ناآگاهى و دنیاطلبى، دو عامل مهم انحراف
در اینجا تنها مسأله ضعف شناخت، مطرح نبود. مسأله مهم تر هوسهایى بود كه آنها امید داشتند با بیعتشان به آن هوسها و آرزوها برسند. این واقعیت بزرگ و مهمى است. واقعیت تلخ این است كه انسان با وجود اینكه راه را یاد گرفته، آن را شناخته و اثبات مى كند و مدتها آن راه را مى پیماید، ولى دلبستگى ها و آرزوهایى در زوایاى دلش نهفته است كه در دوران هاى مختلف زندگى، فرصتى براى بروز و ظهور پیدا نكرده است و روزى این آرزوها جوانه مى زند و در دل ظاهر مى شود و با ظهور خود در رفتار انسان تأثیر مى گذارد، تصمیم ها را تبدیل به تردید و پیشروى ها را تبدیل به توقف و گاهى تبدیل به عقب گرد مى نماید و در نتیجه انسان بر خلاف شناخت خود عمل مى كند. انسان موجود ناشناخته و بسیار عجیبى است. انسان به گونه اى است كه گاهى علاقه ها، خواسته ها و آرزوهاى ناشناخته اى در زوایاى قلب او نهان شده است كه خود او به درستى از آنها خبر ندارد. همانگونه كه ویروسهایى در یك زمان فعال نیستند ولى در شرایط خاصى فعال مى شوند، آرزوهایى هم در گوشه و كنار قلب انسان نهفته است كه در شرایط خاصى فعال مى شود و شروع به وسوسه كردن او مى كنند.
مجموع چنین خواسته هایى كه انسان را در مقابل راه حق و هدایت و در مقابل پیشوایان شناخته شده عاصى و از مسیر صحیح منحرف مى كند و با بروز آنها، انسان روى حق پا مى گذارد و از راه صحیح منحرف مى شود، مجموع این خواسته ها در عرف قرآن كریم، دنیاطلبى نامیده مى شود.
البته الان نمى خواهم بحث علمى و گسترده این مسأله را مطرح كنم، ولى مى خواهم به طور اجمال خاطرنشان كنم كه راز اصلى اینگونه انحرافات دلبستگى به لذتهاى دنیاست. توضیح آنكه تمایلات انسان تحت تأثیر یك سلسله از بینشها شكل مى گیرد و جهت پیدا مى كند. انسان به صورت فطرى حیات و زندگى خود را دوست دارد. این ویژگى تنها در انسان نیست، بلكه خداوند تمام موجودات زنده را به گونه اى آفریده است كه به حیات خود علاقه دارند و تا جایى كه مى توانند از آن دفاع مى كنند. علاقه به حیات، لازمه وجود هر موجود زنده اى است و بر همین اساس هر موجودى به طور فطرى آنچه را كه لازمه حیات باشد، مانند خوردنى ها و آشامیدنى ها، دوست دارد. زیرا بدون آنها زندگى موجود زنده در معرض خطر قرار مى گیرد. انسان نیز از این قاعده مستثنى نیست.
آیا دوست داشتن زندگى، امر ناپسندى است؟ آیا اینكه انسان در صدد تهیه غذا براى ادامه زندگى باشد، بد است؟ آیا این كار دنیاطلبى و مذموم است؟ آیا چنین كارى را خداوند از انسان نخواسته است؟ اگر این چنین باشد حكمت خدا باطل مى شود. پس خدا ما را در این عالم براى چه آفریده است؟ به خصوص با توجه به تأكیدات فراوان قرآن در مورد استفاده از نعمت هایى كه خدا براى انسان آفریده است. قرآن، نعمت هاى خدا را یكایك بر مى شمارد، میوه هاى مختلف، عسل، حیواناتى كه انسان از شیر و گوشت آنها استفاده مى كند، سپس مى فرماید: ما این نعمت ها را براى شما آفریدیم، از این نعمت ها استفاده كنید. ذكر این نعمت ها و تأكید بر استفاده از آنها براى چیست؟ پس، این كه انسان به زندگى خود علاقه داشته باشد و از نعمت هاى الهى براى ادامه آن بهره ببرد، امر ناپسندى نیست. تمام خواسته هاى فطرى را دست آفریدگار حكیم در وجود انسان قرار داده است تا انسان از آنها استفاده كند. این كار دنیاخواهى و دنیاطلبى نیست. بلكه بدىِ دنیاطلبى به این مسأله برمى گردد به این كه تمایلات و خواسته ها در سایه چه اعتقادى شكل مى گیرد. پیرامون این مسأله نیز بحثى مطرح است كه مناسب است به آن اشاره كنم.