صوت و فیلم

صوت:
,

فهرست مطالب

جلسه چهاردهم؛ سیمای شیعیان (13)

تاریخ: 
چهارشنبه, 19 فروردين, 1388

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1388/01/19 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

سیمای شیعیان (13)

در جلسات گذشته بیان شد که پس از اصرار همام، حضرت امیرالمؤمنین(ع) به وی فرمودند: «أَلَا مَنْ سَأَلَ عَنْ شِیعَةِ أَهْلِ الْبَیْتِ الَّذِینَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ فِی كِتَابِهِ مَعَ نَبِیِّهِ تَطْهِیراً فَهُمُ الْعَارِفُونَ بِاللَّهِ الْعَامِلُونَ بِأَمْرِ اللَّهِ أَهْلُ الْفَضَائِلِ وَ الْفَوَاضِلِ مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ وَ مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ»؛ ای کسی که درباره اوصاف شیعیان پرسیدی، بدان! شیعیان چنین کسانی هستند: العارفون بالله؛ کسانی که به خدای متعال معرفت دارند، العاملون بامرالله؛ به دستورات خداوند عمل می‌کنند و نیز اهل فضایل و فواضل و جامع فضیلت‌های اخلاقی هستند. سپس، حضرت بعد از این اشاره به کلیات، در حدود هفتاد جمله درباره نشانه‌های شیعه بیان می‌فرمایند.
درباره هر یک از جملات حضرت امیر(ع)، هم می‌توان بحث مفصلی را مطرح کرد و هم می‌شود همه آن‌ها را در یکی دو جلسه، ترجمه کرد و رد شد. اما ما در اینجا به قدر کفایت؛ نه آن‌چنان گسترده و نه این‌چنین مجمل مباحث را پی می‌گیریم.

راستی و درستی

پیشتر درباره آن مفاهیم کلی یعنی: هُمُ الْعَارِفُونَ بِاللَّهِ الْعَامِلُونَ بِأَمْرِ اللَّهِ، توضیحاتی دادیم. اما پس از آن می‌فرماید: مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ؛ سخن ایشان راست و به‌جاست. اولین وصفی كه حضرت به تفصیل برای شیعیان ذكر می‏فرماید صفت راستگویی است. گفتنی است می‏شود این بحث را گسترش داد و قدری درباره مفهوم صدق از قبیل: مفاهیم صدق، احكام فقهی و استثنائات صدق و ... که بزرگان در كتاب‏های اخلاقی خود بحث كرده‏اند، توضیح داد؛ ولی در این‌جا، ما بر نکته‌هایی که به نظرمان مهم‏تر می‏رسد، تأكید می‌كنیم.
نخست، باید بدانیم كه در بیانات اهل بیت(ع)، به صورت‌های گوناگونی بر روی دو مفهوم بسیار تأكید شده است: «صِدْقُ الْحَدیثِ وَ أَداءُ الْأَمانَة1»؛ و این مفهوم همان است كه ما در فارسی از آن به «راستی»؛ و «درستی»؛ یاد می‌کنیم.
روایات بسیاری از امام زین‌العابدین(ع)، امام صادق(ع) و سایر ائمه داریم كه: عبادت بسیار یا روزه بسیار شما را فریب ندهد؛ این موارد دلیل بر مقرب و مهذب بودن کسی نیست؛ چه بسا آن همه عبادت برای او عادت شده است. تعبیر روایت این است: رُبَّما یَسْتَوْحِشُ2. این طبیعی است كه اگر آدم به چیزی، چه كار خوب و چه كار بد، عادت کند و سپس جریانی پیش بیاید که نتواند آن كار را در موقع خودش انجام دهد، احساس كمبود ‏كند. چه بسا آن همه عبادت و کار نیک را از روی اغراض خاصی شروع كرده باشد تا از طریق آن، مردم را فریب دهد و جذب كند و از این‌رو، به آن کار یا کارهای شایسته عادت كرده است. مهم این است:«إِخْتَبِرُوهُمْ بِصِدْقِ الْحَدیثِ وَ أَداءِ الْأَمانَة»؛ اگر می‏خواهید افراد را بسنجید، راستی و درستی آن‌ها را امتحان كنید. در روایاتی آمده است كه: خدای متعال هیچ پیغمبری را مبعوث نفرمود؛ مگر با این دو ویژگی. همه انبیاء بر این دو ویژگی تأكید كرده‌اند. شاید این‌که امروزه در فرهنگ عمومی انسان‌ها از راستگویی و درستكاری، به نیکی یاد می‌شود، میراث همین تربیت‏های انبیاء باشد.

