صوت و فیلم

صوت:
,

فهرست مطالب

جلسه دوم؛ سیمای شیعیان (1)

تاریخ: 
چهارشنبه, 1 آبان, 1387

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1387/08/01 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

سیمای شیعیان (1)

ادعای باطل

اساس همه ارزش‌ها از دیدگاه دین، ایمان به خداست و حتی شرط تأثیر سایر ارزش‌ها وجود ایمان به خداست و در مقابل، اساس همه ضد ارزش‌ها كفر به خدا و تكذیب آیات الهی است. وقتی ما این‌گونه مطالب را می ‏شنویم، زمینه‏ای فراهم مى‏شود برای این‌كه به نوعی مبتلا به غرور شویم؛ یعنی شیطان فوراً وسوسه مى‏كند که الحمدلله ما ایمان داریم و مشکلی نداریم. ما كافر نیستیم؛ پس اهل نجات هستیم! این مسأله‌ای است كه قرآن برآن تاكید كرده است. عده‌ای هستند كه ادعای ارزش یا كمال مى‏كنند، ولی این ادعایشان واقعیت ندارد. گاهی عده‌ای به خاطر منافع دنیوی، به دروغ ادعایی مى‏كنند. إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ1؛ اینها مى‏آیند و مى‏گویند: شهادت مى‏دهیم تو پیغمبر خدا هستی. البته خدا مى‏داند تو پیغمبر هستی؛ اما وَ اللّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَكاذِبُونَ؛ اینها به دروغ چنین ادعایی می‌کنند.
ما شیعیان امیرالمومنین كه ادعا مى‏كنیم شیعه هستیم، واقعاً علی(ع) را دوست داریم؛ ولی آیا واقعاً ما شیعه علی هستیم؟ این از مواردی است كه شیطان انسان را فریب مى‏دهد و مى‏گوید: خداوند گناهان شیعیان را راحت مى‏آمرزد؛ پس خیالمان راحت است! نظیر این مسأله درباره محبت سیدالشهدا(ع)، عزاداری و گریه كردن بر آن حضرت است. در این موارد به جا است انسان به روایات و تعالیم خود اهل بیت(ع) مراجعه كند. آیا صرف این كه ما امیرالمؤمنین(ع) را قبول داشته باشیم، شیعه مى‏شویم؟ آیا همه فضائلی كه درباره شیعه هست، درباره ما هم صادق خواهد بود؟ وقتی انسان به روایات مراجعه مى‏كند، مى‏بیند مسأله این گونه نیست. بسیاری از ما فریب شیطان را مى‏خوریم. ولی ادعاهایی را که مى‏كنیم نمى‏توانیم اثبات كنیم. مى‏گویند اگر راست مى‏گویید، باید امتحان شوید و آثارش در شما ظاهر بشود. حال با ملاحظه بعضی از روایات می‌خواهیم ببینیم ائمه معصومین(ع) از شیعیان چه انتظاری دارند.
بزرگان ما این روایات را در مجموعه‌هایی گردآوری کرده‌اند که یکی از آن‌ها باب نوزدهم از جلد شصت و پنجم بحار با عنوان «باب صفات الشیعة و أصنافهم و ذم الإغترار»؛ است؛ باب صفات شیعه و اصناف آن‌ها و نكوهش مغرور شدن به تشیّع است.

