یكى دیگر از گرایشهاى فطرى انسان، گرایش به لذّت و خوشگذرانى و راحت طلبى است كه طبعاً، توأم خواهد بود با رنج گریزى، و فرار از درد و ناراحتى.
فطرى بودن این گرایش بدین معنا است كه ساختمان روح و روان انسان به گونهاى آفریده شده است كه قادر نیست از لذّت، متنفّر و گریزان و به جاى آن، رنج و مشقّت و سختى را طالب باشد. یعنى گرایش وى به لذّت و خوشگذرانى و بىمیلىاش نسبت به درد و رنج و مشقّت، اختیارى او نیست، بلكه بطور تكوینى در او نهاده شده است.
با توجّه به آنچه گفتیم، اصل این گرایش از آنجا كه غیر اختیارى است، خود به خود، داخل در حوزه اخلاق قرار نمىگیرد و نمىشود كسى را براى آن كه طالب لذّت و خوشگذرانى است و یا براى آن كه از درد و رنج مىگریزد ستایش یا نكوهش نمود. باید توجّه داشت كه سعادت نیز چیزى جداى از لذّت نیست و تفاوت ذاتى و ماهوى با آن ندارد.(1)
حقیقت سعادت و خوشبختى انسان به لذّت دائمى و فراگیر و همه جانبه او برمىگردد. از این رو، در اینجا ما لذّت و سعادت را توأم و همراه با هم ذكر مىكنیم.
قرآن كریم نه تنها وجود گرایش به لذّت را در انسان انكار و یا آن را محكوم نمىكند، بلكه، یك سلسله از تعالیم خود را بر اساس این میل طبیعى انسان مبتنى مىسازد و در روش تربیتى خود از وجود آن بهره مىبرد.
قرآن هنگامى كه مىخواهد انسان را بر پایبندى و عمل به دستورات دین خدا ترغیب و او را در پیمودن راه صحیح زندگى تشویق كند، از وجود این میل و تأثیرى كه در اتخاذ روش و رفتار خاصّى دارد بهره فراوان مىبرد.
1. ر.ك: همین كتاب، ج 1، ص 20 ـ 22.
قرآن به انسان وعده مىدهد كه اگر در زندگى راه الهى را بپیماید، به لذّت و سعادت جاودان مىرسد، و او را تهدید مىكند كه اگر از این راه، منحرف شود و از دستورات الهى سرپیچى كند، آیندهاى تلخ، شقاوت بار و ناگوار در انتظارش خواهد بود، مبتلا به عذابها، رنجها و بدبختىها مىشود، و سراسر قرآن پُر است از بشارت و مژده به سعادت و لذّت و یا انذار و تهدید از عذاب و شقاوت.
در همه مواردى كه تعبیرهاى سعادت، فلاح، فوز و امثال آنها در این كتاب مقدّس به كار رفته؛ معنایش همین است كه چون انسان فطرتاً طالب سعادت، خوشبختى و كامیابى است، باید به دستورات دینى عمل كند، تا بتواند مطلوب و گمشده خود را باز یابد و به ایده و هدفى كه دنبال مىكند برسد و این بدان معناست كه از دید قرآن، وجود این گرایش فطرى در انسان مفروض و مورد تأیید است و قرآن آن را نفى نمىكند، محكوم نمىكند، بلكه آن را در مسیر تربیتى صحیح انسان جهت مىدهد.
علاوه بر این بیانات و تعابیر كلّى، قرآن در بعضى آیات از تعبیر ویژه «لذّت» استفاده كرده است: در یك آیه درباره بهشتى كه به صالحان وعده داده شده مىفرماید:
«وَفیها ما تَشْتَهیهِ الأَنْفُسُ وَتَلَّذُ الاَْعْیُنُ.»(1)
و در بهشت هر آنچه كه انسانها بخواهید و چشمها لذّت برند وجود دارد.
در آیه دیگرى آمده است كه:
«مَثَلُ الجَنَّةِ الَّتى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فیها اَنْهارٌ مِنْ ماء غَیْرِ اسِن وَاَنْهارٌ مِنْ لَبَن لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَاَنْهارٌ مِنْ خَمْر لَذَّة لِلشّارِبین.»(2)
بهشتى كه به پرهیزگاران وعده داده شده در آن نهرهایى است از آب گوارا و نهرهایى از شیر كه هیچگاه مزه آن دگرگون نشود و جویهایى از شراب براى لذّت بردن كسانى كه مىآشامند.
بهشتى كه به شما وعده مىدهیم و پاداش كارهاى نیك شماست جایى خواهد بود كه هر چه اشتها دارید، هر چه دوست دارید و هر آنچه كه چشمهاتان از آن لذّت برد در آنجا فراهم و در دسترس است.
1. زخرف/ 71.
2. محمد/ 15.
قرآن درباره كسانى كه شبزندهدارى و عبادت خدا مىكنند و به بیان ویژه خود قرآن:
«تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ.»(1)
(شبها در حالى كه همه در خوابند) پهلوهاشان را از بسترها بردارند (و از خواب برخیزند) خداى خود را با بیم و امید بخوانند و از آنچه كه روزیشان كردهایم (به دیگران) انفاق كنند.
مىفرماید:
«فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اُخْفِىَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ اَعْیُن جَزاءً بِما كانُوا یَعْمَلُونَ.»(2)
هیچ كس آگاه نیست و خبر ندارد كه خدا چه چشم روشنى برایشان پنهان و (از نظر دیگران) پوشیده داشته است تا پاداشى باشد براى آنچه كه انجام دادهاند.
آرى به خاطر اهتمام و محبّتى كه به آنان دارد چیزهایى برایشان پنهان داشته است كه هیچ كس ندیده و نشنیده و اطّلاعى از آن ندارد و قادر نیست بفهمد كه آن چیست؟
در قرآن تعبیر سعادت نیز در دو آیه به كار رفته یكى در آیه:
«یَوْمَ یَأتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ اِلاّ بِاِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقىٌّ وَسَعیدٌ ... وَاَمَّا الَّذین سُعِدُوا فَفِى الجَنَّةِ خالِدینَ فیها ما دامَتِ السَمواتُ وَالأَرْضُ اِلاّ ماشاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَیْرَ مَجْذُود.»(3)
روزى بیاید كه هیچ كس جز با اجازه او سخن نگوید در آن روز بعضى شقى و بعضى دیگر سعادتمندند ... آنان كه سعادتمندند در بهشت، تا زمین و آسمان هست، جاودان بمانند مگر آن كه خدا خواهد عطایى ابدى و نامقطوع.
و در مقابل سعادتمندان درباره شقاوتمندان مىگوید:
«فَاَمّا الَذینَ شَقُوا فَفِى النّارِ لَهُمْ فیها زَفیرٌ وَشَهیقٌ.»(4)
قرآن با تعابیر و بیانات جالب دیگرى نیز به این تمایل انسان اشاره مىكند كه نمونههایى از آنها را نقل مىكنیم: درباره اوصاف بهشت و آسایش بهشتیان مىگوید:
«اِنَّ الْمُتَّقینَ فى جَنّاتِ وَعُیُون... لا یَمَسُّهُم فیها نَصَبٌ وَما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجینِ.»(5)
1. سجده/ 16.
2. سجده/ 17.
3. هود/ 108 و 105.
4. هود/ 106.
5. حجر/ 48 ـ 45.
پرهیزكاران در باغها و چشمهسارها به سر مىبرند ... در آنجا هیچ رنج و خستگى بدانها نرسد و هیچگاه از آن بیرون نشوند.
و در آیه دیگرى در همین زمینه گوید:
«جَنّاتُ عَدْن یَدْخُلُونَها ... وَقالُوا الْحَمْدُلِلّهِ الَّذى اَذْهَبَ عَنّا الْحَزَنَ اِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ اَلَّذى اَحَلَّنا دارَالْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لایَمُسُّنا فیها نَصَبٌ وَلا یَمَسُّنا فیهالُغُوْبٌ.»(1)
باغهایى براى زندگى جاودان كه داخلش شوند ... و گویند ستایش خداى را شایسته است كه غم و اندوه از (دل) ما بزدود كه پروردگار ما بخشاینده و شكرپذیر است كسى كه، ما را فضل و بخشایش خود در خانهاى كه در آن اقامت گزینیم (و شایسته زندگى است) جاى داد كه در آن هیچ رنج و خستگى به ما نرسد.
دو آیه فوق به هر دو بُعد ِ این گرایش انسانى مورد بحث ما، بعد منفى و مثبت آن، اشاره دارند و از نقش تربیتى هر دو بعد و تأثیرى كه بر شكل دهى اعمال و رفتار انسان مىتوانند داشته باشند براى هدایت، راهنمایى و پرورش انسان و جهت دهى صحیح این میل استفاده كردهاند.
ما قبلا هم اشاره كردهایم كه اصولا، گرایشهاى فطرى انسان بطور كلّى مزدوج ودو رویه هستند. و هر یك از آنها یك جهت اثباتى دارند و یك جهت نفى، و یا یك قطب مثبت دارند و یك قطب منفى. لذّتطلبى نیز از این قاعده كلّى مستثنا نیست و رویه دیگر آن عبارت است از دردگریزى. یعنى همانطور كه انسان فطرتاً وذاتاً به لذّت و خوشگذرانى روى مىآورد در مقابلش فرار از رنج و درد و سختى وتنفر از آن نیز به صورت تكوینى و غیر اختیارى در روان انسان وجود دارد. یعنى نسبت به آن، گرایش منفى دارد چنانكه نسبت به لذّت و خوشگذرانى گرایش مثبت.
بنابراین، اصل این كه انسان طالب لذّت باشد از نظر قرآن مورد تأیید و بىاشكال است چرا كه این یك میل فطرى و جبرى است. البته، بدیهى است كه قرآن این میل را به رسمیّت مىشناسد؛ ولى هیچگاه آن را یله و رها و افسار گسیخته آزاد نمىگذارد؛ بلكه آن را در جهت صحیح خود هدایت مىكند و انسان را وعده مىدهد به چیزى كه لذّت فوق العاده دارد.
قرآن، با توجّه به این حقیقت كه در فصول گذشته این كتاب نیز گفتیم، یعنى تمایلات
1. فاطر/ 35 ـ 33.
فطرى انسان تحت تأثیر درجات شناخت و معرفت شكل پیدا مىكنند و متبلور مىشوند و تحت تأثیر كمى و زیادى و سطحى بودن و عمیق بودن و كمیّت، و كیفیّت علم و شناختى كه داریم این تمایلات و گرایشات نیز انقباض و انبساط پیدا مىكنند و یا اهداف دور و یا نزدیكى را نشان مىدهند یا نشانه مىروند، آرى بر اساس این حقیقت، قرآن نیز به انسان، كه در طلب و جستجوى زندگى لذّتبخش و خالى از درد و رنج است، مىآموزد كه چنین زندگى فقط در آخرت و براى مؤمنین فراهم مىشود تا آنها را به سوى اهداف والا و عمیق انسانى سوق دهد و از لذّات آنى و هوسهاى مادّى لحظهاى رهاشان سازد.
تعبیر قرآنى دیگرى را كه به عنوان ختم مقال در ارتباط با این میل یادآورى مىكنیم تعبیر «حیات طیّبه» یعنى «زندگى خوش» است كه قرآن در آیه دیگرى مىگوید:
«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَر اَوْ اُنْثى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً.»(1)
هر آن كس از مرد و زن كه رفتار شایسته كند و مؤمن باشد زندگى خوشى به او مىدهیم.
خداوند در این آیه در حقیقت با طرح حیات طیّب، انسان را تشویق به ایمان و عمل صالح مىكند تا شایستگى پیدا كند براى آن كه خداى متعال خارجاً این حیات طیّب و زندگى خوش و پاكیزه را به وى عطا فرماید.
كوتاه سخن آن كه بدون تردید قرآن كریم مردم را دعوت به ایمان و عمل صالح مىكند و بشارت به پاداش اخروى مىدهد همراه با سعادت و لذّت ابدى. و ما نتیجه مىگیریم كه از نظر قرآن، لذّتطلبى، به خودى خود، چیز نامطلوبى نیست كه مورد مذمّت و نكوهش قرار گیرد.
اكنون، كه معلوم شد قرآن وجود این میل را بد و نامطلوب نمىداند، جاى طرح این پرسش است كه با وجود این دید مثبت قرآنى، چرا گاهى از لذّت طلبى مذمّت و نكوهش شده است؟ و آیا وجود اینگونه نكوهشها و مذمّتها با این دیدگاه قرآنى چگونه قابل جمع است.
در پاسخ به این سؤال مىگوییم: مذمّتها و نكوهشهایى كه در این زمینه و در رابطه با این میل انجام شده است، به اصل لذّت طلبى مربوط نمىشود تا با این دیدگاه قرآنى در تعارض
1. نحل/ 97.
باشد. بلكه منشأ این نكوهشها چیزهاى دیگرى خواهد بود كه در اینجا به بعضى از آنها اشاره مىكنیم. به عبارت دیگر منشأ این نكوهشها و سرزنشها اصل لذّت نیست بلكه یك تعداد از عوامل جنبى همراه با آن و عارض بر آن هستند كه منهاى آنها نكوهشى نیز براى لذّت طلبى انسان وجود ندارد و ما به بعضى از این عوامل جنبى اشاره مىكنیم:
الف) یكى از عوامل جنبى و عَرضى عبارت است از غفلت كردن و فراموش نمودن لذّتهاى ارزندهتر و مطلوبتر، به لحاظ تمركز و غرق شدن در لذایذ آنى و لحظهاى زودگذر و توجّه بیش از حدّ به هوسهاى كم ارزشتر.
انسان وقتى لذّتى را درك كرد ابتدا توجّهش به طرف آن جلب مىشود و در مرحله دوّم و مراحل بعد میلش به این كه از آن شىء لذیذ بیشتر استفاده كند به تدریج شدّت مىیابد و در نتیجه از لذایذ دیگرى كه هست و مىتواند از آنها بهرهمند شود كم كم محروم مىگردد.
به عبارتى دیگر، انسان، داراى ظرفیّتى محدود است و طورى آفریده نشده كه در این عالم همه لذّتها را بتواند یكجا استیفا كند و از همه آنچه كه قابلیّت لذّتبرى دارند بتواند بهرهمند شود. بنابر این، او ناگزیر است كه از میان آنها مقدارى را كه لذّتبرى از آنها برایش ممكن و میسور است انتخاب كند.
اكنون كه پاى گزینش و انتخاب به میان آمد، طبیعى است كه عقل و منطق اقتضا مىكند، از میان همه انواع لذّتها با كمیّتها، كیفیّتها و شدّتهاى مختلف، بهترین، شدیدترین و عمیقترین لذّتها را در محدوده گزینش خود قرار دهد؛ ولى، او گاهى در این انتخاب دچار اشتباه و لغزش مىشود و معیارهاى درست عقلانى را در گزینش خود رعایت نمىكند؛ بلكه بر اساس معیارهاى غیر عقلانى، غیر منطقى ونادرست و یا حتى بدون توجّه به هیچ معیارى و به خاطر انس با لذّتهاى احساسى مادّى به گزینش برخى از لذّتها مىپردازد كه اینگونه ترجیح ممكن است وى را از رسیدن به لذّت عمیقتر و والاتر باز دارد. از این رو منشأ ارزش منفى خواهد شد.
ب) دوّمین عامل جنبى كه منشأ نكوهش لذّت مىشود عبارت است از رفتن به طرف لذایذ بىاهمیّت و غرق شدن در هوسهاى پست و كم ارزش به خاطر لذّت گرایى افراطى و تن ندادن به سختى و كار و تلاش. انسان كه فكر مىكند مىتواند زندگى بدون سختى و زحمت داشته باشد و بر اساس علاقه افراطى كه به لذّت دارد مىخواهد از هر چیزى كه موجب رنج و مشقّت مىشود فرار كند غرق در لذّتهاى پست و هوسهاى كم اهمیّت و به همان میزان كم ارزش
مىشود غافل از این كه این زندگى دنیا را خداوند توأم با رنج و سختى و كار و كوشش قرار داده و بدون زحمت و مشقّت نیست. لذّتهایى كه انسان در این عالم دنبال مىكند مقدّماتى دارد كه تحصیل آنها توأم با رنج است و به قول معروف «مىبایست رنجى كشید تا به لذّتى رسید» و یا به قول شاعر:
نابرده رنج گنج میسّر نمىشود *** مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
قرآن روى این مسأله زیاد تكیه مىكند كه زندگى انسان در دنیا توأم با مشقّت است و ما باید این حقیقت، هرچند ناگوار را بفهمیم و بپذیریم كه در این نشأة زندگى بىرنج براى هیچ كس میسّر نمىشود. قرآن در یكى از آیات خود با تعبیرى جالب از این همراهى و آمیختگى زندگى با رنج و زحمت اینگونه خبر داده و مىگوید:
«لَقَدْ خَلَقْنا الإنْسانَ فى كَبَدْ.»(1)
محقّقا انسان را در رنج و زحمت آفریدیم (و زندگى انسان را در كار و مشقّت قرار دادیم).
بنابراین، نباید انسان به دنبال گنج بىرنج و زندگى بىزحمت باشد؛ ولى مىتواند از میان لذّتهایى كه همه آنها كم و بیش توأم با زحمتها و رنجهایى هستند، و مقدّمات رنج آورى دارند آنها را برگزیند كه بهتر پرارزشتر و مطلوبترند و باید این كار را بكند هرچند كه داراى زحمت و رنج بیشترى باشند.
حال اگر كسى به خاطر فرار از كار و تلاش و زحمت و تنبلى و تنپرورى و لذّت گرایى افراطى براى آن كه پیوسته بلمد و خود را به درد سر نیندازد اصولا از آن لذایذ والا چشم پوشى كرد و غرق در لذایذ پست و بىاهمیّتى شد كه نیاز به رنج و تلاش زیاد ندارد و سهل الوصولتر است، اینچنین لذّت گرایى، به خاطر این مسأله جنبى، مورد مذمّت و نكوهش قرار خواهد گرفت.
ج) كوتاهى در شكوفا نمودن استعداد درك لذّتهاى والاى انسانى و اكتفا كردن به لذّتهاى طبیعى خودجوش نیز عامل جنبى سوّمى است كه منشأ نكوهش لذّت مىشود.
انسان از آغاز پیدایش خود، لذّتهاى خودش را نمىشناسد و از اوّل، استعداد درك همه لذّتهایى را ـ كه به طور كلّى براى انسان میسّر است ـ ندارد. او در كودكى ابتدا فقط لذّت خوردن
1. بلد/ 4.
و آشامیدن را درك مىكند، پس از آن به تدریج لذّت بازى را نیز مىشناسد و هنگامى كه به سنّ بلوغ رسید، لذّت جنسى را نیز در كنار آنها درك خواهد كرد.
نمونههاى فوق در زمره یك سلسله لذّتهاى انسانى است كه خود به خود و بطور طبیعى براى انسانها حاصل مىشود. انسانهاى متعارف و سالم در سنین خاصّى خود به خود لذّتهاى نامبرده را درك مىكنند؛ ولى یك سلسله دیگر از لذّتهاست كه انسان، تنها با تلاش و جدیّت خود، قادر است استعداد درك آنها را پیدا كند. مانند لذّت انس با خدا و كسب قرب و منزلت در پیشگاه الهى. اینگونه لذّتهاى نوع دوّم نیز در كنار نوع اوّل، لذّتهایى انسانى است بلكه لذّات انسانى همین نوع است، زیرا نوع اوّل در حیوانات هم یافت مىشود. ولى، این تفاوت بارز را با آنها دارند كه همانند آنها خود به خود و به طور طبیعى استعداد درك آنها در انسان شكوفا نمىشود. بلكه، عوامل خارجى و تلاشهاى انسانى در شكفتن آنها نقش اساسى دارند.
بنابراین، عقل اقتضا دارد كه انسان طالب كمال، به منظور شكوفا شدن این استعدادها محیط را آماده كند و خود به تلاش و جدیّت بپردازد و غرق در گرداب لذّتهاى طبیعى نوع اوّل و تمایلات و هوسهاى حیوانى نشود. حال اگر انسان در راه تحصیل استعداد درك این لذّتهاى بلند و والا تلاشى نكند و زحمتى به خود ندهد و تنها دل به لذّتهاى طبیعى و كم ارزش ببندد، این به نوبه خود یك انتخاب نادرست خواهد بود و منشأ ارزش منفى مىشود.
بنابراین، در زمینه لذّت طلبى توجّه به این سه مطلب عمده لازم است:
اوّلا: اینكه بدانیم زندگى بى رنج ممكن نیست و خود را آماده كنیم براى پذیرفتن رنجهاى این زندگى كه البته، به دنبالش لذّتهاى ارزشمندى هم وجود دارد و بىصبرى و كم طاقتى ما را در لذّتهاى كم ارزش و هواها و هوسها غرق نكند.
ثانیاً: لذّتهایى كه براى ما میسور است، مقایسه كنیم و آن یك را كه مطلوبتر و ارزشمندتر هست برگزینیم.
ثالثاً: در راه تحصیل استعداد درك لذّتهاى متعالى و آمادگى بهره بردن از لذّتهاى بلند انسانى و فراهم آوردن محیط رشد آنها تلاش و جدیّت داشته باشیم. زیرا انسان وقتى دانست كه چنین لذّتهاى متعالى هم وجود دارد، باید براى نیل به آنها و بیرون كشیدن خود از منجلاب لذّتهاى حیوانى تلاش كند و در مقام انتخاب و گزینش، آنها را هم به حساب بیاورد و مورد غفلت قرار ندهد.
آیات زیادى از قرآن كریم، در این زمینه، دلالت دارند بر این كه انسانها به حسب طبعشان طالب لذّتهاى مادّى و دنیوى هستند، در صورتى كه لذّتهاى اخروى بر لذّتهاى دنیایى ترجیح دارند و با توجّه به این كه لذّتها متزاحم هستند و همه را با هم نمىتوان استیفا كرد، مىبایست لذّتهاى بهتر را انتخاب كنند و اگر نكنند كارى بىارزش بلكه داراى ارزشى منفى را انجام دادهاند.
اكنون در این بخش، به تعدادى از این آیات، براى نمونه اشاره مىكنیم:
خداوند در یكى از آیات قرآن مىفرماید:
«بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَالآخِرَةُ خَیْرٌ وَاَبْقى.»(1)
بلكه زندگى دنیا را برمىگزینند در صورتى كه زندگى آخرت بهتر و بادوامتر است.
در آیه دیگرى مىگوید:
«تُریدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَاللّهُ یُریدُ الآخِرَةَ.»(2)
شما امتعه و نعمتهاى دنیا را طلب مىكنید و خداوند آخرت را مىخواهد.
و در آیه دیگرى آمده است كه:
«مَنْ كانَ یُریدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُریدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلیها مَذْمُوماً مَدْحُورا وَمَنْ اَرادَ الآخِرَةَ وَسَعى لَها سَعْیَها وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَاُوْلئِكَ كانَ سَعْیُهُمْ مَشْكُوراً.»(3)
آنان كه طالب دنیا باشند ما در دنیا هر آنچه كه خود بخواهیم و براى آن كس كه خود مىخواهیم پیش مىفرستیم سپس جهنّم را قرار دادهایم تا او را در حالى كه نكوهیده و مردود شده است بسوزاند و آنان كه آخرت را طلب نمودند و كوشش لازم را براى رسیدن به آن مبذول داشتند در حالى كه مؤمن بودند سعیشان ارج نهاده مىشود.
به هر حال بر ما لازم است لذّتهاى بهتر را بر لذّتهاى كم ارزشتر مقدّم بداریم.
در بحث گذشته دنیا را با آخرت مقایسه كرده گفتیم: چون انسان طالب زندگى پایدار است، خداى متعال وى را براى دستیابى به این مطلوب و پیدا كردن این گمشده، راهنمایى مىكند و
1. اعلى/ 16 و 17.
2. انفال/ 67.
3. اسراء/ 18 و 19.
به وى مىآموزد كه زندگى آخرت پایدارتر است. اكنون باید توجه كرد كه در این مقایسه، بُعد عمق و شدّت و كیفیّت لذّت نیز باید ملحوظ شود كه بدین لحاظ نیز لذّتها و سعادتهاى اخروى در مقایسه با لذّتهاى سطحى و ناچیز دنیوى بهتر و ارجمندترند.
بنابراین در این مقایسه و ارزیابى، دو معیار براى ترجیح یك لذّت بر لذّت دیگر وجود دارد كه عبارتند از: كیفیّت و دوام. و بر اساس آیه شریفه كه مىگوید:
«وَالاخِرَةُ خَیْرٌ وَابْقى.»و جهان دیگر بهتر و پایدارتر است.
بر اساس هر دو معیار نامبرده، لذّات انسان در زندگى اخروىاش رجحان و مزیّت دارد.
انسان فطرتاً لذّت یكساله را بر لذّت یك ساعته ترجیح مىدهد. حال اگر فرض كنیم دو لذّت از نظر زمان مساوى باشند ولى از نظر كیفیّت و شدّت و ضعف متفاوت، و یا یكى توأم با درد و رنج باشد و دیگرى خالص و بىشائبه، طبعاً، انسان لذّت شدیدتر و قوىتر را بر لذّت ضعیفتر و سطحىتر و لذّت خالص و بى درد و رنج را بر لذّت آمیخته با آن، ترجیح مىدهد.
به نظر مىرسد واژه «خیر» در اینگونه آیات اشاره به همین شدّت بیشتر و كیفیّت بالاتر و خلوص آن از آلام و رنجهاست. بنابراین، آیه فوق و آیات مشابه آن با همه ایجاز و كوتاهى به همه معیارهاى گزینش و ترجیح، اشاره كردهاند.
نكته جالب توجّه دیگر این است كه انسان براى رسیدن به لذّات ارزشمند اخروى، باید سختیها را تحمّل كند، چنانكه در زندگى عادى و روزمرّهاش نیز این كار را انجام مىدهد.
زحمتهایى كه كارگران و كشاورزان در زندگى روزانه خود تحمّل مىكنند به خاطر این است كه راحتى و رفاه خود و خانوادهشان را در آینده با كار و تلاش فعلى تأمین كنند وگرنه هیچگاه حاضر نیستند تن به رنج و زحمت بدهند و بار سنگین كار و كوش را بر خود هموار سازند.
بنابر این، تحمّل رنج و زحمت به خاطر رسیدن به لذّت بیشتر و بهتر، عمیقتر و پایدارتر امرى است كه به طور فطرى و ارتكازى در بین همه انسانها در حوزه محدود لذّتهاى مادّى و معنوى رواج و عمومیّت دارد. اما با كمال تأسّف، وقتى نوبت مىرسد به مسایل اخروى و لذّتهاى معنوى، غالباً، سستى مىكنند و حاضر نیستند براى رسیدن به لذّات اخروى رنجهاى این جهانى را تحمل كنند.
اكنون، ممكن است پرسیده شود: با این كه انسان فطرتاً لذّتهاى بهتر و پایدارتر را بر لذّتهاى پستتر و كوتاهتر ترجیح مىدهد و وضع زندگى نوعى انسان در دنیا این حقیقت را به روشنى نشان مىدهد، پس چگونه است كه بسیارى از مردم در ارتباط با زندگى و لذّات اخروى، این قاعده را رعایت نمىكنند و زندگى زودگذر و لذّات كوتاه دنیوى را بر زندگى ابدى و لذّات دایمى آخرت ترجیح مىدهند.
در پاسخ به این پرسش باید بگوییم: منشأ اصلى و عامل روانى اینگونه ترجیحها و گزینشهاى نادرست و نامعقول، ضعف معرفت و به دنبال آن، ضعف ایمان است.
اگر كسى واقعاً باور كرد كه زندگى دنیا با زندگى آخرت قابل مقایسه نیست، لذّات و آلام انسان در دنیا سطحىتر، و ادراكش در این جهان نسبت به ادراكى كه در آخرت دارد ضعیفتر، و آثار حیات در دنیا نسبت به آثار حیات آخرت ناچیزتر است؛ و اگر باورش شد كه دنیا محدود و متناهى است و آخرت نامحدود و نامتناهى، و زندگى دنیایى انسان نسبت به زندگى اُخروى او از یك چشم به هم زدن نسبت به یك عمر هزار ساله هم كمتر است و باور نمود كه تحمّل بعضى از زحمتها و مشقّتها و ناكامیها در این جهان، سعادت و لذّت ابدى را به دنبال دارد، براى چنین شخصى، تحمّل این رنجها سهل، و كناره گیرى از این لذّتها قابل تحمل و حتى شیرین خواهد بود.
ولى، بسیارى از انسانها به خاطر ضعف ایمان و كمبود معرفت و شناخت، توجّهشان به همین لذّتهاى پس مادّى معطوف و در مسائل مربوط به زندگى دنیا متمركز مىشود و در نتیجه، دست به انجام كارهایى مىزنند كه عذاب آخرت را به دنبال خواهد داشت.
اگر از شخص گناهكار بپرسید كه چرا مرتكب گناه مىشود؟ پاسخ مىدهد كه این عمل لذّت بخش است و به خاطر لذّتش مرتكب آن مىشود.
اما اگر سؤال كنید كه مگر ترك این گناه لذّت اخروى ندارد؟ و مگر آن لذّت اخروى بالاتر و والاتر و شدیدتر و عمیقتر و بادوامتر از این لذّت گذرا و ضعیف نیست؟
پس چرا او این لذّت گذرا و ضعیف را بر آن لذّت ابدى و عمیق ترجیح مىدهد؟ او به این پرسش، پاسخ قانع كننده و عقل پسندى نمىتواند بدهد و حتى ممكن است خودش را محكوم كند؛ ولى، عملا همان كار را انجام خواهد داد و ملتزم به لوازم این حقیقت نمىشود. سرّ مطلب این است كه شخص عاصى گرچه معترف باشد و خود را محكوم هم بكند و گرچه آخرت و
لذّتهاى اخروى را هم انكار نكند، اما به نادرستى رفتارش مسلّماً ایمان او به آخرت ضعیف، و شناخت و معرفتش درباره آن ناقص است و علّت اصلى ارتكاب گناه او در همین جاست.
بنابراین، ریشه اصلى این تضادّ گفتار و رفتار در همان ضعف ایمان و نقص شناخت خواهد بود. او از آنجا كه ایمانى هرچند ضعیف دارد و از اصل ایمان برخوردار است خود را محكوم مىكند و از آنجا كه ایمانش ضعیف و شناختش كم سو است، از لذّتهاى زودگذر چشمپوشى نمىكند. اگر ایمان او قوى باشد و از شناخت و معرفت آنچنان بالایى برخوردار باشد كه گویا عذاب آخرت را مىبیند، در این صورت تحمّل سختیها و گذشتن از لذّتهاى گناهان برایش آسان خواهد شد.
حاصل آن كه توجّه به لذّتهاى والاتر و بهتر و بادوامتر، انگیزهاى نیرومند است كه مىتواند انسان را به تحمّل رنجهاى كوچكتر و گذشتن از لذّتهاى پستتر و كمتر وادار سازد و لذّتهاى اخروى نیز از این قاعده خارج نیستند. افراد با ایمان و معتقد براى رسیدن به لذایذ معنوى و اخروى، بسیارى از رنجها و آلام را تحمّل و از بسیارى از لذایذ پست مادّى و دنیوى در مىگذرند. بطورى كه بسیارى از آنان تا سر حدّ شهادت و جانبازى و چشیدن تلخى مرگ و گذشتن از كلّ دنیا و مافیها به پیش مىروند. بنابراین، لذّت گرایى كه آدمى را به منجلاب گناه و معصیت و دنیا پرستى مىكشاند، اگر در واقع به درستى هدایت شود و تحت تأثیر شناخت كافى و عمیق از انسان و هستى جهت صحیح خود را بیابد و اهداف و لذّتهاى نهایى و پر ارج و منزلت را نشانه رود، مؤثّرترین و مفیدترین نقش تربیت انسانى را ایفا خواهد كرد. نقشى كه با نقش نخستین آن كاملا متضادّ خواهد بود.
تأثیر راحت طلبى بر زندگى انسان زمینه بسیار وسیعى دارد و تنها بخش محدودى از كارها و زندگى انسان را شامل نمىشود؛ بلكه، در تمام جریانات زندگى انسان نمود دارد:
بسیارى از بدبختیها، انحرافات، ذلّتهایى كه در طول تاریخ، افراد یا جوامع مختلف بدانها مبتلا گشتهاند ریشه در تنبلى و راحت طلبى و فرار از رنج و زحمت داشته است.
در قرآن كریم بویژه روى دو طایفه از انسانها تكیه شده است كه به لحاظ لذّت طلبى و راحتطلبى بیش از حدّ تن به انجام كارهاى سخت و رنج آور، اما مفید و سرنوشتساز
نمىدادند و به سرنوشت شوم و ذلّت بار آنان اشاره شده است. تا دیگران در طول تاریخ، از زندگى نكبتبار آنان، كه معلول تنبلى و تن پرورى و راحت طلبى ایشان بود، عبرت گیرند.
آنان به مقتضاى حكم عقل، كه خدا به ایشان داده بود، مىبایست پر تحمّل و سخت كوش باشند، تا در دنیا به عزّت و سربلندى و در آخرت به رستگارى و سعادت ابدى برسند، ولى به خاطر تن پرورى و راحت طلبى، خوارى و خزلان دنیا و آخرت را براى خود خریدند و زبانزد خاص و عام شدند و به عنوان الگو و نمونه انسانهاى راحت طلب در قرآن مجید مطرح گردیدند.
یكى از دو طایفه نامبرده، بنىاسراییل هستند. قرآن كریم، مكرّر درباره ایشان گفتگو كرده ابعاد زندگى، بینشها و منشهاى آنان را یادآورى مىكند، تا مؤمنین و نسلهاى بعد، از تاریخ زندگى آنان پند گیرند و در چالههایى كه آنان افتادند نیفتند.
در یكجا مىگوید: موسى، پس از خلاصى بنى اسراییل از چنگ فراعنه، به آنان فرمان داد به شهرى (و به تعبیر قرآن، زمین مقدّسى كه خدا برایشان نوشته بود) وارد شوند، با مشركان و دشمنان خدا بجنگند، آنجا را مسكن و مأواى خود كنند و سیادت و آقایى داشته باشند.
آنان در پاسخ موسى گفتند: ما حوصله درگیرى با ایشان را نداریم و تا در شهر هستند هرگز وارد آن نمىشویم و هنگامى وارد شهر خواهیم شد كه آنان خارج شده باشند. سپس مجدّداً تأكید كردند كه اى موسى ما هرگز وارد این شهر نمىشویم تو با خداى خود بروید با آنان بجنگید و بیرونشان كنید كه ما در اینجا نشستهایم، وقتى شكست خوردند و بیرون رفتند، ما وارد خواهیم شد.(1)
1. در اینجا آیات مربوط به مطالب فوق را نقل مىكنیم، آنجا كه مىگوید:
«وَ اِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ یا قَوْم اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْكُمْ اَذْ جَعَلَ فیكُمْ اَنْبِیاءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً وَ اتاكُمْ ما لَم یُؤتِ اَحَداً مِنَ الْعالَمین. یا قَوْمِ ادْخُلُوا الأرْضَ الْمُقَدَّسَةَ اَلَّتى كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى اَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرین. قالُوا یا مُوسى اِنَّ فیها قَوْماً جَبّارینَ وَ اِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتى یَخْرُجُوا فیها فَاِنْ یَخْرُجُوا مِنْها فِاِنّا داخِلُون. قالَ رَجُلانِ مَن الَّذینَ یَخافُونَ اَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْها ادْخُلُوا عَلَیْهُم الْبابَ فَاِذْا دَخَلْتُمُوهُ فَاِنَّكُمْ غالِبُونَ وَ عَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُوا اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنین. قالُوا یا مُوسى اِنّا لَنْ نَدْخُلَها اَبَداً مادامُوا فیها فَاذْهَبْ اَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا اِنّا ههُنا قاعِدُونَ. قالَ رَبِّ اِنّى لا اَمْلِكُ اِلّا نَفْسى وَ اَخى فَاقْرِقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَومُ الْفاسِقین. قالَ فَاِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ اَرْبَعینَ سَنَةً یَتیهُونَ فى الأرْضَ فَلا تَأْسَ عَلىَ الْقَوْمِ الْفاسِقین.» (مائده/ 20 تا 26)
البته، این براى ما روشن نیست كه بنىاسراییل از این جمله كه به موسى مىگفتند: تو با خداى خود به جنگ آنان برو چه منظورى و چه تصوّرى داشتند، ولى در هر حال، این خوى راحتطلبى آنها بود كه به این گفتار نا معقول وادارشان مىكرد و با این كه مىدانستند مبارزه با دشمن، عزّت و عظمت، و لذّت سیادت و حریّت را به دنبال مىآورد راحتطلبى و تن آسایى توأم با ذلّت و نكبت را ترجیح مىدادند. آرى این یكى از مظاهر زشت راحت طلبى است كه در یك امّت ظهور پیدا مىكند و آنان را از بسیارى از سعادتها محروم مىسازد.
قرآن در آیه دیگر لذّت طلبى زبونانه بنى اسراییل را بر ملا نموده و به این دلیل آنان را به سختى نكوهش كرده مىگوید:
«وَاِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعام واحِد فَادْعُ لَنا رَبَّكَ یُخْرِجْ لَنا مِمّا تُنْبِتُ الأرْضُ مِنْ بَقْلِها وقِثّائِـها وَعَدَسِها وَبَصَلِها قالَ اَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذى هُوَ اَدْنى بِالَّذى هُوَ خَیْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَاِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَباؤا بِغَضَب مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِاَنَّهُمْ كانُوا یَكْفُرُونَ بِایاتِ اللّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِییّنَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذالِكَ بِما عَصَوْا وَكانُوا یَعْتَدُونَ.»(1)
این آیه، روح لذّتطلبى توأم با تنبلى بنىاسراییل و نتایج ذلّتبار آن را بیان مىكند كه بعد از نجات از فرعونیان كه همه هستى و جان و مال و ناموسشان را مورد تهدید قرار داده و آنان را به بردگى مىكشاندند و در عین حال كه بهترین غذا و منّ و سلوى برایشان آماده بود، از سر تنوّع طلبى درخواست سبزى و پیاز كردند و بناى بهانهجویى را گذاشتند و سرانجام مستوجب غضب و سخط الهى شدند.
این داستان براى همه مسلمانان بویژه ملّت مسلمان ایران كه بعد از انقلاب شرایط مشابهى با شرایط آن روز بنى اسراییل داریم حایز اهمیّت است و باید از این آیه كریمه و وضع خفّت بارى كه بنىاسراییل مبتلا شدند عبرت بگیریم و با بهانهگیریها زمینه شادى و شماتت دشمنان و غم و اندوه دوستان را فراهم نیاوریم.
امروز متأسفانه توقّعات بىجا و نیازهاى كاذبى به وجود آمده و هستند كسانى كه بدون آن كه كار قابل ملاحظه انجام دهند و خود را به زحمت بیندازند مىخواهند بهترین زندگىها را داشته، از همه چیز برخوردار باشند.
1. بقره/ 61.
اینان یا از راههاى نادرستى به خواستههاشان مىرسند و در این صورت بار تشریفات زندگیشان بر دوش دیگران سنگینى خواهد كرد و یا به شایعه پراكنى و ایجاد بدبینى مىپردازند و جامعه و نظام و روحانیّت را مورد تهاجم قرار مىدهند و عملا آب به آسیاب دشمن مىریزند.
طایفه دوّم، منافقین هستند كه قرآن روى آنها نیز به عنوان نمونه دیگر راحت طلبان تأكید دارد. تعبیر «منافقین» در سورههاى مختلفى از قرآن و درباره طوایف متعدّدى به كار رفته است:
در بعضى موارد به یهودیانى اطلاق شده كه دو رو بودند: از یك سو به مسلمانان مىگفتند: با شما هستیم، و از سوى دیگر و در غیاب مسلمانها با مشركین همكارى مىكردند و مىگفتند با شما هستیم.
در بعضى موارد به گروهى گفته شده كه در ظاهر، اسلام آورده بودند و به مسلمانها مىگفتند: ما اسلام آوردهایم و تابع پیغمبر شما و دین شما هستیم؛ ولى در باطن ایمان نداشتند.
تعبیر منافقین به مؤمنینى هم اطلاق شده كه ایمانشان از قوّت و ثبات كافى برخوردار نبوده بطور كامل تسلیم پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نمىبودند و دستورات اسلام بویژه آنها را كه سخت بود نمىپذیرفتند.
و از جمله زیر بار جهاد نمىرفتند و براى شركت در جنگ بهانهجویى مىكردند.
جهاد یك از روشنترین مصادیق امتحان است كه اگر كسى ایمانش قوى و نیرومند باشد به راحتى حاضر است حتى جان خود را فدا كند، ولى در صورتى كه ضعیف باشد دادن مال هم براى او بسیار دشوار و غیر قابل تحمّل خواهد بود.
در صدر اسلام آنان كه ایمان قوى و معرفت كامل داشتند مطمئن بودند چیزهاى بهترى در ازاى این زندگى و متعلّقات آن خواهند داشت و آنانى كه ایمان ضعیف و همراه با مرتبهاى از نفاق داشتند در اطاعت از دستورات پیامبر خدا بویژه در مورد جهاد با مال و جان، كوتاهى و بهانهجویى مىكردند و حتى گاهى نسبت به انجام عبادتهایى مثل نماز كه لذّت مادّى ندارد نیز سستى مىورزیدند.
