فهرست مطالب

درس دهم: ضرورت فلسفه

 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌درس دهم‌‌

 

‌‌‌‌‌‌ضرورت فلسفه

 

 

شامل:

—  انسان عصر

—  مکتب‌های اجتماعی

—  راز انسانیت

—  جواب چند ‌شبهه

 

 

 

 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌انسان عصر

خورشید، تازه سر از بستر آب‌های سبز دریا برداشته و اشعهٔ زرفام خود را بر چهره‌های خواب‌آلودهٔ سرنشینان کشتی تابانده است؛ سرنشینانی که به‌تازگی از خواب دوشین بیدار شده‌اند و با خیال راحت و بی‌خبر از همه‌‌جا به خوردن و آشامیدن و انواع سرگرمی‌ها پرداخته‌اند، و کشتی همچنان در اقیانوس کران‌ناپیدا پیش می‌رود.

در این میان یک نفر که هشیارتر به‌نظر می‌رسد، اندکی به فکر فرومی‌رود و آن‌گاه رو به همنشینان کرده، می‌پرسد: «ما به کجا می‌رویم؟» دیگری که گویی از خواب پریده است، حیرت‌زده همین سؤال را از دیگران می‌کند و... . بعضی آن‌چنان سرمست شادی و سرگرمی هستند که وقعی به آن نمی‌نهند و بدون اینکه به پاسخ آن بیندیشند، به‌کار خود ادامه می‌دهند، ولی این سؤال اندک‌اندک گسترش می‌یابد و به ملوانان و ناخدا هم می‌رسد. آنها هم بدون اینکه پاسخی داشته باشند، سؤال را تکرار می‌کنند و سرانجام علامت سؤالی بر فضای کشتی نقش می‌بندد و دلهرهٔ عجیب و پریشانی فراگیری پدید می‌آید... .

آیا این صحنهٔ تخیلی، داستان مردم جهان نیست که بر سفینهٔ عظیم زمین سوارند و در حالی که در فضای کیهانی به‌ دور خود می‌چرخند، اقیانوس بی‌کران زمان را درمی‌نوردند؟ و آیا مَثَل ایشان مثل چهارپایانِ سر در آخور نیست؟ چنان‌که قرآن کریم می‌فرماید: یَتَمَتَّعُونَ وَیَأکلُونَ کما تَأکلُ الأنْعام؛(1) «به‌سان چهارپایان بهره می‌گیرند و می‌خورند». و نیز می‌فرماید: لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَلَهُم اَعْیُنٌ لا یُبْصِروُنَ بِها وَلَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعونَ بِها اُولئِک کاَلانْعامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ اُولئِک هُمُ الْغافِلُون؛(2) «دل‌هایی دارندکه باآنها حقایق رادرنمی‌یابندوچشم‌هایی دارند

که با آنها نمی‌بینند و گوش‌هایی دارند که با آنها نمی‌شنوند، ایشان مانند چهارپایان، بلکه گمراه‌تر از آنان‌اند، ایشان همان غافلان‌اند».

آری! این داستان انسان عصر ماست که همراه با پیشرفت شگرف تکنولوژی، دچار حیرت و سردرگمی شده و نمی‌داند از کجا آمده، و به کجا می‌رود، و به کدام سوی باید رو کند، و از کدام راه باید برود. این‌چنین است که در عصر فضا، مکاتب پوچ‌گرایی و نهیلیسم و هیپیسم ظهور می‌کند و چونان سرطان به جان فکر و روح انسان متمدن می‌افتد و به‌مانند موریانه پایه‌های کاخ انسانیت را می‌خورد و سست می‌کند.

