تحقیق و ویرایش:
مصباح یزدی، محمدتقی، 1313 ـ
به سوی او / محمدتقی مصباح یزدی. ـ محقق: محمدمهدی نادری قمی. ـ قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1383.
372 ص.
كتابنامه به صورت زیرنویس.
1. اخلاق اسلامی. 2.خودسازی. 3.ذكر. 4. نماز. الف. نادری قمی، محمدمهدی، 1345 ـ ، ب. عنوان.
9 ب 6 م / 247 BP
پیش گفتار
یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلى رَبِّكِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً * فَادْخُلِی فِی عِبادِی * وَ ادْخُلِی جَنَّتِی؛1
اى نفس مطمئنّه، خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد، و در میان بندگانم در آى، و در بهشت من داخل شو.
از انبوه حكایات موجودات، شاید شگفت انگیزتر و غریبتر از همه، داستان «انسان» باشد. از یك سو، انسان موجودى است كه خداى متعال چنان استعدادى در او نهاده است كه مىتواند خلعت «خلافت اللّهى» بر تن نموده و مسجود و مخدوم ملایكه واقع گردد.2 براى شرافت اولیه انسان همین بس كه هستى بخش عالم، او را به نیكوترین صورت و «احسن تقویم»3 آفریده و با خلقت او است كه خود را با كریمه «تبارك الله احسن الخالقین»4 ستوده و تاج كرامتِ «ولقد كرّمنا بنى آدم»5 را بر سر او نهاده است.
در قوس صعود و تكامل، انسان مىتواند تا مقام «مقعد صدق عند ملیك مقتدر»6 اوج بگیرد؛ جایى كه از بالاترین درجات كمال و قرب به حضرت احدیت محسوب گردد و حضرتش او را با خطاب «یا ایتها النفس المطمئنه» مخاطب سازد و در ضیافتى خاص، به عطاى «فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى» بنوازد.
از سوى دیگر، همین انسانى كه مدال «احسن تقویم» را از خالق هستى دریافت كرده، گاه
1. فجر (89)، 27 ـ 30.
2. ر. ك: بقره (2)، 30 ـ 34.
3. تین (95)، 4.
4. مؤمنون (23)، 14.
5. اسراء (17)، 70.
6. قمر (54)، 55.
آن چنان سقوط مىكند كه به پست ترین مراتب هستى و حضیض «اسفل سافلین» فرو مىغلطد.1 در این هنگام تا بدان حد فرومایه و بى مقدار مىگردد كه هم سنگ چهارپایان و بلكه فروتر از آنها قرار مىگیرد و داغ ننگ «اولئك كالانعام بل هم اضل»2 بر پیشانىاش ثبت مىشود و به چنان فلاكتى گرفتار مىآید كه رتبهاى بالاتر از «شر الدواب3: بدترین جنبندگان» نمىتوان برایش در نظر گرفت.
به راستى سرّ این همه صعود و سقوط چیست؟ چه مىشود كه انسان تا بدان حد اوج مىگیرد و بالا مىرود، و چه رخ مىدهد كه اینچنین سقوط مىكند؟ چگونه است كه وجودى واحد، اقتضاى دو سیر اینچنین متضاد را دارد؟ چه چیز نهال وجود انسان را شكوفا و بارور مىسازد و چگونه است كه این نهال مىسوزد و خاكستر مىشود و از بین مىرود؟
كتاب حاضر تلاشى است براى پاسخ به پرسش هاى فوق و پرسش هایى دیگر نظیر آنها كه ذهن هاى بسیارى را به خود مشغول مىدارد. آنچه پیش رو دارید درس هاى اخلاق استاد فرزانه و فقیه و فیلسوف گران مایه، حضرت آیت الله محمدتقى مصباح یزدى است. این درس ها در سال هاى تحصیلى 1379 و 1380 در قم و در جمع طلاّب و سایر علاقه مندان برگزار گردیده است. خداى را شاكریم كه بار دیگر توفیق داد كتابى از مجموعه آثار استاد مصباح ـ دام ظلّه ـ را به پویندگان راه حقیقت و تشنگان زلال هدایت تقدیم داریم. در این جا لازم مىدانیم از جناب حجت الاسلام محمدمهدى نادرى كه این مجموعه با تلاش و همت ایشان آماده چاپ گردید، تقدیر و تشكر نماییم. امید آن داریم كه با نشر این اثر، سهمى هرچند كوچك، در گسترش فرهنگ اسلام و اهل بیت(علیهم السلام) داشته باشیم.
انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(رحمه الله)
1. تین (95)، 5.
2. اعراف (7)، 179.
3. انفال (8)، 22 و 55.
در قرآن كریم هدف از بعثت انبیا، به خصوص پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) تعلیم و تزكیه بیان شده است. در برخى از آیات قرآن، «تزكیه» قبل از «تعلیم» آمده1 و در برخى نیز «تعلیم» قبل از تزكیه ذكر شده است.2 البته این تقدیم و تأخیر در موارد مختلف، نكته تفسیرى دارد كه بایستى در جاى خود بحث شود. در هر حال، این دو واژه را در زبان فارسى مىتوان به «آموزش و پرورش» ترجمه كرد؛ كه «تعلیم» را معادل «آموزش» و «تزكیه» را معادل «پرورش» قرار دهیم. البته در مورد تعلیم و آموزش باید توجه داشت كه در این بخش آنچه هدف و وظیفه اصلى پیامبران و جانشینان ایشان است، تعلیم مطالبى است كه در سعادت انسان نقش اساسى دارند و بشر خود به تنهایى به آنها دسترسى ندارد، یا به طور معمول، با وجود اهمیت فوق العاده شان، از آنها غفلت مىورزد. به عبارت دیگر، آنچه وظیفه انبیا است «آموزش معارف دینى» است. سایر علوم و فنون نیز اگرچه ممكن است اهمیت فراوانى در زندگى بشر داشته باشند، اما از چیزهایى هستند كه اولا، دست رسى به آنها با عقل و تجربه بشرى ممكن است و ثانیاً، نقش چندانى در سعادت واقعى انسان ندارند و بشر با ندانستن آنها چندان ضرر نمىكند. ندانستن علومى كه صرفاً مربوط به زندگى دنیا است سعادت ابدى انسان را به خطر نمىاندازد، اما ناآگاهى نسبت به معارف اصیل و اساسى دین، موجب محروم شدن انسان از سعادت ابدى مىگردد.
همان طور كه اشاره شد، با توجه به آیات قرآن، هدف بعثت انبیا را مىتوان در دو بعد اساسى خلاصه كرد: 1. آموزش معارف دین؛ 2. پرورش و تربیت انسان. این دو وظیفه در وهله اول بر عهده انبیا و بعد از ایشان بر دوش اوصیاى آنان مىباشد؛ از جمله، ائمه اطهار(علیهم السلام)
1. نظیر این آیه: وَ یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ؛ آل عمران (3)، 164.
2. نظیر این آیه: وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ یُزَكِّیهِمْ؛ بقره (2)، 129.
كه اوصیاى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) هستند به انجام این وظیفه قیام كردهاند. پس از ائمه(علیهم السلام) نیز علما و تربیت یافتگان مكتب اهل بیت(علیهم السلام) این وظیفه را بر عهده دارند.
در این میان باید توجه داشت كه «پرورش» نیز همانند «تعلیم» و «آموزش» دایرهاى وسیع و گسترده دارد كه مسایل زیادى، از جمله پرورش بدن را نیز در برمى گیرد كه از آن به «تربیت بدنى» تعبیر مىشود. گرچه ممكن است تمام موارد تربیت مطلوب باشد، اما روشن است كه وظیفه و هدف انبیا فعالیت در تمام زمینه هاى تربیت نیست؛ هم چنان كه در مورد «آموزش» نیز چنین است.
وظیفه اصلى انبیا، تربیت انسان براى ترقى و تكامل معنوى و روحى، و رسیدن به هدف نهایى است كه از خلقت انسان در نظر بوده است؛ یعنى نزدیكى و قرب به خداى متعال.
نیاز به «تعلیم و تربیت»، این دو هدف اساسى بعثت انبیا نه تنها امروزه مرتفع نشده است، كه با رشد و پیچیدهتر شدن زندگى و تمدن بشرى افزونتر نیز گردیده است. پیش از این اگر كسى مىخواست آنچه را كه در زمینه معارف دینى براى او لازم است و او را از انحراف فكرى و عقیدتى مصون مىدارد فرا بگیرد، كافى بود چند صباحى به مكتب خانهاى برود و قرآن و اصول و فروع دین را در سطحى ساده بیاموزد. اما امروزه نیاز ما به آموزش مسایل دینى تا بدان حد وسعت یافته، كه اگر تمام عمر خود را صرف آموختن این مسایل كنیم، باز هم به فراگیرى تمام آنچه براى سعادت لازم است، قادر نخواهیم بود.
امروزه همانگونه كه علوم مادى گسترش یافته و به رشته هاى گوناگون تخصصى تقسیم گردیده، علوم و معارف دینى نیز رشد و گسترشى چشم گیر داشته و به رشته هاى مختلفى تقسیم گردیده است. صدها سال پیش این امكان وجود داشت كه فردى با چند سال درس خواندن، به تمام علوم بشرى احاطه پیدا كند. برخى از بزرگان و فیلسوفان، نظیر فارابى و ابن سینا كه «معلم» نامیده مىشوند، از جمله همین افرادند كه در مدتى كوتاه تمامى علوم مهم زمان خویش را فرا گرفتند. اما امروزه حتى براى یك رشته از علوم باید ده ها سال زحمت كشید و در نهایت نیز احاطه به تمام جوانب و گرایش هاى فرعى همان یك رشته میسر نخواهد گشت. این مسأله در مورد علوم دینى نیز صادق است. امروزه شاخه هاى علوم اسلامى آن قدر متنوع و گسترده است كه براى متخصص شدن در هر یك از رشته هاى علوم اسلامى و حوزوى باید سال ها
زحمت كشید. به طور معمول، ده ها سال زمان لازم است تا كسى در فقه و اصول به درجه اجتهاد برسد، به گونهاى كه بتواند در تمام ابواب فقه اظهار نظر نماید.
آنچه گفتیم، در حوزه «تعلیم» و «آموزش» قابل فهم و تصدیق است، اما آیا در زمینه «تزكیه» و «پرورش» نیز مسأله به همین صورت است؟ در یك جمله به طور خلاصه، مىتوان گفت با وضعیتى كه در حال حاضر در جامعه بشرى شاهدیم، افت اخلاقیات و معنویت آن چنان بارز و چشم گیر است كه بسیارى از اندیشمندان در شرق و غرب عالم معتقدند بشر امروز از «بحران معنویت» رنج مىبرد. از این رو مىتوان گفت در این عصر، نیاز بشر به تزكیه و پرورش، به مراتب بیش از نیاز او به تعلیم و آموزش است.
خداوند انبیا را با هدف «تعلیم» و «تزكیه» بشر به رسالت مبعوث كرد: هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ؛1 او است آن كس كه در میان بى سوادان فرستادهاى از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بدیشان بیاموزد. انبیا و اوصیاى آنان نیز با تحمل رنج ها و مصایب، این رسالت را انجام دادند و رفتند. آخرین آنان نیز پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) بودند.
اما امروزه كه مردم از حضور انبیا و اوصیاى آنان بى بهرهاند، و همانگونه كه اشاره شد نیاز به «تعلیم» و «تزكیه» هم چنان پابرجا و بلكه بسى بیشتر است، چه كسى باید این بار سنگین را به دوش بكشد؟ آیا خدا و پیامبر براى این مسأله تدبیرى اندیشیدهاند؟ با بررسى در روایات معلوم مىشود كه این وظیفه بر دوش علماى دین گذاشته شده است. در روایتى چنین آمده كه پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) فرمودند: رَحِمَ اللّهُ خُلَفائى. فَقیلَ: یا رسولَ اللّهِ و مَنْ خُلَفاؤكَ؟ قالَ الَّذینَ یُحْیُوْنَ سُنَّتى وَ یُعَلِّمونَها عِبادَ اللّهِ؛2 خدا رحمت كند جانشینان مرا. عرض شد: یا رسول اللّه، جانشینان شما چه كسانى هستند؟ فرمودند: كسانى كه سنّت مرا زنده مىكنند و آن را به بندگان خدا مىآموزند. گرچه در این روایت صریحاً به مسأله «تزكیه» اشاره نشده و فقط «تعلیم» ذكر گردیده، اما با توجه به اینكه تزكیه باید براساس تعالیم دینى و وحیانى باشد، بدیهى است كه این علماى دین هستند كه باید متكفّل این امر گردند. به علاوه، «سنّت پیامبر» فقط تعلیم نبوده، بلكه به تصریح آیه، تعلیم و تزكیه در سنّت پیامبر دوشادوش یكدیگرند. بنابراین احیاى سنّت پیامبر كه فرمود «یُحْیُوْنَ سُنَّتى» در قیام به امر تعلیم و تزكیه، هردو، است. اضافه كنید این
1. جمعه (62)، 2.
2. بحار الانوار، ج 2، باب 8، روایت 83.
مطلب را كه عملا نیز در طول تاریخ اسلام نهاد یا گروه دیگرى غیر از «روحانیت» و «حوزه»ها متصدّى امر تزكیه نبودهاند.
در هر صورت، همانگونه كه در مورد خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) مرزى بین «تعلیم» و «تزكیه» وجود ندارد، طبیعى است كه در مورد «خلفا»ى آن حضرت نیز همینگونه باشد. اصولا چنان ارتباط تنگاتنگى بین این دو وجود دارد كه اصلاً جداسازى آنها غیر ممكن است و تعلیم هم كه انجام مىشود در راستاى نیل به تزكیه و كمالات روحى و معنوى است.
بنابراین در كار علما و حوزه هاى علمیه تعلیم و تزكیه باید همواره در كنار هم باشند و اهمیت لازم و كافى به هر دو داده شود. لكن در عمل مشاهده مىكنیم كه گاهى برخى از رشته هاى علوم اسلامى برجسته مىشود و مورد توجه خاص واقع مىگردد، به گونهاى كه سایر رشته ها در حاشیه قرار گرفته و كم و بیش از آنها غفلت مىشود. در این میان، یكى از امورى كه آفت غفلت گاه و بى گاه به آن سرایت كرده، مسایل مربوط به تزكیه و مسایل اخلاقى و معنوى است. البته بحمداللّه پس از پیروزى انقلاب اسلامى در ایران، حركت هاى خوبى در حوزه انجام شده و رشته هاى گوناگون علمى مورد توجه قرار گرفته است؛ گرچه شاید هنوز در بسیارى از رشته هاى علوم اسلامى آنگونه كه شایسته و بایسته است رشد و توسعه كافى صورت نگرفته است. به هرحال، آنچه بیشتر مایه تأسف است جاى خالى تزكیه و برنامه هاى تربیت اخلاقى و معنوى در حوزه است. غفلت نسبت به این مسأله، تا حدود زیادى هم چنان استمرار یافته و تا كنون تلاشى قانونمند و منظم در این زمینه در حوزه انجام نشده است.
شاید یكى از عواملى كه به این مسأله دامن زده و باعث مهجوریت اخلاق و مباحث مربوط به تزكیه و تربیت معنوى در حوزه ها گردیده، استنكاف بزرگان و علما و تواضع بیش از حد آنان در این زمینه است. آنان نگرانند كه مبادا به خودستایى یا مطرح كردن خویش و شهرت مبتلا شوند، و به همین روى، از انجام این وظیفه مهم پرهیز مىكنند. به تعبیر دیگر، تصور مىشود كسى كه در صدد تربیت اخلاقى دیگران برمى آید، خود را تزكیه شده و بى نیاز از تربیت مىداند و بر همین اساس این شایستگى را براى خود قایل است كه براى دیگران درس اخلاق بگوید و آنان را تربیت كند. كسانى كه در صدد تهذیب نفس هستند از چنین خودستایى هایى گریزانند و تا حد ممكن سعى مىكنند خود را در معرض شهرت و تعریف و
تمجید دیگران قرار ندهند. بسیار دیده و شنیده شده، هنگامى كه از ایشان درخواست درس اخلاق یا توصیه و نصیحتى مىشود، آنان با كمال تواضع مىگویند، ما نیز آلودهایم و بیش از شما نیاز به نصیحت و تزكیه و تربیت داریم.
البته چنین رفتارى نشانه وارستگى علما است و بحمداللّه چنین شخصیت هایى در حوزه كم نیستند؛ اما به نظر مىرسد یك مسأله در این جا از نظر دور مىماند. اگر همه بخواهند با این توجیهات از وظیفهاى كه در مورد تزكیه جامعه دارند طفره بروند، این مسؤولیت مهم اجتماعى بر زمین خواهد ماند. مگر در ادامه یكى از دو وظیفه مهم انبیا، تزكیه افراد و جامعه بر عهده علما نیست؟ چه كسى باید این وظیفه را عهده دار شود؟ اگر كسانى كه مهذبتر از دیگران هستند از انجام این وظیفه پرهیز كنند، آن گاه كسانى كه صلاحیت ندارند وارد این عرصه خواهند شد؛ كه اگر زیان نداشته باشند، نتیجه مثبتى از كار آنان انتظار نمىرود. به هرحال، تزكیه نیز مانند تعلیم، امرى واجب است. همانگونه كه در مورد تعلیم نمىتوان به علت پرهیز از خودستایى، تدریس و تحقیق را تعطیل كرد، اجتناب از وظیفه تزكیه دیگران، براى پرهیز از آفات اخلاقى نیز جایز نیست.
البته بودهاند بزرگانى كه در شرایط خاصى علم خود را ظاهر نمىكردهاند، تا آن جا كه حتى كسانى كه با آنان معاشرت داشتهاند، پس از سال ها نیز از فضل و مراتب علمى آنان مطلع نبودهاند. این رفتار شاید بدان دلیل بوده كه در آن جامعه یا در آن زمان ضرورتى براى اظهار فضل و علم وجود نداشته است. نقل شده كه مرحوم تنكابنى، صاحب حاشیه بر رسایل، به مناسبتى مدتى در ساوه سكونت داشتند. با اینكه ایشان از مجتهدان بزرگ بودند، اما در این مدت علم خود را اظهار نمىكردند. پس از مدتى یكى از دوستان ایشان به ساوه مىآید و با تعریف از فضل و كمال آیت اللّه تنكابنى سراغ خانه ایشان را مىگیرد. كسانى كه آن اوصاف را مىشنوند بسیار تعجب مىكنند و از فضل و كمالات آقاى تنكابنى اظهار بى اطلاعى مىكنند!
در هر حال، ممكن است در برخى موارد پرهیز از مطرح كردن خود كمال به حساب آید، اما قطعاً چنین كارى همیشه پسندیده نیست. اگر همه علما براى پرهیز از شهرت و ریا و... از تدریس و اظهار علم خوددارى كنند، پس چه كسى باید عهده دار امر تدریس و تعلیم گردد؟! مسأله تزكیه نیز به همین صورت است. اگر همه افراد وارسته، به منظور پرهیز از خودنمایى و خودستایى، از نصیحت و راهنمایى دیگران و گفتن درس اخلاق خوددارى كنند، این تكلیف خطیر بر زمین خواهد ماند؛ هم چنان كه متأسفانه تا كنون بر زمین مانده و اقداماتى كه انجام
شده و مىشود به هیچ وجه كافى نبوده و نیست. حتماً كسانى باید از باب واجب كفایى به این مهم اقدام كنند تا جایى كه احساس شود به قدر كفایت رسیده است.
بنده نیز صلاحیت انجام این كار را براى خود قایل نیستم و خود را به تربیت محتاجتر از دیگران مىبینم؛ اما از خود مىپرسم، اگر براى انجام این تكلیف اقدامى نكنم آیا فرداى قیامت مؤاخذه نخواهم شد؟ آیا مىتوانم به بهانه اینكه مىخواهم به یك آفت اخلاقى گرفتار نشوم، این تكلیف واجب را به كلى كنار بگذارم؟! و همان طور كه عرض كردم مسأله، رسیدن به حد كفایت است. گرچه بزرگانى در حوزه درس اخلاق دارند، ولى به نظر مىرسد نیاز حوزهاى با این عظمت، با این تعداد جلسات برطرف نمىشود. از این رو امثال بنده، با همه ضعف ها و نقص هایى كه در خود سراغ داریم، به ناچار و از سر انجام تكلیف وارد این عرصه مىشویم و در حد وسع و توان خود به انجام این وظیفه اقدام مىكنیم.
چون هدفْ تزكیه نفس است، جا دارد ابتدا تعریفى از خود «تزكیه» داشته باشیم. «تزكیه» واژهاى عربى است و در زبان فارسى، لفظ واحدى كه دقیقاً معناى آن را برساند و معادل آن باشد، سراغ نداریم. براى بیان معناى دقیق آن در فارسى باید چند واژه را كنار هم بگذاریم. مفاهیمى از قبیل: شكوفایى استعدادها، بالندگى، و رشد و كمال یافتن، در معناى «تزكیه» مندرج است. قرآن این مفهوم را در مقابل «تدسیه» به كار برده است؛ آن جا كه مىفرماید: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها. وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها.1
مورد اصلى استعمال این كلمه در پرورش درخت است؛ زمانى كه باغبانى به درخت رسیدگى مىكند، آن را هرس نموده، آب و خاك و نور مناسب آن را تأمین مىكند تا درخت رشد كرده و به ثمر برسد. در این كارِ باغبان، هم جهت اثباتى هست و هم جهت سلبى. براى رشد درخت، از یك سو دادن آب و كود و فراهم كردن نور و حرارت كافى لازم است و از سوى دیگر، قطع شاخه هاى اضافه و هرس كردن آن نیز ضرورى است. علاوه بر كارهاى ایجابى و اثباتى، حذف زواید و برطرف كردن آلودگى ها نیز در شادابى و بارورى هرچه بهتر و بیشتر درخت تأثیر دارد.
1. شمس (91)، 9ـ10.
تزكیه در مورد انسان نیز همین دو بعد را دارد؛ هم لازم است چیزهایى را در نفسْ ایجاد كنیم و هم لازم است چیزهایى را بزداییم و از بین ببریم. این، جهت تشابه تزكیه درخت و تزكیه انسان است؛ اما این دو، تفاوت هایى نیز دارند.
1. ارادى و اختیارى بودن: یكى از تفاوت هاى اساسى تزكیه درخت و تزكیه انسان در مورد اراده و اختیار است. درختى كه باغبان تربیت مىكند از خود ارادهاى ندارد. این باغبان است كه مطابق خواست و اراده خود به درخت رسیدگى مىكند؛ به آن آب و كود مىدهد و شاخ و برگ زاید آن را قطع مىكند. در تمام این مراحل، درخت از خود فعالیتى نمىكند و اختیارى براى رد یا قبول رسیدگى و تربیت باغبان ندارد و كاملاً تسلیم شرایط و محیطى است كه باغبان یا دیگران براى آن فراهم مىآورند.
اما تزكیه انسان این گونه نیست، بلكه با اراده و اختیار خودِ او انجام مىگیرد. كسى نمىتواند انسان را با اجبار و تحمیل به سوى رشد و خوبى ها رهنمون شود و بى آنكه خود بخواهد او را بهشتى كند. قرآن كریم در مورد هدایت، خطاب به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىفرماید: إِنَّكَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ؛1 در حقیقت، تو هركس را دوست دارى نمىتوانى راهنمایى كنى، لیكن خدا است كه هر كه را بخواهد راهنمایى مىكند. آرى، حتى پیامبر(صلى الله علیه وآله) با آن مقام عظیم، و ولایت معنوى خود بر انسان ها، نمىتواند هركس را كه خود خواست هدایت كند. هدایت كار خدا است و هركه را او بخواهد، هدایت مىكند. در مورد تزكیه نیز قرآن اینچنین مىفرماید: بَلِ اللّهُ یُزَكِّی مَنْ یَشاءُ؛2 بلكه خدا است كه هركه را بخواهد پاك مىگرداند. براساس این آیه، تزكیه نیز مانند هدایت كار خدا است.
در این جا ممكن است این شبهه پیش بیاید كه، اگر هدایت و تزكیه در اختیار خداوند است، پس باید منتظر بمانیم و ببینیم خدا چه زمان اراده خواهد كرد كه ما هدایت شویم؛ چون او است كه باید این كار را انجام دهد!
در پاسخ باید بگوییم، یكى از مسایلى كه قرآن كریم اهتمام بر تعلیم آن دارد، مسأله «توحید افعالى» است. توحید افعالى یعنى اینكه یگانه فاعل و مؤثر حقیقى را خدا بدانیم؛ چرا
1. قصص (28)، 56.
2. نساء (4)، 49.
كه هر فاعلى غیر از خدا، فعل و تأثیرش را از خدا گرفته و از خود چیزى ندارد. قرآن در مورد روییدن دانه و گیاهان، خطاب به مشركان مىفرماید: أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ؛1 آیا شما آن [دانه] را زراعت مىكنید یا ماییم كه زراعت مىكنیم. با این استفهام انكارى، تأكید مىكند كه زارع حقیقى خداوند است. خداى متعال با ذكر مواردى از این قبیل در قرآن، مىخواهد ذهن مؤمن را متوجه «توحید افعالى» و این نكته كند كه سرسلسله همه اسباب و علل در دست خدا است. او است كه این سلسله اسباب و علت ها را مىجنباند و به حركت در مىآورد. البته تعبیر «سلسله جنبانى» نیز در این جا ناقص است؛ زیرا نقش خداوند در افعال، حركت ها و پدیده هاى این عالم، بیش از سلسله جنبانى است. در هر حال، مؤمن باید متوجه باشد كه اختیار همه امور در دست خدا است و هیچ كارى، فعلى و حركت و سكونى بدون اذن او انجام نمىگیرد.
در مورد تزكیه انسان هم گرچه مىگوییم به اراده خود او است، اما نباید تصور كنیم كه ما مستقل از تأثیر و اراده خداوند مىتوانیم این كار را انجام دهیم. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) ، ائمه اطهار(علیهم السلام) و دیگر مربیان جامعه هرچه انجام دهند در امتداد اراده الهى است: وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ یَشاءَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ؛2 و تا خدا، پروردگار جهانیان، نخواهد [شما نیز]نخواهید خواست.
از این رو است كه قرآن كریم گاهى تزكیه را به خدا، گاهى به پیامبر و گاهى به خود انسان نسبت مىدهد. در جایى مىفرماید: بَلِ اللّهُ یُزَكِّی مَنْ یَشاءُ؛3 بلكه خدا هر كه را بخواهد پاك مىگرداند. در این آیه تزكیه به خدا نسبت داده شده است. در جایى دیگر مىفرماید: یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ؛4 [پیامبر] آنان را پاك مىگرداند و كتاب و حكمت بدیشان مىآموزد. در این آیه تزكیه را كار پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىداند. در جاى دیگر نیز تزكیه را به خود انسان نسبت داده، مىفرماید: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها؛5 به تحقیق رستگار شد كسى كه آن [نفس] را پاك گرداند. راز اینكه یك فعل (تزكیه) به سه فاعل (خدا، پیامبر، و خود انسان) نسبت داده شده فاعلیت طولى است. فاعل مستقل خدا است و فاعلیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و انسان با اجازه خداوند و در طول فاعلیت خداى متعال است؛ و این همان معناى توحید افعالى است.
1. واقعه (56)، 64.
2. تكویر (81)، 29.
3. نساء (4)، 49.
4. آل عمران (3)، 164.
5. شمس (91)، 9.
در هر حال، یكى از تفاوت هاى اساسى تزكیه انسان و تزكیه درخت، در داشتن و نداشتن اختیار است. درخت از خود اختیارى ندارد و نمىتواند در مقابل عمل باغبان كه در صدد تزكیه آن برمى آید، مقاومتى نشان دهد و یا انتخابى داشته باشد. اما تزكیه انسان امرى ارادى و اختیارى است. كسى نمىتواند بر انسان تأثیر قهرى و جبرى داشته باشد و انسان بخواهد و نخواهد او را به سمت و سویى خاص ببرد. بر فرض هم كه كسى بتواند تأثیر قهرى در دیگرى داشته باشد، این تأثیرى نیست كه موجب رشد و كمال انسان گردد. كمال انسان در آن است كه با «اراده و اختیار خود» راه صحیح را انتخاب كند و در مسیر خوبى و صلاح طى طریق نماید.
از همین رو كسى كه به امر تزكیه انسان ها مبادرت مىورزد، باید زمینهاى فراهم آورد كه آنان با اراده و اختیار خود در جهتِ نیل به كمالات انسانى تلاش كنند. «اراده» فعل خود انسان است و كسى نمىتواند آن را در انسان ایجاد كند، اما مربى مىتواند مقدماتى را فراهم كند كه توجه متربّى به خوبى ها و كمالات معطوف گردد و به اراده كردن آنها تشویق شود. اصل میل به خوبى و گرایش به كمال در نهاد همه انسان ها هست و انسان فطرتاً به خوبى و كمال گرایش دارد. كار مربّى این است كه این فطرت را بیدار كند و رشد و تعالى بخشد. اگر این گرایش و میل فطرى به كمال در نهاد انسان نبود هیچ كس نمىتوانست او را تزكیه كند؛ چرا كه تزكیه انسان امرى ارادى است، و تا انسان میل به چیزى نداشته باشد هرگز آن را اراده نمىكند.
بنابراین معناى تزكیه انسان این است كه كسانى در صدد برآیند و براى دیگران زمینهاى فراهم كنند كه آنان با اراده خود به سوى خوبى ها و كمال سوق داده شوند؛ برخلاف تزكیه درخت، كه امرى قهرى است و بى هیچ گونه دخالتى از ناحیه خود درخت، اتفاق مىافتد.
2. امكان «خودتزكیه گى»: تفاوت مهم دیگر بین تزكیه انسان و تزكیه درخت این است كه انسان برخلاف درخت مىتواند «خودتزكیه» باشد. درخت خود نمىتواند زمینه رشد و نمو و تكامل خود را فراهم كند، اما چنین امكانى براى انسان وجود دارد. براى تزكیه، درخت راهى ندارد جز اینكه چشم به راه باغبانى باشد، اما انسان مىتواند با مدد همت خویش، مراتبى قابل توجه از تزكیه را خود و بى كمك مربى بپیماید. انسان همانگونه كه مىتواند «خودآموز» و «خودتعلیم» باشد، مىتواند «خودپرور» و «خودتزكیه» نیز باشد. البته تأثیر و كمك «معلم» و «مربى» در امر «تعلیم» و «تربیت» حقیقتى مسلّم و غیرقابل انكار است؛ اما سخن در این است كه انسان همیشه و ضرورتاً نباید در هر مرحله و هر زمینهاى منتظر معلم و مربى باشد. در بسیارى از موارد و مراحل، امكان «خودآموزى» و «خودپرورى» براى انسان وجود دارد.
بنابراین درست گفتهاند كه:
بى پیر مرو تو در خرابات *** هر چند سكندر زمانى
اما در بسیارى از مراحل و مراتب تزكیه و تكامل، نمىتوان نایل نشدن به آنها را به گردن نبود استاد و مربى انداخت. اگر شنیده ایم، بى استاد و مراد نباید راه طریقت و سیر و سلوك را در پیش گرفت، باید بدانیم كه این امر مربوط به مراتب عالى خودسازى و تزكیه نفس است. به طور قطع، بسیارى از مراحل و مراتب سیر و سلوك و تزكیه نفس، بى استاد و مربى نیز قابل دست رسى است. كمبودها، نقص ها و ضعف ها در این مراتب و مراحل را نباید ناشى از نبود استاد و مربى دانست؛ كه این، نوعى فرافكنى و عذرى غیرموجه است. آن گاه كه خطاب شود: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ،1 نمىتوان پاسخ داد كه من چون استاد و مربى نداشتم، نتوانستم خود را تزكیه كنم! آیا براى روزى كه قرآن مىفرماید در آن روز لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذ عَنِ النَّعِیمِ،2مى توان براى تزكیه نكردن نفس، نبود استاد را عذر قرار داد؟ آیا در مورد بسیارى از كارها كه انجام آنها بدون استاد ممكن بوده، سؤال نخواهند كرد؟
البته به یقین نمىتوان انكار كرد كه انسان براى بعضى از مراحل عالى سیر و سلوك معنوى، نیاز مبرم به استاد و راهنما دارد. كسى كه در راه سیر و سلوك گام مىنهد اگر با استادى آگاه و بصیر ارتباط نداشته باشد، ممكن است شیطان او را فریب دهد. اما سطح این مراحل بسیار عالىتر از مراحل ابتدایى تزكیه است. به عنوان مثال، این گونه خطرها مربوط به مراحلى است كه برخى كشف و شهودها براى فرد حاصل شده باشد. در این مراتب ممكن است در اثر دخالت شیطان، تشخیص مكاشفات ربّانى و الهى از مكاشفات نفسانى و شیطانى بر انسان مشتبه شود. این جا است كه استاد باید به یارى سالك بشتابد و او را دست گیرى كند. اما امثال بنده هنوز اندر خم یك كوچهایم و مراحلى را كه پیش رو داریم، بدون دست گیرى استاد نیز مىتوان طى كرد. البته براى همین مراحل نیز اگر استاد باشد قطعاً بسیار بهتر است، اما به هرحال براى نپیمودن مراتب اولیه تزكیه، نبود استاد عذرى موجه نخواهد بود. در این مراحل؛ آیات قرآن، احادیث و معارف اهل بیت(علیهم السلام) و كتاب هاى علما و بزرگان اخلاق و سیر و سلوك مىتوانند جاى خالى استاد را پر كرده و سالك را كفایت كنند.
1. صافات (27)، 24.
2. تكاثر (102)، 8.
بحث ما درباره «تزكیه نفس» است. این تركیب از دو واژه «تزكیه» و «نفس» تشكیل شده است. از این رو براى روشن شدن خود این مفهوم، مىبایست مباحثى را پیرامون «تزكیه» و «نفس» داشته باشیم. در جلسه گذشته درباره مفهوم «تزكیه» مطالبى بیان شد و اشاره كردیم كه این كلمه، واژهاى عربى است و یافتن تك واژهاى معادل آن در زبان فارسى مشكل است. گفتیم تزكیه دو بُعد اثباتى و سلبى دارد. بُعد اثباتى تزكیه این است كه زمینه هاى لازم براى رشد و نمو موجودى كه این قابلیت را دارد، فراهم گردد. در بعد سلبى نیز موانع بیرونى و درونى این رشد از سر راه برداشته مىشود؛ مثلاً براى رشد بهتر درخت، برخى از شاخه هاى آن را قطع مىكنند. هم چنین گفتیم كه «تزكیه» یكى از مفاهیم مورد توجه قرآن است و از جمله اهداف و وظایف اساسى پیامبران دانسته شده است: هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ.1
هم چنین اشاره شد كه در قرآن، تزكیه گاهى به خداى متعال، گاهى به پیامبران و گاه نیز به خود انسان نسبت داده شده است. نسبت یك فعل (تزكیه) به سه فاعل (خدا، پیامبر و انسان) با توجه به «توحید افعالى» و «رابطه طولى» اسباب و علل با اراده خداوند قابل تبیین است. انتساب تزكیه به خداوند از آن جهت است كه سلسله جنبان همه اسباب و مسبّبات و علت و معلول ها او است. اصل هستى و مایه وجود از او است و هركس و هرچیز هرچه دارد و به هر جا برسد به یُمن فضل و رحمت او است. هم چنین انتساب تزكیه به پیامبران از آن جهت است كه
1. جمعه (62)، 2.
آنان زمینه هاى لازم را براى تزكیه مردم و جامعه فراهم كردهاند. انتساب آن به خود انسان نیز بدان جهت است كه انسان فاعل مختار است و تزكیه در نهایت باید با اراده و اختیار خود انسان انجام پذیرد.
به علاوه، در بحث قبلى به دو تفاوت اساسى بین تزكیه انسان با تزكیه درخت اشاره كردیم: یكى ارادى و اختیارى بودن تزكیه در انسان؛ و دیگرى، امكان «خودپرورى» و «خودتزكیه» كردن براى انسان.
پس از این توضیحات اجمالى پیرامون تزكیه، اكنون نوبت آن است كه پیرامون مفهوم «نفس» نیز مباحثى را داشته باشیم. در مورد نفس، یك سؤال این است كه آیا «نفس» با «عقل» تفاوت دارد؟ آیا در ما دو وجود مستقل، یكى به نام «نفس» و دیگرى به نام «عقل» وجود دارد؟ جنگ بین «نفس» و «عقل» به چه معنا است؟
پرسش دوم درباره نفس، مربوط به تعدد خود نفس است؟ آیا ما یك نفس داریم یا چند نفس؟ «نفس امّاره به سوء» یعنى چه؟ «نفس لوّامه» چیست؟ «نفس مطمئنّه» كدام است؟ آیا اینها سه وجود مستقل و هر سه نیز غیر از «عقل» هستند؟ آیا در درون ما چهار موجود جدا (سه نفس و یك عقل) وجود دارد؟ جنگ «عقل» با كدام یك از این سه «نفس» است؟
سؤال دیگر این است كه اصولا خود «نفس» چیست؟ آیا «نفس» غیر از «خود» است؟ آیا «ما» وجودى داریم و «نفس»مان وجودى دیگر؟ آیا ما یك «خودِ» الهى داریم و یك «خودِ» شیطانى؟ «خودِ» الهى با «خودِ» طبیعى چه تفاوتى دارد؟
اینها و برخى مباحث دیگر در همین زمینه، مسایلى هستند كه در این جلسه قصد پرداختن به آنها را داریم.
كلمه «نفس» نیز مانند «تزكیه» واژهاى عربى است كه معادل آن در فارسى، «خود» و گاهى «من» به كار مىرود. این واژه در قرآن به صورت هاى مختلفى استعمال شده است. بدون شك، چیزى كه به آن «نفس» گفته مىشود همان «هویت» انسان است و چیزى جداى از آن نیست. ما چند موجود نیستیم، بلكه «یك» انسان هستیم و «یك هویت» بیشتر نداریم. آنچه كه
هست «ابعاد مختلف» همین «یك» نفس و خود واحد است. «یك» نفس است كه داراى قوا، امیال و گرایش ها، و نیازهاى متعدد و مختلف است. نفس انسان قوهاى دارد به نام «عقل» كه ادراكات انسان و تشخیص خوب و بد به آن مربوط مىشود. همین نفس خواسته ها و گرایش هایى نیز دارد. اینها «دو بُعد» از «هویت» و «منِ واحد» هر انسانى هستند.
بُعد «خواسته ها و گرایش ها»ى انسان همان طور كه از نامش نیز پیدا است، فقط خواستن و میل داشتن است و حد و مرز «نمى شناسد»؛ امّا «شناخت» و «ادراك» مربوط به بعد دیگر وجود انسان، یعنى «عقل» است. بنابراین «تعارض عقل و نفس» چیزى جز رویارویى «دو بعد» از «هویت واحد» انسان نیست.
مسأله در مورد «نفس امّاره به سوء»، «نفس لوّامه» و «نفس مطمئنّه» نیز از همین قبیل است. ما بیش از «یك نفس» نداریم. آنچه تغییر مىكند، زاویه دید و لحاظى است كه براى نفس در نظر مىگیریم؛ حالات مختلف همین نفس واحد است. توضیح این كه: نفس انسان فطرتاً طالب كمال است و گرایش به كمال دارد. انسان از همان كودكى در صدد است تا توانایى ها و امكانات خود را فزونى بخشیده، آنها را رشد و گسترش دهد؛ مثلاً انسان سعى مىكند با سؤال كردن، جهل هاى خود را برطرف و به كمال «علم» تبدیل نماید.
اما كمال انسان از هر راهى پیدا نمىشود، بلكه مسیر مشخصى دارد كه اگر انسان از آن مسیر تخلف و تخطّى كند به كمال نمىرسد. این جا است كه انسان اگر در طىّ مسیر تكامل اشتباه كرد و به اشتباه خود نیز واقف شد، پشیمان مىگردد. افسوس مىخورد و خود را ملامت مىكند كه چرا چنین كرده است. این ملامت گرى، وصف و حالت جدیدى است كه براى نفس انسان حاصل مىشود، نه آنكه نفس دیگرى غیر از آن نفسى كه طالب كمال بود در او پیدا شود. نفس لوّامه كه در قرآن كریم آمده است،1 چیزى بیش از این نیست. این حالت تحت تأثیر قوّه درّاكه انسان، یعنى عقل، به وجود مىآید؛ یعنى وقتى انسان به مدد عقل خویش مىفهمد كه در پیمودن مسیر كمال دچار خطا و انحراف شده، حالت پشیمانى و افسوس بر فرصت از دست رفته برایش پیش مىآید.
حال اگر انسان به تشخیص عقل خود وقعى ننهد و على رغم تشخیص و تحذیر عقل، بر
1. قیامه (75)، 2.
خطاى خود اصرار ورزد، این جا است كه گفته مىشود، نفسْ «امّاره به سوء» شده است. معناى «نفس امّاره» چیزى غیر از این نیست كه انسان خواسته هایى دارد كه اگر تعدیل و كنترل نشود به طغیان و فساد مىانجامد. اصل آن خواسته ممكن است چیز بدى نباشد، اما اگر جلوى آن باز گذاشته شود و هیچ كنترلى بر آن اعمال نگردد موجب تباهى انسان مىشود.
براى مثال، میل به غذا خوردن به خودى خود چیز بدى نیست، اما اگر كنترل نشود سر از افراط و طغیان در مىآورد. نباید انسان هرچه را مىخواهد به عنوان غذا مصرف كند بدون اینكه بیندیشد كه از كجا آمده، متعلَّق به كیست و از چه راهى حاصل شده است. اگر چنین شد، مىگوییم نفس، امّاره به سوء شده است. همه افعال انسان همین طور است. غذا خوردن، آمیزش كردن، سخن گفتن، تفریح كردن و... وقتى از مرز معقول خود تجاوز كند، با خواسته هاى الهى و معنوى و كمال نهایى انسان تضاد پیدا مىكند.
بنابراین صِرف اینكه نفس دعوت به غذا خوردن، تفریح كردن، ارضاى غریزه جنسى و... مىكند، نشانه امّاره به سوء بودن آن نیست. نفس آن گاه امّاره به سوء مىشود كه حد و مرز را رعایت نكند. تعیین حد و مرز نیز با تشخیص و حكم عقل و شرع انجام مىشود.
این كه انسان گاهى بر خلاف حكم و تشخیص عقل خود رفتار مىكند نشانه آن است كه «اراده» و «اختیار» دارد. دست خلقت، هم عقل را در وجود انسان نهاده و هم اراده و اختیار را؛ یعنى پس از آنكه مىداند و مىفهمد خوب و بد كدام است، انتخاب هر یك از آن دو، بسته به اراده و اختیار خود او است. صرف تشخیص خوب، انسان را مجبور به اقدام نمىكند، چنان كه صرف تشخیص بد او را به دورى و اجتناب وا نمىدارد.
بنابراین كمال انسان در گرو آن است كه خواهش ها و میلهاى آن تحت رهبرى و راهنمایى نور عقل در آید. اگر انسان پیوسته تشخیص عقل خود را نادیده بینگارد و على رغم راهبرى و راهنمایى عقل، به كج روى ادامه دهد، همان طور كه گفتیم، به «امّاره به سوء» موصوف مىشود. اما اگر بتواند حالت توجه به تشخیص عقل و تمكین در برابر آن و مهار خواسته نفس را در خود تقویت كند، آن گاه مىتواند به كمال مطلوب خود، كه همان قرب به خداى متعال است، دست پیدا كند. اگر این حالت در اثر تكرار و استمرار در انسان به صورت «ملكه» در آید و ثبات پیدا كند، آن گاه نفس به اطمینان و آرامش مىرسد و انسان بدون هیچ اضطرابى، با قلبى
مطمئن آماده سفر آخرت مىگردد. این همان «نفس مطمئنّه» است كه خطاب به او گفته مىشود: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِی إِلى رَبِّكِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً؛1اى نفس مطمئنّه، خشنود و خدا پسند به سوى پروردگارت بازگرد.
بنابراین، نفس مطمئنّه چیزى غیر از همان من و روح انسانى نیست كه این مراتب را گذرانده، خطرها را پشت سر گذارده و با رسیدن به درجات عالى تكامل، ملكات فاضله در آن راسخ گردیده و حالت ثبات و اطمینان پیدا كرده است. صاحب نفس مطمئنه كسى است كه پیوسته ملازم و تابع عقل خویش است؛ از این رو عقل و نفس او با یكدیگر جنگ و تضادى ندارند. جنگ نفس و عقل مربوط به نفوسى است كه هنوز در ابتداى راه تكامل هستند. نفس تكامل یافته كه عقل بر آن حكومت دارد و در همه رفتارها و اعمال خود به دستورها و راهنمایى هاى وحى نظر دارد، تعارضى بین عقل و نفس خویش نمىیابد.
مطلب دیگرى كه گاهى در مورد نفس عنوان مىشود این است كه مىگویند، دو نوع نفس وجود دارد: نفس طبیعى و حیوانى، و نفس قدسى و الهى. نفس طبیعى و حیوانىِ انسان گرایش به مادیات، گناه و چیزهاى پست و منفى دارد. خودخواهى، خودپرستى، حسادت و... از اوصاف همین نفس است. در مقابل، نفس قدسى و الهى همان است كه گرایش هاى متعالى، نظیر میل تقرب به خدا، حس نوع دوستى، ایثار و فداكارى و... به آن نسبت داده مىشود. این نفس همان روح پاك الهى است كه در كالبد انسان دمیده شده است؛ آن جا كه فرمود: وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی.2 این دو نفس پیوسته در درون انسان در تضاد و ستیزند.
با توجه به بحثى كه انجام دادیم وضع این سخن نیز روشن مىشود. استعمال نفس در «نفس حیوانى» و «نفس الهى» ضرورتاً به این معنا نیست كه ما در وجود خود دو نفس داریم كه مدام با یكدیگر در ستیزند و هركدام گاهى بر دیگرى غلبه مىیابد. همان طور كه گفتیم، ما یك موجود بیشتر نیستیم و یك روح، یك نفس و یك «من» بیشتر نداریم. دو یا سه یا چند «من» در
1. فجر (89)، 27ـ28.
2. حجر (15)، 29.
ما وجود ندارد. آنچه كه هست این است كه این «من واحد» تمایلات، گرایش ها، ابعاد و نیازهاى مختلفى دارد. از آن جا كه انسان مركّب از جسم و روح است، این تمایلات و نیازها نیز برخى مربوط به جسم و برخى مربوط به روح هستند. آن گاه خود این نیازها گاه با هم تزاحم پیدا مىكنند. گاه دو نیاز جسمانى، گاه دو نیاز معنوى و روحانى، و گاه یك نیاز جسمى با یك نیاز روحى در تعارض قرار مىگیرند. انسانى را فرض كنید كه هم گرسنه است و غذا مىخواهد، و هم پولى براى تهیه غذا ندارد، در عین حال مىخواهد شخصیتش هم محفوظ بماند و پیش كسى دست نیاز دراز نكند. اگر بخواهد شكمش را سیر كند، چون پول ندارد مجبور است اظهار حاجت كند و شخصیت خود را بشكند. اگر بخواهد شخصیتش را حفظ كند، باید گرسنگى و بى غذایى را متحمل شود. این تعارضِ میان یك نیاز جسمى و یك خواسته روحى است.
اما این تعارض ها دالّ بر وجود دو «من» و دو «روحِ» حیوانى و الهى در انسان نیست؛ بلكه یك «من» و یك «روح» است كه دو نوع گرایش، خواسته و نیاز دارد. این خواسته ها و نیازها نیز به خودى خود و در بسیارى از شرایط با یكدیگر تضاد و تزاحمى ندارند؛ گرچه گاهى نیز در عمل با یكدیگر اصطكاك پیدا مىكنند.
چون بحث «نفس» مطرح است، بى مناسبت نیست كه یكى از آیاتى را كه این واژه در آن آمده و محل برخى بحث ها است، بررسى كنیم. در قرآن كریم در آیات متعددى اشاره شده كه انسان از «نفس واحده» آفریده شده است. از باب نمونه، در سوره اعراف مىفرماید: هُوَ الَّذِی خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْس واحِدَة؛1 او است آن كس كه شما را از نفس واحدى آفرید. آیا نفس در این آیه به چه معنا است؟ مراد از نفس در این آیه شریفه، نفس امّاره یا نفس لوّامه و... نیست؛ مراد در این جا «شخصِ» انسانى است. این آیه در صدد افاده این مطلب است كه منشأ آفرینش انسان ها «یك شخص» و «یك بشر» بوده است؛ نه دو یا سه یا چند شخص.
وصف «واحده» كه در این آیه آمده، از نظر ادبیات عرب، صیغه مؤنث است. از همین رو
1. اعراف (7)، 189.
برخى تصور كردهاند این آیه دلالت دارد بر اینكه اولین موجود انسانى كه خلق شده مؤنث بوده، كه همان حضرت حوّا، مادر ما انسان ها است. براى تأیید این نظر خود به ادامه آیه نیز استشهاد كردهاند كه مىفرماید: وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها؛1 و جفت وى را از آن [نفس واحده] پدید آورد. یا در جاى دیگر مىفرماید: وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها؛2 و جفت وى را از آن [نفس واحده]آفرید. مىگویند، «زوج» به مرد گفته مىشود. بنابراین، وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها، یعنى از حضرت حوّا، حضرت آدم را آفرید. بلى، اگر فرموده بود: وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَتها، معنا این مىشد كه از حضرت آدم حضرت حوّا را آفرید؛ چون «زوجه» به زن اطلاق مىشود.
در بررسى و نقد این سخن باید بگوییم كه این امر ناشى از عدم آشنایى كافى با زبان عربى است. اولا در عربى، هم به مذكر (مرد) و هم به مؤنث (زن) «زوج» اطلاق مىشود و اختصاصى به مرد ندارد. ثانیاً اینكه فرموده «نفس واحده» و كلمه «واحده» را به صیغه مؤنث آورده از آن رو است كه كلمه «نفس» مؤنث مجازى است و در ادبیات عرب بین وصف و موصوف از جهت مذكر و مؤنث بودن باید مطابقت وجود داشته باشد. پس نه صفت «واحده» و نه تعبیر «زوجها» در این آیات دلالتى ندارد بر اینكه اولین مخلوق انسانى، زن بوده است.
از دیگر موارد استعمال كلمه «نفس» در قرآن، این آیه است كه مىفرماید: كُلُّ نَفْس بِما كَسَبَتْ رَهِینَةٌ؛3 هركسى در گرو دست آورد خویش است. در این آیه نیز «نفس» به معناى «شخص» است. مىفرماید، هر شخصى در گرو عمل خویش است.
گاهى نیز «نفس» در قرآن به معنى «روح» به كار رفته است؛ نظیر این آیه كه مىفرماید: أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ؛4 جان هاتان را خارج كنید. یا این آیه كه مىفرماید: اللّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها؛5 خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامى باز مىستاند. منظور از «نفس» در این آیات، مجموع روح و بدن نیست، بلكه روح به تنهایى مراد است.
در هر حال، «نفس» كاربردهاى متفاوتى دارد و در هر مورد باید دقت كرد به كدام معنى به كار رفته است.
1. همان.
2. نساء (4)، 1.
3. مدثر (74)، 38.
4. انعام (6)، 93.
5. زمر (39)، 42.
خلاصه بحث «نفس» این شد كه این كلمه، شبیه مشترك هاى لفظى است؛ گرچه اصل معناى لغوى آن یكى بیشتر نیست، اما مصادیق مختلفى دارد. گاهى مصداق آن بدن است، گاهى روح و گاهى مجموع روح و بدن. هم چنان كه یك مصداق آن، نفس امّاره، یك مصداق آن، نفس لوّامه و مصداق دیگر آن، نفس مطمئنّه است. منظور از «نفس امّاره»، حالتى است كه انسان تمایلات خود را بى هیچ مهار و كنترلى رها كرده است. «نفس لوّامه» به حالتى از نفس اطلاق مىشود كه در اثر توجه به انحراف و گناه و اشتباهى كه كرده، پشیمان مىگردد و به ملامت خود مىپردازد. در نهایت نیز نفسى كه به كمال رسیده و ملكات فاضله در آن ثابت گردیده، «نفس مطمئنّه» نامیده مىشود.
منظور از دشمنى نفس و عقل نیز تضادى است كه بین تشخیص عقل و گرایش هاى كنترل نشده و كاملاً رها گردیده انسان وجود دارد. تمایلات انسان حد و مرز نمىشناسد و فقط به دنبال این است كه هرچه بیشتر و سریعتر اشباع و ارضا شود؛ اما اقتضاى تشخیص و راهنمایى عقل، رعایت برخى محدودیت ها و نگاه داشتن جانب احتیاط و سرعت نگرفتن است. این جا است كه مىگوییم عقل و نفس با هم مىستیزند؛ و این است معناى دشمنى عقل و نفس؛ نه آنكه ما در درون خود دو موجود مستقل داشته باشیم كه به روى هم شمشیر مىكشند و با هم در مىافتند.
اكنون پس از تبیین مفهوم «تزكیه» و مفهوم «نفس»، معناى «تزكیه نفس» روشن مىگردد. تزكیه نفس یعنى مراقب آفت هاى نفس بودن. نفس به مانند نهالى است كه باغبان آن را مىكارد. او وقتى نهالى را غرس كرد، شب و روز از آن مراقبت مىكند. مواظب است كرم ها، حشرات و سایر آفت ها این نهال را فاسد نكنند و از بین نبرند. نفس نیز همینگونه است. انسان باید از نفس خویش آفت زدایى كند. علماى اخلاق به این كار «تخلیه» مىگویند؛ یعنى انسان باید خود را از آفات تخلیه كند و آنها را از صفحه ضمیر و نفس خود بیرون بریزد. و همان طور كه آن نهال باید سر از خاك برآورد و از دامن خاك سر به آسمان بكشد، نفس انسان نیز زادگاهش زمین است اما جایگاهش ملكوت آسمان ها است كه باید به سوى آن اوج بگیرد. براى اینكه نفس، توان چنین پروازى را داشته باشد، باید مراقب بود كه آفت ها و سموم آن را به ضعف و نابودى
نكشانند. باید با آنها مبارزه كرد و ریشه آنها را در نفس خشكاند. این یك مرحله از كار تزكیه است. مرحلهاى كه گفتیم علماى اخلاق از آن به «تخلیه» تعبیر مىكنند.
در مرحله بعد و پس از تخلیه، انسان باید مراقب باشد آن چه را كه براى سلامت نفس و رشد آن مفید است جذب كند. در این مرحله است كه باید نیرو و انرژى لازم را براى پرواز نفس تحصیل نماید.
البته نباید فراموش كنیم كه مركب روح، جسم است. روح تا در این دنیا است، باید با كمك این جسم به سوى مقصد حركت كند. از این رو، از باب مقدمه، بحث آفت زدایى و هم چنین جذب نیرو و انرژى در مورد جسم هم مطرح است. باید مراقب جسم هم بود تا بیمار نشود و سالم بماند. مركب بیمار و بى حال نمىتواند راكب را به مقصد برساند. در این جا روح راكب است و جسم مركب. براى به مقصد رسیدن راكب باید مراقب بهداشت و تأمین سلامت و غذا و انرژى جسم هم باشیم. گرچه این بدن در نهایت پوسیده مىشود و از بین مىرود، اما همان طور كه گفتیم، تا در این دنیا هستیم وسیله رسیدن ما به مقصد است. آرى، آن گاه كه به مقصد رسیدیم، مىتوانیم آن را از تن بیرون آورده و رها كنیم، امّا تا قبل از آن مرحله، چارهاى جز همراهى و استفاده از آن نداریم. اگر سوار بر ماشین به سوى مقصدى حركت مىكنید، باید مراقب سلامت ماشین هم باشید، و گرنه از رفتن باز خواهید ماند. اگر نیاز به تعمیر پیدا كرد باید آن را تعمیر كنید. اگر بنزین مىخواهد باید در باك آن بنزین بریزید. اگر چرخ آن پنچر شده، باید آن را تعویض كنید. اگر این كارها را انجام ندهید خود نیز نمىتوانید به مقصد برسید.
اما آفت نفس چیست و غذا و انرژى لازم براى حركت آن كدام است؟
در یك كلمه باید گفت: آفت نفس «گناه» و مایه حیات و رشد و تغذیه آن «یاد خدا» و توجه به معنویات است. قرآن مىفرماید خدا و پیامبر شما را به چیزى مىخوانند كه حیات شما در آن است: اِسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما یُحْیِیكُمْ؛1 اجابت كنید خدا و رسول را آن هنگام كه شما را به چیزى مىخوانند كه شما را زنده مىگرداند. انذار پیامبر براى كسى مفید است كه قلب
1. انفال (8)، 24.
و دلش حیات داشته باشد؛ چرا كه فرمود: لِیُنْذِرَ مَنْ كانَ حَیًّا؛1 تا بیم دهد آنكه را زنده است. و در آیه دیگر فرمود: إِنَّما تُنْذِرُ مَنْ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ؛2 تو فقط كسى را بیم مىدهى كه در نهان از خدا خوف دارد. این آیه در واقع تفسیر «حیّاً» در آیه قبل است. در آن آیه فرمود، انذار براى كسى است كه زنده باشد؛ نه زنده جسم، كه زنده روح و جان. در این آیه انذار را مختص كسانى مىداند كه خشیت الهى در دل و جان دارند؛ یعنى آنچه جان و دل را حیات مىبخشد، خشیت الهى و یاد خدا در نهان و آشكار است. دل بى خشیت دل مرده است و حیات ندارد و داروى انذار پیامبر در آن اثرى نمىكند.
تزكیه نفس كه موجب حیات نفس و صفاى باطن مىگردد به اندازهاى اهمیت دارد كه خداوند قبل از بیان آن، یازده قسم یاد مىكند. در هیچ كجاى قرآن نداریم كه براى بیان مطلبى یازده قسم خورده باشد. تنها در همین یك مورد است كه یازده قسم مىخورد؛ و این نشان از اهمیت بالاى این مسأله دارد: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها. وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها. وَ النَّهارِ إِذا جَلاّها. وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها. وَ السَّماءِ وَ ما بَناها. وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها. وَ نَفْس وَ ما سَوّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها؛3 قسم به خورشید و روشنى آن؛ و قسم به ماه آن گاه كه به دنبال آن آید؛ و قسم به روز آن گاه كه زمین را روشن سازد؛ و قسم به شب وقتى كه عالم را در پرده سیاهى كشد؛ و قسم به آسمان و آنكه آن را بنا كرد؛ و قسم به زمین و آنكه آن را گستراند؛ و قسم به نفس و آنكه آن را نیكو ساخت؛ پس خیر و شرّش را به آن الهام كرد؛ [كه]هر كس آن [نفس]را پاكیزه ساخت قطعاً رستگار شد.
قرآن مىفرماید:اى انسان! اگر طالب رستگارى و نجاتى، بدان كه كه راه آن «تزكیه نفس» است. تزكیه نفس به چه حاصل مىشود؟ به اینكه آفت ها را از آن جدا كنى، وسایل تغذیهاش را فراهمسازى و با تمرین و تكرار، آن را قوى و توانا نمایى. تمرین نفس چیست؟ ذكر خدا؛ كه فرمود: اُذْكُرُوا اللّهَ ذِكْراً كَثِیراً. وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ عَشِیّاً؛4 خدا را یاد كنید، یادى بسیار؛ و صبح و شام او را به پاكى بستایید.
1. یس (36)، 70.
2. همان، 11.
3. شمس (91)، 1ـ9.
4. احزاب (33)، 41ـ42.
چرا در یك شبانه روز به یك نماز بسنده نكرد و فرمود پنج نماز بخوانید؟ چون مىخواست ذكر خدا تمرین و تكرار شود؛ و نماز ذكر خدا است؛ كه فرمود: أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِی؛1 نماز را براى یاد من به پادار. یك نماز را هم به گونهاى تشریع كرد كه طىّ همان یك نماز چندین بار بگوید: اللّه اكبر. یكى از اسرار تمامى این دستورات، همان تمرین و تكرار است كه براى تزكیه نفس، امرى لازم و ضرورى است.
این قاعدهاى كلى است كه هركس در هر كار و زمینهاى بخواهد به جایى برسد و مهارت و مقامى كسب كند، باید تمرین و تكرار داشته باشد. اگر كسى بخواهد در یك رشته ورزشى قهرمان شود، باید به تمرین هاى سخت و فشرده بپردازد. هر قدر آرزوى مقامى بالاتر را داشته باشد به همان میزان باید بر تلاش و تمرین خود بیفزاید. تزكیه نفس و نیل به كمالات انسانى نیز از این قاعده كلى مستثنا نیست. هرچه كسى نفسى پاك تر، روحى با طراوتتر و قلبى مصفاتر خواسته باشد، باید بیشتر ذكر و یاد خدا را در دلش زنده نگاه دارد و سر تسلیم و بندگى بر درگاه ذات اقدس احدیت بساید. تمرین هم باید تمرین قلب و دل باشد، نه عبادت خشك و بى روح ظاهرى. اللّه اكبرى كه فقط سخنى است بر لب، و قلب در آن حال در جاى دیگر سیر مىكند، چندان ـ و شاید هم هیچ ـ اثرى ندارد. صحبت از تزكیه «نفس» است، نه تزكیه تكه گوشتى به نام «زبان»! خم و راست شدنى كه هیچ نشانى از حضور قلب در آن نیست چه اثرى در تزكیه نفس و قلب مىتواند داشته باشد؟!
بنابراین جان آدمى به تزكیه زنده مىگردد؛ و تزكیه نیز با یاد خدا و دورى از گناه حاصل مىشود؛ و آن نیز نیاز به تمرین و تكرار دارد؛ و مسیر خاص تزكیه نفس و تكامل روح انسانى را خداى متعال به فضل خودش از طریق انبیا در اختیار ما قرار داده است. امید كه توفیق شناخت این راه و سلوك آن را نیز به همه ما عنایت فرماید. ان شاء اللّه.
1. طه (20)، 14.
بحث ما درباره «تزكیه نفس» بود. اشاره كردیم كه این اصطلاح در واقع از قرآن گرفته شده؛ آن جا كه در سوره شمس مىفرماید: وَ نَفْس وَ ما سَوّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها. وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها؛1 و قسم به نفس و آنكه آن را نیكو ساخت؛ پس خیر و شرّش را به آن الهام كرد؛ [كه] هر كس آن [نفس] را پاكیزه ساخت قطعاً رستگار شد؛ و هر كه آلودهاش ساخت قطعاً زیان كار گردید. در این آیات اشاره شده كه نفس هم قوس صعود دارد، هم قوس نزول؛ هم استعداد رشد و تكامل دارد و هم استعداد سقوط و تباهى.
این كه نفس چگونه رشد مىكند، یا از سوى دیگر چگونه آفت زده و فاسد مىگردد، امرى حسّى نیست كه ما مثلاً آن را با چشم ببینیم. رشد و لاغرى جسم و صحت و مرض آن براى ما محسوس است، اما صحت و مرض روح و نفس، و صلاح و فساد آن را با حس ظاهر نمىتوان ادراك كرد. تنها راه ادراك صلاح و فساد نفس و رشد و ضعف آن، علم حضورى است. آنان كه به درجاتى از تكامل نفس دست یافتهاند، درمى یابند كه رشد نفس و كامل شدن آن به چه معنا است. به هر حال، براى امثال بنده كه نمىتوانیم با علم حضورى تكامل نفس را درك كنیم، اِخبار قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) مىتواند اطمینان آور باشد. ما معتقدیم قرآن ـ نعوذ بالله ـ شعر و افسانه نیست. قرآن مىفرماید نفس شما نیز ـ همانند جسم ـ پاكیزگى و آلودگى دارد. هر كس آن را پاكیزه گرداند، نفس او رشد مىكند، تكامل مىیابد و به فلاح مىرسد؛ همانند دانهاى كه
1. شمس (91)، 7ـ10.
ابتدا جوانهاى كوچك مىزند و مىتواند با مراقبت و رسیدگى تبدیل به درختى تناور شود كه هر سال صدها و هزاران میوه به بار آورد. هركس نیز نفس را آلوده سازد، نفس او فاسد و ضایع مىگردد؛ مانند نهالى كه در اثر عدم رسیدگى، گرفتار آفت گردیده، خشك مىشود و از بین مىرود.
براى آتش گرفتن و سوختن یك درخت همیشه لازم نیست آتشى از بیرون به آن سرایت كند. گاه خود شرایط محیط از نظر دما و رطوبت به گونهاى مىشود كه درخت خودش مىسوزد. چنین آتش سوزى هایى بسیارى از مواقع در جنگل هاى انبوهى نظیر جنگل هاى آفریقا و استرالیا اتفاق مىافتد. شاید درختانى را دیده باشید كه گرچه خاكستر نشدهاند، اما برگ ها و شاخه هاى آن درست مانند درختى كه آتش گرفته، سیاه شده و به اصطلاح سوخته است. این مسأله در باغبانى و كشاورزى امرى رایج است. در این موارد خشكى هوا و بى آبى زمین در حدى است كه درخت را به آن حالت درمى آورد.
نفس انسان نیز همینگونه است. گاهى نفس به مرحلهاى مىرسد كه نه تنها میوه و ثمرى ندارد، كه از درون آن آتش زبانه مىكشد. قرآن كریم مىفرماید: فَاتَّقُوا النّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النّاسُ؛1 از آتشى بترسید كه آتش زنه آن، انسان ها هستند. این آتشى است كه براى افروختن آن لازم نیست هیزم و آتشى از بیرون بیاورند، هیزم و آتش آن خود انسان ها هستند! در جاى دیگر مىفرماید: نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ. الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ؛2 آتشِ افروخته خدا؛ كه به دل ها مىرسد. این چه آتشى است كه دل ها را نیز مىسوزاند؟ آتش بیرون فقط مىتواند جسم و ظاهر را بسوزاند. این آتشى كه حتى به دل ها نیز مىرسد آتشى است كه از درون خود فرد زبانه مىكشد. نفسى است كه به وضعى دچار شده كه از آن، آتش بیرون مىجهد.
به هر حال، تا انسان خود به مراحلى از تكامل نفس دست نیابد، نمىتواند حقیقت معناى رشد و تكامل نفس را درك كند. شبیه این مسأله در امور حسى، افرادى هستند كه برخى از حواس را
1. بقره (2)، 24.
2. همزه (104)، 6ـ7.
از اصل خلقت ندارند. كسى كه كور مادرزاد به دنیا آمده، مفهوم رنگ را درك نمىكند. هرچه هم سعى كنیم براى او توضیح دهیم كه سبزى چمن این گونه است، یا آسمان آبى آنگونه است، ثمرى ندارد و او چیزى نخواهد فهمید.
اگر بخواهیم از راه توصیف، چیزى را براى كسى معلوم داریم، باید دست كم نمونه و مشابهى هرچند ضعیف از آن را قبلاً خودش درك كرده باشد، وگرنه اگر هیچ تجربه اى، هرچند ضعیف، در آن زمینه نداشته باشد، از توصیف ما چیزى دستگیرش نخواهد شد و نخواهد توانست مقصود ما را بفهمد. مسأله تكامل نفس نیز همینگونه است. اگر كسى هیچ مرتبه و نمونهاى از كمال نفس را درك و لمس نكرده باشد، اگر هزاران بار نیز از پرواز روح و سیر آن در ملكوت و تقرب آن به خداوند برایش بگویند، چیزى نخواهد فهمید. ممكن است این الفاظ برایش زیبا باشد، ولى قطعاً از حقیقت آنها چیزى سر در نخواهد آورد. فرد خودش باید قبلاً لذتى را چشیده باشد تا بعد بتوان در توصیف یك لذت بالاتر به او گفت، این لذت، مثلاً، هزار مرتبه از آن لذتى كه تو چشیدى لذیذتر است. اما كسى كه از لذتى هیچ نچشیده، فقط مىتوان او را آگاه كرد كه چنین لذتى هست و وى را تشویق نمود كه براى نیل به آن تلاش كند؛ كارى كه در آیات فراوانى از قرآن انجام شده است.
آرى، براى امثال بنده شاید مفهوم «لذت مناجات» كاملاً بى معنا باشد؛ چون در مجموعه ادراكات خودم چنین لذتى را سراغ ندارم. براى بسیارى ممكن است «لذت انس با خدا» هیچ معنایى نداشته باشد. كسى هم ممكن است آن چنان شیرینى این لذت را چشیده باشد كه بگوید: وَ اَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّة بِغَیْرِ ذِكْرِكَ؛1 خدایا از هر لذتى غیر از لذت ذكر تو استغفار مىكنم!
البته لذت، مفهومى عام است و مصادیق متعددى دارد. ما خودِ مفهوم «لذت» را مىفهمیم، اما برخى از مصادیق لذت كاملاً براى ما مجهول و ناشناخته است. همانگونه كه ذكر شد ممكن است بسیارى از افراد، حتى براى یك بار، مرتبهاى هرچند ضعیف از «لذت مناجات و انس با خدا» را نچشیده باشند. براى چنین كسانى اصل این لذت را نمىتوان توضیح داد، اما مىتوان آنها را تشویق كرد كه براى نیل به آن تلاش كنند. مىتوان به آنها گفت، همان طور كه لذت هایى داریم كه از امور مادى حاصل مىشود، برخى لذت ها نیز مربوط به عالم معنا است.
1. مفاتیح الجنان، مناجات خمس عشرة، مناجات الذاكرین. مناجات «خمس عشرة» پانزده مناجات از مناجات هاى امام سجّاد(علیه السلام) است.
قرآن كریم براى تشویق افراد به تلاش براى كسب نعمت هاى بهشتى از همین روش استفاده مىكند. انسان شراب دنیا را دیده و چیزهایى در باره لذت آن شنیده و برخى ممكن است اصلاً خودْ آن را چشیده باشند. قرآن مىفرماید در بهشت هم شراب هست: وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْر لَذَّة لِلشّارِبِینَ؛1 و جویبارهایى از شراب كه براى نوشندگان لذتى است. اما شراب دنیا، هم مستى مىآورد و هم موجب سردرد مىشود؛ قرآن مىفرماید شراب بهشت و آخرت این گونه نیست: لا یُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا یُنْزِفُونَ؛2 نه از آن [باده] سر درد گیرند و نه بى خرد گردند.
اگر در این دنیا شیر و عسل هست، قرآن مىفرماید در آخرت و در بهشت نیز وجود دارد؛ اما با این تفاوت كه شیر و عسل دنیا در اثر ماندن و كهنگى طعمشان تغییر مىكند، ولى شیر و عسل بهشت این گونه نیست: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیها أَنْهارٌ مِنْ ماء غَیْرِ آسِن وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَن لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْر لَذَّة لِلشّارِبِینَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَل مُصَفًّى؛3 مَثَل بهشتى كه به پرهیزكاران وعده داده شده [مَثَل باغى است كه ] در آن نهرهایى است از آبى كه [رنگ و بو و طعمش] برنگشته، و جوى هایى از شیر كه مزهاش دگرگون نشود، و رودهایى از باده كه براى نوشندگان لذتى است و جویبارهایى از عسل ناب.
قرآن سعى مىكند با مطرح كردن یك سلسله مفاهیم و لذت هایى كه براى انسان ها آشنا است، آنان را به سوى بهشت و تحصیل سعادت اخروى و قرب الى اللّه سوق دهد.
مفهوم «قرب الى اللّه» كه در این قبیل بحث ها بسیار به كار مىرود نیز چنین مفهومى است. در این جا براى تبیین و تفهیم یك حقیقت معنوى، از مفاهیم و الفاظى كه دالّ بر امور مادى و حسى است استفاده شده است. «قرب» و «بُعد» و دورى و نزدیكى، در امور حسى و مادى معنا دارد. مىتوان گفت این شیىء از آن شیىء دور، یا به آن نزدیك است. اما از باب توسعه در معنا، همین مفهوم را در قرب و بعد معنوى نیز به كار مىبرند؛ مثلاً وقتى مىگوییم، فلانى به
1. محمد (47)، 15.
2. واقعه (56)، 19.
3. محمد (47)، 15.
رییس جمهور نزدیك است، منظورمان این نیست كه از نظر مكانى نزدیك رییس جمهور ایستاده یا نشسته است؛ مقصود این است كه با رییس جمهور دوست و صمیمى است.
در مورد این قرب اعتبارى و معنوى، انسان از نزدیك بودن به بزرگان و تقرب نزد آنان احساس غرور، افتخار و شادمانى مىكند؛ حال ممكن است آن فرد از نظر مقام هاى معنوى فرد بزرگى باشد یا از نظر مقام هاى مادى و دنیایى. در هر حال جاى تردید نیست كه انسان نزدیك بودن به بزرگان را مایه افتخار مىداند؛ مثلاً اگر كسى از نزدیك به مقام معظّم رهبرى سلام كند و با ایشان مصافحه و معانقه نماید، از این امر به خود مىبالد؛ كه من به رهبر معظّم انقلاب سلام كردم و ایشان جواب سلام مرا دادند و من ایشان را در آغوش گرفتم.
كسانى هم هستند كه عنایت خدا براى آنان مهم است و اگر خداى متعال به آنان گوشه چشمى كند، از فرط ابتهاج در پوست خود نمىگنجند. راستى آیا تقرب به چنین كسى مایه افتخار و مباهات نیست؟! كسى كه همه هستى در دست او و متعلّق به او است. كسى كه با یك «كُن» هرچه بخواهد، مىكند. كسى كه «اگر نازى كند بارى فرو ریزند قالب ها». كسى كه هر چه كمال و خیر است در او جمع است. كسى كه زیبایى مطلق است و كوچك ترین شائبه نقصى در او راه ندارد. كسى كه خالق همه زیبایى ها و خوبى ها است. به واقع باید گفت كه افتخار حقیقى، تقرب به چنین موجودى است. سعادت واقعى این است كه چنین كسى دست عنایتى بر سر انسان بكشد و او را به لذت هم صحبتى و وصل خویش بنوازد.
از همین رو است كه مىبینیم «تقرب الى اللّه» مفهوم محورى معارف توحیدى است و در تعالیم همه انبیا بسیار بر آن تأكید مىشود. انبیا و اوصیاى ایشان در طول تاریخ آن قدر بر این مفهوم تأكید و اصرار ورزیده بودند كه حتى در ادبیات كفار و مشركان هم وارد شده بود. قرآن از قول مشركان مكه مىفرماید: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى؛1 ما آنها [بت ها] را جز براى آنكه ما را هرچه بیشتر به خدا نزدیك گردانند، نمىپرستیم. آرى، حتى مشركان و بت پرستان به دنبال تقرب الى اللّه بودند؛ البته راه را اشتباه گرفته بودند. آنان تصور كردند، حال كه خدا را نمىبینند و نمىتوانند سر به آستان خود او بسایند و با او مرتبط شوند، باید با بت ها كه محسوس و در معرض دید آنها هستند ارتباط برقرار كنند! غافل از اینكه خدا را نیز مىشود دید؛ كه امیر مؤمنان و سرخیل موحّدان و خداپرستان فرمود: لَمْ اَكُنْ بِالَّذى اَعْبُدُ رَبّاً
1. زمر (39)، 3.
لَمْ اَرَهُ؛1 خدایى را عبادت نكردهام كه نمىدیده ام! البته خدا را نه به چشم سر، كه به چشم دل باید دید: لا تُدْرِكُهُ الْعُیونُ بِمُشاهَدَةِ الْعِیانِ، و لكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلوبُ بِحَقایِقِ الایمانِ؛2 چشم ها او را آشكارا درك نمىكنند، لكن دل ها به وسیله حقایق ایمان او را درك مىكنند.
براى ایجاد انگیزه در انسان ها جهت حركت بسوى قرب الى اللّه، همانگونه كه اشاره كردیم، قرآن گاهى زبان تشویق را انتخاب مىكند. آیات فراوانى كه از باغ و درخت و حورالعین و نهر شیر و عسل و مانند آنها صحبت مىكند از این قبیل است. قرآن مىگوید اگر نفس را مراقبت كنى و آن را به كمال برسانى این نعمت ها و پایانى خوش در انتظار تو خواهد بود.
اما همیشه زبان تشویق نیست، بلكه گاهى نیز از انذار استفاده مىكند. قرآن به انسان هشدار مىدهد كه اگر از نفست مواظبت نكنى، به انواع آفت ها مبتلا مىگردد و مىپوسد و از بین مىرود. قرآن مىفرماید،اى انسان مراقب باش، نكند بعد از پنجاه سال در اثر بلایى كه بر سر خود آوردهاى به حسرت و پشیمانى گرفتار شوى.
ما اگر نهالى را در باغچه منزلمان بكاریم و چند سال به امید ثمر دادن براى آن زحمت بكشیم اما در نهایت بى هیچ میوهاى خشك شود و از بین برود آیا افسوس نمىخوریم و ناراحت نمىشویم؟ وجود ما نیز نهالى است كه خداوند آن را در زمین دنیا غرس كرده و باید با آبیارى و توجه و مراقبت ما به ثمر بنشیند. اگر پس از پنجاه سال، هیچ ثمرى ندهد آیا ناراحتى و پشیمانى ندارد؟
از این رو یكى از ابزارهاى قرآن براى ایجاد انگیزه «تزكیه نفس» در انسان، همین هشدارها و بیم دادن ها است. آیات فراوانى با بیان ها و مطالب مختلف و متعدد در این زمینه وارد شده است. بیان عذاب هاى جهنم یكى از همین هشدارها است: إِنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا بِآیاتِنا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ؛3 به زودى كسانى را كه به آیات ما كفر ورزیدهاند، در آتشى [سوزان] در آوریم؛ كه هر چه پوست هاشان بریان گردد، پوست هاى
1. بحار الانوار، ج 4، باب 5، روایت 2.
2. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 178.
3. نساء (4)، 56.
دیگرى بر جایش برویانیم تا عذاب را بچشند. در جایى دیگر مىفرماید: إِنّا أَنْذَرْناكُمْ عَذاباً قَرِیباً یَوْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ وَ یَقُولُ الْكافِرُ یا لَیْتَنِی كُنْتُ تُراباً؛1 ما شما را از عذابى نزدیك هشدار دادیم: روزى كه آدمى هر آنچه را با دست خویش پیش فرستاده است بنگرد؛ و كافر گوید: «كاش من خاك بودم.» آرى، روزى فرا مىرسد كه كسانى مىبینند درخت وجودشان هیچ ثمرى نداشته است؛ آن روز آنان از فرط حسرت و پشیمانى آرزو مىكنند كهاى كاش به جاى انسان خاك مىبودند! گرفتار آمدن انسان به چنین مصیبتى امرى است كه انسان خود این بلا را بر سر خویش آورده است: إِنَّ اللّهَ لا یَظْلِمُ النّاسَ شَیْئاً وَ لكِنَّ النّاسَ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ؛2 خدا به هیچ وجه به مردم ستم نمىكند، لیكن مردم خود بر خویشتن ستم مىكنند. آنچه لطف خدا ایجاب مىكرد آن بود كه انسان را آگاه كند و راه را از چاه به او نشان دهد؛ و خدا این كار را كرده است: أَ لَمْ یَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْكُمْ آیاتِی وَ یُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ یَوْمِكُمْ هذا؛3 آیا از میان شما فرستادگانى برایتان نیامدند كه آیات مرا بر شما بخوانند و از دیدار این روز به شما خبر دهند؟
گاهى برخى مىپرسند، اگر خدا جهنم را خلق نمىكرد چه مىشد؟ آیا به راستى امكان نداشت كه خداوند جهنم را خلق نكند؟
این پرسش از سر ناآگاهى و توجه نداشتن به لوازم «اختیار» انسان است. این افراد توجه ندارند كه بهشت و جهنم در واقع دو سر یك رشتهاند. اگر جهنم نباشد بهشتى هم در كار نخواهد بود. بهشت پاداشى است براى «انسان مختار»ى كه «اختیار» خود را در مسیر خیر و صلاح به كار انداخته است. اختیار وقتى معنا پیدا مىكند كه حداقل دو راه پیش پاى انسان باشد و انسان نیز میل و امكانات انتخاب هر یك از آن دو راه را داشته باشد. اگر فقط یك راه پیش روى انسان باشد اختیار معنا نخواهد داشت. هم چنان كه اگر انسان با چند راه مواجه باشد اما فطرتاً فقط به یكى از آن راه ها گرایش داشته باشد، یا به جز یك راه، امكانات پیمودن سایر
1. نبأ (78)، 40.
2. یونس (10)، 44.
3. انعام (6)، 130.
راه ها را نداشته باشد، باز هم اختیارى در كار نخواهد بود. در تمامى این فرض ها انسان چه بخواهد و چه نخواهد مجبور است همان یك راه را برود.
اراده خداى متعال اینچنین تعلق گرفته كه انسان موجودى «مختار» باشد. مختار بودن انسان در درجه اول به این است كه هم گرایش به خیر و خوبى و هم گرایش به شرّ و بدى در او وجود داشته باشد؛ هم چنان كه فرمود: فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها؛1 پرهیزكارى و پلیدكارىاش را به آن الهام كرد. در مرحله بعد نیز باید كسانى كه اختیار خود را در مسیر خوبى و صلاح به كار مىبندند پاداش عملشان را ببینند و كسانى هم كه از آن در مسیر بدى و فساد بهره مىجویند به مكافات اعمال خود برسند. اگر صالح و طالح هر دو سرانجامى واحد داشته باشند پس عدل خدا چه مىشود؟! از این رو علاوه بر بهشت، وجود جهنم نیز لازم است.
بنابراین انسان دو راه در پیش دارد؛ یك راه او را به مقام «خلیفة اللهى» مىرساند و پایان یك راه این است كه او را «شرّ الدواب: بدترین جنبندگان» مىگرداند. ما عمرمان را در هریك از این دو راه مىتوانیم صرف كنیم؛ این بسته به «اختیار» ما است. یك راه، راه شب زنده دارى و تهجّد، راه بندگى خدا و راه اطاعت از اوامر و رعایت نواهى الهى است. پایان این راه نیز بهشت و نعیم بى حد و حصر خداوند و در عالى ترین مرتبه، «لقاءاللّه» است. كسى كه در این راه پاى نهد سرانجام به نعمت ها و لذت هایى واصل مىشود كه فرمود: اَعْدَدْتُ لِعِبادِىَ الصّالِحینَ ما لا عَیْنٌ رَأَتْ وَ لا اُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَر؛2 آنچه براى بندگان صالحم آماده كرده ام، نه چشمى دیده، نه گوشى شنیده و نه بر قلب هیچ انسانى خطور كرده است! در این باره در قرآن مىفرماید، در بهشت هر آنچه كه بخواهند براى آنان فراهم است: لَهُمْ فِیها ما یَشاؤُنَ.3 سپس مىفرماید، نه تنها هر آنچه آنها بخواهند، بلكه در بهشت چیزهایى است كه حتى به تصور آنها در نمىآید تا بخواهند آن را آرزو كنند؛ و ما چنین چیزهایى را نیز به آنان عطا خواهیم كرد: وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ.4 در مقابل، راه دیگرى است كه به جهنم و عذاب الهى، آتش سوزان و سقوط در پست ترین مرتبه موجودات ختم مىشود: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ
1. شمس (91)، 8.
2. بحار الانوار، ج 8، باب 23، ص 92.
3. ق (50)، 35.
4. همان.
الْبُكْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ؛1 قطعاً بدترین جنبندگان نزد خدا كران و لالانىاند كه نمىاندیشند. این راهى است كه سرانجام آن چنان انسان را پشیمان خواهد ساخت كه آرزوى خاك بودن مىكند: وَ یَقُولُ الْكافِرُ یا لَیْتَنِی كُنْتُ تُراباً؛2 و كافر گوید: «اى كاش من خاك بودم!»
و كار انسان میان این دو راه كارى بس سخت و دشوار است. یك طرف، كمال و سعادت بى نهایت است و یك طرف، سقوط و شقاوت بى نهایت. از این رو انسان باید با نهایت دقت و احتیاط گام بر دارد؛ حالتى كه به آن «تقوا» گفته مىشود.
در هر حال، خداوند ما را آفرید و راه را از چاه به ما نشان داد: وَ نَفْس وَ ما سَوّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها.3 راه، «تزكیه» است: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها.4 چاه نیز «تدسیه» است: وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها.5 اگر راه تزكیه و تقوا را در پیش بگیریم، خداوند مىفرماید ما هر یك قدم را معادل ده قدم محسوب مىكنیم: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها؛6 هر كس كار نیكى بیاورد ده برابر آن [پاداش] خواهد داشت. نه فقط ده برابر، بلكه خداوند پاداش هر كه را بخواهد باز هم چندین برابر خواهد افزود: وَ اللّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ.7 اگر هم خداى ناكرده به خطا برویم مكافات آن را خواهیم دید؛ البته نه بیشتر از خطایى كه كرده ایم، بلكه مثل آن را: مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزى إِلاّ مِثْلَها؛8 هركس كار بد بیاورد جز مانند آن جزا نیابد.
1. انفال (8)، 22.
2. نبأ (78)، 40.
3. شمس (91)، 7ـ8.
4. همان، 9.
5. همان، 10.
6. انعام (6)، 160.
7. بقره (2)، 261.
8. انعام (6)، 160.
وَ نَفْس وَ ما سَوّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها. وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها؛1
قسم به نفس و آنكه او را نیكو ساخت؛ سپس پلیدكارى و پرهیزكارىاش را به آن الهام كرد؛ كه هر كس آن را پاك گردانید قطعاً رستگار شد؛ و هر كه آلودهاش ساخت قطعاً زیان كار گردید.
سخن در باب تزكیه نفس بود و آیات ابتداى سوره شمس را مطلع سخن قرار دادیم. گفتیم از این آیات شریفه استفاده مىشود كه نفس انسان، هم استعداد ترقّى و تكامل، و هم استعداد سقوط و تنزل دارد. اگر آن را «تزكیه» كردیم، رشد مىكند و بارور مىشود، و اگر آن را «تدسیه» كردیم، رو به ضعف و سستى رفته فاسد مىگردد. در این میان، همه انسان ها به طور فطرى طالب كمال هستند. هیچ انسانى نیست كه نقص وجودى را خوش داشته باشد. هر انسانى به طور غریزى و فطرى به دنبال آن است كه روز به روز كاملتر شود. حتى یك نفر نیز پیدا نمىشود كه تمایل قلبىاش این باشد كه تكاملش متوقف گردد و یا هر روز از روز پیش وضعش بدتر شود! اگر انسان بداند كه امكان نیل به مرتبهاى از كمال براى او وجود دارد، آرزو مىكند كه به آن مرتبه نایل شود. این علاقه و میل فطرى به كمال، موهبتى است كه خداى متعال در وجود انسان قرار داده و یكى از نعمت هاى بزرگ الهى است. تصور كنید اگر چنین گرایشى
1. شمس (91)، 7ـ10.
در نهاد انسان نبود، همیشه خمود و بى حال گوشهاى نشسته بودیم و چندان حركتى نمىكردیم. این، گرایش به كمال است كه موتور محرك ما براى سعى و تلاش بیشتر است. هدف خداوند از آفرینش انسان این بوده كه به اراده خود مسیر تكامل را بپیماید؛ از همین رو چنین گرایشى را در فطرت او قرار داده است.
البته در مقام عمل، انسان گاه در تشخیص اینكه مصداق كمال چیست اشتباه مىكند. بدیهى است كه هیچ انسانى، نیرو، پول، امكانات و استعدادهاى خود را به كار نمىگیرد تا به دست خود، خویشتن را به چاه بیندازد و در جهت نقص بیشتر حركت كند؛ به عكس، همه تلاش هاى هر انسانى براى پیشرفت كردن، بهتر شدن و تكامل است. چیزى كه هست این است كه احیاناً در تعیین مصداق و تشخیص راه از چاه دچار اشتباه مىشود. براى مصون ماندن از چنین اشتباهاتى خداوند به انسان عقل داده است؛ البته عقل تا حدودى در این زمینه روشن گر است، اما بى مدد وحى قطعاً راه به جایى نمىبرد. از همین رو خداى متعال انبیا را فرستاد تا راه صحیح زندگى را به مردم نشان دهند. آنان به منظور ایجاد انگیزه در مردم براى پیمودن راه و دورى از چاه، از دو ابزار «تبشیر» و «انذار» استفاده مىكنند: فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ؛1 پس خداوند پیامبران را نوید دهنده و بیم دهنده برانگیخت.
برخى از مصادیق كمال، كاملاً روشن و واضحند و هیچ انسانى در كمال بودن آنها تردید ندارد؛ «علم» از جمله این موارد است. همه مىدانند و هیچ كس تردیدى ندارد كه «علم» خوب است و كمال، و «جهل» بد است و نقص. به همین دلیل هم همه انسان ها فطرتاً دوست دار و خواهان علم هستند و به دنبال آنند كه هر روز بیشتر بدانند و حقایق بیشترى بر آنان مكشوف گردد. هیچ انسانى طالب «نادانى» نیست، بلكه به عكس، تا بتواند از آن گریزان است.
«قدرت» نیز مانند «علم» است. براى هر انسانى روشن است كه «قدرت» یك كمال است و «ضعف» و «عجز» نقص محسوب مىشود. هیچ كس دوست ندارد عاجز و ناتوان باشد و كارى از دستش نیاید. همه انسان ها فطرتاً طالب «توانایى» و «قدرت»اند. قطعى ترین و یقینى ترین صفات كمالیه خداوند نیز «علم» و «قدرت» است.
از دیگر چیزهایى كه انسان به طور فطرى طالب آن است «سعادت» است. همه انسان ها
1. بقره (2)، 213.
بالفطره طالب خوشى هستند. هیچ كس نیست كه ناخوشى و بدبختى را دوست بدارد. هیچ كس مایل نیست به درد و رنج و گرفتارى مبتلا باشد. آنچه انسان فطرتاً در پى آن است، خوشى، لذت، آسایش، آرامش، راحتى و در یك كلمه «سعادت» است.
بنابراین خداى متعال از یك طرف اصلِ میل به «كمال» را در انسان قرار داده و از طرف دیگر نیز میل به «مصادیق كمال» را نیر در او به ودیعت نهاده است.
اما آن كمال اصلى و نهایى انسان چیست؟ چه وقت مىتوان گفت، وجود انسان حقیقتاً كامل شده است؟ همانگونه كه در جلسه قبل نیز اشاره كردیم، آنچه از تعالیم انبیا بر مىآید این است كه تكامل انسان در «قرب به خدا» است. این مفهومى است كه همه انبیا آن را به پیروان خود تعلیم دادهاند و مىتوان آن را امرى فطرى دانست. در جلسه قبل اشاره كردیم كه حتى مشركان و بت پرستان در پى قرب به خدا بودند: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى؛1 ما آنها [بت ها] را جز براى آنكه ما را هرچه بیشتر به خدا نزدیك گردانند، نمىپرستیم. این سخن، نشان از فراگیر بودن این مفهوم، بین مؤمن و مشرك دارد. بت پرست هم طالب «قرب» است، اما مسیر را اشتباهى انتخاب كرده است.
پیش از این اشاره كردیم كه تا دست كم مرتبه نازلى از قرب به خداى متعال در خود ما پیدا نشود، حقیقت این معنا بر ما مخفى خواهد ماند. با این حال مىتوان به كمك برخى قیود سلبى و اوصاف ایجابى، كارى كرد كه این مفهوم از آن حالت «مجهول مطلق» بودن در آید و دایره معنا محدودتر شود تا جستجوى حقیقت آسانتر گردد.
ما معمولاً مفهوم قرب را در امور مادى به كار مىبریم و مرادمان از آن، قرب مكانى یا قرب زمانى است. اما آیا این معنا از قرب در مورد خدا نیز متصوَّر است و امكان دارد؟ آیا وقتى مىگوییم، به خدا نزدیك مىشویم، منظور این است كه فاصله مكانى یا زمانى ما با خداوند كمتر مىشود؟!
مسلّماً قرب و بعد مكانى و زمانى در مورد خدا بى معنى است. خداوند هیچ نسبتى با زمان
1. زمر (39)، 3.
و مكان ندارد كه بخواهد به زمان و مكانى نزدیكتر و از زمان و مكانى دورتر باشد. برخى مىپندارند خدا در آسمان است و در نتیجه هرچه در آسمان بالاتر برویم به خدا نزدیكتر مىشویم! این پندار ناشى از ضعف معرفت این افراد در مورد خداى متعال است. اینان گاهى در تأیید سخن خود به معراج پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) اشاره مىكنند كه خداوند آن حضرت را به آسمان ها برد و تا آن جا بالا رفت كه قرآن مىفرماید: ثُمَّ دَنا فَتَدَلّى . فَكانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى؛1 سپس نزدیك آمد و نزدیكتر شد؛ تا [فاصله اش] به قدر دو [انتهاى]كمان یا نزدیكتر گردید. مىگویند، قرآن خود فاصله مكانى را تصویر كرده و فرموده، پیامبر(صلى الله علیه وآله) به اندازهاى به خدا نزدیك شد كه فاصله آن حضرت با خداى متعال از فاصله دو كمان نیز كمتر بود!
با توجه به ادله قطعى كه در مورد جسم نبودن و زمان و مكان نداشتن خداوند متعال در دست داریم، چنین سخنانى را قطعاً باطل مىدانیم. به طور یقین، مراد از قرب در این آیه، قرب مكانى نیست و این تعبیر نیز از قبیل «تشبیه معقول به محسوس» است كه نمونه هاى نظیر آن در قرآن فراوان است.
برخى معناى دیگرى براى «قرب الى اللّه» مطرح كردهاند كه در ابتدا ممكن است تعریفى دقیق و صحیح به نظر برسد، اما این معنا نیز خالى از اشكال نیست. آنان گفتهاند، وجود انسان در ابتداى خلقت ناقص است و نقص ها و ضعف هاى فراوانى دارد. طىّ حیات خود، هر چه انسان این ضعف ها، نقص ها و «فقدان»ها را به «وجدان» تبدیل كند و صفات وجودى بیشترى در خود محقق كند به خدا نزدیكتر مىشود؛ چرا كه خداوند كمال مطلق و «وجود محض» است، بنابراین هرچه یك موجود حظّش از وجود بیشتر باشد به خدا نزدیكتر است؛ مثلاً هرچه صفت «علم» كه یك وصف وجودى است، در انسان بیشتر تقویت گردد و معلومات او بیشتر شود، بیشتر به خدا نزدیك مىشود.
در ارزیابى این نظر باید بگوییم كه هر وصف وجودى، موجب تقرب به خداوند نمىشود. اضافه شدن وزن بدن و چاقى یك صفت وجودى است؛ آیا هرچه انسان وزنش بیشتر و چاقتر
1. نجم (53)، 8ـ9.
شود به خدا نزدیكتر مىگردد؟! داشتن زور بازو یك صفت وجودى است؛ آیا هرچه زور بازوى انسان بیشتر شود و مثلاً قهرمان وزنه بردارى دنیا شود، به خدا نزدیكتر مىگردد؟! یا در مورد صفت علم، ما مىدانیم كه در اسلام كسب برخى از علوم، حرام یا دست كم محل اشكال است؛ آیا آموختن چنین علومى موجب تقرّب بیشتر به خداوند مىگردد؟!
از این رو این معنا نیز معنایى دقیق و صحیحى نیست. تأمل در روایات و آثارى كه در آنها براى قرب الى اللّه ذكر شده، مىتواند ما را در درك معناى حقیقى قرب به خداوند كمك كند. روایتى است معروف در اصول كافى كه سندهاى متعدد دارد. شیخ بهایى نیز در كتاب «اربعین» خود پیرامون آن بحث كرده است. این روایت مشتمل بر معارف بلندى است و بزرگان علماى اخلاق بسیار به این روایت، اعتنا كردهاند. متن روایت، كه طبق نقل مرحوم كلینى در اصول كافى، امام صادق(علیه السلام) آن را از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل مىكند، چنین است: قالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ اَهانَ لِىَ وَلِیّاً فَقَدْ اَرْصَدَ لِمُحارَبَتى وَ ما تَقَرَّبَ اِلَىَّ عَبْدٌ بِشَیْئ اَحَبَّ اِلَىَّ مِمّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ اِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ اِلَىَّ بِالنّافِلَةِ حَتّى اُحِبُّهُ فَاِذا اَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذى یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذى یُبْصِرُ بِهِ وَلِسانَهُ الَّذى یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتی یَبْطِشُ بِها اِنْ دَعانى اَجَبْتُهُ وَ اِنْ سَأَلَنى اَعْطَیْتُهُ...؛1 خداى متعال مىفرماید: هر كس به یكى از دوستان من بى حرمتى كند به من اعلان جنگ كرده است؛ و نزدیك نشد بندهاى به من به چیزى كه محبوبتر از انجام اَعمالى باشد كه بر او واجب كرده ام؛ و او با انجام مستحبات تا آن جا نزد من مقرب مىشود كه او را دوست مىدارم. پس وقتى او را دوست داشتم گوش او مىشوم كه با آن مىشنود، و چشم او مىشوم كه با آن مىبیند، و زبان او مىشوم كه با آن سخن مىگوید، و دست او مىشوم كه با آن كار انجام مىدهد. اگر مرا بخواند او را اجابت مىكنم؛ و اگر از من چیزى بخواهد به او عطا مىكنم.
تعابیرى بسیار عجیب و بلند است؛ اینكه خدا گوش و چشم و زبان و دست بندهاى شود! به راستى خداوند چگونه گوش و چشم انسان مىشود؟ چگونه ممكن است وقتى انسانى سخن مىگوید، بگوییم این او نیست كه حرف مىزند، خدا است كه زبان به سخن باز كرده است؟!
1. اصول كافى، ج 2، ص 252، روایت 7.
بزرگان در شرح و تفسیر این حدیث بیان هاى مختلفى ذكر كردهاند. آنچه مسلّم است قطعاً ظاهر معانى این عبارات مقصود نیست. ظاهر این حدیث این است كه، خدا گوش مىشود، یا خدا چشم مىشود، و یا زبان و دست! اینها موجوداتى مادى و اندام هایى محدود و حقیر از وجود انساناند، و حال آنكه خداوند موجودى است غیرمادى، نامحدود و عظمتى بى انتها دارد.
یكى از معانى معقول براى این روایت این است كه بگوییم این تعبیرها كنایه از شدت نزدیكى خدا به بنده است. این بنده به مقامى رسیده كه گویى خداوند در همه جا و همه حال كنار او و همراه او است. چنین كسى در هر آن، مورد عنایت خاص خدا قرار دارد و خداوند در تك تك افعالش عنایت ویژه دارد و خود متكفل انجام آن مىشود. براى افراد عادى و معمولى عنایات خاص خدا بسیار محدود و معدود است، اما چنین بندهاى پیوسته مشمول لطف و عنایت مخصوص حضرت حق است.
هركدام از ما در زندگى خود معمولاً كم و بیش تجربه هایى از عنایات خاصه پروردگار داریم و آن را احساس كرده ایم. اگر نمونه هایى را كه در این زمینه براى همه افراد پیش آمده است، بخواهند در كتابى بنویسند قطعاً دایرة المعارفى بزرگ با ده ها جلد كتاب قطور خواهد شد. مواردى كه انسان خودش برنامه و حساب و كتاب خاصى نداشته، اما كارها درست همان طور كه او مىخواسته درست شده و انجام گردیده است. مناسب است یكى، دو مورد را كه الآن در ذهن دارم اشاره كنم:
طلبهاى كه سال ها در نجف اقامت داشت و در سفرى به ایران آمده بود، مىگفت: مدت ها بود كه از مادرم خبرى نداشتم. پدر و مادرم سال ها بود كه با هم اختلاف داشتند و من نمىدانستم كه مادرم كجا است و چه مىكند. از نجف آمدم و به مشهد مقدس مشرف شده، به امام رضا(علیه السلام) عرض كردم، آقا من مىخواهم مادرم را ببینم! مىگفت، بعد از زیارت از حرم بیرون آمدم و بر حسب اتفاق مادرم را در یكى از رواق هاى حرم مطهر پیدا كردم!
شخص دیگرى كه از سفر عمره و زیارت خانه خدا مراجعت كرده بود، نقل مىكرد: سفر ما طورى بود كه براى انجام كارهایمان مىبایست ماه رجب را در مدینه باشیم و نمىتوانستیم براى عمره رجبیه ـ كه بسیار فضیلت دارد ـ مشرّف شویم. به علت تعهدى كه كرده بودم، اصولا رفتن براى عمره رجبیه براى من مشكل شرعى داشت. از طرفى هیچ دلم نمىخواست حال كه
در این سرزمین مقدس هستم، عمره رجبیه را از دست بدهم. دو سه روز بیشتر به آخر ماه رجب باقى نمانده بود. یكى از شب ها كه به حرم مطهر نبوى مشرف شدم عرضه داشتم، یا رسول اللّه! از شما مىخواهم كه وسیلهاى براى تشرف به عمره فراهم كنید؛ به دیگران هم نمىگویم و دیگر هم چنین تقاضایى از شما نخواهم كرد! مىگفت، انتظار داشتم كه فردا كارم درست شود. البته مقدماتى فراهم شد، ولى به جایى نرسید. شب بعد كه به حرم مشرف شدم، عرض كردم آقا خبرى نشد! از حرم برگشتم و به هتل آمدم. در آن جا دیدم مرا صدا مىزنند، كه فلانى ماشین آماده حركت به مكه است. من براى اینكه بفهمم این عنایت آقا رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) است یا خیر، گفتم: من در مدینه كار دارم! اما دیدم با یك ماشین سوارى لوكس آمدهاند كه به زور مرا به مكه ببرند!
در دعاى عرفه مىخوانیم: اِلهى اَغْنِنى بِتَدْبیرِكَ لى عَنْ تَدْبیرى وَ بِاخْتیارِكَ عَنْ اِخْتیارى؛ خدایا با تدبیر خودت مرا از تدبیر خودم بى نیاز گردان و با اختیار خودت مرا از اختیار خودم بى نیاز كن. معناى این دعا تنبلى كردن نیست كه من خودم فكر نكنم و براى كارهایم چاره اندیشى نداشته باشم، بلكه در واقع طلب همان عنایات خاصه الهى است؛ همان است كه در قرآن مىفرماید: وَ مَنْ یَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ؛1 و هركس بر خدا توكل كند پس خدا او را بس است. بنده متوكِّل، گرچه خود به دنبال انجام امور خویش است، اما از صمیم دل باور دارد و معتقد است كه این خدا است كه باید كارها را درست كند و امور را به انجام برساند و این تلاش هاى ظاهرى من، بى اراده او ثمرى ندارد. چنین كسى وقتى مىگوید: وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللّهِ؛2 كارم را به خدا واگذار مىكنم؛ حقیقتاً و از صدق دل سررشته امور خود را به او مىسپارد، گرچه برحسب تكلیف، در ظاهر خودش نیز تلاش مىكند.
در این روایت شریف هم كه از اصول كافى نقل كردیم شاید مراد همین باشد كه بنده به مقامى رسیده كه حقیقتاً مىبیند هر تأثیر و تأثرى و هر حركت و سكونى به اراده خداى متعال است. چنین كسى هنگامى كه سخن مىگوید، مىبیند كه او نیست كه حرف مىزند بلكه خدا است كه این امر وجودى را ایجاد مىكند. وقتى نگاه مىكند، با همه وجود مىیابد كه در حصول این فعل خدا حضور دارد.
1. طلاق (65)، 3.
2. غافر (40)، 44.
در آخر این روایت مىفرماید هنگامى كه بندهاى به این مرتبه رسید: اِنْ دَعانى اَجَبْتُهُ وَ اِنْ سَأَلَنى اَعْطَیْتُهُ؛ اگر مرا بخواند او را اجابت مىكنم و اگر از من چیزى درخواست كند به او مىدهم. چنین بندهاى به مقام «مستجاب الدعوه» بودن مىرسد.
و تازه، اینها همه نه خودِ قرب، كه آثار قرب است! اگر آثار قرب اینها است پس خود قرب چه محشرى است؟! اثر قرب این است كه اگر این بنده اشارهاى كند، خداوند آنچه بخواهد برایش فراهم مىكند! اگر اثر این است پس خود مؤثر چه اكسیرى است؟! مؤثر چیزى است كه اصلاً به وصف در نمىآید؛ و اتفاقاً چون به وصف در نمىآمد تنها به ذكر آثار آن بسنده كردند! خودِ قرب آن بود كه همسر فرعون، جناب آسیه از خدا درخواست كرد. آسیه زنى ساده و مؤمنى عادى نبود، او انسانى با معرفت بود؛ چنان معرفتى كه حتى وقتى با میخ هاى بزرگ او را به چهار میخ كشیدند باز هم دست از خدا بر نداشت! چنین كسى از خدا چنین تقاضا مىكند: رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَكَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ؛1 خدایا در بهشت، نزد خودت خانهاى برایم بساز! همه بهشت از آن خدا است و نسبتِ همه خانه هاى آن با خداى «لا مكان» مساوى است؛ با این حال جناب آسیه خانهاى كنار خدا، نه كنار خدا، كه اصلاً پیش خود او مىخواهد! همه این تعابیر كنایى است. صحبت خانه و بهشت نیست، صحبت مقام است؛ مقامى كه انسان بیشترین نزدیكى را به خدا داشته باشد.
حقیقت این است كه آن مقام ها، عظمت ها و حقایقى كه با این الفاظ به آنها اشاره مىشود، فراتر از آن هستند كه در قالب لفظ بگنجند. از این رو وقتى در قالب هاى تنگ لفظى قرار مىگیرند محدودیت هایى به آنها تحمیل مىشود. بنابراین در این قبیل مباحث باید توجه داشت كه تعابیر غالباً كنایى هستند و چیزى بسیار فراتر از ظاهر خود را مد نظر دارند. در مورد بحث ما شبیه تعبیرات آیه مذكور و روایتى كه از اصول كافى نقل كردیم، در مناجات شعبانیه نیز وارد شده است: اِلهى هَبْ لِى كَمالَ الاِْنْقِطاعِ اِلَیْكَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْكَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ
1. تحریم (66)، 11.
قُدْسِكَ؛ خدایا، كامل ترین انقطاع به سوى خودت را نصیبم گردان؛ و چشمان قلب هاى ما را به روشنى نگاه به خودت روشن كن، تا جایى كه چشمان قلب ها حجاب هاى نور را پاره كند و به معدن عظمت واصل شود و جان هاى ما در عزت بارگاه قدسىات آویخته گردد!
آرى، روح انسان مىتواند آن چنان ترقى كند و كمال یابد كه مانند شعاعى به معدن نور وجود متصل گردد و هم چون رشتهاى در بارگاه قدس و عزت الهى آویخته شود. چنین انسانى دیگر استقلالى ندارد و خودى نمىبیند، تنها معدنى از نور مىبیند كه شعاع هاى آن به هر سو پراكنده شده است. چنین بندهاى تعلق و وابستگى خود به آن وجود پاك نفوذناپذیر را با تمام وجود حس مىكند. در اصطلاح عرفا به چنین مرتبهاى «مقام فنا» گفته مىشود. مرتبهاى كه عبد كاملاً در خدا محو و فانى است و گویى «خود» از میان برداشته شده است.
عاشقى را تصور كنید كه سال ها در طلب معشوقش از این جا به آن جا سفر كرده است. سال ها آرزو داشته لااقل یك بار، هرچند از دور، او را ببیند، یا صدایش را بشنود؛ ناگهان شبى چشم باز كند و خود را آرمیده در آغوش معشوقش ببیند! آیا لذتى بالاتر از این براى او تصور دارد؟! امیرالمؤمنین و ائمه هدى(علیهم السلام) در مناجات شعبانیه چنین مقامى را از خدا طلب مىكنند؛ مقامى كه عبد گویا در آغوش خدا آرمیده و آرام گرفته است! فَتَصِیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ. این است آن فلاح و سعادتى كه فرمود هر كس نفسش را پاكیزه گرداند به آن دست مىیابد: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها.1 این همان مقام قرب الهى است.
1. شمس (91)، 9.
بحث ما در باب تزكیه نفس به این جا رسید كه گفتیم، براساس تعالیم اسلام، روح انسان، هم براى تكامل استعداد دارد و هم براى سقوط و تنزل: وَ نَفْس وَ ما سَوّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها. وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها.1 تكامل انسان در «قرب الهى» است. هرچه انسان در مراتب قرب بالاتر رود به همان نسبت نیز روحش متكاملتر مىگردد. بالاترین مرتبه قرب این است كه انسان به جایى برسد كه بین خود و خدا هیچ حایلى نبیند، بلكه اصلاً «خود»ى نبیند؛ مقامى كه در مناجات شعبانیه در وصف آن چنین مىفرماید: اِلهى هَبْ لى كَمالَ الْاِنْقِطاعِ اِلَیْكَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْكَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قَدْسِكَ. این مقامى است كه امیرالمؤمنین و ائمه هدى(علیه السلام) در مناجات شعبانیه از خدا درخواست مىكنند: اِلهى وَ اَلْحِقْنى بِنُورِ عِزِّكَ الْاَبْهَجِ فَاَكونَ لَكَ عارِفاً و عَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً؛ جایى كه انسان به نور الهى ملحق مىشود و توجهش از هرچه غیر او است منقطع مىگردد و جز او هیچ چیز و هیچ كس، حتى خود را نمىبیند. این همان مقامى است كه عرفا از آن به «مقام فنا» تعبیر مىكنند. درك حقیقت این مقام براى امثال ما آسان نیست. آنچه مىتوان گفت این است كه انسان هیچ استقلالى براى خود نمىبیند و وابستگىاش را به خدا با تمام وجود، حس مىكند. درك مىكند كه هستى حقیقى از آنِ او است، و ذلت وجودى خود را در برابر خدا مىیابد؛ اینكه خودْ فقیر و بلكه عین فقر
1. شمس (91)، 7ـ10.
است و غنىّ بالذات و مطلق فقط او است و هر چیز بدون اراده او هیچ است: عَبْداً مَمْلُوكاً لا یَقْدِرُ عَلى شَیْء؛1 بندهاى زرخرید كه هیچ كارى از او بر نمىآید.
درك اینكه چگونه این مرتبه، عالى ترین مراتب «وجود» انسان است و در عین حال مرتبه «فنا» و «محو» كامل انسان در خدا است كمى پیچیده است و در ابتدا متناقض به نظر مىرسد. اگر نخواهیم تعبیر «فنا» را هم كه اصطلاح عرفا است به كار بگیریم، تعبیر مناجات شعبانیه هم این است كه عالى ترین مرتبه وجودى انسان این است كه «عین تعلق» بشود: تَصْیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعزِّ قُدْسِكَ. شدیدترین و قوى ترین مرتبه وجود انسان زمانى است كه درك كند هیچ استقلالى ندارد و كاملاً متعلّق و وابسته است. درك نهایت وابستگى، رسیدن به نهایت كمال انسانى است! اگر چنین معرفتى براى انسان حاصل شود كه نیازمندى مطلقش به ذات اقدس احدیت را كاملاً لمس كند؛ آن گاه به عالى ترین مراتب كمال خود نایل گشته است؛ و البته چنین معرفتى جز با علم حضورى حاصل نمىشود.
در هر حال آنچه در این میان مهم است راه رسیدن به چنین مقام و مرتبهاى است. چگونه انسان مىتواند به جایى برسد كه «مُعَلَّقَةً بِعزِّ قُدْسِكَ» بشود و به عالى ترین مراتب «تقرب الى اللّه» دست یابد؟
براساس آنچه از آیات و روایات استفاده مىشود، یگانه راه رسیدن به چنین كمالى «عبودیت» است: ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ؛2 جن و انس را نیافریدم جز براى آنكه مرا عبادت كنند. اگر خدا را عبادت كنیم به هدف نهایى خلقت انسان، كه مد نظر خداوند بوده است، دست یافته ایم. جز این هم راهى وجود ندارد؛ تعبیر «ما... الاّ...» در آیه این مطلب را مىرساند. در ادبیات عرب مىگویند اگر استثنا (در این جا الاّ) بعد از نفى (در این جا ما) بیاید افاده «حصر» مىكند. با توجه به این قاعده، از این آیه شریفه استفاده مىشود كه تنها راه رسیدن به هدفى كه خداوند از خلقت ما منظور داشته است «عبادت» و «عبودیت» است. البته
1. نحل (16)، 75.
2. ذاریات (51)، 56.
باید توجه داشت كه كلمه «عبادت» در این جا غیر از آن اصطلاحى است كه در فقه به كار مىرود. عبادت یعنى انسان همه كارها و رفتارهاى اختیارى خود را به انگیزه اطاعت خداوند، براى رضاى او و «قربةً الى اللّه» انجام دهد. تنها راه این است و هر راهى جز آن، راه شیطان است: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ. وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ؛1اى فرزندان آدم، مگر با شما عهد نكرده بودم كه شیطان را مپرستید، زیرا وى دشمن شما است؟ و اینكه مرا بپرستید، این است راه راست! «صراط مستقیم» و راه راستى كه انسان را به كمال برساند یك راه بیشتر نیست و آن هم «اَنِ اعْبُدونى» است. اگر جایى و راهى عبادت خدا نشد حتماً عبادت شیطان است.
بنابراین نمىتوان گفت، عبادت «یك» هدف است و اهداف نهایى دیگرى هم در كار است و مثلاً، تكامل هم هدفى دیگر است. تعبیر «ما» و «الاّ» در آیه مىگوید، یك هدف بیشتر نیست و آن هم «عبودیت» است. اگر مىخواهید براى دریافت بالاترین فیض وجود، شایستگى پیدا كنید تنها راهش این است كه فقط گوش به فرمان خدا باشید و براساس میل و اراده او حركت كنید.
این كه مىگوییم، خدا انسان را خلق كرد تا به عبادت و بندگى خدا بپردازد، به چه معنا است؟ آیا به این معنا است كه خدا به عبادت نیاز داشته و تشنه آن بوده كه كسى در مقابلش خضوع و خشوع كند و انسان را آفریده كه این كار را براى او انجام دهد؟! آیا اگر ما خدا را عبادت نكنیم خداوند عصبانى مىشود كه چرا به هدف او از خلقت خود بى اعتنایى كرده ایم؟! همانگونه كه انسان دوست دارد دیگران به او احترام بگذارند، آیا در مورد خدا هم این «نیاز احترام» بود كه سبب شد انسان را خلق كند و خدا نیز دوست دارد كسانى در مقابل او به خاك بیفتند و به این طریق حسّ احترام خواهى خدا را ارضا كند؟!
