فهرست مطالب

درس هجدهم: متعلَّق و مراتب ایمان

درس هجدهم

متعلَّق و مراتب ایمان

مرورى بر مطالب پیشین

تا این جا دانستیم، بر اساس آنچه از قرآن و روایات استفاده مى‌شود اصلى ترین عامل سقوط انسان «غفلت» است و در مقابل، آنچه او را به سوى كمال و سعادت سوق مى‌دهد «توجه» است. اشاره كردیم كه غفلت از هر چیز یا توجه به هر چیزى مراد نیست، بلكه غفلت و توجه نسبت به ضرورى ترین مسایل زندگى هر انسانى، یعنى مبدأ و معاد و راه بین مبدأ و معاد، منظور است. در این میان، مهم ترین مسأله‌اى كه انسان باید به آن توجه كند و در پى تحقیق آن برآید، این است كه آیا این عالم هستى و موجودات جهان و از جمله خود انسان، قائم به ذات‌اند یا قائم به غیر هستند؟ آیا هریك از موجودات جهان، هستى مستقل دارند به گونه‌اى كه نیازى به هستى بخش ندارند؟ اگر این مسأله اساسى براى انسان روشن شود سایر مسایل ضرورى و درخور توجه نیز خود به خود به دنبال آن مى‌آید و تمامى آنها به همین یك اصل بازمى گردند. بزرگان و از جمله استاد ما مرحوم علامه طباطبایى فرموده‌اند، همه معارف اسلامى به توحید بازمى گردد. این امر واقعیتى است كه اگر انسان درباره آن تأمل كند آن را تصدیق خواهد كرد.

اگر ما پذیرفتیم كه این عالم، مستقل و قائم به ذات نیست، طبیعتاً باید بپذیریم كه پس قائم به ذاتى دیگر است كه آن ذات غنىّ با لذات و مستقل است و هیچ نقصى در او راه ندارد و همه كمالات را به صورت بى نهایت دارا است. پس از شناخت چنین ذاتى، نوبت به شناخت صفات او مى‌رسد؛ یعنى شناخت ذات و مسأله توحید، ما را به شناخت صفات مى‌رساند. در مرحله شناخت صفات، یكى از صفاتى كه به آن مى‌رسیم صفت «حكمت» است. حكمت الهى اقتضا مى‌كند كه این عالمْ بیهوده و لغو آفریده نشده بلكه هدفى داشته است. بر همین اساس، خلقت

انسان نیز در پى هدفى بوده است. طبیعتاً لازم مى‌آید كه انسان این هدف و راه رسیدن به آن را مورد شناسایى قرار دهد. این جا است كه مى‌بیند تكیه بر عقل و ادراكات عقلى، به تنهایى براى این منظور كفایت نمى‌كند و نیاز است كه خداوند از طریق وحى و ارسال رسل، انسان را در این زمینه راهنمایى كند. بدین ترتیب است كه از بحث «توحید» به بحث «نبوت» مى‌رسیم. از سوى دیگر نیز عدل كه یكى از صفات الهى است اقتضا مى‌كند بین كسانى كه به راهنمایى این راهنمایان الهى توجه مى‌كنند و راه را درست مى‌پیمایند و كسانى كه راه كفر و انكار و سركشى را در پیش مى‌گیرند تفاوت باشد؛ مؤمنان پاداش داده شوند و رحمت الهى را دریافت دارند و كافران نیز به كیفر عصیان و انكار خود برسند. بدین صورت، اصل «معاد» نیز از اصل «توحید» نتیجه گرفته مى‌شود.

بنابراین، سخن بزرگان كه فرموده‌اند همه مسایل به توحید باز مى‌گردد، سخنى حساب شده و از روى دقت است. به همین دلیل است كه مى‌توان «توحید» را مایه اصلى و اساسى حیات و پویایى نفس دانست.

با این حساب مى‌توان گفت كه حقیقت دین و حقیقت اسلام، چیزى جز خداشناسى و خداپرستى نیست و در كلمه طیبه «لا اله الا الله» خلاصه مى‌شود. «اله» به معناى «معبود» و «شایسته پرستش» است. وقتى پذیرفتیم كه جز «الله» كسى و موجودى شایسته پرستش و عبادت نیست، آن گاه این پرسش مطرح مى‌شود كه «چگونه او را پرستش كنیم؟»

دستورهاى اسلام، در واقع پاسخى به همین پرسش است و تمامى این دستورات چیزى جز نشان دادن راه پرستش نیست. حاصل همه این دستورات این است كه خود را تسلیم محض آن یگانه شایسته پرستش كنیم: الاسلام هو التسلیم؛1 اسلام همان تسلیم است. همه تلاش ها براى این است كه انسان به یك نقطه برسد، و آن نقطه این است كه: أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ؛2 من خود را تسیلم خدا نمودم. انسان باید به آن جا برسد كه توجه خود را از هر چیز غیر خدا است ببُرد و تمام توجه خویش را معطوف به آن موجودى كند كه همه چیز را آفریده و هستى، قائم به او و تحت اراده و اختیار او است.

