فصل سوم: اسوه بودن پیامبر


 

فصل سوم:

اسوه بودن پیامبر


 


 


 


 

معنای اسوه بودن پیامبر

قرآن كریم تصریح می‌فرماید كه پیغمبر برای شما اسوه‌ است و باید به او تأسی كنید: لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَه حَسَنَه لِمَنْ كانَ یَرْجُوا اللّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللّهَ كَثِیراً.(1)یكی از بركات وجود انبیا علیهم السلام ، به‌ویژه آنها كه افزون‌بر مقام نبوت و رسالت، مقام امامت داشتند،(2)این است که مردم به گفتار و رفتار آنان تأسی می‌كنند. معنای امام همین است؛ او قدم پیش می‌گذارد و معتقدان به امامتِ او، از همه گفتارها و رفتار‌هایش الگو می‌گیرند. در نهج‌البلاغه نیز درباره تأسی به پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله تأكید شده است: وَلَقَدْ كَانَ فِی رَسُولِ‌اللَّه صلی الله علیه و آله كَافٍ لَكَ فِی الْأُسْوَه وَدَلِیلٌ لَكَ عَلَی ذَمِّ الدُّنْیَا وَعَیْبِهَا؛(3)برای الگو گرفتن، پیامبر صلی الله علیه و آله برای شما كافی است، او حجتی است بر اینكه دنیا چقدر نارسا و معیوب است. وَكَثْرَه مَخَازِیهَا وَمَسَاوِیهَا؛


1. «همانا برای شما در (سیرت) رسول خداصلی الله علیه و آله الگوی نیکویی است برای كسی كه خدا و روز قیامت را امید می‌برد و خدا را فراوان یاد می‌كند» (احزاب، 21).

2 مقام امامتی که به آن اشاره شد، در این آیه قرآن آمده است: وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَامًا (بقره، 124).

3. نهج ‌البلاغه، خطبه 160، ص226.

و زشتی‌ها و پلیدی‌هایش چقدر زیاد است. إِذْ قُبِضَتْ عَنْهُ أَطْرَافُهَا وَوُطِّئَتْ لِغَیْرِهِ أَكْنَافُهَا؛ دامن دنیا، از پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله برچیده شد؛ یعنی چیزی از دنیا دراختیار او قرار داده نشد. وَوُطِّئَتْ لِغَیْرِهِ أَكْنَافُهَا؛ و اكناف دنیا دراختیار غیر او قرار داشت. وَفُطِمَ عَنْ رَضَاعِهَا؛ مثل بچه‌ای كه از شیر گرفته می‌شود، پیغمبر از شیر دنیا گرفته شد. وَزُوِیَ عَنْ زَخَارِفِهَا؛ و از زخارف دنیا دور گشت. فَتَأَسَّ بِنَبِیِّكَ الْأَطْیَبِ الْأَطْهَرِ صلی الله علیه و آله فَإِنَّ فِیهِ أُسْوَه لِمَنْ تَأَسَّی وَعَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّی؛ پس به پیامبر پاک و پاکیزه‌ات اقتدا کن. اگر كسی می‌خواهد الگو بگیرد، باید از پیغمبر صلی الله علیه و آله الگو بگیرد؛ و اگر می‌خواهد به كسی انتساب یابد، باید به پیغمبر صلی الله علیه و آله انتساب یابد. وَأَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَی اللَّهِ الْمُتَأَسِّی بِنَبِیِّهِ؛ بنده‌ای نزد خدا محبوب‌تر است كه به پیغمبر صلی الله علیه و آله اقتدا كند. وَالْمُقْتَصُّ لِأَثَرِهِ؛ و پا بر جای پای او بگذارد. قَضَمَ الدُّنْیَا قَضْماً وَلَمْ یُعِرْهَا طَرْفاً؛ به‌اندازه ضرورت از دنیا بهره گرفت. تعبیر «قضم» را گاهی در جایی به‌كار می‌برند كه كسی با كراهت از یك خوردنی گاز بگیرد، و با دندانش یك تكه به‌اندازه ضرورت بِكَند. قَضَمَ الدُّنْیَا قَضْماً؛ غرضی كه از دنیا داشت این بود که به‌اندازه ضرورت، ادامه حیاتش دهد. وَلَمْ یُعِرْهَا طَرْفاً؛ حتی گوشه چشمی هم به دنیا نكرد. عُرِضَتْ عَلَیْهِ الدُّنْیَا فَأَبَی أَنْ یَقْبَلَهَا؛ جبرئیل ازطرف خدای متعال آمد، به پیغمبر صلی الله علیه و آله عرض كرد كه این کلیدهای گنج‌های زمین است؛ اگر مایل باشید، دراختیار شما خواهد بود. فرمود: من دوست دارم یك روز از نعمت خدا بهره‌مند شوم و شكر خدا كنم، و روز دیگر گرسنه باشم و احتیاج خودم را به خدا درك كنم؛ به ثروت‌های دنیا علاقه‌ای ندارم. البته

ما باید به‌اندازه توان خودمان، و بگونه‌ای که وضع زندگی‌مان ایجاب كند، به آن حضرت تأسی كنیم؛ زیرا وقتی الگو ارائه می‌شود، گاهی طوری‌ است كه افراد می‌توانند کاملاً رفتارشان را با آن تطبیق دهند، اما گاهی قله‌ای را درنظر می‌گیرند و به‌سمت او می‌روند و هركس به‌اندازه همت خود، هرچه بتواند پیش می‌رود. ما قطعاً نمی‌توانیم به پیغمبر اكرم صلی‌الله علیه وآله یا امیرالمؤمنین علیه‌السلام اقتدای کامل كنیم؛ اما باید آنها را همچون قله‌ای درنظر بگیریم و به‌سمت آنها حركت كنیم، و هر اندازه‌ می‌توانیم به آنها شباهت پیدا كنیم. امیرالمؤمنین علیه السلام رفتار پیغمبر صلی الله علیه و آله را نقل می‌كند: وَلَقَدْ كَان صلی الله علیه و آله یَأْكُلُ عَلَی الْأَرْضِ؛ روی زمین (روی خاک) می‌نشست و همان‌جا غذا می‌خورد. وَیَجْلِسُ جِلْسَه الْعَبْدِ؛مثل بردگان می‌نشست؛ این‌گونه نبود که با تبختر و تکبّر بنشیند و تكیه دهد؛ بلکه مثل برده‌ای روی زمین می‌نشست. درباره كیفیت نشستن پیغمبر صلی الله علیه و آله در روایات آمده است كه گاهی یك زانویش را بالا می‌آورد و روی یك پا می‌نشست؛ گاهی پاهایش را بغل می‌گرفت مثل كسی كه زانو بغل می‌گیرد، و دست‌هایش را روی هم می‌گذاشت،(1)و در احادیثی نقل كرده‌اند که مثل برده‌ (درمقابل آقای خودش) می‌نشست.(2)وَیَخْصِفُ بِیَدِهِ نَعْلَهُ؛با دستش، به


1. رسول خدا سه گونه می‌نشست: به‌حال قُرفُصا؛ به‌این‌ترتیب که ساق‌ها را بلند می‌كرد و دست خود را جلو ساق‌ها می‌آورد و بر آن حلقه می‌زد؛ و گاه بر دو زانو می‌نشست؛ و گاه یک پا را خم می‌كرد و پای دیگر را روی آن می‌گذاشت؛ و هرگز دیده نشد که چهار زانو بنشیند (محمدبن‌یعقوب الكلینی، همان، ج2، ص661).

.2 امام صادق علیه السلام فرمود:رسول خداازآن‌زمان که خدااورامبعوث کردتاآن‌هنگام که قبض روح کرد،به‌حال تکیه دادن غذانخوردوهمواره همانندبرده غذامی‌خوردو به‌سان بردگان می‌نشست. راوی گوید: پرسیدم برای چه؟ فرمود: برای فروتنی دربرابر خدای عزوجل (محمدبن‌یعقوب الكلینی، همان،‌ ج6، ص270).

کفش خود وصله می‌زد. وصله زدن به كفش، دیگر در زمان ما مفهومی ندارد. در سابق كفش که می‌خریدند، می‌پوشیدند تا پاره می‌شد، وقتی پاره می‌شد به تعمیركار كفش می‌دادند و او می‌دوخت و وصله می‌كرد. پیغمبر صلی الله علیه و آله به‌جای‌اینكه كفش خود را به دیگری بدهد که وصله بزند، با دست خودش وصله می‌زد. وَیَرْقَعُ بِیَدِهِ ثَوْبَهُ؛ وقتی لباسش پاره می‌شد، با دست خودش به آن وصله می‌زد. ما در این زمان، نمی‌دانیم وصله زدن به لباس چیست! وَیَرْكَبُ الْحِمَارَ الْعَارِی؛ ‌وقتی لازم می‌شد سواره برود، مثلاً می‌خواست راه دوری برود، سوار الاغی می‌شد، ولی مقید نبود كه الاغ زین داشته باشد؛ اگر برهنه بود، سوار الاغ برهنه می‌شد. او نه‌‌تنها خودش بر الاغ برهنه سوار می‌شد، یكی را هم پشت سر خودش سوار می‌كرد. وَیُرْدِفُ خَلْفَهُ وَیَكُونُ السِّتْرُ عَلَی بَابِ بَیْتِهِ فَتَكُونُ فِیهِ التَّصَاوِیرُ (این نکته در خطبه دیگری نیز آمده است)؛ یكی از همسرانش پرده‌ای به در خانه آویخت كه نقش و تصویری روی آن بود. فَیَقُولُ یَا فُلَانَه لِإِحْدَی أَزْوَاجِهِ؛ به همسری كه آن پرده را آویخته بود می‌گفت: یَا فُلَانَه غَیِّبِیهِ عَنِّی؛ این پرده را از جلوی چشم من دور كن. فَإِنِّی إِذَا نَظَرْتُ إِلَیْهِ ذَكَرْتُ الدُّنْیَا وَزَخَارِفَهَا؛ وقتی به این پرده نگاهم می‌افتد، یاد دنیا و زخارف آن می‌افتم؛ نمی‌خواهم اینها در دل من راه پیدا کند. پس امیرالمؤمنین علیه السلام اضافه می‌فرماید: فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْیَا بِقَلْبِهِ وَأَمَاتَ ذِكْرَهَا مِنْ نَفْسِهِ؛ محبت دنیا را هم از دلش بیرون كرد و یاد دنیا را هم از خاطرش دور كرد؛ اصلا

نمی‌گذاشت یاد دنیا به ذهنش بیاید. وَأَحَبَّ أَنْ تَغِیبَ زِینَتُهَا عَنْ عَیْنِهِ؛ دوست داشت كه حتی زینت‌های دنیا جلوی چشمش هم نباشد. لِكَیْلَا یَتَّخِذَ مِنْهَا رِیَاشاً وَلَا یَعْتَقِدَهَا قَرَاراً وَلَا یَرْجُوَ فِیهَا مُقَاماً؛ مبادا وقتی نگاهش به زینت‌های دنیا می‌افتد، به این فكر بیفتد كه از اینها برای خودش انتخاب كند، وَكَذَلِكَ مَنْ أَبْغَضَ شَیْئاً أَبْغَضَ أَنْ یَنْظُرَ إِلَیْهِ وَأَنْ یُذْكَرَ عِنْدَهُ؛ اگر كسی چیزی را بد و زشت بشمارد و با آن دشمنی داشته باشد، نه می‌خواهد بدان نگاه كند و نه آنكه در پیش او یادی از آن بشود. امیرالمؤمنین علیه السلام می‌فرماید: حالا یك عاقل می‌خواهم عقل خودش را قاضی كند و این سؤال را به من جواب بدهد: آیا خدا که نعمت‌های دنیا را به پیغمبر صلی الله علیه و آله نداد و به دشمنانش داد، به پیغمبر صلی الله علیه و آله اهانت كرد و به آنهایی كه ثروت دنیا داد، خیلی احترام گذاشت؟ اگر كسی بگوید وقتی خدا نعمت‌های دنیا را به پیغمبر صلی الله علیه و آله نداد، به او اهانت کرد، درباره خدا دروغ بزرگی گفته است. پیغمبر صلی الله علیه و آله ، محبوب‌ترین بندگان خدا بود. آیا کسی می‌خواهد به نزدیك‌ترین دوستانش اهانت كند؟ فَلْیَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ؛كسی می‌خواهم با عقل خودش فكر كند و داوری كند. أَكْرَمَ اللَّهُ مُحَمَّداً بِذَلِكَ أَمْ أَهَانَهُ؛ اینكه خداوند، نعمت‌های خود را دراختیار پیغمبر صلی الله علیه و آله نگذاشت، اكرام پیغمبر صلی الله علیه و آله بود یا اهانت به او بود؟! فَإِنْ قَالَ أَهَانَهُ فَقَدْ كَذَبَ وَاللَّهِ الْعَظِیمِ بِالْإِفْكِ الْعَظِیمِ؛ به خدای بزرگ قسم، دروغ بزرگی به خدا بسته است كسی که بگوید خدا ‌خواسته است این‌گونه، به پیغمبرش بی‌احترامی كند. وَإِنْ قَالَ أَكْرَمَهُ؛ امّا اگر كسی جواب بدهد كه نه، خدا بی‌احترامی نكرده است، فَلْیَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَیْرَهُ حَیْثُ بَسَطَ الدُّنْیَا لَهُ

وَزَوَاهَا عَنْ أَقْرَبِ النَّاسِ مِنْهُ؛ پس باید بداند كه خدا به غیر پیامبر صلی الله علیه و آله اهانت كرده است كه نعمت‌های دنیا را برای او گسترانده و از نزدیك‌ترین مردم به خودِ او برگرفته است (و به ندادن نعمت‌های دنیا اکرام کرده است). در سوره فجر آمده است: فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَكْرَمَنِ؛(1) آدمی این‌‌گونه است كه وقتی خدا او را اکرام می‌کند و به او نعمتی می‌دهد، می‌گوید خدا به من بسیار اكرام كرد و من در پیشگاه خدا عزیزم؛ اما اگر نعمت را از او بگیرد و روزی‌اش را تنگ كند، می‌گوید خداوند مرا خوار کرد. كَلاّ؛ هرگز این‌‌گونه نیست، بلکه همه اینها وسیله امتحان است. نه هر کس ثروت دارد پیش خدا عزیز است و نه آن هر كسی كه ندارد در پیشگاه خدا ذلیل است. خَرَجَ مِنَ الدُّنْیَا خَمِیصاً؛ پیغمبر صلی الله علیه و آله ازدنیا رفت، درحالی‌‌كه شكمش گرسنه بود. وَوَرَدَ الْآخِرَه سَلِیماً؛ اما با سلامت وارد عالم آخرت شد. لَمْ یَضَعْ حَجَراً عَلَی حَجَرٍ؛ سنگی روی سنگ نگذاشت؛ یعنی خانه‌ای نساخت. حَتَّی مَضَی لِسَبِیلِهِ وَأَجَابَ دَاعِیَ رَبِّهِ؛ تا پای مرگ هم خانه‌ای نساخت. فَمَا أَعْظَمَ مِنَّه اللَّهِ عِنْدَنَا حِینَ أَنْعَمَ عَلَیْنَا بِهِ سَلَفاً نَتَّبِعُهُ وَقَائِداً نَطَأُ عَقِبَهُ؛به اینجا كه می‌رسد، امیرالمؤمنین علیه السلام می‌فرماید این چه منت و نعمت بزرگی است كه خدا به ما داده است! چگونه شكر خدا را به‌‌جا بیاوریم كه چنین الگویی برای ما قرار داده است كه ما به او نگاه و به او تأسی كنیم و پا


1. «اما انسان هنگامی‌كه خدا او را بیازماید و اكرام كند و نعمت دهد، گوید: خداوندگارم مرا اكرام كرد» (فجر، 15).

جای پای او بگذاریم. سپس ایشان اشاره می‌كند كه من سعی می‌كنم این‌‌گونه باشم: وَاللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِی هَذِهِ حَتَّی اسْتَحْیَیْتُ مِنْ رَاقِعِهَا؛ این لباسی كه به ‌تن دارم، آن‌قدر وصله زدم كه دیگر از آن تعمیركار كه لباس من را تعمیر و وصله می‌كرد خجالت می‌كشم. وَلَقَدْ قَالَ لِی قَائِلٌ أَ لَا تَنْبِذُهَا عَنْكَ؛ كار به جایی رسیده است كه فردی به من می‌گوید: نمی‌خواهی این را دور بیندازی، چقدر وصله روی وصله می‌زنی؟ امیرالمؤمنین علیه السلام ، فرمانروای چند كشور، آن‌قدر به لباسش وصله زده‌ كه تعمیركار می‌گوید این را رها کن، و او می‌گوید: فَقُلْتُ اغْرُبْ عَنِّی فَعِنْدَ الصَّبَاحِ یَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَی؛ گفتم برو پی كارت؛ به من كاری نداشته باش. ضرب‌المثلی معروف دربین اعراب هست كه می‌گوید: كسانی كه شب‌رو هستند صبحگاه شب‌روی خود را می‌ستایند؛ شب تا صبح خستگی می‌كشند و در تاریكی و سختی، راه طی می‌كنند؛ اما صبح كه هوا روشن می‌شود و به مقصد می‌رسند، آن‌‌وقت خوش‌حال می‌شوند و این شب‌روی خود را ستایش می‌كنند. این ضرب‌المثل در کلام حضرت، به این مطلب اشاره دارد که اکنون وقت این نیست كه نشان دهم نتیجه این ساده‌زیستی‌ها و زهدها چیست؟ بگذار این دنیا بگذرد و وقت پاداش برسد، آن‌‌وقت روشن می‌شود نتیجه زندگی من چیست و زندگی كسانی كه به دنیا دل بسته‌اند به ‌کجا می‌انجامد.

