درس‌نهم:پناه امن الهى

 

درس نهم

 

 

پناه امن الهى

 

 

 

انواع خطر

تأثیر ایمان در رفع خطر

استمداد از خدا و دیگران

معناى استخاره

استخاره در فرهنگ اهل شریعت

توأم كردن علم با عمل

 

 

 

 

پناه امن الهى

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

واَلْجِىءْ نَفْسَكَ فِى الاُْمُورِ كُلِّهَا إلَى اِلهِكَ فَاِنَّكَ تُلْجِئُهَا إلى كَهْف حَریِز و مَانِع عَزیِز، و أَخْلِصْ فِى الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّكَ، فَاِنَّ بِیَدِهِ الْعَطَاءَ وَ الْحِرْمانَ، وأكْثِرِ الاِْسْتِخَارَةَ وَ تَفهَّمْ وَصِیَّتِى ولاتَذْهَبَنَّ عَنْكَ صَفْحاً(1)، فَاِنَّ خَیْرَ القَوْلِ ما نفَعَ و اعْلَمْ أَنَّهُ لاخَیْرَ فِى عِلْم لایَنْفَعُ، وَلا یُنْتَفَعُ بِعِلْم لا یَحِقُّ تَعَلُّمُهُ.

[اى پسرم] در تمام امور و كارها خودت را به پروردگارت بسپار كه خود را به پناهگاهى سخت محكم و مدافعى نیرومند سپرده‌اى و تمام خواسته‌هایت را فقط از پروردگارت بخواه كه بخشیدن و محروم ساختن به دست اوست و همواره از خداوند طلب خیر نما، و وصیّت مرا نیك بفهم و با بى‌توجهى و بى‌اعتنایى از كنار آن مگذر چون نیكوترین گفتار همانا سخنى است كه سود بخشد. و بدان در علمى كه نفع نباشد هرگز خیرى نیست و از علمى كه آموختن آن سزاوار و شایسته نیست سودى به دست نمى‌آید.

زندگى دنیا هرگز عارى و خالى از بلایا و مصایب نیست و به یقین هر انسانى با حوادث ناگوار و پدیده‌هاى دشوار روبه‌رو خواهد شد. آن‌چه در برخورد با حوادث و بلایا حایز اهمیت است، مشخص نمودن جایگاه این بلایا و مصایب در زندگى است. بدین معنا كه هر شخصى باید قبل از وقوع بلایا و حوادث ناگوار، در ساخت ذهن و فضاى عملى زندگى خود براى آنها جایى باز نماید تا اگر روزى به وقوع پیوست از علاج آن باز نماند و تسلیم آن نشود و همه‌دار و


1. در برخى نسخ به جاى «لاتذهبن عنك صفحا» عبارت «تذهبن عنها صفحاً» آمده است كه تفاوت معناى آنها در متن بررسى گردیده است.

ندار خود را نبازد. لذا شایسته است عواملى را كه در برخورد با حوادث ناگوار و خطرها مؤثر هستند، بشناسیم و با تدبیر لازم، در برابر آنها عكس العمل مناسب نشان دهیم و زیر بار سنگین مصایب جان سالم به در بریم و از انجام مسؤولیت خطیر خود باز نمانیم. از این‌رو ضرورى است به بررسى انواع خطرها و بلایا و برخى عوامل مؤثر در برابر آنها بپردازیم، كه در این قسمت از این وصیت شریف به آن اشاره شده است.

 

انواع خطر

بى‌تردید انسان در زندگى با خطرها و دشمنان فراوانى مواجه خواهد شد كه برخى از این خطرها، زندگى مادّى و جان و مال وى را تهدید مى‌كنند و بعضى بستگان و عزیزان و ناموس و آبروى او را در معرض خطر قرار مى‌دهند و برخى دیگر روح و دل او را تهدید مى‌كنند. همان‌گونه كه خطرهاى دیگرى از ناحیه وساوس نفسانى و شیطنت شیاطین جنّى و انسى متوجه انسان مى‌شوند و او را در عقاید و افكار دچار شك و تردید مى‌سازند و یا او را به گرایش‌ها و صفات مذموم اخلاقى مبتلا مى‌نمایند و آدمى را به رفتارهایى مبتلا مى‌كنند كه براى آخرت و كمال و سعادت ابدى وى ضرر دارد. البته این‌كه كدام‌یك از این خطرها مهم‌تر و خطرناك‌تر است، به معرفت آن شخص بستگى دارد. طبعاً آنچه براى مؤمن مهم‌تر است، خطرهاى معنوى مى‌باشد. مؤمن از مبتلا شدن به گناه، بیشتر از هر مصیبت و گرفتارى دیگر مى‌ترسد؛ یعنى ترسش از ابتلاى به گناه از دیگر ترس‌ها بیشتر است؛ چون مى‌داند كه مبتلا شدن به گناه ضرر عظیمى دارد كه به آسانى قابل جبران نیست.

