فصل چهارم: حقیقت توحید و شناخت خدا

وَأَشْهَدُ أَنَّ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیكَ لَهُ، كَلِمَةٌ جَعَلَ الإِخْلاَصَ تَأْوِیلَهَا، وَضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُولَهَا، وَأَنَارَ فِی الْفِكْرَةِ مَعْقُولَهَا؛ و شهادت می‌دهم که معبودی جز الله نیست، درحالی‌که یگانه است و هیچ شریکی برای او نیست؛ کلمه‌ای که خداوند باطن آن را اخلاص قرار داد و راهی برای وصول به آن به قلب سپرد و درک آن را در فکرْ نورانی ساخت.

 

1. مقدمه

یکی از سنت‌های رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) و ائمة اطهار(علیهم السلام) در هنگام انشای خطبه، این است که سخن خویش را با حمد و ثنای الهی و شهادت به توحید آغاز می‌کنند. سرور بانوان عالم(علیها السلام) نیز خطبة شریف خویش را با حمد خدای سبحان و شهادت به یگانگی آفریدگار عالم آغاز می‌کنند و سه ویژگی اساسی برای توحید برمی‌شمارند. نخستین

ویژگی توحید در کلام صدیقة طاهره(علیها السلام) این است که برای توحید، ظاهری است و باطنی. ظاهر آن همین است که می‌گوییم: خداوند یکی است و شریکی ندارد؛ اما حقیقت و تأویل آن، اخلاص است که باید آن را درک کرد و آن را در عمل نشان داد. بانوی دو عالم(علیها السلام) با بیان ویژگی دوم و سومِ توحید، بابی وسیع در معرفت الهی می‌گشایند. حضرت می‌فرمایند خدای سبحان نوعی از معرفت به خود و به وحدانیت خویش را به دل‌ها سپرده و نیز معرفت علمی و ذهنی خویش را برای افکار ما بسیار روشن و واضح قرار داده است، که توضیح آن خواهد آمد.

نکتة دیگر آنکه در این عبارت، سه جملة اخیر را می‌توان با فعل معلوم خواند که در این صورت، در ترجمه می‌گوییم: خدای سبحان برای توحید، حقیقتی قرار داده و راهی برای وصول به آن در قلب، و راهی برای ادراک آن در ذهن و فکر باز کرده ‌است. همچنین می‌توان آنها را به‌صورت مجهول خواند که در این صورت فعل «أنار» را باید لازم دانست و «معقولُها» فاعل آن خواهد بود. در زبان عربی برخی از افعال، هم به‌صورت لازم و هم به‌صورت متعدی به کار می‌روند. فعل «أنار» نیز بااینکه از باب إفعال است، هم به‌صورت لازم به معنای «نورانی»،‌ و هم به‌صورت متعدی به معنای «نورانی کردن» به کار رفته است.(1)

2. ویژگی‌های اساسی توحید

حضرت زهرا(علیها السلام) در این فراز به دنبال شهادت به توحید، سه ویژگی اساسی آن را بیان می‌فرمایند:


1. ر.ک: محمدبن‌مکرم‌‌ابن‌منظور، لسان‌ العرب، ذیل واژه.

نخست اینکه شهادت به توحید تنها بیانی لفظی نیست، بلکه حقیقتی بسیار عمیق دارد، و شایسته است انسان تلاش خویش را به کسب آن حقیقت، یعنی اخلاصْ معطوف کند؛

ویژگی دومی که حضرت برمی‌شمارند این است که خدای سبحان وصول به حقیقت توحید را در دل‌های انسان‌ها قرار داده، و به تعبیر دیگر، دل انسان را بر توحید مفطور کرده است؛

ویژگی سوم توحید در بیان فاطمة زهرا(علیها السلام) توصیفی از شناخت عقلی توحید است که در ذهن و فکر انسان تحقق می‌یابد و حضرت در این باره می‌فرمایند خداوند سبحان شناخت تعقلی توحید را برای ذهن انسان، نورانی و روشن قرار داده است.

الف) رابطة توحید و اخلاص

مسئلة اول، رابطة بین توحید و اخلاص است. اخلاص به معنای خالص کردن است. معمولاً در عرف و محاورات، اخلاص تنها به‌منزلة وصفی برای عمل به کار برده می‌شود و مقصود از عمل خالص نیز داشتن نیت خالص و نداشتن قصد ریاکاری و تظاهر است. با توجه به این معنا، این پرسش به ذهن می‌آید که شهادت به وحدانیت خداوند چه ارتباطی با داشتن نیت خالص در عمل دارد؟ روشن شدن این ارتباط نیازمند دقت در معنا و حقیقت توحید است.

توحید به معنای «یگانه دانستن خداوند» است. این واژه، باب تفعیل از «وحد» است و باب تفعیل چند معنا دارد که یکی از معانی آن تعدیه است و توحید در این معنای باب تفعیل، به معنای «یگانه و یکی کردن» است؛ اما در اعتقادات، مقصود از توحید «یکی

دانستن و‌ یکی شمردن» است. «وحّده» یعنی «عدّه واحداً وعلمه واحدا»، و این معنا یکی دیگر از معانی باب تفعیل است.(1)

به‌هرحال معنای توحید به عنوان بنیادی‌ترین اصل اعتقادی «یکی کردن» نیست، هرچند گاهی در موارد دیگر به این معنا به کار می‌رود. توحیدی که از اصول


1. در اینجا لازم می‌دانم به دوستان جوان طلبه تأکید و سفارش کنم که ادبیات را سبک نشمارید. بسیاری از اشتباهاتی که در فهم حدیث و روایت رخ می‌دهد، به ضعف در ادبیات بازمی‌گردد. متأسفانه اخیراً به ادبیات چندان بها داده نمی‌شود و این اتفاق خوبی نیست. پیش از انقلاب شخصی که متأسفانه معمم هم بود، کتابی با موضوع توحید نوشته بود و قصد داشت تفکرات مارکسیسم را با ادبیات اسلامی تئوریزه کند. وی سخن خود را این‌گونه آغاز کرده بود:

توحید باب تفعیل است و معنای آن یکی کردن است؛ اما دربارة خدا معنا ندارد که او را یکی کنیم؛ زیرا خدا یکی هست. بنابراین ما باید چیزی را یکی کنیم که یکی نیست، و آنچه که در آن اختلاف و کثرت است و ما باید کثرت آن را برطرف کنیم جامعه است. ما باید جامعه را یکی کنیم. پس توحید که یکی از عقاید اسلامی است بدین معناست که سعی کنیم جامعه یکی شود و این یعنی کمونیسم. اصلاً اسلام یعنی همین.

