بسم الله الرحمن الرحیم
بیانات حضرت آیتالله مصباح در همایش عقیدتی سیاسی سپاه در تاریخ 1390/02/13
گاهی در ادبیات، کنار هم قرار گرفتن برخی عناوین نشانه تباین آنهاست، برای مثال در ادبیات رایج پیش از انقلاب گفته میشد عرصه سیاسی و عرصه دینی. این تعبیر نشانه این بود که دین از سیاست جداست؛ یعنی دین یک عرصه دارد و سیاست عرصه دیگری. همانطور که حضرت امام(ره) بارها اشاره میفرمودند که اگر به یک روحانی میگفتند: این روحانی سیاسی است، این مسأله برای او بار منفی داشت، یعنی از ارزش اجتماعی او کاسته میشد. به هر روی، به برکت حرکت حضرت امام(ره) و روشنگریهای تربیتشدگان مکتب ایشان مثل آیتالله شهید مطهری (ره) و ... آن ادبیات تغییر کرد و به اینجا رسید که امروزه این فرمایش مرحوم مدرس که «سیاست ما عین دیانت ماست» کمابیش پذیرفته شده است.
ما مسائل سیاسی را جدای از دین نمیدانیم، البته مرادمان از سیاست، سیاست به همان معنای صحیح کلمه است، نه سیاستبازی و فریبکاری، اما گاهی شعارهای سیاسی با معارف دینی اشتباه میشوند. برای مثال، امروزه کلمه «اصولگرا» در ادبیات ما رایج است، اما به راستی اصولگرا یک مفهوم دینی است یا یک مفهوم سیاسی؟ در این اواخر شاهد هستیم که برخی از متدینین به اصولگرایی تنه میزنند و انتقاد میکنند، و این به این معناست که اصولگرایی نیز یک شعار سیاسی است و میشود با آن بازی کرد؛ میتوان یک روز از آن تمجید و روز دیگر آن را مذمت کرد؛ بنابراین، خاصیت شعارها و ادبیات سیاسی، همین تحولات، اعتبارات و تغییرات است، اما مفاهیم دینی اینگونه نیست و نمیتوان مفاهیمی را که از ارزشهای اصیل دینی برخاستهاند، به بازی گرفت.
به هر حال، این آفتی است که پیش میآید. وقتی دین و سیاست ما یکی شد، شعارهای دینی و شعارهای سیاسی با هم آمیخته میشود و گاهی مشکل میآفریند. در این صورت، میپنداریم که چون در شعارهای سیاسی میشود خدشه و انتقاد کرد، در شعارهای دینی نیز میتوان اینگونه عمل کرد.
امروز، همه دنیا حکومت ما را به عنوان حکومت ولایتفقیه میشناسند، اما با توجه به مقدمهای که عرض شد آیا این یک شعار سیاسی است که توسط احزاب و عدهای از مبارزان انتخاب شد و با رأی اکثریت به تثبیت رسید یا یک مفهوم دینی بود که دوباره احیا شد؟ به بیان دیگر، آیا این مفهوم در اصل دین ما بود و معارف دینی ما چنین مفهومی را میپروراند و نظام کشور ما چون یک نظام دینی است، این مفهوم را محترم میشمرد؟
حقیقت این است که بسیاری از اشخاص با این شعار به عنوان شعاری سیاسی نگاه میکنند. یعنی گویی فقط رهبر بخشی از تودههای مردم این شعار را مطرح کرد و آنان نیز این شعار را پذیرفتند. گویا این شعار سیاسی است و اگر فردا آن را از قانون اساسی حذف کردیم، اهمیتی ندارد! روزی این شعار مطرح شد و مردم رأی دادند، فردا هم رأی میدهند که آن را تغییر دهید! بهراستی تلقی ما چیست؟ آیا ما ولایتفقیه را چون اکثریت قریب به اتفاق مردم این شعار را پذیرفتند، یک شعار سیاسی تلقی میکنیم یا اینکه آن را یک مفهوم اعتقادی میدانیم؟
اگر گفتیم ولایتفقیه یک اعتقاد دینی است، نباید آن را در قالب شعار سیاسی مطرح کنیم و حتی اگر هم از باب «دیانت ما عین سیاست ماست» با شعارهای دینی مخلوط شد، باید توجه داشته باشیم که اعتبار این شعار به پذیرفتن مردم نیست، بلکه این شعاری است که دین ما و مذهب تشیع آن را ایجاب میکند. در حقیقت، روح آن مسأله این است که دین ما میگوید پرستش، مخصوص خداست، و پرستش یعنی، تسلیم مطلق بودن؛ خواه به صورت مناسک عبادی و خواه به صورت انقیاد مطلق. قرآن در نکوهش یهود و نصاری میفرماید: «اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ»1 یعنی، یهود و نصاری بتپرست نبودند؛ بلکه بیچون و چرا تسلیم بزرگانشان شدند. ما معتقدیم که تنها سخنی که بیچون و چرا باید پذیرفت، سخن خداست. او مالک ماست، همه چیز ما از اوست، رفتار ما هم باید تابع اراده او باشد. خداوند متعال همانطور که ربوبیت تکوینی دارد، یعنی میآفریند، روزی میدهد، میپروراند، میمیراند و زنده میکند، ربوبیت تشریعی هم دارد، یعنی امر و نهی میکند. پس، پذیرفتن ربوبیت خدا اقتضا میکند که ما تسلیم مطلق او باشیم و اگر از کس دیگری اطاعت شود، باید در طول اطاعت خداوند متعال باشد، یعنی خداوند به اطاعت از او فرمان داده باشد.
