درس سى و یكم:زبان وسیله هدایت و یا گمراهى

 

درس سى و یكم

 

 

زبان وسیله هدایت و یا گمراهى

 

 

 

بهره‌ورى از زبان و دیگر اندام، در جهت تعالى و رشد

شیوه بهره‌ورى از زبان و گریز از آفات آن

پرهیز از سخنان مشغول‌ساز و افراط در مزاح و شوخى

یكسان نبودن شیوه‌هاى هدایت‌گرانه

نگرش در بازتاب و دستاورد سخن و دیگر رفتار

لزوم نقل محققانه سخنان و پرهیز از شایعه‌پراكنى

 

 

 

 

 

زبان وسیله هدایت و یا گمراهى

یا أَباذَرٍّ؛ إِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ عِنْدَ لِسانِ كُلِّ قائِل فَلْیَتَقِّ اللّهَ امْرَءٌ وَ لْیَعْلَمْ ما یَقُولُ. یا أَباذَرٍّ؛ أُتْرُكْ فُضُولَ الْكَلامِ وَ حَسْبُكَ مِنَ الْكَلامِ ما تَبْلُغُ بِهِ حاجَتَكَ. یا أَباذَرٍّ؛ كَفى بِالْمَرْءِ كِذْباً أَنْ یُحَدِّثَ بِكُلِّ ما یَسْمَعُ. یا أَباذَرٍّ؛ ما مِنْ شَىْء أَحَقُّ بِطُولِ السِّجْنِ مِنَ اللِّسانِ.»

 

این بخش از سخنان حضرت پیامبر(صلى الله علیه وآله) در ارتباط با زبان و كنترل آن است. البته در درس قبل نیز قدرى درباره لزوم كنترل زبان بحث گردید و این سخنان به این نكته اشاره دارند كه انسان در گفتار خود بیشتر دقّت كند. با توجه به این مهمّ است كه مى‌نگریم در كتابهاى روایى ما، بابهایى به شیوه سخن‌گفتن و آداب و آفات سخن اختصاص داده شده است. بیان گردیده كه چه سخنى لازم است گفته شود و چه سخنى نامطلوب است و باید از گفتن آن اجتناب ورزید. چون در شرح و بررسى پندهاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسیدیم به این بخش، به مناسبت در این راستا به توضیح مى‌پردازیم. ابتدا اشاره مى‌كنیم به اینكه زبان نعمتى ارزنده از شمار نعمت‌هاى خداوند است و پس از آن برخى از آفات و زیانهاى زبان را بر مى‌شماریم.

 

بهره‌ورى از زبان و دیگر اندام، در جهت تعالى و رشد

همه نعمت‌هایى كه خداوند متعال در وجود انسان قرار داده ـ چه اندامهاى ظاهرى و خارجى، مثل گوش، چشم و دست و پا و چه اندامهاى داخلى و چه ویژگى‌هاى غیرمادّى

انسان، كه جنبه روانى و روحانى دارند، مثل قدرت تفكر و تخیّل كه مربوط به مغز مى‌شوند و نیز عواطف و احساسات روحى؛ در یك كلام آنچه مربوط به روح و بدن انسان است ـ همه ابزار و وسایلى هستند جهت تكامل انسان و نه خود هدفند و نه خواسته‌ها و دستاوردهاى آنها هدف نهایى انسان است: باید با چشم چیزهایى را دید كه ما را به كمال مطلوب و قرب خداوند مى‌رسانند. همین طور باید با گوش چیزى را شنید كه باعث كمال انسان و ثواب اخروى مى‌شود، همین طور سایر اندامها و از جمله زبان.

   باید سخنى گفت كه باعث تعالى انسان و جلب خوشنودى خداوند مى‌گردد. از همه نعمت‌هاى الهى باید در جهت تقرب به خداوند و رسیدن به كمال استفاده كرد و آنها وسیله بازى نیستند كه انسان به هر نیّت و انگیزه‌اى آنها را به كاربرد. او نباید خواسته‌ها و نتایجى كه با اندامى چون زبان حاصل مى‌گردد هدف اصلى خود قرار دهد، چون هدف اصلى چیزى فراتر از اینهاست و سخن گفتن براى انسان نباید اصالت داشته باشد. از این جهت باید زبان را در راه خیر و كمال به‌كار گرفت. در حدیثى امام صادق(علیه السلام)مى‌فرمایند:

زَكاةُ اللِّسانِ النُّصْحُ لِلْمُسْلِمِینَ وَ التَّیَقُّظُ لِلْغافِلِینَ وَ كَثْرَةُ التَّسْبیحِ وَ الذِّكْرِ..»(1)

زكات زبان نصیحت كردن به مسلمانان و بیدار ساختن غافلان و تسبیح و ذكر فراوان است.

   سخن گفتن وسیله است و چون خداوند هدف از آفرینش انسان را كمال و رسیدن به قرب خود قرار داده باید از زبان براى رسیدن به آن هدف برین سود جست، نه اینكه با آن، اسباب تیره‌روزى خود را فراهم ساخت. باید سنجیده سخن گفت واز سخنان بیهوده كه باعث پایین آمدن منزلت اجتماعى و معنوى انسان مى‌شود دورى گزید، چه اینكه گفتار انسان بیانگر شخصیت و منزلت اوست. پس انسان اگر بى‌ملاحظه و بدون نگرش به نتایج گفتار خویش سخن گفت، ماهیت دون مایه خود را فاش ساخته؛ چنانكه حضرت على(علیه السلام)مى‌فرمایند:


1. بحارالانوار، ج 96، ص 7.

«تَكَلَّمُوا تُعْرَفُوا فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ»(1)

سخن گویید تا شناخته شوید، همانا آدمى زیر زبانش نهان است.

   و در جاى دیگر بیهوده سخن گفتن و عدم اندیشه در نتیجه و ثمره گفتار را از صفات منافقان برمى‌شمارند:

«وَ إِنَّ الْمُنافِقَ یَتَكَّلَمُ بِما أَتَى عَلى لِسانِهِ لا یَدْرى ماذا لَهُ وَ ماذا عَلَیْهِ»(2)

منافق هر چه بر زبانش مى‌آید مى‌گوید و نمى‌داند چه به سود اوست و چه به زیان اوست.

برخلاف مؤمن كه:

«إِذا أَرادَ أَنْ یَتَكَلَّمَ بِكَلام تَدَبَّرَهُ فى نَفْسِهِ، فَإِنْ كانَ خَیْراً أَبْداهُ وَ إِنْ كانَ شَرّاً وَاراهُ»(3)

چون مى‌خواهد سخنى بر زبان آورد، در آن نیك بیندیشد، اگر نیك است آشكارش كند و اگر بد است پنهانش دارد.