نماز اول وقت و رازداری

عَنْ هَارُونَ عَنِ ابْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ امْتَحِنُوا شِیعَتَنَا عِنْدَ مَوَاقِیتِ الصَّلَوَاتِ كَیْفَ مُحَافَظَتُهُمْ عَلَیْهَا2؛ اگر مى‏خواهید ببینید كسی شیعه است یا نه، امتحانش كنید. یكی از مواد امتحانی این است كه آیا وقت نماز را خوب رعایت مى‏كند یا به دنبال كسب و كار است. ماده دوم این که إِلَی أَسْرَارِنَا كَیْفَ حِفْظُهُمْ لَهَا عِنْدَ عَدُوِّنَا. این مسأله، به‌خصوص در زمان صادقین -علیهما‌السلام- خیلی اهمیت داشت. بنى‌عباس برای این كه از موقعیت سیاسی و اجتماعی بیشتری بهره‏مند شوند، به‏عنوان این كه ما طرفدار اهل بیت هستیم علیه بنى‌امیه قیام كردند، و بخصوص از شیعیانی كه در خراسان بودند و رهبرشان ابومسلم خراسانی بود، استفاده كردند؛ به‏عنوان این كه ما خودمان از اهل بیت هستیم و مقصود ما حمایت از اهل بیت است بسیاری از مردم را از همین راه فریب دادند. ولی وقتی مسلط شدند و حكومت را كاملاً در دست گرفتند، كارهایی كردند كه حتی بنى‌امیه هم نكرده بود. در این شرایط موقعیتی پیش آمد كه وجود تشیّع به خطر افتاد و امام باقر و امام صادق -صلوات‌الله‌علیهما- با تدبیری الهی سعی كردند اساس و كیان تشیّع را حفظ كنند. یكی از آموزه‏هایی كه باعث حفظ تشیّع شد تقیه بود؛ یعنی در مواجهه با دشمنان، اعتقادشان را ظاهر نمى‏كردند، یا اگر هم شناخته مى‏شدند اختلافشان را با آنها اظهار نمى‏كردند. این رفتاری بود كه خود اهل بیت(ع) داشتند و به شیعیانشان هم تعلیم مى‏دادند. هر چند شاگردهای خاصی داشتند، كه محرمانه آنها را تربیت مى‏کردند و حقایق را به آن‌ها مى‏گفتند؛ ولی تأكید مى‌كردند كه اینها را بازگو نكنید. مسأله تقیه و كتمان اسرار اهل‌بیت(ع) یك مسأله حیاتی بود؛ و اگر این نبود، من و شما امروز از تشیّع و اهل بیت(ع) چیزی نمى‏دانستیم. من این مسأله را از روی تحقیق عرض مى‏كنم؛ شعار نیست. به بركت تقیه و دستوراتی كه اهل بیت در این زمینه دادند، تشیّع در عالم باقی ماند. مى‏گویند: یكی از راه‌های شناخت شیعیان ما این است كه ببینید آیا اسرار ما را حفظ مى‏كنند؛ یا نه، افشاگری مى‏كنند و چون طاقت ندارند، اسرار را لو مى‏دهند و باعث مى‏شوند خون شیعیان ما ریخته شود و باعث مى‏شوند تشیّع را از بین ببرند.

مواسات

مسأله سوم این كه رفتارشان با دوستانشان كه نیازمند هستند چگونه است؟ آیا سایر برادرانشان را در اموالشان شریك مى‏كنند؟ آیا اموال خودشان را در اختیار آنها قرار مى‏دهند و نیاز آنها را برطرف مى‏كنند؟ تعبیر خاصی در عربی هست که معادل فارسی آن را نداریم و آن «مواسات»؛ است. «مواسات»؛ غیر از «مساوات»؛ است. یعنی این‌كه انسان دست و دلش باز باشد و كسانی را كه حاجتی دارند مثل خودش حساب كند؛ فكر كند كه اموال و دارایی‌هایش برای آنها هم هست. انگار اموال خودش را برای دیگران هم می‌داند و حاضر است در اختیارشان قرار دهد، تا نیازشان رارفع كنند. در حدی كه دیگران به اموال او نیاز دارند مضایقه نداشته باشد. حتی در بعضی از روایات خطاب به شیعیان مى‏گویند: آیا بیشتر دوست دارید كه مالتان را برای خودتان صرف كنید یا برای دوستانتان؟ شیعه باید نسبت به برادرانش «مواسات»؛ داشته باشد، آنها را شریك مال خود بداند و در نعمتهایی كه خدا به او داده دیگران را هم شریك كند. این از علائم شیعه است. در این روایت سه علامت برای شیعه ذكر شد که علامت دوم بیشتر در آن زمان خیلی مهم بوده است و در این زمان و به خصوص در کشور، مانند آن دوره احتیاجی به این نوع تقیه نداریم.

