آداب معاشرت

فصل نهم

آداب معاشرت

  • قرآن و سلام
  • اهمیت سلام
  • دیدگاه قرآن درباره نجوا
  • نتیجه
  • رعایت آداب ویژه پیامبر

مقدمه

اكنون پس از آن كه درباره حقوق انسان و از آن جمله، رعایت و احترام به شخصیت و حفظ آبرو و حیثیت اعضاى جامعه، كه جزو مهم ترین حقوق اجتماعىِ انسان در اسلام بود، سخن گفته ایم، مناسب است درباره آدابى كه لازم است اعضاى جامعه در معاشرت خود با یكدیگر رعایت كنند و طبعاً، ارتباط تنگاتنگى با مسئله رعایت احترام و حفظ حیثیت و موقعیت افراد دارد و در قرآن كریم، بر رعایت آن ها تأكید شده است، نكاتى را یادآورى كنیم.

   در این باره، در قرآن كریم، به طور كلى به دو دسته از آیات برمى خوریم:

   نخست، آن آیاتى هستند كه به عموم افراد مربوط مى شوند و به آداب و دستوارتى اشاره دارند كه عمومى اند و همه ملزم به رعایت آن ها هستند و یا عمومى اند و درباره همه افراد و اعضاى جامعه باید رعایت شوند.

   دسته دوم، آیاتى هستند كه در اصل، عمومى نیستند و آدابى را مطرح مى كنند كه به رسول اكرم(ص) مربوط مى شوند؛ ولى چنان كه بعداً توضیح خواهیم داد، این دسته از آیات نیز توسعه پذیرند و ثانیاً و بالعرض، دیگران را هم دربر مى گیرند.

   1. دسته نخست، كه آداب عمومى را مطرح مى كنند و به عموم افراد و اعضاى جامعه مربوط مى شوند، درباره آداب مختلفى سخن مى گویند كه به كیفیت رفتن به خانه دیگران، یا تناول از غذاى دیگران، یا كیفیت برخورد و ملاقات با دیگران و نظایر این ها مربوط مى شوند و در این زمینه ها توصیه ها و دستوراتى دارند كه بر شخص مسلمان و مؤمن رعایت آن ها ضرورى و یا دست كم مطلوب و مستحسن است. ما در این جا به ترتیب به بعضى از این آداب و آیات مربوط به آن ها اشاره مى كنیم.

الف) سلام كردن و انس گرفتن

یك مسلمان هنگامى كه مى خواهد وارد خانه دیگران شود، این كار، از نظر اسلام،

آدابى دارد كه باید آن ها را رعایت كند. نخستین مورد از آداب ورود به خانه دیگران و یا حتى برخورد و ملاقات با دیگران، سلام و استیناس است.

   سلام كردن به صاحب خانه و انس گرفتن با او، كه طبعاً با نوعى احوال پرسى و تعارفات انجام مى گیرد، جزو نخستین و مهم ترین آداب اسلامى است كه هنگام رفتن به منزل دیگران لازم است رعایت شود و نمى توان سرزده و بى سر و صدا وارد خانه مردم شد، بلكه در گام نخست و قبل از هر چیز باید با نرمى و آرامش، او را متوجه ورود خود كرد و با او ارتباط دوستانه و انس برقرار نمود تا وحشت زده، مضطرب و نگران نشود، به او گمان بد نبرد و عكس العمل نامطلوبى از خود نشان ندهد. سپس با سلام و درود و سپاس، محبت و همدلىِ خود را به وى منتقل كرد و او را از خود كاملا مطمئن ساخت.

قرآن و سلام

قرآن كریم در تعدادى از آیات به سلام كردن توصیه كرده، یا از سلام به شكلى ستایش آمیز یاد مى كند. در یك آیه مى فرماید:

(یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَتَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلى اَهْلِهَا ذلِكُمْ خَیْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ)(1).

اى كسانى كه ایمان آورده اید، به هیچ خانه اى جز خانه خود وارد مشوید مگر پس از آن كه قبلا انس بگیرید (تا ساكنان آن، متوجه آمدن و برخورد دوستانه شما شوند) و به اهل خانه سلام كنید كه این براى شما بهتر است، باشد كه متوجه (اهمیت این دستور) شوید.

در آیه دیگرى مى فرماید:

(فَاِذَا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى اَنْفُسِكُمْ تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبارَكَةً طَیِّبَةً كَذلِكَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الاْیاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ)(2).

پس چون داخل خانه هایى شدید، به خودتان سلام كنید كه این یك تحیت (و دعاى زندگى) پر بركت و پاكیزه اى از سوى خدا است. خداوند این چنین آیات خود را براى شما بازگو مى كند، شاید بیندیشید.


1ـ نور/ 27.

2ـ نور/ 61.

   نكته جالبى كه توجه مفسران را به خود جلب كرده این است كه چرا خداوند در این آیه، به مؤمنان دستور مى دهد كه به هنگام ورود بر خود سلام كنند؟

   آنان دو پاسخ متفاوت به این سؤال داده اند كه خالى از لطف نیست و مى توان هر یك از آن دو پاسخ را با قرائن و شواهدى تأیید كرد:

   بعضى گفته اند: منظور اصلىِ آیه این است كه به اهل خانه سلام كنید؛ ولى از آن جا كه مؤمنان به منزله یكدیگر شمرده شده اند، سلام به دیگران، سلام به خویش تلقى شده است. این گونه اطلاق در قرآن، موارد مشابهى نیز دارد كه خداوند «انفسكم» را به دیگرانى اطلاق كرده است كه از جهت خاصى به منزله خود انسان شمرده شده اند؛ مانند:

(لاَتَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَلاَ تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِیَارِكُمْ)(1).

خون خود را نریزید و خود را از خانه هاتان بیرون مكنید.

و مانند:

(فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ اَبْنَاءَنَا وَ أَبْناءَكُمْ وَنِساءَنَا وَنِساءَكُمُ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ)(2).

پس بگو: بیایید ما و شما فرزندانمان و زنانمان و خودمان را دعوت كنیم.

   كه در دو آیه بالا منظور از «انفس» خود اشخاص مورد خطاب نیست؛ زیرا معنا ندارد كه خود را بكشد یا خود را از خانه خود بیرون و در به در كند و یا خود را دعوت كند.

   بعضى دیگر از مفسران، از این آیه و از جمله (فَسَلِّمُوا عَلى اَنْفُسِكُمْ) استفاده كرده اند كه اگر به هنگام ورود، كسى در خانه نباشد، باز هم سلام كردن لازم است؛ ولى از آن جا كه صاحب خانه یا كس دیگرى در خانه نیست، شخصى كه وارد مى شود، باید به خودش سلام كند؛ چنان كه در یكى از سلام هاى نماز هم به خودمان سلام مى كنیم و مى گوییم: «السّلام علینا و على عباد الله الصالحین»؛ سلام بر ما و بر بندگان شایسته خدا.

   قرینه اى كه مى تواند مؤید این دیدگاه باشد، این است كه سراسر این آیه، ظهور دارد در این كه انسان در خانه اى هست كه صاحب خانه نیست یا وارد خانه اى مى شود كه صاحب خانه حضور ندارد، در چنین مواردى كه صاحب خانه حضور ندارد، انسان ممكن است شك كند كه صاحب خانه راضى به تناول از غذا و خوردنى ها هست یا نه.


1ـ بقره/ 84.

2ـ ال عمران/ 61.

آیه شریفه حكم مى كند كه در این صورت، تناول از غذاهاى این منازل اشكالى ندارد و ظاهراً جمله هاى آخر آیه هم در مورد همین خانه ها است كه هر چند صاحب خانه نیست، اما شما به خودتان سلام كنید.

   به هر حال، سلام كردن، درود و تحیتى پر بركت و پاكیزه است از سوى خداوند. پر بركت است كه آثار خوب و مفیدى در زندگىِ اجتماعىِ انسان دارد. پاكیزه است؛ زیرا با طبع انسان، سازگار است و نفوس انسانى، آن را مى پسندند. مردم از سلام خوششان مى آید و با آن، احساس آرامش مى كنند.

   غیر از آیاتى كه در بالا آورده شد، آیات بسیار دیگرى نیز داریم كه هر یك به شكل خاصى سلام را مطرح كرده اند. و ما به چند نمونه از آن ها اشاره مى كنیم:

   دسته دیگرى از آیات، درباره سلام به انبیا سخن مى گویند، پیغمبر اسلام و یا دیگر پیامبران. در یكى از آیات، خداوند به پیغمبر مى فرماید:

(وَ إِذا جاءَكَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءً بِجَهالَة ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِه وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ)(1).

وقتى آنان كه به آیات ما ایمان دارند، پیش تو آیند، بگو: سلام علیكم خداوند بر خویش رحمت را فرض داشته و هر كس كه از روى جهالت كار زشتى بكند، سپس پشیمان شود، توبه كند و خود را اصلاح كند، خداوند بسیار بخشنده و مهربان است.

   ممكن است این آیه ناظر به مؤمنانى باشد كه از مكه مهاجرت مى كردند و در مدینه نزد پیغمبر(ص) مى آمدند؛ ولى چنان كه مى دانیم، مورد، مخصص نیست و آیه شامل دیگران هم مى شود؛ اما این نكته، قابل تأمل است كه در هر حال، سلام در این آیه، ظهور بیش ترى در امنیت و آرامش بخشیدن دارد؛ زیرا در مورد مهاجران است كه از دیار خود، یعنى شهر مكه، به دیار غربت، یعنى مدینه مى رفتند و در آن جا خویشاوند و فامیلى نداشتند و طبیعى بود كه احساس ناامنى كنند و نگران باشند.

   و اگر درباره همه مؤمنان باشد، باز هم چون این افراد تازه ایمان آورده اند و قبلا عامل به آداب و رسوم و دستورات اسلامى نبوده اند، طبعاً نگران گذشته خویش و گناهانى كه قبل از اسلام از آنان سرزده است، خواهند بود. از این رو، خداوند به وسیله پیغمبر خود


1ـ انعام/ 54.

و با خطاب (فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْكُمْ) به آن ها امنیت و آرامش مى دهد تا نگران گذشته خویش نباشند. جمله هاى آخر آیه نیز، كه از رحمت و بخشش خدا و از توبه سخن گفته اند، شاهد و مؤیدى بر این حقیقتند.

   در قرآن كریم، در ضمن نقل داستان انبیا، آمده است كه ملائكه به ایشان سلام گفتند؛ مثلا در داستان حضرت ابراهیم (ع) در چند آیه، این مطلب تكرار شده است كه وقتى فرشتگان، براى تخریب شهر لوط آمدند، اول نزد ابراهیم رفتند و در آغاز ملاقات، به آن حضرت سلام كردند؛ مانند:

(وَلَقَد جاءَتْ رُسُلُنَا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرَى قالُواْ سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْل حَنِیذ * فَلَمَّا رَأَى أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قالُوا لاَ تَخَفْ إِنَّا اُرْسِلْنَا إِلى قَوْمِ لُوط)(1).

هنگامى كه فرستادگان ما نزد ابراهیم رفتند تا او را مژده دهند، به او سلام گفتند. و ابراهیم به آنان جواب داد. و پس از درنگى برایشان گوساله بریان شده اى آورد؛ اما هنگامى كه دید آنان دست به طعام نمى برند، نگران شد. آنان (كه متوجه ترس و نگرانىِ ابراهیم شده بودند) به او گفتند: مترس، كه ما فرستاده خدا به سوى قوم لوط هستیم.

   و مانند:

(وَنَبِّئْهُمْ عَنْ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ * اِذْ دَخَلُوا عَلَیْه فَقالُوا سَلاماً قالَ إِنَّا مِنْكُم وَجِلُونَ * قالُوا لاَ تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلاَم عَلِیم)(2).

آنان را از مهمانان ابراهیم خبر بده، هنگامى كه بر او وارد شدند و سلام كردند.ابراهیم به آنان گفت: ما از شما بیمناكیم. گفتند: مترس، كه ما تو را به آوردن پسرى دانا بشارت مى دهیم.

