بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین.
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحلرضواناللهعلیه و شهدای والامقام اسلام، صلواتی اهدا میکنیم.
انسان به عنوان یک موجود درککننده و آگاه، نیازهایی را در وجود خودش احساس میکند و در جهت رفع آن نیازها که توأم با حاصل شدن لذتها و راحتیهایی است تلاش میکند. به همین جهت بسیاری از دانشمندان از دیرباز درصدد برآمدند که نیازهای انسان را بررسی کنند که ما چند نوع نیاز داریم؟ چه قدر میتوانیم همه اینها را با هم جمع کنیم یعنی در راه ارضای آن سعی کنیم همه را با هم ارضا کنیم و اگر نتوانستیم این نیازها را با هم جمع کنیم، اولویت را باید به کدامیک از اینها بدهیم؟
اگر روی تاریخ علم و تاریخ فلسفه مروری داشته باشید آنقدر نظریات مختلف در این باب وجود دارد که احصاء و جدولبندیاش مشکل است، چه رسد به اینکه آدم ادله همه اینها را نقد و بررسی کند و به نتیجهای برسد.
در این زمینه دستهبندیهای کلی وجود دارد که بعضی از آنها میتواند برای ما راهگشا باشد. حالا یکی از اینها را من عرض میکنم ببینید شما میپسندید یا نه؟ بعضی از این نیازهایی که ما احساس میکنیم در این جهت است که ما بتوانیم به زندگیمان ادامه بدهیم و اگر این نیازها برآورده نشود زندگی ما لطمه میخورد یا حداقل با خطر مواجه میشود، بیمار میشویم و یا نهایتاً با مرگ خودمان، دیگر ارتباطمان با نسل آینده قطع میشود و دیگر فرزندی نخواهیم داشت. آنچه مربوط به خوردن و آشامیدن و استراحت و بعد هم ارضای غریزه جنسی و این قبیل نیازها باشد نهایتش این است که آدم باقی میماند، غذا که میخورد بدل ما یتحللش تأمین میشود و زنده میماند و اگر نخورد میمیرد و اگر نیازهای جنسیاش تأمین نشود عاملی برای بقای نوع انسان وجود نخواهد داشت و حالا این نسل موجود هر طور به وجود آمده منقرض خواهد شد. آدم میتواند حدس بزند که اگر یک دست حکیمانهای در کار است و این احساس نیازها را در ما قرار داده تا در رفع آن کوشش کنیم و تدبیر حکیمانهای در کار است، برای این است که ما زنده بمانیم و بعد هم نوع بشر روی زمین باقی بماند؛ اما یک سلسله نیازهاست که آدم احساس میکند نیاز دارد و حتی گاهی اهمیتش از بعضی از این نیازهای فیزیکی و فیزیولوژیکی هم بیشتر است، یعنی آدم بیشتر احساس کمبود میکند، یا حاضر است تلاش خیلی بیشتری بکند اما ربطی به باقی ماندنش روی زمین و ربطی به زنده بودنش ندارد. انسان ممکن است زنده بماند و خیلی هم فربه و سرحال باشد اما این نیازش تأمین نشود. نمونه شایع این نوع نیازها حس کنجکاوی است که در آدمیزاد وجود دارد و میخواهد خیلی چیزها را بداند. حالا من میگویم خیلی، شما میتوانید بفرمایید میخواهد همهچیز را بداند، چون ظاهراً برای آدم هیچ قید و شرطی ندارد.