   گرچه به اجمال مى‌دانیم كه باید به وسیله زبان به خداوند متعال تقرب جست، اما سخن در چگونگى این تقرب است . در توضیح باید گفت: گفتار و سخنان ما گاه از مقوله عبادتند كه انسان به هنگام نیایش و نماز الفاظى را بیان مى‌كند؛ این سخنان در شمار عبادت‌هاى واجب و یا مستحب جاى مى‌گیرند. اما در سایر موارد، زبان وسیله‌اى است براى تفاهم با دیگران كه انسان آنچه در نهان دارد، به دیگران برساند و آنان را از خواست و یا نیّت خود آگاه سازد. در تفهیم به دیگران، انسان باید هدف الهى داشته باشد: بداند گفتن چه مطالبى و تفهیم چه گفتارى مطلوب خداوند و موجب تقرب به اوست و باعث جلب ثواب اخروى مى‌گردد، كه در این صورت با به حركت درآوردن زبان و سخن گفتن به خواسته‌هاى الهى خود مى‌رسد.

   در برخى موارد، باید از طریق شرع به مطلوب بودن سخن پى برد و الا انسان خود مرز و مشخصات گفتار مطلوب را در نمى‌یابد.


1. نهج‌البلاغه (ترجمه شهیدى) كلمات قصار 392، ص 432.

2. همان، خطبه 176، ص 184.

3. همان.

   در بسیارى موارد انسان به كمك عقل خود نیكو بودن سخن را تشخیص مى‌دهد و پى‌مى‌برد كه آن سخن مطلوب، واجب و یا مستحب است. در این صورت اگر انسان قصد قربت داشته باشد، سخن او عبادت به‌شمار مى‌آید، مثل اینكه با سخن خود بخواهد ظلمى را از مظلومى دفع سازد و یا با سخن خود حق مظلومى را از ظالم بازستاند. این موارد از «مستقلات عقلیه» هستند كه عقل در درك آنها مستقل است و نیاز به دستور شرع نیست: اگر هیچ دستور شرعى به ما نمى‌رسید، درك مى‌كردیم كه دفع ظلم از مظلوم واجب است و اگر بتوانیم با سخن خود ظلمى را از مظلومى دفع سازیم، آن سخن واجب و موجب رضایت و خوشنودى خداوند است، اگر هم آن سخن به حد وجوب نرسد، لااقل حسن و نیكویى آن را درك مى‌كنیم.

   همه مى‌دانیم كه دست نوازش بر سر یتیم كشیدن و شاد كردن او و یا با سخن خود زدودن اندوه و غم از برادر مؤمنى كه گرفتار ناراحتى شده، مطلوب است .در چنین صورتى، اگر انسان قصد قربت كند عملش عبادت است. در برابر این موارد، در برخى موارد ما نمى‌توانیم حدود و دامنه جواز فعل را تشخیص دهیم و به مانند احكام شرعى، شارع باید آنها را براى ما بیان كند. گر چه عقل ما كلیّاتى را درك مى‌كند، اما خصوصیات، شرایط و حدود آن موارد را شارع مقدّس معیّن مى‌كند، كه از طریق استنباط از منابع فقهى در اختیار ما قرار مى‌گیرند؛ پس در چنین مواردى باید منتظر دستور شرع بود. مواردى نیز هست كه ما مى‌دانیم، مطلوب و خوشایند خداوند نیستند؛ انجام این موارد صحیح نیست و در صورتى كه انسان انجام بدهد معصیت كرده، مجازات مى‌شود و چون مطلوب خداوند نیستند، با قصد قربت عبادت نمى‌گردند. حكم این موارد را عقل انسان مستقلا تشخیص مى‌دهد و نیازى به دریافت حكم از شارع نیست، مثل آزار دیگران به وسیله زبان، دروغ، تهمت و به هم زدن ارتباط دو مؤمن به وسیله زبان كه عقلا مذموم و نكوهیده‌اند.

   نتیجه گرفتیم كه پسندیده و ناپسند بودن برخى سخنان را ما بروشنى درك مى‌كنیم و در دیگر موارد حدود و شرایط سخنان پسندیده و ناپسند را شارع براى ما بیان مى‌كند.

شیوه بهره‌ورى از زبان و گریز از آفات آن

باید توجه داشت كه زبان یكى از بزرگترین نعمت‌هاى خداوند واز لطیف‌ترین آفریده‌هاى اوست . گر چه حجم آن اندك است، اما طاعت و جرم آن بزرگ است؛ چون كفر و ایمان به وسیله زبان ظاهر مى‌گردند و آن دو سرحد طاعت و عصیان انسانند. از این جهت باید در كنترل زبان كوشید،چرا كه آزاد گذاردن آن موجب زیانهاى فراوانى براى انسان مى‌شود و وقتى انسان از شرّ زبان مصون مى‌ماند كه آن را با احكام و مقرّرات شرع مقیّد سازد و جز براى آنچه نفع دنیا و آخرت او در آن است، آن را رها نسازد و سعى كند در مواردى كه بیم دارد با سخنش خطر دنیوى و اخروى به او متوجه گردد، زبان را حفظ كند. زبان بزرگترین وسیله شیطان براى فریب و اغفال انسان است،از این جهت در روایات از سكوت ستایش شده، چنانكه پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند:

      «مَنْ صَمَتَ نَجا»(1) هركس سكوت كرد، نجات یافت.

   در حدیث دیگرى مى‌فرماید:

«لا یَسْتَقِیمُ إِیمانُ عَبْد حَتّى یَسْتَقِیمَ قَلْبُهُ وَ لایَسْتَقِیمُ قَلْبُهُ حَتّى یَسْتَقِیمَ لِسانُهُ»(2)

ایمان بنده‌اى استوار نگردد تا دل او استوار نشود و دل او استوار نشود تا زبان او استوار نگردد.

   اوحدى نیز در وصف خاموشى چنین مى‌سراید:

غنچه كو در كشد زبان دو سه روز *** هم بزاید گلى جهان افروز

گر چه پرسند كم جواب دهد *** به نفس بوى مشك ناب دهد

راه مردان به خود فروشى نیست *** در جهان بهتر از خموشى نیست.

   باید زبان را از آفاتى چون دروغ، تهمت و سخن چینى و غیره بازداشت و نیكو و پسندیده سخن گفت، تا زیانى متوجه گوینده و یا دیگرى نشود. پس در جایى باید سخن


1. بحارالانوار، ج 77، ص 90، ح 2.

2. همان، ج 71 ص 286.