   در آیه اى دیگر آمده است: «هنگامى كه حضرت ابراهیم(ع) مى خواست از آزر جدا شود، به او سلام كرد و گفت: به زودى از خدا برایت طلب مغفرت مى كنم كه او به من مهربان است.»(3) و این از موارد سلام وداع است؛ یعنى همان طور كه انسان به هنگام برخورد و در آغاز ملاقات، به مخاطب خود سلام مى كند، در هنگام جدا شدن از او نیز خوب است كه سلام كند. این كار، هم اكنون نیز در میان اعراب مسلمان، مرسوم است و آنان به هنگام جدا شدن، به یكدیگر سلام مى كنند.


1ـ هود/ 69 و 70.

2ـ حجر/ 51 ـ 53.

(قَالَ سَلامٌ عَلَیْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبّى إِنَّهُ كَانَ بى حَفِیّاً). (مریم/ 47).

   دسته سوم، آیاتى هستند كه در آن ها خداوند به بندگانش سلام كرده است. در یك آیه، خداوند به موسى و برادرش، هارون خطاب مى كند كه بروید به سوى فرعون و به او بگویید: ما فرستادگان خداى توییم. بنى اسرائیل را همراه ما بفرست و آنان را شكنجه مكن و در آخر آیه، با توجه به این كه معجزاتى به آنان داده بود تا نشانه رسالت و صدق گفتارشان باشند، مى فرماید: پیام مرا به فرعون برسانید و به او بگویید:

(قَدْ جِئْنَاكَ بِآیَة مِنْ رَبِّكَ وَالسَّلاَمُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى)(1).

ما معجزات و نشانه هایى از سوى پروردگارت آوردیم و درود و سلام بر آن كس كه راه هدایت را دنبال كند.

   خداوند در دو آیه به طور عموم، بر همه انبیا سلام فرستاده است. در یكى مى فرماید:

      (وَسَلامٌ عَلى الْمُرْسَلِینَ)(2).

   و در دیگرى مى فرماید:

      (قُلْ الْحَمْدُلِلَّهِ وَسَلامٌ عَلى عِبَادِه الَّذِینَ اصْطَفَى)(3).

      ستایش مخصوص خداست و سلام بر بندگان برگزیده خدا.

   در آیات متعددى نیز خداوند به افراد خاصى سلام فرستاده است. در یك آیه، درباره حضرت یحیى مى گوید:

(وَسَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیّاً)(4).

سلام و درود خدا بر او (حضرت یحیى) باد، روزى كه پا به جهان گشود و روزى كه مى میرد و روزى كه دوباره زنده شود.

در آیه دیگرى، از زبان حضرت عیسى درباره خودش آمده است:

(وَالسَّلامُ عَلَىَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَیَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیّاً)(5).

رحمت و سلام خدا بر من روزى كه متولد شدم و روزى كه مى میرم و روزى كه دوباره زنده خواهم شد.


1ـ طه/ 47.

2ـ صافات/ 181.

3ـ نمل/ 59.

4ـ مریم/ 15.

5ـ مریم/ 33.

   در چند آیه نیز خداوند پس از نقل سرگذشت برخى از انبیا بر آنان درود مى فرستد:

(سَلاَمٌ عَلى نُوح فِى الْعَالَمِینَ * إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِى الُْمحْسِنِینَ * إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ)(1).

(سَلاَمٌ عَلى إِبْرَاهِیمَ * كَذلِكَ نَجْزِى الُْمحْسِنِینَ * إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ)(2).

(سَلاَمٌ عَلى مُوسى وهَارُونَ * إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِى الُْمحْسِنِینَ * إِنَّهُمَا مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ)(3).

(سَلاَمٌ عَلى إِلْ یَاسِینَ * إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِى الُْمحْسِنِینَ * إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ)(4).

   سلام بر نوح، ابراهیم، موسى، هارون و الیاس كه آنان از بندگان با ایمان و نیكوكار ما بودند و ما این گونه به نیكوكاران پاداش خواهیم داد.

   و باز درباره حضرت نوح، پس از فرو نشستن طوفان مى فرماید:

(قِیلَ یَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَم مِنَّا وَبَرَكَات عَلَیْكَ وَ عَلى أُمَم مِمَّنْ مَعَكَ)(5).

به نوح خطاب شد كه از كشتى فرود آى كه سلام و بركات و رحمت ما بر تو باد و بر آن گروه هایى كه پیرو تو و با تواَند.

   دسته چهارم، از آیات سلام، متضمن سلام فرشتگان به انسان هاى مؤمن و نیكوكار است. آیاتى از قرآن كریم، حكایت از این دارند كه وقتى مؤمن قبض روح و یا وارد بهشت مى شود، فرشتگان به او سلام مى كنند؛ مانند:

(اَلَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَیْكُمُ ادْخُلُوا اْلجَنَّةَ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)(6).

كسانى كه فرشتگان به پاكیزگى قبض روحشان كنند و به آن ها گویند: سلام بر شما، به خاطر كارهاى نیكتان داخل بهشت شوید.

(وَالْمَلاَئِكَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ كُلِّ باب * سَلاَمٌ عَلَیْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبى الدَّارِ)(7).

فرشتگان از هر در بر آنان وارد شوند و بگویند: سلام بر شما كه صبر كردید و جایگاه خوبى در آخرت دارید.


1ـ صافات/ 79 ـ 81.

2ـ صافات/ 109 ـ 111.

3ـ صافات/ 120 ـ 122.

4ـ صافات/ 130 ـ 132.

5ـ هود/ 48.

6ـ نحل/ 32.

7ـ رعد/ 23 و 24.

(اُوْلئِكَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا وَیُلَقَّوْنَ فِیهَا تَحِیَّةً وَسَلاَماً * خالِدِینَ فِیهَا حَسُنَتْ مُسْتَقَرّاً وَ مُقَاماً)(1).

به ایشان به خاطر صبرشان، قصرهاى بهشتى پاداش داده شود و تحیت و سلام به ایشان گفته شود و در آن جاودان بمانند.

   دسته پنجم، آیاتى هستند كه مى گویند: تحیت مؤمنان در بهشت، سلام است؛ مانند:

(وَتَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلاَمٌ)(2).

تحیت و تعارف مؤمنان در بهشت، سلام است.

(تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلاَمٌ وَأَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً كَرِیماً)(3).

تحیت مؤمنان، در روزى كه وارد بهشت شوند، سلام است و پاداش خوبى براى شان آماده شده است.

   این آیات و امثال آن ها همگى نشانه اهمیت سلام هستند و دلالت دارند بر این كه سلام كردن از آداب مهم اسلامى است. این اهمیت تا جایى است كه در بعضى از آیات، دین اسلام، «سلام» تلقى شده و برنامه هاى اسلام، "سبل السلام" نامیده شده است؛ مانند:

(قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتابٌ مُبِینٌ * یَهْدى بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ)(4).

محققاً از سوى خداوند، نورى و كتاب و نوشته اى روشن براى تان فرستاده شد تا خدا به وسیله آن، هر كس را كه خشنودى او را دنبال كند، به راه هاى امنیت و سلامتى هدایت كند.

   قرآن در چنین آیاتى، در واقع مى خواهد اهمیت اسلام و قرآن را بیان كند و با این هدف مى فرماید: خداى متعال به وسیله قرآن، راه هاى سلام و امنیت را به مردم نشان مى دهد و یكى از مهم ترین ویژگى ها و امتیازات قرآن در این است كه مردم را به سوى راه هاى سلام، هدایت مى كند.


1ـ فرقان/ 75 و 76.

2ـ یونس/ 10؛ ابراهیم/ 23.

3ـ احزاب/ 44.

4ـ مائده/ 15 و 16.

اهمیت سلام

در اسلام به مؤمنان سفارش و تأكید شده است كه به یكدیگر سلام كنند. پیغمبر اكرم(ص) به زنان و كودكان نیز سلام مى كردند. سلام با سلامتى هم خانواده است و مفهومش این است كه هیچ خطر و تهدیدى از سوى سلام كننده، متوجه مخاطب او نیست. این شعار اسلامى، كه به عنوان تحیت و تعارف، به هنگام رو به رو شدن و ملاقات مسلمان ها با هم، از سوى هر یك به دیگرى، ادا مى شود، در قرآن كریم، انجام آن، با تأكید سفارش شده است.

   شاید یكى از حكمت هاى سلام این باشد كه هر انسانى در زندگىِ خود پیوسته، نگرانى ها، ترس ها و اضطراب هایى دارد و با هر كسى هم كه برخورد مى كند، چون احتمال مى دهد كه از سوى او ضررى متوجهش شود، نوعى نگرانى و اضطراب به او روى مى آورد. بنابراین، نخستین چیزى كه در هر ملاقات و برخورد انسان ها مطلوب و شیرین است، بر طرف شدن این نگرانى و دلهره خواهد بود تا انسان احساس آرامش كند و مطمئن شود كه از سوى آن شخص، ضررى به او نمى رسد و خطرى او را تهدید نمى كند؛ چرا كه هیچ چیز براى انسان مهم تر از دفع ضرر نیست و پس از این است كه مى تواند احساس آرامش كند، درست برخورد كند و درست تصمیم بگیرد.

   بنابراین، در اولین برخورد، بهترین چیزى كه باید مسلمان ها رعایت كنند، دادن امنیت و آرامش به طرف مقابل و مخاطب خویش است تا مطمئن شود كه از طرف مقابل ضررى متوجه او نیست. مسلمانان موظفند با سلام كردن به یكدیگر، در لحظه برخورد، این احساس را در روان یكدیگر ایجاد كنند كه این، مسئله بسیار مهمى است و ما نمى توانیم درست آن را ارزیابى كنیم كه چقدر براى زندگىِ انسان اهمیت دارد تا آن جا كه مى توان گفت: پایه و اساس دیگر ابعاد زندگىِ انسان است.

   اهمیت و ارزش سلام تا آن جا است كه بهشت، كه سمبل نعمت، و آسایش و زندگىِ شیرین انسان است، "دار السلام"، نامیده شده و به نوبه خود، اهمیت سلامتى و امنیت را مى رساند.

   امنیت و سلامت، از دید همه اندیشمندان مكتب هاى سیاسى نیز اهمیت والایى دارد و نخستین، مهم ترین و عمومى ترین هدف هر نظام سیاسى، تأمین امنیت و سلامت و

آرامش افراد جامعه است كه پس از فراغت از آن مى تواند براى اهداف دیگر قدم بردارد. از این رو است كه مكتب هایى دیگر، غیر از اسلام نیز بر این حقیقت تأكید كرده و دیدگاه ها و نظریاتى بر اساس آن ارائه داده اند و حتى بعضى از آن ها در این مورد، راه افراط و مبالغه را پیموده اند؛ از آن جمله، پیروان مكتب اگزیستانسیالیسم معتقدند كه زندگى با دلهره و اضطراب توأم است و اصلا زندگى بدون دلهره و اضطراب، امكان و تحقق خارجى ندارد.

   به هرحال، این حقیقتى آشكار است كه نخستین چیزى كه مورد توجه یك موجود باشعور، به ویژه انسان قرار مى گیرد و براى وى ارزش حیاتى دارد، احساس امنیت و آرامش در زندگى است، احساس این كه جان و مال و هر چیز دیگرى كه او به آن ها علاقه دارد، از هیچ سویى تهدید نمى شود و هیچ زیانى به وى نمى رسد.

   بنابراین، در روابط اجتماعى، نخستین چیزى كه باید تأمین شود، همین احساس امنیت و آرامش خاطر انسان است این اساس و پایه اصلى زندگىِ انسان است كه اگر تأمین نشود، زندگىِ اجتماعى، براى او هیچ ارزشى ندارد.

