فهرست مطالب

درس هفتم: در جستجوى هویت انسانى

درس هفتم

در جستجوى هویت انسانى

غفلت، عامل سلب هویت انسانى

در جلسات پیشین اشاره كردیم كه یكى از تفاوت هاى اساسى تزكیه انسان با تزكیه درخت این است كه تزكیه در انسان امرى اختیارى است به خلاف درخت كه براى تزكیه باید منتظر باغبانى باشد تا او بیاید و مقدّمات این كار را براى آن فراهم كند. هم چنین درخت در تزكیه خود كاملاً تسلیم شرایطى است كه باغبان و محیط و به طور كلى دیگران براى آن به وجود مى‌آورند و خود هیچ اختیارى در گزینش این عوامل و شرایط و تن دادن یا ندادن به آنها را ندارد؛ اما انسان چگونگى سیر تزكیه را با اختیار خود رقم مى‌زند.

از سوى دیگر در فلسفه ثابت شده كه یكى از مبادى صدور فعل اختیارى، شناخت و علم است. فاعل مختار تا نسبت به چیزى تصور و تصدیقى نداشته باشد فعلى انجام نمى‌دهد. از این رو تزكیه نیز كه یك فعل اختیارى است به آگاهى و شناخت بستگى دارد و اولین گام براى شروع این فعل اختیارى این است كه انسان نسبت به مبدأ، منتها و مسیر تزكیه آگاهى پیدا كند. تا این تصور و تصدیق ها شكل نگیرد تزكیه‌اى نیز رخ نخواهد داد. لذا به طور طبیعى اولین شرط براى این‌كه انسان حركت تكاملى خودش را در جهت قرب الى اللّه آغاز كند، این است كه به این مسأله توجه پیدا كند و از «غفلت» و بى خبرى نسبت به آن بیرون بیاید. مادامى كه انسان پرده غفلت را كنار نزده باشد نه تنها تزكیه‌اى رخ نخواهد داد، كه اساساً انسان جایگاه خود در جغرافیاى هستى را نیز در نخواهد یافت. به همین دلیل است كه مى‌بینیم در برخى از آیات قرآن علت محرومیت انسان از سعادت و گرفتار شدنش به شقاوت، همین عامل «غفلت» دانسته شده است: وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ

أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ؛1 و در حقیقت، بسیارى از جنیان و آدمیان را براى دوزخ آفریده ایم. [چرا كه]دل هایى دارند كه با آنها [حقایق را]دریافت نمى‌كنند، و چشمانى دارند كه با آنها نمى‌بینند، و گوش هایى دارند كه با آنها نمى‌شنوند. آنان همانند چهارپایان بلكه گمراه ترند.

در این آیه مى‌فرماید، سرانجام بسیارى از جنیان و انسان ها عذاب جهنم خواهد بود. در توجیه و چرایى این مسأله، سه عامل را برمى شمرد: 1. قلب دارند، ولى از آن براى درك حقایق استفاده نمى‌كنند؛ 2. چشم دارند، ولى آن را در مسیر بصیرت به كار نمى‌گیرند؛ 3. گوش دارند، ولى شنوایى ندارند. در فرهنگ قرآن كریم، «قلب» و «چشم» و «گوش» به عنوان «ابزارهاى شناخت» انسان مطرح هستند. از این رو از این آیه استفاده مى‌شود آنچه موجب شقاوت انسان مى‌گردد، یا دست كم یكى از مهم ترین علل و اسباب شقاوت، استفاده درست نكردن از ابزارهاى شناخت و معرفت است. مى‌فرماید، كسانى كه از این ابزارها در جهت رسیدن به حقیقت استفاده نمى‌كنند، مثل چهارپایان هستند. چرا؟ چون حیوانات هم گوش و چشم و این قلب صنوبرى را دارند اما با استفاده از آنها به «معرفت انسانى» دست پیدا نمى‌كنند. اگر انسان از آن ابزار‌شناختى كه مایه اصلى اختلاف بین او و حیوانات است استفاده نكرد، در حد یك حیوان تنزّل پیدا مى‌كند. آیه شریفه سپس مى‌فرماید، بلكه اینها بدتر از حیوانات هستند. حیوان اگر به شناخت حقیقت نایل نمى‌آید دلیلش این است كه ابزارهاى لازم براى چنین‌شناختى را در اختیار ندارد؛ اما انسان گمراه با وجود آن‌كه این ابزارها را دارد عمداً چشم و گوش و فهمش را به روى حقیقت مى‌بندد.

