صوت و فیلم

صوت:
,

فهرست مطالب

جلسه دوازدهم؛ سیمای شیعیان (11)

تاریخ: 
چهارشنبه, 7 اسفند, 1387

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1387/12/07 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

سیمای شیعیان (11)

بحث ما در جلسات گذشته درباره‌ی روایتی بود كه نوف بكالی آن را از امیر مؤمنان(ع) نقل كرده بود. هم‌چنین اشاره شد که این روایت با خطبه همام كه در نهج‏البلاغه آمده، یکسان است. با این تفاوت که آن مقدمه‌ای را که نوف بیان کرده، دیگر در نهج‏البلاغه نیامده است. نیز، در نهج‏البلاغه، همام از امیرالمؤمنین اوصاف متقین را سؤال كرده؛ اما در روایتی که در بحار آمده است، ابتدا حضرت به ویژگی‌های خاص شیعیان اشاره فرمودند و سپس، همام انگیزه پیدا كرد تا آن اوصاف را سؤال كند. وقتی همام اصرار كرد و حضرت را قسم داد كه این اوصاف را بیان كند، حضرت دست همام را گرفته، وارد مسجد شدند و دو ركعت نماز خواندند و پس از نماز این خطبه را انشاء كردند.
گفتنی است در ابتدای روایتی كه در بحار آمده، دو جمله بر آنچه در نهج‏البلاغه در اوصاف متقین است، اضافه دارد. در این روایت آمده است: «هُمُ الْعَارِفُونَ بِاللَّهِ الْعَامِلُونَ بِأَمْرِ اللَّهِ أَهْلُ الْفَضَائِلِ وَ الْفَوَاضِلِ»؛ اما در خطبه همام این است كه: «المتقون؛ أَهْلُ الْفَضَائِلِ

طلا و مطلا!

از این‌روی، در جلسه پیشین، قدری دربارة ویژگی «عَارِفُونَ بِاللَّهِ»؛ توضیحاتی عرض كردیم كه بیشتر به بحث‏هایی كه در گذشته در ذیل مناجات‏های خمس عشر؛ و در مناجات عارفین؛ آمده بود، اتكا كردیم. اما از آن‌جا که این روزها بازار عرفان‏های كاذب بسیار رواج دارد، مناسب است در این زمینه در یك جلسه دیگر توضیح مختصری داده شود:
ملاحظه می‌شود بسیاری از الفاظ و اصطلاحات كه در ابتدا برای مفاهیم و اغراض خاصی وضع شده است، اندک اندک و با مرور زمان تغییراتی پیدا می‌کند. این تغییرات متفاوت است. بعضی از تغییرات به طور طبیعی، هم‌چنان‌که در همه‌جا ممکن است رخ دهد، در لغات و اصطلاحات پیش می‏آید و سوء نیتی در تغیبر آن‌ها نیست. به این معنا که در اصطلاحات تحولاتی پیدا می‏شود و آن اصطلاحات توسعه و تضییق پیدا می‏كند. ولی گاهی تحولات و تغییرات مفاهیم بر اساس اغراضی پدید می‌آید. از جمله می‌توان به الفاظی كه دلالت بر ارزش‏های بسیار متعالی می‏كند، اشاره کرد. کسانی هستند ارزش‏هایی را كه در جامعه‏ای مقبولیت می‌یابد و طرفداران بسیاری پیدا می‏كند، دستكاری می‏كنند تا برای آن‌ها مصادیق تقلبی بتراشند. هم‌چنان‌که برای هر جنس نفیس و قیمتی در بازار، بدل آن را درست می‌كنند. برای طلا، مطلا درست می‏كنند و برای عتیقه‌جات، بدلی‏اش را می‌سازند. در باب مفاهیم و ارزش‏ها نیز چنین چیزی وجود دارد. وقتی در جامعه‌ای ارزش‏هایی بسیار قیمتی و مطلوب است، كسانی نیز بدلی آن را درست می‏كنند.
می‌دانیم که این قاعده كلی است. برای ارایه مصداق، اگر به بحث‏هایی كه در جلسه‏های پیشین داشتیم، بازگردیم، به كلمه «شیعه»؛ برمی‌خوریم. از آن‌جا که «شیعه»؛ در كلمات پیغمبر اكرم و اهل‏بیت(ع) مقامی عالی دارد، ائمه اطهار اهتمام ویژه‌ای داشتند كه این الفاظ را پیرایش كنند و بفهمانند: هر كس که محبت اهل‏بیت را در دل دارد شیعه نیست؛ بلکه شیعه شرایط خاصی دارد. این روایت نوف هم در این مقام است. حضرت می‏خواهند اوصاف واقعی شیعیان خالص را معرفی كنند.