   در واقع، سلام كه یك تحیت و تعارف رسمىِ اسلامى است، به معناى دعا و درخواست همین امنیت و سلامتىِ مخاطب است. از این رو، در قرآن كریم، در برخى موارد، واژه سلام با كلماتى كه معناى امنیت دارند، همراه است كه این تقارن لفظى، خود، قرینه تقارن مفهومىِ سلام و امنیت است؛ مانند:

(هُوَ اللَّهُ الَّذى لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلاَمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ العَزِیزُ الْجَبَّارُ)(1).

او است خدایى كه جز او خدایى نیست. او سلطان مقتدر جهان است، پاك از هر عیب و آلایش است، امنیت بخش و نگهبان جهانیان و قاهر و مقتدر و جبّار است.

   خداوند در این آیه، از میان اسماى الهى، "السلام" و "المؤمن" را كه بمعناى امنیت دهنده اند، در كنار هم آورده است كه نشانه نزدیكىِ این دو اسم خداوندند. خدا است كه سلامتىِ افراد را تأمین، خطر را از ایشان دفع و امنیت را براى شان ایجاد مى كند.

   در آیه دیگرى مى خوانیم كه در روز قیامت به مؤمنان گفته مى شود:


1ـ حشر/ 23.

      (اُدْخُلُوها بِسَلاَم آمِنینَ)(1).

      وارد بهشت شوید با سلامتى و در حال امنیت.

   در این جا نیز كلمه سلام در كنار یكى از مشتقات كلمه امن، به معناى امنیت آمده است.

   انسان با گفتن "سلام علیكم" ممكن است یكى از دو منظور را داشته باشد: گاهى منظور این است كه به مخاطب خود بفهماند كه از طرف من سلامتىِ شما تأمین مى شود یا از سوى من خطرى شما را تهدید نمى كند و زیانى به شما نمى رسد. گاهى نیز منظور این است كه من خواهان امنیت شما هستم و از خداوند براى شما سلامتى و دفع ضررها و خطرها را طلب مى كنم؛ یعنى به قصد دعا مى گوید: «سلام علیكم». به بیان دیگر، ممكن است منظورش «سلام منّى علیكم» باشد و یا «سلام من الله علیكم». البته در بین افراد معمولى، بیش تر این معنا منظور است كه از طرف او، كه سلام كننده است، خطرى متوجه مخاطبش نیست؛ اما كسى كه بینش توحیدى دارد و در همه حال، متوجه خدا است، هنگامى كه سلام مى كند، در واقع، به مخاطب خود دعا مى كند و سلامتى را از خدا براى او مى خواهد؛ زیرا بر اساس بینش توحیدى خود، سلامتى را مانند هر چیز دیگر، از سوى خدا مى داند و خودش را در برابر خداوند، مؤثر نمى داند. از خدا مى خواهد كه براى مخاطبش سلامت ایجاد كند و او را از خطرها حفظ كند كه در این صورت، سلام هم اداى احترام است و هم دعا.

ب) جواب سلام

یكى دیگر از آداب معاشرت در اسلام، جواب سلام است كه مى توان گفت: از یك نظر، اهمیت بیش ترى نسبت به سلام كردن دارد و در قرآن كریم، مورد تأكید قرار گرفته است. خداوند در آیه اى مى فرماید:

(وَإِذَا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّة فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَیْئ حَسِیبَاً)(2).

هنگامى كه به شما سلام و دعا كردند، پس بر شما است كه به شكلى بهتر از آن، او را


1ـ حجر/ 46.

2ـ نساء/ 86.

سلام و دعا كنید یا (دست كم) همان سلام و دعا را به خود او برگردانید، كه خداوند براى هر چیزى حساب باز مى كند (و به طور كامل به حساب هر نیك و بدى مى رسد).

   كلمه «تحیت»، كه در این آیه به كار رفته، از ماده حیات است و در حقیقت، نوعى دعا و درخواست ادامه زندگى براى مخاطب خواهد بود. گویا در اصل، رسم بر این بوده كه در برخوردها و ملاقات ها، براى اداى احترام، به یكدیگر مى گفتند: «حیّاك الله» و به تعبیر فارسى، «زنده باشى»؛ چنان كه در شعارها هم "زنده باد" مى گویند. كلمه تحیت، در حقیقت و دراصل، به معناى گفتن همین جمله «حیّاك الله» یا «زنده باد» است؛ اما بعدها، توسعه داده شده و اصطلاحاً، به هر سخنى كه در برخوردها براى اداى احترام گفته مى شود، بلكه به هر عملى كه به منظور اداى احترام، انجام شود، كلمه تحیت اطلاق شده است.

   البته در هر فرهنگ یا جامعه اى، ممكن است هنگام ملاقات، گفتن جمله خاصى یا انجام عمل خاصى، به نشانه اظهار محبت، مرسوم باشد كه اصطلاحاً، واژه "تحیت" به همه آن ها اطلاق خواهد شد؛ اما تحیت در فرهنگ و آداب اسلامى، در ملاقات ها چیزى جز سلام نیست. از این رو، در آیات متعدد قرآن كریم، كلمه تحیت همراه با كلمه سلام آمده است و یا سلام، مصداق رسمى و شناخته شده اسلامىِ آن مطرح شده است. در یك آیه مى خوانیم:

      (وَیُلَقَّوْنَ فِیهَا تَحِیَّةً وَسَلاَماً)(1).

      آن جا (در بهشت) با تحیت و سلام یكدیگر را ملاقات كنند.

   در آیه اى دیگر آمده است:

      (وَتَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلاَمٌ)(2).

      تحیت آنان در بهشت سلام است.

   و در آیه اى دیگر:

      (تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلاَمٌ)(3).

      تحیت و پذیرایىِ مؤمنان، روزى كه خدا را ملاقات كنند، سلام (از سوى خدا) است.


1ـ فرقان/ 75.

2ـ یونس/ 10 و ابراهیم/ 23.

3ـ احزاب/ 44.

   به هر حال، تحیتى كه به عنوان شعار اسلام تعیین شده "سلام" است و گفتن آن، مستحب؛ اما جواب دادن به آن، واجب خواهد بود.

   پاسخ هر تحیتى در آداب و فرهنگ اسلام باید كامل تر از آن و یا دست كم، مطابق آن باشد؛ مثلا اگر كسى بگوید: "سلام علیكم"، در پاسخ او باید گفت: "سلام علیكم و رحمة الله". و یا اگر بگوید: "سلام علیكم ورحمة الله" در پاسخ او باید گفت: "سلام علیكم و رحمة الله و بركاته".

   البته هر كس با هر نوع تحیتى كه با ما برخورد كند، بهتر و مطلوب تر این است كه به او پاسخ داده شود؛ اما اگر كسى با جمله "سلام علیكم" به ما تحیت بگوید، پاسخ دادن به آن شرعاً واجب خواهد بود و اگر با كلام دیگرى، غیر از "سلام" به ما تحیت بگوید، پاسخ دادن به آن مستحب است.

تكمیل بحث

یكى دیگر از تحیت ها و تعارف هایى كه در روایات بر آن تأكید شده، جمله خاصى است كه خطاب به كسى كه عطسه كرده است، گفته مى شود. این تحیت، در روایات و در اصطلاح متشرعان «تسمیة العاطس» نامیده شده و با عبارت "یَرْحَمُكَ اللّه" كه متضمن دعا و درخواست رحمت براى كسى است كه عطسه كرده است، ادا مى شود و او نیز در پاسخ باید بگوید: «یَغْفِرُاللّهُ لَكَ»، كه متضمن دعاى عفو و بخشش براى گوینده تحیت است.

   هم چنین هنگامى كه كسى آب مى نوشد، یا فردى عزیزى را از دست داده و یا در موارد دیگرى از این قبیل، كه غم یا شادى براى افراد پیش مى آید معمولا تحیت ها و تعارفات و نیز پاسخ هاى خاصى در بین افراد متشرع رایج و معمول است. شاید بتوان به طور كلى گفت كه هر كس، هرگونه محبتى را اظهار كند و هر نوع احترامى كه در مورد كسى به جا مى آورد، خواه به صورت دادن هدیه باشد یا گفتن تسلیت و یا تهنیت، مستحب است كه پاسخ محبت و احترام او، به شكل مناسبى داده شود و از جمله مواردى كه در روایات، بر آن تأكید شده، لزوم پاسخ دادن به نامه است:

      «ردّ جواب الكتاب واجب كوجوب ردّ السلام»)(1).

      پاسخ دادن به نامه، مانند پاسخ گفتن به سلام، لازم است.


1ـ كافى، ج 2، ص 670، روایت 2.

ج) اجازه خواستن

دومین مورد از آداب شرعىِ ورود به خانه دیگران، اجازه خواستن از صاحب خانه است. انسان متشرع و مسلمان، حق ندارد بدون گرفتن اجازه از صاحب خانه، وارد خانه او شود، بلكه باید نخست، رضایت او را به دست آورد و از او اجازه بگیرد. خداوند در قرآن كریم مى فرماید:

(یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِهَا ذلِكمُ خَیْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیهَا أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى یُؤْذَنَ لَكُمْ وَإِنْ قِیلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكى لَكُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ)(1).

   این آیه به مؤمنان سفارش مى كند كه بدون اجازه، به خانه دیگران وارد نشوند و اگر صاحب خانه اجازه ورود نداد و از او خواست كه برگردد، باید برگردد.

   وارد شدن به خانه دیگران چند صورت دارد:

   نخست این كه انسان مى داند كه صاحب خانه از آمدن او به خانه اش راضى است.

   دوم این كه مى داند كه صاحب خانه از آمدن وى به خانه اش ناراضى و ناراحت است.

   سوم آن كه شك دارد و نمى داند كه صاحب خانه از رفتن او به خانه اش خشنود مى شود یا ناخشنود و ناراضى است؟

   بدیهى است كه اگر بداند صاحب خانه ناراضى است و یا پس از اجازه خواستن، پاسخ رد بشنود، به دستور صریح قرآن، نباید وارد آن خانه شود:

      (وَ اِنْ قِیلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ اَزْكى لَكُمْ).

      اگر صاحب خانه اجازه نداد و گفت: برگردید، پس بازگردید كه این براى شما بهتر است.

   یا اگر به هر شكل بداند كه صاحب خانه راضى به ورود او است، مى تواند وارد خانه او شود؛ اما باید بداند كه ورود به خانه دیگران آدابى دارد كه رعایت آن ها لازم است: یكى از آداب ورود به خانه دیگران این است كه سر زده وارد نشود. اگر كسانى با هم روابط دوستانه دارند یا كسانى براى حاجتى كه به شخص خاصى دارند، باید به منزل وى بروند، نباید سرزده، و بدون اجازه به خانه او وارد شوند؛ چون ممكن است وى آمادگى براى پذیرش را نداشته باشد و یا در حالى باشد كه مایل نیست كسى او را در آن حال


1ـ نور/ 27 و 28.

ببیند. این است كه در قرآن تأكید مى شود كه پیش از ورود به منزل دیگران، توجه آنان را جلب كنید.

   قرآن در این باره، جمله (حَتّى تَسْتَأْنِسُوا) را به كار برده و از واژه "استیناس" بهره مى برد. استیناس، انجام كارى است كه توجه صاحب خانه را جلب كند و او را به گونه اى متوجه حضور و ورود خود كند. بعضى روایات در توضیح استیناس مى گویند: منظور این است كه صاحب خانه را صدا بزنید، یا با سرفه كردن و یا شكلى دیگر، مانند گفتن «یا الله» توجه وى را جلب كنید، تا آماده پذیرش شما شود و ورود سر زده شما باعث وحشت و نگرانى او نشود.

   حال، اگر بخواهد وارد خانه كسى شود، اما كسى در خانه نبود تا از او اجاره بگیرد، باز هم نباید وارد شود؛ زیرا این آیه مى فرماید: اگر كسى را در خانه نیافتید، داخل نشوید تا این كه به شما اجازه داده شود. بنابراین، وقتى كسى در خانه نیست، طبعاً اجازه اى هم داده نمى شود و نتیجه اش این است كه نباید وارد شد.