چنین تصوراتى در مورد خداى متعال بسیار خام و جاهلانه است. خداوند كامل مطلق است و واژه «نیاز» براى او بى معنى است. او «نیاز»ى ندارد كه بخواهد با خلقت انسان آن را رفع كند! در اثر فعل خداوند، نه چیزى از او كم مىشود، نه چیزى به او اضافه مىشود و نه لذت
1. یس (36)، 60ـ61.
و بهجتى به او دست مىدهد! خدا از تنهایى و نبود مونس و هم دم رنج نمىبرد كه انسان را خلق كند تا انیس تنهایى او باشد! اِبْتَدَعْتَهُ... لا لِوَحْشَة دَخَلَتْ عَلَیْكَ... وَ لا حاجَة بَدَتْ لَكَ فى تَكْوینِهِ؛1 انسان را آفریدى،... نه بدان سبب كه وحشتى بر تو مستولى شده بود... و نه در پیدایش انسان نیازى از تو رفع مىشد. خدا به عبادت ما نیازى نداشت و از عبادت نكردن ما آسیبى به او نمىرسد: فَاِنَّ اللّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ غَنِیّاً عَنْ طاعَتِهِمْ امِناً مِنْ مَعْصِیَتِهِمْ؛2 خداوند مخلوقات را آفرید در حالى كه از اطاعتشان بى نیاز و از نافرمانى آنها در امان بود.
خداوند نه آن گاه كه ما او را عبادت كنیم، لذتى برایش حاصل مىشود و نه آن گاه كه به جنگ با خدا برویم و بر علیه او تظاهرات كنیم (!) بر دامن كبریاش نشیند گردى! اگر هم در آیات و روایات و برخى متون دیگر، چنین تعبیراتى آمده است؛ باید مانند سایر موارد، پس از الغاى جهات نقص این مفاهیم، آنها را به خدا نسبت دهیم. در مباحث خداشناسى و بحث مربوط به صفات خدا این نكته را یادآور مىشوند؛ مثلاً اگر مىگوییم، خدا «عالم» یا «قادر» است، نباید تصور كنیم كه علم و قدرت خدا هم مثل علم و قدرت ما انسان ها است. علم ما حصولى و زاید بر ذات است، اما علم خدا حضورى و عین ذات است. «قدرت» در ما به معناى داشتن زور بازو و اعصاب حسّى و حركتى و... است، اما آیا خدا هم دست و بازو و رشته هاى عصبى دارد؟! از این رو مىگوییم، علم خدا مثل علم ما نیست (عالِمٌ لا كَعِلْمِنا)، و همین طور در مورد سایر مفاهیمى كه به خداى متعال نسبت مىدهیم.
هم چنین است تعبیر «رضایت»، «غضب» و نظایر آنها كه در مورد خداوند به كار مىبریم. اگر مىگوییم، فلان كار موجب رضایت و خشنودى خدا مىشود، نه به این معنا است كه حالت بهجت و سرور در خدا پدید مىآید! در دعاى عرفه مىخوانیم: اِلهى تَقَدَّسَ رِضاكَ اَنْ یَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ فَكَیْفَ یَكُونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنّى؛ خدایا رضایت تو بالاتر از این است كه علتى از طرف خودت داشته باشد؛ چنان نیست كه ابتدا رضایت نداشته باشى و سپس خودت آن را در خود خلق كنى، تا چه رسد به اینكه من موجب رضایت تو شوم. یا اگر مىگوییم، چیزى خشم و غضب الهى را بر مىانگیزد، یا خدا بر فلان كس یا فلان قوم غضب كرد، به این معنا نیست كه
1. بحار الانوار، ج 102، باب 8، روایت 6.
2. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 184.
خداوند عصبانى مىشود و حالتش تغییر مىكند! خدا اصلاً حالت ندارد كه بخواهد تغییر كند. انسان و هر موجود دیگرى عاجزتر از این است كه بخواهد چیزى را براى خدا ایجاد كند و تأثیرى بر ذات او داشته باشد! این گونه تصورات ما از آن قبیل است كه امام باقر(علیه السلام) درباره آن مىفرماید، شاید مورچه خیال مىكند كه خداى او دو شاخك دارد؛ چرا كه مورچه شاخك را براى خودش كمال مىبیند!1 بسیارى از نسبت هایى هم كه ما به خدا مىدهیم و تصوراتى كه از خدا داریم، واهى و از باب قیاس به نفس است.
تا این جا روشن شد كه كمال نهایى انسان قرب هرچه بیشتر به خداى متعال است و راه تقرب به خدا نیز عبادت و عبودیت است. حقیقت عبودیت، همانگونه كه از خود این كلمه نیز برمى آید، «عبد» بودن است. عبد به همان معنا كه خدا در قرآن مىفرماید: عَبْداً مَمْلُوكاً لا یَقْدِرُ عَلى شَیْء؛2 بندهاى زر خرید كه هیچ كارى از او بر نمىآید. حقیقت وجود ما همین است كه ما چنان موجودى هستیم كه واقعاً از ما هیچ نمىآید. كمال ما هم به این است كه به این حقیقت برسیم و آن را با علم حضورى و شهودى كامل و آگاهانه درك كنیم؛ و آن زمانى است كه: تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوبِ حُجُبَ النُّورِ وَ تَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ؛ آن گاه كه هیچ حجابى حتى حجاب هاى نورانى باقى نماند و هیچ چیز بین خدا و بنده فاصله نباشد. در چنین حالى است كه بنده مىبیند از خودش هیچ ندارد و هرچه هست از «او» است. این همان «عبودیت محض» و حقیقت عبودیت است. جایى كه بنده تعلّق و ربط بودن خود به خدا را نه با چشم سر و دلیل عقل، كه با چشم دل و نور باطن مىبیند و مىیابد. در این حال مشاهده مىكند كه حقیقتاً هیچ اراده و تأثیرى و هیچ حركت و سكونى جز به وجود خداوند موجود نیست.
براى رسیدن به چنین مقامى اولین گام این است كه ما سعى كنیم هرچه بیشتر اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهیم. انسان هاى عادى براى خود اراده مستقل قایلند. كسى كه مىگوید، خدا این را خواسته و من هم آن چیز دیگر را مىخواهم، خود را مستقل از خدا مىبیند. اصلاً
1. بحار الانوار، ج 69، باب 37، روایت 23.
2. نحل (16)، 75.
همین كه ما «دو اراده» مىبینیم، اراده خدا و اراده خود، دالّ بر این است كه استقلال وجودى براى خود قایلیم. این نیز درجهاى از همان نداى «اَنَا رَبُّكُم»1 است كه فرعون سر مىداد و در مقابل خداى متعال ادعاى خدایى مىكرد. او هم اشكال كارش در این بود كه در عرض و در كنار خدا براى خود فاعلیت و تأثیر مىدید؛ البته تفاوتش با امثال ما این بود كه در این جهت به افراطى ترین درجات آن رسیده بود.
استقلال یعنى اینكه من به خواست خدا كار ندارم؛ خدا خواستى دارد و من نیز خواستى؛ و این دقیقاً مقابل «عبودیت» است. عبودیت این است كه من از خودم اراده و خواستى ندارم، فقط یك اراده جارى است و باید جارى باشد، آن هم اراده خداى متعال است. بنابراین استقلال با عبودیت نمىسازد. انسان هرچه در عبودیت كاملتر شود، استقلالى كه براى خود قایل است كمتر مىشود؛ تا جایى كه به «عبودیت محض» مىرسد و «بنده كامل» مىشود؛ در آن مرحله ذرهاى استقلال نمىبیند، به هر كه و هرچه مىنگرد جز جلوه خدا و شعاع نور وجود او چیزى به چشمش نمىآید.
از این رو اگر بخواهیم در مسیر بنده شدن گام برداریم اولین كار این است كه باید دل و خواسته هاى آن را كنار بگذاریم و خواسته خدا را محور اعمال و رفتارمان قرار دهیم. تشریع واجبات و محرمات در شریعت به همین منظور صورت گرفته است. انجام واجبات و ترك محرمات تمرینى است براى اینكه ما كم كم بتوانیم همه كارهایمان را براساس خواست خدا انجام دهیم و جز به اراده او توجهى نداشته باشیم.
از نظر تعالیم اسلامى امر «عبودیت» دایر مدار صفر یا صد نیست؛ یعنى این طور نیست كه خداوند فقط وقتى ما را به بندگى مىپذیرد كه ما در اعمال و رفتارمان هیچ نظرى جز به خود ذات اقدس الهى نداشته باشیم؛ و در غیر این صورت هیچ حظّى از «عبودیت» براى ما قایل نباشد. عبودیت داراى مراتب بى شمارى است و همه مراتب آن مطلوب است. یكى از مشهورترین تقسیماتى كه براى اقسام و مراتب عبودیت وجود دارد، همان فرمایش معروف
1. نازعات (79)، 24.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) است كه عبادت بندگان را به «عبادت بردگان»، «عبادت تاجران» و «عبادت آزادگان» تقسیم فرموده است: اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجّارِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبیدِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبادَةُ الاَْحرارِ؛1 گروهى خدا را به رغبت و طمع بهشت عبادت مىكنند؛ عبادت اینان عبادت تجارت پیشگان است. گروهى خدا را از ترس جهنم و عذابش عبادت مىكنند؛ این عبادت بردگان است. گروهى نیز خدا را از سر سپاس عبادت مىكنند؛ این عبادت آزادگان است.
اسلام هیچ یك از این سه نوع عبادت را رد نمىكند؛ چون به هرحال مرتبهاى از مقصود حاصل است، زیرا مقصود این است كه عبد اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهد؛ این تبعیت گاهى به طمع بهشت درست مىشود، گاهى از ترس جهنم و زمانى نیز عبد چون خدا را سزاوار پرستش یافته، تن به عبادت او مىدهد. البته تا به «عبادت احرار» نرسد هنوز بنده خالص نشده است. آن گاه بنده خالص خواهد شد كه بگوید: ما عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نارِكَ وَ لا طَمَعاً فى جَنَّتَكَ لكِنْ وَجَدْتُكَ اَهلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ،2 تو را از ترس آتشت و به طمع رسیدن به بهشتت عبادت نكردم، و لیكن تو را شایسته پرستش یافتم، پس تو را عبادت كردم. چنین بنده اى، از عبادت به دنبال نفع و ضرر نیست، او عاشق است؛ این، معرفت و محبّت است كه او را به دنبال خدا مىكشاند، نه بهشت و جهنم. اگر بنده به این مرحله رسید، هر زمان كه یك قدم به سوى خدا مىرود، خداوند ده گام به طرف او برمى دارد. این بندهاى است كه نه او با خدا، كه خدا با او مناجات مىكند: وَ اُناجِیهِ فى ظُلَمِ اللَّیْلِ وَ نُورِ النَّهارِ؛3 در تاریكى شب و روشنى روز، خدا با او نجوا مىكند.
در هر حال تنها راهى كه ما را به هدف از خلقت انسان مىرساند بندگى است و راهى جز این نیست. آن مقامى كه همه ائمه معصومین(علیهم السلام) در مناجات شعبانیه درخواست مىكردند جز عبودیت راهى ندارد؛ آنان عرضه مىداشتند: اِلهِى هَبْ لِى كَمالَ الاِْنْقِطاعِ اِلَیْكَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ
1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، كلمات قصار، ش 229.
2. بحار الانوار، ج 70، باب 53، روایت 1.
3. همان، ج 77، باب 2، روایت 6.
قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْكَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّور فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ. اگر مىخواهیم به مقامى برسیم كه آویخته به عزّ قدس او باشیم، باید این روحیه تعلق و وابستگى را در خودمان تقویت كنیم. البته حقیقت وجود ما جز وابستگى به خدا چیز دیگرى نیست، ولى مشكل این جا است كه ما این وابستگى را درك نمىكنیم. آنچه مهم است درك این وابستگى و تعلق است. دركى كه باید با علم حضورى حاصل شود. الآن چون چنین دركى نداریم، خودمان را مستقل مىبینیم. الآن كارمان برعكس است؛ به همه چیز و همه كس امیدواریم و دل بستهایم كه گرهى از كارمان باز كنند. اگر آن ادراك حاصل شود انسان از همه جا منقطع مىگردد و به عیان مىبیند كه اصل وجود از خدا است و هر جمال و كمالى از او است و غیر از خدا و فعل و تأثیر او چیزى وجود ندارد. این جا است كه اصلاً غیر از خدا كسى را نمىبیند كه بخواهد به دامان او چنگ زند و پناه برد.
مرتبه دیگرى از عبودیت این است كه ما خدا را عبادت كنیم و اراده خود را تابع اراده او قرار دهیم چون معتقدیم او مصلحت واقعى ما را بهتر از خودمان و بهتر از هر كسى مىداند. اگر به چنین انگیزهاى هم خدا را عبادت كنیم، قابل قبول است. تردیدى نیست كه از یك سو خدا مصلحت بنده را بهتر از هركسى مىداند، و از سوى دیگر، با این امر و نهى ها هدفى جز استیفاى آن مصالح براى عبد ندارد. چون چنین است، ممكن است كسى براى رسیدن به مصالح واقعى خود، اعمال و رفتارش را براساس امر و نهى خدا تنظیم كند. اما باید توجه داشت كه چنین عبادتى نیز آن عبادت احرار كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود، نیست. این عبادت با آن عبادتى كه «وجدتك اهلا للعبادة» فرق مىكند. این جا من دنبال مصلحت خودم هستم، منتها تشخیص دادهام براى آنكه به آن مصلحت دست یابم بهترین راه این است كه اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهم و دنبال امر و نهى او حركت كنم. این گونه عبادت كردن مثل عمل كردن به نسخه پزشك است. بیمار اگر به دستورات پزشك و نسخه او عمل مىكند، نه از روى علاقه به پزشك، بلكه به دلیل علاقه به خود و سلامتى خویش است كه این كار را مىكند. كسى هم كه براى رسیدن به مصالح خودش دنبال اراده خدا حركت مىكند، البته عبادت او مردود نیست، اما در هر حال این عبادت، «عبادت احرار» نیست. در این نوع عبادت یك نوع «خودپرستى» نهفته است؛ و خودپرستى غیر از خداپرستى است. اینچنین عبادتى شبیه همان «عبادت تجّار» است.
عبادت احرار آن است كه به مصلحت خودش كار ندارد؛ بلكه مىگوید: وَجَدْتُكَ اَهلا لِلْعِبادَةِ. برایش مهم نیست مصلحت خودش چه مىشود، مهم این است كه سر به آستان معشوق بساید. البته این سخنان شاید در ما مصداقى نداشته باشد، ولى لااقل یقین داریم كه امیرالمؤمنین و انوار طیبه معصومین(علیهم السلام) اینچنین بودهاند؛ همان طور كه خود فرمودهاند: وَجَدْتُكَ اَهلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ؛ اگر عبادتت مىكنم براى آن است كه تو را شایسته پرستش یافته ام. در دعاهاى امام زین العابدین(علیه السلام) هست كه آن حضرت مىفرماید: خدایا اگر بارها مرا به جهنم ببرى و بسوزانى دست از محبت تو بر نمىدارم. شبیه همین مضمون در دعاهاى دیگر نیز وجود دارد. این معرفت را مقایسه كنید با معرفت امثال ما كه اگر روزگار كمى بر وفق مرادمان نچرخد و خدا آن طور كه ما مىخواهیم پیش نیاورد، از خدا دل خور مىشویم و سر ناسازگارى بر مىداریم! بین آن بنده و این بنده چقدر تفاوت است؟! آن گوهر بندگى كه خدا استعدادش را در نهاد انسان قرار داده تا در پرتو آن خلعت خلیفة اللهى را به او ببخشد، همان است كه امام سجاد و امیرالمؤمنین(علیهما السلام) از آن سخن مىگویند؛ بندهاى كه محبت خدا تمام وجود او را پر كرده و چیزى جز آن نمىبیند و نمىخواهد!
من و شما هم اگر همت كنیم، رسیدن به چنین مقام هایى غیرممكن نیست. باید از مراتب پایین شروع كنیم و قدم به قدم به پیش رویم. اگر مىبینیم در جایى نهى الهى وجود دارد از آن اجتناب كنیم و آن جا كه مرضىّ خدا است حاضر باشیم. خلاصه، همان طور كه اشاره كردیم، قدم اول این است كه اراده خود را تابع اراده خدا كنیم. ببینیم خدا چه مىخواهد، همان را انجام دهیم. سپس به تدریج رضایت خود را تابع رضایت خدا كنیم. در مقابل خدا میل و اراده و هوسى نداشته باشیم. براى رسیدن به قله «مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ» باید تمرین تعلّق و عدم استقلال داشته باشیم. استقلال یعنى اینكه ببینم خودم چه مىخواهم، و عدم استقلال یعنى ببینم محبوب چه مىخواهد. استقلال یعنى دنبال رشته دل و هوس خویش رفتن، و تعلّق یعنى خود را به رشته دل و رضاى محبوب بستن. اگر تمرین تعلّق كردیم، به تدریج به جایى مىرسیم كه در همه حال فقط خدا را مىبینیم و رضایت اورا طلب مىكنیم. آن گاه خدا نیز تدبیر امور چنین بندهاى را به عهده مىگیرد، با او مناجات مىكند و ذكر خود را دمادم بر قلب و جان او جارى مىكند و به مقام «تُلْهِمَنى ذِكْرَك و توزِعَنى شُكْرَك»1 مىرساند؛ مقامى كه خدا خود یاد
1. مفاتیح الجنان، دعاى كمیل.
خویش را بر دل بنده الهام مىكند. امام معصوم(علیه السلام) از خداوند چنین مقامى را طلب مىنماید. «عِبادَ اللّهِ الُْمخْلَصِینَ»1 كه در قرآن آمده، چنین بندگانى هستند؛ كسانى كه جز خدا نمىبینند و نمىخواهند و حركت و سكونى جز با اراده و رضایت او ندارند. اینان وجودشان خالص براى خدا است. اگر مىگویند، براى خدا است و اگر لب فرو مىبندند آن نیز براى خدا است. اگر مىنشینند، برمى خیزند و مىخوابند همه براى خدا است. این جا است كه سراسر زندگى انسان عبادت مىشود؛ چرا كه تمام حركات و سكناتش تابع اراده الهى است، و حقیقت بندگى و عبودیت چیزى جز این نیست. عبادت فقط نماز و روزه نیست. آنها هم اگر عبادتند به این لحاظ است كه اراده خدا به آنها تعلق گرفته است. آرى، بنده مىتواند به آن جا برسد كه نه فقط نماز و روزه اش، كه تمام افعالش، تمام هستى و وجودش تابع اراده خدا گردد. این است آن بندهاى كه ذرهاى شرك و غیر خدا در وجودش نیست و همه بت هاى برون و درون را شكسته و از خودپرستى، دیگر پرستى، هوا پرستى و هرچه غیر خداپرستى است بریده و به خدا پرستى خالص رسیده است. این جا است كه با خداى خود چنین مناجات مىكند: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِینَ؛2 من از روى اخلاص، پاك دلانه روى خود را به سوى كسى گردانیدم كه آسمان ها و زمین را پدید آورده است؛ و من از مشركان نیستم. چنین بندهاى است كه مىتواند بگوید: إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُكِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ؛3 بگو: «در حقیقت، نماز من و [سایر] عبادات من و زندگى و مرگ من، براى خدا، پروردگار جهانیان است.»
1. ص (38)، 83.
2. انعام (6)، 79.
3. همان، 162.
بحث ما پیرامون مسأله تزكیه نفس و اهمیت آن از دیدگاه قرآن و اسلام بود. در جلسات گذشته، مطالبى را پیرامون این موضوع بیان كردیم. اشاره شد كه از آیات قرآن و روایات ائمه معصومین(علیهم السلام) استفاده مىشود كه هدف تزكیه نفس این است كه به خداى متعال تقرب پیدا كنیم؛ یعنى هدف و كمال نهایى انسان، «قرب الى اللّه» است. هم چنین استفاده كردیم كه یگانه راه رسیدن به «قرب الى اللّه» عبودیت و «بندگى» است: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ.1
نیز گفتیم كه كمال انسان كمالى اختیارى است و اختیار ملازم با این است كه دو یا چند راه پیش روى انسان وجود داشته باشد، به طورى كه انسان از هر راه كه بخواهد، بتواند برود. از این رو خداوند هم خیر و خوبى را به انسان شناساند و هم شناخت شر و بدى را در نهاد او قرار داد: وَ نَفْس وَ ما سَوّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها.2 انسان هم مىتواند به اعلى عِلّیّین برسد و هم این استعداد را دارد كه به اسفل سافلین سقوط كند. و هدایتگر و یارى رسان انسان در سیر صعودى به مراتب كمال، خداى تبارك و تعالى است و طلایه دار مسیر سقوط و اسفل السافلین نیز شیطان است؛ همان كه قسم یاد كرده كه همه انسان ها را به این حضیض سقوط بكشاند: فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ؛3 به عزتت سوگند كه همگى را از راه به در خواهم برد.
1. ذاریات (51)، 56.
2. شمس (91)، 7ـ8.
3. ص (38)، 82.
نقطه اوج و قله مسیر تكامل انسان جایى است كه اگر به مدد حق بتواند به آن دست یابد، حایلى بین خود و خدا نمىبیند؛ نقطهاى كه به تعبیر مناجات شعبانیه، روح انسان معلَّق و آویخته به عزت الهى مىشود: وَ تَصِیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ. در این مقام انسان كاملاً درك مىكند و به عیان مىبیند كه از خودش هیچ ندارد و با خدا همه چیز دارد. این اوج ترقى انسان و نهایت قرب و ارتباط و تعلّق او به خدا است. این مقامى است كه در آن، انسان دیگر هیچ خواستهاى از خود ندارد و فقط خواست و اراده خدا مطرح است و بس. صاحب این مقام چیزى را اراده مىكند كه خواست و اراده خدا به آن تعلّق گرفته است. خلاصه، این مقامى است كه به وصف در نمىآید و تا انسان خود به آن نرسد برایش قابل درك نیست. البته نیل به این مقام براى انسان هاى عادى میسر نیست؛ اما باید این نقطه اوج مد نظر باشد تا راه گم نشود؛ مانند قله كوه كه اگر هم به آن نرسیم ولى در هر لحظه با نظر به آن مىتوانیم بفهمیم كه آیا در مسیر هستیم یا منحرف شده ایم.
در مقابل آن نقطه اوج كه انسان همه چیز را از خدا مىداند و مىبیند، نقطه حضیض و نهایت سقوط این است كه انسان بخواهد همه چیز و همه كس تحت اراده او در آیند و خود تابع هیچ چیز و هیچ كس نباشد. چنین انسانى در پى آن است كه بر همه چیز تسلط پیدا كند و همه تابع اراده او شوند و به میل او رفتار نمایند. او معتقد است زیر بار هیچ كس نباید برود، حرف هیچ كس را نباید بشنود، تسلیم هیچ كس نباید بشود و تنها اراده خودش بر سرنوشت او و بلكه بر همه جهان و جهانیان حاكم باشد. آرى، انسان گاه به مرتبهاى مىرسد كه با وجود آنكه خود مىداند و درك مىكند كه «بنده» و «مملوك» است، اما از روى علم و عمد این امر را انكار مىكند. به طور كلى یكى از ویژگى هاى انسان این است كه گاه با اینكه مطلبى مثل آفتاب برایش روشن است اما چشمش را مىبندد و انكار مىكند! ربوبیت خدا را نسبت به خود كاملاً مىفهمد، اما مىگوید ابداً چنین چیزى وجود ندارد! حقانیت انبیا كاملاً برایش به اثبات مىرسد، اما زیر بار نمىرود و مىگوید وحى و معجزات انبیا تخیّل و سحر و جادو است! او فقط خود را مىبیند و حاضر نیست غیر خود را ببیند. این همان «خودپرستى» است. البته خودپرستى مراتبى دارد، كه بالاترین مرتبهاش این است كه انسان كاملاً و در همه شؤون، خود
را جاى خدا بگذارد و با سر دادن نداى «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى»1 بگوید اصلاً آن «خدا»یى كه شنیدهاید من هستم!
از نمونه هاى بارزى كه تا نهایت درجه سقوط به پیش رفت و همه شؤون خدا را براى خود قایل شد و با گفتن أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى ادعاى خدایى كرد فرعون است. حضرت موسى(علیه السلام) نزد فرعون رفت و او را به خدا و ایمان به او دعوت كرد. فرعون گفت: این خدایى كه تو مىگویى كیست و در كجا است؟ حضرت موسى(علیه السلام) فرمود: او خالق آسمان و زمین و كسى است كه همه هستى از او است. فرعون گفت: چه دلیلى دارى بر اینكه چنین خدایى وجود دارد و تو نیز فرستاده او هستى؟ موسى(علیه السلام) فرمود: خداوند به من معجزاتى داده است؛ و سپس فوراً در همان مجلس معجزه «عصا» و «ید بیضا» را به فرعون نشان داد. موسى(علیه السلام) ناگهان عصایش را به زمین انداخت و تبدیل به اژدهایى بزرگ گردید كه به این طرف و آن طرف حركت مىكرد. فرعون با دیدن این صحنه دچار وحشت شد و چون جرأت نكرد در آن جلسه حرف ها و ادعاى موسى را انكار كند، از این رو مهلتى براى فكر كردن خواست. سپس براى آنكه در ظاهر و در چشم مردم چنین وانمود كند كه من به دنبال كشف حقیقت هستم، به وزیرش هامان دستور داد برجى بلند برایش بسازد تا از فراز آن به جستجوى خدا در آسمان بپردازد: یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ. أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ كاذِباً؛2اى هامان، براى من برجى بلند بساز، شاید من به آن راه ها برسم؛ راه هاى [دست یابى به] آسمان ها، تا از خداى موسى اطلاع حاصل كنم و من او را دروغ پرداز مىپندارم. بعد هم به قول خودش، در آسمان ها در پى خداى موسى تحقیق كرد، اما خبرى از خدا نبود! از این رو به مردم گفت: من جز خودم هیچ خدایى سراغ ندارم: ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِله غَیْرِی.3 شاهد سخن در این كلام حضرت موسى(علیه السلام) است كه خطاب به فرعون گفت: لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ؛4 قطعاً مىدانى كه این [نشانه ها] را جز پروردگار آسمان ها و زمین فرو نفرستاده است. با دو تأكید مىفرماید تو «مى دانى». در ادبیات عرب، هم حرف «لام» و هم
1. نازعات (79)، 24.
2. غافر (40)، 36ـ37.
3. قصص (28)، 38.
4. اسراء (17)، 102.
حرف «قد» هر دو براى تأكید به كار مىروند. در این آیه مىفرماید: لَقَدْ عَلِمْتَ؛ تحقیقاً، تحقیقاً، تو مىدانى كه این معجزاتى كه من نشان دادم جز از جانب «ربُّ السماوات و الارض» نیست.
این بیان قرآن و كلام صادق خداوند است. مىفرماید، فرعون هم یقین داشت كه خدایى كه موسى مىگوید، هست، و هم یقین داشت كه موسى فرستاده آن خدا است؛ اما با این همه انكار كرد و گفت: إِنِّی لَأَظُنُّهُ كاذِباً، موسى دروغ مىگوید و ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِله غَیْرِی، غیر از خودم، خدایى براى شما سراغ ندارم!
داستان فرعون و نظایر آن نشان مىدهد كه انسان تا چه حد ممكن است سقوط كند، و تا چه حد مىتواند خودپرست و فریب كار باشد. با اینكه حقیقت كاملاً بر او مكشوف است، با این حال از سر خود پرستى و براى حب مقام و ثروت و نظایر آنها، دست به انكار مىزند. البته تعداد چنین افرادى كه تا این حد بتوانند در مقابل نداى وجدان خود و آفتاب حقیقتى كه بر وجودشان تابیده مقاومت كنند، زیاد نیست، اما بالاخره قرآن گواه است كه چنین انسان هایى كه به معناى حقیقى كلمه به اسفل سافلین فرو افتادهاند وجود داشتهاند. این راه هنوز هم بسته نیست و ممكن است هنوز هم باشند یا بیایند كسانى كه حتى گستاخانهتر از فرعون هم سخن بگویند!
به هر حال اینها دو قطب مخالف مسیرى است كه پیش پاى انسان قرار دارد. یك طرف قطبى است كه انسان براى خودش هیچ نمىبیند: عَبْداً مَمْلُوكاً لا یَقْدِرُ عَلى شَیْء؛1 بندهاى مملوك كه خودبخود بر هیچ كارى توانایى ندارد. امورش را كاملاً به خدا تفویض كرده و حتى امر اختیار خود را نیز به خدا سپرده است: اِلهى اَغْنِنى بِتَدْبیركَ لى عَنْ تَدْبیرى وَ بِاخْتیارِكَ عَنْ اِخْتیارى؛2 خدایا مرا از اینكه خودم انتخاب كنم بى نیاز كن! تو به جاى من اختیار كن! این مقامى است كه در آن، انسان مىبیند كه ذره ذره وجود به هستى خدا بسته است و همگى شعاع نور وجود اویند. مىبیند كه همه عالم به اراده او در چرخش و گردش است و اگر لحظهاى و آنى نظرش را بردارد همه نیست و نابود مىشوند. در چنین مقامى بنده به عیان مىبیند كه اراده
1. نحل (16)، 75.
2. بحار الانوار، ج 98، باب 2، روایت 3.
خدا همان و بود یا نبود شیئى نیز همان. إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ؛1 چون به چیزى اراده فرماید، كارش همین بس كه بگوید: «باش»؛ پس [بى درنگ] موجود مىشود.
در آن سو، در منتهى الیه قطب مخالف نیز جایى است كه انسان چیزى غیر خود را نمىبیند! جایى است كه خود را دقیقاً به جاى خدا مىنشاند و با فریاد «اَنَا رَبُّكُمُ الاَْعْلى» ادعاى خدایى مىكند! و همه چیز و همه كس را براى خود و در خدمت خود خاضع و خاشع مىخواهد، و اراده و خواستى جز اراده و خواست خود نمىپسندد.
آن گاه بین این دو قطب، مراتب بى شمارى وجود دارد كه از نظر تعداد به بى نهایت میل مىكند. اگر انسان موحدى در مقام «عبد خالص» نبود كه همان مقام توحید خالص است، در هر مرتبه دیگرى كه باشد طبیعتاً آمیزهاى از توحید و شرك خواهد بود. بسیارى از انسان هاى موحد كه به خدا و پیامبران و حساب و كتاب ایمان آوردهاند همینگونهاند؛ یعنى رگه هایى از شرك در ایمانشان دیده مىشود. البته این مراتب شرك، مراتبى نیست كه به اصل ایمان و سعادت انسان لطمه بزند اما قطعاً در تنزّل درجات كمال او اثر مىگذارد. افراد عادى معمولاً متوجه این گونه شرك ها نیستند و عمرى بى آنكه خود توجه داشته باشند با شرك زندگى مىكنند و سرانجام نیز در همین حالت غفلت و بى خبرى از این شرك هاى خفى از دنیا مىروند. اما بزرگان و كسانى كه ایمان و معرفتشان كاملتر است به این مسأله توجه دارند.
درباره مرحوم شیخ انصارى یا مرحوم میرزاى شیرازى نقل كردهاند كه وصیت كرده بود بعد از فوت من تمام نمازهایم را قضا كنید! براى كسى مثل شیخ انصارى یا میرزاى شیرازى این حرف بسیار عجیب است. به هر حال یكى از نزدیكان جرأت به خرج داده بود و پرسیده بود، آقا مگر شما چقدر نماز باطل یا نماز قضا دارید كه مىفرمایید همهاش را قضا كنند؟! بر حسب نقل، ایشان فرموده بودند: من هنگامى كه نماز مىخوانم خیلى لذت مىبرم؛ لذتى كه با هیچ لذت دیگرى قابل مقایسه نیست. از این خوف دارم كه این لذت ها در نیّتم تأثیر گذاشته باشد و نمازهایم را قربةً الى اللّه نخوانده باشم، بلكه یك عامل هم این بوده كه مىخواستهام به این لذت برسم!
این حرف شاید در نظر ما شبیه افسانه باشد! اما بزرگانى مثل شیخ انصارى بزرگیشان به همین است كه حتى این گونه انگیزه هاى بسیار ظریف و ناپیدا از نظر آنان دور نمىماند.
1. یس (36)، 82.
این دید و مقام شیخ انصارى را مقایسه كنید با امثال بنده كه عمرى نهایت آرزو و تلاشمان این است كه به جایى برسیم كه از نماز خواندن لذت ببریم، و در آخر هم معلوم نیست به آن برسیم. شیخ انصارى از همان چیزى كه بسیارى از ما یك عمر در آرزوى آن هستیم استغفار مىكند! شیخ مىترسد كه نكند همین لذت، بتى بوده كه بین او و خدا مانع شده است. اینها مراتبى از شرك هاى خفى و اخفى است كه ممكن است مانع رشد و تكامل بیشتر بشود اما انسان را جهنمى نمىكند. شاید آیه شریفه سوره یوسف نیز اشاره به همین مطلب باشد: وَ ما یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ؛1 بیشترشان به خدا ایمان نمىآورند جز اینكه [با او چیزى را]شریك مىگیرند.
به هرحال اینها شرك هاى خفى و ضعیفى است كه جز اولیاى خاص الهى كسى از آنها مصون نیست. ما اگر در خودمان دقت كنیم، خواهیم دید كه حتى عبادت هاى بسیار خوب و عالى ما نیز توأم با نه یك شرك، كه شرك هاى فراوان است! شاید براى ما بسیار كم اتفاق بیفتد كه بتوانیم نمازى با حضور قلب كامل بخوانیم؛ نمازى كه از ابتدا تا انتها تمام حواسمان به خدا و اشكمان جارى باشد و خضوع و خشوع كامل داشته باشیم. حال اگر به ما مىگفتند، هر چند این نماز را بخوانى باز هم تو را به جهنم مىبریم، آیا باز هم نماز مىخواندیم؟! اگر مىگفتند، در مقابل این نماز ذرهاى مزد و پاداش به تو نخواهیم داد، هنوز هم حاضر بودیم چنین نمازى بخوانیم؟! از این رو معلوم مىشود در خواندن این نماز نیت هاى دیگرى نیز دخیل بوده؛ و این همان شرك خفى است. عبد خالص امام سجاد(علیه السلام) است كه عرضه مىدارد، خدایا اگر بارها مرا در جهنّم سوزانت ببرى دست از محبت تو بر نخواهم داشت! همین مسایل است كه سبب شده بگویند: «حسنات الابرار سیئات المقربین». شیخ انصارى از همان نمازى كه ما آن را جزو حسنات عالى خود مىدانیم عذر خواه است و از خدا طلب استغفار مىكند!
البته باز هم تأكید مىكنیم كه گرچه این مراتب شرك وجود دارد و بیشتر ما نیز به آنها مبتلا هستیم، اما اینها آن شركى نیست كه «ذنب لا یُغْفَر» است و خدا هرگز آن را نمىبخشد: إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَكَ بِهِ؛2 خداوند این را كه به او شرك آورده شود، نمىآمرزد. آن شرك اگر باشد
1. یوسف (12)، 106.
2. نساء (4)، 48 و 116.
هیچ عملى از انسان پذیرفته نمىشود و هر عمل صالحى هم انجام دهد مانند گردى در هوا پراكنده مىشود و از بین مىرود. وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَل فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً؛1 و به هر گونه كارى كه كردهاند مىپردازیم و آن را [چون] گَردى پراكنده مىسازیم. با چنین مرتبهاى از شرك و كفر كه همان شرك و كفر «جلى» است هیچ عبادتى اثرى ندارد. به تعبیر قرآن: وَ الَّذِینَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَراب بِقِیعَة یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتّى إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللّهَ عِنْدَهُ؛2 انسان هاى كافر مىپندارند اعمال نیكى كه انجام مىدهند آب زلالى است كه از آن استفاده خواهند كرد، اما به هنگام تشنگى و نیاز مىبینند آبى در كار نیست و سرابى آب نما است. مرتبه عالى این كفر و شرك در فرعون بود. سردمدار این مقام فرعون و ابلیس و دوستان و یارانش هستند، ولى مراتب نازله آن ممكن است در ما هم وجود داشته باشد كه باید مراقب باشیم رشد نكند و آن را برطرف كنیم.
درست است كه ما به چنان ورطهاى از سقوط نیفتادهایم كه مانند فرعون «انا ربكم الاعلى» بگوییم، اما ریشه هایى از آن فرعونیت و انانیت را در وجود خود داریم. براى ما نیز مانند فرعون مواردى پیش مىآید كه حقیقتى بر ما معلوم است اما چون به نفع ما نیست آن را انكار مىكنیم. «كافر» از «كفر» به معنى پوشاندن گرفته شده، و به كافر به این لحاظ كه روى حقیقت را مىپوشاند كافر گفتهاند. پس اگر حقیقتى بر ما معلوم شد و آن را پوشاندیم و انكار كردیم، مرتبهاى از كفر در ما هست. این كفر گرچه تا ضعیف است ضررى ندارد، اما اگر رشد كند مانند علف هرزى است كه به ریشه ایمان آسیب مىرساند و آن را خشك و تباه مىسازد. از این رو نباید از هواپرستى و خودپرستى هایى كه در وجودمان هست و گهگاه رخ نشان مىدهد به سادگى عبور كنیم. این فرعونى كوچك است كه اگر به آن میدان دهیم هیچ بعید نیست كارمان را روزى به جایى برساند كه فریاد «انا ربكم الاعلى» نیز برآوریم!
ریشه همه كفرها «خودپرستى» است. فرد در هر مرتبهاى از مراتب شرك و كفر خفى و جلى كه
1. فرقان (25)، 23.
2. نور (24)، 39.
باشد، اگر بررسى كنیم، خواهیم دید كه به همان نسبت دچار خودپرستى است. اگر بخواهیم ملاكى داشته باشیم كه مشخص كند هریك از رفتارهاى ما روى قوس صعود و تكامل است یا روى قوس سقوط و تنازل، باید ببینیم این كار را واقعاً چون «خدا» خواسته انجام مىدهم یا چون «خود»م مىخواهم. البته در برخى از مراتب شرك خفى ممكن است آن خودپرستى آن چنان مخفى و ناپیدا باشد كه حتى بر خودمان نیز پوشیده بماند.
به هرحال از تسویلات نفس نباید غافل بود. یكى از تسویلات نفس این است كه براى خودپرستى گاهى از در منطق و استدلال وارد مىشود و سعى دارد به انسان بقبولاند كه اصلاً این كارى كه تو مىكنى عین عقل و منطق است؛ نظیر آنچه ابلیس براى توجیه خودپرستى خود انجام داد. او هم براى سرپیچى از مسیر عبودیت و گرفتن طریق انانیت، به اصطلاح خودش با خدا بحث علمى كرد و برهان منطقى آورد كه سجده او بر آدم كارى خطا است! باید از این گونه تسویلات نفس به خدا پناه ببریم.
در همین زمانِ خودمان كسانى را مىشناسیم كه به چنین مصیبتى گرفتار آمدهاند. آنان كه در اثر رشد انانیت در نفسشان، ایمان خود را از دست دادهاند، سخنان كفرآمیز خود را در قالب استدلال علمى و برهانى ـ البته از دید خودشان ـ بیان مىكنند. برخى از اینها كسانى هستند كه چند سال در حوزه علمیه تحصیل كردهاند و با قرآن و حدیث و فلسفه و كلام آشنا هستند. چنین كسى كه بیش از چهل سال در اسلام رشد كرده و با قرآن سر و كار داشته به یك باره نظریه مىدهد كه «ایمان با یقین جمع نمىشود و اساساً ایمان همیشه در جایى مطرح است كه انسان نسبت به آن مسأله جهل و تردید داشته باشد»! این سخن از كسى كه قرآن را دیده، خوانده و مىشناسد و هنوز هم به ظاهر دم از اعتقاد به قرآن مىزند بسیار عجیب است؛ قرآنى كه مرتب از اعتماد به ظن و گمان در مسایل اصول اعتقادات مذمت مىكند و انسان را به تحصیل یقین فرا مىخواند. در همان ابتداى قرآن و در آیات ابتدایى سوره بقره، قرآن در توصیف مؤمنان و آنان كه «ایمان» آوردهاند، مىفرماید یكى از علایم آنها «یقین» است: وَ بِالاْخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ.1 قرآن شك داشتن را در حوزه مسایلى كه متعلَّق ایمان هستند عیب و اشكال فرد دانسته و با كنایه، چنین كسانى را انسان هایى سطحى و سبك مغز معرفى مىكند: بَلِ
1. بقره (2)، 4.
ادّارَكَ عِلْمُهُمْ فِی الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِی شَكّ مِنْها بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ؛1 بلكه علم آنان درباره آخرت نارسا است؛ [نه] بلكه ایشان درباره آن تردید دارند؛ [نه]، بلكه آنان در مورد آن كور [دل]اند. افرادى كه وقتى به آخرت مىرسند ظرفیت علمشان به آخر مىرسد و كشكول علمشان تهى مىگردد! نه فقط علمشان تمام مىشود بلكه در حال شك و تردید به سر مىبرند، و بلكه بالاتر، اصلاً نسبت به این حقیقت كورند و توان دیدن آن را ندارند.
در سیره پیامبر و ائمه(علیهم السلام) نیز بر تحصیل یقین نسبت به این مسایل تأكید شده و از شك و تردید، تحذیر شده است. یكى از نمونه هاى آن، جریان گفتگوى پیامبر(صلى الله علیه وآله) با جوانى در مسجد است. پیامبر(صلى الله علیه وآله) یك روز صبح وارد مسجد شدند و جوانى را دیدند كه حال ظاهرىاش آشفته و پریشان بود. به او فرمودند: كَیْفَ اَصْبَحْتَ؛ چگونه صبح كردى؟ عرض كرد: اَصْبَحْتُ موقِناً؛ صبح كردم در حالى كه یقین دارم. حضرت فرمودند: علامت یقینت چیست؟ عرض كرد: طورى شدهام كه گویا اهل بهشت را مىبینم كه در آن متنعماند و جهنمیان را مىبینم كه در عذابند، و شب ها از این حال خوابم نمىبرد. پیامبر براى او دعا كردند و فرمودند: خدا تو را بر این حال ثابت بدارد.2
آرى، ایمانى كه خدا و پیامبر به دنبال آن هستند چنین ایمانى است كه توأم با یقین باشد و یقین آن قدر قوى بشود كه گویى آخرت و بهشت و جهنم را در همین دنیا مىبیند. حتى براى یقین نیز درجاتى قرار دادهاند و از مؤمن خواستهاند از «علم الیقین» عبور كند و به «عین الیقین» برسد، و به آن نیز اكتفا نكند و در پى نیل به «حق الیقین» باشد. آن گاه با این اوصاف، كسى كه ادعاى مسلمانى هم دارد ادعا مىكند، اصلاً یقین با ایمان جمع نمىشود!!
سرّ این مطلب چیست؟ چرا با وجود این همه آیات و روایات فراوان كه دالّ بر تلازم «ایمان» و «یقین» از دیدگاه اسلام است باز هم مىگویند «ایمان» ملازم با «جهل» و «شك» است و هیچگاه با یقین جمع نمىشود؟! آن هم كسى كه تا حدود زیادى بر آیات و روایات
1. نمل (27)، 66.
2. بحار الانوار، ج 70، باب 52، روایت 17.
مسلّط است و به قول خودش معتقد به اسلام و قرآن است. نمىتوان پذیرفت چنین كسى از این آیات و روایات، اطّلاع ندارد! پس مشكل چیست؟ مشكل این است كه در اثر خودپرستى به جایى رسیده كه اَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْم. قرآن در این باره مىفرماید: أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْم وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ؛1 پس آیا دیدى كسى را كه هوس خویش را معبود خود قرار داد، و خدا او را با علمْ گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مُهر زده و بر دیدهاش پرده نهاده است؟ آیا پس از خدا چه كسى او را هدایت خواهد كرد؟
آرى، مشكل در هوا پرستى است. اگر كسى خود را به جاى خدا گذاشت و خواستِ دل را به جاى خواست خدا نشاند و تابع هوا و هوس خود شد، خداوند با وجود علمْ او را گمراه مىكند. البته خدا با كسى دشمنى ندارد؛ منظور این است كه خداوند اثر طبیعى و ذاتى پیروى از هوا و هوس را چنین قرار داده است: إِنَّ اللّهَ لا یَظْلِمُ النّاسَ شَیْئاً وَ لكِنَّ النّاسَ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ؛2 خدا به هیچ وجه به مردم ستم نمىكند، لیكن مردم خود بر خویشتن ستم مىكنند. خدا و پیامبران به انسان هشدار لازم را دادهاند و او را از طغیان و سركشى بر حذر داشتهاند. آنان او را آگاه كردهاند كه در این سراشیبى ها اگر جانب احتیاط را رعایت نكند و سرعت بگیرد كنترل نفس از دستش خارج شده و اسب چموش نفس او را بر زمین خواهد زد و مغزش را متلاشى خواهد نمود. حال اگر كسى به این هشدارها توجه نمىكند و بى محابا در سراشیبى اشكال به خدا و پیامبر و قرآن و تظاهرات بر علیه خدا به پیش مىتازد، عوارض طبیعى آن نیز دامن گیرش خواهد شد و به مرحلهاى مىرسد كه با وجود علم راه انكار را در پیش مىگیرد؛ اَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْم.
البته پیامبر، پیامبر رأفت و رحمت است و حریص بر هدایت ما (عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْكُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ)3 اما وقتى كسى خودش نخواهد، پیامبر كارى از پیش
1. جاثیه (45)، 23.
2. یونس (10)، 44.
3. توبه (9) 128: بر او [ پیامبر] دشوار است كه شما در رنج بیفتید، به [ هدایت] شما حریص و نسبت به مؤمنان دل سوز و مهربان است.
نمى برد؛ چرا كه بنا بر این است كه هدایت انسان اختیارى باشد. خداوند در قرآن خطاب به پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرماید این افراد را به حال خودشان رها كن: فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا؛1 از هركس كه از یاد ما روى بر تافته و جز زندگى دنیا را نخواسته است، روى بر تاب. اینان كسانى هستند كه در اثر پیروى از هوا و هوس خویش و خودپرستى، همه راه ها را از هر طرف بر خود بستهاند و خود بر چشم و گوش خویش پرده افكندهاند تا حقیقت را نبینند و نشنوند. بیم دادن و ندادن خدا و پیامبر براى اینان مساوى است. وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ. وَ سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ؛2 و ما فرا روى آنان سدّى و پشت سرشان سدّى نهاده و پردهاى بر [چشمان]آنان فرو گسترده ایم، در نتیجه نمىتوانند ببینند؛ و آنان را چه بیم دهى [و]چه بیم ندهى [به حالشان تفاوت نمىكند] ایمان نخواهند آورد.
كسى كه كارش به جایى رسیده كه صریحاً مىگوید من حرف «تونى بلر» را از سخن امام سجاد(علیه السلام) بیشتر قبول دارم و بهتر مىپسندم، دیگر از او چه انتظارى مىتوان داشت؟! خداوند چگونه چنین كسى را هدایت كند و انذار پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى او چه اثرى دارد؟! انذار پیامبر در كسى اثر دارد كه خشیت الهى را در دل داشته باشد، نه كسى كه از تظاهرات علیه خدا هم بیم ندارد! إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ؛3 تو تنها كسانى را كه در نهان از پروردگارشان مىترسند، هشدار مىدهى.
خلاصه این كه، نقطه اوج ترقّى و تكامل انسان قرب به خدا است و آن هم یك راه بیشتر ندارد: خداپرستى؛ نقطه مقابل آن نیز سقوطى است كه تا اسفل سافلین فرود مىآید، و آن هم یك راه دارد: خودپرستى.
1. نجم (53)، 29.
2. یس (36)، 9ـ10.
3. فاطر (35)، 18.
در جلسات پیشین اشاره كردیم كه یكى از تفاوت هاى اساسى تزكیه انسان با تزكیه درخت این است كه تزكیه در انسان امرى اختیارى است به خلاف درخت كه براى تزكیه باید منتظر باغبانى باشد تا او بیاید و مقدّمات این كار را براى آن فراهم كند. هم چنین درخت در تزكیه خود كاملاً تسلیم شرایطى است كه باغبان و محیط و به طور كلى دیگران براى آن به وجود مىآورند و خود هیچ اختیارى در گزینش این عوامل و شرایط و تن دادن یا ندادن به آنها را ندارد؛ اما انسان چگونگى سیر تزكیه را با اختیار خود رقم مىزند.
از سوى دیگر در فلسفه ثابت شده كه یكى از مبادى صدور فعل اختیارى، شناخت و علم است. فاعل مختار تا نسبت به چیزى تصور و تصدیقى نداشته باشد فعلى انجام نمىدهد. از این رو تزكیه نیز كه یك فعل اختیارى است به آگاهى و شناخت بستگى دارد و اولین گام براى شروع این فعل اختیارى این است كه انسان نسبت به مبدأ، منتها و مسیر تزكیه آگاهى پیدا كند. تا این تصور و تصدیق ها شكل نگیرد تزكیهاى نیز رخ نخواهد داد. لذا به طور طبیعى اولین شرط براى اینكه انسان حركت تكاملى خودش را در جهت قرب الى اللّه آغاز كند، این است كه به این مسأله توجه پیدا كند و از «غفلت» و بى خبرى نسبت به آن بیرون بیاید. مادامى كه انسان پرده غفلت را كنار نزده باشد نه تنها تزكیهاى رخ نخواهد داد، كه اساساً انسان جایگاه خود در جغرافیاى هستى را نیز در نخواهد یافت. به همین دلیل است كه مىبینیم در برخى از آیات قرآن علت محرومیت انسان از سعادت و گرفتار شدنش به شقاوت، همین عامل «غفلت» دانسته شده است: وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ
أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ؛1 و در حقیقت، بسیارى از جنیان و آدمیان را براى دوزخ آفریده ایم. [چرا كه]دل هایى دارند كه با آنها [حقایق را]دریافت نمىكنند، و چشمانى دارند كه با آنها نمىبینند، و گوش هایى دارند كه با آنها نمىشنوند. آنان همانند چهارپایان بلكه گمراه ترند.
در این آیه مىفرماید، سرانجام بسیارى از جنیان و انسان ها عذاب جهنم خواهد بود. در توجیه و چرایى این مسأله، سه عامل را برمى شمرد: 1. قلب دارند، ولى از آن براى درك حقایق استفاده نمىكنند؛ 2. چشم دارند، ولى آن را در مسیر بصیرت به كار نمىگیرند؛ 3. گوش دارند، ولى شنوایى ندارند. در فرهنگ قرآن كریم، «قلب» و «چشم» و «گوش» به عنوان «ابزارهاى شناخت» انسان مطرح هستند. از این رو از این آیه استفاده مىشود آنچه موجب شقاوت انسان مىگردد، یا دست كم یكى از مهم ترین علل و اسباب شقاوت، استفاده درست نكردن از ابزارهاى شناخت و معرفت است. مىفرماید، كسانى كه از این ابزارها در جهت رسیدن به حقیقت استفاده نمىكنند، مثل چهارپایان هستند. چرا؟ چون حیوانات هم گوش و چشم و این قلب صنوبرى را دارند اما با استفاده از آنها به «معرفت انسانى» دست پیدا نمىكنند. اگر انسان از آن ابزارشناختى كه مایه اصلى اختلاف بین او و حیوانات است استفاده نكرد، در حد یك حیوان تنزّل پیدا مىكند. آیه شریفه سپس مىفرماید، بلكه اینها بدتر از حیوانات هستند. حیوان اگر به شناخت حقیقت نایل نمىآید دلیلش این است كه ابزارهاى لازم براى چنینشناختى را در اختیار ندارد؛ اما انسان گمراه با وجود آنكه این ابزارها را دارد عمداً چشم و گوش و فهمش را به روى حقیقت مىبندد.
نكته اصلى در جمله آخر آیه است: اولئك هم الغافلون. اینكه اینها به این مصیبت دچار مىشوند و تا آن جا سقوط مىكنند كه از حیوان هم فروتر مىنشینند، بدان سبب است كه عمرى را در «غفلت» به سر بردهاند.
سؤالى كه در این جا مطرح مىشود این است كه آیا مراد این آیه «مطلق غفلت» است یا غفلتى
1. اعراف (7)، 179.
خاص مراد است؟ قطعاً مراد این نیست كه هر جن و انسى كوچك ترین غفلتى برایش پیش بیاید این حكم در مورد او صادق است. ما در بسیارى از اوقات از خیلى چیزها غافلیم. اصولا اینكه موجود ذى شعور در همه لحظه ها و آناتش حالت توجه داشته باشد و هیچ غفلتى به او دست ندهد، فرضى بسیار نادر است.
هم چنین «غفلت مطلق» هم نمىتواند مراد آیه باشد. «غفلت مطلق» یعنى موجود ذى شعورى كه حالت غفلت در سراسر دوران حیاتش ادامه یابد و حتى یك آن و یك لحظه هم توجه پیدا نكند. روشن است كه این هم فرضى شبیه به محال است؛ مگر اینكه مثلاً انسانى را فرض كنیم كه از همان بدو تولد در حالت كما برود و شصت سال همان طور در همان حالت بماند و بعد هم از دنیا برود!
بنابراین در این جمله كه «اولئك هم الغافلون»، مراد غفلتى خاص است كه باید بررسى كنیم و ببینیم غفلت از چه چیزهایى است كه موجب سقوط انسان مىشود.
اگر بخواهیم با صرف نظر از آیات و روایات، و صرفاً با اتكاى به عقل تحلیل كنیم كه چه چیز باعث مىشود انسان هم پاى حیوانات و بلكه بدتر از آنها بشود، ممكن است گفته شود، غفلت از «خود انسانى اش». اگر انسان «خودِ انسانى» خویش را فراموش كند به چنین ورطهاى از سقوط گرفتار مىآید.
اما این پاسخ مبهم است. «خود انسانى» چیست؟ در پاسخ مىتوان گفت: ما در بسیارى از چیزها با سایر حیوانات مشتركیم. حیوانات غذا مىخورند، ما هم مىخوریم. حیوانات تشنه و گرسنه مىشوند، ما هم مىشویم. حیوانات خستگى دارند و نیاز به استراحت پیدا مىكنند، ما نیز همینگونه هستیم. حیوانات غریزه و نیاز جنسى دارند، ما نیز داریم. این قبیل چیزها را مىتوانیم «خود حیوانى» «خود طبیعى»، «خود مادى» (یا تعبیراتى از این قبیل) بنامیم. قطعاً مراد از توجه پیدا كردن، توجه به این قبیل امور نیست؛ چون اولا حیوانات هم به این امور توجه دارند و ثانیاً، همه انسان ها، حتى كفار و مشركان نیز در طول زندگى خود از خور و خواب و شهوت و لذت هاى حیوانى و مادى غافل نیستند. بنابراین غفلت از این امور نیست كه موجب شقاوت انسان مىگردد. باید چیزهایى را پیدا كنیم كه «انسانیت انسان» بسته به آنها است. غفلت از آن امور است كه انسان را از انسانیت تنزل مىدهد و به جرگه حیوانات و بلكه
بدتر از آنها وارد مىكند. اما سؤال این است كه آن «هویت انسانى» انسان چیست؟ از این هویت گاهى با تعابیرى مانند: «هویت الهى»، «هویت ملكوتى» (در مقابل هویت ناسوتى) و نظایر آن نیز یاد مىكنند.
قرآن كریم در این زمینه سرنخى را به دست داده است؛ مىفرماید: اَلَّذِینَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ؛1 كسانى كه خدا را از یاد بردند، پس خدا خودشان را از یاد ایشان برد! از این آیه معلوم مىشود آن «خود انسانى» انسان هرچه هست، با «خدا» ارتباط دارد؛ چرا كه از یاد بردن خدا با از یاد بردن خودْ ملازم دانسته شده است. اگر كسى خدا را فراموش كرد خود را نیز فراموش خواهد كرد. اگر كسى از خدا غافل شد از خود نیز غافل خواهد شد. عقوبت فراموشى خدا این است كه انسان خود را نیز به یاد نخواهد آورد! اگر خدا را فراموش نمىكرد به این عقوبت دچار نمىشد. از همین جا مىتوان رابطه و ملازمه دیگرى را نیز كشف كرد و آن این كه، اگر كسى به خود حقیقى و انسانى خود توجه داشته باشد و آن را فراموش نكند، به خدا نیز توجه خواهد داشت و خدا را نیز از یاد نخواهد برد.
كِیر كگارد2، مؤسس فلسفه «اگزیستانسیالیسم» كه یك كشیش مسیحى بود، شبیه همین سخن را دارد. او مىگوید: «اگر انسان خدا را فراموش كند، انسانیتش را فراموش كرده است». البته با توجه به اینكه او یك روحانى مسیحى است، به احتمال قوى این سخن را از تعالیم دینى گرفته است؛ ولى به هرحال این همان سخنى است كه قرآن به آن اشاره كرده است: نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ.
كم نیستند انسان هایى كه تحلیلشان از خودشان این است: «من موجودى هستم كه گرسنه و تشنه مىشوم، نیاز به آب و غذا دارم، هیجانات جنسى در من وجود دارد كه از راه هاى به خصوصى ارضا مىشود، نیاز به خواب و استراحت و تفریح دارم، آرزو دارم خانه و ماشینى شیك داشته باشم، مىخواهم خوش باشم و لذت ببرم.»
1. حشر (59)، 19.
2. Kierkegaard
اگر كسى چنین تصورى از خودش داشته باشد، حیوانى بیش نیست؛ حتى اگر درجه دكترا داشته باشد و علم صدها و هزاران كتاب را در سینه خود حمل كند! مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً؛1 مَثَل كسانى كه علم تورات به آنها داده شد اما آن را به كار نبستند، هم چون مَثَل الاغى است كه كتاب هایى را بر پشت خود مىكشد! نهایت تفاوتش این است كه مثلاً الاغ كت و شلوار ندارد و تمیزى و آراستگى و زیبایى ظاهرش مثل این انسان نیست! آن حیوان هم هر وقت گرسنه مىشود دنبال غذا مىرود، اگر احساس خستگى كرد استراحت مىكند، اگر تشنه شود آب مىخورد و اگر هیجان جنسى پیدا كند به دنبال جنس مخالفش مىگردد. باز آن حیوان نسبت به بعضى انسان ها یك پله شرف دارد؛ او به دنبال جنس مخالفش مىرود، اما بعضى انسان ها به هنگام هیجان جنسى دنبال هم جنس خود نیز مىروند!
انسانى كه در سرتاسر زندگىاش چیزى غیر از خور و خواب و لذت و شهوت و احیاناً كشتن و دریدن انسان هاى بى گناه دیده نمىشود، آیا مىتوان گفت چنین انسانى بهتر از سگ است؟! فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ یَلْهَثْ؛2 مَثَل او مَثَل سگ است [كه] اگر بر آن حملهور شوى زبان از كام بر آوَرَد، و اگر آن را رها كنى [باز هم] زبان از كام بر آوَرَد. امیر المؤمنین(علیه السلام) هم كه شاگرد قرآن است در مورد این گونه افراد نظیر این تعبیر را دارد: كَالْبَهیمةِ الْمَرْبوطةِ هَمُّها عَلَفُها.3 انسانى كه به مانند حیوان، تمام همّش علف و غذایش باشد چه برترى نسبت به حیوان دارد؟!
كسى كه از وجود خودش تنها همین مظاهر مادى و حیوانى را مىفهمد و در سرتاسر زندگى فقط به همین ها توجه مىكند، همان انسانى است كه از هویت انسانى خویش غافل شده است. تفاوت انسان و حیوان در این است كه انسان یك بُعد «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحى»4 دارد كه حیوان ندارد. توجه به این بعد است كه انسان را از حیوانیت به در مىآورد. پرورش این بعد است كه
1. جمعه (62)، 5.
2. اعراف (7)، 176.
3. بحار الانوار، ج 33، باب 29، روایت 686.
4. حجر (15)، 29 و ص (38)، 72.
انسان را «انسان» مىكند. ما اگر بخواهیم حقیقت خودمان را بشناسیم باید ببینیم این «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحى» چیست و چه اقتضائاتى دارد.
از امیرالمؤمنین على(علیه السلام) چنین نقل شده است: رَحِمَ اللّهُ امْرَأً عَرَفَ مِنْ اَیْنَ وَ فى اَیْنَ وَ اِلى اَیْنَ؛ خدا رحمت كند آن كس را كه بداند از كجا است، و در كجا است و به سوى كجا مىرود.1
اگر كسى سه شناخت را تحصیل كند و بتواند پاسخ سه پرسش اساسى را بدهد «خود» را شناخته است:
1. از كجا آمده ام؟ مبدأم كجا است؟
2. در حال حاضر در كجا و در چه وضعیتى قرار دارم؟
3. به كجا مىروم و مقصدم كجا است؟
پاسخ این سه سؤال، در واقع همان سه مطلبى است كه اصول دین را تشكیل مىدهند: توحید، نبوت و معاد. شناخت اینكه ما كجا بودهایم و اصل و ریشه وجود ما از كجا است، همان بحث «توحید» و خداشناسى است. شناخت اینكه روى در كجا داریم و به سوى چه مقصدى در حركتیم، همان شناخت «معاد» است. این مسأله هم كه بین این مبدأ و مقصد در این دنیا چه باید بكنیم تا به سلامت به آن مقصد برسیم، مربوط به بعثت انبیا و «نبوت» است.
از این رو این طور نیست كه این سه اصل به طور تصادفى اصول دین شده باشند، بلكه كاملاً حساب شده است. «دین» براى تأمین «سعادت» انسان آمده است و انسان اگر بخواهد به سعادت واقعى خود دست یابد، باید پاسخ صحیح این سه پرسش را براى خود روشن كند.
اگر انسان ارتباط خود با خدا را درك نكند امكان ندارد بتواند خود را بشناسد: نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ؛ فراموشى خدا ملازم با فراموشى و گم كردن «خود» است. «انسان» چیزى نیست جز «فعل خدا». «انسان» چیزى نیست جز «تعلّق به خدا». «انسان» چیزى نیست جز «ارتباط با مبدأ افاضه كننده وجودش». اگر خدا را نشناسد، طبیعتاً «فعل خدا»، «تعلق به خدا» و «ربط وجودى به خدا» برایش معلوم و مفهوم نخواهد بود؛ یعنى «خود»ش براى خودش معلوم و مفهوم نخواهد بود؛ چون «خود»ش چیزى غیر از اینها نیست. البته توضیح و درك دقیق این مطالب نیاز به بحث هاى عمیق فلسفى دارد، ولى در هر حال حقیقت جز این نیست.
1. ر. ك: اسفار: ج 8، ص 355.
پس از آنكه خدا را شناختیم و دانستیم ما «فعل او» و مخلوق او و هستى یافته از او هستیم، طبیعتاً بلافاصله پرسشى كه مطرح مىشود این است كه خداوند چرا این فعل را انجام داده و این مخلوق را خلق كرده است؟ هدفش از هستى دادن به من و به وجود آوردنم چه بوده است؟ تحقیق براى یافتن پاسخ این پرسش ما را به بحث معاد مىرساند؛ یعنى به طور منطقى و طبیعى، این دو سؤال و این دوبحث به هم گره خوردهاند. سؤال اول این است كه مبدأ من كجا است؟ پاسخ صحیح این است كه من فعل خدا و مخلوق اویم. بلافاصله سؤال دوم پیش مىآید كه چرا خدا این فعل را انجام داد و مرا خلق كرد؟
دقیقاً به علت همین ارتباط منطقى است كه در قرآن كریم مىبینیم «ایمان بالله و بالیوم الاخر»، مبدأ و معاد با هم و در كنار هم ذكر مىشود؛ به این نمونه ها توجه كنید:
لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ...؛1 لیكن نیكى این است كه كسى به خدا و روز بازپسین ایمان آورد.
مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ؛2 كسانى كه به خدا و روز بازپسین ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند پس بر ایشان بیمى نیست.
إِنَّما یَعْمُرُ مَساجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ؛3 مساجد خدا را تنها كسانى آباد مىكنند كه به خدا و روز بازپسین ایمان آوردهاند.
لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ یَرْجُوا اللّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ؛4 قطعاً براى شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقى نیكو است: براى آن كس كه به خدا و روز بازپسین امید دارد.
لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ؛5 قومى را نیابى كه به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند [و] كسانى را كه با خدا و رسولش مخالفت كردهاند دوست بدارند.
1. بقره (2)، 177.
2. مائده (5)، 69.
3. توبه (9)، 18.
4. احزاب (33)، 21.
5. مجادله (58)، 22.
ذلِكُمْ یُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ؛1 این است اندرزى كه به آن كس كه به خدا و روز بازپسین ایمان دارد، داده مىشود.
«اللّه» مبدأ ما است و «یوم الاخر» و روز قیامت انتهاى مسیر و مقصد ما. قیامت كجا است؟ جایى است كه هم بهشت دارد و هم جهنم؛ هم «لقاءاللّه» و هم صحبتى با ابرار دارد و هم سخط اللّه و هم نشینى با مار و عقرب. باز به طور طبیعى و منطقى پرسشى كه پس از یافتن پاسخ پرسش دوم مطرح مىشود این است كه چه باید بكنیم تا به بهشت و لقاءاللّه برسیم و از جهنم و سخط اللّه در امان باشیم؟ بین این مبدأ و معاد، چه برنامه و دستورالعملى ما را در مسیر مستقیم بین مبدأ و معاد نگاه خواهد داشت و از انحراف ما از مسیر جلوگیرى خواهد كرد؟ اصولا این دنیایى كه ما الآن در آن هستیم در كدام نقطه از جغرافیاى هستى است و چه مختصاتى دارد؟ آیا تنها، مسیر و معبرى براى گذر به سرایى دیگر است یا آن سراى ابدى همین جا است؟
این پرسش ها است كه ما را به بحث نبوت و بعثت انبیا و نزول ادیان آسمانى رهنمون مىشود. انبیا و اوصیا كسانى هستند كه آمدهاند تا ما را در این مرحله بین مبدأ و معاد راهبرى كنند و راه صحیح را از مسیرهاى انحرافى براى ما مشخص نمایند. «دین» همان برنامه و دستورالعملى است كه خداوند به وسیله انبیا آن را براى انسان فرستاده تا وى را به بهشت رهنمون و از جهنم دور سازد و او را به سلامت به مقصد برساند.
نهج البلاغه امیرالمؤمنین على(علیه السلام) اولین وصىّ پیامبر آخرالزمان(صلى الله علیه وآله) مشحون از مطالبى است كه سعى دارد حقیقت این دنیا را به انسان بشناساند و او را آگاه كند كه نسبت به آن، چه رفتارى داشته باشد. بسیارى از خطبه هاى نهج البلاغه مشتمل بر مطالبى در این زمینه است: «اِنّما الدُّنْیا دارُ مَجاز؛2 دنیا محل عبور است»، «اَلا وَ اِنّ هذِهِ الدُّنْیا... لَیْسَتْ بِدارِكُمْ وَ لا مَنْزِلُكُمُ الَّذى خُلِقْتُمْ لَهُ؛3 آگاه باشید كه این دنیا... نه سراى اقامت شما است و نه جایى كه براى آن آفریده شده اید».
اكنون كه روشن شد شناخت «خود» ملازم با شناخت سه اصل «توحید»، «نبوت» و «معاد»
1. طلاق (65)، 2.
2. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 194.
3. همان، خطبه 172.
است، نتیجه منطقى این امر آن است كه «غفلت» از خود نیز ملازم با غفلت از همه یا برخى از این سه امر است. آن غفلتى كه علت و عامل اتصاف برخى انسان ها به «كالانعام بل هم اضل» مىگردد، غفلت از توحید و نبوت و معاد است. به همین دلیل هم هست كه در آیات دیگر، قرآن انحراف اشقیا و كافران را به یكى از این سه غفلت ربط داده است:
اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِی غَفْلَة مُعْرِضُونَ؛1 براى مردم [وقت] حسابشان نزدیك شده است، و آنان در بى خبرى روى گردانند.
وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ. أُولئِكَ مَأْواهُمُ النّارُ؛2 و كسانى كه از آیات ما غافلند، آنان جایگاهشان در آتش است.
لَقَدْ كُنْتَ فِی غَفْلَة مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ؛3 واقعاً كه از این [حال] سخت در غفلت بودى. و[لى] ما پردهات را [از جلوى چشمانت] برداشتیم و دیدهات امروز تیز است.
بنابراین انسان براى آنكه حركت انسانى خود را در قوس صعود قرب الى اللّه شروع كند نیاز به آگاهى دارد. آگاهى از چه چیز؟ آگاهى از حقیقت «خود» كه متقوم به سه آگاهى است: آگاهى از خدا، از روز بازپسین، و از راهى ایمن كه به آن مقصد منتهى مىشود.
1. انبیاء (21)، 1.
2. یونس (10)، 7ـ8.
3. ق (50)، 22.
پیش از این بیان شد كه ریشه همه مفاسد، انحراف ها و سقوط هاى انسان «غفلت» است. در این باره به آیه شریفه 179 از سوره اعراف و برخى آیات دیگر اشاره كردیم. توضیح دادیم كه مراد از این غفلت، «مطلق غفلت» نیست، بلكه غفلتى خاص منظور است. براساس تحلیلى كه انجام دادیم به این نتیجه رسیدیم كه منظور از این غفلت، غفلت از «هویت انسانى» است. بُعدى از وجود ما با سایر حیوانات تفاوتى ندارد و در این بعد ما با آنها اشتراك داریم. نسبت به این بعد از وجود خود، ما نه تنها غفلت نمىورزیم بلكه اتفاقاً بیشترین توجه ما به همین بعد از وجودمان است. وجود ما بعد دیگرى نیز دارد كه با این بعد قابل مقایسه نیست و هم او است كه منشأ تكلیف انسان مىشود و زمینه عروج انسان به جوار قرب الهى و مقام خلیفة اللهى را فراهم مىسازد. «هویت انسانى» انسان در واقع مربوط به همین بعد از وجود او است.
البته اینكه بخواهیم حقیقت این هویت را تبیین كنیم كارى بس مشكل است، ولى اجمالا مىدانیم حیثیتى در وجود انسان هست كه توجه به آن موجب رشد و كمال انسان، و عدم توجه به آن موجب سقوط وى مىگردد. كمالى كه در اثر توجه به این بعد براى انسان حاصل مىشود اختصاص به انسان دارد و هیچ حیوانى نمىتواند به آن مرتبه برسد. حیوانات هرچقدر هم باهوش و از قدرت یادگیرى بالا برخوردار باشند تا آن قله رفیع كمال انسانى فرسنگ ها فاصله خواهند داشت. از آن سو نیز به آن اندازه كه انسان مىتواند سقوط كند هیچ حیوانى نمىتواند. هیچ حیوانى در اثر سقوط و عدم تكامل، مستحق عذاب ابدى و خلود در آتش نخواهد شد. این، «هویت انسانى» انسان است كه امكان آن درجه از تكامل یا سقوط را براى او فراهم
مى كند. اگر ما از این بعد وجود خودمان غافل شویم و فقط به همان بعد حیوانى و مادى خود توجه كنیم عملا خود را در حد حیوانات تنزل داده ایم. اگر كسى تمام همّش خواب و خور و شهوت باشد، نمىتوان نقطه برترى و تمایزى براى او با حیوان قایل شد. از همین رو است كه خداوند در قرآن در توصیف چنین انسان هایى مىفرماید: أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ؛1 آنان همانند چهارپایان بلكه پست ترند. بعد حیوانى وجود ما مَركبى است كه بعد انسانى وجودمان باید با استفاده از آن به كمال برسد. از این رو نباید جاى راكب و مركوب را عوض كنیم و بعد انسانى را در خدمت بعد حیوانى قرار دهیم. بعد انسانى باید بر بعد حیوانى سوار و حاكم باشد، نه آنكه بعد انسانى تحت سیطره بعد حیوانى درآید. ما باید مهار بعد حیوانى را در دست داشته باشیم، نه آنكه مهار خود را به دست آن بسپاریم.
بنابراین براى فاصله گرفتن از حضیض حیوانى و سقوطِ «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» باید از «غفلت از خود» درآییم و به هویت انسانى خود «توجه» كنیم؛ باید «خود غفلتى» را به «خود آگاهى» تبدیل كنیم. در جلسه پیش گفتیم كه لازمه خودآگاهى و توجّه به هویت انسانى، توجه به سه مطلب است: 1. مبدأ من كجا است و از كجا و چگونه به وجود آمده ام؟ 2. سرانجام من چیست و به كجا خواهم رسید؟ 3. مسیر بین این مبدأ تا مقصد را چگونه باید طى كنم؟
اشاره كردیم كه پاسخ به این سه پرسش، در واقع همان اصول سه گانه اعتقادى: توحید، معاد و نبوت است. پاسخ صحیح این سؤال كه از كجاییم، این است كه از خدا هستیم. این همان اصل توحید است. پاسخ صحیح این سؤال كه به كجا مىرویم، این است كه به سوى ابدیت مىرویم و نیل به ثواب یا عقاب ابدى خداوند، پایان مسیر ما است. این همان اصل معاد است. پاسخ این سؤال نیز كه برنامه ما بین این مبدأ و مقصد چیست، این است كه باید طبق دستورى كه خداوند به وسیله انبیا براى ما فرستاده، عمل كنیم. این همان اصل نبوت است.
از این رو متعلَّق آن غفلتى كه انسان را تا «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» سقوط مىدهد، یكى از این سه امر است. به همین دلیل نیز آیاتى دیگر از قرآن، در بیان اینكه چرا گروهى از انسان ها به سرانجام شومى دچار شده و گرفتار عذاب الهى گردیدهاند، غفلت از خدا و قیامت و آیات الهى را ذكر مىكند؛ مثلاً مىفرماید: إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ
1. اعراف (7)، 179.
بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ؛1 در حقیقت كسانى كه از راه خدا به در مىروند، به [سزاى] آنكه روز حساب را فراموش كردهاند عذابى سخت خواهند داشت.
براى درآمدن از غفلت نسبت به هر چیزى، اولین مرحله این است كه انسان نسبت به خودِ «صورت مسأله» توجه پیدا كند. بدیهى است كه تا ما نسبت به اصل یك موضوعْ تصورى نداشته باشیم، سؤالى هم پیرامون آن نخواهیم داشت. بسیارى از مسایل در حوزه هاى مختلف علوم وجود دارد كه ما آنها را نمىدانیم و دلیل آن هم این است كه اصلاً خبر نداریم چنین موضوعات و مسایلى هم وجود دارند. به عبارت دیگر، گاهى «مى دانیم» كه فلان مسأله را «نمى دانیم»؛ در این جا نسبت به صورت مسأله توجه داریم، گرچه پاسخ آن برایمان روشن نیست. اما گاهى اصلاً «نمى دانیم» كه «نمى دانیم»؛ این جا اصلاً خود صورت مسأله هم براى ما معلوم نیست. آگاهى نداشتن ما از بسیارى از مسایل از این سنخ دوم است.
اقتضاى وجود ما انسان هاى عادى این است كه از بدو وجودمان در دوران جنینى و پس از آن از تولد تا دورانى از سنین طفولیت و كودكى، نسبت به بسیارى از مسایل غافلیم. در برخى از این مراحل، حتى اگر هم بخواهیم صورت بعضى از مسایل را تصور كنیم، نمىتوانیم؛ چون هنوز به آن درجه از رشد و بلوغ عقلى نرسیده ایم. بسیارى از مفاهیم عقلى و انتزاعى از این سنخ هستند؛ مثلاً تصور مفاهیمى كه در مثلثات یا ریاضیات جدید مطرح است براى كودك سه ساله ممكن نیست؛ جداى از تصدیق این مسایل، حتى تصور آنها نیاز به رشد عقلانى و ذهنى خاصى دارد.
اصول سه گانه اعتقادى، یعنى توحید، معاد و نبوت از آن سنخ مسایلى هستند كه تا سنینى تصور آنها هم براى ما حاصل نمىشود و از این رو نسبت به آنها غفلت محض داریم. در سنین خاصى است كه تازه تصور این مطالب و مفاهیم براى ما میسر مىشود؛ این جا است كه مىتوان اولین كلید را براى در آمدن انسان از غفلت نسبت به این مسایل، به كار برد و پس از آن است كه مىتوان به طرح پرسش هایى پیرامون این مفاهیم و تحقیق براى یافتن پاسخ آنها پرداخت.
1. ص (38)، 26.
براى برداشته شدن اولین گام و طرح صورت مسأله در ذهن انسان، سه عامل مىتوانند ایفاى نقش كنند: 1. دریافت فطرى؛ 2. گرفتارى ها و مشكلات؛ 3. معلمان و انبیاى الهى.
گاهى براى برخى از افراد، این سؤال كه از كجا آمدهام و روى در كجا دارم، در مرحلهاى از رشد ذهنى به صورت فطرى مطرح مىشود. براى برخى نیز در شرایط عادى این پرسش مطرح نمىشود، اما حوادث و مسایلى در زندگى آنان پیش مىآید كه این مسأله را به ذهن آنها مىآورد. برخى نیز با تلقین معلم و مربى و توجهى كه وى به آنها مىدهد ذهنشان معطوف این مسأله مىگردد. در قرآن كریم براى هر سه مورد نمونه هایى وجود دارد.
حضرت ابراهیم(علیه السلام) از نمونه هایى است كه خود به خود و به صورت فطرى، در مرحلهاى این پرسش برایش مطرح شد. ظاهراً آن حضرت هنگامى كه به آسمان نگاه مىكرد این سؤال در ذهنش تداعى شد كه آیا خداى این جهان و آسمان كیست؟ آیا خورشید است؟ آیا ماه است؟ آیا ستاره است؟ این سؤالات به طور طبیعى و بى دخالت عوامل دیگرى، خود به خود به ذهن آن حضرت آمد. برخى كودكان نیز در سنین كودكى، بدون اینكه كسى به آنها یاد داده باشد، نظیر این سؤالات را مىپرسند؛ ما كجا بودیم؟ چه طور به این دنیا آمدیم و سؤالاتى از این قبیل.
نمونه مواردى كه در اثر گرفتارى و پیش آمدن شرایط بحرانى، توجه كسى به این مسأله جلب شود این آیه شریفه است: فَإِذا رَكِبُوا فِی الْفُلْكِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِكُونَ؛1 و هنگامى كه بر كشتى سوار مىشوند، خدا را پاك دلانه مىخوانند، و [لى] چون به خشكى رساند و نجاتشان داد، به ناگاه شرك مىورزند. در گذشته، سفرهاى طولانى معمولاً با كشتى انجام مىشده است؛ آن هم كشتى هایى ساده كه امكانات و تجهیزاتى نداشتند. از این رو خطرات زیادى در سفرهاى دریایى وجود داشت و بسیارى از كشتى ها در معرض غرق شدن قرار مىگرفتند. قرآن مىفرماید، آنان وقتى در میان دریا و اقیانوس، به محاصره طوفان و امواج سهمگین در مىآمدند توجهشان به خدا جلب مىشد با تضرع و زارى دست به دعا بر مىداشتند كه: «خدایا ما را نجات ده».
1. عنكبوت (29)، 65.
هم چنین قرآن در دو جا اشاره دارد كه ما وقتى پیامبران را به سوى مردم فرستادیم، مردم را در فشار و سختى قرار دادیم تا شاید در اثر آن به خدا توجه پیدا كنند. یك جا در سوره انعام مىفرماید: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَم مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ؛1 و به یقین، ما به سوى امت هایى كه پیش از تو بودند [پیامبرانى] فرستادیم، و آنان را به تنگى معیشت و بیمارى دچار ساختیم، تا به زارى و خاكسارى [در پیشگاه ما] در آیند. در سوره اعراف نیز مىفرماید: وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَة مِنْ نَبِیّ إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ؛2 و در هیچ شهرى، پیامبرى نفرستادیم مگر آنكه مردمش را به سختى و رنج دچار كردیم تا مگر به زارى [به درگاه ما] در آیند.
قرار گرفتن انسان در فشار و سختى موجب مىشود تا فطرت خفتهاش بیدار گردد و توجه به قدرتى پیدا كند كه مىتواند مشكل او را چاره سازد. انسان تا وقتى به اسباب ظاهرى امید دارد از غیب عالم غافل است؛ اما وقتى از اسباب ظاهرى و مادى ناامید گشت فطرتش بیدار شده و به نیروى غیبى توجه پیدا مىكند.
در هر حال اگر براى كسى نه به صورت فطرى و نه در اثر مشكلات و گرفتارى ها، توجه به خدا پیدا نشد، معلمان و در صدر آنها انبیاى الهى هستند كه انسان را نسبت به این مسأله توجه مىدهند. در نهج البلاغه، یكى از اسرار یا حكمت هاى ارسال رسل، همین بیدار كردن فطرت خداجوى بشر دانسته شده است: فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ واتَرَ اِلَیْهِمْ اَنْبِیاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ میثاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَكِّروهُمْ مَنْسِىَّ نِعْمَتِهِ؛ پس پیامبران خود را در میان آنان برانگیخت و انبیایش را پى در پى به سوى ایشان فرستاد تا عهد و پیمان فطرى خدا را از آنان طلب كنند و به نعمت فراموش شده (توحید فطرى) یادآوریشان كنند. هر انسانى یك میثاق فطرى با خدا دارد، ولى به آن توجه ندارد؛ انبیا آمدهاند تا اداى آن پیمان را از انسان مطالبه كنند. انبیا كارشان «یادآورى» و «تذكر» است. تذكر در جایى به كار مىرود كه فرد از قبل در جریان مسألهاى قرار گرفته است اما به آن توجه نمىكند و غفلت مىورزد. در آیات متعددى از قرآن، انبیا و كتاب هاى آسمانى با وصف «مذكِّر» و «ذكْر» یاد شده است. در مورد پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىفرماید: قَدْ أَنْزَلَ اللّهُ إِلَیْكُمْ ذِكْراً. رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْكُمْ آیاتِ اللّهِ مُبَیِّنات لِیُخْرِجَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ
1. انعام (6)، 42.
2. اعراف (7)، 94.
مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ؛1 به راستى كه خدا به سوى شما تذكارى فرستاده است: پیامبرى كه آیات روشن گر خدا را بر شما تلاوت مىكند، تا كسانى را كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كردهاند از تاریكى ها به سوى روشنایى بیرون بَرَد. در این آیه، «رسول» را تفسیر «ذكر» قرار مىدهد و به خود پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) اطلاق ذكر مىكند. به خود قرآن نیز اطلاق ذكر شده است: إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ؛2 ما خودْ این ذكر [قرآن] را فرو فرستادیم و خود نیز قطعاً نگاهبان آن هستیم. هم چنین از سایر كتاب هاى آسمانى با نام «ذكر» یاد شده است: وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ؛3 و در حقیقت، در زبور پس از تورات نوشتیم كه زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد. در این آیه به كتاب حضرت موسى(علیه السلام) (تورات) اطلاق «ذكر» شده است.
در هر حال، اطلاق «مذكِّر» و «ذكر» به انبیا و كتاب هاى آسمانى از این باب است كه كارشان غفلت زدایى و ایجاد توجه است.
بنابراین اولین كار براى آغاز حركت تكاملى انسان این است كه او را از «غفلت» بیرون بیاورند. براى بیرون آوردن او از غفلت نیز اولین مرحله این است كه در ذهنش ایجاد سؤال كنند: آیا تو خدا و آفریدگارى ندارى؟! آیا قیامتى در كار نیست؟! آیا حساب و كتابى وجود ندارد؟! از این رو قرآن و پیامبر(صلى الله علیه وآله) كه براى غفلت زدایى آمدهاند همین كار را انجام مىدهند و براى ما طرح سؤال مىكنند: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ؛4 آیا پنداشتید كه شما را بیهوده آفریدهایم و اینكه شما به سوى ما بازگردانیده نمىشوید؟
كسانى كه اصلاً به این مسایل توجه ندارند و كاملاً غافلند از اینكه چیزى به نام خدا و آخرت هم وجود دارد، و خودشان را همین بدن مادى مىدانند و زندگى را هم فقط محدود به همین زندگى دنیا مىبینند، طبیعتاً سؤال و مشكلى در این باره ندارند تا در صدد حل آن برآیند. از این رو اولین مرحله این است كه به آنها توجه، هشیارى و آگاهى داده شود تا از خواب غفلت بیدار شوند. انبیا هم مىآیند تا در درجه اول سؤال را در ذهن بشر ایجاد كنند و سپس در صدد پاسخ آن بر مىآیند.
1. طلاق (65)، 10.
2. حجر (15)، 9.
3. انبیا (21)، 105.
4. مؤمنون (23)، 115.
پس از ایجاد سؤال كه مرحله اول است، دو حالت متصور است. حالت اول این است كه كسانى این سؤال را جدّى و مهم تلقى مىكنند و این آمادگى در آنها به وجود مىآید كه در پى یافتن پاسخى براى آن برآیند. صورت دوم این است كه به آن بى توجهى كنند و با چشم پوشى از آن بگویند، ما فعلا كار و زندگى و بسیارى مسایل مهمتر داریم!
اگر كسانى این سؤال را جدى گرفته و در صدد یافتن پاسخ آن به تكاپو و تلاش افتادند، این خود زمینهاى است كه مشمول رحمت خداوند شوند و در مرحله بعد بیشتر هدایت گردند؛ چرا كه این سنّت الهى است كه اگر نعمت هاى خدا جدى گرفته شود و قدر آنها را بدانند خداوند آن را زیاد خواهد كرد: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّكُمْ؛1 اگر سپاسگزار بودید به طور قطع حتماً [نعمتتان را] بر شما خواهم افزود. فرستادن انبیا و طرح این سؤال از جانب آنها براى ما، یك نعمت الهى است. اگر ما این نعمت را جدى گرفتیم و به دنبال پاسخ رفتیم، خداوند رحمت و هدایت خود را نسبت به ما بیشتر مىكند.
و اما اگر كسانى به این طرح سؤال از جانب انبیا بى توجهى كردند و با اینكه به آنها تذكر داده شد و از غفلت نسبت به صورت مسأله بیرون آمدند، اعراض نمودند، در این صورت مستحق عقوبت مىشوند. در این جا كسانى ممكن است گناهشان فقط در این حد باشد كه متذكر مىشوند ولى مسأله را جدّى نمىگیرند. برخى گناهشان از این حد بالاتر است؛ آنها متذكر مىشوند و متوجه هم مىشوند كه مسأله بسیار جدّى و حیاتى است، اما با این حال اعراض مىكنند. گناه برخى حتى از این هم بالاتر است؛ آنها هم متذكر مىشوند، هم اهمیت مسأله برایشان روشن مىشود، و هم به پاسخ صحیح مسأله مىرسند، اما در عین حال خود را به بى خبرى مىزنند و طورى زندگى مىكنند كه گویى نمىدانند خدایى و قیامتى در كار است: وَ إِذا ذُكِّرُوا لا یَذْكُرُونَ؛2 و چون تذكر داده شوند متذكر نمىگردند. چنین مرحلهاى بالاترین مرتبه كفران نعمت الهى است و عذاب ابدى الهى را در پى دارد.
به عبارت دیگر در مسیر توجه به یك مسأله این مراحل وجود دارد: اول، توجه به صورت
1. ابراهیم (14)، 7.
2. صافات (37)، 13.
مسأله؛ دوم، جدى گرفتن مسأله و در صدد پى گیرى و روشن كردن آن بر آمدن؛ و سوم، پذیرفتن پاسخى كه پس از تحقیق درباره آن مسأله، به دست مىآید. در این مسیر، گاهى كسى پس از توجه به صورت مسأله و جدى گرفتن و تحقیق درباره آن، دلیلى و راهى پیدا نمىكند و خلاصه، قانع نمىشود. چنین كسى جاهل قاصر است. گاهى پس از توجه به صورت مسأله و تحقیق پیرامون آن، به دلیل و پاسخى قانع كننده دست مىیابد، اما با این وجود لجاجت ورزیده و با اینكه ذهنش پذیرفته اما به زبان مىگوید، قانع نشدم! مرحله سوم این است كه كسى بعد از آنكه به مسأله توجه و درباره آن تحقیق كرد، به پاسخ نادرست برسد و تصور كند كه به حقیقت واصل شده، در حالى كه چنین نیست؛ چنین كسى را جاهل مركّب مىگویند. جاهل مركّب كسى است كه دو جهل دارد: یكى جهل به واقع و یكى هم جهل به نادانى خود؛ یعنى فكر مىكند كه مىداند؛ در حالى كه نمىداند. جاهل بسیط كسى است كه نسبت به واقعْ جاهل است، ولى خودش هم خبر دارد كه واقع را نمىداند. اینها مراحل مختلفى است كه در اصطلاح، گاهى جهل، گاهى غفلت و گاهى نسیان نامیده مىشود. به هر حال واقعیت این فرض ها و صور همان است كه توضیح دادیم.
در هر صورت آنچه مهم است این است كه در مسأله مورد بحث، یعنى توجه به خدا و قیامت و نبوت، این خطرها بر سر راه ما وجود دارد. ممكن است نسبت به اصل موضوع غافل باشیم یا آن را جدى نگیریم، یا حتى خداى ناكرده، پس از آنكه پاسخ صحیح برایمان روشن شده، عناد بورزیم و دانسته، انكار كنیم. حتى ممكن است ـ نعوذ بالله ـ انسان به جایى برسد كه از نام خدا هم نفرت داشته باشد! قرآن در این باره مىفرماید: وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ؛1 و چون خدا به تنهایى یاد شود، دل هاى كسانى كه به آخرت ایمان ندارند، منزجر مىگردد.
مردمى هستند كه وقتى نام خدا برده مىشود نه تنها استقبال نمىكنند و حالت خشوع به آنان دست نمىدهد، كه نفرت پیدا مىكنند و از شنیدن نام خدا ناراحت مىشوند. عجیب این
1. زمر (39)، 45.
است كه در این آیه، پیدا شدن این حالت را در انسان به انكار آخرت و ایمان نیاوردن به آن، ربط مىدهد. واقعاً چه ارتباطى بین اینها وجود دارد؟!
امروزه هم در جامعه خودمان كسانى را مىبینیم كه خود را روشن فكر مسلمان و ملى مذهبى و گاه مجاهد اسلام (!) مىنامند، اما ابا دارند كه سخنرانى خود را با نام خدا شروع كنند! كتاب چاپ مىكنند، ولى دریغ دارند در ابتداى آن نام خدا و «بسم اللّه الرحمن الرحیم» بیاورند! و جالبتر اینكه براى توجیه كار خود به قرآن استناد مىكنند و مىگویند: «خواستم مانند سوره توبه سخنم را بدون بسم اللّه شروع كرده باشم!» این درجه از سقوط، به علت آن انكارهایى است كه در مراحل قبل، از روى علم و عمد داشتهاند و دانسته، حق را انكار كردهاند. كسانى كه اینچنین انحراف پیدا كنند خدا هم انحرافشان را بیشتر مىكند: فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ؛1 پس چون [از حق]برگشتند، خدا دل هاشان را برگردانید. وقتى با وجود دلایل روشن، باز هم عناد مىورزند، خداوند بر قلب و دلشان مُهر مىزند: خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ؛2 خداوند بر دل هاى آنان و بر شنوایى ایشان مُهر نهاده؛ و بر دیدگانشان پردهاى است. اینان كسانى هستند كه از هواى نفس خویش پیروى كردهاند و آن را معبود خویش قرار دادهاند و به جاى خداپرستى به «خودپرستى» روى آوردهاند: أفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ؛3 آیا آن كس را كه هواى [نفس] خود را معبود خویش گرفته است دیدى؟ و وقتى خدا بر قلب كسى مُهر زد و بر چشم و گوشش پرده افكند، چه كسى مىتواند او را هدایت كند؟! فَمَنْ یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اللّهُ؛4 پس چه كسى هدایت مىكند آن كس را كه خدا گمراه كرد؟ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هاد؛5 هر كه را خدا گمراه كند راهبرى نخواهد داشت.
انسان هایى هستند كه اصلاً خدا نمىخواهد آنها او را یاد كنند: وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا؛6 از آن كس كه قلبش را از یاد خود غافل ساخته ایم، اطاعت مكن. اینها كسانى هستند كه
1. صف (61)، 5.
2. بقره (2)، 7.
3. فرقان (25)، 43.
4. روم (30)، 29.
5. رعد (13)، 33.
6. كهف (18)، 28.
گوش به فرمان هواى نفسشان هستند: وَ اتَّبَعَ هَواهُ؛1 و از هواى نفس خود پیروى مىكنند. چنین كسانى كه در اثر خودپرستى و دنیا پرستى خداوند بر قلب هاشان مُهر مىزند، كارشان به جایى مىرسد كه به جهل و شك خود افتخار مىكنند و دیگران را نیز به شك در همه چیز دعوت مىكنند! در نزد اینان شكاكیت نه یك منقصت، كه یك هنر است!
به راستى چه خطرى از این بالاتر كه انسان نه تنها از راه و رسم خدا، كه حتى از اسم خدا هم نفرت پیدا كند در حدى كه حتى تحمل شنیدن نام خدا را نیز نداشته باشد؟! چه خطرى بالاتر از اینكه قلب انسان براى همیشه به روى حق و حقیقت بسته شود و از نفهمى خود نه تنها شرمنده نباشد، كه آن را مایه مباهات خود نیز بداند؟! جایى نوشته نشده كه فقط اشخاص معیّنى در معرض این خطرها و انحراف ها هستند. همه ما در معرضیم و باید كاملاً مراقب باشیم و از خدا بخواهیم تا در چنین ورطه هاى سقوطى نیفتیم.
از این رو اكنون مسأله مهم ما این مىشود كه چگونه خود را از این خطرها مصون بداریم. ما كه بحمداللّه به صورت مسأله توجه كردهایم و پس از طرح مسأله، آن را حل كرده و به پاسخ صحیح نیز رسیدهایم و قلباً هم آن را پذیرفته و به آن ایمان آورده ایم، چه غفلت هاى دیگرى ممكن است در مسیرمان باشد؟ چه چیزهایى ممكن است پس از توجه، دوباره ما را به عالم غفلت باز گردانند و از توجه به هویت انسانى مان باز دارند؟ اینكه ما در حال حاضر به خدا و حساب و كتاب توجه داریم و در قبال خدا براى خود مسؤولیت قایل هستیم، نشانه این است كه به مرحله انسانیت وارد شده ایم. اما تضمینى براى ادامه این وضعیت تا به آخر وجود ندارد. ما باید با یك بحث آسیب شناسانه، عواملى را كه ممكن است موجب غفلت ما شوند، بشناسیم تا مراقب آنها باشیم و از آنها اجتناب كنیم. هم چنین شناسایى عواملى كه مانع ایجاد غفلت مىشوند یا غفلت را رفع مىكنند، مىتواند در این راه براى ما بسیار مفید و مؤثر باشد. در جلسات آینده، به یارى خداى متعال از این عوامل سخن خواهیم گفت.
1. همان.
در جلسات گذشته اشاره كردیم كه عامل سقوط انسان «غفلت» است. غفلت از مبدأ و معاد و وظایف انسان از مبدأ تا معاد، باعث مىشود انسان در حد حیوانیت و یا حتى پایینتر از آن تنزل پیدا كند. در مقابل، حركت تكاملى انسان در گرو ادراك آگاهانه و توجه نسبت به مبدأ و معاد و مسیر صحیح بین آن دو است. بحث به این جا رسید كه ببینیم چه عواملى زمینه غفلت را در انسان فراهم مىكنند و از دیگر سو، چه عواملى غفلت را از بین مىبرند و باعث توجه انسان به امور مذكور مىگردند.
در زمینه عوامل ایجاد كننده و نیز از بین برنده غفلت، هم مىتوانیم به تحلیل هاى «عقلى» روى بیاوریم و هم مىتوانیم با استفاده از «نقل» و آیات و روایات به شناسایى این عوامل بپردازیم.
صرف نظر از اینكه آیات و روایات در این زمینه چه مىگویند، ما خود به تجربه دریافتهایم كه به طور كلى، عامل غفلت ما از یك مسأله، توجه به مسایل دیگر است. بارها اتفاق افتاده كه مىخواستهایم كارى را انجام دهیم اما در اثر مشغول شدن به كارها و مسایل دیگر، به كلى فراموشمان شده و از آن غافل شده ایم؛ مثلاً مىخواستیم سر راه چیزى تهیه كنیم، اما در این بین مسألهاى ذهنمان را به خود مشغول ساخته و پس از وارد شدن به منزل ناگهان متوجه شدهایم كه فراموش كردهایم آن چیز را تهیه كنیم.
یا مثلاً اگر در یك جلسه سخنرانى یا كلاس درس، تمام حواسمان به سخنران و معلم باشد، از اینكه كنار دستمان یا پشت سرمان چه كسى نشسته و یا اینكه در بیرون چه مىگذرد به كلى
غافل مىشویم. اگر به عكس، تمام حواسمان به دور و برمان یا بیرون از كلاس باشد، چیزى از درس استاد نمىفهمیم. حتى شاید بسیار برایمان اتفاق افتاده كه به صورت كسى كه حرف مىزند خیره شدهایم و پس از دقایقى به خود آمدهایم كه یك كلمه از حرف هاى او را نفهمیده ایم؛ چرا كه در این مدت توجه و حواسمان در ذهن، به مسألهاى دیگر معطوف بوده است.
بنابراین به طور كلى «عامل غفلت از یك مسأله، توجه به مسایل دیگر است». در خصوص بحث ما نیز این قضیه كلى صادق است. آنچه كه موجب مىشود ما از خدا، قیامت و وظایف خودمان نسبت به خدا و قیامت غافل شویم توجه به مسایل دیگر است. ما به طور طبیعى، گرایش ها، خواست ها و نیازهایى داریم و در اثر پرداختن به آنها از این مسایل اصلى غافل مىشویم. مثلاً انسان نیاز به غذا، مسكن و پوشاك دارد. براى تهیه اینها باید تلاش كند و دنبال كسب و كارى برود. این كسب و كار هم یك روز و دو روز نیست، بلكه چون این نیازها همیشه و هر روز هست، كسب و كار و تحصیل درآمد هم باید به طور مستمر وجود داشته باشد. گاهى انسان به خود مىآید و مىبیند عمرى است شب و روز، فكر و ذكرش همین چیزها بوده و اصلاً فرصتى نیافته تا درباره مبدأ و معاد و مسیرى كه بین مبدأ و معاد پیش رو دارد، بیندیشد!
چیزهایى كه در اطراف ما هستند و به طور طبیعى توجه ما را به خود جلب مىكنند، گاهى به گونهاى هستند كه توجه به آنها انسان را از آن مسایل اصلى چنان دور مىكند كه بازگشتش بسیار مشكل است. این گونه امور را خداوند بر ما حرام كرده است. مثلاً خداوند نوشیدن مُسكرات را حرام كرده؛ چون باعث مىشود عقل انسان زایل گردد و دیگر نتواند به خدا توجه كند! یا مثلاً غنا و موسیقى هاى لهوى هم همین طور هستند. اگر انسان به این گونه چیزها عادت كند به كلى از خدا و قیامت و این طور مسایل غافل مىشود: وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ؛1 و برخى از مردم كسانىاند كه سخن بیهوده را خریدارند تا [مردم را] بى [هیچ]دانشى از راه خدا گمراه كنند.
اما همه امور این گونه نیستند كه توجه به آنها انسان را به كلى از یاد خدا غافل كند؛ خداوند این گونه چیزها را حرام نكرده است. البته این چیزها زمینه این را دارند كه انسان در اثر توجه به آنها از یاد خدا غافل شود، اما لزوماً این گونه نیستند؛ براى مثال، گاهى ممكن است برخى
1. لقمان (31)، 6.
سرگرمى ها نظیر تماشاى بعضى از برنامه هاى تلویزیون یا گپ زدن با دوستان باعث گردد كه انسان از نمازش هم غافل شود! این گونه چیزها دو حیثیتى هستند؛ از یك سو مىتوانند موجب غفلت انسان از یاد خدا گردند و از سوى دیگر، انسان اگر از قبل مقدماتى را در خود فراهم كرده باشد، بتواند از آنها در جهت كمال و توجه به خداوند نیز استفاده كند!
از باب نمونه، ما در اسلام غذا خوردنى داریم كه فضیلتش از روزه مستحبى بیشتر است! اسلام مىگوید، اگر روزه مستحبى داشتى و میهمان برادر مؤمنت شدى و او غذایى به تو تعارف كرد و مىدانى تناول آن غذا او را خوشحال مىكند روزهات را افطار كن! در عمق لطافت این دستور شریعت مقدس اسلام دقت كنید! آرى، اگر شما به این نیت غذا بخورید كه اسباب شادمانى و سرور برادر مؤمنتان را فراهم آورید، اَجر شما از اینكه روزه مستحبى داشته باشید بیشتر است! این همان غذا خوردنى است كه ممكن است در شرایط خاصّى موجب غفلت و سقوط انسان گردد!
بنابراین چنان نیست كه همه چیزهایى كه جنبه حیوانى و مادى دارند، لزوماً و صد در صد غفلت آور باشند؛ بلكه بستگى به خود ما و شرایط روحى و نفسانى ما دارد. ما مىتوانیم زمینه روحى و نفسانى را در خود چنان آماده كنیم كه همین امورى كه براى بسیارى از مردم موجب غفلت مىشوند، براى ما حتى نردبان صعود به قلل كمالات انسانى باشند!
اما اگر با توجه به «نقل» و آیات و روایات، مسأله عوامل غفلت و توجه را بررسى كنیم، مىبینیم قرآن و دستورات اسلامى بر مواردى به صورت خاص تأكید كردهاند.
یكى از مواردى كه موجب غفلت دانسته شده و نسبت به آن هشدار داده شده توجه به مظاهر زندگى مادى نظیر مال، ثروت و زن و فرزند است. قرآن مىفرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ؛1اى كسانى كه ایمان آورده اید، [زنهار] اموال شما و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل نگرداند. در جاى دیگر تكاثر و ثروت اندوزى را مایه غفلت دانسته است: أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ . حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ؛2 تفاخر به بیشتر داشتن شما را غافل
1. منافقون (63)، 9.
2. تكاثر (102)، 1ـ2.
داشت؛ تا كارتان به گورستان رسید! علاقه به مال و اینكه انسان بخواهد روز به روز بر ثروتش بیفزاید و موجودى حساب بانكىاش را افزایش دهد، موجب غفلت انسان از خدا و قبر و قیامت مىگردد.
نفسِ مال و ثروت و زن و فرزند بد نیست؛ به همین دلیل هم قرآن و اسلام اصل توجه به آنها را حرام نكرده است؛ اما هشدار داده كه مراقب باشید زمینه غفلت در آنها هست. قرآن از كسانى یاد مىكند كه كسب و تجارت و تحصیل درآمد موجب بازداشتن آنها از یاد خدا نمىگردد: رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ؛1 مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستد آنان را از یاد خدا غافل نمىكند. نمىفرماید تجارت و داد و ستد نمىكنند؛ یعنى این طور نیست كه هركس بخواهد به یاد خدا باشد باید زندگى خود را تعطیل كند و با كار و كسب و زن و فرزند وداع گوید و فقط صبح تا شام به ذكر و عبادت خدا مشغول باشد! آرى، مىتوان به كسب و كار و زندگى عادى مشغول بود و در عین حال از خدا غافل نگشت؛ اما سؤال مهم این است كه چگونه؟!
راز این مسأله در «وسیله انگارى» یا «هدف انگارى» مظاهر مادى و دنیوى است. آن گاه كه كسب و كار و مال و ثروت و فرزند به صورت هدف در آیند و قبله آمال انسان قرار گیرند، هنگامى است كه مانع از «ذكر خدا» و موجب غفلت انسان مىگردند. اما اگر كسى به همه اینها به صورت ابزار نگاه كرد و آنها را وسیلهاى براى كسب رضایت خداوند و رسیدن به آخرت قرار داد، هیچگاه موجب غفلت او نخواهد شد. براى انسان هاى عادى، پرداختن به امور خانواده و همسر و فرزند غفلت آور است، اما كسانى هستند كه همین امور را تبدیل به عبادت مىكنند و با استفاده از آنها به خدا تقرب مىجویند! آرى حقیقتاً چنین چیزى ممكن است! نگاه محبت آمیزى كه انسان به همسرش مىكند، دست عطوفتى كه بر سر فرزندش مىكشد، بوسهاى كه بر گونه او مىزند، حتى خوردن، آشامیدن و خوابیدن انسان نیز مىتواند عبادت و وسیله تقرب الى اللّه باشد! اگر انسان همسرى مؤمن و موافق و سازگار دارد، یك نگاه این است كه آن را نعمت خداوند تلقى كند كه شریك زندگى او است، نیازهاى طبیعى خود را از طریق او به صورت حلال برطرف مىكند و موجب بازدارى او از گناه و نافرمانى خداوند
1. نور (24)، 37.
مى شود. اگر با چنین تلقى در كنار همسر خود زندگى كند این همسر نه تنها موجب غفلت از یاد خدا نیست، كه یادآور نعمت خدا و وسیله دورى از نافرمانى او است. انسان مىتواند با این توجه فرزندش را ببوسد و دست نوازش بر سر او بكشد كه این كار موجب تأمین نیاز محبت در او و شكل گیرى شخصیت روانى سالم وى مىگردد و خدا چنین چیزى را از او خواسته است. با چنین توجهى، محبت به فرزند نه تنها غفلت آور نیست، كه عین اطاعت و عبادت خداى متعال است!
البته این انگیزه ها و بینش ها در حین انجام این كارها هنگامى در انسان پیدا مىشود كه فرد قبلاً با خودسازى، زمینه هاى لازم را فراهم آورده باشد. به هرحال این امر، ناشدنى و محال نیست، بلكه امرى كاملاً ممكن و میسّر است.
همان گونه كه اشاره كردیم بسیارى از مظاهر مادى و دنیوى، امورى دو حیثیتى هستند؛ هم مىتوان طورى به آنها نگاه كرد كه موجب غفلت از یاد خدا گردند و هم مىتوان به گونهاى نگریست كه چنین آفتى را به همراه نداشته باشند. از همین رو قرآن كریم گاهى در مورد آنها تعبیر «فتنه» را به كار برده است. «فتنه» به معناى امتحان است و ویژگى امتحان این است كه دو احتمال و دو امكان در مورد آن وجود دارد: قبولى و مردودى. قرآن مىفرماید: وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ؛1 و بدانید كه اموال و فرزندان شما [وسیله] آزمایش [شما]هستند. اگر وظیفه خود را نسبت به آنها درست انجام دادید، موجب تقرب و رشد شما مىشوند؛ اما اگر دل بستگى به آنها موجب تخطّى از احكام خدا شد و آنها به صورت قبله آمال شما درآمدند، موجب سقوط شما خواهند شد.
از این رو قرآن هشدار مىدهد مراقب باشید كه اینها موجب فریب و غرور شما نگردند: فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ لا یَغُرَّنَّكُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ؛2 زنهار تا این زندگى دنیا شما را نفریبد، و زنهار تا شیطان شما را مغرور نسازد. آیا معناى اینكه مراقب باشیم دنیا ما را فریب ندهد، این
1. انفال (8)، 28.
2. لقمان (31)، 33 و فاطر (35)، 5.
است كه زندگى دنیا را رها كنیم؟ هرگز این گونه نیست. آیه نمىفرماید زندگى دنیا را رها كنید، مىفرماید مراقب باشید شما را نفریبد؛ یعنى نگاهتان به دنیا مىتواند به گونهاى باشد كه فریب آن را نخورید؛ و این همان نگاه ابزارى است. در این زمینه امیرالمؤمنین(علیه السلام) تعبیرى بسیار عالى دارند؛ تعبیرى بسیار كوتاه و در عین حال بسیار پرمعنا و بلند. حضرت مىفرمایند: مَنْ تَبَصَّرَ بِالدُّنْیا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ اَبْصَرَ اِلَیْها اَعْمَتْهُ؛1 كسى كه به دیده عبرت به دنیا نگریست، دنیا او را بینا كرد و كسى كه به زینت هاى آن خیره شد، او را كور كرد.
دنیا هم مىتواند به ما بصیرت و بینایى بدهد و هم مىتواند موجب كورى و گمراهى ما گردد. اگر نگاهتان نگاه ابزارى و آلى باشد، به شما بصیرت خواهد داد، و اگر نگاهتان نگاه هدفى و استقلالى باشد شما را نابینا خواهد كرد. نظیر عینكى است كه انسان به چشم مىزند؛ گاهى شما با عینك و از پشت شیشه هاى آن، افراد و اشیا را مىبینید؛ این جا عینك كمك مىكند بهتر ببینید. اما اگر كسى وقتى به خود شیشه هاى عینك نگاه كند، نه تنها به دید بهتر او كمك نخواهد كرد، بلكه چشم او را ضعیفتر مىكند و از دیدن اشیاء مطلوبش بازمى دارد.
بنابراین مظاهر دنیا، هم مىتوانند اسباب غفلت باشند و هم مىتوانند موجبات تكامل انسان را فراهم آورند؛ بستگى به نوع برخورد ما با دنیا دارد. اگر انسان از قبلْ زمینه هایى را در خود به وجود آورده باشد، با هر مظهرى از مظاهر دنیایى كه روبرو مىشود آن را نعمت خدا مىبیند؛ از این رو با دیدن آن نه تنها غافل نمىشود، كه به یاد خدا مىافتد. اگر انسان در برخورد با مظاهر دنیا مراقب حلال و حرام خدا باشد و وظیفهاى را كه خدا در قبال آن برایش معیّن فرموده انجام دهد، این دنیا اغفال كننده و فریب دهنده نخواهد بود. انسان اگر مال به دست مىآورد، باید وظیفهاى را كه خداوند نسبت به آن براى او مقرر فرموده انجام دهد، وگرنه این مال مایه فریب او خواهد شد: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ؛2 هرگز به نیكوكارى نخواهید رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق كنید. باید در راه خدا انفاق كند و براى انفاق، آن پول، آن لباس و آن چیزى را هم بدهد كه خیلى آن را دوست دارد. این كار باعث مىشود محبت مال در دلش خانه نكند و بت او نگردد. انسان آن قدر به مال علاقه دارد كه
1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خ 81.
2. آل عمران (92)، 3.
گاهى انفاق هم كه مىكند، سعى مىكند از اسكناس هاى كهنه بدهد و اسكناس هاى نو و تمیز را نگاه دارد! این، آغاز علاقه و نگاه استقلالى است كه خطرناك است. از این رو حتى باید سعى كند به هنگام انفاق نوترین اسكناسش را بدهد! اگر انسان به این مسایل توجه نكند آن وقت است كه این مال «متاع الغرور» مىشود. اگر در این دام افتاد بیرون آمدن از آن مشكل است. باید از همان ابتدا با انفاق نگذارد این علاقه شكل بگیرد.
براى تقویت توجه و دورى از غفلت باید روزانه به طور مرتب برنامهاى داشته باشیم كه طبیعت آن به گونهاى باشد كه ما را به یاد خدا بیندازد. این برنامه مىتواند، دعا، قران، ذكر، نماز شب و چیزهایى از این قبیل باشد. به هرحال باید چنین برنامه منظمى در زندگى روزانه انسان وجود داشته باشد. این كار عامل مهمى براى گرفتار نیامدن در دام غفلت است. خداى متعال نیز كه در شبانه روز پنج نماز واجب براى ما مقرر فرموده از همین رو است كه مىداند اگر چنین برنامه منظم و روزانهاى نباشد انسان غافل مىشود. اما علاوه بر نمازهاى واجب، انسان باید یك برنامه عبادت مستحبى منظم هم داشته باشد. كمترین حدش این است كه مثلاً مقیّد باشد نمازهایش را اول وقت بخواند. نماز واجب است، اما اول وقت خواندن مستحب است. از مستحباتى هم هست كه بسیار بر آن تأكید شده است. اگر انسان خود را مقیّد به نماز اول وقت كرد، كم كم این كار برایش ملكه مىشود و اولِ وقت نماز، خود به خود به یاد خدا مىافتد. در حالى كه اگر در اوقات متفاوتى از روز نمازش را بخواند چنین حالتى برایش ایجاد نخواهد شد. به هر حال باید مقیّد باشد در كنار عبادات واجب خود، به طور منظم یك برنامه عبادىِ مستحبى هم، گرچه كم و مختصر، داشته باشد.
در كتاب شریف اصول كافى، درباره عبادتْ دو باب مهم دارد: یكى «باب المداومة على العبادة» و یكى هم «باب الاقتصاد فى العبادة». «باب الاقتصاد فى العبادة» مربوط به این مسأله است كه زیاده روى در عبادت هم ضرر دارد. برخى از افراد مثلاً یك روز از صبح تا شب ده جزء قرآن مىخوانند، بعد خسته مىشوند و مثلاً دیگر تا یك ماه اصلاً قرآن نمىخوانند. این تلاوت قرآن اثرش بسیار كمتر است از تلاوت قرآنى كه ده آیه باشد ولى هر روز در ساعتى
مشخص مثلاً براى یك سال ادامه یابد. «میانه روى» و «مداومت» در عبادت اگر به یكدیگر ضمیمه شوند آثارى بسیار مطلوب و مؤثر بر جاى خواهند گذاشت.
آیات متعددى از قرآن بر این مطلبْ تأكید دارد كه زیاد یاد خدا كنید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْراً كَثِیراً. وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِیلاً؛1اى كسانى كه ایمان آورده اید، خدا را یاد كنید، یادى بسیار؛ و صبح و شام او را به پاكى بستایید. یا مىفرماید: وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصِیلاً؛2 نام پروردگارت را بامدادان و شامگاهان یاد كن. تأكید مىكند كه صبح و شب باشد؛ یعنى انسان اول و آخر بیدارىاش را یاد خدا قرار دهد. این كار باعث ایجاد نوعى مداومت بر یاد خدا در دل انسان مىگردد.
