درس‌چهارم:حالات قلب ( 2 )

 

درس چهارم

 

 

حالات قلب (2)

 

 

 

آرامش دل

دل مطمئن

صبر و تصبّر

شنیدن كى بود مانند دیدن؟

دل عبرت‌بین

 

 

 

 

حالات قلب (2)

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

وَذَلِّلْهُ بِذِكْرِ الْمَوْتِ، وَقَرِّرْهُ بِالْفَناءِ وَأَسْكِنْهُ بِالْخَشْیَةِ، وَأَشْعِرْهُ بِالصَّبْرِ، وَبَصِّرْهُ فَجائِعَ الدُّنْیا وَحَذَّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ، وَفُحْشَ تَقَلُّبِهِ، وَ تَقَلُّبَ الْلَّیالى وَالأَْیَّامِ.

[اى پسرم، دل خود را] با یاد مرگ خوار و ذلیل گردان و به فنا و ناپایدارى [زندگى دنیا] او را معترف ساز و با خشیت الهى دل خود را آرام كن و لباس صبر به او بپوشان و او را به بدى‌ها و فجایع دنیا بینا ساز و از سطوت و قهر و دگرگونى‌هاى روزگار و پیش‌آمدهاى آشكار شب و روز بر حذر بدار!

 

همان‌گونه كه گذشت قلب دو وظیفه مهمّ را بر عهده دارد: یكى شناخت و درك و دیگرى تمایل‌ها كه منشأ حركت مى‌شوند. البته تمایل‌ها هم به نوبه خود به دوگونه تقسیم مى‌شوند؛ به این معنا كه جهت یك دسته از تمایلات به سوى الله و بهشت، و جهت گروه دیگر به سوى شیطان و جهنم است، درحالى‌كه هر دو از آنِ قلب مى‌باشند؛ یعنى قلب مى‌تواند هم تمایلات الهى داشته باشد و هم تمایلات شیطانى.

نیك توجّه داریم كه منشأ حركت انسان، تمایلات قلبى اوست؛ زیرا حركت‌هاى اختیارى انسان همیشه محتاج و نیازمند انگیزه مى‌باشند و باید عاملى باشد تا انگیزش را ایجاد كند. این میل‌هاى مختلف گاهى تحریك مى‌شوند، در انسان ایجاد شوق نموده، او را به یك سمت و سوى خاص به حركت درمى‌آورند. این‌جا است كه گاهى در اثر غلبه غرایز حیوانى، قلب آدمى چموشى مى‌كند و مثل اسبى مى‌ماند كه وقتى انسان مى‌خواهد سوار آن شود، تسلیم نمى‌شود و نمى‌گذارد كه لجام او را بگیرند و هر چه سعى كنند و دهنه اسب را بكشند، تسلیم نمى‌شود تا

مهار در دست سوار بیاید. همانند اسب‌هایى كه تربیت نشده‌اند و وقتى مى‌خواهند سوارشان شوند وحشى‌گرى مى‌كنند و بالا و پایین مى‌پرند و اجازه نمى‌دهند كه سوار، آنها را به طرفى كه مى‌خواهد، حركت دهد و گاهى صاحب خود را به زمین مى‌زنند. قلب انسان نیر حالات و رفتارى شبیه حالات و رفتار اسب‌هاى تربیت نشده را دارد. آن قدر شهوات و تمایل‌هاى حیوانى و شیطانى و جاه‌طلبى و مقام‌پرستى و شهوات جنسى و امورى از این قبیل در انسان قوى و نیرومند مى‌شود كه غلبه بر آنها دشوار مى‌گردد و به آسانى نمى‌توان آنها را مهار كرد. به دیگر سخن، قلب چموشى مى‌كند و دهنه‌اش را مى‌كَند. همان‌گونه كه سواركار نمى‌تواند بر اسبى كه هنوز تربیت نشده، سوار شده و با آن حركت نماید و سوار چنین اسبى‌شدن با زمین‌خوردن همراه است، آدمى هم با قلب چموش نمى‌تواند یك زندگى سالم و اعمالى پسندیده داشته باشد. با این توصیف چه كار باید كرد تا این اسب سركش نفس را مهار و رام نمود و او را از این حالت چموشى بیرون آورد؟ و چسان مى‌تواند به قلبى رام دست یافت؟