   اكنون سؤال این است كه آیا كسانى هم كه اهل همان خانه اند و رفت و آمد بسیار دارند، باید هر بار اجازه بگیرند؟ توضیح این كه مواردى هست كه رفت و آمد افراد و برخوردشان با یكدیگر، بسیار زیاد است؛ مثلا اهل یك خانه، گر چه در اتاق هاى جداگانه زندگى كنند، ولى با هم رفت و آمد و برخوردهاى فراوانى دارند. فرزندان وارد اتاق پدر و مادر مى شوند و یا برعكس. آیا اینان نیز هر بار كه مى خواهند وارد اتاق دیگرى شوند، باید اجازه بگیرند؟ سفارش اسلام درباره این گونه افراد چیست؟

   خداوند درباره چنین افرادى، در قرآن كریم مى فرماید:

(یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِیَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِینَ مَلَكَتْ أَیْمانُكُمْ وَالَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا اْلحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرَّات مِنْ قَبْلِ صَلاَةِ اْلفَجْرِ وَحِینَ تَضَعُونَ ثِیَابَكُمْ مِنَ الظَّهِیرَةِ وَمِنْ َبعْدِ صَلاةِ اْلِعشَاءِ ثَلاَثُ عَوْرات لَكُمْ لَیْسَ عَلَیْكُمْ وَلا عَلَیْهِمْ جُنَاحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَیْكُم بَعْضُكُمْ عَلى بَعْض كَذلِكَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الاْیَاتِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَكِیمٌ)(1).

اى مؤمنان! خدمتكاران شما كه در منزل كار مى كنند و كودكانى كه به حد تكلیف نرسیده اند، در سه مورد، اگر خواستند نزد شما بیایند، باید اجازه بگیرند: یكى قبل از


1ـ نور/ 58.

نماز صبح، دوم به هنگام ظهر كه لباس ها را بیرون آورده و در حال استراحت هستید و سوم پس از نماز عشا (كه این سه، وقت استراحت است و انسان مى خواهد آزاد و رها باشد) و پس از این سه هنگام، باكى بر شما و ایشان نیست كه دور و بر شما آمد و رفت كنند و با هم باشید. این گونه خداوند آیات خود را برایتان بیان مى كند و خداوند دانا و حكیم است.

   آن چه را این آیه توصیه كرده است، در مورد خدمتكاران و كودكان نابالغ است؛ اما اگر فرزندان به حد تكلیف رسیدند، باید مثل دیگران اجازه بگیرند؛ یعنى غیر از سه وقتى كه در آیه نام برده شده است، هر وقت دیگر هم كه مى خواهند وارد شوند، باید اجازه بگیرند.

د) غذاخوردن در خانه دیگران

در مورد خوردن از غذاى دیگران در خانه آنان، اصل كلى بر ممنوع بودن این كار است؛ اما در بعضى موارد، كه هر چند اجازه صریحى از طرف صاحب خانه نباشد، ولى معمولا انسان علم به رضایت صاحب خانه دارد، اصل بر رضایت او از این كار است و اگر كسى راضى نباشد، باید آن را آشكار كند. خداوند در قرآن كریم، این موارد را بر شمرده و مى فرماید:

(وَلاَ عَلى أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُیُوتِكُم أَوْ بُیوُتِ آبَائِكُمْ أَوْ بُیُوْتِ اُمَّهاتِكُمْ أَوْ بُیُوتِ إِخْوَانِكُم اَوْ بُیُوتِ اَخَوَاتِكُمْ أَوْ بُیُوتِ أَعْمَامِكُم أَوْ بُیُوتِ عَمَّاتِكُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخْوَالِكُمْ اَو بُیُوتِ خَالاَتِكُمْ أَوْ مامَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ أَوْ صَدِیقِكُمْ لَیْسَ عَلَیْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْكُلُوا جَمِیعَاً أَوْ أَشْتَاتاً)(1).

بر شما باكى نیست كه از خانه خود یا پدرانتان یا مادرانتان یا برادر و خواهرانتان یا عموها یا عمه هاتان یا دایى هاتان و یا خاله هاتان و یا از منزل هایى كه كلید آن در دست شما است و یا از خانه دوستتان، چیزى بخورید. آرى بر شما باكى نیست كه دسته جمعى یا پراكنده بخورید.

   مفسران گفته اند: منظور از "بیوتكم" خانه فرزندان است؛ یعنى خانه فرزندانتان به منزله خانه خودتان است.


1ـ نور/ 61.

   از این آیه استفاده مى شود كه خویشاوندان نزدیك براى استفاده از خوردنى ها در خانه یكدیگر نیازى به اجازه گرفتن ندارند. هم چنین در خانه دوستان یا خانه اى كه كلیدش را در اختیار انسان گذارده اند، براى خوردن، اجازه جداگانه لازم نیست. در واقع، باید گفت كه در این گونه موارد، اذن فحوى وجود دارد و متضمن اجازه این گونه تصرفات هست.

هـ) جا دادن به تازه وارد در مجلس

   یكى دیگر از آداب معاشرت، كه در قرآن كریم به آن سفارش شده، این است كه در محافل و مجالس، جمع و جور بنشینند تا جاى نشستن براى كسانى كه وارد مجلس مى شوند، باشد و یا هنگامى كه كسى وارد مجلس شد، برایش جا باز كنید تا بتواند در جاى مناسبى بنشیند.

   معمولا، مجالس و محافل، داراى ظرفیت محدودى هستند، به طورى كه اگر همه افراد بخواهند آزاد بنشینند، جا براى دیگران تنگ مى شود و در نتیجه، همه نمى توانند در جاى مناسب بنشینند. از این نظر، قرآن توصیه مى كند كه هنگامى در مجلسى نشسته اید، اگر گفته مى شود: جا باز كنید، تنگ تر بنشینید و جا به دیگران بدهید كه خدا هم به كار شما وسعت دهد و یا اگر گفتند: برخیزید تا شخص محترمى بنشیند، برخیزید:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قِیلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فى الَمجالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَ إِذَا قِیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَات وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ)(1).

اى اهل ایمان! در مجالس، هر گاه به شما گفتند: جا براى دیگران باز كنید، جمع و جور بنشینید و به آن ها جا بدهید تا خدا به كار شما توسعه دهد و وقتى گفته مى شود: برخیزید، برخیزید. خداوند كسانى را كه داراى ایمان و علم هستند، درجاتى از رفعت و بلندىِ مقام مى دهد و به آن چه كه مى كنید آگاه است.

   در واقع، این آیه شریفه، دو سفارش روشن دارد و یك سفارش ضمنى. سفارش نخست ـ كه مى شود گفت: عمومیت دارد و رعایت آن بر همه لازم است ـ این است كه مسلمان ها در مجالس و محافل خود تا حد ممكن، جمع و جور بنشینند تا افراد بیش ترى بتوانند در آن مجلس شركت كنند و از آن بهره ببرند.


1ـ مجادله/ 11.

   البته این سفارش تا آن جا عملى است كه امكان تنگ تر نشستن وجود داشته باشد؛ اما اگر ظرفیت مجلس تكمیل شد، دیگر این سفارش، عملى نخواهد بود.

   سفارش دوم ـ كه خصوصى تر است و جنبه همگانى ندارد، بلكه در مورد بعضى افراد شاخص و ممتاز باید رعایت شود ـ این است كه در همان حال هم كه مجلس پر است و جایى براى تازه وارد نیست، بر مسلمانان لازم است كه در مورد افرادى كه امتیاز علمى یا تقوایى و ایمانى دارند، ایثار كنند و به احترامشان جاى خود را به آنان بدهند.

   سفارش ضمنى اى كه مى توان از این آیه استفاده كرد، رعایت مقام و موقعیت و احترام افراد دانشمند و مؤمن و با تقوا است در دادن جاى مناسب به آنان براى نشستن در مجلس؛ زیرا از یك سو مى دانیم كه علت حكم صریح این آیه درباره ایثاركردن و جادادن به بعضى افراد، لزوم رعایت احترام آن ها است و از سوى دیگر، چون معمولا در هر مجلس، جاهاى مختلفى وجود دارد، اگر احترام گذاشتن به افرادى كه احترامشان لازم است، ایجاب مى كند كه در جاى خاصى از مجلس بنشینند، باید آن جاى خاص را به او داد، هر چند به این صورت باشد كه این شخص، از آن جا برخیزد و در جاى پایین ترى بنشیند.

   البته باید توجه داشت كه شأن نزول آیه این است كه مسلمان ها نزد پیغمبر در حلقه تنگ مى نشستند و كسانى كه بعداً مى آمدند و با پیغمبر كار داشتند، به او دست نمى یافتند. این سفارش خداوند، در اصل براى این بوده كه همه بتوانند نزد پیغمبر خدا بروند.

و) شنیدن و تحمل سخن دیگران

   یكى دیگر از آدابى كه از سیره پیغمبر اكرم(ص) استفاده مى شود و در قرآن كریم نیز به آن اشاره شده است و براى كسانى كه رهبرى و مدیریت عده اى را بر عهده دارند، اهمیت بسیار دارد، شنیدن و تحمل گفته ها و انتقادات دیگران است؛ زیرا دیگران با چنین كسانى كه به گونه اى شاخص هستند، به طور طبیعى، بسیار سروكار دارند، به آنان مراجعه مى كنند و انتقادات و پیشنهادهایى دارند و مسائلى را درباره مصالح و مفاسد جامعه مطرح مى كنند كه معمولا بسیارى از آن ها به جا و قابل قبول نیست.

   این رهبران، پیشوایان و مدیران، باید چگونه عكس العملى در برابر این سخنان داشته باشند و چه وظیفه اى در برابر چنین افرادى دارند؟ براى پاسخ دادن به این پرسش،

به آیه اى از قرآن كریم اشاره مى كنیم كه از آن، سیره و روش پیغمبر در این باره، كه اسوه و مقتداى مؤمنان است، روشن مى شود. پیغمبر اكرم(ص) همیشه به سخن دیگران گوش مى دادند و اگر هم سخن او درست نبود به رویش نمى آورند. رعایت این روش در پیغمبر چشمگیر بود، تا آن جا كه منافقان، آن را یك عیب مى شمردند مى گفتند: پیغمبر گوش شنوایى است و هر كس، هر چه مى گوید، گوش مى كند. خداوند، این حقیقت را این گونه بیان مى كند:

(وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِىَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ اُذُنٌ قُلْ اُذُنُ خَیْر لَكُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِینَ امَنوُا مِنْكُمْ وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ اَلَیمٌ)(1).

بعضى از ایشان پیامبر خدا را مى آزارند و مى گویند: او گوش است. بگو: گوش خوبى است براى شما، ایمان به خدا و اعتماد به مؤمنان دارد و براى مؤمنان از شما رحمت است، و كسانى كه رسول خدا را مى آزارند، برایشان عذابى دردناك خواهد بود.

   در این آیه، در جمله (یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَیُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ) دو تعبیر متفاوت آمده است. یك بار «یؤمن بالله» با «باء» به كار رفته و به اصطلاح متعدى شده و در یك بار، «یؤمن للمؤمنین» با «لام». این اختلاف در دو تعبیر، پرسشى را براى مفسران ایجاد كرده است كه چرا در یكى با «باء» و در دیگرى با «لام» آمده است؟

   به نظر مى رسد فرق بین این دو تعبیر در این است كه یكى اشاره به تصدیق خبر دارد و دیگرى به تصدیق مخبر. توضیح آن كه كلمه «یؤمن»، كه متضمن معناى تصدیق است، اگر با حرف «باء» متعدى شود، دلالت بر تصدیق واقعیت و محتواى خبر دارد؛ مثلا «ایمان بالله» به معناى تصدیق وجود خداى متعال است و ایمان به انبیا و كتاب هاى آسمانى، به معناى راست شمردن ادعاى پیامبران و تصدیق صحت محتواى كتاب هاى آسمانى است.