ذكر هم فقط ذكر لفظى نیست؛ بلكه اصلاً حقیقت ذكر، ذكر قلبى است. ذكر لفظى هم راهى است براى اینكه قلب به یاد خدا باشد، وگرنه ذكر لفظى كه انسان به هنگام گفتن آن، حواسش در جایى دیگر باشد ثمرى ندارد. حتى خود نماز براى این است كه انسان به یاد خدا بیفتد: أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِی؛3 براى یاد من نماز بپا دار. از این رو خودِ «فكر كردن» درباره خدا و قیامت و حساب و كتاب، ذكر است و از بالاترین ذكرها هم هست و انسان باید برنامهاى هم براى «تفكر» داشته باشد. درباره این مسأله هم كه به چه چیزهایى باید فكر كنیم، قرآن كریم خود، مواردى را بیان نموده است: یَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً؛4 در آفرینش آسمان ها و زمین مىاندیشند [و مىگویند:]پروردگارا، اینها را بیهوده نیافریده اى. بحث بیشتر در این مورد را ان شاء اللّه باید در جلسات آتى پى بگیریم.
1. احزاب (33) 41ـ42.
2. انسان (76)، 25.
3. طه (20)، 14.
4. آل عمران (3)، 191.
در مباحث گذشته بیان شد كه به حسب آنچه از آیات شریفه قرآن استفاده مىشود و ادراكات عقلى و تجربه هم تأیید مىكند، منشأ سقوط و مانع ترقى انسان «غفلت» است؛ غفلت از خود و از چیزهایى كه مقوّم وجود انسان، یا هدف و مسیر تكامل او است. طبیعى است كه وقتى غفلت از خود و مقوّمات وجودى و هدف و مسیر خویش عامل سقوط انسان است، درمان آن نیز «توجه» به همین امور است.
یكى از آیاتى كه در قرآن كریم وجود دارد و مىتوان آن را با بحث ما مرتبط دانست این آیه شریفه است: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا یَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ؛1اى كسانى كه ایمان آوردهاید، به خودتان بپردازید. هرگاه شما هدایت یافتید، آن كس كه گمراه شده است به شما زیانى نمىرساند.
مرحوم علامه طباطبایى در جلد ششم تفسیر المیزان در ذیل این آیه شریفه، بحثى بسیار مفصل و پرمایه را درباره معرفت نفس، مراتب آن و اینكه نتیجه این معرفت به معرفت اللّه و معرفت حقیقى الهى مىانجامد، مطرح فرمودهاند كه شایان توجه و استفاده است. صرف نظر از بحث هاى دقیقى كه مرحوم علامه در آن جا مطرح فرمودهاند، این جمله كه: «عَلَیْكُمْ اَنْفُسَكُمْ»، مىتواند چند معنا یا چند مرتبه از توجه را متضمن باشد. البته برخى از این معانى، «ظاهر» آیه محسوب مىشود و برخى دیگر را مىتوان از «بطون» آیه تلقى كرد.
یكى از معانىاى كه مىتوان به ظاهر آیه نسبت داد این است كه بگوییم مقصود آیه این
1. مائده (5)، 105.
است كه: به عیب ها و اشكالات خودتان بپردازید و به دنبال عیوب و اشكالات دیگران نباشید؛ اگر شما خودتان را اصلاًح كنید، گمراهى ها و ناهنجاریهاى دیگران به شما ضررى نمىزند. توضیح این كه:
گاهى انسان تمام توجه و حواسش به محیط اطراف، جامعه و افراد دیگر است به طورى كه كاملاً از خودش غافل مىشود. شاید براى ما بسیار اتفاق مىافتد كه در خانه، مدرسه، محل كار، اداره و خلاصه، جاهایى كه با دیگران معاشرت داریم، با انگیزه هاى مختلفى توجهمان به عیوب افراد جلب مىشود و سعى مىكنیم با تجسس و كنجكاوى عیب هاى آنها را پیدا كنیم. در این حالت، انسان معمولاً از حُسن ها و خوبى هاى افراد غافل مىشود، به طورى كه اگر درباره افرادى كه با آنها معاشرت داریم از ما سؤال كنند اول چیزى كه در مورد آنها به ذهنمان مىآید نواقص و عیب هاى آنها است! این حالت اگر ادامه پیدا كند «ملكه عیب جویى» در انسان شكل مىگیرد و چون تمام حواسش به دیگران، آن هم عیب هاى آنان است و از خود و اشكالات خود كاملاً غافل است «ملكه از خود راضى بودن» نیز در او به وجود مىآید.
مى توان گفت كه این آیه شریفه ناظر به این مسأله است. مىفرماید، به جاى پرداختن به دیگران، به خودتان بپردازید. به جاى پرداختن به عیوب دیگران، در صدد رفع اشكالات و عیب ها و نواقص خود باشید. اگر انسان این حالت را پیدا كند، دیگر اصلاً فرصت فكر كردن به اشكالات دیگران و پیدا كردن عیوب آنان را پیدا نمىكند. این یكى از معانىاى است كه مىتوان گفت از ظاهر آیه استفاده مىشود.
اما معناى آیه فقط این نیست، بلكه مطالب و معارف بسیار عمیق ترى را نیز مىتوان با تأمل و دقت در آیه شریفه به دست آورد. مرحوم علامه در تفسیر المیزان به برخى از این معانى و نكته ها توجه دادهاند.
از جمله نكاتى كه در آیه قابل توجه است این جمله است كه مىفرماید: لا یَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ؛ هنگامى كه شما هدایت شوید گمراهى دیگران به شما ضررى نمىزند. بحث هدایت و ضلالت را پیش مىكشد؛ یعنى بین پرداختن به خود و هدایت و ضلالت رابطه وجود دارد. عَلَیْكُمْ اَنْفُسَكُمْ؛ به خودتان توجه كنید؛ لا یَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ؛ هنگامى كه شما هدایت شوید گمراهى دیگران ضررى به شما نمىزند؛ یعنى به خود پرداختن، راهى براى
هدایت شدن است. مرحوم علامه از همین جا این مطلب را استفاده مىكنند كه «معرفت نفس» طریق «معرفت اللّه» است.
همه ما در زندگى خود تجربه كردهایم كه گاهى آن چنان غرق محیط اطراف و جستجوى لذت هاى حاصل از مسایل و اشیاى دور و برمان مىشویم كه به كلى از خود و اینكه كیستیم و كجاییم و به دنبال چه هستیم، غافل مىشویم. این حالت به خصوص در مواقعى پیش مىآید كه انسان به برخى سرگرمى هاى بسیار تند و مهیج مشغول مىشود. اینها مواردى هستند كه «لهو» نامیده مىشوند و در شریعت از آنها مذمت شده و بعضى از مراتب آن هم تحریم شده است. هنگامى كه انسان این گونه غرق در محیط و دنیاى اطراف خود مىشود، حالت «از خود بیگانگى» و خود فراموشى به انسان دست مىدهد. علامت آن هم این است كه فرد آن چنان با افراد و محیط اطراف خو گرفته و خود را به كلى فراموش كرده، كه از به یاد خود بودن و به خود توجه كردن ناراحت مىشود و وحشت دارد! گاهى كه تنها مىشود و فرصتى دارد كه بیندیشد كیست، از كجا آمده، چه باید بكند و روى در كجا دارد؛ مضطرب و نگران مىشود و دوست دارد خود را در جایى قرار دهد كه دیگران هم در كنارش باشند؛ گویى از خود مىترسد! انسانى كه خودش براى خود از همه كس عزیزتر است و باید خود را به خویش نزدیكتر از همه احساس كند، كارش به جایى مىرسد كه از بودن با خود وحشت مىكند! این حالت در اثر عادتى است كه فرد به پرداختن به بیرون از خود و محیط اطراف و دیگران پیدا كرده است. همین حالت، زمینه بسیارى از انحراف ها و سقوط هاى انسان است.
سرّ این مسأله آن است كه انسان موجودى «آگاه» است و «آگاهى» و «علم» عین ذات انسانى و هویت انسان است؛ ازاین رو اگر «خودآگاهى» در وجودش كم رنگ شود با انسانیت خودش فاصله مىگیرد و این همان از خودبیگانگى است. در زمینه بحث «از خودبیگانگى» نظریه پردازان غربى، حرف ها و مطالب مختلفى را مطرح كردهاند، ولى این بحث در معارف اسلامى و كلمات اهل بیت(علیهم السلام) به صورتى بسیار عمیقتر مطرح شده است.
از دیدگاه معارف اسلامى، اگر توجه به «خود» به شكلى صحیح انجام گیرد و تقویت شود،
سرانجام به «معرفت اللّه» مىانجامد: مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ؛1 آنكه «خود» را شناخت، محققاً خداى خویش را شناخته است. ما معمولاً این روایت را كه به طرق مختلف، هم از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و هم از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده، تعبداً مىپذیریم و هركس به فراخور حال خود توجیهى براى آن مىكند؛ اما اگر كسى به حقیقتِ «معرفت نفس» دست پیدا كند، این مسأله را به عیان مشاهده مىكند و مىیابد كه معرفت نفس رویه دیگرى از معرفت ربّ است. مهم این است كه نمىفرماید، معرفت نفس راهى است براى معرفت ربّ، بلكه سخن از توأم بودن این دو معرفت است و اینكه اگر كسى حقیقت نفس خود را بشناسد در حقیقت خدا را شناخته است.
در هر حال استفاده تلازم «معرفت نفس» و «معرفت اللّه» از آیه شریفه عَلَیْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا یَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ، معنایى دقیق و عمیق است كه مرحوم علامه طباطبایى در تفسیر المیزان به آن اشاره فرمودهاند. البته معانى و مطالب دیگرى نیز در مورد این آیه مطرح است كه چون ما فعلا در صدد تفسیر این آیه نیستیم از ذكر آنها خوددارى مىورزیم.
خلاصه كلام این است كه، ریشه همه سقوط ها و لغزش هاى انسان غفلت است. غفلت از خودِ انسانى خویش، غفلت از هویت انسانى و حقیقت انسانیت خود است كه همه این مفاسد را به بار مىآورد. آن گاه كه انسان به «خود» توجه مىكند، ارتباط وجودى خویش را با آن كس كه دم به دم به او هستى مىبخشد، مىشناسد و مىیابد. آن جا است كه مىیابد، بى خدا هیچ است و خود او و هرچه كه دارد، نمىتواند كه مستقل و منعزل از هستى و اراده حضرت حق وجود داشته باشد.
براى آنكه به عارضه «غفلت» مبتلا نشویم و به بلیّه «خودفراموشى» و «از خود بیگانگى» گرفتار نیاییم، لازم است دقایقى از شبانه روز را براى توجه به خود اختصاص دهیم. لحظاتى با خود خلوت كنیم و از خود بپرسیم كه: من كیستم، چیستم، كجایم، به دنبال چه مىگردم و چه سرنوشتى در انتظار من است؟ اگر این توجه تمرین و تكرار شود آثارى بسیار مثبت و ارزنده به همراه خواهد داشت؛ چرا كه توجه به خود، ملازم با توجه به علت هستى بخش و كسى است كه وجود ما را آن به آن افاضه مىكند، و او كسى غیر از خداى متعال نیست.
1. بحار الانوار، ج 2، باب 9، روایت 22.
یكى از مطالبى كه در قرآن و روایات و سیره عملى اهل بیت و ائمه اطهار(علیهم السلام) بسیار مورد تأكید و عنایت واقع شده مسأله «یاد خدا» است. شاید براى بسیارى از افراد این سؤال پیش بیاید كه مگر صرف به یاد خدا بودن چه نقشى مىتواند در تكامل انسان داشته باشد كه تا بدین حد مورد تأكید واقع شده است؟!
پاسخى كه معمولاً به این سؤال داده مىشود این است كه، اگر انسان به یاد خدا باشد گناه نمىكند و وظایفش را بهتر انجام مىدهد. البته این پاسخ در جاى خود صحیح است. قطعاً یكى از عوامل بازدارنده گناه این است كه انسان خدا را حاضر و ناظر ببیند و به خدا توجه داشته باشد. اگر انسان توجه كند به فرمایش رهبر كبیر انقلاب، امام راحل(رحمه الله) ، كه انسان همواره در محضر خدا است طبیعتاً به گناه روى نمىآورد. هم چنین اگر مثلاً هنگامى كه نماز مىخواند به حضور خدا توجه داشته باشد طبیعتاً وظیفهاش را بهتر انجام خواهد داد و نماز بهترى خواهد خواند.
اما نكتهاى كه هست این است كه این فایده براى یاد خدا نظیر فایدهاى است كه از غذا خوردن براى فكّ انسان حاصل مىشود. البته غذا خوردن ورزشى براى فك ها هم هست و موجب تقویت ماهیچه هاى فك مىشود؛ اما آیا هدف غذا خوردن و فایده اصلى آن همین است؟!
در بحث ما هم اگر گفتهاند به یاد خدا باشید كه موجب دورى از گناه و انجام بهتر وظایف مىگردد، این در حقیقت براى آن است كه ما هرچه بیشتر به این عمل ترغیب شویم؛ وگرنه فایده و اثر یاد خدا بسیار بیشتر و بالاتر از اینها است. البته براى كسانى كه مبتلا به گناه هستند و حریف نفس خود نمىشوند و در انجام وظایف الهى خود اهمال مىورزند، یكى از بهترین راه ها تمرین یاد خدا و تلقین این مطلب به نفس است كه در محضر خدا قرار دارند؛ اما این فقط یكى از آثار یاد خدا است و فواید بسیار مهمتر و ارزش مندترى نیز دارد. اگر توجه كنیم كه اولا، انسان براى «تكامل» آفریده شده است؛ و ثانیاً، تكامل او ارتباط كامل با خدا دارد و راه ارتباط با خدا هم دل و قلب انسان است؛ آن گاه متوجه مىشویم كه اصلاً ابزار تكامل انسان چیزى جز یاد خدا نیست. روح انسان اگر بخواهد بزرگ بشود و تكامل یابد راهش این است كه با یاد خدا، تجلّى نور ذات اقدس حق را بر وجود خویش بیشتر و بیشتر نماید. هرچه خداوند بر قلب و روح انسان بیشتر تجلّى كند روح و نفس كاملتر مىشود و جز این نیز راهى وجود ندارد.
ما چون بیشترین بها را به ظاهر و اعمال ظاهرى مىدهیم، فكر مىكنیم بزرگ ترین عامل سقوط انسان انجام گناه و كارهاى بد است؛ در حالى كه توجه نداریم عامل اصلى كه در پس همه این گناه ها، كارهاى بد و نیت هاى بد وجود دارد «غفلت از یاد خدا» است. علة العلل همه این سقوط ها، انحراف ها، گناه ها و زشت كارى ها این است كه از خدا و از حضور خدا غافل مىشویم. از آن سو نیز علة العلل همه عبادت ها، اطاعت ها و نیت ها و اعمال صالح ما، یاد خدا و توجه به آن نور الانوار است.
اینها مطالبى است كه شاید تصور و باور كردن آن براى ما مشكل باشد، ولى واقعیت همین است. اگر ما بتوانیم روح و نفس خود را تكامل بخشیم، مىتوانیم به برخى از این واقعیت ها و مطالبى كه در آیات و روایات اشاره شده برسیم و مزه آنها را درك كنیم.
از نظر فلسفى، رابطه ما با خدا رابطه معلول با علت هستى بخش است و در چنین رابطه اى، درك معلولیت عین درك علت است. امكان ندارد معلولْ حقیقت خودش را درك كند بى آنكه علتش را درك كرده باشد. در یك تشبیه بسیار ناقص، وجود ما مثل پرتو نورى است كه با لامپ و چراغ ارتباط دارد؛ البته خدا نور بى نهایت است: اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ؛1خدا، روشنى آسمان ها و زمین است. همه موجودات عالم، پرتوهایى از آن نور مطلق و بى نهایتند. شعاع نور اگر بخواهد حقیقت وجود خودش را درك كند راهى ندارد جز آنكه نور و منبع خود را درك كند و به آن توجه نماید. ما پرتوى از خورشید ذات اقدس الهى هستیم، كه خود فرمود: وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی؛2 از روح خود در او دمیدم. حقیقت ما كه همان روح ما است شعاعى است از آن خورشید لایزال و اگر لحظهاى و آنى و كمتر از آنى خورشید نباشد كجا نورى خواهد بود؟!
از این رو تكامل روح ما در پرتو توجه به خدا است؛ هم او كه روح و نفس ما چیزى نیست جز رشحهاى از انوار وجودش.
در قرآن كریم، هم از «ذكر كثیر» یاد شده و هم از «ذكر شدید» سخن به میان آمده است. گاهى
1. نور (24)، 35.
2. حجر (15)، 29 و ص (38)، 72.
مى فرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْراً كَثِیراً. وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِیلاً؛1اى كسانى كه ایمان آوردهاید، خدا را یاد كنید، یادى بسیار؛ و صبح و شام او را به پاكى بستایید. یا مىفرماید: وَ اذْكُرْ رَبَّكَ كَثِیراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْكارِ؛2 و پروردگارت را بسیار یاد كن، و شبانگاه و بامدادان [او را] تسبیح گوى. در این قبیل آیات بحث از كثرت و «كمّیّت» ذكر است. آنچه خواسته شده این است كه زیاد به خدا باشیم. اما گاه نیز مثلاً مىفرماید: فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً؛3 و چون اعمال حج خود را به جا آوردید، همانگونه كه پدران خود را به یاد مىآورید، یا با یاد كردنى شدیدتر، خدا را به یاد آورید. در این آیه توصیه به «شدت» ذكر است. قطعاً مراد از شدت ذكر این نیست كه مثلاً «سبحان اللّه» یا «اللّه اكبر» را محكمتر یا با صدایى بلندتر بگوییم! بلكه منظور «كیفیت» ذكر است. مىفرماید پس از اتمام اعمال حج، همانگونه كه پدرانتان را یاد مىكنید و یا حتى «بهتر» از آن، خدا را یاد كنید.
اما این توصیه، پس از اتمام اعمال حج چه مناسبتى دارد؟ چرا خداوند فرموده است: إِذا قَضَیْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ؛ هنگامى كه اعمال حج را تمام كردید، خدا را یاد كنید؛ مگر قبل و بعد از اعمال حج چه تفاوتى در حال انسان پیدا مىشود؟
توضیح این مطلب این است كه: یكى از جاهایى كه زمینه خوبى فراهم است كه شیطان بتواند انسان را فریب دهد، زمانى است كه انسان وظیفه و تكلیفى را انجام داده باشد، به خصوص اگر آن تكلیف، نیرو و توان ویژهاى را هم از انسان گرفته باشد. در چنین حالى انسان مایل است دمى بیاساید و به اصطلاح، نفسى بكشد. این زمانِ فترت، فرصت خوبى است براى شیطان كه به وسوسه انسان بپردازد. مثلاً وقتى انسان نماز مىخواند ـ حتى همین نمازهاى ما كه معمولاً از اول تا آخرش توأم با غفلت است! - همین كه نمازش تمام مىشود فوراً مىخواهد رویش را از سمت قبله برگرداند و به دور و بر خود نگاه كند، ببیند چه خبر است! این دو سه دقیقهاى كه در حال نماز بود و نمىتوانست به این طرف و آن طرف نگاه كند، گویى در زندان بوده و الآن كه نماز تمام شده، احساس آزادى و رهایى مىكند! حال تصور كنید كسى را كه طىّ چند روز، اعمال نسبتاً سنگین حج را انجام داده و كارهاى خاصى نیز بر او حرام بوده و از
1. احزاب (33) 41ـ42.
2. آل عمران (3)، 41.
3. بقره (2)، 201.
انجام آنها منع داشته است؛ اكنون كه اعمال حج تمام مىشود و از احرام بیرون مىآید، عجله دارد كه به سرعت سراغ كارهایى برود كه در حال احرام بر او حرام بوده است؛ مثلاً خودش را در آینه نگاه كند، عطرى بزند و... . این جا است كه از حرص و ولع، و سنگینى تكلیفى كه در این چند روز بر روى دوشش بوده، این خطر وجود دارد كه یك باره به كلى از یاد خدا غافل شود و با سرعت هرچه تمامتر به سوى مظاهر دنیا بشتابد و تمام توجهش به آنها جلب شود. این آمادگى روحى در انسان هست و شیطان هم فرصت را مغتنم مىشمرد و به سراغ انسان مىآید. از این رو آیه شریفه به حاجیان توصیه مىكند كه پس از اتمام اعمال حج یاد خدا را فراموش نكنند بلكه با قوّت و شدت بیشتر به آن اهتمام ورزند: فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً. در مورد این هم كه یاد پدران در این جا چه مناسبتى دارد كه آیه شریفه به آن اشاره مىكند، در تفاسیر مطالبى گفته شده كه چون به بحث اصلى ما مربوط نمىشود، علاقه مندان را به كتب تفسیر ارجاع مىدهیم.
روشن است كه ذكر علاوه بر كمى و زیادى، شدت و ضعف هم مىتواند داشته باشد. گاهى ما یكى از دوستان یا آشنایانمان را كه چندان با او نزدیك و صمیمى نیستیم، به یاد مىآوریم، و گاهى به یاد فرزند یا پدر و مادر و یا محبوبى مىافتیم؛ اثرى كه این دو ذكر در روح و جان ما مىگذارند یكسان نیست. اثر یاد فرزند در روح انسان بسیار شدیدتر و عمیقتر از یاد یك دوست معمولى است.
در هر حال، هم كثرت یاد خدا مطلوب و مورد تأكید است و هم به این مطلب عنایت هست كه این یاد، عمیق و تأثیرگذار باشد نه سطحى و زودگذر. گاهى موج، موج یك حوض آب یا یك استخر است، گاهى موجى است كه در هوایى طوفانى در اقیانوس آرام برخاسته است. موج یاد خدا در وجود ما باید هم چون موج اقیانوس باشد كه تمام زوایاى وجود ما را درنوردد و عمق آن را تحت تأثیر قرار دهد. البته همان یادهاى سطحى هم تأثیرگذار است. توصیه این نیست كه آنها را كنار بگذارید، بلكه تأكید بر این است كه به آنها اكتفا نكنید و سعى كنید ذكرهایى داشته باشید كه تمام وجود و قلب و روحتان عمیقاً از آن تأثیر بپذیرد.
نكته دیگر در مورد شدت و ضعف ذكر این است كه: افراد عادى معمولاً وقتى یاد خدا مىكنند توجه آنها به یك اسم یا صفت از اسما و صفات الهى جلب مىشود. مثلاً ما غالباً به
اسما و صفاتى از قبیل: خالقیت، رازقیت، رحمانیت و غفاریت خدا توجه داریم و مثلاً مىگوییم:اى خداى مهربان،اى خالق من،اى بخشاینده گناهان و... . اما كسانى هم هستند كه توجه آنها به «ذات» خدا است و چون ذات خدا در عین وحدت، مستجمع جمیع اسما و صفات كمالیه است، از این رو در توجه به ذات، صفت یا اسم خاصى مطرح نیست و ذات به عنوان مجمع تمام اسما و صفات مورد توجه است. چنین توجهى قطعاً بسیار شدیدتر از توجهى است كه فقط خدا را مثلاً با وصف بخشندگى گناه لحاظ كرده است. توجه به خود ذات چون توجهى بسیار شدید و قوى است، آثار آن هم با اثر یادهاى امثال ما بسیار متفاوت است. نقل كردهاند امیرالمؤمنین(علیه السلام) به هنگام نماز آن چنان متوجه ذات اقدس الهى بود كه تیر را از پاى آن حضرت بیرون كشیدند بدون آنكه امیرالمؤمنین(علیه السلام) متوجه این امر شوند!1 نباید چنین چیزهایى را بعید بدانیم. قرآن مىفرماید، زن هاى مصرى كه فقط جمال بندهاى از بندگان خدا را دیده بودند، چنان تمام توجهشان به جمال حضرت یوسف جلب شده بود كه همگى دست خود را بریدند بدون آنكه متوجه این كار شوند!
مناسب است از باب «ختامه مسك» در همین زمینه داستانى را درباره شهید مطهرى نقل كنم. البته این داستان را از خود ایشان نشنیده ام، ولى چند فرد موثق، با اسناد متعدد و مختلف برایم نقل كردند. قصه این است كه مرحوم مطهرى یك بار خدمت یكى از اولیاى خدا رسیده بود و این بحث مطرح شده بود كه چه كنیم معرفت خود را نسبت به خداوند بیشتر كنیم و توجه و حضور قلب ما در عباداتمان بیشتر شود. آن ولىّ خدا از مرحوم مطهرى سؤال كرده بود، شما وقتى كه نماز مىخوانید چگونه توجه و حضور قلب خود را حفظ مىكنید؟ مرحوم مطهرى پاسخ داده بود، سعى مىكنم از ابتدا تا انتهاى نماز، به معانى الفاظ و اذكارى كه بر زبان مىآورم توجه داشته باشم تا از این راه حضور قلب پیدا كنم. آن بزرگ فرموده بود، شما كه از اول تا آخر نماز تمام توجهت به الفاظ و معانى است، پس كىْ به خدا توجه مىكنى؟!
مطلب بسیار بلندى است و نشان مىدهد امثال ما تا چه حد با مقامات اولیاى الهى فاصله
1. ر. ك: ارشاد القلوب، ج 2، ص 217.
داریم. به هر حال مراتب توجه و ذكر خدا بسیار متفاوت است و ما باید سعى كنیم از این مراتب پایین ذكر كمى خود را تعالى بخشیم و از خدا بخواهیم گوشهاى از آن لذت هاى خاص اولیایش را نصیب ما هم بفرماید.
برخى از ما مرتبه توجه و ذكرمان به حدى پایین است كه مثلاً در نماز از اول اللّه اكبر تا آخر السلام علیكم و رحمة اللّه و بركاته اصلاً حواسمان نیست كه نماز مىخوانیم و تازه وقتى السلام علیكم را مىگوییم یادمان مىآید كه نماز مىخواندیم! آنهایى كه كمى بهترند از اول تا آخر نماز توجهشان به الفاظ است، به خصوص كسانى كه دقت در قرائت و مسایل تجوید و این امور دارند. كمى بالاتر آنهایى هستند كه افزون بر لفظ به معانى الفاظ هم توجه دارند. بالاتر از آن، كسانى هستند كه ابتدا معنا را در قلبشان حاضر مىكنند و بعد لفظ را مىگویند. به هر حال اینها نمونه هاى مراتب مختلف ذكر است كه انسان باید با تمرین، خود را در این مراتب بالا بكشد. ذكر لفظى اولین مرتبه ذكر است. ما باید ضمن اهتمام به ذكر لفظى این حالت را در خود ایجاد كنیم و خود را عادت دهیم كه با هر چیزى كه مواجه مىشویم فوراً از آن جهتى كه با خدا ارتباط دارد به آن توجه و دربارهاش تأمل كنیم؛ مثلاً اگر هواى تمیز و لطیفى استنشاق مىكنیم و احساس نشاط و لذت به ما دست مىدهد، فوراً به قدرت خدا در خلق این هواى لطیف توجه كنیم و خدا را سپاس گوییم كه این نعمت را به ما ارزانى داشته است. به این صورت است كه مىتوانیم به تدریج مرتبه توجه خود را بیشتر و شدیدتر كنیم و ان شاء اللّه به جایى برسیم كه همواره به یاد خدا باشیم و لحظهاى از یاد خدا غفلت نورزیم.
با بحث هایى كه در جلسات پیشین انجام شد به این نتیجه رسیدیم كه برحسب آنچه از آیات و روایات شریفه و نیز ادله عقلى و تجربه انسانى استفاده مىشود عامل اصلى سقوط و انحطاط انسان «غفلت» است. البته این غفلت، غفلت از هر چیزى نیست، بلكه غفلت از «هویت انسانى» است. با تحقیق معلوم شد كه غفلت از هویت انسانى، خود، ریشه در سه غفلت اساسى دیگر دارد؛ غفلت از اینكه انسان از كجا است، در كجا است و به كجا خواهد رفت. هم چنین همانگونه كه عامل اصلى سقوط انسان «غفلت» از این سه امر است، در مقابل، عامل اصلى تكامل وى نیز «توجه» به این سه امر است؛ كه همه آنها در واقع، نوعى «توجه به نفس» است. بیان كردیم كه این مطلب همانگونه كه مرحوم علامه طباطبایى در تفسیر المیزان فرمودهاند، از این آیه شریفه نیز قابل استفاده است: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا یَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ؛1اى كسانى كه ایمان آوردهاید بر شما باد «خود» هاتان؛ آن گاه كه شما هدایت شوید گمراهى دیگران به شما ضررى نمىرساند.
از سوى دیگر، در بین این سه امر، مىتوان گفت محور اصلى همان «توجه به خدا» است و دو امر دیگر در واقع ثمره توجه به خدا است. از این رو ما براى شناخت حقیقت خود باید رابطه وجودى خویش را با خدا درك كنیم و بشناسیم. وجود ما عین تعلّق و ارتباط به خدا است؛ از این رو اگر این رابطه را نشناسیم در واقع خود را نشناخته ایم. اگر «خود» و «رابطه وجودى خود با خدا» را شناختیم آن گاه خواهیم دانست كه ما «فعل» خدا هستیم و از آن جا كه
1. مائده (5)، 105.
خدا «حكیم» است فعل او حتماً هدف و غایتى دارد. این جا است كه با پى گیرى بحث هدف خداوند از آفرینش جهان و انسان، به بحث «معاد» مىرسیم. در پى آن نیز بحث شناختِ «راه» و مسیرى كه ما را به آن هدف و غایت مىرساند مطرح مىشود، كه همان بحث «نبوت» و بعثت انبیا است.
اگر در این مطالب به خوبى تأمل كنیم آن گاه خواهیم دانست كه «یاد خدا» در زندگى ما امرى حاشیهاى و تشریفاتى نیست، بلكه اصل، متن و حقیقت زندگى سعادت مندانه ما است. این جا است كه سرّ آن همه تأكید آیات و روایات بر «ذكر خدا» بر ما آشكار مىشود. خداوند به ذكر و «سبحان اللّه» و «لا اله الا اللّه» گفتن ما نیازى ندارد! مسأله این است كه تكامل ما جز یاد خدا و توجه به حضرت حق، مسیر دیگرى ندارد.
یكى از سؤالاتى كه درباره «ذكر» مىتوان مطرح كرد این است كه آیا «الفاظ» در ایجاد توجه به خدا نقش اصلى را بازى مىكنند یا حقیقت ذكر همان توجه و «ذكر قلبى» است؟
شاید در ابتدا به نظر بیاید كه پاسخ این سؤال بسیار روشن است و آن هم این است كه، حقیقت ذكر، «ذكر قلبى» است وگرنه صرف لقلقه زبان و چرخاندن تسبیح در دست مشكلى را حل نمىكند؛ و اگر به ذكر لفظى هم بها داده شده از آن جهت است كه راهى براى توجه و ذكر قلبى است.
اما به نظر مىرسد این پاسخ مختصر كافى نباشد و جاى این هست كه در این باره بحث و بررسى بیشترى انجام دهیم. اگر بپذیریم كه حقیقت ذكر همان ذكر قلبى است، اولین سؤالى كه به ذهن مىآید این است كه پس بیان این همه اذكار لفظى خاص و تأكید بر گفتن آنها در معارف اهل بیت(علیهم السلام) چیست؟ آیا اگر ما سعى كنیم همیشه دلمان را متوجه خدا كنیم، دیگر نیازى به ذكر لفظى نیست؟
در میان فِرق متصوفه، كسانى هم در زمینه ذكر لفظى و هم در زمینه ذكر قلبى راه افراط و تفریط را پیش گرفتهاند. گروهى از آنان آن چنان بر ذكر لفظى تأكید مىورزند كه «حلقه هاى ذكر» تشكیل مىدهند و در جلساتى دور هم مىنشینند و با آهنگ و حركاتى خاص اذكارى را
با صداى بلند ساعت ها با هم تكرار مىكنند و اصطلاحاً آن را «ذكر جلىّ» مىنامند. از سوى دیگر نیز برخى فرقه هاى آنها به اذكار لفظى توجهى ندارند و فقط به ذكر قلبى اكتفا مىكنند. خود من برخى از اینها را دیدهام كه نماز مىخوانند بدون آنكه از اول تا آخر نماز لبشان حركت كند و چیزى بگویند! تمام اجزاى نماز را از قرائت گرفته تا سجده و ركوع، همه را با سكوت كامل انجام مىدهند. دلیلى هم كه براى این كار مىآورند این است كه ذكر لفظى فقط براى این است كه دل توجه پیدا كند، وقتى دل ما توجه داشت دیگر ذكر لفظى لزومى ندارد، بلكه اصلاً مانع و مزاحم نیز هست!
از دیدگاه معارف اهل بیت(علیهم السلام) هر دوى این گرایش ها انحراف است. با مراجعه به قرآن و روایات، مىبینیم اذكار خاصى تعیین و بر گفتن آنها تأكید شده است. حتى در برخى روایات تأكید شده كه عین همان لفظى كه حضرت فرموده، بى هیچ كم و زیادى باید گفته شود؛ نمونه آن، روایتى است كه مرحوم علامه مجلسى در بحار آن را نقل كرده است. بر حسب این روایت، عبدالله بن سنان از امام صادق(علیه السلام) نقل مىكند كه آن حضرت فرمودند: به زودى شبهه هایى به شما روى مىآورد در حالى كه امام و راهبرى كه شما را هدایت كند در میان شما نخواهد بود. از آن شبهه ها نجات نمىیابد مگر كسى كه «دعاى غریق» را بخواند. عبداللّه بن سنان مىگوید، عرض كردم دعاى غریق چگونه است؟ حضرت فرمودند، چنین مىگویى: یا اَللّهُ یا رَحمانُ یا رَحیمُ یا مُقَلِّبَ الْقُلوبِ ثَبِّتْ قَلْبى عَلى دینِكَ. سپس من دعا را این گونه خواندم: یا اَللّهُ یا رَحْمانُ یا رَحیمُ یا مُقَلِّبَ الْقُلوبِ وَ الاَْبْصارِ ثَبِّتْ قَلْبى عَلى دینِكَ. حضرت فرمودند، خداوند «مُقَلِّبَ القُلوبِ وَ الاَْبصار» هست، اما دعا را همانگونه كه من گفتم بخوان: یا مُقَلِّبَ القُلوبِ ثَبِّتْ قَلْبى عَلى دینِكَ.1 مىبینیم كه حضرت از اضافه كردن یك كلمه «والابصار» نهى مىكنند و تأكید دارند ذكر به همان صورتى كه خود فرمودهاند گفته شود.
هم چنین «قرائت» در نماز واجب است و حتماً باید حمد و سوره را بر «زبان» جارى ساخت. یا تشهد و سلام و سایر اذكار نماز حتماً باید با زبان ادا گردد و صرف توجه قلبى كافى نیست و تكلیف واجب را از گردن انسان ساقط نمىكند.
بنابراین سخنانى نظیر اینكه «هدف اصلى توجه قلبى است و این اذكار مقدمه آن هستند و
1. بحار الانوار، ج 52، باب 22، روایت 73.
اگر كسى بتواند بدون ذكر لفظى، ذكر قلبى داشته باشد همان كافى است» مطالبى باطل است كه گوینده آن یا غافل و جاهل است یا اغراض و اهدافى سوء در سر دارد. این حرف نظیر همان سخن است كه بعضى مىگویند: «دل باید پاك باشد، تقیّد به دستورات شرع و حلال و حرام مهم نیست!!» در نظر اینان اگر دل انسان پاك باشد هرچه هم گناه و معصیت بكند چندان اهمیتى ندارد! شاید شما نیز به افرادى برخورد كرده باشید كه حكم حجاب را در اسلام مىدانند، ولى با این وجود، حجاب را رعایت نمىكنند و وقتى به آنها تذكر داده مىشود، مىگویند: دلت پاك باشد!
اعتقادات و سخنانى از این سنخ، همه باطل و بى اساس هستند. ما نمىتوانیم دین را از پیش خود اختراع كنیم! بلكه باید متمسّك به كتاب و سنّت باشیم و ببینیم قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) چه فرمودهاند و چگونه عمل كردهاند. در خصوص بحث ما شواهد متعددى از كلمات و سیره عملى اهل بیت(علیهم السلام) در دست داریم كه آنان ذكر لفظى را لازم مىدانستند. روایتى از امام صادق(علیه السلام) نقل شده كه آن حضرت در مورد پدر بزرگوارشان امام باقر(علیه السلام) مىفرمایند: پدرم زیاد ذكر مىگفت. هنگامى كه در راهى، پیاده همراه او بودم ذكر خدا مىگفت... حتى هنگامى كه مردم با او سخن مىگفتند این امر مانع از ذكرش نمىشد و من پیوسته مىدیدم كه زبانش به سقف دهانش چسبیده و «لا اله الا اللّه» مىگوید.1
آیا كسى مىتواند پیرو ائمه اطهار(علیهم السلام) باشد و این قبیل روایات را نادیده بگیرد؟ توجه و ذكر قلبى ما هر چقدر هم كه قوى باشد از امام باقر و امام صادق(علیه السلام) قوىتر نیست. وقتى آن بزرگواران ذكر لفظى داشتهاند، آیا ما مىتوانیم بگوییم ذكر لفظى لازم نیست و فقط ذكر قلبى كافى است؟! براى نیل به سرمنزل مقصود ما باید ببینیم اهل بیت(علیهم السلام) چه فرمودهاند و چگونه رفتار كردهاند، و رفتار خود را دقیقاً بر اساس گفته ها و سیره عملى آنان تنظیم كنیم.
براى آنكه بحث به صورت تعبّد محض در نیاید در این جا مناسب است به برخى از حكمت ها و فواید ذكر لفظى اشاره كنیم:
1. همان، ج 93، باب 1، روایت 42.
اولین نكته در مورد ذكر لفظى كه تا حدودى جنبه عرفانى نیز دارد مربوط به این مسأله است كه هر عضوى از اعضاى بدن باید بهرهاى از عبادت و بندگى خداوند داشته باشد. عبادت چشم این است كه به آیات الهى نگاه كند. از این رو نگاه كردن به آیات قرآن، یا در مكه مكرّمه، نگاه كردن به خانه كعبه عبادت است. حظّ و بهره چشم از عبادت، امورى از این قبیل است. عبادت گوش این است كه مثلاً آیات قرآن را بشنود. از این رو گوش دادن به آیات قرآن عبادت است. بهره دل و قلب از عبادت این است كه باید ظرف محبت خدا باشد. در این میان زبان نیز باید بهره خاص خود را از عبادت داشته باشد. حظّ زبان از عبادت این است كه ذكر خدا را بگوید.
نكته دیگرى كه در مورد حكمت ذكر لفظى مىتوان به آن اشاره كرد، بُعد تربیتى مسأله است. اگر ما بخواهیم به خدا توجه پیدا كنیم و به مرور این توجه را بیشتر و قوىتر نماییم، بایستى تمرین داشته باشیم. براى تمرین، ذكر زبانى و لفظى بسیار آسانتر از ذكر قلبى است. براى انسان بسیار مشكل است كه توجهش را از تمامى مظاهر دنیا و زندگى باز دارد و فقط متوجه خدا شود. انجام این كار براى انسان هاى عادى، حداكثر چند دقیقه یا یكى دو ساعت در شبانه روز ممكن است. درس خواندن، مطالعه كردن، كسب و كار، كمك به دیگران و نیازهاى برادران ایمانى را رفع نمودن و امثال این امور، همه و همه، كارهایى هستند كه ما روزانه باید به آنها بپردازیم؛ و توجه قلبى داشتن به خدا در حین همه این امور، كارى بس مشكل است. بسیارى از ما حتى در نمازمان كه وقت اختصاصى توجهمان است، فقط همان چند لحظه اول نماز و هنگام گفتن اللّه اكبر و بسم اللّه الرحمن الرحیم حضور قلب داریم و بعد از آن حواسمان پرت مىشود و تا آخر نماز از یاد خدا و نماز غافل مىشویم! بنابراین براى ما افراد عادى، راحتتر همان ذكر لفظى است. اگر انسان خودش را به ذكر لفظى عادت دهد، كم كم زمینهاى مىشود كه در هنگام گفتن ذكر لفظى به معناى آن هم توجه كند و خلاصه به تدریج این ذكر لفظى وسیله و راه خوبى براى توجه و ذكر قلبى مىشود. از این رو است كه ذكر لفظى مىتواند طریق و ابزارى خوب براى توجه قلب، به خصوص براى افراد مبتدى در این راه باشد.
تا این جا روشن شد كه ذكر لفظى امرى لازم است و نمىتوان نقش آن را منكر شد. اما باید
توجه داشت كه ذكر قلبى نیز آثار و فواید خاص خود را دارد. اولین نكته درباه ذكر قلبى این است كه به هر حال اساس حركت معنوى و تكاملى ما همان توجه قلبى و حضور خدا در دل و روح ما است. در حج و طواف خانه كعبه نیز نكته مهم، توجه دل به خدا و طواف دل به دور تجلّیات معشوق است. اگر انسان این همه راه را طى كند و در مكه و كنار خانه كعبه، دل به صاحب خانه ندهد و آن جا هم تمام توجه و حواسش به چك و سفته و طلب كارى ها و بدهى هایش باشد از این زیارت نصیبى نخواهد برد. در مورد بسیارى از عبادات، روایت خاص داریم كه اگر روح خاص آن عبادت همراه آن عمل نباشد فایدهاى براى صاحبش نخواهد داشت. مثلاً در مورد عبادت شبانگاه روایت داریم كه: رُبَّ قائم حَظُّهُ مِنْ قیامِهِ السَّهَرُ؛1 چه بسا شب زنده دارى كه بهره او از شب زنده دارىاش جز بیدارى نیست. یا در مورد روزه روایت داریم كه: رُبَّ صائِم حَظُّهُ مِنْ صیامِهَ الْجُوعُ و الْعَطَشُ،2 چه بسا روزه دارى كه بهرهاش از روزه فقط گرسنگى و تشنگى است.
از این رو اولین نكته در مورد ذكر قلبى این است كه نباید فراموش كنیم كه این توجه و یاد قلبى است كه اصالت دارد و اگر تمام عمر ما هم به ذكر لفظى صرف شود در حالى كه ذرهاى توجه و حضور قلب در آن نباشد، قطعاً هیچ اثرى در تكامل روح ما نخواهد داشت.
علاوه بر اینكه اساس ذكر، ذكر قلبى است، یكى از امتیازات بزرگ ذكر قلبى نسبت به ذكر لفظى این است كه ریا در آن راه ندارد. یكى از مشكلات بزرگى كه بر سر راه تكامل بسیارى از ما وجود دارد و اعمال ما را فاسد و بى اثر مىكند مسأله ریا و خودنمایى است. این مشكل در مورد اعمال و عباداتى كه نمود ظاهرى ندارند تا حدود زیادى خود به خود منتفى است؛ مثلاً روزه از این سنخ عبادات است. روزه چون هیچ نمود ظاهرى ندارد، لذا تا خود انسان به كسى نگوید كه روزه است، دیگران از روزه دارى او خبردار نمىشوند. ذكر قلبى نیز همین امتیاز را دارد. ما در ظاهر مثلاً به درخت یا گل یا آسمان نگاه مىكنیم، اما در باطن، تحت تأثیر زیبایى گل و گیاه یا بزرگى آسمان، تسبیح خدا را مىگوییم و در اندیشه عظمت و بزرگى خدا هستیم. كسى كه از بیرون نگاه مىكند، مىپندارد ما مشغول تماشاى گل هستیم، اما از
1. بحار الانوار، ج 87، باب 12، روایت 17.
2. همان، ج 96، باب 36، روایت 4.
غوغاى درون ما بى خبر است. این امتیاز ذكر قلبى نسبت به ذكر لفظى است. ذكر لفظى را اگر بلند بگویید دیگران مىشنوند و اگر آهسته هم بگویید دیگران از به هم خوردن لب هایتان مىفهمند كه مشغول ذكر گفتن هستید؛ مگر اینكه انسان در خلوت و تنهایى مشغول ذكر شود. در هر صورت، راه نداشتن ریا در ذكر قلبى امتیازى براى آن محسوب مىشود.
نكته دیگر در مورد ذكر قلبى كه تذكر آن بى فایده نیست، ذكر قلبى اولیاى خدا است. حساب دل هاى اولیا حساب دیگرى است. در زیارت جامعه ائمة المؤمنین مىخوانیم: وَ لَكُمُ الْقُلُوبُ الَّتى تَولَّى اللّهُ رِیاضَتَها؛1 شما صاحب قلب هایى هستید كه خداوند خود متولى تربیت آن است! در آن مقام، خداوند خود قلب ها را به سوى خود مىكشاند و دل ها را به خود متوجه مىكند. چنین مسألهاى اختصاصى به معصومین(علیهم السلام) ندارد، بلكه اگر هر كس صادقانه در مسیر عبادت و بندگى خداوند گام بردارد، خداوند بیش از تلاشى كه خود او انجام داده به او مدد خواهد رساند. كسانى كه ثابت كردهاند مایلند صادقانه بنده خدا باشند و در مسیر اطاعت گام بردارند، اگر زمینه غفلتى برایشان فراهم شود خداوند خود سببى مىسازد كه آن زمینه را از بین ببرد. حتى ممكن است چیزهایى كه دیگران نمىبینند به انسان نشان دهد تا او را متوجه خود كند و توجهش را از آن زمینه گناه برگرداند. آرى، این مقامى است كه اگر گاهى هم محب در معرض این است كه از محبوبش غافل شود، محبوب به سراغ او مىآید و در پیش چشمش جلوه گرى و دل ربایى مىكند تا نظر او را از غیر خود باز دارد!
در مورد انواع ذكر لفظى و زمان و شرایط و تأثیر مربوط به هریك، روایات زیادى در معارف اهل بیت(علیهم السلام) وارد شده است. البته ذكر لفظى، زمان و مكان و عدد خاصى ندارد و در هر زمان و مكان و به هر تعدادْ مطلوب و مستحب است. اذكارى هم كه زمان و مكان و عدد و شرایط خاصى دارد در كتاب هاى روایى و سایر كتاب ها آمده است و كسانى كه مایل باشند، مىتوانند به آنها مراجعه كنند. در هر حال ذكر لفظى چندان نیازى به بحث بیش از این ندارد. اما درباره ذكر قلبى جاى بحث و تحقیق بیشتر هست و چون اساس و اصل ذكر هم ذكر قلبى
1. مفاتیح الجنان، زیارت جامعه ائمة المؤمنین.
است انسان باید در مورد آن بیشتر مطالعه كند و از صاحبدلان و افراد آگاه در باره چگونگى تحقق ذكر قلبى و به خصوص دوام آن استفاده نماید.
در زمینه ذكر قلبى بعضى از متصوفه كیفیت هاى خاصّى اختراع كردهاند كه در شریعت وارد نشده است. از این اصطلاحات كه بگذریم، از مجموع آیات و روایاتى كه در این زمینه وارد شده استفاده مىشود كه ذكر سه مرتبه دارد.
اولین مرتبه ذكر قلبى، ذكرى است كه ملازم با انجام واجبات و ترك محرمات است. در حدیثى اینچنین وارد شده كه حضرت مىفرماید: منظور از اینكه همیشه به یاد خدا باشى این نیست كه مرتب «سبحان اللّه» و «الحمداللّه» بگویى، بلكه منظور این است كه واجبات و محرماتى كه خدا برایت تعیین كرده رعایت كنى و مراقب باشى در این مورد كوتاهى و تقصیرى نورزى.1 در همین مرتبه ذكر، یك مرحله بالاتر این است كه انسان از مشتبهات و مكروهات نیز اجتناب نماید. بنابر این یك مرتبه از ذكر این است كه انسان در اعمال خود مراقب باشد خلاف خواسته خداوند عمل نكند.
این مرتبه از ذكر در واقع همان تقواى الهى است. تقوا همین است كه انسان پیوسته مراقب باشد این كارى كه انجام مىدهد مورد رضایت خداوند هست یا نه. تقوا چیزى غیر از انجام واجبات و ترك محرمات نیست. طبیعى است وقتى انسان در هر عملى مراقب رعایت واجب و حرام خدا باشد، این حالت مستلزم یاد خدا است؛ نمىشود انسان پیوسته واجب و حرامش را رعایت كند و در عین حال از خدا غافل باشد! در ملازمت انجام واجبات و ترك محرمات قطعاً نوعى یاد خدا، گرچه مرتبهاى خفیف از آن وجود دارد. این نازل ترین مرتبه ذكر قلبى است كه ممكن است كسى داشته باشد. البته گفتیم در همین مرتبه، مرحله عالىتر این است كه انسان مستحبات و مكروهات را هم رعایت كند و امور مشتبه را ترك نماید.
دومین و سومین مرتبه از مراتب ذكر قلبى در حدیثى كه جناب ابوذر از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل كرده، آمده است. البته مضمون و محتواى این حدیث در روایات دیگرى نیز وارد شده است، اما امتیاز این حدیث این است كه مورد اتفاق شیعه و سنى است و هر دو گروه آن را نقل كردهاند. بر اساس این روایت، ابوذر از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) درباره احسان سؤال مىكند. گویا
1. ر. ك: اصول كافى، ج 2، باب اجتناب المحارم، روایت 4.
علت این سؤال ابوذر آیاتى از این قبیل بوده كه مىفرماید: لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا وَ اللّهُ یُحِبُّ الُْمحْسِنِینَ؛1 بر كسانى كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كردهاند، گناهى در آنچه تناول كردند نیست، در صورتى كه تقوا پیشه كنند و ایمان بیاورند و كارهاى شایسته كنند؛ سپس تقوا پیشه كنند و ایمان بیاورند؛ آن گاه تقوا پیشه كنند و احسان نمایند، و خدا نیكوكاران را دوست دارد. ظاهر این آیه این است كه، در زمره «محسنین» در آمدن، پس از مرحله تقوا است و پس از مرحله عمل صالح قرار دارد. از این رو در ذهن ابوذر آمده كه «احسان» مورد نظر قرآن چیست و چگونه مىشود به مقام «محسنین» كه بالاتر از مقام «متقیان» است رسید. به هر حال پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در پاسخ این سؤال ابوذر كه احسان چیست، فرمودند: اَلاِْحْسانُ اَنْ تَعْمَلَ لِلّهِ كَاَنَّكَ تَراهُ فَاِنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَاِنَّهُ یَراكَ؛2 احسان این است كه آن چنان براى خدا كار كنى كه گویا خدا را مىبینى، و اگر تو او را نمىبینى [بدانى كه] او تو را مىبیند.
بر اساس این حدیث، یك مرتبه از ذكر قلبى این است كه انسان پیوسته متذكر این معنا باشد كه در حضور خداى متعال است و خدا او را مىبیند و شاهد و ناظر اعمال و رفتار او است. براى تقریب به ذهن، این حالت شبیه این است كه انسان در پشت شیشهاى رفلكسى باشد كه خودش آن طرف را نمىبیند اما مىداند كه كسانى كه آن طرف شیشه هستند او را مىبینند. این جا گرچه انسان هیچگاه به ظاهر كسى را نمىبیند اما چون مىداند و یقین دارد كه كسانى از آن سوى شیشه او را مىبینند، حواسش را جمع مىكند كه خطایى از او سر نزند و كار زشتى انجام ندهد. پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز مىفرمایند یك مرتبه ذكر قلبى این است كه همیشه متوجه باشى كه خدا تو را مىبیند و در خلوت و جلوت در حضور او هستى و كوچك ترین عمل تو، حتى نفس كشیدن و چشم بر هم زدنت از خدا مخفى نیست.
مرتبه سوم و بالاتر این است كه انسان چنان باشد كه: كَاَنَّكَ تَراهُ؛ گویا او خدا را مىبیند. این حالت مشكلتر از مرحله قبلى است. در مرحله قبل، انسان خدا را نمىدید اما به این باور رسیده بود كه خدا در همه حال او را مىبیند و شاهد و ناظر او است. این جا، هم «مى داند» كه
1. مائده (5)، 93.
2. بحار الانوار، ج 59، باب 24، روایت 35.
خدا شاهد و ناظر بر اعمال او است، و هم «مى بیند» كه خدا حاضر است. اگر این حالت براى انسان تكرار شود و به صورت «ملكه» در آید و ثَبات یابد، شبیه آن حالتى است كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در پاسخ ذِعلِب یمانى مىفرماید. او سؤال كرد: یا امیرالمؤمنین آیا پروردگارت را دیده اى؟ حضرت فرمودند: اَ فَاَعْبُدُ ما لا اَرى؛1 آیا چیزى را مىپرستم كه نمىبینم؟! امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرماید، من خداى غایب را عبادت نمىكنم، بلكه او را مىبینم و عبادتش مىكنم! البته واضح است كه این دیدن با چشم سر نیست بلكه رؤیتى است كه در اثر نور ایمان، براى قلب حاصل مىشود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز در پاسخ ذِعلب یمانى كه سؤال كرد، چگونه خدا را مىبینى، فرمود: لا تُدْرِكُهُ الْعُیُونُ بِمُشاهَدَةِ الْعِیانِ و لكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلوبُ بحقائِقِ الایمانِ؛2 چشم ها او را آشكارا درك نمىكند، لكن دل ها با حقایق ایمان او را درك مىكند. این مرتبه سوم، از ذكر و یاد معمولى فراتر مىرود و نزدیك به «رؤیت» مىشود.
بنابراین به طور خلاصه، براى ذكر قلبى سه مرحله مىتوان در نظر گرفت: مرحله اول، یاد خدا در مقام عمل؛ كه در اثر التزام به انجام واجبات و ترك محرمات حاصل مىشود؛ مرتبه دوم این است كه انسان همیشه خود را در حضور خدا ببیند؛ و مرتبه سوم كه كامل ترین مرتبه ذكر و یاد به شمار مىرود این است كه به جایى برسد كه گویا او خدا را مىبیند: فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ؛3 پس به هر سو رو كنید آن جا روى خدا است. این مقامى است كه انسان به هر طرف رو كند و بر هر چه و هر كه نظر نماید و هر كجا كه باشد خدا را مىبیند؛ البته دیدن به همان معناى صحیحِ رؤیت قلبى، نه دیدنى كه لازمهاش اثبات صفات نقص و جسمانیت براى خدا است.
به هر حال خداى متعال زمینه هاى بسیارى را براى رشد و تكامل انسان فراهم كرده كه اگر انسان راه را گم نكند و در دام شیاطین و اغواگران نیفتد، مىتواند راه خدا را آن چنان بپیماید كه هم آرامش و شیرینى زندگى دنیا را داشته باشد و هم از سعادت و لذت هاى آخرت بهرهمند گردد. زمینه هاى تكامل انسان و پرواز در عالم معنویت حد و حصر ندارد و نمىتوان نقطه
1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خ 178.
2. همان.
3. بقره (2)، 115.
مشخصى را تعیین كرد و گفت انسان مىتواند تا آن جا برسد. مقصد انسان خدا و تقرب به خدا است و خدا وجودى بى نهایت است؛ بنابراین هرچه هم كه به او نزدیك شویم فقط در این حد است كه به سمت بى نهایت میل كرده ایم، اما طبیعى است كه آن بى نهایت، نهایتى ندارد كه آن را نقطه نهایى كمال و پرواز انسان بدانیم.
خداوند بندگانى دارد كه از یاد خدا و توجه به ذات اقدس حق آن چنان سرمست و غرق لذت مىشوند كه تمامى لذت هاى دیگر دنیا، در مقابل آن، صفر و هیچ است! نزد آنها كارها و حركات ما مثل بازى ها و حركات و لذت هاى كودكان است. بچه ها به چند اسباب بازى چوبى و پلاستیكى دل خوش كردهاند و بر سر این چیزهاى بى ارزش با هم دعوا و قهر و آشتى مىكنند و خلاصه دنیاى كودكانه آنها تماشایى است. كسانى هم كه به مقامات عالى معنویت رسیدهاند دعواها و قهر و آشتى هاى ما بر سر امور دنیا را دقیقاً به همین صورت بى ارزش و بى مفهوم مىبینند و در دل به ما مىخندند كه عمر خود را صرف چه چیزهاى پوچ و بى ارزشى مىكنیم. براى آنها كاملاً تمسخرآمیز مىنماید كه كسانى عمرى را در این راه تلاش كنند كه عنوان و مقامى پیدا كنند و لقب دكتر، پروفسور و آیت اللّه و نظایر آن به آنان داده شود! یا همه عمر بدوند كه مثلاً دسته هایى از اسكناس انبار كنند یا عدد بزرگى در موجودى بانكشان ثبت شود! به راستى نیز در مقایسه با لذت مناجات و انس با خدا و «لقاءاللّه» كه اولیاى خدا آن را درك مىكنند، چنین چیزهایى واقعاً مسخره و به معناى واقعى كلمه، پوچ است. مشكل ما این است كه از آن لذت ها خبر نداریم و مزه آن را نچشیده ایم. ائمه اطهار و امام سجاد(علیهم السلام) كه این لذت را چشیدهاند در مناجات هایشان این گونه عرضه مىدارند كه: یا مَوْلاىَ بِذِكْرِكَ عاشَ قَلْبى؛ مولاى من! دل من با یاد تو زنده است و حیات دارد. از این رو خواندن مناجات هاى ائمه(علیهم السلام) و تأمل در مضامین آنها راهى است براى اینكه انسان متوجه شود لذت هاى دیگرى نیز در این دنیا وجود دارد كه سرخوشى و حیات دلهاى دوستان خاص خدا بستگى به آنها دارد. از خداى متعال مىطلبیم كه حجاب هاى غفلت را از قلب و دل ما برگیرد و خلعت ذكر و یاد خود را بر جان هاى ما بپوشاند و رؤیت جمالش را نصیبمان فرماید.
پیش از این بیان شد كه سیر تكامل انسان سیرى آگاهانه و توأم با درك و اراده است. كمالاتى كه ارتباطى با درك، اراده و آگاهى ندارد «كمال انسانى» نیست. از سوى دیگر، چون «كمال انسانى» ملازم با «آگاهى» است، بزرگ ترین دشمن و مانع حركت تكاملى انسان «غفلت» است. از این رو شرط اول براى آغاز حركت تكاملى انسان و پیمودن مسیرى كه خدا مقرّر فرموده و انبیا و پیروانشان براى عرضه و تحقق آن فداكارى كردهاند، خروج از غفلت است. براى خروج از غفلت، توجه به چند چیز لازم است: توجه به مبدأ، توجه به معاد و توجه به مسیر بین مبدأ و معاد. توضیح دادیم كه در این بین آنچه نقش محورى و اساسى دارد همان توجه به مبدأ است و دو توجه دیگر در واقع از لوازم آن هستند. بدین روى ما بحث خود را در توجه به مبدأ كه همان توجه به خداوند و ذكر و یاد او است متمركز كردیم. در مورد یاد خدا نیز اشاره كردیم كه ذكر مراتبى دارد و پایین ترین مرتبه ذكر، ذكر لفظى است. در ذكر لفظى، توجه به معنا و مفاد لفظ مهم است و اثر ذكر لفظى در وقتى است كه از راه لفظ به معنا منتقل شویم و به آن توجه كنیم. خالق، رازق، رحمان، رحیم و... انواع مختلف ذكر لفظى هستند كه توجه به معانى آنها، مرتبهاى از یاد خدا را به همراه دارد. در ادامه نیز به ذكر قلبى و انواع آن پرداختیم و اشاره كردیم كه اساس و حقیقت ذكر، همان ذكر قلبى است و از این رو انسان باید وجهه تلاش و همت خود را رسیدن به ذكر قلبى قرار دهد.
گرچه هدف نهایى در ذكر، ذكر قلبى و توجه به ذات اقدس الهى است، اما سیر طبیعى در این راه، براى ما انسان هاى عادى این است كه ابتدا باید از ذكر لفظى و توجه به اسماء و صفات الهى شروع كنیم و به تدریج به مرتبه ذكر قلبى و توجه به خود ذات دست پیدا كنیم.
یكى از راه هایى كه براى نیل به ذكر قلبى وجود دارد این است كه انسان سعى كند به هرچه و هر كس نگاه و توجه مىكند ارتباط آن را با خدا مد نظر داشته باشد. از نظر عقلى و برهانى این مطلب مسلّم و ثابت است كه همه موجودات عالم، مخلوق و فعل خدا هستند. از این رو انسان باید تمرین كند كه وقتى به موجودات عالم نگاه مىكند، گل و گیاه و آسمان و زمین و ماه و ستاره و دریا نبیند، بلكه «مخلوق خدا» و «فعل خدا» ببیند. اگر تمرین كنیم و خود را عادت دهیم به هر چیز از آن جهت كه فعل و مخلوق خداى متعال است نگاه كنیم، كمتر به غفلت مبتلا خواهیم شد. قبلاً هم اشاره كردیم كه غفلت ما از یك چیز، در اثر توجه به چیزهاى دیگر است. غفلت ما از خدا نیز در اثر توجه به موجودات و اشیاى دیگر است. حال اگر بتوانیم كارى كنیم كه تمامى موجودات را از زوایه «فعل» و «مخلوق» بودنشان براى خدا بنگریم، این غفلت پیش نمىآید. البته چنین كارى ساده نیست و نیاز به تمرین فراوان دارد، ولى به هر حال امرى ممكن و شدنى است.
توجه به جهان و موجودات آن، نظیر توجه به یك اثر هنرى، یك نقاشى یا یك ساختمان است. گاهى توجه ما فقط به خود آن اثر، نقاشى و ساختمان است و هیچ توجهى به پدید آورنده و خالق آن اثر نداریم. بدیهى است كه هر اثرى را مؤثرى و هر هنرى را دست هنرمندى خلق كرده است؛ ولى در این نوع نگاه، ما تنها غرق در زیبایى و لطافت و دقت خود اثر هستیم و كاملاً از مؤثر غافلیم. اما گاهى نیز اثر و مؤثر را با هم مىبینیم و در همان حال كه چشم به اثر دوختهایم در دل و به زبان نیز به پدیدآورنده و خالق اثر آفرین مىگوییم و او را تحسین مىكنیم كه چنین هنرنمایى كرده است. نگاه ما به عالم هستى نیز مىتواند همین دو حالت را داشته باشد. بسیارى از مردم در رویارویى با موجودات و پدیده هاى عالم، تمام توجه و حواسشان فقط به خود آن موجود و پدیده است و به كلى از خالق و پدیدآورنده آن غافلند. این همان نگاه و توجهى است كه غفلت از خدا را در پى دارد. شكّى نیست كه هر آنچه در عالم وجود مىبینیم جلوه هاى عظمت، قدرت، علم، حكمت، جلال و جمال الهى است. از این رو مىتوان در عین توجه به موجودات؛ قدرت، علم، حكمت و عظمت خداى متعال را نیز دید و به آن توجه داشت و ثناگوى او بود؛ همانگونه كه مىتوان ضمن تماشاى یك تابلوى زیباى نقاشى، به زبان و دل، نقش آفرین آن را تحسین كرد و هنرنمایى او را ستود.
البته اولیاى خاص الهى به مقامى مىرسند كه فقط خود مؤثر را مىبینند. آنان به هیچ یك از مظاهر عالم ماده، با نظر استقلالى نگاه نمىكنند و در همه حال فقط خدا را مىبینند. آنان مثل ما نیستند كه از اثر پى به مؤثر ببرند، بلكه بر عكس ما، چون مؤثر را مىبینند، آثار او را هم مىبینند؛ و چنین چیزى براى ما كه در آغاز راه هستیم میسّر نیست. ما در این مرحله، كارى كه مىتوانیم بكنیم این است كه همراه با توجه به اثر، به یاد مؤثر نیز باشیم و به این طریق از غفلت رها شویم.
اصطلاح «آیات» و تفكر و تدبر در آیات هم كه در قرآن و روایات بر آن بسیار تأكید شده در واقع، اشاره به همین مطلب است كه انسان با توجه به آثار، توجه به مؤثر پیدا كند. در قرآن كریم به كلمات «آیه»، «آیات اللّه»، «آیاتنا» و شبیه آنها زیاد برخورد مىكنیم. «آیه» در لغت به معناى «نشانه» است؛ گرچه ما در اصطلاح و عرف جارى خودمان این كلمه را بیشتر به معناى «آیه قرآن» به كار مىبریم. قرآن كریم در آیات متعددى ما را به تفكر و تأمل در آیات تكوینى و نشانه هاى الهى دعوت مىكند:
ـ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِیهِ تُسِیمُونَ. یُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّیْتُونَ وَ النَّخِیلَ وَ الْأَعْنابَ وَ مِنْ كُلِّ الَّثمَراتِ إِنَّ فِی ذلِكَ لَآیَةً لِقَوْم یَتَفَكَّرُونَ؛1 او است كسى كه از آسمان، آبى فرود آورد كه [آب]آشامیدنى شما از آن است، و روییدنى [هایى] كه [رمه هاى خود را] در آن مىچرانید [نیز] از آن است. به وسیله آن، كشت و زیتون و درختان خرما و انگور و از هر گونه محصولات [دیگر] براى شما مىرویاند. قطعاً در اینها براى مردمى كه اندیشه مىكنند نشانهاى است.
ـ إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیات لِأُولِی الْأَلْبابِ؛2 مسلّماً در آفرینش آسمان ها و زمین، و در پى یكدیگر آمدن شب و روز، براى خردمندان نشانه هایى [از قدرت و حكمت او] است.
ـ وَ مِنْ آیاتِهِ مَنامُكُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ؛3 و از نشانه هاى او خواب شما در شب و روز است.
1. نحل (16)، 10ـ11.
2. آل عمران (3)، 190.
3. روم (30)، 23.
ـ وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَیْها؛1 و از نشانه هاى او اینكه از [نوع] خودتان همسرانى براى شما آفرید تا بدان ها آرام گیرید.
ـ وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آیاتِها مُعْرِضُونَ؛2 و آسمان را سقفى محفوظ قرار دادیم، و [لى]آنان از [مطالعه در] نشانه هاى آن اعراض مىكنند.
آیا به راستى ما تا به حال درباره این نشانه ها و آثار با عظمت الهى، آنگونه كه شایسته است تدبر كرده ایم؟ راستى چگونه است كه دانهاى كوچك تبدیل به نهالى بارور و تنومند مىشود؟ آیا تا به حال به كیفیت نزول باران و فواید پرشمار آن درست توجه كرده ایم؟ آیا هیچ فكر كردهایم كه اگر همیشه شب یا روز بود چه وضعى پیش مىآمد؟ آیا گهگاه كه دچار بى خوابى مىشویم، اندیشیدهایم كه خواب چه نعمت خوب و بزرگى است؟! آیا درباره آسمان بى انتها و رازهاى بى شمار سر به مهر آن چقدر مطالعه كرده ایم؟ قرآن مىفرماید، زمین، آسمان، گیاه، كوه، دریا، ماه، خورشید، ستارگان و... همه و همه، آیات الهى و نشانه هایى از وجود خداى متعال هستند. آسمان و زمین و ماه و خورشید و گیاهان و درختان، شب و روز پیش چشم ما هستند و ما شب و روز از خدا غافلیم! این حكایت به آن مىماند كه انسان عكس كسى را در دست داشته باشد و شب و روز به آن نگاه كند، اما در اثر توجه به خود عكس و خصوصیاتى از قبیل كیفیت كاغذ، اندازه، رنگ آمیزى و زمینه آن، از خود صاحب عكس كاملاً غافل باشد! ما باید تمرین كنیم كه به عالَم و پدیده هاى آن به عنوان جلوه هایى از جمال یار بنگریم و زبان حالمان این باشد كه:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از او است *** عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از او است
اگر چنین نگرشى برایمان به صورت ملكه در آید، دیگر هیچوقت از یاد خدا غافل نخواهیم شد.
از جمله چیزهایى كه مىتواند «مذكِّر» و یاد آورنده خدا براى ما باشد «زمان» و «مكان» است.
1. همان، 21.
2. انبیا (21)، 32.
درست است كه همه زمان ها و مكان ها مخلوق خداوند هستند، اما برخى از زمان ها و مكان ها به دلیل نسبت ویژهاى كه با خدا دارند، بر سایر زمان ها و مكان ها شرافت پیدا كردهاند. همه زمین ها را خدا خلق كرده و انتساب به خدا دارد، اما كعبه و خانه خدا انتسابى خاص و شرافتى ویژه دارد: جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنّاسِ؛1 خداوند [زیارت]خانه كعبه را وسیله به پا داشتن [مصالح] مردم قرار داده است. همه زمان ها به خدا انتساب دارند، اما شرافت «ایام اللّه» فقط اختصاص به برخى از زمان ها دارد: وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَیّامِ اللّهِ؛2 و روزهاى خدا را به آنان یادآورى كن. شب قدر آن چنان شرافتى دارد كه از هزار ماه بهتر است: لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر.3 شرافت روز «غدیر خم» به حدى است كه آن را بزرگ ترین عید اسلام قرار داده است. دین در این روز تكمیل و نعمت خدا به حد تمام خود رسیده است: الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی؛4 امروز دین شما را برایتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم. روز 22 بهمن روزى بود كه خداى متعال پیروزى بر كفار و دست نشاندگان آنها را نصیب ملت مسلمان ایران كرد. از این رو، این روز را از «ایام اللّه» مىدانیم.
در هر حال همان طور كه زمین و آسمان و ماه و خورشید و كوه و دریا مىتوانند به عنوان آیات الهى توجه ما را به خدا جلب كنند، زمان ها و مكان هاى خاصى نیز وجود دارند كه از چنین زمینه و استعدادى برخوردارند. حتى گاهى برخى نشانه هاى اعتبارى و قراردادى مىتوانند این خاصیت را داشته باشند. مثلاً هركس از دور گنبد طلاى حرم مطهر رضوى را مشاهده مىكند ناخودآگاه به یاد خدا و معنویات مىافتد. یا مثلاً براى مساجد معمولاً گنبد یا مناره درست مىكنند. گنبد و مناره تكویناً یادآور خدا نیست، اما چون قرارداد و اعتبار كردهاند كه اینها نشانه مسجد باشد و مسجد خانه خدا است، از این رو انسان با دیدن آن به یاد خدا مىافتد. یا كسانى كه به قم مىآیند، به نزدیكى هاى قم كه مىرسند با دیدن گنبد طلاى بارگاه حضرت معصومه(علیها السلام) این معنا در ذهنشان تداعى مىشود كه یكى از بندگان شایسته خدا در این جا مدفون است و به این طریق به یاد خدا مىافتند. اصولا شعایر مذهبى همه همین
1. مائده (5)، 97.
2. ابراهیم (14)، 5.
3. قدر (97)، 3.
4. مائده (5)، 3.
گونهاند. سرّ این هم كه بر بزرگ داشت شعایر مذهبى تأكید گردیده همین است كه مردم با دیدن آنها به یاد خدا مىافتند: وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ؛1 و هر كس شعایر خدا را بزرگ دارد در حقیقت، آن [حاكى]از پاكى دل ها است. در ایام محرّم، مردم با دیدن پرچم ها و بیرق ها و سایر شعایرى كه نشانه فرارسیدن محرم و عاشورا است، به یاد امام حسین(علیه السلام) و خدا و دین مىافتند و این مسایل در ذهنشان زنده مىشود. قرآن كریم مناسك و اعمال حج را از «شعائر اللّه» معرفى مىكند؛ در مورد صفا و مروه كه حاجیان بین آنها «سعى» انجام مىدهند، مىفرماید: إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللّهِ؛2 در حقیقت صفا و مروه از شعایر خدا است [كه یادآور او است]. در سوره حج پس از چند آیه كه به مناسك و اعمال حج، از جمله قربانى كردن اشاره مىكند، مىفرماید: ذلِكَ وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ؛3این است [فرایض خدا] و هر كس شعایر خدا را بزرگ بدارد در حقیقت، آن [حاكى]از پاكى دل ها است. از این رو كسانى كه به بزرگ داشت شعایر در جامعه كمك مىكنند در حقیقت به زنده نگاه داشتن یاد خدا كمك مىكنند.
از جمله شعایر، یكى همین لباس روحانیت است كه من و شما مىپوشیم. پوشیدن این لباس افتخارى بزرگ است؛ چرا كه انسان با پوشیدن این لباسْ باعث مىشود كه مردم به یاد خدا بیفتند. این خود یك توفیق الهى است كه انسان بدون اینكه زحمت جداگانهاى بكشد و وقت جداگانهاى صرف كند تنها با پوشیدن لباس روحانیت یاد خدا را در دل ها زنده مىكند! دیدن عمامه و لباس روحانى، در ذهن مردم ملازم و همراه با مسجد و قرآن و دعا و روضه، و خلاصه، چیزهایى است كه با خدا ارتباط پیدا مىكند. حتى افرادى هم كه نسبت به روحانیت ذهنیت بدى دارند، با دیدن روحانى ابتدا به یاد خدا و دین مىافتند و بعد مىگویند، این روحانى چنین و چنان است!
از این رو كسانى كه لباس روحانیت مىپوشند، باید سعى كنند واقعاً هم انسان هایى
1. حج (22)، 32.
2. بقره (2)، 158.
3. حج (22)، 32.
روحانى و معنوى باشند. اگر خداى نكرده كسى در لباس روحانیت رفتار و كردارى ناشایست داشته باشد این كار فقط موجب وهن خود او نمىشود بلكه باعث مىگردد مردم نسبت به دین بدبین شوند و در گرایش آنان به خدا و مسایل دینى تأثیر سوء بگذارد. از این رو همانگونه كه پوشیدن لباس روحانیت موجب افتخار و كسب ثواب است، رعایت نكردن شؤون این لباس نیز گناهش بسیار بزرگ است.
یكى از علایم زنده بودن دل نیز این است كه انسان با دیدن شعایر دینى روح معنویتش تقویت شود و توجهش به خدا بیشتر گردد. اگر خداى ناكرده دیدیم كه با مشاهده شعایر دینى و مواجهه با آنها هیچ تغییرى در قلب و روحمان ایجاد نمىشود، باید بدانیم كه شدیداً در معرض سقوط قرار گرفته ایم. از آن سو نیز اگر با دیدن شعایر مذهبى، یاد خدا در دلمان زنده مىشود و مرغ معنویت در آسمان دلمان به پرواز در مىآید، باید خدا را شكر كنیم كه هم چنان در مسیر تكامل هستیم و چراغ ایمان هنوز در قلبمان روشن است.
در این میان، قرآن كریم به كسانى اشاره مىكند كه نه تنها مواجهه با شعایر الهى را خوش نمىدارند، بلكه به هنگام رو به رو شدن با آنها حالت تنفر و انزجار نیز به آنها دست مىدهد! قرآن در این باره مىفرماید: وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ؛1 و چون خدا به تنهایى یاد شود، دل هاى كسانى كه به آخرت ایمان ندارند، منزجر مىگردد! آرى، برخى افراد كارشان به جایى مىرسد كه با شنیدن نام خدا نه تنها توجهشان به خدا بیشتر نمىشود، كه آتش نفرت در دلشان زبانه مىكشد! آنان از اینكه نام خدا برده شود ناراحت مىشوند. نه تنها خودشان نام خدا را بر زبان جارى نمىكنند، كه اگر دیگران نیز نام خدا را ببرند خوشایند آنها نیست. قرآن مىفرماید این حالت نتیجه ایمان نداشتن به آخرت و انكار آخرت است: الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ.
این روزها در گوشه و كنار كشور اسلامى خودمان گاهى به این گونه افراد برخورد مىكنیم؛
1. زمر (39)، 45.
كسانى كه در نوشته ها و گفته هایشان مرتب از ملّیت و رسوم ملّى و نیاكان دم مىزنند و جشن چهارشنبه سورى مىگیرند و براى چنین كارهایى از پول بیت المال مسلمان ها هزینه مىكنند، اما هنگامى كه صحبت از خدا و شعایر دینى بشود ناراحت مىشوند! اینها كه در دل میانهاى با دین و خدا و قرآن ندارند اگر هم گاهى از این مسایل سخن مىگویند بنا بر مصلحت و براى فریب دادن مردم و جمع كردن رأى بیشتر است. اینان براى زنده كردن آداب و رسوم ملّى، هرچند نشانه هایى از كفر و شرك در آن باشد، بودجه اختصاص مىدهند، اما به مسجد و خدا كه مىرسند، مىگویند بودجه نداریم و مساجد باید مردمى باشد و از بودجه خود مردم اداره شود! آنان نه تنها خود براى تبلیغ اسلام، قرآن، ارزش هاى دینى و شهدا قدمى برنمى دارند، كه اگر كسى هم اسمى از شهدا و ارزش ها ببرد ناراحت مىشوند و مىگویند این حرف ها مربوط به سال هاى اوایل انقلاب و جبهه و جنگ بود و امروزه دیگر نباید مطرح شود. اینان همان هایى هستند كه قرآن مىفرماید: وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ. اینان نه تنها حاضر نیستند نسبت به كسانى كه احیاگر یاد خدا و ارزش هاى دینى در جامعه هستند تشكرى داشته باشند، كه از چنین مطالبى روى گردان نیز هستند. وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها؛1 و كیست ستم كارتر از آن كس كه به آیات پروردگارش پند داده شده امّا از آن روى برتافت؟ مَثَل اینان شبیه بیمارى است كه از تشنگى مشرف به مرگ و هلاكت است و شما لیوان آبى خنك و گوارا برایش ببرید و او به جاى آنكه از شما تشكر كند آب را پس بزند و دور بریزد!
چنین كسانى مصداق تام «اولئك كالانعام» هستند؛ چرا كه علت «كالانعام» شدن را مىفرماید این است كه: لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها.2 كسى كه از قلب و چشم و گوشش، یعنى از ابزارهایى كه براى فهم و شناخت در اختیار دارد، براى درك و شناخت حق و حقیقت بهره نمىبرد و از آن اعراض مىكند، چنین كسى انسانیتش در شُرف مرگ و در حال تبدیل شدن به حال «كالانعام» است. بهترین دارو براى چنین كسى ذكر و یاد خدا است، اما افسوس كه آن چنان به ورطه سقوط افتاده كه این آب
1. كهف (18)، 57 و سجده (32)، 22.
2. اعراف (7)، 179.
حیات را كنار مىزند و از آن روى مىگرداند. به راستى چه كس مىتواند ستم كارتر از چنین انسانى باشد: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها. اینان نه تنها از سخن گفتن درباره خدا و حساب و كتاب و قبر و قیامت استقبال نمىكنند، بلكه مىگویند: امروزه دوران مدرنیته است و عصر تكلیف و بندگى و حساب و كتاب به سر آمده است! تكلیف براى انسان ها معیّن كردن و آنها را به بندگى و خاكسارى در برابر موجودى برتر دعوت كردن، مربوط به دوران برده دارى بود! در این عصر، بشر مدرن و متمدن طالب حقوق خویش است و مىخواهد حقوقى را كه هزاران سال از او دریغ داشتهاند استیفا كند! «بنده» نامى زیبنده انسان نیست و انسان را به «بندگى» طلبیدن بزرگ ترین اهانتى است كه مىتوان در حق او روا داشت!
آیا چنین كسانى مصداق تام و اتمّ آیه «اشمئزاز» نیستند؟ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ.1 اینان در باطن هیچ اعتقادى به خدا و اسلام ندارند و از طرح صحبت هایى نظیر خدا و اسلام و شهدا و ارزش ها واقعاً ناراحت مىشوند و تا آن جا كه بتوانند، آشكار و پنهان سعى مىكنند مانع طرح آنها شوند. اگر هم جایى نتوانند جلوى اصل آن را بگیرند، سعى مىكنند ظاهرى بى محتوا بیش نباشد. تا آن جا كه بتوانند، تلاش مىكنند به جاى ترویج فرهنگ قرآن و ارزش هاى دینى، موسیقى و رقص و ترانه خوانى را به انحاى مختلف رواج دهند! آن جا هم كه نتوانند و مجبور باشند در برنامه هایشان بالاخره جایى هم براى قرآن در نظر بگیرند، آن را در صوت و لحن و تجوید و «اللّه» و «احسنت» گفتن براى قارى قرآن خلاصه مىكنند. آیا قرآن فقط براى این نازل شده كه آن را زیبا بخوانیم، یا یك آیه طولانى را با یك نفس تلاوت كنیم؟! اگر قرآنى خواندیم كه هیچ معنا و تفسیر آن را نفهمیدیم و هیچ درسى از آن نگرفتیم، «اللّه» و «احسنت» گفتن براى این قرائت قرآن، با كف زدن و هورا كشیدن براى خوانندهاى كه ترانه مىخواند چه تفاوتى دارد؟! این نقشه شیاطین است كه مىخواهند آن جا هم كه توجه ها به قرآن معطوف شده، آن را از اثر حیات بخشش تهى كنند.
البته توجه به این نكته لازم است كه اگر كسانى مىخواهند مردم را متوجه خدا كنند خود نباید غافل باشند. اگر یك روحانى بخواهد مردم را به خدا دعوت كند و درس توجه و به یاد
1. زمر (39)، 45.
خدا بودن به مردم بدهد، باید بگونهاى باشد كه مردم اول این توجه و ذكر را در رفتار و زندگى خود او ببینند. انسان نباید به این كار به عنوان یك شغل نگاه كند و صرفاً به عرضه این متاع به دیگران بسنده كند در حالى كه خود از آن بى بهره است.
خلاصه و نتیجه آنچه در بحث این جلسه گفتیم این شد كه نگاه ما به عالم هستى باید به گونهاى باشد كه اثر و مؤثر را با هم ببینیم و از دیدن آنها به یاد پدید آورنده و خالق آنها بیفتیم. اگر باران را مىبینیم و از آن لذت مىبریم، به كسى هم كه این باران را نازل كرده است بیندیشیم و این آب را با غفلت ننوشیم؛ آبى گوارا كه همه اسباب به وجود آمدن آن را دست خالقى توانا فراهم كرده است: أَ فَرَأَیْتُمُ الْماءَ الَّذِی تَشْرَبُونَ . أَ أَنْتُمْ أَنْزَلُْتمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ. لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً فَلَوْ لا تَشْكُرُونَ؛1 آیا آبى را كه مىنوشید دیده اید؟ آیا شما آن را از [دلِ]ابر سپید فرود آورده اید، یا ما فرود آورنده ایم؟ اگر بخواهیم آن را تلخ مىگردانیم، پس چرا سپاس نمىدارید؟
اگر انسان خود را عادت دهد كه به همه چیز از آن جهت كه فعل و مخلوق خدا است توجه كند آن گاه از دام غفلت رهایى مىیابد و روز به روز در نردبان تكامل انسانى كه همان قرب الى اللّه است بالاتر مىرود و به مقصد اعلا و قصواى خلقت نزدیكتر مىگردد.
1. واقعه (56)، 68ـ70.
اشاره كردیم، بر حسب آنچه كه از قرآن كریم استفاده مىشود، عامل اصلى سقوط و انحطاط انسان غفلت است. غفلت از «خود» و از هویت انسانى خویش باعث مىشود كه انسان تا درجه «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»1 سقوط كند. غفلت از «خود»، ملازم با غفلت از مبدأ و معاد و مسیر بین آن دو است. به عبارتى، غفلت از «خود» نتیجه و ثمره غفلت از این سه امر است. در تأیید این مدعا به برخى از آیات قرآن استناد كردیم؛ نظیر این آیه كه مىفرماید: نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ2؛ خدا را فراموش كردند و او [نیز] آنان را دچار خودفراموشى كرد. این آیه غفلت از خود و از خود بیگانگى را نتیجه فراموش كردن خدا مىداند. از آن سو نیز مىفرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا یَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ3؛اى كسانى كه ایمان آورده اید، به خودتان بپردازید. هرگاه شما هدایت یافتید، آن كس كه گمراه شده است به شما زیانى نمىرساند. از این آیه نیز استفاده مىشود ثمره پرداختن و توجه به خود، رسیدن به هدایت است و هدایت، چیزى جز رسیدن به خدا و قرب خدا نیست. هم چنین در آیات متعددى متعلَّق غفلت را، خدا و معاد و نعمت ها و آیات الهى دانسته است. گفتیم، در این میان آنچه نقش محورى و اساسى دارد توجه به خدا است، و توجه به معاد و مسیر بین مبدأ و معاد، در نتیجه شناخت خدا و توجه به خدا و صفت حكمت و عدالت او حاصل مىشود. اگر خدا را شناختیم، مىفهمیم كه خدا از یك سو خالق همه هستى و انسان است و از سوى دیگر حكیم
1. اعراف (7)، 179.
2. حشر(59)، 19.
3. مائده (5)، 105.
هم هست؛ بنابراین خداى خالق حكیم، فعل بى حكمت انجام نمىدهد و حتماً از این آفرینش هدفى در نظر داشته است. چنین است كه توجه به مبدأ و خدا، خود به خود ما را به توجه به معاد و قیامت سوق مىدهد: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ1؛ آیا پنداشتید شما را بیهوده آفریدهایم و اینكه شما به سوى ما بازگردانیده نمىشوید؟ انسان اگر خدا را بشناسد، خواهد دانست كه سرانجام، رجوع او به سوى خدا خواهد بود.
همان گونه كه اشاره كردیم، در مسیر توجه به خود، انسان باید به سه چیز توجه كند كه یكى از آنها توجه به «معاد» و عالم آخرت است. عالم آخرت غایت حركت تكاملى انسان و نقطه پایانى است كه خداى متعال براى او در نظر گرفته است. در آیات زیادى از قرآن بر این مطلب تأكید گردیده كه شقاوت انسان و مبتلا شدن وى به عذاب ابدى، در اثر فراموش كردن معاد و روز قیامت است. در سوره صاد مىفرماید: إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ2؛ در حقیقت كسانى كه از راه خدا به در مىروند، به [سزاى] آنكه روز حساب را فراموش كردهاند عذابى سخت خواهند داشت. اینان اگر توجه داشتند به اینكه روز حسابى در كار است و به اعمال آنان رسیدگى خواهد شد و اعمال صالح انجام مىدادند، به عذاب ابدى جهنم گرفتار نمىشدند. اگر انسان تصور كند عالمْ عبث و بیهوده است، نتیجهاش این مىشود كه حساب و كتابى در كار نیست. اما اگر عالم را عبث نداند و حكمتى در پى آفرینش آن ببیند، طبعاً آن حكمت او را به معاد و وجود حساب راهنمایى خواهد كرد و در نتیجه در این دنیا مراقب اعمال خود خواهد بود تا در قیامت به عذابى سخت دچار نشود. در هر حال، فراموشى آن روز، سقوط از حقیقت انسانى را در پى خواهد داشت.
یكى دیگر از آیاتى كه خسران برخى از انسان ها را به سبب فراموشى معاد و روز قیامت متذكر گردیده این آیه شریفه است: اَلْیَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسِیتُمْ لِقاءَ یَوْمِكُمْ هذا؛3 همانگونه كه دیدار امروزتان را فراموش كردید، ما هم امروز شما را فراموش خواهیم كرد. روشن است كه مراد از اینكه «ننساكم: شما را فراموش مىكنیم» این نیست كه این افراد از دایره علم و آگاهى خدا
1. مؤمنون (23)، 115.
2. ص (38)، 26.
3. جاثیه (45)، 34.
بیرون مىروند! خداى متعال مبرّا از نسیان و فراموشى و هرگونه عیب و نقصى است؛ بلكه منظور این است كه نعمت ها و الطاف خود را از ایشان دریغ مىكنیم. این تعبیر در عرف محاوره خودمان نیز وجود دارد. مقصود این است كه همانگونه كه كافران در فكر این نبودند كه روزى با خدا ملاقات خواهند كرد، خداوند نیز در روز قیامت نظر لطف و عنایت خود را از ایشان دریغ خواهد فرمود و به آنان توجهى نمىكند، چنان كه گویى آنان را از یاد برده است.
در آیهاى دیگر مىفرماید:وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصِیراً قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آیاتُنا فَنَسِیتَها وَ كَذلِكَ الْیَوْمَ تُنْسى؛1 و هر كس از یاد من دل بگرداند، در حقیقت، زندگى تنگ [و سختى]خواهد داشت، و روز رستاخیز او را نابینا محشور مىكنیم. مىگوید: «پروردگارا، چرا مرا نابینا محشور كردى با آنكه بینا بودم؟» [خدا]مى فرماید: همان طور كه نشانه هاى ما بر تو آمد و آن را به فراموشى سپردى، امروز همانگونه فراموش مىشوى. «اعراض» یعنى غفلت عمدى. اعراض از ذكر، یعنى اگر زمینه یاد خدا هم برایش فراهم شود روى بر مىگرداند. چنین كسى زندگانى سختى خواهد داشت. مفسران معمولاً فرمودهاند این زندگى سخت اختصاص به آخرت ندارد بلكه در همین دنیا نیز زندگىاش با نگرانى و اضطراب همراه است. قرآن مىفرماید آرامش دل ها فقط از راه «یاد خدا» به دست مىآید: أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛2 آگاه باش كه دل ها فقط با یاد خدا آرام مىگیرد. طبیعتاً كسانى كه از یاد خدا روى گردان هستند آرامش روحى ندارند و همیشه نوعى اضطراب در وجودشان هست؛ و همین اضطراب و ناآرامى مایه سختى زندگى دنیایشان مىباشد. در آخرت نیز از همان ابتداى شروع محشر و قیامتْ مشكلاتشان شروع مىشود. اولین مشكل آنها این است كه كور وارد صف محشر مىشوند: وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى. این جا است كه به خدا اعتراض مىكند كه، خدایا من در دنیا چشم داشتم و بینا بودم، چرا مرا كور محشور كردى؟ پاسخ مىآید: كَذلِكَ أَتَتْكَ آیاتُنا فَنَسِیتَها وَ كَذلِكَ الْیَوْمَ تُنْسى؛ تو در دنیا با اینكه چشم داشتى، آیات ما را نادیده انگاشتى و آیاتى كه برایت فرستادیم، چشم بر هم گذاشتى و ندیدى و ما را به فراموشى سپردى. اكنون به جزاى آن بى اعتنایى، نابینا محشور شدهاى و ما نیز در این جا به تو اعتنایى نخواهیم كرد و الطاف و نعمت هایمان را از تو دریغ خواهیم نمود.
1. طه (20)، 124 ـ 126.
2. رعد (13)، 28.
به هر حال نسیان خدا، نسیان صفات و افعال و آیات او، و آخرت كه آن هم یكى از افعال و آیات الهى است، موجب بدبختى و محرومیت انسان و مسخ هویت انسانى او خواهد شد. اگر انسان بخواهد به سعادت و به آن مقامى كه شایسته انسانیت او است و خداوند برایش در نظر گرفته برسد، باید به خدا و آفریدگارخود توجه كند. اگر خدا را فراموش كرد خود را نیز از یاد خواهد برد.1 وقتى كسانى خود را فراموش كردند، سرنوشت خود، و اینكه براى چه خلق شدهاند، و راهى را كه باید براى رسیدن به سعادت بپیمایند نیز فراموش خواهند كرد و از صف اشقیا و جهنمیان سر در خواهند آورد.
كلید نجات این است كه این غفلت ها و فراموشى ها را از وجود خود بزداییم و به هوش بیاییم. درجه انسانیت انسان بستگى به میزان آگاهى و توجه وى نسبت به نفس خویش و فاصلهاى دارد كه از فراموشى و نسیان «خویش» گرفته است؛ توجه و آگاهى نسبت به اینكه كیست، چیست، از كجا آمده، به كجا خواهد رفت و براى رسیدن به سر منزل مقصود از كدام راه باید برود. هر قدر انسان از این مسایل غفلت كند و زرق و برق دنیا چشم و گوش او را پر كند و هوش و حواس او را برباید، از انسانیت خود بیشتر فاصله خواهد گرفت.
در حقیقت، سه آگاهى و توجه، محور انسانیت ما است: آگاهى از مبدأ كه همان «خدا» است، آگاهى از مقصد كه همان «معاد» و«روز قیامت» است، و آگاهى از راهى كه پیش رو داریم و راهنمایى كه ما را از مبدأ به مقصد مىرساند، كه همان مسأله «نبوت» است.
براى نیل به كمال انسانى كه در سایه توجه و آگاهى نسبت به مسایل مذكور صورت مىپذیرد، یكى از مهم ترین كارهاى انسان، شناخت عواملى است كه ممكن است او را به ورطه غفلت بكشانند. در تبیین و شناسایى عوامل غفلت، قرآن كریم در آیهاى مىفرماید: وَ إِمّا یُنْسِیَنَّكَ الشَّیْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ؛2 و اگر شیطان تو را به فراموشى انداخت، پس از توجه، [دیگر]با قوم ستم كار منشین. از این آیه معلوم مىشود كه یكى از عوامل غفلت و نسیان انسانْ شیطان است. البته باید توجه داشته باشیم كه «شیطان» در اصطلاح
1. حشر(59)، 19.
2. انعام (6)، 68.
قرآن اعّم از «ابلیس» است. «ابلیس» همان شیطانى است كه در داستان حضرت آدم(علیه السلام) از او نام برده مىشود و از فرمان خدا مبنى بر سجده بر حضرت آدم(علیه السلام) سرپیچى كرد. اما « شیطان» در اصطلاح قرآن اعم از شیاطین جن و انس است1 و به هر موجودى گفته مىشود كه منشأ شر است و با شیطنت، مانع تكامل انسان مىگردد و از خدا و اطاعت خدا باز مىدارد. «ابلیس» سردسته و رییس چنین كسانى است و اینان، كه از جمله آنها گروهى از انسان ها نیز هستند، در مكتب او تتلمذ مىكنند و درس مىگیرند! در هر حال، آیه مذكور مىفرماید: هنگامى كه به تو تذكر دادند و تو را از غفلت و فراموشى در آوردند، مراقب باش دوباره مبتلا به غفلت و نسیان نشوى. چگونه ممكن است بعد از تذكر دوباره غافل شد؟ مىفرماید هم نشینى با ستم گران و تعدّى كنندگان از حدود الهى این پى آمد را دارد: فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ.
یكى از عوامل توجه «قرآن» است. از نام هاى قرآن «ذكر» و «تذكره» مىباشد: إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ؛2 این، جز «ذكر» و قرآنى روشن نیست. ما أَنْزَلْنا عَلَیْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى. إِلاّ تَذْكِرَةً لِمَنْ یَخْشى؛3 قرآن را بر تو نازل نكردیم تا به رنج افتى. جز اینكه براى هر كس مىترسد «تذكره» باشد. «ذكر» و «تذكره» بودن قرآن بدین معنا است كه قرآن، مایه یادآورى است و اگر كسى با آن سر و كار داشته باشد از غفلت خارج مىشود. از این گونه آیات كه از قرآن با وصف «ذكر بودن» یاد كرده، استفاده مىشود كه یكى از راه هاى جلوگیرى از غفلت این است كه در زندگى خود برنامهاى براى انس با قرآن داشته باشیم. در سوره قمر چند مرتبه این آیه شریفه تكرار شده: لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِر؛4 قطعاً قرآن را براى پندآموزى آسان كردیم؛ پس آیا پند گیرندهاى هست؟ ما قرآن را آسان قرار دادیم و شما به آسانى مىتوانید از قرآن براى تذكر و بیرون آمدن از غفلت استفاده كنید؛ آیا شما از این قرآن استفاده مىكنید؟ این مطلب را در یك سوره چهار بار تكرار كرده؛ كه نشانه آن است كه خدا و قرآن تأكید
1. قرآن به وجود شیاطین انسى و جنى تصریح مىكند: وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِیّ عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ؛ انعام (6)، 112.
2. یس (36)، 69.
3. طه (20)، 2ـ3.
4. قمر (54)، 17، 22، 32 و 40.
دارند ما حتماً در این راستا از قرآن بهره بگیریم. البته شرط این كار این است كه هنگام تلاوت قرآن به معنا و مفاد آن توجه داشته باشیم.
انس با قرآن، گوش دادن به قرآن و توجه به مفاد و مفاهیم آیات آن، غفلت زا و مایه توجه است؛ هم چنان كه هم صحبتى با برخى افراد و گوش دادن و توجه به حرف ها و سخنان آنان غفلت آور و مایه فراموشى یاد خدا است: وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّى یَخُوضُوا فِی حَدِیث غَیْرِهِ وَ إِمّا یُنْسِیَنَّكَ الشَّیْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ؛1 و چون بینى كسانى [به قصد تخطئه]در آیات ما فرو مىروند از ایشان روى برتاب، تا در سخنى غیر از آن درآیند؛ و اگر شیطان تو را [در این باره] به فراموشى انداخت، پس از توجه، [دیگر] با قوم ستم كار منشین. نشستن با «ستم كاران» غفلت آور است. «ظالم» در اصطلاح قرآن غیر از آن معناى خاصى است كه در عرف ما رایج است. «ظلم» در اصطلاح قرآن منحصر نیست به برخى از مصادیق ظلم كه معمولاً در ذهن ما وجود دارد. قرآن «شرك» را بالاترین ستم مىداند: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ؛2 به راستى شرك ستمى بزرگ است. و در آیه دیگر مىفرماید این ستم آن قدر بزرگ است كه خداوند هر گناهى را ممكن است بیامرزد جز این گناه: إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَكَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ یَشاءُ؛3 خداوند این را كه به او شرك آورده شود، نمىآمرزد؛ و فروتر از آن را بر هر كه بخواهد مىبخشاید.
به هر حال قرآن در آیه مذكور (وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذِینَ...) مىفرماید نشستن با افراد شیطان صفت و گوش دادن به سخنانى كه در مورد قرآن و آیات الهى و دین خدا شبهه افكنى مىكند، غفلت آور است و ظلم محسوب مىشود. اگر دیدید كسانى جلسه و سخنرانى ترتیب دادهاند و در آیات ما مناقشه مىكنند و نسبت به آنها تردید ایجاد مىكنند، در جلسه آنها شركت نكنید و با آنها هم نشین مشوید مگر آنكه در باب دیگرى مشغول بحث و گفتگو شوند: وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ؛ اگر دیدى كسانى قصد توطئه و شبهه افكنى نسبت به آیات ما را دارند از آنها دورى كن. ما در این زمان چنین كسانى را سراغ داریم. كسانى كه بحث مىكنند و مىگویند: آیا قرآن قابل نقد است یا خیر؟! آیا قرآن كلام خدا است یا كلام پیامبر؟!
1. انعام (6)، 68.
2. لقمان (31)، 13.
3. نساء (4)، 48 و 116.
آیا اشتباه هم در قرآن وجود دارد؟! و پاسخ مىدهند كه بلى قرآن هم مانند هر كتاب دیگرى قابل نقد است! نقد آن نیز با محك تجربه است؛ ما باید دستورات خدا را در عمل به كار بگیریم، اگر تجربه آن موفق بود از آنها استفاده كنیم، وگرنه باید آن را كنار بگذاریم!
قرآن مىفرماید از چنین كسانى و گوش دادن به سخنان آنها پرهیز كنید: وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْكُمْ فِی الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللّهِ یُكْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى یَخُوضُوا فِی حَدِیث غَیْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقِینَ وَ الْكافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً؛1 و البته [خدا]در كتاب [قرآن]بر شما نازل كرده كه: هرگاه شنیدید آیات خدا مورد انكار و ریشخند قرار مىگیرد، با آنان منشینید تا به سخنى غیر از آن در آیند، چرا كه در این صورت شما هم مثل آنان خواهید بود. خداوند، منافقان و كافران را همگى در دوزخ گرد خواهد آورد.
در همین زمان و در كشور اسلامى خودمان كسانى را سراغ داریم كه صریحاً آیات قرآن و احكام الهى را كه در قرآن به آنها تصریح شده است مسخره مىكنند. آنان بریدن دست دزد یا شلاق زدن برخى مجرمان را كه حكم آنها صریحاً در قرآن آمده، به باد انتقاد مىگیرند و مىگویند: امروزه دیگر دوران مدرن و فرا مدرن است؛ مگر در چنین عصرى هم مىشود دست كسى را برید یا كسى را شلاق زد؟! این احكام خشونت آمیز مربوط به دوران بربریت بشر و عصر و جامعهاى است كه فرهنگ و تمدنى نداشتند و كارشان قتل و غارت بود. امروزه دیگر زمان این خشونت ها به سر آمده و با بشر متمدن نمىشود مثل حیوان رفتار كرد و او را شلاق زد! قرآن مىفرماید، از این گونه افراد دورى كنید و با آنها نشست و برخاست مكنید، كه بیم آن وجود دارد افكار و سخنان باطل آنها در شما اثر بگذارد و شما نیز چون یكى از آنان شوید.
من خودم از نزدیك چنین كسانى را دیدهام و آنها را مىشناسم. در این جا به مناسبت، به یك مورد اشاره مىكنم: در سال هاى اول انقلاب به دستور حضرت امام(رحمه الله) ستاد انقلاب فرهنگى تشكیل شد تا در زمینه دروس و كتاب هاى دانشگاه و انطباق آنها با نظریات اسلام كار كنند. امام(رحمه الله) به اعضاى این ستاد فرمودند: «شما بروید حوزه، این مطالب را در حوزه باید تحقیق كنید و علماى حوزه باید این مسایل را روشن كنند». پس از این فرمایش امام(رحمه الله) «دفتر
1. نساء (4)، 140.
همكارى حوزه و دانشگاه» تشكیل شد و بنده هم در آن جا توفیق همكارى داشتم. ما براى عمل به فرمایش حضرت امام(رحمه الله) مبنى بر تعامل و ارتباط حوزه و دانشگاه در این زمینه، به عنوان نمایندگان حوزه تصمیم گرفتیم جلساتى را با برخى شخصیت ها و اساتید دانشگاه داشته باشیم. یكى از كسانى كه با ایشان ملاقات كردیم فردى روحانى و معمم بود كه استاد دانشگاه در رشته حقوق بود. ما براى ملاقات ایشان از قم حركت كردیم و به تهران آمدیم. وقتى با ایشان ملاقات كردیم، با كمال ادب و تواضع از ایشان خواستیم در زمینه كار ستاد انقلاب فرهنگى با ما همكارى كنند. ایشان در آن جلسه گفتند: خیلى خوشحالم كه حوزه به فكر دانشگاه افتاده است، ولى متأسفانه هنوز كسانى در حوزه هستند كه فكر مىكنند امروزه هم مىتوان مردم را مانند الاغ (البته آن آقا لفظ خر را به كار برد) با چوب كتك زد!! منظور ایشان آیه شریفهاى بود كه مىفرماید، مرد و زنى را كه مرتكب عمل فحشا شدهاند تازیانه بزنید:الزّانِیَةُ وَ الزّانِی فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِد مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَة وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ؛1 به هر زن زناكار و مرد زناكارى صد تازیانه بزنید، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید در [كار] دین خدا نسبت به آن دو دل سوزى نكنید، و باید گروهى از مؤمنان در كیفر آن دو حضور یابند.
آن شخص در اوایل انقلاب و سال هاى 59 و 60 این حرف را گفت و اكنون نیز شاگردهاى همان آقا ـ كه متأسفانه برخى از آنها منسوب به حوزه هستند ـ همان حرف ها را با زبان و بیانى دیگر تكرار مىكنند. اینان مىگویند، قرآن را قبول داریم و بسیار هم براى ما قابل احترام است، اما احكام آن مربوط به 1400 سال پیش است و به درد جامعه امروز نمىخورد!
و عجیب از قرآن است (البته عجب نیست، چرا كه قرآن كلام خدا است كه عالم به غیب و آشكار است) كه 1400 سال پیش طورى سخن گفته كه گویى همین امروز نازل شده و ناظر به جریانات جارى همین زمان است: إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللّهِ یُكْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ؛ اگر شنیدید آیات خدا مورد انكار قرار مىگیرد و مسخره مىشود، با گروهى كه چنین سخنانى را مىگویند، منشینید. چرا؟ چون خدا خود خالق این بشر است و او را مىشناسد؛ مىداند تلقین در انسان اثر مىكند. اگر مطلبى را چندین بار براى او تكرار كردند، گرچه حقیقت نداشته باشد كم كم باور مىكند. شیاطین هم به خوبى این نكته را مىدانند. از این رو سخنان
1. نور (24)، 2.
باطل خود را تكرار مىكنند. تكرارشان نه به این جهت است كه كسى پاسخى به آنها نداده است، بلكه از این جهت است كه مىدانند با تكرار مىتوانند مطالب باطل خود را در ذهن ها جا بیندازند. از این رو خدا و قرآن نیز كه ساختار وجودى این بشر را مىشناسند از گوش كردن به چنین سخنانى و حضور در چنین جلساتى نهى مىكنند. در همین زمینه روایتى معتبر وارد شده كه به چند سند نقل گردیده است: مَنْ اَصْغى اِلى ناطِق فَقَدْ عَبَدَهُ فَاِنْ كانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللّهَ وَ اِنْ كانَ النّاطِقُ عَنْ اِبْلیس فَقَدْ عَبَدَ اِبلیسَ؛1 هر كس به سخن گویندهاى گوش دهد او را پرستش كرده است؛ اگر این گوینده سخن خدا را مىگوید خدا را پرستش كرده و اگر سخن شیطان را مىگوید شیطان را پرستش كرده است.
از این رو به طور قطع و مسلّم از قرآن و روایات استفاده مىشود كه انسان در جلساتى كه دین و خدا و قرآن مورد ریشخند و اشكال قرار مىگیرند، نباید شركت نماید و به چنین سخنانى نباید گوش كند.
در مقابله با آنچه گفتیم، گاهى با استدلالى انحرافى و مغالطى، به یكى از آیات قرآن استناد مىشود. آن آیه این است: فَبَشِّرْ عِبادِ. الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ؛2 پس بشارت ده به آن بندگان من كه: به سخن گوش فرا مىدهند و بهترین آن را پیروى مىكنند. مىگویند، خود قرآن فرموده روش صحیح این است كه همه حرف ها را بشنویم و به همه مطالبى كه گفته مىشود توجه كنیم.
در پاسخ این مطلب باید بگوییم اولا، مراد از «القول» دراین آیه «قرآن» است. ثانیاً، قرآن در توصیف افراد مذكور در آیه مىفرماید، آنان كسانى هستند كه پس از شنیدن سخنان مختلف، «احسن» و بهترین آن را پیروى مىكنند. این مطلبْ خودْ قرینه است بر اینكه این آیه مربوط به كسانى است كه توانایى تشخیص سخن «احسن» از «غیر احسن» و «صحیح» از «سقیم» را داشته باشند و شامل غیر از این افراد نمىشود. كسانى كه چنین توانایى را ندارند به حكم آیه پیشین نباید به سخنانى كه دین و اعتقادات آنان را تضعیف مىكند، گوش كنند:وَ إِذا رَأَیْتَ
1. بحار الانوار، ج 72، باب 115، روایت 1.
2. زمر(39)، 17ـ 18.
الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ؛1 و چون بینى كسانى [به قصد تخطئه] در آیات ما فرو مىروند از ایشان دورى كن. هم چنین فرمود: إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللّهِ یُكْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ؛2 هرگاه شنیدید آیات خدا مورد انكار و ریشخند قرار مىگیرد، با آنان منشینید. حتى نفرموده، گوش ندهید، بلكه بالاتر، فرموده اصلاً با چنین كسانى نشست و برخاست نداشته باشید! چرا كه: إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ؛3 در آن صورت شما نیز مثل آنان خواهید بود. در خاتمه آیه هم مىفرماید: إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقِینَ وَ الْكافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً؛4 خداوند، منافقان و كافران را همگى در دوزخ گرد خواهد آورد. یعنى شما گرچه مىگویید مؤمن هستید، اما در اثر رابطه با چنین افرادى ایمانتان از دست مىرود و اگر كافر نشوید از منافقان خواهید گردید كه تظاهر به اسلام مىكنند ولى در دل، ذرّهاى به خدا و مسایل دین اعتقاد ندارند؛ و خداوند هم منافقان و هم كافران را به جهنم خواهد برد.
بنابراین هنگامى حق داریم حرف هاى انحرافى دیگران را بشنویم و خود را مصداق آیه «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» بدانیم كه ابتدا ایمانمان را كاملاً تقویت كرده و در مقابل این گونه شبهات و سخنان باطل واكسینه شده باشیم. گوش دادن به سخنان این گونه افراد نیز براى پاسخ دادن به مطالب آنها است، وگرنه وقتى براى ما ثابت شده كه خدا و پیامبر و اسلام حق است، دلیلى ندارد وقت خود را با شنیدن این گونه حرف ها تلف كنیم. اگر هم هنوز در مورد خدا و اسلام و قرآن شك داریم راهش این است كه بیشتر تحقیق كنیم و به دنبال برهان یقینى و قاطع در این مسایل باشیم، نه آنكه دنبال حرف هاى باطل و فاسد كننده عقیده و ایمان برویم.
بنابراین یكى از مهم ترین عواملى كه ممكن است انسان را ابتدا به غفلت و نسیان و بعد هم به كفر و نفاق مبتلا كند مجالست با نااهلان فكرى و اعتقادى است. هم نشین بد در انسان اثر مىگذارد، خواه در جنبه هاى رفتارى باشد و خواه در جنبه هاى اعتقادى و فكرى. بسیارى از كسانى كه به انحراف ها و فسادهاى اخلاقى و رفتارى دچار مىشوند بر اثر دوست ناباب است.
1. انعام (6)، 68.
2. نساء (4)، 140.
3. همان.
4. همان.
دوست ناباب انسان را به اعتیاد، هرزگى، بى بند و بارى و فساد مىكشاند. دوستان و هم نشینان ناباب فكرى و اعتقادى به مراتب از دوستان ناباب اخلاقى خطرناك ترند.
متأسفانه امروزه شاهدیم كه برخى به نام بها دادن به جوانان، آنها را به ابتذال مىكشانند. به بهانه شخصیت دادن به جوان و خواسته هاى او، در دانشگاه و دفتر برخى تشكل هاى دانشجویى فیلم هاى مبتذل را مىآورند و علناً نمایش مىدهند! آیا این كار بها دادن و خدمت كردن به نسل جوان است یا اینكه در واقع نابود كردن و فاسد كردن جوانان است؟ باید به این گونه افراد گفت اگر به دین اعتقاد ندارید، دست كم به همان ملّیتى كه از آن دم مىزنید پاى بند باشید. آیا دانشجویان و بهترین جوانان و سرمایه هاى یك كشور را به ابتذال و فساد كشاندن خدمت به ملت است یا بزرگ ترین خیانت و جنایت در حق آن ملت؟ از پول این ملت، فرهنگ سرا و خانه جوان درست مىكنند و در آنها به نام فرهنگ، رقاصى و موسیقى و فیلم هاى مبتذل را ترویج مىكنند! آیا این كارها خدمت به نسل جوان است؟ این كار، از بین بردن و كشتن روح ایمان و اعتقاد و اخلاق در جوانان است كه گناه آن از كشتن و قتل ظاهرى به مراتب بدتر است: اَلْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ؛1 فتنه از كشتن بدتر است.
آیا توسعه فرهنگى كه وعده داده مىشد، به معناى تخریب فرهنگ دینى این مردم و جوانان این ملت است؟! آیا معناى توسعه فرهنگى این است كه به افرادى پول و میدان بدهیم كه بر علیه اسلام، خدا، پیغمبر و مقدسات فیلم درست كنند و كتاب و روزنامه چاپ كنند؟! آیا معناى توسعه فرهنگى این است كه اگر در اثر فشارها و اعتراض متدینان مجبور شدید كسى را كه در رأس این خیانت هاى فرهنگى بوده از كار بر كنار كنید، بعد از آن به تجلیل و تكریم از او بپردازید و عامل فساد فرهنگى را انسانى متعهد و دل سوز بنامید؟! زهى گمراهى و ضلالت؛ إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقِینَ وَ الْكافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً؛2 خداوند منافقان و كافران را همگى در دوزخ گرد خواهد آورد.
1. بقره (2)، 191.
2. نساء(14)، 140.
در جلسات گذشته به این مسأله پرداختیم كه بر حسب آنچه از قرآن كریم استفاده مىشود و ادلّه عقلى نیز مؤید آن است، اساس همه انحراف ها و سقوط هاى انسان، غفلت از هویت الهى و انسانى خویش است. انسان به عنوان یك موجود مختار، خود باید تعیین كند كه راه سعادت را بپیماید یا مسیر سقوط و انحطاط را در پیش گیرد. اگر به خودآگاهى رسید و به مقتضاى آنچه هدف خلقت او است عمل كرد، به سعادت مىرسد، و اگر از هویت خویش غفلت ورزید و به مقتضاى آن رفتار نكرد آن چنان سقوط مىكند كه با حیوانات برابر مىشود و یا حتى پایینتر از آنها قرار مىگیرد: أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ.1
اشاره كردیم كه انسان براى آنكه در معرض غفلت قرار نگیرد، باید عوامل غفلت و توجه را شناسایى كند و با دورى از عوامل غفلت، برنامه هایى را براى به كارگیرى عوامل توجه در زندگى خود تنظیم كند و بر اساس آنها عمل نماید. این برنامه ها باید به گونهاى باشد كه به تدریج در اثر آنها حالت توجه به خود و توجه به مبدأ و معاد در انسان به صورت «ملكه» در آید تا همواره ثابت بماند.
بدیهى است كه مقدمه توجه «شناخت» است. ما تا چیزى را نشناسیم و از وجود آن خبر نداشته باشیم طبیعتاً توجهى هم به آن نخواهیم كرد. از این رو توجه به خدا و معاد و مسیر بین مبدأ و معاد، متوقف بر شناخت آنها است. از سوى دیگر، چنان كه قبلاً اشاره كردیم، از میان توجه به این سه عنصر (مبدأ، معاد و راه بین مبدأ و معاد) آنچه نقش محورى و اساسى دارد توجه به خدا است. از این رو مىتوانیم بگوییم اساس و محور همه مطالبى كه تا به حال
1. اعراف (7)، 179.
گفته ایم، «شناخت خدا» است. تا خدا را نشناسیم توجه به او و ذكر و یاد او براى ما معنایى نخواهد داشت. در نتیجه توجه به معاد و راه بین مبدأ و معاد هم كه متفرع بر توجه به خدا است، امكان پذیر نخواهد بود. از این رو در این جا این پرسش مطرح مىشود كه راه نیل به معرفت خدا و صفات و افعال او ـ كه منتهى به شناخت معاد و نبوت مىشود ـ چیست؟ دراین جلسه قصد داریم مقدارى درباره این مسأله صحبت كنیم.
