مرزهاى جاذبه و دافعه (مدارا و خشونت) در اسلام (3)

مرزهاى جاذبه و دافعه (مدارا و خشونت) در اسلام (3)

مرورى بر مباحث پیشین

در دو جلسه گذشته پیرامون جاذبه و دافعه در اسلام و مرزهاى آن مطالبى را مطرح كردیم كه البته بیشتر جنبه مقدّمى و زمینه سازى براى ورود به بحث اصلى را داشت. نكته‌اى كه در جلسه قبل مورد تأكید قرار دادیم این بود كه انسان به عنوان موجودى تكامل یابنده، در مسیر تكامل خود با دو دسته عوامل روبروست: یكى عوامل مفید و دیگرى عوامل مضر، و مانند هر موجود زنده دیگرى باید عوامل مفید را جذب و عوامل مضر را دفع كند. براى این كار، اولین مرحله این است كه این دو دسته عامل را بشناسد و از یكدیگر تمیز دهد، پس گام اول شناخت است. از آن جا كه این جذب و دفع، جبرى نبوده و به انتخاب و اراده خود انسان انجام مى‌شود، بنابراین گام بعدى این است كه اراده خود را قوى كند تا بتواند كارهاى خوب را انجام دهد و كارهاى بد را ترك كند، چون این چنین نیست كه هر آن چه براى انسان خوب و مفید است انسان به آن علاقه داشته باشد و از آن لذت ببرد و یا هر چیزى كه برایش بد و مضر است از آن ناراحت شده و رغبتى بدان نداشته نباشد. بلكه در موارد زیادى اتفاقاً مسأله به عكس است و مثلاً عاملى كه بسیار هم مضر است شدیداً مورد علاقه انسان واقع مى‌شود؛ نظیر علاقه برخى افراد به سیگار یا مشروبات الكلى. پس در مسأله جذب و دفع، علاوه بر شناخت، نیروى اراده انسان هم نقش اساسى بازى مى‌كند.

 

مرجع تشخیص عوامل مفید و مضر در تكامل روحى انسان

اما در مورد شناخت عوامل مفید و مضر، سؤال این است كه چه مرجعى باید تشخیص دهد و بگوید كدام عامل براى روح و كمال معنوى ما مفید است و باید جذب شود و كدام عامل مضر است و باید دفع شود؟ همچنین در باب تقویت اراده، شیوه هایى كه این اراده را تقویت مى‌كند كدامند؟

ما مسلمانان و متدینان معتقدیم خداست كه باید این مشكل را حل كند، زیرا اوست كه انسان را آفریده و كاملا با قوانین و خواص روح و جسم او و اثرات آنها بر یكدیگر آشناست و مى‌داند كه چه چیز براى انسان مفید و چه چیز مضر است و چه كارهایى به تقویت یا تضعیف اراده ما در امر جذب و دفع روحى و معنوى منجر مى‌شود. خداوند این كار را از طریق پیامبران انجام داده و فلسفه اساسى بعثت انبیا همین امر بوده است و دین و مجموعه دستورات آن، چیزى غیر از این نیست؛ یعنى اگر انسان مى‌خواهد به كمال و رشد روحى و معنوى برسدو عوامل مفید و مضر در این راه بشناسد، باید به سراغ دین و انبیا برود.

سیاست كلى اسلام در امر تبیلغ دین

اكنون این سؤال مطرح مى‌شود كه چه باید كرد تا مردم جذب دین شوند؟ چون صِرف این كه انبیا نسخه تكامل روحى و معنوى انسان را در دست دارند و راه درست آن را مى‌شناسند كافى نیست، بلكه علاوه بر آن باید تدبیرى اندیشید كه مردم این نسخه را بگیرند و عمل كنند. این جاست كه باز هم بحث جاذبه و دافعه مطرح مى‌شود، اما جاذبه و دافعه به این معنا كه آیا انبیا براى دعوت مردم به دین و متقاعد كردن آنان به پذیرش آن، به چه شیوه هایى متوسّل مى‌شوند؟ آیا از شیوه هاى جاذبه دار استفاده نموده و با نرمى و مهربانى سعى در جذب

افراد دارند یا با خشونت و زور از مردم مى‌خواهند كه به این نسخه عمل كنند و یا هر دو شیوه را به كار مى‌برند؟ خلاصه این كه آیا قانون و قاعده خاصى در این باب وجود دارد یا نه؟ این یكى از سه سؤالى است كه در جلسه قبل وعده دادیم از آن بحث كنیم. البته بحث جامع و كامل پیرامون این مسأله و بررسى دقیق آن نیاز به جلسات متعددى دارد كه فعلا در برنامه ما نمى‌گنجد. بنابراین سعى مى‌كنیم خلاصه‌اى از آن چه را كه مربوط به این بحث مى‌شود در این جا بیان كنیم.

الف ـ استفاده از برهان و موعظه

اولین مرحله كار انبیا دعوت مردم است. ابتدا باید كارى كنند كه مردم حاضر شوند سخن آنان را بشنوند و ببینند انبیا چه مى‌گویند تا بعد نوبت به عمل كردن یا نكردن برسد. در این مرحله (مرحله دعوت) تردیدى وجود ندارد كه باید از راه منطق و برهان و استدلال وارد شد و نص قرآن هم گواه این مطلب است: «اُدْعُ اِلىَ سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ؛ و با حكمت و اندرز نیكو به راه پروردگارت دعوت كن.» دعوت باید با حكمت و دلیل و منطق همراه باشد تا جاذبه داشته باشد و در این مرحله، دافعه به هیچ وجه مطرح نیست.

اما واقعیت این است كه همه مردم در سطحى نیستند كه بتوانند حكمت ها و دلایل و براهین منطقى و فلسفى را درست درك كنند. ما اگر به خودمان هم نگاه كنیم، مى‌بینیم از روزى كه خودمان را شناختیم، شنیدیم دینى به نام اسلام و مذهبى به نام تشیع وجود دارد و آن را پذیرفتیم. اما آیا واقعاً در صدد برآمدیم كه ببینیم برهان عقلى آن چیست؟ حقیقت این است كه بسیارى از مردم، تنها تحت تأثیر عوامل اجتماعى، تربیت پدر و مدر، القائات معلم و نظایر آنها اسلام و تشیع را پذیرفته‌اند و اصلا در صدد بر نیامده‌اند كه ببینند

برهانش چیست. بله، گاهى پاى منبر یا مدرسه و كلاس درس، چیزى خوانده یا شنیده‌اند ولى این كه خودشان ابتدائاً انگیزه داشته باشند و راه بیفتند و تحقیق كنند، خیلى كم و به ندرت اتفاق مى‌افتد. مردم بیشتر تحت تأثیر احساسات و عواطف و به دنبال انگیزه ها و مسائل مادى و ظاهرى حركت مى‌كنند و به دلیل و برهان كم تر توجه دارند. در مورد نوعِ انسان ها محرك اصلى، سود و زیان و بیم و امید است؛ همان چیزى كه در فرهنگ اسلامى خوف و رجا نامیده مى‌شود؛ یعنى انسان یا باید از چیزى بیم داشته باشد و یا منفعتى در آن ببیند تا حركت كند. یا باید حرف پول و مقام و شهرت در كار باشد و یا باید صحبت از گرسنگى و بى كارى و شلاق و زندان باشد تا وادار به فعالیت شود. معروف است كه مى‌گویند انسان به بیم و امید زنده است. معمولاً این طور است كه اگر درس مى‌خواند یا براى این است كه شغل پر درآمدى دست و پا كرده و پول دار شود و یا براى این است كه از دوستان و خویشان عقب نماند و سركوفت ها و تحقیرهاى پدر و مادر و دیگران را تحمل نكند. چون نوع انسان ها این گونه اند، لذا همان طور كه در آیه شریفه هم هست در كنار حكمت و بعد از آن، مسأله موعظه مطرح مى‌شود: «اُدْعُ اِلىَ سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ»؛ یعنى علاوه بر برهان و استدلال، مى‌گویند اگر انجام دهى این فایده ها را دارد و اگر انجام ندهى این ضررها را و یا به عكس، اگر انجام بدهى این ضررها را دارد و اگر ترك كنى این فایده ها به تو خواهد رسید. شما اگر در اوصاف انبیا در قرآن دقت كنید موارد متعددى مى‌بینید كه مى‌فرماید انبیا «مبشّر» و «منذر» هستند و براى «بشارت» و «انذار» آمده اند: «وَ مَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ اِلاّ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ؛1 و ما پیامبران را جز بشارت گر و هشداردهنده نمى‌فرستیم.»

 


1ـ انعام / 48.

انبیا در مقام دعوت، صرفاً به اقامه برهان و استدلال (حكمت) اكتفا نمى‌كنند بلكه به علت همان مسأله‌اى كه در بالا توضیح داده شد، علاوه بر آن به مردم مى‌گویند اگر سخنان ما را بپذیرید و به آنها عمل كنید نعمت هاى بى كران و ابدى بهشت نصیب شما مى‌گردد و اگر سخنان ما را نپذیرفته و با ما مخالفت كنید عذاب و جهنم در انتظار شماست. این جاست كه مى‌بینیم افراد واكنش نشان مى‌دهند. تأثیر این اهرم وقتى قوى تر مى‌شود كه نمونه هاى عملى و واقعى كه قبلا اتفاق افتاده به انسان گوشزد گردد. به همین دلیل شما در قرآن فراوان مشاهده مى‌كنید كه سرگذشت امت هاى سابق و عذاب هایى را كه بر آنان نازل شده نقل مى‌كند و هشدار مى‌دهد كه مراقب باشید به سرنوشت آنها دچار نشوید. این جاست كه یك حالت اضطراب و تلاطم درونى در انسان به وجود آمده و انگیزه در او پیدا مى‌شود. البته از میان امید به منفعت و ترس از ضرر هم شاید آن چه كه بیشتر انسان را به فعالیت وامى دارد ترس از ضرر باشد؛ یعنى اگر تا حدودى از نعمت هاى مادى و دنیایى برخوردار باشد و به او بگویند اگر این تلاش و زحمت را متحمل شوى به نعمت و ثروت و شهرت بیشترى مى‌رسد، ممكن است از آن جا كه حال و حوصله تلاش را ندارد، بگوید همین مقدار كه دارم كفایت مى‌كند، اما اگر به او بگویند در صورت عدم تلاش، مال و ثروت و مقامت كم مى‌شود، چون مسأله ضرر است، حركت مى‌كند تا جلوى ضرر را بگیرد، و شاید روى همین جهت هم هست كه گر چه در قرآن، تبیشر و انداز با هم توأم‌اند اما روى عنصر انذار تأكید بیشترى دارد: «وَ اِنْ مِنْ اُمَّة اِلاَّ خَلاَفِیهَا نَذِیر؛1 و هیچ امتى نبوده مگر این كه در آن هشدار دهنده‌اى گذشته است.»

