جلسه دوم؛ نصایح امام محمد باقر علیه السلام به جابر

تاریخ: 
پنجشنبه, 13 مرداد, 1390

بسم‌ الله‌ الرّحمن‌ الرّحیم

آن چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت ‌الله مصباح‌ یزدی ( دامت ‌بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/05/13 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

نصایح امام باقر‌علیه السلام؛ به جابر

یَا جَابِرُ أُوصِیكَ بِخَمْسٍ إِنْ ظُلِمْتَ فَلَا تَظْلِمْ وَ إِنْ خَانُوكَ فَلَا تَخُنْ وَ إِنْ كُذِّبْتَ فَلَا تَغْضَبْ وَ إِنْ مُدِحْتَ فَلَا تَفْرَحْ وَ إِنْ ذُمِمْتَ فَلَا تَجْزَعْ؛ یا فَلَا تَحزن؛1
حدیثی از امام باقر صلوات‌الله‌علیه را خطاب به جابر بن ‌یزید جعفی که از اصحاب سرّ امام علیه‌السلام بود مرور می کردیم. ابتدا امام می فرمایند: «اگر به تو ظلم شد تو به کسی ظلم نکن.»؛ نکته‌ای که در این نصیحت نهفته این است که گاهی علاوه بر انگیزه‌های عادی که برای تجاوز به حقوق دیگران در انسان‌ها پیدا می شود شرایطی استثنایی پیش می آید که انگیزه ظلم را تقویت می کند و آن وقتی است که انسان مورد ظلم قرار می گیرد. آن وقت به صورت‌های مختلف درصدد برمی آید که به دیگران ظلم کند. حضرت به جابر تذکر می دهند که مراقب باش در چنین مواردی ظلم نکنی.

