وَعِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الأَْرْضِ هَوْناً وَإِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاما؛(1) و بندگان خداى رحمان كسانىاند كه روى زمین به نرمى [و بىتكبر] راه مىروند، و چون نادانان ایشان را مورد خطاب قرار دهند [و سخنان نابخردانه گویند] به ملایمت پاسخ مىدهند.
در دو جلسه گذشته، محور بحث ما آیاتى از سوره فرقان بود كه به تشریح اوصاف «عباد الرحمان» پرداخته است و مطالبى به اختصار در این زمینه عنوان شد. همچنان كه ملاحظه كردیم، اولین صفتى كه در این آیات براى عبادالرحمان ذكر گردیده تواضع است. به همین مناسبت این سؤال را مطرح كردیم كه چرا تواضع تا بدین حد اهمیت دارد كه در اینجا به عنوان اولین ویژگى عبادالرحمان مطرح شده است؟ در این زمینه اشاره كردیم كه شاید این امر بدان سبب باشد كه چون بحث «عباد الرحمان» مطرح است، مناسب این بوده كه اوصافى آورده شود كه بیشتر با «عبد» بودن سازگارى و تناسب داشته باشد؛ و خصوصیتى كه در «عبد» بسیار بارز و متمایز است، فروتنى و خاكسارى، و خود را در مقابل «مولا» حقیر و خُرد شمردن و هیچ انگاشتن است. سپس اضافه كردیم كه اصولا راه تكامل انسان، عبودیت و بندگى خدا است و جز این، راهى براى تكامل فراروى انسان وجود ندارد. در این باره در جلسه قبل توضیحاتى بیان شد و اكنون ادامه آن را پى مىگیریم.
1. فرقان (25)، 63.
حقیقت بندگى این است كه انسان، هم این واقعیت را دریابد و به آن اذعان داشته باشد و هم در عمل آن را به اثبات برساند كه، از خودش هیچ ندارد و مملوك خدا است و هرچه دارد و هست، همه از آنِ خداى متعال است و جز او مالك و مدبر و صاحب اختیارى نیست. در واقع سیر تكامل انسان چیزى جز سیر در مراحل عبودیت نیست و هرچه انسان مراحل و منازل بیشترى از عبودیت را طى كرده باشد به همان میزان درجه تكامل او نیز بیشتر و بالاتر خواهد بود.
عبودیت، به تعبیر فلسفى، این است كه انسان هرگونه «استقلال» را از خود نفى كند؛ آن هم نه تنها به زبان و با مفاهیم ذهنى، بلكه باید این حقیقت را در عمق وجود خود بیابد و احساس و لمس كند كه در هیچ زمینهاى از خود ذرهاى استقلال ندارد.
در مسیر نفى استقلال، اولین مرحلهاى كه بنده باید پشت سر بگذارد «نفى استقلال در اراده» است. اینكه ما مىگوییم «دلم مىخواهد» یا «خودم مىخواهم»، با عبودیت و بندگى سازگارى ندارد. «بنده» آن است كه بگوید آنچه «آقا و مولا» مىخواهد من نیز همان را مىخواهم. البته طبیعتاً چنین چیزى به یكباره و در زمانى كوتاه محقق نمىشود و نیاز به تمرین و ممارست بسیار لازم است تا انسان بتواند این مرحله را طى كند. براى رسیدن به چنین مقام و مرحلهاى آدمى باید تمرین كند كه هرچه آقا و مولا فرمان مىدهد آن را آویزه گوش خود قرار دهد و این كار را تا آنجا ادامه دهد كه ارادهاش در اراده خداى متعال فانى شود. از این رو انسان هر زمان كه مىخواهد تصمیم به انجام كارى بگیرد، ابتدا باید فكر كند و در نظر بگیرد كه خدا از او چه مىخواهد. این در واقع همان مسیر «تقوا» است كه انسان باید پیوسته در طول زندگى رعایت كند و همیشه مراقب باشد و ملاحظه كند كه خدا از او چه مىخواهد و چه ارادهاى دارد تا از آن تخلف نكند. البته تقوى مراحلى دارد كه اولین مرتبهاش این است كه آدمى مرتكب گناه نشود، و سپس مراحل دیگرى نظیر مستحبات و مكروهات و نظایر آنها مطرح مىشود. در هر صورت، اولین مرحله نفى استقلال این است كه انسان اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهد؛ و عالىترین مرتبهاش این است كه اراده شخص در اراده خداى متعال فانى شود و آدمى حقیقتاً غیر از اراده خدا ارادهاى نبیند و نیابد.
اما باید توجه داشت كه «نفى استقلال در اراده» با همه دشوارىهایى كه دارد پایان كار نیست و پس از آن بسیارى استقلالهاى دیگر نیز در ما هست كه باید نفى گردد و كنار گذاشته شود. انسانى كه به این مرحله رسیده، وقتى در خود كندوكاو مىكند، مىبیند گرچه اراده را از خود نفى كرد، اما هنوز امور زیادى براى خود قائل است و آنها را از آنِ خویش مىداند. براى مثال، ما براى خودمان علم قائلیم، قدرت قائلیم، عزت قائلیم، مقام و ریاست قائلیم، و خلاصه بسیارى چیزهاى دیگر كه ما خود را حقیقتاً مالك آنها مىدانیم. اگر از همه این امور هم بگذریم، شاید از كمترین چیزهایى كه مىتوان نام برد، این است كه ما براى خودمان آبرو قائلیم و سعى مىكنیم «آبروى خود» را محفوظ بداریم.
از این رو، پس از نفى اراده از خویش، نوبت به این مىرسد كه انسان سایر مملوكاتى كه براى خود قائل است، اعم از صفات و اشیا و اشخاص، همه را به صاحب حقیقىاش بازگرداند و كم كم باید یاد بگیرد كه این امور متعلق به او نیست و مالك حقیقى آنها كسى دیگر است.
