«یا أَبْاذَرٍّ؛ الذّاكِرُ فِى الْغَافِلِینَ كَالْمُقَاتِلِ فِى الْفارّینَ. یاأَباذَرٍّ؛ أَلْجَلیسُ الصّالِحُ خَیْرٌ مِنَ الْوَحْدَةِ وَالْوَحْدَةُ خَیْرٌ مِنْ جَلِیسِ السُّوءِ وَإِمْلاءُ الْخَیْرِ خَیْرٌ مِنَ السُّكُوتِ وَالسُّكُوتُ خَیْرٌ مِنْ إِمْلاءِ الشَّرِّ.
یا أَباذَرٍّ؛ لا تُصَاحِبْ إِلاّ مُؤْمِناً وَلا یَأْكُلْ طَعَامَكَ إِلاَّ تَقىٌّ وَلا تَأْكُلْ طَعَامَ الْفَاسِقینَ. یاأَباذَرٍّ؛ أَطْعِمْ طَعَامَكَ مَنْ تُحِبُّهُ فِى اللّهِ وَكُلْ طَعامَ مَنْ یُحِبُّكَ فِى اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ»
این بخش از پندهاى حضرت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به ابوذر مربوط مىگردد به معاشرت و نشست و برخاست با دیگران. از جمله مسائلى كه علماى اخلاق در كتابهایشان ذكر كردهاند و كم و بیش در آن اختلاف است، این است كه از نظر اخلاق اسلامى معاشرت و اجتماعى بودن بهتر است، یا انزوا گزینى و گوشه گیرى؟ چه اینكه روایاتى در باب اهمیت معاشرت با دیگران وارد شده، از جمله امام باقر(علیه السلام) مىفرماید:
امیر مؤمنان على(علیه السلام) در هنگام احتضار و جان سپردن، فرزندان خود حسن و حسین(علیهما السلام)و محمد حنفیه و نیز فرزندان خردسال خود را جمع كردند و به آنها وصیت كردند، در پایان وصیت خویش فرمودند:
فرزندانم، با مردم چنان معاشرت كنید كه اگر از بین آنها غایب شدید به دیدار دو باره شما مشتاق گردند و اگر مردید بر شما بگریند.(1)
علماى اخلاق براى گوشهگیرى و انزوا گزینى فوایدى ذكر كردهاند كه ذكر آنها همنشینى
1. بحار الانوار، ج 42، ص 247.
و مجالست با مردم را نامطلوب جلوه مىدهد، در مقابل براى همنشینى با دیگران نیز فوایدى ذكر كردهاند و براى انزواطلبى زیانهایى را بر شمردهاند.
از جمله فوایدى كه براى گوشه گیرى و انزوا طلبى بر شمردهاند:
الف) انزوا گزیدن از اجتماع، موجب فراغت یافتن جهت عبادت، تفكر در امور دنیویى و اخروى و انس به مناجات با خداوند و نیز درك اسرار الهى و اندیشه در شگفتىهاى آفریدههاى خداوند مىشود و همنشینى با مردم، انسان را از این توفیقهاى والا باز مىدارد. گفته شده: به دلیل نقش مهمّ و تربیتى گوشهگیرى است كه حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) در آستانه رسالت خویش، تنها به كوه حرا مىرفت و به مناجات با پروردگار خویش مىپرداخت و از اجتماع فاصله مىگرفت، تا اینكه نور نبوت در قلب او تابید و پس از آن، خلق او را از خداوند باز نداشتند.
او گرچه با بدن در بین مردم بود، ولى دل با خداوند داشت ونهان با ذكر و یاد خداوند زنده مىداشت. بدون نیروى نبوت و رسالت و بدون نائل گشتن به مقام قرب الهى، انسان نمىتواند بین در آمیختگى ظاهرى با مردم و توجهنهانى به خداوند جمع كند.
ب) با گوشهگیرى از مردم انسان از گناهان فراوانى خلاص مىگردد، گناهانى كه غالباً در پرتو معاشرت با مردم رخ مىدهد؛ مثل 1. غیبت 2. ریا. چرا كه در كنار معاشرت با مردم، انسان به ریا و نفاق مبتلا مىشود، چون اگر با مردم مدارا نكند و بخواهد آنها را از كارهاى زشت و سخنان ناپسند باز دارد، او را مىرنجانند. در مقابل اگر با آنها مدارا كند و در برابر اعمال زشت آنان سكوت كند، به ریا مبتلا مىشود.
3. سكوت از امر به معروف و نهى از منكر. 4ـ پاك نساختن طبیعت و خوى انسانى از اخلاق پست و اعمال ناشایست كه حرص به دنیا ـ كه در معاشرت با مردم در وى برانگیخته مىشود ـ آنها را به دنبال دارد.
طبیعى است كه وقتى انسان خودساخته نباشد و به مرحلهاى نرسیده باشد كه بتواند بر نفس خود مهار افكند و او را از لغزشها باز دارد، در بین جمع به گناه دست مىیازد؛ چه اینكه گفتگو و معاشرت با مردم خود پدیدآورنده زمینههاى آلوده گشتن به گناه است.
ج) رها شدن از اختلافات و درگیرىها و حفظ دین و بازداشتن نفس از لغزشهاى اجتماعى. چرا كه اجتماعات خالى از تعصبها و خصومت و دشمنىها نیست، از این جهت كسى كه از جمع و اجتماع گریزان است، از این انحرافات مصون مىگردد.
د) نجات از زیانهاى مردم: گاهى دیگران با غیبت كردن انسان را آزار مىدهند و گاهى با گمان بد بردن به او و گاهى با تهمت و گاهى با سخنان ناروا و طمعهاى نابجا. از این جهت وقتى انسان از مردم فاصله گرفت، از این امور رها مىگردد و اگر چنانچه با مردم در آمیخت و همنشین گشت و خود را در كارهاى آنها شریك قرار داد، از شرّ حسادتها و دشمنىها در امان نیست. هر لحظه فتنهجویى، در پى ضربه زدن به اوست تا او را از منزلت و مقامى كه دارد فروآورد.
هـ) گوشهگیرى و انزواى از مردم موجب طمع نورزیدن مردم به انسان و طمع نورزیدن انسان به مردم مىشود. آسودگى انسان در این است كه طمع مردم از او قطع گردد، چرا كه انسان هیچ گاه نمىتواند رضایت مردم را جلب كند، چون انتظارات و توقعاتشان فراوان است. از این جهت پرداختن به اصلاح نفس بهتر از جلب رضایت مردم مىباشد.
