فصل پنجم:حماسه فاطمى و عبرت‌هاى آن

فصل پنجم:

 

حماسه فاطمى و عبرت‌هاى آن

 

فاطمه(علیها السلام)، فدایى ولایت

فاطمه(علیها السلام)، فاتح ستیغ فصاحت

فاطمه(علیها السلام)، بانى عظیم‌ترین خدمت

سقیفه، سنگ بناى بدعت و جنایت

بزرگ‌ترین ظلم‌ها در حق على مرتضى(علیه‌السلام)

بزرگ‌ترین ستم‌ها در حق فاطمه زهرا(علیها السلام)

پیشینه و فرجام فدك

راز قیام برزگ زهرا(علیها السلام) در مقابل غصب فدك

ریشه‌هاى فاجعه سقیفه و غصب فدك از منظر زهرا(علیها السلام)

  1. پراكندگى از اطراف امامى یگانه

  2. سربرآورى نفاق‌ها و كینه هاى خفته

  3. سطحی‌نگری‌ها و بی‌غیرتی‌هاى غافلانه

  4. تأویل‌ها و قرائت‌هاى دینى منحرفانه

 

 

فاطمه(علیها السلام) فدایى ولایت

در اسوه پذیرى از سیره فاطمى، آنچه در درجه اول اهمیت و ضرورت قرار می‌گیرد، عرصه‌هایى از شخصیت و سیره زندگانى آن دُر یكدانه عرش الهى است كه براى عصر ما بیشتر از هر چیز مورد نیاز می‌باشد.

بایستى پیش‌تر و بیشتر بدان صفت‌ها و گفتارهایى از آن بانوى بزرگوار بپردازیم كه در شرایط زمانه و دوره ما مهم‌تر و لازم‌تر می‌نماید و می‌تواند وظیفه ما را نسبت به انقلاب و آینده كشور اسلامى‌مان روشن سازد.

یكى از ضروری‌ترین عرصه‌هایى كه در آن بایستى به فاطمه زهرا(علیها السلام) اقتدا نمود، عرصه دفاع از حریم امامت و ولایت می‌باشد.

در فرهنگ شیعیان، به ویژه پس از انقلاب اسلامى ایران، حضرت صدّیقه طاهره(علیها السلام) به عنوان حامى و فدایى ولایت لقب گرفته‌اند؛ چرا كه او در كوتاه دوره زندگانى خویش پس از هجران رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) زیباترین جلوه پاسدارى از حریم ولایت را به تصویر كشانید و یگانه‌ترین اسوه گرى را در این گستره بر تارك تاریخ جاودانه گردانید.

فاطمه (علیها السلام) شیداترین پروانه شمع امامت بود؛ پروانه عاشقى كه با سوختن و فداسازى خویش به همگان آموخت كه امام برحق چونان كعبه است؛ كعبه‌اى كه مردم بایستى بر گِردش طواف نمایند ؛ نه او بر گِرد مردم: مَثَلُ الاِمامِ مَثَلُ الْكَعْبَةِ اِذْ تُؤْتى وَ لا تَأْتى(1).این، فاطمه بود كه عاشقانه‌ترین پاسداشت را از حریم امامت روا داشت. این، فاطمه بود كه یگانه‌ترین اسوه‌دهى را در همرهى با ولایت ادا ساخت؛ همو كه پهلویش شكست و در خون نشست؛ اما لحظه‌اى از یاورى ولّى امر خویش از پاى ننشست؛ همو


1. قالَتْ فاطِمَةُ (علیها السلام) لَقَدْ قالَ رَسوُلُ اللّهِ (صلى الله علیه وآله وسلم): مَثَلُ الاِمامِ مَثَلُ الْكَعْبَةِ اِذْ تُؤْتى وَ لاتَأْتى. بحار الانوار: ج 36، ص 353، روایت 224.

كه با فریادهاى جگرسوز خویش، زیباترین شعار ولایتمدارى را در گوش جان پیروان خویش طنین‌انداز ساخت: یا اَبَاالْحَسَنِ! روُحى لِروُحِكَ الفِداءُ وَ نَفْسى لِنَفسِكَ الْوِقاءُ. إِنْ كُنْتَ فى خَیْر كُنْتُ مَعَكَ وَ إِنْ كُنْتَ فى شَرّ كُنْتُ مَعَكَ؛(1) اى ولى امر من! روحم به فداى روح تو و جانم سپر بلاى تو! هماره همراه تو خواهم بود؛ چه در خیر و نیكى به سر برى و چه در سختى و بلا گرفتار شوى!

بارى، پیشتازترین، خالص‌ترین و کاری‌ترین حمایتگر ولایت و امامت، فاطمه(علیها السلام) بود و هموست كه بایستى مقتدا و اسوه ما در این بره‌ه از زمان واقع شود:

فطرت تو جذبه‌هاه‌ه دارد بلند *** چشم هوش از اسوه زهرا مبند!

تا حسینى شاخ تو بار آورد *** موسم پیشین به گلزار آورد.(2)

فاطمه، فاتح ستیغ فصاحت

ضرورت دفاع از حریم امامت و رسواسازى پیشوایان ضلالت، باعث شد تا خداوندگار حیا و پوشیدگى به میدان سخنورى گام گذارد و با ایراد خطبه‌هایى حماسى و شورآفرین، زیباترین قطعات ادب را رقم زند.

فاطمه كه میراثدار فصاحت فصیح‌ترین مردم عرب بود، در شرایطى بحرانى و بدون هیچ آمادگى قبلى چنان خطبه‌هایى ایراد فرمود كه به جاودانه‌ترین قطعات ادبى در تاریخ ادبیات عرب تبدیل گردید. او میراثدار رسول بود و براى حفاظت از رسالت، با ایراد خطبه‌هایى بىمثال بانى بناى بلاغت گشت و طلایهدار كاروان خطابت. بارى، اگر یگانه كفو و همانندش على(علیه‌السلام) را استثنا كنیم، می‌توان او را «یكهتاز میدان فصاحت و بلاغت» در آن دوران نامید؛ بزرگ بانویى كه در گستره فصاحت و بلاغت نیز یگانه سرور بانوان جهان از ازل تا ابد گشت.(3)


1. كوكب الدُرّى: ج 1، ص 196.

2. شعر از علامه محمد اقبال لاهورى. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 41.

3. از آن یگانه بانوى خلقت سه خطبه تاریخى گزارش شده است:

1. خطبهاى آتشین و قیامانگیز در مسجد مدینه؛

2. خطبهاى افشاگرانه و هشدارآمیز در جمع زنان مهاجر و انصار در منزل؛

3. خطبهاى بیدارگرانه و نكوهشآمیز در میان مردم كوچه در نزدیك منزل.

خطبه تاریخى حضرت زهرا(علیها السلام) در مسجد پیامبر از نظرگاه فصاحت و بلاغت، در اوج هماهنگى و یگانگى است و از دیدگاه معرفت و حكمت در كمال گرهگشایى و گستردگى؛ خطبهاى كه در فرازهاى كوتاهش، چنان حقایق ژرف و عمیقى گنجانیده شده است كه كشف و به كارگیرى آن‌ها می‌تواند گره گشاى بسیارى از مشكلات پیچیده امروز ما در تمام عرصه‌هاه‌ه گردد؛ خطبهاى كه با حكمتآموزىهاى رمزگونهاش، می‌تواند كلید درهاى خیر و بركت را در اختیار ما نهد و رهنماى ما در مسیر توسعه‌هاى فردى و اجتماعى گردد.

فاطمه، بانى عظیم‌ترین خدمت

خدمت فاطمه (علیها السلام) به عالم هستى، قابل هیچ وصفى نیست. او هم به پدرش، به عنوان رسول خدا و هم به همسرش به عنوان ولىّ خدا و هم به امت اسلام به عنوان پیروان رسول خدا، خدمت كرد؛ خدمتى كه از عهده هیچ كسى، حتى یگانه همتایش امیرمؤمنان نیز بر نمی‌آمد. اگر زهرا(علیها السلام) و آن خطبه‌هاى هدایت‌گرانه‌اش نمی‌بود، امروز ما نیز باور نمی‌کردیم كه حق با على بوده است؛ چرا كه نفاق‌ها، کینه‌هاه‌ه، دنیاگرایى‌ها، ساده‌انگارى‌ها، سیاست‌بازى‌ها، تطمیع‌ها، تبلیغ‌ها، تحریف‌ها دست به دست هم داده و امامت را چنان به انزوا كشانده بود كه حتى اجازه نمی‌داد فریاد حقجویى على(علیه‌السلام) به گوش احدى از آیندگان برسد.

رسالت و امامت، تحقق‌بخش هدف خلقت بود و این فاطمه بود كه امامت را حیاتى دیگر بخشید، رسالت را مایه ثمر گردید و خلقت را به هدف نزدیك گردانید:

نخل نبوت ز تو شد بارور *** باغ امامت ز تو شد پر شجر

مهر تو رخشان ز بلنداى عرش *** سفره تو گستره عرش و فرش

علت غایى به دو عالم تویى *** جوهره عالم و آدم تویى.(1)

آرى، قیام فرهنگى فاطمه(علیها السلام)، حماسه‌اى بود كه تنها از عهده خودش بر می‌آمد.


1. شعر از حاجى محمد جان قدسى از سخنوران سده یازدهم هجرى. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 22.

آگاهى‌بخشى الهى زهرا(علیها السلام) به امت اسلامى، چنان در اوج بى‌مثالى است كه پژواك روح‌بخش آن تا قیام قیامت، در گوش جان جهان، طنین‌انداز خواهد ماند. فاطمه(علیها السلام)، مردم زمانه خویش را می‌شناخت و مىدانست آن مسلمان‌نمایان بى‌غیرت، لیاقتِ عبرت‌پذیرى از سخنان او و جسارت قیام به همراه او را ندارند؛ اما می‌خواست براى آیندگان، ضلالت را رسوا، حقیقت را برملا و حجت را تمام نماید:

من آنچه شرط بلاغ است با شما گفتم. اما مى‌دانم كه خوارید و در چنگال زبونى گرفتار. یارى نكردن وجودتان را فرا گرفته و ابر بى‌وفایى بر قلوبتان سایه گسترده. چه كنم كه دلم خون است و بازداشتن زبان شكایت از طاقت بیرون. مى‌گویم براى اتمام حجت بر مردمان. بگیرید این لقمه گلوگیر به شما ارزانى و ننگ حق‌كشى و حقیقت‌پوشى بر شما جاودانى!! یقین بدانید كه آسوده‌تان نگذارد تا شما را به آتش افروخته خدا بیازارد؛ آتشى كه هر دم فروزد و دل و جان را بسوزد. آنچه می‌کنید خدا می‌بیند و ستمكار به زودى داند كه در كجا می‌نشیند. فرجام كارتان را نگرانم و و چون پدرم شما را از عذاب خدا می‌ترسانم. به انتظار بنشینید تا میوه درختى را كه كشتید، بچینید و كیفر كارى را كه كردید، ببینید.(1)

فاطمه در قیام پرحماسه فرهنگى‌اش، لحظه‌اى از افشاگرى و روشنگرى‌هاى هدایت‌بخش خویش دست بر نداشت تا به همه مسلمانان طول تاریخ بفهماند كه سكوت در مقابل مهاجمان فرهنگى پذیرفتنى نیست؛ غفلت در مقابل هدف‌گیرانِ ولایت و رهبرى عقلایى نیست؛ پرده‌پوشى در مقابل منافقان داخلى فضیلتى نیست؛ ساده‌انگارى در مقابل طرح پرشتاب براندازى، تحمل‌كردنى نیست و آن هنگام كه اصل و اساس اسلام به ورطه خطر افتاده باشد، هیچ تقیه و بهانه‌اى براى احدى، چه زن و چه مرد، شرعى نیست. باید به پاخاست؛ باید فریاد برآورد؛ بایستى در برابر ضلالت قد علم كرد و همچون سیلى بنیانكن بر تیره خارهاى نفاق خروشید:


1. ألا وَ قَدْ قُلْتُ الَّذى قُلْتُ عَلى مَعْرِفَة مِنّى بِالْخَذْلَةِ الَّتى خامَرَتْكُم. وَلكِنَّها فَیْضَةُ النَّفْسِ وَ نَفْثَةُ الغَیْظِ وَ خَوْرُالْقَناةِ وَ بَثَّةُ الصَّدْرِ وَ مَعذِرَةُ الحُجَّةِ. فَدوُنَكُمُوها فَاحْتَقِبُوها مُدْبِرَةَ الظَّهْرِ، ناقِبَةَ الْخُفِّ، باقِیَةَ العارِ، مَوْسُومَةً به غضبِ الجَبّارِ شَنارِ الابَدِ مَوْصوُلَةً به نارِ اللّهِ الْمُوقَدَةِ الَّتى تَطّلِعُ عَلَى الأَفْئِدَةِ. فَبِعَیْنِ اللّهِ ما تَفعَلُونَ «وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلب یَنْقَلِبُونَ» (شعراء: 227) اَنَا إِبْنَةُ نَذیر لَكُمْ بَیْنَ یَدَىْ عَذاب شَدید. فَاعْمَلُوا إِنّا عامِلُونَ وَانَتَظِروُا إِنّا مُنْتَظِرُون. كشف الغمّة: ج 1، ص 491. الاحتجاج: ص 102. دلائل الامامة: ص 37.

ما زنده از آنیم كه آرام نگیریم *** موجیم كه آسودگى ما عدم ماست.

فاطمه، در مقابل بدعت و تحریف اسلام، آرام ننشست، برخاست، جوشید و خروشید، افشاگرى نمود و روشنگرى كرد؛ چرا كه با الهام الهى و تحدیث جبراییل از آینده خبر داشت و مى‌دانست این روشنگری‌ها عاقبت دل‌هاى لایقى خواهد یافت و نقش بى‌نظیرى را در به ثمر رسانى امامت و محقق‌سازى هدف خلقت ایفا خواهد نمود.

سقیفه، سنگ بناى بدعت و جنایت

هنوز چند ماهى از حجةالوداع و بیعت همگان با وصىّ مصطفى نگذشته بود كه ابر سیاه پیمان‌شكنى جامعه اسلامى را به تیرگى و سیاهى كشانید.

هنوز چند ساعتى از عروج آخرین پیامبر نگذشته بود كه امت او تیغ حق‌كشى از نیام كینه و نفاق بر كشیدند و بر قلب یگانه وصىّ او نشاندند. هنوز چند لحظه‌اى از غسل بدن مطهر پیامبر رحمت نگذشته بود كه پیروانش، پاره تن و یگانه دختر او را مورد دردناک‌ترین بى مهری‌ها و ظلم‌ها قرار دادند.

چگونه می‌توان باور كرد كه پیشگامان بیعت با علىّ مرتضى و اولین منادیان بَخٍّ بَخٍّ لَكَ یا عَلى!(1) چنان عهد و پیمان تاریخى خویش را از یاد ببرند كه در زمره پیشوایان حق‌كشى و سردمداران پیمان‌شكنى و گمراهى درآیند:

آه از آن پیمان‌شكن كز كینه خمّ غدیر! *** آتشى افروخت تا هم خمّ و هم پیمانه سوخت.(2)

چگونه می‌توان باور كرد یاوران پیامبر؛ همانانى كه بارها از پیامبر شنیده بودند كه خشم فاطمه، خشم خداست و آزار رسانى به او، آزار رسانى به خداست، چنان در گرداب خودخواهى و غفلت گرفتار آیند كه همه چیز را به فراموشى سپارند و فجیع‌ترین


1.... و اَظْهَرَ عُمَرُ بِذلِكَ سُرُوراً كامِلا وَ قالَ فیما قالَ: بَخٍّ بَخٍّ لَكَ یا عَلىُّ! اَصْبَحتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلا كُلِّ مُؤْمِن وَ مُؤمِنَة. كشف الغمّة: ج 1، ص 237. اعلام الورى: ص 132. الارشاد: ج 1، ص 177.

2. شعر از آیة الله محمدحسین غروى اصفهانى. دیوان: ص 36.

بى‌حرمتى‌ها و جسارت‌ها را در حق جگرگوشه پیامبر، روا دارند؛ او را به مسلخ دیوار و درى آتشین كشانند، سینه‌اش را در خون نشانند، پهلویش را در هم شكنند، صورتش را سیلى زنند و محسنش را به شهادت رسانند:

آه از آن ساعت كه از دست جفاى روزگار! *** خاطرت افسرد و پهلویت شكست از ضرب در

مهبط جبریل و آتش، این چه بیداد است داد! *** خانه حق را به ناحق دست ناحق زد شرر

عصمت پاك خدا و سقط محسن اى دریغ! *** زین جفاى بى‌حساب و زین خطاى بى شَمَر.(1)

سقیفه، نطفه‌گاه بدعتى شد كه تمام بدعت‌گذارى‌ها در اسلام را پشتوانه‌اى قوى گردید. سقیفه، گشاینده كوره‌راهى شد كه براى همه انحراف‌ها و گمراهی‌ها در طول تاریخ به گذرگاهى دایمى بدل گردید. سقیفه، توطئه‌گاه چنان حق‌كشى و ظلمى شد كه براى جمله ظلم‌ها و حقكشى‌ها، دستمایه‌اى بى‌نظیر گردید. سقیفه پایه‌گذار چنان ستم و جسارتى شد كه براى تمام ستم‌ها، بى‌حرمتى‌ها و جسارت‌ها در طول تاریخ اسلام زیربنایى مستحكم گردید. در سقیفه، نطفه همان بدعت، فساد و انحرافى بسته شد كه پاره تن مصطفى، حضرت زهرا(علیها السلام) امت اسلام را از آثار شوم و هولناك آن به شدت بر حذر می‌داشت:

اما به جان خودم سوگند! نطفه فساد بسته شد. باید انتظار كشید تا مرض فساد، پیكر جامعه اسلامى را از پاى در آورد!!! از این پس از پستان شتر به جاى شیر خون می‌دوشید و زهرى كه به سرعت هلاك‌كننده است! این‌جاست كه روندگان راه باطل، زیان كننده‌اند. و مسلمانان آینده خواهند دانست، سرانجام اعمال مسلمانان صدر اسلام چه بوده است؟! از این پس، قلب‌هاى شما با فتنه‌هاه‌ه آرام خواهد گرفت. بشارت باد شما را به شمشیرهاى كشیده و برّان! و به حمله و تهاجم‌هاى پى‌درپى ستمكاران! و به هم ریخته شدن امور اجتماعى همگان! و به استبداد و دیكتاتورى از سوى ظالمان؛ آن‌ها كه غنایم و حقوق شما را اندك پرداخت می‌کنند. و جمع شما را با شمشیرهاى خود درو می‌نمایند. پس حسرت و اندوه بر شما! كارتان به كجا خواهد انجامید؟


1. شعر از محمدعلى مردانى از سخن‌سرایان معاصر. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 138.

دریغا كه دیده حقیقتبین ندارید، بر ما هم تاوانى نیست و نمی‌توانیم شما را به كارى كه كراهت دارید الزام كنیم.(1)

بارى سقیفه، پیام‌آور همه ظلم‌ها و جسارت‌ها در حق ذریه پیامبر گردید:

پیام‌آور پهلوشكنى و به شهادترسانى فاطمه زهرا(علیها السلام)؛ زیربناى مظلومیت و در خوننشانى على مرتضى(علیه‌السلام)؛ زمینه‌ساز غربت و جگر پارگى امام حسن مجتبى(علیه‌السلام)؛ سنگ‌بناى فاجعه كربلا و بر نى شدن سر اباعبدالله(علیه‌السلام):

ضربه‌هاه‌ه بر بازوى زهرا اگر قنفذ نمی‌زد *** شمر دون بر حنجر سبط نبى، خنجر نمی‌زد

محسن شش‌ماه‌ه گر مقتول پشت در نمی‌شد *** حرمله تیرى به حلقوم على‌اصغر نمی‌زد

خصم اگر در كوچه سیلى بر رخ مادر نمی‌زد *** كعب نى هرگز كسى بر زینب اطهر نمی‌زد

گر نمی‌بردند مولا را به مسجد دست بسته *** هیچ كس غل بر تن آن عابد مضطر نمی‌زد

آرى، هنوز نیم قرنى از حجةالوداع نگذشته بود كه امت محمد، تیغ بر اوصیاى او كشیدند و با نام اسلام، قلب اسلام را كه امام است، هدف تیرها، تیغ‌ها و خنجرهاى كینه و نفاق خود قرار دادند. به ظاهر یگانه‌پرست شده بودند؛ اما در باطن همان بت‌هایی را می‌پرستیدند كه محمد به یارى على آن‌ها را در هم شكسته بود. رو به قبله نماز می‌گذاردند؛ در حالى كه با باطن قبله كه امامت است، پیكار می‌کردند. بارى، جاهلیت ریشه در درون دارد و اگر آن مشرك هواپرست كه در درون آدمى است، ایمان نیاورد چه سود كه بر زبان لااله الا الله براند؟!

عجبا! جهان را ببین كه چه وارونه می‌شود: روزى در صف پیشگامان هجرت و بیعت و دیگر روز در جرگه پیشوایان بدعت و ضلالت.


1. اَمّا لَعَمْرى لَقَدْ لَقِحَتْ فَنَظِرَةً رَیْثَما تُنْتِجُ ثُمَّ احْتَلَبُوا مِلْءَ الْقَعْبِ دَماً عَبیطاً وَ ذُعَافاً مُبیداً، هُنالِكَ یَخْسَرُ الْمُبْطِلُوُنَ وَ یَعْرِفُ التّالُونَ غِبَّ ما اَسَّسَ الْأَوَّلُونَ، ثُمَّ طیبُوا عَنْ دُنْیاكُمْ اَنفُساً و اطْمَأَنُّوا لِلْفِتْنَةِ جَأْشاً، وَ اَبشِروُا به سیف صارِم وَ سَطْوَة مُعتَد غاشِم وَ هَرْج شامِل وَاسْتِبْداد مِنَ الظّالِمینَ یَدَعُ فَیْئَكُمْ زَهیداً وَ جَمْعَكُمْ حَصیداً. فَیا حَسْرَةً لَكُمْ وانی بِكُمْ وَ قَدْ: «عُمِّیَتْ عَلَیْكُمْ اَنُلزَمُكُمُوها وانتمْ لَها كارِهُون» (هود: 28). دلائل الامامة: ص 40. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید: ج 16، ص 233. بحار الانوار: ج 43، ص 158.

