بسم الله الرحمن الرحیم
بیانات حضرت آیتالله مصباح در جمع بسیج دانشجویی خوزستان و دانشگاه شهید چمران اهواز - 1391/04/17
برکات وجود معصومان و وظایف ما
عید سعید ولادت امام عصرعجلاللهفرجهالشریف را که برکت و نورانیتش ایام سال را فرا میگیرد به پیشگاه مقام معظم رهبری و همه دوستداران اهلبیت تبریک و تهنیت عرض میکنیم و از خدای متعال درخواست میکنیم که عیدی ما را تعجیل در ظهور آن حضرت قرار بدهد.
برکت حضوری و غیرحضوری امام عصرعجلاللهفرجهالشریف
برکاتی که از ناحیه وجود مقدس ولی عصرعجلاللهفرجهالشریف عائد مردم میشود طیفهای مختلفی دارد. درک این امر بر معرفت بیشتر به مقامات اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین و مخصوصاً وجود مقدس ولی عصرارواحنافداه مبتنی است. همه ما درباره وجود امام میدانیم که او انسانی است که در زمانی خاص و از پدر و مادری متولد شده است و روزی هم از دنیا خواهد رفت. حال، ممکن است عمری کوتاه یا احیاناً عمری بلندی داشته باشد، مثل امام عصرعجلاللهفرجهالشریف که بیش از هزار سال عمر دارند. امام مثل همه انسانهای دیگر با افرادی ارتباط دارد و از عوامل طبیعی متأثر میشود. رابطه امام با مردمی که با او مواجه می شوند، بهصورت گفتوگویی حضوری است که طبعاً چنین رابطهای در زمان حیات امام و به هنگام حضور او در جامعه است؛ و ارتباط امام با مردمی که غایب هستند و حضور ندارند، بهصورت ارسال و دریافت پیام است. گاه، این پیامها پیامهایی خاص و ازطریق کسانی است که با او ملاقات میکنند، آنچنان که در زمان غیبت صغری اینگونه بود. در این دوره، بین ولیعصرعجلاللهفرجهالشریف و مردم، یک نفر واسطه بود که پیامهای مردم را به آقا و پیامهای آقا را هم به مردم میرساند. وقتی این فرد از دنیا میرفت، شخص دیگری جانشین او میشد. آنها چهار نفر بودند که یکی پس از دیگری، بین امام زمان و مردم واسطه بودند. غیبت صغری به این معناست که هنوز رابطه انسانی حضوری با آن حضرت فیالجمله ممکن است، ولو بهواسطه فردی دیگر. امام عصرعجلاللهفرجهالشریف بهگونهای دیگر نیز به مردم برکت میرسانند و آن برکتی است که در اثر توسلات و تضرعات مردم و واسطه قراردادن ایشان به مردم میرسد. در پیشگاه الهی، به برکت دعای ایشان و توجه ایشان، مشکلات توسلکنندگان حل میشود. البته، این توسلات به خود پیغمبر اکرم و ائمه اطهار نیز که از دنیا رفتهاند میشود، اما ارتباط با وجود مقدس ولیعصر نزدیکتر است و طبق بعضی از بیانات، حتی وقتی مردم به پیغمبر اکرم یا ائمه اطهار هم متوسل میشوند، آنها امر را به امام حی حواله میدهند و اوست که نهایتاً حوائج مردم را برآورده و مشکلات آنها رفع میکند. میدانیم که تقریباً همه مسلمانها فیالجمله به توسل اعتقاد دارند؛ مخصوصاً شیعیان که بهخصوص به حضرات چهارده معصومسلاماللهعلیهماجمعین متوسل میشوند و خدا به برکت آنها حوائج متوسلان را هم برآورده میکند.