عادت و غفلت

البته نباید فراموش کرد فطرت انسان هم به‌گونه‌ای است كه خواستار راستگویی و درستكاری است. ولی گاهی انگیزه‏هایی سبب می‌شود كه آدم از آن مقتضای فطرتش تخطی ‏كند و منحرف ‏شود. بدترین چیزی كه آدمیزاد عاقل به آن مبتلا می‏شود، غفلتی است كه در اثر عادت پدید می‌آید. خداوند در قرآن گله می‏كند كه: ما این همه آیات را در عالم به مردم نشان می‌دهیم و باز آنان غفلت دارند. این چیزی است كه همه ما كمابیش مبتلا هستیم. همه چیز برای ما عادی شده است! این چشمی كه خداوند به ما عطا کرده است چقدر می‏ارزد؟ این مژه‏ها، این پلك‏ها؟ این ساختار چشم؟ دانه دانه انگشت‏ها؟ اعصاب؟ به راستی این تدبیرهایی كه خداوند در عالم قرار داده است، از آسمان‏ها و خورشید و ماه و ستارگان به چه معنا است؟ این‏كه قرآن می‏فرماید درباره خلقت آسمان‌ها و زمین، ماه و خورشید، اندیشه کنید و یک‌به‌یک از آن‌ها و کارآیی‌شان نام می‏برد، چه هدفی دارد؟ با این‏كه چندین‌بار در قرآن تأكید شده است، آیا فرصتی پیش آمده كه واقعاً بنشینیم و فكر كنیم؟ آیا در نعمت‏هایی كه در وجود خود ما هست، اندیشیده‌ایم؟ حقیقت این است که ما حتی در نعمت‏هایی که محسوس است درست فكر نکرده‌‌ایم، چه رسد به آن نعمت‏های باطنی كه باید بیشتر درباره آن‌ها فكر كرد. آیا به اهمیت عقل، معرفت، ایمان و ... اندیشیده‌ایم؟

زمانی برای تفکر!

خداوند در سوره الرحمن ـ كه عروس قرآن است ـ وقتی نعمت‌های خدا را می‌شمارد، به همه جن و انس خطاب می‌کند كه: «فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ»؛ كدام از این‌ها قابل انكار است؟ نکته قابل توجه این است که این سوره با این جمله آغاز می‏شود: «الرَّحْمنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الْإِنْسانَ * عَلَّمَهُ الْبَیانَ3». اولین نعمتی كه پس از خلقت انسان بیان می‏كند این است: عَلَّمَهُ الْبَیانَ؛ خدا به انسان بیان كردن و قدرت سخن گفتن را یاد داد. بنابراین، خداوند این استعداد را در وجود انسان‌ها قرار داده است، اما بچه كه از ابتدای تولد حرف زدن بلد نیست. این تعلیم الهی به وسیله اسباب و مسبباتی صورت می‌گیرد كه خداوند فراهم كرده است و نتیجه‏اش برای انسان‌ها یادگیری سخن گفتن و بهره‌مندی از این نعمت می‏شود. اما به راستی این چقدر اهمیت دارد؟
اگر برای انسان نعمت سخن گفتن در كار نبود و همانند حیوانات گنگ بود و حرفی نمی‏زد، چیزی از كسی نمی‏شنید و چیزی هم نمی‌توانست بگوید، چه می‏شد؟ آن‌وقت، نه زندگی مادی آدمی اداره می‏شد، نه رشد معنوی پیدا می‏كرد و نه می‏توانست سعادت آخرت را كسب كند. آنچه كه سعادت آخرت را تضمین می‏كند، «دین»؛ است. ما دین را از كتاب و سنت، از قرآن و حدیث و از بیانات معلمین و علما و وعاظ یاد گرفتیم. اگر سخن گفتنی در كار نبود، ما اصلاً نمی‌دانستیم دین چیست؟ حتی دنیایمان نیز مرهون و مدیون گفتارهایی است كه انجام گرفته و سپس برای ادامه و تثبیت آن به صورت نوشتار درآمده است. نوشتار انعكاس گفتارها است. اگر سخن نباشد چیزی نمی‏نویسند. وقتی آدم می‏تواند بنویسد كه چیز گفتنی داشته باشد. وقتی لفظی باشد كه آن را ادا كنند، آن‌گاه خطوط اختراع می‏شود. وقتی سخن گفتنی نباشد، نوشتنی هم نخواهد بود و اگر انسان، گفتن و نوشتن نداشته باشد با حیوانات چه فرقی می‏كند؟