 

آرامش دل

اگر نفس یا قلب انسان از آن جهت كه داراى تمایل‌هاى حیوانى است چموشى نماید؛ یعنى غرایز در او قوى و تحریك شود، به آسانى نمى‌توان او را رام نمود. اگر چنین حالتى براى انسان پیدا شد تنها عاملى كه مى‌تواند انسان را از خطر نفس سركش رهایى بخشد، «یاد مرگ» است. انسان اگر یاد مرگ را به دل خود القا كند، دل او آرام مى‌گیرد. آدمى هر چه بیشتر بتواند دل را متوجه مرگ كند، این اسب چموش بیشتر رام مى‌گردد؛ یعنى انسان به خود بفهماند كه بالاخره مُردن وجود دارد و هر چند الآن قوى و فعّال است، ولى این قوّت روزى تمام خواهد شد و به پایان خواهد رسید. به خود بگوید به قدرت خود مغرور نباش كه این قدرت هم تمام مى‌شود و روزى خواهى مُرد. البته آدمى به هر وسیله‌اى كه بتواند دل را متوجه مرگ بكند، این اثر را به دنبال خواهد داشت. چون یاد مرگ است كه قلب را رام مى‌كند. در این مورد نمونه‌هاى زیادى وجود دارد و شاید همه ما بعضى از آنها را تجربه كرده باشیم. مانند این‌كه در یك برهه از زمان، تمایلى خاص در ما قوى شده و قوّت مى‌گیرد، امّا در همان حال، توجه به

مطلبى ممكن است ما را كاملا از آن موضوع منصرف نماید و آن غریزه با همه توانش از تحریك نفس باز مى‌ماند و ناگهان نفس رام مى‌شود و سركشى خود را كنار مى‌گذارد. البته این حالت در امور دنیوى نیز وجود دارد. به هر حال بهترین وسیله رام نمودن قلب، یاد مرگ است؛ یعنى آدمى در این اندیشه باشد و دایماً این فكر را در ذهن خود زنده نگهدارد كه به زودى خواهد مُرد. توجه به مُردن، انسان را از حالت طغیان‌گرى و عصیان‌جویى نجات مى‌دهد و دل را از حالت چموشى خارج مى‌سازد. به هر میزان مرگ را براى خود مجسّم نماید و بیشتر به مرگ توجه پیدا كند، نفس بهتر و زودتر رام مى‌شود. پس با این بیان، معناى كلام حضرت(علیه السلام)كه مى‌فرماید: وَ ذَلِّلْهُ بِذِكْرِ الْمَوْتِ؛ نفس را با یاد مرگ رام كن، كاملا روشن مى‌گردد.

مى‌دانیم كه «ذلول» در مقابل «جموح» و «چموش» به كار مى‌رود و به معناى رام مى‌باشد و معمولا هر دو، وصف مَركب قرار مى‌گیرند. اگر دل، چموشى كند، مى‌توان با یاد مرگ آن را رام ساخت.

اگر مى‌خواهیم یاد مرگ را در دل تقویت كرده، نفس را رام كنیم، بهترین راه این است كه از او اقرار بگیریم كه تو همیشه زنده نخواهى بود و روزى خواهى مُرد و محكوم به فنا هستى و گویا از همین روست كه بعد از عبارت ذَلِّلْهُ بِذِكْرِ الْمُوت، حضرت(علیه السلام) مى‌فرماید: وَ قَرِّرْهُ بِالْفَناء؛ از او اقرار بگیر كه فانى شدنى هستى! پس توجه به محدود بودن عمر و فرا رسیدن مرگ و فانى بودن دنیا نفس را رام مى‌گرداند.

 

دل مطمئن

نیك مى‌دانیم كه اسب رام نیز گاه به هنگام راه رفتن، آرامش و آسایش را از راكب خود سلب مى‌كند و به اصطلاح «لُكه» مى‌رود. یعنى در حالى كه رام شده و در دست سوار است و دیگر چموشى نمى‌كند تا راكب را به زمین بزند، امّا آرام هم حركت نمى‌كند، بلكه مرتّب سوار خود را تكان مى‌دهد. پس ضرورى است جهت استفاده مفید و مؤثر بعد از رام كردن، به آرام‌كردن آن بپردازیم. چون تنها رام‌كردن كافى نیست. براى انسان نیز صرف رام بودن نفس، كفایت نمى‌كند بلكه باید آدمى از نفسى آرام و با وقار و آرامش برخوردار باشد. لذا حضرت بعد از