قرآن منافقین را به علل مختلفى مذّمت كرده كه مىتوان گفت: همه آنها نهایتاً به روح لذّت طلبى و راحت طلبى آنان باز مىگردد. بخش عظیمى از سوره توبه آنها را به این دلیل كه زیر بار جهاد نمىرفتند و شانه خالى مىكردند مورد نكوهش و سرزنش تندى قرار داده است كه در اینجا به بعضى از آیات اشاره مىكنیم:
«یا اَیُهَا الَّذینَ امَنُوا ما لَكُمْ اِذا قیلَ لَكُمُ انْفِرُوا فى سَبیلِ اللّهِ اَثّا قَلْتُمْ اِلى الأَرْضِ اَرَضیتُمْ بالْحیوةِ الدُّنْیا مِنَ الآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحیوةِ الدُّنْیا فِى الآخِرَةِ اِلاّ قَلیلٌ إِلاّ تَنْفِرُوا یُعَذِّبْكُمْ عَذاباً اَلیماً وَیَسْتَبْدِلْ قَوْمَاً غَیْرَكُمْ وَلا تَضُرُّوهُ شَیْئاً وَاللّهُ عَلى كُلِّ شَىء قَدیرٌ.»(1)
اى كسانى كه ایمان آوردهاید، شما را چه مىشود كه وقتى مىگویند در راه خدا حركت كنید، سنگین شده و به زمین مىچسبید آیا به جاى زندگى آخرت به زندگى دنیا دل بستهاید؟ پس (بدانید كه) متاع زندگى دنیا نسبت به آخرت جز چیز كمى نیست، اگر حركت نكنید خداوند شما را به شدّت عذاب مىكند و دیگران را جایگزین شما خواهد كرد و هیچ زیانى به او نمىرسانید كه او بر هر چیز قادر است.
«لَوْ كانَ عَرَضاً قَریباً وَسَفَراً قاصِداً لاَتَّبَعُوكَ وَلكِنْ بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُقَّةُ وَسَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِاسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ یُهْلِكُونَ اَنْفُسَهُم وَاللّهُ یَعْلَمُ اِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ.»(2)
هرگاه متاع و منفعت نزدیكى و سفر كوتاه (و تفریحى) بود تو را پیروى مىنمودند ولى مشقّت و زحمت كشیدن بر آنان سنگین است و به خدا سوگند یاد مىكنند كه اگر مىتوانستیم خارج مىشدیم و همراه شما مىآمدیم آنان در واقع خود را به دست هلاكت مىسپارند و خدا مىداند كه دروغ مىگویند.
«اِنَّما یَسْتَئْذِنُكَ الَّذینَ لایُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فى رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ.»(3)
تنها كسانى از تو اجازه تخلّف از جهاد و ماندن در شهر را مىگیرند كه ایمانى به خدا
1. توبه/ 38 و 39.
2. توبه/ 42.
3. توبه/ 45.
و روز جزا ندارند و دلهاشان در شكّ و ریب است پس آنان در شك و ریب خود مردّد و متزلزل مىمانند.
«وَمُنْهُمْ مَنْ یَقُولُ ائْذَنْ لى وَلا تَفْتِنّى اَلا فى الّفِتْنَةِ سَقَطُوا وَاِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحیطَةٌ بِالْكافِرینَ.»(1)
و بعضشان (به تو) گویند ما را رخصت ده و در فتنه میفكن بدان كه آنان در فتنه افتادهاند و محقّقاً جهنّم بر كافران احاطه خواهد داشت.
«فَرِحَ الُْمخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ وَكَرِهُوا اَنْ یُجاهِدُوا بِاَمْوالِهِمْ وَاَنْفُسِهِمْ فى سَبیلِ اللّهِ وَقالُوا لا تَنْفِرُوا فِى الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ اَشَدُّ حَرّاً لَوْ كانُوا یَفْقَهُونَ.»(2)
بازماندگان از جهاد بعد از حركت رسول خدا از نشستن در خانه خشنود شدند و از این كه با مال و جان خود در راه خدا جهاد كنند كراهت داشتند و گفتند: در گرما به سوى جنگ نروید. بگو آتش جهنم گرمتر و سوزانتر است اگر مىفهمیدند.
«وَإِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ یا اَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَیَسْتَئْذِنُ فَریقٌ مِنْهُمْ النَبىَّ یَقُولُونَ اِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ وَما هِىَ بِعَوْرَة اِنْ یُریدُونَ اِلاّ فِراراً.»(3)
در آن وقت گروهى از منافقان گفتند اى اهل مدینه شما را جاى درنگ نیست (و همگى كشته خواهید شد) برگردید و گروهى از آنان از پیامبر اجازه مىخواستند كه در شهر بمانند و مىگفتند: خانههاى ما در خطر است در حالى كه خانههاشان در خطر نبود و جز فرار قصدى نداشتند.
آیات فوق و آیات فراوان دیگرى با بیانات مختلف به ذكر بهانهجویىها وخوددارى از شركت در جنگ پرداخته است؛ ولى، در واقع آنچه كه منشأ انحراف و انحطاط ایشان مىشد، روح راحت طلبى و دلبستگىشان به لذّتهاى آنى وزودگذر بود و علاج این بیمارى تقویت معرفت و ایمانشان بود تا بدانند كه این لذّتها زودگذر و ناپایدار است و در مقابل آنها لذایذ اخروى بهتر و پایدارتر خواهد بود.
اینان اگر ایمانشان را تقویت و معرفتشان را تكمیل مىكردند و در این زمینه فكر محاسبه و
1. توبه/ 49.
2. توبه/ 81.
3. احزاب/ 13.
مقایسه دقیقى انجام مىدادند تنبلى، سستى و راحت طلبى را به ضرر خود تشخیص داده خود را به زحمت و تلاش وا مىداشتند.
ولى اشكال كار در اینجا است كه چنین اشخاصى حتى زحمت فكر كردن در این موضوع را هم به خودشان نمىدهند و همین كه دلشان مىخواهد از این لذّتها استفاده كنند، توجّهشان معطوف به آنها و بطور كلّى غرق در آنها مىشوند و هیچ چیز دیگرى برایشان مطرح نیست.
قرآن كریم اصل التذاذ را بد نمىداند، صریحاً در بعضى از آیات آن را تجویز كرده و حتى به نكوهش كسانى پرداخته است كه بیهوده خود یا دیگران را از نعمتهاى الهى محروم مىكنند. قرآن در جایى مىفرماید:
«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَةَ اللّهِ الَّتى اَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالْطَیِّباتِ مِنَ الْرِزْقِ قُلْ هِىَ لِلَّذینَ امَنُوا فى الْحیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقَیامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الایاتِ لِقَوْم یَعْلَمُونَ.»(1)
بگو چه كسى زینت خدا را كه براى بندگان خود برآورده و روزیهاى پاك و پاكیزه را منع كرده است بگو آنها براى كسانى كه ایمان آوردهاند در زندگى دنیا، در قیامت بطور خالص خواهد بود. بدین سان آیات را تفصیل مىدهیم براى آنان كه مىدانند.
كسانى كه ایمان داشته باشند این لذّتها و زینتها را به طور كامل و بدون آن كه آمیخته با رنجها و سختیها باشد در آخرت خواهند داشت.
بنابر این، استفاده از نعمتها، و لذّت بردن از آنها از دید قرآن بى اشكال است. آنچه كه در این رابطه قرآن محكوم كرده عبارت است از ترجیح دادن لذّتهاى آنى و لحظهاى و كم ارزش بر لذایذ ابدى ارزشمند.
بنابراین، سخن در جواز بهرهمندى از لذایذ مادّى نیست، بلكه، در جواز اكتفا به این لذّتهاى زودگذر و دل بستن به آنهاست، به گونهاى كه انسان را از دستیابى به لذایذ ابدى و اخروى باز دارد كه این در نزد عقلا كارى است نامعقول و نادرست، و عقل و منطق حكم مىكند كه به هنگام تزاحم، لذّتهاى ابدى، والا و عمیق را بر لذّتهاى زودگذر، پست و سطحى، مقدّم بداریم.
1. اعراف/ 32.
پس اگر در قرآن مجید و احادیث اسلامى در استفاده از زینتها و طیّبات به محدودیّتهایى برمىخوریم، این به خاطر لذّت بودن، زینت بودن و طیّب و پاك بودن آنها نیست. بلكه حرمت آنها به لحاظ یك عنوان عَرضى است كه در تزاحم آنها با لذایذ ابدى اخروى بر آنها عارض مىشود.
عنوان عرضى نام برده، عبارت است از «مانع بودن این لذایذ پست مادّى از وصول انسان به لذایذ بلند ابدى و اخروى». پس آنچه ممنوع است پرداختن انسان و مشغول شدن او به این لذّتهاى دنیوى است به شكلى كه از زندگى آخرت و سعادت جاودان خویش غافل شود و از دستیابى به لذایذ ابدى آن باز ماند.
پس بر فرض آن كه ظرفیّت لذّت براى انسان محدود نمىبود و امكان این را مىداشت كه از همه لذّتهاى مادّى و معنوى و دنیوى و اخروى با هم بهرهمند شود، هیچگاه اشكالى در كار انسان به وجود نمىآمد.
آیات قرآن، در موارد متعدّد به این حقیقت اشاراتى دارند و ما بعضى از آنها را در اینجا یادآورى مىكنیم:
در یكى از آیات آمده:
«زُیِّنَ لِلْنّاسِ حُبُ الشَّهَواِتِ مِنَ النِّساءِ وَالْبَنینَ وَالْقَناطیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ والْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالاَْنْعامِ والْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحیَواةِ الدُّنْیا وَاللّهُ عِنْدَهُ حُسنَ الْمَئابِ. قُلْ اَءُنَبِّئُكُمْ بِخَیْر مِنْ ذالِكُمْ لِلَّذینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتٌ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ خالِدینَ فیها وَاَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَرِضْوانٌ مِنَ اللّهِ وَاللّهُ بَصیرٌ بِالْعِبادِ.»(1)
براى مردم، تمایل و دوستى خواستههایى نفسانى چون زنان و فرزندان و همیانهاى پر از طلا و نقره و اسبهاى نشاندار (و مرغوب) و چارپایان و مزارع، زیبا و دلفریب است. اینها متاع زندگى دنیا(ى فانى) است و در نزد خداى متعال، منزلگاه نیكو و ابدى براى بازگشت انسان وجود دارد. (اى پیامبر به مردم) بگو آیا (مىخواهید) شما را از نعمتهایى بهتر از اینها باخبر سازم؟ (بدانید كه) براى تقوا پیشگان در نزد پروردگارشان، باغهایى است كه نهرهایى در زیر درختان آن جارى است و در آنها جاودان بمانند و همسران پاك و پاكیزه و خشنودى و رضایت پروردگار فراهم گردد و خدا نسبت به بندگان خود بیناست.
1. آل عمران/ 14 و 15.
آرى، مردم به این خواستنىها و شهوات دلفریب دنیا مثل مال، همسر، فرزند و... علاقه دارند، اما باید بدانند كه سرانجام نیكو نزد خداست. مردم اینگونه نعمتهاى دنیوى و كالاهاى مادّى را ارج مىنهند و آنها را خوب مىدانند و خبر ندارند كه بهتر از اینها هم هست و خداوند آنان را آگاه مىسازد كه براى پرهیزگاران نعمتهاى بزرگ بهشت و باغهایى كه در آنها نهرها و جویبارهایى روانند در نزد پروردگارشان فراهم است كه از آنها استفاده خواهند كرد.
اگر كسى براى یك لحظه با موادّ مخدّر و یا مسكر سرخوش باشد و از خود بیخود شود، در واقع، لذّتى كوتاه برایش حاصل شده كه به دنبالش یك بدبختى طولانى وجود خواهد داشت. از او موجودى عاطل و باطل و بدبخت و مریض مىسازد و به صورت یك انگل بر جامعه تحمیل مىكند. در اینجا است كه هر عاقلى ـ وقتى آن لذّت زودگذر، با این بدبختى دیر پا را كه به دنبال دارد مقایسه كند با آن آرامش و آسایش و لذّت بادوامى كه با گذشتن از این لذّت لحظهاى برایش فراهم خواهد شد ـ مىفهمد كه باید با نفس خود مبارزه و از آن لذّت آنى صرف نظر كند تا در دام این بدبختیها و محرومیّت از آن همه آرامش و آسایش نیفتد.
در واقع مىتوان گفت: لذّت هوسهاى نامعقول مادّى و دنیوى نسبت به لذّتهاى ابدى و اخروى همین حال را دارند و مانع دستیابى به لذایذ والاى اخروى مىشوند پس به هنگام انتخاب و گزینش، باید به این حقیقت، توجّه كامل داشته باشیم تا در دام بدبختیها و عواقب سوء آن گرفتار نشویم.
اگر سراسر این عمر محدود انسان در دنیا با خوشگذرانى و التذاذ مىگذشت و به دنبال آن گرفتار عذاب ابدى مىشد، عقل به او فرمان مىداد كه از همه این لذایذ دنیا بگذرد. زیرا، هیچگاه صحیح نیست كه انسان براى یك لذّت و خوشگذرانى محدود، خود را درگیر رنجها و ناراحتیها و عذابهاى نامحدود سازد و با توجّه به این كه همین لذّات لحظهاى دنیا نیز توأم با رنج و سختى و مشقّت است، دیگر به طریق اولى حكم عقل بر كنارهگیرى از آن قرار خواهد گرفت.
در اینجاست كه پاى انتخاب در پیش مىآید و وارد حوزه اخلاق مىشویم و لازم است كه با دقّت و ظرافت و در چارچوب ملاكات عقلى و معیارهاى اخلاقى صحیح، به انتخاب و گزینش آن كه شایستهتر و بهتر است و ترك آن دیگرى دست نزنیم.
خلاصه كلام و سخن آخر این كه: راحت طلبى صفتى نكوهیده است؛ زیرا سعادت انسان
در دنیا و آخرت بدون رنج و تلاش فراهم نمىشود. شخص راحت طلب مىخواهد همیشه خوش باشد و بیاساید در صورتى كه زندگى توأم با رنج و تلاش است و خداوند در یكى از آیات قرآن كه مىگوید:«لَقَدْ خَلَقْنا الإنْسانَ فى كَبَدْ» این حقیقت را تأیید فرموده است.
راحتطلبى در این جهان كه جهان كار و تلاش و كشت و كوشش است، انسان را از سعادت و كمال ابدى باز مىدارد و بنابراین، از صفات زشت و ناپسند خواهد بود. البته، وضع انسان در جهان دیگر و زندگى او در بهشت با آنچه كه در این جهان مىگذرد متفاوت خواهد بود. چرا كه، التذاذات و خوشگذرانیهاى انسان در آن جهان، بدون تلاش و رنج و زحمت، براى آنان كه با تقوا بودهاند فراهم خواهد شد. و مزاحمتى با لذّت و سعادت بالاترى ندارد.
نكته دیگرى كه در اینجا باید یادآورى شود، این است كه براساس بینش اسلامى كه زندگى جاوید و حیات ابدى را اصیل و زندگى دنیا را مقدّمه آن معرّفى مىكند، اگر چیزى مانع لذّت و موجب عذاب اخروى باشد، ارزش منفى صدر در صد دارد و به هیچ وجه تجویز نمىشود؛ زیرا لذّت دنیا به هیچ وجه قابل مقایسه با عذاب آخرت نیست، نه از نظر مدّت كه یكى محدود و دیگرى نامحدود است، و نه از نظر شدّت و ضعف كه لذّات و آلام اخروى قابل مقایسه با لذّات و آلام دنیوى نیستند. بنابراین، چنین لذّت لحظهاى دنیوى كه مانع لذّات ابدى و موجب عذاب اخروى است از نظر شرع مقدّس تحریم شده و ترك آن واجب است.
ولى بعضى دیگر از لذایذ دنیوى، تنها تأثیرشان در این است كه انسان را از لذایذ بیشتر آخرت محروم مىكند ولى موجب عذاب نمىشود. انسان با وجود این لذّتها نیز وارد بهشت و واصل به دار سعادت مىشود ولى به خاطر اینگونه لذّتها از مراتب عالى آن محروم خواهد بود. در اینجا عقل حكم مىكند كه چنین لذّتى مرجوح است و در شرع مطهّر نیز از نظر فقهى چنین التذاذى مكروه و ترك آن مستحب خواهد بود.
و سرانجام، برخى از لذّتهاى مادّى نیز صرفاً مزاحم با لذایذ خاصّ اولیاء خدا و انسانهاى متعالى و كامل هستند مانع آن لذایذى هستند كه افراد عادى استعداد دركش را ندارند و از حدّ نعمتهاى محسوس بهشت از قبیل خوردنیها و آشامیدنیها خیلى فراتر مىرود و قرآن كریم درباره اینگونه لذّتها مىگوید:
«فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اُخْفِىَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُن.»(1)
چرا كه اینگونه لذّتها مخصوص آنهاست و از دید دیگران مخفى و پوشیده خواهد بود.
طبعاً، آنچه از لذّتهاى دنیوى كه مزاحم با اینگونه لذّتهاى ویژه اولیاء و مقامات آنها باشد، نیز ارزش منفى خاصّ خود را دارد هرچند كه در شرع انور و از دید فقهى، مباح باشد.
از اینجا راز امتناع و پرهیز اولیاء خدا حتى از التذاذهاى مباح و تجمّلات مشروع روشن مىشود و متوجّه مىشویم كه آنان چرا حتى ترك اَولى هم نمىكنند.
1. سجده/ 17.
مُدلى كه براى تبیین ابعاد و ویژگیهاى نفس انسان ترسیم كردیم، نشان مىداد كه یكى از گرایشهاى اصلى انسان، گرایش به لذّت است. از این گرایش اصلى، شاخههاى فرعى متعدّد و گوناگونى منشعب مىشود كه از یك سو به افعال مختلف انسان، و از سوى دیگر به اعضا و جهازهاى مختلفى كه به وسیله آنها این افعال، انجام مىشوند و از جهت سوّم به اشیاء گوناگون خارجى كه متعلّق افعال نامبرده هستند مربوط مىشوند.
از جمله افعال نامبرده، كه انسان زمینه یك نوع از این لذّتهاى انشعابى را براى انسان فراهم مىآورد، خوردن و آشامیدن است. لذّتى كه از این راه براى انسان حاصل مىشود، همانند سایر لذّتهاى روح و خواستههاى انسان، فطرى و غیر اختیارى است و از این رو، در حوزه اخلاق و موضوع ارزشهاى اخلاقى قرار نمىگیرد و نمىشود گفت: خوب است یا بد.
چرا كه ، خوب و بد اخلاقى صرفاً با آن افعال اختیارى انسان تعلّق مىگیرند كه به منظور رسیدن به هدف خاصّى انجام مىگیرند. در صورتى كه خود این میل، فعل نیست، بلكه امرى فطرى و طبیعى است كه خداى متعال آن را بر اساس حكمت آفرینش، در سرشت و نهاد انسان قرار داده است.
در قرآن مجید آیات زیادى در ارتباط با این میل وجود دارد و از آنجا كه این سنخ آیات معمولا در مقام گوشزد كردن نعمتهاى الهى به انسان هستند بر فطرى بودن لذّت و لذیذ بودن نعمتهایى كه مورد توجّه و یادآورى این آیات قرار گرفتهاند نیز اشعار دارند. آیات قرآن با تعابیر و بیانات مختلف، این میل را مورد توجّه قرار دادهاند كه به بعضى از آنها اشاره مىكنیم:
یك دسته از این آیات، نعمتهاى خدا را مورد رزق و روزى انسان و خوردن و آشامیدن او مورد
توجّه و یادآورى قرار داده است. بنابراین، محتواى آنها با مذموم بودن و ممنوع بودن استفاده از این نعمتها سازگار نیست و از همین رو، هیچ نكوهشى از خوردن و آشامیدن در آنها به چشم نمىخورد.
از آنجا كه تعداد اینگونه آیات زیاد و تعابیر آنها تا حدودى متشابهاند، در اینجا ما به ذكر برخى از این آیات و ذكر شماره بقیّه آنها اكتفا مىكنیم:
خداوند در یكى از این آیات مىفرماید:
«اَوَلَمْ یَرَوْا اَنّا نَسُوقُ الْماءَ اِلى الاَْرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْكُلُ مِنْهُ اَنْعامُهُمْ وَاَنْفُسُهُمْ اَفَلا یُبْصِرُونَ.»(1)
مگر ندیدهاند كه ما آب باران را به سوى زمینهاى خشك و بىآب و علف، روان مىسازیم تا به وسیله آن كشتها را برویانیم (و مزارع را سرسبز كنیم) كه از (حاصل) آن، چارپایانشان و خودشان بخورند آیا اینها را نمىنگرند؟
در جاى دیگر مىگوید:
«وَهُوَ الَّذى سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْمَاً طَرِیّاً.»(2)
او همان كسى است كه دریا را برایتان رام كرد تا از درون آن گوشت تازه براى خوردن خود فراهم آورید.
در آیه دیگرى مىگوید:
«أَللّهُ الَّذى جَعَلَ لَكُمْ الأَنْعامَ لِتَرْكَبُوا مِنْها وَمِنْها تَأْكُلُونَ.»(3)
خدا همان كسى است كه چارپایان را برایتان آفرید تا بر پشتشان سوار شوید و از گوشتشان بخورید.
در تعدادى از آیات با تعبیر «وَرَزَقْناهُمْ مِنَ الْطَیِّباتِ.»(4) و از غذاهاى پاك و پاكیزه روزیشان دادیم. به این لذّت و میل اشارت دارد.
در دسته دیگرى از آیات صریحاً به استفاده انسان از خوردنیها و آشامیدنیها فرمان مىدهد؛
1. سجده/ 27 و آیه 33 (یس) و آیه «لهم الارض المیتة احیینها و اخرجنا من حبّاً فمنه یأكلون» و آیه 22 بقره «وانزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرات رزقاً لكم» و نیز آیه 32 سوره ابراهیم با همین تعبیر آمده است.
2. نحل/ 14.
3. غافر/ 79، مشابه این آیه، آیه 72 سوره یس است كه مىگوید: «وَذَلَّلْنا لَهُمْ فَمِنْها رَكُوبُهُمْ وَ مِنْها تَاْكُلُونَ».
4. جاثیه/ 16.
ولى، از آنجا كه این گونه فرمانها در مواردى صادر شده كه گمان منع استفاده از این نعمتها و حرمت خوردن آنها وجود داشته، آنها هیچگونه دلالتى بر مطلوبیّت وجوبى یا استحبابى خوردن یا آشامیدن ندارند و علماء ما در اصول گفتهاند: امر در مقام توهّم حَظر دلالت بر چیزى جز رخصت و جواز نمىتواند داشته باشد.
در اینجا بعضى از آیات را به عنوان نمونه مىآوریم مثل:
«وَهُوَ الَّذى اَنْشَأَ جَنّات مَعْرُوشات وَغَیْرَ مَعْرُوشات وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفاً اُكُلُهُ وَالزَّیْتُونَ وَالرُّمّانَ مُتَشابِهاً وَ غَیْرَ مُتَشابِه كُلُوا مِنْ ثَمَرَهِ اِذا أَثْمَرَ وَاتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِهِ وَلا تُسْرِفُوا اِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفینَ. وَمِنَ الاَْنْعامِ حَمُولَةً وَفَرْشاً كُلُوا مِمْا رَزَقَكُمُ اللّهُ وَلا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ اِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ.»(1)
او همان كسى است كه باغهایى از درختان داربستى و غیر داربستى و درختان خرما و كشت و زرعهایى از دانهها و حبوبات و خوردنیهاى گوناگون و زیتون و انار و میوههاى همگون و ناهمگون فراهم آورد. از میوههاى آن وقتى رسید بخورید و روز درو حق خدایى آن را (به فقرا) اعطا كنید و و(مواظب باشید كه) اسراف نكنید كه خدا اسرافكاران را دوست نمىدارد و نیز از چارپایان باربر و سوارى آفرید بخورید از آنچه كه خدا روزیتان كرده و از شیطان پیروى مكنید كه دشمن آشكار شماست.
اینكه در این دو آیه فرمان مىدهد كه بخورید در واقع مىخواهد بگوید منعى نیست، و خدا اینها را براى خوردن و استفاده شما آفریده و بیش از این مفهوم دیگرى در بر ندارد.
بنابراین، در خوردن آنها منعى وجود ندارد پس بخورید. ولى، مواظب باشید كه اسراف نكنید و مواظب باشید كه حقّ فقرا را بدهید و آن را در مال خود نگه ندارید و از شیطان پیروى نكنید.
در دو مورد از آیات «كلوا واشربوا»(2) آمده با این تفاوت كه در یك مورد پس از قید «من رزق الله» مىگوید فساد مكنید و در مورد دیگر مىگوید اسراف نكنید.
در چند مورد «كلوا طیّبات ما رزقناكم»(3) آمده و در یك مورد «كلو من الطیبات واعملوا صالحاً»(4)
1. انعام/ 141.
2. بقره/ 60؛ اعراف/ 31.
3. اعراف/ 160؛ بقره/ 172؛ طه/ 81.
4. مؤمنون/ 51.
و نیز تعابیر دیگرى در قرآن در این زمینه داریم مثل «كلوا مما غنمتم حلالا طیباً»(1) و یا «كلوا مما رزقكم الله حلالا طیباً»(2) یا «وكلوا مما فى الارض حلالا طیباً»(3) یا «كلوا من رزق ربكم»(4) و یا«كلوا وارعوا انعامكم»(5).
جالب این است كه به دنبال این آیات پس از امر به خوردن و آشامیدن توصیهاى را همراه مىكند كه بخورید و فساد نكنید، یا اسراف نكنید یا طغیان نكنید یا از شیطان پیروى نكنید و یا این كه توصیه مىكند كه شكر خدا را به جاى آرید و یا تقواى او را پیشه كنید و...
مىتوان گفت آیاتى كه از واژه طیّب یا طیبات استفاده كرده و احتمالا آیاتى كه «مما غنمتم» یا «مما رزقكم» را به كار بردهاند، از زاویه دیگرى نیز بر فطرى بودن لذّت خوردن اشعار دارند زیرا واژه «طیّب» كه هم به صورت جمع و هم به صورت مفرد در آیات به كار رفته است به معنى شىء یا اشیایى است كه در طبیعت براى انسان لذّتبخش است. یعنى، خدا آن را اینچنین آفریده كه لذّتبخش باشد. چنانكه «مما غنمتم» و «مما رزقكم» نیز تا حدودى بر این ارتباط طبیعى و فطرى اشعار دارند.
قرآن كریم به تجویز و دادن رخصت استفاده از خوردنیها و نوشیدنیها اكتفا نكرده است. بلكه، نیز همراه این رخصت به نكوهش كسانى پرداخته كه استفاده از یك دسته از خوردنیها یا نوشیدنیها را بیجا و بودن هیچ علّت و سببى بر خود تحریم كرده بودند و در یكى از آیات مربوط به این مطلب مىگوید:
«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَةَ اللّهِ الَّتى اَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِىَ لِلَّذینَ امَنُوا فِى الْحیوةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ.»(6)
بگو چه كسى استفاده از اشیاء زینتى را كه خدا براى بندگانش آفریده و استفاده از
1. انفال/ 51.
2. نحل/ 114 و مائده/ 88.
3. بقره/ 168.
4. سبأ/ 15.
5. طه/ 54.
6. اعراف/ 32.
رزق و روزى پاك و پاكیزه را منع و حرام كرده است بگو (اینها در دنیا براى استفاده مؤمنین است) و در قیامت به طور خالص از آنِ مؤمنین خواهد بود.
و در آیه دیگرى نیز در این زمینه مىگوید:
«قَدْ خَسِرَ الَّذینَ قَتَلُوا اَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْم وَحَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللّهُ افْتَراءً عَلَى اللّهِ قَدْ ضَلُّوا وَما كانُوا مُهْتَدینَ.»(1)
زیان كردند آن كسانى كه فرزندانشان را از روى سفاهت و جهالت كشتند و آن كسانى كه روزى خدا را بر خویش حرام كردند و این حكم حرمت را به دروغ بر خدا افترا بستند آنان گمراه شدند و هدایت نیافتند.
خدا هیچگاه از خوردن این نعمتها كه براى انسان آفریده منعى نكرده بود ولى آنان به خدا افترا بستند كه خوردن آنها را حرام كرده است.
دسته دیگرى از آیات دلالت دارند بر این كه در جهان آخرت هم براى مؤمنین و اهل سعادت، این نعمتها برقرار است و حكایت مىكند از این كه میل به خوردن و آشامیدن و التذاذ از آنها منحصر به زندگى انسان در دنیا نیست؛ بلكه در جهان پس از مرگ هم وجود دارد و آیات در این زمینه فراوان است كه در اینجا به چند نمونه اشاره مىكنیم مثل آیه:
«مَثَلُ الْجَنَّةِ اَلَّتى وُعِدَ الْمُتَقُونَ تَجْرى مِنْ تَحْتِها الأَنْهارُ اُكُلُها دائِمٌ وَظِلُّها.»(2)
بهشتى كه به تقوا پیشگان وعده داده شده آن است كه از زیر درختانش نهرها جارى و خوردنیها و سایه آن ابدى است.
و آیه:
«مُتَّكِئینَ فیها یَدْعُونَ فیها بِفاكِهَة كَثیرَة وَشَراب.»(3)
در آن (در جایگاه خود) تكیه كنند و میوههاى زیاد و نوشابه بخواهند.
و مثل:
1. انعام/ 140.
2. رعد/ 35.
3. ص/ 51.
«یُطافُ عَلَیْهِمْ بِصِحاف مِنْ ذَهَب وَاَكْواب وَفیها ما تَشْتَهیهِ الاَْنْفُسُ وَتَلَذُّ الأَعْیُنُ.»(1)
با كاسههاى زرّین و كوزههاى بلورین اطراف ایشان طواف كنند و در آن (بهشت) است آنچه كه دلها بخواهد و دیده از آن لذّت برد.
«مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتى وُعِدَ الْمُتَقُونَ فیها اَنْهارٌ مِنْ ماء غَیْرِ اسِنِ وَاَنْهارٌ مِنْ لَبَن لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَاَنْهارٌ مِنْ خَمْر لَذَّة لِلشّارِبینَ وَأَنْهارٌ مِنْ عَسَل مُصَفّى وَلَهُمْ فیها مِنْ كُلِّ الَّثمَراتِ.»(2)
بهشتى كه به تقوا پیشگان وعده داده شده دز آن نهرهایى از آب گوارا و نهرهایى از شیر كه طعم آن برنگردد و نهرهایى از شراب براى لذّت بردن كسانى كه بنوشند و نهرهایى از عسل تصفیه شده جارى است و براى آنان از همه میوهها در آن موجود است.
و اینها صرفاً چند نمونه بود از آیات بسیارى كه در قرآن از وجود خوردنیها و آشامیدنیها و لذّت خوردن و آشامیدن براى انسان در بهشت خبر مىدهد و ما در اینجا به همین چند نمونه اكتفا كرده، خواننده را به مطالعه آیات مناسب این موضوع(3) از قرآن مجید توصیه مىكنیم.
آنچه تاكنون مطرح كردیم آیاتى بود مربوط به خوردن و آشامیدن اهل بهشت ولى باید توجّه داشت كه به همین شكل آیاتى هم در قرآن داریم مربوط به خوردن و آشامیدن دوزخیان و یا خوردنیها و آشامیدنیهاى آنان. این آیات، حكایت دارند از این كه نیاز انسان به خوردن و آشامیدن حتى در جهنّم هم باقى است. و به تناسب آن، خوردنیها و آشامیدنیهایى وجود دارد كه دوزخیان به وسیله آنها عذاب مىشوند. یعنى همانطور كه اهل بهشت اگر میل به خوردنى و آشامیدنى نداشتند نعمتهاى بهشتى برایشان بىمورد بود و نمىتوانستند از آن بهرهمند شوند، اهل جهنّم نیز اگر میلى به خوردن و آشامیدن نداشتند، عذاب و آزار آنان از این طریق امكان نداشت. بنابراین، باید این میل در آنان باشد تا به خوردنى خاصّى معذّب شوند. اكنون در اینجا به نمونههایى از اینگونه آیات اشاره مىكنیم مثل آیات:
1. زخرف/ 71.
2. محمد/ 15.
3. آیاتى مثل (73) سوره زخرف؛ (17 تا 19 و 22 و 23) سوره طور؛ (52 و 68) سوره الرحمن؛ (20 و 21 و 32 و 33) سوره واقعه؛ (24) سوره الحاقّه؛ (5 و 6 و 15 تا 18) سوره دهر؛ (42 و 43) سوره مرسلات؛ (25 تا 28) سوره مطفّفین.
«ثُمَّ اِنَّكُمْ اَیُّهَا الظّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ لاَكِلُونَ مِنْ شَجَر مِنْ زَقّوُمْ فَمالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ فَشارِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْحَمیمِ فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهیمِ هذا نُزُلُهُمْ یَوْمَ الدّینِ.»(1)
پس شما اى گمراهان دروغگو از (میوه تلخ و ناگوار) زقّوم مىخورید پس شكمها را از آن پر مىكنید و روى آن از آب داغ جهنّم چون شتران تشنه مىنوشید (و) این است آب و غذایشان در روز جزا.
و آیات دیگرى(2) نیز در این زمینه داریم كه هر كس مایل باشد مىتواند با مرورى بر قرآن مجید آنها را بیابد. از مجموع آیات فوق استفاده مىشود كه این میل یك امر فطرى است كه حتّى در عالم آخرت هم از انسان سلب نمىشود؛ بلكه، همین میل سبب مىشود كه اهل بهشت از نعم بهشتى متنعّم و بهرهمند شوند و اهل دوزخ نیز به وسیله خوردنیها و آشامیدنیهاى نامطلوب جهنّم مورد آزار و شكنجه قرار گیرند.
اكنون سؤال این است كه مطلوبیّت و نامطلوبیّت و ارزش مثبت و منفى اخلاقى در ارتباط با این میل از كجا پیدا مىشود؟
در پاسخ به پرسش فوق باید گفت: در این مورد هم مثل سایر موارد كه گفته شد، ارزشهاى اخلاقى در انتخاب و گزینش انسان ریشه دارند و به كمیّت و كیفیّت یا جهت خاصّى در استفاده از خوردنیها و آشامیدنیها مربوط مىشود: مذمّت از خوردن و نوشیدن ممكن است مربوط به كمیّت باشد؛ زیرا، به تناسب نیاز واقعى انسان براى زنده ماندن، یك اندازه واقعى وجود دارد كه رعایت آن اندازه عملا، ممدوح و ستوده است و بىتوجّهى به آن به نكوهش و مذمّت اخلاقى انسان منتهى خواهد شد. از اینجاست كه خداوند مىفرماید:
«كُلُوا وَاشْرَبُوا وَلا تُسْرِفُوا.»
یعنى، اندازه را در خوردن و نوشیدن رعایت كنید كه اگر رعایت اخلاقى در اینگونه موارد به كمیّت خاصّى مربوط مىشود كه رعایت كردن یا رعایت نكردن آن اندازه، ارزش مثبت و منفى را براى كار، به دنبال خواهد آورد.
1. واقعه/ 51 تا 56.
2. مثل آیات (36 و 37) سوره الحاقّه؛ (13) سوره مزمّل؛ (5 تا 7) سوره غاشیة.
گاهى منشأ ارزش منفى اخلاقى به نوع خاصّى از مأكولات و مشروبات مربوط مىشود و به نوعى تزاحم باز مىگردد. در این موارد از آنجا كه بعضى از مأكولات و مشروبات، به نوعى مزاحمت براى التذاذهاى دیگر ایجاد مىكنند یا موجب زیانى بر جسم یا روح انسان مىشوند، از ارزش منفى برخوردار خواهند شد. مثلا گاهى ممكن است خوردن چیزى سلامتى انسان را تهدید كند در این صورت التذاذ از اكل، مزاحم لذّت سلامتى و صحّت انسان خواهد بود و این خود عامل نیرومندى است كه اخلاقاً، عمل خوردن را محدود مىكند به حدّى كه به سلامتى انسان لطمهاى وارد نشود و نیز مأكولات و خوردنیها را محدود مىكند به چیزهایى كه سلامتى بدن را تهدید نكند و یا چیزهایى كه مثل شراب و گوشت خوك و یا گوشت حیوانى كه به نام خدا ذبح نشده ضرر روحى و معنوى نداشته باشد.
در مواردى نیز یك جهت نامطلوب، منشأ ارزش منفى عمل اكل و شرب در انسان خواهد شد. كسى كه مىخورد و مىنوشد تا با نیروى حاصل از آن در راه خدا معصیّت كند ـ هر چند كه مأكولاتش هم از طیّبات باشد و ضرر مادّى، عقلى و اجتماعى هم نداشته باشد ـ چنین نیّتى خود به خود عمل تغذیه و خوردن و آشامیدن وى را نكوهیده، ناستوده و داراى ارزش منفى خواهد ساخت و برعكس، اگر انگیزه و نیّت انسان در این عمل، خیر باشد ـ فى المثل، براى این بخورد كه توان عبادت و بندگى خدا را پیدا كند یا براى آن كه پدر و مادر خود را خرسند و خوشحال سازد ـ در این صورت چنین نیّتى منشأ ارزش مثبت عمل خوردن و آشامیدن او خواهد شد كه ما از این عامل ارزش دهى با عنوان جهت خاصّ یاد كردیم.
در هر حال، خوردن و آشامیدن انسان هیچگاه بىارتباط با سایر صفات جسمى و حالات روحى انسان نیستند. گاهى به انسان قدرت و نیرو و توان مىدهد و به سلامتى انسان مىافزاید كه طبعاً، فعل خوردن ارزش مثبت خواهد داشت و گاهى، انسان را كسل و قواى فكرى وى را تضعیف مىكند كه ترك آن از ارزش مثبت برخوردار خواهد بود.
گاهى موجب شادابى روح و توان عبادت در انسان مىشود كه باز هم فعل آن ارزش مثبت دارد و گاهى، برعكس، حضور قلب را از انسان مىگیرد، عواطف وى را ضعیف مىكند و منشأ قساوت دل و تاریكى و ظلمت جان مىشود كه ترك آن، ارزش مثبت خواهد داشت.
در قرآن كریم، ارزشهاى مثبت و منفى مربوط به این موضوع بر اساس محورهاى بالا تبیین
گردیده است و در بررسى این موضوع مىتوان به آیات مربوط به روزههاى واجب، آیات مربوط به مطلق روزه، و آیات مربوط به روزههاى مستحب مراجعه نمود. مثل آیه:
«یا اَیُّها الَّذینَ امَنُوا كُتِبَ عَلَیْكُمُ الصَّیامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِكُم لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.»(1)
اى كسانى كه ایمان آوردهاید بر شما، مانند گذشتگان قبل از شما، روزه واجب گردیده است باشد كه تقوا پیشه كنید. كه به روزه واجب مربوط مىشود.
و مثل آیات مربوط به روزههاى كفّاره:
«فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَةِ اَیّام فِى الْحَجِّ وَسَبْعَة اِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ.»(2)
پس هر كس كه قربانى نیافت بر او است كه سه روز در حجّ روزه بگیرد و هفت روز به هنگامى كه به منزل باز گشتید كه آنها مجموعاً ده روز كامل خواهد شد.
و آیات دیگرى(3) نیز در باره روزههایى كه به عنوان كفّاره واجب است داریم و در اینجا نیازى به ذكر آنها نیست.
اینكه در قرآن در زمینه برخى از خطاها روزه گرفتن را به عنوان كفّاره مطرح مىكند به تناسب حكم و موضوع مىتوان دریافت در چنین مواردى روزه گرفتن، نورانیّتى براى انسان با خود به همراه مىآورد كه آلودگى قبلى را كه در اثر گناه در نفس انسانى حاصل شده است به وسیله آن از بین مىرود و نفس انسان با روزه تطهیر مىشود و از اینجاست كه به این روزهها نام «كفّاره» یعنى جبران كننده، اطلاق مىشود.
بعضى آیات مطلق روزه اعّم از واجب و مستحب را شامل مىشود مثل آیه:
«فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ وَاِنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.»(4)
پس كسى كه به اختیار خود نیز كار نیك كند براى او بهتر است و این كه روزه بگیرید برایتان بهتر است اگر مىدانستید.
و آیه:
«... وَالْصّائِمینَ وَالصّائِماتِ... اَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَاَجْراً عَظیماً.»(5)
1. بقره/ 183.
2. بقره/ 196.
3. مثل آیه (92) از سوره نساء؛ آیات (89 و 95) از سوره مائده.
4. بقره/ 184.
5. احزاب/ 35.
