فهرست مطالب

درس سوم: تكامل و تنازل نفس

درس سوم

تكامل و تنازل نفس

رشد و تباهى نفس

بحث ما درباره «تزكیه نفس» بود. اشاره كردیم كه این اصطلاح در واقع از قرآن گرفته شده؛ آن جا كه در سوره شمس مى‌فرماید: وَ نَفْس وَ ما سَوّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها. وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها؛1 و قسم به نفس و آن‌كه آن را نیكو ساخت؛ پس خیر و شرّش را به آن الهام كرد؛ [كه] هر كس آن [نفس] را پاكیزه ساخت قطعاً رستگار شد؛ و هر كه آلوده‌اش ساخت قطعاً زیان كار گردید. در این آیات اشاره شده كه نفس هم قوس صعود دارد، هم قوس نزول؛ هم استعداد رشد و تكامل دارد و هم استعداد سقوط و تباهى.

این كه نفس چگونه رشد مى‌كند، یا از سوى دیگر چگونه آفت زده و فاسد مى‌گردد، امرى حسّى نیست كه ما مثلاً آن را با چشم ببینیم. رشد و لاغرى جسم و صحت و مرض آن براى ما محسوس است، اما صحت و مرض روح و نفس، و صلاح و فساد آن را با حس ظاهر نمى‌توان ادراك كرد. تنها راه ادراك صلاح و فساد نفس و رشد و ضعف آن، علم حضورى است. آنان كه به درجاتى از تكامل نفس دست یافته‌اند، درمى یابند كه رشد نفس و كامل شدن آن به چه معنا است. به هر حال، براى امثال بنده كه نمى‌توانیم با علم حضورى تكامل نفس را درك كنیم، اِخبار قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) مى‌تواند اطمینان آور باشد. ما معتقدیم قرآن ـ نعوذ بالله ـ شعر و افسانه نیست. قرآن مى‌فرماید نفس شما نیز ـ همانند جسم ـ پاكیزگى و آلودگى دارد. هر كس آن را پاكیزه گرداند، نفس او رشد مى‌كند، تكامل مى‌یابد و به فلاح مى‌رسد؛ همانند دانه‌اى كه


1. شمس (91)، 7ـ10.

ابتدا جوانه‌اى كوچك مى‌زند و مى‌تواند با مراقبت و رسیدگى تبدیل به درختى تناور شود كه هر سال صدها و هزاران میوه به بار آورد. هركس نیز نفس را آلوده سازد، نفس او فاسد و ضایع مى‌گردد؛ مانند نهالى كه در اثر عدم رسیدگى، گرفتار آفت گردیده، خشك مى‌شود و از بین مى‌رود.

براى آتش گرفتن و سوختن یك درخت همیشه لازم نیست آتشى از بیرون به آن سرایت كند. گاه خود شرایط محیط از نظر دما و رطوبت به گونه‌اى مى‌شود كه درخت خودش مى‌سوزد. چنین آتش سوزى هایى بسیارى از مواقع در جنگل هاى انبوهى نظیر جنگل هاى آفریقا و استرالیا اتفاق مى‌افتد. شاید درختانى را دیده باشید كه گرچه خاكستر نشده‌اند، اما برگ ها و شاخه هاى آن درست مانند درختى كه آتش گرفته، سیاه شده و به اصطلاح سوخته است. این مسأله در باغبانى و كشاورزى امرى رایج است. در این موارد خشكى هوا و بى آبى زمین در حدى است كه درخت را به آن حالت درمى آورد.

نفس انسان نیز همین‌گونه است. گاهى نفس به مرحله‌اى مى‌رسد كه نه تنها میوه و ثمرى ندارد، كه از درون آن آتش زبانه مى‌كشد. قرآن كریم مى‌فرماید: فَاتَّقُوا النّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النّاسُ؛1 از آتشى بترسید كه آتش زنه آن، انسان ها هستند. این آتشى است كه براى افروختن آن لازم نیست هیزم و آتشى از بیرون بیاورند، هیزم و آتش آن خود انسان ها هستند! در جاى دیگر مى‌فرماید: نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ. الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ؛2 آتشِ افروخته خدا؛ كه به دل ها مى‌رسد. این چه آتشى است كه دل ها را نیز مى‌سوزاند؟ آتش بیرون فقط مى‌تواند جسم و ظاهر را بسوزاند. این آتشى كه حتى به دل ها نیز مى‌رسد آتشى است كه از درون خود فرد زبانه مى‌كشد. نفسى است كه به وضعى دچار شده كه از آن، آتش بیرون مى‌جهد.

