صوت و فیلم

صوت:
,

فهرست مطالب

جلسه هفدهم؛ سیمای شیعیان (16)

تاریخ: 
چهارشنبه, 9 ارديبهشت, 1388

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1388/02/09 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

سیماى شیعیان (16)

فروتنی

در جلسات گذشته درباره عبارت‌های «مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ وَ مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ»؛ مطالبی بیان شد. اما از دیگر صفات شیعیان یا متقین این است که: مشی و راه رفتن آن‌ها متواضعانه است: «وَ مَشْیُهُمُ التَّوَاضُعُ». اکنون پرسش این است: در چه ابعادی باید از این موضوع صحبت کنیم؟ چرا حضرت در این‌جا تواضع را به «مشی»؛ نسبت داده‌اند؟
«تواضع»؛ یعنی فروتنی. یعنی این‌که آدمی کوچکی خود را درک کند و فروتن باشد، در برابر تکبر و بزرگی کردن. حال، ممکن است این حالت در راه رفتن، در سخن گفتن و حتی در رفتارهای دیگر باشد؛ اما می‌بینیم که در این‌جا به راه رفتن نسبت داده شده است. به نظر می‌رسد، نکته‌اش این است که بیشترین حالتی که جلوه‌های تواضع و نیز تکبر در آن ظهور می‌کند، راه رفتن انسان است. البته از کیفیت سخن گفتن هم پیداست یا سایر رفتارها هم می‌تواند نشانه‌ای از تواضع یا تکبر را داشته باشد، اما آنچه از همه ظاهرتر است و با یک نگاه می‌توان تواضع یا تکبر کسی را حدس زد، همین راه رفتن او است. در قرآن کریم درباره «مشی»، دو آیه داریم. خداوند در سوره اسراء، تعدادی از حکمت‌های خود را برای پیغمبر اکرم(ص) بیان فرموده که بعضی از آن‌ها ایجابی و بیشتر آن‌ها نیز سلبی است. خداوند می‌فرماید: «وَلاَ تَمْشِ فِی الأَرْضِ مَرَحًا إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً * كُلُّ ذَلِكَ كَانَ سَیٍّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهًا»1؛ این حکمت‌ها را خدای متعال در شب معراج به پیغمبر اکرم(ص) وحی فرمود، ازجمله این‌که در روی زمین به صورت «مرح»؛ راه نرو.

سرمستی

«مرح»؛ واژه‌ای است که ما در فارسی معادل آن را نداریم. یعنی باید با چند لفظ، بار معنایی آن را بیان کرد. به نظر می‌رسد، «مرح»؛ معنای شدت سرور و فرح را دارد؛ اما بهترین واژه‌ای که در فارسی بتواند این حالت را منعکس کند کلمه «سرمستی»؛ است. گاهی در قرآن از «فرَح»؛ و «فرِح»؛ بودن نکوهش شده است. البته مراد، مطلق شادی و حتی مطلق شادیِ مذموم نیست. بلکه منظور، آن حالت شادی افراطی است که توأم با غفلت است و آدم را از خدا و یاد خدا و حقایق غافل می‌کند. بنابراین، بهترین واژه‌ای که می‌تواند به درستی این حالت را بیان کند، کلمه «سرمستی»؛ است. و به راستی که یک آدم سرمست است که به هیچ چیز توجه و اعتنا ندارد. این معنا در مرح تضمین شده است. شاهد هم این است که وقتی در آن آیه خطاب به پیغمر اکرم(ص) می‌فرماید: «وَلاَ تَمْشِ فِی الأَرْضِ مَرَحًا»، سپس این جمله را اضافه می‌کند: «إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً». این عبارت در مقام تعلیل است؛ یعنی ما می‌گوییم به حالت «مرح»؛ راه نرو، برای این‌که تو نه از نظر طول به کوه‌ها می‌رسی و نه از نظر قدرت و قوت می‌توانی زمین را بشکافی!