 این نمونه‌ای از نگاه پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و شاگردش، علی مرتضی علیه السلام به دنیاست؛ ما چه بگوییم؟! مسئله جدی این است كه با نگاه به قرآن، می‌بینیم قرآن با نظر بسیار تحقیرآمیزی به دنیا نگاه می‌كند: وَمَا الْحَیه

الدُّنْیا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ؛(1)اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیه الدُّنْیا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَه وَتَفاخُرٌ بَیْنَكُمْ وَتَكاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَالْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْكُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَكُونُ حُطاماً.(2) تعبیر اعْلَمُوا أَنَّمَا دارای تأكید بسیار است؛ یعنی دنیا فقط اینهاست: خوردن، پول جمع كردن، افتخار كردن به این و آن، به خود بالیدن و فخرفروشی. سپس مثال می‌زند كه اینها چیست. در مقام تمثیل بخواهیم بیان بكنیم، شما سراسر دنیا را كه نگاه می‌كنید، مثل گیاهی است كه از زمین می‌روید؛ اول سبز و باطراوت است و آدم خوشش می‌آید که به آن نگاه ‌كند؛ مانند گیاهان سبزی كه اول بهار از زمین می‌روید. بارانی می‌بارد، و گیاه سبز و خرمی از زمین می‌روید. أَعْجَبَ الْكُفّارَ نَباتُهُ؛ كشاورزان که دانه‌ها را زیر زمین می‌کارند، وقتی باران می‌آید و زمین سبز و خرم می‌شود، خیلی خوششان می‌آید. ثُمَّ یَهِیجُ؛ سپس این گیاهان كم‌كم رشد می‌کنند و بزرگ می‌شوند، هرچند رنگشان تغییر می‌كند، ولی بار و میوه می‌دهند. سپس كم‌كم به زردی می‌گرایند. به گندم و جو نگاه كنید؛ پس از مدتی، وقتی دانه‌هایش رسید، كم‌كم زرد می‌شود: فَتَراهُ مُصْفَرًّا؛ پس‌از‌ مدتی هم اگر اینها را درو نكنند، خودشان به خار و خاشاك تبدیل می‌شوند؛ باد آنها را می‌برد و چیزی از آنها نمی‌ماند. از آن طراوت و سبزی و خرمی، اثری نمی‌ماند. این


1. «زندگی دنیا (چیزی) جز كالای فریب نیست» (آل عمران، 185).

2. «بدانید كه زندگی دنیا فقط بازیچه و سرگرمی و زینت و فخرفروشی بر یكدیگر و افزودن بر دارایی‌ها و فرزندان است؛ مانند بارانی كه گیاه رویاندنش، كشاورزان را شگفت آید. سپس (آن گیاه) پژمرده شود و آن را زرد بینی و عاقبت، خشك و خرد شود» (حدید، 20).

دنیاست. این بیان قرآن برای چیست؟ پیداست که در مقام تحقیر است: وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیه الدُّنْیا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ؛(1) مَثَل زندگی دنیا همانند این است كه آبی از آسمان می‌آید، گیاهی سبز می‌شود، طولی نمی‌كشد زرد می‌شود، خار و خاشاك می‌شود و بادها آن را به اطراف پراكنده می‌كنند؛ این زندگی دنیاست. وَما هذِهِ الْحَیه الدُّنْیا إِلاّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدّارَ الْآخِرَه لَهِیَ الْحَیَوانُ.(2)غیراز ضمیر فصل، انواع وسایل تأكید در این آیه به‌كار رفته است: «انّ»، لام تأكید، خبر مُحلّی به الف و لام، إِنَّ الدّارَ الْآخِرَه لَهِیَ الْحَیَوانُ؛ نمی‌فرماید «ان الدار الآخره حیوان»، بلکه می‌فرماید: لَهِیَ الْحَیَوان؛ تنها زندگی آخرت، زندگی است. اصلاً دنیا را دربرابر آخرت نمی‌شود زندگی نامید. به‌همین‌علت، كافر در روز قیامت می‌گوید: یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی؛(3)كاش برای زندگی فكری كرده بودم؛ همان كه ما آن را مرگ می‌نامیم. آنچه در دنیا بود كه زندگی نبود؛ مرگ تدریجی بود. این بیانات قرآن را نمی‌شود انكار كرد. اگر بر نهج‌‌البلاغه مروری كنید، كمتر خطبه‌ای است كه درباره نکوهش دنیا مطلبی نداشته باشد. راز این


1. «و مَثَل بزن برای آنان زندگی دنیا را كه همانند آبی است كه آن را از آسمان فرو فرستادیم. آن‌گاه گیاه زمین با آن بیامیخت و رشد كرد، سپس (چنان) خشك و خرد شد كه بادها آن را (به هرسو) می‌پراكند» (كهف، 45).

2. «و این زندگی دنیا (چیزی) جز سرگرمی و بازیچه نیست و راستی كه سرای آخرت، به‌حتم زندگی (حقیقی) است» (عنكبوت، 64).

3. «ای كاش برای زندگی خود، پیش فرستاده بودم» (فجر، 24).

نکوهش‌ها چیست؟ آیا اسلام می‌خواهد مشتی درویش‌مآب و صوفی‌مسلك تربیت كند كه دنیا را رها کنند و گوشه‌ای بنشینند و ذكر بگویند و «هو» بكشند! برخی این‌‌گونه می‌گویند که دنیا را به‌کلّی رها كنید؛ زیرا همه‌اش لهوولعب است و ارزشی ندارد؛ فقط آخرت ارزش دارد. این سخن از نادانی آنهاست. مگر پیغمبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام این‌‌گونه بودند؟ مگر علی علیه السلام نخلستان‌های خرما به‌‌بار نیاورده و چشمه‌ها ایجاد نكرده بود؟

مقصود از نكوهش دنیا در متون دینی

مقصود از آیات و احادیث نکوهش‌گر دنیا چیست؟ بیانات گوناگونی دراین‌زمینه هست. ازسویی می‌دانیم هدف انبیا و تعلیم قرآن و تربیت پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام این نبوده است كه مردم، دست از دنیا بکشند و در گوشه‌ای دیرنشینی كنند؛ و ازسوی‌دیگر هم این‌گونه بیانات بسیار عجیب است و آدمی را به این‌سمت سوق می‌دهد که گوشه چشمی به دنیا نکند. شما باید به پیغمبری تأسی كنید كه گوشه چشمی به دنیا نكرد. لَمْ یُعِرْهَا طرفا؛ گوشه چشمش را به دنیا عاریه نداد؟ امیرالمؤمنین علیه السلام هم می‌فرماید: دنیا از آب بینی بُز نزد من زشت‌تر است.(1)آب زكامی كه از بینی بُز می‌ریزد چه ارزشی دارد؟ ایشان در تعبیر دیگر


1. ر.ك: نهج ‌البلاغه، خطبه3، ص48. اصل واژه «آنفولانزا» از «انف العنزه» است كه گفته‌اند از متن عربی گرفته شده است؛ زیرا بُز زیاد زكام می‌شود، آب بینی‌اش زیاد می‌آید و اصل این بیماری از بز به انسان منتقل شده است.

می‌فرماید: «دنیا در نظر من از استخوان خوك مرده‌ای در دست انسان مبتلا به جذام کم ارزش‌تر است»؛(1)خوك زنده چقدر جالب است كه مرده‌اش جالب باشد! گوشت آن درنزد متدینان ارزشی ندارد، تا چه رسد به استخوان خوك مرده در دست كسی كه مبتلا به جذام است! ـ خدا قسمت كسی نكند‌ـ جذامی‌ها را دیده‌اید كه دست‌هایشان چگونه است؟ اگر فرد مبتلا به جذام، با دست جذامی و خوره‌ای، استخوان خوك مرده‌ای را بگیرد، چه‌کسی رغبت می‌كند به آن نگاه كند؟ علی علیه السلام می‌فرماید دنیا در چشم من، از استخوان خوك مرده‌ای در دست انسان مبتلا به خوره، زشت‌تر است. ممکن است کسانی بگویند پیغمبر و امامی كه دنیا را این‌‌گونه می‌بینند، آیا برای دنیا قانون وضع می‌كنند؟ بنابراین جا دارد بگوییم شأن دین اجل از آن است كه قانونی برای دنیا داشته باشد. در حالی که یك نگاه عاریه‌ای و زیرچشمی هم به دنیا نكرده است! چگونه میان این دو مطلب جمع كنیم؟

به دو نكته باید توجه داشته باشیم: یكی اینكه دنیا فی‌حدنفسه، صرف‌نظر از روش، رفتار و ارتباطی كه ما با دنیا برقرار می‌كنیم، مخلوق خداست و هیچ مخلوقی فی‌حدنفسه زشت و بد نیست: الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ؛(2) به‌ویژه كه در همین نهج‌البلاغه درباره دنیا فرموده است كه تجارت‌خانه اولیای خدا و مصلای فرشتگان است. بنابراین، این نکوهش


1. ر.ك: همان، حكمت 236، ص510؛ وَاللَّهِ لَدُنْیَاكُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِی عَیْنِی مِنْ عِرَاقِ خِنْزِیرٍ فِی یَدِ مَجْذُومٍ.

2. «آن‌‌كه هر چیزی را به نیكوترین وجه آفرید» (سجده، 7).

یا ستایش، تابع نظر و نوع برخورد ما به دنیاست. اگر ما دنیا را به‌نظرِ ابزاری دیدیم و باور كردیم كه وسیله است و به‌سبب وسیله بودن بدان رو کردیم ضرر نمی‌کنیم، اگر با این نگاه، مالی به‌دست آوریم تا کمکی برای اطاعت خدا و كمك به بندگان خدا باشد، هیچ عیبی ندارد؛ مانند حركت کردن و ورزش کردن برای سلامتی و برای این است كه توان بدنی پیدا كنیم تا بتوانیم بیشتر عبادت خدا كنیم و به خلق خدا خدمت كنیم. گاهی چیزی را وسیله چیز دیگری قرار می‌دهیم، دومی را برای سومی، سومی را برای چهارمی؛ ملاک این است كه از اول، ما چه چیزی را درنظر می‌گیریم و این ابزارهایی كه به‌كار می‌گیریم، برای رسیدن به كدام نقطه است؛ همان نقطه، مراد یعنی کانون اراده ما خواهد بود. به‌تعبیر قرآن: مَنْ كانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَه نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَمَنْ كانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤتِهِ مِنْها وَما لَهُ فِی الْآخِرَه مِنْ نَصِیبٍ.(1)«یُرِیدُ» در این آیه به‌معنی «ارادة‌الفعل» نیست؛ زیرا متعلق آن امور دنیاست؛ یعنی یُحِبُّ ویجعله هدفاً له،(2)پس اگر كسی هدفش دنیا باشد، اندكی از امور و لذایذ دنیا را به او می‌دهیم؛ اما هیچ بهره‌ای در آخرت نخواهد داشت. مقصود از این آیه، کسی است كه غیراز دنیا هیچ هدفی ندارد. ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ؛(3)


1. «هركس هدفش كِشت و بهره سرای دیگر باشد، برای او در كشتش‌ می‌افزاییم؛ و هركه هدفش كشت دنیا باشد، به وی از ‌آن می‌دهیم و(لی) در آن جهان هیچ بهره‌ای ندارد» (شوری، 20).

2. «دوست دارد و آن را هدف خود قرار می‌دهد».

3. «این نهایتِ دانش آنهاست» (نجم، 30).

ولَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیه الدُّنْیا؛(1)او همین را می‌خواست که به او دادیم؛ دیگر درپی چیست و از که طلب دارد؟ نه به‌یاد خداست و نه به قیامت و حساب‌وكتاب، توجه دارد. به‌دنبال کسب مال است تا لباس زیبا بپوشد و از لذایذ دنیا استفاده كند؛ خدا هم به او كمك می‌كند: كُلاًّ نُمِدُّ هؤلاءِ وَهَؤلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ.(2)خداوند می‌فرماید ما به اینها هم كمك می‌كنیم. مگر دنیاپرستان از نعمت‌های خدا استفاده نمی‌کنند و از آنها لذت نمی‌برند؟ نُؤتِهِ مِنْها.ما از نعمتهای دنیا به ایشان می‌دهیم. چیز دیگری هم كه نمی‌خواستند و طلبكار نیستند؛ بنابراین در آخرت بهره‌ای ندارند. مَنْ كانَ یُرِیدُ الْعاجِلَه عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ؛(3)آنها كه عاشق دنیا هستند، مقداری از دنیا به آنها می‌دهیم: ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ.كسانی كه دنیا می‌خواهند، به همه خواسته‌هایشان نمی‌رسند. فرض كنید همه اینها می‌خواهند سلطان شوند؛ این امر امکان ندارد. همه، زیباترین زنان عالم را می‌خواهند؛ همه زنان که زیباترین نیستند. آنان همه اموال و زخارف را می‌خواهند. اگر همه اموال را به کسی بدهند، به دیگری چیزی نمی‌رسد؛ زیرا دنیا محدود است. ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ؛آن اندازه كه بخواهیم و مصلحت بدانیم، به هركس بخواهیم می‌دهیم.


1. «و چیزی نخواست جز زندگی دنیا را» (نجم، 29).

2. «همگان را (چه) اینها و (چه) آنها را از عطای خداوندگارت مدد می‌رسانیم» (اسراء، 20).

3. «هركس خواستار (زندگی) زودگذر است (و از آخرت روگردان) هرچه به هركه بخواهیم به‌زودی خواهیم داد و سپس جهنم را برای او قرار دهیم، درحالی‌كه نكوهیده و رانده‌شده (درون آتش) است» (اسراء، 18).

بنابراین خداوند ضمانت نکرده است آنها كه درپی دنیا هستند، به همه خواسته‌هایشان برسند، ولی عذاب اخروی برای آنان كه هدفشان فقط دنیاست قطعی است زیرا در راه رسیدن به مقصدشان از هیچ کار بدی خودداری نکردند.

درمقابل این گروه، دسته دیگری درپی آخرت‌اند: وَمَنْ أَرادَ الْآخِرَه وَسَعی لَها سَعْیَها وَهُوَ مُؤمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْیُهُمْ مَشْكُوراً.(1) اکنون ما جزو کدام گروه هستیم؟ آیا از صبح كه بیدار می‌شویم، فقط به فكر بندگی خدا هستیم و جز اطاعت خدا و رضایت او هیچ‌‌چیز نمی‌خواهیم؟ اگر درمیان مردم، كسانی چنین باشند بسیار مطلوب است؛ اما معمولاً این‌‌گونه نیستیم. البته خدا و قیامت را فراموش نكرده‌ایم؛ یادی از خدا و كتاب می‌کنیم، نماز می‌خوانیم و روزه می‌گیریم، توسلات و توبه‌هایی كه می‌كنیم و اشك‌هایی كه می‌ریزیم، نشان می‌دهد که غافل محض نیستیم. مَنْ كانَ یُرِیدُ الْعاجِلَه، مقصود کسی است که هدف و مراد او فقط همین زندگی دنیا باشد. پس درواقع دسته سومی وجود دارد؟ چرا قرآن دو دسته معرفی كرده است؟ در جایی می‌گوید: مَنْ كانَ یُرِیدُ الْعاجِلَه،مَنْ كانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا و در جای دیگر می‌گوید: مَنْ كانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَه؛ مَنْ أَرادَ الْآخِرَه وَسَعی لَها سَعْیَها. این، نوع تربیت قرآن است که دو قطب را مشخص می‌كند، مثل قطب كفر و قطب ایمان، تا مردم این


1. «و آن‌كه هدفش آخرت است و برای آن می‌كوشد و باایمان است، پس آنان هستند كه تلاششان پاس داشته خواهد شد» (اسراء، 19).

قطب‌ها و قله‌ها را بشناسند و ببینند سمت‌وسویشان به كدام طرف است؛ زیرا راهیان، افت‌وخیز دارند و گاهی به این‌سو و گاهی به آن‌سو تمایل پیدا می‌كنند: خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً.(1) تكلیف اینها چیست؟ اینها گاهی به‌یاد آخرت می‌افتند و دوست دارند كه در آخرت حور و قصور و مقامات داشته باشند، دست‌کم غذای بهشتی و لحم طیری داشته باشند؛ ولی حریف نفس خود نیستند كه به‌‌طوركلی لذت‌های دنیا را رها کنند و از آن چشم‌پوشی کنند. اینها چه‌كاره هستند؟ یك پاسخ، این است كه شما خودت به دلت نگاه كن، ببین بیشتر به كدام قطب توجه داری. اگر ازلحاظ كمیت حساب كنیم، گاهی بیشترین توجه فرد به دنیاست. شكم، لباس، مسكن، مركب، همسر، فرزند، آبرو، مقام و شهرت در یک‌سو، رضایت خدا نیز در سویی‌دیگر است. اما كمیت‌ها ملاك اصلی و نهائی نیست؛ قرآن معیار دیگری برای ما مشخص كرده است. باید ببینیم دل‌بستگی‌ به كدام‌سو بیشتر است، و به‌‌قول‌معروف، اینها از مقولات كیفی است، نه كمّی. نمی‌توان گفت من چند کیلو به دنیا علاقه دارم و چند کیلو به آخرت. پس از كجا باید دانست که علاقه فرد به دنیا بیشتر است یا به آخرت؟ برخی کارهای دنیا ضرر اساسی به آخرت نمی‌زند؛ مانند ترك مستحبات و انجام مكروهات. وقتی شخصی نماز شب نمی‌خواند یا نماز خود را در اول وقت نمی‌خواند، مستحبی را ترك كرده است؛ ولی این موجب عذاب نمی‌شود و به‌كلی آخرت او را نمی‌سوزاند؛ یا آنكه


1. «كارهای نیك و بدی را به‌هم آمیختند» (توبه، 102).

شخص گناهان كوچكی دارد: الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الاثْمِ وَالْفَوَاحِشَ الاّ اللَّمَمَ؛(1) لغزش‌های كوچكی كه اتفاق می‌افتد و زودگذر است و بر آن اصرار نمی‌كند. گاهی این‌‌گونه است. اما گاهی فرد دل‌بستگی‌هایی دارد و به گناه عادت كرده است كه مانع از انجام صحیح وظایف واجب است. این خطرناك است؛ زیرا ترك مستحب یا انجام مكروه یا گناه كوچك هرچند ناشی‌از حب دنیاست؛ ولی ضرر اساسی به آخرت نمی‌زند. اما اگر آدمی آن‌چنان به این لذت‌ها دل‌بسته باشد كه به تكلیف واجب اعتنا نكند، بسیار خطرناک است: قُلْ إِنْ كانَ آباؤكُمْ وَأَبْناؤكُمْ وَإِخْوانُكُمْ وَأَزْواجُكُمْ وَعَشِیرَتُكُمْ وَأَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَتِجارَه تَخْشَوْنَ كَسادَها وَمَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْكُمْ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّی یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ.(2)باید محبت‌ها را سنجید؛ آیا محبت دنیا بیشتر است یا محبت آخرت؟ دنیا چیست؟ پدر، مادر، همسر، فرزند، برادر، خواهر و فامیل و رونق كسب‌وكار بازار وَمَساكِنُ تَرْضَوْنَها؛ خانه‌ها و كاخ‌های زیبا؛ اینها دنیاست. اگر شخصی اینها را بیشتر از خدا و پیغمبر و جهاد در راه خدا دوست بدارد، دنیاطلب است. اگر در جایی میان رضایت خدا با


1. «آنان كه از گناهان بزرگ و برون از حد می‌پرهیزند، جز لغزش‌های خرد و كوچك» (نجم، 32).

2. «بگو اگر پدرانتان و فرزندان و برادران و همسران و بستگانتان و دارایی‌هایی كه اندوخته‌اید و (كالای) تجارتی كه از كسادی آن می‌ترسید و مسكن‌‌هایی كه خوشایندتان است درنزد شما دوست‌داشتنی‌تر از خدا و پیامبر و پیكار در راه خداست، پس منتظر بمانید تا خدا امر (عذاب) خود را بیاورد» (توبه، 24).