در برخى روایات ما تعبیرى بسیار پر معنا وجود دارد كه مضمونش این است كه خداوند ردایى از كبریا دارد و این ردا خاص خداى متعال است و اگر كسى بخواهد در این ردا شریك خدا شود، خداوند او را مىشكند و له مىكند؛(1) چرا كه اگر كسى قدم در وادى كبریایى بگذارد، در واقع ادعاى الوهیت در سر دارد و مىخواهد خود را شریك خدا قرار دهد. البته خداوند عبا و ردا ندارد و ساحت او از ماده و مادى برىّ است، اما براى آنكه مطالب براى ما قابل فهم شود، گاهى در روایات از اینگونه تعابیر استفاده شده است.
در هر صورت، انسان باید از قدم اول آنچه را با اساس عبودیت ـ كه همان مسیر تكامل او است ـ منافات دارد از خود دور كند، و از جمله این امور یكى تكبر است؛ همان كه مایه بدبختى شیطان و رانده شدن او از درگاه الهى گردید:
فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلاّ إِبْلِیسَ أَبى أَنْ یَكُونَ مَعَ السّاجِدِینَ * ... قالَ
1. اَلْكِبْریاءُ رِدائى وَالْعَظَمَةُ اِزارى فَمَنْ نازَعَنى فى شَىْء مِنْهُما قَصَمْتُهُ. (بحارالانوار، ج 73، ص192، روایت 1، باب 130). در روایتى دیگر مىفرماید: اَلْكِبْریاءُ رَداُؤهُ فَمَنْ نَازَعَهُ شَیْئاً مِنْ ذلِكَ اَكَبَّهَ اللهُ فى النّارِ. (بحارالانوار، ج 93، ص 222، روایت 5، باب 10).
فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِیمٌ * وَإِنَّ عَلَیْكَ اللَّعْنَةَ إِلى یَوْمِ الدِّینِ؛(1) پس همه فرشتگان به تمامى سجده كردند، مگر ابلیس [كه] تكبر نمود و از كافران شد. ...[خداوند به ابلیس]فرمود: پس، از آن [مقام] بیرون شو، كه تو [از درگاه من]راندهاى و مسلّماً لعنت من تا روز قیامت بر تو خواهد بود.
به جاى تكبر، انسان باید هر چه مىتواند تواضع كند و فروتنى داشته باشد. تواضع حقیقى نیز این است كه انسان باور داشته باشد و در عمل نشان دهد كه من در مقابل عظمت كبریایى خداوند چیزى براى خود قائل نیستم و هرچه هست از او است و من صفرى بیش نیستم. آیا مگر حقیقت جز این است؟ و آیا كسى از خود چیزى دارد؟ ما و امثال ما كه جاى خود داریم، حتى انبیا و اولیاى الهى با آن همه عظمتها و كمالات مگر از خودشان چیزى دارند؟ هر كس هر چه دارد از خدا است و جز او كسى ذرهاى از خود چیزى ندارد.
باز هم تأكید مىكنیم كه عبودیت واقعى زمانى حاصل مىشود كه انسان فقر و نادارى و عدم استقلال را در عمق وجود خویش بیابد، نه آنكه فقط به لفظ و زبان به آن اعتراف داشته باشد. گاه ممكن است ما از این قضیه مفهومى در ذهن خود درست كنیم و با استدلالها و برهانهاى مختلف هم بتوانیم آن را اثبات نماییم، اما اینها غیر از این است كه آدمى با دل و قلبش این معنا را باور و لمس كند و حقیقتاً بیابد كه از خود چیزى ندارد و هر چه دارد عاریهاى و از آنِ غیر است. ما وقتى اصل حیات و وجودمان عاریهاى است، لوازم آن از قبیل علم و قدرت و سایر موارد روشن است كه به طریق اولى عاریهاى خواهد بود.
بنابراین، حقیقت عبودیت عبارت است از سلب استقلالهاى مختلف؛ و این مقوله با تكبر سازگارى ندارد و قابل جمع نیست. تكبر یعنى «من»، و من یعنى استقلال و اینكه ما از خود چیزى داریم. از این رو باید این «مَن» را خُرد كرد و از میان برداشت. كسى كه مىخواهد در سلك «عباد الرحمان» درآید و لباس عبودیت را بپوشد و این عبودیت را دقیقاً بیابد و درك كند و شهود نماید، باید از ابتدا «انانیت» و «منیّت» را كنار بگذارد. «عبد» باید خاكى باشد؛ ابتدا در مقابل خداى متعال، و بعد هم در مقابل بندگان خدا كه هرچه دارند از خدا دارند.
1. ص (38)، 73 ـ 78.