از این رو است كه در قرآن كریم بر دو عنصر «ایمان» و «عمل صالح» بسیار تأكید گردیده


1. بحار الانوار، ج 68، باب 25، روایت 1.

2. آل عمران (3)، 20.

است. این دو، عواملى هستند كه آن «تسلیم» را عملا در وجود انسان به منصه ظهور مى‌رسانند. براى آن‌كه به ایمان و عمل صالح برسیم، ابتدا باید مفهوم آنها را دقیقاً براى خود روشن كنیم. از این رو در جلسه قبل مطالبى را در مورد حقیقت ایمان مطرح كردیم و اینك ادامه آن را پى مى‌گیریم.

متعلَّق ایمان در قرائت ماركسیستى و جدید!

یكى از سؤالات مهمى كه درباره ایمانْ قابل طرح است مسأله «متعلَّق ایمان» است. به چه چیز باید ایمان بیاوریم؟ این سؤال از آن جهت مهم است كه براى متعلَّق ایمان هر چیزى را مى‌توان فرض كرد. مشركان هم به الهه هاى خود ایمان دارند. كسانى هم كه طبیعت گرا و قایل به اصالت ماده هستند به ماده و نظریات مادى گرایانه خود ایمان دارند. وقتى قرآن مى‌فرماید: الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّات...؛1 كسانى را كه ایمان آوردند و كارهاى شایسته كردند به زودى به بهشت ها داخل مى‌گردانیم؛ آیا منظور مطلق ایمان و ایمان به هر چیزى است؟ یا این‌كه ایمان به چیز خاصى مراد است؟ البته شاید براى ما كه با معارف اسلامى و مفاهیم قرآنى آشنا هستیم پاسخ این سؤال روشن باشد، اما از آن جا كه این روزها حتى در مورد ضرورى ترین مسایل دین تردید و تشكیك روا داشته مى‌شود، مناسب است بحثى را در این باره داشته باشیم.

كسانى گفته‌اند منظور از «ایمان»، ایمان به هدف است؛ تفاوتى هم نمى‌كند كه چه هدفى باشد! این سخن به خصوص قبل از انقلاب و از جانب كسانى مطرح مى‌شد كه گرایش هاى ماركسیستى و ماتریالیستى داشتند. آن زمان این گرایش بسیار رواج داشت و به اصطلاح، مُد بود. اوج روشن فكرى این بود كه كسى گرایش هاى ماركسیستى و ماتریالیستى داشته باشد! حتى برخى از كسانى كه در كسوت و لباس روحانیت بودند نیز تحت تأثیر این گرایش واقع شده بودند و كار به آن جا رسیده بود كه حتى قرآن را نیز بر اساس تفكرات ماتریالیستى و نظریات ماركس تفسیر مى‌كردند! برخى از این تفسیرها در آن زمان حتى به صورت كتاب هم به چاپ رسید. رهبران برخى گروه هاى ماركسیستى كسانى بودند كه سال هایى را در حوزه


1. نساء (4)، 57.

درس طلبگى خوانده بودند؛ همان‌گونه كه رهبر«گروه فرقان» كه شهید مطهرى را به شهادت رساندند یك طلبه بود. آن روزها هنوز اصطلاح «قرائت ها» مطرح نشده بود و به جاى آن، اصطلاح «برداشت هاى خاص» را به كار مى‌بردند. این افراد به قول خودشان برداشت هایى خاص و نو از قرآن ارایه مى‌دادند. از جمله این برداشت هاى خاص همین بود كه مى‌گفتند منظور از «آمنوا» در قرآن، ایمان به هدف است؛ و هدف ما عبارت است از «برقرارى جامعه تراز نوین توحیدى». مى‌گفتند اگر قرآن دعوت به ایمان مى‌كند، یعنى این‌كه تحقق «جامعه تراز نوین توحیدى» را هدف خود قرار دهید و براى رسیدن به آن تلاش كنید. منظور آنها از «جامعه تراز نوین توحیدى» همان «جامعه بى طبقه» بود كه در ادبیات ماركسیستى وجود داشت، منتها اینها براى آن‌كه حرفشان رنگ و لعاب اسلامى داشته باشد این اصطلاح را به كار مى‌بردند. یكى از شعارها و تئورى هاى ماركس این بود كه طبقات اجتماعى باید حذف گردد و «یك طبقه» بیشتر وجود نداشته باشد. از این رو منظور این روشن فكران داخلى از «توحیدى» همین «یك طبقه» بودن و «طبقه واحد» داشتن جامعه بود. خلاصه، توحید اسلام را مى‌گفتند همان وحدت طبقاتى است كه ماركس و انگلس گفته‌اند. «ایمان» را هم مى‌گفتند «ایمان به هدف» است. هدف چیست؟ تشكیل جامعه توحیدى. توحید یعنى چه؟ یعنى بى طبقه بودن و طبقه واحد داشتن و برچیده شدن اختلاف طبقاتى؛ یعنى همان چیزى كه ماركسیسم در پى آن است.