   اما هنگامى كه یؤمن با حرف «لام» متعدى مى شود، دلالت بر تصدیق گوینده دارد، اعم از آن كه سخنش را هم مطابق با واقع بداند یا نداند. پس معنایش این است كه دروغ عمدى به گوینده نسبت نمى دهد؛ اما معنایش این نیست كه محتواى سخن او را هم تصدیق مى كند. بنابراین، این برخورد پیغمبر، زود باورى و ساده اندیشى نیست، بلكه


1ـ توبه/ 61.

لطف و بزرگوارى و اغماض است. هنگامى كه یكى از مؤمنان به پیغمبر اكرم (ص) خبرى مى داد، پیغمبر(ص) اگر هم مى دانست كه خلاف مى گوید، به روى او نمى آورد كه تو دروغ مى گویى، بلكه با لطف و بزرگوارى از كنار آن مى گذشت و یا اگر نیاز بود، درباره آن تحقیق مى كرد. پس این رفتار، از اوصاف حمیده پیغمبر بوده و تعبیر آیه، براى ایشان، تعبیرى ستایش آمیز است.

   از این آیه، هر چند كه مستقیماً درباره پیغمبر است، مى توان استفاده كرد كه دیگر رهبران و كسانى كه مرجع مردم هستند، باید در رفتارشان با دیگران، صبور، پر تحمل و بردبار و به اصطلاح، گوش خوبى براى شنیدن سخنان مردم باشند. هنگامى كه كسى سخنى را مى گوید، درست گوش بدهند و به گوینده نشان دهند كه به سخنان او ارج مى نهند و او را تصدیق مى كنند. و حتى اگر هم سخن او را نادرست مى دانند، با بزرگوارى از كنار آن بگذرند كه مى توان گفت: در واقع، این شكر نعمت رهبرى، ریاست و مدیریتى است كه خداوند در اختیارشان قرار داده و محبوبیتى است كه در بین مردم دارند.

ز) نجوا یا سخن درِ گوشى

یكى دیگر از آداب اسلامى در معاشرت، این است كه در مجالس عمومى، كه دیگران هم نشسته اند و ما را مى بینند، از سخن گفتن درِ گوشى و به اصطلاح، پچ پچ كردن، بپرهیزیم. در جمعى كه افراد مختلف حضور دارند، اگر دو نفر با هم به طور خصوصى و درِ گوشى صحبت كنند، طبعاً این كار سبب رنجش دیگران مى شود و برایشان سؤال انگیز است كه چرا مى خواهند مطالبى را از آنان پنهان دارند و چرا آنان را نامحرم و بیگانه مى دانند؟

   البته در بعضى موارد، ممكن است این كار ضرورت پیدا كند؛ مانند آن كه باید یك مسئله اى خصوصى را به كسى بگوید و نمى خواهد دیگران بفهمند. در این صورت، اگر بتواند باید آن را در جایى كه دیگران نباشند به او بگوید؛ اما گاهى وقت تنگ است و باید زودتر، مطلب را به او گفت، هر چند كه در بین جمع باشد. در این صورت، سخن گفتن درِ گوشى، اشكالى ندارد؛ مانند آن كه مسئله اى مربوط به مسائل حكومتى یا اسرار نظامى باشد كه نباید دیگران از آن مطلع شوند.

دیدگاه قرآن درباره نجو

قرآن كریم درباره نجوا و سخن درِ گوشى، توصیه هایى دارد كه آن ها را در آیات متعدد مطرح كرده است. در بعضى آیات، به طور كلى سفارش دارد كه در سخنان درگوشى و نجواهایتان تقوا را رعایت كنید و توجه داشته باشید كه خداوند سخنان محرمانه شما را مى شنود. بنابراین، چیزى نگویید كه خلاف مصلحت اسلام و خلاف تقوا باشد.

   در بعضى آیات، نجواهاى خلاف مصلحت را منع كرده، مردم را از ارتكاب آن بر حذر مى دارد. و سرانجام، در بعضى دیگر از آیات، نجوا را در حالت ضرورت و با انگیزه هاى صحیح مجاز دانسته است و برخى از موارد استثنایى را نام مى برد.

   در این جا آیات نجوا را گروه بندى كرده و سپس مطالب لازم را یادآورى مى كنیم:

   الف) بعضى آیات حاكى از آنند كه خداوند از راز نجوا كنندگان آگاه است و به حساب آنان مى رسد. این آیات، بیش تر جنبه تهدید دارند؛ مانند:

(اَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِى السَّمَواتِ وَ ما فِى الاَْرْضِ مَا یَكُونُ مِنْ نَجْوَى ثَلاَثَة اِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَة إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ اَدْنى مِنْ ذلِكَ وَلاَ أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما كانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَىْء عَلِیمٌ)(1).

آیا نمى بینى كه خدا از آن چه در آسمان و زمین است، آگاهى دارد؟ هیچ رازى را سه كس با هم زیرگوشى نگویند مگر آن كه خدا چهارم آن ها باشد و پنج كس نگویند جز آن كه خدا ششمین آن ها باشد و نه كم تر و نه بیش تر از این نگویند مگر آن كه خدا هر كجا كه باشند، با آنان است و سپس در قیامت، آن ها را به اعمال و كردار خود خبر خواهد داد كه او به همه چیز دانا است.

و مانند:

(نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْكَ وَ اِذْ هُمْ نَجْوَى اِذْیَقُولُ اْلظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُوراً)(2).

ما از خود آنان به سخنان رمزى و زیر گوشى، كه به هنگام شنیدن گفتار تو مى گویند و مى شنوند، آگاه تریم آن گاه كه ستمكاران مى گویند: جز از مردى سحرزده پیروى نمى كنید.


1ـ مجادله/ 7.

2ـ اسراء/ 47.

و مانند:

(اَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْواهُمْ وَأَنَّ اللَّهَ عَلاّمُ اْلغُیُوبِ)(1).

آیا نمى دانند كه خدا از راز و رمز و نجواى آنان آگاه و داناى به غیب ها است؟

و آیه:

(أَمْ یَحْسَبُونَ اَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلى وَ رُسُلُنا لَدَیْهِمْ یَكْتُبُونَ)(2).

آیا گمان دارند كه ما راز و رمز و نجوایشان را نمى شنویم؟ آرى مى شنویم و فرستادگان ما نزدشان هستند و آن ها را مى نویسند.

ب) برخى آیات ظهور در مذمت یا نهى از هر نجوایى به طور مطلق دارند؛ مانند:

(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نُهُواْ عَنِ النَّجْوَى ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا نُهُوا عَنْهُ)(3).

آیا آنان را ندیدى كه از نجوا و راز گفتن منع شدند سپس باز گشتند به آن چه كه از آن منع شده بودند؟

و مانند:

(إِنَّمَا النَّجْوَى مِنْ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنوُا)(4).

سخن زیر گوشى و نجوا یك كار شیطانى است براى آن كه مؤمنان را غمگین و نگران سازد.

و مانند:

(لاَ خَیْرَ فى كَثِیر مِنْ نَجْوا هُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَة أَوْ مَعْرُوف أَوْ اِصْلاَح بَیْنَ اْلنَّاسِ)(5).

هیچ خیر و صلاح در نجواهایشان نیست مگر آن كس كه در نجواهاى خود به دادن صدقه یا انجام كار خوب و یا اصلاح میان مردم فرمان دهد.

   این آیه، به ظاهر هر گونه نجوا و سخن زیر گوشى را مذمت كرده و تنها برخى از موارد نجوا را از این حكم استثنا كرده است.

   ج) بعضى از آیات، نجوا را بر دو بخش كلى تقسیم كرده اند: یكى از دو بخش را نهى و به دیگرى فرمان مى دهند؛ مانند:


1ـ توبه/ 78.

2ـ زخرف/ 80.

3ـ مجادله/ 8.

4ـ مجادله/ 10.

5ـ نساء/ 114.

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنوُا إِذا تَنَاجَیْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالاِْثْمِ وَالْعُدْوانِ وَمَعْصِیَتِ الرَّسُولِ وَتَناجَوْا بِاْلبِرِّ وَالتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِى إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ)(1).

اى كسانى كه ایمان آورده اید! هر گاه سخنى به راز مى گویید (مواظب باشید كه) هرگز بر بزهكارى و دشمنى و مخالفت با رسول مگویید و بر اساس نیكى و خداترسى نجوا كنید.

   در واقع، نهى در این آیه، مقید است نه مطلق؛ چنان كه به نجوا درباره نیكى و تقوا فرمان مى دهد. هر چند ممكن است این امر نیز بیش از این دلالتى نداشته باشد كه نجوا در این گونه موارد بى اشكال است و منعى ندارد. البته بدیهى است كه نجوا در بعضى موارد، متضمن مصالحى است كه حسن آن را ایجاب مى كند.

   د) بعضى آیات، حكمت نهى از نجوا را بیان مى كنند. بعضى از آن ها به انگیزه نجوا كننده و بعضى دیگر به بدىِ خود به خودى و مطلق نجوا اشاره دارند. آیه هاى 8 و 9 از سوره مجادله به انگیزه نجوا كننده اشاره دارند و نجواهایى را كه بر اساس انگیزه هاى سوء باشند (گناه و دشمنى و مخالفت با خدا و پیامبر باشند) نهى مى كنند؛ اما آیه 10 همان سوره مطلق نجوارا، كه باعث سوء ظن ونگرانى وحزن واندوه مؤمنان مى شود، بد وشیطانى دانسته است.

   هـ) بعضى از آیات نیز مواردى از نجوا را استثنا كرده اند و آن ها را نه تنها بى اشكال دانسته، بلكه ستوده اند؛ زیرا، مصلحت موردىِ آن ها در حدى است كه مفسده نجوا را تحت الشعاع قرار مى دهد؛ مانند:

(لا خَیْرَ فى كَثِیر مِنْ نَجْواهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَة أَوْ مَعْرُوف أَوْ إِصْلاَح بَیْنَ اْلنَّاسِ وَمَنْ یَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً)(2).

در بسیارى از نجواهاشان خیر و صلاحى نیست مگر آنان كه پنهانى مردم را به دادن صدقه یا انجام كارهاى نیك یا اصلاح میان مردم فرمان دهند و كسى كه براى خدا و در طلب رضاى او چنین كند، پاداش بزرگى به او مى دهیم.

نتیجه

از آیات مذكور، نكاتى استفاده مى شود كه به بعضى از آن ها اشاره مى كنیم:


1ـ مجادله/ 9.

2ـ نساء/ 114.

  

نخست آن كه

 خدا همه جا حضور دارد و همراه انسان ها است و از راز و رمز آنان آگاه است. منظور از همراه بودن خدا همین است، نه این كه خدا را در عرض موجودات دیگر بر شمریم و مانند آن ها به حساب آوریم.

 

  

دوم آن كه

 در مورد اثم و عدوان و معصیت رسول، كه در بعضى آیات آمده، مى توان گفت: اثم گناهى است كه خداوند، مسلمانان را از انجام آن نهى كرده است؛ اما تجاوز به دیگران نیست؛ مانند نوشیدن شراب. عدوان در مقابل اثم و به معناى تجاوز به دیگران و تضییع حقوق آنان است. معصیت رسول ـ كه در مقابل اثم آمده ـ به معناى نافرمانىِ پیغمبر اكرم در امور ولایتى و حكومتى است.

 

   توضیح این كه بیانات و اوامر پیغمبر دو گونه اند: گاهى ابلاغ رسالت الهى و انتقال پیام هاى خداوندند كه در این صورت، اطاعت پیغمبر به اطاعت خدا بر مى گردد و پیغمبر نقشى جز انتقال دستورات الهى ندارد. گاهى نیز اوامرى هستند كه شخص پیغمبر اكرم(ص) از سوى خود صادر مى كند، هر چند این ها نیز در چارچوب اختیاراتى است كه خداى متعال به ایشان مرحمت فرموده و بر اساس ولایتى است كه از سوى خدا بر مردم دارد. معصیت رسول، به معناى سرپیچى و مخالفت با پیغمبر در این گونه دستورات نوع دوم، یعنى دستورات حكومتى و ولایتى است.

