بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/08/08، مطابق با بیستوچهارم ذیالحجه 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
تواصی به حق
(7)
یکی دیگر از موانع شناخت حق _ به خصوص در زمینه ارزشها و رفتارها _ این است که کسانی معیارهایی را برای خودشان در نظر میگیرند یا یک ارزشهای عامی را قائل میشوند که گاهی با مصادیق حق همخوانی ندارد یا دستکم دلیلی بر اعتبار آنها به صورت کلی نیست. از جمله این آفتها، پیروی از اکثریت است. قرآن کریم روی این مسأله اهتمام خاصی دارد و تقریبا در هفتاد آیه تبعیت از اکثریت را تقبیح میکند. خداوند در آیه 116 سوره انعام با صراحت تمام میفرماید؛ وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِی الأَرْضِ یُضِلُّوكَ عَن سَبِیلِ اللّهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُونَ؛ اگر از اکثریت مردم پیروی کنی و بهگونهای که آنها قبول دارند، رفتار کنی، تو را از راه خدا گمراه خواهند کرد. علت این گمراهی را نیز اینگونه معرفی میکند که اکثریت مردم دنبال یقین و علم واقعی نیستند و گمانشان به هر طرف برود، همان را عمل میکنند و حرفهای بیمبنا میزنند.
این اهتمام قرآن نشاندهنده یک خطر بزرگ اجتماعی است که جوامع به آن مبتلا هستند و گویا بهصورت غریزی در آنها وجود دارد که هر چه اکثریت میگوید باید عمل کنند. اما اسلام و قرآن کریم به شناخت حق و حقیقت اهتمام دارد و پسند و ترویج یک رفتار را دلیل بر درستی آن رفتار نمیداند. بنابراین هر کس باید بکوشد که از راهی معقول، حقیقت را بشناسد؛ اگر توانست با برهان عقلی خود به حقیقت برسد، ولی اگر نتوانست با استفاده از نظر خبرگانی که یقین دارد اهل تحقیق و بیغرض هستند، به حقیقت برسد. خداوند متعال همه جا تأکید میکند که پیغمبران را به حق فرستادیم؛ إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَیْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصًا لَّهُ الدِّینَ[1] شما به دنبال شناخت حق و واقعیت باشید و در این راه مسامحه و کوتاهی نکنید. تقلید کورکورانه راه درستی نیست و شما را به منزل نمیرساند. بنابراین پیروی از اکثریت به خودیخود هیچ دلیلی ندارد و باعث گمراهی انسان میشود و اگر انسان عقل خودش را تعطیل کند و به دنبال انبیا نرود و برای عمل فقط به دنبال نظر اکثریت باشد، حتما گمراه خواهد شد.
در اینجا این پرسش مطرح میشود که آیا عدم قبول گفته اکثریت به معنای حجیت نظر اقلیت نیست؟ وقتی پیروی از اکثریت درست نیست ناچار باید از اقلیت پیروی کنیم، آیا این درست است که بگوییم باید در هر موضوعی به گفته اقلیت عمل کنیم؟! این سخن یک مغالطه بسیار بچهگانه است. در این بحث مفروض ما این نیست که ما یک نظر اکثریت (بما هم اکثریت) داریم و یک نظر اقلیت (بما هم اقلیت) و هیچ چیز دیگر نیست و در دیگر جهات مشترک و مساویند. مفروض این است که ما دنبال حق هستیم و کسانی ـ هرچند در اقلیتاندـ حق را یافتهاند و بر اعتبار نظر خود دلیل دارند. در مقابل، اکثریت قرار دارند که یا به دنبال حق نرفته و فقط به ظن اکتفا کردهاند و یا به دلایلی اصلا دنبال حرفهای باطل رفتهاند. در چنین شرایطی است که پیروی از اکثریت مذموم است، اما در جایی که دو گروه اکثریت و اقلیت، فی حد نفسه صلاحیت اظهارنظر در مسألهای را دارند، و افراد نیز هیچ امتیازی بر یکدیگر ندارند، قبول نظر اقلیت مذموم است. در چنین شرایطی که دلیل عقلی، شرعی و یا حتی تجربی برای انتخاب یک طرف وجود ندارد، و باید یکی از دو نظر را بگیریم و هیچکدام خصوصیتی ندارند، قبول گفته اکثریت بدون اشکال و حتی ممدوح است. این روشی است که در همه دنیا مرسوم است و متخصصان شورایی تشکیل میدهند و با هم بحث و مشورت میکنند، و وقتی اتفاق نظر پیدا نمیکنند، نهایتا نظر اکثریت معتبر میشود. در مجلس شورای اسلامی یا شوراهای دیگر نیز مجموعهای مدتی با یکدیگر بحث میکنند و هر یک دلیل خود را میآورد. وقتی نتوانستند یکدیگر را قانع کنند و دلیل قاطعی پیدا نشد، برای جلوگیری از تفویت مصالح، رأی اکثریت را قبول میکنند. این اکثریت غیر از آن اکثریت مذموم در آیات است. در چنین جایی هیچ راهی بهجز ترجیح اکثریت وجود ندارد و در نظام ما و حتی صدر اسلام نمونههایی از آن وجود دارد.
