مسؤولیت ما در عرصه فرهنگ (2)

مسؤولیت ما در عرصه فرهنگ (2)

خدا را شاكریم كه توفیق داد بار دیگر در جمع اساتید ارجمند دانشگاه به بحث و گفتگو بپردازیم. در جلسه قبل بحثى را پیرامون مسؤولیتى كه بر دوش ماست مطرح كردیم و مطالبى به عرض شما رسید. در آن جلسه عرض كردم براى انجام یك حركت فرهنگى ابتدا باید یك سرى تحلیل ها و شناخت هاى مقدماتى داشته باشیم، كه از جمله آنها تحلیل وضعیت موجود است. گر چه همه ما فى الجمله یك احساس مسؤولیتى داریم و همین احساس است كه ما را دور هم جمع كرده و به یك حركت گروهى روى آورده ایم، اما براى درك هر چه بیشتر و بهتر این مسؤولیت باید تحلیل روشنى از شرایط سیاسى، اجتماعى انقلاب و پیشینه آن داشته باشیم تا تصویرى هر چه روشن تر از وضعیت موجود بدست آورده و بتوانیم با آگاهى بیشترى به سمت وضع مطلوب حركت كنیم. البته جا دارد كه بحثى مفصل و گسترده راجع به این مسأله صورت گیرد، اما با توجه به محدودیت هایى كه هم براى بنده و هم براى شما وجود دارد، فرصت طرح چنین بحث گسترده‌اى در این مجال نیست و ناچار هستیم به مروى اجمالى و در حدّ همین یك جلسه در رابطه با این مسأله بسنده نماییم.

تصویرى از ایران قبل از بهمن 57

همه ما مى‌دانیم كه اصل حركت این نهضت در واقع پانزده سال پیش از

پیروزى انقلاب و در سال 42 شروع شد. در طول این پانزده سال، شرایط سختى بر ملت ایران گذشت، نابسامانى در همه ابعاد كشور وجود داشت. وضعیت نابهنجار اقتصادى، غارت بیت المال، فساد ادارى، فساد اخلاقى دربار و دستگاه هاى وابسته به دربار، رشوه خوارى بى حد و مرز، اختلاف طبقاتى غیر قابل تحمل و چیزهایى از این قبیل، مردم را واقعاً به ستوه آورده بود. در كنار آن، نفوذ عمیق استعمار، به خصوص امریكا، در تمام شئون اجتماعى دیده مى‌شد؛ به طورى كه بالاترین مقام هاى كشور نیز ابزار دست امریكا بودند و عملا این سفارت امریكا بود كه در كشور حاكم بود و تصمیم مى‌گرفت. آنها ملت ما و حتى بالاترین شخصیت هاى كشور را هم تحقیر مى‌كردند و در اثر این تحقیرهاى مكرر و طولانى، كم و بیش یك احساس حقارتى هم در آحاد ملت ما بوجود آمده بود كه واقعاً فكر مى‌كردند امریكایى ها مردمى متمدن و پیشرفته، و ما مردمى عقب افتاده و كم مقدار هستیم. در كنار همه اینها مسأله مهم دیگر، سیاست دین زدایى بود كه روز به روز گسترش مى‌یافت و آهنگ قوى ترى پیدا مى‌كرد؛ در این اواخر كار به جایى رسیده بود كه دیگر پرده ها را كاملا بالا زده بودند و رسماً با همه مقدسات دینى مبارزه مى‌كردند، و با وجود چنین شرایطى بروز یك تحول گسترده، غیر قابل پیش بینى نبود.

بزرگ ترین آفت دوران شاهنشاهى

اگر بخواهیم تحلیلى از آن اوضاع داشته باشیم، به نظر من بزرگ ترین آفت آن دوران این بود كه با سیاست هاى استعمارى گذشته و به خصوص دوران 50، 60 ساله رژیم پهلوى، كارى كرده بودند كه توده مردم مسلمان و افراد متدیّن را از صحنه سیاست خارج كرده بودند. ما خیلى چیزها از آن دوران به یاد داریم،

اما شاید این نكته‌اى را كه به آن اشاره كردم، دوستان كم تر به آن توجه داشته و یا در خاطرشان نباشد. این مسأله یك بلاى مهمى بود كه به جان ملت ما انداخته بودند. طورى سیاست گذارى كرده بودند كه كارهاى سیاسى و امور اجتماعى این كشور به دست یك عده به قول خودشان نخبگان افتاده بود؛ نخبگانى كه شاید بیش از هشتاد درصد آنها تحصیل كرده امریكا بودند و یا در ایران در دانشگاه هایى تحصیل مى‌كردند كه زیر نظر امریكایى ها اداره مى‌شد. از جمله این دانشگاه ها دانشگاه شیراز و دانشكده مدیریت تهران (محل فعلى دانشگاه امام صادق) بودند. رییس دانشگاه شیراز را باید با موافقت سفارت امریكا تعیین مى‌كردند و برنامه هایش هم از آن جا مى‌آمد. خیلى از دانشگاه هاى دیگر را هم برنامه هایش را به طور غیرمستقیم امریكایى ها تنظیم مى‌كردند. به هر حال سیاست گذارى كشور عملا به دست این نخبگانى بود كه اكثریت قاطع آنها را امریكایى ها تربیت كرده بودند. البته اصل این سیاست، كه بسیار هم حساب شده و با برنامه بود، مال انگلیس هاست و امریكایى ها هم از آنها یاد گرفتند. براى این كه بتوانند در دراز مدت، حضور خودشان را در كشورهاى تحت سلطه و اداره امور آنها ادامه دهند، سعى كردند نخبگانى را در كشور خودشان تربیت كنند و به طور غیر مستقیم آنها را شستشوى مغزى داده و آنچه را خود مى‌خواهند به آنان القا كنند. نتیجه این سیاست آن بود كه توده مردم مسلمان كشور عملا هیچ نقشى براى خودشان در اداره امور كشور نمى‌دیدند. تنها جایى كه مردم ظاهراً نقشى داشتند مجلس بود، كه آن هم به این صورت بود كه یك لیستى از نماینده ها قبلا توسط دربار و با تأیید سفارت امریكا تعیین مى‌شد و همان ها باید از صندوق ها بیرون مى‌آمدند.