مختال فخور

هم‌چنین، در سوره‌؛ و آیه‌ای دیگر، حضرت لقمان به فرزندش می‌فرماید: «وَلَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا»2، و در ادامه می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ». یعنی، متکبرانه راه نرو؛ برای این‌که خداوند آدم متکبر و فخرفروش را دوست نمی‌دارد. پیداست که در معنای «وَلَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا»؛ معنای تکبر تضمین شده است. یعنی «مرح»؛ با «إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ»؛ مناسبت دارد.
بنابراین، پیداست که حالت تکبر و تبختر، در راه رفتن خود را نشان می‌دهد. آن‌جا که آدمی گردن‌فرازانه راه می‌رود، گویا می‌خواهد به اندازه کوه‌ها بلند شود، می‌گوید: هر قدر خودت را بکشی به اندازه کوه نمی‌شوی: «إِنَّكَ ... لَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً»؛ و آن‌گاه که قدم‌ها را محکم به زمین می‌زند و متبخترانه راه می‌رود، می‌گوید: اینقدر که به خودت باد می‌کنی و می‌نازی، زمین را که نمی‌توانی بشکافی! برای چه اینقدر پایت را روی زمین فشار می‌دهی؟
بنابراین، به کسی که از روی تکبر، گردن‌فرازانه راه برود و به خود فشار بیاورد، می‌فرماید: «لَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا»، اما در برابر این رفتار، از ویژگی‌های شیعیان این است که: «مَشْیُهُمُ التَّوَاضُعُ»، یعنی متقین گردن‌فرازانه راه نمی‌روند؛ بلکه متواضعانه گام برمی‌دارند و چون کسی به آن‌ها می‌نگرد، می‌فهمد که در وی نشانی از تکبر، فخرفروشی، سرمستی و غرور نیست.

یک پرسش

اما برای عبارت «مَشْیُهُمُ التَّوَاضُعُ»، بحث دیگری نیز می‌شود مطرح کرد. پرسش این است: تواضع برای چه ممدوح و خوب است؟ البته این بحث‌ها برای ما که در فرهنگ اسلامی و شیعی بزرگ شده و رشد کرده‌ایم، یک پرسش لغو است، مثل این‌که بگویند روشنایی چراغ چه خوبی‌ای دارد؟! این از واضحات است و همه ما می‌دانیم. ولی با توجه به این‌که فضای فرهنگ جهانی، فضای شکاکیت و نسبی‌گرایی و ... است، و کمابیش ذهن جوان‌های ما به خصوص دانشجویان و کسانی که با رسانه‌های گروهی غربی سر و کار دارند، با این پرسش‌ها پریشان می‌شود، لازم است بحث‌هایی مطرح و پاسخ‌هایی داده شود. هم‌چنان‌که دیده می‌شود امروزه در مغرب‌زمین، واضح‌ترین واضحات، هم در زمینه باورها و هم در زمینه ارزش‌ها مورد تشکیک واقع می‌شود. مسائلی که در زمینه‌های هستی‌شناسی و ارزش‌ها برای ما چون آفتاب روشن است، آن‌ها در آن تشکیک می‌کنند. همان‌طور که می‌دانید، در دو قرن اخیر تحولاتی در اخلاق غربی پیدا شده است که سبب وارونه شدن نظام ارزشی شده است. برای نمونه به دو مورد اشاره می‌شود:

اخلاق قدرت

یکی از فیلسوفان معروف آلمانی به نام نیچه گفته است: چه کسی راست گفتن و ترحم و مهربانی کردن را نیکو دانسته است؟ این مسایل را ضعفا، بیچارگان و کشیش‌های حامی آن‌ها درآورده‌اند که از سوی محرومین حمایت شوند و از جانب پولدارها و زورمدارها آزار و اذیتی نبینند، وگرنه دلیلی ندارد که آدم به دیگران مهربانی و کمک کند! هم‌چنین، وی می‌گوید: اگر به ضعیف‌های جامعه رسیدگی نشود، آنان مریض و تلف می‌شوند و از بین می‌رود، ولی اساساْ چرا باید آنان در جامعه بمانند؟ بگذارید کسانی که کاری از آن‌ها بر نمی‌آید، مریض و لاغر هستند، کسانی که بی‌عرضه هستند، بمیرند!! چرا باید به اینان رحم کرد؟ او معتقد است اساس همه ارزش‌ها قوت است، و انسان باید تلاش کند تا زور و قدرت پیدا کند. اخلاق مسیحیت مبتنی بر ضعف است، پس ما باید آن را دگرگون کنیم و اخلاق قوت را جایگزین آن کنیم. یکی از نمونه‌های تحولی که در مغرب‌زمین پیدا شد و به زودی گسترش پیدا کرد، همین گرایش‌های نازیستی متأثر از تفکر نیچه است. نازیسم و فاشیسم و ... از تفکر نیچه و امثال نیچه تغذیه شده است.