رضایت همسر یا یكی از دوستان، تعارض شود، كدام را فدای دیگری می‌كند؟ اگر علاقه به امور دنیا، از محبت خدا و پیغمبر و انجام تكالیف تا جانبازی در راه خدا بیشتر بود، این فرد از دنیاپرستان است. فَتَرَبَّصُوا حَتّی یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ. تهدید بسیار بزرگی است که «منتظر عقوبت خدا باشید». پس قرآن ازیك‌سو قله‌ای را برای عظمت و كمال انسان معرفی می‌كند؛ این قله، همان مقام انبیا و اولیای خداست، که هدفشان رضوان من الله و قرب خداست: رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَكَ بَیْتاً؛(1)فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیكٍ مُقْتَدِرٍ.(2) ما اینها را درست نمی‌فهمیم؛ فقط می‌فهمیم كه بسیار در اوج است. این، قله را نشان می‌دهد؛ درمقابل، حضیض و نقطه پستی را هم نشان می‌دهد که در اعماق جهنم است. این نیز ازآنِ كسانی است كه همه‌‌چیز را فدای شهوت و هوس می‌كنند. سپس می‌گوید خودت را بسنج که به كدام نقطه نزدیك‌تری، و در چه حالی هستی. هیچ‌‌كس نمی‌خواهد بگوید درحال بدی هستم؛ ولی امتحان و تكلیف واجب پیش می‌آید؛ اگر تکلیف را فدای هوس کرد، در گروه دنیاپرستان است و اگر دنیا را کنار زد و به تکلیف عمل کرد، در گروه آخرت‌طلبان است. این حد نصاب است و کمترین مرتبه‌ای است كه فرد باید به آخرت علاقه داشته باشد و از علاقه خود به دنیا بکاهد و اوج، نقطه‌ای است كه پیغمبر صلی الله علیه و آله به آن رسیده بود و می‌گفت اسم دنیا را نزد من نبرید، و نقاشی


1. «خدایا درنزد خویش برایم خانه‌ای بنا کن» (تحریم، 11).

2. «در نشیمن‌گاه راستین، نزد فرمانروایی قدرتمند» (قمر، 55).

روی پرده خانه خود را تحمل نمی‌کرد. مَنْ أَبْغَضَ شَیْئاً أَبْغَضَ أَنْ یَنْظُرَ إِلَیْهِ وَأَنْ یُذْكَرَ عِنْدَهُ.(1) دیگران باید این اوج را درنظر بگیرند و به‌سمت آن حركت كنند.

روش اقتدا به پیامبر صلی الله علیه و آله

حضرت امیر علیه السلام در خطابه‌ای، لزوم الگوگیری از پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله را مطرح می‌فرمود: فَتَأَسَّ بِنَبِیِّكَ الْأَطْیَبِ الْأَطْهَر صلی الله علیه و آله ،(2) و نیز فرمود كه محبوب‌ترین بندگان نزد خدا، كسی است كه به پیامبر صلی الله علیه و آله تأسی كند؛ سپس اوصافی از پیغمبر صلی الله علیه و آله را كه باید به آن تأسی شود ذكر فرمود؛ ازقبیل اینكه بر خاك می‌نشست؛ مانند بردگان، متواضعانه می‌نشست؛ گاهی سوار الاغ برهنه می‌شد و كسی را هم پشت سر خود سوار می‌كرد؛ و كفش و لباسش را به‌دست خود وصله می‌كرد. وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام سفارش می‌فرماید كه ما به پیغمبر صلی الله علیه و آله تأسی كنیم، درباره خود هم می‌فرماید من آن‌چنان به پیغمبر صلی الله علیه و آله تأسی كردم كه لباسم را از بس وصله زدم، دیگر خجالت می‌كشم به تعمیرکار بدهم، و به من می‌گویند دیگر این لباس را دور بینداز: أَ لَا تَنْبِذُهَا عَنْكَ.

اکنون برای تأسی به پیغمبر صلی الله علیه و آله چه باید کرد؟ در اینجا ممكن است گاهی برداشت‌های نامناسبی شود. آیا باید در خانه یا در خیابان لباس وصله‌دار بپوشیم و خود، لباسمان را با دست وصله بزنیم؟ آیا این‌‌گونه


1. كسی كه چیزی را دشمن دارد، دوست ندارد كه بدان نگاه كند و پیش او نام برده شود.

2. نهج ‌البلاغه، خطبه 160، ص226.

باید تأسی كرد؟ یا باید الاغی پیدا كنیم و برهنه و بی‌پالان بر آن سوار شویم، و كسی را هم‌ردیف خود سوار كنیم تا به پیغمبر صلی الله علیه و آله تأسی شود؟ یا مطلب چیز دیگری است؟ اوایل انقلاب بسیار شایع شده بود كه الگوی مردها علی علیه السلام است و الگوهای خانم‌ها حضرت زهرا علیهاالسلام است. آنها كه می‌گفتند الگوی ما حضرت زهرا علیهاالسلام است، آیا مقصود آن بود كه باید چادرهایشان را با لیف خرما وصله بزنند، تا از حضرت زهرا علیهاالسلام الگو بگیرند؟ یا باید پارچه كرباسی به تن كنند تا به حضرت زهرا علیهاالسلام شباهت بیابند؟ ممكن است برخی اشخاصی كه فكر عمیق ندارند، بگویند معنا ندارد خانم‌ها لباس كرباسی بپوشند و چادرشان را با لیف خرما وصله بزنند؛ پس نمی‌توان حضرت زهرا علیهاالسلام را الگو قرار داد؛ و خانم دیگری هم بگوید الگوی ما اوشین (هنرپیشه ژاپنی) است.(1)

پرهیز از تکلف و رعایت روش متعارف در زندگی؛ جان‌مایه اقتدا به پیامبر صلی الله علیه و آله

حقیقت این است كه گاهی الگو قرار دادن در قالب كار است، و گاهی در محتواست. زمانی خانه‌های عموم مردم، از خشت و گل بود و هنوز در بعضی بخش‌های ایران خانه‌های كاهگِلی وجود دارد. در آن‌زمان اگر


1. در یكی از برنامه‌های صداوسیما با خانمی مصاحبه‌ای ‌كرده بودند و او گفته بود الگوی ما خانم اوشین (هنرپیشه ژاپنی) است. امام خمینیرحمۀ الله بسیار ناراحت شده و بی‌درنگ به رئیس سازمان نامه نوشتند كه اگر تهیه‌کنندگان این برنامه، آگاهانه این برنامه را تهیه و پخش کرده‌اند، حكم ارتداد دارد، نامه 1367/11/09. پس‌ازآن، افرادی به ایشان التماس كردند كه اشتباهی شده و مقصودی نداشته‌اند و عذرخواهی كردند و درنهایت، ایشان در پاسخ به نامه رئیس قوه قضائیه وقت نوشتند: «عفو نمودم»، نامه 1367/11/12 (ر.ک: صحیفه امام، ج21، ص251).

خانه‌ای را سفید می‌كردند، آن خانه، طاغوتی به‌شمار می‌رفت. پرده‌ای هم كه می‌انداختند از كرباس و یا چیزی شبیه آن بود؛ یعنی چیز ارزان‌قیمتی بود. زمانی‌که من بچه بودم، وقتی از بُرد یمانی نام می‌بردند، خیال می‌كردم پارچه فاخری است. جزیه‌ای كه در صدر اسلام معین می‌كردند، چند پارچه بُرد یمانی بود. ما گمان می‌كردیم مانند طاقه‌های ترمه است. بعد‌ها در سفر مكه تصمیم گرفتیم برای عمل به استحباب، از بُرد یمانی كفن تهیه کنیم؛ دیدیم پارچه زبر و ارزان‌قیمتی است. ولی در آن‌زمان یكی از پارچه‌های زینتی بوده است. همچنین اگر اتاقی را سفید می‌كردند طاغوتی حساب می‌شد، یا اگر پارچه‌ای نقش داشت، خیلی استثنایی بود و انسان را به‌یاد زخارف دنیا می‌انداخت. چیزی كه عادی و همه‌جایی باشد و دائم در‌معرض دید قرار گیرد، جلب‌‌توجه نمی‌كند. اگر همه‌‌جا پرده كرباسی ساده باشد، وقتی در جایی پرده منقوش و تزیین‌شده باشد جلب‌‌توجه می‌كند. اینكه پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمودند این پرده را از جلوی چشمم بردار، ازآن‌رو بود که این پرده استثنایی بود و جلب‌‌توجه می‌كرد. ایشان فرمود وقتی این پرده جلوی چشم من است، مرا به‌یاد زخارف دنیا می‌اندازد. اما اگر چیزی باشد كه در خانه هر فقیر و انسان متوسطی باشد، آدمی را به‌یاد زخارف دنیا نمی‌اندازد و جلب‌‌توجه نمی‌كند.

بنابراین رفتارهای پیغمبر صلی الله علیه و آله مانند سوار شدن بر الاغ بی‌پالان و بی‌زین عجیب نبود؛ مردم فقیر عرب نمونه‌هایی از این چیزها داشتند. ایشان هم مقید نبود كه الاغ حتماً زین داشته باشد، و بر الاغ بی‌پالان هم سوار می‌شد. محتوای این کار، تواضع و اهل تكلف نبودن است؛ ولی قالب آن،

سوار الاغ بی‌زین شدن بوده است. قالب را گرفتن نه‌‌تنها تأسی نیست، بلكه شبهه حرمت دارد؛ مانند لباس شهرت که خود جلب‌‌توجه می‌كند. امروز لباس وصله‌دار در جامعه پیدا نمی‌شود. ولی آن‌زمان، همه مردم لباس وصله‌دار می‌پوشیدند. امتیاز پیغمبر صلی الله علیه و آله این بود كه مقید نبود تعمیركار به لباس او وصله بزند، بلکه خود وصله می‌زد. پیش‌تر، پینه‌دوزی شغل بود؛ ولی اکنون الحمدلله سطح زندگی مردم بالا رفته است و پینه‌دوزی وجود ندارد. كفش را شش ماه یا یك سال می‌پوشند و کنار می‌نهند، ولی پیش‌ازاین، وقتی كفش پاره می‌شد، به آن وصله می‌زدند. امتیاز پیغمبر صلی الله علیه و آله این بود كه مقید نبود تعمیركار، كفش ایشان را تعمیر كند، بلکه خود، آن را می‌دوخت؛ اهل تكلف نبود.

نمونه‌هایی از انحراف در الگوگیری از پیامبر صلی الله علیه و آله

وقتی گفته می‌شود به پیغمبر صلی الله علیه و آله تأسی كنید، منظور آن نیست که عین آن قالب را تکرار کنید. شاید عین آن قالب، اگر شبهه شهرت نداشته باشد، دست‌کم مذموم باشد، و در برخی مصادیق، لباس شهرت شمرده ‌شود؛ زیرا جلب‌‌توجه می‌کند. اگر كسی به‌گونه‌ای در جامعه لباس بپوشد و رفتار كند كه چشم‌ها را به خود متوجه کند، بنابر روایات، مغضوب است.(1) مثال ساده‌تر از این بحث، تحت‌الحنک عمامه است. مستحب است نمازگزار تحت‌الحنك بیندازد. درباب عمامه بستن پیغمبر صلی الله علیه و آله بر سر امیرالمؤمنین علیه السلام ، در روایات آمده است که یک گوشه‌اش افتاده بود،


1. برای دیدن این احادیث، ر.ك: محمدبن‌یعقوب الكلینی، الكافی، ج6، ص444، 445؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج76، ص314 به بعد.

تحت‌الحنك داشت؛ یعنی زیر چانه‌اش می‌آمد. فقها فتوا می‌دهند كه مستحب است نمازگزار تحت‌الحنك بیندازد. برخی عالمان اخبارگرا مقید بودند همیشه تحت‌الحنك بیندازند؛ عمامه‌ را به‌گونه‌ای می‌بستند که تحت‌الحنك آن آویزان بود. آنان می‌گفتند كه این کار، سنت پیغمبر صلی الله علیه وآله است؛ زیرا وقتی ایشان عمامه بر سر علی علیه السلام بست، گوشه‌ای از آن را برای تحت‌الحنك آویزان كرد.(1)

ولی باآنکه تحت‌الحنك مستحب است، فقها می‌گفتند اگر تحت‌الحنك انداختن در غیر نماز، باعث جلب‌توجه و انگشت‌نما شدن و شهرت شود، حرام است. این کار فی‌حدنفسه مستحب است؛ اما اکنون که هیچ‌‌كس تحت‌الحنک نمی‌اندازد و معمول نیست، برخی گفته‌اند به‌دلیل جلب‌‌توجه کردن و انگشت‌نما شدن، نه‌‌تنها مستحب نیست، بلكه شبهه حرمت دارد. منظور این است كه هر روایتی را به‌سادگی نمی‌توان تفسیر کرد؛ بلکه فهم روایت، فقاهت و تفكر لازم دارد. بنابراین در تأسی باید روح كار را درک و از آن تقلید کنیم. روح کار پیامبر صلی الله علیه و آله زهد، بی‌اعتنایی به دنیا، ساده زیستن و بی‌تكلف بودن است. اینكه آدمی برای خود چنان شأنی قایل باشد كه باید سوار خودرو گران‌قیمت شود، این نمونه تكلف است. امروز خودرو به‌جای الاغ است. همچنین اگر كسی بخواهد به پیغمبر صلی الله علیه و آله تأسی كند، باید مقید نباشد جلو خودرو یا عقب آن


1. ر.ك: محمدبن‌یعقوب الكلینی، الكافی، ج6، ص461. تحت‌الحنك (قسمتی از عمامه که زیر گلو می‌اندازند) در صدر اسلام چگونه بوده و اینكه باید طرف راست باشد یا چپ، از جلو بیندازند یا از پشت سر، بحث‌هایی دارد كه در اینجا مجال بیان آن نیست.

بنشیند؛ اینکه شخص اصرار کند که باید خودرو دربست باشد یا خودم مالک خودرو باشم، یا اینکه برای جابه‌جایی نباید خودرو عادی باشد، بلکه باید بنز بیاورند تا سوار شوم، مصادیق تكلف است. سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله این است؛ اگر خودرویی باشد كه بتواند فرد را به مقصد برساند، هرچه می‌خواهد باشد، حتی اگر قراضه باشد، نباید تفاوتی برای او داشته باشد. اگر فرد می‌خواهد به ایشان تأسی كند، باید به‌جای سوار شدن الاغ برهنه، حاضر باشد بر خودروی قراضه هم سوار شود. به این نكته نیز باید توجه داشت كه خارج از متعارف بودن و به‌زبان فرهنگ انقلابی، طاغوتی بودن، نسبی است؛ چیزی كه از حد متعارف جامعه فراتر باشد، مذموم است.

یكی از عالمان بزرگ، كه پُست مهمی هم در كشور دارند می‌فرمودند یكی از كادوهایی كه برای ازدواج ما آورده بودند، پنكه برقی کوچکی به‌نام كادكا بود. آن‌زمان هنوز مرسوم نبود كه در خانه‌ها پنكه باشد و تازه باب شده بود. آقای بزرگواری كه یکی از مراجع بود، برای دیدار به منزل ما آمدند. ما این پنكه را جلوی آقا گذاشتیم تا خنك شوند. ایشان نگاهی كردند و گفتند با بادبزن دستی هم می‌شود باد زد! یعنی تعریض كرد كه تو چرا پنكه خریدی؟ در آن‌زمان، داشتن پنكه، خارج از متعارف بود و نوع طلبه‌ها نداشتند. شاید پیرمردها یادشان باشد؛ در قم همه خانه‌ها و دیوارها خشت و گِلی و كاهگلی و آجری بود. حتی منزل مرحوم آیت‌الله بروجردی (رحمه الله) ، كاهگلی بود. آن زمان اگر طلبه‌ای دیوار خانه‌اش را سنگ می‌كرد، طاغوتی حساب می‌شد؛ اما اکنون برعکس است؛ دیواری كه خانه‌اش کاهگلی باشد یافت نمی‌شود. اکنون اگر كسی بگوید خانه‌ام باید

خشت و گلی باشد، انگشت‌نما و نقض غرض خواهد شد. آنچه متعارف است و عموم مردم به آن عمل می‌كنند اشكالی ندارد و مطلوب است؛ ولی از سطح عموم مردم بالاتر رفتن، طاغوتی است؛ همان كه امیرالمؤمنین علیه السلام از آن اجتناب می‌كرد و پیغمبر صلی الله علیه و آله می‌فرمود وقتی این‌‌گونه باشد، مرا به‌یاد زخارف دنیا می‌اندازد. بنابراین تأسی در محتوای كار است، نه در قالب؛ زیرا قالب به‌دلیل تفاوت اوضاع زمین و زمان و محیط و اقلیم‌ها تفاوت می‌كند و خصوصیتی ندارد.

نكته دیگر اینكه وقتی پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله آن‌قدر از دنیا بیزار بود كه دوست نداشت زخارف دنیا را ببیند یا حرفش را بشنود و امیرالمؤمنین علیه السلام از رفتار پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله نقل می‌فرماید كه: قَضَمَ الدُّنْیَا قَضْماً وَلَمْ یُعِرْهَا طَرْفاً؛ یعنی ازسرِ ضرورت، گازی به متاع دنیا می‌زد و بدان ‌اعتنایی نمی‌كرد؛ مانند آدم گرسنه‌ای که از گرسنگی به ضعف افتاده باشد، و تكه‌نان خشكی را به‌گونه‌ای گاز می‌زند و نگاه نمی‌كند كه چه بود، پیامبر صلی الله علیه و آله گوشه چشمی هم به دنیا نمی‌كرد؛ آیا مقصود آن است كه پیغمبر صلی الله علیه و آله چشم‌هایش را می‌بست و راه می‌رفت؟ یا مقصود آن است که بطور کلّی از مقوله زینت دنیا استفاده‌ای نمی‌كرد؟ سیره پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله نشان می‌دهد كه این‌‌گونه نبود. ایشان هرگاه می‌خواست نزد مردم بیاید، به سروصورتش شانه می‌زد، خود را می‌آراست و اگر آینه نبود، در ظرف آب نگاه می‌كرد تا آراسته باشد،(1)و می‌کوشید لباسش همیشه تمیز باشد.


1. پیامبر با نگاه در آینه، موی سرش را منظم می‌کرد و شانه می‌زد و بسا در آب می‌نگریست و موی سرش را می‌آراست. راستی که ایشان خود را برای یاران خود می‌آراست، چه رسد به آرایش برای همسرش. زمانی عایشه ایشان را دید که در ظرف آب نگاه می‌کند تا موی سر خود را بیاراید و آن‌هنگام برای دیدار اصحاب می‌رفت،‌ به ایشان عرض کرد: پدر و مادرم به‌فدایت، در ظرف آب می‌نگری و موی سر را منظم می‌کنی، درحالی‌‌که تو پیامبری و برترین آفریدگان خدا؟ فرمود: خدای تعالی دوست ‌دارد بنده‌اش که برای دیدار برادرانش بیرون می‌رود، خود را برای آنان آماده کند و بیاراید (محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج16، ص249).