لَوْ عَلِمَ ابُوذَر...!

البته كتمان سر به معنای دیگری، همیشه مورد حاجت است. مراتبی از ایمان و معرفت اهل بیت وجود دارد كه كم كسی طاقت قبولش را دارد. چنین مراتبی را نباید برای هر کسی گفت؛ چون مردم برداشت غلط مى‏كنند و موجب انحرافشان مى‏شود. روزی در حالی که نگاه پیامبر اکرم(ع) به امیرالمومنین بود، فرمودند: اگر نبود ترس از اینكه مردم درباره علی چیزی را بگویند كه نصاری درباره عیسی گفتند، من فضائل علی را آشكارا بیان مى‏كردم. ‏به زبان خودمان یعنی ممکن است على‏اللهی ‌شوند. فضائل و مقاماتی هست كه حتی مثل ابوذری هم نمى‏توانست آن‌ها را درك كند. لَوْ عَلِمَ أَبُوذَرٍّ مَا فِی قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَه3. حتی اصل مسأله ولایت و امامت را هم که قوام تشیّع به آن است، در آن زمان نمى‏بایست علنی گفت و الا شیعیان را درو مى‏كردند. غیر از این مسأله كه بیشتر اختصاص به آن زمان دارد، دو‌؛ علامت دیگر برای ما خیلی مهم است: یكی مسأله نماز و دیگری مسأله «مواسات»؛ در مال است. ما باید بدانیم اولیاء دین، ائمه اهل بیت، آنهایی كه ما ادعای محبت و پیروی از آنها را داریم، از ما چه توقعاتی دارند، و خود را با آن‌ها تطبیق دهیم.