البته در بین نخبگان آن روز كشور كسانى هم بودند كه با سیاست هاى جارى كشور موافق نبودند و به هر دلیلى حاضر نبودند با آنها كنار بیایند و بنا را

بر مبارزه گذاشته بودند و براى خودشان تشكل هایى داشتند. یكى از این گروه ها حزب توده بود. البته گرچه حزب توده در یك مقطعى خودش هم در واقع عامل و آلت دست استعمار شرق بود و كسانى در بین آنها بودند كه گرایش به شوروى داشتند و مى‌خواستند ایران به یك كشور سوسیالیستى و یكى از اقمار شوروى تبدیل شود، اما به هر حال افراد صادقى هم در میان آنها بودند كه واقعاً براى رهایى از چنگال سلطه و استعمار انگلیس و امریكا، راهى جز این نمى‌دیدند كه خودشان را به دامن شوروى بیندازند؛ یعنى این طور به آنها القا شده بود كه براى كشورهاى جهان سوم نظیر ایران دو راه بیشتر وجود ندارد؛ یا باید زیر پرچم امریكا باشند و یا زیر پرچم شوروى، تا بتوانند بر علیه دیگرى مبارزه كنند. البته این گروه دوم زیاد نبودند، ولى بالاخره كم و بیش یافت مى‌شدند. به هر حال، یك عده از نخبگان آن روز در قالب حزب توده دور هم جمع شده بودند و كار تشكیلاتى مى‌كردند. الآن هم نباید از خطر این حزب غفلت كرد، چون دوباره فرصت را غنیمت شمرده و مخفیانه به بازسازى خودشان پرداخته اند.

در طیفى كه گرایش چپى داشتند غیر از حزب توده، گروه هاى دیگرى نیز مثل چریك هاى فدایى خلق، حزب كارگر، رستگار و انواع گروه ها و احزاب محلى در مناطقى مثل كردستان، آذربایجان، تركمنستان و خوزستان وجود داشتند كه وجه مشترك همه آنها گرایش ماركسیستى بود. البته ناگفته نگذاریم كه برخى از اینها كه اسم حزب هم داشتند در واقع ده، بیست نفر عضو بیشتر نداشتند.

در مقابل این طیف چپ، دسته دیگرى از احزاب و گروه ها بودند كه جزو احزاب دست راستى محسوب مى‌شدند و طرفدار حكومت و رژیم بوند و به نحوى، از اقمار غرب به شمار مى‌رفتند.

 

آن چه در این میان جاى آن خالى بود فعالیت متدیّنان بود كه با ترفندهاى مختلف آنها را از صحنه سیاست به دور نگاه داشته بودند و این طور تبلیغ كرده بوند كه اصلا كسى كه مؤمن و متدین باشد در امور سیاسى دخالت نمى‌كند. بنده در خاطرم هست كه آن موقع وقتى مى‌خواستند یك روحانى را متهم و بدنام كنند، مى‌گفتند آخوند سیاسى است. فرهنگ را این طور ساخته بودند كه آخوند سیاسى یك فحش بود. بر این اساس، متدینان و در رأس آنها روحانیون و علماى دینى، از ورود به صحنه سیاست به شدت پرهیز مى‌كردند. تا این كه كم كم با الگو بردارى از برخى كشورهاى اسلامى و نیز تأثیر عوامل دیگر، گروه هاى كوچك سیاسى در بین متدینان نیز پیدا شد؛ جمعیت مشهور فدائیان اسلام از جمله این گروه ها بود كه البته یك گروه بسیار كوچك ولى در عین حال بسیار محكم و مصمّم بودند. نمونه دیگر، حزب ملل اسلامى بود كه بعد از كودتاى 28 مرداد بوجود آمد. آنها هم چند نفرى بیشتر نبودند كه سرانجام هم لو رفتند. در همین زمان، كه اوج فعالیت هاى سیاسى مرحوم آیت الله كاشانى است، گروه مجاهدین اسلام را داریم كه مؤسس آن شمس قنات آبادى بود. سازمان مجاهدین خلق، كه ما امروز آنها را بنام گروهك منافقین مى‌شناسیم، در واقع با اقتباس از همین گروهى كه شمس مؤسس آن بود، شكل گرفت و البته همان طور كه مى‌دانید بعداً گرایش هاى ماركسیستى پیدا كرد و در نهایت هم كه به دامان امریكا و غرب افتاد.