نكتهاى كه در اینجا نباید از آن غفلت كرد این است كه ما با تواضع و نفى تكبر از خود، در واقع عظمت خداى متعال را ابراز مىكنیم؛ از این رو اگر در جایى تواضع و فروتنى ما با ابراز عظمت الهى منافات داشته باشد آنجا نباید تواضع به خرج دهیم. توضیح آنكه:
هدف ما از اینكه خود را در مقابل خداى متعال پست و حقیر مىكنیم این است كه عظمت الهى را نشان دهیم و بگوییم كه بزرگى و كبریایى تنها شایسته ذات اقدس او است. اما گاهى مواردى پیش مىآید كه انسان اگر در آنجا از خود تواضع نشان دهد، نهتنها عظمت الهى ظهور و بروز پیدا نمىكند، بلكه كمرنگ و كمفروغ مىشود. روشن است كه چنین تواضعى به لحاظ آنكه ما را از هدف اصلى تواضع دور مىكند ضد ارزش است و نباید انجام شود. مصداق بارز چنین تواضعى، تواضع در مقابل دشمنان خدا است. هنگامى كه انسان در مقابل دشمن خدا تواضع به خرج مىدهد، طبیعتاً و خواه ناخواه او را بزرگ مىكند، و بزرگ كردن دشمن خدا با كوچك شمرده شدن خداوند تلازم دارد. نمىتوان هم دشمن خدا را بزرگ و گرامى داشت و هم خدا را، و اگر یكى را بزرگ داشتیم، به معناى تحقیر و كوچك شمردن دیگرى خواهد بود. كسى وقتى در مقابل دشمن خدا خود را كوچك مىكند معنایش آن است كه او را بزرگ مىبیند، و بزرگ دیدن و دانستن دشمن خدا به نوبه خود به معناى فرو كاستن از عظمت خداى متعال است. از این رو، دشمن خدا را باید تحقیر كرد و هیچ ارزش و احترامى نباید براى او قائل شد. اما مؤمن به لحاظ انتسابى كه با خدا دارد، تواضع و كوچكى كردن در برابر او در واقع پاسداشت عظمت الهى است. ما وقتى خود را در برابر كسى از آن جهت كه مؤمن است كوچك مىكنیم، در واقع خود را در برابر خدا كوچك نمودهایم. اگر انسان به خاطر ایمان كسى به او احترام بگذارد، در حقیقت به خدا احترام گذاشته، و تواضع در مقابل او در واقع تواضع در برابر خدا است. به عكس، اگر آدمى در مقابل دشمن خدا كوچكى و تواضع نماید، تملق او را بگوید و در برابرش دست به سینه بگذارد و سر خم كند، با این كار دشمن خدا را بزرگ داشته و خداى را كوچك شمرده و پایین آورده است. از این رو این تواضع مطلوب نیست.
تواضع باید «لِلّه» و نشانه این باشد كه من خدا را بزرگ مىدارم و خودم و غیر خدا را كوچك و حقیر مىشمارم. حال اگر لازمه تواضعى بزرگ شمردن دشمن خدا شد، طبعاً چنین تواضعى مطلوب نخواهد بود.
در واقع در اینجا همان مبنایى را كه در جلسه گذشته براى «ارزش» از دیدگاه اسلام طرح كردیم، براى ما راهگشا است. در جلسه پیش اشاره كردیم كه مبناى ارزش در مكتب اسلام غیر از آن مبنایى است كه مكاتب انسانى براى ارزشهاى اخلاقى قائلند. بزرگان فلاسفه اخلاقْ بحثهایى در این زمینه مطرح كردهاند و از معروفترین و عالىترین نظریههایشان این است كه تواضع كنید تا مردم دوستتان بدارند و احترامتان كنند و نزد آنها عزیز باشید و در كارها به كمكتان بشتابند. این مبنا حتى در برخى از كتابهاى اخلاقى ما نیز مورد تأكید قرار گرفته است. در حالى كه از دیدگاه اسلامى مبناى همه ارزشها به خداى متعال بازمىگردد.
روح همه ارزشها از دیدگاه اسلام این است كه از یكسو عظمت، خالقیت، ربوبیت و مولویت خداى متعال، و از سوى دیگر، فقر، نیاز، معلولیت و عبودیت همه مخلوقات دیگر نشان داده شود. از این رو، در فرهنگ اسلامى هر عملى تا آنجا ارزش دارد كه روح بندگى خدا در آن متبلور باشد. آیهاى در قرآن وجود دارد كه این حقیقت را در جملهاى كوتاه و با صراحت تمام بیان مىكند و ما هیچ گاه نتوانستهایم حق این آیه را در تبیین و تشریح اداكنیم؛ مقصود این آیه سوره «ذاریات» است كه مىفرماید:
وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِْنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُون؛(1) و جن و انس را نیافریدم جز براى آن كه مرا عبادت كنند.
مفاد این آیه با ادات نفى (ما) و استثنا (الاّ) بیان شده كه از نظر ادبى اصطلاحاً افاده «حصر» مىكند و انحصار را مىرساند. موجودات مختار مكلفى كه ما در عالم مىشناسیم یكى جنیان هستند و دیگرى انسیان و آدمیان. از این رو، جن و انس یعنى مجموعه و همه موجودات مختار و مكلف؛ و خداوند در این آیه با صراحت مىفرماید من تمامى موجودات مختار و مكلفى كه خلق كردهام، تنها و تنها هدفم از
1. ذاریات (51)، 56.
خلقت آنها این بوده كه مرا عبادت و پرستش كنند و جز این هیچ هدف دیگرى در كار نبوده است.
این اعلان خداى متعال تعارف و شوخى برنمىدارد و مسأله را به صورت كاملا روشن و واضح براى همه بیان مىكند. بر اساس این آیه تنها راه تكامل هر موجود مختارى بندگى خدا است و جز این راهى وجود ندارد. هر چه غیر از این را كه دیگران آنها را ارزش و كمال مىدانند، تماماً اعتباریاتى است كه نمىتوان مبنا و پایهاى براى آن در واقعیات نشان داد؛ اما ارزشهاى الهى و اسلامى، هم چنان كه اشاره كردیم، همه ریشه در واقعیت دارد و بر اساس رابطهاى كه افعال با كمال واقعى انسان دارند بیان شده است. بر اساس دیدگاه اسلامى، انسان موجودى است كه باید با اراده خود، هر گونه استقلال را از خویش نفى كند و به مقامى برسد كه در جوار خداى متعال و قرب الهى قرار الهى قرار گیرد و خانهاى در همسایگى خداوند براى خویش برگزیند؛ همچنان كه آسیه، همسر فرعون، از خداوند درخواست كرد:
رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَكَ بَیْتاً فِی الْجَنَّة؛(1) پروردگارا، پیش خود در بهشت خانهاى برایم بنا كن.
