بحث ما در جلسات گذشته در باره اهمیت حضور قلب و خشوع در نماز بود. درباره مفهوم خشوع مطالبى را بیان كردیم. اجمالا، گفتیم خشوعى كه شرط فلاح دانسته شده، عبارت است از نوعى حالت انعطاف كه در دل و قلب انسان پدید مىآید. بروز این حالت در اثر توجه به صفات الهى است. البته میزان معرفت افراد نسبت به خداوند و صفات و افعال الهى بسیار متفاوت است. از این رو درجه محبت و میزان توجه آنها به خداوند نیز مراتب مختلفى دارد. هرقدر انسان معرفتش به خداى متعال كاملتر و محبتش بیشتر باشد و نسبت به دنیا و لذایذ آن كمتر دل بسته، و قلبش پاكتر باشد، حالت خشوع بیشترى در او ظهور پیدا مىكند. از سوى دیگر، كسانى كه مبتلا به گناه هستند و دلشان آلوده است و معرفت چندانى نسبت به خداى متعال ندارند و قلبشان مملوّ از محبت دنیا است، چندان انعطافى در مقابل خدا و یاد او پیدا نمىكنند. به تعبیر قرآن كریم، دل هاى برخى افراد مانند سنگ و حتى سختتر از آن مىشود كه هیچ چیز در آن اثر نمىكند: ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِیَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ؛1 پس دل هاى شما بعد از این سخت گردید، همانند سنگ، یا سختتر از آن؛ چرا كه از برخى سنگ ها جوى هایى بیرون مىزند، و پارهاى از آنها مىشكافد و آب از آن خارج مىشود؛ و برخى از آنها از بیم خدا فرو مىریزد. این دل ها آن چنان بى تفاوت و سخت مىشوند كه هرچه تذكر به آنها داده مىشود و آیات الهى بر آنان تلاوت مىگردد و موعظه مىشوند، كوچك ترین تأثیرى در آنها ندارد.
1. بقره (2)، 74.
به هرحال، براى ایجاد حالت خشوع در نماز، اشاره كردیم كه عواملى مىتواند در نرم شدن قلب انسان و پیدا شدن خشوع در آن مؤثر باشد. عامل اول، توجه به عظمت الهى و حقارت و ناچیزى خویش است؛ و عامل دوم، توجه به دنائت و پستى و زشت كارى خود در برابر ذات اقدس و جلالت پروردگار. گرچه ممكن است این دو عامل شبیه هم به نظر آیند، ولى تفاوت آنها از قبیل تفاوت «كمّ» و «كیف» است. همان طور كه در جلسات پیشین توضیح دادیم، ما افراد معمولى، براى درك عظمت الهى، بیشتر ناچاریم از مفاهیم و معیارهاى كمّى استفاده كنیم. از این رو توجه به عظمت پروردگار را مىتوانیم مقولهاى كمّى به حساب آوریم. اما توجه به زشتى و زشت كارى و پلیدى خود در مقابل قداست، جلالت و طهارت ذات پروردگار، مقولهاى كیفى است. در اثر توجه به امر اول، حالت خُردى و حقارت در مقابل پروردگار به انسان دست مىدهد و در مقابل عظمت الهى خود را ناچیز و كوچك یافته، كرنش مىكند. در اثر توجه به امر دوم نیز انسان با در نظر گرفتن اینكه در مقابل چه شخصیت مهربان و بزرگوارى بى حرمتى كرده و دست به زشت كارى و پلیدى زده است، احساس شرمندگى نموده حیایى فوق العاده مىكند و در مقابل خداوند سرافكنده و فروشكسته مىگردد.
عامل سوم براى ایجاد حالت خشوع در قلب، توجه به این مطلب است كه گذشته از قداست و جلالت خداوند، ما نسبت به كسى گناه مىكنیم و جفا روا مىداریم كه ولى نعمت ما است و نعمت هاى فراوان و بزرگى به ما داده است. ما در عوض قدردانى و سپاس نسبت به این ولى نعمت و الطاف و نعمت هاى بى شمار او، حقش را نادیده گرفته، نمك مىخوریم و نمكدان مىشكنیم. ما به جاى سپاس گزارى در مقابل نعمت هاى خداوند، با نافرمانى و عصیان در مقابل او، دل دشمن خدا را شاد مىكنیم. توجه و تأمل در این مطلب نیز مىتواند حالت شكستگى و خشوع را در ورح و قلب انسان پدید آورد.