اجرای ارزش‌های اخلاقی

در جلسه قبل در پایان بحث اشاره کردیم که اصل این‌؛ مطلب امر صحیحی است که اگر حقی از انسان تضییع شده است آن را استیفا کند. از نظر حقوقی هم صحت این اصل جای تردید ندارد. اما ارزش‌هایی اخلاقی در کنار این اصل مطرح می شوند که جای تأمل دارند و باید در تشخیص موارد آن دقت کرد.
در اسلام یک سلسله حقوق و در مقابل آن تکالیفی برای اشخاص وضع شده است و هر کس حق دارد حقوق خود را استیفا کند و دیگران هم موظف‌اند که این حقوق را رعایت کنند و اگر مشاجره‌ای پیش آمد باید به دادگاه شرعی مراجعه کنند و قاضی موظف است حق مظلوم را استیفا کند و به او بدهد. این قوانین حقوقی برای تنظیم روابط اجتماعی وضع شده تا جلوی ظلم‌ها و تجاوزها تا جایی که امکان دارد گرفته شود و افراد جامعه زندگی نسبتا آرام و مطمئنی داشته باشند تا بتوانند در مسیر تکاملشان قدم بردارند. در کنار این احکام حقوقی یک سلسله مسایل اخلاقی مطرح می شود که اقتضای دیگری دارند. معمولا در کتاب‌هایی که دست‌نوشت بشر است مسایل حقوقی را در کتاب‌های حقوق و مسایل اخلاقی را هم در کتاب‌های اخلاق مطرح می کنند. اما قرآن کریم این‌ها را با هم ذکر می کند؛ چراکه قرآن کتاب تربیت است و به همه ابعاد وجودی انسان توجه دارد. همان‌جایی که مسأله حقوقی مطرح می شود یک بعد اخلاقی هم وجود دارد که پرداختن به آن می تواند حتی در تنظیم روابط حقوقی هم موثر باشد. به عنوان نمونه وقتی قرآن احکام طلاق را مطرح می کند لابه‌لای این احکام حقوقی می فرماید: وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ؛2؛ خدا از دل شما آگاه است سعی نکنید حق دیگری را تضییع کنید»؛ چراکه اگر صرفا انسان به قانون حقوقی توجه کند بسیاری از ارزش‌های اخلاقی از او فوت می شود.
در احکام مالی و عِرضی هم اگر تجاوزی به حق کسی شود حقوقی برای او تعیین شده که می تواند تقاص کند؛ ولی در همین موارد یک سلسله ارزش‌های اخلاقی هست که شایسته است انسان متذکر آن‌ها شود. از این رو قرآن در چنین مواردی می فرماید: وَ أَن تَعْفُواْ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى؛3؛ اگر کسی به شما ظلم کرد حق تقاص دارید، ولی اگر گذشت کنید بهتر است و ارزش و ثوابش بیشتر است.
در چنین مواردی است که گاهی اجرای ارزش‌های اخلاقی ابهام پیدا می کند. در این‌جا این سؤال مطرح می شود که در مواردی که انسان از نظر حقوقی حقی دارد آیا از نظر اخلاقی بهتر این است که گذشت کند و از حقش صرف‌نظر کند یا نه؟ حقیقت این است که حکم موارد مختلف متفاوت است.
بحث را از این مورد شروع می کنیم که وقتی کسی می خواهد مال انسان را به زور بگیرد وظیفه ما در این‌جا چیست؟ بدون شک در ابتدا حق داریم که مقاومت کنیم و نگذاریم مالمان‌؛ را ببرند. اگر تسلیم‌؛ شدن‌؛ نشانه تنبلی و بی‌عرضگی باشد چنین روحیه‌ای را اسلام نمی پسندد. اسلام می خواهد انسان مسلمان با عرضه و قوی باشد و در مقابل دشمن زود تسلیم نشود. حتی در روایت آمده است که: «من قتل دون مظلمته فهو؛ شهید؛4؛ اگر کسی در مقابل ظلمی که به او می شود مقاومت کند و کشته شود حکم شهید را دارد.»