امروز تلاشهایی شده، سرمایههای کلانی صرف شده، نیروهای انسانی زیادی صرف شده برای اینکه ببینند در کره مریخ موجود ذیحیاتی وجود دارد، شرایط حیات وجود دارد یا نه؟ آب پیدا میشود یا نه؟ هزینههای خیلی هنگفتی برای این کار صرف شده، ماهوارهها و دیسکاوری و چیزهای دیگری به کار گرفته شده، برای اینکه کشف بشود که وضع آنجا چه طوری است. اینها چیزهای سادهای نیست و خیلی خرج برمیدارد. آدم دلش میخواهد بداند که اینجا موجود زندهای هست یا نه؟ حالا به فرض اینکه باشد شاید هم هیچوقت استفادهای از آن نکند اما دلش میخواهد بداند و اینها نه برای یک گروه شاذی است که به این فکر میافتند، اگر دقت بکنیم در بچههای خیلی خردسال هم از آن وقتی که میتوانند چیزی سؤال کنند ولو با اشاره، این نیاز ظهور میکند. بچههای دو، سه ساله مدام میپرسند این چیست؟ آن چیست؟ چرا این طور شد؟ چرا آن طور شد؟ پدر و مادر و مربیان را خسته میکنند و اگر جواب ندهی و نفهمند، واقعاً احساس کمبود میکنند، گاهی پرخاشگری میکنند و حتی ممکن است به ناراحتیهای روانی مبتلا بشوند. این یک نیازی است که آدم میخواهد بداند. این نیاز فقط برای این نیست که زنده بماند. یک چیزهایی را باید بدانیم، یعنی بدانیم چه خوردنی است تا بخوریم، خب چرا، این برای زنده ماندنمان دخالت دارد اما این نیاز که هر چه دلمان میخواهد بدانیم و هرچه عقلمان برسد که سؤال کنیم میخواهیم جوابش را پیدا کنیم و بالاخره این سؤالها شامل این هم میشود که آیا ما خودمان به وجود آمدیم؟ کسی ما را به وجود آورده؟ پیدایش ما اتفاقی بوده و با تدبیر بوده و نقشهای در کار بوده؟ اگر نقشه بوده چه نقشهای بوده؟ اگر کسی آورده چه کسی آورده؟ برای چه آورده؟ و سؤالها همینطور الی ماشاءالله ادامه پیدا میکند. فطرت انسان هم اقتضا میکند که مثل همه سؤالهای دیگر جوابش را پیدا کند. این دیگر کمتر از این سؤال نیست که آیا در کره مریخ آب وجود دارد یا ندارد؟ دانستن آن ممکن است هیچ نفعی برای ما نداشته باشد اما اینها سؤالهایی است که اگر یک جواب روشنی برای آن داشته باشیم خیلی میتواند نفع داشته باشد و در بعضی از فروض اگر ما جواب این سؤالها را ندانیم خیلی ضرر میکنیم. نه صحبت یک شاهی سنار به قول قدیمیها بلکه ضررهای میلیاردی، آنهم نه میلیارد ریال و دلار، خسارت ما فراتر از عدد خواهد بود، بینهایت ضرر خواهیم کرد!
آدم این را میفهمد که این غریزه کنجکاوی که خدا برای آدم قرار داده و مدام به او تلنگر میزند که برو ببین، فکر کن، بفهم، این برای همین نبوده که فقط زنده باشد. خب میشد آدم زنده هم باشد و نداند، نسلش هم موجود باشد، خیلی فراوان هم بشود و این چیزها را هم نداند. پس این غریزه را برای این قرار ندادند که ما زنده بمانیم بلکه برای این قرار دادند که بعد از زنده ماندن یک چیز دیگری باید پیدا کنیم.
