بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّيِبِينَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحل و مراجع بزرگ تقلید مخصوصاً آیتالله العظمی بروجردی و حضرت آیتالله العظمی بهجترضواناللهعلیهم صلواتی اهدا میکنیم.
همانطور که مستحضرید این جلسه به مناسبت بزرگداشت سالروز ارتحال مرجع عظیمالشأن اسلام حضرت آیتالله العظمی بهجترضواناللهعلیه برقرار شده است. امیدواریم خدای متعال توفیق دهد مطالبی مطرح شود که موجب رضای خدا و شادی قلب آقا امام زمانعجلاللهتعالیفرجهالشریف و شادی روح آن مرحوم باشد.
اگر از بنده بخواهند «آیتالله بهجت را در یک جمله معرفی کن» من به اندازه فهم و بر طبق سرمایه عقلی و معرفتی خودم میگویم آقای بهجت کسی بود که فهمید برای چه آفریده شده است و دانست چه راهی را باید طی کند تا به مقصد خلقت برسد. او این راه را پیمود و سعی کرد در طول زندگیاش به دیگران هم معرفی کند. البته دیگران ممکن است تعریفهای بهتر، جامعتر و کاملتری ارائه دهند.
حال اگر بخواهیم این سخن که «مرحوم آیتالله العظمی بهجت دانست برای چه آفریده شده است» را تحلیل کنیم، باید بگوییم که این مطلب چند پیشفرض دارد:
ـ اول اینکه ما برای هدفی آفریده شدهایم.
ـ دوم اینکه برای رسیدن به آن هدف باید با رفتار اختیاری خودمان قدم برداریم و به سوی آن حرکت کنیم.
ـ و در نهایت، راهی که باید بپیماییم راهی مشخص است که اگر آن را شناختیم و پیمودیم، به مقصد میرسیم، اما اگر آن را نشناختیم یا در پیمودن آن تنبلی کردیم، به مقصد نخواهیم رسید.
این امور، پیشفرضهای این جملهاند و اینها یک سلسله مسایل بسیار حیاتی هستند که هر انسان عاقل و آگاهی باید به آنها توجه کند و پاسخ این سؤالها را بیابد که برای چه خلق شده، برای چه هدفی باید زندگی کند و چگونه باید به آن هدف برسد؟
پاسخ تفصیلی این سوالات به چندین جلسه بحث نیاز دارد. خدای متعال راه را برای ما آسان کرده و جواب این سؤالات را در قرآن کریم آورده و به وسیله پیغمبر اکرم و ائمه معصومینصلواتاللهعلیهماجمعین برای ما تبیین نموده است تا بتوانیم به استناد همین مطالب، راه خودمان را پیدا کنیم و به مقصود برسیم.
همه ما با این آیه آشناییم: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ؛ [1]ترجمه آیه خیلی روشن است؛ خدای متعال میفرماید: «من جن و إنس را نیافریدم، مگر برای اینکه مرا عبادت کنند.» همه به این مطلب معتقدیم اما شاید برای بسیاری از ما این سؤال مطرح باشد که مگر خدا به عبادت ما نیاز داشت که انسان را برای عبادت آفرید؟ بر اساس آنچه از قرآن استفاده میشود، تنها دو موجود، مکلف هستند. خداوند میفرماید: «من این دو موجود را نیافریدم، مگر برای اینکه مرا عبادت کنند.» خدا از عبادت اینها چه هدفی داشت؟ شاید بسیاری از کوتهنظران گمان کنند که همانطور که انسانها معمولاً علاقه دارند که دیگران در برابرشان خضوع کنند، خم و راست شوند ـ در مورد برخی هملباسهای بنده ـ بگویند «یار امام خوش آمد» و دستشان را ببوسند، خدای متعال هم چنین خواستهای دارد؛ انسانها را آفریده تا در مقابلش به خاک بیفتند و سجده کنند! اما همه میدانیم که این، تصور درستی نیست. خدای متعال به چیزی نیاز ندارد و از عبادت ما هم بهرهای نمیبرد. بسیار کوتهفکری است که تصور کنیم خدا از خم و راست شدن ما خوشش میآید و برای همین هم ما را آفریده است! قطعاً این فکر، فکر غلطی است. پس معنای این سخن چیست؟
اجمالاً در آیات کریمه قرآن به هدف خلقت انسان اشاره شده است. در یکجا میفرماید: الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً...؛[2] «ما مرگ و زندگی شما را آفریدیم تا شما را آزمایش کنیم.» خدا این عالم را که ترکیبی از موت و حیات است برای این آفریده است که ما را بیازماید تا مشخص شود کدام یک نیکوکارتریم. این آیه در مقایسه با آیه وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیعْبُدُونِ، مطلب متباینی ندارد؛ بلکه یا اینها یک مطلباند، یا یکی مقدمه دیگری است. از توجه به این دو آیه در کنار هم، متوجه میشویم که آن «أحسن عمل» که خدای متعال از ما انتظار دارد، چیزی جز عبادت پروردگار نیست. وقتی میفرماید شما را آفریدهام تا مشخص شود که کدام یک نیکوکاترید، یعنی نیکوکارتر آن کسی است که بهتر عبادت خدا را انجام دهد؛ چراکه برای خلقت، هدف دیگری وجود ندارد.