راه همجوارى با خدا و نزدیك شدن و قرب به او نیز «بنده شدن» و سر تسلیم به مولا سپردن است. مادام كه آدمى خود را شریك خدا و در عرض او مىداند و مىگوید «تو یكى، من هم یكى» هیچگاه به جایى نخواهد رسید و درهاى آسمان كمال به رویش بسته خواهد ماند. این با بندگى جمع نمىشود كه انسان در مقابل خداوند شأن و اعتبارى براى خودش قائل شود و بگوید: خواست تو و خواست من، عزت تو و عزت من، آبروى تو و آبروى من، اراده تو و اراده من. كسى كه چنین مشى و مرامى دارد، اگر همه خلایق هم در مقابلش به خاك بیفتند و بگویند تو «رب أعلى» هستى، به هیچ جا نمىرسد و از نظر اسلام هیچ ارزشى ندارد. در اسلام همه ارزشها در «بندگى خدا» خلاصه مىشود و هر چیز زمانى ارزش دارد كه در مسیر بندگى خدا تعریف شود و جاى بگیرد. از این رو در بحث فعلى ما نیز تواضع تا آنجا ارزش محسوب مىشود كه بیانگر عظمت خداى متعال و عبودیت ما باشد، و اگر در جایى تواضع با این امر منافات داشته باشد از ارزش بودن
1. تحریم (66)، 11.
ساقط مىگردد. تواضع در مقابل جباران و ستمگران نمونه چنین تواضعى است. البته گاهى انسان از روى تقیه و براى حفظ جان خویش در برابر جبارى تواضع مىكند، كه در این صورت همانگونه كه از قرآن و روایات استفاده مىشود حرجى بر او نیست:
مَنْ كَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِْیمان؛(1) هر كس پس از ایمان خویش، به خدا كفر ورزد [عذابى سخت خواهد داشت] مگر كسى كه مجبور شده و [لیكن] قلبش به ایمان اطمینان دارد.
اما در هر صورت، ارزش بودن تواضع فقط در صورتى است كه در چارچوب بندگى خدا باشد و موجب نزدیكى انسان به خداى متعال گردد.
یكى دیگر از صفاتى كه در این آیات شریفه براى عبادالرحمان ذكر شده، صفتى است كه در این آیه شریفه آمده است:
وَإِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما؛(2) و چون بر لغو بگذرند، با بزرگوارى مىگذرند.
از آنجا كه این وصف تناسب و قرابت زیادى با دو وصف مطرح شده در آیه 63 دارد، از این رو بحث از این آیه (آیه 72) را در اینجا مقدّم مىداریم، ضمن آنكه توضیحات تكمیلى و بیشترى را نیز پیرامون آیه 72 در جاى خود طرح خواهیم كرد. این مضمون را در سوره «مؤمنون» هم داشتیم، كه فرمود كسانى به رستگارى مىرسند و ایمان كاملى پیدا مىكنند كه از ارتكاب كارهاى بیهوده اجتناب نمایند:
وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون؛(3) و آنان كه از بیهوده روى گردانند.
معناى «لغو» را پیش از این بررسى كردیم و در اینجا تكرار نمىكنیم؛ امّا اجمالا هر كارى كه نتیجهاى در سعادت انسان نداشته باشد در دایره امور لغو قرار مىگیرد. طبق این معنا بسیارى از مباحات گرچه انجامشان گناه نیست اما به لحاظ اینكه تأثیرى بر تكامل انسان
1. نحل (16)، 106.
2. فرقان (25)، 72.
3. مؤمنون (23)، 3.
نیز ندارند از مصادیق لغو به حساب مىآیند. البته مىتوان معناى وسیعترى براى لغو در نظر گرفت كه مكروهات و محرّمات را نیز شامل شود؛ چراكه قدر مشترك همه آنها این است كه نفعى براى انسان ندارند، اعم از اینكه ضرر هم داشته باشند یا نداشته باشند. به هر حال معناى خاص «لغو» این است كه به كارى اطلاق مىشود كه نه فایده و نه ضرر دارد.
در سوره مؤمنون تعبیر این بود كه مؤمنانى به فلاح مىرسند كه از كار لغو و بیهوده اعراض كنند، اما اینجا در سوره فرقان به مناسبت سیاق آیات، تعبیر به گونهاى دیگر آورده شده و لطافت خاصى دارد. اینجا نمىفرماید، مؤمنان اهل لغو نیستند و كار لغو نمىكنند. در اینجا بحث «عباد الرحمان» است و مفروض این است كه ایشان مرتكب لغو نمىشوند. كسى كه در سلك عبادالرحمان درآمده و مىخواهد بنده خدا شود، طبعاً تمام همّش این است كه بندگى خدا بكند و هر چیزى كه در این مسیر نباشد و عمر او را به هدر بدهد در برنامهاش نخواهد بود. اما گاهى هست كه انسان گرچه خودش اهل لغو نیست، ولى به حسب زندگى اجتماعى و نشست و برخاستى كه با دیگران دارد ممكن است گذرش به اهل لغو بیفتد و با آنها سروكار پیدا كند. قرآن براى بیان رفتار مطلوب در چنین موردى، نمىفرماید: «وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون» یا «الَّذِینَ یُعْرِضُونَ عَنِ اللَّغْو»، بلكه تعبیر این است: وَإِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما.