؛ اسلام دوست ندارد که ما ظلم‌پذیر باشیم. راحت‌طلبی، تنبلی و بی‌عرضگی، شأن مؤمن نیست. اما گاهی انسان کارهای مهم‌تری دارد که اگر بخواهد درگیر این‌؛ کارها شود و مدت‌ها در راه دادگاه رفت و آمد کند از آن وظایف مهم‌تر باز می ماند. در چنین جایی اگر انسان از حقش صرف‌نظر کند بخاطر این‌که می داند دنبال کردن آن خیلی ضرر دارد کاری عقلایی است. اما اگر بتواند فی‌المجلس حقش را بگیرد به طوری که مؤونه زیادی نداشته باشد باید این کار را انجام دهد؛ چراکه تنبلی و تن‌آسایی شرعا در اخلاق اسلامی مطلوب نیست. بعضی‌ها برای توجیه تنبلی خودشان می گویند: «به خدا واگذارش کردیم!»؛ این ارزشی ندارد و صرفا توجیهی برای تنبلی و بی‌عرضگی است.
گاهی انسان می تواند مالش را از طرف بگیرد ولی می بیند او انسانِ محتاج و گرفتاری است و به این جهت از حقش صرف‌نظر می کند. در مواردی که انسان از حقش می گذرد در ظاهر یک نوع کار است؛ اما همین یک نوع کار می تواند با نیات و انگیزه‌های مختلف صورت گیرد. گاهی ممکن است این کار عبادتی بسیار بزرگ باشد. مثلا وقتی انسان می بیند که طرف او واقعا گرفتار و بدبخت است و از روی فقر و بی‌چاره‌گی به این روز افتاده است با گذشت خود و کمک به او، هم او را از دزدی و باج‌گیری نجات می دهد و هم زندگی‌اش را اصلاح می کند. این عبادت بسیار بزرگی است و یکی از مصادیق این آیه شریف است که می فرماید: من احیاها فکانما احیی الناس جمیعا.5
گاهی من می بینم اگر از حقم بگذرم طرف من متنبه می شود، به خصوص اگر بفهمد که من می توانم حقم را از او بگیرم ولی رعایت حالش را می کنم. اگر این گذشت به قصد متنبه کردن طرف صورت گیرد مصداق آن آیه شریف می شود که می فرماید: ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السیئة؛6؛ یا آن آیه شریف که می فرماید:؛ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَكَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ؛7؛ چنین بخشش‌هایی در سیره ائمه اطهار صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین‌؛ فراوان یافت می شود. این یک نوع کار تربیتی است و از روی تنبلی و بی‌عرضگی نیست. باز این عبادت بزرگی محسوب می شود.
اما گاهی اگر انسان گذشت کند باعث تجری طرف می شود و بار دیگر با جسارت و جرأت بیشتری اقدام می کند و تدریجا او به جنایت‌های بزرگ کشیده می شود؛ در این‌جا عفو و اغماض مطلوب نیست. این‌جا باید با او برخورد کرد و اگر لازم باشد باید او را به دادگاه کشاند و تسلیم حکم محکمه کرد تا هم خودش متنبه شود و هم دیگران ببینند که سرانجام رفتارهای ناهنجار چیست.
پس این طور نیست که عفو و اغماض همیشه مطلوب باشد، بلکه در صورتی مطلوب است که اولا: مربوط به حق خود شخص باشد و حق دیگری نباشد؛ مثلا رئیس بانک حق ندارد کارمندی را که اختلاس کرده ببخشد. ثانیاً: عفو کردن موجب تجری و گسترش گناه نشود. از این روست که در روایات زیادی آمده است که: برکت اجرای یک حد از حدود الهی از این‌که چهل شبانه‌روز باران بر جمع مردمی ببارد بیشتر است. اگر چنین مصالحی در اجرای حدود نبود اصلا خداوند قوانین جزایی را وضع نمی کرد. اجرای قوانین جزایی هم مشروط به وجود مدعی خاص نیست؛ بلکه مدعی‌العموم مدعی است که چرا ناامنی ایجاد کردی یا چرا حدود الهی را شکستی؟
به طور کلی باید انسان محاسبه کند که آیا منفعت عفو برای خود خاطی و برای مسلمانان دیگر بیشتر است یا منفعت مجازات. البته چنین محاسبه‌ای همیشه دقیق نیست و کار هر کسی هم نیست. اما به هر حال این محاسبه باید صورت گیرد.