البته، روزه گرفتن تنها در نخوردن و نیاشامیدن خلاصه نمىشود و شرایط بسیارى دیگر نیز دارد اما نخوردن و نیاشامیدن از اجزاء و عناصر آن و بلكه، ركن اصلى آن است . بنابراین، از آیات فوق و هر آیهاى كه دلالتى بر رجحان صوم داشته باشد مىتوان دریافت كه از دید قرآن، در مواردى نخوردن و نیاشامیدن، تا حدودى مطلوب و از ارزش والا و مثبت اخلاقى برخوردار خواهد بود و جمله «لَعَلَّكُم تَتَّقُونَ» كه در اینگونه آیات آمده به حكمت آن اشاره دارد و با قاعده كلّى كه گفتیم تطبیق مىكند.
قبلا گذشت كه قرآن(1) بنى اسرائیل را در ارتباط با همین مسأله اكل و شرب مذّمت كرده است. موقعى كه بنىاسراییل از مصر خارج و به سرزمین شامات وارد شدند، خداى متعال «مَنّ و سَلْوى» برایشان نازل كرد و آنان به موسى گفتند: ما به یك نوع غذا نمىتوانیم اكتفا كنیم و لازم است غذاهاى متنّوع داشته باشیم. با آن كه خداى متعال غذاى بسیار مطلوبى آن هم بدون رنج و زحمت برایشان فرو مىفرستاد، آنان در آن حال آوارگى و دربدرى به فكر شكم پرستى بودند و دلشان آنها را وسوسه مىكرد كه غذاهاى رنگارنگ داشته باشند. و در انتهاى آیه خداوند آنان را توبیخ و سرزنش مىكند به این كه شما غذاهاى پستتر و كم ارزشترى را به جاى این غذاى بهتر و مفیدترى كه ما به شما دادهایم طلب مىكنید!
اینكه آدمى هوسناكانه در جستجوى تنفّن در غذا باشد، حاكى از این است كه تعلّق قلبى به لذایذ مادّى و حیوانى دارد و آن را در زندگى، براى خود، هدف قرار داده است و چنین حالتى از نظر اخلاق، مذموم و نكوهیده است. البته، مذمّتهاى دیگرى نیز در این زمینه وجود دارد كه همگى به كمیّت، كیفیّت و جهت و ریشه و اساس به تزاحم با سایر كمالات انسانى بر مىگردد چنانكه قبل از این، توضیح داده شد.
بعضى از آیات، انسان را از خوردن بعضى چیزها كه طبعاً، نوعى تزاحم با بعضى از كمالات انسان دارد، منع كرده مىفرماید:
«اِنَّما حَرَّمَ عَلَیْكُمُ الْمَیْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزیرِ وَما اُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللّهِ فَمَنْ اِضْطُرَّ غَیْرَ باغ
1. بقره/ 61 «واذ قلتم یا موسى لن نصبر على طعام واحد فادع لنا ربك یخرج لنا مما تنبت الارض من بقلها وقثائها وفومها وعدسها وبصلها قال اتستبدلون الذى هو ادنى بالذّى هو خیر اهبطو مصراً فانّ لكم ما سئلتم.»
[و به هنگامى كه گفتید: اى موسى ما بر غذاى واحد صبر نتوانیم پس از پروردگار خود بخواه از آنچه زمین مىرویاند خیار، سیر، عدس و پیاز براى ما فراهم آورد. موسى به آنان گفت: آیا غذاهاى پستترى را به جاى بهتر طلب مىكنید؟ به شهر در آیید كه هر چه خواهید در آنجا هست].
وَلا عاد فَلا اِثْمَ عَلَیْهِ اِنَّ اللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ.»(1)
براى شما خوردن گوشت حیوان مرده و خون و گوشت خوك و آنچه به نام غیر خدا ذبح شده ممنوع شد پس هر كس ناگزیر شد از خوردن آن(یعنى، راه دیگرى براى سدّ رمق نداشت) و از حدّ ضرورت تجاوز نكرد گناهى بر او نیست كه خداوند بخشنده و رحیم است.
قرآن در یك مورد عنوانى كلّى در ارتباط با خوردنیها و نوشیدنیها ارائه مىدهد كه مىتوان ملاك و ریشه حرمت و حلیّت را از آن جستجو كرد. آنجا كه مىگوید:
«وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ.»(2)
و برایشان چیزهاى پاك و پاكیزه را حلال، و چیزهاى ناپاك و پلید را حرام گردانید.
چنانكه در مورد دیگرى مىفرماید:
«وَمِنْ ثَمَراتِ النَّخیلِ وَالاَْعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَرِزْقاً حَسَناً.»(3)
از میوههاى درخت خرما و انگور (فروع و غذاها و شیرهها و شربتهاى گوناگونى درست مىكنید و بطور كلّى از آنها دو جور استفاده مىكنید. گاهى رزق و روزى پاكیزه و خوب از آن مىگیرید و (این میوهها را به شكلى مفید مورد استفاده قرار مىدهید یا همانطور كه خدا آفریده به شكل طبیعى آنها را مىخورید و یا به شكلى آنها را تغییر مىدهید كه باز هم مفید و سودمند است) و گاهى هم از آنها شراب و چیزهاى مست كننده تولید مىكنید.
كه در این صورت، دیگر رزق حسن نیست بلكه از خبایث و پلیدىهاست و نباید از آن استفاده كرد. البته این معنا بنابر یك احتمال است.
در آیه دیگرى آمده است:
«اِنَّما الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالاَْنْصابُ وَالاَْزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ.»(4)
در این آیه نیز حكم به پلیدى و زشتى و چیزهایى مثل شراب و قمار و غیره نموده كه پلیدى هر یك به تناسب موضوع خاصّ خود منشأ رفتار خاصّى از انسان در ارتباط با آن
1. بقره/ 173.
2. اعراف/ 157.
3. نحل/ 67.
4. مائده/ 90.
خواهد شد. و در مورد شراب پلید بودن و ناپاك بودن آن به این معناست كه نوشیدن آن عملى زشت و شیطانى و موجب زوال عقل است و مفاسد دیگرى را به دنبال مىآورد.
مشابه آیه فوق نسبت به شراب و قمار، آیه دیگرى است كه مىگوید:
«یَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ قُلْ فیهِما اِثْمٌ كَبیرٌ وَمَنافِعُ لِلنّاسِ وَاِثْمُهُما اَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما.»(1)
از تو درباره شراب و قمار مىپرسند بگو در آن دو، گناه بزرگ و منافعى براى مردم وجود دارد لیكن گناهى كه در نوشیدن شراب و بازى قمار وجود دارد از نفع آن دو بیشتر و بزرگتر است.
این آیه خیلى روشنتر به تزاحمى كه قبلا از آن سخن گفتیم اشاره دارد و مىگوید: حتى اگر چیزى نفعى هم در بر داشته باشد ولى ضررش بیشتر و بزرگتر باشد، لازم است كه براى پرهیز از آن ضرر، از نفعش هم چشمپوشى نمود و به خوبى نشان مىدهد كه در مقام تشریع، جهت تزاحم ملاحظه شده و پس از ارزیابى و سنجش ملاكات مختلف، ملاك اقوى مراعات، و از ملاك ضعیفتر صرف نظر گردیده است.
از جمله چیزهایى كه ضرر معنوى دارد خوردن گوشت حیوانى است كه به نام خدا ذبح نشده باشد و بعضى از آیات، مؤمنین را از خوردن آن منع كرده، مىگوید:
«وَلا تَأْكُلُوا مِمّا لَمْ یُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَاِنَّهُ لَفِسْقٌ.»(2)
از خوردن گوشت حیوانى كه به نام خدا ذبح نشده خوددارى كنید كه آن فسق خواهد بود.
ذبح حیوانات و گرفتن جان آنها به منظور استفاده از گوشتشان، نوعى تصرّف در مخلوقاتى است كه خدا به آن حیات و زندگى داده و ملك خدا هستند و حال كه شما حیات را از آنها مىگیرید باید این تصرّف و این عمل به اذن خدا و به نام او انجام شود. اگر انسان آنقدر از خدا و قیامت غافل و نسبت به معنویّات بىتوجّه باشد، كه حتى موقع كشتن و جان گرفتن از حیوان، توجّهى به خداى جان آفرین نكند، چنین كسى حقّ ندارد از آن ذبیحه تناول كند و
1. بقره/ 219.
2. انعام/ 121.
اصولا، ذبیحه او پاك و پاكیزه و حلال نیست. بنابراین، منع از خوردن بعضى از مأكولات و حرمت آن، در حقیقت به لحاظ رعایت آن جنبه معنوى خواهد بود.
سرانجام دسته دیگرى از آیات دلالت دارند بر این كه از خوردنیها و نوشیدنیها نباید به شكلى استفاده شود كه زیان اجتماعى و مفاسدى براى جامعه را به دنبال بیاورد و حقوق دیگران پایمال گردد. مثل آیاتى كه دلالت بر حرمت گرفتن ربا و خوردن اموال مردم و بویژه خوردن مال یتیم دارند كه به بعضى از آنها اشاره مىكنیم.
مثل آیه:
«وَلا تَأْكُلُوا اَمْوالَكُمْ بَیْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَتُدْلُوا بِها اِلىَ الْحُكّامِ لِتَأْكُلُوا فَریقاً مِنْ اَمْوالِ النّاسِ بِالإِثْمِ وَاَنْتُمْ تَعْلَمُونَ.»(1)
و اموال خویش در میان خود به ناحقّ مخورید و (كار را به محاكم) و حكّام ناشایسته مكشانید كه بخشى از اموال مردم را به ناروا بخورید در حالى كه شما از آن آگاه باشید.
و مثل آیه:
«یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لا تَأْكُلُوا اَمْوالَكُم بَیْنَكُم بِالْباطِلِ اِلاّ اَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراض.»(2)
اى آنان كه ایمان آوردهاید در میان خود اموالتان را به ناحقّ مخورید مگر آن كه به وسیله داد و ستد و با تراضى طرفین باشد.
و مثل آیه:
«یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِبّوا اَضْعا فاً مُضاعَفَةً وَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.»(3)
اى كسانى كه ایمان آوردهاید ربا مخورید در حالى كه چند برابر اصل سرمایه است و از خدا بترسید باشد كه رستگار شوید.
و مثل آیه:
«اِنَّ الَّذینَ یَأْكُلُونَ اَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً اِنَّما یَأْكُلُونَ فى بِطُونِهِم ناراً وَسَیَصْلَونَ سَعیراً.»(4)
آن كسانى كه به ظلم و ستم، اموال یتیمان خورند در حقیقت در شكم خود آتش فرو خورند و به زودى در آتش در آیند.
1. بقره/ 188.
2. نساء/ 29.
3. آل عمران/ 130.
4. نساء/ 10.
البته در اینگونه آیات، منظور از «اكل» هر نوع تصرف اعمّ از خوردن، نوشیدن، پوشیدن، بخشیدن و... مىباشد ولى مسلّماً شامل خوردن حقیقى نیز مىشود كه در این مقال، مورد بحث و برّرسى ما قرار دارد.
با توجه به آیات گذشته، مىتوان دریافت كه لذّت برى از خوردنیها و نوشیدنیها، خود به خود، از نظر اخلاقى نه ارزش مثبت دارد و نه ارزش منفى. ارزش منفى این عمل، در گرو یك جهت بیرونى و عارضى خواهد بود كه از كمیّت یا كیفیّت و یا انگیزه و نیّت خاصّ متعلّق به این عمل و دیگر تزاحماتى كه با كمالات و مصالح انسانى پیدا مىكند ـ و در نتیجه، زیانى جسمى یا روحى عقلى و فكرى براى انسان یا فسادى براى جوامع انسانى و یا ضررى معنوى و اخروى را به دنبال دارد ـ انتزاع خواهد شد. چنانكه ارزش مثبت آن نیز در گرو این است كه نیّت انسان در انجام این كار، خیر باشد.
از آیات كریمه قرآن و روایات مىتوان استشعار كرد كه در این زمینه، دو چیز مىتواند به عمل خوردن و نوشیدن انسان، ارزش و مطلوبیّت دهد:
یكى از آن دو، عبارت است از كسب قدرت و توانایى بر عبادت و عمل صالح كه در آیهاى خطاب به پیامبران مىفرماید:
«یا اَیُّهَا الْرُسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَاعْمَلوُا صالِحاً اِنّى بِما تَعْمَلُونَ عَلیمٌ.»(1)
اى رسولان و فرستادگان خدا از غذاهاى پاكیزه بخورید و اعمال شایسته انجام دهید كه من به آنچه مىكنید آگاهم.
مفارنت میان جمله «كُلُوا مِنَ الطَّیِّبات» با جمله «وَاعْمَلُوا صْالِحاً» مىتواند اشاره باشد به این جهت كه با خوردن این غذاهاى مفید و پاكیزه است كه شما قدرت و توان بر انجام كارهاى خوب و اعمال شایسته پیدا مىكنید. بنابراین، اگر انگیزه شما در این عمل و در استفاده از نعمتها و خوردنیها، كسب قدرت و توان بر انجام كارهاى شایسته باشد، مسلّماً، عمل شما با چنین انگیزهاى داراى ارزش مثبت خواهد بود و البته، همانطور كه گفتیم این یك اشاره و استشعار است و ما نمىخواهیم به عنوان استدلال بر آن تكیه كنیم.
1. مؤمنون/ 51.
دوّم ـ كه خیلى روشنتر در آیات قرآن بر آن تأكید شده، عبارت است از شكرگویى و سپاسگزارى. از اینجاست كه مىبینیم گاهى به دنبال سفارش به خوردن از طیّبات مىفرماید: «واشكروالله»(1) و یا مىفرماید: «لعلكم تشكرون»(2)
از این آیات به خوبى به دست مىآید كه هدف خداوند از آفرینش اینگونه نعمتها كه انسان از آنها تغذیه مىكند، علاوه بر تأمین نیاز مادّى و تغذیه انسان و موجودات نیازمند، این است كه مردم ولى نعمت خود، خدا را شكر و سپاس گویند كه شكر و سپاس، خود یكى از اقسام عبادت و وسیلهاى براى تكامل انسان خواهد بود.
خداوند همه نعمتها را در اختیار انسان قرار داده تا با استفاده از آنها در نهایت به كمال معنوى و ابدى خود برسد و یكى از راههاى وصول انسان به كمالات معنوى، شكر منعم و سپاسگزارى اوست و انگیزه شكرگزارى به هنگامى در انسان پیدا مىشود كه از نعمتهاى خداوند بهرهاى برده باشد و نیازى از نیازهاى او را تأمین كرده باشد. وقتى در گرماى تابستان یك جرعه آب خنك و گوارا مىآشامد و گوارایى و پاكیزگى لذّت آن را از اعماق جان و روان خود احساس مىكند، ارزش این نعمت خدادادى را درك خواهد كرد و در این هنگام است كه به یاد خدا مىافتد و شكر او به جا مىآورد و این عمل شكرگزارى نیز به نوبه خود، انسان را تعالى مىبخشد و كمال معنوى برایش ایجاد مىكند.
بنابراین، از این آیات مىتوان فهمید كه استفاده از مأكولات و مشروبات نیز مثل استفاده از سایر نعمتهاى خداوند اگر به انگیزه شكر باشد علاوه بر ارزش مادّى آن، در تأمین نیازهاى جسمى انسان، داراى ارزش مثبت اخلاقى و معنوى نیز خواهد بود و كمال معنوى انسان را به همراه خواهد آورد.
در روایات معصومین نیز، مطالب فراوانى در این زمینه داریم كه در كتب حدیث و كتب اخلاقى ذكر شده است و از آنجا كه بحث ما در اینجا بر محور آیات قرآن دور مىزند و بخشى از معارف قرآن خواهد بود، در صدد بررسى، تفصیل و تبیین آنها نیستیم. معالوصف، این منافات ندارد كه به بعضى از این روایات پر بركت اشارهاى داشته باشیم:
1. بقره/ 172 «یا ایها الذین امنوا كلوا من الطیبات ما رزقناكم واشكروالله.»
2. انعام/ 26 «وایدكم بنصره و رزقكم من الطیبات لعلكم تشكرون.»
در روایت معروفى چنین آمده است كه:
«خداى متعال مىفرماید هیچ ظرف پُرى نزد من مبغوضتر و بدتر از شكمى نیست كه پر از غذا باشد.»(1)
پرخورى و شكم پرورى مفاسد و عوارض سوء جسمى و روحى زیادى را براى انسان به دنبال مىآورد: آدمى را از خدا غافل، توجّهات معنوى و قلبى را كم، قدرت فكر و تأمّل و اندیشه را ضعیف، و دیگر ابعاد روحى را در او ضعیف و ناچیز مىكند و در مقابل، شهوات نفسانى را بالا مىبرد و ابعاد حیوانى انسان را تقویت مىكند و بسیارى از بیماریها و بویژه در سنین بالا بسیارى از بیماریهاى صعب العلاج را ـ كه گاه اصل زندگى انسان و یا سلامت و شادابى او را به طور جدى به خطر مىاندازد ـ براى انسان همراه مىآورد. البته، این كه ما در مواردى بر جنبههاى مادّى و سلامت جسمى تكیه و تأكید مىكنیم، در صورتى كه بحث ما در اینجا درباره ارزشهاى اخلاقى است، بدین لحاظ خواهد بود كه به طور قطع و یقین، تكامل معنوى انسان در بیشتر اوقات، متوقّف بر صحّت و سلامتى اوست و كسى كه از سلامتى جسمى برخوردار نباشد نه تنها در زندگى مادّى بلكه در زندگى معنوى نیز غالباً از قافله عقب مىماند. چرا كه زندگى مادّى انسان، در واقع، مقدمه اصلى و شرط لازم تكامل روحى و معنوى او به شمار مىرود.
در روایاتى نیز براى رسیدن به حكمت و یافتن كمالات روحى و اخلاقى، بر خالى بودن شكم و جوع و گرسنگى به عنوان پیش شرط تكیه شده است. انسانى كه مىخواهد سینهاش سرچشمه جوشان و فیّاض حكمت شود و دوست دارد به چنین كمالات و ارزشهایى نایل آید ناگزیر است كه تا حدودى گرسنگى را تحمّل كند. اگر سیرى و پُرى شكم با اینگونه كمالات تزاحمى نمىداشت و بدون تحمّل گرسنگى هم امكان این بود كه انسان به چنین مقامات انسانى و الهى واصل شود، هیچ گاه توصیه به كم خوردن نمىشد زیرا خداوند بخل ندارد و از خزاین نامحدود او چیزى كم نمىشود كه بیهوده مانع تنعّم، بهرهمندى و التذاذ انسان شود.
خداوند این نعمتها را آفریده است براى آن كه انسانها از آن استفاده كنند، اما وقتى كه اسراف و تبذیر و زیادهروى كنند، بیش از مقدار نیاز بدن بخورند، این كارشان دو زیان و دو مشكل عمده به دنبال مىآورد و از این رو، عملى بسیار نكوهیده و مذموم خواهد بود. چرا كه،
1. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 66، ص 331، روایت 5.
این انسانها با پرخورى و اسراف و تبذیر از یك سو خودشان را از بهرهبرى كامل از نعمت عقل و دل و سایر نعمتهاى روحى و حكمت و معرفت و معنویّت محروم مىسازند؛ و از سوى دیگر، سبب محروم شدن دیگران از همین نعمتهاى مادّى براى حدّ اقلّ تغذیه و تأمین نیازهاى جسمى براى ادامه زندگى و كسب سلامتى و نیرو مىشوند. در همین جا خوب است به این مشكل روز جامعه خودمان یعنى گرانى و تورّم اشاره كنیم كه مهمترین و عمدهترین راه چاره آن، رعایت همین آداب اسلامى است. امروز و هر روز دیگرى اگر بسیارى از خانوادههاى مرفّه، دست از اسرافكاریها و ریختوپاشهاى غیر ضرورى بردارند و مصارف زندگى را، حدّاقلّ در ارتباط با موادّ غذایى و كالاهاى ضرورى زندگى، تا آنجا كه برایشان ممكن و مقدور است محدود كنند، تا حدّ نسبتاً زیادى مشكل گرانى و تورّم حلّ، و به رفع فقر و گرسنگى قشر ضعیف و محروم جامعه كمك خواهد شد. ولى، اگر درد و رنج این قشر را كه تعدادشان هم كم نیست درك نكنند و خود را به غفلت و بىعارى بزنند، به نظر مىرسد كه دیر یا زود خطر بزرگترى آنان را تهدید خواهد كرد.
پس بیایید اسلام و آداب حیاتبخش آن را مدّ نظر قرار دهیم، خدا را فراموش نكنیم، نسبت به سرنوشت و وضع زندگى ضعفا غافل و بىتوجّه نباشیم، اسراف و تبذیر و زیادهروى و شكمبارگى نكنیم، ابعاد روحى و فكرى و معنوى را فراموش نكنیم، به سر و صدا و تبلیغات و تظاهر به اسلام اكتفا نكنیم و مسلمان و مؤمن واقعى باشیم، كه آینده ما و سعادت دنیا و آخرتمان در گرو آن خواهد بود.
دادن صدقات و زكوات و كمك به زندگى دیگران، به جاى خودبینى و اسرافكارى و خودخواهى و خودمحورى، آنچنان كه در روایات آمده، نه تنها بلاهاى آنچنانى را دفع مىكند، كه بلاهاى اجتماعى اینچنینى را نیز برطرف خواهد كرد و صحّت و سلامتى انسان را تضمین مىكند.
یكى از بزرگترین نعمتهاى خدا، قدرتى است كه به انسان داده، تا توجّه خودش را منعطف به ساحت قدس الهى كند. حضرت سجاد(علیه السلام) در یكى از دعاها مىگوید:
«بار خدایا! چه نعمتى بزرگتر از این كه به من اجازه دادى تا یاد تو كنم و به یاد تو باشم؟ تو منزّهى و ما لیاقت آن را نداریم كه توجّه به ساحت تو پیدا كنیم و همین كه به ما اجازه دادهاى كه به تو توجّه پیدا كنیم، این خود بزرگترین منّتى است كه بر ما نهادهاى.»
و در روایت دیگرى آمده است كه:
«قَلْبُ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الَّرحْمنِ.»(1)
دل مؤمن جایگاه رفیع خداوند است.
مؤمن پیوسته به یاد خداست و دلى كه به یاد خدا باشد حكم عرش خدا را دارد، یعنى جایى رفیع و ویژه كه پیوسته خدا در آن حضور دارد.
آرى خداوند با لطفى كه به انسان دارد، اینچنین لیاقتهایى به او داده كه قادر است به این حدّ از رشد و صعود نایل آید؛ ولى، انسان قدر خود را نمىشناسد و با خوردن چند لقمه غذاى حرام و ناباب و یا زاید و بیش از حدّ، خود را از چنین كرامتى محروم مىكند. اینگونه تزاحمات منشأ مىشود كه خوردن و آشامیدن در شكل و كیفیّتى خاصّ یا بیش از اندازه، ارزش منفى پیدا كند.
البته همین جا لازم است یادآورى كنیم همانطور كه افراط و زیادهروى در خوردن و آشامیدن زیانبار و داراى ارزش منفى است، تفریط و كم خورى بیش از اندازه نیز زیانبار است، به سلامتى انسان لطمه مىزند و شادابى و نشاط وى را تهدید خواهد كرد.
متأسّفانه بسیارى از جوانهایى كه پاك و مخلص هستند و دلشان مىخواهد سیر معنوى داشته باشند و فضایل اخلاقى را كسب كنند، بدون مشورت با بزرگترها و افراد با تجربه، دست به كارهایى مىزنند كه سالها آنان را از سلامتى محروم خواهد كرد. و آنچنان به ضعف مبتلا مىشوند كه توان انجام بعضى واجبات را هم از دست مىدهند چه رسد به مستحبّات و از اینجاست كه این كار نسنجیده و نپخته سبب خسران و زیانكارى آنان در دنیا و آخرت خواهد شد.
ارزش كم خورى در این است كه انسان بتواند در تعالى روحى و معنوىاش موفّقتر باشد. پس باید در حدّى باشد كه انسان را از سایر توفیقات محروم نسازد كه اگر از این حدّ گذشت، مسلّماً نامطلوب و بىارزش و یا حتى داراى ارزش منفى خواهد بود.
این یكى از موارد خیلى روشن ِ ارزش اعتدال و میانهروى است كه باید حتماً آن را رعایت كنیم. البته، مقدار خوراك، یك قاعده كلّى ندارد و به تناسب مزاجها و سنین مختلف و دیگر عواملى كه احیاناً ممكن است در آن نقشى داشته باشند، در نوسان خواهد بود و هر كسى باید
1. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 58، ص 39، روایت 61.
شرایط خاصّ مزاجى خودش و اعتدال متناسب با آن را در نظر بگیرد و از افراط و تفریط نسبت به حدود و مقادیر مورد نیاز شخصى خود بپرهیزد.
ضمناً، توجّه به این نكته هم لازم است كه گاهى ضرر كمخوردن براى جوان نیرومند به زودى آشكار نمىشود؛ ولى، به تدریج كه سنّ بالا مىرود و به ویژه به هنگام بهرهبردارى از سالها زحمت تحصیل، دیگر قدرت از او سلب مىشود و نمىتواند خدمت چندان شایستهاى براى اسلام و مسلمین انجام دهد.
یكى دیگر از مجارى لذّت انسان، علاقه به همسر و ارضاء غریزه جنسى است. اصل وجود این میل نیز همانند میلها و كششهاى درونى دیگر، لازمه ساختمان روح انسان و فطرى است كه گفتیم خود به خود نه ارزش اخلاقى مثبت دارد و نه ارزش اخلاقى منفى، و به عبارتى دیگر: از نظر اخلاقى، وجود این میلها و كششها در انسان نه خوب است و نه بد، و بار ارزشى ندارد.
البته، از نظر فلسفى، هر چیزى كه بهرهاى از وجود داشته باشد، خواه اختیارى باشد یا غیر اختیارى ، فى نفسه خیر است ولى خیر در اینجا اصطلاح دیگرى است و به ارزشها و خیر اخلاقى ارتباطى ندارد.
آنچه كه در محدوده اخلاق قرار مىگیرد و بار ارزشى خواهد داشت كیفیّت و كمیّت ارضاى این میل و جهت اعمال آن است. مسأله ما در اینجا این است كه انسان این میل را چگونه ارضا كند؟ چه مقدار ارضا كند؟ و با چه نیّتى ارضا كند؟ تا كار وى از نظر اخلاقى داراى ارزش مثبت باشد و دست به كارهاى ناشایسته و غیر اخلاقى نیالوده باشد.
در قرآن كریم آیاتى دلالت مىكنند بر این كه همسردوستى و رابطه جنسى در متن خلقت انسان، ملحوظ است. البته، این مطلب احتیاج به تعبّد ندارد و هر كسى در كیفیّت آفرینش انسان دقّت كند، متوجّه مىشود كه تكثیر نسل و بقاى این نوع از راه ازدواج، همسرگیرى و زاد و ولد تحقّقپذیر خواهد بود و ناچار مىبایست در متن آفرینش انسان این جهت رعایت شده باشد؛ یعنى، انسان طورى آفریده شده كه در اثر آمیزش با همسر نسلش باقى بماند. البته، تعابیر آیات قرآن كریم در این زمینه متفاوت است و ما در اینجا به چند دسته از آیات اشاره مىكنیم:
الف) آیاتى دلالت دارند بر این كه همسر انسان از جنس خود او قرار داده شده و این یك تدبیر تكوینى الهى است براى این كه نوع انسان باقى بماند كه شاید از همه آنها روشنتر این آیه
باشد كه مىگوید:
«یا اَیُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ الَّذى خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْس واحِدَة وَخَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَبَثَّ مِنْهُما رِجلا كَثیراً وَنِساءً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذى تَساءَلُونَ بِهِ وَالأَرْحامَ اِنَّ اللّهَ كانَ عَلَیْكُم رَقیباً.»(1)
اى مردم تقوا پیشه كنید و بترسید از پروردگارتان كه شما را از یك انسان بیافرید و همسر وى را از (جنس) او بیافرید و مردان و زنان بسیارى را از آن دو (به وجود آورد و روى زمین) منتشر ساخت.
جمله «بَثَّ منهما رجالا كثیراً ونساءً» به خوبى دلالت دارد بر این كه انتشار افراد انسان بر اثر ارتباط دو همسر است و این رابطه همسرى به منظور تكثیر نسل در متن خلقت انسان ملحوظ است.
در آیه دیگرى آمده است كه:
«هُوَ الَّذى خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْس واحِدَة وَجَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْكُنَ اِلَیْها فَلَمّا تَغَشّاها حَمَلَتْ حَمْلا خَفیفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمّا اَثْقَلَتْ دَعَوَا اللّهَ رَبَّهُما لَئِنْ اتَیْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرینَ.»(2)
اوست خدایى كه شما را از یك انسان بیافرید و همسرش را نیز از (جنس) او قرار داد تا در كنار وى بیارامد پس چون با او خلوت كرد بارى سبك برداشت و هنگامى كه سنگین شد، پروردگارشان را خواندند كه اگر فرزندى شایسته به ما دهى (به درگاه تو) از سپاسگزاران خواهیم بود).
در جمله «وجعل منها زوجها لیسكن الیها» احتمالا به حكمت و علّت دیگرى نیز براى ازدواج، جداى از تولید و بقاى نسل انسان، اشاره شده است كه همان آرامش و سكون دو همسر در كنار یكدیگر و احساس مهر و صفایى است كه نسبت به یكدیگر پیدا مىكنند و در نتیجه، بار زندگى را به كمك یكدیگر برمىدارند.
از اینجا است كه در قرآن به آیاتى نیز برمىخوریم كه صرفاً بر همین علت و حكمت تكیه كرده و از تولید نسل سخنى به میان نیاورده است، مانند این آیه كه مىگوید:
1. نساء/ 1.
2. اعراف/ 189.
«وَمِنْ آیاتِهِ اَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ اَزْواجاً لِتَسْكُونُوا اِلَیْها وَجَعَلَ بَیْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً اِنَّ فى ذلِكَ لاَیات لِقَوْم یَتَفَكَّرُونَ.»(1)
و از جمله آیات و نشانههاى خدا این است كه او براى شما همسرانى از خودتان بیافرید تا در كنارشان آرام گیرید و میانتان محبّت و مودّت و دوستى قرار داد و در این كار، آیات و نشانههایى (از خداوند) هست براى قومى كه بیندیشند.
و دیگر آیاتى كه در این زمینه به نحوى به این حقیقت اشاره كردهاند.
آیات فوق و نظایر آنها، اندیشه كسانى را كه فكر مىكنند ازدواج كارى است پلید، شیطانى و داراى ارزش منفى، ردّ مىكنند. چنین اندیشهاى در قرآن كتاب آسمانى فطرت، جایى ندارد و مطرود و باطل است.
میل به ازدواج به اقتضاى حكمت الهى در آفرینش انسان لحاظ شده و تدبیر الهى اقتضا كرده است كه تكثیر نسل و بقاى انسان به وسیله آن، تحقّق پیدا كند.
و چنین چیزى، خود به خود و در جهان تشریع نمىتواند داراى ارزش منفى باشد؛ چرا كه، این در واقع، به یك نوع تناقض میان تكوین و تشریع و ناهماهنگى بین نظام هستى و نظام اخلاقى، منجر مىشود. در صورتى كه از نظر قرآن، نظام اخلاقى نه تنها هیچ تنافى با نظام تكوینى ندارد بلكه مكمّل آن مىباشد.
قرآن به ما مىآموزد كه دین و قوانین تشریعى دینى، فطرى است و از هماهنگى كامل با آن برخوردار است و همین هماهنگى، رمز موفّقیّت و فراگیرى و جهانى و ابدى بودن دین است.
پس با توجّه به این آیات زن گرفتن یا شوهر كردن و آمیزش زن و مرد فى حدّ نفسه نمىتواند یك عمل زشت و پلید باشد و بنابراین، منشأ زشتى و ارزش منفى مربوط به غریزه جنسى و رابطه زن و مرد را در جاى دیگرى مانند عوارض كمّى و كیفى و در جهت آن باید جستجو كرد و كمّ و كیف و جهت هستند كه منشأ خوبى یا بدى آن مىشوند.
از آیات شریفه قرآن استفاده مىشود كه این دو جنس مخالف براى همدیگر و مكمّل همدیگر آفریده شدهاند و مقتضاى فطرت انسان این است كه هر یك از این دو یعنى زن و مرد نسبت به
1. روم/ 21.
جنس مخالف خود گرایش داشته و او را منشأ آرامش و آسایش خویش قرار دهد و به گونهاى كامجویى كند كه هم سلب تولید نسل و بقاى نوع انسان مىشود و هم مفسدهاى بر آن، بار نخواهد شد.
از دید آیات قرآن كریم، گرایش به جنس موافق بر خلاف فطرت و نظام آفرینش است و در واقع، یك نوع انحراف در گرایش جنسى به شمار مىرود.
بنابر این، اگر كسانى در مقام ارضاى غریزه جنسى از مسیر طبیعى و تكوینى منحرف بشوند و به جاى آنچه در اصل خلقت و متن آفرینش براى تأمین این غریزه ملحوظ شده راه دیگرى را در پیش بگیرند، كارشان داراى ارزش منفى خواهد بود و از طریق راست و راه مستقیم فطرت الهى منحرف گشتهاند.
در قرآن كریم، در ضمن بیان داستان قوم لوط (كه به این عمل انحرافى شهرهاند) در چند مورد (و حدّ اقلّ در سه مورد) بر زشتى این عمل و انحراف آن از مسیر فطرت تأكید شده است.
قرآن حكایت مىكند كه این قوم در اشباع این میل، از مسیر طبیعى و فطرى خود منحرف شده بودند و بواسطه همین امر، مورد نكوهش و مذمّت قرار گرفتند و به عذاب خدا گرفتار شدند و آیهاى كه از این جهت از سایر آیات روشنتر است مىفرماید:
«وَتَذَرُوْنَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ اَزْواجِكُمْ بَلْ اَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ.»(1)
همسرانى را كه خدا براى شما قرار داده رها مىكنید و به راهى كه خدا قرار نداده است مىروید شما مردمى متجاوز و نابكار هستید.
یعنى، به راهى مىروید كه خلاف فطرت و خلاف طبیعت شماست و انحرافى است از راه راست و صراط مستقیم.
این نكته به خصوص از این جهت براى ما مفید است كه خداوند با تعبیر «خلق لكم ربّكم» به ما مىفهماند آنچه را كه خداوند قرار داده است و آفرینش الهى اقتضا مىكند، گرایش هر یك از این دو جنس به جنس مخالف خود است و بنابراین، باید از همین راه اشباع شود.
گرایش مرد به مرد یا زن بزن را خدا در فطرت و آفرینش انسان قرار نداده و در محدوده «ما
1. شعرا/ 166.
خلق لكم» قرار نگرفته است. بنابراین، اگر گرایشى اینچنین در انسانى پدید آید در اساس، همان گرایش به جنس مخالف است كه تحت تأثیر عواملى، اینگونه انحراف پیدا كرده و انسان را وادار به كارهاى زشت و پلید و انحرافى كشانده است.
خداوند در آیات دیگرى مىگوید:
«وَلُوطاً اِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ اَحَد مِنَ الْعالَمینَ. اِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّسْاءِ بَلْ اَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ.»(1)
و حضرت لوط(علیه السلام) را به یاد بیاور آن هنگام كه به قوم خود گفت آیا دست به عمل زشت و فحشایى مىزنید كه هیچ كس از مردم دنیا قبل از شما به چنین عملى دست نیالوده است شما به جاى زنان، مردان را به شهوت مىگیرید و مردم تبهكار و اسرافكارى هستید.
در این دو آیه، علاوه بر این كه با تعبیر «مسرفون» كار آنان را محكوم مىكند و خبر از هلاكت آنها و نزول عذاب بر آنها مىدهد تا درجه فساد و زشتى این عمل را نشان داده باشد، علاوه بر این، با تعبیر «ما سبقكم بها من احد من العالمین» به یك نكته بسیار ظریف نیز اشاره كرده كه دقیقاً، مدّعاى ما، یعنى غیر فطرى بودن این عمل را نشان مىدهد؛ یعنى، در واقع این قوم از آنجا كه از مسیر فطرت منحرف شده بود در میان اقوام انسان و مردم عالم یك استثنا به حساب مىآمد كه از مسیر عامّ فطرت و راه همه مردم عالم در طول تاریخ، منحرف شده بود و افرادى كه به این بیمارى گرفتار شدهاند كسانى هستند كه از قوانین فطرت منحرف شدهاند و آنان كه امروز در غرب از آزادى لجام گسیخته سوء استفاده كرده و علناً به این عمل دست مىزنند، تا آنجا كه آن را شعار خود قرار دادهاند، مسلّماً یك اقلّیتاند كه منشأ بیماریها، فسادها و هرزهدریهایى شدهاند هر چند كه پُر رو و پُر سر و صدا هستند.
در واقع، برخى از حكومتها و نظامهاى سیاسى غربى هستند كه با اعلام مفعول قرار گرفتن مردانشان مىخواهند پُز آزادى بدهند و به اصطلاح، آزادى منشى و آزادى گرایى خود را به دنیا اعلام كنند. در صورتى كه این آزادى یك آزادى افتخار آمیز نیست كه بتوان به آن بالید، بلكه، یك آزادى حیوانى شرمآور است كه مردان و زنان سلیم الفطرة حتى از شنیدن آن شرمگین مىشوند.
1. اعراف/ 80 و 81.
آیه 55 سوره نمل(1) هم مورد سوّمى است كه قرآن به زشتى از عمل قوم لوط یاد كرده و چیزى بیش از آنچه گفتیم ندارد. بنابراین، اوّلین چیزى كه در مقام ارضاى این غریزه باید مراعات شود همان توجّه به مقتضاى فطرت و خلقت الهى و عمل بر وفق آن خواهد بود؛ ولى، مطلب به اینجا ختم نمىشود؛ بلكه، از اینجا انحراف از خلقت و گرایش فطرى، یعنى، همجنسگرایى به عنوان یك ارزش منفى قطعى، و یك عمل انحرافى بسیار زشت شناخته مىشود.
محدوده دیگرى نیز، علاوه بر محدودیّت فطرى كه در بالا گفتیم، براى غریزه جنسى وجود دارد كه اگر رعایت نشود آن هم ارزش منفى ایجاد خواهد كرد. و عبارت است از این كه عمل ارضاء جنسى به گونهاى انجام نگیرد كه انسان را از دستیابى به مصالح مهمتر و كمالات بالاتر باز دارد این محدودیّت از تزاحم مصالح انسان به وجود مىآید.
ما قبلا هم اشاره كردهایم كه آنچه در ارضاى خواستهها و تمایلات، منشأ ارزش منفى مىشود، تزاحمى است كه با بعضى از خواستههاى دیگر پیدا مىكند و با برّرسى، ارزیابى و كسر و انكسار این خواستهها است كه حدّ و مرز هر یك از خواستهها و تمایلات، آشكار و روشن خواهد شد.
در بعضى موارد خود ما هم از طریق ادراكات عادى و عقلایى خود مىتوانیم آن فرمول را كشف كنیم و مرز دقیق هر یك از آنها را بشناسیم؛ ولى، در اكثر موارد به لحاظ آن كه احاطهاى بر موارد تزاحم و تأثیرات سوء یا نامطلوبى كه مىتواند داشته باشد، نداریم، نمىتوانیم دقیقاً مواردش را تعیین كنیم و در اینجاست كه وحى، نقش تعیین كننده خود را ایفا مىكند ولى، به هر حال، منشأ اصلى همان تزاحمات است.
مصالح اجتماعى انسان اقتضا دارد كه زندگى وى به صورت خانوادهاى تشكیل شود و جریان پیدا كند و روابط مرد و زن باید تحت كنترل و ضوابط و معیارهاى خاصّى انجام شود و همسر انسان باید جنبه اختصاصى داشته باشد كه مصالح زیادى براى فرد و جامعه بر خانواده و اختصاصى بودن همسر مترتّب مىشود و نفى آن زیانها و خسارتهاى عمدهاى به بار خواهد آورد.
1. «وَ لُوطاً اِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ اَنْتُمْ تُبْصِرُون اَئِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ اَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُون.»
از جمله مصالح اجتماعى آن است كه باید با تشكیل خانواده نسل انسان حفظ شود و سپس بسیارى از مسایل اجتماعى و حقوقى مانند مسایل ارث، انفاق و تربیت و دیگر مسؤولیتهایى كه پدر و مادر نسبت به فرزند خویش دارند و یا صداق و انفاق و تمتّع و التذاذ و اطاعت و دیگر مسؤولیتهایى كه هر یك از دو همسر نسبت به یكدیگر دارند، بر تشكیل خانواده و حفظ نسل بار خواهد شد كه لازم است همه آنها دقیقاً رعایت شود تا جامعه، جامعهاى انسانى باشد و زمینه رشد عواطف و فضایل انسانى، عشق و ایثار و فداكارى و قداست و پاكى و بلند نظرى در آن فراهم شود و متقابلا، زمینههاى رشد فساد و انحطاط و تباهى و بیماریهاى مربوطه جسمى و روانى، و نابودى عواطف انسانى و سقوط در زندگى حیوانى از بین برود.