عامل چهارم در این راه، توجه به «صفات جمال» الهى است. این راه در واقع راه عشق و محبت است. هنگامى كه انسان به صفات جمالیه خداوند توجه مىكند او را موجودى دوست داشتنى و قابل ستایش و پرستش مىیابد و از این رو در مقابل او خضوع و خشوع مىكند. این قاعدهاى كلى و عمومى است كه انسان هر قدر كه كسى را بیشتر دوست داشته
باشد، سعى مىكند خود را بیشتر به او نزدیك كند. در مورد خداى متعال نیز، هر چقدر محبت خدا در دل انسان بیشتر باشد، شوق نزدیكى و ارتباط و اتصال با او نیز در انسان بیشتر خواهد بود. و محبت خدا، در نتیجه معرفت نسبت به صفات جمالیه الهى و توجه به آنها پیدا مىشود. شوق لقاى الهى در دل كسانى بیشتر است كه صفات جمالیه الهى را بیشتر و بهتر شناختهاند و محبت خدا در دلشان بیشتر است. اگر چنین حالتى تا حدودى در انسان حاصل شده باشد، از آن جا كه نماز را لحظه فوز به لقا و دیدار محبوب مىیابد، از این رو آتش شوق وصال در دلش زبانه مىكشد و هنگامى كه در نماز به وصال معشوق و محبوب خود مىرسد در مقابل او احساس خاكسارى و فروشكستگى مىكند. پیدایش اصل این حالت و نیز درجه شدت و ضعف آن، بستگى دارد به اینكه انسان تا چه حد شوق لقاى الهى را داشته باشد. شوق لقاى الهى نیز تابع میزان محبت انسان نسبت به خداى متعال است. محبت نیز تابعى از میزان معرفت انسان نسبت به صفات جمالیه الهى است. بر این اساس، گرچه انسان در حین نماز محبوبش را به چشم سر نمىبیند، اما آتش شوق وصال و گرمى لحظه دیدار معنوى تمام وجودش را فرا مىگیرد.
بحث «محبت» و رابطه آن با «معرفت»، به ویژه در ارتباط با خداى متعال و صفات جمال الهى، بحثى بسیار مفصل است كه بازكردن و توضیح و تشریح آن نیاز به جلسات متعدد دارد؛ اما از آن جا كه این جلسه آخرین جلسه از این سلسله مباحث است، از این رو در حدى كه فرصت داشته باشیم مطالبى را در این باره بیان مىكنیم.
انسان وقتى كه محبوبى دارد، اما دستش از دامان او كوتاه است و نمىتواند او را ببیند، همیشه نگران و دلواپس او است. این حالت وقتى به اوج خود مىرسد كه انسان بداند گرچه او محبوبش را نمىبیند و از او بى خبر است، اما محبوبش او را مىبیند و از حال و روز او خبر دارد. شبیه این مضمون در دعاى شریف ندبه وارد شده است؛ آن جا كه خطاب به امام زمان(علیه السلام) این گونه عرضه مىداریم: عَزیزٌ عَلَىَّ اَنْ اَرَى الْخَلْقَ وَلاتُرى وَ لا اَسْمَعُ لَكَ حَسیساً وَ لا نَجْوى؛1 سخت است بر من كه همه را ببینم اما تو را نبینم و نه صدا و نجوایى از تو بر گوشم رسد. امام زمان(علیه السلام) محبوبى است كه قابل دیدن است و كسانى او را مىبینند و در خدمتش
1. مفاتیح الجنان، دعاى ندبه.
هستند. محبوبى كه گرچه ما او را نمىبینیم و صدایش را نمىشنویم، اما او ما را مىبیند و صداى ما را مىشنود. در طول هفته انسان بیشتر مشغول و گرفتار دنیا است، اما صبح جمعه كه دست از كسب و كار مىشوید و به آقا و مولایش توجه پیدا مىكند، آن گاه مىبیند كه عجب محبوب دوست داشتنى و دل ربایى دارد و از او غافل است! و آن گاه بى اختیار زبانش به تمجید و تعریف از او و ناله در فراقش باز مىشود. در دعاى شریف عرفه نیز حضرت اباعبداللّه الحسین(علیه السلام) خطاب به ذات اقدس پروردگار عرضه مىدارند: عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَراكَ عَلَیْها رَقیباً؛ كور باد آن دیدهاى كه تو را مراقب خود نمىبیند!اى كاش اكنون كه تو را نمىبینم، كور بودم و دیگران را هم نمىدیدم!