حقیقت تكامل نفس

به هر حال، تا انسان خود به مراحلى از تكامل نفس دست نیابد، نمى‌تواند حقیقت معناى رشد و تكامل نفس را درك كند. شبیه این مسأله در امور حسى، افرادى هستند كه برخى از حواس را


1. بقره (2)، 24.

2. همزه (104)، 6ـ7.

از اصل خلقت ندارند. كسى كه كور مادرزاد به دنیا آمده، مفهوم رنگ را درك نمى‌كند. هرچه هم سعى كنیم براى او توضیح دهیم كه سبزى چمن این گونه است، یا آسمان آبى آن‌گونه است، ثمرى ندارد و او چیزى نخواهد فهمید.

اگر بخواهیم از راه توصیف، چیزى را براى كسى معلوم داریم، باید دست كم نمونه و مشابهى هرچند ضعیف از آن را قبلاً خودش درك كرده باشد، وگرنه اگر هیچ تجربه اى، هرچند ضعیف، در آن زمینه نداشته باشد، از توصیف ما چیزى دستگیرش نخواهد شد و نخواهد توانست مقصود ما را بفهمد. مسأله تكامل نفس نیز همین‌گونه است. اگر كسى هیچ مرتبه و نمونه‌اى از كمال نفس را درك و لمس نكرده باشد، اگر هزاران بار نیز از پرواز روح و سیر آن در ملكوت و تقرب آن به خداوند برایش بگویند، چیزى نخواهد فهمید. ممكن است این الفاظ برایش زیبا باشد، ولى قطعاً از حقیقت آنها چیزى سر در نخواهد آورد. فرد خودش باید قبلاً لذتى را چشیده باشد تا بعد بتوان در توصیف یك لذت بالاتر به او گفت، این لذت، مثلاً، هزار مرتبه از آن لذتى كه تو چشیدى لذیذتر است. اما كسى كه از لذتى هیچ نچشیده، فقط مى‌توان او را آگاه كرد كه چنین لذتى هست و وى را تشویق نمود كه براى نیل به آن تلاش كند؛ كارى كه در آیات فراوانى از قرآن انجام شده است.

آرى، براى امثال بنده شاید مفهوم «لذت مناجات» كاملاً بى معنا باشد؛ چون در مجموعه ادراكات خودم چنین لذتى را سراغ ندارم. براى بسیارى ممكن است «لذت انس با خدا» هیچ معنایى نداشته باشد. كسى هم ممكن است آن چنان شیرینى این لذت را چشیده باشد كه بگوید: وَ اَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّة بِغَیْرِ ذِكْرِكَ؛1 خدایا از هر لذتى غیر از لذت ذكر تو استغفار مى‌كنم!

البته لذت، مفهومى عام است و مصادیق متعددى دارد. ما خودِ مفهوم «لذت» را مى‌فهمیم، اما برخى از مصادیق لذت كاملاً براى ما مجهول و ناشناخته است. همان‌گونه كه ذكر شد ممكن است بسیارى از افراد، حتى براى یك بار، مرتبه‌اى هرچند ضعیف از «لذت مناجات و انس با خدا» را نچشیده باشند. براى چنین كسانى اصل این لذت را نمى‌توان توضیح داد، اما مى‌توان آنها را تشویق كرد كه براى نیل به آن تلاش كنند. مى‌توان به آنها گفت، همان طور كه لذت هایى داریم كه از امور مادى حاصل مى‌شود، برخى لذت ها نیز مربوط به عالم معنا است.


1. مفاتیح الجنان، مناجات خمس عشرة، مناجات الذاكرین. مناجات «خمس عشرة» پانزده مناجات از مناجات هاى امام سجّاد(علیه السلام) است.