شاحبند و ناحلند و ذابلند

روایت دیگریست از عمرو بن‌ابى‌المقدام كه چند روایت در این زمینه نقل كرده است. این مختصری از مطالبی است كه از ایشان نقل شده: عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی الْمِقْدَامِ عَنْ أَبِیهِ قَالَ قَالَ لِی أَبُو جَعْفَرٍ(ع) یَا أَبَا الْمِقْدَامِ إِنَّمَا شِیعَةُ عَلِیٍّ(ع) الشَّاحِبُونَ النَّاحِلُونَ الذَّابِلُونَ4؛ امام باقر(ع) می‌فرمایند: شیعیان ما علاماتی دارند: علامت اول این كه هر كسی با آنها مواجه مى‏شود اینها را رنگ پریده می‌یابد. «شاحب»؛ یعنی رنگ پریده. بعد مى‏فرماید: لاغر هستند؛ النَّاحِلُون. الذَّابِلُون؛؛ لبهایشان خشك است. ذَابِلَةٌ شِفَاهُهُمْ، خَمِیصَةٌ بُطُونُهُمْ؛ شكم‌هایشان گرسنه، لبهایشان خشكیده و به‌هم چسبیده است. مُتَغَیِّرَةٌ أَلْوَانُهُمْ مُصْفَرَّةٌ وُجُوهُهُمْ؛؛ رنگ پریده هستند و صورتشان زرد رنگ است. چطور شده که این گونه شده‌اند؟
ممكن است بعضی از نوجوان‌ها كه دل پاكی دارند، این گونه روایات را كه مى‏شنوند سعی كنند گرسنگی و بی‌خوابی بكشند، تا رنگشان زرد و بدنشان لاغر شود، تا بشوند شیعه! توجه داشته باشید که اینها اوصافی است كه جنبه غالبیت دارد؛ یعنی مقصود از ذكر این اوصاف ملزومات آن‌ها است. خود رنگ‌پریدگی هنر نیست؛ اما شیعیان از بس اهتمام به سحرخیزی و عبادت شب دارند، رنگ پریده هستند. مقصود اشاره به این است كه شیعیان سحرخیز هستند، و آدم‌های پرخورِ شكم‏باره‏ای نیستند كه دائم به فكر خورن باشند. منظور این است كه این‌ها اهل شكم‏بارگی نیستند و فقط به اندازه لازم، از نعمت‌های خدا استفاده مى‏كنند. این مطالب به قدری از ذهن ما دور است كه وقتی مى‏شنویم شاید تعجب كنیم. علت این كه بنده تصمیم گرفتم مقداری از این روایات را بخوانم، اگر چه معلوم نیست به كدامش عمل كنیم، ولی دست کم بدانیم چیست. بدانیم اهل بیت(ع) چه چیزی را مى‏پسندیدند و در چه فضایی مى‏اندیشیدند. إِذَا جَنَّهُمُ اللَّیْلُ اتَّخَذُوا الْأَرْضَ فِرَاشاً. وقتی هوا تاریك می‌شود ما چه كار مى‏كنیم؟ بسیاری از همان اول شب مى‏روند تفریح و شب گردی؛ تفریح شب برای جوان‌های امروز یكی از كارهای عادی است. کسانی كه در خانه هستند و حوصله ندارند بیرون بروند، مى‏نشینند پای تلویزیون. این فیلم تمام شد، یكی دیگر؛ از این كانال به آن كانال تا آخر شب. یا بازار است، یا گردش یا تماشای تلویزیون و فیلم و امثال اینها. چند درصد این گونه نیستند؟! برنامه عمومی ما همین‏هاست. اما امام(ع) مى‏فرماید: شیعیان ما، وقتی تاریكی فضا را گرفت، دنبال بستری می‌روند كه استراحتی كنند تا بتوانند بعد به برنامه‏هایشان ادامه بدهند. به فكر این نیستند كه روی تشك پر قو بخوابند. وَ اسْتَقْبَلُوا الْأَرْضَ بِجِبَاهِهِمْ؛ وقتی رفع خستگی شد، پیشانى‏هایشان را به زمین می‌گذارند و به سجده مى‏روند. خدا به پیغمبرش هم چنین دستوری مى‏دهد؛ نمى‏گوید سجده طولانی کن؛ مى‏گوید شب درازی را به سجده بگذران؛ وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَیْلاً طَوِیلاً. شیعیان واقعی منتظرند شب و وقت خلوتی فراهم بشود تا از مردم جدا شوند و بروند سراغ محبوبشان. كَثِیرٌ سُجُودُهُمْ، كَثِیرَةٌ دُمُوعُهُمْ؛ هم زیاد سجده مى‏كنند، هم بسیار اشك مى‏ریزند. كَثِیرٌ دُعَاوُهُمْ، كَثِیرٌ بُكَاوُهُمْ؛ راز و نیازشان با خدا طولانی است، گریه و اشك‌ریختنشان زیاد است. یَفْرَحُ النَّاسُ وَ هُمْ مَحْزُونُونَ؛؛ مردم به شادی مى‏پردازند؛ اما آنها دل‌هایشان غمگین است و به فكر آخرت است. فكر این كه چرا در کارمان كوتاهی كردیم. چرا مردم از دین روی گرداندند؟ چرا ارزش‌های اسلامی ضعیف شد؟ چرا دستاوردهای انقلاب كم‏رنگ شده؟!

سیمای شما به شیعیان نمی‌ماند!

