برای واژه سبک زندگی میتوان یک معنای لغوی در نظر گرفت و یا آن را در قالب اصطلاحات مربوط به علوم انسانی خاص لحاظ كرد. بر اساس مفهومی عام که مستند به لغت و عرف عام است، این واژه تقریباً شامل همه مسائل زندگی انسان میشود. اگر بهصورت توصیفی به این مسئله بنگریم، موضوع این است که انسانها چگونه زندگی میکنند؟ چه عواملی در زندگیشان مؤثر است، و نوع زندگی ایشان تابع چه عواملی است؟ اگر آن را بهصورت تجویزی و توصیهای در نظر بگیریم، باید طرحی ایدهآل ارائه دهیم که انسانها باید در زندگیشان چگونه رفتار کنند. اتفاقاً سبک زندگی در اصطلاحات علوم انسانی مرتبط نیز، متناسب با موضوع و روش هر علم، تقریباً معانی متفاوتی پیدا كرده است. برای مثال، روانشناسی توصیفی که تأكیدش روی مسائل فردی است، در صدد است كه روشن سازد سبک زندگی و رفتارهای انسانها تابع چه عواملی است، چه متغیراتی در آن مؤثر است، و یا چه تغییراتی را میتوان در آن ایجاد کرد؛ یعنی در مجموع، زندگی انسان از آغاز تا انجام، تحت تأثیر چه عواملی شکل گرفته است و چگونه میتوان آنها را تغییر داد. اگر روانشناسی درباره سبک زندگی تجویز و توصیهای هم داشته باشد، در اثر اهداف خاصی است که یک مکتب روانشناسی که تابع مبانی خاصی است، آن را در نظر میگیرد، و بر اساس آن میگوید این عوامل و متغیرات را باید در فرد تغییر داد تا آن نتیجه مورد نظر و منش انسانی خاص به دست آید؛ چیزی شبیه آنچه در اخلاق، ملکات مینامیم. در اینجا رفتارهای موضعی، موسمی، فردی و اتفاقی ملحوظ نیست؛ بلکه رفتارهای ثابتی مورد نظر است که به منش فرد تبدیل میشود.
شبیه این، به ویژه در علوم اجتماعی و جامعهشناسی بدین صورت مطرح میشود که چون پیشفرض این علوم، اصالت جامعه است، همه اینها را در قالب جامعه در نظر میگیرند؛ یعنی رفتارهای یك جامعه بر چه اساسی شکل میگیرد؟ چه عواملی در آن مؤثر است؟ تغییراتی که در طول تاریخ در سبک زندگی پیدا شده، چگونه و به چه دلیلی به وجود آمده است، و چه تغییری میتوان در آن ایجاد کرد تا سبک رفتار و زندگی جامعهای را عوض کرد؟ این دو رویكرد خیلی به هم نزدیک است؛ با این تفاوت که رویكرد اول بر فرد، و رویكرد دوم بر جامعه تأكید دارد. عمدتاً هر دو رویكرد در علم توصیفی هستند؛ یعنی خودشان نسخه نمیدهند؛ بلكه علوم کاربردی به خاطر نیاز و هدفی که دارند، از آن مبانی علمی استفاده میكنند تا نسخهای برای فرد یا جامعه تجویز كنند؛ وگرنه خود علوم روانشناسی یا جامعهشناسی، اصالتاً علومی توصیفیاند و میكوشند خود را از ارزشها دور نگه دارند. این علوم، علمی بودن را در این میدانند که ارزشها در آنها حاکم نباشد و صرفاً بهمثابه توصیف باشند. اگر در این علوم از ارزشها هم بحث شود، از آنروست كه ارزشها واقعیاتی است كه در فرد و جامعه تأثیر دارد؛ اما اینكه باید چنین باشد یا نباشد، در حیطه علم روانشناسی یا جامعهشناسی قرار نمیگیرد. در علوم سیاسی نیز در عرصه داخلی بیشتر مسائل ناظر به رابطه مردم با دولت است، و در عرصه بینالمللی نیز روابط کشورها با همدیگر مطرح میشود. برای برخی از كشورها، خوی استعمارگری یك سبک زندگی است. قرنهاست که برخی از کشورها با این منش زندگی کردهاند. این سبک زندگی در روابط بینالملل تأثیر دارد و باید آن را بررسی کرد؛ اما همه اینها وقتی است که فقط در قالب یک علم توصیفی به این مسائل نگاه کنیم. البته این کار لازم است؛ زیرا تا زمانی كه این زمینههای واقعی را نشناسیم، بحثهای تجویزی و توصیهای و دستوری مبنا پیدا نمیکنند.
