بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح بزرگوار بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران حضرت امامرضواناللهعلیه و همه شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا میکنیم.
خدای متعال را شکر میکنم که در این روزهای پایانی عمر بار دیگر توفیق عتبهبوسی حضرت ثامن الحججصلوات الله علیه وعلی آبائه الطیبین وابنائه المعصومین نصیبم شد و به برکت تشرف به آستان ملک پاسبان ایشان موفق شدم که در این محفل نورانی در خدمت بهترین سربازان و خدمتگذاران نظام اسلامی و وفاداران به امام و رهبری حضور پیدا کنم. در درجه اول از زحمات و پایمردیهای شما بزرگواران و همچنین از پیشکسوتان شما از یک طرف، و دستپروردگان شما از طرف دیگر، به سهم خودم تشکر میکنم و از خدای متعال دوام توفیقات شما و اجر و پاداشی در کنف خودش برای شما تقاضامندم. در این چند دقیقهای که در خدمت شما عزیزان هستم به نظرم میرسد اگر مسألهای هم مورد بحث و گفتوگو قرار گیرد، مورد رضایت وجود مقدس ولیعصر ارواحنافداه واقع شود. از خدای متعال درخواست میکنیم چیزی به همه ما الهام فرماید که موجب رضای خاطر وجود مقدس ولی عصر ارواحنافداه و جانشین شایستهشان مقام معظم رهبری باشد و ما هم به برکت رضایت آنها به سعادت دنیا و آخرت نائل شویم.
یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ یؤْتِكُمْ كِفْلَینِ مِن رَّحْمَتِهِ وَیجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَیغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ؛[1] «اى كسانى كه ایمان آوردهاید، از خدا پروا دارید و به پیامبر او ایمان آورید تا از رحمت خویش شما را دو بهره عطا كند و براى شما نورى قرار دهد كه با آن راه طی کنید و بر شما ببخشاید، و خدا آمرزنده مهربان است.»
انسان برای طی کردن مسیر سعادت خویش، در درجه اول به سلسلهای از شناختهای پایهای و ریشهای احتیاج دارد و باید آنها را از راههایی که خدای متعال در اختیارش قرار داده کسب نماید. این راهها عبارتاند از: در درجه اول عقل، و در درجه دوم وحی، که متمم و مکمل معرفتهای انسانی است. انسان باید بیاموزد و بفهمد که چه حقایقی در عالم هستی وجود دارند و بعد از حصول این معرفت باید عکسالعملی اختیاری نسبت به این معرفتی که خدای متعال به او عنایت کرده، نشان دهد تا مشخص شود که آیا به لوازم این معرفت ملتزم است یا نه. زیرا خدای متعال به انسان این قدرتِ انتخاب و اختیار را داده که حتی با وجود علم به ضرر یک عمل، باز هم توان انجام آن را داشته باشد. کسانی که مبتلا به دخانیات، مخدرات، مسکرات و این روزها معتاد به اینترنت هستند، با اینکه میدانند چنین اموری ضررهای فراوانی دارند و به همین جهت گاه به دیگران هم توصیه میکنند که از اینها دوری کنند، اما خودشان از اینها اجتناب نمیکنند. این چنین نیست که اگر انسان معرفتی کسب کرد حتما به لوازمش ملتزم باشد و عمل کند. اولین عکسالعملی که از انسان انتظار میرود این است که در مقابل چنین معرفتی مخالفت نکند و بر خلاف آن موضع نگیرد. این اولین گام در مقابل دعوت عقل و انبیا است که از انسان توقع میرود.
پیامبر گرامی اسلامصلیاللهعلیهوآله کاملترین انبیای الهی است و کسی است که کاملترین ادیان را برای بشر آورد تا سعادت دنیا و آخرت را برای او تأمین نماید. اما مردم در مقابل این بزرگوار عکسالعملهای مختلفی نشان دادند. عدهای با ایشان عناد ورزیدند و ایشان را بسیار آزار و اذیت کردند و کسانی هم با عنوان اهل کتاب و ... بر آیین خود باقی ماندند و به ایشان ایمان نیاوردند. در این میان عدهای هم با عنوان ایمان آورندگان شناخته شدند و قرآن از آنها با عنوان «الذین آمنوا» در مقابل «الذین هادوا»، «النصاری»، «المجوس» و «المشرکون» یاد میکند. کسانی که با پیغمبر مخالفت نمیکردند، کم یا بیش به ایشان احترام میگذاشتند، و در مجالس عمومیِ مؤمنان مانند نماز جماعت، شرکت میکردند، به عنوان «الذین آمنوا» شناخته شدند. افراد بسیاری خدمت رسول گرامی اسلامصلیاللهعلیهوآله میرسیدند و اظهار ایمان میکردند. قرآن کریم میفرماید: قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا؛ بادیهنشنان گفتند: ایمان آوردیم. بگو ایمان نیاوردهاید ولی بگویید اسلام آوردیم؛ یعنی این ادعای ایمان شما، ادعای بهجایی نیست. اگر میخواهید سخن مناسبی به زبان آوردید بگویید: أَسْلَمْنا، یعنی بگویید: ما تسلیم هستیم و مخالفتی نداریم. ادعای ایمان، ادعای بسیار بزرگی است. ایمان یعنی انسان با دل خویش امری را باور کند، بهگونهای که آثار آن در عملش ظهور پیدا کند. چنین پذیرشی، ایمان واقعی است. اگر انسان تنها به زبان بگوید من فلان امر را قبول دارم، ولی در عمل آثاری از آن امر را نشان ندهد، ایمان واقعی ندارد. بعد از تشکیل جامعه اسلامی، طرفداران پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله از دیگران شناخته شدند. بر این اساس، در مقابل یهود، نصاری، و مشرکان، جامعهای به نام جامعه «الذین آمنوا» تشکیل شد. پس از آن، قرآن کریم با همین تعبیر آنها را خطاب قرار میدهد. برای مثال میفرماید: یَا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ كُتِبَ عَلَیكُمُ الصِّیامُ؛[2] « اى كسانى كه ایمان آوردهاید، روزه بر شما نوشته شده است.» مخاطب این آیه یهود و نصارا نیستند، بلکه کسانی هستند که گفتند ما پیغمبر اسلام را قبول داریم. در آیهای دیگر میفرماید: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا؛[3] «ای کسانی که ایمان آوردهاید ایمان بیاورید.» این بیان مانند این است که به مردها بگویند مرد باشید، یا به خانمها بگویند زن باشید. ما طلبهها یک اصطلاحی داریم که میگوید تحصیل حاصل محال است. یعنی به دست آوردن آنچه که در دست داریم محال است. چیزی که به دست آمده معنا ندارد که به دست آید. بنابراین روشن است که مقصود از ایمان در «الذین آمنوا» با ایمان در «آمِنوا» تفاوت دارد. «الذین آمنوا» عنوانی ظاهری برای جامعه مسلمانان است، در مقابل عنوانی مانند آنچه قرآن کریم به دیگر مذاهب میدهد، چنانکه میفرماید: وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئِینَ وَالنَّصَارَى ...؛[4] «و كسانى كه یهودى شدند و صابئىها و مسیحیان...». «الذین آمنوا» هم نامی برای یک جامعه است. افراد این جامعه کسانی هستند که گفتند ما پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله را قبول داریم. اما انتظار خدای متعال، تنها گفتن این سخن نیست.