اساس مکتب مارکسیسم بر یک طبقه و یک‌دست شدن جامعه بنا نهاده شده و بر آن است که اختلاف طبقاتی و طبقات کثیر جامعه اعم از ثروتمند و فقیر و... از بین بروند. این شعار برای اکثریت مردم دنیا که کم‌وبیش از فقر و مشکلات رنج می‌بردند بسیار گیرا بود و به همین دلیل مکتب مارکسیسم بسیار سریع در کشورهای فقیر رواج می‌یافت. پیروان این مکتب به‌منظور باز کردن جایی برای مکتب مارکسیسم در جوامع اسلامی می‌کوشیدند آموزه‌های مارکسیسم را با تعبیرات اسلامی بیان کنند. ازاین‌رو در جامعة ما از مکتب کمونیسم با تعبیر «جامعة طراز نوین توحیدی» نام می‌بردند و می‌گفتند:‌ هدف ما رسیدن به جامعه‌ای اشتراکی است که همه در آن یک‌سان‌اند، و کمونیسم یعنی همین!

همچنین در اوایل انقلاب نظریه‌پردازی که در خارج از ایران تحصیل کرده بود کتابی دربارة اعتقادات نوشت که در آن سعی داشت هریک از اعتقادات اسلامی را با اصطلاحات خاص جامعه‌شناختی معنا کند. وی هنگامی‌ که به بحث امامت می‌رسد، می‌نویسد: «در زمانه ما باید امامت را به‌گونه‌ای معنا کنیم که با اصول امروزی تطبیق داشته باشد. برای این منظور باید بگوییم امامت به معنای خودرهبری است. جامعه باید خود رهبر خویش باشد. در جامعه نه رهبر الهی مطرح است و نه رهبر موروثی سلطنتی، و این یعنی دموکراسی».

از این شعار در مبارزه با سلطنت استفاده می‌کردند و آن را تفسیری برای امامت قرار می‌دادند؛ اما حقیقت این است که این سخنان چیزی جز بازی با الفاظ نیست که در طول تاریخ هر روز به رنگی و شکلی جلوه می‌کند. حتی گاهی افراد خوب، با نیت‌های خوب در این دام‌ها می‌افتند (مؤلف).

اعتقادات ماست، به معنای «یگانه دانستن خدا» است. موحد حقیقی کسی است که هم در مقام اعتقاد به توحید و هم در مقام عمل به آن، خویش را خالص کند، و از شرک دوری جوید. ازاین‌رو در ادامه به تبیین ارتباط توحید و اخلاص در هر دو مقام می‌پردازیم.

اول. اخلاص در اعتقاد به توحید

به‌گونة طبیعی اعتقاد به توحید، نیازمند شناخت خداست؛ چراکه معرفت به حضرت حق، مقدم بر معرفت به صفات او، ازجمله یگانه بودن اوست. ازاین‌رو برای داشتن شناختی صحیح از صفات الهی، باید شناختی صحیح از خدای سبحان داشت.

آموزة توحید دارای حقیقت و باطنی است و ما باید بکوشیم تا معنای ژرف آن را درک کنیم. ما باید هم در مقام فکر و اعتقاد، به توحیدی عمیق دست یابیم و تنها به فهمی سطحی بسنده نکنیم و هم در مقام عمل، از نفوذ شرک در قلب خویش مراقبت نماییم؛ اما حقیقت این است که توحیدِ اغلب مؤمنان با گونه‌ای شرک همراه است. تعجب نکنید! قرآن کریم می‌فرماید: وَما یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَهُمْ مُشْرِكُون؛(1) «و بیشتر آنها كه مدعى ایمان به خدا هستند، مشرك‌اند».

چیزی را خالص گویند که هیچ آمیزه‌ای نداشته باشد. شیء خالص اگر کوچک‌ترین آمیزه‌ای بیابد از خلوص می‌افتد؛ اما این آمیختگی مراتبی دارد که اگر خالص را صد فرض کنیم، آمیختگی می‌تواند از نزدیک به صفر تا نزدیک به صد باشد. توحید خالص آن است که هیچ شائبه شرکی در آن نباشد؛ نه در مقام نظر و اعتقاد و نه در مقام


1. یوسف (12)، 106.

عمل. متأسفانه اغلب مرتبه خلوص ما پایین و مرتبه آمیختگی آن بالاست. ازاین‌رو، باید بکوشیم این آمیختگی‌ها را کم، و آن گوهر اصلی را تقویت کنیم.

یک) توحید ذاتی

در برابر توحید، شرک یعنی شریک قرار دادن برای خدا قرار دارد که آن نیز دارای مراتبی است. شرک جلی و آشکار، یکی از مراتب شرک است؛ مانند اعتقادات بت‌پرستان که قایل به وجود چند خدا هستند؛ اما نفی این نوع شرک و قایل به یگانه بودن خداوند، برای رسیدن به توحیدِ خالص کافی نیست. علاوه بر این باید بدانیم که ذات خداوند نیز دارای اجزا، و مرکب از چند عضو یا چند جزء نیست. گمان ابتدایی برخی از یگانه و یکی بودن خداوند این است که تنها یک خدا (نه دو تا یا بیشتر) وجود دارد، اما این خدای یگانه می‌تواند اجزایی همچون چشم و گوش داشته باشد؛ درحالی‌که نداشتن اجزا نیز یکی از معانی وحدانیت خداست.

در جنگ جَمَل شخصی در میدان جنگ اصرار داشت که نزد فرمانده یعنی امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) برود. سرانجام او را نزد حضرت امیر بردند. وی عرض کرد: یا علی! معنای یکی بودن خدا چیست؟ اطرافیان بسیار ناراحت شده، گفتند: در این موقعیت حساس این چه پرسشی است؟ مگر اشتغال قلبی امیرالمؤمنین(علیه السلام) را نمی‌بینی؟! حضرت آنها را امر به آرامش کرده، فرمودند: اساساً ما به خاطر توحید می‌جنگیم. سپس در کمال صبر و حوصله فرمودند: «واحد» چند معنا دارد و یکی از معانی آن این است که خداوند اجزا ندارد.(1)


1. ر.ک: محمدبن‌علی‌بن‌بابویه، التوحید، ص83، ح3.