ولی سبک زندگی اسلامی عنوان خاصی است؛ یعنی پسوند «اسلامی» که به این عبارت افزوده میشود، تعریفی خاص به موصوف میدهد. وقتی عبارت سبک زندگی اسلامی را به كار میبریم، دیگر معنای خالص روانشناسانه آن ملحوظ نیست. بحث خالص روانشناختی، جامعهشناختی و سیاسی، بحثی صرفاً علمی است كه با دین ارتباطی ندارد. واژه «اسلامی» چنین القا میکند كه در موصوف این تعبیر ـ سبک زندگی ـ عاملی ملحوظ است كه بر اساس اسلام و غیر اسلام تفاوت میکند؛ اگر اسلامی باشد، به دلیل اسلامی بودنش شكلی خاص دارد و اگر غیراسلامی باشد، به خاطر غیراسلامی بودنش شکل دیگری خواهد داشت. پس باید شاخصهای معینی باشد كه اسلامی را از غیراسلامی متمایز سازد. پس تنها بحث روانشناسانه نمیتواند متکفل بررسی سبک زندگی اسلامی باشد؛ برای اینکه مباحث توصیفی روانشناختی بحثهایی عام است و اسلام و غیراسلام در آن تفاوت چندانی ایجاد نمیکنند، و اگر هم تأثیری داشته باشند، بالعرض است. همچنین در مباحث جامعهشناختی نیز به همین صورت است. بنابراین پسوند «اسلامی» نشانگر آن است كه باید معنا و جهتی لحاظ شود که بتواند اسلامی یا غیراسلامی باشد. به تعبیر دیگر، این نشانه آن است كه از سبک زندگی، یک معنای فرهنگی اراده میکنیم؛ یعنی تنها سبک زندگی طبیعی فیزیولوژیک یا روانشناسانه و یا جامعهشناسانه مطرح نیست؛ مگر به همان اعتبار که عنصر اصلی علوم اجتماعی یا مردمشناسی را فرهنگ بدانیم. عدهای بر این باورند كه ویژگی اصلی انسان، یا وجه تمایز او از دیگر موجودات، فرهنگپذیری است. با مطرح شدن مسئله فرهنگ، اسلام نیز بهمثابه یك فرهنگ مطرح میشود. بنابراین، فرهنگ مقسمی میشود برای سبک زندگی که میتواند اسلامی یا غیراسلامی باشد؛ یعنی وجود این فرهنگ یا آن فرهنگ مطرح است. بهرغم اختلافات شدیدی که در تعریف فرهنگ و ویژگیها و شاخصهای آن وجود دارد، ما معتقدیم عناصر اصلی فرهنگ دستکم دو چیز است: باورها و ارزشها. بر اساس این تعریف از فرهنگ، میتوانیم بگوییم سبک زندگی اسلامی یا غیراسلامی داریم. اگر سبك زندگی بخواهد اسلامی باشد، عوامل مؤثر در آن همین دو مؤلفه است؛ یعنی ابتدا باورهای اسلامی، و پس از آن ارزشهای اسلامی باید حاکم باشد؛ و به تعبیر دیگر، باید فرهنگ اسلامی در آن حاکم باشد.