خداوند پیغمبر را فقط برای این نفرستاد که بگوید من پیغمبرم و مردم هم بگویند: اشهد ان محمدا رسول الله. اگر مسأله فقط همین بود کار بسیار ساده بود و همه با گفتن چنین شهادتی، اهل بهشت میشدند. خدا پیغمبر را تنها برای این نفرستاد که مردم بگویند ما تو را قبول داریم. او رسول خود را فرستاد تا راه سعادت را به مردم نشان دهد و بگوید من از طرف خدا پیغامی برای شما آوردهام که اگر به آن عمل کنید به سعادت میرسید. کسانی که اعلام کنند ما این دستور العمل را قبول داریم، اگر راست بگویند و سخن آنها تنها تظاهر نباشد، باید در میدان عمل آن را اجرا کنند. برای مثال، اگر کسی به خاطر نوعی بیماری نزد پزشکی برود و از او درخواست کمک کند و بگوید: جناب پزشک من شما را قبول دارم و به هر چه بگویید عمل میکنم و آن پزشک هم برای او نسخهای بنویسد، اما آن شخص بیمار نسخه را در جیبش بگذارد و به آن هیچ اعتنایی نکند، در حقیقت کار او به شوخی شبیهتر است تا به درخواست کمک. اگر کسی به پزشک مراجعه کند، برای این است که به نسخه پزشک عمل کند. اگر بگوید من شما را قبول دارم و مخلص شما هم هستم، به او خواهد گفت من به مخلص چه احتیاجی دارم؟! شما باید به نسخه من عمل کنید تا سلامتی خود را بازیابید و نتیجه این کار تو عاید خودت میشود. اگر بیمار بگوید: فعلا اجازه دهید فکر کنم تا ببینم چه میشود، به او خواهند گفت: معلوم میشود تو به نسخه و کار این پزشک ایمان نداری.
خدای متعال در آیهای که به آن اشاره شد، کسانی را که به عنوان مؤمن شناخته میشوند به چند امر سفارش میکند؛ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ ...؛[5] «ای کسانی که ایمان آوردهاید به خدا و رسول او ایمان آورید و...» خدای متعال تنها ایمان به الله را بیان نمیکند، بلکه ایمان به رسول را هم مطرح میکند. خدای متعال از آنان میخواهد که واقعا او را باور کنند و همچنین پیامبریِ پیامبر اسلام را از عمق دل بپذیرند. این خطاب نشان میدهد که گرچه آنها شهادتین گفته بودند، لکن از عمق دل به این دو حقیقت باور نداشتند. ازاینرو خدا به پیامبرش فرمان میدهد که به مؤمنان بگو به خدا و رسول او ایمان بیاورند. خدای متعال برای تشویق جامعه مؤمنان به ایمان عمیق و اکتفا نکردن به شعار میفرماید: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِكُمْ كِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ یَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ؛[6] «اى كسانى كه ایمان آوردهاید، تقوای الهی را رعایت کنید و به پیامبر او ایمان آورید تا از رحمت خویش شما را دو بهره عطا كند و براى شما نورى قرار دهد كه با آن طی مسیر کنید و بر شما ببخشاید، و خدا آمرزنده مهربان است.» خدای متعال میفرماید اگر ایمان واقعی داشته باشید این آثار بر آن مترتب میشود: اولا دو بهره از رحمت خدا به شما عطا خواهد شد. مقصود از این دو بهره چیست؟ یک احتمال این است که این دو رحمت بدین خاطر است که در ابتدای آیه دو چیز از مؤمنان خواسته شده است؛ یکی تقوای الهی و دیگری ایمان به رسول خدا. تقوای الهی اقتضای یک رحمت دارد، و ایمان به رسول هم اقتضای رحمتی مضاعف. کسی که خدا را قبول دارد و در دنیا و آخرت طالب رحمت خدا است، اگر حقیقتا در این ادعای خودش صادق باشد، باید باور کند که ایمان به خدا تنها یک شعار نیست. خدای متعال برای هدایت انسانها پیامبر هم فرستاده است و ایشان از طرف خدا دستوراتی آورده که باید به آن عمل شود. اگر ما این دو را قبول کنیم و به آنها عمل کنیم خدای متعال رحمت مضاعف به ما خواهد داد. البته رحمت مضاعف اثر عینی فراوانی ندارد تا کاملا در زندگی افراد مؤمن مشهود باشد. همین اندازه کسانی که مؤمناند باور دارند که خدا قصد فریب مردم را ندارد و وقتی وعدهای میدهد حتما به وعدهاش عمل میکند. ولی هنوز این نکته مبهم است که رحمتی که خدا به ما میدهد چیست؟
اما اثر دیگری وجود دارد که عینیتر است و میتوان آن را آزمود و ما هم بسیار به آن احتیاج داریم. بر اساس آیه مذکور، اگر انسان ایمان واقعی داشته باشد، علاوه بر آنکه خدا به او رحمت مضاعف میدهد، به دنبال آن اثری را ظاهر میکند که انسان میتواند آن را تجربه کند، بهگونهای که اگر چنین اثری را درک کرد معلوم میشود که ایمانش درست بوده و خدا هم آن رحمت را به او داده است و اگر چنین اثری ظاهر نشد، باید در کار خود شک کند، چراکه شاید هنوز ایمان واقعی در دل او پیدا نشده است. آن اثر چیست؟ آن اثر نوری است که در این آیه به آن اشاره شده: یجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ؛ «براى شما نورى قرار دهد كه با آن طی مسیر کنید.» مفهوم ذکر شده در این آیه از مفاهیمی است که در قرآن کریم مکرر و به صورتهای مختلف ذکر شده است. اما قبول آن برای روشنفکرمآبها بسیار سخت است و گمان میکنند که این سخن تنها یک تعارف است. قرآن کریم در جای دیگر میفرماید: أَوَ مَن كَانَ مَیتًا فَأَحْیینَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا؛[7] «آیا كسى كه مرده بود و زندهاش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن، در میان مردم راه برود، همچون كسى است كه گویى گرفتار در تاریكیهاست و از آن بیرونآمدنى نیست؟» خداوند متعال در این آیه سؤالی را مطرح کرده، میفرماید: کسی که مرده بود یعنی آثار حیات، رشد، فهم، درک، بالندگی و پویشی در او نبود و ما او را زنده کردیم و به او حیاتی دادیم که اثر آن این بود که براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن، در میان مردم راه برود، مانند انسان گرفتار تاریکیهاست؟ این حیات بخشیدن و زنده کردن با سایر حیاتها متفاوت است. حیوانات هم زندهاند. اما حیاتی که در این آیه به آن اشاره میکند، منشأ این اثر میشود که خداوند نوری به صاحب آن حیات میدهد که راهش را در جامعه پیدا میکند. وقتی انسان میخواهد در تاریکی راه برود و قدم در جایی بزند که چراغی ندارد و حتی ماه هم در آسمان نیست، متحیر میماند و نمیداند که به کدام طرف حرکت کند. چه بسا اگر اقدام به حرکت هم کند در چالهای بیافتد و بدبختتر شود. اما اگر نوری پیدا شود که مسیر راه را مشخص کند، او راه را پیدا میکند و میفهمد که باید از کدام طرف برود و اگر پیچ و خمها و پستی و بلندیهایی در راه وجود دارد، آنها را میبیند و میفهمد که کجا باید با سرعت حرکت کند و کجا باید آرام برود؛ کجا باید گردش به راست و کجا باید گردش به چپ کند. خداوند میفرماید ما بعضی از انسانها را که مرده بودند زنده کردیم و اثر این زندگی این شد که نوری به آنها عطا کردیم که با آن نور میفهمند کجا و چگونه باید بروند؛ کجا سریع، کجا کُند، کجا مستقیم و کجا با گردش به راست یا چپ به حرکت خود ادامه دهند. خداوند میفرماید: وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ؛ «و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن، در میان مردم راه برود.» به جزئیات آیه دقت فرمایید! میفرماید: برای او نوری قرار دادیم که به وسیله آن نور در میان مردم راه برود. این نوری نیست که در بیابان راه را به او نشان میدهد، بلکه راه را در میان جامعه نمایان میکند. در میان جامعه ابهامهای زیادی وجود دارد و انسان هر قدمی که برمیدارد با سؤالی یا مشکلی مواجه میشود که نمیداند باید چه کار کند. خداوند متعال میفرماید: ما به بعضی انسانها نوری عطا میکنیم که در میان مردم میدانند چگونه باید راه بروند (یمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ). آیا چنین کسی با کسی که در ظلمتها گرفتار شده و نمیتواند از آن تاریکیها رهایی یابد یکسان است؟ این سؤالی است که خدا مطرح میکند؛ أَوَ مَن كَانَ مَیتًا فَأَحْیینَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا؟ جواب این سؤال روشن است و هر عاقلی میفهمد که نه تنها اینها یکسان نیستند، بلکه بسیار متفاوتاند. تفاوت اینها تفاوت بین موت و حیات است (مَیتًا فَأَحْیینَاهُ). آنهایی که در ظلمتاند اینها یا مردهاند یا در شرف مرگ هستند. چنین کسانی نمیدانند که چگونه باید در جامعه مشی کنند و با مشکلات چگونه دست و پنجه نرم کنند. فقط خداست که میتواند نوری برای بندهاش قرار دهد که با آن نور مسیر را ببیند و بداند که باید چه کاری انجام دهد. خداوند متعال در این آیه میخواهد بفرماید که اگر شما به دنبال چنین نوری هستید شرطش این است که به خدا و رسول او ایمان واقعی بیاورید، و خدا را همه کاره بدانید نه صرفا موجودی تشریفاتی. گاهی بعضی الفاظ در جامعه جزو فرهنگ میشود و مردم از روی عادت آن را بیان میکنند. بعضی از افراد در جامعه خودمان بودند که به لحاظ اعتقادی مارکسیست بودند و اصلا خدا را قبول نداشتند، اما وقتی میخواستند از هم جدا شوند میگفتند: خداحافظ! اگر کسی میگفت: شما که خدا را قبول ندارید، چرا میگویید: خداحافظ؟ میگفتند: اینها تعارف است! من یادم میآید که از همان اول بچگی پدر و مادرم - خدا آنها را بیامرزد - میگفتند: وقتی از خواب بیدار میشوی و میخواهی از رختخواب بیرون بیایی بگو: خدایا! به امید تو. ما هم یاد گرفته بودیم و با اینکه به درستی معنای این کار را نمیدانستیم، اما میگفتیم: خدایا! به امید تو. این عادت خوبی هم بود و خدا آنها را که این کلام را به ما یاد دادند رحمت کند. ما باید تلاش کنیم معنی این کلام را پیدا کنیم و بفهمیم چگونه انسان باید به امید خدا زندگی کند. بعضیها به همین اندازه اکتفا میکنند که این کلام را بگویند و تا آخر عمر هم تکرار کنند، اما اینکه خدا کیست، کجاست، چه میکند، و ... برایشان چندان اهمیتی ندارد و گویا اصلا خدایی وجود ندارد! این چه «به امید خدا» گفتنی است؟! مفاهیمی در قرآن هست که اگر ما هر روز هم آنها را خوانده باشیم، آنگونه که شایسته است به آنها توجه نمیکنیم، زیرا آنها از ذهن ما دور هستند و ما با آنها آشنا نیستیم. یکی از آنها همین مفاهیمی است که در این آیه بیان شده است؛ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یمْشِی بِهِ. اصلا آنهایی که ایمان به خدا ندارند، مانند نیچه و دیگر فیلسوفان مانند او، نمیدانستند چگونه باید زندگی کنند. تا ایمان به خدا نباشد، آن نور پدید نمیآید. این حقیقتی است که قرآن آن را بیان میکند. بنابراین تنها راه تحصیل آن نور، ایمان به خدا و پس از آن، ایمان به پیغمبر است. پیغمبر اسلام نه درس شیمی و نه درس فیزیک به ما داد و اگرچه در بعضی دستورات ایشان آثاری از طب و مانند آن هست، ما نمیگوییم پیغمبر طبیب بود. ایشان وقتی مریض میشد، برای درمان، طبیب به بالینشان میآمد. البته مقصود این نیست که ایشان این علوم را نمیدانستند، بلکه منظور این است که رسالت اصلی ایشان طبابت و امثال آن نبود. اطاعت از رسالت اصلی پیامبر نوری برای انسان به ارمغان میآورد که در پرتو آن، هدایت مییابد.