قرآن كریم براى تشویق افراد به تلاش براى كسب نعمت هاى بهشتى از همین روش استفاده مى‌كند. انسان شراب دنیا را دیده و چیزهایى در باره لذت آن شنیده و برخى ممكن است اصلاً خودْ آن را چشیده باشند. قرآن مى‌فرماید در بهشت هم شراب هست: وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْر لَذَّة لِلشّارِبِینَ؛1 و جویبارهایى از شراب كه براى نوشندگان لذتى است. اما شراب دنیا، هم مستى مى‌آورد و هم موجب سردرد مى‌شود؛ قرآن مى‌فرماید شراب بهشت و آخرت این گونه نیست: لا یُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا یُنْزِفُونَ؛2 نه از آن [باده] سر درد گیرند و نه بى خرد گردند.

اگر در این دنیا شیر و عسل هست، قرآن مى‌فرماید در آخرت و در بهشت نیز وجود دارد؛ اما با این تفاوت كه شیر و عسل دنیا در اثر ماندن و كهنگى طعمشان تغییر مى‌كند، ولى شیر و عسل بهشت این گونه نیست: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیها أَنْهارٌ مِنْ ماء غَیْرِ آسِن وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَن لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْر لَذَّة لِلشّارِبِینَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَل مُصَفًّى؛3 مَثَل بهشتى كه به پرهیزكاران وعده داده شده [مَثَل باغى است كه ] در آن نهرهایى است از آبى كه [رنگ و بو و طعمش] برنگشته، و جوى هایى از شیر كه مزه‌اش دگرگون نشود، و رودهایى از باده كه براى نوشندگان لذتى است و جویبارهایى از عسل ناب.

قرآن سعى مى‌كند با مطرح كردن یك سلسله مفاهیم و لذت هایى كه براى انسان ها آشنا است، آنان را به سوى بهشت و تحصیل سعادت اخروى و قرب الى اللّه سوق دهد.

نفس و «قرب الى اللّه»

مفهوم «قرب الى اللّه» كه در این قبیل بحث ها بسیار به كار مى‌رود نیز چنین مفهومى است. در این جا براى تبیین و تفهیم یك حقیقت معنوى، از مفاهیم و الفاظى كه دالّ بر امور مادى و حسى است استفاده شده است. «قرب» و «بُعد» و دورى و نزدیكى، در امور حسى و مادى معنا دارد. مى‌توان گفت این شیىء از آن شیىء دور، یا به آن نزدیك است. اما از باب توسعه در معنا، همین مفهوم را در قرب و بعد معنوى نیز به كار مى‌برند؛ مثلاً وقتى مى‌گوییم، فلانى به


1. محمد (47)، 15.

2. واقعه (56)، 19.

3. محمد (47)، 15.

رییس جمهور نزدیك است، منظورمان این نیست كه از نظر مكانى نزدیك رییس جمهور ایستاده یا نشسته است؛ مقصود این است كه با رییس جمهور دوست و صمیمى است.

در مورد این قرب اعتبارى و معنوى، انسان از نزدیك بودن به بزرگان و تقرب نزد آنان احساس غرور، افتخار و شادمانى مى‌كند؛ حال ممكن است آن فرد از نظر مقام هاى معنوى فرد بزرگى باشد یا از نظر مقام هاى مادى و دنیایى. در هر حال جاى تردید نیست كه انسان نزدیك بودن به بزرگان را مایه افتخار مى‌داند؛ مثلاً اگر كسى از نزدیك به مقام معظّم رهبرى سلام كند و با ایشان مصافحه و معانقه نماید، از این امر به خود مى‌بالد؛ كه من به رهبر معظّم انقلاب سلام كردم و ایشان جواب سلام مرا دادند و من ایشان را در آغوش گرفتم.

كسانى هم هستند كه عنایت خدا براى آنان مهم است و اگر خداى متعال به آنان گوشه چشمى كند، از فرط ابتهاج در پوست خود نمى‌گنجند. راستى آیا تقرب به چنین كسى مایه افتخار و مباهات نیست؟! كسى كه همه هستى در دست او و متعلّق به او است. كسى كه با یك «كُن» هرچه بخواهد، مى‌كند. كسى كه «اگر نازى كند بارى فرو ریزند قالب ها». كسى كه هر چه كمال و خیر است در او جمع است. كسى كه زیبایى مطلق است و كوچك ترین شائبه نقصى در او راه ندارد. كسى كه خالق همه زیبایى ها و خوبى ها است. به واقع باید گفت كه افتخار حقیقى، تقرب به چنین موجودى است. سعادت واقعى این است كه چنین كسى دست عنایتى بر سر انسان بكشد و او را به لذت هم صحبتى و وصل خویش بنوازد.