حقیقت عرفان، عرفان حقیقی

یكی دیگر از این واژه‌ها، كلمه «عارف»؛ است. «عارف»؛ یكی از آن اصطلاحاتی است كه در فرهنگ اسلامی جایگاه خاصی دارد و پیداست كه از همان صدر اسلام، این واژه مطرح بوده و مردم می‏دانستند كه معرفت به خدا و عرفان بالله جایگاه بسیار رفیعی است كه هر كسی به آسانی به آن دست نمی‌یابد. شاید همین اهمیت سبب شد كه كسانی تعریف‏ها و مصادیقی بدلی برای «عارف»؛ مطرح كنند که خودشان را هم شامل شود. در جامعه ما نیز وقتی گفته می‏شود: «عارف»، معنای خاصی به ذهن می‏آید. به‌طوری که حتی در نزد برخی از قشرها چندان با ارزش نیست و گاهی ارزش منفی هم پیدا می‏كند. بعضی عارف؛ را با صوفی؛ یكسان می‌پندارند و هر دو را نفی می‏كنند. بعضی دیگر نیز، عارف را مفهومی می‏دانند شبیه مفهوم شاعر.
البته این بی‏جهت هم نیست؛ برای این‏كه در كلمات بسیاری از عرفا، تعابیر شاعرانه بسیار است و حتی بسیاری از آن‌ها، شاعر نیز بوده‏اند. بنابراین، لازم است مقداری درباره واژه «عارف»؛ و فرق آن با مفاهیم مشابه توضیح دهیم و بعد به طور اجمال، راه رسیدن به عرفان واقعی را كه مورد قبول اهل‏بیت(ع) است، اشاره كنیم.
وقتی به ادبیات خود مراجعه می‏كنیم، خواهیم دید که عارف به چند دسته از مردم اطلاق می‏شود. عارف اسم فاعل از معرفت و عرفان است، و معرفت و عرفان هم مصدر از یك فعل است. عرفان، یعنی معرفت و شناخت. حقیقت عرفان كه از همین تعبیر: العَارِفُونَ بِاللَّهِ؛ استفاده می‏شود، شناخت خدای متعال است؛ در اعلا مرتبه‏ای كه برای انسان ممكن است. یعنی، از نظر اهل‏بیت عارف بالله؛ كسی است كه خدا را در آن اندازه‏ای كه برای یك بشر ممكن است، بشناسد.

صناعت شعر!

