صوت و فیلم

صوت:

بندگی خدا؛ هدف نهایی حکومت جهانی امام زمان(عج)

در جمع تيپ مکانيزه 20 رمضان نيروی زمينی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
تاریخ: 
دوشنبه, 25 آذر, 1398

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

 الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ و آلِهِ الطَّاهِرِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَ عَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلاً وَ عَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقدیم به روح مطهر امام رضوان‌الله علیه شهدای والامقام اسلام و همه عزیزان و حق‌دارانمان صلواتی اهداء‌ می‌کنیم.

به‌عنوان خدمتگزار این مجموعه، تشریف‌فرمایی شما بزرگواران را به این مؤسسه که به نام مبارک امام (ره) مزین است را خوشامد عرض می‌کنم؛ از خدای متعال عاجزانه درخواست می‌کنیم که دل‌های همه ما را به نور معرفت و محبت و اخلاص مزین بفرماید. سایه مقام معظم رهبری را تا ظهور ولیعصر (عج) بر سر همه ما مستدام بدارد. توفیق قدردانی از این نعمت بی‌بدیل به همه ما مرحمت بفرماید؛ به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.

وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا[1]

آیه‌ای که تلاوت کردم همه شما بارها شنیدید؛ علما و روحانیون درباره آن بحث کرده و با آن آشنا هستید. مفاد آیه این است که خدای متعال به مؤمنین یعنی آن‌کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح به‌جا آوردند و وظایف خودشان را انجام دادند، وعده‌ای داده است؛ قبل از برقراری نظام ابدی و رسیدن به ثواب‌های اخروی، در همین عالم خدا یک وعده خاصی به مؤمنین داده است؛

وعده خداوند به مؤمنان

وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ؛ آن وعده این است: لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ؛ مؤمنان را در زمین جانشین گذشتگان خواهد کرد؛ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ؛ آن دینی که خدا برای انسان‌ها به خاطر اینکه ضامن سعادت دنیا و آخرتشان است می‌پسندد، حاکمیت آن دین را برای این‌ها محقق خواهد کرد؛ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا؛ این مؤمنین روزگار طولانی دچار ناامنی، ترس و هراس از دشمنان انسی و جنی بودند؛ خدای متعال وعده می‌دهد که ما سرانجام خوف و هراس و نگرانی آن‌ها را به آرامش و امنیت تبدیل می‌کنیم؛ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا؛ اول اینکه این‌ها جانشین گذشتگان خواهند شد. قدرت آینده برای مؤمنین است و مؤمنین هم بر اساس دین خدا و قوانینی که خدا نازل کرده حکومت خواهند کرد. این قدرت برای آن‌ها فراهم خواهد شد و ترس و واهمه و اضطراب و استرس‌های آن‌ها از بین خواهد رفت.

 فکر نمی‌کنم ما در این عالم و در این دنیا بتوانیم وعده‌ای از این کامل‌تر و ارزشمندتر تصور کنیم. در مغز ما چیزی بالاتر از این نمی‌گنجد؛ یک نعمت اجتماعی که انسان بر دشمنان مسلط شود، قدرت حکومت در دست داشته باشد، دین خدا را اجرا کند و هیچ ترس و هراسی هم برایش نمانده باشد. خدا این وعده را در همین عالم به مؤمنین داده است. ثواب ابدی هم برای ما درست قابل‌فهم نیست و سراسر قرآن هم از تفاصیل نعمت‌هایی که خدا در بهشت برای مؤمنین میسر می‌کند، پر است؛ آن مؤمنینی که در قرن‌های گذشته، در اقلیت‌هایی، تحت ‌فشار و شکنجه زندگی کردند یا این مؤمنینی که بعداً به عزت و سعادت و قدرت جهانی خواهند رسید برای همه این‌ها، آن نعمت‌های بهشتی سر جایش هست. در همین دنیا هم خدا چنین وعده‌ای به این‌ها داده است.