گاهی در طول این هفتاد هشتاد سالی که ما از خدا عمر گرفتهایم انسانهایی را دیدیم که رفتارهایی متفاوت با رفتار دیگران داشتند و گاهی هم مورد سرزنش دیگران قرار میگرفتند، اما بعد از ده یا بیست سال معلوم میشد که او درست فهمیده بود. نمونه روشن چنین انسانهایی حضرت امام قدسسره بود. طبیعتا ما که طلبه بودیم و در قم زندگی میکردیم بهتر میتوانستیم امام را بشناسیم. ادعای بزرگی نیست اگر بگویم من امام را بهتر از شما میشناسم. بالاخره ما بیش از60 سال خدمت امام بودیم و گاه کارهایی از امام میدیدیم که نزدیکترین دوستانش هم آن کارها را قبول نداشتند و به ایشان اعتراض میکردند. گاه همترازهای امام و علمای بزرگ که حتی اسم و رسمشان بیشتر از امام بود و در مقام مرجعیت قرار داشتند برخی کارهای امام را قبول نداشتند. آنهایی که خیلی مؤدب بودند گاهی اعتراض خود را در قالب یک سؤال مطرح میکردند و مثلا میگفتند: جواب این خونها را چه کسی خواهد داد؟! آنها که زبانشان بازتر بود، صراحتا اعتراض میکردند. در برخی موارد، امام در میان همه دوستان، نزدیکان، خانواده، و رفقایشان تنها بود و تک و تنها تصمیم میگرفت، اما بعد از چند سال معلوم میشد که تصمیم امام درست بوده است. نظیر چنین حقیقتی را درباره جانشین شایسته امام، مقام معظم رهبری، بارها تجربه کردهایم. شاید هم اکنون نیز موضوعاتی وجود داشته باشد که نظر ایشان منحصر به خود ایشان باشد و کمتر کسی با ایشان موافق باشد، اما طولی نمیکشد که معلوم میشود ایشان درست تشخیص دادهاند. این درک و فهم در اثر دانستن علوم غریبه، رمل و اسطرلاب و چنین اموری نیست و همچنین در اثر خواندن ریاضیات و امثال آن نیست. این معرفت، حاصل نوری قلبی است. خوش به حال آن کسانی که از چنین نوری برخوردارند. آنها به خوبی میدانند که آن نور چیست. ما نیز میتوانیم آثارش را ببینیم. این نور فقط مربوط به عمل شخصی صاحب آن نیست، بلکه مربوط به مشی اجتماعی اوست. اگر بخواهیم مشی اجتماعیمان صحیح باشد، باید حقیقتا به خدا و رسول او ایمان بیاوریم.
ممکن است بگوییم الحمدلله ما همه به خدا و رسول او ایمان داریم. مگر ما کافریم؟! برای یافتن پاسخ باید خود را به قرآن کریم عرضه کنیم و ببینیم با توجه علائمی که قرآن کریم برای ایمان بیان میفرماید ما ایمان داریم یا نه. قرآن کریم میفرماید: الَّذینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكیلُ؛[8] «كسانى كه مردم به ایشان گفتند: مردمان براى جنگ با شما گرد آمدهاند. پس، از آنها بترسید. اما این سخن بر ایمانشان افزود و گفتند: خدا ما را بس است و نیكو حمایتگرى است.» اوائل انقلاب گروههای مختلفی از تمامی کشورهای پیشرفته دنیا با هم توافق کردند که این انقلاب را نابود کنند. شرق و غرب برای رسیدن به این هدف متحد شدند. آن وقت صحبت از ایدئولوژی خاصی هم مطرح نبود و مارکسیستها، لیبرالها و سرمایهدارها همه و همه متفق شده بودند تا این انقلاب نوپا را براندازند. تازه مردم در این کشور تصمیم گرفته بودند که نظامی اسلامی ایجاد کند، اما تمام دنیا با آن مخالف بودند. کسانی که در دوران هشت سال دفاع مقدس از مسئولان جنگ بودند، میدانند که دشمن چه حصری بر ما تحمیل کرده بود و ما با چه مشکلات فراوانی دست و پنجه نرم میکردیم. در آن دوران حتی سیم خاردار هم به ما نمیفروختند. در یک چنین موقعیتی بعضی افراد وحشت زده میشدند و حاضر به تسلیم در برابر دشمن بودند. اما قرآن میفرماید: وَعَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِینَ؛[9] «و بر خدا توکل کنید اگر مؤمن هستید.» اگر ایمان داریم باید بر خدا توکل کنیم. بیازماییم خودمان را تا بفهمیم ایمان داریم یا نداریم. نشانه ایمان این است که اگر گفتند همه پشت به پشت هم دادهاند تا شما را نابود کنند، ایمانمان افزایش یابد و بر خدا توکل کنیم. یاران با ایمان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مردم پابرهنه و فقیر بودند که نه علمی، نه صنعتی و نه کشاورزیای داشتند، اما گفتند: حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكیلُ * فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظیم؛[10] «خدا ما را بس است و نیكو حمایتگرى است. پس با نعمت و بخششى از جانب خدا، از میدان نبرد بازگشتند، در حالى كه هیچ آسیبى به آنان نرسیده بود، و همچنان خشنودى خدا را پیروى كردند، و خداوند داراى بخششى عظیم است.» نمونه بارز چنین کسانی را میتوان در جنگ بدر دید. البته چنین افرادی در میان اصحاب پیغمبر صلیاللهعلیهوآله زیاد نبودند، ولی بالاخره چنین کسانی بودند، به خصوص در میان سابقین اول و آن زمانی که پیغمبر صلیاللهعلیهوآله در نهایت سختی و فشار زندگی میکرد؛ آن زمان که ایشان را از شهر بیرون کرده بودند و ایشان در شعب ابیطالب زندگی میکرد و دشمنان اجازه نمیدادند که آب و غذا هم به راحتی به ایشان برسد. در چنین وضعیتی، بعضی مسلمانان با فقر و بدبختی همان جا زندگی کردند و دست از ایمانشان برنداشتند و در مقابل مشرکان تسلیم نشدند (وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِیلُ). ما هم چنین وظیفهای داریم و باید ایمان داشته باشیم که خدا میخواهد ما را امتحان کند و ما باید پایداری کنیم. به همین خاطر است که قرآن کریم میفرماید: وَعَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِینَ؛[11] «و بر خدا توکل کنید اگر مؤمن هستید.»