دو) توحید صفاتی

برای کامل شدن توحید، اعتقاد به یگانه بودن خدای سبحان و نفی هرگونه ترکیب در ذات او، کافی نیست. امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در نهج ‌البلاغه می‌فرمایند:

كَمَالُ تَوْحِیدِهِ الإِخْلاَصُ لَهُ وَكَمَالُ الإِخْلاَصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیرُ الْمَوْصُوفِ وَشَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیرُ الصِّفَة؛(1) کمال توحید، اخلاص برای اوست و کمال اخلاص، نفی صفات از اوست؛ زیرا هر صفتی شهادت می‌دهد که غیر موصوف خویش است و هر موصوفی شهادت می‌دهد که غیر از صفت خود است.

این نکته را با بیان مثالی توضیح می‌دهیم. هنگامی‌ که می‌گوییم این کاغذ سفید است، کاغذ موصوف است و سفیدی، صفت برای کاغذ. آنچه ما از معنای صفت و موصوف درک می‌کنیم، این است که موصوفْ چیزی است و صفتْ چیزی دیگر که عارض بر موصوف می‌شود. می‌گوییم کاغذ جوهری است جسمانی، و سفیدیِ آن، عرضی است. بنابراین ممکن است کاغذ وجود داشته باشد، اما رنگ آن عوض شود. پس رنگ، غیر از خود کاغذ است. معمولاً از صفت و موصوف چنین برداشتی داریم. آیا هنگامی‌ که می‌گوییم خدا حیات، علم و قدرت دارد، یعنی خدا یک چیز است و حیات او، علم او و قدرت او چیزهای دیگر؟ آیا این صفات، عارض بر ذات خداوند می‌شوند؟ آیا قدرت او مانند قدرت ماست که ممکن است کم شود یا از بین برود؟ بوده‌اند کسانی که دو مرحلة ابتدایی توحید را پیموده‌اند، اما در این مرحلة سوم موفق نبوده‌اند. شاید


1. نهج ‌البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبه 1.

امروز این گرایش، یعنی جدا دانستن صفات الهی از ذات او، گرایش غالب در میان برادران اهل تسنن باشد. حتی وضعیت اعتقادی آنان بدانجا رسیده که می‌گویند هشت قدیم داریم که یکی از آنها ذات خدا، و بقیه صفات او هستند.(1)

شاید امیرالمؤمنین(علیه السلام) نخستین کسی باشد که در عالَم اسلام و چه‌بسا در عالَمِ نظر به‌طور صریح این عبارت را فرموده باشند که کَمَالُ الإِخلاَصُ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْه. البته صفت در این عبارت به معنای چیزی غیر از موصوف و ذات است و مقصود حضرت این است که چنین چیزی را نباید به خداوند نسبت داد، بلکه باید آن را نفی کرد. بنابراین باید بگوییم خداوند صفتی که غیر از ذات باشد ندارد. خدا عالِم است، اما علم او عین خود او و خود او هم عین علم است؛ قادر است، اما قدرت او عین خود او و خود او هم عین قدرت است. درحقیقت خداوند ذاتی بسیط است که ما از او چند مفهوم انتزاع می‌کنیم: مفهوم ذات، مفهوم علم، مفهوم قدرت و... . اینها دام‌هایی‌اند که ذهن ما پهن می‌کند تا این مفاهیم را جذب کند.

دوم. اخلاص عملی در توحید

علاوه بر اخلاص در مقام اعتقاد به توحید، در مقام عمل نیز توحیدْ دارای مراتبی طولی است. اخلاص عملی توحید، بدین معناست که ما وقتی خدای سبحان را با صفات او شناختیم، رفتارمان مطابق مقتضای این صفات الهی باشد. یکی از اعتقادات ما در باب توحید، این است که منشأ همة هستی‌ها خداست و هیچ موجودی نمی‌تواند جز از ناحیة اراده خدا تحقق یابد. تنها خداست که به ذات خود قائم است و بقیه، مخلوق و آفریده


1. ر.ک: میرسیدشریف جرجانی، شرح المواقف، ج8، ص44.

اویند. قرآن کریم می‌فرماید: وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَما تَعْمَلُون‏؛(1) «و خداوند، هم شما را آفریده است و هم آنچه را عمل می‌کنید».

این اعتقاد در قالب‌های مختلفی بیان می‌شود که یکی از آنها، توحید افعالی است. لازمة توحید افعالی این است که انسان منشأ همة خیرات را خدا بداند. کسی که خدای سبحان را سرچشمه همه خیرات بداند، دیگر امیدی به غیر او ندارد و این مقتضای توحید افعالی است. اگر کسی بخواهد زیانی به دیگری برساند، با چه عاملی می‌تواند این کار را انجام دهد؟ او برای زیان رساندن نیاز به نیرو دارد. آن نیرو را از کجا می‌تواند تأمین کند؟ درحقیقت این نیرو هم از خداست. پس هر سود و زیانی وابسته به ارادة خداست. قرآن کریم می‌فرماید: وَإِنْ یمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِنْ یُرِدْكَ بِخَیرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِه؛(2) «و اگر خداوند زیانى به تو رساند، هیچ‌كس جز او آن را برطرف نمى‏سازد و اگر ارادة خیرى براى تو كند، هیچ‌كس مانع فضل او نخواهد شد».

این بینشی است که فهم آن کمی دشوار و التزام عملی به آن بسیار سخت‌تر است. هنگامی‌ که کاری را انجام می‌دهیم عادتمان این است که بگوییم این کار را من انجام دادم. همچنین در رویارویی با عمل دیگران، چندان نقشی برای خدای سبحان قایل نیستیم؛ اما قرآن کریم فرهنگ دیگری را به ما آموزش می‌دهد:

وَهُوَ الَّذی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَینَ یَدَی رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناه لِبَلَدٍ مَیتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُل


1. صافات (37)، 96.

2. یونس (10)، 107.

الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى‏ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُون؛(1) و او كسى است كه بادها را بشارت‌دهنده در پیشاپیش رحمت خویش مى‏فرستد تا ابرهاى سنگین‏بار را بر دوش كشند. ما آنها را به‌سوى زمین‌هاى مرده مى‏فرستیم و به‌وسیلة آنها، آب را نازل مى‏كنیم و با آن، هرگونه میوه‏اى را از خاك بیرون مى‏آوریم. این‌‌‌چنین مردگان را زنده مى‏كنیم، شاید متذكر شوید.‏

خداست که باد را به جریان می‌اندازد و به‌وسیلة ابر، باران را می‌باراند. همة اینها کار خداست. اوست که گیاه را از زمین می‌رویاند. این فرهنگی ویژه است و با آنچه ما با آن آشنا هستیم و بر اساس آن گفت‌وگو می‌کنیم، می‌نویسیم و می‌خوانیم تفاوت دارد. راز این نحوة بیان قرآن این است که خداوند می‌خواهد ما همیشه وابستگی همه‌چیز به خدا را در یاد داشته باشیم. گرچه فاعل‌های واسطه‌ای در کارند، باید آن کسی را شناخت که اصل هستی به ‌دست اوست و برقراری این نظام از اوست و هرگاه اراده کند می‌تواند آن را به پایان رساند. آیا هنگامی‌ که مسئولی قلم برداشته، حکمی برای انسان می‌نویسد، امید انسان به قلم اوست و از قلم تشکر می‌کند؟ این قلم ابزاری بیش در دست نویسنده نیست. همة عالم، ابزار و اسباب‌اند و گرچه برخی از این اسباب شعور و اختیار دارند، مسبب‌الاسباب کسی دیگر است. دیگران واسطه‌هایی جزئی‌اند. اگر انسان این حقیقت را به‌درستی درک کند، نخستین رذیله‌ای که از وجود او پاک می‌شود، ترس است، و چنان حالی پیدا می‌کند که از هیچ‌کس و هیچ‌چیز نمی‌ترسد. قلب امام خمینی(رحمه الله) سرشار از چنین معرفتی بود که می‌گفت: «به خدا قسم، در تمام


1. اعراف (7)، 57.

عمرم از هیچ‌چیز نترسیده‌ام».(1) وقتی مأموران شاه امام را دستگیر کرده، از قم می‌برند، در بین راه امام می‌بینند که فرمانده آن گروه بااینکه سرلشکر است، بسیار ترسیده و بدنش می‌لرزد. امام در بین راه مرتب او را دل‌داری می‌دهند و می‌فرمایند: «نترس! هرچه خدا بخواهد همان می‌شود». ایشان دریافته بودند که هیچ‌چیز در عالم بی‌اذن و اراده خداوند انجام نمی‌گیرد. قرآن کریم می‌فرماید:

وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیبِ لا یَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَیَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ یَعْلَمُها وَلا حَبَّةٍ فی‏ ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَلا رَطْبٍ وَلا یابِسٍ إِلاَّ فی‏ كِتابٍ مُبین؛(2) و كلیدهاى غیب، تنها نزد اوست؛ جز او، كسى آنها را نمى‏داند و او آنچه را در خشكى و دریاست مى‏داند و هیچ برگى از درختى نمى‏افتد، مگر اینكه از آن آگاه است و نه هیچ دانه‏اى در تاریكی‌هاى زمین، و نه هیچ تر و خشكى وجود دارد، جز اینكه در كتابى آشكار ثبت است.

کسی که این‌چنین ارادة خداوند را در عالم حاضر ببیند، دیگر از چه کسی و چه چیزی بترسد؟ همچنین هرآنچه را که انسان دوست بدارد، بدین خاطر است که خوبی آن را باور دارد. حال اگر باور کرد که همه خوبی‌ها از خداست و هرکس هرآنچه دارد از لطف و عنایت اوست، همة زیبایی‌‌ها را از او می‌بیند و دیگر دل به غیر او نمی‌بندد. این همان مقام توحید در عمل است. چنین انسانی به خاطر خوشایند دیگران نماز خویش را


1. عبارت امام در سخنرانی بعد از بازگشت از تهران این است: «بحمدلله از هیچ چیز نمی‌ترسم. والله تا حالا نترسیده‌ام. آن روز هم مرا می‌بردند، انها می‌ترسیدند؛ من آنها را تسلیت می‌دادم كه نترسید». صحیفة امام، ج1، ص293.

2. انعام (6)، 52.

طولانی نمی‌کند و حتی علاقه‌ای ندارد که دیگران از میزان معرفت، عبادت و اعمال نیکوی او آگاه شوند؛ بلکه تا آنجا که می‌تواند می‌کوشد دیگران از کارهای خیر او خبردار نشوند؛ چراکه می‌داند خداوند دوست دارد بنده‌اش مخصوص خودش باشد. توحید خالص در مقام عمل، یعنی بندة مخصوص خدا شدن. موحد مظهر این سخن قرآن کریم است: قُلْ إِنَّ صَلاتی‏ وَنُسُكی‏ وَمَحْیایَ وَمَماتی‏ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین؛(1) «بگو به‌درستی که نماز و تمام عبادات من و زندگى و مرگ من، همه براى خداوند پروردگار جهانیان است».

اسلام آمده تا نخست این معارف را به بشر بیاموزد و سپس او را بر همین اساس تربیت کرده، این‌ آموزه‌های متعالی را در وجود او تحقق بخشد و بشر بر این اساس رشد کند؛ همه‌جا دست توانای الهی را ببیند؛ محبت اصیل به کسی جز او نداشته باشد و کارهای خویش را برای وصال او انجام دهد؛ تنها او را مؤثر بداند و از کسی جز او نهراسد. انسانی که این‌چنین تربیت شود، برخوردار از توحید خالص است.

حضرت زهرا(علیها السلام) می‌فرمایند: وَأَشْهَدُ أَنَّ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیكَ لَهُ، كَلِمَةٌ جَعَلَ الإِخْلاَصَ تَأْوِیلَهَا؛ «و شهادت می‌دهم که معبودی جز الله نیست، درحالی‌که یگانه است و هیچ شریکی برای او نیست؛ [لا إله ‌إلا الله] کلمه‌ای است که خدای سبحان باطن آن را اخلاص قرار داد».

بنابراین شهادت به لا اله ‌إلا الله دارای حقیقتی است فراتر از آنچه در آغاز به ذهن می‌رسد. آن حقیقت این است که انسان برای خدا خالص شود؛ به‌گونه‌ای‌که نه‌تنها در ذهن و اعتقاد او شائبه‌ای از شرک نباشد، بلکه در عمل، رفتار و احساس او نیز شائبة غیرخدا نباشد.


1. انعام (6)، 162.

گویا مقصود حضرت، اشاره به مقام توحیدی خویش و اهل‌بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) است و از ما می‌خواهند که خود را آزموده، ببینیم تا چه اندازه از توحید بهره‌مندیم. ازآنجاکه توحید ما اغلب با شرک آمیخته است، ایشان تأکید می‌کنند که من شهادت می‌دهم به وحدانیت خدا؛ اما وحدانیت خداوند باطن و تأویلی دارد و آن خالص شدن از شائبه‌ها و آلودگی‌های شرک در اعتقاد و عمل است.