زمان تحقق وعده الهی

به عقیده ما شیعیان تحقق این وعده به‌صورت کامل آن، در زمان ظهور ولی‌عصر عجل‌الله‌فرجه‌الشریف اتفاق می‌افتد. در اینجا برای بسیاری از ما یک سؤالی پیش می‌آید که چرا این موفقیت و پیروزی و حاکمیت دین و زندگی امن و دور از اضطراب، زودتر محقق نمی‌شود؟ چرا زمان خود پیغمبر و زمان ائمه اطهار نشد؟ این سؤال به‌طور طبیعی برای امثال ما پیدا می‌شود و جا دارد که در این زمینه مطالب قابل ‌فهمی در سطوح مختلف تهیه و عرضه شود و کتاب‌هایی نوشته شود. این کار کم‌وبیش شده اما آن چیزی که در این زمان برای چنین مردمی شایسته است، جای آن خالی است! طبعاً در این شرایط به طور کامل میسر نخواهد بود که مثل بنده‌ای این مسئله را کاملاً حل و تفصیلاً بیان کنم؛ اما می‌خواهم با یک تشبیه ساده‌ این مسئله را  برای شما عرض کنم که کلیدی باشد. برای اینکه هرکسی در دل خودش یک جواب قانع‌کننده و دل‌نشینی داشته باشد، علما باید جواب عالمانه و محققانه آن را تحقیق کنند و بنویسند و ان‌شاءالله در سطوح مختلف عرضه کنند.

 آن مثالی که می‌خواهم عرض بکنم این است که همه ما بودیم و اگر یادمان نیست انسانی که تازه متولد می‌شود را دیده‌ایم؛ نوزادی که متولد می‌شود، ابتدا بسیار ناتوان است؛ یعنی غیر از اینکه برای غذا خوردن، بمکد، و اگر ناراحتی احساس کند، گریه کند، چیز دیگری نه بلد است و نه توان آن را دارد. این ضروری‌ترین چیزی است که در ابتدای تولد لازم دارد. خدا به او یاد داده که سینه مادر را بچسبد، مک بزند تا غذایش را بخورد و زنده بماند؛ اگر یک ناراحتی فوق‌العاده‌ای برایش پیش بیاید با گریه کردن اظهار کند تا دیگران بتوانند به او کمک کنند. مدتی می‌گذرد تا به تدریج می‌تواند از غذاهای دیگر غیر از شیر مادر هم استفاده کند. کم‌کم در همان دوران کودکی، از یک سال به بعد، اگرچه هنوز درست نمی‌تواند حرف بزند ولی از رفتار او پیداست که دائماً می‌خواهد چیزی را یاد بگیرد و بفهمد؛ این چرا این‌گونه است؟ آن چرا این‌طور شد؟ این صدا چه بود؟ از کجا آمد؟ چطور شد چراغ اتاق روشن شد؟ خاموش شد و الی‌آخر. یک انگیزه درونی دارد که می‌خواهد این‌ها را بفهمد. نمی‌شود هم او را قانع کرد. هرچه بزرگ‌تر می‌شود این سؤالات بیشتر می‌شود. الحمدلله امروز می‌بینیم بچه‌های باهوش و بااستعداد، از سؤالاتی که می‌کنند پدر و مادر را خسته می‌کنند و بعضی‌ها جوابش را هم بلد نیستند؛ بچه سه، چهارساله سؤالی می‌کند که پیرمرد پنجاه، شصت‌ساله نمی‌تواند جواب بدهد! تازه، آن چیزی را که بلد است نمی‌داند چگونه به او بفهماند. تا می‌رسد به اینکه این نوزاد به حدی از رشد می‌رسد که می‌تواند درس بخواند، مدارک دانشگاهی بگیرد، عالم شود، نویسنده شود، مربی شود، برای دیگران معلم شود، بعد هم دوران پیری را سپری کند تا به اجلش نزدیک شود؛ یعنی اراده الهی در این عالم به این تعلق گرفته که یک موجود زنده از ناتوانی قریب به صفر شروع کند، تدریجاً رو به کمال برود، در او زمینه‌هایی برای رشد پیدا شود، وسایلی هم در خارج فراهم شود تا این به یک انسان برومند توانای چیزفهم قدرتمند تبدیل شود؛ جوان برومندی که ازهرجهت خواستنی است. زندگی فرد این‌گونه است.