در جای دیگر میفرماید... :وَلاَ یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ * إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ؛[3]...» ما انسانها را آفریدیم برای اینکه به آنها رحمت بورزیم.» این آیه هم وقتی کنار آن دو آیه بیاید معلوم میشود که خدای متعال، انسان را برای رحمت خاصی آفریده است که سایر موجودات ظرفیت درک آن را ندارند؛ تنها انسان و شاید تا حدی هم جنیان میتوانند آن رحمت را درک کنند. بحثهای عقلی هم همین معنا را افاده میکند که خدای متعال هدفی جز افاضه فیض و رساندن رحمت ندارد و برای خودش چیزی نمیخواهد. او فقط میخواهد رحمتش به دیگران برسد. پس معنای اینکه میفرماید: «ما شما را جز برای عبادت نیافریدیم» این است که اگر میخواهید به آن رحمتی برسید که بالاترین رحمتهاست و هیچ موجودی لیاقت درک آن را ندارد، راهش عبادت است.
به طور خلاصه میتوان گفت: خداوند ما را آفریده تا مشخص شود که کدام نیکوکارتریم، نیکوکارتر کسی است که خدا را بهتر عبادت کند و انسان با عبادت خدا لیاقت آن رحمتی را مییابد که برای آن خلق شده است؛ «وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ.» با استفاده از آیات کریمه قرآن و روایات فراوانی که در اینباره آمده است میفهمیم که آن رحمت، عنوان عامی دارد که آن «قرب خدا» است.
این سؤال هم مطرح میشود که این چه رحمتی است که راه رسیدن به آن عبادت است؟ چرا جز از راه عبادت لیاقت درک آن حاصل نمیشود؟ این مسألهای بسیار پیچیده و مشکل است و اگر صرفاً از راه عقل خودمان بخواهیم به جواب آن برسیم نباید توقع داشته باشیم که کاملاً این مسأله را حل کنیم. اجمالاً با استفاده از آیات کریمه قرآن و روایات فراوانی که در اینباره آمده است، میفهمیم که آن رحمت یک عنوان عامی دارد که قرب به خداست؛ به همین دلیل هم در فرهنگ اسلامی میگوییم «نماز و هر کار دیگری را باید قربة الى الله انجام داد.» قربة الى الله به چه معناست؟ اینکه میگوییم نماز میخوانیم تا به خدا نزدیک شویم، این نزدیک شدن به خدا یعنیچه؟ حقیقت قرب چیست؟ بنده که تا به حال هفتاد و چند سال از عمرم گذشته است، حقیقت این معنا را نفهمیدهام. آنچه میفهمیم معنایی کلی و مبهم است.
روایتی در معتبرترین کتابهای روایی شیعه چون اصول کافی و بسیاری از کتب معتبر دیگر با سندهای متعدد ـ سند بعضی از آنها هم صحیح است ـ ذکر شده و مشابه مضمون آن را هم اهل تسنن با سندهای خودشان در صحیح بخاری و در مسند احمدبنحنبل نقل کردهاند. حضرت امامرضواناللهعلیه هم در کتاب چهل حدیثشان این حدیث را تفسیر کردهاند. قبل از ایشان هم مرحوم شیخ بهایی در کتاب اربعین، این حدیث را شرح دادهاند. در همه این نقلها، تعبیرات، نزدیک به هم است؛ بعضی از عبارتها خیلی مفصل و بعضی مختصرتر است. آن عبارتی که تقریبا بین همه نقلهای شیعه و سنی و کتابهای اصول کافی، محاسن برقی و دهها کتاب معتبر دیگر شیعه مشترک است این است که خداوند میفرماید: لَا یَزَالُ عَبْدِی یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّوَافِلِ مُخْلِصاً لِی حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا....[4] در بعضی از نقلها عبارت و لسانه الذی ینطق به هم هست. مضمون این روایت این است که بنده مؤمن، همواره به وسیله انجام نوافل و مستحبات به من نزدیک میشود؛ یَتَقَرَّبُ؛ یعنی کمکم نزدیک میشود، آن قدر نزدیک میشود تا به حدی میرسد که محبوب من میشود. وقتی محبوب من شد، این آثار بر آن مترتب میشود؛ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ...؛ من گوشی میشوم که با آن میشنود، چشمی میشوم که با آن میبیند، دستی میشوم که با آن حرکت میکند و اشیاء را میگیرد. من چشم و گوش و دست او میشوم. در یک نقلی، پا و در یک نقلی، زبان هم گفته شده است؛ زبانی که با آن سخن میگوید. خیلی تعبیر عجیبی است؛ خداوند میفرماید: «بنده به جایی میرسد که من چشم و گوش او میشوم.» فکر کنید ببینید این چه مقامی است که مخلوقی که أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ وَ آخِرُهُ جِیفَة[5] است، میشود محبوب خدا. بزرگان در شرح و تفسیر این روایت خیلی زحمت کشیدهاند، وجوه مختلفی هم ذکر کردهاند. مرحوم شیخ بهایی میفرماید: «ارباب قلوب، معانیای از این روایت درک میکنند که قابل بیان نیست و من سعی میکنم توضیحی بدهم که قابل فهم باشد.» سپس توجیهی برای معنای این روایت ارائه میکند. مقصودم این است که همان طور که ما از این عبارات تعجب میکنیم، بزرگان از علما مثل شیخ بهایی، مرحوم مجلسی و مرحوم امامرضواناللهعلیهماجمعین برای شرح و تفسیر این روایت، خیلی زحمت کشیدهاند و شاید در آخر هم اعتراف کردهاند که این کُنه مطلب نیست، بلکه این تفاسیر، چیزهایی است که ما میتوانیم بگوییم. نفرمودهاند اینها که گفتیم، چیزهایی است که میفهمیم، بلکه گفتهاند ارباب قلوب، چیزهایی میفهمند که نمیشود گفت؛ یعنی این مطالب چیزی است که میتوانند بگویند.
با توجه به این مطلب، سؤال دیگری که برای انسان پیدا میشود این است که معنای این سخن که انسان میتواند به مقامی برسد که نمیتوان گفت، چیست؟ بسیاری از آیات و روایات، مقامات و اوصاف مؤمنین را بیان کرده است که کم و بیش قابل فهم است؛ مثلاً در اوصاف مؤمنین در بهشت گفته شده که قصرهایی از طلا و نقره دارند، همسرانی مثل لؤلؤ و مرجان و نوشیدنیهایی از عسل مصفا و شراب طهور که مایه لذت شاربین است؛ ...مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِینَ... [6]و از این نمونهها در آیات و روایات فراوان آمده است که کم و بیش قابل فهم است. اینکه قید «کم و بیش» را آوردم از این جهت است که همین مطالب هم کاملاً برای ما قابل فهم نیست؛ نهر عسل و نهر شراب باز برای ما قابل فهم نیست؛ نهر شراب به چه کار ما میآید؟ چه طور میتوان از نهر عسل خورد؟ انسان یک مقدار عسل که میخورد، دلزده میشود؛ نهر عسل به چه معناست؟ نه یک نهر، بلکه مؤمن، انهاری از عسل دارد؛ ...وَأَنْهَارٌ مِّنْ عَسَلٍ مُّصَفًّى....[7] اگر چه فهم این نعمات و مقامات هم مقداری مشکل است، ولی نهایتاً انسان میتواند تصوری از آن داشته باشد، اما این مطلب که اموری وجود داد که اصلاً نمیتوان فهمید، به چه معناست؟ بنده هم حقیقت آنها را نمیفهمم، اما اگر بتوانم تبیین کنم که چه اموری وجود دارد که انسان نمیتواند بفهمد، باز موفق بودهام. فکر میکنم با برخی مثالها میتوان این مطلب را روشن کرد.
مولوی در مثنوی مثال معروفی آورده است؛ میگوید به طفل نابالغ نمیتوان فهماند که اشخاص بالغ چه لذتی از همسرانشان میبرند. وقتی بخواهند این لذتها را توصیف کنند میگویند: مثل عسل، شیرین است. با اینکه مزه عسل ربطی به آن موضوع ندارد و نوع دیگری از لذت است، ولی به عنوان تشبیه از چنین مثالهایی استفاده میکنند. همه ما دوران کودکی را تجربه کردهایم و میدانیم که در آن دوران اصلاً نمیدانستیم که چنین لذتی وجود دارد، نمیفهمیدیم این لذت چه طور لذتی است و نمیتوانستیم هیچ تصوری از آن داشته باشیم. اگر کسی میخواست کیفیت آن را توضیح دهد، به قول مولوی باید میگفت: مثل عسل شیرین است. این مثل معروفی است که میگویند وقتی انسان در حدّ ناقصی قرار دارد لذتهایی که مربوط به اشخاص کاملتر است را نمیفهمد.