سخن گفتن ذهنی

به این نكته لطیف‏؛ توجه کنید: اصولاً بعضی افكار هست كه به كمك الفاظ انجام می‏گیرد. یعنی وقتی ما به مطالب انتزاعی فكر می‌كنیم، در ابتدا مفهومی نداریم. اول یك مفهومی از محسوسات داریم و از آن محسوسات یك تشبیه و كنایه‏ای برای انتزاعیات درست می‏كنیم، سپس، آن لفظی كه دلالت بر آن معنای انتزاعی می‏كند، در ذهنمان حكم مفهوم را پیدا می‏كند. این مطلب دقیق را كسانی كه روان‌شناسی ذهن كار می‏كنند، می‏توانند درک كنند.
بعضی نیز گفته‏اند: فكر كردن، سخن گفتن ذهنی است. یعنی اگر سخن نباشد، سخن ذهنی هم نیست، و فكر كردن همانا سخن گفتن ذهنی است. اگر سخن نباشد، فكری هم نخواهد بود. البته به نظر ما این نظر قدری اغراق‌آمیز است. فكر كردن درباره محسوسات بدون سخن هم می‏شود؛ اما در مفاهیم انتزاعی بسیار مشكل است. بدون الفاظ ذهنی، فكر كردن در انتزاعیات و اعتباریات بسیار سخت است و شاید هیچ‌گاه عملاً ممكن نباشد.

قوام انسانیت!
به هر حال، اصل این‏كه آدم می‏تواند حرف بزند نعمت بزرگی‌؛ است. می‏توان گفت: قوام انسانیت انسان به این سخن گفتن است. اگر آدم نمی‏توانست حرف بزند، دیگر آدم نبود. بلکه حیوان دیگری بود همانند میمون. آنچه از پیشرفت‏های علمی و مادی و رشد معنوی در این عالم داریم، مرهون سخن گفتن، نوشتن و انتقال مفاهیم است.
حال، این آدمیزاد ظلوم و كفور و ناسپاس از این نعمت سوء استفاده می‏كند. روشن‌ترین فایده سخن گفتن این‏؛ است كه این نعمت بزرگ، مقوم انسانیت است. شاید این‌که در منطق قدیم به عنوان تعریف انسان می‌گفتند: «الانسان حیوان ناطق»، به این دلیل است که سخن گفتن با فكر كردن و تعقل تلازم دارد. در واقع می‌توان گفت: مراد واقعی آن جمله این است که: «الانسان حیوان عاقل»؛ وگرنه ناطق صرف ادا كردن حرف نیست، چراکه طوطی حیوان ناطق نیست.

دو روی سکه!