به هر حال، این تصویر زمینه سیاسى كشور و گروه هاى فعال آن در قبل از پیروزى انقلاب بود كه محدود به همین گروه هاى اندك و كم تعداد بود و توده مردم مسلمان و معتقد و دلسوز كشور، كه بیش از نود درصد جمعیت را تشكیل مى‌دادند از این صحنه كاملا به دور بودند و راهى براى ورود آنها وجود نداشت. در بین این نود درصد، كم نبودند افراد آگاهى كه حقیقت اوضاع و

جریانات را درك مى‌كردند و از وضعیت كشور ناراحت بودند و خون دل مى‌خوردند، اما عملا نمى‌توانستند كارى بكنند و امیدى نداشتند.

در بین معدود گروه هاى اسلامى آن زمان، كه واقعاً به اسلام علاقه داشتند و ضمن آن كه دستگاه حكومت را قبول نداشتند ولى تمایلى هم به گروه هاى چپى و ماركسیستى نشان نمى‌دادند، مى‌توان از نهضت آزادى نام برد. نهضت آزادى در واقع بچه مسلمان هایى بوند كه دور هم جمع شده بودند و شروع به كار گروهى كردند و كم كم به صورت نهضت آزادى درآمدند، كه از مؤسسان آن مى‌توان به مهندس بازرگان و دكتر یدالله سحابى اشاره كرد. مسجد دانشكده فنى دانشگاه تهران را همین مهندس بازرگان پایه ریزى كرد. همچنین اینها همان وقت مجلاتى به صورت متناوب منتشر مى‌كردند كه مثلاً یكى از آنها مجله «گنج شایگان» بود. نهضت آزادى هم مثل مجاهدین خلق اولیه، به اسلام علاقه داشتند و اهل نماز و روزه و بعضاً سحرخیزى هم بودند؛ گر چه همانند مجاهدین خلق، نهضت آزادى هم در ادامه دچار انحراف و التقاط شد، و بالاخره این طور تشخیص دادند كه براى سلامت سیاسى خودشان، به صورت یكى از ارگان هاى جبهه ملى، كه در بین نخبگان سیاسى آنها را سالم تر از بقیه مى‌دانستند، فعالیت كنند. این دورنمایى از وضعیت سیاسى كشور ما پیش از پیروزى انقلاب بود.

استراتژى امام خمینى(رحمه الله) براى ایجاد تحول سیاسى

در آن شرایط، مرحوم امام با آن فراست و درك و بینش بالاى سیاسى كه از همان ابتدا داشت، دریافت كه این فعالیت هاى سیاسى كه توسط گروه هاى مختلفى از نخبگان صورت مى‌پذیرد، اگر هم به سرانجامى برسد در نهایت به نفع اسلام نخواهد بود؛ حتى آنهایى كه با نام اسلام كار مى‌كردند. تنها راهى كه

به نظر امام وجود داشت و مثمر ثمر بود، به صحنه كشاندن توده مردم مسلمان بود. امام معتقد بود كه این احزاب و گروه ها نمى‌توانند یك حركت اسلامى قوى و فراگیر كه به تشكیل حكومت اسلامى بینجامد، انجام دهند. البته تئورى حضرت امام، در فلسفه سیاسى معاضر پذیرفته نبود و هنوز هم نیست؛ آنها معتقدند كه هر جا فعالیت سیاسى به هر صورتى بخواهد انجام بگیرد و نتیجه داشته باشد حتماً باید در قالب حزب و تشكیلات حزبى با آن فرمول ها و روابط خاص باشد، و یك چنین حركتى كه عموم آحاد مردم در آن مشاركت داشته باشند و همه احساس مسؤولیت كنند و به صورت یك پارچه حركت كنند، در نظریه هاى كلاسیك علوم سیاسى جایى نداشت و ندارد. اگر امام مى‌خواست حرف خودش را به صورت یك نظریه علمى مطرح كند و درباره آن بحث و استدلال نماید، كسى گوش به حرف ایشان نمى‌داد. امام به جاى مطرح كردن این مطلب سیاسى در قالب یك نظریه علمى، عملا آن را به كار گرفت و مصمّم شد كه توده هاى مردم را به میدان بكشاند و این احساس مسؤولیت را در عموم مردم به وجود آورد كه به عنوان مسلمان وظیفه دارند در امور سیاسى كشورشان دخالت كنند. این كار مانند بسیارى از كارها و اندیشه هاى دیگر امام، یك اندیشه ابتكارى بود و اگر امام مسیرى غیر از این را دنبال كرده بود هیچ تحول قابل اعتنایى نمى‌توانست ایجاد كند. امام با به میدان آوردن توده عظیم مردم بود كه موفق شد این نهضت بى سابقه را پدید آورد؛ كارى كه هیچ یك از آن گروه هاى سیاسى، چه چپ، چه ملّى و چه مذهبى، به اعتراف دوست و دشمن هرگز قادر به انجام آن نبودند. این امام بود كه با تشخیص انرژى نهفته در توده هاى عظیم ملت و با استفاده از انگیزه هاى اسلامى و دینى آنان، یك جریان هدف دار سراسرى به راه انداخت. ما هنوز فراموش نكرده ایم و خود از نزدیك شاهد بودیم كه جوان هاى عاطل و باطلى

