درس سى و نهم:ملاك ارزشمندى از نظر خداوند متعال

 

درس سى و نهم

 

 

ملاك ارزشمندى از نظر خداوند متعال

 

 

 

ایمان و عمل صالح و ملاك والایى انسان

كار مفید و ارزشمند از دیدگاه اسلام

اهمیّت اخلاص در برنامه‌هاى فرهنگى و مذهبى

جایگاه نیّت و تمایلات درونى

راه سالم‌سازى انگیزه و نیّت

 

 

 

 

 

ملاك ارزشمندى از نظر خداوند متعال

«یا أَباذَرٍّ؛ إِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ یَقُولُ: إِنّى لَسْتُ كَلامَ الْحَكیمِ أَتَقَبَّلُ وَلكِنْ هَمَّهُ وَهواهُ، فَإِنْ كانَ هَمُّهُ وَهَواهُ فیما أُحِبُّ وَأَرْضى جَعَلْتُ صُمْتَهُ حَمْداً لى وَذِكْراً [و وَقارا] وَإِنْ لَمْ‌یَتَكَلَّمْ. یا أَباذَرٍّ؛ إِنَّ اللهَ تَبارَكَ وَتَعالى لایَنْظُرُ إِلى صُوَرِكُمْ وَلا إِلى أَمْوالِكُمْ [أَقْوالِكُم]وَلكِنْ یَنْظُرُ إِلى قُلُوبِكُمْ وَأَعْمالِكُمْ. یا أَباذَرٍّ؛ التَّقْوى هیهُنا، التَّقْوى هیهُنا وَأَشارَ إِلى صَدْرِهِ»

 

چنانكه ملاحظه شد محور بحثهاى گذشته تقوا بود و در آن بحثها از اهمیّت تقوا و آثار آن در زندگى انسان سخن گفته شد و نیز ثمرات اخروى آن ذكر گردید و از آنجا كه ممكن است عده‌اى برداشت نادرستى از تقوا داشته باشند و تقواى واقعى را از تقواى ظاهرى و پندارى نتوانند بازشناسند، در این بحث ملاك ارزش‌گذارى اعمال و رفتار ذكر مى‌گردد.

   بسیارى از مردم عادت دارند بر اساس ظاهر افراد قضاوت كنند. اگر كسى فراوان عبادت مى‌كند و ذكر مى‌گوید و قرآن مى‌خواند و نمازش را در اول وقت بجا مى‌آورد، او را با تقوا مى‌شناسند و یا كسى كه برخى از مسائل طهارت را زیاد رعایت مى‌كند، فردى با تقوا و شایسته مى‌شمارند. این برداشت سطحى و نادرست است و براى اینكه ملاك ارزشمندى و والایى شناخته شود، علماى اخلاق بحث نظرى و اساسى‌اى در مورد ملاك خوبى و بدى كارها و ارزش انسان ذكر كرده‌اند كه ما در این گفتار بدان اشاره مى‌كنیم:

 

ایمان و عمل صالح ملاك والایى انسان

ارزش انسان از نظر قرآن عبارت است از ایمان و عمل صالح و شاید در كمتر صفحه‌اى از

قرآن باشد كه از این دو مسأله ذكرى به میان نیامده باشد:

«وَ أَمَّا مَنْ امَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنى وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً».(1)

اما هر كس به خداوند ایمان آورد و عمل صالح انجام داد، نیكوترین اجر را دارد و ما نیز امر را بر او آسان مى‌گیریم.

در جاى دیگر مى‌فرماید:

«إِلاَّ مَنْ تَابَ وَ امَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَأُولئِكَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لاَیُظْلَمُونَ شَیْئاً»(2)

(آنان كه نماز را ضایع كردند و از شهوت نفس پیروى كردند كیفر مى‌بینند) مگر آن كس كه توبه كند و به خداوند ایمان آورد و نیكوكار گردد، در این صورت (گناهانشان بخشیده مى‌گردد) بدون هیچ ستمى به بهشت جاودان داخل خواهند شد.

   انسانها داراى دو مقام و منزلت متقابل‌اند: یكى مربوط به تقوامداران و صاحبان فضیلت، یعنى انبیاء، صالحان، اولیاء، صدیقین و شهداست. و به همان جهت است كه آدم مسجود فرشتگان گشت و به خاطر همان است كه انسان به مقامى مى‌رسد كه در وصف او گفته شده است:

«فى مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلیك مُقْتَدِر»(3)

در جایگاهى راستین نزد خدایى توانمند.

   نقطه مقابل آن، نقطه سقوط و پستى و دورى از خداست. وقتى شخصى از بندگى و عبادت خداوند و انجام وظایف فردى و اجتماعى و در یك كلام ایفاى نقش انسانى خویش سر باز زد و در مسیر سقوط گام برداشت به رتبه‌اى مى‌رسد كه پست‌تر از چارپایان مى‌شود.

«اِنْ هُمْ إلاّ كالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»(4)

مانند چارپایان بلكه گمراهتر از آنانند.


1 كهف / 88.

2 مریم / 60.

3 القمر / 55.

4 اعراف / 179.

   پس ارزش انسان در توجه به جنبه ملكوتى و الهى وجود خویش است كه از دل سرچشمه مى‌گیرد و از آنجا به اعضا و جوارح سرازیر مى‌گردد. زبان سهمى از یاد خداوند دارد، چشم نیز سهمى در خواندن آیات قرآن، گوش سهمى در شنیدن سخن حق و دست و پا نیز سهمى خواهند داشت كه در راه خداوند به حركت در مى‌آیند. پس اگر مى‌نگریم كه در قرآن این همه از ذكر خداوند تعریف شده است، یا اگر انسان موظف گردیده، روزى پنج بار نماز بخواند بدین جهت است كه زندگى او بدون ذكر خداوند و توجه به او ارزش نمى‌یابد و تنها از این راه است كه به مقام قرب الهى راه مى‌یابد.