گفت كه نیاز به آن باشد و حاجتى به آن رفع گردد؛ چه بسا سخنانى كه با آنها قصرى در بهشت ساخته مى‌شود. پس كسى كه مى‌تواند با زبان خود گنجها بیندوزد، اگر به‌جاى آن خاشاك اندوزد، خسارت بزرگى دیده است. این مَثل كسى است كه ذكر الهى را ترك كند و به كارهاى مباحى كه برایش سود ندارد بپردازد. او گرچه گناه نكرده، اما از آن جهت كه سود عظیمى را ـ كه از ناحیه ذكر خداوند به او عاید مى‌شد ـ از دست داده، خسارت دیده است؛ چنانچه امام صادق(علیه السلام) از پیامبر(صلى الله علیه وآله) در وصف اولیاى خداوند نقل كرده‌اند كه:

«إِنَّ أَوْلِیاءَ اللّهِ سَكَتُوا فَكانَ سُكُوتُهُمْ ذِكْراً وَ نَظَرُوا فَكانَ نَظَرُهُمْ عِبْرَةً، وَ نَطَقُوا فَكانَ نُطْقُهُمْ حِكْمَةً، وَ مَشَوْا فَكانَ مَشْیُهُمْ بَیْنَ النّاسِ بَرَكَةً»(1)

اولیاى خدا خاموشى گزیدند و خاموشى آنها ذكر بود و نگریستند و نگاهشان عبرت بود و سخن گفتند و سخنشان حكمت بود، در میان مردم راه رفتند و راه رفتنشان بركت بود.

   نظر به نقش زبان در سعادت و شقاوت انسان و بالاتر از آن نقش آن در سالم سازى جامعه و یا تخریب بنیادهاى ارزشى یك اجتماع است كه از طرف خداوند و اولیاى دین سفارشهاى فراوان شده كه انسان سعى كند، زبان خویش را كنترل كند و با آگاه شدن به آداب و رفتار صحیح اجتماعى و اسلامى و الگو قرار دادن شیوه‌هاى رفتارى و گفتارى اولیاى دین، زبان خویش را در جهت سالم‌سازى خود و جامعه به‌كار بندد. از این جهت بهترین راه براى كنترل زبان و به‌كار گرفتن صحیح آن، نگرش در آداب گفتارى انبیاء و اولیاى الهى است:

   انبیاء در معاشرت با مردم، بهترین شیوه و آداب گفتارى را ارائه مى‌دادند كه از نمودهاى آن، استدلال و احتجاجهایى است كه با كفار داشتند و در قرآن كریم نیز نقل شده است. همچنین سخنانى كه با مؤمنان داشته‌اند و سیره مختصرى كه از آنان نقل گردیده. اگر ما در بیانات گوناگونى كه پیامبران با مشركان و گردنكشان داشته‌اند جستجو كنیم، نمى‌توانیم


1. اصول كافى، ج 3، ص 333، ح 25.

چیزى را كه خوشایند كفار نباشد و یا ناسزا و اهانتى، در آنها بیابیم. آرى با آن همه مخالفت، فحش، طعنه، استهزاء و تمسخرى كه از آنان مى‌دیدند، جز به بهترین بیان و خیرخواهانه‌ترین پند و اندرز پاسخشان نمى‌دادند و جز با سلام از آنان جدا نمى‌شدند:

«وَ عِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الاَْرْضِ هَوْناً وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً»(1)

بندگان (خاص خداوند) رحمان، كسانى هستند كه با آرامش و بى‌تكبّر بر زمین راه مى‌روند و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند) به آنها سلام مى‌كنند.

   آرى با توجه به آن همه زخم زبانها، تهمت‌ها و اهانت‌هایى كه مشركان به پیامبران روا مى‌داشتند و قرآن نقل كرده است، نیامده كه یكى از انبیاء(علیهم السلام) در برابر آن آزارها، خشونتى و یا بدزبانى كرده باشد، بلكه در مقابل، گفتار صواب، منطق شیوا و خُلق نیكو از خود نشان مى‌دادند. آرى این بزرگواران پیرو تعلیم و تربیتى بودند كه بهترین گفتار و زیباترین ادب را تعلیمشان مى‌داد و از همین تعلیم الهى، دستورى است كه خداوند به موسى و هارون داد و فرمود:

«إِذْهَبَا إِلىَ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى . فَقُولاَ لَهُ قَوْلا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَكَّرُ أَوْ یَخْشَى»(2)

به سوى فرعون بروید كه طغیان كرده است، اما به نرمى با او سخن گویید شاید متذكر شود و یا (از خداوند) بترسد.

   از جمله آداب گفتارى انبیاء(علیهم السلام) این است كه همواره خود را جزو مردم و یكى از آنها حساب مى‌كردند و با هر طبقه‌اى از آنان در حد فهمشان صحبت مى‌كردند، و این حقیقت از گفتگویى كه با مردم گوناگون داشته‌اند ـ و در تاریخ و روایات حكایت شده ـ بخوبى استفاده مى‌شود؛ چنانكه از طریق شیعه و سنى نیز روایت شده كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود:


1. فرقان / 63.

2. طه / 43 ـ 44.

«إِنّا مَعاشِرَ الاَْنْبِیاءِ أُمِرْنا أَنْ نُكَلِّمَ النّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ»(1)

ما گروه پیامبران اساس كارمان بر این است كه با مردم به قدر عقلشان صحبت كنیم.(2)

 

پرهیز از سخنان مشغول ساز و افراط در مزاح و شوخى

سخن در آفات و زیانهاى زبان است و در این ارتباط، روایات فراوانى وارد شده است و فقهاى ما بابهایى از فقه را به محرّمات سخن گفتن اختصاص داده‌اند؛ مثل دروغ، سخن چینى، مسخره كردن و آزار مؤمن، سخنان بیهوده و مشغول‌ساز كه از آن به «لهوالحدیث» تعبیر شده است و انسان را از خداوند دور مى‌سازد و طبیعت انسانى را از معنویت و نور خداوند تهى مى‌گرداند. (در كتابهاى اخلاقى نیز به تفصیل در این باره بحث گردیده است.) چیزى كه هست در برخى موارد، نكوهیده و حرام بودن عملى براى انسان آشكار است، از این جهت انسان در حكم آن گفتار و عمل شك ندارد. اما گاه سخنانى، به ظاهر مباح جلوه مى‌كنند و حتى انسان تصور مى‌كند كه مطلوبند، اما در واقع حرام و نامطلوبند. در چنین مواردى شیطان ما را فریب مى‌دهد و باعث مى‌گردد، با گفتن آن سخنان مشتبه و شبهه‌ناك، آگاهانه و یا نیمه آگاهانه به گناه آلوده شویم؛ گرچه گاهى خود انسان نیز توجه كافى ندارد و خودش را فریب مى‌دهد.

   اگر انسان در موارد مشتبه نیك بیندیشد و دقّت كند، به واقعیت امر پى مى‌برد، اما چون از روى هوس عمل مى‌كند، در كار خود دقّت نمى‌كند و براى انجام عمل خود بهانه‌اى مى‌آورد و حتى نام نیكى بر آن عمل مى‌نهد و توجیهى برایش مى‌تراشد. مثلا یك فرد شوخ و بذله گو، وقتى مى‌خواهد مجلسى را گرم كند و با سخنان خود دیگران را بخنداند، بهانه مى‌آورد كه مثلا امشب شب عید است و مى‌خواهم دیگران را شاد كنم. با این بهانه به سخنان مشغول‌سازى روى مى‌آورد كه هیچ بهره معنوى و حتى دنیوى در برندارند. و جز اتلاف عمر و احیاناً آزردگى دیگران و آثار سوء دیگر نتیجه‌اى ندارد.