اما طبق بسیاری از روایات، غیر از این وجود جسمانی که ما برای پیغمبر اکرم و اهلبیت معتقد هستیم، امام مرتبه وجودی دیگری نیز دارند؛ مرتبهای فوق عوامل طبیعی و جسمانی که به آن مقام نورانیت میگویند. این امر مطلب غامضی است، اما آنقدر روایات شیعی و سنی دراینباره وجود دارد که اگر احصاء بشود، فوق حد تواتر است. خدای متعال نور اهلبیتسلاماللهعلیهماجمعین را در مرتبهای مقدم بر همه عوالم آفریده است و همه برکات و فیوضاتی که در عالم نصیب موجودات میشود، شعاعی از آن نور مقدس است. حتی تصور این امر هم کمی برای ما دشوار است، تا چه رسد به اینکه حقیقتش را دریابیم و کاملاً آگاهانه و عمیق آن را تصدیق کنیم. بههرحال، ما برحسب تعبد به کلمات ائمهصلواتاللهعلیهماجمعین میدانیم که چنین واقعیتی وجود دارد، اما نمیدانیم دقیقاً به چه معناست. در زیارت جامعه کبیرهای که از امام هادیصلواتاللهعلیه نقل شده و یکی از گنجهای معارف اهلبیت است، میخوانیم: «خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَارا فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ حَتَّى مَنَّ عَلَیْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْكَرَ فِیهَا اسْمُهُ»، خطاب به اهلبیت است و میفرماید: خدای متعال شما را بهصورت نوری آفرید که اطراف عرش الهی حلقه زده بودید: «فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ». البته، ما نه معنای عرش خدا را میدانیم و نه معنای نور آنها و نیز نمیدانیم که مراد از حلقهزدن نور در اطراف عرش خدا چیست. ما فقط اجمالاً میدانیم که حقیقتِ خیلی از چیزها را درک نمیکنیم.
حقیقت روح
ما حتی بهدرستی نمیدانیم که روح خودمان چیست. همین روحی که با شما حرف میزند و با شما ارتباط برقرار میکند و در مقابل، روح شما که حرف او را میشنود و با او ارتباط برقرار میکند. این درکها متعلق به روح است و نه به بدن؛ اما خود ما نمیدانیم که چه هستیم. این چه چیزی است که حرف میزند، اراده میکند، عشق میورزد و میترسد؟ ما پاسخ این پرسش را نمیدانیم. برخی از سر جهل یا از سر غرور، میگویند این همین دستگاه مغز و اعصاب است و چیزی دیگر نیست؛ اما آنها که دقیقاند، در بحثهای عقلی، اثبات میکنند که محال است منِ ارادهکننده یا منِ دارای سایر صفات همان مغز و اعصاب یا همان سلولهای مغزی باشد. من چیزی دیگر هستم و اینها ابزار کار من است. حکایتش مثل داستان راننده و ماشین است؛ ماشینی را فرض کنید که رانندهای پشت فرمان آن نشسته و هوا هم تاریک است. کسی که از بیرون نگاه میکند، اصلاً راننده را نمیبیند، بلکه او فقط اتومبیلی را درحال حرکت میبیند. اگر بپرسی چرا ماشین حرکت میکند، میگوید بنزین میسوزد و به انرژی تبدیل میشود و انرژی ماشین را به حرکت در میآورد. در نگاه او، علت چپ یا راست رفتن ماشین این است که فرمان اتومبیل به چپ یا راست میچرخد. او درست میگوید، اما مسئله این جاست که چه کسی استارت میزند، چه کسی فرمان را در دست میگیرد و آن را به این طرف و آن طرف میچرخاند. این گروه به دنبال پاسخ چنین پرسشی نیستند و میگویند: نه تمام مسئله همان است که گفتیم و اینها دیگر خودش میشود. روح ما نسبت به بدنمان همین حال را دارد؛ همانند رانندهای است که پشت این شیشههای سیاه پنهان است؛ اما اوست که این بدن را به حرکت در میآورد، اراده میکند و حتی میتواند حرکات مغزش را کنترل کند. اگر روح قوت پیدا کند، میتواند بر فعالیتهای بدن تسلط پیدا کند. فردی که روحی قوی دارد میتواند علاوه بر بدن خودش، بر بدن دیگران نیز تسلط پیدا کند؛ مانند مرتاضان که همه درباره آنان چیزهایی میدانند. حال، اینکه این روح چیست و از چه سنخی است، ما نمیدانیم. بله، برخی از حکیمان و محققان و عارفان تحقیقاتی کردهاند و اجمالاً برای روح اوصافی بیان کردهاند. برای مثال، میگویند موجود مجردی است و از سنخ علم است؛ اما اینها مفاهیمی مبهم است. بالاخره، این روح چیست؟ من میدانم هستم، اما من چه کسی هستم؟
