فهرست مطالب

درس دوم: نفس و تزكیه آن

درس دوم

نفس و تزكیه آن

مرورى بر مباحث پیشین

بحث ما درباره «تزكیه نفس» است. این تركیب از دو واژه «تزكیه» و «نفس» تشكیل شده است. از این رو براى روشن شدن خود این مفهوم، مى‌بایست مباحثى را پیرامون «تزكیه» و «نفس» داشته باشیم. در جلسه گذشته درباره مفهوم «تزكیه» مطالبى بیان شد و اشاره كردیم كه این كلمه، واژه‌اى عربى است و یافتن تك واژه‌اى معادل آن در زبان فارسى مشكل است. گفتیم تزكیه دو بُعد اثباتى و سلبى دارد. بُعد اثباتى تزكیه این است كه زمینه هاى لازم براى رشد و نمو موجودى كه این قابلیت را دارد، فراهم گردد. در بعد سلبى نیز موانع بیرونى و درونى این رشد از سر راه برداشته مى‌شود؛ مثلاً براى رشد بهتر درخت، برخى از شاخه هاى آن را قطع مى‌كنند. هم چنین گفتیم كه «تزكیه» یكى از مفاهیم مورد توجه قرآن است و از جمله اهداف و وظایف اساسى پیامبران دانسته شده است: هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ.1

هم چنین اشاره شد كه در قرآن، تزكیه گاهى به خداى متعال، گاهى به پیامبران و گاه نیز به خود انسان نسبت داده شده است. نسبت یك فعل (تزكیه) به سه فاعل (خدا، پیامبر و انسان) با توجه به «توحید افعالى» و «رابطه طولى» اسباب و علل با اراده خداوند قابل تبیین است. انتساب تزكیه به خداوند از آن جهت است كه سلسله جنبان همه اسباب و مسبّبات و علت و معلول ها او است. اصل هستى و مایه وجود از او است و هركس و هرچیز هرچه دارد و به هر جا برسد به یُمن فضل و رحمت او است. هم چنین انتساب تزكیه به پیامبران از آن جهت است كه


1. جمعه (62)، 2.

آنان زمینه هاى لازم را براى تزكیه مردم و جامعه فراهم كرده‌اند. انتساب آن به خود انسان نیز بدان جهت است كه انسان فاعل مختار است و تزكیه در نهایت باید با اراده و اختیار خود انسان انجام پذیرد.

به علاوه، در بحث قبلى به دو تفاوت اساسى بین تزكیه انسان با تزكیه درخت اشاره كردیم: یكى ارادى و اختیارى بودن تزكیه در انسان؛ و دیگرى، امكان «خودپرورى» و «خودتزكیه» كردن براى انسان.

نفس و انواع آن (امّاره، لوّامه، مطمئنّه)

پس از این توضیحات اجمالى پیرامون تزكیه، اكنون نوبت آن است كه پیرامون مفهوم «نفس» نیز مباحثى را داشته باشیم. در مورد نفس، یك سؤال این است كه آیا «نفس» با «عقل» تفاوت دارد؟ آیا در ما دو وجود مستقل، یكى به نام «نفس» و دیگرى به نام «عقل» وجود دارد؟ جنگ بین «نفس» و «عقل» به چه معنا است؟

پرسش دوم درباره نفس، مربوط به تعدد خود نفس است؟ آیا ما یك نفس داریم یا چند نفس؟ «نفس امّاره به سوء» یعنى چه؟ «نفس لوّامه» چیست؟ «نفس مطمئنّه» كدام است؟ آیا اینها سه وجود مستقل و هر سه نیز غیر از «عقل» هستند؟ آیا در درون ما چهار موجود جدا (سه نفس و یك عقل) وجود دارد؟ جنگ «عقل» با كدام یك از این سه «نفس» است؟

سؤال دیگر این است كه اصولا خود «نفس» چیست؟ آیا «نفس» غیر از «خود» است؟ آیا «ما» وجودى داریم و «نفس»مان وجودى دیگر؟ آیا ما یك «خودِ» الهى داریم و یك «خودِ» شیطانى؟ «خودِ» الهى با «خودِ» طبیعى چه تفاوتى دارد؟

اینها و برخى مباحث دیگر در همین زمینه، مسایلى هستند كه در این جلسه قصد پرداختن به آنها را داریم.