1. بحارالانوار، ج 1، ص 85، ح 7.

2. المیزان (دارالكتب الاسلامیه، چاپ سوم) ج 6، ص 315 ـ 317.

   كلمه «لهو» به معناى هر چیزى است كه انسان را از كارهاى مهمّ و لازم باز دارد و «لهوالحدیث» سخن مشغول‌سازى است كه انسان را از حق منصرف ساخته، به خود مشغول مى‌سازد؛ مانند حكایت‌هاى خرافى و داستانهایى كه انسان را به فساد و فجور مى‌كشانند. همچنین ترانه‌ها و موسیقیهاى مبتذل ومانند آنها از مصادیق لهوالحدیث هستند.

   در مجمع‌البیان آمده است كه این آیه درباره نصر بن حارث نازل شد. چون او تاجر بود و به ایران سفر مى‌كرد و در آنجا اخبار و افسانه‌هاى ایرانى را از منابعش مى‌گرفت و براى قریش تعریف مى‌كرد و به ایشان مى‌گفت: محمّد از عاد و ثمود برایتان تعریف مى‌كند و من از رستم و اسفندیار و كسراها، مردم نیز قصه‌هاى او را گوش مى‌دانند و به آیات قرآن گوش فرا نمى‌دادند.(1)

   باید توجه داشت كه تنها سخنان بیهوده و خنده‌آور نیست كه باعث شاد گردیدن برادر مؤمنى مى‌گردد كه ناراحت و افسرده است، بلكه متناسب با روحیه آن فرد افسرده و ناراحت مى‌توان روایتى درباره رحمت‌هاى خداوند برگزید و براى او خواند تا انبساط خاطر یافته، از غم و افسردگى رها گردد؛ نه اینكه با یك سرى سخنان پوچ و بیهوده او را شاد كنیم. بنابراین كسى منكر ادخال سرور در دل دیگران و شاد گردانیدن آنان نیست، بلكه این نكته‌اى است كه كراراً در منابع دینى بدان توصیه شده است. اما سخن این است كه گفتار و سخنان انسان باید بار ارزشى و معنوى مثبت داشته باشد، تا نه وقت دیگران هدر رود و نه نعمت‌هاى الهى، از جمله زبان، در راههاى پوچ و بى‌ارزش به كار گرفته شوند.

   امام باقر(علیه السلام) نقل مى‌كنند كه پیامبر فرمود:

«مَنْ سَرَّ مُؤْمِناً فَقَدْ سَرَّنى وَ مَنْ سَرَّنى فَقَدْ سَرَّاللّهَ»(2)

هركس مؤمنى را شاد و خوشحال سازد، مرا خوشحال ساخته است و هر كس مرا خوشحال سازد، براستى خداوند را خوشحال كرده است.


1. المیزان (دارالكتب الاسلامیه،چاپ سوم) ج 16 ،ص 220 ـ 223.

2 اصول كافى، ج 3 ص 271.

   یا در روایت دیگرى امام سجاد(علیه السلام) نقل مى‌كنند كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود:

«إِنَّ أَحَبَّ الاَْعْمالِ إِلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ إِدْخالُ السُّرُورِ عَلىَ الْمُؤْمِنینَ»(1)

بهترین اعمال نزد خداوند عزوجل وارد ساختن سرور و خوشحالى بر مؤمنان است.

   گاه به جهت امر دنیوى و یا اخروى مؤمن محزون مى‌گردد و آن حزن و اندوه او را از فعالیت و كار باز مى‌دارد و قوا و نیروهایش را متوقف مى‌كند. بنابراین نمى‌تواند از توانایى‌ها و قابلیت‌هاى خود بهره برد، چون نشاط و آرامش ندارد:

اگر مطالعه كند، چیزى به ذهن نمى‌سپارد؛ یا در هنگام نماز حضور قلب ندارد. به هر جهت دل به كارى نمى‌سپرد و دستش به انجام كارى دراز نمى‌گردد. در این صورت باید سعى كرد او را از آن غم و اندوه و گرفتارى نجات داد و او را شاد ساخت، تا به عبادت و كارش برسد. شاد ساختن او هم مطلوب و هم، اگر براى خداوند باشد، عبادت است.

   گاهى انسان خود را فریب مى‌دهد و براى اینكه مؤمنى را شاد كند، به نقل قصه‌هاى بى‌فایده، گفتن سخنان لغو و بیهوده و حرفهاى خنده‌آور و شوخى توسّل مى‌جوید؛ گویا راه را منحصر در آنها مى‌بیند. غافل از اینكه در آن مورد مى‌توان حرف حسابى، منطقى و ارزش‌دار زد، مى‌توان با دلیل و استدلال آن مؤمن را از غمها و غصه‌هایش جدا كرد. مى‌توان او را راهنمایى كرد و به او گوشزد كرد كه این ناراحتى و اندوه ، دردى را دوا نمى‌كند و جز اینكه به اعصاب خود آسیب مى‌رسانى و از كارت باز مى‌مانى، هیچ فایده‌اى متوجه تو نمى‌گردد.

   آدم شوخ و بذله گو وقتى مى‌نگرد كه دوستش ناراحت است، شروع مى‌كند به بذله گویى و گفتن سخنان خنده آور، به این خیال كه مى‌خواهد رفیقش را شاد كند؛ غافل از اینكه مزاح و شوخىِ اندك مطلوب است و افراط در آن نكوهیده و مذموم مى‌باشد. افراط در مزاح و شوخى باعث مى‌گردد كه انسان پیوسته به لعب و به بازى گرفتن خود و دیگران


1. همان، ص 272.

بپردازد و بعلاوه افراط در آن موجب خنده فراوان مى‌گردد كه خنده فراوان قلب را مى‌میراند و ابهّت و وقار انسان را زایل مى‌سازد. از این جهت مى‌نگریم كه پیامبر معظم اسلام نیز كم مزاح و شوخى مى‌كردند، چنانكه فرمودند:

«إِنِّى لَأَمْزَحُ وَ لا أَقُولُ إِلاّ حَقّاً»(1)

من نیز شوخى و مزاح مى‌كنم، اما در شوخى سخنان حق و صحیح مى‌گویم.