مراحل بلوغ جامعه انسانی

 آن تشبیهی که من می‌خواستم بکنم این است که جامعه انسانی هم این‌گونه است؛ همه ما مسلمان‌ها این‌گونه معتقد هستیم که جامعه انسانی اول از یک مرد و زن تشکیل شد. خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا؛[2] همه ما از حضرت آدم و همسر او آفریده شدیم؛ یعنی همه ما به یک معنا باواسطه خواهر و برادریم. آن‌وقتی که چند نفر فرزندان حضرت آدم بودند و آن اوایل با هم و در کنار هم زندگی می‌کردند، از یک خانواده بچه‌دار می‌شوند لذا نوه و نتیجه دور هم هستند.  جامعه، حکم آن نوزادی را داشت که تازه از مادر متولدشده و دارد مراحل اولیه رشد خودش را تدریجاً می‌گذراند یعنی یک مجموعه افراد انسانی که خیلی ازلحاظ فهم، شناخت، قدرت، تفکر، تدبیر و استفاده از نعمت‌ها در حال ضعف است و کم‌کم باید یاد بگیرد که اصلاً این طبیعت چیست؟ چگونه باید از آن استفاده کرد؟ از این میوه‌های جنگلی کدام را می‌شود خورد؟ کدام را نمی‌شود خورد؟ در یک زندگی بسیار ساده‌ای. این، حکم طفولیت نوزادی یک فرد انسان را دارد که تدریجاً پیش می‌رود.

 بالاخره بعد از چند صد سال یک جامعه نسبتاً پیشرفته‌تر از آن زمان فراهم شد. غیر از آنچه حضرت آدم با وحی دریافت می‌کرد و به دیگران تعلیم می‌داد خیلی چیزها را یاد گرفته و تجربه کرده بودند. از همان اول که چند انسان، فرزندان بی‌واسطه حضرت آدم بودند یک‌چیزهایی به‌طور طبیعی در این‌ها وجود داشت و به کمک تعلیماتی که حضرت آدم داشت ازاین‌جهت که خودش پیامبر خدا بود و وحی دریافت می‌کرد خدای متعال به آن‌ها منت گذاشته بود و در همان ابتدا به آن‌ها فرموده بود که شما مخلوق خدایی هستید که باید در مقابل او خضوع داشته باشید و عباداتی ازجمله قربانی کردن انجام بدهید. از همان اول از عبادت‌هایی که برای فرزندان آدم تشریع شد این بود که قربانی کردن، یکی از وظایف بندگی شما در مقابل خداست.

 همه ما این داستان را شنیدیم إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ[3]؛ دو برادر بودند؛ یکی هابیل و یکی قابیل. به دستور پدر که عبادت خدا یکی از وجوه آن قربانی کردن است، این‌ها آمدند و یک قربانی کردند. قرآن فقط می‌گوید یک قربانی کردند؛ اما اینکه قربانی آن‌ها چه بود، در خود قرآن نیامده است. قربانی‌هایی که این دو نفر کردند یکی قبول شد و یکی قبول نشد. حالا از کجا فهمیدند که قبول‌شده یا نه در آیه دیگری راجع به قبولی قربانی در اوایل امر به این صورت اشاره‌شده است و از آن کمابیش می‌شود استفاده کرد که بنابر این بود که اگر قربانی قبول می‌شود یک آتشی می‌آمد آن را می‌سوزاند. به‌هرحال در اینجا فرموده یکی قبول شد و یکی قبول نشد و بالاخره به‌اصطلاح فهمیدند که قربانی کدام قبول شده است.

 در روایات آمده است که قربانی هابیل قبول شد و قربانی قابیل قبول نشد. این باعث شد که قابیل به هابیل حسد ببرد و بگوید: چطور باید قربانی تو قبول شود از من قبول نشود؟! لَأَقْتُلَنَّكَ! حالا که قربانی تو قبول شده تو را می‌کشم! تازه این‌ها فرزندان بی‌واسطه حضرت آدم بودند! یعنی در همان ابتدا خوی حسد به‌عنوان یک عامل درونی در این‌ها وجود داشت. یک عامل بود که آن‌ها را وادار می‌کرد که عبادت خدا کنند؛ برای خدا قربانی کنند؛ اما یک چیز دیگری هم در کنارش بود و آن اینکه زمینه حسد در این‌ها وجود داشت تا رسید به آن داستانی که برادر را کشت و خدا یک کلاغی را فرستاد و به او یاد داد که چگونه برادر را دفن کند.