با این دیدگاه میشود نیازها را لااقل به دو بخش تقسیم کرد؛ یکی نیازهایی که برای بقای شخصمان یا نوعمان در روی زمین وجود دارد و این نیازها را باید رفع کنیم، یکی نه، یک چیزهایی است فوق بقا، یک هدف دیگری را دنبال میکند. اگر دست حکیمانهای این نیازها را در ما قرار داده یک هدفی فراتر از باقی ماندن روی زمین در نظر داشته است. آنوقت همینجا این سؤالات مطرح میشود که آیا واقعاً کسی هست که ما را آفریده؟ و آیا اینها را از روی علم و حکمت تدبیر کرده یا نه، حالا آفریده و ولش کرده دیگر، دیگر اتفاقاً ذرات عالم به هم خورده و کمکم یک چیزهایی پیدا شده و بعدش سؤالاتی دیگر از این قبیل که حالا وقتی منظم هم کرده و دستگاهی را به قول پاسکال به صورت یک ساعتی کوک کرده و عالم دارد میگردد آیا میتواند تغییری هم در آن بدهد؟ میدهد؟ نمیدهد؟ یا نه، این یکنواخت کوک شده و خودش دارد کار میکند و دیگر به او احتیاجی ندارد و او هم تصرفی در آن نمیکند، عالم را به صورت یک ساعتی خلق کرد و آن را کوک کرد و دیگر دارد کار میکند و میرود تا شاید بینهایت یا نه، كُلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ،[1] این طور نیست که یک چیزی را که داد دیگر نتواند بگیرد یا نتواند اضافه کند؛ بَلْ یدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ ینفِقُ كَیفَ یشَاء.[2]
از همینجا کانال میزنیم به اینکه دیدگاههای اندیشمندان بشری درباره ارتباط با آفریننده به دو بخش تقسیم میشود؛ یک دسته کسانی که میگویند بله، خدایی هست، عالم را خلق کرده اما دیگر کاری به ما ندارند ما هم کاری با او نداریم، ممنونش هم هستیم که ما را خلق کرده است. البته بعضیها میگویند ما نمیخواستیم ما را خلق کند و بیخود خلق کرده است! بالاخره حالا یا راضی باشند یا نه همین است دیگر، آش کشک خاله است، خلق کرده و دیگر هم همین است، دیگر باید با آن بسازیم، دیگر بستگی دارد به اینکه چه اندازه زرنگ باشیم و خودمان بتوانیم کاری بکنیم، او دیگر با ما کاری ندارد. کسانی هستند که قائل به وجود خدا هستند اما خدا را اینطور میشناسند، ولی صاحبان ادیان و بسیاری از اندیشمندان دیگر بشری اینطور فکر نمیکنند. میگویند نهتنها هست و عالم را تنظیم کرده و آن را کوک کرده و انرژی لازم را در آن ایجاد کرده بلکه لحظهبهلحظه اختیار همه عالم به دست اوست. یک آن، یک موجود در تمام این کهکشانها بیاراده او نمیتواند موجود باشد. یک چشم به هم زدن، در دورترین کهکشانهای عالم چیزی بیاراده او نمیتواند باشد. اگر او نخواهد، نیست و نابود میشود.
آن قطب میگویند اصلاً خدا هیچ کاری با عالم ندارد، اینها هم میگویند همهکاره اوست. البته باز اینهایی که میگویند همهکاره اوست دو دسته میشوند؛ یک دسته میگویند همهکاره اوست یعنی هیچکس دیگر هم مسئولیتی ندارد، یعنی همه مجبورند، اینها همان جبریین هستند که در ادیان مختلف و حتی در غیر ادیان اعتقادات جبری دارند، در بین مسلمانان هم یک گروهی معتقد به جبر بودند که حالا مراحلی دارد، بعضیها خیلی کمرنگ و بعضیها نه، آنطور که از آنها نقل میکنند پررنگ و جدی قائل به جبر بودند ولی کسانی هستند که میگویند همهچیز به دست خداست اما همه انسانها هم مسئولند و این یک فکر معماگونهای را برای خیلیها به وجود میآورد، تصور اینکه کار اصلی دست خدا باشد، هیچ کاری بیاراده او انجام نمیگیرد، ما هم، اختیار داریم و در مقابل هر حرکت و سکونی، در مقابل هر گفتار و شنودی، در مقابل هر تکلم یا سکوتی مسئولیم. حتی برای یک چشم بستن و باز کردن مسئولیم و باید جواب بدهیم؛ در عین حالی که همه اینها با اراده خدا انجام میگیرد و خارج از اراده او نیست. اگر کسی بگوید این یکی از عمیقترین و درعینحال پرفایدهترین معارف انسانی است فکر میکنم حرف گزافی نزده باشد. از یک طرف بفهمد که هیچچیز بیاراده خدا نمیشود وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن یشَاء