بنابراین شخص مؤمن از ضررهاى مادّى كمتر هراس دارد؛ چون از یك جهت ضررهاى مادّى قابل جبران هستند و از جانب دیگر این‌گونه ضررها موجب تكفیر گناهان و ترفیع مقامات معنوى مى‌شوند و حتى آن ضررهایى كه واقعاً جنبه دنیوى دارند، ممكن است زمینه سعادت‌هاى اخروى را فراهم كنند و وسیله‌اى براى كمال و ترقى انسان شوند. لذا این چنین ضررهایى انسان مؤمن را چندان نگران نمى‌كنند. براى مؤمن ضررهاى معنوى و اخروى، از ضررهاى مادّى و دنیوى بسیار مهمتر است، بلكه قابل مقایسه نیست. لكن باید توجه داشت

كه چون مراتب ایمان همه انسان‌ها به یك اندازه نیست، از همین رو برخى افراد از ضررهاى دنیوى بیشتر مى‌ترسند؛ مثلا ترس و نگرانى انسان از مبتلا شدن به امراض و بیمارى‌ها، به خصوص مرض‌هاى صعب‌العلاج، بیشتر از خوف مبتلا شدن به یك گناه است. این وضعیّت از نقص معرفت و ضعف ایمان انسان ناشى مى‌شود. ولى با وجود این، یك نكته مسلّم است و آن این است كه هر چند ایمان مؤمن ضعیف باشد، باز هم از به خطر افتادن اصل ایمان و اعتقادش بیش از هر خطر دیگرى نگران است و در كنار دیگر نگرانى‌هایش از به خطر افتادن ایمان و اعتقادش بیشتر هراس دارد.

 

تأثیر ایمان در رفع خطر

نكته مهم این است كه چه تدبیرى بیندیشیم تا بتوانیم از این خطرها به سلامت بگذریم؟ البته ما در ظهور و بروز بسیارى از این خطرها و یا در فراهم آمدن مقدمات آنها نقش داریم. به هر حال اكثر ما وقتى در معرض خطرهاى جدّى قرار مى‌گیریم، احساس ضعف مى‌كنیم و خود را در علاج آن ناتوان مى‌بینیم. مثلا وقتى زلزله‌اى پیش مى‌آید و یا مرضى شیوع پیدا مى‌كند و یا به هر دلیلى مشكلى براى ما رخ مى‌دهد كه رهایى از آن براى ما آسان نیست، از آن جا كه خود را عاجز مى‌بینیم، به جایى تكیه مى‌كنیم و یا به كسى پناه مى‌بریم و از او كمك مى‌گیریم. بنابراین اگر آدمى احساس كند كه خطرى متوجه او شده و یا مشرف به هلاكت است، بیش از هر چیز وجود تكیه‌گاه و پناهگاهى را ضرورى مى‌یابد. چون خودش را در رفع این خطر ناتوان مى‌بیند، درخواست كمك مى‌كند. البته این حالت در زندگى براى همه پیش مى‌آید و آدمى دایماً با آن دست به گریبان مى‌باشد، هر چند كه گاهى از آن غافل است.

به هرحال انسان پیوسته با خطر مواجه است، و هر وقت با خطرى روبه‌رو مى‌گردد احساس مى‌كند كه باید به جایى پناه ببرد و درصدد بر مى‌آید تا وسیله‌اى براى حفظ و مصونیّت خود از این خطرها، پیدا كند.

شایان توجه است كه انسان متناسب با اعتقادات و روحیه‌اش و نوع خطرى كه او را تهدید مى‌كند چاره‌جویى مى‌كند و به پناهگاهى متناسب با آن اعتقادات و آن خطر، پناه مى‌آورد تا

خود را از آن خطر مصون سازند. از همین روست كه بعضى از انسان‌ها وقتى احساس خطر مى‌كنند، قبل از هر چیز متوجه خدا مى‌شوند؛ چرا كه قدرت او را فوق همه قدرت‌ها مى‌دانند و بر این باورند كه هر موجودى هر قدر هم قدرت داشته باشد، قدرت خود را از خدا كسب كرده است و معتقدند كه اگر انسان به غارى پناه مى‌برد، آن غار را نیز خداوند سبحان ساخته و پناهگاه حیوانات و یا انسان‌ها قرار داده است. و یا اگر براى جلوگیرى از مرض و بیمارى به واكسیناسیون و یا سایر وسایل پیشگیرى پناه مى‌برند از این جهت است كه آن نیز وسیله‌اى است كه خداند منّان قرار داده است. كسانى كه ایمان قوى دارند، وقتى با خطرى مواجه مى‌شوند، قبل از هر چیز به خدا توكل مى‌كنند و خودشان را در پناه خدا قرار مى‌دهند. همان‌گونه كه یك جوجه به زیر بال مادرش پناه مى‌برد و یا طفلى خودش را در آغوش مادر مى‌اندازد، آنها نیز خود را در پناه خداوند قرار مى‌دهند.

