فصل نخست: شگردهای شیطانی بر ضد فاطمه علیهاالسلام

فَأَجَابَهَا أَبُو بَكْرٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُثْمَانَ وَقَالَ: یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ لَقَدْ كَانَ أَبُوكِ بِالْمُؤْمِنِینَ عَطُوفاً كَرِیماً رَءُوفاً رَحِیماً وَعَلَی الْكَافِرِینَ عَذَاباً أَلِیماً وَعِقَاباً عَظِیماً. إِنْ عَزَوْنَاهُ وَجَدْنَاهُ أَبَاكِ دُونَ النِّسَاءِ وَأَخَا إِلْفِكِ دُونَ الْأَخِلَّاءِ آثَرَهُ عَلَی كُلِّ حَمِیمٍ وَسَاعَدَهُ فِی كُلِّ أَمْرٍ جَسِیمٍ لَا یُحِبُّكُمْ إِلَّا سَعِیدٌ وَلَا یُبْغِضُكُمْ إِلَّا شَقِیٌ‏ بَعِیدٌ فَأَنْتُمْ عِتْرَةُ رَسُولِ اللَّهِ الطَّیِّبُونَ الْخِیَرَةُ الْمُنْتَجَبُونَ عَلَی الْخَیْرِ أَدِلَّتُنَا وَإِلَی الْجَنَّةِ مَسَالِكُنَا. وَأَنْتِ یَا خِیَرَةَ النِّسَاءِ وَابْنَةَ خَیْرِ الْأَنْبِیَاءِ صَادِقَةٌ فِی قَوْلِكِ سَابِقَةٌ فِی وُفُورِ عَقْلِكِ غَیْرُ مَرْدُودَةٍ عَنْ حَقِّكِ وَلَا مَصْدُودَةٍ عَنْ صِدْقِكِ. وَاللَّهِ مَا عَدَوْتُ رَأْیَ رَسُولِ اللَّهِ وَلَا عَمِلْتُ إِلَّا بِإِذْنِهِ، وَالرَّائِدُ لَا یَكْذِبُ أَهْلَهُ. وَإِنِّی أُشْهِدُ اللَّهَ وَكَفَی بِهِ شَهِیداً أَنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله  یَقُولُ نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِیَاءِ لَا نُورِثُ ذَهَباً وَلَا فِضَّةً وَلَا دَاراً وَلَا عَقَاراً وَإِنَّمَا نُورِثُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالْعِلْمَ وَالنُّبُوَّةَ وَمَا كَانَ لَنَا مِنْ طُعْمَةٍ فَلِوَلِیِّ الْأَمْرِ بَعْدَنَا أَنْ یَحْكُمَ فِیهِ بِحُكْمِهِ.‏ وَقَدْ جَعَلْنَا مَا حَاوَلْتِهِ فِی الْكُرَاعِ وَالسِّلَاحِ یُقَاتِلُ بِهَا الْمُسْلِمُونَ وَیُجَاهِدُونَ‏ الْكُفَّارَ وَیُجَالِدُونَ الْمَرَدَةَ الْفُجَّارَ. وَذَلِكَ بِإِجْمَاعٍ مِنَ

الْمُسْلِمِینَ لَمْ أَنْفَرِدْ بِهِ وَحْدِی وَلَمْ أَسْتَبِدَّ بِمَا كَانَ الرَّأْیُ عِنْدِی‏، وَهَذِهِ حَالِی وَمَالِی هِیَ لَكِ وَبَیْنَ یَدَیْكِ لَا تُزْوَی عَنْكِ وَلَا نَدَّخِرُ دُونَكِ، وَأَنْتِ سَیِّدَةُ أُمَّةِ أَبِیكِ وَالشَّجَرَةُ الطَّیِّبَةُ لِبَنِیكِ لَا نَدْفَعُ مَا لَكِ مِنْ فَضْلِكِ وَلَا یُوضَعُ فِی فَرْعِكِ وَأَصْلِكِ حُكْمُكِ نَافِذٌ فِیمَا مَلَكَتْ یَدَایَ فَهَلْ تَرَیْنَ أَنْ أُخَالِفَ فِی ذَاكِ أَبَاكِ؟؛ پس ابوبکر عبدالله‌بن‌عثمان به او پاسخ داد و گفت: ای دختر رسول خدا، به‌راستی که پدر تو با مؤمنان دل‌سوز، سخاوتمند، رئوف و مهربان بود و بر کافران عذابی دردناک و عقابی عظیم بود. اگر نسب او را بررسی کنیم می‌یابیم که ایشان پدر شماست، نه پدر سایر زنان، و او برادر همسر شماست نه برادر سایر دوستان، که وی پیامبر را بر هر دوستی صمیمی مقدم داشت و او را در هر کار سختی یاری رساند. شما را دوست ندارد، مگر انسان سعادتمند، و با شما دشمنی نمی‌کند مگر انسان بدبختِ دور [از رحمت خدا]. پس شما عترت پاک رسول‌الله صلی الله علیه و آله هستید که انتخاب‌شده و برگزیده‌اید و راهنمایان ما بر کارهای خوب و راه‌های ما به‌سوی بهشت هستید، و تو ‌ای بهترین زنان و دختر بهترین پیامبران، در گفتارت صادقی؛ در فراوانی عقلت سبقت‌گیرنده‌ای؛ حقِ تو قابل رد کردن، و صداقت تو قابل اعراض کردن نیست. به خدا قسم، من با رأی رسول‌الله صلی الله علیه و آله مخالفت نکردم و عملی انجام ندادم، مگر به اذن او؛ و راهنمای کاروان، به اهل خویش دروغ نمی‌گوید و به‌راستی من خدا را شاهد می‌گیرم ـ و او برای شهادت کافی است‌ـ که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: ما گروه انبیا نه طلایی به ارث می‌گذاریم و نه نقره‌ای و نه خانه‌ای و نه زمین مزروعی، و تنها ارث ما کتاب و حکمت و علم