بنابراین، در ابتداى دعوت، جاذبه و دافعه دوشادوش یكدیگر عمل


1ـ فاطر / 24.

مى كنند؛ هم حكمت و استدلال است و هم وعده بهشت و ترساندن از جهنم و آتش، بهشت و جهنمى كه به خصوص در روایات، گاه به صورتى بسیار جاذب و تحریك كننده و یا بسیار ترسناك و تكان دهنده توصیف مى‌شود.

ب ـ موعظه باید «حسنه» باشد

اما نكته‌اى كه وجود دارد این است كه كه مى‌فرماید از حكمت كه گذشت و نوبت به موعظه رسید، باید «بالموعظة الحسنه» باشد؛ یعنى گرچه موعظه مشتمل بر انذار و ترساندن است و محتواى آن خوشایند نیست اما كیفیت بیانش باید نیكو و دلنشین باشد، حتى اگر مخاطب این انذار، شخص فاسدى مثل فرعون باشد. خداوند به حضرت موسى و برادرش هارون مى‌فرماید: «اِذْهَبَا اِلىَ فِرْعَوْنَ اِنَّهُ طَغَى وَ قُولاَ لَهُ قَوْلا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَكَّرُ اَوْ یَخْشَى؛1 به سوى فرعون بروید كه او به سركشى برخاسته. و با او سخنى نرم بگویید، شاید كه بپذیرد یا بترسد»؛ یعنى فرعون طاغى شده و شما هم باید محتواى حرفتان به گونه‌اى باشد كه «یخشى: بترسد» اما سخن تهدیدآمیز را با كیفیتى نرم و ملایم بیان كنید، نباید از ابتدا با تندى و خشونت با او روبرو شوید. در مقام دعوت اگر از ابتدا داد بزنى و تندى كنى، گوش و ذهنش را مى‌بندد و اصلا گوش نمى‌دهد كه شما چه مى‌گویید، اما اگر همان حرف دافعه دار و محتواى تهدیدآمیز را با ملایمت و نرمى بگویید ممكن است در او اثر كند.

ج ـ مناظره

در همین آیه، پس از موعظه، مجادله را مطرح كرده است: «اُدْعُ اِلىَ سَبِیلِ رَبِّكِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِى هِىَ اَحْسَنُ؛ با حكمت و اندرز نیكو به


1ـ طه / 4 ـ 43.

راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به [شیوه‌اى كه] كه نیكوتر است مجادله نماى.» براى آن كه آنها را به طریق هدایت رهنمون شوى، با آنان بحث و مناظره كن، اما در مجادله هم به زیباترین روش بحث كن. در مقام مناظره هم اگر طرف مقابل را مغلوب كرده و در بحث علمى شكست مى‌دهید اما از انصاف و ادب و نزاكت خارج نشوید. براى شكست دادن او از مغالطه استفاده نكنید. سعى كنید او را قانع كنید تا حقیقت بر او معلوم گردد نه این كه تمام سعیتان بر این باشد كه به هر قیمتى شده او را از صحنه خارج كنید.

علت عدم استفاده از دافعه در مقام دعوت

بنابراین، مى‌شود گفت كه در همه مراحل دعوت، اعم از حكمت و موعظه و مجادله، جاى هیچ خشونت و دافعه‌اى نیست و گر چه محتواى كلام ممكن است صحبت از آتش و جهنم و عذاب هاى آن باشد، اما لحن كلام باید دلنشین و به گونه‌اى باشد كه طرف را آماده شنیدن كرده و به تفكر وا دارد. وقتى طورى سخن گفتید كه حاضر شد سخن شما را بشنود، بعد در مورد آن فكر مى‌كند و با خود مى‌گوید اگر این جهنم و عذاب ها واقعاً راست باشد من تا ابد گرفتار و در عذاب خواهم بود، پس خوب است تحقیق كنم و ببینم حقیقت ماجرا چیست؟ به خصوص با توجه به این كه در مسأله نفع و ضرر، مقدار احتمال به تنهایى نیست كه تعیین كننده است بلكه حاصل ضرب احتمال در محتمل است كه نتیجه نهایى را مشخص مى‌كند؛ یعنى ممكن است در مواردى گر چه احتمال نفع یا ضررى كه مى‌دهیم بسیار كم باشد اما چون محتملْ قوى است باعث حركت ما بشود؛ مثلاً اگر بچه پنج ساله‌اى به شما بگوید در این پله ها كه بالا مى‌روید یك سیم برق پاره شده، مواظب باشید پایتان را روى آن نگذارید، این جا مسأله از نظر احتمال بسیار ضعیف است، چون بچه پنج ساله

از كجا سیم برق را مى‌شناسد؟ چه بسا سیم تلفن یا طناب یا چیز دیگرى باشد، از كجا مى‌داند كه برق دارد؟ شاید تكه سیمى است كه همین طور وسط پله ها افتاده، و خلاصه حرف این كودك پنج ساله احتمال چندان بالایى را در نظر شما درست نمى‌كند. اما از آن طرف، مسأله، مسأله مرگ و زندگى است، برق است و نمى‌شود با آن شوخى كرد. بنابراین گر چه احتمال ضعیف است اما چون محتمل قوى است، شما به هنگام بالا رفتن از پله ها كاملا مراقبید كه كجا به سیم مى‌رسید و با احتیاط از كنار آن عبور مى‌كنید.

در بحث ما هم، محتمل بسیار قوى است. مسأله از مرگ و زندگى هم بالاتر است، مسأله تا ابد در آتش و عذاب بودن، آن هم آتش و عذاب آن چنانى مطرح است. اگر همین جهنم و آتش را با زبانى نرم و با احساسى دلسوزانه و صادقانه بیان كنم، احتمال این كه سخن مرا بشنود و از آن تأثیر بپذیرد، زیاد است.

چگونگى برخورد اسلام با رفتارهاى شخصى و خصوصى

اما اگر از مقام دعوت گذشتیم و بحث جامعه و حكومت و رفتار افراد و تأثیر آن بر جامعه مطرح شد، مسأله فرق مى‌كند. این جا گاهى این طور است كه یك عملِ پنهانى است و نفع و ضررش كاملا شخصى است و هیچ تأثیر مهمى بر جامعه ندارد؛ مثلاً نماز شبى است كه نصف شب مى‌خواهد از رختخوابش بلند شود و بدون این كه كسى بفهمد نماز شب بخواند، و یا، العیاذ بالله، شیشه مشروبى پیدا كرده و در پستوى خانه خودش مى‌خورد. در این قبیل موارد، استفاده از جاذبه بسیار خوب است؛ یعنى مثلاً فواید و آثار نماز شب را برایش بگوید تا انگیزه در او ایجاد كند كه نماز شب بخواند، یا با دلسوزى و زبانى دوستانه و ملایم، ضررهاى مشروبات الكلى را برایش توضیح دهد تا از این

كار دورى كند. اما اسلام، در چنین مسائلى كه صرفاً شخصى و كاملا خصوصى است، اجازه استفاده از زور و قوه قهریه و اِعمال خشونت را نداده است. حتى اگر شما اتفاقاً از چنین خلافى مطّلع شوید حق ندارید به روى او بیاورید كه بله، من دیدم و فهمیدم كه تو فلان كار بد را انجام دادى، تا چه رسد به این كه به دیگران بگویید. این سرّ مؤمن است و باید مكتوم بماند و كسى حق افشاى آن را ندارد. اگر در خلوت خودش، خداى ناكرده، مشغول گناهى بود و شما دیدید، اگر بخواهید به او بگویید كه من دیدم تو این عمل خلاف را انجام دادى، چه بسا همین باعث شود فكر كند حالا كه گناهم برملا شد و مردم فهمیدند، پس دیگر فرقى نمى‌كند، از این پس علنى مرتكب مى‌شوم. به هر حال، برملا كردن چنین گناه و عمل خلافى نیز از دیدگاه اسلام جایز نیست تا چه رسد برخورد قهرى و فیزیكى و مجازات كردن. بله، اگر به یك نحوى به طور غیرمستقیم، كه نفهمد شما از عمل زشت او مطّلع شده اید، بشود كارى كرد و او را نصیحت نمود تا از آن كار دست بردارد، اشكالى ندارد.

روش اسلام در برخورد با رفتارهاى اجتماعى

اعمالى نیز وجود دارند كه نفع و ضرر آن از خود شخص تجاوز كرده و به جامعه سرایت مى‌كند. البته این تأثیر گاهى مستقیم است؛ مثل این كه كسى را مورد ضرب و شتم قرار داده یا در حق او ظلم كنند، و گاهى نیز غیرمستقیم است. در مورد مصادیق تأثیر غیرمتسقیم عمل افراد بر جامعه و دایره آن ممكن است بحث ها و مناقشاتى وجود داشته باشد، ولى به هر حال شكى نیست كه در مواردى، گر چه عملى به ظاهر تأثیرى بر سایر افراد جامعه ندارد اما با دقت معلوم مى‌شود كه این گونه نیست؛ مثل این كه كار زشتى را در انظار عمومى و جلوى چشم دیگران انجام دهند، كه این یك آموزش غیرمستقیم

است و باعث مى‌شود به تدریج، قبح و زشتى آن كار از بین برود. اگر پدر و مادرى در پیش چشم فرزندشان دروغ بگویند، غیرمستقیم به او این گونه القا مى‌كنند كه دروغ گفتن اشكالى ندارد. به دلیل همین تأثیر غیرمستقیم بر جامعه است كه اسلام «تجاهر به فسق» را ممنوع كرده و نسبت به بعضى از افعال اجازه نمى‌دهد كه علناً و در مرئى و منظر دیگران انجام شوند؛ یعنى عملى است كه اگر پنهانى و بدون این كه كسى بفهمد انجام مى‌داد، فقط معصیت كرده بود ولى از نظر حقوقى جرمى مرتكب نشده بود و حكومت اسلامى متعرض او نمى‌شد، اما اگر همان عمل را بخواهد در انظار عمومى انجام دهد جرم محسوب شده و مجازات مى‌شود.