عباد الرحمان به اختیار خود به سراغ لغو نمىروند و شأنشان اجلّ از این است. آنها فقط نگاهشان به این است كه آقا و مولایشان چه مىگوید و به كارى غیر از آن، دست نمىزنند، اما به لحاظ زندگى اجتماعى ممكن است شرایطى پیش بیاید كه با كسانى مواجه شوند كه اهل لغوند. اینجا این سؤال پیش مىآید كه در چنین صحنهاى چه عكسالعملى باید نشان داده شود كه رضایت خداوند در آن باشد؟ براى مثال، مؤمنى گاهى با كسانى مواجه مىشود كه او را مسخره مىكنند، یا ـ خداى ناكرده ـ فحش و ناسزا مىدهند و آزار و اذیت مىكنند در چنین شرایطى چه باید بكند؟
یك نكته ادبى هم در آیه هست، و آن اینكه آیا مضاف محذوفى در آیه وجود دارد یا خیر؟ طبق یك معنا ممكن است بگوییم «مَرُّوا بِاللَّغْو» یعنى «مروا باهل اللغو»، كه كلمه «اهل» را در تقدیر بگیریم و بگوییم مضافِ محذوف است. بر این اساس معناى آیه این
مىشود كه عبادالرحمان هنگامى كه گذرشان به اهل لغو مىافتد، از كنار آنها با كرامت عبور مىكنند. احتمال دیگر این است كه بگوییم چیزى حذف نشده و معنا این است كه عبادالرحمان وقتى با خود امور لغو برخورد مىكنند از كنار آن با كرامت رد مىشوند.
در هر صورت، سؤال این است كه عبادالرحمان اگر سر و كارشان با كسانى بیفتد كه رفتارى نابخردانه و كودكانه كه از سر عقل نیست انجام مىدهند، چه برخورد و واكنشى باید داشته باشد؟ اگر كسى به انسان فحش بدهد و بدگویى كند، یا به او بىاحترامى نماید و به مسخرهاش بگیرد، طبیعى قضیه این است كه انسان ناراحت مىشود و به طور طبیعى واكنشى كه ممكن است نشان دهد این است كه مقابله به مثل كند و در پاسخ طرف مقابل بگوید، آنچه كه به من گفتى سزاوار خود تو است. گاهى هم ممكن است عصبانى شود و از كوره به در رود و اگر طرف یكى گفته، ده ناسزا به آن اضافه كند و به او بازگرداند، یا اگر رفتار ناشایستى بروز داده، شدیدتر و بدتر از آن را در حقش روا بدارد.
اما عبادالرحمان چون پیوسته مراقبند كارى بكنند كه خدا بپسندد، باید روحیهاى داشته باشند كه در چنین موقعیتهایى بتوانند خودشان را كنترل كنند و برخوردى غیر از آنچه مردم عادى دارند از خود نشان دهند. از این رو آنان در مقابل این نابخردان بزرگوارانه و كریمانه برخورد مىكنند، آن چنان كه گویى چیزى ندیده و نشنیدهاند.
در مورد واژه «مرور» كه در آیه آمده نیز باید توجه داشت كه اعم از مرور فیزیكى و رو در رو و غیر آن است. مرور فیزیكى، مثل اینكه كسى در كوچه و خیابان به انسان فحش و ناسزا مىدهد یا رفتارى ناشایست نسبت به او روا مىدارد. اما همیشه لازم نیست اصطكاك بدنى و برخورد چهره به چهره باشد، و گاه مسأله به این صورت است كه، براى مثال، با نوشتهاى یا تصویرى در روزنامه و مجله و شبنامهاى به كسى اهانت مىكنند. در همه این موارد، عبادالرحمان با بزرگوارى و كرامت و خیلى راحت و آرام از كنار مسأله عبور مىكنند و خم به ابرو نمىآورند. اینجا جاى آن نیست كه انسان بگوید: فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِه(1) (= همان گونه كه مورد عقوبت قرار گرفتهاید [متجاوز را] به عقوبت برسانید.) در مقابل بىعقلى و كودكى نابخردان اگر مقابله به مثل كنیم، ما نیز
1. نحل (16)، 126.
همانند آنها خواهیم بود؛ و نابخردان گاهى كسانىاند كه به تعبیر قرآن، همانند حیوان و حتى پایینتر از حیوانند:
أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَیْهِ وَكِیلاً * أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاّ كَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلا؛(1) آیا دیدى آن كس را كه هواى نفس خود را معبود خویش گرفته است؟ آیا مىتوانى ضامن [هدایت]او باشى؟ یا گمان دارى كه بیشترشان مىشنوند یا مىاندیشند؟ آنان جز مانند چهارپایان نیستند، بلكه پستترند.
از این رو، انسان عاقلى كه طریق بندگى خدا را در پیش گرفته، باید در مقابل این گونه افراد كریمانه برخورد كند و اصولا آنها ارزش این را ندارند كه او وقت و فكرش را صرف آنان نماید. براى عبادالرحمان همین كافى است كه خود را از شرّ چنین كسانى مصون بدارند و محترمانه و هرچه سریعتر خود را از آتش فتنه آنان خلاص كنند.
البته باید اذعان نمود كه چنین برخوردى به هیچ وجه سهل و ساده نیست و انسان براى آنكه بتواند چنین برخوردى داشته باشد، باید از قبلْ ملكه حلم را در خویش تقویت كرده باشد تا بتواند اعصاب خود را كنترل كند و بر آن مسلط باشد. در چنین صحنههایى طبیعت آدمى به گونهاى است كه به خشم مىآید و ناراحت مىشود و بسیار محتمل است كه به رفتارى نسنجیده و كودكانه دست بزند. از این رو انسان باید خود را مهیا كرده باشد تا بتواند رفتارى همراه با حلم و سكینه و وقار از خود به نمایش بگذارد. البته رفتار كریمانه در این گونه موارد، لازمه و اثر چنین صفتى در وجود شخص است و آیه هم مستقیماً نمىفرماید كه عبادالرحمان كسانىاند كه داراى حلم و سكینه و وقارند، بلكه اثر و رفتارى را كه حاكى از این امور است بیان مىكند. كسى كه از حلم و سكینه و وقار برخوردار است، اگر با اهل لغو و رفتار ناشایست آنها مواجه شود، دستخوش عواطف و احساسات زودگذر قرار نمىگیرد و برخوردى كریمانه و بزرگوارانه از خود بروز خواهد داد.