وقتی ما روح خودمان که عین خودمان است را درست نمیشناسیم، آن وقت توقع داریم که کنه همه حقایق عالم را درک کنیم؟ خب، توقع بهجایی نیست و باید کمی متواضع باشیم. باید اعتراف کنیم که خیلی چیزها هست و ما آن را درک نمیکنیم. گاه، ما اجمالاً میدانیم که چیزی هست، یعنی گاه دلایلی وجود دارد که چیزی هست، اما ماهیت دقیق آن را نمیدانیم. حتی این امر گاهی در بین موجودات مادیای رخ میدهد که میشناسیم و کمابیش در آنها تصرف میکنیم؛ یعنی ما از آنها استفاده هم میکنیم، اما نمیدانیم چیست. برای مثال، همین وسیلهای که امروز در دسترس همه مردم قرار دارد، تلویزیون. شما دکمهای را فشار میدهید و صورتی ظاهر میشود و صدایی پدید میآید که شما میبینید و میشنوید، با حرکتی دیگر، کانالی دیگر و شخصی دیگر را میبینیم. خب، آیا قبل از اینکه شما تلویزیون را روشن کنید، این امواج وجود دارند یا اینکه با فشار دکمه تلویزیون آنها ایجاد میشوند؟ میدانیم که اینها از قبل وجود داشته است، اما ما راهی برای ارتباط با آنها نداشتیم؛ پس چیزی بوده است و ما از آن بیخبر بودهایم. هم اکنون در همین فضا، خدا میداند چقدر امواج ناشناخته وجود دارد و هریک چه تأثیراتی دارند. علم به چنین چیزی مبتنی است بر اینکه ما چه وقت آنها را کشف کنیم و راه کنترل و استفاده از آنها را بهدست بیاوریم. پس، باید بپذیریم که خیلی چیزها هست و ما نمیدانیم، نمیشناسیم و حقیقتش را درک نمیکنیم. حال اینها که از سنخ مادیات است، اما درباره روح، ما حتی روح خودمان را هم نمیشناسیم.
نور وجود معصومان، مقدم بر عالم هستی است
طبق صدها روایتی که ازطرق مختلف و حتی ازطریق اهل سنت هم نقل شده و در کتابهای معتبر اهل سنت آمده است، اول خدا نور پیامبر و نور علیعلیهماالصلاهوالسلام را با هم آفرید. آنها یک نور بودند و بعد منشقّ شدند؛ نصفش نور پیغمبر شد و نصفش نور علی. از این نور چهها آفریده شد! همه آن برکاتی که در بهشت و در نعمتهای خدا هست، از شعاع نوری است که نصفش نور پیغمبر اکرم و نصف دیگرش نور امیرالمؤمنین است. بههرروی، ما از معنای اینها سردر نمیآوریم. گاه، امامان معانی اینها را به خواص اصحاب میگفتند و گاهی هم میگفتند که اینها را به همه نگویید، چون همه نمیتوانند درک کنند و انکار میکنند. انکار بیدلیل، نمره منفی دارد. وقتی آدم درباره چیزی که نمیداند، بگوید نیست، در مرتبهای از کفر قرار میگیرد.
بههرحال و الحمدلله، ما به چنین امری معتقدیم. کتابهای مفاتیح و زیارت جامعه چاپ شده است و دیگر امکان اخفای حقیقت نور معصوم وجود ندارد. بزرگان ما همواره زیارت جامعه را میخواندهاند؛ برای مثال وقتی حضرت امامرضواناللهعلیه در نجف بودند، هر شب زیارت جامعه را میخواندند. این مقام نورانیت چیزی فراتر از عرصه زمان است. در فلسفه الهی اثبات میشود که فقط موجودات مادی در ساحت زمان قرار میگیرند و زمان بُعدی از ابعاد وجود مادی است، یعنی بُعد چهارم این عالم. این امر، بهنحوی، در قضیه اینشتین نیز بیان شده است. اگر چیزی از عالم ماده فراتر برود، آنجا دیگر اصلاً عالم زمان نیست. ازاینرو، کسانی که با آن عوالم ارتباط دارند، هم گذشته را میبینند و هم آینده را؛ آیندهای که هنوز در عالم زمان تحقق پیدا نکرده است، اما در ظرفی دیگر و در عالمی دیگر وجود دارد. برخی افراد میتوانند با آن عالمها ارتباط پیدا کنند و این حادثه را در ظرف و عالمی دیگر ببینند.