كلمه «نفس» نیز مانند «تزكیه» واژه‌اى عربى است كه معادل آن در فارسى، «خود» و گاهى «من» به كار مى‌رود. این واژه در قرآن به صورت هاى مختلفى استعمال شده است. بدون شك، چیزى كه به آن «نفس» گفته مى‌شود همان «هویت» انسان است و چیزى جداى از آن نیست. ما چند موجود نیستیم، بلكه «یك» انسان هستیم و «یك هویت» بیشتر نداریم. آنچه كه

هست «ابعاد مختلف» همین «یك» نفس و خود واحد است. «یك» نفس است كه داراى قوا، امیال و گرایش ها، و نیازهاى متعدد و مختلف است. نفس انسان قوه‌اى دارد به نام «عقل» كه ادراكات انسان و تشخیص خوب و بد به آن مربوط مى‌شود. همین نفس خواسته ها و گرایش هایى نیز دارد. اینها «دو بُعد» از «هویت» و «منِ واحد» هر انسانى هستند.

بُعد «خواسته ها و گرایش ها»ى انسان همان طور كه از نامش نیز پیدا است، فقط خواستن و میل داشتن است و حد و مرز «نمى شناسد»؛ امّا «شناخت» و «ادراك» مربوط به بعد دیگر وجود انسان، یعنى «عقل» است. بنابراین «تعارض عقل و نفس» چیزى جز رویارویى «دو بعد» از «هویت واحد» انسان نیست.

مسأله در مورد «نفس امّاره به سوء»، «نفس لوّامه» و «نفس مطمئنّه» نیز از همین قبیل است. ما بیش از «یك نفس» نداریم. آنچه تغییر مى‌كند، زاویه دید و لحاظى است كه براى نفس در نظر مى‌گیریم؛ حالات مختلف همین نفس واحد است. توضیح این كه: نفس انسان فطرتاً طالب كمال است و گرایش به كمال دارد. انسان از همان كودكى در صدد است تا توانایى ها و امكانات خود را فزونى بخشیده، آنها را رشد و گسترش دهد؛ مثلاً انسان سعى مى‌كند با سؤال كردن، جهل هاى خود را برطرف و به كمال «علم» تبدیل نماید.

اما كمال انسان از هر راهى پیدا نمى‌شود، بلكه مسیر مشخصى دارد كه اگر انسان از آن مسیر تخلف و تخطّى كند به كمال نمى‌رسد. این جا است كه انسان اگر در طىّ مسیر تكامل اشتباه كرد و به اشتباه خود نیز واقف شد، پشیمان مى‌گردد. افسوس مى‌خورد و خود را ملامت مى‌كند كه چرا چنین كرده است. این ملامت گرى، وصف و حالت جدیدى است كه براى نفس انسان حاصل مى‌شود، نه آن‌كه نفس دیگرى غیر از آن نفسى كه طالب كمال بود در او پیدا شود. نفس لوّامه كه در قرآن كریم آمده است،1 چیزى بیش از این نیست. این حالت تحت تأثیر قوّه درّاكه انسان، یعنى عقل، به وجود مى‌آید؛ یعنى وقتى انسان به مدد عقل خویش مى‌فهمد كه در پیمودن مسیر كمال دچار خطا و انحراف شده، حالت پشیمانى و افسوس بر فرصت از دست رفته برایش پیش مى‌آید.

حال اگر انسان به تشخیص عقل خود وقعى ننهد و على رغم تشخیص و تحذیر عقل، بر


1. قیامه (75)، 2.

خطاى خود اصرار ورزد، این جا است كه گفته مى‌شود، نفسْ «امّاره به سوء» شده است. معناى «نفس امّاره» چیزى غیر از این نیست كه انسان خواسته هایى دارد كه اگر تعدیل و كنترل نشود به طغیان و فساد مى‌انجامد. اصل آن خواسته ممكن است چیز بدى نباشد، اما اگر جلوى آن باز گذاشته شود و هیچ كنترلى بر آن اعمال نگردد موجب تباهى انسان مى‌شود.

براى مثال، میل به غذا خوردن به خودى خود چیز بدى نیست، اما اگر كنترل نشود سر از افراط و طغیان در مى‌آورد. نباید انسان هرچه را مى‌خواهد به عنوان غذا مصرف كند بدون اینكه بیندیشد كه از كجا آمده، متعلَّق به كیست و از چه راهى حاصل شده است. اگر چنین شد، مى‌گوییم نفس، امّاره به سوء شده است. همه افعال انسان همین طور است. غذا خوردن، آمیزش كردن، سخن گفتن، تفریح كردن و... وقتى از مرز معقول خود تجاوز كند، با خواسته هاى الهى و معنوى و كمال نهایى انسان تضاد پیدا مى‌كند.