اما همان‌طور كه بیان شد، عارف در حال حاضر به معانی مختلفی به كار می‏رود، در این‌جا لازم است، در ابتدا درباره شاعر توضیحاتی داده شود، آن‌گاه نسبت شاعر را با عارف در این اصطلاحاتی كه رایج است، بسنجیم.
در منطق؛ از كلمه‌های «شعر»؛ و «شاعر»؛ اصطلاحی داریم. بیان شعری، نوعی بیان و صنعت در منطق است که جزو صناعات خمس است. بیان شعری، آن بیانی است كه در آن نه از مقدمات برهانی و نه از مقدمات جدلی، بلكه از مقدمات تخیلی و وهمی استفاده می‏شود. منظور از شعر این نیست كه مطلب حقی را ـ به طور یقینی یا به طور ضروری ـ اثبات كند، بلكه هدف از شعر این است كه احساسات شنونده را تحریك كند. برای مثال، آن‌گاه که می‏خواهند در جنگ، احساسات و قوه غضبیه را به جوش آورند و آن ‌زمان که می‏خواهند عواطف در شادمانی‌ها تحریك شود، از شعر استفاده می‌کنند. در واقع، سر و كار شعر با احساسات و عواطف است، نه با عقل. آنچه از صناعت شعر انتظار می‏رود این است كه: توانایی تحریک مخاطب را داشته باشد. شرط شعر در اصطلاح، این نیست كه نظم و قافیه داشته باشد؛ بلکه نوعی بیان است كه از مقدمات و گزاره‏های تخیلی تشكیل شده است.
شعر اصطلاح دیگری نیز دارد که شرطش این است که این مفاهیم تخیلی در یك قالب منظوم بیان شود. در این اصطلاح، شرط این است كه شعر، نظم و قافیه و وزن داشته باشد. حال، می‌خواهد آن شعر، شعر نو، کلاسیک یا شعر سپید باشد.
از این نظر، شاعر كسی است كه مهارت داشته باشد، مفاهیم تخیلی را طوری تركیب و القا كند كه مخاطبین تحریك شوند. مثل رجزهای جنگ، سرودهایی در شادمانی‌ها و نوحه‌هایی در مراثی.
توجه داشته باشیم: در شعر نمی‏گویند كه چرا آن سروده برهانی نیست و از مقدمات بدیهی تشكیل نشده است. بلکه گفته‏اند: احسن الشعر اجذبه؛ یا؛ اعذبه اكذبه؛ شعر هر چه دروغ‏تر باشد، شیرین‏تر است. بنابراین، از شعر انتظار نمی‌رود كه مطلب واقعی‌ای را بیان كند؛ بلکه منظور این است كه احساسات را تحریك كند.

شراب و ساقی و ساغر

اینک می‌توان، نسبت شاعر را با عارف در بعضی از برداشت‏هایی كه از عرفان می‏شود، سنجید. بسیاری از كسانی كه به نام عارف شناخته می‏شوند، كسانی هستند كه مفاهیم ماورایی و الهی را در قالب مفاهیم تخیلی ـ منظوم یا منثور ـ بیان كرده‏اند. برای مثال، در اشعار حافظ گاهی مطالب بسیار بلند معنوی و الهی دیده می‌شود، اما در قالب شعر بیان شده است و همه‌كس متوجه منظورش نمی‌‌شود. بنابراین، این امر، یعنی مقارنت كار عارف با شعر، سبب می‏شود كه برخی خیال كنند: عارف بودن یعنی شاعر بودن و این‌گونه شعرها را می‌گویند عرفان و در این میان، هر كه از می؛ و ساقی؛ و ساغر؛ و ... بحث كند، او را شاعری عارف می‌خوانند. البته این یك برداشت عامیانه و غلطی است. اما لازم است در مقابل این برداشت، به قضاوت‏های نادرست دیگری هم اشاره شود. برخی می‌گویند: این‌که ما مفاهیم مقدس دینی و الهی را با الفاظ تخیلی كه بعضی‏؛ از آن‌ها مصادیق بدی هم دارد، بیان كنیم، کار غلطی است. آن‌ها معتقدند: شراب و ساقی و ساغر، با مطالب بلند الهی و معرفتی مناسبتی ندارد.
برخی دیگر نیز در مقابل این تفکر قرار دارند و فكر می‏كنند که هر كس در شعرهایش از می، ساغر، دلبر و دلدار صحبت كند، عارف هموست. این افراط و تفریط‌ها نادرست است. در قرآن درباره مطالب بسیار بلند، تعبیراتی داریم كه در نظری سطحی، تعابیر جالبی به نظر نمی‏آید. «خمر»؛ یكی از الفاظی است که از پلیدی‌ها حکایت می‌کند: یَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌ كَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ1. اما در همین قرآن از خمر برای اهل بهشت می‏گوید: أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشّارِبِینَ2. آیا نمی‌شد تعبیر دیگری را به كار برد؟ چرا همان لفظی كه درباره یك نوشابه پلیدِ نجس و مست‌كننده به كار برده شده، درباره آن شراب بهشتی هم به كار آمده است؟ پیداست كه استفاده از تشبیهات، كنایات و استعارات تخیلی اشكالی ندارد و گاهی، لطف كلام است و مقام سخن چنین اقتضا می‏كند كه از این استعارات و تشبیهات استفاده شود. بنابراین، اگر شخص بزرگ و عارفی، اشعاری گفت و در آن از می و ساغر و ... صحبت کرد، باید بدانیم، منظور آن می؛ ‏نجس و مست‌كننده نیست و نپنداریم این کج‌سلیقگی است كه آدم درباره معارف بلند دینی از این الفاظ استفاده كند.

