صوت و فیلم

صوت:
,

فهرست مطالب

جلسه پنجاه و ششم؛ سیمای شیعیان (55)

تاریخ: 
چهارشنبه, 4 آذر, 1388

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1388/09/04 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

سیماى شیعیان (55)

قال مولانا امیرالمؤمنین ـ‌؛ صلوات الله و سلامه علیه‌ـ فی وصف شیعته: «... قَانِعٌ بِالَّذِی قُدِّرَ لَهُ؛ لَا یَجْمَحُ بِهِ الْغَیْظُ، وَ لَا یَغْلِبُهُ الْهَوَى، وَ لَا یَقْهَرُهُ الشُّح ...»: به آنچه برایش مقدَّر شده قانع است. خشم و غضب مثل اسب سرکشی که صاحبش را زمین می‌زند، بر او مسلط نمی‌شود که او را از پا در بیاورد، و مغلوب هوای نفس واقع نمی‌شود، و بخل او را مقهور نمی‌سازد.

خشم، شهوت و بخل، سه ریشه مفاسد

در جلسه قبل چند صفت ذکر شد که جامع آن اوصاف این است که شیعه علی‌پسند در رفتارهایش باید دو ویژگی داشته باشد: یکی این‌که موضوعاً و حکماً نسبت به عملی که انجام می‌دهد، آگاهی داشته باشد؛ دوم، انتخابش از روی آگاهی و تشخیص عقلی باشد. حقّ و باطل را بشناسد و کاری را انتخاب کند که حقّ است. در مقابل کسانی هستند که یا ناآگاهانه وارد یک کاری می‌شوند، یا اگر آگاهی دارند، عوامل نفسانی و شیطانی آن‌ها را منحرف می‌کند. اگر کسی این دو مورد را رعایت کند، بسیاری از اوصافی را که در این روایت شریف ذکر شده، دارا می‌شود. سایر اوصاف از فروع این مطلب است، از جمله سه وصف أخیر: لَا یَجْمَحُ بِهِ الْغَیْظُ، وَ لَا یَغْلِبُهُ الْهَوَى، وَ لَا یَقْهَرُهُ الشُّح. عواملی که می‌تواند انسان را حتّی بعد از شناخت و دانستن این‌که حقّ و باطل کدام است، منحرف کند، یکی خشم است و یکی هوای نفس و دیگری حرص. حضرت این سه را از شیعه ممتاز نفی می‌کند. می‌فرماید: خشم، شهوت و تمایلات بر او مسلط نمی‌شوند تا او را از راه حق منحرف کنند. به اصطلاح علم اخلاق، نه قوه شهویه او غالب است و نه قوه غضبیه‌اش، یعنی از حد اعتدال خارج نشده است.
 اگر کاری را انجام نمی‌دهد، به خاطر شحّ و بخل نیست؛ بلکه وظیفه‌اش می‌داند که نباید عمل کند. شحّ یک بخل ثابت درونی و عمیق است. قرآن کریم در دو آیه، تعبیر عجیبی دارد: «وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون»1: کسانی رستگار هستند که از بخل نجات پیدا کرده باشند. این حالت منشأ خیلی از مفاسد و رذایل می‌شود. کسی که این حالت خودگزینی را داشته باشد، همه چیز را برای خودش می‌خواهد. دلش نمی‌خواهد مالش را خرج کند و یا به کسی بدهد. حتّی گاه به آنجا می‌رسد که اگر ببیند دیگری انفاق می‌کند، به او هم اعتراض می‌کند که به آن «لئامت»؛ می‌گویند. شیعه باید از این امور محفوظ باشد.

قانع به تقدیر الهی

آنچه در این عبارت‌ها به توضیح بیشتری احتیاج دارد، تعبیر اوّل است که می‌فرماید:؛ قَانِعٌ بِالَّذِی قُدِّرَ لَهُ. ویژگی مفهوم قناعت این است که مورد آن فقط نعمت‌هاست، اما در مورد مصیبت‌ها، مفهوم صبر بکار می‌رود. مقصود از «الّذِی قُدِّرَ لَه»؛ نعمت‌هایی است که خدا برایش مقدَّر کرده است.
در کتاب‌های اخلاقی، قناعت را در مقابل حرص و طمع می‌دانند و کسی را که گرفتار حرص و طمع نیست و به آنچه برای او میسّر است، قانع می‌باشد، مدح و ستایش می‌کنند.