ولى كسانى كه ایمانشان ضعیف است، ابتدا به سراغ اسباب طبیعى مى‌روند؛ به عنوان مثال اگر مریض شوند، اول به سراغ پزشك و دارو مى‌روند و دست به دامن آنها مى‌شوند و یا اگر مشكل دیگرى پیش آید در ابتدا به دنبال وسیله طبیعى متناسب با آن مى‌روند و در نهایت اگر عاجز و درمانده شدند و وسیله طبیعى نیافتند و از همه جا ناامید گردیدند آن وقت به نذر و نیاز و توسّل به ائمّه معصومین(علیهم السلام)روى مى‌آورند تا مشكلشان حل شود. لذا در مرحله نهایى روبه خدا و اولیاى خدا مى‌روند. روشن است كه این‌گونه برخورد نمودن با مشكل و از این زاویه به موضوع نگریستن نشانه ضعف ایمان است. مؤمن واقعى وقتى احساس خطر كرد، در وهله اوّل باید به خدایى كه راه علاج آن مشكل را نیز آفریده است، روى آورد؛ چون مى‌داند قدرت اوست كه بر همه قدرت‌ها برترى دارد و او پناهگاهى است كه مى‌تواند انسان را حفظ كند و نگهبانى است كه مى‌تواند هر دشمنى را از انسان دور سازد. همه اسباب و وسایل دیگر در مقابل نیروى قوى‌تر شكست مى‌خورند و در این میان تنها كسى كه شكست در كارش راه ندارد، خداند قادر و متعال است و بس.

البته به امر و فرمان خدا باید به اسباب طبیعى نیز متوسل شد؛ یعنى این چنین نیست كه وقتى انسان مریض شد به پزشك مراجعه نكند و دارو مصرف نكند و یا وقتى خطرى پیش

مى‌آید و زلزله‌اى رخ مى‌دهد و سیلى سرازیر مى‌گردد از زیر سقف بیرون نرود و همان‌جا به خدا و ائمه متوسل گردد، بلكه در حالى كه دل متوجه خداست از اسباب طبیعى كه خدا قرار داده نیز باید بهره گرفت و استفاده از اسباب طبیعى را به عنوان وظیفه الهى تلقى نمود؛ زیرا خدا حكمت‌هایى را در استفاده از این اسباب قرار داده و از انسان خواسته است كه از طریق اسباب طبیعى امراض و مشكلات خود را درمان كند.

آدمى به میزان ایمان و مرتبه معرفت خود به هنگام احساس خطر به پناهگاهى پناه مى‌برد و به سوى آن توجه مى‌كند. البته این توجه خود باعث تقویت ایمان مى‌شود؛ چون تكامل ایمان و معرفت به كمك همین توجهات و فكر كردن و به دنبال حالات قلبى پدید مى‌آید و با انجام رفتار مناسب ایمان نیز قوى‌تر مى‌شود. از همین روست كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى‌فرماید: أَلْجِىءْ نَفْسَكَ فِى الاُْمُورِ كُلِّهَا اِلى اِلهِكَ فَاِنَّكَ تُلْجِئُهَا اِلى كَهْف حَریز وَ مانِع عَزیز وَ اَخْلِصْ فِى الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّكَ؛ در هر حالت و موقعیتى كه در برابر دشمن و یا خطرى قرار گرفتید و نیازمند نیروى قوى شدید، به خداوند متعال پناه ببرید كه اگر به چنین پناهگاهى تكیه نمایید از خطر مصون مانده و هرگز در برابر دشمن و خطر، شكست نخواهید خورد.

 

استمداد از خدا و دیگران

شایان عنایت است كه پناه بردن به ملجأ و پناهگاه الهى فقط براى دفع دشمن و خطر نیست، بلكه براى جلب منفعت نیز باید از خدا استمداد جوید؛ چرا كه تمامى‌امور به دست خداى متعال است و همه چیز، اعمّ از دفع بلایا و اعطاى عطایا و نعمت‌ها را باید از درگاه ربوبى او مسئلت نمود.

همچنین باید توجه داشت كه اعتماد به خدا و روى آوردن به درگاه حضرت حق، هم در میدان عمل و هم در مقام اعتقاد و ساحت قلب هر دو لازم و ضرورى است. البته آن‌چه در این میان مهم است همان حالت قلبى است. آن زمانى كه انسان احساس نیاز و یا احساس خطر مى‌كند در هر دو حالت باید جوارح و جوانح او متوجه خدا باشد؛ مثلا اگر براى نفس كشیدن احتیاج به هوا دارد، در عمق دل باید توجه داشته باشد كه خدا این هوا را به ریه او مى‌رساند، و

یا اگر مى‌تواند پلك چشمان خود را به هم بگذارد توجه دارد كه خدا این قدرت را به او داده، و یا اگر مى‌تواند مطالعه بكند و به كمك مغز خود مطلبى را مى‌فهمد در اعماق قلب خود معتقد است كه خدا این قدرت فهم را به او داده است.

به هرحال چنین روحیه‌اى، روحیه یك بنده خالص است. اخلاص یعنى این‌كه انسان خود را براى خدا خالص كند، به گونه‌اى كه هیچ شائبه‌اى از غیر خدا در وجودش نباشد. اگر امیدى دارد، به خداست و اگر ترسى دارد، از خداست و اگر كمكى مى‌خواهد، از خدا مى‌خواهد. یعنى همان اَخْلِصْ فِى الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّكَ؛ در مقام سؤال و خواستن نیازمندى‌ها، درخواست و سؤال خود را براى خدا خالص كن و از اعماق دل خود بر این باور باش كه اوست كه باید برآورد. لذا به غیر او امید نداشته باش. بنابراین اگر مشاهده مى‌كنیم كه اوامر الهى ما را به حسب شرایط به توسل به اسباب طبیعى امر مى‌كنند، نباید انجام این تكالیف به گونه‌اى باشد كه به آن وسایل و اسباب دل ببندیم، بلكه باید آنها را صرفاً یك وسیله و ابزار در نظر آوریم كه فقط براى انجام وظیفه به سراغ آنها مى‌رویم والاّ اعتماد و توجه قلبى باید به خدا باشد و هر چیزى را از او بخواهیم: فَاِنَّ بِیَدِهِ الْعَطاءُ وَالْحِرْمانُ؛ كه هم دادن به دست خداست و هم نومید ساختن به دست اوست. هم بخشیدن به دست خداست و هم محروم كردن به دست اوست.