به هر حال، عظمت این نعمت به این دلیل است كه: چون كسی مطلبی را می‏داند، با سخن گفتن به دیگران منتقل می‏كند یا خواسته‌ها و احساساتش را مطرح می‌کند، انتظارتش را می‌گوید، یا می‌تواند از دیگران رفع جهل كند و واقعیتی را بازگوید. رسانه‏ها با گستره‌ای كه امروز در دنیا دارد، از همین گفت و شنودها قدرت یافته است. به راستی اگر این نعمت نبود، زندگی آدم چه می‏شد؟
باید گفت: این نعمت‌؛ برای این است كه دانسته‏های كسی به دیگری منتقل شود. اما وقتی کسی چیزی را كه می‏گوید مطابق آن چیزی نباشد كه می‏داند، نقض غرض می‏شود. یعنی، گاهی استفاده از این نعمت، نه تنها سبب هدایت نمی‌شود، بلکه گمراه می‌کند، دروغ می‌گوید و از مسیر درست منحرف می‏شود. به عبارت بهتر: بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللّهِ كُفْراً4؛ نعمت خدا را به نقمت تبدیل می‏كنند. یعنی، با این نعمتی که سبب استفاده و هدایت مردم از علوم و اطلاعات دیگران است، با دروغ‌گویی، اسباب گمراهی و انحراف فراهم می‌شود و این نعمتی که باید به انسان‌ها کمک کند، ابزار خیانت می‌شود.

نقض غرض!

قدری بیاندیشیم. وقتی با این نعمتی كه خدا برای ما قرار داده است تا از آن بهره‌مند شویم، دروغ بگوییم و جامعه‏ای بی‌اعتماد را پی‌ریزی کنیم، این نعمت بزرگ خداوند كه مقوّم وجود انسان است، كالعدم می‏شود.
در حقیقت ما با دروغ گفتن خود، به دستگاه آفرینش خیانت می‏كنیم و مفهوم «خَلَقَ الْإِنْسانَ * عَلَّمَهُ الْبَیانَ»؛ را به هیچ می‌گیریم! خداوند به ما بیان و سخن گفتن را یاد داده است تا این‏كه دانسته‏ها منتقل شود و مردم به خبرهایی كه می‌شنوند و به آموزه‌های دیگران اعتماد كنند. اما وقتی بنا بر دروغ گفتن شد، اعتماد سلب می‌شود و هدف از دادن این نعمت از بین می‌رود و به بیان دیگر، نقض غرض می‌شود. فطرت انسان اقتضا می‏كند: وقتی كسی با او حرف می‏زند، آن حرف راست باشد تا از این نعمت استفاده كند. اما چون این‌گونه نباشد، خلاف فطرت است، یعنی خلاف آن انتظاری است كه به طور طبیعی انسان‏ها از همدیگر در زندگی اجتماعی دارند. اگر پایه این ارزش از بین رفت، اساس همه تمدن‏ها، ارزش‏ها، اخلاق، معنویات، علوم، معارف، توحید و همه چیز از بین می‏رود. دیگر چیزی منتقل نخواهد شد. تعلیم و تعلم و تبادل اخبار و اطلاعاتی انجام نمی‏گیرد. ارتباطات انسان‏ها از بین می‌رود. در واقع، آدمیزاد به خاطر یك منفعت خیالی و بسیار زودگذر و پست، این نعمت را به نقمت تبدیل می‏كند و اساس این بنای ارزشمند را فرومی‏ریزد. آن‌گاه ارزش سخن گفتن از دست می‏رود، مردم دیگر به حرف‏ها اعتماد نمی‏كنند و آن فایده‏ای كه باید بر «سخن گفتن»؛ مترتب شود، دیگر مترتب نمی‏شود. این است که بزرگ‏ترین ارزش را سخن گفتن دانسته‌اند. در روایات آمده است: «همه گناهان را در خانه و انباری انباشته كرده‏اند و قفلی به درب آن زده‏اند. كلید قفل آن درب (همه گناهان)، همانا دروغ گفتن است.5»

دروغگو دشمن خداست!!