در شرح حال پیغمبر صلی الله علیه و آله آمده است كه مخارج عطر پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله بیش‌از خرج خوراک ایشان بود.(1) اگر چشم نباید دنیا را ببیند، شامه نیز نباید بوی خوش را استشمام کند؛ زیرا از زخارف دنیاست! پس مقصود از لَمْ یُعِرْهَا طَرْفاً چیست؟ مگر قرآن نمی‌فرماید كه: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَه اللّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ،(2) و فراتر از آن می‌فرماید: خُذُوا زِینَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ؛(3) وقتی می‌خواهید به مسجد و اجتماع مؤمنان بروید زینت كنید، لباس زیبا بپوشید، تمیز و معطر باشید، به موهایتان شانه و حتی روغن بزنید؛ زیرا یكی از مستحبات، روغن زدن به موی سر است.(4) پس این فرمایش حضرت امیر علیه السلام : لَمْ یُعِرْهَا طَرْفاً با این مستحبات چگونه می‌سازد؟!


1. عطر از سنت‌های پیامبران است (محمدبن‌یعقوب كلینی، كافی، ج6، ص511). امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله چنان بود که بیش‌از مقداری كه در خوراکی خرج می‌كرد، برای بوی خوش می‌پرداخت (همان). آنچه در بوی خوش خرج کنی اسراف نیست (همان). امام حسین علیه السلام فرمود: فاطمه‌علیهاالسلام خود را به چهارصدوهشتاد درهم به علی علیه‌السلام تزویج کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: دو ثلث این مبلغ را برای عطر قرار بده و ثلث دیگر را برای لباس. حضرت امیر علیه السلام با ایشان ازدواج کرد، درحالی‌‌كه ایشان فرشی جز پوستین (گوسفند) قربانی رسول خدا و بالشتی چرمی که با لیف خرما پر شده بود، نداشت (روضه الواعظین، ج1، ص146).

2. «بگو چه‌کسی زیب و زیور خدا را كه برای بندگانش آفریده، حرام كرده است؟» (اعراف، 32).

3. «در هر مسجدی زینت و آرایش خود را برگیرید و خود را بیارایید» (اعراف، 31).

4. پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله روغن رادوست می‌داشت­وژولیدگی راناخوش؛ومی‌فرمود:روغن زدن،غم را می‌زداید.ایشان همواره ازانواع روغن‌هااستفاده می‌کردوبه‌هنگام­روغن‌‌­زدن(به بدن)از سر وریش شروع می‌کردومی‌فرمود:سربایدپیش‌ازریش روغن زده شود.ایشان همیشه روغن بنفشه به خود می‌زد و می‌فرمود: بنفشه بهترین روغن است. نیز ایشان در روغن زدن، از ابروها آغاز می‌کرد، سپس شارب را، و آن‌گاه درون بینی می‌كرد و می‌بویید. سپس سر را روغن می‌زد. ابروها را برای در امان ماندن از سردرد روغن می‌زد و روغنی که به شارب می‌زد غیراز روغن ریش بود (محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج16، ص248).

گاه مقصود از دنیا، موجوداتی است كه در این عالم جسمانی هست. روشن است که این‌ موجودات، مبغوض نیست. حاشا كه پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله دشمن مخلوقات خدا باشد. مبغوض بودن دنیا، ازآن‌جهت است كه انسان را از آخرت غافل کند، از یاد خدا بازدارد. اما اگر در باغچه یا باغی، گل‌هایی كاشتید که هروقت نگاهتان به این گل‌های زیبا می‌افتد، افزون‌براینكه نشاطی می‌یابید، یاد خدا می‌کنید و زبان به ذکر و تحمید خدا می‌گشایید و از خود می‌پرسید او چگونه از این خاك كثیف و آلوده و از كود متعفن، چنین گل‌های معطر و زیبا و رنگارنگی را پدید آورده است، این شیوه نه فقط انسان را از خدا و آخرت غافل نكرده، بلكه سبب یادكرد خدا و آخرت شده است. در اوایل جوانی که در مدرسه حجتیه زندگی می‌كردیم، آقای بزرگواری‌ـ خدا درجات او را عالی كندـ برای دیدن فرزندش که از طلاب مدرسه بود، به مدرسه می‌آمد. روزی دیدم او مدتی كنار باغچه مدرسه حجتیه نشسته است. تعجب كردم چگونه ایشان که آقای بسیار محترمی بود، كنار باغچه نشسته است. کنجكاو شدم که چه می‌كند؟ آرام به نزدیكش رفتم، دیدم گلی را به دست گرفته و بدان خیره شده است و اشك از چشمانش می‌ریزد. سبحان‌ الله! این خاك تیره و این رنگ‌آمیزی‌های زیبا و این بوی معطر! مبهوت شده بود. این‌‌گونه تماشای زینت‌های دنیا و یاد‌کرد خدا و درک

حكمت‌های او چه عیبی دارد؟ پس دنیای مبغوض که نباید گوشه چشمی به آن داشت، دنیایی است كه هدف باشد و اصالت داشته باشد و انسان با نگاه به آن، خود دنیا را بخواهد؛ نه اینكه با دیدن آن به‌یاد خدا بیفتد یا برای رسیدن به سعادت آخرت، كسب رضای خدا، انجام تكلیف، و خدمت به خلق خدا، از آن استفاده كند. این دنیا مذموم و مبغوض نیست. پیامبر صلی الله علیه و آله ، خود، به زینت كردن دستور می‌داد، و به‌‌‌ویژه درباره همسران خود رعایت می‌كرد، و كسی را كه از همسر خود كناره گرفته بود بسیار توبیخ كرد.(1)

پس منظور از اعتنا نکردن به دنیا، بی‌اعتنایی به دنیای مبغوض و «دارالغرور» است که قرآن درباره آن می‌فرماید: فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیه الدُّنْیا.(2)بنابراین مقصود از دنیای نكوهیده، دنیایی است كه انسان را از آخرت غافل كند؛ ولی دنیایی كه انسان را به‌یاد آخرت و خدا می‌اندازد، حیثیت دنیوی ندارد، بلکه اخروی است. به‌بیان‌دیگر، پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله به همه مخلوقات خدا اهتمام داشت و همه را دوست می‌داشت، ازآن‌جهت كه


1. از امام صادق† نقل شده است که فرمود: همسر عثمان‌بن‌مظعون، خدمت پیامبرصلی الله علیه و آله رسید و گفت: ای رسول خدا، عثمان روزها روزه و شب‌ها به نماز مشغول است. پیامبر خداصلی الله علیه و آله به‌حال غضب، کفش‌های خود را برداشتند و بیرون آمدند تا به عثمان رسیدند که مشغول نماز بود. عثمان با دیدن پیامبر، دست از نماز کشید و حضرت به او فرمودند: خداوند تعالی، مرا به رهبانیت نفرستاده، ولی به آیین راستین آسان و نرم برانگیخته است. من نماز می‌خوانم و روزه می‌گیرم و با همسرم می‌آمیزم؛ پس هرکس طبیعت و سرشت مرا دوست دارد باید به روش من برود و نکاح (و همسرداری) بخشی از روش و سیره من است (محمدبن‌یعقوب الكلینی، الكافی، ج5، ص494).

2. «زندگی دنیا شما را نفریبد» (لقمان، 33).

نشانه محبوب هستند و او را به‌یاد خدا می‌اندازند، و ازآن‌جهت كه در راه انجام‌‌وظیفه و كسب رضای خدا از آنها استفاده كند. اگر چیزی مبغوض بود، از آن حیثیتی مبغوض بود كه ممکن است انسان را غافل كند. در آیات قرآن نیز وقتی درباره «الحیه الدنیا» یا چیزی شبیه این، صحبت شده است، لسان مذمت و نكوهش به‌‌کار رفته است. بنابراین دنیا دو حیثیت دارد: یكی، حیثیتی كه محبوب خداست، دارای حكمت‌ها و اسرار است، «متجر اولیاء الله» است، «مسجد ملایكه الله» است، و اگر این دنیا نباشد آدمی به بهشت نمی‌رسد. بهشت را براثر اعمالی به انسان می‌دهند كه در این دنیا انجام می‌دهد. اگر آدمی از زندگی دنیا چشم بپوشد و نه زن بگیرد، نه فرزند داشته باشد، نه خانه بسازد، و نه كسب‌وكاری ‌کند؛ تكالیفی كه درباره اینها دارد ترك می‌شود؛ و آن‌گاه پاداشی ندارد و به او بهشت نمی‌دهند. درصد بالایی از تكالیف ما (شاید بیش‌از نود درصد) بدون ممارست با امور دنیا انجام نمی‌شود. شما وسیله‌ای می‌خواهید كه شما را به مقصد برساند. اگر اسبی است كه زین مرصع دارد، یا الاغ برهنه هست، نباید برای شما تفاوتی داشته باشد. اگر نگاه به دنیا به‌شکل وسیله‌ای باشد كه آدم را به آخرت برساند و رضایت خدا را كسب كند، دیگر حیثیت دنیایی‌اش مطرح نیست، و هدف، آخرت و مراد آدمی خداست؛ یُرِیدُ الْعاجِلَه نیست. وصف چنین كسی «یرید الاخره» و «یرید الله» و «یرید وجه الله» است.

راز فراوانی جهات منفی دنیا در متون دینی

اکنون که دنیا دو حیثیت خوب و بد دارد، چرا هرچه در قرآن درباره دنیا بیان شده، همه شامل نکوهش و حیثیت بد دنیاست؟ عیب می ‌جمله

بگفتی هنرش نیز بگو. چرا باوجود جهات مثبت دنیا، در قرآن و نهج‌البلاغه از آن تعریف نشده است؟ درست است كه قرآن، از دنیا تعریف نکرده است؛ اما نعمت‌های موجود در دنیا را بسیار تكرارکرده است؛ مانند آب‌های جاری، میوه‌ها؛ و حتی اسب و استر رابرای سواری و زینت انسان‌ها می‌داند. فراتر از این، آیه‌ای است كه شاید كمتر كسی بدان توجه كند: وَلَكُمْ فِیها جَمالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَحِینَ تَسْرَحُونَ؛(1) از نعمت‌های خدا این است كه وقتی گوسفندان را برای چرا به صحرا می‌برید و برمی‌گردانید، برای شما زیبایی دربر دارد. در چند آیه نیز وقتی خداوند اوصاف موجودات دنیوی را بیان می‌كند، می‌فرماید: وَزِینَةً وَیَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ.(2) پس قرآن خوبی‌های دنیا را ذكر كرده است. كلمه دنیا را دو گونه معنا كرده‌اند: یكی به‌معنای «نزدیك» است درمقابل آخرت، كه پسین است، و دنیا پیشین و نزدیک است؛ و دیگری از ماده «دنائت» است؛ افعل تفضیل از «دنأ» گرفته شده است، نه از «دنو»؛ بنابراین دنیا یعنی پست‌تر.(3) وقتی می‌گویند «الحیاة‌الدنیا» یعنی حیات پست‌تر. این خودْ بار منفی دارد و جای تعریف ندارد. اما خداوند؛ نعمت‌های دنیا را كه جهات مثبت دارد، مكرر ذكر فرموده است، و راز آن را ایجاد انگیزه شکرگزاری می‌داند: لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون؛ باید از آن


1. «برای شما در آن (چارپایان) زیبایی است وقتی‌كه (صبحگاهان) آنها را به چرا می‌برید و زمانی‌كه (شباهنگام) آنها را به آغل بازمی‌گردانید» (نحل، 6).

2. «و برای زینت و آرایش و آنچه نمی‌دانید، می‌آفریند» (نحل، 8).

3. ر.ک: اسماعیل جوهری، الصحاح، ج6، ص2341؛ احمدبن‌فارس، ‌معجم مقاییس اللغه، ج2، ص303.

استفاده كنید تا انگیزه شكر در شما پدید آید. اگر کسی همواره در اتاق خنكی نشسته باشد و به‌وقت تشنگی، آب و شربت برای او فراهم باشد و از آن استفاده كند، هیچ‌‌گاه قدر آب خنك را در بیابانی گرم نمی‌داند، و قدر چشمه آبی را كه خدا در بیابان جاری كرده است نمی‌داند؛ زیرا اینجا هرچه آب لوله‌كشی و یخچال و شربت به‌لیمو می‌خواهد، همه فراهم است. کسی ارزش آب خنكی را كه خدا در چشمه‌ها آفریده است می‌داند، كه در بیابانی گرم تشنه‌ شده باشد و ناگهان به چشمه‌ای برسد، كفی از این آب بر‌گیرد و بیاشامد؛ آن‌گاه خیال می‌كند حیاتی دوباره به او دادند و می‌گوید: الحمدلله، عجب آب گوارایی بود! تا کسی از نعمتی استفاده نكند، انگیزه شكر در او پیدا نمی‌شود. اگر كسی به همسر احساس نیاز نكند، معیوب است؛ چون هیچ‌‌وقت مقصود خداوند را از این آیه نمی‌فهمد: ومن آیاته أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَیْها(1)و اصلاً مزه‌اش را نمی‌چشد و درك نمی‌كند. کسی که به‌کلی شامه ندارد، بوی گل را درك نمی‌كند، بوی عطر را احساس نمی‌کند و نمی‌فهمد عطر چه لذتی دارد و خدا چه نعمتی آفریده است. وقتی آدمی شامه قوی داشته باشد و احساس نیاز كند، در جایی که هوای متعفنی هست، اگر عطری یا دسته‌گلی به او بدهند، اهمیت این نعمت خدا را درک می‌کند. اگر در صحرای منا در فصل تابستان حبه‌ای هندوانه به حاجی بدهند، خواهد گفت این هندوانه عجب نعمتی است. خدا این


1. «و از نشانه‌های خدا آن است كه برای شما از جنس خودتان همسرانی آفرید، تا بدان‌ها آرامش یابید» (روم، 21).

نعمت‌ها را می‌شمارد و می‌گوید ما اینها را به تو دادیم لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ؛ تا نچشید و مزه‌اش را درك نكنید، انگیزه شكر پیدا نمی‌كنید. كُلُوا وَاشْرَبُوا وَلا تُسْرِفُوا،(1) استفاده كنید تا انگیزه شكر بیابید. ببینید خدا چه چیزهایی برایتان آفریده است. استفاده از نعمت، دنیاگرایی نیست؛ وقتی دنیاگرایی است كه انسان چنان به این لذت‌های دنیا وابسته شود كه دیگر به‌یاد آخرت، خدا، قبر و قیامت نیفتد و تمام هدفش، استفاده از همه لذایذ دنیا باشد. اگر کسی عطر بزند و خود را خوش‌بو ‌كند تا وقتی به نماز جمعه می‌رود بوی بد ندهد و مردم ناراحت نشوند، نه‌‌فقط دنیاخواهی نیست، بلکه آخرت‌‌طلبی است؛ و حتی بسیار ثواب دارد. دو ركعت نماز با عطر، از هفتاد ركعت نماز بی‌عطر ثوابش بیشتر است.(2) این امر، دنیا‌گرایی نیست و این فرد درپی ثواب آخرت می‌رود. اما اگر او چنان به لذت‌ها و شهوات دنیا وابسته شود كه به وقت نماز توجهی نکند تا قضا ‌شود، این مصداق دنیاگرایی است. اما اگر انسان از نعمت‌های دنیا استفاده کند تا شكر خدا را به‌‌جا بیاورد و معرفتش به حكمت‌های الهی بیشتر شود، کارش مصداق دنیاگرایی نیست و نکوهیده و مبغوض به‌شمار نمی‌رود.

 بنابراین پاسخ اول به آن پرسش، این است که قرآن نعمت‌های دنیا را برشمرده و از آن تعریف كرده است. پاسخ دوم به این پرسش، که متمم پاسخ اول است، این است که: انسان به‌‌طورطبیعی به‌گونه‌ای آفریده


1. «بخورید و بیاشامید و اسراف نكنید» (اعراف، 31).

2. دو رکعت نمازی که شخص عطرزده بخواند، ‌برتر از هفتاد رکعتی است که غیر عطر‌زده می‌خواند (محمدبن‌علی الصدوق،‌ ثواب الاعمال، ص40).

شده است كه در ابتدا، فقط لذت‌های مادی را درك می‌کند. از ابتدا كه بچه متولد می‌شود، احساس گرسنگی می‌كند و باید به سینه مادر بچسبد؛ چیز دیگری درك نمی‌كند. وقتی بزرگ‌تر می‌شود، مزه بازی و اسباب‌بازی را درك می‌كند. كم‌كم بزرگ‌تر می‌شود و تااندازه‌ای‌ـ به‌گفته روان‌شناسان‌ـ دارای فكر تجریدی می‌شود تا بتوان به او گفت كه خدا و قیامتی هست و نمازی و حسابی‌وكتابی در کار است و آرام‌آرام توجیه شود و به‌سمت معنویات و ارزش‌ها سوق داده شود؛ وگرنه به‌‌طورطبیعی همه چیز‌های اطراف، ما را به دنیا دعوت می‌كند. همه نیازهای طبیعی به دنیا دعوت می‌كند؛ هم دیدن زخارف دنیا و سبز و سرخ‌های گوناگون عالم، كه امروز در بهترین شكلش ظهور پیدا كرده است، خودبه‌خود آدمی را به دنیا دعوت می‌كند. به انسان در چنین اوضاعی سفارش نمی‌كنند که برو از نعمت‌های دنیا استفاده كن، دنیا چیزهای خوب هم دارد! او خودش می‌رود و به هل دادن نیاز ندارد؛ وظیفه مربی این است كه انسان را مهار كند تا زیاده‌روی نكند. به نکوهش‌های دنیا در سراسر قرآن و نهج‌البلاغه بنگرید؛ هرجا سخن از «الحیه الدنیا» است، با بار معنایی منفی و مذمت بیان شده است؛ اما حتّی ما شیعیان، هم كه سال‌هاست با قرآن و سنت سروكار داریم، از چیزهای كوچك دنیا هم نمی‌توانیم بگذریم. اگر خیلی هنر كنیم، ازسرِ حرام‌ها بگذریم. پس نیاز است كه بشر را از دنیا بترسانند، زشتی‌ها و عیب‌ها و لغزشگاه‌هایش را بیان کنند تا حواس خود را جمع كنیم. والاّ اگر حتی به من می‌گفتند دنیا هم خوب است و هم بد، می‌گفتم حالا ما فعلاً از خوبی‌هایش استفاده

می‌كنیم و وقتی پیر شدیم كنار می‌گذاریم؛ و جالب آنکه هرچه آدم پیرتر می‌شود، حریص‌تر می‌شود!