قدر «می»!

بزرگانی در این عصر بودند که با مقامات بسیار بلندی که داشتند، از ذوق شاعرانه هم بهره‌مند بودند و از همین الفاظ هم در شعرهایشان استفاده كردند. مرحوم آقا شیخ غلامرضا یزدی، مردی زاهد، بزرگ و از نظر معنوی بسیار فوق‏العاده بود. ایشان گاهی شعرهای حافظ را روی منبر می‏خواند و می‏گفت: منظورحافظ، آنچه بعضی تصور می‏كنند، نیست. ایشان این شعر را زیاد می‏خواند:

گر كسان قدر می بداننـدی        ؛ شب نخفتی و رَز نشانندی

پای هر خوشه‏ای كنیزك ترك        ؛ بنشاندی مگس پرانندی

ایشان می‏گفت: منظور از «می»؛ این است كه اگر كسانی قدر انس با خدا را می‏دانستند، شب‌ها نمی‏خوابیدند و آن را به عبادت می‌گذراندند. معنای «شب نخفتی و رَز نشانندی»؛ این نیست كه درخت انگور بكارد. یا این‌که «پای هر خوشه‏ای كنیزك ترك، بنشاندی مگس پرانندی»؛ به این معنی است که: آن مردان خدایی مواظب دلشان هستند كه خیال‏های باطل و هوس‏های شیطانی به قلبشان وارد نشود و آنان برانند تا فقط یاد خدا در دلشان جای گیرد.
پس با این مقدمه، اگر گاهی تعبیرات تخیلی و شاعرانه از یك عارفی دیده شد، خیال نكنیم که كار ناپسندی است. به هر حال، برخی می‌پندارند که عارف یعنی این‌که وی مهارت داشته باشد تا مطالب بلند ماورایی و غیر محسوس را با تعبیرات شاعرانه و با تشبیهات به محسوسات بیان كنند.

عرفان عملی!!

امروزه تعبیر دیگری از عرفان هم بسیار شایع است که به روش‏های عملی اطلاق می‏شود. برخی می‌پندارند این‌که کسانی برنامه ‏هایی برای تمرین‌های روانی داشته باشند و تمركز پیدا كنند و قدرت روحی خود را بالا ببرند، عارف هستند. این چیزی است كه در مذاهب دیگر غیر اسلام، حتی آن‏هایی كه جنبه الهی ندارد هم وجود دارد. در «بودیسم»؛ كه به‌هیچ‌وجه اعتقادی به خدا در آن نیست، روش‏ها و تمرین‏هایی وجود دارد كه قدرت روحی انسان را افزایش می‌دهد. اولین نتیجه آن ریاضت‌ها، آرامش روحی است. مرتاضین هندی در اثر ریاضت‏هایی که متحمل می‌شوند، قدرت‏هایی پیدا می‏كنند و كارهایی انجام می‏دهند. شبیه «هیپنوتیزم»؛ كه اشخاص از راه چشم و تلقین در دیگری تصرف می‏كنند و البته آثاری هم بر آن مترتب است. برخی خیال می‏كنند عرفان یعنی این‏كه آدم كارهایی كند تا قدرت روحی کسب کند.
اصطلاحاتی كه پیشتر بیان شد، به کاربرد نابه‌جای افكار و الفاظ مربوط بود. اما این تمرین‌ها به روش‏های عملی مربوط است. گاهی نیز میان این دو عرفان فرق می‏گذارند و می‏گویند این عرفان عملی است و آن دیگر، عرفان نظری. اما حقیقت عرفان هیچ كدام از این‏ها نیست. حقیقت عرفان این است كه آدم خدا را بهتر بشناسد.
بنابراین، بهره‌مندی از مهارت‌های جسمی و روحی و نیز استفاده از مهارت در درک مفاهیم، از قبیل: مفاهیم كنایی، استعاری، یا تخیلی، ربطی به عرفان ندارد. عرفان حقیقی این است كه دل انسان خدا را بهتر بشناسد.