بنابراین صِرف این‌كه نفس دعوت به غذا خوردن، تفریح كردن، ارضاى غریزه جنسى و... مى‌كند، نشانه امّاره به سوء بودن آن نیست. نفس آن گاه امّاره به سوء مى‌شود كه حد و مرز را رعایت نكند. تعیین حد و مرز نیز با تشخیص و حكم عقل و شرع انجام مى‌شود.

این كه انسان گاهى بر خلاف حكم و تشخیص عقل خود رفتار مى‌كند نشانه آن است كه «اراده» و «اختیار» دارد. دست خلقت، هم عقل را در وجود انسان نهاده و هم اراده و اختیار را؛ یعنى پس از آن‌كه مى‌داند و مى‌فهمد خوب و بد كدام است، انتخاب هر یك از آن دو، بسته به اراده و اختیار خود او است. صرف تشخیص خوب، انسان را مجبور به اقدام نمى‌كند، چنان كه صرف تشخیص بد او را به دورى و اجتناب وا نمى‌دارد.

بنابراین كمال انسان در گرو آن است كه خواهش ها و میلهاى آن تحت رهبرى و راهنمایى نور عقل در آید. اگر انسان پیوسته تشخیص عقل خود را نادیده بینگارد و على رغم راهبرى و راهنمایى عقل، به كج روى ادامه دهد، همان طور كه گفتیم، به «امّاره به سوء» موصوف مى‌شود. اما اگر بتواند حالت توجه به تشخیص عقل و تمكین در برابر آن و مهار خواسته نفس را در خود تقویت كند، آن گاه مى‌تواند به كمال مطلوب خود، كه همان قرب به خداى متعال است، دست پیدا كند. اگر این حالت در اثر تكرار و استمرار در انسان به صورت «ملكه» در آید و ثبات پیدا كند، آن گاه نفس به اطمینان و آرامش مى‌رسد و انسان بدون هیچ اضطرابى، با قلبى

مطمئن آماده سفر آخرت مى‌گردد. این همان «نفس مطمئنّه» است كه خطاب به او گفته مى‌شود: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِی إِلى رَبِّكِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً؛1‌اى نفس مطمئنّه، خشنود و خدا پسند به سوى پروردگارت بازگرد.

بنابراین، نفس مطمئنّه چیزى غیر از همان من و روح انسانى نیست كه این مراتب را گذرانده، خطرها را پشت سر گذارده و با رسیدن به درجات عالى تكامل، ملكات فاضله در آن راسخ گردیده و حالت ثبات و اطمینان پیدا كرده است. صاحب نفس مطمئنه كسى است كه پیوسته ملازم و تابع عقل خویش است؛ از این رو عقل و نفس او با یكدیگر جنگ و تضادى ندارند. جنگ نفس و عقل مربوط به نفوسى است كه هنوز در ابتداى راه تكامل هستند. نفس تكامل یافته كه عقل بر آن حكومت دارد و در همه رفتارها و اعمال خود به دستورها و راهنمایى هاى وحى نظر دارد، تعارضى بین عقل و نفس خویش نمى‌یابد.

نفس طبیعى (حیوانى) و نفس قدسى (الهى)

مطلب دیگرى كه گاهى در مورد نفس عنوان مى‌شود این است كه مى‌گویند، دو نوع نفس وجود دارد: نفس طبیعى و حیوانى، و نفس قدسى و الهى. نفس طبیعى و حیوانىِ انسان گرایش به مادیات، گناه و چیزهاى پست و منفى دارد. خودخواهى، خودپرستى، حسادت و... از اوصاف همین نفس است. در مقابل، نفس قدسى و الهى همان است كه گرایش هاى متعالى، نظیر میل تقرب به خدا، حس نوع دوستى، ایثار و فداكارى و... به آن نسبت داده مى‌شود. این نفس همان روح پاك الهى است كه در كالبد انسان دمیده شده است؛ آن جا كه فرمود: وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی.2 این دو نفس پیوسته در درون انسان در تضاد و ستیزند.

