فهرست مطالب

جلسه دوم: «حق» و مفاهیم مختلف آن (2)

 

جلسه دوم

«حق» و مفاهیم مختلف آن (2)

 

1. مرورى بر بحث پیشین (كاربردهاى مختلف مفهوم حق)

همان‌طور كه مستحضرید چون در مباحث سال‌هاى گذشته مكرراً به مناسبت‌هاى مختلف راجع به مفهوم حق بحث‌هاى پراكنده‌اى انجام گرفت، مناسب دیدیم كه بحث جامعى نسبت به «حق» و «حقوق» از دیدگاه اسلام داشته باشیم. در جلسه گذشته و در مقدمه این بحث، توضیحاتى درباره مفهوم حق و كاربردهاى آن در قرآن و متون دینى دادیم كه بحث ناقص ماند و در این جلسه باید آن را تكمیل كنیم.

گفتیم یكى از كاربردهاى واژه «حق» در مورد خود هستى و ثبوت عینى و واقعى است؛ یعنى وقتى بخواهند بگویند چیزى واقعیت دارد و در خارج هست، مى‌گویند حق است. به مناسبت همین معناى حق، اشاره كردیم كه در طول تاریخ بوده‌اند برخى كج‌اندیشانى كه اصل واقعیت خارجى را انكار كرده و گفته‌اند همه چیزهایى كه ما آنها را واقعیت مى‌پنداریم، خواب و خیالى بیش نیست و هیچ واقعیتى وجود ندارد. در مقابل آنها هم، فلاسفه و اندیشمندان زیادى وجود داشته و دارند كه قایل به واقعیت داشتن وجود هستند و وجود حقیقت و حق را در خارج مى‌پذیرند.

در مورد كاربرد واژه حق به معناى ثبوت واقعیت خارجى، باید توجه داشته باشیم كه ممكن است به دو صورت به كار رود: گاهى «حق» را وصف خود واقعیت خارجى قرار مى‌دهیم و مى‌گوییم حق و حقیقت است. در این جا، حق و حقیقت به یك معنا و مساوى هم هستند. گاهى هم به چیزى كه از آن واقعیت خارجى حكایت مى‌كند، اطلاق «حق» مى‌كنیم. حكایت از واقع، براى ما انسان‌ها در دو مرحله انجام مى‌گیرد؛ یكى در مرحله تصور ذهنى و در عالم فكر و اندیشه و اعتقاد، و یكى در مرحله گفتار و بیان. از همین جا است كه گاهى مى‌گوییم یك فكر یا یك اعتقادى حق است و مرادمان این است كه این فكر و اعتقادى كه در

ذهن ما یا دیگران وجود دارد حكایت از یك واقعیت خارجى مى‌كند و منطبق بر آن است. پس، هم خود آن واقعیت خارجى را مى‌گوییم حق است و هم این اعتقادى كه حكایت از آن واقعیت خارجى مى‌كند. در مقابل اعتقاد حق، اعتقاد باطل قرار مى‌گیرد؛ یعنى اعتقادى كه على‌رغم تصور شخص، واقعیتى ندارد و پندارى باطل و خیالى است.

با توجه به توضیحات فوق، اكنون مى‌گوییم ما معتقدیم در امور دینى یك سلسله عقایدى وجود دارد كه حكایت از واقعیت مى‌كند؛ یعنى صرف نظر از اعتقاد ما، در متن خارج هم واقعاً این‌چنین است؛ مثلا حق بودن اعتقاد به توحید و یگانگى آفریدگار جهان بدین معنا است كه در متن خارج هم غیر از خداى یگانه، خداى دیگرى نیست. هم‌چنین حق بودن این اعتقاد بدین معنا خواهد بود كه عقاید مقابل آن، نظیر اعتقاد به تثلیث، ثنویت و یا چندخدایى باطل هستند: ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِل(1)؛ این بدان سبب است كه خدا خود حق است و آنچه به جاى او مى‌خوانند آن باطل است.

در این جا به مناسبت بحثى داشتیم درباره یكى از مباحثى كه اخیراً در جامعه ما مطرح شده و یكى از سوغات‌هاى نامبارك فرهنگ غرب است كه در برخى از جراید و سخنرانى‌هاى دگراندیشان داخلى ترویج مى‌شود. آنان مى‌گویند در امور دینى یك حق واحد وجود ندارد بلكه همه ادیان حقند. گاهى نیز این‌گونه تعبیر مى‌كنند كه «یك» صراط مستقیم نداریم بلكه «صراط‌هاى مستقیم» وجود دارد. راه راست یكى نیست بلكه هر دینى یك راه راست است. این تفكر، «پلورالیسم دینى» یا «كثرت‌گرایى دینى» نامیده مى‌شود. طرفداران این نظریه مى‌گویند اعتقاد به توحید و این كه بگوییم خدا یكى است، یك اعتقاد حق است و اعتقاد به تثلیث و سه خدایى نیز اعتقاد حق دیگرى است. اعتقاد به وجود خدایى كه آفریننده همه هستى و موجودى مجرد و غیر جسمانى است یك اعتقاد حق است و اعتقاد بوداییان هم كه مى‌گویند خدایى وجود ندارد اعتقاد حق دیگرى است. در مورد مذاهب مختلف موجود در یك دین هم مى‌گویند همه آنها حقند؛ مثلا در مسیحیت، هم مذهب كاتولیك، هم ارتدوكس و هم پروتستان حقند. یكى از معانى و تفسیرهاى پلورالیسم دینى همین است كه بگوییم چند دین، على‌رغم داشتن آموزه‌هاى مخالف و متضاد، همگى حق و درست هستند.