اخلاق جنسی

نمونه دیگر، یک نظام ارزشی است که اثرش بیشتر در دنیا منعکس شده است و هم‌اکنون نیز دنیا را می‌سوزاند و آن نظریه «فروید»؛ است. وی گفت: بسیاری از بیماری‌های روانی در اثر سرکوب شدن غرایز به‌وجود می‌آیند. در این میان، ریشه و اصل همه غرایز را غریزة جنسی می‌داند و معتقد است برای این‌که انسان مبتلا به بیماری‌های روانی نشود، باید انسانها را از همان ابتدای نوجوانی آزاد گذاشت تا غریزه جنسی‌شان را به هر صورتی که می‌خواهند ارضا کنند؛ وگرنه این غریزه سرکوفته می‌شود و به صورت‌های مختلف، از قبیل: اضطراب، ترس و افسردگی و ... درمی‌آید. به عقیده وی، برای این‌که جوان‌های جامعه سالم بمانند، باید از همان ابتدا اجازه دهند تا غریزه جنسی‌شان به طور کامل ارضا شود. بالطبع، این نظر با روحیه جوان‌ها بسیار سازگار بود و به زودی مورد قبول آنان قرار گرفت و تحول عظیمی که در ارزش‌های اخلاقی اروپا و در مغرب ‌زمین اتفاق افتاد تا حد بسیاری متأثر از این نظریه فروید بود.

حرف حساب

جای تأمل است که چگونه نظریه‌های یک نفر دنیا را به آتش می‌کشد. وقتی از ناحیه یک تفکر غلط احساس خطر می‌شود، باید دانشمندان و فرهیختگان برای مبارزه با آن زحمت بکشند. ابتدا باید پیشگیری کرد تا این افکار وارد جامعه نشود. ولی از آن‌جا که دیگر رسانه‌ها جایی را برای تأمین امنیت باقی نگذاشته و همه‌جا نفوذ دارند، دیگر نمی‌توانیم پیشگیری کنیم. پس لازم است دست کم برای درمان آن همت کنیم. ما می‌توانیم با حرف منطقی جوانان خود را از این شک، دست کم در حد ذهنی، خارج کنیم و پاسخی شایسته و قانع کننده به آنها بدهیم.

توجیه ادبی

به هر حال، این پرسش نیز مطرح می‌شود که به راستی برای چه تواضع خوب است؟ در کتاب‌های ادبیاتمان، مثل کتاب‌های سعدی، اشعار، پند و اندرزهایی داریم که نکات لطیف را برای ما توجیه خطابی کرده‌اند که بسیار ارزشمند و نافع بوده و اساساً فرهنگ ما را این‌ها ساخته است. ولی متأسفانه محروم بودن نسل کنونی ما از این ظرافت‌ها و جایگزین کردن حرف‌های بیهوده به جای حرف‌های حکمت‌آمیز، جوان‌های ما و نسل موجود و بالطبع، نسل‌های آینده ما را از نتایج خوب این فرهنگ‌های خودی محروم کرده است. باید توجه داشت: برخی از مفاهیم، گاهی با تشبیهات و بیانات خطابی است که آدم از شنیدن آن‌ها خوشش می‌آید، اما خیلی پایه استدلالی عقلی و محکمی ندارد.

هرگز نخورد آب زمینی که بلند است!