اللَّهُ؛[3] وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن یشَاء اللَّهُ. خدا به پیغمبرش که عزیزترین، مقربترین و کاملترین انسان عالم است و نهتنها انسان بلکه کاملترین موجود و کاملترین مخلوق خداست، به او میگوید وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا* إِلَّا أَن یشَاء اللَّهُ،[4] به پیغمبرش میگوید نگو من فردا فلان کار را میکنم، اگر گفتی فردا فلان کار را میکنم یک استثنا در آن بگذار؛ إِلَّا أَن یشَاء اللَّهُ، یعنی همینکه میگویی فردا این کار را میکنم توجه داشته باش که اراده تو تصمیمگیرنده قطعی نیست، همهچیز به دست تو نیست. برای اینکه فردا فلان کار را بتوانی بکنی هزار شرط و اسباب و معدات و مقتضیات و رفع موانع میخواهد که همهاش تحت اراده خداست، یک جزءاش هم این است که تو بخواهی اما بدان، همین حالا که میگویی توجه داشته باش که اراده او قاهر است و به او احتیاج داری. میگوید به طلب روزی برو، اگر کسی تنبلی کند و نیاز و بار خودش را بر دوش دیگری بیندازد ملعون است؛ مَلْعُونٌ مَنْ أَلْقَی كَلَّهُ عَلَی النَّاسِ؛ کسی که بارش را روی دوش دیگری بگذارد و بخواهد از دستاورد دیگری استفاده کند و خودش تنبلی کند ملعون است. هر کسی باید تلاش کند بارش را خودش بکشد و روزی حلال خودش را خودش کسب کند. درعینحال میگوید: وَیكَأَنَّ اللَّهَ یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَیقْدِرُ.[5]
خداوند بعد از ذکر داستان قارون که داستان عجیبی است، این آیه را آورده است. قرآن این داستان را خیلی با آبوتاب نقل میکند. در این داستان به جزئیاتی میپردازد که در داستانهای دیگر کمتر به این آبوتاب نقل شده است. میفرماید: خدا آنقدر به این ثروت داد که مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ،[6] گنجهایی داشت که این گنجها در صندوقهایی بود، آن صندوقها قفلهایی داشت که کلیدهای آنها آنقدر انباشته و سنگین بود که حمل آنها کار یک نفر نبود و عدهای افراد نیرومند قویهیکل میخواست که بتوانند این کلیدها را حمل کنند! مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ. یک ثروت افسانهای! آنوقت میگوید که مردم به او چه گفتند و گفتوگوها چه شد و آخرش وقتی فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ؛ خودش و گنجهایش در زمین فرو رفتند آنوقت یک عده گفتند: وَیكَأَنَّ اللَّهَ یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَیقْدِرُ، وَیكَأَنَّهُ لَا یفْلِحُ الْكَافِرُونَ؛ وقتی اینها را دیدند آنوقت توجه پیدا کردند که یک حساب دیگری در کار است، یک قدرت دیگری در کار است و همهچیز تابع این اسبابش نیست، وَیكَأَنَّ اللَّهَ یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یشَاء. اینهمه ثروت داشت و رفت در زمین و مرد، افتاد رفت، همهچیز نابود شد.
قرآن این داستان را با این خصوصیات و با این آبوتاب ذکر میکند که کلیدهایش را باید افراد قویپنجه نیرومندی میکشیدند و ... بعد از همه اینها آنوقت این روشن شد که وَیكَأَنَّ اللَّهَ یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یشَاء؛ عجب! مثل اینکه غیر از این اسباب، یک دستی در کار است؛ خداست که به هر که میخواهد روزی میدهد و به هر که میخواهد نمیدهد.
شما وقتی قرآن را از صفحه اول تا صفحه آخرش مرور کنید شاید هیچ صفحهای نباشد که یک اشارهای به این مطلب در آن نباشد که قدرت عالم در دست خداست اما همه شما هم در حد قدرتی که خدا به شما داده مسئولید. مسئولیت از شما سلب نمیشود، اما شما همهکاره نیستید، همه کارهایی که انجام میدهید که خیلی کارهای بزرگی هم میتواند باشد شعاعی از قدرت الهی است. او قدرتش بینهایت است و قدرت شما اندک است، بسیار ضعیف. سروکار شما با این قدرت بینهایت است، با این علم بینهایت، با این قدرت بینهایت، با این رحمت بینهایت، با این رأفت بینهایت، با فضل و کرم بینهایت و با حکمت بینهایت.