سبك زندگی غیراسلامی نیز آن است كه فرهنگ غیراسلامی بر آن حاكم باشد. رئیس جمهور سابق امریكا، آقای بوش، اظهار ناراحتی کردند كه سبک زندگی ما مورد حمله قرار گرفته است. فرهنگ غربی و امریکایی آن چیزی است که با صراحت آن را تبلیغ میکنند و میگویند هدف ما این است که فرهنگ جهانی، فرهنگ امریکایی شود؛ زیرا از منظر آنها این بهترین فرهنگ است. آنها میكوشند با عنوان خدمت به بشریت، همه را تحت سلطه خود درآورند تا ـ به تعبیر خودشان ـ اصلاحشان کنند و فرهنگ امریکایی را به آنها بفهمانند. پس اصل مسئله به موضوع فرهنگ بازمیگردد. البته فرهنگ با دو مبنای باورها و ارزشها. بدیهی است این دو مؤلفه همعرض هم نیستند؛ بلكه باورها اصل، و ارزشها متفرع بر آن است؛ مانند درختی كه ریشه و تنه دارد؛ ریشه آن باورها، و تنه و شاخ و برگش نیز ارزشهاست. اگر بخواهیم روی این عنوان تأكید، و تحقیقمان را روی آن متمرکز کنیم و از پراكندگی بپرهیزیم، باید موضوع را مشخص کنیم. گویا سبک زندگی دارای اصطلاحات، معانی و کاربردهای مختلفی در علوم و محافل آکادمیک است؛ اما بحث ما مربوط به پسوند اسلامی است که به فرهنگ مربوط میشود؛ فرهنگ به معنای آن چیزی كه پایههای آن را باورها و ارزشها تشکیل میدهند. بنابراین، یک بحث مقدماتی درباره معنای سبک زندگی و چگونگی شکلگیری آن لازم است که جنبههای فردی آن بیشتر به روانشناسی مربوط میشود، بعد اجتماعی آن به جامعهشناسی، و جنبه بینالمللیاش به علوم سیاسی و روابط بینالملل مرتبط میگردد.
سبک زندگی اسلامی یعنی رفتارهای انسانیای که متأثر از فرهنگ اسلامی است. به تعبیر دیگر میتوان گفت رفتار انسانی از آن جهت که انسانی است، جدای از فرهنگ نخواهد بود؛ یعنی انسانی بودن با فرهنگی بودن مساوی است. امكان ندارد رفتاری انسانی باشد، یعنی از فکر و اراده انسان سرچشمه بگیرد، ولی پشتوانه فرهنگی نداشته باشد؛ زیرا رفتار متفکرانه از پیشفرضها و مبانیای ناشی میشود كه همان فرهنگ است؛ بدین معنا كه ویژگی انسانی بودن، یعنی آنچه انسان را از سایر جانداران متمایز میسازد، فرهنگ است. میتوان گفت فرهنگی بودن، به یک معنا مقوم انسانیت است، چرا که فرهنگ در اصطلاح جامعهشناختیاش دارای معنایی عام است که حتی در مورد فرد نیز صادق است. در این صورت باید به عنوان یک پیشفرض (که اصالتا مربوط به این بحث نیست ولی ناچاریم و باید از آن استفاده کنیم)، زمینههای رفتار انسانی را كه سبک زندگی بر آن صدق میکند، بررسی كنیم؛ یعنی ببینیم چه چیزهایی ممکن است مصداقی برای سبک زندگی انسانی، و یا مصداقی برای تأثیر فرهنگ در زندگی و رفتار انسان باشد؛ از خوردن و آشامیدن که ضروریات اولیه زندگی است، تا سایر شئون زندگی، و تا ارزشهای متعالی اخلاقی، همه زمینههایی است که فرهنگ میتواند در آن دخالت داشته باشد.