انسانى كه درپى اداى حقوق دیگران ـ مثل شركت در تشیع جنازه مردگان، عیادت بیماران و شركت در مجالس شادى و غیره ـ است، اگر بخواهد به همه این امور برسد، وقتش هدر مىرود و از دیگر وظایف باز مىماند، و اگر به برخى از آن امور تن در دهد و از برخى دیگر بازماند، گرچه در برابر خواسته دیگران براى خود عذرى مىتراشد، ولى عذرش را نمىپذیرند؛ از این جهت به دیگران بدهكار مىگردد و این خود موجب كدورت و دشمنى مىشود. اما براى كسى كه به طور كلى از این امور فاصله مىگیرد، كمتر گرفتارى و دردسر فراهم مىشود.
و) كسى كه گوشهگیرى و انزوا مىگزیند، از مشاهده انسانهاى مغرور، سر سخت و احمقان ـ كه دیدارشان موجب آزردگى انسان مىگردد ـ رها مىشود. به اعمش گفتند: چرا چشمت ناراحت گشت؟ گفت: چون به گرانسران و مغروران نگاه كردم. بنابر این از نظر دنیوى، دیدن احمقان و گرانسران و مغروران در روح انسان اثر نامطلوب مىگذارد و از جهت اخروى، وقتى انسان با دیدن آنها ناراحت گشت، در غیبت آنها درنگ نمىكند. بعلاوه وقتى از غیبت دیگران و تهمت به خود و حسادت و سخنچینى دیگران آزار دید، از تلافى كوتاهى نمىكند و همه اینها باعث فساد دین انسان مىگردد و با گوشهگیر، انسان از این آفتها در امان مىماند.
بسیارى از اهداف و نیازهاى دینى و دنیوى با كمك دیگران حاصل مىگردند و بدون معاشرت و در آمیختن با دیگران به دست نمىآیند. پس آنچه با معاشرت با دیگران به دست مىآید، با گوشهگیرى و عزلتگزینى از دست مىرود و طبیعى است كه از دست دادن آن منافع، از جمله زیانها و آفات عزلت و گوشهگیرى است. با توجه به آنچه بیان شد، مىتوان برخى از فواید معاشرت با دیگران را چنین برشمرد:
الف) آموختن و آموزش دیگران (تعلیم و تعلّم) كه اهمیت آن براى همه روشن است و از برترین عبادات است بدون معاشرت و درآمیختن با مردم حاصل نمىگردد. كسى كه عزلت مىگزیند و انزوا اختیار مىكند، از وظیفه مهمّ تعلیم و تعلّم، آموختن علم و نشر آن باز مىماند و مسلماً اگر انسان با گوشهگیرى از فراگیرى علوم دینى و دنیایى بازماند و احكام دینش را فرا نگرفت، به زیان و خسران غیر قابل جبرانى مبتلا گردیده است.
ب) بهرهورى از دیگران و بهره رسانى: طبیعى است كه بهره بردن از مردم با كسب و تجارت و تعامل با آنان حاصل مىگردد و این مهمّ میسّر نیست، بجز با معاشرت با مردم و كسى كه مىخواهد از دیگران استفاده برد، باید انزواطلبى را ترك كند و براى ارتباط و معاشرت با مردم تلاش كند. البته تلاش و كار او باید در راستاى خواست خداوند انجام گیرد.
اما نفع و بهره رسانى به دیگران به این است كه شخص با مال و جسم و فكر خود به دیگران بهره رساند و نیازهاى آنان را رفع كند. به واقع قیام براى رفع نیازهاى مردم داراى ثواب است و این بدون مخالطه و درآمیختن با مردم حاصل نمىگردد. كسى كه بتواند بارى از دوش مردم بردارد و در پى رفع مشكلات آنان برآید، به فضیلت بزرگى نایل شده است و این مهمّ با انزوا خواهى حاصل نمىگردد: انسانِ در انزوا، تنها مىتواند به عبادات فردى، مثل انجام نوافل، مستحبات و انجام كارهاى شخصى برسد.
ج) تربیت كردن، تأدیب و تربیت پذیرى: تأدّب و تربیتپذیرى، یعنى كوشش و تلاش براى علاج و تحمل خوىهاى ناشایست مردم و سعى در تحمل اخلاق ناشایست مردمان و تحمل آزارهاى آنان، جهت سركوبى نفس و پایمال ساختن شهوات و خواستهها. این امر تنها در پرتو معاشرت و آمیزش با مردم حاصل مىگردد. براى كسى كه به تهذیب نفس و خودسازى نپرداخته است و نمىتواند با رعایت حدود شرعى شهواتش را كنترل كند، معاشرت سازنده با مردم بهتر از انزواطلبى و گوشهگیرى است.
تأدیب و تربیت دیگران در این است كه آنان را از كارهاى ناپسند بیم دهد و باز دارد، چنانكه معلم با شاگرد خود چنین مىكند. باید دست آورد عزلتگزینى را با معاشرت با مردم مقایسه كرد و پىبرد كه تا چقدر ارتباط با مردم در تهذیب اخلاق انسان نقش دارد، آنگاه بهترین را برگزید.
د) رفاقت و انس با دیگران: این مهمّ از حضور در مجالس، معاشرت و انس با دیگران حاصل مىگردد. البته باید از رفاقت و انسى كه به حرام مىانجامد دورى گزید و مؤانست و دوستى بر اساس خواست خداوند و دستور شرع انجام گیرد. باید به دنبال همنشینى بود كه مجالست او موجب بالارفتن كمال و دانش انسان مىشود، نه اینكه موجب تضییع وقت و به هدردادن استعدادهاى مادى و معنوى شود. چه اینكه دوست و رفیق، نقش مهمّى در نایلگشتن انسان به سعادت و كمال و یا شقاوت و بدبختى دارد، از این جهت باید در انتخاب او نهایت دقّت و مواظبت را داشت.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«أَلْمَرْءُ عَلى دینِ خَلیلِهِ فَلْیَنْظُرْ أَحَدُكُمْ مَنْ یُخَالِلُ»(1)
انسان بر دین دوستش هست، پس هر یك از شما بنگرد با چه كسى دوست مىشود.
لقمان در اهمیت همنشینى با علماء و دانشمندان به فرزند خود مىگوید:
«یا بُنَىَّ جالِسِ الْعُلَماءَ فَزاحِمْهُم بِرُكْبَتَیْكَ فَإِنَّ الْقُلُوبَ تُحْیى بِالْحِكْمَةِ كَمَا تُحْیى الاَْرْضُ الْمَیْتَةُ بِوابِلِ الْمَطَرِ»(2)
فرزندم، با علماء همنشین شو و در برابرشان زانوان تواضع بر زمین نه، همانا قلبها با حكمت زنده مىشوند، چنانكه زمین مرده با قطرات باران زنده مىگردد.