غیر از معارف بدیهى، هیچ معرفت دیگرى خود به خود براى انسان حاصل نمىشود. اعتقاد به خدا و آخرت و صفات و افعال خدا نیز از جمله معارف بدیهى نیستند؛ یعنى به گونهاى نیستند كه با صِرف تصور موضوع، تصور محمول، و تصور رابطه موضوع و محمول، تصدیق به حكم و نسبت پیدا شود. این معارف جزو معارف نظرى هستند كه براى حصول آنها نیاز به فكر و تحقیق داریم. البته در منطق و فلسفه اثبات مىشود كه ریشه همه معارف نظرى نیز باید در نهایت به بدیهیات ختم شود تا بتوان به آنها یقین پیدا كرد. «فكر» هم در اصطلاح منطق چیزى نیست جز ترتیب مبادى معلوم براى رسیدن به تصورات و تصدیقات مجهول. از این رو طبیعتاً براى رسیدن به شناخت خدا و سایر معارف ضرورى براى نیل به كمال انسانى، بایستى به «تفكر» روى بیاوریم؛ امرى كه در قرآن كریم نیز بسیار بر آن تأكید شده است.
با توضیحى كه گذشت سرّ تأكید فراوان قرآن و معارف اهل بیت(علیهم السلام) بر «تفكر» آشكار مىشود. «تفكر» كلید انسان شدن و انسان زیستن است. اگر انسان «تفكر» نكند هویت واقعى خود را نخواهد شناخت و در نتیجه به كمال مطلوب انسانى نیز دست نخواهد یافت. به دلیل همین تأثیر مهم و سرنوشت ساز تفكر در زندگى انسان است كه در روایات اسلامى یك ساعت فكر كردن از یك سال عبادت1 و حتى طبق برخى نقل ها از شصت سال2 عبادت برتر دانسته شده است. یك ساعت فكر مىتواند سرنوشت زندگى انسان را به كلى تغییر دهد. یك سال عبادت، به خصوص اگر عمق نداشته باشد و با معرفت چندانى همراه نباشد، چندان تأثیرى در تكامل انسان نخواهد داشت. اما اگر همین یك سال عبادت پس از تكامل معرفتى انسان انجام شود و خدا را با معرفتْ عبادت كند، تأثیر آن صدها و هزارها برابر خواهد شد.
1. بحار الانوار، ج 71، باب 80، روایت 22: تَفَكُّرُ ساعة خَیْرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَة.
2. همان، ج 69، باب 37، روایت 23.
اما سؤال این است كه متعلَّق فكر چه باید باشد؟ آیا منظور این روایت هر گونه فكرى است؟ در پاسخ باید بگوییم، همانگونه كه در بحث غفلت و توجه، غفلت از هر چیز و توجه به هر چیزى مراد نبود بلكه غفلت و توجهى خاص منظور بود، این جا نیز همین طور است. آن جا مىگفتیم غفلت از هویت انسانى خویش، از خدا، از معاد، از مسیر بین مبدأ و معاد مایه سقوط انسان، و توجه به این مسایل نیز عامل تكامل انسان است. در این جا نیز مىگوییم، فكر درباره چیزهایى منظور است كه در سعادت انسان نقش اساسى دارد؛ فكرى كه به نحوى با خدا ارتباط پیدا مىكند. فكر درباره خدا، صفات خدا، افعال و نعمت ها و آیات الهى است كه هم مىتواند مانع غفلت انسان گردد و هم براى افزایش معرفت و به دنبال آن افزایش توجه و انگیزه نسبت به عبادت خداى متعال كارساز است.
آیاتى از قرآن كه به تفكر امر كرده، بخشى از آنها به تفكر درباره صفات و افعال الهى ترغیب مىكند. تفكر در افعال و صفات الهى و شناخت دقیق آنها موجب مىشود انسان خدا را با موجودات دیگر اشتباه نگیرد و اوصاف و شؤونى را كه اختصاص به خداوند دارد به سایر موجودات نسبت ندهد. انسان گرچه فطرتاً خداجو و خداشناس است امّا گاهى ممكن است به اشتباه، موجودات دیگرى را جاى خدا بنشاند. قرآن مىفرماید مشركین مكه و جزیرة العرب كه بت مىپرستیدند، منكر خدا نبودند؛ اشكالشان در تشخیص اوصاف و افعال مختص به خداوند بود: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ؛1و اگر از ایشان بپرسى: «چه كسى آسمان ها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را [چنین]رام كرده است؟» حتماً خواهند گفت: «الله». بسیارى از آنان مىگفتند ما باید این بت ها را بپرستیم تا به خدا نزدیك شویم: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى؛2 ما آنها (بت ها) را جز براى اینكه ما را بیشتر به خدا نزدیك كنند، نمىپرستیم.
اشتباه آنها در این بود كه نمىدانستند بت ها با چنین اوصافى نمىتوانند معبود واقع شوند و مایه تقرب انسان به خدا گردند. اگر صفات خدا را به درستى مىشناختند، مىدانستند كه هرگز خداوند امر به عبادت بت و سجده در برابر آن نمىكند.
1. عنكبوت (29)، 61.
2. زمر (39)، 3.
بنابراین بخشى از تفكر ما باید به تفكر درباره صفات خداوند اختصاص یابد تا با شناخت بهتر صفات الهى، در تعیین مصداق به اشتباه نیفتیم.
بخشى دیگر از آیاتى كه در قرآن امر به تفكر و تدبر كرده، مربوط به تفكر در «نعمت»هاى الهى است. تفكر در نعمت هاى خداوند باعث مىشود كه ما براى عبادت خدا و شكرگزارى در مقابل نعمت هایى كه به ما ارزانى داشته، انگیزه بیشترى پیدا كنیم. آیات فراوانى در این زمینه در قرآن كریم وجود دارد كه در این جا به نمونه هایى از آنها اشاره مىكنیم:
ـ وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِی ذلِكَ لَآیات لِقَوْم یَتَفَكَّرُونَ؛1 و از نشانه هاى او این است كه از [نوع] خودتان همسرانى براى شما آفرید تا بدان ها آرام گیرید، و میانتان دوستى و رحمت نهاد. آرى در این [نعمت]براى مردمى كه مىاندیشند قطعاً نشانه هایى است. بیندیشید كه خداوند چگونه بین شما و همسرانتان رابطه عاطفى و محبت و مودت برقرار كرد. قبل از ازدواج همیشه حالت اضطراب و نگرانى داشتید و شاید خود نیز متوجه نمىشدید كه این حالت براى چیست؛ اما پس از آنكه خداوند همسرى نیكو نصیبتان كرد و روابط عاطفى بین شما پدید آمد به یك باره احساس آرامش كردید، گویا گمشده بزرگى در زندگى داشتید كه آن را یافتید. به قول برخى از دانشمندان، انسان قبل از ازدواج، «نیمه انسان» است و وقتى كامل مىشود كه ازدواج كند. با ازدواج، انسان احساس مىكند كه زندگىاش دگرگون مىشود و اصلاً شخصیت دیگرى پیدا مىكند و به قول معروف، انسان دیگرى مىشود. همه این آثار و بركات را خداوند در نعمتى به نام «همسر» قرار داده است. قرآن مىفرماید درباره این مسایل فكر كنید.
ـ وَ مِنْ آیاتِهِ یُرِیكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَیُحْیِی بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِی ذلِكَ لَآیات لِقَوْم یَعْقِلُونَ؛2 و از نشانه هاى او [این كه] برق را براى شما بیم آور و امید بخش مىنمایاند و از آسمان به تدریج آبى فرو مىفرستد، كه به وسیله آن، زمین را پس از مرگش زنده مىگرداند. در این [امر]براى مردمى كه تعقل مىكنند قطعاً نشانه هایى است. اگر این زمین براى همیشه مرده مىماند و خداوند آب و بارانى نمىفرستاد تا درختان و گیاهان بر روى آن
1. روم (30)، 21.
2. همان، 24.
رشد كنند چه وضعى پیش مىآمد؟ آیا تا به حال واقعاً به پى آمدهاى نبود همین یك نعمت به ظاهر ساده (نزول باران) به خوبى اندیشیده ایم؟
ـ أَ فَرَأَیْتُمُ الْماءَ الَّذِی تَشْرَبُونَ أَ أَنْتُمْ أَنْزَلُْتمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً فَلَوْ لا تَشْكُرُونَ؛1 آیا آبى را كه مىنوشید، دیده اید؟ آیا شما آن را از [دل] ابر سپید فرود آورده اید، یا ما فرود آورنده ایم؟ اگر بخواهیم آن را تلخ مىگردانیم، پس چرا سپاس نمىدارید؟ به راستى اگر همه آب هاى روى كره زمین تلخ و شور مىبودند انسان چه مىتوانست بكند؟!
ـ وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا یَعْرِشُونَ ثُمَّ كُلِی مِنْ كُلِّ الَّثمَراتِ فَاسْلُكِی سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِیهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ إِنَّ فِی ذلِكَ لَآیَةً لِقَوْم یَتَفَكَّرُونَ؛2 و پروردگار تو به زنبور عسل وحى [= الهام غریزى]كرد كه از پارهاى كوه ها و از برخى درختان و آنچه داربست مىكنند، خانه هایى براى خود درست كن، سپس از همه میوه ها بخور، و راه هاى هموار پروردگارت را بپوى. [آن گاه]از درون [شكم]آن، شهدى كه به رنگ هاى گوناگون است بیرون مىآید. در آن، براى مردم درمانى است. راستى در این [زندگى زنبور]براى مردمى كه تفكر مىكنند نشانه [قدرت و عظمت] الهى است. حقیقتاً در این موجود كوچك خداوند چه هنرهایى به خرج داده است! واقعاً چگونه این حیوان به طرزى شگفت آور با مكیدن شیره گل ها و گیاهان عسل تولید مىكند؟! عسلى كه درمان دردهاى مردم در آن است.
خلاصه این كه، نعمت هاى خداوند سراسر زندگى انسان را پر كرده است. كافى است انسان كمى چشم خود را باز كند تا صدها و هزاران نعمت را كه در اطرافش هستند و از آنها بهره مىبرد، مشاهده كند. تفكر در این نعمت ها به انسان گوشزد مىكند كه كدام دست هنرمندى است كه این همه زیبایى و نعمت را آفریده است؟ و آیا چنین موجودى به راستى شایسته دوست داشتن و پرستش نیست؟!
گروه دیگرى از آیاتى كه انسان را به تفكر فرا مىخواند، موضوع آنها خود انسان است؛ اینكه انسان چگونه به وجود مىآید، چگونه رشد مىكند و پرورش مىیابد، چگونه خداوند او را از
1. واقعه (56)، 68ـ70.
2. نحل (16)، 68ـ69.
سختى ها و گرفتارى ها نجات مىدهد و به آسایش و آرامش مىرساند و مسایلى از این قبیل. نمونه هایى از این آیات را با هم مرور مىكنیم:
ـ قَدْ كانَ لَكُمْ آیَةٌ فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ وَ اللّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشاءُ إِنَّ فِی ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ؛1 قطعاً در برخورد میان دو گروه، براى شما نشانهاى [و درس عبرتى]بود. گروهى در راه خدا مىجنگیدند و دیگر [گروه]كافر بودند كه آنان [= مؤمنان] را دو برابر خود مىدیدند؛ و خدا هر كه را بخواهد به یارى خود تأیید مىكند. یقیناً در این [ماجرا] براى صاحبان بینش عبرتى است. خداوند در این آیه ماجراى جنگ بدر را به مسلمانان گوشزد مىكند. در آن جنگ تعداد مسلمانان به ظاهر31 تعداد كفار بود اما به معجزه الهى، چنان رعبى در دل كفار افتاده بود كه آنان لشكر مسلمانان را دو برابر خود مىدیدند. هم چنین خداوند امدادهاى غیبى دیگرى نیز در این جنگ نصیب مسلمانان كرد و با آنكه عِدّه و عُدّه آنها بسیار كمتر از لشكر كفر بود، اسلام و مسلمانان را پیروز كرد. در این جا با یادآورى این تأیید و نصرت الهى مىفرماید: كسانى كه صاحب بصیرت باشند از این ماجرا درس عبرت خواهند گرفت، و خدا را خواهند شناخت و از صمیم دل به او ایمان خواهند آورد.
ـ أَ لَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ ماء مَهِین. فَجَعَلْناهُ فِی قَرار مَكِین. إِلى قَدَر مَعْلُوم. فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِرُونَ. وَیْلٌ یَوْمَئِذ لِلْمُكَذِّبِینَ؛2 مگر شما را از آبى بى مقدار نیافریدیم؟ پس آن را در جایگاهى استوار نهادیم، تا مدتى معیّن. و توانا آمدیم [یا: سنجیدیم] و چه نیك تواناییم. آن روز واى بر تكذیب كنندگان. در این آیات ضمن یادآورى اینكه خداوند موجودى پیچیده مثل انسان را از كمى آب بى مقدار چگونه به دست قدرت خود خلق مىكند، غیرمستقیم از مردم مىخواهد كه در این مسأله بیندیشند. جمله «وَیْلٌ یَوْمَئِذ لِلْمُكَذِّبِینَ: در آن روز واى بر تكذیب كنندگان» دلالت بر این دارد كه انسان اگر فقط در ماجراى خلقت و به وجود آمدن خود تأمل كند، جاى انكار و تكذیب برایش باقى نمىماند.
ـ وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الْأَرْضِ تَخافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَكُمُ النّاسُ فَآواكُمْ وَ أَیَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ؛3 و به یاد آورید هنگامى را كه شما در زمین
1. آل عمران (3)، 13.
2. مرسلات (77)، 20ـ24.
3. انفال (8)، 26.
گروهى اندك و مستضعف بودید. مىترسیدید مردم شما را بربایند، پس [خدا] به شما پناه داد و شما را به یارى خود نیرومند گردانید و از چیزهاى پاك به شما روزى داد، باشد كه سپاس گزارى كنید. در این آیه خداوند به مسلمانان یادآورى مىكند كه در روزهاى اول صدر اسلام چگونه اندك و بى پناه بودند و هیچ دفاعى نداشتند و همیشه در بیم و اضطراب به سر مىبردند. ظرف مدتى كوتاه خداوند آن كمى و بى پناهى و ترس را به كثرت و پناه و اعتماد به نفس و قوت و قدرت تبدیل كرد. در پایان متذكر مىشود كه اگر انسان هایى حق شناس باشید در مقابل این نعمت هاى بزرگ خداوند به شكرگزارى و سپاس به درگاه او روى خواهید آورد.
در هر حال اینها نیز گروهى دیگر از آیات هستند كه ضمن یادآورى آنچه از نعمت ها كه مستقیماً به خود انسان و وجود او باز مىگردد، او را به تفكر و تدبر درباره آنها و قدرشناسى و سپاس نسبت به كسى كه آنها را به ایشان ارزانى داشته است فرا مىخوانند.
بخش دیگرى از این آیات، آیاتى هستند كه در صدد القاى این مطلباند كه انسان باید با تدبر و تفكر در آیات و نعمت هاى الهى، به «هدف دارىِ» آنها و كل خلقت پى ببرد. نمونه هایى از این آیات را نیز با هم مرور مىكنیم:
ـ در اواخر سوره آل عمران مىفرماید: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیات لِأُولِی الْأَلْبابِ. الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ؛1 مسلّماً در آفرینش آسمان ها و زمین، و در پى یكدیگر آمدن شب و روز، براى خردمندان نشانه هایى [فانع كننده] است. همانان كه خدا را [در همه احوال] ایستاده و نشسته، و به پهلو آرمیده یاد مىكنند، و در آفرینش آسمان ها و زمین مىاندیشند [كه:] پروردگارا، اینها را بیهوده نیافریده اى. مىفرماید «اولوا الالباب» و خردمندان كسانى هستند كه با تفكر و تدبر در خلقت آسمان و زمین، پى به هدف دارى آنها مىبرند و به این نتیجه مىرسند كه آفریننده آسمان و زمین حتماً از آفرینش آنها در پى هدفى بوده است.
ـ وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ. لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنّا
1. آل عمران (3)، 190ـ191.
إِنْ كُنّا فاعِلِینَ؛1 و آسمان و زمین و آنچه را كه میان آن دو است به بازیچه نیافریدیم. اگر مىخواستیم بازیچهاى بگیریم، قطعاً آن را از پیش خود اختیار مىكردیم. در این آیات اشاره مىكند كه خداوند آسمان و زمین را از سر هوس و براى بازى خلق نكرده است! بلكه از آفرینش آنها غایت و هدفى را در نظر داشته است. غایت و هدفى كه انسان باید در مورد آن بیندیشد و با توجّه به آن، راه خود را پیدا كند.
ـ أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ؛2 آیا پنداشتید كه شما را بیهوده آفریدهایم و اینكه شما به سوى ما بازگردانده نمىشوید؟ اگر شما را بیهوده آفریده بودیم، آن گاه معاد و حساب و كتاب و پاداش و كیفرى در كار نبود؛ اما بدانید كه خلقت جهان از روى لهو و لعب و به عبث نبوده و حساب و كتاب دارد.
انسانى كه درباره این مسایل نیندیشد و به آنها توجه نكند، طبیعتاً عالم را بى سر و ته و پوچ خواهد یافت. منشأ تفكرات نیهیلیستى و پوچ انگارانه همین است كه كسانى ارتباط هایى را كه در عالم هستى وجود دارد نادیده مىانگارند. قطعاً اگر ارتباط جهان هستى را با خدا قطع كنیم و در محاسبات و تحلیل هایمان نسبت به عالم خلقت، خدا را به حساب نیاوریم، نتیجهاى جز پوچى عالم نخواهیم گرفت. تنها چیزى كه وجود هستى را معنادار و توجیه پذیر مىكند تعلّق و ارتباط آن با خداى متعال است. بدون خدا، جهان نه مبدئى دارد، نه مقصدى، نه اولى، نه آخرى، نه معنایى، نه توجیهى و نه هیچ چیز دیگر. به راستى، اگر بدون خدا در هستى، به نتیجهاى غیر از هیچى و پوچى برسیم آن گاه باید تعجب كرد. بدون خدا در عالم، به پوچى رسیدن نتیجهاى كاملاً منطقى است! عالَم بى خدا و بى مبدأ و معاد، نظیر ساختن كوزه هایى است كه كوزه گرى با هزار زحمت و تلاش آنها را درست كند و در آخر نیز همه آنها را بشكند و به دور بریزد! أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ؛3 آیا پنداشتید كه شما را بیهوده آفریدیم و به سوى ما بازگردانده نمىشوید؟ قطعاً این گونه است كه عالم هدفى دارد و به سوى خدا باز خواهد گشت. اما رسیدن به اصل «هدف دارىِ» عالم و هم چنین اینكه آن هدف به طور مشخص چیست، چیزى است كه در سایه «تفكر» به دست مىآید؛ و از این رو انسانْ بى تفكر به هیچى و پوچى مىرسد و اصلاً از انسانیت خود خلع مىشود.
1. انبیا (21)، 16ـ17.
2. مؤمنون (23)، 115.
3. همان.
درست به دلیل همین اهمیت حیاتى «تفكر» است كه قرآن این همه اصرار دارد كه انسان بیندیشد و از گروه «اولوا الالباب» گردد. اولوا الالباب یعنى انسان هایى كه پوك و بى مغز نیستند بلكه وجود آنها مغز و هسته نیز دارد. كسانى كه اولوا الالباب نیستند فقط به ظاهر و به صورتْ انسانند اما در باطن و در حقیقت حیوانند: أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ.1 اولوا الالباب بدان جهت وجودشان و انسانیتشان علاوه بر ظاهر، مغز و هسته نیز دارد كه در همه حال مایه اصلى انسانیت را به همراه دارند: یَذْكُرُونَ اللّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ؛2 خدا را [در همه حال]، ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد مىكنند. آنان پیوسته درباره مُنعم خود و خالق آسمان و زمین و چرخش و گردش شب و روز تفكر مىكنند؛ آن گاه چگونه ممكن است ولى نعمت و پروردگار و ربّ خویش را از یاد ببرند: یَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً؛3 در آفرینش آسمان ها و زمین مىاندیشند [كه:]پرورگارا اینها را بیهوده نیافریدى.
انسان براى آنكه مبتلا به غفلت نشود و همیشه به یاد خدا باشد و براى تقرب به خدا انگیزه داشته باشد باید به تفكر روى بیاورد. این همان تفكرى است كه ارزش ساعتى از آن از عبادت یك سال یا شصت سال بیشتر است؛ تفكرى كه در مورد خدا و صفاتش و حكمت خلقتش و هدف و غایت آفرینشش باشد، تفكرى كه پس از آن، انسان به این نتیجه برسد كه رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً. وقتى انسان در اثر تفكر به این نتیجه رسید كه آفرینش پوچ و باطل نیست بلكه هدف و غایتى دارد، مىفهمد كه خداوند از آفرینش خود او به عنوان یكى از موجودات این جهان نیز هدفى داشته است. با تحقیق و تفكر بیشتر به این نتیجه مىرسد كه آفرینش جهان، مقدّمه و زمینه ساز آفرینش انسان است، چنانكه خداى عالم فرموده است: همه چیز را براى شما انسان ها خلق كردم: خَلَقَ لَكُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً؛4 آنچه در زمین است همه را براى شما آفرید. و سپس مىفرماید، و اما تو رااى انسانْ مختار آفریدم تا با اختیار خودت به عبادت و شكرگزارى به درگاه من روى بیاورى و متكامل شوى. البته چون كمال انسان اختیارى است از این رو ممكن است انسان هایى نیز از اختیار خود سوء استفاده كرده و به جاى طىّ مسیر
1. اعراف (6)، 179.
2. آل عمران (3)، 191.
3. همان.
4. بقره (2)، 29.
تكامل، به انحراف و سقوط بیفتند: إِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً؛1 ما راه را بدو نمودیم؛ یا سپاسگزار خواهد بود یا ناسپاس. ایمان و كفر به انتخاب خود انسان است: فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَكْفُرْ؛2 پس هر كه بخواهد ایمان بیاورد و هر كه بخواهد انكار كند. این جا است كه مرحله بعدى تفكر، ما را به این جا مىرساند كه پس باید حساب و كتابى در كار باشد تا معلوم شود چه كسى از اختیار خود حسن استفاده كرده و مستحق دریافت پاداش و رحمت الهى گردیده و چه كسى با سوء استفاده از اختیار خویش نقمت و عذاب الهى را براى خود خریده است.
بنابراین مىبینیم كه تفكر مرحله به مرحله دست ما را مىگیرد و از هیچى و پوچى به هدف دارى و حساب و كتاب مىرساند؛ حساب و كتابى كه عدهاى در اثر آن مستحق عذاب و آتش خواهند شد و تا ابد در آن گرفتار خواهند بود. این جا است كه انسان دست به دعا بر مىدارد و با اعتراف به پوچ و باطل نبودن خلقت، براى در امان ماندن از آن عذاب، از خدا یارى مىطلبد: رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ؛3 پروردگارا اینها را بیهوده نیافریده اى؛ منزّهى تو، پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار.
این همه را قرآن چه زیبا در آیهاى بیان مىكند: أَ وَ لَمْ یَتَفَكَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاّ بِالْحَقِّ وَ أَجَل مُسَمًّى وَ إِنَّ كَثِیراً مِنَ النّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَكافِرُونَ؛4 آیا در خودشان به تفكر نپرداختهاند؟ خداوند آسمان ها و زمین و آنچه را میان آن دو است، جز به حق و تا سرآمدى معیّن نیافریده است، و [با این همه]بسیارى از مردم، لقاى پروردگارشان را سخت منكرند.
راه یقین پیدا كردن به آخرت نیز تفكر است؛ همان یقینى كه قرآن مىفرماید: وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ؛5 و به آخرت یقین دارند. اگر مىخواهیم مصداق این آیه نباشیم كه: لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ؛6 به [سزاى]آن كه روز حساب را فراموش كردهاند عذابى سخت خواهند داشت؛ باید با تفكر، هر گونه شك و تردیدى را نسبت به آخرت از خود دور كنیم.
1. انسان (76)، 2.
2. كهف (18)، 29.
3. آل عمران (3)، 191.
4. روم (30)، 8.
5. بقره (2)، 4.
6. ص (38)، 26.
در مباحث پیشین روشن شد كه بر اساس آنچه از قرآن كریم استفاده مىشود، عامل اصلى سقوط انسان غفلت است و متقابلا كلید ترقى و تعالى انسان، خودآگاهى و توجه به خدا است. هم چنین اشاره كردیم كه توجه به خود متفرع بر توجه و آگاهى نسبت به سه امر است: مبدأ، معاد و راه بین مبدأ و معاد. انسان اگر خود را شناخت خدا را شناخته است: مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ،1 و اگر به هویت انسانى خود توجه كرد، به خدا توجه كرده است؛ چرا كه هویت انسانى انسان جز نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحى،2 و عین تعلق و ربط به ذات اقدس احدیت چیز دیگرى نیست. براى در امان ماندن از غفلت، گفتیم كه انسان باید عوامل غفلت زا و نیز عوامل توجه آفرین را بشناسد و با دورى از عوامل غفلت، برنامهاى منظم براى پرداختن به عوامل توجه آفرین داشته باشد.
اشاره كردیم كه یكى از راه هایى كه قرآن براى «توجه» معرفى مىكند «تفكر» است. اگر انسان برنامهاى براى فكر كردن داشته باشد در ایجاد و تقویت «توجه» بسیار مؤثر است. گفتیم اهمیت تفكر تا بدان حد است كه یك ساعت تفكر برتر از یك سال عبادت3 و طبق برخى نقل ها برتر از شصت سال عبادت4 دانسته شده است. در باره این مطلب هم كه «در چه چیز باید فكر كنیم» بحث كردیم و با استناد به آیات قرآن مواردى را بر شمردیم؛ از جمله به آیات آخر سوره آل عمران اشاره كردیم، آن جا كه مىفرماید: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ
1. بحار الانوار، ج 2، باب 9، روایت 22.
2. حجر (15)، 29 و ص (38)، 72.
3. بحار الانوار، ج 71، باب 80، روایت 22.
4. همان، ج 69، باب 37، روایت 23.
اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیات لِأُولِی الْأَلْبابِ. الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ؛1مسلّماً در آفرینش آسمان ها و زمین، و در پى یكدیگر آمدن شب و روز، براى خردمندان نشانه هایى [فانع كننده] است. همانان كه خدا را [در همه احوال]ایستاده و نشسته، و به پهلو آرمیده یاد مىكنند، و در آفرینش آسمان ها و زمین مىاندیشند [كه:]پروردگارا، اینها را بیهوده نیافریده اى.
نكته دیگرى كه باید به آن اشاره كنیم، مسأله «مداومت تفكر» است. حل مسایلى از قبیل خدا، صفات و افعال الهى، غایت خلقت، هدف آفرینش انسان و معاد و قیامت، چیزى نیست كه به یك باره و با یك ساعت فكر كردن تمام شود. از سوى دیگر، پس از آنكه مسألهاى از این مسایل براى انسان روشن شد معمولاً امواج عوامل غفلت زا و تردیدآفرین در سطح جامعه و محیط زندگى انسان وجود دارد كه به نوبه خود لزوم مداومت بر تفكر را تأكید مىكند. حالات و روحیات و افكار انسان دائماً در حال تغییر است و اگر تفكر در این اصول اساسى استمرار و تداوم نداشته باشد ممكن است انسان به ناگاه متوجه شود كه ایمان محكمى به این اصول ندارد. این مسأله به خصوص در «آخر الزمان» و زمان هایى مثل زمان ما نمود بیشترى دارد. در روایات فرمودهاند در آخرالزمان چنان وضعى از نظر جوّ فكرى و عقیدتى پیش مىآید كه فرد صبح مؤمن است و شب مىكند در حالى كه كافر شده است! یعنى جوّ فكرى و فرهنگى جامعه آن چنان سنگین است كه در عرض چند ساعت مؤمنى را كافر مىكند! یُصْبِحُ الرَّجُلُ مُؤْمِناً وَ یُمْسى كافِراً؛2 مرد صبح مىكند در حالى كه مؤمن است و شب مىكند در حالى كه كافر است.
وسوسه هاى شیاطین جن و انس شب و روز در كمین انسان نشسته تا در صورت لحظهاى غفلت، به سراغش بیاید و او را منحرف كند. از این رو نباید تصور كنیم كه اگر یك بار نشستیم و فكر كردیم و عقایدمان را بر اساس برهان هاى یقینى اثبات كردیم، دیگر كار تمام شده و نیازى به تفكر بیشتر نداریم. انسان تا آخر عمر در معرض وسوسه شدن و انحراف قرار دارد و هر لحظه ممكن است شبههاى عقاید او را تهدید كند. از این رو لازم است پیوسته در تمامى طول عمر، تفكر را در دستور كار، آن هم از كارهاى اساسى خود قرار دهیم.
1. آل عمران (3)، 190ـ191.
2. ر. ك: بحار الانوار، ج 33، باب 23، روایت 587؛ اصول كافى، ج 2، ص 418.
همان طور كه در جلسه قبل اشاره كردیم در مراحل تفكر، انسان به این نتیجه مىرسد كه آفرینش جهان بیهوده و عبث نبوده بلكه در پى غایت و هدفى است. هدف نهایى خلقت انسان این است كه با اختیار خود راه تكامل را پیموده و مستحق دریافت رحمت الهى و بهشت و نعمت هاى ابدىِ خداوند شود. البته چون اختیارْ مطرح است، از این رو ممكن است انسان هایى نیز با سوء استفاده از اختیار خود، گناهان و اعمال ناشایستى انجام مىدهند و مستحق غضب و سخط الهى و دوزخ و عذاب او گردند.
یكى از موضوعات مهمّى كه باید درباره آنها فكر كرد «مقایسه دنیا و آخرت» است. پس از آنكه به این نتیجه رسیدیم كه زندگى انسان محدود به این دنیا نیست و پس از مرگ نیز در آخرت ادامه خواهد یافت، مقایسه بین این دو زندگى، و تفكر در باره آنها مىتواند كمكى مؤثر براى پیمودن مسیر تكامل باشد. قرآن كریم نیز مىفرماید: كَذلِكَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَكُمُ الْآیاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ؛1 این گونه خداوند آیات [خود را] براى شما روشن مىگرداند، باشد كه در باره دنیا و آخرت بیندیشید. پس از آنكه توجه پیدا كردید كه علاوه بر زندگى دنیا، آخرتى نیز در كار است، اكنون دنیا و آخرت را در كنار هم بگذارید و آن دو را با هم مقایسه كنید.
در این جا به مهم ترین وجوه تمایز بین زندگى دنیا و زندگى آخرت، كه شایسته است انسان درباره آنها تأمل كند، اشاره مىكنیم:
1. محدود بودن دنیا و بى نهایت بودن آخرت: قرآن كریم در آیات متعددى به این مطلب اشاره دارد كه انسان به حسب طبع مادى خود به زندگى دنیاى مادى گرایش دارد و آن را بر آخرت ترجیح مىدهد. سپس متذكر مىشود كه این كار اشتباه است و این زندگى آخرت است كه بر زندگى دنیا ترجیح دارد: بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى؛2 لیكن [شما] زندگى دنیا را بر مىگزینید، با آنكه [جهان] آخرت نیكوتر و پایداتر است. در این آیه شریفه اشاره شده به اینكه زندگى آخرت «اَبْقى: پایدارتر» است. این مطلب یكى از تفاوت هاى مهم و اساسى زندگى دنیا و زندگى آخرت است. براى تشریح این مطلب ذكر
1. بقره (2)، 219ـ220.
2. اعلى (87)، 16ـ17.
مثالى مناسب است:
اگر انسانى را فرض كنیم كه در طول یك صدسال از ابتدا تا انتهاى عمرش مشغول نوشتن عددى باشد. براى اینكه آن عدد، بزرگ ترین عدد ممكن هم باشد، فرض مىكنیم تمامى رقم هایى كه كنار هم مىنویسد، 9 باشد: ...9999999999. طبیعى است چنین عددى بسیار بزرگ خواهد بود، به حدى كه خواندن آن و حتى تصور ذهنى آن عدد براى ما ناممكن است. اما این عدد با همه بزرگى اش، باز هم براى بیان طول زندگى آخرت، كافى نیست؛ چرا كه طول زندگى آخرت «بى نهایت» است و این عدد هر چه هم بزرگ باشد عددى محدود است و نشانه محدودیتش هم این است كه مىتوان نُه هاى فراوان دیگرى به آن اضافه كرد. حتى اگر عمر این انسان را هزار یا ده هزار سال هم فرض كنیم كه در تمام طول عمر مشغول نوشتن چنین عددى باشد، باز هم آن عدد نمىتواند بیان گر طول زندگى آخرت باشد! چرا كه آن هم محدود است. هم چنین اگر این عددى را كه مثلاً در طول عمر ده هزار ساله یك انسان نوشته شده، صد برابر، هزار برابر، یك میلیون برابر، یك میلیارد برابر و حتى میلیاردها برابر كنیم و بگوییم اندازه طول زندگى آخرت به اندازه این عدد است، باز هم ادعاى درستى نیست؛ چرا كه آن عدد نیز با همه بزرگىاش ـ كه حتى از تصور ما بیرون است ـ عددى است محدود و حال آنكه زندگى آخرت از نظر زمانى نامحدود است!
آیا به راستى اگر انسان را بین زندگى صدساله دنیا و این زندگى بى نهایت مخیّر كنند عقل حكم مىكند كه كدام را برگزیند؟! اگر ما را مخیّر كنند كه یك سال با تمام وسایل و امكانات رفاهى در محلى زندگى كنیم یا اینكه دو سال در جایى دیگر كاملاً مساوى و با همان امكانات زندگى كنیم، ما قطعاً دو سال را انتخاب مىكنیم. آن گاه چگونه است كه ما را بین زندگى صدساله پر مرارت دنیا و زندگى بى نهایت و در كمال آسایش و آرامش و ناز و نعمت آخرت مخیّر مىكنند و ما زندگى دنیا را انتخاب مىكنیم؟! اگر در این كار خود نیك بیندیشیم شاید در تصمیم و رأى خود تجدید نظر كنیم: بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى.1
2. توأم بودن لذت هاى دنیا با مرارت و سختى: برترى زندگى دنیا نسبت به زندگى آخرت، تنها به جهت طولانىتر بودن زندگى آخرت نیست؛ بلكه زندگى آخرت از جهات دیگرى نیز نسبت به زندگى دنیا برتر است. یكى از این برترى ها آن است كه: لذت ها،
1. همان.
خوشى ها و كام یابى هاى آخرت، ذرهاى سختى، تلخى، ناراحتى و مرارت به همراه ندارد و لذت محض است؛ در حالى كه هر لذتى از لذت هاى دنیا را كه در نظر بگیریم حتماً در كنار آن سختى ها، مشكلات، ضررها و ناراحتى هایى وجود دارد. براى رسیدن به یك غذاى خوشمزه و لذت خوردن آن، ابتدا چقدر باید تلاش كنید تا پول لازم را براى خرید آن تحصیل كنید. سپس باید مواد لازم آن از قبیل گوشت، برنج، حبوبات، روغن و مانند آنها را تهیه كنید. پس از آن نیز باید كلّى وقت بگذارید و زحمت بكشید تا آن غذا را بپزید و آماده كنید. خلاصه باید این همه مقدمات را طى كنید تا بتوانید لذت یك لقمه غذاى خوشمزه را بچشید! زحمت شستن ظرف ها یا انواع بیمارى ها و افزایش چربى، اوره و چاقى و خلاصه دردسرهاى پس از غذا خوردن نیز براى خود عالَمى دارد! ملاحظه مىكنید كه براى یك لحظه لذت كوتاه كه به هنگام خوردن آن غذا به شما دست مىدهد چقدر مقدمات و مؤخرات دردسرآفرین را باید متحمل شوید؟! تازه در این محاسبه، زحمت ها و رنج هایى را كه دیگران متحمل مىشوند تا این یك لقمه غذا تهیه شود از قلم انداخته اید! كشاورزى كه گندم را با رنج فراوان تولید كرده، مراحلى كه تا آرد شدن طى شده، نانوا و كسانى كه در پخت نان سهیم بودهاند، برنج كارى كه برنج را كاشته، زحمت هاى كارخانه و ماشین هاى حمل بار تا مرحلهاى كه برنج به دست شما رسیده، كارهاى مختلفى كه براى تولید روغن این غذا كشیده شده، و ده ها زحمت پیدا و ناپیداى دیگر. هر لذت دنیایى را كه در نظر بگیریم همین داستان تكرار مىشود. به همین صورتى كه در این مثال گفتیم، فكر كنید كه مثلاً براى رسیدن به لذت تفریح و یك مسافرت به كنار دریا و شمال، چقدر مقدمات و مؤخرات را باید طى كنید! زحمت ها و مرارت ها و رنج هایى كه براى برخى لذت هاى دنیا وجود دارد با این مثال ساده به هیچ وجه قابل مقایسه نیست و بسیار بیشتر است. اگر كسى بخواهد به لذت داشتن مدرك دكترا و شخصیت اجتماعى یا درآمد حاصل از آن برسد چقدر باید تلاش كند؟! سال ها و روزها و شب هاى متمادى باید با جدیت و كوشش تمام درس بخواند، در سرما و گرما به مدرسه و دانشگاه برود، بى خوابى ها بكشد تا پس از سال ها انتظار و تلاش به آن لذت دست یابد!
اما لذت هاى آخرت این گونه نیستند؛ آنها لذت خالص و محض هستند. نه قبل و نه بعد از آن، زحمتى براى انسان ندارند و براى رسیدن به آنها طىّ مراحل مقدّماتى لازم نیست، تبعات بعدى هم ندارند. ذرّهاى خستگى و ملال از آنها براى انسان پیدا نمىشود. حتى قرآن از برخى
نعمت هایى نام مىبرد كه در این دنیا با آثارى سوء همراه هستند اما این لذت در آخرت و در بهشت وجود دارد بدون آنكه اثر سوئى داشته باشد. مثلاً شراب هاى دنیایى مست كنندهاند و عقل انسان را زایل كرده، او را از حالت عادى خارج مىكنند. در اثر افراط در مصرف آن نیز سردرد و بیمارى هاى مختلف كبد و ریه و قلب و سایر بیمارى ها گریبان گیر انسان مىشود. اما قرآن مىفرماید در بهشت شراب وجود دارد و آن را اینچنین توصیف مىكند: وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْر لَذَّة لِلشّارِبِینَ؛1 و رودهایى از شراب كه [در آنها]براى نوشندگان لذتى است. اولا مىفرماید، یك قطره و یك فنجان نیست، جویبارها و نهرهایى از شراب جارى است! ثانیاً مىفرماید آن شراب سردرد و مستى ندارد: لا یُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا یُنْزِفُونَ؛2 نه از آن سر درد گیرند و نه بى خرد گردند. تعبیر قرآن این است كه هیچ رنجى در بهشت به انسان نمىرسد: لا یَمَسُّهُمْ فِیها نَصَبٌ؛3 هیچ رنجى در آنجا به ایشان نمىرسد. یكى از نگرانى هاى انسان در مورد نعمت ها و لذت هاى دنیا این است كه از دست انسان خارج مىشود و تمام مىگردد، اما در بهشت چنین نگرانى وجود ندارد: وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ؛4 و نه از آن جا بیرون رانده مىشوند. در بهشت، دیگر انسان نگران نیست كه نكند فردا این لذت و نعمت تمام شود. خیالش آسوده است كه این لذت و آسایش، ابدى و همیشگى است: یُدْخِلُهُمْ جَنّات تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها؛5 و آنان را به بهشت هایى كه از زیر [درختان] آن جوى هایى روان است در مىآورد؛ همیشه در آن جا ماندگارند.
مطلبْ بسیار بالاتر از اینها و فوق حد تصور است. آنچه گفتیم فقط در محدوده آیات قرآن بود. اگر روایاتى را كه در این زمینه وجود دارد مرور كنیم حقیقتاً انسان مات و مبهوت مىماند كه خداى متعال چه بهشتى و چه نعمت ها و لذت هایى براى انسان فراهم كرده است! آن گاه انسان به این مردار گندیده دنیا دل خوش كرده و به هیچ قیمتى هم حاضر به جدا شدن و
1. محمد (47)، 15.
2. واقعه (56)، 19.
3. حجر (15)، 48.
4. همان.
5. مجادله (58)، 23.
دست برداشتن از آن نیست. در روایات آمده است كه حتى این مقدار زحمت هم در بهشت نیست كه اگر شما میوهاى از میوه هاى درختان بهشت را خواستید، لازم باشد حركتى كنید، بلند شوید و آن میوه را بچینید، بلكه آن شاخه و آن میوه خود خم مىشود، آن چنان كه كاملاً در دسترس شما قرار گیرد و بتوانید به راحتى از آن استفاده كنید!
آرى، خداوند كه خود مىداند و خبر دارد چه بهشتى را براى ما مهیا كرده است تأكید مىكند كه: بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا. وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى؛1 لیكن [شما] زندگى دنیا را برمى گزینید؛ با آنكه [جهان] آخرت نیكوتر و پایدارتر است. به راستى كه دل خوش داشتن به لذت ها و نعمت هاى دنیا در مقابل لذت ها و نعمت هاى بى پایان و متنوع آخرت، كارى كودكانه است. كودك از لذت هاى این دنیا چیزى غیر از شكلات و شیرینى نمىفهمد، و ما به این تصور كودكانه او مىخندیم؛ اولیاى خدا نیز به اینكه ما در مقابل بهشت بى انتهاى خداوند به دنیاى پر مرارت و محدود دل خوش كردهایم خنده شان مىگیرد. به راستى كه ترجیح دنیا بر آخرت، نهایت جهل و بى خردى است؛ اما چه مىشود كرد كه بسیارى از انسان ها مصداق این آیه شریفهاند كه: إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً.2
دقیقاً به همین دلیل كه زندگى دنیا در مقایسه با آخرت كارى كودكانه و نابخردانه است، قرآن كریم در آیات متعددى آن را بازیچه، و زندگى آن را شبه واقعى دانسته و زندگى واقعى را زندگى آخرت معرفى كرده است. قرآن گاهى از زندگى دنیا این گونه تعبیر مىكند: وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ؛3 و زندگى دنیا جز مایه فریب نیست. مراقب باشید كه فریب دنیا و زندگى دنیا را نخورید و به سبب توجه به آن از متاع اصلى كه همان زندگى آخرت است بازنمانید. گاهى نیز مىفرماید: وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ كانُوا یَعْلَمُونَ؛4 این زندگى دنیا جز سرگرمى و بازیچه نیست، و زندگى حقیقى همانا سراى آخرت است؛اى كاش مىدانستند. از نظر ادبیات عرب، در این جمله كه «إِنَّ الدّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ» چند تأكید وجود دارد: «اِنّ»، «لام تأكید»، «ضمیر فصل هِىَ» و «اَلْحَیَوان» كه خبرِ «اِنَّ» است و با «الف و لام» آمده است. همه اینها در ادبیات عرب از ادوات تأكید
1. اعلى (87)، 16ـ17.
2. احزاب (33)، 72.
3. آل عمران (3)، 185.
4. عنكبوت (29)، 64.
هستند. از این رو معناى آیه این مىشود كه: قطعاً، مسلّماً، حتماً، بى تردید زندگى حقیقىْ زندگى آخرت است. اگر واقعاً در پى «زندگى» هستید، باید آن را در آخرت جستجو كنید؛ جایى كه زندگى نه از نظر طول مدت و نه از نظر نوع و نه از نظر شمار برخوردارى از لذایذ و نعمت ها حد و حصرى ندارد، جایى كه هیچ غم و غصه و درد و رنجى در آن راه ندارد. آیا در مقابل چنان زندگى، مىتوان این زندگى دنیا را جز سرگرمى و بازیچهاى بیش دانست؟! البته این، مسألهاى نیست كه با لفظ و سخن حل شود، بلكه انسان باید حقیقت حیات آخرت را درك كند، تا معناى این آیه و نظایر آن را بفهمد. فهم حقیقت حیات آخرت در حد امثال بنده نیست. چنین دركى را پیامبر و ائمه معصومین(علیهم السلام) دارند و آنها هستند كه به عیان مىبینند كه حقیقت زندگى در سراى آخرت است. انسان هاى معمولى آن گاه كه به آخرت مىرسند تازه معناى این سخن را مىفهمند كه زندگى این دنیا «حیات» نبوده و حیات واقعى در آخرت است. از این رو این گونه عرض حال مىكنند كه: یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی؛1اى كاش براى «زندگى ام» فكرى كرده بودم. از این جمله بر مىآید كه در آن روز به این نتیجه مىرسد كه آنچه در دنیا سپرى كرده «زندگى» نبوده است. این سومین تفاوت زندگى دنیا با زندگى آخرت است. درك دو تفاوت اولْ كم و بیش براى ما میسر بود، اما درك این تفاوتْ كار چندان سادهاى نیست. همان طور كه گفتیم، اكثر انسان ها تا به آخرت نرسند و از نزدیك زندگى آخرت را مشاهده و لمس نكنند این تفاوت برایشان آشكار نخواهد شد. فقط اولیاى خاص الهى هستند كه در همین دنیا مىتوانند این مسأله را به خوبى درك كنند.
قرآن كریم در آیات متعددى سعى مىكند با بیان هاى مختلف فناپذیر بودن زندگى دنیا و این را كه ارزش دل بستن ندارد، به انسان تفهیم كند: إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا كَماء أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمّا یَأْكُلُ النّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها أَتاها أَمْرُنا لَیْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِیداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْم یَتَفَكَّرُونَ؛2 در حقیقت، مَثَلِ زندگى دنیا به سان آبى است كه آن را از آسمان فرو فرستادیم، پس گیاه زمین ـ از آنچه مردم و دام ها مىخورند ـ با آن درآمیخت، تا آن
1. فجر (89)، 24.
2. یونس (10)، 24.
گاه كه زمین پیرایه خود را برگرفت و آراسته گردید و اهل آن پنداشتند كه آنان بر آن قدرت دارند، شبى یا روزى فرمان ما آمد و آنرا چنان درویده كردیم كه گویى دیروز وجود نداشته است. این گونه نشانه ها را براى مردمى كه اندیشه مىكنند به روشنى بیان مىكنیم. مَثَل زندگى دنیا مَثَل گیاهى است كه چند روزى شادابى و طراوت و سبزى دارد؛ اما نباید فریب این زیبایى و سرسبزى را خورد، چرا كه چیزى نمىگذرد كه خشك و پژمرده خواهد شد. در آیهاى دیگر مىفرماید: وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا كَماء أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَیْء مُقْتَدِراً؛1 و براى آنان زندگى دنیا را مَثَل بزن كه مانند آبى است كه آن را از آسمان فرو فرستادیم، سپس گیاه زمین با آن درآمیخت و [چنان]خشك گردید كه بادها پراكندهاش كردند، و خدا است كه همواره بر هر چیزى توانا است. مَثَل زندگى دنیا مَثَل گیاهى است كه پس از چند صباحى خشك خواهد شد و باد ذرات آن را به هر سو خواهد پراكند به طورى كه هیچ اثرى از آن باقى نمانَد؛ گویى كه اصلاً از ابتدا گیاهى در كار نبوده است.
این مَثَل ها و نظایر آنها براى این است كه توجه انسان را از لذت هاى زودگذر و فناپذیر دنیا به آخرت و زندگى و نعمت ها و لذت هاى آن جلب كند؛ جایى كه «زندگى واقعى» انسان در آن جا تدارك دیده شده است.
سؤالى كه در این جا پیش مىآید این است كه وقتى به این نتیجه رسیدیم كه دنیا «متاع غرور و فریب» است و ارزش دل بستن ندارد و زندگى واقعى ما در آخرت است، آیا باید دنیا را رها كنیم و دست به سیاه و سفید نزنیم و رو به قبله، منتظر مرگ و ورود به آخرت باشیم؟! یا از همه لذت هاى دنیا صرف نظر كرده، به غارى پناه بریم و در آن جا در خلوت و تنهایى به قوت لایموتى بسازیم و مشغول عبادت خدا باشیم تا زمان مرگ و رسیدن به زندگى آخرت فرا رسد؟!
در گذشته و حال، در بین مسلمانان و پیروان سایر ادیان چنین نگرشى دیده مىشود كه براى بهره مندى از زندگى آخرت باید زندگى دنیا و لذایذ آن را به كلى كنار گذاشت و ترك كرد.
1. كهف (18)، 45.
تاریخ افراد متعددى را سراغ دارد كه گوشه عزلت گزیدهاند و زندگى خود را به دور از مردم و جامعه، در غارى یا صومعه و دیرى با كمترین بهره از مواهب و لذایذ دنیا سپرى كردهاند. گرایش هاى صوفیانه نیز از جمله موارد همین طرز تفكر هستند. البته عدهاى از آنها به دروغ و براى جلب نظر مردم این كار را مىكردند، اما همان هایى هم كه با قصد واقعى سیر و سلوك و پیمودن مسیر تكامل و قرب الى الله چنین مسلكى را پیشه كردهاند قطعاً كارى نادرست انجام داده و اشتباه كرده و مىكنند. خدا و قرآن هیچگاه نگفتهاند، دنیا را رها كنید، بلكه گفتهاند دل به آن مبندید و فریفته آن نشوید. هدف این بوده كه ما را متوجه كنند كه لذت هایى بسیار بالاتر و بیشتر از لذت هاى دنیا در پیش روى انسان وجود دارد كه قابل مقایسه با لذت هاى دنیا نیست. صحبت از رها كردن دنیا نیست؛ بلكه بحث این است كه آن را هدف خود نسازیم، بلكه وسیله رسیدن به لذت هاى آخرت قرار دهیم. مىخواهند به انسان بیاموزند كه دنیا را مقصد تو قرار نداده ایم، بلكه دنیا براى این است كه با استفاده از آن، راه تقرب الى الله و تكامل و نیل به حیات واقعى آخرت را بپیمایى.
اگر معناى بهتر بودن آخرت از دنیا این است كه به طور كلى دنیا را رها كنیم، پس خداى متعال این همه نعمت ها را براى چه كسى آفریده است؟! قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ؛1بگو، زیورهایى را كه خدا براى بندگانش پدید آورده، و [نیز]روزى هاى پاكیزه را چه كسى حرام گردانیده است؟ خداوند خود مىفرماید این نعمت ها را براى استفاده شما آفریده ام، آن گاه ما از قرآنِ خدا استفاده كنیم كه باید تارك دنیا شد، گوشه عزلت گزید و نعمت هاى دنیا را بر خود حرام كرد؟! قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ؛2 بگو، این [نعمت ها]در روز رستاخیز بطور ناب و خالص براى كسانى است كه ایمان آوردهاند. اگر لذت خوردن، آشامیدن، ازدواج كردن و نظایر آنها چیزهاى بدى بود خداوند هیچگاه آنها را در بهشت قرار نمىداد. بحث حرام كردنِ نعمت هاى دنیا بر خود نیست، صحبت از درست استفاده كردن است: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللّهُ لَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ. وَ كُلُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلالاً طَیِّباً؛3اى كسانى كه
1. اعراف (7)، 32.
2. همان.
3. مائده (5)، 87ـ88.
ایمان آورده اید، چیزهاى پاكیزهاى را كه خدا براى [استفاده]شما حلال كرده، حرام مشمارید و از حد مگذرید، كه خدا از حد گذرندگان را دوست نمىدارد و از آنچه خداوند روزى شما گردانیده، حلال و پاكیزه بخورید. از دنیا استفاده كنید، اما با تجاوز از حدود الهى، آخرت خود را به دنیا و لذت هاى آن مفروشید. دنیایى بد و نكوهیده و متاع غرور و فریب است كه مانع سیر معنوى انسان گردد؛ اما دنیایى كه مزرعه آخرت و پلى براى رسیدن به حیات جاودانى باشد هیچ اشكالى ندارد، بلكه لازم است. مگر ممكن است انسان در حد معقول و مشروع از نعمت هاى دنیا استفاده نكند و در عین حال بتواند كارى براى آخرت انجام دهد؟! انسان براى عبادت، درس خواندن، درس دادن، جهاد فى سبیل الله و انجام سایر وظایف شرعى خود نیاز به انرژى و نشاط دارد، كه جز از راه استفاده از نعمت ها و لذت هاى دنیا حاصل نمىشود.
جایى كه باید از دنیا و لذت آن اعراض كرد، آن جا است كه التذاذ دنیا و آخرت با هم تزاحم پیدا مىكنند؛ یعنى التذاذ دنیایىِ حرام یا مرجوحى است كه اگر بخواهیم به آن برسیم، عذاب آخرت را براى خود خریدهایم یا دست كم لذتى را در آخرت از دست خواهیم داد. اما جایى كه تعارض و تزاحمى در كار نیست، توصیهاى هم به ترك آن لذت نشده است. خود استفاده از نعمت ها و لذایذ دنیا یكى از راه هاى توجه به خدا و روى آودن به شكرگزارى به درگاه او است. انسان وقتى تشنه مىشود و لیوان آب گوارایى مىنوشد، آن گاه مىفهمد كه خداوند چه نعمت خوب و با بركتى در اختیار او نهاده؛ و از این رو انگیزه شكر در او پدید مىآید و زبان به سپاس خداوند باز كرده و مىگوید: الحمد لله.
البته همه لذت هاى دنیا لذت هاى مادى نیست. در همین دنیا لذت هایى وجود دارند كه اگر كسى مزه آنها را بچشد تمامى لذت هاى دیگر دنیا در نظرش بسیار حقیر و ناچیز جلوه خواهد كرد. یكى از بزرگان و مفاخر حوزه مىفرمودند: اگر سلاطین عالم كه بهترین وسایل لذت برایشان فراهم است، مىدانستند كه در نماز چه لذتى وجود دارد دست از سلطنت خود مىكشیدند و به عبادت روى مىآوردند! آرى، این لذت از بالاترین نعمت هاى الهى در این دنیا است. از همین رو، یكى از بزرگ ترین عقوبت هاى خداوند نسبت به برخى از بندگانش این است كه لذت و حلاوت عبادت را از دل آنها بر مىدارد. البته این عقوبت مربوط به كسانى است كه این لذت را چشیدهاند و به سبب برخى غفلت ها به چنین مجازاتى گرفتار مىآیند؛ اما
امثال بنده معلوم نیست اصلاً تا به حال چنین لذتى برایمان پیدا شده باشد تا بخواهند آن را بگیرند! چنین لذت هایى را خداوند روشنى چشم بندگان خاصش قرار مىدهد و به عنوان هدیه ویژه خود به آنها پیش كش مىكند: فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُن؛1 هیچ كس نمىداند چه چیز از آنچه روشنى بخش دیدگان است براى آنها پنهان شده است. آرى، خداوند بندگانى دارد كه حاضر نیستند لذت یك لحظه عبادت او، راز و نیاز و مناجات و انس با او را با تمامى دنیا عوض كنند. از خداوند مىخواهیم كه گوشهاى از این توفیقات خاص خود را نصیب ما بندگان سراپا تقصیر خود نیز بفرماید؛ آمین.
1. سجده (32)، 17.
از قرآن كریم استفاده كردیم كه یكى از راههاى از بین بردن غفلت «تفكر» است؛ تفكر درباره آیات و نشانه هاى الهى، رابطه انسان با مبدأ خویش، درباره هدف خلقت و درباره معاد و قیامت. هم چنین اشاره كردیم كه یكى از موارد مهم و اساسى تفكر نیز «مقایسه دنیا و آخرت» است. در جلسه قبل مطالبى را در این باره ذكر كردیم. قرآن تأكید دارد كه زندگى آخرت زندگى حقیقى است و زندگى دنیا بازیچهاى بیش نیست: وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ؛1این زندگى دنیا جز سرگرمى و بازیچه نیست، و زندگى حقیقى همانا سراى آخرت است.
اگر انسان درباره خصوصیات هر یك از زندگى دنیا و زندگى آخرت تأمل و آنها را با هم مقایسه كند، به روشنى درمى یابد كه زندگى آخرت بسیار بهتر از زندگى دنیا است و اصلاً با آن قابل مقایسه نیست. در این میان، ما چون موجوداتى مادى هستیم و بیشتر با محسوسات سر و كار داریم، به طور طبیعى به زندگى دنیا گرایش داریم و زرق و برق دنیا خیلى زود چشم ما را پر مىكند. بسیارى از انسان ها فریفته و دل باخته دنیا و لذت هاى آن مىشوند، به گونهاى كه از آخرت و زندگى بى نهایتِ آن غافل مىكردند. انسان نیز دو قلب و دو دل ندارد كه یكى را به دنیا بدهد و یكى را به آخرت! طبعاً وقتى دل باخته دنیا گردید، جایى براى آخرت باقى نمىماند: ما جَعَلَ اللّهُ لِرَجُل مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ؛2 خداوند براى هیچ كس در درونش دو دل ننهاده است.
1. عنكبوت(29)، 64.
2. احزاب (33)، 4.
نكتهاى كه در جلسه قبل به آن اشاره كردیم مسأله جمع بین دنیا و آخرت بود كه چگونه ممكن است. گفته شد كه عده اى، از آیات و روایاتى كه در مذمت دنیا و بازیچه بودن زندگى آن وارد شده این گونه نتیجه گرفتهاند كه براى توجه به آخرت و رسیدن به نعمت هاى آن باید تارك دنیا شویم و قید لذت هاى دنیایى را بزنیم. از این رو اینان به كمترین درجه استفاده از مواهب دنیا توصیه مىكنند و استفاده از دنیا را بیش از آنچه براى زنده ماندن ضرورت دارد مُجاز نمىشمارند. بر اساس چنین پندارى، بسیارى از آنان به غارها و دیْرها و صومعه ها پناهنده مىشدند و عمرى را با كمترین قوّتى، به دور از مردم و لذت هاى دنیا به عبادت خدا مىپرداختند. «رهبانیتِ» پیروان حضرت عیسى(علیه السلام) در تاریخ معروف است. ایشان چنین استدلال مىكنند كه وقتى از دنیا كناره گرفتیم و گوشمان صداهاى دنیا را كمتر شنید، چشممان مظاهر دنیا را كمتر دید، كمتر خوردیم، كمتر خوابیدیم و كمتر با انسان هاى دیگر، به خصوص انسان هاى گناه كار سر و كار داشتیم، طبعاً مجال بیشترى براى توجه به خدا پیدا مىكنیم و گوش و چشم و زبان و قلب خود را در مسیر توجه به خدا به كار مىگیریم.
البته این طرز فكر مخصوص مسیحیان و رهبانیت مسیحى نیست، بلكه در اسلام نیز برخى فرقه هاى متصوفه همین نظر را دارند. آنان براى اینكه دائماً توجهشان به خدا و قیامت باشد و یاد اغیار را از دل بیرون كنند، از جامعه و زندگى اجتماعى كناره مىگیرند و گوشه عزلت برمى گزینند. به نظر آنان راه مبارزه با غفلت همین است كه هر چه كمتر با مظاهر دنیا سر و كار داشته باشیم و خود را در محیطى قرار دهیم كه چشممان كمتر به مظاهر زندگى مادى بیفتد تا دل از غیر خدا خالى شود؛ چرا كه:
ز دست دیده و دل هر دو فریاد *** كه هرچه دیده بیند دل كند یاد
بسازم خنجرى نیشش ز فولاد *** زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
در هر حال همان طور كه در جلسه قبل اشاره كردیم، چنین طرز تفكرى از دیدگاه اسلام و معارف اهل بیت(علیهم السلام) مردود است. قرآن كریم در مورد رهبانیت پیروان حضرت عیسى مىفرماید این امرى بود كه آنان خود ابداع كردند و دستور ما نبود. ما از آنها رهبانیت نخواستیم؛ چیزى كه آنان باید به دست مىآوردند «رضایت خداوند» بود: ثُمَّ قَفَّیْنا عَلى آثارِهِمْ بِرُسُلِنا وَ قَفَّیْنا بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ وَ آتَیْناهُ الْإِنْجِیلَ وَ جَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ
رَحْمَةً وَ رَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَیْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها فَآتَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ كَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ؛1 آن گاه به دنبال آنان پیامبران خود را، پى در پى، آوردیم و عیسى پسر مریم را در پى [آنان] آوردیم و به او انجیل عطا كردیم، و در دل هاى كسانى كه از او پیروى كردند رأفت و رحمت نهادیم و[اما]ترك دنیایى كه از پیش خود آوردند ما آن را بر ایشان مقرر نكردیم مگر آنكه كسب خشنودى خدا كنند، با این حال آن را چنان كه حق رعایت بود منظور نداشتند. پس پاداش كسانى از ایشان را كه ایمان آورده بودند بدان ها دادیم و[لى]بسیارى از آنان دست خوش انحرافند. این آیه به صراحت دلالت دارد كه خداوند از بندگانش «ترك دنیا» نخواسته و اگر كسانى ترك دنیا كردهاند این اختراع خودشان است.
در اسلام نیز تصریح شده كه «رهبانیت» وجود ندارد. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىفرماید: لَیْسَ فى اُمَّتى رَهْبانِیَّةً؛2 در امت من رهبانیت نیست. در روایت آمده است كه عثمان بن مظعون از ناراحتى مرگ پسرش خانه را ترك كرد و به مسجد پناه آورد و در آن جا مشغول عبادت شد. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به سراغ او رفتند و فرمودند: یا عُثْمانَ اِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى لَمْ یَكْتُبْ عَلَیْنَا الرَّهْبانِیَّةَ اِنَّما رَهْبانِیَّةُ اُمَّتى الْجِهادُ فى سَبیلِ اللّهِ؛3اى عثمان! خداى تبارك و تعالى رهبانیت را بر ما ننوشته است؛ هر آینه رهبانیت امت من جهاد در راه خدا است.
با این وجود، كسانى مىپرسند، این امر واضحى است كه ما هر چه بیشتر با مظاهر دنیا سر و كار داشته باشیم و خود را از دنیا دور نگاه نداریم، طبیعتاً و خواه ناخواه توجه ما بیشتر به دنیا جلب مىشود و توجه به دنیا غفلت از خدا و آخرت را در پى دارد. با چنین اوصافى بالاخره وظیفه چیست؟ شما از یك طرف با استناد به آیات و روایات مىگویید كناره گیرى از دنیا مذموم است، از آن طرف هم مىگویید دنیا پرستى و اهل دنیا شدن و به گونه دنیا پرستان زیستن صحیح نیست؛ این دو آموزه ظاهراً با هم سازگار نیست.
در جلسه قبل به پاسخ این پرسش، اشارهاى كردیم، اما به لحاظ اهمیت بحث لازم است توضیح بیشترى در این باره بدهیم. خلاصه كلام این بود كه آن دنیایى بد و مذموم است كه هدف و غایت انسان قرار گیرد و انسان به آن «نگاه استقلالى» داشته باشد؛ اما دنیایى كه در
1. حدید (57)، 27.
2. بحار الانوار، ج 70، باب 51، روایت2.
3. همان، ج 8، باب 23، روایت 112.
جهت كسب آخرت و مقامات معنوى مورد استفاده واقع شود و با«نگاه ابزارى» به آن، وسیلهاى براى رسیدن به قرب الى الله قرار گیرد نه تنها مذموم نیست كه توصیه هم مىشود.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیانات بسیار زیاد و عجیبى در مذمت دنیا دارند. در نهج البلاغه آن قدر در مورد مذمت دنیا سخن گفته شده كه اگر كسى بگوید اصلاً نهج البلاغه كتاب مذمت دنیا است، چندان حرف غریبى نگفته است. گاهى در خطبهاى چند صفحه اى، از اول تا آخر در نكوهش و مذمت دنیا سخن گفته شده است. شاید كمتر خطبهاى را بتوان یافت كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره مذمت دنیا چیزى در آن نفرموده باشند: فَلْتَكُنِ الدُّنیا فى اَعْیُنِكُمْ اَصْغَرَ مِنْ حُثالَةِ الْقَرَظِ و قُراضَةِ الْجَلَمِ؛1 پس باید دنیا در نظر شما كوچكتر باشد از تفاله برگ درخت سَلْم و از خرده ریزهاى كه هنگام چیدن پشم گوسفند بر زمین مىافتد. در جایى دیگر مىفرمایند: اَرَضیتُمْ بِالْحیاةِ الدُّنْیا مِنَ الْأخِرَةِ عِوَضاً؛2 آیا در عوض زندگانى آخرت به زندگى دنیا راضى شده اید؟ هم چنین مىفرمایند: عِبادَ اللّهِ اوُصیكُمْ بِالرَّفْضِ لِهذِهِ الدُّنْیا التّارِكَةِ لَكُمْ؛3 بندگان خدا شما را سفارش مىكنم به ترك این دنیایى كه شما را رها مىكند. در ادامه همین خطبه این گونه فرمودهاند: اَ وَ لَسْتُمْ تَرَوْنَ اَهْلَ الدُّنْیا یُمْسُونَ و یُصْبِحونَ على اَحْوال شَتّى فَمَیِّتٌ یُبْكى وَ آخَرُ یُعَزّى وَ صَریعٌ مُبْتَلى وَ عائِدٌ یَعودُ وَ آخَرُ بِنَفْسِهِ یَجودُ و طالِبٌ لِلدُّنْیا وَ الْمَوْتُ یَطْلُبُهُ وَ غافِلٌ وَ لَیْسَ بِمَغْفول عَنْهُ؛4 آیا اهل دنیا را نمىبینید كه در حالات گوناگون روز را شب و شب را صبح مىكنند؟ پس یكى مرده است كه بر او مىگریند، و دیگرى را تسلیت مىدهند، و دیگرى بیمارى است كه گرفتار بر زمین افتاده، و دیگرى به عیادت بیمار مىرود، و دیگرى در حال جان دادن است، و یكى خواهان دنیا است و مرگ در پى او است، و دیگرى غافل و بى خبر است در حالى كه خدا از او غافل نیست.
شاید یكى از عجیب ترین كلمات امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مذمت دنیا، این جمله باشد كه
1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 32.
2. همان، خطبه 34.
3. همان، خطبه 98.
4. همان.
مى فرمایند: وَ اللّهِ لَدُنْیاكُمْ هذِهِ اَهْوَنُ فى عَیْنى مِنْ عِراقِ خِنْزیر فى یَدِ مَجْذوم؛1 به خدا سوگند این دنیاى شما در چشم من خوارتر و پستتر است از استخوان خوكى كه در دست انسانى مبتلا به جذام باشد! حتى مردار حیوان هاى حلال گوشت هم قابل تحمل نیست، چه رسد به خوك كه حرام گوشت است و زنده آن هم نفرت انگیز است. از آن سو نیز انسانى كه مبتلا به مرض جذام مىشود چهرهاش به حدى كریه و زشت و وحشتناك مىشود كه انسان هیچ مایل نیست به صورت و دست هاى او نگاه كند. حال تصور كنید استخوان خوكى مرده در دست فردى جذامى باشد؛ آیا كوچك ترین رغبتى و سر سوزنى، میلى در شما نسبت به آن به وجود مىآید؟! امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرمایند بى رغبتى و بى میلى من نسبت به این دنیایى كه شما با حرص و ولع تمام براى رسیدن به آن خیز برداشته اید، از بى رغبتى شما نسبت به استخوان خوك مرده در دست انسان جذامى كمتر است! این نهایت نفرت و انزجارى است كه مىتوان نسبت به دنیا ابراز كرد.
اكنون با چنین تعبیرها و سخنانى واقعاً تكلیف ما در برابر دنیا چیست و چگونه باید رفتار كنیم كه رفتار علوى و مورد قبول و رضایت خدا و پیامبر و ائمه(علیهم السلام) باشد؟
پاسخ این مطلب در خود نهج البلاغه و در كلمات خود امیرالمؤمنین(علیه السلام) وجود دارد. اگر آن حضرت در مورد دنیا چنین تعبیراتى دارند، از آن سو نیز مطالب دیگرى در این باره دارند كه از كنار هم گذاشتن این دو دسته تعبیر، مراد واقعى امیرالمؤمنین(علیه السلام) و نحوه رفتار صحیح در برابر دنیا روشن مىشود. در این جا به برخى از این شواهد اشاره مىكنیم:
در نهج البلاغه نقل شده كه مردى در حضور امیرالمؤمنین(علیه السلام) از دنیا بدگویى كرد. البته گویا آن شخص خود اهل دنیا بوده و نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام) و كسانى كه در حضور آن حضرت بودند، به بى زارى از دنیا تظاهر مىكرده است. صرف نظر از این مطلب، حضرت در پاسخ او مطالبى را در محاسن و نقاط مثبت دنیا بیان فرمودهاند كه قابل توجه است: اِنَّ الدُّنْیا دارُ صِدْق لِمَنْ صَدَقَها و دارُ عافِیَة لِمَنْ فَهِمَ عَنْها و دارُ غِنىً لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْها و دارُ مَوْعِظَة لِمَنِ اتَّعَظَ بِها
1. همان، كلمات قصار، كلمه228.
مَسْجِدُ اَحِبّاءِ اللّهِ و مُصَلىّ مَلائكَةِ اللّهِ وَ مَهْبِطُ وَحْىِ اللّهِ و مَتْجَرُ اَوْلیاءِ اللّهِ اِكْتَسَبوا فیهَا الرَّحْمَةَ وَ رَبِحوا فیهَا الْجَنَّةَ فَمَنْ ذا یَذُمُّها وَ قَدْ ءاذَنَتْ بِبَینْهِا وَ نادَتْ بِفرِاقِها وَ نَعَتْ نَفْسَها وَ اَهْلَها...؛1 محققاً دنیا سراى راستى است براى كسى كه با آن راست بگوید، و سراى ایمنى (از عذاب الهى) است براى كسى كه آن را درست فهم كند، و سراى توان گرى است براى كسى كه از آن توشه بردارد و سراى پند است براى كسى كه از آن پند گیرد. جاى عبادت و بندگى دوستان خدا، و جاى نمازگزاردن فرشتگان خدا، و جاى فرود آمدن وحى خدا، و جاى بازرگانى دوستان خدا است كه در آن، رحمت و فضل الهى را به دست آورده و سودشان بهشت خواهد بود. پس كیست كه دنیا را نكوهش مىكند؟ در حالى كه دنیا مردم را به دورى خود آگاه ساخت و به جدایى خویش ندا در داد و خبر فناپذیرى و مرگ خود و اهلش را به آنان داد...
اگر دنیا نبود مؤمنان از كجا و با چه عملى به بهشت مىرفتند؟ دنیا جایى است كه فرشتگان خدا در آن به عبادت مىپردازند. دنیا تجارت خانه اولیاى خدا است كه در آن تكامل مىیابند و بهشت را براى خود مىخرند. آیا دنیایى كه این ویژگى ها را دارد قابل مذمت است؟!
حضرت در جایى دیگر در مورد نحوه معامله و برخورد با دنیا كلامى دارند كه در عین كوتاهى، بسیار پر معنا و روشن گر است. آن حضرت مىفرمایند: مَنْ اَبْصَرَ بِها بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ اَبْصَرَ اِلَیْها اَعْمَتْهُ؛2 كسى كه (به دیده عبرت) به آن نگریست دنیا او را آگاه كرد، و كسى كه به سوى (زینت هاى آن) خیره شد دنیا او را نابینا گردانید. این تعبیر حضرت، ناظر به همان تفاوت «نگاه آلى و ابزارى» و «نگاه استقلالى» است كه قبلاً بیان كردیم. اگر با دیده عبرت بین به دنیا نگاه كردیم، دنیا پندها و درس هاى فراوانى به ما خواهد داد، اما اگر در خود آن خیره شدیم و غرق در لذت ها و شهوات آن گشتیم ما را كور خواهد كرد.
ما اگر بخواهیم به لذت ها و نعمت ها و بهشت آخرت برسیم راهى جز زندگى در این دنیا و استفاده از آن نداریم. درخت بهشت را «لااله الاالله» ما در این دنیا غرس مىكند؛ همانگونه كه
1. همان، كلمه126.
2. همان، خطبه 81.
پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: مَنْ قالَ لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ غُرِسَتْ لَهُ شَجَرَةٌ فِى الْجَنَّةِ...؛1 كسى كه «لااله الاالله» بگوید درختى در بهشت، براى او كاشته مىشود. اگر كارهاى خیر ما در این دنیا نباشد نصیبى از نعمت هاى بهشت نخواهیم داشت. ما براى خریدن بهشت، سرمایهاى جز این دنیا نداریم. اگر بخواهیم در آخرت، محصول سعادت و نیل به لذت ها و نعمت هاى بهشت را درو كنیم، كشتزارى كه باید در آن بذر بكاریم همین دنیا است. اگر زمین دنیا نباشد ما مزرعه دیگرى نداریم تا بخواهیم با كشت و زرع در آن، نعیم الهى را در آخرت درو كنیم.
بنابراین مهم این است كه ما حقیقت دنیا را آنگونه كه هست بشناسیم. دنیا وسیله كسب آخرت است. دنیا محلى است كه ما باید با تجارت در آن، زاد و توشه براى آخرت فراهم كنیم. اشتباه ما این است كه گاهى مىپنداریم ما براى همین دنیا خلق شدهایم و قرار است كه براى همیشه در آن باقى بمانیم. اشتباه ما در این است كه تصور مىكنیم دنیا آخرین مقصد و اقامتگاه ابدى ما است. اشتباه ما در نگاه استقلالى، به جاى نگاه ابزارى، به دنیا است.
نگاه استقلالى به دنیا این است كه مثلاً انسان ماشینش را مرتب بشوید و تمیز كند و همیشه دستمال به دست ایستاده باشد تا اگر كوچك ترین لكهاى روى شیشه یا بدنه آن پیدا شد آن را پاك كند. چنین كسى فراموش كرده كه ماشین را براى چه خریده است. ماشین وسیله و ابزارى است كه ما را به مقصد برساند و با راحتى و سرعتى كه دارد خستگى و زمان سفرهاى داخل و بیرون شهرى ما را كاهش دهد. اگر كسى 24 ساعت و مدام ماشینش را تمیز مىكند و دستمال مىكشد، در این صورت به جاى اینكه ماشین در خدمت او باشد او در خدمت ماشین در آمده است!
دنیا نیز همینگونه است. دنیا وسیلهاى است كه خداى متعال در اختیار ما قرار داده تا با استفاده از آن، شایستگى دریافت هر چه بیشتر رحمت ها و نعمت هاى الهى را پیدا كنیم و به مقصد برسیم. این همان دنیاى ابزارى است. اما اگر ما تمام توجهمان معطوف به خود دنیا و لذت هاى آن شد و اصلاً فراموش كردیم كه آخرتى هم در كار است، این جا است كه دنیا مایه فریب و «متاع الغرور» است. چنین دنیایى است كه مذموم است؛ دنیایى كه به جاى تسریع در رساندن ما به هدف، مانع رسیدنمان به هدف مىگردد. باز هم بهترین و گویاترین سخن در
1. بحار الانوار، ج 8، باب 23، روایت 146.
این باره سخن امیر كلام است: وَ اِنَّما الدُّنْیا مُنْتهى بَصَرِ الْاَعْمى لا یُبْصِرُ مِمّا وَراءَها شَیْئاً وَ الْبَصیرُ یَنْفَذُها بَصَرُهُ وَ یَعْلَمُ اَنَّ الدّارَ وَراءَها فَالْبَصیرُ مِنْها شاخِصٌ وَ الْاَعْمى اِلَیْها شاخِصٌ وَ الْبَصیرُ مِنْها مُتَزَوِّدٌ وَ الْاَعْمى لَها مُتَزَوِّدٌ؛1 جز این نیست كه دنیا منتهاى دید كوردل است، چیزى ماوراى آن را نمىبیند، و بینا نگاهش را از آن عبور مىدهد و مىداند در پى آن، سراى اصلى قرار دارد. پس بینا از آن، نگاه برمى گیرد و كوردل به آن خیره مىشود؛ و بینا از آن توشه بر مىدارد و كوردل براى آن توشه بر مىدارد. دنیا به مثابه عینكى است كه انسان بر چشم مىزند. عینك براى آن است كه انسان بهتر ببیند. راه بهتر دیدن با عینك هم آن است كه از پشت شیشه هاى آن به اشیا و دنیاى اطرافمان نگاه كنیم. اگر كسى به جاى نگاه از پشت عینك، به خود عینك و شیشه هاى آن خیره شود چه خواهد شد؟ آیا چیزى و كسى و جایى را خواهد دید؟ هرگز.
بنابراین آنچه كه مذمت مىشود در واقع، نوع نگاه و نگرش ما به دنیا، و نه خود دنیا است؛ وگرنه دنیا مخلوق خدا است و آنچه در آن است به نیكوترین صورت خلق شده است: الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْء خَلَقَهُ؛2 همان كسى كه هر چیزى را آفریده، نیكو آفریده است. دنیا به خودى خود بد نیست، آنچه دنیا را بد مىكند استفاده ناصحیح ما از آن است. اگر هم در قرآن و روایات و نهج البلاغه در غالب موارد مىبینیم از دنیا مذمت شده و بیشتر صحبت از «متاع الغرور» بودن و بى اعتبارى و بازیچه بودن دنیا شده، بدان سبب است كه اكثر انسان ها در غالب موارد نگرششان به دنیا درست نیست و در معرض فریفته شدن به دنیا هستند. از این رو سعى شده با این بیان ها هشدار لازم به انسان داده شود. قبلاً نیز گفتیم كه ما چون بیشتر با محسوسات سر و كار داریم و لذت هاى غیر حسى را كمتر درك مىكنیم، به همین جهت طبیعت ما به گونهاى است كه به دنیا و لذت هاى آن گرایش داریم و از آخرت و لذت هاى آنكه فعلا براى ما محسوس نیست غفلت مىورزیم. ما هر طرف كه چشم باز مىكنیم ماده و مادیت مىبینیم. پس خدا و رهبران دینى باید سعى كنند كفّه معنویات و آخرت را ترجیح دهند و توجه ما را از دنیا به سمت آخرت بازگردانند. با این حال براى آنكه كسانى دچار سوء برداشت نشوند و نپندارند كه معناى این قبیل تعالیم آن است كه به كلى از دنیا و لذت ها و نعمت هاى آن چشم
1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 133.
2. سجده (32)، 7.
بپوشند؛ گاهى نیز متذكر لذت هاى دنیا و استفاده از آنها مىشوند: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ؛1 بگو، زیورهایى را كه خدا براى بندگانش پدید آورده و[نیز] روزى هاى پاكیزه را چه كسى حرام گردانیده است؟ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ؛2اى كسانى كه ایمان آورده اید، از نعمت هاى پاكیزهاى كه روزى شما كرده ایم، بخورید. البته درصد این نوع بیان ها نسبت به بیان هاى نوع اول كمتر است؛ چون انسان معمولاً بدون آنكه نیاز به ترغیب و تشویق و توصیه باشد، خود به خود و به طور طبیعى به استفاده از نعمت ها و لذت هاى دنیا گرایش دارد.
یكى دیگر از سؤالات و احیاناً اشكالاتى كه نسبت به تعالیم اسلام درباره برخورد با دنیا مطرح مىشود این است كه این تعالیم با حركت «رشد و توسعه اقتصادى» منافات دارد. این مسأله به خصوص در سال هاى اخیر، از جانب برخى روشن فكران داخلى به عنوان یك اشكال بر اسلام و تعالیم آن مطرح مىشود. این گونه تبلیغ مىكنند كه تا مردم ما پاى بند دین و تعالیم دینى باشند كشور ما هم چنان با ركود و عقب ماندگى اقتصادى دست و پنجه نرم خواهد كرد و بیش از پیش از قافله رشد و توسعه عقب خواهد افتاد. دینى كه مرتب به پیروانش تلقین مىكند زندگى دنیا گذرا و فانى است، دنیا «متاع الغرور» است، زندگى دنیا بازیچه است و...، چنین دینى ذاتاً با رشد و توسعه اقتصادى سر ناسازگارى دارد. اگر مردمى را آن چنان به دنیا بى رغبت كردیم كه آن را استخوان خوكى در دست یك انسان جذامى دیدند، آیا مىتوان از این مردم انتظار داشت كه با كار و تولید بیشتر بر درآمد و ثروت ملى بیفزایند و موجب حركت رشد و توسعه در كشور شوند؟! اگر به پیروان خود توصیه كردیم كه: عِبادَ اللّهِ اوُصیكُمْ بِالرَّفْضِ لِهذِهِ الدُّنْیا التّارِكَةِ لَكُمْ؛3 بندگان خدا شما را سفارش مىكنم به ترك این دنیایى كه شما را رها مىكند، آیا مىتوان متوقع بود كه این پیروان در عرصه اقتصادى در پى رقابت و مسابقه با سایر ملت ها و كشورها برآیند؟! یكى از مهم ترین عوامل عقب افتادگى كشورهاى
1. اعراف (7)، 32.
2. بقره (2)، 172.
3. نهج البلاغه، شرح و ترجمه فیض الاسلام، خطبه 98.
مسلمان، به ویژه كشور ما ریشه در همین نوع تعالیم دارد. از این رو باید از میان «دین» و «رشد و توسعه اقتصادى» یكى را برگزید! نمىشود هم از مردم پاى بندى به دین و دستورات و تعالیم دینى را خواست و هم به آنان وعده پیشرفت و رشد و توسعه اقتصادى داد! روح تعالیم دینى، به ویژه تعالیم اسلامى به گونهاى است كه روحیه كار، تلاش، تولید و كسب ثروت و درآمد را از افراد مىگیرد! در تعالیم دینى آن چنان هیولایى از مال و ثروت دنیا مىسازند كه دین داران نه هوس كسب ثروت مىكنند و نه جرأت آن را! تلاش براى رشد و توسعه اقتصادى، یعنى تلاش و رقابت در عرصه مسابقه براى رسیدن به دنیاى بهتر، بیشتر و مرفّه تر؛ و اسلام پیروان خود را از مسابقه براى كسب دنیا بر حذر مىدارد و با تجمل و رفاه مبارزه مىكند!
آنچه منشأ این سؤال و اشكال مىشود درك نادرست و ناقص از تعالیم اسلامى است. اگر بخواهیم پاسخ را در یك جمله و كوتاه و مختصر بیان كنیم، باید بگوییم: اسلام دنیازدگى و دل بستگى به دنیا و روحیه مصرف گرایى را مذموم شمرده و در هیچ كجاى اسلام، مسلمانان به تولید كمتر توصیه نشدهاند. مطالعه در روایات اسلامى و سیره عملى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) این مطلب را ثابت مىكند.
امیرالمؤمین على(علیه السلام) یكى از عالى ترین و برجسته ترین الگوها براى مسلمانان و پیروان اسلام به شمار مىرود. شما كسى را پیدا نمىكنید كه در عرصه هاى مختلف سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و نظامى بیش از امیرالمؤمنین(علیه السلام) فعالیت كرده باشد. كسى كه از امر اداره حكومتى پهناور ـ كه ایران، عربستان، مصر، یمن، عراق و سوریه امروز فقط چند استان آن بودهاند ـ گرفته تا شركت در جنگ و جهاد و تا فعالیت در عرصه زراعت و كشاورزى را به حد كمال رسانده است. تاریخ گواه است كه آن حضرت چه بسیار درختان خرمایى كه به دست مبارك خویش به ثمر رساند و چه بسیار چاه ها و نهرهایى كه براى آبیارى زمین هاى كشاورزى و باغ ها ایجاد كرد. در هیچ كجا امیرالمؤمین(علیه السلام) توصیه به كار نكردن و تولید نكردن ننموده و خود نیز هرگز در زندگى چنین نبوده است. على(علیه السلام) كسى است كه به هنگام روز، در آفتاب سوزان مدینه و عراق بیل در دست و كلنك بر دوش دارد و شب هنگام نیز انبان هاى نان و خرما را براى سیر كردن شكم گرسنگان به این طرف و آن طرف مىكشد. آنچه على(علیه السلام) مدام توصیه مىكند دل نبستن به دنیا، و كمتر استفاده كردن از لذایذ دنیا به جهت دل بسته نشدن به آن است.
ممكن است گفته شود، همین مقدار كه توصیه به زهد و قناعت و استفاده كمتر از لذت ها و مادیات مىشود، نمىتواند با روحیه تولید و رشد وتوسعه اقتصادى سازگار باشد.
در پاسخ باید بگوییم، اگر بنا بر تحریف مطالب و سوء استفاده باشد، انسان از هر سخنى مىتواند عیب و اشكال در بیاورد. سخن در این است كه اگر ما مجموع گفته ها و عملكردهاى اسلام و رهبران آن را در نظر بگیریم، هرگز پذیرش اسلام ملازم با توسعه نیافتگى و پرهیز از رشد و توسعه اقتصادى نیست. در این زمینه، نه افراط و نه تفریط، هیچ كدام صحیح نیست. على(علیه السلام) از یك سو مىگوید: یا دُنْیا أَ بى تَعَرَّضْتِ وَ اِلَىَّ تَشَوَّقْتِ غُرّى غَیْرى؛1اى دنیا! آیا قصد مرا كردهاى و به من طمع ورزیده اى؛ غیر مرا فریب ده. اما از سوى دیگر نباید فراموش كنیم، این همان على است كه روزها در نخلستان ها زیر آفتاب سوزان كار مىكند و عرق مىریزد، از چاه آب مىكشد و به كار و تولید مشغول است؛ و این همان على است كه شب ها بخشى از وقتش را صرف رسیدگى به امور نیازمندان و فقرا مىكند؛ و این همان على است كه بخش مهمى از عمرش را در جبهه هاى نبرد سپرى كرده است. كجاى تاریخ نوشته است كه على(علیه السلام) شب و روز سجاده پهن كرده بود و عبادت مىكرد؟! كجاى تاریخ نوشته است كه على7 دست و دل از دنیا برید و به غارى در دل كوهى پناه برد و هیچ تولید و بازده اقتصادى نداشت؟!
حاصل این كه، اولا، دنیا به خودى خود بدى ندارد و مذمت نمىشود؛ دنیا مخلوق خدا است و خداوند درباره مخلوقات خود مىفرماید: اَلَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْء خَلَقَهُ؛2كسى كه هر چیزى را كه آفریده، نیكو آفریده است. ثانیاً، اسلام هیچگاه نفرموده، مطلقاً از دنیا و نعمت ها و لذت هاى آن استفاده نكنید و بهرهمند نشوید، بلكه به عكس، كسانى را كه چنین تفكر و رویّهاى دارند نكوهش كرده و مىفرماید: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ؛3 بگو، زیورهایى را كه خدا براى بندگانش پدید آورده و[نیز]روزى هاى پاكیزه را چه كسى حرام گردانیده است؟ به عبارت دیگر، اسلام نگفته دنبال علم و صنعت، پیشرفت و تولید نروید، سخن اسلام این است كه تلاش كنید اینها را براى رسیدن به هدفى ارزش مندتر
1. بحار الانوار، ج 33، باب 20، روایت 524.
2. سجده (32)، 7.
3. اعراف (7)، 32.
مورد استفاده قرار دهید. هم چنین دستور اسلام این است كه براى پرهیز از وابستگى و علاقه به دنیا، كمتر مصرف كنید؛ اما هیچگاه به كم تولید كردن توصیه نكرده است.
یكى از دستوراتى كه اسلام براى دل بسته نشدن به دنیا و پرهیز از دنیازدگى به ما داده این است كه گاهى باید اختیاراً از نعمت هاى دنیا كه زمینه استفاده از آنها برایمان مهیا است، صرف نظر كنیم. اگر انسان این كار را تمرین و تكرار كند، باعث مىشود علاقه و محبت به دنیا در دلش شكل نگیرد. هم چنین اگر چیزى را با زحمت و تلاش به دست آورده، در نهایت خودش استفاده نكند و على رغم علاقهاى كه دارد آن را به دیگرى واگذار كند، این كار كمكى مؤثر براى كشتن محبت دنیا در خود و جلوگیرى از شكل گیرى این محبت است. قرآن كریم در این زمینه تعبیرى بسیار رسا دارد: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ؛1 هرگز به نیكوكارى نخواهید رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق كنید. البته كارى است بسیار مشكل؛ چیزى را كه انسان براى به دست آوردن آن عرق ریخته و مشكلات و مصایبى را به جان خریده، اكنون كه به دست آورده، با كمال علاقه و احیاناً نیازى كه به آن دارد، آن را دو دستى تقدیم دیگران كند! به همین دلیل هم كه كارى بسیار مشكل است، امّا اگر كسى توانست آن را انجام بدهد، گام بسیار بزرگى براى بیرون راندن محبت دنیا از دل خود برداشته است.
مهم همین است كه ما دل بسته دنیا نشویم و به صورت ابزار به آن نگاه كنیم، نه اینكه آن را هدف ذاتى و اصیل خود قرار دهیم. اگر ما به دنیا نگاه ابزارى داشتیم، آن گاه در همان حدى كه براى هدف نهایى ما كاربرد داشته باشد به آن علاقه پیدا مىكنیم و اگر جایى مانع پیشرفت و نیل ما به آن هدف نهایى باشد، به راحتى از آن صرف نظر مىكنیم و آن را كنار مىگذاریم؛ چرا كه فقط وسیله است و مطلوبیت ذاتى و بالاصاله براى ما ندارد.
البته این مطلب كه به دنیا نگاه ابزارى داشته باشیم و تنها آن را وسیلهاى براى رسیدن به هدف نهایى بدانیم، گفتنش آسان است اما عمل كردن به آن بسیار دشوار است. همه دستوراتى كه در اسلام به زهد و قناعت و نظایر آنها داده شده به همین منظور است كه انسان از ابتلاى به دنیازدگى و فریفته شدن به دنیا نجات پیدا كند. دنبال دنیا و لذایذ دنیوى و مادى رفتن توصیه نمىخواهد. انسان به طور طبیعى و بدون اینكه كسى او را تشویق كند، خود به خود به مادیات
1. آل عمران (3)، 92.
و لذایذ دنیوى تمایل دارد و براى كسب آنها تلاش مىكند. آنچه نیاز به توصیه دارد حركت و توجه به سوى آخرت و دورى از افراط در پرداختن به دنیا است.
در پاسخ كسانى كه دستورات دینى را مانع حركت به سوى رشد و توسعه اقتصادى مىدانند این نكته نیز قابل توجه است كه برخى از جامعه شناسان غربى اظهار كردهاند كه اصولا یكى از عوامل پیشرفت اقتصادى اروپا و غرب در قرن شانزده و هفده، عامل دینى و «اخلاق پروتستان» بود. پروتستان كه یكى از سه مذهب معروف مسیحیت (كاتولیك، ارتدوكس، پروتستان) است و در قرن شانزده پایهگذارى شد، پیروان خود را به زهد و استفاده كمتر از دنیا دعوت مىكرد. ماكس وِبِر، جامعه شناس معروف آلمانى، در كتابى با نام «اخلاق پروتستان و روح سرمایه دارى» مدعى شده كه پیشرفت جامعه غرب از آن زمان شروع شد كه مذهب پروتستان در آن رواج پیدا كرد. او مدعى است، در بین كشورهاى اروپایى، آنهایى كه مردمشان پروتستان مذهب بودند پیشرفتشان در زمینه اقتصاد بیشتر بود؛ و این مطلب را مربوط به اخلاق پروتستان مىداند كه به وارستگى از دنیا و كم مصرف كردن توصیه مىكند. این دستور باعث گردید مردم كمتر مصرف كنند و بیشتر به پس انداز سرمایه روى بیاورند. انباشت این سرمایه ها بر روى هم باعث تقویت بنیه اقتصادى كشورهاى غربى شد و در نهایت نیز به رشد و توسعه اقتصادى آنها منجر گردید.
البته استدلالى كه ماكس وبر براى چگونگى پیدایش رشد و توسعه در غرب كرده، از نظر ما تمام نیست، اما غرض این است كه ببینیم حتى برخى از كسانى كه به دین و پیامبران الهى اعتقاد ندارند، نظرشان این است كه تعالیم انبیا در زمینه زهد و قناعت باعث پیشرفت اقتصادى، و نه عقب ماندگى در این زمینه، مىشود.
در هر حال همانگونه كه توضیح دادیم توصیه هاى دین به زهد و قناعت و مصرف كمتر هیچ منافاتى با كار و تولید بیشتر ندارد. كاملاً ممكن است كه مردم و ملتى از نظر تولید ثروت ملى در درجه اول قرار داشته باشند، اما مصرفشان از بسیارى كشورها پایینتر باشد. جمع این دو مسأله مشتمل بر هیچ تناقضى نیست.
از سوى دیگر، كسانى كه تمام توجهشان به دنیا است و روحیه مصرف گرایى و تلذذ هر چه بیشتر دارند، در اثر افراط در این امر مشكلاتى را براى خود و جامعه به وجود مىآورند. بسیارى از این افراد براى رسیدن به پول و لذت بیشتر دست به دزدى، خیانت، اختلاس، ارتشا و كارهایى از این قبیل مىزنند. در نگاه كلان، گاهى هزینه هایى كه صرف مقابله با این امور مىشود به حدى زیاد است كه درآمد ملّى یك كشور را تحت الشعاع قرار مىدهد. طبق آمارهایى كه كشورهاى پیشرفته غربى، خود منتشر مىكنند، هزینه هایى كه آنان براى معالجه بیمارى هاى عصبى و برخى بیمارى ها نظیر ایدز صرف مىكنند رقم بسیار بالایى را تشكیل مىدهد. بیمارى هاى عصبى و ایدز دو ره آورد روحیه مصرف گرایى و تلذذ هر چه بیشتر هستند. اگر پول ها و امكاناتى را كه در این كشورها براى پلیس، زندان ها، ندامت گاه ها و مسایل مربوط به جرم و جنایت هزینه مىشود به این رقم اضافه كنیم، خواهیم دید كه رقم آن كاملاً قابل توجه و تأمل است. اگر این كشورها پیشرفت و صنعت و تولید را با اخلاق، زهد، قناعت و روحیه كم مصرف كردن همراه مىكردند بسیارى از این هزینه ها پیش نمىآمد.
به هر حال اگر ما دین و دستورات دینى را درست بفهمیم و عمل كنیم، خواهیم دید كه هم دنیا و هم آخرت ما آباد خواهد شد. متأسفانه ما «زهد» را به «تنبلى» و توكل را به «بى عارى و بى كارى» معنا مىكنیم، و آن گاه نتایج سوء تنبلى و بى كارى رابه دین نسبت مىدهیم. هیچگاه معناى زهد و توكل، تنبلى و بى كارى نیست. اسلام به زهد و توكل دعوت كرده، نه به تنبلى و بى كارى. اشكال در ما است كه این دو مفهوم را بد معنا مىكنیم و برداشت غلطى از آنها داریم. دو مفهومى كه مىتوانند در رفتار و شخصیت فرد و ترقّى و پیشرفت جامعه تأثیراتى بسیار مثبت داشته باشند، در اثر برداشت هاى غلط ما به عواملى بازدارنده تبدیل شدهاند.
دستور و شعار اسلام این است كه: لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً؛1 خداوند هرگز بر مؤمنان، براى كافران راه[ تسلّطى] قرار نداده است. آیا امروزه این پیام جز با كار و تولید و پیشرفت بیشتر در عرصه علم و صنعت قابل تحقق است؟ اسلام مىگوید: وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ؛2 عزت از آنِ خدا و از آنِ پیامبر او و از آنِ مؤمنان است. آیا در جهان
1. نساء(4)، 141.
2. منافقون (63)، 8.
امروز با تنبلى و بى عارى و بى كارى مىتوان انتظار داشت كه مؤمنان و مسلمانان عزیز باشند؟ اگر فقط همین دو آیه را از دستورات قرآن و اسلام در نظر بگیریم، خواهیم دانست كه باید مسلمانان و جوامع اسلامى شب و روز در عرصه علم و تولید و صنعت و فن آورى تلاش كنند تا مجبور نباشند براى كوچك ترین نیازمندى هاى خود دست نیاز به سوى كفار و دشمنان خدا دراز كنند و ضمن هموار كردن راه تسلط آنان بر خود، عزت خویش را نیز زیر پا بگذارند.
اگر كسى براى تحقق عملى این دو آیه و به قصد امتثال امر الهى و تحقق خواسته خداوند به تحقیق علمى پرداخت و به كار و تولید روى آورد، این نه تنها دنیازدگى نیست كه عین عبادت و تقرب الى الله است. چه كسى مىتواند اسلام را به ترویج و تبلیغ تنبلى و بى كارى متهم كند در حالى كه نظر اسلام این است كه: اِنَّ الْعِبادَةَ عَشَرَةُ اَجْزاء تِسْعَةٌ مِنْها طَلَبُ الْحَلالِ؛1 همانا عبادت ده جزء است كه نُه جزء آن در جستجوى روزى حلال برآمدن است. آرى، اسلام كار در مزرعه و كارخانه و اداره را كه براى كسب درآمد به منظور اداره زندگى و توسعه بر زن و فرزند انجام شود، عبادت مىداند نه طلب دنیا و فریفته دنیا شدن!
اگر اشكال و ایرادى هست در فهم و برداشت هاى غلط ما و یا احیاناً نوع نگاه ما به دنیا و نیت و انگیزه ما در كار و تولید است؛ وگرنه در صورتى كه اسلام را درست بفهمیم و بعد هم درست به آن عمل كنیم، خواهیم دید كه خیر و سعادت دنیا و آخرت ما را تضمین خواهد كرد.
1. بحار الانوار، ج 77، باب 3، روایت 6.
عنوان اصلى بحث ما «تزكیه نفس» بود. این مفهوم از ادبیات قرآن كریم گرفته شده است و در فارسى واژهاى كه دقیقاً معادل آن باشد و معناى آن را به درستى برساند، نداریم؛ اما مىتوانیم با كنار هم چیدن چند واژه، آن را توضیح دهیم. به طور اجمال، مفاهیمى از قبیل: شكوفایى استعدادها، بالندگى، و رشد و كمال یافتن در معناى این كلمه مندرج است. قرآن در مقابل مفهوم تزكیه، واژه «تدسیه» را به كار برده است؛ آن جا كه در سوره «شمس» مىفرماید: وَ نَفْس وَ ما سَوّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها. وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها.1 مفهوم این آیه این است كه نفس انسان به گونهاى است كه در یك حركت تدریجى مىتواند رشد یافته و به كمال برسد، همانگونه كه مىتواند سیر نزولى بپیماید و به سقوط «اسفل سافلین»2 و حضیض «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»3 بیفتد. اینكه كدام یك از این دو مسیر پیموده شود بسته به اختیار خود انسان است؛ یعنى كمال انسان، كمالى اختیارى، و نه جبرى، است. البته این سیر مربوط به روح انسان است، كه حقیقت انسان نیز همان روح او است؛ وگرنه جسم انسان پس از آنكه در دورهاى مسیر رشد و صعود را پیمود، خود به خود در مسیر نزول و سقوط قرار مىگیرد و آن حركتْ خارج از اختیار انسان است: وَ مِنْكُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْم شَیْئاً؛4 و بعضى از شما تا خوارترین [دوره]سال هاى زندگى ادامه حیات مىیابند، به طورى كه بعد از دانستن، چیزى نمىدانند. سیر طبیعى چرخه رشد و حركت جسم
1. شمس (91)، 7 ـ 10.
2. تین (95)، 5.
3. اعراف (7)، 179.
4. نحل (16)، 70.
انسان به گونهاى است كه در سال هایى از زندگى به سبب پیرى بیش از حد، حافظهاش بسیار ضعیف مىشود و چیزهایى را كه مىدانسته از یاد مىبرد. در آیهاى دیگر مىفرماید: وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِی الْخَلْقِ؛1 هر كه را عمر دراز دهیم، او را در خلقت دچار افت مىكنیم. این قانون طبیعت در مورد جسم انسان است و گریز و گزیرى از آن نیست. اما حركت روح انسان به اختیار خود او است و سیر تكاملى آن مىتواند تا آخرین لحظات عمر نیز ادامه یابد.
تفاوت دیگر جسم و روح انسان این است كه سنجش رشد یا نقص و ضعف جسم انسان ملاكش كمّى است و كارى آسان است، اما در مورد روح این گونه نیست. از نظر معارف اسلامى، ملاك رشد و نزول روح انسان «قرب الهى» است. هر مقدار روح انسان به خدا نزدیكتر و با او مأنوستر شده باشد علامت رشد و كمال بیشتر است، و هر چقدر از خدا دور شده و فاصله گرفته باشد علامت سقوط و تنزل آن است. مفهوم «قرب» از ادبیات قرآن اخذ شده است: كَلاّ لا تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ؛2 زنهار! فرمانش مبر، و سجده كن، و خود را [به خدا]نزدیك گردان. از قرآن فهمیده مىشود كه این مفهوم حتى در ادبیات مشركان و بت پرستان وجود داشته است: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى؛3 و ما آنها (بت ها) را جز براى اینكه ما را هر چه بیشتر به خدا نزدیك كنند، نمىپرستیم.
به هر حال آخرین مقامى كه خداوند در مسیر قرب الى الله از آن یاد مىكند، مقامى است كه در آیات مختلف با تعابیر مختلفى هم چون: نزد خدا، جوار خدا، بهشت خدا و امثال اینها از آن یاد كرده است: إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنّات وَ نَهَر. فِی مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِیك مُقْتَدِر؛4 در حقیقت، مردم پرهیزگار در میان باغ ها و نهرها هستند؛ در قرارگاه صدق، نزد پادشاهى توانا. دعاى آسیه، همسر فرعون این است: رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَكَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ؛5 پروردگارا، پیش خود در بهشت خانهاى برایم بساز. قرآن مقام نفس مطمئنّه را نیز این گونه توصیف مىكند: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى رَبِّكِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی؛6اى
1. یس (36)، 68.
2. علق (96)، 19.
3. زمر (39)، 3.
4. قمر (54)، 54 ـ55.
5. تحریم (66)، 11.
6. فجر (89)، 27 ـ 30.
نفس مطمئنّه، خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت باز گرد، و در میان بندگان من در آى، و در بهشت من داخل شو.
آنچه كه انسان را در مسیر «قرب الى الله» به پیش مىبرد و روح او را به خدا نزدیك مىگرداند «عمل صالح» است. عمل صالح عملى است كه «رضایت خداوند» در آن است. «عمل صالح» در اصطلاح قرآن به عملى گفته مىشود كه هم نفسِ عملْ خوب و شایسته است و هم اینكه فرد آن را به قصد تقرب به خدا و جلب رضایت الهى انجام مىدهد. اینچنین عملى است كه به انسان تعالى مىبخشد و او را در نردبان كمال بالا مىبرد. این عمل در فرهنگ اسلامى و قرآنى «عبادت» نام دارد. در این اصطلاح، عبادت فقط به نماز و روزه و حج و نظایر آنها گفته نمىشود، بلكه هم چنان كه گفتیم، هر عملى كه ذاتاً كارى نیك و شایسته باشد و علاوه بر آن، به قصد جلب رضایت الهى انجام گیرد، عبادت خواهد بود. در آیه شریفه: ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ؛1 جن و انس را نیافریدم جز براى آنكه مرا عبادت كنند، نیز همین معنا از عبادت مراد است؛ یعنى انسان را نیافریدم جز براى آنكه با انجام اعمال نیكى كه به قصد جلب رضایت من انجام مىدهد، به من تقرب پیدا كند.
هدفى كه براى انسان در نظر گرفته شده «قرب الهى» است و آنچه او را از این هدف و طىّ این مسیر بازمى دارد «غفلت» است. براى تأیید این امر به آیه شریفه 179 از سوره اعراف اشاره كردیم: وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ؛ و در حقیقت، بسیارى از جنّیان و آدمیان را براى دوزخ آفریده ایم؛ [چرا كه] دل هایى دارند كه با آن [حقایق]را دریافت نمىكنند، و چشمانى دارند كه با آنها[حقایق را]نمى بینند، و گوش هایى دارند كه با آنها[حقایق را]نمى شنوند. آنان همانند چهارپایان، بلكه گمراه ترند. آنان همان غافل ماندگانند. غافلان كسانى هستند كه نمىاندیشند از كجا آمدهاند، به كجا مىروند و از چه راهى باید بروند. غفلت از مبدأ، معاد و راه بین مبدأ و معاد آنان را به ورطهاى مىاندازد كه هم سنگ حیوان و بلكه پستتر از حیوان مىگردند.
براى پیمودن مسیر تكامل، اولین گام این است كه انسان از غفلت بیرون بیاید و بفهمد در كجا است، چه كسى و براى چه او را آفریده و چه باید بكند. تا انسان غرق در التذاذات مادى
1. ذاریات (51)، 56.
است و تمام توجه و حواسش به شهوت و شكم است راه به جایى نخواهد برد. چنین انسانى اگر رتبهاش خیلى عالى باشد، حداكثر در حد حیوانات است! براى خارج شدن از حد حیوانیت و ورود در حریم انسانیت باید مرز «غفلت» را درنوردد و پشت سر بگذارد.
حالت مقابل غفلت، «توجه» است، كه در اصطلاح قرآن، «ذكر» نامیده مىشود. «ذكر» یعنى توجه دل به خدا. در این زمینه به «ذكر قلبى» و «ذكر لفظى» اشاره كردیم و گفتیم كه حقیقت ذكر همان ذكر قلبى است و ذكر لفظى نیز در حقیقت، راهى براى رسیدن به ذكر قلبى است. البته توضیح دادیم كه بر اساس آیات و روایات و آموزه هاى اهل بیت(علیهم السلام) در هر حال ذكر لفظى مفید است و كسانى كه ذكر لفظى را كلا كنار مىگذارند و تنها به ذكر قلبى اكتفا مىكنند قطعاً كارى بر خلاف رویّه و رضایت خدا و اهل بیت(علیهم السلام) انجام مىدهند.
در باره اینكه «ذكر» و حالت توجه چگونه پیدا مىشود و اینكه متعلَّق ذكر چیست، به آیاتى از قرآن اشاره كردیم؛ از جمله این آیه شریفه كه مىفرماید: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیات لِأُولِی الْأَلْبابِ الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ؛1 مسلّماً در آفرینش آسمان ها و زمین و در پى یكدیگر آمدن شب و روز، براى خردمندان نشانه هایى [قانع كننده]است. همانان كه خدا را [در همه احوال] ایستاده و نشسته، و به پهلو آرمیده یاد مىكنند، و در آفرینش آسمان ها و زمین مىاندیشند[كه :] پروردگارا، اینها را بیهوده نیافریده اى؛ منزّهى تو! پس ما را از عذاب دوزخ در امان بدار.
اینها خلاصه مطالبى بود كه طى چند جلسه گذشته درباره بحث «تزكیه نفس» مطرح كرده بودیم. اینك ادامه بحث را پى مىگیریم.
پس از آنكه انسان از غفلت بیرون آمد و توجه پیدا كرد و راه را شناخت، براى رسیدن به مقصد باید كارها و اعمالى را انجام دهد. سؤال فعلى ما این است كه این كارها كدامند و انسان براى نیل به «قرب الهى» كه همان مقصد انسان است، چه اعمالى را باید انجام دهد. براى پاسخ به این سؤال، كلیه رفتارها و اعمالى را كه انسان انجام مىدهد به سه گونه تقسیم مىكنیم:
1. آل عمران (3)، 190 ـ 191.
1. رفتارهایى كه محور آنها خود انسان است: برخى از كارهایى كه ما انجام مىدهیم ربطى به دیگران ندارد و در انجام آن صرفاً شخص ما مطرح هستیم؛ مثلاً غذا خوردن، آب نوشیدن و كارهایى از این قبیل، افعالى هستند كه ما در انجام آنها به ماوراى خودمان توجهى نداریم و فقط خودمان مطمح نظر هستیم.
2. رفتارهایى كه محور آنها خداى متعال است: یك سلسله از رفتارهاى ما آنهایى هستند كه به خداى متعال ارتباط پیدا مىكنند و ما آنها را براى شخص خودمان انجام نمىدهیم، بلكه به خداى متعال نظر داریم. بارزترین نمونه این نوع رفتار، «نماز خواندن» است كه ما آن را به عنوان كرنش در برابر خداوند و عبادت او انجام مىدهیم.
3. رفتارهایى كه محور آنها مخلوقات خداى متعال و دیگران هستند: این رفتارهاى نوع سوم خود مىتوانند به اقسامى تقسیم شوند؛ نظیر رفتار با خانواده و بستگان، رفتار با دوستان، رفتار با اقشار مختلف مردم در اجتماع، رفتار با دشمنان، رفتار با مؤمنان و حتى رفتار با حیوانات، زمین، طبیعت و مانند آنها.
براى هر چه روشنتر شدن بحث، هر یك از این سه نوع رفتار و ارتباط آن با «تزكیه نفس» و نیل به مقام «قرب الهى» را باید به طور جداگانه مورد بررسى قرار داد.
«ایمان» و «عمل صالح» از جمله چیزهایى هستند كه خداى متعال آنها را از ما مطالبه كرده و شرط رسیدن به كمال و سعادت بشر دانسته است. این دو مفهوم در قرآن كریم در بسیارى از موارد در كنار هم ذكر شدهاند و بر تلازم آنها با یكدیگر تأكید گردیده است. نمونهاى از این آیات را با هم مرور مىكنیم:
ـ وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّات تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ؛1 و كسانى را كه ایمان آوردهاند و كارهاى شایسته انجام دادهاند، مژده ده كه ایشان را باغ هایى خواهد بود كه از زیر[درختان] آنها جوى ها روان است.
ـ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ مِنْ ذَكَر أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ؛2 و كسانى
1. بقره (2)، 25.
2. نساء (4)، 124.
كه كارهاى شایسته كنند ـ چه مرد باشند یا زن ـ در حالى كه مؤمن باشند، آنان داخل بهشت مىشوند.
ـ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآب؛1 كسانى كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كردهاند، خوشا به حالشان، و خوش سرانجامى دارند.
ـ إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ إِنّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً؛2 كسانى كه ایمان آوردهاند و كارهاى شایسته كردهاند [بدانند كه] ما پاداش كسى را كه نیكوكارى كرده است تباه نمىكنیم.
ـ فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْیِهِ؛3 پس هر كه كارهاى شایسته انجام دهد و مؤمن [هم]باشد، براى تلاش او نا سپاسى نخواهد شد.
- وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ یَعْمَلْ صالِحاً یُكَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئاتِهِ وَ یُدْخِلْهُ جَنّات تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً؛4 و هر كس به خدا ایمان بیاورد و كار شایسته كند او را در باغ هایى كه از زیر[درختان] آنها جویبارها روان است، در مىآورد.
از این آیات معلوم مىشود وظیفه ما در قبال خداى متعال، «ایمان» و «عمل صالح» است. از این رو باید پیرامون آنها بحث و تحقیق كنیم و این دو ركن اساسى را كاملاً در وجود خود تقویت كنیم. ما در این جا ابتدا درباره «ایمان» و سپس عمل صالح و رابطه آن دو با هم بحث خواهیم كرد.
اولین بحثى كه در مورد ایمان باید مطرح گردد این است كه حقیقت ایمان چیست و مراد از اینكه باید به خداوند ایمان بیاوریم كدام است؟ البته در این بررسى در صدد آن نیستیم كه تعاریف مختلفى را كه در روایات براى ایمان ذكر شده بررسى كنیم، بلكه منظور این است كه ببینیم خود این لفظ چه مفهومى را به ذهن تداعى مىكند؛ به خصوص كه در این آیات، ایمان را از عمل صالح جدا كرده و آنها را دو چیز دانسته است.
1. رعد (13)، 29.
2. كهف (18)، 30.
3. انبیاء(21)، 94.
4. طلاق (65)، 11.
در ابتدا به ذهن مىرسد كه ایمان به معناى «تصدیق كردن»، «باور كردن» و خلاصه از مقوله «علم» و «دانستن» است. «ایمان به خدا» این است كه «بدانیم خدا هست». البته «علم تصدیقى» مراد است نه «علم تصورى»؛ یعنى به صِرف «تصور خدا» ایمان گفته نمىشود، بلكه ایمان در هنگامى است كه «تصدیق» كنیم خدا وجود دارد. از این رو بسیارى گمان كردهاند كه «ایمان» با «علم» مساوى است.
اما با مراجعه به قرآن كریم درست نبودن این نظر روشن مىشود. قرآن «علم» و «ایمان» را مساوى هم نمىداند، بلكه از قرآن استفاده مىشود كه علم اعمّ از ایمان است. چنین نیست كه هر كس به چیزى علم دارد ایمان به آن نیز داشته باشد. از قرآن استفاده نمىشود كه هر كس دانست كه خدا هست، به خدا ایمان آورده، یا اگر پیامبرىِ فردى براى او معلوم شد به معناى ایمان به آن پیامبر باشد. حتى به عكس، قرآن كریم به مواردى اشاره مىكند كه كسانى به این امور علم داشتهاند اما ایمان نداشتهاند. در مورد فرعونیان مىفرماید: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا؛1 و با آنكه دل هایشان بدان یقین داشت، از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند. این آیه صریح است در اینكه آنان كاملاً مىدانستند كه خدا وجود دارد و حضرت موسى(علیه السلام) نیز پیامبرِ آن خدا است، ولى به لحاظ روحیه برترى جویى و ستم كارى كه داشتند این مسأله را انكار مىكردند. در آیهاى دیگر، حضرت موسى(علیه السلام) خطاب به فرعون مىگوید: لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ؛2 قطعاً مىدانى كه این [نشانه ها] را جز پروردگار آسمان ها نازل نكرده است. با دو تأكید (لام و قد) بیان مىكند كه فرعون قطعاً مىدانست و یقین داشت كه این معجزاتى كه به دست حضرت موسى تحقق پیدا كرده، جز از جانب خدا نیست؛ خدایى كه صاحب اختیار و ربّ آسمان ها و زمین است. پس به تصریح این آیه، فرعون یقین به وجود خداوند و پیامبرى حضرت موسى(علیه السلام) داشت، اما آیا ایمان هم داشت؟ او نه تنها ایمان نیاورد كه هم چنان بر كفر خودْ اصرار مىورزید: یا أَیُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِله غَیْرِی؛3اى بزرگان قوم، من جز خویشتن براى شما خدایى نمىشناسم! بعد هم براى فریب مردم به وزیرش هامان دستور داد برجى بلند براى او بسازد تا از فراز آن به
1. نمل (27)، 14.