   اسلام و همه ادیان الهى براى انسان دو ارزش متضاد مثبت و منفى بى‌نهایت قائلند. این چیزى است كه با معیارهاى عادى بشرى قابل درك نیست و تنها با معیارهاى الهى قابل توجیه است. بعلاوه اسلام نه تنها براى مجموع عمر انسان چنین ارزشى قائل است، بلكه براى ساعت‌ها از عمر او نیز چنین ارزشى قائل است، یعنى اسلام مى‌گوید: انسان مى‌تواند در ظرف یك ساعت ارزش وجودى خویش را به بى‌نهایت برساند، مى‌تواند براى همیشه خود را خوشبخت كند و به سعادت ابدى و بى‌نهایت برسد و مى‌تواند در ظرف یك ساعت شقاوت و بدبختى بى‌نهایت براى خود تأمین كند. پس ملاك ارزش‌گذارى اسلام، صلاحیت و شایستگى فرد و نیت صالح اوست و حتى از نظر اسلام منافعى كه یك فرد براى اجتماع دارد ملاك ارزیابى نیست؛ گرچه ارزشى كه جامعه براى فرد قائل است به اندازه منافع آن فرد براى اجتماع است. چه بسا ممكن است در مقابل ارزشى كه جامعه براى یك فرد قائل است، اسلام نه تنها براى او ارزشى قائل نباشد، بلكه براى او ارزش منفى هم قائل باشد؛ چون آن شخص در درون فاسد است و در پشت ظاهر دلفریب و پسندیده خود باطنى پست و آلوده دارد.

   بنابراین ممكن است یك فرد براى اجتماع منافع زیادى داشته باشد، اما خودش بدبخت شود، مثل عالمى كه معارف دینى را به مردم مى‌آموزد و مردم از وى استفاده مى‌كنند و به سعادت مى‌رسند، اما خودش بدبخت مى‌شود و چون به داشته‌هاى خود عمل نمى‌كند به

جهنم مى‌رود. یا ثروتمندى اموالش را صرف جامعه مى‌كند و خدمات عام‌المنفعه انجام مى‌دهد، اما هدف او رسیدن به شهرت و مقام است و مسلّماً كار او از نظر اسلام ارزش ندارد. آنچه به وجود انسان و اعمال او ارزش مى‌دهد، رابطه او با ابدیت و عالم بى‌نهایت است؛ این رابطه یك رابطه قلبى است و با نیّت و توجه دل به خداوند حاصل مى‌شود.

   پس اگر كارى براى خداوند باشد ارزشش بى‌نهایت است، چه از نظر ظاهر كوچك باشد و چه بزرگ. و طبیعى است كه هر قدر معرفت انسان به خداوند بیشتر باشد و كار را خالص‌تر انجام دهد، ارزشش بالاتر مى‌رود؛ در مقابل هر قدر از خلوص او كاسته گردد و توجه او به مردم و جلب قلوب آنها و شهرت و جاه‌طلبى منعطف گردد، از ارزش كار كاسته مى‌شود و لو حجم آن خیلى عظیم باشد. نتیجه مى‌گیریم كه آنچه به زندگى انسان ارزش مى‌دهد، در واقع توجه به خداوند است. اگر انسان به یاد خداوند باشد مى‌تواند كارهایش را براى او انجام مى‌دهد و در غیر این صورت ممكن نیست براى خداوند كار كند و در نتیجه كارش ارزشى نخواهد داشت.

 

كار مفید و ارزشمند از دیدگاه اسلام

بسیارى از مردم تصور مى‌كنند كه هر كارى كه براى جامعه مفیدتر باشد، ارزش معنوى آن بیشتر است و در تعالى معنوى انسان و كمالات روحى او بیشتر اثر مى‌گذارد. تصور مى‌كنند كارى براى خداست و یا در راه خداست كه براى مردم نفع داشته باشد و از این جهت بیشتر به حجم كار توجه دارند. مى‌گویند فلانى چقدر از سرمایه خود را صرف كرده، یا بیمارستان و مسجد ساخته است؛ این برداشت سطحى‌نگرانه است. درست است كه یكى از معیارهاى كار خوب این است كه براى جامعه و مردم مفید باشد، اما چنان نیست كه هر كار خوبى كه داراى حسن فعلى است، براى كننده‌اش كمال‌آفرین باشد؛ بلكه كارى كمال‌آفرین است كه علاوه بر حسن فعلى ـ كه همان نیكویى خود عمل مى‌باشد‌‌ ـ داراى حسن فاعلى نیز باشد؛ یعنى انگیزه و نیّت فاعل سالم و سازنده و براى خداوند جهت‌دهى شده باشد. از نظر اسلام

معیار براى خدا بودن و در راه خدا بودن كار و تأثیرگذارى آن در تعالى و كمال انسان به این نیست كه تنها براى مردم نافع باشد، بلكه معیار كار خدایى این است كه انسان آن كار را براى رضاى خداوند انجام دهد و انگیزه الهى او را به انجام آن كار وا دارد.

   در راه خدا بودن، یعنى كار در مسیرى و جهتى قرار گیرد كه غایتش خداوند باشد و تا هدف خداوند نباشد راه خدایى نمى‌شود. اگر هدف جلب توجه مردم است، راه نیز براى جلب توجه مردم است. آن وقتى كار براى خداوند و در راه او انجام مى‌گیرد كه فاعل در حال انجام آن توجّهش به خداوند باشد و این براى كسى میسّر است كه خداوند را شناخته باشد و ارزش تقرب به او را دریافته باشد.

   گرچه یكى از معیارهاى نیكویى و حسن كار، مفید بودن آن براى مردم است و هر كس با كارش بیشتر به جامعه خدمت كند، كارش نیكوتر است.

   با دقّت در آیات قرآن پى مى‌بریم كه چه بسا كارهایى كه به نظر ما خوبند، نه تنها از نظر قرآن ستوده شمرده نشده‌اند، بلكه پست و ناپسند قلمداد گردیده‌اند. از جمله انفاق به دیگران كه ما جزو كارهاى نیك و خوب مى‌شماریم و اگر ببینیم كسى كارهاى عام‌المنفعه انجام مى‌دهد او را مى‌ستاییم در صورتى كه برخى از انفاق‌كنندگان كه نیّت خالصى ندارند مورد نكوهش قرآنند و در قیامت پشیمان مى‌شوند و حسرت مى‌خورند كه چرا اموالشان را براى جلب توجه مردم صرف كردند. چه بسا ممكن است در دنیا مردم او را تحسین كنند، عكسش را به در و دیوار بزنند و یا حتى مجسمه یادبود برایش بسازند، تا همه او را به عنوان فردى خیّر بشناسند؛ ولى قرآن درباره او مى‌فرماید:

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ امَنوُا لاتُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الاَْذَى كَالَّذِى یُنْفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ...»(1)

اى كسانى كه ایمان آورده‌اید، بخششهاى خود را با منّت و آزار باطل نسازید، همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى‌كند.


1 بقره / 264.