لزوم اقتدای فراگیر به سنت نبوی و پرهیز از الگوگیری تك‌بعدی

گاه در نهج‌البلاغه، به كسانی اشاره شده است كه به‌‌طورکامل به پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله تأسی می‌كردند، و نمونه‌هایی از رفتار آنها بیان شده است تا مشوقی برای دیگران باشد، و همچنین به كسانی كه نقطه مقابل آنان قرار گرفتند، اشاراتی شده است. در اوایل بعثت كه مسلمانان روزگار دشواری می‌گذراندند و زیر فشار و شكنجه‌های گوناگون بودند، آنها كه ایمان می‌آوردند، ایمانشان جدی‌تر بود و با توجه به پستی‌ها، ذلت‌ها و فسادهای دوران جاهلیت، قدر تعالیم اسلام را بهتر می‌دانستند و می‌کوشیدند بیشتر و بهتر عمل كنند. اکنون هم گاه در گوشه‌وكنار دنیا، تازه‌مسلمان‌ها که از آلودگی‌ها و فسادهای محیط خود آزرده هستند، پس‌از پذیرش اسلام، بیشتر از دیگران دستورهای اسلام را رعایت می‌كنند. خانم‌هایی كه در اروپا مسلمان می‌شوند، از بسیاری از خانم‌های ما احکام را بیشتر رعایت می‌كنند. بنده از نزدیك دیدم كسانی كه تازه مسلمان می‌شوند ـ و شاید اکنون برخی از آنان در قم باشندـ مقیدند كه سیره و سنت پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله را به‌طور دقیق بشناسند و تاآنجاكه می‌توانند به آن عمل كنند. آنها کارهایی می‌كنند كه برخی حوزویان، با سابقه پنجاه یا شصت سال حضور در حوزه علمیه، به آن عمل نمی‌كنند یا توجه ندارند یا قدرش را نمی‌دانند؛ اما آنها كه تازه به اسلام گرویده‌اند، قدر این‌ آموزه‌ها را بهتر می‌دانند. در صدر اسلام هم به‌ویژه درمیان آنها كه در

زمان فشار فراوان کفار به مسلمان‌ها ایمان آورده بودند، افرادی بودند كه می‌خواستند رفتارشان سرتاپا خداپسند باشد. بدین‌جهت، گاه امیرالمؤمنین علیه السلام از آنها نزد نسل دوم مسلمان‌ها یاد می‌کند. ایشان می‌گوید درمیان نسل اول، چنین كسانی بودند؛ چطور درمیان شما یافت نمی‌شود یا كم یافت می‌شود؟ ایشان با این بیان، آنان را ترغیب و تشویق می‌كنند تا به رعایت احكام شرعی و سیره و سنت پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله اهتمام داشته باشند.

در اینجا دو نکته هست: یکی اینکه در صدر اسلام این‌گونه افراد بیشتر بودند و امیرالمؤمنین آنها را به رخ اصحاب خود می‌كشد، و می‌گوید چرا دربین شما این‌‌گونه افراد نیستند. ایشان می‌فرماید که در زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله چنین افرادی بودند؛ اما اکنون شما این‌‌گونه نیستید. نكته دیگر اینکه گاه كسانی در مقام تبعیت از سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله ، فقط گوشه‌ای از سنت‌ها و یك جنبه آن را می‌بینند. فرض كنید كسانی اهتمام آن حضرت به ذكر و عبادت و تهجد را می‌بینند و برای تبعیت، فقط همین سنت‌های پیغمبر صلی الله علیه و آله را عملی می‌كنند، به‌ویژه وقتی چنین افرادی این آیات شریفه خطاب به پیغمبر صلی الله علیه و آله را می‌شنوند: قُمِ اللَّیْلَ إِلاّ قَلِیلاً؛(1) شب را به عبادت به‌پا خیز، مگر اندكی که استراحت کنی. نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِیلاً؛(2)نصف ساعات شب را به عبادت بپرداز یا اندكی از آن کم کن. أَوْ زِدْ عَلَیْهِ؛(3) یا بیش از نصف شب بیدار باش. سوره مزّمّل از سوره‌هایی است كه در


1. «شب را جز اندكی (به عبادت) برخیز» (مزمل، 2).

2. «نیمی از آن (شب) یا اندكی از آن (نیمه) كم كن (تا ثلث آن باشد) (مزمل، 3).

3. «یا بر آن (نیمه) بیفزا (تا به‌اندازه دو ثلث شود)» (مزمل، 4).

اوایل بعثت نازل شده است و در آن، خدا به پیغمبرˆ صلی الله علیه و آله می‌گوید حدود نیمی از شب را به عبادت بپرداز. مسلمانان هم حاضر بودند و یاد می‌گرفتند و می‌خواستند عمل كنند. به این شیوه در همین سوره آمده است كه: إِنَّ رَبَّكَ یَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنی مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِوَنِصْفَهُ وَثُلُثَهُ وَطائِفَه مِنَ الَّذِینَ مَعَكَ؛(1) خدا می‌داند كه تو نزدیك دو ثلث شب را به عبادت اشتغال داری. در این کار، تنها خودت نیستی؛ کارِ گروهی از كسانی كه با تو هستند و عده‌ای از مسلمان‌هایی كه به تو ایمان آورده‌اند نیز همین‌ است. این نکته در خودِ قرآن آمده است و ما نباید در تاریخ دنبال آن بگردیم و ببینیم این گروه كه بودند و چه كردند. در نهج‌البلاغه هم در مواردی، به مسلمانان صدر اول اشاره شده است که این‌‌گونه بودند، با توجه به این‌گونه تأکیدات ممکن است کسانی تنها این‌دسته از سنت‌ها و عبادت‌ها را یاد بگیرند و به آن عمل كنند، اما از دستورهای دیگر غفلت کنند و آنها را فراموش ‌كنند، به عنوان مثال: ممکن است کسی عالِم مقدسِ اهل عبادت و تهجد باشد امّا از همسایه خبر نداشته و با خویشان و نزدیکان ارتباطی ندارد، زمانی هم که جهاد لازم شود، چندان جدی نمی‌گیرد، و می‌گوید حالا عبادت كنیم، می‌ترسم اگر به جهاد بروم نتوانم در جبهه عبادت‌هایم را انجام دهم؛ چنین کسی یك‌سویه بـه سیره پیغمبر صلی الله علیه و آله می‌نگـرد. كسـانی كه می‌خواهـند بـه پیغمبر


1. «خداوندگارت می‌داند كه تو نزدیك به دوسوم شب را و نیمی از آن را و یك‌سوم از آن را (برای عبادت) به‌پا می‌خیزی؛ و گروهی از آنان كه با تو هستند (نیز چنین می‌كنند)» (مزمل، 20).

تأسی كنند، باید مجموع زندگی پیغمبر صلی الله علیه و آله را در نظر بگیرند و در همه جنبه‌ها به او تأسی كنند. اما وقتی نمی‌توانند صد‌در‌صد پیروی كنند، به هر اندازه که می‌توانند تأسی کنند. البته این کار باید هماهنگ، و با رعایت عدالت و كمك به ضعفا و مشاركت در مسائل اجتماعی‌ـ ‌سیاسی باشد و در همه جنبه‌ها، هماهنگ پیش برود؛ نه اینكه افراد یك بُعد را بگیرند و باقی ابعاد را فراموش كنند. شاید بهترین مثال و تشبیه برای این‌‌گونه رفتار، افراد كوتاه‌قدی باشند که سر بزرگی دارند؛ همه قد آنان نیم‌متر یا یك‌متر نمی‌شود، اما كله بزرگی دارند؛ یا مانند برخی که دست و پایشان خیلی دراز است، و باقی بدنشان عادی است. این نبودِ تعادل بدنی، مجسم‌كننده کسی است كه یك جنبه از رفتار پیغمبر صلی الله علیه و آله را دیده و با تأسی به همان جنبه، رشد می‌كند؛ اما اعضای دیگرش، با آن نامتناسب و ناهماهنگ است. وقتی کسی بخواهد به پیغمبر صلی الله علیه و آله تأسی كند، باید همه سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله را ببیند و به هر درجه‌ای كه می‌تواند، هماهنگ پیش برود. اگر یك درجه پیش می‌رود، همان درجه را در همه سنت‌ها ملاحظه كند؛ نه اینكه در یك جنبه ده درجه پیش رود، در یك جنبه زیر صفر باشد. این كار درستی نیست و سبب می‌شود اختلاف روش‌ها و فرقه‌ها و مانند آن پدید آید؛ برخی گرایش‌های انزواطلبانه داشته باشند و برخی به‌گونه دیگر عمل کنند. اگر قرار است به سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله تأسی كنید، باید مجموع سنت‌ها را یاد گرفت و هماهنگ پیش رفت.

 در اینجا دو نمونه از فرمایشات امیرالمؤمنین علیه السلام را نقل می‌کنم؛ یکی درباره كسانی كه سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله را در عبادت رعایت می‌كردند؛ و

دیگری درباره تأسی كردن به پیغمبر صلی الله علیه و آله در مسائل اجتماعی، مانند جهاد و کارزار با دشمنان؛ تا روشن شود اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله تا چه اندازه جدیت داشتند. گویا این بخش خطبه، به ایامی مربوط بوده است كه ایشان تازه به عراق تشریف آورده بودند. در روایاتی كه در شرح این خطبه آمده است، گفته‌اند روزی امیرالمؤمنین علیه السلام در عراق نماز صبح را خواندند و پس‌از نماز صبح، رو به طرف مردم کردند و به قیافه‌های نمازگزاران نگاه كردند و این مطالب را بیان كردند: لَقَدْ رَأَیْتُ أَصْحَابَ مُحَمَّد صلی الله علیه و آله فَمَا أَرَی أَحَداً یُشْبِهُهُمْ مِنْكُمْ.(1)پیداست كه نسل دوم اسلام بودند یا كسانی بودند كه پیش‌تر در عراق مسلمان شده بودند، ولی به‌خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله نرسیده بودند. ایشان می‌فرماید من اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله را دیدم و با آنها معاشرت داشتم؛ شما مثل و شبیه آنها نیستید. این سخن باعث تعجب است كه چگونه علی علیه السلام به مسلمان‌هایی كه پشت سر آن حضرت نماز می‌خواندند و چه‌‌بسا سحرگاه هم نافله شب را خوانده باشند، می‌فرماید شما شبیه اصحاب پیغمبر نیستید! مگر آنها چگونه بودند؟ لَقَدْ كَانُوا یُصْبِحُونَ شُعْثاً غُبْراً. پیداست اصحاب خاص پیغمبر صلی الله علیه و آله ، مقصودِ این کلام هستند؛ زیرا درمیان اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله ، اشخاص ضعیف‌‌الایمان، بلكه منافق هم بودند. منظور حضرت در اینجا آن اصحاب خاص بوده است كه خوب یاد گرفته بودند. می‌گوید اینها كه ما دیدیم، اصحاب خاص پیغمبر صلی الله علیه و آله ، با موهای ژولیده و صورت زرد و خاك‌آلود صبح می‌کردند. اصحاب


1. نهج ‌البلاغه، خطبه 97، ص143.

پیغمبر صلی الله علیه و آله ، هنگام صبح این‌‌گونه بودند، بعدْ صورتشان را می‌شستند، حمام می‌رفتند، موهایشان را شانه می‌کردند، عطر می‌زدند و به سر روغن می‌زدند. سحرگاه موهای سرشان ژولیده، صورتشان خاك‌آلوده و رنگ‌هایشان زرد شده بود. وَقَدْ بَاتُوا سُجَّداً وَقِیَاماً؛ شب را تا صبح با سجده و نماز گذرانده بودند. یُرَاوِحُونَ بَیْنَ جِبَاهِهِمْ وَخُدُودِهِمْ؛ وقتی به سجده می‌افتادند ـ مثل این نبود كه هنوز سر به زمین نرسیده، مهلت نمی‌دهیم استقرار پیدا كندـ آن‌قدر سجده‌شان را طول می‌دادند و سرشان روی سجده بود، برای رفع خستگی گونه راست صورت را می‌گذاشتند تا آن‌قـدر خسته می‌شدند، سپس گونه چپ صـورت را می‌گذاشتند. بین

گونه‌ها و پیشانی سجده‌های طولانی می‌کردند. یَقِفُونَ عَلَی مِثْلِ الْجَمْرِ مِنْ ذِكْرِ مَعَادِهِمْ؛ وقتی یاد قیامت می‌افتادند، مثل كسی بودند که روی پاره آتشی ایستاده است و می‌سوزد و نمی‌تواند استقرار یابد. وقتی از معاد و بهشت و جهنم و حساب‌وكتاب صحبت می‌شد، آرام نمی‌گرفتند. كَأَنَّ بَیْنَ أَعْیُنِهِمْ رُكَبَ الْمِعْزَی مِنْ طُولِ سُجُودِهِمْ؛ از‌بس سجده كرده بودند، پیشانی‌هایشان مثل زانوی بز پینه داشت. إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ هَمَلَتْ أَعْیُنُهُمْ حَتَّی تَبُلَّ جُیُوبَهُمْ؛ به‌هنگام یاد خدا، حالت لرزشی در آنان پدید می‌آمد و اشك از چشمانشان جاری می‌شد، به‌گونه‌ای‌كه گریبانشان را خیس می‌کرد. مؤمنان همیشه به‌یاد خدا هستند؛ اما وقتی آیه قرآن تلاوت می‌شود، توجه بیشتری به صفات الهی دارند و شوك تازه‌ای در آنها ایجاد می‌كند. قرآن می‌فرماید: إِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَت

قُلُوبُهُمْ.(1) وَمَادُوا كَمَا یَمِیدُ الشَّجَرُ یَوْمَ الرِّیحِ الْعَاصِفِ؛ روزی كه تندباد می‌وزد و هوا طوفانی می‌شود، شاخه‌های درخت چگونه می‌لرزد؟ این‌‌گونه بدنشان می‌لرزید: خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ وَرَجَاءً لِلثَّوَابِ. پیداست که گریه، فقط گریه خوف نیست، گریه شوق و رجا هم هست و انواع دیگری هم دارد. این سیمایی از اصحاب ویژه پیغمبر صلی الله علیه و آله بود که امیرالمؤمنین علیه السلام صبحگاهی پس‌از نماز برای اصحاب خود ترسیم كردند. فرمودند اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله این‌‌گونه بودند؛ شما چرا مثل آنها نیستید؟ كسانی در تاریخ بودند و شاید اکنون هم در گوشه‌وكنار، فرقه‌هایی باشند که به عبادات و ذكر و زهد و مانند آن بسیار اهمیت می‌دهند؛ اینها استناد به سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله می‌کنند؛ ولی سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله فقط این نبود؛ مجموعی از اعمال بود كه همه وظایف فردی، خانوادگی، اجتماعی، سیاسی و فعالیت‌های اقتصادی، را دربر می‌گرفت. باید این مجموعه را درنظر گرفت و هركس به‌اندازه همت خود، یك قدم، دو قدم، سه قدم، هزار قدم، بلکه هرچه می‌تواند پیش رود؛ اما مجموع را پیش ببرد، نه آنكه تک‌بعدی ‌باشد.

 نمونه دیگری از كلام امیرالمؤمنین علیه السلام در وصف اصحاب خاص پیغمبر صلی الله علیه و آله ، در‌زمینه مسائل اجتماعی و جهاد وجود دارد. این بخش را امیرالمؤمنین علیه السلام در قضیه صفین، پس‌از جریان حكمیت یا در خلال آن جریان، فرموده‌اند. زمانی‌که داستان حكمیت در پیش آمد سال‌های


1. «مؤمنان فقط كسانی هستند كه وقتی خدا یاد ‌شود، دل‌هاشان (از خوف او) بلرزد» (انفال، 2).

پی‌در‌پی دو جنگ رُخ داده بود: یکی جنگ جمل و پس‌ازآن جنگ صفین. حدود صدهزار نفر از مسلمانان یا بیشتر، كشته شده بودند. صدهزار نفر در جنگ تن‌به‌تن كشته شدند و طبعاً بقیه، بسیار خسته شده بودند. وقتی با حیله عمروعاص قرآن‌ها را بر سر نیزه كردند، بسیاری مسلمانان بهانه‌ای پیدا كردند و گفتند با قرآن نمی‌جنگیم و قرآن حاكم بین ما و شما باشد؛ و در آنجا فریب خوردند. گویا(1)این كلام را امیرالمؤمنین علیه السلام در آن موقعیت برای اصحاب خود بیان فرمودند: وَلَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِ‌اللَّه صلی‌الله علیه و آله نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَأَبْنَاءَنَا وَإِخْوَانَنَا؛(2) در زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله وقتی وظیفه جهاد داشتیم، نگاه نمی‌كردیم كه طرف ما چه‌كسی است؛ ممكن بود پدر یا فرزند یا برادرمان باشد. این حرف‌ها مطرح نبود. صحبت كفر و ایمان بود. وقتی دستور می‌رسید با كفاری كه مهاجم هستند بجنگید، دیگر نگاه نمی‌كردیم كه طرفمان چه‌کسی است؛ آیا جزء باند و حزب و قوم ماست یا نیست. با او می‌جنگیدیم، هرچند پدر یا پسر یا برادر بود. مَا یَزِیدُنَا ذَلِكَ إِلَّا إِیمَاناً وَتَسْلِیماً؛ پدركشی و برادركشی، بر ایمان ما می‌افزود. وَمُضِیّاً عَلَی اللَّقَمِ وَصَبْراً عَلَی مَضَضِ الْأَلَمِ؛ ما به دستور عمل می‌كردیم. دستور بود بجنگید، ما می‌رفتیم و فكر دیگری نمی‌كردیم. وَجِدّاً فِی جِهَادِ الْعَدُو. سپس امیرالمؤمنین علیه السلام این صحنه‌ را مجسم می‌كند که: وقتی با دشمن درگیر می‌شدیم، گاه در جنگ تن‌به‌تن، دو نفر با


1. سید رضی در ابتدای این خطبه به این نكته اشاره كرده است.

2. نهج‌ البلاغه، خطبه 56، ص91.