نقش عوامل فطری درون انسان

 از این جریان استفاده می‌شود که آدمیزادها در ابتدای خلقتشان هم، دو نوع عامل فطری در درونشان بوده است؛ یک عاملی که آن‌ها را به‌طرف کارهای خوب وادار می‌کرده و یک عاملی که آن‌ها را به‌طرف کارهای شیطانی دعوت می‌کرده است. این دو انگیزه به‌طور بالقوه در همه انسان‌ها وجود دارد و به تدریج که پیش می‌رود این‌ها وسعت پیدا کرده و شاخه‌های مختلف پیدا می‌کند.

 وقتی جامعه انسانی رشد می‌کند هم عوامل خیر و هم عوامل شر آن راه‌های زیادی پیدا می‌کند؛ مانند یک درختی که شاخه‌های گوناگون دارد و میوه‌های مختلف و گاهی تعجب‌انگیز به بار می‌آورد. به آنجایی می‌رسد که یک نوجوان سیزده‌ساله می‌رود جلوی تانک می‌خوابد تا به دشمن ضربه بزند. چه انگیزه‌ای دارد؟ در او چقدر خیرخواهی، مبارزه با ظلم، انگیزه خیر، اطاعت خدا رشد کرده است؟! بچه سیزده‌ساله‌ای که همه ما می‌دانیم امام فرمود او رهبر ماست. این رشد در قابیل نبود. آن‌قدر شرایط تدریجی برای جامعه انسانی فراهم شد تا این حالت در میلیون‌ها انسان پیدا شد و رشد کردند؛ یعنی اگر ما جامعه انسانی را به آن تشبیه بکنیم از آن‌وقتی که انسان‌ها روی زمین باهم زندگی کردند تدریجاً صدها سال، گاهی هزارها سال واقعاً نمی‌دانیم مبدأ آن چه زمانی است؛ می‌گویند حدود ده، یازده هزار سال به‌حسب تواریخی که از دیگران و غالباً از اهل کتاب گرفته‌شده است. تاریخ دقیقی نداریم که چقدر از عمر انسان روی زمین می‌گذرد. در طول این، عواملی پیش‌آمده که جامعه انسانی رشد کرده است.

لازمه رشد جوامع انسانی

لازمه رشد این است که هم عوامل خیر و هم عوامل شر در انسان‌ها تقویت شود و شاخه‌های گوناگونی پیداکند. اصلاً قوام انسانیت انسان به این است که دو عامل متضاد داشته باشد تا انتخاب کند. ارزش انسان به انتخاب گری اوست و الا فرشتگان بودند که خیلی کارها که همه کارهای خیر و همه بندگی خدا است می‌توانستند انجام بدهند؛ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ[4]؛ جبرئیل و میکائیل یک گناه هم در عمرشان مرتکب نمی‌شدند ولی رشدی هم نمی‌کردند؛ جبرئیل، اول جبرئیل بود تا آخر عالم هم همان است که بوده اما خدا انسان را که خلق کرد برای این است که با  کار انتخابی و اختیاری خودش رشد کند. برای اینکه «انتخاب» معنی داشته باشد باید دو عامل متضاد باشد و این بگوید به این‌طرف بیا و آن بگوید به آن‌طرف بیا تا انسان انتخاب کند.

بر این اساس باز هم هرچه تاریخ پیش می‌رود باید منتظر بود از یک‌ طرف زمینه‌های خیر و از یک‌ طرف هم انگیزه‌های شر و فساد در جامعه گسترش پیدا کند. بالاخره همه کم‌وبیش از تاریخ یک‌چیزهایی شنیده‌ایم؛ شما آن اندازه که از تاریخ اطلاع دارید چه زمانی و کدام جامعه را در دورانی از تاریخ سراغ دارید که کسانی صریحاً و بی‌پرده بگویند: ما برای اینکه نفت فلان کشوری را ببریم حاضر هستیم آن‌ها را درو کنیم و آن‌ها را با بمب اتم نابود کنیم! بی‌پرده بگویند: ما این چیزها سرمان نمی‌شود! ما نفت می‌خواهیم! ما ثروت آن‌ها را می‌خواهیم! شاید در طول تاریخ بشریت، انسان به این بی‌حیائی خلق نشده باشد و بعضی فسادهایی که امروز نمونه‌های آن را در عالم می‌بینیم که به قول بعضی‌ها آدم عرق شرم بر پیشانی او می‌نشیند که بشنود انسانی چنین کارهایی می‌کند. از آن‌طرف هم یک انگیزه‌های خیری هم پیدا می‌شود که کسانی بتوانند همه هستی خودشان را برای خیر انسان‌های دیگر و نهایتاً برای رضای خدا صرف بکنند. اگر ما این تشبیه را پذیرفتیم و حالا با مباحث علمی و فلسفی هم این‌ها را تقویت و تأیید کردیم و پروراندیم جلوی خیلی از سؤالات گرفته می‌شود؛ خیلی از اشکالاتی هم که مطرح می‌شود، جواب داده می‌شود؛ مثلاً خدا چرا جلوی شمر را نگرفت؟! در این جریانات چرا جلوی این جانیان را نمی‌گیرد تا این‌همه جنایت نکنند؟! یک بمب اتمی می‌اندازند و هزاران نفر را بی‌گناه می‌کشند چرا خداوند جلوی آن را نمی‌گیرد؟!