نصیحت دوم؛ خیانت نکن!

امام باقر علیه‌السلام در ادامه نصایح خویش به جابر می فرمایند: وَإِنْ خَانُوكَ فَلَا تَخُنْ؛؛ اگر دیگران در حق تو خیانتی مرتکب شدند تو درباره آن‌ها خیانت نکن.»؛ البته خیانت یکی از مصادیق ظلم است؛ اما ذکر آن به طور خاص، به خاطر اهتمامی است که به بعضی از مصادیق ظلم است که گاهی ذهن متوجه آن‌ها نمی شود.

معنا و مفهوم خیانت

خیانت در اصل به مواردی گفته می شود که نسبت به امانتی خیانت شود. قرآن می فرماید: إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا.8؛ اما در مقابل این دستور الهی کسانی در امانت خیانت می کنند؛ یعنی به جای این‌که امانت را به صاحبش رد کنند، یا انکار می کنند یا از آن کم می کنند یا در نگه‌داری آن کوتاهی می کنند. این خیانت است. موارد شایع خیانت درباره امانت‌هاست. بنابراین معنای روایت این خواهد بود که: اگر کسانی به تو خیانت کردند یعنی اگر مالی را نزد کسی امانت گذاشتی و آن‌ها امانت را به تو رد نکردند یا آن را تضییع کردند تو در حق دیگران این طور رفتار نکن.
گاهی مفهوم خیانت نسبت به هر تعهدی توسعه داده می شود. گاهی دو فرد یا دو گروه تعهداتی نسبت به همدیگر دارند و یک طرف نسبت به تعهدی که دارد عمل نمی کند و به این عهد خیانت می کند. این اصطلاحاً خیانت در امانت نیست، بلکه خیانت در تعهدی است که داده است.
این دو مفهوم (امانت‌داری و وفای به عهد) از عام‌ترین ارزش‌هایی است که قوام‌بخش زندگی اجتماعی هستند. اگر عده‌ای هیچ دین و مذهبی نداشته باشند، به هیچ مکتب اخلاقی هم پای‌بند نباشند و تابع هیچ حکیم یا شخص بزرگی هم نباشند اما بخواهند زندگی اجتماعی داشته باشند باید این دو چیز را رعایت کنند. کسانی که با پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله صلح حدیبیه را امضا کردند بت‌پرست بودند، ولی معنای این‌که حاضر شدند قراردادی امضا کنند این است که ما پای‌بند به این قراردادیم. قرآن می فرماید: «فَمَا اسْتَقَامُواْ لَكُمْ فَاسْتَقِیمُواْ لَهُمْ؛9؛ هنگامی که با عده‌ای عهد و پیمان بستید مادامی که آن‌ها عهد و پیمان را نشکسته‌اند شما عهدتان را نشکنید.»؛ اگر آن‌ها عهد و پیمان را شکستند شما هم حق دارید به آن پای‌بند نباشید؛ اما اگر آن‌ها عهد و پیمان را رعایت می کنند شما اولی به رعایت هستید.
دومین ارزش قوام دهنده به زندگی اجتماعی، امانت‌داری است. حضرت سجاد صلوات‌الله‌علیه فرمودند: «اگر قاتل پدرم شمشیری را که با آن پدرم را به شهادت رساند نزد من امانت می گذاشت آن را به او رد می کردم.»10؛ البته ممکن است شخص از ابتدا امانت را نپذیرد، اما اگر قبول کرد باید با تمام قوا از آن حفاظت کند و آن را به صاحبش برگرداند. این‌ها عام‌ترین اصول اخلاقی در زندگی اجتماعی انسان‌؛ است. خیانت در یک چنین مواردی مصداق پیدا می کند و معنای آن زیر پا گذاشتن این عام‌ترین و محکم‌ترین اصول اخلاقی است که همه انسان‌های عاقل به آن پای‌بند هستند.

جایگاه نصیحت امام باقر‌علیه‌السلام

گفتیم خیانت مربوط به قراردادی طرفینی است و وقتی یک طرف این قرارداد را رعایت نکرد در این صورت، طرف دیگر هم حق دارد که مقابله به مثل کند. حال سؤال این‌جاست که آیا نصحیت امام باقر علیه‌السلام که فرمودند: وَ إِنْ خَانُوكَ فَلَا تَخُنْ،؛ منظور ایشان چنین مواردی است؟ به احتمال قوی حضرت چنین مواردی را نمی خواهند بفرمایند؛ چون وقتی یک طرف قرارداد را نقض کرد، دیگر قراردادی به عهده طرف دیگر نیست تا پای‌بند نبودنِ وی، خیانت محسوب شود. بلکه منظور همان نکته‌ای است که درباره نصیحت اول گفتیم (إِنْ ظُلِمْتَ فَلَا تَظْلِمْ)؛ که وقتی به انسان ظلم می شود انگیزه پیدا می کند که مقابل به مثلِ مضاعفی نسبت به طرف خود انجام دهد. در این صورت ظلم کرده است. این نصیحت هشدار برای چنین مواردی است که انسان انگیزه برای ظلم پیدا می کند. در هنگامی که به انسان خیانت می شود هم معمولا انسان انگیزه پیدا می کند که پای از حق فراتر نهد. وَ إِنْ خَانُوكَ فَلَا تَخُنْ،؛ نیز هشداری است برای این‌که در چنین جایی از حق تجاوز نکنی. اما آن قراردادی که به واسطه خیانت طرفِ مقابل لغو شده است الزامی به پای‌بندی به آن نیست. البته ممکن است انسان به خاطر یک نکته اخلاقی و تربیتی حتی در این‌جا هم عهدش را رعایت کند تا به طرف مقابل درسی بدهد و او را متنبه کند، مانند آنچه توضیحش در مسأله عفو گذشت. اگر چنین نکاتی در میان باشد این‌ها مواردی استثنایی خواهند بود که با عناوین دیگری مطلوبیت پیدا می کند.