بزرگ‌ترین ظلم‌ها در حق على مرتضى(علیه‌السلام)

به بركت انقلاب هدفمند ایران و در پى نوشته‌ها، گفته‌ها و تبلیغ‌های فراوان، سطح محبت‌ها و معرفت‌های ما نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) رو به فزونى نهاده است؛ اما با این وجود، هماره بایستى در تكاپوى آن باشیم كه این محبت‌ها و معرفت‌ها را گسترده‌تر و ژرف‌تر نماییم. بایستى در شناخت‌هایمان نسبت به انبیا، اولیا و به خصوص نسبت به امیر مؤمنان(علیه‌السلام)كه مظلوم‌ترین مردان عالم و حضرت زهرا(علیها السلام) كه مظلومه‌ترین بانوان عالم است، به طور مداوم تجدید نظر نماییم تا اگر نمی‌توانیم حق معرفت این بزرگواران را ادا نماییم، لااقل در حقشان ظلم نكرده باشیم.

از بزرگ‌ترین ظلم‌هایی كه در طول تاریخ در حق امیرمؤمنان، على(علیه‌السلام)، صورت پذیرفته، ظلمى است كه امروز در كشور ایران به این بزرگوار می‌شود؛ ظلمى كه معاصران و آیندگان على(علیه‌السلام) هرگز از عهده‌اش بر نیامده‌اند. امروز در جمهورى اسلامى ایران از سوى برخى از نویسندگان و گویندگان شاهد چنان ظلمى در حق على(علیه‌السلام) گشته‌ایم كه در طول تاریخ چنین ظلمى در حق احدى صورت نپذیرفته است؛ ظلمى كه ابن ملجم توانایى آن را نداشت.

كار این به ظاهر مسلمانان، هزاران برابر از كار خوارج نهروان، فجیع‌تر و گناهشان صدهزاران بار از گناهان ابن ملجم فراتر و سهمگین‌تر است. اگر ابن ملجم، جسم على(علیه‌السلام) را هدف قرار داد و با ضربتى زهرآگین حیات دنیوى و مادى او را گرفت؛ این دون صفتان، روح على(علیه‌السلام) را هدف قرار داده‌اند و با شبهه‌هایی زهرآگین در صدد گرفتن حیات معنوى او برآمده‌اند. اگر خوارج نهروان، در پى ترور شخص على(علیه‌السلام)بودند؛ اینان در پى ترور شخصیت او می‌باشند.

آیا باورمان می‌شود كه در جمهورى اسلامى ایران، كسانى آزادانه میدان قلم زدن یابند و بگویند: حقانیت و مشروعیت هر حكومتى در گرو انتخاب و خواست مردم است. على(علیه‌السلام)نیز مشروعیت حكومت خویش را به خواست و بیعت مردم مى‌دانست.

على(علیه‌السلام) آن هنگام حق حكومت یافت كه مردم به او روى آوردند؛ وگرنه تا پیش از بیعت مردم، حق حاكمیت از آن خلفاى سه‌گانه بود و على(علیه‌السلام) به هیچ وجه، حق حاكمیت نداشت. مشروعیت هر چیزى، تابع خواست عمومى است و اگر مردم با حقیقتى شرعى نیز مخالف باشند، شرعیت آن حقیقت از بین می‌رود.(1) آیا قابل اغماض و چشم‌پوشی است كه برخى با گستاخى تمام، پندارها و انگارهاى مغرضانه خویش را به ولایت فقیه كه استمرار ولایت معصوم است، سرایت دهند و بگویند: مشروعیت حكومت فقیه نیز همچون حكومت معصوم، تابع انتخاب و خواست مردم است؛ به گونه‌ای كه اگر مردم هم ولایت فقیه را بخواهند، او هیچ ولایتى نخواهد داشت؛ بلكه تنها وكیلى خواهد بود كه بایستى بى چون و چرا، مجرى اراده و خواست مردم باشد و اگر چنین نباشد، از مقام وكالت، فرو می‌افتد و مردم می‌توانند او را از حكومت، عزل نمایند.(2)

بایستى از ایشان سؤال شود شما كه مشروعیت ولایت و امامت را تابع انتخاب مردم


1. به عنوان مثال در نمونه‌هاى زیر دقت كنید:

محمد تقى فاضل میبدى: نه اصل مشروعیت رهبرى و نه تعیین صفات او، هیچ‌کدام به دست شارع نیست و اگر روایاتى هم در این زمینه هست، ارشاد به حكم عقل است. حتى امیرالمؤمنین هم مشروعیت حكومت خود را به بیعت مردم مىدانست. همشهرى، 1377/07/26.

عمادالدین باقى: مشروعیت رهبرى فقط به رأى مردم است و ارتباط به عالم بالا ندارد. ولایت نوعى قرار داد بین مردم و رهبرى است؛ نه یك حربه از سوى امامان معصوم. آبان، شماره 39، 1377/05/31.

اكبر گنجى: هر آنچه افكار عمومى مخالف آن باشد، نامشروع است؛ حتى قاضى اگر حكمى بدهد كه خلاف افكار عمومى باشد، نامشروع است. صبح امروز، 1378/09/07.

عبدالله نورى: ولایت انتصابى امرى غیر قابل فهم است و اشكالات و تناقضات عدیده‌ای دارد. راه نو،شهریور 1377.

عبدالكریم سروش: فقه و شریعت مشمول مرور زمان می‌شوند و لایتغیر نیست. احكام براى مردمند، نه مردم براى احكام. لذا اگر مردم عوض شوند، احكام هم باید عوض شود. كیان، بهمن 1377.

2. به عنوان نمونه در این افاضه‌ها! به دقت بنگرید:

اكبر گنجى: جامعه مدنى، ولایت مطلقه را نمی‌خواهد؛ حتى ولایت را نمی‌خواهد چه رسد به مطلقه. ما احتیاج به رهبر نداریم. مگر مردم یتیمند كه پدر بخواهند. فاشیست‌ها به دنبال پدر می‌گردند. به نقل از شما، 1376/06/27

محسن كدیور: فقیه به انتخاب مردم، مشروعیت حكومت پیدا می‌کند و پس از انتخاب هم، وكیل مردم است نه ولى مردم. صبح امروز، دى 77.

مى‌دانید ؛ نه به انتصاب الهى، با آیاتى كه بر ولایت انتصابى على(علیه‌السلام) از جانب خداوند دلالتى صریح دارد، چه می‌کنید؟! شمایان مگر ابلاغ ولایت الهى على(علیه‌السلام) را از سوى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در غدیر قبول ندارید؟!(1)

مگر میراث‌دار سقیفه گشته‌اید كه چنین سخن می‌رانید؟!

مگر با پیشوایان سقیفه، همراز و همنوا گشته‌اید كه چنین قلم می‌زنید؟!

اینان با روح ولایت و امامت، به ستیزه‌جویی پرداخته‌اند؛ چرا كه ولایت را بزرگ‌ترین مانع در رسیدن به هواهاى نفسانى و آرزوهاى شیطانى خویش می‌بینند. ایشان دانسته‌اند مادامى كه محبت و عشق على بر قلوب مردم ما حکم‌فرماست، به اهداف جاه‌طلبانه خویش دست نخواهند یافت؛ از این‌رو سیاست علی‌زدایی را در پیش گرفته‌اند. حقانیت حق محض(2) را نه تابع مشیت الهى كه تابع خواست و انتخاب مردم مى‌دانند؛ یعنى در آن هنگامى كه مردم با غاصبان خلافت بیعت نمودند، مشروعیت حكومتشان ثابت گشت و هرگونه حقانیت و مشروعیتى از على(علیه‌السلام) سلب گردید. ولایت و حكومت على(علیه‌السلام) هنگامى مشروعیت یافت كه مردم، بعد از خلفاى سه‌گانه، متوجه على(علیه‌السلام) شدند، و با بیعت خویش او را برگزیدند.

اینان دنباله‌روان گمراه سقیفه و شاگردان همان مكتبند. اینان میراث‌دارانِ حق‌کشی در سقیفه‌اند.

بایستى از فاجعه سقیفه، درس عبرت بگیریم. منافقان ستیزه‌جو با ولایت و امامت را بشناسیم و رسوایشان نماییم تا مبادا سقیفه‌اى دیگر در تاریخ تكرار شود و فتنه‌ها و فسادها از هر سو بر ما هجوم آورد:


1. این نمونه را مورد توجه قرار دهید:

عبدالكریم سروش: ولایت، منحصر در شخص نبى اكرم است و با رفتن او، ولایت نیز خاتمه می‌یابد؛ او خاتم نبوت و خاتم ولایت بود. ولایت پیامبر بعد از او به كسى منتقل نشده است. ماهنامه كیان، بهمن 77.

2. قال رَسُولُ اللّه(صلى الله علیه وآله وسلم): عَلِىٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلّى یَدوُرُ مَعَهُ حَیْثُ مادارَ... .الصراط المستقیم: ج 1، ص 247. الفصول المختارة: ص 97 و 135. نهج البلاغه: ج 2، ص 297. المناقب: ج3، ص 62.

نكند مكر بنى ساعده تكرار شود! *** كه على در قفس خانه گرفتار شود

نكند حفظ ولى بر همگان عار شود! *** محرم راز على نخل و دل چاه شود

نكند حق على در عمل انكار شود! *** سیلى خصم زبون، نقش رخ یار شود.

از سوى دیگر منافقانى دون‌صفت با استفاده از انواع شگردهاى تبلیغاتى و تحریف‌های معنوى سعى کرده‌اند چنین وانمود كنند كه اصولاً علی(علیه‌السلام) انسان خشنى بود و از سیاست و شیوه حکومت‌داری آگاهى نداشت. اگر او از شگردهاى حكمرانى بهره‌اى داشت، اندكى از اصول خویش كوتاه می‌آمد و با همه كسانى كه با او بیعت كرده بودند، با سهل‌گیرى و مدارا رفتار می‌نمود و به هر كدام از ایشان، سهمى از حكومتش را عطا می‌کرد. در این صورت آن همه جنگ و خونریزى پیش نمی‌آمد و جان آن همه مسلمان بی‌گناه به هدر نمی‌رفت. گناه تمام آن خون‌ها بر گردن على است؛ چرا كه اهل تساهل و تسامح و سیاست‌کاری نبود.

عجب این‌جاست كه اینان داعیه‌دار طرفدارى از على(علیه‌السلام) و مدعى دوستى آل على(علیهم السلام) نیز می‌باشند؟!

شگفتا! بزرگ‌ترین افتراها به على(علیه‌السلام) و داعیه طرفدارى او؟! مىگویند چرا على(علیه‌السلام)، طلحه و زبیر را تحویل نگرفت؟ مگر این دو از بزرگان و پرنفوذان آن زمان نبودند؟ از كسانى بودند كه خلیفه دوم ایشان را هم‌طراز على (علیه‌السلام) جزء نامزدهاى خلافت معرفى كرده بود. زبیر از اصحاب رضوان بود كه پیامبر در حق او دعا كرده بود. زبیر، شخصیتى بزرگ بود كه هم در میان بنی‌هاشم و هم در میان دیگر طوایف از قدر و منزلتى عظیم برخوردار بود! این دو شخصیت مهم كشور، چند روز پس از بیعت با على(علیه‌السلام)، از او وقت ملاقات خصوصى گرفتند و با اجازه حضرت به خدمتش رسیدند. به محض ورودشان به اتاق، على(علیه‌السلام) چراغ را خاموش و شمعى را روشن نمودند. این دو نگاهى تعجب‌آمیز به یكدیگر كردند و آن گاه پرسیدند: جریان چیست؟! فرمود: آن چراغ از پول بیت‌المال بود كه براى حسابرسى بیت‌المال از آن استفاده می‌کنم. چون مسأله شما شخصى است،

آن چراغ را خاموش و این شمع را كه از آن خودم می‌باشد، روشن كردم. من حق ندارم از چراغ بیت‌المال براى گفت‌وگوهاى شخصى استفاده نمایم.

طلحه و زبیر كه چنین رفتار قاطعى را از على(علیه‌السلام) مشاهده كردند، با خود گفتند: ما براى چه آمده‌ایم؟ مگر می‌شود با این مرد بر سر حكومت اسلامى معامله كرد؟! از خانه على بیرون آمدند و از همان جا نقشه جنگ با على(علیه‌السلام) را طراحى كردند.

روشنفكران ملى و مذهبى، به سیره امام على(علیه‌السلام) اعتراض می‌نمایند كه چرا او با دو تن از بانفوذترین رجال سیاسى ـ اجتماعى زمانه خویش با تساهل و مدارا رفتار نكرد؟! چرا با شدت و قاطعیت، ایشان را از خود راند و به جنگ با خویش وادارشان ساخت؟! اگر ایشان را تحویل می‌گرفت و به شكرانه اینكه به او رأى داده بودند، حكومت كوفه و بصره را بینشان تقسیم می‌کرد، از شرشان راحت می‌گشت و آنگاه با كمال آسودگى، به دور از هرگونه جنگ و خونریزى، در مدینه حكومت می‌کرد.

اما على، طبعاً خشونت‌طلب بود و شیوه حکومت‌داری نمی‌دانست. وظیفه خویش را تشخیص نمی‌داد و تدبیر سیاسى نداشت. ما امروز، اسلام را بهتر از على می‌شناسیم. اسلام، دین رأفت و عطوفت است؛ نه دین شدت و خشونت. على، شایستگى رهبرى جامعه اسلامى را نداشت؛ طبع خشونت‌طلب خویش را اصلاح نكرده بود.

بایستى، بر این مصیبت خون گریست! اگر بر مصیبت ضربت خوردن على (علیه‌السلام) در محراب مسجد كوفه، می‌گرییم، بایستى بر چنین فاجعه‌ای در ایران اسلامى، خون بگرییم!! گناه اینان بیشتر است كه حقیقت و شخصیت على(علیه‌السلام) را می‌کشند یا گناه ابن ملجم كه بر فرق على(علیه‌السلام) شمشیر فرود آورد؟! كدامین مصیبت سنگین‌تر است؛ این‌كه روح على(علیه‌السلام) هدف قرار گیرد یا آنكه جسم او؟!!

نسبت به سیاست الهى على(علیه‌السلام) در همان زمان نیز اعتراض‌هایی وجود داشت؛ از این رو حضرت پیش از شروع پیكار با جنگ‌افروزان جمل، در جمع كثیرى از مسلمانان سخنرانى كردند و علت تصمیم جنگ با آن نابكاران را چنین تبیین فرمودند:

وَقَدْ قَلَّبْتُ هذَا الْأَمْرِ بَطْنَهُ وَ ظَهْرَهُ فَما وَجَدْتُنى یَسَعُنى اِلّا قِتالُهُمْ اَوِ الجُحُودُ به ما جاءَنى بِهِ مُحَمَدٌ(صلى الله علیه وآله وسلم)؛(1) پشت و روى این كار را نیك نگریستم و دریافتم كه جز این راهى ندارم كه یا جنگ با آنان را پیش گیرم و یا آنچه را كه محمد براى من آورده است، انكار نمایم؛ پس پیكار را از تحمل عقاب، آسان‌تر دیدم و رنج این جهان را بر كیفر آن جهان برگزیدم.

اى مردم! تصمیم من بر جنگ و كارزار با این منافقان و از دین خارجان، هرگز دفعى و بدون فكر و تأمل نبود. مسأله را کاملاً سنجیدم و دیدم كه این امر بین دو چیز دایر است كه سومى ندارد: یا باید با اینان بجنگم یا بایستى كافر شوم و دین محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) را انكار نمایم.

آرى طبق آیین اسلام در مواردى باید در اوج صلابت و قاطعیت رفتار كرد؛ هر چند لازم آید كه در جنگى چون جنگ صفین بیش از صد هزار مسلمان كشته شوند. على (علیه‌السلام) فرمود: اگر با فتنه‌افروز‌ان جمل وارد جنگ نمی‌شدم، بایستى دین اسلام را انكار می‌نمودم؛ اما اسلام‌شناسان معاصر! مى‌گویند: على نمی‌بایست وارد جنگ می‌شد. بایستى خشونت را كنار می‌گذاشت و رأفت و عطوفت را در پیش می‌گرفت. همچون پدرى مهربان، بر سر همه دست نوازش می‌کشید و حكومتش را بین ایشان تقسیم می‌نمود.

شگفتا كه اینان از على(علیه‌السلام) هم اسلام‌شناس‌تر شده‌اند!

البته پیدایش چنین نگرشى در جامعه ما، رهاورد ترویج اندیشه تساهل و تسامح است؛ همان اندیشه‌ای كه دنیاى غرب آن را به عنوان نسخه‌ای شفابخش به عالم اسلام تحمیل نموده است؛ اندیشه‌ای كه بر باددهنده غیرت دینى و فروپاشنده عزت اسلامى است.

مگر نه این است كه طبق دیدگاه توحیدى، ولایت و حاكمیت، تنها از آن خداست و هر كه از جانب او داراى اذن و اجازه باشد، حق ولایت و حاكمیت بر مردم را داراست؟! اگر قدرى ژرف‌تر در گفته‌هاى ایشان دقت كنیم، به این نتیجه می‌رسیم كه مشكل اصلى


1. نهج‌البلاغه: خطبه 54.

اینان، با خداست. اینان می‌خواهند آزادِ آزاد باشند و در این راستا، براى خداوند نیز حق ولایت و حاكمیتى قایل نمی‌باشند(1): بَلْ یُریِدُ الْإِنْسَنُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ(2)؛ بلكه انسان می‌خواهد (آزاد باشد و بدون هیچ ترسى) در تمام عمر گناه كند.

چنین سخنانى، همچون سخن فتنه‌افروز‌ان سقیفه و سردمداران بی‌غیرتی در دوران فاطمه (علیها السلام) است. در مقابل چنین یاوه‌هایى، بایستى چونان فاطمه زهرا(علیها السلام) به پاخاست و با استدلالى آهنین، مشت محكمى بر دهانشان كوبید:

واى بر آنان كه راه شهوت و هواى نفس را برگزیده‌اند و تنها بر طبق آرا و خواسته‌هاى نفسانى خویش عمل می‌کنند. هزاران واى بر اینان! آیا كلام خدا را نشنیده‌اند كه در مقابل خواست خدا و رسولش، هیچ رأى و خواسته‌ای مقبول نیست: وَ رَبُّكَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَ یَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخَیَرَةُ؛(3)پروردگارت هر چه را بخواهد می‌آفریند و هر كه را بخواهد بر می‌گزیند. براى ایشان در برابر خداوند، هیچ حق و اختیارى نیست.

چرا شنیده‌اند؛ اما همان‌گونه كه خداوند سبحان می‌فرماید: چشمانشان بیناست ولیكن قلب‌هایشان كور گردیده است. چه دور است پندپذیرى ایشان! بساط آرزویشان را در دنیا گسترانده و مرگشان را به فراموشى سپرده‌اند.(4)


1. به عنوان مثال، این موارد را می‌توان برشمرد:

محمد مجتهد شبسترى: اثبات حق حاكمیت به معناى حقوقى آن براى خدا، اشكالات فراوانى دارد. آیه «إِنِ الحُكْمُ اِلّا لِلّهِ» به این معنا نیست كه خداوند حق حاكمیت بر مردم دارد تا بحث شود که این حق را به چه كسى سپرده است. هفته نامه آبان، ش 121، ص 4.

عبدالكریم سروش: حق اطاعت شدن، زاییده و مشروط به پذیرش مطیع است؛ و الاّ براى كسى حق طاعتى نیست. مبین، 1378/07/03.

ابراهیم اصغر زاده: حتى علیه خدا هم می‌توان تظاهرات كرد.... كیهان، 1377/02/06

ابراهیم اصغر زاده: اگر مجوز راهپیمایى به هر گروه بر اساس قانون داده شود، اشكال ندارد؛ حتى علیه خدا... آفتاب امروز، 1378/06/02.

محمد كاظم محمدى اصفهانى: به خداى خالق و هستی‌بخش... می‌توان اعتراض جُست.... فراتر از آن می‌توان او را فتنه‌گر خواند. ایران، 1379/04/24.

2. قیامت (75): 5.

3. قصص(28): 68.

4. قالَتْ فاطِمَةُ(علیها السلام):... وَاخْتاروُا بِشَهْوَتِهِمْ وَ عَمِلُوُا بِآرائِهِمْ. تَباً لَهُمْ! اَوَلَمْ یَسْمَعوُا اللّهَ یَقوُلُ «وَرَبُّكَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَ یَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ» بَل سَمِعوُا وَلكِنَّهُمْ كَما قالَ اللّهُ سُبْحانَهُ: «فَاِنَّها لاتُعْمِى الْأَبصارُ وَلكِنْ تُعْمِى الْقُلُوبُ الَّتى فىِ الصُّدُورِ» هَیْهاتَ بَسَطُوُا فِى الدُّنْیا آمالَهُمْ وَ نَسَوْا آجالَهُمْ... . بحار الانوار: ج 36، ص 353،روایت 224. كفایة الأثر: ص 199.

اینان از اختیار خدا و رسولش، روى برگردانده و به سوى خواست خویش روى نهاده‌اند؛ در حالى كه قرآن ندای‌شان می‌کند كه: وَ مَاكَانَ لِمُؤْمِن وَ لَامُؤْمِنَة اِذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ اَمْراً اَنْ یَكُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ؛(1) هیچ مرد و زن با ایمانى را حق آن نباشد كه چون خدا و رسولش امرى را مقرر دارند، چون و چرا و اختیارى از خویش روا دارند.(2)

بزرگ‌ترین ظلم‌ها در حق فاطمه زهرا(علیها السلام)

قدر و منزلت بی‌کرانه ناموس الهى و بانوى خلوت كبریایى، چنان غریب و ناشناخته مانده است كه حتى دوستان و دل‌سپردگانش نیز از تقریر و تفسیر خدمت‌های بی‌نظیر او در حق جامعه اسلامى عاجز و ناتوان مانده‌اند. گاهى حماسه و قیام سهمگین فاطمى چنان كوتاه و نارسا و همراه با برداشت‌هایی ناقص و معیوب ارائه می‌شود كه با كمال دردمندى بایستى آن را به حساب غربت و ناشناختگى زهرا(علیها السلام) گذاشت. بسیار ساده‌انگار و سطحی‌نگر بوده‌ایم اگر بینگاریم كه داستان فدك تنها قصه غصبى بود كه بر آن اعتراض شد: عده‌اى ملك شخصى فاطمه(علیها السلام) را با زور و تزویر به تصرف در آوردند. فاطمه(علیها السلام) از آنجا كه این ملك را براى خود، همسر و فرزندانش می‌خواست، نتوانست غصب آن را تحمل كند؛ از این روى به پاخاست و زبان به اعتراض گشود. عاقبت، فریاد دادخواهىاش به جایى نرسید و حقش پایمال گردید.