در مورد «عمل صالح» هم تفسیر آنها این بود كه یعنى مبارزه براى تحقق جامعه تراز نوین توحیدى. بنابراین «آمنوا و عملوا الصالحات» یعنى به هدف، كه تشكیل جامعه تراز نوین توحیدى است، ایمان بیاورید و بعد هم براى تحقق چنین جامعه‌اى مبارزه كنید.

امروزه نیز كسانى دیگر شبیه همین حرف ها را در قالب هایى دیگر مطرح مى‌كنند. آنان به جاى «برداشت هاى خاص» كه ماركسیست ها مى‌گفتند، اصطلاح «قرائت هاى جدید» را آورده‌اند و مى‌گویند ما از قرآن قرائتى جدید داریم. البته قرائت هاى جدید سابقه‌اش به زمان خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) باز مى‌گردد، ولى آن زمان نامش «تفسیر به رأى» بوده است. قرائت جدید از قرآن این است كه آمنوا، مثلاً، یعنى ایمان به كرامت انسان، ایمان به حاكمیت انسان بر سرنوشت خویش و ایمان به آزادى انسان. عمل صالح هم یعنى تلاش براى تأمین آزادى هاى فردى و خصوصى.

بدین ترتیب در قرائت جدید، همان چیزى كه قرآن آن را هواپرستى، بت پرستى و شرك

نامیده است، ایمان و عمل صالح نامیده مى‌شود. قرآن مى‌فرماید:أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْم وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ؛1 پس آیا دیدى كسى را كه هوس خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مُهر زده و بر دیده‌اش پرده نهاده است؟ آیا پس از خدا چه كسى او را هدایت خواهد كرد؟ قرآن مى‌گوید دنبال خواسته نفس رفتن و نفس پرستى، گمراهى است؛ اما قرائت جدید از دین و قرآن مى‌گوید باید ببینیم انسان چه مى‌خواهد، هر چه او مى‌خواهد، باید به خواسته‌اش احترام گذاشت و آن را برایش فراهم كرد!

متعلَّق ایمان در آیات قرآن

در هر حال، مى‌بینیم كه بحث از متعلَّق ایمان، امرى است لازم، و اگر این مسأله كاملاً برایمان روشن نشود هیچ بعید نیست كه ما نیز روزى به این افكار باطل و انحرفى گرفتار شویم.

براى روشن شدن متعلَّق ایمان ما باید به خود آیات قرآن مراجعه كنیم و ببینیم ایمان به چه چیز را مطرح كرده است. با تحقیق در قرآن مى‌بینیم كه متعلَّق هاى مختلفى براى ایمان ذكر شده است؛ مثل این آیه كه مى‌فرماید: لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الاْخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِیِّینَ...؛2 نیكوكارى آن نیست كه روى خود را به سوى مشرق و [یا] مغرب بگردانید، بلكه نیكى آن است كه كسى به خدا و روز بازپسین و فرشتگان و كتاب [آسمانى] و پیامبران ایمان آورد. در این آیه، ایمان به «خدا»، «روز قیامت»، «فرشتگان»، «كتاب آسمانى» و «پیامبران» مطرح شده است.

اما با وجود ذكر متعلَّق هاى مختلف، مى‌توان همه آنها را به یك متعَّلق باز گرداند و گفت متعلَّق ایمان، «خدا با جمیع صفات و لوازمش» مى‌باشد. این مطلب نظیر همان چیزى است كه در ابتداى بحث این جلسه اشاره كردیم، مبنى بر این‌كه همه معارف اسلامى به «توحید» باز مى‌گردد و سایر معارف از آن منشعب مى‌شود. در این جا نیز روح همه ایمان ها به ایمان به خدا باز مى‌گردد و ایمان به سایر چیزهایى هم كه ذكر شده در واقع از لوازم و آثار و پى آمدهاى ایمان به خدا است. اگر به خدا ایمان آوردیم، باید به صفات او هم ایمان بیاوریم. یكى از


1. جاثیه (45)، 23.