نكته اصلى در جمله آخر آیه است: اولئك هم الغافلون. این‌كه اینها به این مصیبت دچار مى‌شوند و تا آن جا سقوط مى‌كنند كه از حیوان هم فروتر مى‌نشینند، بدان سبب است كه عمرى را در «غفلت» به سر برده‌اند.

غفلت از «خود»

سؤالى كه در این جا مطرح مى‌شود این است كه آیا مراد این آیه «مطلق غفلت» است یا غفلتى


1. اعراف (7)، 179.

خاص مراد است؟ قطعاً مراد این نیست كه هر جن و انسى كوچك ترین غفلتى برایش پیش بیاید این حكم در مورد او صادق است. ما در بسیارى از اوقات از خیلى چیزها غافلیم. اصولا این‌كه موجود ذى شعور در همه لحظه ها و آناتش حالت توجه داشته باشد و هیچ غفلتى به او دست ندهد، فرضى بسیار نادر است.

هم چنین «غفلت مطلق» هم نمى‌تواند مراد آیه باشد. «غفلت مطلق» یعنى موجود ذى شعورى كه حالت غفلت در سراسر دوران حیاتش ادامه یابد و حتى یك آن و یك لحظه هم توجه پیدا نكند. روشن است كه این هم فرضى شبیه به محال است؛ مگر این‌كه مثلاً انسانى را فرض كنیم كه از همان بدو تولد در حالت كما برود و شصت سال همان طور در همان حالت بماند و بعد هم از دنیا برود!

بنابراین در این جمله كه «اولئك هم الغافلون»، مراد غفلتى خاص است كه باید بررسى كنیم و ببینیم غفلت از چه چیزهایى است كه موجب سقوط انسان مى‌شود.

اگر بخواهیم با صرف نظر از آیات و روایات، و صرفاً با اتكاى به عقل تحلیل كنیم كه چه چیز باعث مى‌شود انسان هم پاى حیوانات و بلكه بدتر از آنها بشود، ممكن است گفته شود، غفلت از «خود انسانى اش». اگر انسان «خودِ انسانى» خویش را فراموش كند به چنین ورطه‌اى از سقوط گرفتار مى‌آید.

اما این پاسخ مبهم است. «خود انسانى» چیست؟ در پاسخ مى‌توان گفت: ما در بسیارى از چیزها با سایر حیوانات مشتركیم. حیوانات غذا مى‌خورند، ما هم مى‌خوریم. حیوانات تشنه و گرسنه مى‌شوند، ما هم مى‌شویم. حیوانات خستگى دارند و نیاز به استراحت پیدا مى‌كنند، ما نیز همین‌گونه هستیم. حیوانات غریزه و نیاز جنسى دارند، ما نیز داریم. این قبیل چیزها را مى‌توانیم «خود حیوانى» «خود طبیعى»، «خود مادى» (یا تعبیراتى از این قبیل) بنامیم. قطعاً مراد از توجه پیدا كردن، توجه به این قبیل امور نیست؛ چون اولا حیوانات هم به این امور توجه دارند و ثانیاً، همه انسان ها، حتى كفار و مشركان نیز در طول زندگى خود از خور و خواب و شهوت و لذت هاى حیوانى و مادى غافل نیستند. بنابراین غفلت از این امور نیست كه موجب شقاوت انسان مى‌گردد. باید چیزهایى را پیدا كنیم كه «انسانیت انسان» بسته به آنها است. غفلت از آن امور است كه انسان را از انسانیت تنزل مى‌دهد و به جرگه حیوانات و بلكه

بدتر از آنها وارد مى‌كند. اما سؤال این است كه آن «هویت انسانى» انسان چیست؟ از این هویت گاهى با تعابیرى مانند: «هویت الهى»، «هویت ملكوتى» (در مقابل هویت ناسوتى) و نظایر آن نیز یاد مى‌كنند.

فراموشى انسانیت، پى آمد غفلت از خدا

قرآن كریم در این زمینه سرنخى را به دست داده است؛ مى‌فرماید: اَلَّذِینَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ؛1 كسانى كه خدا را از یاد بردند، پس خدا خودشان را از یاد ایشان برد! از این آیه معلوم مى‌شود آن «خود انسانى» انسان هرچه هست، با «خدا» ارتباط دارد؛ چرا كه از یاد بردن خدا با از یاد بردن خودْ ملازم دانسته شده است. اگر كسى خدا را فراموش كرد خود را نیز فراموش خواهد كرد. اگر كسى از خدا غافل شد از خود نیز غافل خواهد شد. عقوبت فراموشى خدا این است كه انسان خود را نیز به یاد نخواهد آورد! اگر خدا را فراموش نمى‌كرد به این عقوبت دچار نمى‌شد. از همین جا مى‌توان رابطه و ملازمه دیگرى را نیز كشف كرد و آن این كه، اگر كسى به خود حقیقى و انسانى خود توجه داشته باشد و آن را فراموش نكند، به خدا نیز توجه خواهد داشت و خدا را نیز از یاد نخواهد برد.