آیا وجود اندكْ معرفتى به وارستگى زهرا و دل‌بریدگی او از دنیا به چنین تحلیلى اجازه رخ نمایى می‌دهد؟! آیا صاحبان اندكْ شناختى نسبت به پارسایى اهل بیت(علیهم السلام) می‌توانند این پندار را برتابند كه زهراى وارسته از سوى الله از روى دلبستگى به دنیا به


1. احزاب(33): 36.

2. با الهام از حدیث نورانى امام رضا (علیه‌السلام) در سرزنش منكران ولایت:.... وَ رَغِبوُا عَنِ اخْتِیارِ اللّهِ وَ اخْتِیارِ رَسوُلِهِ اِلى اخْتِیارِهِمْ وَ الْقُرآنُ یُنادیهِمْ: «وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِن وَ لَامُؤْمِنَة ِاذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ اَمْراً اَنْ یَكُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ». عیون اخبار الرضا(علیه‌السلام): ج 2، ص 198.

مسجد بیاید و در جمع مهاجران و انصار، آن خطبه آتشین را قرائت نماید، غاصبان خلافت را به محاكمه كشاند و مردمان در غفلت خفته را به قیام و تكاپو فراخواند تا فقط حق از دست رفته خویش را بازیابد؟!

به خدا بزرگ‌ترین ظلم‌ها در حق زهراى مرضیه (علیها السلام) آن است كه اوج مقام عرشی‌اش را با كوتاه اندیشه‌هاى فرشىمان چنان فرو كشانیم كه گمان شود چون میراث او را ظالمانه غصب كردند و حقش را جسورانه لگدمال نمودند، تاب تحمل از كف داد و برآشفت. در جمع مسلمانان بر غاصبان فدك خروشید. و آن گاه كه لبیكى نشنید، به خانه پناه برد و در سوز هجران پدر و غم از دست رفتن فدك، آن قدر غصه خورد و گریست تا دق كرد و از دنیا گریخت.

و اللّه! فاطمه(علیها السلام) هیچ عشقى به فدك نداشت؛ و اللّه! فاطمه(علیها السلام) به دنیا ذره‌اى دلبستگى نداشت؛ فاطمه(علیها السلام)، مستغرق بحر وصال گشته بود و غرق در شهود آن جمال بىمثال:

آن كه او مستغرق عشق خداست *** كى نظر او را به جمله ما سواست.(1)

در این مقام، نگرشى بر پیشینه فدك و پژوهشى در علت بخشش آن از جانب پیامبر به فاطمه زهرا(علیها السلام)، می‌تواند ما را به كشف علل حقیقى قیام بزرگ زهرا(علیها السلام) در مقابل غاصبان فدك، نزدیک‌تر سازد.

پیشینه و فرجام فدك

فدك، سرزمینى بسیار وسیع و آباد در سراشیبى خیبر، واقع در شمال مدینه بود كه قلعه‌اى بزرگ و مستحكم، چشم‌هاى سرشار، نخلستان‌هایى پربار و باغ‌هایى پرشمار را شامل می‌گردید. ساكنان این سرزمین، یهودیانى بودند كه با اهل خیبر در ارتباط بوده، تحت ریاست مردى به نام «یوشع بن نون» در آن منطقه روزگار می‌گذراندند.


1. شعر از محمد رضا ربانى. آیینه ایزدنما: ص 193.

نامگذارى این سرزمین، به «فدك» از آن جهت بوده كه اولین ساكن آن، مردى به اسم «فدك بن هام» بوده است.(1) از آن سرزمین آباد و پهناور، هم اكنون نیز باغهاى متعددى در 100 كیلومترى شمال مدینه بر جاى مانده است.

چگونگى فتح فدك

در سال هفتم هجرت، حدود چهار سال قبل از رحلت پیامبر، منطقه حاصل‌خیز خیبر به تصرف مسلمانان در آمد. یك روز پس از فتح خیبر، جبراییل از جانب خداوند بر پیامبر نازل شد و فرمان فتح فدك را آورد. در این فرمان، تصریح شده بود كه فدك بایستى تنها به دست پیامبر و على (علیهما السلام) فتح گردد و مسلمانان نبایستى در آن شركت نمایند.

هنگامى كه شب فرا رسید، آن دو بزرگوار در تاریكى شب از لشكر جدا شده و خود را به قلعه فدك رسانیدند. ساكنان فدك كه خبر فتح قلعه عظیم خیبر را در روز قبل دریافت كرده بودند، در قلعه فدك و پشت درهاى بسته، شبى پر اضطراب را مى‌گذرانیدند.

در پى نقش‌هاى دقیق، امیرمؤمنان، على(علیه‌السلام) با كمك پیامبر و امداد الهى از دیوار بلند قلعه بالا رفت و آن هنگام كه بر فراز دیوار قلعه قرار گرفت، با صدایى رسا، به گفتن اذان و تكبیر پرداخت. ساكنان قلعه فدك كه خویش را در محاصره مسلمانان پنداشتند، شتابان رو به سوى در قلعه نهادند تا در زمین‌هاى پیرامون آن پراكنده گردند.

در این هنگام، امیر مؤمنان از دیوار قلعه پایین آمد و به همراه پیامبر كه بر در قلعه منتظر بود، راه فراریان را بستند و با آنان درگیر شدند و پس از آن‌كه هیجده نفر از دلیرمردان آنان را به هلاكت رساندند، اهل فدك را به اسارت درآورده، به همراه غنایم، با خود به مدینه آوردند.(2)

مالكیت فدك

از آنجا كه فدك، تنها به دست پیامبر و امیر مؤمنان(علیهما السلام) و بدون کوچک‌ترین دخالتى از جانب دیگران، به فتح كامل درآمده بود، به فرموده صریح قرآن، این سرزمین به خداوند، رسول خدا و اقرباى او و نیز به یتیمان، مسكینان و در راه ماندگان تعلق می‌گرفت: وَ مَا أَفَاءَ


1.معجم البلدان: ج 4، ص 238.

2. بحار الانوار: ج 29، ص 110 و 114 و 348.تهذیب الاحكام: ج 1، ص 424. تفسیر فرات كوفى: ص 159.

اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا اَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْل وَلارِكَاب وَلكِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَنْ یَشَاءُ وَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىء قَدِیرٌ.(1)و آنچه را خداوند از یهودیان به رسولش بازگردانده و بخشیده، چیزى است كه شما براى به دست آوردن آن نه اسبى تاختید و نه شترى؛ ولى خداوند رسولان خویش را بر هر كس بخواهد مسلط می‌سازد و خدا بر هر چیز تواناست.

مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبَى وَ اَلْیَتَمَى وَ الْمَسَكِینِ وَ ابْنِ الْسَّبِیلِ كَىْ لایَكُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنْكُمْ... .(2)

آنچه را خداوند از اهل این آبادى‌ها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول و خویشاوندان او و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان است تا (این اموال عظیم) در میان ثروتمندان شما دست به دست نگردد... .

طبق وحى الهى، سرزمین فدك به طور یكپارچه، به مالكیت رسول خدا در آمد و قرار شد كه هر كس از اهل فدك، مسلمان شود، خمس اموالش را و هر كس بر یهودیت باقى بماند، تمام اموالش را به پیامبر پرداخت نماید. یهودیان فدك از پیامبر تقاضا كردند تا به آنان اجازه دهد در زمین‌هاى زراعى فدك كار كنند و تمام درآمد آن را به حضرت تسلیم نموده، تنها اجرت آن را دریافت نمایند. پیامبر این پیشنهاد را پذیرفت و پس از محاسبه‌اى كه انجام گرفت، قرار شد سالیانه 120000 دینار طلا به عنوان درآمد فدك به پیامبر تسلیم گردد.

حكمت بخشش فدك به فاطمه(علیها السلام)

اندك مدتى پس از فتح فدك، پیامبر از جانب خداوند مأموریت یافت تا حق اقرباى خویش را بدیشان بپردازد: وَ ءَاتِ ذَاالْقُرْبَى حَقَّهُ.(3) در پى نزول این آیه، پیامبر از جبرئیل پرسید: منظور از «ذاالقربى» چه كسانى می‌باشند و حق ایشان چیست؟!

جبرئیل از جانب خداوند عرضه داشت: «فدك را به فاطمه عطا كن!»(4). پیامبر بلافاصله


1. حشر(59): 6 و 7.

2. حشر (59): 6 و 7.

3. اسراء (17): 25.

4. فَنَزَل: «و آتِ ذَاالْقُرْبى حَقَّهُ». قالَ: وَ ما هُوَ؟! قالَ: اَعْطِ فاطِمَةَ فَدَكاً وَ هِىَ مِنْ میراثِها مِنْ اُمِّها خَدیجَة... فَحَمَلَ اِلَیْهَا النَّبِىُّ (صلى الله علیه وآله وسلم) ما اَخَذَ مِنْهُ وَ اَخْبَرَها بِاْلآیَةِ. بحار الانوار: ج 29، ص 118. المناقب: ج 1، ص 142.

حضرت زهرا(علیها السلام) را فراخواند و فرمود: خداوند فدك را براى پدرت فتح كرد و چون لشكر اسلام آنجا را فتح نكرده‌اند، هیچ سهم و نصیبى از آن نمی‌برند و مالكیت آن به اذن خداوند از آن من است تا خواست خداوند را درباره آن اجرا گردانم. هم‌اكنون دستور خداوند بر عطاى فدك به تو نازل شده و از سوى دیگر، مهریه مادرت، خدیجه، بر عهده پدرت مانده است. پدرت به دستور خداوند و در قبال مهریه مادرت، فدك را به تو عطا می‌کند. آن را براى خود و فرزندانت بردار و مالك آن باش!(1)

فاطمه زهرا(س) به پدر عرضه داشت: شما بر جان و مال من صاحب اختیارید و تا شما زنده‌اید، نمی‌خواهم در آن تصرفى داشته باشم. پیامبر فرمود ترس من از آن است كه نااهلان، تصرف نكردن تو را در زمان حیاتم بهانه‌اى قرار دهند و بعد از من، آن را از تو منع نمایند. فاطمه عرضه داشت: پس آن‌گونه كه صلاح مى‌دانید، عمل نمایید.(2)

پیامبر، ورقه‌اى خواست و امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) را فراخواند و از او خواست تا سند مالكیت فدك را براى حضرت زهرا(س)، به عنوان اعطایى پیامبر، تنظیم نماید. و آن گاه پیامبر(ص)، على(علیه‌السلام) و امّ ایمن را بر این امر شاهد گرفت و پس از شهادت‌دهى امّ ایمن، در شأن او فرمود: «امّ ایمن زنى از زنان اهل بهشت است».(3) سپس پیامبر، مردم را به منزل حضرت زهرا فرا خواند و به آنان خبر داد كه فدك ازآن فاطمه است و در همان جا اولین درآمد فدك را به عنوان اهدایى فاطمه(علیها السلام) بین مردم تقسیم فرمودند و بدین صورت مالكیت فاطمه(علیها السلام) بر فدك را رسمیت بخشیدند.(4)


1. فَقالَ(ص) یابُنَىَّ إِنَّ اللّهَ قَدْ اَفاءَ عَلى اَبیكَ بِفَدِكِ وَ اخْتَصَّهُ بَها، فَهِىَ لَهُ خاصَّةً دُونَ الْمُسْلِمینَ اَفْعَلُ بِها مااَشاءُ وَ اَنَّهُ قَدْ كانَ لِاُمِّكَ خَدیجَةِ عَلى اَبیكِ مَهْرٌ وَ أَنَّ اَباكِ قَدْ جَعَلَها لَكِ وَ اِنْحَلتكها لَكِ وَ لِوَلدِكِ بَعدَكِ. بحار الانوار: ج 29، ص 116. الخرائج: ص 25.

2.فَقالَتْ: لَسْتُ اَحْدَثُ فیها حَدَثَاً وَ اَنْتَ حَىٌّ اَنْتَ اَوْلى بى مِنْ نَفْسى وَ مالى لَك. فَقالَ: اَكْرَهُ اَنْ یَجْعَلُوها عَلَیْكِ سُبَّةً فَیَمْنَعُوكِ اِیّاها مِنْ بَعْدى فَقالَتْ: اَنفِذْ فیها اَمْرُكَ. بحار الانوار: ج 29، ص 118، حدیث 11. المناقب: ج 8، ص 142.

3. فَدَعا بِاَدیمِ وَ دَعا عَلىِّ ابْنِ اَبىطالِب فَقالَ: اُكتُبْ لِفاطِمَةَ(علیها السلام) بِفَدَكِ نَحْلَةً مِنْ رَسُولِ اللّهِ، فَشَهِدَ عَلى ذلِكَ عَلىُّ ابْنُ اَبىطالِب(ع) وَ مَوْلى لِرَسُولِ اللّهِ وَ اُمُّ اَیْمَنِ. فَقالَ رَسُولُ اللّهِ: إِنَّ اُمَّ اَیمَنِ اِمْرأَةٌ مِنْ اَهْلِ الْجَنَّةِ.بحار الانوار: ج 29، ص 116. الخرائج: ص 25.

4. فَجَمَعَ النّاسَ اِلى مَنْزِلِها وَ اَخْبَرَهُمْ أَنَّ هذَا الْمالِ لِفاطِمَةَ. فَفَرَّقَهُ فیهِمْ وَ كانَ كُلُّ سِنَة كَذلِكَ وَ تَأخُذُ مِنْهُ قُوتَها... . بحار الانوار: ج 29، ص 118. المناقب: ج 1، ص 142.

در پى این بخشش، حضرت زهرا(علیها السلام) نماینده‌اى از جانب خویش براى فدك تعیین نمود و كارمندانى را تحت فرمان او سپرد تا پس از محاسبه دقیق و پرداخت حق‌الزحمه كارگران، سود خالص آن را خدمت آن حضرت تقدیم نمایند. در طول چهار سال مالكیت پرافتخار حضرت زهرا (علیها السلام) تمام درآمد سالیانه فدك كه بالغ بر 120000 سكه طلا می‌شد(1)، به دست سخاوتمند آن حضرت در امور خیر و سامان‌بخشى به زندگى نیازمندان مصرف می‌گشت.

علت غصب فدك

ده روز پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و در حالى كه فاطمه زهرا(علیها السلام) با پهلوى شكسته در بستر بیمارى آرمیده بود، خبر آوردند كه فدك از دست رفت. مأموران ابوبكر به دستور او نماینده حضرت زهرا(علیها السلام) را از فدك اخراج كرده و آن را همچون خلافت به تصّرف خویش درآورده بودند.

بزرگ‌ترین سؤالى كه به ذهن خطور می‌کند این است كه چرا غاصبان خلافت در اقدامى عجولانه به غصب فدك پرداختند؟! مگر در فدك چه رازى نهفته بود كه تاب تحمل را از غاصبان ربود و آنان را به اقدامى وادار نمود كه ممكن بود بنیان حكومت غاصبانه‌شان را در هم فرو ریزد؟! مالكیت فاطمه(علیها السلام) بر فدك، واقعیتى نبود كه احدى بتواند آن را انكار نماید؛ اما چرا با این وجود، دستگاه خلافت با شتاب تمام به غصب فدك و انكار مالكیت فاطمه(علیها السلام) بر آن اقدام نمود؟!

راز غصب فدك در این بود كه غاصبان می‌دانستند واگذارى فدك به اهل‌بیت(علیهم السلام) امرى فراتر از یك میراث‌گذارى عادى است كه بزرگ خاندانى براى بازماندگانش بر جاى می‌نهد. می‌دانستند كه فدك روى دیگر سكه امامت است؛ امامت و خلافت به حكم خدا ویژه اهل‌بیت(علیهم السلام) بود و فدك، پشتوانه حكم خدا بود.

می‌دانستند كه فدك، بعد اقتصادى خلافت است و خلافت، بعد سیاسى فدك و این دو، فدك و خلافت، قوی‌ترین پشتوانه‌هاى امامت و استمراربخش نبوت است. آنان به


1. وَ جاءَ اَهْلُ فَدَكِ إِلىَ النَّبىِّ، فَقاطَعَهُمْ عَلى اَرْبَعَة وَ عِشْرینَ اَلْفِ دینار فى كُلِّ سَنَة. بحار الانوار: ج 29، ص 116، حدیث 10 و ج 17، ص 378، حدیث 46. اثبات الهداة: ج 2، ص 116، حدیث 515.

خوبى می‌دانستند كه بدون غصب این دو توأمان، نمی‌توان امام برحق را خانهنشین و حكومتى ظالمانه را بر پا ساخت.

آرى، بخشش فدك به فاطمه زهرا(علیها السلام)كاملا حساب شده و از روى حكمت الهى صورت پذیرفته بود تا قوی‌ترین پشتوانه اقتصادى امامت و بر طرف‌ساز احتیاجات مالى خلافت باشد. وگرنه به فرموده مولاى متقیان على(علیه‌السلام): اهل بیت كجا و چشمداشت به فدك كجا؟!

بارى، غصب فدك به منظور درهم‌شكنى و تصاحب مستحکم‌ترین پشتوانه ولایت و امامت صورت پذیرفت و این همان سیاستى است كه امروزه عده‌اى از منافق‌صفتان داخلى در ایران اسلامى پیش گرفته‌اند و تلاش می‌نمایند تا با دلیل‌تراشى‌هاى واهى پشتوانه‌هاى مالى و اقتصادى ولایت را تضعیف نمایند و در نهایت از تحت اختیار رهبرى خارج گردانند.(1)

راز قیام بزرگ زهرا(علیها السلام) در مقابل غاصبان فدك

شخصیت یگانه‌اى چون حضرت زهرا(علیها السلام) كه به اوج وارستگى از دنیا رسیده است، چرا در مقابل غصب ملك خویش آن همه حساسیت نشان می‌دهد؟! چرا براى بازپس‌گیرى فدك تمام مسلمانان را به قیام فرا می‌خواند؟!

براى پاسخ‌گویى به چنین پرسش‌هایى دقت و ژرف‌نگرى در سیره علمى و عملى آن یگانه جهان ضرورى است؛ دقت در شیوه زندگانى آن جناب از یكسو و ژرف‌نگرى در مجموعه فرموده‌هاى ایشان از دیگرسوى می‌تواند گره‌گشاى رمز و راز حقیقى قیام بزرگ آن حضرت باشد.

زهرا(علیها السلام) دست‌پروده پیامبرى است كه هماره به او درس خداگرایى و دنیا گریزى داده است. او در پرتو تعالیم الهى به چنان معرفت و بصیرتى دست یافته بود كه اگر تمام كوه‌هاى جهان هم برایش به طلا بدل می‌شد، در پیش چشمانش با ذرهاى خاكستر تفاوت نمی‌کرد:


1. پیشنهادهایى گوناگون در این راستا ارائه می‌شود كه از آن جمله می‌توان به طرح انتقال منابع مالى تحت اختیار رهبرى؛ از جمله بنیاد جانبازان و مستضعفان انقلاب اسلامى به خزانه دولت اشاره كرد.

پیش او خاك بُوَد فدك؛ زان كه در فلك *** بوسه زند به افتخار مَلَك، خاكِ پاى او(1)

سیره عملى فاطمه(علیها السلام) در دوران مالكیت چهارساله فدك صادق‌ترین گواه این حقیقت است؛ چراكه هرگاه درآمد سالیانه فدك به او تسلیم می‌شد، تنها به اندازه ضرورت خویش بر می‌داشت و باقى آن را بین فقیران تقسیم می‌کرد.(2) این شیوه تا آن هنگام كه فدك تحت اختیار فاطمه بود ادامه داشت(3)؛ از این روى بسیارى از نیازمندان مدینه هماره چشم به راه رسیدن درآمد فدك به دستان سخاوتمند فاطمه بودند تا از انفاق آن بزرگوار، زندگى خویش را سامانى بخشند.

ژرف‌نگرى در مجموع خطابه‌هاى حضرت زهرا(علیها السلام) نیز، به ویژه آن آتشین خطبه معروف، پرده از راز حماسه تاریخى آن جناب برمىدارد:

اى پدر! در پى هجران تو فاجعه‌ها و فتنه‌هایى رخ داد كه اگر تو شاهدش بودى، مصیبتش برایمان بزرگ نمی‌آمد. ما در فقدان تو به سوگ نشستیم؛ چونان زمین تفتیدهاى در فقدان باران. در حالى كه قوم تو جملگى رهِ فساد و فتنه پیمودند؛ پس شاهد اینان باش و از میانشان غایب مباش!

رفتى و پس از تو فتنه‌ها بر پا شد *** كینه‌اى نهفته آشكارا شد

این باغ، خزان گرفت و بى بر گشت *** وین جمع، به هم فتاد و تنها شد.(4)

آرى، فاطمه(علیها السلام) می‌دید آن بنیان مستحكمى كه پدرش سنگ بناى آن را گذاشته بود، به وسیله داعیه‌داران دروغین جانشینى وى در معرض انهدام و ویرانى است. می‌دید كه اجتماع عزتمند مسلمانان نه از سوى مشركان، نه از طرف بیگانگان و نه از فراسوى مرزها، بلكه از جانب همانانى كه ادعاى رهبرى و پیشوایى امت را دارند، در معرض فتنه


1. شعر از دكتر ناظرزاده كرمانى. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 103.

2. در آمد سالیانه فدك را بین 70000 تا 120000 سكه طلا ثبت نمودهاند. بحار الانوار: ج21، ص 23.

3. بحارالانوار: ج 29، ص 123، حدیث 25.

4.ثُمَّ اِلتَفَتَ اِلى قَبْرِ اَبیها و قالَتْ:

قَدْ كانَ بَعْدَكَ اَنْباءٌ وَهَنْبَثَةٌ *** لَوْ كُنْتَ شاهِدَها لَمْ تَكْثُرِ الْخَطِبُ

اِنّا فَقَدْناكَ فَقْدَ الْارْضِ وَابِلَها *** وَاخْتَلَّ قَومُكَ فَاشْهَدْهُمْ وَ لاتَغِبْ.

بحار الانوار: ج 43، ص 195 و ج 53، ص 18. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید: ج 6، ص 46. دلائل الامة:ص 35.

و تفرقه‌اى سهمگین قرار گرفته است. ریشه درخت پربركت اسلام در آستانه پوسیدگى بود و حقیقت اسلام در سراشیبى انحراف و دگرگونى. اصل و اساس اسلام در لبه چنان پرتگاهى مهیب قرار گرفته بود كه اگر سكوت می‌شد و قیامى نمی‌شد، چیزى از حقیقت اسلام باقى نمی‌ماند. قیام الهى زهرا(علیها السلام) هرگز به خاطر دلبستگى به آن تكه ملك و ریاست مملكت نبود؛ بلكه دستمایهاى بود براى بیدارى مردمان.