اما این گفته كه هم اعتقاد به یك خدایى و هم اعتقاد به سه خدایى، هر دو حق و درستند،


1. حج (22)، 62.

نظیر این است كه كسى بگوید الان، هم روز و هم شب است، كه بدیهى است این گفته، تناقض و محال است. معتقدان به پلورالیسم، براى رفع این تناقض آشكار و در توجیه نظر خود مى‌گویند: دین و مسایل دینى صرفاً حاكى از نظرات شخصى و سلیقه‌هاى افراد مختلف است و نظیر رنگ لباس و چیزهایى از قبیل آن است كه سلیقه افراد در مورد آنها متفاوت است؛ یك نفر رنگ سبز را مى‌پسندد و فرد دیگرى رنگ زرد را ترجیح مى‌دهد. براى آن كس كه رنگ سبز را مى‌پسندد همان خوب و حق است و براى كسى هم كه رنگ زرد را ترجیح مى‌دهد همان خوب و درست است. در مسایل دینى هم دقیقاً به همین صورت است و اعتقاد به یك خدایى یا سه خدایى بدان معنا نیست كه واقعیت خارجى این‌گونه است، بلكه چون این امور تابع ذوق و سلیقه و طبع افرادند، بنابراین براى هر كس همان اعتقادى كه دارد خوب و درست و حق است؛ هم سه خدایى، هم دو خدایى و هم یك خدایى همگى خوب و درستند! البته باید توجه داشت كه معناى «درست بودن» در این‌گونه موارد چیزى بیش از حكایت از سلیقه افراد نیست، وگرنه در واقع اصلا خدایى نیست؛ نه خداى یگانه، نه خداى دوگانه و نه خداى سه‌گانه.

اما هم‌چنان كه در ابتداى سخن گفتیم، نظر قرآن این است كه در مسایل دینى و از جمله مسأله توحید، تنها یك اعتقادْ حق و بقیه باطلند. اگر ما به حقانیت عقیده‌اى ایمان آوردیم، بدان معناست كه هر عقیده دیگرى كه در تضاد و تناقض با آن باشد باطل است و باید با آن مبارزه كرد و تلاش نمود تا انسان‌هاى دیگر نیز آن را شناخته و هدایت شوند. اولین هدف انبیا و بعثت آنان نیز همین بوده كه حق را بشناسانند: وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِى كُلِّ أُمَّة رَسُولا أَنِ اعْبُدُواللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوت(1)؛ و در حقیقت در میان هر امتى فرستاده‌اى برانگیختیم [تا بگوید:] خدا را بپرستید و از طاغوت بپرهیزید. سرلوحه دعوت همه انبیا اعتقاد به توحید و پرستش خداى یگانه بوده و آنان هر اعتقادى غیر از آن را نفى نموده و با آن مبارزه مى‌كردند و تمام تلاششان را به كار مى‌گرفتند تا همه مردم را به سوى این اعتقاد سوق دهند.

در هر حال، این مطلب را به مناسبت، بین پرانتز گفتیم. بحث اصلى ما این بود كه یكى از اصطلاحات «حق» این است كه عقیده گاهى حق و گاهى باطل است؛ حق است یعنى كاشف از واقعیت خارجى و مطابق با آن است و باطل است یعنى واقعیت خارجى این‌چنین نیست؛ مثلا اعتقاد ما به حساب و كتاب و قیامت در صورتى حق است كه واقعاً هم حساب و كتاب و


1. نحل (16)، 36.

قیامتى در خارج باشد. در مورد گفتار و سخن نیز اگر مى‌گوییم این سخن حق است، یعنى این سخن حاكى از اعتقادى است كه آن اعتقاد مطابق با واقعیت خارجى است؛ یعنى سخن حق، با یك واسطه از واقعیت خارجى حكایت مى‌كند و از این رو است كه سخن هم متصف به حق و باطل مى‌شود. سخن چه وقت حق است؟ وقتى كه حكایت از واقعیت خارجى داشته و واقعیت خارجى دقیقاً به همان صورتى باشد كه محتواى این گفتار است. موارد متعددى در قرآن كریم داریم كه حق و باطل را وصف سخن قرار داده و تأكید نموده كه آن سخن، حق یا باطل است؛ مثلا خطاب به اهل كتاب مى‌فرماید در دینتان غلو نكنید و در مورد خداوند سخن گزاف و مخالف واقع مطرح نسازید: یَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَتَغْلُوا فِى دِینِكُمْ وَلاَ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَق(1)؛ اى اهل كتاب، در دین خود غلوّ مكنید و درباره خدا جز [سخن] درست مگویید. عقیده حق را درست بشناسید. افراط و تفریط نكنید. به همان چیزى معتقد باشید كه مطابق با واقع است و همان را بر زبان بیاورید.