2. بقره (2)، 177.

صفات خدا صفت حكمت است، و توضیح دادیم كه اقتضاى حكمت خدا بعثت انبیا است. بنابراین ایمان به خدا ایمان به انبیا را نیز در پى مى‌آورد. ایمان به انبیا نیز ایمان به كتاب هاى آسمانى را كه انبیا از جانب خداى متعال مى‌آورند در پى خواهد داشت. هم چنین لازمه ایمان به انبیا پذیرش فرشتگان و ایمان به وجود آنها است؛ چرا كه آنان وحى الهى را بر پیامبران نازل مى‌كنند. همان‌گونه كه از لوازم ایمان به خدا و پیامبران و كتاب هاى آسمانى، ایمان به معاد و روز قیامت نیز هست.

به هر حال هر انسان منصفى كه قرآن را بررسى كند به روشنى مى‌یابد كه متعلَّق ایمان از نظر قرآن، «الله» و صفات و لوازم مربوط به او است؛ از قبیل: انبیا، فرشتگان، آخرت، كتاب هاى آسمانى و... .قرآن به اقتضاى مقام، گاهى دو، گاهى سه و گاهى تا پنج یا شش متعلَّق را به تفصیل براى ایمان ذكر مى‌كند. در این جا مواردى را از باب نمونه ذكر مى‌كنیم:

ـ آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ؛1پیامبر بدان چه از جانب پروردگارش بر او نازل شده است ایمان آورده است، و مؤمنان همگى به خدا و فرشتگان و كتاب ها و فرستادگانش ایمان آورده‌اند.

ـ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ؛2 هر كس به خدا و روز باز پسین ایمان آوَرَد و كار نیكو كند، پس بیمى بر ایشان نیست.

ـ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ؛3 پس به خدا و رسولش ایمان آورید.

ـ وَ إِذا جاءَكَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِایاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْكُمْ؛4 و چون كسانى كه به آیات ما ایمان دارند نزد تو آیند، بگو: «درود بر شما».

ـ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنا؛5 پس به خدا و پیامبرش و نورى كه فرستاده‌ایم ایمان بیاورید.

ـ وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ؛6 و هر كس به خدا ایمان آوَرَد، قلبش را هدایت مى‌كند.


1. بقره (2)، 285.

2. مائده (5)، 69.

3. اعراف (7)، 158.

4. انعام (6)، 54.

5. تغابن (64)، 8.

6. همان، 11.

تفاوت ایمان و علم

در جلسه قبل اشاره كردیم كه ایمان امرى است كه كمابیش در اختیار انسان است و از این جهت با مطلق علم و معرفت تفاوت دارد. توضیح دادیم كه لازمه ایمان، قطعاً وجود نوعى علم است، اما این گونه نیست كه هر كس خدا را شناخت و وجود خدا برایش ثابت شد، به خدا ایمان نیز داشته باشد. در این زمینه، به آیاتى كه در مورد فرعون و فرعونیان در قرآن آمده است استناد كردیم: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ؛1 و با آن‌كه دل هایشان بدان یقین داشت آن را انكار كردند. در مورد فرعون مى‌فرماید: لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ؛2 قطعاً مى‌دانى كه این [نشانه ها] را جز پروردگار آسمان ها و زمین نازل نكرده است.

از این رو در ایمان، علاوه بر علم و شناخت، یك امر اختیارى نیز لازم است و آن این است كه قلباً هم اراده داشته باشد كه آنچه را به آن علم پیدا كرده، بپذیرد؛ یعنى باید حالت پذیرش و قبول نسبت به آن در نفسش وجود داشته باشد. به عبارتى، پس از علم، بنا بگذارد كه به لوازم آن عمل كند و تصمیم به التزام عملى بگیرد. اگر كسى با این‌كه چیزى را مى‌داند اما بنا ندارد به لوازم آن عمل كند، این حالت، كفر است؛ بلكه بالاترین كفر است كه «جحد» نامیده مى‌شود، همان كه فرمود: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ. كافر گاهى انكارش از روى جهل است، كه در بعضى از اقسام آن (جهل قصورى) معذور است و همان است كه «مستضعف فكرى» نامیده مى‌شود؛ و در بعضى (جهل تقصیرى) معذور نیست. گاهى نیز شخصى با این‌كه عالم است كفر مىورزد و انكار مى‌كند؛ این بالاترین كفر است.