مثالهای دیگری هم وجود دارد که با بیان آنها میتوانیم کموبیش تصور کنیم که اصلاً مقاماتی وجود دارد که ما نمیتوانیم حقیقت آنها را درک کنیم. مثلاً همه ما دوران مدرسه را تجربه کردهایم. اگر وقتی که میخواستند به ما چهار عمل اصلی ریاضیات را یاد دهند، میگفتند: شما بعداً معادله دومجهولی را هم میخوانید و آن فرمولی دارد و باید یاد بگیرید که چگونه معادله دومجهولی را حل کنید، میگفتیم: معادله یعنیچه؟ دومجهولی یعنیچه؟ در سنی که ما تازه جمع و تفریق را میخواندیم، اصلاً نمیتوانستیم از معادله دومجهولی تصوری داشته باشیم. کمکم بالاتر آمدیم و مسایل جدیدی برایمان مطرح شد و توانستیم صورت مسألهاش را یاد بگریم. کسانی که ریاضیات عالی خواندهاند، میگویند در ریاضیات، مسایلی وجود دارد که لیسانسهای ریاضیات هم تصوری از آن ندارند؛ یعنی کسانی که چند سال در دانشگاه ریاضیات محض خواندهاند، هنوز تصوری از بعضی از مسایل ریاضیات ندارند.
زمانی بنده یکی از نوابغ ریاضی را در انگلستان دیدم و از او مسئلهای را سؤال کردم؛ گفتم: ما از قبل یاد گرفته بودیم که اجسام سه بُعدیاند و دارای طول و عرض و ارتفاع هستند، اما اخیراً طبق بعضی از نظریات فلسفی گفته میشود: عالم مادّه چهار بُعدی است و بُعد چهارم آن زمان است؛ یعنی غیر از طول، عرض و ارتفاع، بُعد دیگری هم به نام زمان دارد. (چهار بُعدی بودن عالم مادّه، کموبیش مسئله معروفی است و در کتابهای بسیاری به آن اشاره شده است؛ البته در فلسفه ما، به گونهای و بر اساس نظریه نسبیّت انیشتین و نظریات غربی به گونه دیگر تفسیر میشود.) من از آن نابغه ریاضی پرسیدم: ما تصوری از بُعد چهارم عالم مادّه پیدا کردهایم، آیا میتوان بُعد پنجمی هم برای عالم فرض کرد؟ ایشان گفت: «اتفاقاً اساتید ما معتقدند که برای عالم تا بُعد هفتم هم میتوان فرض کرد.» حقیقت این است که بنده هیچ تصوری از بُعد پنجم و ششم ندارم و معنای آن را هم نمیدانم، ولی این سؤال به ذهنم آمده بود که آیا میتوان بُعد پنجم هم برای عالم فرض کرد؟ او گفت: «بله، تا بُعد هفتم را هم تصور کردهاند و حالا درصددند ببینند آیا ابعاد دیگری بیش از این هم میتوان برای عالم فرض کرد یا نه؟» بعد از او پرسیدم آیا میتوانیم بگوییم تعداد ابعاد عالم به جایی میرسد که وجود بیش از آن ابعاد، محال باشد؛ مثلاً بگوییم محال است عالم بیش از هزار یا دو هزار یا ده هزار بُعد، داشته باشد؟ ایشان گفت: «هیچ دلیلی برای چنین حرفی نداریم؛ مثل این است که ما بگوییم از یک نقطه، بینهایت خط خارج میشود. از تقاطع سه خط مستقیم در یک نقطه، باز میتواند یک خط دیگری خارج شود و هیچ حدّ و حصری ندارد.»
منظورم این است که در این مسأله به اصطلاح هندسی که آیا میتوان بُعد پنجمی برای عالم تصور کرد یا نه، اصلاً خود بنده تصور روشنی از صورت این مسأله ندارم که مثلاً اگر بُعد پنجمی در کار باشد، چگونه خواهد بود، اما با مقایسه میتوان تصور مبهمی از آن در ذهن داشت؛ به این صورت که ذهن سه بُعد و چهار بُعد را تحلیل میکند و میگوید: سه بُعد از اضافه شدن یک بُعد به دو بُعد به وجود آمده است و بعد از اضافه شدن یک بُعد دیگر، چهار بُعد حاصل شده است، پس این ذهن، ابائی از اضافه کردن بُعد پنجم هم ندارد و بعد از قیاس به آن ابعاد، چیز مبهمی تصور میکند.