برای مثال، اطاعت از پدر و مادر لازم است «وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ حُسْنًا»2 خدا میفرماید: نخستین چیزی که بر انسانها واجب است، پرستش اوست و دوم «وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً» یگانهپرستی و احسان به پدر و مادر در چند آیه قرآن کنار هم آمده است؛ میفرماید: «لاَ تُشْرِكُواْ بِهِ شَیْئًا وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا»3 بنابراین، اطاعت والدین ـ در حدی که فقها فرموده و شروطش را بیان کردهاند ـ لازم است. اطاعت دیگری که بر ما لازم است، اطاعت از پیغمبر است؛ «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ؛ ما هیچ پیغمبری را نفرستادیم مگر اینکه اطاعت شود.»4 اطاعت رسول واجب است، اما توجه داشته باشیم ما دو تا مطاع نداریم؛ یکی خدا و یکی پیغمبر. پیغمبر اطاعتش واجب است چون خدا فرموده است: «أَطِیعُواْ اللّهَ وَاطیعوا الرَّسُولَ» پس از پیغمبر، باید از اولیالامر او اطاعت کنیم؛ «أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنكُمْ»5 اطاعت از رسول و اولیالامر در راستای اطاعت خداست و در اینجا یک منبع دیگری برای اطاعت به وجود نمیآید.
منبع اطاعت، خداست و اگر باید از اولیالامر اطاعت کنیم برای این است که خداوند فرموده است، اما پس از اولیالامر که حضرات معصومین علیهمالسلام باشند از چه کسانی باید اطاعت کنیم؟ از آن کسی که فرمود «قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْكُمْ حَاكِما»، و آن کسی که فرمود: «...فَإِذَا حَكَمَ بِحُكْمِنَا فَلَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُكْمِ اللَّهِ وَ عَلَیْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَیْنَا الرَّادُّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللَّه»6 بنابراین، اطاعت ولیفقیه واجب است، اما نه به این معنا که اطاعت خداوند و ولیفقیه در عرض یکدیگرند، بلکه اطاعت از ولیفقیه در طول اطاعت امام، اطاعت از امام در طول اطاعت از پیغمبر و اطاعت از پیغمبر در طول اطاعت از خداوند متعال است. یعنی، اطاعت اصلی برای خداست و این سلسله اطاعتی است که بر ما واجب است. در حقیقت، منبع اعتبار حکم، قانون و تشریع، فقط خداست. پیغمبر بدون اذن خداوند، حق تشریع ندارد و همینطور این امر نسبت به امام و نایب امام صدق میکند.