محورهای فردی، خانوادگی، اجتماعی، حكومتی و بینالمللی، زمینههایی است که فرهنگ میتواند در آنها تجلی یابد. لازم به ذكر است که حتی اگر کسی برای جامعه هویتی کاملاً مستقل از فرد قائل باشد، باز هم باید توجه کرد که مخاطب آموزههای دینی، دستورهای اخلاقی، و بیانات مصلحان، چیزی مستقل از افراد نیست. به هر حال، آن کسی که باید در جامعه تحول ایجاد کند، فرد است؛ و حتی اگر گاهی به صیغه جمع هم میگویند، ناظر به افراد است. قرآن نیز وقتی میگوید: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا، مراد افراد است، و چیز دیگری غیر از زید و عمرو و بکر ملحوظ نیست. اگر واقعیتی به نام جامعه نیز اصالت داشت، باز هم مخاطب در تعلیم و تربیت یا در تربیتهای اخلاقی یا ... جامعه نیست. وقتی مربی میخواهد کسی را تربیت کند، با یک فرد مواجه است که باید كارهای را انجام بدهد یا ندهد. جمع بما هو جمع یک مخاطب خاص نیست. بنابراین همه این مسائل به این نكته بازمیگردد كه باید وظیفه فردیمان را نسبت به جامعه، خانواده و مسائل بینالمللی بشناسیم و انجام دهیم.
در واقع باید به دو نکته توجه کنیم؛ نخست اینكه صرفاً یک بحث توصیفی روانشناسانه یا جامعهشناسانه مطرح نیست؛ بلكه مراد ارائه یك مدل از سبک زندگی اسلامی است؛ یعنی اینكه این سبك چگونه باید باشد. صرف اینکه چگونه هست، یک بحث تاریخی است؛ منظور این نیست که سبک زندگی مسلمانان چگونه است؛ مهم این است كه بگوییم بر اساس الگو و مدل اسلامی چگونه باید باشد؛ پس باید الگویی در اینباره ارائه دهیم. این مطلب با بحثهایی که در روانشناسی یا مردمشناسی درباره سبک زندگی جوامع مختلف یا تحولاتی که در سبک زندگی در اثر عوامل طبیعی یا غیرطبیعی پیدا میشود، فرق میكند. این موارد بحثهای توصیفی است؛ در حالی كه هدف ما این است که ببینیم چگونه باید باشد و چگونه نباید باشد و ما خودمان را از چه عواملی حفظ کنیم تا آنها در ما اثر سوء نگذارند، و از چه عواملی استفاده کنیم تا در ما حسن اثر داشته باشد. پس باید به این نكته توجه كنیم كه دنبال یک موضوع توصیهای و دستوری هستیم، و نه یك بحث توصیفی محض. بدیهی است كه وقتی مسئله دستور مطرح می شود، موضوع ارزشها نیز مطرح میشود، و ارزشها نیز تابع اهداف است. هر چند پندار عدهای این باشد كه ارزشهایی مستقل از واقعیتهای زندگی داریم؛ اما نهایت آنها به قراردادها و اختلاف سلیقهها بازمیگردد. این در حالی است که ارزشهای اسلامی واقعیتی عقلانی دارند، که بر یك سلسله واقعیات مبتنی است. واقعیات ارزشها آن اهدافی است که انسان به آن میرسد؛ یعنی انسان بهطور فطری طالب اهدافی خاص است كه طیف وسیعی از خواستهها، از خوشی و رفاه در زندگی تا قرب الی الله را دربرمیگیرد. پس اهدافاند که سبک زندگی ایدهآل را تعیین میکنند. بنابراین مسئله اهداف بهمثابه یک اصل موضوعی مطرح میشود که باید از آن برای اثبات سبک صحیح زندگی استفاده کرد.