برای مثال، آدم متواضع به زمینهای دشت و کوهپایه تشبیه می‌شود. می‌گویند: وقتی کشاورزی کشتزارهایش را آبیاری می‌کند، کشتزارهایی بیشتر آب می‌خورد که در جایی گود باشد. اما اگر کشتزاری در جای بلندی باشد، آب به آن نخواهد رسید. آدم متواضع نیز همانند آن زمینی است که در ارتفاع پایین قرار گرفته باشد که چون فیض جاری شود، به او می‌رسد و او را سیراب می‌کند. اما آدم متکبر که گردنش را بلند گرفته است، اگر رحمت خدا هم نازل ‌شود، شامل او نمی‌شود. این تشبیه، تشبیه ادبی و زیبایی است؛ ولی باید بدانیم این کافی نیست برای این که آدم بتواند در برابر نیچه بگوید که تکبر بد و تواضع خوب است.
این‌که بگوییم که همه از انسان متواضع خوششان می‌آید، چه توجیه عقلی دارد؟ هستند کسانی که بگویند: دیگران می‌خواهند ما متواضع باشیم تا سوار ما شوند و از ما بار بکشند! نمی‌خواهیم کسی از ما خوشش بیاید؛ ما به لذایذ زندگی‌؛ خود می‌اندیشیم، دیگران می‌خواهند خوششان بیاید یا بدشان بیاید.
آیا برای همه قانع‌کننده است که بگوییم: آقا کاری کن که مردم تو را دوست بدارند؟ آیا نمی‌گوید: می‌خواهم هفتاد سال مرا دوست نداشته باشند؛ کسی که از قدرت و پول لذت می‌برد، کاری ندارد که دیگران خوششان بیاید، یا بدشان بیاید. آیا دیکتاتورهای عالم نمی‌دانند که مردم آن‌ها را دوست ندارند؟ مسأله این‌جاست که آنان از قدرت‌طلبی خود لذت می‌برند و به دشمنی مردم اعتنایی نمی‌کنند و می‌گویند: مردم هر چه می‌خواهند فحش بدهند. پرسش این است: این‌که در اسلام اینقدر روی تواضع تکیه و از تکبر مذمت شده است، چه سری دارد؟ آیا این حرف‌ها که: آدم از این خوشش می‌آید و از آن بدش می‌آید، یا مثل زمین پست و بلند است، توجیه‌گر اهمیتی می‌باشد که اسلام به مسأله تکبر و تواضع داده است؟

توجیه اسلامی

بر اساس منطق‌ها، فرهنگ‌ها و نظام‌های ارزشی رایج دنیا، این آموزه‌ها خیلی قابل توجیه نیست. اما بر اساس بینش اسلامی که نظام ارزشی آن هم مبتنی بر بینش و جهان‌بینی آن است، این امور قابل توجیه است. اساساً بینش اسلامی بر این مبتنی است که هدف از آفرینش انسان این است که بنده بودن خود را درک کند و آن را به منصه ظهور برساند و از راه پرستش و بندگی خدا به قرب الهی نائل شود؛ چراکه: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ»3. باید گفت: متقابلاً آنچه منشأ همه بدبختی‌ها می‌شود، چیزی است که با بندگی نمی‌سازد و همانا آن، انانیت است. این‌که آدم احساس کند نیازی به غیر از خودش ندارد، حتی به خدای متعال، سرمنشأء تمام بیچارگی‌هاست. چنین آدمی در مقابل خدا هم کرنش و خضوع نمی‌کند. مپندارید که این حالت فقط مخصوص کفار است، بلکه اشخاص ضعیف‌الایمان هم به این بیماری مبتلا هستند. باید مقداری دل خود را بکاویم و ببینیم در عمق دل ما چه چیزهایی هست. بسیار شگفت‌آور و ناگوار است که آدم در برابر خداوند، بزرگی بفروشد. قرآن از این‌؛ افراد به عنوان منافق یاد می‌کند. در سوره منافقون آمده است: «وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ»؛ به آنان گفتند: بیایید تا پیغمبر برای شما استغفار کند، باشد که خداوند گناهان شما را بیامرزد، «لَوَّوْا رُؤُوسَهُمْ وَرَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَهُم مُّسْتَكْبِرُونَ»4؛ آنان سرشان را بر‌گردانده، مستکبرانه اعراض می‌کنند! یعنی، ما چه احتیاج داریم که پیغمبر برای ما استغفار کند!؟ اگر باید استغفار کنیم، خودمان این کار را انجام می‌دهیم. این همان روح استکبار است. کسر شأنش می‌شود که پیامبر برای او آمرزش بخواهد، و در مرحلة بعد، کسر شأنش می‌شود که از خدا آمرزش بخواهد، و بعد هم می‌گوید: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى»5؛ !!