اگر بنا باشد هر انسانى با هر فردى از جنس مخالفش كه بخواهد، بتواند آمیزش جنسى داشته باشد، بنیاد خانواده متزلزل و مصالح فراوانى كه بر وجود آن مترتّب مىشود تقویت خواهد شد. بنابراین، براى حفظ مصالح مترتّب بر خانواده و دفع مفاسد مترتّب بر بىبندوبارى جنسى، لازم است كه همه افراد جامعه به اینگونه محدودیّتهاى معقول و منطقى گردن نهند.
بنابراین، قالب كلّى محدودیّتهاى اجتماعى غریزه جنسى، همان ازدواج قانونى و شرعى است كه باید غریزه و رابطه جنسى در این چارچوب محدود بشود تا با دیگر مصالح انسان اصطكاك پیدا نكند. اما شرایط مختلف ازدواج شرعى: از قبیل شرایط مالى، جسمى، روحى، اجتماعى، سنّى و دیگر خصوصیّاتى را كه در ازدواج باید ملحوظ شود قانون الهى تعیین مىكند. زیرا ما فرمولهاى دقیقش را نمىتوانیم خودمان درك كنیم.
ولى، اجمالا، آنجا كه ارضاى این میل طبیعى، با مصالح اجتماعى انسان اصطكاك پیدا كند ناگزیر باید در چارچوبهاى كه با آن مصالح، منافات نداشته و هماهنگ باشد، محدود شود و نام آن چارچوبه، ازدواج قانونى است كه اگر رفتار جنسى انسان از این مرز، تجاوز كرد ارزش منفى پیدا مىكند و قرآن كریم هم از چنین عملى تعبیر به تجاوز كرده مىفرماید:
«وَالَّذینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ الاّ عَلى اَزْواجِهِمْ اَوْ ما مَلَكَتْ اَیْمانُهُمْ فَاِنَّهُمْ غَیْرُ
مَلُومینَ فَمَنِابتَغى وَراءَ ذالِكَ فَاُولئِكَ هُمُ الْعادُونَ.»(1)
و كسانى كه دامن خود از حرام باز دارند مگر نسبت به همسرانشان یا كنیزان مملوكشان كه در این صورت سرزنشى بر آنان نیست پس هر آن كس غیر آنان را براى كامجویى طلب كند متعدّى و متجاوز خواهد بود.
گاهى نیز در اصل ازدواج ایرادى نیست؛ ولى بعضى از حالات و عوارض، منشأ ارزش منفى مىشود كه براى اطلاع از تفصیل این موارد باید به كتب فقهى مراجعه كرد:
نتیجه آن كه اعمال این غریزه در صورتى ارزش منفى ندارد كه سه نوع محدودیّت رعایت شود:
نخست: آن محدودیّتى است كه خود فطرت نشان مىدهد، یعنى این رابطه باید محدود به جنس مخالف باشد.
دوّم: محدودیّتى است كه مصالح كلّى جامعه براى همه افراد در همه شرایط اقتضا مىكند، محدودیّتهایى كه در قوانین زناشویى رعایتشان بر همگان لازم و ضرورى خواهد بود و در شرع مقدّس تبیین شده است.
سوّم: محدودیّتهایى است كه در موارد استثنایى و حالات خاصّى براى زوجین پیش مىآید و روابط زناشویى آنان را به نحوى محدود خواهد كرد.
اگر انسان در اعمال غریزه جنسى به این سه نوع محدودیّت توجّه داشته، آنها را رعایت كند، التذاذ و كامجویى او ارزش منفى نخواهد داشت و مورد ملامت قرار نمىگیرد، و خداوند با تعبیر:
«وَالَّذینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ الاّ عَلى اَزْواجِهِمْ اَوْ ما مَلَكَتْ اَیْمانُهُمْ فَاِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومینَ.»(2)
كه در قرآن كریم در دو مورد آمده، عمل مشروع آنها را امضا نموده است.
چنانكه از آیات دیگرى از قرآن نیز فى الجمله، استفاده مىشود كه ازدواج ممنوعیّتى ندارد و از ارزش منفى اخلاقى برخوردار نیست.
1. مؤمنون/ 7 ـ 5.
2. مؤمنون/ 6 و 5.
مثل آیه:
«فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَثُلاثَ وَرُباعَ فَاِنْ خِفْتُمْ اَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً.»(1)
پس با كسانى از زنان كه برایتان پاك و پاكیزهاند نكاح كنید دو بار، سه بار و چهار بار. اگر ترس دارید كه به عدالت رفتار نكنید به یكى اكتفا كنید.
از احكام ازدواج و طلاق در آیات و موارد دیگرى از قرآن كریم نیز به مناسبتهاى مختلفى سخن به میان آمده و طبیعى است كه اینگونه آیات هم به طور ضمنى بر مجاز بودن اصل ازدواج دلالت دارند.
بر طبق اصول كلّى كه از قرآن كریم استفاده كردیم، ارزش مثبت در فعل اخلاقى تابع انگیزههایى است كه انسان را وادار به انجام آن مىكند. كارهاى ما هرقدر كه با این انگیزهها ارتباط بیشترى با خدا پیدا كنند و خداپسندتر باشند مطلوبترند وداراى ارزش بالاترى خواهند بود و برعكس هر قدر كه بیشتر به خاطر نفس و تحت تأثیر انگیزههاى نفسانى انجام شوند، از ارزش كمترى برخوردار خواهند بود.
اگر كسى بیاندیشد كه حكمت الهى اقتضا كرده تا نوع انسان به وسیله ازدواج در روى زمین ادامه یابد و همین اندیشه، انگیزه او براى ازدواج و اختیار همسر شود، مسلّماً، ازدواج او داراى ارزش مثبت خواهد بود زیرا اراده خودش را تابع اراده خدا كرده و از آنجا كه خدا خواسته، او هم اقدام به این كار نموده است.
البته، قصد اطاعت خدا و تبعیّت از اراده الهى مراتبى دارد و تابع این است كه انگیزه اصلى و نیّت شخصى او چه اندازه خالص باشد: آیا صرفاً و به طور خالص انگیزه او در كارى كه انجام داده است، تحصیل رضاى خدا بوده، یا اجر و ثواب اخروى هم در تصمیم گیرى او بر انجام این كار نقش داشته و یا آنكه صرفاً، انگیزهاش اجر و ثواب اخروى باشد نه چیز دیگر و یا خوف از عقاب و ترس از آلوده شدن به گناه او را وادار به ازدواج قانونى كند.
البته، در غالب افراد، انگیزه منحصر به فرد آنان در انجام كارهایشان تبعیّت و پیروى از اراده الهى نیست، به گونهاى كه به هیچ وجه لذت خود را در نظر نداشته باشند، ولى، همین كه
1. نساء/ 3.
حدود قانونى را رعایت و خودشان را در این چارچوبه محدود مىكنند و از این مرز فراتر نمىروند، این خود به خود انگیزهاى الهى مىخواهد، اما باید توجّه به این حقیقت را مدّ نظر داشته باشیم كه پایه ارزش مثبت در هر كارى و نیز در كار ازدواج كه مورد بحث ما است تا حدود زیادى به مقدار خلوص نیّت افراد بستگى دارد.
اگر كسى بتواند نیّت خود را خالص كند بگونهاى كه انگیزه مسلّط بر او، دستیابى به رضاى پروردگار باشد و لذّتهاى دنیوى او كاملا تحت سلطه و در طریق آن انگیزه الهى قرار گیرد، طبعاً، كار او از مرتبه بلندى از ارزش اخلاقى برخوردار خواهد بود و این مرتبه مخصوص اولیاى خدا و كسانى است كه به مراتب عالى از معرفت و توحید رسیده باشند. آرى تنها و تنها آنان مىتوانند چنین انگیزهاى در كارهایشان داشته باشند و مؤمنین متوسّط معمولا به این حدّ از اخلاص دست پیدا نمىكنند.
همچنین، اگر رعایت حدود الهى به خاطر رسیدن به ثواب باشد، كارهایى كه با این انگیزه انجام مىشوند، نیز اخلاقاً، از ارزش نسبتاً بالایى برخوردار خواهند بود. چنانكه اگر كارهاى مربوط به تمایلات جنسى به انگیزه ترس از مبتلا شدن به معصیت انجام شود معصیتى كه به دنبالش عقاب الهى خواهد بود، خواه در اصل ازدواج باشد و خواه پس از ازدواج در روابط زناشویى و لذّتهاى مختلفى كه مترتّب بر ازدواج هستند. در هر حال اگر انگیزه انسان تحفّظ از گناه باشد باز هم داراى ارزش مثبت خواهد بود و در همه موارد فوق، كار انسان، هر چه كه باشد، حتى ازدواج او رنگ عبادت به خود خواهد گرفت.
ولى، اگر انگیزه انسان در ازدواج، صرف التذاذ باشد، كار او ارزش مثبت ندارد هرچند كه خود به خود ارزش منفى هم نخواهد داشت مگر براى كسانى كه در مراتب بالایى از معرفت و توحید هستند كه توجّه به لذایذ شخصى برایشان كسر شأن است و مقام و مرتبه آنان را پایین مىآورد؛ ولى، از نظر قانونى و شرعى و آنچه براى عموم مردم مطرح مىشود، اگر ظاهر احكام الهى رعایت شود، با هر انگیزهاى كه باشد ارزش منفى نخواهد داشت.
ما قبل از این گفتیم: از آیات قرآن چنین استفاده مىشود كه در غریزه و لذّت جنسى، خود به خود مذمّتى نیست و ارزش منفى ندارد؛ ولى، در بعضى از آیات به تعبیراتى برمىخوریم كه تا
حدودى از آنها چنین استشمام مىشود كه گویى ارضاى این غریزه كارى نكوهیده و مذمّت شده است.
در یكى از آیات آمده است كه:
«زُیِّنَ لِلْناسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَالْبَنینَ وَالقَناطیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالاَْنْعامِ وَالْحَرْثِ ذالِكَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَاللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَئابِ.»(1)
دوستى خواستههایى چون زنان و فرزندان و همیانهایى از طلا و نقره و اسبان گرانبها و چارپایان و مزارع در نظر مردم زیبا و دلفریب است در صورتى كه این متاع زندگى دنیا است و در نزد خداوند، منزلگاه بازگشت نیكو خواهد بود.
تعبیر «زُیِّنَ للناس حبّ الشَّهَوات» در این آیه تعبیر مدح آمیزى نیست و شاید بتوان گفت نكوهش خفیفى را نسبت به این افراد در بر دارد؛ ولى، با كمى دقّت روشن مىشود آنچه كه در این آیه آمده هیچ تعارضى با آنچه، ما قبلا گفتیم ندارد زیرا این آیه در مقام مقایسه شؤون زندگى دنیا و نعمتها و لذّتها و جاذبههاى آن با نعمتهاى بىپایان اخروى است و بر عظمت و والایى آنها تأكید مىكند و از این رو است كه در آیه بعد مىفرماید:
«قُلْ ءَاُنَبِّئُكُمْ بِخَیْر مِنْ ذالِكُمْ لِلَّذینَ اتَّقَوا عِنْدَ رَبِهِّمْ جَنّاتٌ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَاالأَنْهارُ خالِدینَ فیها وَاَزْواجٌ مُطُهِّرَةٌ وَرِضْوانٌ مِنَ اللّهِ وَاللّهُ بَصیرٌ بِالْعِبادِ»(2)
بگو آیا مىخواهید شما را از نعمتهاى برتر و بالاتر از این نعمتها آگاه كنم براى كسانى كه تقوا پیشه كردهاند در نزد پروردگارشان باغهایى است كه از زیر درختان آنها، نهرها جارى است و در آنها جاودان مىمانند و همسرانى پاك و پاكیزه و خشنودى خدا را نیز دارند و خداوند نسبت به بندگان خود بصیر و بیناست.
بنابراین، آیه فوق نمىخواهد بگوید كه ارضاى شهوت و تمّتع و بهرهمندى از همسران بطور مطلق، زشت و نامطلوب است، بلكه، از آن جهت كه این میل مطلق، نامحدود و مرز ناشناس در انسان وجود دارد، مىتواند دام شیطانى بزرگ و خطرناكى براى انسان باشد: انسان را به گناه بكشاند و آخرت را از یاد او ببرد.
1. آل عمران/ 14.
2. آل عمران/ 15.
در آیه دیگرى مىفرماید:
«قُلْ اِنْ كانَ ابائُكُمْ وَاَبْنائُكُمْ وَاِخْوانُكُم وَاَزْواجُكُمْ وَعَشیرَتُكُمْ وَاَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَتِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَمَساكِنُ تَرْضَونَها اَحَبَّ اِلَیْكُمْ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهاد فى سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى یَأْتِىَ اللّهُ بِاَمْرِهِ وَاللّهُ لا یَهْدِى الْقَوْمَ الْفاسِقینَ.»(1)
بگو اگر پدرانتان و فرزندان و برادران و همسران و فامیلهاتان و اموالى كه جمع آورى كردهاید و تجارتى كه از كسادى آن بیمناكید و منزلها و مسكنهایى كه بدان دلخوش هستید از خدا و رسول خدا و جهاد در راه خدا در نزد شما محبوبترند پس منتظر باشید تا خدا امر خود را بیاورد و خداوند بدكاران را هدایت نمىكند.
در این آیه از كسانى یاد مىكند كه روابط عاطفىشان با همسران و فرزندان و پدران و افراد خانواده و فامیل و دلبستگى به متعلّقات زندگى دنیا چنان مستحكم مىگردد كه مصالح مهمّ دیگر را تحتالشّعاع قرار مىدهد و به فراموشى مىسپرد تا آنجا كه این دلبستگیها بر محبّت خدا غالب مىشوند و ایشان را از انجام وظایف واجب باز مىدارند و این همان تزاحمى است كه گفتیم ملاك ارزش منفى خواهد بود.
این درست است كه عاطفه بین زن و شوهر امرى طبیعى و نعمتى است كه خداى متعال با تعبیر زیباى «وَجَعَلَ بَیْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً» به آن اشاره دارد كه در بخش مربوط به عواطف درباره آن بحث خواهیم كرد، مع الوصف، همین نعمت نیز حدّ و مرزى دارد كه نباید از آن تجاوز كرد، تا آنجا كه مصالح عمده و مهمّ دیگرى را تحتالشّعاع قرار دهد.
بالاترین رابطه عاطفى انسان باید متوجّه خدا باشد و محبّت خدا در دل انسان باید بر همه محبّتها و دلبستگیهاى دیگر چیره شود. كسانى كه به مقام توحید رسیدهاند، محبّت خدا در دلشان آنچنان عمیق و نیرومند است كه هر محبّت دیگرى نسبت به آن فرعى است و شعاعى از محبّت خدا خواهد بود.
البته افراد خاصّى هستند كه خدا دلهایشان را براى خود خالص كرده است؛ ولى، افراد متوسّط و مؤمنین متعارف، دست كم، باید طورى باشند كه محبّتهاى دیگرى كه در دل دارند بر محبّتى كه به خدا مىورزند غالب و مسلّط نشود.
سرانجام در آیه سوّمى مىگوید:
1. توبه/ 24.
«اِنَّ مِنْ اَزْواجِكُمْ وَاَوْلادِكُم عَدُوّاً لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ.»(1)
برخى از همسران و فرزندان شما (در حقیقت) دشمنان شما هستند پس از آنان برحذر باشید.
این آیه نیز ناظر به آن همسران و فرزندانى است كه از ایمان كافى برخوردار نیستند و آن وقت كه شما مىخواهى به انجام وظایف خود بپردازید، در جهاد شركت كنید، جانبازى كنید یا اموالتان را در راه خدا صرف كنید مزاحم شما مىشوند، این همسران و فرزندان در چنین حالاتى و شرایطى است كه حكم دشمن شما را دارند. زیرا كه شما را از راه خیر باز مىدارند. اینجا است كه باید از آنان برحذر باشید تا مبادا كه دلبستگى شما به ایشان، شما را از انجام وظایف واجبتان باز دارد.
یكى از بهترین مظاهر تعارض محبّتها همین جهاد است و در اینجا معلوم مىشود كه كدامیك از دلبستگیهاى انسان بیشتر است. جایى كه جهاد واجبى در پیش است آیا دلبستگى به زن و فرزند، مانع از شركت در آن مىشود یا نه؟ اگر مانع شد، معلوم مىشود كه عاطفه او نسبت به همسر و فرزند و غیره و دلبستگىاش به آنها بیشتر است و بر خدا دوستى او غلبه دارد كه این حالتى خطرناك خواهد بود و خداوند با جمله «فَتَرَبَّصُوا حَتى یَأْتِىَ اللّهُ بِاَمْرِه» پس منتظر حكم خدا باشید كه در آیه قبل آمده بود، ما را از این خطر كه در كمینگاه ما است آگاه مىكند.
بنابراین، آیات نامبرده نیز كه به ظاهر، متعارض با گفتار ما بود با كمى دقّت معلوم شد، دلالتى ندارند بر این كه اصل ازدواج یا ارضاى غریزه جنسى یا همسر گرفتن نامطلوب است و ارزش منفى دارد. چرا كه نكوهش این آیات به یك حالت عارضى مربوط مىشود؛ یعنى حالتى كه در آن اینگونه عواطف، بر محبّت خدا و رسول خدا چیره شود و انسان را از انجام وظایف لازم باز دارد، پس اگر این عوارض و اینگونه حالات عرضى نمىبود هیچ ارزش منفى در ارتباط با مسأله ازدواج و ارضاى غریزه جنسى به وجود نمىآمد.
تعدادى از آیات با صراحت مردم را توصیه به ازدواج و نكاح مىكند مثل این آیه كه مىگوید:
1. تغابن/ 14.
«فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَثُلاثَ وَرُباعَ.»(1)
پس نكاح كنید آنچه را از زنان كه براى شما پاك و پاكیزهاند دو تا و سه تا و چهار تا.
و یا در آیه دیگر آمده است:
«وَاَنْكِحُوا الاَیامى مِنْكُمْ وَالصّالِحینَ مِنْ عِبادِكُمْ وَاِمائِكُمْ اِنْ یَكُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ. وَلْیَسْتَعْفِفِ الَّذینَ لا یَجِدُونَ نِكاحاً حَتّى یُغْنِیَهُمُ اللّهُ مُنْ فَضْلِهِ.»(2)
و براى مردان و زنان بىهمسر و خدمتكاران زن و مردتان (كه در سنّ ازدواجند و صلاحیّت دارند) همسر بگیرید و اگر فقیر و بىچیزند (نگران نباشید كه) خداوند از فضل و كرم خود آنان را بىنیاز سازد و خداوند رحمتش وسیع و (نسبت به بندگان خود) داناست و آنان كه وسیله نكاح برایشان فراهم نشود باید خوددارى و عفّت پیشه كنند تا آن كه خداوند ایشان را از فضل و كرم خود بىنیاز سازد.
اینگونه آیات و روایات فراوانى دلالت بر استحباب و مطلوب بودن ازدواج و همسرگیرى مىكنند. البته، باید توجّه داشت كه این یك حكم كلّى و عمومى است كه بر اساس یك نیاز گسترده و كلّى و با قطع نظر از عوارض خاصّى كه ممكن است در مواردى موجب استثنایى شوند تشریع شده است و منافات ندارد كه در مواردى به تناسب شرایط خاصّى كه براى بعضى از افراد پیش مىآید، انجام این كار واجب و در بعضى دیگر، حرام و ممنوع باشد.
تعداد دیگرى از آیات قرآن، مؤمنین را به علل مختلف و بر اساس حكمتهاى خاص هر مورد، از ازدواج با بعضى از زنها منع كرده است. مثل آیه:
«وَلا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آبائُكُمْ مِنَ النِّساءِ.»
و زنانى كه در گذشته پدرانتان به همسرى گرفته (و سپس مردهاند و یا آنها را طلاق دادهاند به همسرى نگیرید.
و سپس به دنبالش حكم مىكند كه:
«اِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَمَقْتاً وَساءَ سَبیلا.»
كه این عمل، عملى زشت و قبیح و راه بسیار بدى است.
1. نساء/ 3.
2. نور/ 32 و 33.
به دنبال همین آیه آمده است كه:
«حُرِّمَتْ عَلَیْكُمْ اُمَّهاتُكُمْ وَبَناتُكُمْ وَاَخَواتُكُمْ وَعَمّاتُكُمْ وَخالاتُكُمْ وَبَناتُ الاَخِ وَبَناتُ الاُخْتِ وَاُمَّهاتُكُم الْلاتى اَرْضَعْنَكُمْ وَاَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ وَاُمَّهاتُ نِسائِكُمْ وَرَبائِبُكُمُ الْلاتى فى حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمْ الْلاتى دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَاِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْكُمْ وَحَلائِلُ اَبْنائِكُم الَّذینَ مَنْ اَصْلابِكُمْ وَاَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الاُخْتَیْنِ.»(1)
بر شما حرام گردیده است ازدواج با مادرهاتان، و دخترهاتان، و خواهرهاتان و عمّههاتان و خالههاتان و دخترهاى برادر و دخترهاى خواهر و مادرانى (رضاعى) كه شما را شیر دادهاند و خواهران رضاعى و مادر زنهاتان و دختر زنهاتان كه در كنار شما زندگى مىكنند از آن زنانى كه با ایشان مقاربت كردهاید و اگر نكردهاید بر شما باكى نیست (كه با دختران آنها ازدواج كنید) و همچنین همسر پسرانتان كه از پشت شما و صلب شما هستند (در مقابل پسر خوانده) و نیز بر شما حرام است كه میان دو خواهر به همسرى جمع كنید.
و به دنبال آیه فوق در آیه بعد، بعد از تحریم ازدواج با زنان شوهردار مىفرماید:
«وَاُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذالِكُمْ.»(2)
و غیر از زنانى كه گفتیم ازدواج با بقیه زنها براى شما حلال و بىاشكال است.
اما در آیه دیگرى با تعبیر:
«وَلا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتّى یُؤْمِنَّ.»(3)
و با زنان مشرك ازدواج نكنید تا آن كه ایمان آورند.
از ازدواج با زنان مشرك، نهى فرموده است، كه مخصّص آیه قبلى به شمار مىرود.
در آیه قبلى بعد از ذكر زنانى كه مىتوان با آنها ازدواج كرد رعایت نكات قابل ملاحظهاى را توصیه كرده است:
وَاُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذالِكُمْ اَنْ تَبْتَغُوا بِاَمْوالِكُمْ مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَاتُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ فَریضَةً وَلاجُناحَ عَلَیْكُمْ فیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَریضَةِاِنَّ
1. نساء/ 23 و 24.
2. نساء/ 24.
3. بقره/ 221.
اللّهَ كانَ عَلیماً حَكیماً.»(1)
و غیر از زنانى كه نام بردیم براى شما حلال و بىاشكال است كه با صرف مال خود (و دادن مهریه) از طریق ازدواج و زناشویى و نه از طریق زنا و خلاف شرع، زنانى را طلب كنید پس هرگاه از آنان بهرهمند شدید مَهرِ آنان را بپردازید، البته، پس از تعیین مَهر بر شما باكى نیست كه دو طرف به شكلى تراضى كنید كه خداوند دانا و حكیم است.
این آیه رخصت استمتاع و بهرهمندى از زنان را مىدهد، ولى، نه به صورت هرج و مرج و آزاد گذاردن غریزه جنسى لجام گسیخته در جامعه كه هزاران فساد و جنایت و سقوط و تباهى را به دنبال بیاورد؛ بلكه، از راه درست ازدواج و تعهّد متقابل در چارچوب یك پیمان مقدّس، خواه دایمى باشد یا موقّت.
در آیه دیگرى مىخوانیم:
«اَلْیَوْمَ اُحِلَّ لَكُمْ الطَّیِّباتُ.... وَالُْمحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَالُْمحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ اُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ اِذا اتَیْتُمُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ وَلا مُتَّخِذى أَخْدان.»(2)
امروز آنچه كه پاك و پاكیزه است بر شما حلال شد... و (نیز بر شما حلال شد) ازدواج با زنان پارساى مؤمن و مسلمان و زنان پارساى اهل كتاب به شرطى كه مَهر ایشان را بپردازید نه به صورت زنا یا رفیق گیرى.
«خدن» اصطلاحاً به معنى دوستى است كه به طور نامشروع از جنس مخالف گرفته شود و اشاره به رسمى است كه در جاهلیّت وجود داشته و امروز هم در جوامع غربى، شایع است.
قرآن كریم به خصوص روى این موضوع تكیه مىكند و همانطور كه در آیات آمده چنین ارتباطى را زشت دانسته و با تعبیر «اتّخاذ اخدان» یا [گرفتن دوستان] از آن یاد مىكند.
همچنین آیات فراوان دیگرى نیز وجود دارد كه انسان را از زنا و فحشا منع مىكند مثل:
«وَلا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَما بَطَنَ.»(3)
و نزدیك به فحشاء مشوید خواه ظاهر و آشكار باشد و خواه مخفى و پوشیده.
1. نساء/ 24.
2. مائده/ 5.
3. انعام/ 151.
و یا از اشاعه فحشا باز مىدارد، یا آنان را كه مرتكب فحشا و آلوده به آن شدهاند ترغیب به توبه و بازگشت مىكند و یا این كه به نماز به عنوان باز دارنده از آن توصیه مىكند كه مجموعه بزرگى از آیات را تشكیل مىدهد.(1)
و نیز آیات و روایاتى به رعایت پوشش و حفظ حجاب و دورى از برهنگى توصیه مىكنند كه همه اینها به نوعى به غریزه جنسى ارتباط خواهند داشت و در واقع بیانگر حدّ و حدود اخلاقى آن خواهند بود.
با دقّت در آیات كریمه روشن مىشود كه همه ارزشهاى منفى مربوط به این غریزه در واقع، به یكى از سه جهتى كه قبل از این توضیح دادهایم باز مىگردد.
یا منشأ زشتى و ارزش منفى آن، رابطه با جنس موافق است كه خلاف فطرت خواهد بود.
یا منشأ زشتى و ارزش منفى آن، فساد اجتماعى است و مصالح اجتماعى آن را نفى مىكند، پس لازم است كه با قوانین و قراردادهاى اجتماعى، حدّ و حدود آن روشن، و اجراى آنها تضمین شود.
و یا منشأ ارزش منفى آن تعارضى است كه با كمالات روحى و معنوى دارد.
همه آنچه كه در آیات قرآن یا روایات در ارتباط با این میل مذمّت شده، برمىگردد به یكى از سه نوع محدودیّت و حدودى كه قبلا از آنها یاد كردیم و رعایت آنها لازم و ضرورى خواهد بود و با رعایت آنها ارضاى میل جنسى مذّمتى ندارد بلكه مورد ترغیب نیز قرار گرفته است.
چرا كه این یك نیاز فطرى است و لازم است بگونهاى كه منطبق با مصالح فردى و اجتماعى باشد تأمین گردد تا اغراض تكوینى الهى حاصل شود و نسل بشر بر روى زمین دوام یابد.
از آنجا كه در عالم آخرت، زاد و ولد و تولید نسل در كار نیست، ممكن است چنین تصور شود كه التذاذ جنسى از ویژگیهاى این جهان و فقط به منظور بقاى نوع انسان بر روى زمین است و در جهان آخرت دیگر چنین میلى وجود نخواهد داشت؛ ولى آیات فراوانى در قرآن داریم كه
1. مثل آیات 19 نور؛ 135 آل عمران؛ 45 عنكبوت؛ 169 و 268 بقره؛ 28 و 80 اعراف؛ 24 یوسف؛ 90 نحل؛ 21 نور؛ 15 و 22 و 25 نساء؛ 32 ...؛ 54 نمل؛ 28 عنكبوت؛ 30 احزاب؛ 1 طلاق؛ 33 اعراف؛ 37 شورى؛ 4 و 23 نور.
اگر نگوییم صراحت، دست كم مىتوانیم بگوییم ظهور دارند در این كه چنین میلى در آنجا نیز وجود دارد.
البته، نظام زندگى انسان در دو جهان با هم تفاوت اساسى دارند و نمىتوان گفت كه آنچه كه در دنیا هست دقیقاً به همان شكل در آخرت هم وجود دارد و آنچه كه در آخرت هست عیناً همان چیزى است كه در دنیا مىبینیم. بلكه، صرفاً شباهتهایى بین این دو عالم هست و مفاهیم عامّى قابل انطباق بر امور دو عالم هستند؛ ولى در دقایق و خصوصیّات آنها عین هم هستند.
به دیگر سخن، تعبیراتى كه به كار مىرود، به حسب مفاهیم عامّش مىتواند شامل مصداق دنیوى و مصداق اخروى باشد، چنانكه در مورد دو تعبیر كلّى «خوردن» و «آشامیدن» هم شامل مصداق دنیوى و هم شامل مصداق اخروى مىشود.
عمل خوردن و آشامیدن در دنیا هست و در آخرت هم هست، در بهشت هست در جهنّم هم هست؛ ولى شاید خوردن و آشامیدن در آخرت عیناً همین اكل و شربى كه ما در اینجا داریم نباشد و عوارض هضم و جذب و دفع را نداشته باشد. ولى در هر حال، مفهوم اكل و شرب بر آن دو صادق خواهد بود.
در مورد ازدواج و میل جنسى هم تعبیراتى در قرآن كریم داریم كه مؤمنین را بشارت مىدهد به داشتن همسران پاك و پاكیزه «ازواج مطهّرة» پس معلوم مىشود كه در آن عالم هم التذاذ از همسر وجود دارد. بگونهاى كه تعابیر كلّى و مفاهیم عامّ مربوط به این میل بر مصادیق آن جهانیش نیز تطبیق مىكند.
تعبیرات قرآنى متناسب با این زمینه را تقریباً مىتوان بر سه دسته تقسیم كرد:
در یك دسته از آیات تعبیراتى وجود دارد حاكى از این كه مؤمنین در بهشت از همسران پاكیزهاى برخوردارند، اما معلوم نیست كه آن همسران بهشتى آیا همین همسران دنیوىشان هستند و یا كسان دیگرى هستند جز اینها. و آیا همسرانى هستند از همین قبیل یعنى انسانهایى هستند كه در بهشت همسر مؤمنین مىشوند و یا این كه اصولا همسران بهشتى از نوع دیگرى هستند مانند این آیات:
«وَلَهُمْ فیها اَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فیها خالِدُونَ.»(1)
و براى آنان (مؤمنین) در بهشت همسران پاكیزهاى است و آنان در آن (بهشت) جاودانند.
1. بقره/ 25.
«لِلَّذینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتٌ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ خالِدینَ فیها وَاَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَرِضْوانٌ مِنَ اللّهِ وَاللّهُ بَصیرٌ بِالْعِبادِ.»(1)
براى آنان كه تقوا پیشه كنند نزد پروردگارشان باغهایى است كه از زیر درختان آنها نهرها جارى است كه در آن جاودان مىمانند و همسرانى پاكیزه و نیز خشنودى خداوند را دارند و خدا نسبت به بندگان خود بینا است (و به خوبى آنان را مىشناسد).
«لَهُمْ فیها اَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَنُدْخِلُهُمْ ظِلاّ ظَلیلا.»(2)
و براى آنان در بهشت همسرانى پاكیزه است و آنان را در سایههایى خوب و مطلوب داخل كنیم.
در دسته دیگرى از آیات تعبیراتى هست حاكى از این كه مؤمنین در بهشت نیز با همسرانى كه در دنیا دارند، همراه و همسر خواهند بود. مثل آیه:
«جَنّاتُ عَدْنِ یَدْخُلُونَها وَمَنْ صَلَحَ مِنْ ابائِهِمْ وَاَزْواجِهِمْ وَذُرِّیّاتِهِمْ وَالْمَلائِكَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ كُلِّ باب.»(3)
باغهاى اقامت و زندگى كه در آن داخل شوند همراه هر كسى كه شایسته باشد از پدرانشان و همسرانشان و فرزندانشان و فرشتگان از هر درى بر آنان وارد شوند.
پس همسران مؤمنین هم اگر صالح باشند به همراه خود آنها وارد بهشت مىشوند و از نعمتهاى بهشت و مصاحبت با همسر خود بهرهمند مىگردند. و مثل آیه:
«هُمْ وَاَزْواجُهُمْ فى ظِلال عَلَى الاَْرائِكَ مُتَّكِئُونَ.»(4)
آنان و همسرانشان در سایههایى در بهشت بر روى تختها تكیه مىكنند.
و مثل آیه:
«اُدْخُلُوا الجَّنَّةَ اَنْتُمْ وَاَزْواجُكُم تُحْبَرُونَ.»(5)
با سرور و شادمانى به همراه همسرانتان داخل بهشت شوید.
1. آل عمران/ 15.
2. نساء/ 57.
3. رعد/ 23 و نیز مشابه به آن آیه 8 از سوره غافر است كه مىگوید: «ربنا وادخلهم جنات عدن التى وعدتهم و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذریاتهم.»
4. یس/ 56.
5. زخرف/ 70.
بنابراین، یكى از نویدهایى كه قرآن در آیات فوق به مردان و زنان مؤمن مىدهد این است كه در بهشت هم با همسرانشان همراه و همسر خواهند بود.
در دسته سوّم از آیات قرآن نیز تعبیراتى آمده حاكى از این كه همسران اهل بهشت منحصر به این همسران دنیوى نیستند؛ بلكه، نوع دیگرى از مخلوقات الهى نیز در بهشت هستند كه به «حور عین» مشهورند.
در این باره نیز به تعداد بیشترى از آیات قرآن برمىخوریم مثل:
1. «وَعِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِیْنٌ كَاَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَكْنُونٌ.»(1)
2. «وَعِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ اَتْرابٌ.»(2)
3. «وَزَوَّجْناهُمْ بِحُور عین.»(3)
4. «فیهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ لَمْ یَطْمِثْهُنَّ اِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَلا جانٌّ ... كَاَنَّهُنَّ الْیاقُوتُ وَالْمَرْجانُ.»(4)
در آن باغها (بهشت) زنان زیباى با حیایى هستند كه دست هیچ كس قبل از آنان (مؤمنین) به ایشان نرسیده است.
5. «فیهِنَّ خَیْراتٌ حِسانٌ... حُوْرٌ مَقْصُوراتٌ فِى الْخِیامِ... لَمْ یَطْمِثْهُنَّ اِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَلا جانٌّ.»(5)
در آن باغها(بهشت) زنان زیبا و داراى حسن و جمال هست ... حوریههایى كه در سراپرده (خود) مقصور (و از چشم بیگانگان مستورند) ... كه قبل از شوهران بهشتى خود دست هیچ كس از جنّ و انس به آنان نرسیده است.
6. «وَحُوْرٌ عِیْنٌ كَاَمْثالِ اللُّؤلُؤ الْمَكْنُونِ.»(6)
حوریههایى خوش چشم همانند گوهرهاى محفوظ در صدف.
7. «وَفُرُش مَرْفُوعَة اِنّا اَنْشَأْناهُنَّ اِنْشاًءً فَجَعَلْنا هُنَّ اَبْكاراً عُرُبَاً اَتْراباً لاَِصْحابِ
1. صافات/ 48 و 49.
2. ص/ 52.
3. دخان/ 54 و طور/ 20.
4. الرحمن/ 56 ـ 58.
5. الرحمن/ 70 تا 74.
6. واقعه/ 22.
الَْیمینِ.»(1)
و بسترهایى برافراشته، همانا (همسرانشان را) آفریدیم و آنان را بكر و شوهر دوست و همتاى اصحاب یمین قرار دادیم.
8. «وَكَواعِبَ اَتْراباً.»(2)و نازنینانى همطراز.
از مجموعه آیات مربوطه كه ما در اینجا آنها را در سه دسته تقسیم كردیم چنین استفاده مىشود كه اوّلا در بهشت نیز لذّت جنسى وجود دارد، و ثانیاً لذّت مؤمنین در این زمینه هم از همسران مؤمنى است كه در دنیا داشتهاند و هم از حورالعین و موجودات و مخلوقاتى كه بدین منظور خداوند در كمال حسن و زیبایى براى ایشان مىآفریند.
بنابراین، مىتوان نتیجه گرفت كه میل جنسى اختصاص به این عالم دنیا و نشأة مادّى ندارد و مجموعاً مىتوان گفت: این میل یك میل ثابت انسانى و از ابعاد وجودى انسان است كه در دنیا به لحاظ تأمین مصالح این جهانى و بقاى نسل انسان در روى زمین از این میل استفاده مىشود، چنانكه میل و لذّت از خوردن و آشامیدن نیز در دنیا به لحاظ حفظ وجود، بقا و سلامتى انسان مورد استفاده و بهرهبردارى انسان قرار مىگیرد. دو میل نامبرده در جهان آخرت هم وجود دارد و منشأ التذاذ و بهرهمندى انسان در بهشت مىشوند ولى، مسلّماً به لحاظ رشد جسمانى و یا تولید نسل نخواهد بود بلكه، اصل التذاذ از همسران و از تجلیّات الهى در آنان مطلوب و مورد نظر خواهد بود.
1. واقعه/ 34 ـ 38.
2. نبأ/ 33.
علاوه بر تمایل جنسى و لذّت اكل و شرب و میل به خوردن و نوشیدن كه تا حدودى درباره آنها به بحث و بررسى پرداختهایم، انسان نیازهاى جسمانى دیگرى هم در این عالم دارد كه با تأمین آنها لذّتهاى خاصّى براى وى حاصل خواهد شد.
انسان در سرما احتیاج به جاى گرم و هواى گرم و در گرما احتیاج به جاى خنك و هواى ملایم و مطبوع دارد و در مجموع نیازمند مسكن و مأوایى است كه وى را از سرما و گرما و از گزند آفات و خطرات دیگر مصون و محفوظ بدارد و طبیعى است كه با تأمین اینگونه نیازها گونههاى خاصّ دیگرى از لذّتها برایش فراهم خواهد شد؛ ولى، این نوع نیازهاى انسان در مقایسه با نیازهایى كه نسبت به خوردن و نوشیدن و جنس مخالف در خود احساس مىكند، از اهمیّت كمترى برخوردار است. و نسبت به آنها در درجه دوّم از اهمیّت قرار مىگیرد.
در قرآن كریم، در ارتباط با اینگونه نیازهاى انسانى نیز آیاتى وجود دارد كه آنها را مورد توجّه قرار داده و نعمتهاى خداوند را در این باره گوشزد كرده است. هرچند كه، به تناسب درجه اهمیّت این نیازها در مقایسه با نیازهاى غذایى و جنسى، وسعت آیات مربوط به لباس و مسكن در حدّ وسعت و گسترش آیات مربوط به زمینه نیازمندیهاى جنسى و غذایى نیست.
خداوند در دو آیه از آیات سوره نحل در مورد لباس و مسكن، نعمتهاى خدا را گوشزده كرده در یكجا مىفرماید:
«وَاللّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُیُوتِكُمْ سَكَناً وَجَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ الأَنْعامِ بُیُوتاً تَسْتَخِفُّونَها یَوْمَ ظَعْنِكُم وَیَوْمَ إِقامَتِكُمْ وَمِنْ اَصْوافِها وَاَوْبارِها وَاَشْعارِها اَثاثاً وَمَتاعاً اِلى حِین.»(1)
خداوند آرامگاهى از خانههاتان براى شما قرار داد و از پوست چارپایان خانههایى
1. نحل/ 80.
قرار داد كه براى شما خفیف و سبك وزن و قابل انتقال باشد به هنگامى كه مىخواهید سفر كنید و یا اقامت گزینید و از پشمها و كركها و مویهاى آنها اثاثیه و كالایى فراهم نمود.
خداوند در این آیه، نخست روى مسكن تكیه كرده است كه خداى متعال خانههایى براى شما به منظور تأمین نیاز شما به مسكن و محلّى براى سكونت و آرامش قرار داده است.
البته، با این روش قرآن آشنا هستیم كه همه نعمتهاى عالم را منتسب به خداى متعال مىكند و با تعابیر مختلف مثل خلق و جعل كه در این آیه آمده آنها را به خدا نسبت مىدهد تا از این طریق، ما را و افكار ما را به طرف توحید افعالى بكشاند.
هر خانه و مسكنى كه انسان داشته باشد، هر چند خودش آن را با زحمت ساخته باشد، از آن جهت كه همه مقدمات و وسایل فراهم آوردن و ساختن و بنا كردن آن و حتى همه قدرت و توان و درك و معرفت و تخصّصى نیز كه خود شخص یا دیگران در ساختن آن به كار گرفته در واقع، همه و همه امورى است كه به خدا منتهى مىشود، خدا خالق آن معرفى مىشود. خواه خانهها و بناهایى كه در شهرها ساخته مىشود و خواه چادرها و خیمههایى كه چادرنشینها و ایلها و یا حتى دیگران به هنگام مسافرت از آنها استفاده مىكنند.
آرى از پوست حیوانات چادرها و سرپناههایى درست مىكنند كه چه در حال سفر و چه در حال حضر، استفاده از آنها آسان است. از آنجا كه سبك وزن و قابل انتقالند، به راحتى آنها را برپا مىكنید، جمع مىكنید، و به خوبى از آنها استفاده مىكنید.