را كه سر كوچه و خیابان ها پرسه مى‌زدند، امام آن چنان متحول و هدفمند كرد كه در جریان انقلاب مى‌آمدند وسط خیابان، سینه اشان را سپر مى‌كردند و به سربازان رژیم شاه مى‌گفتند: بزن! امام با بیدار كردن حس مسؤولیت دینى در مردم، و با نیت خالصى كه داشت، كارى كرد كه بجاى روابط محدود و خشك حزبى، یك رابطه عمیق عاطفى با مردم ایجاد كرد و مردم به ایشان عشق مىوزیدند و پروانهوار گرد شمع وجودش مى‌چرخیدند. این رهبرى بى همتاى امام بود و ما همچنان آثار این پیوند عمیق عاطفى را مى‌بینیم كه حتى پس از سال ها از رحلت ایشان هنوز هم وقتى نام ایشان برده مى‌شود با احترام و تكریم خاصى همراه است.

به هر حال حركت امام حركتى خارج از فرمول ها و چارچوب هاى رایج سیاسى بود. آن زمان كه تظاهرات خیابانى مردم در سال 56 شروع شد حتى خوش بین ترین افراد هم فكر نمى‌كردند كه این حركت در كم تر از بیست سال نتیجه بدهد و به پیروزى بینجامد. این افراد كه مى‌گویم، منظورم كسانى نظیر شهید دكتر بهشتى است، كه آدم هاى سطحى و فاقد تحلیل سیاسى نبودند، اما حتى كسى مثل ایشان هم قبل از پیروزى انقلاب و در واخر دوران نهضت فكر مى‌كرد كه ما باید بیست سال دیگر منتظر باشیم. اما همه دیدیم كه حركت امام در طول یك سال و اندى نتیجه داد و انقلاب پیروز شد؛ چیزى كه خود بنده، شخصاً، آن روز باور نمى‌كردم و اگر هم كسى مى‌گفت، برایم به خواب و خیال شبیه بود. بنده كه سهل است، خیلى بزرگ تر از بنده هم تصورشان همین بود. به هر صورت، اگر بگوییم پیروزى انقلاب اسلامى ایران در سال 57 یك اعجاز الهى بود، تصور مى‌كنم سخنى گزاف نباشد.

بعد از پیروزى انقلاب، غیر از گروهك هاى مفسدى كه دیگر جایى براى ایشان در میان ملت باقى نمانده بود و خود با انجام برخى حركت هاى بى

منطق و مزوّرانه و ترورهاى كور باعث حذف خودشان شدند و از كشور فرار كردند، سایر گروه ها باقى ماندند. گروه هایى مثل حزب توده، چریك هاى فدایى خلق، پان ایرانیست ها، جبهه ملّى و نهضت آزادى، همچنان بعد از پیروزى انقلاب فعالیت داشتند و كسى به آنها تعرضى نداشت و جان و مالشان محفوظ بود.

تا این قسمت از مطالب را تقریباً شما مى‌دانستید و حرف خیلى تازه‌اى نداشت و صرفاً مرورى بود بر مسائل و جریانات قبل از پیروزى انقلاب، و بیشتر جنبه مقدّمى داشت. بحث اصلى ما كه من روى آن تأكید دارم و مایلم شما عزیزان بیشتر توجه كنید از این قسمت به بعد است.

میزان باور مسؤولان نظام اسلامى به اندیشه ها و ارزش هاى اصیل اسلام

پس از پیروزى انقلاب، طبیعتاً بحث مدیریت كشور و تشكیل دولت مطرح شد. اولین دولتى كه تشكیل شد دولت موقت به ریاست مهندس بازرگان بود و بعد از آن هم افراد و دولت هاى دیگرى سركار آمدند. جداى از نقص ها و اشكالات طبیعى كه ناشى از كم تجربگى و تازه كار بودن دولتمردان و وضعیت خاص روزها و سال هاى اول هر انقلاب و حكومتى است، مطلبى كه این جا وجود دارد این سؤال است كه آیا اعضاى این كابینه ها و كارگزاران آنها، همه مثل امام فكر مى‌كردند؟ آیا همه آنها نقش دین در جامعه را همان چیزى مى‌دانستند كه امام مى‌دانست؟

در میان تصمیم گیرندگان و سیاست گذاران رده بالاى كشور در آن زمان، كسانى مثل شهید بهشتى، شهید مطهرى، شهید باهنر و تعدادى دیگر وجود داشتند كه سال ها زیر دست امام تربیت شده بودند و با افكار و نظرات ایشان كاملا آشنایى داشتند، علاوه بر آن كه خودشان هم مایه هاى خوبى داشتند و با

مطالعات عمیق و گسترده در معارف و منابع اسلام، شناخت خوبى از اسلام و مبانى و احكام آن بدست آورده بودند. این قبیل افراد فكر و راه امام را مى‌شناختند و به آن اعتقاد و باور داشتند و واقعاً همان چیزى را مى‌خواستند كه امام به دنبال آن بود. اما شما نگاه كنید كه اینها چند سال دوام آوردند. در همان یكى، دو سال ابتداى انقلاب اكثر این افراد را از ما گرفتند. ابتدا ترور مرحوم مطهرى و بعد هم واقعه هفتم تیر و هشتم شهریور و قضایاى دیگر، كه طىّ آنها اكثر افرادى را كه اندیشه ها و مبانى امام را خوب شناخته و آن را باور داشتند و در پست هاى مهم سیاسى و برنامه ریزى كشور ایفاى نقش مى‌كردند، از دست دادیم. دشمن با مطالعاتى كه داشت، قبل از آن كه ما این شخصیت ها و چهره ها را به خوبى بشناسیم، شناسایى كرد و از دست ما گرفت.