و نبوت است و آنچه در دست ماست متعلق به ولیّ امری است که بعد از ماست که به حکم خویش درباره آن حکم کند، و ما آنچه را شما بدان نظر دارید (سرزمین فدک) برای تهیه اسب و سلاح قرار دادیم تا مسلمانان از آن‌ در جنگ استفاده کنند و با کفار جهاد کنند و با آشوبگران و فتنه‌گران داخلی مبارزه کنند و همه این کارها به اجماع مسلمانان انجام گرفت. من در این رأی تنها نبودم و استبداد به خرج ندادم که تنها به رأی خویش عمل نمایم؛ خودِ من و این حال من و اموالِ خودِ من است. همه برای تو و در اختیار تو باشد. کسی این اموال را از شما منع نمی‌کند و ما این اموال را برای غیر تو ذخیره نخواهیم کرد و تو بانوی بزرگوار امتِ پدرت و درخت پاکی برای فرزندانت هستی که ما آنچه از مزایای توست رد نخواهیم کرد و از شاخه‌ها و اصل تو چیزی نخواهیم کاست. حکم تو در اموالی که در اختیار من است نافذ خواهد بود. پس آیا گمان می‌کنی من [که اموالم را در اختیار تو قرار می‌دهم] درباره آن (سرزمین فدک) با پدرت مخالفت می‌کنم؟

1. مقدمه

حضرت زهرا علیهاالسلام در فراز گذشته با مخاطب قرار دادن گروه انصار و ذکر فضایل گذشته آنان، مسئولیت ایشان را در آن مقطع زمانی یعنی دفاع از حقوق اهل‌بیتعلیهم السلام به ایشان یادآور شدند. حضرت با استفاده از آیات قرآن کریم که لحنی بسیار شدید داشتند، آنان را انذار فرمودند و سپس با یادآوری این نکته که من دختر کسی هستم که شما را از عذاب شدید بیم می‌داد، فرمودند: شما منتظر باشید، من هم منتظر خواهم بود.

می‌توان حدس زد که پس از سخنان زهرای بتول علیهاالسلام که جملاتی از آن بسیار کوبنده، محرک و موجب تهییج احساسات و عواطف مردم بود، چه فضایی بر آن مجلس حاکم شده بود. در لابه‌لای سخنان فاطمه علیهاالسلام از قیام مسلحانه سخن به میان آمده بود و حضرت از گروه انصار خواسته بودند که با سلاح از حق ایشان دفاع کنند. بی‌شک آرام کردن چنین فضایی به هنر فراوانی نیازمند است. ازاین‌رو کسی که در مقام خلافت قرار گرفته بود با زیرکی خاص و با لحنی بسیار محبت‌آمیز با اهل‌بیتعلیهم السلام سخنرانی‌اش را آغاز کرد. این واکنش به‌راستی نشان نبوغ این افراد در چنین مسائلی است. وی در پاسخ حضرت مطالبی را بیان کرده است که به‌راستی باید روان‌شناسان روی آن کار کنند و نکات روان‌شناختی آن را استخراج کنند؛ زیرا در آن فضا برای آرام کردن مردم ممکن نبود بهتر از این سخنرانی کرد. در ادامه، سخنان وی را از نظر می‌گذرانیم تا قدری با لحن کلام وی آشنا شویم. پس از آن، نکته‌هایی را در‌این‌باره بیان خواهیم کرد.

2. تدبیری برای خنثی کردن تأثیر سخنان فاطمه علیهاالسلام

شخصی که در مقام خلافت قرار گرفته بود عبدالله‌بن‌عثمان نام داشت و کنیه وی ابوبکر بود. وی در پاسخ حضرت زهرا علیهما السلام می‌گوید: یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ لَقَدْ كَانَ أَبُوكِ بِالْمُؤْمِنِینَ عَطُوفاً كَرِیماً رَءُوفاً رَحِیماً وَعَلَی الْكَافِرِینَ عَذَاباً أَلِیماً وَعِقَاباً عَظِیماً؛ «ای دختر رسول خدا، به‌راستی که پدرت با مؤمنان دل‌سوز، سخاوتمند، رئوف و مهربان بود، و بر کافران عذابی دردناک و عقابی عظیم بود».

ابوبکر قصد دارد با این سخنان خشم حضرت را فرو بنشاند و بگوید: شما باید مثل پدرتان با مهربانی با ما رفتار کنید و سخنان تند و سخت بر زبان

نیاورید. سخن او بدین معناست که شما که با پیامبر صلی الله علیه و آله پیوند دارید، اولىٰ هستید که از او پیروی کنید.