بسیارى از حالاتى كه ما در زندگى داریم یا برخوردهایى كه با دیگران مى‌نماییم، بر همین اساس است. آدمى اگر به كسى اعتماد مى‌كند و یا دل مى‌بندد از این روست كه امید دارد در موقع گرفتارى، مشكلش را رفع مى‌كند. لذا وقتى كه مشكلى پیش مى‌آید و یا روابطش با دیگران به هم مى‌خورد، ناامید شده و احساس تنهایى و بى‌یاورى مى‌كند. همین‌طور براى این‌كه از منافعى بهره‌مند گردد، به چاپلوسى، تواضع، تذلّل و فروتنى روى مى‌آورد تا از این طریق بتواند از آن منافع استفاده كند؛ چرا كه از اعماق دل بر این باور است كه فلان شخص را از خود راضى كنم تا به منافع مورد نظرم برسم. با خود مى‌گوید اگر به او احترام كنم و در برابر او خم شده و دست او را ببوسم، او به من كمك خواهد كرد و اگر این آداب را رعایت نكنم به منافع خود نخواهم رسید. اما اگر معتقد بود كه همه این نعمت‌ها از خداست و دل‌ها نیز به دست اوست، به جاى این‌كه در مقابل دیگران كرنش كند، در مقابل خداى خودش كُرنش

مى‌كند و در مقابل هیچ بنده‌اى ذلیل نشده و احساس ذلت نمى‌كند، بلكه فقط و فقط در برابر خداوند و دستورهاى او خضوع و كرنش مى‌نماید و اگر در برابر برخى افراد تواضع و خضوع مى‌كند، آن نیز به انگیزه امتثال امر خداوند و در واقع كرنش در برابر دستور حضرت سبحان است؛ یعنى چون خدا دستور داده است كه در مقابل برخى افراد مانند پدر و مادر خضوع كنید؛ وَاخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَة(1)، در برابر آنها تواضع مى‌كند، كه در این موارد نیز این خضوع، در واقع، خضوع برابر امر خداست. یعنى چون خدا فرموده است، احترام و خضوع مى‌كند و در واقع این احترام، احترام به خداست. چنین خضوع هرگز احساس ذلت نمى‌آورد؛ زیرا این تذلّل، تذلّل در پیشگاه الهى و به دستور اوست. امّا اگر معتقد 0باشد كه بدون این چاپلوسى‌ها و فروتنى‌ها به خواسته خود نمى‌رسد در این صورت تن به ذلت سپرده و در واقع به نوعى شرك مبتلا شده است؛ چرا كه دیگران را هم در مُلك خدا مؤثر مى‌داند. و از جانب دیگر اعتقاد و ایمانش ضعیف و احساس شكست و حقارت و كوچكى و پستى بر روح او حاكمیت دارد و بر گستره اعمال او نفوذ نموده است، در حالى‌كه هرگز خداوند سبحان راضى نیست كه بنده‌اش این‌گونه باشد. خدا مى‌خواهد كه دل بنده‌اش متوجه او و چشمش به دست او باشد و در مقابل هیچ كس تذلل نكند، مگر در مواردى كه خشوع و خضوع نسبت به دیگران حكمتى داشته باشد و خدا به آن امر فرموده باشد؛ مانند خضوع نسبت به پدر و مادر و استاد و مؤمنان، آن‌هم از این جهت كه آنها بندگان شایسته خدا هستند و در نزد خدا از جایگاه ویژه‌اى برخوردار مى‌باشند و احترام نمودن آنها، در واقع، تذلّل در مقابل خداست.

بنابراین اگر آدمى به خاطر رسیدن به نعمت‌هاى دنیوى در مقابل كسى خضوع نماید، مرتكب نوعى شرك شده است، افزون بر این‌كه خداوند هم دوست ندارد بنده‌اش در بند اراده دیگران باشد، بلكه مى‌خواهد خالص براى خودش باشد. همانگونه كه مى‌فرماید: اَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِص(2)؛اى بندگان آگاه باشید كه دین خالص (بى هیچ شرك و ریا) براى خداست، و نیز مى‌فرماید: وَ ما اُمِرُوا اِلاَّ لِیَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین(3). حضرت(علیه السلام) هم بر همین اساس


1. اسراء/ 24.

2. زمر/ 3.

3. بینه/ 5.