كِیر كگارد2، مؤسس فلسفه «اگزیستانسیالیسم» كه یك كشیش مسیحى بود، شبیه همین سخن را دارد. او مى‌گوید: «اگر انسان خدا را فراموش كند، انسانیتش را فراموش كرده است». البته با توجه به این‌كه او یك روحانى مسیحى است، به احتمال قوى این سخن را از تعالیم دینى گرفته است؛ ولى به هرحال این همان سخنى است كه قرآن به آن اشاره كرده است: نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ.

كم نیستند انسان هایى كه تحلیلشان از خودشان این است: «من موجودى هستم كه گرسنه و تشنه مى‌شوم، نیاز به آب و غذا دارم، هیجانات جنسى در من وجود دارد كه از راه هاى به خصوصى ارضا مى‌شود، نیاز به خواب و استراحت و تفریح دارم، آرزو دارم خانه و ماشینى شیك داشته باشم، مى‌خواهم خوش باشم و لذت ببرم.»


1. حشر (59)، 19.

2. Kierkegaard

اگر كسى چنین تصورى از خودش داشته باشد، حیوانى بیش نیست؛ حتى اگر درجه دكترا داشته باشد و علم صدها و هزاران كتاب را در سینه خود حمل كند! مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً؛1 مَثَل كسانى كه علم تورات به آنها داده شد اما آن را به كار نبستند، هم چون مَثَل الاغى است كه كتاب هایى را بر پشت خود مى‌كشد! نهایت تفاوتش این است كه مثلاً الاغ كت و شلوار ندارد و تمیزى و آراستگى و زیبایى ظاهرش مثل این انسان نیست! آن حیوان هم هر وقت گرسنه مى‌شود دنبال غذا مى‌رود، اگر احساس خستگى كرد استراحت مى‌كند، اگر تشنه شود آب مى‌خورد و اگر هیجان جنسى پیدا كند به دنبال جنس مخالفش مى‌گردد. باز آن حیوان نسبت به بعضى انسان ها یك پله شرف دارد؛ او به دنبال جنس مخالفش مى‌رود، اما بعضى انسان ها به هنگام هیجان جنسى دنبال هم جنس خود نیز مى‌روند!

انسانى كه در سرتاسر زندگى‌اش چیزى غیر از خور و خواب و لذت و شهوت و احیاناً كشتن و دریدن انسان هاى بى گناه دیده نمى‌شود، آیا مى‌توان گفت چنین انسانى بهتر از سگ است؟! فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ یَلْهَثْ؛2 مَثَل او مَثَل سگ است [كه] اگر بر آن حملهور شوى زبان از كام بر آوَرَد، و اگر آن را رها كنى [باز هم] زبان از كام بر آوَرَد. امیر المؤمنین(علیه السلام) هم كه شاگرد قرآن است در مورد این گونه افراد نظیر این تعبیر را دارد: كَالْبَهیمةِ الْمَرْبوطةِ هَمُّها عَلَفُها.3 انسانى كه به مانند حیوان، تمام همّش علف و غذایش باشد چه برترى نسبت به حیوان دارد؟!

نقش توجه به مبدأ و معاد در هویت یابى انسان

كسى كه از وجود خودش تنها همین مظاهر مادى و حیوانى را مى‌فهمد و در سرتاسر زندگى فقط به همین ها توجه مى‌كند، همان انسانى است كه از هویت انسانى خویش غافل شده است. تفاوت انسان و حیوان در این است كه انسان یك بُعد «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحى»4 دارد كه حیوان ندارد. توجه به این بعد است كه انسان را از حیوانیت به در مى‌آورد. پرورش این بعد است كه


1. جمعه (62)، 5.

2. اعراف (7)، 176.

3. بحار الانوار، ج 33، باب 29، روایت 686.

4. حجر (15)، 29 و ص (38)، 72.

انسان را «انسان» مى‌كند. ما اگر بخواهیم حقیقت خودمان را بشناسیم باید ببینیم این «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحى» چیست و چه اقتضائاتى دارد.