رضوان الهی، محور اخلاق دینی

همان طور که قبلاً هم عرض کرده‌ام، معمولاً در کتاب‌های اخلاقی فضایل اخلاقی را به سه یا چهار فضیلت، برمی‌گردانند و می‌گویند این صفات حدّ وسط بین افراط و تفریط هستند. وقتی انسان خودش را از حد افراط و تفریط حفظ کند، صاحب فضیلت می‌شود. انگیزه‌‌ای ‌که ایشان روی آن تکیه می‌کنند، این است که این فضائل، ممدوح است و نزد عقلاء محبوب است. این روح مطالب اخلاقی است.
اما اخلاق دینی فراتر از این است. مراتب عالیه ارزش‌های اخلاقی همه‌؛ به توحید برمی‌گردد. اگر روح توحید در آن نباشد ارزش‌های اخلاقی دینی در حدّ ارزش‌های اخلاقی سکولار تنزّل می‌کند. در اسلام برای تشویق افراد به قناعت، نمی‌گویند: قناعت داشته باشید تا مردم شما را ستایش کنند. این حدّ یک اخلاق عمومی است که قوام آن به دین نیست. امّا وقتی پای دین به میان می‌آید، اخلاق اوج می‌گیرد و انگیزه‌های بسیار قوی برای کسب فضایل پیدا می‌شود و همه این‌ها در سایه خداشناسی است. این‌جا حضرت نمی‌فرماید: شیعیان ما آدم‌های قانعی هستند؛ بلکه تعبیر خاصی بکار می‌برنند:؛ «قَانِعٌ بِالَّذِی قُدِّرَ لَهُ». ؛