کلام در این است که از ابتدا در مقابل حکم شرع، عقل و استدلالهای متخصصان، ملاک را نظر و رأی اکثریت قرار بدهیم و به آن عمل کنیم. اگر اکثریت بیسوادی در مقابل چند دانشمند و محقق نظری داشتند، عقل کدام نظر را معتبر میداند؟ فرض کنید اکثریت یا همه مردم یک روستا در مقابل یک پزشک برای درمان بیماری توصیهای دارند، عقل نظر اکثریت را ترجیح میدهد یا نظر پزشک را؟! در اینجا ملاک اکثریت و اقلیت نیست. در اینجا تبعیت از علم و نظر خبره ملاک است، چه اقلیت باشد و چه اکثریت. بنابراین پیروی از اکثریت در جایی مذموم است که از ابتدا آن را معیار قرار بدهیم و بگوییم هر چه اکثریت میگویند درست است. اگر بنا بود انبیا، علما، مصلحان و دانشمندان نظر اکثریت را معیار قرار بدهند، چه میشد؟ هر پیغمبری که میآمد با اکثریت مخالف مواجه بود و اگر حق نداشت برخلاف نظر اکثریت چیزی بگوید و ملاک، تبعیت از اکثریت بود، چه سخنی برای دعوت و اصلاح آنها باقی میماند؟!
پیروی از پیشینیان از نگاه قرآن
ملاک نامعتبر دیگر الگوقراردادن پیشینیان است که غالبا در زندگیهای قبیلهای رواج داشته است. قرآن در اینباره میگوید: وَكَذَلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِی قَرْیَةٍ مِّن نَّذِیرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ[2]؛ در هیچ جامعهای پیغمبری نفرستادیم مگر آنکه خوشگذرانهای آن جامعه گفتند: ما این حرفها سرمان نمیشود، پدران و پیشینیان ما چنین گفتند و ما نیز چنین میکنیم. منطقشان این بود که چون پیشینیان ما محترم بودند و این روش را داشتند، ما نیز همانگونه عمل میکنیم و به سخنان شما کاری نداریم. در ابتدای سوره «ص» نیز سخن از مردمی است که در مقابل دعوت به کنار گذاشتن رفتار و اعتقادات ناپسند پدران و بزرگان خود اظهار تعجب میکنند و به پیامبران میگویند: شما چه کسانی هستید و چه حقی دارید، و اصلا چه کسی به سخن شما گوش میدهد؟ این نیز یکی از آفتهایی است که به فرموده قرآن در همه جوامع وجود داشته است.