   اگر انفاق از روى ریا و خودنمایى باشد و بر اساس ایمان به خداوند و ایمان به معاد نباشد، هیچ ارزشى ندارد و مَثل این شخص ریاكار بدان ماند كه كسى دانه و بذر را به‌جاى اینكه در زمین مستعدى بنشاند، بر روى سنگ صافى بریزد و دانه‌ها را با مشتى خاك بپوشاند و منتظر بماند كه سبز شوند و از آنها محصول به عمل آید! غافل از اینكه به یكباره تندبادى مىوزد و یا بارانى بر آنها مى‌بارد و آنها را از روى سنگ مى‌شوید. بنابراین چنین انفاق‌كنندگانى، در برابر آن پولهایى كه خرج كرده‌اند و زحمت‌هایى كه متحمل شده‌اند، هیچ چیز عایدشان نمى‌شود؛ زیرا عملشان بر اساس ایمان به خداوند و آخرت نبوده است.

   این دسته براى خودنمایى و براى رقابت با دیگران و براى اینكه نامشان به نیكى باقى بماند و مردم آنان را بستایند، انفاق مى‌كنند و در جامعه خدمت مى‌كنند. اگر مقام و پُستى دارد، وكیل و نماینده مردم است، خدمت مى‌كند كه براى یك دوره دیگر مردم او را انتخاب كنند و یا اگر منصب اجرائى دارد براى اینست كه مقام بالاترى به او بدهند. پس انفاق چنین مردمى، در نزد خداوند سر سوزنى ارزش ندارد و تأثیرى در سعادت اخروى آنان نمى‌بخشد. بنابراین معیار و ملاك كار خوب و شایسته‌اى كه موجب سعادت انسان در آخرت مى‌شود، این است كه آن كار با ایمان پیوند داشته باشد و از ایمان سرچشمه بگیرد؛ از این جهت خداوند متعال در قرآن ایمان را با عمل صالح تؤام قرار داده است:

«وَ بَشِّرِ الَّذِینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّات تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ...»(1)

به كسانى كه ایمان آورده، كارهاى شایسته انجام داده‌اند بشارت ده كه باغهایى از بهشت براى آنهاست كه نهرها از زیر درختانش جارى است.

«وَ الَّذِینَ امَنوُا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ»(2)

و آنان كه ایمان آورده، كارهاى شایسته انجام داده‌اند، آنان اهل بهشتند و همیشه در آن خواهند ماند.


1 بقره / 25.

2 همان / 82.

و در جاى دیگر خداوند مى‌فرماید:

«مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِنْ ذَكَر أُوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیوةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانوُا یَعْمَلُونَ»(1)

هر زن و مردى كه كار شایسته‌اى انجام دهد در حالى كه مؤمن است، او را به حیاتى پاك زنده مى‌داریم و پاداش آنها را بهتر از اعمالى كه انجام مى‌دادند خواهیم داد.

   بنابراین باید رابطه بین ایمان و عمل محفوظ باشد، زیرا تنها عملى كه از ایمان و اعتقاد به خداوند سرچشمه گیرد مى‌تواند بسوى خدا جهت گیرى شود.

«الَّذِى یُؤْتِى مَالَهُ یَتَزَكَّى. وَ مَا لاَِحَد عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَة تُجْزَى. إِلاَّ ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الاَْعْلى»(2)

همان كس كه مال خود را (در راه خداوند) مى‌بخشد تا پاك شود و هیچ كس را نزد او حق نعمتى نیست تا بخواهد (به این وسیله) او را پاداش دهد. بلكه تنها هدفش جلب رضاى پروردگار بزرگ است.

   او انفاق مى‌كند، زكات مى‌دهد؛ اما قصد خودنمایى و جلب توجه مردم و تشكر و قدردانى آنها را ندارد. حتى اگر مردم به او ناسزا بگویند، او از كارش دست برنمى‌دارد و چون خداوند گفته است انفاق كن انفاق مى‌كند:

«وَ یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً»(3)

و غذاى (خود) را با اینكه به آن علاقه (و نیاز) دارند به مسكین و یتیم و اسیر مى‌دهند.

و به دنبال آیه فوق مى‌فرماید:

«إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لاَ نُرِیدُ مِنْكُمْ جَزَاءً وَ لاَ شُكُوراً»

(و مى‌گویند) ما شما را براى خدا اطعام مى‌كنیم و هیچ پاداشى و سپاسى از شما نمى‌خواهیم.


1 نحل / 97.

2 لیل / 18 ـ 20.

3 انسان / 8.

   پس اگر عمل ما برخاسته از ایمان و براى خداوند بود، صالح مى‌شود، اما اگر بدون قصد تقرب انجام گرفت و همراه با نیّت‌هاى غیرالهى بود، به مانند جسمى بى‌روح و مرده است كه ما قالبش را درست كرده‌ایم، ولى جان ندارد كه موجب تحول و رشد شود؛ و طبعاً به مانند بدن بى‌روح و جان مى‌پوسد و از بین مى‌رود. پس عملى كه روح ندارد نه تنها رشد نمى‌كند، بلكه مفسده نیز ایجاد مى‌كند. بنابراین این طرز فكر، درست نیست كه هر كارى كه نفع عموم در آن است و خدمتى به اجتماع به‌شمار مى‌آید آنرا خوب و شایسته تلقى كنیم و در كنارش انگیزه و نیّت را ملاحظه نكنیم.

   آنچه ذكر كردیم تنها اختصاص به مردم عادى ندارد، بلكه برخى از تحصیل‌كرده‌ها نیز ملاك شایستگى و خوبى عمل را به این مى‌دانند كه بر اساس عدالت ظاهرى و در راستاى منافع عموم و خدمت به مردم انجام گیرد؛ در صورتى كه ملاك خوبى و نیكویى عمل و تأثیر آن در سعادت انسان چیز دیگرى است.