روح استکبار

قرآن در ادامه می‌فرماید: اگر هفتاد بار هم برای این‌ها استغفار کنی، خدا این‌ها را نخواهد بخشید: «سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ»6. «إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَن یَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ»7. این حالت استکبار است و کمابیش در ما هم هست: گاهی آدم چیزی را نمی‌داند یا مسیری را بلد نیست، اما پرسیدن را برای خود ننگ می‌داند و نمی‌تواند بگوید نمی‌دانم. یا مطلبی را از استادی یاد گرفته است، نمی‌تواند اقرار کند که من این مطلب را از فلانی یاد گرفته‌ام. این‌ها همه نمونه‌هایی از روح استکبار است که در آدمیزاد وجود دارد. پیامبران آمده‌اند که همه این‌ها را از ما بزدایند تا بنده‌ای خالص شویم و بفهمیم همه چیز از خداست و ما در همه چیز و در همه حال، به خدا احتیاج داریم. البته درک این مسأله بسیار مشکل است. بسیارند کسانی که می‌گویند: چون ثروت دارم به خدا احتیاج ندارم. به قارون می‌گویند: مقداری از این پول‌هایت را در راه خدا بده و بگذار ذخیره آخرتت شود؛ می‌گوید: این پول را با زحمت و فکر خودم به دست آورده‌ام، می‌خواهید از من باج بگیرید؟ «إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِی8

احترام به پدر و مادر

به راستی چند نفر را سراغ دارید که همه چیز را نعمت خدا بدانند و از خودشان چیزی نبینند. ما باید یاد بگیریم، تمرین کنیم و توجه داشته باشیم تا این حالت استکبار از ما گرفته شود. تواضع، آسان‌ترین راه است. ابتدا برای این کار، «وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ»9؛ در مقابل پدر و مادر بال ذلت را بگستران. برخی از ما وقتی درس خواندیم و در جامعه عنوانی پیدا کردیم شرایطمان تغییر می‌کند. اگر پدرمان سواد نداشته باشد، ننگ می‌دانیم که به او احترام کنیم. سواد ندارد؛ اما پدر توست. تو وجودت را از او داری. خداوند پس از توصیه به بندگی می‌فرماید: «وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا»10؛ یا «أَنِ اشْكُرْ لِی وَلِوَالِدَیْكَ»11. توجه کنید: نمی‌گوید: «أَنِ اشْكُرْ لِی وَ اشكر لِوَالِدَیْكَ»، بلکه می‌فرماید: «أَنِ اشْكُرْ لِی وَلِوَالِدَیْكَ»؛ آیا اگر در خیابان با پدر بی‌سواد خود همراه شدیم، حاضریم به او احترام کنیم؟ یا به‌گونه‌ای راه می‌رویم که مردم خیال کنند او نوکر ما است؟

مطلوبیت تواضع در اسلام

سرّ مطلب این است که تواضع در اسلام به این دلیل مطلوب است که تمرین بندگی است. برای این‌که بفهمی خودت هیچ‌چیز نداری. این را همه می‌فهمند که پدر در وجود یافتن ما واسطه بوده است. همه پدر و مادرها برای بچه‌هایشان بسیار زحمت کشیده‌اند و کمک کرده‌اند تا آن‌ها رشد کنند و این را همه می‌فهمند که باید سپاس آن‌ها را به جا آورد، ولی باز می‌بینیم که احساس غرور، بزرگی و فخرفروشی از این مهم مانع می‌شود. استکبار و غرور سدی می‌شود بین انسان و بین ارزش‌های متعالی و قرب خدا. این سد را باید شکست. دست پدر و مادر را باید بوسید، باید یک قدم عقب‌تر از آنان راه رفت. در روایات آمده که بی‌اجازه پدر ننشینید.