همدیگر حالت كُشتی پیدا می‌كردند؛ یكی مؤمن و دیگری كافر، پدری با پسر، برادری با برادر؛ و هریك سعی می‌كرد تا دیگری را به‌زمین بزند و در فرصتی او را به‌قتل برساند. گاهی مؤمن بر كافر مسلط می‌شد و او را می‌كشت و گاهی كافر بر مؤمن مسلط می‌شد و مؤمن را می‌كشت. ما مأمور بودیم برویم بجنگیم؛ می‌رفتیم و نگاه نمی‌كردیم كه طرف ما کیست؛ با او درگیر می‌شدیم، گاهی غالب و گاهی هم مغلوب می‌شدیم. وَلَقَدْ كَانَ الرَّجُلُ مِنَّا وَالْآخَرُ مِنْ عَدُوِّنَا یَتَصَاوَلَانِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَیْنِ؛ مثل زمانی كه دو قهرمان باهم كشتی می‌گیرند، چطور هركدام مواظب‌اند ببینند طرف مقابل چه غفلتی پیدا می‌كند تا از فرصت استفاده كنند؛ این‌‌گونه، یكی ازطرف ما و یكی ازطرف كفار باهم كشتی می‌گرفتند؛ مواظب بودند ببینند چگونه می‌شود طرف مقابل را به‌زمین زد. یَتَخَالَسَانِ أَنْفُسَهُمَا أَیُّهُمَا یَسْقِی صَاحِبَهُ كَأْسَ الْمَنُونِ؛ تلاش می‌كردند فرصتی پیدا كنند تا جام مرگ را به‌طرف مقابل بنوشانند. تعبیری ادبی است؛ یك مؤمن با یك كافر باهم درگیرند و هركدام مواظب‌اند فرصتی بیابند تا جام مرگ را به حریف خود بنوشانند. فَمَرَّه لَنَا مِنْ عَدُوِّنَا وَمَرَّه لِعَدُوِّنَا مِنَّا؛ گاهی ما موفق می‌شدیم دشمن را بكشیم؛ گاهی هم دشمن، ما را می‌كشت. این وضع ما در مقام اطاعت امر پیغمبر صلی الله علیه و آله در میدان جهاد بود. فقط این نبود كه شب تا صبح به عبادت بپردازیم و درحال سجده و گریه باشیم؛ بلکه جهاد هم بود. فَلَمَّا رَأَی اللَّهُ صِدْقَنَا؛ وقتی خدا دید که ما در عهد و پیمانِ جانبازی در راه او راست می‌گوییم رِجالٌ صَدَقُوا ما

عاهَدُوا اللّهَ عَلَیْهِ؛(1)به وعده‌ای كه با خدا بستند عمل كردند و در عمل صادق بودند) به پیغمبر صلی الله علیه و آله ایمان آوردیم و با او بیعت كردیم و گفتیم جان و مالمان دراختیار شماست و پایداری کردیم، أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا الْكَبْتَ وَأَنْزَلَ عَلَیْنَا النَّصْرَ؛در چنین وقتی بود كه خدا ذلت و خواری را بر دشمن، و پیروزی را بر ما مسلمانان نازل کرد؛ چون حاضر شدیم بجنگیم تا كشته شویم. دیگر هیچ ملاحظه‌ای نداشتیم، و فقط اطاعت امر خدا مطرح بود. حَتَّی اسْتَقَرَّ الْإِسْلَامُ مُلْقِیاً جِرَانَهُ وَمُتَبَوِّئاً أَوْطَانَهُ؛ این‌‌گونه شد كه اسلام کم‌کم سامان گرفت و استقرار یافت و خیمه‌اش سر پا شد و قوام گرفت. وَلَعَمْرِی لَوْ كُنَّا نَأْتِی مَا أَتَیْتُمْ؛به جانم سوگند اگر ما هم روح سازش داشتیم، راحت‌طلب بودیم و فقط درپی ذكر و ورد بودیم كه به جان آدمی لطمه‌ای نمی‌زند.(2)اگر ما هم مثل شما رفتار می‌كردیم مَا قَامَ لِلدِّینِ


1. «مردانی كه در آنچه بر آن با خدا پیمان بسته بودند، صادقانه عمل كردند»(احزاب، 23).

2. عبادت و شب‌خیزی سلامت هم می‌آورد: وَعَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِبْنِ‌عِیسَی عَنِ الْقَاسِمِ‌بْنِ‌یَحْیَی عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَبِی‌بَصِیرٍ عَنْ أَبِی‌عَبْدِاللَّهِ† قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیِّ‌بْنِ‌أَبِی‌طَالِبٍ† قَالَ قِیَامُ اللَّیْلِ مَصَحَّه الْبَدَنِ وَرِضَا الرَّبِّ وَ تَمَسُّكٌ بِأَخْلَاقِ النَّبِیِّینَ وَتَعَرُّضٌ لِرَحْمَتِه؛ «امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: نماز شب سبب سلامتی تن و خشنودی خدا و چنگ زدن به اخلاق پیامبران و خود را درمعرض رحمت الهی درآوردن است» (محمدبن‌حسن الطوسی، تهذیب الاحكام، ج2، ص121).

در روایت است که اگر فردی نماز شب بخواند، قیافه‌اش زیبا و روزی‌اش فراوان می‌شود: وَعَنْهُ عَنْ أَبِی‌زُهَیْرٍ رَفَعَهُ إِلَی أَبِی‌عَبْدِاللَّهِ† قَالَ صَلَه اللَّیْلِ تُبَیِّضُ الْوَجْهَ وَصَلَه اللَّیْلِ تُطَیِّبُ الرِّیحَ وَ صَلَه اللَّیْلِ تَجْلِبُ الرِّزْقَ؛ امام صادق علیه السلام فرمود: نماز شب، روی را سپید و بوی (بدن) را خوش و روزی را جلب می‌كند» (محمدبن‌حسن الطوسی، همان، ص120).

نماز شب خواندن عیبی ندارد و می‌توان تحمل كرد؛ اما در جهاد، پای جان درمیان است، تیر و شمشیر و كشته شدن شوخی نیست. كسانی بودند که وقتی به اینجا می‌رسیدند، عقب می‌نشستند. در مقام ذكر و ورد و دعا و توسل و گریه مسلمان خوبی بودند؛ اما وقتی پای فداكاری و جنگ می‌شد، عقب‌نشینی می‌كردند.

عَمُودٌ؛ خیمه دین سر پا نمی‌شد و عمودی برای این خیمه یافت نمی‌گردید. وَلَا اخْضَرَّ لِلْإِیمَانِ عُودٌ؛ و شاخه ایمان هرگز سرسبز و خرم نمی‌شد و می‌خشكید و كم‌كم ازبین می‌رفت. اگر شاخة‌ ایمان، سرسبز و خرم مانده است، به‌سبب آن فداكاری‌هایی است كه ما مسلمانان زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله می‌كردیم. اگر بنا بود مانند شما خسته شویم و دست از جنگ بكشیم و فقط درپی راحت‌طلبی برویم، هیچ‌‌وقت اسلام رواج نمی‌یافت بلکه فاتحه آن یك‌باره خوانده شده بود. وَایْمُ اللَّهِ لَتَحْتَلِبُنَّهَا دَماً وَلَتُتْبِعُنَّهَا نَدَماً. پس حضرت قسم می‌خورَد با این وضعی كه شما دارید، با این روحیه راحت‌طلبی كه شما دارید، به‌جای شیر، خون خواهید نوشید و سرانجام، ندامت و دشمنی به‌بار خواهید آورد. اینكه امیرالمؤمنین علیه السلام می‌فرماید: كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ، مقصود ایشان همه اصحاب رسول‌الله نیست و به‌‌طورطبیعی اصحاب ویژه آن حضرت را می‌فرماید که در مقام عبادت، آن‌چنان بودند كه صبحگاهان ازبس عبادت و سجده كرده بودند، صورتشان خاك‌آلود بود. باید توجه داشت که مسجد پیغمبر صلی الله علیه و آله در آن‌زمان، قالی فرش ابریشمی نداشت و معمولاً همه روی خاك سجده می‌کردند، روی خاك نماز می‌خواندند و در سجده هم سر را روی خاك می‌گذاشتند، نه روی فرش ترمه و قالی ابریشم! بنابراین وقتی صبح می‌شد، صورتی كه شب تا صبح روی خاك بوده و با اشك خیس شده،

خاك‌آلود می‌شود. آن وضع عبادتشان بود و این هم وضع جهاد و جان‌فشانی‌شان. این سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله است. اگر كسی می‌خواهد به رفتار پیغمبر صلی الله علیه و آله تأسی كند، باید همه جوانب سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله را ببیند؛ در مقام عبادت تنبلی نكند که برای خواندن دو ركعت نافله، جانش بالا بیاید. موقع نماز، هنوز سلام نگفته، به این‌طرف و آن‌طرف بنگرد، انگار در قفس بوده است و الان درِ قفس باز شده است و می‌خواهد پرواز كند! آنها از نماز سیر نمی‌شدند، من و شما سالی دو یا سه شب احیا می‌گیریم؛ بنده خودم را عرض می‌كنم، از این شب‌ها مقداری را که خواب و چرتی هستیم منها كنید، اگر از اول تا پایان شب خیلی بانشاط احیا ‌بگیریم چه می‌كنیم؟ دعای ابوحمزه و دعای جوشن كبیر و چند صفحه قرآن می‌خوانیم، قرآن به سر می‌گیریم، و بالاخره منتظریم تا سحری بخوریم و بخوابیم. اما اصحاب خاص پیامبر صلی الله علیه و آله هر شبشان این بود. إِنَّ رَبَّكَ یَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنی مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ.تنها تو نیستی: وَطائِفَه مِنَ الَّذِینَ مَعَك. قرآن از اوصاف اینها نقل می‌كند، که واقعاً برای ما قابل فهم نیست. من خودم را می‌گویم، خوش‌ به حال شما اگر مصداق این اوصاف هستید. قرآن می‌فرماید: إِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِیًّا؛(1)وقتی آیات قرآن بر آنان تلاوت می‌شود، به‌حال سجده روی زمین می‌افتند، درحالی‌‌كه صدایشان از گریه بلند است. این چه


1. «وقتی آیات خدای رحمان بر آنها خوانده شود، به‌حال سجده و گریه بر زمین می‌افتند» (مریم، 58).

حالی است؟ مگر قرآن خواندن، به‌سجده افتادن و گریه كردن و ناله كردن دارد؟ ما كه كسی را ندیدیم این‌‌گونه باشد؛ پس اینها که بودند؟ وَیَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْكُونَ وَیَزِیدُهُمْ خُشُوعاً.(1) من درطول هفتادوچند سال عمرم یادم نمی‌آید که به‌اندازه پنج انگشت دست، نمونه این‌‌گونه افراد را دیده باشم. یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْكُونَ وَیَزِیدُهُمْ خُشُوعاً. قرآن برای چه کسانی فرموده است؟ این سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله را چه کسی باید تبعیت كند؟ ما چه اندازه از آن تبعیت می‌كنیم؟ آیا اوصافی كه در قرآن برای منافقان آمده است، درباره ما صادق نیست؟ ما از آن دستورها و تربیت اسلام و از آن روحی كه پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله در جامعه اسلامی دمید، خیلی دوریم. پیامبر صلی الله علیه و آله ، خود، مجسمه اسلام بود و شاگردی مثل علی علیه السلام را تربیت كرد، و اصحابی كه علی علیه السلام از آنها این‌‌گونه یاد می‌كند. ما ادعا داریم كه شیعه علی علیه السلام هستیم و به خود بسیار می‌بالیم كه شب‌های احیا را توانستیم احیا بگیریم؛ اما آنها هرشب، نیمی از شب یا دو ثلث شب را بیدار بودند: یَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنی مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ. سپس خدا می‌فرماید كه ما این كارها را برای شما واجب نكردیم. البته تهجد بر پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله واجب بود. عَلِمَ أَنْ سَیَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضی وَآخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ فَاقْرَؤا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ؛(2)


1. «به‌روی چانه بر زمین می‌افتند و می‌گریند و این بر فروتنی آنان می‌افزاید»(اسراء، 109).

2. «خدا می‌داند كه برخی از شما بیمار خواهید شد و برخی دیگر به مسافرت می‌روند؛ پس هرچه ممكن شود قرآن بخوانید» (مزمل، 20).

خدا می‌داند كه شما همیشه آن‌‌گونه سلامت ندارید كه هرشب بتوانید این‌‌همه عبادت کنید و قرآن بخوانید. عَلِمَ أَنْ سَیَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضی؛ برخی از شما ممكن است مریض باشند، وآخرون یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ؛ یا در بیابان‌ها در مسیر سفر هستند و نمی‌توانند عبادت كنند. فَاقْرَؤا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ؛ پس بدان اندازه كه می‌توانید قرآن بخوانید. این قرائت قرآن، قرآنی بود كه مسلمانان در اول اسلام در نمازشان می‌خواندند؛ گاهی سوره بقره را در نماز می‌خواندند. فَاقْرَؤا ما تَیَسَّرَ مِنْه صحبت از نماز شب و قیام شبانه و در این سیاق است. می‌گوید اگر نمی‌توانید سوره‌های بزرگ را در نماز شب قرائت كنید، هراندازه كه برایتان میسر است بخوانید. خداوند به‌فضل خود، این قرائت را بر ما واجب نكرده است؛ ولی تشویق می‌كند هراندازه‌ می‌توانید این كار را انجام دهید.

 ما واقعاً این سنت‌های پیغمبر صلی الله علیه و آله را چقدر یاد گرفته‌ایم و به آن عمل می‌كنیم؟ متأسفانه روز‌به‌روز وضعیتی فراهم می‌شود كه توفیق همان عبادت‌های مختصر نیز كم می‌شود. كم‌كم فرهنگ عمومی چنین شده است که تا ساعت دوازده و گاهی بیشتر، به تماشای تلویزیون و گاهی رایانه، و چیزهای دیگری که ان‌شاءالله حلال است می‌گذرد؛ زندگی باید شاد باشد! كسی كه بعداز ساعت دوازده یا دیرتر از آن می‌خوابد،  آیا می‌تواند سحر بلند شود و نماز شب بخواند؟ اگر نماز صبح قضا نشود، خیلی باید خشنود بود. زمانی، مردم پس‌از نماز عشا می‌خوابیدند. سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله این‌‌گونه بود؛ نماز مغرب را در مسجد می‌خواندند و به خانه‌ها می‌رفتند و شام می‌خوردند؛ دوباره برمی‌گشتند

نماز عشا را در مسجد می‌خواندند و سپس می‌خوابیدند. آنان می‌توانستند پیش‌از نیمه‌شب هم بیدار شوند و تا صبح عبادت کنند؛ اما ما كه تا پس‌از نیمه‌شب به تماشای فیلم و کارهای دیگر مشغول هستیم، چگونه می‌توانیم؟ از ما كه نسل قدیم هستیم گذشته است، ولی جوان‌هایی كه در این دوره سر كار می‌آیند، چه اندازه به احكام اسلام و سنت پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله پایبند خواهند بود؟ الحمدلله خدای متعال به‌بركت عنایات آقا ولی‌عصر عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف عشق و علاقه ویژه به معنویت را در نسل جدید ما پدید آورده است، كه قابل محاسبه نیست. عنایت الهی است كه برای جبران عوامل فسادی كه از در و دیوار می‌بارد، این گرایش معنوی در دل‌ها سر می‌زند. مجالس احیا و عبادت‌ها را ببینید؛ چگونه همین جوان‌ها با همان قیافه‌های کذایی حاضر می‌شوند! این عنایت خداست و روی اسباب عادی نیست؛ از درس‌های مدرسه و معلمان و دبیران و مجالس وعظی كه بنده واعظش باشم نیست؛ اسباب ظاهری ندارد؛ یك روح معنوی و خداداد است که در این جامعه دمیده شده است، تا مقداری با آن فسادها مقابله كند.

شکایت حضرت امیر درباره روی‌گردانی مردم از سنت نبوی

چنان‌كه درآغاز گفتیم، نهج‌البلاغه گلچینی از فرمایش‌های امیرالمؤمنین علیه السلام است. در همین گلچین، مطالبی هست كه وقتی انسان دقت ‌كند، بهت‌زده می‌شود. امیرالمؤمنین علیه السلام شخصیتی بود كه از روز نخستِ دعوت علنی پیغمبر صلی الله علیه و آله ، به مردم شناسانده شد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اولین كسی كه به من ایمان بیاورد، جانشین من خواهد بود! در آن‌هنگام، هیچ‌‌كس جز علی علیه السلام

ایمان نیاورد.(1) ایشان درطول تاریخ زندگی پیغمبر صلی الله علیه و آله ، مشكل‌گشای مسلمانان بود؛ جانشین پیغمبر صلی الله علیه و آله در بسیاری از امور بود؛ وقتی پیغمبر صلی الله علیه و آله به جهاد می‌رفتند، اگر علی علیه السلام در نبرد حضور نداشت، او در مدینه جانشین پیغمبر صلی الله علیه و آله بود. رفتاری كه پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله با ایشان داشت، كاملاً نشان می‌داد كه وی چه موقعیتی نسبت‌به پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله دارد. بااینكه كسی مانند ایشان درمیان مردم بود و كسان دیگری از اصحاب خوب پیغمبر صلی الله علیه و آله حضور داشتند، در فاصله كوتاهی، كمتر از سه دهه، آن‌چنان وضع عجیبی پدید آمد كه وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام درباره آن‌زمان صحبت می‌كند، انسان خیال می‌كند از زمانی سخن می‌گوید كه قرن‌ها با بعثت پیغمبر صلی الله علیه و آله فاصله داشته و تحولات عظیمی در جامعه پدید آمده است و مردم، زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله و دستورهای ایشان را فراموش كرده‌اند. گاهی حضرت به‌گونه‌ای صحبت می‌كند که تعجب انسان را برمی‌انگیزد كه در آن‌زمان، با گذشت کمتر از بیست‌‌و‌چند سال، چه شده بود كه علی علیه السلام این‌‌گونه از مردم گله می‌كند، و فسادها را تشریح می‌كند. به‌هرحال باید با اوضاع صدر اسلام آشنا شد و دید که چگونه بوده است، تا بتوان از آن درس عبرت گرفت؛ زیرا چنین چیزهایی برای نسل‌های بعد هم ممكن است پدید آید، و این انحرافات مختص صدر اسلام نیست. آنان بااینكه پیغمبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام را داشتند، و سال‌ها پای منبر پیغمبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام بودند، این‌‌گونه شدند؛ ما هم باید مواظب باشیم تا به این آسیب‌ها مبتلا نشویم.


1. ر.ك: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج18، ص178.