این اصل، بینش توحیدی است و ریشه اسلام همین است؛ «وَمَن یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ»7؛ «أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ»8 این بینش اقتضا میکند که ما اطاعت ولیامر را چون اطاعت از خداست بر خودمان واجب بدانیم، نه اینکه چون شعاری است که مردم آن را مطرح کردند و پذیرفتند و با پیروزی انقلاب اطاعت از ولایتفقیه هم معتبر شد. اگر به اطاعت از خداوند، پیامبر و امامان معتقدیم، لازم است وقتی دسترسی به امام معصوم نیست از کسی که اشبه به ایشان است اطاعت شود. نکته اینجاست که این مسأله اختصاص به زمان غیبت ندارد. اصل روایاتی که مربوط به ولایتفقیه است، برای زمان امام صادق(ع) است. از حضرت سؤال میکنند که وقتی ما در مسائل حکومتی دسترسی به شما نداریم چه کنیم؟ ایشان میفرمایند: اطاعت از ولیفقیه؛ او حاکم است از طرف ما، امر او امر ما وحکم او حکم ما و مخالفت با او نیز مخالفت با ماست.
حتی در زمان حضور امام وقتی به ایشان دسترسی نیست، امام امر به پیروی از فقیه میکنند. امام در مدینه در حصر دستگاه غاصب یا در زندان یا در کوفه یا جای دیگری است که مردم به ایشان دسترسی ندارند. با این شرایط، مردم مسائل حکومتیشان را از کجا بپرسند؟ اینجا بود که فرمودند: وقتی دسترسی به ما ندارید، به فقیهی که احکام ما را میداند مراجعه کنید؛ چراکه حکم او حکم ماست.
این آموزه، ربطی به مسائل سیاسی ندارد که با رأی مردم در قانون اساسی درج شود. مگر اطاعت خدا را باید در قانون اساسی بیاورند تا واجب شود؟ اگر اطاعت از خداوند در قانون بیان نشود، دیگر اطاعت او واجب نیست؟! این یک اعتقاد دینی است و از مبادی خودش سرچشمه میگیرد. اگر روزی ـ خداینکرده ـ ولایتفقیه از قانون اساسی هم حذف شد، از اعتبار نمیافتد؛ چراکه این اصل، اعتبارش را از لطف خدا و پیغمبر دارد نه از رأی مردم. بسیاری از مسئولان در گذشته به صراحت میگفتند که ما ولایتفقیه را قبول داریم چون در قانون اساسی است! یعنی اگر از قانون اساسی حذف شد، دیگر آن را قبول نداریم.
امروزه نیز بسیاری در زبان، ولایتفقیه را میپذیرند، ولی در عمل به آن باور ندارند. سخن این است که اعتبار قانون اساسی به ولایتفقیه است. اقتضای معرفت دینی ما این است که اگر قانون اساسی ما را امام امضا نمیکرد، کاغذی بود همانند کاغذهای دیگر. اعتبار قانون به امضای نائب امام زمان است، نه اینکه قانون اساسی در کنار قرآن یک منبع دیگری برای اعتبار است! منبع اعتبار فقط کلام خداست. قانون اساسی اگر اعتبار و ارزش دارد از این جهت است که برگرفته از منابع دینی است که به امضای نائب امام زمان رسیده است، وگرنه اگر امضای ولیفقیه نداشته باشد، هیچ ارزشی ندارد. نظیر این بیان، نص فرمایش امام(ره) است که فرمود: رئیسجمهور منتخب مردم، اگر از طرف ولیفقیه نصب نشود طاغوت است و اطاعت او حرام است.
بنابراین،اصل توحید باید در اینجا نیز جریان داشته باشد. ما فقط خداوند را منشأ اعتبار میشناسیم. او به هر کسی هر اندازه اذن داده باشد، اعتبار دارد و اطاعتش بر ما واجب است، چون اطاعت اوست. ممکن است اهل محل یا انجمنی، رئیسی برای خودشان انتخاب کنند و اختیاراتی هم به او بدهند که عمل کند. این اشکالی ندارد، اما وجوب شرعی و قانونی نیز نمیآورد. در واقع، این یک توافق دوستانه است. آن وقت این مسأله وجوب شرعی پیدا میکند که اطاعت او، اطاعت خداوند شود. تأکید میکنم که مسأله اعتبار حکومت اسلامی با حکومتهای دیگر، از زمین تا آسمان تفاوت میکند. امام میفرمود: اطاعت از حکم دولت اسلامی شرعاً واجب است، نه اینکه چون رأی دادید و توافق کردید، اطاعت آن عرفاً و اخلاقاً لازم باشد. به چه دلیل امام میفرمود اطاعت حکم دولت اسلامی شرعاً واجب است؟ برای اینکه آن حکومت، منصوب ولیفقیه بود و ولیفقیه منصوب امام زمان(عج) است. وجوب اطاعت از امام به ولی فقیه سرایت میکند. آنچه ایجاب میکند که قانونی که نمایندگان مردم در مجلس تصویب کردند، شرعا واجب شود، این است که امضای ولیفقیه را دارد. امضای او یا رسمی است و یا عملی است که از عدم مخالفتش کشف موافقت و اذن میشود. در کشور ما اطاعت کردن از قوانین مجلس شورای اسلامی پس از تأیید شورای نگهبان واجب است.