به هر حال، نسبت به اعمالى كه تأثیر اجتماعى داشته و تجاوز به حقوق دیگران محسوب مى‌شود، در صورتى كه این تأثیر مستقیم باشد همه عقلاى عالم مى‌گویند كه یك نیروى قاهره اجتماعى به نام حكومت لازم است تا جلوى این تجاوزها را بگیرد و این مطلب اختصاصى به اسلام و ادیان الهى ندارد. اما علاوه بر این موارد، در جایى هم كه عملى ضرر معنوى براى جامعه داشته باشد، اسلام به حكومت اجازه داده و بلكه آن را مكلف كرده كه دخالت نموده و از آن جلوگیرى نماید و این مطلب، یكى از تفاوت هاى اساسى اسلام با نظام هاى دمكراسى و لیبرال است. از نظر حكومت هاى لیبرال و مردم سالار، مثلاً اگر كسى با پوشش نامناسب در كوچه و خیابان ظاهر شود، این یك رفتار خصوصى تلقى شده و كسى حق تعرض به او را ندارد، اما اسلام این عمل را به لحاظ اثرات مخرب معنوى و تربیتى آن ممنوع كرده و در صورتى كه كسى از آن تخطى نماید، به عنوان مجرم با او برخورد مى‌كند.

قوانین جزایى، عامل ایجاد نظم اجتماعى

در هر صورت، در اصل این كه باید جلوى اعمالى كه مفسده اجتماعى داشته و

حقوق دیگران را تضییع مى‌كنند، گرفته شود اختلافى وجود ندارد و بدیهى است كه حكومت ها براى انجام این كار نیاز به وضع قوانین دارند. قوانینى كه در جامعه وجود دارند در یك تقسیم به دو قسم تقسیم مى‌شوند: قوانین مدنى (حقوق مدنى) و قوانین جزایى. قوانین مدنى، حقوق و آزادى هاى افراد جامعه را بیان مى‌كند؛ مثل قانون تجارت، ازدواج، طلاق، ارث و نظایر آنها. اما قوانین جزایى، ناظر به تخلف از قوانین مدنى است؛ یعنى پس از آن كه در قوانین مدنى، حقوق و آزادى هاى افراد تعیین شد، در قوانین جزایى اگر كسى این حقوق و آزادى ها را زیر پا بگذارد مجازات هایى براى او در نظر گرفته مى‌شود و یكى از كارهاى مهم هر دولت و حكومتى همین وضع و اجراى قوانین جزایى است. عامل اصلى در ایجاد نظم اجتماعى و سامان بخشیدن به آن نیز قوانین جزایى است. اگر دولت ها صرفاً به وضع قوانین مدنى و تعیین حقوق شهروندى افراد جامعه بسنده نمایند و مجازاتى براى متخلفین از این قوانین در نظر نگیرند، در بسیارى از موارد شاهد نقض و نادیده گرفتن این قوانین خواهیم بود. ما به چشم خود مشاهده مى‌كنیم كه اگر جریمه و پلیس راهنمایى نباشد، كمتر كسى به چراغ قرمز و تابلوى پارك ممنوع و عبور یك طرفه توجه خواهد كرد. آن چه مانع دزدان و قاتلان مى‌شود ترس از زندان و اعدام است، وگرنه به راحتى اموال مردم را ربوده و آنان را به قتل مى‌رسانند. بنابراین، یكى از كارهاى بسیار مهم و اساسى دولت ها، وضع و اجراى قوانین جزایى است و بدون آن، نظم اجتماعى و دولت و حكومت معنایى نخواهد داشت.

دافعه، ماهیت طبیعى قوانین جزایى

طبیعى است كه اجراى قوانین جزایى، دافعه در پى خواهد داشت، چون هیچ كس از زندان و جریمه و شلاق خوشش نمى‌آید و این اعمال ماهیتاً خشن

هستند، گر چه با لبخند و گشاده رویى انجام شوند. اگر به كسى، به خاطر تخلفى كه كرده، خیلى مؤدّبانه و با لبخند بگویند: لطفاً پانزده سال در این اتاق محبوس باشید، یا بگویند لطفاً بدنتان را برهنه كنید تا صد ضربه شلاق بر آن بنوازیم، یا بگویند لطفاً گردنتان را جلو بیاورید تا آن را قطع كنیم، این لبخند و احترام، چیزى را عوض نمى‌كند و در خشونتى كه ذاتاً در این افعال وجود دارد تأثیرى نخواهد داشت. چه كسى مایل است پانزده سال پشت میله هاى زندان و به دور از زن و فرزندان و دوستان و بستگانش باشد؟ اگر یك پلیس راهنمایىِ بسیار خوش اخلاق، مؤدّب و با كمال تواضع و احترام، ما را به خاطر عبور از چراغ قرمز پنج هزار تومان ناقابل جریمه كند، ناراحت مى‌شویم و اگر به زبان هم چیزى نگوییم اما در دل او را نفرین خواهیم كرد، تا چه رسد به این كه جریمه پانصد هزار تومانى یا تحمل زندان و آزارهاى جسمى نظیر شلاق در كار باشد. به هر حال كسى نمى‌تواند خشونت و دافعه ذاتى را كه در قوانین جزایى وجود دارد انكار كند و همان طور كه گفتیم وجود حكومت بدون وجود این قوانین هم امكان ندارد، بنابراین هر حكومتى الزاماً و ماهیتاً یك سرى خشونت ها و دافعه ها را به دنبال خواهد داشت.

البته ممكن است بگوییم اصطلاحاً خشونت در مواردى اطلاق مى‌شود كه منجر به ناراحتى بدنى گردد؛ مثل این كه كسى را بزنند یا دست او را قطع كنند، ولى به هر حال در جایى هم كه جریمه و زندان و مجازات هایى نظیر آنهاست، اگر آنها را مصداق خشونت ندانیم، حداقل این است كه نوعى دافعه ایجاد مى‌كند و معمولاً افراد از اِعمال این گونه مجازات ها در مورد خود راضى و خرسند نیستند. پس اصولا حكومت، بدون قوانین جزایى امكان ندارد و قوانین جزایى هم نوعاً با خشونت یا دافعه همراه است. حكومت نمى‌تواند بدون قوه دافعه و سراسر جاذبه باشد. وجود چنین حكومتى لغو است، چون

یكى از فلسفه هاى اصلى حكومت این است كه اگر كسانى حاضر نیستند به قانون تن در دهند، به زور آنان را وادار كند كه از قوانین تبعیت كنند. البته زور مراتب دارد؛ گاهى جریمه است، گاهى زندان، گاهى تبعید، گاهى شلاق و گاهى هم به كشتن و اعدام مى‌رسد.

دقت در تفكیك بعد خصوصى و بعد اجتماعى عمل

بنابراین، جاى استفاده از دافعه، در مورد تخلف از قوانین اجتماعى است و تا مادامى كه عمل خلافى، جنبه كاملا فردى و خصوصى داشته و هیچ جنبه اجتماعى در آن وجود نداشته باشد، دولت حق هچ گونه اِعمال مجازات و استفاده از دافعه را ندارد. البته باید توجه داشت كه اگر كسى در خلوت خود و در حالى كه نمى‌خواست هیچ كس بفهمد، مرتكب گناهى شد كه از نظر حقوقى هم جرم محسوب مى‌شود و این عمل خلاف، به طریقى در نزد قاضى و در دادگاه ثابت شد، این جا مجازات اسلامى در مورد او اجرا مى‌شود. دلیل این امر آن است كه گر چه این خلاف در پنهانى انجام شده و نمى‌خواسته هم كسى بفهمد، اما چون به هر دلیل دیگران مطلع شده‌اند و مسأله آشكار شده، جنبه اجتماعى پیدا مى‌كند و به لحاظ آثار مخرب اجتماعى كه ممكن است در پى داشته باشد مشمول مجازات خواهد گردید. حتى اگر یك نفر هم از عمل مجرمانه او آگاه شود، مى‌تواند مصداق «اشاعه فاحشه» باشد كه از نظر قوانین اسلام، حرام و ممنوع است: «اِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ اَنْ تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فِى الَّذِینَ اَمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ اَلِیمٌ فِى الدُّنْیَآ وَ الاَْخِرَةِ؛1 كسانى كه دوست دارند زشت كارى در میان آنان كه ایمان آورده اند، شیوع پیدا كند، براى آنان در دنیا و آخرت عذابى پر درد خواهد بود.»

 


1ـ نور / 19.

برخورد اسلام با كشورها و اتباع بیگانه

و اما بحث جاذبه و دافعه نسبت به كسانى كه در خارج از مرزهاى جغرافیایى كشور اسلامى هستند بحثى تفصیلى و نسبتاً طولانى را مى‌طلبد كه در فرصت باقى مانده نمى‌گنجد و چون مى‌خواهیم از جلسه آینده بحث جدیدى را آغاز كنیم، لذا براى تكمیل بحث، در این جا به اجمال مطالبى را در این رابطه مطرح مى‌كنیم.

افرادى كه در خارج از حیطه حكومت اسلامى‌اند از دو حال خارج نیستند. یا كسانى هستند كه در صدد ضربه زدن و توطئه كردن بر علیه این حكومت و براندازى و تضعیف آن هستند یا اینچنین نیستند. به عبارت دیگر یا افرادى هستند كه قصد دشمنى و ایذاء نسبت به مردم و كشور اسلامى را دارند یا این گونه نیستند. اگر قصد ایذاء و تضعیف و براندازى نداشته باشند، مسلمانان حق تجاوز به آنان را نداشته و باید عدل و احسان را درباره ایشان مراعات كنند: «لَایَنْهَا كُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلوُكُمْ فِى الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجِوُكُمْ مِنْ دَیارِكُمْ اَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا اِلَیْهِمْ؛1 خداوند شما را از كسانى كه در [مورد] دین با شما نجنگیده و شما را از دیارتان بیرون نكرده اند، باز نمى‌دارد كه به آنان نیكى كنید و با ایشان عدالت و رزید.» تا مادامى كه دشمنى نكرده و قصد توطئه ندارند باید به آنها نیكى و احسان كرد و حتى گاهى باید بیش از افراد داخل كشور هم نسبت به آنها مهربانى نمود تا بلكه جذب اسلام شوند. یكى از مواردى كه مى‌توان زكات را صرف آن نمود كسانى هستند كه اصطلاحاً «مؤلفة القلوب» نامیده مى‌شوند؛ یعنى كفارى كه در همسایگى كشور اسلامى زندگى مى‌كنند، براى آن كه احساس دوستى و محبت نسبت به اسلام و مسلمان ها در قلب هاى آنان ایجاد شود از محل زكات، هدایایى به آنها داده مى‌شود. پس


1ـ ممتحنه / 8.