تناسب امتحان الهی با رشد جوامع بشری

اگر فهمیدیم که باید دائماً هم عوامل فساد ازیک‌طرف و هم عوامل خیر از طرف دیگری در انسان‌ها رشد کند، به خوبی درک می‌کنیم که باید دائماً امتحان‌های سخت‌تری برایشان پیش بیاید. چون هرچه رشد بیشتر می‌شود، امتحان آن ‌هم سخت‌تر می‌شود. امتحان شاگرد اول ابتدایی با امتحان کسی که می‌خواهد دانشگاه برود یک‌جور است؟! آن امتحان سخت نشانه این است که این جامعه رشد کرده است؛ هم انگیزه‌های خیر و هم انگیزه‌های شر در او بیشتر شده است.

اینکه انتظار داشته باشیم که ‌زمانی بیاید که اصلا انگیزه شر در آدمیزاد وجود نداشته باشد، جامعه‌ای بشود که همه دارای انگیزه خیر باشند و اصلاً دلشان نخواهد گناهی انجام بدهند و به‌طرف فساد بروند به این معناست که دیگر، انسانی وجود نداشته باشد! انسان موجودی است که باید دو عامل مختلف وجود داشته باشد تا خودش انتخاب کند. تا آخرین لحظه‌ای که انسان روی این زمین است تحت هر حکومتی. حتی حکومت امام زمانعجل‌الله‌فرجه‌الشریف  به این معنا نیست که در دل انسان‌ها میل به گناه نیست؛ رشد انسان به‌جایی می‌رسد که اولاً بیشترین میل را به اطاعت خدا و کارهای حق دارد و فرضاً اگر کسانی می‌خواهند جنایت هم بکنند قدرتی هست که به‌واسطه اجرای قوانین الهی مانع می‌شود از اینکه آن جنایت‌ها تحقق عینی پیدا کند، ولی جامعه باید رشد کند تا صلاحیت چنان حکومتی را پیدا کند. اما اگر جامعه تنزّل هم کند و روزبه‌روز حیوانی‌تر شود، به این آسانی‌ها و به این زودی‌ها لیاقت حکومت عدل الهی را به دست مبارک امام زمانعجل‌الله‌فرجه‌الشریف پیدا نخواهد کرد. این رشد باید با رشد انتخابی و اختیاری انسان‌ها همراه باشد. باید فهم، معرفت، تربیت و خودسازی آن‌ها پیش برود تا به‌جایی برسد که این لیاقت را پیدا کنند؛ البته تعداد، به این معنا نیست که تعداد کسانی که به اعلی درجه رسیده‌اند، به درجه سلمان و امثال او رسیده‌اند، حتماً بیش از فاسدان است؛ نه! مراتب خیر و کمال مختلف است. آخرش هم 313 نفر به آن کمال لایق می‌رسند ولی 313 نفر که یکی از آن‌ها هم ازنظر کمال و ارزش، هم ازنظر فهم و معرفت، هم ازلحاظ ایمان و هم ازلحاظ قدرت‌های خدادادی با میلیون‌ها انسان دیگر برابری می‌کند.