اجمالا این حالتى است كه انسان مىتواند در نماز، نسبت به خداى متعال، به آن توجه كند و این معنا را در نظر بیاورد كه در مقابل خداى متعال ایستاده است؛ خدایى كه از هر محبوبى دوست داشتنىتر و زیباتر است. این حالت شبیه همان حالتى است كه در دعاى شریف ندبه و هنگام توجه به وجود مقدس امام زمان(علیه السلام) پیدا مىكنیم.
ما چرا امام زمان(علیه السلام) را دوست داریم؟ چون بنده «خدا» است. كدام خدا؟ خدایى كه امام زمان(علیه السلام) را با یك اراده خلق كرده است. امام زمان(علیه السلام) با همه عظمت و جذابیت و صفایش و همه انبیا و اولیاى الهى، تنها جلوهاى از جمال ذات اقدس متعالاند. هریك از این انبیا و اولیا آن قدر دوست داشتنى و دل ربا هستند كه انسان مىخواهد جانش و همه چیزش را فداى یك لحظه دیدار و وصال آنها نماید. اگر آنها كه تنها مخلوقى از مخلوقات خداوند و جلوهاى از جلوات جمال خداوند هستند تا بدین حد دوست داشتنىاند، پس خداى خالق آنان چه جمالى دارد و محبت او با دل انسان چه مىكند؟! اگر انسان بخواهد به اندازه میسور به عمق این مطلب برسد، باید ابتدا معرفت خود را نسبت به خداى متعال بیشتر كند و او را بهتر بشناسد. هر مقدار كه خدا را بیشتر بشناسد به زیبایى و جمال او بیشتر پى خواهد برد و در نتیجه بیشتر عاشق او خواهد شد و محبت خدا در دلش جاى خواهد گرفت. وقتى محبت خدا در دل، استقرار پیدا كرد، آن گاه آتش شوق لقاى او در دل شعله مىكشد و انسان براى دیدار محبوبش بى تابى مىكند. این جا است كه وقتى به نماز مىایستد، در اثر شوق دیدار، قلبش خاشع مىگردد و حالت خشوع به او دست مىدهد. اكنون سؤال این است كه چه كنیم تا این مراتب را طى كنیم و این حالات براى ما پیدا شود.
آنچه اجمالا در این مختصر در پاسخ سؤال مذكور مىتوان گفت این است كه بهترین راه براى امثال بنده كه از معرفت خدا بسیار دور هستیم و مایلیم محبت خدا در دلمان جاى بگیرد، همان راهى است كه خداى متعال آموزش داده است. در حدیثى قدسى، خداى متعال خطاب به حضرت موسى(علیه السلام) اینچنین مىفرماید: حَبِّبْنى اِلى خَلْقى و حَبِّبْ خَلْقى اِلَىَّ قال یا رَبِّ كَیْفَ اَفْعَلُ قالَ ذَكِّرْهُمْ آلائى وَ نَعْمائى لِیُحِبُّونى؛1اى موسى! مرا پیش خلقم محبوب ساز، و خلقم را نزد من محبوب ساز. موسى(علیه السلام) عرض كرد، خدایا! چگونه این كار را انجام دهم؟ خداوند فرمود: مواهب و نعمت هاى مرا به یادشان بیاور تا مرا دوست بدارند.
فطرت انسان به گونهاى است كه وقتى كسى به او خوبى كند، محبت او در دلش جاى مىگیرد. خداوند نیز بر همین فطرت تأكید كرده و مىفرماید:اى موسى! نعمت هایى را كه به بندگانم دادهام و خوبى ها و الطافى را كه در حق آنان كردهام به یادشان بیاور؛ اگر به این امر توجه كنند فطرتشان به گونهاى است كه خود به خود به من علاقهمند خواهند شد و مرا دوست خواهند داشت. هرچقدر به نعمت ها و مواهبى كه به آنان عطا كردهام بیشتر توجه كنند بیشتر مرا دوست خواهند داشت.