  

سوم آن كه

 آیات، گروهى را نكوهش مى كنند كه از گفتن راز و رمز و نجوا كردن منع شدند؛ اما با وجود این، برگشتند و مرتكب همان كار شدند كه از آن منع شده بودند. علت اصلىِ نكوهش آن ها این است كه در مورد كارهاى خلاف و گناه و تجاوز به دیگران و مخالفت با رسول خدا و سرپیچى از اوامر او نقشه مى كشیدند و از منافقان بودند. از این رو، هنگامى هم كه به حضور پیغمبر مى رسیدند، او را به گونه اى استهزا آمیز تحیت و سلام مى گفتند. هم چنین مؤمنان را از چنین نجواها منع كرده، به آنان توصیه مى كند كه اگر قرار است راز و رمزى داشته باشند و نجوا كنند، درباره كارهاى خیر و بر اساس تقوا و خدا ترسى باشد.

 

  

چهارم آن كه

 در مجموع، آیات قرآن مؤمنان را از نجوا و سخن محرمانه اى نهى مى كنند كه محتوایش نامطلوب و خلاف حق و مصلحت باشد. پس هر نجوا و سخن درِ گوشى گفتن نامطلوب نیست، بلكه نجوایى نامطلوب است كه مرتكب گناه و نافرمانىِ خدا، یا مرتكب عدوان و تجاوز به دیگران و یا مخالفت با دستورات حكومتىِ پیغمبر خدا باشد.

 

   البته باید به این حقیقت توجه داشته باشیم كه هر چند نجوا را به دو بخش تقسیم كردیم كه یك بخش آن ممنوع و بخش دیگر آن مجاز و یا پسندیده است، ولى باید بدانیم كه قاعده كلى، ترك نجوا است، حتى اگر منشأ اثم و عدوان و معصیت رسول هم نباشد؛ زیرا همان طور كه گفتیم، سخن درِ گوشى و اسرار آمیز، منشأ سوء تفاهم خواهد شد و نه تنها براى دیگران سؤال برانگیز است، بلكه دل ها را از هم دور و افراد را به هم بدبین و در دل آنان كدورت ایجاد مى كند.

   بنابراین، نجوا به طور كلى مذموم است مگر آن مواردى كه مصلحت ایجاب مى كند. هر چند كه اگر منشأ گناه و تجاوز و نافرمانىِ پیغمبر خدا باشد، مذموم تر و نكوهیده تر خواهد بود و گناه بیش ترى دارد. از این جا است كه اولا، بعضى از آیات و روایات، مطلق نجوا را نهى كرده اند. ثانیاً، در همان مواردى استثنایى كه نجوا مصلحت دارد نیز، اگر ممكن باشد، به جاى سخن درِ گوشى در مجلس عمومى، بهتر است در خلوت سخن بگویند تا عوارض سوء نجوا را نداشته باشد و البته اگر جز نجوا راه دیگرى نیست، طبعاً باید از این طریق به كار خیر اقدام كرد.

   ثالثاً، بعضى آیات در موارد نجوا و سخن درِ گوشى با پیغمبر، دادن صدقه را قبل از نجوا توصیه كرده اند كه شاید علتش همین باشد كه بسنجند آیا كار آنان این ارزش و اهمیت را دارد كه براى آن مرتكب این كار به ظاهر ناپسند شوند و آیا مصلحت آن بر مفسده نجوا مى چربد و آیا حاضرند براى آن پولى خرج كنند و هزینه را بر به عهده بگیرند؟ اگر چنین نیست، این كار را نكنند و این خود به خود، باعث محدودشدن نجوا خواهد شد و در نتیجه، وقت پیامبر را كم تر خواهند گرفت.

  

پنجم آن كه

 از مجموع آیات به دست مى آید كه ما به طور كلى سه نوع نجوا داریم:

 

   1ـ نجوایى كه بر اساس نیكى و خدا ترسى و براى تأمین مصلحتى عمده باشد، كه اشكالى ندارد.

   2ـ نجوایى كه اساس آن بر گناه و تجاوز به دیگران و سرپیچى از حكم پیغمبر خدا است، كه مسلّماً از گناهان است و باید ترك شود.

   3ـ نجواى عادى و معمولى كه مصلحتى بر آن مترتب نمى شود؛ اما متضمن گناه و تجاوز و مخالفت با پیغمبر خدا هم نیست. این نوع نجوا، هر چند كه مفاسد نوع دوم را

ندارد، اما باید بدانیم كه نجوا، خود به خود، منهاى مصالح و مفاسدى كه بر آن بار مى شود، كار مطلوبى نیست و اطلاق آیه (إِنَّمَا النَّجْوَى مِنَ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا)(1) شامل این مورد معمولى نیز مى شود.

   این كه در یك مجلس عمومى و در حضور دیگران، دو نفر با هم درگوشى سخن بگویند، خواه موضوع گفتگوى آنان بد باشد یا خوب، این كار، خود به خود، خلاف ادب است؛ چرا كه دیگران از این طرز صحبت محرمانه دلگیر خواهند شد. به یگانگى ها و همدلى ها لطمه مى زند و دل ها را از هم دور مى كند. پس یك كار شیطانى است.

  

ششم آن كه

 انگیزه هاى شیطانى و نادرستى كه انسان را وادار به نجوا مى كند، مختلفند. مثلا انگیزه بعضى افراد از نجوا خودنمایى است. آنان مى خواهند وانمود كنند كه ما راز و رمزى و سخنان محرمانه اى با فلان شخص ـ كه مثلا موقعیت و اعتبار خاصى در جامعه داردـ داریم كه دیگران نباید از آن آگاه شوند.

 

   این گونه انگیزه ها، خود به خود و با صرف نظر از آثار سوئى كه بر عمل نجوا و سخن در گوشى مترتب مى شود و نیز با صرف نظر از مفاسدى كه به محتواى نجواى به اثم و عدوان و مخالفت با رسول مربوط مى شود، ارزش منفى دارند و نوعى بیمارىِ اخلاقى و روانى به شمار مى روند.

   در قرآن كریم به این جریان اشاره شده كه در زمان پیغمبر اكرم(ص) عده اى اصرار فراوان بر ملاقات خصوصى با پیغمبر خدا داشتند؛ اما از آن جا كه این كار، مشكلاتى را براى پیغمبر اكرم(ص) به وجود مى آورد، هم وقت آن حضرت را مى گرفت و از كارهاى مهم تر بازش مى داشت و هم آن عده، در واقع، از این كار، سوء استفاده مى كردند و مى خواستند وانمود كنند كه ما با پیغمبر، سخنان محرمانه اى داریم كه این در نظر دیگران صورت خوشى نداشت. از این جا بود كه خداى متعال دستور داد هر كس ملاقات خصوصى مى خواهد و سخن محرمانه اى دارد، باید قبل از ملاقات با آن حضرت، مبلغى را به عنوان صدقه بدهد.

   نقل است تنها كسى كه به این دستور خداوند در قرآن كریم، عمل كرد، امیرالمؤمنین على(ع) بود كه از آن پس هر گاه مى خواست با رسول خدا سخنى بگوید، قبلا یك درهم


1ـ مجادله/ 10.

صدقه مى داد و غیر از او هیچ كس دیگر، به این دستور عمل نكرد. از این رو بود كه خداوند متعال این آیه را نسخ كرد و فرمود: آیا ترسیدید كه اگر قبل از نجوا صدقه اى به نیازمندان بدهید، فقیر بشوید؟ حال كه شما به این دستور عمل نكردید، خدا هم بر شما بخشید و این حكم را از شما برداشت. بروید و دیگر تكالیف خود را عمل كنید، نمازتان را بخوانید، روزه تان را بگیرد و كارهاى خیر بكنید.(1)

   به هر حال، آیه 12 سوره مجادله، كه پیش از ملاقات خصوصى با پیغمبر، دستور صدقه مى دهد، از آیات نسخ شده است كم تر كسى در این حقیقت تشكیك كرده است؛ ولى با آمدن این دستور در آیه مذكور، معلوم شد كسانى كه اصرار داشتند با پیغمبر اكرم (ص) ملاقات خصوصى كنند و سخن محرمانه بگویند، این ملاقات هاى خصوصى و سخنان محرمانه، براى خود آن ها ارزش یك درهم را هم نداشته است و عملا، نشان دادند كه مصلحت مهمى در كار خود نمى دیده اند.

   انگیزه بعضى دیگر چنان كه در آیات قرآن كریم آمده، گناه و سرپیچى از احكام خدا، تجاوز به حقوق دیگران و یا مخالفت با پیغمبر خدا بوده است كه زمام ولایت و حكومت بر جامعه را از سوى خداوند متعال، در دست گرفته بود. بدى این انگیزه نیز روشن و بدیهى است و قرآن در موارد متعدد، آن را محكوم مى كند و ارزش منفىِ آن را گوشزد مى كند، اینان را در زمره منافقان بر مى شمرد و به صراحت، مسلمانان را از آنان بر حذر مى دارد. همان منافقانى كه پیوسته براى مخالفت با پیغمبر برنامه ریزى مى كردند و حتى در مجالس عمومى نیز با یكدیگر، سخنان محرمانه زیر گوشى، براى براندازىِ دستگاه دین و تجاوز به دیگران و مخالفت با پیغمبر، مى گفتند هنگامى هم كه نزد پیغمبر حاضر مى شدند، او را به شكل تمسخرآمیز و ناشناخته اى تحیت مى گفتند و گاهى به جاى گفتن سلام، كه تحیت شناخته شده اسلامى بود، كلمه «سام» را كه در زبان عبرى به معناى مرگ است، به كار مى بردند و چنین وانمود مى كردند كه دارند به او احترام مى گذارند و تحیت مى گویند.

   البته، همان طور كه قبلا گفتیم، نجوا كارى است شیطانى كه منشأ نگرانى و اندوه دیگران مى شود، خواه نجوا كننده، چنین انگیزه اى داشته باشد یا نداشته باشد. بدین دلیل بود كه گفتیم: نجوا، خود به خود، و به طور مطلق، ارزش منفى دارد و جز در


(ءَأَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَىْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَات فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَتَابَ إللّهُ عَلَیْكُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلوةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُوَنَ)(مجادله/ 13).

مواردى كه مصلحت محتوایى آن مى چربد، نباید مرتكب این عمل شد. حال، اگر انگیزه نجواكننده نیز تفرقه انگیزى و ایجاد نگرانى و اندوه در دیگران باشد، كه خواه ناخواه، بر نجوا مترتب خواهد شد، این نیز انگیزه سوئى دیگرى است كه بدىِ عمل وى را دو چندان خواهد كرد؛ چرا كه علاوه بر سوء فعلى، سوء فاعلى نیز دارد و علاوه بر آن كه این فساد بر عمل نجوا، خود به خود و با هر انگیزه اى كه باشد، مترتب خواهد شد، انگیزه فاعل و نجواكننده نیز ایجاد نگرانى و ترس در دیگران است و در این صورت، عمل او از دو لحاظ، شیطانى خواهد بود.

  

هفتم آن كه

 همان طور كه قبلا تذكر دادیم، از بعضى آیات مى توان دریافت كه نجوا به طور مطلق ارزش منفى دارد؛ اما مسلّماً مواردى وجود دارد كه در آن ها مصلحت عمده مورد نجوا بر مفسده آن مى چربد كه طبعاً این گونه موارد، استثناشده و ممنوع نیست. بنابراین، اصل و قاعده عمومى در نجوا بر ارزش منفىِ آن است كه این اصل، در همه موارد، جارى و بر همه آن ها حاكم است، مگر آن كه دلیل خاصى بیاید و مورد یا موارد خاصى را استثنا كند و دلیل این قاعده عمومى را تخصیص بزند.