اما این سؤالات از سوی آگاهان مطرح شده و نیمه‌هشیاران را به خود آورده و اندیشمندان را برای یافتن پاسخ، به اندیشیدن واداشته است؛ گروهی که آمادگی لازم برای درست اندیشیدن را دارند، به پاسخ‌های صحیح و روشنگر و جهت‌دهنده‌ای دست می‌یابند و مقصد حقیقی را می‌شناسند و با شوق، به پیمودن راه مستقیم می‌پردازند، ولی کسانی هم در اثر نارسایی فکر و عوامل روانی، چنین می‌پندارند که این کاروان را نه آغازی است و نه انجامی، و همواره کشتی‌هایی در پهنهٔ اقیانوس پدید می‌آیند و به‌وسیله امواجِ خروشان و بـی‌هدف بـه ایـن سـوی و آن سـوی کشـانده مـی‌شوند و پیش از آنکه به ساحـل اَمن و آسوده‌ای برسند، در دل دریا غرق می‌گردند: وَقالوا اِنْ هِی اِلا حَیاتُناَ الدُّنْیا نَمُوتُ وَنَحیی وَما یُهْلِکنا اِلا الدَّهْر؛(3) «و گفتند که جز این زندگی دنیا حیاتی نیست، می‌میریم و زنده می‌شویم، و کسی جز روزگارْ ما را نابود نمی‌سازد».

به‌هرحال این پرسش‌ها خواه‌ناخواه برای انسان آگاه مطرح است که آغاز کدام است؟ و انجام کدام؟ و راه راست به‌سوی مقصد کدام؟

بدیهی است که دانش‌های طبیعی و ریاضی، پاسخی برای آنها ندارند. پس چه باید کرد و پاسخ درست این سؤالات را از چه راهی باید به‌دست آورد؟

در درس‌های گذشته راه یافتن پاسخ این پرسش‌ها معلوم شده است؛ ‌یعنی هریک از این سؤالات اساسی سه‌گانه، مربوط به شاخه‌ای از فلسفه است که باید با روش تعقلی

مورد بررسی قرار گیرد و همه آنها نیازمند به متافیزیک و فلسفه اُولی است، پس باید از شناخت‌شناسی و هستی‌شناسی آغاز کنیم و سپس به سایر علوم فلسفی بپردازیم تا پاسخ‌های صحیح این سؤالات و مانند آنها را بیابیم.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مکتب‌های اجتماعی

سرگردانی و حیرتی که دامن‌گیر انسان عصر فضا شده، در مسائل فردی و شخصی، محدود و محصور نگشته و مسائل اجتماعی را نیز دربر‌گرفته و در مکتب‌ها و سیستم‌های سیاسی‌ـ اقتصادی مختلفی متبلور شده است و با اینکه این نظام‌های دست‌بافتِ بشر بارها امتحان نارسایی و ناشایستگی خود را داده‌اند، هنوز هم جوامع سرگردان بشری دست از آنها برنداشته‌اند، و کسانی هم که از آنها سرخورده شده‌اند، در همان مسیرهای انحرافی گام برمی‌دارند و به‌دنبال دست‌بافت‌های جدیدی از همان قماش‌ها می‌گردند، و هربار که «ایسم» تازه‌ای در صحنهٔ ایدئولوژی‌ها ظاهر می‌شود، گروهی گمراه را به‌سوی خود جذب می‌کند و جنجال و غوغایی به راه می‌اندازد و طولی نمی‌کشد که ناکام و شکست‌خورده سقوط می‌نماید تا چه وقت با نام و رنگ و بوی دیگری ظاهر شود و عده‌ای دیگر را بفریبد.

گویی این گمراهان نگون‌بخت،‌ سوگند یاد کرده‌اند که هرگز به ندای حق گوش فراندهند و سخن رهبران الهی را نشنوند و بر ایشان همی خرده گیرند که چرا دست شما از زر و سیم و زرق و برق جهان تهی است، و اگر راست می‌گویید، چرا کاخ‌های سفید و سرخ جهان در اختیار شما نیست!

آری! اینان دنباله‌رو کسانی هستند که قرآن کریم داستان‌هایشان را پی‌درپی در گوش جهانیان فروخوانده و همگان را به عبرت گرفتن از سرنوشتِ ‌شوم آنان دعوت کرده است. اما گوش شنوا کجاست؟!