راهى كه در این روایت بدان اشاره شده، یكى از بهترین راه ها براى نیل به محبت الهى است. راهى است بسیار ساده و آسان كه براى همه كس قابل توصیه و عمل است. البته راه هایى را كه اولیاى خدا و انسان هاى بسیار ممتاز و وارسته مىپیمایند و آن محبت هاى كامل را پیدا مىكنند لطیفتر و عمیقتر از اینها است؛ اما به هرحال این راهى است كه براى ما انسان هاى عادى و معمولى وجود دارد. اگر انسان سعى كند نعمت هاى خدا را درست بشناسد و درك كند و تأثیر آنها را در زندگى خود مورد مداقّه قرار دهد، به طور طبیعى خدا را دوست مىدارد و محبت او در دلش جاى مىگیرد.
نعمت هاى خداوند و الطاف او نسبت به ما بى شمار و بى حد و حصر است. حقیقتاً ما آن چنان غرق در دریاى نعمت هاى الهى هستیم كه حساب آن از توان و تصور ما بیرون است.
1. بحار الانوار، ج 2، باب 8، روایت 6.
در میان آنها مىتوانیم به نعمت ها و چیزهایى بیندیشیم كه اصلاً انتظار رسیدن به آنها را نداشته ایم. چنین مسایلى كم و بیش براى همه ما در زندگى پیش آمده است. موقعیت هایى پیش آمده كه نیازى داشتهایم و كارمان گره خورده بوده و همه درها را به روى خود بسته دیده و امیدى به جایى نداشته ایم. در این كش و قوس، ناگهان لطف الهى شامل حالمان گردیده و مشكلمان به نحوى غیرمنتظره حل شده است. در این مواقع حالتى خاص به انسان دست مىدهد و احساسى از شرمندگى و انكسار در مقابل خداى متعال در انسان پیدا مىشود و حتى گاهى بى اختیار اشك شوق مىریزد؛ شوق از اینكه چگونه خداى متعال لطف خود را شامل حال بنده ناچیزش كرده است.
دل شكستگى فقط به هنگام گرفتارى و توجه به عذاب الهى، براى انسان پیش نمىآید. گاهى گریه و دل شكستگى از سر شوق است، و یا گاهى از سر شرمسارى است. خشوع در مقابل پروردگار لازم نیست حتماً در اثر توجه به قهر و غضب و عذاب الهى باشد. مهم این است كه رقّتى در قلب ایجاد شود و اشكى بریزد. چنین حالتى مىتواند در اثر شوق و شعفى غیرمنتظره نیز ایجاد شود. نمونه آن، آیهاى است كه قرآن كریم اشاره به برخى از مسیحیان كرده، در توصیف آنها مىفرماید: وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قالُوا إِنّا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَكْبِرُونَ. وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ؛1 و قطعاً كسانى را كه گفتند: «ما نصرانى هستیم»، نزدیك ترین مردم در دوستى با مؤمنان خواهى یافت، زیرا برخى از آنان دانشمندان و رهبانانىاند كه تكبر نمىورزند. و چون آنچه را به سوى این پیامبر نازل شده بشنوند، مىبینى بر اثر آن حقیقتى كه شناختهاند، اشك از چشم هایشان سرازیر مىشود. مىفرماید دستهاى از مسیحیان، دانشمندان و راهبانى هستند كه اهل استكبار و خودبزرگ بینى نیستند. اینها حالشان این گونه است كه وقتى نشانه هایى را كه در تورات بیان شده در تو و قرآن مىبینند از شوق شناخت حق، بى اختیار اشك از چشمانشان جارى مىشود. هنگامى كه متوجه مىشوند تو همان پیامبرى هستى كه عیسى و انجیل بشارت آن را دادهاند، آن چنان حالت انبساط و شور و شوقى پیدا مىكنند كه شروع به اشك ریختن مىكنند.
اگر ما آن حالتى را كه خداوند به یك باره نعمتى غیرمنتظره را به ما ارزانى داشته به یاد
1. مائده (5)، 82ـ83.