إِنْ عَزَوْنَاهُ وَجَدْنَاهُ أَبَاكِ دُونَ النِّسَاء وَأَخَا إِلْفِكِ دُونَ الْأَخِلَّاءِ آثَرَهُ عَلَی كُلِّ حَمِیمٍ وَسَاعَدَهُ فِی كُلِّ أَمْرٍ جَسِیمٍ لَا یُحِبُّكُمْ إِلَّا سَعِیدٌ وَلَا یُبْغِضُكُمْ إِلَّا شَقِیٌ‏ بَعِیدٌ فَأَنْتُمْ عِتْرَةُ رَسُولِ اللَّهِ الطَّیِّبُونَ الْخِیَرَةُ الْمُنْتَجَبُونَ عَلَی الْخَیْرِ أَدِلَّتُنَا وَإِلَی الْجَنَّةِ مَسَالِكُنَا؛ «اگر نسب او (رسول‌الله صلی الله علیه و آله ) را بررسی کنیم می‌یابیم که ایشان پدر شماست نه پدر سایر زنان، و او برادر همسر شما بود نه برادر سایر دوستان که وی پیامبر را بر هر دوستی صمیمی مقدم داشت و او را در هر کار سختی یاری رساند.(1) شما را دوست ندارد مگر انسان سعادتمند و با شما دشمنی نمی‌کند، مگر انسان بدبختِ دور [از رحمت خدا]. پس شما عترت پاک رسول‌الله صلی الله علیه و آله هستید که برگزیده شده‌اید و راهنمایان ما بر کارهای خوب و راه‌های ما به‌سوی بهشت هستید».

وی از دوستی سخن به میان می‌آورد و به این حقیقت اشاره می‌کند که دشمن شما اهل شقاوت و دوست شما اهل سعادت است تا هیجان مردم را آرام کند؛ هیجانی که به معنای خصمانه بودن برخورد حضرت زهرا علیهاالسلام با وی و همراهانش بود و براین‌پایه آنها دشمن اهل‌‌بیتعلیهم السلام شمرده می‌شدند. وی ادامه می‌دهد: وَأَنْتِ یَا خِیَرَةَ النِّسَاءِ وَابْنَةَ خَیْرِ الْأَنْبِیَاءِ صَادِقَةٌ فِی قَوْلِكِ سَابِقَةٌ فِی وُفُورِ عَقْلِكِ غَیْرُ مَرْدُودَةٍ عَنْ حَقِّكِ وَلَا مَصْدُودَةٍ عَنْ صِدْقِکِ؛ «و تو ‌ای بهترین زنان و دختر بهترین پیامبران، در گفتارت صادقی؛ در فراوانی عقلت سبقت‌گیرنده‌ای (ما معترفیم که سخنان شما سخنان سبکی نبود)؛ حقِ تو قابل رد کردن و راستی تو قابل اعراض کردن نیست».


1. احتمال دارد فاعل «آثر» به پیامبر برگردد که دراین‌صورت این جمله بدین صورت ترجمه می‌شود: «پیامبر صلی الله علیه و آله  علی را بر هر دوست صمیمی مقدم داشت و او را در هر کار سختی یاری رساند».

وی پس از کوشش برای آرام کردن فضای مجلس و القای این معنا که محیط جلسه محیطی دوستانه است، به مسئله اصلی می‌پردازد و می‌کوشد اعمال خویش را موجه جلوه دهد. مسئله این بود که حضرت زهرا علیهاالسلام پس از داستان سقیفه و انتخابِ به‌اصطلاح جانشین برای رسول خدا صلی الله علیه و آله با سخنان محکم و متعدد، عملکرد دستگاه خلافت را به چالش کشیدند و به بهانه غصب فدک، آنچه برای نشان دادن بی‌کفایتی آن دستگاه لازم بود انجام دادند که تفصیل آن گذشت؛ اما برای روشن‌تر شدن بحث، به‌اجمال به تلاش‌های حضرت اشاره می‌کنیم. بانوی دو‌ عالم علیهاالسلام پس از ماجرای سقیفه و در پی آن، غصب سرزمین فدک، با متصدی خلافت چند برخورد داشتند. حضرت در برخورد نخست به غصب فدک و اخراج عامل ایشان از آن سرزمین اعتراض کردند و فرمودند: پدرم این سرزمین را با دستور خدا به من بخشید؛ اما فرد مقابل از معصومه عالمِ وجود علیهاالسلام شاهد طلبید. چنان‌که پیش‌تر نیز گفتیم چنین درخواستی برخلاف اصول قضاوت است. هنگامی‌که مِلکی در اختیار کسی است و عامل وی در ملک مشغول به کار است نباید از او شاهد خواست و اگر کسی دیگر ادعا کند که آن ملک از آنِ او نیست باید از او که مدعی است شاهد خواست، نه از کسی که ملک در اختیار اوست. با وجود این، صدیقه کبری علیهاالسلام  امیر مؤمنان علیه السلام و یکی از همسران رسول خدا صلی الله علیه و آله را برای شهادت آوردند؛ اما باز برخلاف اصول قضاوت شهادت آنان نیز پذیرفته نشد. پس از پذیرفته نشدنِ بخشش بودن سرزمین فدک و رفتار خلاف فرد مقابل با پاره وجود رسول خدا علیهما السلام ، زهرای مرضیه علیهاالسلام از این راه وارد شدند که اگر پیامبر صلی الله علیه و آله این سرزمین را به من نبخشیده، پس ازآنجاکه این سرزمین ملک ایشان بوده و اکنون از دنیا رفته است و جز من فرزندی ندارد، باید ارث ایشان به من برسد. حضرت در این خطبه شریف نیز با استناد به آیات قرآن کریم این نکته را مطرح کردند. البته