باری! از باب دعوت با شیوه حکمت می‌بایست گفت: نظام‌های اجتماعی می‌بایستی

براساس آگاهی از ساخت فطری انسان و همه ابعاد وجودی وی، و با توجه به هدف آفرینش و شناخت عواملی که او را در رسیدن به هدف نهایی کمک می‌کند، تنظیم شود و یافتن چنین فرمول پیچیده‌ای در توان مغزهای انسان‌های عادی نیست. آنچه از اندیشه ما می‌توان انتظار داشت، شناختن مسائل بنیادی و شالوده‌های کلی این نظام‌هاست که می‌بایست هرچه محکم‌تر و استوارتر پی‌ریزی گردد؛ یعنی شناخت آفرینندهٔ جهان و انسان، شناخت هدف‌داری زندگی بشر و شناخت راهی که آفرینندهٔ حکیم برای سیر و حرکت به‌سوی هدف نهایی، فراروی بشر گشوده است. آن‌گاه نوبت دل به او سپردن است، و سر در راه آوردن، و از راهنمایی‌های الهی پیروی کردن، و گام استوار برداشتن، و بدون هیچ تردید و تزلزلی راه پیمودن و شتاب گرفتن.

اما اگر کسانی از نعمت خدادادی عقل بهره نگرفتند، و به آغاز و انجام هستی نیندیشیدند، و مسائل بنیادی زندگی را حل نکردند، و به دلخواه خود راهی برگزیدند و نظامی پدید آوردند و نیروهای خود و دیگران را بر سرِ آن گذاشتند، چنین کسانی باید به پیامدهای خودخواهی‌ها و نابخردی‌ها و هوا‌پرستی‌ها و کژاندیشی‌ها و کجروی‌های خودشان هم ملتزم شوند، و سرانجام نباید کسی را بر ناکامی‌ها و بدبختی‌های جاودانه‌شان سرزنش کنند.

آری! یافتن ایدئولوژی صحیح در گرو داشتن جهان‌بینی صحیح است و تا پایه‌های جهان‌بینی استوار نگردد و مسائل بنیادی آن به‌صورت درست حل نشود و وسوسه‌های مخالف دفع نگردد، نمی‌توان به یافتن ایدئولوژی مطلوب و کارساز و راه‌گشایی امید بست، و تا «هست»ها را نشناسیم، نمی‌توانیم «باید»ها را بشناسیم.

مسائل بنیادی جهان‌بینی، همان پرسش‌های سه‌گانه‌ای است که وجدان بیدار و فطرت آگاه انسان، پاسخ‌های قطعی و قانع‌کننده‌ای برای آنها می‌جوید. بی‌جهت نیست که دانشمندان اسلامی آنها را «اصول دین» نامیده‌اند: خدا‌شناسی در پاسخ «آغاز کدام است؟»؛ معادشناسی در پاسخ «انجام کدام است؟»؛ و وحی و نبوت‌شناسی در پاسخ «راه کدام است و راهنما کیست؟».

 

ناگفته پیداست که حل صحیح و قطعی آنها مرهون اندیشه‌های عقلی و فلسفی است، و بدین‌ترتیب از راه دیگری به اهمیت و ضرورت مسائل فلسفی، و پیشاپیش آنها شناخت‌شناسی و هستی‌شناسی پی ‌می‌بریم.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌راز انسانیت

راه سومی برای شناختن اهمیت و ضرورت فلسفه وجود دارد که می‌تواند انسان‌های والاهمت و تعالی‌جو را برانگیزاند، و آن این است که اساساً انسانیت حقیقی انسان در گرو دستاوردهای فلسفه است و بیانش این است:

همه حیوانات با این ویژگی شناخته می‌شوند که افعال خود را با شعور و اراده برخاسته از غرایز انجام می‌دهند و موجودی که هیچ نحو شعوری ندارد، از صف حیوانات خارج است. در میان حیوانات، نوع ممتازی وجود دارد که نه درک او منحصر به درک حسی است و نه اراده وی تابع غرایز طبیعی، بلکه نیروی درک‌کنندهٔ دیگری به نام عقل دارد که اراده‌اش در پرتو راهنمایی آن شکل می‌گیرد. به دیگر سخن، امتیاز انسان به نوع بینش و گرایش اوست. پس اگر فردی تنها به ادراکات حسی قناعت ورزد و نیروی عقل خود را درست به‌کار نگیرد و انگیزهٔ حرکات و سکناتش هم همان غرایز حیوانی باشد، در واقع حیوانی بیش نیست، بلکه به تعبیر قرآن کریم از چهارپایان هم گمراه‌تر است!