بیاوریم، برایمان تجدید خاطره مىشود و همان حالت شوق و رقت قلبى كه آن زمان به ما دست داده بود دوباره دست مىدهد. اگر به همین ترتیب این حالت و موفقیت هاى خاص را مد نظر قرار دهیم و به خاطر بیاوریم، و سپس آن را به سایر نعمت ها نیز سرایت دهیم، شور و شوق و محبتمان نسبت به خداوند به تدریج اضافه مىشود؛ و اگر این امر را تكرار كنیم كم كم مىتواند به صورت ملكه در آید، كه در همه حال از شوق نعمت هایى كه خدا به ما ارزانى داشته، قلبمان نسبت به خدا احساس محبت و شور و شوق كند.
نعمت هاى خدا هم فقط این نعمت هایى كه ما معمولاً به آنها توجه مىكنیم، نیست. سر تا پاى عالم و هستى براى هر انسانى نعمت است. در شمردن نعمت ها و توجه به آنها امام حسین(علیه السلام) چه دقایق و ظرایفى را برمى شمارد. به راستى كه باید از امام حسین(علیه السلام) بیاموزیم و این گونه نعمت هاى خدا را برشماریم. آن حضرت در روز عرفه، در گرماى سوزان و آفتاب ایستاده و آن چنان مىگرید كه گویى از چشمان مباركش باران مىبارد! با این سوز و حال چه مىگوید؟! نعمت هاى خدا را بر مىشمارد؛ از مژه چشم گرفته تا پیچیدگى لاله گوش و دندان ها و تا قلب و كبد و تمام اعضا و اندام ها را یك به یك ذكر مىكند: فَاَىَّ نِعَمِكَ یا الهى اُحْصى عَدَداً و ذِكْراً اَمْ اَىُّ عَطایاكَ اَقُومُ بِها شُكْراً وَ هِىَ یا ربِّ اَكْثَرُ مِنْ اَنْ یُحصیَهَا العادُّونَ اَوْ یَبْلُغَ عِلْماً بِهَا الْحافِظونَ... وَ اَنَا اَشْهَدُ یا اِلهى بِحَقیقَةِ ایمانى... و عَلائِقِ مَجارى نُورِ بَصَرى وَ اَساریرِ صَفْحَةِ جَبینى وَ خُرْقِ مَسارِبِ نَفْسى وَ خَذاریفِ مارِنِ عِرْنینى وَ مَسارِبِ سَماخِ سَمْعى وَ ما ضُمَّتْ وَ اَطْبَقَتْ عَلَیْهِ شَفَتاىَ وَ حَرَكاتِ لَفْظِ لِسانى و مَغْرَزِ حَنَكِ فَمى وَ فَكّى و مَنابِتِ اَضْراسى وَ مَساغِ مَطْعَمى وَ مَشْرَبى وَ حَمالَةِ اُمِّ رَأْسى وَ بَلوعِ فارِغِ حَبائِلِ عُنُقى وَ ما حَوَتْهُ شَراسیفُ اَضْلاعى وَ حِقاقُ مَفاصِلى وَ قَبْضُ عَوامِلى و اَطْرافِ اَنامِلى وَ لَحْمى وَ دَمى وَ شَعْرى وَ بَشَرى وَ عَصَبى و قَصَبى وَ عِظامى وَ مُخّى و عُروقى و جَمیعِ جَوارِحى...؛1 پس كدامین نعمت هایت رااى معبودم بشمارم و یاد آورم؟ یا كدامین عطایت را سپاس گویم؟ و حال آن كهاى خداى من بیش از آن است كه شمارندگان توانند بشمارند و یا به یاد دارندگان بتوانند آنها را به خاطر بسپارند. و من گواهى مىدهماى معبود من، با حقیقت ایمانم... و آویزه هاى راه هاى جریان نور دیده ام، و چین هاى صفحه پیشانى ام، و درزهاى حفره هاى گردش نَفْسم (خونم)، و پرّه هاى نرمه تیغه بینى ام، و حفره ها (تارها)ى پرده شنوایى گوشم، و آنچه ضمیمه شد و بر هم
1. مفاتیح الجنان، دعاى عرفه.