 

2. طرح یك شبهه درباره قرآن و حقیقت آن

در این جا مناسب است در حاشیه باز هم به مطلب دیگرى كه این روزها توسط برخى انسان‌هاى شیطان صفت مطرح مى‌شود اشاره كنیم. اینان مى‌گویند قرآن كلام خدا نیست، زیرا به فرض هم كه خدایى باشد و بر پیامبر اسلام وحیى فرو فرستاده باشد اما آن وحى خودش زبان و معنایى ندارد و این من و شما و پیامبر هستیم كه با قرائت این آیات آنها را به زبان در مى‌آوریم و روح معنا را در كالبد این الفاظ مى‌دمیم. اصولا حقیقت آنچه كه ما آن را وحى مى‌نامیم چیزى نیست جز یك احساسى كه در پیامبر پیدا مى‌شود و اسم این احساسْ «تجربه دینى» است و نبوت در واقع همین تجربه دینى است. نبوت پیامبر اسلام یعنى این كه در 1400 سال قبل در جزیرة العرب یك احساسى به ایشان دست داد، احساسى در درونشان كه گویا كسى با ایشان سخن مى‌گوید. چه بسا كه واقعاً كسى و سخنى هم در كار نبوده، آنچه بوده یك تجربه درونى شخصى بوده كه براى آن حضرت رخ داده و ما از واقعیت آن خبر نداریم و به همین جهت نیز هیچ دلیلى نداریم بر این كه آنچه را آن حضرت احساس مى‌كرده واقعیتى هم داشته است. از طرف دیگر، چون نبوت و پیامبرى، چیزى جز همین احساس و تجربه


1. نساء (4)، 171.

درونى و شخصى نیست، هر كس دیگرى در هر زمانى ممكن است چنین تجربه‌اى برایش پیدا شود. تجربه دینى، اختصاصى به پیامبران نداشته و امرى همیشگى است و هركس كه آن استعداد را در خودش ایجاد كند مى‌تواند به این تجربه دست یابد. این سخن بدان معناست كه پیامبرى ختم نشده بلكه تا دامنه قیامت ممكن است كسانى این تجربه دینى برایشان رخ دهد و احساس پیامبرى كنند و دین و آیین جدیدى به بشریت عرضه نمایند!

با توضیح بالا معلوم مى‌شود این كه مى‌گویند قرآن كلام خداست، مسامحه است و حقیقت آن است كه قرآن كلام پیامبر است؛ كلامى كه در نتیجه آن احساس درونى بر زبان پیامبر جارى شد و ایشان خیال كرد كسى با او سخن مى‌گوید. آنچه منطقاً مى‌توانیم بگوییم همین مقدار است، ولى این كه واقعاً خدایى بود و جبرئیلى مى‌آمد و كلام خدا را بر پیامبر مى‌خواند، براى ما قابل اثبات نیست. لذا دلیلى ندارد كه ما تا ابد پاى‌بند این قرآن و این آیات باشیم. این مطالب مربوط به برهه خاصى از زمان و متناسب با فرهنگى خاص بوده، امروز زمانه تغییر كرده و فرهنگ عوض شده و این آیات بوى كهنگى مى‌دهد، ما امروز به قرآن جدید و آیات و مطالب نوى نیازمندیم!

یادآور مى‌شوم كه در چند دهه قبل نیز شبیه همین مطالب از زبان كسروى صادر شد و كتابى به نام «ورجاوند بنیاد» نوشت. او ادعاى پیامبرى داشت و آیینى به نام «پاك دینى» را تأسیس كرد و سرانجام به دست گروه فداییان اسلام به جهنّم واصل شد. اخیراً شنیدم برخى كتاب‌هاى كسروى دوباره با تیراژ بالا چاپ و منتشر شده و گاهى حتى با سوبسید و یا مجانى هم آنها را توزیع كرده و به عنوان خدمت به فرهنگ عمومى كشور آنها را به كتابخانه‌هاى مدارس اهدا مى‌كنند!

به هر حال امروز هم جانشینان كسروى همان حرف‌ها را تكرار مى‌كنند و در صددند دین و پیامبر و كتاب جدیدى عرضه كنند. اصل حرف آنها هم این است كه مى‌گویند اعتقاد یك عده روحانى ساده‌لوح و مردم عوام كه فریب آنان را خورده‌اند این است كه خیال مى‌كنند قرآن و آیات آن گفته‌هاى خداست، در حالى كه واقعیت این است كه یك مرد عربى در 1400 سال پیش در جزیرة العرب یك احساسى برایش پیدا شد كه گویا كسى با او سخن مى‌گوید و این آیات بر زبانش جارى شد، ولى منطقاً هیچ دلیلى نداریم كه آن احساس واقعیت داشته و اینها سخنان خداوند بوده و اعتبار ابدى داشته باشد. گاهى نیز پا را فراتر گذاشته و مى‌گویند بر

فرض هم كه خدا گفته باشد، ما هیچ دلیلى نداریم كه خدا راست گفته باشد. (این مطلب را چند سال قبل یكى از روشن‌فكرهاى مسلمان‌نما در كلاس درس دانشكده الهیات جمهورى اسلامى گفته بود.)

البته حقیقت این است كه كسانى كه این‌گونه حرف‌ها را مى‌زنند قلباً هیچ اعتقادى به خدا و پیامبر و دین و قرآن ندارند و اگر هم اسمى از اینها مى‌برند براى ظاهرسازى و فریب مردم است وگرنه به قول امیرالمؤمنین(علیه السلام) این افراد لاَیُؤْمِنُونَ بِغَیْب؛ به هیچ امر غیبى، اعتقادى ندارند.

 

3. پاسخ شبهه مذكور با تكیه بر «حق» بودن قرآن

اگر ما بخواهیم درباره همه این گزافه‌گویى‌ها و اباطیل و بطلان آنها بحث كنیم، باید یك دوره اصول عقاید را مطرح نماییم، كه با این بحث‌هاى پراكنده‌اى كه ما چند هفته یك بار در این جا داریم چند سال به طول خواهد انجامید. بحمدالله كتاب‌هاى فراوانى در این زمینه وجود دارد و توصیه مى‌كنم كه جوانان و نوجوانان عزیز ما هم اهتمام داشته باشند و پایه‌هاى عقایدشان را با مطالعه كتاب‌هاى معتبر و مفید تقویت كنند.