بنابراین صرف این‌كه انسان، مثلاً، بداند خدا هست و یا حقانیت و صدق پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) برایش روشن شده باشد، براى سعادتش كافى نیست، بلكه علاوه بر دانستن، باید به دل و قلب نیز بپذیرد و بنا داشته باشد به لوازم این علم، عمل كند. به همین دلیل است كه ایمان بدون عمل امكان ندارد. اگر كسى مى‌داند، ولى بنا دارد اصلاً عمل نكند، همان‌گونه كه گفتیم، كافر است. حتى اگر بنا دارد بعضى را عمل كند و بعضى را عمل نكند و نپذیرد، این هم كفر است. قرآن درباره تبعیض در ایمان و پذیرفتن بعضى از احكام الهى و انكار و كفر نسبت به برخى دیگر دو آیه دارد. در یك آیه مى‌فرماید: إِنَّ الَّذِینَ یَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ


1. نمل (27)، 14.

2. اسراء (17)، 102.

اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَكْفُرُ بِبَعْض وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِكَ سَبِیلاً أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا؛1 كسانى كه به خدا و پیامبرانش كفر مىورزند، و مى‌خواهند میان خدا و پیامبران او جدایى بیندازند و مى‌گویند: «ما به بعضى ایمان داریم و بعضى را انكار مى‌كنیم» و مى‌خواهند میان این [دو]، راهى را براى خود اختیار كنند، آنان در حقیقت كافرند. در آیه‌اى دیگر نیز در مورد تفرقه در ایمان و پذیرفتن بخشى از حقیقت و انكار بخشى دیگر از آن، چنین مى‌فرماید: أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْض فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاّ خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ؛2 آیا به پاره‌اى از كتاب ایمان مى‌آورید و به پاره‌اى كفر مىورزید؟ پس جزاى هر كس از شما كه چنین كند جز خوارى در زندگى دنیا چیزى نخواهد بود، و روز رستاخیر ایشان را به سخت ترین عذاب ها باز برند.

قرآن مى‌فرماید كافر حقیقى كسى است كه با وجود اینكه بعضى از محتواى وحى و رسالت را قبول دارد برخى دیگر از محتواى آن را انكار مى‌كند. اگر ملاك پذیرش آن بعض، این بوده كه خدا آنها را نازل كرده؛ این ملاك در آن بعض دیگر هم هست، پس چرا آن را انكار مى‌كند؟! و اگر ملاك پذیرش آن بعض، این بوده كه موافق سلیقه‌اش بوده؛ این در حقیقت خودپرستى و نفس پرستى است نه خداپرستى! این كسى است كه به دنبال خوش آیند خویش است نه در پى اطاعت و عبادت خداوند. كسى كه در دلش چنین اعتقاد دارد كه برخى از این دستورات و تعالیم اسلام درست نیست و قرآن نیز مانند هر كتاب دیگرى قابل نقد است (!) در حقیقت كافر است. البته شاید قبلاً نیز به مناسبت تذكر داده باشیم كه این كفر، «كفر باطنى» است كه با «اسلام ظاهرى» جمع مى‌شود. كسى كه كفر باطنى دارد قطعاً اهل جهنم و آتش است، گرچه در دنیا به ظاهر با او معامله مسلمان مى‌شود؛ چرا كه ملاك ترتب احكام ظاهرى اسلام، گفتن شهادتین است. اگر كسى به زبان شهادتین را گفت و به ظاهر اسلام اختیار كرد، گرچه در باطن معتقد نباشد خللى در ترتب احكام ظاهرى وارد نمى‌شود؛ مانند منافقان زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى‌دانستند آنان در دلْ اسلام را باور ندارند، ولى با این همه به ظاهر مثل سایر مسلمانان با آنان رفتار مى‌كردند. در هر حال نباید بین كفر ظاهرى كه در رساله هاى عملیه از آن بحث و احكامى براى كافر گفته مى‌شود، با كفر باطنى كه در این جا اشاره كردیم خلط صورت پذیرد.


1. نساء (4)، 150 ـ 151.

2. بقره (2)، 85.

مراتب ایمان

مسأله دیگرى كه درباره ایمان باید به آن توجه داشته باشیم بحث «مراتب ایمان» است. ایمان مراتب و درجات مختلفى دارد و این طور نیست كه همه كسانى كه «مؤمن» نامیده مى‌شوند درجه ایمانشان یكسان باشد. اصل این مسأله كه ایمان مراتب دارد از آیات قرآن قابل استفاده است. آیاتى از قرآن كریم دلالت دارند كه ایمان قابل افزایش و زیاد شدن است، و همین مسأله مى‌رساند كه ایمان یك درجه ندارد. برخى از این آیات را با هم مرور مى‌كینم:

ـ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً؛1مؤمنان، همان كسانى‌اند كه چون خدا یاد شود دل هایشان بلرزد، و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید.