با توجه به بحثى كه انجام دادیم وضع این سخن نیز روشن مى‌شود. استعمال نفس در «نفس حیوانى» و «نفس الهى» ضرورتاً به این معنا نیست كه ما در وجود خود دو نفس داریم كه مدام با یكدیگر در ستیزند و هركدام گاهى بر دیگرى غلبه مى‌یابد. همان طور كه گفتیم، ما یك موجود بیشتر نیستیم و یك روح، یك نفس و یك «من» بیشتر نداریم. دو یا سه یا چند «من» در


1. فجر (89)، 27ـ28.

2. حجر (15)، 29.

ما وجود ندارد. آنچه كه هست این است كه این «من واحد» تمایلات، گرایش ها، ابعاد و نیازهاى مختلفى دارد. از آن جا كه انسان مركّب از جسم و روح است، این تمایلات و نیازها نیز برخى مربوط به جسم و برخى مربوط به روح هستند. آن گاه خود این نیازها گاه با هم تزاحم پیدا مى‌كنند. گاه دو نیاز جسمانى، گاه دو نیاز معنوى و روحانى، و گاه یك نیاز جسمى با یك نیاز روحى در تعارض قرار مى‌گیرند. انسانى را فرض كنید كه هم گرسنه است و غذا مى‌خواهد، و هم پولى براى تهیه غذا ندارد، در عین حال مى‌خواهد شخصیتش هم محفوظ بماند و پیش كسى دست نیاز دراز نكند. اگر بخواهد شكمش را سیر كند، چون پول ندارد مجبور است اظهار حاجت كند و شخصیت خود را بشكند. اگر بخواهد شخصیتش را حفظ كند، باید گرسنگى و بى غذایى را متحمل شود. این تعارضِ میان یك نیاز جسمى و یك خواسته روحى است.

اما این تعارض ها دالّ بر وجود دو «من» و دو «روحِ» حیوانى و الهى در انسان نیست؛ بلكه یك «من» و یك «روح» است كه دو نوع گرایش، خواسته و نیاز دارد. این خواسته ها و نیازها نیز به خودى خود و در بسیارى از شرایط با یكدیگر تضاد و تزاحمى ندارند؛ گرچه گاهى نیز در عمل با یكدیگر اصطكاك پیدا مى‌كنند.

بحثى استطرادى

چون بحث «نفس» مطرح است، بى مناسبت نیست كه یكى از آیاتى را كه این واژه در آن آمده و محل برخى بحث ها است، بررسى كنیم. در قرآن كریم در آیات متعددى اشاره شده كه انسان از «نفس واحده» آفریده شده است. از باب نمونه، در سوره اعراف مى‌فرماید: هُوَ الَّذِی خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْس واحِدَة؛1 او است آن كس كه شما را از نفس واحدى آفرید. آیا نفس در این آیه به چه معنا است؟ مراد از نفس در این آیه شریفه، نفس امّاره یا نفس لوّامه و... نیست؛ مراد در این جا «شخصِ» انسانى است. این آیه در صدد افاده این مطلب است كه منشأ آفرینش انسان ها «یك شخص» و «یك بشر» بوده است؛ نه دو یا سه یا چند شخص.

وصف «واحده» كه در این آیه آمده، از نظر ادبیات عرب، صیغه مؤنث است. از همین رو


1. اعراف (7)، 189.

برخى تصور كرده‌اند این آیه دلالت دارد بر این‌كه اولین موجود انسانى كه خلق شده مؤنث بوده، كه همان حضرت حوّا، مادر ما انسان ها است. براى تأیید این نظر خود به ادامه آیه نیز استشهاد كرده‌اند كه مى‌فرماید: وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها؛1 و جفت وى را از آن [نفس واحده] پدید آورد. یا در جاى دیگر مى‌فرماید: وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها؛2 و جفت وى را از آن [نفس واحده]آفرید. مى‌گویند، «زوج» به مرد گفته مى‌شود. بنابراین، وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها، یعنى از حضرت حوّا، حضرت آدم را آفرید. بلى، اگر فرموده بود: وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَتها، معنا این مى‌شد كه از حضرت آدم حضرت حوّا را آفرید؛ چون «زوجه» به زن اطلاق مى‌شود.