به‌هرحال اگر روی این تئوری کار شود و در سطوح مختلف تبیین شود، جلوی بسیاری از شبهه‌هایی که شیاطین امروز به‌خصوص به‌وسیله رسانه‌های مجازی القا می‌کنند و ذهن جوان‌ها و نوجوان‌های ما را مشوب می‌کنند گرفته می‌شود و زمینه حل آن‌ها فراهم می‌شود. ما یک نیاز شدید فرهنگی داریم که این مسائل درست تبیین شود به‌طوری‌که در سطوح مختلف قابل‌فهم باشد. کسانی امثال ما که مسئول کارهای فرهنگی هستیم باید بیشتر زحمت بکشیم هم مسائل آن را بهتر حل کنیم و هم بیشتر یاد بگیریم و ساده‌تر بیان کنیم تا قابل‌فهم باشد؛ آن ‌هم وظیفه ماست و نباید فراموش کنیم.

 وظیفه ما تنها بیان بعضی مسائل ساده توضیح المسائل نیست، خیلی وظیفه سنگین‌تر از این‌ها، مخصوصاً در این عصر داریم. این از یک ‌طرف، از‌طرف قدر این شرایطی که امروز برای جامعه ما فراهم‌شده را بدانیم. انتخاب صحیح ما درگرو این است که ارزش این نعمت‌ها را بدانیم، قدردانی کنیم و شکر آن را به‌جا بیاوریم. تا نفهمیم خدا امروز چه نعمت‌هایی به ما داده که پیشینیان از آن محروم بودند، درست قدر آن را نمی‌دانیم. وقتی قدر آن را ندانستیم، شکر آن را به‌جا نمی‌آوریم. وقتی شکرگزاری نشد اقلش این است که آن نعمت‌ها افزایش پیدا نخواهد کرد؛ چون لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ؛[5] هرقدر انسان از نعمت‌های خدا قدردانی کند نعمت او بیشتر می‌شود ولئن کفرتم ان عذابی لشدید.

نعمت بابرکت انقلاب اسلامی

یکی از بهترین راه‌هایی که ما می‌توانیم این نعمتی که امروز در سایه برقراری جمهوری اسلامی، در این قطعه زمین، خدا نصیب ما کرده است را درک کنیم، این است که وضع خود همین کشور را در چند دهه پیش مطالعه کنیم؛ حالا عمر اکثر حضار شاید کافی نباشد که درست آن شرایط را یاد بیاورند، چون نبودند که درک بکنند و حالا بتوانند مقایسه کنند اما همه ما یک‌چیزهایی شنیدیم؛ بنده بچه بودم تا هفت، هشت، ده‌سالگی آن زمان را درک کردم و کم‌وبیش یادم است و می‌توانم مقایسه کنم. توصیه می‌کنم یک مقداری بروید از پیرمردها بشنوید وضع چگونه بود و حالا چگونه است.

 یک نکته را که به‌خصوص دلم می‌خواهد تذکر بدهم این است که آن روز که من بچه بودم بااینکه در خانواده متدینی بودیم اما درک عمومی مردم نسبت به روحانیت و کسانی که مبلغان و مروجان دین بودند این بود که این‌ها خدمتی برای کشور انجام نمی‌دهند؛ می‌نشینند در مدرسه و یک‌چیزهایی می‌گویند که کسی نمی‌فهمد؛ آخر، آخرش این است که بگویند این واجب یا مستحب است. درک عمومی جامعه متدین از وجود روحانیت و شأن روحانیت این بود. اگر کسی تصور این را می‌کرد که یک‌وقتی یک روحانی‌ آن‌چنان موقعیتی در جامعه پیدا کند که اول‌شخص یک کشور بشود، به او می‌خندیدند؛ حتی  تصور این موضوع را نمی‌کردند. این را یک تصور احمقانه‌ای به حساب می‌آوردند! آن، زمانی بود که بنده درک کردم. خیال‌بافی نمی‌کنم. متدینان به روحانیان به‌عنوان آدم‌هایی که باید به آن‌ها ترحم کرد احترام می‌کردند! آن‌قدر وضع زندگی آن‌ها خراب بود؛ در اثر فشار دستگاه استبداد، لباسشان قدغن بود! عمامه سر گذاشتن در خیابان و کوچه ممنوع بود! یک روحانی اگر می‌خواست به مسجد برود باید با کلاه مسجد برود! کلاه نمدی سر می‌گذاشتند و مسجد می‌آمدند. در مسجد یک شال روی سرشان می‌بستند و پیش‌نماز می‌شدند! بیرون می‌رفتند باید عمامه را بردارند و کلاه نمدی بگذارند! این وضع روحانیت و دین در این کشور امام زمان(عج) بود؛ حالا شما در کشورهای دیگر را تصور کنید ببینید چه خبر بود! حالا چگونه است؟