یا در لزوم پرهیز از خنده زیاد مى‌فرمایند:

«وَاللّهِ لَوْ تَعْلَمُونَ ما أَعْلَمُ لَضَحِكْتُمْ قَلیلا وَ لَبَكَیْتُمْ كَثیراً»(2)

به خدا قسم، اگر به آنچه من مى‌دانم آگاه بودید فراوان مى‌گریستید و كم مى‌خندیدید.    با توجه به آنچه بیان گشت، باید سعى كرد شوخى و مزاح را از حد نگذراند. چه‌اینكه گاه زیاده‌روى در مزاح و شوخى ـ به بهانه ادخال سرور ـ به آزار، مسخره كردن و خداى ناكرده، به تهمت و غیبت مى‌انجامد. به این بهانه كه شاد كردن مؤمن مستحب است، فریب و نیرنگ شیطان را مى‌خورد و آلوده به گناه بزرگى چون غیبت مى‌شود. او علاوه بر اینكه خود آلوده شده، عمل ناصوابى مرتكب گشته است، دوستش را نیز وادار مى‌كند كه با شنیدن غیبت به گناه آلوده شود.

   به هر حال در بسیارى موارد، شیطان انسان را فریب مى‌دهد كه به خیال انجام كار نیك و پسندیده مرتكب گناه شود. حال اگر انسان نیك بیندیشد و دقّت كند، به اشتباه خود پى مى‌برد؛ گرچه گاهى چون انسان چندان آگاه و بصیر نیست، حتى اگر دقّت نیز كند به اشتباه خود پى‌نمى‌برد! در این صورت بر عهده دیگران است كه او را آگاه كنند كه آن عمل ناپسند است و انجام كار مطلوبى، چون شاد كردن دیگران را به شكل دیگرى كه صحیح و مطلوب باشد، مى‌توان انجام داد.


1. بحارلانوار، ج 16، ص 298.

2. همان، ج 58، ص 107.

یكسان نبودن شیوه‌هاى هدایت‌گرانه

براى آگاهانیدن افراد و توجه دادن آنها به اعمال نامطلوبشان، نمى‌توان از شیوه‌اى یكسان بهره جست: كسانى كه چندان به واجبات و محرّمات آگاه نیستند و به منابع دینى، قرآن و روایات دسترسى ندارند، باید برایشان زیانهاى دنیوى و اخروى دروغ، سخن چینى و غیبت را برشمرد: اینكه غیبت به منزله خوردن گوشت مرده است و از این قبیل. اما براى كسانى كه دائما با كتاب و سنت و علوم اهل بیت سروكار دارند، جا ندارد كه ما از زیانهاى این گناهان سخن گوییم؛ چون آنها خود آگاهند. آنها را باید به مواردى كه دچار غفلت مى‌شوند، آگاه ساخت. باید آنها را بیدار ساخت كه برخى از سخنان ، حتى اگر به نیّت خیر گفته شوند، نامطلوب مى‌باشند و مرضىّ خداوند نیستند و باعث مى‌گردند كه انسان زیان بیند.

   بله در برخى موارد كارها متشابه و دوسویه‌اند و نیّت و انگیزه انسان است كه به آنها هویّتى پسندیده و یا ناپسند مى‌بخشد. گاهى عملى اگر با نیّت خیرى انجام گیرد نیك شمرده مى‌شود و اگر با نیّت بدى انجام گیرد پست و بد مى‌گردد؛ چرا كه از دیدگاه اسلامى ارزش هر كارى به نیّت است: چه بسا انسان، نادانسته و از روى غفلت، كار بدى را با نیّت خوبى انجام مى‌دهد، در چنین موردى چه بسا در مقابل نیّتش به او ثواب بدهند، اگر هم ثواب نبرد لااقل معذور است. اما اگر كار نیكى را با نیّت پستى انجام داد، ثوابى نمى‌برد و عبادتى انجام نداده، چه بسا عقاب نیز مى‌شود؛ چون عملش بر اساس حسن اخلاقى نبوده است. از این نمونه‌ها در گفتار و سخنان فراوان مى‌توان یافت:

   گاهى از كسى سخن به میان مى‌آید و انسان مى‌خواهد درباره خوبى‌هاى او سخن گوید و گاه براى خوشایند او، به چرب‌زبانى و مبالغه و ستایشهاى بى‌جا مى‌پردازد. اگر به او بگویید: چرا این‌قدر تملّق و چاپلوسى مى‌كنى؟ خواهد گفت: من با ذكر خوبى‌هاى دیگران مى‌خواهم به تواضع و فروتنى متصف گردم! البته از ویژگى‌هاى ممتاز انسان این است كه خوبى‌هاى دیگران را برشمارد و سعى كند، حسنات دیگران را ذكر كند كه در روایات نیز به

این نكته سفارش شده است. در این كار، هم به مؤمنى ارج نهاده‌ایم و بر آبروى او افزوده‌ایم و هم دیگران را به كار نیك و اتصاف به صفات نیكو تشویق كرده‌ایم. اما باید دید كه ما با چه نیّتى دیگران را مى‌ستاییم؟ آیا براى عزّت بخشیدن به مؤمن و جلب رضایت خداوند و ترویج معروف و خیر در جامعه، دیگران را مى‌ستاییم؟ یا در حضور و در غیابش او را مى‌ستاییم تا او از ما خشنود گردد و منزلتى نزد او بیابیم؟ این روش و رویه موجب گردد كه او نظر نیكو به ما برد و متقابلا ما را بستاید و یا در موقع نیاز از او استفاده بریم! در واقع نان به یكدیگر قرض مى‌دهیم: من پشت سر دوستم از او تعریف مى‌كنم تا او نیز پشت سر از من تعریف كند. در چنین مواردى است كه شیطان انسانهاى درس خوانده و آگاه را فریب مى‌دهد.

   شیطان، عوام و افرادى عادى را كه آشنا به حدود الهى نیستند به دروغ و غیبت و گناهان تعریف شده و شناخته شده وامى‌دارد، اما علماء را به گونه دیگر فریب مى‌دهد، چندان كه خیال كنند اگر پشت سر دیگرى ستایش و مدح او را بگویند تا او نیز متقابلا آنها را بستاید، كار خوبى انجام داده‌اند.این در واقع، برخاسته از حیله‌ها و مكرهاى نفس است.

   بنابراین انسان باید مواظب باشد و اگر خواست كارى انجام دهد، دل خود را بكاود كه چه انگیزه‌اى براى انجام آن كار دارد. قبل از انجام هر كارى قدرى تأمل كند و سپس دست به آن كار بزند، چنان نباشد كه زبانش را آزاد بگذارد و در هر مناسبتى، بدون اندكى اندیشیدن و فكر كردن، حرف بزند؛ چرا كه ویژگى احمق این است كه زبانش را كنترل نمى‌كند و هر چه خواست مى‌گوید.

   حضرت على(علیه السلام) در تفاوت سخن گفتن عاقل با احمق مى‌فرمایند:

«لِسانُ الْعاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَ قَلْبُ الاَْحْمَقِ وَراءَ لِسانِهِ»(1)

زبان خردمند در پس دل اوست و دل نادان پس زبان او.

   مرحوم سید رضى(رحمه الله) در توضیح آن سخن بلند مى‌فرماید: «این از معناهاى شگفت و


1. نهج البلاغه (ترجمه شهیدى) كلمات قصار 40. ص 367.