نهاد دو لبم، و گردش هاى سخن سازانه زبانم، و جاى فرورفتگى كام دهانم، و آرواره هایم، و رستن گاه هاى دندان هایم، و دستگاه گوارش خوردنى و آشامیدنى ام، و تكیه گاه پوسته مغز سرم، و رسائىِ كامل طناب هاى گردنم، و آنچه مشتمل بر آن است قفسه سینه ام، و كمربندهاى پىِ حیاتىِ متصل به دل و جگرم، و پیوندهاى درآویخته پوشش دلم، و قطعات كناره هاى جگرم، و آنچه در بر گنجانده غضروف هاى دنده هایم، و گیره هاى بندهاى مَفْصَل هایم، و انقباض عضلاتم، و گوشه هاى سرانگشتانم، و گوشتم، و خونم، و مویم، و رویه پوستم، و عصبم، و نایم، و استخوان هایم، و مغزم، و رگ هایم، و همه اعضایم... . جدّاً خداى متعال چقدر به ما لطف كرده است؟! اگر هریك از این نعمت ها را به ما نمىداد چه كمبودها و بیمارى ها و مشكلاتى كه نداشتیم! و علاوه بر اینها و بالاتر از آنها، نعمت هاى معنوى خداوند به ما است كه معمولاً كمتر به آن توجه مىكنیم. ائمه ما و اهل بیت(علیهم السلام) در دعاها و مناجات هاى خود به نعمت هاى معنوى خداوند نیز توجه داشتهاند. در مناجاتى از امام سجاد(علیه السلام) اینچنین مىخوانیم: وَ مِنْ اَعْظَمِ النِّعَمِ عَلَینا جَریانُ ذِكْرِكَ عَلى اَلْسِنَتِنا وَ اِذْنُكَ لَنا بِدُعائِكَ؛1 خدایا! از بزرگ ترین نعمت هایت بر ما ذكر و یاد تو بر زبان ما، و اجازهات به ما در خواندن تو است. خدایا، همین كه مىتوانم تو را یاد كنم و به من اجازه دادى كه با تو سخن بگویم، از بزرگ ترین نعمت هایى است كه به من ارزانى داشته اى. شاید به فكر ما نرسد كه این خود، نعمتى است كه انسان اجازه داشته باشد با خدا حرف بزند. اگر ما پستى و ناچیزى و حقارت خود را نسبت به عظمت الهى بسنجیم، آن گاه خواهیم فهمید كه اصلاً ما در این حدّ و اندازه ها نیستیم و حقى نداریم كه در برابر عظمت خدا بایستیم و بخواهیم با خدا صحبت كنیم! اگر آنچنان كه در قیامت به جهنمیان خطاب مىشود، در دنیا به ما خطاب مىشد كه: «اِخْسَؤُا فِیها وَ لا تُكَلِّمُونِ؛2 بروید گم شوید و با من سخن مگویید»، چه كسى را یاراى حرف زدن و لب به سخن باز كردن بود؟!
هركسى حق سخن گفتن در برابر خداى متعال را ندارد. تا او خود اجازه ندهد ما چه لیاقتى داریم كه با حضرتش حرف بزنیم؟! مجلسى بزرگ را تصور كنید كه شخصیتى بزرگ، مثلاً مقام معظم رهبرى، در آن حضور داشته باشند. در این مجلس هركسى حق ندارد سخن بگوید، و باید قبلاً اجازه بگیرد. در مقابل خدایى كه عظمتش بى نهایت است، ما بندگان ناچیز و حقیر
1. بحار الانوار، ج 91، باب 32، روایت 21.
2. مؤمنون (23)، 108.