بنابراین انسان حقیقی کسی است که عقل خود را در راه مهم‌ترین مسائل سرنوشت‌ساز به‌کار گیرد و براساس آنها راه کلی زیستن را بشناسد و سپس با جدیت به پیمودن آن بپردازد. از بیانات گذشته معلوم شد که ریشه‌ای‌ترین مسائلی که برای هر انسان آگاه مطرح است و در سرنوشت فردی و اجتماعی بشر نقش حیاتی را ایفا می‌نماید، همان مسائل بنیادی جهان‌بینی است؛ مسائلی که حل قطعی و نهایی آنها، مرهون تلاش‌های فلسفی است.

حاصل آنکه بدون بهره‌گیری از دستاوردهای فلسفه، نه سعادت فردی میسر است و نه سعادت اجتماعی و نه رسیدن به کمال حقیقی انسانی.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌جواب چند شبهه

در برابر این بیانات، ممکن است شبهاتی مطرح شود که به ذکر مهم‌ترین آنها و جواب هریک می‌پردازیم:

شبههٔ اول: این بیانات هنگامی می‌تواند ضرورت فلسفه را اثبات کند که جهان‌بینی را منحصر به جهان‌بینی فلسفی، و راه شناختن مسائل بنیادی آن را منحصر در فلسفه بدانیم، درصورتی‌که جهان‌بینی‌های دیگری هم وجود دارد، مانند جهان‌بینی علمی، جهان‌بینی دینی و جهان‌بینی عرفانی.

پاسخ: چنان‌که بارها توضیح داده‌ایم، حل این‌گونه مسائل در توان علوم تجربی نیست. بنابراین، جهان‌بینی علمی (به‌معنای صحیح) واقعیتی ندارد. اما جهان‌بینی دینی در صورتی کارساز خواهد بود که ما دین حق را شناخته باشیم، ولی این شناخت متوقف بر شناختن پیامبر و فرستندهٔ او یعنی خدای متعالی است، و روشن است که به استناد محتوای وحی نمی‌توان فرستنده و گیرندهٔ آن را اثبات کرد؛ مثلاً نمی‌توان گفت چون قرآن می‌گوید خدا هست، پس وجود او ثابت می‌شود! و اما جهان‌بینی عرفانی، چنان‌که در رابطه فلسفه و عرفان اشاره شد، متوقف بر شناخت قبلی خدای متعالی و شناخت راه صحیح سیر و سلوک است که می‌بایست براساس اصول فلسفی اثبات شود. پس همه راه‌ها در نهایت به فلسفه منتهی می‌شود.(4)

شبههٔ دوم: تلاش برای حل مسائل جهان‌بینی و فلسفه در صورتی شایسته است که شخص به نتیجه تلاش خود امیدوار باشد، ولی با توجه به عمق و گستردگی این مسائل، چندان امیدی به موفقیت نمی‌توان داشت. بنابراین بهتر است به‌جای صرف عمر در راهی که پایان آن معلوم نیست، به بررسی مسائلی بپردازیم که امید بیشتری به حل آنها داریم.

پاسخ: اولاً، امید به حل این مسائل به‌هیچ‌وجه کمتر از امید به نتایج تلاش‌های علمی دانشمندان در کشف اسرار علمی و تسخیر نیروهای طبیعت نیست. ثانیاً، ارزش احتمال، تنها تابع یک عامل یعنی «مقدار احتمال» نیست، بلکه عامل دیگری را نیز باید منظور

داشت و آن «مقدار محتمَل» است و حاصل‌ضرب این دو عامل است که ارزش احتمال را تعیین می‌کند. با توجه به اینکه «محتمَل» در اینجا سعادت بی‌نهایت انسان در جهان ابدی است، مقدار احتمال هرقدر هم ضعیف باشد، باز ارزش احتمال بیشتر از ارزش احتمال موفقیت در هر راهی است که نتیجه آن محدود و متناهی باشد.

شبههٔ سوم: چگونه می‌توان به ارزش فلسفه مطمئن بود، درحالی‌که دانشمندان زیادی با آن مخالفت کرده‌اند و حتی روایاتی نیز در مذمت آن نقل شده است؟

پاسخ: مخالفت با فلسفه، از طرف اشخاص مختلف و با انگیزه‌های متفاوتی انجام گرفته است. ولی مخالفت دانشمندان آگاه و بی‌غرض مسلمان در واقع به معنای مخالفت با مجموعه اندیشه‌های فلسفی رایجی بوده که بعضی از آنها ـ دست‌کم به‌نظر ایشان ـ با مبانی اسلامی موافق نبوده است. اگر روایت معتبری هم در نکوهش از فلسفه رسیده بود، قابل حمل بر این معنا بود. اما منظور ما از تلاش فلسفی عبارت است از به‌کار گرفتن عقل در راه حل مسائلی که تنها با روش تعقلی قابل حل است و ضرورت این کار مورد تأکید آیات محکمهٔ قرآن کریم و روایات شریفه می‌باشد، چنان‌که نمونه‌های فراوانی از این تلاش در روایات و حتی در متن قرآن کریم ملاحظه می‌شود، مانند استدلال‌هایی که در باب توحید و معاد در کتاب و سنت شده است.

شبههٔ چهارم: اگر مسائل جهان‌بینی با روش تعقلی و فلسفی در کتاب و سنت بررسی شده، دیگر چه نیازی هست که ما به کتب فلسفی و مباحث مطرح‌شده در آنها بپردازیم؛ مباحثی که غالباً از یونانیان اقتباس شده است؟

پاسخ: اولاً، طرح مباحث فلسفی در کتاب و سنت، ماهیت فلسفی آنها را تغییر نمی‌دهد. ثانیاً، استخراج این دسته از مسائل و تنظیم آنها در شکل یک علم هیچ مانعی ندارد، چنان‌که در مورد فقه و اصول و سایر علوم اسلامی انجام گرفته است و سابقهٔ این مباحث در کتب یونانیان و حتی اقتباس از آنها، از ارج این مسائل نمی‌کاهد، چنان‌که حساب و طب و هیئت نیز چنین است. ثالثاً، در کتاب و سنت، تنها شبهاتی

مورد بررسی قرار گرفته که در آن عصر شایع بوده است و این مقدار برای پاسخ‌گویی به شبهاتی که نوبه‌نو از سوی مکتب‌های الحادی القا می‌شود کافی نیست، بلکه می‌بایست طبق تأکیدات قرآن کریم و سخنان پیشوایان دینی، تلاش‌های عقلانی گسترش یابد تا آمادگی کافی برای دفاع از عقاید حقه و پاسخ‌گویی به هرگونه شبهه‌ای دربارهٔ آنها حاصل شود.

شبههٔ پنجم: بهترین دلیل بر نقص فلسفه، اختلافاتی است که در میان خود فلاسفه وجود دارد و توجه به آنها موجب سلب اطمینان از صحت روش ایشان می‌شود.

پاسخ: اختلاف در مسائل نظری هر علمی امری اجتناب‌ناپذیر است، چنان‌که فقها نیز در مسائل فقهی اختلافاتی دارند، درصورتی‌که این‌گونه اختلافات، دلیل بطلان علم فقه و روش ویژهٔ آن نمی‌شود، چنان‌که اختلاف دو نفر ریاضی‌دان هم دربارهٔ یک مسئله ریاضی، دلیل بطلان ریاضیات نیست. توجه به این اختلافات، باید انگیزهٔ نیرومندی برای اندیشمندان متعهد باشد که بر تلاش و کوشش و استقامت و پشتکار خود بیفزایند تا به نتایج مطمئن‌تری دست یابند.

شبههٔ ششم: کسانی دیده شده‌اند که در علوم فلسفی تحقیقات قابل تحسینی داشته‌اند، ولی هم در مسائل شخصی و اخلاقی دارای نقطه‌ضعف‌هایی بوده‌اند و هم در مسائل اجتماعی و سیاسی. پس چگونه می‌توان فلسفه را کلید سعادت فردی و اجتماعی دانست؟

پاسخ: تأکید بر اهمیت و ضرورت فلسفه به این معنا نیست که این علم، علت تامه و شرط کافی برای داشتن ایدئولوژی صحیح و رفتار عملی بر طبق آن است، بلکه به این معناست که شرط لازم برای دستیابی به ایدئولوژی مطلوب می‌باشد؛ یعنی پیمودن راه راست، متوقف بر شناختن آن است و شناخت راه مستقیم، متوقف بر داشتن جهان‌بینی صحیح و حل مسائل فلسفی آن، و اگر کسی گام اول را درست برداشت، ولی در گام دوم ایستاد یا منحرف شد، دلیل آن نیست که در گام اول هم منحرف بوده است، بلکه باید علت توقف یا انحراف او را در گام دوم پی‌جویی کرد.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌خلاصه

1. انسان عصر فضا به‌رغم پیشرفت شگرف در زمینه‌های تجربی و صنعتی، در حل مسائل بنیادی جهان‌بینی که شالودهٔ زندگی انسانی را تشکیل می‌دهند ناتوان است و بعضی مانند چهارپایانِ سر در آخور، تنها به ارضای غرایز حیوانی پرداخته‌اند و اصلاً توجهی به این مسائل ندارند، و بعضی دیگر در حل آنها وامانده‌اند و پوچ‌گرا شده‌اند.

2. مکتب‌های متناقض سیاسی ـ اجتماعی و نظام‌های اقتصادی سرمایه‌داری و سوسیالیسم نیز نمونه‌هایی از سرگردانی انسان در حل مسائل اجتماعی است که به نوبهٔ خود از فقدان بینش صحیح در مسائل فلسفی، نشئت می‌گیرد.

3. انسان واقعی کسی است که نخست عقل خود را در راه شناخت هستی و حل مسائل بنیادی جهان‌بینی به‌کار گیرد و بفهمد کیست، و از کجا و در کجا و به‌سوی کجاست؛ آن‌گاه براساس شناخت این «هست‌»ها به شناختن راه صحیح برای رسیدن به هدف نهایی یعنی شناختن «باید»ها بپردازد و سپس با جدیت، آن راه را بپیماید.

4. همه این مطالب، ضرورت تلاش عقلانی برای حل مسائل بنیادی جهان‌بینی (اصول دین) را ثابت می‌کند، و در یک جمله، سعادت فردی و اجتماعی و رسیدن به کمال انسانی، مرهون دستاوردهای فلسفه است.

5. مسائل جهان‌بینی از سنخ مسائل فلسفی است. بنابراین جهان‌بینی علمی سرابی بیش نیست و جهان‌بینی‌های دینی و عرفانی هم نیازمند به فلسفه هستند.

6. امید موفقیت در حل مسائل فلسفی به هیچ‌وجه کمتر از امید به کشف اسرار طبیعت نیست، علاوه بر اینکه چون نتیجه آن ارزش نامحدود دارد، هرقدر احتمال رسیدن به آن ضعیف باشد، باز هم ارزشمندتر از احتمال موفقیت در هر کاری است که نتیجه محدودی داشته باشد.

7. مخالفت بعضی از دانشمندان آگاه و بی‌غرض مسلمان با فلسفه، درحقیقت به معنای مخالفت با مجموعه آرای فلسفی رایجی بوده که بعضی از آنها با مبانی اسلامی موافق نبوده است.

8. طرح بعضی از مسائل فلسفی در کتاب و سنت، ماهیت فلسفی آنها را تغییر نمی‌دهد و ما را بی‌نیاز از تلاش‌های فلسفی برای دفع همه شبهات الحادی نمی‌سازد.

9. اختلاف در مسائل فلسفی مانند هر علم دیگر، امری اجتناب‌ناپذیر است و نمی‌توان آن را دلیلی بر بطلان روش فلسفی و تعقلی قلمداد کرد، بلکه باید با توجه به آن، بر تلاش و کوشش برای دستیابی به نتایج مطمئن‌تر افزود.

10. ضرورت فلسفه به معنای تأمین همه شرایط لازم برای سعادت فردی و اجتماعی نیست، بلکه به معنای تحصیل شرط لازم و اساسی آن است.

 

پی نوشت ها

1. محمّد (47)، 12.

2. اعراف (7)، 179.

3. جاثیه (45)، 24.

4. برای توضیح بیشتر به درس دوم از ایدئولوژی تطبیقی مراجعه کنید.