ملاک عامیانه دیگر که متأسفانه امروز نیز در جوامع مختلف رواج دارد، تقلید و پیروی از ستارههاست. کسانی در اجتماع به واسطه علم، تکنولوژی، صنعت، هنر و یا ورزش شهرتی پیدا میکنند و به طور طبیعی نظر عموم مردم ساده و کسانی که درصدد تحقیق نیستند را جلب میکنند. برای مثال وقتی فردی در مسابقهای برنده میشود دورش را میگیرند و از او امضا میگیرند و دلشان میخواهد مد لباس و حتی آرایش مویشان همانند او شود و حتی با او درباره مسایل اقتصادی و سیاسی مصاحبه میکنند، در حالی که در این مسایل تخصصی ندارد و فقط یک گل زده است! علت این آفت نیز این است که انسان دوست دارد که در جامعه تنها و منزوی نباشد و میخواهد با افراد سرشناس ارتباط داشته باشند و از اینکه دیگران نظر او را نمیپسندند، احساس حقارت میکند. این یک نوع ضعف شخصیت است که انسان میخواهد از کسانی که نوعی برتری دارند، پیروی کند. حال گاهی برتریها عقلایی و مطلوب است، مثل اینکه دانشمندی اکتشافی علمی کرده، یا یک مصلح سیاسی ملتش را از زیر بار استعمار نجات داده است؛ این شخصیت محترمی است. ولی در بسیاری از موارد اینگونه هم نیست، صرف اینکه در جهتی یک برتری داشته و شهرتی پیدا کرده است چشمها به طرف او دوخته شده است و میخواهند از او امضا بگیرند و به او شباهت پیدا کند. اینکه لباس من مثل او باشد و سر و صورتم را مثل او اصلاح کنم و حرکات و رفتارم همانند او باشد و مانند او شلوار پاره بپوشم تقلیدی کورکورانه و نامعقول است. اینگونه فکر کردن و اینگونه مسایل را ملاک برتری و صحت رفتار قرار دادن، نشانه ضعف عقل انسان است، ولی متأسفانه در طول تاریخ اینها وجود داشته است و حتی امروز نیز که عصر علم، صنعت، پیشرفت و عصر طلایی ترقی مادی است کمابیش از این چیزها وجود دارد.
شبیه این مسأله در جوامع ضعیف نسبت به جوامعی که امتیازاتی پیدا کردهاند نیز وجود دارد. ملل ضعیف در مقابل جوامعی که مثلا شهرهای زیبا، صنایع پیشرفته، وسایل رفاهی و تفریحی چشمگیری دارند و از نظر نظامی، اقتصادی، علمی، صنعتی و یا رسانهای برتریهایی دارند، احساس حقارت میکنند. این احساس حقارت طبیعی است. حال اگر به جامعهای تلقین کردند که شما حتى لولهنگ هم نمیتوانید بسازید[3]، و در مقابل کسانی از این کشور به سفر خارجی بروند و ساختمانها، باغها و وسایل رفاهی آنجا را ببینند، به طور طبیعی خود را میبازند.
آنچه باعث میشود که انسان در مقابل اینگونه تفاوتها، خودش را نبازد، عقل و ایمان است. اگر انسان عقلش را به کار بگیرد و بر قدرتی نامتناهی تکیه داشته باشد، هیچچیزی در مقابلش جلوه نمیکند، اما اگر این دو تا نباشد، انسان به طور طبیعی خودش را میبازد. قرآن کریم در پرسشی که پاسخ آن مثبت است درباره افرادی که میکوشند با کفار و بیگانگان دوستی و ارتباط برقرار کنند و از این جهت که مؤمنان زندگی رفاهی و ساختمانهای کذایی ندارند، به آنها اهمیت نمیدهند، میفرماید: الَّذِینَ یَتَّخِذُونَ الْكَافِرِینَ أَوْلِیَاء مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَیَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ؟![4] باز در سوره مریم، آیه 81 در مذمت اینگونه تفکر میفرماید: وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِّیَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا؛ آیا کسانیکه سراغ دیگران میروند و با آنها نرد دوستی میبازند، میخواهند از آنها عزت کسب کنند؟! اینها خودشان فاقد عزتاند و احساس ذلت میکنند و به واسطه این ارتباط میخواهند عزت پیدا کنند. آیا این طور است؟ اگر این طور است بدانند که فَإِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعًا. تا انسان به خدا معتقد نباشد و با او ارتباط نداشته باشد، این احساس ذلت برطرف نخواهد شد: وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ؛[5] عزت فقط در سایه خدا پیدا میشود. البته عزت دارای سلسله مراتب است و از خدا به رسول او و سپس به مؤمنین میرسد.