ب) معرفت قلبی و عقلی توحید

ویژگی دومی که صدیقة کبری(علیها السلام) برای توحید برمی‌شمارند، این است که خداوند سبحان وصول به حقیقت توحید را به دل‌های انسان‌ها نسبت داده است. همچنین ویژگی سوم توحید در بیان فاطمة زهرا(علیها السلام) توصیفی از شناخت عقلی توحید است که در ذهن و فکر انسان تحقق می‌یابد و حضرت در این باره می‌فرمایند خدای سبحان شناخت تعقلی توحید را برای ذهن انسان، نورانی و روشن قرار داده است. برای تبیین این دو جملة اخیر و تفاوت آنها دو مقدمه را بیان می‌کنیم.

اول. علم حضوری و علم حصولی

گاهی انسان احساسی را در وجود خود می‌یابد که درحقیقت این درک همان وجود احساس در روح و روان انسان است و چنین نیست که نخست احساسی در ما پدید آید و سپس آن را درک کنیم. برای نمونه هنگامی که در وجود خود گرسنگی را احساس می‌کنیم، درواقع درک ما نسبت به گرسنگی همان احساس گرسنگی است و این حالتی که در ما پدید می‌‌آید، حالتی ادراکی است و ما این حقیقت را در درون خود وجدان

می‌کنیم و می‌یابیم. گاهی حالت گرسنگی را در ذهن تصور می‌کنیم یا آن را برای دیگری تعریف کرده، می‌گوییم گرسنگی عبارت است از حالتی که بر اثر خالی بودن معده و کمبود انرژی در بدن پدید می‌آید. در این حالت دوم ممکن است اصلاً احساس گرسنگی نداشته باشیم، اما با این مفاهیم، معنای عقلی گرسنگی را درک می‌کنیم. این مثال نمونه‌ای از دو نوع ادراک و آگاهی را برای ما ترسیم می‌کند؛ یکی احساس گرسنگی و دیگری تصور‌ معنای گرسنگی. احساسات دیگری همچون ترس و محبت نیز همین‌گونه‌اند. هنگامی ‌‌که انسان از چیزی می‌ترسد، احساس ترس را در درون خود درک می‌کند؛ اما در این حالت چنین نیست که ترس، واقعیتی غیر از درک ترس باشد. درحقیقت علم و معلوم یک چیز است و درک ترس، همان ترسیدن است. همچنین هنگامی‌ که انسان محبت نسبت به کسی را در دل خود احساس می‌کند، آگاهی و درک این احساس چیزی جز همان دوست داشتن نیست. البته انسان می‌تواند از این احساسات خویش، مفهومی ذهنی بسازد که در این صورت درکی از نوع دوم خواهد داشت. تفصیل این بحث در علوم عقلی آمده است و اهل معقول، نام این دو ادراک را به‌ترتیب علم حضوری و علم حصولی گذارده‌اند.(1)

دوم. ادراک آگاهانه و ادراک ناآگاهانه

ادراک از جهتی دیگر به دو قسم تقسیم می‌شود: آگاهانه و ناآگاهانه. گاهی انسان مطلبی را می‌داند، و می‌داند که آن مطلب را می‌داند. این ادراک، ادراکی آگاهانه است. در مقابل گاه انسان مطلبی را می‌داند، اما اصلاً به آن توجه ندارد و باید


1. برای مطالعة بیشتر، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج1، درس سیزدهم.

شرایطی پیش آید تا انسان بفهمد که این مطلب را می‌دانسته است. این ادراک، ادراکی است ناآگاهانه.

شاید همة ما این روایت شریف را شنیده باشیم که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) می‌فرمایند: مَا مِنْ مَوْلُودٍ یُولَدُ إِلاَّ عَلَى الْفِطْرَةِ فَأَبَوَاهُ اللَّذَانِ یُهَوِّدَانِهِ وَیُنَصِّرَانِهِ وَیُمَجِّسَانِه‏؛(1) «هیچ مولودی نیست مگر اینکه با فطرتی توحیدی متولد می‌شود. پس این پدر و مادرند که او را یهودی و نصرانی و مجوسی می‌کنند». نیز در ذیل آیة شریفة سی‌ام از سورة روم آمده است:

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُون؛ پس روى خود را متوجه آیین خالص پروردگار كن! این فطرتى است كه خداوند، انسان‌ها را بر پایة آن آفریده است. دگرگونى در آفرینش الهى نیست. این است آیین استوار، ولى بیشتر مردم نمى‏دانند.

روایات فراوانی نیز با این مضمون نقل شده‌اند: فَطَرَهُمْ عَلَى التَّوْحِید؛(2) «خدا انسان را بر فطرت توحید آفرید». بر این ‌اساس مفسران تأکید کرده‌اند که فطرت مورد اشاره در آیه، فطرتِ توحید است.(3)

همچنین عالمان دینی بیان کرده‌اند که خداشناسی، فطریِ انسان است؛ اما به‌راستی این‌ سخن به چه معناست که انسان به‌گونة فطری خداشناس است؟ آیا معنای این


1. محمدبن‌علی‌بن‌بابویه، من لا یحضره الفقیه، ج2، ص49.

2. همو، التوحید، ص329.

3. برای نمونه، ر.ک: فضل‌بن‌حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ذیل آیه؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ذیل آیه.

سخن این است که اگر انسان هیچ مطلبی دربارة خداوند از دیگران نیاموزد، نه از پدر و مادر نامی از خدا بشنود و نه کتابی در این باره مطالعه کند، خودبه‌خود خداشناس بار می‌آید؟ به نظر می‌رسد پاسخ این پرسش با در نظر گرفتن مقدماتی که گذشت، به دست می‌آید. چنان‌که گفتیم، برخی از شناخت‌های ما ناآگاهانه‌اند و این بدان معناست که ما علومی داریم که به آنها توجه نداریم. در زندگی عادی ما، فراوان از این نوع ادراکات یافت می‌شوند. البته ادراک ناآگاهانه نیز خود بر دو گونه است: یکی ادراک نیمه‌آگاهانه که با تذکری ساده، توجه انسان به آن جلب می‌شود و او آن را به یاد می‌آورد و دیگری ادراک کاملاً ناآگاهانه، که در این حالت گویا انسان علم خویش را فراموش کرده، با زحمت ممکن است متوجه شود که در عمق ذهنش چنین مطلبی هست. برای مثال کودک هنگامی ‌که صدایی را می‌شنود با کنجکاوی به دنبال منشأ صدا می‌گردد. اگر بخواهیم این حالت را با اصطلاح عقلی بیان کنیم، می‌گوییم کودک به دنبال علت این پدیده می‌گردد؛ چراکه می‌داند این صدا بدون علت پدید نمی‌آید و حتماً علتی دارد. حال اگر از کودک سه‌ساله بپرسید: «آیا شما قانون علیت را قبول دارید؟»، او اصلاً این پرسش را درک نمی‌کند. این نوعی ادراک کاملاً ناآگاهانه است که انسان به محض برخورد با مصداقی از آن، درک کلی خویش را بر آن مورد تطبیق می‌کند. درحقیقت کودک به اصل علیت علم دارد، اما به علم خود آگاهی ندارد.