این‌كه مى‌فرمایند: با یاد مرگ دل را رام كن، در ادامه مى‌فرمایند: وَاَسْكِنْهُ بِالْخَشْیِةِ؛ و با خشیت الهى دل را آرام ساز! وقتى انسان مى‌تواند كاملا از نفس استفاده كند كه مثل اسب راهوار شود؛ چرا كه شاید حتى اسب رام هم به هنگام حركت آرام قدم نگذارد و صاحبش را خسته كند؛ اگر چه چموش نیست و صاحبش را به زمین نمى‌زند، امّا حركتش راهوار نیست و سوار را خسته مى‌كند. لذا باید او را افزون بر رام‌بودن، آرام ساخت. حال اگر مى‌خواهید از این نفس، سوارى بكشید و درصدد هستید كه از آن استفاده كنید، اوّل با یاد مرگ، رامش كنید و افسارش را به دست بیاورید، و آن گاه با خشیت الهى آن را آرام سازید تا آسوده‌خاطر باشید. توجه به این مطلب لازم است كه هرقدر خشیت الهى در دل قوى‌تر باشد، مركب قلب رهوارتر خواهد بود و از آن بهتر مى‌توان استفاده كرد.

ذَلِّلْهُ بِذِكْرِ الْمُوتِ؛ با یاد مرگ دل را رام كن! تا بدان‌جا كه بر فنا و نابودى از نفس اقرار بگیرى كه روزى فانى خواهد شد و از بین خواهد رفت؛ وَقَرِّرْهُ بِالْفَناءِ، بعد از این كه نفس رام شد، آن‌گاه واَسْكِنْهُ بِالْخَشْیَةِ؛ آن را با خشیت الهى آرام كن.

 

صبر و تصبّر

بعد از برخوردار شدن دل از دو صفت قرار و آرامش آن چه مهمّ به نظر مى‌آید مراقب بودن حال قلب است كه حضرت(علیه السلام) در ادامه این پندنامه الهى، ما را این چنین به مواظبت از قلب وصیّت مى‌فرمایند: وَأَشْعِرْهُ بِالصَّبْرِ؛ لباس صبر بر قلب بپوشان، معناى «أَشْعِرْ» پوشاندن است. لفظ «شعار» در عربى به معناى «لباس زیر» است و براى «لباس رو» لفظ «دثار» به كار مى‌رود. و «مدّثر» به كسى گفته مى‌شود كه لباسى روى دیگر لباس‌هاى خود مى‌پوشد، مانند پالتو یا عبایى كه روى لباس‌هاى زیرین یا روى سر قرار مى‌گیرد و تمام بدن را مى‌پوشاند. «لباس زیر» را از این جهت «شعار» مى‌گویند كه به تن مى‌چسبد. و مقصود از «اَشْعِرْهُ» در كلام حضرت على(علیه السلام) این است كه براى قلب شعارى قرار بده؛ یعنى به قلب خود، لباس زیر بپوشان كه به آن بچسبد و به آن متصل باشد و قلب را بپوشاند و آن «شعار» و «لباس»، همان «صبر» است كه مستقیماً به خود قلب باید بچسبد و آن را بپوشاند.