و یا سعدى در تفاوت همنشینى با عابد و عالم مىگوید:
صاحبدلى به مدرسه آمد زخانقاه *** بشكست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود *** تا اختیار كردى از آن این فریق را
گفت آن گلیم خویش بدر مىبرد ز موج *** وین جهد مىكند كه بگیرد غریق را
هـ) فایده دیگر معاشرت با مردم، ثواب بردن و ثواب رساندن به دیگران است. نایل شدن به ثواب و پاداش، با حضور در تشییع جنازه مردگان مردم، عیادت بیماران و رفتن به خانه دوستان و آشنایان و شریك شدن در غمها و شادىها حاصل مىگردد. چه اینكه انجام این امور موجب مستحكم شدن پیمان برادرى و ادخال سرور در قلب مسلمانان مىشود و این خود داراى ثواب فراوانى است. اما رساندن ثواب به دیگران، به این است كه درِ خانه را به روى دیگران گشوده دارد، تا در گرفتارىها و مصیبتها به خانه او آیند و بدو تعزیت و تسلیت گویند و در شادىها و بهرهمند گشتن از نعمت، بدو شادباش و تبریك گویند كه با این كار مردم به ثواب مىرسند. چنانكه اگر عالمى در خانهاش را به روى دیگران باز گذارد، موجب گشته كه با زیارت او مردم به ثواب نایل شوند.
1. بحار الانوار، ج 74، ص 194.
2. بحار الانوار، ج 1، ص 204.
و) تواضع و فروتنى: از مجالست و معاشرت با دیگران، خوى والاى تواضع و فروتنى در انسان پدید مىآید كه بحق از بالاترین مقامهایى است كه در خلوت و تنهایى انسان به آن نمىرسد؛ چرا كه گاه كبر خود موجب اختیار انزوا وگوشهگیرى مىشود: نقل كردهاند، حكیمى سیصد و شصت رساله در حكمت نگاشت تا آنجا كه براى خود، نزد خداوند، مقام رفیعى دید. خداوند به پیامبر زمان او وحى كرد كه به آن حكیم بگو: تو زمین را پر از نفاق و پریشانى كردهاى و من كارهاى پریشانزاى تو را نمىپذیرم. آنگاه آن حكیم عزلت و تنهایى برگزید و از جمع فاصله گرفت و در دخمهاى زیر زمین مسكن گزید و گفت: اكنون خداوند از من خوشنود شده است.
خداوند به پیامبر خود وحى كرد كه به او بگو: من از تو خوشنود نمىشوم، مگر اینكه با مردم درآمیزى و بر آزار آنها صبر كنى. پس آن حكیم به مردم پیوست و در كوچه و بازار با آنها معاشرت و همراهى داشت و با آنها نشست و برخاست مىكرد و هم غذا مىشد، تا اینكه خداوند وحى كرد: اكنون از تو خوشنود شدم.
چه انسانهایى كه در خانه خود نشستهاند و از اجتماع فاصله گرفتهاند و همین انزواى از مردم، موجب تكبر آنان گشته، از آن پس آن تكبر مانع مىشود در جمع دیگران حاضر شوند؛ چون خود را بالاتر از آن مىبینند كه با دیگران هممجلس گردند.
ز) كسب تجارب: تجربهها با معاشرت و همنشینى و همراهى با مردم حاصل مىگردند، چون انسان بر حالات، افكار و اعمال مردم واقف مىشود و پس از آگاهى از كردار آنها و افتوخیزهایى كه در مجارى زندگى دارند، براى خود توشهاى جهت پیمودن مسیر صحیح زندگى بر مىگزیند. مسلماً عقل غریزى به تنهایى، در فهم مصالح دینى و دنیایى، كافى نیست و تجربه آن را كمك مىكند و در برابر، به كسى كه تجربه نیندوخته، گوشهگیرى و انزوا سود نمىرساند.
با آنچه بیان شد، روشن گردید كه نه مىتوان به طور كلى عزلت و گوشهگیرى را نفى كرد و نه مىتوان به طور كلى معاشرت و درآمیختگى با دیگران را مطلوب دانست، بلكه با نظر
به روحیه و حالات هر فرد و حالات و روحیه همنشین با او و انگیزه دوستى و معاشرت، حكم متفاوت مىگردد. در یك كلام دورى گزینى از مردم، موجب دشمنى و عداوت مىشود و افراط در آمیزش با آنها، موجب بد كردارى مىگردد؛ بنابراین انسان در هر حال باید اعتدال بین گوشهگیرى و معاشرت با مردم را رعایت كند.
بىشك خداوند متعال هر آنچه آفریده، از كوه و دشت و جنگل و دریا گرفته تا انسانها و حیوانات، همه را نعمت قرار داده است. به تعبیر اهل فن، این عالم داراى نظام هماهنگى است كه اجزاء آن با یكدیگر ارتباط و هماهنگى دارند؛ به واقع نظام احسن بر عالم حاكم است و هر چیز در جاى خود قرار گرفته است و همه آفریدهها، در ارتباط تنگاتنگى كه با هم دارند، به یكدیگر بهره مىرسانند. طبق این اصل، انسانها در راستاى هدفى كه خداوند متعال براى زندگى آنها در نظر گرفته كه از آن به كمال انسان تعبیر مىگردد، باید براى یكدیگر مفید واقع شوند و از همدیگر استفاده برند. از طرف دیگر، گرچه خداوند متعال اصالتاً انسانها را براى یكدیگر نعمت قرار داده كه در مسیر نظام احسن به سوى كمال پیش روند، اما چون انسان فاعل مختار است، مىتواند نعمتهاى خدا را به نقمت و شقاوت مبدل سازد؛ چنانكه خداوند مىفرماید:
«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَةَ اللَّهِ كُفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ»(1)
آیا ندیدى كسانى را كه نعمت خداوند را به كفران تبدیل كردند و قوم خود را به سراى نیستى و نابودى كشاندند؟
با توجه به آنچه ذكر گردید، انسانها هم مىتوانند خود را نعمت براى دیگران قرار دهند تا دیگران از آنها استفاده كنند، هم مىتوانند موجب گرفتارى و تیره روزى آنان گردند. معاشرت، برادرى و اخوت از جمله نعمتهاى بزرگ الهى است كه خداوند به آن عنایت
1. ابراهیم / 38.
خاصى دارد، تا آنجا كه مىفرماید:
«... وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً ...»(1)
به یاد آرید نعمتهاى خداوند را كه دشمن یكدیگر بودید و او میان دلهاى شما الفت ایجاد كرد و به بركت نعمت او برادر شدید.
پس الفت و پیوند برادرى بین مردم كه نعمت الهى است، باید قدر دانسته شود و نیز باید در تحكیم این الفت كوشید و یك مسلمان سعى كند در هر حال یار و غمخوار و یاور برادر مسلمان خود گردد، نه اینكه موجب ناراحتى او گردیده، بدو ستم روا دارد.
