قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ * وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ * وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ؛(1) به راستى كه مؤمنان رستگار شدند. همانان كه در نمازشان فروتنند، و آنان كه از بیهوده روى گردانند، و آنان كه زكات مى پردازند.
در جلسه قبل، آیاتى از سوره مباركه مؤمنون را در ارتباط با بحث «فلاح» مرور كردیم. اشاره شد كه واژه «فلاح» در جایى به كار مىرود كه شخص در تنگنایى قرار گرفته باشد و با مشكلات و خطرهایى مواجه باشد و بتواند سالم از آنها عبور كند و به مقصد برسد. از اینرو آیاتى از قبیل: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون، قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكّى،(2) قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها(3) و نظایر آنها كه واژه فلاح در آنها به كار رفته، اشاره دارد به اینكه انسان براى نیل به تكامل ناگزیر از حركت در مسیرى است كه مشكلات و موانعى در آن وجود دارد و در هر قدم احتمال لغزش و سقوط مىرود. به همین سبب انسانى كه طالب رسیدن به مقصد است، باید شرایطى را به وجود بیاورد كه بتواند از این موانع و مشكلاتْ سالم عبور كند و به مقصد برسد. این شرایط در برخى آیات قرآن به صورت صفات، و به اصطلاح، «ملكات اخلاقى» مطرح شده، و در برخى دیگر از آیات در قالب افعال و انجام برخى رفتارها بیان
1. مؤمنون (23)، 1ـ4.
2. اعلى (87)، 14.
3. شمس (91)، 9.
گردیده است. آیات ابتداى سوره مؤمنون از جمله مواردى است كه در آن، رفتارها و افعالى كه موجب رسیدن به فلاح و رستگارى مىشود بیان شده است. اولین موردى كه در این زمینه ذكر گردید بحث خشوع در نماز بود:
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُون؛ به راستى كه مؤمنان رستگار شدند. همانا كه در نمازشان فروتنند.
بیان كردیم كه این آیه دستكم به دو عامل ایجابى و مثبت اشاره مىكند: یكى اصل نماز و دیگرى مواظبت بر خشوع در نماز. در آیه بعد به یك عامل سلبى اشاره فرموده است:
وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون؛ و آنان كه از بیهوده روى گردانند.
در جلسه پیشین درباره لغو و كاربرد آن در قرآن مطالبى مطرح شد كه البته جاى بحث بیشتر هم دارد، اما در اینجا به همان مقدار بسنده مىكنیم و علاقهمندان مىتوانند براى تكمیل بیشتر بحث به تفاسیر و احادیث موجود در این زمینه مراجعه كنند.
در ادامه، شرط دیگرى كه براى فلاح و رستگارى انسان ذكر شده، دادن زكات است:
وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ؛ و آنان كه زكات مىپردازند.
در این جلسه قصد آن داریم تا مطالبى را پیرامون این مسأله طرح نماییم. ابتدا مناسب است بحث و مداقّهاى درباره مفهوم «زكات» داشته باشیم.
برخى مفاهیمى كه در قرآن به كار رفته است گرچه اصل آن در لغت عرب وجود دارد، اما قرآن كریم ویژگىها و خصوصیاتى را در آن لحاظ كرده كه باعث گردیده از معناى لغوى اوّلى خود به معنایى جدید انتقال پیدا كند و به صورت یك اصطلاح خاص دینى و قرآنى و اسلامى درآید. در این میان، برخى از این مفاهیم كه قرآن خود تصرفاتى در اصل معناى لغوى آن به عمل آورده، به مرور در گفتوگوهاى متدینان و مسلمانان و علما و فقها در طول تاریخْ تحولات دیگرى نیز پیدا كرده و از معناى قرآنى به معنایى جدید انتقال یافته است. زكات از جمله چنین مفاهیمى است. توضیح اینكه:
به خاطر دارم در یكى از مباحثى كه در سالهاى گذشته داشتیم، به مناسبت بحث
تقوا اشاره كردیم كه بر حسب لغت، هیچ تفاوت معنایى بین واژههاى: تقوا، تقیه، تقاة، و اتّقا وجود ندارد. در قرآن نیز این واژهها به یك معنا به كار رفته است. همچنین در صدر اسلام و تا دهها سال این كلمات بین مردم و مسلمانان نیز یك معنا بیشتر نداشت و از این رو به جاى یكدیگر استعمال مىشد. براى مثال در نهجالبلاغه كلمه «تقیه» به معناى «تقوا» به كار رفته است:
فَاتَّقُوا اللهَ عِبادَ اللهِ تَقِیَّةَ ذی لُبٍّ شَغَلَ التَّفَكُّرُ قَلْبَهُ؛(1) پس اى بندگان خدابترسید، مانند ترسیدن خردمندى كه فكر و اندیشه [روز رستاخیز]دل او را مشغول ساخته است.