عرفان حقیقی

در این‌جا این پرسش مطرح است که آن عرفان حقیقی كه مطلوب انبیا و اولیاء و اهل‏بیت است، چیست؟ این عرفان که امیرالمؤمنین می‏فرماید: «هُمُ الْعَارِفُونَ بِاللَّه»، چگونه پیدا می‏شود؟
آنچه مسلم است، این عرفان نیز همانند همه حقایق عالم مراتبی دارد. همان‌طور که ایمان و عدالت مراتب دارد، عرفان هم مراتب دارد. یك مرتبه از معرفت خدا، به عنوان قدم اول در کلاس تشیع این است که: «شیعه»؛ باید خدا را با اوصاف صحیحی كه در قرآن كریم آمده و از ضروریات اسلام است، بشناسد و البته همه آن‌ها را قبول داشته باشد. باید به این‌که خدا مكان ندارد و در همه جا حضور دارد، معتقد باشیم؛ وگرنه هنوز در قدم اول مشكل داریم. ولی این مرتبه شناخت، مرتبه نازله معرفت است.
اما آیا همین‌که کسی می‌داند خدایی هست، عارف بالله است یا می‌بایست تكامل پیدا كند و معرفتش كامل شود تا عارف بالله شود؟ برای مثال، به كسی که یك مسأله فقهی بلد است، نمی‏گویند فقیه. درست است فقیه یعنی كسی كه واجد فقه است و آن مسأله هم فقه است؛ اما فقیه دلالت بر ثبات و رسوخ این وصف می‏كند. عارف بالله؛ كسی است كه معرفت الهی در جان او ریشه دوانیده باشد؛ یا به عبارتی دیگر، به خدای‏متعال معرفت كامل پیدا كرده باشد.
گفتنی است، معرفت فقط با مفاهیم پیدا نمی‏شود. ما می‏توانیم با استدلالاتی، اوصافی برای خدا بیان كنیم و به آن‌ها معتقد هم باشیم. در همه كتاب‏هایی كه درباره خداشناسی است صفات ثبوتیه، سلبیه، جلالیه و جمالیه را ذكر کرده‌اند. در دعای جوشن كبیر، هزار اسم و اوصاف خدا آمده است و ما همه آن‌ها را قبول داریم؛ اما آیا همه ما عارف بالله هستیم؟ پس این معرفت راسخ كه باید در قلب پیدا شود، کدام است؟

فهم ذهن، باور دل!

ذکر این نکته در این‌جا ضروری است. میان این‏كه آدم چیزی را در ذهن خود بداند، و با عقل خود هم تصدیق کند، تا این‏كه در دلش باور كند، تفاوت بسیار است. این دو مسأله است. آنچه كه فقط با ذهن فهمیده می‏شود تا آنچه كه دل باور كرده است، بسیار متفاوت است. آنچه كه در معرفت بالله مطلوب است و كسانی دنبال آن می‏گردند این است كه: در دل، معرفت به خدا داشته باشد؛ نه این‌که تنها ذهنشان مفاهیم معنوی یا اسماء الاهی را حفظ و شمارش كند. این روایت را همه شنیده‌ایم: «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء3؛؛ یعنی علم نوری است كه خدا در دل هر كس بخواهد برمی‌افروزد»؛ ولی باید توجه داشت: دلی که لیاقت داشته باشد، نور خدا در آن جای می‌گیرد.
سخن این است، آن علومی را كه از سنخ مفاهیم است و با استدلالات پیدا می‏شود، هر كسی می‏تواند یاد بگیرد. حتی كافر هم می‏تواند كتاب‏های فلسفی و عرفانی بخواند، حفظ كند و بیاموزد. حال اگر شرط معرفت و عارف بالله شدن، صرف یادگیری همین مفاهیم بود، بسیاری از انسان‌ها، حتی کافران، می‌توانند عارف شوند. اما مسأله این است: فقط ذهن این مفاهیم و الفاظ را قبول كرده است. آیا دل هم آن‌ها را باور كرده است؟ آیا آن مفاهیم در عمل هم ظهور پیدا می‏كند؟
همه ما می‏دانیم و می‌گوییم: خدا در همه جا حضور دارد. به‌راستی دل ما این مسأله را چقدر باور دارد؟ وقتی معلوم می‏شود ما این حقیقت را باور داریم كه اگر در خلوت، فرصت گناهی پیش آمد، احتراز كنیم. در این وقت است که باور داریم: خدا حاضر است و چگونه من در حضور خدا چنین كاری كنم؟ در غیر این‌صورت، اگر هزاران برهان مبنی بر حضور خداوند اقامه كنیم، و استدلال کنیم که هیچ‌چیز از نظر خدا مخفی نیست، اما در مقام عمل هیچ تأثیری برای ما نداشته باشد و در خلوت و جلوت مثل آب خوردن گناه کنیم، نشانه‌ای از عارف بالله شدن در ما نیست. بلکه این مسأله نوری می‏خواهد كه غیر از یاد گرفتن الفاظ و مفاهیم وحتی براهین است. باید تحولی در دل آدمی پیدا شود تاخداوند این نوررا به انسان هدیه کند: یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ4.