معصوم، واسطه فیض الهی
بههرحال، مقام نورانیت اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین مقامی است که واسطه فیض الهی با همه عوالم است. یعنی، آنقدر این مقام ارزش دارد که همه برکات سایر عوالمْ شعاعی از وجود آنهاست. آنها هدف اصلی خلقت الهی هستند و چیزهای دیگر طفیلی آنهایند. در حدیث کساء میخوانیم که اگر بهسبب وجود شما نبود، آسمان و زمین و ماه و خورشیدی خلق نمیشد. اجازه بدهید، برای تقریب به ذهن، مثالی از عالم جسمانی خودمان بزنیم. فرض کنید، در منطقهای معدنِ الماسی وجود دارد که هر گرم یا حتی هر قیراط آن ارزش بسیار زیادی دارد، منتها این الماسها در اعماق معدن ذغالسنگ قرار دارند و باید آنها را بهسختی استخراج کرد. فرض کنید سرمایهداری بیاید، این زمین را بخرد، استخراج از معدن را آغاز کند، سنگها و خاکهایش را کنار بریزد تا به آن عمقی از زمین برسد که معدن الماس هست، و از میان خروارها ذغالسنگ، چند گرم الماس پیدا بکند، آیا میتوان گفت او به هدف ذغال سنگ این کارها را کرده است؟ اگر کسی بپرسد شما این زمین را برای چه خریدید، پاسخ الماس خواهد بود. بله، از ذغالسنگهایش هم استفاده میشود، اما هدف اصلی الماس بود. در واقع، در کنار الماس، مقداری ذغالسنگ هم استخراج شد. اگر الماسی در کار نبود، این همه پول خرج نمیشد و ذغالسنگ طفیلی الماس است. البته، ذغالسنگ هم چیز کم ارزشی نیست و خدمتهای زیادی به تمدن بشری کرده است و حتی هنوز هم بسیاری از قطارها با ذغالسنگ کار میکند، اما ذغالسنگ، در مقایسه با الماس، ارزش ندارد. در مقام تشبیه، انوار اهلبیت مانند آن الماسهاییاند که هدف اصلی خلقت هستند. اینکه آنها چه مقامی دارند و چقدر میارزند، ما نمیتوانیم درک کنیم. ارزش آنها با اعداد و ارقامی که با آن آشنا هستیم، محاسبه نمی شود. گاه، با یک اشاره اهلبیت و حتی با اشارهای از امامزادهها، بیماری شفا مییابد که میلیونها برای او خرج کردهاند و درمان نشده است. صدها و هزارها نمونه اینچنینی داریم و برخی از نزدیک دیدهاند که در حرم حضرت رضاصلواتاللهعلیه، عدهای شفا پیدا کردهاند.
خاطرهای از مقام معظم رهبری
چند ماه پیش، در مشهد، به خدمت مقام معظم رهبری شرفیاب شدم. صحبت از کرامات حضرت رضاعلیهالسلام شد. ایشان فرمودند که برای مشهدیها کرامات حضرت رضاعلیهالسلام چیزی عادی است و آنها از این مسئله که بگویند امروز حضرت کوری یا معلولی را شفا داد، هیچ تعجبی نمیکنند. آقا فرمودند: من بچه بودم که به مسجد پدرم در بازار میرفتیم. این مسجد معروف بود به مسجد ترکها. در مسجد، مکبری بود به نام کربلایی که نابینا بود و حتی به او کربل رضای عاجز میگفتند. (آقا فرمودند که مشهدیها به نابینا عاجز میگویند.) کربلایی رضای عاجز به مسجد میآمد و تکبیر میگفت. ما بچه بودیم و سالها بود که او را میشناختیم و کوری او را دیده بودیم. روزی من پیش پدرم بودم که این کربلایی رضا آمد، اما بینا شده بود. پدرم از او پرسید: کربلایی رضا من را میبینی؟ گفت: بله آقا و سپس قیافه پدر من را شرح داد. پدرم شنیده بودند که کربلایی شفا گرفته است و میخواستند خودشان ببینند. من هم آنجا بودم و دیدم همان کربلایی رضایی که هر روز کور میآمد، امروز بینا شده بود. این کربلایی دختری داشت که در وقت کوری دست کربلایی را میگرفت و پدر نابینایش را به مسجد میآورد. بعد از اینکه در مسجد مستقر میشد، دیگر به کسی نیاز نداشت. ما جستجو کردیم که چرا شفا دادهاند. گفتند: سالها بود که این دختر بچه دست کربلایی را میگرفت و به مسجد میآورد. کمکم دختر بزرگ شد و بهاصطلاح آب و رنگی پیدا کرده بود. روزی بعضی از بچههای بازار متلکی گفته بودند و کربلایی هم شنیده بود. او نتوانسته بود تحمل کند و به دخترش گفته بود دست من را بگیر و مرا به حرم ببر. در حرم، کربلایی به دخترش میگوید تو برو خانه من اینجا میمانم. او به امام رضاعلیهالسلام عرض کرده بود: آقا! من سالهاست که نابینا هستم و حتی یکبار هم گله نکردم، زندگی من با فقر گذشته است، اما یکبار هم گله نکردم و گفتم تقدیر خداست و من هم راضی هستم به رضای خدا، اما تعرض به ناموسم را تحمل نمیکنم؛ یا من را شفا بدهید یا همینجا مرگم بدهید. من دیگر طاقت ندارم متلکهای مردم را به ناموس خودم تحمل کنم. کربلایی به حضرت متوسل میشود و بعد از مدتی خوابش میبرد. در خواب، حضرت رضاعلیهالسلام او را شفا میدهند. مقام معظم رهبری خودشان این داستان را نقل کردند و فرمودند من خودم این جریان را دیدهام، وگرنه برای مردم مشهد این چیزها خیلی عادی است و آنها هر روز از این چیزها میبینند.