به نظر من اگر کسی ادعا کند که مهمترین مسئلهای که انبیا آمدند برای بشر تبیین کنند همین مسئله است، سخن گزافی نگفته است. حالا چند تا مسئله اینطوری داریم که در مجموعه منظومه معارف انبیا یک چنین جایگاهی دارند من نشمردم، بلد هم نیستم، ادعا هم نمیکنم که میتوانم اما قدر متیقن یکی از آنها همین است، یکی از مهمترین مسائلی است که فهمش خیلی مشکل است و انبیا آمدند به تدریج بشر را برای فهمش آماده کنند. این همان مسئلهای است که از یک طرف با قضا و قدر ارتباط پیدا میکند و از یک طرف با جبر و اختیار، از یک طرف با طلب و اراده و از یک طرف با مباحث زیادی، رابطه علم پیشین خدا با اختیارات بعدی ما چه میشود و صدها مسائل ریزی که همه اینها در این قالب میگنجد. اگر ما فقط در اسلام ببینیم که چه قدر کتاب در این زمینه نوشته شده شاید واقعاً شمارش و احصاء آن مشکل باشد که چه قدر کتاب در این زمینه داریم از علمای بزرگ، از شیعه و سنی، با شیوههای مختلف، آیات، روایات، عقلی، نقلی، عرفانی، ولی نمیدانم چند نفر هستند که میتوانند ادعا کنند که ما این مسئله را میتوانیم تبیین کنیم. شاید کسانی که فهمیدند کم نباشند اما بیانش مشکلتر از فهمیدنش است. بههرحال مسئله عظیمی است و ما باید آرامآرام با آن آشنا بشویم.
باز هم وقتی ما مروری روی قرآن بکنیم میبینیم خدا یک عنایتی دارد که همه جا ما را متوجه تأثیر اراده الهی کند. میگوید نگاه کنید ما آب را از آسمان میفرستیم، ما باد را میفرستیم تا ابرها را به حرکت دربیاورد، نمیگوید بادها خودش پیدا میشود، میگوید وَأَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَوَاقِحَ؛[7] ما باد را میفرستیم، ابرها را به حرکت درمیآوریم، ابرها را یک جایی در سرزمین تشنهای که زمین تفتیدهای دارد میبرد و ابرها را آنجا میبارانیم، فَأَسْقَینَاكُمُوهُ؛ ما میبارانیم. از بارش این ابرها گیاه میروید؛ گیاه میرویانیم، دانههای گیاه را میشکافیم. خیلی جالب است، بذرگر مثلاً دانه و بذر را در زمین میپاشد و آب هم به رویش میبندد، خدا میگوید این دانه را ما میشکافیم؛ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى.[8] این دانه است، میخیسد خب میشکافد دیگر، خیلی طبیعی است، خدا میگوید میدانید چه کسی این دانه را شکافت؟ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى، آن که این دانه را میشکافاند خداست. همین جا هم باید دست خدا را ببینید! باد که میآید ببینید دست خداست که باد را به حرکت درمیآورد، نه اینکه معنایش این است که جای عوامل طبیعی را میگیرد، نه خیر، همه اینها سر جای خودش است، این عوامل را نفی نمیکند اما کسی که این عوامل را آفرید و این روابط را برقرار کرد اوست، الآن هم اختیارش به دست اوست.
شاید خیلی از آدمیزادها دلشان بخواهد که در مقابل خدا چیزی باشند و بگویند دیگر تا کی همهچیز در دست او باشد؟ خب یک چیزش هم دست ما باشد، پس ما کی هستیم؟ اما بالاخره این است دیگر؛ گر تو نمیپسندی تغییر ده قضا را. آدمیزاد خدا نمیشود؛ خدا، خداست بنده هم بنده ولو پیغمبر باشد، ولو عزیزترین بندگانش باشد، شریفترین مخلوقاتش باشد؛ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ.