در مقابل کسانی بودند که وقتی به آنها گفته میشد به جهاد بروید، میگفتند: حالا وقت کشاورزی است و باید محصولمان را درو کنیم و اگر اکنون به جهاد برویم، محصولمان از بین میرود. اجازه دهید مدتی دیگر که هوا بهتر میشود به جهاد برویم. اکنون هوا بسیار گرم است و ما طاقت نخواهیم آورد. اما قرآن در پاسخ آنها فرمود: قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا؛[12] «بگو: آتش جهنم سوزانتر است.» اگر کسی ایمان واقعی داشته باشد، وقتی خداوند متعال دستور رفتن به جهاد میدهد، توقف نمیکند و نمیگوید اکنون وقت جهاد نیست و باید محصولاتمان را برداشت کنیم. سراسر داستان زندگی پیغمبر پر است از این گونه داستانهایی که میتوان از آنها الگو گرفت و فهمید چه کسانی واقعا ایمان داشتهاند و چه کسانی فقط به زبان اظهار ایمان میکردهاند.
رسول گرامی اسلامصلیاللهعلیهوآله در روزهای پایان عمر خویش که در بستر افتاده بودند عدهای را برای جهاد تجهیز کردند و اسامة بن زید را به عنوان فرمانده لشکرشان مشخص کردند. اسامة بسیار جوان بود و عدهای از این فرمان رسول خدا سرپیچی کردند. اینکه چرا پیامبر او را به عنوان فرمانده معرفی کرد جای فکر دارد. سخن ما درباره اطاعت از دستور رسول خدا است. سخن در این است که آیا ایمان به رسول داریم یا نه؟ آیا اطاعت از پیامبر را همچون اطاعت از خدا واجب میدانیم، یا گاهی گمان میکنیم که ما بهتر از ایشان میفهمیم؟! اگر میخواهیم خداوند آن نور را به ما هم عطا کند، باید پیغمبر را به عنوان پیغمبر بپذیریم و وقتی فرمان به پیش! میدهد باید به پیش رفت و وقتی فرمان ایست! میدهد باید ایستاد. چرا؟ چون این دستور خداست؛ وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن یكُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ؛[13] «و هیچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و رسول او به كارى فرمان دهند، براى آنان در كارشان اختیارى باشد.» وقتی خدا و پیغمبر تصمیمی گرفتند، مؤمنان هیچ حق انتخاب ندارند. اگر کسی بگوید پس آزادی چه میشود؟! پاسخ این است که دین با طرز تفکر روشنفکری متفاوت است. این دستور قرآن است. آیا ما مطیع خدا هستیم یا مطیع دیگران؟!
چنین دستوراتی در قرآن وجود دارد، اما متأسفانه ما چندان حوصله نداریم که درباره آنها فکر کنیم. چه قدر این آیات را خواندهاید و چه قدر درباره آنها فکر کردهاید؟ جواب این سؤال را به خودتان بدهید و لازم نیست به من پاسخ دهید. بنده اعتراف میکنم بیش از 70سال است که با قرآن سر و کار داشتهام، اما درباره این آیات کم فکر کردهام.
مرحوم آقای صدوقی و آقای مطهری و برخی دیگر از نیروهای انقلاب به پاریس خدمت امام رفتند و از ایشان کسب تکلیف کردند. امام فرمود: بروید ایران و از جمهوری اسلامی تبلیغ کنید. روز 22بهمن با وجود تمام تهدیدات شاه و دستگاه وی مبنی بر کشتار مردم و راه انداختن حمام خون، امام فرمودند: به خیابانها بریزید! بعضی بزرگان اجازه گرفتند و خدمت امام رسیدند و گفتند: آقا! این چه فرمانی است؟! در صورتی که مردم به خیابانها بریزند، آیا میدانید شاه چه خواهد کرد؟ میدانید چه تصمیمی گرفتهاید؟ با این کار سیل خون در خیابانها راه خواهد افتاد! امام در آن شرایط چه میتوانست بگوید که آن بزرگوار قبول کند؟ ایشان میفرماید: اگر امام زمان عجلاللهتعالیفرجه به شما بگوید این کار را انجام بده، چه خواهی کرد؟ با شنیدن این سخنِ امام، ایشان دیگر سکوت میکند. اگر امام آن روز این دستور را نداده بود، از این انقلاب خبری نبود و این در حالی بود که هیچ کس با این تصمیم امام موافق نبود. این مصداقی از «وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ» است. امام با این نور میفهمید که در میان جامعه چگونه باید رفتار کند و چگونه جامعه را رهبری کند. شما هم اگر این نور را داشته باشید، میتوانید دیگران را هدایت کنید، و گرنه شما هم مثل دیگران خواهید بود. اگر اتکای به خدا و ارتباط با خدا نباشد، ما هم گروهی در کنار دیگر گروها خواهیم بود؛ یکی «الذین هادوا»، دیگری «النصاری»، سومی «المجوس» و ... خدا که با کسی صیغه اخوت نخوانده است. او از ما اطاعت و بندگی میخواهد و این هم نه بدین جهت است که احتیاج به بندگی و اطاعت ما دارد، بلکه کمال و خیر ما را در این مسیر میبیند.