کرامات معصومان و ادراک انسانی
معنای این حکایت چیست؟ امام رضایی که هزار سال پیش از دنیا رفته، آنجا دفن شده است با کدام گوش میشنود؟ چطور اراده میکند که فردی را شفا بدهد؟ آدم مردهای که هزار سال پیش، اینجا دفن شده است، چگونه چشم نابینایی را بینا میکند؟ با چه ابزاری، با چه عمل جراحیای و با چه دارویی؟ هیچکدام از اینها در کار نبوده است و فقط اراده و توجه حضرت چنین کاری را کرده است. توجه حضرت رضاعلیهالسلام فرد نابینایی را بینا میکند که سی یا چهل سال کور و اصلاً معروف به عاجز و نابینا بوده است. این چه قدرتی است؟ با چه چیزی میتوان این قدرت را سنجید؟ چقدر میارزد؟ در چنین مواردی است که انسان میتواند حدس بزند که پیامبر و امامانعلیهمالصلاهوالسلام چه مقامی دارند. آنها چه قدرتی دارند که برای مثال در ایام شلوغ، همزمان، سخن میلیونها انسان را میشنوند؟ نیمهشبهایی که در جمکران، چند میلیون انسان با هم میگویند یا صاحبالزمان، امام عصرعجلاللهتعالیفرجه چند تا از این درخواستها را میشنود؟ خود امام کجاست؟ بر فرض که همین جا هم باشد، اما چگونه چندمیلیون صدا میشنود؟ چطور صداها را از هم تشخیص میدهد؟ همزمان، افرادی با زبانهای فارسی، عربی، ترکی، انگلیسی و اردو سخن میگویند، او چگونه حاجتشان را در مییابد؟ چگونه حاجتشان روا میکند؟ این قدرت از کجاست و چه چیزی است که اینها را درک میکند؟ آیا همان سلولهای مغز است؟! همان سلولهای مغزی که من و شما هم داریم و بعد از مرگ، از کار میافتد! یا اینکه این نورانیت چیز دیگری است که نمیدانیم اسمش را چه بگذاریم و لذا میگوییم نور. همانطورکه درباره خدای متعال هم میگوییم خدا نور است. قرآن میفرماید: «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ».1 تعبیر، تعبیری مقدس است؛ چیزی را که نمیدانیم حقیقتش چیست، میگوییم نور است؛ اما مراد از آن نور این نور عادی نیست.
نور معصومان، فراتر از عالم مادی
این مقام است که معصوم را فوق زمان قرار میدهد. این مقام در سال فلان متولد نمیشود که در سالی دیگر هم از دنیا برود. این مقام مرگ و حیات ندارد و حیات همه تحت شعاع اوست. برخی کمابیش این مقام را درک میکنند؛ برای مثال ما شیعیان اجمالاً از چنین جایگاهی آگاه هستیم. ازاینرو، وقتی کسی در بیابانی گیر میکند، میگوید: یا صاحبالزمان و مشکلش حل میشود. حتی برخی از رانندههای ارمنی هم وقتی در بیابان ماشینشان خراب میشود یا تصادف میکنند، به ابوالفضل متوسل میشوند و مشکلش حل میشود. حال، وقتی در وسط بیابان، رانندهای ارمنی میگوید، یا ابوالفضل، ابوالفضل کجاست؟ چه وقت صدایش را میشنود؟ چطور میتواند مشکل او را حل کند؟ در این ماجرا، به طورقطع، فراتر از این بدن و این روحی که متعلق به بدن است، چیز دیگری هم هست؛ البته، ما نمیدانیم چیست. عرض کردم، ما حتی همین امواج الکترومنیتیک را هم نمیشناسیم و نمیدانیم چیست، همین امواج رادیویی را که پخش میشود نمیدانیم چیست، بلکه فقط اثرش را میبینیم، والا نمیدانیم حقیقت آن چیست. شاید در همین فضا، هزاران نوع موجودات دیگری هم باشند که ما اصلاً هیچ خبری از آنها نداریم. اگر روزی آنها کشف بشوند، درمییابیم که موجودات دیگری هم بوده است و ما نمیدانستیم.