1. فرقان (25)، 43 و 44.
امر دیگرى كه در این زمینه نباید از نظر دور داشت این است كه به طور كلى در اكثر مسائل اخلاقى و تربیتى نكتههاى ظریفى وجود دارد كه بسیارى از اوقات مورد غفلت واقع مىشود. براى مثال، در بحث تواضع اشاره كردیم كه نباید تصور كرد تواضع همیشه و در همه جا امرى ارزشى و پسندیده است، بلكه مواردى وجود دارد كه تواضع در آن موارد علاوه بر آنكه هیچ حُسن و ارزشى ندارد، ضد ارزش و نكوهیده نیز به حساب مىآید. در بحث حاضر نیز باید توجه داشت كه انسان مؤمن در همه جا هم نباید در مقابل رفتار ناشایست دیگران حلم و بردبارى به خرج دهد و با كرامت و بزرگوارى و بىاعتنایى از كنار آن عبور كند. بر اساس همان قاعده كلى كه در بحث تواضع بیان كردیم، سكوت كردن و بىاعتنایى نمودن در برابر رفتارهاى ناشایست دیگران تا آنجا مطلوب است كه در مسیر عبودیت خداى متعال باشد. اما اگر در جایى این كار موجب گردد كه حق الهى پایمال شود دیگر امرى ارزشى و مطلوب و پسندیده نخواهد بود.
اگر در جایى رفتار زشت و ناشایست دیگران فقط موجب مىشود كه حق شخصى من پایمال گردد، اینجا باید گفت، من و هر چه دارم فداى بندگى خدا. همه عالم به یك اراده خداوند به وجود آمده و با یك اراده هم مىتواند از بین برود؛ بنابراین همه عالم هم كه باشد ارزشى ندارد كه من بخواهم بر سر آن ناراحتى كنم و با افراد سبكسر و كسانى كه اهل كارهاى لغو و بیهودهاند درگیر شوم.
اما گاهى هست كه رفتار نابخردانه و جاهلانه كسانى باعث مىشود كه به عظمت الهى لطمه وارد شود، و حق خداوند تضییع گردد و مورد تعرض و اهانت قرار گیرد. اینجا دیگر نباید سكوت كرد و آرام و راحت از كنار مسأله گذشت. اینجا جایى است كه باید به خشم و خروش آمد و به دفاع از عظمت و حق الهى برخاست. به راستى اگر بنا بود كه خشم در هیچ كجا به كار انسان نیاید پس اصولا چرا خداى متعال خشم را در نهاد انسان آفرید و قرار داد؟ در كتابهاى روایى ما در این زمینه روایتى نقل شده كه تعبیرى عجیب در آن به كار رفته است و مىفرماید، كسى كه براى خدا چهرهاش را در هم نكشد آتش جهنم آن را در هم خواهد كشید!
از این رو اگر با حركت و صحنهاى مواجه شویم كه سكوت و بىتفاوتى نسبت به آن باعث مخفى شدن یا تضییع حق الهى و توهین به اسلام و مقدسات و خدشه وارد آمدن به عظمت الهى شود هرگز نباید سكوت كرد. متأسفانه برخى افراد در این گونه موارد نیز قائل به سكوت و عدم موضعگیرى هستند. اینان با طرح شعار «الباطلُ یَموتُ بموت اهله» یا «الباطل یَموتُ بترك ذِكرِه» این رفتار خود را این گونه توجیه مىكنند كه واكنش نشان دادن و موضعگیرى در برابر این افراد، نوعى تبلیغ و ترویج از آنها و كارشان است، و از این رو بهترین سیاست این است كه هیچ عكسالعملى در برابر آنها نشان ندهیم و آنان را به حال خود رها كنیم تا خود به خود خاموش و فراموش شوند.
اما آیا به راستى مىتوان در مقابل اهانت به مقدسات اسلام ساكت ماند و با بىتفاوت از كنار آن عبور كرد؟ اگر ما در مقابل تضییع حق خدا و پایمال شدن عظمت خداوند و ارزشهاى الهى كوتاه بیاییم و سكوت كنیم، آیا این كار را باید رفتار كریمانه نامید یا تنبلى و ملاحظهكارى و مسامحه در انجام تكلیف؟
ما از حق شخصى خویش مىتوانیم و ممكن است بگذریم، اما از حق خدا و عزت و عظمت الهى و اسلام و قرآن نمىتوانیم چشمپوشى كنیم. عزت خدا و رسول و مسلمانان باید پیوسته در جامعه پاس داشته شود و محفوظ باشد و این مسأله موضوعى نیست كه كسى بتواند در مورد آن كوتاه بیاید:
وَللهِِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِین؛(1) و عزت مخصوص خدا و پیامبر و مؤمنان است.
سخن و فرمان الهى باید بالاترین سخنها در عالم باشد:
كَلِمَةُ اللهِ هِیَ الْعُلْیا؛(2) كلمه خدا است كه برتر است.
و به اقتضاى: اَلاِْسْلامُ یَعْلُو وَلا یُعْلى عَلَیْه؛(3) دین اسلام باید برتر و بالاتر از همه چیز باشد.
بر این اساس، اگر در جایى به اسلام و احكام الهى و مقدسات اسلامى توهین شود آنجا دیگر جاى سكوت و «مَرُّوا كِراماً» نیست. آن لغوى كه انسان باید آن را نادیده و
1. منافقون (63)، 8.
2. توبه (9)، 40.
3. ر.ك: بحارالانوار، ج 65، ص 235، روایت 15، باب 5.