میدانیم که اکثریت قریب به اتفاق مسلمانها مطیع پیغمبر بودند. ایشان میفرمود: نماز بخوانید و در پنج نوبت نماز جماعت شرکت کنید! و آنها میگفتند: چشم! عمدتا هم نماز را در پنج نوبت میخواندند و مثل ما در سه وقت نمیخواندند. بعد از نماز مغرب به خانه میرفتند و پس از صرف شام به مسجد برمیگشتند و نماز عشاء را میخواندند. نماز ظهر و عصر را هم در دو نوبت اقامه میکردند. همچنین اگر حضرت میفرمود زکات بدهید! عمدتا اطاعت میکردند و تعداد بسیار اندکی بودند که گاهی اعتراض میکردند و مثلا میگفتند آیا میخواهی از ما جزیه بگیری؟! اما عموما زکات را پرداخت میکردند. اینگونه دستورات مربوط به امور فردی بود و مشکل چندانی ایجاد نمیکرد. در چنین مواردی افراد مقدس هم فراوان پیدا میشدند و مشغول تسبیح و تقدیس، و ذکر و ورد میشدند. اما وقتی صحبت از جانشین پیامبر صلیاللهعلیهوآله میشد و اینکه بعد از ایشان از چه کسی باید اطاعت کرد، اعتراضها شروع میشد. قرآن کریم در این زمینه داستانی نقل کرده، میفرماید: عدهای از بنیاسرائیل مورد هجوم دشمنان قرار گرفتند و خانههایشان خراب شد و از شهر و دیارشان بیرون رانده شدند. بعد از این ماجرا نزد پیامبرشان آمدند و گفتند: ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُّقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ؛[14] «فرماندهای براى ما بگمار تا در راه خدا پیكار كنیم.» پیامبرشان گفت: اگر خدا برای شما فرماندهای تعیین کند او را قبول خواهید کرد و در پای رکاب او خواهید جنگید، یا با او مخالفت میکنید و به میدان پیکار نمیروید؟ گفتند: وَمَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِیارِنَا وَأَبْنَآئِنَا؛[15] «گفتند: چرا در راه خدا نجنگیم با آنكه ما از دیارمان و از نزد فرزندانمان بیرون رانده شدهایم؟» آنها گفتند ما دیگر چیزی برای از دست دادن نداریم؛ خانههایمان ویران شد و اموالمان به غارت رفت. با این وجود چرا با دشمن نجنگیم؟! به این ترتیب آنها عهد بستند که با مشخص شدن فرمانده، با دشمن جهاد کنند. وَقَالََ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا؛ «و پیامبرشان به آنان گفت: در حقیقت، خداوند، طالوت را بر شما به پادشاهى گماشته است.» اما آنها گفتند: أَنَّى یكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَینَا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمال؛ «چگونه او بر ما پادشاه باشد، با آنكه ما به پادشاهى از وى سزاوارتریم و به او از حیث مال، گشایشى داده نشده است؟» پادوی گدا و گرسنهای که نه پولی دارد و نه ثروتی چگونه میتواند فرمانده ما باشد. ما گفتیم فرمانده برای ما تعیین شود، اما نه هر کسی! آیا نباید به ایشان گفت: اگر شما از پیامبرتان خواستید که از طرف خدا شخصی را مشخص کند که او را اطاعت کنید، این دخالتهای بیجا چه معنایی دارد؟! اگر خودتان بهتر میدانستید که چه کسی برای این کار مناسب است، چرا از پیامبر درخواست کردید؟! و حال که او شخصی را مشخص کرده، چرا میگویید: أَنَّى یكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَینَا؟ آنها گمان میکردند که شخص فقیر نمیتواند چنین مسئولیتی را به سرانجام برساند. چنانکه امروزه نیز بعضی افراد گمان میکنند کسی که میخواند به قدرت برسد باید ثروت فراوانی داشته باشد و مؤسسات و بنگاههای تجاری و اقتصادی داخلی و خارجیاش او را در این راه یاری رسانند! اینها اعتماد به خدا ندارند، بلکه اعتماد چنین افرادی به پول و ثروت و طرفداران و همحزبیها و چیزیهایی از این قبیل است و اگر فردی پیدا شود که با وجود فقیر بودن، توانایی لازم را، اعم از دانش، تعهد، مدیریت، قدرت رهبری و ... داشته باشد، برای او اهمیتی قائل نیستند.
جنگهای گذشته جنگهایی تن به تن و با سلاح سرد بود و قوت بدن شرط یک فرمانده بود. ازاینرو پیامبرشان گفت: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتی مُلْكَهُ مَنْ یَشاءُ؛[16] «در حقیقت، خدا او را بر شما برترى داده، و او را در دانش و نیروى بدن بر شما برترى بخشیده است، و خداوند پادشاهى خود را به هر كس كه بخواهد مىدهد.» فرماندهای که شما میخواهید باید این دو شرط را داشته باشد، نه آن چیزی که شما میگویید. نظیر این داستان کاری است که حضرت یوسف کرد؛ آنجا که گفت: اجْعَلْنِی عَلَى خَزَآئِنِ الأَرْضِ؛[17] «مرا بر خزانههاى این سرزمین بگمار.» در حقیقت ایشان از پادشاه مصر خواست که او را وزیر دارایی کند و درباره شرایط لازم برای این کار گفت: إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ؛[18] «من نگهبانى دانا هستم.» من میدانم که چگونه باید اموال را جمع و چگونه از آنها نگهداری کنم تا از بین نروند.