سپس یادآورى مىكند كه خداوند از پشم، كرك و موى حیوانات لباس و لوازم زندگى را برایتان فراهم مىآورد و پس از آن به دنبال آیه چنین ادامه مىدهد كه:
«وَاللّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمّا خَلَقَ ظِلالا وَجَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالَ اَكْناناً وَجَعَلَ لَكُمْ سَرابیلَ تَقیكُمُ الْحَرَّ وَسَرابیلَ تَقیكُمُ بَأْسَكُمْ كَذالِكَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْكُم لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ.»(1)
و خداوند از آنچه كه آفریده (از درختها، سقفها و دیوارها) براى شما سایبانهایى قرار داد و در كوهها غارها را (براى پناه بردن از سرما و گرما و خطرات دیگر) براى شما قرار داد و لباسهایى برایتان فراهم كرد تا شما را از گرما و از خطرها محافظت كند اینگونه خدا نعمت خویش براى شما كامل كند باشد كه تسلیم اوامر او شوید.
1. نحل/ 81.
در این آیه خداوند اشاره به غارها مىكند كه در كوهها براى سكونت و سایبان مىتوان از آنها استفاده كرد. این چیزها براى ما كه در شهر و در خانههاى زیبا و بناهاى مجهّز آن هم در قرن بیستم با این پیشرفتى كه شهرسازى كرده است ـ چندان اهمیّتى ندارد؛ ولى، براى مردمى كه چادرنشین یا بیابانگرد هستند و یا براى انسانهایى كه هنوز این ساختمانها و بناها را و اینگونه شهرها و شهرسازىها و شهرنشینىها را نداشتند، براى چنین مردمى همین غارها و سكونت گاههاى طبیعى و سایبانها خیلى اهمیّت داشته است.
همچنین، اشاره مىكند به جامهها و لباسهایى كه خدا برایتان قرار داده تا شما را از گرما محافظت كند كه مفسّرین گفتهاند: سرما هم در اینجا مورد نظر هست و در واقع «وَجَعَلَ لَكُمْ سَرابیلَ تَقیكُمُ الْحَرَّ وَالبَرد» مورد نظر است و «برد» كه لنگه دیگر «حرّ» است در اینجا محذوف ولى معناى آن منظور خواهد بود.
سپس خداوند اشاره مىكند به لباسهایى كه براى شما قرار داده است تا شما را از گزند خطرها حفظ كند. جامههایى كه به هنگام جنگ مىپوشید مثل «زره» تا در برابر ضربات آلات و ابزار جنگى و حملات دشمن، سر و بدن شما را از آسیبها و خطرات تا حدودى مصون و محفوظ بدارد. خداوند بدینسان نعمتهایش را بر شما ارزانى مىدارد باشد كه تسلیم اوامر او باشید و اسلام بیاورید.
خداوند در قرآن دو آیه دیگر نیز درباره لباس سخن مىگوید: دریكى از این دو آیه آمده است كه:
«یا بَنى آدَمْ قَدْ اَنْزَلْنا عَلَیْكُمْ لِباساً یُوارى سَوْءاتِكُمْ وَریْشاً وَلِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَیْرٌ.»(1)
اى فرزندان آدم (بدانید كه ما) برایتان فرو فرستادیم لباسى را كه با آن عورتهاتان را مىپوشانید و جامههاى نرم و فاخر را (تا براى تجمّل و زیبایى به تن كنید و نیازهایتان تأمین شود.) و پوشش و لباس تقوا برایتان بهتر و مفیدتر خواهد بود.
البته، منظور آیه فوق این نیست كه خداوند لباس دوخته و آماده و پیراهن و كت و شلوار از آسمان نازل مىكند، بلكه، همانطور كه قبل از این گفتهایم از نظر قرآن كریم هر چه كه در این عالم به وسیله نیروهاى موجود در طبیعت و یا به دست خود انسان تولید مىشود، همه و همه، از خزاین الهى نازل شده است و خداوند در یكى از آیات قرآن به شكلى موجز و با بیانى رسا
1. اعراف/ 26.
این حقیقت را روشن و صریح مطرح ساخته مىفرماید:
«وَاِنْ مِنْ شَىء اِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ اِلاّ بِقَدَر مَعْلُوم.»(1)
و هیچ چیز (در این عالم) نباشد جز آن كه مخازن (و منابع اصلى) آنها نزد ما باشد و جز به مقدار معلوم و مشخص از آن فرو نفرستیم.
آرى، آنچه در این عالم موجود است، از عالم بالاترى فرود آمده تا در این عالم مادّى و دنیاى جسمانى تحقّق یافته است. بنابراین، منظور از نزول در جمله «وَما نُنَزِّلُهُ اِلاّ بِقَدَر مَعْلُوم» نزول جسمانى و فرود آمدن مكانى نیست، بلكه منظور از آن، تحقّق یافتن، تجسّم یافتن و آفرینش آنها در این عالم است. پس آنچه را كه در پوشش خود مورد استفاده قرار مىدهید خدا برایتان آفریده و از سوى او نازل گردیده است.
و در دوّمین آیه مىفرماید:
«وَعَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوس لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ.»(2)
و به او (داود) ساختن زره (كه نوعى لباس رزمى است) یاد دادیم تا شما را از آسیب و خطر محافظت كند.
مسكن و لباس در دنیا، در اصل، براى رفع نیازهاى اوّلیه انسان است و اگر نداشته باشد در برابر سرما و گرما و خطرها و آفات جوّى و نظایر آنها نمىتواند سلامتى خودش را حفظ كند و در بعضى موارد نیز اغراض دیگرى مثل تجمّل و زیبایى، از پوشش لباس دنبال مىشود.
ولى التذاذ و بهرهگیرى از لباس اختصاص به دنیا ندارد بلكه در عالم آخرت نیز خداوند هم لباس زیبا و مطلوب و هم مسكن و مأواى خوب و مطلوب براى مؤمن فراهم مىآورد و آیات قرآن در مواردى گواه بر این حقیقت است.
در دو آیه از آیات قرآن، خداى متعال به مؤمنین وعده داده است كه مساكن و جایگاههاى خوبى در بهشت به شما خواهیم داد. در این دو آیه بویژه از تعبیر «مسكن» استفاده شده، با آیات فراوانى كه در آنها از تعبیر «جنّت و بهشت» استفاده شده است تفاوت بارز دارند.
1. حجر/ 21.
2. انبیاء/ 80.
خداوند، در این دو آیه مىفرماید:
«وَمَساكِنَ طَیِّبَة فى جَنّاتِ عَدْن.»(1)
و جایگاهها و مسكنهاى پاكیزه در بهشتى كه جایگاه و اقامتگاه براى زندگى انسان است.
در این دو آیه هم از تعبیر مسكن و هم از تعبیر عدن كه به معنى اقامتگاه و جاى زندگى است استفاده شده و علاوه بر آن دو از تعبیر جنّات نیز كه در آیات فراوان دیگرى به كار رفته است در این دو آیه نیز بهره گیرى شده است.
در چند آیه نیز آمده است كه بهشتیان لباسهاى زیبایى دارند و از این حقیقت با تعابیر مختلف سخن به میان كشیده یك جا مىگوید:
«وَیَلْبَسُونَ ثِیابَاً خُضْراً مِنْ سُنْدُس وَاِسْتَبْرَق.»(2)
و لباسهاى سبز از جنس حریرى و دیبا مىپوشند.
در جاى دیگرى مىگوید:
«وَیَلْبَسُونَ مِنْ سُنْدُس وَاِسْتَبْرَق مُتَقابِلینَ.»(3)
لباسهایى از جنس حریر و دیبا پوشیده روبروى هم مىنشینند.
و در جاى سوّمى چنین آمده است كه:
«عالِیَهُمْ ثِیابُ سُنْدُس خُضْر وَاِسْتَبْرَق.»(4)
بر تنشان لباسهایى از حریر سبز و دیبا هست.
از مجموعه آیات فوق مىتوان دریافت كه استفاده از لباس و مسكن هم در این جهان و هم در جهان آخرت، براى انسان پیش بینى شده است و لذّت بردن از آن مثل سایر لذّتهاى دیگر جنبه فطرى دارد. این نیازها نیازهایى طبیعى هستند و خدا انسان را به گونهاى آفریده است كه این نیازها را احساس مىكند و از تأمین آنها لذّت مىبرد و بر عكس، اگر به اینگونه خواستههاى خود نرسد و ما یحتاج خود را در این موارد نیابد، متأثّر و متألّم خواهد شد و در واقع، لذّت و الم انسان، اثر طبیعى بود و نبود این نعمتها و چیزهاى مورد نیاز انسان است.
1. توبه/ 72 و صف/ 12.
2. كهف/ 31.
3. دخان/ 53.
4. دهر/ 21.
از آنجا كه نیاز به لباس و مسكن، چنانكه قبلا هم گفتهایم، فطرى و طبیعى انسان است، خود به خود و در اصل بار ارزشى مثبت یا منفى ندارد، بلكه، ارزش آن نیز به كمیّت، كیفیّت و جهت تأمین این نیاز مربوط مىشود.
در حوزه اخلاق و ارزش از مقدار و كمیّت بهرهبردارى سخن به میان مىآید و سؤال این است كه چه مقدار مىبایست به دنبال لباس و مسكن رفت؟ و در پاسخ این سؤال باید بگوییم: مسلّماً آن اندازهاى كه نیاز انسان به لباس و مسكن را برطرف سازد، طبعاً، ارزش منفى نخواهد داشت.
ما قبلا، توضیح دادهایم كه بطور كلّى در هیچ یك از لذّتهاى انسان اصل لذّت برى، به خودى خود، ارزش منفى یا ارزش مثبت ندارد. و اگر به زبان فقهى بگوییم «مباح» است؛ ولى، اگر دلبستگى به لباس و مسكن انسان را از سایر كمالات باز دارد، در این صورت، كارهایى كه بر اساس این دلبستگى افراطى از انسان صادر مىشود ارزش منفى پیدا مىكند.
از اینجا است كه ملاحظه مىكنید در بعضى از آیات بعضى از موارد تعارض را مطرح و ارزش منفى آنها را بیان كرده است:
«قُلْ اِن كانَ اباؤُكُمْ وَاَبْنائُكُم وَاِخْوانُكُمْ وَاَزْواجُكُمْ وَعَشیرَتُكُمْ وَاَمْوالٌ اقتَرَفْتُمُوها وَتِجارَةً تَخْشَوْنَ كَسادَها وَمَساكِنُ تَرْضَونَها اَحَبَّ اِلَیْكُمْ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهاد فى سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى یَأْتِىَ اللّهُ بِاَمْرِه وَاللّهُ لا یَهْدِى الْقَوْمَ الْفاسِقینَ.»(1)
بگو اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و خویشانتان و اموالى كه جمعآورى كردهاید و تجارتى كه از كسادى آن بیمناك هستید و مساكن و جایگاههایى كه مورد رضایت و خشنودى شماست از خدا و رسول و جهاد در راه او در نزد شما محبوبتر و دوست داشتنىتراند پس منتظر بمانید تا امر خداوند در رسد و خداوند قوم فاسق را هدایت نمىكند.
جایى كه انسان بر سر دو راهى قرار مىگیرد كه یا باید مسكن مورد پسند خود را حفظ كند یا به انجام تكلیف الهى بپردازد، اگر دلبستگى به مسكن، مانع شود از این كه انسان به جهاد برود یا سایر تكالیفش را انجام دهد، در این صورت، این دلبستگى افراطى خواهد بود و
1. توبه/ 24.
ارزش منفى پیدا مىكند، زیرا با یكى دیگر از كمالات انسانى تعارض پیدا كرده است؛ ولى اگر مزاحمتى با هیچ یك از شؤون فردى و مصالح اجتماعى انسان نداشته باشد، التذاذ از آن مشروع است و ارزش منفى ندارد.
بنابراین، مىتوان گفت: لذّت برى از لباس و مسكن، به لحاظ یكى از دو جهت عارضى، محدود خواهد شد: یا از جهت راه تحصیل مسكن است كه باید از راه مشروع و با پول حلال تهیه و فراهم گردد، و دوّم از جهت مزاحمت آن با شؤون و كمالات دیگر انسان است كه نباید دلبستگى به مسكن شخص را از تحصیل كمالات دیگر باز دارد و در غیر این صورت، این دلبستگى و آثار و ظواهر رفتارى آن از ارزش منفى برخوردار خواهد بود.
اساس ارزش مثبت در التذاذها و تلاشهاى مربوط به لباس و مسكن نیز مثل سایر تمایلات به نیّت و انگیزه انسان مربوط مىشود. اگر هدف از تهیه این مسكن یا فراهم آوردن لباس، به نحوى با خدا و كمالات معنوى انسان ارتباط پیدا كند، در این صورت تلاش براى آن و تهیه آن هم از ارزش مثبت برخوردار مىشود و رنگ عبادت پیدا مىكند. مثل آن كه هدف از تهیه مسكن، فراهم كردن آسایش بیشترى براى خانواده و اهل و عیال یا احسان به دیگران باشد و اینگونه انگیزهها موجب آن مىشود كه تحصیل مسكن، و هر نوع تلاشى براى تهیه آن از نظر اخلاقى، داراى ارزش مثبت باشد.
علاوه بر آنچه كه در بالا گفتیم، در مواردى نیز ممكن است تلاش براى تهیه لباس و مسكن و تحت عناوین ثانویّه، ارزش مثبت پیدا كند. مثلا، در بعضى از شرایط ویژه اجتماعى كه داشتن لباس فاخر علامت نوعى شخصیّت و بزرگمنشى است و یا داشتن مسكن خوب و وسیع منشأ نگرش مثبت به وى در سطح جامعه خواهد شد و در كلّ باعث رواج اسلام و عزّت مسلمین و توجّه مردم به دین و خدا خواهد شد، تلاش و تهیه لباس و مسكن خوب در چنین شرایطى مىتواند، تحت این عنوان ثانوى، و بر اساس این انگیزه الهى و معنوى داراى ارزش مثبت اخلاقى باشد به شرطى كه اوّلا، واقعاً شرایط اجتماعى اینگونه باشد كه گفتیم و ثانیاً، واقعاً انگیزه انسان در تهیه مسكن و لباس خوب همین انگیزه الهى باشد.
تذكّر این نكته را از این رو، در اینجا لازم مىدانستیم كه در بسیارى از موارد اتّفاق مىافتد
كه بسیارى از افراد خودشان و مردم را فریب مىدهند و چه بسیار انگیزههاى هوس آلود و هواهاى نفسانى خویش را در زیر چنین پوششهایى مخفى كنند، تا در ضمن لذّتبرىها و التذاذات نفسانى اعمال و رفتار خود را در اذهان ملّت دیندار و خداپرست توجیه كرده باشند. از این رو وضع و حالت پیچیدهاى به خود مىگیرند. در هر حال اگر واقعاً، داراى چنین انگیزههایى باشند كه در بالا گفته شد، كارشان از ارزش مثبت اخلاقى برخوردار خواهد بود.
قرآن درباره حضرت سلیمان(علیه السلام) مىگوید: او كاخى داشت از بلور كه وقتى بلقیس وارد آن شد، گمان كرد كه زیر پاى او آب ایستاده است. فكر كرد از درون آبى صاف و زلال باید عبور كند. از این رو، لباسهایش را جمع كرد و بالا گرفت.(1)
همراهیان كه متوجّه اشتباه او شده بودند، به وى گفتند: در اینجا آب نیست، بلكه، این كاخ از بلور ساخته شده است.
بلقیس با دیدن این شكوه ظاهرى در برابر مقام و عظمت معنوى سلیمان(علیه السلام)خاضع شد و اسلام آورد. این وضعى كه سلیمان(علیه السلام) درست كرده بود براى شكوه و عظمت اسلام در مقابل كفّار بود. در آن عصر، بینش اجتماعى مردم در سطحى بود كه مىپنداشتند كسانى از مؤمنین كه دستشان از نعمتهاى دنیوى خالى است، مردمى پست، وامانده و عقبافتاده هستند و اگر دستگاه حكومت اسلامى ساده وبىپیرایه باعث مىشد مردمى كه سطح فرهنگشان پایین است گرایشى به اسلام ودین حق پیدا نكنند. آرى اكثر مردم در طول تاریخ زندگى انسان، گرفتار چنین سطحىنگرى بوده و هستند و به اصطلاح معروف عقلشان در چشمشان است و حتى بسیارى از اهل ایمان هم از این شكوههاى ظاهرى و دیدنیها وشنیدنیها خیلى متأثر مىشوند و قادر نیستند مسایل را با دقّت و عقل و درایت كافى ارزیابى كنند.
امروز نیز كه سطح فرهنگ عموم مردم نسبتاً بالا رفته است معالوصف، حتى وقتى مىخواهند عقاید و افكار و دین ملّتها را ارزیابى كنند، صنعت و تكنولوژى و پیشرفتهاى ظاهرى و محسوس كشورهاى پیشرفته را به رخ مىكشند و مىگویند اگر دین آنها درست نیست پس چطور اینقدر در صنعت و اقتصاد پیشرفت كردهاند؟!
اینگونه سطحى نگرى و ظاهر بینى در عصر حضرت سلیمان(علیه السلام) به صورت بارزترى
1. نمل/ 44 «قیل لها ادخلى الصّرح فلمّا رأته حسبته لجّة و كشف عن ساقیها قال انه صرح ممرّد من قواریر قالت ربّ انى ظلمت نفسى و اسلمت مع سلیمان لله ربّ العالمین.»
وجود داشت و شكوه و جلال ظاهرى، منشأ گرایش عمومى مردم به یك مسلك خاص،یك نظام اجتماعى و یا یك جامعه مىشد و از اینجا بود كه حضرت سلیمان(علیه السلام) از خدا خواست، یك دستگاه وسیع سلطنتى به او مرحمت كند كه هیچ كس دیگر نظیر آن را نداشته باشد.(1)
از آنچه كه در بالا گفتیم به این نتیجه كلّى مىرسیم كه در هر جامعه دیگر نیز اگر ظاهر ساده مسلمانان و اهل حقّ باعث این شود كه در نظر دیگران پست، خوار و زبون جلوه كنند، وظیفه دارند كه شكوه ظاهرى خود را حفظ كنند.
در یكى از روایات امام(علیه السلام) به شیعه دستور مىدهد تا در مقابل مخالفین آراستگى ظاهرى خود را حفظ كنند تا در چشم مخالفین، شیعیان مردمى وارفته و عقبافتاده و ناتوان جلوه نكنند.
البته، همانطور كه گفتهایم و نوشتهایم، آبروى واقعى و كمال حقیقى انسان، به این ظواهر نیست ولى، هنگامى كه در یك جامعه و در بین یك ملّت، چنین ارزشهاى ظاهرى مطرح باشد، آراستگى و شكوه ظاهرى، به عنوان ثانوى، براى مؤمنین مطلوب و داراى ارزش اخلاقى و معنوى خواهد بود.
مؤمن باید آبرویش محفوظ باشد و این حكمى است كه در روایات مطرح شده است . او به ویژه در جامعهاى كه ارزشهاى مادّى حكم فرماست هرچند كه جامعه اسلامى باشد ـ نباید بگونهاى زندگى كند كه دیگران به چشم خوارى به او بنگرند. بلكه، باید طورى زندگى كند كه عزّت و احترام او در نظر دیگران محفوظ بماند.
در چنین جوامعى، پوشیدن لباس فاخر و حفظ دیگر آراستگیهاى ظاهرى، در چارچوب عناوین ثانویهاى، از آن دست كه در بالا گفتیم و براساس انگیزههاى الهى و معنوى آنچنانى كه در این زمینه اظهار داشتیم، مطلوب و از نظر اخلاقى ارزشمند خواهد بود.
البته، در جامعهاى كه كاملا ارزشهاى معنوى بر آن، حاكم باشد و ارزشهاى مادّى در آن، مطرود، دیگر طرح اینگونه مسایل و رعایت انگونه ظواهر جایى ندارد و چنین شكوه ظاهرى دیگر ـ تحت آن عناوین ثانوى و بر اساس آنگونه انگیزهها كه گفتیم ـ ارزش مثبت و مطلوبیّت اخلاقى پیدا نمىكند.
1. ص/ 34 تا 40 «قال ربّ اغفرلى و هب لى ملكاً لا ینبغى لاحد من بعدى انّك انت الوهّاب فسخّر نا له الرّیح تجرى بامره رخاءً حیث اصاب والشیاطین كلّ بناء و غوّاص و آخرین مقرنین فى الاصفاد هذا عطاء ربك فامنن اوامسك بغیر حساب و ان له عندنا لزلفى و حسن مآب.»
از اینجا است كه مىتوان گفت: ارزشهاى مربوط به این تمایلات تا حدودى دستخوش تغییر و تحوّل خواهد شد: یعنى در بعضى از شرایط اجتماعى هر قدر كه بناهاى اسلامى باشكوهتر و با عظمت بیشتر باشد مطلوبتر و ارزشمندتر خواهد بود و در بعضى دیگر از شرایط اجتماعى، هیچ گاه شكوه و عظمت ظاهرى مطلوب نیست.
در بعضى از روایات چنین آمده است كه در زمان ظهور ولى عصر(علیه السلام) بناهایى كه از یك حدّى بلندتر باشد یا با طلا زینت شده باشد دستور مىدهند كه آنها را خراب كنند هر چند كه آن بنا مسجد باشد.
این روایت زمینه اجتماعى خاصّى را مطرح مىسازد. جامعهاى كه آنچنان ارزشهاى معنوى بر آن، حاكم شده كه دیگر جایى براى اینگونه عناوین ثانویه نخواهد بود. در جوامع معاصر كه مردم هنوز از آن چنان بینش معنوى خالصى برخوردار نیستند و حتى فرهنگ جوامع دینى و اسلامى تا حدودى آلوده به فرهنگ مادّى است براى آن كه مسلمانان در چشم دیگران خوار و بىمقدار نباشند و نظام اسلامى از عزّت و اقتدار و شكوه و عظمت برخوردار باشد، وجود برخى از تجمّلات براى مسلمانان و در جامعه اسلامى مطلوب و ارزشمند است.
یكى دیگر از نعمتهایى كه در قرآن كریم روى آن تكیه شده «مَركب» است. انسان براى انتقال یا مسافرت از جایى به جایى دیگر براى آن كه زودتر به مقصد برسد، خسته نشود، و از انجام كارهایش باز نماند نیاز به مركب دارد و در مواردى نیز اصولا بدون مركب قادر نیست به محلّ مورد نظر خود انتقال یابد. مثل كسى كه براى كار و مشغله و نیاز زندگى تصمیم مىگیرد به جزیرهاى در میان دریا و یا به ساحل آن سوى دریا سفر كند.
از اینجا است كه انسان، در هر حال، هم در خشكى و هم در دریا، براى آن كه زندگىاش بهبود یابد و بهتر بگذرد و نیازهایش زودتر برطرف شود، نیازمند مركب و سوارى خواهد بود.
خداى متعال در ضمن بیان نعمتهایى كه به انسان عطا فرموده است در تعدادى از آیات، نعمت مركب را نیز گوشزد مىكند.
نخستین مركبهایى كه انسان از آنها استفاده مىكرده، حیواناتى مثل گاو، شتر، الاغ، اسب و قاطر بوده كه انسان در سفرها او نقل و انتقالات خود در خشكى از آنها استفاده مىنموده است. ولى، براى سفر دریایى، چنین مركبهاى طبیعى وجود نداشته است. از این رو، نیاز به سفر دریایى او را بر آن داشت كه براى سفرهاى دریایى دست به كار ساختن وسایلى چون قایق و كشتى بزند تا این نیاز زندگى خود را نیز با دست خودش برطرف سازد.
با وجود این تفاوت آشكار، میان مركبهاى طبیعى چون اسب و قاطر و مركبهاى مصنوعى و ساخته دست بشر چون قایق و كشتى، خداوند آفرینش همه آنها را به خود نسبت مىدهد و طبعاً، اگر بنا بود كه قرآن كریم در این عصر نازل شود، ساختن وسایل پیشرفته این عصر: هواپیماها، ناوگانها و سفینهها و دیگر وسایل غول پیكر و پیشرفته نقل و انتقالات رایج این عصر را نیز به خود نسبت مىداد و مىفرمود: هواپیما را هم ما براى شما خلق كردیم و سفینههاى فضاپیما را هم ما براى شما آفریدیم. زیرا ملاك در همه یك چیز است. منظور این است كه انتساب همه موجودات به خداى متعال ملحوظ بوده توجّه بشر همیشه و در همه جا به سوى او باشد، چرا كه در نهایت منشأ و مبدأ همه نعمتها اوست.
خداوند در یكى از آیات قرآن مىفرماید:
«وَمِنَ الاَْنْعامِ حَمُولَةً وَفَرْشاً.»(1)
و از چارپایان برایتان وسیله حمل و نقل و باربرى و مركب سوارى ایجاد كرد.
او در میان چارپایان بعضى را باركش قرار داده است تا وسایل زندگى شما را حمل كنند و همانا یا بعضى دیگر را مركّب قرار داده تا شما را به این سو و آن سو ببرند.
در یكى دیگر از آیات قرآن آمده است كه:
«أَللّهُ الَّذى جَعَلَ لَكُمْ الاَْنْعامَ لِتَرْكَبُوا مِنْها وَمِنْها تَأْكُلُونَ وَلَكُمْ فیها وَمَنافِعٌ لِتَبْتَغُوا عَلَیْها حاجَةً فى صُدُورِكُمْ وَعَلَیْها وَعَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ.»(2)
خدا همان كسى است كه چارپایان را برایتان آفرید تا از آنها براى سوار شدن استفاده كنید و از (گوشت) آنها بخورید و برایتان در آنها فواید دیگرى نیز خواهد بود و بر آنها به نیازها و مقاصدى كه دارید مىرسید و بر چارپایان (در خشكى) و بر كشتى (در دریا) سوار شوید.
1. انعام/ 142.
2. غافر/ 79 و 80.
در آیه فوق نیز در دو مورد بر این نعمت الهى تأكید كرده است. ضمناً جمله آخر این آیه یعنى جمله «وَعَلَیْها وَعَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ.» در آیه دیگرى نیز تكرار شده است.(1)
در یك مورد مىفرماید:
«وَجَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَالاَْنْعامِ ما تَرْكَبُونَ.»(2)
و برایتان از كشتى و چارپایان وسیلهاى قرار داد تا سوار شوید.
در مورد دیگرى در قرآن آمده است كه:
«وَتَحْمِلُ اَثْقالَكُمْ اِلى بَلَد لَمْ تَكُونُوا بالغیهِ اِلاّ بِشِقِّ الاَْنْفُسِ اِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحیمٌ وَالْخَیْلَ وَالْبِغالَ وَالْحَمیرَ لِتَرْكَبُوها.»(3)
و (چارپایان) بارهاى سنگین شما را (بر پشت خود) حمل مىكنند به شهرى كه جز با مشقّت و سختى نمىتوانستید به آنجا برسید كه پروردگار شما رؤوف و مهربان است و اسب و قاطر و الاغ را قرار داد تا بر آنها سوار شوید.
در آیه دیگرى مىفرماید:
«وَآیَةٌ لَهُمْ اَنّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ فى الْفُلْكِ المَشْحوُنِ وَخَلَقْنا لَهُمْ مِنْ مِثْلِه ما یَرْكَبُونَ.»(4)
و این آیت و نشانهاى است برایشان كه ما فرزندانشان را در كشتى پر از بار سوار كردیم و نظیر آن چیزهاى دیگرى كه سوار شوند برایشان آفریدیم.
سرانجام در آیه دیگرى نیز آمده است كه:
«اَوَلَمْ یَرَوْا اَنّا خَلَقْنا مِمّا عَمِلَتْ اَیْدینا اَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِكُونَ وَذَلَّلْنا ها لَهُمْ فَمِنْها رَكُوبُهُم وَمِنْها یَأْكُلُون.»(5)
آیا نمىبینند كه با دست خود چارپایان را آفریدیم كه مالك آنها هستند و آنها را برایشان رام و هموار ساختیم پس از آنها سوارى مىگیرند و از (گوشت) آنها تغذیه مىكنند.
در آیات فوق به طور كلّى با دو تعبیر كلّى «انعام» و «فُلك» به دو نوع وسیله طبیعى و صنعتى
1. مؤمنون/ 22.
2. زخرف/ 12.
3. نحل/ 7 و 8.
4. یس/ 41 و 42.
5. یس/ 72.
براى سفر و نقل و انتقال اشاره شده و در آیه 8 سوره نحل با تعبیر «والخیل والبغال والحمیر» انعام را كه قابل استفاده سوارى و نقل و انتقال هستند با ذكر مصادیق آن مثل اسب، استر و الاغ روشن ساخته است كه همگى آنها در حمل و نقل و سفر كمك انسان بودهاند و در اینجا به یك آیه كلّى هم اشاره مىكنیم كه مىفرماید:
«وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَنى آدَمَ وَحَمَلْناهُمْ فى الْبَرِّ وَالبَحْرِ.»(1)
و به فرزندان آدم كرامت و احترام دادیم و در خشكى و دریا (بر چارپایان و كشتى) آنها را حمل كردیم.
و منظور این است كه وسیله [حمل و نقل و سوارى انسان را در خشكى و دریا كه همان مركبهاى طبیعى مثل اسب و استر و الاغ و مركبهاى] صنعتى مثل كشتى كه از قدیم بوده در اختیار انسان قرار داده است و امروز نیز وسایل پیشرفته زمینى، هوایى و دریایى و ابزار و ادوات غول پیكر و در عین حال راحت و خوب و سریع در اختیار انسان قرار داده است؛ چرا كه ملاك در این وسایل همان است كه در كشتى آمده و همانطور كه خداوند كشتى، این وسیله صنعتى را با این كه ساخته دست انسان است به خود نسبت داده است به همان ملاك مىتوان و باید همه ابزار و وسایل صنعتى پیشرفته امروز را نیز به خداوند نسبت دهیم.
استفاده از مركبها و سواریهاى طبیعى و غیر طبیعى، از جهت ارزیابى و ارزش گذارى اخلاقى، همانند استفاده از نعمتهاى دیگر است. یعنى، انسان در استفاده از این نعمت نیز ـ تا وقتى كه با كمالات دیگر خود انسان مزاحمت نداشته باشد و نیز حقوق اجتماعى دیگران را از بین نبرد ـ انسان در استفاده از این نعمتها آزاد است و هیچ اشكال و ارزش منفى در آن وجود ندارد و چنانكه قبلا گفتیم، اصولا، لذّتهاى فطرى كه یكى از آنها همین لذّت برى از سوارى و مركوب است هیچ بار ارزشى مثبت و منفى ندارد؛ ولى، در سایه انگیزههاى خاصّى كه به آن تعلّق مىگیرد مىتوانند ارزش اخلاقى مثبت یا منفى پیدا كنند.
كسى كه فى المثل از مركب استفاده مىكند تا اگر مسؤولیّتى در برابر افراد جامعه دارد، آن مسؤولیّت را بهتر و سریعتر و سرحالتر انجام دهد و یا هدف الهى دیگرى داشته باشد و
1. اسراء/ 70.
انگیزه او در انجام این عمل به شكلى به خدا و دستیابى به رضایت او منتهى شود، استفاده از مركب براى او در پرتو هدف والایى كه دارد، ارزشمند است و از مطلوبیّت برخوردار خواهد بود و البته درجه ارزش كار او بستگى به شدّت و ضعف این انگیزه و مقدار تأثیرى دارد كه بر عمل او خواهد گذارد.
متقابلا كسى كه از روى تفاخر و تكاثر بخواهد از این نعمتها استفاده كند و بدون توجّه به وضع فلاكت بار دیگران و فقر و گرسنگى و مشكلات اجتماعى دیگر، هر چندى مدل ماشین خود را عوض كند تا به رخ دیگران بكشد كه این ما هستیم كه از این سیستم پیشرفته ماشین یا از فلان هواپیما استفاده مىكنیم، آرى اینگونه انگیزهها منشأ ارزش منفى استفاده از مركب مىشود.
آنچه از میلها و نیازهاى انسان تاكنون، مورد توجّه قرار دادهایم آن نیازها و تمایلاتى بودند كه یا انسان بدون تأمین آن نیازها و اشباع آن میلها قادر نیست به زندگى خود ادامه بدهد مثل نیاز به خوردن و آشامیدن؛ و یا اینكه بقاء نوع انسان در روى زمین به پاسخگویى به آنها بستگى دارد مثل غریزه و نیاز جنسى؛ و یا اینكه سلامتى و دوام حیات انسان تا حدودى در گرو تأمین آنها خواهد بود مثل نیاز به لباس و مسكن؛ و یا قدرت انسان را در توسعه و تسریع كارهایش مىافزود مثل نیاز به مركب.
در هر حال نیازهاى فوق كم و بیش نیازهائى مادّى هستند كه توجه نكردن به آنها زندگى مادّى انسان را به خطر مىاندازند و یا به شكلى در آن اختلال ایجاد مىكنند.
اكنون آنچه را كه در اینجا مىخواهیم بگوییم این است كه در برابر نیازها و تمایلات مادّى بالا یك سلسله دیگر از تمایلات و لذّتها در انسان وجود دارد كه در زندگى او از چنین نقشى برخوردار نیست كه با تأمین نشدن و اشباع نشدن آنها زندگى مادّى انسان به خطر بیفتد، بلكه صرفاً از تأمین و اشباع آنها انسان لذّت مىبرد كه از این نوع به نام «زینت» و «تجمّل» یاد مىكنیم.
در انسان در كنار گرایشها و تمایلاتى كه دارد گرایش به زیبایى نیز وجود دارد كه مستقلّ از نیازهاى دیگر انسان است، هر چند كه غالباً با آنها توأم مىشود. مثلا غذایى كه انسان مىخورد و نیاز مادّى بدن خود را به غذا برطرف مىسازد، اگر در عین حال خوش رنگ و بو باشد و در ظرفهایى تمیزتر و زیباتر و مرغوبتر به انسان عرضه شود بطور طبیعى از آن، لذّت بیشترى خواهد برد ولى حیثیّت نیاز به غذا غیر از حیثیّت لذّت برى از رنگ و بو و دیگر جهات آن خواهد بود. شخص نابینا كه از همان غذا استفاده مىكند، نیاز غذایى او تأمین مىشود، ولى از آنجا كه چشمش رنگ مطبوع و خوب غذا را نمىبیند از این نوع لذّت محروم خواهد بود و كسانى كه از حسّ بویایى برخوردار نیستند نیز همان استفاده مادّى را از غذا مىبرند، و با قوه
باصره نیز از رنگ مطبوع غذا لذّت مىبرند هرچند كه بوى خوب و مطبوع غذا را درك نمىكنند و از این نوع لذّت بىبهره هستند.
استفاده از بوى خوش و یا دیدن رنگ مطبوع و یا شكل زیبا و مناظر پر طراوت و یا درك جمالهاى معنوى و زیبایىهاى ادبى در شعر و نثر و... در زمره نیازهاى طبیعى انسان نیستند بدین معنا كه اگر نباشد زندگى انسان به خطر نمىافتد، ولى به هر حال لذّتى را براى انسان به ارمغان مىآورند كه گاهى بر لذّتهاى مادّى و مورد نیاز حیاتى انسان نیز مىچربد. متعلّق اینگونه لذّتها مجموعاً تحت عنوان زینت و تجملّ مىگنجد و لفظ زینت و جمال شامل همه آنها مىشود.
زینت یك تفاوت ظریفى با جمال دارد به این شكل كه زینت صرفاً به زیبایى عرضى و آرایش اطلاق خواهد شد كه یك امر عارضى است و با ضمیمه كردن شىء دیگرى از خارج حاصل مىشود در صورتى كه جمال به زیبایى اصلى خود شىء كه خود به خود و بطور طبیعى در آن وجود دارد گفته مىشود.
فىالمثل به انسانى كه ذاتاً و خود به خود زیبا است «جمیل» گفته مىشود اما وقتى كسى خود را به وسیله آرایش و با برداشتن زیور آلات خارجى، بستن دستنبد و سینه بند طلا و مروارید و برداشتن گوشواره و النگو خود را بیاراید مىگویند او زینت كرده است.
بنابراین، زینت یك امر عرضى است اما جمال صفت ذاتى خود شىء است، ولى ملاك در هر دو یكى است، به این معنا كه زینت هم كه یك امر عرضى است در اصل به جمال ذاتى زیور آلات برمىگردد و آن زیور آلات خارجى، خودشان، ذاتاً باید جمیل باشند تا وقتى به شىء دیگرى اضافه مىشوند و در اعضا و جوارح انسانى آویخته مىگردند آن را هم زینت ببخشند. پس این جمال ذاتى اشیا است كه دو نوع جلوه دارد: جلوهاى در خود شىء جمیل دارد، و جلوهاى نیز در شىء دیگرى كه با آن تزیین مىشود، كه دوّمین جلوه آن را زینت گویند در مقابل جلوه نخست كه جمال نام دارد.
جمال معمولا در دیدنیها، اعمّ از اشیا یا انسانها، به كار مىرود، ولى، در شنیدنیها هم یك نوع جمال هست. ما در زبان فارسى از صداى خوب و لذّتبخش با عنوان صداى زیبا نام مىبریم. البته، شاید بتوان گفت: كلمه جمال در لغات مختلف در اصل براى دیدنیها وضع شده و سپس به دیگر مظاهر آن اطلاق گردیده است. به هر حال منظور از زینت در اینجا چیزهایى
است كه انسان، در عین آن كه به آنها نیاز مادّى ندارد و از نبودن آنها خطرى متوجّه او نخواهد شد، معالوصف از درك آنها لذّت مىبرد.
قرآن كریم روى این موضوع هم مكرّر تكیه كرده و به این خواست و گرایش فطرى انسان توجّه فرموده است. خداوند در بعضى از آیات، تمام آنچه را كه در روى زمین آفریده است به عنوان زینت زمین معرّفى كرده مىگوید:
«اِنّا جَعَلْنا ما عَلَى الاَْرْضِ زینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ اَیُّهُمْ اَحْسَنُ عَمَلا.»(1)
ما آنچه را كه بر روى زمین است زینت آن قرار دادیم تا آنان (انسانها را) بیازماییم كه كدامیك در عمل (و رفتار خود نیكوترند.
و در بعضى دیگر از آیات بویژه یادآورى مىكند كه گیاهان را زینت قرار داده است تا باعث بهجت و شادابى بینندگان شود، و در یك آیه چنین مىفرماید:
«اَمَّنْ خَلَقَ السَّمواتِ والاَْرضَ وَاَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَة.»(2)
كیست كه آسمان و زمین را بیافرید و آب باران از آسمان فرو فرستاد پس ما بوسیله آن باغهایى شاداب و بهجت آفرین رویاندیم.
چیزى كه انسان از دیدن آن خوشحال و شادمان مىشود. در آیاتى به سنگها یا فلزات قیمتى و چیزهایى كه از دریا براى زینت استخراج مىشود اشاره شده از جمله در یك مورد مىفرماید:
«وَهُوَ الَّذى سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْمَاً طَرِیّاً وَتَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْیَةً تَلْبَسُونَها.»(3)
و اوست كه دریا را رام كرد تا از آن گوشت تازه و پاكیزه تناول كنید و اشیاى زینتى براى استفاده از آن در آرایش و تجمّل از آن استخراج مىكنید.
1. كهف/ 7.
2. نمل/ 60.
3. نحل/ 14.
و مشابه همین تعبیر نیز «وَتَسْتَخْرِجُونَ حِلْیَةً تَلْبَسُونَها»(1) در آیه دیگرى آمده است.
در بعضى دیگر از آیات ستارگان را زینت آسمان معرفى مىكند و مىفرماید:
«لَقَدْ زَیَّنّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابیحَ.»(2)
محققاً آسمان نزدیك را با چراغهایى زینت بخشیدیم.
ستارگان چراغهایى هستند كه با نور و درخشش آنها آسمان را زینت بخشیدهایم. در آیه دیگرى در این زمینه مىگوید:
«وَلَقَدْ جَعَلْنا فِى السَّماءِ بُرُوجاً وَزَیَّنّاها لِلنّاظِرینَ.»(3)
در آسمان كاخهایى بلند برافراشتیم و آنها را براى ببنندگان بیاراستیم.
در بعضى از آیات زینتهاى آسمانى و زمینى را یك جا جمع كرده مورد توجه قرار مىدهد و مىفرماید:
«اَفَلَمْ یَنْظُرُوا اِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَیْفَ بَنَیْناها وَزَیَّنّاها وَمالَها مِنْ فُرُوج وَالأَرْضَ مَدَدْناها وَاَلْقَیْنا فیها رَواسِىَ وَاَنْبَتْنا فیها مِنْ كُلِّ زَوْج بَهیج.»(4)
آیا آسمان را بالاى سرشان ندیدهاند (و درباره آن نیندیشیدهاند)؟ كه چگونه بنایش كردهایم و زینتش بخشیدهایم و هیچ خللى در آن نیست و زمین را (ندیدهاند) كه چگونه بگسترانیدیمش و در آن كوهها استوار ساخته و از هر نوع گیاهان بهجت زا و شادى آفرین در آن برویانیدیم.
كه در آیه دیگرى جمله آخر این آیه به این صورت آمده كه «فَاَنْبَتْنا فیها مِنْ كُلِّ زَوْج كَریم.»(5) و منظور از «كریم» در این آیه «زیبا» است و در آیه سوّمى «وَاَنْبَتْنا فیها مِنْ كُلِّ شَىْء مَوْزُون.» آمده كه «موزون» در این آیه به معنى چیزى است كه سنجیده و حساب شده باشد. كسانى كه در «فلسفه جمال» حقیقت و چیستى جمال را مورد بحث و بررسى قرار مىدهند، شاید از این آیه بتوانند شاهدى براى این نظریه پیدا كنند كه ملاك جمال یا یكى از ملاكهاى آن، موزون بودن و تناسب اجزاى شىء جمیل، با یكدیگر است.