نشنیده بگیرد و در مقابل آن آرامش به خرج دهد، مصداقش آن جایى است كه حق خود انسان تضییع شود و خود آدمى مورد توهین و تمسخر قرار گیرد و به شخص او جسارت شود. نتیجه گذشت و برخورد كریمانه در چنین مواردى آن خواهد بود كه خداى متعال انسان را بیشتر دوست خواهد داشت. اما هنگامى كه نسبت به خدا و دین و احكامش جسارتى روا داشته شود و كسانى بدعتى در دین گذاشته و در حال ترویج آن باشند، دیگر نباید آرام نشست و سكوت كرد. سكوت در این گونه موارد موجب لعن الهى و مشمول این آیه شریفه خواهد بود:
إِنَّ الَّذِینَ یَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَالْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنّاهُ لِلنّاسِ فِی الْكِتابِ أُولئِكَ یَلْعَنُهُمُ اللهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُون؛(1) كسانى كه نشانه هاى روشن و رهنمودى را كه فرو فرستاده ایم، بعد از آن كه آن را براى مردم در كتاب توضیح داده ایم، مخفى مى كنند، آنان را خدا لعنت مى كند، و همه لعنت كنندگان [نیز] آنان را لعنت مىكنند.
عالمانى كه در مقابل ظهور و رواج بدعتها سكوت مىكنند و دم برنمىآورند، لعنت همه لعنتكنندگان عالم بر آنها خواهد بود. پیامبراكرم(صلى الله علیه وآله) در همین زمینه در روایتى مىفرماید:
اِذا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فى اُمَّتى فَلْیُظْهِرِ الْعالِمُ عِلْمَهُ وَاِلاّ فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَالمَلائِكَةِ وَالنّاسِ اَجْمَعین؛(2) هنگامى كه بدعتها در امت من پدیدار شد پس عالم باید علمش را آشكار كند، وگرنه لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر او باد.
از این رو در مقابل كسانى كه به دین و مقدسات اهانت مىكنند و با گفتار و رفتار جسارتآمیز فرامین و حقوق الهى را به مسخره مىگیرند، سكوت جایز نیست و رفتار كریمانه و حلم و وقار معنا و مفهومى ندارد.
برخى از ما اگر در خودمان دقت نماییم، ملاحظه مىكنیم آنجا كه مسأله شخصى است و اهانت و تضییع به شخصیت و حقوق خودمان بازمىگردد، ناراحت و دلخور مىشویم،
1. بقره (2)، 159.
2. بحارالانوار، ج 57، ص 234، روایت 188، باب 1.
اما جایى كه كسانى به اسلام و مقدسات توهین مىكنند، به راحتى آنها را مىبخشیم و كریمانه عفوشان مىكنیم! اگر این گونه باشد معلوم مىشود كه ما در واقع به جاى خدا خود را پرستش مىكنیم و معبود ما بت نفسمان است. در همین زمینه ذكر خاطرهاى خالى از لطف نیست:
كسانى كه حكومت پهلوى و زمان قبل از انقلاب را درك كرده باشند به خاطر دارند كه در آن زمان موسیقىهاى آنچنانى در هر كوى و برزنى رایج بود و برخى افراد صداى آن را چنان بلند مىكردند كه موجب آزار و اذیت همسایهها و دیگرانى كه اطراف آنها بودند، مىگردید و به هر حال این وضعیت مشكلات و دردسرهایى را براى افراد متدین و مذهبى ایجاد مىكرد. در آن ایام یك بار اتفاق افتاد كه من با كسى همسفر شدم و در یك صندلى كنار هم نشسته بودیم. او شروع كرد به اینكه، بله، اوضاع خیلى خراب شده و زمانه، زمانه گناه شده و انسان از دست اهل معصیت آسایش ندارد. پرسیدم: چطور؟ چه چیزى است كه شما را این قدر ناراحت و نگران كرده است؟ گفت: براى مثال، این مسأله موسیقى مرا بیچاره كرده، مردم آن قدر بىحیا شدهاند كه اصلا اعتنایى به احكام الهى ندارند و هرچه هم نصیحت مىكنى اثر ندارد. من پرسیدم: به نظر شما آیا این موسیقى و غنایى كه شما مىفرمایید، گناهش بزرگتر است یا غیبت؟ چون فردى روحانى بود و با معارف اسلامى آشنایى داشت، پاسخ داد: البته روایاتى كه درباره غیبت وارد شده بسیار عجیب است، و به نظر مىرسد ظاهراً گناه غیبت از غنا و موسیقى خیلى بدتر و بزرگتر باشد. من گفتم: بسیارى از گناهان دیگر نیز در مقایسه با موسیقى بسى بدتر و بزرگترند. براى مثال، ربا از آن جمله است و در مورد رباخوارى در روایات این گونه آمده كه یك درهم ربا گناهش بدتر و بزرگتر است از گناه كسى كه ـ نعوذ بالله ـ هفتاد بار در خانه خدا و مسجد الحرام با محارم خود مرتكب فحشا شود!!(1) من به آن آقا گفتم: اگر كسى علناً ربا بخورد آیا شما همین قدر ناراحت مىشوید كه این صداى موسیقى آزارتان مىدهد و ناراحتتان مىكند؟ یا اگر كسى از مؤمنى نزد شما یا در جلسهاى غیبت كند، آیا به اندازه همین صداى موسیقى از آن ناراحت مىشوید؟
1. همان، ج 103، ص 116، روایت 6، باب 5.