چنان‌که بارها یادآور شدیم، همه این درخواست‌ها برای اثبات بی‌کفایتی افرادی بود که امر خلافت را به دست گرفته بودند. ازاین‌رو فرد مقابل در برابر سخنان صدیقه کبری علیهاالسلام می‌کوشد عمل خویش را توجیه کند و آن را موافق با دستور خدا و رسول او نشان دهد. پس در ادامه می‌گوید: وَاللَّهِ مَا عَدَوْتُ رَأْیَ رَسُولِ اللَّهِ وَلَا عَمِلْتُ إِلَّا بِإِذْنِهِ؛ «به خدا قسم، من با رأی رسول‌الله صلی الله علیه و آله  مخالفت نکردم و عملی انجام ندادم مگر به اذن او».

با آرام شدن فضای جلسه وی برای به‌اصطلاح اثبات حقانیت خویش به خدا قسم می‌خورد که با رأی رسول خدا صلی الله علیه و آله مخالفت نکرده است: وَالرَّائِدُ لَا یَكْذِبُ أَهْلَهُ؛ «و راهنمای کاروان، به اهل خویش دروغ نمی‌گوید». این عبارت مَثَلی است که میان عرب‌زبانان شایع است. مقصود وی این بود که اکنون او راهنمای این امت است و به این امت دروغ نمی‌گوید.

وَإِنِّی أُشْهِدُ اللَّهَ وَكَفَی بِهِ شَهِیداً أَنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله  یَقُولُ: نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِیَاءِ لَا نُورِثُ ذَهَباً وَلَا فِضَّةً وَلَا دَاراً وَلَا عَقَاراً وَإِنَّمَا نُورِثُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالْعِلْمَ وَالنُّبُوَّةَ وَمَا كَانَ لَنَا مِنْ طُعْمَةٍ فَلِوَلِیِّ الْأَمْرِ بَعْدَنَا أَنْ یَحْكُمَ فِیهِ بِحُكْمِهِ. وَقَدْ جَعَلْنَا مَا حَاوَلْتِهِ فِی الْكُرَاعِ وَالسِّلَاحِ یُقَاتِلُ بِهَا الْمُسْلِمُونَ وَیُجَاهِدُونَ‏ الْكُفَّارَ وَیُجَالِدُونَ الْمَرَدَةَ الْفُجَّارَ. وَذَلِكَ بِإِجْمَاعٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ لَمْ أَنْفَرِدْ بِهِ وَحْدِی وَلَمْ أَسْتَبِدَّ بِمَا كَانَ الرَّأْیُ عِنْدِی؛ «و به‌راستی من خدا را شاهد می‌گیرم ـ و او برای شهادت کافی است‌ـ که من از رسول خدا صلی الله علیه و آله  شنیدم که فرمود: ما گروه انبیا نه طلایی به ارث می‌گذاریم و نه نقره‌ای و نه خانه‌ای و نه زمین مزروعی، و تنها ارث ما کتاب و حکمت و علم و نبوت است، و آنچه در دست ماست متعلق به ولیّ امری است که بعد از ماست که به حکم خویش درباره آن حکم کند و ما آنچه را شما بدان نظر دارید (سرزمین فدک) برای تهیه اسب و سلاح قرار

دادیم تا مسلمانان از آن‌ در جنگ استفاده کنند و با کفار جهاد کنند و با آشوبگران و فتنه‌گران داخلی مبارزه کنند، و همه این کارها به اجماع مسلمانان انجام گرفت. من در این رأی تنها نبودم و استبداد به خرج ندادم که تنها به رأی خویش عمل نمایم».

وی تا اینجا دو نقش ایفا می‌کند: نخست آرام کردن فضای مجلس و القای فضایی صمیمی با سخن گفتن از محبت اهل‌بیتعلیهم السلام و آثار آن، و دیگری القای این معنا که کارهای انجام‌شده به دست وی بنابر وظیفه‌ای بوده که برپایه سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله تشخیص داده است، و اینکه این اعمال تنها به تشخیص وی نبوده است، بلکه همه مسلمانان با نظر وی موافق بوده‌اند.

سومین نقشی که وی به دنبال ایفای آن است موجّه نشان دادن عمل خود و اظهار صداقت در ادعای خویش است. او برای موجّه نشان دادن عمل خود چنین شاهد می‌آورد که ما آنچه را شما بدان نظر دارید (سرزمین فدک) برای تهیه اسب و سلاح قرار دادیم تا مسلمانان از آن‌ در جنگ استفاده کنند و با کفار جهاد کنند و با آشوبگران و فتنه‌گران داخلی مبارزه کنند. مقصود وی این است که اگر من می‌خواستم حق شما را بگیرم آنچه را تصرف کرده بودم برای خود برمی‌داشتم؛ اما من آن را در اختیار مسلمانان قرار می‌دهم تا همه از آن بهره‌مند گردند. وی ادامه می‌دهد: وَهَذِهِ حَالِی وَمَالِی هِیَ لَكِ وَبَیْنَ یَدَیْكِ لَا تُزْوَی عَنْكِ وَلَا نَدَّخِرُ دُونَكِ، وَأَنْتِ سَیِّدَةُ أُمَّةِ أَبِیكِ وَالشَّجَرَةُ الطَّیِّبَةُ لِبَنِیكِ لَا نَدْفَعُ مَا لَكِ مِنْ فَضْلِكِ وَلَا یُوضَعُ فِی فَرْعِكِ وَأَصْلِكِ حُكْمُكِ نَافِذٌ فِیمَا مَلَكَتْ یَدَایَ فَهَلْ تَرَیْنَ أَنْ أُخَالِفَ فِی ذَاكِ أَبَاكِ؟؛ «و این حال من و اموالِ خودِ من است؛ همه برای تو و در اختیار تو باشد. کسی این اموال را از شما منع نمی‌کند و ما این اموال را برای غیر تو ذخیره نخواهیم کرد و تو بانوی بزرگوار امت پدرت و درخت پاکی برای