ـ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّكِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ؛2 او است آن كس كه در دل هاى مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ایمانى بر ایمان خود بیفزایند.

ـ الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً؛3 كسانى كه مردم به ایشان گفتند: «مردمان براى [جنگ با] شما گرد آمده‌اند؛ پس، از آنان بترسید.» و[لى این سخن] بر ایمانشان افزود.

ـ وَ لَمّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاّ إِیماناً وَ تَسْلِیماً؛4 و چون مؤمنان دسته هاى دشمن را دیدند، گفتند: «این همان است كه خدا و فرستاده‌اش به ما وعده دادند و خدا و فرستاده‌اش راست گفتند»، و جز بر ایمان و فرمان بردارى آنان نیفزود.

با توجه به این گونه آیات، اصل این مطلب كه ایمان درجاتى دارد و قابل كم و زیاد شدن است یقنیى است و جاى تردید ندارد. اما این‌كه تفصیل این مسأله چگونه است و ایمان چند مرتبه دارد، در بعضى از روایات اشاراتى به آن شده است. روایت معروفى است كه امام صادق(علیه السلام) مى‌فرمایند ایمان ده درجه دارد و حضرت سلمان در درجه دهم ایمان، جناب


1. انفال (8)، 2.

2. فتح (48)، 4.

3. آل عمران (3)، 173.

4. احزاب (33)، 22.

ابوذر در درجه نهم و جناب مقداد در درجه هشتم ایمان هستند.1 یا در روایتى دیگر این‌چنین وارد شده است: اِنَّ اللّهَ عَزّوَجَلَّ وَضَعَ الاْیمانَ عَلى سَبْعَةِ أَسْهُم عَلَى البِرِّ و الصِّدْقِ وَ الیَقینِ وَ الرَّضا وَ الْوَفاءِ وَ الْعِلْمِ وَ الْحِلْمِ ثُمَّ قَسَّمَ ذلِكَ بَیْنَ النّاسِ ... وَقَسَّمَ لِبَعْضِ النّاسِ السَّهْمَ وَلِبَعْض السَّهْمَیْنَ وَلِبَعْض الثَّلاثَةَ ... ثُمَّ قالَ لاتَحْمِلوا عَلى صاحِب السَّهْمِ سَهْمَیْنِ وَلا عَلى صاحِبَ السَّهْمَیْنِ ثَلاثَةً فَتَبْهَظوهُمْ ثُمَّ قالَ كَذلِكَ حَتّى اِنْتَهى اِلَى السَّبْعَةِ؛2 خداى عز و جل ایمان را هفت سهم كرده است: نیكى، راستى، یقین، رضا، وفا، علم و بردبارى. سپس آن را بین مردم تقسیم كرد... و به برخى یك سهم، به برخى دو سهم و به برخى سه سهم داد... سپس امام صادق(علیه السلام) فرمودند: پس بار نكنید بر كسى كه یك سهم از ایمان را دارد آنچه را كه در حدّ كسى است كه دو سهم از آن را دارد، و بر آن كس كه دو سهم دارد آنچه را كه در حدّ كسى است كه سه سهم دارد؛ كه بر آنها گران خواهد آمد (و آن بار را تحمل نخواهند كرد). سپس حضرت به همین ترتیب این مطلب را تا سهم هفتم تكرار كردند.

آنچه در مورد این گونه روایات باید در نظر داشت این است كه این روایات در مقام بیان تقسیمات و مراتب كلى ایمان هستند و متعرّض همه مراتب و تقسیمات جزئى نیستند. ایمان از قبیل كمیّت هاى متصل است كه تا بى نهایت قابل تقسیم است. یك پاره خط را مى‌توان تا بى نهایت به اجزاى ریزترى تقسیم كرد.

از این رو گزاف نیست اگر گفته شود، مراتب ایمان آن قدر زیاد است كه میل به بى نهایت مى‌كند. مثلاً آن روایتى كه مى‌فرماید ایمان ده درجه دارد، بین هر كدام از این ده درجه مى‌توان مراتب جزئى بسیارى فرض كرد.