 

   درباره این موارد استثناشده و دلیل خاص آن ها، كه دلیل آن قاعده كلى را تخصیص مى زند، مى توان به بعضى از آیات قرآن اشاره كرد كه مى فرماید:

(لاَ خَیْرَ فى كَثِیر مِنْ نَجْواهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَة أَوْ مَعْرُوف أَوْ إِصْلاَح بَیْنَ النَّاسِ وَمَنْ یَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغَاءَ مَرضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْرَاً عَظِیماً)(1).

هیچ فایده و خیرى در نجوایشان نیست، مگر آن كس كه (بدین وسیله) به دادن صدقه یا انجام كار نیك یا اصلاح میان مردم فرمان دهد و كسى كه در طلب رضاى خدا چنین كند، به زودى او را پاداشى گران خواهیم داد.

   صدر این آیه، نجوا را بدون فایده معرفى كرده و زبان نكوهش درباره آن دارد و سپس مواردى را استثنا مى كند.

   نخستین مورد استثناشده، جایى است كه كسى به منظور كمك به فقرا و براى آن كه قدم مفید و خوبى به نفع محرومان برداشته باشد، به طور محرمانه و زیرگوشى، دیگران را به دادن صدقه و كمك مالى به فقرا وا مى دارد. كسانى هستند كه خودشان امكان مالى


1ـ نساء/ 114.

براى دادن صدقه و كمك مالىِ مستقیم به فقرا را ندارند؛ اما زبان گویا و نفوذ كلمه دارند و مى توانند ثروتمندان را به دادن صدقه وادار كنند. طبیعى است كه این گونه كارها از ظرافت خاصى برخوردار است و باید همه ابعاد و جوانب آن را در نظر داشت تا این كار، كه از جهت مالى و اقتصادى خیر است، از جهات دیگر، به فقرایى كه آبرومند و با شخصیت و داراى عزت نفسند، لطمه نزند و آبرویشان را در میان جمع نریزد. این است كه براى آن كه آبروى آنان ریخته نشود، ناگزیر است محرمانه با دیگران سخن بگوید و آنان را به دادن صدقه وادار كند. در غیر این صورت، حرمت فقرا شكسته مى شود و زشتىِ گدایى از بین مى رود و ممكن است سبب شود كسانى كه با عفّت و مناعت زندگى مى كنند، به تدریج به جاى تكیه بر كار و تلاش خود، با گدایى از دیگران زندگىِ خود را بگذرانند. علاوه بر این، ممكن است بسیارى از افراد نیازمند، از خیر چنین كمكى بگذرند.

   مورد دوم، در امر به معروف است. كسى كه مى خواهد دیگرى را امر به معروف كند، اگر بخواهد سخنش مؤثر باشد، نباید او را در بین مردم و در حضور دیگران شرمنده و خجلت زده كند، بلكه لازم است به طور خصوصى و محرمانه و با سخنان زیر گوشى به او بفهماند كه باید آن كارهاى خیر را انجام دهد یا فلان كار بد را ترك كند. بنابراین، هر گاه در مجلسى یا در میان جمعى لازم دید كسى را به كار خیرى دعوت كند یا از كار زشتى باز دارد، باید محرمانه با او حرف بزند. نجوا در این مورد، نه تنها اشكالى ندارد، بلكه كارى خداپسند خواهد بود و پاداشى گران دارد.

   مورد سوم، اصلاح میان مردم و رفع اختلافات است كه آن هم كارى ظریف است و باید با درایت خاص و دقت انجام شود تا بتواند در روحیه دو طرف، تأثیر داشته باشد. از این رو، ناگزیر باید محرمانه و زیر گوشى با دو طرف صحبت كند و حتى اگر لازم شد با توریه كردن و یا حتى گفتن مطالبى كه حقیقت ندارد، از زبان هر یك به دیگرى، دل آن دو را به هم نزدیك كند و احساس و عواطف متقابل آن دو را در مورد یكدیگر برانگیزد تا پس از پیدایش انعطاف، كار اصلاح به انجام رسد؛ اما اگر همان مطالب محرمانه و زیر گوشى را، كه براى انعطاف و اصلاح آن دو لازم است، بلند بگوید، ممكن است در همان گام نخست، با موضع گیرىِ تند آن دو روبه رو شود و كار را دشوارتر كند.

   این است كه در چنین مواردى نجوا نه تنها بى اشكال است، بلكه چون اهداف مهمى را دنبال مى كند، در پیشگاه خدا پاداش بزرگى نیز خواهد داشت. در آیه اى دیگر مى خوانیم:

(وَتَنَاجَوْا بِالْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذى إِلَیْهِ تُحْشَروُنَ)(1).

(هر گاه راز مى گویید و محرمانه حرف مى زنید) بر اساس نیكى و خیر خواهى و خدا ترسى راز بگویید و محرمانه حرف بزنید و تقواى خدایى را پیشه كنید كه نزد او محشور خواهید شد.

   این آیه نیز بر قاعده كلىِ نجوا و آیاتى كه نجوا را بد معرفى كرده اند، بدون آن كه بر مورد یا موارد خاصى دست بگذارد، یك استثناى كلى را ذكر كرده كه افراد در سخنان محرمانه و نجواهاى خود، جانب خیر و نیكى به دیگران و تقواى خدا را نگاه دارند و سخنان محرمانه آن ها با ملاحظات خاص و رعایت همه اطراف و جوانب باشد كه نجواكردن آن ها در این صورت، اشكالى ندارد.

   طبیعى است كه رعایت این دو شرط، یعنى نیكى به دیگران و تقواى الهى، شخص را وا مى دارد كه اولا، نجوا و سخنان محرمانه اش سبب گناه و معصیت خدا نشود. ثانیاً، سبب تجاوز به حقوق دیگران نگردد. ثالثاً، مخالفت با رسول خدا و سرپیچى از اوامر و دستورات حكومتى ولىّ بر حق نباشد. رابعاً، انگیزه سوئى وى را وادار به این كار نكرده باشد. و خامساً، تا مصلحتى ایجاب نكرده دست به این كار نزند.

   بنابراین، این جمله از آیه شریفه، در مورد همه موارد استثنایى، بدون آن كه موارد خاصى را نام برده باشد، جامع و مانع است و به همه شرایط و جوانب آن ها نظر دارد.

رعایت آداب ویژه پیامبر

2. دسته دوم از آیات قرآن، كه به آداب ویژه رسول اكرم(ص) پرداخته اند، به مسلمانان دستور مى دهند كه در مورد پیغمبر خدا لازم است آدابى را رعایت كنند كه در این جا باید به بعضى از آن ها بپردازیم و درباره كمّ و كیف آن ها سخن بگوییم:


1ـ مجادله/ 9.

الف) پیشى نگرفتن

خداوند در آغاز سوره حجرات مى فرماید:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَىِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ).

اى مؤمنان! بر خدا و رسول خدا پیشى نگیرید و تقوا و پرهیز از خدا را پیشه كنید كه خداوند شنوا و دانا است.

   جمله «لا تُقَدِّمُوا» در آیه بالا به ضم «تا» و از باب تفعیل است كه متعدى است و مفعول مى گیرد و در فارسى معنایش این است كه كسى یا چیزى را بر پیغمبر و خدا مقدم ندارید. بنابراین، با جمله «لاتَقْدِمُوا» به فتح «تاء» كه فعل لازم و به این معنا است كه جلو نیفتید و پیشى نگیرید، تفاوت دارد.

   بعضى گفته اند: گر چه این فعل از باب تفعیل و متعدى است، اما از آن جا كه مفعول این فعل، مانند مفعول افعال دیگرى چون: «یَعْلَموُن» و «تَعْلَمُون» مورد توجه نیست و به حساب نمى آید، باید بگوییم: این جمله، همان معناى «لا تَقْدِمُواْ» را دارد و معناى جلو نیفتادن و پیشى نگرفتن را مى دهد؛ زیرا مفعولش مورد غفلت قرار مى گیرد.

   ولى مى توان گفت كه این جمله، در واقع، همان معناى: «لاتُقَدِّمُوا أَنْفُسَكُمْ» را دارد؛ یعنى خود را از خدا و پیغمبر، جلو نیندازید. بنابراین، فعل «لاتُقَدِّموُا» مفعول دارد؛ ولى مفعول آن، كلمه «أَنْفُسَكُم» است كه به اصطلاح، مقدر خواهد بود. بنابراین، همان معناى «لاَتَقَدَّمُوا» به فتح «تاء» را دارد كه یك فعل لازم است. از این رو است كه آن را معمولا «پیشى نگیرید» و «جلو نیفتید» معنا كرده اند.

   هر چند شاید بهتر این باشد كه بگوییم: «أَنْفُسَكُمْ» از مصادیق بارز مفعول این فعل است؛ ولى مفعول آن ممكن است مصادیق دیگرى نیز داشته باشد و مفهوم جمله، این است كه نه خودتان و نه غیر خودتان، هیچ كس را از خدا و پیغمبر جلو نیندازید. بنابراین، تشبیه این جمله، به جمله هایى مانند: «یَعْلَمُونَ» و «تَعْلَمُونَ» خوب است؛ اما همان طور كه بعضى از علما گفته اند، مفعول این فعل ها به این دلیل حذف شده كه در ذهن شنونده، شامل هر مصداق مناسبى بشود و به مصداق خاصى محدود نگردد. در هر حال، روشن ترین و آشكارترین مصادیق مفعول آن، «انفسكم» است و بیش از هر چیز، دلالت بر این دارد كه خود را از خدا و پیغمبر جلو نیندازید و بر آنان پیشى نگیرید.

   در تفسیر المیزان آمده است: چیزى كه در این آیه به مؤمنان توصیه شده، در واقع، جزء كارها و صفات فرشتگان است كه خداوند در یكى از آیات قرآن مى فرماید:

(وَ قالُوا اِتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ * لا یَسْبِقُونَهُ بِاْلقَوْلِ وَ هُمْ بِاَمْرِهِ یَعْمَلُونَ)(1).

(مشركان) گفتند كه خداى متعال داراى فرزند است. خدا پاك و منزه است (از داشتن فرزند) بلكه آنان (فرشتگان) بندگان شایسته خدا هستند كه هرگز بر خداى متعال پیشى نگیرند و مطیع فرمان او باشند.

   اكنون این پرسش مطرح مى شود كه پیشى گرفتن بر خدا و رسول، یعنى چه و بر كدام كارهاى انسان اطلاق مى شود؟ در پاسخ مى گوییم: پیشى گرفتن بر خدا و رسول خدا، شكل هاى مختلفى دارد كه بعضى از آن ها حرام و بعضى دیگر، مذموم و نكوهیده اند و بهتر است انجام نشوند. بنابراین، در زمینه هر كارى، پیش از آن كه یك مسلمان از جانب خود، حكمى صادر كند، لازم است دریابد كه خدا و رسول درباره آن، چه مى گویند و مطیع فرمان آنان باشد.

   غیر از آن چه گفته شد، پیشى گرفتن بر خدا و رسول، دامنه گسترده اى دارد و بر موارد گوناگون دیگرى نیز صدق مى كند؛ تا آن جا كه بعضى از مفسران گفته اند كه مؤمنان حتى به هنگام راه رفتن، نباید پیشاپیش پیغمبر حركت كنند كه عملى نكوهیده است و یا به هنگام نشستن نباید قبل از پیامبر بنشینند و یا در موقع خواندن نماز نباید جلوتر از او بایستند و یا نباید جلوتر از قبر آن حضرت بایستند. به هر حال، رعایت چنین آدابى را در مورد رسول اكرم اسلام، با استناد به همین جمله از آیه كریمه، لازم دانسته اند و طبیعى است كه احترام به پیغمبر خدالازم است وعمل به آن چه احترام به ایشان ایجاب كند، امرى مستحسن خواهد بود.

   پرسش دیگر در این جا درباره اضافه شدن كلمه «الله» است. به راستى پیشى گرفتن از خدا یعنى چه؟

   برخى از مفسران گفته اند: منظور اصلىِ آیه، منع از پیشى گرفتن از پیغمبر است و اضافه شدن كلمه «الله» براى دلالت بر این حقیقت است كه احترام به پیغمبر، احترام به خدا است.