مقاماتی هم که خداوند برای انسان خلق کرده است، مقاماتی است که به استناد آیات و روایات فراوان ـ البته با رعایت دقّتهای لازم ـ به دست میآید، مقاماتی است که جز با نظیر این تشبیهات، نمیتوان تصوری از آن داشت. انسان زمانی به کنه آن مقامات پی خواهد برد که خدا نصیبش کند و واجد آن شود. آن وقت میفهمد که این مقامات چیست.
اما امشب، هم شب شهادت حضرت زهراءسلاماللهعلیها است و هم سالگرد رحلت آیتالله العظمی بهجت است. این نکته را یادآوری کردم تا به روایتی که از دوران نوجوانی شنیدهام و برایم جای تعجب داشت، اشاره کنم. روایت از رسول خداصلیاللهعلیهوآله است که میفرمایند: «وَ اما ابْنَتِی فَاطِمَةُ فَإِنَّهَا سَیِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ ... مَتَى قَامَتْ فِی مِحْرَابِهَا بَیْنَ یَدَیْ رَبِّهَا جَلَّ جَلَالُهُ زَهَرَ نُورُهَا لِمَلَائِكَةِ السَّمَاءِ كَمَا یَزْهَرُ نُورُ الْكَوَاكِبِ لِأَهْلِ الْأَرْضِ وَ یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِمَلَائِكَتِهِ: یَا مَلَائِكَتِی انْظُرُوا إِلَى أَمَتِی فَاطِمَةَ سَیِّدَةِ إِمَائِی قَائِمَةً بَیْنَ یَدَیَّ تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهَا مِنْ خِیفَتِی...»؛[8] وقتی حضرت زهراسلاماللهعلیها در محراب عبادت میایستادند، بدنشان میلرزید. خدای متعال در حالیکه نزد فرشتگان به عبادت حضرت زهراسلاماللهعلیها مباهات میکرد، میفرمود: به این بنده من نگاه کنید؛ ببینید چگونه عبادت میکند که بندبند بدنش میلرزد.
این روایت معروفی است و شما هم بارها شنیدهاید؛ اما از همان دوران نوجوانی برای من این سؤال مطرح بود که این چه حالتی است و چه معنایی دارد؟ مخصوصاً در مورد حضرت زهراءسلاماللهعلیها که معصوم بودهاند و گناهی مرتکب نشده بودند، این چه حالتی است و این ترس از چیست؟
نظیر این حالت درباره ائمه اطهارسلاماللهعلیهماجمعین هم نقل شده است. در روایت آمده است که امام زینالعابدینسلاماللهعلیه وقتی وضو میگرفتند، رنگ از صورتشان میپرید و امام حسنعلیهالسلام وقتی به مسجد میرسیدند، میلرزیدند و رنگشان زرد میشد. این حالات چه معنایی دارد؟ حالات ائمه اطهارسلاماللهعليهماجمعين خیلی از سطح فهم امثال بنده بالاتر است. امشب شما صدای نماز آیتالله بهجترضواناللهعلیه را شنیدید،[9] ایشان حتی وقتی که صلوات میفرستادند یا السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته یا السلام علینا و علی عبادالله الصالحین میگفتند، آن چنان گریه میکردند و صدایشان میشکست که بنده یادم نمیآید برای توبه از هیچ گناهی این چنین گریه کرده باشم. گریه هنگام صلوات فرستادن یا سلام دادن برای چیست؟ همه ما میدانیم که ایشان چیزی را درک میکرد که لازمه آن درک، چنین حالتی بود. ما آن حالت را نمیفهمیدیم و درک نمیکردیم. اگر درک میکردیم برای ما هم چنین حالتی پیدا میشد، ولی هنوز به آن بلوغ نرسیدهایم؛ ما هنوز طفل راهیم.
سؤال دیگری که اینجا مطرح میشود این است که واقعاً این گریه آقای بهجت در نماز به چه جهت بود؟ آیا از چیزی ناراحت بود که آنگونه گریه میکرد؟ آیا گریهاش به خاطر این بود که درد میکشید؟ چون اشخاص کمظرفیت و ضعیفالنفس مثل کودک، وقتی درد شدیدی احساس کنند، گریه میکنند. آیا ایشان اینگونه بودند؟ چرا اصلاً ایشان نماز را این طور میخواندند و این قدر گریه میکردند؟ حال به این سؤال، مطلبی را که از ایشان به نقل موثق نقل شده است، اضافه کنید که فرمودند: «اگر سلاطین عالم میدانستند که در نماز چه لذتی وجود دارد، حاضر بودند برای رسیدن به آن لذت، دست از سلطنت بکشند.» معنای این سخن چیست؟ این که ایشان اینگونه در نماز گریه میکرد و خود مدعی بوده که لذت این نماز از همه لذایذ عالم بالاتر است، به طوری که اگر سلاطین میدانستند این نماز چقدر لذت دارد، حاضر بودند دست از سلطنت بکشند تا به این لذت برسند، این چگونه حالتی است؟ این چه لذتی است که آدم وقتی این طور گریه میکند، میتواند آن را درک کند و تا این لذت نباشد، انسان این طور عاشقانه دل به عبادت نمیسپارد؟ کسی که به آن مقام رسیده باشد، هر فرصتی که پیدا کند، دو رکعت نماز میخواند، یا زیارتی انجام میدهد، یا نماز جعفر طیار میخواند، یا زیارت عاشورا میخواند؛ تا انسان، عاشق نباشد چنین حالتی نمییابد. مگر میتوان تصنعی و با تحمیل، شبانهروز را به این حالات گذراند؟! این سؤال عجیبی است.