مى‌فرماید: أَخْلِصْ فِى الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّكَ. لذا به همان اندازه كه انسان ناخالصى داشته باشد و غیر خدا در اعمال و وجود او نفوذ كرده باشد، از ارزش او كم مى‌شود. همان‌گونه كه ناخالصى طلا عیار آن را پایین مى‌آورد و از ارزش آن مى‌كاهد، گاه یك نفر آن‌قدر ضعیف و ناخالص مى‌شود كه دیگر طلایى در وجودش دیده نمى‌شود. ارزش انسان نیزمانند طلا، بسته به ناب و خالص بودن اوست. خدا مى‌خواهد بنده‌اش ناب و خالص باشد و موجود دیگرى در او سهم نداشته باشد. البته این علامت بخل خدا نیست، بلكه كمال بنده‌اش را مى‌خواهد، كه اگر این‌گونه شد به خدا نزدیك مى‌شود و تكامل پیدا مى‌كند. و خدا چون كمال و سعادت بنده‌اش را مى‌خواهد، وى را از ابتلاى به شرك بر حذر مى‌دارد و به او مى‌گوید خود را براى من خالص كن.

اگر آدمى معتقد باشد كه رسیدن به نعمتى و یا محروم شدن از نعمتى به دست خداست، در مقابل هیچ شخص دیگرى خضوع و خشوع و اظهار تذلل نمى‌كند و اگر هم گامى در برابر دیگران خضوع مى‌كند، از این‌روست كه خدا دستور داده است، لذا در واقع تذلل او فقط در پیشگاه الهى است. خداى متعال در مقام تبیین این معنا مى‌فرماید: إنْ یَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ اِلاّ هُوَ وَ إِنْ یُرِدْكَ بِخَیْر فَلا رادَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِه(1). اگر چه در این آیه مخاطب، پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) هستند اما منظور این است كه ما را آگاه سازند والاّ روشن است كه معرفت آن حضرت(صلى الله علیه وآله) بسیار بیشتر از حدّ درك ماست. به هرحال خدا مى‌فرماید: اگر بخواهم ضررى به تو برسانم، هیچ كس نمى‌تواند جلوى مرا بگیرد و اگر بخواهم نفعى هم به كسى برسانم، كسى نمى‌تواند منع كند، پس چرا دل تو متوجه غیر خداست و چرا امید تو به غیر اوست؟ مگر دیگران چه دارند كه خدا ندارد؟! و دیگران چه داده‌اند كه او نداده است؟! آیا سزاوار است كه بنده خداشناس به غیر خدا توجه نماید و براى گدایى در خانه هر بیگانه‌اى برود؟! ولى در خانه محبوب نرود. كوبه در منزل نیازمندان را بكوبد ولى كوبه در خانه بى‌نیاز را نه! انسان هر چه دارد، از گدایى به درگه حضرت بى‌نیاز است و هر آن‌چه در اختیار اوست جملگى عاریه است. حال، بنده خداشناس چگونه به اموال عاریتى دیگران دل ببندد، امّا به صاحب مال و ثروت عالم و صاحب هستى، توجه نكند؟ آیا این جز جهالت و نادانى است؟! پس عاقلانه آن است كه: اَخْلِصْ فِى المَسْأَلَةِ لِرَبِّكَ فَاِنَّ بِیَدِهِ الْعَطَاءُ وَالْحُرِمانُ.


1. یونس/ 107.

معناى استخاره

حال كه نیاز به درگاه نیازمند بردن، ننگ است و ناپسند و باید تنها از حضرت حق درخواست نمود و بس. لازم است بدانیم كه از آن درگاه چه طلب نماییم و از او چه چیزى را بخواهیم. حضرت على(علیه السلام) در این مورد، این‌گونه به ما سفارش مى‌فرمایند: وَ اَكْثِرِ الاِْسْتِخارَةَ؛ همیشه از خدا خیر خود را طلب نما. در مقام توضیح این فراز از پندنامه آسمانى باید به بررسى مفهوم استخاره پرداخت.

براى كلمه استخاره سه معنا مى‌توان بیان نمود:

1. استخاره به معناى جستجوى خیر؛ یعنى وقتى مى‌خواهید كارى انجام دهید ابتدا درست فكر كرده و بهترین راه را بیابید و آن‌گاه اقدام نمایید. طبق این معنا استخاره یعنى خیر را جستجو نمودن و از بین راه‌ها و وجوه مختلفى كه براى یك اندیشه و فكر و یا عمل وجود دارد بهترین و صحیح‌ترین وجه را برگزیدن. البته انسان خود فطرتاً نیز كمال جوست و همیشه طالب بهترین‌ها است.

2. استخاره یعنى از خدا خیرخواستن و طلب خیرنمودن؛ طَلَبُ الْخَیْرِ مِنَ اللّهِ.از آن‌جا كه انسان همیشه به دنبال خیر خود مى‌باشد. لذا از خدا هم همیشه خیر خود را مى‌خواهد.

3. استخاره به معناى كشف مصلحت واقعى به وسیله یكى از روش‌هاى معرفى شده؛ بدین معنا كه آدمى به كمك روشى كه در برخى آیات و روایات براى كشف مصلحت واقعى و رسیدن به آن معرفى شده است حركت مى‌كند و آن را كشف و به آن عمل مى‌كند. در واقع در پرتو این روش به مصلحت خود دست مى‌یابد. به عنوان مثال از طریق قرآن و یا تسبیح و یا وسایل دیگرى كه در بعضى از روایات به آن اشاره شده است به مصلحت خود پى برده و عمل مى‌نماید.