آیات شریفة قرآن حقایقی را بیان می‌کنند که متأسفانه ما بسیار ساده از کنار آنها می‌گذریم. خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَالأَرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزیزُ الْعَلیم‏؛(1) «و هرگاه از آنان (بت‌پرستان) بپرسى: چه كسى آسمان‌ها و


1. زخرف (43)، 9.

زمین را آفریده است؟ مسلماً مى‏گویند خداوند قادر و دانا آنها را آفریده است». شاید اصلاً این مسئله برای بت‌پرستان مطرح نباشد که چه کسی آسمان و زمین را آفریده است؛ اما وقتی این پرسش طرح شود، به‌یک‌باره توجه آنها به عظمت عالم و حکمت‌های آن جلب می‌شود و می‌گویند موجودی بی‌شعور نمی‌تواند چنین عظمتی را بیافریند و ازسر تصادف هم چنین نظم عجیبی شکل نمی‌گیرد؛ پس به‌یقین کسی که توانا و داناست این عالم را آفریده است. چنین پرسش‌هایی در قرآن فراوان مطرح شده که هدف از آنها دعوت انسان به تفکر و توجه است. خداوند در سورة نمل می‌فرماید: أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَیَكْشِفُ السُّوءَ وَیَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الأَرْضِ أَإِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلیلاً ما تَذَكَّرُون؛(1) «چه كسى است كه دعاى مضطرّ را اجابت مى‏كند و گرفتارى را برطرف مى‏سازد، و شما را خلفاى زمین قرار مى‏دهد؟ آیا معبودى با خداست؟! كمتر متذكر مى‏شوید».

در این آیة شریف، خداوند به رسول خویش می‌فرماید: از اینها بپرس! کیست که هنگام درخواست شخص مضطر، پاسخ او را می‌دهد؟ آیا بت‌ها به او پاسخ می‌دهند؟ آیا اگر شخص بیچاره و مضطری به در خانة بت‌ها برود، آنها توان این را دارند که کاری برای او انجام دهند؟!

در جای دیگر خداوند می‌پرسد: أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیدٍ یَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها؛(2) «آیا آنها (بت‌ها) پاهایى دارند كه با آنها راه بروند؟ یا دست‌هایى دارند كه با آنها چیزى را بگیرند؟ یا چشمانى دارند كه با آنها ببینند؟ یا گوش‌هایى دارند كه با آنها بشنوند؟»


1. نمل (27)، 62.

2. اعراف (7)، 195.

اینها پرسش‌هایی‌اند که مخاطبشان، فطرت انسان است و انسان پاسخ آنها را می‌داند، اما به این علم خویش توجه ندارد. هنگامی‌ که در این باره از او بپرسند و او به پرسش دقت کند، می‌تواند پاسخ دهد. چنین ادراکی را ادراک نیمه‌آگاهانه گویند. گاه پیش می‌آید که شخصی چیزی را انکار می‌کند که در عمق ادراک او هست، اما آن‌‌قدر غبار روی آن را گرفته که دیگر آن را درک نمی‌کند. نمونة چنین افرادی، کسانی‌اند که وجود روح برای انسان را انکار می‌کنند. این در حالی است که همة ما به وجود خودمان علم داریم و درمی‌یابیم که هستیم. آیا هنگامی‌ که به خود اشاره می‌کنیم و می‌گوییم: «من»، مرادمان از «من»، همین بدن است؟ این بدن، مجموعه‌ای از سلو‌ل‌هایی است که شعوری ندارند. حتی سلول‌های مغز نیز جنبة ابزاری دارند و خود درکی ندارند. درواقع روح انسان است که می‌گوید: «من» و بدن، ابزاری بیش برای روح انسان نیست. درحقیقت روح است که می‌شنود، می‌بیند، تصمیم می‌گیرد، صحبت می‌کند و...؛ اما عده‌ای با همین روح می‌گویند اصلاً روح وجود ندارد! در علوم عقلی اثبات شده که علم به نفس، عین ذات نفس است و از نفس انفکاک‌پذیر نیست. این ادراک، مصداقی بارز از علم حضوری است که علم، عالم و معلوم در آن، یک چیز بیشتر نیستند؛ اما درعین‌حال کسانی که منکر روح‌اند، می‌گویند اصلاً ما چیزی جز همین بدن نیستیم. آیا چنین افرادی علم به روح ندارند؟ گفتیم که علم به نفس، عین نفس است و امکان ندارد که کسی این علم را نداشته باشد؛ ولی این ادراک آن‌قدر ناآگاهانه و کم‌رنگ است که گاه بر انسان مشتبه می‌شود و گمان می‌کند که «من» به معنای همین بدن است. هنگامی که کسی نفس خود را تزکیه و روحش را تقویت می‌کند، به‌تدریج درمی‌یابد که غیر از بدن حقیقتی به نام روح هم هست، و با تقویت بیشترِ روح، به‌خوبی درک می‌کند که اصلاً بدن ربطی به «من» ندارد و بدن تنها ابزار و مَرکب «من» است.

برخی از آیات قرآن کریم به این حقایق اشاراتی دارند. خدای سبحان در سورة عنکبوت می‌فرماید: فَإِذا رَكِبُوا فِی الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِكُون؛(1) «پس هنگامى كه سوار بر كشتى شوند، خدا را با اخلاص مى‏خوانند؛ اما هنگامى كه خدا آنان را به خشكى رساند و نجات داد، باز مشرك مى‏شوند».