اگر این مفهوم و معنا از ولایتفقیه تبیین و ترویج شود، بسیاری از مشکلات را نخواهیم داشت. اگر مردم بپذیرند که پرداخت مالیات، رعایت مقررات راهنمایی و رانندگی شرعاً واجب است، بسیاری از تخلفات از بین میرود. مشکل اینجاست که ما این مسأله را باور نکردهایم. حتی متدینین ما نیز توجه ندارند. بر این اساس، مسأله ولایتفقیه یک شعار دینی است، نه یک شعار سیاسی. به عبارت دیگر، ولایتفقیه عمود خیمه انقلاب است. روشن است که انقلاب اسلامی با انقلاب فرانسه و نظایر آن تفاوت میکند. انقلاب اسلامی برای اطاعت خدا، احیای ارزشهای دینی و برقراری نظام اسلامی و اجرای احکام خدا شکل گرفته است. تمام دنیا انقلاب ایران را با نام اسلام میشناسند. اسلامیت این انقلاب در بعد قانونگذاری با شورای نگهبان تأمین میشود و در بعد اجرا، با ولایتفقیه؛ البته ولایتفقیه بر سایر قوا ولایت دارد. دیگر قرا به ویژه در بعد اجرایی مستقیماً با ولایت ایشان اعتبار پیدا میکنند.
اگر مسأله ولایتفقیه را به صورت یک شعار سیاسی تلقی کنیم، ارزشش را از دست میدهد. به این ترتیب، دولتی هم که براساس این شعار سر کار میآید، دیگر وجوب اطاعت شرعی نخواهد داشت، چرا که با یک شعار سیاسی سر کار آمده است. فرض کنید حزبی میگوید شعار ما اجرای عدالت اجتماعی است. مردم هم میپذیرند و رأی میدهند، اما آیا عدالت رئیسجمهور منتخب وجوب شرعی میآورد؟ وقتی وجوب شرعی مطرح است که امضای ولیفقیه باشد. از همینرو، امام به همه رؤسای جمهور فرمود: من براساس ولایت الهیای که دارم شما را نصب میکنم. این معنای ولایتفقیه در مفهوم دینی است. اگر ولایتفقیه شعار سیاسی شود، کمکم کار به آنجا میرسد که کسانی تصور میکنند که در کشور ما، برای مثال، دو رقیب وجود دارد: یکی ولیفقیه است و یکی دیگری. شعار ولایتفقیه، با شعار مرگ بر آمریکا تفاوت دارد. وقتی میگویید زندهباد امام زمان! این یک شعار سیاسی نیست؛ اعتقاد ما بر این است که آن امام معصوم از طرف خدا واجبالاطاعه است. این فرهنگ که اساس این انقلاب است باید ترویج شود، وگرنه همه انقلابهای عالم برای رفاه مردم، برای مبارزه با ظلم، تبعیض و رشوهخواری و رانتخواری در تلاشند. فقط یک کشور در دنیاست که میگوید علاوه بر اینها باید خدا را نیز در نظر داشته باشیم و در مسیر اطاعت و رضایت او حرکت کنیم.