نصیحت سوم؛ با تکذیب عصبانی نشو!

دو نصیحت اول بیشتر به مسائل عملی و رفتاری مربوط می شود. ولی گاهی موارد دیگری پیش می آید که باعث عصبانیت انسان می­شود و زمینه گناه را فراهم می کند. یکی از این موارد می تواند این باشد که انسان برای خدمت، اصلاح یا ارشادِ کسی مطلبی را به او می گوید و قصدش هم جز خیر نیست و می خواهد مصالح او تأمین شود اما او در جواب نسبت کذب به این شخصِ خیرخواه می دهد و می گوید: «تو دروغ می گویی و غرض سوئی داری!»؛ بالاترین نمونه‌؛ چنین رفتاری، رفتار کفار با پیامبران الهی است. سخنان پیامبران صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین صادقانه‌ترین، مفیدترین و موثرترین کاری است که انسانی برای انسان دیگر می تواند انجام دهد که باعث نجات ابدی او شود. اما قرآن کریم تصریح می فرماید که: هر پیامبری فرستادیم مردم او را تکذیب کردند؛ نه تنها تکذیب، حتی استهزاء کردند. در چنین مواردی انسان‌های معمولی بسیار ناراحت می شوند و به آن‌ها برمی خورد و چه بسا به مشاجرات و رفتارهای ناهنجار دیگر هم بیانجامد. این‌جاست که جا دارد مثل امام باقر علیه‌السلام به جابر نصحیت کند که: «إِنْ كُذِّبْتَ فَلَا تَغْضَبْ؛ اگر تو را تکذیب کردند عصبانی نشو و غضب نکن!»؛ در چنین مواردی که قصدی جز خیرخواهی نیست ولی قدر آن دانسته نمی شود، کسانی که قدم در راه پیامبران الهی می گذارند باید آمادگی داشته باشند که وقتی با تکذیب مخالفان روبه‌رو می شوند خودشان را کنترل کنند و عصبانی نشوند. اگر انسان از پیش، خود را برای چنین رفتاری آماده نکرده باشد از کوره در می رود. اما اگر از قبل به خودش تلقین کرده باشد خیلی به او سخت نمی گذرد. اگر ما خودمان را برای مواجهه با سختی‌های زندگی آماده کرده باشیم خیلی به ما سخت نمی گذرد. اگر کسی که می خواهد در حق دیگران خیرخواهی کند به خود تلقین کند که: «اگر من را تکذیب کردند باید بی‌تفاوت باشم. من وظیفه‌ای داشتم و آن را انجام دادم؛ او هم وظیفه‌ای دارد که یا به آن عمل می کند یا نمی کند و مسئولیت آن با خودش است و به من ربطی ندارد»؛ در این صورت با رفتار بد دیگران عصبانی نمی شود. این نصحیت سومی است که حضرت به جابر فرمودند.

وفقّنا الله و ایاکم للعمل بها ان‌شاءالله


1؛ . تحف العقول، ص 284.

2؛ . مائده، 8.

3؛ . بقره، 237.

4؛ . تفصیل وسائل الشیعه، ج15 ص121.

5؛ . مائده، 32.

6؛ . مومنون، 96.

7؛ . فصلت، 34.

8؛ . نساء، 58.

9؛ . توبه، 7.

10؛ . امالی شیخ صدوق، ص 246.