فرزندانت هستی. ما آنچه از مزایای شماست رد نخواهیم کرد و از شاخه‌ها و اصل تو چیزی نخواهیم کاست. حکم تو در اموالی که در اختیار من است نافذ خواهد بود. پس آیا گمان می‌کنی من [که اموالم را در اختیار تو قرار می‌دهم] درباره آن (سرزمین فدک) با پدرت مخالفت می‌کنم؟»

وی برای اینکه به‌ظاهر نشان دهد هدفی جز مصالح مسلمانان ندارد و نظر او به فدک تنها رعایت حال امت اسلامی است پس از آوردن ادله خود، پای فراتر می‌نهد و سخن از اموال خود و سپردن اختیار آنها به بانوی زاهده و معصومه عالم علیهما السلام  به میان می‌آورد؛ یعنی سرزمین فدک مال مسلمانان است و باید برپایه روایتی که از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده‌ام آن را صرف مصالح مسلمانان کنم؛ اما اموال من به خودم مربوط است و من برای نشان دادن صداقتم آنها را در اختیار شما قرار می‌دهم. اما اینکه او چه میزان مال داشت و نگاه زهرای مرضیه علیهاالسلام به آنها و همه آنچه در دنیاست چگونه بود، بماند. به‌هرحال او این سخنان را بیان می‌کند تا ادعا کند که قصد ندارد در حق دختر رسول خدا علیهما السلام کوتاهی کند.

3. پناه ‌بردن به سوگند

با توجه به سه مطلبی که در پاسخ حضرت زهرا علیهما السلام گفته شد، باید به چند نکته که در تشخیص وظیفه امروز ما مفید است توجه داشت. اهتمام به تشخیص وظیفه عصر خویش و کوشش برای انجام آن نکته‌ای است که باید هنگام مطالعه روایات، بحث‌های تاریخی، اعتقادی، اخلاقی و... در نظر داشت. البته آگاهی از جریان‌های تاریخی امری بایسته است؛ به‌ویژه چگونگی برخورد با اهل‌بیت گرامی رسول خدا صلی الله علیه و آله ؛ اما لازم‌تر از آن تشخیص وظیفه‌ای است که امروز به دوش ما قرار دارد.

وی در بخش نخست پاسخ، ضمن بیان فضایل دختر رسول خدا علیهما السلام و اینکه

محبت ایشان عامل سعادت، و دشمنی ایشان عامل شقاوت است سوگند یاد کرد که با رسول خدا صلی الله علیه و آله مخالفت نکرده و بدون اذن او کاری انجام نداده است. گذشته از اینکه گوینده این سخن چه کسی است و در چه مقامی آن را بیان کرده است، به‌منزله مسئله‌ای کلی این پرسش مطرح است که اگر در جریانی اجتماعی کسی ما را از رفتن به راهی بازدارد و ورود به راهی دیگر را توصیه کند و برای جلب نظر ما به سوگند و سخنان شبیه به آن دست یازد، وظیفه ما در برابر او چیست؟ برای یافتن پاسخ باید نخست به این نکته توجه داشته باشیم که یکی از شگردهای فریب‌کاری، که بنیان‌گذار آن ابلیس است، سوگند خوردن در مقام توصیه و ادعای خیرخواهی و دل‌سوزی است. ابلیس به آدم و حوا گفت: ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَكُونا مَلَكَیْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدینَ؛(1) «پروردگارتان شما را از این درخت نهی نكرده، مگر به این دلیل ‌كه [اگر از آن بخورید] فرشته خواهید شد، یا جاودانه خواهید ماند». سپس برای اینکه آنها سخن او را باور کنند قسم خورد که دل‌سوز آنهاست: وَقاسَمَهُما إِنِّی لَكُما لَمِنَ النَّاصِحینَ؛(2) «و برای آنها سوگند یاد كرد كه من برای شما از خیرخواهان هستم». در روایات آمده است که آدم و حوا باور نمی‌کردند کسی به‌دروغ به خداوند قسم بخورد(3) و بسیاری از مفسران نیز به این نکته اشاره کرده‌اند. این قسم ابلیس باعث شد که آدم و حوا به خوردن از درخت ممنوعه تمایل یابند و واقع شد، آنچه شد. این نخستین شگردی بود که شیطان برای فریب انسان به کار گرفت. او نخست آدم و حوا را بدین وسیله فریب داد و پس از آن در تمام مراحل تاریخ از این


1. اعراف (7)، 20.

2. اعراف (7)، 21.

3. محمدبن‌علی‌بن‌بابویه قمی (شیخ صدوق)،‌ عیون اخبار الرضا علیه السلام ، ج1، ص196.