حالا بخواهم من عرض بکنم چیزهایی که باز خودم در همین دنیای امروز، در پیشرفته‌ترین کشورهای دنیا و مخالفت ترین کشورها با اسلام و نظام اسلامی خود بنده دیدم، با این چشم‌هایم، بخواهم به شما عرض کنم وقت شمارا می‌گیرد. برای نمونه اجمالاً ما در یک سفری برای سخنرانی در یکی از دانشگاه‌های آمریکا دعوت‌شده بودیم، ، یکی از کسانی که الآن از اعضای مؤثر دولت است آن‌وقت دوره دکتری خودش را در آمریکا می‌گذراند. ما به آنجا دعوت‌شده بودیم. ایشان برای راهنمایی ما که جاها و دانشگاه‌ها را به ما نشان بدهد، همراه ما بود. یک روز گفتیم حالا که اینجا آمدیم برویم واشنگتن، این کاخ سفید را تماشا کنیم. با همین آقا رفتیم. رفتن ماشین نزدیک کاخ ممنوع بود و از مقداری به کاخ مانده می‌بایست از ماشین‌ها پیاده شوند. پیاده شدیم قدم‌زنان رفتیم تا آنجا. من این را نقل کردم برای اینکه در آن‌جا یک افسر عالی‌رتبه آمریکایی مظنون شد که ما برای چه به آن‌جا آمده‌ایم. یک کسی به آن‌ها گفته بود که این‌ها تروریست هستند! نزدیک آمد؛ اول سلام نظامی داد و بعد دست داد. سپس گفت: اجازه می‌دهید من از شما سؤالی بکنم؟ گفتم: بفرمایید! گفت: شما اهل کجا هستید؟ «ما ایرانی هستیم». «می‌توانم پاسپورت شمارا ببینم برای چه اینجا آمدید»؟! «دعوت شدیم برای فلان دانشگاهی که سخنرانی کنیم. برنامه‌مان را اجرا کرده‌ایم و فردا هم پرواز ماست و به ایران برمی‌گردیم». این افسر از مجموع حرف‌های ما مطمئن شد که کلکی در کار ما نیست. منظورم این است که او که آمد اول سلام نظامی داد سلام به من نبود، چون لباس من لباس امام بود احترامی که به من می‌کرد درواقع احترام به امام بود؛ یعنی امام آن‌چنان عظمتی داشت که افسر عالی‌رتبه کاخ سفید آمد در مقابل من، به خاطر اینکه لباس من لباس امام است، سلام نظامی داد و به من احترام کرد. مؤدبانه گفت چند سؤال دارم. در ظرف چند سال؟ حدود پنجاه، شصت سال. اگر این دو را باهم مقایسه کنیم آن‌وقت یک مقدار می‌فهمیم خدا به جامعه ما چه نعمتی داده است.

بندگی خدا؛ راه اصلی رسیدن به هدف خلقت

 امروز بزرگ‌ترین قدرت نظامی، اقتصادی و سیاسی عالم، رقیب خودش را ایران و یک آخوند می‌داند که رهبر این جامعه است. این عزتی است که خدا به این ملت داده است. گزاف و بی‌خودی داده؟! دنگش گرفت که این کار را بکند؟! نه! به‌حساب است! وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا؛ دیگر کار تمام است؟ خدا یک چنین نعمتی به ما داده چنین عزتی؛ در سایه عزتی که به امام داد ما هم در دنیا عزیز هستیم. این عزت را به امام داد به خاطر اخلاصش؛ به خاطر اینکه فکر بندگی خدا بود؛ اما به صدقه‌سر او و از صدقه‌سر کسانی که او را یاری کردند و در راه هدف الهی خودشان یا به شهادت رسیدند یا شکنجه‌ها را تحمل کردند تا این نظام برقرار شد، ما هم به این عزت رسیدیم. آیا مطلب تمام است؟! دیگر هدف تمام شد؟!