رُوِیَ أَنَّ أَمِیرَ الْمُومِنِینَ(ع) خَرَجَ ذَاتَ لَیْلَةٍ مِنَ الْمَسْجِدِ وَ كَانَتْ لَیْلَةً قَمْرَاءَ5. برنامه مسلمان‌ها این بود: اول مغرب مى‏آمدند نماز مغربشان را در مسجد مى‏خواندند، بعد به خانه می‌رفتند شام مى‏خوردند؛ سپس برمى‏گشتند و نماز عشایشان را به جماعت مى‏خواندند. باز، به خانه برمى‏گشتند، و مى‏خوابیدند. آن وقت‌ها كه چراغ برق و این حرف‌ها نبود. به‌طور طبیعی اقتضاء مى‏كرد كه زود بخوابند. البته اهتمام هم داشتند به اینكه اول شب بخوابند تا سحر بتوانند به عبادت بپردازند. شبی حضرت امیر(ع) بعد از نماز عشا از مسجد بیرون آمدند، و قاعدتاً باید به منزل می‌رفتند؛ ولی در آن شب مهتابی حضرت به خانه نرفتند. فَأَمَّ الْجَبَّانَةَ؛؛ به طرف یکی از محلات حركت كردند. لَحِقَهُ جَمَاعَةٌ یَقْفُونَ أَثَرَهُ؛؛ یك عده از شیعیان و دوستان، دنبال ایشان راه افتادند. فَوَقَفَ عَلَیْهِمْ؛ حضرت ایستاد و رو به اینها كرد؛ ثُمَّ قَالَ مَنْ أَنْتُمْ؟ و فرمود: شما كه هستید؟ قَالُوا شِیعَتُكَ یَا أَمِیرَ الْمُومِنِینَ؛ گفتند ما شیعیان شما هستیم. فَتَفَرَّسَ فِی وُجُوهِهِمْ. حضرت به قیافه‏هایشان خیره شد. ثُمَّ قَالَ فَمَا لِی لَا أَرَی عَلَیْكُمْ سِیَماءَ الشِّیعَةِ؛؛ چطور شما مى‏گویید ما شیعه هستیم؟ من علامت شیعه در شما نمى‏بینم، سیمای شما به شیعیان نمى‏ماند. قَالُوا وَ مَا سِیَماءُ الشِّیعَةِ یَا أَمِیرَ الْمُؤمِنِینَ؛ گفتند مگر شیعه چه قیافه‏ایی دارد كه ما نداریم، علامتش چیست؟ فَقَالَ صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنَ السَّهَرِ؛ حضرت فرمود: رنگ‌هایشان از بیداری شب زرد شده. عُمْشُ الْعُیُونِ مِنَ الْبُكَاءِ؛ از بس از خوف خدا و شوق لقاء الهی گریه كرده‏اند چشم‌هایشان گود رفته است. حَدْبُ الظُّهُورِ مِنَ الْقِیَامِ؛ از بس برای نماز و عبادت ایستاده‏اند، پشتهایشان خمیده شده. خُمُصُ الْبُطُونِ مِنَ الصِّیَامِ؛ از روزه‌ی بسیار شكم‌هایشان تهی و به پشت چسبیده است. ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الدُّعَاءِ؛ از فرط دعا و ذكر خدا، لب‌هایشان خشكیده. عَلَیْهِمْ غَبَرَةُ الْخَاشِعِینَ؛ قیافه‏شان از خضوع و خشوعی كه دارند حالت غبارآلودگی و ژولیدگی دارد. فكر خودآرایی نیستند؛ اینها علامت شیعه است؛ شما كه این گونه نیستید چطور ادعا مى‏كنید كه ما شیعه هستیم؟!
مشابه این روایت از اصبغ بن نباته نقل شده و معلوم مى‏شود در میان گروهی كه به دنبال حضرت راه افتادند یكی هم اصبغ بوده که فردی شناخته شده است؛ آن كسی كه در روز آخر عمر امیرالمؤمنین(ع) هم اصرار مى‏كرد كه كلماتی از ایشان بشنود و در آخرین لحظات هم از دوستان خاص امیرالمومنین بود. اصبغ مى‏گوید: خَرَجَ عَلِیٌّ ذَاتَ یَوْمٍ وَ نَحْنُ مُجْتَمِعُونَ؛؛ حضرت بیرون آمدند در حالی كه ما هم جمعی بودیم. فَقَالَ مَنْ أَنْتُمْ وَ مَا اجْتَِماعُكُمْ؛؛ حضرت فرمود: شما كه هستید و برای چه جمع شده‏اید؟ فَقُلْنَا قَوْمٌ مِنْ شِیعَتِكَ یَا أَمِیرَ الْمُومِنِینَ6؛ ما گروهی از شیعیانتان هستیم فَقَالَ مَا لِی لَا أَرَی سِیَماءَ الشِّیعَةِ عَلَیْكُمْ؟ پس چرا من قیافه شیعه در شما نمى‏بینم؟ فَقُلْنَا وَ مَا سِیَماءُ الشِّیعَةِ؟ فَقَالَ صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنْ صَلَاةِ اللَّیْلِ. در آن روایت؛ صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنَ السَّهَرِ.؛ بود «سَهَر»؛ یعنی ‏بیداری؛ در این روایت مى‏فرماید مِنْ صَلَاةِ اللَّیْلِ؛ به خاطر این كه نماز شب را طولانی مى‏خوانند، رنگشان زرد مى‏شود. عُمْشُ الْعُیُونِ مِنْ مَخَافَةِ اللَّهِ. آنجا داشت عُمْشُ الْعُیُونِ مِنَ الْبُكَاءِ، اینجا مى‏فرماید: از ترس خدا گریسته‏اند و گریه موجب این شده كه چشمهایشان به‌هم‌خوردگی پیدا كند.