در بررسى و نقد این سخن باید بگوییم كه این امر ناشى از عدم آشنایى كافى با زبان عربى است. اولا در عربى، هم به مذكر (مرد) و هم به مؤنث (زن) «زوج» اطلاق مى‌شود و اختصاصى به مرد ندارد. ثانیاً این‌كه فرموده «نفس واحده» و كلمه «واحده» را به صیغه مؤنث آورده از آن رو است كه كلمه «نفس» مؤنث مجازى است و در ادبیات عرب بین وصف و موصوف از جهت مذكر و مؤنث بودن باید مطابقت وجود داشته باشد. پس نه صفت «واحده» و نه تعبیر «زوجها» در این آیات دلالتى ندارد بر این‌كه اولین مخلوق انسانى، زن بوده است.

از دیگر موارد استعمال كلمه «نفس» در قرآن، این آیه است كه مى‌فرماید: كُلُّ نَفْس بِما كَسَبَتْ رَهِینَةٌ؛3 هركسى در گرو دست آورد خویش است. در این آیه نیز «نفس» به معناى «شخص» است. مى‌فرماید، هر شخصى در گرو عمل خویش است.

گاهى نیز «نفس» در قرآن به معنى «روح» به كار رفته است؛ نظیر این آیه كه مى‌فرماید: أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ؛4 جان هاتان را خارج كنید. یا این آیه كه مى‌فرماید: اللّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها؛5 خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامى باز مى‌ستاند. منظور از «نفس» در این آیات، مجموع روح و بدن نیست، بلكه روح به تنهایى مراد است.

در هر حال، «نفس» كاربردهاى متفاوتى دارد و در هر مورد باید دقت كرد به كدام معنى به كار رفته است.


1. همان.

2. نساء (4)، 1.

3. مدثر (74)، 38.

4. انعام (6)، 93.

5. زمر (39)، 42.

خلاصه بحث «نفس» این شد كه این كلمه، شبیه مشترك هاى لفظى است؛ گرچه اصل معناى لغوى آن یكى بیشتر نیست، اما مصادیق مختلفى دارد. گاهى مصداق آن بدن است، گاهى روح و گاهى مجموع روح و بدن. هم چنان كه یك مصداق آن، نفس امّاره، یك مصداق آن، نفس لوّامه و مصداق دیگر آن، نفس مطمئنّه است. منظور از «نفس امّاره»، حالتى است كه انسان تمایلات خود را بى هیچ مهار و كنترلى رها كرده است. «نفس لوّامه» به حالتى از نفس اطلاق مى‌شود كه در اثر توجه به انحراف و گناه و اشتباهى كه كرده، پشیمان مى‌گردد و به ملامت خود مى‌پردازد. در نهایت نیز نفسى كه به كمال رسیده و ملكات فاضله در آن ثابت گردیده، «نفس مطمئنّه» نامیده مى‌شود.

منظور از دشمنى نفس و عقل نیز تضادى است كه بین تشخیص عقل و گرایش هاى كنترل نشده و كاملاً رها گردیده انسان وجود دارد. تمایلات انسان حد و مرز نمى‌شناسد و فقط به دنبال این است كه هرچه بیشتر و سریع‌تر اشباع و ارضا شود؛ اما اقتضاى تشخیص و راهنمایى عقل، رعایت برخى محدودیت ها و نگاه داشتن جانب احتیاط و سرعت نگرفتن است. این جا است كه مى‌گوییم عقل و نفس با هم مى‌ستیزند؛ و این است معناى دشمنى عقل و نفس؛ نه آن‌كه ما در درون خود دو موجود مستقل داشته باشیم كه به روى هم شمشیر مى‌كشند و با هم در مى‌افتند.

مراد از تزكیه نفس

اكنون پس از تبیین مفهوم «تزكیه» و مفهوم «نفس»، معناى «تزكیه نفس» روشن مى‌گردد. تزكیه نفس یعنى مراقب آفت هاى نفس بودن. نفس به مانند نهالى است كه باغبان آن را مى‌كارد. او وقتى نهالى را غرس كرد، شب و روز از آن مراقبت مى‌كند. مواظب است كرم ها، حشرات و سایر آفت ها این نهال را فاسد نكنند و از بین نبرند. نفس نیز همین‌گونه است. انسان باید از نفس خویش آفت زدایى كند. علماى اخلاق به این كار «تخلیه» مى‌گویند؛ یعنى انسان باید خود را از آفات تخلیه كند و آنها را از صفحه ضمیر و نفس خود بیرون بریزد. و همان طور كه آن نهال باید سر از خاك برآورد و از دامن خاك سر به آسمان بكشد، نفس انسان نیز زادگاهش زمین است اما جایگاهش ملكوت آسمان ها است كه باید به سوى آن اوج بگیرد. براى این‌كه نفس، توان چنین پروازى را داشته باشد، باید مراقب بود كه آفت ها و سموم آن را به ضعف و نابودى

نكشانند. باید با آنها مبارزه كرد و ریشه آنها را در نفس خشكاند. این یك مرحله از كار تزكیه است. مرحله‌اى كه گفتیم علماى اخلاق از آن به «تخلیه» تعبیر مى‌كنند.