از بین این سه معنا آن‌چه در این‌جا مناسب است، همان معناى دوّم یعنى از خدا خیر خواستن؛ طَلَبُ الْخَیْرِ مِنَ اللّهِ، مى‌باشد كه به دنبال اَخْلِصْ فِى الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّكَ...، مى‌فرماید: دایماً خیر خود را از خدا بخواه!

استخاره در فرهنگ اهل شریعت

در این‌جا مناسب است جهت پاسخ به برخى سؤالات و شبهات و روشن نمودن بعضى نكات مجهول و مبهمى كه اذهان را به خود مشغول نموده است، به ذكر چند نكته در خصوص استخاره اصطلاحى رایج بپردازیم:

 

1. مورد و جایگاه استخاره

جایگاه به كارگیرى و استفاده از استخاره اصطلاحى آن جایى است كه انسان به كمك عقل خود و یارى و مشورت دیگران نمى‌تواند مصلحت و خیر خود را تشخیص دهد؛ یعنى آدمى در موقعیتى قرار گرفته كه كاملا متحیّر و سرگردان است و راه به جایى نمى‌برد. از این‌روى براى رفع تحیّر خود دست به استخاره مى‌زند. گویا بیان عقلى و روایات مجوِّز استخاره، این‌گونه او را راهنمایى مى‌كنند كه جهت رفع تحیّر و تشخیص مصلحت و خیر خود باید چاره‌اى بیندیشى و یا روایات مى‌گویند از این طریق عمل كن و خیر خود را از خداى علیم و حكیم بخواه! مسلّم است كه خدا به او وحى نمى‌كند كه خیر واقعى چیست، بلكه او استخاره را وسیله‌اى بین خود و خدا قرار داده است و گویا مى‌گوید: اى خدا، من این عمل را به عنوان علامت رضایت تو و آنچه تو آن را خیر مى‌دانى، در نظر مى‌گیرم، پس مرا به راه صواب راهنمایى فرما. بنابراین باید استخاره را براى رفع تحیّر به كار گرفت، نه این‌كه دایماً براى هر كار سهل و ساده‌اى استخاره كنیم و یا عقل خود را كنار بگذاریم و استخاره را جانشین آن سازیم و یا مشورت را رها نماییم و استخاره كنیم. اگر تمام كتب روایى را بررسى نمایید هرگز جایى را نخواهید دید كه ائمه(علیهم السلام) فرموده باشند، عقل خود را به كار نگیرید و مشورت نكنید و استخاره كنید، بلكه استخاره براى آن جایى است كه از تمام راه‌هاى معقول و متداول براى تشخیص خیر و صلاح خود اقدام نموده، ولى به جایى نرسیده باشید و تحیّر، گریبان‌گیر شما شده است، كه در این هنگام براى رفع تحیّر، استخاره مى‌نمایید.

 

2. دلیل استخاره

نكته دیگرى كه لازم است بدان بپردازیم بررسى دلیل استخاره است. به چه دلیل انسان براى

رفع تحیّر خود به سراغ استخاره مى‌رود و دلیل او بر انتخاب استخاره چیست؟ استفاده از استخاره به عنوان روشى جهت رفع تحیّر، احتیاج به دلیل تعبّدى خاص ندارد؛ چون این عمل خود یك راه خروج از تحیّر است. آن‌جا كه عقل تحیّر را براى آدمى‌مضرّ مى‌داند، وسیله‌اى را لازم مى‌داند كه وى را از تحیّر خلاصى بخشد. حال كه رفع تحیّر ضرورت یافت، به‌كارگیرى هر وسیله مشروعى كه این تحیّر را مرتفع سازد نیكو و شایسته است. در این صورت كه استخاره براى رفع تحیّر به‌كار گرفته مى‌شود، مطلوبیّت نیز مى‌یابد. استخاره در حقیقت نوعى دعاست. گویا با این عمل، آدمى به خدا عرضه مى‌دارد: خدایا من متحیّرم و تو از همه آگاه‌تر و رحیم‌تر هستى، پس آن راهى را كه خیر من در آن است به من نشان بده! به بیان دیگر انسان در استخاره، یك آیه قرآن را وسیله قرار مى‌دهد تا از این راه بفهمد كه خیر او در نظر خداوند چیست؟ در واقع از آن‌جا كه شخص مؤمن به خداى متعال اعتماد و حسن ظن دارد و مى‌داند كه خدا علیم و قادر است، عرضه مى‌دارد: خدایا من دعا مى‌كنم، تو دعاى من را مستجاب فرما و راه خیر را به من بفهمان! و چون شخص مؤمن چنین حُسن ظنى به خدا دارد لذا وقتى از او راهنمایى مى‌خواهد، مطمئن است كه خدا هم او را به راه راست راهنمایى خواهد كرد.