بعضیها شاید عارشان بشود و بگویند تا کی همه چیز آخر نوکر خدا، همه چیز از خدا؟ اما یک کسانی هستند که یک طور دیگرند، میدانید چه طور؟ میگوید إِلَهِی کَفَى بِی عِزّاً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً، نهایت آرزویش این است که بنده بودن خودش را خوب بفهمد. ما آرزویمان این است که یک نیمچه خدا بشویم! خودمان یک چیزی بشویم! یک کارهای بشویم! دیگر در یک جایی احتیاج به خدا نداشته باشیم! او آرزویش این است که بندگی خودش را خوب بفهمد. حالا این چه حسابی است، چه رمزی است و در این فهمیدن چه نهفته است، هر کس رسید خودش میفهمد چیست اما اجمالاً به دست میآید که آنقدر این فهمیدن لذت دارد که حاضر نیستند یک لحظه لذتش را با همه لذایذ دنیا معاوضه کنند. این را از خود علی یاد میگیریم والا عقل ما به این چیزها نمیرسید، ما چه میفهمیم؟ او آن وقتی که سر روی زمین میگذارد و اشک مثل سیل از چشمانش جاری میشود و نفس در سینهاش گره میخورد، حالی پیدا میکند که ما اصلاً عقلمان نمیرسد که چه حالی است، حاضر نیست یک لحظه آن حال را با همه لذایذ عالم معاوضه کند!
یک کسانی هم هستند که اصلاً عارشان میشود که بندگی کنند! اگر بگویند خدا این کار را کرد، میگویند خدا چیست؟ من خودم زحمت کشیدم! اتفاقاً قارون همین را میگفت. به او گفتند که وَابْتَغِ فِیمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ؛[9] گفتند سعی کن از این ثروت خدادادی که خدا به تو داده برای آخرتت استفاده کنی، گفت إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِی؛[10] من این را با علم خودم به دست آوردم، چه میگویید خدا به من داده؟! إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِی!
آدمیزاد اینطور است، میخواهد بگوید أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى،[11] نهتنها خودش را خدا میداند بلکه میخواهد خودش را خدای دیگران هم بداند اما بعضی از همین انسانهای دو پا هستند که نهایت آرزویشان این بوده که بندگی خودشان را خوب بفهمند، بفهمند در مقابل خدا هیچ ندارند و او همهچیز را به آنها میدهد. حالا جالبش این است که قضیه پارادوکسیکال است؛ همهچیز دارند و هیچ ندارند! او همهچیز را به کسی میدهد که بفهمد خودش هیچ ندارد و آنوقت از باب نهایت لطفش، دیگران را هم سر سفره آنها مینشاند.
این جایش را به قول آقای قرائتی حفظه الله زیادی گوش بدهید؛ آنها که آمدند در پیشگاه الهی به خاک افتادند و گفتند ما هیچ نداریم و هر چه هست از توست و نهایت لذت و آرزویشان هم این بود که همین را خوب بفهمند و بیابند، خدا همهچیز را به اینها میدهد و دیگران را هم سر سفره اینها مینشاند. میگوید اینهایی که خودشان لیاقت ندارند از این فیضهای من بیواسطه استفاده کنند سر سفره شما بنشینند و از ریزههای خوان شما بهرهای ببرند و بیبهره نمانند، یعنی شفاعت؛ شفاعت، نهایت لطف خداست. کسانی خیال میکنند شفاعت یعنی خدا به یک عدهای غضب کرده و میخواهد اینها را به جهنم ببرد، یک عدهای هستند که از خدا مهربانترند و پیش خدا میآیند و میگویند خدایا! اینها را بیامرزشان! اصلاً خدا خودش اینها را برای این کار قرار داده است، آن نهایت لطف اوست که میگوید خود شما لیاقت ندارید از من دریافت بکنید اقلاً با واسطه استفاده کنید. اصالتاً لیاقت ندارید، اقلاً مهمان بشوید و از مهمانی محروم نمانید. این لطف اوست. آنها خودشان اگر رأفتی هم دارند باز نمونهای از رأفت خداست، خودشان که بنا شده هیچ نداشته باشند. اگر خیلی هم مهربانند مهربانیای است که او به آنها داده و چه قدر شیرین است که آدم اقلاً اگر خدا را نمیشناسد اینها را بشناسد و ببیند که خدا چه چیزهایی به بندههای خوبش میدهد و ما با همه پستیمان، بنده خودم را عرض میکنم، اگر لااقل مهمان اینها بشویم و ریزهخوار خوان اینها باشیم خیلی ترقی میکنیم! اگر خودمان همت نداریم آنها خیلی کمکمان میکنند. اگر زور خودمان نمیرسد به اتکای آنها خیلی کارهای بزرگ میتوانیم بکنیم. این میشود معرفت اهلبیت.