بازگشت به اصل خویش

اما حالا فرهنگ جهانی درباره پدر چیست؟ پدر در این فرهنگ همیشه بدهکار است. در این فرهنگ مادی، اساس خانواده متلاشی می‌شود. همه شنیده‌اید که وضع خانواده‌ها در مغرب‌زمین چگونه است و چطور در حال اضمحلال‌اند. اگر می‌خواهیم این‌طور نباشیم، باید ارزش‌های اسلامی خودمان را زنده کنیم و باید به این ادب‌ها متأدب باشیم و عمل کنیم. در اسلام داریم که حتی نسبت به ضعیف‌ترین افراد جامعه و حتی نسبت به بچه‌ها هم باید احترام بگذارید. حقیقت این است: وقتی آدم بداند از خودش چیزی ندارد، به چه چیز می‌خواهد بنازد؟ کودکان نیز بنده خدا هستند و خداوند آنان را دوست دارد؛ چراکه هنوز آلوده به گناه نشده‌اند. اما وقتی فرهنگ اسلامی نباشد، هیچ ارزش و احترامی برای هیچ‌کس نیست. همانا این تفاوت دو فرهنگ و دو نظام ارزشی است که یکی مبتنی بر امیال، خواسته‌ها و هوس‌ها است و دیگری مبتنی بر بینش الهی است. آن‌گاه که این تفاوت‌ها را فهمیدیم،‌؛ برای تواضع، ارزش دیگری قائل می‌شویم. به عبارت دیگر، تواضع می‌شود راه خداشناسی و خداپرستی. تا زمانی که برای تواضع تمرین نکنیم، نمی‌توانیم بندگی خدا را درست به‌جا بیاوریم و روزی دچار مشکل خواهیم شد. همان‌طور که وقتی به منافقین گفتند: بیایید پیغمبر برای شما استغفار کند، گفتند: نه. شاید دیده یا شنیده باشید که برخی از کسانی که آلوده به شبهات هستند حتی در مقابل ضریح بعضی از امامزاده‌ها یا حتی در مقابل ضریح حضرت معصومه(س) که ولی‌نعمت ما است، خضوع نمی‌کنند. این حالت همان روح تکبر است. بهانه آنان هم این‌؛ است که ما بت‌پرست نیستیم و حرف‌های وهابی‌ها را می‌زنند.
ریشه این مطلب این است که آدم خودخواه، ننگ می‌داند که در برابر یک انسان دیگر، به خصوص انسانی که زنده نیست، خضوع کند. این تواضع همان چیزی است که شیطان بسیار از آن بیزار است و انسان می‌باید همان را بیشتر زنده کند.

کارکرد تواضع

خطبه قاصعه امیرالمؤمنین، یکی از طولانی‌ترین خطبه‌های نهج‌البلاغه است که در نکوهش مستکبران و گردن‌‌کشان است. حضرت در آن خطبه می‌فرماید: «وَ اتَّخِذُوا التَّوَاضُعَ مَسْلَحَةً بَیْنَكُمْ وَ بَیْنَ عَدُوِّكُمْ إِبْلِیسَ وَ جُنُودِهِ.»؛ شما با دشمنی سر و کار دارید که در برابر شما صف‌آرایی کرده است. آری، ابلیس و جنودش در مقابل شما لشکرکشی کرده‌اند و می‌خواهند شما را به جهنم ببرند و برای این‌کار قسم هم خورده است: «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ»12!! اینک چیزی که می‌تواند شما را از دام شیطان نجات دهد، سلاحی باشد در دست شما و سنگری باشد بین شما و بین شیطان، همانا تواضع است: «اتَّخِذُوا التَّوَاضُعَ مَسْلَحَةً بَیْنَكُمْ وَ بَیْنَ عَدُوِّكُمْ إِبْلِیسَ وَ جُنُودِهِ
بنابراین، ارزش تواضع کردن برای ما بسیار بیشتر از آن ارزشی است که در نزد عاقلان است. عده‌ای پشتوانه نظام اخلاقی‌شان این است که عقلا آنان را مدح می‌کنند. اما پشتوانه نظام اخلاقی اسلام این است که انسان به خدا نزدیک می‌شود. اگر آدمی اخلاق اسلامی را رعایت کند، می‌تواند راه تقرب به خدا را بپیماید و اگر این راه را نرود، هیچ‌وقت نمی‌تواند به آن هدف عالی که برای آن آفریده شده‌؛ است برسد.


1.اسراء / 37-38.

2.لقمان / 18.

3.ذاریات / 56.

4.منافقون / 5 .

5.؛ نازعات / 24.

6.منافقون / 7.

7.؛ توبه / 80.

8.؛ قصص / 78.

9.؛ اسراء / 24.

10.؛ اسراء / 23.

11.لقمان / 14.

12.؛ ص / 82.