نسبت به این طایفه از كفار نه تنها نباید خشونت و دافعه به خرج داد بلكه باید جاذبه هم ایجاد كرد.

اما اگر كسانى در صدد دشمنى و توطئه برآمدند باید قاطعانه با آنان برخورد كرد: «اِنَّمَا یَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قَاتَلُوكُمْ فِى الدِّینِ وَ اَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِیَارِكُمْ وَ ظَاهَرُوا عَلَى اِخْرَاجِكُمْ اَنْ تَوَلَّوهُمْ؛1 خداوند فقط شما را از دوستى با كسانى باز مى‌دارد كه در [مورد]دین با شما جنگ گرده و شما را از خانه هایتان بیرون رانده و در بیرون راندنشان یكدیگر را پشتیبانى كرده اند.» نسبت به گروه اول جاذبه داشتید اما نسبت به این گروه كه با اسلام و مسلمانان دشمنى مىورزند باید كاملا دافعه داشته باشید و نفَسشان را گرفته، مجال حركت به آنها ندهید.

باز هم تأكید مى‌كنیم كه استفاده از دافعه، تنها مربوط به كسانى است كه رسماً و صریحاً بر علیه اسلام و مسلمانان فعالیت مى‌كنند و غیر از این طایفه، چنین حكمى ندارند. حتى قرآن مى‌فرماید اگر صحنه جنگ بود و لشكر مشركین و كفار در یك طرف و لشكر مسلمان ها در طرف دیگر، در مقابل هم صف آرایى كرده و مشغول نبرد هستند، اگر یكى از آن مشركین مثلاً پرچم سفیدى بلند كرد یا به هر نحو دیگرى به شما رساند كه من سؤال علمى دارم و مسأله برایم مشتبه شده كه آیا اسلام حق است یا نه و جنگ من با شما درست و بر حق یا خطا و باطل است، اسلام در این جا مى‌گوید مسلمان ها موظفند بروند این فرد را با اسكورت و گارد محافظ بیاورند در اردوگاه اسلام و بنشینند با او صحبت كرده، سؤالش را پاسخ دهند و سعى نمایند با برهان و استدلال او را قانع كنند و بعد هم اگر خواست برگردد، دوباره او را با اسكورت و بدون این كه كوچك ترین مزاحمتى برایش فراهم كنند به جاى اولش و محلّى كه دور از


1ـ ممتحنه / 9.

تیررس لشكر اسلام باشد بازگردانند و آن گاه اگر تصمیم به جنگ گرفت با او بجنگند و گرنه رهایش كنند تا به هر كجا كه مایل است برود: «وَ اِنْ اَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكینَ اسْتَجَارَكَ فَاَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ كَلاَمَ اللَّهِ ثُمَّ اَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ؛1 و اگر یكى از مشركان از تو پناه خواست، پناهش ده تا كلام خدا را بشنود؛ سپس او را به مكان امنش برسان.» شما در كدام نظام حقوقى چنین چیزى را سراغ دارید؟ اسلام مى‌گوید دانشجوى مسلمان كه جاى خود دارد، حتى اگر كافر معاندى هم كه شمشیر در دست دارد و با شما در حال جنگ است، سؤال دارد، پرسش او را پاسخ دهید. ما پیرو چنین مكتبى هستیم. چه كسى گفته كه حكومت و نظام اسلامى، پرسش گرى را برنمى تابد و پاسخ سؤال را با سرنیزه مى‌دهد؟! اسلامى كه با كافر شمشیر به دست این گونه رفتار مى‌كند هرگز در مورد خودى ها و مسلمانان چنین نخواهد كرد. سیاست اولى اسلام، تكیه بر برهان (حكمت)، موعظه حسنه و جدال به احسن است، اما اگر كار به دشمنى و توطئه رسید و كسى با آن كه در بحث علمى جواب ندارد مشغول دسیسه بر علیه نظام اسلامى و تضعیف آن شد، نباید سر سوزنى در مقابل او كوتاه آمد و به او رحم كرد، بلكه با كمال شدت و قاطعیت با او برخورد مى‌شود.

نظر اسلام در مورد اِعمال خشونت و نیروى دافعه

پس اسلام در دو جا دستور اعمال خشونت و استفاده از نیروى دافعه داده است؛ یكى آن جا كه مسلمان یا غیر مسلمانى در داخل جامعه اسلامى، به حقوق دیگران تجاوز كرده و نسبت به آنان ستم روا داشته و خیانت ورزیده است، و دیگرى كسى كه در خارج از مرزهاى حكومت اسلامى به دشمنى با اسلام و كشورهاى اسلامى پرداخته و توطئه مى‌كند. البته حد و حدود و نوع


1ـ توبه / 6.

مجازاتى را كه در مورد متخلفین از قانون و متجاوزین به حقوق دیگران باید اعمال شود، در بسیارى از موارد عقل درك نمى‌كند و مستقیماً از جانب خود خداى متعال و صاحب شریعت تعیین شده، ولى به هر حال پس از تعیین مجازات باید آن را با شدت هر چه تمام تر در مورد متخلفین به اجرا در آورد. قرآن كریم در مورد كسانى كه مرتكب فساد و فحشا مى‌شوند مى‌فرماید: «اَلزَّانِیَهُ وَ الزَّانِى فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِد مِنْهُمَا مِأَةَ جَلْدَة وَ لاَ تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِى دِینِ اللَّهِ اِنْ كُنْتُمْ تَؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الاَْخِرِ وَ لْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤمِنینَ1 به هر زن زناكار و مرد زناكارى صد تازیانه بزنید، و اگر به خدا و روز باز پسین ایمان دارید، در [كار] دین خدا، نسبت به آن دو دلسوزى نكنید، باید گروهى از مؤمنان در كیفر آن دو حضور یابند.» چنین متخلفى، با شدت هر چه تمام تر سركوب مى‌شود و هیچ مسلمانى اگر واقعاً به خدا و قیامت اعتقاد دارد، نباید سر سوزنى ترحم و شفقت نسبت به او داشته باشد. شدت و خشونت این مجازات وقتى بیشتر مى‌شود كه توجه كنیم این شلاق ها باید در حضور مردم زده شود و آنان شاهد مجازات آن دو باشند، كه طبیعى است در این صورت علاوه بر تحمل مجازات سنگین، آبروى آنها نیز مى‌رود. باید به گونه‌اى مجازات شوند كه دیگر احدى جرأت چنین كارى را پیدا نكند.

خلاصه بحث جاذبه و دافعه در اسلام

خلاصه و نتیجه بحث در این قسمت این است كه: مرز جاذبه و دافعه در اسلام عبارت است از آن جایى كه كسى در جامعه اسلامى به حقوق دیگران اعم از مادى و معنوى، به طور مستقیم یا غیر مستقیم تجاوز نماید و یا كسى در خارج از مرزهاى حكومت اسلامى به دشمنى با اسلام و كشور اسلامى برخاسته و


1ـ نور / 2.

توطئه نماید، كه در این دو صورت باید خشونت به خرج داد و در سایر موارد یا باید منحصراً از جاذبه استفاده كرد و یا دافعه را به همراه جاذبه و با لحنى ملایم و مهربان، كه به حداقل ممكن تقلیل یابد، به كار برد. در آن موردى هم كه جاى خشونت و دافعه است، حد و مرز آن را خداوند در بسیارى از موارد مستقیماً تعیین فرموده و یا قواعد كلى آن را بیان نموده است، كه به هر حال نباید به هنگام اِعمال خشونت، از این حد و مرز خارج شویم: «تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلا تَعْتَدُوهَا وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودُ اللَّهِ فَاوُلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ؛1 این حدود [احكام]الهى است؛ پس، از آن تجاوز مكنید. و كسانى كه از حدود الهى تجاوز كنند آنان همان ستم كارانند.»

در پایان، یك بار دیگر به مطالب جلسه گذشته باز مى‌گردیم. اگر به یاد داشته باشید گفتیم بحث جاذبه و دافعه در اسلام، در سه بعد و به سه شكل مى‌تواند مطرح گردد: 1ـ آیا مجموعه معارف و احكام اسلام به گونه‌اى است كه فقط باعث جذب برخى عناصر براى متدینان به آن مى‌شود و یا به گونه‌اى است كه فقط باعث دفع برخى عناصر مى‌گردد یا از هر دو سنخ است؟ 2ـ آیا مجموعه معارف و احكام اسلام به گونه‌اى است كه براى نوع انسان ها جاذبه دارد یا به گونه‌اى است كه براى نوع آنها دافعه دارد؟ 3ـ آیا اسلام براى جذب غیر مسلمانان به اسلام و نیز نسبت به پیروان خود، از روش هاى جاذبه دار استفاده مى‌كند یا از روش هاى دافعه دار و یا هر دو؟ آن چه در این بحث بیشتر به آن پرداختیم در واقع پاسخ به پرسش سوم و طرح بحث از این بُعد بود و نسبت به دو پرسش دیگر، بحث قابل توجهى انجام نشد و چون با توجه به اهمیت موضوعات دیگر، تصمیم داریم در جلسه آینده موضوع جدیدى را مطرح نماییم، بنابراین در همین جا بحث جاذبه و دافعه را خاتمه مى‌دهیم و امیدواریم بتوانیم در برنامه هاى آتى این بحث را تكمیل كنیم.

 


1ـ بقره / 229.

پرسش و پاسخ

پرسش: در مورد این كه در اسلام، هم جاذبه و هم دافعه وجود دارد بحثى نیست، ولى در خصوص كلمه خشونت، سؤال این است كه به كار بردن این مفهوم از دو جنبه قابل بررسى است. جنبه اول این است كه آیا این مفهوم یك اصطلاح دینى است و در قرآن و روایات به كار رفته است؟ به نظر مى‌رسد پاسخ منفى است، چون در قرآن كه مطلقاً این كلمه به كار نرفته و در روایات هم تقریباً نداریم؛ یعنى بسیار بسیار نادر استعمال شده و خلاصه این كه این طور نیست كه در فرهنگ قرآن و روایات، خشونت به عنوان یك فضیلت مطرح شده باشد. در فارسى هم مفهوم خشونت، از بار ارزشى مثبت برخوردار نیست و معادل مفهوم بى رحمى به كار مى‌رود و با شدت و قاطعیت تفاوت دارد و نباید خشونت را مترادف با قاطعیت، كه بار ارزشى مثبت دارد، دانست. یك فرمانده جنگى گاهى ممكن است قاطع باشد و گاهى ممكن است خشن باشد و این دو، یكى نیستند. انسان ممكن است حتى كار عاطفى (مثل بوسیدن) را نیز با خشونت انجام دهد.