وقتی چنین انسانهایی را میبینیم، آنگاه حالاتی که درباره پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله و ائمه اطهارعلیهمالسلام نقل شده است را باور میکنیم. میتوانیم بفهمیم که حالات آنها از سنخ این حالات اما مراتب بالاتر آن بوده است که ما نه حقیقت اینها و نه حقیقت آنها را درست نمیفهمیم.
حدیث معروفی از یکی از همسران پیغمبر نقل شده است که میگوید: پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله هر شب منزل یکی از همسرانشان استراحت میکردند. شبی نوبت من بود و آن حضرت در اتاق من بودند. مدّتی در بستر خوابیدند. من خودم را به خواب زدم. مدتی گذشت. او میگوید حضرت خیال کردند که من خوابم. خیلی آرام از رختخواب بیرون رفتند و مشغول نماز شدند. بعد از نماز سر به سجده گذاشتند و شروع کردند به گریه کردن. من کنجکاو شدم که ببینیم به چه سبب گریه میکنند. آرام آرام خودم را کشاندم به آن جایی که پیغمبر در حال سجده مشغول گریه بود. خوب گوشم را نزدیک بردم تا سخن حضرت را در حال سجده بشنوم. شنیدم که عرض میکند: الهی لاتَکِلْنِی إِلى نَفْسِی طَرفَة عَینٍ أبداً ألهی لاتَرُدنِّی فِی سُوءٍ اسْتَنْقَذْتَنِی مِنه؛ «خدایا! یک آن من را به خودم وامگذار! خدایا! تو که من را از بدیها نجات دادی، دیگر من را به بدیها برنگردان!» دیگر نتوانستم طاقت بیاورم گفتم: یا رسولالله! شما که گناهی ندارید. به علاوه قرآن میفرماید لِیَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ؛ [10]این چه حالی است که شما دارید؟ چرا نیمه شب اینطور گریه میکنید؟ فرمود: افلا اکون عبدا شکوراً؛[11] من بندهای حقشناس نباشم؟! حضرت بیانی فرمودند تا او چیزی بفهمد، ولی گمان نمیکنم از حقیقت مطلب چیزی فهمیده باشد. بنده هم نمیفهمم یعنی چه؟ اما این سؤال مطرح میشود که این چه حالتی است که نیمه شب، کسی که در روز خستگیها و ناراحتیهایی داشته و زحمتهایی کشیده است، حالا که وقت استراحت است، از بستر گرم بلند شود، نماز بخواند، سر به سجده بگذارد، گریه کند و بگوید: «خدایا! من را به خودم وامگذار!» این چه حالی است؟ مگر احتمال میداد که خدا او را به خودش واگذارد؟ مگر خدا برای پیغمبر چیزی کم گذاشته بود؟ این یک حالی است که تا آن درک پیدا نشود، حاصل نمیشود. ما در حدّی نیستیم که حقیقت آن را بفهمیم. آنچه میفهمیم با همین تشبیهات و تمثیلات است. قرآن میفرماید: وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُون؛ [12]از خشیت او بیمناکاند. تعبیر خشیت را به کار میبرد اما «خشیت» به چه معناست؟
گفتیم که آیتالله بهجت کسی بود که فهمید برای چه خلق شده و دانست که از چه راهی باید به آن هدف برسد. مطالبی را که تا اینجا بیان کردیم به این جهت بود که بفهمیم هدف از خلقت ما چه بوده است، و گفتیم تا به آن حقیقت نرسیم، نمیتوانیم حقیقتش را درک کنیم و مزهاش را بچشیم. تنها میتوانیم بگوییم آن مقام، مقام قرب است؛ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیكٍ مُّقْتَدِرٍ؛[13] اما قرب خدا به چه معناست؟ خدا که مکانی ندارد تا ما نزدیک او شویم. باید رسید تا فهمید.