از این افرادى كه نام آنها را بردم و چند نفر معدود دیگر كه بگذریم، همه كسانى كه بعد از جریان هشتم شهریور و دولت شهید باهنر روى كار آمدند و در پست هاى كلیدى و رده هاى اولیه مدیریت كشور قرار گرفتند، نه تا این حد تفكر امام را شناخته بودند و نه از نظر روحى و مایه هاى معنوى آن چنان ساخته شده بوند و با درجات مختلف، كم و بیش متأثر از فرهنگ و تعلیمات غربى بودند و از فرهنگ و معارف اسلامى فاصله داشتند و این فاصله روز به روز و در هر دولتى نسبت به دولت و مسؤولان قبلى بیشتر مى‌شد. اما تا زمانى كه خود حضرت امام حیات داشتند در اثر آن عظمت روحى و سیطره معنوى و ملكوتى كه داشتند و بر همه كشور سایه انداخته بود، افراد كم تر منویات قلبى خودشان را اظهار مى‌كردند و حتى كسانى كه مخالفت هاى اصولى و عمیق با راه و تفكر و مبانى امام و اسلام داشتند اصلا زمینه را براى طرح مخالفت خود مساعد نمى‌دیدند و عملا نمى‌توانستد عرض اندامى بكنند و حرفى براى گفتن نداشتند. به هر حال بعد از رحلت امام، طبیعتاً زمینه براى فاصله و دورى از

تفكر و راه امام بیشتر مى‌شود، چون آن مربى دیگر نیست و آن سیطره روحى و معنوى وجود ندارد. امام شخصیتى است كه نزدیك به هشتاد سال در كوره حوادث تلخ و شیرین سیاسى، اجتماعى آبدیده شده و با مجاهدت هاى نفسانى و روحى، خود را ساخته و یك تجربه گران بهاى مبارزاتى 30 ساله را به همراه دارد. بنابراین كسى بعد از ا مام، هر چقدر هم كه خود ساخته و با تجربه و شایسته باشد اما بالاخره امام نمى‌شود، و این خود عاملى است كه به همراه عوامل مختلف دیگرى كه طبیعتاً وجود دارد و فعلا مجال پرداختن به آنها نیست، دست به دست هم داده و باعث مى‌گردد كه ارزش ها و تفكر اسلامى به تدریج و روز به روز كم رنگ تر شود و ما وظیفه داریم كه با تعیین استراتژى ها و راه كارهاى مناسب جلوى این پدیده را بگیریم.

برنامه ریزى دشمنان انقلاب براى كم رنگ كردن ارزش هاى اسلامى

علاوه بر عواملى كه مربوط به طبیعت و ماهیت چنین حركت هایى است، عوامل خارجى هم در این كم رنگ شدن مهم و مؤثرند. اگر روزها و سال هاى اول انقلاب، امریكایى ها و سایر سیاستمداران و دولت هاى غربى و شرقى تصور مى‌كردند كه این انقلاب هم انقلابى است مثل سایر انقلاب هاى دوران معاصر كه تأثیرات چندان پایدار و گسترده‌اى نخواهد داشت، اما امروز پس از بیست سال از پیروزى انقلاب و تحولات جهانى كه ایجاد كرده، دیگر باور كرده‌اند كه اسلام مكتبى سازنده و مترقى است كه پتانسیل هاى فراوان و نیرومندى براى مدیریت جامعه و جهان دارد. آنان امروز خطر را كاملا احساس كرده و آن را بسیار جدى و اصولى تلقى كرده‌اند و به همین دلیل هم با استفاده از بودجه هاى كلان و برنامه ریزى هاى گسترده، به مقابله با این حركت برخاسته و در صدد خنثى سازى اثرات و بعد هم محو كامل آن هستند. امروز

تحلیل گران آنها نقاط ضعف و قوت انقلاب ما و رخنه هایى را كه مى‌توان از طریق آنها به درون این سد نفوذ كرد، شناسایى نموده و با برنامه ها و فعالیت هایى كه بعضاً در تصور ما هم نمى‌گنجد به تضعیف بنیان هاى آن مشغولند. البته كشف برخى از این نقاط و برنامه ریزى در رابطه با آنها كار چندان دشوارى هم نیست. در یك تحلیل نه چندان پیچیده مى‌توان تشخیص داد كه موتور محرك افعال و حركت هاى انسان را دو مقوله، یكى شناخت ها و دیگرى گرایش هاى او تشكیل مى‌دهد. بنابراین چنان چه بخواهیم مسیر حركت انسان را تغییر دهیم كافى است كه در تغییر شناخت ها و گرایش هاى او تلاش كنیم. به همین دلیل، دشمنان اسلام و این ملت سعى مى‌كنند از یك سو اعتقادات و باورهاى دینى مردم را تضعیف كنند و از سوى دیگر در تلاشند با جایگزین كردن و تبلیغ ارزش هاى غربى و مادى، سمت و سوى گرایش هاى جامعه را تغییر دهند. این استراتژى، یعنى تلاش در جهت تغییر شناخت ها و گرایش ها، بویژه در نسل جوان بسیار كارساز است، زیرا این نسل از نظر اعتقادى و مبانى فكرى هنوز آن چنان ریشه دار و عمیق نشده و بیشتر بر اساس دیده ها و شنیده ها، به یك سرى مسائل معتقد است اما پشتوانه تحقیقى و استدلالى محكمى ندارد. از نظر گرایش ها نیز سنین جوانى اقتضائات خاصى دارد و بحرانى ترین مرحله زندگى انسان از لحاظ طوفان غرایز مختلف به شمار مى‌رود. جوان طبیعتاً گرایش و توجه خاصى به انواع مظاهر مادى زندگى دارد.