گفتیم نیاز ما به خوراک و سایر نیازهای بدنی برای این است که خودمان یا نوعمان روی زمین باقی بماند. روشن است که این نیاز نمیتواند هدف باشد. وقتی یک چیزی ماند میگویند حالا که هست چه کند؟ برای چه بماند؟ بخورد تا زنده بماند، خیلی خب، حالا زنده ماند، آن وقت چه؟ حالا دیگر بماند که چه بشود؟ آن میشود هدف. پس آن نیازهایی که فقط برای این است که ما زنده بمانیم یا نوعمان زنده بماند اینها نمیتواند هدف از زندگی باشد، اینها ابزار است و به خاطر همین است که انسان بماند. به بوتهای که مثلاً در گلدان هست آب بده که نخشکد و نمیرد؛ بماند که چی؟ چرا نگهاش میداری؟ آن سؤال دارد اما آبش میدهم که بماند، آن وقت که ماند آن وقت چه؟ هدف از وجود این چیست؟ بماند که چه طور بشود؟
بعضیها فقط خیال میکنند که ما آمدیم بمانیم که خوردنیها و آشامیدنیهایی پیدا بکنیم و بخوریم تا زنده بمانیم، لباس بپوشیم که سرما و گرما نخوریم تا زنده بمانیم، خانه و مسکن داشته باشیم تا از حوادث مصون باشیم تا زنده بمانیم، حالا زنده بمانید که چه بشود؟ هدف از خلقت شما چیست؟ اینها نمیتواند هدف باشد، مثل این است که شما سوار اتومبیل بشوید و بنزین بریزید که میخواهم بروم تا به پمپبنزین بعدی برسم. خب، که آنجا چهکار کنی؟ برای اینکه باکم خالی بشود میخواهم بروم بنزین بریزم. خب بنزین ریختی بعد چی؟ خب پمپبنزین بعدی، چه کنی؟ خب وقتی میرسم آنجا بنزین ندارم میروم آنجا بنزین بریزم! حرکت میکنی که بنزین بسوزانی، بنزین بسوزانی تا بنزین جایش بریزی، این کار ماست؛ کار میکنیم تا گرسنه بشویم، گرسنه میشویم تا غذا بخوریم، غذا میخوریم تا بتوانیم کار کنیم و همینطور این تسلسل ادامه پیدا میکند اما اگر گفتیم زنده بمانیم تا به یک چیزی برسیم که باید با زحمت خودمان و با اختیار خودمان آن را به دست بیاوریم، آن چیست؟ چیزی است که ارزندهتر از آن در عالم خلقت پیدا نمیشود. آن چیزی است که خدا نمونهاش را به انبیا داده، به وجود مقدس ولیعصرارواحنافداه داده، آنقدر عظیم است که میلیونها و میلیاردها انسان دیگر میتوانند مهمان آنها بشوند! ببین خودش چیست؟! میلیاردها مهمان میتوانند سر سفره آنها بنشینند و از صدقه سر آنها از جهنم نجات پیدا کنند و به بهشت بروند و همینجا هم روزی بخورند؛ بِیُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَى. ببین این چه مقامی است!
ما این نیازهایی که داریم برای این است که آخر بفهمیم که این نیازها برای چیست؟ میخواهیم برویم کره مریخ ببینیم آب هست یا نه؟ خب ببین تو برای چی خلق شدی؟! کجا میتوانی برسی؟! چهکار باید بکنی؟! این مهمتر است یا اینکه بفهمی در کره مریخ آب هست یا نیست؟ حالا باشد یا نباشد، چه گیر من و تو میآید؟!