   برخى دیگر گفته اند: چون احكام شرعى، در اصل از سوى خداوند است، اگر كسى درباره یك موضوع، پیش از آن كه حكمش از سوى خداوند صادر شده باشد، اظهار نظر


1ـ انبیاء/ 26 و 27.

كند و حكمى از سوى خود صادر كند، این عمل، خود به خود، پیشى گرفتن بر خداوند است و به حكم آیه شریفه، نباید افراد درباره احكام موضوعات اظهار نظر كنند، بلكه باید ببینند خدا و رسول خدا درباره آن موضوعات چه حكمى دارند.

ب) شیوه سخن گفتن با پیغمبر

خداوند در قرآن كریم مى فرماید:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاتَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبىِّ وَلاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِاْلقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْض أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنْتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ * إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُوْلئِكَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُم لِلتَّقْوَى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِیمٌ * اِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ * وَلَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَكَانَ خَیْراً لَهُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ)(1).

اى مؤمنان! صداهاتان را از صداى پیغمبر بلندتر نكنید و درشت با وى سخن مگویید آن چنان كه با همدیگر سخن مى گویید، كه اعمالتان خنثى و باطل مى شود و شما نمى فهمید. آنان كه در پیشگاه رسول خدا صداهاشان را پایین مى آورند، خداوند دلشان را براى تقوا آزموده و برایشان بخشش و مغفرت و پاداشى بزرگ خواهد بود. آنان كه از پشت اتاق ها تو را (بلند) صدا مى كنند، بیش ترشان نمى فهمند و اگر صبر مى كردند تا به سویشان بیرون شوى، برایشان بهتر بود و خدا بخشنده و مهربان است.

   در این آیه ها نكاتى یاد آورى شده است:

   نخست آن كه در حضور پیامبر، صداى مؤمنان نباید بلندتر از صداى پیغمبر باشد، آهنگ سخن گفتنشان نباید درشت تر از آهنگ سخن پیامبر باشد، كه این یك نوع بى ادبى است.

   دوم آن كه وقتى پیغمبر را صدا مى زنند، آرام و آهسته و با ادب او را صدا بزنند نه با داد و فریاد و بى ادبانه، آن چنان كه بعضى از اعراب، با صداى بلند فریاد مى كردند: یا محمد! قرآن در بیان آداب معاشرت اسلامى، تأكید دارد كه این كار درستى نیست و اگر كسى با پیغمبر چنین رفتار كند، اعمال نیك او خنثى و بى اثر خواهد شد. قرآن به مؤمنان و كسانى كه با پیغمبر آرام سخن مى گویند و صداهایشان را پایین مى آورند، وعده بخشش


1ـ حجرات/ 2 ـ 5.

و پاداش عظیم مى دهد و متقابلا، كسانى كه ادب را رعایت نمى كنند و با فریاد او را مى خوانند، بى عقل و نابخرد معرفى مى كند و اعمال نیك آن ها را بى اثر مى داند.(1)

ج) مزاحم نشدن

مطلب دیگرى كه به سفارش قرآن كریم، مى بایست درباره پیغمبر اكرم رعایت مى كردند، این بود كه وقت او را نگیرند و مزاحم او نشوند. كسانى، گاه و بى گاه، سرزده به خانه پیغمبر مى رفتند و وقت او را زیاد مى گرفتند. یا اگر براى خوردن غذا مثلا، به منزل پیغمبر دعوت مى شدند، به جاى آن كه سر ظهر بروند و پس از صرف غذا هم زیاد معطّل نكنند تا پیغمبر خدا بتواند به كارهاى مهم خود برسد، بدون ملاحظه مى رفتند و مى نشستند و گپ مى زدند؛ اما پیغمبر خجالت مى كشید به آنان بگوید: بروید تا بتواند به كارهاى خود و جامعه اسلامى رسیدگى كند.

   قرآن كریم به چنین كسانى توصیه مى كند كه اگر به خانه پیغمبر دعوت شدید، ملاحظه وقت پیغمبر را بكنید و قبل یا بعد از غذا بیهوده وقت او را نگیرید:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبىِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَكُمْ إِلى طَعَام غَیْرَ ناظِرِینَ إِناهُ وَلكِنْ إِذَا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَلاَ مُسْتَئْنِسِینَ لِحَدِیث إِنَّ ذلِكُم كَانَ یُؤْذِى النَّبىَّ فَیَسْتَحْیى مِنْكُمْ


1ـ قرآن در آیه فوق با جمله (أَنْ تَحْبَطَ اَعْمَالُكُمْ) این حقیقت را بیان كرده است. اكنون سؤال مى شود كه منظور از حبط عمل در این جا چیست؟ در پاسخ به این سؤال، بعضى گفته اند: منظور این است كه ثواب اعمال كسى كه با پیغمبر رعایت ادب را نكند، كم مى شود.

پاسخ دوم این است كه اگر این كار توهین به پیغمبر تلقى شود و پیغمبر را اذیت كند، این سبب ارتداد او خواهد شد و شخص مرتد، اعمال نیكش حبط مى شود؛ چنان كه خداوند مى فرماید: (وَمَنْ یَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَهُوَ كافِرٌ فَأُوْلئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِى الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ) (بقره/ 217).

پاسخ سوم این است كه این كار توهین آمیز نسبت پیغمبر، گناه كبیره است و بعضى از گناهان كبیره، اعمال نیك انسان را از بین مى برند؛ چنان كه متقابلا، اجتناب از كبایر، آثار گناهان كوچك انسان را از بین مى برد كه در اصطلاح قرآن، به آن تكفیر سیّئات گفته شود: (إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرَعَنْكُمْ سَیِّئاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُْم مُدْخَلا كَرِیماً) (نساء/ 31) و یا مى فرماید: (إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ)؛ كارهاى نیك، كارهاى بد را از بین مى برند. (هود/ 114).

شیعه معتقد است بعضى گناهان، اثر همه اعمال نیك گذشته انسان را از بین مى برند؛ ولى بعضى دیگر، تنها ثواب بعضى از اعمال را از بین مى برند كه باید موارد آن ها را در كتاب و سنت جستجو كرد. به هر حال، اذیت و آزار و توهین به پیغمبر از گناهانى است كه باعث حبط عمل انسان مى شود و آثار كارهاى نیك انسان را از بین مى برد.

وَاللَّهُ لا یَسَتحْیى مِنَ اْلحَقِّ)(1).

اى مؤمنان! داخل خانه پیغمبر نشوید مگر خود او به شما اجازه دهد و شما را به خوردن غذا در خانه خود دعوت كند. در این صورت هم، زودتر نیایید تا آن جا چشم انتظار آمدن ظروف غذا بنشینید، بلكه هنگامى كه دعوت شدید، داخل شوید و پس از صرف غذا پراكنده شوید و آن جا سرگرم سخن گفتن نشوید كه این كار شما پیغمبر را اذیت مى كند؛ ولى او شرم دارد از این كه به شما بگوید؛ ولى خداوند از گفتن حق شرم نمى كند.

   جمله (غَیْرَ ناظِرِینَ اِناهُ) در آیه شریفه، به این معنا است كه به انتظار آوردن ظروف غذا ننشینید و اشاره به كسانى است كه زودتر مى رفتند و در آن جا مى نشستند و منتظر بودند كه چه وقت غذا را مى آورند و كى سفره را مى اندازند. خداوند در این آیه، آنان را به خود دارى از این كار ترغیب مى كند.

   به نظر مى رسد این آیه، تعدادى از آداب اسلامى را كه باید درباره پیغمبر خدا رعایت شود، به مسلمانان گوشزد كرده است:

   نخست آن كه، به آنان توصیه كرده است كه وقت پیغمبر را بیهوده نگیرند و او را به شنیدن سخنان غیر لازم مشغول نكنند.

   دوم آن كه، بدون اجازه به خانه پیغمبر نروند.

   سوم آن كه، در صورت دعوت براى خوردن غذا نیز به همان زمان خوردن غذا اكتفا كنند و بگذارند قبل و بعد از غذا پیغمبر به كارهاى مهمى كه دارد رسیدگى كند و زودتر نروند به انتظار آوردن غذا بنشینند یا پس از غذا نیز مزاحم وقت او نشوند.

   نقل شده است از مرحوم حاج شیخ محمد كاظم شیرازى كه مى گوید: «یك روز هنگام نماز مغرب از منزل خارج شدم، دیدم مرحوم میرزا محمد تقى شیرازى ـ اعلى الله مقامه ـ جلوى منزل، قدم مى زنند. من با تعجب از این كه ایشان در این موقع، در آن جا قدم مى زد، جلو رفتم و سلام كردم و معلوم شد كه آمده بودند مبلغى پول به من بدهند.

   به ایشان گفتم: چرا شما زحمت كشیدید؟ مى فرمودید تا من خدمت شما برسم. او در پاسخ گفت: من با شما كار داشتم و مى بایست خودم بیایم. گفتم: چرا درِ خانه را نزدید


1ـ احزاب/ 53.

و مرا خبر نكردید؟ در پاسخ گفت: مى دانستم كه هنگام نماز از منزل بیرون مى آیید، دیگر نخواستم مزاحم شوم؛ قدم زدم تا شما بیرون بیایید.»

   آرى این از لطیف ترین آداب اسلامى است كه مردان خدا و اولیاى الهى، خود را به رعایت آن ملزم مى دانند و شخصیتى این چنین كه از مراجع تقلید آن دوران بوده اند، مثلا براى دادن شهریه، به منزل شاگرد خود مى روند و حتى در آن جا هم راضى نمى شوند كه با زدن درِ خانه، مزاحم او شوند، بلكه قدم مى زند تا او خود از خانه بیرون بیاید و این براى ما كه پیرو این مردان بزرگ هستیم، درس بزرگى است.

   آن چه در این بخش گفته شد، آدابى بود كه در قرآن به مؤمنان توصیه شده است تا درباره پیغمبر، به آن ها پاى بند باشند؛ اما باید توجه داشت كه هر چند رعایت آن ها در مورد پیغمبر واجب است؛ ولى مسلماً رعایت آن ها در مورد دیگران هم مطلوب و ارزشمند خواهد بود، به ویژه در مورد كسانى كه امتیاز دینى داشته باشند، رعایت آن ها ارزش بیش ترى خواهد داشت و چنان كه قبلا هم اشاره شد، این گونه آیات دسته دوم نیز، كه در اصل به پیغمبر مربوط مى شوند، قابل تعمیم و توسعه هستند و دیگران را هم در بر مى گیرند و چه خوب است كه انسان با همه شخصیت هاى دینى و یا كسانى كه احترامشان به شكلى لازم است، این گونه آداب را رعایت كند. حتى بعضى از این آداب، خود به خود و با صرف نظر از این كه در مورد چه كسانى باشند، رعایتشان مطلوب و نشانه تخلق فرد به اخلاق اسلامى و انسانى است. آهسته و ملایم سخن گفتن، وقت دیگران را نگرفتن و امثال آن ها از آدابى است كه به شهادت وجدان، خود به خود، مطلوب است و بعضى از جمله هاى خود این آیات نیز گواه بر این مطلب است. هنگامى كه خداوند مى فرماید: (اِنَّ اَنْكَرَ الاَْصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ)(1) تا زشتىِ رعایت نكردن این ادب اسلامى را گوشزد كند، این نشان مى دهد كه این عمل، عمل زشتى است و در مورد هر كس كه باشد، فرق نمى كند. بنابراین، هر چند آیه سوره حجرات در مورد پیغمبر است و توصیه مى كند كه با پیغمبر بلند سخن نگویید و او را از وراى اتاق ها صدا نزنید، ولى این تعبیر، زشتىِ این عمل را نشان مى دهد و رعایت آن، خود به خود، مطلوب و عدم رعایت آن، زشت و ناپسند است و همه زشتىِ آن را در وجدان خود احساس مى كنند.


1ـ لقمان/ 19.