البته غرب این استراتژى را نه فقط در رابطه با ملت هاى مسلمان و جهان سوم بلكه در مورد مردم خویش نیز استفاده مى‌كند و اكثر جوان هاى غربى را به سكس و مسائل جنسى، مشروبات الكلى، مدهاى كیف و كفش و لباس و مو و چهره‌اى كه هر روز تغییر مى‌كنند، ورزش، سینما و هنرپیشگان و چیزهاى

دیگرى از این قبیل سرگرم كرده است. در این میان فقط تعداد معدودى از افرادى را كه استعداد خوبى دارند شناسایى كرده و در مراكز علمى و تحقیقاتى جذب مى‌كنند و با سرمایه گذارى روى آنها، از نبوغ و دانش و تفكر آنها در جهت پیشرفت در عرصه هاى مخلتف استفاده مى‌كنند.

حال در كشورى كه قانون اساسى آن بر محور اسلام تدوین شده و اصلى مترقى چون «ولایت فقیه» در آن وجود دارد، كشورى كه ارزش هاى اسلامى در آن حاكم است و در رأس آن فقیهى اسلام شناس و وارسته و در عالى ترین سطوح و مراتب تقوا و ارزش هاى الهى و انسانى قرار دارد، چه باید كرد تا آن اهداف استعمارى دشمن تحقق یابد؟ پاسخ روشن است: باید از طرق مختلف فرهنگى نظیر كلاس، مدرسه، دانشگاه، مطبوعات، فیلم، سینما، رادیو، تلویزیون، كتاب، ورزش و نظایر آنها وارد شد. تأثیر این روش ها در تغییر شناخت ها و گرایش ها كاملا به اثبات رسیده و غیر قابل انكار است. شما شاید خاطرتان هست آن مصاحبه رادیویى را كه وقتى خبرنگار از آن خانم سؤال مى‌كند الگوى شما كیست؟ پاسخ مى‌دهد: اوشین. مرحوم امام به صدا و سیما زنگ مى‌زند و ضمن اعتراض به پخش این برنامه، مى‌گوید این خانم در معرض ارتداد است. ملاحظه مى‌كنید كه در كشور فاطمه و على، در زمان حیات خود امام، مى‌شود كارى كرد كه الگوى زن شیعه ایرانى نه زینب و زهرا، بلكه اوشین باشد! مهم هم همان قدم اول است، سد كه شكسته شد بقیه راه هموار مى‌شود.

نفوذ دشمن در دستگاه هاى اجرایى و برنامه ریزى كشور

برنامه مهم دیگر دشمن در جهت تضعیف باورها و ارزش ها این است كه با نفوذ در دستگاه سیاست گذارى كشور، كسانى را سر كار بیاورند كه اعتقادات و

مبانى فكرى و ارزشى آنها تا حدودى از امام فاصله گرفته باشد و تحت تأثیر فرهنگ و ارزش ها و افكار غربى باشند. براى این كه سد را بشكنند، با نفوذ مستقیم و غیر مستقیم در چند روزنامه، شروع مى‌كنند به حمله به اسلام و ارزش هاى اسلامى و این كه احكام اسلام را زیر سؤال ببرند، به مقدسات توهین كنند، چهره معتقدان و طرفداران و عاملان به ارزش هاى اسلامى را مخدوش كنند، به جاى تأكید بر ارزش هاى اسلامى و دینى، ارزش هاى ملّى و ناسیونالیستى را مطرح و تبیلغ كنند و ده ها مورد دیگر كه امروز شاهد آن هستیم. در همه این قسمت ها هم كم كم جلو مى‌آیند و این طور نیست كه یك دفعه حرف آخر را بزنند و مقصد نهایى خود را مطرح كنند.

اما اگر روزنامه ها بخواهند این مطالب را بنویسند مشكل قانونى دارند. براى این كه مشكل قانونى حل شود و آزادى مطبوعات مورد نظر آنها به وجود آید، باید قانون تغییر كند. براى تغییر قانون گام اول این است كه، به اصطلاح خودشان، میانه روها حاكم شوند. ابتدا نمى‌شود گفت اسلام بى اسلام؛ باید كسانى را پیدا كرد كه تا حدودى انعطاف پذیر بوده و خیلى تعصّبى نباشند و حاضر شوند در برخى مسائل اسلامى كمى كوتاه بیایند. براى حاكمیت میانه روها باید ضعف هاى مسؤولین متدین اجرایى گذشته را ـ كه بسیارى از آنها مقتضاى جوان بودن انقلاب و انبوه مشكلات این مرحله است ـ بزرگ كرد و با استفاده از آنها پایگاه مردمى آن مسؤولان را تضعیف نمود تا راه براى به میدان آمدن نیروهایى كه تا حدودى از غیظ و غبارهاى نیروهاى ارزشى فاصله دارند و كم و بیش حاضر به برخى سازش ها و مصالحه ها هستند، هموار شود. در این میان به هیچ وجه نباید از دانشگاه و دانشگاهیان غافل شد، چون اینها به هر حال قشر مؤثر جامعه و مدیران آینده كشور هستند، روى اینها باید حساب جداگانه‌اى باز كرد و برنامه هاى ویژه‌اى براى آنها در نظر گرفت. خلاصه این