در هر صورت، اگر ما معتقد شدیم كه قرآن كلام خدا و حق است، معنایش این است كه بر خلاف آنچه این یاوه‌سرایان مى‌گویند، سر سوزنى در این كتاب جاى شك و تردیدى وجود ندارد؛ همان طور كه در اولین آیات قرآن مى‌خوانیم: ذلِكَ الْكِتَبُ لاَرَیْبَ فَیه(1)؛ آن كتابى است كه در [حقانیت] آن تردیدى نیست؛ و یا این آیه كه: وَإِنْ كُنْتُمْ فِى رَیْب مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَة مِنْ مِثْلِه(2)؛ و اگر در آنچه بر بنده خود نازل كرده‌ایم شك دارید، پس سوره‌اى مانند آن بیاورید. خداوند كه گویا پیش‌بینى مى‌كرده روزى شیاطینى چنین سخنان بى‌مایه‌اى خواهند گفت، در مورد قرآن مى‌فرماید: وَبِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَبِالْحَقِّ نَزَل(3)؛ و آن [قرآن]را به حق فرود آوردیم و به حق فرود آمد. من وقتى كه جوان بودم و تازه به زبان عربى و قرآن آشنا شده بودم برایم تعجب بود كه این چه اصرارى است كه در این آیه بر حق‌بودن قرآن شده است؛ چون ظاهرش به نظر مى‌رسد یك مطلب را دوبار پشت سرهم و بلافاصله تكرار كرده است؛ زیرا بدیهى است كه وقتى خداوند قرآن را به حق فرستاده، طبیعتاً به حق هم فرود آمده و نیازى به این تكرار نبود.


1. بقره (2)، 2.

2. بقره (2)، 23.

3. اسراء (17)، 105.

اما با دقت معلوم مى‌شود كه تكرارى در آیه شریفه وجود ندارد و معناى قسمت اول كه مى‌فرماید: «وَبِالْحَقِّ اَنْزَلْنَاه» این است كه آنچه از مصدر وحى الهى صادر شد حق و حقیقت بود، و معناى قسمت دوم كه مى‌فرماید: «وَبِالْحَقِّ نَزَل» این است كه كسى شبهه نكند كه گرچه از مصدر الهى به حق صادر شد اما در بین راه تا به پیامبر برسد اشكال و خدشه‌اى به این پیام وارد شد؛ بلكه همان طور كه ما به حق فرستادیم به حق هم نازل شده و كاملا صحیح و سالم وارد قلب پیامبر(صلى الله علیه وآله) گردیده است. در این سیر نزولى كه از مقام الوهیت تا قلب پیامبر آمده و جبرئیل امین آن را نازل كرده است، هیچ تصرف و اشتباهى در آن رخ نداده و به همان صورتى كه ما نازل كرده‌ایم به همان صورت هم نازل شده است.

در سوره جن نیز در مورد حفاظت و نگاهبانى دقیق و كامل وحى تعبیر عجیبى دارد و مى‌فرماید: عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَداً. إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُول فَإِنَّهُ یَسْلُكُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً. لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِمْ وَأَحْصَى كُلَّ شَیْىء عَدَدا(1)؛ [خداوند،] داناى نهان است و كسى را بر غیب خود آگاه نمى‌كند، جز پیامبرى را كه از او خشنود شده باشد، كه [در این صورت[ براى او از پیش رو و از پشت سرش نگاهبانانى برخواهد گماشت، تا معلوم بدارد كه پیام‌هاى پروردگار خود را رسانیده‌اند و [خدا] بدان‌چه نزد ایشان است احاطه دارد و هر چیزى را به عدد شماره كرده است. مى‌فرماید: خداوند غیبش را تنها بر پیامبران آشكار مى‌كند و به آنان وحى مى‌كند. وقتى مى‌خواهد آن وحى را به پیامبرى برساند، از اطراف و جوانب این وحى را احاطه مى‌كند كه شیاطین در آن نفوذ نكنند، غفلتى در آن پیدا نشود، كلمه‌اى از آن كم یا به آن اضافه نشود. فَإِنَّهُ یَسْلُكُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْه؛ یعنى از پیش و پس آن را احاطه مى‌كند و به تعبیر امروزى، كاملا آنرا اسكورت مى‌كنند؛ كه چه بشود؟ لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِم؛ براى این كه خداوند بداند كه پیامبران، پیام‌هاى خداوند را به طور صحیح و كامل به مردم رساندند. این پیامى كه از مبدأ وحى الهى صادر شد تا به قلب پیامبر وارد شود و بر زبان آن حضرت جارى گردد و به مردم برسد، باید مصون از هرگونه خطا و اشتباه و تصرف شیاطین باشد تا هدف الهى از نزول وحى كه هدایت انسان‌ها است تحقق پیدا كند؛ و لذا مى‌فرماید ما این وحى را با اسكورت كامل و ویژه مى‌فرستیم و كاملا از آن محافظت مى‌كنیم و به آن احاطه داریم: وَأَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِم، و حتّى حساب كلمات و حروف آن را دقیقاً شماره


1. اسراء (17)، 105.

مى‌كنیم تا هیچ چیز از آن كم یا به آن اضافه نشود: وَأَحْصَى كُلَّ شَیْىء عَدَدا؛ و هر چیزى را به عدد شماره كرده است. همه اینها به خاطر این است كه اگر كوچك‌ترین تغییر و اشتباهى در كار وحى رخ دهد، وحى از اعتبار مى‌افتد و نقض غرض مى‌شود. غرض الهى از فرستادن پیامبران و نازل كردن آیات و كتب آسمانى، این بود كه حجت بر مردم تمام شود و راه راست را بشناسند و دلیل محكمى در دست آنها باشد كه بدانند چه اعتقاد و راهى حق و كدام یك باطل است و هدایت شوند. اگر در آیه‌اى این احتمال باشد كه یك كلمه و یا حتى یك حرف كم و زیاد شده باشد مى‌تواند معناى جمله را به طور كلى تغییر دهد؛ مثلا جمله مثبت را منفى یا جمله منفى را تبدیل به جمله مثبت كند كه صد و هشتاد درجه معناى آن تفاوت مى‌كند؛ و به این شكل غرض خداوند از نزول این آیات، یعنى هدایت بشر، تأمین نمى‌شود و نزول آیات، كارى لغو و بى‌فایده خواهد بود. وقتى خداوند اراده دارد كه مردم را هدایت كند اسباب آن را هم طورى فراهم مى‌كند كه به این هدف خود نایل شود. پس باید وحى، عین همان كلامى باشد كه خداوند نازل مى‌كند و عین همان كلام باید به مردم برسد، لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِم، تا خدا مطمئن شود كه پیامش درست به دست مردم رسید؛ یعنى نه تنها پیامبر درست دریافت كند، بلكه به همان گونه كه بوده دقیقاً و عیناً به مردم نیز برساند.

در حالى كه قرآن در مورد صحت و اتقان وحى این‌چنین مى‌فرماید، همان طور كه گفتیم، امروزه برخى روشن‌فكران دینى مى‌گویند قرآن كلام خدا نیست و اولا كه یك احساسى بیشتر نبوده و بر فرض هم كه واقعاً خدا چیزى نازل كرده باشد، ممكن است پیامبر در بیان آن اشتباه كرده باشد و ما از این ناحیه هیچ دلیلى براى حصول اطمینان نداریم. این سخنان در حالى مطرح مى‌شود كه هیچ عكس‌العملى هم در قبال آنها نشان داده نمى‌شود. چرا؟ چون از قبل زمینه‌چینى كردند و ما را با تساهل و تسامح بار آوردند. چند سال مرتب به گوشمان خواندند و تبلیغ كردند كه اهل تسامح و تساهل باشید و تعصب نداشته باشید. آنها مى‌گویند قرآن كلام خدا نیست، شما هم بگویید انجیل كلام خدا نیست، بگویید «ورجاوند بنیاد» كلام خدا نیست؛ خلاصه، شما هم فقط در مقابل آنها حرف بزنید و عكس العملى غیر از این نشان ندهید؛ چراكه این با تساهل و تسامح سازگار نیست. قبلا آن زمینه را آماده كرده‌اند تا جوان‌هاى ما هرچه مى‌شنوند سرشان را پایین بیندازند و بگویند مهم نیست، چند كلمه حرف كه بیشتر نمى‌زنند.

اما این شیاطین فراموش كرده‌اند كه چند دهه پیش هم نظیر چنین حركت‌هایى انجام شد و

به دست مردانى بزرگ و داراى اراده‌هاى آهنین، نظیر مرحوم نواب صفوى و یارانش، آن حركت شیطانى خاموش گردید و خط بطلان بر آن كشیده شد. این افراد خیال كرده‌اند كه امروز با تبلیغ سیاست تساهل و تسامح، دیگر آن غیرت‌هاى نواب صفوى گونه از بین رفته و غافلند از این كه الان نیز همان روح در پیكر جوانان بسیجى ما وجود دارد.

 

4. نقد دیدگاه هرمنوتیكى با توجه به مفهوم «حق» در قرآن

بسیارى از شبهه‌هایى كه امروز مطرح مى‌كنند قبلا هم سابقه دارد و دست كم چهل سال پیش كسانى به نام اسلام‌شناس، نظیر این شبهه‌ها را مطرح كردند. آن روزها هنوز جرأت نداشتند صریحاً بگویند قرآن كلام خدا نیست و ممكن است همه آن خطا باشد، اما مى‌گفتند این داستان‌هاى قرآن، داستان‌هاى واقعى نیست؛ بلكه اینها اسطوره و افسانه‌هایى است كه خدا بیان كرده و البته اغراض حكیمانه‌اى از بیان آنها در نظر داشته؛ نظیر داستان‌هاى كلیله و دمنه كه هیچ كدام واقعیت ندارد و همه هم این را مى‌فهمند و مى‌دانند، اما نویسنده این كتاب، شخص حكیمى بوده كه خواسته برخى مطالب حكیمانه و پندها و نصایح را در قالب داستان‌هاى حیوانات و از زبان آنها بیان كند، كه البته این خود یك هنر و یك سبك ادبى ارزشمند و بدیع است. این هم كه خداوند در قرآن از این روش براى بیان مقاصد خود استفاده كرده، دلیلش، همان‌طور كه در نظریات جامعه‌شناسى بیان شده، این است كه یك زمانى بود كه مردم خلأهاى روحى و ایدئولوژیك خود را با افسانه‌ها پر مى‌كردند، روزگار اساطیر بود و بزرگانى هم مى‌نشستند و اسطوره‌هایى مى‌بافتند و سر هم مى‌كردند و آنها را براى مردم مى‌گفتند تا ضمن سرگرم‌كردن آنان، پندهاى حكیمانه و خردمندانه‌اى را نیز براى ایشان بیان كنند. در این زمینه، اساطیر یونان بسیار معروف است و شهرت جهانى دارد و امروزه اصلا علمى به نام اسطوره‌شناسى و تفسیر اساطیر وجود دارد، كه ببینیم منظور از این داستان‌هایى كه به زبان حیوانات و نظایر آن گفته شده چیست و چه رمز و پیامى در آنها نهفته است. قرآن هم به همین صورت است كه داستان‌هاى آن در واقع اسطوره‌هایى بیش نیست و داستان واقعى نیستند و آنچه در آنها مهم است كشف پیام و رمزى است كه در آنها وجود دارد؛ مثلا در مورد داستان هابیل و قابیل كه در قرآن آمده، گفته‌اند این طور نیست كه واقعاً در خارج هابیل و قابیلى بوده‌اند و قابیل از روى حسد و به خاطر قبول‌شدن قربانى برادرش هابیل و قبول‌نشدن