اگر فاطمه(علیها السلام) بدون تمسك به فدك وارد میدان افشاگرى می‌شد و فریاد برمىكشید كه اى مردمان! این داعیه‌دار خلافت نه واجد صلاحیت علمى براى رهبرى است و نه داراى تقواى لازم براى پیشوایى، مردم می‌گفتند: او در زمره اولین ایمانآوران است كه در فرار پیامبر از مكه به مدینه، همراه و همرازى مطمئن و در غار ثور، یار و همنشینى وحشت‌زدا براى پیامبر بوده است. او همان است كه دخترش، حفصه، را به عقد پیامبر درآورده است. درباره پدر زن پیامبر اسلام، پیرمردى مشهور به صداقت و داراى سابقه‌هایى درخشان در اسلام، چگونه می‌توان باور كرد كه بدون هیچ صلاحیت علمى و تقوایى، تنها از روى هواى نفس، خیال جاه و مقام را در سر بپروراند؟! شاید این اعتراض شما از آن روست كه خود را از مسند خلافت، دور و بىبهره می‌بینید؟! اگر به سن و سال هم باشد، ابوبكر صدیق، این پیرمرد ریش سفید و پدر زن پیامبر، بر على، داماد جوان پیامبر، مقدّم است! قدرى صبر و تأمل نمایید تا نوبت به شما هم برسد!

در مقابل این حماقت و جهالت غمبار، چه باید كرد؟ در مقابل شعور اندك سیاسى و اجتماعى مردمان و سطحى‌نگرى ایشان، چه چاره‌اى باید اندیشید؟!

عصاره مجاهدت تمام پیامبران و صالحان طول تاریخ و حاصل تلاش جان‌فرساى پیامبر اسلام در طول عمر پربركتش، جملگى در آستانه فروپاشى است، اینك چه تدبیرى باید اندیشید؟! باید چون طوفانى بنیان كن به پاخاست و با پدیدآورى امواجى سهمگین، ناآرام و مدام بر سینه‌هاى سنگ شده، فرود آمد تا شاید صخره دل‌ها بشكند و در هم فرو ریزد و گوهر نورانى فطرت از آن میان پرتوافشانى بیاغازد.

مطرح‌سازى فدك، دستمایهاى بود براى نجات مردمان از سطحى‌نگرى و ساده‌انگارى؛

مردمانى كه به اغواى شیاطین انسان‌نما، چون مردگان، در سكوتى غم‌بار خفته بودند. ساز كردن فدك براى دماندن روحى بود در كالبد آن نامردمان تا از خواب غفلت و شهوت به پا خیزند و قیامى را بر ضد پیشوایان ضلالت به سامان رسانند. فاطمه(علیها السلام) می‌خواست كه با محكوم‌نمایى غاصبان فدك، بر صحیفه جاودانه تاریخ ثبت گرداند كه آن داعیه‌داران دروغزنِ خلافت، بیش از هر چیز در پى شهرت پست و ریاستند و براى پیشوایى امت هیچ صلاحیتى ندارند.

آرى، آب می‌بایست از سر چشمه بسته می‌شد؛ وگرنه به سیلى بنیان‌كن بدل می‌گشت كه اسلام را از ریشه و بن برمى‌كند. هرگز فدك به عنوان یك تكه ملك مطرح نبود. فدك، نشان ولایت بود و ولایت، محك؛ فدك، محكى می‌شد براى ارزش‌گذارى بر عیار مسلمانى:

عصمت او مورد رشك ملك *** پا زده بر ما سوا و بر فلك

او ندارد اعتنایى بر فدك *** آن فدك از بهر تو كرده محك.(1)

فدك، مطرح نبود. فدك، سمبل امامت بود و امامت، حجت؛ فدك، اتمام حجتى شد بر تمام مسلمانان:

فدك چه جلواى كند به پیشگاه دولتم *** كه مالكیت جنان به كف بود چو حیدرم

علیه غاصب فدك از آن قیام كرده‌ام *** كه راه پُرجهاد حق نشان دهم به پیروم.(2)

ریشه‌هاى فاجعه سقیفه و غصب فدك از منظر زهرا(علیها السلام)

فاجعه سقیفه و در پى آن، غصب ظالمانه فدك سنگ بناى تمام ظلم‌ها و ستمگری‌ها در طول تاریخ اسلام گردید؛ اما آیا فاجعه‌اى چنان هایل، تنها محصول سیاست‌بازى و غوغاسالارى پیشوایان سقیفه بود؟!


1. محمد رضا ربانى، آینه ایزدنما: ص 193.

2. حبیب‌اللّه چایچیان (حسان).

چرا از دلاورمردان صحنه شجاعت و شهامت جز سایه‌اى از ننگ و ضلالت خبرى نبود؟!

آن بیعت‌كنندگان بى‌شمار با على مرتضى(علیه‌السلام) در روز غدیر خم به كدامین لانه خزیده بودند؟!

آن آگاهان از بى‌كرانْ فضایل فاطمه زهرا(علیها السلام) چگونه رضایت دادند تا در حق او جسارت شود و قطعی‌ترین حق او غصب گردد؟!

چگونه می‌شود كه پیشاپیش چشم دلاوران و غیرتمندان مهاجر و انصار روشن‌ترین و قطعی‌ترین حقوق به تاراج رود و نواى حتى یك اعتراض از جمع آنان برنخیزد؟!

چگونه می‌شود ملكى را كه پیامبر به دخترش بخشیده و به اعلان همگان رسانده است، پیش چشمان تمام مسلمانان غارت نمایند و جز نواى سكوتى مرگبار از آنان به گوش نرسد؟!

ریشه‌هاى این فاجعه عظیم چه بود؟!

از آن‌جا كه اصل تكرارپذیرى در تاریخ از اصول مسلم و غیر قابل انكار است، شناسایى ریشه‌هاى این فاجعه تاریخى می‌تواند عبرتآموز ما گردد تا با پرهیز از آن عوامل و جلوگیرى از تحقق آن، حكومت اسلامى خویش را كه استمرار حكومت نبوى است، از ننگ چنان فجایعى برهانیم و آن را به ساحل نجات رسانیم. ان شاء الله.

پراكندگى از اطراف امامى یگانه

در خطبه تاریخى حضرت صدیقه طاهره(علیها السلام) فرازى نورانى جلوه‌نمایى می‌کند كه شاید بتوان گفت تمام مطالب پیشین و پسین این فراز براى فهماندن و جا انداختن آن بیان شده است: وَ جَعَلَ طاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ وَ اِمامَتَنا اَماناً لِلْفُرْقَةِ.(1)

حضرت در سخنرانى حماسى خود افق‌هاى بسیارى را می‌گشایند: از حمد و ثناى الهى گرفته تا نقش رسالت در تحول تاریخى عرب، حكمت دستورهاى اسلامى و فراوان


1. الاحتجاج: ص 97. دلائل الامامة: ص 33.

اعجوبه‌هاى حكمت‌آمیز دیگر؛ اما با ژرف‌نگرى در فرازهاى این خطبه می‌توان دریافت كه تمام بحث‌هاى مطرح شده در راستاى روشن‌سازى «جایگاه ولایت و امامت در نظام اسلامى» چینش و سامان یافته است.

بارى، مهم‌ترین هدفى كه در این خطبه بى‌نظیر دنبال می‌شود فهماندن این حقیقت به مردمان است كه تنها راه ثمربخشى شریعت و یگانه محور وحدت، پذیرش ولایت اهل‌بیت(علیهم السلام) و سرسپردگى عملى بدان می‌باشد: وَ جَعَلَ طاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ وَ اِمامَتَنا اَماناً لِلْفُرْقَةِ؛(1) خداوند، اطاعت ما را سامانى براى آیین اسلام و امامت ما را امانى از تفرقه و اختلاف قرار داده است.

واژه «ملت»، هر چند در زبان فارسى به معناى مردم و جامعه می‌باشد، اما در فرهنگ قرآنى و روایى به معناى دین و آیین خدایى است: وَاَتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرهِیمَ حَنِیفاً(2)؛ جملگى از آیین ابراهیم پیروى كنید كه دینى استوار و بى‌انحراف است. دین و آیینى كه از دیدگاه الهى داراى روح و حقیقتى واحد است و این روح واحد چیزى نیست جز اسلام و تسلیم محض در مقابل قادر متعال: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الإِسْلَمُ؛(3) همانا دین پسندیده نزد خدا آیین اسلام است. هُوَ سَمّكُمُ الْمُسْلِمیِنَ مِنْ قَبْلُ...؛(4) خداوند از این پیش شما امت را در صحف ابراهیم و در این قرآن، مسلمان نامیده است.

حضرت زهرا(علیها السلام) در این فراز نورانى آیین اسلام را به مجموعه‌اى متشكل از عضوها و ارگان‌هاى متعدد تشبیه می‌فرمایند كه ثمربخشى آن، در درجه نخست نیازمند یك نظام فرماندهى است كه میان همه زیر مجموعه‌ها تعادل و توازنى نتیجه‌بخش برقرار سازد و در درجه دوم وابسته به انسجام زیرمجموعه‌ها با یكدیگر و هماهنگى كامل آن‌ها با خواسته‌هاى فرماندهى است.

هر مجموعه‌اى اگر از یك نظام فرماندهى خلاق و مدبّر بى‌بهره باشد و یا با وجود فرماندهى مناسب، بین زیرمجموعه‌ها و فرماندهى، اتحادى مطلوب برقرار نباشد، هرگز


1. الاحتجاج: ص 97. دلائل الامامة: ص 33.

2. نساء (4): 125.

3. آل عمران (3): 19.

4. حج (22): 78.

به هدف و سامان نخواهد رسید. براى رسیدن به تصویرى شفاف‌تر از این حقیقت، بجاست كه در مجموعه ارگانیزم بدن انسان، به عنوان نمونه‌اى محسوس نظر نماییم:

سیستم بدنى انسان گاهى چنان دچار نقص و مشكل می‌شود كه دیگر نمی‌تواند آثار مورد انتظار را از خویش ظاهر نماید. چنین اختلاف‌هایى در بدن انسان دو گونه است: گاهى با این كه تمام اندام‌ها و عضوهاى بدن سالمند، كل ارگانیزم بدن تعادل و توازن خویش را از دست می‌دهد و این از آن روست كه دستگاه فرماندهى بدن، دچار نوعى نقص و اختلال گشته است و فرمان‌هاى لازم را به درستى صادر نمی‌نماید؛ مانند این كه اندك اختلالى در سلسله اعصاب یا در ترشح غده هیپوفیز مغزى، باعث درهمریزى تعادل و توازن كل بدن و فعالیت‌هاى آن می‌گردد؛ اما گاهى با آن كه دستگاه فرماندهى بدن (مغز و سلسله اعصاب) در اوج سلامت است، در فعالیت‌هاى بدنى تعادل مطلوبى مشاهده نمی‌شود و این از آن‌روست كه یك یا چند عضو از اعضاى بدن دچار نوعى نقص و اختلال گشته‌اند و دستورهاى فرماندهى را به درستى اجرا نمی‌نمایند؛ مانند این كه پدیدارى درد و سوزشى در چشم، باعث به هم خوردن دیگر عضوها و در نتیجه فروریزى نظم كل ارگانیزم می‌گردد.

به همین سان نابسامانى امور هر جامعه‌اى یا ره‌آورد اختلال و نقص در نظام فرماندهى و یا فرجام ناهماهنگى بین فرمانبران و فرماندهى است و یا نتیجه هر دو. بنابراین هر نوع ضعفى در دستگاه فرماندهى یا هر گونه اختلافى بین زیرمجموعه‌هاى فرمانبر یا هر قسم ناهماهنگى در رابطه فرماندهى و فرمانبرى می‌تواند كل جامعه را تحت تأثیر قرار دهد و آن را به مجموعه‌اى نابهنجار و نامتعادل تبدیل سازد.

جامعه آن‌گاه از ناهماهنگى و نابسامانى می‌رهد و به انسجام و سامان می‌رسد كه افراد آن یك نظام لایق و كارآمد را براى فرماندهى خویش برگزینند و جملگى با اتحاد و هماهنگى كامل به اجراى فرمان‌ها و خواسته‌هاى آن همت گمارند تا از این رهگذر تمام افراد جامعه به سعادت دنیا و آخرت نایل آیند.

رمز موفقیت پیشواى امت

در جامعه اسلامى خود شاهدیم كه برخى از روى غفلت و سادگى مى‌گویند: چرا با آن

كه بیش از بیست سال از برپایى حكومت اسلامى در ایران می‌گذرد، هنوز نابهنجارى‌هاى زیادى در عرصه‌هاى مختلف فرهنگى، اقتصادى، سیاسى و... مشاهده می‌شود؟! چرا هنوز شعارهاى اسلامى و هدف‌هاى متعالى این حكومت تحقق نیافته است؟! و برخى دیگر از روى غرض و مرض نابسامانى‌هاى موجود در جامعه را سند و شاهدى بر مدعاى خویش مبنى بر ناكارآمدى حكومت ولایى در به سعادت‌رسانى انسان‌ها می‌انگارند.(1)

جواب تمام این شبه‌هافكنى‌ها را در همان فراز كوتاه از خطبه حضرت زهرا(علیها السلام)می‌توان یافت. از دیدگاه فاطمه زهرا(علیها السلام) آیین اسلام مجموعه‌اى است كه جز در صورت لیاقت رهبرى و نیز سلامت ارگان‌هاى مختلف در فرمانبرى از رهبرى، به هدف نهایى و نتیجه قطعى نمی‌رسد و این در حالى است كه لایق‌ترین مردمان براى پیشوایى و فرماندهى امت، اهل بیت عصمت و طهارت می‌باشند؛ چون تنها این خانواده‌اند كه از هوس‌ها، شهوت‌ها، ثروت‌جویى‌ها، مقام‌طلبى‌ها و خودخواهى‌ها به طور كامل رسته‌اند و به پاكى و طهارت خدایى مزین گشته‌اند: إِنَّمَا یُریِدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ


1. براى آگاهى بیشتر خوانندگان تنها به چند نمونه ذلت‌بار از این‌گونه شبه‌هافكنى‌ها اشاره می‌نماییم و خوانندگانى را كه در جست و جوى بیشتر این شبهه‌‌ها می‌باشند به كتاب «آزادى یا توطئه، نگاهى به كارنامه مطبوعات شبهه‌افكن» ارجاع می‌دهیم:

على حصورى: پس از گذشت بیست سال عدم كارایى حكومت دینى بر همگان روشن گردیده است. ماهنامه جامعه سالم، تیر 1377.

هوشنگ گلشیرى: اكنون پس از گذشت بیست سال، همه آرمان‌هاى انقلاب فروریخته است. مگر قرار نبود حكومت عدل على برپا كنیم، مگر قرار نبود همه جهان را تسخیر كنیم و اسرائیل را از بین ببریم؛ برعكس امروز كارمان به جایى كشیده شده كه براى افزایش یك سنت در بهاى نفت باید به همان‌ها كه قصد نابودى‌شان را داشتیم التماس كنیم. روزنامه ایران جوان، اسفند 1377.

عبدالكریم سروش: انقلاب ما بر اساس اسلام اسطوره‌اى بنا شده نه اسلام عقلانى... انقلاب اسلامى هیچ پیشرفتى در ترویج اخلاقى و آموزه‌هاى دینى نداشته است. روزنامه نشاط، خرداد 1378.

یوسفى اشكورى: انقلاب اسلامى، خلاف وعده‌ها و اهداف خود عمل كرده است... .روزنامه نشاط،اردیبهشت 1378.

عزت‌الله سحابى: به طور كلى انقلاب ما عاقل‌پرور و متفكرپرور نبوده و روز به روز فضا براى فكر عوامانه بازتر و فضاى تفكر اندیشمندانه بسته می‌شود. پس از گذشت بیست سال این انقلاب نه فیلسوف و دانشمندى تربیت و نه جذب كرد؛ بلكه آدم‌هایى احساسى را پرورش داده است. روزنامه فتح، 1378/12/02، صفحه 8.

یُطَهِّرَكُمْ تَطْهیِراً؛(1)خداوند چنین خواسته است كه هر گونه آلایش و ناپاكى را از شما اهل بیت نبوت ببرد و شما را از هر عیب و آلودگى پاك و منزه گرداند.

تنها پیشوایى و رهبرى اهل‌بیت است كه می‌تواند جامعه را از اختلاف و پراكندگى برهاند: اِمامَتَنا اَماناً مِنَ الْفُرْقَةِ و تنها اطاعت همه‌جانبه از ایشان است كه می‌تواند آیین اسلام را به هدف نهایى خود؛ یعنى سعادت دنیوى و اخروى همه افراد جامعه، برساند: اِطاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ.

امت بى‌امام، چونان گله بى‌چوپان است كه عاقبت نصیب گرگ خواهد شد و در گرداب فتنه‌ها و بلاها فروخواهد غلطید. اما تنها در صورتى می‌توان ادعا كرد كه در جامعه‌اى نظام اسلامى حاكم است كه علاوه بر الهى بودن دستگاه فرماندهى و رهبرى، تمام اركان جامعه نیز با رهبرى الهى رابطه‌اى سالم و خداپسندانه برقرار نمایند. آن‌هنگامى بایست نقش و ثمره كامل نظام اسلامى را انتظار داشت كه ارگان‌ها و اندام‌هاى نظام با كنارگذارى اختلافات شخصى و جناحى تمام دستورهاى رهبرى الهى را خالصانه پذیرا شوند و عاشقانه به اجرا درآورند. اما وقتى ارگان‌هایى در ارتباط با این مركز فرماندهى دچار اختلال باشند و تحت تأثیر هواهاى نفسانى فرمان‌هاى الهى را پذیرا نشوند و یا عواملى چون نقشه‌ها و سرمایه‌گذارى‌هاى دشمنان خارجى و همراهى شیطان‌صفتان داخلى هماهنگى و انسجام لازم بین رهبرى و امت را بر هم بزند، نبایستى انتظار غیر واقع‌بینانه‌اى داشت.

آرى، ولایت و امامت تنها عامل به سامانرسانى آیین اسلام است؛ اما به شرط ولایت‌پذیرى امت. بارى، ولایت و امامت یگانه محور وحدت، امنیت و عدالت است؛ اما به شرط همراهى و همدلى امت. اى صد افسوس، اگر امت، امامت را قدر نشناسد و آن را تنها واگذارد!

اى دو صد افسوس اگر امت، طواف كعبه ولایت، این یگانه‌ترین محور عزت، را واگذارد و به جمرات شیطان، این ننگین‌ترین محور ذلت، روى آورد!!

اى هزاران افسوس كه اگر امت چنین جفایى در حق امامت روا دارد، طوفان فتنه‌ها و


1. احزاب(33): 33.

تفرقه‌ها از هر سو بر او هجوم خواهد آورد و بنیان و سامان جامعه اسلام را در هم خواهد شكست!!!

از همین روست كه صدّیقه طاهره(علیها السلام) در آن بى‌نظیر خطبه حكمت‌آموز، یگانه راه رسیدن به توسعه و عدالت اجتماعى را روى‌آورى مردمان به ولایت و امامت و همراهى عملى ایشان با پیشواى الهى امت معرفى می‌فرمایند:

به خدا سوگند اگر پاى در میان می‌نهادند و على(علیه‌السلام) را بر كارى كه پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به او وانهاده بود یارى و همراهى می‌کردند، آسان آسان ایشان را به راه راست می‌برد و حق هر یك را بدو می‌سپرد؛ چنان كه كسى زیانى نبیند و هر كس میوه آنچه كشته است، بچیند.

این شتر را سالم به مقصد می‌رساند و حركتش براى كسى رنج‌آور نبود. تشنگان عدالت را از سرچشمه سرشار زلال حقیقت سیراب می‌کرد؛ چشمه‌اى كه آب زلال آن فواره‌زنان از هر طرف جارى است كه هرگز رنگ كدورت نپذیرد و همواره سیراب بوده، رنج تشنگى نبینند.

و آنگاه بلافاصله به رمز وحدت‌بخشى، عدالت‌گسترى و امنیت‌آورى ولایت اشاره می‌فرمایند:

اگر على(علیه‌السلام) كه همواره در پنهان و آشكار نصیحت‌كننده مردمان بود، به خلافت می‌رسید، از اموال بیت المال براى خود ذخیره نمی‌نمود و از ثروت دنیا به اندازه نیاز برمى‌داشت؛ به اندازه آب اندكى كه عطش را فرونشاند و طعام مختصرى كه رفع گرسنگى نماید.

در آن هنگام، زاهد از حریص به دنیا و راستگو از دروغگو باز شناسانده می‌شد. اگر مردم ایمان آورده، تقوا پیشه می‌ساختند و حق را به امام واقعى می‌سپردند، درهاى رحمت از آسمان و زمین به روى آنان گشوده می‌گشت؛ اما دروغ گفتند و به زودى خدا به كیفر آنچه کرده‌اند، آنان را عذاب خواهد فرمود.(1)


1. وَ تَاللّهِ لَوْ مَالوُا عَنِ المَحَجَّةِ اللّائِحَةِ وَ تَكافَؤوُا عَنْ زَمام نَبَذَةَ اِلَیْهِ رَسوُلُ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) وَ زالوُ عَنْ قَبوُلِ الْحُجَّةِ الْواضِحَةِ لَرَدَّهُمْ اِلَیْها وَ حَمَلَهُمْ عَلَیْها وَ لَسارَبَهُمْ سَیْراً سُجُحاً، لایَكْلُمُ خِشاشُهُ وَ لایَكِلُّ سائِرُهُ وَ لایَمَلُّ راكِبُهُ، وَ لَأَورَدَهُمْ مَنْهَلا نَمیراً صافِیاً رَوِیّاً، تَطْفَحُ ضَفَّتاهُ وَ لایَتَرَنَّقُ جانِباهُ، وَ لَأَصْدَرَهُم بِطاناً وَ نَصَحَ لَهُمْ سِرّاً و إِعْلاناً، وَلَمْ یَكُنْ یَحْلى مِنَ الْغِنى بِطائِل وَلایَحْظى مِنَ الدُّنْیا بِنائِل غَیْرَ رَىِّ النّاهِلِ وَ شَبْعَةِ الْكافِلِ، وَلَبانَ لَهُمُ الزّاهِدُ مِنَ الرّاغِبِ وَ الصّادِقُ مِنَ الْكاذِبِ «وَلَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُرى آمَنوُا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَكَات مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ وَ لَكِنْ كَذّبوُا فَاَخَذْنَاهَمْ بِمَا كانوُا یَكْسِبوُنَ» (اعراف: 96) «وَالَّذِینَ ظَلَموُا مِنْ هؤُلَاءِ سَیُصِیبُهُمْ سَیِّئَاتِ مَاكَسَبوُا وَ مَاهُمْ بِمُعْجِزیِنَ» (زمر: 51). معانى الاخبار: ص 354. كشف الغُمّة: ج 1، ص 492. دلائل الامامة: ص 39. بلاغات النساء: ص 32. الاحتجاج: ص 108.

ولایت فقیه، استمرار امامت

از دیدگاه خدایى زهرا(علیها السلام) نقش‌آفرینى كامل اسلام تنها در سایه اطاعت همآهنگ و همه‌جانبه اركان جامعه از امامت حاصل می‌شود. مطلوب‌ترین شیوه حكومتى، حاكمیت مستقیم معصوم و پیروى كامل از فرامین الهى اوست؛ اما از آن‌جا كه حضور مستقیم معصوم در همه بلاد میسور نیست، امام معصوم كسانى را به نیابت از خویش به عنوان نایب، نماینده، والى، عامل، استاندار، فرماندار و... به شهرهاى مختلف می‌فرستد؛ نایبانى كه از لحاظ سیره علمى و عملى، شبیه‌ترین و نزدیک‌ترین افراد به معصوم می‌باشند.

با این بیان، روشن می‌شود كه مفهوم ولایت فقیه هیچ اختصاصى به عصر غیبت ندارد؛ بلكه در عصر حضور معصومان(علیهم السلام) نیز رواج داشته است. از این رو پیشینه ولایت فقیه، نه تنها در دوران غیبت كبرا كه در همان زمان حضور رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) و امامان معصوم(علیهم السلام) نیز قابل مشاهده است.

بارزترین مصداق مفهوم ولایت فقیه را می‌توان در زمان حكومت على‌بن‌ابى‌طالب(علیه‌السلام) مشاهده كرد. آن حضرت در زمان حاكمیتشان كسانى را چون: محمد بن ابى‌بكر، مالك اشتر و... را در نقاط مختلف كشورهاى اسلامى به حكومت می‌گماردند. این افراد، منصوب خاص حضرت على(علیه‌السلام) به شمار می‌آمدند و اطاعت از ایشان مانند اطاعت از خود آن حضرت واجب بود؛ چرا كه این افراد، به واقع، منصوب باواسطه از طرف خدا بودند. ولایت فقیه هم در حقیقت نصب باواسطه است و فقیه به واسطه معصوم، از طرف خداوند اجازه دارد تا امور حكومت را عهده‌دار شود.(1)

بر اساس دیدگاه عقیدتى شیعه، حاكمیت، از شؤون ربوبیت الهى و تنها از آن خداست. هیچ‌كس حق حكومت بر انسانى را ندارد؛ مگر آن كه خداوند به او چنین


1. براى آگاهى بیشتر از پیشینه ولایت فقیه و دلایل عقلى و نقلى آن مراجعه فرمایید به پرسش و پاسخ، آیة‌الله مصباح یزدى: ج 1 و نیز حقوق و سیاست، آیة‌الله مصباح یزدى: فصل 6 (حكومت اسلامى) و نیز نظام سیاسى اسلام، محمدجواد نوروزى.

اجازه‌اى داده باشد(1)؛ یعنى حق حاكمیت بر مردم در درجه اول، ویژه معصومان(علیهم السلام) و در اولویت بعد، ازآن اشخاص صاحبْ صلاحیتى است كه از هر جهت شبیه معصومان و مورد تأیید ایشان می‌باشند. اگر افراد جامعه اسلامى فرمانروایى معصوم یا شبیه‌ترین خلایق به معصوم را بپذیرند و خود را ملزم به اطاعت از ایشان بدانند پراکندگی‌ها، كینه توزى‌ها، کشمکش‌ها، جناح‌بازى‌ها، مقام‌جویى‌هاو... همه از جامعه رخت برخواهد بست و جاى خود را به اتحاد، یگانگى، وحدت، پیشرفت و... خواهد سپرد و از این رهگذر، هدف نهایى آیین اسلام كه رساندن یكایك افراد به تمام سعادت‌هاى مادى و معنوى است، تحقق خواهد پذیرفت و این همان حقیقتى است كه فاطمه زهرا(علیها السلام) فراوان بر آن پا می‌فشرد(2):

به خداوند سوگند اگر حق به اهلش وانهاده و از عترت پیامبر پیروى می‌شد، بین هیچ دو نفرى در مورد خداوند اختلافى پدید نمی‌آمد و این اتحاد و یگانگى، پشت به پشت، به میراث نهاده می‌شد تا قائم ما، نهمین فرزند حسین(علیه‌السلام)، قیام می‌نمود. اما تفرقه و پراكندگى از آن‌جا ریشه گرفت كه آن كسى را كه خداوند عقب انداخته بود، جلودار خویش ساختند آن كسى را كه خداوند او را مقدم داشته بود، عقب زدند... .

سربرآورى نفاق‌ها و كینه‌هاى خفته

خطبه حماسى فاطمه(علیها السلام) پس از حمد و ثناى الهى، اشاره به حكمت برخى از دستورات خدایى، گذرى بر تاریخ ذلت‌بار جاهلى و نگاهى به سیر عزت‌یابى عرب از رهگذر رسالت نبوى و رشادت‌هاى على (علیه‌السلام)، با تحلیل ریشه‌هاى فتنه سقیفه دنبال می‌شود:

آن هنگام كه خداى تعالى همسایگى پیامبران را براى رسول خویش برگزید دورویى‌ها آشكار و كالاى دین كهنه و بى‌خریدار گشت. خشم فروخورده گمراهان زبانه كشید و كمترین گمنامان به سالارى رسید.


1. این دیدگاه به «نظریه نصب» مشهور است و به جز تعداد معدودى در تاریخ معاصر، مورد اتفاق همه فقهاى شیعه است.

2.اَما وَاللّهِ لَو تَركُوا الحَقَّ عَلى اَهْلِهِ وَ اتَّبَعُوا عِتْرَةَ نَبِیّهِ لَمَااخْتُلِفَ فِى اللّهِ تَعالى اِثْنان وَ لَوَرَّثها سَلَفٌ عَن سَلَف وَ خَلَفٌ عَنْ خَلف حَتّى یَقومُ قائِمُنا التّاسِعُ مِن وُلدِ الحُسَیْنِ وَ لكِنْ قَدّمُوا مَنْ اَخَّرَهُ و اَخَّرُوا مَنْ قَدَّمَهُ اللّهُ.... بحارالانوار: ج 36، ص 353، روایت 224.

پیشواى اهل باطل آواز درداد و یكه‌تاز میدان شما گردید. شیطان از كمینگاه خویش سر برآورد و شما را به خود دعوت كرد و دید كه چه زود اجابتش نمودید و در دام فریبش خزیدید. چون شما را به حق‌كشى فراخواند، لبیك شما را دریافت و چون شما را در مقابل حق به خشم و غضب در آورد، شما را غضبناك یافت.(1)

حضرت زهرا(علیها السلام) ریشه‌اى‌ترین عامل شعله‌ورى فتنه را نفاق‌هاى در نهان خفته معرفى می‌کند. قساوتمندان به ظاهر مسلمان شده، عقب‌ماندگان به ظاهر رشدیافته، گمراهان به ظاهر هدایت شده، آتش تعصب‌ها و كینه‌هاى قومى ـ قبیله‌اى را در نهاد خویشتن فروننشانده‌اند، به تهذیب و تزكیت نفوس خویش نپرداخته‌اند، سطح معرفت‌های خود را ترقى نداده‌اند ولیكن داعیه دین و ایمان را پوششى براى ظلمت و قساوت درونىشان قرار داده، همواره مترصد فرصتى گشته‌اند تا از پشت بر اسلام خنجز بزنند.

چه كسى باور می‌کرد كه پیشتازان جنگ و جهاد، سوداگران جان و انفاق‌كنندگان مال، در نهان دلهایشان دورویى بپرورانند؟! چه كسى باور می‌کرد كه پیشتازان بیعت با على(علیه‌السلام) در روز غدیر از او کینه‌هاه‌ه و نفرت‌ها به دل داشته باشند؟! در آن زمان چه كسى جرأت می‌کرد داعیه‌داران جانبازى در راه خدا را منافق خطاب نماید؟! چه كسى شهامت آن را داشت كه فداسازان جان و مال در راه خدا را فریب‌خوردگان شیطان بخواند؟! چه كسى می‌توانست پرده‌هاى دروغین دین و ایمان را فرو افكند و باطن ظلمت و ضلالت را برملا نماید؟!

چه كسى می‌توانست جز زهراى اطهر؟! چه كسى جز زهرا(علیها السلام) می‌توانست فریاد برآورد كه هر چند بهانه‌هاه‌ه و شعارهایتان مردم فریب و زیبا؛ اما حقیقت كارتان زشت و نازیباست؟! هر چند خود را خاموش‌كنندگان فتنه می‌خوانید؛ اما فتنه‌افروز‌ان حقیقى شمایید. هر چند خود را قرآن‌گرا مى‌دانید؛ اما در عمل، به دامن شیطان گریزانید.


1. فَلَمَّا اخْتارَاللّهُ لِنَبیِّهِ دارَ اَنْبِیائِهِ وَ مَأْوى اَصْفِیائِهِ ظَهَرَ فیكُمْ حَسیكَةُ النِّفاقِ وَ سَمَلَ جَلْبابُ الدِّینِ وَ نَطَقَ كاظِمُ الْغاوِینَ وَ نَبَغَ خامِلُ الْاَقَلِّینَ وَ هَدَرَ فَنِیقُ الْمُبْطِلِینَ فَخَطَرَ فى عَرَصاتِكُمْ وَ اَطْلَعَ الشَّیْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغرِزِه هاتِفاً بِكُمْ فَاَلْفاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجِبینَ وَ لِلِغِرَّةِ فیهِ مُلاحِظِینَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْ فَوَجَدَكُمْ خِفافاً وَاَحْمَشَكُمْ فَأَلْفاكُمْ غِضاباً. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید: ج 16، ص 233. دلائل الامامة: ص 39.

شعارهایتان جملگى دروغ و نیرنگ و كارهایتان برافروزاننده فتنه و ننگ:

هنوز از عهد و قرار چیزى نگذشته و سوز سینه ما خاموش نگشته بود؛ زخم دل ما التیام نگرفته و پیامبر هنوز دفن نگردیده بود كه آنچه نبایست كردید و آنچه ازآنتان نبود، بردید و بدعتى بزرگ پدید آوردید. بهانه آوردیدكه از فتنه می‌ترسیم؛ اما بدانید كه خود را به قعر آتش فتنه افكندید؛ چرا كه آتش دوزخ، كافران را از هر سو فرا می‌گیرد.

شما كجا و فتنه خواباندن كجا؟! دروغ مى‌گویید و راهى جز راه حق می‌پویید! وگرنه این كتاب خداست در میان شما! نشانه‌هایش به كم و كاست هویدا و امر و نهى آن روشن و آشكاراست! شما به چنین كتابى پشت نموده‌اید. واى بر شما! آیا می‌خواهید از آن رو گردانید یا به غیر آنچه در آن است، حكم نمایید؟! كسى كه جز تسلیم محض در مقابل خداوند، آیینى پذیرد، روى رضاى پروردگار نبیند و در آخرت با زیانكاران نشیند.(1)

صحیفه تاریخ این چنین در پیش روى ما گشوده شده و كلمات آگاهى‌بخش فاطمه(علیها السلام) این چنین در گوش جان‌ها طنین‌انداز گشته است. و این ثمره، به بهاى اندكْ محقق نشده است. بهاى این روشنگری‌ها، درهم شكسته شدن سینه و پهلوى زهراى اطهر(علیها السلام)، سیلى خوردن و نیلى شدن آن چهره مطهر و 25 سال مظلومیت و سكوت كشنده حیدر(علیه‌السلام) است. آرى، ما میراث‌دار خون سینه و پهلوى شكسته زهراى اطهریم. بارى، این بیان‌هاى گران‌بها براى عبرت ما شیعیان است: فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِى الْأَبْصَرِ؛(2) پس پند و عبرت بگیرید اى صاحبان اندیشه!

اگر به تهذیب نفوس و خالصسازى نیات و اعمالمان همت نگماریم، از تاریخ عبرت نگرفته‌ایم! اگر لحظه‌اى از اهل‌بیت(علیهم السلام) جدا گردیم، از تاریخ عبرت نگرفته‌ایم! اگر گذاشتیم منافقان به لانه خزیده دیروز سر از لانه بیرون آورند و یكه‌تازان میدان شوند،


1. فَوسَمْتُمْ غَیْرَ اِبِلِكُمْ وَ أَوْرَدْتُمْ غَیْرَ مَشْرَبِكُمْ. هذا! وَ الْعَهْدُ قَریبٌ وَ الْكَلْمُ رَجیبٌ والْجَرْحُ لَمّا یَنْدَمِلْ وَ الرَّسوُلُ لَمّا یُقْبَرْ إِعْتِذاراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الفِتْنَةِ «اَلَا فِى الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْكَافِریِنَ» (توبه: 49) فَهَیْهاتَ مِنْكُمْ؟ وَ كَیْفَ بِكُمْ؟ وَ اَنّى تُؤْفَكُونَ؟ وَ كِتابُ اللّهِ بَیْنَ اَظْهُرِكُمْ، اُموُرُهُ ظاهِرَةٌ وَ اَحْكامُهُ زاهِدَةٌ وَ اَعْلامُهُ باهِرَةٌ وَ زَواجِرُهُ لائِحَةٌ وَ اَوامِرُهُ واضِحَةٌ، وَ قَدْ خَلَّفْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ، اَرَغْبَةً عَنْهُ تُریدُونَ اَمْ بِغَیرِهِ تَحْكُمُون؟ بِئْسَ لِلظّالِمینَ بَدَلا «وَ مَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسلَامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِى الْآَخِرَةِ مِنَ الْخَاسِریِنَ.» (آل عمران: 85). الاحتجاج: ص 108. دلائل الإِمامة: ص 39.

2. حشر (59): 2.

عبرت نگرفته‌ایم! اگر اجازه دادیم آنان كه به فرموده امام از منافقان نیز بدترند(1)، سیاستگذاران پشت پرده برخى از امور كشور اسلامىمان شوند عبرت نگرفته‌ایم! اگر عنوان‌ها و شعارهاى منافقصفتان، فریبمان داد و باعث شد تا ایشان را بر مسندهاى دولتى و حكومتى بنشانیم، عبرت نگرفته‌ایم. اگر ساكت نشستیم واجازه دادیم تا افرادى سست‌عنصر با داعیه دروغین مسلمانى بدترین توهین‌ها را به اسلام نمایند، عبرت نگرفته‌ایم! چه شده است كه در كشور اسلامى ایران، مهد دلیران و فداییان، كسى جرأت كرده، بگوید: ماركس، پدر دین‌ستیزى، بخشى از حقیقت را گفته است كه دین، افیون توده‌ها و جامعه‌هاست؛ ما سخن او را كامل می‌کنیم و مى‌گوییم: دین، افیون ملت‌ها و حکومت‌هاست.(2) اگر فردى سر سوزنى ایمان در دل داشته باشد، چگونه می‌تواند اجازه چنین گستاخى و جسارتى را به خود بدهد و چنین سخن اهانتآمیزى را بر زبان براند؟!

بزرگ‌ترین رسالت این قسمت از خطبه حضرت زهرا(علیها السلام) شناساندن چهره نفاق و عملكرد موذیانه منافقان است. منافقان، همواره مترصد فرصتند و به محض این كه زمینه را آماده ببینند به میدان می‌آیند و پرده از قساوت‌ها و خباثت‌هاى باطنى خویش بر می‌افکنند. میزان میدان‌دارى منافقان به هوشیارى و آگاهى مردمان وابسته است. اگر


1. اشاره به فرموده حضرت امام، درباره گروهك نهضت آزادى: در موضوع نهضت به اصطلاح آزادى، مسائل فراوانى است كه بررسى آن محتاج به وقت زیاد است. آنچه باید اجمالا گفت آن است كه پرونده این نهضت و همین‌طور عملكرد آن در دولت موقت اول انقلاب، شهادت می‌دهد كه نهضت به اصطلاح آزادى، طرفدار جدى وابستگى كشور ایران به آمریكاست و دراین باره از هیچ كوششى فروگذار نكرده است... به حسب آنچه من از انحرافات آن‌ها مشاهده كردهام، اگر خداى متعال عنایت نفرموده بود و مدتى در حكومت موقت باقى مانده بودند، ملتهاى مظلوم به ویژه ملت عزیز ما اكنون در زیر چنگال آمریكا و مستشاران او دست و پا می‌زدند و اسلام عزیز چنان سیلى از این ستمكاران می‌خورد كه قرن‌ها سر بلند نمی‌کرد. و به حسب امور بسیار دیگر، نهضت به اصطلاح آزادى، صلاحیت براى هیچ امرى از امور دولتى یا قانونگذارى یا قضایى را ندارند و ضرر آنها به اعتبار آن كه متظاهر به اسلام هستند و با این حربه جوانان عزیز ما را منحرف خواهند كرد و نیز با دخالت بى‌مورد در تفسیر قرآن كریم و احادیث شریفه و تأویلهاى جاهلانه ممكن است موجب فسادى عظیم شوند، از ضرر گروهك‌هاى دیگر حتى منافقین ـ این فرزندان عزیز مهندس بازرگان ـ بیشتر و بالاتر است.صحیفه نور: ج 22، ص 384. پاسخ حضرت امام به نامه وزیر وقت كشور، بهمن ماه 1366.

2. هاشم آغاجرى، عضو سازمان مجاهدان انقلاب اسلامى: ماركس، بخشى از حقیقت را گفته است كه دین افیون ملت‌هاست؛ من می‌خواهم بخش دیگرى از آن را نیز بگویم كه دین، افیون حکومت‌ها هم هست. هفته نامه شما، 1379/05/20.

هوشیارى، شهامت و غیرت مردمان در مقابل ایشان قد علم كند، دوباره بر چهره‌هاى خویش نقاب می‌افکنند و به لانه‌هاى خویش می‌خزند؛ اما اگر هوشیارى، شهامت و غیرت دینى بر باد رفته باشد، منافقان یكه‌تاز میدان خواهند شد و مردمان را به گرداب ضلالت و هلاكت سوق خواهند داد. مصداق بارز این حقیقت را می‌توان در جریان كنفرانس برلین مشاهده نمود. منافقان شركت كننده در این كنفرانس چون زمینه را آماده پنداشتند، نقاب از چهره‌هاى كریه خویش برداشتند و بدترین اهانت‌ها را به دین، احكام دین، ولایت و حكومت ولایى روا داشتند؛ اما چون مردمان ایران را غیور، بیدار و هوشیار یافتند، دوباره بر نفاق باطنىشان نقاب افكندند و یاوه‌هایشان را پس گرفتند.

ممكن است همانان كه تا دیروز تیشه به ریشه دین، اسلام، امامت و ولایت می‌زدند، امروز از اسلام، ولایت و حاكمیت ولى فقیه دم بزنند؛ همانان كه تا دیروز با گستاخىِ تمام، مشكل اساسى مردم را قانون اساسى قلمداد می‌کردند، امروز از قانون‌مدارى سخن برانند.

همینان هر چند شعارشان قانون‌مدارى باشد، اما كردارشان چیزى جز قانون‌ستیزى نیست؛ چرا كه اینان با اسلام دشمنى دارند و قانون اساسى ما بر پایه اصول اسلامى بنا شده است. اینان ولایت و امامت را قبول ندارند و قانون اساسى ما بر محور ولایت فقیه شكل گرفته است.

حقیقت نفاق، همین است: یك روز، ولایت‌ستایى و دیگر روز، ولایت‌ستیزى. یك روز، اسلام‌مدارى و روز دیگر، اسلام‌زدایى. یك روز، قانون‌گرایى و دیگر روز، قانون‌گریزى. بایستى به هوش باشیم و فریب نخوریم. بایستى منافقان را بشناسیم و رسوایشان نماییم. مبادا با خوش‌باورى از منافقان حمایت كنیم و بگوییم: غرضى نداشتند. اشتباهى مرتكب گشتند و پس از آن اشتباه خویش را پذیرفته‌اند. متعرضشان نشوید! وحدت ملى را خدشه دار نسازید! فتنه و تفرقه بر پا نكنید! با یكدیگر مدارا كنید! اگر چنین بگوییم، فریب خورده‌ایم و از تاریخ عبرت نگرفته‌ایم. وحدت، مطلوب است؛ اما چه وحدتى؟ بر چه محورى و با چه كسانى؟ وحدتى مطلوب است كه محورش على

باشد؛ نه دشمن على. وحدت با كسانى مطلوب است كه مؤمن باشند و قانون‌گرا؛ نه منافق و سرسپرده آمریكا. مگر هر وحدتى مطلوب است؟ مگر هر سهل‌گیرى و مدارایى مطلوب است؟ وحدت با پیشوایان نفاق، تیشه بر ریشه دین و ایمان است. مداراى با سران نفاق، براندازنده اصل و اساس اسلام است.

منافقان، هم‌طراز كافران

در واقع می‌توان گفت: نفاق، چیزى جز كفر باطنى و ایمان ظاهرى نیست و از آنجا كه سعادت و شقاوت انسان در گرو حقایق باطنى است، منافقان كه در باطنشان كفر وجود دارد، در زمره كافران به شمار می‌روند و حتى به یك لحاظ از كفار بدترند؛ زیرا نقاب بر چهره زده، در پشت اسلام ظاهرى سنگر گرفته، براى مردم شناخته نمی‌شوند و ضررشان بر جامعه اسلامى بیشتر است. از این رو آیات زیادى دلالت می‌کنند بر این كه منافقان اهل عذاب هستند؛ بلكه بدترین عذاب‌ها را دارند. نظیر: إِنَّ المُنفِقِینَ فِى الدَّركِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ؛(1) منافقان در پایین‌ترین و پست‌ترین درجات آتشند. و إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنفِقِینَ وَ الْكَفِرینَ فِى جَهَنَّمَ جَمِیعاً؛(2) خداوند، منافقان و كافران را در جهنم جاى می‌دهد.

با توجه به نكته فوق، نفاق چیزى جداى از كفر به شمار نمی‌آید و در حقیقت آنچه هست یا كفر است یا ایمان. از این روست كه خداوند متعال، پیامبر رحمت را به شدت و خشونت با منافقان مأمور می‌گرداند و آنان را همطراز با كافران از اهل جهنم می‌خواند: یَأَیُّهَا النَّبِىُّ جهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنفِقِینَ وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْوَیهُمْ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ؛(3) اى پیامبر با كافران و منافقان جهاد كن و بر آن‌ها سخت بگیر! جایگاهشان جهنم است و چه بد سرنوشتى است!