امام صادق(علیه السلام) مىفرمایند:
«أَلْمُسْلِمُ أَخُو الْمُسْلِمِ هُوَ عَیْنُهُ وَمِرْآتُهُ وَدَلیلُهُ لا یَخُونُهُ وَلا یَظْلِمُهُ وَلا یَكْذِبُهُ وَلا یَغْتابُهُ»(2)
مسلمان برادر مسلمان و چشم و آیینه و راهنماى اوست كه به او خیانت نمىكند و به او ستم روا نمىدارد و به او دروغ نمىگوید و غیبت او را نمىكند.
اما نمىشود گفت، معاشرت و همزیستى با همه انسانها، مفید است و بالعكس نمىتوان گفت معاشرت با انسانها مطلقاً مضر است و انسان نباید با كسى معاشرت داشته باشد؛ بلكه باید معیارى را در نظر گرفت كه با توجه به آن معاشرتهاى مطلوب و سازنده، از معاشرتهاى نامطلوب و زیانبار باز شناخته شوند. انسان دریابد كه معاشرت با چه افرادى او را در رسیدن به اهداف الهى و معنوى یارى مىكند، براى تكامل روحى و معنوى خویش و موفقیت در انجام وظایف، با چه كسانى معاشرت داشته باشد؛ یا با چه كسانى معاشرت كند كه بتواند اثر سازنده روى آنها بگذارد كه تأثیر سازنده روى دیگران نیز موجب تكامل انسان مىگردد. اگر انسان خود را موظف دانست به دیگران خدمت كند چه خدمت مادى و چه خدمت معنوى كه البته كمكهاى معنوى ارزشمندترند ـ و براى انجام وظیفه دیگران
1. آل عمران / 103.
2. اصول كافى، ج 2، ص 166.
را ارشاد كرد و به راه خیر و سعادت رهنمون ساخت، خودش تكامل مىیابد. چرا كه با انجام وظیفه خداوند را عبادت كرده است و در نتیجه كاملتر گردیده است.
در واقع در این عالم، ما هر خدمتى به دیگران بكنیم، اگر با نیّت صحیح و بر وجه مشروع باشد، آن خدمت در حقیقت به خودمان بر مىگردد؛ یعنى خداوند را عبادت كردهایم و ثوابش عاید خودمان مىشود. پس اگر معاشرت باعث شود كه انسان به دیگران خیر برساند و یا خیر معنوى از دیگران دریافت كند و با معاشرت آنان بهتر به هدف توجه یابد، بر علم و توجهات قلبىاش افزوده گردد و راه بهترى را براى زندگى خویش برگزیند؛ قطعاً چنین معاشرتى براى او ارزشمند است.
در مقابل، معاشرت با كسانى كه نه تنها انسان را به یاد خداوند نمىاندازند، بلكه او را غافل مىسازند و با گفتار و عمل دعوت به حركت نزولى و سقوط و انحراف مىكنند، مطلوب نیست. از این جهت نباید هر انسانى را براى دوستى و رفاقت برگزید. باید خصلتهاى ارزنده و والاى دوست موجب دوستى و رفاقت شود كه البته آن خصلتهاى ممتاز موجود در رفیق و دوست، با همنشینى و مصاحبت در دیگران اثر مىبخشد و فوایدى را به دنبال خود دارد. گرچه گاهى از دوستىها و رفاقتها فواید دنیوىاى، چون بهرهبردن از مال و مقام در نظر است، اما مهمترین فواید، فواید دینى است؛ مثل بهره بردن از علم و عمل همنشین و استفاده بردن از مقام و موقعیت او، جهت مصون ماندن از آزار كسى كه براى انسان مزاحمت و دغدغه خاطر فراهم ساخته، مانع عبادت و بندگى خداوند مىشود. یا از مال او استفاده برد، تا از ضایع ساختن وقت و عمر خود در طلب قوت اجتناب ورزد و بهتر به وظایف الهى خود برسد.
با توجه به دشوارى انتخاب دوست مناسب و تأثیر منفى و مثبت دوستان خوب و بد است كه در منابع اسلامى، بابهایى به بیان معیارهاى دوستیابى اختصاص داده شدهاند و اولیاى
دین اوصاف و ویژگىهاى دوست مناسب را برشمردهاند؛ از جمله وقتى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پرسیدند: بهترین همنشینان كدامند؟ در جواب فرمودند:
«مَنْ ذَكَّرَكُمْ بِاللَّهِ رُؤْیَتُهُ وَزَادَكُمْ فِی عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَذَكَّرَكُمْ بِالاْخِرَةِ عَمَلُهُ»(1)
كسى كه دیدارش شما را به یاد خداوند اندازد و گفتارش بر علم شما بیفزاید و عمل او شما را به یاد آخرت اندازد.
یا وقتى یاران حضرت عیسى(علیه السلام) از او مىپرسند كه با چه كسى معاشرت كنیم، در جواب مىفرماید:
با كسى همنشین گردید كه دیدارش شما را به یاد خداوند اندازد و عملش شما را مشتاق آخرت كند و علم او بر عقل و منطق شما بیفزاید. و نیز به آنان فرمود: با دورى از اهل گناه به خداوند نزدیك شوید و با دشمنى با گنهكاران با خداوند دوست گردید و با خشمگین ساختن آنان خرسندى خداوند را بجویید.(2)
قرآن كریم از زبان زیان دیدهاى كه با انحراف از مسیر حق و مسیر پیامبران الهى، بر خود و دیگران ستم كرده، به آتش خشم و غضب الهى گرفتار آمده است و از پشیمانى و اندوه بىپایان انگشت حسرت به دندان مىگزد، مىفرماید:
«یَا وَیْلَتَى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِیلا لَقَدْ أَضَلَّنِی عِنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنىِ ...»(3)
واى بر من، اى كاش كه با فلان (مرد كافر و رفیق فاسق) دوست نمىشدم. كه دوستى با او مرا از پیروى قرآن و رسول حق محروم ساخت و گمراه گردانید.
این قبیل آیات، بر این دلالت دارند كه از جمله عوامل گمراه گشتن انسان دوستان ناباب و رفاقت با گمراهان است، از این جهت سفارش شده كه مؤمن از افراد ناسالم و اجتماعات آلوده كنارهگیرى كند. البته افراد یكسان نیستند: برخى چنان خود ساخته و داراى اراده قوى هستند كه در هر شرایطى از دیگران تأثیر نمىپذیرند، بلكه بر روى آنها اثر مىگذارند، اما
1. بحار الانوار، ج 71، ص 186.
2. همان، ص 189، ح 18.
3. فرقان / 28 ـ 29.
عدهاى به جهت سستى اراده و ضعف ایمانشان، با هر كس كه معاشرت كنند از او رنگ مىگیرند و از رفتار و اخلاق او اثر مىپذیرند. بنابراین انسان باید مواظب باشد كه با چه كسانى معاشرت مىكند و چه كسى بر روى او اثر مىگذارد. آنان كه قوىترند گرچه از دیگران رنگ نمىپذیرند، اما باید بنگرند كه از چه كسى بهتر بهره مىبرند و در معاشرت اولویتها را در نظر بگیرند.
پس در هر شرایطى اگر در بین مردم و جماعتى بودیم كه معاشرت آنان بیشتر ما را به یاد خداوند وآخرت مىاندازد و بر علممان افزوده مىشود و بیشتر به انجام اعمال خیر و خدمت به دیگران تشویق مىشویم و به كمك آنها راحتتر در مسیر صحیح زندگى گام برمىداریم، مسلماً چنین معاشرتى بجا وسازنده است؛ اما در غیر این صورت معاشرت نتیجه معكوس و نامطلوب دارد. پس مطلقاً نمىشود گفت هر معاشرتى مطلوب است و انسان باید وارد بر هر جمعى شود و با هر كسى معاشرت كند، به این بهانه كه خوشرویى و خوشرفتارى نیكوست؛ در واقع با چنین پندارى انسان خود را فریب داده است.
معاشرت با هر كس به نفع انسان نیست: چه بسا انسان در ابتدا، با نیت پاك وارد اجتماعى مىشود و سپس متوجه مىگردد كه معاشرت با آنها به زیان اوست؛ چون آنها اهل غیبت و دروغند و سخنان بیهوده و ركیك مىزنند و او را به زخارف دنیا دعوت مىكنند. یا رفتارشان به گونهاى است كه انسان را به دنیا مىكشاند و از آخرت غافل مىسازد. در این صورت انسان نباید، به بهانه نیكویى خوشرویى و خوشرفتارى، با آن جمع حشر و نشر داشته باشد؛ مگر اینكه از چنان قدرت روحى برخوردار باشد كه بتواند در آنها اثر بگذارد: گرچه مىداند، رفتار آنان ناپسند است، اما مطمئن است كه با نصیحت و موعظه مىتواند آنان را هدایت كند. چنین معاشرتى از باب امر به معروف و نهى از منكر و ارشاد دیگران ـ كه در شرع مقدس به آنها اهمیت ویژهاى داده شده است ـ مىتواند مطلوب گردد.
در روایتى پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«أُنْظُرُوا مَنْ تُحادِثُونَ، فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَحَد یَنْزِلُ بِهِ الْمَوْتُ إِلاّ مُثِّلَ لَهُ أَصْحابُهُ إِلى اللّهِ،
فَإِنْ كانُوا خِیاراً فَخِیاراً وَإِنْ كانُوا شِراراً فَشِراراً...»(1)
بنگرید با چه كسى هم سخن مىشوید، زیرا هر كس كه مرگش فرا رسد، در پیشگاه خداوند یارانش در برابرش مجسّم مىشوند. اگر از نیكان باشند، او نیز در زمره نیكان قرار مىگیرد و اگر از بدانند، او نیز در زمره بدان قرار مىگیرد.
پس اگر سؤال شود كه از نظر اخلاق اسلامى، جمع گرایى و معاشرت مطلوب است و یا انزوا و گوشهگیرى، در جواب گفته مىشود: چنان نیست كه معاشرت در همه موارد مطلوب باشد وانزوا طلبى و گوشهگیرى نامطلوب، بلكه انزوا گزیدن از كسى كه انسان را به گناه وا مىدارد و او را به انحراف از راه صحیح كشانده، موجب تضعیف ایمان و ایجاد شك و تردید در درون انسان مىشود، بسیار بجا و لازم است.
در مقابل، ترك معاشرت و گوشهگیرى انسان را از مسائل اجتماعى و نعمتهایى كه خداوند در سایه زندگى اجتماعى براى انسان قرار داده محروم مىكند و او را از انجام وظایفى كه در قبال دیگران دارد باز مىدارد. در واقع اثر منفى گوشهگیرى اینست كه موجب ترك بسیارى از واجبات و تكالیف مىگردد: انسان از دانش، علم و كسب كمالاتى كه در پرتو زندگى اجتماعى حاصل مىشوند، باز مىماند. از آداب و شیوههاى سالم اخلاقى و از كمكهاى مادى و معنوى دیگران كه براى دنیا و آخرت او سودمند است، محروم مىگردد. اگر بنا باشد هر كس انزوا گزیند و در گوشهاى به عبادت مشغول شود و با دیگران معاشرت نكند، دستورات اجتماعى اسلام معطّل و متروك مىگردند. از این جهت گوشهگیرى و معاشرت با دیگران، هر یك در جاى خود مطلوب و پسندیده است.
بسر بردن در تنهایى خود به خود مطلوب نیست، جز براى انجام عباداتى كه جهت دورماندن از ریا و توجه و تمركز بیشتر و براى اینكه گرفتارىهاى روزمره و معاشرت با مردم مانع انجام آنها نشود، باید در تنهایى و یا در شب انجام گیرند؛ چرا كه شب بستر مناسبى براى عبادت و مناجات با خداست كه انسان فارغ از فعالیتهاى روزانه، فرصتى
1. اصول كافى، ج 4، ص 451.
مىیابد به خود بیندیشد و با یاد و مناجات خداوند دل را جلا دهد. خداوند مىفرماید:
«إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِىَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمَ قِیلا. إِنَّ لَكَ فِی النَّهَارِ سَبْحَاً طَوِیلا»(1)
البته نماز شب بهترین شاهد اخلاص قلب و گواه صدق ایمان است. براى تو در روز روشن (در طلب روزى) وقت كافى و فرصت فراوان است.
در هنگام روز نباید انسان تسبیح دست بگیرد و در گوشهاى به ذكر مشغول شود، بلكه باید داخل اجتماعات مردم شود و در كنار آنها به وظایف خود بپردازد. بدون مشاركت در اجتماعات مردم و معاشرت با دیگران و تنها در اتاقى و یا داخل مسجدى بسر بردن، نه تحصیلى و نه تدریسى و نه وعظ و ارشادى انجام خواهد گرفت و نه دعوت به خیر و كمك به فقراء و مستمندان و نه انجام سایر خیرات اجتماعى و وظایفى كه فرد در برابر جامعه دارد، میسر مىشوند. چه رسد به ابعاد سیاسى وظایف انسان، در میدانهاى داخلى و بینالمللى و كمك به سایر مسلمانان عالم كه در دیگر كشورهاى جهان زندگى مىكنند. از طرف دیگر، انسان نباید فكر كند كه چون این بركات وخیرات در اجتماع هست پس هر اجتماعى و معاشرت با هر كس و به هر صورتى كه باشد مطلوب است؛ این خود موجب انحراف و لغزش انسان مىشود. چنانكه قبلا بیان شد، انسان باید سعى كند مصالح الهى و جنبههاى شرعى معاشرت را رعایت كند، تا از هدف اصلى خود و رسیدن به سعادت باز نماند.