در مرحله بعد و پس از تخلیه، انسان باید مراقب باشد آن چه را كه براى سلامت نفس و رشد آن مفید است جذب كند. در این مرحله است كه باید نیرو و انرژى لازم را براى پرواز نفس تحصیل نماید.

البته نباید فراموش كنیم كه مركب روح، جسم است. روح تا در این دنیا است، باید با كمك این جسم به سوى مقصد حركت كند. از این رو، از باب مقدمه، بحث آفت زدایى و هم چنین جذب نیرو و انرژى در مورد جسم هم مطرح است. باید مراقب جسم هم بود تا بیمار نشود و سالم بماند. مركب بیمار و بى حال نمى‌تواند راكب را به مقصد برساند. در این جا روح راكب است و جسم مركب. براى به مقصد رسیدن راكب باید مراقب بهداشت و تأمین سلامت و غذا و انرژى جسم هم باشیم. گرچه این بدن در نهایت پوسیده مى‌شود و از بین مى‌رود، اما همان طور كه گفتیم، تا در این دنیا هستیم وسیله رسیدن ما به مقصد است. آرى، آن گاه كه به مقصد رسیدیم، مى‌توانیم آن را از تن بیرون آورده و رها كنیم، امّا تا قبل از آن مرحله، چاره‌اى جز همراهى و استفاده از آن نداریم. اگر سوار بر ماشین به سوى مقصدى حركت مى‌كنید، باید مراقب سلامت ماشین هم باشید، و گرنه از رفتن باز خواهید ماند. اگر نیاز به تعمیر پیدا كرد باید آن را تعمیر كنید. اگر بنزین مى‌خواهد باید در باك آن بنزین بریزید. اگر چرخ آن پنچر شده، باید آن را تعویض كنید. اگر این كارها را انجام ندهید خود نیز نمى‌توانید به مقصد برسید.

اما آفت نفس چیست و غذا و انرژى لازم براى حركت آن كدام است؟

«عامل» و «مانع» رشد نفس

در یك كلمه باید گفت: آفت نفس «گناه» و مایه حیات و رشد و تغذیه آن «یاد خدا» و توجه به معنویات است. قرآن مى‌فرماید خدا و پیامبر شما را به چیزى مى‌خوانند كه حیات شما در آن است: اِسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما یُحْیِیكُمْ؛1 اجابت كنید خدا و رسول را آن هنگام كه شما را به چیزى مى‌خوانند كه شما را زنده مى‌گرداند. انذار پیامبر براى كسى مفید است كه قلب


1. انفال (8)، 24.

و دلش حیات داشته باشد؛ چرا كه فرمود: لِیُنْذِرَ مَنْ كانَ حَیًّا؛1 تا بیم دهد آن‌كه را زنده است. و در آیه دیگر فرمود: إِنَّما تُنْذِرُ مَنْ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ؛2 تو فقط كسى را بیم مى‌دهى كه در نهان از خدا خوف دارد. این آیه در واقع تفسیر «حیّاً» در آیه قبل است. در آن آیه فرمود، انذار براى كسى است كه زنده باشد؛ نه زنده جسم، كه زنده روح و جان. در این آیه انذار را مختص كسانى مى‌داند كه خشیت الهى در دل و جان دارند؛ یعنى آنچه جان و دل را حیات مى‌بخشد، خشیت الهى و یاد خدا در نهان و آشكار است. دل بى خشیت دل مرده است و حیات ندارد و داروى انذار پیامبر در آن اثرى نمى‌كند.