نكته دیگر راجع به كلمه خشونت این است كه بر فرضِ وجود چنین اصطلاحى در قرآن و روایات و فرهنگ اسلامى، و این كه بپذیریم مفهوم خشونت مترادف با مفهوم قاطعیت و داراى بار ارزشى مثبت است، اما با ملاحظه شرایط و مسائلى كه هست، هم از نظر عقلى و هم از نظر نقلى در مورد به كار بردن این لفظ، منع وجود دارد و باید از واژه دیگرى استفاده كرد. اما از نظر عقلى، عقل مى‌گوید وقتى در جامعه و محیطى صحبت مى‌كنید كه كلمه خشونت داراى بار ارزشى منفى است و معناى بى رحمى از آن فهمیده مى‌شود، با به كار بردن این واژه، بى جهت دافعه ایجاد نكنید، در حالى كه مى‌توانید با به كار بردن لفظ دیگرى كه همین مفهوم را مى‌رساند، به سادگى

مشكل را حل كنید. و اما از نظر نقلى، قرآن مى‌فرماید: «یَا اَیُّهَا الَّذِینَ اَمَنُوا لاَ تَقُولُوا رَاعِنَا وَ قُولُوا انْظُرْنَا؛1اى كسانى كه ایمان آورده اید، نگویید: «رَاعِنَا»، و بگویید: «اُنْظُرْنَا». چون دشمن از تعبیر «رَاعِنَا» سوء استفاده مى‌كند، همان مفهوم را در قالب الفاظ دیگرى بریزید و بگویید «اُنْظُرْنَا» تا جلوى سوء استفاده دشمن گرفته شود.

به عبارت دیگرى مى‌توان گفت بحث خشونت گاهى در مقام حسن و قبح فعلى است و گاهى در مقام حسن و قبح فاعلى. گاهى مثلاً بحث كشتن است كه كشتن یك فعلى است كه ماهیتاً خشن است، سر بریدن یك مرغ یا گوسفند ماهیتاً كارى خشونت آمیز است.

اما گاهى بحث مربوط به فاعل و آن كسى است كه مى‌خواهد سر این مرغ یا گوسفند را ببرد كه این فاعل مى‌تواند با خشونت و بى رحمى این كار را انجام دهد و مى‌تواند همین سر بریدن را طورى انجام دهد كه بدون خشونت باشد. بحث فعلى ما، در خشونت فاعلى است نه خشونت فعلى؛ یعنى ما نباید در اجراى احكام اسلام، چهره خشنى به خود بگیریم؛ نظیر پیامبر كه آن حضرت رحمة للعالمین و داراى اخلاق حسنه و خلق عظیم بود و در عین حال كه در جاى خودش در مقابل كفار، شدت و قاطعیت به خرج مى‌داد ولى خشونت در فعل آن حضرت مشاهده نمى‌شود.

خلاصه، سؤال این است كه چرا در حالى كه در تمامى فرهنگ ها كلمه خشونت مترادف با بى رحمى و داراى بار ارزشى منفى است، ما بى جهت بر روى استفاده از این كلمه اصرار ورزیده و دافعه ایجاد كنیم و راه سوء استفاده دشمن را هموار نماییم در حالى كه به سادگى با عوض كردن تعبیر مى‌توان مشكل را حل كرد؟

 


1ـ بقره / 104.

پاسخ: البته برخى از مطالبى كه در پاسخ به این پرسش باید مطرح شود در مناظره تلویزیونى كه پیرامون بحث خشونت داشتیم، بیان كرده ایم و دوستان مى‌توانند به آن مباحث كه در هفته نامه پرتو چاپ شده است مراجعه كنند.1اما آن مقدار كه در این جا مى‌توانیم توضیح بدهیم این است كه: گاهى بحث این است كه واژه خشونت در فرهنگ ما چه معنایى دارد و گاهى بحث این است كه این واژه در عرف ها و فرهنگ هاى مختلف چه معنایى دارد. اگر كسى بگوید در فرهنگ ما، كلمه خشونت به معناى بى رحمى به كار مى‌رود، طبیعتاً ابتدا باید معناى رحم را روشن كنیم تا مفهوم مقابل آن كه بى رحمى و خشونت است روشن شود. البته باید بگوییم گرچه در فرهنگ ما ممكن است غالباً این طور باشد كه مفهوم خشونت، توأم با بى رحمى است، اما در عرف ها و فرهنگ هاى دیگر این گونه نیست؛ مثلاً در عرف حقوقى و سیاسى، خشونت چنین معنایى ندارد. این كلمه اساساً عربى است و در هیچ كتاب فرهنگ لغت عربى اى، خشونت را به بى رحمى معنا نكرده اند، بلكه خشن یعنى زبر و خشونت یعنى زبرى و درشتى، و مفهوم مقابل آن «لین» به معناى نرم و لینت به معناى نرمى است. بنابر این از نظر لغت عرب، خشونت در مقابل رحم نیست تا به معناى بى رحمى باشد بلكه به معناى زبرى و درشتى و در مقابل لینت است. البته معمولاً این طور است كه وقتى مفاهیمى از عرصه علوم طبیعى و فیزیكى به عرصه علوم انسانى و اجتماعى انتقال مى‌یابند، مصادیق جدیدى پیدا مى‌كنند ولى به هر حال، اصل و ریشه معناى لغوى همچنان حفظ مى‌شود.

و اما این كه در سؤال آمده بود كه این واژه در قرآن اصلا به كار نرفته و در روایات هم بسیار نادر است و به هر حال در فرهنگ آیى و روایى ما یك


1ـ قرار است این مناظره به زودى به صورت كتابى توسط سازمان صدا و سیماى جمهورى اسلامى ایران چاپ و منتشر شود.

فضیلت تلقى نشده، باید بگوییم كه این ادعا درست نیست. البته در قرآن خودِ ماده «خشن» و كلمه خشونت نیامده اما مترادف آن استعمال شده، و از نظر دستور زبان و ادبیات هم این حق را داریم كه دو واژه مترادف را به جاى هم بگذاریم، پس اگر مترادف واژه خشونت در قرآن آمده باشد، دیگر این ادعا كه در قرآن از مفهوم خشونت استفاده نشده، درست نخواهد بود. و اما آن مترادفى كه در قرآن آمده، واژه «غلظت» و ماده «غ ل ظ» است: «وَلْیَجِدُوا فِیكُمْ غِلْظَةً؛1 و آنان [كافران]باید در شما خشونت بیابند.» یا مى‌فرماید: «یَا اَیُّهَا النَّبِىُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنَافِقیِنَ وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْوَیهُمْ جَهَنَّمَ2؛اى پیامبر، با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنان سخت گیر [كه] جاى ایشان در جهنم خواهد بود.» كه این آیه در قرآن دوبار در قرآن و در سوره هاى تحریم و توبه آمده است. و یا در جاى دیگر مى‌فرماید: «فَبِمَا رَحْمَة مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ؛3 پس به [بركت] رحمت الهى با آنان نرم خو شدى، و اگر تند خو و سخت دل بودى قطعاً از پیرامون تو پراكنده مى‌شدند.» و یا این آیه: «عَلَیْهَا مَلاَئِكَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ؛4 بر آن [آتش] فرشتگانى خشن و سخت گیر گمارده شده اند.» مجموعاً ماده «غلظ» سیزده بار در قرآن آمده و همان طور كه گفتیم «غلظت» و «خشونت» مترادف هستند و كاملا یك معنا دارند. بنابراین، با وجود استعمال واژه غلظت در قرآن نمى‌توان گفت كه مفهوم خشونت در قرآن به كار نرفته است. همچنین در یك مورد هم مفهوم رحم در مقابل مفهوم شدّت به كار رفته: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ اَشِدَّاءُ


1ـ توبه / 123.

2ـ تحریم / 9.

3ـ آل عمران / 159.

4ـ تحریم / 6.

عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ؛1 محمد پیامبر خداست؛ و كسانى كه با اویند، بر كافران سخت گیر [و] با همدیگر مهربانند.»

از نظر روایات هم باید بگوییم ماده «خشن» در روایات آمده و در مواردى هم به عنوان فضیلت تلقى شده است؛ مثلاً در مورد امیرالمؤمنین حضرت على(علیه السلام) داریم كه آن حضرت: «خَشِنٌ فِى ذَاتِ اللَّهِ».2

این از لحاظ بررسى لغوى و آیات و روایات كه روشن شد آن چه در سؤال ادعا شده بود و مربوط به این قسمت بود صحت ندارد.

اما صرف نظر از موارد استعمال و بحث لغوى، آیا معناى خشونت بى رحمى هست یا نه؟ من از شما سؤال مى‌كنم: اگر، همان گونه كه در قوانین جزایى اسلام هست، كسى را به خاطر گناه و جرمى كه مرتكب شده دست راستش را ببرند، پاى چپش را هم ببرند و در جامعه هم او را بایكوت كنند و هیچ كس به او احترام نگذارد، این بى رحمى است یا رحم؟ یا اگر، باز همچنان كه در قوانین جزایى اسلام وجود دارد، آتشى بیفروزند و كسى را در آن انداخته و بسوزانند یا دست و پایش را بندند و از بالاى كوهى به پایین پرت كنند و یا به خاظر دزدى یك دینار طلا، در مقابل مردم چهار انگشتش را قطع كنند، آیا این كارها رحم است یا بى رحمى؟

در سؤال، به درستى بین خشونت فعلى و خشونت فاعلى و حسن و قبح فعلى با حسن و قبح فاعلى تفكیك شده بود. همچنین به درستى بین قاطعیت و خشونت، تفاوت قائل شده بودند. اگر كسى از چراغ قرمز عبور كند و پلیس جلوى او را بگیرد و پس از سلام و احوال پرسى، با لبخند و با كمال ادب و احترام بگوید: چون شما خلاف كرده اید پنج هزار تومان جریمه مى‌شوید، این


1ـ فتح / 29.

2ـ بحار الانوار، ج 21، ص 385، روایت دهم، باب 36.