1. فاطر/ 12.
2. ملك/ 5.
3. حجر/ 16.
4. ق/ 7 و 8.
5. لقمان/ 10.
مؤمنین در بهشت از زینتهاى خاصّى استفاده مىكنند و در كنار لذّتى كه از خوردنیها و نوشیدنیها و پوشیدنیها بهشتى و دیگر لذایذ مىبرند، از این نوع لذّت (استفاده از زینتها) نیز بهرهمند مىشوند.
خداوند این حقیقت را با تعابیر مختلف در آیات قرآن كریم مورد تأكید قرار داده است، در یك جا مىفرماید:
«جَنّاتُ عَدْن یَدْخُلُونَها یُحَلَّوْنَ فیها مِنْ اَساوِرَ مِنْ ذَهَب وَلُؤلُؤاً وَلِباسُهُم فیها حَریرْ وَقالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى اَذْهَبَ عَنّا الْحَزَنَ اِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ.»(1)
باغهایى اقامتى كه در آنها داخل شوند در آنجا با دستبدهاى طلا و درّ و گهر آراسته و زینت شوند و لباسهاشان در آن باغها از ابریشم و حریر باشد و گویند ستایش خداوندى را شایسته است كه حزن و اندوه از ما بزدود كه خداى ما بخشایشگر و قدرشناس است.
در این آیه تصریح شده كه بهشتیان بوسیله لباسها و اشیاء و وسایل زینتى و طلا و جواهرات آرایش و زینت مىشوند. از این آیه استفاده مىشود كه در بهشت، استفاده از طلا و لباس ابریشم و حریر اشكالى ندارد و مىتوان گفت: منع استفاده از اینگونه چیزها در دنیا براى مردان ریشه در تزاحم آن با مصالح مادّى و اجتماعى انسان دارد.
در آیه دیگرى مىفرماید:
«مُتَّكِئینَ عَلى فُرُش بَطائِنُها مِنْ اِسْتَبْرَق وَجَنَى الْجَنَّتَیْنِ دان.»(2)
در این آیه خداوند از زینتهایى بهشتى خبر مىدهد كه به جایگاه و تكیه گاه و سریر و مسكن و مأواى بهشتیان مربوط مىشود و در همین زمینه در آیه دیگرى نیز آمده است كه:
«مُتَّكِئینَ عَلى رَفْرَف خُضْر وَعَبْقَرى حِسان.»(3)
در بین رنگهاى متنوع و زیبا قرآن، روى رنگ سبز تكیه مىكند و در مورد بهشت هر جا كه سخن از رنگ به میان مىآید، همانطور كه در آیه اخیر مىبینیم، رنگ سبز را یادآورى مىكند.
1. فاطر/ 33.
2. الرحمن/ 53.
3. الرحمن/ 67.
باز هم در همین رابطه آمده است كه «على سرر موضونه متكئین علیها متقابلین.»(1)بر سریرهاى زربفت مرصّع رو به روى هم تكیه زنند.
نیز در زمینه اشیاى زینتى و مناظر زیباى بهشت در آیات دیگرى مىفرماید:
«فیها عَیْنٌ جارِیَةٌ، فیها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ، وَاَكْوابٌ مَوْضُوعَةٌ، وَنَمارِقُ مَصْفُوفةٌ، وَزَرابِىُّ مَبْثُوثَةٌ.»(2)
در بهشت چشمهها جارى است و تختهایى بلندپایه نهادهاند قدحهاى بزرگ گذاشتهاند و بالشهاى مرتب و فرشهاى گسترده (روى تختها) قرار دادهاند.
در این آیه نیز از جامها و قدحها كه روى میز گذاشته شده و از تختهاى بلند و خوش منظر و از فرشها و بالشهاى منظم و مرتّب و دیگر اشیاى زینتى و مناظر زیبا كه در بهشت وجود دارد و بهشتیان از آن بهره مىبرند سخن مىگوید.
بنابراین، اصل لذّت بردن از مناظر زیبا و اشیاى زینتى از غرایز فطرى انسان است و خود به خود بار ارزشى ندارد نه خوب است و نه بد. داشتن بار ارزشى و خوب و بد اخلاقى آن به امور عارضى و خارجى بستگى دارد.
اگر در مواردى استفاده از اشیاى زینتى و مناظر زیبا در این عالم ارزش منفى داشته باشد، یا به لحاظ تزاحمى است كه با دیگر مصالح شخصى انسان دارد و یا به واسطه این است كه انسان بیش از حدّ به امور دنیوى تعلّق پیدا مىكند در حدّى كه او را از آخرت غافل خواهد كرد و یا براى این نامطلوب است كه با حق دیگران و مصالح اجتماعى دیگران در تعارض خواهد بود. اگر اینگونه تزاحمات نبود، خود به خود استفاده از زینت و جمال فطرتاً مطلوب انسان است و از نظر اخلاقى هم اشكالى در آن نیست.
در قرآن كریم در شمارش نعمتهاى بهشتى علاوه بر آنچه كه گفتیم براى استفاده بهشتیان زیباییها و جمالهاى انسانى را نیز مطرح فرموده است و آن در زمره لذتهایى بر شمرده كه بهشتیان از آن نیز برخوردارند.
1. واقعه/ 15 و 16.
2. غاشیه/ 12 تا 16.
البته، ما قبلا گفتهایم و اكنون نیز یادآورى مىكنیم كه غرایز انسان غالباً در هم آمیختگى دارند و با هم انسان را وادار به كار مشتركى مىكنند به شكلى كه در انجام یك كار، گاهى ممكن است چند غریزه با هم و توأماً مؤثّر باشند.
نمونه روشن براى آنچه كه در اینجا ادّعا مىكنیم، غریزه جنسى است كه با زیبایى طلبى فرق مىكند و از دو مقوله است، معالوصف، این دو گرایش غالباً همراه هم مؤثّر واقع مىشوند. در قرآن كریم هم به زیبایى زنها به عنوان یك انگیزه با تعبیر «وَلَوْ اَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ.»و اگر زیبایى زنها ترا به تحسین واداشت و شیفته ساخت اشاره شده است. در انتخاب همسر، موضوع زیبایى عامل بسیار مهم و تعیین كنندهاى است هرچند كه گرایش به زیبایى یك گرایش مستقل، و با شهوت و غریزه جنسى كاملا متفاوت است.
قرآن كریم، در مقام ذكر نعمتهاى بهشتى، علاوه بر این كه از همسران زیبا، با تعابیر بسیار جالب و ظریف سخن مىگوید مثل تعبیر به «كَاَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَكْنُونٌ»(1) و مثل «حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِى الْخِیامِ»(2) و نظایر آنها از غلمانهاى زیباى بهشتى نیز سخن به میان كشیده كه مؤمنین از رؤیت آنها لذّت مىبرند. در یكجا مىفرماید:
«وَیَطُوفُ عَلَیْهِم غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤلُؤٌ مَكْنُونٌ.»(3)
و پسرانشان كه چون گوهرى در صدف هستند (براى خدمت) برگردشان مىچرخند.
و در یك جاى دیگر مىفرماید:
«یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ بِاَكْواب وَأَباریقَ وَكَأْس مَنْ مَعین.»(4)
پسرانى كه حسن و جوانیشان ابدى و همیشگى است با پارچهاى بلورین و مشربهها و جامهاى پر از شراب ناب بر گردشان مىچرخند.
پسرانى در اطراف آنان گردش و خدمت مىكنند كه هیچگاه پیر نمىشوند، بلكه، همیشه جوان و شاداب باقى خواهند ماند.
و در آیه سومى آمده است كه:
1. صافات/ 49.
2. الرحمن/ 72.
3. طور/ 24.
4. واقعه/ 17.
«وَیَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ اِذا رَأَیْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤلُؤْاً مَنْشُوراً.»(1)
پسرانى كه تا ابد جوان و زیبا هستند برگردشان مىچرخند كه هرگاه آنان را ببینى از فرط زیبایى گمان مىكنى كه درهایى پراكنده شده (مروارید غلطان) هستند.
بنابراین، تماشاى انسانهاى زیبا یكى از لذّتهاى اخروى است. كسانى كه به این گرایش مستقل در انسان توجّه ندارند گمان مىكنند این مسأله به شهوت جنسى مربوط مىشود و العیاذ بالله در بهشت تمایل به جنس موافق مطرح است . ولى قطعاً، چنین گمانى باطل و بىاساس خواهد بود.
نعمتهایى كه مردم در بهشت از آنها استفاده مىكنند و لذّتهایى كه از آنها مىبرند همان لذّتهایى است كه فطرت انسان در اصل اقتضا دارد. تمایلاتى كه انسان در این جهان مادّى اظهار مىكند، در بعضى موارد تمایلاتى بدلى است كه با انحراف از راه مستقیم فطرت در او خودنمایى مىكند. یعنى هنگامى كه خواستهاى فطرى او به صورت طبیعى ارضا نمىشود، میلش به راههاى بدلى تعلّق خواهد گرفت.
مقتضاى غریزه جنسى در این عالم، تمایل به جنس مخالف است. ولى، در اثر محرومیّتهایى كه پیش مىآید و یا بعضى از عوامل دیگرى كه موجب انحراف او مىشوند، این تمایل به جنس موافق هم تعلّق پیدا مىكند. و این خلاف فطرت اولیّه انسان و انحرافى در مسیر فطرت او خواهد بود.
قرآن در مورد این تمایل انحرافى به قوم لوط خطاب مىكند كه:
«وَتَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ.»(2)
آنچه كه خدا براى شما آفریده رها مىكنید. و دنبال چیزى مىروید كه شیطانى و انحرافى است.
میلهایى كه در این عالم، در اثر انحراف در انسان پدید مىآید، در جهان آخرت وجود ندارند. مثلا میل به مواد مخدّر در این جهان، كه در بعضى از افراد منحرف پیدا مىشود مثل میل به كشیدن سیگار یا تریاك و یا اعتیاد به هروئین و نظایر آنها یك میل فطرى نیست و بنابراین، در بهشت چنین میلها و گرایشهایى در انسان وجود ندارد.
1. دهر/ 19.
2. شعراء/ 166.
حال اگر مىگوییم: در بهشت هر چه را كه انسان بخواهد بدان دست خواهد یافت و همه میلهاى او در آنجا ارضا مىشود، لازمه این سخن آن نیست كه در بهشت هم، مثل این دنیاى مادّى، سیگار و چپق و قلیان و هروئین و حشیش و ... وجود داشته باشد.
در بهشت آنچه را كه اصالتاً، فطرت انسان بدان گرایش و تمایل دارد به او داده مىشود و میلهاى اصیل و فطرى و غیر انحرافى او هر آنچه كه باشد اشباع خواهد شد. «فیها ما تَشْتَهیهِ الأَنْفُسُ وَتَلَذُّ الأَعْیُنُ.»(1) ولى از تمایلاتى كه انسان در این عالم، در اثر انحراف از فطرت و گمراهى و كجروى پیدا مىكند، در آنجا خبرى نیست.
جمال دوستى و تمایل به دیدن اشیاء و انسانهاى زیبا، از جمله تمایلات اصیل و فطرى و همیشگى انسان است و به همین دلیل است كه قرآن، آن را از جمله بهترین نعمتهاى بهشت و بالاترین لذّتهاى بهشتیان به شمار آورده است. ولى باید توجّه داشت كه این میل، یك میل مستقلّ و جداگانه است و ربطى به میل جنسى ندارد.
میل جنسى انسان به وسیله جنس مخالف ارضا مىشود ولى، دیدن انسانهاى زیبا مثل: پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام)، میل فطرى دیگرى است و در آخرت هم این میل در انسان هست و از آنجا كه یك میل فطرى و اصیل است، زمینه ارضاى آن نیز فراهم خواهد بود.
اگر در این جهان، انسان از تماشاى بعضى از انسانهاى زیبا منع شده، به لحاظ همان تزاحماتى است كه، قبل از این توضیح دادهایم. یعنى، لذّت تماشاى آنان با كمالات دیگر انسان تزاحم پیدا مىكند و انسان با دنبال كردن این میل در معرض انحراف و گمراهى قرار مىگیرد و علتش این است كه ارضاى جنسى غالباً، با مسأله زیبایى تماس مستقیم دارد و زیبایى غالباً جزء عوامل تحریك كننده شهوت جنسى است.
از اینجا است كه در این عالم از یك سو، زن مكلّف است كه خود را از دید مرد اجنبى بپوشاند و از سوى دیگر نیز مرد هم مكلّف است كه از نگاه به زن نامحرم خوددارى كند. ولى، در عالم آخرت و در بهشت، هر كسى هر چه بخواهد از حورالعین در اختیارش قرار خواهد گرفت و بر فرض كه زیبایى یك زن كه همسر شخص دیگرى است تمایل او را برانگیزد خداوند عین همان زن، حوریهاى را براى او خلق مىكند و انسان درگیر مشكلات تعارضات و تزاحمهاى این عالم نخواهد بود.
1. زخرف/ 71.
خلاصه آن كه جمال دوستى و گرایش به زیبایى جزء گرایشهاى اصیل و فطرى انسان است كه به وسیله دیدن مناظر زیبا و با مشاهده انسانهاى زیبا اشباع مىشود و لذّت بردن از دیدن مناظر جالب و مشاهده انسانهاى زیبا، از نعمتهاى بزرگ بهشت و لذّتهاى والاى بهشتیان خواهد بود و لزوم چشم پوشى از نامحرم و منع از لذّت بردن از تماشاى زیباییهاى انسانى در بعضى موارد در این عالم در مزاحمت با دیگر كمالات انسان ریشه دارد.
ملاك حسن استفاده از زینتها چنانكه قبلا هم گفتهایم این است كه به شكلى با خدا و مبدأ و معاد انسان ارتباط پیدا كند.
استفاده از زینت به دو صورت مختلف مورد نظر خواهد بود: یكى به معنى التذاذ و بهرهمندى از رؤیت آنها و دیدن مناظر زیباى طبیعت است.
دوّم به معنى زینت كردن و رسیدن به سر و وضع و لباس و موى سر و صورت و منظم كردن و مرتّب كردن و نظیف و تمیز نمودن آنها خواهد بود.
طبیعى است ارتباط این دو نوع استفاده از زینتها، با خداوند نیز به دو شكل مختلف تصوّر مىشود كه ما در اینجا یكى را «ارتباط در نتیجه» و دوّمى را «ارتباط در انگیزه عمل» نام مىگذاریم.
منظور از ارتباط با خدا در نتیجه عمل، آن است كه تحت تأثیر این نعمتها به نحوى در حالات و معنویّات انسان و رابطهاى كه با خدا دارد تغییرى مثبت حاصل شود.
فىالمثل، اگر استفاده از این نعمتها، انسان را متوجّه خدا و ارزش والاى نعمتهاى او كند و روح تقدیر و شكر و سپاس را در وى برانگیزد و یا بر علم و معرفت و خداشناسى وى بیفزاید و علم و قدرت و حكمت خدا را در نظر او بیش از پیش روشن و نمایان سازد، در این صورت استفاده از زینتها مىتواند داراى ارزش مثبت باشد.
اولیاى خدا كه در دل تاریك شب ـ هنگامى كه همه در بستر آرمیدهاند و خواب چشم و گوششان را بسته و عقل و هوششان را ربوده است ـ به یاد خدا و براى عبادت برمىخیزند به آسمان و ماه ستارگان پرنور و كهكشانهاى درخشان و زینتها و زیباییهاى موجودات آسمانى خیره مىشوند به یاد خدا و قدرت و عظمت و جلال او مىافتند و رفته رفته غرق در یاد او
مىشوند و آنچنان حواسّ و ادراكاتشان در هیبت و عظمت الهى متمركز مىشود كه دیگر هیچ چیز جز او نمىبینند؛ و یا با رؤیت و تأمّل و اندیشه در این عالم آینده جهان را مشاهده مىكنند، چنین رؤیت و مشاهدهاى و اینگونه استفاده از زینتها از بالاترین ارزش اخلاقى برخوردار خواهد بود.
منظور از ارتباط در انگیزه این است كه انگیزه انسان در استفاده از زینتها پیروى از دستورات الهى و آداب اخلاقى باشد. در این بخش بطور عمده نظر ما این است كه اسلام در بعض موارد توصیه و تأكید دارد كه مؤمن از زینتها به طرز ویژه استفاده كند و در این صورت است كه مؤمن با چنین انگیزه اگر با استفاده از زینتها به آرایش خود بپردازد و به سر و وضع خود برسد كار او ارزش مثبت دارد و كارى عبادى خواهد بود و در اینجا خوب است به یك نمونه بارز اشاره كنیم:
اسلام به اجتماعات مؤمنین اهمیّت زیادى مىدهد و به منظور انس گرفتن مؤمنین با هم دستورات زیادى دارد و از آنجا كه یكى از چیزهایى كه موجب انس افراد مىشود ظواهر مطلوب و آراستگى و پاكیزگى ظاهرى است، بویژه بر تزیین مؤمنین براى یكدیگر اهتمام مىورزد تا از این رهگذر رغبت آنان را براى معاشرت با هم افزایش دهد.
كسى كه وضع آشفته و ژولیدهاى داشته باشد، دیگران علاقهاى ندارند كه با او معاشرت كنند و با او انس بگیرند. اگر مؤمنین اینگونه به ظاهر خود بىاعتنا باشند، این وضع آشفته خود كم كم موجب پراكندگى آنها خواهد شد و بنابراین، با هدفى كه اسلام در تألف و تعاطف مؤمنین با همدیگر دارد سازشى ندارد.
از اینجا است كه در اسلام زینت كردن مؤمنین به هنگام شركت در اجتماعات مطلوب و داراى ارزش اخلاقى مثبت است. به این آیه شریفه قرآن بنگریم كه مىفرماید:
«یا بَنى آدَمْ خُذُوا زینَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِد.»(1)
اى فرزندان آدم، به هنگام حضور در مساجد (و شركت در اجتماعات مسلمین) زینت خود را برگیرید.
مؤمنین وقتى كه در مجامع اسلامى كه معمولا در مسجد تشكیل مىشود شركت مىكنند مىبایست ظاهر آراستهاى داشته باشند كه دیگران میل و رغبت مصاحبت و گفتگو با آنها را داشته باشند.
1. اعراف/ 31.
«زینت» كه در اینجا مورد بحث است هم شامل لباس مىشود و هم موى سر و صورت. لباس تمیز و سر و روى آراسته هم مشمول زینت است و به همین ملاك در سایر مجالسى هم كه مؤمنین دارند حتّى دو نفر مؤمنى كه با هم مواجه مىشوند مىبایست این دستور اسلامى را رعایت كنند.
در روایات زیادى آمده است كه پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) هنگامى كه در مجامع مسلمانها حضور پیدا مىكردند و یا حتى براى ملاقات یك نفر مىرفتند، سر و وضع خودشان را آرایش مىدادند و حتى اگر آینهاى در دسترس نبود در آب صاف و زلال نگاه مىكردند تا متوجّه وضع سر و صورت خود بشوند و در ملاقات خود سر و صورتشان آشفته و ژولیده نباشد.
احادیث فراوانى داریم حاكى از آن كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) علاقه فراوانى به عطر و بوى خوش داشتند و در بعضى از آنها آمده است كه یك سوم از مخارج سالانه آن حضرت براى تهیه عطر هزینه مىشد و این به خاطر رعایت همین نكته بود كه لازم است مؤمن وضع خود را به شكلى سامان دهد كه مطلوب باشد و دیگران از معاشرت با او لذّت ببرند و در نتیجه اینگونه معاشرتها اهداف اسلام تأمین شود.
از بعضى دیگر از آیات قرآن نیز كه لفظ طهارت در آنها به كار رفته مثل آیه «وَثِیابَكَ فَطَهِّر» و لباست را پاكیزه ساز و آیه «اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ التَّوّابینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرینَ.» خداوند توبه كنندگان و پاكیزگان را دوست مىدارد. مىتوان استظهار كرد كه زینت مطلوب است در همین رابطه، از آنجا كه اسلام به اجتماعات مؤمنین زیاد اهمیّت مىدهد، به منظور انس گرفتن آنان با هم و تشكیل چنین اجتماعاتى، آداب و دستوراتى دارد و بویژه، بر تزیین آنان براى یكدیگر و آراستگى لباس و سر و وضع و نظافت و پاكیزگى به شدّت اهتمام مىورزد.
كسى كه ظاهرى آشفته و سر و وضعى ژولیده دارد و نظیف و معطّر نیست، دیگران علاقهاى به معاشرت و انس گرفتن با او را ندارند و اگر مؤمنین به ظاهر خود بىاعتنا باشند، به تدریج جمع آنها به پراكندگى گرایش پیدا خواهد كرد و این با تعاطف و انس گیرى مؤمنین و نزدیك شدن و برادرى مسلمانان كه از اهداف عمده اسلام است، سازش ندارد.
خداوند در یكى از آیات قرآن مىگوید:
«یا بَنى آدَمَ خُذُوا زینَتَكُمْ عِنْدَ كُّلِ مَسْجِد.»(1)
1. اعراف/ 31.
اى فرزندان آدم به هنگام حضور در مساجد (و شركت در اجتماعات مسلمین) زینت خود برگیرید.
مؤمنین وقتى در مجامع اسلامى، كه معمولا در مساجد تشكیل مىشود، شركت مىكنند، مىبایست ظاهرى آراسته داشته باشند تا دیگران به مصاحبت و گفتگوى با آنها رغبت كنند. این یك دستور اخلاقى است و ارزش مثبت دارد. زینت، در آیه بالا مطلق است و شامل آراستگى و نظافت لباس و بدن و موى سر و صورت، و غیره مىشود. در سایر مجالسى كه مؤمنین در غیر مسجد هم دارند، هر چند كه مجلسى از دو نفر از مؤمنین باشد، این ملاك وجود دارد.
در بسیارى از روایات، وارد شده است كه پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) هنگامى كه در مجامع مسلمانها حاضر مىشدند و حتى اگر براى ملاقات با یك نفر مىرفتند، سر ووضع خود را آرایش مىدادند و حتى اگر آینهاى در دسترس نبود در آب صاف، سر و وضع خود را نگاه مىكرد كه آشفته و ژولیده نباشد.
در روایات دیگرى آمده است كه آن حضرت، عطر را زیاد دوست مىداشت؛ تا آنجا كه از بعضى روایات استفاده مىشود، یك سوم از مخارج سالانه ایشان براى فراهم كردن عطر هزینه مىشد، اینها همه گویاى آن است كه اسلام به زینت وآراستگى ظاهرى اهتمام مىورزد تا زمینه انس و الفت و معاشرت مؤمنین با هم زیاد و اهداف اسلام، به كمك اجتماعات و ارتباطات آنان، پیاده شود.
مطلوب بودن زینت را، از برخى آیات دیگر قرآن نیز، مثل: آیات مربوط به طهارت كه اطلاق آنها، هر نوع نظافت و آراستگى و تزیین را شامل مىشود مىتوان استفاده كرد.
مثل آیهاى كه در آن مىفرماید:
«وثیابك فطهّر والرّجز فاهجر.»(1)
و لباست را پاكیزه كن و از هر ناپاكى دورى گزین.
و آیه دیگرى كه در آن مىفرماید:
«اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ التَّوّابینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرینَ.»(2)
خداوند توبه كنندگان و پاكیزگان را دوست مىدارد.
1. مدثّر/ 4 و 5.
2. بقره/ 222.
انسان به مال و فرزند، علاقه فراوان دارد. مال و فرزند، در قرآن كریم غالباً، همراه یكدیگر مورد توجّه قرار گرفتهاند مثل:
«وَاعْلَمُوا أَنَّما اَمْوالُكُمْ وَاَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللّهَ عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظیمٌ.»(1)
و بدانید كه اموال و فرزندان شما وسیله آزمایشاند و نزد خدا پاداشى بزرگ هست.
«وَما اَمْوالُكُمْ وَلا اَوْلادُكُمْ بِالَّتى تُقَرِّبُكُمْ عَنْدَنا زُلْفى.»(2)
این اموال و فرزندان شما نیستند كه شما را در نزد ما مقرّب سازند.
«وَاَمْدَدْناكُمْ بِاَمْوال وَبَنیْنَ وَجَعَلْناكُم اَكْثَرَ نَفیراً.»(3)
شما را به اموال و فرزندان مدد كردیم و نفراتتان را افزون نمودیم.
«اَلْمالُ وَالْبَنُونَ زینَةُ الْحَیواةِ الدُّنْیا وَالْباقِیاتُ الصّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ.»(4)
مال و فرزندان زینت بخش زندگى است و اعمال صالح نزد خدا بهتر است.
در آیات بالا و آیات فراوان دیگرى(5) پیوسته، این دو چیز مطلوب و مورد علاقه انسان همراه هم ذكر شده، ارزشهاى مثبت و منفى مشتركى براى آن دو مطرح گردیده و با تعابیر گوناگون از آن دو یاد شده است. تعابیرى مانند «اموال واولاد»، «المال والبنون»، «مالا وولدا»، «انعام وبنین» و نظایر آنها پیوسته، در كنار هم آمده و مورد ارزیابى قرار گرفته گویى این دو داراى حكم واحدى هستند.
ما نیز در این نوشته به قرآن اقتدا كرده و این دو موضوع را همراه آورده و از زوایاى مختلف به تجزیه و تحلیل آن دو پرداختهایم.
1. انفال/ 28.
2. سباء/ 38.
3. اسراء/ 6.
4. كهف/ 46.
5. 310 و 3116 و 969 و 1839 و 1846 و 1977 و 3355 و 26134 3435و 3437 و 57206814 و 7112 و 7313 و 12 .
مال چیزى است كه انسان، بوسیله آن، مىتواند نیازهاى خود را تأمین كند و از این رو، به شدّت مطلوب انسان است. این تعریف اعمّ است: هم شامل كالاهاى مصرفى مانند آب و غذا و لباس مىشود كه به طور مستقیم، مورد بهرهبردارى انسان قرار مىگیرند و هم شامل پول و طلا و نقره مىشود كه غیر مستقیم و از طریق مبادله با كالاهاى مصرفى در تأمین خواستههاى انسان، نقش دارند و هم شامل زمین و كارخانه و ابزارهاى گوناگون تولید مىشود كه با كشت و زرع یا كار روى آنها مىتوانند واسطه تأمین احتیاجات گوناگون انسان بشوند. پس هر چیزى كه مورد رغبت انسان است و نیازى از نیازهاى جسمى یا روحى وى را به شكلى، مستقیم یا غیر مستقیم، تأمین مىكند، مال است.(1)
مفهوم مال با مفهوم ملك فرق دارد: مال معمولا یك عین خارجى است كه به شكلى مورد بهرهبردارى انسان در تأمین نیازهاى گوناگونش قرار مىگیرد ولى، ملك یك امر اعتبارى و قراردادى است.
در تعریف ملك مىتوان گفت: «تسلّط اعتبارى انسان بر شىء است كه مىتواند به شكلى از آن بهرهمند شود.» بعضى از فلاسفه گفتهاند: ملكیّت از مقوله اضافه است، بعضى دیگر گفتهاند، از مقوله جده است، و نظر سوّمى آن را جده اعتبارى دانسته است.
در هر حال، قوام ملكیّت به این است كه انسان، نوعى تسلّط قانونى بر یك شىء داشته باشد كه به طور مشروع بتواند در آن، به دلخواه خود تصرّف كند. شاید بهترین تعریف ملكیّت همین تسلّط اعتبارى و قانونى باشد كه لازمه آن، اضافه مالكیّت و مملوكیّت است.
آیا علاقه «مالكیّت» فطرى است یا آن كه در محیط جامعه و به كمك عقل به وجود مىآید؟
1. «مال چیزى است كه نیازى از نیازهاى انسان را بالفعل یا بالقوّه برطرف سازد و تأثیر آن در رفع نیاز انسان، شناخته شده، مشروع و مورد قبول نوع مردم بوده داراى كمیابى نسبى باشد.» اقتباس از «مبانى اقتصاد اسلامى» دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، ص221 به بعد.
در پاسخ به پرسش بالا باید گفت: این ادّعا را كه «ملكیّت» یك علاقه فطرى مستقل است» مشكل مىتوان اثبات كرد. اگر فرض كنیم، یك فرد به تنهایى در روى زمین زندگى مىكرد، اصولا مسأله مالكیّت برایش مطرح نبود. انسان چون حبّ ذات دارد، هر چیزى كه برایش مفید است، مىخواهد در اختیارش باشد و با توجّه به این كه دیگران مىتوانند آن را از وى بربایند، این انگیزه در او پیدا مىشود كه حقّ تصرّف در آن را به خود اختصاص دهد كه این همان معناى «مالكیّت» است.
علاقه به «مال» نیز یك علاقه اوّلیه و اصلى نیست، بلكه، یك علاقه فرعى و دست دوّم است. انسان، اصالتاً و در ابتدا، تأمین نیازمندیهاى خود را خواهان است و از این اعیان و اموال، صرفاً، به عنوان وسیلهاى براى ارضاى خواستهها و تأمین نیازهایش استفاده مىكند و به همین جهت به آنها دلبستگى پیدا مىكند.
اما انسان در اصل به خود، آب، غذا، لباس، همسر و دیگر چیزهایى را كه نیازهاى جسمى یا روحىاش را برطرف مىكنند، علاقمند مىشود و بعد از آن كه متوجّه شد كه شىء دیگرى در تحصیل این نیازها به وى كمك مىكند، به آن نیز علاقه پیدا مىكند. پس علاقه او به مثل پول یك علاقه صرفاً وسیلهاى است.
بنابراین، نمىتوان گفت: یكى از علاقههاى اصیل و فطرى انسان، علاقه به مال است. مگر آن كه مال را یك عنوان انتزاعى بدانیم براى اشیاى مورد نیاز مستقیم انسان.
پس ثروت، خود به خود، چیزى نیست كه انسان فطرتاً به طرفش كشیده شود. بلكه، گرایش انسان به ثروت یك گرایش ثانوى است كه به تبع تمایل اصیل نسبت به مایحتاج زندگىاش، در انسان پیدا مىشود ولى در بسیارى از مردم در اثر انحراف از مسیر فطرى، علاقه به مال و ثروت، اصالت پیدا مىكند و حیثیت وسیله بودن آن فراموش مىشود.
آیا علاقه به مال، از نظر اخلاقى چه ارزشى دارد: مذمون و نكوهیده است یا ممدوح و ستایش شده و یا خنثى است و از هیچ بار ارزشى مثبت یا منفى برخوردار نیست؟
دادن پاسخ دقیق به این سؤال، تا حدّ زیادى به استقلال و عدم استقلال این میل، بستگى دارد. اگر آن را یك علاقه ثانوى برشماریم، چون مال وسیلهاى است براى تحصیل چیزهایى
مورد نیاز انسان، ارزش مال هم، تابعى از ارزش آنها خواهد بود. بنابراین، اگر آنها ارزش مثبت داشته باشند، مال هم به تبع آنها ارزش مثبت پیدا مىكند و اگر آنها ارزش منفى داشته باشند، علاقه به مال نیز داراى ارزش منفى است.
برعكس، اگر علاقه به مال را یك میل مستقلّ و غیر وابسته حساب كنیم، باید بگوییم مثل سایر خواستههاى فطرى كه قبل از این مورد بحث قرار گرفتهاند، این میل نیز خود به خود، نه خوب است و نه بد؛ بلكه، ارزش مثبت یا منفى آن، از یك سو به انگیزه تحصیل مال، و از سوى دیگر، به این كه از چه راهى به دست مىآید و در چه راهى صرف مىشود بستگى دارد. اگر از راه نامشروع تحصیل شود، چون مانع دستیابى انسان به كمالات دیگر مىشود، داراى ارزش منفى است. یا اگر مال را وسیلهاى قرار دهد براى انجام كارى كه ارزش مثبت دارد، تحصیل مال هم كه واسطه آن است، مطلوب خواهد بود و برعكس، اگر مال را براى مصارف نادرست بخواهد، تحصیل آن هم ارزش منفى پیدا مىكند.
در قرآن، با تعابیر مختلفى از مال یاد مىشود:
الف: در برخى آیات مال و فرزند را به عنوان زینت معرفى كرده است از جمله در یك مورد مىگوید:
«زُیِّنَ لِلْنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَالْبَنینَ وَالْقَناطیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالاَْنْعامِ وَالْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الحَیواةِ الدُّنْیا.»(1)
دوستى خواستههائى چون زن و فرزندان و مقادیر زیاد طلا و نقره و اسبها و چارپایان و كشت و زرع براى مردم زینت داده شده اینها نعمتهاى زندگى دنیا هستند.
آنچه در این آیه نام برده شده مثل: «القناطیر المقنطرة من الذّهب والفضّة» و «الخیل المسوّمة» و «الانعام والحرث»، همگى از مصادیق مالند و همه در نظر انسان، زینت داده شده، انسان را به سوى خود جذب مىكنند؛ براى آن كه از آنها بهرهمند گردد.
آرى اینها زینت زندگى دنیااند و ارزش مثبت یا منفى آنها، به نیّت انسان و انگیزه فراهم
1. آل عمران/ 14.
آوردن آنها بستگى دارد. اگر او حیات دنیا را براى عبادت انجام وظیفه و در نهایت براى تكامل خودش مىخواهد، اینگونه زندگى و متعلّقات آن ارزش مثبت اخلاقى دارد. برعكس، اگر زندگى دنیا و متعلّقات آن را هدف قرار دهد و آنچنان سرگرم آن شود كه وى را از اهداف بالاترى كه مىبایست به آن برسد، باز دارد، از جهت اخلاقى داراى ارزش منفى است. دل بستن به زندگى دنیا و زینتهاى آن، در اخلاق اسلامى، نه تنها مذموم، بلكه ریشه هر خطا و انحرافى شمرده شده است.
در آیه دیگرى مىگوید:
«اَلْمالُ وَالْبَنُونَ زینَةُ الحَیوةِ الدُّنْیا»(1) و مال و فرزند را زینت و آرایش زندگى دنیا معرفى مىكند. و چنانكه بیان شد باید ارزش آنها با مقایسه با ارزشهاى اصیل و اهداف والاتر و بهتر، ارزیابى شود.
ب) در بعضى از روایات، اموال و فرزندان، به عنوان نعمتهائى خداداد براى بشر معرفى شدهاند كه این به تنهایى دلیل ارزش اخلاقى آنها نیست؛ ولى، از یك سو، نعمتى است كه زمینه سپاس و شكرگزارى انسان در برابر خدا را فراهم مىكند و از سوى دیگر، استفاده از آنها اگر به انگیزه تقویت براى عبادت و انجام وظیفه باشد، در این صورت، داراى ارزش مثبت اخلاقى است. آیاتى مانند آیه:
«وَاَمْدَدْناكُمْ بِاَمْوال وَبَنینَ وَجَعَلْناكُمْ اَكْثَرَ نَفیراً.»(2)
شما را (در مقابل دشمن نیرومندتان بخت نصر) بوسیله اموال و فرزندان، كمك كردیم و تعدادتان را بیش از دشمن قرار دادیم.
و آیه:
«اَمَدَّكُمْ بِأَنْعام وَبَنینَ.»(3)
شما را با چارپایان و فرزندان كمك نمود.
در این آیه چارپایان را ذكر كرده كه نوعى مال است.
ج) در بعضى از آیات وعده مىدهد كه اگر فلان كار را بكنید، داراى مال و فرزند بیشترى
1. كهف/ 46.
2. اسراء/ 6.
3. شعرا/ 133.
خواهید شد. از این وعده الهى، مىتوان فهمید كه داشتن مال و فرزند و دوست داشتن آن دو، خود به خود، بد نیست.
از جمله در یكى از این آیات مىفرماید:
«فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ اِنَْهُ كانَ غَفّاراً یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْكُمْ مِدْراراً وَیُمْدِدْكُمْ بِاَمْوال وَبَنینَ وَیَجْعَلْ لَكُمْ جَنّات وَیَجْعَلْ لَكُمْ اَنْهاراً.»(1)
پس گفتم (اى مردم) از پروردگارتان طلب آمرزش كنید كه بسیار آمرزنده است تا باران از آسمان بر شما فرو فرستد و به وسیله اموال و فرزندان كمكتان كند و باغها و نهرها در اختیارتان قرار دهد.
اگر مال و فرزند، ارزش منفى مىداشت، هیچگاه خداوند به مردم چنین وعدهاى نمىداد، در آیه دیگرى مىخوانیم:
«لَقَدْ رَضِىَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ اِذْیُبایِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فى قُلُوبِهِمْ فَاَنْزَلَ السَّكینَةَ عَلَیْهِمْ وَاَثابَهُم فَتْحَاً قَریبَاً وَمَغانِمَ كَثیرَةً تَأْخُذُونَها وَكانَ اللّهُ عَزیزاً حَكیماً وَعَدَكُمُ اللّهُ مَغانِمَ كَثیرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ وَكَفَّ اَیْدِىَ النّاسِ عَنْكُمْ.»(2)
خداوند از مؤمنین، هنگامى كه با تو (اى پیامبر) در زیر آن درخت بیعت كردند، خشنود شد. پس از آنچه در دل داشتند آگاه بود و آرامش بر (دل) ایشان فرو فرستاد و به پیروزى نزدیك و غنیمتهاى فراوانى كه بگیرند پاداششان داد و خداوند عزیز و حكیم است خداوند به شما غنیمت زیادى كه بگیرید وعده داده بود پس در انجام آن شتاب كرد و دست مردم (دشمن) را از سر شما كوتاه كرد.
با توجه به این كه خداوند، در آیه نخست مىگوید: استغفار خدا كنید تا شما را به مال و فرزند كمك كند، و در آیه دوّم مىگوید: چون با پیامبر بیعت و در جنگ شركت مىكنند، خداوند غنیمت فراوان نصیبشان مىكند، این خود گواه بر این است كه، مال و فرزند ارزش منفى ندارد. وگرنه خداوند با چنین تعبیرى آنها را وعده نمىداد و این چنین مردم را تشویق نمىكرد كه استغفار كنید یا به جهاد بروید؛ تا مال و فرزند و غنیمت نصیبتان شود.
البته، اگر كسى، تنها به خاطر گرفتن غنیمت در جهاد شركت كند و جان خود را به مخاطره
1. نوح/ 10 تا 12.
2. فتح/ 18 تا 20.
بیندازد، خیلى دون همّتى كرده و در واقع، چنین عملى غیر عاقلانه است. بنابراین خداوند آن را به عنوان انگیزه اصلى جنگ نمىپسندد؛ بلكه، او از این عامل، فقط براى تقویت انگیزه اصلى مؤمنین براى شركت در جهاد استفاده كرده، وعده غنیمت مىدهد تا آنان كه به سوى جبهه و براى مقابله با دشمن براى خدا حركت مىكنند، سریعتر و با انگیزهاى قوىتر اقدام به این كار كنند.
بدیهى است كه مؤمنین قوىّالایمان هم غنیمت جنگى را دوست مىداشتند؛ زیرا، با دستیابى به آن، بر قدرت و شوكت اسلام مىافزودند و با كمك آنها بر مشركین پیروز مىشدند.
د) در تعدادى از آیات آمده است كه بعضى از انبیا(علیهم السلام) از خداوند در خواست فرزند كردند و یا پس از آن كه خدا به آنان فرزند داد خیلى خوشحال شدند. از این طرز برخورد انبیا كه اسوه و مقتداى دیگران هستند و رفتار و گفتارشان حجّت و پیام الهى است، معلوم مىشود كه اجمالا، فرزند، مطلوبتر و ارزشمند است.
یكى از انبیاى نامبرده، حضرت زكریا(علیه السلام) است كه در سه تا از سورههاى قرآن كریم داستان زندگى او آمده است. در سوره آل عمران فرماید: [زكریا كه عهدهدار رسیدگى به وضع تربیت مریم شد، هرگاه كه به صومعه مىرفت تا از حال او باخبر شود و به وضع او رسیدگى كند، در نزد او، رزقى مىدید كه موجب شگفتى او مىشد. سرانجام، از او پرسید: اى مریم! این روزى از كجا براى تو مىرسد؟ مریم گفت: از جانب خداوند كه خداوند هر كه را خواهد بىحساب روزى دهد. در اینجا بود كه زكریا پروردگارش را خواند كه اى پروردگار من از لطف خود، فرزندى پاك و پاكیزه به من عطا فرما كه تنها تو شنوا و اجابتكننده دعایى.
پس فرشتگان او را كه در محراب به نماز ایستاده بود، ندا دادند كه خدا ترا به یحیى مژده مىدهد كه نبوّت عیسى كلمه الله را تصدیق و تأیید مىكند و خود نیز پیشوا و پارسا و پیامبرى از شایستگان خواهد بود](1).
و در سوره مریم آمده است كه:
[(خداوند) از رحمت پروردگارت بر بنده خود زكریا یاد مىكند].
[هنگامى كه آهسته پروردگار خود را خواند گفت: پروردگارا استخوانهایم سست و سبك شده و موهایم سپید گشته و با این حال، با دعا به درگاه تو چشم امید دارم. من از بازماندگان
1. آل عمران/ 37 تا 39.