اگر مسئله این طور بود و بنا بود که آفرینش ما هدفی دارد، اگر تدبیر حکیمانهای در کار است و ما میبایست تلاش بکنیم تا به یک هدفی برسیم، یکی از بهترین چیزهایی که میتوانیم برسیم معرفت آن کسی است که ما را آفریده و معرفت اینکه چرا ما را آفریده و معرفت اینکه ما چه رابطهای با او داریم و به چه پایهای از بندگی او میتوانیم برسیم، آنوقت تلاش کنیم که برسیم.
اگر اینها راست باشد و این یک نظام معقولی است که از یک نقطهای شروع میشود، از آن وقتی که آدم میفهمد که باید یک چیزهایی را بداند شروع میشود و تا آنجایی که عقل شما برسد اوج میگیرد، اگر اینطور است اینطور معارف کجا پیدا میشود؟ چه کسی میتواند جواب این سؤالها را درست بدهد و چه کسی میتواند دست ما را بگیرد و ما را قدمبهقدم پیش ببرد؟ در زیر این آسمان و روی این کره زمین کجا را سراغ دارید که این معارف بتواند حل بشود و این سؤالها بتواند جواب خودش را پیدا کند؟ غیر از ریزهخواری سر سفره حضرت معصومه سلاماللهعلیها کجا پیدا میشود؟ اگر جواب این سؤالها را داشته باشیم و چیزی دستگیر کسی بشود راهش همین است. آیا خدا نعمتی از این بالاتر داشت و به ما نداد؟! حالا ما در مقابل این نعمت چه وظیفهای داریم؟ غیر از اینکه تلاش بکنیم که از این خوان کرم هر چه بیشتر بهره ببریم، بر معارفمان بیفزاییم، راه زندگی را بهتر یاد بگیریم، از آنها بهتر پیروی کنیم، بهتر عمل کنیم، غیر از اینها یک چیز دیگر هم داریم؛ ما به چه دلیل سر سفره آنها نشستیم؟ چون اراده الهی تعلق گرفته که بعضی از بندگانش بهوسیله بعضی دیگر از رحمت او استفاده کنند.
یک مرتبه از آن را به شما هم میدهد، میگوید شما میتوانید علاوه بر اینکه خودتان به آن مقامات عالی برسید واسطه بشوید که دیگران هم برسند یعنی بلاتشبیه، البته بلاتشبیه اما حالا بالاخره تا ما تشبیه نکنیم خیلی حقایق را نمیتوانیم بفهمیم، شبیه آن نقشی که پیغمبر اکرم و ائمه اطهار سلاماللهعلیهماجمعین برای شاگردانشان داشتند که راه را به آنها نشان دادند، غیر از همان وسایط تکوینی در فیض الهی، شما میتوانید این نقش را برای دیگران ایفا کنید، با یک دست این فیض را از آنها دریافت کنید و با دست دیگر به دیگران برسانید. نهتنها میتوانید این کار را انجام بدهید بلکه باید انجام بدهید؛ إِنَّ اللّهَ یأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا؛[12] اسلام ارث پدری ما نبود! امانتی است از خدا به دست ما تا از آن استفاده کنیم و به دیگران برسانیم؛ إِنَّ اللّهَ یأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا.
پروردگارا! تو را به حقیقت محمد و آل محمد قسم میدهیم بر معرفت ما، بر ایمان ما و بر ولایت ما بیفزا!
ما را قدردان همه نعمتهایت مخصوصاً نعمت برقراری نظام اسلامی قرار بده!
به ما توفیق بده که از این نعمت هم برای خودمان و هم برای دیگران بهرهبرداری کنیم!
در ظهور ولیعصر تعجیل بفرما!
ما را از خادمان آن حضرت قرار بده!
عاقبت امر ما ختم به خیر بفرما!
سایه مقام معظم رهبری بر سر ما مستدام بدار!
روح امام و شهدا را با انبیا و اولیا محشور بفرما!
و صل علی محمد وآله الطاهرین
[1]. رحمن، 29.
[2]. مائده، 64.
[3]. تکویر، 29.
[4]. کهف، 23 و 24.
[5]. قصص، 82.
[6]. همان، 76.
[7]. حجر، 22.
[8]. انعام، 95.
[9]. قصص، 77.
[10]. همان، 78.
[11]. نازعات، 24.