قربانى خودش در درگاه خداوند، او را كشته باشد؛ بلكه این یك افسانه است كه خداوند آن را بیان كرده و هدف اصلى از بیان آن، پیامى است كه در بطن آن وجود دارد. حقیقت این داستان، اشاره به تضاد سرمایه‌داران و كارگران است. هابیل، كه در این داستان كشاورز است، در واقع سمبل طبقه كارگر است كه چون كارگر و زحمتكش بود و گندمى را كه آورده بود نتیجه كار و زحمت خودش بود، خداوند قربانى او را قبول كرد. قابیل هم، كه در این داستان گله‌دار است، در واقع سمبل طبقه سرمایه‌دار است و چون خداوند با سرمایه‌داران میانه‌اى ندارد، قربانى او را قبول نكرد. پس خداوند این داستان را به این صورت درست كرده تا بدین طریق این پیام را بدهد كه خداوند طرفدار طبقه كارگران و زحمت‌كشان و مخالف سرمایه‌دارها است. البته آن وقت‌ها در كشور ما نظریه‌هاى ماركسیستى خیلى رواج داشت و مسأله تضاد طبقاتى ماركس، همه جا نقل مجالس بود و این نویسنده به اصطلاح اسلام‌شناس هم تحت تأثیر همان گرایش‌هاى ماركسیستى، چنین تفسیرى از این داستان ارائه داده بود.

اما عجیب این است كه گویا خداوند پیش‌بینى مى‌كرده كه روزگارى كسانى چنین حرف‌هایى بزنند، و لذا در ابتداى نقل داستان هابیل و قابیل در قرآن مى‌فرماید: وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ ءَادَمَ بِالْحَقِّ ...(1)؛ و داستان دو پسر آدم را به درستى بر ایشان تلاوت كن ...؛ یعنى داستانى را كه عین واقعیت، و نه اسطوره و افسانه، است براى مردم بازگو كن.

به هر حال، واژه «حق» در موارد متعدد و مكرّراً در قرآن استعمال شده و گاهى در یك آیه چند بار پشت سر هم از این واژه استفاده شده؛ مثل این آیه كه مى‌فرماید: قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكَائِكُمْ مَنْ یَهْدِى إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ یَهْدِى لِلْحَقِّ أَفَمَنْ یَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لاَیَهِدِّى إِلاَّ أَنْ یُهْدَى(2)؛ بگو آیا از شریكان شما كسى هست كه به سوى حق رهبرى كند؟ بگو خداست كه به سوى حق رهبرى مى‌كند، پس آیا كسى كه به سوى حق رهبرى مى‌كند سزاوارتر است مورد پیروى قرار گیرد یا كسى كه راه نمى‌یابد مگر آن كه هدایت شود؟

 

5. كاربرد مفهوم «حق» در برخى انشائات

یكى از واژه‌هاى كلیدى قرآن، هم در زمینه عقاید و هم در زمینه رفتارها و اعمال فردى و هم در


1. مائده (5)، 27.

2. یونس (10)، 35.

زمینه رفتارهاى اجتماعى انسان ـ كه بحث فعلى ماست ـ مفهوم حق است. تا این جا آنچه درباره حق صحبت شد، حق به معناى واقعیت عینى بود؛ نظیر اعتقاد یا سخنى كه مطابق با واقعیت عینى باشد و یا داستانى كه حقیقى و واقعى، و نه ساختگى و افسانه، باشد. شبیه همین كاربرد، استعمال مفهوم حق در مورد «وعده» است. توضیح این كه:

جملاتى كه ما به كار مى‌بریم بر دو قسم است: خبرى و انشایى. آنچه كه بیشتر و معمولا در سخنان و محاورات ما وجود دارد همان جملات خبرى است كه از وقوع امرى یا وجود واقعیتى خبر مى‌دهیم. خبر هم مى‌تواند خبر از حال یا گذشته و یا آینده باشد. حق‌بودن جملات خبرى به این است كه مطابق با واقع باشد. اما گاهى هم كلام ما مشتمل بر حكایت از وقوع امرى یا وجود واقعیتى نیست؛ این‌گونه جملات را جملات انشایى مى‌گویند. وعده‌دادن، یك سخن انشایى است؛ مثل این كه شما به فرزندتان وعده مى‌دهید كه فردا فلان چیز را برایت مى‌خرم. این كه وعده مى‌دهید فلان كار را خواهید كرد، این یك جمله انشایى است. حق‌بودن این وعده به این است كه آن كار را در موعد مقرر انجام دهید و مثلا فردا آن چیز را براى فرزندتان بخرید.