2. اسراء(17)، 102.
3. قصص (28)، 38.
جستجوى خدا در آسمان بپردازد! یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ كاذِباً؛1اى هامان، براى من كوشكى بلند بساز، شاید من به آن راه ها برسم: راه هاى [دست یابى به]آسمان ها، تا از خداى موسى اطلاع حاصل كنم، و من او را دروغ پرداز مىپندارم.
بنابراین هر جا علم باشد این گونه نیست كه ضرورتاً ایمان هم وجود داشته باشد. البته از آن طرف، براى اینكه ایمان به وجود بیاید حتماً باید نوعى آگاهى و علم وجود داشته باشد. انسان نمىتواند به چیزى كه نسبت به آن كاملاً جاهل است ایمان بیاورد.
این مسأله (لزوم یا عدم لزوم علم براى ایمان) از دیرباز بین مسیحیان محل بحث و گفتگو بوده است. شاید پیشینه این بحث در بین آنها به قرن سوم و چهارم میلادى بازگردد. در میان مسلمانان نیز اخیراً چند سالى است كه این بحث به صورت جدى مطرح شده و برخى از روشن فكران مسلمان اصرار دارند كه اصلاً علم و ایمان با هم قابل جمع نیستند و ایمان ضرورتاً فقط در جایى معنا دارد كه جهل باشد!
در هر حال متكلمان مسیحى گفتهاند انسان مىتواند بدون آنكه چیزى را دانسته و فهم كرده باشد به آن ایمان بیاورد. شعار «ایمان بیاور تا بفهمى» در مسیحیت، شعارى معروف است. البته به اعتقاد ما این نظر باطل است، ولى فعلا در صدد طرح بحث هاى فلسفى در این باره و نقد این نظر نیستیم؛ فقط خواستیم توضیح دهیم كه هر جا علم وجود داشت این گونه نیست كه ضرورتاً ایمان هم باشد و ایمان، صِرف دانستن و علمِ ذهنى نیست.
ایمان علاوه بر علم به یك «عمل اختیارى» هم نیاز دارد. اصولا ایمان امرى اختیارى است و باید به اختیار خود انسان حاصل شود. این در حالى است كه علم بسیارى از اوقات بدون اختیار انسان حاصل مىشود. ممكن است ما به صورت كاملاً اتفاقى و تصادفى، چیزى را ببینیم یا بشنویم و به آن علم پیدا كنیم؛ در حالى كه هیچ قصدى براى تحصیل آن علم نداشته ایم. شاهد اختیارى بودن ایمان این است كه خداوند ما را به آن امر مىكند: قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ
1. غافر (40)، 36 ـ 37.
رَبِّكُمْ فَآمِنُوا خَیْراً لَكُمْ؛1اى مردم، آن پیامبر [موعود]، حقیقت را از سوى پروردگارتان براى شما آورده است؛ پس ایمان بیاورید كه براى شما بهتر است. فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنا؛2 پس به خدا و پیامبر او و آن نورى كه ما فرو فرستادیم ایمان بیاورید. اگر ایمان امرى جبرى و خارج از اختیار ما بود امر كردن ما به آن بى معنا بود.
اما این عنصر اختیارى كه در ایمان دخالت دارد، چیست؟ پاسخ این است كه این عمل اختیارى چیزى است كه مربوط به قلب و دل است و در درون انسان اتفاق مىافتد، و تعریف آن مشكل است. این خصوصیتِ مشتركِ حالات روحى و درونى انسان است كه ما معمولاً نمىتوانیم تعریفى از آنها ارایه بدهیم و فقط آنها را از طریق لوازمشان مىشناسیم و معرفى مىكنیم. مثلاً محبت و عشق یك حالت درونى و امرى مربوط به قلب و دل است. اگر از ما بخواهند عشق و دوست داشتن را تعریف كنیم، نمىتوانیم حقیقت آن را تعریف كنیم، ولى مىتوانیم علایم، نشانه ها و لوازم آن را بیان كنیم.
ایمان به یك چیز هنگامى در قلب ما پیدا مىشود كه ما پس از پى بردن به حقیقتى، بنا بگذاریم و ملتزم شویم كه به لوازم آن پاى بند باشیم و عمل كنیم. این جا است كه مىگوییم به آن چیز ایمان آورده ایم. اگر چیزى را مىدانیم اما بنا نداریم به لوازم آن ملتزم باشیم، این جا فقط علم وجود دارد و ایمان نیست. براى تمایز هر چه بیشتر و بهتر علم و ایمان، مناسب است مثالى بیاوریم:
بسیارى از افرادى كه معتاد به سیگار هستند دلایل و سخنان زیادى از پزشكان و افراد معتبر درباره ضررهاى سیگار شنیدهاند. آنان به چشم خود افراد متعددى را دیدهاند كه در اثر اعتیاد به سیگار به انواع بیمارى ها مبتلا شدهاند. مجموع اینها براى بسیارى از سیگارى ها علم مىآورد كه سیگار براى انسان ضرر دارد؛ اما در عین حال كه علم دارند، به علت عادتى كه به كشیدن سیگار دارند، نمىخواهند با قلب و دلشان این واقعیت را بپذیرند و سیگار را ترك كنند. از این رو دست به توجیهات مختلفى مىزنند.
چنین حالتى در مورد اعتقادات دینى «كفر» نامیده مىشود. بالاترین كفر در جایى است كه كسى مىداند و فهمیده كه خدا هست، اما چون نمىخواهد به لوازم آن ملتزم باشد، آن را انكار
1. نساء(4)، 170.
2. تغابن (64)، 8.
مى كند. «كفر» در لغت به معناى پوشاندن است و به «كافر» هم از آن جهت كافر گفته شده كه روى حقیقت را مىپوشاند. علت آن هم این است كه مىبیند اگر بخواهد به خدا ایمان بیاورد، باید محدودیت هایى را بپذیرد، به دستوراتى عمل كند، خدا را عبادت نماید و... .قرآن درباره انكار معاد و كفر به آن، تعبیرى زیبا دارد: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ. بَلى قادِرِینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ. بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ؛1 آیا انسان مىپندارد كه هرگز ریزه استخوان هایش را گرد نخواهیم آورد؟! آرى [بلكه]تواناییم كه [خطوط]سرانگشتانش را [یكایك]درست و بازسازى كنیم. ولى نه، انسان مىخواهد آزادانه بى بندوبارى كند.
مى فرماید، این كسانى كه معاد را انكار مىكنند، آیا واقعاً دلیلى دارند بر اینكه خداوند نمىتواند دوباره آنها را زنده كند: أَیَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ. ما حتى قادریم خطوط سرانگشتانش را نیز دوباره گرد آوریم: بَلى قادِرِینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ. انسان نیز این را مىداند كه ما بر این كار تواناییم. پس سبب چیست كه باز هم معاد را انكار مىكند؟ سبب انكار این است: بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ؛ انسان مىخواهد جلویش باز باشد، حد و مرزى براى ارضاء هوسهایش نداشته باشد و هر كار كه مىخواهد بكند! انسان طالب بى بند و بارى و آزادى مطلق است، و این با ایمان به معاد سازگار نیست. اگر حساب و كتابى در كار باشد، دیگر نمىتوان هر كارى را انجام داد و باید از بسیارى از خواسته ها و تمایلات نفس صرف نظر كرد. چون چنین است، از این رو اصل آن را انكار مىكند.
خلاصه كلام این است كه ایمان آن است كه انسان پس از دانستن، بخواهد به لوازم آن عمل كند و آمادگى پذیرش لوازم آن را داشته باشد. به عبارت دیگر، ایمان دو عنصر دارد: دانستن، و التزام عملى به لوازم آن دانسته؛ دست كم این است كه به نحو موجبه جزئیه، به برخى از لوازم آن پاى بند باشد و عمل كند. اما اگر پس از دانستن، بنا دارد كه هیچ یك از لوازم آن را رعایت نكند، این حالت «كفر» و «جحود» نامیده مىشود: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ؛2 و با آنكه دل هایشان بدان یقین داشت آن را انكار كردند.
1. قیامه (75)، 3ـ5.
2. نحل (27)، 14.
تا این جا دانستیم، بر اساس آنچه از قرآن و روایات استفاده مىشود اصلى ترین عامل سقوط انسان «غفلت» است و در مقابل، آنچه او را به سوى كمال و سعادت سوق مىدهد «توجه» است. اشاره كردیم كه غفلت از هر چیز یا توجه به هر چیزى مراد نیست، بلكه غفلت و توجه نسبت به ضرورى ترین مسایل زندگى هر انسانى، یعنى مبدأ و معاد و راه بین مبدأ و معاد، منظور است. در این میان، مهم ترین مسألهاى كه انسان باید به آن توجه كند و در پى تحقیق آن برآید، این است كه آیا این عالم هستى و موجودات جهان و از جمله خود انسان، قائم به ذاتاند یا قائم به غیر هستند؟ آیا هریك از موجودات جهان، هستى مستقل دارند به گونهاى كه نیازى به هستى بخش ندارند؟ اگر این مسأله اساسى براى انسان روشن شود سایر مسایل ضرورى و درخور توجه نیز خود به خود به دنبال آن مىآید و تمامى آنها به همین یك اصل بازمى گردند. بزرگان و از جمله استاد ما مرحوم علامه طباطبایى فرمودهاند، همه معارف اسلامى به توحید بازمى گردد. این امر واقعیتى است كه اگر انسان درباره آن تأمل كند آن را تصدیق خواهد كرد.
اگر ما پذیرفتیم كه این عالم، مستقل و قائم به ذات نیست، طبیعتاً باید بپذیریم كه پس قائم به ذاتى دیگر است كه آن ذات غنىّ با لذات و مستقل است و هیچ نقصى در او راه ندارد و همه كمالات را به صورت بى نهایت دارا است. پس از شناخت چنین ذاتى، نوبت به شناخت صفات او مىرسد؛ یعنى شناخت ذات و مسأله توحید، ما را به شناخت صفات مىرساند. در مرحله شناخت صفات، یكى از صفاتى كه به آن مىرسیم صفت «حكمت» است. حكمت الهى اقتضا مىكند كه این عالمْ بیهوده و لغو آفریده نشده بلكه هدفى داشته است. بر همین اساس، خلقت
انسان نیز در پى هدفى بوده است. طبیعتاً لازم مىآید كه انسان این هدف و راه رسیدن به آن را مورد شناسایى قرار دهد. این جا است كه مىبیند تكیه بر عقل و ادراكات عقلى، به تنهایى براى این منظور كفایت نمىكند و نیاز است كه خداوند از طریق وحى و ارسال رسل، انسان را در این زمینه راهنمایى كند. بدین ترتیب است كه از بحث «توحید» به بحث «نبوت» مىرسیم. از سوى دیگر نیز عدل كه یكى از صفات الهى است اقتضا مىكند بین كسانى كه به راهنمایى این راهنمایان الهى توجه مىكنند و راه را درست مىپیمایند و كسانى كه راه كفر و انكار و سركشى را در پیش مىگیرند تفاوت باشد؛ مؤمنان پاداش داده شوند و رحمت الهى را دریافت دارند و كافران نیز به كیفر عصیان و انكار خود برسند. بدین صورت، اصل «معاد» نیز از اصل «توحید» نتیجه گرفته مىشود.
بنابراین، سخن بزرگان كه فرمودهاند همه مسایل به توحید باز مىگردد، سخنى حساب شده و از روى دقت است. به همین دلیل است كه مىتوان «توحید» را مایه اصلى و اساسى حیات و پویایى نفس دانست.
با این حساب مىتوان گفت كه حقیقت دین و حقیقت اسلام، چیزى جز خداشناسى و خداپرستى نیست و در كلمه طیبه «لا اله الا الله» خلاصه مىشود. «اله» به معناى «معبود» و «شایسته پرستش» است. وقتى پذیرفتیم كه جز «الله» كسى و موجودى شایسته پرستش و عبادت نیست، آن گاه این پرسش مطرح مىشود كه «چگونه او را پرستش كنیم؟»
دستورهاى اسلام، در واقع پاسخى به همین پرسش است و تمامى این دستورات چیزى جز نشان دادن راه پرستش نیست. حاصل همه این دستورات این است كه خود را تسلیم محض آن یگانه شایسته پرستش كنیم: الاسلام هو التسلیم؛1 اسلام همان تسلیم است. همه تلاش ها براى این است كه انسان به یك نقطه برسد، و آن نقطه این است كه: أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ؛2 من خود را تسیلم خدا نمودم. انسان باید به آن جا برسد كه توجه خود را از هر چیز غیر خدا است ببُرد و تمام توجه خویش را معطوف به آن موجودى كند كه همه چیز را آفریده و هستى، قائم به او و تحت اراده و اختیار او است.
از این رو است كه در قرآن كریم بر دو عنصر «ایمان» و «عمل صالح» بسیار تأكید گردیده
1. بحار الانوار، ج 68، باب 25، روایت 1.
2. آل عمران (3)، 20.
است. این دو، عواملى هستند كه آن «تسلیم» را عملا در وجود انسان به منصه ظهور مىرسانند. براى آنكه به ایمان و عمل صالح برسیم، ابتدا باید مفهوم آنها را دقیقاً براى خود روشن كنیم. از این رو در جلسه قبل مطالبى را در مورد حقیقت ایمان مطرح كردیم و اینك ادامه آن را پى مىگیریم.
یكى از سؤالات مهمى كه درباره ایمانْ قابل طرح است مسأله «متعلَّق ایمان» است. به چه چیز باید ایمان بیاوریم؟ این سؤال از آن جهت مهم است كه براى متعلَّق ایمان هر چیزى را مىتوان فرض كرد. مشركان هم به الهه هاى خود ایمان دارند. كسانى هم كه طبیعت گرا و قایل به اصالت ماده هستند به ماده و نظریات مادى گرایانه خود ایمان دارند. وقتى قرآن مىفرماید: الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّات...؛1 كسانى را كه ایمان آوردند و كارهاى شایسته كردند به زودى به بهشت ها داخل مىگردانیم؛ آیا منظور مطلق ایمان و ایمان به هر چیزى است؟ یا اینكه ایمان به چیز خاصى مراد است؟ البته شاید براى ما كه با معارف اسلامى و مفاهیم قرآنى آشنا هستیم پاسخ این سؤال روشن باشد، اما از آن جا كه این روزها حتى در مورد ضرورى ترین مسایل دین تردید و تشكیك روا داشته مىشود، مناسب است بحثى را در این باره داشته باشیم.
كسانى گفتهاند منظور از «ایمان»، ایمان به هدف است؛ تفاوتى هم نمىكند كه چه هدفى باشد! این سخن به خصوص قبل از انقلاب و از جانب كسانى مطرح مىشد كه گرایش هاى ماركسیستى و ماتریالیستى داشتند. آن زمان این گرایش بسیار رواج داشت و به اصطلاح، مُد بود. اوج روشن فكرى این بود كه كسى گرایش هاى ماركسیستى و ماتریالیستى داشته باشد! حتى برخى از كسانى كه در كسوت و لباس روحانیت بودند نیز تحت تأثیر این گرایش واقع شده بودند و كار به آن جا رسیده بود كه حتى قرآن را نیز بر اساس تفكرات ماتریالیستى و نظریات ماركس تفسیر مىكردند! برخى از این تفسیرها در آن زمان حتى به صورت كتاب هم به چاپ رسید. رهبران برخى گروه هاى ماركسیستى كسانى بودند كه سال هایى را در حوزه
1. نساء (4)، 57.
درس طلبگى خوانده بودند؛ همانگونه كه رهبر«گروه فرقان» كه شهید مطهرى را به شهادت رساندند یك طلبه بود. آن روزها هنوز اصطلاح «قرائت ها» مطرح نشده بود و به جاى آن، اصطلاح «برداشت هاى خاص» را به كار مىبردند. این افراد به قول خودشان برداشت هایى خاص و نو از قرآن ارایه مىدادند. از جمله این برداشت هاى خاص همین بود كه مىگفتند منظور از «آمنوا» در قرآن، ایمان به هدف است؛ و هدف ما عبارت است از «برقرارى جامعه تراز نوین توحیدى». مىگفتند اگر قرآن دعوت به ایمان مىكند، یعنى اینكه تحقق «جامعه تراز نوین توحیدى» را هدف خود قرار دهید و براى رسیدن به آن تلاش كنید. منظور آنها از «جامعه تراز نوین توحیدى» همان «جامعه بى طبقه» بود كه در ادبیات ماركسیستى وجود داشت، منتها اینها براى آنكه حرفشان رنگ و لعاب اسلامى داشته باشد این اصطلاح را به كار مىبردند. یكى از شعارها و تئورى هاى ماركس این بود كه طبقات اجتماعى باید حذف گردد و «یك طبقه» بیشتر وجود نداشته باشد. از این رو منظور این روشن فكران داخلى از «توحیدى» همین «یك طبقه» بودن و «طبقه واحد» داشتن جامعه بود. خلاصه، توحید اسلام را مىگفتند همان وحدت طبقاتى است كه ماركس و انگلس گفتهاند. «ایمان» را هم مىگفتند «ایمان به هدف» است. هدف چیست؟ تشكیل جامعه توحیدى. توحید یعنى چه؟ یعنى بى طبقه بودن و طبقه واحد داشتن و برچیده شدن اختلاف طبقاتى؛ یعنى همان چیزى كه ماركسیسم در پى آن است.
در مورد «عمل صالح» هم تفسیر آنها این بود كه یعنى مبارزه براى تحقق جامعه تراز نوین توحیدى. بنابراین «آمنوا و عملوا الصالحات» یعنى به هدف، كه تشكیل جامعه تراز نوین توحیدى است، ایمان بیاورید و بعد هم براى تحقق چنین جامعهاى مبارزه كنید.
امروزه نیز كسانى دیگر شبیه همین حرف ها را در قالب هایى دیگر مطرح مىكنند. آنان به جاى «برداشت هاى خاص» كه ماركسیست ها مىگفتند، اصطلاح «قرائت هاى جدید» را آوردهاند و مىگویند ما از قرآن قرائتى جدید داریم. البته قرائت هاى جدید سابقهاش به زمان خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) باز مىگردد، ولى آن زمان نامش «تفسیر به رأى» بوده است. قرائت جدید از قرآن این است كه آمنوا، مثلاً، یعنى ایمان به كرامت انسان، ایمان به حاكمیت انسان بر سرنوشت خویش و ایمان به آزادى انسان. عمل صالح هم یعنى تلاش براى تأمین آزادى هاى فردى و خصوصى.
بدین ترتیب در قرائت جدید، همان چیزى كه قرآن آن را هواپرستى، بت پرستى و شرك
نامیده است، ایمان و عمل صالح نامیده مىشود. قرآن مىفرماید:أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْم وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ؛1 پس آیا دیدى كسى را كه هوس خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مُهر زده و بر دیدهاش پرده نهاده است؟ آیا پس از خدا چه كسى او را هدایت خواهد كرد؟ قرآن مىگوید دنبال خواسته نفس رفتن و نفس پرستى، گمراهى است؛ اما قرائت جدید از دین و قرآن مىگوید باید ببینیم انسان چه مىخواهد، هر چه او مىخواهد، باید به خواستهاش احترام گذاشت و آن را برایش فراهم كرد!
در هر حال، مىبینیم كه بحث از متعلَّق ایمان، امرى است لازم، و اگر این مسأله كاملاً برایمان روشن نشود هیچ بعید نیست كه ما نیز روزى به این افكار باطل و انحرفى گرفتار شویم.
براى روشن شدن متعلَّق ایمان ما باید به خود آیات قرآن مراجعه كنیم و ببینیم ایمان به چه چیز را مطرح كرده است. با تحقیق در قرآن مىبینیم كه متعلَّق هاى مختلفى براى ایمان ذكر شده است؛ مثل این آیه كه مىفرماید: لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الاْخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِیِّینَ...؛2 نیكوكارى آن نیست كه روى خود را به سوى مشرق و [یا] مغرب بگردانید، بلكه نیكى آن است كه كسى به خدا و روز بازپسین و فرشتگان و كتاب [آسمانى] و پیامبران ایمان آورد. در این آیه، ایمان به «خدا»، «روز قیامت»، «فرشتگان»، «كتاب آسمانى» و «پیامبران» مطرح شده است.
اما با وجود ذكر متعلَّق هاى مختلف، مىتوان همه آنها را به یك متعَّلق باز گرداند و گفت متعلَّق ایمان، «خدا با جمیع صفات و لوازمش» مىباشد. این مطلب نظیر همان چیزى است كه در ابتداى بحث این جلسه اشاره كردیم، مبنى بر اینكه همه معارف اسلامى به «توحید» باز مىگردد و سایر معارف از آن منشعب مىشود. در این جا نیز روح همه ایمان ها به ایمان به خدا باز مىگردد و ایمان به سایر چیزهایى هم كه ذكر شده در واقع از لوازم و آثار و پى آمدهاى ایمان به خدا است. اگر به خدا ایمان آوردیم، باید به صفات او هم ایمان بیاوریم. یكى از
1. جاثیه (45)، 23.
2. بقره (2)، 177.
صفات خدا صفت حكمت است، و توضیح دادیم كه اقتضاى حكمت خدا بعثت انبیا است. بنابراین ایمان به خدا ایمان به انبیا را نیز در پى مىآورد. ایمان به انبیا نیز ایمان به كتاب هاى آسمانى را كه انبیا از جانب خداى متعال مىآورند در پى خواهد داشت. هم چنین لازمه ایمان به انبیا پذیرش فرشتگان و ایمان به وجود آنها است؛ چرا كه آنان وحى الهى را بر پیامبران نازل مىكنند. همانگونه كه از لوازم ایمان به خدا و پیامبران و كتاب هاى آسمانى، ایمان به معاد و روز قیامت نیز هست.
به هر حال هر انسان منصفى كه قرآن را بررسى كند به روشنى مىیابد كه متعلَّق ایمان از نظر قرآن، «الله» و صفات و لوازم مربوط به او است؛ از قبیل: انبیا، فرشتگان، آخرت، كتاب هاى آسمانى و... .قرآن به اقتضاى مقام، گاهى دو، گاهى سه و گاهى تا پنج یا شش متعلَّق را به تفصیل براى ایمان ذكر مىكند. در این جا مواردى را از باب نمونه ذكر مىكنیم:
ـ آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ؛1پیامبر بدان چه از جانب پروردگارش بر او نازل شده است ایمان آورده است، و مؤمنان همگى به خدا و فرشتگان و كتاب ها و فرستادگانش ایمان آوردهاند.
ـ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ؛2 هر كس به خدا و روز باز پسین ایمان آوَرَد و كار نیكو كند، پس بیمى بر ایشان نیست.
ـ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ؛3 پس به خدا و رسولش ایمان آورید.
ـ وَ إِذا جاءَكَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِایاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْكُمْ؛4 و چون كسانى كه به آیات ما ایمان دارند نزد تو آیند، بگو: «درود بر شما».
ـ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنا؛5 پس به خدا و پیامبرش و نورى كه فرستادهایم ایمان بیاورید.
ـ وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ؛6 و هر كس به خدا ایمان آوَرَد، قلبش را هدایت مىكند.
1. بقره (2)، 285.
2. مائده (5)، 69.
3. اعراف (7)، 158.
4. انعام (6)، 54.
5. تغابن (64)، 8.
6. همان، 11.
در جلسه قبل اشاره كردیم كه ایمان امرى است كه كمابیش در اختیار انسان است و از این جهت با مطلق علم و معرفت تفاوت دارد. توضیح دادیم كه لازمه ایمان، قطعاً وجود نوعى علم است، اما این گونه نیست كه هر كس خدا را شناخت و وجود خدا برایش ثابت شد، به خدا ایمان نیز داشته باشد. در این زمینه، به آیاتى كه در مورد فرعون و فرعونیان در قرآن آمده است استناد كردیم: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ؛1 و با آنكه دل هایشان بدان یقین داشت آن را انكار كردند. در مورد فرعون مىفرماید: لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ؛2 قطعاً مىدانى كه این [نشانه ها] را جز پروردگار آسمان ها و زمین نازل نكرده است.
از این رو در ایمان، علاوه بر علم و شناخت، یك امر اختیارى نیز لازم است و آن این است كه قلباً هم اراده داشته باشد كه آنچه را به آن علم پیدا كرده، بپذیرد؛ یعنى باید حالت پذیرش و قبول نسبت به آن در نفسش وجود داشته باشد. به عبارتى، پس از علم، بنا بگذارد كه به لوازم آن عمل كند و تصمیم به التزام عملى بگیرد. اگر كسى با اینكه چیزى را مىداند اما بنا ندارد به لوازم آن عمل كند، این حالت، كفر است؛ بلكه بالاترین كفر است كه «جحد» نامیده مىشود، همان كه فرمود: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ. كافر گاهى انكارش از روى جهل است، كه در بعضى از اقسام آن (جهل قصورى) معذور است و همان است كه «مستضعف فكرى» نامیده مىشود؛ و در بعضى (جهل تقصیرى) معذور نیست. گاهى نیز شخصى با اینكه عالم است كفر مىورزد و انكار مىكند؛ این بالاترین كفر است.
بنابراین صرف اینكه انسان، مثلاً، بداند خدا هست و یا حقانیت و صدق پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) برایش روشن شده باشد، براى سعادتش كافى نیست، بلكه علاوه بر دانستن، باید به دل و قلب نیز بپذیرد و بنا داشته باشد به لوازم این علم، عمل كند. به همین دلیل است كه ایمان بدون عمل امكان ندارد. اگر كسى مىداند، ولى بنا دارد اصلاً عمل نكند، همانگونه كه گفتیم، كافر است. حتى اگر بنا دارد بعضى را عمل كند و بعضى را عمل نكند و نپذیرد، این هم كفر است. قرآن درباره تبعیض در ایمان و پذیرفتن بعضى از احكام الهى و انكار و كفر نسبت به برخى دیگر دو آیه دارد. در یك آیه مىفرماید: إِنَّ الَّذِینَ یَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ
1. نمل (27)، 14.
2. اسراء (17)، 102.
اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَكْفُرُ بِبَعْض وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِكَ سَبِیلاً أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا؛1 كسانى كه به خدا و پیامبرانش كفر مىورزند، و مىخواهند میان خدا و پیامبران او جدایى بیندازند و مىگویند: «ما به بعضى ایمان داریم و بعضى را انكار مىكنیم» و مىخواهند میان این [دو]، راهى را براى خود اختیار كنند، آنان در حقیقت كافرند. در آیهاى دیگر نیز در مورد تفرقه در ایمان و پذیرفتن بخشى از حقیقت و انكار بخشى دیگر از آن، چنین مىفرماید: أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْض فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاّ خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ؛2 آیا به پارهاى از كتاب ایمان مىآورید و به پارهاى كفر مىورزید؟ پس جزاى هر كس از شما كه چنین كند جز خوارى در زندگى دنیا چیزى نخواهد بود، و روز رستاخیر ایشان را به سخت ترین عذاب ها باز برند.
قرآن مىفرماید كافر حقیقى كسى است كه با وجود اینكه بعضى از محتواى وحى و رسالت را قبول دارد برخى دیگر از محتواى آن را انكار مىكند. اگر ملاك پذیرش آن بعض، این بوده كه خدا آنها را نازل كرده؛ این ملاك در آن بعض دیگر هم هست، پس چرا آن را انكار مىكند؟! و اگر ملاك پذیرش آن بعض، این بوده كه موافق سلیقهاش بوده؛ این در حقیقت خودپرستى و نفس پرستى است نه خداپرستى! این كسى است كه به دنبال خوش آیند خویش است نه در پى اطاعت و عبادت خداوند. كسى كه در دلش چنین اعتقاد دارد كه برخى از این دستورات و تعالیم اسلام درست نیست و قرآن نیز مانند هر كتاب دیگرى قابل نقد است (!) در حقیقت كافر است. البته شاید قبلاً نیز به مناسبت تذكر داده باشیم كه این كفر، «كفر باطنى» است كه با «اسلام ظاهرى» جمع مىشود. كسى كه كفر باطنى دارد قطعاً اهل جهنم و آتش است، گرچه در دنیا به ظاهر با او معامله مسلمان مىشود؛ چرا كه ملاك ترتب احكام ظاهرى اسلام، گفتن شهادتین است. اگر كسى به زبان شهادتین را گفت و به ظاهر اسلام اختیار كرد، گرچه در باطن معتقد نباشد خللى در ترتب احكام ظاهرى وارد نمىشود؛ مانند منافقان زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىدانستند آنان در دلْ اسلام را باور ندارند، ولى با این همه به ظاهر مثل سایر مسلمانان با آنان رفتار مىكردند. در هر حال نباید بین كفر ظاهرى كه در رساله هاى عملیه از آن بحث و احكامى براى كافر گفته مىشود، با كفر باطنى كه در این جا اشاره كردیم خلط صورت پذیرد.
1. نساء (4)، 150 ـ 151.
2. بقره (2)، 85.
مسأله دیگرى كه درباره ایمان باید به آن توجه داشته باشیم بحث «مراتب ایمان» است. ایمان مراتب و درجات مختلفى دارد و این طور نیست كه همه كسانى كه «مؤمن» نامیده مىشوند درجه ایمانشان یكسان باشد. اصل این مسأله كه ایمان مراتب دارد از آیات قرآن قابل استفاده است. آیاتى از قرآن كریم دلالت دارند كه ایمان قابل افزایش و زیاد شدن است، و همین مسأله مىرساند كه ایمان یك درجه ندارد. برخى از این آیات را با هم مرور مىكینم:
ـ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً؛1مؤمنان، همان كسانىاند كه چون خدا یاد شود دل هایشان بلرزد، و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید.
ـ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّكِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ؛2 او است آن كس كه در دل هاى مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ایمانى بر ایمان خود بیفزایند.
ـ الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً؛3 كسانى كه مردم به ایشان گفتند: «مردمان براى [جنگ با] شما گرد آمدهاند؛ پس، از آنان بترسید.» و[لى این سخن] بر ایمانشان افزود.
ـ وَ لَمّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاّ إِیماناً وَ تَسْلِیماً؛4 و چون مؤمنان دسته هاى دشمن را دیدند، گفتند: «این همان است كه خدا و فرستادهاش به ما وعده دادند و خدا و فرستادهاش راست گفتند»، و جز بر ایمان و فرمان بردارى آنان نیفزود.
با توجه به این گونه آیات، اصل این مطلب كه ایمان درجاتى دارد و قابل كم و زیاد شدن است یقنیى است و جاى تردید ندارد. اما اینكه تفصیل این مسأله چگونه است و ایمان چند مرتبه دارد، در بعضى از روایات اشاراتى به آن شده است. روایت معروفى است كه امام صادق(علیه السلام) مىفرمایند ایمان ده درجه دارد و حضرت سلمان در درجه دهم ایمان، جناب
1. انفال (8)، 2.
2. فتح (48)، 4.
3. آل عمران (3)، 173.
4. احزاب (33)، 22.
ابوذر در درجه نهم و جناب مقداد در درجه هشتم ایمان هستند.1 یا در روایتى دیگر اینچنین وارد شده است: اِنَّ اللّهَ عَزّوَجَلَّ وَضَعَ الاْیمانَ عَلى سَبْعَةِ أَسْهُم عَلَى البِرِّ و الصِّدْقِ وَ الیَقینِ وَ الرَّضا وَ الْوَفاءِ وَ الْعِلْمِ وَ الْحِلْمِ ثُمَّ قَسَّمَ ذلِكَ بَیْنَ النّاسِ ... وَقَسَّمَ لِبَعْضِ النّاسِ السَّهْمَ وَلِبَعْض السَّهْمَیْنَ وَلِبَعْض الثَّلاثَةَ ... ثُمَّ قالَ لاتَحْمِلوا عَلى صاحِب السَّهْمِ سَهْمَیْنِ وَلا عَلى صاحِبَ السَّهْمَیْنِ ثَلاثَةً فَتَبْهَظوهُمْ ثُمَّ قالَ كَذلِكَ حَتّى اِنْتَهى اِلَى السَّبْعَةِ؛2 خداى عز و جل ایمان را هفت سهم كرده است: نیكى، راستى، یقین، رضا، وفا، علم و بردبارى. سپس آن را بین مردم تقسیم كرد... و به برخى یك سهم، به برخى دو سهم و به برخى سه سهم داد... سپس امام صادق(علیه السلام) فرمودند: پس بار نكنید بر كسى كه یك سهم از ایمان را دارد آنچه را كه در حدّ كسى است كه دو سهم از آن را دارد، و بر آن كس كه دو سهم دارد آنچه را كه در حدّ كسى است كه سه سهم دارد؛ كه بر آنها گران خواهد آمد (و آن بار را تحمل نخواهند كرد). سپس حضرت به همین ترتیب این مطلب را تا سهم هفتم تكرار كردند.
آنچه در مورد این گونه روایات باید در نظر داشت این است كه این روایات در مقام بیان تقسیمات و مراتب كلى ایمان هستند و متعرّض همه مراتب و تقسیمات جزئى نیستند. ایمان از قبیل كمیّت هاى متصل است كه تا بى نهایت قابل تقسیم است. یك پاره خط را مىتوان تا بى نهایت به اجزاى ریزترى تقسیم كرد.
از این رو گزاف نیست اگر گفته شود، مراتب ایمان آن قدر زیاد است كه میل به بى نهایت مىكند. مثلاً آن روایتى كه مىفرماید ایمان ده درجه دارد، بین هر كدام از این ده درجه مىتوان مراتب جزئى بسیارى فرض كرد.
براى سنجش مراتب ایمان مىتوان به میزان التزام عملى افراد توجه كرد. بالاترین مرتبه ایمان لازمهاش این است كه صاحب آن به تمام لوازم عملى بى كم و كاست و صد در صد ملتزم باشد؛ تا برسد به مراتب بعدى كه به تدریج از این التزام عملى كاسته مىشود. البته اگر كسى از اول اصلاً بنا را بر این گذاشته كه بعضى از لوازم را بپذیرد و برخى را نپذیرد، چنین كسى كافر
1. ر. ك: بحار الانوار، ج 69، باب 32، روایت 9.
2. همان، روایت 1.
است؛ البته كفر باطنى با همان توضیحى كه دادیم. براى ورود به عرصه ایمان باطنى، هر چند پایین ترین مراتب آن، از نظر بنا گذارى، باید بنا داشته باشد كه به همه لوازم عمل كند؛ گرچه در عمل ممكن است نتواند به این تعهد خود پاى بند بماند، و مراتب ایمان هم در واقع از همین میزان تعهد زاده مىشود نه از میزان بناگذارى. بناگذارى باید صد در صد باشد، وگرنه همان «نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَكْفُرُ بِبَعْض» مىشود كه گفتیم كفر باطنى و حقیقى است. انسان هاى معمولى این گونه هستند كه با آنكه بنا مىگذارند صد در صد ملتزم باشند اما در عمل سستى مىكنند و مرتكب معصیت مىشوند. چنین كسى «مؤمن گناه كار» است و با «كافر باطنى» فرق دارد. كافر باطنى در اصل بناگذارى مشكل دارد، ولى مؤمن گناه كار در میزان پاى بندى به بنا گذارى. كافر باطنى، در بناگذارى تفریق و تبعیض قایل مىشود، اما مؤمن گناه كار با آنكه بنا داشته صد در صد ملتزم باشد، در اثر غفلت و وسوسه نفس و شیطان نتوانسته به این بنا متعهد بماند.
كسانى كه صد در صد و در همه موارد به بنایى كه گذاشتهاند متعهد مىمانند و ذرّهاى از آن تخطى نمىكنند «معصوم» نامیده مىشوند. از نظر اعتقادات و تعالیم اسلامى، در اسلام كسانى كه معصوم بودن آنها تضمین شده باشد بیش از چهارده نفر نیستند، كه از آنان به «چهارده معصوم» تعبیر مىكنیم. البته دیگرانى هم ممكن است وجود داشته باشند كه آنان نیز در صد در صد موارد به بناى خود متعهد باقى بمانند، ولى آنان معصوم اصطلاحى، كه عصمت آنها تضمین شده باشد، نیستند. از این رو ما معتقدیم كسانى مثل حضرت زینب(علیها السلام) یا حضرت على اكبر و ابوالفضل العباس(علیهما السلام) یا حضرت معصومه(علیها السلام) دختر گرامى امام هفتم(علیه السلام) نیز مرتكب گناه نمىشدهاند، ولى تفاوتشان با چهارده معصوم در این جهت این است كه عصمت آن چهارده بزرگوار تضمین گردیده، اما عصمت این بزرگواران به این صورت نبوده است. از این رو اگر مىگوییم، معصومین 14 نفر بیشتر نیستند بدین معنا نیست كه معتقدیم غیر از ایشان دیگران همه گناه كارند، بلكه به همین معنایى است كه توضیح دادیم. اعتقاد به عصمت آن چهارده نفر شرط تشیع است و اگر كسى چنین اعتقادى را نداشته باشد به تشیع او خلل وارد مىشود، ولى اعتقاد به عصمت دیگران، شرط تشیع نیست.
اما اینكه چگونه ممكن است كسانى غیر از چهارده معصوم نیز اصلاً مرتكب گناه نشوند نیاز به بحث علمى و فلسفى دارد. براى تبیین این مسأله، گاهى ذكر برخى از داستان ها و حكایت ها اثرش از استدلال هاى منطقى و فلسفى بسیار بیشتر است. از این رو مناسب است در این جا یكى، دو قضیه را كه از طرق بسیار موثق و مطمئن نقل شده، ذكر كنیم.
مرحوم سید مرتضى و مرحوم سید رضى از علماى بزرگ و معروف شیعه هستند. آنان برادر یكدیگر و هر دو، شاگرد مرحوم شیخ مفید بودند. درباره حضور آنان در درس شیخ و شاگردى ایشان چنین آوردهاند كه شبى شیخ مفید در عالم خواب مىبیند حضرت صدیقه كبرى فاطمه زهرا(علیها السلام) دست امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) را گرفته و به نزد شیخ مفید آوردند و فرمودند: یا شیخ عَلِّمْهُمَا الْفِقهَ؛اى شیخ به این دو، فقه بیاموز! شیخ از این خواب بسیار شگفت زده مىشود. فردا صبح زنى نزد شیخ مىآید و در حالى كه دست دو پسر بچه را گرفته بوده، مىگوید: یا شیخ عَلِّمْهُمَا الْفِقهَ! و خواب شیخ به این صورت تعبیر مىشود. آن دو پسرى كه آن خانم به حضور شیخ آورده بود همین سید مرتضى و سید رضى بودند. غرض اینكه در احوالات این دو بزرگوار آوردهاند كه روزى در جایى كه فقط خودشان دو نفر بودند، مىخواستند نماز بخوانند. در فقه داریم كه در نماز جماعت، مستحب است كسى كه با تقواتر از دیگران است امام جماعت شود. سید مرتضى و سید رضى هم هر دو عالمند و با این حكم آشنا هستند. از این رو سید مرتضى براى رعایت این استحباب، خواست به برادرش سید رضى بفهماند كه چون من از شما با تقواترم پس من امام مىشوم و شما به من اقتدا كنید. اما چون نمىخواست صریحاً بگوید، رو به سید رضى كرد و گفت: خوب است كسى عهده دار امامت جماعت شود كه هیچ گناهى مرتكب نشده باشد! و به این صورت خواست به برادرش بفهماند كه من تا به حال گناه نكرده ام. سید رضى در پاسخ گفت: خوب است كسى از ما دو نفر امام جماعت شود كه تا به حال خیال گناه هم نكرده است! و با این حرف خواست به برادرش بفهماند كه من تا به حال حتى فكر گناه را هم نكرده ام!
نقل دیگرى را من خودم از حضرت آیت الله بهجت، كه بنده افتخار دست بوسى و ارادت به ایشان را دارم، شنیده ام. ایشان مىفرمودند: در ایامى كه ما در نجف تحصیل مىكردیم، شخصى را از خانواده قاجار مىشناختم كه انسان وارستهاى بود. او زمانى كنسول دولت ایران در عراق بود و پس از آن در همان جا رحل اقامت گزیده و مجاور بارگاه حضرت امیر(علیه السلام) در نجف اشرف شده بود. آیت الله بهجت مىفرمودند، این شخص، قد بلند و هیكل رشیدى داشت و هنگام راه رفتن، از وقار عجیبى برخوردار بود. ولى در عین حال یك خضوع باطنى داشت كه گویا سر و گردن دیگرى دارد كه به سوى زمین خم شده است! تا آنكه روزى شنیدم
در حال احتضار در حضور دو نفر از بزرگان حوزه و مراجع (یكى مرحوم آیت الله خویى و دیگرى احتمالا مرحوم آیت الله میلانى) گفته بود: «خدایا تو مىدانى كه من از روزى كه به تكلیف رسیدهام تا به حال یك بار از روى علم و عمد گناه نكرده ام! با این حال اعتراف مىكنم كه در درگاه تو دست خالى هستم و چیزى براى عرضه ندارم. اگر تو به من رحم نكنى استحقاق هیچ پاداشى ندارم؛ پس خدایا بر من رحم كن!» آیت الله بهجت ـ حفظه الله مىفرمودند وقتى ما این نقل را شنیدیم، دیدیم با آن حال معنوى كه ما از او مشاهده مىكردیم تناسب دارد.
در هر حال از نظر عقلى و فلسفى كاملاً ممكن است كه یك انسان عادى هم به جایى برسد كه در همه حال كاملاً ملتزم به لوازم ایمانش باشد و هیچگاه گناه نكند. اما افراد عادى این گونه هستند كه ایمانشان ضعیف است و در طول عمرشان دائماً در افت و خیز هستند؛ گاهى مطیعند و گاهى عاصى. مراتب ایمان از همین جا پیدا مىشود؛ بستگى به این دارد كه انسان چقدر گناه مىكند و آن تعهد عملى به باور قلبى را مىشكند. ما باید سعى كنیم با استمداد از خداى متعال روز به روز هر چه بیشتر از گناه فاصله بگیریم و به این طریق درجه ایمان خود را افزایش دهیم. ان شاء الله در جلسه بعد، درباره راههاى افزایش و تقویت ایمان، بحث خواهیم كرد.
در جلسات پیشین بیان كردیم كه اولین مرحله در مسیر تزكیه نفس و رسیدن به تكامل انسانى، خارج شدن از «غفلت» و تبدیل حالت غفلت به حالت «توجه» است. پس از این مرحله، اولین كار اختیارى كه انسان باید انجام دهد تحصیل «ایمان» است. در توضیح مفهوم ایمان بیان كردیم كه ایمان، امرى جبرى نیست و حداقل یك عنصر اختیارى در آن وجود دارد. در مورد این عنصر اختیارى، در حد توان، مطالبى را ذكر كردیم.
هم چنین اشاره كردیم كه به مانند حالت «ذكر» و «توجه» كه داراى مراتبى است، ایمان نیز یك درجه واحد ندارد بلكه مراتب عدیدهاى دارد.در این زمینه به آیاتى از قرآن كریم استناد كردیم كه از آنها استفاده مىشد ایمان قابل كم و زیاد شدن است؛ نظیر این آیه كه مىفرماید: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً؛1 مؤمنان همان كسانىاند كه چون یاد خدا شود دلهایشان بترسد، و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید. یا این آیه شریفه كه مىفرماید: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّكِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ؛2 او است آن كس كه در دل هاى مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ایمانى بر ایمان خود بیفزایند.
گفتیم اولین مرتبه ایمان براى خروج از كفر باطنى و یافتن استعداد حضور در بارگاه الهى، یا به تعبیر دیگر، نجات از جهنم و كسب اجازه ورود به بهشت، این است كه به «الله» و «جمیع ما انزل الله» ایمان بیاوریم. در این زمینه توضیح دادیم كه حتماً ایمان به «جمیع» ما انزل الله
1. انفال (8)، 2.
2. فتح (48)، 4.
لازم است؛ یعنى هم در مورد پیامبران الهى باید به «جمیع انبیا» ایمان داشته باشیم و هم در مورد خصوص دین اسلام، باید «جمیع احكام و معارف آن» را بپذیریم. نمىتوان ادعاى ایمان كرد، اما گفت كه من فقط پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را قبول دارم و نبوت سایر انبیا و آنچه آنان از جانب خدا آوردهاند مورد قبول من نیست! همانگونه كه نمىتوان ادعاى مؤمن و مسلمان بودن كرد، در حالى كه فقط بعضى از احكام و معارف اسلام را پذیرفتهایم و از پذیرفتن بعض دیگر آن استنكاف داریم.
حتى اگر مثلاً از هزار حكمى كه خداى متعال نازل كرده، 999 حكم را بپذیریم و فقط یك حكم را انكار كنیم، باز هم فایده ندارد و هنوز وارد اولین و نازل ترین مراتب ایمان هم نشدهایم و هم چنان بر كفر باقى هستیم! اشاره كردیم كه قرآن كریم در این زمینه مىفرماید: إِنَّ الَّذِینَ یَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَكْفُرُ بِبَعْض وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِكَ سَبِیلاً. أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا؛1 كسانى كه به خدا و پیامبرانش كفر مىورزند و مىخواهند میان خدا و پیامبران او جدایى بیندازند و مىگویند: «ما به بعضى ایمان داریم و بعضى را انكار مىكنیم» و مىخواهند میان این [دو]، راهى را براى خود اختیار كنند، آنان در حقیقت كافرند. هم چنین در جایى دیگر درباره ایمان به بعض و كفر به بعض مىفرماید: أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْض فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاّ خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ؛2 آیا به پارهاى از كتاب ایمان مىآورید و به پارهاى كفر مىورزید؟ پس جزاى هر كس از شما كه چنین كند جز خوارى در زندگى دنیا چیزى نخواهد بود، و روز رستاخیز ایشان را به سخت ترین عذاب ها بازبرند.
بنابراین، اولین مرتبه ایمان این است كه جمیع محتویات وحى الهى را كه بر همه پیامبران نازل شده و نیز جمیع محتویات شریعت اسلام و آنچه را بر پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نازل شده، بدون كم و كاست و بدون هیچ قید و شرطى بپذیریم. حتى اگر در اعماق دلمان فقط نسبت به یك حكم از احكام الهى (با آنكه یقین داریم كه خدا آن را فرموده) حالت اعتراض و انكار داشته باشیم، همین براى كفر ما كافى است. البته توضیح دادیم كه این «كفر باطنى» است كه با «اسلام ظاهرى» قابل جمع است؛ یعنى گرچه در این دنیا به ظاهر با او معامله مسلمان مىشود و احكامى مثل طهارت بدن، حق ارث و...براى او وجود دارد، اما در آخرت قطعاً اهل عذاب و آتش خواهد بود.
1. نساء (4)، 150 ـ 151.
2. بقره (2)، 85.
در مورد تعداد مراتب ایمان نیز گفتیم كه این مراتب بسیار زیادند به طورى كه میل به بى نهایت مىكنند و قابل شمارش نیستند. ما حتى نمىدانیم كه بین ایمان ما و ایمان اولیاى خدا چقدر فاصله وجود دارد، تا چه رسد به ایمان كسى مثل امیرالمؤمنین(علیه السلام) كه مىفرماید: لَوْ كُشِفَ الغِطاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقیناً؛1 اگر همه پرده ها كنار رود ذرهاى بر ایمان من افزوده نخواهد شد! ما حتى اگر بخواهیم بین ایمان خودمان و ایمان اولیاى الهى نظیر امام خمینى(رحمهم الله) یا بزرگانى نظیر ایشان مقایسه كنیم، ایمان ما نظیر قطرهاى است در مقابل دریا! البته این هم از باب تشبیه و تمثیل است، وگرنه فاصله واقعى آن براى ما قابل درك نیست. همانگونه كه اگر باز بخواهیم با تشبیهى بسیار ناقص و نارسا، فاصله بین ایمان كسانى مثل حضرت امام(رحمهم الله) و امیرالمؤمنین و ائمه هدى(علیهم السلام) را بیان كنیم باید بگوییم نظیر قطره و كمتر از قطره در مقابل اقیانوس است.
اثر این تفاوت ایمان ها در اطاعت و عبادت خدا ظاهر مىشود؛ از ترك معصیت و انجام واجبات و ترك محرمات گرفته تا عمل به مستحبات و ترك مكروهات و دورى از امور مشتبه و اینكه چقدر حاضریم داوطلبانه و با میل و رغبت تمام در راه خدا و دین خدا اقدام كنیم.
هم چنین اجمالا براى همه ما روشن است كه طىّ مراتب ایمان، به صِرف درس خواندن و تعلیم و تعلّم حاصل نمىشود. در سال هاى دفاع مقدس ما كسانى را دیدیم كه سواد ظاهرى چندانى نداشتند، اما چگونه در مقام اطاعت خدا و پاسدارى از دین او صبورانه، داوطلبانه و با اشتیاق تمام اقدام مىكردند. در آن سال ها بعضى صحنه هایى را از چنین اشخاصى دیدیم كه براى ما حتى قابل تصور هم نبود. چیزهایى را درباره شهدا و پدران و مادران آنها مىبینیم و مىشنویم كه واقعاً براى ما بهت آور است. چه بسیار پدران و مادرانى را دیدهایم كه در مقابل شهادت فرزندانشان و این داغ جان سوز چگونه با گشاده رویى و تسلیم كامل در برابر خداوند برخورد كردهاند. ما نسبت به آنان واقعاً غبطه مىخوریم، بلكه گاهى شرممان مىآید كه خود را مؤمن بنامیم.
یكى از ویژگى هاى انسان نسبت به حیوانات این است كه انسان در ارضاى میلها و
1. غرر الحكم و درر الكلم، ص 119.
خواسته هایش هیچ حد و مرزى را نمىشناسد؛ به عبارت دیگر، انسان «بى نهایت طلب» است. خداوند رهبر كبیر انقلاب حضرت امام را رحمت كند و بر درجات ایشان بیفزاید؛ ایشان در این باره گاهى این مَثَل را بیان مىفرمودند كه: انسان ابتدا آرزو مىكند تا درآمدى به اندازهاى كه لقمه نانى در بیاورد داشته باشد و به قول معروف، به همین مقدار كه سقفى بالاى سرش باشد و آبرویش محفوظ بماند قانع است. اما اگر به این مقدار رسید، كم كم دلش مىخواهد خانه بزرگ ترى داشته باشد. پس از اینكه به آن خانه رسید در صدد بر مىآید وسایل زندگى و رفاهى بیشتر و بهترى تهیه كند. و خلاصه، همین طور آن قدر ادامه مىدهد كه آرزو مىكند همه كره زمین متعلّق به او باشد. اگر همه كره زمین را هم به او بدهند، هوس تصرف و تملك كره ماه به سرش مىزند و هم چنان بالا مىرود تا به آن جا مىرسد كه به فكر مىافتد اگر در كهكشان یا كهكشان هاى دیگر هم كراتى هست آنها را هم تصاحب كند! خلاصه، خواسته هاى انسان «حدّ یَقِف» ندارد و این ویژگى در همه انسان ها وجود دارد. حضرت امام(رحمهم الله) از همین جا استدلال مىكردند كه بنابراین انسان طالب كمال بى نهایت است و چون كمال بى نهایت جز در ذات اقدس الهى یافت نمىشود، پس انسان فطرتاً خداطلب است.
على رغم اینكه انسان بى نهایت طلب است و هر كمالى را در حد بى نهایت آن جستجو مىكند، اما مىبینیم بسیارى از انسان ها به خدا و دین و تقرب الى الله و مقامات معنوى كه مىرسند این جا كُمیتشان لنگ مىشود! با اینكه ما مىدانیم مراتب ایمان و مقام هاى معنوى و بهره مندى از نعمت ها و رحمت الهى در حد بى نهایت است، اما معمولاً به همان مرتبه اول یا مراتب بسیار پایین آن قانعیم و براى نیل به مراتب بالاتر آنها تلاشى نمىكنیم! چگونه است كه در زمینه مسایل مادى حتى به كره ماه و سایر كرات در دیگر كهكشان ها قانع نیستیم، اما در معنویات به اندازه نان و پنیر و بخور و نمیرى و حتى پایینتر از آن بسنده مىكنیم؟! قانعیم به همین كه در بهشت شیر و عسلى به ما بدهند! یا حتى پایین تر، همین كه اجازه دهند قدمى در بهشت بزنیم ما را بس است! و یا حتى گاه از آن هم پایین تر، همین كه ما را جهنم نبرند راضى هستیم! قطعاً چنین چیزى بر اساس فطرت ما نیست. ما فطرتاً در هیچ زمینهاى به هیچ حدى قانع نیستیم. اینكه احیاناً در زمینه مسایل معنوى و تقرب به درگاه الهى چنین حالتى در ما وجود دارد قطعاً ناشى از ضعف و بیمارى و مرضى در روح ما است. نظیر اینكه انسان به طور طبیعى غذا خوردن، به خصوص غذاى لذیذ را دوست دارد، اما گاهى به علت بیمارى چنان مىشود
كه گرچه ساعت ها است غذا نخورده، هیچ اشتها و میلى به غذا ندارد و اگر هم لقمهاى بخورد حالت تهوع به او دست مىدهد. چنین حالتى طبیعى نیست بلكه فقط به هنگامى كه جسم ما بیمار است و دچار اشكال و اختلالى شده، این مسأله پیش مىآید. در بُعد روحى نیز همینگونه است. ما به طور طبیعى باید در همه زمینه هاى كمال، بى نهایت طلب باشیم؛ اگر در زمینه كمالات روحى و معنوى این گونه نیستیم نشان از نوعى بیمارى در روح ما است و باید در صدد اصلاًح آن برآییم. بسیارى از ما اگر به نفس خودمان مراجعه كنیم، مىبینیم اگر اطمینان داشته باشیم كه حتماً نازل ترین مرتبه بهشت را به ما خواهند داد و ما را به جهنم نخواهند برد، دیگر خیالمان آسوده مىشود و حركتى براى بیشتر از آن نمىكنیم و ترجیح مىدهیم مشغول دنیا و مادیات باشیم! به هر حال این واقعیتى است كه وجود دارد و همانگونه كه گفتیم نشان از نقص نفس و ضعف ایمان ما دارد. باید از خدا بخواهیم كه این حالت را از ما برطرف كند تا در زمینه مسایل و كمالات معنوى نیز نظیر مسایل مادى «حدّ یَقِف» نشناسیم و به هیچ حد و مرزى قانع نباشیم. گرچه بین ایمان ما و ایمان اولیاى الهى میلیون ها مرتبه فاصله وجود دارد، اما این تمنّا و آرزو را در خود ایجاد كنیم كه، من هم مىخواهم به آن مقام ها واصل شوم. اگر ما بخواهیم، خداى متعال بخلى ندارد. این مراتب را براى كسى غیر از ما بندگانش خلق نكرده و همه انبیا را هم فرستاد تا ما را به آنها دعوت كنند؛ بنابراین از اعطاى آنها به بندگان دریغى ندارد و اشكال از ضعف همّت ما است. «گر گدا كاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست»؟!
پس از آنكه معلوم شد ایمان مراتب دارد و انسان مىتواند در این مراتب بالا رود و ایمان خود را تكامل بخشد، سؤال مىشود راه تعالى بخشیدن به ایمان و رسیدن به مراتب عالیه آن چیست؟ اگر بخواهیم ایمان ما ترقى كند و در مراتب قرب و تكامل پیوسته بالاتر رویم و به خدا نزدیكتر شویم و ثواب ها و درجات اخروى بالاترى نصیب ما گردد، چه باید بكنیم؟
براى پاسخ به این سؤال باید ببینیم چه چیزى موجب پیدایش ایمان مىشود، تا همان را هر چه بیشتر تقویت كنیم. هیچ معلولى بى علت نیست و ایمان نیز معلول عواملى است. به صرف اینكه بخواهیم و اراده كنیم ایمانمان تقویت شود، كار از پیش نمىرود، بلكه زحمت دارد و براى تحقق این خواسته باید رنج هایى را متحمل شویم. هر چه كالایى نفیستر و گران بهاتر
باشد دست رسى به آن نیز مشكلتر است؛ و «ایمان» نفیس ترین و گران بهاترین كالایى است كه خداى متعال آفریده است.
براى تقویت ایمان باید سرشاخه هاى آن را بشناسیم و با مرتب كردن آنها از ساده به مشكل، از عوامل سادهتر شروع كنیم و پس از تقویت آنها به تدریج به عوامل مشكل و مشكلتر برسیم و آنها را نیز تقویت نماییم.
پیش از این اشاره كردیم كه در ایمان، دست كم دو عامل اساسى وجود دارد كه یكى از مقوله علم و معرفت و شناخت است و دیگرى به اراده و همت و «بناگذارى» بازمى گردد. طبیعتاً با توجه به مقدمهاى كه گفتیم، براى تقویت ایمان باید به این دو عامل و تقویت آنها بپردازیم. در این جا راه هاى تقویت هر یك از این دو عامل را جداگانه بررسى مىكنیم.
براى دست یابى به معرفت و شناخت كامل تر، كه از مقدمات ایمان است، چه باید كرد؟ پاسخ این است كه براى این كار فعالیت هاى مختلفى مىتوان انجام داد، اما در این میان شاید دو فعالیت اساسىتر از سایر برنامه ها باشد:
الف) فعالیت اول این است كه تلاش كنیم براى چیزهایى كه به آنها ایمان داریم دلایل و مستنداتى روشنتر و متقنتر پیدا كنیم و آنها را فرا بگیریم.
تحصیل علم در زمینه متعلّقات ایمان، یعنى علم به خدا، علم به قیامت و علم به بد و خوب، یكى از ابزارها و راه هاى تكامل و تقویت ایمان است. از همین جا است كه تحصیل علم، ارزشى فوق العاده مىیابد و در معارف اسلامى نیز براى علم و عالم و تحصیل علم جایگاه و اهمیتى ویژه در نظر گرفته شده است. البته تذكر این نكته لازم است كه ارزش علم، مطلق نیست و چه بسیار عالمانى كه به سبب علمشان، ضرر آنها براى خودشان و افراد دیگر به مراتب بیشتر از ضرر جهّال بوده است. از این رو تحصیل و تقویت علم، شرط لازم در این زمینه هست گرچه شرط كافى نیست.
بنابراین اولین قدم این است كه سعى كنیم متعلّقات ایمان را بهتر بشناسیم و آنها را با دلایلى متقنتر براى خودمان اثبات كنیم واگر شك وشبههاى در اطراف آنها داریم، آن را برطرف نماییم.
ب) فعالیت دوم این است كه نسبت به مواردى كه به آنها شناخت پیدا مىكنیم، توجه بیشترى مبذول داریم و پیوسته آنها را مد نظر قرار دهیم تا از خاطرمان نرود. بسیارى از افراد از این نكته غفلت مىكنند. ما تصور مىكنیم كه وقتى مسألهاى را حل كردیم و پاسخ آن
برایمان معلوم شد، دیگر كار تمام شده و مشكل و وظیفهاى نداریم؛ در حالى كه چنین نیست. معرفت اگر بخواهد در زندگى و رفتار و كردار ما تأثیر داشته باشد، باید معرفتى زنده و آگاهانه باشد. علمى كه در گنجینه معارف ما هست اما در سطح توجه ذهن ما نیست و فقط هر از چند گاهى و در مواقع لزوم به آن توجه مىكنیم، منشأ اثر زیادى نخواهد بود. چنین معرفتى بود و نبودش چندان تفاوتى ندارد. معرفتى منشأ اثر است كه همواره مورد توجه و التفات و آگاهى ما باشد. یكى از اسرار اینكه در عبادات شرعى بر تكرار الفاظ و مفاهیم تأكید گردیده، همین است كه این دانسته ها همیشه در سطح توجه ذهن ما وجود داشته باشند. مثلاً در مورد ذكر «الله اكبر» یك فرض این است كه ما در عمرمان فقط یك بار به این مسأله توجه كنیم و با دلیل و برهان ثابت نماییم كه خداوند از همه چیز بزرگتر است، یا خدا بالاتر و بزرگتر از آن است كه توصیف گردد و حقیقت صفات او قابل درك باشد. این «الله اكبر» چندان تأثیرى بر روح و شخصیت و رفتار ما نخواهد داشت. فرض دیگر این است كه در هر روز چندین بار و حتى در هر نماز چند بار آگاهانه و با توجه، این ذكر را تكرار كنیم. این «الله اكبر» تأثیراتى بسیار محسوس در زندگى ما خواهد داشت. از همین رو خداى متعال كه خواهان تكامل انسان است این فرض دوم را انتخاب كرده است. در نماز، ما در ابتداى آن «الله اكبر» مىگوییم. به هنگام رفتن ركوع نیز مستحب است آن را تكرار كنیم. پس از سر برداشتن از ركوع نیز همین طور. پس از سجده و براى سجده دوم نیز همین طور. در تسبیحات اربعه، و خلاصه، موارد متعددى، در یك نماز این ذكر تكرار مىشود.
ذهن و ذهنیت ما پیوسته در حال تغییر است. پیوسته معلوماتى بر روى معلومات قبلى مىآید و برف انبار مىشود، به گونهاى كه پس از مدتى، معلومات اولیه كاملاً از سطح توجه ما خارج مىگردد. براى اینكه چنین مسألهاى پیش نیاید، باید دانسته هاى داراى اولویت را مرتّباً تكرار كنیم. این فلسفه، در تشریع نماز، كه هر روز و آن هم روزى چند نوبت واجب شده، به خوبى قابل درك است. این تكرارها باعث مىشود كم كم آن دانسته در ذهن ما رسوخ یابد و همواره مورد توجّه و التفات باشد. آیه شریفه اواخر سوره آل عمران نیز به همین مطلب اشاره دارد، آن جا كه مىفرماید: الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ؛1 آنان كه خدا را [در همه حال]، ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده، یاد مىكنند.
1. آل عمران (3)، 191.
انسان به هر حال از این سه حالت خارج نیست؛ یا نشسته یا ایستاده و یا خوابیده است. بنابراین معناى اینكه كسى در حال ایستاده، نشسته و خوابیده به یاد خدا باشد، این است كه در همه احوال به یاد خدا است؛ یعنى ذكر و یاد خدا برایش «ملكه» شده و هیچگاه از سطح توجه ذهن او خارج نمىشود.
پس به طور خلاصه، در مورد تقویت عنصر اولِ ایمان، یعنى شناخت، دو فعالیت عمده لازم است: یكى به دنبال براهین و دلایل روشنتر و متقنتر بودن و دوم، زنده و خودآگاه نگاه داشتن آن معرفت. فعالیت اول به ویژه در زمان هایى كه بازار شبهات اعتقادى داغ است اهمیت بیشترى مىیابد. ما در زمان فعلى با چنین وضعیتى روبرو هسیتم. هر روزه شاهدیم كه در روزنامه اى، كتابى، كلاس درسى و... شبههاى پیرامون خدا، قرآن، پیامبر و احكام و معارف اسلام طرح مىشود. در چنین زمانى ما اگر به همان دانش و استدلالى كه یك بار فرا گرفتهایم اكتفا كنیم، بسیار محتمل است كه در برابر طوفان شبهه ها نتوانیم مقاومت كنیم و پایه عقایدمان بلرزد و نسبت به آنها دچار تردید شویم. در چنین وضعیتى ایمان كم كم تضعیف و در نهایت نیز به كلى محو مىشود.
دومین عنصرى را كه گفته بودیم در ایمان دخالت دارد، امرى بود ارادى كه به قلب و دل مربوط مىشد؛ یعنى پس از روشن شدن حقیقت، روحیه پذیرش و تسلیم در برابر آن نیز در انسان وجود داشته باشد و بنا بگذارد كه لوازم آن را بپذیرد و در عمل به لوازم آن پاى بند باشد. بسیارى از اوقات با وجود پى بردن به حقیقت، انسان در مقابل آن، موضع انكار مىگیرد و زیر بار آن نمىرود. پس راه دیگر براى تقویت ایمان این است كه انسان این حالت پذیرش و تن دادن به حقیقت را در خود تقویت كند.
سؤال این است كه چرا گاهى با آنكه حقیقت بر ما معلوم است زیر بار آن نمىرویم و آن را نمىپذیریم؟ در پاسخ باید بگوییم، چون ما خواسته هاى دیگرى هم داریم كه با پذیرش حقیقت و عمل به لوازم آن، تزاحم دارند؛ از این رو ما باید از میان رسیدن به آن خواسته ها یا تن دادن به حقیقت و لوازم آن، یكى را انتخاب كنیم. بسیارى از اوقات، انسان رسیدن به آن
خواسته ها را بر پذیرش حقیقت ترجیح مىدهد. اگر آن خواسته ها براى ما خیلى مهم باشند و زیاد به آنها دل بسته باشیم، در مورد تعارض آنها با حقیقت، حقیقت را فدا مىكنیم و زیر بار آن نمىرویم، كارى كه فرعونیان در مقابل دعوت حضرت موسى(علیه السلام) انجام دادند: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا؛1 و با آنكه دل هایشان بدان یقین داشت از روى سركشى و ستم گرى آن را انكار كردند. آنها اگر مىخواستند دعوت حضرت موسى(علیه السلام) را بپذیرند، بایستى دست از گردن كشى و ستم گرى برمى داشتند، خود را هم سطح دیگران مىكردند، به حق خودشان قانع مىشدند و به بیش از آن چنگ اندازى نمىكردند.
بنابراین براى آنكه دل را تسلیم حقیقت كنیم، باید خواسته ها و میلهاى مزاحم را در قلب خود تضعیف نماییم و به طور كلّى باید مواردى را كه با آن اعتقاد سازگار نیست كم رنگ كنیم.
ما برخى از گناهان را شرم داریم كه حتى در حضور كودك و نوجوانى نابالغ اما ممیز، انجام دهیم. به همین ترتیب، اگر مىدانیم كه خداوند در همه جا حضور دارد و در همه حال شاهد و ناظر اعمال ما است، باید شرممان بیاید كه گناه كنیم؛ اما چرا این گونه نیست؟ چون به آن گناه و لذت حاصل از آن گناه آن چنان دل بستگى پیدا كردهایم كه خدا را فراموش مىكنیم. در روایات نیز در مورد برخى گناهان وارد شده است كه مؤمن در حال اِرتكاب آن گناه دیگر مؤمن نیست و «روح ایمان» از او جدا مىشود و پس از ارتكاب گناه كه حالت طغیان و سركشى نفس فروكش كرد، روح ایمان دوباره بازمى گردد.2 از این رو ارتكاب معصیت به هیچ وجه با حقیقت ایمان سازگار نیست، حقیقت ایمان فقط این نیست كه بدانیم خدا هست و شاهد و ناظر است، بلكه علاوه بر آن باید به لازمه آن نیز پاى بند باشیم. اگر حقیقتاً به قلب و دل پذیرفته باشیم كه خدا هست و شاهد و ناظر است، حتماً، دست كم از شرم حضور، گناه نخواهیم كرد. اگر واقعاً ایمان داشته باشیم كه خدایى هست و حساب و كتابى از اعمال ما خواهد كشید، گناه نمىكنیم. در آن لحظهاى كه گناه مىكنیم این باور و این حقیقت از وجود ما جدا مىشود. اگر بى باكانه گناه مىكنیم دلیل بر ضعف عنصر دوم ایمان در ما است. اكنون سؤال این است كه چه كنیم تا آن عنصر قوى شود؟
1. نمل (27)، 14.
2. ر. ك: بحار الانوار، ج 68، باب 24، روایت 30.
در مورد عنصر اول، یعنى معرفت، گفتیم كه راه تقویت آن، درس خواندن، تحقیق كردن، استاد دیدن و مطالعه كردن است. پس از آن نیز تمرین و تكرار آموخته ها است تا فراموش نشوند و همیشه در خودآگاه و سطح توجه ذهن بمانند. اما این فقط شرط لازم است و مقدمه است براى آمدن جزء بعدى و جزء اصلى كه همان پذیرش قلبى و بناگذارى به التزام عملى است. مشكل ما هم نوعاً در همین عنصر دوم است. در بسیارى از موارد ما حقیقت را مىدانیم و در بُعد شناخت و معرفتْ مشكلى نداریم، اما در التزام عملى به آن شناختْ مشكل داریم. مىدانیم نماز واجب است و مطلوب خداى متعال است، اما رغبتى براى خواندن آن نداریم. صداى تلاوت قرآن به گوشمان مىرسد، ولى تمایلى براى گوش دادن به آن در ما ایجاد نمىشود. در حالى كه در همان لحظه اگر مثلاً كانال دیگر تلویزیون صوت دیگرى را پخش كند با میل و رغبت تام آن را گوش مىكنیم! آیا اگر انسان واقعاً خدا را دوست داشته باشد، ممكن است كه اسم معشوقش را بشنود و هیچ ذوق و شوقى در او به وجود نیاید یا حتى گاهى بالاتر، اصلاً از شنیدن یا بردن نام خدا ناراحت شود؟! قرآن مىفرماید برخى افراد كارشان به جایى مىرسد كه: إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ؛1 و چون خدا به تنهایى یاد شود، دل هاى كسانى كه به آخرت ایمان ندارند، منزجر مىگردد. دقت در تحلیل این آیه مهم است. چرا برخى افراد كارشان به جایى مىرسد كه نه تنها از نام خدا لذت نمىبرند، كه اصلاً با شنیدن نام خدا حالت نفرت به آنها دست مىدهد؟! مىفرماید علت آن است كه: لایُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ؛ نمىفرماید چون ایمان به خدا ندارند این مشكل را پیدا مىكنند، بلكه علت را انكار و عدم پذیرش معاد و آخرت ذكر مىكند.
از این رو براى تقویت عنصر دوم باید سعى كنیم اسب چموش دل و نفس را مهار كنیم و با رام كردن آن، اجازه ندهیم ما را به هر جا كه خاطرخواه او است بكشد.
البته مهار كردن نفس هم چیزى نیست كه به آسانى و به محض اینكه ما تصمیم گرفتیم میسّر شود، بلكه نیاز به ایجاد مقدمات دارد. براى اینكه كسى بتواند خواسته هاى نفس را تعدیل نماید و با تسلط بر نفس خود، منافرات ایمان را تضعیف كند، راه هایى وجود دارد كه باید آنها را جستجو كرد. براى این كار باید از برنامه هاى ساده شروع كنیم و به تدریج به پیش برویم تا
1. زمر (39)، 45.
مرحله به مرحله اشتیاق و رغبت نفس را به تمكین و تسلیم در برابر خدا و حقیقت بیشتر كنیم. اگر از ابتدا و در مراحل مقدماتى بخواهیم كارها و برنامه هایى سنگین را بر گرده نفس بگذاریم، اگر هم چند روزى موفق به اجرا شویم ولى سرانجام نفْس پس خواهد زد و بیش از پیش سركشى و چموشى خواهد كرد. از این رو باید طبق برنامهاى منظم و حساب شده، به تدریج خواسته هاى حیوانى و شیطانى را در نفس خود سركوب و تضعیف كنیم و به انس با خدا و ذكر و قرآن و مناجات مشتاق سازیم. اینكه این برنامه چیست، نیاز به بحث دارد. امیدواریم خداى متعال توفیق دهد كه به تدریج، عوامل تقویت كننده ایمان را بر اساس همین اولویتِ از آسان به مشكل، از آموزه هاى قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) فرا بگیریم و در مراحل تزكیه نفس و خودسازى پیشرفت كنیم. خودسازى یعنى همین كه انسان دل خود را چنان بسازد و تربیت كند كه روز به روز به خدا نزدیكتر شود و ایمانش قوىتر گردد. آنچه كه مقتضاى مباحث و جلسات فعلى ما است بحث از راه هایى است كه به تقویت عنصر دوم ایمان منجر مىگردد. تقویت عنصر اول، یعنى شناخت، كه با درس و بحث و مطالعه و تحقیق حاصل مىشود كارى است كه باید در مجتمع هاى آموزشى و برنامه هاى معمول درسى دنبال شود. بنابراین در مباحث آینده، بحث خود را بر راه هاى تقویت كننده عنصر دوم ایمان متمركز خواهیم كرد.
در جلسات پیشین اشاره كردیم كه اساسى ترین مسایل زندگى انسان را مىتوان در سه مسأله: مبدأ، معاد و راه بین مبدأ و معاد خلاصه كرد.انسان باید ابتدا به این مسأله توجه كند كه جهان هستى خالق و مدبّرى دارد یگانه، كه امر همه هستى از آغاز تا انجام به دست او است. سپس باید توجه كند كه حیات انسان منحصر به این حیات مادى نیست و پس از مرگ، در عالمى دیگر ادامه حیات خواهد داد و روز قیامت براى حساب و كتاب و رسیدگى به اعمالش بار دیگر زنده خواهد شد. در نهایت نیز باید توجه كند كه مسیر مطمئن و صحیح از مبدأ تا معاد را خداى متعال در قالب برنامهاى به نام دین، از طریق انبیا به بشر معرفى كرده است. هم چنین اشاره كردیم كه روح این هر سه مسأله در واقع به همان مسأله اول، یعنى توحید بازمى گردد و دو مسأله دیگر از فروعات آن است. از این رو مىتوان گفت ریشه همه معارف، توحید است.
نیز بیان كردیم، انسانیت انسان دایرمدار توجه یا غفلت از این سه مسأله اصلى است. كسى كه از این سه مسأله كاملاً غافل باشد تنها بر اساس غرایز حیوانى خود رفتار خواهد كرد. از این رو قرآن كریم در وصف اینان تعبیر «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»1 را به كار مىبرد. یا در جایى دیگر در باره چنین كسانى كه در مورد این مسایل هیچ تدبر و تعقلى ندارند، مىفرماید: وَ مَثَلُ الَّذِینَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلاّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ؛2و مَثَل كافران چون مَثَل كسى است كه حیوانى را كه جز صدا و ندایى نمىشنود بانگ مىزند. كرند، لالند، كورند[و] درنمى یابند.
1. اعراف (7)، 179.
2. بقره (2)، 171.
در هر حال، برخى افراد به این سه مسأله توجه پیدا مىكنند و پس از تحقیق و بررسى، وجود مبدأ و معاد و پیامبران و شرایع آسمانى براى آنان روشن شده و نسبت به آنها علم پیدا مىكنند. پس از حصول شناخت و تصدیق ذهنى نسبت به این سه امر، دو حالت ممكن است اتفاق بیفتد: یا حالت روحى و روانى فرد به گونهاى است كه آمادگى پذیرش این سه اصل و التزام به لوازم آنها را دارد، و یا اینكه چنین تهیّؤى در او وجود ندارد. اگر حالت اول باشد منجرّ به «ایمان» مىگردد و اگر حالت دوم باشد به «كفر» مىانجامد. در این حالت دوم، انسان از نظر علم و یقین در حدى است كه اگر فقط پاى بحث علمى در میان باشد و ضررى به حال او نداشته باشد، مىتواند این مسایل را با دلایلى قطعى و روشن حتّى براى دیگران به اثبات برساند؛ اما از آن جا كه پاى التزام عملى در كار است، از این رو با اینكه در دل یقین دارد، به ظاهر و به زبان انكار مىكند. اشاره كردیم كه قرآن در مورد فرعون و فرعونیان مىفرماید: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ؛1 و با آنكه دل هایشان بدان یقین داشت آن را انكار كردند. عامل اصلى این انكار آن است كه انسان، پذیرش این حقایق و التزام عملى به آنها را در تزاحم با سایر خواسته هایش مىبیند، و چون نمىخواهد از آن خواسته ها چشم پوشى كند، از این رو به انكار این حقایق روى مىآورد. در این جا مناسب است به نمونه تاریخى دیگرى در این باره اشاره كنیم.
در زمان پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) عدهاى از مسیحیان كه در منطقهاى به نام «نجران» زندگى مىكردند، براى بحث و مناظره با پیامبر به مدینه آمدند. آنان در نجران براى خود دم و دستگاهى داشتند و علما و دانشمندان مسیحى بزرگى در میان آنان زندگى مىكردند. این پشتوانه علمى آنان را مغرور كرده بود و تصور مىكردند، مىتوانند در بحث و مناظره بر پیامبر غالب آیند و حقانیت و لزوم پیروى از مسیحیت را براى آن حضرت به اثبات برسانند. به هر حال پیامبر مناظره را پذیرفتند و به عكس آنچه آنان در ابتدا مىپنداشتند، در بحث مغلوب پیامبر شدند و به قول معروف كم آوردند و حرفى براى گفتن نداشتند. با این حال حاضر به پذیرش اسلام نشدند. از این رو پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) آنان را به مباهله دعوت كردند: فَمَنْ حَاجَّكَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما
1. نمل (27)، 14.
جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبِینَ؛1 پس هر كه در این [باره] پس از دانشى كه تو را [حاصل] آمده، با تو محاجّه كند، بگو: «بیایید پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و ما خودمان و شما خودتان را فرا خوانیم؛ سپس مباهله كنیم، و لعنت خدا را بر دروغ گویان قرار دهیم. مسیحیان نجران مباهله را پذیرفتند. روز موعود فرا رسید و پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به همراه امیرالمؤمنین، فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) براى مباهله حاضر شدند. علماى مسیحى كه از نجران همراه مسیحیان آمده بودند با دیدن این صحنه رو به مسیحیان كرده و گفتند: اگر با این جمع مباهله كنید، نه شما، كه حتى یك نفر مسیحى بر روى كره زمین باقى نخواهد ماند! اما جالب این جا است كه على رغم آنكه هم در بحث مغلوب شدند و هم این گونه حقانیت پیامبر برایشان آشكار گردید، ولى باز هم حاضر نشدند اسلام اختیار كنند و گفتند جزیه مىدهیم! شاهد این قضیه براى بحث فعلى ما این قسمت از داستان است كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به مسیحیان نجران فرمودند: آیا به شما خبر دهم كه چرا با آنكه رسالت من و حقانیت اسلام برایتان آشكار شد باز هم از پذیرفتن حق خوددارى كردید؟ علت خوددارى شما از پذیرش حق این بود كه در مسیحیت به خوردن شراب و گوشت خوك عادت كردهاید و در صورت مسلمان شدن، باید این عادت خود را كنار مىگذاشتید. به علت علاقه شدیدى كه به شراب و گوشت خوك داشتید، نتوانستید از آن صرف نظر كنید و با اینكه حقیقت برایتان آشكار شد از قبول آن سر باز زدید.2
این امر اشاره به یك نكته دقیق روانشناختى دارد. آن نكته این است كه گاهى علت نپذیرفتن حق این است كه انسان آن را با دل بستگى ها و علایق خود در تعارض مىبیند. این تعارض باعث مىشود انسان براى رسیدن به خواسته ها و ارضاى تمایلاتش، حق را على رغم آنكه آن را فهمیده و شناخته، انكار نماید. قبلاً نیز اشاره كردیم كه این حالت كه انسان با علم و عمد، حق را انكار كند «جحود» نامیده مىشود و بدترین شكل كفر است: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ.3 كسى كه به چنین كفرى گرفتار آید مجازات او عذاب ابدى است.
1. آل عمران (3)، 61.
2. ر. ك: بحار الانوار، ج 35، باب 7، روایت 1.
3. نمل (27)، 14.
اما آنچه ما نوعاً به آن مبتلا هستیم این است كه پس از شناخت حق و بناگذارى به پذیرش لوازم عملى آن، در عمل نمىتوانیم به این تعهد پاى بند بمانیم و گاهى با احكام و دستورات خداوند مخالفت مىكنیم. البته این مخالفت هاى ما به دلیل ضعف ایمان ما است، نه آنكه از سر انكار باشد. اگر در همان حین مخالفت از ما سؤال كنند: «آیا كار درستى انجام مىدهید؟» پاسخ خواهیم داد: خیر. پس در همان حال هم هنوز معتقدیم و قبول داریم كه فرمان و حكم الهى درست است، ولى به علت ضعف ایمان نمىتوانیم از عهده رعایت آن برآییم. اگر ایمان انسان به درجه معیّنى برسد دیگر گناه نخواهد كرد. تفاوت اولیاى خدا و حضرات معصومین(علیهم السلام) با ما در همین است كه ایمان آنها بسیار قوىتر از ما است، در حدى كه اصلاً با ایمان ما قابل مقایسه نیست. بحث ما هم در این است كه چه كنیم تا از این ضعف و زبونى به درآییم و ایمانمان را چنان تقویت كنیم كه در همه حال تسلیم امر الهى و مطیع محض دستورات حضرتش باشیم و قدمى بر خلاف رضایتش برنداریم. براى این منظور، آیاتى از قرآن را كه در این زمینه وارد شده مورد بحث و بررسى قرار خواهیم داد و به دنبال آن، بحثى تحلیلى و عقلى را در این باره عرضه خواهیم كرد.
مورد اول
یكى از مواردى كه در آن به ازدیاد و تقویت ایمان اشاره شده این آیه شریفه است: اَلَّذِینَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِیلُ؛1كسانى كه مردم به ایشان گفتند: «مردمان براى [جنگ با]شما گرد آمدهاند؛ پس از آنان بترسید.» و[لى این سخن] بر ایمانشان افزود و گفتند: «خدا ما را بس است و نیكو حمایت گرى است.» شبیه این آیه، آیه دیگرى است در سوره احزاب كه مىفرماید: وَ لَمّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاّ إِیماناً وَ تَسْلِیماً؛2 و چون مؤمنان دسته هاى دشمن را دیدند، گفتند: «این همان است كه خدا و فرستادهاش به ما وعده دادند، و خدا و فرستادهاش راست گفتند»، و جز بر ایمان و فرمان بُردارى آنان نیفزود.
1. آل عمران (3)، 173.
2. احزاب (33)، 22.
این آیه در مورد جنگ «احزاب» است. پس از ظهور اسلام، مشركان و دشمنان اسلام توطئه هاى مختلفى را تدارك دیدند تا این دین جدید و نوپا را از بین ببرند و طومار اسلام و مسلمانان را در هم بپیچند. یكى از مهم ترین توطئه ها و برنامه هاى آنان، به راه انداختن جنگ احزاب بود. در این جنگ تمامى دشمنان اسلام از مشركان و بت پرستان گرفته تا یهودیان و مسیحیان و منافقان با هم متحد شدند و تحت یك فرماندهى واحد گرد آمدند و دست به دست هم دادند كه این بار دیگر بساط اسلام و مسلمان ها را برچینند. آنان در این جنگ تمامى امكانات و نیروهاى خود را بسیج كردند. علاوه بر آن از تكنیك جنگ روانى نیز استفاده كردند. این تكنیك امروزه در دنیا بسیار شایع است. آن روزها به شكل خام بود، ولى امروزه به صورت علمى و یك رشته دانشگاهى تدوین شده و كسانى تخصص و دكتراى خود را در همین زمینه مىگیرند. از كشور ما هم كسانى بعد از انقلاب با هزینه بیت المال به خارج رفتند و در آن جا دكتراى جنگ روانى گرفتند و در این سال هاى اخیر با استفاده از همان تخصص بر ضد این ملت و مملكت و در راستاى منافع امریكا و استعمار، جنگ روانى به راه مىاندازند. به هر حال، دشمنان اسلام در زمان پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) هم با این روش آشنا بودند و از آن استفاده مىكردند. در جنگ احزاب آنان بر اساس همین تكنیك، براى خالى كردن دل مسلمانان و مرعوب ساختن آنان، شایع كردند كه این بار سپاه و تجهیزات دشمن بسیار قوى و فراوان است و شكست اسلام و مسلمانان قطعى است. این شایعه دهان به دهان پخش مىشد و همه جا این سخن شنیده مىشد كه، این روزها روزهاى آخر عمر پیامبر(صلى الله علیه وآله) است و پیغمبر به زودى به دست لشكر دشمن كشته خواهد شد و اسلام و مسلمانان از بین خواهند رفت. این شایعه براى افراد سست ایمان جوّ سنگینى درست كرده بود و آنان كاملاً مرعوب شده بودند و پیشاپیش شكست خود و اسلام را پذیرفته بودند. اما مؤمنانى نیز بودند كه هم چون كوه ایستاده بودند و این شایعات نه تنها سستى و ضعفى در آنان ایجاد نكرد، كه موجب تقویت روحیه آنان نیز گردید و با انرژى و اشتیاق بسیار بیشترى نسبت به قبل، آماده نبرد و رویارویى با دشمن شدند. قرآن كریم در این باره مىفرماید: الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ؛1مردم به آنان مىگفتند همه دشمنان با هم جمع شده و بر علیه شما متحد گردیدهاند و شما قطعاً نخواهید توانست در برابر آنان مقاومت كنید و شكست شما قطعى است. عكس العمل آنان در
1. آل عمران (3)، 173.
برابر این سخن آن بود كه: فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِیلُ.1 نه تنها نترسیدند و روحیه آنان كم نشد، كه بر ایمانشان افزوده شد. نتیجه نهایى این جنگ نیز با پایدارى این گونه مسلمانانان و امدادهاى غیبى الهى این شد كه: فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَة مِنَ اللّهِ وَ فَضْل لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللّهِ وَ اللّهُ ذُو فَضْل عَظِیم؛2 پس با نعمت و بخششى از جانب خدا، [از میدان نبرد]بازگشتند، در حالى كه هیچ آسیبى به آنان نرسیده بود، و هم چنان خشنودى خدا را پیروى كردند، و خداوند داراى بخششى عظیم است.
این مسأله در زمان ما نیز مصداق دارد. با پیروزى انقلاب اسلامى ایران در سال 57، دشمنان توطئه هاى متعددى را تدارك دیدند تا این انقلاب را شكست دهند و آن را از بین ببرند. در این سال ها ما انواع و اقسام مختلف توطئه ها را در این راستا شاهد بوده ایم: جنگ داخلى، كودتا، محاصره اقتصادى، تهاجم نظامى، تهدید و شایعه پراكنى، ترور شخصیت، تهاجم فرهنگى و... . امروزه امریكا و استعمارگران غربى، پس از حذف كمونیسم و به زانو درآوردن شوروى سابق، تنها خطر مهم و جدّى براى خود را اسلام مىدانند. از این رو تمام نیرو و توان خود را براى شكست دادن و محو اسلام به كار مىگیرند. آنان طى هشت سال همه تجهیزات و امكانات لازم را در اختیار صدام قرار دادند تا به خیال خودشان فاتحه اسلام و انقلاب را در این كشور بخوانند. كیست كه نداند در هشت سال جنگ تحمیلى، ما با صدام و عراق نمىجنگیدیم، بلكه همه دنیا بود كه از كانال صدام به جنگ ما آمده بود. امریكا، انگلیس، آلمان، فرانسه، ایتالیا، شوروى و... هر كدام به نحوى با انواع كمك ها و حمایت هاى نظامى، اقتصادى و سیاسى دولت عراق را پشتیبانى مىكردند. در بین ملت ما هم شایع كردند كه همه دنیا در صدد برآمده كه ریشه این نظام و انقلاب را بخشكانند و شما در مقابل قدرت هاى بزرگى چون امریكا و انگلیس و فرانسه كه همه به كمك صدام آمدهاند چه كارى از پیش خواهید برد؟ اما ملت مسلمان و انقلابى ما از این تهدید و ارعاب ها نه تنها بیمى به دل راه نداد كه با اتكا به مدد الهى عزم خود را جزم كرد كه مردانه و یك تنه در مقابل همه دنیا بایستد، و ایستاد. ملت ما نیز گفت: «حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِیلُ».
در هر حال، این یكى از صحنه ها و مواردى است كه قرآن مىفرماید موجب ازدیاد ایمان
1. همان
2. همان، 174.
مؤمنان گردید. هنگامى كه به آنان گفته شد دشمنان پشت به پشت هم دادهاند تا شما را از بین ببرند، این سخن نه تنها دل آنها را نلرزاند كه موجب شد با ایمانى راسختر و محكمتر از قبل در مقابل دشمنان بایستند و حالت تسلیمشان در برابر خدا بیشتر شود. این امر در مورد سایر مؤمنان نیز صادق است و چنین صحنهاى به تقویت و ازدیاد ایمان آنان نیز منجر خواهد شد. البته بدیهى است چنین چیزى هنگامى ممكن است كه پایه ایمان شخص محكم باشد و اساس آن از ابتدا بر مبنایى استوار بنا شده باشد.
مورد دوم
مورد دیگرى كه قرآن آن را موجب ازدیاد ایمان مؤمنان دانسته است این آیه شریفه است: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّكِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ؛1 او است آن كس كه در دل هاى مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ایمانى بر ایمان خود بیفزایند.
مطابق این آیه، كسانى كه ایمان راستین داشته باشند، خداى متعال حالت طمأنینه و آرامشى خاص بر قلب و روح آنان حاكم مىفرماید كه موجب تقویت و ازیاد ایمان آنان مىشود. قرآن كریم نام این حالت را «سكینه» گذاشته است. در خاطرم هست كه مقام معظم رهبرى چند سال قبل در یكى از سخنرانى هاى خود در باره این مفهوم بحث جالبى داشتند كه مراجعه به آن مىتواند بسیار مفید باشد. ریشه لغوى این مفهوم از «سكون» است. اجمالا «سكینه» حالت آرامش و سكونى است كه در موقعیتهاى مختلف و از جمله در شرایط اضطرار و بحرانى بر انسان حاكم مىشود. قرآن در این آیه مىفرماید یكى از الطاف خداى متعال به برخى از بندگان خود و مؤمنان راستین، اعطاى همین حالت به آنها است. همانگونه كه خداوند نعمت هاى مادى نظیر باران را از آسمان بر ما نازل مىكند، نعمت هایى معنوى نیز دارد كه آنها را نه بر سطح زمین، كه بر قلب مؤمنان راستین نازل مىكند. اینكه این نزول چگونه است و آن نازل شده چیست، امرى است كه كسانى قادر به درك آن هستند كه چنین عنایتى به آنها شده باشد و این لطف را از حضرت حق دریافت كرده باشند. البته این نعمتْ بى حساب به كسى داده نمىشود و قطعاً كسانى مشمول آن مىگردند كه لیاقت و استعدادى خاص را در خود ایجاد كرده باشند. خدا هم خود وعده داده است كه اگر كسى در مسیر تقرب الى الله حركت كرد، به
1. فتح (48)، 4.
او مدد مىرساند و اگر او یك قدم به طرف خدا بردارد خداوند ده قدم به سوى او برخواهد داشت. در حدیث قدسى مىفرماید: مَنْ تَقَرَّبَ اِلَىَّ شِبْراً تَقَرَّبْتُ اِلَیْهِ ذَراعاً؛1 كسى كه به اندازه یك وجب خود را به من نزدیك كند، من به اندازه یك ذرع خود را به او نزدیك خواهم كرد. قرآن نیز مىفرماید: وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً؛2 و كسانى كه به هدایت گراییدند [خداوند]آنان را هر چه بیشتر هدایت بخشید. این قضیه در جهت عكس و در مورد كسانى كه در مسیر گمراهى گام برمى دارند نیز صدق مىكند. شاهد آن نیز آیات قرآن است: وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ؛3 اما كسانى كه در دل هایشان بیمارى است، پلیدى بر پلیدیشان افزود. بحث از آیات قرآن است؛ مىفرماید: كسانى هستند كه آیات قرآن نه تنها آنها را هدایت نمىكند، كه بر گمراهى آنان مىافزاید! آنانى كه خود بنا را بر انحراف نهاده و تصمیم گرفتهاند به هر قیمتى، چهار نعل به سوى گمراهى و تاریكى بتازند، خدا نیز سقوط آنها را تسریع خواهد كرد: فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ؛4 پس چون [از حق]برگشتند، خدا دل هایشان را برگردانید، و خدا مردم نافرمانان را هدایت نمىكند. آرى، اضلال خدا این گونه است؛ و آن گاه كه خدا كسى را گمراه كند، هیچ كس قادر بر هدایت او نخواهد بود: وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هاد؛5 و هر كه را خدا گمراه كند او را راهبرى نیست. البته این اختیارِ سوء خود آنان است كه این مصیبت را براى آنان پیش مىآورد.
به هر حال این سنّت خدا است كه اگر كسى در مسیر هدایت گام بردارد خدا او را مدد مىرساند و هدایتش را بیشتر مىكند و هر كس هم در مسیر گمراهى و انحراف گام نهد، خداوند ضلالتش را بیشتر مىكند. در سوره مباركه «اسراء» به این سنّت الهى تصریح شده است: مَنْ كانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً وَ مَنْ أَرادَ الاْخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْیُهُمْ مَشْكُوراً كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً؛6 هر كس خواهان [دنیاى]زودگذر است، به هر كس بخواهیم [نصیبى]از آن مىدهیم، آن گاه جهنم را كه در آن خوار و
1. بحار الانوار، ج 87، باب 11، روایت 5.
2. محمد (47)، 17.
3. توبه (9)، 125.
4. صف (61)، 5.
5. زمر (39)، 23.
6. اسراء (17)، 18ـ20.
رانده خواهد شد، براى او مقرر مىداریم. و هر كس خواهان آخرت است و نهایت كوشش را براى آن بكند و مؤمن باشد، آنانند كه تلاش آنها مورد حقشناسى واقع خواهد شد. هر دو [دسته:] اینان و آنان را از عطاى پروردگارت مدد مىبخشیم و عطاى پروردگارت [از كسى] منع نشده است. بنابراین خدا به هر دو دسته كمك مىكند و كمك خود را از هیچ كدام دریغ نمىكند. البته طبعاً آن كس كه خود در مسیر هدایت و بهشت گام برمى دارد، مدد الهى سریعتر او را به مقصد مىرساند، و آن كس نیز كه خود مسیر ضلالت و جهنم را مىپیماید، كمك الهى سبب مىشود زودتر به جهنم و عذاب الهى برسد!
در هر حال این هم مورد دومى است كه قرآن مىفرماید خداوند با نازل كردن سكینه خود بر قلوب برخى از مؤمنان، ایمان آنان را تقویت كرده و فزونى مىبخشد. البته نزول این سكینه، بى مقدمه و بى حساب و كتاب نیست، بلكه این گروه از مؤمنان قبلاً خود زمینه هاى آن را فراهم كردهاند. اینها در ایمان خود صادقند و پس از آنكه ایمان آوردند، به طور جدى وارد صحنه مىشوند و با عزمى جزم تصمیم مىگیرند با تمام وجودْ احكام الهى را اجرا كنند و در خدمت خدا و دین خدا باشند. نتیجه این عملكرد آنان این مىشود كه در صحنه هایى كه مردم عادى دچار اضطراب، تشویش، نگرانى و دودلى مىشوند، آنان با آرامش خاطرى مثال زدنى، بدون كوچك ترین ترس و واهمه و تردیدى مىایستند و تا پاى جان و آخرین قطره خونشان در راه خدا و دینش از خود پایدارى و استوارى نشان مىدهند. داشتن چنین روحیه هایى بدون مدد الهى امكان پذیر نیست و كسانى كه این گونه هستند قطعاً از مدد الهى بهره مىبرند.
مورد سوم
دیگر آیهاى كه به مسأله ازدیاد ایمان اشاره كرده است این آیه شریفه است: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً؛1 مؤمنان همان كسانىاند كه چون خدا یاد شود دل هایشان بترسد، و چون آیات خدا بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید. ابتدا مؤمنان واقعى (و نه آنان كه به ظاهر ادعاى ایمان مىكنند) را معرفى مىكند. كلمه «اِنَّما» در ادبیات عرب از ادوات حصر است و انحصار را مىرساند. مىفرماید:
1. انفال (8)، 2.
«اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ»، مؤمنان واقعى فقط كسانىاند كه: إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ؛ هنگامى كه خدا یاد مىشود دلشان به لرزه درمى آید. چرا؟ مگر خدا ترس دارد؟! پاسخ این است كه، آنها كه احیاناً گناهانى از آنان سرزده، با آمدن نام خدا، به یاد نافرمانى هایى كه نسبت به خدا روا داشتهاند مىافتند و اضطراب وجودشان را مىگیرد؛ اما كسانى كه مقام و معرفت بالاترى دارند، با آمدن نام خدا از توجّه به عظمت الهى این حالت به آنها دست مىدهد. همه ما كم و بیش این حالت را تجربه كرده ایم: هنگامى كه در مقابل شخصیت بزرگى قرار مىگیریم، دچار اضطراب مىشویم، قلبمان به طپش مىافتد، دست و پایمان را گم مىكنیم و زبانمان به لكنت مىافتد. همه اینها تحت تأثیر عظمت و بزرگى آن فرد ایجاد مىشود. آن بزرگ نه ما را توبیخى كرده، نه تهدید نموده و هیچ مشكلى از این مقوله ها با او نداریم، فقط هیبت و عظمت شخصیت او است كه این گونه بر ما تأثیر مىگذارد. مؤمن واقعى هم در حد معرفت خود عظمت الهى را درك مىكند، و به همین دلیل هنگامى كه نام خدا را مىشنود و متذكر خداى متعال مىگردد، نوعى اضطراب بر قلب و دل او مستولى مىشود: وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ. آیا ما این گونه هستیم؟ اگر حقیقت نور ایمان بر قلب و دل ما تابیده باشد، باید وقتى نام خدا برده مىشود لرزه بر انداممان بیفتد!
در ادامه، قرآن كریم، نشانه هاى بیشترى از ایمان و مؤمن واقعى به دست مىدهد؛ از جمله این كه: وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً؛1 و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید. شنیدن آیات الهى موجب تقویت و ازدیاد ایمان آنان مىشود. نشانه سومى را نیز ذكر مىكند: وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَكَّلُونَ؛2 و بر پروردگار خود توكل مىكنند.
آنچه كه در این آیه شریفه شاهد بحث ما است این قسمت از آیه است كه مىفرماید، یكى از چیزهایى كه موجب ازدیاد ایمان و تقویت آن مىشود گوش دادن به آیات الهى و قرآن است. كسانى كه روحشان آمادگى پذیرش حقیقت و تسلیم در برابر خداوند را دارد و ایمانشان قشرى و سطحى نیست با شنیدن آیات قرآن ایمانشان زیاد مىشود. بنابراین یكى از راه هاى تقویت ایمان، توجه به آیات الهى و معانى و حقایق آنها است.
1. همان.
2. همان.
اما یك سؤال هم این است كه این مواردى را كه برشمردیم چه ربطى با یكدیگر دارند؟ تهدید و ارعاب دشمنان، پیش آمدن شرایط بحرانى و سخت و نزول سكینه الهى، و شنیدن آیات قرآن چه وجه مشتركى دارند كه همه آنها باعث تقویت ایمان مىگردند؟ براى پاسخ به این سؤال باید به مفهوم ایمان بازگردیم و ببینیم حقیقت ایمان چیست. اگر حقیقت ایمان معلوم شود، آن گاه مىتوانیم كیفیت رشد و ازدیاد آن را در اثر این عوامل بفهمیم.
فطرت كلى انسان این است كه وقتى واقعیت را بفهمد به مقتضاى آن عمل مىكند. انسان وقتى در محیط تاریك قرار مىگیرد چراغ و لامپ روشن مىكند، وقتى هوا سرد مىشود لباس گرم مىپوشد، وقتى هوا گرم مىشود لباس هاى خود را كم مىكند و از وسایل خنك كننده استفاده مىكند. از این رو، اینكه انسان در مواجهه با واقعیتى به مقتضاى آن عمل مىكند امر عجیبى نیست، بلكه امرى كاملاً طبیعى و مطابق فطرت او است. غیر طبیعى آن است كه انسان به واقعیتى پى ببرد و به مقتضاى آن عمل نكند. غیرطبیعى این است كه انسان مىفهمد و مىداند خدا همه جا هست، اما با این حال حیا نمىكند و مرتكب گناه مىشود؛ پى مىبرد كه همه قدرت ها و اسباب به دست خدا است، اما باز هم براى حل مشكلات و انجام كارهایش تملق این و آن را مىگوید؛ مىداند آنچه خدا دستور داده، خود هیچ نفعى از آن نمىبرد و فقط این انسان است كه از اجراى آنها منتفع مىگردد، اما باز هم از انجام آنها سرپیچى مىكند؛ مىداند آنچه خداوند از آن نهى كرده به جهت ضررى است كه براى انسان داشته، اما با این وجود آنها را انجام مىدهد.
براى حل این مشكل و اینكه انسان به مقتضاى ایمانش رفتار كند، راه این است كه بیشتر به ایمان خود توجه كند. توجه بیشتر به ایمان، باعث مىشود آثار آن بیشتر نمود پیدا كند. براى روشن شدن این مطلب مناسب است یكى دو مثال بزنیم:
معروف است و خود ما نیز تجربه كردهایم كه انسان بیمار، درد را شب ها بیشتر احساس مىكند و روزها احساس درد بسیار كمتر است یا حتى گاهى به كلى فراموش مىشود. علت این امر آن است كه در روز توجه انسان به امور مختلف باعث مىشود از توجهش به درد كاسته شود. با اینكه درد هست، ولى چون به آن توجه ندارد، چندان آن را احساس نمىكند. شب هنگام كه جنب و جوش ها و ارتباط ها كمتر مىشود و انسان با خودش و با محیطى بسیار
محدودتر از روز تنها مىماند، چون امور دیگر نیستند یا نسبت به روز بسیار كمتر شدهاند، توجه انسان بیشتر به دردْ جلب مىشود و از این رو آن را بیشتر احساس مىكند.
شاد شدن از مطلبى نیز همینگونه است. اگر مطلب شاد كنندهاى براى انسان رخ داده باشد، چنان چه سطحى از كنار آن عبور كند و چندان توجهى به آن ننماید خوشحالىاش نیز چندان زیاد نخواهد بود. اما هر چه بیشتر به آن نعمت و مزایاى مختلفى كه براى او دارد، فكر كند بیشتر شاد مىشود. محبت ما به دیگران نیز عیناً همین طور است. هر چه درباره كسى كه او را دوست داریم بیشتر فكر كنیم و فكرمان را بر روى او متمركز كنیم، علاقه و محبتمان به او بیشتر خواهد شد و هر چه از او غافل شویم علاقه امان نیز كمتر مىگردد.
یا فرض كنید اگر انسان از چیزى مىترسد، چنان چه زیاد به آن فكر كند ترسش بیشتر خواهد شد و هر چه كمتر فكر كند ترسش نیز كمتر خواهد بود.
در مورد ایمان نیز پس از آنكه دانستیم خدا هست و نسبت به صفات او از قبیل ربوبیت، رحمت، رازقیت، علم، حكمت، قدرت و نظایر آنها علم پیدا كردیم، هر چه بیشتر به این دانسته ها و معارفمان توجه كنیم ایمانمان بیشتر خواهد شد. از این رو هر چیزى كه باعث توجه ما به این دانسته ها شود از عوامل تقویت كننده ایمان محسوب مىشود. آیات قرآن كلام خدا است و از این رو انسان با شنیدن آنها به یاد خدا مىافتد؛ یعنى شنیدن آیات قرآن باعث توجه بیشتر ما به خدا مىشود و توجه بیشتر ما به خدا نیز موجب تقویت و ازدیاد ایمان ما مىشود: إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً؛1 چون آیات خدا بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید. به طور طبیعى، توجه به كلام هر گویندهاى سبب توجه به خود آن گوینده مىشود. توجه به كلام خدا نیز موجب توجه به خود خداوند مىگردد.
البته این در صورتى است كه فرد چنین زمینهاى را در خویش ایجاد كرده باشد، نه آنكه از ابتدا بنا را بر اعراض و روى گردانى گذاشته باشد. اگر چنین باشد تلاوت قرآن بر او هیچ اثرى نخواهد گذاشت: وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ؛2 و این ندا را به كران ـ چون پشت بگردانند ـ نمىتوانى بشنوانى. انسان كر را اگر از روبرو هم با او سخن بگویى صدا را نمىشنود و تنها مىتوان با ایما و اشاره چیزهایى را به او فهماند. حال اگر كسى كه گوشش ناشنوا است
1. انفال (8)، 2.
2. نمل (27)، 80.
پشتش را به گوینده كرده باشد، طبیعتاً هر چه هم فریاد بزنیم فایدهاى نخواهد بخشید. كسانى هم بنا گذاشتهاند به آیات الهى پشت كنند و آنها را نشنوند؛ تلاوت قرآن براى این افراد هیچ تأثیرى ندارد، بلكه تأثیر عكس دارد و موجب عقوبت آنها نیز خواهد شد: وَ لا یَزِیدُ الظّالِمِینَ إِلاّ خَساراً؛1 و ستم گران را جز زیان نمىافزاید. نه تنها ایمان آنها را زیاد نمىكند كه نفرت و فاصله آنها را بیشتر مىكند: فَلَمّا جاءَهُمْ نَذِیرٌ ما زادَهُمْ إِلاّ نُفُوراً؛2 چون هشدار دهندهاى براى ایشان آمد، جز بر نفرتشان نیفزود. «نفور» در لغت به معناى «رم كردن» است. اینان با شنیدن آیات قرآن، گویا خطرى احساس كرده باشند، براى در امان ماندن از آن با سرعت هر چه تمامتر فرار مىكنند! این گونه افراد به هنگام شنیدن آیات قرآن نه تنها خضوع و خشوعشان بیشتر نمىشود كه به خرده گیرى بر آیات و استهزاى آنها مىپردازند: عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ. وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النّارِ إِلاّ مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاّ فِتْنَةً لِلَّذِینَ كَفَرُوا لِیَسْتَیْقِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ یَزْدادَ الَّذِینَ آمَنُوا إِیماناً وَ لا یَرْتابَ الَّذِینَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِیَقُولَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللّهُ بِهذا مثلاً؛3 بر آن [جهنم]نوزده [نگهبان] است؛ و ما موكلان آتش را جز فرشتگان نگردانیدیم، و شماره آنها را جز آزمایشى براى كسانى كه كافر شدهاند قرار ندادیم، تا آنان كه اهل كتابند یقین به هم رسانند، و ایمان كسانى كه ایمان آوردهاند افزون گردد، و آنان كه به آنان كتاب داده شده و [نیز]مؤمنان به شك نیفتند، و تا كسانى كه در دل هایشان بیمارى است و كافران بگویند: «خدا از این وصف كردن، چه چیزى را اراده كرده است؟» وقتى مىگوییم، نوزده فرشته موكل جهنم هستند، كسانى كه این سخن را در كتاب هاى آسمانى پیشین نیز خواندهاند، شنیدن آن از پیامبر باعث مىشود یقین كنند این قرآن نیز از سوى خداى متعال است و ایمانشان به قرآن و پیامبر(صلى الله علیه وآله) بیشتر مىشود؛ اما این سخن نسبت به مشركان نه تنها هیچ تأثیر مثبتى ندارد، كه بر كفرشان مىافزاید و شروع به مسخره كردن و طعنه زدن مىكنند و مثلاً مىگویند، حال نمىشد عددشان را سر راست، بیست انتخاب كنند! مثل اینكه به هنگام تقسیم فرشتگان، خدا به جهنم كه رسید كف گیرش به ته دیگ خورد و بیش از 19 فرشته در بساط خود نداشت!
بنابراین، همه این مواردى كه در قرآن كریم سبب افزایش ایمان دانسته شده، جامع و وجه
1. اسراء (17)، 82.
2. فاطر (35)، 42.
3. مدثر (74)، 30ـ31.
مشتركشان این است كه همه آنها اسبابى هستند كه توجه انسان را به خدا بیشتر مىكنند و هنگامى كه توجه انسان به خدا بیشتر شد، وجود او را بهتر و بیشتر درك خواهد كرد و در نتیجه بر ایمانش افزوده خواهد شد. البته این در صورتى است كه از اول بنا را بر اعراض و روى گردانى و فرار نگذاشته باشد. هم چنین سنّت الهى را نیز فراموش نكنیم كه هركس بهاندازه یك قدم خود را به خدا نزدیكتر و توجهش را بیشتر نماید خداوند چند برابر خود را به او نزدیك خواهد كرد و اسباب تقرب او را فراهم خواهد نمود: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها؛1 هر كس كار نیكى بیاورد، ده برابر آن [پاداش]خواهد داشت.
امیدواریم بتوانیم با عمل به لوازم ایمان، روز به روز موجبات قرب هر چه بیشتر خود را به خداى متعال فراهم سازیم؛ ان شاء الله.
1. انعام (6)، 160.
پیش از این بیان كردیم كه بر حسب آنچه از آیات شریفه قرآن و هم چنین روایات استفاده مىشود، تنها راه سعادت انسان، ایمان به خدا و انجام اعمال صالح است. هم چنین گفتیم ایمان داراى مراتب متعددى است و شدت و ضعف دارد. شدت و ضعف ایمان در عملْ ظاهر مىشود. كسانى كه تقیّدشان به انجام وظایف شرعى و اعمال صالح بیشتر باشد، این امر نشانه قوىتر بودن ایمان آنها است. هم چنین در مقام اجتناب از گناهان، هر چقدر فرد پرهیز و نگرانىاش از گناه بیشتر باشد، به طورى كه حتى از امور مشتبه و مشكوك و نیز مكروهات اجتناب كند، نشانه قوىتر بودن ایمان او است.
اشاره كردیم كه سیر تكاملى انسان و آنچه انسان را انسان حقیقى مىكند و سپس در مراتب انسانیت بالا مىبرد چیزى جز «ایمان» نیست. از این رو هر چقدر ایمان انسان كاملتر باشد، از كمالات انسانى بیشترى برخوردار خواهد بود، و هر چه ایمان ضعیفتر باشد كمالات انسانى فرد نیز كمتر خواهد بود. از سوى دیگر نیز آنچه كه موجب سقوط انسان مىشود و او را در این مسیر تنزّل مىدهد، «كفر» و «الحاد» است. «كفر» نیز به مانند ایمان داراى مراتبى است و آثار آن نیز مانند ایمان در عملْ ظاهر مىشود. هر چقدر گردن فرازى و عصیان فرد در مقابل خداى متعال بیشتر باشد نشانه كفر شدیدتر است. برخى از افراد در پست ترین مراتب كفر و شقاوت هستند؛ جایى كه به تعبیر قرآن «فِی الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النّارِ»1 است؛ یعنى پایین ترین چاه هاى جهنم. هرچه از این پایین ترین مرتبه فاصله بگیریم، كفر كمتر مىشود، تا مىرسد به مرز بین ایمان و كفر؛ یعنى جایى كه فرد اگر یك گام به این طرف بردارد «مؤمن» است و اگر یك قدم
1. نساء (4)، 145.
به آن طرف بردارد «كافر» محسوب مىگردد. این جا، به اصطلاح، نقطه صفر است و به محدوده كفر یا ایمان وارد شدن بستگى به این دارد كه فرد از این نقطه، اولین قدم را به كدام سو بردارد. تلاش همه انبیا و اولیا نیز این بوده كه غیر از آنكه خودشان مراتب كامل ترى از ایمان را كسب مىكنند، دیگران را هم وادار كنند در این مسیر به پیش بروند. همه كسانى كه راه انبیا را انتخاب كردهاند هدفشان همین است كه هر چه بیشتر ایمانشان را قوى كنند؛ یعنى كمالات انسانى شان را افزایش دهند؛ كه آن نیز به نوبه خود با نزدیكى هر چه بیشتر به خداوند ملازم است.
پرسشى كه مطرح كردیم این بود كه، چگونه مىتوان ایمان را تقویت كرد؟ اكتفا كردن به مراتب پایین و پایین ترین مرتبه ایمانْ این خطر را دارد كه انسان پیوسته در معرض افتادن در دامان كفر واقع مىشود؛ چرا كه به مرز ایمان و كفر بسیار نزدیك است و با كوچك ترین خطا و لغزشى به پرت گاه كفر سقوط خواهد كرد. از آن سو، در مراتب كامل ایمان، عكس این حالت است. اگر همه عالم با تمام قوایشان بر كسى كه ایمان كامل دارد هجوم بیاورند سر سوزنى در او تأثیر نمىكند. عالى ترین مرتبه ایمان آن است كه امیرالمؤمنین على(علیه السلام) مىفرماید: لَوْ كُشِفَ الغِطاءُ مَا ازْدَدْتُ یقیناً؛1 اگر تمام پرده ها كنار رود ذرهاى بر یقین من افزوده نخواهد شد. البته كسانى كه در چنین مرتبهاى و حتى مراتب پایینتر و نزدیك به آن باشند بسیار بسیار كم هستند. اگر راهى را كه انبیا نشان دادهاند در پیش بگیریم مسیر حركتمان به سوى این قله خواهد بود. امّا اینكه تا چه حد به این قله نزدیك شویم، امرى است كه بستگى به اراده و همت خودمان و میزان توفیق الهى دارد.
اما پرسش اساسى در این میان این است كه براى پیمودن این مسیر و نزدیك شدن هر چه بیشتر به آن قله چه باید كرد؟ حاصل بحث هایى كه پیش از این داشتیم این شد كه ایمان، برآیندِ مجموع دو عامل است: یكى شناخت و علم، و دیگرى اراده ترقى و تكامل و تقرب به سوى خدا. از این رو تقویت ایمان و بالا رفتن در مراتب و درجات آن، بسته به تقویت این دو عامل است. ما باید سعى كنیم معرفت و شناخت خود را نسبت به خداى متعال و صفات و افعال او
1. بحار الانوار، ج 69، باب 33، روایت 22.
بیشتر كنیم تا ایمانمان افزوده شود. هم چنین هر چه شناختمان نسبت به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) بیشتر شود ایمانمان بیشتر خواهد شد. گاهى تجربه كردهایم كه اگر كرامتى از یكى از اولیاى خدا ببینیم یا آن را از طریقى موثق و یقین آور بشنویم، مىبینیم گویا نورانیتمان بیشتر مىشود و گرایشمان به انجام كارهاى خیر و پیمودن مسیر كمال بیشتر مىشود. این همان ازدیاد ایمان در اثر افزایش شناخت است. هر چه شناخت اجمالى ما درباره این مسایل به شناخت تفصیلى تبدیل شود، متعلَّق ایمان براى ما شفافتر و واضحتر مىگردد و راحتتر مىتوانیم آن را بپذیریم.