پس از خودم بیمناكم و همسرم نازا و عقیم است. پس از نزد خود، فرزندى به من عطا فرما تا وارث من و وارث خاندان یعقوب باشد. و او را شایسته قرار ده. (خداوند در پاسخ فرمود) اى زكریّا، ترا به پسرى كه نامش یحیى است و تاكنون، همنامى برایش قرار ندادهایم مژده مىدهیم](1).
و در سوره انبیاء آمده است:
«وَزَكَریّا اذْنادى رَبَّهُ رِبِّ لا تَذَرْنى فَرْداً وَاَنْتَ خَیْرُ الْورِثینَ.»(2)
زكریا پروردگار خویش را ندا در داد كه اى ربّ من مرا تنها (و بدون پشت) مگذار و تو بهترین وارثان هستى.
حضرت زكریا(علیه السلام) از خداى متعال درخواست فرزند كرد و خدا حضرت یحیى را به او عطا فرمود. البته، جاى این سؤال هست كه او فرزند را براى چه مىخواست؟ آیا صرفاً اظهار میل طبیعى بود یا علّت دیگرى داشت.
از آیات استفاده مىشود كه او در واقع، فرزندى مىخواست تا وارث خاندان یعقوب باشد، چراغ هدایت را در این خاندان روشن نگهدارد و رفتار و كردارش مرضى خدا باشد.(3)
حضرت ابراهیم(علیه السلام) و همسرش به نقل قرآن، از این كه فرشتگان مژده فرزندشان دادند، بسیار شادمان گردیدند و بشارت خداوند، بر مطلوبیّت داشتن فرزند دلالت دارد.
هـ) در بخشى از آیات، دعاى به فرزندان به عنوان یك كار پسندیده انبیا یا نیكان طرح شده است. ابراهیم پیامبر خدا(علیه السلام) پیوسته به یاد فرزندانش بود و برایشان دعا مىكرد و خیر دنیا و آخرت را از درگاه خداوند برایشان درخواست مىنمود.
ابراهیم و فرزندش اسماعیل(علیهم السلام) به هنگام بناى كعبه، از خداوند درخواست كردند كه «خداوندا از فرزندان ما امتى مسلمان قرار ده تا تسلیم فرمان تو باشند و فرستاده خود را یكى از همانها قرار ده تا آنان را هدایت كند. آیات تو را برایشان بخواند و كتاب و حكمتشان بیاموزد.(4)
1. مریم/ 1 تا 7.
2. انبیاء/ 89.
3. مریم/ 5 «وانى خفت الموالى من ورائى وكانت امرأتى عاقر فهب لى من لدنك ولیّاً یرثنى ویرث من آل یعقوب وجعله ربّ رضیاً.»
4. بقره/ 128 و 129.
او در جاى دیگر دعا مىكند كه: پروردگارا... من و فرزندانم را از پرستش بتها دور بدار.»(1)
یا اینكه: «پروردگارا! فرزندان مرا از نمازگزاران قرار ده و دعاى مرا (درباره ایشان) به اجابت رسان.»(2) و هنگامى كه خداوند او را به مقام امامت رساند، او از خداوند درخواست كرد كه این مقام به فرزندانش هم داده شود.»(3)
البته، حضرت ابراهیم(علیه السلام) براى مؤمنین هم دعا كرده است؛ اما نسبت به فرزندان خود، دعاى خاص مىكرد و عنایت ویژه داشت و از سوى خداوند هم، مورد نكوهش قرار نگرفته است. در هر حال، این فطرى است كه هر كسى به فرزندان خود علاقه بیشترى داشته باشد.
خداوند در قرآن، به مؤمنین تلقین مىكند و به آنان مىآموزد كه به فرزندان خویش دعا كنند: در آنجا كه مىفرماید:
«وَعِبادُ الْرَحمنِ الَّذینَ یَمْشُونَ عَلَى الأَرْضِ هَوْناً... وَالَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْلَنا مِنْ اَزْواجِنا وَذُرِّیتِنا قُرَّةَ اَعْیُن وَاجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ اِماما.»(4)
بندگان خداى رحمان كسانى هستند كه... و كسانىاند كه مىگویند: پروردگارا، همسران و فرزندان ما را مایه چشم روشنىمان قرار ده و ما را پیشواى تقواپیشگان بگردان.
و) در بعضى از آیات، فرزند صالح، به عنوان نعمت خاصّ و پاداش عمل شایسته تلّقى شده است.
قرآن از قول حضرت ابراهیم(علیه السلام) آورده است كه:
«وَأَعْتَزِلُكُمْ وَما تَدْعُونَ مِْنْ دُونِ اللّهِ وَأَدْعُوا رَبّى عَسى اَلاّ اَكُونَ بدُعاءِ رَبّى شَقِیّاً فَلَمّا اعْتَزَلَهُمْ وَما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَهَبْنالَهُ اِسْحاقَ وَیَعْقُوبَ وَكُلاَّ جَعَلْنا نَبِیّاً.»(5)
(ابراهیم به آذر گفت:) من از شما و بتهایى كه به جاى خدا مىخوانید و مىپرستید كناره مىگیرم و پروردگارم (خداى یكتا) را مىخوانم، باشد كه با دعا به درگاه او از شقاوت و بدحالى دور شوم. پس چون ابراهیم(علیه السلام) از آنان و بتهایى كه جز خدا
1. ابراهیم/ 35.
2. ابراهیم/ 40.
3. بقره/ 124.
4. فرقان/ 74 و 63.
5. مریم/ 48 و 49.
مىپرستیدند، كنارهگیرى نمود ما هم (به پاداش او) اسحاق و یعقوب را به او عطا كردیم و همگان را پیامبران خود قرار دادیم.
از این آیات، استشعار مىشود: فرزندانى چون اسماعیل، اسحاق و یعقوب از نعمتهاى خداوند هستند كه به عنوان پاداشى در برابر تبعید از وطن و هجرت او از مشركین، به ابراهیم داده شدهاند.
در آیه دیگرى مىفرماید:
«وَوَهَبْنا لَهُ اَسْحاقَ وَیَعْقُوبَ وَجَعَلْنا فى ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْكِتابَ وَآتَیْناهُ اَجْرَهُ فِىالدُّنْیا وَاِنَّهُ فِى الآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحینَ.»(1)
و به ابراهیم، اسحاق و یعقوب را عطا كردیم و نبوّت را در نسل او قرار دادیم و پاداش او را در دنیا به او دادیم و او در جهان آخرت از صالحان است.
شاید بخشیدن فرزند صالحى چون: اسماعیل، اسحاق و یعقوب مصداق همان اجر دنیوى باشد كه در ذیل آیه ذكر شده است. بویژه كه دو سلسله از پیامبران خود را از نسل ابراهیم قرار داده است: یكى انبیاء بنىاسراییل از نسل حضرت اسحاقند. دوّم اولاد اسماعیل كه منتهى به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) مىشوند.
و در آیه سوّمى مىفرماید:
«وَوَهَبْنا لَهُ اِسْحاقَ وَیَعْقُوبَ نافِلَةً وَكُلاَّ جَعَلْنا صالِحینَ.»
ما اسحاق را (كه فرزند بىواسطهاش بود) و یعقوب را (كه نوهاش بود) نیز به عنوان بخشش اضافى به او عطا كردیم و همگان را صالح و شایسته قرار دادیم.
ز) آیاتى داریم حاكى از این كه خداوند فرزند انسانهاى مؤمن را كه در ایمان از پدرانشان تبعیت كردهاند، در بهشت نیز همراهشان قرار مىدهد.
آنجا كه مىفرماید:
«وَالَّذینَ آمَنوُا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِایمان اَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُم.»(2)
آنان كه ایمان آوردند و فرزندانشان، در ایمان پیرویشان نمودند، فرزندانشان را به آنان ملحق كنیم.
1. عنكبوت/ 27.
2. طور/ 21.
البته، فرزندانى كه مؤمن باشند، به هر حال خود به بهشت مىروند؛ ولى، آنچه را كه در این آیه مطرح شده، همراه بودن با پدران است كه نعمتى است زاید بر نعمت بهشت. از این رو است كه به دنبالش مىفرماید: و از پاداش عملشان هیچ نكاهیم.
یا مىفرماید:
«رَبَّنا وَأَدْخِلْهُمْ جَنّاتِ عَدْن الَّتى وَعَدْتَهُمْ وَمَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَاَزْواجِهِم وَذُرِّیّاتِهِم اِنَّكَ اَنْتَ العَزیزُ الْحَكیمُ.»(1)
فرشتگان درباره مؤمنین دعا مىكنند: پروردگارا، آنان را به همراه پدران، همسران و فرزندانشان كه صالحاند در بهشت و باغهایى كه بهترین جاى زندگى است و از قبل به آنان وعده داده بودى.
بدیهى است كه منظور، در این آیه نیز، همانند آیه قبل، همراه بودن آنان است هرچند كه در این آیه از واژه الحاق استفاده نشده.
از مجموعه این آیات استفاده مىشود كه داشتن مال و فرزند، خود به خود، ارزش منفى ندارد و هدف اسلام این نیست كه انسان در دنیا بدون فرزند و تنها در بیغولهاى زندگى كند و یا دست از كار و تلاش براى تحصیل مال و معاش بردارد.
بر اساس شواهدى مىتوان گفت كه فرزنددوستى یك میل فطرى است. البته، مردم انگیزههاى متفاوتى در جهت تقویت این میل فطرى دارند: در جوامع عشیرهاى، فرزند منشأ قدرت بیشتر انسان مىشود. در مورد بعضى از مردم دیگر، فرزند را براى كمك به هنگام پیرى و درماندگى دوست مىدارند و سرانجام، انگیزه دیگر این است كه فرزند را، دنباله وجود خود تلقّى مىكنند، یعنى، شخص وقتى توجّه پیدا مىكند كه زندگىاش ابدى نیست و سرانجام، مىمیرد، وجود فرزند را در واقع، مرتبه ضعیفترى از وجود خود تلقّى مىكند و بقاى فرزند را پس از مرگ خود، بقاى خویش مىشمارد و این فكر مایه آرامش او خواهد شد. البته، در وراى همه این انگیزههاى مختلف كه نام بردیم، یك میل اصیل و مستقل فطرى به داشتن فرزند نیز در نهاد انسان وجود دارد و به نظر ما، این خود، تفاوت روشنى است میان دو انگیزه مال دوستى و
1. غافر/ 8.
فرزنددوستى: علاقه به مال، اصیل نیست؛ بلكه به عنوان وسیلهاى براى تأمین سایر نیازمندیها، مطلوب است، اما فرزند را مىتوان گفت: اصالتاً، مطلوب است و خواست مستقل فطرى به آن تعلّق مىگیرد.
از اینجا است كه مىبینیم كسانى كه از داشتن فرزند، محرومند، آرام و قرار ندارند و به شدت احساس این كمبود، آنان را رنج مىدهد و از روى ناچارى حاضر مىشوند كه فرزندخوانده براى خود برگزینند.
داشتن فرزندخوانده، سنتى است كه در بسیارى از جوامع، وجود داشته است. قرآن كریم هم در مواردى به این سنّت اشاره كرده است. به نقل قرآن، یكى از كسانى كه اقدام به گرفتن فرزندخوانده كرد، عزیز مصر بود. او كه یوسف را از بازار بردهفروشان خریده، به خانه برد، به همسر خود سفارش كرد كه از او خوب نگهدارى و پذیرایى كند، باشد تا او را به فرزندى خود انتخاب كنند.(1)
همسر فرعون نیز، كه ظاهراً فرزندى نداشت به همین جهت، فرعون را قانع كرد كه از كشتن موسى (در دوران نوزادىاش) صرف نظر كند تا او را به فرزندى خود برگزینند.(2)
از این مطالب، كم و بیش، مىتوان استشمام كرد كه علاقه به فرزند، یك علاقه فطرى است و انسان را آرام نمىگذارد تا آنجا كه، وقتى به طور طبیعى ارضا نشد، انسان، از طریق انتخاب فرزند خوانده، در فكر ارضاى بدلى آن مىافتد.
آیا تحصیل مال و فرزند از نظر اخلاقى، چه حكمى دارد: ارزش مثبت دارد یا منفى؟ جواب این سؤال، با توجّه به اصولى كه از پیش گفتهایم، معلوم مىشود: علاقه به مال و فرزند در
1. یوسف/ 21. «و قال الذى اشتراه من مصر لامرأته اكرمى مثواه عسى ان ینفعنا او نتّخذه ولدا و كذلك مكّنا لیوسف فى الارض.»
[او كه یوسف را از مصر خریده بود به همسرش گفت: مواظب او باش شاید ما را نفعى بخشد یا به فرزندىاش برگیریم].
2. قصص/ 9 «وقالت امرأة فرعون قرّة عین لى ولك لا تقتلوه عسى ان ینفعنا او نتّخذه ولدا وهم لا یشعرون.»
[همسر فرعون به او گفت: این طفل نور دیده من و توست او را مكشید باشد كه به ما نفعى رساند یا او را به فرزندى برگیریم و آنان (عاقبت كار را) نمىدانستند].
صورتى كه تمركز پیدا كند، موجب غفلت از كمالات معنوى خواهد شد و كار به جایى مىرسد كه مال و فرزند را منشأ ارزش و برترى مىداند و از كمالات واقعى و معنوى غافل مىشود.
علاقه به مال و تلاش براى تحصیل آن، در این وضع انحرافى كه جایگاه اصلى خود را از دست مىدهد و با كمالات معنوى و اخروى او تزاحم پیدا مىكند، داراى ارزش منفى اخلاقى خواهد بود.
قرآن كریم در بسیارى از آیات، انسان را هشدار مىدهد كه علاقه به مال و فرزند نباید براى او هدف بشود و او را از دستیابى به اهداف اصیل زندگى باز دارد. قرآن، از كسانى كه ملاك ارزش را مال و فرزند مىدانستند، به صورت نكوهیدهاى یاد كرده و در داستان طالوت مىگوید:
«وَقالَ لَهُمْ نَبَیُّهُمْ اِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا اَنّى یَكوُنُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَیْنا وَنَحْنُ اَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَم یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قاَلَ اِنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْكُم وَزادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ یُؤْتى مُلْكَهُ مَنْ یَشاءُ وَاللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ.»(1)
پیامبرشان به آنها گفت كه: خداوند، طالوت را به پادشاهى شما برانگیخته است گفتند: او چگونه بر ما پادشاهى خواهد داشت در صورتى كه ما شایستهتر از او هستیم و او مال فراوان ندارد.
او گفت: خدا او را بر شما برگزید و در دانش و نیروى جسمى بر شما فزونیش بخشید و خدا فرماندهى را به هر كه خواهد مىدهد و خداوند توانا و داناست».
آنان به غلط بر این باور بودند كه او چون شخص ثروتمندى نیست، شایستگى فرماندهى را ندارد. در واقع، علاقه بیش از اندازه بنى اسراییل به مال و فرزند، اهداف و ارزشها را در نظرشان تغییر داده بود تا جایى كه منشأ اصلى ارزش و كمال انسان را مال و ثروت مىدانستند و مىپنداشتند هر كس پول بیشتر دارد براى حكومت شایستهتراست.
مشركین مكه نیز پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) را تحمّل نمىكردند، به این بهانه كه چرا خداوند پیامبر خود را از میان بزرگان؛ یعنى، ثروتمندان عرب انتخاب نكرده است؟
«وَقالُوا لَوْلا نُزِّلَ هذا الْقُرانُ عَلى رَجُل مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظیم.»(2)
خداوند در پاسخشان مىگوید:
1. بقره/ 247.
2. زخرف/ 31.
«اَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعیشَتَهُمْ فِى الْحیواةِ الدُّنْیا وَرَفَعْنا بَعْضَهُم فَوْقَ بَعْض دَرَجات.»(1)
این خداوند است كه ارزشهاى زندگى را در میان مردم تقسیم كرده، به هر كس هرچه صلاح مىدانسته داده است. مال و ثروت در دنیا وسیله آزمایشى بیش نیست كه بر اساس مصالحى بین مردم تقسیم كرده است.
ولى مشركین مكه چنان در ارزشهاى مادّى غرق بودند و ملاك عظمت و ارزش انسان را مال مىدانستند كه به گمان آنها، حتّى پیغمبر خدا هم باید از میان ثروتمندان برگزیده شود.
در آیه دیگرى مىگوید:
«فَلَوْلا اُلْقِىَ عَلَیْهِ اَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَب.»(2)
(اگر او پیغمبر است) پس چرا دستبندهاى طلا ندارد؟
اینگونه انحرافات فكرى و ارزشى، كم و بیش، در جوامع مختلف وجود دارد و فكر انسانها و حتى كسانى كه مؤمن و خدا پرستند، را به خود مشغول مىسازد، بنىاسراییل مردمى خداپرست بودند و به پیغمبر خدا ایمان داشتند و خودشان از پیغمبر خدا درخواست تعیین فرمانده داشتند؛ معالوصف؛ براساس علاقهشان به ثروت، به عنوان تنها ملاك شایستگى فرماندهى، فرماندهى طالوت را كه ثروتمند نبود نمىپذیرفتند.
خداوند در قرآن، این بینش را به شدّت محكوم كرده مىگوید:
«وَیْلٌ لِكُلِّ هُمَزَة لُمَزَة اَلَّذى جَمَعَ مالا وَعَدَّدَهُ یَحْسَبُ اَنَّ مالَهُ اَخْلَدَهُ كَلاّ لَیُنْبَذَنَّ فىِالْحُطَمَةِ.»(3)
این پندار كه مال باعث سعادت و جاودانگى انسان مىشود از بینشهاى غلطى است كه باید با آن مبارزه كرد. خداوند درباره ابولهب مىگوید:
«ما اَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَما كَسَبَ.»(4)
و درباره كفّار مىگوید:
1. زخرف/ 32.
2. زخرف/ 53.
3. همزه/ 5 ـ 1.
4. مسد/ 2.
«وَقالُوا نَحْنُ اَكْثَرُ اَمْوالا وَاَوْلاداً وَما نَحْنُ بِمُعَذَّبینَ.»(1)
ما كسانى هستیم كه مال و فرزند بیشترى داریم و مورد عذاب خدا واقع نشویم.
از دید این كفار اگر عذابى هم نازل مىشد، به فقرا و بینوایان مىرسید. خانههاى فقرا كه استحكامى ندارد و ویران مىشود نه خانه آنان كه استوار و محكم است! و فقرا گرفتار رنج و عذاب مىشوند نه آنان كه از كمك فرزندان زیادى برخوردارند!
در آیه دیگرى به ثروت از این رو، كه منشأ تكبّر مىشود ارزش منفى مىدهد و چنین ثروتمندانى را نكوهش كرده مىفرماید:
«عُتُلّ بَعْدَ ذلِكَ زَنیم اِنْ كانَ ذامال وَبَنینَ.»(2)
در آیه دیگرى، از این رو، كه مایه غرور و دنیاطلبى بیش از اندازه است به آن ارزش منفى داده مىفرماید:
«ذَرْنى وَمَنْ خَلَقْتُ وَحیدَاً وَجَعَلْتُ لَهُ مالا مَمْدُوداً وَبَنینَ شُهُوداً وَمَهَّدْتُّ لَهُ تَمْهیداً ثُمَّ یَطْمَعُ اَنْ اَزیدَ.»(3)
مرا تنها بگذار، با آن كس كه آفریده، مال فراوان و پسران حاضر به خدمت به او داده، زمینه اقتدار و عزّتش را فراهم كردهام، سپس باز هم طمع فزونى از من دارد.
این گونه آثار و عوارض است كه منشأ ارزش منفى مال و فرزند مىشود و اگر چنین عوارضى را در پى نداشت نكوهشى هم نمىداشت، چون مال و فرزند، خود به خود نعمت خداست و مىتوان از آن استفاده درست كرد و اگر از راه مشروع و به خاطر مقصد صحیحى تحصیل شود، ارزش مثبت هم دارد.
قرآن، با كسانى كه مال و فرزند را هدف اصلى زندگى یا عامل تكامل و تقرّب انسان به خدا مىدانستند، مخالفت كرده و تنها به عنوان، دو وسیله آزمایش انسان، به آن دو مىنگرد.
قرآن در یك آیه مىگوید:
1. سباء/ 35.
2. قلم/ 14.
3. مدّثر/ 15 ـ 11.
«وَما اَمْوالُكُمْ وَلا اَوْلادُكُم بِالَّتى تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفى.»(1)
اموال و فرزندان شما، مایه قرب و منزلت شما نزد ما نمىشود.
پس مال و فرزند علاوه بر آنكه هدف نهایى و اصیل نیستند، داشتن آنها نیز خود به خود، انسان را به هدف نهایى انسان كه قرب و منزلت در پیشگاه خدا باشد نمىرساند.
قرآن مىگوید: مال و فرزند، تنها دو وسیله آزمایش انسانند. پس نقش مال و فرزند در دستیابى انسان به كمال، بستگى به این دارد كه از آن دو به طرز صحیح استفاده كند.
قرآن در آیات مختلف، این دیدگاه ویژه خود را درباره مال و فرزند، اعلام داشته، یك جا مىگوید:
«وَاعْلَمُوا اَنَّما اَمْوالُكُم وَاَوْلادُكُم فِتْنَةٌ وَاِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظیمٌ.»(2)
بدانید كه اموال و فرزندان شما وسیله امتحان شمایند.
قرآن كریم، نه تنها مال و فرزند كه همه نعمتهاى دنیا را وسیله آزمایش مىداند وطبیعى است، چیزى وسیله آزمایش انسان قرار مىگیرد كه جاذبهاى داشته باشد و انسان را به دنبال خود بكشاند. اگر انسان علاقهاى به مال و فرزند نمىداشت و نسبت به آن بىتفاوت مىبود، در این صورت، مال و فرزند، وسیله آزمایش او قرار نمىگرفت، تا معلوم شود آیا آن را از راه صحیح به دست مىآورد و در راه درست خرج مىكند؟ و آنجا كه باید از مال بگذرد مىگذرد یا نه؟
پس مال و فرزند، باید جاذبهاى داشته باشند تا وسیله آزمایش انسان شوند و با توجّه به این رابطه است كه مفاد آیه «اَلْمالُ وَالْبَنُونَ زینَةُ الحَیواةِ الدُّنْیا.»(3) در كنار آیه فوق روشن مىشود و هیچ منافاتى با آن نخواهد داشت. و در آیه دیگرى نیز صریحاً به این رابطه و دو طرف آن یك جا، اشاره كرده مىگوید:
«اِنّا جَعَلْنا ما عَلَى الأَرْضِ زینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ اَیُّهُمْ اَحْسَنُ عَمَلا.»(4)
ما آنچه روى زمین است، زینت آن قرار دادهایم تا انسانها را بیازماییم كه كدامیكشان خوشرفتارترند و بهتر عمل مىكنند.
1. سبا/ 37.
2. انفال/ 28.
3. كهف/ 46.
4. كهف/ 7.
از سوى دیگر، مىبینیم كه در بعضى از آیات مىفرماید:
«اِنَّما اَمْوالُكُمْ وَاَوْلادُكُم فِتْنَةٌ وَاللّهُ عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظیمٌ.»(1)
و اشاره مىكند كه اگر انسان را جاذبههاى مادّى نفریبد و با گذشتن از آنها از عهده امتحان الهى برآید، به پاداشهاى بزرگتر و شیرینتر و پرجاذبهترى كه نزد خداست نایل مىشود.
بنابراین، مال همانطور كه گفتیم خود به خود، خوب نیست، خود به خود، بد هم نیست، بلكه اگر نردبان صعود انسان و دستیابى به كمالش شود خوب است. چنانكه، اگر سدّ راه و مانع تكامل انسان شود، باید آن را رها كرد و در چنین حالتى است كه خداوند مىفرماید:
«یا اَیُّها الَّذینَ امَنُوا اِنَّ مِنْ اَزْواجِكُمْ وَاَولادِكُمْ عَدُوّاً لَكُمْ فَاخْذَرُوهُم.»(2)
اى آنان كه ایمان آوردهاید بعضى از همسران و فرزندان شما دشمن شمایند پس از آنان دورى كنید.
یا مىفرماید:
«قُلْ اِنْ كانَ ابائُكُمْ وَاَبْنائُكُم وَاِخْوانُكُم وَاَزْواجُكُمْ وَعَشیرَتُكُمْ وَاَمْوالٌ اِقْتَرَفْتُمُوها وَتِجارَةُ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَمَساكِنُ تَرْضَونَها اَحَبَّ اِلَیْكُم مِنَ اللّهِ وَرَسُولِه وَجِهاد فى سَبیلِه فَتَرَبَّصُوا حَتّى یَأْتِىَ اللّهُ بِاَمْرِه.»(3)
بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و اقوام شما و اموالى كه جمعآورى كردهاید، تجارتى كه از كسادى آن بیمناكید و خانهها و مسكنهایى كه بدان دل بستهاید، در نزد شما محبوبتراند از خدا و رسول و جهاد در راه خدا پس منتظر امر خدا باشید.
پس ارزش منفى مال و فرزند، مربوط به این دلبستگىهاى بیش از حدّ است كه مانع از وصول به كمال مطلوب خواهد شد و انسان را از كارهاى خوب باز داشته و به كارهاى زشت وا مىدارد، و در روایت از معصوم آمده است كه:
«حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ كُلِّ خَطیئَة.»
دنیا دوستى ریشه هر خطا و بدكارى است.
و ارزش مثبت آنها در سایه انگیزه الهى و رعایت موازین صحیح شرعى در تحصیل و مصرف آن و وسیله قرار دادن آنها براى تحصیل قرب و منزلت در پیشگاه خدا است.
1. تغابن/ 15.
2. تغابن/ 14.
3. توبه/ 24.
گفتیم یكى از ابعاد انسان، بُعد لذّت و سعادت است، انسان فطرتاً، طالب لذّت است و لذّت خویش را از مجارى مختلفى دنبال مىكند: یكى از مجارى لذّت انسان، غرایز بود كه مورد بررسى قرار گرفت.
عواطف، دوّمین نوع از انواع مجارى لذّت انسانى است. آنچه كه از عاطفه، مورد نظر ماست، ممكن است با اصطلاح روانشناسى آن، انطباق كامل نداشته باشد. عاطفه از نظر ما، انجذابى است نفسانى كه یك انسان، نسبت به انسانى دیگر، در خود احساس مىكند و مىتوان آن را به رابطه بین آهن و آهن ربا تشبیه نمود. انسان در چنین حالتى احساس مىكند كه به طرف انسان دیگرى كه مورد عاطفه اوست كشیده مىشود.
واژه عطف، در فرهنگ عرب كه ریشه كلمه عاطفه مورد بحث ماست، نیز در مفهوم توجّه و میل چیزى به چیز دیگر به كار رفته، با این تفاوت كه در مفهوم اصطلاحى «عاطفه» مورد نظر ما، عطف و توجّه مطلق نیست؛ بلكه، محدود به مواردى است كه طرف توجّه انسان، یك انسان باشد نه چیز دیگر.
عواطف انسانى، ریشههاى مختلفى دارند و به صورتهاى گوناگون ظهور پیدا مىكند. ریشه عاطفه، گاهى نفعى است كه از كسى به انسان مىرسد و گاهى لذتى است كه از دیدن دیگران مىبرد مثل آنكه: انسان از دیدن انسانهاى زیبا لذت مىبرد. و بواسطه این لذّت به سوى آنها كشیده مىشود و گاهى نیز انسان، بدون واسطه و خود بهخود، به طرف دیگرى كشیده مىشود؛ هرچند كه نه از زیبایى و نه از منفعت او، برخوردار نباشد و یا حتى از جانب او متحمل زیان و خسارت نیز بشود كه در اینصورت، چیز دیگرى غیر از زیبایى و منفعت، منشاء خیزش عاطفه خواهد شد.
بنابراین، مىتوانیم عواطف را، با توجه به آنچه كه گفتیم، به دو دسته اساسى تقسیم كنیم:
عواطف اولى، كششهایى است كه انسان، بدون آن كه نفعى ببرد یا زیبایى خاصّى در بین باشد، در خود، نسبت به دیگرى احساس مىكند. مثل: عاطفه مادر به فرزند كه نفع و زیبایى، واسطه و منشأ این عاطفه نیست. فرزند، هرچند كه خیلى هم زشت باشد و هیچ نفعى براى مادر خود نداشته و یا حتى زیان و خسارت هم داشته باشد، مورد محبّت مادر است. این نوع عواطف را اصلى، اوّلى و طبیعى نام مىگذاریم.
عواطف ثانوى، آنها هستند كه مطلوب در آنها در اصل، چیز دیگرى است و شخص مورد عاطفه، از آن جهت كه واسطه دستیابى انسان به آن خواهد بود، مورد محبّت قرار مىگیرد. مثلا انسان كسى را كه به او احسان كند دوست مىدارد؛ ولى، این یك میل طبیعى نیست، بلكه انسان اصالتاً خودش را دوست مىدارد و ثانیاً و بالعرض، كسى را كه واسطه دستیابى او به سود و منفعتش شود.
عاطفهاى كه بین معلم و شاگرد هست، یك عاطفه ثانوى است، زیرا، رابطه تعلیم و تعلّم واسطه پیدایش این عاطفه است و صرفنظر از آن، این عاطفه بر معلم و شاگرد حاكم نیست.
مصداق روشن عواطف طبیعى، روابط خانوادگى و قوىتر از همه آنها رابطه مادر و فرزندى و پدر و فرزندى و در مرتبه ضعیفتر، رابطه برادر و خواهرى است. حتى افراد یك فامیل كه خویشاوندى دورترى دارند، با هم رابطه عاطفى دارند والبته، هر چه كه خویشاوندیشان دورتر باشد رابطه عاطفى آنها ضعیفتر خواهد شد.
البته، گاهى ممكن است یك عامل خارجى سبب شود كه خویشاوندى دورتر نزد انسان محبوبتر از خویشاوندان نزدیكترش باشد؛ ولى، این دیگر به رابطه خویشاوندى صرف، مربوط نمىشود و از مراتب عاطفه طبیعى نیست؛ بلكه، جنبه ثانوى دارد. مثل آن كه كسى پسر عموى خود را بیش از عموى خویش دوست بدارد، كه این نمىتواند عاطفى طبیعى باشد؛ بلكه، عامل خارجى دارد و عاطفه ثانوى است، مثل آن كه از اخلاق ویژهاى برخوردار باشد.
عواطف طبیعى اولى كه حاصل خویشاوندى است، هر چه واسطه خویشاوندى كمتر باشد قوىتر و هر چه واسطه بیشتر باشد ضعیفترند.
در قرآن كریم از آیاتى چند، مىتوان رابطه عاطفى نامبرده را استشعار كرد از آن جمله، آیات مربوط به داستان مادر موسى(علیه السلام) است. هنگامى كه موسى متولّد شد، مادرش با الهام الهى، او را در صندوقى گذاشت و در رود نیل انداخت؛ ولى، آیات قرآن در دو مورد نشان مىدهد كه مادر، به شدت مضطرب و نگران حال موسى بود.
در یك جا مىگوید:
«وَاَصْبَحَ فُؤادُ اُمِّ مُوسى فارِغاً اِنْ كادَتْ لَتُبْدى بِه لَولا اَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها لِتَكُونَ مَنَ الْمُؤْمِنینَ وَقالَتْ لاُِخْتِه قُصّیهِ فَبَصُرَتْ بِه عَنْ جُنُب وَهُم لا یَشْعُرُونَ.»(1)
مادر موسى دلش تهى شد اگر دل او را محكم نمىكردیم تا ایمانش محفوظ ماند، نزدیك بود (كه از شدت اضطراب و نگرانى) راز خود آشكار كند. و به خواهرش گفت: از پى او برو، خواهرش رفت و از كنارى او را دید در حالى كه آنان متوجّه او نمىشدند.
در جاى دیگر مىگوید:
«اِذْ تَمْشى اُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ اَدُلُّكُمْ عَلى مَنْ یَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ اِلى اُمِّكَ كَىْ تَقَرَّ عَیْنُها وَلا تَحْزَنَ.»(2)
هنگامى كه خواهرت آمد و گفت: آیا شما را هدایت كنم به كسى كه او را نگهدارى كند، پس تو را به دامن مادرت برگرداندیم تا چشمش روشن شود و غمگین مباشد.
این جمله، در وادى ایمن، در ضمن جملات دیگرى به موسى وحى شد و نظیر همین جمله در سوره قصص هم با كمى تفاوت آمده است آیات، به خوبى گویاى عاطفه مادر و فرزندى است: از اضطراب و نگرانى موسى، و از غم از دست دادن او، و شادى و چشم روشنى از بازگشت او، وجود این عاطفه مشهود است.
به هر حال، عاطفه و علاقه مادر به فرزند، یك امر كاملا طبیعى است و میان هر مادرى نسبت فرزندش هر چه كه باشد وجود دارد. البته، این هم ممكن است كه بعضى از عوامل خارجى، این عاطفه را ضعیف كند و یا از بین ببرد و در طول تاریخ، بودهاند كسانى كه فرزندان
1. قصص/ 10.
2. طه/ 40.
خود را كشته یا زنده به گور مىكردند؛ ولى، اینها انحراف از فطرت است كه تحت بعضى از شرایط محیطى، اجتماعى یا روانى پیدا مىشده است اما میل طبیعى و فطرى هر مادر و پدرى این است كه با بچهاش مأنوس باشد و او را دوست بدارد.
عاطفه پدر و فرزندى نیز از بعضى آیات قرآن استفاده مىشود. از آن جمله، قرآن در حكایت داستان نوح آورده است كه وقتى در زمان او طوفان شد و مردم در شُرُف هلاكت قرار گرفتند، حضرت نوح(علیه السلام) به فرزندش گفت:
«یا بُنَىَّ ارْكَبْ مَعَنا وَلا تَكُنْ مَعَ الْكافِرینَ.»(1)
فرزندم بیا و با ما سوار كشتى شو و همراه با كافران مباش.
این دعوت كه نوح از فرزندش مىكند، غیر از دعوتى است كه او تاكنون از مردم كرده بود. او سالیان دراز، بیش از نهصد سال، مردم را به دین، دعوت كرده بود؛ ولى، مردم با او مخافت و دشمنى كرده بودند تا آنجا كه نوح از آنان ناامید شده بود؛ ولى، اكنون كه فرزند را در حال غرق شدن مىبیند، با این كه از دعوت مردم ناامید شده، عاطفه خاصّ پدر و فرزندى او را وامىدارد تا از فرزندش با اصرار بیشترى بخواهد از كفّار كنارهگیرى كند و همراه مؤمنین سوار بر كشتى شود.
بار دیگر، هنگامى كه فرزند را دید در آب فرو مىرود، از خدا خواست نجاتش دهد.
«وَنادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقاَلَ رَبِّ اِنَّ ابْنى مِنْ اَهْلى وَاِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَاَنْتَ اَحْكَمُ الْحاكِمینَ.»(2)
نوح پروردگار خویش را ندا داد و گفت: پروردگارا، فرزند من از خاندان من است و وعده تو حقّ است و تو بهترین حاكم استى.
خدایا تو وعده كرده بودى اهل مرا رهایى بخشى و این هم فرزند و اهل من است. خداوند، در پاسخ نوح فرمود:
«اِنَّهُ لَیْسَ مِنْ اَهْلِكَ اِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِح»(3) وعدهاى كه دادیم به این فرزند مربوط نمىشود زیرا كه او فردى ناشایسته است.
1. هود/ 42.
2. هود/ 45.
3. هود/ 46.
نوح در این تعابیر، توجّه ویژه خود را بیش از آنچه كه به نجات همه انسانها داشت، به نجات فرزند خویش ابراز مىدارد كه نشانه عاطفه خاص پدر و فرزندى است؛ یعنى عاطفه طبیعى كه پدر، منهاى هر خصوصیّت به فرزند خویش دارد.
این عاطفه متقابلا از سوى فرزند نیز نسبت به پدر خود وجود دارد و قرآن به این رویه عاطفه نیز اشاره دارد. در داستان ابراهیم و سخنانى كه میان او و پدر خواندهاش آزر ردّ و بدل گردیده آمده است كه آزر به او مىگوید: از من دور شو. ابراهیم در پاسخ وى مىگوید: «درود و سلام بر تو، به زودى، براى تو از خدا طلب مغفرت مىكنم و او خواهد پذیرفت.»(1) این همان وعدهاى است كه ابراهیم به وى داد و در قرآن نیز آمده است:
«وَما كانَ اِسْتِغْفارُ اِبْراهیمَ لاَِبیهِ اِلاّ عَنْ مَوْعِدَة وَعَدَها اِیّاهُ فَلَمّا تَبَیَّنَ اَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ.»(2) كه به همین وعده اشاره دارد.
این عاطفه فرزندى بود كه ابراهیم را واداشت تا در چنین وضعى كه پدر، او را از خود رانده است، به او درود مىفرستد دعا مىكند و از خداى متعال عفو و بخشش او را طلب مىكند.
بىتردید، ابراهیم دیگر بت پرستان را دعا نكرد و به آنان وعده استغفار نداد، اما نسبت به این شخص كه یك رابطه خانوادگى با او داشت، این وعده را داد و این نشانه عنایت خاصى است كه به او داشت و اگر پدر حقیقى او مىبود، این عاطفه، به طریق اولى و شدیدتر و قوىتر، وجود مىداشت.
گاهى جهات خاصّى موجب مىشوند كه محبّت شدیدترى بین افراد خانواده به وجود آید، در واقع آنها جنبههاى ثانوى عاطفه است كه به این جنبه طبیعى اوّلى، ضمیمه مىشوند. مثل آن كه فرزند انسان، صالح، مؤدّب، عالم، عابد، نیكوكار، زیبا یا مؤمن باشد. یا نسبت به پدر و مادر خود، بیش از فرزندان دیگر، توجّه و خدمت كند كه چنین فرزندى قطعاً، بیش از فرزندان دیگر، مورد محبّت و عواطف والدین قرار خواهد گرفت.
در این موارد، خصوصیات و ضمایم خارجى سبب تقویت عاطفه طبیعى خانوادگى شده و در واقع، عاطفه در اینجا تركیبى است از عاطفه طبیعى اوّلى و عواطف ثانوى.
1. مریم/ 41 تا 47.
2. توبه/ 114.
در قرآن مجید مىخوانیم كه حضرت یعقوب(علیه السلام) علاقه بیشترى نسبت به یوسف داشت. در اینجا در واقع، عوامل مختلف و ویژگیها و كمالات خاصّ یوسف موجب شدّت محبّت و عاطفه طبیعى پدرى شده بود؛ تا جایى كه دیگر برادران به وى رشك بردند و از روى حسادت حتى حاضر شدند او را به چاه بیندازند.
آنان با خود گفتند: با اینكه ما جوانان نیرومندتر و پركارترى هستیم، معالوصف، یوسف و برادرش، نزد پدر محبوبترند. گفتند: پدر ما گمراه است كه یوسف را بیش از ما دوست مىدارد و سرانجام، یوسف را به چاه انداختند.
علاقه یعقوب به یوسف، به حدّى شدید بود كه از فراق او دائماً گریه مىكرد تا آن كه چشمهایش نابینا شد و هنگامى كه، برادران یوسف پس از سالها او را در مصر یافتند و مىآمدند تا خبر زنده بودن وى را به یعقوب برسانند و او را از غم برهانند، قبل از آمدن كاروان و رسیدن خبر، یعقوب به خاطر همین رابطه و عاطفه قوىِّ پدر و فرزندى ، از این امر آگاه شد و گفت: من بوى یوسف را استشمام مىكنم.
به هر حال، حضرت یعقوب محبت فوق العادهاى بیش از رابطه عادى پدر و فرزندى و قوىتر از رابطه او با سایر فرزندانش ـ به یوسف داشت كه منشأ آن، كمالات خاصّ یوسف بود. پس چند عامل براى آن وجود داشته: یكى عامل طبیعى پدر و فرزندى كه مشترك میان همه فرزندان بود. دوّم، كمالات خاصّ یوسف كه منشأ عاطفه ثانوى او مىشد، و عاطفه یعقوب نسبت به او، یك عاطفه مركّب بود.
این رشته از عواطف، كه به طور طبیعى بین انسانها وجود دارد، در همه مواردش یكسان نیست، بلكه، به تناسب دورى و نزدیكى نسبت خویشاوندى، از شدت و ضعف برخوردار است. نسبت به فرزند و والدین كه از هر كسى به انسان نزدیكترند، این عاطفه، قوىتر و شدیدتر است؛ ولى، هر چه كه این نسبت دورتر باشد، این رابطه عاطفى نیز ضعیفتر مىشود تا به پایینترین و ضعیفترین رابطه عاطفى طبیعى اوّلى مىرسیم كه نسبت به هر انسانى از هر نژادى كه باشد و هر قدر هم از ما دور باشد، مىتوانیم آن را در خود احساس كنیم.
این عاطفه در وسیعترین سطحش كه به هر انسانى تعلّق دارد، خیلى ضعیف و كم رنگ
است، ولى، در بعضى شرایط استثنایى، مثل این كه مدّتى در بیابانى تنها و سرگردان باشد و هیچ انسانى را ندیده باشد. به روشنى مورد توجه قرار مىگیرد و اگر چشمش به یك انسان بیفتد، هر چند هیچ سود و منفعتى هم در بین نیست و رابطه خویشاوندى ویژهاى وجود ندارد، مثل این است كه گمشده خود را یافته است و به سرعت با او انس خواهد گرفت.