کسانی وفتی پیشرفتهای مادی، اعم از علمی، صنعتی، اقتصادی، رفاهی و نظامی اروپاییها را دیدند، ناخودآگاه گفتند باید کاری کنیم که مثل آنها بشویم و برای اینکار باید به روش آنها عمل کنیم. آنها زنها را در کارخانهها به کار گماشتند و عشرتکدهها را به راه انداختند و چنین و چنان کردند تا این طور شدند؛ ما نیز باید همین کار را بکنیم. ما نیز باید آزادی و تساوی حقوق زن و مرد داشته باشیم؛ باید عشرتکدههایمان باز باشد تا مردم نشاط داشته باشند و کار کنند؛ وقتی اینگونه شد پیشرفت هم میکنیم! ملاک این تفکر برتریهای مادی است و به دنبال راه رسیدن به آنهاست. این منطقی است که ناخودآگاه در اذهان کسانی که قدرت عقلانیشان ضعیف است، شیوع دارد. گاهی این را ابراز میکنند، اما وقتی میبینند ممکن است جامعه از آنها قبول نکند، ملاحظه میکنند و آشکار نمیکنند.
انسان فطرتا میخواهد حق و واقعیت را بشناسد. در ارزشها به دنبال چیزی است که او را به سعادت برساند و در واقعیات میخواهد آنچه را واقعا هست، بشناسد و دچار توهم نشود؛ ولی گاهی معیارهای نادرستی برای تشخیص حق انتخاب میکند؛ البته ممکن است برخی از مصادیق آن معیارها صحیح باشد، اما انسان آنها را تعمیم میدهد و این تعمیمها درست نیست. باید به دنبال معیار صحیح در تشخیص حق و باطل باشیم. در جلسه نخست اشاره کردم که ما میدانیم چه باید بکنیم، اما از آنجا که اینگونه آفتها در جامعه اتفاق میافتد باید درباره چگونگی وقوع این آفتها و چگونگی مبارزه با آنها بحث کنیم. راه صحیح این است که در مسائل ضروری که سعادت ابدی ما به آنها مربوط است، یقین پیدا کنیم. در اینگونه مسایل هیچ راهی بهجز عقل وجود ندارد؛ باید استدلال عقلی کرد و خدا، معاد و نبوت را اثبات کرد. اما در عقاید فرعی که این اولویت را ندارند، خداوند راهی برای ما باز کرده است که بگوییم هر چه پیغمبر و امام فرمودند درست است، اگرچه من ندانم حقیقت آن چیست. این راه سادهای است که به واسطه آن انسان هیچگاه در بنبست واقع نمیشود و به خطا مبتلا نمیشود؛ البته کوشش در راه شناخت تفصیلی آنها لازم است، اما از آنجا که این مسائل پیچیده است و گاهی در مصادیق آن اشتباه میشود، باید ضریب خطایی برای آنها قائل باشیم و بگوییم ما تحقیق کردیم و نظر ما به این رسیده است، اما ممکن است اشتباه باشد و حق آن است که خدا و پیغمبر صلیاللهعلیهوآله فرمودند.
ما باید عقلمان را به کار بگیریم، و اگر انسان در راه علم تلاش نکند، هیچگاه پیشرفتی نمیکند؛ اما باید بدانیم که نتیجه بیشتر علوم یقینی نیست. علم فقه بهترین نمونه از اینگونه علوم است. با وجود همه این سفارشات و ثوابهایی که برای تحصیل فقه وارد شده است، آیا نتیجه همه تحقیقات فقهی یقینی است؟! اختلاف فتاوای فقهای عظام نشانه یقینی نبودن نتایج است، اما راه دیگری نیز وجود ندارد. بنابراین بعد از اینکه اصل وحی به وسیله عقل ثابت شد، برای اثبات مسایل دیگر میتوانیم از وحی نیز استفاده کنیم. بعضی جاها راه منحصر به وحی است؛ چون مسایل آن قدر پیچیده است و عوامل آن قدر متضاد و متزاحم است که خود ما نمیتوانیم نتیجهاش را به دست بیاوریم. معمولا در اینگونه مسایل عقل آدمیزاد نمیرسد و نمیتواند بر همه مصالح و مفاسد احاطه پیدا کند.