عامل دوم براى تقویت ایمان، تقویت اراده نسبت به انجام اعمال صالح و كارهاى خیر است. اراده، تنها با معرفت و شناخت حاصل نمىشود، بلكه نیاز به تمرین و ممارست دارد؛ چیزى كه عرب به آن «ریاضت» مىگوید. ریاضت شرعى كشیدن نیز از همین جا است؛ یعنى انسان براى تقویت جنبه هاى معنوى در خویش، به یك سرى تمرین ها روى بیاورد. یكى از فلسفه هاى اینكه هر روز و در هر روز پنج نوبت به ما دستور داده شده عبادت كنیم، همین است كه این كار نوعى تمرین است و موجب تقویت اراده ما مىشود. هم چنین هر سال به ما دستور داده شده كه یك ماه (ماه رمضان) را روزه بگیریم؛ یكى از آثار مهم روزه، تقویت اراده است. سایر عبادات و دستورات شرعى نیز كه وارد شده و به طور كلى تمامى اعمال خیر، تمرین هایى براى تقویت اراده حركت به سوى كمال و تقرب الى الله است. اراده تقرب به خدا، در واقع نوعى حركت درونى است. این اراده امرى اختیارى است و موجب به پیش رفتن روح انسان به سوى مقصد مىشود؛ زیرا تغییرى تدریجى در باطن انسان پدید مىآید و «تغییر تدریجى» همان «حركت» است. وقتى انسان تصمیم گرفت كه دل و قلبش را متوجه خدا كند، به تدریج تغییرى در روح و باطن او پدید خواهد آمد: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً؛1 من از روى اخلاص، پاك دلانه روى خود را به سوى كسى گردانیدم كه آسمان ها و زمین را پدید آورده است. این توجه كردن، یعنى اینكه اراده كردهام تغییرى را در درون خود به وجود آورم؛ این همان حركت تكاملى روح است. هر قدر این اراده در شكل و قالب اعمال مختلف ظهور پیدا كند، آن حركت، هم دامنه و گستره و هم سرعت بیشترى پیدا مىكند.
1. انعام (6)، 79.
اگر محورهاى مختصات را در ریاضیات در نظر بگیریم، محور xها محور گستره ایمان و محور yها محور مراتب و درجات ایمان است. انبیا براى آن آمدهاند كه راه انسانیت و تكامل انسانى را به ما نشان دهند. براى پیمودن مسیر تكامل انسانى باید از نقطه صفر بر روى محورهاى مختصات، روى خود را به سوى خدا كنیم. وقتى در نقطه صفر هستیم، آزادیم كه به هر سو مایلیم رو كنیم. توصیه انبیا این است كه: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفاً؛1 پس روى خود را با گرایش تمام به سوى دین كن. كدام دین؟ فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها؛2 همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است. اگر انسان این كار را بكند و سمت و سوى حركت خود از نقطه صفر را به این جهت قرار دهد قدم به قدم به خدا نزدیك مىگردد. این همان كارى بود كه حضرت ابراهیم(علیه السلام) كرد و گفت: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ؛3 من از روى اخلاص، پاك دلانه روى خود را به سوى كسى گردانیدم كه آسمان ها و زمین را پدید آورده است؛ و همان است كه به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) دستور داده شد: قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُكِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ؛4 بگو: «در حقیقت، نماز من و [سایر]عبادات من و زندگى و مرگم، براى خدا، پروردگار جهانیان است. وقتى انسان رو به سوى او بود، نه تنها نماز و عبادتش، كه همه چیزش، تمام حركات و سكناتش و زندگى و مرگش براى خداى متعال خواهد بود؛ و از این رو نه فقط نماز و عبادتش كه سراسر زندگىاش موجب تكامل او و تقربش به سوى خدا مىگردد.
اما خداى متعال آن چنان قدرتى به انسان داده است كه مىتواند در همان حال كه رو به سویى كرده و به پیش مىرود، بسیار ساده و راحت، بلافاصله رویش را از آن سو برگرفته و به سوى دیگر كند. همان انسانى كه تا یك لحظه پیش رویش به سوى خدا بود و به سمت خدا و تكامل انسانى حركت مىكرد، به یك باره رویش را برمى گرداند و به طرف شیطان متوجه مىشود! به هر اندازه كه توجهش به شیطان و راه و كار شیطان متمركز شود، فوراً به همان اندازه سقوط مىكند. این حقیقت سیر انسانى است. از این رو انسان باید موقعیت خود را در عالم هستى بشناسد و بداند حركتش چگونه است؛ چطور حركتش تكاملى و رو به رشد مىشود
1. روم (30)، 30.
2. همان.
3. انعام (6)، 79.
4. همان، 162.
و چگونه سیر نزولى پیدا مىكند. اگر این گونه شد اولا قدر خود را بهتر مىشناسد، و ثانیاً مراقب است قدم هایش را استوارتر بردارد و انحراف پیدا نكند و نلغزد.
امام صادق(علیه السلام) در روایتى، تقوا را همینگونه تفسیر كردند. راوى از آن حضرت پرسید «تقوا چیست»؟ حضرت در پاسخ فرمودند: بیابانى را در نظر آور كه پر از خس و خاشاك و مار و عقرب باشد. اگر بخواهى در شب تاریكى در چنین بیابانى راه بروى چگونه گام برمى دارى؟ روشن است؛ بسیار با احتیاط، و كاملاً مراقبى كه پاى بر سر مار و عقربى یا خارى نگذارى. حضرت فرمودند، تقوا همین است. تقوا این است كه توجه داشته باشى در مسیر زندگى مار و عقرب ها فراوانند و دایم باید حواست جمع باشد تا طورى قدم بردارى كه مار و عقرب ها به تو آسیب نزنند.
از این رو در مسیر زندگى و براى طى مسیر تكامل، اولین كارى كه انسان باید انجام دهد این است كه جهت حركت خود را مشخص كند. اشاره كردیم كه ما در ابتدا در نقطه صفر از محورهاى مختصات هستیم و مىتوانیم به هر سو؛ بالا، پایین، راست و چپ بچرخیم. البته راه كلى دو مسیر بیشتر نیست؛ یكى خدا و دیگرى شیطان؛ یكى بهشت و دیگرى جهنم؛ و یكى نور و دیگرى ظلمت. انسان مىتواند به سوى خدا حركت كند: فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلاً؛1هر كه بخواهد به سوى پروردگار خویش راهى در پیش گیرد؛ یعنى از نقطه صفر به سمت yهاى مثبت حركت كند و بالا برود. نیز مىتواند به سمت yهاى منفى و نقطه زیر صفر حركت كند و پایین بیاید و سیر نزولى را در پیش گیرد. هم چنین در سمت yهاى مثبت، مىتوانید گستره حركت خود را بر روى محور xها طورى قرار دهید كه مثلاً فقط نماز و عباداتتان براى خدا باشد، هم چنان كه مىتوانید گستره حركت خود را به گونهاى قرار دهید كه همه زندگى تان عبادت و براى خدا و به سوى خدا باشد!
اما به راستى چگونه است كه انجام اعمال صالح موجب تقویت ایمان انسان مىشود؛ مثلاً اگر صدقه بدهیم، یا نماز بخوانیم، یا براى خدا به كسى كمك كنیم و...، موجب مىشود كه ایمان ما زیاد گردد؟ البته در پذیرش تعبدى آن بحثى نیست و چون قرآن فرموده، مىپذیریم؛ مثلاً
1. مزمل (73)، 19 و انسان (76)، 29.
قرآن مىفرماید شنیدن آیات قرآن موجب ازدیاد ایمان و تقویت آن مىشود: وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً؛1 و چون آیات خدا بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید. از این رو در اصل این مطلب تردیدى نداریم، اما مىخواهیم ببینیم از نظر تحلیلى مسأله چگونه است؟ در این باره، بیانى كه تا حدّى بتواند انسان را قانع كند این است كه:
ارزش همه كارهایى كه نام آنها را «عمل صالح» مىگذاریم به این است كه داراى روح خاصّى هستند، و آن روح، توجه به خداى متعال است. البته گاهى ما در عملمان به صورت آگاهانه، به این روحْ توجه كامل داریم و گاهى نیز توجهمان كم رنگ و نیمه آگاهانه است. از این رو است كه روح عمل صالح در واقع همان توجه به خدا است و موجب ازدیاد ایمان ما به خدا مىگردد.
از آن جا كه ما با عالم محسوسات و مفاهیم مادى سروكار داریم، از این رو چارهاى نداریم كه براى بیان مطالب معنوى و غیر مادى نیز از همین الفاظ مادى استفاده كنیم. در واقع این كار نوعى ایجاد توسّع در معنا است. مثلاً لفظ «علىّ» یا «عظیم» براى علوّ و بالایى و بزرگى مادى وضع شده است. وقتى مىگوییم «فلان چیز "علىّ" است»، یعنى در جایى بلند قرار دارد. یا وقتى مىگوییم «چیزى عظیم است» بزرگى مادى مد نظر است. اما همین مفاهیم را عیناً براى خداى متعال نیز به كار مىبریم و مىگوییم: «خداوند علىّ و عظیم است». در این جا این دو مفهوم را از آن خصایص مادى خود جدا مىكنیم و سپس آن را به خدا نسبت مىدهیم؛ گرچه كه در هر صورت چون ذهن ما مشوب به معانى مادى است، باز هم نمىتواند حقیقت بالایى و بزرگى معنوى را درك كند.
در مورد بیان سیر تكاملى یا تنازلى انسان نیز از چنین تمثیل ها و توسعه هایى استفاده مىشود. یكى از مفاهیمى كه قرآن در این باره به كار مىگیرد مفهوم نور و ظلمت است: اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِینَ كَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ؛2 خداوند ولىّ كسانى است كه ایمان آوردهاند. آنان را از تاریكى ها به سوى روشنایى به در مىبرد. و[لى]كسانى كه كفر ورزیدهاند، سرورانشان طاغوت[ها]هستند، كه آنان را از روشنایى به سوى تاریكى ها به در مىبرند. خداى متعال،
1. انفال (8)، 2.
2. بقره (2)، 257.
عالَمى از نور را براى انسان ها به تصویر مىكشد و در مقابل آن، عالَمى ظلمانى و تاریك؛ كه برخى از افراد از عالَم ظلمت به عالم نور راه مىیابند و برخى دیگر به به عكس از عالم نور به عالم ظلمت وارد مىشوند. فردى كه از عالَم ظلمت به عالَم نور پاى مىگذارد به مثابه كسى است كه شبى در بیابانى تاریك گرفتار آمده و ناگهان نقطهاى نورانى و روشن نظرش را جلب مىكند. با دیدن آن نقطه نورانى امیدى در دل او زنده مىشود و شروع به حركت به سمت آن مىكند. هر چقدر جلوتر مىرود آن نقطه بزرگ و بزرگتر مىشود، تا جایى كه به خود آن منبع مىرسد.
حركت نور به گونهاى است كه وقتى از منبع خود جدا مىشود، هر چه از آن فاصله مىگیرد جمعتر و باریكتر مىشود و تقریباً شكل مخروطى پیدا مىكند تا جایى كه سرانجام در رأس مخروط به صورت نقطهاى درمى آید. فردى كه از عالم ظلمت وارد عالم نور مىشود ابتدا همان نقطه نورانى را كه در واقع رأس مخروط است، مىبیند و هر چه جلوتر مىرود شعاع هاى نور بیشتر و قوىتر مىشود، تا وقتى كه به خود منبع مولّد نور مىرسد، كه در آن جا بسته به نوع منبع، قوى ترین و شدیدترین نور را مىبیند. اگر آن منبع ستارهاى یا خورشیدى فروزان باشد هنگامى كه به آن نزدیك شود با دریایى از نور مواجه مىگردد. شما خورشید را در نظر بگیرید كه چه گستره عظیمى از فضا را روشن مىكند. فقط فاصله بین زمین تا خورشید یكصد و چهل و چهار میلیون كیلومتر است، و خورشید تمام این فضا و ده ها برابر آن را روشن مىكند! حال منبعى نورانى را در نظر بگیرید كه نور آن بى نهایت است. البته ما نمىتوانیم بى نهایت را مجسّم كنیم، اما اجمالا، گسترهاى از نور كه هر چه برویم تمام نمىشود، نور بى نهایت است. قرآن مىفرماید خداى متعال چنین منبع نورى است: اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَالاَْرْضِ؛1 خدا نور آسمان ها و زمین است. ما در نوك آن مخروط نورانى هستیم كه از ذات اقدس الهى تا وجود ما كشیده شده است. حركت تكاملى ما بدین معنا است كه ما از انتها و رأس این مخروط شروع به حركت به سمت قاعده آن كنیم. هر چه به قاعده مخروط نزدیك شویم نور بیشتر و شدیدتر مىشود و وجود ما را بیشتر روشن مىكند. پشت سر ما نیز دریایى از ظلمت قرار دارد؛ دریایى كه به تعبیر قرآن، ظلمتى فوق ظلمتى دیگر در آن موج مىزند. كافران و كسانى كه وارد این دریاى ظلمت مىشوند هر چه دست و پا مىزنند راه به جایى نمىبرند و چیزى غیر از ظلمت عایدشان نمىشود. هر موجى از ظلمت را كه پشت سر
1. نور (24)، 35.
مى گذارند موجى عظیمتر از آن از راه مىرسد و آنان را در خود فرو مىبلعد. به راستى قرآن چه زیبا این مطلب را ضمن تمثیلى به تصویر مىكشد: وَ الَّذِینَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ ... أَوْ كَظُلُمات فِی بَحْر لُجِّیّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَكَدْ یَراها وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور؛1 و كسانى كه كفر ورزیدند، كارهایشان... مانند تاریكى هایى است كه در دریایى ژرف است كه موجى آن را مىپوشاند [و]روى آن موجى [دیگر]است [و] بالاى آن ابرى است. تاریكى هایى است كه بعضى بر روى بعضى قرار گرفته است. هرگاه [غرقه]دستش را بیرون آورد، آن را نخواهد دید، و خدا به هر كس نورى نداده باشد او را هیچ نورى نخواهد بود.
اما فرد مؤمن كه خدا او را از دریاى ظلمت رهانیده و به عالم نور وارد كرده، اكنون مىتواند در نور به پیش برود. این به پیش رفتن تا كجا است؟ پاسخ این است كه حد و مرز ندارد؛ نورى است بى نهایت كه هر چه هم از سمت نوك مخروط به سمت قاعده آن نزدیك شویم هیچگاه به خود منبع و قاعده مخروط نمىرسیم. هر چه به پیش رویم باز هم جاى این هست كه جلوتر برویم. اما باید توجه داشته باشیم كه این نور، نور حسّى نیست؛ گرچه قرآن با تعبیر «نور» از آن یاد مىكند. حركت تكاملى ما این است كه دنبال این جرقه نور را، كه همان مرتبه اولیه ایمان است، بگیریم و قدم به قدم به سمت منبع مولد نور، یعنى خداى متعال، جلو برویم. خداى متعال نیز در این مسیر انسان را مدد مىكند. همین كه وارد اولین مرتبه ایمان شد، همان جا خدا به او عنایت مىكند و قلبش را هدایت مىفرماید: وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ؛2 و كسى كه به خدا بگرود، [خدا] دلش را به راه آوَرَد. كسى كه به ایمان راه یافته، مردهاى بوده كه خداوند او را به نور ایمان زنده كرده است؛ عنایتى كه كافر با ظلمتى كه براى خود ایجاد كرده و با حصارى كه به دور خود كشیده، از آن محروم مانده است: أَ وَ مَنْ كانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِج مِنْها؛3 آیا كسى كه مرده [دل]بود و زندهاش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود، چون كسى است كه گرفتار در تاریكى ها است و از آن بیرون آمدنى نیست؟
1. همان، 39ـ40.
2. تغابن (64)، 11.
3. انعام (6)، 122.
در مقابل عالم نور، عالم ظلمت است. هر چه انسان به طرف هواهاى نفسانى و شیطان برود از آن منبع و عالم نور فاصله مىگیرد و در عالم ظلمت به پیش مىرود. اگر بخواهیم خدا دست ما را بگیرد و از عالم ظلمت به عالم نور وارد كند شرط آن «ایمان» است؛ چرا كه فرمود: اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ؛1 یعنى ملاك اینكه خداوند ولایت و هدایت برخى را به عهده مىگیرد این است كه «آمنوا» هستند و «ایمان» آوردهاند. به عكس، كفر موجب مىشود انسان در تاریكى ها فرو رود و از ولایت «الله» خارج شده و شیطان و طاغوت را ولىّ خود قرار دهد.
براى پیش رفتن در عالم نور، «عمل صالح» لازم است. «عمل صالح» عملى است كه روح ایمان در آن دمیده شده و برخاسته از ایمان است. هر چقدر این روح قوىتر باشد ، عمل صالحتر و قدرت پیش برندگى آن بیشتر است و نورانیت بیشترى به انسان مىدهد. قرآن كریم مىفرماید: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ؛2 سخنان پاكیزه به سوى او بالا مىرود، و كار شایسته به آن رفعت مىبخشد. مرحوم علامه طباطبایى ـ رضوان الله علیه ـ در ذیل این آیه مىفرمایند، این آیه نقش عمل را نسبت به ایمان روشن مىكند و از آن معلوم مىشود كه عمل صالح موجب رفعت ایمان مىگردد: وَالْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ. مرحوم علامه مىفرمایند، آنچه كه انسان را به سمت خدا بالا مىبرد و او را در مسیر تكامل سیر مىدهد در واقع همان «كلمه طیّب» است. «كلمه طیّب» آن ارادهاى است كه از انسان براى حركت به سوى خدا صادر مىشود؛ به عبارتى، اولین درجه ایمانى است كه انسان در آن گام مىنهد. «كلمه طیّبه» همان كلمه «لا اله الاّ اللّه» و كلمه توحید است. ایمان به توحیدْ انسان را به سوى خدا به پیش مىبرد؛ و آنچه باعث رفعت این ایمان مىشود عمل صالح است؛ چرا؟ چون عمل صالح چیزى است كه جوهرش با ایمان سنخیت دارد؛ جوهر عمل صالح، همانگونه كه اشاره كردیم، توجه به خدا است. البته مراتب توجه متفاوت است. گاهى توجه كاملاً آگاهانه و متمركز است؛ در این حال انسان به هیچ چیز دیگر غیر از خدا توجه نمىكند. نمازهایى كه ائمه اطهار(علیهم السلام) مىخواندند از این قبیل بود. آنان در آن حال از همه چیز غافل مىشدند و فقط به خداى متعال توجه مىكردند. چنین عمل صالحى، مىتواند در یك لحظه انسان را فرسنگ ها به پیش ببرد.
1. بقره (2)، 157.
2. فاطر (35)، 10.
نماز بهترین عمل صالحى است كه مىتواند این تأثیر را داشته باشد؛ كه فرمود: حَىَّ عَلى خَیْرِ الْعَمَل؛ بشتابید به سوى بهترین كار. آرى، همین دو ركعت نمازى كه ما به سادگى ذكرى مىگوییم و خم و راست مىشویم، اگر واقعاً نماز باشد بهترین عملى است كه مىتواند انسان را در درجات كمال و قرب به خداى متعال بالا ببرد.
همان گونه كه عمل صالح با جوهر ایمان سازگار است و موجب رشد ایمان مىشود، در مقابل، عكس آن نیز همینگونه است. روح گناه، تبعیت از شیطان و دور شدن و روى گرداندن از خدا است. به محض اینكه انسان روى خود را از خدا گرداند مسیرش عوض مىشود. با اولین گناه و روى گردانى از خدا، انسان یك قدم افت مىكند. گناه دوم، قدم دوم، و همین طور هر چه گناه ادامه پیدا كند سقوط بیشتر مىشود. اگر گناه به صورت ملكه درآید، دائماً در حال سقوط و تنزل به سوى جهنم و اسفل سافلین خواهد بود، مگر آنكه جرقهاى زده شود و توفیقى نصیبش گردد كه بازگردد و جبران كند. به هر حال، همانگونه كه عمل صالح ایمان را رشد مىدهد، گناه نیز آن را تضعیف مىكند و زمینه را براى كفر فراهم مىسازد. انسان به یك باره و بى جهت، پس از ایمان به دامن كفر نمىافتد، بلكه این گناه است كه به تدریج زمینه این امر را فراهم مىكند. در قرآن كریم مواردى داریم كه تصریح مىكند كسانى كه به كفر و نفاق مبتلا شدهاند، در اثر ارتكاب گناه بوده است: وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصّالِحِینَ. فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ. فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا یَكْذِبُونَ؛1 و از آنان كسانىاند كه با خدا عهد كردهاند كه اگر از كَرَم خویش به ما عطا كند، قطعاً صدقه خواهیم داد و از شایستگان خواهیم شد. پس چون از فضل خویش به آنان بخشید، بدان بخل ورزیدند، و به حال اعراض روى برتافتند. در نتیجه، به سزاى آنكه با خدا خلف وعده كردند و از آن روى كه دروغ مىگفتند، در دل هایشان ـ تا روزى كه او را دیدار مىكنند ـ پى آمد نفاق را باقى گذارد. در این جا تصریح مىكند به سبب پیمان شكنى و تخلف از وعده و پیمانى كه با خدا داشتند و به سبب دروغ هایى كه گفتند، نفاق در دل آنان پدید آمد.
1. توبه (9)، 75ـ77.
در آیهاى دیگر مىفرماید: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ؛1 سرانجام كار آنان كه بسیار به اعمال زشت و كردار بد پرداختند این شد كه آیات خدا را تكذیب و تمسخر كردند. آرى، سرانجام گناه و زشت كردارى، تكذیب و تمسخر آیات الهى است. كسانى كه گناه روى گناه انجام مىدهند و توبه نمىكنند، كم كم كارشان به جایى مىرسد كه نه تنها میل و رغبتى به حركت به سوى خدا ندارند، بلكه به مقابله با خدا برخاسته، آیات او را تكذیب كرده و به سخره مىگیرند! از علایم نزدیك شدن به چنین حالتى، مثلاً، این است كه انسان اگر بخواهد دو ركعت نماز بخواند مانند كوهى برایش سنگین است! اگر ساعت ها به تماشاى فیلم و صحبت هاى بى فایده و بذله گویى مشغول باشد خسته نمىشود، اما دو دقیقه نماز در نظرش آن چنان است كه گویى مىخواهد كوهى را جابه جا كند. به تعبیر قرآن كریم: وَ إِنَّها لَكَبِیرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخاشِعِینَ؛2 و به راستى كه آن [نماز]گران است، مگر بر فروتنان. این حالت به سبب گناهانى است كه انسان مرتكب مىشود. دل انسان فطرتاً خدا آشنا است؛ آنچه باعث رمیدن آن از خدا مىشود تاریكى گناه است. بسیار بودهاند كسانى كه ابتدا مؤمن بودهاند، اما گناه آنان را به خاك سیاه نشانده است. به راستى عجیب است كه گاهى كار انسان به جایى مىرسد كه گرچه در ظاهر به خدا ایمان دارد اما عارش مىآید از اینكه دستش را به سوى خدا براى گدایى و طلب حاجت دراز كند. حاضر است پیش هر كس و ناكسى گردن كج كند، اما یك مرتبه از روى تضرع «یا الله» نگوید! اینها از آثار آلودگى گناه است. حتى گاهى كار به آن جا مىرسد كه اصلاً از بردن و شنیدن نام خدا نفرت مىیابد و ناراحت مىشود! ولى شنیدن نام دیگران دلش را شاد مىكند: وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ؛3 و چون خدا به تنهایى یاد مىشود، دل هاى كسانى كه به آخرت ایمان ندارند منزجر مىگردد، و چون كسانى غیر از او یاد شوند به ناگاه آنان شادمانى مىكنند. اما این درجه باز هم سقوط نهایى نیست! سقوط نهایى این است كه بگوییم اصلاً خدا «مفهومى سمبلیك» است. سقوط نهایى این است كه ادعا كنیم قرآن را قبول داریم اما قرائتمان از قرآن این است كه خدا مفهومى نمادین و سمبلیك است و وجود
1. روم (30)، 10.
2. بقره (2)، 45.
3. زمر (39)، 45.
عینى و خارجى ندارد! افتادن به چنین ورطه هایى و اینچنین باوقاحت دم از قرآن زدن و در عین حال خدا را منكر شدن، نتیجه تاریكى ها و ظلمت هاى تو در توى گناه است و همان است كه فرمود: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ؛1 آخر، سرانجام كار آنان كه بسیار به اعمال زشت و كردار بد پرداختند این شد كه آیات خدا را تكذیب و تمسخر كردند. نتیجه آن غرورهاى علمى، احساس شخصیت كردن هاى كاذب و انس گرفتن با اهل معصیت چیزى جز این نخواهد بود. این امور موجب مىشود روز به روز دل انسان تاریكتر شود، تا به جایى مىرسد كه نور ایمان به كلى از آن سلب مىگردد. در این حال، دیگر حقیقت را با آنكه از آفتاب روشنتر است، نمىبیند و آن را انكار مىكند!
از خداى متعال مسألت داریم كه نور ایمان را بر دل هاى ما بتاباند و از تاریكى ها و ظلمات گناه و زشت كردارى دور بدارد.
1. روم (30)، 10.
در جلسات پیشین اشاره كردیم، برحسب آنچه از آیات كریمه قرآن و روایات اهل بیت(علیهم السلام) استفاده مىشود، عامل اساسى سعادت انسان «ایمان» به خدا است. ایمان موجب نایل گشتن به رحمت واسعه الهى و برخوردارى از نعمت هاى ابدى و بى پایان خداوند مىشود. در مقابل نیز «كفر» عامل اساسى سقوط انسان و موجب محرومیت از سعادت ابدى است. هم چنین گفتیم كه ایمان داراى مراتبى بى شمار است و حفظ هر مرتبه از ایمان و نیز تعالى و رشد آن در گرو انجام «اعمال صالح» است. در واقع، سیر تكامل انسان نیز چیزى جز كامل كردن مراتب ایمان و بالا رفتن در درجات آن نیست. از دیگر سو، شبیه همین نسبتى كه بین «ایمان» و «عمل صالح» وجود دارد، بین «كفر» و «گناه» نیز موجود است: همان طور كه اعمال صالح ریشه ایمان را تقویت مىكنند، گناهان نیز انسان را به كفر نزدیك مىگردانند. گاه انسان در اثر گناه آن چنان سقوط مىكند كه در مرز بین كفر و ایمان قرار مىگیرد، به طورى كه یك گام به آن سو او را وارد وادى كفر مىكند و یك گام به این سو وى را در جرگه ایمان داخل مىنماید.
از بحث هاى انجام گرفته نتیجه گرفتیم كه عمل هرچه هم زیاد اما بدون ایمان باشد سودى نخواهد بخشید و طوفان كفر تمامى اعمال فرد را بر باد خواهد داد. قرآن كریم در همین زمینه مىفرماید: مَثَلُ الَّذِینَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ كَرَماد اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْم عاصِف لا یَقْدِرُونَ مِمّا كَسَبُوا عَلى شَیْء ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ؛1 مَثَل كسانى كه به پروردگار خود كافر شدند، كردارهایشان به خاكسترى مىماند كه بادى تند در روزى طوفانى بر آن بوزد؛ از آنچه به دست آوردهاند هیچ [بهره اى] نمىتوانند برد. این است همان گمراهى دور و دراز. كسانى كه از ایمان
1. ابراهیم (14)، 18.
محرومند و به كفر مبتلا هستند و در ژرفاى وجودشان بنا ندارند از خدا تبعیت كنند، هر عملى و هرچه هم به ظاهر خوب و شایسته انجام دهند و مردم از آنها تعریف كنند، سودى به حالشان نخواهد بخشید. البته در این دنیا ممكن است نتایجى از این اعمال عایدشان شود، ولى نتیجه اصلى كه همان نعمت هاى ابدى آخرت است از عمل آنان به بار نخواهد آمد. اعمال آنان هم چون خاكسترى است كه طوفان آن را در هوا پراكنده مىسازد و كوچك ترین اثرى از آن باقى نمىماند: كَرَماد اشْتَدَّتْ بِهِ الرّیحُ فى یَوْم عاصِف. خاكستر، بسیار سبك و حتى از خاك نیز سبكتر است. اگر كوهى از خاكستر را در مقابل طوفانى سهمگین قرار دهند چه چیز از آن باقى خواهد ماند؟! كسانى كه كافرند و به اعمال خود دل خوش داشتهاند كه روزى به كارشان خواهد آمد، در روز طوفانى محشر و قیامت خواهند دید كه ذرهاى از آن بر جاى نخواهد ماند: لا یَقْدِرونَ مِمّا كَسَبُوا عَلى شَیْئ.
در آیهاى دیگر، تشبیه زیباى دیگرى در همین باره آمده است: وَ الَّذِینَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَراب بِقِیعَة یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتّى إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللّهَ عِنْدَهُ فَوَفّاهُ حِسابَهُ وَ اللّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ؛1 و كسانى كه كفر ورزیدند، كارهایشان چون سرابى در زمینى هموار است كه تشنه، آن را آبى مىپندارد، تا چون بدان رسد آن را چیزى نیابد و خدا را نزد آن بیابد و حسابش را به طور كامل بپردازد و خدا زود شمار است. حكایت اعمال كسانى كه كفر مىورزند، حكایت انسانى تشنه است كه در بیابان از فرط تشنگى به ستوه آمده و ناگهان از دور آبى مىبیند و شتابان به سوى آن مىرود تا خود را از تشنگى و هلاكت برهاند. اما هنگامى كه با شتاب هرچه تمامتر خود را به آن مىرساند، مىبیند كه سرابى بیش نبوده و از آب خبرى نیست! كَسَراب بِقِیعَة یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً. شخص كافر دلش را خوش كرده كه از اعمالش طرْفى خواهد بست. «احسنت» و «آفرین»هاى مردم و تعریف و تمجیدهاى آنان از وى، به نظرش آورده كه این اعمال سودى برایش خواهد داشت. اما به ناگهان در روز قیامت، همان كسى را كه سال ها به او كفر مىورزید نزد اعمال خود حاضر مىبیند: وَ وَجَدَ اللّهُ عِنْدَهُ؛ و خدا را نزد آن بیابد. خدا در آن روز به اعمال او رسیدگى خواهد كرد و به او نشان خواهد داد كه آنچه را آب مىپنداشته، سرابى بیش نبوده است. آنان تصور نمىكردند كه روزى سر و كارشان با خدا بیفتد و خدا را ملاقات كنند! در آن روز نه تنها آنچه را امید دیدن آن را داشتند
1. نور (24)، 39.
(اعمالشان) نخواهند دید، بلكه با كسى مواجه خواهند شد كه هرگز انتظار دیدنش را نداشتند؛ و آن گاه خواهند دید كه حسابشان فقط با خداى متعال است و هیچ كسى جز او نمىتواند به فریادشان برسد.
در همین زمینه، در آیهاى دیگر مىفرماید: وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَل فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً؛1 و به هرگونه كارى كه كردهاند، مىپردازیم و آن را [چون] گردى پراكنده مىسازیم. این آیه شبیه همان آیهاى است كه فرمود مَثَل اعمال كافران مَثَل خاكسترى است كه در روزى طوفانى، بادى بر آن بوزد و تمام ذرات آن را در هوا و به اطرف بپراكَند. این جا نیز مىفرماید، به حساب اعمال كافران خواهیم رسید و خواهند دید كه به مانند گردى پراكنده خواهد شد و اثرى از آن باقى نخواهد ماند! البته همانگونه كه در ذیل برخى از این آیات آمده، در این حساب رسى، خداى متعال به آنان ستمى روا نمىدارد، بلكه این نتیجه اعمال خودشان است كه به آنان بازمى گردد و در واقع، ظلمى است كه خود به خویش كردهاند. این گونه نیست كه اعمالشان واقعیتى دارد و با این وجود خداوند آن را تباه مىسازد، بلكه اعمال آنان از بدو پیدایش تباه بوده و آنان به گمان باطل بر آن دل بسته بودند.
به هرحال با توجه به چنین آیاتى، تردیدى در این نیست كه از دیدگاه قرآن، سعادت آخرت فقط در سایه ایمان و عمل برخاسته از ایمان حاصل مىشود و عذاب و شقاوت ابدى نیز در اثر كفر به بار مىآید. البته تذكر این نكته (كه این نیز در قرآن آمده) لازم است كه حساب كسانى كه «مستضعف فكرى» باشند جدا است. مستضعف فكرى یعنى كسى كه بى هیچ تقصیرى از ناحیه خودش، حقیقت برایش آشكار نشده باشد. اما كسانى كه حقیقت امر برایشان روشن شده و با این حال عمداً راه انكار در پیش گرفته و كفر ورزیدهاند، قطعاً به چنین مصیبت هایى گرفتار مىآیند. بدترین حالات براى چنین كسانى پدید مىآید؛ كسانى كه گمان مىكردهاند ذخیرهاى دارند و اعمالشان برایشان نفعى خواهد داشت، ولى به یك باره مىبینند كه «دست ما كوتاه و خرما بر نخیل»! گاهى انسان مىداند كه كارى بد است، ولى در اثر وسوسه نفس و شیطان آن را انجام مىدهد، و بعد هم با شرمندگى به بدى خود و زشتى كارش اعتراف مىكند.
1. فرقان (25)، 23.
اما گاه آن چنان امر بر انسان مشتبه مىشود كه مىپندارد انسانى خوب و بلكه از برجستگان و ممتازان است كه در دنیا توفیق چنین نیكوكارى هایى نصیبش شده، ولى ناگهان چشم باز مىكند و جهنم را پیش روى خود مىبیند! زیان كارترین افراد چنین كسانىاند: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً أُولئِكَ الَّذِینَ كَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً ذلِكَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ رُسُلِی هُزُواً؛1 بگو: «آیا شما را از زیان كارترین مردم آگاه گردانیم؟» [آنان] كسانىاند كه كوشش آنها در زندگى دنیا به هدر رفته و خود مىپندارند كه كار خوب انجام مىدهند. [آرى،] آنان كسانىاند كه آیات پروردگارشان و لقاى او را انكار كردند، در نتیجه اعمالشان تباه گردید، و روز قیامت براى آنها [قدر و] ارزشى نخواهیم نهاد. این جهنم سزاى آنان است، چرا كه كافر شدند و آیات من و پیامبرانم را به ریشخند گرفتند. در آیه 18 از سوره مباركه ابراهیم فرمود، این گمراهى دور و دراز است (ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعیدُ)، اما در این آیه مىفرماید بعیدترین ضلالت و زیان بارترین كار، كارِ كافران است: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً؛ بگو: آیا شما را از زیان كارترین مردم آگاه گردانیم؟ زیان كارترین افراد چه كسانى هستند؟ آنان كه اعمالشان در زندگى دنیا تباه شده، ولى آنان به خیال خوش خود مىپندارند كه اعمالشان بسیار خوب است: یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً. چه بسا كسانى از سر «جهل» به خدا ایمان نیاورند و راه كفر در پیش گیرند. اینان اگر «مستضعف فكرى» باشند خداوند به آنان رحم مىكند و چه بسا اصلاً دچار عذاب هم نشوند. به هر حال، اینان اگر ضرر هم بكنند «خاسر» و زیان كار هستند نه «اخسرین» و زیان كارترین. زیان كارترین، كسانى هستند كه عقل و شعور و فهمشان بسیار هم خوب است، ولى با این وجود كفر مىورزند و به اعمالشان دل خوش مىدارند: یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً.
به راستى چرا اینان «زیان كارترین» افراد هستند؟ با توجه به اینكه آنان كه كار خود را زشت مىدانند و با این وجود به گناه و زشت كارى خود ادامه مىدهند «اخسرین» نیستند بلكه «خاسرین» هستند. «اخسرین» و زیان كارترین، كسانىاند كه كارشان در حقیقت زشت و گناه
1. كهف (18)، 103ـ106.
است، اما آنان با نگاه سطحى، آن را نیك مىپندارند و گمان مىكنند كه كار خوبى انجام مىدهند. سؤال این است كه چرا اینها زیان كارتریناند؟ پاسخ، به سنّتى كوبنده و دردناك از سنّت هاى الهى مربوط مىشود. از جمله سنّت هاى خداوند این است كه انسان گاهى در اثر زشت كارى و گناه به جایى مىرسد كه قدرت تشخیص خوب و بد را از دست مىدهد. با اینكه اهل دانش و علم و فهم است، اما به گمراهى مىافتد: أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْم وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً؛1 پس آیا دیدى كسى را كه هوس خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مُهر زده و بر دیدهاش پرده نهاده است؟ در نتیجه هواپرستى به جایى مىرسد كه با آنكه «علم» دارد اما نمىبیند: اَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْم. خداوند بر گوش و قلبش مُهر مىنهد و بر چشمانش پرده مىافكند. گوش و قلب و چشم، كنایه از ابزارهاى فهم و شناخت هستند؛ یعنى خداوند ابزارهاى شناخت او را كور مىكند. از این قبیل تعابیر در آیات متعددى از قرآن كریم آمده است: أُولئِكَ الَّذِینَ طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ؛2 آنان (كافران) كسانىاند كه خدا بر دل ها و گوش و دیدگانشان مُهر نهاده و آنان خود، غافلانند. در جایى دیگر مىفرماید: إِنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ. خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ؛3 در حقیقت، كسانى كه كفر ورزیدند، چه بیمشان دهى، چه بیمشان ندهى، برایشان یكسان است؛ [آنها] ایمان نخواهند آورد. خداوند بر دل هاى آنان، و بر شنوایى ایشان مُهر نهاده؛ و بر دیدگانشان پردهاى است. خداوند بر دل هایشان مُهر مىزند؛ یعنى آن چنان دل آنان بسته و قفل مىشود كه دیگر نور حق در آن وارد نمىشود. این امر در واقع عقوبت كج روى ها و كج اندیشى هاى عمدى است، و یكى از بدترین عذاب هاى الهى نیز محسوب مىشود؛ عذابى كه در همین دنیا بر برخى انسان ها نازل مىگردد و البته دامنه آن تا قیامت كشیده مىشود. به سبب این عذاب، فرد قدرت تشخیص حق از باطل را از دست مىدهد. البته نه آنكه ـ نعوذ بالله ـ خداى متعال در این باره به آنان ستمى روا داشته باشد، بلكه آن گاه كه آنان خود كج روى و كج اندیشى را برگزیدند، سنّت الهى این است
1. جاثیه (45) 23.
2. نحل (16)، 108.
3. بقره (2)، 6ـ7.
كه بر كجى آنها افزوده مىشود: فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ؛1پس چون [از حق] برگشتند، خدا دل هایشان را برگردانید، و خدا مردم نافرمان را هدایت نمىكند.
در هر صورت، این سنّتى بسیار هشدار دهنده و قابل تأمل است براى كسانى كه سر و كارشان با كتاب و فهم و علم و استدلال است. اگر به لوازم علم خود عمل نكنیم و از روى علم و عمد راه كج را انتخاب كنیم، خداى متعال در همین دنیا ما را چنان عقوبت مىكند كه دیگر نتوانیم حق و باطل را از یكدیگر بازشناسیم. نمونه هاى فراوانى در این مورد وجود دارد. از جمله نمونه هایى كه در خود قرآن به آن اشاره شده «بلعم باعورا» است. بلعم باعورا عالِم بود و خداوند مىفرماید ما از «آیات» خود بدو داده بودیم، اما او به دنبال هواى نفسش رفت و بدبخت گردید: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِینَ. وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ؛2 و خبر آن كس را كه آیات خود را به او داده بودیم براى آنان بخوان، كه از آن عارى گشت؛ آن گاه شیطان او را دنبال كرد و از گمراهان شد. و اگر مىخواستیم، قدر او را به وسیله آن [آیات] بالا مىبردیم، اما او به زمین [= دنیا] گرایید و از هواى نفس خود پیروى كرد.
به هر حال تا این جا این حقیقت بر ما معلوم شد كه دو راه پیش روى ما است: راه كفر و راه ایمان؛ راه خدا و راه شیطان؛ راه راست و راه كج. راه راست و «صراط مستقیم»، راه خداپرستى و ایمان به خدا و اطاعت از او است. راه سقوط و انحراف نیز روى گرداندن از خدا، نادیده گرفتن دین و حقایق آن، و اطاعت از شیطان است. اكنون ما باید ببینیم كه چه باید بكنیم تا اولا از بین این دو راه، در مسیر ایمان قرار بگیریم و ثانیاً، پس از قرار گرفتن در مسیر ایمان، بتوانیم سریعتر در مراتب آن بالا برویم و هرچه بیشتر از كج اندیشى و كفر و گمراهى فاصله بگیریم. از سوى دیگر نیز باید ببینیم چه چیز ما را به سوى كفر و پیش رَوى در مراتب آن سوق مىدهد، تا از آن بر حذر باشیم.
در مورد اینكه چه چیز باعث مىگردد انسان به تدریج از ایمان دور و به كفر نزدیك شود
1. صف (61)، 5.
2. اعراف (7)، 175ـ176.
و سرانجام سر از كفر در آورد، قبلاً اشاره كردیم كه عامل این امر «گناه» است. در این باره به آیاتى از قرآن كریم نیز استناد كردیم. مناسب است در این جا تحلیلى در این زمینه داشته باشیم كه اصولا چگونه مىشود كه گناه سر از كفر در مىآورد و چه نسبتى بین گناه كردن و مبتلا شدن به كفر وجود دارد.
علماى اخلاق معمولاً ابتلاى انسان به گناه را در اثر غلبه «شهوت» یا «غضب» مىدانند. در هر حال، هنگامى كه انسان تحت تأثیر یكى از این دو عامل یا چیزى از این قبیل، براى اولین بار مرتكب گناه مىشود، پس از لحظهاى آن حالت غلبه شهوت یا غضب از بین مىرود و به حال عادى باز مىگردد. هنگامى كه به حال عادى بازگشت طبعاً پشیمان مىشود و با خود مىگوید: «این چه كارى بود كه انجام دادم؟ یك لحظه لذتى بردم یا خشمم را خالى كردم، اما براى خودم عذاب ابدى جهنم را خریدم!». این حالت براى بسیارى از افراد پیش مىآید و از كرده خود نادم مىگردند و استغفار مىكنند و خداى متعال نیز آنها را مىآمرزد. حتى در روایات هست كه اگر مؤمنى گناه كند خداوند به فرشتگان كه مأمور ثبت اعمال هستند دستور مىدهد تا هفت ساعت گناه او را ننویسند، شاید توبه كند.1 آرى خداوند مىخواهد تا آن جا كه امكان دارد اصلاً این عمل در كارنامه او ثبت نشود. این نهایت عنایت الهى است كه اصلاً نمىخواهد پرونده بندهاش لكه دار شود تا بعد بخواهند پاك كنند. به هر حال اگر توبه كرد، مثل این است كه اصلاً گناهى نكرده است: اَلتّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ كَمَنْ لا ذَنْبَ لَهُ؛2 كسى كه از گناه توبه كند، مانند كسى است كه اصلاً گناهى نكرده است.
اما اگر پس از ارتكاب گناه اول، از آن توبه نكرد و شیطان بر او مسلط شد و گناه دوم و سوم و... را نیز انجام داد، به تدریج آن روحیه پشیمانى در او ضعیف مىشود. وقتى گناه مكرر شد كم كم به آن، عادت مىكند. این جا است كه قبح و زشتى گناه برایش از بین مىرود. اما در این میان، تضادى در نفس او پیش مىآید: از یك سو به خدا ایمان دارد و مىداند این كار حرام و گناه است و عذاب هاى آن چنانى براى آن در نظر گرفته شده است؛ از سوى دیگر نیز به گناه عادت كرده و نمىتواند آن را ترك كند. در واقع بین «باور» و «عمل» او تعارض و تضاد پیش مىآید و در درون خود دو نیرو را با هم در جنگ و ستیز مىیابد. از خود مىپرسد: «آیا
1. ر. ك: بحار الانوار، ج 5، باب 17، روایت 17.
2. همان، ج 6، باب 20، روایت 75.
من آدم بدى هستم»؟ سپس این امر را در نظر مىآورد كه به لوازم ایمانش و آنچه به طور یقینى برایش ثابت شده، عمل نكرده است؛ از این رو پاسخ مىدهد: «بلى، من آدم بدى هستم كه این همه مرتكب زشت كارى و گناه شده ام». اما از سوى دیگر، «حبّ ذات» و اینكه خود را دوست دارد، نمىگذارد حتى پیش خودش هم بپذیرد كه آدم بدى است. انسان همیشه دوست دارد فكر كند آدم خوبى است. این یكى از خصوصیات و خصلت هاى عجیب روحى انسان است. بسیارى از كسانى كه اهل تبه كارى و زشت كارى و گناه هستند، با اینكه مىفهمند و مىدانند عملشان زشت و بد است، اما حتى نزد خودشان نمىخواهند به بدى خود اعتراف كنند! در هر حال این تضادى است كه آن كسى كه ایمان دارد و اهل گناه نیز هست در خود احساس مىكند: از یك سو لوازم ایمان اقتضا مىكند كه «من آدم بدى هستم»، از سوى دیگر نیز حب ذات مىگوید: «نه، من آدم بدى نیستم». انسان براى خلاصى از این تعارض و ستیز كه روح او را آزار مىدهد و آرامش او را برهم مىزند، سعى مىكند به هر نحو كه شده آن را حل كند. این جا شیطان وارد عمل مىشود و ابتدا شبهه و تشكیكى در ذهن او ایجاد مىكند كه: «از كجا معلوم كه اینها واقعاً گناه باشد؟! به راستى معلوم نیست آن قدرها هم كه تو فكر مىكنى این كار بد باشد». اما باز فطرت پاك انسانى او پاسخ مىدهد: «این كارى است كه همه علما به اتفاق به حرمت آن فتوا دادهاند و در همه رساله هاى عملیه هم نوشته است و من سال ها از منبرها و وعاظ و گویندگان حرمت آن را شنیده ام». این بار این گونه خود را قانع مىكند كه: «علما در موارد متعددى با هم اختلاف فتوا دارند و همین نشان مىدهد كه آنها نیز ممكن است اشتباه كنند؛ چرا كه خدا در یك مسأله ده حكم كه ندارد. از كجا معلوم، شاید در این جا هم اشتباه كرده باشند و این عمل گناه نباشد». این روزها برخى حتى از این حد هم فراتر رفتهاند. آنان در مقابل دلایل قطعى و محكمى كه از آیات قرآن براى آنان اقامه مىشود كه دیگر جاى هیچ بحث و گفتگو و حرف هایى از این قبیل كه علما اختلاف فتوا دارند و... را باقى نمىگذارد با گستاخى مىگویند: «اولا كه قرآن كلام خدا نیست، كلام پیامبر است و پیامبر هم بشرى عادى بوده كه امكان خطا دارد، و ثانیاً بر فرض هم كه قرآن كلام خدا باشد، اصلاً چه كسى مىگوید خدا اشتباه نمىكند؟! نخیر، شاید خود خدا هم اشتباه كرده باشد»!! آرى، تعجب نكنید! از این موجود دو پا هرچه كه بگویید برمى آید! برخى از همین به اصطلاح روشن فكران دینى و كج اندیشان دین ستیزِ به ظاهر مسلمان، در دانشگاه ها و مراكز علمى سخنرانى كرده و گفتهاند،
ما هیچ دلیلى نداریم بر اینكه خدا حتماً راست مىگوید. از این رو حتى اگر در جایى ثابت شود كه كلامى قطعاً كلام خدا است، اینان مىگویند: «از كجا معلوم كه خدا راست گفته؛ شاید دروغ گفته باشد»؟! از چنین كفر آشكار و دین ستیزىِ وقیحانه و شیطان صفتىِ مكارانهاى به خدا پناه مىبریم!
این است آن سیرى كه گفتیم، گناه به تدریج انسان را به مرز كفر نزدیك مىكند و سرانجام به اعماق وادى كفر پرتاب مىكند. براى رفع آن تضاد درونى كه موجب بحران روحىاش شده، ابتدا مىگوید: «شاید فتوا اشتباه باشد»، بعد مىگوید: «شاید سند روایت درست نباشد»، سپس مىگوید: «شاید پیغمبر اشتباه كرده»، پس از آن مىگوید: «شاید خدا اشتباه كرده» و سرانجام نیز خیال خودش و همه را راحت مىكند و مىگوید: «خدا دروغ گفته است»!!
چه چیز انسان را به چنین گردابى از سقوط و انحراف مىاندازد؟ گناه مكرر و بى حساب: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ؛1 آخر، سرانجام كار آنان كه بسیار به اعمال زشت و كردار بد پرداختند این شد كه به حق كافر شده و آیات خدا را تكذیب و تمسخر كردند. آرى، سرانجام گناه، كفر است. اگر از كافر شدن و عذاب ابدى در هراس هستیم، باید از ابتدا مراقب باشیم در وادى گناه قدم نگذاریم. حركت در مسیر گناه، حركت در مسیر كفر است. هرچه سرعت انسان در ارتكاب گناه بیشتر باشد، زودتر به كفر مىرسد. البته ممكن است كسانى در بین راه توفیقى نصیبشان شود و با موعظه اى، شنیدن آیه قرآنى، دعاى عبد صالحى و نظایر آنها به وادى ایمان بازگردند، ولى به هرحال مسیر گناه، مسیرى است كه اگر ادامه یابد به كفر مىانجامد.
تا این جا بیان این مسأله بود كه چگونه گناه، انسان را به كفر مىكشاند. اكنون به مسأله دیگر بپردازیم كه، چه كنیم تا به گناه مبتلا نشویم؟ چه كنیم تا ایمانمان تقویت گردد و به دام گناه نیفتیم و به ورطه كفر سقوط نكنیم؟
یكى از مهم ترین مقاصد انبیا و اولیا و ائمه اطهار(علیهم السلام) و علما و بزرگان اخلاق این بوده كه به افراد جامعه بیاموزند چگونه رفتار كنند كه ایمانشان تقویت شود و به گناه مبتلا نشوند. در
1. روم (30)، 10.
این میان باید توجه داشته باشیم كه انسان موجودى «مختار» و «مرید» است. ما باید خود اراده كرده و راه خیر را انتخاب كنیم و به راه شر نرویم. اگر رفتن به راه خیر و دورى از شر به صورت ارادى نباشد، آن عمل، انسانى نخواهد بود. قوام عمل انسانى به وجود عنصر «اراده» و «اختیار» است. البته درجه خواست و اراده افراد مختلف است. مسلّماً اگر ما در ابتدا بخواهیم راهى را كه بزرگان دین انتخاب كرده و پیمودهاند، برویم، به سختى مىتوانیم خود را قانع نماییم كه چنین ارادهاى را در خود شكل دهیم؛ چرا كه راهى است بسیار شاق و دشوار كه مستلزم تلاش و كوششى طاقت فرسا است. انسانى كه تا به حال به انواع گناهان مبتلا بوده، اگر اكنون بخواهد به یك باره تمام آن لذت هاى حرام را فراموش كند و از آنها چشم بپوشد، كارى بسیار مشكل است. خدا نكند انسان به گناهى عادت كند، وگرنه خواهد دید كه دست كشیدن از آن واقعاً كارى دشوار است. گفتن اینكه «انسان تصمیم بگیرد كه دیگر گناه نكند» آسان است، ولى گرفتن چنین تصمیمى چندان هم ساده و در اختیار انسان نیست تا هر زمان كه خواست، فوراً اراده كند و دوْر همه گناهان و لذت هاى حرام خط بكشد! از این رو تربیت مربیان الهى و علماى اخلاق همین است كه راه هاى آسانتر را به انسان نشان دهند. این مربیان دست افراد را مىگیرند و گام به گام، ابتدا از كارهایى كه اراده كردن آنها زیاد مشكل نیست شروع مىكنند تا فرد با انجام آنها به تدریج ورزیدهتر و قوىتر شود و آمادگى اراده كارهاى مشكلتر و سنگینتر را پیدا نماید. كسى كه مىخواهد در مراتب ایمان پیشرفت كند مانند ورزش كارى است كه مىخواهد در یك رشته ورزشى به مقام قهرمانى دست یابد. براى این كار، او به مربّى كارآزمودهاى مراجعه مىكند و از او راهنمایى مىخواهد. مربّى نیز ابتدا تمرین هاى سادهاى را به او آموزش مىدهد و همین طور به تدریج طورى برنامه ریزى مىكند تا كم كم توان انجام كارهاى سنگین را پیدا كند. مربى اخلاق نیز همینگونه رفتار مىكند. ابتدا باید اعمالى ساده را معرفى كند تا شخص پس از انجام آنها، به تدریج آمادگى انجام اعمال مشكلتر را پیدا كند. یك استاد فرهیخته در زمینه اخلاق، ابتدا راه هاى اجتناب از گناه را به صورت ساده و قابل اجرا مطرح مىكند تا فرد كم كم عادات نامطلوب خود را كنار بگذارد.
از این رو در نظر گرفتن برنامهاى تفصیلى براى ترك گناه و تعالى در مراتب ایمان كار آسانى نیست. باید كل دستورهاى انبیا و اولیا را تفصیلا بررسى كرد تا به چنین برنامهاى دست یافت. در عین حال مىتوان برخى دستورالعمل هاى كلى را كه در همه موارد كاربرد دارد
پیشنهاد كرد. این موارد نكته هایى كلیدى هستند كه رعایت آنها و انجامشان چندان مشكل نیست. اگر انسان این دستورالعمل ها را رعایت كند كم كم توفیق این را خواهد یافت كه كارهاى سخت را نیز انجام دهد و عادت هاى گناه را كنار بگذارد. در این جا به چند مورد از این دستورالعمل ها اشاره مىكنیم.
1. دورى از محیط و شرایط تحریك كننده به سوى گناه
براى آنكه انسان به گناه تهییج نشود و شیطان او را تحریك نكند یكى از دستورات كلى این است كه سعى كند به شرایط گناه، محل گناه و حالت هایى كه انسان را وادار به گناه مىكند نزدیك نشود و تا مىتواند از آنها فاصله بگیرد. اگر انسان احتمال بدهد كه در راهى درهاى هولناك یا چاهى خطرناك وجود دارد كه اگر در آن بیفتد، نمىتواند خود را نجات دهد، سعى مىكند از آن موضع فاصله بگیرد. اینكه مىبینیم گاهى با نصب علایم هشدار دهنده برخى مسیرها را مسدود و افراد را به مسیر دیگرى هدایت مىكنند، براى رعایت همین فاصله و احتیاط لازم است. روزهایى كه دریا طوفانى است یا در محل هایى كه عمق آب زیاد است، كارشناسان توصیه مىكنند از نزدیك شدن به دریا یا آن محل خاص خوددارى كنیم. در مورد گناه نیز انسان باید از موضعى كه احتمال قوى مىدهد به گناه مبتلا شود دورى گزیند. در حالت عادى این فاصله گرفتن چندان مشكل نیست، اما اگر نزدیك شد و غضب و شهوت بر او غلبه كرد آن گاه كنترل مشكل مىشود. اگر از همان ابتدا سعى كند فاصله بگیرد كار چندان سختى در اجتناب از گناه نخواهد داشت.
بنابراین یك دستور كلى این است كه انسان از ابتدا سعى كند اصلاً به موقعیت و منطقه گناه نزدیك نشود. اگر مىبیند برخى نگاه ها موجب مىشود پایش به گناه كشیده شود از آن نگاه دورى كند. اگر مىبیند برخى موسیقى ها او را تحریك مىكنند و به ابتذال و گناه سوق مىدهند، براى موسیقى حریمى قرار دهد و از برخى موسیقى هاى مشكوك نیز اجتناب كند تا در دام آن موسیقى هاى تحریك كننده و حرام نیفتد.
2. دورى از شكم پرورى (پرخورى)
غالباً چیزها و حالت هایى كه انسان را به گناه وامى دارد نتیجه غلبه خواسته هاى حیوانى انسان
است. یكى از مایه هاى قوى حیوانى در ما پرخورى و شكم پرورى است. كسانى كه مىخواهند به گناه مبتلا نشوند، باید مقدارى شكم خود را كنترل كنند. تشریع یك ماه روزه در هر سال از جانب خداى متعال بى حكمت نبوده است. در طول سال كه كاملاً آزاد هستیم كم كم مهار شكم از دست ما خارج مىشود. از این رو باید برنامهاى جدّى و حساب شده وجود داشته باشد تا انسان مدتى تمرین كند و مهار شكم را در دست بگیرد: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَیْكُمُ الصِّیامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ؛1اى كسانى كه ایمان آورده اید، روزه بر شما مقرر شده است، همانگونه كه بر كسانى كه پیش از شما [بودند] مقرر شده بود، باشد كه پرهیزكارى كنید. غیر از روزه، كم خورى نیز براى نیل به این امر مفید است، البته كم خورى نباید به حدى باشد كه موجب ضعف یا بیمارى شود و انسان را از عمل به تكالیف و كارهاى عادى و روزمره زندگى باز دارد.
3. دورى از دوستان ناصالح
یكى از اساسى ترین و كلیدى ترین كارها در مسیر حفظ و تقویت ایمان، دورى از دوستان ناباب و ناصالح است. به ویژه جوانان و نوجوانان بسیار تحت تأثیر دوستانشان هستند و به راحتى از دوست، هم بازى، هم كلاسى و همسایه خود رنگ مىپذیرند. از این رو وظیفه والدین و مربیان است كه به نوجوان ها توصیه كنند تا رفیق و دوست خوب انتخاب كنند. دوست در بهشتى یا جهنمى كردن انسان بسیار مؤثر است. اگر ما به تجربیات گذشته خود نگاهى بیفكنیم، خواهیم دید كه بسیارى از موفقیت هاى ما در سایه دوستى با افراد شایسته بوده است. بسیارى از افراد را دوست خوب بوده كه مسجدى كرده است. دوست خوبِ مسجدى به سراغش مىرود و او را براى نماز به مسجد دعوت مىكند. مىگوید: «كار دارم، حوصله ندارم». اما دوست خوب اصرار مىكند و بالاخره او را به مسجد مىبرد. فردا او را به جلسه قرآن دعوت مىكند. باز مىگوید: «امشب حال ندارم». اما دوست خوب با خواهش و تمنا او را به جلسه قرآن مىبرد. خلاصه آن قدر این قبیل دعوت ها و درخواست ها ادامه مىیابد كه آن كار خوبْ ملكه انسان مىشود و به مرور مجموعهاى از رفتارها و عادت هاى خوب و شایسته شالوده شخصیت او را شكل مىدهد. از سوى دیگر نیز كسانى كه دوستان ناباب داشتهاند،
1. بقره (2)، 183.
تحت تأثیر آنها به كارها و عادت هاى زشت و ناپسند گرفتار شدهاند. شاید اكثریت كسانى كه به مواد مخدر و دیگر ناهنجارى هاى اجتماعى مبتلا مىشوند در اثر دوست ناباب باشد.
به هر حال، اینكه انسان در ابتدا سعى كند دوستى و رفاقتش را كنترل كند كار چندان مشكلى نیست. انسان تا معتاد نشده، دورى كردن از انسان هاى معتاد و دوستى با آنها كارى نسبتاً آسان است و مىتواند به جاى آنها دیگرانى را كه انسان هایى خوب و شایسته هستند براى دوستى برگزیند. اما اگر با رفیق بد آشنا شد و او را دوست خود گرفت، آن گاه دیگر قطع كردن این دوستى به راحتىِ دورى از دوست شدن نیست. انسان وقتى با كسى دوست شد به او عادت مىكند و به آسانى نمىتواند از او جدا شود. وقتى هم دنبال دوست بد را گرفت كم كم از او تأثیر مىپذیرد و آن دوست در تمام زوایاى شخصیتش: در طرز صحبت كردن، راه رفتن، لباس پوشیدن، لطیفه و طنز گفتن و همه رفتارهایش تأثیر مىگذارد. كم نیستند كسانى كه در اثر تكرار لطیفه هایى خاص كه از دوستانى خاص یاد گرفتهاند كم كم به سمت گناهان خاصى كشیده شدهاند. كم نیستند كسانى كه در اثر خواندن رمان یا دیدن فیلمى كه دوست بد در اختیار آنها گذاشته است، به فسادها و انحراف هایى بزرگ مبتلا شدهاند. از این رو باید در انتخاب دوست، بسیار حساس و دقیق باشیم و از دوستى با افراد ناصالح و ناباب بپرهیزیم. باید همیشه به یاد داشته باشیم كه دوست در بهشتى یا جهنمى شدن انسان بسیار مؤثر است. قرآن كریم مىفرماید، یكى از پشیمانى هاى جهنمیان این است كه چرا با برخى از افراد دوستى و هم نشینى كردهاند. یَوْمَ یَعَضُّ الظّالِمُ عَلى یَدَیْهِ یَقُولُ... یا وَیْلَتى لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلاً؛1 روزى كه ستم كار دست هاى خود را مىگزد [و]مى گوید: «...اى واى، كاش فلانى را دوست [خود] نگرفته بودم».
1. فرقان (25)، 27ـ28.
پیش از این، اشاره كردیم كه آنچه موجب تكامل انسان و رشد معنوى او مىشود، در سه بخش قابل دسته بندى است: دسته اول، امورى است كه مستقیماً به خداى متعال ارتباط دارد. دسته دوم، كارها و وظایفى است كه به خود انسان بازمى گردد. بخش سوم نیز مسایلى است كه مربوط به دیگر انسان ها و حتى گاه حیوانات و چیزهاى دیگر است. البته دسته دوم و سوم نیز به یك معنا به ارتباط انسان با خدا باز مىگردند؛ چراكه تكامل انسان چیزى جز نزدیك شدن به خدا نیست و این اعمال نیز از آن جهت كه انسان را به خدا نزدیك مىكنند، موجب كمال انسان مىگردند. بنابراین از یك نظر، همه اعمال و امورى كه موجب تكامل انسان مىشوند در واقع به ارتباط انسان با خدا مربوط مىشوند. با این همه، براى تسهیل در بحث و دسته بندى مطالب و بحث ها، مىتوان این سه دسته را از هم جدا كرد و گفت كه مجموعه ارزش هاى اخلاقى اسلام در سه بخش قابل بررسى است.
بر این اساس، بحث خود را بر روى افعال و امورى كه مستقیماً به خداى متعال ارتباط دارند متمركز كردیم. اشاره كردیم كه مادر همه ارزش ها و كمالات انسانى «ایمان به خدا» است. آن گاه پس از ایمان به خدا، نوبت به سایر افعال و امور مذكور مىرسد، كه از جمله آنها امورى هستند كه مستقیماً در ارتباط با خداى متعال قرار مىگیرند.
در بخش افعالى كه مستقیماً مخاطب و متعلَّق آنها خود خداى متعال است، مشخص تر، مؤثرتر و مفیدتر از همه، «نماز» است. با وجود اهمیت فوق العاده نماز، متأسفانه برخى از ما آنگونه كه باید و شاید بدان اهتمام نداریم و حق آن را ادا نمىكنیم. اصولاً یكى از پندارهایى كه در بین كسانى كه طالب كمالات معنوى و روحى هستند كم و بیش رواج دارد، این است كه
مى پندارند براى این منظور، نسخه هایى سرّى و رمزآلود وجود دارد كه فقط برخى افراد از آن اطلاع دارند و بقیه از آن محرومند! شاید این تصور از فریبنده ترین دام هایى باشد كه شیطان بر سر راه طالبان كمال انسانى و معنویت مىگستراند. آیا به راستى معقول است كه خداى متعال این همه انبیا و اولیاى خود را براى تربیت و تكامل انسان ها بگمارد و آن گاه اصلى ترین و مهم ترین عنصر یا عناصر در این فرآیند را از اسرار قرار دهد كه فقط عدهاى معدود از آن مطلع باشند؟! همه این تلاش ها براى هدایت بشر بوده؛ آن گاه خداوند خود، رمز و راز اصلى گوهر هدایت و كمال را سر به مُهر و مكتوم بگذارد؟! قطعاً چنین گمانى نابخردانه و ناصحیح است. به عكس، حتماً باید این گونه باشد كه آنچه در تكامل انسان بیشتر از سایر امور تأثیر دارد، در كتاب هاى آسمانى و معارف وحیانى نیز بیشتر بر آن تأكید شده باشد. براین اساس ما باید در معارف وحیانى دقت كنیم و ببینیم بر كدام امور تأكید بیشترى شده، تا همت و توجه بیشترى به آنها معطوف داریم.
براساس تحلیل مذكور، اگر ما قرآن كریم را، كه در حال حاضر تنها كتاب آسمانى معتبرى است كه در دست بشر وجود دارد، مرور كنیم، خواهیم دید كه در آن به هیچ چیز به اندازه نماز اهمیت داده نشده است. شاید بیش از یك صد آیه در مورد نماز و مسایل حول و حوش آن نازل شده باشد. براساس آیات قرآن، این فریضه بر همه پیروان شرایع پیشین نیز واجب بوده و تمامى انبیا بر آن تأكید كردهاند. در این جا مناسب است برخى از این آیات را با هم مرور كنیم:
ـ دعاى حضرت ابراهیم(علیه السلام) به پیشگاه خداى متعال این است كه: رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی؛1 پروردگارا، مرا برپادارنده نماز قرار ده و از فرزندان من نیز.
ـ در آیهاى دیگر از قول حضرت ابراهیم(علیه السلام) چنین مىفرماید: رَبَّنا إِنِّی أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِواد غَیْرِ ذِی زَرْع عِنْدَ بَیْتِكَ الُْمحَرَّمِ رَبَّنا لِیُقِیمُوا الصَّلاةَ؛2 پروردگارا، من [یكى] از فرزندانم را در درّهاى بى كِشت، نزد خانه محترم تو سكونت دادم؛ پروردگارا، تا نماز را به پا دارند.
ـ در اولین وحیى كه به حضرت موسى(علیه السلام) مىشود، نماز مورد تأكید قرار مىگیرد: وَ أَنَا
1. ابراهیم (14)، 40.
2. همان، 37.
اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما یُوحى. إِنَّنِی أَنَا اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنِی وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِی؛1 و من تو را برگزیده ام، پس بدان چه وحى مىشود گوش فرا ده. منم، من، خدایى كه جز من خدایى نیست، پس مرا پرستش كن و به یاد من نماز برپا دار.
ـ حضرت عیسى(علیه السلام) در حالى كه هنوز چیزى از تولدش نگذشته، در گهواره سخن از نماز مىگوید: إِنِّی عَبْدُ اللّهِ آتانِیَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا. وَ جَعَلَنِی مُبارَكاً أَیْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَیًّا؛2 منم بنده خدا، به من كتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است؛ و هرجا كه باشم مرا با بركت ساخته، و تا زندهام به نماز و زكات سفارش كرده است.
ـ از جمله سفارش هاى حضرت لقمان به پسرش، «نماز» است: یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاةَ؛3اى پسرم! نماز را بر پا دار.
ـ به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نیز این گونه خطاب مىشود: اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْكَ مِنَ الْكِتابِ وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللّهِ أَكْبَرُ؛4 آنچه از كتاب به سوى تو وحى شده است بخوان، و نماز را بر پا دار، كه نماز از كار زشت و ناپسند باز مىدارد، و قطعاً یاد خدا بالاتر است.
در روایات اسلامى نیز بر این فریضه بزرگ بسیار تأكید گردیده و آثار و ثمراتى بسیار مهمّى براى آن برشمرده شده است. همه ما با بسیارى از این روایات آشنا هستیم. در این جا از باب تذكر و براى تیمّن و تبرك، برخى از این روایات را مرور مىكنیم:
ـ روایت مشهورى است كه همه ما آن را شنیده و یا حتى براى دیگران نقل كرده ایم، كه حضرت مىفرمایند: اَلصَّلوةُ عَمُودُ الدّینِ؛5 نماز ستون دین است. عمود در عربى به آن چوب یا آهنى گفته مىشود كه هنگام برپا كردن خیمه و چادر، در وسط آن قرار داده مىشود. بدیهى است كه اگر عمود خیمه را بردارند تمامى خیمه بر روى زمین خواهد افتاد. در این روایت نیز
1. طه (20)، 13ـ14.
2. مریم (19)، 30ـ31.
3. لقمان (31)، 17.
4. عنكبوت (29)، 45.
5. بحار الانوار، ج 82، باب 1، روایت 36.
حضرت از باب تشبیه مىفرماید، نسبت دین و نماز نیز به همین صورت است كه اگر نماز را از دین بردارند دیگر دینى باقى نخواهد ماند! از این رو، این روایت، اهمیت فوق العاده و بسیار حساس نماز را بیان مىكند. خود حضرت نیز در ادامه روایت به این امر تصریح مىكنند: اَلصَّلوةُ عَمُودُ الدّینِ مَثَلُها كَمَثَلِ عَمُودِ الفُسطاطِ اِذا ثَبَتَ الْعَمُودُ ثَبَتَ الاَْوْتادُ و الاَْطْنابُ وَ اِذا مالَ الْعَمُودُ وَ انْكَسَرَ لَمْ یَثْبُتْ وَتَدٌ وَ لا طُنُبٌ؛ اگر عمود خیمه استوار و مستقیم باشد خیمه نیز برپا و ثابت خواهد بود، اما اگر عمود خیمه بشكند طناب ها و میخ ها نمىتوانند خیمه را سرپا نگاه دارند.
ـ روایتى است كه هم از امام باقر و هم از امام صادق(علیه السلام) به الفاظ مختلف روایت شده است؛ طبق یك نقل، امام صادق(علیه السلام) مىفرمایند: اَوَّلُ ما یُحاسَبُ عَلَیْهِ الْعَبْدُ الصَّلوةُ فَاِذا قُبِلَتْ قُبِلَ سائِرُ عَمَلِهِ وَ اِذا رُدَّتْ عَلَیْهِ رُدَّ عَلَیْهِ سائِرُ عَمَلِهِ.1 مىفرماید، اولین چیزى كه روز قیامت از پرونده بندگان مورد محاسبه قرار مىگیرد نماز است؛ اگر مورد قبول واقع شود سایر اعمالش نیز قبول مىشود، و اگر نمازش قبول نشود سایر اعمال او نیز پذیرفته نخواهد شد.
ـ روایت مشهور دیگرى است كه باز همه ما آن را شنیده ایم. طبق نقل، امام صادق(علیه السلام) به هنگام وفاتشان فرمودند خویشان و آشنایان را خبر كنند. هنگامى كه آنان جمع شدند، حضرت فرمودند: اِنَّ شَفاعَتَنا لَنْ تَنالَ مُسْتَخِفّاً بِالصَّلوةِ؛2 به راستى، شفاعت ما هرگز شامل نخواهد شد آن كسى را كه نماز را سبك بشمارد. از این روایت نیز اهمیت و جایگاه بسیار مهم نماز در دین و نزد امامان(علیهم السلام) و رهبران دین به خوبى مشخص مىشود.
در هر صورت، آیات و روایات بسیار فراوانى در این زمینه وجود دارد كه همگى آنها بیان گر اهمیت فوق العاده و ممتاز و بى بدیل نماز هستند. این ادله جاى هیچ تردیدى را باقى نمىگذارد كه مهم ترین عملى كه مىتواند انسان را به خداى متعال نزدیك كند نماز است. خود ما هر روز چندین مرتبه بر این امر شهادت مىدهیم: حَىَّ عَلى خَیْرِ الْعَمَلِ؛ بشتابید براى بهترین كار. شاید واقعاً تا به حال به این مسأله توجه نكردهایم و سال ها است كه بدون تأمل در مفاد این جمله آن را تكرار كرده ایم. آیا به راستى باورمان هست كه نماز بهترین كار است؟! ما كه تا به حال بارها تكرار كرده ایم: «حَىَّ عَلَى الفَلاحِ؛ بشتابید براى رستگارى» آیا واقعاً تا به حال به
1. همان، روایت 64.
2. همان، روایت 63.
این معنا توجه كردهایم كه نماز مىتواند ما را به آن سعادت و رستگارى كه براى رسیدن به آن بى تاب هستیم، برساند؟! آرى، همین نمازى كه به سادگى از كنار آن عبور مىكنیم، بهترین كارها و كلید رستگارى ما است! بگذریم از اینكه متأسفانه برخى از مسلمانان بر اثر برخى شبهات، این جمله (حَىَّ عَلى خَیْرِ الْعَمَل) را از اذان و اقامه حذف كردهاند. خلیفه دوم كه این كار را بنیان نهاد استدلالش این بود كه این شعار باعث مىشود مردم براى خواندن نماز، جهاد و جبهه را ترك كنند! اما بر اهل بصیرت پوشیده نیست كه آنچه انسان را به صحنه جهاد و فداكارى و جان بازى در راه خدا مىكشاند عبودیت و نماز است. كسى كه به نماز اهمیت ندهد به جهاد هم نخواهد رفت.
به هرحال، همانگونه كه بحمداللّه ما هر روز بارها تكرار مىكنیم، به راستى نماز «بهترین كار» است و مىتواند در رساندن انسان به كمال و قرب الهى بسیار مؤثر باشد. متأسفانه مشكل اساسى بسیارى از ما این است كه شیطان ما را اغوا مىكند و این مطلب و نظایر آن را خیلى جدى تلقى نمىكنیم! ما نوعاً به همین ظاهر و گفتن الفاظ و اذكار و اوراد نماز اكتفا مىكنیم؛ از همین رو نیز اثر چندانى از نماز نمىبینیم؛ چرا كه آن آثار، مربوط به روح نماز است، كه نماز ما فاقد آن است.
اما به راستى چگونه است كه از بین همه اعمال، نماز «خیرالعمل» و بهترین وسیله براى تقرب و تكامل و فلاح است؟ ما اگر نماز را با بسیارى از كارها مقایسه كنیم، مىبینیم نماز در مقایسه با آنها بسیار سادهتر و آسانتر است؛ پس چرا اهمیتش از همه آنها بیشتر است؟ «نماز» را در مقایسه با «جهاد» در نظر بگیرید. جهاد كارى است بسیار مشكل كه با رنجها و خطرهاى فراوان از قبیل: تشنگى، گرسنگى، خستگى، مجروحیت، قطع عضو و كشته شدن همراه است. در مقابل، نماز كارى ساده است كه حداكثر چند لفظ را بر زبان جارى مىكنیم و خم و راست مىشویم! با این حال، نماز «خیرالعمل» دانسته شده است!
شاید ما نتوانیم حقیقت این مسأله را به درستى درك كنیم، ولى به هرحال در حد فهم خودمان مىتوانیم مطالبى را بیان كنیم. در توضیح این امر باید به این مسأله توجه كرد كه «حقیقت عبادت این است كه انسان در مقابل معبود حقیقى، همه چیز خود را تسلیم كند». اشكال بزرگ و مانع اساسى تكامل بسیارى از ما این است كه ما در مقابل خدا، براى خودمان
نوعى «ربوبیت» و «صاحب اختیارى» قایل هستیم. البته این مطلب را به ظاهر و لفظ بیان نمىكنیم، اما حقیقت آن به صورتى مكتوم و مخفى در نهاد ما وجود دارد و اثرش را مىتوانیم در اعمال و كردار خود مشاهده كنیم. ما فكر مىكنیم خودمان كسى هستیم، قدرت و هوش و استعدادى داریم و صاحب مال و ثروتى هستیم. به خصوص اگر مقام و موقعیت اجتماعى نیز داشته باشیم، احساس «انانیت» و «استقلال» به اوج خود مىرسد. ما در مقابل خداوند براى خود خواسته ها و اراده هایى قایلیم و حتى بسیارى از اوقات خواسته و اراده خود را بر خواست و اراده خداى متعال ترجیح مىدهیم! أفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ؛1 پس آیا دیدى كسى را كه هوس خویش را معبود خود قرار داده است؟ آرى، بسیارى از ما به جاى «خداپرستى» به «خودپرستى» مشغولیم و به جاى آنكه «تسلیم خدا» باشیم، «تسلیم خود» و هواى نفس خویش هستیم! صرف نظر از تعدادى بسیار محدود و انگشت شمار، مرتبهاى از «هواپرستى» در همه ما وجود دارد: وَ ما یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ؛2 و بیشترشان به خدا ایمان نمىآورند جز اینكه [با او چیزى را]شریك گیرند. در اكثر مردم شائبهاى از شرك وجود دارد و «خداپرستى» با «خودپرستى» همراه است.
اكنون مىگوییم، فلسفه اساسى نماز این است كه ما این «خودپرستى»ها را كنار بگذاریم و همه وجودمان را تسلیم خدا كنیم و از «خود» و هر چیز دیگرى، رویمان را تنها به سوى «خدا» بگردانیم: وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِینَ؛3 من از روى اخلاص، پاك دلانه روى خود را به سوى كسى گردانیدم كه آسمان ها و زمین را پدید آورده است؛ و من از مشركان نیستم. آرى، نماز وسیلهاى است براى آنكه انسان متواضعانه در برابر خداى متعال بایستد و بر آستان او سر بر خاك بگذارد و تسلیم محض خدا شدن را تمرین كند. نماز میدان تمرین و سكّوى پرشى است براى آنكه انسان همه چیز خود و زندگى و مرگ خویش را براى خدا قرار دهد و تسلیم او كند: قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُكِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ؛4 بگو: «در حقیقت؛ نماز من و [سایر]عبادات من و زندگى و مرگ من، براى خدا، پروردگار جهانیان است.» آرى، نماز تمرین تسلیم است. نماز براى آن است كه حقیقت
1. جاثیه (45)، 23.
2. یوسف (12)، 106.
3. انعام (6)، 79.
4. انعام (6)، 162.
عبودیت كه همان تسلیم است در انسان پرورش یابد و به آن جا برسد كه نه به زبان، بلكه به دل و با تمام وجود بگوید: أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ؛1 من خود را تسلیم خدا نموده ام.
این كه انسان همه هستى خود و متعلّقات خویش را به خدا بازگرداند و اعتراف كند كه هیچ یك از اینها از آنِ من نیست و همه متعلّق به تو است و باید در اختیار تو باشد و در راه تو صرف شود، حقیقتى است كه در نماز تمثّل و تجسّم پیدا مىكند. نماز این حالت را در انسان تقویت كرده و پرورش مىدهد. نماز براى آن است كه انسان ظاهر و باطن خود را متوجه خدا كند؛ از همین رو است كه حتى از نظر ظاهرى نیز دستور داده شده كه نمازگزار روى خود را به سوى قبله كند: وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً؛2 من از روى اخلاص، پاك دلانه روى خود را به سوى كسى گردانیدم كه آسمان ها و زمین را پدید آورده است. بسیارى از حركات ظاهرى كه رنگ و بوى بندگى در آنها كاملاً مشهود است، در نماز پیش بینى شده است؛ ایستادن با احترام عبد در برابر مولا، خم شدن و تعظیم كردن، بر خاك افتادن و سجده كردن، دست ها را براى عرض حاجت بلند كردن (قنوت) و همه چیز را پشت سر انداختن به هنگام گفتن تكبیرة الاحرام. اذكار و قرائت هاى نماز نیز یا عرض حاجت و نیاز بنده به مولا است یا شكر و سپاس بنده در برابر مولا و یا مدح و ثناى بنده از مولا. از این رو ظواهر نماز، از افعال و اذكار، طورى طراحى شده كه اظهار عبودیت محض و تسلیم كامل در برابر خدا باشد. اما اینكه از لحاظ معنوى و باطنى و قلبى چگونه نماز باید رنگ و بوى عبودیت پیدا كند، چیزى است كه ان شاء اللّه در جلسات آینده باید به آن بپردازیم.
بنابراین سرّ آنكه تا این حد به نماز اهمیت داده شده، این است كه نماز بهترین وسیلهاى است كه مىتواند هدف آفرینش، یعنى رفع انانیت و ایجاد روحیه بندگى را به منصه ظهور برساند. نماز بهترین راه و ابزارى است كه مىتواند اقرار به مالكیت حقیقى خداى متعال و اظهار عبودیت را در وجود انسان متجلى كند. هیچ یك از اعمال عبادى دیگر، ظرفیت هایى را كه نماز در این زمینه دارد، دارا نیستند. مثلاً روزه هم از عبادات است، ولى فقط در ترك بعضى رفتارها خلاصه مىشود و اذكار و اوراد و اظهار عبودیت ظاهرى و خاك سارى در آن وجود ندارد؛ و همین طور سایر اعمال عبادى. نماز عبادتى جامع است كه مىتواند تمام وجود
1. آل عمران (3)، 20.
2. انعام (6)، 79.
انسان، از جهات بدنى و ظاهرى گرفته تا جهات ذهنى و قلبى و باطنى، همه و همه را در خدمت عبودیت قرار دهد؛ و این است سرّ اینكه در بین همه اعمال، نماز است كه «خیر العمل» نام گرفته است.
اما اگر حقیقتاً نماز بهترینِ اعمال است و این همه در رشد و تعالى معنوى انسان تأثیر دارد، پس چرا ما با وجود اینكه نماز مىخوانیم، آثار آن را در وجود خود مشاهده نمىكنیم؟! در روایات ما آمده است كه: اَلصَّلوةُ معراج المؤمن؛1 نماز معراج مؤمن است؛ پس چرا ما سال ها نماز مىخوانیم و حتى یك بار نیز احساس نمىكنیم به معراج رفته باشیم؟! قرآن مىفرماید: إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ؛2 همانا نماز از كار زشت و ناپسند باز مىدارد؛ پس چرا ما عمرى است نماز مىخوانیم، ولى هنوز این همه مرتكب گناه و اعمال زشت مىشویم؟! و ده ها اثر دیگر كه در آیات و روایات ذكر شده، ولى ما آن را در خود نمىبینیم.
پاسخ این است كه ما «نماز» نمىخوانیم. آنچه ما به جا مىآوریم صورت ظاهرش شبیه نماز است و ما تنها اداى نماز را در مىآوریم! كسى كه وقتى «السلام علیكم و رحمة اللّه و بركاته» مىگوید تازه یادش مىآید كه نماز مىگزارده است، آیا به راستى «نماز» خوانده است؟! بسیارى از ما مسایلى را كه در فرصت هاى دیگر نمىتوانیم به آنها فكر كنیم به وقت نماز موكول مىكنیم تا در حین نماز به تحلیل و بررسى آنها بپردازیم! اگر مثلاً بخواهیم پس از نماز مغرب و عشا درس بگوییم، چون فرصت مطالعه و تأمل نداشته ایم، نماز مغرب و عشا را مغتنم مىشماریم و با مرور مطالب در ذهنمان خود را براى درس آماده مىكنیم! بسیارى از كسانى كه اهل معامله و كسب و كار هستند، در حین نماز به حساب طلب كارى ها و بدهكارى ها و چك و سفته هایشان رسیدگى مىكنند! آیا به راستى اینها نماز است كه ما مىخوانیم؟!!
نمازهایى كه ما مىخوانیم نه تنها موجب تكامل ما نمىشود، كه ما باید از آنها توبه كنیم! گناهانمان كه جاى خود دارد، ما باید از عبادت ها و نمازهاى خودمان به درگاه خداى متعال توبه و استغفار كنیم! اگر كسى در پیش دیگران، براى تعریف از شما الفاظ و عباراتى بگوید كه
1. بحار الانوار، ج 82، باب 2، روایت 1.
2. عنكبوت (29)، 45.
خودش هم نمىفهمد، آیا این مدح شما است یا آن را توهین و استهزاى به خود تلقى مىكنید؟! اگر كسى كه به شما عرض ارادت مىكند و «مخلصم» و «ارادت دارم» مىگوید، شما از قلب و دلش آگاه باشید و بدانید كه حواسش كاملاً در جایى دیگر است و به معناى یك كلمه از حرف هایى هم كه مىزند توجه ندارد، چه برخوردى با او مىكنید؟! اگر كسى در حالى كه با شما سخن مىگوید، رویش را به سویى دیگر كرده و مرتب بالا و پایین و چپ و راست را نگاه كند، آیا آن را بزرگ ترین اهانت و بى احترامى به خود تلقى نمىكنید؟! به راستى عبادت ها و نمازهاى ما «اهانت» است یا «عبادت»؟! در روایتى از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است كه حضرت مىفرمایند: آیا كسى كه چنین نمازى مىخواند، نمىترسد از اینكه خداى متعال او را به صورت الاغى مسخ نماید؟!1
اگر انسان در حالى كه در نماز به زبان «اللّه اكبر» مىگوید و به بزرگتر بودن خداوند از هر چیز دیگرى گواهى مىدهد، در ذهن و قلبش به كسى و چیزى دیگر امید دوخته؛ این بدان معنى است كه آن كس یا چیز را مهمتر و بزرگتر از خدا مىداند. آن گاه آیا این ـ نعوذ بالله ـ به بازى گرفتن و مسخره كردن خدا نیست؟!! اگر كسى در مورد ما شروع كند به تعریف و تمجید كردن، در حالى كه ما یقین داریم هیچ اعتقادى به حرف هایش ندارد، آیا این كار او را جز مسخره كردن بر چیز دیگرى حمل خواهیم كرد؟! و آیا كسى كه به زبان «اللّه اكبر» مىگوید و در آن حال خداوند قلب و دلش را مىبیند كه واقعاً معتقد به این امر نیست، آیا استحقاق آن را ندارد كه او را به صورت الاغى مسخ كند؟! ما وقتى با فردى عادى و معمولى هم صحبت مىكنیم، صورتمان را رو به سویى دیگر نمىكنیم؛ آیا ـ نعوذ بالله ـ خداى متعال به اندازه یك انسان معمولى ارزش ندارد كه ما به هنگام نماز و در حالى كه با او سخن مىگوییم، روى دلمان به هر سمت و سویى هست جز خدا؟!! به راستى كه ما به عدد سال هایى كه نماز خوانده ایم، باید به درگاه خدا زارى و تضرع كنیم و از خدا بخواهیم كه ما را از بابت نمازهایمان ـ آرى، نمازهایمان، نه گناهانمان! ـ ببخشد و بیامرزد؛ عبادت هایى كه نه عبادت، بلكه سراسر اهانت و استهزا بوده است.
خداوند در قرآن كریم در آیهاى چنین مىفرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ
1. بحار الانوار، ج 84، باب 15، روایت 3. متن روایت اینچنین است: لاتلتفتوا فى صلوتكم فانه لا صلوة لملتفت و قال(صلى الله علیه وآله) اما یخاف الذى یحول وجهه فى الصلوة ان یحول اللّه وجهه وجه حمار.
أَنْتُمْ سُكارى حَتّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ؛1اى كسانى كه ایمان آورده اید، در حال مستى به نماز نزدیك نشوید تا بدانید كه چه مىگویید. سخنان آدم مست چه ارزشى مىتواند داشته باشد؟! كسى كه در حال مستى است و عقل و ادراكش درست كار نمىكند، متوجه حرف ها و سخنان خودش نیست. در این حال هر چیزى ممكن است بگوید. از این رو اگر در این حال از كسى تعریف و تمجید كند، ارزشى ندارد و كسى به آن وقعى نمىنهد؛ همانگونه كه هر چیز دیگرى هم بگوید، به آن اعتنایى نمىكنند. اكنون، خداى متعال در این آیه مىفرماید، در حال مستى كه سخنانتان هیچ ارزش و اعتبارى ندارد به نماز نایستید و با خدا سخن مگویید. گرچه ظاهر این آیه، مستى و گیجى و غفلت ناشى از خوردن شراب است، اما با توجه به تعلیلى كه در آن ذكر گردیده، خطاب آیه در واقع به همه كسانى است كه در حال غفلت و بى خبرى به نماز مىایستند و با خدا سخن مىگویند. تعلیل آیه براى نهى از نماز در حال مستى این است: حَتّى تَعْلمُوا ما تَقُولُونَ؛ تا بدانید چه مىگویید؛ یعنى انسان مست چون نمىفهمد كه چه مىگوید، از این رو نباید به نماز نزدیك شود. همه كسانى كه در حال نماز از خدا غافلند و هوش و حواسشان در جایى دیگر است مشمول این تعلیل مىگردند؛ چرا كه آنان نیز نمىفهمند كه چه مىگویند.
بنابراین، اینكه ما از نمازهایمان بهرهاى نمىبریم و رشد و تكاملى از ناحیه آن در خود احساس نمىكنیم علتش این است كه نمازهاى ما واقعاً نماز نیست. امیدواریم كه دست كم مسقط تكلیف باشد! حداكثر اثر نماز امثال بنده این است كه در قبر و قیامت مؤاخذه نمىشویم كه چرا نماز نخوانده ایم، اما هیچ بهره تكاملى و معنوى از آن نمىبریم. متأسفانه بسیارى از ما اهمیت و بهاى لازم را به نماز نمىدهیم. آن گاه كه خیلى مقدس شویم و بخواهیم خوب و مؤمن باشیم، سعى مىكنیم قرائت و تجویدمان را درست كنیم و نمازمان را با صوت و لحنى زیبا بخوانیم! فكر مىكنیم نهایت چیزى كه باید در نماز مراقب آن باشیم این است كه حروف آن را از مخرج ادا كنیم. غافلیم از اینكه این گونه مسایل، تنها ظاهر و قالب نماز است و حقیقت و روح نماز چیزى دیگر است. این امور بیشتر حالت نمادین و سمبلیك دارند، آنچه كه حقیقتاً انسان را به خدا نزدیك مىكند این است كه دل و قلبش با خدا مرتبط شود. این ظواهر بایستى در واقع نمودى از آن توجه و ارتباط قلبى باشد. حقیقت و روح نماز همان توجهات قلبى است و بدون آن، نماز كالبدى مرده است. آیا از كالبد مرده امید حركت و تأثیرى هست؟!
1. نساء (4)، 45.
این گوهر گران بها و بى بدیل در اختیار ما است و ما متأسفانه به راحتى از كنار آن مىگذریم و به آن بها نمىدهیم. بسیارى، هنگامى كه درصدد پیمودن مسیر تكامل و سیر و سلوك برمى آیند دربه در به دنبال كسى مىگردند كه سرّى مكتوم و رازى مگو به آنها بگوید و ذكرى، به آنان تعلیم بدهد! آیا اگر در این راه چیزى مهمتر از نماز بود خداى متعال بخل مىكرد كه آن را به بندگانش بگوید؟! خدایى كه قرآن را «رحمة للعالمین» فرستاده و عزیزترین بندگانش را به همراه آن براى هدایت بشر گمارده، آیا سرّ هدایت و سعادت و كمال بشر را ناگفته گذارده، تا كس دیگرى به جز پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) آن را در نهان خانه اى، به صورتى مرموز براى عدهاى معدود ادا كند؟!! اگر چیزى بهتر و مؤثرتر از نماز در مسیر تكامل انسان وجود داشت خداوند قطعاً در قرآن بیشتر بر روى همان تأكید مىكرد. اگر كارى مهمتر از نماز بود انبیا و اولیاى الهى به همان بیشتر از هر چیز اهمیت مىدادند. چرا امیرالمؤمنین على(علیه السلام) از میان همه كارها و عبادات، نماز را انتخاب كرده بود و در شبانه روز هزار ركعت نماز مىخواند؟! نمازى كه ظاهرش جز تكرار چیزى بیش نیست؟ تكرار پارهاى الفاظ و حركات. این تكرار، هر روز و روزى هزار مرتبه در زندگى على(علیه السلام) چه مفهومى و چه پیامى مىتواند داشته باشد؟! چرا آن حضرت مقیّد بود حتماً این هزار ركعت ترك نشود و حتى در حال حركت كردن، شخم زدن و آب از چاه كشیدن نیز نوافلش را مىخواند و قرآن تلاوت مىكرد؟! مىدانیم كه نمازهاى مستحبى بسیارى از شرایط نماز واجب را ندارد؛ استقبال قبله، آرامش بدن، خم شدن و سر به مهر گذاشتن براى ركوع و سجده، و بسیارى چیزهاى دیگر در آن شرط نیست. از این رو انسان مىتواند در هر حالى آن را بخواند. شاید بسیارى از هزار ركعت نمازى كه امیرالمؤمنین على(علیه السلام) در شبانه روز مىخواندند به همین صورت بوده است. من خودم علما و بزرگان زیادى را دیدهام كه این گونه نماز مىخواندهاند. این مسأله به خصوص در زمان هاى سابق، متداولتر بود؛ چرا كه وسایل نقلیه امروزى وجود نداشت و ساعات و دقایق زیادى صرف پیمودن مسیر راه مىشد. بسیارى از بزرگان و علما در سابق از این فرصت استفاده مىكردند و نماز نافله مىخواندند. خدا رحمت كند استاد ما مرحوم علامه طباطبایى را، گاهى ما در خدمتشان، براى جلسه اى، تا جایى مىرفتیم؛ من در بین راه مىدیدم كه ایشان مشغول خواندن نماز نافله هستند. یا مرحوم شیخ غلامرضا فقیه خراسانى رضوان اللّه
تعالى علیه از علماى شهر ما، یزد، بود كه بسیارى از اوقات در مسیر منزلش تا مسجد یا جاهاى دیگر نماز نافله مىخواند.
خلاصه كلام این كه، ما به ارزش و اهمیت نماز پى نبرده ایم، وگرنه چیزى و عملى بهتر از نماز نمىتواند انسان را به خدا نزدیك كند. اشكال نمازهاى ما این است كه «نماز» نیست؛ اگر «نماز» حقیقى شد آن گاه خواهیم دید كه چه آثار و بركاتى هم براى زندگى دنیایمان و هم براى ترقى و تكامل معنوى و روحیمان دارد. از خداى متعال مسألت داریم كه توفیق خواندن چنین نمازهایى را به همه ما عطا فرماید.
در مباحث پیشین دانستیم كه بر اساس آیات و روایات، بالاترین وظیفه انسان نسبت به خداى متعال «نماز» است. نماز در همه ادیان آسمانى وجود دارد و اهتمامى كه در ادیان مختلف آسمانى به نماز شده، به هیچ امر دیگرى نشده است. این مسأله به جهت تأثیرى است كه این عمل مقدس در سعادت انسان و كمال و رشد و ترقى معنوى و روحى او دارد. از این رو مناسب است بحث ها و بررسى هایى را در خصوص مسأله نماز داشته باشیم.
بخشى از بحث ها و مسایل مربوط به نماز، مباحث و مسایل فقهى نماز است. این عمل به ظاهر ساده كه چند دقیقه كوتاه بیشتر طول نمىكشد صدها حكم و مسأله فقهى دارد. در اولین گام، جدى گرفتن این احكام، آموختن آنها و رعایت دقیق و كاملشان اهمیت دارد. گاهى انسان در اثر كم توجهى نسبت به احكام فقهى نماز، پس از عمرى نماز خواندن متوجه مىشود كه همه نمازهایش باطل بوده است! گاهى به افرادى برخورد كردهایم كه غسلشان اشكال داشته و به دلیل باطل بودن غسل، بسیارى از عبادات آنها نظیر نماز، روزه، حج و... باطل بوده است! اگر قرائت نماز انسان صحیح نباشد و بعد از از چهل سال نماز خواندن بفهمد كه قرائتش اشكالى داشته، باید تمامى نمازهاى خود را قضا كند!
به هر حال یك سرى از مسایل مربوط به نماز، احكام فقهى آن است و اولین توصیه این است كه حتماً این مسایل را یاد بگیریم. این كار وقت زیادى هم نمىگیرد و از آن سو نیز باعث مىشود كه انسان به مشكلاتى نظیر آنچه اشاره شد گرفتار نشود.
دو دسته دیگر از مباحث پیرامون نماز وجود دارد كه آنچه مناسب است ما در این جلسات از آنها بحث كنیم همین دو دسته است. یك دسته، بحث هایى است كه در مورد عبادات به طور
كلى وجود دارد و نماز نیز چون عبادت است مشمول آن بحث ها مىگردد. دسته دیگر، بحث هایى است كه در خصوص این عبادت، یعنى نماز و اجزاى آن مطرح است. ما ابتدا طى چند جلسه، مباحثى را كه مربوط به همه عبادات مىشود پى مىگیریم.
یكى از مسایل بسیار مهم در عبادات، مسأله «نیت» است. «نیت» روح هر عبادتى محسوب مىشود و ارزش عبادت، ارتباط تام و تمام به نیت انسان دارد. اگر نیت عبادت اشكال داشته باشد و درست نباشد آن عبادت، هر چه هم حجم آن زیاد باشد، سر سوزنى براى انسان فایده نخواهد داشت. ما در كارهاى عادى و روزمره زندگى خودمان نیز براى نیت ارزش زیادى قایلیم و به كارهایى ارزش و بها مىدهیم كه نیت صحیحى پشت آنها باشد. فرض كنید دوستى به هنگام احوال پرسى با شما، الفاظى از قبیل: «فدایت شوم، دوستت دارم، قربانت شوم، دل تنگت بودم و...» را به كار ببرد. اگر شما بدانید این حرف ها واقعاً از روى محبت و صمیمیت اظهار مىشود، این اظهار ارادت او براى شما بسیار ارزشمند است و متقابلا محبت و ارادت شما به او زیاد مىشود. اما اگر بدانید این حرف ها را به منظور فریب دادن شما مىزند و نیرنگى است براى آنكه از شما استفادهاى ببرد و شما كارش را راه بیندازید، هیچ ارزشى براى این اظهار ارادت ظاهرى او قایل نمىشوید، بلكه هر چه بیشتر این رفتار را تكرار كند انزجار شما از او بیشتر مىشود. ظاهر هر دو كار یكى است، ولى این نیت است كه باعث این تفاوت آشكار در قضاوت شما مىشود. اگر كسى نسبت به شما حركاتى را كه ظاهرش احترام و تعظیم است انجام دهد، ولى شما بدانید نیت او از انجام آنها مسخره كردن شما است، نسبت به او چه حالتى پیدا مىكنید؟ نه تنها آن را ارزش محسوب نمىكنید، كه ضدارزش مىدانید. بنابراین، این یك قاعده كلى است كه عقلا براى ارزش یابى برخى از كارها به ظاهر آن نگاه نمىكنند، بلكه دقت مىكنند كه با چه نیتى انجام شده است. البته اینكه در هر مورد، چه درصدى از ارزش را به نیت مىدهند و چه درصدى را به سایر جنبه ها، بحثى گسترده است و از بحث فعلى ما نیز خارج است. آنچه در این جا مىخواهیم از آن بحث كنیم «نماز» است.
در جلسه گذشته برخى آیات و روایاتى را كه درباره فضیلت نماز وارد شده است مرور كردیم. نماز مىتواند منشأ ترقى انسان به مدارج و مراتبى شود كه حتى تصور آن براى ما
مشكل است. بسیارى از اولیاى الهى در اثر نماز به مقاماتى رسیدهاند كه ما حتى از درك و تصور آن عاجزیم؛ و این حقیقت، غیر قابل انكار است.
روایت مىفرماید: الصلوة معراج المؤمن؛1 نماز معراج مؤمن است؛ آیا نماز تا كجا مىتواند انسان را عروج دهد؟ باید گفت مراتب معراجى كه در سایه نماز مىتواند حاصل شود تقریباً بى نهایت است. از سوى دیگر، همین نمازى كه معراج است، مىتواند انسان را به قعر جهنّم بفرستد! این دو اثر متناقض از یك عمل واحد، مربوط به دو نیت مختلف مىشود. یك نیت باعث مىشود نماز، انسان را در ملكوت بالا ببرد، اما همین نماز با نیتى دیگر، انسان را در جهنم سقوط مىدهد. در این زمینه، روایتى است كه شیعه و سنى آن را با سندهاى مختلف نقل كردهاند. بر اساس این روایت، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند، دو نفر وارد مسجد مىشوند و هر دو نماز مىخوانند، اما یكى با نماز خواندن از عذاب و آتش نجات پیدا مىكند و بهشتى مىشود، و دیگرى به سبب همان نماز جهنمى مىشود. سؤال كردند یا رسول الله چگونه چنین چیزى ممكن است؟ پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند، اولى به نماز خواندن خود مىبالد و براى آنكه توجه دیگران را نیز جلب كند، قدرى هم ركوع و سجود و اعمال نمازش را بهتر انجام مىدهد و خضوع و خشوعش را بیشتر مىكند. به سبب چنین نیتى كه در نماز خود وارد مىنماید، هم نمازش را باطل مىكند و همین ریاكارى باعث جهنمى شدن او مىگردد. اما شخص دوم وارد نماز مىشود و نماز مىخواند در حالى كه خجل و سر افكنده است و در فكر است كه آیا این نماز من قبول خواهد شد یا نه، و در حین نماز حالت توبه به او دست مىدهد و تصمیم مىگیرد دیگر گناه نكند. این نماز باعث مىشود از جنهم نجات پیدا كرده و بهشتى شود.2
این چنین است كه نیت تا این حد مىتواند ارزش عمل را تحت تأثیر قرار دهد. از این رو معیار ارزشگذارى كارهاى عبادى و روح عبادت، «نیت» است.مهم این است كه عبادت را به چه «انگیزه اى» انجام مىدهیم.
برخى انگیزه ها و نیت ها هم چون ریا و عجب، عبادت را به طور كلى فاسد و باطل مىكنند و نه
1. بحار الانوار، ج 79، ص 303.
2. ر. ك: بحار الانوار، ج 72، باب 117، روایت 21.
تنها باعث مىشوند آن عبادت هیچ اثر مثبتى نداشته باشد، كه موجب سقوط انسان نیز مىشوند. «ریا» یكى از مهم ترین و رایج ترین موانع تأثیر اعمال عبادى است. «ریا» یعنى خودنمایى و خود را به دیگران نشان دادن؛ یعنى انسان عمل را به این انگیزه انجام دهد كه دیگران ببینند و تعریف و تمجید كنند و او از تعریف و تمجید دیگران لذت ببرد و خوشحال شود. انسانى كه عبادتش را با این نیت انجام مىدهد، در حین عمل همه حواس و فكر و ذكرش این است كه طورى رفتار كند كه دیگران بپسندند و اصلاً توجه به این معنا ندارد كه آیا خدا هم عمل او را مىپسندد یا خیر!
قرآن كریم در خصوص ریاى در نماز دو آیه دارد. در یك جا مىفرماید: فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ. الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ. الَّذِینَ هُمْ یُراؤُنَ؛1 پس واى بر نمازگزارانى كه از نمازشان غافلند؛ آنان كه ریا مىكنند. در این آیه مىفرماید، واى به حال كسانى كه در نماز خود ریا مىكنند. در آیهاى دیگر، ریاى در نماز را علامت «نفاق» معرفى مىكند: إِنَّ الْمُنافِقِینَ یُخادِعُونَ اللّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى یُراؤُنَ النّاسَ وَ لا یَذْكُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً؛2 منافقان با خدا نیرنگ مىكنند، و حال آنكه او با آنان نیرنگ خواهد كرد؛ و چون به نماز ایستند با كسالت برخیزند. با مردم ریا مىكنند و خدا را جز اندكى یاد نمىكنند.
منافق، چه منافقان قدیم و چه منافقان جدید، كسى است كه صریحاً نمىگوید دین را قبول ندارم. اصلاً تفاوت كافر و منافق همین است. اگر كسى به ظاهر، دین را انكار كند چنین كسى كافر است. منافق كسى است كه به ظاهر، دین را انكار نمىكند، بلكه تظاهر به اسلام مىكند و مىگوید دین را قبول دارم، ولى در دل هیچ اعتقادى به آن ندارد. منافقان در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى جلب نظر مردم به مسجد مىآمدند و نماز هم مىخواندند. قرآن مىفرماید نماز اینان به واسطه نفاقشان و اینكه در دل اعتقادى به آن ندارند، با نشاط نیست، بلكه با كسالت و بى حالى است: لا یَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلاّ وَ هُمْ كُسالى. آنان اگر نماز مىخوانند تنها براى این است كه به مردم نشان دهند ما نمازخوان هستیم: یُراؤُنَ النّاسَ. این نماز نه تنها براى آنان فایدهاى ندارد كه عذابشان را بیشتر مىكند.
قرآن كریم به ریاى در انفاق و زكات و ریاى در جهاد نیز اشاره كرده است. در مورد ریا
1. ماعون (107)، 4 ـ 6.
2. نساء (4)، 142.
در پرداخت زكات مىفرماید:الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النّاسِ وَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ...؛1 كسانى كه اموالشان را براى نشان دادن به مردم انفاق مىكنند، و به خدا و روز بازپسین ایمان ندارند... .در مورد ریاى در جهاد نیز مىفرماید: وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النّاسِ؛2 و مانند كسانى مباشید كه از خانه هایشان با حالت سرمستى و براى نشان دادن به مردم خارج شدند.
بنابراین «ریا» اختصاصى به نماز ندارد و هر عبادتى را كه انسان به قصد خودنمایى و نشان دادن به مردم انجام دهد، آن عبادت، ریایى است.
نقطه مقابل ریا «اخلاص» است. اخلاص این است كه انسان عمل را فقط به قصد انجام فرمان الهى و جلب رضایت خداوند انجام دهد و غیر از این هیچ قصد و نیت دیگرى همراه عملش نباشد. نمىخواهد خود و عملش را به دیگران نشان بدهد تا آنها از او تعریف و تمجید كنند، بلكه فقط خدا را در نظر دارد. البته ممكن است عملش در حضور دیگران باشد، اما قصدش این نیست كه آنها ببینند. اگر انسان قصد خود را خالص كند و عمل را فقط براى خدا انجام دهد، در برخى موارد حتى انجام دادن آن در حضور دیگران، امرى مستحب و خود عبادتى دیگر است. قرآن در مورد انفاق مىفرماید: قُلْ لِعِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا یُقِیمُوا الصَّلاةَ وَ یُنْفِقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً؛3 به آن بندگانم كه ایمان آوردهاند بگو: «نماز را برپا دارند و از آنچه به ایشان روزى داده ایم، پنهان و آشكار انفاق كنند.»
در مورد پنهان كردن انفاق و اینكه دیگران از انفاق ما با خبر نشوند روایات متعددى وارد شده است. در روایتى آمده كه، خدا دوست دارد وقتى كسى انفاق مىكند به گونهاى باشد كه اگر با دست راستش انفاق مىكند دست چپش از این امر با خبر نشود! این گونه روایات براى تأكید بر نهایت استتار و پنهان كارى در انفاق است. اما با این حال، گاهى هست كه انفاق علنى مطلوب است. از این رو قرآن و روایات، هم به انفاق مخفیانه و سرّى و هم به انفاق علنى و آشكار دستور دادهاند. انفاق علنى به جهت تبلیغ و ترویج این كار نیك انجام مىگیرد؛ یعنى ما براى آنكه دیگران هم از ما الگو بگیرند و به این كار خیر تشویق شوند، انفاق را در پیش چشم دیگران انجام مىدهیم. البته در چنین مواردى انسان باید بسیار مراقب باشد كه ریا و
1. نساء (4)، 38.
2. انفال (8)، 47.
3. ابراهیم (14)، 31.
خودنمایى در عملش راه پیدا نكند. بین اینكه انفاق مىكنم تا دیگران یاد بگیرند یا اینكه انفاق مىكنم تا دیگران از من تعریف كنند، مرزى بسیار باریك است كه اگر دقت نكنیم انفاقمان ریایى مىشود.
بنابراین، مسأله «نیت» در عبادت بسیار مهم است، به طورى كه گاهى یك نماز پنج دقیقهاى فردى را بهشتى مىكند و دیگرى را جهنمى.
از این رو ما در این مسأله باید بسیار حساس باشیم و كاملاً دقت كنیم. نكند عمرى بر این تصور باشیم و دلمان خوش باشد كه نمازهاى خوبى خوانده ایم، اما وقتى پرونده را باز مىكنند و حساب را مىرسند، بگویند، این نمازها را براى مردم و فلان كس و فلان كس خوانده اید، مزدش را از همان ها بگیرید! در این باره بعضى تعبیراتى در روایات هست كه بیم آن دارم نقل آنها موجب یأس و ناامیدى شود. در روایتى در مورد مخفى بودن ریا اینچنین آمده است كه، ریا گاهى آن چنان مخفى و نامحسوس است كه حتى ملایكه نیز متوجه آن نمىشوند و فقط خود خداى متعال، فاسد بودن و ریایى بودن آن را تشخیص مىدهد. اعمالى كه ما انجام مىدهیم باید از چند پست بازرسى رد شود تا به درجه قبولى نایل گردد. در این روایت مىفرماید، عملى را بندهاى انجام مىدهد، این عمل بالا مىرود تا به آسمان اول مىرسد ملایكهاى كه در آسمان اول مأمور بازرسى اعمال هستند این عمل را بررسى مىكنند و مشكلى در آن نمىبیند؛ از این رو مهر قبولى بر آن مىزنند. سپس عمل بالا مىرود تا به آسمان دوم مىرسد. ملایكه آسمان دوم نیز اشكالى در عمل پیدا نمىكنند و از این رو آنان نیز به عمل نمره قبولى مىدهند. به همین ترتیب این عمل آسمان هاى سوم و چهارم و... تا آسمان هفتم را پشت سر مىگذارد و با وجود اینكه هفت بار و هر بار دقیقتر از قبل مورد بازرسى مأموران الهى و فرشتگان قرار مىگیرد، كوچك ترین نشانهاى از فساد و خرابى در آن تشخیص داده نمىشود و در همه مراحل نمره قبولى دریافت مىدارد. اما هنگامى كه این عمل در نهایت به پیشگاه الهى عرضه مىشود، خداى متعال مىفرماید آن را براى غیر من انجام داده است، لعنت من بر او باد!1
1. بحار الانوار، ج 70، باب 54، روایت 20.
به هر حال روایاتى از این قبیل متعدد داریم كه عرض كردم بیم آن دارم نقل آنها موجب یأس شود. به هر حال باز هم تأكید مىكنم كه موضوع نیت صحیح در عبادت بسیار مهم است و امرى است كه از مو باریكتر است و اگر انسان دقت و وسواس كافى به خرج ندهد بیم آن مىرود كه گرفتار «ریا» گردد.
اهمیت و نقش نیت در اعمال ما تا بدان حد است كه ما مىتوانیم به جز عبادات اصطلاحى، از طریق نیت، كارى كنیم كه تمام اعمالمان عبادت باشد! حتى كارهایى از قبیل: خوردن، آشامیدن، خوابیدن، استراحت كردن و لذت حلال بردن نیز مىتواند طورى واقع شود كه عبادت به حساب آید! این در صورتى است كه انسان در همه افعال خود «رضایت خداوند» را مد نظر داشته باشد. اگر هر نشست و برخاست و هر عملى را كه انجام مىدهیم قصدمان واقعاً این باشد كه با آن كار رضایت و خشنودى خدا را تحصیل كنیم، آن عمل، عبادت مىشود. البته تفاوت عبادات خاص با سایر اعمال این است كه در سایر اعمال اگر آنها را به قصد جلب رضایت الهى انجام ندهیم مشكلى ندارد و ما را جهنمى نمىكند، اما عبادات خاص مثل نماز و روزه اگر به قصد ریا انجام شود فرد، مستوجب عقاب و جهنم خواهد شد.
در خصوص نماز باز هم تأكید مىكنیم كه در مورد نیت آن بسیار حساس باشیم. اگر نیت نماز درست شد، گوهرى قیمتى خواهد شد كه انسان را به اوج تقرب الى الله عروج خواهد داد و قدر و ارزش آن از تصور بیرون است. اگر هم خداى ناكرده نیت نماز فاسد شد، همان گوهر گران بها نه تنها از ارزش و اعتبار مىافتد، كه تبدیل به عنصرى مضرّ و مخرّب مىگردد و صاحب عمل را تا جهنم به دنبال خود مىكشد! از خداى متعال مىطلبیم كه توفیق اخلاص در همه عبادات، به خصوص نماز را به همه ما عنایت فرماید.
در جلسه قبل مطالبى را درباره اهمیت نیت در عبادات مطرح كردیم. اشاره شد كه گرچه هر عملى را مىتوان براى رضاى خدا انجام داد و رنگ عبادت به آن داد، اما اعمالى هستند كه حتماً باید به قصد قربت و امتثال امر الهى انجام شوند و اگر به این نیت، انجام نشوند نه تنها ثوابى ندارند، كه موجب عذاب و جهنم نیز مىگردند. در این اعمال، كه همان عبادات به معناى خاص آن هستند، نیت شرط صحت عمل است و از این رو در صورت صحیح نبودن نیت، آن عمل باطل مىشود. گرچه بحث ما در خصوص نماز بود، اما اشاره كردیم عبادات دیگرى غیر از نماز هم وجود دارند كه آنها نیز متقّوم به نیت هستند و اگر به نیت «ریا» انجام گیرند باطل مىشوند. البته در مورد برخى عبادات مثل «خمس» و «زكات» بحث هایى بین فقها وجود دارد كه اگر كسى در آنها قصد قربت نداشته باشد آیا حتى تكلیف مالى هم از او ساقط نمىشود، یا تكلیف مالى ساقط مىشود ولى به سبب ریایى كه انجام داده گناه كار محسوب مىشود، و یا اینكه ریا در «خمس» و «زكات» نه مُبطِل است و نه گناه، بلكه فقط باعث مىشود فرد از این كار خود ثوابى نبرد؟ اینها بحث هایى تخصصى است كه مربوط به فقها و مراجع است و از مورد بحث ما خارج است.
كارهایى را كه به صورت عبادت انجام مىشود و قصد قربت در آنها لحاظ گردیده، مىتوان به دو دسته كلى تقسیم كرد: یك دسته آنهایى هستند كه ماهیت و عنوان اصلى آنها چیزى غیر از عرض بندگى به پیشگاه خداوند نیست و هیچ وجه دیگرى در آنها لحاظ نشده است؛ مثل نماز، روزه و حج. دسته دوم اعمالى هستند كه قصد و غرض اصلى در آنها عرض بندگى به پیشگاه خداوند نیست، اما در عین حال قصد قربت در آنها شرط شده است؛ مثلاً
غرض اصلى در دادن و تشریع زكات، كمك به فقرا و سایر مصارفى است كه براى زكات تعیین گردیده، اما قصد قربت هم در انجام آن لحاظ شده است. حضرت امام(رحمهم الله) ، رهبر كبیر انقلاب، از این افعال به «افعال قربى» تعبیر مىكردند.
در مواردى كه خود ماهیت كار، عرض بندگى به پیشگاه خدا است، عمل باید خالص به قصد قربت انجام گیرد و هیچ قصد و نیت دیگرى در آن دخیل نباشد. اگر كسى كه نماز مىخواند، هم براى امتثال امر الهى باشد و هم براى «ریا» و اینكه مردم از او تعریف كنند، نه تنها نماز باطل است و ثوابى ندارد، بلكه گناه هم كرده است. اما مواردى مثل انفاق كه ماهیت عمل، عرض بندگى نیست، اگر به قصد قربت انجام ندهد ظاهراً اثرش فقط در این حد است كه آن عمل نفعى برایش نخواهد داشت، ولى عذاب و عقابى در پى ندارد؛ مثلاً در انفاق، مثل این است كه پولش را به دریا ریخته باشد. مفید و مؤثر بودن این گونه اعمال به این است كه با قصد قربت انجام شوند؛ یعنى قصد قربت، مقوّم عمل است و بدون آن اصلاً عمل، شكل نمىگیرد تا بخواهد اثر داشته باشد. به تعبیر قرآن باید «یُرِیدُونَ وَجْهَهُ»1 و «ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الاَْعْلى»2 باشد.