همانطور که بیان شد، ارزشها مبتنی بر باورهاست. باورها از اعتقاد به «هستها» و ارزشها از «بایدها» به دست میآید، و این دو رابطهای تنگاتنگ با هم دارند. از اینرو، برای اینکه سبک صحیح زندگی اسلامی را در همه ابعاد فردی، خانوادگی، اجتماعی، حكومتی و بینالمللی كشف كنیم، باید به هدف اسلام توجه داشته باشیم. اسلام هدف زندگی را چه میداند، و چه روشهایی را از نظر شناخت، برنامهریزی و اجرا برای رسیدن به آن اهداف معتبر میداند؟ بدیهی است هر کدام از این موارد علم خاصی را به خود اختصاص داده است و دامنه گستردهای دارد كه تبیین آنها بر اساس رشتههای مختلف علمی، شاید به دهها سال و یا حتی بیشتر وقت نیاز داشته باشد. اینکه بخواهیم برنامه زندگی اسلامی را در تمام شئون فردی و اجتماعی و در همه ابعادش با همایشی تبیین كنیم، این کار میسر نیست. بنابراین ابتدا باید روی کلیات آن تأکید کنیم. هر بخشی از این موضوع را در نظر بگیرید، مسئلهای نیست كه بتوان با یک همایش و گفتوگو آن را حل کرد؛ آنهم با ابعاد مختلفی که امروزه در زندگیها پیدا کرده است. پس امكان ندارد كه بتوانیم در همایش سبک زندگی اسلامی تکلیف همه مسائل جوانان، مسائل مادی، خانوادگی، ازدواج و غرایزشان را حل كنیم. با توجه به حجمی که میتوان برای این کار در نظر گرفت و فرصت، امکانات و نیروی انسانیای که هست، باید توجه داشته باشیم كه قالب این كار تجویزی و دستوری است؛ توصیفی محض نیست. توصیف آن نیز در رشتههای مختلف علوم مانند طب، روانكاوی و دیگر رشتههای مربوط به انسان مطرح میشود. پس با توجه به محدودیتهای برگزاری این همایش، نباید وارد مباحث توصیفی شویم. در بخش تجویزی و دستوری نیز باید به سرفصلهای کلیتری اکتفا کنیم و وارد موضوعهای جزیی نشویم.
اگر مقام معظم رهبری به برخی از مسائل ریز نیز اشاره میكنند، این بدان معنا نیست که بتوانیم در یک همایش همه آنها را بررسی كنیم. البته نباید در این زمینه اهمال کنیم؛ اما بدین معنا هم نیست كه در یك همایش، بحث گستردهای در همه این زمینهها داشته باشیم. پس شایسته است بحث استقرایی کنیم، و به این مسئله بپردازیم كه زمینههایی كه فرهنگ اسلامی در آن تجلی مییابد، چیست. البته این نفس مسئله سبک زندگی نیست، بلکه بحثی است که جنبه اصل موضوعی دارد. میتوانیم چند موضوع را كه فرهنگ در آنها تأثیرگذار است، دنبال كنیم. مثلاً در زمینه خوراك، مواردی مثل اسراف، بدخوری و شکم بارگی مطرح میشود؛ و در زمینه مسائل اقتصادی مسائلی چون بیکاری، رباخواری و استضعاف رخ مینماید. باید این عناوین را بهصورت کلی بررسی كنیم. موضوع مورد بحث ما این نیست كه برخی از آداب و رسوم متأثر از شرایط اقلیمی را نفی یا اثبات كنیم. در واقع برای اینكه مشخص سازیم سبك زندگی در چه زمینههایی ظهور میکند، باید موضوعها و عوامل تأثیرگذار در آن را مشخص كنیم؛ بهویژه وقتی به این نتیجه برسیم که مهمترین عامل در آن فرهنگ است. مهم آن است كه فرهنگی را كه در پس این رفتار وجود دارد شناسایی كنیم و اگر عناصری از فرهنگ بیگانه در این رفتارها مؤثر بودهاند، بكوشیم آنها را تغییر دهیم و عناصر اصلی اسلامی را که متأثر از فرهنگ اسلامی است، احیا و ترویج کنیم تا سبک زندگی ما اسلامی باشد.