خدا را شکر میکنیم که همین معرفت ناقص درباره مقامات اهلبیتعلیهمالصلاهوالسلام را به همه ما عنایت فرموده است. همه ما به این امر معتقدیم که این حضرات مقامی بزرگ دارند و وقتی به آنها متوسل میشویم، میتوانند حاجت آدمی را بدهند. آنها میتوانند نزد خدا دعا کنند و از خدا بخواهند که حاجت افراد ملتمس را برآورده کند. حاجتدادن آنها و دعاکردنشان یکی است؛ زیرا آنها خودشان، بهخودیخود، هیچ ندارند و کمالشان هم در این است که هیچ چیزی را متعلق به خودشان نمیدانند. آنها بندهای محضاند و بهسبب همین بندگی خالصانه است که همه چیز دارند.
بهکارگیری آموزههای اهلبیت
حال، ما باید از این مقاماتی که اهلبیت دارند، بهصورتهای مختلفی و متناسب با خودمان، استفاده کنیم. نخست، باید از همان پیامهای لفظی ایشان درست استفاده کنیم؛ پیامهایی که هزار و چند صدسال پیش دادهاند. عالمان زحمت کشیدهاند و با خوندل این روایتها را ضبط کردهاند. دستگاه چاپ و نشر نبوده است و آنها باید با قلم و مرکب، روی کاغذ حدیثها را مینوشتند و آن را از چشم دشمنان پنهان میکردند. گاه، آنها کتابهایی را که با زحمت فراوان فراهم کرده بودند، از ترس دشمنان، زیر خاک دفن میکردند؛ شبیه آنچه در زمان طاغوت و پیش از انقلاب بود که بسیاری از فعالان و مبارزان بسیاری اسناد را دفن میکردند که به دست ساواک نیفتد و سپس موقع حاجت، بیرون میآوردند. بسیاری از اصحاب امام صادق و امام موسیبنجعفرعلیهماالسلام مدتها، روایات اهلبیت را دفن کردند و بعدها وقتی از زیر خاک بیرون آوردند، بسیاری از آنها پوسیده بود. با چنین مشقتهایی کلمات اهلبیت را به ما رساندهاند. تصورش را بکنید و ببینید که چقدر در چنین فضایی کارکردن سخت است. آنها با دشواری روایات را حفظ کردند و برای نسلهایی گذاشتند که هزاران سال بعد میآیند. آن زحمتها برای این تحمل شد که امروز من و شما به پیامهای امامان دسترسی داشته باشیم و با امامان ارتباط برقرار کنیم. اهلبیتعلیهمالصلاهوالسلام این پیامها را با همین زبان جسمانی و از همان مقام مادی خودشان گفتند و کسانی هم شنیدند.
حال، آیا ما واقعاً از این پیامهایی که از وجود مقدس ولی عصر و پدرانشانعلیهمالصلاهوالسلام به ما رسیده است، بهدرستی، استفاده میکنیم؟! ما چقدر با کلمات اهلبیت آشنائیم؟ چند تا کتاب درباره روایات اهلبیت خواندهایم؟ الحمدلله، بزرگان و عالمان آنها را میخوانند، درباره آنها تحقیق میکنند و حاصلش را هم تاآنجاکه به عمل ما مربوط است، در رسالههای عملیه، مینویسند؛ اما اینها یکصدم مطالبی است که از معصومان نقل شده است. بسیاری از مطالب ایشان به عمل روزانه ما مربوط نیست، بلکه درباره معارف است یا درباره اخلاق است. معارف دقیقی از اهلبیت بهجا مانده است که ما سراغش نمیرویم. این معارف لابهلای کتابها و در کتابخانهها قرار دارد، اما در پی بهرهبری از آنها نیستیم. باید به میراثی توجه کنیم که از اهلبیت به ما رسیده است. آیا انصاف است که ما دنبال همهجور اطلاعاتی برویم و این همه با کامپیوتر و اینترنت کار کنیم، اما سراغ چند روایت از امیرالمؤمنینعلیهالسلام نرویم. دستکم نهجالبلاغه که در دسترس همه هست، چرا کوتاهی میکنیم؟ اینها تازه برکاتی است که از ناحیه مقام عادی امامان به ما رسیده است؛ پیامی است که بهطورعادی بین دو انسان ردوبدل شده است. علم امروز از کتابهایی استفاده میکند که هزاران سال پیش نوشته شده است. برای مثال، پزشکی از نوشتههای محمدبن زکریای رازی استفاده میکند. دستکم، ما هم به همین اندازه به کتابها و نوشتههایی اهمیت بدهیم که از اهلبیتعلیهمالسلام به ما رسیده است. این یک نوع ارتباطی است که باید با امام زمان و دیگر اهلبیتعلیهمالسلام برقرار کرد. اگر روزی ما با امام عصرعجلاللهفرجه روبهرو شویم و ایشان به ما بگوید من از هزار سال پیش، برای شما پیام فرستادهام، آیا شما گوش کردید؟ آیا خواندید؟، ما چه پاسخی داریم؟ پس چرا اینقدر شما میگفتید یا صاحبالزمان منتظریم و آقا دلمان تنگ است؟ امام به ما خواهد گفت: آن روایتها پیامهای من بود، چرا نخواندید؟ خب اگر هم من را میدیدید، من همینها را به شما میگفتم؛ مگر آنهایی که من را میدیدند از من چه میشنیدند؟ این اولین وظیفهای است که ما دربرابر اهلبیت و وجود مقدس ولیعصر داریم.