به هر حال اگر بخواهیم كارى به صورت «عبادت» واقع شود حتماً باید با نیت خالص و به قصد قربت انجام گیرد. در جلسه قبل به برخى از آیات و روایات در این زمینه اشاره كردیم. براى تكمیل بحث، در این جلسه نیز به چند روایت دیگر اشاره مىكنیم.
در حدیثى قدسى این گونه آمده است: اَنَا خَیْرُ شَریك فَمَنْ عَمِلَ لى وَلِغَیْرى فَهُوَ لِمَنْ عَمِلَ لَهُ غَیْرى.3 كسانى كه در كارى مشاركت مىكنند هر كدام سهمى معیّن از سود و درآمد حاصل از آن مىبرند. خداى متعال مىفرماید، من بهترین شریك هستم؛ چرا كه از تمامى سهم خودم هرچه هم زیاد باشد صرف نظر مىكنم و آن را به شریكم مىدهم. اگر شما نمازى خواندید كه 99 درصد آن براى من و فقط یك درصدش براى مردم بود، من از 99 درصد سهم خودم
1. لیل (92)، 20.
2. انعام (6)، 52.
3. اصول كافى، ج 2، ص 259.
صرف نظر مىكنم و آن را به مردم مىدهم؛ همه نماز شما از آنِ مردم باشد! هر عبادتى كه اندك سهمى براى غیر خدا در آن باشد به همین سرنوشت دچار مىشود و خداوند همه آن را رد خواهد كرد. رد كردن هم گاهى فقط به این است كه عمل باطل است و ثوابى ندارد، گاهى نیز بالاتر است و علاوه بر آن، عذاب و جهنم را نیز در پى دارد.
باید توجه داشت كه نیت هم چیزى نیست كه خلق الساعه درست شود، بلكه نیاز به مقدماتى دارد. این طور نیست كه انسان هر كارى را هر وقت به هر نیّتى كه بخواهد، بتواند انجام دهد. براى نیت خالص داشتن، انسان باید از قبل، مقدماتى را فراهم كرده باشد. مقدماتى از قبیل معرفت، ایمان و توجه.
براى تشخیص اینكه در انجام عملى، نیت انسان خالص بوده است یا نه، راه هاى مختلفى وجود دارد. نشانه هایى هست كه اگر انسان در آنها دقت كند كاملاً براى خودش معلوم مىشود كه آیا نیتش خالص بوده یا خیر. اگر كسى مثلاً بیمارستانى ساخته، باید ببیند اگر به جاى اسم او، اسم دیگرى را بر سر در بیمارستان بنویسند برایش اهمیت دارد و ناراحت مىشود یا نه؟ اگر كار براى خدا باشد، نباید براى او هیچ تفاوتى داشته باشد كه اسم او را بنویسند یا ننویسند؛ اگر مىبیند تفاوت دارد، نشانه آن است كه عملش خالص نبوده است، گاهى ریایى بودن عمل حتى بر خود انسان مخفى است و خودش هم خیال مىكند عملش خالص است، در حالى كه در واقع این گونه نیست. یكى از كارهاى علماى اخلاق این است كه سعى كنند فرد را به انگیزه هاى مخفى و ناپیدایى كه در عمل هست و خود انسان هم متوجه نیست، توجه دهند. مثلاً اگر نمازى را در مسجد و در حضور دیگران خواندید، ببینید اگر دیگران هم نبودند و خودتان تنها در مسجد بودید همین طور نماز مىخواندید؟ اگر پاسخ منفى است، بدانید ریا در نمازتان راه پیدا كرده است. اگر تاریك بود و دیگران نمىتوانستند حالت ایستادن و چهره و سایر حركات شما را در حین نماز ببینند آیا همینگونه كه الآن چراغ روشن است و دیگران حركات شما را مىبینند رفتار مىكردید؟ اگر پاسخ منفى است نشانه ریایى بودن عمل است. اگر همیشه در جایى معیّن از مسجد نماز مىخوانده اید، آیا چنانچه روزى نتوانید در آن مكان مشخص نماز بخوانید ناراحت نمىشوید؟ اگر ناراحت مىشوید، نشانه این است كه عمل خالص نیست، بلكه «كجا» بودن عمل هم در كار شما تأثیر دارد! در خصوص همین مسأله مرحوم حاج میرزا جواد آقا ملكى تبریزى رضوان الله علیه در كتاب «اسرار الصلوة» این قضیه را نقل كردهاند كه:
یكى از بزرگان سال ها در نماز جماعت یكى از علماى بزرگ شركت مىكرد و همیشه در صف اول در جایى خاص مىایستاد. یك روز هنگامى به نماز رسید كه صف اول پر شده بود و دیگر در آن صف و در آن مكان خاص، جایى براى او نبود. به ناچار در جایى دیگر ایستاد. در حین نماز احساس كرد از اینكه در این صف و در این مكان نماز مىخواند خجالت مىكشد؛ چرا كه مردم همیشه او را در صف اول مىدیدند و امروز، مثلاً، در صف دوم مىبینند و این، به قول معروف، براى او افت دارد. از این رو پیش خودش مىدید كه خجالت مىكشد! مرحوم حاج میرزا جواد آقا ملكى نقل كرده كه بعد از این قضیه، آن مرد بزرگ سى سال نمازش را اعاده كرد و گفته بود، تا امروز نمىدانستم نمازم را به این قصد خواندهام كه مردم مرا در صف اول ببینند! امروز دیدم از ایستادن در صف دوم خجالت مىكشم، فهمیدم كه نیتم خالص نبوده و غیر خدا هم در آن دخیل بوده است. اگر خالص براى خدا بود، نباید صف اول و دوم هیچ تفاوتى براى من داشته باشد. خداى صف دوم همان خداى صف اول است و هیچ فرقى نمىكند!
اگر مثلاً كسى امام جماعت است و در نماز اشتباهى كرد و دید در اثر این اشتباه خجالت كشیده و عرق شرم بر پیشانىاش نشسته، علامت آن است كه حضور و عدم حضور مردم برایش مهم است. اگر مردم نبودند از اشتباهش خجالت نمىكشید، اما حالا كه مردم هستند خجالت مىكشد؛ و این مرتبهاى از مراتب ریا است. اگر انسان هر روز با دوستش به مسجد مىرفته و امروز دوستش كار دارد و نمىآید، و او هم چون دوستش نمىآید امروز به مسجد نرود، معلوم مىشود روزهاى قبل هم قصدش خالص نبوده، بلكه آمدن دوستش نیز دخالت داشته است.
قضیه دیگرى را باز مرحوم حاج میرزا جواد آقا ملكى تبریزى در «اسرار الصلوة» به این صورت نقل كردهاند كه: شخصى در ایام محرم، كه مجالس عزادارى متعدد برپا مىشود، همیشه مایل بود كه در مجلسى خاص شركت كند. یك روز به خودش آمد مثل اینكه آن مجلس خاص برایش اهمیت پیدا كرده است. با خودش فكر كرد اگر من براى گریه بر امام حسین(علیه السلام) و اقامه عزاى سیدالشهدا(علیه السلام) به روضه مىروم، روضه ها از این جهت با هم تفاوت ندارند؛ پس چرا من همیشه مایلم به آن مجلس خاص بروم. مدت ها فكر كرد تا بالاخره با
زحمت متوجه شد كه آن مجلس چه خصوصیتى برایش دارد كه موجب مىشود آن را ترجیح دهد. پس از آن، با خودش بنا گذاشت جاهایى روضه برود كه هیچ خصوصیتى برایش نداشته باشد.
عبادت اگر خالص باشد آن چنان ارزشمند مىشود كه حتى گاهى فرشتگان نیز نمىتوانند قیمت آن را تعیین كنند و فقط خود خداى متعال مىتواند آن را ارزشگذارى كند. اما اگر نیت عمل خالص نباشد، مانند جنس بدلى خواهد بود كه ارزشى ندارد، یا مانند غذاى مسموم مىشود كه نه تنها ارزشى ندارد، كه كشنده و مضر نیز هست. از نظر احكام اسلامى اگر در ظرفى بسیار بزرگ از شربت یا غذایى كه مایع است به اندازه سر سوزنى خون بیفتد تمام آن شربت و غذا نجس مىشود و باید با همه زحمت هایى كه براى آن كشیده شده و پول هایى كه هزینه شده، آن را به دور ریخت. گاهى اعمال عبادى انسان نیز همین طور است. ممكن است عبادتى را با هزار زحمت و مشقت انجام دهیم، اما چون به اندازه بسیار كمى قصد غیر الهى و غیر خدایى در آن داشته ایم، تمام آن عمل را از بین ببریم. بر حسب روایات چنین عملى را خداى متعال به ملایكه مىفرماید به صورت صاحبش بزنید!1
از این رو باید علاوه بر اینكه به ظاهر عبادت توجه مىكنیم كه مسایل شرعى آن رعایت شود و به درستى انجام گیرد، باید به «نیت» خود نیز توجه داشته باشیم تا نكند خداى ناكرده پس از سال ها عبادت بفهمیم قصدمان خالص نبوده و یك عمر عبادتمان هیچ ثمرى برایمان ندارد.
روایتى، هم در كتب شیعه و هم كتب اهل سنّت نقل شده كه در آن پس از آنكه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) «ریا» را نوعى «شرك» مىدانند، مىفرمایند: اِنَّ الشِّرْكَ اَخْفى مِنْ دَبیبِ النَّمْلِ عَلى صَفاة سَوْداء فِى لَیْلَة ظَلْماء؛2 همانا شرك مخفىتر است از حركت مورچهاى بر سنگى صاف و سیاه در دل شبى تاریك. مورچه حشرهاى بسیار كوچك است. دست و پاى بلندى هم ندارد. سنگ هم صاف است. بنابراین حركت مورچه بر سنگ صاف، هیچ اصطكاكى و سر و صدایى
1. ر. ك: فلاح السائل، ص 121.
2. وسایل الشیعه، ج 16، ص 254.
ایجاد نمىكند كه انسان متوجه آن شود. از این رو اگر این حركت در شب تاریك انجام شود آن چنان ناپیدا و نامحسوس است كه انسان هیچ راهى براى پى بردن به آن ندارد و این حركت كاملاً از او مخفى خواهد ماند. پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرماید نفوذ شرك در دل انسان از این حركت، مخفىتر و ناپیداتر است. از این رو ریا هم كه نوعى شرك است، مىتواند اینچنین ناپیدا و نامحسوس باشد. شاید این آیه نیز اشاره به همینگونه شرك ها داشته باشد: وَ ما یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ؛1 و بیشترشان به خدا ایمان نمىآورند جز اینكه [با او چیزى را]شریك مىگیرند. البته شرك، مصادیق و مراتب مختلفى دارد و انسان باید از خداى متعال بخواهد و خود نیز سعى كند، عباداتش به دور از هرگونه شرك و ریا و داخل كردن غیر خدا انجام شود.
در برخى عبادات، تشخیص ریا از غیر ریا آسانتر است و نشانه هاى آشكارترى وجود دارد. تبلیغ كردن و منبر رفتن كه كار ما طلبه ها است از جمله این موارد است. شكى نیست كه هدایت و ارشاد مردم و ترویج دین خدا و بیان احكام و معارف اسلام از بزرگ ترین عبادات است. در روایتى از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) خطاب به امیرالمؤمنین على(علیه السلام) چنین آمده است: لاََنْ یَهْدِى اللّهُ بِكَ رَجُلا واحِداً خَیْرٌ لَكَ مِمّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ؛2 اگر خدا یك نفر را به دست تو هدایت كند برایت بهتر است از آنچه آفتاب بر آن مىتابد. بنابراین هدایت مردم فضیلتى وصف ناشدنى و ثوابى فوق حد تصور دارد. اما همین كارى كه این همه ثواب دارد اگر براى خدا نباشد ارزشى نخواهد داشت. این ثواب ها مربوط به كسى است كه تبلیغ و منبرش براى خدا باشد و فقط و فقط براى جلب خشنودى خداوند این كار را انجام دهد. اما از كجا بفهمیم كه تبلیغ و منبرمان براى خدا بوده یا نه؟ یك راهش این است كه انسان ببیند اگر مبلّغ و واعظ دیگرى هم این سخنرانى را كرده بود و باعث هدایت یك نفر گردیده بود آیا واقعاً همین قدر خوشحال مىشد؟ یا الآن چون این كار به دست او و با منبر او انجام شده راضى و خوشحال
1. یوسف (12)، 106.
2. بحار الانوار، ج 32، باب 12، روایت 394.
است؟ اگر فقط هدایت انسان ها منظور نظر شما بوده باشد، نباید بین این دو حالت تفاوتى وجود داشته باشد. اگر بحث هدایت مطرح باشد نباید براى شما فرقى بكند كه شما منبر بروید یا كس دیگرى این كار را انجام دهد. اگر مىبینید برایتان مهم است كه حتماً شما منبر بروید و از اینكه دیگرى را به جاى شما بالاى منبر بفرستند ناراحت مىشوید، در اخلاص خودتان تردید كنید. مثل بیمارستانى كه اگر شما آن را بنا كنید و مردم در آن مداوا شوند و به فقراى بیمار كمك شود؛ ثواب آن به شما خواهد رسید گرچه اسم كس دیگرى را روى بیمارستان گذاشته باشند. از این رو اگر واقعاً هدف، جلب رضایت الهى باشد بدون اسم هم حاصل است؛ اما اگر كسى اصرار دارد كه حتماً باید اسم خودش روى بیمارستان باشد تردیدى نباید كرد كه در نیتش اخلاص ندارد.
البته رسیدن به چنین مراتبى از نیت، كار آسانى نیست و قطعاً تلاش و زحمت مىخواهد، اما این كارى است كه به زحمتش مىارزد. تفاوت عملى كه نیتش خالص باشد با عملى كه نیتش خالص نیست از زمین تا آسمان است. بسیار تفاوت است بین كارى كه خالص براى خدا انجام مىگیرد با كارى كه براى غیر خدا، یا هم براى خدا و هم براى غیر خدا انجام مىشود. یك عمل بسیار كوچك اما خالص مىتواند سبب نجات انسان شود، اما صدها سال نماز و روزه و انفاق همراه با ریا و ناخالصى سر سوزنى ارزش ندارد.
در همین زمینه قضیهاى را درباره علامه مجلسى نقل مىكنند كه نمىدانم تا چه حد صحت دارد، ولى به هر حال، پیام این داستان واقعیت دارد، گرچه این داستان هم به این شكل اتفاق نیفتاده باشد. مرحوم مجلسى، خدمات بسیار بزرگى به اسلام و تشیع كرده و حقّاً احیا كننده تشیع در قرون اخیر است. نقل مىكنند پس از رحلت مرحوم علامه مجلسى ایشان را در خواب دیدند و سؤال كردند چه چیزى موجب نجات شما شد؟ این همه خدماتى كه انجام داده اید، كتاب هایى كه تألیف كرده اید، تدریس هایى كه داشته اید، كدام براى شما نافعتر بود؟ طبق این نقل ایشان فرمودند، هیچ كدام از كارهایى كه انجام دادم آن اثرى را كه انتظار داشتم به همراه نیاورد و در این جا وقتى پاى حساب آمدیم، هر كدام نقص و ایرادى داشت. سؤال كردند پس چه چیزى دست شما را گرفت؟ فرموده بود، روزى از كوچهاى رد مىشدم و سیبى در دستم
بود. در این حال زنى هم (كه گویا یهودى بوده) در حالى كه بچهاى در بغل داشت از آن جا عبور مىكرد. كودك نگاهش به سیبى كه در دست من بود افتاد و من از حركات او فهمیدم تلاش دارد سیب را از دست من بگیرد. مادرش كه متوجه شد او را منع كرد و دستش را كشید. من براى شاد كردن آن كودك، جلو رفتم و آن سیب را به او دادم. در این جا به من گفتند كار صد در صد خالص تو همین یك كار بود و هیچ شائبهاى از غیر خدا در آن نبود! ثوابى كه براى این كار به من دادند از ثواب همه كارهاى دیگرم بیشتر بود! حداقل شائبهاى كه در تألیفات و كتاب هایم وجود داشت این بود كه اسم من روى آن كتاب ها بود و مردم با دیدن آنها تحسین مىكردند كه مجلسى عجب كار بزرگى كرده است! اما در دادن سیب به آن كودك یهودى هیچ شائبهاى از تملق سلطان، شهرت، و فضل علمى خود را به رخ دیگران كشیدن و...نبود! آن سیب را فقط براى رضاى خدا دادم تا دل آن كودك شاد شود!
به هر حال آنچه در پیشگاه خدا اهمیت دارد، خلوص و پاكى است. خدا دوست دارد بندگانش با او رو راست باشند و وقتى با خدا معامله مىكنند بى غل و غش باشد. خدا فقط كارى را قبول مىكند كه صد در صد براى او باشد، وگرنه مىفرماید، من شریك خوبى هستم و همه سهمم را به آن كسى مىدهم كه شما او را هم با من در كارتان شریك كرده اید!1 خدا به حجم كار و بزرگى و كوچكى ظاهر آن نگاه نمىكند، آنچه براى خدا مهم است نیتى است كه در پشت آن عمل وجود دارد. روح عمل نیت است. ما باید معرفت و محبت خود را به خدا به حدى برسانیم كه خود به خود از آن، پاكى و خلوص برخیزد. نباید دلمان را خوش كنیم كه خدا را عبادت مىكنیم و گناه نمىكنیم؛ چرا كه شاید در این عبادت كردن و گناه نكردن، غیر خدا را مد نظر داشته باشیم؛ مثلاً مىخواهیم مردم از ما تعریف كنند، یا به زهد و تقوا مشهور شویم و یا...! اگر كار براى خدا نباشد حسابش هم با همان هایى است كه كار را براى آنها انجام داده ایم. خدا را به حق اولیایش مىخوانیم كه خلوص نیت به همه ما عنایت فرماید.
1. بحار الانوار، ج 72، باب 116، روایت 32.
موضوع بحث ما «نیت در عبادات» بود. دانستیم كه روح عبادت، نیت است و به طور كلى ارزش هر فعلى بستگى به نیت آن دارد. اشاره كردیم كه در برخى اعمال عبادى مثل نماز، اگر نیتى فاسد كننده، مثل نیت «ریا» و «سُمعه» باشد، آن عمل نه تنها سودى ندارد و باطل است، كه موجب عقاب هم مىشود. در باره نشانه هاى ریا و نیز راه هاى علاج آن مطالبى را بیان كردیم. هم چنین گفتیم كه باید سعى كنیم عملمان خالص براى خدا باشد و آن را به قصد تقرب به او انجام دهیم. در این جلسه مىخواهیم مقدارى پیرامون این مسأله بیشتر بحث كنیم.
گاهى در مقابل ریا، تعبیر «خلوص» به كار برده مىشود. اما منظور از خالص بودن عمل براى خدا چیست؟ مگر خدا نیازى دارد، كه ما كارى را «براى او»، آن هم خالص براى او، انجام دهیم؟! در قرآن كریم نیز تعبیراتى از قبیل «وجه الله» و «ابتغاء مرضات الله» به كار رفته است. در سوره «انسان» مىفرماید: إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِیدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً؛1 ما براى خشنودى خدا است كه شما را اطعام مىكنیم و پاداش و سپاسى از شما نمىخواهیم. در چند مورد نیز «ابتغاء مرضات الله» تعبیر شده است؛ از جمله، در سوره بقره مىفرماید: وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ...؛2 و مَثَل كسانى كه اموال خویش را براى طلب خشنودى خدا انفاق مىكنند... .تعبیر «وجه الله» از این تعبیر كه عمل باید «براى خدا» باشد نیز مبهمتر است. «وجه» به معناى «صورت» است. آیا معناى اینكه عمل را باید «لوجه الله» انجام دهیم، این است كه باید آن را «براى صورت خدا» انجام دهیم؟!
1. انسان (76)، 9.
2. بقره (2)، 265.
در این میان شاید تعبیر «مرضات الله» از دو تعبیر دیگر مفهومتر باشد؛ یعنى عمل را انجام دهیم براى آنكه خدا راضى و خشنود باشد. رضایت در ما یك حالت نفسانى است كه به علم حضورى آن را درك مىكنیم. وقتى از كار كسى رضایت پیدا مىكنیم، یك حالت خوشحالى در ما پیدا مىشود. آیا معناى رضایت خدا هم این است كه در اثر كار ما حالتى در خدا پیدا مىشود و خداوند شاد و خرسند مىگردد؟! از این رو با دقت، مىبینیم این تعبیر نیز خیلى از دو تعبیر قبلى، روشنتر نیست؛ گرچه در ابتدا این گونه به نظر مىآمد.
تعبیر دیگرى كه بیشتر فقها آن را به كار مىبرند این است كه مىگویند، عبادت را باید به «قصد امتثال» انجام داد. امتثال به معناى «فرمان بُردارى» است. قصد امتثال، یعنى اینكه كارى را به سبب آنكه خداوند به آن امر كرده است و براى اطاعت امر او انجام دهیم. امر هم اعم از «وجوبى» و «استحبابى» است. در هر حال، این مفهوم نیز گرچه كمابیش براى ما روشن است، اما باز هم جاى این سؤال هست كه چه حالتى باید در ما به وجود بیاید تا بگوییم، كارى را به قصد امتثال امر الهى انجام داده ایم؟
تعبیر دیگرى كه براى ما بسیار هم آشنا است «قربة الى الله» است. بسیارى از افراد هنگامى كه مىخواهند نماز بخوانند، مثلاً مىگویند: دو ركعت نماز صبح به جا مىآورم «قربة الى الله». «قربت» به معناى «نزدیكى» است. با این حساب، معناى اینكه عبادت را «قربة الى الله» انجام دهیم این است كه آن را براى نزدیكى به خدا انجام دهیم. اما نزدیكى به خدا یعنى چه؟ مگر خدا در مكانى قرار دارد كه ما خود را به او نزدیك كنیم؟! بنابراین، این مفهوم نیز خالى از ابهام نیست.
در این جا قصد آن نداریم تا وارد بحث هاى نظرى و فلسفى در این باره شویم. این قبیل بحث ها بیشتر فایده علمى دارد، در حالى كه مقصود از جلسات ما طرح بحث هایى است كه اثر عملى داشته باشد و بتواند در اعمال و رفتار ما نمود پیدا كند. از این رو در این زمینه، از موارد واضح و روشن شروع مىكنیم تا به موارد مبهم برسیم و ببینیم كه چگونه باید آنها را حل كرد و پاسخ داد.
یك معناى نیت در عبادت این است كه به هنگام عمل، انسان توجه داشته باشد كه چه مىكند تا زمینه براى چنین سؤالى فراهم شود كه آیا این همان كارى است كه شرع دستور داده است؟ آیا خدا از این كار راضى است؟ مقابل این حالت، جایى است كه انسان عمل را بى نیت انجام دهد. ممكن است به ذهن بیاید كه مگر ممكن است انسان كارى را بى نیت انجام دهد؟ پاسخ این است
كه البته چنین فرضى شاید بسیار نادر باشد. در شرایط عادى و در حالى كه انسان به هوش و در حال سلامت است، براى هر كارى كه انجام مىدهد حتماً قصد و نیتى دارد. اما فرض دارد كه در مواقعى انسان از خود بى خود گردد و چندان به هوش نباشد؛ مثل انسانى كه شدیداً خواب آلوده است یا كسى كه - خداى ناكرده ـ در اثر خوردن شراب مست شده است. در این حالت انسان نمىفهمد كه چه مىكند و از این رو قصد و نیت خاصى در ذهنش وجود ندارد. در هر حال اگر كسى در چنین حالتى عبادتى انجام دهد، مثلاً نماز بخواند، گرچه همه واجبات آن را انجام دهد و تمام شرایط آن را رعایت كند، اما چون نیت ندارد عملش باطل است. این نماز مثل كارهایى است كه برخى افراد در خواب انجام مىدهند، كه اگر بعداً از آنها سؤال شود، هیچ چیز را به خاطر نمىآورند. البته همان طور كه اشاره كردیم، فرض وقوع عبادت و نمازى به این صورت بسیار بسیار نادر است، اما به هر حال اگر چنین نمازى خوانده شود به دلیل نداشتن نیت، باطل خواهد بود.
فرض دیگر براى نیت در عبادت این است كه انسان آن را صرفاً براى رسیدن به برخى مقاصد و آثار دنیوى انجام دهد؛ نظیر نمازهایى كه منافقان در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىخواندند. آنان فقط براى اینكه جانشان محفوظ باشد و سایر احكام ظاهرى اسلام (مانند ارث بردن، ازدواج كردن و...) در موردشان جارى شود مسلمان شده بودند و آداب و عبادات اسلامى را انجام مىدادند؛ به گونهاى كه اگر مىدانستند در صورت نماز نخواندن نیز جان و مالشان محفوظ است و از سایر امتیازات برخوردار خواهند بود، هیچگاه نماز نمىخواندند. چنین نمازى قطعاً باطل است.
از طرفى این مسأله نیز روشن و مسلّم است كه انسان همه كارهایى را كه انجام مىدهد انگیزه آن جلب منفعت یا دفع ضرر است. البته ممكن است افراد در مصداق هاى منفعت و ضرر با هم اختلاف داشته باشند و كسى چیزى را منفعت بداند در حالى كه دیگرى همان را ضرر به حساب مىآورد؛ ولى اینكه انسان در هر كارى به دنبال جلب منفعت یا دفع ضررى مىباشد، امرى قطعى است. كارهایى كه ما انجام مىدهیم یا براى این است كه به پولى برسیم، یا احترام و شخصیتى در جامعه كسب كنیم، یا پست و مقامى به دست آوریم، یا تنبیه و جریمه نشویم و از این قبیل. این امر در مورد عبادات و خصوص نماز نیز صادق است. اكثر قریب به اتفاق كسانى كه خدا را عبادت مىكنند و نماز مىخوانند، گرچه واقعاً به قصد پرستش و اطاعت امر خدا این كار را انجام مىدهند، اما این گونه نیست كه منافع انجام عبادت یا ضررهایى كه از ترك عبادت عاید آنان مىشود، در انگیزه آنان تأثیر نداشته باشد. این آثار
گاهى دنیایى است؛ مثل اینكه تجربه كرده كه نماز به زندگى انسان بركت مىدهد یا صدقه بلاها را دفع مىكند، و گاهى نیز آثار آخرتى است. دست كم این است كه اكثر افراد نمازخوان در عین حال كه براى اطاعت امر خدا نماز مىخوانند، اما این كار را یا به طمع بهشت و یا براى ترس از عذاب و جهنم انجام مىدهند. بسیارى از افراد اگر نماز مىخوانند براى این است كه مىدانند خداوند بى نمازها را به جهنم مىبرد. اگر خدا جهنم را درست نكرده بود بسیارى از افراد، نماز نمىخواندند! اكنون كه نماز مىخوانند براى آن است كه خداوند فرموده: فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ؛1 پس واى بر نمازگزارانى كه از نماز خود غفلت مىكنند. یا به سبب آن است كه این آیه و نظایر آن را خواندهاند: ...یَتَساءَلُونَ عَنِ الُْمجْرِمِینَ ما سَلَكَكُمْ فِی سَقَرَ قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّینَ؛2 ...از مجرمان مىپرسند: «چه چیز شما را در آتش در آورد؟» گویند: «از نمازگزاران نبودیم.» نماز خواندن یك عده بدان سبب است كه باورشان آمده خدایى هست و آن خدا جهنمى دارد و بى نمازها را به آن جهنم مىبرد! اگر روزى خدا به این افراد بگوید دیگر جهنمى در كار نیست، یا بى نمازها را به جهنم نمىبرم، آنان دیگر نماز نخواهند خواند و هیچ عبادتى را انجام نخواهند داد! اكنون سؤال این است كه آیا این گونه عبادت ها و نمازها درست است یا خیر؟
نماز خواندن برخى افراد نیز براى رسیدن به بهشت است. اینان اگر نماز مىخوانند از آن رو است كه مىدانند خدا هست و بهشتى با نعمت هاى فراوان و غیر قابل وصف دارد، و آن بهشت پاداش كسانى است كه عبادت و اطاعت خدا را انجام دهند. این گروه براى محروم نماندن از آن پاداش ها است كه نماز مىخوانند! به طورى كه اگر بهشتى و پاداشى در كار نباشد آنان نیز هیچگاه عبادتى نخواهند كرد و نمازى نخواهند خواند! آیا چنین عبادتى با چنین نیتى درست است؟ آیا این امر به خلوص نیتى كه شرط صحت عبادت و به خصوص نماز دانسته شده ضرر نمىزند؟
البته تردیدى نیست كه هستند بندگان مقرب و اولیاى خدایى كه نماز و عبادتشان با افراد معمولى قابل مقایسه نیست. آنان در نماز و عبادت خود چشم داشتى به بهشت و ترسى از عذاب و جهنم ندارند. اگر خدا بهشت و جهنم هم نداشت آنان باز هم خدا را عبادت مىكردند. در برخى از مضامینى كه از ائمه هدى و حضرات معصومین(علیهم السلام) نقل شده، آنان عرضه مىدارند كه خدایا! حتى اگر بلا و مصیبت بر سرم آورى دست از عبادت و اطاعت تو
1. ماعون ()، 4 ـ 5.
2. مدثر (74). 40 ـ 43.
بر نخواهم داشت! ما نیز باید از خداى متعال بخواهیم و خود نیز همت كنیم كه عبادت ها و اطاعت هایمان را به چنین مراتبى نزدیك كنیم. اما در هر صورت، قابل انكار نیست كه بسیارى از عبادت ها و اطاعت ها به طمع بهشت یا ترس از جهنم است؛ به طورى كه اگر خدا بهشت و جهنم را بردارد آمار عبادت كنندگان بسیار كم مىشود به گونهاى كه میل به صفر مىكند! بحث ما هم در این گونه عبادت ها است كه آیا از نظر احكام و معارف اسلامى چه حكمى دارند؟
برخى روایات وجود دارند كه عبادت كنندگان را به سه قسم تقسیم كردهاند. بر اساس این روایات، عبادت برخى، عبادت بردگان است. برده چون از ارباب و صاحبش مىترسد و حساب مىبرد، فرمان او را اطاعت مىكند. گروهى از مردم نیز چون از خدا و عذاب و جهنم او مىترسند خدا را عبادت و اطاعت مىكنند. روایات، این گونه عبادات را «عبادة العبید» نامیدهاند. عبادت گروهى دیگر، حساب گرانه و كاسب كارانه است. تاجر و كاسب اگر بخواهد معاملهاى انجام دهد، نگاه مىكند كه در این معامله چه سودى عایدش مىشود و چه به دست مىآورد. گروهى از مردم نیز خدا را همینگونه عبادت مىكنند. آنان حساب مىكنند كه در قبال این عبادت چه چیزى عایدشان مىشود و این عبادت چه نفع و سودى براى آنان دارد. آنان چون مىبینند در مقابل عبادت، بهشت را به دست مىآورند، خدا را عبادت مىكنند. روایات، چنین عبادتى را «عبادة التجار» نامیده است. اینها سوداگرند. روزه مىگیرند و ساعت ها گرسنگى و تشنگى مىكشند، نماز مىخوانند، جهاد مىكنند و جانشان را در راه خدا به خطر مىاندازند؛ همه اینها براى آن است كه مىدانند در مقابل، صدها و هزارها برابر پاداش دریافت مىكنند. اتفاقاً قرآن كریم نیز براى تشویق مردم به كار خیر و اطاعت از خدا از همین ادبیات استفاده مىكند: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَة تُنْجِیكُمْ مِنْ عَذاب أَلِیم تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَیْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛1اى كسانى كه ایمان آورده اید، آیا شما را بر تجارتى راه نمایم كه شما را از عذابى دردناك مىرهاند؟ به خدا و فرستاده او بگروید و در راه خدا با مال و جانتان جهاد كنید. این، اگر بدانید، براى شما بهتر است. در این آیه از لفظ «تجارت» استفاده كرده است. در مواردى، تعبیر خرید و فروش را به كار برده است: إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ
1. صف (61)، 10ـ11.
لَهُمُ الْجَنَّةَ؛1 در حقیقت، خدا از مؤمنان، جان و مالشان را به [بهاى] اینكه بهشت براى آنان باشد، خریده است.
به هر حال از قرآن و روایات استفاده مىشود كه این گونه عبادت و اطاعت مقبول است و طمع بهشت یا ترس از جهنم، خللى به خلوص نیت (كه موجب ارزش عبادت مىشود) نمىزند. اگر انسان به همین مرتبه هم برسد كه بهشت و جهنم را واقعاً باور كند و جدّى بگیرد، كم مرتبهاى نیست. البته باید وجهه نظر و همتش را آن مرتبهاى قرار دهد كه در عباداتش فقط خدا را مد نظر داشته باشد و حتى اگر بهشت و جهنمى نیز در كار نباشد دست از اطاعت و عبادت خدا برندارد.
در این میان گروه چهارمى هم در این زمان هاى ما پیدا شدهاند كه آنها هم مىگویند ما خدا را براى بهشت و جهنم عبادت نمىكنیم چرا كه این اخلاق، اخلاق سودگرایانه است! تفاوت اینها با اولیاى الهى (كه آنان نیز همینگونه خدا را عبادت مىكنند) در این است كه اینها اصلاً اعتقادى به بهشت و جهنم ندارند! چون معتقدند بهشت و جهنمى وجود ندارد طبیعتاً اعمالشان نیز براى رسیدن به آن یا گرفتار نیامدن در آن نیست! این افراد مىگویند، اگر در قرآن و روایات از بهشت و جهنم سخن گفته شده، براى آن بوده كه در مردم انگیزه ایجاد شود تا به اصول اخلاقى و انسانى پاى بند باشند، وگرنه در واقع بهشت و جهنمى وجود ندارد! اینان اگر مىگویند ما از سر ترس، خدا را عبادت نمىكنیم، براى آن است كه اصلاً ترسى از خدا ندارند! و در واقع اصلاً به خدایى اعتقاد ندارند كه از او بترسند یا نترسند!
در هر حال، اگر مىگوییم بالاترین مرتبه عبادت این است كه انسان خدا را به طمع بهشت یا ترس از جهنم عبادت نكند، منظورمان صورتى است كه به وجود خدا و بهشت و جهنم معتقد است. هنر این است كه انسان آن عذاب هاى هولناك جهنم را باور داشته باشد و با این وجود، حقیقتاً عبادت و اطاعتش براى ترس از آنها نباشد، بلكه به اوجى بالاتر از این بیندیشد.
به هر صورت، اجمالا در روایات ما از سه نوع عبادتِ: عبید، تجّار و احرار نام برده شده و هر سه نیز پذیرفته شده است. شاید معروف ترین نمونه این روایات، این فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) باشد كه پیش از این نیز به مناسبتى آن را ذكر كردیم: اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجارِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدوا اللّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبیدِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدوا اللّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْاَحْرارِ؛2 گروهى خدا را به امید بخشش پرستش كردند، كه این عبادت بازرگانان
1. توبه (9)، 111.
2. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، حكمت 229.
است؛ و گروهى خدا را از روى ترس پرستش كردند، كه این عبادت بردگان است؛ و گروهى خدا را از روى سپاس گزارى پرستیدند، كه این عبادت آزادگان است.
«احرار» یعنى كسانى كه از قید بهشت و جهنم و ترس از عذاب و طمع در نعمت هاى بهشتى آزاد هستند! آنان كسانىاند كه حتى حاضرند اگر خدا راضى باشد، سختى ها و عذاب هاى آخرت را نیز تحمل كنند! تنها مسأله آنها فقط خود خدا و رضایت و خشنودى و محبت او است. امام سجاد(علیه السلام) در یكى از مناجات هایش مىگوید: وَ عِزَّتِكَ وَ جَلالِكَ اِنْ كانَ رِضاكَ فى اَنْ اُقْطَعَ اِرْباً اِرْباً وَ اُقْتَلَ سَبْعینَ قَتْلَةً بِاَشَدِّ ما یُقْتَلُ بِهِ النّاسُ لَكانَ رِضاكَ اَحَبَّ اِلَىَّ؛1 به عزت و جلالت سوگند، اگر رضایت تو در این باشد كه مرا تكه تكه كنند و هفتاد بار به بدترین و دشوارترین وضع كشته شوم، قطعاً رضایت تو براى من محبوبتر خواهد بود! اگر رضایت تو در این است كه هفتاد بار با سخت ترین شكنجه ها مرا بكشند، من آن را دوست دارم! گفتن این سخن آسان است ولى عمل كردن به آن كار هر كسى نیست. اگر انسان فقط یك ساعت شكنجه شده باشد، آن گاه كمى از عظمت این فرمایش امام سجاد(علیه السلام) را درك مىكند. امیرالمؤمنین على(علیه السلام) نیز در دعاى كمیل مىفرماید: فَهَبْنى یا اِلهى وَ سَیِّدى وَ مَوْلاىَ وَ رَبّى صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَیْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ؛ خدایا! گیرم كه بر عذابت صبر كردم، اما دورىات را چگونه طاقت بیاورم؟! ما ممكن است اگر بخواهیم شعر بسراییم، این گونه سخن بگوییم! اما قطع داریم على(علیه السلام) این سخن را از عمق وجود و به حقیقت مىگوید. دورى از خدا، براى على(علیه السلام) از هر عذابى دردناكتر و كشندهتر است. این حرف ها را على(علیه السلام) مىفهمد؛ امثال ما وصالش را نفهمیدهایم تا فراقش را بفهمیم! ائمه ما صلوات الله علیهم اجمعین این معارف را بیان كردهاند و كُد دادهاند تا ما هم یاد بگیریم و بدانیم كه چنین مقاماتى نیز وجود دارد و براى نزدیك شدن به آنها تلاش كنیم؛ نه تنها وجهه همتمان را دنیا و لذایذ دنیوى قرار ندهیم، كه افق دیدمان را حتى از بهشت و نعمت هاى اخروى نیز فراتر بریم! تنها به «رضوان الهى» بیندیشیم و بس!
كسانى كه در محبت هاى دنیایى به عشق ها و محبت هاى شدید دچار شدهاند، مىدانند رضایت محبوب چه اثرى بر انسان و زندگى او دارد و با انسان چه مىكند! چه بسا محب و عاشق حاضر است در سرماى یخ بندان زمستان از سر شب تا به صبح سر پا بایستد تا بلكه فقط لبخندى و گوشه چشمى از محبوب و معشوقش ببیند! همان یك لبخند و یك نگاه تمام
1. بحار الانوار، ج 77، باب 2، روایت 6.
خستگى و سختى آن شب طولانى را از بین مىبرد! براى اولیاى خدا «رضوان الهى» چنین حكمى را دارد. آنان همین كه بدانند محبوبشان از آنان راضى است، تحمل همه سختى ها بر آنان آسان مىشود حتى اگر آن سختى آتش جهنم باشد!
خود این مقام كه انسان به جایى برسد كه عبادتش به طمع بهشت یا ترس از جهنم نباشد، مراتب مختلفى دارد و همه كسانى كه به چنین مقامى مىرسند در یك حد و مرتبه نیستند. در روایات هم مىبینیم تعابیر مختلفى در این مقام به كار رفته است. در روایتى كه از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل كردیم تعبیر حضرت «شُكْراً» است. مىفرماید، گروهى خدا را براى «سپاس گزارى» عبادت مىكنند. طمع بهشت یا ترس از جهنم نیست كه آنان را به ركوع و سجود وا مىدارد، بلكه براى شكر نعمت هاى او عبادتش مىكنند. این، روحیه «حق شناسى» است كه محرك اینان براى عبادت و اطاعت مىشود. اینان حتى اگر بهشت و جهنمى هم در كار نباشد دست از عبادت خدا برنخواهند داشت؛ چرا كه وجدان آنها راضى نمىشود كه این همه نعمت هاى خداوند را نادیده بگیرند و بى هیچ سپاسى از كنار آن بگذرند! روحیه حقشناسى و نمك شناسى، چیزى است كه ما آن را كم و بیش در مورد انسان ها و خدماتى كه آنها به ما مىكنند درك كرده ایم. گاهى در مقابل كسى كه براى ما خدمتى انجام داده تعظیم مىكنیم صرفاً به این سبب كه فطرت انسانى مان راضى نمىشود سپاسگزار خدمت او نباشیم.
در قرآن كریم نیز به این مسأله اشاره شده است: وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْن وَ فِصالُهُ فِی عامَیْنِ أَنِ اشْكُرْ لِی وَ لِوالِدَیْكَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ؛1 و به انسان در مورد پدر و مادرش سفارش كردیم؛ مادرش به او باردار شد، سستى بر روى سستى. و از شیر باز گرفتنش در دو سال است. [آرى به او سفارش كردیم] كه شكرگزار من و پدر و مادرت باش كه بازگشت [همه] به سوى من است. مىفرماید: أَنِ اشْكُرْ لِی وَ لِوالِدَیْكَ؛ سپاس من و پدر و مادرت را به جاى آور. شاید نكته اینكه شكر خدا و شكر نسبت به پدر و مادر را در كنار هم آورده این باشد كه در ابتدا، انسان ارزش كارها و خدمات پدر و مادر را بهتر از هر كار و خدمتى درك مىكند و برایش كاملاً مشهود و محسوس است. مىبیند كه مادر چگونه براى بزرگ شدن و
1. لقمان (31)، 14.
آسایش كودك چه بى خوابى ها و سختى هایى را به جان مىخرد. شاهد و ناظر است كه پدر چگونه در سرما و گرما ساعت ها كار مىكند و عرق مىریزد تا وسایل راحتى خانوادهاش را فراهم آورد. از این رو، براى شكرگزارى و سپاس در برابر پدر و مادر كاملاً آمادگى دارد و اگر به او توصیه شود به راحتى مىپذیرد. وقتى در مقام حقشناسى و شكرگزارى نسبت به كارها و خدمات پدر و مادر برآمد كم كم این روحیه حقشناسى و شكرگزارى در او تقویت مىشود و به صورت «ملكه» در مىآید و نسبت به هر كسى كه خدمتى به او كرده و نعمتى به او داده باشد شاكر و سپاسگزار خواهد بود. از این رو هنگامى كه توجه مىكند همه نعمت ها را خدا به او عطا فرموده و بیشترین و بزرگ ترین خدمت ها را خدا به او كرده است به شكر و سپاس گزارى از او روى خواهد آورد.
تعبیر دیگرى كه براى بیان این مقام آمده «حُبّاً» است. امام صادق(علیه السلام) در روایتى مىفرماید: ... و لكِنّى اَعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ.1 اگر بین دو نفر رابطه «محبت» به معناى واقعى آن شكل بگیرد و رابطهاى قوى و شدید باشد، دیگر محب در اندیشه آن نیست كه از محبوبش نفعى ببرد، بلكه به عكس، مىخواهد هر كار و خدمتى كه از دستش برمى آید براى محبوبش انجام دهد و چشم داشت هیچ پاداش و احسانى را از طرف محبوب ندارد. لازمه محبت خالص و شدید این است كه محب دیگر به خودش توجه ندارد، در همه جا فقط عكس رخ یار مىبیند و تمام وجودش را وقف او مىكند. در چنین رابطهاى محب دیگر به فكر آن نیست كه آیا عذابى در كار هست یا نه و بهشت و حورى وجود دارد یا خیر، بلكه تمام توجه او به خود محبوب و محبت او است.
تعبیر دیگرى كه در این زمینه وجود دارد تعبیرى است كه از امیرالمؤمنین على(علیه السلام) نقل شده است: ما عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نارِكَ و لا طَمَعاً فى جَنَّتِكَ لكِنْ وَجَدْتُكَ اَهْلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتك؛2 خدایا! من تو را به شوق و رغبت بهشتت یا از ترس آتشت پرستش نكردم، بلكه تو را شایسته پرستش یافتم پس تو را پرستیدم. اصلاً غیر از تو را شایسته پرستش نیافتم؛ اگر تو را نپرستم چه كس را بپرستم؟ و اگر به تو دل نبندم به كه دل ببندم؟!
به هر حال، اینها مراتب و مفاهیم مختلفى است كه متناسب با سطح فهم مخاطبان مختلف بیان
1. بحار الانوار، ج 70، باب 43، روایت 9.
2. همان، باب 53، روایت 1.
شده است. ما باید از مراتب پایین شروع كنیم و به تدریج به مراتب بالاتر نایل شویم. اولین مرحله، همان خوف از آتش و عذاب است. بسیارى از مناجات هاى منقول از ائمه(علیهم السلام) در همین حال و هوا است. امام سجاد(علیه السلام) در دعاى ابوحمزه ثمالى این گونه با خدا مناجات مىكند: فَمَنْ یَكونُ اَسْوَءَ حالا مِنّى اِنْ اَنَا نُقِلْتُ عَلى مِثْلِ حالى اِلى قَبْرى لَمْ اُمَهِّدْهُ لِرَقْدَتى وَ لَمْ اَفْرُشْهُ بِالْعَمَلِ الصّالِحِ لِضَجْعَتى وَ ما لى لااَبْكى وَ لااَدْرى الى ما یَكونُ مَصیرى... فَما لى لااَبْكى؟ اَبْكى لِخروجِ نَفْسى اَبكى لِظُلْمَةِ قَبْرى اَبْكى لِضیقِ لَحْدى اَبْكى لِسؤال مُنكَر وَ نَكیر اِیّاىَ اَبْكى لِخروجى مِنْ قَبْرى عُریاناً ذَلیلا حامِلا ثِقْلى عَلى ظَهْرى؛ پس چه كس وضعش از من بدتر است اگر در چنین حالى به قبرم منتقل شوم؟! در حالى كه آن را براى خوابیدن خود مهیّا نكردهام و فرشى از عمل صالح براى آن تدارك ندیده ام؟! و چرا گریه نكنم، در حالى كه نمىدانم چه بر سرم خواهد آمد؟!... چرا نگریم؟ مىگریم براى خروج روح از بدنم، گریه مىكنم براى تاریكى قبرم؛ گریه مىكنم براى تنگى لَحَدم؛ گریه مىكنم از ترس آن هنگام كه نكیر و منكر از من سؤال مىكنند؛ گریه مىكنم براى آن ساعتى كه در محشر برهنه و عریان سر از قبر بیرون مىآورم در حالى كه سرافكندهام و بار گناهانم بر پشتم سنگینى مىكند!
اگر انسان واقعاً قبر و قیامت و خطرات، مهالك، عذاب ها و ترس هاى آن را به دل باور كند، كافى است براى آنكه پیوسته به یاد خدا باشد و گِرد گناه نگردد! اینها مهالك و عذاب هایى است كه مكرر در خود قرآن به آنها اشاره شده است: خُذُوهُ فَغُلُّوهُ. ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ. ثُمَّ فِی سِلْسِلَة ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ؛1 بگیرید او را و در غل و زنجیر كشید! آن گاه میان آتش اندازید. پس در زنجیرى كه درازاى آن هفتاد گز است وى را در بند كشید. هنگامى كه از فرط آتش و حرارت تشنه مىشود جز آب جوشان و چرك و خونى سوزنده چیزى به او نمىنوشانند: وَ یُسْقى مِنْ ماء صَدِید؛2 و به او آبى چركین نوشانده مىشود. لَهُمْ شرابٌ مِنْ حمیم؛3 شرابى از آب جوشان خواهند داشت.
ما باید اینها را جدى بگیریم و در باره آنها تأمل كنیم. در باره غذاها و نوشیدنى هاى جهنم در روایات هست كه اگر یك قطره از آن در دنیا بیفتد تمام موجودات زنده از بوى تعفن آن هلاك خواهند شد.4 از آن سو نیز اگر یك قطره از شربت هاى بهشتى در آبهاى دنیا مخلوط
1. حادقه (69)، 30ـ32.
2. ابراهیم (14)، 16.
3. انعام (6)، 70.
4. ر.ك: بحارالانوار، ج 8، باب 24، روایت 1.
شود تمام آب هاى دنیا را معطر و خوش بو خواهد كرد. ما باید همت كنیم و وجهه نظر خود را از عذاب ها و نعمت هاى دنیایى به عذاب ها و نعمت هاى آخرت و قیامت مصروف گردانیم. خداوند چنین قدرتى را به همه ما داده و این ما هستیم كه باید با اراده خود این همت را به فعلیت در آوریم.
ائمه اطهار و معصومان(علیهم السلام) و اولیاى خاص خدا كه جاى خود دارند؛ در زمینه بلند همتى، داستان هایى از بزرگان و علما وجود دارد كه تأمل در آنها براى ما بسیار مفید و مؤثر است. در این باره، داستانى از مرحوم شیخ انصارى نقل شده كه بسیار شنیدنى است. نقل مىكنند روزى شیخ در هواى گرم تابستان نجف، از درس به خانه مىآید. درجه حرارت هواى نجف در تابستان ها به 50 درجه مىرسد! مرحوم شیخ بسیار تشنه بوده و مقدارى آب از اهل خانه طلب مىكند. آن زمان ها هنوز از یخچال و فریزر و دستگاه هاى خنك كننده خبرى نبود. در خانه هایى كه مثلاً مجهز بودند، سرداب هایى بود كه گودى زیادى داشت. كوزه هاى آب را با طناب داخل این سرداب ها آویزان مىكردند تا خنك شود. شیخ انصارى در گرماى تابستان، خسته و تشنه وارد خانه شده و آب طلبیده است. تا رفتند آن مشربه را بالا بكشند و براى شیخ آب بیاورند كمى طول كشید. شیخ انصارى با خود مىگوید، حال كه كارى ندارم خوب است تا آب بیاورند دو ركعت نماز بخوانم. آرى، بزرگان از وقتشان این گونه استفاده مىكردند. برخى از ما وقتى كارى نداریم، مىگوییم، برویم جدول روزنامه حل كنیم یا فیلم و كارتون تماشا كنیم! در هر حال، شیخ در حال تشنگى و با لب هاى خشك مشغول نماز مىشود. در نماز حالى به شیخ دست مىدهد و پس از حمد مشغول خواندن یكى از سوره هاى طولانى قرآن مىشود. از این رو نمازش طول مىكشد. وقتى نماز تمام مىشود در اثر حرارت هوا، آب گرم شده بوده و شیخ انصارى همان آب گرم را مىخورد و دنبال كارش مىرود! آرى، لذتى كه از نماز براى شیخ انصارى حاصل مىشود تشنگى و خستگى را از یاد او مىبرد!
یا از برخى بزرگان مراجع نقل شده كه ایشان یك بار توجه كرده بودند كه گویا نمازهایى كه من مىخوانم براى لذتى است كه از نماز مىبرم. به نظرشان آمده بود كه همین مقدار نیز با خلوص نیت منافات دارد؛ نماز را باید محضاً براى خدا خواند نه براى لذتى كه از نماز مىبرم! از این رو وصیت مىكنند كه تمام نمازهایشان را قضا كنند، از بیم آنكه مبادا آن لذتى كه از نماز براى ایشان حاصل مىشده در خلوص نیتشان تأثیر گذاشته باشد!
نقل این قبیل داستان ها براى آن است كه ما بدانیم، مراتبى بسیار عالىتر از آنچه كه امثال بنده در آن هستیم وجود دارد و كسانى نیز به این مقام ها نایل گشتهاند. ما نیز اگر بخواهیم و همت كنیم، دست رسى به این مقام ها براى ما نیز ممكن خواهد بود. البته فاصله بسیار است و همتى عالى مىخواهد تا خود را به امثال این بزرگان نزدیك كنیم. به هر حال نباید همت خود را به همین مراتب بسیار پایینِ عبادت از روى ترس و طمع محدود كنیم.
براى بالا بردن همت خویش، براى مثال، یكى از كارهایى كه مىتوانیم انجام دهیم این است كه هر روز دو ركعت نماز را به این نیت بخوانیم كه چون خدا خدا است، دوست داشتنى و شایسته پرستش و عبادت است! با خود بگوییم، این دو ركعت را مىخوانم هر چند خداوند هیچ پاداشى به من ندهد یا حتى بالاتر، هر چند مرا به آتش جهنم خود بسوزاند! البته شاید این دومى (كه حتى اگر به آتش خود ما را بسوزاند باز هم این نماز را مىخوانیم) براى ما كمى مشكل باشد، اما نیت اوّلى كم و بیش میسّر است. هر روز دو ركعت نماز بخوانیم و به خود تلقین كنیم كه براى این نماز هیچ عوض و پاداشى از خدا نمىخواهم و فقط براى اهلیت خداوند، محبت او و شكر و سپاس در برابر نعمت هایش، آن را انجام مىدهم.
این روزها ایام «اربعین كلیمیه» است: اول ذى قعده تا دهم ذى حجه. ایامى است كه حضرت موسى(علیه السلام) براى مناجات به كوه طور رفت و ابتدا قرار بود سى روز با خدایش خلوت كند، ولى بعداً ده روز اضافه شد و مجموع آن چهل روز گردید: وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْر فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً؛1 و با موسى سى شب وعده گذاشتیم و آن را با ده شب [دیگر]تمام كردیم، تا آنكه وقت معیّن پروردگارش در چهل شب به سر آمد. در این ایام بر اساس روایات اسلامى، گفتن ذكر «لا اله الا الله» مستحب و بسیار مؤكد است. چند «لا اله الا الله» در شبانه روز گفتن چندان مؤونهاى ندارد. انسان در این ایام این ذكر را تكرار كند و بگوید، خدایا چون تو دوست داشتنى هستى و چون تو خدا هستى این ذكر را مىگویم و هیچ پاداش و عوضى نیز نمىخواهم. این ذكر را مىگویم به شكر گوشهاى بسیار كم از نعمت هاى بى كرانى كه به من ارزانى داشته اى، هر چند پاداشى هم به من عطا نفرمایى. به هر حال باید از همین مراتب محدود و پایین شروع كنیم تا به تدریج ان شاء الله به مراتب عالىتر نایل آییم.
1. اعراف (7)، 142.
بحث ما در جلسات اخیر پیرامون نماز بود. اشاره كردیم كه آنچه از مجموع معارف اسلام استفاده مىشود این است كه مهم ترین و بهترین كارها نزد خداى متعال و براى نیل به مراتب قرب الهى «نماز» است. در قرآن و روایات اسلامى ویژگى ها و آثارى براى نماز بیان گردیده كه آن را در مرتبه عالى ترین كارها قرار مىدهد و «خیرالعمل» بودن نماز چیزى است كه در شریعت مقدس بدان تصریح شده و ما خود هر روز در اذان و اقامه نمازهاى پنج گانه به این مطلب اعتراف مىكنیم. از جمله ویژگى ها و آثارى كه براى نماز ذكر شده، این است كه: اَلصَّلوةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِنِ؛1 نماز معراج مؤمن است. هم چنین آثار و ویژگى هاى دیگرى كه در جلسه پیشین به برخى از آنها اشاره كردیم.
با این همه، متأسفانه ما از نمازهاى خود چندان بهرهاى نمىبریم. بسیارى از ما نه از نمازهاى خود لذت مىبریم و نه آثار و نتایج آن را در وجود خود احساس مىكنیم. به عكس، نماز غالباً براى ما سنگین است و با كراهت به سراغ آن مىرویم. وقتى هم نمازمان تمام مىشود، حالمان به گونهاى است كه گویا بارى سنگین را كه موجب زحمت و رنج ما بوده از دوش افكنده ایم! با اینكه نمازهاى ما معمولاً چهار یا پنج و یا حداكثر ده دقیقه بیشتر طول نمىكشد، اما این چند دقیقه تا بدان حد برایمان سنگین است كه گویا براى ما ساعت ها طول مىكشد! هنگامى كه از نماز فارغ مىشویم، نفسى راحت مىكشیم و مانند مرغى كه در قفس گرفتار بوده و اینك آزاد شده، بلافاصله پس از «السلام علیكم و رحمة اللّه» به این سو و آن سو نگاه مىكنیم و فوراً به دنبال كارمان مىرویم! اتفاقاً قرآن كریم نیز به این مسأله اشاره كرده
1. بحار الانوار، ج 82، باب 2، روایت 1.
است: وَ إِنَّها لَكَبِیرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخاشِعِینَ؛1 و به راستى كه آن [نماز]گران است مگر بر خاشعان. البته همین نمازهاى ما هرقدر هم كم رنگ و كم خاصیت باشد نسبت به بى نمازى بسیار بسیار ارزشمند است. همین كه انسان براى انجام وظیفه، دقایقى را در پیشگاه الهى بایستد و سر به خاك بساید، بسیار قیمت دارد. اما بحث این است كه قدر و ارزش نماز و بهرهاى كه ما مىتوانیم از آن ببریم بسیار فراتر از اینها است. فاصله بین این نمازهاى ما با نماز واقعى و آثار آن، چیزى شبیه فاصله صفر تا بى نهایت است!
ما با آن افق اعلاى نماز و ملكوتى آن بسیار فاصله داریم و متأسفانه از آثار فوق العاده آن محروم هستیم. سرّ این محرومیت نیز، همانگونه كه در جلسات قبل اشاره كردیم، این است كه ما نماز را در همین ظواهر الفاظ و اذكار و حركات و سكناتش خلاصه كردهایم و از روح و حقیقت آن غافلیم. نمازى كه انسان در آن، به معانى الفاظى كه مىگوید و حركاتى كه انجام مىدهد توجه ندارد، مانند افسون خواندن فال گیرها و رمّال ها است! آنها نیز كلماتى عجیب و غریب را تكرار مىكنند كه نه خود و نه دیگران چیزى از آن سر در نمىآورند! از نمازى كه حاصلش لقلقه زبان و خم و راست شدنى بیش نیست، نمىتوان انتظار داشت كه انسان را به معراج ببرد! نمازهاى بسیارى از ما شبیه نماز است و ما فقط اداى نماز را در مىآوریم! به راستى، گاهى نماز ما با كار كسانى كه حركت هاى نمایشى اجرا مىكنند چندان تفاوتى ندارد؛ نمایشى از نماز است نه خود نماز!
لازم نیست حتماً نماز طولانى باشد؛ نماز اگر كوتاه و مختصر هم باشد اما روح داشته باشد، مىتواند معجزه بیافریند و انسان را از پست ترین مراحل به اوج شرف و عظمت برساند. باید تلاش كنیم و از خداى متعال نیز مسألت نماییم تا نمازهایمان روح پیدا كند. آن گاه است كه آثار آن را به عیان (به اندازهاى كه به روح نماز دست یافته ایم) خواهیم دید.
اگر نماز روح داشته باشد، قرآن كریم مىفرماید اثرش این است: إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ؛2 به راستى كه نماز از كار زشت و ناپسند باز مىدارد. با این حال ما بسیارى از نمازخوان ها را دیدهایم كه به محض خارج شدن از مسجد به دنبال گناه مىروند و نماز تأثیرى در بازداشتن آنان از گناه و زشت كارى نداشته است. چه بسا نمازخوان هایى كه پس از
1. بقره (2)، 45.
2. عنكبوت (29)، 45.
نماز و مسجد، بلافاصله به نگاه حرام، صداى حرام، سخن حرام، معامله حرام و انواع حرام هاى دیگر روى مىآورند! حتى گاهى به خارج شدن از مسجد هم نمىكشد و در همان مسجد شروع به غیبت كردن از دیگران، تهمت زدن و دروغ بستن به آنان و مسخره كردن ایشان مىپردازند! به راستى اینها چگونه نمازهایى است؟ مگر قرآن صراحتاً نمىفرماید: إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ؟! پس چرا این نمازها ما را از گناه باز نمىدارد؟!
در روایتى، امیرالمؤمنین على(علیه السلام) از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) این گونه نقل مىكنندكه آن حضرت مىفرمایند، كسى كه پنج نوبت نماز مىخواند، مثل آن است كه نهرى جلوى خانهاش باشد و روزى پنج بار بدنش را در آن بشوید؛ آیا چرك و كثافتى در بدنش باقى خواهد ماند1؟! با این همه، ما پنج نوبت نماز مىخوانیم، اما هنوز هم آلوده به چرك و كثافت انواع گناهان هستیم! همه اینها به سبب آن است كه نمازهاى ما «نماز» نیست، بلكه شبیه نماز و اداى نماز را در آوردن است. اكنون سؤال این است كه اگر ما بخواهیم نمازمان نماز واقعى، و برخوردار از روح باشد چه باید كرد؟
براى نزدیك شدن به روح نماز و بهرهمند شدن از حقیقت آن، اولین گام این است كه در حین نماز «توجه» به نماز داشته باشیم. شاید بسیارى از اوقات اتفاق مىافتد كه انسان سوره حمد را تمام مىكند و مشغول خواندن سوره توحید مىشود؛ در حالى كه اصلاً یادش نمىآید كه سوره حمد را چگونه خواند و تمام كرد. حتى گاهى پیش مىآید كه وقتى «السلام علیكم و رحمة اللّه و بركاته» را مىگوید تازه یادش مىآید كه نماز مىخوانده است! این نشان دهنده آن است كه هیچ توجه آگاهانهاى به نماز و آنچه انجام مىداده، نداشته است. البته در انجام فعل اختیارى و ارادى، حتماً نوعى توجه وجود دارد و محال است بدون توجه، فعل اختیارى از او صادر شود؛ اما براى حصول این شرط، وجود مرتبهاى ضعیف از توجه نیز كافى است. در
1. بحار الانوار، ج 82، باب 1، روایت 41. متن روایت چنین است: انما منزلة الصلوات الخمس لامتى كنهر جار على باب احدكم فما ظن احدكم لو كان فى جسده درن ثم اغتسل فى ذلك النهر خمس مرات فى الیوم ا كان یبقى فى جسده درن فكذلك و اللّه الصلوات الخمس لامتى. شبیه این روایت از امام باقر(علیه السلام) در بحار الانوار، ج 82، باب 1، روایت 66 نیز نقل شده است.
مورد نماز هم منظور این است كه گاه توجه آن چنان ضعیف است كه اگر انسان، مثلاً، در ركعت سوم باز گردد و بخواهد به یاد بیاورد كه تشهد ركعت دومش را چگونه خوانده، به خاطر نمىآورد! این همان نمازى است كه روح ندارد و براى انسان تعالى ایجاد نمىكند.
بنابراین، اولین گام براى نایل شدن به حقیقت و روح نماز این است كه «توجه داشته باشیم كه چه مىكنیم». از همان ابتدا كه براى تكبیرة الاحرام مىایستیم و قبل از آنكه «اللّه اكبر» بگوییم، باید توجه كنیم كه براى چه این جا ایستادهایم و مىخواهیم چه بكنیم. حتى جلوتر از آن، از همان اولین كلمه و جملهاى كه شروع به اذان و اقامه مىكنیم، توجه داشته باشیم كه این جملات براى چیست. لااقل در این حد باشد كه گویى متنى را حفظ كرده و مىخواهیم براى كسى بخوانیم؛ در این حال مراقبیم كه حروف و كلمات را درست ادا كنیم و جمله ها و عبارت ها را پس و پیش نخوانیم. البته در اثر تكرار، به مرور زمان، قرائت نماز براى انسان به صورت «ملكه» در مىآید و انسان با توجهى ضعیف و نیمه آگاهانه نیز قرائت را به درستى انجام خواهد داد؛ و اشاره كردیم كه این مقدار از توجه كافى نیست.
گام دوم براى خواندن نمازى كه بتوانیم از آن بهره ببریم، این است كه هر جمله و ذكرى را كه مىگوییم به معنا و مفاد آن توجه داشته باشیم. این چیزى است كه حتماً باید بر آن اصرار بورزیم. اگر در یك نماز، موفق به این كار نشدیم، در نماز بعدى حتماً سعى كنیم كه این كار را انجام دهیم. اگر در نماز بعدى هم موفق نبودیم، در نماز پس از آن سعى كنیم، و خلاصه، این امرى است كه حتماً باید به آن دست پیدا كنیم. براى این كار مىتوانیم به این صورت عمل كنیم كه قبل از اداى هر جمله اى، ابتدا معناى آن را در ذهن حاضر كنیم و سپس آن جمله را ادا كنیم؛ مثلاً اگر مىخواهیم «اللّه اكبر» بگوییم، ابتدا این مفهوم را كه خدا از همه چیز و همه كس بزرگتر است در ذهن حاضر كنیم و سپس «اللّه اكبر» بگوییم. اگر به این صورت تمرین كنیم، تا حدى قدرت پیدا مىكنیم كه به معانى و مفاهیم الفاظ و عباراتى كه بر زبان مىآوریم، توجه داشته باشیم. به هر حال، این مسألهاى بسیار مهم و اساسى است و اگر كسى بدان موفق شود گامى بلند در راستاى نیل به مقصود برداشته است.
اما با این دو گام، هنوز نماز ما «عبادت» نشده است. حتى اگر موفق شویم از ابتدا تا انتهاى
نماز حضور قلب و توجهى كامل داشته باشیم و در اداى آگاهانه تك تك كلمات و نیز توجه به معانى آنها توفیق صد در صد داشته باشیم، براى نیل به حقیقت نماز، دست كم یك گام دیگر لازم است. توجه به معانى نماز، حداكثر نظیر این است كه شما كتابى عربى را بخوانید و در حین خواندن، به معانى آن كاملاً دقت و توجه داشته باشید؛ آیا این باعث مىشود كار شما عبادت باشد؟! نماز صرفاً این نیست كه انسان در هنگام خواندن آن به معانى الفاظى كه مىگوید، توجه نماید.
مرحله سوم در این مسیر آن است كه سعى كنیم حال و باور قلبى ما نیز متناسب با همان چیزى باشد كه به زبان مىآوریم. اگر در نماز مىگوییم: «إِیّاكَ نَعْبُدُ وَ إِیّاكَ نَسْتَعِینُ»، باید حالمان نیز به گونهاى باشد كه واقعاً جز خدا از هیچ كس دیگرى یارى نخواهیم و امید و اعتمادمان به كسى جز او نباشد. وقتى تكبیرة الاحرام و «اللّه اكبر» مىگوییم، باید باور قلبى مان نیز این باشد كه خدا را «بزرگ ترین» بدانیم. آیا به راستى در عمق دلمان نیز گواهى مىدهیم كه خدا از هر چیزى بزرگتر است؟ آیا این گفته، در رفتار و عملمان نیز ظهور و بروز دارد؟ بسیارى از ما اگر در وضع و حال خودمان دقت كنیم، خواهیم دید كه ـ نعوذ بالله ـ ما حتى به اندازه كودكى نیز براى خداى متعال حساب باز نمىكنیم. بسیارى از كارها را حتى در حضور كودكى نیز شرم داریم كه انجام دهیم، اما با گستاخى هرچه تمام، كارهایى به مراتب بدتر از آن را در حضور پروردگار مرتكب مىشویم! یعنى در التزام عملى و نمود رفتارى، خدا را نه «بزرگ ترین» كه گاهى حتى «كوچك تر» از همه به حساب مىآوریم!
در هر حال، اینكه انسان در حین نماز، حالش نیز با آنچه بر زبان مىآورد متناسب باشد مراتب مختلفى دارد. مرتبه یا مراتبى از آن، كم و بیش، از راه تمرین براى همه قابل دست رسى است. مراتبى از آن ویژه اولیاءاللّه و كسانى است كه به درجات بسیار عالى معرفت و كمال دست یافتهاند. ائمه معصومین(علیهم السلام) حالاتى بسیار عجیب در نمازشان داشتهاند. آنان در حین نماز به هیچ چیز جز خدا توجه نداشتند. این داستان در مورد حضرت امیرالمؤمنین على(علیه السلام) معروف است كه تیرى به پاى آن حضرت فرو رفته بود و نمىتوانستند آن را از پاى ایشان بیرون بیاورند. آن روزها مثل امروزه داروهاى بیهوشى و بى حس كننده وجود نداشت؛ از این رو بیرون آوردن آن تیر بسیار مشكل بود. صبر كردند تا زمانى كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) به
نماز ایستادند و در آن حال تیر را از پاى ایشان بیرون كشیدند بدون آنكه آن حضرت متوجه این امر شوند و دردى را احساس كنند.1 شاید تصور این امر براى ما كمى، دشوار باشد؛ اما على(علیه السلام) كه سهل است و جاى خود دارد، مشابه این جریان براى كسانى كه اصلاً با آن حضرت قابل مقایسه نیستند، ولى افتخار شاگردى مكتب حضرتش را داشتهاند اتفاق افتاده است.
قضیهاى را خود من از چند نفر افراد موثق درباره مرحوم آیت اللّه العظمى حاج سید احمد خوانسارى شنیده ام. نقل مىكنند كه ایشان كسالتى داشتند و باید معده ایشان را عمل جراحى مىكردند. طبیعتاً باید بیهوشى انجام مىگرفت تا بتوانند عمل جراحى را انجام دهند. مرحوم آیت اللّه خوانسارى بر اساس احتیاطى ابا داشتند كه بیهوش شوند. از این رو گفته بودند كه بدون بیهوشى عمل جراحى را انجام دهند! هرچه گفته بودند، نمىشود، مىخواهند شكم را پاره كنند و بعد هم دوباره بدوزند، حتماً باید بیهوش شوید؛ ایشان فرموده بودند، شما كارى نداشته باشید و بدون بیهوشى عمل را انجام دهید! گویا محل انجام عمل، بیمارستانى در شیراز بوده است. به هر حال، سرانجام پزشكان بدون بیهوشى ایشان را عمل مىكنند، شكم را پاره مىكنند و قسمتى از معده را بیرون مىآورند و دوباره شكم را مىدوزند و بخیه مىكنند! در طول این مدت، حضرت آیت اللّه خوانسارى هیچ عكس العملى كه كوچك ترین نشانى از درد و ناراحتى باشد از خود نشان نمىدهند! پزشكان باور نمىكردهاند كه چنین چیزى واقعاً ممكن باشد. ابتدا كه چاقو را گذاشتند فكر مىكردند الآن ایشان دست و پا مىزند و فریاد مىكشد. اما با كمال تعجب مىبینند ایشان هیچ عكس العملى نشان نمىدهند.
نقل مىكنند كه آن بزرگوار در تمام طول عمل جراحى، توجهش را به ساحت مقدس پروردگار معطوف مىكند، به گونهاى كه كاملاً از خودش و دنیاى پیرامونش غافل مىشود! كسى كه در حین عمل جراحى مىتواند اینچنین توجه خود را متمركز در ساحت قدس ربوبى كند قطعاً در حال نماز هم مىتواند چنین كارى را انجام دهد. به هر جهت، این گونه كارها شدنى است و ما باید همت كنیم و از خداى متعال نیز بخواهیم كه چنین لذت ها و مقام هایى را نصیب ما نیز بفرماید.
1. ر. ك: ارشاد القلوب، ج 2، ص 217.
اگر بخواهیم از كیمیاى پرارج نماز بهرهمند گردیم، باید سعى كنیم «نماز» بخوانیم نه آنكه فقط اداى نماز خوان ها را در آوریم. اگر مراحلى را كه ذكر شد دنبال كنیم، به تدریج مىتوانیم به مراتبى از روح و واقعیت نماز دست یابیم. ابتدا باید به خودِ الفاظى كه مىگوییم و حركاتى كه انجام مىدهیم توجه كنیم. سپس به معنا و مفهوم آنچه مىگوییم توجه نماییم. در نهایت نیز باید سعى كنیم حالت درونى و قلبى خود را با آنچه به ظاهر انجام مىدهیم و بر زبان جارى مىكنیم متناسب سازیم.
حضرت امام(رحمه الله) و سایر علماى اخلاق این توصیه را دارند كه مىفرمایند «سعى كنید این مطالب را وارد قلب كنید». داخل كردن الفاظ و معانى به قلب به چه معنا است؟ در این تعبیر، علما مىخواهند بین «ذهن» و «قلب» تفاوت بگذارند. اصولا موضع معنا و جایگاه آن، ذهن انسان است. یك كافر هم مىتواند معناى «لا اله الا اللّه» را در ذهن خود تصور كند. پس چرا با این وجود كافر است؟ چون گرچه معنا را در ذهن خود وارد مىكند، اما وارد قلبش نمىشود. از این رو مؤمن از آن جهت مؤمن است كه علاوه بر آنكه این مفهوم را در ذهن تصور مىكند، قلباً نیز آن را مىپذیرد و باور مىكند. اتفاقاً این كلام مرحوم امام و دیگر علماى اخلاق برگرفته از قرآن كریم است، آن جا كه مىفرماید: قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِكُمْ؛1 [ برخى از] بادیه نشینان گفتند: «ایمان آوردیم.» بگو: «ایمان نیاوردهاید، لیكن بگویید: اسلام آوردیم.» و هنوز ایمان در قلب هاى شما وارد نشده است. عدهاى از اعراب آمدند و به وحدانیت خداوند و رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) شهادت دادند: اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد ان محمداً رسول اللّه. آنان مىپنداشتند كه ایمان همین است. از این رو مىگفتند، ما به خدا و رسولش ایمان آوردیم. آیه نازل شد كه اینان گرچه شهادتین را گفتهاند و به وظایف خویش عمل مىكنند، اما هنوز ایمان داخل قلبشان نشده است: وَ لَمّا یَدْخُلِ الایمانُ فى قُلوبِكُمْ. اگر چیزى وارد قلب شده باشد آثار خود را در عمل انسان نشان خواهد داد. از این رو ما باید سعى كنیم به مرور، حقایق مطالبى را كه در نماز مىگوییم یا به صورت عملى در ظاهر نشان مىدهیم، به قلبمان وارد كنیم. اگر «اللّه اكبر» مىگوییم حقیقتاً به این مطلب برسیم كه خداوند از هركس و هر چیز بزرگتر است. اگر «ایاك نعبد و ایاك
1. حجرات (49)، 14.
نستعین» مىگوییم، آن را به دل نیز باور كنیم و امید و اعتقادى جز به كمك و عنایت الهى نداشته باشیم. اگر به ظاهر در مقابل خدا خاكسارى نشان مىدهیم و به سجده مىافتیم، به قلب و باطن نیز منیت ها و انانیت هاى خود را به دور بریزیم و واقعاً بنده و تسلیم محض خداى متعال باشیم.
متأسفانه ما از بس نسبت به این مطالب فاصله داریم، گاهى حتى فكر مىكنیم این حرف ها افسانه و رؤیایى بیش نیست! مىپنداریم اینها شعرهایى است كه برخى افراد هنگامى كه طبعشان گل كرده، گفتهاند! اما اینها حقایق و واقعیت هایى است كه به بسیارى از آنها در خود قرآن و روایات و معارف اهل بیت(علیهم السلام) تصریح شده است. قبلاً نیز یكى دو بار این آیه را خوانده ام. براى خود من، اولین بارى كه به معناى این آیه دقت كردم بسیار عجیب بود و متوجه شدم كه ما تا چه حد از قرآن و معارف آن دور هستیم. قرآن كریم در وصف مؤمنان مىفرماید: إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً. وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً. وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْكُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً؛1 چون [قرآن] بر آنان خوانده شود سجده كنان به روى، در مىافتند؛ و مىگویند: «منزه است پروردگار ما، كه وعده پروردگار ما قطعاً انجام شدنى است.» و بر روى زمین مىافتند و مىگریند و بر فروتنى آنها مىافزاید. مؤمنان حقیقى و آنانى كه ایمان در قلبشان راه یافته، وقتى كه قرآن بر ایشان تلاوت مىشود با صورت بر روى زمین مىافتند و مىگریند: یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْكُونَ. كسى به آنان یاد نداده كه این كار را بكنند، بلكه این واكنش طبیعى آنها نسبت به تأثیر قرآن است! و هرچه بیشتر قرآن براى آنان خوانده شود بر خشوعشان افزوده مىشود: وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً. بنده در تمام عمر شصت و چند سالهام حتى یك نفر را ندیدهام كه به هنگام شنیدن قرآن چنین حالتى برایش ایجاد شود. البته كسانى را دیدهام كه به هنگام شنیدن قرآن اشك از چشمانشان جارى شده، ولى اینكه بر روى زمین بیفتند و صورت بر خاك بگذارند و بگریند؛ من تا به حال مشاهده نكرده ام.
در آیهاى دیگر كه شبیه همین آیه است، مىفرماید: إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِیًّا؛2 و هرگاه آیات [خداى]رحمان بر ایشان خوانده مىشد، سجده كنان و گریان بر
1. اسراء (17)، 107ـ109.
2. مریم (19)، 58.
خاك مىافتادند. آیا این قرآن براى چه كسانى نازل شده است؟ آیا ذكر این اوصاف براى مؤمنان به چه منظورى است؟ آیا فقط خواستهاند كه ما بدانیم مؤمنانى بودهاند كه چنین اوصافى داشتهاند؟ آیا این اوصاف نباید در ما تحقّق داشته باشد؟ آیا ما نباید در میان انبوه مؤمنانى كه اطراف خود مىبینیم، دست كم یك نفر را مشاهده كنیم كه چنین حالتى داشته باشد؟! این امر شاهدى است بر اینكه ما تا چه حد با ایده آل هاى قرآن و سنّت فاصله داریم. در سابق افراد متعددى بودهاند كه چنین حالى داشتهاند؛ اما در این زمان ها كه زرق و برق دنیا بیشتر شده و مسابقه در هجوم به سوى مادیات تشدید گردیده است، این حالات كمتر دیده مىشود. امروزه حتى كار به جایى رسیده كه اگر كسى در حال نماز گریه كند یا با شنیدن آیات قرآن اشك بریزد آن را بدعت در دین تلقى كرده و كارى بىوجه و بى معنا مىدانند! آیا چیزى كه صریحاً در خود قرآن آمده است بدعت در دین است؟! اگر صریح آیه قرآن، دین نیست پس دین چه چیزى است؟! اگر از طریق قرآن نتوان دین و اوصاف دین داران و مؤمنان را شناخت، پس از چه طریقى مىتوان به این مهم دست یافت؟! قرآن كریم براى آنكه عظمت معانى و مفاهیم قرآن را به ما بفهماند، مىفرماید: لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَل لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ؛1 اگر این قرآن را بر كوهى فرو مىفرستادیم، یقیناً آن [كوه] را از بیم خدا فروتن [و]از هم پاشیده مىدیدى! یعنى دلى كه قرآن بر آن اثر نمىكند و در اثر شنیدن قرآن به طپش نمىافتد، از سنگ سختتر است! اگر قرآن بر كوهى نازل شده بود، از هم مىشكافت، اما دل هاى برخى (و بلكه بسیارى) از انسان ها به قدرى سخت است كه آیات قرآن هیچ حركت و تحولى در آن ایجاد نمىكند و سر سوزنى بر آن تأثیر ندارد! به راستى ما را چه مىشود كه در مقابل آیات الهى این گونه سرد و بى روح بر جاى مىمانیم؟ آیا وقت آن نرسیده كه در وضع دل و روح خود تجدید نظرى كنیم و كمى هم با خدا و آیات الهى انس پیدا كنیم؟ أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا یَكُونُوا كَالَّذِینَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ؛2 آیا براى كسانى كه ایمان آوردهاند هنگام آن نرسیده كه دل هایشان به یاد خدا و آن حقیقتى كه نازل شده نرم [و فروتن]گردد و مانند كسانى نباشند كه از پیش به آنها كتاب داده شد و [عمر و]انتظار بر آنان به درازا كشید، و دل هایشان
1. حشر (59)، 21.
2. حدید (57)، 16.
سخت گردید؟ آیاوقت آن نشده كه مؤمنان حالت خشوع پیدا كنند و مانند كسانى نباشند كه به مرور زمان آن چنان سنگ دل شدهاند كه حتى قطرهاى اشك در چشمانشان ظاهر نمىشود؟ آیا هنگام خارج شدن از این حالت جمود و یخ زدگى قلب ها فرا نرسیده است؟ چه بسیار كسانى كه در اثر حرارت آیات قرآن، یخ هاى قلب و روحشان آب شده و به دامان خدا بازگشتهاند. چرا ما یكى از آنان نباشیم؟ داستان فضیل بن عیاض معروف است. فضیل راهزن بود. شبى در حین دزدى و بالا رفتن از دیوار خانه مردم، شنید كه صاحب خانه همین آیه (اَلَمْ یَأْنِ...) را تلاوت مىكند. این آیه به یك باره فضیل را تكان داد و انقلابى در او پدید آورد. همان جا توبه كرد و گفت: «چرا، وقتش رسیده است»! او با همین یك آیه آن چنان عوض شد كه از اولیاء اللّه گردید. به راستى آیا وقت آن نرسیده كه مفاهیم و معانى الفاظ و اذكار نماز از زبان و ذهن ما عبور كرده و به قلبمان وارد شود؟! آیا وقت آن نرسیده كه در نماز حضور قلبى بیشتر داشته باشیم و تا این حد نماز را سرسرى نگیریم؟! امیدواریم توفیقات خداوند در این راه شامل حالمان گردد.
بحث ما در جلسات گذشته پیرامون نماز بود. اشاره كردیم كه نماز غیر از آنچه كه ما از احكام فقهى و واجبات و مستحبات و مبطلات آن مىدانیم ـ و البته حتماً باید آنها را فرا بگیریم و رعایت كنیم ـ روحى دارد كه ارزش حقیقى نماز نیز به همان است. بهرهاى كه هر كس از نماز خود مىبرد و تعالى و تكاملى كه در اثر آن براى نفسش حاصل مىشود وابسته به روح نماز است. برخى فقط از پیكر بى روح نماز استفاده مىكنند. اثر پیكر بى روح نماز همین است كه در قبر و قیامت به او نمىگویند چرا نماز نخوانده اى، و از این بابت مؤاخذهاى نخواهد شد؛ اما بیش از این اثرى ندارد. كسانى نیز از مراتب نازله این روح بهره مىبرند. برخى نیز با نمازشان به معراج مىروند و به «لقاء الله» نایل مىشوند. این تفاوت درجات، بسته به این است كه تا چه حد در نماز حضور قلب داشته باشیم و نمازمان را براى خدا خالص كنیم. در باره اهمیت و نقش «نیت» در نماز، چگونگى و مراتب مختلف آن در جلسات گذشته بحث هایى را مطرح كردیم.
نكته اساسى كه در این جا وجود دارد این است كه ما با آنكه در حرف و روى كاغذ به اهمیت نماز واقفیم، اما به هنگام نماز خواندن، دانسته هاى خود را فراموش مىكنیم و آنگونه كه باید و شاید به آن اهتمام نمىورزیم. غالباً نهایت هنر ما این است كه سعى كنیم نمازمان را اول وقت بخوانیم و احیاناً علاوه بر واجبات برخى از مستحبات آن را نیز رعایت كنیم. اما همه اینها جزو پیكره نماز است و روح نماز چیز دیگرى است. از همین رو ما غالباً وقتى وارد نماز مىشویم به جاى آنكه توجهمان به خدا و نماز باشد، مشغول فكر كردن به كارها و مسایل زندگى مىشویم. حتى برخى ـ نعوذ بالله ـ در حال نماز به فكر گناه و چگونگى فراهم كردن مقدمات معصیت هستند! اگر خیلى آدم هاى خوبى باشیم، در حین نماز به فكر درس و بحثمان
هستیم یا به فكر این كه، مثلاً، در منبر و سخنرانى امشب چه بگوییم! معمولاً دل و قلب ما در نماز با زبان و اعضا و جوارحمان همراه نیست و هر كدام رو به سویى دارند! بسیارى از ما وقتى «السلام علیكم و رحمة الله» را مىگوییم تازه یادمان مىآید كه نماز مىخوانده ایم! اكنون سؤال این است كه آیا این مشكل چارهاى دارد؟ و چه مىتوانیم بكنیم تا از روح نماز برخوردار گردیم؟
یكى از راه هایى كه براى درمان این مشكل وجود دارد تفكر و تأمل درباره فواید توجه و حضور قلب در نماز، و ضررهاى ناشى از غفلت و بى توجهى در نماز است؛ چرا كه اگر انسان باور كند انجام كارى برایش مفید است و ترك آن موجب ضررهاى بزرگ و فراوانى براى وى خواهد شد، آن گاه به طور جدى در صدد انجام آن بر مىآید و به آن اهتمام مىورزد. واقعیت این است كه ما به فواید اهتمام به نماز و ضررهاى ناشى از عدم توجه به آن «باور» و «ایمان» نداریم. «علم» داریم اما «ایمان» نداریم. منكر این فواید و ضررها نیستیم و اگر از ما در باره آنها سؤال كنند، به آنها معترفیم، اما مراتب ایمان و باورمان نسبت به آنها بسیار ضعیف و كم رنگ است. به همین سبب است كه از علممان نتیجه عملى نمىگیریم و آن علم تأثیرى در عمل ما نمىگذارد. از این رو مناسب است در فرصت هایى، چند دقیقه قبل از نماز در باره اهمیت نماز و اینكه توجه و حضور قلب در نماز تا چه حد مىتواند ارزش عمل ما را بالا ببرد تأمل كنیم. البته این مسأله به مقدار معرفت ما نیز بستگى دارد. در هر حال، باید این مسأله را در نظر بگیریم كه تفاوت نماز باتوجه با نمازِ بى توجه، یك تفاوت عددى و محدود، مثلاً تفاوت پنجاه با هزار نیست. تفاوت نمازِ باتوجه با نمازِ بى توجه از زمین تا آسمان است. حتّى فاصله نماز كم توجه با نمازى كه توجه آن بیشتر است از تصور بیرون است. تفاوت نمازهایى كه ائمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین مىخوانند با نمازهاى ما، با یك عدد ریاضى قابل بیان نیست كه مثلاً بگوییم نماز ما یك هزارم یا یك میلیونیم یا یك میلیاردیم نماز آنها ثواب دارد؛ بلكه تفاوت به حدى است كه اصلاً مقایسه غلط است. ما باید در این مسأله تأمل كنیم كه مىتوانیم ارزش عملمان را تا چه حد بالا ببریم و در حال حاضر به چه ارزش كمى قانع شده ایم!
با توجّه به محدودیت ذهن، با تشبیه به معامله هاى دنیایى، این مطلب تا حدّى براى ما
روشن مىشود. فرض كنید شخص تاجرى با سرمایه معیّنى مىتواند یكى از دو معامله را انجام دهد. در یك معامله، مثلاً، سودش یك میلیون تومان خواهد بود و در معامله دیگر یك میلیارد تومان سود خواهد برد. اگر این تاجر، معامله بایك میلیون تومان سود را انتخاب كند، چه ضرر بزرگى به خود زده و بعداً چقدر حسرت خواهد خورد؟ البته اشاره كردیم كه تفاوت نمازِ باتوجه با نمازِ بى توجه از عدد و رقم و محاسبه بیرون است؛ اما اگر فرضاً بخواهیم با عدد و رقم بیان كنیم، مثل این است كه ما مىتوانیم در مقابل 5 دقیقه نماز صد میلیارد تومان سود به دست آوریم، اما به صد تومان قانع مىشویم! آیا خسارت بالاتر از این مىشود؟ یا مثل این است كه مىتوانیم در مقابل یك نماز 5 دقیقه اى، مروارید یا برلیانى با صدها میلیون تومان قیمت را به كف آوریم، اما دلمان را به یك تكه شیشه كاملاً بى ارزش خوش مىكنیم! الآن كه مىخواهیم «الله اكبر» بگوییم هر دو راه براى ما باز است و ما هر روز و روزى چند بار با اختیار خود، نمازمان را با شیشه و پول سیاه بى ارزش عوض مىكنیم! اگر قبل از نماز به این بیندیشیم كه عوض نماز ما مىتواند برلیانى باشد كه تمام جواهرفروش هاى دنیا از تعیین قیمت آن عاجزند، شاید كمى به خود آییم و نمازمان را ارزان نفروشیم! اگر به ارزش واقعى نماز خود واقف شویم، آن گاه در حین نماز اختیار دلمان را به دست مىگیریم و اجازه نخواهیم داد به هر سمت و سویى پرواز كند. اگر فعلا نمىتوانیم در همه نماز این كار را بكنیم ـ كه قطعاً چنین چیزى در ابتداى كار برایمان میسّر نخواهد بود ـ دست كم تصمیم بگیریم در نماز امروزمان فقط یك ذكر را با حضور قلب و توجه كامل بگوییم!
الان ما متوجه نیستیم كه هر روز چه ضرر هنگفتى از ناحیه نمازهاى بى توجه خود متحمل مىشویم، اما روزى قطعاً به این مسأله پى خواهیم برد. آن روز انگشت تأسف به دندان خواهیم گزید و آه «حسرت» سر خواهیم داد. روزى كه قرآن آن را «یوم الحسره» نامیده است: وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ؛1 و آنان را از روز حسرت بیم ده. آرى، عذاب حسرت از عذاب جهنم كشندهتر است!
در هر حال، یكى از راه هایى كه مىتواند به ما كمك كند تا حضور قلب بیشترى در نماز داشته باشیم این است كه پیش از نماز دقایقى را در باره فواید نمازِ باحال و باتوجه و پى آمدها و ضررهاى نمازِ بى توجه بیندیشیم.
1. مریم (19)، 39.
از دیگر چیزهایى كه مىتواند به حضور قلبِ بیشترِ ما در نماز كمك كند و در روایات هم به آن اشاره شده است، توجه به این نكته است كه احتمال دارد این نماز آخرین نمازى باشد كه مىخوانیم! در روایتى، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در ضمن نصایحى به یكى از اصحاب به نام «ابوایوب خالد بن زید»، یكى از مطالبى كه اشاره فرمودهاند همین مطلب است: فَصَلِّها صَلاةَ مَوَدِّع؛1یعنى به هنگام نماز طورى نماز بخوان كه گویا این آخرین نمازى است كه مىخوانى؛ نماز خداحافظى تو است.
به راستى از كجا معلوم كه پس از این نماز آن قدر زنده بمانیم كه به نماز دیگرى هم برسیم؟! ما وقتى وارد نماز مىشویم حتى نمىتوانیم یقین داشته باشیم كه همین نماز را به پایان خواهیم برد! تا چه رسد به اینكه بخواهیم به نمازهاى دیگر امید داشته باشیم. اگر انسان فكر كند فرصت من به اندازه همین یك نماز است و به محض اینكه «السلام علیكم و رحمة الله و بركاته» را بگویم حضرت عزرائیل در این جا حاضر است و مرا قبض روح خواهد كرد، قطعاً طورى دیگر نماز خواهد خواند! اگر بداند واقعاً این آخرین نماز او است، آن نماز را با حالت توبه و انابه و تضرع به درگاه خداوند به جا خواهد آورد. در هر نمازى چنین احتمالى هست كه واقعاً آخرین نماز ما باشد، پس شایسته است در آن نماز رو به خدا كنیم و آن نماز را نماز توبه و استغفار و استغاثه قرار دهیم.
اگر انسان چند دقیقه پیش از نماز بنشیند و به خودش تلقین كند كه شاید آخرین نماز من باشد، این انگیزه در او ایجاد مىشود كه حواسش را بیشتر جمع كند. در نظر آورید، اگر بخواهید به سفر بروید و سفرتان هم طولانى و خطرناك باشد چه مىكنید و چگونه با اهل خانه و دوستان و بستگانتان وداع مىكنید؟ در طول هشت سال دفاع مقدس این منظره را زیاد دیده بودیم. وداع ها و خداحافظى هاى كسانى كه به جبهه مىرفتند با مسافر و مسافرت هاى دیگر به كلى متفاوت بود. در این خداحافظى ها، پدر و مادر طور دیگرى فرزندشان را در آغوش مىكشیدند. هم چنین وداع رزمندگان در شب هاى عملیات حال و هواى بسیار عجیبى داشت و فضایى دیگر بر آن حاكم بود. این همه از آن جهت بود كه امید بازگشت و دیدار مجدد بسیار كم بود. انسان اگر در نمازهایش نیز چنین احساسى داشته باشد حال و هواى نمازهایش به كلى
1. بحارالانوار، ج 73، باب 129، روایت 4.
متفاوت خواهد شد. اگر انسان این احساس را داشته باشد كه این آخرین بارى است كه با خدا حرف مىزند، آخرین بارى است كه در پیشگاه الهى سر به سجده مىگذارد، قطعاً طورى دیگر نماز خواهد خواند؛ نمازى وداع گونه با چشمانى اشك بار و صفایى ملكوتى، هم چون وداع رزمندگان در شب هاى عملیات. اگر این گونه شود انسان تلاش خواهد كرد بیشترین و بهترین بهره را از این نمازش بگیرد. در هر حال این هم راه دومى است كه انسان مىتواند توجه و حال حضورش را در نماز افزایش دهد.
از دیگر جهاتى كه مىتواند كمك كند به اینكه انسان توجهش در نماز بیشتر باشد این است كه فكر كند در نماز مىخواهد به درگاه چه كسى برود و با كدام بزرگ مىخواهد روبرو شود. هر قدر انسان این معنا را بیشتر مورد توجّه قرار دهد خشوع و خضوع و توجهش در نماز بیشتر خواهد شد. انسان باید توجه كند كه در نماز با كسى سخن مىگوید كه از باطن او آگاه است و كوچك ترین خطورات ذهنى و قلبىاش از او مخفى نیست. اگر انسان به این حقیقت توجه داشته باشد، آن گاه به هنگام گفتن «الله اكبر» و قرائت حمد و سوره به دنبال تنظیم سخنرانى و درس و بحث و چك و سفته هایش نخواهد رفت و از خدا شرم خواهد كرد كه با خدا حرف بزند و دلش جایى دیگر باشد؛ چرا كه مىداند خدا به آنچه در قلب و ذهن او مىگذرد نگاه مىكند و از آن آگاه است. البته رسیدن به چنین حالتى قطعاً نیاز به تمرین و تكرار دارد.
ما باید باور كنیم كه خدا همیشه و همه جا حاضر و ناظر است و هیچ حركت و سكونى از او پنهان نیست. براى آنكه این باور در ما پیدا شود، مىتوانیم در اتاقى كه پردهاى بر در آن آویخته و كسى غیر از ما در آن جا نیست، بنشینیم و تصور كنیم كه كسى از پشت آن پرده مراقب اعمال و رفتار ما است؛ به طورى كه ما او را نمىبینیم ولى او ما را كاملاً مىبیند و مراقب ما است. آیا اعمال و رفتار شما در این حالت با آن حالتى كه چنین تصورى ندارید یكسان است؟ قطعاً یكسان نیست. یقین كه جاى خود دارد، انسان اگر احتمال هم بدهد كه كسى از پشت آن پرده، مراقب او است دست و پایش را جمع مىكند و دست به هر كار و حركتى نخواهد زد. حتى اگر در حضور كودكى نابالغ اما ممیّز باشیم، از بسیارى كارهاى زشت و حتى حلال اجتناب خواهیم كرد.
در نماز نیز باید این حالت را تمرین كنیم. اگر ما به هنگام نماز حضور خدا را دست كم در حد یك انسان معمولى هم احساس كنیم، نمازمان با آنچه كه فعلا هست بسیار متفاوت خواهد شد؛ چه رسد به اینكه حضور خدا را با مقام خدایىاش احساس كنیم! دست كم براى خدا این مقدار ارزش قایل شویم كه فردى معمولى از پشت پردهاى مراقب ما است و به ما نگاه مىكند! اگر همین مقدار هم خدا را باور كنیم حضور قلبمان بیشتر خواهد شد. اگر پیش از شروع به نماز، چند دقیقهاى درباره این مسایل تأمل كنیم كه نزد كسى مىرویم كه صداى ما را مىشنود، ما را مىبیند و از خطورات قلبى و ذهنى ما آگاه است، قطعاً در حین نماز حال و هوایى دیگر خواهیم داشت. البته همان طور كه اشاره كردیم، گفتن این مطالب آسان است و چندان مؤونهاى ندارد، اما عمل كردن و تحقق بخشیدن به آن، كار چندان آسانى نیست و براى رسیدن به آن بایستى با پشتكار و جدیت، تمرین كنیم.
پیش از این، روایتى از رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل كردیم كه آن حضرت در پاسخ ابوذر كه سؤال كرد «احسان چیست؟» فرمودند: اَلاِْحْسانُ اَنْ تَعْبُدَ اللّهَ كَاَنَّكَ تَراهُ فَاِنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَاِنَّهُ یَراكَ؛1احسان این است كه آن چنان خدا را عبادت كنى كه گویا او را مىبینى، و اگر تو او را نمىبینى، بدانى كه او تو را مىبیند. باید هنگامى كه نماز مىخوانیم حالت تخاطب داشته باشیم نه آنكه تصور كنیم غیاباً با كسى صحبت مىكنیم. باید حضور خدا را با همه وجود درك كنیم و ببینیم كه خدا حاضر است. وقتى «ایاك نعبد و ایاك نستعین» مىگوییم، بدین معنا است كه گویى خداوند مقابل ما ایستاده و ما در حضور او هستیم و رو به حضرتش كرده، عرضه مىداریم: ما فقط تو را مىپرستیم و فقط از تو یارى مىطلبیم. بعد پیامبراكرم(صلى الله علیه وآله) به ابوذر مىفرمایند، اگر خودت را در این حد نمىیابى كه با خدایى كه مىبینى حرف بزنى، دست كم این حال را داشته باش كه باور دارى در حین عبادت، خداوند تو را مىبیند و شاهد و ناظر تو است: فَاِنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَاِنَّهُ یَراكَ. البته خود رسول الله(صلى الله علیه وآله) و حضرات ائمه معصومین(علیهم السلام) از اینكه «گویا» خدا را مىبینند فراتر رفتهاند و «حقیقتاً» خدا را مىبینند و عبادت مىكنند. به قول ما طلبه ها حكایت آن حضرات، حكایت «كَاَنَّ» نیست، بلكه حكایت «اِنَّ» است. در روایتى در احوال
1. بحارالانوار، ج 70، باب 54، روایت 7.
امام صادق(علیه السلام) چنین آمده است كه آن حضرت مشغول نماز مستحبى بودند. در حین قرائت حمد و سوره آیهاى را آن قدر تكرار كردند كه از حال رفتند! وقتى از آن حضرت سؤال كردند: «یابن رسول الله این چه حالى بود كه از شما مشاهده كردیم؟» حضرت فرمودند، وقتى به این آیه رسیدم آن قدر آن را تكرار كردم كه گویا آن را از زبان خود نازل كنندهاش شنیدم!1البته درست است كه این بزرگواران امام و معصوم هستند، اما به تجربه ثابت شده كه نیل به چنین مقاماتى، یا دست كم شبیه آنها، براى پرورش یافتگان واقعى و شاگردان حقیقى آنان نیز میسّر است. كم نبوده و نیستند بزرگانى كه با عمل كردن به راه و روش آن بزرگواران، داراى چنین حالاتى بوده و هستند!
البته آنچه كه بیشتر و در درجه اول براى ما ممكن است همین است كه در حین عبادت و نماز این حال را براى خود مجسّم كنیم كه خداوند ما را مىبیند و صداى ما را مىشنود و كاملاً شاهد و ناظر ما است. اینكه كسى به جایى برسد كه گویا خدا را مىبیند مقامى بسیار منیع است كه براى رسیدن به آن طى مقامات و مقدمات عدیدهاى لازم است و خلاصه به این آسانى ها وصال نمىدهد؛ گرچه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در ابتدا همین را به ابوذر توصیه مىكنند و سپس مىفرمایند اگر بر این امر قادر نیستى، دست كم به گونهاى عبادت كن كه باور دارى خدا تو را مىبیند: اَنْ تَعْبُدَ اللّهَ كَاَنَّكَ تَراهُ فَاِنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَاِنَّهُ یَراكَ. این در اختیار ما نیست كه هر وقت خواستیم، طورى عبادت كنیم كه گویا ما خدا را مىبینیم، و هرگاه نیز دلمان خواست، طورى او را عبادت كنیم كه او ما را مىبیند! بارها تذكر دادیم كه رسیدن به هر یك از مقامات روحى و معنوى نیاز به كار و تمرین و تهیه مقدمات دارد، به ویژه چنین مقام هایى كه از جمله عالى ترین مراتب تكامل روحى و معنوى است. در این مورد یكى از مقدمات این است كه ما دقایقى را قبل از نماز به تأمل در این باره اختصاص دهیم، نه آنكه از گرد راه برسیم و بى مقدمه «الله اكبر» بگوییم و مشغول نماز شویم! ما براى آنكه مهار دلمان را در دست بگیریم نیاز به تمرین و تمركز داریم. نماز خواندن به معناى مواجهه رو در رو و سخن گفتن از نزدیك با خداى متعال است. باید یقین داشته باشیم خداوند سخن ما را مىشنود و به آن توجه دارد و بالاتر از آن، از قلب و دل ما نیز آگاه است. خدا همه جا هست و پشت و رو ندارد: فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ
1. ر. ك: مفتاح الفلاح، ص 372.
اللّهِ؛1 پس به هر سو رو كنید، آن جا روى [به]خدا است. آنچه مهم است این است كه ما دلمان را رو به سوى خدا كنیم. اگر در نماز دلمان جاى دیگرى باشد، مثل آن است كه در حال صحبت كردن با كسى، پشت خود را به او بكنیم! اگر بخواهید با دوست صمیمى خود صحبت كنید، به ویژه كسى كه با او رودربایستى دارید و احترامى برایش قایل هستید، آیا در حالى كه او با شما سخن مىگوید، شما پشتتان را به او مىكنید؟! این كارى بسیار زشت و كمال بى ادبى است! در نماز نیز ما در حال صحبت با خدا هستیم و اگر دلمان رو به سویى دیگر باشد دقیقاً مثل آن است كه پشتمان را به خدا كرده باشیم و حرف بزنیم! اگر به خود آییم و تأمل كنیم، این نهایت بى ادبى وبى حیایى است. به همین جهت كه این كار بسیار زشت است، در برخى روایات نیز بدین مضمون آمده است كه: «آن كس كه در حال نماز به خدا توجه ندارد آیا نمىترسد از آنكه خداوند او را به صورت الاغى مسخ كند؟!»2 یعنى كسى كه در حال نماز حواسش جاى دیگرى است و به خدا توجه ندارد مستحق این عقوبت است كه همان دم او را از صورت انسانى در آورده و به شكل الاغى، مسخ كنند. به عبارت دیگر، كسى كه ادب مصاحبت با خدا را نگاه نمىدارد و هنگام سخن گفتن با خدا پشتش را به خدا مىكند، این نشان از خوى و خصلت حیوانى او است؛ چرا كه این حیوان است كه ادب حضور و مصاحبت را نمىفهمد و هنگامى كه با او سخن مىگویند هم چنان در عالم خویش است و سر در آخور خود دارد!
در هر صورت اگر در نكاتى كه در این جلسه طرح كردیم تأمل كنیم و مكرراً درباره آنها بیندیشیم، امید آن هست كه عزممان جزم گردد كه دل و زبانمان را در نماز هماهنگ سازیم و با توجه و حضور قلبى بیشتر نماز بخوانیم. از خداى متعال مسألت داریم كه در این راه توفیقات خاصه خود را شامل حال ما گرداند.
1. بقره (2)، 115.
2. ر. ك: بحار الانوار، ج 84، باب 15، روایت 3.
در چند جلسه گذشته بیان كردیم كه بین آنچه برخى از ما به عنوان «نماز» انجام مىدهیم با نمازى كه اولیاى خدا مىخوانند و شریعت مقدس اسلام از ما خواسته، تفاوت زیادى وجود دارد. علت این فاصله نیز عمدتاً به این مسأله بازمى گردد كه نمازهاى ما با حضور قلب نیست. الفاظى را بر زبان مىآوریم، حركاتى را انجام مىدهیم و گاهى ممكن است با مستحبات زیادى نیز همراه باشد، ولى همه اینها به مثابه پیكرى بى جان است؛ چرا كه آن اثرى را كه باید، از آن ظاهر نمىشود.
در ادامه، براى پیدا كردن حضور قلب در نماز، به بیان راه كارهایى پرداختیم كه از آیات و روایات و سخنان بزرگان در این باره استفاده مىشود. بنا شد كلمات نورانى قرآن و روایات و سخنان بزرگان را در این زمینه با هم مرور كنیم و بازگو نماییم، تا بلكه از نورانیت آنها تأثیر بپذیریم و دل هایمان تحت تأثیر قرار گیرد. امیدواریم كه در اثر این كار تغییر حالى در ما پیدا شود و نمازهایمان اندكى با گذشته تفاوت پیدا كند و به نمازهاى صالحان و اولیاى خدا شباهتى به هم رساند. برخى از این مطالب را در جلسات گذشته مرور كردیم و اكنون باید ادامه آن را پى گیریم.
براى آنكه نماز ما روح پیدا كند و نمازى تأثیرگذار باشد، از جمله چیزهایى كه باید به آن توجه و در باره آن تأمل كنیم مسأله «خشوع» است. قرآن كریم بر خشوع در نماز تأكید كرده است: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ؛1 به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، همانان كه در نمازشان خاشعاند. در جایى دیگر مىفرماید: وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها
1. مؤمنون (23)، 1 ـ 2.
لَكَبِیرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخاشِعِینَ؛1 از شكیبایى و نماز یارى جویید؛ و به راستى آن [نماز]گران است مگر بر خاشعان. مىفرماید، نماز بارى گران است مگر براى كسانى كه اهل خشوع باشند. آیات و روایات متعدد دیگرى نیز در این زمینه وجود دارد كه در این جلسه به اندازهاى كه فرصت باشد به آنها اشاره خواهیم كرد. ابتدا باید ببینیم اصولا خشوع چیست و سپس به این مسأله بپردازیم كه چه باید بكنیم تا در نمازمان خشوع داشته باشیم.
در زبان فارسى، معادلى كه ترجمهاى رسا براى واژه «خشوع» باشد و كاملاً مفهوم آن را بیان كند كمتر یافت مىشود. شاید بهترین معادلى كه براى این كلمه بتوانیم پیشنهاد كنیم، تعبیر «فرو شكستن» باشد. بررسى موارد كاربرد این واژه در قرآن، مىتواند به بهتر روشن شدن مفهوم آن كمك كند.
از جمله مواردى كه قرآن این مفهوم را در باره آن به كار برده است، در مورد «صدا» مىباشد. قرآن كریم در بیان اوصاف و احوال روز قیامت مىفرماید: وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلاّ هَمْساً؛2 روز قیامت، هیبت و عظمت خداى متعال آن چنان ظهور مىكند كه صداها فرو مىشكند و از این رو سخنى جز به آهستگى و آرامى شنیده نمىشود. در آن روز هر كس چیزى مىگوید، ولى چون حضور خداوند بر فضا سایه افكنده است، از فرط عظمت وجود پروردگار، كسى توانایى بلند صحبت كردن ندارد؛ فَلا تَسْمَعُ إِلاّ هَمْساً؛ كسى را یاراى آن نیست كه بلند صحبت كند. قرآن كریم این شكسته شدن صدا ـ یعنى اینكه كسى صدایش درست از حنجره در نمىآید و نمىتواند محكم سخن بگوید ـ را به «خشوع اصوات» تعبیر كرده است.
از دیگر مواردى كه قرآن كریم تعبیر خشوع را در مورد آن به كار برده، «خشوع وجوه» است؛ مىفرماید: وُجُوهٌ یَوْمَئِذ خاشِعَةٌ؛3 در روز قیامت، برخى چهره ها در حالت خشوع است. ظاهراً مصداق این آیه شریفه، صورت ها و وجوه كافران و گنه گاران است. كافران و گناه كاران در روز قیامت چهره هایشان در هم فرو شكسته است.
1. بقره (2)، 45.
2. طه (20)، 108.
3. غاشیه (88)، 2.
موارد دیگرى نیز از كاربرد این واژه در قرآن وجود دارد كه فعلا محل بحث ما نیست. در این جا فقط خواستیم با ذكر برخى از موارد كاربرد این واژه در قرآن، تا حدودى مفهوم آن را روشن كرده باشیم.
اگر بخواهیم مفهوم خشوع را دریابیم و این حالت را تصور كنیم، ابتدا باید توجه كنیم كه خشوع، حالتى تصنّعى و ساختگى نیست. ممكن است انسان بتواند در ظاهر، چهره و حالت بدن خود یا صدایش را به صورتى در بیاورد كه فرو شكستگى در آن ظاهر باشد، ولى این خشوع واقعى نیست، بلكه اداى خشوع را در آوردن است! خشوع حقیقى از دل سرچشمه مىگیرد. ابتدا باید دل بشكند و سپس آن شكستگى به اعضاى ظاهرى و حركات ما سرایت كند؛ هم چنان كه قرآن كریم مىفرماید: أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ؛1 آیا براى كسانى كه ایمان آوردهاند هنگام آن نرسیده كه دل هایشان به یاد خدا و آن حقیقتى كه نازل شده است نرم [و فروشكسته]گردد؟ آیا هنگام آن نرسیده كه مؤمنان، از یاد خدا دلشان بشكند؟
اما «شكستن دل» چگونه و به چه معنا است؟ آیا دل ما چیزى مادى است كه بشكند؟! و اگر دل بشكند چه مىشود؟ در عربى، از شكستن دل، با «انكسار القلب» تعبیر مىشود. این حالت زمانى اتفاق مىافتد كه انسان گرفتارى و نیازى حادّ و سخت داشته باشد و دستش از همه جا كوتاه و امیدش از همه كس قطع شده باشد. این جا است كه دل انسان مىشكند. اما این حالت، خشوع نیست و خشوع، امرى فراتر از این است. خشوع در جایى است كه «انانیّت» و «منیّت» انسان در هم فرو بشكند.
همه ما براى خود شخصیت و هویت مستقل، و به تعبیرى، «انانیت» و «منیت» قایل هستیم. از دیدگاه مباحث اخلاقى و معارف اسلامى، بزرگ ترین اشكال و نقص ما نیز همین مسأله است! این اشكال آن جا به اوج خود مىرسد كه ما در مقابل خداى متعال احساس «انانیت» كنیم. وجود این حالت در انسان نسبت به انسان هاى دیگر نیز زشت است، اما نه آن چنان كه موجب سقوط بیش از حد انسان و بى ارزش شدن كارهایش شود. «انانیت» در مقابل خداوند
1. حدید (57)، 16.
یعنى این حالت كه: «خدایا تو یكى، من هم یكى!» این حالت، زمینه و سرمنشأ گمراهى ها، انحراف ها و فسادهاى انسان مىشود. همین حالت است كه اگر ادامه پیدا كند و اوج بگیرد بدان جا مىرسد كه انسان نداى «انا ربكم الاعلى»1 سر مىدهد! فرعون كه این سخن را مىگفت، نمود «انانیت» و «منیت» او بود.
اصولا هر نوع گناهى، در مرتبهاى از «انانیت» ریشه دارد، و مضمون آیه شریفه قرآن نیز همین است: أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ؛2 آیا دیدى آن كس را كه هواى نفسش را معبود خویش قرار داد؟ وقتى انسان هواى نفسش را خداى خویش قرار دهد، قواى ادراكى او نیز درست كار نمىكند و منحرف مىگردد. در این حالت چشم و گوش انسان بسته و دلش كور مىشود. خداوند نیز چنین افرادى را گمراه مىكند و آنان راهى براى هدایت نخواهند داشت: أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْم وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ؛3 پس آیا دیدى كسى را كه هوس خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مُهر زده و بر دیدهاش پرده نهاده است؟ آیا پس از خدا چه كسى او را هدایت خواهد كرد؟ آیا پند نمىگیرید؟ این آیه شریفه به خوبى بیان گر آن است كه ریشه همه كوردلى ها و انحرافات از حق و حقیقت این است كه كسى خودش را و هوى و هوسش را به جاى خدا بنشاند. هنگامى كه انسان انگیزه و محرك كارهایش را خواهش نفس قرار داد دیگر خدا را نمىبیند؛ هر چه مىبیند «خود» و «هوس خود» است. وقتى به كسى مىگویند: «چرا این كار را مىكنى؟» و او پاسخ مىدهد: «چون دلم مىخواهد»، این همان «مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَواهُ» و «انانیت» است. مگر ما در مقابل خدا از خود چیزى و وجودى داریم؟! اگر واقعاً و حقیقتاً به خدا ایمان و اعتقاد داشته باشیم، مىدانیم كه همه هستى از آنِ او است و ما از خود هیچ نداریم و «بنده»اى بیش نیستیم. «بنده» مالك هیچ چیز نیست و از او جز «بندگى» نشاید! اگر كسى حقیقتاً «خدا» را شناخته باشد و به «خدا» ایمان آورده باشد، در هر كارى به دنبال این است كه خدا از او چه خواسته؛ همان را انجام مىدهد. اگر از او بپرسند: «چرا حرف زدى؟» مىگوید: «چون خدا مىخواست.» اگر بپرسند: «چرا سكوت كردى؟» باز هم مىگوید: «چون خدا مىخواست.» اگر بپرسند: «چرا نشستى؟»
1. نازعات (79)، 24.
2. جاثیه (45)، 23.
3. همان.
مى گوید: «چون خدا مىخواست.» و اگر بپرسند: «چرا بلند شدى؟» باز هم خواهد گفت: «چون خدا مىخواست.» اما اگر وقتى از او بپرسند: «چرا این كارها را كردى؟» بگوید: «چون دلم مىخواست.» او همان كسى است كه قرآن در وصفش مىفرماید: اِتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ. این حالت اگر استمرار یابد، كار انسان به آن جا مىانجامد كه مىگوید: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى؛1 پروردگار بزرگ ترِ شما من هستم! اصلاً نه خداى خود، كه خداى شما و خداى همه دیگران من هستم و همه باید مرا اطاعت كنند، تابع من باشند و مطابق میل و سلیقه من رفتار نمایند! هرگاه احساس كردیم كه انگیزه حركات و رفتارهاى ما دلمان است، بدانیم كه به سوى «هوا پرستى» مىرویم. هرگاه دیدیم اراده تسلط بر دیگران را داریم و مىخواهیم همه تابع ما باشند و ما دستور دهیم و آنها اطاعت كنند، بدانیم كه به سوى «فرعونیت» پیش مىرویم. فرعون نه تنها خود را خداى خویش مىدانست و تابع هوى و هوس نفسش بود، بلكه مىخواست خداى دیگران نیز باشد و آنان نیز طبق خواسته او رفتار كنند!