برای هر کاری شرایطی خاص لازم است. داشتن پول و ثروت، از شرایط کاری که قرار بود طالوت انجام دهد نبود. این دیدگاه دنیاپرستان است که رهبران جامعه باید از ثروتمندان باشند. امروزه پشتوانه عمده قدرتهای سیاسی و نظامی دنیا ثروتمندان هستند. پشتوانه دولتی مثل دولت آمریکا و هر دو حزب معروفشان، ثروتمندان هستند که عمدتا شرکتهای نفتی و کارخانه اسلحهسازی هستند. در اینگونه حکومتها، حرف اول را پول و زور میزنند و سیاستمدارانِ روی پرده همچون عروسکهای خیمهشببازی هستند و کار اصلی به دست پشت پرده نشینانِ ثروتمند است. آنها هستند که هر طور بخواهند آنها را به این طرف و آن طرف میچرخانند. آیا ما که مؤمن هستیم هم باید همین طور باشیم؟! آیا ما هم برای رسیدن به قدرت و اداره جامعه باید سراغ صاحبان زر و زور برویم؟! در این صورت با دیگران چه فرقی خواهیم داشت؟! پس خدا در زندگی ما چه نقشی خواهد داشت؟! وقتی به کسانی که توکل بر خدا ندارند گفته میشود: خداوند تکلیفی برای ما تعیین کرده و از ما خواسته است که دین او را احیا کنیم و چیز دیگری از ما نخواسته است و او خود گفته که من به خوبی میدانم چگونه روزی خلق را برسانم و از شما نخواستهام که روزی مردم را بدهید، بلکه از شما خواستهام دینی را که به واسطه پیغمبر صلیاللهعلیهوآله به شما رساندهام حفظ کنید و بنابراین وظیفه ما این است که ارزشهای انقلاب را حفظ کنیم؛ خداوند از ما نخواسته که حتما کشاورزی و صنعت را پیشرفت دهیم؛ اینها اموری است که خواسته همه مردم است و خودشان هم به خوبی آنها را پیگیری میکنند و اگر شما مانع آنها نشوید بهتر از شما آنها را اداره خواهند کرد، در پاسخ خواهند گفت: این حرفهای افراد متحجر است و باید کنار گذاشته شود. دنیا دنیای علم است و تا اقتصاد درست نشود، هیچ کاری پیش نخواهد رفت؛ اگر اقتصاد درست شود همه امور اعم از اخلاق و غیره اصلاح خواهد شد. نمونهای از دلایل این امر را هم میتوان در میان افراد معتاد و فروشندگان مواد مخدر دید. اگر آمار گرفته شود معلوم میشود که غالبا معتادان و فروشندگان مواد مخدر از روی فقر به سراغ این کار رفتهاند! بررسی کنید ببینید از میان معتادان چند نفر از روی فقر و چند نفر با وجود داشتن ثروت به مواد مخدر معتاد شدهاند. خواهید دید که فقرا بسیار بیشترند و آنها وقتی معتاد شدند بهخاطر اینکه هزینه تهیه مواد مخدر را نداشتند به فروش مواد رو آوردهاند. بنابراین اگر اقتصاد درست شود، سایر امور هم اصلاح خواهد شد. یعنی همان سخن مارکسیستها درست است که گفتند اقتصاد زیر بنای همه امور است! اگر هم بگوییم: پس ارزشهای دینی چه میشود؟ میگویند: ای بابا! حالا اگر چند تار موی خانمی بیرون باشد، نباید دلواپس شد! اینها چندان مهم نیست و لازم نیست شما غصه آخرت مردم را بخورید!
عجب! این همه انبیای الهی آمدند و بر این نکته تأکید کردند که دنیا زودگذر است و اعتباری ندارد و حیات حقیقی حیات آخروی است، آنگاه شما میگویید: غصه آخرت مردم را نخورید؟! قرآن کریم میفرماید: بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا * وَالْآخِرَةُ خَیرٌ وَأَبْقَى * إِنَّ هَذَا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولَى؛[19] بلکه شما زندگى دنیا را برمىگزینید، با آنكه جهان آخرت نیكوتر و پایدارتر است. قطعاً در صحیفههاى گذشته این معنى هست.» این توصیهای است که خدای متعال میفرماید ما برای همه پیغمبران آن را نازل کردیم (إِنَّ هَذَا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولَى). همچنین میفرماید: وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ كانُوا یَعْلَمُون؛[20] «این زندگى دنیا جز سرگرمى و بازیچه نیست، و زندگى حقیقى همانا سراى آخرت است، اگر مىدانستند.» اصلا پیغمبران برای معنویات و ارزشها آمدند. هدف آنها این بود که دین را حفظ کنند. امور دنیا چیزی است که همه دغدغه آن را دارند و میتوانند نسبت به آن آگاهی کسب کنند. اینکه احتیاج به پیغمبر ندارد. اگر خدای متعال به پیامبران حق حاکمیت داد، بدین خاطر بود که دین را به مردم آموزش دهد. بعد از پیغمبر هم این حق به امام معصوم داده شده است، گرچه مسلمانها این امر را قبول نکردند. آنها گفتند: علی جوان است و هنوز نمیتواند جامعه را اداره کند. باید بزرگترهای تجربهدار سکاندار حکومت شوند و بعد از آنها نوبت علی علیهالسلام هم میرسد! باید آدمهای کاردان سر کار بیایند. این جا جایی است که از جوانها کاری ساخته نیست. آنها با همین استدلال که علی علیهالسلام جوان و اهل شوخی است ایشان را کنار گذاشتند!
به راستی چه شد که عدهای عربِ فقیر با امکاناتی بسیار اندک تاج و تخت قیصر روم و خسرو ایران را تصاحب کردند؟ آیا خدا عوض شده است؟ آیا خدای آنها استعفا داده و خدای دیگری جای او نشسته است؟ وَعَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِینَ؛[21] «اگر مؤمن هستید باید بر خدا توکل کنید.» اگر میخواهید خدا شما را یاری کند، باید بر او توکل کنید و برای این مهم امتحان میشوید تا مشخص شود که بر خدا توکل دارید یا بر اموری چون زور بازویتان، ثروتتان، تکنولوژیتان، به سازش با آمریکا و ...