آینه شو!

این‌گونه نیست که خداوند، همین‌طوری به كسی نور بدهد و به دیگری ندهد! یا برای اهدای نور، قرعه‌کشی کند! خداوند هیچ بخلی ندارد. بی‌تردید، اگر همه آدمیزادگان لیاقت داشتند، این نور به همه آنان هدیه می‌شد. این‌که بعضی از این نور بهره‌مند می‌شوند و بعضی محروم، برای این است كه دسته اول لیاقت و ظرفیتش را دارند. آینه باید صیقلی باشد تا نور به آن بتابد. اگر به یك جسم كثیف و سیاه، نور بتابانند، هیچ انعكاسی پدید نمی‌آید. به آن كسانی این نور داده می‏شود که لیاقتی پیدا كرده‏اند و البته این لیاقت در اثر عمل ایجاد شده است. اگر به همان اندازه‏ای كه می‏فهمند، عمل كردند، خدا این نورانیت را به آن‏ها می‏دهد و هر چه عمل بیشتر شد، نورانیت افزوده می‏شود. وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدی5؛؛ هدایت هم مراتب دارد. یك قدم كه جلو رفتی، خداوند یك مرتبه دیگری می‏دهد. اگر از آن نور درست استفاده كردی، باز مرتبه دیگری را می‏دهد. این عرفانی كه كمال انسان است و باید آن را یافت و نشانه و روح شیعه است این است: هُمُ الْعَارِفُونَ بِاللَّهِ.
این عرفان و معرفت با خواندن كتاب، با یاد گرفتن الفاظ، با گفتن شعر، با تركیب‏های شاعرانه و زیبا، پیدا نمی‏شود. ممكن است اگر كسی عارف شد چنین تعبیراتی را به كار ببرد و شعرهایی ـ برخاسته از آن نورانیت دلش ـ بگوید یا احساساتش شكفته شود و تعابیر شاعرانه‏ای به كار برد. اما عکسش، این‌گونه نیست. هر كس شعرهایی خیال‌انگیز و ... را می‏سراید، عارف نیست. آنچه ما باید به دست آوریم، این است كه كاری كنیم كه دل ما لیاقت تابیده شدن نور خدا را پیدا کند. این تعبیر که «العلم نور»؛ شوخی نیست. البته این علم‏هایی كه با الفاظ می‏خوانیم و حفظ می‏كنیم، برای همه ـ حتی کافر و معاند با خدا هم ـ ممكن است. اما علم حقیقی انکشاف ‏است و این انسان است که می‌باید واجد دریافت آن نور شود. آدمی با این علم است که نور پیدا می‏كند و از ظلمت و تاریكی جهل بیرون می‏آید. باید این نور را خداوند افاضه كند و شرطش هم این است كه ما لیاقتش را پیدا كنیم. لیاقت دریافت نور هم با عمل كردن به دستورات خداوند پدید می‌آید. از این‌روست كه بلافاصله پس از «الْعَارِفُونَ بِاللَّهِ»، می‏فرماید: «الْعَامِلُونَ بِأَمْرِ اللَّهِ.»


1. بقره / 219. 

2. محمد / 15.

3. مصباح الشریعه، ص 16.

4. نور / 35.

5. محمد / 17.