اگر در نمازمان متوجه باشیم كه چه مىكنیم و نماز خواندن به چه معنا است، دچار هوى پرستى نخواهیم شد. نماز اظهار عبودیت و تسلیم در برابر خدا و فرمان او است. نماز تن دادن به خواست خدا و گذشتن از خواست خود است.
در مسیر حركت بر طبق خواست خدا، به خصوص جوان ها باید زیاد كار كنند و از همان ابتدا خود را عادت دهند كه براى حركات و اعمال و رفتار خودشان انگیزه الهى جستجو كنند. از سوى دیگر نیز تنها در صدد این نباشند كه فرمان برانند و دیگران اطاعت كنند و به آنها خدمت نمایند، بلكه تلاششان این باشد كه خود هر چه بیشتر به دیگران خدمت كنند. اگر یك جوان از همان ابتدا این دو امر را تمرین و تكرار كند، روح فرعونیت و انانیت در او ضعیف مىشود و قوّت نخواهد گرفت. اگر از ابتدا سعى كنیم در هر كارى ببینیم وظیفه ما چیست و خداى متعال از ما چه خواسته است، در دام انانیت نمىافتیم و در گرداب «مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» گرفتار نمىشویم.
به هر حال انسان قبل از آنكه بر اساس تربیت انبیا و مربّیان الهى ساخته شود و پرورش یابد،
1. نازعات (79)، 24.
این حالت «منیّت» و «انانیّت» در او هست و باید به فكر باشد و به تدریج آن را اصلاًح و درمان كند. اگر مراقب نباشیم، سدّ «انانیّت» در وجود ما به سان دیوارى ضخیم و بتونى خواهد شد كه به این آسانى ها قابل شكستن و «فرو شكستن» نخواهد بود: وَ لا یَكُونُوا كَالَّذِینَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ؛1 و مانند كسانى نباشند كه از پیش بدان ها كتاب داده شد و انتظار بر آنان به درازا كشید، و دل هایشان سخت گردید. برخى انسان ها به جایى مىرسند كه به تعبیر قرآن دل هایشان حتى از سنگ هم سختتر مىشود! قرآن در آیه اى، در وصف قساوت قلب بنى اسرائیل مىفرماید: ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِیَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ؛2 سپس دل هاى شما بعد از این، سخت گردید، همانند سنگ، یا سختتر از آن؛ چرا كه از برخى سنگ ها جوى هایى بیرون مىزند، و پارهاى از آنها مىشكافد و آب از آن خارج مىشود، و برخى از آنها از بیم خدا فرو مىریزد. بعضى از انسان ها آن قدر دلشان سخت است كه حتى یك قطره اشك هم از چشم آنها نمىآید. اینان از سنگ هم سخت ترند. در مقابل نیز كسانى هستند كه دل هایشان زود مىشكند؛ به مانند دیوارى كه زود ترك برمى دارد. یك مرحله و مرتبه از دل شكستگى این است كه دیوار دل انسان تركى ضعیف و كوچك برمى دارد. گاهى دل شكستن شدیدتر است به طورى كه دیوار دل شكافى عمیق بر مىدارد. گاهى نیز این شكستن بسیار شدید است؛ آن چنان كه خانهاى با تمام سقف و دیوارهایش به یك باره فرو بریزد! در این حالت، دیوار «انانیت» انسان ناگهان فرو مىریزد و از آن هیچ اثرى باقى نمىماند؛ گویى كه اصلاً خانهاى و دیوارى نبوده است. خشوع كامل همین حالت اخیر است؛ حالتى كه اصلاً دیوار دل انسان پودر مىشود و ذرات آن هم در هوا گم مىشوند! اگر چنین حالتى براى انسان پیش بیاید و دل انسان اینچنین فرو بشكند، خواه نا خواه و بدون اختیار، اثر آن در چهره و ظاهر انسان نیز ظاهر مىشود؛ مثلاً بى اختیار و بدون اینكه خود بخواهد، صدایش یك حالت گرفتگى و شكستگى پیدا مىكند. اگر انسان در این حال نماز بخواند، آن گاه مصداق این آیه شریفه است كه: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ؛3 به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، همانان كه در نمازشان فروتناند.
1. حدید (57)، 16.
2. بقره (2)، 74.
3. مؤمنون (23)، 1 ـ 2.
خشوع این نیست كه انسان در نماز لحنش را به صورت تصنعى تغییر دهد، یا سرش را كج كند یا گردنش را فرو اندازد. اینها تصنّع است، خشوع حقیقى نیست. اگر واقعاً دل بشكند، آن دیوار منیت مىشكند و سقف بت خانه خودپرستى فرو مىریزد و آثار آن به صورت غیرارادى در چهره و ظاهر و رفتار هم ظاهر مىشود.
ممكن است به ذهن بیاید كه آیا اصولا این كار درستى است كه كسى به چنین حالتى برسد؟! كسانى كه با خدا رابطه ندارند، اصلاً این حالت را نشانه ضعف شخصیت فرد مىدانند. آنها مىگویند اگر انسان دلش بشكند، اشكش جارى شود، قلبش به طپش بیفتد و صدایش حالت گرفتگى پیدا كند، اینها نشانه ضعف شخصیت فرد و ضعف اعصاب و روان او است! در مقابل، كسانى كه به وجود خدا معتقدند و خدا را مىشناسند و عظمت او را درك مىكنند، نظرشان این است كه نبودن چنین حالتى اشكال و نقص است. ما معتقدیم كه اصلاً اقتضاى فطرت انسان همین است. وقتى كه انسان از خود هیچ ندارد و همه چیزش از خدا است، این چه ژست دروغینى است كه در برابر خدا بگیرد و براى چه دیوار بتونى «منیّت» را در مقابل خدا درست كند؟! اشكال و اشتباه این است كه انسان در مقابل خدا براى خودش شخصیت و انانیتى قایل شود.
قرآن كریم در وصف خودش مىفرماید، ویژگى قرآن این است كه انسان هایى كه بر فطرت پاك و مستقیم خود هستند، وقتى قرآن را مىشنوند به طور طبیعى مو بر اندامشان راست مىشود: اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ؛1خدا زیباترین سخن را [به صورت] كتابى متشابه، داراى آیاتى مجزّى و پیوسته، [یا متضمّن وعده و وعید] نازل كرده است. آنان كه از پروردگارشان مىهراسند، پوست بدنشان از آن به لرزه مىافتد. البته این حالت، حالتى آنى است و باقى نمىماند، بلكه یك لحظه اتفاق مىافتد و تمام مىشود. چگونگى بروز این حالت را باید روان شناسان توضیح بدهند. این حالت چیزى شبیه پاسخ هاى غیرارادى است كه ما به محرك هاى طبیعى مىدهیم. اگر ناگهان صداى نسبتاً شدیدى بلند شود، انسان به صورت طبیعى یك مرتبه از جا مىپرد و تكانى مىخورد. این
1. زمر (39)، 23.
حالت غیر اختیارى است و یك تاب و واكنش طبیعى محسوب مىشود. در مورد برخى ادراكات نیز این گونه است كه گاهى انسان در شرایطى خاص و تحت تأثیر ادراكى خاص، به طور غیر اختیارى مو بر اندامش راست مىشود. بدیهى است كه تا این حالت براى انسان پیش نیاید درك واقعیت آن ممكن نیست، اما قرآن مىفرماید كسانى در اثر شنیدن قرآن دچار این حالت مىشوند.
براى تقریب به ذهن و تشبیه، فرض كنید انسان با تصور اینكه كسى در منزل نیست وارد خانه مىشود، لباسش را در مىآورد و خیلى راحت و با وضعى بى تكلف و بسیار خودمانى به خوردن و آشامیدن و استراحت كردن مىپردازد. در این حال ناگهان صدایى مىشنود! به محض شنیدن صدا به طور طبیعى ابتدا انسان جا مىخورد و كمى مىترسد. با خود مىگوید، كسى در خانه نبود، پس این صدا از كجا است؟ چون كاملاً مطمئن بوده كسى در خانه نیست، اگر یك باره در باز شود و كسى داخل گردد، یك ترس آنى برایش دست مىدهد. به هر حال حالت مخصوصى است كه قابل وصف نیست و انسان تا خودش در آن واقع نشود، نمىفهمد. این حالتى عادى است و پاسخ طبیعى انسان به محرك محیطى محسوب مىشود. حال اگر فردى كه وارد اتاق شده یكى از اهل خانه باشد انسان بلافاصله به حال طبیعى و اولیه خود باز مىگردد؛ و آن حالت ترس و شوك تمام مىشود.
قرآن مىفرماید، اثر طبیعى شنیدن آیات قرآن براى انسان هایى كه بر فطرت طبیعى و اوّلى خود هستند نیز همینگونه است. با شنیدن آیات قرآن، ابتدا دچار یك حالت شوك مىشوند و مو بر اندامشان راست مىشود: تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ آمنوا. اما از آن جا كه آنان مؤمنند و با خدا آشنا هستند و او را مىشناسند، پس از آن لحظات اولیه، وقتى مىبینند كه این خدا و همان آشناى همیشگى است كه سخن مىگوید، بلافاصله به حالت طبیعى باز مىگردند و احساس آرامش مىكنند: ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللّهِ؛1 سپس پوستشان و دلشان به یاد خدا نرم مىگردد. نه تنها ناراحت نمىشوند، بلكه به خدا انس مىگیرند و آرامش ویژهاى بر جان و روح آنان حاكم مىگردد. ابتدا تصور مىكردند غریبه و بیگانهاى است، اما بلافاصله مىفهمند همان یار مهربان است؛ از این رو آرام مىشوند. البته در مقابل نیز كسانى هستند كه چون با خدا بیگانهاند، هنگامى كه نام خدا برده مىشود و حضور خدا را حس مىكنند ناراحت و
1. همان.
نگران مىشوند! قرآن كریم در این باره مىفرماید: وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ؛1 و چون خدا به تنهایى یاد شود، دل هاى كسانى كه به آخرت ایمان ندارند منزجر مىگردد. اما كسانى كه با خدا آشنا هستند و روحشان آمادگى انس با خدا را دارد، پس از آن حالت اولیه، وقتى مىفهمند در حضور خدا هستند، بر حسب درجه معرفتشان و به اندازهاى كه عظمت خدا را درك مىكنند، حالت خشوع و فرو شكستن در خود برایشان پیدا مىشود.
باز از باب تشبیه و تقریب به ذهن بیشتر، فرض كنید سربازى با این تصور كه كسى حضور ندارد در ساعت غیر موظف خود به استراحت مىپردازد. ناگهان چشم باز مىكند و فرماندهاش را بالاى سرش مىبیند؛ در این جا چه حالى به او دست مىدهد؟ دچار حالت انفعال شدیدى مىشود و خجالت مىكشد، خجالتى كه توأم با ترس است. هیبت و عظمت مقام مافوق باعث مىشود دست و پایش را گم كند، در عین حال كه خجالت مىكشد كه جلوى فرماندهاش خوابیده و پایش را دراز كرده است. هر چه شخصیت آن فردى كه انسان در چنین صحنهاى با او روبرو مىشود بزرگتر و عظمتش بیشتر باشد، این حالت خودباختگى و ترس توأم با شرمندگى و خجالت نیز شدیدتر و بیشتر خواهد بود. بین درك عظمت آن شخص و شدت انفعال، رابطه مستقیم وجود دارد؛ هر چه احساس كند كه او مقام و درجهاش منیعتر و عظمتش بیشتر است، انفعال سرباز هم بیشتر مىشود. نظیر این احساس را مؤمنان در برابر خدا دارند. درجه فرو شكستن و فرو ریختن آنها بستگى به میزان درك و معرفتى دارد كه از عظمت و بزرگى خداى متعال دارند. در هر حال، چنین حالت انفعالى كه در این مثال ذكر كردیم و كمابیش براى هر كسى در زندگى پیش آمد كرده است، شبیه ترین و نزدیك ترین حالت ها به حالت «خشوع» است.
«خشوع» با نوعى «خود باختگى» همراه است. باز هم ناچاریم براى تقریب به ذهن و تشریح این حالت از مثالى استفاده كنیم: فرض كنید كسى خود را داراى موقعیت و شخصیتى معرفى كرده است؛ مثلاً از نظر علمى، خود را داراى درجه دكترى و استاد دانشگاه معرفى كرده است. پس از مدتى كه افراد با این چشم به او مىنگریستهاند ناگهان مشتش باز شود و معلوم گردد ادعایش صحت ندارد و نه تنها درجه دكترى ندارد كه اصلاً بى سواد است! این جا انسان به یك باره دچار حالت انفعال شدیدى مىشود و به قول سیاسیون، مىبرَد. علامت این
1. همان، 45.
حالت هم این است كه رنگش مىپرد، خود را مىبازد، اشك از چشمانش جارى مىشود و... .ما تصور مىكنیم گریه فقط از سر ترس یا براى غم و مصیبت است؛ اما گریه انواع مختلفى دارد. یك گریه، هنگامى است كه انسان احساس «بیچارگى» مىكند؛ این احساس كه چیزى در چنتهاش نیست و سرمایهاش را باخته است. در چشم مردم براى خودش شخصیتى ساخته بود؛ اكنون همه آن شخصیت به یك باره در هم فرو ریخته، و در پى آن انسان نیز كاملاً در هم فرو شكسته و بریده است.
بین فرو شكستن در مقابل خدا و فرو شكستن در پیش مردم یك تفاوت وجود دارد. فرو شكستن در مقابل مردم رنج آور است و انسان از آن عذاب مىكشد و برایش سخت است، اما وقتى این حالت در برابر خداوند به انسان دست مىدهد، انسان لذت مىبرد! برخى از بزرگان مىفرمودند، لذتى كه انسان از این حالت در مقابل خدا پیدا مىكند و اشكش به جهت خشوع در برابر خداوند جارى مىشود، از همه لذت هایى كه در دنیا وجود دارد بیشتر است، به طورى كه آرزو مىكنداى كاش هیچ چیز دیگرى جز همین حال نبود و همیشه این حال برایش باقى مىماند!
آرى، هستند كسانى كه حاضرند بهترین لذت هاى دنیا را بدهند براى آنكه یك لحظه این حال برایشان پیدا شود! این از آن جهت است كه اصلاً «خشوع» امرى فطرى است. و فطرت انسان اقتضا دارد كه در مقابل خدا براى خود استقلال و هویتى نبیند و همه هستى و وجود خود را وابسته به خدا و عین تعلّق و ربط به او ببیند.
به هر حال، براى رسیدن به مقصد و نمازى كه انسان را به معراج ببرد، راهى جز فرو شكستن وجود ندارد: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ؛1 به راستى كه مؤمنان رستگار شدند؛ همانان كه در نمازشان فروشكستهاند. اگر خداوند به انسان توفیق داد و چنین حالى پیدا كرد كه در مقابل خدا شكست و خود را در حالى یافت كه آن «انانیت»ها و سرمایه هاى دروغینى كه براى خود قائل بود، هم را فرو شكسته و نیست شده دید، به مقصد رسیده است. این تصور كه «خدا یكى، من یكى» باید فرو بریزد. حقیقت امر این است كه انسان در مقابل خدا چیزى به حساب نمىآید و چیزى از خود ندارد، و در تشبیهى ناقص، هم چون مومى در دست خدا است. انسان هر چه دارد، از علم و قدرت و جمال و كمال، همه پرتوى از كمال و جمال و علم و قدرت بى نهایت حضرت حق است. اگر انسان این حقیقت را درك كند
1. مؤمنون (23)، 1 ـ 2.
و به علم حضورى آن را بیابد، قطعاً خواهد شكست و هر چه بیشتر بشكند درجه و مرتبهاش بالاتر مىرود.
یكى از بهترین راه هاى ایجاد خشوع و شكستگى، تأمل در آیات قرآن كریم است. اگر زمینه مساعد باشد و روح قابلیت داشته باشد تأثیر قرآن این است كه: إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِیًّا؛1 هرگاه آیات [خداى]رحمان بر ایشان خوانده مىشد، سجده كنان و گریه كنان به خاك مىافتادند. آرى، قرآن و آیات الهى در قلب هاى آماده چنان تأثیرى مىگذارد كه بى اختیار اشكشان جارى مىشود و به سجده مىافتند. در آیهاى دیگر مىفرماید: إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْكُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً؛2 چون [قرآن] بر آنان خوانده شود سجده كنان به روى در مىافتند و مىگویند: «منزه است پروردگار ما، كه وعده پروردگار ما قطعاً انجام شدنى است.» و بر روى زمین مىافتند و مىگریند و بر فروشكستگى آنها مىافزاید. آرى، اثر قرآن این است كه «یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً»؛ بر خشوع انسان مىافزاید.
البته قبلاً نیز اشاره كردیم كه خشوع مراتب دارد؛ مانند ظرفى كه مىشكند. گاهى ظرف فقط یك ترك بر مىدارد، گاهى دو نیم مىشود، گاهى چند تكه مىشود و گاهى اصلاً پودر مىشود. خشوع و شكستن دل نیز اینچنین است. گاهى ممكن است انسان آن چنان بشكند كه كاملاً محو حق متعال گردد و ذرهاى نیز خودش را نبیند. عالى ترین مراتب معراج كه فرمود: اَلصَّلوةُ مِعْراجُ المُؤْمِنِ،3 در چنین نمازى رخ خواهد داد، و در هر حال، شرط معراج شدن نماز این است كه با خشوع و شكستگى همراه باشد. براى پیدا شدن این حالت نیز باید مقدماتى را فراهم كرد. یكى از این مقدمات این است كه در باره عظمت خدا بیندیشیم؛ چرا كه انسان وقتى وجود خود را با عظمت بى نهایت وجود خداوند مقایسه كرد، آن گاه پى به حقارت خود مىبرد و خود به خود در برابر آن عظمت آب مىشود و فرو مىریزد. انسان مثلاً گاهى شیفته
1. مریم (19)، 58.
2. اسراء (17)، 107 ـ 109.
3. بحار الانوار، ج 82، باب 4، روایت 2.
عظمت علمى خودش مىشود و فكر مىكند دانشى دارد، اما وقتى با كسى مواجه شود كه دریاى علم است، بى اختیار در مقابل او به جهل خود اعتراف خواهد كرد و شخصیت علمى كاذبى كه از خود در ذهن خویش ساخته، فرو خواهد شكست. البته این فرو شكستن بستگى به این دارد كه عظمت طرف مقابل تا چه حد براى او معلوم شود و آن را درك كند. ما هر چه بتوانیم عظمت خدا را بیشتر درك كنیم خشوعمان بیشتر خواهد شد و احساس شكستگى بیشترى خواهیم كرد. این درك هم با مفاهیم و علوم حصولى حاصل نمىشود. ما در فلسفه و كلام و عرفان این مفاهیم را مىخوانیم كه خدا وجود بى نهایت است، هر كمالى را در حد بى نهایت دارد، و...، اما این مفاهیم اثر چندانى در دل ندارد. ممكن است انسان حتى استاد فلسفه و عرفان هم باشد و عظمت و لایتناهى بودن خداوند را با ادلّه مختلف براى دیگران اثبات كند، اما چنین علمى ملازم با خشوع نیست. چنین علمى تنها مىتواند نقش اِعدادى و زمینهسازى داشته باشد، اما آن درك عینى و ملموس عظمت الهى از آن در نمىآید. بنابراین، بحث در این واقع مىشود كه براى رسیدن به درك ملموس و عینىِ عظمت الهى، آن چنان كه خشوع از آن زاده شود، چه باید كرد؟ این بحثى است كه به یارى خداى متعال باید در جلسه آینده آن را پى بگیریم.
بحث ما در جلسات پیشین در باره نماز تأثیرگذار بود. گفتیم، نماز هنگامى مىتواند اثر واقعى خود را ببخشد كه توأم با خشوع باشد، كه فرمود: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ؛1 به راستى كه مؤمنان رستگار شدند؛ همانان كه در نمازشان خشوع دارند. به همین مناسبت، درباره مفهوم خشوع بحث كردیم و توضیحاتى بیان شد. اجمالا، گفتیم كه خشوع عبارت است از احساسى خاص از خودباختگى، بریدن و فرو شكستن كه براى انسان پیدا مىشود. این حالت توأم است با «خشیت» و «خوف». از این رو براى روشنتر شدن مفهوم «خشوع» باید مقدارى نیز درباره مفهوم «خشیت» و هم چنین «خوف» و تفاوت خشیت و خوف و ارتباط آنها با خشوع صحبت كنیم.
در قرآن كریم چنین مىخوانیم: لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَل لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ؛2 اگر این قرآن را بر كوهى فرو مىفرستادیم، یقیناً آن [كوه] را از بیم خدا فروتن [و]از هم پاشیده مىدیدى. اگر قرآن بر كوهى نازل مىشد حالت خشوع و شكستگى در آن پدیدار مىگشت و متلاشى مىگردید! در این آیه شریفه مفهوم «خشوع» و «خشیت» را با هم به كار برده است.
معمولاً مفهوم واژه «خشیت» به درستى بر ما روشن نیست. در زبان فارسى این كلمه در بسیارى موارد همراه با واژه «خوف» و گاهى نیز به همراه واژه «هیبت» به كار مىرود. بسیارى از ما تصور مىكنیم كه این سه كلمه مترادف و به یك معنا هستند، و حال آنكه این گونه نیست.
1. مؤمنون (23)، 1ـ2.
2. حشر (59)، 21.
اتفاقاً كلمه «هیبت» را معمولاً به غلط به كار مىبریم. ما در فارسى، مثلاً، مىگوییم: «فلانى چنان هیبتى داشت...» یا: «از هیبت فلانى، فلان حالت براى من پیدا شد»؛ كه هیبت را به شخص مقابل نسبت مىدهیم؛ در حالى كه هیبت حالتى براى خود شخص است كه از درك عظمت طرف مقابل حاصل مىشود! در هر صورت، هنگامى كه انسان با عظمتى فوق العاده مواجه مىشود و خود را در مقابل آن، حقیر و ناچیز احساس مىكند، حالتى از خودباختگى و فروشكستگى برایش پیدا مىشود. البته این حالت قابل توصیف نیست و انسان خود باید آن را درك كند. شاید براى ما پیش آمده باشد كه گاهى در مقابل شخصیت بزرگى واقع شده باشیم و دست و پایمان را گم كرده و لكنت زبان پیدا كرده باشیم. این همان حالتى است كه براى بیان آن مىگوییم: «از هیبت فلانى زبانم بند آمد و نتوانستم حرف بزنم». همان طور كه گفتیم «هیبت» در واقع صفت و حالت ما است كه از عظمت آن شخص پیدا مىشود.
حالت «هیبت»، گاهى با شناخت ها و توجهات دیگرى نیز توأم است. انسان گاهى پس از درك عظمت آن فرد و معرفت نسبت به شخصیت او، به این امر توجه مىكند كه با چه شخصیت عظیمى مخالفت كرده و نسبت به او نافرمانى و بى حیایى روا داشته است. این جا است كه علاوه بر حالت «خشیت» كه تحت تأثیر درك عظمت آن شخص به وجود آمده بود، حالت «خشوع» نیز در انسان پیدا مىشود. گاهى علاوه بر اینها به این امر توجه مىكند كه در قبال نافرمانى ها و گناهانى كه در مورد آن شخصیت بزرگ انجام داده، مستحق عقوبت شده و آن شخصیت، براى گناه كاران عذاب ها و عقوبت هایى را مهیا كرده است. در این جا علاوه بر حالت «خشیت» و «خشوع»، انسان دچار ترس و «خوف» نیز مىگردد.
«خشیت» و «خشوع» لزوماً همیشه با «خوف» همراه نیستند و به سبب ترس از عذاب الهى پدید نمىآیند، بلكه ممكن است صرفاً تحت تأثیر درك عظمت الهى پدیدار شوند؛ همانگونه كه در مورد كوه ها اشاره كردیم: لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَل لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ؛1 اگر این قرآن را بر كوهى فرو مىفرستادیم، یقیناً آن [كوه] را از بیم خدا فروشكسته [و]از هم پاشیده مىدیدى. در مورد كوه، گناه و نافرمانى مطرح نیست تا بگوییم كوه از ترس عذاب الهى حالت خشوع و خشیت پیدا مىكند، بلكه از هم فروپاشیدن كوه تحت تأثیر درك عظمت الهى حاصل مىشود.
1. همان.
البته اینكه چگونه كوه عظمت الهى را درك مىكند براى ما روشن نیست. در قرآن و روایات و برخى مكاشفاتى كه از اهل معنا نقل مىشود، چیزها و مطالبى آمده كه ما انسان هاى معمولى از درك آنها عاجزیم؛ مثلاً قرآن مىفرماید فرو افتادن برخى سنگ ها، از خشیت الهى است! وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ؛1 و برخى از آن [سنگ]ها از بیم خدا فرو مىآید. گاهى مىبینیم سنگى از بالاى كوه فرو مىغلطد و سقوط مىكند؛ قرآن مىفرماید این امر در اثر «خشیت» الهى است! حال این خشیت چگونه در سنگ ایجاد مىشود و آیا سنگ چگونه عظمت الهى را درك مىكند؛ آیا با همین صورت مادى و جسمانى است، یا صورتى باطنى و ملكوتى دارد كه ادراك عظمت الهى از آن طریق است، یا این بیان قرآن بیانى تمثیلى و تشبیهى است؛ اینها مسایلى هستند كه مفسران پیرامون آن بحث هایى كردهاند؛ ولى در هر حال حقیقت آن بر ما مكشوف نیست.
شبیه آیات فوق، برخى آیات دیگرى نیز در قرآن وجود دارد كه معناى آنها نیز به درستى بر ما معلوم نیست. نظیر این آیه شریفه كه مىفرماید: وَ إِنْ مِنْ شَیْء إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ؛2 و هیچ چیز نیست مگر اینكه در حال ستایش، تسبیح او مىگوید، ولى شما تسبیح آنها را در نمىیابید. بر اساس این آیه شریفه، همه موجودات در حال تسبیح خداى متعال هستند، اما همان طور كه خود آیه شریفه مىفرماید، ما چگونگى تسبیح موجودات را درنمى یابیم.
در آیهاى دیگر مىفرماید: أَ لَمْتر أَنَّ اللّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّیْرُ صَافّات كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ؛3 آیا ندانستهاى هر چه در آسمان ها و زمین است براى خدا تسبیح مىگویند، و پرندگان [نیز] در حالى كه در آسمان پر گشودهاند [تسبیح او مىگویند]؟ همه، ستایش و نیایش خود را مىدانند. در این آیه شریفه نیز تصریح شده كه همه موجودات نماز و تسبیحى دارند؛ اما براى ما انسان هاى معمولى چگونگى این نماز و تسبیح معلوم نیست و حقیقت این معنا را فقط اولیاى خاص الهى درك مىكنند:
نطق آب و نطق خاك و نطق گل *** هست محسوس حواس اهل دل
ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم *** با شما نامحرمان ما خامُشیم
1. بقره (2)، 74.
2. اسراء (17)، 44.
3. نور (24)، 41.
در هر صورت، آیه شریفهاى كه در ابتداى بحث به آن اشاره كردیم، مىفرماید: اگر این قرآن را بر كوه نازل مىكردیم، از هم فرو مىپاشید و شكافته و متلاشى مىشد. ظاهراً نباید این خشیت و فروپاشیدگى كوه به سبب معصیت و گناه باشد! و دست كم در ظاهر آیه اشارهاى به این مسأله نشده است، بلكه ظاهر آیه شریفه این است كه این متلاشى شدن در اثر درك عظمت الهى است.
بنابراین پدید آمدن حالت خشیت و خودباختگى و ترس در انسان، نسبت به خداى متعال، اعم است از اینكه خاستگاه آن، احساس گناه و ترس از عذاب باشد یا اینكه صرفاً به سبب درك عظمت خداى متعال پدید آید. یكى از حالت هاى انسان این است كه وقتى در برابر شخصیتى بسیار باعظمت قرار مىگیرد، گاهى رنگش مىپرد، بدنش به لرزه مىافتد و حالتى ترس گونه بر او مستولى مىشود؛ اما عروض این حالت لزوماً به سبب ترس از عذاب و عقوبت نیست، بلكه مىتواند تحت تأثیر درك عظمت آن شخصیت پدید آید. در روایات نقل شده كه وقتى امام حسن مجتبى(علیه السلام) مشغول وضو گرفتن مىشدند، بدنشان به لرزه مىافتاد و رنگ مباركشان مىپرید.1 درباره حضرت زهرا(علیها السلام) نیز آمده است كه آن حضرت وقتى در محراب عبادت مىایستادند بندبند بدنشان مىلرزید! و خداى متعال در این حال، خطاب به ملایكه مىفرمود،اى فرشتگان مقرب من! بنگرید كه این بنده و كنیز من چگونه از خشیت من به خود مىلرزد! شاهد باشید كه دوستان او را (به سبب همین خشیت وى) مورد شفاعت قرار خواهم داد.2
در هر حال به نظر مىرسد مفهوم «خشیت» با مفهوم «خوف» تا حدودى متفاوت باشند و خشیت اعم باشد از خوفى كه به سبب عذاب و عقاب دست مىدهد، و خوفى كه تحت تأثیر درك عظمت الهى پیش مىآید؛ گرچه كلیت این مسأله با مراجعه به آیات قرآن تأیید نمىشود. قرآن كریم مىفرماید: وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِیفَتِهِ؛3 رعد، به حمد او، و فرشتگان از بیم او تسبیح مىگویند. در این آیه مىفرماید، ملایكه از خوف خداى متعال تسبیح او را مىگویند؛ در حالى كه بر اساس آیات قرآن، ملایكه اهل معصیت و گناه نیستند تا
1. ر. ك: مناقب، ج 4، ص 14.
2. ر. ك: بحار الانوار، ج 28، باب 2، روایت 1.
3. رعد (13)، 13.
بگوییم خوف آنان از خداى متعال به سبب گناه است. قرآن درباره ملایكه مىفرماید: لا یَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ؛1 از آنچه خداى متعال به آنان دستور داده سرپیچى نمىكنند و آنچه را كه مأمورند انجام مىدهند. از این رو از این آیه شریفه استفاده مىشود كه واژه «خوف» در مواردى كه ترس از گناه مطرح نیست نیز به كار مىرود.
در هر حال، با توضیحاتى كه دادیم، معلوم شد كه «خشوع» ممكن است اسباب مختلفى داشته باشد: گاهى صرفاً به سبب درك عظمت مقام الهى است؛ گاهى به سبب شرمسارى و خجالت از گناهى است كه نسبت به خداى متعال از انسان سر زده است؛ و گاهى نیز ممكن است به سبب ترس از عذاب و عقاب الهى باشد. از باب تشبیه و مثال، مجرمى را تصور كنید كه بازجویىاش كردهاند و مشتش باز شده و مىداند كه با این وضعیت قطعاً محكوم به اعدام است. چنین كسى از آن هنگامى كه درك مىكند مشتش كاملاً باز شده و دیگر راهى براى پنهان كارى ندارد، حالت بریدن به او دست مىدهد.
براى آنكه به هنگام نماز در ما خشوع پیدا شود، باید قبلاً در این مقولات بیندیشیم. باید سعى كنیم عظمت خدا را درك كنیم و كوچكى و حقارت خویش را در مقابل عظمت الهى، در حد توان و فهم خود بسنجیم. جالب است كه نماز هم با اشاره به همین مسأله، یعنى عظمت خداى متعال، شروع مىشود. ابتداى نماز باید «الله اكبر» بگوییم؛ یعنى باید به بزرگى و عظمت خداوند توجه و اعتراف كنیم. و باز جالب است كه این ذكر بارها در طول نماز و حتى پس از پایان نماز و در تعقیبات آن تكرار مىشود. به هنگام رفتن به ركوع و سجده و هم چنین سر برداشتن از آنها، در تسبیحات اربعه در ركعت سوم و چهارم، در تسبیحات حضرت زهرا(علیها السلام) پس از پایان نماز و در موارد متعدد دیگر، با ذكر «الله اكبر» به عظمت و بزرگى خداوند توجه داده مىشود. آن كسى كه انسان را خلق كرده و نماز را بدین صورت تشریع كرده، بهتر مىدانسته كه انسان چگونه باید تربیت شود و توجه و تكرار چه مفاهیمى براى انسان بیشتر ضرورت دارد.
بنابراین درك عظمت الهى خشوع آور است. اگر ما در نماز به دنبال خشوع هستیم، یكى از
1. تحریم (66)، 6.
راه هاى بسیار مؤثر آن این است كه به درك عظمت الهى نایل آییم. اكنون سؤال اساسى این است كه راه نیل به چنین دركى چیست؟
براى نیل به درك عظمت خداوند ابتدا باید ببینیم اصولا چه مفهومى از این امر در ذهن داریم. هنگامى كه مىگوییم: «هو العلىُّ العظیم» چه تصورى از عظمت خداوند داریم؟ ما موجودى مادى و محدود هستیم و در درك مفاهیم غیرمادى كمتر توفیق داریم. از این رو باید تلاش كنیم معرفت خود را تقویت كرده، سطح آن را بالا ببریم.
به هر حال در مقوله عظمت الهى، ما باید از همین مفاهیم مادى شروع كنیم. ما ابتدا، بزرگى را با مصادیق جسمانى آن درك مىكنیم، كه از مقوله «كمّیّت» است. در ابتدا وقتى مىگوییم چیزى بزرگ است، منظورمان این است كه حجمش زیاد است. هر چه طول و عرض و ارتفاع چیزى بیشتر باشد، مىگوییم آن چیز بزرگتر است. در این میان، موجوداتى هستند كه حجم ندارند و جسمانى نیستند، اما ما مفهوم «بزرگى» را در مورد آنها هم به كار مىبریم؛ مثلاً مىگوییم فلانى «روحش» بزرگ است؛ در حالى كه روح، ماهیتى مادى و جسمانى نیست. وقتى مىگوییم روح كسى بزرگ است منظورمان این نیست كه حجم روح او بیشتر از دیگران است! در این موارد، در واقع ما چون مفهوم دیگرى نداریم تا بتوانیم آن معنا و حقیقت را بیان كنیم، به ناچار از همین الفاظى كه معانى مادى دارند استفاده مىكنیم. به این كار اصطلاحاً «توسعه در مفهوم» مىگویند؛ یعنى مفهومى را كه در اصل براى معنایى مادى وضع شده در معناى غیرمادى نیز به كار مىبریم و مىگوییم بزرگى منحصر به بزرگى جسمانى نیست، بلكه بزرگى معنوى هم داریم. به همین منوال وقتى بخواهیم خدا را به این وصف متصف كنیم، باز هم از همین الفاظ استفاده مىكنیم؛ در حالى كه مصداق بزرگى در این جا كاملاً متفاوت از بزرگى جسمانى و حتى روحانى است. اما به هر حال چارهاى نداریم و ذهن ما از مفهوم بزرگى، در ابتدا چیزى جز بزرگى حجم درك نمىكند. مَثَل ما در این موارد، مَثَل مورچه است كه امام باقر(علیه السلام) مىفرماید، مورچه خیال مىكند كه خدا هم دو شاخك دارد!1 چرا كه شاخك هاى مورچه براى او بسیار حیاتى هستند، و از این رو مىپندارد هر موجودى كه
1. بحار الانوار، ج 69، باب 37، روایت 23.
شاخك نداشته باشد ناقص است؛ به این ترتیب مورچه براى خدا نیز شاخك قایل است! تصورات ما هم در ابتدا از خدا چنین تصوراتى است. «علىّ» و «عظیم» بودن خدا را در قالب هاى مادى درك مىكنیم. «علوّ» و بالایى خدا را فكر مىكنیم به این معناست كه خداوند بالاى آسمان ها است! این بدان سبب است كه ما در ابتدا از علوّ، چیزى جز علوّ مادى نمىفهمیم. باید به تدریج به ذهن خود فشار بیاوریم تا خود را متقاعد كنیم كه علوّى دیگر غیر از علوّ جسمانى نیز وجود دارد. هر اندازه كه معرفت ما بالاتر رود، مفاهیمى را هم كه درباره خداوند به كار مىبریم از آلودگى هاى مادى و پیرایه هاى جسمانى تنزیه مىشود. در مراتب ابتدایى معرفت، ما از «علىِّ اعلى» بودن خداوند، مفهوم بالایى و پایینى به ذهنمان مىآید؛ در حالى كه خداوند بالا و پایین ندارد.
در هر صورت ما در آغاز با همین مفاهیم مادى آشنا هستیم و هنگامى كه بخواهیم در مورد مسایل معنوى و غیرمادى نظیر خداى متعال و اوصافش فكر كنیم ابتدا باید از همین مفاهیم كمك بگیریم، تا كم كم ذهن خود را تجرید كنیم و به حقیقت آن معانىِ غیر مادى نزدیك شویم. این مسأله در مورد «درك عظمت خداوند» نیز صادق است. خدا به چشم سر كه دیده نمىشود؛ رؤیت قلبى و دیدن به چشم دل هم كه امثال امیرالمؤمنین(علیه السلام) دارند براى ما میّسر نیست؛ پس ما چگونه عظمت خداوند را بفهمیم؟! مسأله این جا است كه «خشوع» پس از درك عظمت الهى حاصل مىشود؛ اما عظمت الهى را چگونه مىتوانیم درك كنیم؟!
حدیثى در كتاب شریف كافى نقل شده است كه شاید برخى نكات آن با بحث ما متناسب باشد. این حدیث مربوط به زنى به نام «زینب عطّاره» است. «زینب عطّاره» زنى بود در مدینه كه شغل عطرفروشى داشت و به همین دلیل هم به نام «عطّاره» مشهور شده بود. این زن معمولاً به خانه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىآمد و زنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) و حتى گاهى خود آن حضرت از او عطر مىخریدند. روزى پیامبر(صلى الله علیه وآله) وارد منزل شدند و بوى عطر زیادى احساس كردند. حدس زدند كه باید زینب عطّاره آمده باشد. حدسشان درست بود و زینب عطّاره در خانه آن حضرت بود. پیامبر(صلى الله علیه وآله) به او فرمودند: شما هر وقت به خانه ما مىآیى منزل ما خوش بو مىشود. زینب عطّاره كه زنى مؤدب بود، عرض كرد: یا رسول الله! بوى وجود شما از هر
عطرى خوش بوتر است و این خانه از بوى شما است كه عطرآگین است. سپس زینب عطّاره عرض كرد: یا رسول الله! امروز براى فروختن عطر به این جا نیامده ام، بلكه براى پرسشى حضور شما رسیده ام. حضرت فرمودند، آن پرسش چیست؟ زینب عطّاره گفت: آمدهام از شما بپرسم كه عظمت خدا را چگونه بشناسم. از پاسخ پیامبر(صلى الله علیه وآله) در این جا، به تحلیل خود كه گفتیم براى درك عظمت الهى ابتدا باید از همین مفاهیم مادى استفاده نماییم، بیشتر اطمینان پیدا مىكنیم. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در پاسخ زینب عطّاره فرمودند: درباره عظمت خلق خدا بیندیش.
زینب عطّاره هنوز در آغاز راه است و نمىتواند عظمت خود خدا را با چشم دل مشاهده كند. او هنوز ذهنش با همین مفاهیم مادى آشنا است و در پیمانه ذهنش چیزى جز همین مفاهیم جسمانى یافت نمىشود. از این رو چارهاى ندارد كه براى درك عظمت الهى، از همین مفاهیم مادى و جسمانى، به معنایى فوق جسمانى و معنوى كانال بزند. از این رو پیامبر(صلى الله علیه وآله) سعى كردند ابتدا توجه او را به همین عظمت جسمانى و مادى جلب كنند تا ابتدا همین عظمت را خوب تصور كند.
ما حتى در درك همین عظمت هاى جسمانى محدودیت داریم. ما اگر بخواهیم مثلاً كوه دماوند را با همه بزرگى آن درك كنیم، چارهاى نداریم كه با وسیلهاى نظیر هواپیما، از سطح زمین فاصله بگیریم. اگر كنار كوه دماوند بایستیم، زاویه دید ما محدود است و چون كوه دماوند بسیار بزرگ است، فقط بخش كوچكى از آن در زاویه دید ما واقع مىشود و آن را درك مىكنیم. بنابراین اگر بخواهیم همه كوه دماوند را یك جا ببینیم باید صدها متر از سطح زمین بالا برویم و مثلاً از داخل یك هواپیما آن را نظاره كنیم. اما در این صورت نیز عظمت و بزرگى واقعى كوه دماوند در پیش چشم ما جلوه گر نمىشود و ما آن را درك نمىكنیم؛ چرا كه ما هر چه از شیئى دورتر شویم، آن شیىء در نظر ما كوچكتر مىشود. شما وقتى از داخل هواپیما، آدم ها و ماشین هاى داخل خیابان و شهر را نگاه مىكنید آنها را بسیار كوچكتر از اندازه واقعى خود مىبینید. این محدودیت در تمامى «ادراك هاى حسى» ما نسبت به حجم اجسامى كه بسیار بزرگ هستند وجود دارد. این محدودیت حتى در «ادراك هاى خیالى» ما هم وجود دارد. «ادراك خیالى» یعنى آن چیزى كه ما در ذهن خود تصور مىكنیم. ما مثلاً اگر بخواهیم یك دریاى بزرگ را در ذهنمان مجسم كنیم، معمولاً فقط به همان بزرگى كه در
خارج و از طریق ادراك حسى دیده ایم، مىتوانیم تصور كنیم. حتى اگر قوه خیال ما خیلى قوى باشد، حداكثر كمى بزرگتر از آنچه كه در خارج دیده ایم، مىتوانیم در ذهن مجسم كنیم. از این رو اندازه و بزرگى اجسام بسیار بزرگ، نه از طریق ادراك حسى و نه از طریق ادراك خیالى براى ما قابل درك نیست.
پس از ادراك حسى و خیالى، نوبت به ادراك عقلى مىرسد. وقتى نتوانستیم بزرگىِ اجسام بسیار بزرگ را از طریق ادراك حسى و خیالى درك كنیم دست به دامان عقل و مفاهیم عقلى مىشویم. این جا است كه پاى مقایسه و نسبت سنجى و اعداد و ارقام به میان مىآید. مثلاً براى بیان بزرگىِ واقعىِ دریاى مازندران، مىگوییم یك میلیون برابر آن چیزى است كه در خیال ما آمده یا به ادراك حسى ما در آمده است. اما حتى با این گونه مقایسه ها و نسبت سنجى ها مشكل حل نمىشود؛ چرا كه اولا، تصور اعداد و ارقام براى ما بى نهایت نیست و در جایى، عدد آن قدر بزرگ مىشود كه حتى از تصور ما بیرون است؛ و ثانیاً، فاصله حقیقى خود ارقام و اعداد و نسبت ها در فضاى ذهن ما روشن نیست؛ مثلاً ما صد را ده برابر عدد ده مىدانیم و صد میلیارد را هم ده برابر ده میلیارد مىدانیم. هر دو نسبت را با عدد ده بیان مىكنیم، در حالى كه بین ده تا صد فقط نود عدد فاصله است، ولى فاصله بین ده میلیارد تا صد میلیارد، نود میلیارد است. 90 واحد بزرگتر بودن كجا و 9000000000 واحد بزرگتر بودن كجا! اما ادراك عقلى ما این هر دو فاصله را با نسبت «ده برابر» درك مىكند.
بنابراین مىبینیم كه ما حتى در ادراك عظمت ها و بزرگى هاى مادى ضعف و نقص داریم و اولین هنر ما این است كه با تأمل در این گونه مسایل، ابتدا ادراك خود را از عظمت هاى مادى و جسمانى بهبود بخشیم و دقیقتر كنیم، تا در مرحله بعد به ادراك واقعیت عظمت ها و بزرگى هاى معنوى و غیرجسمانى برسیم.
این مقدمه نسبتاً طولانى را بیان كردیم تا توجه كنیم كه در این روایت، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) براى فهماندن عظمت وجود پروردگار به زینب عطّاره، از چه راهى وارد شدند. بیابانى را با مساحت، مثلاً، صد فرسخ در صد فرسخ در نظر بگیرید. حال تصور كنید انگشترى شما در این بیابان بیفتد؛ چه نسبتى را بین بزرگى انگشترى خود و بزرگى آن بیابان مىبینید؟! یا اگر مثلاً كوه دماوند را تصور كنید و بعد حلقه انگشترى خود را نیز تصور كنید كه كنار این كوه افتاده، چه نسبتى بین بزرگى آنها مىبینید؟! اگر از شما چنین سؤالى را بپرسند، نمىتوانید بگویید
انگشترى من یك چندم آن بیابان یا كوه دماوند است، اما مىگویید، بسیار بسیار كوچك و ناچیز است. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در پاسخ زینب عطّاره براى درك عظمت خداوند، به وى فرمودند، درباره عظمت خلق خدا فكر كن. سپس براى تصویر عظمت خلق خدا، به وى فرمودند: این كره زمین با همه بزرگى و عظمتش در مقایسه با آنچه آن را احاطه كرده است «كَحَلْقَة مُلْقاة فى فَلات»؛ یعنى مانند یك حلقه انگشترى است كه در بیابانى بسیار وسیع افتاده باشد! آن انگشتر در مقایسه با آن صحراى پهناور آن قدر خُرد و ناچیز است كه اصلاً به حساب نمىآید. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرمودند، كره زمین نیز نسبت به آنچه كه آن را احاطه كرده آن قدر كوچك و ناچیز است كه اصلاً به چشم نمىآید! سپس فرمودند، خود كره زمین به اضافه آنچه كه آن را احاطه كرده است، نسبت به آسمان اول آن قدر كوچكند كه باز: «كَحَلْقَة مُلْقاة فى فَلات»؛ به مثابه حلقهاى بسیار كوچك است كه در وسط بیابانى وسیع و بى كران افتاده باشد! سپس فرمودند اگر آسمان اول را نسبت به آسمان دوم بسنجى، آسمان اول در پیش آسمان دوم آن قدر كوچك است كه: كَحَلْقَة مُلْقاة فى فَلات. سپس باز فرمودند، آسمان دوم نیز در مقایسه با آسمان سوم به حدى كوچك است كه: كَحَلْقَة مُلْقاة فى فَلات. و همین طور ادامه دادند، آسمان سوم نسبت به آسمان چهارم، آسمان چهارم نسبت به آسمان پنجم،... تا به آسمان هفتم رسیدند.
در آن زمان هنوز مسأله سال نورى مطرح نبود و براى زنى ساده و درس نخوانده، بهتر از آنچه پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند، نمىشد عظمت جهان را توضیح داد. امروزه دانشمندان و كسانى كه با مسایل كیهانشناسى آشنا هستند تا حدودى مىتوانند تصور كنند كه كره زمین ما نسبت به منظومه شمسى تا چه حد كوچك است. اگر ما منظومه شمسى را به اندازه یك پرتقال در نظر بگیریم، كره زمین به اندازه یكى از برجستگى هاى كوچك روى پرتقال هم محسوب نمىشود. هم چنین اگر همه منظومه شمسى را در مقایسه با كهكشان راه شیرى كه منظومه شیرى در آن قرار دارد، حساب كنیم، به اندازه یك ارزن در مقابل خرمنى انبوه محسوب نمىشود. نور در هر ثانیه سیصد هزار كیلومتر را طى مىكند. آن گاه فاصله بین كره زمین تا خورشید به حدى زیاد است كه نور خورشید با همه سرعتش، حدود 8 دقیقه طول مىكشد تا به زمین برسد!
یعنى فقط فاصله بین كره زمین تا خورشید در حدود یكصد و پنجاه میلیون كیلومتر است! همه این فضا به اضافه چند ده برابر فضاى آن (فاصله بین سایر سیارات منظومه شمسى) در مقابل عظمت كهكشان راه شیرى در حد صفر است! به راستى عظمت كهكشان راه شیرى چه اندازه است كه چند صد میلیون كیلومتر، در مقابل آن، صفر است! این در حالى است كه امروزه ستاره شناسان مىگویند، كهكشان راه شیرى، تنها یكى از میلیون ها و میلیاردها كهكشانى است كه در فضاى بى انتهاى آسمان وجود دارند! گاهى فاصله یك كهكشان با كهكشان دیگر ده میلیارد سال نورى است! یعنى اگر با سرعتى معادل سیصد هزار كیلومتر در ثانیه حركت كنیم، ده میلیارد سال، یا سه تریلیون و ششصد و پنجاه میلیارد روز طول خواهد كشید تا از یك كهكشان به كهكشان دیگر برسیم! حال در نظر بگیرید كره زمین در این وسعت بى انتها چقدر كوچك و ناچیز است: آن قدر كه از تصور بیرون است! آن گاه یك انسان كه در روى كره زمین به اندازه یك ارزن هم محسوب نمىشود در مقابل كل این عالم چه حظّ و بهرهاى از وجود دارد؟! نقطه سیاهى است بسیار كوچكتر از سر سوزن، بر پهنه جغرافیاى بى كران هستى! اگر انسان، در این مقایسه خوب تأمل كند، خود به خود از خجالت و خُردى و ناچیزى، سر در گریبان فرو برده، آب شده و به زمین خواهد رفت! و خداى متعال آن موجودى است كه همه این جهان پهناور با یك اراده او «هست» و با یك اراده او «نیست» مىشود!
بنابراین براى آنكه گوشهاى از عظمت الهى را درك كنیم، باید همانگونه كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به زینب عطّاره آموختند، ذهن خود را حركت دهیم و در وسعت بى كران هستى به پرواز درآوریم. امیدواریم پس از ده ها سال فقه و اصول و فلسفه و عرفان خواندن، به اندازه آن خانم درس نخوانده عطر فروش بتوانیم عظمت این عالم را تصور كنیم! باید به هنگامى كه مىخواهیم «الله اكبر» بگوییم و وارد نماز شویم، كوچكى و حقیرى خود در برابر عالم وجود را در نظر آوریم و بسنجیم كه در برابر این عظمت واقعاً هیچ هستیم! اگر انسان این حقیقت را درك كند، آن گاه بدون هیچ تصنّعى، ظاهر و باطن او حالت خشوع پیدا خواهد كرد. به یقین اگر برخى معرفت هاى دیگر نیز به این معرفت اضافه شود، موجودى با این همه حقارت، هرگز در مقابل خداى متعال عرض اندام نخواهد كرد و از فرمان او بیرون نرفته، اعلان جنگ با او نخواهد نمود. در صورت درك این حقایق، اگر سر سوزنى فطرت انسانى بیدار باشد، انسان از خجالت و شرمسارى آب خواهد شد، تا چه رسد كه بخواهد در مقابل خدا سینه سپر كرده،
اعلان جنگ نماید! اگر در كنار درك عظمت خداى متعال به عظمت گناه در مقابل چنین بزرگى و نیز عظمت عذاب هایى كه براى گناه كاران مهیا گردیده توجه كنیم خشوع ما چندین برابر خواهد شد.
خلاصه كلام این كه، براى آنكه بتوانیم نمازى با خشوع بخوانیم، یكى از راه ها این است كه قبلاً درباره عظمت الهى بیندیشیم. براى پى بردن به عظمت الهى، به فرموده پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) باید درباره عظمت مخلوقات خدا بیندیشیم؛ سپس به این نكته توجه كنیم كه آن كس كه این عظمت بى انتها را تنها با یك اراده آفریده است چه عظمتى خواهد داشت! عظمتى كه مادى و جسمانى نیست، گرچه راه نیل به درك آن، ابتدا از مفاهیم و مصادیق مادى آغاز شده است.
بحث ما در جلسات گذشته در باره نماز و خشوع در نماز بود. اشاره كردیم كه شریعت مقدس اسلام، اهمیت بسیارى به نماز داده است. در اذان و اقامه نماز، اشاره مىشود كه نماز بهترین اعمال است: حَىَّ عَلى خَیْرِ الْعَمَل. هم چنین رو آوردن به نماز، شتافتن به سوى رستگارى دانسته شده است: حَىَّ عَلَى الْفَلاح. در مجموع اذان و اقامه كه گفتن آنها قبل از شروع نماز مستحب است، دوازده بار براى شتافتن به سوى نماز ندا در داده مىشود. حَىَّ عَلَى الصّلوة، حَىَّ عَلَى الْفَلاح، حَىَّ عَلَى خَیْرِ الْعَمَل. این امر نشان از اهمیت بسیار بالاى این فریضه نزد صاحب شریعت دارد.
اما نماز آن گاه بهترین اعمال مىشود و «فلاح» و رستگارى را در پى مىآورد كه همراه با «خشوع باشد»؛ چنان كه در قرآن كریم در سوره مؤمنون به این امر تصریح شده است: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ؛1 به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، همانان كه در نمازشان فروشكستهاند. پیش از این در مورد مفهوم «خشوع» و عواملى كه مىتواند در ایجاد خشوع مؤثر واقع شود مطالبى را بیان كردیم. اینك به یارى خداى متعال ادامه بحث را پى مىگیریم.
از دیگر عواملى كه موجب خشوع در نماز مىگردد حالت «خوف از خدا» است. در آیات و روایات فراوانى بر این مطلب تصریح و تأكید شده كه مؤمن باید از خداوند خوف داشته باشد. در قرآن كریم مىفرماید: فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ؛2 پس اگر مؤمنید از
1. مؤمنون (23)، 1 ـ 2.
2. آل عمران (3)، 175.
آنان مترسید و از من بترسید. در جایى دیگر مىفرماید: وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى؛1 و اما كسى كه از ایستادن در برابر پروردگارش هراسید، و نفس [خود]را از هوس باز داشت، پس جایگاه او همان بهشت است. یا اینكه مىفرماید: فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِى؛2 پس، از ایشان مترسید و از من بترسید. هم چنین تمامى مواردى كه در آن، صحبت از تقوا و توصیه به آن شده، شاید بتوان گفت خوف از خداى متعال در آنها لحاظ شده باشد. به هر حال، تردیدى نیست كه در قرآن كریم مسأله «خوف از خدا» وجود دارد و به آن توصیه شده است.
در روایات اهل بیت(علیه السلام) نیز موارد متعددى به مسأله «خوف از خدا» اشاره شده، و تعداد این روایات به حدى است كه در كتاب ها و جوامع روایى، بابى مستقل مربوط به خوف و خشیت الهى وجود دارد. در دعاها و مناجات هایى كه از ائمه اطهار(علیهم السلام) نقل شده است مضامینِ حاكى از خوف خداوند بسیار است. یكى از مناجات هاى امام سجاد(علیه السلام) در مجموعه مناجات هاى «خمس عشره» مناجاة الخائفین است.
علاوه بر اینها، در سیره عملى پیامبر و اهل بیت اطهار(علیهم السلام) و هم چنین بزرگان، نقل شده كه بدون استثنا حالت خوف از خدا داشتهاند و حتى در برخى موارد نقل شده كه حالتى شبیه «غشوه» به آنان دست مىداده و از خوف خدا از حال مىرفتند! البته بگذریم كه این مسأله با فرهنگ مادى و دنیاگرایانه امروزه دنیا سازگار نیست و احیاناً به دیده تمسخر به آن نگاه مىكنند!
اما اصولا «خوف از خدا» به چه معنا است؟ آیا امكان دارد در عین حال كه انسان از چیزى و كسى مىترسد، رابطه محبت و مودت نیز با او داشته باشد و به عبارتى از ترس خود لذت ببرد و برایش امرى مطلوب باشد؟! این سؤال به ویژه در این زمانه كه همه به دنبال شادى و پاى كوبى و دست افشانى هستند تا گریه و زارى و ترس، جدىتر مىشود.
هم چنان كه اشاره كردیم وجود این مطلب (خوف از خدا) در فرهنگ اسلامى و در قرآن
1. نازعات (79)، 40 ـ 41.
2. مائده (5)، 3.
و روایات، وترغیب و تشویق به آن، و ممدوح بودنش، امرى انكارناپذیر و مسلّم است. با این همه، برخى خواستهاند با طرح برخى شبهات بى مایه و ضعیف، در این مسأله تردید روا دارند. مثلاً گاهى گفته مىشود انسان از موجودات وحشتناك مىترسد؛ مگر خداى متعال موجودى ترسناك و وحشتناك است كه از آن بترسیم؟! روشن است كه این شبهه، سخنى بسیار سبك و كودكانه، و پاسخ آن بسیار روشن است. پاسخ همه این قبیل شبهات این است كه خوف از خدا در واقع به سبب اعمال خود ما، و نظامى است كه خداوند براى اعمال زشت مقرر فرموده است. خداى متعال نظام هستى را طورى قرار داده كه در آن، ارتكاب گناه آثارى سوء در پى دارد. خداوند در روز قیامت انسان را زنده مىكند و اگر فرد با ارتكاب گناه مستحق عقاب گردیده باشد او را به جهنم مىبرد و عذاب مىكند. این نظام لایتغیر جهان هستى است. چون چنین است، ما از آن مىترسیم كه در اثر اعمال زشت و گناهان خویش مشمول این نظام گردیم و خداى ناكرده به آتش قهر الهى گرفتار آییم. بنابراین خدا موجودى وحشتناك و ترسناك نیست، بلكه آنچه ترسناك است اعمال و رفتارهاى سوء خود ما است كه ممكن است بر اساس نظامى كه خداوند مقرر فرموده، ما را به سوى جهنم و عذاب الهى سوق دهد. در هر صورت، با مسلّم بودن اصل «ممدوح بودن خوف از خدا» در فرهنگ اسلامى، سؤال اصلى این است كه چه كنیم تا این حالت در ما ایجاد شود؟ ما به دنبال «خشوع» در نماز هستیم، و یكى از راه هاى پیدا كردن خشوع در نماز، رسیدن به حالت «خوف از خدا» است. از این رو باید در مورد چگونگى به دست آوردن این حالت بحث كنیم.
اولین نكتهاى كه در این باره باید بدان توجه كنیم این است كه خوف افراد از خداوند، بر حسب مراتب ایمان و معرفت آنان بسیار متفاوت است. خوفى كه اولیاى خاص الهى از خدا دارند با خوفى كه امثال ما داریم بسیار فرق مىكند. خوف هاى ما اصلاً براى آنها مطرح نیست و قرآن كریم به عنوان یك نقطه قوّت و صفتى ممدوح، مىفرماید آنان از این گونه خوف ها به دور هستند: أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ؛1 آگاه باشید كه بر دوستان خدا نه بیمى است و نه آنان اندوهگین مىشوند. خوف اولیاى خدا از سنخى دیگر است. ما حقیقت خوف
1. یونس (10)، 62.
آنها را نمىتوانیم درك كنیم، اما از برخى قراین مىتوانیم به اندازه معرفت خود، دورنمایى مبهم از آن را تصویر نماییم.
از برخى دعاهایى كه از اهل بیت(علیهم السلام) نقل شده، مىتوان كم و بیش حدس زد و به دست آورد كه خوف آنان از خدا چگونه خوفى بوده است. براى نمونه، این تعبیر حضرت امیرالمؤمنین على(علیه السلام) در دعاى كمیل است كه خطاب به خداى متعال عرضه مىدارد: فَهبْنى صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَیْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ؛1 گیرم كه توانستم بر عذاب تو صبر كنم، اما چگونه دورىات را تحمل نمایم؟!! از این كلام انسان مىفهمد كه بزرگان دین ترسشان در مورد خدا از چیزهایى دیگر و از ترس هاى ما بسیار قوىتر بوده است. با اینكه آنان عظمت عذاب الهى را به مراتب بیش از ما درك مىكردند و حقیقت آن را مىدانستند، اما مناجاتشان این گونه است. آنان بسیار بهتر از ما مىدانستند و مىفهمیدند كه عذاب هاى آخرت تا چه حد سخت و دردناك است، ولى با این حال چنین عرضه مىداشتند كه خدایا! تحمل آن عذاب ها آسانتر از تحمل درد فراق و دورى از تو است!
ما باید اعتراف كنیم كه معناى این گونه مطالب را به درستى نمىفهمیم؛ چرا كه احساس نمىكنیم در باب فراق خداى متعال كمبودى داشته باشیم!
اجمالا، اگر بخواهیم كمى به فضاى این گونه مطالب نزدیك شویم، باید به رابطه محبتى كه بین محب و محبوب وجود دارد توجه كنیم. كسانى كه كمابیش با عوالم محبت آشنایى دارند، مىدانند كه بزرگ ترین نیاز یك محب و عاشق این است كه مورد توجه محبوب و معشوق خود قرار گیرد و به هر معنا و مفهومى كه هست، به وصال محبوب خود برسد. حال اینكه وصال خدا چگونه است و چه معنایى دارد چیزى است كه ما چندان درك نمىكنیم؛ هم چنان كه از فراق و غم فراق خداوند نیز چندان چیزى نمىفهمیم. به هر حال، «وصال» در مقابل «فراق» است، و اگر كسى از فراق خدا مىنالد، حتماً معناى وصال خدا را نیز درك كرده است. از این رو وقتى امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرماید: «گیرم كه بر عذابت صبر كردم، با غم فراقت چه كنم» معلوم مىشود آن حضرت، لذت وصال الهى را چشیده كه براى از دست دادن آن و تبدیلش به فراق این گونه ناله مىزند! براى درك معناى وصال نیز باید اهل عالم محبت بود. كسانى كه با این عالم سر و كار دارند، مىدانند كه گاهى چنان رابطهاى بین محب و محبوب
1. مفاتیح الجنان، دعاى كمیل.
برقرار مىشود و حالتى براى آن دو پیش مىآید كه احساس مىكنند هیچ چیز بین آنان حایل نیست. این همان حالت «وصال» است. در این حال، هر كس به اندازه مرتبه محبت خود و به اندازه كمال وجودى محبوبش، آن چنان لذتى مىبرد كه با هیچ كلمهاى قابل وصف نیست. اگر بخواهیم با گوشه هایى از این حالت آشنا شویم باید «مناجات المحبین»، از جمله مناجات هاى «خمس عشره»،1 را مطالعه كنیم و در مضامین آن دقت و تأمل نماییم. با مطالعه این مناجات و دقت در مضامین آن، انسان تا حدودى با ادراك ائمه اطهار(علیهم السلام) از محبت الهى آشنا مىشود و مىفهمد كه آنان در چه فضایى به سر مىبرند.
به هر حال، كسانى كه مرتبهاى از محبت الهى را داشته باشند و مزه محبت او را چشیده باشند، هیچ چیز دیگرى براى آنها ارزش ندارد! چنان كه در همین مناجات المحبین، امام سجاد(علیه السلام) مىفرماید: اِلهى مَنْ ذَا الَّذى ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرامَ مِنْكَ بَدَلا؛2 خدایا كیست كه شیرینى محبت تو را چشیده باشد و از تو روى گرداند و به سراغ دیگرى رود؟! كسانى كه از این معانى چیزى فهمیدهاند و چشیدهاند، نهایت آرزویشان این است كه به وصال محبوبشان برسند، و در مقابل، بالاترین ترسشان نیز این است كه از وصال او محروم گردند و به فراقش مبتلا شوند. این یك نوع و یك مرتبه از «خوف الهى» است؛ خوف از فراق و خوف از اینكه به آن آرزوى دیرینه خود كه مراتبى از آن در دنیا حاصل شده است و مرتبه كاملش در آخرت حاصل مىشود، نایل نشوند.
نوعى دیگر و مرتبهاى دیگر از خوف این است كه فرد مىترسد از نعمت هاى الهى و آخرت محروم شود. نعمت هاى الهى نیز در یك تقسیم كلى بر دو نوع است: نعمت هاى مادى و نعمت هاى معنوى. كسانى كه معرفت كاملى نسبت به خدا داشته باشند بزرگ ترین نعمت معنوى خداوند را توجه و اعتناى الهى به خود مىدانند. از این رو آنان بیشترین ترسشان از این است كه خداوند در عالم آخرت، این نعمت خود را از آنان دریغ بدارد و به آنها اعتنا ننماید. خداى متعال نیز هنگامى كه مىخواهد بالاترین عذابش را نسبت به برخى از انسان ها كه بسیار پست
1. ر. ك: مفاتیح الجنان، مناجات خمس عشره.
2. همان.
هستند و شدیداً از مقام انسانى خود سقوط كردهاند بیان كند، مىفرماید: وَ لا یُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ؛1 و خدا روز قیامت با آنان سخن نمىگوید، و به ایشان نمىنگرد. این افراد آن قدر پست شدهاند كه روز قیامت خداوند با آنان حرف نمىزند و نگاهشان نمىكند! البته اینكه سخن گفتن و نگاه كردن خداوند در آن روز چگونه است و چه مفهومى دارد، ما از درك آن عاجزیم، اما به هر حال اگر كسى سررشتهاى از همین محبت هاى انسانى و این دنیایى داشته باشد، مىداند براى یك محب هیچ چیز دردناكتر از این نیست كه محبوبش به او بى اعتنایى نماید، قهر كند و حرف نزند. حتى كودكان نیز در عالم خودشان این معنا را مىفهمند. بزرگ ترین ناراحتى و غصه یك كودك این است كه مادرش با او قهر كند، به او نگاه نكند و هر چه او خودش را براى مادر لوس مىكند، مادر به او اعتنایى نداشته باشد. در مورد افراد بزرگتر نیز همین مسأله صدق مىكند. كسانى كه معرفت كامل دارند، از اینكه خداى متعال از آنها روى بگرداند و به آنها اعتنا نكند بالاترین عذاب را مىكشند. فرض كنید مادرى با كودكش قهر كند و كودك هر چه خود را به دامان مادر مىاندازد، مادر اعتنا نكند؛ كودك چه حالى پیدا مىكند؟ یكى از عذاب هاى خداوند در روز قیامت نسبت به كافران و گناه كاران همین است كه به آنها بى اعتنایى مىكند. اگر آیات قرآن نبود بیان این مطلب براى ما بسیار دشوار بود، اما قرآن گواه بر این مطلب است: وَ لا یُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ؛2 و خدا روز قیامت با آنان سخن نمىگوید، و به ایشان نمىنگرد. از این رو عدهاى خوفشان این است كه نكند خداوند به آنها توجه ننماید. البته عموم مردم كمتر به این مسأله توجه مىكنند، یا به سادگى بر این تصور هستند كه خداوند حتماً آنها را دوست دارد و حتماً به آنان عنایت خواهد كرد!
آنان كه در مراتب عالى معرفت هستند، هنگامى كه در مقام عبادت برمى آیند دوست دارند در حال عبادت، خداوند به آنها توجه كند و وقتى «یا الله» مىگویند، «لبیك» الهى را نیز بشنوند! آرى، به راستى هستند كسانى كه در مناجات هایشان با خدا، لبیك حضرت حق را به گوش دل مىشنوند و از لذت آن از خود بى خود مىشوند! یكى از خواسته هاى حضرات معصومین(علیهم السلام) در مناجات هایشان همین است كه از خداوند درخواست مىكنند هنگامى كه با او سخن مىگویند لبیك خدا را بشنوند و خداوند به آنان توجه كند: وَ اسْمَعْ نِدائى اِذا نادَیْتُكَ
1. آل عمران (3)، 77.
2. همان.
وَ اَقْبِلْ عَلَىَّ اِذا ناجَیْتُكَ؛1 خدایا! آن گاه كه تو را ندا مىكنم صدایم را بشنو، و آن گاه كه با تو نجوا مىكنم روى خود را به سوى من بدار! خدا كه پشت و رو ندارد! و هرجا كه روى كنیم «وجه الله» است: فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ؛2 پس به هر سو رو كنید، آن جا روى [به]خدا است؛ پس معنى این دعا چیست؟! هم چنین قطعاً خداى متعال بر همه چیز آگاه است و همه صداها را مىشنود؛ پس این دعا به چه معنا است كه: «خدایا آن گاه كه تو را ندا مىكنم صدایم را بشنو»؟! پاسخ این است كه این شنیدن، شنیدنى دیگر است؛ شنیدنى است كه از سر محبت و عنایت است. خداى متعال همه صداها را مىشنود امّا این گونه نیست كه همه آنها از روى محبت و عنایت باشد. آرى، مسأله این جا است كه شنیدن داریم تا شنیدن! گاهى ما سخن كسى را گوش مىكنیم در حالى كه اخم كرده و از او روى گردانیده ایم؛ این شنیدن، نوعى عذاب و شكنجه براى طرف مقابل است. اما گاهى شنیدن با لبخند و نگاه و گوشه چشمى از محبوب همراه است؛ این شنیدن براى محب بالاترین لذت را در پى دارد. حضرات ائمه معصومین(علیهم السلام) در دعاهایشان چنین شنیدنى را از خداى متعال مسألت دارند. در نماز نیز پس از سر برداشتن از ركوع مىگوییم: «سَمِعَ اللّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ»؛ یعنى خداى متعال حمد و سپاس كسى كه او را ستایش مىكند، مىشنود؛ مقصود همین شنیدن از سر مهر و محبت است.
در هر حال یك نوع «خوف از خدا» هم این است كه كسانى از این بیم دارند كه مبادا مورد بى اعتنایى خداوند قرار گیرند و خدا با آنها حرف نزند و صدایشان را نشنود. این بى اعتنایى براى آنها از عذاب جهنم دردناكتر است. كودكى كه مادرش با او قهر كرده، التماس مىكند كه: «مادر مرا بزن و هر بلایى كه مىخواهى بر سرم بیاور اما با من قهر مكن»! كسانى هم هستند كه به خداى متعال عرض مىكنند! «خدایا ما را به آتش جهنمت بسوزان اما نگاه و عنایتت را از ما دریغ مدار!» اینان ترسشان از این است كه از نگاه و توجه خداوند محروم بمانند.
«هر چه كنى بكن، مكن ترك مناى نگار من».
اما امثال بنده كه بهرهاى از این گونه معرفت ها نداریم، خوفمان باید به سبب گناهانمان و آثار
1. بحار الانوار، ج 90، باب 8، روایت 2.
2. بقره (2)، 115.
سوئى باشد كه از آنها دامن گیرمان مىشود. ما باید بترسیم از عواقب و تبعاتى كه ممكن است گناهان و اعمال زشتمان به همراه داشته باشد. متأسفانه ما به سبب ضعف معرفت و ایمان، همین مرتبه نازل از خوف را نیز جدّى نمىگیریم. این در حالى است كه فقط در خود قرآن كریم ده ها و صدها آیه درباره جهنم و توصیف عذاب هاى آن وجود دارد. گاهى اجمالا در توصیف عذاب جهنم مىفرماید: «عذابٌ الیم»1، «عذابٌ عظیم»، «عذابٌ مَهین»2؛ و موارد متعددى نیز این عذاب ها به صورت تفصیلى بیان شده است. اما آیا ما هیچ به خودمان فرصت مىدهیم كه این آیات را بخوانیم و در آنها تأمل نماییم؟! اگر هم گاهى قرآن مىخوانیم، با سرعت تمام از كلمه ها و آیات عبور مىكنیم تا زودتر تمام شود! آن هنگام هم كه به قرائت قارى خوش صدایى گوش مىكنیم فقط به جنبه هنرى قضیه توجه داریم كه چقدر صدایش زیبا است، نفسش زیاد است و قواعد تجوید را رعایت مىكند! و اصلاً توجه به خود آیه و معنا و مضمون آن نداریم! جداى از روایات، اگر ما به همان توصیفاتى كه از جهنم در ضمن آیات قرآن آمده به درستى توجه كنیم جا دارد حالتى شبیه جنون به ما دست دهد! این درحالى است كه تفصیلات و توصیفاتى كه در روایات در این باره آمده بسیار بیشتر و دهشتناكتر است؛ و ما از كنار همه اینها عبور مىكنیم و آنها را جدّى نمىگیریم. در روایات آمده است كه اگر یك قطره از آن آب و مایعى را كه به هنگام تشنگى به جهنمیان مىنوشانند، به آب هاى دنیا اضافه كنند، تمام موجودات زنده روى كره زمین از بوى تعفن آن مىمیرند!3 اگر ما به این مفاهیم توجه كنیم و ببینیم كه در اثر گناهانمان مستحق چه عقوبت هایى مىشویم، در خوف و خشتیمان از خدا تأثیر خواهد گذاشت.
علاوه بر عقوبت گناه، باید به زشتى خود گناه و نفس مخالفت با خداى متعال نیز توجه كنیم. انسان حتى اگر فقط یك مرتبه در عمرش خدا را معصیت كند بسیار زشت است و جا دارد كه از خجالت آن آب شود! خدایى كه همه هستى ما و نعمت هایى كه داریم از او است و حتى اگر امر و نهیى هم كرده به سبب منافعى است كه به سبب رعایت آنها عاید ما مىگردد؛ آن گاه ما به جاى تشكر، عَلَم مخالفت با او را بلند مىكنیم!
1. عذابى دردناك.
2. عذابى خوار كننده.
3. ر. ك: بحار الانوار، ج 8، باب 24، روایت 1.
خدا مىفرماید، اگر از امر و نهى من تخطى كنى دشمن خودت و دشمن من را شاد خواهى كرد؛ با این حال ما با گناه، دشمن خود و خدا را شاد مىكنیم! مخالفت امر و نهى خدا، پرستش و اطاعت شیطان است؛ شیطانى كه دشمن آشكار انسان است: إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ؛1به راستى شیطان براى انسان دشمنى آشكار است. تصور كنید دوستى به شما بگوید: «حرف فلانى را گوش مكن كه او دشمن من است.» اگر شما به حرف آن دشمن گوش كردید، آیا از نگاه كردن در صورت دوستتان خجالت نخواهید كشید؟ این در حالى است كه آن دوست نه هستى شما را داده، نه آب و غذاى شما را، نه عزت و آبرو را و نه...، و فقط دوستى معمولى است. آیا خداى متعال نبایستى به اندازه یك دوست معمولى در نظرمان مهم باشد؟!
هر گناهى كه از ما سر بزند در واقع اطاعت دشمن خود و خدا را كرده ایم. خداوند از روى مهربانى، براى آنكه ما در چاه نیفتیم و دچار گرفتارى و مصیبت نشویم دستوراتى به ما داده است، آن گاه ما این محبت خدا را رد مىكنیم و با دشمن خود و خدا هم دست مىشویم! به راستى این مخالفت تا چه حد زشت است!! حتى اگر انسان یك مرتبه هم در عمرش مرتكب گناه گردد، مستحق آن مىشود كه براى همیشه از رحمت خدا محروم گردد و خدا او را به حال خود واگذارد. اگر كسى یك نگاه به نامحرم بكند، خداوند حق دارد همان دم چشم او را بگیرد؛ چرا كه خدا چشم را براى استفاده صحیح داده و ما از آن در مسیر ضرر رساندن به خودمان استفاده مىكنیم! آیا خدا حق ندارد این چشم را از ما بگیرد؟!
امام سجاد(علیه السلام) در یكى از دعاهاى خود مىفرماید: خدایا! اگر آن قدر گریه كنم تا مژه هاى چشمانم بریزد: لَوْ بَكَیْتُ اِلَیْكَ حَتّى تَسْقُطَ اَشْفارُ عَیْنى؛2 اگر آن قدر گریه كنم تا صدایم خاموش شود و دیگر از حنجرهام بیرون نیاید! خدایا! اگر از خجالت سرم را به آسمان بلند نكنم و همیشه از شرمسارى سرم به زیر باشد!... و اگر همه این كارها را بكنم باز هم استحقاق محو حتى یك گناه را پیدا نمىكنم: مَا اسْتوَجَبْتُ بذلِكَ مَحْوَ سَیِّئَة واحِدَة مِنْ سیّئاتى. آرى، امام سجاد(علیه السلام) مىفرماید، خدایا! اگر فقط یك گناه كرده بودم استحقاق این را داشتم كه همه عمر را با این اوصاف بگذرانم و با همه گریه ها و عبادت هایم استحقاق محو همان یك گناه را پیدا نمىكنم، مگر آنكه تو با لطف خود گناهم را محو كنى! اگر به راستى واقعیت مسأله این است، پس امثال بنده كه روزى چندین گناه مرتكب مىشویم چه باید بكنیم؟!
1. یوسف (12)، 5.
2. صحیفه سجادیه، دعاى 16.
اگر شما به دوست خود یا فرزندتان، یا هر كس دیگرى كه بر گردن او حق دارید، بگویید: «فلان كار را نكن» و او سرپیچى كند؛ ممكن است یك بار، دوبار و سه بار را بزرگوارى كنید و او را ببخشید؛ اما اگر مخالفت به صد بار و ده هزار بار رسید چطور؟! این جا دیگر به او اعتنایى نكرده، بر او خشم مىگیرید و صبرتان تمام مىشود. از این رو در برخى مناجات ها وارد شده است كه حضرت مىفرماید: «خدایا پناه مىبرم به تو از اینكه بر من غضب كنى!»
ما با اولین گناه مستحق این مىشویم كه خداوند نعمت هایش را از ما بگیرد، تا چه رسد به اینكه صدها و هزاران گناه مرتكب شویم. اگر انسان به این مسایل بیندیشد آن گاه متوجه مىشود كه چقدر باید در مقابل خداى متعال شرمنده و خائف باشد. اگر انسان به گناهان خود و استحقاق عذابى كه در مقابل آنها پیدا كرده توجه كند، آن گاه حالت فروشكستن و خشوع در او ظاهر مىشود.
بنابراین فكر كردن درباره گناهان و عقوبات آنها و توجه به اینكه هر چه طرف مقابل كه در برابر او عصیان مىكنیم شخصیتش بزرگتر باشد گناه نیز زشتى و جرمش بیشتر خواهد بود، در ایجاد حالت خشوع بسیار مؤثر است. در روایات ما هست كه یكى از گناهان كبیره، سبك شمردن گناه است. حتى كوچك ترین گناه را اگر انسان با این حالت و اعتقاد انجام دهد كه «زیاد مهم نیست» آن گناه، گناه كبیره محسوب مىشود؛ چرا كه نافرمانى در برابر خدا را سبك شمرده است. استخفاف گناه از خود گناه بدتر است. از این رو گاهى خود گناه كوچك است، اما چون با استخفاف همراه است، تبدیل به گناه كبیره مىشود. استخفاف گناه، بى اعتنایى به عظمت خداوند و كوچك شمردن فرمان و امر و نهى او است؛ و این بالاترین گناه است. ما باید مراقب باشیم خداى ناكرده به استخفاف گناه دچار نشویم.
اگر این مطالب را درست تصور كنیم، پى آمد آن بروز حالت شكستگى در ما است كه مىتواند در نماز هم تأثیر بگذارد و آن را با خشوع همراه نماید. از سوى دیگر نیز، به یقین، نمازى كه تؤام با خشوع باشد بسیارى از زشتى ها و پلیدى ها و حق ناشناسى هاى ما نسبت به خداوند را جبران خواهد كرد. در روایات ما آمده، چشمى كه از خوف و خشیت الهى بگرید، خداوند آن چشم را عذاب نمىكند. از این رو اگر گناهان ما آن آثار منفى و مخرّب را دارد، توجه به خدا و خوف و خشیت از او نیز این آثار خوب و مثبت را به همراه دارد. به همین دلیل «خوف از خدا» از نظر ما صفتى پسندیده و قابل ستایش است و ارزش مثبت دارد. این در
حالى است كه همانگونه كه در ابتداى بحث اشاره كردیم، بسیارى از افراد امروزى معتقدند، ترس و گریه نشانه ضعف، و كارى كودكانه است! باید بگوییم كه اینان یا خدا را قبول ندارند یا متوجه نوع رابطه خود با خدا نیستند. آنها نه از شرم و حیا در مقابل خداوند چیزى مىفهمند و نه ترس و غصهاى نسبت به عذاب آخرت دارند؛ چرا كه اصلاً اعتقادى به آخرت ندارند! از این رو خیالى راحت و آسوده دارند و گریستن و زارى كردن را نیز براى خود عیب مىدانند. باید به اینان گفت، پس این همه گریه ها و فریادهاى امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نیمه هاى شب براى چه بود؟! آن حضرت مىگریست و مىفرمود: آه مِنْ قِلَّةِ الزّادِ وَ طُولِ الطَّریقِ؛1 آه از كمى توشه و دورى مسافت! به راستى خوف و خشیت كسى مثل على(علیه السلام) از چیست؟ اگر او از كمى توشه نگران باشد پس امثال ما چه باید بكنیم؟! واقعیت این است كه باید اعتراف كنیم، ما از عوالمى كه على(علیه السلام) و امثال او در آن به سر مىبرند بى خبریم و آنها را درك نمىكنیم؛ ما فقط مىتوانیم سعى كنیم خود را كمى شبیه آنها نماییم.
بنابراین براى خشوع در نماز، یكى از راه هاى مؤثر این است كه قبل از نماز درباره زشتى گناهانمان و عواقب بد آن بیندیشیم. كسانى كه با دعاها و مناجات هاى ائمه(علیهم السلام) سر و كار داشته باشند و مرتب آنها را تكرار كنند، به تدریج این حالت برایشان به صورت «ملكه» در مىآید و دیگر نیازى ندارند هر روز یك ساعت بنشینند و به این مسایل فكر كنند. آنان همین كه وقت نماز نزدیك مىشود یا قدم در مسجد مىگذارند حالشان تغییر مىكند. آنان وقتى نداى «قد قامت الصلوة» را مىشنوند و توجه مىكنند كه بایستى به ملاقات با چه كسى بشتابند، وضعشان منقلب مىگردد و حالت خشوع به آنان دست مىدهد.
امیدواریم، خداى متعال به ما توفیق دهد از درس هایى كه ائمه اطهار(علیهم السلام) در گفتار و كردارشان به ما دادهاند استفاده كنیم و كمى خود را به كسانى كه خدا و ائمه(علیهم السلام) آنها را دوست دارند شبیه سازیم. ان شاءالله.
1. بحار الانوار، ج 4، باب 98، روایت 28.
بحث ما در جلسات گذشته در باره اهمیت حضور قلب و خشوع در نماز بود. درباره مفهوم خشوع مطالبى را بیان كردیم. اجمالا، گفتیم خشوعى كه شرط فلاح دانسته شده، عبارت است از نوعى حالت انعطاف كه در دل و قلب انسان پدید مىآید. بروز این حالت در اثر توجه به صفات الهى است. البته میزان معرفت افراد نسبت به خداوند و صفات و افعال الهى بسیار متفاوت است. از این رو درجه محبت و میزان توجه آنها به خداوند نیز مراتب مختلفى دارد. هرقدر انسان معرفتش به خداى متعال كاملتر و محبتش بیشتر باشد و نسبت به دنیا و لذایذ آن كمتر دل بسته، و قلبش پاكتر باشد، حالت خشوع بیشترى در او ظهور پیدا مىكند. از سوى دیگر، كسانى كه مبتلا به گناه هستند و دلشان آلوده است و معرفت چندانى نسبت به خداى متعال ندارند و قلبشان مملوّ از محبت دنیا است، چندان انعطافى در مقابل خدا و یاد او پیدا نمىكنند. به تعبیر قرآن كریم، دل هاى برخى افراد مانند سنگ و حتى سختتر از آن مىشود كه هیچ چیز در آن اثر نمىكند: ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِیَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ؛1 پس دل هاى شما بعد از این سخت گردید، همانند سنگ، یا سختتر از آن؛ چرا كه از برخى سنگ ها جوى هایى بیرون مىزند، و پارهاى از آنها مىشكافد و آب از آن خارج مىشود؛ و برخى از آنها از بیم خدا فرو مىریزد. این دل ها آن چنان بى تفاوت و سخت مىشوند كه هرچه تذكر به آنها داده مىشود و آیات الهى بر آنان تلاوت مىگردد و موعظه مىشوند، كوچك ترین تأثیرى در آنها ندارد.
1. بقره (2)، 74.
به هرحال، براى ایجاد حالت خشوع در نماز، اشاره كردیم كه عواملى مىتواند در نرم شدن قلب انسان و پیدا شدن خشوع در آن مؤثر باشد. عامل اول، توجه به عظمت الهى و حقارت و ناچیزى خویش است؛ و عامل دوم، توجه به دنائت و پستى و زشت كارى خود در برابر ذات اقدس و جلالت پروردگار. گرچه ممكن است این دو عامل شبیه هم به نظر آیند، ولى تفاوت آنها از قبیل تفاوت «كمّ» و «كیف» است. همان طور كه در جلسات پیشین توضیح دادیم، ما افراد معمولى، براى درك عظمت الهى، بیشتر ناچاریم از مفاهیم و معیارهاى كمّى استفاده كنیم. از این رو توجه به عظمت پروردگار را مىتوانیم مقولهاى كمّى به حساب آوریم. اما توجه به زشتى و زشت كارى و پلیدى خود در مقابل قداست، جلالت و طهارت ذات پروردگار، مقولهاى كیفى است. در اثر توجه به امر اول، حالت خُردى و حقارت در مقابل پروردگار به انسان دست مىدهد و در مقابل عظمت الهى خود را ناچیز و كوچك یافته، كرنش مىكند. در اثر توجه به امر دوم نیز انسان با در نظر گرفتن اینكه در مقابل چه شخصیت مهربان و بزرگوارى بى حرمتى كرده و دست به زشت كارى و پلیدى زده است، احساس شرمندگى نموده حیایى فوق العاده مىكند و در مقابل خداوند سرافكنده و فروشكسته مىگردد.
عامل سوم براى ایجاد حالت خشوع در قلب، توجه به این مطلب است كه گذشته از قداست و جلالت خداوند، ما نسبت به كسى گناه مىكنیم و جفا روا مىداریم كه ولى نعمت ما است و نعمت هاى فراوان و بزرگى به ما داده است. ما در عوض قدردانى و سپاس نسبت به این ولى نعمت و الطاف و نعمت هاى بى شمار او، حقش را نادیده گرفته، نمك مىخوریم و نمكدان مىشكنیم. ما به جاى سپاس گزارى در مقابل نعمت هاى خداوند، با نافرمانى و عصیان در مقابل او، دل دشمن خدا را شاد مىكنیم. توجه و تأمل در این مطلب نیز مىتواند حالت شكستگى و خشوع را در ورح و قلب انسان پدید آورد.
عامل چهارم در این راه، توجه به «صفات جمال» الهى است. این راه در واقع راه عشق و محبت است. هنگامى كه انسان به صفات جمالیه خداوند توجه مىكند او را موجودى دوست داشتنى و قابل ستایش و پرستش مىیابد و از این رو در مقابل او خضوع و خشوع مىكند. این قاعدهاى كلى و عمومى است كه انسان هر قدر كه كسى را بیشتر دوست داشته
باشد، سعى مىكند خود را بیشتر به او نزدیك كند. در مورد خداى متعال نیز، هر چقدر محبت خدا در دل انسان بیشتر باشد، شوق نزدیكى و ارتباط و اتصال با او نیز در انسان بیشتر خواهد بود. و محبت خدا، در نتیجه معرفت نسبت به صفات جمالیه الهى و توجه به آنها پیدا مىشود. شوق لقاى الهى در دل كسانى بیشتر است كه صفات جمالیه الهى را بیشتر و بهتر شناختهاند و محبت خدا در دلشان بیشتر است. اگر چنین حالتى تا حدودى در انسان حاصل شده باشد، از آن جا كه نماز را لحظه فوز به لقا و دیدار محبوب مىیابد، از این رو آتش شوق وصال در دلش زبانه مىكشد و هنگامى كه در نماز به وصال معشوق و محبوب خود مىرسد در مقابل او احساس خاكسارى و فروشكستگى مىكند. پیدایش اصل این حالت و نیز درجه شدت و ضعف آن، بستگى دارد به اینكه انسان تا چه حد شوق لقاى الهى را داشته باشد. شوق لقاى الهى نیز تابع میزان محبت انسان نسبت به خداى متعال است. محبت نیز تابعى از میزان معرفت انسان نسبت به صفات جمالیه الهى است. بر این اساس، گرچه انسان در حین نماز محبوبش را به چشم سر نمىبیند، اما آتش شوق وصال و گرمى لحظه دیدار معنوى تمام وجودش را فرا مىگیرد.
بحث «محبت» و رابطه آن با «معرفت»، به ویژه در ارتباط با خداى متعال و صفات جمال الهى، بحثى بسیار مفصل است كه بازكردن و توضیح و تشریح آن نیاز به جلسات متعدد دارد؛ اما از آن جا كه این جلسه آخرین جلسه از این سلسله مباحث است، از این رو در حدى كه فرصت داشته باشیم مطالبى را در این باره بیان مىكنیم.
انسان وقتى كه محبوبى دارد، اما دستش از دامان او كوتاه است و نمىتواند او را ببیند، همیشه نگران و دلواپس او است. این حالت وقتى به اوج خود مىرسد كه انسان بداند گرچه او محبوبش را نمىبیند و از او بى خبر است، اما محبوبش او را مىبیند و از حال و روز او خبر دارد. شبیه این مضمون در دعاى شریف ندبه وارد شده است؛ آن جا كه خطاب به امام زمان(علیه السلام) این گونه عرضه مىداریم: عَزیزٌ عَلَىَّ اَنْ اَرَى الْخَلْقَ وَلاتُرى وَ لا اَسْمَعُ لَكَ حَسیساً وَ لا نَجْوى؛1 سخت است بر من كه همه را ببینم اما تو را نبینم و نه صدا و نجوایى از تو بر گوشم رسد. امام زمان(علیه السلام) محبوبى است كه قابل دیدن است و كسانى او را مىبینند و در خدمتش
1. مفاتیح الجنان، دعاى ندبه.
هستند. محبوبى كه گرچه ما او را نمىبینیم و صدایش را نمىشنویم، اما او ما را مىبیند و صداى ما را مىشنود. در طول هفته انسان بیشتر مشغول و گرفتار دنیا است، اما صبح جمعه كه دست از كسب و كار مىشوید و به آقا و مولایش توجه پیدا مىكند، آن گاه مىبیند كه عجب محبوب دوست داشتنى و دل ربایى دارد و از او غافل است! و آن گاه بى اختیار زبانش به تمجید و تعریف از او و ناله در فراقش باز مىشود. در دعاى شریف عرفه نیز حضرت اباعبداللّه الحسین(علیه السلام) خطاب به ذات اقدس پروردگار عرضه مىدارند: عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَراكَ عَلَیْها رَقیباً؛ كور باد آن دیدهاى كه تو را مراقب خود نمىبیند!اى كاش اكنون كه تو را نمىبینم، كور بودم و دیگران را هم نمىدیدم!
اجمالا این حالتى است كه انسان مىتواند در نماز، نسبت به خداى متعال، به آن توجه كند و این معنا را در نظر بیاورد كه در مقابل خداى متعال ایستاده است؛ خدایى كه از هر محبوبى دوست داشتنىتر و زیباتر است. این حالت شبیه همان حالتى است كه در دعاى شریف ندبه و هنگام توجه به وجود مقدس امام زمان(علیه السلام) پیدا مىكنیم.
ما چرا امام زمان(علیه السلام) را دوست داریم؟ چون بنده «خدا» است. كدام خدا؟ خدایى كه امام زمان(علیه السلام) را با یك اراده خلق كرده است. امام زمان(علیه السلام) با همه عظمت و جذابیت و صفایش و همه انبیا و اولیاى الهى، تنها جلوهاى از جمال ذات اقدس متعالاند. هریك از این انبیا و اولیا آن قدر دوست داشتنى و دل ربا هستند كه انسان مىخواهد جانش و همه چیزش را فداى یك لحظه دیدار و وصال آنها نماید. اگر آنها كه تنها مخلوقى از مخلوقات خداوند و جلوهاى از جلوات جمال خداوند هستند تا بدین حد دوست داشتنىاند، پس خداى خالق آنان چه جمالى دارد و محبت او با دل انسان چه مىكند؟! اگر انسان بخواهد به اندازه میسور به عمق این مطلب برسد، باید ابتدا معرفت خود را نسبت به خداى متعال بیشتر كند و او را بهتر بشناسد. هر مقدار كه خدا را بیشتر بشناسد به زیبایى و جمال او بیشتر پى خواهد برد و در نتیجه بیشتر عاشق او خواهد شد و محبت خدا در دلش جاى خواهد گرفت. وقتى محبت خدا در دل، استقرار پیدا كرد، آن گاه آتش شوق لقاى او در دل شعله مىكشد و انسان براى دیدار محبوبش بى تابى مىكند. این جا است كه وقتى به نماز مىایستد، در اثر شوق دیدار، قلبش خاشع مىگردد و حالت خشوع به او دست مىدهد. اكنون سؤال این است كه چه كنیم تا این مراتب را طى كنیم و این حالات براى ما پیدا شود.
آنچه اجمالا در این مختصر در پاسخ سؤال مذكور مىتوان گفت این است كه بهترین راه براى امثال بنده كه از معرفت خدا بسیار دور هستیم و مایلیم محبت خدا در دلمان جاى بگیرد، همان راهى است كه خداى متعال آموزش داده است. در حدیثى قدسى، خداى متعال خطاب به حضرت موسى(علیه السلام) اینچنین مىفرماید: حَبِّبْنى اِلى خَلْقى و حَبِّبْ خَلْقى اِلَىَّ قال یا رَبِّ كَیْفَ اَفْعَلُ قالَ ذَكِّرْهُمْ آلائى وَ نَعْمائى لِیُحِبُّونى؛1اى موسى! مرا پیش خلقم محبوب ساز، و خلقم را نزد من محبوب ساز. موسى(علیه السلام) عرض كرد، خدایا! چگونه این كار را انجام دهم؟ خداوند فرمود: مواهب و نعمت هاى مرا به یادشان بیاور تا مرا دوست بدارند.
فطرت انسان به گونهاى است كه وقتى كسى به او خوبى كند، محبت او در دلش جاى مىگیرد. خداوند نیز بر همین فطرت تأكید كرده و مىفرماید:اى موسى! نعمت هایى را كه به بندگانم دادهام و خوبى ها و الطافى را كه در حق آنان كردهام به یادشان بیاور؛ اگر به این امر توجه كنند فطرتشان به گونهاى است كه خود به خود به من علاقهمند خواهند شد و مرا دوست خواهند داشت. هرچقدر به نعمت ها و مواهبى كه به آنان عطا كردهام بیشتر توجه كنند بیشتر مرا دوست خواهند داشت.
راهى كه در این روایت بدان اشاره شده، یكى از بهترین راه ها براى نیل به محبت الهى است. راهى است بسیار ساده و آسان كه براى همه كس قابل توصیه و عمل است. البته راه هایى را كه اولیاى خدا و انسان هاى بسیار ممتاز و وارسته مىپیمایند و آن محبت هاى كامل را پیدا مىكنند لطیفتر و عمیقتر از اینها است؛ اما به هرحال این راهى است كه براى ما انسان هاى عادى و معمولى وجود دارد. اگر انسان سعى كند نعمت هاى خدا را درست بشناسد و درك كند و تأثیر آنها را در زندگى خود مورد مداقّه قرار دهد، به طور طبیعى خدا را دوست مىدارد و محبت او در دلش جاى مىگیرد.
نعمت هاى خداوند و الطاف او نسبت به ما بى شمار و بى حد و حصر است. حقیقتاً ما آن چنان غرق در دریاى نعمت هاى الهى هستیم كه حساب آن از توان و تصور ما بیرون است.
1. بحار الانوار، ج 2، باب 8، روایت 6.
در میان آنها مىتوانیم به نعمت ها و چیزهایى بیندیشیم كه اصلاً انتظار رسیدن به آنها را نداشته ایم. چنین مسایلى كم و بیش براى همه ما در زندگى پیش آمده است. موقعیت هایى پیش آمده كه نیازى داشتهایم و كارمان گره خورده بوده و همه درها را به روى خود بسته دیده و امیدى به جایى نداشته ایم. در این كش و قوس، ناگهان لطف الهى شامل حالمان گردیده و مشكلمان به نحوى غیرمنتظره حل شده است. در این مواقع حالتى خاص به انسان دست مىدهد و احساسى از شرمندگى و انكسار در مقابل خداى متعال در انسان پیدا مىشود و حتى گاهى بى اختیار اشك شوق مىریزد؛ شوق از اینكه چگونه خداى متعال لطف خود را شامل حال بنده ناچیزش كرده است.
دل شكستگى فقط به هنگام گرفتارى و توجه به عذاب الهى، براى انسان پیش نمىآید. گاهى گریه و دل شكستگى از سر شوق است، و یا گاهى از سر شرمسارى است. خشوع در مقابل پروردگار لازم نیست حتماً در اثر توجه به قهر و غضب و عذاب الهى باشد. مهم این است كه رقّتى در قلب ایجاد شود و اشكى بریزد. چنین حالتى مىتواند در اثر شوق و شعفى غیرمنتظره نیز ایجاد شود. نمونه آن، آیهاى است كه قرآن كریم اشاره به برخى از مسیحیان كرده، در توصیف آنها مىفرماید: وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قالُوا إِنّا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَكْبِرُونَ. وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ؛1 و قطعاً كسانى را كه گفتند: «ما نصرانى هستیم»، نزدیك ترین مردم در دوستى با مؤمنان خواهى یافت، زیرا برخى از آنان دانشمندان و رهبانانىاند كه تكبر نمىورزند. و چون آنچه را به سوى این پیامبر نازل شده بشنوند، مىبینى بر اثر آن حقیقتى كه شناختهاند، اشك از چشم هایشان سرازیر مىشود. مىفرماید دستهاى از مسیحیان، دانشمندان و راهبانى هستند كه اهل استكبار و خودبزرگ بینى نیستند. اینها حالشان این گونه است كه وقتى نشانه هایى را كه در تورات بیان شده در تو و قرآن مىبینند از شوق شناخت حق، بى اختیار اشك از چشمانشان جارى مىشود. هنگامى كه متوجه مىشوند تو همان پیامبرى هستى كه عیسى و انجیل بشارت آن را دادهاند، آن چنان حالت انبساط و شور و شوقى پیدا مىكنند كه شروع به اشك ریختن مىكنند.
اگر ما آن حالتى را كه خداوند به یك باره نعمتى غیرمنتظره را به ما ارزانى داشته به یاد
1. مائده (5)، 82ـ83.
بیاوریم، برایمان تجدید خاطره مىشود و همان حالت شوق و رقت قلبى كه آن زمان به ما دست داده بود دوباره دست مىدهد. اگر به همین ترتیب این حالت و موفقیت هاى خاص را مد نظر قرار دهیم و به خاطر بیاوریم، و سپس آن را به سایر نعمت ها نیز سرایت دهیم، شور و شوق و محبتمان نسبت به خداوند به تدریج اضافه مىشود؛ و اگر این امر را تكرار كنیم كم كم مىتواند به صورت ملكه در آید، كه در همه حال از شوق نعمت هایى كه خدا به ما ارزانى داشته، قلبمان نسبت به خدا احساس محبت و شور و شوق كند.
نعمت هاى خدا هم فقط این نعمت هایى كه ما معمولاً به آنها توجه مىكنیم، نیست. سر تا پاى عالم و هستى براى هر انسانى نعمت است. در شمردن نعمت ها و توجه به آنها امام حسین(علیه السلام) چه دقایق و ظرایفى را برمى شمارد. به راستى كه باید از امام حسین(علیه السلام) بیاموزیم و این گونه نعمت هاى خدا را برشماریم. آن حضرت در روز عرفه، در گرماى سوزان و آفتاب ایستاده و آن چنان مىگرید كه گویى از چشمان مباركش باران مىبارد! با این سوز و حال چه مىگوید؟! نعمت هاى خدا را بر مىشمارد؛ از مژه چشم گرفته تا پیچیدگى لاله گوش و دندان ها و تا قلب و كبد و تمام اعضا و اندام ها را یك به یك ذكر مىكند: فَاَىَّ نِعَمِكَ یا الهى اُحْصى عَدَداً و ذِكْراً اَمْ اَىُّ عَطایاكَ اَقُومُ بِها شُكْراً وَ هِىَ یا ربِّ اَكْثَرُ مِنْ اَنْ یُحصیَهَا العادُّونَ اَوْ یَبْلُغَ عِلْماً بِهَا الْحافِظونَ... وَ اَنَا اَشْهَدُ یا اِلهى بِحَقیقَةِ ایمانى... و عَلائِقِ مَجارى نُورِ بَصَرى وَ اَساریرِ صَفْحَةِ جَبینى وَ خُرْقِ مَسارِبِ نَفْسى وَ خَذاریفِ مارِنِ عِرْنینى وَ مَسارِبِ سَماخِ سَمْعى وَ ما ضُمَّتْ وَ اَطْبَقَتْ عَلَیْهِ شَفَتاىَ وَ حَرَكاتِ لَفْظِ لِسانى و مَغْرَزِ حَنَكِ فَمى وَ فَكّى و مَنابِتِ اَضْراسى وَ مَساغِ مَطْعَمى وَ مَشْرَبى وَ حَمالَةِ اُمِّ رَأْسى وَ بَلوعِ فارِغِ حَبائِلِ عُنُقى وَ ما حَوَتْهُ شَراسیفُ اَضْلاعى وَ حِقاقُ مَفاصِلى وَ قَبْضُ عَوامِلى و اَطْرافِ اَنامِلى وَ لَحْمى وَ دَمى وَ شَعْرى وَ بَشَرى وَ عَصَبى و قَصَبى وَ عِظامى وَ مُخّى و عُروقى و جَمیعِ جَوارِحى...؛1 پس كدامین نعمت هایت رااى معبودم بشمارم و یاد آورم؟ یا كدامین عطایت را سپاس گویم؟ و حال آن كهاى خداى من بیش از آن است كه شمارندگان توانند بشمارند و یا به یاد دارندگان بتوانند آنها را به خاطر بسپارند. و من گواهى مىدهماى معبود من، با حقیقت ایمانم... و آویزه هاى راه هاى جریان نور دیده ام، و چین هاى صفحه پیشانى ام، و درزهاى حفره هاى گردش نَفْسم (خونم)، و پرّه هاى نرمه تیغه بینى ام، و حفره ها (تارها)ى پرده شنوایى گوشم، و آنچه ضمیمه شد و بر هم
1. مفاتیح الجنان، دعاى عرفه.
نهاد دو لبم، و گردش هاى سخن سازانه زبانم، و جاى فرورفتگى كام دهانم، و آرواره هایم، و رستن گاه هاى دندان هایم، و دستگاه گوارش خوردنى و آشامیدنى ام، و تكیه گاه پوسته مغز سرم، و رسائىِ كامل طناب هاى گردنم، و آنچه مشتمل بر آن است قفسه سینه ام، و كمربندهاى پىِ حیاتىِ متصل به دل و جگرم، و پیوندهاى درآویخته پوشش دلم، و قطعات كناره هاى جگرم، و آنچه در بر گنجانده غضروف هاى دنده هایم، و گیره هاى بندهاى مَفْصَل هایم، و انقباض عضلاتم، و گوشه هاى سرانگشتانم، و گوشتم، و خونم، و مویم، و رویه پوستم، و عصبم، و نایم، و استخوان هایم، و مغزم، و رگ هایم، و همه اعضایم... . جدّاً خداى متعال چقدر به ما لطف كرده است؟! اگر هریك از این نعمت ها را به ما نمىداد چه كمبودها و بیمارى ها و مشكلاتى كه نداشتیم! و علاوه بر اینها و بالاتر از آنها، نعمت هاى معنوى خداوند به ما است كه معمولاً كمتر به آن توجه مىكنیم. ائمه ما و اهل بیت(علیهم السلام) در دعاها و مناجات هاى خود به نعمت هاى معنوى خداوند نیز توجه داشتهاند. در مناجاتى از امام سجاد(علیه السلام) اینچنین مىخوانیم: وَ مِنْ اَعْظَمِ النِّعَمِ عَلَینا جَریانُ ذِكْرِكَ عَلى اَلْسِنَتِنا وَ اِذْنُكَ لَنا بِدُعائِكَ؛1 خدایا! از بزرگ ترین نعمت هایت بر ما ذكر و یاد تو بر زبان ما، و اجازهات به ما در خواندن تو است. خدایا، همین كه مىتوانم تو را یاد كنم و به من اجازه دادى كه با تو سخن بگویم، از بزرگ ترین نعمت هایى است كه به من ارزانى داشته اى. شاید به فكر ما نرسد كه این خود، نعمتى است كه انسان اجازه داشته باشد با خدا حرف بزند. اگر ما پستى و ناچیزى و حقارت خود را نسبت به عظمت الهى بسنجیم، آن گاه خواهیم فهمید كه اصلاً ما در این حدّ و اندازه ها نیستیم و حقى نداریم كه در برابر عظمت خدا بایستیم و بخواهیم با خدا صحبت كنیم! اگر آنچنان كه در قیامت به جهنمیان خطاب مىشود، در دنیا به ما خطاب مىشد كه: «اِخْسَؤُا فِیها وَ لا تُكَلِّمُونِ؛2 بروید گم شوید و با من سخن مگویید»، چه كسى را یاراى حرف زدن و لب به سخن باز كردن بود؟!
هركسى حق سخن گفتن در برابر خداى متعال را ندارد. تا او خود اجازه ندهد ما چه لیاقتى داریم كه با حضرتش حرف بزنیم؟! مجلسى بزرگ را تصور كنید كه شخصیتى بزرگ، مثلاً مقام معظم رهبرى، در آن حضور داشته باشند. در این مجلس هركسى حق ندارد سخن بگوید، و باید قبلاً اجازه بگیرد. در مقابل خدایى كه عظمتش بى نهایت است، ما بندگان ناچیز و حقیر
1. بحار الانوار، ج 91، باب 32، روایت 21.
2. مؤمنون (23)، 108.
كه هر چه داریم از عطاى او است، بى اجازت او نمىتوانیم و نباید زبان به سخن بگشاییم. البته خداى متعال از سر لطف و رحمت بى انتهایش، با بزرگوارى تمام، به همه بندگانش اجازه داده تا هرگاه كه اراده كنند رو به درگاهش آورند و با او سخن بگویند؛ اما اگر این اجازه نبود هیچ كس از پیش خود چنین حقى را نداشت. از این رو یكى از بزرگ ترین نعمت هاى خداوند به بندگانش همین است كه به آنان اجازه سخن گفتن با خود را داده است. نه تنها اجازه داده، كه اصلاً خود از ما دعوت كرده و امر فرموده تا در شبانه روز چندین بار به حضورش شتافته و در قالب «نماز» از فیض هم صحبتىاش بهرهمند گردیم! معشوق و محبوبى را كه جایگاه و شخصیتى بسیار بزرگتر و والاتر از محب و عاشق دارد در نظر آورید. فاصله اجتماعى و شخصیتى این عاشق و معشوق، اصلاً اجازه نزدیكى به حریم معشوق را به عاشق نمىدهد. حال اگر از سوى چنین معشوقى به عاشق پیغام برسد كه «من منتظر دیدن و ملاقات شما هستم»، چه حالى به عاشق دست خواهد داد؟! از شدت خوشحالى در پوست خود نمىگنجد و بى اختیار اشك شوق از چشمانش جارى مىشود و از این همه لطف و بزرگوارى معشوق، نزدیك است كه روحش قالب تن را بشكند و به پرواز درآید. نماز نیز نظیر چنین چیزى، و البته در مقیاسى بسیار فراتر است. ما خردیم و حقیر و كمترین و فقیر؛ و خدا عظمتى بى پایان و بیرون از حد تصور. حال از سوى چنین بزرگى به چنین حقیرى پیغام رسیده كه به بارگاهش بشتابد و به فیض حضور و هم صحبتى نایل آید!
این صحنه را در مورد بزرگى تصور كنید كه ما نسبت به او جفاهاى بسیار روا داشته و بارها با بى شرمى تمام در حق او جسارت نموده ایم. اگر روزى در مجلسى، گروهى به حضور آن بزرگ شتافته باشند و ما نیز با سرافكندگى در آن جمع، در گوشهاى خزیده باشیم؛ همین مقدار كه ما را نزنند و بیرون نكنند، از سرمان هم زیاد است! اما نه تنها این كار را نمىكنند، كه آن بزرگ ما را به نزدیك ترین جا در كنار خود دعوت مىكند و با نرمى و ملاطفت احوال ما را جویا مىشود! به راستى چه حالى به ما دست خواهد داد؟!
خداى متعال با دعوت ما به نماز، بزرگ ترین لطف ها را در حق ما كرده و بیشترین بزرگوارى را به خرج داده است. او نه تنها در مقابل نافرمانى ها و گناه هاى مكرر، ما را از خود نرانده، كه خواستار حضور ما در بارگاه قدسش نیز شده است! به جاى آنكه ما التماس و تضرع كنیم كه خدایا به ما راه بده كه به آستانت درآییم و لحظهاى با تو سخن بگوییم، او خود
از ما خواسته كه از عطاى لقایش بهره گیریم! همیشه چنین موقعیتى فراهم نیست. گاهى باید التماس كنیم تا سخن ما را بشنوند؛ و معلوم هم نیست كه این درخواست اجابت شود. در ابتداى مناجات شعبانیه چنین مىخوانیم: وَ اسْمَعْ دُعائى اِذا دَعَوْتُكَ وَ اسْمَعْ نِدائى اِذا نادَیتُكَ وَ اَقْبِلْ عَلَىَّ اِذا ناجَیْتُك؛1 خدایا! هنگامى كه تو را خواندم، سخنم را بشنو؛ و هنگامى كه صدایت كردم پاسخم بده، و هنگامى كه با تو نجوا كردم روى به من آور. با التماس و زارى عرضه مىداریم، خدایا؛ اكنون كه من مىخواهم با تو سخن بگویم و صدایت كنم، سخنم را بشنو و از سر لطف به من توجه و عنایت كن!
اگر به این مطلب توجه كنیم كه خداى متعال با آن همه عظمت و جلالت، به بندهاى حقیر، گنه كار، پست، نافرمان و حق ناشناس اجازه داده كه با او سخن بگوید و به او توجه مىكند، شوق و هیجانى خاص در ما پدید مىآید؛ حالتى كه درست به وصف در نمىآید. این شوق و هیجان با شوق و هیجان هاى معمول تفاوت دارد و براى همه كس پیدا نمىشود. این، همان خشوع ناشى از شوق و محبت است.
به هرحال، انسان براى اینكه محبتش به خدا زیاد شود، باید ابتدا از نعمت ها و الطاف خاصى كه خدا به او عنایت فرموده شروع كند و آنها را به خاطر بیاورد. چنین موقعیت هایى در زندگى هركسى پیش مىآید؛ مواقعى كه نیازى شدید داشته و خداى متعال به فریادش رسیده و دستش را گرفته است. سپس باید این تذكر و یادآورى را به سایر نعمت ها تعمیم دهد؛ چرا كه همه نعمت هاى خداوند در جاى خود مهم است و همه مثل همان نعمتى هستند كه به صورت غیرمنتظره شامل حال ما شده است. اگر كوچك ترین خللى در عضوى كوچك و ناچیز از بدن ما پیش بیاید، آن گاه خواهیم دانست كه نعمتى عظیم بوده كه تا به حال از آن غافل بوده ایم. مرحله سوم این است كه علاوه بر نعمت هاى مادى به نعمت هاى معنوى كه خدا به او عنایت كرده نیز توجه كند. ارزش بسیارى از نعمت هاى معنوى بسیار بیشتر از نعمت هاى مادى است. گاهى كه جایى میهمان هستیم، یك احترام صاحب خانه به ما همین است كه زحمتى كشیده و سفرهاى انداخته و غذایى تهیه كرده است؛ اما احترام بیشتر او به خود را وقتى احساس مىكنیم
1. مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه.
كه با استقبال و احترام و لبخند به استقبال ما بیاید و با گرمى و محبت و عنایتى خاص، به ما خوش آمد بگوید. این یك لبخند و یك نگاه و چند كلمه حرف، به مراتب بیش از آن دعوت و غذا براى ما ارزش دارد. این نعمتى معنوى است كه در مقایسه با آن غذاها و نعمت هاى مادى، ارزشى بسیار والاتر دارد. نعمت هاى معنوى خداى متعال نیز به همین صورت است. اگر انسان اهل معرفت باشد، درك خواهد كرد كه برخى نعمت هاى معنوى خداوند، به هیچ وجه قابل مقایسه با نمعت هاى مادى او نیست. كسانى كه مقرب ترند لذت این نعمت ها را بهتر درك مىكنند. برخى نعمت ها را خداى متعال فقط براى بندگان مقرب و خاص خود آماده كرده است؛ نعمت هایى وصف ناشدنى و غیر قابل تصور: ما لا عَیْنٌ رَأَتْ وَ لا اُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَر؛1 نه چشمى دیده، و نه گوشى شنیده و نه به قلب هیچ بشرى خطور كرده است!
آرى، خداى متعال با بندگانش مهربان است و با رحمت و كرامت تمام با آنان رفتار مىكند و هر كس با خدا معامله كند پشیمان نخواهد شد. ما حتى طریقه سخن گفتن با خدا را نمىدانستیم؛ خداى متعال براى ما پیامبران و پیشوایانى قرار داد تا آنان به ما بیاموزند كه چگونه با او سخن بگوییم.
گاهى لطف و عنایت تا بدان حد است كه در هنگام سخن گفتن با او در حالى كه ما غافلیم و توجهمان به چیزهایى دیگر است، خداى متعال خود دست ما را مىگیرد و قلب ما را متوجه خود كرده و مىفرماید: «بنده من كجایى؟! من با تو و به یاد تو هستم، تو در كجا سیر مىكنى؟! بیا و روى دلت را به من بنما و با من نجوا كن!»
در هر حال، راه هاى متعددى براى خروج از غفلت و توجه به خداى متعال وجود دارد. همه این راه ها متوقف بر نوعى معرفت و شناخت است. اگر بخواهیم در حال نماز خشوع داشته باشیم و متوجه ذات اقدس متعال گردیم، باید از پیش، این معرفت ها را كسب كنیم و آنها را پیوسته وجهه نظر خود قرار دهیم. به ویژه بایستى دقایقى قبل از نماز، به معارفى كه از پیش كسب كردهایم توجهى خاص بنماییم؛ این كار در ایجاد خشوع در حین نماز، بسیار مؤثر است.
در پایان از الطاف بى پایان الهى مدد مىجوییم و از حضرتش مسألت داریم ما را از خواب غفلت بیدار كرده، به سوى خود متوجه نماید، و قلب و دل ما را نسبت به خود خاشع گرداند و نمازهاى ما را «نماز خاشعان» قرار دهد؛ آمین. و آخر دعوانا أن الحمدللّه رب العالمین.
1. بحار الانوار، ج 8، باب 21، روایت 82.
فصل قبلی [1]
پیوندها
[1] http://mesbahyazdi.ir/ch32.htm