قرآن این حقیقت را در آیات فراوانی تکرار می‌کند که انسان‌های مشرک در هنگام سوار شدن بر کشتی دلهره دارند که مبادا گرفتار طوفان شوند ـ به‌ویژه در دوران قدیم که کشتی‌ها امنیت کمتری داشت ـ و هنگامی‌ که موجی را از دور مشاهده می‌کنند (إِذَا غَشَِیهُم مَوْج)(2) این دلهره دوچندان می‌شود که نکند کشتی با برخورد این موج غرق شود. ازاین‌رو دست به دعا برمی‌دارند و مخلصانه خدا را صدا می‌زنند که خدایا! ما را از این بلا نجات بده! اگر ما را از مهلکه نجات دهی، با تو عهد می‌بندیم که این لطف تو را فراموش نکنیم و تنها بنده و شکرگزار تو باشیم (لَئِنْ أَنجَانَا مِنْ هَـذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِین(3) اما هنگامی‌ که به لطف خداوند کریم نجات یافته، پای آنها به خشکی می‌رسد، همة آن عهدها را فراموش کرده، به همان اعمال و عادات شرک‌آلود خویش و بی‌توجهی به خدا مشغول می‌شوند (فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِكُون).

نقل شده است که شخصی خدمت امام صادق(علیه السلام) رسید و عرض کرد:‌ ای پسر رسول خدا! دربارة خدا مرا راهنمایی کن و بگو خدا کیست؟ چراکه مجادله‌کنندگان و کافران با من


1. عنکبوت (29)، 65.

2. لقمان (31)، 32.

3. انعام (6)، 63.

بسیار بحث کرده‌اند و مرا سرگردان ساخته‌اند. حضرت که می‌دانستند او در سفری دریایی گرفتار طوفان شده و نجات یافته است، فرمودند: آیا تاکنون سوار کشتی شده‌ای؟ عرض کرد: بله. حضرت فرمودند: آیا تاکنون پیش آمده که در دریا گرفتار طوفان شوی و آن کشتی که تو بر آن سوار شده‌ای بشکند و نه کشتی دیگر و نه شناگری باشد که تو را نجات دهد؟ گفت بله. حضرت پرسیدند: در آن هنگام آیا در قلبت امید داشتی کسی هست که قادر است تو را از آن ورطه برهاند؟ گفت: بله. حضرت فرمودند: آن کسی که به او امید داشتی همان خداست که وقتی هیچ نجات‌دهنده و فریادرسی نیست، قادر به نجات و فریادرسی است.(1)

این سخن بدین‌معناست که انسان در عمق دل خویش خداوند سبحان را می‌شناسد و هنگامی‌ که بر اثر چنین حوادثی حجاب‌ها از روی دل او کنار می‌روند، توجه انسان به آن معرفت جلب می‌شود. در این حادثه نخست این شخص را حجاب‌هایی دربرگرفته بود. حجابِ نخست این بود که امید داشت کشتی، او را نجات دهد؛ اما کشتی شکست و آن حجاب برطرف شد. حجاب دیگر این بود که امید داشت کشتی‌بان او را نجات دهد؛ ولی کشتی‌بان نیز گرفتار شد و آن حجاب هم کنار رفت و این‌چنین، شناخت فطری او بیدار شد. خدای حکیم در باطن دل انسان امیدی نسبت به خودش قرار داده و به همین دلیل انسان او را می‌شناسد و به او امید می‌بندد؛ اما به این علم خویش توجه ندارد.

به نظر می‌رسد آیات و روایاتی که دارای چنین مضمونی هستند به علم نیمه‌آگاهانه یا کاملاً ناآگاهانة انسان به خدای سبحان اشاره دارند. پس هنگامی‌ که می‌گوییم انسان


1. ر.ک: محمدبن‌علی‌بن‌بابویه، التوحید، ص231.

دارای فطرتی توحیدی است، بدین‌معنا نیست که همه انسان‌ها آگاهانه علم به وجود و صفات خداوند دارند؛ بلکه گاه این شناخت، نیمه‌آگاهانه است و هنگامی‌ که از او بپرسند چه کسی آسمان‌ها و زمین را خلق کرد،(1) چه کسی امور جهان را اداره می‌کند،(2) و چه کسی از آسمان و زمین شما را روزی می‌دهد،(3) آن‌گاه انسان درنگی کرده، به خود می‌آید و حجابی که روی علم او را پوشانده بود کنار می‌رود. گاهی این پوشش بسیار ضخیم است و به این آسانی کنار نمی‌رود؛ بلکه لازم است شرایطی بسیار استثنایی پیش آید تا وی به آن علم توجه یابد. مثال چنین شرایطی که امروزه محسوس‌تر به نظر می‌رسد، سفر هوایی است. اگر در میانة آسمان هواپیما با مشکلی روبه‌رو شود که آن را در معرض سقوط قرار دهد، به‌‌گونه‌ای‌که نه از خلبان کاری ساخته باشد و نه از هیچ گروه نجاتی، و انسان مرگ را در پیش چشم خویش ببیند، به کجا امید می‌بندد؟ اینجاست که انسان به‌یک‌باره در قلب خویش احساس می‌کند به جایی ورای همة اسباب مادی امید دارد و در اعماق دل خویش، کسی دیگر را می‌شناسد که می‌تواند او را نجات دهد. این آشنایی را اگر بخواهیم با زبان علمی بیان کنیم، می‌گوییم این علمی حضوری و ناآگاهانه است. این علم و آگاهی از قبیل علمی نیست که از راه استدلال به ‌دست آید، بلکه انسان آن را در درون خود می‌یابد؛ گرچه ممکن است آن‌قدر روشن نباشد که خودش متوجه این دارایی‌اش باشد.

این دو مقدمه در مباحث دیگر نیز کارایی دارند و می‌توانند موضوعاتی برای پژوهشگران باشند.


1. عنکبوت (29)، 61.

2. یونس (10)، 31.

3. یونس (10)، 31.

سوم. دو نوع خداشناسی

با توجه به این دو مقدمه، دو جملة اخیر حضرت زهرا(علیها السلام) را مرور می‌کنیم که به دنبال شهادت بر توحید، فرمودند: وَضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُولَهَا، وَأَنَارَ فِی الْفِكْرَةِ مَعْقُولَهَا؛ «و راهی برای وصال به توحید، به قلب سپرد و درک آن را در فکر نورانی ساخت».

حضرت برای اعتقاد به توحید، به دو مقوله قایل‌اند: یکی موصول و یکی معقول. موصول به معنای وصول‌شده و دریافت‌شده است. گاهی ما حقیقت توحید را دریافت کرده، به آن می‌رسیم، و گاهی آن را تعقل می‌کنیم. یک مرتبه، یافتن این حقیقت به‌صورت علم حضوری است، و مرتبة دیگر، تعقل آن حقیقت و داشتن علم حصولی به آن است. علم حصولی مربوط به فکر و ذهن، اما علم حضوری مربوط به قلب است. قلب، عرصه‌ای از روح انسانی است که کار آن، شهود و مشاهدة حقایق است. قلب می‌بیند، چنان‌که خدای سبحان در سورة نجم می‌فرماید: ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏؛(1) «قلب [رسول خدا] در آنچه دید هرگز دروغ نگفت».