بنابراین اگر دلیل شرعى خاص بر استخاره نداشته باشیم، باز هم خلاف شرع نیست. چون در واقع با استخاره چیزى را علامت قرار مى‌دهیم و مى‌گوییم: خدایا تو راه خیر و شر را به وسیله این علامت به من بنما! البته دلیل شرعى خاص و روایات زیادى نیز در مورد استخاره نقل شده است كه بیان آن از حوصله این مقال خارج است.(1)

 

3. بعد تربیتى استخاره

واضح است كه سنّت و ناموس الهى این‌گونه نیست كه انسان از یك راه غیرعادى واقعیت‌ها را كشف و به آنها علم و آگاهى پیدا كند. همان‌طور كه رزق و روزى وى را از راه غیبى تأمین نمى‌كند و براى كسب روزى هزاران اسباب و وسایل قرار داده است كه هر یك خود هزاران حكمت دارد، و گرنه خدا عاجز نیست كه جلوى در خانه هر كسى یك زنبیل غذا و آذوقه و...


1. براى توضیح بیشتر به كتاب بحارالانوار، ج 77 و ج 91 و كتاب «ارشاد المستبصر فى الاستخارات» مى‌توان رجوع نمود.

از آسمان نازل كند و روزى وى را به او برساند. پس وسایلى كه در این دنیا فراهم شده تا انسان با تلاش و كوشش از دل كوه‌ها و دریاها، غذاى خود را به دست آورد، همگى هزاران حكمت نهفته در خود دارد. از جمله این‌كه این‌گونه كارها و فعالیت‌ها باعث ایجاد روابط اجتماعى مى‌شود و هر كدام زمینه هزاران تكلیف را فراهم مى‌سازد و یا این تلاش‌ها و كوشش‌ها به نوعى صحنه و جلسه امتحان آدمى را فراهم مى‌نمایند تا با این وسیله تكامل خود را رقم زند. حال در این مقام، استخاره نیز نوعى تلاش است كه آدمى در موقع تحیّر و سرگردانى انجام مى‌دهد تا خیر و شر خود را تمیز دهد. یعنى حتى آن‌گاه كه عقل خود را ناقص و تجربه خود را ضعیف مى‌یابد، باز هم خود را تسلیم تحیّر نمى‌سازد و از فعالیت باز نمى‌ایستد و به دنبال یافتن خیر و شر بر مى‌آید كه خود نشان از تلاش مستمر او مى‌دهد. در واقع انسان، اول باید نیروهاى خود را به كار بگیرد. و از فكر و تجربه خود بهره‌بردارى كند و مشكلات و مسائل خویش را حل نماید و آن‌گاه كه خود را عاجز دید و عقل و تجربه خویش را كافى ندانست، از متخصصان و كسانى كه تجربه بیشترى دارند، كمك بگیرد و با آنها مشورت كند. و در نهایت اگر بعد از این دو مرحله نیز دریافت كه همچنان راه نیل به حق مسدود و یا او از درك آن ناتوان است نباید تن به تحیّر و سرگردانى سپارد، بلكه باید از خدا خیر خود را بخواهد و هر چه سریع‌تر گریبان خود را از چنگال سرگردانى و تحیّر نجات بخشد. خصلت برجسته مؤمن این است كه هرگز مأیوس نشده و همیشه از خدا خیر خود را طلب مى‌نماید؛ یعنى در پهنه بیابان بى‌كران ناتوانى، شخص مؤمن مأیوس نمى‌شود و مى‌گوید: رَبِّ إِنِّى لِما اَنْزَلْتَ اِلىَّ مِنْ خَیْر فَقیر(1)؛ خدایا هر خیر و نیكى كه بر من فرو فرستى به آن نیازمندم! بنابراین مى‌توانیم بگوییم كه مؤمن هرگز در زندگى به بن‌بست نمى‌رسد؛ چون اگر چنین وضعیتى نسبت به تشخیص مصلحت براى وى پیش آید، هرگز مأیوس نشده و از خدا خیر و مصلحت خود را مى‌طلبد و مى‌گوید: بار خدایا خودت مرا هدایت فرما! لذا از راه قرآن، و یا قبضه تسبیح و... مصلحت خود را از خدا مى‌خواهد.

پس شخص مؤمن بعد از این‌كه از اسباب دیگر استفاده كرده و به جایى نرسید، آن‌گاه به سراغ استخاره مى‌رود، نه این‌كه بطور دایم و براى هر كار كوچك و بزرگ همانند آب خوردن و


1. قصص/ 24.