خداوند بر ما منت گذاشته و پیغمبر را فرستاده و میگوید: وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا؛[6] هر چه او فرمود گوش بدهید و چون و چرا نیز نکنید. خداوند از آن جهت که میداند عقل ما ناقص و قاصر است و نمیتواند همه چیز را خودش بفهمد، این راه را برای ما باز کرده است. اگر این راه را نپیماییم، باید خودمان را مذمت کنیم. بعد از پیامبر صلیاللهعلیهوآله، طبق عقاید شیعه حضرات معصومین صلواتاللهعلیهماجمعین قرار دارند و سپس در مسائل فقهی نوبت به مراجع تقلید و مرجع اعلم میرسد که باید از او تقلید کنیم. در مسائل حکومتی نیز باید اطاعت از ولیامر را بر خودمان واجب بدانیم و کوتاهی نکنیم. راه برای ما باز است.
مشکل این است که کسانی در آن مبانی اولیه ضعف دارند و معیارهایی را قبول میکنند که با قرآن و سنت نمیسازد. وقتی اینگونه شد به سراغ دلایل دیگری از نوع کنوانسیونهای بینالمللی، افکار عمومی و فرهنگ جهانی و امثال آن میروند. این همان پیروی از اکثریت است که در قرآن مذمت شده است. بعد از اینکه قرآن و کلام پیغمبر و امام در دست ماست، حق نداریم سراغ دیگرانی که هیچ اعتبار و عصمتی ندارند، برویم و اگر رفتیم و جهنمی شدیم، فقط باید خودمان را مذمت کنیم.
پیروی از ظن، اکثریت و اصحاب شهرت و ستارهها باعث میشود که انسان حق را نشناسد، ولی مسأله مهمتر یک سلسله عوامل روانی است که نمیخواهد حق را بشناسد. اگر بخواهیم میتوانیم حق را بشناسیم، اما چون میدانیم اگر حق را بشناسیم برایمان مشکل ایجاد میکند و باید به سختیهایی تن بدهیم، به خیال خودمان دلیلی برای توجیه کار خودمان میآوریم. اگر یادتان باشد در دوران دفاع مقدس کسانی استدلال میکردند که حفظ نفس واجب است و حتی از قرآن برای آن دلیل میآوردند که: «وَلاَ تُلْقُواْ بِأَیْدِیكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ»[7]. این همان مغالطات و مسایل دیگری است که به برخی از آنها در جلسات گذشته اشاره کردم؛ معیارهایی که یا اساسا اعتباری ندارد و یا همراه با قیود و شرایطی اعتبار پیدا میکند و انسان برای توجیه کار خودش به دنبال شروط آن نمیرود و به اطلاق و عموم آن عمل میکند.
ما باید در شناخت حق هم از آفتهای شناختی پرهیز کنیم و هم از آفتهای روانی. آفتهای روانی باعث میشود که ما با اینکه میتوانیم حق را بشناسیم اما به دلیل دوری از انزوا و تمسخر و امثال آن به دنبال شناخت حق و رأیی که برخلاف رأی مقبول جامعه است، نرویم. این همان هوای نفس است و اگر این کار صحیح بود، هیچ پیغمبر و امامی نمیبایست حرف حق را بزند، و هیچ فعالیتی در جهت مخالفت با سنتهای غلط و بدعتها و افکار انحرافی انجام نمیگرفت، و جامعه همیشه در گمراهی میماند. امیدواریم که خدای متعال به برکت اولیای خودش و به برکت شهدا و فداکاران راه حق و رهنمودهای امام راحل و یارانشان همه ما را در راه شناخت حق و عمل به حق موفق بدارد.
والسلام علیکم و رحمهالله.
[1] . زمر، 2.
[2] . زخرف، 23
[3] . در زمان طاغوت نخستوزیر کشور برای تحقیر مردم رسما میگفت: شما میگویید نفت به انگلیس نفروشیم؟! وقتی آنها نباشند ما چه کارهایم؟ ما چه داریم؟ ما لولهنگ هم نمیتوانیم بسازیم؛ البته آن روزها یک مقداری هم راست میگفت. حتى سنجاق قفلی نمیتوانستیم بسازیم و از خارج وارد میشد.
[4] . نساء، 139.
[5] . منافقون، 8.
[6] . حشر، 7.
[7] . بقرة، 195.