كه، این یك سناریوى مفصل و بسیار حساب شده‌اى است كه دشمن در صدد است پرده هاى آن را یكى پس از دیگرى به اجرا در بیاورد. در این سناریو، شما افراد بیگانه و یا كسانى كه دشمنى آنها با اسلام و انقلاب، واضح و آشكار باشد خیلى كم مى‌بینید. اكثر نقش ها را باید افرادى از داخل و كسانى كه اعتقادى به اسلام ـ هر چند در ظاهر ـ دارند، بازى كنند؛ یعنى لازم نیست یك نفر از آمریكا و سازمان جاسوسى سیا بیاید، بلكه شما مى‌بینید یك وزیر یا معاون وزیرى است كه اهل نماز و روزه است، زیارت كربلا و حج و سوریه هم مى‌رود، احیاناً وجوهات شرعى‌اش را هم مى‌دهد و حتى گاهى حافظ قرآن هم هست، ولى موضع گیرى هایش صد و هشتاد درجه با امام متفاوت است. حتى گاهى مى‌بینید كسى است كه چند سال پیش موضعش با آن چه فعلا معتقد است صد و هشتاد درجه فرق مى‌كرده؛ مثلاً كسى است كه خودش در تسخیر لانه جاسوسى امریكا سهیم بوده و نقش اساسى در آن ماجرا داشته، اما امروز خودش آن عمل را محكوم مى‌كند و در كشورهاى غربى در یك برنامه تلویزیونى با همان جاسوس دست مى‌دهد و سر یك میز مى‌نشیند و كلّى با هم گرم مى‌گیرند و خوش و بش مى‌كنند! همان كسى كه خودش دو، سه سال قبل اعتراض مى‌كرد كه چرا یكى از نمایندگان مجلس در سفر به انگلستان بعضى حرف ها را زده و او را متهم به امریكایى بودن مى‌كرد، امروز خودش پیشنهاد مذاكره و ارتباط با امریكا را مى‌دهد و در مورد شعار مرگ بر امریكا و كسانى كه این شعار را مى‌دهند، مى‌گوید اینها مشتى اوباش هستند! امروز كسانى را مى‌بینیم كه در زمان جنگ، خودشان شاید بیش از دیگران طرفدار ادامه جنگ بوده اند، اما امروز جزو منتقدین جنگ شده اند. البته حقیقت این است كه بسیارى از این افراد كه در اوایل انقلاب آن شعارهاى تند را مى‌دادند، خیلى روى اعتقاد قلبى نبود و بیشتر تحت تأثیر جوّ و احساسات و شورى كه داشتند

آن شعارها را تكرار مى‌كردند. این گونه افراد امروز به اصطلاح تحت تأثیر یك استدلال هایى واقع شده و به تصور خودشان از وادى احساسات پا به مرحله عقلانیت گذاشته و مى‌گویند آن حرف ها و حركت هاى اولمان اشتباه بود. همین جا به مناسبت اشاره مى‌كنم كه با این حساب، صرف این كه كسانى سابقه انقلابى داشته و در زمان حیات امام، از یاران و حامیان ایشان بوده اند، دلیل نمى‌شود كه ما امروز در بست تسلیم عقاید و نظرات و افكار آنها بشویم، چرا كه مى‌بینیم برخى از یاران دیرین امام، امروز نسبت به برخى از اصول اساسى تفكر امام تردید روا داشته و آنها را صحیح نمى‌دانند. البته افراد و مواردى هم وجود دارند كه تفاوت آنها با ما بیشتر در حد اختلاف سلیقه است و اختلاف سلیقه نباید باعث شود كه ما كسانى را به كلّى از جمع یاران انقلاب طرد كرده و آنها را عمّال بیگانه بنامیم و دست به رویارویى سیاسى با آنها بزنیم.

خلاصه و نتیجه بحث

به هر حال اگر بخواهیم یك جمع بندى از مطالب جلسه قبل و این جلسه داشته باشیم نتیجه این است كه:

در ابتداى انقلاب، عامل شناخت و تفكر كم تر نقش داشت و عمده عاملى كه باعث مى‌شد مردم به دنبال امام حركت كنند و انقلاب را به وجود آورده و آن را حفظ كنند احساسات و عواطف دینى آنها بود، و البته این هنر بزرگ امام بود كه توانست این احساسات را جهت دهى و رهبرى كرده و از آن بهره بردارى مناسب را بنماید، اما ادامه حركت انقلاب در گرو كارهاى فكرى و فرهنگى هر چه بیشتر است.امروز این تصور اشتباه است كه فكر كنیم همچنان مى‌توانیم با تكیه بر احساسات دینى مردم و سینه زدن و حسین حسین گفتن، انقلاب را حفظ كرده و كارها را به پیش ببریم. اصولا آن امام بود كه با عظمت روحى و شخصیت عرفانى و ملكوتى كه داشت، مى‌توانست آن گونه بر دل ها