تعبیری که خدا درباره خلقت انسان و جانشینی او دارد همین گونه است. میفرماید: ...إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً...؛[14] من میخواهم برای خودم در زمین جانشین بیافرینم. آیا موجودی که از یک اسپرم خلق میشود و آخرش هم یک جیفه است، وَ هُوَ بَیْنَ ذَلِكَ یَحْمِلُ الْعَذَرَة،[15] و مابین این دو هم حملکننده کثافات است، چگونه بناست خلیفه خدا شود؟ چگونه به چنین مقامی میرسد؟ آیا با خوردنیها، آشامیدنیها و پوشیدنیهای بهتر به این مقام میرسد؟ آیا با داشتن کاخهای مجللتر و سایر وسایل مرفهتر برای زندگی، آن مقام حاصل میشود؟ یا مطلب چیز دیگری است؟ به هر حال به کنه آن نمیرسیم و همین اندازه باید بگوییم آن مقام، مقام قرب خداست.
آسیه، همسر فرعون، زیر شکنجه میگفت:...رَبِّ ابْنِ لِی عِندَكَ بَیْتًا فِی الْجَنَّةِ.... [16] آسیه یکی از زنانی است که خدای متعال درباره او در قرآن میفرماید: او نمونه و الگویی است ـ نه تنها برای زنان ـ بلکه برای همه مؤمنین و مؤمنات عالم؛ وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَةَ فِرْعَوْنَ .... همسر فرعون به مقامی رسید که اولیای خدا باید او را الگوی خودشان قرار دهند. مگر او چه کار کرد و چه گفت؟ گفت: رَبِّ ابْنِ لِی عِندَكَ بَیْتًا فِی الْجَنَّةِ؛ خدایا! خانهای برای من در بهشت پهلوی خودت بساز! این تعبیر، تعبیر خودمانی است و به همین جهت است که میگویم ما از همین تشبیهات و تمثیلات میتوانیم چیزهایی بفهمیم. آسیه برای اینکه بگوید من میخواهم به خودت برسم، چه بگوید؟ این جمله او تعبیر دیگری از همان قرب به خدا است والا او میدانست که خدا خانه ندارد. مقام او بسیار بالاتر از این بود که گمان کند خدا گوشهای از بهشت زندگی میکند تا از او بخواهد در نزدیکی آن خانه خانهای هم برای او بسازد! آنچه در دل داشت این بود که میخواست به خدا نزدیک شود و به مقام قرب برسد، اما تعبیر دیگری نداشت. گفت: من در دنیا در چنگال فرعون اسیرم، مرا از دست او نجات بده!... نَجِّنی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِه... و خانهای برای من در بهشت پهلوی خودت بساز! این زبان خودمانی است، اما حقیقت آن را وقتی فهمید که خانه را برایش ساختند و رفت.
اجمالاً باید بگوییم آن هدفی که ما برای آن آفریده شدهایم، رسیدن به قرب خداست. با همه پستی، حقارت، نداری، ضعف و جهلمان، اگر بخواهیم و اگر همت کنیم، خداوند میتواند آن چنان ما را بالا ببرد و قدم قدم به خود نزدیک کند تا برسیم به جایی که محبوب خودش شویم. انسان برای این هدف خلق شده است. آن کسانی که به اینجا رسیدند، به هدف رسیدند. آنها مقصود از خلقت بودهاند. مقصود، حضرات معصومینصلواتاللهعلیهماجمعین و کسانی هستند که در مکتب آنها پرورش یافتهاند؛ کسانی مثل آیتالله بهجت. دیگران طفیلیاند. ما به هر اندازه که به آنها تشبه پیدا کنیم و راه آنها را بپیماییم، به آن هدف نزدیکتر میشویم.
خدای متعال از سر فضل و کرم بینهایت خود، راه دیگری هم برای نزدیکتر کردن ما به خود قرار داده است و آن راه، شفاعت است. خداوند نمیگذارد فقط در آن حدی بمانیم که با همت و تلاش خود رسیدهایم؛ بلکه کمبودها را هم در روز قیامت به وسیله شفاعت جبران میکند. این فضل و کرم بینهایت خداست. چنین خدایی را باید بندهای چون آیتالله بهجت آنگونه برایش عبادت کند و در نماز آن طور در مقابلش خضوع کند؛ خدایی که آن رحمت بینهایت را دارد، اینگونه هم باید پرستش شود. ما باید از این نمازی که میخوانیم، شرمنده باشیم. ما کجا، اولیای خدا کجا؟! آنها خدا را آن طور شناختند و آن طور بندگی کردند.