ملاك سنجش مرتبه ایمان

براى سنجش مراتب ایمان مى‌توان به میزان التزام عملى افراد توجه كرد. بالاترین مرتبه ایمان لازمه‌اش این است كه صاحب آن به تمام لوازم عملى بى كم و كاست و صد در صد ملتزم باشد؛ تا برسد به مراتب بعدى كه به تدریج از این التزام عملى كاسته مى‌شود. البته اگر كسى از اول اصلاً بنا را بر این گذاشته كه بعضى از لوازم را بپذیرد و برخى را نپذیرد، چنین كسى كافر


1. ر. ك: بحار الانوار، ج 69، باب 32، روایت 9.

2. همان، روایت 1.

است؛ البته كفر باطنى با همان توضیحى كه دادیم. براى ورود به عرصه ایمان باطنى، هر چند پایین ترین مراتب آن، از نظر بنا گذارى، باید بنا داشته باشد كه به همه لوازم عمل كند؛ گرچه در عمل ممكن است نتواند به این تعهد خود پاى بند بماند، و مراتب ایمان هم در واقع از همین میزان تعهد زاده مى‌شود نه از میزان بناگذارى. بناگذارى باید صد در صد باشد، وگرنه همان «نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَكْفُرُ بِبَعْض» مى‌شود كه گفتیم كفر باطنى و حقیقى است. انسان هاى معمولى این گونه هستند كه با آن‌كه بنا مى‌گذارند صد در صد ملتزم باشند اما در عمل سستى مى‌كنند و مرتكب معصیت مى‌شوند. چنین كسى «مؤمن گناه كار» است و با «كافر باطنى» فرق دارد. كافر باطنى در اصل بنا‌گذارى مشكل دارد، ولى مؤمن گناه كار در میزان پاى بندى به بنا گذارى. كافر باطنى، در بنا‌گذارى تفریق و تبعیض قایل مى‌شود، اما مؤمن گناه كار با آن‌كه بنا داشته صد در صد ملتزم باشد، در اثر غفلت و وسوسه نفس و شیطان نتوانسته به این بنا متعهد بماند.

كسانى كه صد در صد و در همه موارد به بنایى كه گذاشته‌اند متعهد مى‌مانند و ذرّه‌اى از آن تخطى نمى‌كنند «معصوم» نامیده مى‌شوند. از نظر اعتقادات و تعالیم اسلامى، در اسلام كسانى كه معصوم بودن آنها تضمین شده باشد بیش از چهارده نفر نیستند، كه از آنان به «چهارده معصوم» تعبیر مى‌كنیم. البته دیگرانى هم ممكن است وجود داشته باشند كه آنان نیز در صد در صد موارد به بناى خود متعهد باقى بمانند، ولى آنان معصوم اصطلاحى، كه عصمت آنها تضمین شده باشد، نیستند. از این رو ما معتقدیم كسانى مثل حضرت زینب(علیها السلام) یا حضرت على اكبر و ابوالفضل العباس(علیهما السلام) یا حضرت معصومه(علیها السلام) دختر گرامى امام هفتم(علیه السلام) نیز مرتكب گناه نمى‌شده‌اند، ولى تفاوتشان با چهارده معصوم در این جهت این است كه عصمت آن چهارده بزرگوار تضمین گردیده، اما عصمت این بزرگواران به این صورت نبوده است. از این رو اگر مى‌گوییم، معصومین 14 نفر بیشتر نیستند بدین معنا نیست كه معتقدیم غیر از ایشان دیگران همه گناه كارند، بلكه به همین معنایى است كه توضیح دادیم. اعتقاد به عصمت آن چهارده نفر شرط تشیع است و اگر كسى چنین اعتقادى را نداشته باشد به تشیع او خلل وارد مى‌شود، ولى اعتقاد به عصمت دیگران، شرط تشیع نیست.

اما این‌كه چگونه ممكن است كسانى غیر از چهارده معصوم نیز اصلاً مرتكب گناه نشوند نیاز به بحث علمى و فلسفى دارد. براى تبیین این مسأله، گاهى ذكر برخى از داستان ها و حكایت ها اثرش از استدلال هاى منطقى و فلسفى بسیار بیشتر است. از این رو مناسب است در این جا یكى، دو قضیه را كه از طرق بسیار موثق و مطمئن نقل شده، ذكر كنیم.