معنای توسل به ائمه اطهار
دوم، مسئله توسلات است. در این زمینه، برداشتها مختلف است و مثل همه زمینهها افراط و تفریط وجود دارد. بعضی خیال میکنند معنای توسل این است که انسان همه چیز را کنار بگذارد و فقط دعا کند. یعنی، اگر مریض هم شدیم، دکتر و دارو را کنار بگذاریم، رعایت بهداشت را کنار بگذاریم و فقط دعا کنیم. برای مثال، اگر سرمان درد گرفت، فلان دعا را بخوانیم. میدانیم که سیره خود اهلبیت و پیغمبراکرم و اصحابشانعلیهمالصلاهوالسلام اینگونه نبوده است. خود امامان نیز بههنگام دشواری از توسل استفاده کرده و دعا میکردند. گاه، امام باقرصلواتاللهعلیه هنگام مریضی، نذر میکردند که کسی را به زیارت سیدالشهداعلیهالسلام بفرستند. دقت کنید، خود ایشان امام است و همه چیز دست اوست، اما او هم وظیفه بندگی دارد. او هم مثل همه انسانها باید نماز بخواند و روزه بگیرد. او باید خودش را مثل هر انسان دیگری، در پیشگاه خدا، فاقد همه چیز ببیند؛ حتی او باید بیش از دیگران فقر خودش را درک کند. منظور از دعا و توسل اینچنین چیزی است و منظور این نیست که ما چیزی را جانشین این نظامی بکنیم که خدای عالم براساس حکمتش در عالم برقرار کرده. خواص داروها را خدا خلق فرموده است و افرادی زحمت کشیدهاند و آنها را کشف کردهاند. توسل و دعا بهمعنای پشتکردن به این ابزارها و وسیلهها نیست.
روزی، حضرت موسیعلینبیناوآلهوعلیهالسلام مریض شد. به خداوند عرض کرد: خدایا من مریض شدهام، من را شفا بده. خطاب شد: نزد فلان پزشک برو و او فلان دارو را به تو میدهد تا شفا بیابی. حضرت موسی خودش آن دارو را تهیه کرد و خورد، اما درمان نیافت. بار دیگر که برای مناجات با خدا رفته بود، گفت: خدایا دارویی را که گفته بودی، استفاده کردم، اما بهبود نیافتم. خطاب شد: به تو گفتیم نزد فلان پزشک برو تا او به تو دارو بدهد. در این عالم، باید این اسباب وجود داشته باشد تا بسیاری از حکمتهای آفرینش، در سایه این اسباب و ارتباطات، فراهم بشود. اگر این روابط نباشد، تکلیفها بهوجود نمیآید و اگر تکلیفی نباشد، رشد و پیشرفتی در عالم وجود نخواهد داشت. اگر تکلیف نسخهنویسی بر عهده پزشک نباشد، او در تشخیص بیماری دقتی نمیکند و پژوهشهای پزشکی ادامه نمییابد. اگر این باب بسته شود، دیگر در عالم رشدی وجود نخواهد داشت. برای مثال، اگر بنا شد هر کس گرسنه میشود به خدا بگوید من گرسنهام پس مرا سیر کن، دیگر نه زراعتی پیدا میشود و نه کارخانه آسیابی و نه نانوایی. پس اصلاً این عالم برای چه خلق شده است؟ این اسباب برای چه فراهم شدهاند؟
دعاکردن برای این است که انسان درهرحال به خدا توجه کند و بداند که این اسباب خودشان مستقلاً اثر نمیکنند؛ بلکه خداست که از راه اینها شفا میدهد. وقتی نمرود به حضرت ابراهیمعلیهالسلام گفت تو چه کسی را میپرستی و خدای تو چه کسی است، ابراهیم گفت: «الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ*وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِین*وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِین»،2 خدای من آن کسی است که به من غذا میخوراند. او نگفت خدای من کسی است که مرا خلق میکند، و غذای من را