شگرد ابلیس و از درسی که ابلیس به شیاطین انسی و جنی داد استفاده شد و شاگردان ابلیس نیز این درس را به‌خوبی فراگرفتند. در زمان رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نیز از این روش استفاده شد که قرآن کریم بدان‌ اشاره می‌فرماید. اگر چنین جریان‌هایی تنها در تاریخ آمده بود و قرآن بدانها اشاره نمی‌کرد، باور آن سخت می‌نمود. پس از آنکه پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در مدینه مستقر شدند و حکومتی اسلامی تشکیل دادند که مردم مدینه از آن حمایت می‌کردند و خود را به اطاعت از ایشان موظف می‌دانستند، عده‌ای که قرآن آنان را منافق می‌خواند و سوره‌ای را بدین نام نازل فرموده و افزون بر این سوره، در آیات فراوان دیگر، ویژگی این گروه را بیان فرموده است، نزد ایشان می‌آمدند و بدون اینکه اعتقادی داشته باشند به نبوت ایشان شهادت می‌دادند و به‌دروغ قسم می‌خوردند که در این اظهار شهادتْ صادق‌اند؛ اما خدای متعال پرده از چهرة کریه آنان برمی‌دارد و به رسول خود صلی الله علیه و آله  می‌فرماید:

إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَكَاذِبُونَ؛(1) هنگامی‌كه منافقان نزد تو آیند می‏گویند: ما شهادت می‏دهیم كه به‌یقین تو رسول خدایی، خداوند می‏داند كه تو رسول او هستی؛ ولی خداوند شهادت می‏دهد كه منافقان دروغ‌گو هستند [و به گفته خود ایمان ندارند].

خدای متعال از وجود گروهی دروغ‌گو سخن به میان می‌آورد که بر‌خلاف اعتقاد خویش، به نبوت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله  اظهار ایمان می‌کنند و حتی برای این ادعای دروغ خود قسم می‌خورند. از این آیه معلوم می‌شود که این گروه وقتی فهمیدند اگر با اسلام مخالفت کنند کسی از آنان حمایت نمی‌کند


1. منافقون (63)، 1.

و در جامعه منزوی می‌شوند و منافع خود را از دست می‌دهند، بهتر می‌بینند که اظهار ایمان کنند. خداوند پس از تأیید رسالت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ، اظهار ایمان منافقان را دروغ می‌شمارد‌ و پرده از علت قسم‌های آنان برای ادعاهایشان برمی‌دارد و می‌فرماید:

اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبیلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ ساءَ مَا كانُوا یَعْمَلُونَ؛(1) آنها سوگندهای خویش را سپر ساختند. پس [خلق را] از راه خدا بازداشتند. به‌راستی آنچه که انجام می‌دهند بسیار ناشایست است.

این همان درسی است که ابلیس به‌صورت عملی به شاگردان خویش آموخت. نکته اینجاست که این شگرد همچنان ادامه دارد. ما در عصر حاضر بارها دیده‌ایم کسانی را که ادعا کردند پیرو خط امام‌اند، جز این راهی را برای سعادت بشر نمی‌شناسند، جز سخن امام سخنی نخواهند گفت، ولایت فقیه را قبول دارند و تا آخر بدان پایبندند و...، اما پس از چندی معلوم شد که دروغ می‌گفتند؛ نه خط امام را قبول دارند و نه ولایت فقیه را. آنان این شهادت‌ها و تأکیدها را نیز وسیله‌ای برای فریب دادن مردم قرار داده بودند. این شگردی است که شیطان به منافقان آموخته است و آنان نیز به‌خوبی آن را فراگرفته‌اند و مردم نجیب و دل‌پاک نیز سخن آنها را باور می‌کنند. البته مردم زمانه ما افزون بر پاکی، زیرک نیز هستند و با تجربیاتی که کسب کرده‌اند این‌گونه ادعاها را زود باور نمی‌کنند؛ اما هنوز هم در گوشه و کنار، انسان‌های ساده‌دلی هستند که سخنان این‌گونه افراد را باور می‌کنند. قرآن تصریح می‌کند که منافقان این سوگندها را سپر قرار داده‌اند تا خود را از خطرها در امان قرار دهند و این هشداری به ماست تا در دام فریب منافقان گرفتار نگردیم. کسی که ادعا می‌کند پیرو خط امام است باید این باور


1. منافقون (63)، 2.

خویش را در عمل نشان دهد. اگر امام برای او عزیز است، باید جانشین امام نیز برای او عزیز باشد و فرمان او را نیز بر دیده نهد و بدان عمل کند. آیا کسی که سر به اطاعت امرونهی‌های ولیّ فقیه نمی‌نهد می‌تواند ادعا کند که پیرو خط امام است و ولایت فقیه را می‌پذیرد؟!

ما باید هشدارهای قرآن کریم را جدی بگیریم و از چنین ماجراهایی درس بیاموزیم و هیچ‌گاه فریب قسم و ادعای خشک‌وخالی اشخاص ظاهرالصلاح را نخوریم. تنها هنگامی سخن آنان را بپذیریم که ادعایشان با عمل همراه باشد. البته مؤمن ممکن است در مسائل شخصی چندان سخت نگیرد و از حق خودش بگذرد. ممکن است کسی از مؤمنی مقداری پول قرض بخواهد و با قسم‌های متعدد به وی وعده دهد که قرضش را ادا می‌کند و آن مؤمن هم به‌راحتی پول را به او قرض دهد؛ گرچه مطمئن نیست که پولش بازمی‌گردد؛ اما هنگامی‌که مسئله دین، حقوق جامعه و مصلحت کشور به میان می‌آید، نباید با آن به‌سادگی برخورد کرد. در چنین موقعیت‌هایی باید انسان به خیرخواهی افراد یقین یابد و به‌صرف ادعا، قسم و ظاهر خوش فریب نخورد.