نمونه هایى عینى از مراتب عالى ایمان

مرحوم سید مرتضى و مرحوم سید رضى از علماى بزرگ و معروف شیعه هستند. آنان برادر یكدیگر و هر دو، شاگرد مرحوم شیخ مفید بودند. درباره حضور آنان در درس شیخ و شاگردى ایشان چنین آورده‌اند كه شبى شیخ مفید در عالم خواب مى‌بیند حضرت صدیقه كبرى فاطمه زهرا(علیها السلام) دست امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) را گرفته و به نزد شیخ مفید آوردند و فرمودند: یا شیخ عَلِّمْهُمَا الْفِقهَ؛‌اى شیخ به این دو، فقه بیاموز! شیخ از این خواب بسیار شگفت زده مى‌شود. فردا صبح زنى نزد شیخ مى‌آید و در حالى كه دست دو پسر بچه را گرفته بوده، مى‌گوید: یا شیخ عَلِّمْهُمَا الْفِقهَ! و خواب شیخ به این صورت تعبیر مى‌شود. آن دو پسرى كه آن خانم به حضور شیخ آورده بود همین سید مرتضى و سید رضى بودند. غرض این‌كه در احوالات این دو بزرگوار آورده‌اند كه روزى در جایى كه فقط خودشان دو نفر بودند، مى‌خواستند نماز بخوانند. در فقه داریم كه در نماز جماعت، مستحب است كسى كه با تقواتر از دیگران است امام جماعت شود. سید مرتضى و سید رضى هم هر دو عالمند و با این حكم آشنا هستند. از این رو سید مرتضى براى رعایت این استحباب، خواست به برادرش سید رضى بفهماند كه چون من از شما با تقواترم پس من امام مى‌شوم و شما به من اقتدا كنید. اما چون نمى‌خواست صریحاً بگوید، رو به سید رضى كرد و گفت: خوب است كسى عهده دار امامت جماعت شود كه هیچ گناهى مرتكب نشده باشد! و به این صورت خواست به برادرش بفهماند كه من تا به حال گناه نكرده ام. سید رضى در پاسخ گفت: خوب است كسى از ما دو نفر امام جماعت شود كه تا به حال خیال گناه هم نكرده است! و با این حرف خواست به برادرش بفهماند كه من تا به حال حتى فكر گناه را هم نكرده ام!

نقل دیگرى را من خودم از حضرت آیت الله بهجت، كه بنده افتخار دست بوسى و ارادت به ایشان را دارم، شنیده ام. ایشان مى‌فرمودند: در ایامى كه ما در نجف تحصیل مى‌كردیم، شخصى را از خانواده قاجار مى‌شناختم كه انسان وارسته‌اى بود. او زمانى كنسول دولت ایران در عراق بود و پس از آن در همان جا رحل اقامت گزیده و مجاور بارگاه حضرت امیر(علیه السلام) در نجف اشرف شده بود. آیت الله بهجت مى‌فرمودند، این شخص، قد بلند و هیكل رشیدى داشت و هنگام راه رفتن، از وقار عجیبى برخوردار بود. ولى در عین حال یك خضوع باطنى داشت كه گویا سر و گردن دیگرى دارد كه به سوى زمین خم شده است! تا آن‌كه روزى شنیدم

در حال احتضار در حضور دو نفر از بزرگان حوزه و مراجع (یكى مرحوم آیت الله خویى و دیگرى احتمالا مرحوم آیت الله میلانى) گفته بود: «خدایا تو مى‌دانى كه من از روزى كه به تكلیف رسیده‌ام تا به حال یك بار از روى علم و عمد گناه نكرده ام! با این حال اعتراف مى‌كنم كه در درگاه تو دست خالى هستم و چیزى براى عرضه ندارم. اگر تو به من رحم نكنى استحقاق هیچ پاداشى ندارم؛ پس خدایا بر من رحم كن!» آیت الله بهجت ـ حفظه الله  مى‌فرمودند وقتى ما این نقل را شنیدیم، دیدیم با آن حال معنوى كه ما از او مشاهده مى‌كردیم تناسب دارد.

در هر حال از نظر عقلى و فلسفى كاملاً ممكن است كه یك انسان عادى هم به جایى برسد كه در همه حال كاملاً ملتزم به لوازم ایمانش باشد و هیچ‌گاه گناه نكند. اما افراد عادى این گونه هستند كه ایمانشان ضعیف است و در طول عمرشان دائماً در افت و خیز هستند؛ گاهى مطیعند و گاهى عاصى. مراتب ایمان از همین جا پیدا مى‌شود؛ بستگى به این دارد كه انسان چقدر گناه مى‌كند و آن تعهد عملى به باور قلبى را مى‌شكند. ما باید سعى كنیم با استمداد از خداى متعال روز به روز هر چه بیشتر از گناه فاصله بگیریم و به این طریق درجه ایمان خود را افزایش دهیم. ان شاء الله در جلسه بعد، درباره راههاى افزایش و تقویت ایمان، بحث خواهیم كرد.