معنای تقدیر

مفهوم تقدیر در ادیان به خصوص در دین اسلام و بالاخص درمذهب شیعه، یک مفهوم کلیدی و مهمّی است. اجمالاً باید گفت : این مسئله از فروع توحید است. توحید انواعی دارد: توحید ذاتی، توحید صفاتی و توحید افعالی.
توحید افعالی دو تفسیر دارد: یکی این‌که خدا در کارهایش یگانه است؛ یعنی احتیاج به شریک ندارد. معنای دیگرش این است که همه کارها به اراده الهی برمی‌گردد. با این‌که افعال از فاعل‌های طبیعی، فاعل‌های ارادی، انسانی و غیر انسانی سرمی‌زند، امّا فاعلیت در سطح أعلی، فاعلیت خدای متعال است. با یک نظر ساده به قرآن، می‌بینیم که قرآن اصرار دارد که همه پدیده‌ها را به نحوی به خدا نسبت دهد. می‌فرماید خدا آب را از آسمان نازل می‌کند. می‌دانیم علت نازل شدنِ آب از آسمان، این است که خورشید به دریا می‌تابد و‌؛ آب گرم می‌شود و به صورت بخار در می‌آید. اختلاف وزن هوای گرم و هوای سرد، جریان باد را پدید می‌آورد و باد ابرها را بالاتر می‌برد و وقتی به جای سرد می‌رسد، تبدیل به باران می‌شود و بر زمین می‌بارد. امّا قرآن می‌گوید: خدا باد را می‌فرستد، ابر را تسخیر می‌کند، ابر را می‌رساند به جایی که باید ببارد، و خدا می‌باراند. در اثر نزول باران گیاه را خدا می‌رویاند، و خدا شما و حیوانات شما را با آن گیاه روزی می‌دهد. حتّی‌؛ در مورد دانه ای که درون خاک می‌افتد و در اثر باران، متورّم می‌شود و می‌شکافد، می‌گوید: ما این کار را می‌کنیم. این فرهنگ قرآنی است که هیچ کس نمی‌تواند انکار کند. اینگونه تعبیرات در قرآن فراوان وجود دارد. می‌فرماید: خدا انسان را زنده می‌کند و خدا می‌میراند. خداست که روزی می‌دهد و خداست که روزی بعضی را کم و روزی بعضی را زیاد قرار می‌دهد.؛ «اللَّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِه‏...»2. خدا به هر کس می‌خواهد، اولاد پسر و به هر کس می‌خواهد اولاد دختر می‌دهد. گاهی دوقلو می‌دهد: یک دختر و یک پسر: «...یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّكُورَ * أَوْ یُزَوِّجُهُمْ ذُكْراناً وَ إِناثا...»3.؛ بالاتر از آن تصریح می‌کند که «وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّه‏...»4.؛ ممکن است کسی بگوید: خدا بدون اختیار ما، ما را زنده کرد، امّا مرگ ما در اختیار خودمان است؛ هر وقت خواستیم خودکشی می‌کنیم! می‌گوید: این طور نیست. هیچ کسی بی اذن خدا نمی‌تواند بمیرد. در رابطه با ایمان و کفرِ انسان‌ها هم می‌فرماید: «وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّه‏؛ ...»5.
البتّه نمی‌گوید شما انجام نمی‌دهید؛ بلکه اعمال انسان‌ها را به خودشان نسبت می‌دهد؛ امّا می‌گوید: در عین حال باید به اذن خدا باشد. چرا این قدر روی این مطلب اصرار دارد؟ قرآن از این بیانات هدفی دارد. مسأله این است که اصلاً آفرینش انسان برای تکامل اختیاری او است. تکامل اختیاری انسان به این است که به خدا نزدیک شود. به خدا نزدیک شدن یعنی خدا را خوب بشناسد و بداند خدا چه‌‌کاره است. اگر خداوند این‌؛ مطالب را نگوید، عقل ما به آنها نمی‌رسد. ما خیال می‌کنیم خودمان یک کسی هستیم. وجودمان اتّفاقی بوده، گاهی هم مریض می‌شویم و می‌میریم‌. حالا هم هر کاری دلمان می‌خواهد، انجام می‌دهیم. تعلیم و تربیت قرآنی درست نقطه مقابل این است و کمال انسان را در این می‌داند که این فکر و پندار را تصحیح کند. مَثَل چنین پنداری، مَثَل کسی است که می‌بیند اتومبیلی در خیابان حرکت می‌کند. می‌گوید: اتومبیل حرکت می‌کند. خیلی که عالم باشد و مکانیک خوانده باشد، می‌گوید: بنزین در موتور، انرژی ایجاد می‌کند و انرژی حرارتی به مکانیکی تبدیل می‌شود و باعث حرکت می‌شود. این دیگر نهایت علم اوست. اما یک حساب دیگری هم وجود دارد و آن این است که یک انسان پشت فرمان نشسته است و او پا روی پدال گاز می‌گذارد و ماشین را به حرکت در می‌آورد.
در همه عالم عواملی در طول هم وجود دارد و همه سر جای خود درست است؛ ولی یک چیز وجود دارد که انسان‌ها نمی‌بینید و آن غیب است. هنر به این است که آن را بشناسیم. بدانیم که پشت این پرده‌ها، سلسله‌‌جنبانی است. ما آفریده شده‌ایم که به این سو حرکت کنیم که در هر حالی، دست خدا را ببینیم، حتّی آن وقتی که حرف می‌زنیم. وقتی نمرود از حضرت ابراهیم پرسید: خدای تو چه کسی است؟ گفت: «... الَّذی هُوَ یُطْعِمُنی‏؛ وَ یَسْقینِ»6: خدای من آن کسی است که غذا به من می‌خوراند و آب به من می‌نوشاند. نگفت آب خلق کرده که من بنوشم. گفت:؛ یسقِینِی. وقتی مریض می‌شوم او مرا شفا می‌دهد. آیا حضرت ابراهیم معتقد بود که دارو اثر ندارد؟ آیا معتقد بود که غذاخوردن تأثیری ندارد؟ مسلّماً حضرت ابراهیم اینها را می‌دانست. حضرت موسی مریض شده بود. خدا گفت باید پیش طبیب بروی، او فلان دارو را به تو می‌دهد، آن دارو را استفاده کن تا خوب شوی. موسی خود دارو را استفاده کرد، ولی خوب نشد. خداوند فرمود: گفتم باید پیش طبیب بروی!