از همین روست كه پاره وجود پیامبر نیز منافقان را همطراز كافران از هلاك‌شدگان آتش جهنم مىشمارد، بر سست عنصران منافق می‌خروشد و نقاب از چهره‌هاى زشتشان فرومی‌افکند. تا دیگر براى نقاب كهنه نفاق، تا همیشه تاریخ، رنگ و لعاب و فریبى باقى نماند:


1.نساء (4): 145.

2.نساء (4): 140.

3. توبه (9): 73. تحریم (66): 9.

بهانه آوردید كه از فتنه می‌ترسیم؛ اما بدانید كه خود رادر قعر آتش فتنه افكنده‌اید؛ چرا كه آتش جهنم كافران را از هر سو احاطه كرده است... .چندان درنگ نكردید كه این اسب سركش، رام و افسارش در دست قرار یابد. نوایى دیگر ساز كردید و شعله‌هاى فتنه را فروزان ساختید. اغواى شیطان را اجابت نمودید و در خاموش‌سازى انوار دین، همت گماشتید. در اقامه سنت پیامبر، اهمال و سستى روا داشتید. به ظاهر طرفدارى از دین می‌نمایید و در باطن به نفع خویش عمل می‌کنید و نسبت به اهل بیت پیامبر و فرزندانش حیله و نیرنگ روا می‌دارید.(1)

و در جایى دیگر در میان زنان مهاجر و انصار كه به ملاقاتش آمده بودند نامردان دوروى روزگار را این گونه مورد نكوهش قرار می‌دهد:

صبح كردم در حالى كه به خدا سوگند دنیاى شما را دوست نمی‌دارم و از مردان شما خشمناك و بىزارم. درون و بیرونشان را آزمودم و نامشان را از دهان خویش به دور افكندم. از آنچه کرده‌اند، ناخشنودم. چه زشت است كندى شمشیرها!(2)

و آن گاه پرده از راز حق‌كشى‌ها و كینه‌توزى‌هاى این دون‌صفتان فرومی‌افکند:

واى بر آنان! چرا نگذاشتند حق در مركز خود قرار یابد و خلافت بر پایه‌هاى نبوت استوار ماند؟ چرا حق را از خانهاى كه جبرییل در آن فرو می‌آمد به خانه دیگر بردند؟ و حق را از دست على كه عالم به امور دنیاست گرفتند؟

بدانید كه این زیان بزرگ و آشكارى است! چه باعث شد كه با على(علیه‌السلام) كینه‌توزى نمایند و انتقام گیرند؟ چون سوزش تیغ او را چشیده‌اند و پایدارى او را دیدند كه نسبت به مرگ بى‌اعتنا بود. دیدند كه چگونه بر آنان می‌تازد و با دشمنان خدا نمی‌سازد و آنان را عقوبت می‌کند و در راه رضاى خدا با شدت و قاطعیت رفتار می‌کند.(3)


1. اِعْتِذاراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ؛ «اَلا فِى الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بِالْكافِرین»... (توبه:49) ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا اِلاّ رَیْثَ اَنْ تَسْكُنَ نفرت‌ها وَ یَسْلَسَ قَیادُها ثُمَّ أَخَذْتُمْ تُوُرُونَ وَقْدَتَها وَ تُهَیِّجُونَ جَمْرَتَها وَ تَسْتَجیبُونَ لِهِتافِ الشَّیْطانِ الغَوِىِّ وَ اِطْفاءِ اَنْوارِ الدّینِ الْجَلِىِّ وَ اِهْمالِ سُنَنِ النَّبىِّ الصَّفِىِّ، تَشْرَبُونَ حَسْوَاً فِى ارْتِغاء وَ تَمْشونَ لِاَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ فِى الْخَمَرِ و الضَّرَّاءِ. دلائلالامامة: ص 29. بلاغات النّساء: ص 32.

2. وَ اَصْبَحْتُ وَ اللّهِ عائِفَةً لِدُنْیاكُنَّ قالِیَةً لِرِجالِكُنَّ، لَفَظْتُهُمْ بعْدَ اَنْ عَجَمْتُهُمْ و شَنِئْتُهُم بَعْدَ اَن سَبَرْتُهُمْ، فَقُبْحاً لِفُلُولِ الْحَدِّ وَ اللَّعْبِ بَعْدَ الْجِدِّ وَ قَرْعِ الصَّفاةِ و صَدْعِ الْقَناةِ و خَطَلِ الآراءِ و زَلَلِ الأَهْواءِ: «وَ بِئْسَ مَا قَدّمَتْ لَهُمْ اَنْفُسُهُمْ اَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ فِى الْعَذابِ هُمْ خَالِدُونَ» (مائده:80) لاجَرَم لَقَدْ قَلَّدْتُهُمْ رِبقَتَها وَ حَمَّلْتُهُمْ اَوْقَتَها وَ شَنَنْتُ عَلَیْهِمْ غاراتِها، فَجَدْعاً و عَقْراً و بُعْداً لِلْقُومِ الظّالِمینَ. الاحتجاج: ص 108. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید: ج 16، ص 233. كشف الغمّة: ج1، ص 492.

3. وَیْحَهُمْ اَنّى زَعْزَعُوها عَنْ رَواسِىِ الرِّسالَةِ وَ قَواعِدِ النُّبُوَةِ وَ الدّلالَةِ وَ مَهْبِطِ الرُّوحِ الأَمِینِ وَ الطَّبیِنِ بِأُمُورِ الدُّنیا وَ الدِّینِ: اَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینِ! وَ مَا الَّذىِ نَقَمُوا مِن اَبِى الْحَسَنِ؟ نَقمُوا مِنْهُ وَاللّهِ نَكِیرَ سَیْفِهِ وَ قِلّة مُبالاتِهِ لِحَتْفِهِ وَ شِدَّةَ وَطْأتِهِ و نَكالَ وَقْعَتِهِ وَ تَنَمُّرِهُ فى ذاتِ اللّهِ. معانىالاخبار: ص 354. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید: ج 16، ص 233. الصراط المستقیم: ج، ص 171. الاحتجاج: ص 108. بحار الانوار: ج 43، ص 158.

و در پى این گفتار، حقیقت حال منافقان را براى همیشه در گوش جان تاریخ، طنین‌انداز می‌گرداند:

اكنون بیایید و بشنوید: شگفتا كه روزگار چه شگفتی‌ها در پس پرده دارد و چه بازیچه‌ها یكى پس از دیگرى بیرون می‌آورد! اگر تعجب نمایى، پس گفته‌هاى آنان تعجب‌آور است.

به راستى مردان شما چرا چنین كردند؟ اى كاش می‌دانستم به چه پناهگاهى تكیه داده‌اند؟ و كدام ستون استوار را انتخاب نمودند؟ و به كدامین ریسمان چنگ زدند؟ و بر كدام فرزند و خاندانى پیشى گرفتند و غلبه نمودند؟

شگفتا چه دوستان دروغین و سرپرستان نااهلى را انتخاب كردند! و چه زشت است سرانجام ستمكاران كه جایگزین بدى برگزیدند! سر را گذاشته به دم چسبیدند؛ پى عامى رفتند و از عالم نپرسیدند!

نفرین بر مردمى نادان كه فساد كارند و فسادكارى خود را نیكوكارى می‌پندارند! بدانید كه آنان فاسدند، هر چند خویش را فاسد ندانند!

واى بر آنان! آیا آن كه مردم را به راه راست می‌خواند، سزاوار پیروى است یا آن كه خود راه را نمی‌داند؟ در این باره چگونه داورى می‌کنید؟(1)

سطحی‌نگری‌ها و بی‌غیرتی‌های غافلانه

همه مصیبت‌ها و انحطاط‌ها در اسلام از سهل‌گیرى، سطحى‌نگرى، ساده‌لوحى و خوش‌باورى مردمان در همان اجتماع مسجد پیامبر شروع شد.

آنگاه كه ابوبكر حدیثى دروغین را به پیامبر نسبت داد، چه تعداد از مردمان فریب آشكار آن كلمات را دریافتند؟! آن‌گاه كه فاطمه(علیها السلام) با استناد به آیات قرآن، جعلى و


1. اَلا هلُمَّ فَاسْتَمِعْ وَ ماعِشْتَ اَراكَ الدَّهْرُ عَجَباً«وَ اِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ!» (رعد: 13) لَیتَ شِعْرى الی‌ای سِناد اسْتَنَدُوا؟ وَ علی‌ای عِماد اعْتَمَدُوا؟ وَ بِاَىِّ عُرْوَة تَمَسَّكُوا؟ وَ عَلى اَیَّةِ ذُرّیَّة اَقدَمُوا وَ احْتَنِكُوا؟ «لَبِئْسَ الْمَولَى وَ لَبِئْسَ الْعَشِیرِ وَ بِئْسَ لِلظّالِمِین بَدَلا» (كهف: 50) اِسْتَبْدَلُوا وَاللّهِ الذُّنابى بِالْقَوادِمِ وَ الْعَجُزَ بِالْكاهِلِ، فَرَغْماً لِمَعاطِسِ قَوْم «یَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعَاً اَلَا اِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لَكِنْ لاَیَشْعُرُونَ» (بقره: 12. كهف: 104) وَیْحَهُمْ «اَفَمَنْ یَهدِى اِلَى الْحَقِّ اَحَقُّ اَنْ یَتَّبِعَ اَمْ مَنْ لاَیَهْدى اِلاّ اَنْ یُهْدَى فَما لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُون؟» (یونس: 35).

شرح نهج‌‌البلاغه، ابن ابى الحدید: ج 16، ص 233.بحارالانوار: ج 43، ص 158.

دروغ بودن آن حدیث را به خوبى هویدا ساخت، چند شراره، بارقه یا جرقه براى سوزاندن ننگ این خدعه از دل‌ها زبانه كشید؟! سنگ قبر چند دل مرده از حرارت سخنان گدازنده فاطمه(علیها السلام) در هم شكست و ذوب شد؟! چرا كسى برنخاست و سند حدیث را جویا نشد كه آخر این چه حدیثى است كه تنها تو شنیده‌اى و هیچ‌یك از دیگر همراهان و صحابیان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) آن را نشنیده‌اند؟! آیا پیامبر این حدیث را تنها در گوش تو نجوا كرده است؟!

و چرا آن‌گاه كه فاطمه(علیها السلام) به مقابله و افشاگرى برخاست، صخره دل‌هاى قساوتمند آن مردم نلرزید و در هم فرونریخت؟! چرا نورافشانى فاطمه زهرا(علیها السلام)، همو كه نوربخش آسمان‌ها و زمین است، سینه‌هاى ظلمانى و سیاه ایشان را سپید و نورانى نساخت؟!

این همه از آن نشأت می‌گرفت كه شناخت و آگاهى كافى وجود نداشت. غرض‌ورزان و مریض‌دلان، عرصه ترك‌تازى یافته بودند و توده مردم هم كه غرض و مرضى نداشتند، ساده‌لوحى و ظاهربینى چشم عقلشان را كور ساخته بود و ساده‌انگارى و سطحى‌نگرى، به خواب خوش بى‌غیرتى و غفلت فروشان برده بود.

چه كسى باور می‌کرد كه ابوبكر صدیق، پدر زن پیامبر، پیرمردى با محاسن سفید و سوابقى درخشان كه مردمان به عنوان حاكم اسلامى و پیشواى مسلمانان با او بیعت كرده بودند، از پیش ِ خود حدیثى را جعل نماید و براى توجیه غصب فدك بدان استناد نماید؟!

بارى، سطحى‌نگرى‌ها و ساده‌انگارى‌ها، غیرت‌هاى دینى را بر باد داده بود. درخت تساهل و تسامح به ثمر نشسته بود و از میوه بى‌غیرتى به همه مردمان خورانده بود و این بود كه خطبه عرش‌لرزان فاطمه(علیها السلام) هم نمی‌توانست دل‌هاى به غفلت و بى‌غیرتى خوگرفته مردم را بیدار سازد و به قیام در مقابل فساد، بدعت و تباهى وادارد.

فاطمه(علیها السلام) با خطبه حماسى و آتشین خویش، انصار و یاوران پیامبر را به قیام و خیزش علیه پیشوایان نفاق و ضلالت فرا می‌خواند؛ در حالى كه آنان در سایه امن بى‌غیرتى و سهل‌انگارى، در سكوتى مرگبار خفته بودند: واى بر شما! اى پسران قیلَه(1)! از شما چه دور


1.منظور از «پسران قیله»، انصار می‌باشند كه از دو قبیله اوس و خزرج بودند و نَسبِ مشتركشان، به زنى به نام «قیله»، در چندین نسل قبل، منتهى می‌شد.

است كه پیش چشمانتان میراث پدرم را ظالمانه ببرند و حرمتم را ننگرند و شما همچون بیهوشان فریاد نصرت‌طلبى مرا نشنیده گذارید!!

دادخواهى من به شما می‌رسد، در حالى كه اجتماعتان منسجم است، ساز و برگ فراوان دارید و اثاث و خانه‌هاى آبادان؛ اما فریاد مرا نشنیده می‌گیرید و به یارىام نمی‌شتابید. شما دلیرانى هستید كه بر دشمن، بدون زره و سپر حمله می‌برید. شما مشهوران به خیر و صلاح، برگزیدگان خدا، پشتیبانان دین، یاوران پیامبر و مؤمنین و حامیان اهل‌بیت طاهرین می‌باشید. شمایید كه با بت‌پرستان عرب دراُفتادید و برابر لشگرهاى گران ایستادید. چندان كه از ما فرمانبردار و در راه حق پایدار بودید، نام اسلام را بلند و مسلمانان را ارجمند، مشركان را تار و مار و نظم را برقرار، آتش جنگ را خاموش و كافران را حلقه ذلت در گوش نمودید. اكنون پس از آن همه زبان‌آورى، لب فروبسته‌اید و پس از پیشروى واپس نشسته‌اید؛ آن هم در برابر مردمى كه سوگند خویش را شكسته‌اند، پیمان خود را گسسته‌اند و در دین شما طعنه وارد نموده‌اند. با امامان كفر بجنگید كه آنان پایبند به سوگندهایشان نمی‌باشند! با ایشان بجنگید تا شاید از كارهاى خویش باز گردند! آیا با گروهى كه سوگندهاى خود را نادیده گرفته‌اند و قصد بیرون نمودن رسول الهى را دارند، كارزار نمی‌نمایید و حال آن كه ایشان ابتدا جنگ را شروع نمودند؟! آیا از اینان هراس دارید؟! بیم مدارید و تنها از خدا بترسید، اگر حق پرستید.(1)

اما هزاران دریغ كه از هرم گدازنده كلام فاطمه، فولاد سخت هیچ دلى تأثیر نپذیرفت و از زلزله عرش‌لرزان سخن او، سنگ قبر هیچ دلى نلرزید و از جا كنده نشد.

پناه بر خدا! اگر فاطمه(علیها السلام) براى انعام و احشام این‌گونه سخن گفته بود، امید فایده بیشتر می‌بود. اگر این چوب بیدارى بر كفن مردگان می‌خورد، شاید از آن خاك اعتراضى برمى‌خاست. مگر چه مرگى گریبان آن جمع را به هم می‌فشرد كه نفخه صور فاطمه(علیها السلام)


1. اَیهاً بَنى قَیْلَةَ! أَ اُهْضَمُ تُراثَ أَبى؟ وانتمْ بِمَرأىً مِنّى وَ مَسْمَع تَلْبَسُكُم الدَّعْوَةُ وَ تَشْمَلُكُمُ الْخُبْرَةُ وَ فیكُمُ الْعُدَّةُ وَ الْعَدَدُ وَ لَكُمُ الدّارُ وَ الْجُنَنُ. وانتمُ الاُولى نُخْبَةَ اللّهِ الَّتِى انْتُخِبَتْ وَ الْخِیَرَةُ الّتِى اخْتُیِرَتْ لَنا اَهلَ الْبَیْتِ، فَبادَیْتُمْ الْعَرَبَ، وَ ناهَضْتُمُ الاُمَمَ وَ كافَحْتُمُ الْبُهَمَ. لانَبْرَحُ اَوْ تَبْرَحُوُنَ، نَأْمُرُكُمْ فَتَأْتَمِرُونَ. حَتّى دارَتْ لَكُمْ بِنارَحَى الاِسْلامِ وَ دَرَّ حَلَبُ الایّام و خَضَعَتْ نَعْرَةُ الشِّرْكِ، وَ سَكَنَتْ فَوْرَةُ الاِفْكِ وَ خَبَتْ نیرانُ الْحَرْبِ وَ هَدَأَتْ دَعْوَةُ الْهَرْجِ وَ اسْتَوْسَقَ نِظامُ الدّینِ. فَأنّى جُرْتُم بَعْدَ البَیانِ وَ أَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الاِعْلانِ وَ نَكَصْتُمْ بَعْدَ الإِقْدامِ عَنْ قَوْم نَكَثُوا اَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فى دینِكُمْ. «فَقاتِلُوا اَئِمَةَ الْكُفْرِ اِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُون». «اَلاَ تُقَاتِلوُنَ قَوْماً نَكَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ هَمُّوا بِاِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُوكُم اَوَّلَ مَرَّة اَتَخْشَونَهُمْ فَاللَّهُ اَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ اِن كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» (توبه: 12 و 13). بلاغات النساء: ص 30. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید: ج 16، ص 236. مناقب: ج 2، ص 206. بحار الانوار: ج 43، ص 158.

هم از جا تكانشان نمی‌داد؟! مگر بى‌غیرتى، بى‌مسؤولیتى و آسایش‌جویى با انسان چه می‌کند كه می‌تواند پاره تن رسول خدا را در چنگال كفتاران، گرفتار بیند و به قیام برنخیزد؟!

امان از راحت‌طلبى! و امان از سهل‌انگارى! كه به فرموده حضرت زهرا(علیها السلام) تمام فسادها، انحراف‌ها و فتنه‌ها از آن سرچشمه گرفته است:

به خدا سوگند شما را می‌بینم كه به تن‌آسایى و راحت‌طلبى خو كرده‌اید. آن را كه سزاوار منصب رهبرى امور است، از جایگاهش دور نموده‌اید. از دین برگشته‌اید و از جهاد در راه خدا خسته گشته‌اید. آگاه باشید كه اگر تمام اهل زمین نیز كافر گردند خداوند از همه آن‌ها بى‌نیاز است!(1)

امان از بى‌مسؤولیتى كه نتیجه تن‌پرورى و سطحى‌نگرى است. امان از بى‌غیرتى كه انسان را در مقابل غصب آشكاراترین حقوق نیز به ننگ سكوت و عافیت‌طلبى فرامی‌خواند؛ حتى اگر این حق، حق امامت براى على مرتضى(علیه‌السلام) و یا حق مالكیت فدك براى فاطمه زهرا(علیها السلام) باشد:

كجا یك تن تواند غصب كردن حق مولا را *** سكوت خلق و همراهى دشمن كشت زهرا را.

خطرخیزى شعار تساهل و تسامح

شعار «تساهل و تسامح» یكى از نسخه‌هاى پیچیده شده غربی‌ها براى درهم‌شكنى غیرت دینى مسلمانان و جوامع اسلامى است.

مى‌گویند: با مدارا و سهل‌گیرى به روى همگان لبخند بزنید! به همه آرا و عقاید اجازه جَولان و ترك‌تازى بدهید! ظرفیت و تحمل خویش را وسعت بخشید و جامعه چند صدایى را بپذیرید! همه عقیده‌هاه‌ه و سیره‌ها را برتابید! عیسى به دین خود، موسى به دین خود. با گشاده‌رویى بگذارید هر كسى آزادانه عمل نماید! هر كه خواست و هر چه خواست شهوت‌رانى و نفس‌چرانى كند! وسعت نظر داشته باشید و بگذارید هر كه


1. أَلا وَ قَدْ أَرى اَنْ قَدْ أَخْلَدْتُمْ اِلَى الْخَفْضِ وَ أَبَْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ اَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ القَبْض. وَرَكَنتُمْ اِلىَ الدَّعَةِ فَعُجْتُمْ عَنِ الدّینِ وَ مَجَجْتُمُ الّذى وَعَیْتُمْ وَدَسَعْتُمُ‌الَّذى سَوَّغْتُمْ. «فَاِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِى الاَرْضِ جَمیعاً فَاِنَّ اللَّه لَغَنِىٌ حَمِیدٌ» (ابراهیم، 6).

شرح نهج البلاغه: ابن ابى الحدید، ج 16، ص 213. مناقب: ج 2، ص 206. كشف الغمّة: ج 1، ص 491. الاحتجاج: ص 102. بحارالانوار: ج 43، ص 159. دلائل الامامة: ص 37.

خواست حجاب گیرد و هر كه نخواست برگیرد! و آن‌گاه بى‌غیرتان داخلى نیز، همنوا با دشمنان خارجى، ندا در می‌دهند كه: تساهل و تسامح در هر عصر و زمانى مطلوب و ضرورى است؛ چرا كه از گسترش جنگ و خشونت جلوگیرى می‌نماید. پیامبر نیز اگر اهل سهل‌گیرى و مدارا می‌بود و به روى مشركان روى خوش نشان می‌داد، دیگر هیچ نیازى به آن همه جنگ و كشتار نمی‌بود. اگر پیامبر با مشركان به توافق می‌رسید كه ایشان بت‌هاى خود را بپرستند و مسلمانان خداى خود را، دیگر راه جنگ و خشونت گشوده نمی‌شد. اگر پیامبر با مشركان مدارا می‌کرد و خشونت نشان نمی‌داد، فرزندش حسین نیز قربانى دشت بلا نمی‌گردید. حسین، در حقیقت قربانى خشونت‌طلبى‌هاى جدّش در بدر، احد، حنین و دیگر جنگ‌هاى صدر اسلام گردید.(1)

على (علیه‌السلام) نیز شیوه حکومت‌داری را نمی‌دانست. اگر او با طلحه و زبیر كه از آشنایان خود او و نفوذداران آن زمان بودند، با قاطعیت و خشكى برخورد نمی‌کرد، جنگى در نمی‌گرفت و آن همه ضایعه به بار نمی‌آمد.

یاللعجب! ایران اسلامى و این گفته‌هاى واهى!

هزاران واى بر ما! مهد علویان و جسارت بر على!

كجایند شهیدان؟! كجایند آن غیور مردان؟! كجایند بازماندگان شهیدان؟! كجایند غیرت‌مندان؟! كجایند ولاییان؟! كجایند فداییان حضرت زهرا؟!