جا قاطعیت هست ولى هیچ خشونتى در كار نیست. اما بحث این است كه آن خشونتى كه ما در اسلام مى‌گوییم، صِرف قاطعیت نیست. برخى اعمال ماهیتاً خشن هستند و قاطعیت در انجام آنها، همیشه همراه با نوعى خشونت است؛ آن جا كه میرغضب مى‌آید و با شمشیر، سر كسى را از تن جدا مى‌كند و خون فوران مى‌نماید، ماهیت این كار طورى است كه نمى‌شود با لبخند و گشاده رویى آن را انجام داد. این صحنه، یك صحنه‌اى است كه بسیارى از افراد تحمل دیدن آن را هم ندارند و رنگ از رخسارشان مى‌پرد و لبخند زدن یادشان مى‌رود و حتى برخى از دیدن آن بیهوش مى‌شوند، آن گاه چطور مى‌شود گفت كه فاعل مباشر چنین كارى، فقط با قاطعیت ولى با لبخند و مهربانى سر از تن جدا كند؟! این فعل ماهیتاً خشن است و طبیعتاً كسى هم كه آن را انجام دهد، خشن و طرفدار خشونت محسوب مى‌شود و تفكیك بین خشونت فعلى با خشونت فاعلى، در چنین افعالى جایى ندارد.

بعلاوه، اصولا حرف كسانى كه این اشكال را به ما مى‌كنند در مورد خشونت فاعلى نیست، بلكه اتفاقاً اشكال آنهادر مورد خشونت فعلى است. آنها مى‌گویند این كارهایى كه شما انجام مى‌دهید كارهاى خشن است و نباید باشد. اگر ما با لبخند و گشاده رویى و مهربانى هم این كارها را انجام دهیم مشكل حل نخواهد شد. بحث در قاطع بودن اما خشن نبودن نیست، بلكه تمام اشكال مربوط به خود این مجازات ها است. اصل این مطلب به اعلامیه جهانى حقوق بشر باز مى‌گردد كه یكى از بندهاى آن این است كه كلیه مجازات هاى خشونت آمیز باید مطلقاً حذف شود. مصداق خیلى بارز این مجازات ها كه خیلى هم روى آن تأكید دارند، مجازات اعدام ا ست و مجازات هاى دیگرى نظیر دست بریدن، شلاق زدن و هر گونه مجازاتى كه با صدمه جسمانى همراه باشد. امروز وقتى بحث حقوق بشر مى‌شود و كشورهاى دنیا، و در رأس آنها

امریكا، ما را به خاطر نقض حقوق بشر محكوم مى‌كنند، اشكال آنهااین نیست كه چرا به هنگام اعدام یا شلاق زدن مجرمان، لبخند نمى‌زنید و اخم مى‌كنید، بلكه سخن در اصل وجود چنین مجازات هایى است كه چرا وجود دارند؟ آنها مى‌گویند این مجازات ها مربوط به دورانى بود كه بشر، فرهنگ و تمدن آنچنانى نداشت و مردم قبایل و كشورها دائماً با هم در جنگ بودند و یكدیگر را قتل و غارت مى‌كردند. اما امروز دیگر بشر متمدن شده و همه، انسان هاى مؤدبى هستند و به یكدیگر احترام مى‌گذارند و حتى وقتى بخواهند فرض كنید بمب اتمى را در شهرى بیندازند خیلى مؤدب، آرام و بى سر و صدا بمبشان را مى‌اندازند و مى‌روند!! در چنین زمانى، دیگر نباید مجازات خشونت آمیز اعدام و شلاق وجود داشته باشد. موج این تبلیغات هم آنچنان قوى و تأثیر گذار است كه متأسفانه حتى برخى از افراد كه روحانى هستند و عمامه به سر دارند نیز تحت تأثیر قرار گرفته و صریحاً در روزنامه هایشان مى‌نویسند كه این مجازات ها ضد انسانى و خشونت آمیز است و باید تعطیل شود. البته این گونه اظهار نظرها تازگى ندارد و در اوایل انقلاب هم به خاطر داریم كه حقوق دان هاى جبهه ملى اعلامیه دادند كه قوانین قصاص اسلامى خشونت آمیز و ضد انسانى است و باید برداشته شود، كه آن روز حضرت امام، رضوان الله تعالى علیه، محكم در مقابل آنها ایستادند و حكم به ارتداد آنان دادند و با نهیبى كه امام به آنها زد سال هاى متمادى به سوراخ هاى خود خزیدند، ولى امروز باز هم حرف هاى وقیحانه و جسارت آمیز خود را بى پرده و آشكار در مجامع عمومى و روزنامه ها آزادانه مطرح مى‌كنند.

پس، صحبت از شخص و فاعل نیست كه چرا لبخند نمى‌زند و مؤدب نیست، اشكال بر سر خود این افعال و مجازات هاست كه مى‌گویند خشونت آمیز و ضد انسانى است. سؤال این است كه آیا این رفتارها، كه آنها را خشونت آمیز مى‌دانند، باید باشد یا نه؟ آنها مى‌گویند خشونت نباید باشد و

منظورشان هم از خشونت، مجازات اعدام و قصاص و شلاق است. ما هم مى‌خواهیم حرف آنها را نفى كنیم، بنابراین چاره‌اى نداریم جز آن كه از همین كلمه استفاده كنیم و بگوییم به نظر ما خشونت باید باشد و البته منظورمان از خشونت، حكم اعدام و قصاص و تازیانه زدن است. ما داعى نداشتیم كه لفظ خشونت را به كار ببریم، ولى چون در اعلامیه حقوق بشر این چنین آمده و ما هم مى‌خواهیم حرف اعلامیه حقوق بشر را رد كنیم و مقابل آن بایستیم، به ناچار پاى واژه خشونت به میان مى‌آید. ما مى‌گوییم این رفتارها كه از نظر شما خشونت آمیز است حتماً باید باشد، دلیل آن هم این است كه صریحاً در قرآن آمده و نص قرآن است و ما یا باید، العیاذ بالله، قرآن را انكار كنیم یا اعلامیه جهانى حقوق بشر را، و یك مسلمان واقعى هیچ گاه به خاطر اعلامیه حقوق بشر، قرآن را محكوم نمى‌كند و دست از آن نمى‌كشد.

قرآن مى‌فرماید: «اَلزَّانِیَةُ وَ الزَّانِى فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِد مِنْهُمَا مِأَةَ جَلْدَة وَ لاَ تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِى دِینِ اللَّهِ اِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الاَخِرِ1 به هر زن زناكار و مرد زناكارى صد تازیانه بزنید، و اگر به خدا و روز باز پسین ایمان دارید، در [كار]دین خدا، نسبت به آن دو دل سوزى نكنید.» مطابق صریح این آیه شریفه، نشانه ایمان واقعى به خدا و روز قیامت این است كه هیچ گونه ترحمى در دل و قلب انسان نسبت به زن و مرد زناكارى كه تازیانه مى‌خورند، پیدا نشود. بدیهى است وقتى كه رحم نبود بى رحمى وجود خواهد داشت. قرآن مى‌فرماید مؤمن كسى است كه در این جا رحم نداشته باشد؛ البته نه آن بى رحمى كه بى رحمى ظالمانه است. به هر حال مسلمان یا باید قرآن و این آیه را قبول داشته باشد و عمل كند یا دنبال اعلامیه جهانى حقوق بشر برود و از آن حمایت كند.

 


1ـ نور / 2.

باز قرآن مى‌فرماید: «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا اَیْدِیَهُمَا جَزَاءً بِمَا كَسَبَا؛1 و مرد و زن دزد را به [سزاى] آن چه كرده اند، دستشان را ببرید.» و اعلامیه جهانى حقوق بشر مى‌گوید این حكم، وحشیانه و ضد انسانى است. مسلمان باید در این جا از میان قرآن و اعلامیه جهانى حقوق بشر، یكى را انتخاب كند.

همچنین نظر قرآن این است كه: «وَ لَكُمْ فِى الْقِصَاصِ حَیَوةٌ یَا اوُلِى الاَْلْبَابِ؛2 و‌اى خردمندان، شما را در قصاص زندگانى است.» از دیدگاه قرآن، حیات و سلامت جامعه وقتى تضمین مى‌شود كه مجازات شخص قاتل، اعدام باشد، اما اعلامیه جهانى حقوق بشر مى‌گوید مجازات اعدام یك مجازات غیر انسانى است و باید تعطیل شود.

این یك توطئه فرهنگى است كه مى‌خواهند با این جار و جنجال ها و تبلیغات وسیع، كارى كنند كه ما را آنچنان در موضع انفعال قرار دهند كه حتى مراجع تقلیدمان نیز جرأت نكنند، بگویند چنین قوانینى داریم. در مقابل، ما هم باید محكم و قاطعانه بر موضع خود پافشارى نموده و بگوییم بله، در اسلام اعدام هست، دست بریدن هست، سوزاندن در آتش هست و اگر شما اسم اینها را خشونت مى‌گذارید، ما مى‌گوییم البته در اسلام خشونت هست و هیچ وحشتى هم نداریم كه متهم به خشونت طلبى شویم. ما كه با كسى تعارف نداریم و نمى‌خواهیم با لفظ بازى كنیم. اگر تابع قرآن هستیم، قرآن این چیزهایى را كه اعلامیه جهانى حقوق بشر خشونت مى‌داند، تجویز كرده و بلكه لازم و واجب دانسته است. قرآن خطاب به مسلمانان مى‌گوید نسبت به كفّار باید این گونه باشید كه: «وَ لْیَجِدُوا فِیكُمْ غِلْظَةً؛3 و آنان باید در شما خشونت بیابند.» نفرموده: «وَ لْیَجِدُوا فِى عَمَلِكُمْ» بلكه فرموده «فِیكُمْ»؛ یعنى


1ـ مائده / 38.

2ـ بقره / 179.

3ـ توبه / 123.