امام باقر(علیه السلام) به یكى از یارانشان به نام صالح مىفرمایند:
«إِتَّبِعْ مَنْ یُبْكیكَ وَهُوَ لَكَ نَاصِحٌ وَلاَ تَتَّبِعْ مَنْ یُضْحِكُكَ وَهُوَ لَكَ غَاشٌّ وَ سَتَرِدُونَ عَلَى اللّهِ جَمِیعاً فَتَعْلَمُونَ»(2)
از كسى پیروى كن كه تو را مىگریاند و اندرزت مىدهد، و پیروى نكن از آنكه تو را بخنداند و فریبت دهد و بزودى بر خداوند وارد مىشوید و به كردار خود آگاه مىگردید.
1. مزمّل / 6 ـ 7.
2. اصول كافى ج 4، ص 451.
اگر انسان ناخواسته در بین جمع غافلان قرار گرفت كه توجهى به خداوند و عالم آخرت ندارند، چه كند كه به گناه آلوده نشود. اگر بخواهد از جمع آنان خارج شود، عكسالعمل مناسبى نشان نمىدهند و چه بسا برداشت مىشود كه او خود را منزه و برتر از دیگران مىداند. از آداب اسلامى این است كه انسان نه در دل خود را برتر از دیگران ببیند و نه عملش چنان برداشتى را برجاى گذارد؛ چنانكه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در یكى از پندهاى خود به ابوذر ـ كه پیش از این مورد بحث قرار گرفت ـ فرمودند:
مرد به فقه كامل نمىرسد، مگر اینكه مردم را در جنب عظمت خداوند متعال چونان شتران بى ادراك ببیند و سپس به خود نگریسته، خود را كمتر از آنان بیابد.
حتى انسان نباید خود را از فاسقى برتر ببیند، چه بسا آن فاسق توبه كرده باشد و گناهش بخشوده شده باشد، در حالى كه آن مؤمن به عبادت خود خُرسند گشته، مبتلا به غرور و خود خواهى گردد كه این موجب هلاكت او مىگردد. بنابراین گاهى شرایطى وجود دارد كه ایجاب مىكند انسان خود را از جمعیتى كنار نكشد، تا آنها عكسالعمل منفى نشان ندهند و به او گمان بد نبرند. بعلاوه گاهى براى امر به معروف و نهى از منكر لازم است كه داخل جمعیتى بشود كه مشغول معصیت و گناه هستند، تا آنها را از گناه بیم دهد؛ حضور در بین آنها وسیلهاى براى نهى از منكر است. اما همواره امر بر این منوال نیست، یعنى گاه جماعتى اهل خیر و نیكى نیستند و غافلند و سخنان بیهوده مىگویند، اما مرتكب معصیت و حرامى نمىشوند كه بیم دادن و انذار آنها واجب گردد؛ در ارتباط با چنین جمعى است كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«یا أباذرّ؛ الذّاكر فى الغافلین كالمقاتل فی الفارّین»
اى ابوذر؛ كسى كه در میان غافلان خداوند را یاد كند، مانند كسى است كه در بین فرار كنندگان از جنگ، جهاد كند.
در صورتى كه انسان در جمع غافلانى است كه بهره و استفادهاى از آنها نمىبرد، سعى
كند در دل توجهاش را به خداوند متعال تقویت كند، تا به مانند كسى باشد كه چون دیگران از جنگ فرار مىكنند او یكتنه مىجنگد و در برابر دشمنان مقاومت مىكند. پیشتر گذشت كه خداوند به چنین فردى كه پس از فرار دیگران، مىایستد و به تنهایى در برابر دشمن مقاومت مىكند، به ملائكه خود مباهات مىكند. همچنین خداوند به كسى كه در بین جمعى است كه از خداوند غافلند و به امور پست دنیایى توجه دارند و به كارهایى مشغول مىشوند كه مورد پسند خداوند نیست، اما آن مؤمن در دل به خداوند توجه دارد، مباهات مىكند.
پس از آن پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«یا أبا ذرّ؛ الجلیس الصّالح خیرٌ من الوحدة والوحدة خیرٌ من جلیس السّوء واملاء الخیر خیرٌ من السّكوت والسّكوت خیرٌ من املاء الشرّ»
اى ابوذر؛ همنشین نیكو بهتر از تنهایى است و تنهایى بهتر از همنشین بد است و بیان خیر بهتر از سكوت و سكوت بهتر از گفتار شر است.
بالطبع وقتى انسان با دیگران معاشرت داشت زمینهاى براى صحبت كردن فراهم مىشود؛ در این صورت آیا سكوت بهتر است و یا سخن گفتن؟ چنانكه در اصل معاشرت و گوشهگیرى گفتیم كه ملاكها متفاوتند و گاهى معاشرت مطلوب است و گاهى انزواگزینى، درباره سخن گفتن و سكوت نیز ملاك ثابتى نداریم: باید دید سخن به چه انگیزهاى گفته مىشود. سخن گفتن وقتى مطلوب و نیكوست كه به انگیزهاى الهى و براى استفاده دیگران بیان گردد و موجب توجه به خداوند و یا موجب فرا گرفتن احكام و مسائل الهى گردد.
به هر جهت سخن نیكو، سخنى است كه در راستاى هدایت و نایل ساختن دیگران به كمال مطلوب ادا گردد، خواه مستقیماً در ارتباط با تكامل معنوى و آخرت باشد و خواه مقدمهاى باشد براى رسیدن به تكامل معنوى و سعادت اخروى؛ گرچه مربوط به امور دنیا
است. چون غرض گوینده این است كه با آگاهانیدن مخاطب به وسایط و اسباب مادى، راه را براى رسیدن به تعالى و رشد هموار سازد، چرا كه در طریق انسانیت و كمال، انسان ناگزیر از بهره بردن از امكانات مادى است. اما وقتى كه نه خودش از سخنش بهره مىبرد و نه دیگران، سكوت و خاموشى بهتر است.
جالب این است كه در روایت تعبیر به «املاء» شده نه «تكلم» و سخن گفتن، كه در این تعبیر عنایتى است: «املاء» در عربى و فارسى به این معناست كه كسى چیزى را بگوید و دیگرى بنویسد. هر سخنى كه انسان مىگوید املاء نیست، چون همیشه براى این حرف نمىزند كه دیگران بنویسند، پس چرا پیامبر نگفتهاند: سخن خیر بهتر از سكوت است و سكوت بهتر از سخن شر است؟ دو نكته مىتوان براى بكارگیرى تعبیر «املاء» ذكر كرد:
نكته اول: وقتى انسان حرف مىزند، سخنش در ذهن شنونده ضبط مىگردد و از جمله اندوختههاى ذهنى او قرار مىگیرد. پس باید نگریست كه چه سخنى در ذهن شنونده ضبط مىشود و چه اثرى در ذهن او باقى مىگذارد. باید توجه داشت كه حرف زدن، تنها به این نیست كه صدایى از دهن خارج شود، بلكه آن سخن منشأ اثر است كه گویى وقتى انسان سخن مىگوید، دیگران مىنویسند. پس انسان باید مواظب باشد كه چه اثرى در روح دیگران برجاى مىگذارد و چه چیزى در ذهن و لوح دل شنونده حك مىكند. اگر آن سخن خیر است گفتنش بجاست و اثر خوبى بر جاى مىگذارد و اما اگر سخن خیرى نیست، چرا انسان باعث گردد اثر سخن ناپسندى در ذهن دیگران باقى بماند!
نكته دوم: انسان هر چه مىگوید دو ملك موظفند كه آن رابنویسند، از این جهت بر سخنان او «املاء» اطلاق مىگردد؛ چنانكه خداوند مىفرماید:
«مَا یَلْفِظُ مِنْ قَوْل إِلاَّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ»(1)
سخن بر زبان نیاورده جز آنكه هماندم رقیب و عتید بر نوشتن آن آمادهاند.
در جاى دیگر خداوند مىفرماید:
1. ق / 18.
«وَ إِنَّ عَلَیْكُمْ لَحَافِظِینَ. كِرَاماً كَاتِبِینَ. یَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ»(1)
البته نگهبانان مراقب اعمال و رفتار شما هستند. آنها فرشتگان مقرب خداوند و نویسندگان اعمال شمایند. همه آنچه را شما انجام مىدهید مىدانند.
در ادامه پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«یا أبا ذرّ؛ لا تصاحب إلاّ مؤمناً و لا یأكل طعامك إلاّ تقىّ ولا تأكل طعام الفاسقین»
اى ابوذر، جز با افراد با ایمان با كس دیگرى همنشینى نكن، غذاى تو را جز شخص پرهیزگار نخورد، تو نیز طعام افراد فاسق را نخور.
پیامبر در این بخش از روایت، ابتدا مسأله معاشرت را مطرح كردند و پس از آن به برخى از لوازم آن اشاره كردند، از جمله آن لوازم و آثار معاشرت همسخن شدن بود، اینك مىپردازند به همغذا و همخوراك گشتن با دیگران. چه اینكه در پرتو معاشرت با دیگران گاهى انسان ناچار مىگردد با معاشرین خود همغذا شود. مىفرمایند بجز با مؤمن با دیگرى همنشین نشو و غذاى هر كسى را نخورید و هر كسى را مهمان نكنید و تنها با مؤمن هم غذا شوید.
اولین پیامد خوردن غذاى فاسق، نمك گیرشدن و مدیون گشتن به اوست و وقتى انسان مهمان فاسق گشت وغذاى او را خورد، در مقابل، او نیز به انسان طمع مىورزد و توقع دارد كه اگر درخواست نامشروعى داشت انسان توقعش را برطرف سازد. توقع دارد كه فلان حكم را امضا كند، فلان سفارش ناحق و نامشروع را انجام دهد و گاه انسان ناچار مىشود به خواست او تن در دهد. در مقابل، اگر انسان با فاسقان معاشرت نداشته باشد و غذایشان را نخورد، نمكگیر آنها نمىگردد و نمىتوانند از او توقعى داشته باشند. اگر از او درخواست ناحقى كنند با كمال شهامت رد مىكند؛ چون انجام آن درخواست را در حوزه وظایف خود
1. انفطار / 9 ـ 11.
نمىبیند. از طرف دیگر، معلوم نیست كه غذاى فاسق حلال باشد: او كه تقیّد و تعهدى به احكام اسلام ندارد، معلوم نیست مالش را از چه راهى بهدست آورده، معلوم نیست خمس و زكات مالش را مىدهد یا نه. معلوم نیست آن مال را از طریق رشوه به دست آورده یا نه. انسان به مؤمن مىتواند اعتماد كند كه مالش را از طریق حلال به دست مىآورد، اما به فاسق نمىتوان اعتماد داشت، چه بسا انسان غذاى او را تناول مىكند و بعد پى مىبرد كه مال او حلال نبوده است.
علاوه بر آنچه ذكر گردید و چنانكه از برخى روایات استفاده مىگردد، غذاى شبههناك در روح انسان اثر مىگذارد و اثر طبیعى در پى دارد، گرچه انسان بدون اطلاع آن غذا را بخورد، اما آن غذا اثر طبیعى و معنوى خود را بر جاى مىگذارد كه در این رابطه داستانهاى عجیبى از برخى بزرگان نقل شده است: از یكى از بزرگان نقل مىكردند كه ایشان به خانمش گفته بود: من احساس مىكنم گوشت حیوان مرده مىخورم! زنش تعجب مىكند كه این چه حرفى است كه شوهرش مىزند، اما پس از تحقیق و جستجو پى مىبرد كه حیوانى در ظرف مخصوص آب (كه سابقاً در نجف اشرف در آن آب نگه مىداشتند) افتاده است و آنها از آن آب نجس مىخوردهاند! آن عالم بزرگ اثر طبیعى آن آب نجس را در روح خود حس مىكرده است.
در احوالات برخى از بزرگان دیده مىشد كه دعوت مهمانى هر كسى را نمىپذیرفتند و هر جایى نمىرفتند و هر غذایى را نمىخوردند. داستان معروفى است از شخصى به نام كربلایى كاظم كه بطور معجزه آسا و با عنایت خاص خداوند متعال حافظ قرآن گردیده بود. در اوایل طلبگى كه ما در مدرسه حجتیه ساكن بودیم، ایشان به مدرسه مىآمد و طلبهها او را امتحان مىكردند كه آیا حافظ قرآن هست یا نه. او حافظ عجیبى بود، حتى آیات قرآن را از آخر به اول مىخواند و تعداد نقطههاى قرآن را مىدانست. ایشان به خانه هر كسى نمىرفت، مهمانى برخى را مىپذیرفت و مهمانى برخى را نمىپذیرفت. گفته بود: به برخى از مهمانىها كه مىروم، پس از آن در قلبم احساس كدورت و تاریكى مىكنم و آن
نورهایى كه قبل از مهمانى مىدیدم، نمىبینم (مسلماً این سخنان فوق ادراك ماست، ولى واقعیت دارد.)