از همین رو است كه مى‌بینیم «تقرب الى اللّه» مفهوم محورى معارف توحیدى است و در تعالیم همه انبیا بسیار بر آن تأكید مى‌شود. انبیا و اوصیاى ایشان در طول تاریخ آن قدر بر این مفهوم تأكید و اصرار ورزیده بودند كه حتى در ادبیات كفار و مشركان هم وارد شده بود. قرآن از قول مشركان مكه مى‌فرماید: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى؛1 ما آنها [بت ها] را جز براى آن‌كه ما را هرچه بیشتر به خدا نزدیك گردانند، نمى‌پرستیم. آرى، حتى مشركان و بت پرستان به دنبال تقرب الى اللّه بودند؛ البته راه را اشتباه گرفته بودند. آنان تصور كردند، حال كه خدا را نمى‌بینند و نمى‌توانند سر به آستان خود او بسایند و با او مرتبط شوند، باید با بت ها كه محسوس و در معرض دید آنها هستند ارتباط برقرار كنند! غافل از این‌كه خدا را نیز مى‌شود دید؛ كه امیر مؤمنان و سرخیل موحّدان و خداپرستان فرمود: لَمْ اَكُنْ بِالَّذى اَعْبُدُ رَبّاً


1. زمر (39)، 3.

لَمْ اَرَهُ؛1 خدایى را عبادت نكرده‌ام كه نمى‌دیده ام! البته خدا را نه به چشم سر، كه به چشم دل باید دید: لا تُدْرِكُهُ الْعُیونُ بِمُشاهَدَةِ الْعِیانِ، و لكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلوبُ بِحَقایِقِ الایمانِ؛2 چشم ها او را آشكارا درك نمى‌كنند، لكن دل ها به وسیله حقایق ایمان او را درك مى‌كنند.

قرآن و ایجاد انگیزه براى تزكیه نفس

براى ایجاد انگیزه در انسان ها جهت حركت بسوى قرب الى اللّه، همان‌گونه كه اشاره كردیم، قرآن گاهى زبان تشویق را انتخاب مى‌كند. آیات فراوانى كه از باغ و درخت و حورالعین و نهر شیر و عسل و مانند آنها صحبت مى‌كند از این قبیل است. قرآن مى‌گوید اگر نفس را مراقبت كنى و آن را به كمال برسانى این نعمت ها و پایانى خوش در انتظار تو خواهد بود.

اما همیشه زبان تشویق نیست، بلكه گاهى نیز از انذار استفاده مى‌كند. قرآن به انسان هشدار مى‌دهد كه اگر از نفست مواظبت نكنى، به انواع آفت ها مبتلا مى‌گردد و مى‌پوسد و از بین مى‌رود. قرآن مى‌فرماید،‌اى انسان مراقب باش، نكند بعد از پنجاه سال در اثر بلایى كه بر سر خود آورده‌اى به حسرت و پشیمانى گرفتار شوى.

ما اگر نهالى را در باغچه منزلمان بكاریم و چند سال به امید ثمر دادن براى آن زحمت بكشیم اما در نهایت بى هیچ میوه‌اى خشك شود و از بین برود آیا افسوس نمى‌خوریم و ناراحت نمى‌شویم؟ وجود ما نیز نهالى است كه خداوند آن را در زمین دنیا غرس كرده و باید با آبیارى و توجه و مراقبت ما به ثمر بنشیند. اگر پس از پنجاه سال، هیچ ثمرى ندهد آیا ناراحتى و پشیمانى ندارد؟

از این رو یكى از ابزارهاى قرآن براى ایجاد انگیزه «تزكیه نفس» در انسان، همین هشدارها و بیم دادن ها است. آیات فراوانى با بیان ها و مطالب مختلف و متعدد در این زمینه وارد شده است. بیان عذاب هاى جهنم یكى از همین هشدارها است: إِنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا بِآیاتِنا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ؛3 به زودى كسانى را كه به آیات ما كفر ورزیده‌اند، در آتشى [سوزان] در آوریم؛ كه هر چه پوست هاشان بریان گردد، پوست هاى


1. بحار الانوار، ج 4، باب 5، روایت 2.

2. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 178.

3. نساء (4)، 56.

دیگرى بر جایش برویانیم تا عذاب را بچشند. در جایى دیگر مى‌فرماید: إِنّا أَنْذَرْناكُمْ عَذاباً قَرِیباً یَوْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ وَ یَقُولُ الْكافِرُ یا لَیْتَنِی كُنْتُ تُراباً؛1 ما شما را از عذابى نزدیك هشدار دادیم: روزى كه آدمى هر آنچه را با دست خویش پیش فرستاده است بنگرد؛ و كافر گوید: «كاش من خاك بودم.» آرى، روزى فرا مى‌رسد كه كسانى مى‌بینند درخت وجودشان هیچ ثمرى نداشته است؛ آن روز آنان از فرط حسرت و پشیمانى آرزو مى‌كنند كه‌اى كاش به جاى انسان خاك مى‌بودند! گرفتار آمدن انسان به چنین مصیبتى امرى است كه انسان خود این بلا را بر سر خویش آورده است: إِنَّ اللّهَ لا یَظْلِمُ النّاسَ شَیْئاً وَ لكِنَّ النّاسَ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ؛2 خدا به هیچ وجه به مردم ستم نمى‌كند، لیكن مردم خود بر خویشتن ستم مى‌كنند. آنچه لطف خدا ایجاب مى‌كرد آن بود كه انسان را آگاه كند و راه را از چاه به او نشان دهد؛ و خدا این كار را كرده است: أَ لَمْ یَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْكُمْ آیاتِی وَ یُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ یَوْمِكُمْ هذا؛3 آیا از میان شما فرستادگانى برایتان نیامدند كه آیات مرا بر شما بخوانند و از دیدار این روز به شما خبر دهند؟

فلسفه خلقت جهنم

گاهى برخى مى‌پرسند، اگر خدا جهنم را خلق نمى‌كرد چه مى‌شد؟ آیا به راستى امكان نداشت كه خداوند جهنم را خلق نكند؟

این پرسش از سر ناآگاهى و توجه نداشتن به لوازم «اختیار» انسان است. این افراد توجه ندارند كه بهشت و جهنم در واقع دو سر یك رشته‌اند. اگر جهنم نباشد بهشتى هم در كار نخواهد بود. بهشت پاداشى است براى «انسان مختار»ى كه «اختیار» خود را در مسیر خیر و صلاح به كار انداخته است. اختیار وقتى معنا پیدا مى‌كند كه حداقل دو راه پیش پاى انسان باشد و انسان نیز میل و امكانات انتخاب هر یك از آن دو راه را داشته باشد. اگر فقط یك راه پیش روى انسان باشد اختیار معنا نخواهد داشت. هم چنان كه اگر انسان با چند راه مواجه باشد اما فطرتاً فقط به یكى از آن راه ها گرایش داشته باشد، یا به جز یك راه، امكانات پیمودن سایر


1. نبأ (78)، 40.

2. یونس (10)، 44.

3. انعام (6)، 130.

راه ها را نداشته باشد، باز هم اختیارى در كار نخواهد بود. در تمامى این فرض ها انسان چه بخواهد و چه نخواهد مجبور است همان یك راه را برود.

اراده خداى متعال این‌چنین تعلق گرفته كه انسان موجودى «مختار» باشد. مختار بودن انسان در درجه اول به این است كه هم گرایش به خیر و خوبى و هم گرایش به شرّ و بدى در او وجود داشته باشد؛ هم چنان كه فرمود: فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها؛1 پرهیزكارى و پلیدكارى‌اش را به آن الهام كرد. در مرحله بعد نیز باید كسانى كه اختیار خود را در مسیر خوبى و صلاح به كار مى‌بندند پاداش عملشان را ببینند و كسانى هم كه از آن در مسیر بدى و فساد بهره مى‌جویند به مكافات اعمال خود برسند. اگر صالح و طالح هر دو سرانجامى واحد داشته باشند پس عدل خدا چه مى‌شود؟! از این رو علاوه بر بهشت، وجود جهنم نیز لازم است.