شریف است و مقصود امام(علیه السلام) این است كه خردمند زبان خود را رها نكند، تا كه با دل خویش مشورت كند و با اندیشه خود رأى دهد. در مقابل نادان را آنچه بر زبان آید و گفته‌اى كه بدان دهن گشاید، بر اندیشیدن و رأى درست را ارائه دادن مقدم دارد. پس چنان است كه گویى زبان خردمند پیرو دل اوست و دل نادان پیرو زبان او»

   پس بایسته است كه به هنگام سخن، ابتدا بیندیشیم كه براى چه مى‌خواهیم حرف بزنیم و انگیزه‌مان چیست تا با عنایت خداوند، از آفات زبان و حیله‌هاى نفسانى و شیطانى خود را حفظ كنیم. اما اگر نیندیشیم و در كار خود دقّت نكنیم و بدون تأمل و حساب نشده سخن بگوییم، رفته رفته، در دام شیطان مى‌افتیم و ناخواسته به مكر و حیله‌هاى او گرفتار مى‌آییم. البته این لغزشهایى كه برخاسته از غفلت، شتابزدگى، عدم تأمل و تفكّر در انجام عمل و نداشتن انگیزه صحیح است، منحصر به گفتار و سخن نیست: انسان در بهرهورى از سایر اعضا و قواى خود نیز به این لغزشها در مى‌افتد، چیزى كه هست اكنون سخن ما در آفات و زیانهایى است كه از ناحیه زبان متوجه انسان مى‌گردند و البته انحرافات و آفات زبان فراوانند و خطرهایى كه از ناحیه زبان متوجه انسان مى‌گردند، به مراتب زیانبارتر از سایر خطرها هستند. ما باید در هنگام سخن گفتن، در پى كسب رضایت و خوشنودى خداوند باشیم، نه اِعمال نیّت و اغراض پلید خود.

   در درجه اول، سخن ما باید پسندیده و مطلوب خداوند باشد و در درجه دوم باید از گفتن آن انگیزه صحیحى داشته باشیم؛ یعنى هم حسن فعلى در میان باشد و هم حسن فاعلى. هم قالب و چارچوب سخن صحیح باشد و هم محتوا و هدفى كه در پى آن سخن است؛ هم شكل صحیح باشد و هم مفهوم و معنا.

   بارها حضرت امام، رضوان الله تعالى علیه، و نیز دیگر بزرگان مى‌فرمودند: هیچ‌گاه شیطان عالم را به شرابخوارگى و یا عمل زشت دیگرى كه متناسب با شأن او نیست وا نمى‌دارد، چون در آن صورت آبرویى براى آن عالم باقى نمى‌ماند و هرگز او حاضر نمى‌شود چنین خطر و زیانى را بر خود هموار كند. اما شیطان، علما و اهل دانش را به

انحرافات و لغزشهایى وا مى‌دارد كه در باطن از شرابخوارگى نیز بدترند. عالم را به كارى وا مى‌دارد كه ظاهر زشتى ندارد و كسى او را مذمّت نمى‌كند كه چرا چنین و چنان كردى، اما ضرر و گناه آن كار فراوان است و چه بسا خود انسان نیز متوجه نیست كه چه گناه بزرگى مرتكب گشته است و تا چقدر سقوط كرده! بنابراین جا دارد بیشتر دقّت كنیم و در پى كنترل هواهاى نفسانى خود برآییم و زبانمان را مهار كنیم، تا هر سخنى و هر حرفى را نزنیم و به اندازه سخن گوییم. تا ضرورتى براى سخن گفتن نباشد، سخن نگوییم، چنانكه سعدى مى‌گوید:

ندهد مرد هوشمند جواب *** مگر آنگه كز او سؤال كنند.

 

نگرش در بازتاب و دستاورد سخن و دیگر رفتار

باید توجه داشت كه وقتى گرم صحبت شدیم، دیگر كنترل زبان مشكل است، بنابراین قبل از سخن گفتن باید چاره كرد و در آنچه مى‌خواهیم بگوییم، بیندیشیم تا از حد نگذریم. اگر زبانمان را مهار نكنیم، وقتى در مجلسى از این سو و آن‌سو سخن به میان مى‌آید و دیگران با شنیدن حرفهاى انسان مى‌خندند و او را تشویق به سخن گفتن مى‌كنند، براى انسان دشوار است كه از سخن دست كشد. پس در لابلاى سخنان خود مزاح و شوخى مى‌كند و به هر نحو، حتى با غیبت، سعى مى‌كند دیگران را بخنداند. در واقع زبان كنترل نشده بسان اسب چموشى است كه چون رها گردد و لجام از دست برباید، كنترل آن بسیار دشوار است. بنابراین انسان از اول باید سعى كند زبانش را مهار سازد و هر جمله‌اى كه مى‌خواهد بگوید، بیندیشد كه آن سخن بجاست و یا نابجاست و از زیاده روى و افراط در گفتار نیز بپرهیزد.

   پیامبر و اولیاى خدا به انگیزه تربیت انسانها، به آنها گوشزد مى‌كردند كه كارهایشان حساب دارد و چنان نیست كه در برابر گفتار و كردار خویش جوابگو نباشند. چنان نیست كه پس از یك ساعت گفتگو و از هرجا سخن گفتن، پیش خود فكر كنیم كه اتفاقى نیفتاده. بلكه هر كلمه‌اى كه از دهن انسان خارج مى‌شود، ثبت مى‌شود و درباره آن سؤال مى‌شود كه چرا

گفتى و چرا فلان نیّت را داشتى. توجه به این مطلب باعث مى‌شود كه انسان تا حدى خود را كنترل كند، والا نفس قوى است و به راحتى تسلیم نمى‌شود.

   از جمله راههایى كه مى‌توان با آن نفس مؤمن را كنترل كرد، توجه دادن او به این است كه خداوند متعال حضور دارد و سخنان او را مى‌شنود و در روز محشر از تك‌تك سخنان او سؤال مى‌كند؛ این نكته را پیامبر(صلى الله علیه وآله) در كلام خود چنین بیان مى‌كنند:

یا اباذرٍّ؛ انّ اللّه عزّوجلّ عند لسان كلّ قائل فلیتقّ اللّه امرءٌ و لیعلم ما یقول»

اى ابوذر؛ خداوند عزوجل نزد زبان هر گوینده‌اى است. پس سخنگو باید از خداوند بترسد و بداند چه مى‌گوید.

   اگر انسان توجه داشته باشد كه در هنگام سخن گفتن خداوند حضور دارد و سخنان او از خداوند پنهان نمى‌ماند ، حواس خود را جمع مى‌كند و هر سخنى را بر زبان نمى‌راند. علاوه تقواى الهى موجب مى‌گردد كه انسان از خداوند بترسد؛ در نتیجه رفتار خود را كنترل مى‌كند و نمى‌گذارد بدون توجه سخنى از زبانش صادر گردد.