كه هر چه داریم از عطاى او است، بى اجازت او نمىتوانیم و نباید زبان به سخن بگشاییم. البته خداى متعال از سر لطف و رحمت بى انتهایش، با بزرگوارى تمام، به همه بندگانش اجازه داده تا هرگاه كه اراده كنند رو به درگاهش آورند و با او سخن بگویند؛ اما اگر این اجازه نبود هیچ كس از پیش خود چنین حقى را نداشت. از این رو یكى از بزرگ ترین نعمت هاى خداوند به بندگانش همین است كه به آنان اجازه سخن گفتن با خود را داده است. نه تنها اجازه داده، كه اصلاً خود از ما دعوت كرده و امر فرموده تا در شبانه روز چندین بار به حضورش شتافته و در قالب «نماز» از فیض هم صحبتىاش بهرهمند گردیم! معشوق و محبوبى را كه جایگاه و شخصیتى بسیار بزرگتر و والاتر از محب و عاشق دارد در نظر آورید. فاصله اجتماعى و شخصیتى این عاشق و معشوق، اصلاً اجازه نزدیكى به حریم معشوق را به عاشق نمىدهد. حال اگر از سوى چنین معشوقى به عاشق پیغام برسد كه «من منتظر دیدن و ملاقات شما هستم»، چه حالى به عاشق دست خواهد داد؟! از شدت خوشحالى در پوست خود نمىگنجد و بى اختیار اشك شوق از چشمانش جارى مىشود و از این همه لطف و بزرگوارى معشوق، نزدیك است كه روحش قالب تن را بشكند و به پرواز درآید. نماز نیز نظیر چنین چیزى، و البته در مقیاسى بسیار فراتر است. ما خردیم و حقیر و كمترین و فقیر؛ و خدا عظمتى بى پایان و بیرون از حد تصور. حال از سوى چنین بزرگى به چنین حقیرى پیغام رسیده كه به بارگاهش بشتابد و به فیض حضور و هم صحبتى نایل آید!
این صحنه را در مورد بزرگى تصور كنید كه ما نسبت به او جفاهاى بسیار روا داشته و بارها با بى شرمى تمام در حق او جسارت نموده ایم. اگر روزى در مجلسى، گروهى به حضور آن بزرگ شتافته باشند و ما نیز با سرافكندگى در آن جمع، در گوشهاى خزیده باشیم؛ همین مقدار كه ما را نزنند و بیرون نكنند، از سرمان هم زیاد است! اما نه تنها این كار را نمىكنند، كه آن بزرگ ما را به نزدیك ترین جا در كنار خود دعوت مىكند و با نرمى و ملاطفت احوال ما را جویا مىشود! به راستى چه حالى به ما دست خواهد داد؟!
خداى متعال با دعوت ما به نماز، بزرگ ترین لطف ها را در حق ما كرده و بیشترین بزرگوارى را به خرج داده است. او نه تنها در مقابل نافرمانى ها و گناه هاى مكرر، ما را از خود نرانده، كه خواستار حضور ما در بارگاه قدسش نیز شده است! به جاى آنكه ما التماس و تضرع كنیم كه خدایا به ما راه بده كه به آستانت درآییم و لحظهاى با تو سخن بگوییم، او خود
از ما خواسته كه از عطاى لقایش بهره گیریم! همیشه چنین موقعیتى فراهم نیست. گاهى باید التماس كنیم تا سخن ما را بشنوند؛ و معلوم هم نیست كه این درخواست اجابت شود. در ابتداى مناجات شعبانیه چنین مىخوانیم: وَ اسْمَعْ دُعائى اِذا دَعَوْتُكَ وَ اسْمَعْ نِدائى اِذا نادَیتُكَ وَ اَقْبِلْ عَلَىَّ اِذا ناجَیْتُك؛1 خدایا! هنگامى كه تو را خواندم، سخنم را بشنو؛ و هنگامى كه صدایت كردم پاسخم بده، و هنگامى كه با تو نجوا كردم روى به من آور. با التماس و زارى عرضه مىداریم، خدایا؛ اكنون كه من مىخواهم با تو سخن بگویم و صدایت كنم، سخنم را بشنو و از سر لطف به من توجه و عنایت كن!
اگر به این مطلب توجه كنیم كه خداى متعال با آن همه عظمت و جلالت، به بندهاى حقیر، گنه كار، پست، نافرمان و حق ناشناس اجازه داده كه با او سخن بگوید و به او توجه مىكند، شوق و هیجانى خاص در ما پدید مىآید؛ حالتى كه درست به وصف در نمىآید. این شوق و هیجان با شوق و هیجان هاى معمول تفاوت دارد و براى همه كس پیدا نمىشود. این، همان خشوع ناشى از شوق و محبت است.