برهمه ماست كه با عبرت‌گیرى از فجایع صدر اسلام در مقابل شعار واهى تساهل و تسامح، غیرتمندانه ایستادگى نماییم. آگاه باشیم كه نتیجه‌بخشى شعار تساهل و تسامح در ایران آرزوى دیرینه دشمنان اسلام و انقلاب است. به هوش باشیم كه میوه درخت تساهل و تسامح، بى‌غیرتى دینى است.

مطمئن باشیم كه اگر همچون صحابیان حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) اهل تساهل و تسامح


1. به عنوان مثال، در این نمونه به دقت بنگرید:

اكبر گنجى: پیامبر در بدر و حنین و... به حق بر كفار و مشركان و معاندان شمشیر زد و در واقع گفتار و كردار و رفتار نبى، دلیل و حجت است. اما آیا جنگ‌هاى جبهه‌ حق علیه باطل پیامدهاى ناخواسته یا آثار وضعیه به دنبال ندارد؟... خشونت، فرزند خشونت است و درخت خشونت میوه‌هایى جز خشونت به بار نمی‌آورد. هیچ‌كس حق ندارد به صرف این‌كه خود را حق و دیگران را باطل می‌داند، دست به خشونت بزند. صبح امروز، 1378/02/23.

شدیم، دیگر هیچ ضمانتى براى بقاى اسلام و هیچ بیمه‌اى براى عزت و اقتدار نظام اسلامى باقى نخواهد ماند.

خدا را با احدى رابطه قوم و خویشى نیست؛ لَیْسَ بَیْنَ اللّهِ وَ بَیْنَ اَحَد قِرابَةٌ.(1) هر كه صادقانه در راهش، غیرتمندى و استقامت نشان دهد نصرت و یارى می‌شود: یَأَیُّهَا الَّذیِنَ ءَامَنُواْ إِنْ تَنْصُرُواْ اللَّهَ یَنْصُرْكُمْ وَ یُثبِّتْ أَقْدامَكُمْ؛(2) اى كسانى كه ایمان آورده‌اید، اگر (دین) خدا را یارى كنید، شما را یارى می‌کند و گام‌هایتان را استوار می‌دارد. و هر كه منافقانه سستى و بى‌غیرتى ورزد، طرد و خوار می‌شود.

همه ما بایستى با تكیه بر غیرت و شعور ایمانى به هوش باشیم و فریب شعارهاى زیبایى چون «تساهل و تسامح» را دریابیم و یقین بدانیم كه كافران و منافقان تا دین و ایمانمان را نگیرند، رهایمان نمی‌کنند و هر روز با یك نقشه و یك شعار جدید به میدان می‌آیند. اینان به طور دایمى با اهل ایمان، سر جنگ دارند؛ مگر آنكه از بى‌دینى و بى‌غیرتى آنان مطمئن گردند:

وَ لاَ یَزَالُونَ یُقَتِلُونَكُمْ حَتَّى یَرُدُّوكُمْ عَنْ دِینِكُمْ إِنِ اسْتَطعُواْ(3)؛ و اینان همچنان با شما پیكار می‌کنند تا اگر بتوانند شما را از آیینتان باز گردانند.

اینان، دشمنان دین شمایند و به فرموده امام از اسلام سیلى خورده‌اند و كینه اسلام را در دل پرورانده‌اند. از همین‌روست كه اصرار فراوان می‌ورزند كه قید مطابقت قوانین با احكام اسلامى، از قانون اساسى حذف گردد.

تأویل‌ها و قرائت‌های دینى منحرفانه

در مجادله غاصبان فدك با یگانه دختر پیامبر، آنقدر سیاست‌بازى و فریبكارى به چشم می‌خورد كه زیرک‌ترین سیاست‌كاران عالم را به زانو زدن در مكتب خویش فرامى‌خواند.

آن هنگام كه فاطمه(علیها السلام)، با خطابه گدازنده و روشنگرانه خویش موقعیت اجتماعى غاصبان خلافت را در لبه پرتگاهى مهیب قرار داد، خلیفه وقت با دغل‌كارى به جواب‌گویى برخاست و نقشه‌اى از پیش تعیین‌شده را به اجرا درآورد.


1.بحار الانوار: ج 7، ص 241.

2. محمّد (47): 7.

3.بقره (2): 217.

او براى فریب مردم، ابتدا با چرب‌زبانى به تعریف و تمجید از پاره تن رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) پرداخت و با لحنى مؤدبانه گفت:

اى دخت رسول! تو راست مى‌گویى. پدرت نسبت به مؤمنان كریم و پرعطوفت بود و نسبت به كافران شدید و پرصلابت. اگر در نَسَب او بنگریم، در بین تمام زنان او را تنها پدر تو و در بین همه دوستان باوفایش او را فقط برادرِ پسر عمویت، على، می‌یابیم. پیامبر، على را بر تمام دوستان صمیمى‌اش برگزید؛ كسى كه در هر كار بزرگى یارى‌گر او بود.

جز سعادتمندان شما را دوست نمی‌دارند و جز شقاوتمندان شما را دشمن نمی‌انگارند. شما عترت پاك رسول و برگزیدگان منتخب اویید. شما رهنمایان ما بر كار خیر و سوق‌دهندگان ما به سوى بهشتید.(1)

و آنگاه با رعایت كمال احتیاط، حدیثى دروغین و جعلى را به پیامبر نسبت داد و غصب فدك را بدان مستند ساخت:

تو اى سرور تمام زنان! و اى دختر بهترین پیامبران! در آنچه مى‌گویى صادقى و در سرشارى عقلت بر همگان سابق. از حقت باز داشته نمی‌شوی و در صداقتت تكذیب نمی‌گردی. قسم به خدا كه از رأى و نظر پیامبر، پا فراتر نگذاشتم و جز به اذن و اجازه او كارى به انجام نرساندم. پیشواى هر امت به آنان دروغ نمی‌گوید. خداوند را بر خویش گواه می‌گیرم ـ و او براى گواهى كافى است كه خود از رسول خدا شنیدم كه می‌فرمود: ما گروه پیامبران هیچ‌گاه طلا، نقره، زمین، خانه و مزرعه به ارث نمی‌گذاریم. تنها میراث ما كتاب، حكمت، علم و نبوت است و آنچه از مال دنیا از ما برجاى بماند، از آن ولى امر پس از ما خواهد بود تا او به صلاحدید خویش در آن حكم نماید.(2)

ظاهر این كلام، محترمانه و تأییدگر حقانیت و صداقت فاطمه (علیها السلام)است؛ اما باطن آن، اهانت‌آمیز و تكذیب‌كننده او: هر چند كه صداقت و موقعیت بى‌نظیر شما بر همگان


1. یا بِنْتَ رَسُولِاللّهِ لَقَدْ كانَ أَبُوكِ بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُوفَاً رَحیماً وَ عَلَى الْكافِرینَ عَذاباً اَلیماً وَ اِذَا عَزَوْناهُ وَجَدْناهُ أباكِ دُونَ النِّساءِ وَ أَخَا ابْنِ عَمِّكِ دُونَ الاَخِلاّءِ. آثَرَهُ عَلَى كُلِّ حَمیم وَ ساعَدَهُ عَلَى الاَمْرِ الْعَظیمِ. لایُحِبُّكُمْ اِلاّ سَعیدٌ و لایُبغِضُكُمْ اِلاّ شَقِىٌّ بَعیدٌ!! وَ اَنْتُمْ عِتْرَةُ رَسُولِ اللّهِ الطَّیِّبُونَ وَ خِیَرَتُهُ الْمُنْتَجَبُونَ، عَلَى الْخَیْرِ أَدِلَّتُنا وَ اِلىَ الْجَنَّةِ مَسالِكُنا. الاحتجاج: ص 102.

2. وَ أَنْتِ یا خِیَرَةَ النِّساءِ وَابْنَةَ خَیْرِ الاَنْبِیاءِ صادِقَةٌ فِى قَوْلِكِ سابِقَةٌ فِى وُفُورِ عَقْلِكِ، غَیْرُ مَرْدُودَة عَنْ حَقِّكِ وَ لامَصْدُودَة عَنْ صِدْقِكِ. وَ وَاللّهِ ماعَدَوْتُ رَأْىَ رَسُولِ اللّه وَ لاعَمِلْتُ اِلاّ بِاِذْنِهِ! وَالرّائِدُ لایَكذِبُ أَهْلَهُ. وانی اُشْهِدُ اللّهَ ـ وَ كَفى بِهِ شَهیداًـ اَنّى سَمِعْتُ رَسُولَ اللّه یَقُولُ: «نَحْنُ مَعاشِرَ الاَنْبِیاءِ لانُوَّرِثُ ذَهَباً وَ لافِضَّةً وَ لاداراً و لاعِقاراً و اِنّما نُوَرِّثُ الكُتُبَ وَ الْحِكْمَةَ وَ الْعِلْمَ وَ النُّبُوَّةَ و ما كانَ لَنا مِنْ طُعْمَة فَلِوَلِىِّ الاَمْرِ بَعدَنا أَنْ یَحْكُمَ فیهِ بِحُكمِهِ»! الاحتجاج: ص 102.

معلوم است و من هرگز قصد ندارم كه حقت را بگیرم و در مقابل صداقتت بایستم، اما چه كنم كه حدیثى از پدر بزرگوار شما شنیده‌ام كه با ادعاى شما مبنى بر ارث‌بَرى از پیامبر سازگارى ندارد. هر چند مایلم كه تقاضاى شما را اجابت نمایم، اما به عنوان حاكم اسلامى این اجازه را ندارم كه خلاف حدیث پیامبر عمل نمایم.

و آن‌گاه از ترس آن كه مبادا تناقض و فریب آشكار این سخن براى مردم روشن گردد، بلافاصله بر همراهى و همرأیى مردم با خویش تأكید نمود و گفت:

آنچه را كه تو در پى آنى، براى تهیه اسب و اسلحه قرار داده‌ایم تا مسلمانان با آن به مقابله با دشمنان بپردازند، با كافران جهاد كنند و بر گردنكشان فاجر شمشیر بزنند. در انجام این عمل، من مستبدانه تنها به رأى خویش عمل نكرده‌ام. این عمل نه فقط به رضایت من؛ بلكه با رضایت جمیع مسلمانان صورت پذیرفته است. این مال و ثروت من، براى تو و در اختیار تو، ما آن را از تو دریغ نمی‌کنیم و براى دیگرى ذخیره نمی‌نماییم. تو برترین بانوى امت پدرت هستى و درختى پاك براى فرزندانت! ما نمی‌خواهیم مالى را كه به تو تفضل شده است، از تو بازپس‌گیریم و مقام والاى اجداد و فرزندانت را اندك شماریم. فرمان تو در آنچه كه در ملك من است، مؤثر و نافذ می‌باشد؛ اما آیا تو می‌پسندی كه در این مورد با دستور پدرت مخالفت نمایم؟!(1)

سخن كه به این‌جا رسید، فاطمه(علیها السلام) دگر بار به پاخاست و بر این بهتان و تناقض‌گویى آشكار خروشید و آن‌گاه با استنادى محكم به قرآن مستحكم، نقشه از پیش تعیین‌شده یغماگران دین و ایمان مردم را نقش بر آب ساخت:

عجبا از این تهمت! پدرم، رسول خدا هرگز از كتاب خدا روگردان نبود و با احكام آن مخالفت نمی‌نمود؛ بلكه همیشه پیرو قرآن بود و از آیه آیه آن متابعت می‌نمود. آیا شما بر بى‌وفایى و توطئه علیه پیامبر اجتماع كرده‌اید و عذرتان را در این‌باره، دروغ و بهتانى قرار داده‌اید كه خویش آن را ساخته و پرداخته‌اید؟! این كار شما پس از وفات او مانند همان دام‌هایى است كه در زمان حیات او براى هلاكش


1. وَ قَدْ جَعَلْنا ما حاوَلْتُهُ فىِ الْكُراعِ وَ السِّلاحِ. یُقابِلُ بِهِ المُسْلِمُونَ وَ یُجاهِدُونَ الْكُفّارَ و یُجالِدُوُنَ المَرَدَةَ الفُجّارَ وَ ذلِكَ بِاِجْماع مِنَ الْمُسْلِمینَ لَمْ اَتَفَرَّدْ بِهِ وَحْدى وَ لَمْ اَسْتَبِدَّ بِما كانَ الَّرأْىُ عِنْدى. وَ هذِهِ حالى وَ مالى هِى لَكِ وَ بَینَ یَدَیْكِ لانَزوى عَنْكِ وَ لانَدَّخِرُ دُونَكِ. وَ إِنَّكِ اَنْتِ سَیِّدَةُ اُمَّةِ اَبیكِ وَ الشَّجَرَةُ الطَّیِّبَةُ لِبَنیكِ لانَدْفَعُ مالَكِ مِن فَضلِكِ و لایُوضَعُ مِن فَرْعِكِ وَ أَصْلِكِ. حُكمُكِ نافِذٌ فیما مَلكَتْ یَداىَ، فَهَلْ تَرینَ اَن أُخالِفَ فى ذلِكَ أَباكِ؟! الاحتجاج: ص 102.

می‌گستراندید. اینك این كتاب خداست كه در مقام حكم‌كننده‌اى گویا و عادل و جدا كننده حق از باطل بین من و شما داورى می‌کند و از زبان پیامبرى از پیامبران خدا، زكریا، می‌فرماید: «فرزندى به من عطا فرما كه از من و آل یعقوب ارث ببرد» و نیز می‌فرماید: «سلیمان از داوود ارث برد». خداوند عزوجل تقسیماتى در ارث مقرر داشته، حدود واجب میراث را معین نموده، سهم هر یك از مرد و زن را بیان فرموده است و این‌گونه بهانه اهل باطل را باطل ساخته و جاى هیچ‌گونه تردید و شبهه‌اى براى كسى باقى نگذاشته است: چنین نیست كه شما مى‌گویید؛ بلكه نفس اماره‌تان كارى را برایتان جلوه گر ساخته است؛ پس صبرى نیكو باید كه در برابر آنچه شما مى‌گویید، خداوند كمك‌كننده است.(1)

ابوبكر كه در مقابل استدلال كوبنده زهرا(علیها السلام) در ورطه عجز و درماندگى فروافتاده بود، تأویل جدیدى را دستاویز خویش قرار داد و در مقابل كلام حكیمانه زهرا(علیها السلام) كه قرآن را یگانه داور و معیار تشخیص حق از باطل معرفى می‌فرمود، حق داورى را به مردم منتقل و خواست ایشان را سند حقانیت خویش معرفى نمود:

اى دختر پیامبر! تو عین دلیل و زبان حكمتى! توان جواب‌گویى و رد راستگویى تو را ندارم؛ ولى این مسلمانان بین من و تو داورى نمایند. قلاده خلافت را ایشان به گردنم آویخته‌اند و آنچه از تو گرفته‌ام، با رضایت و توافق ایشان و به دور از هرگونه استبداد، زورگویى و خودخواهى گرفته‌ام و این مردمان، خود بر این مطلب شاهد و گواهند.(2)

این‌جا، همان جایى بود كه مردم بایستى به‌پامى‌خاستند و غیورانه بر ابوبكر می‌آشفتند كه چرا گناه خویش و همدستانت را بر دوش ما می‌گذاری؟ چرا قرآن را كه حکیم‌ترین داوران است، به پشت سر می‌افکنی و مردم را كه بیش‌ترشان پیرو هواهاى


1. سُبْحانَ اللّهِ! ما كانَ أَبِى رَسُولُ اللّهِ عَنْ كِتابِ اللّه صادِفاً وَ لا لِاَحْكامِهِ مُخالِفاً بَلْ كانَ یَتَّبِعُ أَثَرَهُ وَ یَقْفُو سُوَرَهُ. أَفَتَجْمَعُونَ اِلَى الْغَدْرِ اعْتِلالا عَلَیْهِ بِالزُّورِ؟ وَ هذا بَعْدَ وَفاتِه شَبیهُ بِما بُغِىَ لَهُ مِنَ الْغَوائِلِ فى حَیاتِه. هذا كِتابُ اللّهِ حَكَماً عَدْلا وَ ناطِقاً فَصْلا یَقُولُ: «یَرِثُنى وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعقوبَ» (مریم: 6) و یَقُولُ: «وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُوُدَ»(نمل: 16). فَبیَّنَ عَزَّوَجَلَّ فیما وَزَّعَ مِنَ الاَقْساطِ وَ شَرَّعَ مِنَ الْفَرائِضِ وَ الْمیراثِ وَ أَباحَ مِن حَظِّ الذُّكْرانِ وَ الاُناثِ ما اَزاحَ بِه عِلَّةَ الْمُبْطِلینَ وَ أَزالَ التَّظَنّى وَ الشُّبَهاتِ فىِ الْغابِرینَ. «كَلاّ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ اَمْراً فَصَبْرٌ جَمیلٌ وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ» (یوسف:18). دلائل الامامة: ص 36. الاحتجاج: ص 106.

2. یا بِنْتَ رَسولِ اللّهِ اَنْتِ عَینُ الْحُجَّة وَ مَنْطِقُ الْحِكمَةِ لا أُدْلى بِجَوابِكِ وَ لا أَدفَعُكِ عَنْ صَوابِكِ وَلكِنَ الْمَسْلِمُونَ بَینِى وَ بَیْنَكِ! هُمْ قَلَّدُونى ما تَقَلَّدْتُ و بِاتِّفاق مِنْهُمْ أَخَذْتُ ما أَخَذْتُ؛ غَیرَ مُكابِر وَ لامُستَبِدٍّ و لامُسْتَأْثِر وَ هُمْ بِذلِكَ شُهُودٌ. الاحتجاج: ص 106.

خویشند به داورى می‌طلبی؟! مگر نه این است كه ملاك صحت هر سخنى، حتى سخن پیامبر، قرآن است و بس؛ پس چرا براى اثبات درستى كلام دروغین خویش از قرآن فرار می‌کنی و به دامان غفلت‌پیشگان دست می‌آویزی؟ اى واى بر تو! در روز روشن و در پیش چشم همه مسلمانان، قرائت و تأویلى جدید از دین و بدعتى آشكار فرا می‌نهی؟! رضایت خدا، معیار حقانیت است یا رضایت مردمان؟!

اما صد افسوس كه خدعه و فریب و نیرنگ، گوهر عقل و شرف و مردانگى را ربوده بود! و هزاران دریغ كه شهوت و غفلت، بركه شهامت و غیرت را به تعفن كشانده بود!

این‌جا بود كه فاطمه براى آخرین بار رو به سوى مردمان نمود و در مقابل بدعت و تأویل‌هاى انحرافى، فریاد به اعتراض و هشدارى گدازنده گشود:

اى مردمى كه با سرعت به قبول باطل روى می‌آورید و از كنار كردار زشت و زیان‌بار راحت درمى‌گذرید! در قرآن، اندیشه و تدبر نمی‌کنید یا آن‌كه بر دل‌هایتان قفل نهاده شده است؟! نه چنین است؛ بل كارهاى زشت، دل‌هایتان را سیاه و گوش و چشمانتان را بسته است. و چه بد تأویل و تفسیرى [از دین و آیین] كردید! و چه بد نظریه و رأیى دادید [كه حق را از اهلش گرفتید و به دست نااهلان سپردید] و چه بد معاوضه و معامله‌اى كردید كه دنیا را گرفتید و آخرت را از دست دادید.

به خدا سوگند! بزودى بار این گناه را سنگین و عاقبتش را پیشمانى و عذاب خواهید یافت. آن‌گاه كه پرده از كار شما برداشته شود و كیفرى كه در انتظارتان است، آشكار گردد و عذابى كه به گمانتان نمی‌رسد، از جانب خداوند، رو به سوى شما نهد، آن‌هنگام است كه اهل باطل، خسارت‌زده و زیان‌كار شوند.(1)

دین‌ستیزى در لواى قرائت‌هاى جدید از دین

پژواك خطابه حماسى فاطمه(علیها السلام) نواى عبرت‌هایى عظیم را در گوش جان جهان، طنین‌انداز گردانیده است؛ عبرت‌هایى پرطنین كه شنیدارى‌اش می‌تواند پایه‌هاى


1. مَعاشِرَ النّاسِ اَلْمُسْرِعَةِ اِلىَ القیلِ الْباطِلِ، الْمُغْضِیَةِ عَلَى الْفِعْلِ الْقَبیحِ الْخاسِرِ. أَفَلا یَتَدبَّرُونَ الْقُرآنَ أَمْ عَلى قُلُوب أَقْفالُها كَلاّ بَلْ رَانَ عَلى قُلُوبِكُمْ ما أَسَأتُمْ مِنْ اَعْمالِكُمْ فَأَخَذَ بِسَمْعِكُمْ وَ اَبْصارِكُمْ وَ لَبِئْسَ ما تَأَوّلْتُمْ وَ ساءَ ما بِهِ أَشِرْتُمْ وَ شَرَّ ما مِنْهُ اِغْتَصَبْتُمْ لَتَجِدُنَّ وَ اللّهِ مَحْمِلَهُ ثَقیلا وَ غِبَّهُ وَبیلا اِذا كُشِفَ لَكُمُ الغِطاءُ وَ بانَ ماوَراءَهُ الضَّراءُ وَ «بَدَأ لَكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ ما لَمْ تَكوُنوُا تَحْتَسِبُونَ وَ خَسِرَ هُنالِكِ المُبْطِلُونَ» (غافر: 78). المناقب: ج 2، ص 206. الاحتجاج: ص 106.

حكومت اسلامى را مستحكم نماید، جامعه اسلامى را در برابر امواج سهمگین فتنه و فساد، بیمه نماید و روز به روز بر اقتدار و نفوذ آن در سطح جهان بیفزاید.

از گدازنده‌ترین عبرت‌هایى كه از این خطبه آتشین زبانه می‌کشد و ظلمت را از آسمان جامعه اسلامى مىتاراند و آن را به نورانیت می‌کشاند، ضرورت مبارزه قاطع با قرائت‌هاى انحرافى از دین می‌باشد. پیام این فراز از خطابه حضرت زهرا(علیها السلام) این است كه در امر دین، بایستى محتاطانه گام برداشت و نباید هر یاوه‌اى را كه به دین نسبت داده شد، پذیرفت. اگر عقیده‌اى به دین نسبت داده شد، باید آن را به قرآن و عترت عرضه داشت و در صورتى كه با تعالیم قرآن و عترت، مطابقت نداشت، آن عقیده را به دیوار تكذیب كوبید.