در این‌جا احتمال معناى دیگرى هم وجود دارد كه «اَشْعِرْهُ» به معناى «اَعْلِمْهُ» باشد؛ یعنى از شعور به معناى آگاهى گرفته شده باشد. و لذا وقتى آن حضرت(علیه السلام)مى‌فرمایند: «صبر را شعار قلب، قرار بده»؛ یعنى، همان‌گونه كه در جنگ شعار داده مى‌شود تا موجب شناخت و آگاهى گردد، در این‌جا نیز با شعار و آگاهى دادن، قلب را از صبر آگاه ساز تا مبادا در مقابل وسوسه‌هاى شیطانى استقامت خود را از دست بدهد و از مسیر حق منحرف گردد. البته معناى اوّل «اَشْعِرْ» كه به معناى شعار و لباس زیر مى‌باشد، مناسب‌تر است؛ یعنى: اِجْعَلِ الصَّبْرَ شَعَاراً لَه؛ صبر را لباس زیرین قلب قرار بده. طبق این معنا، قلب به صورت موجودى تصور شده كه لخت و عریان است و به لباس احتیاج دارد. این لباس گاهى لباس رو مى‌باشد كه درست به تن نمى‌چسبد و لذا بر روى تن تأثیر چندانى ندارد. و بیشتر در ظاهر و در تماس با دیگران مؤثر است و نقش دارد. امّا گاهى لباس زیر مقصود است كه به تن مى‌چسبد و در این‌جا منظور این است كه صبر، همانند لباس زیر به قلب بچسبد و با متن و حاق قلب تماس داشته باشد. این نوع لباس است كه مناسب قلب مى‌باشد، چون این نوع لباس است كه در قلب تأثیر دارد و حالتى را در درون قلب به وجود مى‌آورد كه او را از جزع و فزع و بى‌تابى خلاص و رها مى‌سازد.

انسان وقتى خواسته‌اى دارد و به آن نمى‌رسد و یا به مصائبى مبتلا مى‌گردد و یا مشكلاتى براى او پیش مى‌آید و با گرفتارى و ناخوشى و مرض و فقر و یا هر چیز ناخوشایندى؛ مانند همسایه بد و رفیق نامناسب و ... مواجه مى‌شود، یكى از دو نوع برخورد و عكس العمل را نشان مى‌دهد: یا در مقابل این مشكلات جزع و فزع مى‌كند، داد و فریاد مى‌زند، بى‌تابى مى‌كند و لب به گله و شكایت مى‌گشاید، ناراحتى مى‌نماید و مضطرب مى‌شود و آرامش خود را از كف مى‌دهد، یا در مواجهه با مشكلات خم به ابرو نمى‌آورد و بى‌تابى نمى‌كند و توان تحمل این مشكلات و مصائب را دارد و آنچه در این مقام، مقصود و مهمّ مى‌نماید همانا یافتن روش صحیح عكس العمل به این مشكلات و مصائب است، چون نحوه برخورد با حوادث و رویدادها و نشان دادن عكس العمل تا حدود زیادى در اختیار خود انسان است؛ به گونه‌اى كه اگر انسان خودش را درست تربیت كند و تمرین صبورى نماید و سعه صدر تحصیل كند،

مى‌تواند توان تحمّل خود را در برابر مشكلات افزایش داده، بر پیش‌آمدهاى روزگار فایق آید. ولى اگر از این روحیه برخوردار نباشد، در برابر مصائب زود از كوره به در رفته، داد و فریاد به آسمان مى‌رساند، بى‌تابى مى‌كند و در مواجهه با اندك مشكلى متانت و سنگینى خود را مى‌بازد و عنان اختیار از كف مى‌دهد.

ناگفته نماند كه تصبّر با صبورى تفاوت دارد؛ چرا كه گاهى انسان در ظاهر اظهار بى‌تابى نمى‌كند و داد و فریاد نمى‌زند، امّا دل او مضطرب است و آرامش درونى ندارد و در انجام كارهاى روزمرّه و اداره زندگى ناتوان مى‌ماند. آرامش ظاهرى دارد ولى در واقع، حال او همانند انسان‌هاى ضعیف و مضطرب است و در عمق جانش بى‌قرار است امّا مطلوب آن است كه این حالت آرامش از ظاهر به درون و عمق قلب سرایت كند و قلب از باطن به حالت صبر، شكیبایى، بردبارى و تحمّل سختى‌ها متّصف شود، در این صورت یك انسانى موفّق خواهد بود. ولى اگر صرفاً در ظاهر اظهار تصبّر نماید ولى در باطن اضطراب داشته باشد، این چنین شخصى نمى‌تواند آدم موفّقى باشد؛ چون در پى هر كارى كه برود پیشرفتى ندارد و سرمایه عمر و هستى و دستاوردهاى زندگى را از دست مى‌دهد. وقتى انسان مى‌تواند از وقت و عمر و امكاناتش درست استفاده كند كه دلش آرام باشد و اضطراب نداشته باشد. البته باید توجه داشت، هرگز مقصود این نیست كه منتظر زندگى‌اى بى‌مشكل و بى دغدغه باشیم؛ چرا كه مشكلات براى همه پیش مى‌آید و زندگى دنیا بدون سختى نیست و از اساس، آفرینش انسان با سختى و رنج توأم است: لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسَانَ فى كَبَد(1) اگر چه شكل مشكلات با هم فرق مى‌كند، ولى هیچ انسانى نیست كه در این عالم بدون سختى زندگى كند. هرچند انسانها از نظر مدت ابتلا به سختى و نوع آن با هم متفاوتند، ولى زندگى همه آنها سختى عجین گشته است. اگر انسان خود را به گونه‌اى تربیت كند كه در مقابل سختى‌ها صبور بوده و تحمل داشته باشد و خودش را نبازد، انسان موفّقى خواهد بود. مقصود تعالیم الهى نیز همین است، اما اگر نازپرورده‌اى باشد كه به محض مواجه شدن با هر سختى و یا پیشامدى خود را ببازد، این چنین انسانى در مقابل كشاكش روزگار، دوام نیاورده و از درون از هم فرو مى‌پاشد. رمز