تا کنون درباره هدف خلقت بحث کردیم. در ادامه اجمالاً خواهیم گفت که چگونه به آن هدف برسیم. راه رسیدن به هدف، همان راهی است که آیه شریفه وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ بیان میکند. تنها راه، عبادت و اطاعت خداست و هیچ راه دیگری وجود ندارد. هیچ ریاضتی تا وقتی که رنگ عبادت خدا را نداشته باشد، با آن هدف ارتباط پیدا نمیکند. ریاضتهایی که رنگ الهی ندارد، ممکن است در این عالم آثاری داشته باشد؛ مثل مرتاضین هند که ریاضتهایی میکشند و برای آنها هم آثاری در این عالم دارد، اما هیچ ربطی به آن هدف ندارد. خداوند در عوض زحمتهایی که در اینجا کشیدهاند، چیزهایی به آنها میفهماند و قدرتهایی به آنها میدهد. وقتی هم که از اینجا رفتند، پرونده بسته میشود. اگر کسی میخواهد به آن هدف برسد، فقط یک راه دارد و آن فقط بندگی خداست؛ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ.
تکیه کلام مرحوم آیتالله بهجت «انجام واجبات و ترک محرمات» بود؛ ایشان که این جمله را میفرمود، آن را خوب درک کرده بود. من و شما هم میتوانیم این جمله را بگوییم، اما گفتن ما با گفتن او بسیار تفاوت دارد. او که این جمله را میگفت، مثل روز برایش روشن بود و هیچ شک و شبههای در آن نداشت اما من و شما که میگوییم، در دلمان هم میگوییم نماز چه ربطی به حوریه دارد؟! در دلمان این شبهه وجود دارد که انجام فلان مستحب در دل شب چه فایدهای دارد؟! او میفهمید یک لحظه در دل سحر به یاد خدا بودن، چه نورانیتی ایجاد میکند. این حقایق را خدا به او نشان داده بود. من و شما ـ بنده خودم را عرض میکنم، به شما جسارت نمیکنم ـ آن طور که باید و شاید باور نکردهایم. اگر باور کرده بودیم، در میدان عمل جدیتر بودیم. پس باید بفهمیم که برای چه آفریده شدهایم و بدانیم که راه اجمالی آن عبادت خداست.
اما چگونه باید خدا را عبادت و اطاعت کرد؟ خدا پیغمبر و ائمه معصومین را فرستاده است تا به ما یاد دهند که چگونه عبادت و اطاعت کنیم. این بزرگترین نعمتی است که خدا به ما مرحمت کرده و بر ما منّت گذاشته است. زندگی آنها هم برای ما روشن است؛ میدانیم پیغمبرصلیاللهعلیهوآله چهطور زندگی میکرد؛ میدانیم علیعلیهالسلام چهطور زندگی میکرد. در تاریخ هر چه را بتوان تحریف کرد، زندگی امیرالمؤمنین علیبنابیطالبعلیهالسلام تحریفشدنی نیست. همه دشمنان علی و همه کفارِ عالم هم میدانند که علی مرد عبادت، مرد فداکاری مرد حق و مرد عدالت بود؛ علم و تقوای او بینظیر بود، این را نمیتوان مخفی کرد. دشمنان علی بسیار تلاش کردند تا فضائل او را مخفی کنند اما خدا بر سر ما منّت گذاشت که بعد از 1400 سال ما بدانیم علی چطور زندگی کرد. برای اینکه فردا نگوییم: ما نمیدانستیم. اگر بگوییم نمیدانستیم، جواب خواهند داد: شما که شیعه علی هستید، چهطور نمیدانستید علی چه گونه زندگی میکرد؟!» اگر میخواهید راه علی را بپیمایید، باید دستورات او را عمل کنید؛ باید به سیره او عمل کنید. پس در یک کلمه راه سعادت، عمل کردن به دستورات اسلام است که در کلمات اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین منعکس است؛ تنها راه همین است و بس.
وفّقنا الله و ایّاکم انشاءالله
[1]. ذاریات، 56.
[2]. ملک، 2.
[3]. هود، 118 و 119.
[4]. ارشاد القلوب، ج 1، ص 91.
[5]. بحارالانوار، ج 70، ص 234.
[6]. محمد، 15.
[7]. همان.
[8]. بحارالانوار، ج43 ص 172.
[9]. قبل از شروع سخنرانی، صدای ضبط شده نماز آیتالله بهجت پخش شد.
[10]. فتح، 2.
[11]. بحارالانوار، ج 68، ص 24.
[12]. انبیاء، 28.
[13]. قمر، 55.
[14]. بقره، 30.
[15]. تصنیف غررالحكم و دررالكلم، ص 308.