او اسباب را قرار داده است و ما باید از این اسباب استفاده کنیم؛ امّا باید آن دستی که از غیب به این اسباب اثر می‌‌بخشد را ببینیم. با او آشنا شویم. اعتمادمان بر او باشد و از کسی دیگر جز او نترسیم. این مطلب را در طی مراحلی می‌‌توان فهمید. انسان باید کم کم فکر کند، عقلش تکامل پیدا کند و خدا به او نورانیّت دهد، تا بفهمد که چه‌‌طور با اینکه همه این کارها را خودش می‌کند و خودش هم مسؤول آن است و جبری در کار نیست، در عین حال کار خداست. خدا نیز این مطالب را در طی مراحلی می‌گوید. اول می‌گوید: هر کاری می‌کنید، خدا می‌داند. بعد می‌گوید: خداوند اینها را در یک کتابی نوشته است. به شما هم می‌گوییم كه این‌ها را نوشته‌‌ایم؛ برای این كه نه از خوشایند‌ها خیلی سرمست شوید ونه از مصیبت‌ها خیلی ناراحت شوید. وقتی بدانید این پیشامد مقدّر است، اگر دلخواهتان بود، خیلی شاد نمی‌شوید و اگر خلاف آن بود، خیلی ناراحت نمی‌شوید: «لِكَیْلا تَأْسَوْا عَلى‏؛ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُم‏؛ ...»7. در مرحله بعد می‌فرماید: آن چه را که واقع می‌شود او خواسته که واقع ‌شود. مشیت و اراده خداست؛ حتّی اندازه‌گیری کرده است. تقدیر یعنی تعیینِ اندازه یک چیز. تا این‌جا هنوز فهمیدنش برای انسان سخت نیست. مثلاً یک خانه‌‌ای را که می‌خواهند بسازند، اگر نقشه آنرا بدهند و بگویند: باید طبق این نقشه بسازی، باز خود انسان است که می‌سازد. تقدیر همان تعیین نقشه کار است. مثلاً حرفی که می‌خواهد زده شود و از دهان بیرون آید، حدّ و حدود آن، تقدیرات آن است مثل اینکه با کدام هوا و با چه مقدار انرژی و با چه شرائطی انجام گیرد؟ تا می‌رسد به آنجایی که عینیت خارجی پیدا می‌کند. همه این‌ها تحت اراده خداست. هیچ کدام از این‌ها بی اذن خدا واقع نمی‌شود؛ امّا خدا خواسته که شما کار را با اراده خودتان انجام دهید. حدّ و حدود آن را هم تعیین کرده است. من و شما در ایران زندگی می‌کنیم. این تقدیر ما بوده که در ایران باشیم و در استرالیا نباشیم. نطفه ما از فلان غذا به وجود آمده است و این در اختیار ما نبوده است. تا می‌رسد به کارهایی که انجام می‌دهیم. مثلاً کجا و نزد کدام استاد درس بخوانیم؟ مگر استاد را ما خلق می‌کنیم؟ مگر مدرسه را ما می‌‌سازیم؟ اگرچه این‌ها به وسیله مخلوقات فراهم شده، ولی همه این‌ها منتسب به خداست. همه این واسطه‌ها مثل حلقه‌های یک زنجیری می‌ماند که سر سلسله آن به دست اوست. وقتی سر زنجیر را حرکت می‌دهد این حلقه‌ها می‌‌جنبد.
اگر انسان این معرفت را پیدا کرد، خدا را همه جا حاضر می‌بیند. آن وقت دیگر در مقابل هر کسی خضوع نمی‌کند و تملّق نمی‌گوید و از کسی نمی‌‌ترسد. برای خودش هم ارزشی استقلالی قائل نیست؛ چراکه اگر یک کاری می‌کند به توفیق خداست.
البتّه یک روز همه این‌ها را به عیان خواهیم دید؛ امّا کمال انسان این است که حالا که آن حقایق برایش غیب است، ایمان به غیب داشته باشد. «... هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ * الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْب ...»8.؛ هر چه این ایمان قوی‌‌تر باشد، انسان به خدا نزدیک‌تر می‌شود. ما باید قدم به قدم این مسیر را طی کنیم. سعی کنیم به یاد خدا باشیم، دست خدا را همه جا ببینیم، به او اعتماد داشته باشیم، برای او شریکی قائل نباشیم، و بدانیم تدبیر و تقدیر عالم به دست اوست.
انسان اگر از این علم و معرفت برخوردار شد، به آنچه اسباب الهی و تقدیرات خدا برایش فراهم کرده است، قانع می‌شود. امّا آیا این قناعت برای این است که مردم آنرا خوب می‌دانند؟ نه، چنین انسانی قانع است، چون خدا دوست دارد که به آنچه مقدَّر کرده، قانع باشد و تقدیر او را بپسندد. معتقد باشد که خداوند اشتباه نمی‌کند و خیر او را می‌خواهد و با او دشمنی ندارد.
علی - علیه السلام - می‌گوید شیعه ما «قَانِعٌ بِالَّذِی قُدِّرَ لَهُ»:؛ به تقدیر الهی قناعت می‌کند. نمی‌فرماید: بما تیسَّر له؛ بلکه چون خدا مقدَّر کرده، آنرا دوست دارد و به آن راضی است.
امیدواریم به برکت اهل‌بیت - صلوات الله علیهم اجمعین - خداوند شمه‌ای از این معارف را به ما هم مرحمت کند.


1؛ . الحشر / 9 و التغابن / 16.

2؛ . العنکبوت / 62.

3؛ . الشوری / 50 و49.

4؛ . آل عمران / 149.

5؛ . یونس / 100.

6؛ . الشعراء / 79.

7؛ . الحدید / 23.

8؛ . البقره / 3و2.