اما به تدریجْ تغییراتى در معنا و مفهوم كلمه «تقیه» به وجود آمده و این واژه اصطلاح خاصى در فقه پیدا كرده است. البته این معناى اصطلاحى جدید با معناى لغوى بىارتباط نیست. كلمه «تقوا» در اصل ریشه لغت، در جایى به كار مىرود كه انسان در موردى كه خوفى دارد و خطرى احساس مىكند از آن پرهیز نماید. از این رو در فارسى ما تقوا را به «پرهیزگارى» ترجمه مىكنیم. همچنین اینكه گاهى تقوا را معادل «خداترسى» قرار مىدهیم از همین رو است كه در ریشه این كلمه، خوف و هراس از چیزى لحاظ شده است. حال این خوف و هراس گاهى از خدا است، كه در این صورت همان اصطلاح معروف تقوا است، و گاه خوف از دشمن و یا چیزى دیگر است. همچنین دشمنى و عداوت گاهى بر اساس خصومت شخصى است و گاهى به سبب اختلاف در دین و عقیده است. وجه اشتراك همه این موارد این است كه انسان از آنها پرهیز دارد و مراقب آنها است. اكنون اگر این پرهیز و مراقبت، به سبب اختلاف در عقیده و دین باشد و انسان نسبت به كسى كه با او اختلاف عقیدتى و دینى دارد در هراس باشد و براى آنكه خطرى از ناحیه وى متوجهش نشود دینش را مخفى بدارد یا در ظاهر برخلاف عقیده و مرامش رفتار كند، گفته مىشود كه «تقیه» كرده است. این همان اصطلاح جدیدى است كه در فقه و روایات اهل بیت(علیهم السلام)ظهور یافته و با توضیحى كه دادیم مشخص شد كه البته با اصل و ریشه معناى لغوى نیز كاملا تناسب دارد. قرآن كریم در همینباره از اصطلاح «تُقاة» و
1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 82.
«تَتَّقوا» استفاده كرده و مىفرماید، با دشمنان خدا رابطه دوستى برقرار مكنید، مگر آنكه بخواهید تقیه كنید:
لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَمَنْ یَفْعَلْ ذلِكَ فَلَیْسَ مِنَ اللهِ فِی شَیْء إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَیُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللهِ الْمَصِیر؛(1) مؤمنان نباید كافران را ـ به جاى مؤمنان ـ به دوستى بگیرند؛ و هركس چنین كند در هیچ چیز [او را]از [دوستى]خدا بهرهاى نیست، مگر اینكه از آنان به نوعى تقیه كنید، و خداوند شما را از [عقوبت] خود مىترساند، و بازگشت [همه]به سوى خدا است.
عمار یاسر عملا با همین مشكل مواجه گردید. مشركان مكه او و پدر و مادرش را تهدید كردند كه اگر از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم)تبرّى نجویید شما را خواهیم كشت. پدر و مادر عمار حاضر به این كار نشدند و مشركان آنقدر آنها را شكنجه كردند تا به شهادت رسیدند. عمار براى آنكه از دست آنان نجات پیدا كند به ظاهر از پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) تبرّى جست و مشركان او را رها كردند. وى كه از این كار خود بسیار ناراحت و نگران بود، هراسناك و مضطرب نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) آمد و قضیه را بازگو كرد و پرسید: آیا این كار موجب هلاكت و عذاب من خواهد شد؟ حضرت فرمود: نه، تو عالم بودى و دانستى كه چه باید بكنى؛ گرچه پدر و مادرت نیز نزد خداوند مأجورند، اما كار صحیح را تو انجام دادى كه با تبرّى جستن ظاهرى از من جان خود را حفظ كردى. بنا بر نقل روایات و كتابهاى تفسیر، آیه 106 سوره نحل درباره همین قضیه نازل شده است:
مَنْ كَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِْیمانِ وَلكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللهِ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظِیم؛(2) هركس پس از ایمان آوردن خود، به خدا كفر ورزد [عذابى سخت خواهد داشت] مگر آن كس كه مجبور شده و قلبش به ایمان اطمینان دارد. لیكن هر كس سینهاش به كفر گشاده گردد خشم خدا بر آنان است و برایشان عذابى بزرگ خواهد بود.
1. آل عمران (3)، 28.
2. نحل (16)، 106.
البته كلمه «تقاة» در قرآن به معناى تقوا نیز آمده است؛ آنجا كه مىفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ حَقَّ تُقاتِه؛(1) اى كسانى كه ایمان آورده اید، از خداوند آن گونه كه حق پروا كردن از او است، پروا كنید.
وجه مشترك همه این استعمالات این است كه شخص به سبب ترس از كسى یا چیزى دست به رفتارى مىزند تا از خطر محفوظ بماند.
در هر صورت، زمانى به سبب تشدید اختلافات بین شیعه و سنى، ائمه(علیهم السلام) به پیروان خود دستور دادند كه دین و مذهب خود را از دشمنانى كه قصد جان شما را دارند مخفى نگاه دارید و به مرور اصطلاح «تقیه» به همین امر اختصاص یافت، و به اصطلاح «وضع تعیّنى و تخصصى» در این معنا پیدا كرد. امام صادق(علیه السلام) مىفرماید:
اَلتَّقیَّةُ دِینِی ودِینُ آبَائِی؛(2) تقیّه دین من و دین پدران من است.