البته این نکته را نیز نباید فراموش کنیم که هر‌کس ادعای خیرخواهی کرد، نباید از همان آغاز او را فریب‌کار و دروغ‌گو پنداشت؛ بلکه وظیفه ماست تاآنجاکه نشانه‌های عملی او را تأیید می‌کند از او حمایت ‌کنیم و هر‌گاه نشانه‌های انحراف را در او دیدیم از حمایتش دست برداریم؛ اما اگر کسی مدتی در راه درست قدم زد بدین معنا نیست که هرگز اشتباه نمی‌کند و انسانی معصوم است. چه‌بسیار افرادی که در آغاز انسان‌هایی بدکار بودند، اما لطف خدا شامل حالشان شد و توفیق توبه یافتند. به‌عکس چه‌بسیار افرادی که مدت‌ها انسان‌هایی درست‌کار بودند، اما سرانجام از دنیا و لذت‌های آن فریب خوردند و از جاده

مستقیم منحرف گشتند. به‌هرحال این هشدار، درسی کلی است و به ما می‌آموزد که نباید ساده بود؛ به‌ویژه در مسائل اجتماعی و امور دینی سهل‌انگاری به‌هیچ‌وجه پسندیده نیست. انسان باید برای هر گامی که برمی‌دارد در پیشگاه خدای خود حجت داشته باشد.

4. نقد و بررسی حدیث ابوبکر

ابوبکر پس از بیان فضایل حضرت زهرا علیهاالسلام ادعا کرد:

به‌راستی من خدا را شاهد می‌گیرم ـ و او برای شهادت کافی است‌ـ که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: ما گروه انبیا نه طلایی به ارث می‌گذاریم و نه نقره‌ای و نه خانه‌ای و زمین مزروعی، و تنها ارث ما کتاب و حکمت و علم و نبوت است و آنچه در دست ماست متعلق به ولیّ امری است که بعد از ماست که به حکم خویش درباره آن حکم کند.

به‌طور کلی درباره چنین ادعاهایی نخست این پرسش مطرح می‌شود که وظیفه ما در برابر آنها چیست؟ قرآن کریم درباره اخباری که به انسان می‌رسد می‌فرماید:

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ؛(1) ای كسانی كه ایمان آورده‏اید، اگر شخص فاسقی برای شما خبری آورد، درباره آن تحقیق كنید. مبادا به گروهی ازروی نادانی آسیب برسانید و از كرده خود پشیمان شوید.


1. حجرات (49)، 6.

به دستور قرآن کریم، اگر سند خبری معتبر نباشد آن خبر هیچ ارزشی ندارد؛ اما اگر راوی خبر مورد اعتماد باشد وظیفه چیست؟ در این صورت باید به مضمون حدیث مراجعه کرد؛ اگر مضمون آن حدیث با قرآن سازگار نباشد، به‌گونه‌ای‌که یا باید حدیث را پذیرفت یا سخن قرآن کریم را، وظیفه ماست آنچه را که مخالف قرآن کریم است رها کنیم. این ملاکی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله خود به دست ما داده‌اند. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

قَدْ كَثُرَتْ عَلَیَّ الْكَذَّابَةُ وَسَتَكْثُرُ بَعْدِی فَمَنْ كَذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّداً فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِِ فَإِذَا أَتَاكُمُ الْحَدِیثُ عَنِّی فَاعْرِضُوهُ عَلَی كِتَابِ اللَّهِ وَسُنَّتِی فَمَا وَافَقَ كِتَابَ اللَّهِ وَسُنَّتِی فَخُذُوا بِهِ وَمَا خَالَفَ كِتَابَ اللَّهِ وَسُنَّتِی فَلَا تَأْخُذُوا بِهِ؛(1) به‌راستی کسانی که سخنی را به‌دروغ به من نسبت می‌دهند زیاد شده‌اند و بعد از من هم زیاد می‌شوند. پس هر‌کس عمداً دروغی را به من نسبت دهد جایگاهش پر از آتش باد! بنابراین هرگاه سخنی از قول من برای شما نقل شد آن را بر کتاب خدا عرضه کنید؛ پس آنچه موافق کتاب خدا و سنت من است بگیرید و به آنچه مخالف کتاب خدا و سنت من است ترتیب اثر ندهید.

رسول خدا صلی الله علیه و آله با این سخن معیاری به دست می‌دهند تا بتوانیم از میان سخنانی که به ایشان نسبت داده می‌شود سخن صادق را از سخن کاذب تشخیص دهیم و آن معیار، کتاب خدا و سنت قطعی است. ابوبکر در پاسخ حضرت زهرا علیهاالسلام سخنی را به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت داد که مضمون آن مخالف نص قرآن کریم است. قرآن کریم می‌فرماید: وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ؛(2) «و سلیمان از داود ارث برد». همچنین می‌فرماید:


1. احمدبن‌علی طبرسی، الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج2، ص447.