خدای سبحان نمی‌فرماید: ما کذب الفؤاد ما علم (قلب [رسول خدا] در آنچه دانست هرگز دروغ نگفت). اگر حقیقتی در قلب تحقق یابد، قلب آن را می‌یابد. در اینجا کاری که به قلب نسبت داده می‌شود، در مقابل فکر است. البته قلب اطلاقاتی پرشمار دارد؛(2) اما اغلب مراد از قلب آن مرتبه‌ای است که ادراکات شهودی و حضوری دارد و احساسات و عواطف را در درون خود می‌یابد؛ نه اینکه تنها بداند چنین حقایقی وجود دارند.


1. نجم (53)، 11.

2. ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن 7 (اخلاق در قرآن)، ص244.

حضرت زهرا(علیها السلام) می‌‌فرمایند خدای سبحان، یافتن توحید را در قلب‌ها قرار داد. گویا این بیان، تعبیر دیگری از این معناست که خداوند قلب را بر فطرت توحید آفریده است. حال اگر چشم قلب باز باشد و پرده‌ای روی آن نباشد، روشن و واضح حقایق را می‌بیند. خداوند بندگانی با چنین قلب‌هایی دارد که نمونة بارز آنها حضرات معصومان، به‌ویژه چهارده‌معصوم(علیهم السلام) هستند. بی‌شک این بزرگواران در هنگام تولد نیز به خدا علم داشته‌اند؛ بلکه پیش از تولد نیز در رحم مادر، خدا را تسبیح می‌گفته‌اند. چه‌بسا برخی از اولیای خدا باشند که در دوران طفولیت هم معرفت والایی به خداوند سبحان یافته باشند. ما هرچه را نمی‌دانیم حق نداریم بگوییم نیست و امکان ندارد! حقایق فراوانی وجود دارند که ما گمان می‌کنیم امکانِ وجود ندارند، اما گاه خدا گوشه‌ای از آنها را به ما نشان می‌دهد تا بدانیم چنین اموری امکان دارند. گاهی در رسانه‌های مختلف گفته می‌شود که در فلان کشور، کودکی سه‌ساله مشغول به تحصیل ریاضیات عالی است؛ ریاضیاتی که انسان‌های معمولی در سن پانزده یا شانزده‌سالگی هم به‌زحمت می‌توانند یاد بگیرند. نیز گاهی افراد نخبه‌ای یافت می‌شوند که به محض شنیدن عددی پنجاه‌رقمی، جذر آن را حساب می‌کنند. درک چنین توانایی‌هایی برای ما دشوار است؛ اما خداوند گاهی چنین قدرت‌نمایی می‌کند تا ما گمان نکنیم که هرچه ما نداریم، هیچ‌کس دیگر هم ندارد. گاهی همین انسان‌های عادی، حقایقی را می‌فهمند که دیگران نمی‌فهمند؛ گاه به کمالاتی معنوی می‌رسند که دیگران به آن مرتبه نمی‌رسند و گاه مکاشفاتی برای آنها رخ می‌دهد که برای پیران عالِم زاهد پس از سالیان دراز هم معلوم نیست دست دهد. ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَاللَّهُ واسِعٌ عَلیم؛(1) «این، فضل خداست كه به هركس بخواهد مى‏دهد و خدا وسیع و داناست».


1. مائده (5)، 54.

در این نوع از شناخت خدا، انسان آن‌گونه که محبت را در قلب خود می‌یابد، حضور خدا را نیز در قلب خویش می‌یابد. برای چنین انسان‌هایی اصلاً وجود خدا تردیدپذیر نیست. در دعای عرفه می‌خوانیم: أَیكُونُ لِغَیرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیسَ لَكَ حَتَّى یكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَك؛(1) «آیا در عالم چیزی روشن‌تر از تو یافت می‌شود که در پرتو آن تو روشن گردی؟»

به‌یقین هر ظهور و نوری که در عالم هست، با ارادة خداوند وجود یافته است. بااین‌همه آیا امکان دارد که برای روشنی و ظهور خدای سبحان، نیاز باشد که نوری دیگر بر او بتابد؟! خداوند سبحان مرتبة ضعیفِ چنین ادراکی را به همة ما عنایت فرموده، و آن همان ادراک فطری است که اغلب زیر حجاب و پوشش است و به‌درستی درک نمی‌شود، اما به‌یقین هست و در شرایط خاص ظهور می‌یابد. این آگاهی، ادراکی یافت‌شده و وصول‌شده است.

شکل دیگر خداشناسی، ادراک معقول است. این شناخت از راه استدلال حاصل می‌شود و مقصود از خداشناسی معقول، خداشناسی از راه استدلال است. از راه استدلال در ذهن ما قضیه‌ای شکل می‌گیرد که موضوع و محمولی دارد و ما رابطة بین موضوع و محمول آن را درک می‌کنیم. این شکل شناخت تا درک خود خدا، بسیار فاصله دارد؛ چراکه این مفهوم، ساختة ذهن ماست. از امام باقر(علیه السلام) نقل شده است: كُلَّمَا مَیَّزْتُمُوهُ بِأَوْهَامِكُمْ فِی أَدَقِّ مَعَانِیهِ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُكُمْ مَرْدُودٌ إِلَیكُم؛(2) «آنچه شما با ذهن خود می‌سازید [مانند مفاهیم عقلی، فلسفی و عرفانی] همه ساختة ذهن شمایند و هر


1. سیدبن‌طاووس، اقبال الأعمال، ص349.

2. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج66، ص293.

قدر که آنها را دقیق درک کنید، مخلوق و مصنوعی چون خود را درک کرده‌اید که به خود شما بازمی‌گردد».

بنابراین شکل عقلی شناخت خدا و اثبات وجود او از راه عقل، مربوط به فکر است (وَأَنَارَ فِی الْفِكْرَةِ مَعْقُولَهَا). خدای مهربان با لطف خویش برای این راه نیز ادلة روشنی قرار داده است؛ به‌گونه‌ای‌که هیچ عاقلی نمی‌تواند بهانه بیاورد که من دلیلی بر وجود خدا نداشتم. ازاین‌روست که حضرت زهرا(علیها السلام) می‌فرمایند خداوند در عالم فکر و ذهن نیز معقولیت توحید را واضح و روشن قرار داده است.