تزكیه نفس كه موجب حیات نفس و صفاى باطن مى‌گردد به اندازه‌اى اهمیت دارد كه خداوند قبل از بیان آن، یازده قسم یاد مى‌كند. در هیچ كجاى قرآن نداریم كه براى بیان مطلبى یازده قسم خورده باشد. تنها در همین یك مورد است كه یازده قسم مى‌خورد؛ و این نشان از اهمیت بالاى این مسأله دارد: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها. وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها. وَ النَّهارِ إِذا جَلاّها. وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها. وَ السَّماءِ وَ ما بَناها. وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها. وَ نَفْس وَ ما سَوّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها؛3 قسم به خورشید و روشنى آن؛ و قسم به ماه آن گاه كه به دنبال آن آید؛ و قسم به روز آن گاه كه زمین را روشن سازد؛ و قسم به شب وقتى كه عالم را در پرده سیاهى كشد؛ و قسم به آسمان و آن‌كه آن را بنا كرد؛ و قسم به زمین و آن‌كه آن را گستراند؛ و قسم به نفس و آن‌كه آن را نیكو ساخت؛ پس خیر و شرّش را به آن الهام كرد؛ [كه]هر كس آن [نفس]را پاكیزه ساخت قطعاً رستگار شد.

قرآن مى‌فرماید:‌اى انسان! اگر طالب رستگارى و نجاتى، بدان كه كه راه آن «تزكیه نفس» است. تزكیه نفس به چه حاصل مى‌شود؟ به این‌كه آفت ها را از آن جدا كنى، وسایل تغذیه‌اش را فراهم‌سازى و با تمرین و تكرار، آن را قوى و توانا نمایى. تمرین نفس چیست؟ ذكر خدا؛ كه فرمود: اُذْكُرُوا اللّهَ ذِكْراً كَثِیراً. وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ عَشِیّاً؛4 خدا را یاد كنید، یادى بسیار؛ و صبح و شام او را به پاكى بستایید.


1. یس (36)، 70.

2. همان، 11.

3. شمس (91)، 1ـ9.

4. احزاب (33)، 41ـ42.

چرا در یك شبانه روز به یك نماز بسنده نكرد و فرمود پنج نماز بخوانید؟ چون مى‌خواست ذكر خدا تمرین و تكرار شود؛ و نماز ذكر خدا است؛ كه فرمود: أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِی؛1 نماز را براى یاد من به پادار. یك نماز را هم به گونه‌اى تشریع كرد كه طىّ همان یك نماز چندین بار بگوید: اللّه اكبر. یكى از اسرار تمامى این دستورات، همان تمرین و تكرار است كه براى تزكیه نفس، امرى لازم و ضرورى است.

این قاعده‌اى كلى است كه هركس در هر كار و زمینه‌اى بخواهد به جایى برسد و مهارت و مقامى كسب كند، باید تمرین و تكرار داشته باشد. اگر كسى بخواهد در یك رشته ورزشى قهرمان شود، باید به تمرین هاى سخت و فشرده بپردازد. هر قدر آرزوى مقامى بالاتر را داشته باشد به همان میزان باید بر تلاش و تمرین خود بیفزاید. تزكیه نفس و نیل به كمالات انسانى نیز از این قاعده كلى مستثنا نیست. هرچه كسى نفسى پاك تر، روحى با طراوت‌تر و قلبى مصفاتر خواسته باشد، باید بیشتر ذكر و یاد خدا را در دلش زنده نگاه دارد و سر تسلیم و بندگى بر درگاه ذات اقدس احدیت بساید. تمرین هم باید تمرین قلب و دل باشد، نه عبادت خشك و بى روح ظاهرى. اللّه اكبرى كه فقط سخنى است بر لب، و قلب در آن حال در جاى دیگر سیر مى‌كند، چندان ـ و شاید هم هیچ ـ اثرى ندارد. صحبت از تزكیه «نفس» است، نه تزكیه تكه گوشتى به نام «زبان»! خم و راست شدنى كه هیچ نشانى از حضور قلب در آن نیست چه اثرى در تزكیه نفس و قلب مى‌تواند داشته باشد؟!

بنابراین جان آدمى به تزكیه زنده مى‌گردد؛ و تزكیه نیز با یاد خدا و دورى از گناه حاصل مى‌شود؛ و آن نیز نیاز به تمرین و تكرار دارد؛ و مسیر خاص تزكیه نفس و تكامل روح انسانى را خداى متعال به فضل خودش از طریق انبیا در اختیار ما قرار داده است. امید كه توفیق شناخت این راه و سلوك آن را نیز به همه ما عنایت فرماید. ان شاء اللّه.


1. طه (20)، 14.