از موضوعاتی كه امیرالمؤمنین علیه السلام بسیار از آن گله می‌كند، موضوع اختلاف مردم است. دو دهه از وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله گذشته، یا 25 ‌سال گذشته، یا اگر این خطبه مربوط به اواخر دوران امیرالمؤمنین علیه السلام باشد نزدیك به سی سال گذشته است، ایشان از اختلاف فرقه‌هایی كه در مردم پیدا شده می‌نالد که هركدام شیوه‌ای برای خود اتخاذ كرده‌اند و همه از اسلام منحرف شده‌اند. فَیَا عَجَباً وَمَا لِیَ لَاأَعْجَبُ مِنْ خَطَإِ هَذِهِ الْفِرَقِ عَلَی اخْتِلَافِ حُجَجِهَا فِی دِینِهَا؛(1)شگفتا و چگونه من تعجب نكنم از اینكه این فرقه‌های گوناگون پدید آمدند؛ همه هم برای دین و آیین خود استدلال می‏‌کنند. لَا یَقْتَصُّونَ أَثَرَ نَبِیٍّ وَلَا یَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِیٍّ؛ ولی نه از پیغمبری پیروی می‌كنند و نه به جانشین پیغمبری اقتدا می‌كنند. لَا یُؤمِنُونَ بِغَیْبٍ وَلَا یَعِفُّونَ عَنْ عَیْبٍ؛ ایمان (واقعی) به غیب ندارند، از هیچ عیبی هم احتراز نمی‌كنند و پاك‌دامن نیستند. یَعْمَلُونَ فِی الشُّبُهَاتِ؛ در کارهایی كه حكم روشنی ندارد و شبهه‌ناك است، راحت وارد می‌شوند. وَیَسِیرُونَ فِی الشَّهَوَاتِ؛ مسیرشان مسیر شهوت‌هاست و به دلخواه‌ها حرکت می‌کنند. الْمَعْرُوفُ فِیهِمْ مَا عَرَفُوا وَالْمُنْكَرُ عِنْدَهُمْ مَا أَنْكَرُوا؛خوبی، آن چیزی‌ است كه آنها خوب می‌دانند و بدی، آن چیزی است كه آنها بد می‌دانند؛ یعنی ملاك خوبی و بدی و معروف و منكر، سلیقه‌های شخصی آنان است؛ هركس هرچه را خوب می‌داند، می‌گوید معروف است، همان كار را باید كرد؛ امر به همان معروفی هم می‌كند كه خودش دوست دارد؛


1. نهج البلاغه، خطبه 88، ص121.

و به هرچیز كه خوشش نمی‌آید می‌گوید منكر است و از آن نهی می‌كند تا دیگران هم انجام ندهند. مَفْزَعُهُمْ فِی الْمُعْضِلَاتِ إِلَی أَنْفُسِهِمْ؛در مشكلات، پیش رو سراغ خدا و پیغمبر نمی‌روند، آن‌‌گونه‌كه قرآن دستور داده است: فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَالرَّسُولِ،(1)بلكه وقتی معضلاتی پیش می‌آید، به خود مراجعه می‌کنند: وَتَعْوِیلُهُمْ فِی الْمُهِمَّاتِ عَلَی آرَائِهِمْ؛ در كارهای مهمی كه پیش می‌آید، به رأی خود اتكا می‌كنند. كَأَنَّ كُلَّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ؛ گویا هریك از اینها امام خود است، و وظیفه خود نمی‌داند از كسی كه كلامش حجت است پیروی كند. به هرچه به‌نظرشان می‌رسد، عمل می‌كنند؛ گویا هركس خودش امام خویش است.(2)خود‌رهبری، اساسِ لیبرالیسم است و این همان چیزی است كه امروز هم بسیاری از سیاست‌مداران ما آن را پیگیری می‌كنند؛ گاه اسم آن را هم می‌آورند، ولی برخی نام نمی‌برند، حضرت در جای دیگر می‌فرماید: أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَی إِتْمَامِهِ؛(3) آیا خدا دین ناقصی فرستاده و از مردم كمك خواسته است كه آن را كامل كنند؟ كسانی كه هرروز قانونی می‌آورند و رأی می‌دهند و مردم را


1. «پس اگر درباره چیزی به‌كشمكش برخاستید، آن را به خدا و فرستاده او برگردانید (و حكمش را از خدا و رسول بخواهید)» (نساء، 59).

2. پیش‌از پیروزی انقلاب، ابوالحسن بنی‌صدر كتابی نوشته بود (تعمیم امامت و مبارزه با سانسور) و در آن تعریف جدیدی از اصول خمسه اعتقادی كرده بود؛ ازجمله اصل چهارم از اصول خمسه، یعنی امامت را كه از خصوصیات شیعه هست، به خودرهبری معنا کرده بود؛ یعنی هركس رهبر خود است، كَأَنَّ كُلَّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ.

3. نهج ‌البلاغه، خطبه 18، ص61.

به روش جدیدی دعوت می‌كنند، فكر می‌كنند كه خدا دینش را ناقص نازل كرده و از آنها درخواست كرده است كه ای بندگان عزیز من، به من كمك كنید، من نتوانستم دینی از این بهتر بیاورم، شما نقص‌هایش را كامل كنید. أَمْ كَانُوا شُرَكَاءَ لَهُ؛ یا نه، اصلاً اینها شریك خدا هستند؟ فَلَهُمْ أَنْ یَقُولُوا وَعَلَیْهِ أَنْ یَرْضَی؛ آنها باید بگویند و خدا هم باید بپذیرد. ما رأی می‌دهیم قانون این باشد، و ما به هرچه رأی دادیم شرع هم باید آن را بپذیرد! به گمان ایشان معنای این جمله؛ كُلَّما حَكَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَكَمَ بِهِ الشَّرْعُ این است که هر چه به اصطلاح عقلای مردم گفتند همان حكم دین خواهد شد، چون كُلَّما حَكَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَكَمَ بِهِ الشَّرْعُ، این سخن و فکر تازه‌ای نیست. حضرت علی علیه السلام در صدر اسلام از همین تفکر می‌نالید. آیا خدا دین تام و کاملی نازل كرده بود، اما پیغمبر صلی الله علیه و آله به‌درستی بیان نكرده بود؟ این شق دیگر مسئله است که علی علیه السلام بیان می‌كند. یك احتمال این بود كه: آیا خدا بلد نبود دین كامل نازل كند؟ همین اندازه كه می‌دانست ـ‌العیاذبالله‌ـ نازل کرد و از مردم كمك خواست كه شما بیایید بقیه‌اش را کامل کنید؟! یا نه، خدا دین را کامل نازل کرده است، ولی پیغمبر صلی الله علیه و آله در بیانش كوتاهی كرده، و همه آنچه را خدا به او گفته بود به مردم نرسانده است؟ از‌این‌رو لازم است که مردم خود، آن را کامل کنند؟ أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ صلی الله علیه و آله عَنْ تَبْلِیغِهِ وَأَدَائِهِ، وَاللَّهُ سُبْحَانَهُ یَقُولُ ما فَرَّطْنا فِی الْكِتابِ مِنْ شَیْءٍ. خدا كه می‌فرماید من هیچ‌‌چیز را فروگذار نكردم، پیغمبر هم، همان مقدار كه به او وحی شده بود، با امانت كامل تحویل مردم داد.

استنباط نادرست از آیات قرآن

آقایی گفته بود آیه لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن(1) كه بیانگر تفاوت ارث مرد و زن است، با آیه اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی(2)منافات دارد و آیه دوم، حاكم‌بر آیه نخست است. آیا می‌توان آیه اعْدِلُوارا حاكم‌بر لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن دانست؟ یعنی یك مطلق، حاكم‌بر نص باشد! معنای این حرف چیست؟ ما در اصول، اصطلاح «حكومت و ورود» و «تخصیص و تخصص» داریم ولی دلیل حاكم موضوع دلیل دیگر را ازبین می‌برد؛ مثلاً وقتی می‌گویند لا سهو فی السهووقتی در نماز چهار رکعتی بین سه و چهار شك كردید، باید یك ركعت نماز احتیاط بخوانید؛ اگر در همین نماز احتیاط شك كردید، به این شك نباید اعتنا کرد و دستور دیگری ندارد، یا مثل قاعده «لاضرر» که براساس برخی دیدگاه‌ها حاكم‌بر ادله دیگر است. به‌‌هرحال در «حكومت»، اگر دلیلی حاكم باشد، موضوع برای دلیل بعدی باقی نمی‌ماند. در این فرض، اگر آیه اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی حاكم‌بر آیه لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ باشد، به‌معنای آن است که دو برابر بودن ارث مرد نسبت‌به زن موضوع ندارد. در مسئله ارث ـ بنابر فهم آن آقا‌ـ عقل اقتضا می‌كند ارث مرد و زن یك‌سان باشد؛ اما آیه می‌گوید نه، فرق دارد، و ارث مرد باید دو برابر باشد. مقتضای اعْدِلُوااین است كه بین ارث مرد و زن مساوات باشد؛ آیه می‌گوید نه، مساوات نیست، پس این دو آیه باهم تناقض و تعارض دارد. آن‌زمان علی علیه السلام از این می‌نالید كه مردم درباره قرآن این‌گونه قضاوت می‌كردند كه گویا آیاتش


1. «برای پسر همانند سهم دو دختر است» (نساء، 11).

2. «عدالت بورزید كه آن نزدیك‌تر به تقواست» (مائده، 8).

با‌هم اختلاف دارد: وَذَكَرَ أَنَّ الْكِتَابَ یُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَأَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِیهِ. شاید برخی این‌‌گونه سخن گفتن را برای علی علیه السلام نقصی بدانند؛زیرا امیرالمؤمنین علیه السلام از مردم بسیار گله می‌كند. یكی از اصول مدیریت كه امروزه بر آن تكیه می‌كنند این است كه مدیر باید زیردستان راتشویق‌ و از آنها تعریف كند، دل آنان را به‌دست بیاورد تا انگیزه‌ای برای بهتر شدن آنان باشد؛ ولی در نهج‌‌البلاغه می‌بینید حضرت همواره از مردم مذمت می‌كند؛ مانند این موارد كه: ای‌كاش معاویه می‌آمد با من معامله می‌كرد بیست نفر از شما را می‌گرفت و یكی از اصحاب خودش را به من می‌داد: لَوَدِدْتُ وَاللَّهِ أَنَّ مُعَاوِیَه صَارَفَنِی بِكُمْ صَرْفَ الدِّینَارِ بِالدِّرْهَمِ.(1) آن‌زمان بیست مثقال نقره می‌گرفتند، یك مثقال طلا می‌دادند؛ بیست درهم می‌گرفتند، یك دینار می‌دادند. نسبت طلا و نقره یك‌بیستم بود، حالا تقریباً یك‌پنجاهم است. کار صراف، تبدیل طلا و نقره بود. علی علیه السلام می‌گوید به خدا قسم، دوست داشتم معاویه بیاید صرافی كند، بیست نفر از شما را بگیرد و یكی از اصحاب خودش را به من بدهد؛ زیرا آنها در باطل خود محكم‌اند و به هرچه رئیسشان می‌گوید عمل می‌كنند؛ ولی شما در حق خودتان سستید و به هرچه می‌گویم عمل نمی‌كنید. گاهی می‌فرمود: یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ؛(2) ای نامردهای مردنما! گاهی می‌گفت دل من را پر از خون كردید. این بیاناتی كه علی علیه السلام دارد سلیقه خاصی است. آیا آن‌زمان اوضاع فرهنگی آن‌‌گونه بوده است، یا اینكه مردم چنان نابكار بودند كه به این نکوهش‌ها احتیاج داشتند. این


1. نهج‌ البلاغه، خطبه 97، ص141.

2. همان، خطبه 27، ص70.

مسئله‌ای است كه به بحث احتیاج دارد. از ویژگی‌های علی علیه السلام این است که بسیار صریح‌اللهجه و بدون تعارف است و با کسی مجامله نمی‌کند. ایشان به اصحاب خود می‌گوید: أَلَا وَإِنَّكُمْ قَدْ نَفَضْتُمْ أَیْدِیَكُمْ مِنْ حَبْلِ الطَّاعَه؛(1) شما دست از اطاعت شستید. مثل كسی که دستش خاك‌آلود شود، دست به‌هم می‌زند و می‌تکاند، شما اطاعت خدا را رها كردید. وَثَلَمْتُمْ حِصْنَ اللَّهِ الْمَضْرُوبَ عَلَیْكُمْ بِأَحْكَامِ الْجَاهِلِیَّه؛ خدا دژ مستحكمی (كه دین الهی است) برای شما قرار داده بود؛ شما این دژ را با احكام جاهلی سوراخ كردید. چه‌كسانی این كار را كردند و احكام جاهلیت چه بود؟ آیا این سخن خیال‌بافی است یا آنان این كار را كرده بودند؟ چه كرده بودند که حضرت می‌گوید برج‌وباروی دین را سوراخ كردید و احكام جاهلی را به‌جای احكام خدا گذاشتید؟ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَه أَعْرَاباً. «اعراب»، جمع «اعرابی» به‌معنای بیابانی و بی‌سواد و نادان است. منظور، عرب بودن نیست؛ صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَه أَعْرَاباً؛ پس‌ازاینكه هجرت كرده و با پیغمبر و اسلام آشنا گشته‌اید، بازگشتید و همان عرب‌های بیابانی شدید كه چیزی نمی‌فهمیدند. وَبَعْدَ الْمُوَالَه أَحْزَاباً؛ و پس‌ازآنکه دوستی پیغمبر و خاندان پیغمبر را پذیرفتید، با آن احزابی كه با پیغمبر دشمنی كردند و جنگ راه انداختند، همراهی کردید. مَا تَتَعَلَّقُونَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا بِاسْمِهِ؛ شما از اسلام فقط اسمش را یاد گرفتید و به آن چسبیدید. اینکه می‌گویند باید جمعیت مسلمان زیاد شود و باید كاری کرد که مردم مسلمان شوند و به اسلام روی بیاورند، خوب است؛ اما آیا همین كه به اسم بگویند ما مسلمانیم، كافی است و افتخار دارد؟ یا آنکه


1. همان، خطبه 192، ص285.

باید حقیقت اسلام را در جامعه اجرا کرد؟ مسلمانی که بگوید من مسلمانم؛ اما احكام اسلام را قبول نکند، درواقع مسلمان نیست؛ هرچند در شناسنامه مسلمان باشد. یكی از ملی‌گراها در كنفرانسی در آلمان سخنرانی كرده و گفته بود این اسلامی كه در ایران معرفی می‌شود اسلام واقعی نیست؛ اسلام واقعی، آزادی و حقوق بشر و تساوی حقوق زن و مرد است! ماركسیست‌ها در آن جلسه گفته بودند اگر اسلام این است، ما هم مسلمانیم! نویسندگان روزنامه‌های زنجیره‌ای ایران هم در بوق‌های خود دمیدند كه ببینید یك نفر در آلمان چگونه اسلام را معرفی كرده است كه كفار هم گفتند ما مسلمانیم. این‌‌گونه اسلام را معرفی كنید تا مردم آن را دوست داشته باشند! این سخن آنان، تعریض به کسانی بود که دقایق اسلام را بیان، و بر احكام اسلام پافشاری می‌كنند. آنان می‌گویند این‌قدر بر احکام دین پافشاری نكنید؛ مردم از اسلام فرار می‌كنند؛ به‌گونه‌ای سخن از احكام بگویید كه همه بگویند ما هم مسلمانیم. اگر اسلام، یعنی هر كاری دلت می‌خواهد انجام بده، چه‌كسی است كه این اسلام را قبول نکند؟ مَا تَتَعَلَّقُونَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا بِاسْمِهِ؛ شما فقط دنبال اسم اسلام هستید. وَلَا تَعْرِفُونَ مِنَ الْإِیمَانِ إِلَّا رَسْمَهُ؛ از ایمان هم فقط رسم ایمان را بلدید. آیا منظور از رسم، یعنی شكل ایمان، یا برخی رسوم مؤمنان یا رسوم ظاهری؟ منظور امیرالمؤمنین علیه السلام از این كلمه برای من روشن نیست. سپس می‌فرماید كه شما، دست از احكام اسلام كشیدید و سراغ دشمنان اسلام رفتید و با آنها رفاقت كردید؛ اما بدانید إِنَّكُمْ إِنْ لَجَأْتُمْ إِلَی غَیْرِهِ؛ اگـر چشمتـان به كمـك شـرق و غرب دوخته

شده است و می‌خواهید با آنها سازش كنید، برایشان نامه بنویسید كه ما حاضریم با شما مذاكره كنیم، باهم كنار بیاییم، اگر امیدتان به كمك اینهاست، بدانید حَارَبَكُمْ أَهْلُ الْكُفْرِ؛ با این روحیه ضعیف و زبون و بزدلی كه شما دارید، كفار با شما خواهند جنگید. ثُمَّ لَا جَبْرَائِیلُ وَلَا مِیكَائِیلُ وَلَا مُهَاجِرُونَ وَلَا أَنْصَارٌ یَنْصُرُونَكُمْ؛ اگر با این روحیه‌ای كه شما دارید، و با این سازش‌كاری و راحت‌طلبی پیش بروید، كارتان به جایی می‌رسد كه نه جبرائیل به شما كمك می‌كند، نه میكائیل و نه مهاجرین و انصار. إِلَّا الْمُقَارَعَه بِالسَّیْفِ؛ ناچار می‌شوید كه جنگ با شمشیر را بپذیرید. اما اگر امیدتان به خداست، عزت و شرافتتان را حفظ كنید و پیش كفار دریوزگی نكنید و آبروی اسلام و انقلاب را نبرید. سپس می‌فرماید: فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یَلْعَنِ الْقَرْنَ الْمَاضِیَ بَیْنَ أَیْدِیكُمْ إِلَّا لِتَرْكِهِمُ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْكَرِ؛ مردمانی كه پیش‌از شما بودند و شامل لعن الهی شدند، به‌این‌سبب بود که امر‌به‌‌معروف و نهی‌‌ازمنكر را ترك كردند. آنها كه اهل معصیت بودند، استحقاق عذاب پیدا كردند و آنها كه خودْ اهل معصیت و گناه نبودند، به‌سبب سكوتشان عذاب شدند. برای پرهیز از درگیری با دیگران و دست‌و‌پنجه نرم کردن با آنان و تحمل سختی و مشكلات. آنان برای راحتی خود، سكوت كردند. خدا به‌این‌سبب ایشان را لعنت كرد. شاید اشاره حضرت به «اصحاب سبت» است. قرآن در چندجا داستان آنان را نقل فرموده است؛ ازجمله در جایی مفصل نقل فرموده است كه قریه‌ای بود، و مردمی از بنی‌اسرائیل بودند که كنـار دریـا زندگی می‌كردند و به‌‌طور معمـول زندگی‌شـان از صید ماهی

می‌گذشت. به آنان دستور داده شد كه روز شنبه، كار دنیا را رها كنند و به عبادت بپردازند(1)و ازجمله، صید ماهی روز شنبه حرام بود. به‌خواست خدا برای آزمودن آنان، ماهی‌ها روز شنبه نزدیك ساحل می‌آمدند و درمعرض صید قرار می‌گرفتند؛ اما روزهای دیگر نمی‌آمدند. این نص قرآن است، نه قصه و حدیث و تاریخ: واَسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَه الَّتِی كَانَتْ حَاضِرَه الْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتَانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَیَوْمَ لاَ یَسْبِتُونَ لاَ تَأْتِیهِمْ كَذَلِكَ نَبْلُوهُم بِمَا كَانُوا یَفْسُقُونَ.(2) آنان به اصالت اقتصاد قایل بودند و معتقد بودند اگر مشكلات اقتصادی حل شود، مشکلات دیگر خودبه‌خود حل خواهد شد. بنابراین فكری كردند و دركنار دریا حوضچه‌هایی كندند. روزهای شنبه كه ماهی‌ها کنار ساحل می‌آمدند، ورودی حوضچه‌ها را باز می‌كردند و وقتی پر می‌شد، راه حوضچه‌ها را می‌بستند؛ درنتیجه ماهی‌ها گیر می‌افتادند و روز یكشنبه به‌راحتی ماهی‌ها را صید می‌كردند. هم به‌دستور خدا عمل كرده بودند (روز شنبه صید نكرده بودند)، هم اقتصادشان تأمین می‌شد؛ شبیه حیله‌های شرعی كه رباخواران ما انجام می‌دهند. به‌نظر بنده، آنان در این


1. حتی غذا پختن روز شنبه و آتش روشن كردن ممنوع است. ما در شهر یزد همسایه‌های یهودی داشتیم که روزهای شنبه غذا نمی‌‌پختند. همسایه‌های مسلمانشان غذا می‌‌پختند و برایشان می‌‌بردند.