   همچنین یكى از روشهاى تربیتى اولیاى خدا این است كه با توجه‌دادن پیروان خویش به كنترل خواسته‌هاى نفسانى، آنها را تشویق مى‌كنند كه از سخنان اضافى و بى‌جا پرهیز كنند و به اندازه نیاز و حاجت سخن گویند. كم حرف بزنند و اگر با دو جمله مى‌توانند مطلبى را به دیگرى تفهیم كنند از گفتن جمله سوم بپرهیزند. حتى اگر براى بیان تكلیف واجبى، چون امر به معروف و نهى از منكر مى‌خواهند سخن گویند، سعى كنند در حد مقصود خویش سخن بگویند و از حرفهاى زیادى بپرهیزند؛ در این باره پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى‌فرمایند:

«یا اباذرٍّ؛ أترك فضول الكلام و حسبك من الكلام ما تبلغ به حاجتك»

اى ابوذر؛ از گفتن سخنان زاید خوددارى كن، از سخن تو را همان بس كه بدان حاجتت رفع شود.

   گاهى انسان وقتى در مجلسى مشغول حرف زدن مى‌شود، بدون توجه سخنان زاید و بیهوده‌اى بر زبان جارى مى‌سازد كه نه به دنیایش نفع مى‌رساند و نه به آخرتش. سرمایه با

ارزش غیرجایگزین عمر را سر هیچ هدر مى‌دهد! بنابراین جا دارد كه انسان به اندازه سخن گوید و از حرفهاى بى‌فایده و زاید بپرهیزد؛ در حدیثى پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى‌فرماید:

«طُوبى لِمَنْ طابَ خُلْقُهُ وَ طَهُرَتْ سَجِیَّتُهُ وَ صَلُحَتْ سَریرَتُهُ وَ حَسُنَتْ عَلانِیَتُهُ وَ أَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مالِهِ وَ أَمْسَكَ الْفَضْلَ مِنْ كَلامِهِ»(1)

خوشا به حال كسى كه اخلاقش خوش و صفاتش پاكیزه و باطنش شایسته و ظاهرش نیكو باشد و زیادى مالش را انفاق كند و زیادى سخنش را فرو خورد.

   بزرگى مى‌گوید: مؤمن كسى است كه چون مى‌خواهد سخن گوید مى‌اندیشد، پس اگر سخن گفتن به صلاحش بود سخن مى‌گوید والا سخن نمى‌گوید. اما فاسق و فاجر، به هنگام سخن گفتن زبانش را كاملا رها مى‌كند.

   بله سخنان زیادى از جمله زیانها و آفت‌هاى زبان است كه هم از شخصیت و منزلت اجتماعى انسان مى‌كاهد و هم موجب پشیمانى او در آخرت مى‌گردد، چون وقتى انسان كنترل نشده سخن گفت، خواسته و یا ناخواسته، علاوه بر صرف وقت خود در پرحرفى و گفتن سخنان بى‌ثمر، به گناهان گفتارى نیز كشانده مى‌شود؛ بنابراین هم سرمایه بزرگ وقت خود را هدر داده، هم غضب و خشم خداوند را متوجه خود ساخته است.

 

لزوم نقل محققانه سخنان و پرهیز از شایعه‌پراكنى

در ادامه پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى‌فرمایند:

«یا اباذرٍّ؛ كفى بالمرء كذباً ان یحدّث بكلّ ما یسمع»

اى ابوذر؛ در دروغگو بودن كافى است كه شخص هر چه مى‌شنود نقل كند.

   یكى از آفات و زیانهاى زبان این است كه انسان هر چه شنید، بدون تحقیق و تفحص در راستى آن بى‌درنگ براى دیگران نقل كند. گرچه او قصد ندارد دروغ بگوید و آنچه شنیده بدون كم و زیاد نقل مى‌كند، اما سخن او دروغ به‌شمار مى‌آید؛ چون اطمینان به راستى و


1. بحارالانوار، ج 69، ص 400.

درستى آنچه مى‌گوید ندارد. بنابراین هم باید از دروغ كه سخنى است زشت و ناپسند دورى كرد و هم از گفتن چیزى كه انسان بدان یقین ندارد، بلكه اول باید تحقیق كنیم اگر مطمئن به درستى آن سخن شدیم، آنرا نقل كنیم.

تا نیك ندانى كه سخن عین صوابست *** باید كه به گفتن دهن از هم نگشایى

گر راست سخن گویى و در بند بمانى *** به زانكه دروغت دهد از بند رهایى.

   پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى‌فرمایند: اگر هرچه را كه انسان مى‌شنود نقل كند، در شمار دروغگویان در آمده است، اما ما گاهى در نقل آنچه شنیده‌ایم نیز دقّت نمى‌كنیم و چه بسا چیزى از آن كم و یا به آن مى‌افزاییم و سپس براى دیگران نقل مى‌كنیم . باید به هنگام سخن گفتن، دقّت كنیم كه هر چیزى را نقل نكنیم، چون انسان هرچه را مى‌شنود نباید نقل كند؛ چه رسد كه در نقل سخنى مبالغه كند و سخنى را بپروراند و براى دیگران نقل كند.

   با توجه به آن برداشتى كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) از دروغ ارائه دادند، مسلّماً شایعه پراكنى از مظاهر روشن دروغ است. شایعه‌پراكنى یكى از حربه‌هاى كارى نیروهاى شیطانى بوده است كه هرگاه بزرگان دین، براى هدایت بشر و تشكیل جامعه‌اى سالم و الهى قد برمى‌افراشتند دشمنان دین و خدا با همه ابزارهاى شیطانى، از جمله با دروغ و تهمت و شایعه پراكنى، در برابر آنها مى‌ایستادند تا مردم را از گرد مصلحان و رهبران الهى پراكنده كنند و در نتیجه خود به اغراض شیطانى و منافع خود برسند.

   با بررسى تاریخ پى مى‌بریم كه در صدر اسلام نیز دشمن، براى اینكه مسلمانان را در راه حمایت از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و استقامت در راه دین باز دارد، بیم و ترس در دل آنها ایجاد مى‌كرد و به شایعه‌پراكنى متوسل مى‌شد؛ چنانكه خداوند مى‌فرماید:

«وَ إِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الاَْمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلَى أُولِى الاَْمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ...»(1)

چرا منافقان اسرار جنگى اسلام را فاش مى‌كنند و چون امرى كه باعث ایمنى یا


1. نساء / 83.

ترس مسلمانان است و باید پنهان داشت منتشر مى‌سازند (تا دشمنان آگاه شوند) در صورتى كه اگر به رسول و به صاحبان حكم رجوع مى‌كردند، همانا تدبیر كار را آنان كه اهل استنباط‌اند مى‌دانستند (و در آن واقعه صلاح اندیشى مى‌كردند.)