اكنون با توجه به توضیح فوق، مى‌گوییم یكى از مواردى كه قرآن روى حق‌بودن آن تأكید مى‌كند وعده‌هاى خداى متعال است: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَاللَّهِ حَقُّ وَلاَیَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِینَ لاَیُوقِنُون(1)؛ پس صبر كن كه وعده خدا حق است، و زنهار تا كسانى كه یقین ندارند تو را به سبك‌سرى واندارند. این قبیل آیات، پاسخ كسانى است كه در وعده‌هاى الهى تردید روا مى‌دارند. امروزه هم كسانى در جامعه ما مى‌گویند: این كه خدا به نیكوكاران وعده بهشت و به گناه‌كاران وعده جهنم داده، از كجا معلوم كه راست باشد و چه لزومى دارد كه خداوند به وعده‌اش عمل كند؟ در پاسخ چنین سخنانى، در این آیه و نظایر آن، قرآن تأكید مى‌كند كه وعده الهى حق است و حتماً تحقق پیدا خواهد كرد. اگر احتمال داده شود كه خداوند به وعده بهشت و جهنم عمل نخواهد كرد، آن گاه انذارها و تبشیرهاى پیامبران چه تأثیرى مى‌توانست داشته باشد؟ این در حالى است كه قرآن در موارد متعددى بر مبشّر و منذربودن انبیا تأكید نموده است: إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَنَذِیراً وَإِنْ مِنْ أُمَّة إِلاَّ خَلاَ فِیهَا نَذِیر(2)؛ ما تو را به حق [به سِمَت] بشارت‌گر و هشداردهنده گسیل داشتیم، و هیچ امتى نبوده مگر این كه در آن هشداردهنده‌اى گذشته است. براساس آنچه از این قبیل آیات


1. روم (30)، 60.

2. فاطر (35)، 24.

استفاده مى‌شود، مهم‌ترین وظیفه انبیا این است كه مردم را متوجه خطرهایى كنند كه در آینده ممكن است آنها را تهدید كند؛ كه اسم این كار، ترساندن از خطر و هشداردادن است؛ هشدار به این كه متوجه باشید كه اگر این كارهاى ناروا را انجام دادید در دنیا گرفتار بدبختى و در آخرت دچار عذاب و آتش جهنم مى‌شوید. البته در كنارش بشارت هم هست؛ بشارت به این كه اگر به دستورات خدا عمل كنید از بهشت و نعمت‌هاى آن بهره‌مند خواهید شد. اگر بنا باشد این تبشیر و انذارهاى انبیا را كسى احتمال بدهد كه دروغ باشد، پس این همه تأكید قرآن بر «رُسَلا مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرین»(1) چه فایده‌اى خواهد داشت؟ اگر این طور باشد، كل دستگاه نبوت از ارزش ساقط مى‌شود؛ چون هر كدام را كه دست بگذاریم شاید دروغ باشد؛ یعنى خدا چه پیغمبر بفرستد و چه نفرستد، نتیجه‌اش یكى است. وظیفه اصلى پیامبران بشارت و انذار است و بشارت و انذار وقتى تأثیر مى‌گذارد كه انسانْ گوینده را راست‌گو بداند، اگر احتمال دروغ و این كه این وعده‌هایى كه مى‌دهد معلوم نیست راست باشد، بدهد دیگر تأثیرى نمى‌بخشد و حجت بر انسان تمام نمى‌شود. خداوند مى‌فرماید پیامبران را فرستادیم لِئَلاَّ یَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل(2)؛ تا براى مردم، پس از [فرستادن] پیامبران، در مقابل خدا حجتى نباشد؛ اما اگر احتمال دروغ بدهیم، وقتى خدا بر كسانى احتجاج كند كه مگر پیامبر برایتان نفرستادم، مى‌گویند: چرا. خداوند مى‌فرماید: مگر به شما هشدار ندادند: أَلَمْ یَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْكُمْ ءَایَاتِى وَیُنْذِرُونَكُمْ لِقَاءَ یَوْمِكُمْ هَذَا(3)؛ آیا از میان شما فرستادگانى براى شما نیامدند كه آیات مرا بر شما بخوانند و از دیدار این روزتان به شما هشدار دهند؟ آنها جواب مى‌دهند: چرا، البته آنها ترساندند، ولى ما نترسیدیم؛ چون احتمال مى‌دادیم دروغ بگویند! احتمال دروغ در سخن پیامبر، یعنى ساقط شدن تمام كتاب‌هاى آسمانى و بى‌ارزش‌شدن تمام دستگاه نبوت. دستگاه نبوت وقتى حكیمانه است و غرض الهى را تأمین مى‌كند كه احتمال دروغ در آن وجود نداشته باشد؛ نه در آنچه از واقعیات اخبار مى‌كند و نه در آنچه وعده و وعید مى‌دهد. از این رو قرآن كریم كراراً تأكید مى‌كند كه: إِنَّ وَعْدَاللَّهِ حَق(4)؛ محققاً وعده خداوند حق است. شك نداشته باشید كه خداوند به وعده‌اش عمل خواهد كرد: اِنَّ اللَّهَ لاَیُخْلِفُ الْمِیعَاد(5)؛ محققاً خدا وعده [خود را]


1 و 3. نساء (4)، 165.