1. بلد/ 4.

موفقیّت انسان این است كه بتواند در مقابل سختى‌ها صبور باشد. و این صبر نباید صرفاً یك حالت ظاهرى و «دثار» باشد، بلكه «شعار» است و باید به دل بچسبد و صبر و شكیبایى در عمق دل رسوخ كند. اگر بى‌تابى حالت خوبى نیست، تصبّر ظاهرى و صرفاً در ظاهر اظهار تحمّل و خودنگهدارى نمودن ـ و از درون مضطرب بودن ـ نیز ناپسند و نكوهیده است. آدمى باید از درون صبور و شكیبا باشد. بنابراین شاید تفسیر این جمله حضرت على(علیه السلام) كه مى‌فرماید: أَشْعِرْهُ بِالْصَّبْرِ؛ صبر را شعار دل قرار بده! این باشد كه صبر، لباسى است كه باید به قلب بچسبد؛ یعنى آن چنان صبر را با دل مأنوس و قرین ساز كه به دل بچسبد و دیگر از آن جدا نشود. به بیان دیگر نه تنها باید صبر در ظاهر جلوه كند، بلكه باید در عمق جان نفوذ نماید. اگر این حالت در درون دل آدمى به وجود آید او موفق خواهد شد و الاّ هرگز.

 

شنیدن كى بود مانند دیدن؟

گفتیم براى این‌كه آدمى قلب خود را رام كند، باید به یاد مرگ باشد. امّا مهم این است كه چگونه مى‌توان به یاد مرگ بود؟ باید گفت انسان‌ها همانند دیگر امور در این‌جا نیز با هم متفاوت هستند. برخى افراد به صِرف این‌كه توجه كنند روزى خواهند مُرد و این عمر دوام ندارد، براى همیشه یاد مرگ در دل آنها زنده خواهد ماند. امّا بعضى اشخاص باید نمونه‌هاى عینى از مرگ را مشاهده نمایند تا به مرگ توجه كنند و درباره‌اش بیندیشند؛ یعنى تا آن را به چشم نبینند، در آنها اثر نمى‌گذارد. روشن است كه دیدن اثرى دارد كه شنیدن و دانستن، آن اثر را ندارد. انسان، بسیارى از چیزها را مى‌داند، اما دانستن، آن‌گونه كه دیدن اثر مى‌گذارد، در حالات و رفتار انسان تأثیر نمى‌گذارد. لذا وقتى همان چیز را مى‌بیند اثر دیگرى در او نمودار مى‌گردد. داستان حضرت موسى(علیه السلام) را شنیده‌اید كه وقتى براى مناجات به طور رفته بود، خداى متعال به او وحى فرمود كه در غیبت تو، قومت گوساله‌پرست شدند. حضرت موسى(علیه السلام) این را شنید و از آن آگاه شد و چون خدا چنین فرموده بود، هیچ جاى شك نبود ولى از شنیدن این خبر چندان مضطرب نشد. امّا وقتى در میان مردم آمد و دید كه گوساله‌پرست شده‌اند و گوساله‌پرستى آنها را مشاهده نمود، خیلى مضطرب و خشمگین گردید كه قرآن مى‌فرماید: وَ أَلْقَى الأَْلْواحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخیهِ یَجُرُّهُ اِلَیْهِ(1)؛ عصبانى شد و بر سر هارون داد و فریاد برآورد كه


1. اعراف/ 150.