به هرحال، انسان براى اینكه محبتش به خدا زیاد شود، باید ابتدا از نعمت ها و الطاف خاصى كه خدا به او عنایت فرموده شروع كند و آنها را به خاطر بیاورد. چنین موقعیت هایى در زندگى هركسى پیش مىآید؛ مواقعى كه نیازى شدید داشته و خداى متعال به فریادش رسیده و دستش را گرفته است. سپس باید این تذكر و یادآورى را به سایر نعمت ها تعمیم دهد؛ چرا كه همه نعمت هاى خداوند در جاى خود مهم است و همه مثل همان نعمتى هستند كه به صورت غیرمنتظره شامل حال ما شده است. اگر كوچك ترین خللى در عضوى كوچك و ناچیز از بدن ما پیش بیاید، آن گاه خواهیم دانست كه نعمتى عظیم بوده كه تا به حال از آن غافل بوده ایم. مرحله سوم این است كه علاوه بر نعمت هاى مادى به نعمت هاى معنوى كه خدا به او عنایت كرده نیز توجه كند. ارزش بسیارى از نعمت هاى معنوى بسیار بیشتر از نعمت هاى مادى است. گاهى كه جایى میهمان هستیم، یك احترام صاحب خانه به ما همین است كه زحمتى كشیده و سفرهاى انداخته و غذایى تهیه كرده است؛ اما احترام بیشتر او به خود را وقتى احساس مىكنیم
1. مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه.
كه با استقبال و احترام و لبخند به استقبال ما بیاید و با گرمى و محبت و عنایتى خاص، به ما خوش آمد بگوید. این یك لبخند و یك نگاه و چند كلمه حرف، به مراتب بیش از آن دعوت و غذا براى ما ارزش دارد. این نعمتى معنوى است كه در مقایسه با آن غذاها و نعمت هاى مادى، ارزشى بسیار والاتر دارد. نعمت هاى معنوى خداى متعال نیز به همین صورت است. اگر انسان اهل معرفت باشد، درك خواهد كرد كه برخى نعمت هاى معنوى خداوند، به هیچ وجه قابل مقایسه با نمعت هاى مادى او نیست. كسانى كه مقرب ترند لذت این نعمت ها را بهتر درك مىكنند. برخى نعمت ها را خداى متعال فقط براى بندگان مقرب و خاص خود آماده كرده است؛ نعمت هایى وصف ناشدنى و غیر قابل تصور: ما لا عَیْنٌ رَأَتْ وَ لا اُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَر؛1 نه چشمى دیده، و نه گوشى شنیده و نه به قلب هیچ بشرى خطور كرده است!
آرى، خداى متعال با بندگانش مهربان است و با رحمت و كرامت تمام با آنان رفتار مىكند و هر كس با خدا معامله كند پشیمان نخواهد شد. ما حتى طریقه سخن گفتن با خدا را نمىدانستیم؛ خداى متعال براى ما پیامبران و پیشوایانى قرار داد تا آنان به ما بیاموزند كه چگونه با او سخن بگوییم.
گاهى لطف و عنایت تا بدان حد است كه در هنگام سخن گفتن با او در حالى كه ما غافلیم و توجهمان به چیزهایى دیگر است، خداى متعال خود دست ما را مىگیرد و قلب ما را متوجه خود كرده و مىفرماید: «بنده من كجایى؟! من با تو و به یاد تو هستم، تو در كجا سیر مىكنى؟! بیا و روى دلت را به من بنما و با من نجوا كن!»
در هر حال، راه هاى متعددى براى خروج از غفلت و توجه به خداى متعال وجود دارد. همه این راه ها متوقف بر نوعى معرفت و شناخت است. اگر بخواهیم در حال نماز خشوع داشته باشیم و متوجه ذات اقدس متعال گردیم، باید از پیش، این معرفت ها را كسب كنیم و آنها را پیوسته وجهه نظر خود قرار دهیم. به ویژه بایستى دقایقى قبل از نماز، به معارفى كه از پیش كسب كردهایم توجهى خاص بنماییم؛ این كار در ایجاد خشوع در حین نماز، بسیار مؤثر است.
در پایان از الطاف بى پایان الهى مدد مىجوییم و از حضرتش مسألت داریم ما را از خواب غفلت بیدار كرده، به سوى خود متوجه نماید، و قلب و دل ما را نسبت به خود خاشع گرداند و نمازهاى ما را «نماز خاشعان» قرار دهد؛ آمین. و آخر دعوانا أن الحمدللّه رب العالمین.
1. بحار الانوار، ج 8، باب 21، روایت 82.