غاصبان خلافت، پس از تاراج فدك، براى یغماگرى دین و ایمان مردم با تأویلى جدید از قرآن و دین به میدان دغل‌كارى، سیاست‌بازى و نیرنگ وارد آمدند. اینان براى توجیه غارتگرى ظالمانه خویش، حدیثى را به دروغ به دین مستند ساخته و آن را مستمسكى براى فریب ساده‌انگاران و زودباوران قراردادند. و آن‌گاه كه فاطمه(علیها السلام) در پى استنادى كوبنده به آیات قرآن فرمود: این قرآن است كه در میان ما داورى می‌کند. چرا در آن نمی‌نگرید و حكم آن را گردن نمی‌نهید؟! گفتند: ما از قرآن، قرائت خودمان را داریم. بر طبق قرائت ما، هیچ پیامبرى مال، خانه و یا مزرعه‌اى را براى فرزندان خویش به ارث نمی‌گذارد. آنچه كه تو و على از قرآن می‌فهمید، قرائت شماست. ما قرائت دیگرى داریم كه بر طبق آن عمل می‌نماییم و قرائت شما را براى خودتان وامى‌نهیم. سند صحت و ملاك حقانیت هر قرائتى، نه مقبولیت آن نزد خداوند كه پسند آن در نزد مردمان است. و این همان شعارى است كه امروزه با عنوان «قرائت‌هاى جدید از دین» به گوش می‌رسد. امروزه در ایران اسلامى، شاهد آنیم كه عده‌اى در راستاى جاه‌طلبى‌ها، مقام‌جویى‌ها و شهوت‌پیشه‌گى‌هاى خویش، انگاره‌هایى دروغین را به دین نسبت می‌دهند و آن را قرائتى جدید از دین نام می‌نهند.(1)


1. در قلمرو قرائتهاى مختلف از دین، مواردى چون نمونه‌هاى ذیل، جالب توجه می‌باشد:

عزتالله سحابى: به گفته امام على(علیه‌السلام) هر شیوه حكومتى كه مردم در آن تفاهم كنند، همان مورد رضاى خداوند است و تفاهم دینى و غیر دینى، معنا ندارد. روزنامه خرداد، 1378/08/06: ص 5.

عبدالكریم سروش: قرائت‌هاى مختلف از دین زدودنى نیستند و همه را باید به رسمیت شناخت. ایران، 1378/10/12.

عبدالكریم سروش: در تعارض تكالیف دینى و حقوق بشر، حقوق بشر مقدم است؛ متأسفانه فقهاى ما اطلاعات برون‌دینى ندارند و متوجه این نكات نیستند. روزنامه صبح امروز، شهریور 78.

عمادالدین باقى: آیات قرآن، صریحاً اصل «عیسى به دین خود، موسى به دین خود» را تأیید می‌کند و هرگز اهل كتاب یا حتى كافران و مشركان را طرد نمی‌کند. روزنامه خرداد، 1378/08/19: ص 6.

مجید محمدى: دین حقیقى با لیبرالیسم سازگار است. این دین سنتى است كه چون با آزادى مخالف است، با لیبرالیسم هم مخالف است؛ لذا قرائتى از دین صحیح است كه با لیبرالیسم سازگار باشد. ماهنامه جامعه سالم، تیر 78.

فرامرز شكورى: اراده مردم، همان اراده خداست و انتخاب مردم هم، همان انتخاب خداست؛ لذا دموكراسى غربى با دین سازگار است. ماهنامه آبان، شهریور 77.

این، همان حربه‌اى است كه با آن به جنگ امام زمان می‌روند. وقتى امام زمان (عجل‌الله تعالى فرجه الشریف)  تشریف می‌آورند با مردمانى مواجه می‌شوند كه قرآن را تأویل می‌کنند. قرائت جدیدى از قرآن و دین ارائه می‌نمایند و با امام زمان به مجادله برمى‌خیزند و مى‌گویند: تو قرآن را درست نمی‌فهمی، ما درست می‌فهمیم. آن معنایى كه تو مى‌گویى، یك قرائت قدیمى است و با قرائت ما فرق دارد!!

فضیل بن یسار می‌گوید از امام صادق(علیه‌السلام) شنیدم كه می‌فرمود(1): آزار و اذیتى كه دوازدهمین امام پس از ظهور خویش می‌بیند از رنج و اذیتى كه پیامبر اكرم از جهّال جاهلیت كشید بیشتر است. مىدانیم كه پیامبر از قوم خود آنقدر رنج و آزار دید تا جایى كه فرمود: ما اُوذِىَ نَبىٌّ مِثْلَ ما اُوذیتُ(2)؛ از میان 124000 رسول الهى هیچ پیامبرى به اندازه


1. كشف الغمّة: ج 2، ص 537.

2. عَنْ فُضَیْلِ بْنِ یَسار قالَ: سَمِعْتُ اَبا عَبْدِ اللّهِ(علیه‌السلام) یَقُولُ: اِنَّ قائِمَنا اِذا قامَ اِسْتَقْبَلَ مِنْ جَهْلِ النّاسِ اَشَدَّ مِمَّا اِسْتَقْبَلَهُ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) مِنْ جُهّالِ الْجاهِلِیَةِ. قُلْتُ وَ كَیْفَ ذاكَ؟! قالَ: اِنَّ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) أَتىَ النّاسُ وَ هُمْ یَعبُدُونَ الحِجارَةَ وَ الصُّخَور وَ العیدانَ وَ الخَشَبَ الْمَنْحُوتَةَ وَ اِنَّ قائِمَنا اِذا قامَ أَتىَ النّاسُ وَ كُلُّهُمْ یَتأَوَّلُ عَلَیْهِ كِتابُ اللّهِ یَحْتَجُّ عَلَیْهِ بِهِ؛ ثُمَ قالَ: اَما وَ اللّه لَیُدْخِلُنَّ عَلَیْهِم عَدْلَهُ جَوْفَ بُیُوتِهِمْ كَما یَدْخُلُ الْحَرُّ وَ القَرُّ؛ هنگامى كه قائم ما قیام می‌نماید، آزارى كه از جهالت و نادانى مردمان می‌بیند، از آزار و اذیتى كه پیامبر از جاهلان دوره جاهلیت دید، بیشتر و شدیدتر است. عرض كردم: چگونه؟ فرمود: همانا رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بر مردمانى مبعوث شد كه سنگ، تخته سنگ‌هاى بزرگ، چوب و مجسمه‌هاى چوبى را می‌پرستیدند؛ اما هنگامى كه قائم ما قیام می‌نماید، مردم كتاب خدا(قرآن) را (از پیش خود) تأویل می‌نمایند و با استناد به تأویل خود با آن حضرت به بحث و جدال می‌پردازند؛ ولى عاقبت حضرت، عدل خود را بر آن‌ها و در خانه‌هاى آن‌ها وارد خواهد كرد؛ همان‌گونه كه گرما و سرما داخل می‌شود. الغیبة: ص 96. اثبات الهداة: ج 3، ص 544. حلیة الابرار: ج 2، ص 630. بحارالانوار: ج 52، ص 362، حدیث 131 و 133.

من اذیت نشد. اما امام صادق(علیه‌السلام) می‌فرماید: آزار و اذیتى كه از جانب مردمان، پس از ظهور امام زمان، متوجه ایشان می‌شود، از آزار و رنج‌دیدگى پیامبر نیز فزون‌تر است. راوى حدیث، فضیل یسار، تعجب‌كنان از امام می‌پرسد: سرّ این مطلب چیست كه امام عصر رنج و اذیتى بى‌نظیر می‌بیند؟! امام صادق(علیه‌السلام)می‌فرمایند: سرّش این است كه پیامبر با مردمانى جاهل مواجه بود كه سنگ، صخره و چوب‌هاى تراشیده را می‌پرستیدند. اثبات نادرستى عقیده و عمل چنین مردمانى كار خیلى مشكلى نیست. هر چند پیامبر از جهالت و تعصب‌هاى كوركورانه بت‌پرستان زمان خویش خیلى رنج می‌کشید، ولى در مقام بحث و استدلال مشكلى نداشت. اما آن هنگام كه امام زمان تشریف می‌آورند نه با بت‌پرستان جاهل كه با عالم‌نمایانى روبرو می‌شوند كه قرآن را تأویل می‌نمایند و مى‌گویند: آنچه تو از قرآن عرضه می‌کنی، یك قرائت قدیمى است كه به درد 1400 سال پیش می‌خورده است. امروز بایستى قرائت جدیدى از دین عرضه كرد تا خوشایند مردم دنیا واقع شود. هر چه امام زمان بفرمایند كه مگر قرآن نفرموده است: یأَیُّها الّذیِنَ أَمَنُواْ أَطِیعُواْ اللَّهَ وَ أَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلِى الاَمْرِ مِنْكُمْ(1) و مگر نه آن است كه به فرموده پیامبر خاتم، من «اولىالامر» شمایم و اطاعتم بر شما واجب است، مى‌گویند: این برداشت شما از آیه است. برداشت ما از این آیه چیز دیگرى است. هر چه ایشان بفرمایند كه من امام ناطقم؛ من مفسّر قرآنم و آنچه من مى‌گویم حقیقت قرآن است، در مقابل مى‌گویند این قرائت، ازآن توست و قرائت ما چیز دیگرى است. از كجا معلوم كه قرائت قدیمى تو درست باشد و قرائت جدید ما نادرست؟! دیگر این‌گونه قرائت‌ها كهنه شده است و مورد پسند واقع نمی‌شود. ما از قرآن، قرائت‌ها و برداشت‌هاى نوینى داریم كه بیشتر مردمان جهان آن را می‌پسندند. نمی‌گویند ما خدا را قبول نداریم تا امام برایشان دلیل بیاورد و خدا را اثبات كند. نمی‌گویند ما پیامبر را قبول نداریم تا دلیل بیاورد كه محمد بن عبدالله(صلى الله علیه وآله وسلم)


1. نساء (4): 59.

پیامبر بر حقى بود كه از طرف خداوند مبعوث شده بود. نمی‌گویند قرآن، كلام خدا نیست تا دلیل بیاورد كه قرآن از طرف خداست؛ بلكه مىگویند قرآن كلام خداست، اما تنها تأویل و قرائت خویش را قبول می‌نماییم و بس. خدا را قبول داریم؛ اما مفهوم خدا غیر از آن است كه شما مىگویید؛ خدا یعنى ایدهآل اخلاقى. خدا وجود خارجى ندارد؛ بلكه صورتى ذهنى است كه همه خوبی‌ها در آن باشد. «لا اله الا الله» را قبول داریم؛ ولى قرائت ما از «الله» یك صورت ذهنى است كه جامع همه خوبی‌هاست. پیامبر اسلام را هم قبول داریم؛ اما معناى پیامبرى، غیر از چیزى است كه شما مىگویید. پندار شما این است كه فرشتهاى به نام جبرائیل از جانب خداوند، قرآن را بر قلب پیامبر نازل گردانیده است؛ در صورتى كه اینگونه نیست. نبوت یك حالت قلبى روحانى و یك نوع تجربه دینى است كه تحقق آن براى هر كسى و در هر زمانى امكانپذیر است.(1) پیامبرى یك تجربه شخصى است. یك حالت عرفانى براى شخص پدید می‌آید كه خیال می‌کند كسى با او حرف مىزند؛ هر چند شاید هیچكسى هم در كار نباشد. اگر سؤال شود كه پس این قرآن چیست، مىگویند: قرآن در حقیقت، تفسیر و برداشتى است كه پیامبر از حالت خویش داشته است. پیامبر وقتى خواسته آن حالت عرفانى را براى مردم زمان خویش توضیح دهد، با مقبولات و فرهنگ پذیرفته شده آن زمان سخن گفته است؛(2) از این روى خیلى از مطالب قرآن، قابل نقد می‌باشد.(3) بایستى دستورات قرآن را تجربه كنیم؛ اگر به نیازهاى جامعه پاسخ داد قبول می‌کنیم و اگر نتیجه نداد آن را رد می‌کنیم. مىگویند از آنجا كه تجربه بیست ساله جمهورى اسلامى در ایران نشان داده كه قرآن در حل مشكلات اجتماعى ناتوان است، می‌توان گفت كه تاریخ مصرف قرآن گذشته است و احكامش به درد روزگار ما نمی‌خورد؛ از این روى بایستى احكامى بر اساس خردورزى


1. محمد مجتهد شبسترى: وحى، امرى تجربى است؛ نه امرى گزارهاى. وحى، یافتنى است. پیامبر هم وحى را تجربه كرد و یافت. قرآن هم می‌گوید تو وحى را تلقى كردى و از مخاطبان خود نیز خواسته كه وحى را تلقى كنند. ماهنامه چشم انداز ایران، فروردین و اردیبهشت 79، ش 4، ص 68.

2. مقصود فراستخواه: نزول عربى قرآن به این معنا نیست كه تنها واژگان و جملات آن عربى باشد؛ بلكه قرآن با معلومات و ادبیات و معتقدات آن زمان عرب، تلائم دارد... .نشاط، ش اول .

3. حبیبالله پیمان: قرآن، قابل نقد عقلى و تجربى است و خود قرآن نیز در آیات بسیارى دعوت به آن نموده است. هفته نامه پیام هاجر، 1378/09/23، ص 6.

و تجربه‌اندوزى وضع شود و با رأى مردم به تصویب برسد و آنگاه در جامعه به مرحله اجرا در آید.

این مطالب را نه در پشت كوه قاف كه در پایتخت جمهورى اسلامى ایران گفته‌اند و نوشته‌اند؛(1) حتى این مطالب را در دانشگاه‌ها تدریس می‌کنند و بعضى از مسؤولان كشور هم آن‌ها را تأیید و به وجودشان افتخار می‌کنند!!

یاللعجب! مدال افتخار بر سینه شبهه‌آفرینانى كه شبهاتشان در طول تاریخ بشر به ذهن احدى از شیاطین انسى و جنى نیامده است؟!

امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) با این مسلمان‌نمایان چگونه برخورد نماید؟! هزار دلیل بیاورد كه دست دزد را باید برید: وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُواْ اَیْدِیَهُمَا؛(2) دست مرد و زن دزد را قطع نمایید، مى‌گویند منظور آیه این است كه اگر هیچ راهى براى جلوگیرى از دزدى وجود نداشت، آنگاه دست دزد را باید برید. این آیه در مقام بیان ابزار است و اگر با ابزار بهترى چون زندانى كردن بتوان جلوى دزدى را گرفت، نباید به خشونت و قطع دست متوسل شد. اگر بگوید قرآن در باره مرد و زن زناكار می‌فرماید: اَلزَّانِیَةُ وَ الزَّانِى فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِد


1. براى مثال، ذكر چند نمونه دیگر از قرائتهاى انحرافى را كه در مطبوعات ایران اسلامى منعكس شده است، كافى مىدانیم:

محمد مجتهد شبسترى: اثبات حق حاكمیت به معناى حقوقى آن براى خدا اشكالات فراوان دارد. آیه «ان الحكم الا لله» به این معنا نیست كه خداوند حق حاكمیت بر مردم دارد تا بحث شود كه این حق را به چه كسى سپرده است... . از آیه «اطیعوا الله و اطیعواالرسول.....»، هیچ حق حاكمیتى براى پیامبر و غیره فهمیده نمی‌شود. ... آیا امروز هم مسلمانان موظف هستند به همان مضمون آیات قرآن عمل كنند؟ مثلا آیا اكنون هم باید به مضمون آیه قصاص عمل كنند؟ جواب فتوایى حكم به لزوم می‌کند؛ لكن اگر فتوایى منافى نیازهاى روز جامعه و عدالت باشد، به راحتی می‌توان از آن صرفنظر كرد؛ ولو مجمع علیه باشد. هفته‌نامه آبان، 1379/01/28: ش 121، ص 4.

عبدالكریم سروش: طبق نظر قرآن هر حكمى كه فوق طاقت جسمى یا روحى انسان بشود ملغى است. طاقت و وسع هم به حسب زمان‌ها تغییر می‌کند؛ لذا اگر بر حسب مرور زمان، حكمى از احكام اسلامى قابل تحمل براى مردم نبود ولو از نظر روحى، آن حكم ساقط است. ماهنامه زنان، دى 78: ش 59، ص 33.

عبدالكریم سروش : در حیطه ولایت باطنى، رابطه مرید و مرادى برقرار است؛ اما در حیطه ولایت سیاسى، حتى ائمه هم وجوب اطاعت ندارند؛ چه رسد به فقیه. مردم می‌توانند بر امام معصوم هم خرده بگیرند، انتقاد كنند و در جایى فرمانش را اطاعت نكنند. ماهنامه كیان، آبان 78.

2 مائده (5): 38.

مِنْهُمَا مِاْئِةَ جِلْدَة وَلاَ تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِى دِینِ اللَّهِ؛(1) زن و مرد زناكار را در پیش چشم مردم صد تازیانه بزنید، مبادا تحت تأثیر عواطف از اجراى احكام دین خدا خود دارى نمایید.

مبادا بگویید بیچاره‌ها جوانند و آبرویشان می‌ریزد؛ آبروى دو جوان ریخته شود بهتر است یا آن كه تمام شهر به لجن كشانده شود؟! روشنفكران دینى در مقابل، خواهند گفت: این قرائت شماست. این قرائت، بوى خشونت می‌دهد و ویژه خشونت‌طلبان است.(2) اسلام، دین رأفت و مهربانى است و هیچ‌گاه اجازه نمی‌دهد كه آبروى دو جوان به خاطر یك اشتباه ریخته شود. اگر سؤال شود كه به جاى اجراى این احكام اسلامى چه باید كرد؟ مى‌گویند: نباید چیزى را بر مردم تحمیل كرد. بایستى بنگریم پسند و خواست مردم چیست؛ به همان گردن نهیم.

اگر گفته شود: پیام قرآن، خدامحورى است؛ نه مردم محورى، مى‌گویند: این فهم و قرائت شماست؛ ما به گونه دیگرى می‌فهمیم.

با وجود اینان، امام زمان چقدر باید خون دل بخورد؟! اگر بخواهد شمشیر بكشد بلافاصله خواهند گفت: خشونت از هر كسى كه باشد محكوم است. تعصبات را كنار بگذارید و به بحث و گفت‌وگوى منطقى روى بیاورید! امام زمان با چنین مردمانى با چه زبانى بحث نماید تا ثابت شود كه اینان جاهلند و در اشتباه و یا غرض‌ورزند و بیمار؟! رنج چنین امامى بیشتر است كه با مردمانى هواپرست روبه‌روست كه تنها خواسته‌هاى نفسانى خویش را به نام دین قبول می‌نمایند یا رنج آن پیامبرى كه با بت‌پرستانى مواجه است كه آنچه را خود ساخته‌اند به خدایى می‌پرستند؟!

والاترین وظیفه عالمان، مرزبانى از قلوب شیعیان

از این‌گونه احادیث استفاده می‌شود كه براى تحقق و گسترش حكومت حق امام عصر (عجل الله تعالى فرجه) در سطح جهان، حتى پس از ظهور آن حضرت اخلاص،


1. نور ( )، 2.

2. در این قرائت، به دقت نظر افكنید:

محمد مجتهد شبسترى: چون خطابات الهى، خطاب مطلق است؛ نه خطاب حكومى، باید عارى از هر گونه صلابت و خشونت و تحمیل باشد و بویى مشامنواز بدهد. ماهنامه كیان، فروردین 78.

فداكارى، سختى و خون دل خوردن‌هاى فراوان لازم است.

نكته دیگر آن كه براى تحقق حكومت جهانى موعود، علاوه بر مهارت‌هاى جنگى و نظامى، مهارت‌ها و توانایى‌هاى دیگرى نیز مورد نیاز و احتیاج است. علاوه بر شجاعت و شهامت سرداران جنگىِ ورزیده، حكمت و درایت عالمانى فرزانه و وارسته مورد نیاز خواهد بود.

وقتى دریافتیم كه مهم‌ترین مشكل امام زمان، جهاد علمى و فرهنگى با شبهه‌افكنانى است كه قرائت‌هاى جدیدى از دین ارائه می‌کنند، معلوم می‌شود كه علاوه بر دلیرمردانى ورزیده در عرصه جهاد نظامى به عالمانى وارسته و توانا نیازمندیم تا امام زمان را در جهاد علمى با این شیاطین انسان‌نما یارى رسانند.

البته ما باید چنان خود را به اوج آمادگى برسانیم كه به محض ظهور حضرتش بتوانیم در ركاب او شمشیر بزنیم و از پیشرفته‌ترین سلاح‌هاى نظامى نیز استفاده نماییم؛ اما حال كه فهمیدیم امام زمان مسؤولیت مهم دیگرى دارد كه رنج و غصه‌اش از هر چیز دیگرى بیشتر و کشنده‌تر است، بایستى براى یارى آن حضرت، خویش را به سلاح علم و آگاهى مجهز نموده و با تمام توان در رفع این‌گونه شبهات تلاش نماییم تا بتوانیم دوستان و شیعیان آن حضرت را از دام این شیاطین شبهه‌افكن برهانیم و بدانیم كه مرزبانى از قلوب شیعیان آن حضرت بر عهده علماى ربانى است: عُلَماءُ شیعَتِنا مُرابِطُونَ فِى الثِّغْرِ الَّذى یَلى اِبْلیسَ وَ عَفاریتُهُ وَ شیعَتُهُ النَّواصِبِ، یَمنَعُونَهُم مِن الْخُرُوجِ و التَّسلُّطِ عَلى ضُعفَاءِ شیعَتِنا. اَلا وَ مَن انتَصَبَ لذلِكَ مِنْ شِیعَتِنا كَانَ اَفضَلُ مِمَّن جَاهَدَ الرُّومُ و التُّركُ والخَزَرُ اَلفَ اَلفَ مَرّة لاَنَّهُ یَدفَعُ عَن اَدیانِ مُحِبِّینا وَ ذلِكَ عَن اَبْدانِهمِ؛(1) عالمانِ شیعیان ما، محافظ و نگهبان آن مرزهایى می‌باشند كه نفوذگاه ابلیس و پیروان جنى و انسى اوست. این مرزبانان عقیده و ایمان، شیعیان ضعیف ما را از بی‌ایمانی و غلبه شیطان، دور می‌دارند.

آگاه باشید كه هر كس براى چنین امر مهمى به پاخیزد، فضیلتش هزار هزار مرتبه از فضیلت جنگ و كارزار با تمام دشمنان اسلام بیشتر است؛ چرا كه شر و بلا را از دین و بدن محبّان ما دور می‌سازد.


1. الصراط المستقیم: ج 3، ص 55. الاحتجاج: ص 17. تفسیر امام حسن عسكرى(علیه‌السلام): ص 343.عوالى اللئالى: ج 1، ص 18. بحارالانوار: ج 2، ص 5.