چرا گذاشتى این مردم گوساله‌پرست شوند. این خشم و عصبانیت به خاطر دیدن آن حالت بود والاّ قبلا هم مى‌دانست كه اینها به گوساله‌پرستى روى آورده‌اند. اثرى كه در دیدن در دل انسان مى‌گذارد هرگز دانستن و شنیدن ندارد و نمى‌گذارد؛ چرا كه انسان به گونه‌اى آفریده شده است كه از چیزى كه مى‌بیند، خیلى بیشتر از آنچه كه مى‌شنود و یا با استدلال به آن پى مى‌برد، متأثر مى‌گردد.

پس بهترین راه براى این‌كه آدمى دل خود را متوجه مرگ و فنا و بى‌ارزشى دنیا ـ در مقابل آخرت ـ بكند، این است كه مشكلات و فجایع دنیا و پستى و بلندى‌هاى روزگار و نابودى خانه‌ها و كاخهاى ویران شده را از نزدیك ببیند. دانستن و مطالعه تاریخ آن آثار گر چه مفید است ـ همان‌گونه كه گفتگویش نیز خوب است ـ امّا همانند دیدن آنها مؤثر نیست. اگر انسان از نزدیك آنها را ببیند، اثرش بسى بیشتر از دانستن است. شاید علت تأكید قرآن بر سیر در آفاق نیز همین نكته باشد كه در دیدن اثرى نهفته است كه در شنیدن و مطالعه‌كردن و ... نیست و لذا حضرت حق مى‌فرماید: قُلْ سِیروُا فِى الاَْرْضِ فَانْظُروُا كَیْفَ كان عاقِبَةُ الذَّینَ مِنْ قَبْلُ(1)؛ یا فَسِیْروُا فِى الاَْرْضِ فَانْظُروُا كَیْفَ كانَ عاقِبَةُ المُكَذِّبیِن(2)؛ یعنى در زمین سیر كنید و ببینید كه سرنوشت گذشتگان به كجا انجامید، یا در روى زمین گردش كنید تا بنگرید عاقبت آنان كه انبیا را تكذیب كردند به كجا منتهى شد. شاید علت این دعوت خداوند، دیدن و عبرت گرفتن از سرنوشت گذشتگان باشد و لذا به اِعْلَمُوا؛ دانستن و یا به اِسْمَعُوا؛ شنیدن، اكتفا نمى‌كند، بلكه مى‌فرماید: فَسِیرُوا فِى الاَْرْضِ فَانْظُروُا...؛ از نزدیك بروید ببینید و تماشا كنید. یعنى دعوت به دیدن است، نه دانستن و نه شنیدن. خود ما زیاد شنیده و یا مى‌شنویم كه در فلان مكان سیلى آمده و یا زلزله رخ داده و یا مشكلات طبیعى دیگرى پیش آمده، ولى این شنیدن با آن وقتى كه در شهر و كشور خودمان زلزله رُخ مى‌دهد و صحنه‌هاى عجیبى از ویرانى و مصائب و مشكلات را به وجود مى‌آورد و از نزدیك آن را مى‌بینیم، تفاوت دارد و تأثیر آن یكسان نیست.


1. روم/ 42.

2. نحل/ 36.

در این‌جا هم بیانات امیرالمؤمنین(علیه السلام) حول این محور است كه سعى كنید تا مشكلات و بىوفایى‌ها و بى‌اعتبارى‌ها و فراز و نشیب‌ها و سختى‌هاى دنیا را از نزدیك ببینید و تماشا كنید تا اثر كافى و مؤثر را ببخشد و دل شما را از این دنیاى دنى بیزار سازد. اگر زرق و برق‌ها و كاخ‌ها و ساختمان‌ها و باغ‌ها و منظره‌هاى زیباى دنیا را با چشم مى‌بینیم و موجب مى‌شود كه به دنیا دلبستگى پیدا كنیم، باید در كنار آن سختى‌ها و ویرانى‌هایش را هم با چشم ببینیم تا حالت تعادل پیدا كنیم و این قدر دلباخته دنیا نشویم. والاّ دلباخته به دنیابودن باعث مى‌شود كه آخرت را فراموش كنیم و عذاب ابدى را براى خود بخریم و لذا حضرت به بیان مطالبى در این خصوص مى‌پردازند و مى‌فرمایند: بَصِّرْهُ فَجائِعَ الدُّنْیا؛ فجایع دنیا را جلوى قلب بگذار، تا قلب ببیند و آگاه گردد.