از آن زمان به بعد، دیگر براى رساندن این معنا از كلمه «تقاة» و امثال آن استفاده نمىكنند و تنها واژه «تقیه» به این منظور استفاده مىشود. در طول تاریخ شبیه این تحول را در مورد الفاظ مختلفى در لغات و زبانهاى گوناگون مىتوان سراغ گرفت.
این مقدمه كلى در بسیارى از موارد و از جمله همین بحث فعلى ما، یعنى بحث زكات، مفید و راهگشا است. امروزه «زكات» اصطلاح خاصى در فقه دارد و منظور از آن، مقدار مالیات مشخصى است كه با شرایطى به دارایىهایى خاص از قبیل گندم، جو، خرما، گاو و گوسفند تعلق مىگیرد و یكى از واجبات مهم اسلامى است. در كتب فقهى معمولا چیزهایى را كه زكات به آنها تعلق مىگیرد نُه چیز برمىشمارند. همچنین مواردى كه زكات مىتواند در آنها به مصرف برسد و هزینه شود در قرآن و رسالههاى عملیه مشخص شده است:
إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَالْمَساكِینِ وَالْعامِلِینَ عَلَیْها وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِی الرِّقابِ وَالْغارِمِینَ وَفِی سَبِیلِ اللهِ وَابْنِ السَّبِیلِ فَرِیضَةً مِنَ اللهِ وَاللهُ عَلِیمٌ حَكِیمٌ؛(3) صدقات تنها به تهیدستان و بینوایان و متصدیان آن و كسانى كه دلشان به
1. آلعمران (3)، 102.
2. بحارالانوار، ج 2، ص 73، روایت 41، باب 13.
3. توبه (9)، 60.
دست آورده مىشود و در [راه آزادى]بردگان و وامداران و در راه خدا و به در راه مانده اختصاص دارد. [این]به عنوان فریضه از جانب خدا است و خدا داناى حكیم است.
البته در مباحث فقهى، زكات فطره هم داریم كه آن هم یكى از واجبات اسلامى است و حد معیّنى دارد و بر كسانى كه واجد شرایط باشند واجب مىشود.
در هر صورت، این اصطلاح فقهى زكات است، اما استعمال قرآنى آن بسیار وسیعتر از این مفهوم است و در قرآن هنگامى كه كلمه زكات به كار مىرود اختصاصى به زكات فطره و زكات مصطح فقهى ندارد.
بررسى موارد استعمال واژه «زكات» در قرآن بحثى تفسیرى و از حیطه و حوصله بحث فعلى ما خارج است. آنچه كه در مورد آیه شریفه «وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّكوةِ فاعِلُون» در اینجا مىخواهیم بدان اشاره كنیم این است كه خداى متعال مىتوانست در این آیه به جاى واژه «زكات» مانند بسیارى از موارد دیگر، لغت «انفاق» را به كار ببرد، یا مىتوانست نظیر برخى موارد، از واژههایى مثل «ایتاء» یا «اعطاء» مال استفاده كند و در وصف مؤمنان بفرماید، آنان كسانىاند كه انفاق مىكنند، یا آنان كسانىاند كه مالشان را در راه خدا مىدهند. از این رو رمز استفاده از واژه زكات در این آیه لطایف و ظرایفى است كه در این كلمه وجود دارد و در واژههاى دیگر معادل آن نیست.
دو نكته مهم در این نامگذارى وجود دارد كه توجه به آنها مىتواند در تربیت انسان مؤثر باشد. یك نكته كه در روایات هم بدان اشاره شده این است كه كسى كه زكات مىدهد مالش رشد مىكند و زیاد مىشود. به عبارت دیگر، دادن زكات نهتنها موجب فقر و كاستى و كمبودى در اموال انسان نخواهد شد بلكه زیادتى و رشد آن را نیز به همراه خواهد داشت. این امر در واقع به كاربرد ماده «زكات» در باغبانى اشاره دارد. باغبانان و كشاورزان بهتر با این مسأله آشنایى دارند كه درخت وقتى شاخ و برگهایش از حد و اندازهاى بیشتر شود موجب كم شدن میوه آن خواهد شد. از این رو شاخ و برگ
چنین درختانى را كوتاه و به اصطلاح، هرس مىكنند. این هرس كردن گرچه از شاخ و برگ درخت مىكاهد و حجم ظاهرى آن را كم مىكند، اما حقیقت امر این است كه موجب رشد كمّى و كیفى میوه و ثمره آن مىشود. یك نكته نامیدن زكات به این نام این است كه از زكات دادن نهراسید و نگران این نباشید كه با دادن بخشى از اموالتان به عنوان زكات، از آن كم مىشود، بلكه به عكس، دادن زكات مانند هرس كردن درخت است و موجب افزایش و زیادتى مال و دارایى شما خواهد شد. در این آیه اگر به جاى زكات واژههایى نظیر: اعطاء، ایتاء و انفاق به كار رفته بود طبعاً این نكته مهم و لطیف از آن استفاده نمىشد.