بنابراین انسان دو راه در پیش دارد؛ یك راه او را به مقام «خلیفة اللهى» مى‌رساند و پایان یك راه این است كه او را «شرّ الدواب: بدترین جنبندگان» مى‌گرداند. ما عمرمان را در هریك از این دو راه مى‌توانیم صرف كنیم؛ این بسته به «اختیار» ما است. یك راه، راه شب زنده دارى و تهجّد، راه بندگى خدا و راه اطاعت از اوامر و رعایت نواهى الهى است. پایان این راه نیز بهشت و نعیم بى حد و حصر خداوند و در عالى ترین مرتبه، «لقاءاللّه» است. كسى كه در این راه پاى نهد سرانجام به نعمت ها و لذت هایى واصل مى‌شود كه فرمود: اَعْدَدْتُ لِعِبادِىَ الصّالِحینَ ما لا عَیْنٌ رَأَتْ وَ لا اُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَر؛2 آنچه براى بندگان صالحم آماده كرده ام، نه چشمى دیده، نه گوشى شنیده و نه بر قلب هیچ انسانى خطور كرده است! در این باره در قرآن مى‌فرماید، در بهشت هر آنچه كه بخواهند براى آنان فراهم است: لَهُمْ فِیها ما یَشاؤُنَ.3 سپس مى‌فرماید، نه تنها هر آنچه آنها بخواهند، بلكه در بهشت چیزهایى است كه حتى به تصور آنها در نمى‌آید تا بخواهند آن را آرزو كنند؛ و ما چنین چیزهایى را نیز به آنان عطا خواهیم كرد: وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ.4 در مقابل، راه دیگرى است كه به جهنم و عذاب الهى، آتش سوزان و سقوط در پست ترین مرتبه موجودات ختم مى‌شود: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ


1. شمس (91)، 8.

2. بحار الانوار، ج 8، باب 23، ص 92.

3. ق (50)، 35.

4. همان.

الْبُكْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ؛1 قطعاً بدترین جنبندگان نزد خدا كران و لالانى‌اند كه نمى‌اندیشند. این راهى است كه سرانجام آن چنان انسان را پشیمان خواهد ساخت كه آرزوى خاك بودن مى‌كند: وَ یَقُولُ الْكافِرُ یا لَیْتَنِی كُنْتُ تُراباً؛2 و كافر گوید: «اى كاش من خاك بودم!»

و كار انسان میان این دو راه كارى بس سخت و دشوار است. یك طرف، كمال و سعادت بى نهایت است و یك طرف، سقوط و شقاوت بى نهایت. از این رو انسان باید با نهایت دقت و احتیاط گام بر دارد؛ حالتى كه به آن «تقوا» گفته مى‌شود.

در هر حال، خداوند ما را آفرید و راه را از چاه به ما نشان داد: وَ نَفْس وَ ما سَوّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها.3 راه، «تزكیه» است: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها.4 چاه نیز «تدسیه» است: وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها.5 اگر راه تزكیه و تقوا را در پیش بگیریم، خداوند مى‌فرماید ما هر یك قدم را معادل ده قدم محسوب مى‌كنیم: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها؛6 هر كس كار نیكى بیاورد ده برابر آن [پاداش] خواهد داشت. نه فقط ده برابر، بلكه خداوند پاداش هر كه را بخواهد باز هم چندین برابر خواهد افزود: وَ اللّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ.7 اگر هم خداى ناكرده به خطا برویم مكافات آن را خواهیم دید؛ البته نه بیشتر از خطایى كه كرده ایم، بلكه مثل آن را: مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزى إِلاّ مِثْلَها؛8 هركس كار بد بیاورد جز مانند آن جزا نیابد.


1. انفال (8)، 22.

2. نبأ (78)، 40.

3. شمس (91)، 7ـ8.

4. همان، 9.

5. همان، 10.

6. انعام (6)، 160.

7. بقره (2)، 261.

8. انعام (6)، 160.