   شخص ظاهربین و سطحى‌نگر حجم كار و تأثیر اجتماعى آن را ملاك قضاوت قرار مى‌دهد امّا این معیار الهى نیست و خداوند به حجم عمل نگاه نمى‌كند. او نمى‌نگرد كه چقدر پول خرج شده، چقدر حركت و انرژى صرف شده، بلكه مى‌نگرد كه چه مقدار از آن كار براى خداوند بوده است و به همان اندازه كار موجب سعادت انسان مى‌شود. امّا در عبادات مشروط به قصد قربت حتى اگر به اندازه سر سوزنى نیّت غیرالهى در آن باشد و كسى در آن عمل با خداوند شریك گردد، آن عمل فاسد مى‌شود. واجبات و مستحبات تعبّدى و اعمالى كه باید در آنها قصد تقرب داشت، باید براى خداوند خالص گردند و اگر فرد در چنین عملى خودنمایى كرد، سعى داشت براى خوشایند مردم آداب را رعایت كند، نماز را با آب و تاب خواند و هدفش جلب نظر مردم بود، نه تنها عملش فاسد است؛ بلكه حرام و موجب مؤاخذه او نیز مى‌شود. حتى آن بخشى از عمل كه براى خداوند انجام گیرد، باز پذیرفته نیست؛ چرا كه خداوند فرمود:

«أَنَا خَیْرُ شَریك، مَنْ أَشْرَكَ مَعى غَیْرى فى عَمَلِهِ لَمْ‌أَقْبِلْهُ إِلاَّ ما كانَ خالِصاً»(1)

من بهترین شریكم، كسى كه دیگرى را با من در عمل خود شریك قرار دهد عملش را نمى‌پذیرم جز آن عملى كه خالص باشد.

   پس اگر كسى در عمل تعبّدى غیر خداوند را با خداوند شریك قرار داد، خداوند سهم خود را به شریكش مى‌بخشد و در نتیجه چون عمل خالص نبوده، به هدر مى‌رود. ممكن است پس از عمرى تلاش و كوشش، انسان سیه‌روز و بدبخت گردد، چون عمرى را در راه تحصیل علم سپرى ساخته است، به این خیال كه براى خداوند علم مى‌آموخت؛ اما اگر نیّتش را مى‌كاوید پى مى‌برد كه هدف او كسب مقام، یا كسب موقعیت اجتماعى بوده است. براى این تلاش مى‌كرد كه مردم او را به نیكى یاد كنند و در بین مردم شهرت یابد یا به پست و مقامى برسد.

   اگر چنین شخصى بگوید: به مردم خدمت كردم، فقراى زیادى را از گرسنگى نجات دادم، امكانات درمان بسیارى از بیماران را فراهم ساختم و مدرسه و بیمارستان ساختم؛ خداوند به او مى‌فرماید: هیچ یك از آنها به حال تو سود نمى‌بخشد، اجر و پاداش تو همان ستودن مردم، زدن عكست بر دیوارها و چاپ كردن آن در مجلاّت و روزنامه‌ها و ستایشى بود كه از تو به عنوان یك فرد خیّر و نیكوكار شد!

   پس ملاك شایستگى و پستى عمل، در ارتباط با دل است: باید دید منشأ حركت براى انجام آن كارها چه بوده است، آیا منشأ حبّ دنیاست و یا حبّ خداوند؟ اگر كار براى خداوند و مخلصانه انجام گرفته، موجب تعالى و كمال انسان مى‌گردد و در غیر این صورت، نه تنها موجب تعالى و كمال روحى انسان نمى‌شود، بلكه ممكن است باعث سقوط و تنزل او نیز بشود اگر آن كار از مقوله عبادات باشد، با ریا باطل نیز مى‌گردد و اگر توصلى بود و مشروط به قصد قربت نبود، ارزش خود را از دست مى‌دهد و ثوابى كه با قصد قربت بر آن مترتب مى‌شد، دیگر بر آن بار نمى‌شود. پس ارزش هر كارى بستگى به نفع آن براى مردم و


1 بحارالانوار، ج 70، ص 243.

جامعه، اعم از جامعه اسلامى و غیر اسلامى، ندارد. حتى ارزش كار تنها به این نیست كه براى دین و متدینان مفید باشد، چه بسا انسان كارى را انجام مى‌دهد كه براى دین مفید است، اما نه تنها نفعى به خود او نمى‌رساند بلكه ضرر نیز مى‌رساند؛ چون كارش خالصانه نبوده است.

   در طول تاریخ اسلام، چه‌بسا افرادى كارهایى انجام دادند كه براى دین مفید بود و گاه موجب رواج و گسترش دین شد، اما چون قصد قربت نداشتند به حالشان فایده نبخشید. قصد آنان كشورگشایى، كسب شهرت و محبوبیت در بین مردم بود كه هیچ یك موجب كمال و تعالى انسان نمى‌شود. در روایتى آمده است كه:

«إِنَّ اللّهَ یُؤَیِدُ هذَا الدِّینَ بِرَجُل فاجِر»(1)

خداوند گاهى دین خود را به وسیله شخص فاسق تأیید مى‌كند.

   ممكن است حاكمان فاسق و فاجرى، از روى انگیزه‌هاى شخصى و شهرت‌طلبى و براى گسترش محدوده حكومتى خود، در طول تاریخ دست به كشورگشایى زده باشند و موجب رواج دین و اسلام شده باشند و گرچه كارشان براى دین و اسلام مفید بوده، اما به خود آنها سود نرسانده است. بنابراین باید نقش انگیزه و نیّت درونى را دریابیم و بدانیم آنچه به كار، ارزش و والایى مى‌دهد، انگیزه الهى است و ممكن است كارى به نظر حقیر و پست جلوه كند، اما چون با انگیزه شایسته و خالصى انجام گرفته مقدّس و ارزنده است.

 

اهمیّت اخلاص در برنامه‌هاى فرهنگى و مذهبى

در این راستا، مبلّغان و مروّجان دین باید توجه داشته باشند كه در تبلیغ و اجراى برنامه‌هاى دینى و مذهبى و تأسیس مراكز مذهبى و یا تشویق دیگران به این امور، انگیزه و نیّت‌شان خالص باشد. ممكن است با تبلیغات و موعظه‌هاى خود دیگران را به راه درست راهنمایى كنند و آنان را جذب مسائل فرهنگى و دینى كنند و با تلاش در بناى مسجد و همّت گماردن


1 كافى ج 5، ص 19.

به تأسیس مراكز مذهبى، زمینه مناسبى براى ترویج مسائل فرهنگى و رشد كمى و كیفى ابعاد فرهنگى جامعه فراهم آورند، اما نباید بپندارند كه آن فعالیت‌ها همیشه به خود آنها سود مى‌رساند و حتماً از آنها بهره اخروى مى‌برند. وقتى آن فعالیت‌ها براى ما مفید است و موجب تعالى و كمال ما مى‌شود كه هدفمان خداوند باشد. حركت و تلاش، تنها براى ترویج دین باشد و انگیزه شخصى نداشته باشیم كه در این صورت سعادت بزرگى نصیبمان گشته است. اما اگر انگیزه‌هاى شخصى و مادّى ما را به حركت و تلاش واداشته، در برابر كار خود نباید از خداوند انتظارى داشته باشیم. پس نباید از این نكته غافل شویم و خیال كنیم وقتى كارى نتایج بسیار خوبى داشت، براى ما نیز مفید است و مغرور گردیم، بلكه باید نیّت خود را وارسى كنیم كه در آن صورت نه تنها مغرور نمى‌گردیم، بلكه چه‌بسا شرمنده نیز مى‌شویم. پیامبر(صلى الله علیه وآله) در بیان این مطلب مى‌فرمایند:

«یا اباذرٍّ؛ انّ الله عزّوجلّ یقول: انّى لست كلام الحكیم اتقبّل و لكن همّه و هواه فان كان همّه و هواه فیما احبّ و ارضى جعلت صمته حمداً لى و ذكراً [و وقارا] و ان لم یتكلّم»

اى ابوذر؛ خداوند عزوجل مى‌فرماید: سخن دانشمند حكیم را كه بر زبان مى‌راند نمى‌پذیرم بلكه آنچه را در دل دارد مى‌پذیرم و آن مقصود و هدف اوست. اگر اراده و قصد او مصروف آنچه مى‌خواهم و بدان رضایت دارم گردد، سكوت او را به عنوان ذكر و حمد خویش مى‌پذیرم، گرچه سخن نگفته باشد.

   كسانى كه سخنان حكمت‌آمیز را فرا گرفته‌اند و براى مردم باز مى‌گویند، مورد ستایش و تمجید مردم قرار مى‌گیرند و مردم با حسن ظن به آنان مى‌نگرند و مقام شایسته‌اى براى آنان در نظر مى‌گیرند. البتّه وظیفه انسان این است كه به دیگران حسن ظن داشته باشد، ولى گوینده خود باید بنگرد كه تا چقدر مى‌تواند به كارش اطمینان داشته باشد، آیا وقتى سخن خوب و پندآموزى مى‌گوید، مورد پذیرش خداوند قرار مى‌گیرد و موجب تقرب بیشتر او به خداوند مى‌شود، یا نه؟ خداوند خود جواب این سؤال را داده كه من كارى به سخن

حكیمانه ندارم، بلكه به انگیزه و نیّتى مى‌نگرم كه در پس آن سخن نهفته است. من تمایلات و گرایشات افراد را مى‌نگرم. به این مى‌نگرم كه در هنگام سخن گفتن دلش متوجه مردم است كه به پاس سخنانش او را بستایند و تحسین كنند و از او خوشنود گردند، یا اینكه او تنها به وظیفه مى‌اندیشد و در این اندیشه است كه به وظیفه‌اش عمل كند و كارى ندارد كه مردم از سخنانش خوشحال شوند و یا نشوند و حتى اگر از سخنانش بدشان بیاید او در انجام وظیفه‌اش كوتاهى نمى‌كند.

   پس وقتى میلها و گرایشات او مرضىّ من بود، حتى به سكوت او نیز ثواب ذكر و حمد خویش را مى‌دهم؛ چون دلش متوجه من است و مى‌خواهد كارى كه مرضىّ من است انجام دهد. چون رضایت مرا در سكوت دیده، سكوت مى‌كند و از این جهت سكوت او عبادت است و چه بسا همان سكوت بیش از عبادات دیگران ثواب داشته باشد و تأثیر بیشترى در تكامل روحى و معنوى او دارد. كسى كه سخنش و كارش براى مردم است و دلش متوجه آنان است، هیچ فضیلت و ثوابى كسب نمى‌كند و ثوابش همان تحسین و آفرینهاى مردم مى‌باشد؛ چون براى خداوند كارى نكرده كه او پاداشش را بدهد.

   با توجه به آنچه ذكر شد و شناخت تأثیر محورى انگیزه و میلهاى درونى در هویّت و ماهیت عمل، اگر مشاهده كردیم كه كسى آنچه را وظیفه تشخیص مى‌دهد مى‌گوید، ولو مردم خوششان نیاید، باید بدانیم كه انگیزه او الهى بوده است و از این جهت عمل و سخن او از ارزشى والا برخوردار است. اما اگر در سخن گفتن ملاحظه مردم را كرد و گرچه مى‌داند كه خداوند از گفتن آن سخن راضى است، اما چون شرایط اجتماعى را مساعد نمى‌بیند سخن نمى‌گوید و از آن مى‌ترسد كه مردم از سخنانش ناراحت گردند؛ انگیزه‌اش خدایى نیست و دل در گرو رضاى مردم دارد و از این روى اگر در موقعیت‌ها و فرصت‌هاى دیگر هم سخن بگوید، فایده و ارزشى بر سخنانش مترتب نیست؛ چون توجه او به مردم است.

جایگاه نیّت و میلهاى درونى

«یا اباذرٍّ؛ انّ الله تبارك و تعالى لاینظر الى صوركم و لا الى اموالكم [اقوالكم]و لكن ینظر الى قلوبكم و اعمالكم»

اى ابوذر؛ خداوند تبارك و تعالى به چهره‌هاى شما یا به دارایى شما [و گفته‌هاى شما]نمى‌نگرد، بلكه به دلها و اعمال شما مى‌نگرد.

   (به كار رفتن واژه «اقوالكم» پس از واژه «صوركم» مناسبتر و صحیحتر به نظر مى‌رسد، البته به كار رفتن واژه «اموالكم» نیز ممكن است صحیح باشد).

   خداوند به ظاهر افراد نگاه نمى‌كند كه چه مى‌گویند و چه ادعایى دارند. به اینكه كسى بر اثر سجده بر پیشانى‌اش پینه بسته باشد و یا لباسش چنین و چنان باشد نگاه نمى‌كند، بلكه به دل افراد مى‌نگرد و به اعمالشان مى‌نگرد كه تا چقدر ادعایشان را تصدیق مى‌كند. مى‌نگرد كه آنچه در دل دارند بهتر از ظاهر آنهاست، یا خداى ناكرده باطنشان متعفن و آلوده است و ظاهرشان نیكو! كه در این صورت نه تنها خداوند به آنان ثواب نمى‌دهد، بلكه آنان را در زمره منافقان قرار مى‌دهد.

   این قسمت حدیث، بسیار تكان‌دهنده و هشداردهنده است و باید این هشدارها را جدّى گرفت كه در این صورت بسیارى از قضاوت‌هایى كه درباره خود داریم عوض مى‌شود. [البته در مورد دیگران باید حسن ظن داشته باشیم.] اگر انسان نیّت‌هاى خود را بكاود، پى مى‌برد كه بسیارى از آنها الهى و خالص نیست، لااقل بخشى از نیّت او غیر الهى است و انسان دیگرى را با خداوند شریك قرار داده است و خداوند خود فرموده كه اگر كسى دیگرى را با من شریك قرار داد، من سهمم را به شریكم وا مى‌گذارم.

   باید ببینیم حرفى كه مى‌زنیم، كارى كه انجام مى‌دهیم و درسى كه مى‌خوانیم و موعظه‌اى كه مى‌كنیم و یا نمازى كه به جماعت مى‌خوانیم، با چه نیّت و انگیزه‌اى همراه است: آیا بدان جهت كه خداوند دوست مى‌دارد به نماز جماعت مى‌رویم، یا انگیزه‌هاى دیگرى داریم؟ اگر كارهاى عبادى ما خالص نبود و انگیزه‌هاى غیر الهى را در آنها دخالت داشت در سایر

كارها نیز انگیزه و نیّتمان خالص نخواهد بود. علاوه بر اینكه اگر اعمال و وظایف عبادى خالص نباشد اساساً باطل خواهد بود.

   آفت‌هایى چون ریا، تظاهر و دخیل قرار دادن انگیزه‌هاى نفسانى در عبادات، در كسانى كه وظیفه ارشاد و هدایت مردم را دارند چه‌بسا بیش از دیگر افراد وجود داشته باشد: كارگر و كاسبى كه پس از كار روزانه و خستگى، دمادم غروب آفتاب نماز مختصرى مى‌خواند، در نمازش ریا نمى‌كند. اما براى كسى كه امامت جماعت را بر عهده دارد و به موعظه مردم و تدریس علوم دینى و ارشاد دیگران وقت مى‌گذارند، مسأله ریا و آلوده گشتن به انگیزه‌هاى غیرالهى بطور جدّى مطرح است كه در صورت آلوده گشتن به ریا، چه بسا هم زیان دنیا متوجه انسان مى‌گردد و هم زیان آخرت.

   سپس پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى بیان اینكه رفتار و اعمال ظاهرى و ادعا دلالت بر داشتن تقوا نمى‌كند و تقوا ویژگى‌اى است كه در درون افراد و دل آنها جاى دارد و ملاك والایى عمل نیّت و انگیزه خالص است، به سینه خود اشاره مى‌كنند و مى‌فرمایند:

«یا اباذرٍّ؛ التّقوى هیهنا التّقوى هیهنا»

اى ابوذر؛ تقوا اینجاست، تقوا اینجاست.

   هر كس در ظاهر، اعمال شایسته‌اى انجام دهد، فراوان نماز بخواند و اهل ذكر و خدمت به مردم باشد دلیل نمى‌شود كه شخص با تقوایى است، بلكه باید نیّت و انگیزه‌هاى او را محك زد كه اگر خالص براى خدا بود آن شخص متقى است والا تظاهر به تقوا مدارى مى‌كند.

   پیش از این گفتیم كه گاهى به عمل و اجتناب از محرمات و انجام تكالیف و واجبات تقوا گفته مى‌شود و گاهى به ملكه نفسانى كه منشأ اعمال شایسته و صالح مى‌شود تقوا گفته مى‌شود، با توجه به این برداشت، وقتى اعمال و عبادات و كارهاى خیر ما مصادیق تقوا به‌شمار مى‌روند كه منشأ و مبدء آنها محبت به خداوند و انگیزه‌مان الهى باشد. پس باید بیشتر در مبادى عمل دقّت كنیم، چون هیچ كارى بى‌انگیزه و مبدئى نفسانى انجام نمى‌گیرد:

اعمال اختیارى انسان، از انگیزه‌اى و نیّتى سرچشمه مى‌گیرند كه آن انگیزه در انسان شوق انجام كار را پدید مى‌آورد و در واقع، آن عمل و گفتار تبلور اراده و نیّت ماست. البته ممكن است انسان نیّت انجام كارى را داشته باشد و خود را آماده براى انجام آن كار كند و لكن به‌یكباره مقدمات خارجى آن كار از بین برود و او ناتوان از انجام آن كار گردد، در این صورت اثر معنوى كار در دل او باقى مى‌ماند؛ گرچه در خارج اثرى از آن محقق نگشته است. آن اثر معنوى از آن میل و نیّت درونى است كه در روایت از آن به «همّ» تعبیر شده است.

   پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى‌فرمایند: بنگر انگیزه كارت از كجا سرچشمه مى‌گیرد و گرایش و میل درونى‌ات به كجا جهت یافته است. آیا به خداوند و خواست او توجّه دارى، یا به مردم و منافع دنیوى؟ كه اگر با انگیزه غیرالهى كارى انجام دادى، گرچه كار نیك و پسندیده است، اما اثر معنوى و الهى در بر ندارد، حتى اگر موجب رواج و گسترش دین نیز بشود موجب سعادت انسان نمى‌گردد؛ چون نیّت الهى همراه آن نبوده كه موجب تقرب به حق گردد. خداوند به باطن عمل و انگیزه‌اى كه موجب انجام آن عمل شده مى‌نگرد، حال اگر آن انگیزه الهى بود عمل را مى‌پذیرد و الا عمل را رد مى‌كند و به پوسته عمل كارى ندارد:

«لَنْ یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَ لاَدِمَاؤُهَا وَ لكِنْ یَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْكُمْ... .»(1)

گوشت‌ها و خونهاى آنها (قربانى‌ها) هرگز به خداوند نمى‌رسد، آنچه به او مى‌رسد تقوا و پرهیزكارى شماست.

 

راه سالم‌سازى انگیزه و نیّت

پس جرم عمل با خداوند ارتباط ندارد، جرم عمل با مردم و طبیعت ارتباط دارد و آنچه عمل را به خداوند مربوط مى‌كند دل و نیّت انسان است. با توجه به فرموده پیامبر، بایسته است كه در انجام هر كارى بنگریم چه انگیزه‌اى ما را به انجام آن كار وا مى‌دارد و در


1 حج / 37.

صورتى كه انگیزه‌هایمان خالص نبود، در پى خالص گردانیدن آنها برآییم كه البته خالص كردن نیت‌ها و انگیزه‌ها كار دشوارى است و نیاز به فراهم ساختن زمینه‌ها و مقدماتى دارد و در این راه باید در درجه اول از خداوند كمك بخواهیم و به تهذیب نفس و پاك كردن آن از شائبه و گرایش‌هاى غیرالهى همّت گماریم تا با ریاضت و تمرین و خودسازى این مهم حاصل گردد.