نكته دیگرى كه در تعبیر «زكات» وجود دارد نكتهاى است كه با توجه به مفهوم مقابل آن، یعنى «دسّ»، فهمیده مىشود. در سوره «شمس» با اشاره به مسأله «تزكیه نفس» این دو مفهوم را مقابل هم قرار داده، مىفرماید:
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها * وَقَدْ خابَ مَنْ دَسّاها؛(1) هر كه نفس خود را پاك گردانید قطعاً رستگار شد، و هر كه آلوده اش ساخت نومید گردید و به مقصد نرسید.
«تزكیه» و «زكات» از نظر لغوى از یك ریشه هستند و معنایى شبیه هم دارند. در این آیه شریفه، در مقابل مفهوم «تزكیه» مفهوم «دسّ» قرار داده شده است. «دسّ» از جمله واژههایى است كه در فارسى ظاهراً معادلى براى آن نداشته باشیم و نمىتوانیم با یك كلمه مفهوم آن را روشن كنیم. این مفهوم در موردى به كار مىرود كه چیزى را در جایى پنهان كنند و این پنهان كردن به گونهاى باشد كه غالباً موجب آلوده شدن آن گردد و آن را در معرض فساد قرار دهد. كلمه «دسیسه» هم كه در فارسى به كار مىبریم بدین معنى است كه پنهانكارى كردهاند و مكر و حیلهاى به كار بردهاند تا موضوعى را خراب و فاسد كنند. همچنین «دسّ در احادیث» كه گفته مىشود منظور این است كه پنهانى و بدون آنكه كسى متوجه شود در احادیث دست بردهاند.
با توضیح مذكور اكنون معناى آیه شریفه «قد افلح...» این مىشود كه نفس انسانى در معرض این است كه یا هرس شود و پاك و پاكیزه گردد و رشد كند و كمال یابد، و یا زیر
1. شمس (91)، 9 و 10.
خار و خاشاك پنهان شود و آلوده گردد و رو به فساد برود. در سوره «اعلى» نیز كه بحث تزكیه نفس مطرح شده به همین معنا اشاره دارد:
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكّى * وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّى؛(1) رستگار شد آن كس كه خود را پاك گردانید، و نام پروردگارش را یاد كرد و نماز گزارْد.
البته در سوره اعلى كه «تزكىّ» دارد باب «تَفَعُّل» است و در سوره شمس همین ماده از باب «تفعیل» به كار رفته است. در هر صورت، غرض اینكه لفظ «زكات» نیز همین معنا را افاده مىكند؛ یعنى اشاره دارد به اینكه اگر این مقدار مال را ندهید، در زیر آلودگىها و پلیدىها پنهان مىشوید و در معرض فساد قرار مىگیرید. به عبارت دیگر، دادن زكات علاوه بر اینكه موجب افزایش و رشد مال و دارایى انسان مىشود، موجب مىگردد كه نفس انسان نیز از قرار گرفتن در معرض فساد و آلودگى محفوظ بماند. بر این امر شاهد قرآنى نیز وجود دارد؛ آنجا كه مىفرماید:
خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّیهِمْ بِها؛(2) از اموال آنان صدقه اى بگیر تا به وسیله آن، پاك و پاكیزه شان سازى.
منظور از صدقه در این آیه همان زكات است. در اینجا نمىفرماید از مؤمنان زكات بگیر تا اموالشان پاك شود و تعبیر این نیست كه «تطهر اموالهم»، بلكه مىفرماید زكات مالشان را بگیر تا خودشان پاك و پاكیزه شوند: تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّیهِمْ بِها.
در بین متدینان و مؤمنان مرسوم است كه وقتى وجوهات شرعى خود را مىپردازند، مىگویند: مالمان را پاك كردیم. دلیل این امر نیز روشن است؛ چراكه وقتى خمس یا زكات به مال كسى تعلق مىگیرد بدین معنا است كه حق فقرا و سادات در این اموال است و از این جهت این اموال اكنون غصبى و مانند مال دزدى است كه نجس و حرام است و با پرداختن حقوق واجب شرعى مربوط به آن پاك مىگردد. اما بحث آیه، همچنان كه اشاره كردیم، تطهیر مال نیست، و مطلبْ بالاتر از این است. آیه مىفرماید وقتى از آنها زكات مىگیرى، نه تنها مال و اموالشان بلكه خودشان پاك و پاكیزه مىشوند. اما اینكه دادن
1. اعلى (87)، 14 و 15.
2. توبه (9)، 103.
زكات چگونه موجب تزكیه نفس مىشود مطلبى است كه نیاز به قدرى توضیح دارد كه ادامه بحث را به همین امر اختصاص مىدهیم.