درس خواندن و... استخاره كند. این گونه عمل نمودن خلاف اهداف الهى و حكمت خداوند سبحان و سیره پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و ائمه اطهار(علیهم السلام) است. هرگز نخواهید یافت كه پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به اصحابشان فرموده باشند، براى هر كارى استخاره كنید. یا ائمه(علیهم السلام) به اصحابشان فرموده باشند كه عقل خود را به كار نگیرید و مشورت نكنید و همیشه براى هر كارى استخاره كنید. اگر دقت كنیم به كار نگرفتن عقل و كنار گذاردن مشورت، كفران نعمت خداست. و خداوند و اهل‌بیت(علیهم السلام) هرگز ما را به كفران نعمت «عقل» و «مشورت» امر نمى‌فرمایند. خدا به ما عقل داده تا آن را به كار بگیریم. نباید عقل را تعطیل نمود. همین‌طور خداوند منّان به كمك نیروى عقل و وجود انسان‌هاى صاحب فكر و اندیشه راه مشورت را فراروى ما گشوده است و اگر این دو نتوانستند ما را یارى دهند، آن‌گاه باید به سراغ اسباب دیگر برویم. قاعده و قانون این است كه انسان با عقل خود و یا روش‌هاى معقول و یا تجربه دیگران كارهاى خود را انجام دهد. لذا براى به دست آوردن احكام شرعى نباید از استخاره استفاده كند، بلكه باید با اجتهاد و یا تقلید، احكام شرعى را بفهمد و انجام دهد. یا در تشخیص مصالح زندگى عادى نباید به استخاره تكیه نماید، بلكه باید عقل خود را به كار گیرد و یا با دیگران مشورت كند. البته اگر یقین پیدا كرد كه از كشف حقیقت و آگاه شدن از واقعیت و دست‌یافتن به واقع، عاجز است، در میدان عمل نباید تن به سرگردانى و بلاتكلیفى دهد و مأیوس شود، بلكه باید از خدا بخواهد و دعا كند تا خدا او را هدایت كند. پس توجه داریم كه در وادى اندیشه و فكر هرگز جاى استخاره نیست و استخاره فقط ما را به هنگام تحیّر در عمل كمك مى‌كند كه به كدام سوى برویم و چه را انجام بدهیم، نه آن‌كه یك مطلب علمى و مسأله فكرى را حل نماییم و پاسخ دهیم.

 

توأم‌كردن علم با عمل

بعد از بیان این مطالب مهم و خطیر، یك هشدار كلى و توصیه جامع لازم است تا مخاطب را براى اقدام نمودن به آن مطالب آماده سازد و وى را به رعایت آنها ترغیب نماید و الاّ بیان آن مطالب بى‌اثر مى‌گردد. لذا اینك بعد از بیان این سفارش‌هاى كلّى، حضرت(علیه السلام) در ادامه

مى‌فرماید: وَ تَفَهَّمْ وَصِیَّتِى وَلاتَذْهَبَنَّ عَنْكَ صَفْحاً؛ كاملا دقت كن تا وصیّت و سفارش‌هاى مرا بفهمى و سطحى به آن نگاه نكن و بى‌تفاوت با آن برخورد ننما، بلكه دقت كن تا به عمق آنها برسى!

در این‌جا بین نسخه‌هاى مختلفى كه این وصیت را نقل كرده‌اند كمى اختلاف وجود دارد. در یك نسخه مى‌فرماید: وَلا تَذْهَبَنَّ عَنْكَ صَفْحا، امّا در نسخه نهج‌البلاغه آمده است: لاتَذْهَبَنَّ عَنْهَا صَفْحا. اگر لاتَذْهَبَنَّ عَنْها صَفْحا باشد، مخاطب لاتَذْهَبَن خود شخص مى‌باشد؛ یعنى تو از كنار این وصیّت با بى‌توجهى و بى‌اعتنایى نگذر لاتَذْهَب؛ یعنى لاتَذْهَبْ اَنْتَ كه ضمیر در عَنْهَا به این وصیّت اشاره دارد و صَفْحا هم به معناى اعراض و بى‌توجهى است.

امّا طبق نسخه‌اى دیگر كه مى‌فرماید: لا تَذْهَبَنَّ عَنْكَ صَفْحاً، ممكن است لاتَذْهَبَنَّ فعل مؤنث غایب باشد، كه در این صورت مفاد سخن این‌گونه مى‌شود كه: لاتَذْهَبْ وَصِیَّتى عَنْكَ صَفْحا؛ مبادا این وصیّت بدون این كه اثرى در تو ببخشد تو را بگذارد و درگذرد.

به هر حال تأكید بر این است كه در این وصیت‌هایى كه نمودم دقت كن و اینها را به كار گیر. فَاِنَّ خَیْرْالْقَوْلِ مانَفَعَ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لاخَیْرَ فى عِلْم لا یَنْفَعُ؛ سخنْ آن وقتى خیر است كه به تو نفعى ببخشد و در عمل، آن را به كار گیرى و بدان اگر علمى به دست بیاورى كه از آن استفاده اى نكنى، آن علم لغو خواهد بود. چون تحصیل علم براى این است كه در عمل از آن استفاده كنى. اگر علمى تحصیل نمایى و به آن عمل نكنى، مثل این است كه نسخه‌اى از پزشك بگیرى ولى به آن عمل نكنى. مسلّم است كه این عمل، كار لغوى است. انسان اگر نسخه‌اى را از پزشك بگیرد و آن را در جایى بایگانى كند جز بیهوده كارى عملى انجام نداده است؛ چون نسخه براى این است كه به آن عمل شود. در ادامه حضرت با این سخن كه: وَلا یُنْتَفَعُ بِعِلْم لا یَحِقُّ تَعَلُّمُهُ، یك تلازم طرفینى را بیان مى‌فرمایند؛ یعنى علمى مطلوب است و شایسته و سزاوار است آن را بیاموزى كه براى تو نافع باشد. از آن طرف اگر دیدى علمى نافع نیست، بدان كه خیرى هم در این علم نیست و نباید به دنبال تحصیل آن بروى چون این تلازم، طرفینى است.