من در واقع مىخواستم به آن شخص این را بگویم و بفهمانم كه اگر شما از صداى موسیقى ناراحت مىشوید، مقدارى از آن به لحاظ این است كه آن فرد با پخش این موسیقى احترام شما را نگه نمىدارد و به شخص شما اهانت مىكند و چون لباس روحانیت تن شما است، مىخواهد به شما بىاحترامى و دهنكجى كند. از این رو اگر نگوییم همه یا بخش اعظم این ناراحتى، دستكم مقدارى از آن به این بازمىگردد كه شخص شما طرف حساب هستید و این كار در واقع توهین به شخصیت شما محسوب مىشود. اما آنجا كه كسى مشغول غیبت است یا ربا مىخورد، گناهى است كه به من ارتباطى پیدا نمىكند و با شأن و مقام من كارى ندارد؛ بنابراین لازم نیست ناراحت شوم!
اگر ناراحتى واقعاً به خاطر گناه است، مگر گناه با گناه فرق مىكند؟ چگونه است كه اگر كسى گناهى انجام دهد كه لازمهاش بىحرمتى به من و لكهدار شدن شخصیت من است واكنش نشان مىدهم اما آنجا كه به دین و مقدسات و احكام الهى جسارت مىشود، مىگویم انسان باید صبر و حوصله به خرج دهد؟!
حقیقت این است كه اینها از دامهاى شیطان است و ناراحتى ما به خاطر خودمان است ولى با تسویلات شیطان فكر مىكنیم از ارتكاب گناه توسط دیگران است كه ناراحت مىشویم. بسیارى از ما آیه «وَإِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما» را به لغوى اختصاص مىدهیم كه آن لغو تعرضى به شخص ما و شخصیت و حق ما نداشته باشد. این در حالى است كه بر اساس آیات و روایات، انسان اگر در مقابل تضییع حق خدا سكوت كند مشمول لعنت اولین و آخرین خواهد بود. اینجا جاى لبخند و گذشت و مدارا نیست و كمترین كارى كه یك مسلمان در این موارد باید انجام دهد این است كه اخم كند و چهره درهم بكشد، وگرنه آتش جهنم آن را در هم خواهد كشید.
البته از سوى دیگر نیز نباید از یك نكته غفلت كرد. آن نكته این است كه بر اساس یك تقسیم براى هر مؤمنى مىتوان دو چهره در نظر گرفت. او در یك چهره و لحاظ، «من» است، و در چهره و لحاظى دیگر، «مؤمن» به شمار مىآید. صفاتى كه براى عبادالرحمان گفته مىشود، در واقع براى آن است كه انسان «من» را در مقابل خدا كوچك كند و با این كوچك كردن، عظمت و كبریایى خداى متعال را به منصه ظهور
برساند. بحثهایى كه تا به حال در مورد مرور كریمانه بر لغو و بىاعتنایى و سكوت در مقابل رفتار جاهلانه نابخردان داشتیم، در واقع مربوط به جایى است كه با این رفتار اهانتى به «من» بشود و حقى از «من» تضییع گردد. اینجا است كه مىگوییم باید برخورد كریمانه داشت و با بزرگوارى و حلم از كنار اهانتها و جسارتهاى افراد بىخرد عبور كرد. اما اگر رفتارى است كه نه موجب بىاحترامى و خرد شدن شخصیت «من»، بلكه سبب تحقیر و بىحرمتى «مؤمن» مىشود، آنجا خداوند اجازه شكسته شدن حرمت «مؤمن» و تحقیر او را نمىدهد. این قبیل موارد در واقع مصداق این آیه شریفه است كه:
وَلَنْ یَجْعَلَ اللهُ لِلْكافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلا؛(1) وخداوند هرگز براى كافران بر [زیان]مؤمنان [راه] تسلطى قرار نداده است.
اراده الهى بر آن است كه «مؤمن» از آن جهت كه مؤمن است همیشه باید عزیز باشد و خداوند اجازه بىاحترامى به مؤمن را نمىدهد:
وَللهِِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِین؛(2) و عزت مخصوص خدا و پیامبر و مؤمنان است.
اما در هر صورت انسان باید در این گونه موارد كاملا مراقب باشد و دقت كند كه آیا واقعاً ناراحتىاش از آن جهت است كه «مؤمن» تحقیر شده و مورد اهانت قرار گرفته، یا از آن جهت كه به «من» اهانت شده و احترام «من» رعایت نگردیده، آزردهخاطر شده است. اصولا یكى از برجستگىها و امتیازات نظام ارزشى اسلام مربوط به همین لطافتها و نكتههاى ظریف است و دقت فوقالعاده اسلام در مسائل را نشان مىدهد. چه بسا رفتارها و اعمالى كه مردم آنها را یكسان و مساوى مىبینند و مىپندارند، اما واقعیت این است كه از زمین تا آسمان تفاوت دارند. براى مثال، گاهى دو نماز است، هر دو با لحن زیبا و در مسجد و در صف اول؛ اما در روایت مىفرماید دو نفر وارد مسجد مىشوند و هر دو هم مثل هم نماز مىخوانند، در حالى كه نماز یكى او را بهشتى، و نماز دیگرى او را جهنمى مىكند!
گرچه پوسته و ظاهر هر دو عمل یكى است، اما این روایت و امثال آن، توجه ما را به
1. نساء (4)، 141.
2. منافقون (63)، 8.
دقت در باطن و مغز و «نیت» عمل جلب مىكند. یك نماز، نمازى است كه انسان مىخواهد خود و نمازش را به مردم نشان دهد. نماز دیگر نمازى است كه در آن براى انسان حالت توبه و انكسار پیدا مىشود و با خدا عهد و پیمان مىبندد كه دیگر گناه نكند. نماز اول موجب هلاكت و دورى هر چه بیشتر از خدا و جهنمى شدن است، و نماز دوم فرد را محبوب خدا مىكند و مستوجب بهشت برین و همنشینى با نیكان و صالحان مىگرداند. از این رو بحث «نیت» و انگیزه در دستگاه ارزشى اسلام بحثى بسیار مهم است و بایستى بیش از پیش مورد دقت و تأمل قرار گیرد.