انسان در مسیر تكاملى خود رو به سوى خدا دارد و نهایت سیرش رسیدن به خدا و «قرب الى الله» است. قرآن كریم در این باره مىفرماید:
یا أَیُّهَا الإِْنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِیهِ؛(1) اى انسان، همانا تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت مى روى و او را ملاقات خواهى كرد.
از این رو در بینش قرآنى، انسان در این دنیا مسافرى است كه در حركت است و مقصد حركت او نیز خدا است. پیش از این در بحثهاى دیگرى كه سالهاى گذشته داشتهایم چندین بار به مناسبت توضیح و تذكر دادهایم كه البته این حركت و سیر، جسمانى و مربوط به بدن نیست بلكه به روح آدمى مربوط مىشود. خداى متعال مكان ندارد و در نقطهاى خاص نیست كه ما با جسم و بدن خود به سوى او حركت كنیم و به ذات اقدسش نزدیك یا از آن دور شویم. به هر جا كه روى كنیم خدا آنجا حضور دارد:
فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ؛(2) به هر سو رو كنید، آنجا روى [به] خدا است.
وَهُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ ما كُنْتُمْ؛(3) هر كجا باشید او با شما است.
بنابراین حركت و سیر انسان به سوى خدا سیرى روحانى است و این روح آدمى است كه باید حركت كند و به كمال برسد. كمال انسان نیز این است كه حركتش به گونهاى باشد كه موجب قرب الهى و نزدیكى او به خداوند گردد. البته راه تكامل راهى آسان و هموار نیست كه به سادگى قابل پیمودن باشد و هر كس بتواند از سر هوا و هوس و با انجام كارى ساده، نظیر گفتن چند ذكر و ورد، در این مسیر وارد شود و به مقصد برسد. قرآن كریم نیز در آیه 6 از سوره «انشقاق» كه آن را ذكر كردیم با تعبیر «كدح» به همین مطلب اشاره دارد.
1. انشقاق (84)، 6.
2. بقره (2)، 115.
3. حدید (57)، 4.
«كدح» به حركت و تلاشى گفته مىشود كه با رنج و مشقت همراه است. از این رو معناى «إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّك» این است كه حركت انسان به سوى خداوند حركتى ساده و آسان نیست، بلكه ناهموارىها و ناملایمات فراوانى در این مسیر وجود دارد كه انسان باید با آنها دست و پنجه نرم كند.
در همین زمینه مناسب است به مطلبى از مرحوم شیخ محمدتقى آملى توجه كنیم. این مطلب را مرحوم شهید شیخ غلامرضا دانش آشتیانى براى من نقل كرد. آن مرحوم از جمله كسانى بود كه در جریان انفجار حزب جمهورى به همراه شهید بهشتى و یارانش به شهادت رسید. مرحوم شیخ محمدتقى آملى از بزرگان علما و صاحب حاشیه بر منظومه مرحوم سبزوارى است و انسانى وارسته و مهذب بود. مرحوم آشتیانى زمانى خدمت ایشان رسیده بود و ضمن بیان حالات و روحیات خود از ایشان درخواست كرده بود كه براى سیر و سلوك و طى طریق و سیر الى الله مطلبى بگویند و او را راهنمایى كنند. مرحوم شیخ محمدتقى آملى در پاسخ فرموده بود: این راهى كه شما مىخواهى در آن قدم بگذارى پیمودنش بسیار مشكل است و نباید آن را كارى سهل و ساده بپندارى. باید خودت را براى تحمل رنجها و مشكلات این راه كاملا آماده كنى. سپس فرموده بود: پیمودن این راه مثل كندن كوه با مژه چشم است! اگر مىخواهى، بسم الله! اما بدان كه مىخواهى به چنین راهى وارد شوى، و نباید تصور كنى كه این هم هوسى مانند سایر هوسها است كه انسان براى رسیدن به آن به راه مىافتد. البته از آن طرف نیز مقصد این راه بسیار عالى است و هر قدمى كه انسان در آن بردارد از همه دنیا و هرچه در آن است ارزشش بیشتر خواهد بود.
در هر صورت، كسى كه مىخواهد این راه را برود، باید خستگىهایى را تحمل نماید، با خطرهایى دست و پنجه نرم كند و سختىهایى را بر خود هموار سازد. این راهى است كه در هر قدم آن لغزشگاهها، درهها و پرتگاههاى خطرناكى قرار دارد و انسان باید بسیار با احتیاط قدم بردارد و مراقب باشد تا پایش نلغزد و سقوط نكند. در همین زمینه، زمانى روایتى را در یكى از كتابهاى حدیث مىخواندم كه بعدها هر چه جستوجو كردیم آن حدیث را پیدا نكردند. در آن روایت كه از امام صادق(علیه السلام)نقل شده بود در
تفسیر تقوا چنین آمده بود كه تقوا مانند آن است كه بیابانى پر از مار و عقرب باشد و كسى شبانه و در تاریكى بخواهد از آن بیابان عبور كند. طبعاً در چنین وضعیتى انسان هر قدمى كه برمىدارد احتمال مىدهد كه الان پایش را بر سر مار یا عقربى بگذارد و آن مار و عقرب او را نیش بزنند. اكنون تصور كنید چنین كسى در چنین بیابانى چگونه حركت مىكند و چقدر محتاطانه گام برمىدارد تا از گزند آن مار و عقربها در امان بماند؟ حضرت مىفرماید رعایت تقوا در زندگى نیز دقیقاً نظیر همین حالت است. انسان متقى در تمام حركات و سكناتش و كوچكترین رفتارها و مسائل زندگىاش كاملا مراقب است كه خلاف رضاى حقتعالى قدمى برندارد. چنین كسى غیر از دست و پا و زبان و چشم و گوش، سعى مىكند حتى خطورات ذهنى و قلب و دل خود را كاملا مراقبت كند تا لغزشى از وى صادر نگردد. از این رو انسان متقى سعى مىكند غیر از كنترل اعضا و جوارح ظاهرى، دل خود را نیز از حقد و كینه و حسد و امثال آنها عارى و پاك گرداند. البته همانطور كه اشاره كردیم، اگر انسان بخواهد این كار را به تنهایى و فقط با تكیه بر عزم و اراده و تلاش خود انجام دهد بسیار سخت و دشوار است، اما اگر كسى كمر همت بندد، با عنایت و مدد خداى متعال همه سختىها آسان و مشكلات هموار مىگردد.
به هر حال، ما براى تكاملْ راهى بسیار طولانى پیش رو داریم كه تقریباً میل به بىنهایت دارد، و از سوى دیگر نیز در هر قدم آن با صدها خطر روبرو هستیم و ما براى رسیدن به «فلاح» باید این خطرها و موانع را پشت سر بگذاریم. برخى از این خطرها و موانع نظیر این است كه در مسیرى قیر ریخته باشند و انسان بخواهد از آن عبور كند. در چنین جایى اگر انسان مراقب نباشد و حواسش را كاملا جمع نكند قیرها به دست و پاى انسان مىچسبد و این چسبندگى گاه به حدى مىرسد كه انسان را كاملا بر جاى خود میخكوب مىكند و اجازه هرگونه حركتى را از او سلب مىكند. این چسبندگى همچنین موجب مىشود لحظه به لحظه قیرها و اشیایى دیگر به دست و پا و بدن و لباسهاى انسان بچسبد و غیر از آلودگى و كثافت و بوى بدى كه به همراه مىآورد، سنگینى و ثقل فوقالعادهاى را نیز بر او تحمیل مىكند و او را از نفس انداخته، كاملا از رفتن بازمىدارد. قرآن كریم در این باره مىفرماید:
وَلَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَأَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ؛(1) و قطعاً بارهاى گران خودشان و بارهاى گران [دیگران] را با بارهاى گران خود [بر دوش]حمل خواهند كرد.
همچنین گاه ممكن است انسان در اثر غفلت و لغزشى در این راه، در پرتگاه سقوط كند و در نتیجه باید بسیار تلاش كند و زحمت بكشد و با صرف وقت و نیروى فراوان تازه خود را دوباره به جاى اول بازگرداند. اینها خطرهایى است كه در این راه در كمین انسان است.
اكنون از جمله چیزهایى كه در این مسیر هست و طى طریق را مشكل مىكند و مانع رسیدن به مقصد مىگردد، دلبستگى به مال دنیا است. این دلبستگى گاه چنان شدید مىشود كه به تعبیر قرآن انسان را به زمین مىچسباند و انسان براى كوچكترین حركتى نیز احساس سنگینى عجیبى مىكند:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قِیلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللهِ اثّاقَلْتُمْ إِلَى الأَْرْضِ أَرَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الآْخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الآْخِرَةِ إِلاّ قَلِیل؛(2) اى كسانى كه ایمان آورده اید، شما را چه شده است كه چون به شما گفته مى شود: «در راه خدا بسیج شوید» بر زمین سنگینى مى كنید؟ آیا به زندگى دنیا به جاى آخرت راضى شده اید؟ متاع زندگى دنیا در برابر آخرت، جز اندكى نیست.
همچنین در وصف بلعم باعورا و سبب تنزلش از مقام رفیع «مستجاب الدعوه» بودن، مىفرماید:
وَلَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَْرْضِ؛(3) اگر مىخواستیم او را به وسیله آن [آیات] بالا مىبردیم، اما او به زمین [= دنیا]گرایید.
روشن است كه اینجا چسبندگى جسم و بدن به زمین منظور نیست؛ بلكه این روح است كه زمینگیر مىشود و چنان به زمین مىچسبد كه نمىتواند حركت كند. یكى از عوامل مهم این چسبندگى و زمینگیرى علاقه به مال است:
وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ؛(4) و به راستى كه انسان سخت شیفته مال است.
1. عنكبوت (29)، 13.
2. توبه (9)، 38.
3. اعراف (7)، 176.
4. عادیات (100)، 8.
زمینه این آلودگى نیز در همه انسانها وجود دارد و هر كس كه در این دنیا گام مىگذارد این علاقه هم همراه او متولد مىشود. حتى آن كودك دوسالهاى كه تازه مىخواهد خودش را بشناسد، به چیزهایى كه ازآنِ او است تعلق خاطر خاصى پیدا مىكند و آنچنان به آنها دلبستگى پیدا مىكند كه اگر بخواهند، براى مثال، عروسكش را فقط براى چند دقیقه از او بگیرند و به كودك همسایه بدهند فریاد و قهر و جنگ و دعوا شروع مىشود. از اینرو علاقه به مال از همان كودكى آغاز مىشود و تا زمانى هم كه انسان عاقل و بالغ و تحصیل كرده مىشود و تا پایان عمر ادامه مىیابد. حتى به نظر مىرسد با رشد انسان نهتنها این علاقه كم نمىشود، كه روزبهروز رشد مىكند و بیشتر مىشود. این علاقه گاه آنچنان بالا مىگیرد كه خود پول تبدیل به غایت و مقصد انسان مىشود. گاه آدمى پول را براى رفع نیازهایش، نظیر غذا، لباس، خانه و مانند آنها مىخواهد، اما گاه تمام لذت و هوسش این است كه حساب بانكى یا گاوصندوق و صندوقچهاش پر از پول باشد! چه بسا هست كه حتى غذاى خوبى هم نمىخورد و لباس و مسكن مناسبى نیز ندارد، اما همین كه پول داشته باشد راضى است و خیالش راحت است! ما طلبهها اصطلاحى داریم كه مىگوییم، فلان چیز را انسان «لذاته» مىخواهد؛ مثلا برخى افراد علم را براى خود علم و به اصطلاح «لذاته» دوست دارند و دنبال مىكنند، نه آنكه چون علم برایشان پول یا شهرت یا قدرت مىآورد آن را بخواهند. در بحث علاقه به مال نیز قصهاى نقل مىكنند كه كسى در اتاقش نشسته بود و پولهایش را دوروبرش پهن كرده بود و اسكناسها را، به خصوص آنها را كه نوتر و تانخوردهتر بودند، مىبوسید و با آنها صحبت مىكرد! مىگفت: كسانى هستند كه تو را مىخواهند براى آنكه با تو غذا بخرند، كسانى هم تو را دوست دارند براى آنكه مىخواهند با تو ماشین بخرند، برخى هم تو را دوست دارند براى آنكه مىخواهند به وسیله تو خانه تهیه كنند، و...، اما من تو را دوست دارم لذاتك! من خودت را مىخواهم نه غذا و لباس و خانه و ماشین را!
آرى، گاه شدت علاقه انسان به مال به اینجا مىرسد. روشن است كه این نوعى جنون است كه در آدمى پیدا مىشود. اختصاص به فرد یا گروه خاصى هم ندارد. شاید مكرر برخورد كرده باشیم با كسانى كه به ظاهر بسیار هم عاقلاند و تحصیلات عالیه
دارند و حتى ممكن است به جاى یك مدرك، چند مدرك دانشگاهى هم داشته باشند، اما چنان عاشق پولند كه پول و ثروت همه زندگى آنها است و این علاقه چنان در آنها رسوخ كرده كه نمىگذارد از جایشان تكان بخورند. این افراد اگر بخواهند یك هزار تومانى به فقیرى كمك كنند دستشان مىلرزد و مرددند كه آیا بدهند یا ندهند، و بالاخره آن قدر دستشان در جیبشان مىماند و این پا و آن پا مىكنند كه فقیر رد مىشود و مىرود و پول در جیبشان مىماند! این افراد براى خودشان هم استدلالهاى مختلفى مىآورند. براى مثال، گاه كسى مىگوید: چون این پول یك بسته صد هزار تومانى است اگر هزار تومان آن را بدهم یكى كم مىشود و بسته به هم مىخورد! اما اگر نود و نه هزار تومان هم باشد باز هم نمىدهد و چنین استدلال مىكند كه: اگر هزار تومان دیگر روى آن بگذارم بسته كامل مىشود، پس صلاح نیست چیزى از روى آن بردارم!
در هر صورت، این علاقه به مال كه گاه به حد جنونآمیزى مىرسد كم و بیش در همه افراد وجود دارد. گاه حتى خود انسان هم متوجه این اشكال نیست و تصور مىكند كه این علاقه امرى طبیعى است. در این میان، مهم این است كه ببینیم چه باید كرد كه این تعلق و دلبستگى از بین برود یا اصولا از ابتدا از ظهور و پیدایش آن جلوگیرى كنیم.
یكى از راههاى مهمى كه قرآن براى این كار معیّن كرده «انفاق» است. آدمى اگر بخواهد به مال دلبستگى پیدا نكند، باید آن را در راه خدا انفاق كند و مالى را كه با زحمت و عرق جبین و كدّ یمین به دست آورده به فقرا و نیازمندان بدهد. در این كار نیز پول را آنچنان بدهد كه هیچ كس نفهمد و به قول معروف، اگر با دست راست مىهد دست چپش نیز از آن باخبر نشود. قرآن كریم در آیهاى درباره اهمیت انفاق چنین مىفرماید:
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ؛(1) هرگز به نیكوكارى نخواهید رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق كنید.
در ادبیات عرب گفته مىشود كه «لن» براى نفى ابد است. از این رو معناى آیه این
1. آلعمران (3)، 92.
مىشود كه: هرگز انسان خوب و وارستهاى نخواهید شد و محال است به این مقام برسید، تا آنكه از آن چیزهایى كه دوست دارید و مورد علاقه شما است انفاق كنید. توجه كنید نفرموده تا از آن چیزهایى كه «دارید»، بلكه مىفرماید، از آن چیزهایى كه «دوست دارید» و مورد علاقه شما است انفاق كنید. نكته این امر آن است كه خداى متعال مىخواهد این «محبت» از دل كنده شود. راه كنده شدن محبت این است كه انسان از آن چیزهایى انفاق كند كه آنها را دوست دارد. كاملتر شدن این انفاق نیز به آن است كه ابتدائاً و بدون آنكه در عوض و در مقابل خدمت دیگران باشد انجام گیرد:
الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یَتَزَكّى * وَما لأَِحَد عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَة تُجْزى * إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الأَْعْلى؛(1) آن كس كه مال خود را مى دهد تا پاك شود، و هیچ كس را نزد او حق نعمتى نیست تا بخواهد [به این وسیله] او را جزا دهد، بلكه تنها هدفش جلب رضاى پروردگار بزرگ است.
در نزد چنین كسى، دادن این مال براى آن نیست كه آن طرف قبلا به او خدمتى كرده و اكنون در عوض آن خدمت به او احسان مىكند، بلكه تنها براى رضاى خدا است كه این كار را انجام مىدهد.
باز فرد اعلا و كاملتر چنین انفاقى این است كه در برابر این انفاق هیچ چشمداشتى نداشته باشد، حتى به این اندازه كه بخواهد طرف مقابل یك تشكر لفظى ساده و خشك و خالى از او بكند:
وَیُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیراً * إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ لا نُرِیدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَلا شُكُوراً؛(2) غذاى [خود] را با اینكه به آن علاقه [و نیاز]دارند به مسكین و یتیم و اسیر مىدهند [و مىگویند:] ما شما را به خاطر خدا اطعام مىكنیم و هیچ پاداش و سپاسى از شما نمىخواهیم.
آرى، اهلبیت(علیهم السلام) اینگونهاند كه در مقابل انفاق خود حتى انتظار این را كه شما بگویید «متشكرم» نیز ندارند و كارشان فقط براى خدا است.
1. لیل (92)، 18ـ20.
2. انسان (76)، 8 و 9.
اگر انسان اینگونه انفاق كرد و مال را از خودش جدا نمود، آن گاه آن قیر چسبنده علاقه به مال ذوب مىشود و از بین مىرود. ماده ذوبكننده این علاقه فاسد و مفسد، اكسیرى به نام «انفاق» است. انفاق هم واجب و مستحب ندارد و هر انفاقى از چنین خاصیتى برخوردار است. اصولا همانگونه كه در اوایل بحث همین جلسه نیز تذكر دادیم، باید توجه داشت كه واژه «زكات» در قرآن، زكات مصطلح فقهى نیست و فقط زكات واجب فقهى را شامل نمىشود، بلكه اعم از آن است. از این رو، براى مثال، اگر در قرآن مىخوانیم: وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّكاةَ،(1) منظور تنها زكات واجب نیست و كسى نمىتواند بگوید من مالى كه متعلَّق زكات باشد، ندارم. زكات اعم از انفاق واجب و مستحب است و انسان مىتواند پول خردهاى ته جیب خود را نیز به عنوان زكات بدهد. یكى از فلسفههاى مهم زكات، همانگونه كه اشاره كردیم، این است كه محبت به مال دنیا كه منشأ آلودگى روح مىشود از دل بركنده شود و از بین برود، و این فلسفه هم در انفاق واجب و هم در انفاق مستحب یافت مىشود. آنجا هم كه قرآن مىفرماید: خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّیهِمْ بِها،(2) منظور همین است كه با گرفتن اموال آنها به عنوان صدقه و زكات، روح و جان آنها از آلودگىِ علاقه به مال دنیا تطهیر شود. انسان مادام كه این پولها را ندهد و دو دستى به آنها چسبیده باشد، نمىتواند این آلودگى مهم روحى را از خود دور كند، و علاج مهم این علاقه افراطى و آلودهكننده، انفاق كردن و دادن زكات است، و همانگونه كه قرآن فرمود:
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ؛(3) هرگز به نیكوكارى نخواهید رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق كنید.
1. مزّمّل (73)، 20.
2. توبه (9)، 103.
3. آلعمران (3)، 92.