از امیرالمؤمنین على(علیه السلام) چنین نقل شده است: رَحِمَ اللّهُ امْرَأً عَرَفَ مِنْ اَیْنَ وَ فى اَیْنَ وَ اِلى اَیْنَ؛ خدا رحمت كند آن كس را كه بداند از كجا است، و در كجا است و به سوى كجا مى‌رود.1

اگر كسى سه شناخت را تحصیل كند و بتواند پاسخ سه پرسش اساسى را بدهد «خود» را شناخته است:

1. از كجا آمده ام؟ مبدأم كجا است؟

2. در حال حاضر در كجا و در چه وضعیتى قرار دارم؟

3. به كجا مى‌روم و مقصدم كجا است؟

پاسخ این سه سؤال، در واقع همان سه مطلبى است كه اصول دین را تشكیل مى‌دهند: توحید، نبوت و معاد. شناخت این‌كه ما كجا بوده‌ایم و اصل و ریشه وجود ما از كجا است، همان بحث «توحید» و خداشناسى است. شناخت این‌كه روى در كجا داریم و به سوى چه مقصدى در حركتیم، همان شناخت «معاد» است. این مسأله هم كه بین این مبدأ و مقصد در این دنیا چه باید بكنیم تا به سلامت به آن مقصد برسیم، مربوط به بعثت انبیا و «نبوت» است.

از این رو این طور نیست كه این سه اصل به طور تصادفى اصول دین شده باشند، بلكه كاملاً حساب شده است. «دین» براى تأمین «سعادت» انسان آمده است و انسان اگر بخواهد به سعادت واقعى خود دست یابد، باید پاسخ صحیح این سه پرسش را براى خود روشن كند.

اگر انسان ارتباط خود با خدا را درك نكند امكان ندارد بتواند خود را بشناسد: نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ؛ فراموشى خدا ملازم با فراموشى و گم كردن «خود» است. «انسان» چیزى نیست جز «فعل خدا». «انسان» چیزى نیست جز «تعلّق به خدا». «انسان» چیزى نیست جز «ارتباط با مبدأ افاضه كننده وجودش». اگر خدا را نشناسد، طبیعتاً «فعل خدا»، «تعلق به خدا» و «ربط وجودى به خدا» برایش معلوم و مفهوم نخواهد بود؛ یعنى «خود»ش براى خودش معلوم و مفهوم نخواهد بود؛ چون «خود»ش چیزى غیر از اینها نیست. البته توضیح و درك دقیق این مطالب نیاز به بحث هاى عمیق فلسفى دارد، ولى در هر حال حقیقت جز این نیست.


1. ر. ك: اسفار: ج 8، ص 355.

پس از آن‌كه خدا را شناختیم و دانستیم ما «فعل او» و مخلوق او و هستى یافته از او هستیم، طبیعتاً بلافاصله پرسشى كه مطرح مى‌شود این است كه خداوند چرا این فعل را انجام داده و این مخلوق را خلق كرده است؟ هدفش از هستى دادن به من و به وجود آوردنم چه بوده است؟ تحقیق براى یافتن پاسخ این پرسش ما را به بحث معاد مى‌رساند؛ یعنى به طور منطقى و طبیعى، این دو سؤال و این دوبحث به هم گره خورده‌اند. سؤال اول این است كه مبدأ من كجا است؟ پاسخ صحیح این است كه من فعل خدا و مخلوق اویم. بلافاصله سؤال دوم پیش مى‌آید كه چرا خدا این فعل را انجام داد و مرا خلق كرد؟

دقیقاً به علت همین ارتباط منطقى است كه در قرآن كریم مى‌بینیم «ایمان بالله و بالیوم الاخر»، مبدأ و معاد با هم و در كنار هم ذكر مى‌شود؛ به این نمونه ها توجه كنید:

لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ...؛1 لیكن نیكى این است كه كسى به خدا و روز بازپسین ایمان آورد.

مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ؛2 كسانى كه به خدا و روز بازپسین ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند پس بر ایشان بیمى نیست.

إِنَّما یَعْمُرُ مَساجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ؛3 مساجد خدا را تنها كسانى آباد مى‌كنند كه به خدا و روز بازپسین ایمان آورده‌اند.

لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ یَرْجُوا اللّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ؛4 قطعاً براى شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقى نیكو است: براى آن كس كه به خدا و روز بازپسین امید دارد.

لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ؛5 قومى را نیابى كه به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند [و] كسانى را كه با خدا و رسولش مخالفت كرده‌اند دوست بدارند.


1. بقره (2)، 177.

2. مائده (5)، 69.

3. توبه (9)، 18.

4. احزاب (33)، 21.

5. مجادله (58)، 22.

ذلِكُمْ یُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ؛1 این است اندرزى كه به آن كس كه به خدا و روز بازپسین ایمان دارد، داده مى‌شود.

«اللّه» مبدأ ما است و «یوم الاخر» و روز قیامت انتهاى مسیر و مقصد ما. قیامت كجا است؟ جایى است كه هم بهشت دارد و هم جهنم؛ هم «لقاءاللّه» و هم صحبتى با ابرار دارد و هم سخط اللّه و هم نشینى با مار و عقرب. باز به طور طبیعى و منطقى پرسشى كه پس از یافتن پاسخ پرسش دوم مطرح مى‌شود این است كه چه باید بكنیم تا به بهشت و لقاءاللّه برسیم و از جهنم و سخط اللّه در امان باشیم؟ بین این مبدأ و معاد، چه برنامه و دستورالعملى ما را در مسیر مستقیم بین مبدأ و معاد نگاه خواهد داشت و از انحراف ما از مسیر جلوگیرى خواهد كرد؟ اصولا این دنیایى كه ما الآن در آن هستیم در كدام نقطه از جغرافیاى هستى است و چه مختصاتى دارد؟ آیا تنها، مسیر و معبرى براى گذر به سرایى دیگر است یا آن سراى ابدى همین جا است؟

این پرسش ها است كه ما را به بحث نبوت و بعثت انبیا و نزول ادیان آسمانى رهنمون مى‌شود. انبیا و اوصیا كسانى هستند كه آمده‌اند تا ما را در این مرحله بین مبدأ و معاد راهبرى كنند و راه صحیح را از مسیرهاى انحرافى براى ما مشخص نمایند. «دین» همان برنامه و دستورالعملى است كه خداوند به وسیله انبیا آن را براى انسان فرستاده تا وى را به بهشت رهنمون و از جهنم دور سازد و او را به سلامت به مقصد برساند.

نهج البلاغه امیرالمؤمنین على(علیه السلام) اولین وصىّ پیامبر آخرالزمان(صلى الله علیه وآله) مشحون از مطالبى است كه سعى دارد حقیقت این دنیا را به انسان بشناساند و او را آگاه كند كه نسبت به آن، چه رفتارى داشته باشد. بسیارى از خطبه هاى نهج البلاغه مشتمل بر مطالبى در این زمینه است: «اِنّما الدُّنْیا دارُ مَجاز؛2 دنیا محل عبور است»، «اَلا وَ اِنّ هذِهِ الدُّنْیا... لَیْسَتْ بِدارِكُمْ وَ لا مَنْزِلُكُمُ الَّذى خُلِقْتُمْ لَهُ؛3 آگاه باشید كه این دنیا... نه سراى اقامت شما است و نه جایى كه براى آن آفریده شده اید».

اكنون كه روشن شد شناخت «خود» ملازم با شناخت سه اصل «توحید»، «نبوت» و «معاد»


1. طلاق (65)، 2.

2. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 194.

3. همان، خطبه 172.

است، نتیجه منطقى این امر آن است كه «غفلت» از خود نیز ملازم با غفلت از همه یا برخى از این سه امر است. آن غفلتى كه علت و عامل اتصاف برخى انسان ها به «كالانعام بل هم اضل» مى‌گردد، غفلت از توحید و نبوت و معاد است. به همین دلیل هم هست كه در آیات دیگر، قرآن انحراف اشقیا و كافران را به یكى از این سه غفلت ربط داده است:

اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِی غَفْلَة مُعْرِضُونَ؛1 براى مردم [وقت] حسابشان نزدیك شده است، و آنان در بى خبرى روى گردانند.

وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ. أُولئِكَ مَأْواهُمُ النّارُ؛2 و كسانى كه از آیات ما غافلند، آنان جایگاهشان در آتش است.

لَقَدْ كُنْتَ فِی غَفْلَة مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ؛3 واقعاً كه از این [حال] سخت در غفلت بودى. و[لى] ما پرده‌ات را [از جلوى چشمانت] برداشتیم و دیده‌ات امروز تیز است.

بنابراین انسان براى آن‌كه حركت انسانى خود را در قوس صعود قرب الى اللّه شروع كند نیاز به آگاهى دارد. آگاهى از چه چیز؟ آگاهى از حقیقت «خود» كه متقوم به سه آگاهى است: آگاهى از خدا، از روز بازپسین، و از راهى ایمن كه به آن مقصد منتهى مى‌شود.


1. انبیاء (21)، 1.

2. یونس (10)، 7ـ8.

3. ق (50)، 22.