خشونت را باید در وجود شما لمس كنند و برخوردتان در برابر آنها باید طورى باشد كه حساب ببرند و بگویند اینها افرادى هستند كه تحت تأثیر احساسات و عواطف قرار نمى‌گیرند و اگر خلاف كنم به من رحم نخواهند كرد. ما اگر قرآن را قبول داریم و مسلمان هستیم، باید بگوییم این چیزها در قرآن و اسلام هست و از احدى هم در این راه نترسیم: «اَلَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لاَ یَخْشَوْنَ اَحَداً اِلاّ اللّهَ؛1 همان كسانى كه پیام هاى خدا را ابلاغ مى‌كنند و از او مى‌ترسند و از هیچ كس جز خدا بیم ندارند.» و اگر هم مى‌ترسیم حكم خدا و قرآن را بگوییم لا اقل نیاییم حرف آنها را تأیید كنیم و به نفع آنها مقاله نوشته و این طرف و آن طرف سخنرانى كنیم. البته هر كسى جرأت و شجاعت وارد شدن در این عرصه را ندارد؛ كسانى مى‌توانند قدم در این راه بگذارند كه از سرزنش ها و ملامت هاى دوست و دشمن هراسى نداشته باشند: «یُجَاهِدُونَ فِى سَبِیلِ اللَّهِ وَ لاَ یَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِم؛2 در راه خدا جهاد مى‌كنند و از سرزنش هیچ ملامت گرى نمى‌ترسند.»

این كه بگوییم اسلام قاطعیت دارد، این، جواب اعلامیه جهانى حقوق بشر را نمى‌دهد. اعلامیه حقوق بشر مى‌گوید مجازات هاى اسلام خشن است و باید برداشته شود، ما هم باید بگوییم این مجازات هاى خشن در اسلام هست و باید باشد. ما نمى‌توانیم به خاطر خوشایند دیگران، برخى از قوانین و احكام اسلام و قران را بپذیریم و بعض دیگر را انكار كنیم. ایمان به بعض و كفر به بعض، كفر حقیقى است: «اِنَّ الّذینَ... وَ یَقُولونَ نُؤمِنَ بِبَعض و نَكْفُرُ بِبَعْض اُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقّاً3 مسلمان اگر واقعاً مسلمان و معتقد به قرآن است، نمى‌تواند به خاطر اعلامیه جهانى حقوق بشر از حكم صریح خداوند


1ـ احزاب / 39.

2ـ مائده / 54

3ـ نساء / 510 ـ 150

چشم پوشى كند و دینش را به اعلامیه جهانى حقوق بشر بفروشد. اگر بنا بود كارى كه مردم خوششان نمى‌آید انجام نشود، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به لات و عُزّى بد نمى‌گفت و بت هاى مردم مكه را نمى‌شكست. دستور قرآن این است كه شما باید صریحاً از دشمنان خدا و دین خدا اعلام برائت نموده و در زبان و گفتار هم دافعه داشته باشید. در این زمینه قرآن كریم مى‌فرماید باید عمل حضرت ابراهیم(علیه السلام) الگوى شما باشد: «قَدْ كَانَتْ لَكُمْ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِى اِبْرَاهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ؛1 قطعاً براى شما در [پیروى از] ابراهیم و كسانى كه با اویند سرمشقى نیكوست.» عمل حضرت ابراهیم و طرفدارانش چیست كه ما هم باید از آنان سر مشق بگیریم؟ پاسخ در ادامه آیه آمده است: «اِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ اِنَّا بُرَاءُ مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدوُن مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ كَفَرْنَابِكُمْ؛ آن گاه كه به قوم خود گفتند: ما از شما و از آن چه به جاى خدا پرستید بى زاریم و به شما كفر مىورزیم.» قرآن مى‌فرماید از ابراهیم تبعیت كنید؛ آن جا كه خیلى صریح در مقابل مردم ایستاد و گفت من از شما بى زارم، از معبودهایتان هم بى زارم. دستور قرآن این است، نه این كه بگویید ما باید تولرانس داشته باشیم و به سنت هاى مردم احترام بگذاریم و برویم مقابل بت آنها احترام كنیم چون بت براى آنها محترم است!!! قرآن چنین اجازه‌اى به كسى نمى‌دهد. مسلمان باید قاطعانه بگوید بت بى بت. در همین آیه، اضافه كرده و مى‌فرماید به این مقدار هم اكتفا نكنید بلكه شدت عكس العمل و تندى گفتارتان را بیش تر كرده و این گونه بگویید: «وَ بَدَا بَیْنَنَا وَ بَیْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضَاءُ اَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ؛ و میان ما و شما دشمنى همیشگى پدیدار شده تا وقتى كه فقط به خدا ایمان آورید.» باید بگویید تا مادامى كه این چنین اعمال و افكارى دارید ما با شما دشمنیم و دشمنى ما هرگز پایان نخواهد پذیرفت. باید بگویید: مرگ بر شما و بر بت هاى


1ـ ممتحنه / 4.

شما: «اُفٍّ لَكُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُون؛1 اف بر شما و بر آن چه مى‌پرستید.» اینها حرف ها و نظریات بنده و یك عمامه به سر یزدى نیست، این كلامْ صریح قرآن است كه مى‌فرماید به آن ها بگویید ما تا ابد با شما دشمنیم و كینه و بغض شما را در دل داریم، مگر آن كه به سوى خدا بیایید. مسأله وقتى جالب تر مى‌شود كه به دنباله آیه توجه كنیم؛ مى‌فرماید شما باید به ابراهیم اقتدا كنید و از عمل او سرمشق بگیرید، فقط یك استثنا دارد. یك كار ابراهیم كرد كه شما نباید بكنید: «اِلاَّ قَوْلَ اِبْرَاهِیمَ لاَِ بِیهَا لاََ سْتَغْفِرَنَّ لَكَ؛ به جز [در] سخن ابراهیم [كه] به [نا]پدر [ى]خود [گفت:] حتماً براى تو آمرزش خواهم خواست.» ابراهیم با همه قاطعیتى كه داشت، در بیانش نسبت به آزر، كه پدرخوانده او بود، كمى ملاطفت نشان داد و گفت از خدا مى‌خواهم كه تو را بیامرزد، قرآن مى‌فرماید این كار را از ابراهیم یاد نگیرید و به هیچ مشركى وعده ندهید كه من دعا خواهم كرد خدا تو را بیامرزد. اگر قرآن را قبول داریم، بسم الله؛ این دستور قرآن و آموزشى است كه به پیروان خود مى‌دهد. معناى آیه هم كاملا صریح و روشن است و هیچ قرائت دیگرى ندارد؛ تنها قرائت دیگرش این است كه یا قرآن را تحریف كنیم و یا به آن پشت پا زده و براى خوشایند دنیا و مجامع بین المللى، آن را زیرپا بگذاریم. ما باید تكلیفمان را روشن كنیم كه آیا پیرو قرآن هستیم یا پیرو اعلامیه جهانى حقوق بشر؟ ما باید هر آن چه كه در قرآن است بپذیریم، نه فقط مواردى از آن را كه با اعلامیه جهانى حقوق بشر موافق است؛ و آیه قطع دست دزد و تازیانه زدن زناكار و اعدام قاتل، در قرآن آمده، پس على رغم اعلامیه جهانى حقوق بشر باید آن را بپذیریم. اگر آیه: «اُدْعُ اِلَى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ»2 در قرآن هست، آیه «وَ قَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ


1ـ انبیا / 67.

2ـ نحل / 125.

فَتْنَةً؛1 و با آنان بجنگید تا فتنه‌اى بر جاى نماند.» نیز در قران آمده و ما باید به هر دو عمل كنیم. اگر كسى خدا را به «ارحم الراحمینى» مى‌شناسد، باید به «شدید العقابى» هم بشناسد. نمى‌شود آن جا كه قرآن مى‌گوید خدا ارحم الراحمین است،2 بگوییم روى چشم، اما آن جا كه مى‌گوید شدید العقاب است،3 بگوییم این خشونت است و قبول نداریم. خداوند، هم «اَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ فِى مَوْضِعِ العَفْوِ و الرَّحْمَةِ»4 است و هم «اَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ فِى مَوْضِعِ النَّكَالِ وَالنّقِمَةِ»5 است.

این از ضعف ماست كه حقایق اسلام را مخفى كرده و شجاعت بیان حقایق اسلام را كه در نص قرآن آمده، نداشته باشیم. چرا ما از گفتن این حقایق مى‌ترسیم؟ مرحوم امام وقتى مى‌فرمودند: نترسید از این كه شما را به خشونت و تحجّر متهم كنند، اشاره به چنین مواردى داشتند. اسلامى كه ما مى‌خواهیم مردم را به آن دعوت كنیم یك مجموعه است كه همه آن با هم است و از جمله آنها همین مجازات هایى است كه اعلامیه حقوق بشر آن ها را نفى كرده، و ما نمى‌توانیم مردم را به ده آیه یا صد آیه یا شش هزار منهاى یك آیه از قرآن دعوت كنیم.

پرسش و پاسخى دیگر

پرسش: ما مى‌دانیم كه قرآن و دین اسلام یك شبه نازل نشده، بلكه به تدریج و به موازات فهم و رشد مردم و جامعه‌اى كه مخاطب پپامبر بودند، آورده شده


1ـ انفال / 39.

2ـ اعراف / 151.

3ـ مائده / 2.

4ـ مفاتیح الجنان، دعاى افتتاح.

5ـ مفاتیح الجنان، دعاى افتتاح.

است. همچنین در این كه با توجه به این كه ما در یك كشور اسلامى زندگى مى‌كنیم و بیش از نود و چند درصد مردم ما مسلمان هستند، لذا ما ملزم هستیم همه اسلام را بى كم و كاست بپذیریم و مؤمن به بعض و كافر به بعض نباشیم هیچ بحثى نیست. مسأله‌اى كه هست این است كه ما امروز انقلاب كرده ایم و در اثر انقلاب ما، اسلام كه مى‌رفت حقیقت آن كم كم محو شود، حیات دوباره‌اى یافته و الآن ما مى‌خواهیم اسلام را به دنیا معرفى كرده و مردم را به آن دعوت كنیم. از طرفى مى‌دانیم كه رسانه هاى غربى و امپریالیسم خبرى و تبلیغى، با تبلیغاتى كه كرده‌اند اسلام را یك دین خشن و متحجّر، و مسلمانان، و به ویژه مسلمانان ایران، را افرادى تروریست و بى منطق و خشونت طلب معرفى كرده اند. اكنون اگر ما در چنین وضعیتى بخواهیم احكامى نظیر قطع دست دزد یا سنگسار كردن زناكار را به مورد اجرا بگذاریم، حتماً بازتابى بسیار منفى در افكار عمومى مردم دنیا خواهد داشت و رسانه هاى غربى با فیلم بردارى از این صحنه ها و نشان دادن آن، تصویرى بسیار زشت و منفور از اسلام و مسلمانان ترسیم خواهند كرد. بدیهى است كه اگر اسلام این گونه به دنیا معرفى شد ما هرگز نخواهیم توانست پیام اسلام و قرآن را به گوش مردم دنیا برسانیم و هیچ كس تمایلى به اسلام پیدا نخواهد كرد. سؤال این است كه آیا این مسائلى كه بیان شد سبب نمى‌شود كه ما به خاطر حفظ یك مصلحت بالاتر، كه عبارت از حفظ و تبلیغ و گسترش اسلام است، در برخى از احكام اسلام تغییراتى به وجود آوریم؟ همان طور كه مثلاً در مورد قتل، حكم اولى آن این است كه صد شتر دیه بدهند اما ما امروز معادل سازى كرده ایم و مى‌گوییم مثلاً هفت میلیون پول نقد داده شود. آیا ما نمى‌توانیم با چند مورد از این معادل سازى ها كارى كنیم كه چهره زشتى از اسلام ارائه نشود و مردم به اسلام روى بیاورند؟

 

پاسخ: البته پاسخ به این سؤال نیاز به آن دارد كه درباره هر جمله آن بحث كنیم. به هر حال در حدى كه در این جا مقدور است، مطالبى را بیان مى‌كنیم.