البته ممكن است بَصِّرْه به معناى بصیرت باشد و مقصود این است كه آدمى در مقابل فجایع دنیا و خدعه‌هاى اهل دنیا هشیار و بصیر باشد تا فریب نخورد. به هر حال حضرت نمى‌فرمایند به قلب بفهمان و یا به یاد او بیاور؛ چون تنها یادآوردن مقصود نیست، بلكه هدفى بالاتر و برتر از یادآوردن، مطرح است؛ یعنى باید كارى انجام داد كه دل، فجایع دنیا را ببیند.

 

دل عبرت‌بین

در ادامه این فراز از وصیّت، حضرت على(علیه السلام) دل را به عبرت گرفتن از فراز و نشیب زندگى فرا مى‌خوانند: وَ حَذِّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ وَ فُحْشَ تَقَلُّبِهِ وَ تَقَلُّبَ اللَّیالى وَالأَْیَّامِ؛ دل را از سطوت روزگار و دگرگونى‌هاى بى‌حد و حساب آن بر حذر بدار. روزگار، حالت حمله و غلبه بر انسان دارد. دل آدمى خواسته‌هاى بى‌پایان دارد و هیچ‌گاه قانع نمى‌شود. در این میان افراد زیادى بودند كه قدرت‌ها داشتند، امّا حوادث روزگار آن‌چنان بر آنها مسلّط شد كه بین آنها و خواسته‌ها و داشته‌هایشان جدایى انداخت. و لذا دل را بر حذر بدار از این‌كه روزگار بر انسان آن‌چنان بتازد كه دیگر مجال حركت و فكر براى تو باقى نگذارد. و نیز قلب را از دگرگونى‌هاى روزگار برحذر بدار؛ چرا كه تقلّب و دگرگونى‌هاى دنیا فاحش و عظیم است: وَفُحْشِ تَقَلُّبِهِ وَ تَقَلُّبِ اللَّیالى وَ الأَْیَّام. این‌گونه نیست كه زیر و روشدن و فراز و نشیب دنیا اندك باشد؛ مثلا نفع و

ضررى كه دارد اندك و ناچیز باشد، بلكه برخى دگرگونى‌هاى دنیا بسیار عجیب است، به گونه‌اى كه برخى افراد از قلّه كوه به قعر درّه خوارى و ذلت مى‌كشاند و كاملا منحط مى‌سازد. امروز در اوج قدرت قرار دارد ولى فردا در حضیض ذلّت است. نه تنها در امور مادى بلكه در امور معنوى نیز جریان به همین شكل رقم مى‌خورد. افراد زیادى بودند كه مدارج عالیه‌اى از علم، تقوا، معنویات و عرفان را كسب كردند، امّا بعد از مدتى كوتاه آن‌چنان سقوط كردند، كه باور نمودن آن مشكل است. در همین عمر كوتاه ما، چنین حوادثى پیش آمده كه اگر حضور نداشتیم و نمى‌دیدیم و فقط مى‌شنیدیم، باور نمى‌كردیم كه چه كسانى به چه جاهایى و به چه مقاماتى نایل شدند، امّا در یك لحظه و فاصله كوتاهى سقوط كردند و از قصرهاى بهشتى به عمق جهنم فرو غلطیدند. لذا باید بدانیم كه هر لحظه ممكن است چنین حوادث و حالاتى بروز كند و تمام هستى و نیستى ما را به تاراج ببرد. پس باید از آنها بر حذر باشیم كه این خطرها سر راه همه ما وجود دارد. باید بصیرت داشته و از اینها عبرت بگیریم و به خودمان مغرور نشویم و یك آن هم، از چنین خطرهایى كه در كمین همه ما نشسته است، غافل نشویم و این عبرت‌آموزى ممكن نمى‌شود مگر این‌كه دگرگونى‌ها و زیر و رو شدن‌هاى آشكار روزگار را به قلب نشان دهیم تا عبرت گیرد و بتوانیم خود را از این دگرگونى‌هاى فاحش برحذر بداریم.