   ممكن است وقتى شخص مى‌بیند كه نیّتش خالص نیست و در آن شائبه غیرالهى راه یافته، بجاى اینكه درصدد خالص كردن نیّتش برآید كارش را ترك كند. این نیز دام شیطان است كه انسان را از انجام كارهاى نیكو باز دارد. مثلا وقتى دهه محرم فرا مى‌رسد تصمیم مى‌گیرد به تبلیغ برود امّا وقتى انگیزه و نیّت خود را مورد بررسى قرار مى‌دهد آن را غیر خالص مى‌یابد و از رفتن به تبلیغ منصرف مى‌شود و پیش خود مى‌گوید: چون نیّتم خالص نیست به تبلیغ نمى‌روم؛ این كار درست همان چیزى است كه شیطان مى‌خواهد. چون وظیفه انسان این است كه به تبلیغ برود و مردم را هدایت كند و اگر با وسوسه شیطان این وظیفه را كنار نهادیم، فرصت مناسبى براى شیطان مهیا مى‌گردد كه بیشتر براى گمراه كردن مردم تلاش كند. بنابراین اگر دیدیم كه نیّتمان خالص نیست نباید وظیفه و تكلیف را ما ترك كنیم بلكه باید سعى كنیم نیتّمان را خالص گردانیم.

   سعى كنیم كه اگر در قبال فعالیت‌هاى تبلیغى پولى به ما پرداخت كردند یا نگیریم، یا كم بگیریم و یا تصمیم بگیریم آن را به مصرف لازمى برسانیم و اگر كسى را از خود محتاج‌تر یافتیم، پول را به او بدهیم. این قبیل كارها موجب مى‌گردد كه قدرى از اغراض نفسانى و انگیزه‌هاى غیرالهى كاسته شود و عمل انسان خالص‌تر انجام گیرد.

   یكى از دوستان نقل مى‌كرد: در دوران طلبگى براى تبلیغ به یكى از شهرهاى اطراف تهران رفتیم. در آنجا روحانى محترمى بود كه مردم او را خوب مى‌شناختند و از نفوذ بالایى برخوردار بود. ما را به یكى از روستاهاى اطراف آن شهر فرستادند. چون در امر تبلیغ تجربه‌اى نداشتیم و تازه به تبلیغ رفته بودیم، در آن دهه منبرمان مقبول مردم نیفتاد و

استقبالى از ما نشد و در آخر پول مختصرى به ما دادند. پس از پایان تبلیغات ما و سایر مبلغان براى خداحافظى نزد همان روحانى رفتیم. آن روحانى با كمال فروتنى و تواضع از ما پذیرایى كرد و بعد از صحبت‌هایى كه رد و بدل شد، با شوخى به ما گفت: دوستان بیایید چشمهایمان را ببندیم و هر چه در این دهه به دست آورده‌ایم روى هم بگذاریم و سپس به نحو مساوى بین خود تقسیم كنیم! معلوم بود آن آقا، چون روحانى سرشناس شهر بود و منبرش نیز گیرا بود، پول زیادى در اختیار داشت. او چون مى‌دانست پول چندانى نصیب ما نگشته است و نمى‌خواست به شكلى به ما كمك كند كه شخصیت ما خرد گردد، با شوخى از ما چنان تقاضایى كرد. ما نیز از ته دل خوشحال شدیم و چون با شوخى آن درخواست را كرده بود، به ما برنخورد. و بالاخره چشمهایمان را بستیم و پولها را روى هم ریختیم، بعد كه پولها بین افراد تقسیم شد، دیدیم چند برابر پولى كه خودمان داشتیم، به هر یك از ما رسیده است! بله بودند و هستند كسانى كه انگیزه‌هاى مادى در آنها ضعیف است و یا با چنین كارهایى سعى مى‌كنند آن انگیزه‌ها را ضعیف كنند.

   بالاخره انسان در زندگى خود گرفتارى‌ها و نیازهایى دارد و بخصوص گرانى و تورم به ایجاد گرایش‌هاى مادى دامن مى‌زند، حال براى اینكه قدرى از آن انگیزه‌ها و گرایشها بكاهیم، بجاست كه نذر كنیم و بنا بگذاریم سهمى از آنچه به ما مى‌دهند در اختیار كسى قرار دهیم كه از ما محتاج‌تر است. چون همان‌طور كه دست بالاى دست بسیار است، دست زیر دست نیز فراوان است و هستند كسانى كه از ما نیازمندترند. سعى كنیم چند درصد از آنچه را به دست مى‌آوریم به محتاج‌تر از خود بدهیم. سعى كنیم از آن چیزى كه به آن علاقه داریم به دیگران بدهیم كه هم از علاقه ما به دنیا كاسته شود و هم به صفت نیكوكارى متصف گردیم.

«لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ...»(1)

هرگز به مقام نیكوكاران و درجات عالى بهشت نمى‌رسید، مگر از آنچه دوست مى‌دارید در راه خداوند انفاق كنید.


1 آل‌عمران / 92.

   وقتى انفاق مى‌كنید سعى كنید اسكناسهاى نو را بدهید نه اسكناسهاى كهنه و فرسوده كه این امر هم بر درجات معنوى شما مى‌افزاید و هم از دلبستگى شما به دنیا مى‌كاهد و باعث مى‌گردد اعمال شما از آن پس خالص‌تر گردد. پس چنانكه عرض كردم، بنا بگذاریم بخشى از آنچه را دریافت كرده‌ایم به دیگران بدهیم و چه بهتر كه اگر نیاز چندانى به آن پول نداریم و مى‌بینیم كه در اطرافمان كسى هست كه مقروض و بدهكار است و مرتب طلبكار در خانه‌اش مى‌رود و او باید خجالت بكشد كه توان پرداخت قرض خود را ندارد، بنا بگذاریم كه همه آن پول را به او بدهیم. ما كه بدهكار نیستیم، چه مانع دارد كه فرض كنیم به آن سفر تبلیغى نرفته‌ایم. فرض كنیم خداى ناكرده، در خانه بیمارى داشتیم و به جهت پرستارى از او توفیق رفتن به تبلیغ نصیبمان نشد.

   اگر كسى بدهكار است و مرتب پرداخت بدهى خود را به تأخیر مى‌اندازد و آبرویش در خطر قرار گرفته است و مى‌داند كه اگر به تبلیغ نرود نمى‌تواند قرض خود را ادا كند، نباید از رفتن به تبلیغ خوددارى كند. بالاخره پرداخت قرض یك تكلیف واجب است و چه مانع دارد كه تبلیغ برود و در برابر فعالیت‌هاى تبلیغى خود، محترمانه و به گونه‌اى كه شؤون روحانیت رعایت شود و كارى كه موجب تضعیف روحانیت شود انجام نگیرد، اگر چیزى دادند بپذیرد و اگر قصدش این باشد كه به تبلیغ برود و با پولى كه دریافت مى‌كند قرضش را بپردازد، خلاف شرع مرتكب نشده است، گرچه به آن كمال نفس كه باید برسد نمى‌رسد. البته در همین كار نیز مى‌تواند قصد اخلاص داشته باشد، چون پرداخت دَین واجب است و اگر نیّتش این باشد كه چون خداوند واجب كرده انسان قرضش را بپردازد، براى خداوند به تبلیغ مى‌روم تا پولى دریافت كنم و با آن قرضم را بپردازم؛ عملش عبادت مى‌گردد.

   به هر جهت باید سعى كنیم كه از تمایل به دنیا بكاهیم و به زخارف آن بى‌اعتنا گردیم و بنگریم به مولا و مقتدایمان على(علیه السلام) كه چنان زخارف دنیا در نظرش پست و حقیر بود كه فرمود:

به خدایى كه دانه را شكافت و جان را آفرید، اگر بیعت‌كنندگان نبودند و با وجود آنها

حجّت بر من تمام نمى‌شد و خداوند از علما پیمان نگرفته بود كه در برابر شكمبارگى ستمكار و گرسنه ماندن مظلوم راضى نشوند، هر آینه ریسمان و مهار شتر خلافت را بر كوهان آن مى‌انداختم و آخرش را به اولش وا مى‌نهادم (چنانكه پیش از این براى این كار اقدام نكردم اكنون نیز كنار مى‌رفتم و خلافت را رها مى‌كردم)

در ادامه مى‌فرماید:

«وَ لاََلْفَیْتُمْ دُنْیاكُمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدى مِنْ عَفْطَةِ عَنْز»(1)

و مى‌یافتید كه این دنیاى شما نزد من از عطسه بزى خوارتر است.

و در جاى دیگر فرمود:

«وَ اللّهِ لَدُنْیاكُمْ هذِهِ أَهْوَنُ فى عَیْنى مِنْ عِراقِ خِنْزِیر فى یَدِ مَجْذُوم»(2)

به خدا سوگند، این دنیاى شما در چشم من خوارتر و پست‌تر است از استخوان بى‌گوشت خوكى كه در دست كسى باشد كه مبتلاى به خوره است.

   كسى كه مبتلا به جذام و خوره است، قیافه‌اش چندان زشت و نامطلوب است كه كسى رغبت نمى‌كند به او نزدیك شود، بخصوص اگر بترسد بیمارى‌اش به او نیز سرایت كند. حال اگر این شخص خوره زده كه انسان تحمل نگاه كردن به او را ندارد، استخوان خوكى را به‌دست بگیرد، چه كسى رغبت مى‌كند استخوان را از دستش بگیرد! دنیا و زخارف آن، لباس، ماشین، خانه و فرش و دیگر امكانات دنیایى در نظر على(علیه السلام)از استخوان خوك در دست شخص مبتلاى به جذام پست‌تر است!

   در جاى دیگر مى‌فرماید:

«فَلْتَكُنْ الدُّنْیا فى أَعْیُنِكُمْ أَصْغَرَ مِنْ حُثالَةِ الْقَرَظِ و قُراضَةِ الْجَلَمِ و اتَّعِظُوا بِمَنْ كانَ قَبْلَكُمْ قَبْلَ أَنْ یَتَّعِظَ بِكُمْ مَنْ بَعْدَكُمْ و ارْفَضُوها ذَمِیمَةً فَإِنَّها قَدْ رَفَضَتْ مَنْ كانَ أَشْغَفَ بِها مِنْكُمْ»(3)


1. نهج‌البلاغه (فیض‌الاسلام) خ 3، ص 52.

2. همان، حكمت 228، ص 1192.

3. همان، خ 32، ص 108.

پس باید دنیا در نظر شما كوچكتر باشد از تفاله برگ درخت سَلم (درختى است كه در بیابان مى‌روید و از برگ بدبوى آن در دباغى استفاده مى‌شود) و از خرده‌ریزه‌اى كه از قیچى مى‌افتد (خورده پشمهایى كه هنگام چیدن پشم گوسفند از اطراف قیچى مى‌ریزد) پند گیرید از احوال پیشینیان، پیش از آنكه آیندگان از حال شما پند گیرند و رها كنید دنیا را كه مذموم و ناپسندیده است؛ زیرا دنیا به كسى كه بیش از شما به آن علاقه داشت وفا نكرده است.

   البتّه براى انجام وظیفه و در حدى كه خداوند راضى است و با رعایت تمام حدود شرعى، اشكالى ندارد كه انسان درآمد مباحى به دست آورد والا نهایت دون همّتى است كه انسان با حیله و نیرنگ و تملق این و آن و ریختن آبروى دیگران و خیانت به روحانیت و اسلام، به دنبال تأمین دنیا و افزون سازى مال دنیا باشد. چه خوب است كه این سخنان على(علیه السلام) را آویزه گوشمان كنیم و همواره نصب‌العینمان قرار دهیم تا دلبسته دنیا نگردیم، چون اگر محبت به این دنیاى بى‌ارزش و حقیر در دل جاى گرفت، تقوا و محبت خداوند از آن رخت برمى‌بندد. دلى كه در آن محبت دنیایى جاى گرفته كه در نظر على(علیه السلام)پست‌تر است از استخوان خوك در دست شخص مبتلاى به جذام و خوره، دیگر در آن عشق به خداوند و على و حسین(علیه السلام) راه ندارد. باید دل را پالایش داد و آن را از آلودگى‌ها و كدورت‌ها پاك كرد تا محبت خداوند و امام حسین(علیه السلام) در آن راه یابد كه اگر سخن از دین و ارزشهاى الهى و اخلاق اسلامى گفت، دلش با سخنش همراه باشد تا تأثیر شایسته بر دیگران بگذارد.

و آخر دعوانا

أنِ الحمدُللهِ ربِّ العالمین

و صلّى الله على سیدنا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة الله على اعدائهم أَجمعین