در اینجا سؤال این است كه آیا همانطور كه عاطفه طبیعى مثبت داریم، عاطفه طبیعى منفى هم وجود دارد؟ و آیا بدون وجود علّت خارجى، انسان نسبت به انسان یا انسانهاى دیگر احساس نفرت مىكند؟
در پاسخ باید بگوییم: وجود عاطفه منفى طبیعى در انسان، قابل اثبات نیست و نمىتوان گفت: همانگونه كه یك عاطفه مثبت طبیعى بین پدر و فرزند هست، یك عاطفه طبیعى منفى هم در انسان، نسبت به بعضى از انسانهاى دیگر وجود دارد. زیرا، نه تجربه وجود آن را اثبات مىكند و نه از قرآن كریم مىتوان به وجود آن پى برد.
البته، در عواطف ثانوى، هم نوع منفى وجود دارد و هم مثبت. زیرا، عواطف ثانوى، غیر مستقیم و تحت تأثیر عوامل خارجى در روان انسان به وجود مىآیند و عوامل مختلف، منشأ تحقق عواطف مختلف هستند: برخى از عوامل، عواطف مثبت را پدید مىآورند و عوامل دیگرى، عواطف منفى و كدورت و نفرت، دشمنى و كینه را ایجاد مىكنند.
ریشه و اساس عواطف ثانوى باز مىگردد به این كه شخص دیگرى واسطه دستیابى به یكى از مطلوبهاى انسان و یا عامل از دست دادن آن بشود كه در نتیجه، عواطف ثانوى مثبت و منفى در روان انسان تحقّق خواهد یافت. مثلا، انسان علم را دوست مىدارد، غذا و پوشاك و مسكن مىخواهد، پول و مال را، غیر مستقیم و براى تحصیل نیازهاى ابتدایى چون غذا و پوشاك، مطلوب مىداند؛ حال، اگر شخص دیگرى اینها را در اختیار او بگذارد و واسطه تحصیل این مطلوبهاى انسان شود، مورد محّبت و عواطف مثبت انسان قرار خواهد گرفت.
برعكس، اگر كسى سبب محروم شدن انسان از یكى از مطلوبها و ارزشهاى نامبرده شود، او كه واسطه از دست دادن مطلوبهاى انسان شده است، مورد نوعى عاطفه منفى انسان قرار خواهد گرفت.
آیا اثر عواطف، به لذّت از دیدن و ملاقات یا بودن و مصاحبت با شخص دیگر منحصر است و یا علاوه بر آن، آثار دیگرى نیز دارد؟
در پاسخ مىگوییم: آثار عواطف، منحصر در آثار نامبرده نیست. گاهى مىشود كه انسان، در حال عادى، از ملاقات یا مصاحبت شخصى هیچگونه لذّت نمىبرد؛ معالوصف، اثر دیگرى از وجود عاطفه نسبت به او خبر مىدهد. زیرا، همین شخصى كه در حال عادى، عاطفهاى نسبت به او احساس نمىكنیم، همین كه بیمار شود یا مشكل دیگرى برایش پیش بیاید، در خود، نسبت به او احساس همدردى مىكنیم واز رنج او رنج مىبریم و با كمال میل حاضریم در حدّ توان به او كمك كنیم. بالطبع، این هم اثر دیگرى است كه وجود مرتبه دیگرى از عواطف انسانى را نشان مىدهد.
این یك حسّ همدردى است كه در انسان، نسبت به انسانهاى دیگر و یا حیوانات وجود دارد. وقتى انسان مىداند موجود دیگرى داراى شعور است و رنج و لذّت را درك مىكند، در هنگام گرفتارى، خودش را به جاى او مىگذارد و از ناراحتى او رنج مىبرد و به كمك و مساعدت او اقدام خواهد كرد.
این هم یك میل طبیعى و یك عاطفه خدادادى است و ممكن بود خدا انسان را طورى بیافریند كه ـ هرچند دیگران را هم دوست بدارد ـ ولى، از رنج و ناراحتى آنان متأثّر و ناراحت نشود.
ولى، خداوند حالت دلسوزى و ترحّم را به انسان داده و او نسبت به انسانها و حیوانات صدمه دیده، این حالت را در خود احساس مىكند، با این تفاوت كه این عاطفه، با درك و شعور موجودى كه مورد عواطف او هستند، رابطه خاصّى دارد و از این روست كه این عاطفه نسبت به انسان، بیشتر از حیوانات است و در بین حیوانات هم، نسبت به هر حیوانى كه درك و شعورش بیشتر باشد، عاطفه انسان نسبت به آن بیشتر است و هر چه كه حیات در آنها ضعیفتر باشد، عاطفه ترحّم و دلسوزى انسان، نسبت به آن، كمتر خواهد بود، تا برسد به حیواناتى كه ضعیفترین مراتب حیات را دارند و انسان كمترین عاطفه را نسبت به آنها در خود احساس مىكند.
حیواناتى كه یك نوع احساس متقابل، نسبت به انسان دارند و انسان را درك مىكنند،
بیشتر مورد دلسوزى و عاطفه انسان قرار مىگیرند. بعضى از گربهها با انسان انس مىگیرند، بچهها هم با آنها خیلى انس مىگیرند. در جوامع غربى، هستند كسانى كه سگشان را بیش از فرزندان خود، دوست مىدارند، علت این است كه این حیوانات هم، نسبت به انسان، احساس مشترك دارند و حالاتى از خود نشان مىدهند كه شخص مىفهمد آن حیوان هم متقابلا، او را دوست مىدارد و با چنین حیوانى رابطه عاطفى متقابل برقرار مىسازد.
حیوانات دیگرى كه چنین نیستند، مثل: سوسك و كرم و نظایر آنها كه انسان در آنها چنین حالتى را درك نمىكند، چنین عاطفهاى را هم نسبت به آنها در خود نمىیابد؛ در عین حال، از این كه ببیند همین حیوانات بىاحساس هم، بىجهت اذیّت مىشوند ناراحت مىشود.
این هم یك نوع عاطفه انسانى است و مىشود گفت: كمالى است براى انسان كه این عاطفه را داشته باشد. از اخلاق انبیا و اولیاى خدا این است كه هیچ موجود داراى روح را اذّیت نمىكردند و از آزار رساندن به آنها خوددارى مىكردند.
البته، اصل این عاطفه در انسان، فطرى است؛ ولى، وجود آن در همه یكسان نیست؛ بلكه، در شرایط تربیتى متفاوت و محیطهاى گوناگون، این عاطفه نیز در افراد، داراى شدّت و ضعف است.
در برابر انسانهاى كاملى كه در بالا یاد كردیم، هستند كسانى كه در شرایط تربیتى غلط، به جایى مىرسند كه نه تنها از آزار انسانها یا حیوانات ناراحت نمىشوند؛ بلكه، دلشان مىخواهد انسان یا حیوانات را بیازارند و از تماشاى آن لذّت مىبرند و این انحراف از فطرت پاك و اصیل انسانى است.
بعضى از فلاسفه غرب، با بدبینى خاصّى، انسان را موجودى ستم پیشه قلمداد كردهاند كه تمایل به آزار دیگران دارد. ولى، باید توجّه داشت كه انسان ذاتاً نسبت به هیچ موجودى احساس و عاطفه منفى ندارد. عواطف منفى از هر نوعش كه باشد، عارضى است و بر اثر عوامل خارجى، در روح انسان به وجود مىآید كه، در این نوشته با عنوان عاطفه ثانوى از آنها یاد كردیم، عواطفى كه محیط، فرهنگ، تربیت و عقدههاى شخصى، موجب پدید آمدن آنها مىشود.
اكنون، با توجّه به این كه گفتیم: تقویت و تضعیف عواطف فطرى، اختیارى است و پدر، مادر، آموزگار و خود انسان مىتوانند در جهت دهى، تقویت، تضعیف و خیزش آنها نقش مؤثّر
داشته باشند و آنها را به دلخواه خود و بر اساس اصول صحیح، تربیت كنند و در رشد یا سركوب عواطف تأثیر بگذارند.
از اینجاست كه عواطف نیز ـ هرچند در اصل، فطرى و غیر اختیارى هستند ـ با توجّه به این ابعاد اختیارى، در دایره اخلاق و امور ارزشى قرار مىگیرند و شایسته است كه از این زاویه نیز آنها را مورد بحث و بررسى قرار دهیم.
با توجّه به آنچه كه گفتیم، اكنون سؤال این است كه از دیدگاه اسلام، انسان در ارتباط با عواطف خود، فرزندان یا دانشآموزان خود چه وظیفهاى دارد؟
در پاسخ باید گفت: قاعده كلّى كه ما تاكنون دنبال كردهایم این بوده كه ارزیابى رفتار و صفات انسان ملاكهایى دارد كه مورد تزاحم واقع مىشود. اگر ارضا یا تقویت یك میل، هیچ تأثیرى بر سایر ابعاد وجودى انسان نداشته باشد، در این صورت، نه ارزش مثبت دارد و نه منفى، بلكه، یك امر طبیعى است.
در اینجا بویژه مىتوان گفت: تقویت عواطف، خود، به اجمال، مرتبهاى از ارزش را دارد، هرچند كه از دیدگاه اسلام كافى و در حدّ نصاب نباشد. ما در «فلسفه اخلاق» به این نتیجه رسیدیم كه ارزش، حدّ نصابى دارد كه اسلام كمتر از آن را به حساب ارزش اصلى نمىگذارد. نصاب ارزش اسلامى كار، آن است كه انگیزه انسان در انجام آن الهى باشد؛ ولى، یك مرتبه پایینتر از آن هم هست كه انسان را آماده مىكند تا كارهاى خود را با چنین انگیزهاى بتواند انجام دهد و كارهاى خود را به حدّ نصاب ارزش برساند.
بنابراین، آن كارهایى كه از حدّ نصاب ارزش برخوردارند، فاعل خود را به سعادت اخروى مىرسانند و آن كارهایى كه از ارزش كمتر برخوردارند، ما را براى رساندن ارزش كارها به حدّ نصاب خود آماده مىكنند.
مثلا، سخاوت از چنین ارزشى برخوردار است و به خودى خود، انسان را وارد بهشت نمىكند؛ ولى، عذاب شخص سخاوتمند را كم مىكند. چون شرط ورود در بهشت، ایمان به خداست. اخلاق و رفتارى كه سرچشمهاش ایمان به خدا باشد، سعادت را در بهشت براى انسان فراهم مىكند.
«عواطف» نیز، كه در اینجا مورد بحث ماست، همانند سخاوت، ارزشى كمتر از حدّ نصاب را، خود به خود، دارا هستند مثلا: وقتى نظر شخص به حیوان مجروح و گرسنهاى مىافتد،
دلش بسوزد و در فكر آب، نان، غذا و معالجه او برآید: اگر این كار را از روى ایمان و براى خدا انجام دهد حدّ نصاب ارزش را دارد اما اگر ایمان هم نداشته باشد، باز هم كار او، نوعى ارزش و مطلوبیّت را دارد و چه بسا همین خصلت انسان را به خدا نزدیك كند و به ایمان آوردن موفّق سازد.
در آیات و روایات، شواهد زیادى داریم بر اینكه حالت رأفت و رحمت، خود به خود، نزد خداى متعال مطلوب است. خداوند در قرآن، اصحاب حضرت عیسى(علیه السلام) را، به لحاظ رأفت و رحمتشان، تمجید كرده، مىگوید:
«وَجَعَلْنا فى قُلُوبِ الَّذینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفةً وَرَحْمَةً.»(1)
و در دلهاى آنان كه حضرت عیسى را پیروى كردند رأفت و رحمت قرار دادیم.
در روایات آمده است كه حتى ترحّم و رسیدگى به یك حیوان گرسنه و تشنه، ممكن است، موجب نجات انسان؛ و آزار یك حیوان، موجب عذاب او بشود.
نقل است: عربى پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) را دید كه امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) را نزد مردم مىبوسیدند. از آنجا كه در بین اعراب مرسوم نبود و بوسیدن فرزند در پیش دیگران را سبك مىشمردند، عرب با تعجب گفت: معلوم مىشود به این بچهها خیلى علاقه دارید و ادامه داد من چند فرزند دارم كه هنوز هیچكدامشان را نبوسیدهام. حضرت فرمود از من دور شو كه مىترسم عذابى بر تو نازل شود و من هم به عذاب تو بسوزم.
نداشتن عاطفه و رأفت، انسان را از كمالات انسانى، دور و برعكس، عطوفت و مهربانى، انسان را به كمال نزدیك مىكند. نیز در روایات آمده است: كسى كه بچهاش را دوست بدارد، خدا به داشتن این خصلت، به خود او هم ترحّم مىكند و از عذاب نجاتش مىدهد.
برخى از مكتبهاى اخلاقى غرب، محبّت و رحمت را داراى ارزش مطلق و آن را اساس همه ارزشها مىدانند و بویژه، اخلاق پروتستان مسیحى بر این مطلب تأكید فراوان دارد. هرچند كه در عمل اینگونه نیستند؛ ولى، تبلیغ فراوانى مىكنند كه انسان باید همه را دوست بدارد.
از دیدگاه اسلام، عواطف، داراى ارزش مطلق نیستند؛ بلكه، ارزش آنها بستگى به ملاكهاى دیگرى دارد. از آیات و روایات، استفاده مىشود كه عواطف باید كنترل شود و در صورت
1. حدید/ 27.
تعارض با ارزشهاى دیگر نمىتوان همه جا آنها را ترجیح داد؛ بلكه، لازم است با افراط عواطف مبارزه كرده، آنها را تحت راهنمایى و كنترل عقل قرار دهیم.
خداوند در قرآن كریم در مورد اجراى حدّ بر مرد یا زن زناكار، به مسلمانان دستور مىدهد كه:
«وَلا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فى دینِ اللّهِ اِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الاْخِرِ.»(1)
و هرگز درباره آنان در دین خدا رأفت و ترحّم روا مدارید اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید.
البته، انسان از این كه ببیند انسان دیگرى، اذیّت مىشود، آبرویش مىریزد، ناراحت خواهد شد؛ تا جایى كه شاید از روى دلسوزى با اجراى حدّ الهى موافق نباشد و یا معتقد به نرمش بیشتر و سختگیرى كمترى باشد. مثل این كه: حدّ در خلوت و دور از چشم مردم بر او جارى شود. ولى، باید توجّه داشت كه در اینجا، دلسوزى و عاطفه انسان با یك مصلحت اقوى تزاحم دارد. در اینگونه موارد؛ رفتن به دنبال عواطف همانند آزاد گذاشتن غرایز و شهوات لجام گسیخته، جامعه را در منجلاب فساد و گناه غوطهور مىسازد؛ تا جایى كه دیگر جلوگیرى از آن امكان پذیر نیست و نسل و ناموس و آبروى همه تهدید خواهد شد.
در چنین مواردى با وجود مصلحت قوىتر، دیگر جایى براى اعمال عواطف نیست. از این رو است كه خداوند مىفرماید: هرگز درباره زناكاران ترحّم روا مدارید. اینجا جاى كنترل عواطف است.
در آیات دیگرى، خداوند، ما را از دوستى و اظهار محبّت نسبت به دشمنان خود برحذر داشته و به برخورد و درشتى با آنها ترغیب مىكند كه در بخش اخلاق اجتماعى به تفصیل درباره آن بحث خواهد شد.
خلاصه سخن آن كه: از آیات، روایات و سخنان فوق، نتیجه مىگیریم كه عواطف گرچه ذاتاً داراى نوعى ارزش هستند از این رو، تا حدّى مىتوانند بر توفیقات، بیفزایند و از عذاب و عقاب انسان بكاهند؛ ولى، اوّلا، ارزش آنها مطلق نیست؛ بلكه، ملاكهاى دیگرى اساس ارزش آنها خواهد بود و ثانیاً، ارزش آنها در حدّ نصاب ارزش اسلامى اعمال و رفتار انسان نیست؛ تا بتوانند خود به خود، منشأ سعادت او شود.
1. نور/ 2.
آخرین بُعدى كه در طرح پیشنهادى، براى روح انسان در نظر گرفته شد، بُعد احساسات و انفعالات است. این بُعد، در عین آن كه سطحىتر از دیگر ابعاد وجود انسان است، از همه آنها نیز وسیعتر است. یعنى، از آنجا كه تحت تأثیر سایر ابعاد وجودى انسان است و در ظاهر بدن، به صورت گرفتگى و انبساط چهره یا انزوا طلبى و معاشرت و یا دلسردى و فعّالیّت و مانند آنها، آثار و عوارض ظاهرى و چشمگیر خود را نمایان مىسازد، ما آن را سطحىتر از دیگر ابعاد تلقّى مىكنیم.
بنابر این، انفعالات، حالاتى كم و بیش، محسوسند كه داراى ریشههاى محسوس در اعماق نفس و روان انسان هستند و مىتوان آنها را به تغییرات شاخ و برگ درختان تشبیه كرد كه از تحوّلات ریشهها سرچشمه مىگیرد.
از سوى دیگر، چون انفعالات تحت تأثیر هر یك از ابعاد روحى به وجود مىآید و چنان نیست كه یك شاخهاى مجزّا از شاخههاى دیگر باشد، مىتوان گفت: گستره این بُعد وسیعتر از دیگر ابعاد وجودى انسان است.
احساسات و انفعالات، داراى شعبهها و شاخههاى گوناگون و آثار و ظواهر متنوّعى هستند كه در اینجا تعدادى از آنها را توضیح مىدهیم:
هنگامى كه انسان مطلوبى دارد ـ كه ممكن است مربوط به هر یك از ابعاد قبلى انسان باشد ـ اگر مطلوبش تحقّق پیدا كرد، حالتى به او دست مىدهد به نام «شادى»، و «سرور» و هرگاه، مطلوب او تحقّق نیافت و یا مطلوبى كه داشت از دستش رفت، حالت دیگرى به وى دست خواهد داد به نام «غم» و «اندوه».
به همین جهت، انفعالات نفسانى، اختصاص به یكى از ابعاد وجودى انسان ندارد؛ بلكه، هر یك از خواستههاى قبلى را در نظر بگیریم ـ به هر یك از ابعاد انسان كه مربوط باشد ـ دستیابى به آن یا فقدانش، زمینه پیدایش شادى و غم در روح انسان را فراهم مىكند.
فىالمثل: انسان به زندگى و سلامتى خودش علاقه دارد، حال، اگر كسى احساس كند زندگى و سلامتى خود را از دست مىدهد، محزون و غمگین مىشود و بر عكس، كسى كه بیمار است یا تهدید به مرگ مىشود، حال اگر سلامتى خویش را باز یابد و یا متوجّه رفع خطر شود «مسرور» و «شادمان» مىشود.
نیز انسان «قدرت» را دوست مىدارد. حال اگر كسى احساس كند قدرت از دستش مىرود و عاجز و ناتوان خواهد شد، اندوهگین مىشود و برعكس، اگر كسى قدرتى كه نداشته است به دست آورد «شادمان» خواهد شد.
همچنین، انسانى كه به «مال» و «فرزند» علاقه دارد با از دست داده آنها «محزون» و از دستیابى به آنها «شاد» مىشود.
نمونههاى نامبرده گواه روشنى است بر آنچه قبل از این ادّعا كردیم كه انفعالات روانى مانند «غم و شادى»، گستره وسیعترى دارد و شامل همه ابعاد و گرایشهاى انسانى مىشود و از همه آنها اثر مىپذیرد.
تحقّق یا از دست رفتن مطلوب انسان، به تناسب ویژگیها، اضافات و یا عوامل مختلفى كه دارد، آثارى بر آن، بار مىشود كه هر یك از آنها را با عنوان ویژه یادآورى مىكنیم:
مطلوب انسان، یك وقت با كار خودش به دست مىآید یا از دست مىرود و یك وقت، دیگران، واسطه دستیابى انسان به مطلوب خود یا از دست دادن آن مىشوند.
اگر كسى خودش سبب خسارت خود شده و كارهاى خودش باعث از دست دادن مطلوبش شده است، از حالتى كه به وى دست مىدهد، با عنوان «ندامت» و «پشیمانى» یاد مىكنیم؛ ولى، باید توجّه داشت كه پشیمانى، چیزى جز «اندوه» نیست كه ویژگى خاصّى دارد: ویژگىاش این است كه خود انسان با اختیار خود و كارهاى خود، زمینه فقدان آن مطلوب و عروض این حالت را فراهم كرده است.
ولى، اگر شخص دیگر سبب شده كه ما این مطلوب را از دست بدهیم، حالتى به ما دست مىدهد «خشم» نام دارد. پس خشم نیز با اندوه هم ریشه است با این ویژگى كه شخص دیگر، واسطه خسارت، و عروض این حالت شده است و اگر شخص دیگرى واسطه دستیابى انسان به مطلوبش شود، حالت خشنودى از آن شخص، به انسان دست مىدهد.
همچنین، اگر از دست دادن مطلوب، به آینده مربوط مىشود، خواه آینده نزدیك یا دور، از
اندیشه خسارت و زیانى كه در آینده ممكن است گریبان ما را بگیرد، حالتى به ما دست خواهد داد كه آن را «خوف» یا «ترس» نام مىنهیم. و متقابلا، اگر انسان بداند در آینده خطرى وى را تهدید نمىكند حالتى به وى دست مىدهد كه از آن با عنوان «امنیّت» و «آسودگى» یاد مىكنیم.
اگر انتظار داشته باشد كه در آینده به یكى از خواستههایش نایل آید، یا زیانى از او برطرف شود، حالتى پیدا خواهد كرد كه به آن، «امید» یا «رجاء» مىگویند و هنگامى كه مطمئن شود كه در آینده به خواسته خود نمىرسد، یا زیانش برطرف نمىشود، حالت دیگرى به نام «یأس» و «ناامیدى» به وى دست خواهد داد.
بنابراین، مىتوان گفت: در حقیقت، وسعت مفاهیم در این باب از دو جهت است: یكى این است كه شامل همه خواستههاى انسان، اعمّ از حبّ ذات، حبّ كمال، علم، قدرت و انواع لذّتها مىشود و تحقّق و عدم تحقّق آنها انواع غمها و شادیها را به دنبال دارد.
دوّم آن كه اختلاف اضافات و حیثیّاتى مثل: زمان گذشته یا آینده، با اختلاف نسبت فعل به خود انسان یا فاعل دیگرى موجب تنوّع انفعالات مىشود و به تناسب هر یك از آنها مفهوم خاصّى انتزاع مىشود.
مثلا، حالت انسان را در فقدان فرزند در نظر مىگیریم كه نسبت به گذشته، «غم و اندوه» است و نسبت به آینده «خوف و ترس». اگر خودش سبب شده باشد، «پشیمانى» پدید مىآید و اگر دیگرى موجب از دست رفتن او باشد، «خشم» در انسان حاصل مىشود. در همه موارد بالا، متعلّق حالات و انفعالات نفسانى، مرگ فرزند است؛ اما با توجّه به زمانها و نسبتهاى مختلف، حالات گوناگون و عكسالعملهاى متعدّد پدید مىآید.
در قرآن كریم، از احساسات و انفعالات انسانى فراوان و با عناوین مختلفى یاد شده و مهمترین عناوین مزبور عبارت است از:
فرح، سرور، حبور، مرح و بطر، از یك سو و مفاهیم حزن، اسى، اسف، ضیق صدر، بخوح و ندامت از سوى دیگر.
مفهوم رضا و كظم از یك طرف و مفاهیم سخط، غضب، كراهت، غیظ از طرف دیگر. همینطور، مفهوم خوف، خشیّت، اشفاق، رهبت و وجل كه تقریباً مترادفند و مفاهیم امن، سكینه و اطمینان قلب، و نیز مفهوم رجاء در مقابل یأس، قنوط و ابلاس.
آثار جسمى شادى و انبساط روح، گشاده رویى و خنده و آثار جسمى غم و اندوه، گرفتگى چهره؛ انزوا طلبى افسردگى و گریه است. البته، در بعضى موارد نیز، گریه، در اثر شوق و شادى به انسان دست مىدهد.
آثار جسمى و ظاهرى احساسات و انفعالات را در قرآن كریم، مىتوان تحت عناوین مختلفى جستجو كرد. مثل: ضحك، استبشار، اسفار و قرة عین، و در مقابل آنها مفاهیمى مثل: بكاء، عبوس، قمطریر، غَبَره، مغبّره و كالحون یا مثل جزع به معنى بىتابى در مقابل صبر و حلم؛ و عجله كه در مورد ترس از فوت منفعت به كار رفته است. اینها و نظایرشان، از مفاهیم اخلاقى است كه با توجّه به انفعالات نفسانى و عكس العمل انسان در برابر حوادث، انتزاع مىشود.
احساسات و انفعالات، از نظر اخلاقى چه ارزشى دارند؟ پاسخ این است كه این گونه حالات، تا آنجا كه غیر اختیارى باشد، از نظر اخلاقى، خنثى است و هیچ بار ارزشى مثبت یا منفى ندارد.
هر انسانى، به طبع خود، وقتى متوجّه خطرى مىشود كه او را تهدید كند، حالت «خوف» بر او مستولى مىشود. در چنین وضعى این یك حالت طبیعى است كه بىاختیار، براى انسان پیش مىآید و هنگامى كه به مطلوبى دست پیدا كرد، شاد مىشود. این هم حالت طبیعى دیگرى است كه خارج از اختیار انسان، به او دست مىدهد و حتى، براى انبیا و اولیاى خدا هم، در چنین پیش آمدى، این حالت پیش مىآمده و قرآن كریم، در بسیارى از آیات، چنین حالاتى را به انبیا نسبت داده است.(1)
این حالات، تا آنجا كه یك انفعال طبیعى و جبرى است، فعل اخلاقى شمرده نمىشود، ارزش مثبت یا منفى ندارد و قابل ستایش یا نكوهش نیست؛ ولى، در ادامه آنها، عكس العملهایى كه انسان، به تناسب این حالات انجام مىدهد، اختیارى هستند و بنابراین، در دایره اخلاق قرار مىگیرند كه داراى ارزش مثبت یا منفى و قابل ستایش یا نكوهشند.
1. ر.ك: هود/ 70؛ نمل/ 10؛ قصص/ 31؛ الذاریات/ 28؛ ص/ 22.
این حالات، مانند دیگر حالات ادراكى، وقتى تحقّق مىیابند كه انسان نسبت به مورد یا عامل خارجى آنها آگاهى و توجّه پیدا كند. توجّه به این عامل خارجى، گاهى به صورت دفعى و غیر اختیارى حاصل مىشود. مثل آن كه نگاهش مىافتد به شیر درّندهاى كه آماده حمله به اوست و بىاختیار از آن مىترسد.
گاهى هم توجّه به عامل خارجى ترس، با اختیار خود انسان حاصل مىشود. مثل آن كه با اندیشه و كاوش و تحلیل اختیارى خود، از وجود یك عامل تهدید كننده، آگاه مىشود.
آگاهى از عامل ترس، در صورت اوّل كه غیر اختیارى است، خارج از حوزه اخلاق، است؛ ولى، در صورت دوّم، در حوزه اخلاق است و موضوع ارزش اخلاقى و مورد ستایش و نكوهش قرار مىگیرد.
مثل آن كه انسان، درباره عظمت الهى، هستى و انسان بیندیشد و متوجّه قهر و غضب الهى و عذابهاى آخرت شود كه به طبع، حالت «رعب و ترس» در روان او به وجود خواهد آمد. چنین خوفى ـ با توجّه به این كه از راه مقدّمات اختیارى براى انسان حاصل شده ـ اختیارى خواهد بود و در این صورت است كه، نه تنها آثار ترس؛ بلكه، خود ترس و عوامل آن نیز ـ از آنجا كه اختیارىاند ـ در حوزه اخلاق و موضوع ارزش اخلاقى هستند.
یا مثل این كه انسان فكر كند درباره چیزى كه موجب «امنیّت» خاطرش مىشود كه آن هم یك حالت اختیارى است و با مقدمات اختیارى فراهم شده. در بعضى موارد نیز كه «خوف» یا «امنیّت» به صورت قهرى و غیر اختیارى حاصل شده، ممكن است تداوم آن، اختیارى باشد چنانكه، عكس این فرض نیز امكان دارد.
بنابراین، در ایجاد اینگونه حالات و انفعالات نفسانى، اختیار و عوامل اختیارى، از یك سو، در حدوث یا در بقا و یا هم در حدوث و هم در بقاى آنها و از سوى دیگر، در تقویت، یا تضعیف و یا در هدایت و جهت دهى آنها نقش اساسى دارد.
احساسات و انفعالات نفسانى، به دلیل همین كه از ابعاد مختلفى كه گفتیم، تحت تأثیر اختیار و عوامل اختیارىاند، وارد حوزه اخلاق مىشوند و موضوع ارزشهاى اخلاقىاند. چرا كه، آنها هم خودشان در حدوث و بقا و در تقویت و تضعیف و جهتیابى، اختیارى و زاییده عوامل اختیارىاند و هم به ویژه، آثار عملى كه بر این حالات بار مىشود، و عكسالعملهایى كه تحت تأثیر این حالات انجام مىدهد، به صورت روشنترى، اختیارى انسانند.
بعضى از افراد، ضعف نفس دارند و هنگامى كه در چنین موقعیتهایى قرار مىگیرند، ضعف از خود نشان مىدهند و از كنترل خویش ناتوانند. در وقت عصبانیّت، سخنان خارج از نزاكت مىزنند، كارهاى نادرست انجام مىدهند و گویى اختیار از آنها سلب مىشود. البته، نه آن كه صد در صد، از آنان سلب شده باشد؛ بلكه، اختیار ضعیفى دارند و مىتوانند با تمرینها و تلقینهایى خود را كنترل كنند. در چنین اشخاص و مواردى، به همان اندازه كه انسان اختیار دارد، در كارهاى او ارزش اخلاقى مطرح خواهد بود.
اكنون، سؤال این است كه ملاك خوبى و بدى افعالى كه ما به دنبال این حالات نفسانى ـ كه از جهات مختلف تحت تأثیر اختیار انسان هستند ـ انجام دهیم چیست؟
پاسخ این است كه همان ملاك كلى كه در همه موارد بر آن تكیه كردهایم، در اینجا نیز حاكم خواهد بود. آن ملاك، تزاحم و عدم تزاحم آنها با كمالات نفسانى بود. اگر یك كار اختیارى، انسان را از كمالات برترى محروم كند، آن كار، نامطلوب است و ارزش منفى دارد. برعكس، اگر یك كار اختیارى، زمینه دستیابى انسان به خواستههاى بیشتر، ارزندهتر و كاملتر را فراهم آورد، آن كار، مطلوب است و ارزش مثبت دارد.
ترس و اندوه، خشنودى و سرور، امید و ناامیدى و سایر مفاهیمى كه اشاره كردیم اگر انسان را از كمالات والاتر باز دارد، به طبع، نامطلوب است و به اندازهاى كه اختیارى انسان باشد ارزش منفى اخلاقى دارد.
آنچه گفتیم ارزشى بود كه در پرتو ارزش آثار و نتایج این حالات، به خود انسان نسبت داده مىشد؛ ولى، از سوى دیگر، از آنجا كه این حالات، تابع عوامل و زمینههاى پیشین هستند، ارزش منفى یا مثبتى به تبع ارزش آن عوامل و زمینههاى قبلى نیز خواهد داشت.
مثلا، ترس انسان از این است كه مطلوبش به خطر افتاده، حال، باید دید آن مطلوب چیست و مقدار مطلوبیتش چقدر است؟ آیا مطلوبى دنیوى است یا اخروى، مادّى است یا معنوى، جسمى است یا روحى؟ چه اثرى دارد وبا چه چیز، تزاحم پیدا مىكند؟
همه این مسایل، در ارزیابى احساسات و انفعالات، تأثیر دارند.
مثلا، كسى كه مال را دوست مىدارد، باید دید كه چرا دوست مىدارد؟ كسى كه یك كامیون یا كشتى از اموال خود را، براى كمك به رزمندگان به جبهه مىبرد، مسلماً، در نگهدارى آن تلاش مىكند و پیوسته، نگران است كه از بین نرود؛ ولى، ترس او از این جهت نیست كه
ثروتش از دست مىرود؛ بلكه، از این روست كه این مال به جبهه و این كمك، به رزمندگان نرسد و در كار جهاد با دشمن خللى ایجاد شود. چنین ترسى، خیلى مطلوب و ارزشمند است.
معالوصف، همین ترس هم، مطلوب بودنش حدّ و حدودى دارد یعنى از جهت كمّى و كیفى، در حدّى مطلوب است كه تلاش وى را براى حفظ و مواظبت از آن زیاد كند. اما در حدّ وسواس به گونهاى كه او را از سایر وظایفش باز دارد مطلوب نیست.
برعكس، كسى كه تنها ترس او از این است كه اموالش از دست برود، ثروتش كم شود، یا زمینه تمتّعات دنیوى و بساط عیش و نوشش به هم بخورد، چنین ترسى اگر در لحظه نخست هم غیر اختیارى و خارج از حوزه اخلاق باشد؛ ولى، تداوم آن در اختیار انسان است و در بینش اسلامى، مطلوب نیست.
مال و ثروت، لذایذ دنیوى، هدف نیست؛ بلكه، وسیله آزمایش انسان است و در دنیا گاهى به داشتن مال و گاهى به نداشتن یا با از دست دادن آن آزمایش مىشود. با داشتن مال و ثروت، آزمایش مىشود تا معلوم شود آن را در چه راهى صرف مىكند؛ و با فقر با از دست دادن ثروت آزمایش مىشود تا معلوم شود كه صبر مىكند و متانت و عزّت نفس خود را حفظ مىكند و یا شكیبایى خود را از دست مىدهد و جزع و فزع مىكند و كارش به دریوزگى مىكشد.
چنین ترس نكوهیدهاى نیز درجات متفاوتى از ارزش منفى را دارد و اگر انسان را وادار به گناه و انجام كار خلاف شرع كند حرام خواهد بود. مثل این كه براى حفظ اموالش از وسایل نامشروع استفاده كند و یا پس از نابودى، براى جبران آنها به مال دیگران دستاندازى كند.
در چنین وضعى، لازم است كه انسان با تلاش و اندیشه صحیح، ترس و نگرانى را از خود دور كند و توجّه به این حقیقت كند كه متاع دنیا وسیله آزمایشى بیش نیست و در سرنوشت نهایى انسان، چندان تأثیرى ندارد. پس تأثّر ثروت و ترس از دست دادن آن، نباید انسان را وادار به كار نامشروع یا كفران و ناسپاسى و یا جزع و فزع كند.
متقابلا، ترس و اندوه خوب و ارزشمند هم داریم كه بسته به ارزش آثار و اعمالى كه از آن پدید مىآید درجات متفاوتى از ارزش مثبت را خواهد داشت.
فىالمثل، خدمت و احسان به پدر و مادر، موجب سعادت دنیا و آخرت انسان مىشود. حال اگر كسى از فقدان والدین خود، اندوهگین شود، از این جهت كه دیگر نیستند تا به آنان خدمت كند و به ثواب احسان به والدین برسد، در این صورت، چنین اندوهى، مطلوب و
ارزشمند است. البته، همین نوع ترس و اندوه نیز تا حدّى مطلوب است كه انسان را وادار به كارهاى خیر بیشتر مىكند. مثل آن كه برایشان صدقه بدهد، دعا كند، قرآن تلاوت كند نماز بخواند و ثواب آنها را به پدر و مادر از دسترفته خود اهدا كند نه این كه به حدّى برسد كه او را از انجام سایر وظایفش باز دارد.
چنین ترس و اندوهى، ارزش والایى دارد چون باعث انجام كارهائى مىشود كه كمالاتى را براى فرزند و خیرات و بركاتى را براى والدین در بر خواهد داشت. اما اگر از حدّ بگذرد مثل آن كه به جاى تلاش مفید، از فرط اندوه تنها بنشیند و به سر و روى خود بزند، چنین ترس یا اندوهى مطلوب نیست. زیرا آثار مفید و نتایج سودمندى نداشته است و در روایات، از این به سرزدنهاى بىفایده، با عنوان «جزع» نكوهش شده است.
یا آن كه غم از دست دادن والدین یا فرزندان، او را به انزوا بكشاند، از كار و فعالیّت روزانهاش باز دارد، درس و مباحثهاش را تعطیل كند و از انجام وظایف واجب باز بماند، در همه این موارد، حدّ معقول در غم و اندوه، رعایت نشده و فاقد ارزش مثبت است.
بر ماست كه در همه زمینهها، رفتار بزرگان را مدّ نظر و سرمشق قرار دهیم. نقل است كه مرحوم صاحب جواهر(رحمه الله) فرزندى داشته كه خیلى مورد علاقه او بوده و در جوانى او را از دست داده است. شبى كه فرزندش جوانمرگ شد، جنازهاش را در اطاقى گذاشتند، تا هنگام صبح تشییع كنند و به خاك سپارند.
در آن شب، این پدر داغدار، در كنار جسد فرزند، به نوشتن كتاب جواهر مشغول بوده است. مىگویند، او در آن شب نشست و گفت خدایا اگر مىدانستم، كار دیگرى هست كه ثوابش براى فرزند من بیشتر از نوشتن كتاب جواهر است، آن كار را مىكردم؛ ولى، چون مهمتر از آن، كار دیگرى را نمىشناسم، امشب را تا به صبح به نوشتن آن مىپردازم و ثوابش را به روح فرزندم اهدا مىكنم.
او به قدرى به كار نوشتن جواهر و ارزش والاى آن، ایمان داشت، كه هیچ عبادتى را بالاتر از آن نمىدانست و با كمال آرامش تا صبح به آن كار پرداخت.
اكنون هم، در شرایطى هستیم كه هر كس در هر موقعیّت كه باشد و به هر اندازهاى كه نیرو داشته باشد باید به انجام تكالیف واجبى كه به عهدهاش آمده است بپردازد و نباید مسؤولیّتها و تكالیف بزرگ خود را، تحت تأثیر احساسات و غم و اندوه زیاد به دست فراموشى بسپارد.
سرور و شادى هم گاهى انسان را به فعالیّت بیشترى وا مىدارد؛ زیرا، در حالت شادى و نشاط، كارهاى جسمى و فكرى انسان بهتر پیش مىرود و چنین شادى و سرورى مطلوب است.
ادخال سرور در دل مؤمنین و مزاح و شوخى با آنها به ویژه در سفر كه موجب سرور و شادى دوستان همراه انسان مىشود، به خاطر آثار مطلوبى كه بر آن مترتّب خواهد شد، شرعاً، مستحب است.
متقابلا، در مواردى نیز، شادى و سرور در افراد موجب مىشود كه از مصالح معنوى و اخرویشان غافل شوند. چون شادى، خود به خود خوشایند است، انسان میل دارد این حالت ادامه پیدا كند. حال اگر ادامهاش به وسایل نامشروع باشد یا موجب انجام كارى نامشروع شود، در این صورت، ارزش منفى دارد. اما اگر به این حدّ نرسد، دست كم، موجب غفلتهایى مثل غفلت از خدا و آخرت و غفلت از انجام تكالیف مهمّ اجتماعى انسان خواهد شد و به هر اندازه كه انسان را از آنچه گفتیم غافل كند، در همان حدّ ارزش منفى خواهد داشت.
خداوند مىفرماید:
«یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لا تُلْهِكُمْ اَمْوالُكُمْ وَلا اَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَمَنْ یَفْعَلْ ذالِكَ فَاُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ.»(1)
اى كسانى كه ایمان آوردهاید اموال و فرزندانتان، شما را از یاد خدا باز ندارد و هر كس كه چنین كند زیانكار است.
این همان شادى و انبساط منفى است كه از داشتن مال و فرزند به انسان دست مىدهد؛ ولى، از حدّ مىگذرد؛ تا آنجا كه انسان را از یاد خدا و انجام تكالیف خود باز مىدارد.
پس ملاك كلّى، در همه احساسات و انفعالات و ارزش مثبت و منفى آنها، كمیّت و كیفیّت تأثیرى است كه در دست یافتن انسان به كمالات انسانى و اهداف نهایى یا از دست دادن آنها دارد.
انسان مؤمن، باید طورى تربیت شود كه دستیابى به زخارف دنیا و از دست دادن آنها روح او را دچار تلاطم نكند، بلكه در هر دو حال، آرامش و متانت خود را حفظ كند و تنها در اندیشه انجام تكلیف باشد. خداوند مىفرماید:
1. منافقون/ 9.
«لِكَیْلا تَأْسَوا عَلى مافاتَكُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما اتاكُمْ.»(1)
تا به آنچه كه از دست مىدهید، تأسّف نخورید و به آنچه كه به دست مىآورید شادمان نشوید.
زیرا مال و فرزند و سایر امور دنیا هدف نیستند؛ بلكه وسیله آزمایش انسانند و نباید به دست آوردن آنها انسان را سرمست كند یا فقدان آنها او را از انجام كارها و وظایفش باز دارد و از حركت در صراط مستقیم الهى منحرف و از كمال و هدف نهایى، غافل سازد.
1. حدید/ 23.