2. «و از آنان، از اهل آن آبادی كه دركنار دریا بود بپرس هنگامی‌كه از حكم روز شنبه تجاوز كردند، ازآن‌رو كه ماهیانشان روز شنبه به‌فراوانی و آشكارا به‌سوی آنان می‌آمدند و در غیر شنبه نمی‌آمدند. این‌چنین آنان را آزمودیم به‌سبب‌آنكه فاسق بودند (از حد تجاوز می‌كردند)» (اعراف، 163).

كارشان هیچ بدتر از ما نبودند، شاید مقدس‌تر از ما هم بودند، صیدی نمی‌كردند. عده‌ای از مؤمنان به اینها گفتند كه با دین خدا بازی نكنید، خدا فرموده روز شنبه ماهی صید نكنید، این كارها همان كاری است كه خدا از آن نهی کرده است، اگر اکنون ماهی را از آب بیرون نمی‌آورید و صید نمی‌كنید، ولی همان كار صید را انجام می‌دهید. گروهی دیگر گفتند كه اینها به سخن ما گوش نمی‌دهند؛ بنابراین بازداشتن آنان بیهوده است. لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً.(1)بنابراین مردم سه دسته شدند: یك دسته صیدكنندگان، یك دسته كسانی كه نهی‌‌ازمنكر می‌كردند، یك عده هم افراد بی‌توجه و آرام که درپی كار خود بودند؛ نه صید می‌كردند و نه به صیادان اعتراض می‌كردند. خدا عذابی فرستاد که هم صید‌كنندگان و هم كسانی كه ساكت بودند به‌صورت میمون مسخ شدند: قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَه خاسِئِینَ.(2)فقط آنها كه نهی‌‌ازمنكر می‌كردند نجات پیدا كردند؛ امیرالمؤمنین علیه السلام می‌فرماید: لَمْ یَلْعَنِ الْقَرْنَ الْمَاضِیَ بَیْنَ أَیْدِیكُمْ إِلَّا لِتَرْكِهِمُ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْكَرِ؛ أَلَا وَقَدْ قَطَعْتُمْ قَیْدَ الْإِسْلَامِ وَعَطَّلْتُمْ حُدُودَهُ وَأَمَتُّمْ أَحْكَامَه؛ حدود الهی را تعطیل كردید و احكام اسلام را میراندید. کسانی که با وضع قوانین خلاف شرع، با دین خدا بازی می‌كنند، باید بدانند اگر خداوند عذاب استیصال و عذاب مسخ را برداشته است، اما عذاب‌های دیگر را برنداشته است: یَلْبِسَكُمْ شِیَعا


1. «چرا گروهی را موعظه می‌كنید كه خداوند، آنان را هلاك خواهد كرد یا بدانان عذاب سختی خواهد داد» (اعراف، 164).

2. «به آنان گفتیم بوزینه‌هایی باشید رانده‌شده» (اعراف، 166).

وَیُذِیقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ.(1)شما كه احكام خدا را فراموش كردید، با دین خدا بازی كردید و حدود الهی را تعطیل كردید و قانون جزایی را اجرا نمی‌كنید بدین جهت است که مردم دنیا شما را مسخره می‌كنند و می‌گویند حقوق بشر را رعایت نمی‌كنید! اما علی علیه السلام چگونه خود را معرفی می‌کند: وَإِنِّی لَمِنْ قَوْمٍ لَا تَأْخُذُهُمْ فِی اللَّهِ لَوْمَه لَائِم؛ من از آنها هستم كه از ملامت هیچ ملامتگری نمی‌هراسم. سِیَماهُمْ سِیَما الصِّدِّیقِینَ وَكَلَامُهُمْ كَلَامُ الْأَبْرَارِ عُمَّارُ اللَّیْلِ وَمَنَارُ النَّهَارِ؛ چهره‌شان چهره صدیقان، و سخنشان سخن نیکان است، شب‌زنده‌دارانی هستند که همچون چراغ‌های پرتو‌افكنی نورافشانی می‌کنند. مُتَمَسِّكُونَ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ یُحْیُونَ سُنَنَ اللَّهِ وَسُنَنَ رَسُولِه؛ من از آنها هستم كه به ریسمان قرآن چنگ زده‌اند و همّشان این است كه سنت‌های الهی و سنت‌های پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله زنده باشد. لَا یَسْتَكْبِرُونَ وَلَا یَعْلُونَ؛ درپیبرتری‌جویی و بزرگی‌فروشی نیستند. خیلی هم دلشان نمی‌خواهد كسی آنان را بشناسد و اسمشان در جایی مطرح شود. وَلَا یَغُلُّونَ وَلَا یُفْسِدُون؛ به كسی خیانت نمی‌كنند و فسادی در زمین راه نمی‌اندازند. قُلُوبُهُمْ فِی الْجِنَانِ وَأَجْسَادُهُمْ فِی الْعَمَل؛ دل‌هاشان در بهشت است و توجهی به دنیا ندارند؛ یعنی به چیزهای دیگر   دل نمی‌بندند. به چیزهایی كه تكلیف شرعی‌شان را روشن كند توجه دارند، تا بفهمند چه باید كرد. اگر به رسانه‌ها توجه می‌کنند، برای آن است که ببینند در دنیا چه خبر است و وظیفه ‌ما چیست. بنابراین به


1. «شما را لباس تفرقه پوشاند و سختی ضربه برخی را به دیگری بچشاند»(انعام، 65).

خودِ دنیا اعتنایی ندارند. علی می‌فرماید: من از چنین مردمی هستم كه دلشان پیش خدا و در بهشت است. قُلُوبُهُمْ فِی الْجِنَانِ وَأَجْسَادُهُمْ فِی الْعَمَلِ؛ اهل عمل و تلاش هستند. راحت‌طلب و گوشه‌گیر نیستند؛ اما دلشان را به دنیا نباخته‌اند؛ دل درگرو خدا و اهل بهشت دارند و توجهشان به آن هدفی است كه خدای متعال برای آنان مقرر فرموده است؛ اما بدن‌هایشان دائم درحال تلاش است تا وظیفه الهی خود را به‌درستی انجام دهند.

راز امتحانات دشوار الهی برای بندگان

سؤالی در اینجا مطرح می‌شود كه: چرا خدا عقل ما را بیشتر نكرد تا به‌كلی بر شهوات و بر شیطان غالب شویم و بیشترِ افرادمان خوب شوند؟ چرا معرفت ما را كامل‌تر نكرد كه این‌قدر ریزش نداشته باشیم؟ آنها كه مقامات عالی یافتند، معرفت بیشتری داشتند، مثل انبیا و ائمه اطهار و اصحاب خاص آنان؛ اگر خدا سطح معرفت همه مردم را بالا می‌برد، اگر نه درحد انبیا و ائمه، دست‌کم درحد اصحاب خاصشان؛ دراین‌صورت بیشترِ مردم خوب می‌شدند. برای روشن‌ شدن پاسخ این سؤال باید توجه کرد به این حقیقت که تفاوتهای فردی تابع علل و عواملی است که بر اساس حکمت الهی در جهان آفرینش پدید آمده و می‌آید. اگر انتخاب ما اولین مرحله ایمانی باشد كه خدا می‌پذیرد و وعده داده است كه گناهان را یا مستقیماً یا با شفاعت بیامرزد، باید شكر كنیم كه این‌قدر به ما معرفت داد كه بتوانیم همین مرحله ایمان را داشته باشیم. اگر اولین مرحله نجات را انتخاب كنیم، نه در مقایسه با آن مرحله‌ای كه پیغمبر

اكرم صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام بودند که در عقل ما نمی‌گنجد، بلکه در مقایسه با اصحاب خاص آنان مانند سلمان و ابوذر؛ اگر این دو مرحله را تصور كنیم، تفاوت بسیار است.خدای متعال بر اساس حکمت بالغه خود دستگاهی فراهم كرده است تا برترین‌ها شناخته شوند. مَثَل ساده آن، امتحان‌های ورودی دانشگاه‌هاست. اگر بخواهند بیشترِ شركت‌كنندگان قبول شوند، سؤالات ساده‌ای می‌دهند كه داوطلبان بتوانند به‌راحتی پاسخ دهند؛ اما نتیجه آن، پایین آمدن سطح معلومات است. اگر معلم، سؤالاتی طرح كند كه همه نمره عالی بگیرند، دیگر انگیزه‌ای برای درس خواندنِ بیشتر باقی نمی‌ماند، كسی تلاشی نمی‌كند و رشدی پدید نمی‌آید. خدا می‌خواهد درمیان انسان‌ها كسانی باشند كه ملایکه دربرابر آنها به‌خاك بیفتند و به نوكری آنها افتخار كنند. بنابراین باید سطح امتحان بسیار بالا باشد؛ ولی خدا از لطفش آن‌قدر مراتب پایین‌تر هم برای نجات قرار داده است، كه برای اكثریت‌قریب‌به‌اتفاق مردم میسر است؛ اندکی همت می‌خواهد، حتماً لازم نیست معرفتشان به‌اندازه معرفت سلمان و ابوذر شود، چه رسد به معرفت امام و پیغمبر. اگر در امور دینی به همان اندازه كه در كارهای دنیوی عقل خود را به‌كار می‌گیرند عقل خود را به‌كار ببرند، مطمئن باشید بیش از نود درصد مردم بهشتی می‌شوند. برای توضیح بیشتر، به یک نمونه کار دنیوی توجه کنید. اگر کسی بیمار شد و نزد پزشک متخصص رفت و داروی تجویز‌شده را خرید، هیچ عاقلی می‌گوید كه او كار بدی كرده است؟ تحقیق هم لازم نیست که این دارو چیست و از چه ساخته شده و چه‌کسی اختراع كرده است؟ او پزشک

متخصص است و هزاران نفر دیگر نزد او می‌روند و معالجه می‌شوند. کسی نمی‌گوید این كار غیرعقلایی است. چه‌‌بسا پزشك یهودی یا مسیحی باشد. افرادی هستند كه برای معالجه برخی امراض سخت به خارج کشور می‌روند؛ آیا همه پزشکان خارجی، مسلمان و نماز‌شب‌خوان هستند؟ بسیاری از آنان بی‌دین‌اند؛ ولی چون متخصص هستند، نسخه می‌دهند و بیمار به‌راحتی عمل می‌كند و حاضر است دست پزشک را ببوسد و بسیار از او ممنون است كه او را پذیرفته و معالجه کرده است. ما اگر انبیا را به‌اندازه یك پزشک یهودی قبول داشتیم، اهل نجات بودیم. آیا به این اندازه عقلمان نمی‌رسد؟ بنابراین مشكل ما هوا و هوس‌هاست، دنیازدگی است، دل بستن به لذایذ زودگذر است؛ والاّ همان عقل عادی كه هر بی‌سوادی آن را به‌كار می‌گیرد و از پزشک متخصص اطاعت می‌كند و به نسخه‌اش عمل می‌كند، اگر به همین اندازه عمل می‌كردیم، هرچند به اسرار عالم و معارف بلند و عمیق نمی‌رسیدیم، اما مسلمانی بودیم كه به واجبات عمل می‌كند و محرمات را ترك می‌كند؛ خدا هم به ما بهشت می‌داد. اگر این‌‌گونه بود، آن‌وقت خداوند می‌فرمود: كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤمِنِینَ. اما ما كوتاهی كردیم.

شبهه ناکارآمدی دین در حل مشکلات جوامع

برخی مغالطه می‌كنند و چنین القا می‌كنند كه اگر قانون درستی بود و مجری خوبی هم داشت، باید مردم جامعه سعادتمند شوند و مشكلی نداشته باشند. ما در كشوری اسلامی هستیم و قانونمان قانون اسلام و قرآن است و دارای مجریان خوبی هستیم؛ اما هزار مشكل گوناگون

داریم. بنابراین یا قانون خوب نیست، یا مجری قانون خوب نیست و اشكال را به‌‌طورعمده متوجه قانون می‌دانند. می‌گویند دین به‌درد جامعه نمی‌خورد و نمی‌تواند مشكلات جامعه را حل كند. امیرالمؤمنین علیه السلام در این بیان اخیر فرمودند آیا دینی كه خدا برای شما فرستاد ناقص بود؟ آیا پیغمبر صلی الله علیه و آله در مدیریتش كوتاهی كرد؟ زمان پیامبر صلی الله علیه و آله كه هنوز نقصی در دین پدید نیامده بود، هنوز اسرائیلیات و احادیث ضعیف وارد نشده بود، كلام خود پیغمبر صلی الله علیه و آله بهترین قانون بود و بهترین و دل‌سوزترین مجری، كه خدا به او می‌فرماید مگر می‌خواهی خودكشی كنی که این‌قدر برای مردم دل می‌سوزانی؟ لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلی آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً.(1) لازم نیست این‌قدر دل‌سوزی كنی. پیغمبر به این مهربانی و دل‌سوزی، قانون به این کمال، اما نتیجه چه شد؟ همین شد كه علی علیه السلام این‌‌گونه با آنها صحبت می‌كند: أَلَا وَإِنَّكُمْ قَدْ نَفَضْتُمْ أَیْدِیَكُمْ مِنْ حَبْلِ الطَّاعَه كَأَنَّكُمْ تُرِیدُونَ أَنْ تُكْفِئُوا الْإِسْلَامَ عَلَی وَجْهِهِ. گویا می‌خواهید ظرف اسلام را وارونه كنید و هرچه در آن است بیرون بریزید؛ گویا می‌خواهید اسلام را محو كنید. این تعبیر علی علیه السلام است. آیا پیغمبر صلی الله علیه و آله ناقص بود یا دینش ناقص بود؟

پاسخ شبهه

چنان‌کـه گذشت، سرّ وجود مشکلات، آن است کـه سر‌‌و‌كـار پیامبران بـا


1. «شاید تو خود را بر سر هدایت آنان از غصه بكُشی، اگر به این سخن ـ‌قرآن‌ـ ایمان نیاورند» (كهف، 6).

انسانِ مختار است. آدمی اختیار دارد؛ برترین قانون و بهترین مجری و مربی هم باشند، مردم می‌توانند خلاف آن را انتخاب کنند. آیا مردم نمی‌دانستند كه پیغمبر صلی الله علیه و آله چقدر دل‌سوزشان است؟ آیا مردم كوفه نمی‌دانستند كه علی علیه السلام چقدر برای آنان دل می‌سوزاند؟ چقدر برای فقرا و ایتام زحمت می‌كشد؟ چگونه مزد علی علیه السلام را دادند؟ آدمی این‌‌گونه است. یك روز می‌تواند تا آن قله برود، و روزی دیگر با مغز به زمین ‌بخورد. نمونة‌ آن در صدر اسلام، زبیر بود. نمونه دیگر اصحاب علی علیه السلام بودند. تصور نشود که اگر كسی روزی تا مقاماتی رفت، تا آخر در آنجا باقی می‌ماند. هرگز چنین نیست؛ زیرا عالم به‌‌طوردائم درحال زیرورو شدن است. لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَه وَلَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَه.(1)عالم، عالم امتحان است. باید آن‌قدر زیرورو شود تا همه آزموده شوند. باید اوضاع متفاوت پیش بیاید تا همه بدانند چه‌كاره‌اند. عالِم امتحان است و برای من و شما هم هست. كامل بودن دین، و ولایت، و توسل به‌این‌معنا نیست كه عاقبت‌‌به‌‌خیر خواهیم شد. باید دعا و توسل داشته باشیم و پیشانی بر خاك بساییم و التماس و تضرع كنیم، تا اولیای دین گوشه چشمی به ما داشته باشند و بی‌دین از دنیا نرویم.

محورهای قابل بحث درباره پیامبر صلی الله علیه و آله در نهج‌البلاغه، به آنچه گذشت محدود نمی‌شود؛ مطالب دیگری نیز در وصف پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله در نهج‌البلاغه آمده است كه ممكن است محور بحث‌ قرار گیرد؛ ولی ما در این


1. «شما به‌حتم به‌هم خواهید آمیخت و زیرورو و درهم خواهید شد، آن‌گاه به‌واقع غربال خواهید شد» (نهج‌ البلاغه، خطبه 16، ص57).

سلسله‌بحث‌ها به‌دلیل فرصت كم، بدان نپرداختیم. مهمترین این محورها عبارت‌اند از:

1. صفات و ویژگی‌های شخصی، محاسن اخلاق و فضایل پیامبر صلی الله علیه و آله ازقبیل شجاعت، بردباری، مهربانی، دل‌سوزی و غیر آن؛

2. روش‌های دعوت ایشان، از حكمت بالغه و موعظه حسنه و جدال احسن، كه به‌‌طوركلی و یا با بیان نمونه‌هایی بیان شده است؛

3. درباب كسانی كه در همه امور زندگی، بادقت به پیامبر صلی الله علیه و آله تأسی كردند و دربرابر، كسانی دیگر كه نه‌‌تنها پیروی نكردند، بلكه رفتارشان ناقض دستورهای آن حضرت بود و مشكلاتی پدید آوردند كه مانع پیشرفت اسلام شد؛

4. معجزات پیامبر صلی الله علیه و آله كه برخی از آنها را امیرالمؤمنین علیه السلام خود شاهد بوده و بادقت نقل فرموده است؛ مانند شهادت درخت به حقانیت پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله كه در پایان خطبه قاصعه(1) آمده است؛

5. روش زندگی ایشان پیش‌از بعثت؛ اینكه چگونه خدای متعال، ایشان را در آن محیط تربیت نمود و برای رسالت خطیر خویش آمادگی بخشید.


1. نهج‌ البلاغه، خطبه 192، ص285.