در درجه اول باید پیامبر در رأس حکومت باشد و بعد از ایشان امام معصوم علیهالسلام و بعد از امام، هر کسی که به امام معصوم شبیهتر است. وقتی امتی لیاقت حکومت معصوم را نداشت و این نعمت از آن سلب شد، باید بدل ایشان و کسی که از دیگران به امام شبیهتر است جای ایشان بنشیند. اگر پیغمبر پولدارتر از همه بود، باید کسی که در این زمان از بقیه پولدارتر است در رأس قرار گیرد، و اگر پیغمبر با زد و بند و شیطنت مملکت را اداره میکرد، باید کسی که حقهبازی را بهتر از دیگران میداند حاکم گردد! اما اگر با صداقت جامعه را مدیریت میکرد، ما نیز باید همان راه را ادامه دهیم؛ چنانکه قرآن کریم به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میفرماید: قُلْ هَـذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِی؛[22] «بگو: این است راه من، كه من و هر كس پیروىام كرد با بینایى به سوى خدا دعوت مىكنیم.» ما راهمان این است: خدا و بس. ما مردم را به بندگی خدا و اعتماد به او دعوت میکنیم؛ ما مردم را به انجام دستورات خدا و فراموش نکردن آن دستورات فرامیخوانیم؛ ما از مردم میخواهیم که ارزشهای دین را به زر و زور دنیا نفروشند که اگر خدای ناکرده چنین کنند بد معاملهای کردهاند. کسانی هستند که گوششان بدهکار به این سخنان نیست و میگویند: ما گفتیم: آمنّا بالله، و شهادتین گفتیم، پس دیگر ما را رها کنید. اما پاسخ خداوند این است که صرفا با گفتن این کلام هرگز شما را رها نمیکنم و تا آخرین نفس باید در معرض امتحانهای من قرار گیرید. هدف از خلقت عالم دنیا همین امتحان است. نه تنها شما، بلکه خود پیغمبر هم باید مورد امتحان قرار گیرد. وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَیهِمْ شَیئًا قَلِیلاً * إِذاً لَّأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ عَلَینَا نَصِیرًا؛[23] «و اگر تو را استوار نمىداشتیم، قطعاً نزدیك بود كمى به سوى آنان متمایل شوى. در آن صورت، حتماً تو را دو برابر در زندگى و دو برابر پس از مرگ، عذاب مىچشانیدیم، آنگاه در برابر ما براى خود یاورى نمىیافتى.» برخی از ثروتمندان طائف به پیغمبر پیشنهاد دادند که ما حاضریم با شما عهد و پیمان ببندیم و با هر کس که شما وارد جنگ شدید بجنگنیم و از شما حمایت کنیم. در مقابل تنها یک خواسته از شما داریم و آن هم اینکه از ما نخواه که در برابر خدا سجده کنیم، زیرا در شأن ما نیست که روی خاک بیفتیم. ما حاضریم اختیار جان خود را به دست شما دهیم، اما حاضر نیستیم به خاک بیافتیم! به نظر شما و همه عقلای عالم، در مقابل این پیشنهاد چه باید گفت؟ معمولا در چنین شرایطی میگویند: بهتر است به یک نحوی با آنها کنار آمد. مثلا فعلا از آنها باید خواست که نماز بدون سجده بخوانند تا از حمایت آنها برخواردار شویم، بعد بهتدریج و با کار فرهنگی به آنها یاد دهیم که چرا باید سجده کرد و ... اما خدا میفرماید: نزدیک بود اندکی تمایل به آنها پیدا کنی. اگر چنین میکردی در دنیا و آخرت تو را دو برابر عذاب میکردیم و دیگر در مقابل ما کسی تو را یاری نمیکرد و ما خصم و دشمن تو میشدیم و هیچ کس نبود که تو را در مقابل ما کمک کند. خدا به رسول خود میفرماید: اگر چنین اجازهای به آنها میدادی ما دشمن تو میشدیم و کسی را هم پیدا نمیکردی که تو را در برابر ما یاری کند! این است حساب خدا! نمیتوان خدا را فریب داد. اگر به خدا آری گفتیم، باید تا آخر آری بگوییم. در برابر او نمیتوان چراغ راهنمای راست را زد و فرمان را به چپ گرداند. نمیشود یک روز با این، و روز دیگر با کسی دیگر، و یک روز هم با خدا باشیم. نمیتوان به خدا کلک زد. اگر کسی بخواهد خدا را فریب دهد، خداوند بهگونهای او را رسوا میکند که در دنیا و آخرت ذلیل شود؛ چنان ذلتی که هیچ دشمنی نتواند آن چنان انسان را ذلیل کند. باید ترسید از روزی که خدا در مقام انتقام برآید؛ إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ؛[24] «به درستی که ما از مجرمان انتقامگیرنده هستیم.» ما باید با خدا صادق باشیم. اگر کسی از اول ادعای دینداری نداشته باشد، خدا با او چنین معاملهای نخواهد کرد. این چنین کسانی به تعبیر قرآن إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ؛[25] «نیستند مگر مانند چهارپایان.» خدا هم از اینگونه بندگان زیاد دارد که تنها بخورند و بخوابند. به پیغمبر خود هم میگوید: خیلی به زرق و برق زندگی کفار نگاه نکن. ما اینها را به ایشان دادیم تا آنها را امتحان کنیم. مراقب باش که این زرق و برقها چشمت را نگیرد. وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَیْناكَ عَنْهُمْ تُریدُ زینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً؛[26] «و همیشه خویش را با كمال شكیبایى به محبت آنان كه صبح و شام خداى خود را مىخوانند و رضاى او را مىطلبند وادار كن، و مبادا دیدگانت از آنان بگردد، از آن رو كه به زینتهاى دنیا مایل باشى، و هرگز از آن كه ما دل او را از یاد خود غافل كردهایم و تابع هواى نفس خود شده و به تبهكارى پرداخته متابعت مكن.» و نیز در سوره طه میفرماید: وَ لَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْكَ إِلىَ مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنهُْمْ زَهْرَةَ الحَْیَوةِ الدُّنْیَا لِنَفْتِنهَُمْ فِیهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَیرٌْ وَ أَبْقَى؛[27] «و چشم مدوز به زینت زندگى دنیا كه گروههایى از آنان را به آن بهرهمند ساختهایم تا آنان را در آن بیازماییم. و روزىِ پروردگارت بهتر و ماندگارتر است.» در حقیقت، این امور اسباب فتنه و زحمت آنها است و خداوند از رسول خود میخواهد که مبادا فریب این امور را بخوری! و به او دستور میدهد: وَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ؛[28] «و چنان كه فرمان یافتهاى پایدارى ورز!» ما باید بر آنچه خدا و رسول امر فرمودهاند استقامت و پایداری کنیم و لازم نیست برای خدا از طرف خودمان دلسوزی کنیم. اگر به آن راهی که خداوند مشخص کرده وارد شویم، او خود به خوبی میداند که چگونه ما را یاری کند.
پروردگارا! تو را به عزت و جلالت قسم میدهیم عزت اسلام و مسلمین را روزافزون بفرما!
کسانی را که در راه حفظ عزت اسلام و مسلمین تلاش میکنند برقرار بدار!
سایه مقام معظم رهبری بر سر ما مستدام بدار!
توفیق شناختن این نعمت و شکر این نعمت را به همه ما عنایت فرما!
عاقبت امر ما را ختم به خیر فرما!
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین
[1] . حدید، 28.
[2] . بقره، 183.
[3] . نساء، 136.
[4] . حج، 17.
[5] . نساء، 136.
[6] . حدید، 28.
[7] . انعام، 122.
[8] . آلعمران، 173.
[9] . مائده، 23.
[10] . آلعمران، 173 و 174.
[11] . مائده، 23.
[12] . توبه، 81.
[13] . احزاب، 36.
[14] . بقره، 246.
[15] . همان.
[16] . همان، 247.
[17] . یوسف، 55.
[18] . همان.
[19] . أعلی، 16- 18.
[20] . عنکبوت، 64.
[21] . مائده، 23.
[22] . یوسف، 108.
[23] . اسراء، 74 و 75.
[24] . سجده، 22.
[25] . فرقان، 44.
[26] . کهف، 28.
[27] . طه، 131.
[28] . شوری، 15.