3. انعام (6)، 130.

4. كهف (18)، 21؛ روم (30)، 60؛ لقمان (31)، 32؛ فاطر (35)، 5؛ غافر (40)، 55؛ جاثیه (45)، 32.

5. رعد (13)، 31.

خلاف نمى‌كند. چرا قرآن این همه بر این مطلب تأكید كرده است؟ براى آن كه پس از 1400 سال شیطانى پیدا نشود و بگوید من احتمال مى‌دهم وعده‌هاى خدا راست نباشد. قرآن كریم در پاسخ چنین وسوسه‌هایى، خطاب به پیامبر مى‌فرماید: وَیَسْتَنْبِئُونَكَ أَحَقٌّ هُوَ قُلْ إِى وَرَبِّى إِنَّهُ لَحَق(1)؛ و از تو خبر مى‌گیرند آیا آن راست است؟ بگو آرى! سوگند به پروردگارم كه آن قطعاً راست است. وقتى درباره حساب و كتاب صحبت مى‌كنى، یك عده با شك و تردید به این حرف‌ها نگریسته و سؤال مى‌كنند آیا واقعاً این حرف‌هایى كه تو درباره قیامت و دوباره زنده‌شدن مردگان و حساب و كتاب مى‌زنى حقیقت دارد و راست است؟ بگو بله، قسم به خدا راست است. یا در جاى دیگر مى‌فرماید: زَعَمَ الَّذِینَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ یُبْعَثُوا قُلْ بَلَى وَرَبِّى لَتُبْعَثُن(2)؛ كسانى كه كفر ورزیدند، پنداشتند كه هرگز برانگیخته نخواهند شد. بگو آرى سوگند به پروردگارم حتماً برانگیخته خواهید شد. آشنایان به ادبیات عرب مى‌دانند كه در این یك جمله كوتاه (بَلَى وَرَبِّى لَتُبْعَثُن) سه تأكید آورده است: واوقسم، لام تأكید و نون تأكید. اگر بخواهیم به فارسى بگوییم، این طور مى‌شود: البته، البته، البته كه حقیقت دارد. اما كسانى كه گرفتار این شبهه‌ها و وسوسه‌ها شده‌اند مى‌گویند: مَا نَدْرِى مَاالسَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاَّ ظَنّاً وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِین(3)؛ ما نمى‌دانیم رستاخیز چیست؟ جز گمان نمىورزیم و ما یقین نداریم. این قبیل افرادى كه در دنیا با دین و آیات الهى این‌گونه برخورد كرده و پیوسته درصدد تشكیك و ایجاد تردید در آن بوده‌اند، قرآن وضعیت آنان را در روز قیامت این‌گونه توصیف مى‌نماید: وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى رَبِّهِمْ قَالَ أَلَیْسَ هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَى وَرَبِّنَا(4)؛ و اگر بنگرى هنگامى را كه در برابر پروردگارشان باز داشته مى‌شوند. [خدا]مى‌فرماید آیا این حق نیست؟ مى‌گویند: چرا، سوگند به پروردگارمان [كه حق است]. پروردگار به آنان مى‌فرماید: قیامتى كه به آن باور نداشتید و مى‌گفتید معلوم نیست راست باشد، اكنون آیا راست است یا دروغ؟ و آنان در پاسخ مى‌گویند: قسم به پروردگارمان كه راست است. سپس به آنان گفته مى‌شود: فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُون؛ به [كیفر] آن كه كفر مىورزیدید، این عذاب را بچشید.

به هر حال، یكى دیگر از موارد كاربرد واژه حق، در مورد انشائیات و گزاره‌هاى انشایى


1. یونس (10)، 53.

2. تغابن (64)، 7.

3. جاثیه (45)، 32.

4. انعام (6)، 30.

است. از جمله این موارد در قرآن، اتصاف وعده‌هاى الهى به «حق بودن» است؛ بدین معنا كه این وعده‌ها حتماً تحقق خواهد یافت و جاى هیچ شك و شبهه‌اى در تحقق وعده و وعیدهاى الهى نیست؛ چرا كه اگر در آنها احتمال كذب و تخلف وجود داشته باشد، باعث آن مى‌شود كه همه دستگاه نبوت از ارزش بیفتد و غرض خداوند از ارسال رسل و انزال كتب آسمانى نقض گردد.

حاصل مطالب این جلسه این شد كه چند مورد از موارد كاربرد واژه حق عبارتند از: 1. عقایدى كه كاشف از واقعیت‌هاى خارجى است؛ 2. سخنانى كه كاشف از واقعیت‌هاى خارجى است؛ 3. وعده و وعیدهایى كه در مورد تحقق یافتن امورى در واقعیت خارجى است. تذكر این نكته لازم است كه بحث این جلسه و جلسه قبل، ربطى به موضوع اصلى بحث ما، یعنى حق به مفهومى كه در علم حقوق به كار مى‌رود، نداشت و در واقع براى آشنایى با مفاهیم و كاربردهاى مختلف حق بود تا بین این اصطلاحات مختلف خلط نشود. البته هنوز هم بحث‌هاى دیگرى درباره واژه حق و كاربرد آن در قرآن وجود دارد كه ان‌شاءالله در جلسه آینده مطرح خواهیم كرد.