   این آیه شریفه داستان بدر صغرى را یاد مى‌كند كه پس از جریان جنگ احد كه با سرپیچى مسلمانان از فرمان پیامبر، آنان شكست خوردند و در آخر خداوند پیامبر را یارى كرد تا با اندك نیروى خود بر مشركان چیره گردد و اسلام را از نابودى حتمى نجات بخشد؛ منافقان با بر شمردن توان دشمن و بیان پیروزى آن در جنگ احد، مى‌خواستند در دل مسلمانان و یاران پیامبر شك و تردید ایجاد كنند و از ناحیه شایعه پراكنى خود، مؤمنان را گمراه سازند. هدف آنها چیزى جز مخالفت با رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نبود.

   از این آیه به دست مى‌آید كه منظور از آنچه در ارتباط با خوف و امن به منافقان مى‌رسید و سپس آنان را منتشر كردند، اراجیفى است كه به وسیله كفار و ایادى آنها، براى ایجاد نفاق و اختلاف در بین مؤمنان، ساخته و پرداخته مى‌شد و مؤمنان ضعیف الایمان آن را منتشر مى‌كردند و پروا نمى‌كردند كه انتشار آن خبرها باعث سستى و تزلزل مسلمانان شود.

   پیامبر پس از آسیب دیدن مسلمانان در جنگ احد، همواره مردم را به جهاد با كفار دعوت مى‌كرد و عدّه‌اى در این تلاش بودند كه مؤمنان را از شركت در جهاد و یارى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) باز دارند و به این منظور این شایعه را منتشر مى‌كردند كه مشركان علیه شما لشگر جمع مى‌كنند، خداوند خاطر نشان مى‌سازد كه این ترساندن و شایعه پراكنى‌ها، همه از ناحیه شیطان است و سخنان اوست كه از دهان دوستانش بیرون مى‌آید، و آن گاه بر مؤمنان واجب مى‌كند كه از این جوّسازان نترسند و اگر به خداوند متعال ایمان دارند تنها از او بترسند.(1)

   در دنیاى امروز و مخصوصاً در كشورهاى انقلابى و بخصوص در كشور ما كه به تنهایى در برابر همه قدرت‌هاى استكبارى ایستاده و تلاش دارد كه استقلال خود را حفظ كند و با


1. المیزان (دارالكتب الاسلامیه، چاپ سوم) ج 5، ص 18.

همه وجود از ارزشهاى اسلامى و انقلابى حراست كند، شایعه پراكنى و نقل دهن به دهن شایعات، فراوان رواج دارد. منافقان و مخالفان انقلاب، براى ایجاد شكاف در وحدت مردم و بدبین كردن آنان به اهداف و نتایج انقلاب، دست به شایعه‌سازى و سپس منتشر كردن آن مى‌زنند. متأسفانه افراد ناگاه وقتى آن شایعه‌ها را مى‌شنوند، به انگیزه‌هاى گوناگون آن شایعه‌ها را دهن به دهن نقل مى‌كنند. شاید در بیان و نقل آن شایعه‌ها، انگیزه بدى نیز نداشته باشد: در كنار دوستش نشسته است و پس از گفتگوهاى گوناگون، شایعه‌اى را نیز نقل مى‌كند.

   انسان اگر در نقل شایعه، هیچ انگیزه سوئى حتى قصد خودنمایى نیز نداشته باشد، باید بنگرد كه نقل آن خبر فایده‌اى هم دارد یا نه، بعلاوه باید بیندیشد كه اصلا آن شایعه اساسى دارد یا نه؟ شاید كسى كه آن شایعه را براى من نقل كرده ، اشتباه كرده است، یا دیگرى به‌دروغ آن خبر را به او رسانده. پس باید پیش از ارائه خبر، در درستى آن تحقیق كنیم و چنان با دقّت و تأمل سخن بگوییم كه وقتى كسى حرف ما را شنید، به ما اطمینان داشته باشد و بگوید هیچ تردیدى در حرفهاى فلانى نیست و هر چه او مى‌گوید درست است و نسنجیده حرف نمى‌زند.

   انسان باید درست و سنجیده سخن گوید تا مردم به او اعتماد كنند، و در سایه اعتماد مردم شخصیت و منزلت والایى در جامعه به دست آورد. اگر كسى دنبال كسب موقعیت اجتماعى والاست باید سعى كند از راه جلب اطمینان و اعتماد مردم چنان موقعیتى را براى خود فراهم كند كه مردم به رفتار و سخنان او اعتماد كامل داشته باشند و بگویند، فلانى نابجا سخن نمى‌گوید و حرفهاى او راست و صحیح است. چنین موقعیتى هم موجب نفع دنیوى مى‌شود و هم اخروى، چرا كه از بعد دنیوى منافع راستگویى و دقّت در گفتار مشخص است و از بعد اخروى نیز موجب خشنودى خدا و درجات عالى بهشت برین خواهد بود.

   پس نباید به اندك بهانه‌اى آنچه را شنیده‌ایم نقل كنیم. صرف نظر از اینكه غالباً با بى‌دقّتى، در آنچه شنیده‌ایم تصرفهایى مى‌كنیم و یا از آن مى‌كاهیم و یا به آن مى‌افزاییم،

بیان هر مطلب صحیح و راستى نیز صحیح نیست: چه بسا مصلحت نباشد سخن راستى را نقل كنیم، چه بسا آبروى كسى در خطر افتد كه این حرام و ناپسند است و مورد غضب خداوند مى‌باشد. بعلاوه برخى از شایعه‌ها موجب مى‌گردد كه افراد ضعیف‌النفس و سست ایمان به نظام و مسؤولان نظام بدبین شوند. پس به هنگام نقل برخى از اخبار باید مصالح را در نظر بگیریم. بنگریم كه نقل آنها ثمره‌اى دارد یا نه؟ شنونده ظرفیّت تحمّل و پذیرش آن خبر را دارد یا نه؟ بعلاوه او در نقل خبر براى دیگرى دقّت مى‌كند و هر جا نقل نمى‌كند و خبر را بدون كم و زیاد نقل مى‌كند یا چند برابر بر آن مى‌افزاید و براى هر كسى نقل مى‌كند كه در نتیجه انتشار آن اخبار، نظام تضعیف گشته، از اعتماد مردم به نظام و مسؤولان كاسته مى‌شود.

   در ادامه پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى‌فرمایند:

«یا اباذرٍّ؛ ما من شىء احقّ بطول السّجن من اللّسان»

اى ابوذر؛ هیچ چیز براى زندانى گشتن سزاوارتر از زبان نیست.

   این بیان تربیتى دیگرى است از پیامبر كه انسان را وا مى‌دارد، در سخن گفتن بیشتر دقّت كند و سعى كند زبان را در زندان نگه دارد كه نابجا سخن نگوید. برخى از علماى اخلاق مى‌فرمودند: خداوند متعال در برابر زبان دندانها و در برابر دندانها لبها را قرار داده است و در واقع لبها و دندانها را خلق كرده كه در پس آنها زبان را زندانى كنیم.