مرحوم آیةالله حاج آقا مرتضى حائرى، رضوان الله علیه، نقل كردهاند: من كتاب جواهر را در مقابل كربلایى كاظم گذاشتم، او چون سواد نداشت نمىتوانست بخواند و «الف» را از «ب» تشخیص نمىداد؛ اما انگشت مىگذاشت روى آیات قرآن و مىگفت: این آیه قرآن است! آقاى حائرى به ایشان گفته بودند: تو كه سواد ندارى، چگونه آیه قرآن را تخشیص مىدهى؟ گفته بود: این آیات نور دارند و من از نور آنها تشخیص مىدهم كه آیات قرآنند! بله چنین واقعیتهایى وجود دارند و چون ما درك نمىكنیم نباید انكار كنیم.
سعى كنیم با كسانى معاشرت كنیم، غذاى كسانى را بخوریم و از اموال كسانى استفاده بریم و هدیه كسانى را بپذیریم كه اهل ایمان و تقوا باشند. همچنین وقتى خداوند مالى را به انسان عطا كرد، سعى كند از آن نعمت بهترین استفاده را ببرد. اگر از آن مال غذا تهیه كرد، به كسى بدهد كه با ایمان و با تقوا باشد، تا عمل او مورد رضایت خداوند قرار گیرد و بعلاوه اِطعام و مهمانى او موجب گردد رابطه الهى بین آندو برقرار گردد؛ نه اینكه آن اِطعام و مهمانى براى هوسهاى پوچ مادى باشد.
«یا أبا ذرّ؛ اطعم طعامك من تحبّه فى اللّه و كل طعام من یحبك فى اللّه عزّوجلّ»
اى ابو ذر؛ به كسى غذاى خود را بخوران كه در راه خداوند او را دوست دارى، تو نیز غذاى كسى را بخور كه تو را در راه خداوند دوست دارد.
انسان باید به كسى غذا بدهد و نیز غذاى كسى را بخورد كه بینشان رابطه دوستى و مودّت برقرار است و آن دوستى ریشه و منشأ الهى دارد. وقتى كسى به انسان غذا مىدهد، معلوم است كه او را دوست مىدارد، اما باید دید او را براى خداوند دوست مىدارد، یا براى اغراض دیگر. پیامبر(صلى الله علیه وآله) سفارش مىكنند كه مهمانى رفتن و مهمانى كردنمان براى خداوند باشد تا از نعمتهاى الهى استفاده بهینه و شایسته بشود و بین بندگان مؤمن خداوند، رابطه الهى تقویت گردد. چه اینكه از راه اِطعام، محبت بین بندگان مؤمن تقویت
مىگردد و با رشد محبت الهى، بندگان مؤمن رشد مىكنند؛ در مقابل اگر محبت غیر الهى و شیطانى بود، رشد آن موجب سقوط انسان مىگردد.
بجز سفارش به رعایت احكام ظاهرى حلال و حرام ـ كه از دستورات اكید فقهى مىباشند. ـ اولیاى خداوند یك سرى مسائل دقیق و ظریف دیگرى را نیز رعایت مىكردند و به دوستانشان نیز سفارش مىكردند كه آنها را رعایت كنند. چرا كه انجام واجبات و ترك محرمات، براى تعالى و رشد انسان كافى نیست و انجام این وظایف تازه قدم اول است (كه البته بسیارى از ما در همین مرحله نیز متوقف ماندهایم.) مؤمن باید همّتش بلند باشد و خیال نكند با رعایت واجبات و محرّمات الهى به مقصد نهائى رسیده، بلكه باید بداند كه قدم دوم، رعایت آداب شرعى و مستحبات است كه به برخى از آنها، از جمله آداب معاشرت، آداب سخن گفتن، غذا خوردن و خوشرویى، اشاره شد. رعایت دیگر مستحبات و نیز كنارهگیرى از مشتبهات، از دیگر آداب شرعى است.
پس از طى این مرحله و برداشتن قدم دوم، باز انسان در طریق تكامل خویش راه درازى براى پیمودن دارد: باید توجهات قلبى خویش را وارسى كند و بنگرد در دل، به چه چیز توجه دارد. انگیزههاى رفتارى او چیست؟ حتى اگر كار نیك و مستحبى انجام مىدهد، بنگرد چه انگیزهاى دارد. بالآخره كاویدن و وارسى دل و نفس از جمله مراحل تكامل انسانى است و ما كه هنوز ظاهر اعمالمان را تصحیح و پاكسازى نكردهایم، به این مرحله نرسیدهایم. مرحله پایانى این است كه اولیاى خداوند سعى مىكنند توجهشان فقط به خداوند معطوف گردد، دلشان جلوگاه محبت خداوند شود؛ امیدشان به او باشد و نیز از او بترسند و نه از غیر او. بهگونهاى زندگى مىكنند كه در این عالم با كسى جز خداوند سروكار نداشته باشند. در عین اینكه با همه معاشرت دارند و با دیگران سخن مىگویند و به زندگى اجتماعىشان مىرسند، چنان دلشان متوجه خداست كه گویى جز با خداوند با كسى حساب ندارند.
در حدیث معراج، از قول روح مؤمن رهیافته به جوار قرب الهى، خداوند مىفرماید:
«ثُمَّ یُقَالُ لَها: كَیْفَ تَرَكْتِ الدُّنْیَا؟ فَتَقُولُ: إِلهِی وَعِزَّتِكَ وَجَلاَلِكَ لاَ عِلْمَ لِی بِالدُّنْیَا. أَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنِى خائِفٌ مِنْكَ.»(1)
به روح آن مؤمن گفته مىشود. چگونه دنیا را ترك كردى؟ در جواب مىگوید: خداوندا، به عزّت و جلالت سوگند كه من به دنیا علم و آگاهى ندارم و از روزى كه تو مرا آفریدى، از مقام تو ترسان بودم.
آن مؤمن از دنیا خبر ندارد، چون توجه او فقط به خداوند است و از امورى كه به خداوند مربوط نمىشود، بى اطلاع است. خداوند در گوشه و كنار چنین بندگانى نیز دارد، اگر ما نیز همّت كنیم و ارادهمان را تقویت كنیم و به خودسازى و تهذیب نفس خویش بپردازیم، مىتوانیم به مقام آنان نایل گردیم. نباید به كارهایى كه انجام مىدهیم مغرور گردیم و به ظاهر ننگریم و سعى كنیم به روح و دلمان بنگریم.
1. بحار الانوار، ج 77، ص 27.