کونوا لنا زیناً

عَنْ سُلَیَْمانَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ دَخَلْتُ عَلَی الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عِنْدَهُ نَفَرٌ مِنَ الشِّیعَةِ وَ هُوَ یَقُولُ؛ سلیمان مى‏گوید رفتم خدمت امام صادق(ع) رفتم در حالی که عده‌ای از شیعیان در خدمتشان بودند و حضرت آنها را چنین نصیحت مى‏فرمود: مَعَاشِرَ الشِّیعَةِ كُونُوا لَنَا زَیْناً وَ لَا تَكُونُوا عَلَیْنَا شَیْناً؛؛ مایه زیور و زینت ما باشید، نه مایه ننگ و بدنامی ما. قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً؛ با مردم خوشگو باشید. سخن‌گفتنتان با مردم دلنشین باشد. خوب حرف بزنید و به ‌صورت خوب ادا كنید؛ با احترام و با ادب. وَ احْفَظُوا أَلْسِنَتَكُمْ. شاید همان‏طور كه مرحوم مجلسی هم این احتمال را تقویت كرده‏اند، منظورشان همان حفظ لسان از اسرار باشد؛ ممكن هم هست از همه چیزهایی كه نباید گفت، یعنی زبانتان را از همه آفات زبانی حفظ كنید؛ وَ كُفُّوهَا عَنِ الْفُضُولِ وَ قُبْحِ الْقَوْلِ؛ (یا قَبیحِ الْقَوْلِ)؛ حرفهای زیادی نزنید و در چیزی كه گفتن و نگفتنش ضرورتی ندارد، زیاده‌گویی نكنید. از علائم شیعیان این است كه كم حرف مى‏زنند. وقتی حرفی مى‏زنند اثر خوبی بر آن مترتب مى‏شود. موجب هدایت كسی مى‏شود. موعظه‏ای است یا اثر خوبی دارد؛ یا دست کم برای خدمت به دیگران و برای رضایت خداست.
امیدواریم خدای متعال به ما توفیق دهد كه معارف اهل بیت(ع) را بهتر یاد بگیریم و خوب‌تر عمل كنیم.


1. منافقون / 1.

2. بحارالأنوار، ج 65، ص 149، باب 19.

3. بحارالأنوار، ج 2، ص 190، باب 26، «أن حدیثهم(ع) صعب مستصعب».

4. بحارالأنوار، ج 65، ص 149، باب 19.

5. بحارالأنوار، ج 65، ص 150، باب 19.

6. بحارالأنوار، ج 65، ص 151، باب 19.