اما این كه در سؤال آمده بود كه ما الآن در كشور خودمان اسلام را بیان كرده ایم و بیش از نود و چند درصد مردم ما هم آن را قبول كرده‌اند و جاى هیچ نگرانى و انحرافى نیست، باید عرض كنم متأسفانه حقیقت جز این است. امروز در حالى كه هنوز چیزى از انقلاب نگذشته و سخنان امام را هر روز از رادیو و تلویزیون پخش مى‌كنند، ولى به چشم خود مشاهده مى‌كنیم كه در برخى نوشته ها و سخنرانى ها حرف هاى امام را تحریف و كم و زیاد مى‌كنند. شما امروز مى‌بینید در روزنامه‌اى كه صاحب امتیازش هم یك روحانى است، مطالبى بر خلاف نص صریح قرآن چاپ مى‌شود و خلاصه، به وسیله عوامل مختلف جوانان را تحت تأثیر قرار داده و در دل آنان ایجاد شك و شبهه مى‌كنند. بنابراین در كشور خود ما هم نسبت به معرفى اسلام نگرانى هاى جدى وجود دارد.

و اما این كه گفته شد غرب هنوز از اسلام چیزى نشنیده و نمى‌داند و ما تازه مى‌خواهیم اسلام را به دنیا معرفى كنیم، باید بگویم این مطلب هم درست نیست. امروز قرآن تقریباً به تمامى زبان هاى مهم و زنده دنیا ترجمه شده و با وسعتى كه رسانه هاى جمعى و رادیو و تلویزیون و ماهواره و اینترنت دارند، در واقع همه چیز در دسترس همه كس واقع شده و ما نمى‌توانیم بگوییم مردم دنیا از اسلام بى خبرند؛ به خصوص با تبلیغات گسترده‌اى كه امروز رسانه هاى خبرى و به ویژه صهیونیستى دنیا بر علیه اسلام به راه انداخته اند. امروز شما به هر كجاى دنیا بروید اسلام را به عنوان دینى كه حقوق زنان را نادیده گرفته و بین زن و مرد تبعیض قائل مى‌شود، مى‌شناسند. بنده خودم در بسیارى از كشورهاى دنیا و تا جنوب شیلى هم رفته‌ام و همین بحث هایى كه اشاره كردم،

مطرح بود و خود من درباره آن ها مصاحبه رادیو و تلویزیونى و برنامه زنده داشته ام. خلاصه این كه بگوییم امروز مردمى در دنیا وجود دارند كه از اسلام چیزى نمى‌دانند و ما تازه مى‌خواهیم اسلام را به آنان معرفى كنیم، صحت ندارد. اما به هر حال، اگر چنین مردمى وجود داشته باشند، بدیهى است ما براى معرفى اسلام به آنان ابتدا نمى‌آییم این مسأله را بگوییم كه اسلام دست دزد را قطع مى‌كند، زناكار را تازیانه مى‌زند و گاهى سنگسار مى‌كند و مسائلى از این قبیل، بلكه طبیعى است كه ابتدا باید از مبانى و اصول دین اسلام نظیر توحید و نبوت و معاد شروع كرد تا كم كم مبانى ایمان آنها محكم شود و به تدریج مسائل دیگر را براى آنها تشریح كنیم. در ابتدا حتى ما باید به این اندازه اكتفا كنیم كه حاضر شوند شهادتین را بگویند و مسلمان شوند و یا از همه احكام اسلام فقط حاضر شوند نماز را بخوانند. خلاصه، در بتدا باید سعى كنیم به این اندازه آنها را به اسلام نزدیك كنیم و بعد تدریجاً مسائل را تا حدى كه بتوانند عمل كنند برایشان بگوییم. البته این سیاست ابلاغ تدریجى، مربوط به هر مردم و هر كشورى كه باشد، قطعاً براى مردم تهران و اصفهان و شیراز نیست.

آن چه اجمالا در این جا مى‌توانیم بگوییم این است كه صرف نظر از مصداق چنین فرضى، حكم كلى آن این است كه اگر در جایى در یك شرایط خاص زمانى و مكانى، اجراى یك حكم ضررهاى بزرگ جبران ناپذیرى براى اسلام و جامعه اسلامى داشته باشد، این جا ولىّ امر مسلمین حق دارد از ولایت خود استفاده كرده و بر طبق عناوین ثانوى، كه آن ها نیز در متن احكام اسلامى وجود دارد، دستور دهد موقتاً این حكم تعطیل شود. البته چنین چیزى، تنها از اختیارات ولىّ فقیه است و كس دیگرى نمى‌تواند این كار را بكند. اما نكته‌اى كه باید دقت كرد این است كه فرق است بین این كه حكمى را

موقتاً بنا به مصالحى تعطیل كنیم یا آن كه از اساس آن را منكر شویم و بگوییم در اسلام چنین حكمى نبوده و نیست و یا بگوییم على رغم این كه این حكم تا به حال در اسلام وجود داشته ولى از امروز ما اعلام مى‌كنیم كه دیگر جزو اسلام نیست؛ این دو، بسیار با هم تفاوت دارند. تعطیل موقت یك حكم، اختصاصى به احكام جزایى اسلام هم ندارد؛ مثلاً ما خود شاهد بودیم كه حضرت امام(رحمه الله)، بنا به مصالحى، چند سال حج را كه یكى از عبادات مهم اسلام است تعطیل كردند. تعطیل موقت یك حكم، یك چیز است و انكار آن، مقوله دیگرى است. مى‌توان بنا به مصالحى گفت این حكم فعلا اجرا نشود، اما این كه مثلاً گفته شود اسلام حكم سنگسار ندارد و این حكم فقط براى انسان هاى غیر متمدن و نیمه وحشى آن زمانِ جزیرة العرب بوده، چنین سخنى انكار و نسخ حكم مسلّم اسلام است كه هیچ كس حتّى شخص پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)حق آن را ندارد.

ذكر یك نمونه تاریخى، براى تثبیت هر چه بیش تر مطلب مفید است. در اوایل صدر اسلام كه مسلمان ها در نهایت سختى زندگى مى‌كردند، اهل طائف آمدند و به پیامبر پیشنهاد كردند و گفتند كه ما حاضریم مسلمان شویم و با شما پیمان همكارى ببندیم، اما یك شرط داریم. حاضریم شهادتین را بگوییم، بت نپرستیم، حتى زكات هم بدهیم، فقط ما را از یك كار معاف بدارید و آن، سجده كردن است. ما این كار را كه شما به خاك مى‌افتید و سجده مى‌كنید، نمى‌توانیم انجام دهیم. اگر ما را از سجده كردن معاف كنید، حاضریم بت پرستى را كنار بگذاریم و كارهاى زشت دیگرى كه مى‌گویید، ترك كنیم و با شما پیمان ببندیم كه در جنگ ها از شما حمایت كنیم.

شما شرایط را تصور كنید؛ مسلمان ها جمعیتشان كم است و نیاز به نیرو دارند، قدرت اقتصادى آنها ضعیف است و نیاز به حمایت مالى دارند و مردم طائف، مردمى نسبتاً ثروتمندند و خلاصه یك جمعیتى خودشان با رضا و

رغبت حاضر شده‌اند نه یك قدم بلكه صد قدم به اسلام نزدیك شوند و فقط یك امر به ظاهر ساده‌اى را مى‌خواهند نپذیرند. قرآن این جا مى‌فرماید پیامبر اسلام با آن همه عظمتش نزدیك بود كمى در رد كردن پیشنهاد آنان تردید كند، نه آن كه بپذیرد، بلكه مى‌خواست رد كند اما ته دلش یك مقدار بسیار كمى هم تمایلى نزدیك بود پیدا شود: «و لَوْلاَ اَنْ ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ اِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلا؛1و اگر تو را استوار نمى‌داشتیم، قطعاً نزدیك بود كمى به سوى آنان متمایل شوى.» اگر تمایل پیدا مى‌كرد چه مى‌شد؟ پاسخ بسیار شدیداللحن است: «اِذاً لاََذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَیَوةِ وَ ضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَیْنَا نَصِیراً؛2در آن صورت، حتماً تو را دو برابر [در] زندگى و در برابر [پس از] مرگ [عذاب] مى‌چشاندیم، آن گاه در برابر ما براى خد یاورى نمى‌یافتى.» اگر فقط كمى تمایل پیدا كرده بودى، در دنیا و آخرت تو را دو برابر دیگران عذاب مى‌كردیم و هیچ كس هم نمى‌توانست به فریاد تو برسد.

بنده و شما كه جاى خود دارد، مسأله انكار دین و كوتاه آمدن در احكام آن، چیزى است كه حتى از جانب شخص پیامبر هم امكان ندارد و اگر بر فرض محال، چنین چیزى از ایشان هم صادر شود با شدت هر چه تمام تر برخورد خواهد شد و خداى متعال، در این مسأله با كسى تعارف ندارد.

و اما مسأله معادل سازى دیه كه در سؤال آمده بود، آن را هم باید بگوییم چیزى نیست كه ما از پیش خودمان درست كرده باشیم، بلكه این مسأله در خود روایات آمده و از ابتدا وجود داشته و در آن زمان هم فقط شتر معیّن نشده بود بلكه مى‌توانستند به جاى شتر، طلا و نقره، كه پول آن زمان بود، بدهند.

 


1ـ اسراء / 74.

2ـ اسراء / 75.

فصل قبلی