2. نمل (27)، 16.

فَهَبْ لِی مِن لَّدُنكَ وَلِیًّا * یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ؛(1) «پس تو از نزد خود جانشینی به من ببخش كه وارث من و دودمان یعقوب باشد». سخن او مخالف نص این آیات و دیگر آیاتی است که حضرت زهرا علیهاالسلام تلاوت فرمودند و بر‌خلاف تاریخ قطعی است. اگر بخواهیم آن حدیث را بپذیریم تکلیف این آیات چه می‌شود؟! اگر در حدیث آمده بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: من ارث باقی نمی‌گذارم، می‌توانستیم بگوییم که این آیات عام‌اند و این حدیث آنها را تخصیص می‌زند (البته اگر قایل باشیم که خبر واحد می‌تواند نص قرآن کریم را تخصیص بزند‌)؛ اما در این حدیث آمده است که هیچ پیامبری ارث باقی نمی‌گذارد و این بر‌خلاف نص قرآن کریم است.

نکته دیگر آنکه اگر فرض کنیم هم سند و هم مضمون این حدیث درست است، بازهم دلیلی بر صحت عملکرد وی نخواهد بود؛ زیرا در این حدیث آمده است: نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِیَاءِ لَا نُورِثُ ذَهَباً وَلَا فِضَّةً وَلَا دَاراً وَلَا عَقَاراً وَإِنَّمَا نُورِثُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالْعِلْمَ وَالنُّبُوَّةَ؛ «ما گروه انبیا نه طلایی به ارث می‌گذاریم و نه نقره‌ای و نه خانه‌ای و زمین مزروعی، و تنها ارث ما کتاب و حکمت و علم و نبوت است». با توجه به آیات قرآن کریم معنای درست این سخن آن است که ما گروه پیامبران ازآن‌جهت که پیامبریم برای شما علم و حکمت به ارث می‌گذاریم. پس علومی که به شما آموختیم ارث ما برای شماست و باید قدر و ارزش آن را بدانید. به‌عبارت‌دیگر هر شخصی ازلحاظ شخصیت حقیقی‌اش از خود ارثی به جای می‌گذارد و ازلحاظ شخصیت حقوقی‌اش ارثی دیگر. بنابراین پیامبران ازجهت شخصیت حقوقی خویش (مقام نبوت) برای امت خود علم و حکمت را به ارث باقی می‌گذارند؛ اما


1. مریم (19)، 5ـ6.

ازجهت شخصیت حقیقی‌شان، مانند دیگران، برای همسر و فرزندان خویش ارث به جای خواهند گذاشت.

این مضمون در روایات اهل‌بیتعلیهم السلام از زبان رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز آمده است که در مقام تشویق مردم به قدرشناسی از علما و علوم الهی از این علوم با عنوان ارث انبیا یاد شده است. از امام صادق علیه السلام نقل شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

... فَضْلُ الْعَالِمِ عَلَی الْعَابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلَی سَائِرِ النُّجُومِ لَیْلَةَ الْبَدْرِ وَإِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاءِ إِنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَمْ یُوَرِّثُوا دِینَاراً وَلَا دِرْهَماً وَلَكِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِر؛(1) برتری عالم بر عابد مانند برتری ماه در شب بدر بر سایر ستارگان است و به‌راستی علما وارثان انبیا هستند. به‌راستی انبیا دیناری به ارث نمی‌گذارند و نه درهمی؛ اما علم را به ارث می‌گذارند. پس هر‌کس از آن (علم) برگیرد، بهره فراوان برگرفته است.

این سخن بدان معناست که آنچه مقام نبوت (مقام حقوقی پیامبران) به ارث می‌گذارد علم است و هدف اساسی انبیای الهی این بوده است که آگاهی جامعه بشری را افزایش دهند و با نور علم، مسیر حرکت آنان را به‌سوی سعادت روشنی بخشند. از مقام نبوت نیز جز این انتظار نمی‌رود. ارزش این رسالت را با امور مادی نمی‌توان قیاس کرد و ما نیز باید قدر این نعمت را بدانیم.

نکته دیگر آنکه حتی اگر فرض کنیم پیامبر صلی الله علیه و آله  چنین سخنی با آن مضمون فرموده باشند که در پاسخ وی آمده است و مقصود حضرتش این باشد که اموال به‌جا‌مانده از ایشان حکم ارث را ندارند، بازهم هدف وی برآورده نمی‌شود؛ زیرا در این حدیث آمده است: «آنچه در دست ماست برای ولی


1. محمدبن‌یعقوب کلینی، الکافی، ج1، ص34.

امری است که پس از ماست که به حکم خویش درباره آن حکم کند»؛ اما پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله ولی‌ّ امر کسی است که خود پیامبر صلی الله علیه و آله تعیین کرده است. حدود هفتاد روز پیش از این ماجرا رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ؛(1) «هرکس من مولای اویم پس این علی مولای اوست». پس بنابر همین حدیثی که در پاسخ حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام  آمده، اختیار اموال رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله با امیر مؤمنان علی علیه السلام بوده است.


1. عبدالله‌بن‌مسلم‌بن‌قتیبه دینوری، الامامة و السیاسة، ج1، ص129؛ یوسف‌بن‌عبدالله‌بن‌عبدالبر، الإستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج3، ص1099؛ علی‌بن‌ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج1، ص174.