برای این‌که اهمیت خطر بزرگ «دروغ»؛ مشخص شود و انسان به این خیانت به دستگاه الهی مبتلا نشود، باید تلاش شود در محیط خانواده و در دوران طفولیت، پدران و مادران آنقدر این گناه را زشت وانمود كنند كه کودک این را باور كند كه دروغ‌گویی، بزرگ‏ترین گناه است. شعار «دروغ‌گو دشمن خداست»؛ شعار بسیار بزرگی است؛ اما به شرط این‏كه ما خدا را بشناسیم و بدانیم دشمنی با خداوند به چه معنا است و این شعار زیبا که در فرهنگ ما است فقط لقلقه زبان نباشد. به راستی چه گناهی بزرگ‌تر از دشمنی با خداوند است؟ مؤمن؛ كسی كه به آموزه‌های پیامبران ایمان دارد، طبعاً در این باب اهتمامش از همه بیشتر است. این‌جاست که امیر مؤمنان در اوصاف شیعه یا اوصاف متقین ـ به حسب اختلاف روایت ـ نخستین چیزی كه ذكر می‌فرماید، همین مطلب است: «مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ»؛ سخنشان راست است. شعیان به‌جا سخن می‏گویند و بی‏جا سخن نمی‏گویند.

استثناء در نظام ارزشی؟

به این پرسش توجه کنید: ما در اسلام مواردی داریم كه دروغ گفتن جایز، بلكه واجب است. این امر چطور با بزرگی این گناه سازگار است؟ مگر نه این‌که در روایات آمده است: «؛ یَتْرُكَ الْكَذِبَ هَزْلَهُ وَ جِدَّهُ6؛ ؛ مؤمن حتی به شوخی هم دروغ نمی‌گوید.»؛ حال، چگونه می‌شود که در بعضی موارد این گناه، جایز یا واجب می‏شود؟ می‌دانیم که در داستان‏های بعضی از انبیا آمده است كه آنان عباراتی گفته‏اند كه مطابق واقعیت نبوده است. برای مثال، در داستان حضرت یوسف آمده است: إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ7؛ یا حضرت ابراهیم فرمود: إِنِّی سَقِیمٌ8! به راستی این عبارت غیرواقع انبیا چگونه با زشتی گناه بزرگی چون دروغ جمع می‌شود؟
به اجمال باید گفت: برخی از فیلسوفان اخلاق معتقدند كه راست‌گویی از ارزش‏هایی است كه هیچ استثنا ندارد زیرا ارزش اخلاقی اصیل آن است كه استثنابردار نباشد. این نظریه كانت، فیلسوف معروف آلمانی است. او معتقد است كه دروغ به هیچ‌وجهی صحیح نیست و هیچ‌گاه در هیچ‌جایی، دروغ مجاز نیست. یعنی اخلاقاً، ضد ارزش است. ولی ما می‏دانیم در اسلام این‌گونه نیست. در نظام ارزشی ما در مواردی كه برای مثال، نجات جان مؤمنی در گرو یك دروغ گفتن است، دروغ‌؛ گفتن جایز می‌شود. یا حتی اگر حفظ مال مؤمنی از چپاول دزدها متوقف بر دروغ است، باید دروغ گفت. یا این‌که در مقام اصلاح ذات‌البین، برای آشتی دو مؤمن با هم، اگر دروغی گفته شود، اشکالی ندارد. البته نباید این دروغ‌گفتن ضرر بدتری داشته باشد و باید فقط وسیله آشتی کردن باشد. این همان استثنائاتی است كه ما در اسلام داریم.

مصلحت و تزاحم ارزش‌ها!