میدهد. یطعم، یعنی غذا به کسی دادن و حتی پولدادن به کسی برای روزی. دقت کنید، نمیگوید اطعام کرد، در اطعام فقط غذا میدهند. اما ابراهیم گفت: خدای من آن کسی است که غذا به من میخوراند و آب را به من مینوشاند. انسان باید طوری بشود که همه اینها را ابزار دست خدا بداند؛ یعنی کار اصلی را خدا میکند. پس معنای توسل این نیست که ما نظام عالم را ندیده بگیریم و از حکمتهایی که خدا در آفرینش قرار داده است، صرفنظر کنیم. توسل بهمعنای آن نیست که بگوییم من از خدا میخواهم فقط خود او من را شفا بدهد. توسل بهمعنای آن است که رابطهمان را با امام زمانعجلاللهفرجه حفظ کنیم؛ بدانیم هرچه داریم از برکت اوست؛ بدانیم که اگر انقلابی شد و پیروز شدیم از ناحیه اوست؛ بدانیم اگر امامی داشتیم و اگر رهبری داریم که خدا بر طول عمرش بیفزاید، همه شعاعی از نور وجود مقدس ولیعصرارواحنافداه است؛ بدانیم با اشاره اوست که کارها پیش میرود. بنابراین، اگر ما لیاقتش را داشته باشیم و ایشان اشاره بفرمایند، کارمان به سامان میرسد. این مرحله دوم ارتباطی است که ما باید با امام زمان برقرار کنیم؛ یعنی در حل مشکلاتمان، باید توجهمان به او باشد. ما باید کار و تلاش کنیم اما باید توجه داشته باشیم که اثر حقیقی از خدای متعال است که با وساطت وجود مقدس ولیعصر به ما میرسد.
تلاش برای نزدیکشدن به جایگاه معصومان
سوم، سعی کنیم آن ویژگیهایی را بهدست آوریم که امام بهوسیله آنها به مقام امامت رسیده است. امام برای این امام میشود که مردم را هدایت کند و دست آنها را بگیرد و بهجایی برساند که خودش رسیده است. وظیفه ما در مقابل امام این است که وقتی فرمود بیا این راه را برویم، به همراه او برویم، نه اینکه فقط مسئلهاش را بدانیم و کتابش را بخوانیم. آنچه پیغمبر و امام را به این مقام رساند، عبودیت بود. انسان باید در مقابل خدا، اراده خودش را ببازد و بگوید حکم آنچه تو فرمایی. هر قدر ما این مسئله را تمرین کنیم و ارادهمان را تابع اراده خدا کنیم، به مقام اهلبیت نزدیک میشویم. حال، اراده خدا چیست؟ خدا ارادهاش را بهوسیله انبیا و ائمه معصومین به ما ابلاغ کرده است. بنابراین، سعی کنیم موبهمو، دستورهای آنها را اجرا کنیم، آن وقت شعاعی از نورانیت آنها بر ما هم میتابد. اگر آن راه را برویم، خداوند به ما نیز کراماتی عطا میکند؛ همانطورکه گاه دیدهاید بعضی از بزرگان نمونهای از کرامات اهلبیت را داشتهاند؛ بزرگانی که با اشارهای مشکلی را حل میکردند و بیماری را شفا میدادند. این کرامتها بهسبب همان عبودیتی است که از ائمه یاد گرفته بودند.
این ایام فرصتی است که ما سعی کنیم روابطمان را با امام زمانصلواتاللهعلیه تقویت کنیم. این تقویت از سه راه صورت میگیرد: نخست، به پیامهایی که دادهاند، بهدقت گوش کنیم و آنها را درست یاد بگیریم. دوم، در مشکلاتمان به اهلبیت توسل کنیم. منظور فقط مشکلات مادی فردی نیست، بلکه باید برای حل مشکلات اجتماعیمان نیز توسل کنیم؛ مانند مشکلاتی که شیعیان امروز، بهویژه بحرین، به آن مبتلا هستند. سوم، سعی کنیم راه امامان را بپیماییم تا به مرتبهای از مراتبی دست یابیم که آنها دست یافتهاند.
1 . نور، 35
2 . شعراء 78-80.