حكومت كند و احساسات و عواطف مردم را به دنبال خود بكشاند و چنین چیزى، اگر هم بخواهیم، براى ما میسر نیست. ما باید به دنبال این باشیم كه اسلام را بهتر بشناسیم و بشناسانیم. خیلى از افراد كه امروز در فكر و عملشان انحرافات و اشتباهاتى دارند واقعاً قصد و غرضى در كارشان نیست و ضعف هایشان ناشى از عدم شناخت است. اینها افرادى هستند كه در دوران دانشگاهشان اگر خیلى مسلمان بوده‌اند نهایت این بوده كه یك نمازى مى‌خوانده و روزه‌اى مى‌گرفته اند، اما فرصتى براى این كه مبانى اسلام را بررسى كنند و بشناسند، نداشته‌اند و بعد هم كه در مسیر كارهاى اجرایى و مدیریتى كشور افتاده اند، به كارهاى خودشان هم نمى‌رسند تا چه رسد به این كه بخواهند در مبانى اسلام تحقیق كنند. اكنون باید فكرى كرد كه اینها اسلام را بهتر بشناسند و این، جاى تعارف هم ندارد. نباید تصور كنیم كه این آموزش ها فقط براى دانش آموزان دبیرستان یا دانشجویان سال اول و دوم دانشگاه است، بلكه سطوح مختلف جامعه ما به آن نیاز مبرم دارند. البته به وزیر و معاون وزیر نمى‌شود گفت سر كلاس بیا و درس بخوان، ولى مى‌شود كارى كرد كه غیرمستقیم به گوش آنها برسد و به طریقى با این بحث ها آشنا شوند. گذشته از كسانى كه در حال حاضر مسؤولیت سیاست گذارى و امور اجرایى كشور را در دست دارند، باید به فكر افرادى باشیم كه در آینده این پست ها را اشغال خواهند كرد؛ یعنى همین دانش آموزان و دانشجویانى كه امروز در مدارس و دانشگاه ها هستند. براى مدیران و مسؤولان آینده باید از همین امروز به فكر باشیم و برنامه ریزى كنیم. بد نیست در این جا به مناسبت، نمونه‌اى را ذكر كنم:

از رییس جمهور یك كشور بزرگ اسلامى، كه جمعیت آن از ما بیشتر است پرسیده بودند چطور شد كه شما این طور به دامان امریكا افتادید؟ گفته بود امریكا دو هزار نفر از شخصیت ها و نخبگان كشور ما را در دوره هاى مختلف بورسیه كرده و از بین این بورسیه ها، در هر دوره سیاسى، همیشه چهل نفرشان

مسؤولین رده بالاى كشور هستند و این بورسیه همچنان ادامه دارد. شما از كشورى كه دو هزار نفر از عالى ترین رده هاى سیاست گذارى آن در دامان امریكا پرورش یافته‌اند چه توقعى دارید؟

امریكا این سیاست را پنجاه سال پیش طراحى كرده و امروز ثمره‌اش را مى‌گیرد. من و شما اگر بخواهیم پنجاه سال آینده در این كشور اسلام حاكم باشد، باید از امروز برنامه ریزى كنیم و روى نیروهاى مدیریتى آینده، كار فكرى و فرهنگى انجام دهیم. این كه بنشینیم تا بلایى نازل شود و بعد تازه به فكر چاره بیفتیم، عقلایى و منطقى نیست.

پس این كه وقت شما اساتید محترم را با این بحث ها مى‌گیریم به خاطر احساس نیاز و از جهت این است كه در میان همین دانشجویانى كه زیر دست شما هستند، مدیران آینده كشور، از رییس جمهورى و وزیر گرفته تا معاون وزیر و نماینده مجلس و مدیر كل تربیت مى‌شوند. بنابراین اگر شما خودتان نسبت به اسلام و مبانى آن بینش عمیق و آگاهى خوبى داشته باشید، مى‌توانید آن را به دانشجو هم منتقل كنید. اما اگر دانشجو از شما سؤال كرد و نتوانستید او را قانع كنید، مى‌گوید وقتى استادِ با سابقه دانشگاه نتواند جواب بدهد پس معلوم مى‌شود این مسأله جواب ندارد. اگر بعد هم با یك روحانى مثل بنده تماس بگیرد و او هم جوابى نداشته باشد، دیگر برایش قطعى مى‌شود كه هیچ پاسخى وجود ندارد و این حرف هایى كه از خدا و پیغمبر و اسلام و مسلمانى مى‌زنند پایه و اساسى ندارد.

نتیجه نهایى این است كه بنده به عنوان روحانى و شما به عنوان استاد دانشگاه به لحاظ نقش مهمى كه مى‌توانیم در فرهنگ سازى و تربیت نسل آینده این كشور داشته باشیم، مسؤولیتمان بسیار بیشتر و بزرگ تر از دیگران است و باید با گسترش و تقویت دانش و شناختمان از اسلام و مبانى آن، به انجام رسالت خطیر خود همت گماریم.