حال، پرسش این است: این استثنا در ارزش‏های اخلاقی به چه معنا است؟ یك بیان این است كه: اصل حسن صدق و راست گفتن، شرطی دارد و یا به قول ابن سینا حسن صدق یك قید خفی دارد. یعنی دروغ گفتن بد است؛ مگر این‏كه مصلحت اقوایی داشته باشد. بیان دیگر این است كه: در مواردی ما دو تا عنوان داریم. برای مثال، دروغ گفتن و نجات یك مؤمنی به وسیله دروغ گفتن، دو تا عنوان است؛ یك عنوان كذب و یك عنوان نجات جان یك مسلمان است. نجات جان مسلمان، حسنی دارد و راست گفتن هم حسنی. اما در عمل، نتیجه اینها با هم تزاحم دارد. یعنی اگر حسن راست گفتن را رعایت کنیم، جان آن مؤمن به خطر می‏افتد و ارزشی از دست می‏رود و اگر بخواهیم جان او را حفظ كنیم، هیچ راهی جز دروغ گفتن نیست. در این‌جا چون دو تا ارزش متزاحم است، این ارزش‏ها با هم جمع جبری می‏شود و برآیند آن‌ها، صفت این عمل می‌شود. یعنی اگر آن اندازه ضرری كه بر دروغ گفتن مترتب می‏شود از فایده راست گفتن کسر شود، آنچه باقی می‏ماند باز یك مصلحت اقوی و یك مصلحت لازم‏الاستیفایی است. اگر آن مصلحت لازم‏الاستیفا است، می‏شود واجب و اگر راجح‏الاستیفا است، می‏شود مستحب یا جایز. به هر حال، این نكته‏ای مربوط به فلسفه اخلاق است. كسانی كه در این زمینه كار می‏كنند، باید این مسأله را به این دو صورت تبیین كنند.

یک نکته فقهی!

حاصل بحث این‏كه یكی از اصیل‏ترین ارزش‏هایی كه تمام انبیاء به آن سفارش كرده‏اند، راست گفتن است. حتی گفته‏اند «راست گفتن»؛ بیش از نماز و روزه بر ایمان انسان دلالت دارد. بنابراین، باید این مسأله را جدی بگیریم و تلاش كنیم از محیط كوچك خانواده خود شروع کنیم و همسر، کودکانمان و حتی دوستان‏مان را عادت دهیم تا هیچ‌وقت دروغ نگویند. البته دروغ نگفتن معنایش این نیست كه هر چه راست است را باید گفت. راست گفتن، در مواردی مفاسدی را به همراه دارد و هر راستی را نباید گفت. برای مثال، عیب كسی را پشت سرش نباید گفت؛ اگرچه تمام آن عیوب راست باشد. به یك مسأله فقهی توجه کنید: در مواردی که گفته‏اند دروغ گفتن جایز یا واجب است، بعضی از فقها احتیاط واجب دارند كه باید «توریه»؛ كنند؛ یعنی یك لفظی را بگویند كه طرف چیز دیگری بفهمد؛ اما قصد خودش به معنای صحیحی باشد. برای مثال، وقتی کسی می‏گوید: طرف اینجا نیست، باید منظورش این باشد كه در این نقطه نیست و به مقابل خویش اشاره كند تا حتی پیش خودش هم دروغگو نباشد. توجه داشته باشیم: دروغگویی آن قدر زشت است كه آن‌جایی هم كه لازم است دروغ بگوییم، باید به‌گونه‌ای باشد که انسان در پیشگاه خود دروغگو نشود. چراکه در این‌صورت کم‌کم به شوخی دروغ می‌گوید و سپس به خود اجازه می‌دهد تا برای هر مسأله‌ای به این گناه متوسل شود تا آن‌جایی که این گناه بزرگ برایش سبک و عادی می‌شود.


1. به عنوان نمونه: كافی، ج 2، ص 77، باب الورع.

2. كافی، ج 2، ص 104، باب الصدق و أداء الأمانه. 

3. الرحمن / 4- 1 .

4؛ ابراهیم / 28 .

5. ر.ك: بحارالأنوار، ج 69، ص 263، باب 114، «الكذب و روایته و سماعه»؛ عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ الْعَسْكَرِیِّع قَالَ جُعِلَتِ الْخَبَائِثُ فِی بَیْتٍ وَ جُعِلَ مِفْتَاحُهُ الْكَذِب.

6. بحارالأنوار، ج 69، ص 249، باب 114، «الكذب و روایته و سماعه».

7. یوسف / 70 .

8. صافات / 89.