این انقلاب پیروز شد و به برکت خونهای شهدا به ثمر نشست و با خواست خداوند تا ظهور حضرت ولیعصر(عج) پابرجا خواهد بود، اما حفظ و صیانت از همه دستاوردهای انقلاب در عرض هم نخواهد بود. به برکت انقلاب، مستشاران امریکایی اخراج شدند، اقتصاد کشور متحول شد، پزشکان هندی، فلیپینی و بنگلادشی جای خود را به جوانان و متخصصان کارآزموده ایرانی دادند، سطح علم و دانش بالاتر رفت، کشوری که در صنعت حرفی برای گفتن نداشت، گامهای بلند پیشرفت و خودکفایی را یکی پس از دیگری پشت سر نهاد، اما آیا آنان که انقلاب کردند و شهید شدند با شعار توسعه صنعت و پیشرفت اقتصاد قیام کردند؟! نباید فراموش کرد، بیشترین شعارها که از فرمایشات حضرت امام (ره) گرفته میشد، اسلام، ترویج اسلام، اجرای احکام اسلام و هر آنچه مربوط به این دین مبین است بود. پس، روح این انقلاب، اسلامیت آن است که قوام اجراییاش هم به ولایتفقیه است؛ بنابراین، هر قدمی که در راه تقویت این نظام و ترویج باورها و ارزشهای اسلامی برداشته شود، اعتقاد مردم به عقاید دینی تقویت و پایبندیشان به رعایت ارزشها بیشتر میشود، و این انقلاب بیشتر بارور و شکوفا میشود. بزرگترین خدمت به این انقلاب، ترویج باورها و ارزشهای اسلام است.
32 سال از شهادت مرحوم مطهری (ره) میگذرد. با اینکه ایشان سه ماه بعد از پیروزی انقلاب شهید شدند؛ اما ما هنوز به نص کتابهای ایشان احتیاج داریم. بهراستی چه کسی همانند این معلم بزرگ چنین خدمتی برای تقویت باورهای دینی جهت مبارزه با شبهات، انحرافات و التقاطها کرده است. بنابراین، اگر بزرگترین خدمت، تقویت باورها و ارزشهای اسلامی است، بزرگترین خیانت نیز تضعیف آنهاست. چه خیانتی از این بالاتر که مسأله ولایتفقیه کمکم به یک شعار سیاسی تبدیل شود، اعتقادات دینی به صورت یک قواعد عرفی درآید و گرایشهای سکولاریستی ترویج شود و برخی از مسئولان در دفاع از سکولاریسم مطلب بنویسند؟ اگر میپذیریم که ترویج باورها و ارزشهای اسلامی بالاترین خدمت به انقلاب است، پس تضعیف آنها نیز بدترین خیانت است.
با این محک میتوانیم خدمت و خیانت را بشناسیم؛ اگر کسی به جای اسلام، دم از ایران زد، دیگر نمیگوییم یک لفظ و شعاری بوده است؛ بلکه این مسأله ریشهایترین مسایل ماست و تضعیف ارزش اسلام در جامعه، آن هم در زمانی که بیداری اسلامی جهانگیر شده است و کشورهای اسلامی یکی پس از دیگری با الگوی انقلاب اسلامی در حال انقلابند، خیانت بزرگی است. اینکه گوینده این تعابیر، از کجا الهام گرفته مسأله دیگری است؛ سخن این است که چنین اظهاراتی خیانت است. فرض کنید کسی به خیال خود میخواهد خدمت کند و جوی آبی را به پشت دیوار منزل شما هدایت کند. آیا شما اجازه میدهید که با این کار سقف خانهتان فرو بریزد؟! ما باید خدمت و خیانت را بشناسیم. قضاوت بر درستی و نادرستی نیت، مسأله دیگری است. ما باید بدانیم سخنی که امروز گفته میشود و حرکتی که انجام میگیرد، اگر در جهت تضعیف ارزشهای اسلامی، فرهنگ حجاب، فرهنگ عفت، و... باشد، خیانت به اسلام و انقلاب است. مطرح کردن مفاهیمی که برخاسته از اسلام نیست و احیانا با اسلام ضدیت دارد، با هر نیتی که باشد، خیانت است. اگر امروز شهید مطهری زنده بود، تمام همت خود را به کار میبست و با این انحرافات فکری که ناشی از التقاط و سهلگیری، و تساهل و تسامح در شعارها و رفتارهاست مبارزه میکرد.
پروردگارا! بر علو درجات او بیافزا، به ما توفیق ادامه راه او و شکر این نعمت عظیم را مرحمت بفرما، سایه مقام معظم رهبری را تا ظهور حضرت ولیعصر (عج) بر سر همه ما مستدام بدار و ما را قدردان این نعمت عظیم قرار بده، در ظهور حضرت ولیعصر (عج) تعجیل بفرما و ما را از یاران آن حضرت محسوب بفرما.
1 . توبه، 31 .
2 . عنکبوت، 8.
3 . نساء، 36.
4 . نساء، 64.
5 . نساء، 59.
6. الکافی، جلد 1، ص 67.
7 . لقمان، 22.
8 . آلعمران، 20.