 یک جمله آخر این آیه است که اشاره می‌کند و می‌گوید همه این‌هایی که گفتیم مقدمه بود. ما چنین عزتی به شما خواهیم داد؛ خوف و ترس شمارا برطرف خواهیم کرد؛ قدرت اجتماعی و سیاسی پیدا خواهید کرد اما این هدف نهایی نیست. همه این‌ها مقدمه برای چیز دیگری است. یعبدوننی لایشرکون بی شیئا؛ همه این‌ها برای این است که شما راه اصلی برای هدف خلقتتان را بشناسید و درست بتوانید آن را طی کنید. آن راه چیست؟ وما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون؛ چرا لیعبدون؟ برای اینکه راه رسیدن به کمال و سعادت ابدی شما همین است و الا خدا که نیازی به عبادت من و شما ندارد. ما حالا خم و راست بشویم یا نشویم مگر برای خدا نفع یا ضرری دارد؟ برای اینکه شما لیاقت پیدا کنید، چیزی را از رحمت‌های خدا دریافت کنید که هیچ فرشته‌ای لیاقت درک آن را ندارد. برای اینکه به آن مقام برسید راه کلی آن، یعبدوننی، خداپرستی است.

برای اینکه بتوانید خداپرستی بکنید باید شرایط اجتماعی برای شما فراهم شود؛ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ؛ خوف شما باید برطرف شود تا مجبور نباشید تقیه کنید، وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا؛ همه این‌ها بشود تازه مقدمه است تا بتوانید راه بیفتید و درست حرکت کنید. آن راه رفتتان يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا؛ وجود مقدس ولیعصر هم بزرگ‌ترین خدمتی که به انسانیت خواهند کرد این است که زمینه عمومی جهانی فراهم می‌کند برای اینکه همه انسان‌ها بتوانند راه بندگی خدا را بهتر بپیمایند.

لزوم شناخت صحیح وظیفه

نتیجه کوچکی که می‌خواهم از این بحث بگیرم این است که بنابراین ما باید ببینیم آن اندازه‌ای که امروز برای هریک از ما فراهم است این است که چگونه خداوند را اطاعت کنیم. آن‌که حاصل‌شده، آن‌که دیگر هنوز منتظر نیستیم بعداً پیدا شود تا اینجا را خدا برای ما حاصل کرده، اگر قدر این را دانستیم و از آن درست استفاده کردیم آن‌وقت مصداق «لَئِنْ شَكَرْتُمْ» می‌شویم؛ وقتی مصداق لَئِنْ شَكَرْتُمْ شدیم آن‌وقت لَأَزِيدَنَّكُمْ شامل حال ما می‌شود؛ آن‌وقت ظهور ولی‌عصر(عج) نزدیک خواهد شد. پس وظیفه کلی ما به‌حکم عقل، به‌حکم این نقل، به‌حکم این تاریخ و به‌حکم این تجربه انسانیت این است که بهتر بفهمیم هرکدام از ما چه‌کار بکنیم که خدا بیشتر خوشش بیاید و این رمز موفقیت امام در این نهضت جهانی بود که به وجود آورد. چیزی جز نام معجزه لایق این حرکت امام نیست؛ معجزه‌ای است الهی که به دست او تحقق پیدا کرد. راز آن چه بود؟ صبح که از خواب بیدار می‌شد و می‌فهمید که بیدار است اولین چیزی که به ذهنش می‌آمد این بود که خدا از من چه می‌خواهد. تا آخرین لحظه‌ای که بیدار بود و چشم او به خواب می‌رفت فکر می‌کرد الآن خدا از من چه می‌خواهد؛ چه‌کار باید بکنم خدا خوشش بیاید؛ يَعْبُدُونَنِي[6].

 برای همه ما در هرجایی هستیم مرتبه‌ای از این، امکان دارد. سعی کنیم از آن مرتبه، از آن امکانی که برای ما فراهم است درست استفاده کنیم تا لیاقت افزایش نعمت که به شکل عام آن، تعجیل در ظهور ولیعصر، است برای ما فراهم شود.

وفقناالله و ایاکم

والسلام علیکم و رحمة الله


[1]. نور، 55.

[2]. نساء، 1.

[3]. مائده، 27.

[4]. بقره، 30.

[5]. ابراهیم، 7.

[6]. نور، 55.

 

پرونده ویژه: