آیتالله محمدتقی مصباح یزدی
تدوین و نگارش:
محمدحسین اسکندری
محمدمهدی نادری قمی
جنگ و جهاد در قرآن
مؤلف: آیتالله محمدتقی مصباح یزدی
ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)
چاپ: نگارش
نوبت و تاریخ چاپ: چهارم، تابستان 1394
شمارگان : 2000
قیمت: 10000 تومان
دفتر مرکز پخش: قم، خیابان شهداء، کوی 24، پلاک 38
تلفن و نمابر: 37742326-025
كلیه حقوق براى ناشر محفوظ است
شابك 2-007-411-964
جنگ در تاریخ جامعه بشرى سابقه اى دیرینه دارد و مىتوان آن را همزاد زندگى اجتماعى بشر و همراه همیشگى آن دانست. هرچه كه تاریخ جامعه بشرى را در اعصار مختلف ورق مىزنیم، عصرى را نمىیابیم كه در آن نه یك جنگ، بلكه جنگهاى متعددى روى نداده باشد.
گرچه جنگ معمولاً با خسارت ها، مصیبت ها، تلخىها و حوادث ناگوار فراوانى همراه است و به همین روى نیز بشر اصالتاً و ذاتاً از آن روى گردان و گریزان است؛ اما این امر نتوانسته از بروز هزاران جنگ در طول تاریخِ جامعه بشرى جلوگیرى كند. چه در آن زمان كه نظام قبیله اى بر اجتماعات بشرى حاكم بود، و چه بعدها كه دولتْ شهرها پایه ریزى شدند و نظام دولت ـ كشور و دولت ـ ملت به وجود آمد، جنگ همیشه به عنوان یك واقعیت اجتماعى در عرصه حیات بشرى وجود داشته است.
شاید بر اساس همین ملاحظات بوده كه برخى از صاحب نظران بدین اعتقاد روى آورده اند كه اصولا جنگ جزء ضرورى و لاینفك زندگى اجتماعى بشر است و هیچ گاه نمىتوان جامعه بشرى را از جنگ، عارى و جدا كرد. تفكرات فلسفى كسانى نظیر «هابز» كه انسانها را گرگِ یكدیگر مىدانست، و «نیچه» كه پایمال شدن ضعفا به وسیله اقویا را قانون طبیعى زندگى اجتماعى بشر قلمداد مىكرد، الهام بخش چنین اعتقادى است و در مسیر آن گام برمىدارد.
در هر صورت، آن چه كه تاریخ بدان گواهى مىدهد حضور همیشگى جنگ در صحنه زندگى اجتماعى بشر است. از این رو نادیده انگاشتن آن، چیزى جز چشم بستن بر واقعیت نیست. البته این سخن به معناى ترویج و تبلیغ جنگ و كوبیدن بر طبل آن نیست، بلكه اذعان به وجود واقعیتى جامعه شناختى و پدیده اى مهم در جامعه انسانى است. اگر بخواهیم واقع نگر باشیم، به جاى چشم بستن بر این واقعیت و گذشتن از كنار آن، باید به تحلیل و بررسى آن بپردازیم و سؤالات و مسایلى را كه در ارتباط با آن مطرح است روشن سازیم. از همین رو، اسلام كه مكتبى جامع و واقع نگر است، در مجموعه تعالیم خود، با بیان آموزهها و مطالب متعددى، درباره جنگ، رهنمودهایى بسیار مهم و كارگشا را درباره این واقعیت اجتماعى به پیروان خود ارائه داده است.
موضوعات و مسایلى را كه در مورد جنگ وجود دارد، در یك تقسیم كلى مىتوان به دو دسته تقسیم كرد: یكى مسایلى كه مربوط به جنبههاى «هستى شناسانه» و «واقعیت» جنگ است؛ و دیگرى موضوعاتى كه به جنبههاى «دستورى» و «باید» و «نباید»ها و «نظام حقوقى جنگ» مربوط مىشود. با نگاهى اجمالى به آیات قرآن كریم، در مىیابیم كه مطالب مختلفى درباره هر یك از این دو دسته، در قرآن بیان گردیده است.
آن چه پیش رو دارید، تحلیل و بررسى پدیده جنگ از دیدگاه قرآن كریم است. از این رو نوع بحث، در واقع، «تفسیر موضوعى قرآن كریم» است و همان گونه كه اشاره شد، طى آن، موضوع «جنگ» در قرآن و آیات مربوط به آن بررسى مىشود. اصل این مباحث، درس هایى بوده كه استاد فرزانه حضرت آیت الله مصباح یزدى ـ دام ظله ـ در سالهاى 65 و 66 در
مؤسسه در راه حق براى جمعى از طلاب بیان كرده اند. خدا را شاكریم كه توفیق داد تا بتوانیم، ان شاء الله، با تنظیم و نگارش این اثر، سهمى، هر چند كوچك، در راستاى نشر و گسترش فرهنگ قرآنى و اسلامى داشته باشیم. برگ سبزى است تحفه درویش، و امید كه مورد قبول و عنایت حضرت حق و نیز حضرت بقیة الله الاعظم ـ ارواحنا لتراب مقدمه الفداء ـ قرار گیرد.
محمد حسین اسكندرى
محمد مهدى نادرى
پاییز 1382
محور اصلى مباحثى كه پیش رو داریم بررسى پدیده «جنگ» از دیدگاه قرآن است و آیاتى را كه درباره جنگ و مسایل مربوط به آن سخن گفته، بررسى خواهیم كرد. جنگ از دیدگاههاى گوناگون مورد توجه اندیشمندان قرار گرفته و مىتوان آن را از منظر رشتههاى مختلفى از علوم انسانى مورد بحث قرار داد. در وقایع نگارى یا «علم تاریخ» سخن از جنگهاى فراوانى به میان آمده كه در طول تاریخ به وقوع پیوسته است. البته روشن است كه هدف علم تاریخ صرفاً آگاهى از حوادثى است كه براى پیشینیان رخ داده است. در وقایع نگرى یا «فلسفه تاریخ»، از جنگ به لحاظ علل و عوامل تحقق و وقوع آن در بین ملتها گفتوگو مىشود. از این منظر، هنگامى كه از جنگ سخن مىگوییم به دنبال آن هستیم كه معلوم بداریم پیدایش جنگها در تاریخ جوامع انسانى مشمول چه قوانینى است و عوامل پیروزى یا شكست ملتها در جنگها كدامند. اما در «فلسفه حقوق» اگر از جنگ سخنى به میان آید، كلام در این است كه چگونه و بر چه اساسى مىتوان جنگ را توجیه و تجویز كرد. از سوى دیگر در «حقوق بین الملل»، حقوق و تكالیف ملتها و ارتش هایى كه در وضعیت جنگى به سر مىبرند
مورد بحث قرار مىگیرد. این در حالى است كه در دانشكدههاى نظامى و جنگ، شیوه برنامه ریزى و راهبرى عملیات نظامى ارائه مىشود.
بنابراین رشتههاى متعددى از علوم انسانى، هر یك به نحوى با جنگ ارتباط پیدا مىكنند و در خصوص این پدیده اجتماعى و تاریخى، به مطالعه، تحقیق و تحلیل مىپردازند.
در تحقیق حاضر باید به این نكته توجه داشته باشیم كه قرآن كریم كتابى در علم تاریخ، یا فلسفه تاریخ، یا جامعه شناسى، یا فلسفه حقوق، یا حقوق بین الملل و یا اثرى مربوط به تاكتیكهاى نظامى و هنر جنگ نیست؛ بلكه هدف اصلى از فرستادن این كتاب مقدس، هدایت انسانها در مسیر نیل به كمالات روحى و معنوى است. از این رو اگر درباره جنگ نیز سخنى دارد، در همان مسیر و براى دست یابى به همان هدف خواهد بود. به عبارت دیگر، این آیات كسانى را كه در زندگى خود، طالب كمالند و مىخواهند به مراتب عالى انسانیّت نایل شوند، در زمینه جنگ و صلح و روابط بین الملل راهنمایى مىكند تا بدانند كه با چه كسانى و در چه اوضاع و احوالى و چگونه باید بجنگند و در چه مواقع و مواردى باید دست از جنگ بكشند و راه صلح و مسالمت با دشمن را در پیش گیرند.
قرآن كریم به تناسب هدف اصلى خود در صدد است تا تكلیف پیروانش را در زمینه مسأله جنگ معلوم كند؛ مسأله اى كه از باسابقه ترین و دیرپاترین مسایل زندگى اجتماعى بشر به شمار مىآید و نباید مسأله اى غیر عادى و گذرا تلقى شود. البته بى تردید از این كتاب آسمانى، نكات و مطالب فراوانى را نیز مىتوان دریافت كه به «علم تاریخ»، «فلسفه تاریخ»، «جامعه شناسى»، «فلسفه حقوق»، «حقوق بین الملل»، «اخلاق» و حتى
«فلسفه» مربوط مىشود ـ كه ما در این كتاب به برخى از مهم ترین آنها نیز اشاره خواهیم كرد ـ اما باید بدانیم كه هدف اصلى این كتاب همان است كه ذكر كردیم، هر چند كه در مسیر دست یابى به این هدف، به مطالب علوم نام برده و یا حتى علوم طبیعى و فیزیكى نیز اشاراتى شده باشد.
اكنون قبل از شروع، در بررسى آیات جنگ و بیان آن چه از ظواهر این آیات استفاده مىشود، به ذكر مهم ترین واژه هایى مىپردازیم كه در قرآن كریم به معناى «جنگ» به كار رفته است. برخى از واژه هایى كه در قرآن كریم در این زمینه به كار رفته است، نسبت به كلمه جنگ در زبان فارسى، مفهومى پیچیده تر، غنى تر و پربارتر دارند و پاره اى دیگر از آنها داراى مفهومى مساوى با مفهوم جنگ هستند. در این جا این واژهها را با توضیحى پیرامون هر یك مرور مىكنیم.
مىتوان گفت: دو واژه «حرب» و «محاربه» تقریباً مفهومى مساوى با مفهوم جنگ در زبان فارسى دارند و مترادف با آن هستند. در قرآن مجید، واژه «حرب» چهار بار، و از مصدر «محاربه» نیز به صورت فعل دو بار به كار رفته است. در یكى از آیات درباره قوم یهود مىفرماید:
كُلَّما أَوْقَدُواْ ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ وَ یَسْعَوْنَ فِى الأَْرْضِ فَساداً وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ؛1 هر گاه براى جنگ (با مسلمانان) آتشى
1. مائده (5)، 64.
بر افروزند، خداوند آن آتش را خاموش سازد، و به فساد و تبهكارى در زمین كوشند، و خداوند فساد پیشه گان و تبهكاران را دوست نمىدارد.
در آیه اى دیگر مىفرماید:
فَإِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِى الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَذَّكَّرُونَ؛1(اى پیامبر) اگر در جنگ بر ایشان دست یافتى با سركوبى ایشان كسانى را كه در پى ایشان (و پیرو آنان)اند پراكنده ساز، شاید به خود آیند و متوجه شوند.
در آیه اى دیگر چنین آمده:
فَإِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمّا مَنَّا بَعْدُ وَ إِمّا فِداءً حَتّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها؛2 پس چون (درجنگ) با كفار روبه رو شدید، گردن هایشان را بزنید تا دشمن از پا درآید و زمین گیر شود، سپس بندها را محكم كنید (و اسیر گیرید) و سپس یا بر آنان منّت نهید و بدون عوض آزادشان كنید و یا فدیه بگیرید تا این كه جنگ پایان پذیرد.
در این سه آیه واژه «حرب» درست در معناى كلمه «جنگ» در فارسى به كار رفته است.
اما در یك آیه، واژه «حرب» در معنایى غیر از مفهوم مصطلح «جنگ» به كار رفته است؛ آن جا كه مىفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبَواْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ * فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْب مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ؛3 اى
1. انفال (8)، 57.
2. محمد (47)، 4
3. بقره (2)، 278ـ279.
كسانى كه ایمان آورده اید اگر (به راستى) مؤمنید آن چه را از ربا كه تاكنون نگرفته اید رها كنید؛ پس اگر (چنین) نكردید، بدانید به جنگ با خدا و فرستاده وى برخاسته اید.
در این آیه واژه «حرب» در معناى جنگ واقعى و نظامى به كار نرفته، بلكه رباخوارى را مانند اعلان جنگ با خدا و در حكم آن دانسته است.
از همین ریشه (حرب) در قرآن دو مورد نیز در قالب فعلى و از باب «مفاعله» به كار رفته است؛ یك بار «حارَبَ» به صیغه ماضى و یك بار «یُحارِبونَ» به صیغه مضارع. در این دو مورد نیز این كلمه به معناى «جنگ» استعمال شده است.
یكى از این آیات، درباره «مسجد ضرار» نازل شده است. بنیان گذاران این مسجد كه اسلامشان منافقانه بود، قصد داشتند در پوشش مسجد، در واقع پایگاهى براى توطئه تشكیل دهند. از این رو خداوند در وصف آنان و مسجدشان مىفرماید:
وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْرِیقاً بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ إِرْصاداً لِّمَنْ حارَبَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنآ إِلاَّ الْحُسْنى وَ اللّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ؛1 و آن هایى كه مسجدى اختیار كردند كه مایه زیان و كفر و پراكندگى میان مؤمنان است، و (نیز) كمین گاهى است براى كسانى كه قبلا با خدا و پیامبر او به جنگ برخاسته بودند، و سخت سوگند یاد مىكنند كه جز نیكى قصدى نداشتیم. و(لى) خدا گواهى مىدهد كه آنان قطعاً دروغ گو هستند.
خداوند در این آیه از كافران و دشمنان اسلام و مسلمین با عنوان «مَنْ حارَبَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ» یاد كرده است.
1. توبه (9)، 107.
در آیه دیگر، كیفر چنین كسانى را كه در جنگ با خدا و رسولند یكى از چهار چیز مىداند:
إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِى الأَْرْضِ فَساداً أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلاف أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الأَْرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْىٌ فِى الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الآخرةِ عَذابٌ عَظِیمٌ؛1 محققاً كیفر آنان كه با خدا و رسول خدا سر جنگ دارند و در زمین به فساد كوشند این است كه كشته یا به دار آویخته شوند و یا دست و پایشان به خلاف قطع شود و یا از آن سرزمین (به جاى دیگر) تبعید شوند. این عذاب آنها در دنیا است و در آخرت هم عذابى بزرگ دارند.
ماده دیگرى كه در قرآن به معناى «جنگ» به كار رفته «ق ت ل» است. این ماده در مجموع 170 بار در قرآن استعمال شده است. از این تعداد، 94 بار به شكل ثلاثى مجرد (قَتَلَ یَقْتُلُ)، 67 بار در قالب باب «مفاعله»، 5 بار در قالب باب «تفعیل» و 4 بار در قالب باب «افتعال» به كار رفته است. در این میان باید توجه داشت كه «قتل» و «تقتیل» به معناى كشتن یك نفر به دست نفر دیگر است و طبعاً یك طرفه خواهد بود، و بنابراین در مفهوم جنگ كه به معنى قتال و درگیرى دو طرفه است به كار نمىرود. اما واژههاى «قتال» و «اقتتال» دو طرفه است و در موردى به كار مىرود كه هر یك از طرفین تصمیم و تلاش در كشتن طرف دیگر را دارد و دو طرف به یكدیگر هجوم مىبرند. از این رو فقط موارد باب «مفاعله» و «افتعال» به معناى «جنگ» بوده و متناسب با موضوع بحث ما خواهد بود.
1. مائده (5)، 33.
واژه «جهاد» و مشتقات آن 35 بار در قرآن به كار رفته است. «جهاد» در لغت به معناى تلاش كردن و به كار گرفتن نیرو و توان خویش براى تحقق بخشیدن به یك هدف مىباشد؛ لكن چون از باب «مفاعله» است، معمولاً در مواردى به كار مىرود كه نوعى هم كارى، تقابل و رقابت در آن وجود دارد. بنابراین در «جهاد» معمولاً طرف دیگرى هم در كار است و دو طرف در برابر هم صف آرایى كرده، هر یك براى دست یابى به هدف خویش و پیروزى بر دیگرى به فعالیت مىپردازد و هر چه در توان دارد به كار مىگیرد.
البته باید توجه داشت كه جهاد تنها شكل نظامى ندارد و هر نوع مبارزه و پیكارى، خواه نظامى باشد، یا اقتصادى، یا فرهنگى و یا سیاسى، همه را در بر مىگیرد. هم چنین باید دانست كه جهاد همیشه بار مثبت ندارد و گاهى در مصادیق منفى نیز به كار رفته است. نمونه آن، آیه 8 سوره عنكبوت است. در این آیه خداوند پس از آن كه انسان را به احسان در حق پدر و مادر سفارش مىكند، مىفرماید:
وَ إِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بِی ما لَیْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما إِلَیَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛ و اگر آنان (والدین) تلاش كردند تا تو چیزى را كه به آن آگاهى ندارى شریك من قرار دهى، اطاعتشان مكن كه بازگشت شما به سوى من است، پس شما را به آن چه مىكنید خبر خواهم داد.
در آیه اى دیگر به جاى «لِتُشْرِكَ بى» عبارت «عَلى اَنْ تُشْرِكَ بى» آمده است:
وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِی ما لَیْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِى الدُّنْیا مَعْرُوفاً؛1 و هر گاه بكوشند تا تو شریك
1. لقمان (31)، 15.
قرار دهى آن چیزى را كه بدان آگاهى ندارى، فرمانشان مبر و در دنیا به خوبى با آنان مصاحبت كن.
جز این دو آیه كه در آنها تلاش و كوشش پدر و مادر براى مشرك ساختن فرزندشان جهاد خوانده شده ـ كه طبیعى است هیچ گونه ارزش مثبتى بر آن بار نمىشود ـ واژه جهاد و مجاهده، در آیات دیگر، در مورد كوشش هایى به كار رفته كه انسان در مسیر تحقق اهداف صحیح و خداپسند انجام مىدهد و بار ارزشى مثبت دارد. این گونه تلاشهاى مثبت گاهى صرفاً با استفاده از ابزارهاى اقتصادى است، كه به آن «جهاد مالى» مىگویند؛ نظیر: تأمین هزینه جنگ با كفار و مشركان و منافقان، كمك به فقرا و نیازمندان جامعه، كمك به تأمین هزینه بیماران و دردمندان، ساختن بیمارستان و مدرسه و مسجد، و یا ساختن راهها و جاده ها. گاهى نیز این تلاشها جنبه نظامى دارد، كه طبعاً در آن، خطرها و تهدیدهایى براى جان انسان وجود دارد و گاهى تا حد جان بازى و شهادت ممكن است پیش برود. روشن است كه این نوع جهاد است كه مرادف جنگ، و محل بحث فعلى ما خواهد بود.
گاهى نیز منظور از «جهاد» مخالفت با نفس اماره است كه با عنوان «جهاد با نفس» یا «جهاد اكبر» از آن یاد مىشود. در بسیارى از آیات قرآن كریم واژه «جهاد» در همین معنا به كار رفته است. در این جا به مواردى از آنها اشاره مىكنیم:
در جایى مىفرماید:
وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما یُجاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللّهَ لَغَنِىٌّ عَنِ الْعالَمِینَ؛1 هر
1. عنكبوت (29)، 6.
كس كه جهاد كند حقاً كه فقط به نفع خود جهاد كرده، زیرا خداوند از همه جهانیان بى نیاز است.
در آیه اى دیگر چنین آمده:
وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ؛1كسانى كه در راه ما تلاش و جهاد كنند محققاً به راههاى خود، راهنمایى شان مىكنیم كه خدا با نیكوكاران است.
به هر حال مصداق روشن جهاد و روشن ترین معنى مصطلح آن، همان جنگیدن در راه خداى متعال است كه جهادگر در آن، خود را در معرض شهادت قرار مىدهد. چنین جهادى با جهاد با نفس نیز قرین خواهد بود. مجاهد فى سبیل الله باید بسیارى از خواستههاى خود را زیر پا بگذارد، به دنیا پشت كند و از زن و فرزند و علایق و اموال خود بگذرد تا به میدان جنگ با دشمن برود و زندگى و سلامتى خود را در معرض تهدید و نابودى قرار دهد. بدیهى است كه این كار، متوقف بر جهادى بزرگ و كم نظیر با نفس خواهد بود.
تعبیر دیگرى كه به مفهوم «جنگ» نزدیك است «سفك دم» مىباشد. «سفك دم» كه به معناى خون ریزى است دو بار در قرآن كریم به كار رفته است. در یك آیه خداوند مىفرماید:
وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِى الأَْرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ؛2 وقتى پروردگار تو به فرشتگان گفت، من در زمین
1. همان، 69.
2. بقره (2)، 30.
جانشینى قرار داده ام، فرشتگان گفتند، آیا در زمین كسى را قرار مىدهى كه فساد و خون ریزى مىكند، در حالى كه ما با ستایشت تسبیح گوى تو هستیم؟
مورد دوم، آیه 84 سوره بقره است كه در آن، خداوند خطاب به بنى اسرائیل مىفرماید:
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِیارِكُمْ؛ هنگامىكه از شما پیمان گرفتیم كه خونهاى یكدیگر را نریزید و یكدیگر را از خانه هاتان بیرون نكنید.
باید توجه داشت كه «سفك دم» اعم از قتال است و تنها در مورد جنگ به كار نمىرود، بلكه شامل قتل هم مىشود؛ یعنى هم در موردى كه یكى دیگرى را بكشد و هم در موردى كه دو طرف قصد ریختن خون یكدیگر را داشته باشند صدق مىكند، كه این مورد دوم مرادف جنگ خواهد بود.
در پایان این قسمت از بحث لازم است یادآور شویم كه در قرآن كریم واژهها و تعبیرهاى دیگرى نیز كه مفید معناى جنگ هستند وجود دارد، اما در این بحث نیاز چندانى به ذكر و بررسى آنها نیست.
در میان واژهها و تعابیرى كه در قرآن به معناى جنگ به كار رفته اند بعضى از آنها مثل «حرب»، «محاربه»، «قتال»، «مقاتله» و «اقتتال» داراى بار ارزشى نیستند؛ یعنى خود به خود دلالتى ندارند بر این كه جنگ مورد نظر از این واژهها ـ از دیدگاه كسانى كه آنها را به كار برده اند ـ حق است یا باطل، عادلانه است یا ظالمانه، مشروع است یا نامشروع. از این رو مىتوانند در
هر یك از این موارد به كار روند. بنابراین «حرب» و «قتال» و دیگر لغات هم خانواده آنها مىتوانند خوب یا بد باشند و از خود این لغات نمىتوان به نظر و قضاوت گوینده در این باره پى برد.
اما در این میان واژهها و اصطلاحاتى نیز داریم كه خود به خود داراى بار ارزشى، اعم از مثبت یا منفى، هستند؛ نظیر «جهاد» و «سفك دم».
در كاربرد قرآنى و فرهنگ اسلامى، كلمه «جهاد» بار ارزشى مثبت دارد و بر عكس آن، «سفك دم» داراى بار ارزشى منفى است. درست است كه «جهاد» در لغت به معناى هر گونه تلاش و كوشش به منظور تحقق بخشیدن به هر گونه هدفى به كار رفته است؛ ولى در كاربرد قرآن كریم و در عرف پیروان مسلمان آن، تنها و تنها، جنگ مسلمین بر علیه كفار و مشركان، «جهاد» نامیده شده است و بر فعالیتهاى رزمى و نظامى كفار و مشركان ـ اعم از این كه بین خودشان یا بر علیه مسلمانان باشد ـ اطلاق نمىشود.
هم چنین «سفك دم» گرچه در لغت به معناى خون ریزى است و خون ریزى، خود به خود، به تناسب اوضاع و احوال و شرایط و انگیزههاى مختلف، مىتواند پسندیده یا ناپسند باشد، اما در فرهنگ قرآنى این تعبیر داراى بار ارزشى منفى است و جز در موارد ناپسند و نامشروع به كار نمىرود.
بنابراین در فرهنگ قرآن و اسلام و در عرف مسلمین، «جهاد» به جنگى اطلاق مىشود كه اهداف حق طلبانه و عادلانه دارد. از این رو برخى از مترجمان، آن را به «جنگ مقدس» ترجمه مىكنند. عكس آن، واژه «سفك دم» در فرهنگ قرآنى و اسلامى در مورد جنگى به كار مىرود كه ظالمانه است و اهداف حق طلبانه ندارد.
هم چنین باید توجه داشت كه هر كجا پس از جنگ، با هر تعبیرى، قید «فى سبیل الله» ذكر شود، دالِّ بر حقانیّت و خداپسند بودن آن جنگ است؛ خواه این قید پس از لفظ «جهاد» و هم خانوادههاى آن ـ كه خود به خود نیز داراى بار ارزشى مثبت هستند ـ و خواه بعد از واژه قتال و كلمات هم خانواده اش ـ كه خود به خود، هیچ گونه بار ارزشى ندارند ـ ذكر شود. به عبارت دیگر با آوردن قید «فى سبیل الله» علاوه بر «جهاد» واژههاى گروه دوم نیز داراى بار ارزشى مثبت خواهند شد.
فصل بعدی [1]
پس از مرور مهم ترین كلید واژههاى بحث، اكنون لازم است به بررسى دیدگاه قرآن درباره جنگ و ابعاد و زوایاى گوناگون آن بپردازیم. این كار را مىتوان بر حسب ترتیب تاریخى و ترتیب نزول آیات انجام داد؛ یعنى از نخستین آیه اى كه درباره جنگ نازل شده شروع نمود و به ترتیب تاریخى، آیاتى را كه یكى پس از دیگرى در این باره نازل شده مورد بررسى قرار داد. هم چنین شیوههاى گوناگون دیگرى را نیز مىتوان در انجام این مهم به كار برد. در این میان ما در این جا شیوه منطقى خاصى را دنبال مىكنیم كه در آن، مسایل مبنایى یا بنیادى را كه در فهم دیگر مسایل جنگ نقش كلیدى دارند به ترتیب نقش و اهمیّت، مقدّم خواهیم داشت. در این كه درك و اثبات بعضى از مسایل جنگ متوقف و منوط بر درك و اثبات پاره اى دیگر از مسایل آن است تردیدى وجود ندارد. از این رو براى درك آسان تر مسایل جنگ، ما باید این ترتیب طبیعى و منطقى را رعایت كنیم.
به عبارت دیگر، در میان انبوه مسایل مربوط به جنگ، نوعى تقدم و تأخر منطقى وجود دارد كه اگر در مطالعه و تحقیق یا در آموزش و تدریس، این ترتیب رعایت نشود، كار، قرینِ موفقیت نخواهد گشت و نتیجه و بازده لازم و مطلوب حاصل نخواهد شد. درباره جنگ بسیارى از مسایل بنیادى
وجود دارد كه اگر قبلا تبیین نشود، پاسخ گویى به مسایل دیگر را مشكل یا ناممكن خواهد ساخت. از این رو براى به نتیجه رسیدن مباحث لازم است این تقدم و تأخر و ترتیب منطقى را رعایت كنیم. براى مثال، مىتوان پرسید، آیا جنگ خوب است یا بد؟ اگر جنگ بد است چگونه مىتوان از آن جلوگیرى كرد؟ اگر جنگ خوب است، حد و مرز آن چیست و تا كى و كجا باید ادامه یابد؟ براى آن كه حقوق انسانها پایمال نشود چه قوانین و مقرراتى باید بر جنگ حاكم باشد و رعایت گردد؟ اما پیش از پرداختن به پاسخ این گونه پرسشها، باید ابتدا سؤالى اساسىتر را پاسخ داده باشیم كه نسبت به این گونه پرسشها تقدم دارد. آن سؤال اساسىتر این است كه، اصولا چرا جنگ وجود دارد؟ این سؤال كه از سنخ مسایل هستى شناسانه است بر همه سؤالات قبل كه به مسایل ارزشى و حقوق جنگ مربوط مىشد، تقدم طبیعى دارد و تا پاسخ آن داده نشود، نمىتوان به آن سؤالها پاسخى درخور و مناسب داد. از این رو ما نیز در این نوشته از پاسخ به این پرسش آغاز مىكنیم و سپس نیز به همین ترتیب، پاسخ به پرسشهاى اساسى تر را مقدم مىداریم. بدین ترتیب پاسخ به هر سؤال و حل هر مسأله، خود راه گشاى حل بسیارى از مسایل دیگر مىگردد و راه را براى پاسخ گویى به سؤالهاى بعدى هموار مىكند.
اشاره كردیم كه اساسىترین سؤالى كه پاسخگویى به آن به منزله پیشنیازى براى پاسخ به سؤالات دیگر مربوط به جنگ است این پرسش است كه: اصولا چرا در جهان جنگ اتفاق مىافتد؟ چرا خداى متعال بشر
را به گونهاى آفریده كه كارش به جنگ و خون ریزى بینجامد، این همه كشتار به وجود آید و این همه فساد و ویرانى و خسارت دامنگیر انسانها گردد؟ آیا وقوع جنگ در نظام آفرینش و در اراده تكوینى آفریدگار جهان ملحوظ است و خداوند خواسته است كه انسانها با یكدیگر بجنگند؟ یا این كه خداوند ناخواسته و بدون آن كه رضایت داشته باشد، مخلوقات خود را ستیزهجو و جنگطلب یافته، و از اینرو از آفرینش انسان پشیمان شده است؟! در اینباره در تورات مىخوانیم «و خداوند دید كه شرارت انسان در زمین بسیار است و هر تصور از خیالهاى دل وى دائماً محض شرارت است. و خداوند گفت انسان را كه آفریدهام از روى زمین محو سازم انسان و بهایم و حشرات و پرندگان هوا را، چون كه متأسف شدم از ساختن ایشان، اما نوح در نظر خداوند التفات یافت».1
آرى، بر اساس تورات فعلى ـ كه البته دستخوش تحریف گردیده است ـ جنگجویى انسان در اراده تكوینى خداوند ملحوظ نبوده و خداوند هنگامى كه شرارت طلبى وى را دید از آفرینش او پشیمان و اندوهگین شد. البته بى پایگى این سخن نیازى به شرح و توضیح ندارد.
به هر حال، اكنون باید دید كه در بینش اسلامى چه پاسخى براى این پرسش بنیادى مىتوان یافت؟ اسلام در پاسخ به این مسأله فلسفى چه مىگوید؟ هدف از آفرینش انسان را چه چیز معرفى مىكند؟ و چرا خداى متعال، بشرِ تبهكار، خون ریز و جنگ طلب را آفریده است؟ این فسادها و خون ریزىها و جنگ طلبىهاى انسانى، از دید اسلام چگونه در نظام
1. تورات، سفر پیدایش، باب ششم، آیات 5 تا 8.
احسن جاى مىگیرد؟ پس از پاسخ گویى به این مسأله اساسى است كه مىتوانیم ابعاد قانونى، حقوقى و ارزشى جنگ را مورد توجه قرار دهیم.
قرآن كریم درباره خون ریز و جنگ طلب بودن انسان مىفرماید:
وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِى الأَْرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ؛1 هنگامىكه پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در زمین جانشینى قرار مىدهم»، آنان (در پاسخ) گفتند: «آیا در آن جا كسى را كه فساد و خون ریزى مىكند قرار مىدهى و حال آن كه ما با حمد و ستایش تو تسبیح گوییم و تو را پاك و منزه دانیم؟» (خداى متعال) گفت: «من چیزى را مىدانم كه شما از آن بى خبرید».
از این آیه به وضوح پیدا است كه فرشتگان حتى قبل از خلقت انسان، هویت و ماهیت او را مىشناختند و مىدانستند كه او جنگ طلب و خون ریز خواهد بود.2 از این رو در قالب طرح یك سؤال، مؤدبانه به خلیفه شدن وى اعتراض كردند. آنان از خداوند سؤال كردند كه چرا انسان را كه موجودى سفاك و تبهكار است جانشین خود در زمین كرده اى، در حالى كه ما به این مقام شایسته تریم؛ چرا كه همواره به ستایش و تسبیح و تقدیست مشغول، و سر به فرمان و مطیع تو هستیم؟!
خداوند در پاسخ فرشتگان به صورت اجمال فرمود: من چیزى را
1. بقره (2)، 30.
2. مفسران درباره این كه فرشتگان چگونه فهمیده بودند انسان جنگ طلب و تبهكار است دیدگاههاى مختلفى ارائه كرده اند. براى آگاهى بیشتر در این باره، علاقه مندان مىتوانند به كتابهاى تفسیر، ذیل آیه مذكور مراجعه كنند.
مىدانم كه شما از آن بى خبرید. این پاسخ اشاره اى بود به این حقیقت كه در میان همین انسان هایى كه فرشتگان آنها را سركش و عصیان گر مىدانستند، كسانى پیدا خواهند شد كه از فرشتگان برتر و براى جانشینى خداى متعال در روى زمین شایسته ترند.
با توجه به این آیه مىتوان گفت، بى تردید از دیدگاه قرآن كریم جنگ و خون ریزى، لازمه آشكار وجود انسان خاكى و زندگى اجتماعى او است و خداى متعال و فرشتگان، قبل از آفرینش انسان به این ویژگى و خصوصیت ذاتى وى توجه داشته اند. پس نمىتوان گفت كه خداوند متعال این مخلوق خود را نمىشناخته و نمىدانسته است كه پدیده جنگ در زندگى اجتماعى انسانها رخ مىدهد، و پس از آفرینش انسان، به این حقیقت تلخ پى برده و از آفرینش او پشیمان شده است.!
اكنون كه معلوم شد خدا و فرشتگان از خصوصیت و خصلت «مفسد» و «خون ریز» بودن انسان آگاه بوده اند، این سؤال ـ كه یك سؤال فلسفى مهم است ـ پیش مىآید كه، چرا خداوند انسان را طورى آفریده كه جنگ طلب باشد؟ و در سطحى كلى تر، چرا خداى متعال عالم را به گونه اى آفریده است كه صحنه این همه فساد و فقر و غارت گرى انسان، و یا حوادث طبیعى تلخ و ناخوشایندى همانند زلزله، سیل، خشك سالى و بیمارى باشد؟ اساساً وجود شرور ـ اعم از شرور انسانى یا طبیعى ـ چه مقصودى را در جهان برمىآورد؟
فلاسفه و متكلمان هر یك در رشته مربوط به خود، به این سؤال پاسخ گفته اند و پاسخ تفصیلى آن را باید در جاى خود جستجو كرد. آن چه به اجمال در این جا مىتوان گفت این است كه، وجود این گونه شرور و مفاسد
انسانى و طبیعى، در واقع از لوازم وجود عالم طبیعت و تزاحمات مادى است. خداوند بر اساس حكمت خود عالم طبیعت را آفریده و عالم طبیعت، خواه ناخواه، با چنین شرور و مفاسدى، چون جنگ، فقر، بیمارى، سیل، زلزله و طوفان همراه خواهد بود. وجود جهان طبیعت و عالم ماده بدون وجود این گونه شرور و فسادها امكان پذیر نیست. از آن جا كه ترك آفرینش این عالم با «فیاضیت على الاطلاق» خداوند ناسازگار است، خداى متعال، چنین جهانى را آفریده است و خواه ناخواه، هنگامى كه آفریده شد، این گونه شرور و مفاسد را نیز به همراه خواهد داشت. اما همراه بودن این جهان با شرور و مفاسد نمىتواند مانع از تعلق اراده حكیمانه الهى بر آفریدن آن شود؛ زیرا با وجود همه این شرور، در مجموع، خوبىها و مصالح این جهان بر بدىها و مفاسد آن غلبه كلى و قاطع دارد. این پاسخ اجمالى، كم و بیش مىتواند وجود جنگ و خون ریزى در جوامع انسانى را توجیه كند.
همان گونه كه اشاره كردیم، آیات قرآن به روشنى دلالت دارد بر این كه وقوع جنگ چیزى نیست كه در نظام آفرینش الهى ملحوظ نباشد و بر خلاف خواست خداوند و خارج از تدبیر او پیش آمده باشد. از جمله آیاتى كه مىتوان آن را گواهى روشن بر این مدعا دانست این آیه شریفه است:
تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْض مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجات وَ آتَیْنا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ وَ لكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ وَ لَوْ شاءَ
اللّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لكِنَّ اللّهَ یَفْعَلُ ما یُرِیدُ؛1 (از میان) آن فرستادگان (و پیامبران خویش) بعضشان را بر بعضى دیگر برترى دادیم. بعضى از ایشان كسى است كه خدا با وى سخن گفته، و (مقام) بعضى از آنان را به مراتبى برترى بخشید، و به عیسى پسر مریم معجزات و نشانههاى روشن دادیم و او را به وسیله روح القدس تأیید كردیم، و اگر خدا مىخواست، پس از ایشان، مردم پس از آمدن (این همه) بیّنات و معجزات (از طرف خدا) به سویشان، با هم نمىجنگیدند، و لكن (با این همه) اختلاف كردند، پس برخى از ایشان مؤمن و برخى دیگر كافر شدند، و اگر خدا مىخواست با هم نمىجنگیدند و لیكن خدا هر چه را (بخواهد و) اراده كند انجام مىدهد.
این آیه دلالت دارد كه اگر خدا مىخواست، مىتوانست بشر را به گونه اى بیافریند و حوادث زندگى او را به نحوى تنظیم كند كه به جنگ و خون ریزى دست نیازد؛ اما او نمىخواست انسانها را به ترك قتال مجبور و به زندگى توأم با آرامش و آسایش وادار كند. خداوند متعال هدایت و به راه آمدن جبرى آدمیان را نمىخواهد؛ كه اگر این چنین اراده مىكرد حتماً همین گونه مىشد: لَوْ یَشاءُ اللّهُ لَهَدَى النّاسَ جَمِیعاً؛2 اگر خدا مىخواست همه مردم را (به صورت جبرى) هدایت مىكرد. چنان كه در انتهاى آیه مورد بحث نیز در خصوص قتال مىفرماید: اگر خدا مىخواست مردم با یكدیگر نمىجنگیدند، كه او هر چه بخواهد مىكند.
این گونه آیات به روشنى دلالت دارند بر این كه خداى متعال از گام
1. بقره (2)، 253.
2. رعد (13)، 31.
نخست، انسان را آزاد آفریده و نمىخواسته كه به صورت جبرى و قهرى انسانها را از جنگ و ستیز با هم باز دارد؛ بلكه او را همراه با گرایشات و تمایلاتى قرار داده است كه احیاناً كار به تعارض و درگیرى خواهد كشید.
توضیح بیشتر این كه خدا انسان را آفریده تا جانشین او در زمین باشد. اما جانشینى خداوند مقامى والا است كه براى نیل به آن، شایستگىهاى فراوانى لازم است، و این شایستگىها باید با تلاش و فعالیت اختیارى خود انسان حاصل شود. بنابراین انسانها براى دست یابى به چنین فضایل و كمالاتى باید آزاد و مختار آفریده شوند. اگر انسان داراى گرایشهاى مختلف و انگیزههاى متضاد نبود و میل به معصیت و بدى در او وجود نمىداشت، كارهاى خوب او بى ارزش بود و رسیدن به كمال والاى انسانى برایش مقدور نبود. فرشتگان با این كه گناه نمىكنند، و حتى اندیشه عصیان و سركشى هم در ذهن آنها خطور نمىكند، هرگز لایق مقام خلافت الهى نیستند. این بدان علت است كه فرشتگان از اختیار و اراده آزاد بهره اى ندارند. از همین رو است كه مقام اولیاى خدا، بسى بالاتر از مقام و مرتبت فرشتگان است و اطاعت فرشتگان در مقایسه با اعمال اولیاى الهى قدر و منزلتى ندارد. مردان الهى، بر عكس فرشتگان، مختارند؛ ولى با وجود این كه انگیزه معصیت و كشش به گناه دارند، دست از پا خطا نمىكنند و به همه احكام خداى متعال گردن مىنهند. انسان، در صورتى به مقام خلافت الهى نایل خواهد شد كه به اختیار خویش، دست از گناه بشوید و جز كارهاى خداپسندانه نكند. اراده الهى نیز به این تعلق گرفته كه انسانها با اختیار و اراده آزاد خود راه زندگى خویش را برگزینند نه آن كه مجبور به حركت در مسیر تكوینى از پیش تعیین شده اى باشند.
همین اختیار و اراده آزاد هم هست كه زمینه تكامل انسان را فراهم مىآورد.
بنابراین حركت تكاملى بشر در گرو آن است كه بتواند آزادانه آن چه را مىخواهد انجام دهد. از سوى دیگر نیز آزادى انسان در عین آن كه زمینه كمال وى را فراهم مىآورد، قدرت بر ظلم و امكان بى عدالتى و تجاوز را نیز در اختیار وى خواهد گذاشت. از این رو آزادى بشر از یك سو متعلَّق اراده تكوینى خداوند و لازمه كمال او است و از سوى دیگر، مستلزم وجود بى عدالتى ها، ظلم ها، خون ریزىها و جنگها نیز هست. بسیارى از حیوانات هستند كه به دور از هر گونه ظلم و جنگ و جدال، زندگى آسوده اى دارند. اما در مورد انسان چنین نیست؛ زیرا اگر خداى متعال به صورت جبرى، امكان تجاوز و ستیز و درگیرى را از انسان مىگرفت، هر چند كه در چنین وضعى انسانها اضطراب و دغدغه جنگ را نداشتند و آسوده تر و راحت تر زندگى مىكردند، ولى به كمال لایق انسانى نیز نمىتوانستند دست یابند.
توجه به این نكته هم لازم است كه البته این جنگ و جدالها تا آن جا كه موجب خیر و صلاح انسان باشد، «اصالتاً» متعلَّق اراده خداوند است، اما آن جا كه مستلزم شرّ و فساد گردد «بالتّبَع» متعلق اراده خداوند خواهد بود. اصولا در تمام مسایل خلقت، اراده حكیمانه الهى، اولا و بالاصالة به خیرات و كمالات تعلق مىگیرد، اما از آن جا كه تحقق خیرات و مصالح، در مواردى توأم با پیدایش پاره اى از شرور و مفاسد است، این گونه شرور و مفاسد نیز بالتبع، متعلَّق اراده تكوینى خداوند واقع مىشود. این مطلب در روایات اسلامى، به طرزى خاص و زبانى ویژه بیان گردیده است؛ مثلاً در
برخى دعاها مىخوانیم: یا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ؛ اى كسى كه رحمتش بر غضب او پیشى گرفته است.
از این عبارت مىتوان دریافت كه هدف خداى متعال در اصل بر این تعلق گرفته كه مردم به رحمت خدا و خیر و كمال برسند، اما براى تحقق این هدف، در مواردى نیز به ناچار باید غضب الهى جلوه گر شود. سرِّ این مسأله نیز همان است كه به اجمال به آن اشاره كردیم. از یك سو خیر و كمال انسانى باید با تلاش و فعالیت اختیارى و آزادانه خود انسان حاصل آید، و لازمه دست یابى به كمال انسانى این است كه انسان مختار باشد. اما از سوى دیگر، انسان مختار گاهى نیز از اختیار خود سوءاستفاده مىكند، و سوءاستفاده از اختیار، غضب الهى را در پى خواهد داشت.
پس اختیار انسان در عین آن كه در استكمال او نقش تعیین كننده دارد، مستلزم یك سلسله شرور و مفاسد نیز هست. از سوى دیگر، به طور كلى عالم طبیعت عالم تضاد و تزاحم است و در كنار خیرها و نعمتهاى آن، بدىها و دردها و رنج هایى نیز وجود دارد. خداوند نیز به هنگام آفرینش، خود به این نتایج فرعى و تبعى آگاهى كامل دارد. از این رو مىتوان گفت كه شرور و مفاسدى كه لازمه این جهان طبیعت هستند، بالتبع و به صورت فرعى ملحوظ و مقصود آفریننده جهان بوده اند و در طرح كلى خلقت جایگاه خاص خود را دارند؛ و منظور از اراده تبعى خداوند نسبت به جنگ و همه شرور دیگر همین است كه اینها گرچه شرّند، اما نعمتها و خیرهاى موجود در جهان طبیعت و ماده، آنها را ایجاب مىكند.
خلاصه این كه، در مورد این پرسش كه «آیا وقوع جنگ، در نظام تكوین، ملحوظ است و اراده خداوند به آن تعلق گرفته یا نه؟» پاسخ ما
مثبت است؛ و مگر ممكن است حادثه اى در جهان بدون اراده خدا تحقق پذیرد؟! البته باید توجه داشت كه نتایج مفید و مثبت جنگ و خیرات و بركات آن، اصالتاً و اولا، و شرور و مفاسد آن بالتّبع مورد اراده خداوند هستند. این سخن بدان معنا است كه خداوند از روز نخست از طبیعت سفّاك و وصف فسادگرى و خون ریزى انسان آگاه بوده و مىدانسته كه این موجود، زندگى اجتماعى را عرصه جنگ و بیداد خواهد كرد؛ اما به مقتضاى حكمت بالغه خویش، او را براى احراز مقام خلافت خود در روى زمین برگزید و او را آزادى كامل داد تا با اختیار خویش، یا راه كمال پوید و از فرشتگان برتر شود، و یا با فساد و تبهكارى و عصیان، از چارپایان فروتر و پست تر گردد.
سؤال دیگرى كه در این جا مطرح مىشود و باید به آن پاسخ گفت، به محدود بودن یا محدود نبودن آزادى انسان در خون ریزى و تباهى و جنگ مربوط مىشود.
آیا خداوند خواسته است كه جنگ و جدال انسان به هر جا كه برسد و هر نتیجه تلخى كه داشته باشد ـ حتى اگر موجب از بین رفتن همه انسانهاى صالح و برچیده شدن بساط حقّ و عدل باشد ـ هم چنان ادامه یابد؟ یا این كه آزادى انسان و توان او را در فساد و خون ریزى، محدود به حدودى كرده و انسان قادر نیست از آن حدود تجاوز كند و وقتى به آن حدود مىرسد به گونه اى جلوى تبهكارى و سفّاكى او گرفته مىشود؟
در پاسخ باید گفت: از قرآن كریم استفاده مىشود كه خداوند متعال
انسان را آزاد گذارده تا راه زندگى خود را در مسیر صعود و كمال و یا در راه سقوط و هبوط برگزیند؛ لكن دامنه این آزادى تا آن جا گسترده نیست كه بتواند غرض و هدف اصلى خداوند و حكمت او در آفرینش را پایمال كند. در اصل، دادن آزادى تكوینى به انسان براى این بوده كه بتواند راه كمال انسانى خویش را بپوید؛ و در این مسیر اگر آزادى انسان سبب آن شود كه همه آدمیان به جاى راه كمال، به سوى پستى و سقوط گرایش یابند و به كفر و شرك روى آورند، هدف آفرینش نقض خواهد شد. از این رو حكمت الهى اقتضاى چنان آزادى بى حدّ و حصرى را ندارد كه در نهایت به تسلّط كامل مفسدان و تبهكاران بر جامعه بشرى بینجامد، به گونه اى كه اوضاع و احوال را یكسره زیر سیطره خویش درآورند، راههاى حق و عدل را به كلى مسدود سازند و آیین راستین الهى را نابود كنند، تا آن جا كه دیگر هیچ كس نتواند در مسیر حق و عدل حركت كند و راه را از چاه تشخیص دهد.
حكمت الهى تا آن جا اقتضاى آزادى دارد كه راه براى پیروان حق باز بماند. از این رو هرگاه فساد در جامعه اى فراگیر شود و مصلحان جامعه به ضعف كلى بیفتند و خوبان در پرتگاه نابودى قرار گیرند، خداى متعال با وسایلى، از سیطره كامل كفر و شرك بر جامعه و تسلط فراگیر تبهكاران بر نیكوكاران پیش گیرى خواهد كرد تا زمین و زمان بیش از این عرصه تاخت و تاز و بیدادگرى ستم كاران و عصیان گران نشود.
اكنون سؤال اصلى در این جا این است كه خداوند چگونه جنگ و فساد را در چارچوب حدود نام برده كنترل مىكند؟ پاسخ ما به این سؤال این است كه خداى متعال از سه راه این كار را انجام مىدهد. وسیله جلوگیرى از این گونه اوضاع اجتماعى، و كنترل جنگ و فساد، گاه عوامل فوق طبیعى ـ
مثل برخى بلاهاى آسمانى ـ است كه قومى را به كلى از صفحه روزگار محو مىكند. گاه نیز این كار به وسیله عوامل طبیعى انجام مىشود. راه سوم نیز استفاده از عامل انسانى است. گاهى خداوند انسانهاى مؤمن، نیكوكار و خداپرست را مأمور سركوب تبهكاران و كافران و منافقان مىكند تا با آنان بجنگند و از طغیان بیش از حدشان جلوگیرى كنند. اما به هر حال، استفاده از همه این وسایل به گونه اى است كه در نهایت، مصالح بشرى را تأمین كند و در مجموع، زندگى انسان در جهان به بهترین وجه جریان و استمرار یابد و با بیشترین خیرات و بركات همراه باشد.
ما گاه چنین مىپنداریم كه، مثلاً، اگر در فلان جنگ میان پیامبر خدا با كفار و مشركان، خداى متعال دشمنان خود را سركوب و پیامبر خدا را پیروز مىكرد، عالم گلستان مىشد و كمال بیشترى در جهان محقق مىشد. چنین تصوراتى از روى ساده اندیشى، یك سونگرى و كم دقتى است. در این محاسبات، ما در واقع از این حقیقت غافلیم كه وجود و بقاى همین افراد ممكن است هزاران آثار مثبت به دنبال داشته باشد. چه بسا كه نسل هایى پاك و شایسته و انسان هایى لایق از آنها به وجود آیند. هم چنین خدا باوران و مؤمنان و صالحان به وسیله همین كفار و مشركان است كه در بوته آزمایش قرار مىگیرند و در نتیجه صبر و استقامت در مقابل سختىها و رنج هایى كه از سوى آنها متحمل مىشوند به كمال رسیده، مدارج عالى انسانیت و مقام قرب الهى را طى مىكنند. بنابراین اگر مفسدان، تبهكاران و منكران نمىبودند و مخالفت و جنگ و ستیزشان نمىبود، بسیارى از زمینههاى آزمایش و دست یابى به كمالات و درجات بلند براى صالحان و مصلحان منتفى بود. این مسأله اى است كه نباید آن را از نظر دور داشت یا كم اهمیت تلقى كرد.
خلاصه این كه، حكمت آفرینش اقتضا مىكند كه شرور و مفاسد، تا آن جا كه آثار مثبت بر آنها بار مىشود و تا آن جا كه راه حق و عدل و صلاح و اصلاح یك باره و یك سره مسدود نشود، كم و بیش وجود داشته باشند. البته اگر ظلم و فساد چنان فراگیر شود كه حق جویان و كمال خواهان راستین نتوانند راه درست زندگى را بیابند و طریق حق به كلى غیر قابل شناخت شود، در این صورت خداوند از آن پیش گیرى مىكند و آزادى ظلم و فساد را محدود مىكند.
سؤال دیگرى كه در این جا قابل طرح و بررسى است این است كه آیا پدیده جنگ كه در طول تاریخ زندگى انسان وجود داشته است و هم اكنون نیز در گوشه و كنار عالم جریان دارد، تابع قانون خاصى است و در طول تاریخ بشر تاكنون، این پدیده در چارچوب همان قانون خاص روى داده و بعد از این نیز طبق همان قانون روى خواهد داد؟ یا این كه جنگهاى گوناگون پدیده هایى پراكنده، از هم گسسته و بى ارتباط با هم هستند و هر جنگى به صورت تصادفى اتفاق مىافتد، از هیچ قانونى تبعیت نمىكند و با جنگهاى گذشته هیچ ارتباطى ندارد؟
این پرسش در حقیقت به «فلسفه تاریخ» و جامعه شناسى مربوط مىشود. به طور كلى بحث در این باره كه آیا پدیدههاى انسانى و اجتماعى، همانند پدیدههاى فیزیكى و طبیعى از قوانین خاصى پیروى مىكنند یا نه، از مشغلههاى فكرى عمده فیلسوفان علوم انسانى و اجتماعى است. ما نیز در كتاب «جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن» به مسأله قانون مندى و
نظام دارى پدیدههاى انسانى و اجتماعى پرداخته ایم كه تكرار آن را در این جا لازم نمىدانیم؛ اما تا آن جا كه به خصوص مسأله جنگ مربوط مىشود در این جا سه دیدگاه را طرح مىكنیم.
دیدگاه نخست، نظریه اى است كه مبتنى بر فرضیه زیست شناسى معروف داروین (1882ـ1809) طبیعى دان انگلیسى مىباشد. طبق این فرضیه هر گیاه یا حیوانى از انواع گوناگون گیاهان و جانوران، براى تأمین غذا و سایر نیازمندىهاى خود، در مقابله با رقبا و مبارزه با عوامل ناسازگار محیط، همواره باید در تلاش و كوشش باشد و با مرگ دست و پنجه نرم كند تا زنده بماند. این تلاش و كوشش مداوم را در اصطلاح، «تنازع بقا» مىنامند، كه نتیجه آن نیز «انتخاب و بقاى اصلح» خواهد بود. «داروینیسم اجتماعى» نظریه داروین را كه به جهان زیست و طبیعت جان داران مربوط مىشود تعمیم داده، آن را به مناسبات و ارتباطات اجتماعى بشر نیز سرایت مىدهد.
به موجب این نظریه، افراد و گروههاى انسانى، با ویژگىهاى مختلف نژادى، ملى، قومى، زبانى و فرهنگى، با هم در جنگ و ستیزند و این امرى طبیعى است. در این پیكار همیشگى، افراد و گروه هایى پیروز مىشوند كه پیشرفته تر و كامل ترند و براى بقا و ادامه حیات اجتماعى صلاحیت بیشترى دارند. این گروه، آنان را كه ضعیف تر و ناقص ترند، یا به طور كلى از عرصه هستى حذف مىكنند و یا به زیر سلطه و سیطره خود مىكشند و استثمارشان مىكنند. از این دیدگاه، همان گونه كه در زیست شناسى، جانداران ضعیف تر را كه قدرت دفاعى كمترى دارند محكوم به فنا و نیستى
مىدانند، در حوزه جامعهشناسى و تاریخ نیز گروهها و جوامع و افرادى كه داراى قدرت و برترى نیستند، شایستگى ماندن ندارند. ضعیف محكوم به از میان رفتن است، مگر تن به سلطه جامعه و گروه و فرد برتر بدهد.
بنابراین جنگ میان جوامع و گروههاى انسانى پدیده اى طبیعى است كه به منظور «بقاى اصلح» صورت مىگیرد. این پدیده طبیعى طى تحول و تطوّر خود، ناشایستگان را به دیار نیست مىفرستد و شایستگان را باقى مىگذارد. به عبارت دیگر، به گمان طرفداران این نظریه، در جنگ نیز یك انتخاب طبیعى صورت مىپذیرد.
نظریه دوم بر پایه آراى فلسفى «كارل ماركس» ساخته و پرداخته شده است. ماركس مدعى است بر این قانون فلسفى فراگیر و جهان شمول دست یافته كه، اساساً پیدایش هر پدیدهاى نتیجه تضاد میان «نهاد» (تز)1 و «برابر نهاد» (آنتى تز)2 است. در درون هر پدیده اى «نهاد» و «برابر نهاد» با هم مىجنگند و با جنگ میان این دو ضد، پدیده نوى به نام «هم نهاد» (سنتز)3 پا به عالم وجود مىگذارد كه جامع «نهاد» و «برابر نهاد» و كامل تر از هر دوى آنها است.
این مكتب بر این باور است كه این اصل، یعنى اصل دیالكتیك، یك اصل گسترده فلسفى است و بر سراسر جهان حاكمیت دارد و پدیدههاى انسانى و اجتماعى را نیز در بر مىگیرد.
1. Thesis
2. anti - Thesis
3. synhesis
از این رو جامعهشناسى ماركسیسم نیز بر اصل دیالكتیك تأكید و حكایت از این دارد كه در درون هر جامعه، «نهاد» و «برابر نهادى» وجود دارد. تضاد حاكم میان این دو ضد، كه گریزناپذیر است، منجر به پیدایش هم نهادى مىشود كه از هر دوى آنها كاملتر است و از این طریق، جامعه وارد مرحله تاریخى نوینى مىگردد و نظام جدیدى پیدا مىكند. بنابراین تاریخ چیزى جز جنگ طبقات اجتماعى نیست، و جنگ هم پدیده اى طبیعى و قانونمند است و به صورت یك جریان طبیعى، در هر مقطعى بر اساس علل و عوامل خود و در چارچوب قانون كلى كه دارد تحقق خواهد یافت.
در این جا لازم است ضمن نقد دو دیدگاه فوق، به بیان دیدگاه اسلام مبادرت ورزیم. به نظر مىرسد، هر دو نظریه نام برده، هم از لحاظ علمى و هم از نظر فلسفى مردود است و با اسلام و مبانى اندیشه اسلامى سازش ندارد. قانونى كه اسلام براى پدیده جنگ در بینش خود تبیین مىكند با آن چه كه در این دو نظریه آمده تفاوتهاى اساسى دارد كه به بعضى از آنها اشاره مىكنیم:
نخست این كه، اسلام در عین این كه جنگ را پدیده اى قانون مند مىداند، هیچ گاه اختیار و مسؤولیت افراد و اعضاى جامعه را نسبت به جنگ و تاریخ، انكار نمىكند. این امر با آن چه در دو دیدگاه مذكور آمده، تفاوت اساسى دارد. لازمه قانون مندى مورد ادعاى این دو دیدگاه، جبرى بودن تاریخ و نفى اختیار انسان و انكار مسؤولیت او نسبت به جنگ و دیگر
حوادث و مسایل اجتماعى است. اسلام وقوع جنگ را جبرى و خارج از قلمرو اختیار انسانها نمىداند، بلكه معتقد است انسانها مىتوانند از وقوع جنگى جلوگیرى كنند و یا جنگى را كه شروع شده و اتفاق افتاده است، متوقف سازند. هم چنین اسلام انسانها را در برابر این پدیده مسؤول مىداند و كسانى را كه با انگیزههاى ظالمانه و براى تجاوز به حقوق دیگران آتش جنگى را بر مىافروزند، یا كسانى را كه در جنگى عدوانى و ظالمانه شركت مىكنند، و یا كسانى كه به دفاع از مظلومان برنمىخیزند و در پى احقاق حق آنان نمىروند تهدید مىكند كه در پیشگاه خداوند مسؤولند و مؤاخذه مىشوند. كوتاه سخن آن كه، هریك از طرفین جنگ، هم از اراده آزاد و اختیار برخوردار است و هم كارش ـ به تناسب این كه انگیزه اش خوب باشد یا بد، مظلوم باشد یا ظالم، در طرف حق باشد یا باطل ـ داراى ارزش اخلاقى مثبت یا منفى خواهد بود.
دوم این كه، مسأله قانون مندى، در هر موردى و به طور كلى، از دید اسلام هدفدار و برخاسته از حكمت الهى است، نه به معناى صِرف، ارتباط كور و بى هدف میان دو پدیده طبیعى، كه مورد نظر دیگران است. قانون طبیعى، براى مثال، بیش از این نمىگوید كه اكسیژن و هیدروژن در اوضاع و احوال خاصى و با نسبتى معیّن تركیب مىشوند و از تركیبشان آب فراهم مىآید، یا آب در شرایط حرارتى خاصى تبدیل به بخار مىشود و یا بخار آب در اوضاع و احوال و شرایط ویژه اى تقطیر و مبدّل به آب مىگردد.
قانون طبیعى متضمّن این معنا نیست كه از این همه فعل و انفعالهاى گوناگون هدفى خاص مورد نظر هست یا نیست. اما در تفكر اسلامى در عین حال كه قوانین طبیعى انكار نمىشود، بر این باور تأكید
مى گردد كه همه این فعل و انفعالها و تأثیر و تأثرها مقدمه است براى تحقق هدفى كه از نظام خلقت منظور بوده است؛ یعنى خداى متعال پدیدههاى متنوّع و مختلف را چنان نظم و سامان داده است كه در مجموع، هدف از آفرینش جهان تأمین خواهد شد.
از دید قرآن كریم نه تنها اصل وقوع جنگ تابع اراده الهى و مقتضاى نظام حكیمانه عالم وجود است، بلكه كیفیت و چند و چون و پى آمدها و دست آوردهاى آن نیز، تابع نظام حكیمانه حاكم بر جهان به حساب مىآید. در این جا ما به بعضى از اصول حاكم بر جنگ از دیدگاه قرآن اشاره مىكنیم.
خداى متعال انسان را آزاد آفریده تا از طریق اراده آزاد و اختیار خود، استكمال یابد. ویژگى متكامل شدن انسان همین است كه تنها از راه اختیار خودش حاصل مىشود. خداوند، انسان را مانند فرشته قرار نداده كه همیشه كار خوب از او سر بزند و اصلا توان و انگیزه كار بد در او نباشد. در انسان، هم انگیزه انجام كارهاى خوب وجود دارد و هم انگیزه انجام كارهاى بد، و او قادر است بر اساس اراده خود به هر یك از این دو نوع كار مبادرت ورزد. اكنون این انسان با چنین ساختارى و با وجود این انگیزههاى گوناگون، اگر على رغم میل باطنى خویش مرتكب كار بد نشد، بلكه به انجام كارهاى خوب روى آورد و انگیزه اش نیز در انجام چنین
كارهایى جز كسب رضاى خداى متعال نبود، به كمالاتى بسیار فراتر از كمالات فرشتگان دست خواهد یافت.
بنابراین مقتضاى حكمت الهى این است كه بشر در امور فردى و اجتماعى دستش باز باشد و بتواند كارهایش را بر اساس اراده و خواست خود انجام دهد؛ اگر خواست اطاعت خدا كند و اگر خواست راه معصیت در پیش گیرد. تنها در این صورت است كه «گزینش» و «انتخاب» معنا پیدا مىكند. اگر بشر توان طى كردن راههاى گوناگون و دست زدن به انجام كارهاى مختلف را نداشته باشد، سخن از گزینش و انتخاب، بى معنا است.
به هر حال، این مرحله از حكمت الهى كه مقتضى آزادى اراده و عمل آدمى است ـ حتى در دست زدن به كارهایى كه بر خلاف مصالح فردى خود او یا مصالح اجتماعى هم نوعان او است ـ اقتضا دارد كه انسانها حتى بتوانند بر ضد همدیگر لشكركشى كنند و به قتل و كشتار هم بپردازند؛ چرا كه اگر نتوانند، اختیار و آزادى آنان زیر سؤال خواهد رفت.
آن چه گفتیم یكى از ابعاد حكمت الهى بود، ولى باید توجه داشت كه حكمت الهى فقط مقتضى مختار بودن انسان و قدرت وى بر جنگ و خون ریزى نیست؛ بلكه علاوه برآن اقتضا دارد كه هیچ گاه قدرت، چنان در دست یك فرد یا یك گروه متمركز نشود كه سایر افراد یا گروهها توان رویارویى و ایستادگى در برابر آن فرد یا گروه را به كلى از دست بدهند. اگر غیر از این باشد و یك فرد یا گروه بر دیگر افراد یا گروهها تسلط كامل یابد و آنان را به بردگى كشیده، زمینه گزینش و اختیار را از آنان سلب كند، این
امر با اقتضاى حكمت الهى مخالف است؛ همان حكمتى كه گفتیم در مرحله نخست اختیار انسان را ایجاب مىكند.
بنابراین بر اساس حكمت الهى لازم است تقسیم قدرت در جامعه آن چنان باشد كه همواره هر فرد یا گروه، كم و بیش، بتواند به حق یا باطل، رویاروى هر فرد یا گروه دیگر بایستد و با او مخالفت كند. خداوند متعال در قرآن در آخر داستان طالوت و جالوت مىفرماید:
وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَفَسَدَتِ الأَْرْضُ وَ لكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْل عَلَى الْعالَمِینَ؛1 اگر نبود این (حقیقت) كه خداوند بعض مردم را به وسیله بعضى دیگر دفع مىكند، زمین فاسد و تباه مىشد، ولى خداوند بر جهانیان فضل و بخشش دارد.
این آیه هر چند كه در ذیل داستان طالوت و جالوت آمده است، ولى مسلّماً در مقام بیان واقعیت و حقیقتى كلى است. از كلیّت و اطلاق این آیه مىتوان استفاده كرد كه خداى متعال چنین اراده كرده كه هرگز در طول تاریخ، فرد یا گروه خاصى چنان قوى پنجه و نیرومند نشود كه قدرت را از دیگران صد در صد سلب كند و آنان نتوانند هیچ مقاومتى از خود نشان دهند؛ چرا كه اگر جز این باشد لازمه اش این است كه آن دیگران توان استكمال اختیارى را از دست بدهند، و در این صورت، غرض از خلقت عالم و آدم نقض خواهد شد.
بنابراین حاصل و خلاصه مرحله دوم از حكمت الهى ـ پس از آن كه در مرحله نخست روشن شد كه انسانها قدرت و آزادى عمل دارند و مىتوانند با یكدیگر معارضه كرده و از نیروهاى خویش بر علیه یكدیگر
1. بقره (2)، 251.
استفاده كنند ـ ایجاب مىكند كه قدرت و تسلط یك فرد و گروه به گونه اى نباشد كه قدرت و اختیار از گروهها و افراد دیگر سلب شود، به گونه اى كه از تكامل اختیارى و انسانى خویش محروم شوند؛ زیرا این عارضه براى بشر خسارت بار است و به تعبیر قرآن، به تباهى و فساد زمین مىانجامد و با هدف عالى خلقت سازش ندارد.
آن چه را كه در این جا به عنوان یك قانون قرآنى و سنّت الهى مطرح كردیم؛ در جریان زندگى بشر نیز عملا تأیید مىشود. با مطالعه تاریخ زندگى انسان مىتوان دریافت كه در هیچ یك از مقاطع تاریخى، یك قدرت واحد برتر و متمركز وجود نداشته كه همه افراد، گروهها و اقوام مختلف جهان را به زیر سلطه خود كشیده باشد، به شكلى كه خود را ناگزیر از اطاعت مطلق از آن قدرت دیده باشند. در همه مقاطع تاریخ، دست كم، دو قدرت تقریباً متوازن، در برابر هم وجود داشته اند و سایر قدرتها نیز تابع و تحت الحمایه یكى از آن ها، و بعضاً نیز مستقل از هر دو بوده اند.
در مرحله سوم، حكمت الهى ایجاب مىكند كه توزیع قدرت میان افراد و گروههاى مختلف چنان باشد كه راه حق و حقیقت یك سره مسدود نشود. اگر افراد و گروههاى قدرت مند همگى اهل باطل و كسانى باشند كه صرفاً بر سر مسایل مادى و دنیوى با هم رقابت مىكنند، باز هم براى اهل حق مجالى نمىماند؛ به ویژه اگر به شكلى تقسیم بندى و بلوك بندى شود كه هر بخشى از جهان به یكى از دو قدرت تعلق داشته باشد و هر یك از دو قدرت برتر به این تقسیم راضى باشد. در این صورت، نتیجه این گونه
قدرت و تسلط نسبت به اهل حق، همان نتیجه تمركز قدرت خواهد بود كه قدرت و اختیار، و مترتب بر آن، تكامل اختیارى، از اهل حق سلب خواهد شد.
از این رو حكمت الهى در مرحله سوم این اقتضا را دارد كه همه قدرت مندان، اهل باطل نباشند و توزیع قدرت به نحوى باشد كه طرفداران و پیروان حق نیز بتوانند حیات فردى و اجتماعى و راه و روش زندگى حق جویانه خود را حفظ كنند و سیر تكاملى خود را استمرار بخشند. گاه ممكن است چنین فرصتى براى اهل حق، با نزاع و درگیرى دائمى اهل باطل با یكدیگر حاصل آید. در این زمان كه اهل باطل به یكدیگر مشغول مىشوند، براى اهل حق فرصتى پیش مىآید كه نفسى بكشند و تجدید قوا نمایند. از این رو است كه یكى از دعاهاى اهل حق این است كه:
اَللّهُمَّ اشْغَلِ الظّالِمینَ بِالظّالِمینَ وَ اجْعَلنا بَیْنَهمْ سالِمینَ غانِمینَ؛ خداوندا ستم كاران را به یكدیگر مشغول ساز و ما را (در پرتو سرگرم شدن آنان به یكدیگر) سالم نگهدار و پیروز گردان.
این فرصت براى اهل حق ممكن است از راه دیگرى نیز حاصل شود؛ و آن از طریق دست یافتن اهل حق به قدرتى هم ارز و مساوى با قدرت اهل باطل است. در این صورت نیز آنان با آزادى از سیطره اهل باطل، مىتوانند زندگى انسانى و آزادانه داشته باشند و راه و روش درست و منظم و صحیحى بر زندگى خود حاكم كنند.
این قانون كه در مرحله سوم حكمت الهى مطرح كردیم، جزئى تر از قانون دوم است. قانون دوم این بود كه حكمت الهى اقتضاى توزیع قدرت و عدم تمركز آن در دست یك فرد یا گروه را دارد. از این رو ناظر به اصل
مسأله توزیع قدرت بود. اما این قانون به بیان یكى از ویژگىها و خصوصیات توزیع قدرت نظر دارد. این قانون از این آیه قرآن كریم استفاده مىشود:
الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقّ إِلاّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْكَرُ فِیهَا اسْمُ اللّهِ كَثِیراً وَ لَیَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ؛1 آنان كه به ناحق از خانه هاشان بیرون رانده شدند و گناهى نداشتند جز آن كه مىگفتند پروردگار ما خدا است؛ و اگر خداى متعال برخى از مردم را به وسیله برخى دیگر دفع نمىكرد، دیْرها و كنشتها و نمازخانهها و مسجدها كه نام خداى متعال در آنها بسیار یاد مىشود، ویران مىشد.
این آیه شریفه به وضوح نشان مىدهد كه اگر بعضى از انسانها در مقابل بعضى دیگر قیام نمىكردند و مانع توسعه طلبى و فساد و ویران گرى آنها نمىشدند، معابد و پرستش گاههاى سراسر زمین ویران مىشد؛ چرا كه قدرتهاى برترى طلب و مفسده جو، اگر در برابر خود مقاومتى نیابند، از هیچ چیز فروگذار نمىكنند تا همه انسانها را به زیر سلطه خود درآورند. این قدرت مندان سلطه طلب و تبهكار، اهل حق را آزاد نمىگذارند تا پى كار خود باشند و زندگى مستقلى داشته باشند؛ بلكه پیوسته در تلاشند تا آنان را به اطاعت و بردگى خود وادار كنند.
خداوند متعال براى آن كه كار خداپرستان به این جا نكشد و اهل حق لگدكوب و پایمال برترى طلبان مفسده جو نشوند، چنین مقرّر فرموده كه تقسیم قدرت چنان صورت پذیرد كه راهى پیش اهل حق باز باشد و یا
1. حج (22)، 40.
سهمى از قدرت هم به طرفداران و پیروان حق برسد؛ چرا كه اصولا خداوند، جهان و هر چه را كه در آن است براى آنان آفریده است.
كوتاه سخن آن كه، جنگها چنان وقوع مىیابد كه هیچ گاه راهیان راه حق و ره پویان كوى دوست كه طالب سیر به سوى حقند و مىخواهند در مسیر خدا حركت كنند، طریق خود را به كلى مسدود نبینند. البته باز ماندن این راه ممكن است با تكلیف و الزام مردم به دفاع صورت پذیرد و با جدیّت و تلاش و جهاد میسور گردد.
در مرحله چهارم، حكمت الهى چهارمین قانون تكوینى حاكم بر جنگها را ایجاب مىكند. هنگامى كه قومى كاملا در فساد غوطهور شود، سنت الهى بر این است كه عذاب خداوند بر آن قوم نازل مىگردد و آن را از صفحه روزگار محو مىگرداند. این نوع عذاب «عذاب استیصال» نامیده مىشود. یكى از انواع عذاب استیصال این است كه خداوند چنین قومى را، به دست مؤمنان و صالحان زمین از میان بردارد. توضیح این كه: گاهى ممكن است مردمى با داشتن قدرت و اختیار، در مسیر شرك و كفر و فساد و ظلم و طغیان تا آن جا به پیش بتازند كه هیچ امیدى به بازگشت آنها نماند و در زیر پاگذاشتن حق و عدل از هیچ كارى مضایقه نكنند. چنین مردمى طبعاً موجبات زحمت و درد سر دیگران، به ویژه حق جویان و عدالت طلبان را هم فراهم مىآورند. در چنین وضعى اراده خداوند بر نابودى آنان قرار مىگیرد. حكمت الهى چنین اقتضا مىكند كه اگر همه یا اكثریت قریب به اتفاق افراد یك جامعه تا بدین حد سقوط كردند و از
انسانیت دور شدند، آن جامعه را یك سره از عرصه هستى براندازد و به اصطلاح به «عذاب استیصال» گرفتار كند. عذاب استیصال گاهى در شكل بلاهاى آسمانى و حوادث طبیعى سهمگین جلوه گر مىشود؛ نظیر صاعقه آسمانى كه بر قوم ثمود نازل شد. خداوند در قرآن در این باره مىفرماید:
وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما كانُوا یَكْسِبُونَ * وَ نَجَّیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا وَ كانُوا یَتَّقُونَ؛1 و اما قوم ثمود را، پس آنان را هدایت كردیم، ولى آنان (گمراهى و) نابینایى را بر هدایت برگزیدند. پس صاعقه عذاب آنان را به (علامت مجازات) آن چه كرده بودند، درگرفت، و كسانى راكه ایمان آورده و تقوا پیشه خود كرده بودند، نجات دادیم.
یا مثل باد ویران گر و به اصطلاح قرآن «ریح صرصر» كه قوم عاد را درنوردید و خداوند درباره آنان مىفرماید:
فَأَمّا عادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِی الأَْرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذِى خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ. فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً فِی أَیّام نَحِسات لِنُذِیقَهُمْ عَذابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لَعَذابُ الاْخِرَةِ أَخْزى وَ هُمْ لا یُنْصَرُونَ؛2 اما قوم عاد در زمین به ناحق تكبّر و سركشى كردند و با غرور گفتند، چه كسى از ما نیرومندتر است؟ آیا نمىدانستند خدا كه آنان را خلق كرده از ایشان نیرومندتر است؟ و آنان آیات و نشانههاى ما را انكار مىكردند. ما هم بر هلاك آن قوم در روزهایى شوم باد تندى فرستادیم تا در دنیا عذاب ذلت و خوارى را بر ایشان بچشانیم و محققاً خوارى و خذلان عذاب آخرت بیشتر است و آنان را هیچ كس یارى نخواهد كرد.
1. فصّلت (41)، 17 ـ 18.
2. همان، 15 ـ 16.
هم چنین سیل كه بلایى براى قوم سبأ شد از مصادیق عذاب استیصال بود. این قوم در نعمت به سر مىبردند و باغهاى سرسبزى داشتند؛ ولى از خدا اعراض نموده و شكر نعمتهاى الهى را به جا نیاوردند. از این رو گرفتار عذاب الهى شدند و سیلى ویران گر براى هلاكشان فرستاده شد و باغهاى سرسبزشان به باغ هایى كه حاصلى تلخ و بدطعم داشت مبدّل گردید.1
نمونه دیگر عذاب استیصال عذابى بود كه برقوم نوح نازل شد. خداوند پیغمبر خود نوح را براى هدایت ایشان فرستاد و آن حضرت 950 سال به هدایت و ارشاد ایشان همّت گمارد. اما آنان به راه نیامدند و بر طغیان و ستم گرى خود افزودند. خداوند نیز سرانجام طوفانى سهمگین فرستاد و آنان را هلاك نمود.2
هم چنین خداوند قوم فرعون را كه طغیان نمودند، پس از ظلم و ستم فراوانى كه بر بنى اسرائیل روا داشتند، هنگامى كه در تعقیب حضرت موسى و پیروانش بودند در دریا غرق نمود.3
اما عذاب استیصال همان طور كه مىتواند به صورت عذابها و بلاهاى طبیعى زمینى و آسمانى جلوه گر شود، گاهى نیز ممكن است به صورت «جنگ» و به دست انسان انجام پذیرد و گروهى از انسانهاى مؤمن و صالح، در جنگ برقومى طاغى و یاغى پیروز شوند و منشأ شكست و نابودى آنها گردند. چنان كه خداوند در این باره مىفرماید:
وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الأَْرْضِ؛4 سپاهیان آسمانها و زمین، از آنِ خداوند و به فرمان او هستند.
1. ر.ك: سبأ (34)، 15 ـ 17.
2. ر.ك: عنكبوت (29)، 14.
3. ر.ك: اعراف (7)، 136.
4. فتح (48)، 4 و 7.
آرى، صاعقه، صیحه، باد، باران، سیل و طوفان، همگى سپاهیان خداوند و در اختیار و به فرمان او هستند و چون بخواهد قومى را به هلاكت برساند آنها را گسیل مىدارد؛ اما علاوه بر آنها بخشى از سپاهیان الهى نیز نیروهاى انسانى هستند كه گاهى ابزار خداوند براى عذاب انسانهاى فاسد و مفسد قرار مىگیرند. خداوند متعال نظام زندگى اجتماعى بشر را چنان ترتیب داده كه اگر قومى استحقاق عذاب استیصال پیدا كردند، گاهى از طریق برافروختن جنگ بر علیه آنان، و به دست گروهى از مؤمنان و بندگان صالح و شایسته خود، هلاك و نابودشان مىگرداند. این مطلب را مىتوان از برخى آیات قرآن، از جمله این آیه شریفه، استفاده كرد:
قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیكُمْ وَ یُخْزِهِمْ وَ یَنْصُرْكُمْ عَلَیْهِمْ وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْم مُؤْمِنِینَ. وَ یُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ وَ یَتُوبُ اللّهُ عَلى مَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ عَلِیمٌ حَكِیمٌ؛1 با مشركان و كافران بجنگید كه خدا (مىخواهد) با دستان شما عذابشان كند و خوارشان سازد و شما را بر آنان پیروز و غالب گرداند و (از این طریق) سینه مؤمنان را شفا بخشد (و دل هاشان را آرام سازد) و خشم آنها و كینه اى را كه از كفار در دل دارند فرو نشاند، و خداوند توبه هر كه را بخواهد مىپذیرد، و خداوند دانا و فرزانه است.
در ادامه اشاره خواهیم كرد كه چرا خداى متعال مستحقان عذاب استیصال را همیشه به وسیله عذابهاى آسمانى و طبیعى نابود نمىسازد و در بعضى موارد مؤمنان را به جنگ با آنان وامىدارد و از این طریق هلاكشان مىسازد.
1. توبه (9)، 14 ـ 15.
درهمین زمینه در آیه اى دیگر چنین مىخوانیم:
قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ یُصِیبَكُمُ اللّهُ بِعَذاب مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَیْدِینا؛1 (اى پیامبر) بگو آیا جز یكى از دو نیكى را براى ما انتظار مىبرید، ولى ما انتظار داریم كه خداوند عذابى از نزد خود بر شما فرو بارد یا به دست ما شما را عذاب كند.
منطق قوى و خدشه ناپذیر مؤمنان این است كه ما در جنگ با مشركان، كافران، ظالمان و مفسدان شكست نداریم؛ زیرا یا كشته مىشویم و به بهشت مىرویم؛ و این خود پیروزى بزرگى است، و یا دشمنان خدا و اسلام و مسلمانان را به زانو در مىآوریم كه این هم پیروزى بزرگ دیگرى خواهد بود. از این رو جنگ، در هر صورت به نفع ما خواهد بود. اما دشمن طغیان گر كه امیدى به هدایت او نیست، گرفتار عذاب الهى مىشود. این عذاب به اقتضاى حكمت بالغه خداوند متعال، توسط پدیدههاى طبیعى آسمانى یا زمینى و یا عوامل انسانى به ایشان مىرسد.
در این آیه تعبیر «بِاَیْدینا» شاهد بحث ما است. این جمله حكایت از آن دارد كه گاهى جنگ مؤمنان با غیر مؤمنان در واقع، صورتى از عذاب استیصال است كه خداوند به دست مؤمنان و مجاهدان مسلمان، بر طغیان گران و كسانى كه استحقاق عذاب دارند فرو مىبارد. بنابراین، این گونه جنگها در طرح اولیه نظام خلقت محفوظ است و جاى خود را دارد؛ یعنى عده اى از گردن كشان و طاغیان، باید در جنگ هایى كه به پیروزى مؤمنان مىانجامد نابود شوند و به كیفر برسند. چنین جنگ هایى
1. همان، 52.
در واقع، عذاب الهى است كه به دست مؤمنان و افراد صالح و شایسته بر افراد نابكار نازل مىشود.
این قانون را هم چنین از این آیه شریفه نیز مىتوان استفاده كرد:
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى؛1 و شما آنان را نكشتید، بلكه خدا آنان را كشت. و هنگامى كه (ریگ به سوى آنان) افكندى، تو نیفكندى، بلكه خدا بود افكند.
این آیات ضمن اشاره به «توحید افعالى» و ولایت الهى بر مؤمنین عموماً و رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) خصوصاً، این نكته را نیز افاده مىكند كه كشته شدن كافران به دست مؤمنان، در واقع همان عذاب الهى است، كه وقتى ظلم و فساد كافران بالا گرفت و راهى جز نابودى در پیش رو نداشتند، خواه ناخواه به دست مؤمنان اجرا مىشود و آنان به هلاكت مىرسند. به عبارت دیگر، این نوع جنگ صورتى از عذاب استیصال است.
پنجمین قانون تكوینى حاكم بر جنگ این است كه جنگ گاهى براى تأدیب و گوش مالى آن گروه از مؤمنانى كه دچار لغزش هایى شده اند به وجود مىآید. این جنگ ممكن است از سوى كفّار باشد و ممكن هم هست به دست مؤمنان دیگر صورت پذیرد؛ اما در هر صورت با جنگ استیصال تفاوت اساسى دارد. چنین جنگى براى نابودى این مؤمنان طرح ریزى نشده، بلكه براى هشیار كردن و بیدارى و هدایت و به خود آمدن آنان است
1. انفال (8)، 17.
كه چنین جنگى برافروخته شده است. این جنگ زمینه آزار و پریشانى آنان را فراهم مىآورد تا از غفلت به در آیند.
بسیارى از مؤمنان و دین داران قصد عناد با خداى متعال و استكبار بر او را ندارند، ولى تحت تأثیر هواها و تمایلات نفسانى و القائات شیطانى از راه حق منحرف شده و به ظلم و فساد گراییده اند. اینان منكر خدا و دشمن دین او نیستند ولى كمابیش تحت تأثیر هواها و تمایلات نفسانى از دستورات دین منحرف شده، به احكام و مقررات آن، چنان كه باید و شاید عمل نمىكنند. خداى متعال چنین مؤمنان گناه كارى را به كلى نابود نمىكند، بلكه به صورت محدود و موقت آنان را گرفتار بلا و مصیبت و سختى و تنگنا خواهد كرد تا به خود آیند و از بدكردارىها و زشت كارىهاى خود دست بردارند. البته چنین عقوبتى به دست مؤمنان خالص بر این مؤمنان آلوده و ناقص وارد نمىشود؛ زیرا مؤمنان پاك هیچ گاه در پى آزار و ریختن خون آلودگان نیستند. از این رو اجراى عقوبت بر چنین افرادى یا به دست مؤمنان دیگرى چون خود آنان ناقص و آلوده، و یا به دست كفار و غیر مؤمنان خواهد بود. آنان با كینه توزى و دشمنى و اذیت و آزار نسبت به آن مؤمنان و مسلمانان گرفتار هوا و هوس، ناخواسته زمینه توبه و انابه و بازگشت آنان را فراهم خواهند كرد.
جنگهاى داخلى را كه گاهى میان گروه هایى از مسلمانان شعلهور مىشود، مىتوان نمونه هایى از جنگ هشداردهنده دانست. هدف این جنگها در نظام خلقت این است كه هر دو گروه درگیر جنگ تأدیب و گوش مالى شوند و در نهایت به راه آیند. خداوند در قرآن مجید در این زمینه مىفرماید:
قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ یَلْبِسَكُمْ شِیَعاً وَ یُذِیقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْض انْظُرْ كَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ؛1 بگو او مىتواند عذابى از بالاى سر شما یا از زیر پاى شما بر شما فرود آورد یا (با ایجاد اختلاف و تفرقه) شما را فرقه فرقه كند و (به جان هم بیندازد تا) سختى (و رنج عذاب از سوى) بعضى را بر بعضى دیگر از شما بچشاند. ببین چگونه آیات خدا را تغییر مىدهیم و در آن تصرّف مىكنیم، باشد كه آنها بفهمند.
برخى عذابها و گرفتارىهاى بنى اسرائیل، نمونه اى است از همین جنگهاى تأدیبى كه خداى متعال آنان را بدان مبتلا كرده است. قرآن حكایت دارد كه بر اساس تقدیر حتمى خداوند، بنى اسرائیل دوبار در زمین به فساد و تبهكارى و برترى جویى مىپردازند و در هر بار چون فساد و برترى طلبى شان از حد مىگذرد، خداوند قومى را بر آنان مسلط مىسازد كه دمار از روزگارشان برمىآورند:
وَ قَضَیْنا إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الأَْرْضِ مَرَّتَیْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِیراً. فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَیْكُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْس شَدِید فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولاً. ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَیْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوال وَ بَنِینَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِیراً. إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الاْخِرَةِ لِیَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِیَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّة وَ لِیُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِیراً. عَسى رَبُّكُمْ أَنْ یَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِینَ حَصِیراً؛2
1. انعام (6)، 65.
2. اسراء (17)، 4 ـ 8.
و در كتاب تورات به بنى اسرائیل خبر دادیم كه، دوبار در زمین فساد وخون ریزى مىكنید و قطعاً به سركشى بسیار بزرگى برخواهید خاست. پس بار اول كه سر برسد بعضى از بندگان خود را كه بسیار سخت و جنگجو هستند بر علیه شما برمىانگیزیم تا آن جا كه به جستجوى درون خانهها پردازند (و خانه به خانه شما را تعقیب كنند). این یك وعده حتمى بود كه به انجام رسید و پس (از آن) دولت شما را بازگرداندیم، شما را بر آنان تسلط دادیم و به مالها و فرزندان كمك كردیم و افراد شما را فزون تر ساختیم. اگر نیكى كنید به خود نیكى كرده اید و اگر بدى هم كنید به خود كرده اید. پس چون هنگامى كه برترى طلبى و تبهكارى دیگر رسید، باز همانها آمدند تا چهرههاى شما را كریه و بد منظر سازند و به این مسجد (بیت المقدس) داخل شوند، چنان كه بار اول داخل شدند، و هر چه را كه بر آن دست یافتند به طور كامل نابود سازند. امید است كه پروردگارتان بر شما رحمت آورد و اگر به بدى و تباهى بازگردید ما نیز (براى تنبیه شما) بازمى گردیم و جهنم را قرار دادیم تا زندانى براى كافران باشد.
در نقل این دو رویداد تاریخى كه در این آیات به آنها اشاره شده، در روایات و كتب تاریخ، كمابیش، اختلاف نظر به چشم مىخورد. از این رو نمىتوان درباره آنها نظر قطعى داد؛ لكن بیشتر روایات حكایت از این دارند كه بار اول «بخت النصر» شاه بابل (605 ـ 526 قبل از میلاد) بر فلسطین ـ كه در آیه بالا با عنوان «الارض» از آن یاد شده ـ لشكر كشید و اورشلیم را به تصرّف درآورد و با ده هزار اسیر یهودى ـ كه پادشاه یهودیان نیز در میانشان بود ـ به سرزمین خویش بازگشت. اما چون یهودیان باقى
مانده در فلسطین از نو بر شاه بابل شوریدند، بخت النصر بر آن شد كه مسأله یهودیان را یك بار و براى همیشه حل كند. از این رو دوباره اورشلیم را تسخیر كرد و آن را به آتش كشید. او هیكل سلیمان را ویران و تقریباً تمام ساكنان شهر را اسیر كرد و با خود به بابل برد. یهودیان در بابل ماندند تا زمانى كه «كورش» به آن جا حمله كرد و آن را به تصرف درآورد. او آنان را آزاد گذاشت تا به سرزمین خود بازگردند. وى هم چنین سیم و زرى را كه «بخت النصر» از معبد اورشلیم به غارت برده بود به جاى اول خود بازگردانید. به هر حال معمولاً این اسارت و تبعید بنى اسرائیل را، كه در قرن ششم قبل از میلاد روى داد و بیش از نیم قرن دوام یافت، اولین مورد از دو مجازات مذكور در آیه شریفه دانسته اند.
در مورد دومین مجازات این چنینىِ بنى اسرائیل نیز نقلهاى مختلفى شده است. طبق برخى نقل ها، این بار نیز قومى كافر بر بنى اسرائیل حمله آوردند و آنان را به رنج و محنت فراوان در افكندند.
نكته جالب توجه این است كه خداى متعال، سرانجام بنى اسرائیل را تهدید مىكند كه اگر دوباره به فساد و برترى طلبى روى آورند مجدداً آنها را گرفتار عذاب و جنگ و ناامنى خواهد كرد و با تعبیر «وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا» به آنان هشدار مىدهد.
حاصل آن كه، تأدیب و گوش مالى افراد سست ایمان و بدكردار نیز یكى دیگر از قوانین تكوینى حاكم بر وقوع جنگها است؛ هر چند كه این قانون از دیدگاه فلسفه تاریخ و جامعه شناسى مادّى نگر امروز هرگز شناخته شده و قابل تبیین و توجیه نیست.
ششمین قانون جنگ این است كه جهاد فى سبیل الله، در كنار آلام و رنج ها، فواید و منافعى نیز دارد و مجاهدان در مجموع از این كار سود مىبرند. خداوند در این زمینه مىفرماید:
كُتِبَ عَلَیْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؛1 بر شما اقدام به جهاد مقرّر شده است و آن براى شما ناخوش آیند است؛ [ولى] ممكن است كه شما چیزى را ناخوش دارید در حالى كه آن چیز برایتان خوب است و ممكن است چیزى را خوب بدانید در حالى كه برایتان بد باشد، و خدا مىداند و شما نمىدانید.
نخستین جمله این آیه، بیان گر قانونى تشریعى درباره جنگ است كه فعلا موضوع بحث ما نیست. بحث ما در این جا درباره بقیه آیه است كه بیان گر یك قانون تكوینى مربوط به جنگ است. در این آیه، جمله: «كُتِبَ عَلَیْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ» مىرساند كه جنگ چون كشته شدن، ضرب و جرح و مصدومیت، اسارت، آوارگى، خانه به دوشى، داغ دیدن، ویرانى، قحطى و دهها مصیبت دیگر در پى دارد، پدیده اى تلخ و رنج آور است و مطبوع انسان نیست. اما جمله بعد، یعنى جمله «عَسى اَنْ تَكْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَكُمْ» اشاره به این حقیقت دارد كه جنگ، على رغم همه مشكلات و مصایبى كه به بار مىآورد، در كنار آنها فواید و آثار مثبت فراوانى نیز به همراه دارد كه نباید از آنها غفلت ورزید و همانها نیز مىتوانند وجود جنگ را در جهان توجیه كنند. در این جا مناسب است به بعضى از آثار
1. بقره (2)، 216.
مثبت جنگ اشاره اى داشته باشیم:
ـ ایجاد روحیه فعالیت و جلوگیرى از رخوت: از جمله نتایج جهاد در راه خداى متعال این است كه مردم را از سستى و تنبلى مىرهاند و آنان را فعال، با نشاط و پر تحرك مىسازد. انسان، به طور طبیعى، اگر مدت زیادى در رفاه، آسایش و امنیت به سر برد، به تدریج به سستى، كسالت و بى حالى عادت مىكند و از تحرك و فعالیت باز مىایستد و از سوى دیگر، روح مقاومت و سلحشورى در او ضعیف خواهد شد. جنگ این سستىها و تنبلىها و كسالتها را از افراد دور مىكند و از آن جا كه اعضاى جامعه در وضعیت جنگى همه چیز خود را در خطر احساس مىكنند، بسیارى از نیروهاى خفته در آنها بیدار خواهد شد. جنگ به انسانها روح سلحشورى، مبارزه طلبى و هم آوردجویى مىبخشد و صلابت و استقامت و تحرّك ایشان را بالا مىبرد.
اگر به این حقیقت توجه كنیم كه یك جامعه سست و تن پرور طعمه اى خوب و شكارى بى دردسر براى برخى از افراد قدرت طلب و تبهكار است، به آسانى تصدیق خواهیم كرد كه ثمره مذكور یكى از نتایج مثبت مهم جنگ براى جامعه خواهد بود. جنگ از این جهت حكم واكسن را دارد كه به بدن انسان آماده باش مىدهد و نیروهاى داخلى را در برابر حمله و هجوم ویروسها و میكروبها بسیج مىكند.
دانشمندان علوم زیستى مىگویند، در حال عادى و به هنگام امنیت و آرامش، بخش كوچكى از نیروهاى انسان فعال هستند و در مواقع تهدید و خطر، نیروى انسان چندین برابر مىشود. شاید از برخى آیات قرآن نیز بتوان این مطلب را استنباط كرد؛ نظیر این آیه كه مىفرماید:
إِنْ یَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ؛1 اگر از شما بیست كس با صبر و استقامت باشند بر دویست كس پیروز خواهند شد.
شاید یكى از علل و توجیهات این امر، حقیقت علمى مذكور باشد؛ یعنى از آن جا كه مؤمنان در صدر اسلام در اقلیت بودند و دشمن از هر سو آنان را احاطه كرده بود، از این رو تحت تأثیر احساس تهدید بالا، به طور طبیعى مكانیزمهاى زیستى آنها نیروى فوق العاده اى را براى مقابله با تهدیدات و خطرها در آنان ایجاد مىكرد.
ـ ایجاد احساس نیاز و كمبود: نتیجه عمده دیگر جهاد این است كه توجه و حساسیت جامعه را نسبت به كمبودها و نیازمندىهاى موجود خود برمىانگیزد و این توجه، جنبش و تكاپوى اعضاى جامعه را براى رفع كمبودها و تأمین نیارمندىها به دنبال خواهد داشت. اگر در تلاشها و فعالیتهاى فردى و اجتماعى انسان دقت كنیم، درمى یابیم كه عموماً، انسانها پس از احساس كمبود و نیاز خویش، و صرفاً براى برطرف ساختن آن، به تلاش و فعالیت مىپردازند. حتى خوردن و آشامیدن كه كارهایى لذت بخش براى انسان هستند، تنها زمانى صورت مىپذیرند كه انسان احساس گرسنگى یا تشنگى بكند. یا، این كه، انسان هنگامى به فكر معالجه بیمارى و مراجعه به پزشك مىافتد كه احساس درد داشته باشد.
در هر حال به طور كلى، در هر موردى، انسان پس از آن به فكر اقدام خواهد افتاد كه به نقص و نیاز و كمبود خود توجه پیدا كرده باشد. درد گرچه براى انسان ناخوش آیند و نامطبوع است، اما از آن جا كه احساس درد به
1. انفال (8)، 65.
منزله اخطارى است كه وجود یك نوع بیمارى را در انسان اعلام مىكند و او را به مراقبت بیشتر و معالجه خویش وامىدارد؛ از این رو باید گفت، درد نیز به نوبه خود، در واقع، وجودش براى انسان خیر است و آثار مثبت به دنبال دارد.
وقتى كه یك ملت به هر علتى به جنگ با بیگانگان و دشمنان خود اقدام مىكند ـ كه طبعاً آن هم، طبق قاعده كلى فوق، به دنبال زنده شدن احساس «نیاز به جنگ» در افراد خواهد بود ـ به تدریج به بسیارى از كمبودها و نادارىهاى خود پى مىبرد و با درك نقاط ضعف خود، با تمام توان براى رفع آنها تلاش خواهد كرد. اگر تاریخ پیدایش اكتشافات و اختراعات و فنون و صنایع را ورق بزنیم، مىبینیم كه درصد قابل توجهى از آنها در زمان وقوع جنگها به وجود آمده و رشد كرده است.
ـ ترویج اسلام و مسلمین: نتیجه دیگر جنگ این است كه مؤمنان مجاهد و ایثارگر به سبب كوشش ها، ایثارها و فداكارى هایى كه از خود نشان مىدهند ـ به ویژه اگر در جنگ با دشمن خود پیروز شوند ـ شهرت پیدا مىكنند و مردم دنیا نسبت به آنان و دین و آیین و اهداف و عقاید ایشان حساسیت و شناخت بیشترى پیدا خواهند كرد. این امر به نوبه خود سبب مىشود تا مردم دنیا انگیزههاى انسانى و الهى مؤمنان را براى اداره و شركت در جنگ و پرداخت هزینهها و تحمل خسارتهاى آن مورد توجه قرار دهند و این خود روح اسلام خواهى و خداپرستى را در مردم دنیا برمىانگیزد؛ یعنى هم آن مؤمنانى كه مورد تاخت و تاز قدرتها قرار گرفته اند در بین مردم دنیا موفقیتى ممتاز و درخشان كسب مىكنند و هم وسیله تبلیغ دین حق فراهم مىشود.
ما نتایج مذكور و بسیارى دیگر از ثمرات مثبتى را كه نام نبردیم، در جنگ تحمیلى حكومت بعث عراق بر علیه كشورمان مشاهده كردیم و این جنگ على رغم صدمات آن، ره آوردهاى مثبت فراوانى نیز براى ملت ما در پى داشت. در آغاز جنگ، رهبر بزرگ انقلاب، امام خمینى(رحمه الله)، فرمودند، این جنگ اگر چه بر ما تحمیل شده است ولى براى ما نعمتى الهى است. آن روزها شاید مردم ما بیشتر تحت تأثیر ایمان و ارادتى كه به حضرت امام داشتند این سخن ایشان را تلقى به قبول كردند، اما با گذشت زمان و استمرار جنگ، به تدریج صحّت این مدّعا را به وضوح مشاهده كردند. سستى و كسالتى كه دهها سال بود دامن گیر ملت ما شده بود و مردم ایران را در برابر دشمنان خود زمین گیر و زبون ساخته بود، به یك باره برطرف شد و نشاط و فعالیت همه جانبه، و روحیه مقاومت، سلحشورى، شجاعت و شهادت طلبى جاى آن را گرفت. با پیدایش چنین روحیه اى بود كه مردم به فكر افتادند تا به هر طریق ممكن، رشتههاى وابستگى به بیگانگان را قطع كنند و با كسب استقلال همه جانبه، از لحاظهاى گوناگون، اعم از نظامى، علمى، صنعتى و... خود را از دیگران بى نیاز سازند. پیدایش این روحیه در مردم ما نتایج چشم گیرى را براى جامعه و كشور در پى داشته و موجب گردیده كه ایران اسلامى به قدرتى عظیم در صحنه سیاست جهانى و بین الملل تبدیل شود.
استعمارگران شرق و غرب امروزه تصریح مىكنند كه بنیادگرایى ـ كه منظورشان همان اسلام اصیل است ـ قدرت آنان را به شدت تهدید مىكند. آمار و گزارشها حاكى است كه گرایش به اسلام در بین ملل مختلف دنیا روز به روز در حال گسترش است و ملتهاى مسلمان نیز
تحرك جدیدى یافته اند و به توسعه و تعمیق عقاید و معارف اسلامى در جوامع خود روى آورده اند، و خلاصه این كه اسلام خواهى با سرعتى بالا گسترش مىیابد. قطعاً یكى از عوامل مهم این امر را باید انقلاب اسلامى ملت ایران و مقاومت و شكست ناپذیرى این ملت در جنگ تحمیلى دانست؛ جنگى كه در آن، در واقع همه دنیا یك طرف و ملت مسلمان ما در طرف دیگر بود، اما خداوند پیروزى را از آنِ ملت مسلمان ایران كرد.
هفتمین قانون تكوینى جنگ این است كه مؤمنان و موحدان، با تحمل تلخىها و سختىهاى جنگ، كمال معنوى و روحى پیدا مىكنند؛ و این از دیگر آثار مثبت جنگ است كه موجب مىشود خداوند بر اساس اراده حكیمانه خود آن را در نظام تكوینى و تشریعى زندگى انسان جاى دهد. حتى مىتوان گفت، جنگ یكى از مهم ترین عرصه هایى است كه مىتواند انسان را به هدف اصلى آفرینش او و كمال نهایى اش نزدیك كند. توضیح این كه هدف اصلى از آفرینش انسان، دست یابى او به كمالات معنوى و روحى و هر چه بالاتر رفتن در مسیر «قرب الى الله» است. اگر كسى بخواهد در جهت «قرب الى الله» به سیر و سلوك بپردازد، تنها زمانى به مقصود مىرسد كه از ناملایمات و سختىها و رنجها استقبال كند و مشكلات و محرومیتهاى فراوانى را به جان بخرد. رسیدن به كمال معنوى و رشد روحى تنها در صورتى امكان پذیر است كه انسان بر روى هواى نفس خود پاى بگذارد و با تبعیت محض از خواستهها و فرامین الهى، در این راه صبر و استقامت پیشه نماید. انسانى مىتواند به درجات
عالى كمال دست یابد كه در طوفان غرایز و تمایلات نفسانى، اسیر خواستههاى نفس نگردد و تنها آن چه را كه مرضىّ خداى متعال است اختیار كند، گرچه صددرصد مخالف خواسته نفس خودش باشد.
راز گرفتار آمدن مؤمنان و صالحان به بلاها و مصیبتهاى دنیوى نیز چیزى جز رشد و كمال آنها نیست. خداى متعال مىتوانست مصایب و مشكلاتى از قبیل: فقر، بیمارى، ناامنى، گرسنگى و... را براى انسانهاى مؤمن و نیكوكار پیش نیاورد؛ اما خداوند از سر لطف و رحمت چنین نكرده و اراده فرموده تا مؤمنان و صالحان با تحمل سختى ها، رنجها و ناملایمات، به كمال شایسته خود برسند و هر چه بیشتر از رحمت الهى و نعمتها و مواهب او برخوردار گردند. پیش آمد جنگ در زندگى حق پرستان و موحدان نیز در همین راستا است.
جنگ با توجه به مصایب و مشكلات و سختىهاى متعددى كه به همراه دارد میدان خوبى براى آب دیده شدن انسانها و بیرون رفتن از ناخالصىها است. جنگ عرصه اى بسیار مناسب است براى آن كه انسانهاى مؤمن مورد ابتلائات مختلف الهى قرار گیرند و با موفقیت و پیروزى در آنها مراتب كمال و «قرب الى الله» را یكى پس از دیگرى پیموده، لیاقت نیل به عالى ترین آنها را پیدا كنند. مؤمنان با خویشتن دارى و صبر و استقامتى كه در عرصه جنگ از خود نشان مىدهند، با گداخته شدن در كوران حوادث آن، گوهر وجودى خویش را صاف تر و خالص تر مىكنند. خداى متعال در این باره مىفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاّ
تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی كُنْتُمْ تُوعَدُونَ؛1 محققاً آنان كه گفتند پروردگار و صاحب اختیار ما خدا است و در این گفته خود پایدارى و استقامت كردند، فرشتگان بر ایشان نازل شوند كه هیچ نترسید و غمگین مباشید و بشارت باد شما را به همان بهشتى كه از قبل وعده داده شده اید.
این آیه شریفه، با جمله «ثُمَّ اسْتَقامُوا» ضمن اشاره به سختىهاى راه و مشكلاتى كه در پیش راه سالك هست، به مؤمنان بشارت مىدهد كه اگر سختىها را با پایدارى و استقامت خود تحمّل و با آنها مبارزه كنند، در نهایت به بهشت و سعادت جاودان دست خواهند یافت.
از این رو است كه قرآن كریم در آیات متعدد، وقوع جنگ و پى آمدها و ویرانىها و سختىهاى حاصل از آن را بر اساس اراده حكیمانه الهى، و وسیله امتحان و آزمایش انسانها قلمداد مىكند. خداوند متعال جنگ و پى آمدهاى آن را پیش مىآورد تا استعدادهاى انسانها شكوفا شود و مردم در كوران آن، كمالات بالقوّه خود را فعلیت بخشند و مراتب بى نهایت كمالات انسانى را یكى پس از دیگرى درنوردند و به قلههاى رفیع و منیع كمال حقیقى انسان صعود كنند.
خداوند به وسیله جنگ، مؤمنان را مىآزماید تا معلوم شود تا كجا حاضرند در راه رضاى خدا و عمل به تكلیف شرعى، سختىها و ناگوارىها را تحمل كنند:
وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْء مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْص مِنَ الأَْمْوالِ وَ الأَْنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرِینَ. الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ
1. فصلت (41)، 30.
قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. أُولئِكَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ؛1 به یقین شما را به چیزى از (قبیل) ترس و گرسنگى و كاهش دارایىها و (از دست دادن) جانها و (خراب شدن) میوهها مىآزماییم و (اى پیامبر) شكیبایان را نوید ده؛ آنان كه چون به حادثه سخت و ناگوارى گرفتار شوند، صبر پیشه خود كنند و گویند ما آفریده خداى متعال هستیم و ما به سوى او بازمى گردیم. اینان مورد رحمت و لطف خدایند و هم آنان هستند كه هدایت یافته اند.
این آیات شریفه مربوط به جهاد است و خداى متعال در آنها مؤمنان را از نظر روحى و روانى براى شركت در جنگ آماده مىسازد؛ البته نه با تبلیغات بى ارزش و دور از حقیقت، بلكه با بیان یك سلسله حقایق، واقعیات و ارزشهاى انسانى. اساساً سنّت و راه و رسم شارع مقدس اسلام هرگز این نیست كه انسانها را ـ اعم از آن كه مؤمن باشند یا نباشند ـ با فریب و نیرنگ به سوى هدفى كه خود مىخواهد بكشاند. در این جا نیز خداى متعال ضمن اشاره به مشكلاتى كه معمولاً با جنگ همراه است ـ مانند: ناامنى، كمبود و گرانى مواد غذایى، زیانهاى اقتصادى و مالى، قتل و كشتار، نقص عضو، اسارت و... ـ همه آنها را اسباب امتحان و زمینه ساز آزمایش مؤمنان و وسایل تحصیل كمالات معنوى براى آنان معرفى مىكند و به آن دسته از مؤمنان كه صبر و استقامت پیشه كنند وعده رستگارى مىدهد.
این مؤمنان صابر كسانى هستند كه به مبدأ و معاد اعتقاد و ایمان كامل
1. بقره (2)، 155 ـ 157.
دارند؛ و ما در ادامه توضیح خواهیم داد كه یكى از عوامل پیروزى مؤمنان بر دشمنانشان همین خداشناسى و معرفت توحیدى آنان است. اعتقاد و ایمان جامعه مسلمان، رمز پیروزى آنان بر دشمن و سرفراز بیرون آمدن از بوته آزمایش است. سود سرشارى كه صابران از جنگ مىبرند، همان لطف، رحمت و هدایت یافتگى است كه خداوند در انتهاى آیات مذكور از آن خبر داده و فرموده است كه ایشان مشمول رحمت و درود از سوى پروردگارشان خواهند بود (أُولئِكَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ).
حاصل آن كه خداوند در این آیات، جنگ را وسیله آزمایش انسانها و پیشرفت و تكامل مؤمنان مىداند و كسانى را كه به دشمن پشت و میدان نبرد را خالى نمىكنند این گونه معرفى مىكند كه به درجات عالیه كمال دست یافته، مشمول عنایات و الطاف خاص حق متعال و واصل به مقصود خواهند بود.
در آیه اى دیگر درباره جنگ چنین مىخوانیم:
إِنْ یَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ الأَْیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الظّالِمِینَ. وَ لِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْكافِرِینَ. أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ یَعْلَمَ الصّابِرِینَ. وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ؛1 اگر به شما آسیبى رسیده است به دشمنان شما نیز مثل آن آسیب رسیده است. این روزگار (و احوالات مختلف را)میان مردم مىگردانیم (و قدرت و دولت را در میانشان جابه جا مىكنیم) تا مقام اهل ایمان معلوم شود و
1. آل عمران (3)، 140 ـ 143.
خداوند متعال اهل ایمان را بنمایاند و از شما گواهانى بگیرد كه خداى متعال ستم گران را دوست نمىدارد، و تا آن كه اهل ایمان را از هر عیب پاك و پیراسته سازد و كافران را سركوب كند. آیا پنداشته اید كه وارد بهشت مىشوید در حالى كه خداى متعال هنوز كسانى از شما را كه جنگ كرده باشند و شكیبایان را معلوم نكرده است؟ شما بودید كه قبل از مرگ آرزوى مرگ (در میدان جنگ) داشتید و اكنون كه با آن درگیر شده اید با نگرانى بدان مىنگرید.
در این آیات چند نكته مورد توجه قرار گرفته كه در این جا به مناسبت، به برخى از آنها اشاره مىكنیم:
نخست و قبل از هر چیز، اشاره شده است به این كه دولتها و قدرتها در دست فرد یا گروه خاصى متمركز نمىمانند؛ بلكه علاوه بر این كه در یك عصر در بین افراد و گروههاى مختلف و متعدد تقسیم خواهد شد، در طول تاریخ نیز در میان افراد و گروههاى مختلف دست به دست مىشود. پیش از این نیز اشاره كردیم كه اراده الهى بر این تعلق گرفته است كه هیچ قدرتى به صورت ابدى در اختیار یك فرد، گروه، قوم و نژاد خاص قرار نگیرد؛ بلكه حكمت خدا اقتضا داشته كه قدرتها دست به دست شود و گاهى در دست این و گاهى در دست آن باشد. این حقیقتى است كه در طرح كلى خلقت و تدبیر خداى متعال براى زندگى اجتماعى بشر، لحاظ و گنجانده شده است. دومین نكته مورد اشاره در آیات مذكور این است كه، در مواقعى كه دست به دست شدن قدرت به وسیله جنگ و زد و خورد حاصل مىشود، گاهى آن جنگ وسیله اى است براى امتحان مؤمنان، تا خداى متعال كسانى را كه واقعاً ایمان آورده اند، بشناسد و از میان آنان گواهانى برگیرد.
خلاصه آن كه، خداى متعال در پیش آوردن جنگ اهدافى دارد و یكى از آن اهداف این است كه مؤمنان در گیرودار جنگ آزموده شوند. این نكته كه در آیه اول آمده، در آیه بعد نیز به زبانى دیگر مورد تأكید قرار گرفته است؛ آن جا كه مىفرماید: وَ لِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا. «تمحیص» كه در این آیه مطرح شده، به معناى پیراستن از عیب و نقص است. این پیراستن مىتواند به معناى اجتماعى باشد و مىتواند مفهوم فردى داشته باشد. تمحیص در بعد اجتماعىْ آن جا معنا پیدا مىكند كه در یك جامعه اسلامى همه افراد، كما بیش، ظواهر شرعى را رعایت كنند، ولى بسیارى از آنان مبتلا به آلودگىها و ناخالصى هایى باشند. در این میان، جنگ وسیله بسیار مناسبى است براى آن كه معلوم شود چه كسانى واقعاً مسلم و موحدند و در هر اوضاع و احوالى رضوان الهى را بر همه چیز مقدم مىدارند، و چه كسانى از اسلام و توحید حقیقى بى بهره اند و روح كفر و شرك و ظلم و عصیان در اعماق نفس آنها وجود دارد. جنگ، با دقت هر چه تمام تر، صفوف عاشقان صادق را از صفوف مدعیان كاذب جدا مىكند: لِیَمِیزَ اللّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ؛ تا خداى متعال پلید را از پاك جدا سازد.
تمحیص جنبه فردى نیز دارد. ممكن است مسلمانى اصل را داشته باشد، ولى ایمان وى با برخى از نقصها و ضعف ها، مثل: لذت پرستى، راحت طلبى، تنبلى، جاه طلبى، ظلم و فساد همراه باشد. براى آن كه این آلودگىها از روح و روان و نفس انسان پاك شود و ریشه این وابستگىها در قلب آدمى بخشكد، باید شرایط و اوضاع و احوالى فراهم شود كه توجه درونى فرد را به سوى دیگرى معطوف دارد. تا زمانى كه زندگى بشر روند آرام و عادى دارد و شخص از انواع نعمتها و مواهب الهى بهره مىبرد،
معمولاً امیال حیوانى، نفسانى و شیطانى در انسان قوّت مىگیرند و فرصت پیدا مىكنند تا به هر سو كه بخواهند آزادانه بتازند و انسان را به این سو و آن سو بكشانند.
بدون شك، اگر كار بدین منوال پیش رود، كم كم ایمان و معنویت انسان ضعیف و در نهایت نابود مىشود. ناملایمات و مشكلاتى كه در زندگى فردى و اجتماعى انسان پیش مىآید، روال معمول زندگى وى را بر هم مىزند و زمینه را براى خلوص و پاكى انسان فراهم مىآورد، كه این نتیجه اى بسیار مطلوب در زندگى انسان خواهد بود. جنگ یكى از این ناملایمات و حوادث تلخ است كه انسان را در شرایط خودسازى بسیار مشكل و در عین حال بسیار مفیدى قرار مىدهد.
در جنگ چون پاىِ جانْ بازى در میان است و انسان مجبور مىشود كه از مال و زن و فرزند و سایر تعلقات دنیوى دل بكند، زمینه مناسبى فراهم مىشود تا به هر چه غیر خدا است پشت پا بزند و دل را یك سره متوجه او گرداند. جنگ مىتواند هر چه را كه با ایمان خالص انسان سازش ندارد از باطن انسان بزداید، روح و روان او را صفا و جلا دهد و معنویات او را به كمال برساند؛ و این همان «تمحیص» و پیرایش فردى براى انسان خواهد بود.
حاصل آن كه، یكى از نتایج عمده و ارزش مند جنگ این است كه زمینه بسیار مناسبى فراهم مىكند تا آنان كه استعداد كمال پذیرى فراوان دارند، در كوران جنگ به خودسازى بپردازند و در مراحل مختلف جنگ، وابستگىها و آلودگىهاى گوناگون را از خود دور سازند و درنتیجه، به كمالات روحى و معنوى هر چه بیشتر نایل آیند.
ما این معنا را در طول مدت جنگ تحمیلى به تجربه دریافتیم. همه ما شاهد بودیم كه بسیارى از نوجوانان و جوانانى كه در نظام طاغوتى گذشته به مفاسد اخلاقى عدیده گرفتار مىشدند ـ و در بسیارى از موارد بالفعل به آنها گرفتار بودند ـ طى این جنگ، به خداى متعال و كمالات راستین روى آوردند و بسیارى از آنها یك شبه، ره صد ساله پیمودند؛ تا آن جا كه به عنوان اسوه و الگویى براى موحدان و عارفان مطرح گشتند. آنان هم خود از بندگان شایسته خدا شدند و هم دیگران را به صلاح آوردند. اگر این جنگ پیش نیامده بود، از این همه صالحان مصلح خبرى نبود.
از این رو جنگ على رغم همه سختى ها، دشوارى ها، ضایعات و تلفاتى كه در پى دارد، اگر جز همین یك فایده را نداشته باشد ـ كه مؤمنان، صالحان و مجاهدان فى سبیل الله را این همه ارتقا و تعالى معنوى و روحى مىبخشد؛ و البته مادى گرایان از درك این فایده عاجزند ـ نعمت و موهبتى است كه از دست و زبان هیچ كس بر نمىآید كه از عهده شكرش به در آید. از دیدگاه اسلام، هدف آفرینش عالم و آدم، تقرب هر چه بیشتر انسانها به درگاه خداى متعال است، و جنگ بهترین وسیله اى است كه مىتواند مقدمات این تقرب و كسب مقام و موقعیت بالاتر انسان در پیشگاه خداوند را فراهم آورد.
هشتمین قانون تكوینى و سنت الهى حاكم بر جنگ این است كه در تاریخ زندگى انسان و مبارزات و پیكارهاى انسانى، سرانجام پیروزى نهایى از آن حق و حقیقت خواهد بود و حق پرستان بر تمامى جهان مستولى خواهند
شد. براى توضیح این قانون اشاره به دو مقدمه لازم است:
مقدمه نخست آن كه: چنان كه پیش از این نیز اشاره كردیم، آزادى انسان در رفتار و سلوك فردى و اجتماعى اش، و اختیار او در پیمودن راه خیر یا شر، مورد اراده و مشیت و مقتضاى حكمت بالغه الهى است. خداوند قدرت و توان حركت در هر یك از این دو طریق را در اختیار انسان گذاشته است. اراده الهى چنین است كه هم كسانى كه در راه بهشت گام مىزنند میل و قدرت حركت در مسیر جهنم را داشته باشند، و هم كسانى كه راه جهنم را مىپویند، بتوانند در راه بهشت نیز گام بردارند. این امر موجب مىشود تا هر دو گروه، آزادانه در راه مقصد انتخاب شده خود طىِّ طریق كنند. آیاتى از قرآن مجید هم كه دلالت دارد بر این كه خداى متعال هم كسانى را كه راه خیر را برگزیده اند یارى مىكند و هم كسانى را كه راه شرّ را انتخاب كرده اند، در واقع به همین معنا است؛ از جمله این آیه شریفه:
مَنْ كانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً. وَ مَنْ أَرادَ الاْخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْیُهُمْ مَشْكُوراً. كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً؛1 آن كس كه با سعى و كوشش خود متاع فانى دنیا را طالب است، به زودى هر كه را خواهیم (نصیبى) از آن مىدهیم، سپس دوزخ را نصیب او مىكنیم تا در حالى كه مورد نكوهش و طرد قرار گرفته است بدان در آید؛ و كسانى كه طالب آخرت باشند و براى آن به قدر طاقت بكوشند، مشروط به این كه ایمان داشته باشند، از سعى و تلاش آنها قدردانى مىشود. ما به هر دو گروه، دنیاطلب
1. اسراء (17)، 18 ـ 20.
و آخرت جو، به لطف خود مدد خواهیم كرد، كه از لطف و عطاى پروردگار تو هیچ كس محروم نخواهد بود.
مقدمه دوم: چنان كه در مباحث قبلى، به مناسبت، خاطرنشان كردیم، در خلقت عالم آن چه اصالتاً و بالذّات مطلوب است، تحقق خیر و كمال است، اما در كنار خیرات و كمالات، برخى از شرور و نقصها نیز ـ كه در جریان كلى، از لوازم آن مقصودهاى اصلى هستند ـ به تبع آنها مطلوبند و به اصطلاح، مقصود بالعرض هستند. از جمله، در مورد انسان، خداوند متعال انسانها را نیافریده تا با سوءاستفاده از اختیار خود جهنّمى شوند، بلكه خواسته تا با حسن استفاده از اختیار خود به بهشت در آیند. از این رو جهنمى شدن و سقوط انسانها خارج از اراده خداوند نیست؛ ولى این وضع تبعاً و بالعرض ملحوظ و مراد خداوند است نه اصالتاً و بالذات.
اكنون پس از ذكر دو مقدمه مذكور باید بگوییم، از آن جا كه اراده خداى متعال در اصل بر خیر و سعادت و رشد و كمال انسان و بهشتى شدن وى است، زندگى فردى و اجتماعى انسان چنان تدبیر و تقدیر شده است كه كسانى كه در طریق خیر و كمال گام مىزنند و راه بهشت را بر مىگزینند بیشتر مورد امداد الهى قرار مىگیرند و سرانجام نیز همینها به پیروزى قطعى و نهایى دست خواهند یافت. خداى متعال، هم مؤمنان، صالحان و مجاهدان راه خدا را، و هم مخالفان و دشمنان آنان را آزادى اراده و عمل مىدهد و به هر دو گروه زمینه فعالیت مىبخشد و هر دو را با اسباب و وسایل و عِدّه و عُدّه مجهز مىسازد؛ لكن به گروه نخست كه در راه خدا مجاهده و پیكار مىكنند عنایتى خاص دارد و ضمن تأیید و نصرت آنان، در نهایت آنها را به پیروزى مىرساند. البته این پیروزى بى حساب و كتاب
نیست و ضوابط و شرایط خاص خود را دارد، اما در هر حال، پیروزى نهایى اهل حق، چیزى است كه حكمت خداى متعال در جنگ آن را ایجاب مىكند. در این باره آیات متعددى در قرآن وجود دارد كه در این جا به برخى از آنها اشاره مىكنیم:
در یك آیه مىفرماید:
وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الأَْعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ؛1 سستى مكنید و اندوهگین مشوید كه شما برترید اگر (به راستى) مؤمن باشید.
در آیه دیگرى مىفرماید:
بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ؛2 بلكه، به وسیله حق بر باطل ضربه وارد كنیم تا باطل را در هم بشكند و باطل یك باره نابود شود.
در آیه اى دیگر چنین مىخوانیم:
إِنَّ اللّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ كُلَّ خَوّان كَفُور. أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ. الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقّ إِلاّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْكَرُ فِیهَا اسْمُ اللّهِ كَثِیراً وَ لَیَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ؛3 محققاً خداوند از كسانى كه ایمان آورده اند دفاع خواهد كرد و محققاً خداوند هیچ خیانت كار كفرانورز را دوست نمىدارد. خداوند به كسانى كه مورد هجوم قرار گرفته اند اجازه
1. آل عمران (3)، 139.
2. انبیا (21)، 18.
3. حج (22)، 38 ـ 40.
جنگیدن داده؛ چرا كه آنان مورد ستم قرار گرفته اند و خداوند بر یارى و كمك آنان قادر و توانا است. آن كسانى كه از خانه هاشان به ناحق رانده شدند (و گناهى نداشتند) جز آن كه مىگفتند پروردگار ما خدا است. و اگر این (سنّت) نبود كه خداوند بعضى مردم را با بعضى دیگر از مردم دفع مىكند، عبادت گاهها و صومعهها و كلیساها و مسجدهایى كه نام خدا در آنها بسیار یاد مىشود ویران مىگردید و خداوند حتماً كسانى را كه او را یارى مىكنند یارى خواهد كرد، كه خداوند قوى و مقتدر است.
در آیه اى دیگر آمده است:
وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ. إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ. وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ؛1 سخن ما درباره بندگان فرستاده ما از قبل (چنین) رفته است كه محققاً آنان، همانان یارى شدگان هستند و محققاً سپاه ما، همان چیره شوندگانند.
خداوند در این آیات پیروزى پیامبران خدا را به عنوان یك تقدیر حتمى و قضاى آسمانى مطرح كرده و چنان بر آن تأكید نموده است كه شاید امكان تأكید بیش از آن وجود ندارد؛ تأكید با ادوات مختلفى مثل: «انّ»، «جمله اسمیّه»، «لام تأكید» و «ضمیر فصل» كه به طور مكرر استفاده شده است.
نیز در آیه اى دیگر در مورد این تقدیر حتمى مىخوانیم:
كَتَبَ اللّهُ لاََغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی إِنَّ اللّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ؛2 خداوند متعال مقرر داشته است كه به یقین من و فرستادگانم پیروز خواهیم شد. همانا خداوند نیرومند و مقتدر است.
1. صافات (37)، 171 ـ 173.
2. مجادله (58)، 21.
نیز در سه آیه دیگر، خداوند وعده پیروزى نهایى دین اسلام و پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بر دیگر ادیان را داده و چنین فرموده است:
هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ؛1 او كسى است كه رسول خود را همراه با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر همه ادیان پیروز كند.
از این سه آیه، در انتهاى دو آیه2 با جمله «وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ» و در انتهاى یك آیه3 نیز با جمله «وَ كَفى بِاللّهِ شَهِیداً» بر این حقیقت، بیش از پیش تأكید شده است.
از مجموع این آیات چنین استفاده مىشود كه سرانجام، جنگ و ستیزهایى كه میان اهل حق و اهل باطل در مىگیرد به پیروزى نهایى اهل حق و حقیقت مىانجامد و عاقبت، دین اسلام و پیروان راستین آن پیروز خواهند شد. به اعتقاد شیعیان، پیروزى نهایى و كامل دین اسلام به دست حضرت ولىّ عصر، امام زمان، عجل الله تعالى فرجه الشریف، تحقق خواهد یافت و در پایان تاریخ، سرتاسر جهان زیر پرچم حق و عدالت آن حضرت قرار خواهد گرفت.
1. توبه (9)، 33؛ فتح (48)، 28 و صف (61)، 9.
2. توبه (9)، 33 و صف (61)، 9.
3. فتح (48)، 28.
آنچه تاكنون گذشت، بررسى جنگ از جهت جایگاه آن در نظام تكوین و قوانین تكوینى و علل و عوامل حاكم بر آن بود. اكنون هنگام آن رسیده تا قوانین و نظام تشریعى حاكم بر جنگ، و به طور كلى، جایگاه جنگ در نظام تشریعى را مورد بررسى قرار دهیم. اما قبل از ورود به اصل بحث لازم است چند نكته را یادآورى كنیم:
1. همه احكام شریعت، اعم از این كه فردى باشند یا اجتماعى، ثبوتاً و در واقع، تابعى از متغیرى دیگر هستند. آن متغیر عبارت است از مصالح و مفاسدى كه بر هر حكمى مترتب مىگردد. اگر كارى داراى مصلحت باشد، شارع مقدس به انجام آن فرمان مىدهد، و اگر داراى مفسده باشد، مكلّفین را از انجام آن باز مىدارد و از آن نهى مىكند. در این میان كارهایى نیز وجود دارند كه هم مصالح و منافع و هم مفاسد و مضارّى دارند. در این موارد، شارع مقدس با محاسبه هر دو دسته مصالح و مفاسد، بر طبق برآیند آنها حكم مىكند. اگر در مجموع، مصلحت آن كار بر مفسده اش بچربد به آن امر، و اگر به عكس باشد از آن نهى مىكند.1
1. در قرآن كریم به نمونه اى از این گونه سنجش مصالح و مفاسد بر مىخوریم؛ آن جا كه با سنجش مصلحت و مفسده هر یك از دو فعل «قماربازى» و «شراب خوارى» در نهایت حكم مىكند كه مفسده آن دو از مصلحتشان بیشتر است و بنابراین نباید گِرد آنها گشت: یَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌ كَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما (بقره، 219)؛ از تو درباره شراب و قمار مىپرسند، (در پاسخشان) بگو كه در آن دو، گناهى بزرگ و سودهایى براى مردم هست و گناه آن دو از نفعشان بزرگ تر است.
در این مقایسه، خداوند اشاره مىكند كه هر چند در این دو كار هم مصلحت و هم مفسده وجود دارد، ولى، از آن جا كه مصالح آن ها، در برابر مفاسدشان ناچیز است، از ارتكاب آنها منع كرده است. هم چنین در آیه اى دیگر به پلیدى آنها حكم مىكند و مىفرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الأَْنْصابُ وَ الأَْزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (مائده / 90)؛ اى اهل ایمان شراب و قمار و بت پرستى و تیرهاى گروبندى، همه اینها پلید و از عمل شیطان است. پس، از آنها اجتناب كنید شاید رستگار شوید.
نكته دیگر در همین ارتباط این است كه در جمیع موارد فوق، اگر نیل به آن مصلحت یا دفع آن مفسده در حد لزوم باشد امر و نهى شارع نیز به صورت الزامى (وجوب و حرمت) و گرنه، به صورت غیر الزامى (استحباب و كراهت) خواهد بود.
بنابراین هر كارى را كه شریعت اسلام واجب دانسته است، فقط داراى مصلحت است و یا اگر هم مفسده اى دارد، در برابر مصلحت فراوان آن، ناچیز است، آن چنان كه در مجموع، انجام آن واجب خواهد بود. هم چنین هر كارى كه در شرع حرام دانسته شده است، تنها مفسده دارد و اگر مصلحتى هم داشته باشد، در برابر مفسده فراوانى كه دارد ناچیز و غیر قابل اعتنا است، به طورى كه با وجود آن مصلحت جزیى، باز هم ارتكاب آن، به سبب مفسده اقوایى كه دارد حرام خواهد بود.
در یك جمله، احكام و قوانین اسلام، اعم از احكام فردى و اجتماعى، تابع مصالح و مفاسد واقعى و نفس الامرى است؛ خواه ما از آن مصالح و مفاسدى كه منشأ این احكام شده اند، آگاه باشیم یا نباشیم.
2. اكنون جاى این پرسش وجود دارد كه راه پى بردن به مصالح و مفاسد مذكور چیست و چگونه مىتوان از مصالح و مفاسدى كه در وراى احكام شرعى وجود دارند و منشأ صدور آنها شده اند، آگاه شد؟
در پاسخ به این سؤال باید بگوییم؛ در بسیارى از موارد، این مصالح و مفاسد از طریق وحى و قرآن كریم یا سخنان معصومین، كه مفسران حقیقى قرآنند، براى ما كشف مىشود. هم چنین در بسیارى از موارد ممكن است این مصالح و مفاسد و ملاكهاى احكام را به كمك عقل و تجربه خود كشف كنیم؛ كه در این حالت اگر كشف عقل، به صورت قطعى و یقینى باشد، از این طریق حكم شرعى نیز كشف خواهد شد.
البته در بسیارى از موارد نیز ممكن است مصالح و مفاسد واقعى احكام براى ما ناشناخته و مجهول باقى بماند و از هیچ راهى قادر به كشف آنها نباشیم؛ یعنى نه از طریق آیات و روایات تبیین شده باشد و نه به كمك عقل بتوانیم به آنها دست پیدا كنیم.
بنابراین مصالح و مفاسدى كه ما به آنها علم پیدا كرده ایم، در حقیقت تنها مىتواند بخشى از مجموعه مصالح و مفاسد و ملاكات احكام باشد كه در جهان واقع وجود دارد. ما هیچ گاه نمىتوانیم ادعا كنیم كه همه مصالح و مفاسد واقعى احكام را كشف كرده ایم یا قادر به كشف همه آنها هستیم؛ بلكه با توجه به پیچیدگى و ظرافتى كه در زمینه اعمال و رفتار انسان و آثار و پى آمدهاى آن ـ در همه ابعاد زندگى وى، اعم از مادى، معنوى، دنیوى، اخروى، اقتصادى، سیاسى، حقوقى و... ـ وجود دارد، حتى كشف همه مصالح و مفاسد یك حكم را نیز نمىتوانیم ادعا كنیم، تا چه رسد به همه مصالح و مفاسد همه احكام شریعت.!
یكى از علل عمده ناتوانى ما از درك مصالح و مفاسد واقعى احكام این است كه مصالح و مفاسد احكام، منحصر در مصالح و مفاسد دنیوى نیست؛ بلكه مصالح و مفاسد اخروى و معنوى را نیز شامل مىشود كه تأثیر آنها در سرنوشت انسان به مراتب بیش از مصالح و مفاسد دنیوى است. به همین دلیل هم هست كه خداى متعال به مصالح و مفاسد معنوى بیش از مصالح و مفاسد مادى عنایت و اهتمام دارد؛ چرا كه در مورد انسان اساساً ارزش اصلى به مصالح معنوى او مربوط مىشود و مصالح مادى جز در پرتو مصالح معنوى ارزشى ندارد. به عبارت دیگر، در نظام ارزشى اسلام، ارزش هیچ چیز معادل و هم سنگ ارزش كمال معنوى و روحى انسان ـ كه عبارت است از تقرب هر چه بیشتر به خداوند ـ نیست. ارزش كارها و فعالیتهاى انسان، به نقش آنها در تأمین مصالح اخروى او بستگى دارد؛ یعنى ارزش آنها ارزش مقید و مشروط و مطلوبیت آنها «مطلوبیت بالغیر» است.
بنابراین در ارزیابى و سنجش ارزش اعمال و رفتار انسان، قبل از هر چیز باید مصالح و مفاسد اخروى و معنوى را منظور داشت و نباید به مصالح و مفاسد دنیوى بسنده نمود و یا آنها را در اولویت قرار داد.
3. واژه جنگ یا جهاد، گرچه هم به زد و خورد میان دو فرقه، و هم به نبرد میان دو جامعه اطلاق مىشود، اما محور بحث ما در این جا جنگ بین دو ملت و نبرد میان دو جامعه است. هم چنین هر چند كه جهاد مظاهر و جلوههاى مختلف فرهنگى، اقتصادى، سیاسى و نظامى دارد، ولى نظر ما در این بحث صرفاً به جنگ نظامى است.
4. به هنگام تحلیل و توجیه پدیده «جنگ» و «جهاد» به مسأله اى برمىخوریم كه معمولاً در هر جنگى، كم و بیش، اتفاق مىافتد و آن،
مسأله «كشتن انسان» است. از این رو به جا است كه نخست به این مسأله بپردازیم. در این جا نخست توضیحى درباره قتل به طور مطلق، در نظام تشریعى و سیستم حقوقى اسلام، مىآوریم و سپس به مسأله اصلى كه همان حادثه قتل در جنگ و قتال گروهى است مىپردازیم. روشن شدن این موضوع، ما را در بررسى مسایل تشریعى مربوط به جنگ كمك خواهد كرد.
درباره این مسأله، گرایشى در میان بسیارى از فلاسفه و علماى حقوق و دیگر اندیشمندان وجود دارد مبنى بر این كه، انسان از هر طبقه اى كه باشد و هر عملى كه مرتكب شده باشد و در هر شرایط و اوضاع و احوالى كه زندگى كند، داراى حرمت، كرامت و قداستى است كه باید پاس داشته شود و رعایت گردد. بر این اساس، هیچ انسانى را نمىتوان به مجازات سنگین و خشن و از همه بدتر، به مرگ محكوم كرد.
این گرایش كه برخاسته از دیدگاه انسان مدارانه و به اصطلاح، «اومانیستى»1 است، احكام و قوانین جزایى و كیفرى بسیارى از كشورهاى جهان را تحت تأثیر قرار داده است و یكى از آثار عمده آن، این است كه در بعضى كشورها مجازات اعدام به كلى ممنوع شده است.
اما در دین مقدّس اسلام، چنین گرایشى وجود ندارد. در نظام ارزشى اسلام، و از جمله در سیستم حقوقى آن، همه احكام و قوانین تشریعى مبتنى بر مصالح و مفاسد تكوینى و واقعى است، نه بر پایه احساسات و عواطف. اگر در جایى مصالح واقعى بشر اقتضا كند كه فرد یا گروهى از میان برود، قتل آن فرد یا گروه ـ هر چند از نظر عاطفى حادثه اى تلخ و ناگوار
1. humanistic
است ـ به عنوان كیفر و براى مجازات فرد یا گروه متجاوز، امرى جایز و یا حتى لازم و اجتناب ناپذیر خواهد بود.
مواردى كه اسلام مجازات اعدام را تجویز كرده است، مىتوان به دو دسته تقسیم كرد: دسته نخست مواردى را در بر مىگیرد كه در آنها دادگاه حكم به اعدام مىدهد و این حكم باید به وسیله دستگاه رسمى حكومت اجرا شود. دسته دوم، مواردى است كه در آنها نیازى به حكم دادگاه نیست و خود افراد مىتوانند به چنین كارى مبادرت ورزند.
دسته اول نیز خود به دو بخش كوچك تر قابل تقسیم است: یكى موارد مربوط به قصاص نفس و دوم، موارد مربوط به اجراى حدود.
قصاص در جایى است كه كسى به دست شخصى دیگر، به ناحق كشته شود. اگر بازماندگان مقتول (و به اصطلاح، اولیاى دم) از دستگاههاى مربوط خواستار قصاص شوند، دادگاه، پس از اثبات جنایت، حكم به قصاص و قتل قاتل مىدهد و دستگاه رسمى مأمور اجراى حكم دادگاه خواهد شد. بنابراین اجراى قصاص، پس از اثبات جرم در دادگاه شرعى، متوقف بر درخواست اولیاى دم است.
در مورد حدود نیز، اگر كسى مرتكب بعضى از گناهان بزرگ شود كه به حقوق عمومى جامعه آسیب مىرساند ـ هر چند كه به حقوق خصوصى هیچ فرد خاصى تجاوز نكرده باشد ـ در برخى موارد حاكم شرع از باب «حد شرعى» او را محكوم به اعدام خواهد كرد. به طور كلى حدود از این جهت كه باید بر اساس حكم دادگاه اثبات و توسط دستگاه رسمى حكومت به اجرا درآیند، با قصاص مشتركند. اما یك تفاوت اساسى نیز با قصاص دارند؛ تفاوت در این است كه قصاص مربوط به حوزه «حقوق خصوصى»
است، ولى حدود در قلمرو «حقوق عمومى» قرار مىگیرد. از این رو براى اجراى قصاص حتماً باید «شاكى خصوصى» وجود داشته باشد، اما براى اجراى حدود نیازى به شاكى خصوصى نیست و حكومت خود به عنوان «مدعى العموم» وارد صحنه شده و متجاوزان به حقوق عمومى را مجازات مىكند.
و اما دسته دوم ـ یعنى مواردى كه در آنها براى كشتن فرد نیازى به حكم دادگاه و اجراى حكم توسط دستگاه رسمى حكومتى نیست ـ شامل مواردى مىشود كه انسان مورد حمله واقع مىشود و در صدد دفاع در برابر دشمن متجاوز بر مىآید. در چنین جایى انسان شرعاً حق دارد تا مرز كشتن و كشته شدن ایستادگى و از خود و حریم خویش دفاع نماید.
در هر موردى كه به مال، جان یا ناموس یك مسلمان قصد تجاوز داشته باشند ـ مثلاً، كسى بخواهد اموال وى را بدزدد، یا به زور غصب كند، یا قصد كشتن او را داشته باشد و یا عِرض و ناموس او را دست خوش تعدّى و تجاوز قرار دهد ـ شخص مورد تجاوز حق دارد از خود و ناموس و مال خود دفاع كند هر چند كه دفاع او به كشته شدن خودش یا قتل شخص متجاوز پایان یابد.
هم چنین اگر مسلمانى شاهد و ناظر توهین به مقدّسات دینى باشد و ببیند كسى به خداى متعال، یا انبیا و پیامبران، یا چهارده معصوم، یا قرآن، یا كعبه و... اهانت مىكند، طبق فتواى بسیارى از فقها حق دارد شخصاً فرد اهانت كننده را به قتل برساند؛ هر چند كه بعضى دیگر از فقها در این مورد احتیاط مىكنند كه بدون رجوع به دادگاه شرعى دست به این كار نزند.
به هر صورت، اجمالا مىتوان گفت: مواردى هست كه در آنها نیاز و یا
فرصتى براى رجوع به محاكم شرعى نیست و شخص مىتواند خود رأساً و مستقلا اقدام به دفاع از خود كند هر چند به قتل خودش یا شخص متجاوز بینجامد.
در هر حال، تردیدى نیست كه اسلام این نظریه را كه قتل هیچ انسانى در هیچ اوضاع و احوالى جایز نیست، رد مىكند. از دیدگاه اسلام در مواردى كه مصالح ـ اعم از فردى و اجتماعى، و مادى و معنوى ـ ایجاب كند، مجازات اعدام جایز و بلكه لازم است. البته در اجرا، گاهى این امر متوقف به طرح شكایت در دادگاهها و صدور رأى شرعى و قانونى است و گاهى نیز نیازى به حكم دادگاه نیست و شخص خود رأساً حق اقدام دارد.
آن چه در این باره لازم است به آن توجه كنیم این است كه در بسیارى از موارد ما صرفاً با تكیه بر عقل و علم خود نمىتوانیم به حكمت احكام الهى پى ببریم. ما حتى در مورد یك حكم از احكام شرعى نیز شاید نتوانیم ادعا كنیم كه به تمام مصالح و مفاسدى كه موجب انشاى آن گردیده واقف هستیم: وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِیلاً؛1 به شما (انسان ها) از دانش جز اندكى داده نشده است. انسان با آگاهى قلیلى كه دارد گاه چنین مىپندارد كه یك كار فقط مصلحت دارد و مفسده اى در آن نیست و یا اگر هست بسیار ناچیز است و در برابر مصلحت فراوان آن نباید به این مفسده ناچیز توجه كرد، و بر این اساس، انجام آن كار را واجب یا دست كم، جایز مىشمرد؛ در حالى كه واقعیت چیز دیگرى است. گاهى نیز درمورد یك كار چنین مىپندارد كه فقط مفسده دارد و هیچ مصلحتى در آن نیست و یا اگر مصلحتى دارد در برابر مفسده آن ناچیز است و نباید به آن اعتنا كرد، و از
1. اسراء (17)، 85.
این رو نتیجه مىگیرد كه آن كار باید ممنوع باشد و تحریم گردد؛ حال آن كه همان كار مصلحتى بسیار بزرگ تر از مفسده آن دارد كه انسان به سبب محدودیت علم خود از آن غفلت كرده است.
در مورد مجازات اعدام نیز بسیارى از مصالح و مفاسد وجود دارد كه از دید انسان به دور مىماند و از آنها بى خبر است، در صورتى كه خداى متعال با علم كامل و بى انتهاى خویش بر آنها احاطه دارد. ممكن است براى بسیارى از ما قابل فهم و هضم نباشد كه چرا اگر كسى به مقدسات دینى مسلمانان توهین كرد محكوم به اعدام مىشود، یا چرا اگر كسى سه بار ـ یا طبق فتواى برخى از علما، دوبار ـ آشكار روزه بخورد و حد بر او جارى گردد، بار چهارم ـ یا بار سوم ـ محكوم به اعدام مىشود. یا چرا مرتد فطرى اگر مرد باشد حكمش اعدام است، و یا چرا مرتد ملى در صورت خوددارى از توبه اعدام مىشود.
شاید بسیارى از حدود شرعى ـ نظیر؛ حد زناكار، هم جنس باز، شراب خوار، دزد، محارب و... ـ كه در بعضى موارد به حد اعدام نیز مىرسد، براى ما توجیه پذیر نباشد. این امر در واقع به سبب محدودیت ادراكات و ناچیز بودن معلومات ما است كه مفاسد اجتماعى بزرگ این گونه كارها را درك نمىكنیم، و از این رو شاید حتى نسبت به اجراى حدود بر مرتكبان این اعمال، احساس ناخوش آیندى داشته باشیم. اما خداى متعال كه از مفاسد این اعمال و زیانهاى بزرگ اجتماعى آنها آگاه است، مىداند كه براى حفظ مصالح اجتماعى اجراى این حدود لازم است، هر چند به مصدوم یا معدوم شدن فرد مجرم بینجامد.
روشن شد كه در یك جامعه، گاهى یك «فرد» به مجازات اعدام محكوم مىشود تا مصالح كل جامعه اى كه وى عضوى از آن است در معرض تهدید قرار نگیرد. به همین منوال، در سطح بین المللى نیز گاهى یك «جامعه» از جاده حق و عدالت به كلى منحرف مىشود و غرق در ظلم و فساد و تباهى مىگردد، و یا روحیه تجاوز و تعدّى به سایر ملتها و جوامع در آن پدید مىآید. در این حالت، چنین جامعه اى به شكست و نابودى محكوم مىشود تا كلّ بشریّت و دُوَل و ملل دنیا احساس آرامش كنند و با در امان ماندن از تجاوز و تعدّى، از خیر و سعادت و كمال راستین خود محروم نگردند.
از این جا است كه جوامع اسلامى ـ البته نه جوامع به ظاهر و به اسم اسلامى، بلكه به واقع و در عمل اسلامى ـ كه خود بر اساس حق و عدالت برقرار و پابرجایند، وظیفه دارند كه با چنین جامعه خطاكار، فاسد و متجاوزى به جنگ برخیزند تا او را از تجاوز باز دارند و به راه راست باز آرند، یا آن را در هم بشكنند و جامعه اى سالم جایگزین آن كنند.
بدین ترتیب روشن مىشود كه جنگ همیشه و در همه جا ارزش منفى ندارد. ملتى كه براى دفاع از خود در برابر متجاوز مىجنگد مسلّماً وضع او با وضع متجاوز فرق مىكند. طرفى كه انگیزه اش ظلم و زورگویى به دیگران است با طرف دیگرى كه انگیزه اش مبارزه با ظلم و جنگ با ستم گران و دفاع از مظلومان است، هیچ گاه جنگشان ارزش یكسان ندارد؛ بلكه كار یك طرف بالاترین ارزش مثبت و كار طرف دیگر، بالاترین ارزش منفى را دارد.
آرى، آن چه كه به شدّت هرچه تمام تر، تقبیح و مجازات مىشود «قتل نفس محترمه» یا «نفس زكیّه» است؛ یعنى كشتن كسى كه نه انسانى را كشته و نه فسادى در زمین كرده است. خداوند در این باره مىفرماید:
مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْس أَوْ فَساد فِی الأَْرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِیعاً؛1 هر آن كس كه انسانى را بكشد كه (بى گناه است و) نه كسى را كشته و نه در زمین فساد و تباهى كرده باشد، چنان است كه همه مردم را كشته باشد.
در آیه اى دیگر مىفرماید:
وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً؛2 هر آن كس كه مؤمنى را به عمد بكشد، جزاى او جهنّم است كه در آن جاودان بماند و خداى متعال بر او خشم آورد و لعنتش كند و برایش عذابى بزرگ فراهم آورد.
اما اگر كسى دیگرى را به حق و به حكم اسلام بكشد، مرتكب جرم نشده است؛ براى مثال، ورثه مقتول و اولیاى دم حق دارند قاتل وى را به عنوان قصاص به قتل برسانند، یا جامعه، حق دارد كسى را كه مرتكب جرم بزرگى شده و به حدود جامعه تجاوز كرده و بر مصالح مادى یا معنوى مردم ضربه سنگینى وارد آورده، به اعدام محكوم كند. از همین جا مىتوان دریافت كه جنگ با جامعه اى كه در جهت خلاف مصالح مادى یا معنوى جامعه بشرى گام برمىدارد و خوى فساد و تباهى و تجاوزگرى دارد، بى اشكال خواهد بود.
1. مائده (5)، 22.
2. نساء (4)، 93.
اكنون درمى یابیم كه تجزیه و تحلیل پدیده جنگ بر پایه ارزشهاى مادى و فرهنگ مادى گراى غرب، تحلیلى ناقص و نارسا است. بر اساس توضیحات مذكور، كشتن انسان و قتل نفس را نمىتوان همیشه امرى مردود و ناصواب دانست، بلكه این كار در مواردى عین عدالت و صواب است. از همین جا نیز راه براى موجه ساختن جنگ و جهاد فى سبیل الله باز مىشود. از این دریچه مىتوان به مسأله جنگ با روشن بینى بیشترى نگریست. بر این اساس، تشریع جنگ در نظام حقوقى اسلام، براى رسیدن جامعه بشرى است به كمال لایق خود كه فقط از راه خداپرستى حاصل مىشود.
بدیهى است كه جنگ، نتایج بسیار ناخوش آیندى در پى دارد كه معلوم همگان است؛ لكن با كمى دقت، مىتوان دریافت كه برخى از جنگها داراى چنان پى آمدهاى مطلوبى است كه در مجموع، مصالحش بر مفاسد آن فزونى چشم گیر دارد و طبعاً چنین جنگ هایى داراى ارزش مثبت خواهند بود.
البته درك این كه كدام جنگ مصداق چنین جنگ هایى و داراى ارزش مثبت است و كدام جنگ داراى ارزش منفى، چندان آسان نیست. در پاره اى از جنگها تشخیص این مسأله با استفاده از عقل محدود بشرى امكان پذیر است، ولى در برخى موارد، این كار از عهده عقل آدمى بر نمىآید و احصاى كلیه متغیرهاى دخیل و تعیین میزان دخالت آنها و سنجش مصالح و مفاسد مربوط به یك جنگ امرى به غایت دشوار و گاهى ناممكن است. از این رو در این زمینه باید گوش به فرمان خداى متعال بود؛ چرا كه او عالم به همه امور است و تمامى مصالح و مفاسد
جنگها را مىداند و ارزش گذارى و سنجش كمّى و كیفى آنها براى او میسور است و به مقتضاى برآیند آنها حكم به جواز یا حرمت جنگ مىدهد.
از مطالعه قرآن كریم به دست مىآید كه جنگ مشروع و برحق ـ كه آن را «جهاد» مىنامیم ـ در همه ادیان توحیدى وجود داشته و تشریع آن اختصاصى به دین اسلام ندارد. در یكى از این آیات مىخوانیم:
وَ كَأَیِّنْ مِنْ نَبِیّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ كَثِیرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللّهُ یُحِبُّ الصّابِرِینَ. وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِی أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِینَ. فَآتاهُمُ اللّهُ ثَوابَ الدُّنْیا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ؛1 بسا پیامبران كه خداپرستان (و خدادوستان) بسیارى همراه ایشان (با دشمنان) كارزار و جهاد كردند و (هیچ گاه) از جهت آن چه (كه از مصایب و مشكلات) به آنان رسید، سست و ناتوان نشدند و ضعف از خود نشان ندادند و خداوند شكیبایان را دوست مىدارد؛ و گفتارشان (در چنان وضعى) جز این نبود كه پرورردگارا ! گناهان، و زیاده روى مان در كارمان را بر ما ببخشاى و گام هایمان را استوار دار و ما را در برابر كافران یارى كن. پس خداى متعال پاداش دنیوى و پاداش نیك اخروى به آنان داد و خدا نیكوكاران را دوست مىدارد.
1. آل عمران (3)، 146 ـ 148.
آیات مذكور بر این حقیقت دلالت دارد كه پیش از بعثت پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) و در شرایع قبل از اسلام، بسیارى از گروهها و اقوام مؤمن بوده اند كه به فرماندهى پیامبران خدا با كفار، مشركان، مفسدان و دشمنان خداى متعال جنگیده اند و در جنگ، كمال صلابت، قوّت، شجاعت و استقامت را نشان داده و در برابر دشمن هیچ گونه ذلّت و تسلیم پذیرى را تحمل نكرده اند. آنان پیوسته، نیاز خویش را به درگاه بى نیاز برده اند، در برابر او، صورت به خاك ساییده اند و پس از استغفار از گناهان و خطاها و افراط و تفریطهاى خود، از خداى متعال پایدارى در برابر دشمن و نصرت و پیروزى خویش بر دشمن را درخواست كرده اند. خداى متعال نیز خواسته آنان را اجابت فرموده، آنان را نصرت عطا كرده و بر دشمن پیروزشان ساخته است؛ علاوه بر آن كه در آخرت نیز پاداشى نیكو به آنان عطا خواهد فرمود.
واژه «كأیّن» كه در آغاز این آیات آمده، در زبان و ادبیات عرب دلالت بر فزونى و فراوانى دارد. از این رو از این تعبیر فهمیده مىشود كه انبیا و پیروانشان در طول تاریخ درگیر جنگهاى بسیارى بوده اند. در هر صورت، این آیه به روشنى بر این مطلب دلالت دارد كه پیش از اسلام، جنگ و جهاد در ادیان آسمانى سابق نیز تشریع گردیده و وجود داشته است.
از مجموع آیاتى كه در زمینه جهاد وارد شده است به دست مىآید كه برخى از این جنگها جهاد ابتدایى و برخى جنگ دفاعى بوده است. هم چنین بر اساس این آیات، قوم مكلف به جهاد، در پاره اى موارد از پیامبر و فرمانده خود اطاعت و در پاره اى موارد نیز عصیان و سرپیچى كرده است. در ادامه بحث به پاره اى از این موارد اشاره مىكنیم.
در بعضى از آیات قرآن كریم آمده است كه حضرت موسى(علیه السلام) بنا به فرمان خداى متعال بنى اسرائیل را به جهاد فراخواند، اما آنان از اطاعت این فرمان سر باز زدند.
پس از آن كه فرعون از قبول دعوت حضرت موسى(علیه السلام) روى برتافت و در نتیجه سرپیچى و ظلم و فساد، در دریا غرق شد و به هلاكت رسید، حضرت موسى(علیه السلام) بنى اسرائیل را، كه از اسارت و ستم فرعونیان رهانیده بود، از مصر به سوى شام و فلسطین حركت داد. در آن زمان در فلسطین مردمى كافر زندگى مىكردند و قومى نیرومند و جنگجویانى كارآزموده و قوى بودند. حضرت موسى(علیه السلام) به بنى اسرائیل فرمود، خداوند این سرزمین را براى شما در نظر گرفته، اما براى وارد شدن و استقرار در آن مىباید با كافرانى كه اینك آن را در اختیار دارند، بجنگید. بنى اسرائیل كه در اثر سالها ارعاب و تحقیر فرعون و فرعونیان به انسان هایى ترسو و بى دل و كم جرأت تبدیل شده بودند و نیز به سبب عافیت خواهى و راحت طلبى، از پذیرش این امر خوددارى كردند. آنان به حضرت موسى(علیه السلام)گفتند: تو و خدایت بروید كافران را از شهر بیرون و آن را فتح كنید تا بعد ما وارد آن شویم! در اثر این نافرمانى خداوند آنان را چهل سال در بیابانها سرگردان كرد. شرح این ماجرا در سوره مائده چنین آمده است:
وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِیكُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً وَ آتاكُمْ ما لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ. یا قَوْمِ ادْخُلُوا الأَْرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِینَ. قالُوا یا مُوسى إِنَّ فِیها قَوْماً
جَبّارِینَ وَ إِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّى یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنّا داخِلُونَ. قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذِینَ یَخافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غالِبُونَ وَ عَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ. قالُوا یا مُوسى إِنّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ. قالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِكُ إِلاّ نَفْسِی وَ أَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ. قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الأَْرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ؛1
و (یاد كن) زمانى را كه موسى به قوم خود گفت: اى قوم من نعمت خداى متعال بر خود را یاد آورید كه در میان شما پیامبرانى را برانگیخت و شما را به ملك و سلطنت رسانید و به شما چیزى داد كه به هیچ كس از جهانیان نداده بود. اى قوم من، به این سرزمین پاك2 كه خداى متعال برایتان مقرر فرموده است در آیید و به آن پشت مكنید كه زیان خواهید دید. گفتند: اى موسى در آن جا مردمى زورمندند و تا از آن جا بیرون نروند ما هرگز وارد آن نمىشویم. پس اگر از آن جا بیرون بروند ما وارد خواهیم شد. دو مرد (از زمره) كسانى كه (از خدا) مىترسیدند و خدا به آنان نعمت داده بود، گفتند: از آن دروازه بر ایشان (بتازید و) وارد شوید؛ كه اگر از آن، درآمدید قطعاً پیروز خواهید شد، و اگر مؤمنید به خدا توكل كنید. گفتند: اى موسى تا وقتى آنان در آن (شهر)ند ما هرگز پاى در آن ننهیم. تو و پروردگارت برو(ید) و جنگ كنید كه ما همین جا مىنشینیم.
1. مائده (5)، 20 ـ 26.
2. عنوان «الارض المقدسة» در آیه شریفه، به فلسطین، طور و سرزمینهاى پیرامون آن و سرتاسر شام و شهر اریحا تفسیر شده است .
(موسى(علیه السلام)) گفت: پروردگارا من جز اختیار شخص خود و برادرم را ندارم؛ پس میان ما و این قوم نافرمان جدایى بینداز. (خدا به موسى) فرمود: (ورود به) آن (سرزمین) چهل سال بر ایشان حرام شد (كه) در بیابان سرگردان خواهند بود. پس تو بر گروه نافرمانان اندوه مخور.
بدین سان، بنى اسرائیل به عقوبت تخلّف از حكم جهاد، مدت چهل سال ـ از زمان خروج از كشور مصر تا زمان وفات حضرت موسى(علیه السلام) ـ در بیابانى سرگردان ماندند؛ ولى، بعد از رحلت حضرت موسى(علیه السلام) با فرماندهى جانشین آن حضرت، یوشع بن نون، سرزمین مذكور را فتح كردند و دوران سرگردانى و آوارگى آنان به آخر رسید.
آیات 246 تا 251 سوره بقره، كه شرح داستان «طالوت» و «جالوت» است، نمونه اى دیگر از تشریع و تجویز جهاد در ادیان قبل از اسلام را حكایت مىكند. پس از آن كه بنى اسرائیل به فرماندهى یوشع بن نون، بلاد فلسطین را فتح و در آن سكونت كردند ـ كه شرح آن در قسمت قبلى گذشت ـ تقریباً، تا بیش از 350 سال پادشاهى نداشتند كه بر آنان حكومت كند و تدبیر زندگى و اداره شؤون اجتماعى آنان از طریق «قضات» انجام مىگرفت.
در این مدت، بنى اسرائیل غالباً با همسایگانشان، نظیر عمالقه، اعراب، اهل مدین، فلسطینیان و آرامیان، در حال زد و خورد بودند، كه این زد و خوردها گاهى با پیروزى بنى اسرائیل و گاهى نیز با شكست آنان همراه بود.
در اواسط قرن چهارم، بنى اسرائیل با فلسطینیان وارد جنگ شدند و به سختى از آنان شكست خوردند و آواره و درمانده شدند. پس از این شكست سنگین و احساس ذلّت بود كه بنى اسرائیل بزرگان خود را به نزد پیامبر آن عصر بنى اسرائیل، كه در عین حال قاضى آنان نیز بود، فرستادند و از وى درخواست كردند كه پادشاهى بر آنان منصوب كند تا با فرماندهى او در راه خداى متعال بجنگند و دشمنان خود را كه مدت زیادى بر بنى اسرائیل تاخت و تاز كرده و آنان را ضعیف و زبون ساخته اند سركوب كنند.
این پیامبر ـ كه در روایات و كتب تاریخى با نام سموئیل (شموئیل ـ صمویل) از او یاد شده ـ از آن جا كه از خصوصیات اخلاقى، روحى و عادات و رفتار بنى اسرائیل آگاهى كامل داشت، بسیار نگران بود از این كه اگر بر آنان امیرى نصب شود و جهادى مقرّر گردد، از رفتن به جهاد و اطاعت فرمان وى سرپیچى كنند و گرفتار عذاب الهى شوند. از این رو، نگرانى خود را با بنى اسرائیل در میان گذاشت و به آنان گفت: مىترسم كه اگر جنگ بر شما مقرّر شود از آن روى برتابید؟!!
بنى اسرائیل در پاسخ گفتند:
وَ ما لَنا أَلاّ نُقاتِلَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِیارِنا وَ أَبْنائِنا؛1هیچ نگران مباش! ما كه از شهر و دیار خود بیرون رانده شده ایم و از فرزندان خود دور مانده ایم، چرا نجنگیم؟2
و بدین ترتیب بیش از پیش بر خواسته خود اصرار ورزیدند.
1. بقره (2)، 246.
2. این پاسخ بنى اسرائیل نشان مىدهد كه دشمنان، سرزمین و شهرهاى آنان را تسخیر كرده بودند و فرزندانشان را به اسارت نزد خود نگه داشته و خود بنى اسرائیل را از شهر و دیار و خانمانشان بیرون و آواره دشت و بیابان كرده بودند.
پس از اصرار فراوان بنى اسرائیل و تكرار این خواسته خود، پیامبر خدا، به امر پروردگار، طالوت را به فرماندهى آنان منصوب كرد. اما اكثر بنى اسرائیل، و از جمله همانان كه بیش از دیگران به جنگ با دشمن اصرار مىكردند و انگیزه جنگیدن در آنها قوى تر بود و بیشتر شعار مىدادند، هنگامى كه مسأله شركت در جنگ جدّى شد و فرماندهى جنگ مشخص گردید، شروع به طفره رفتن و بهانه جویى كردند! آنان ابتدا درباره فرماندهى طالوت و صلاحیّت وى چون و چرا كردند كه او چه مزیّتى بر ما دارد و چرا او باید فرمانده ما باشد؟! او را مال و ثروتى نیست و ما به فرماندهى شایسته تریم: قالُوا أَنّى یَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ.1
سپس در ضمن حركت و بین راه رسیدن تا جبهه دشمن، به استثناى تعداد اندكى، همگى از فرمان وى در مورد ننوشیدن از آب نهرى سرپیچى كردند. در آخر نیز هنگامى كه به دشمن خود نزدیك شده بودند، بهانه آوردند كه ما را طاقت رویارویى با دشمنى چون جالوت و سپاهیان وى نیست: قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ.2
در هر حال، میان طالوت و جالوت جنگ در گرفت و جالوت به دست حضرت داود(علیه السلام) كه از سربازان شجاع و پایدار طالوت بود، كشته شد. با كشته شدن طاغوت زمان شیرازه لشكر دشمن از هم گسست و جنگ با شكست كافران و پیروزى بنى اسرائیل و جبهه حق پرستان پایان گرفت.
حضرت داود(علیه السلام) پس از این جریان و نیز در پى حوادثى دیگر، سرانجام
1. بقره(2)، 247.
2. همان، 249.
به مقام حكومت و پادشاهى بنى اسرائیل نایل آمد. پس از درگذشت آن حضرت نیز ریاست دولت حق و عدل به فرزندش حضرت سلیمان(علیه السلام)انتقال یافت، كه به ویژه در زمان وى، قدرت و شكوه حكومت حق به كمال خود رسید.
از آن جا كه حكومت حضرت سلیمان(علیه السلام) ویژگىهاى خاصى دارد و در نوع خود بى نظیر است، بى مناسبت نیست كه در این جا ابتدا برخى از این ویژگىها را كه در قرآن كریم آمده است مرور كنیم.
حضرت سلیمان(علیه السلام) از درگاه خداى متعال درخواست مىكرد كه:
رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْكاً لا یَنْبَغِی لِأَحَد مِنْ بَعْدِى إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ؛1 پروردگارا مرا ببخشاى و سلطنتى عطا فرماى كه پس از من هیچ كس دیگرى شایسته دست یابى به آن نباشد، كه بى گمان تو بسیار بخشنده اى.
در پاسخ این درخواست، خداى متعال سلطنتى به آن حضرت عطا فرمود كه ویژگى هایى اعجاب انگیز داشت. در سوره انبیا در این باره مىخوانیم:
وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَةً تَجْرِى بِأَمْرِهِ إِلى الأَْرْضِ الَّتِی بارَكْنا فِیها وَ كُنّا بِكُلِّ شَیْء عالِمِینَ. وَ مِنَ الشَّیاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ وَ یَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِكَ وَ كُنّا لَهُمْ حافِظِینَ؛2 و تندباد را مسخر سلیمان كردیم تا به فرمان وى به سراسر آن سرزمینى كه در آن
1. ص (38)، 35.
2. انبیاء (21)، 81 ـ 82.
بركت (و نعمت)قرار دادیم، جارى شود و ما به همه چیز داناییم. و بعضى از شیاطین را (مسخّر وى كردیم) كه براى او غواصى و كارهایى غیر از آن مىكردند و ما مراقب (حال) آنها بودیم.
هم چنین در سوره مباركه نمل، حدود 30 آیه (آیات 16 تا 144) به ذكر داستان حضرت سلیمان(علیه السلام) اختصاص داده شده، كه ما در این جا براى رعایت اختصار فقط ترجمه آن را مىآوریم:
و سلیمان وارث سلطنت داود شد و گفت: اى مردم ! ما را زبان مرغان آموختند و از هر گونه نعمت عطا كردند و این همان فضل و بخشش آشكار است.
و سپاهیان سلیمان، از جن و انس و پرندگان كه دسته دسته شده بودند، در ركاب او حاضر شدند (و حركت كردند) تا این كه به وادى مورچگان رسیدند. (سلیمان شنید كه) مورچه اى گفت: اى مورچگان داخل لانههاى خود شوید تا سلیمان و لشكریان وى ندانسته شما را پایمال نكنند. پس (سلیمان) از این گفتار وى بخندید و گفت: پروردگارا به من توفیقى عطا فرماى تا شكر نعمت تو را، كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى، به جاى آورم و كارهاى نیكى كنم كه تو را خشنود سازد و مرا به رحمت خود در زمره بندگان شایسته ات داخل كن.
و (در این هنگام، سلیمان) جویاى (حال) پرندگان (كه بخشى از سپاه وى بودند) شد و گفت: چرا هدهد را نمىبینم؟ آیا در جمع حاضر نیست؟ او را به سختى كیفر دهم یا سرش را مىبرم مگر آن كه (براى غیبت خود) عذرى موجه و دلیلى روشن براى من بیاورد. چیزى نگذشته بود كه (هدهد آمد) و گفت: من از چیزى آگاهى یافته ام كه تو از آن بى خبرى و از
«سبا» خبرى قطعى آورده ام. من (در آن جا) زنى را یافتم كه بر ایشان سلطنت مىكرد و هر چیزى (كه مىخواست) در اختیار وى بود و تخت (سلطنتى) بزرگى داشت. دیدم او و رعیتش غیر خدا را مىپرستیدند و در برابر خورشید سجده مىكردند و شیطان این كردار زشتشان را در نظرشان زیبا جلوه داده و آنان را از راه راست بازداشته بود، پس (در نتیجه) آنان هدایت نمىشوند. (آرى، شیطان چنین كرده بود) تا خدا را ـ كه هر پنهان را در آسمانها و زمین آشكار كند و آن چه را كه پنهان مىدارید و آن چه را آشكار مىكنید، مىداند ـ سجده نكنند؛ خداى یكتا كه جز او خدایى وجود ندارد (و) صاحب عرش عظیم است. (سلیمان در پاسخ هدهد به او) گفت: به زودى خواهیم دید كه راست گفته اى یا از دروغ گویان بوده اى. (اینك) این نامه مرا ببر و به سویشان بیفكن سپس از ایشان روى برتاب، پس ببین چه پاسخ مىدهند. (ملكه سبا با خواندن نامه اى كه هدهد بر او افكنده بود، رو به رجال و درباریان خویش كرده) گفت: اى سران (و بزرگان) نامه اى ارجمند براى من آمده كه از طرف سلیمان است و (در آن) چنین (نوشته) است: به نام خداوند بخشنده مهربان؛ بر من برترى مجویید و تسلیم امر من شوید. (سپس) گفت: اى سران (و بزرگان) درباره این كار من نظر دهید كه من (تا به حال) درباره هیچ كارى جز با حضور (و هم فكرى) شما تصمیم نگرفته ام. (آنان در پاسخ وى) گفتند: ما نیرومند و داراى مردانى قوى و كارآزموده هستیم و اختیار در دست تو است، پس بیندیش تا چه فرمان مىدهى. (ملكه) گفت: پادشاهان چون به شهرى درآیند تباهش سازند و عزیزانش را ذلیل و خوار كنند و (به رسم و عادت همیشگى)
این چنین مىكنند. و (حال) من هدیه اى به سوى ایشان مىفرستم؛ تا ببینم فرستادگانم با چه (پاسخى از طرف سلیمان) بازمى گردند. و چون (فرستاده بلقیس) به حضور سلیمان رسید (سلیمان) گفت: آیا مىخواهید مرا با مال دنیا كمك كنید؟ آن چه را كه خدا به من داده، از آن چه به شما داده بهتر است، بلكه شما به هدیه خود دل خوش كرده اید. به سوى آنان باز گرد (و بدانید)كه لشكرى به سویشان مىفرستیم كه در برابر آن تاب نیاورند و آنان را با ذلّت و حقارت از آن جا بیرون خواهیم كرد.
(سپس سلیمان رو به اطرافیان خود كرد و) گفت: اى سران، كدام یك از شما تخت او را ـ قبل از آن كه براى تسلیم به سوى من آیند ـ نزد من مىآورد؟ عفریتى از جنیان گفت: من آن را قبل از آن كه از جاى خود برخیزى برایت حاضر مىكنم و بر این كار نیرومند و مورد اعتماد هستم. كسى كه دانشى از كتاب نزد او بود، گفت: من پیش از آن كه چشمت را بر هم زنى آن را برایت مىآورم. پس چون (سلیمان) آن (تخت) را نزد خود یافت، گفت: این از فضل پروردگار من است، تا مرا بیازماید كه آیا شكر نعمتش را به جاى مىآورم یا كفران مىكنم، و هر كه سپاس گزارد، تنها به سود خویش سپاس مىگزارد، و هر كه كفران كند، بى گمان پروردگار من بى نیاز و كریم است. (سپس) سلیمان گفت: تخت (بلقیس) را تغییر شكل دهید تا ببینیم آیا مىتواند آن را بشناسد یا نه؟ پس هنگامىكه (بلقیس) آمد (از وى) پرسیدند: آیا تخت تو همین گونه است؟ گفت: گویا همین است و پیش از این، ما آگاه شده و تسلیم امر خدا گشته بودیم. و آن چه (بلقیس) غیر از خدا مىپرستید مانع (ایمان) او شده بود و از فرقه كافران به شمار مىآمد.
(آن گاه) به او گفته شد: در ساحت این قصر داخل شو. وى چون آن را مشاهده كرد (از بس صفا و درخشش داشت) پنداشت كه بركه آبى است و جامه از ساق پا بر گرفت. (سلیمان) گفت: این قصرى است مفروش از آبگینه صاف. (بلقیس كه از آن دستگاه با عظمت سلطنت و نبوت سلیمان به حیرت آمده بود)گفت: پروردگارا من سخت بر خود ستم كردم و (اینك) با (رسول تو) سلیمان، تسلیم فرمان پروردگار عالمیان گردیدم.
هم چنین، غیر از آیات مذكور، در سوره «سَبَأ»، آیات 12 تا 14 نیز مطالبى درباره حضرت سلیمان(علیه السلام)و خصوصیات حكومت ایشان بیان شده است.
در هر صورت، آیات سوره نمل كه در این جا ترجمه آن را آوردیم، در حكایت از زندگى و حكومت حضرت سلیمان(علیه السلام)، سخن را با توصیفى از ارتش و سپاهیان جنگجوى آن حضرت آغاز مىكند؛ سپاهى با تركیبى بى نظیر و ویژگى هایى استثنایى:
وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الإِْنْسِ وَ الطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ؛1و سپاهیان سلیمان، از جن و انس و پرندگان، در حالى كه دسته دسته شده بودند، در ركاب او حاضر شدند.
چنین امرى طبعاً، نشان از مقدمه چینى و آمادگى جنگى آن سپاه است كه به نوبه خود نشانه مشروع و مجاز بودن جنگ براى حضرت سلیمان(علیه السلام)و پیروان آن حضرت مىباشد.
این آیات به ویژه از این جهت اهمیت دارد كه تنها مجاز بودن مبهم و
1. نمل (27)، 17.
كلى جنگ را مطرح نساخته، بلكه صریحاً از جهاد ابتدایى سخن گفته است. هنگامىكه هدهد خبرى را از سبا و كفر و خورشیدپرستى اهل آن جا مىآورد، نخستین كار سلیمان این است كه با فرستادن نامه اى به این قوم، كه در منطقه اى بسیار دور از فلسطین بودند و به حضرت سلیمان(علیه السلام) كارى نداشتند، آنان را از كفر و خورشیدپرستى بر حذر مىدارد و دعوتشان مىكند كه تسلیم پیغمبر خدا و دین و آیین الهى شوند:
إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. أَلاّ تَعْلُوا عَلَیَّ وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ.1
سپس با پس فرستادن هدیه بلقیس، به وى پیغام مىدهد كه فریفته هدیه او نخواهد شد و به زودى سپاهى گران به سوى آنها گسیل خواهد داشت كه توان مقاومت در برابر آن نداشته باشند:
فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُود لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ؛2 پس لشكرى به سویشان مىفرستیم كه در برابر آن تاب نیاورند و آنان را با ذلت و حقارت از آن جا بیرون خواهیم كرد.
این تهدید به جنگ در حالى است كه آنان كارى به حكومت حضرت سلیمان(علیه السلام) نداشتند و به زندگى خود مشغول بودند، و اصولا حضرت سلیمان(علیه السلام) از وجود آنها و شهر و دیار و حكومت آنها بى خبر بود. و از طریق هدهد از وجود آنها و كیش و آیینشان خبردار شد. واضح است كه چنین جنگى ـ كه اگر بلقیس و مردم سبا به سوى سلیمان نمىآمدند و
1. همان، 30 ـ 31.
2. همان، 37.
تسلیم دین خدا نمىشدند، بنا به وعده حضرت سلیمان حتماً اتفاق مىافتاد ـ جهاد ابتدایى است. بنابراین علاوه بر جهاد دفاعى، جهاد ابتدایى نیز براى حضرت سلیمان مجاز و مشروع بوده است؛ چرا كه اگر مجاز نبود، حضرت سلیمان(علیه السلام) كه پیامبر خدا و معصوم است، به چنین جنگى تهدید نمىكرد.
اهل سبا نه تنها هرگز به قلمرو حكومت سلیمان هجوم نكرده بودند ـ و قرائن نشان مىدهد كه هیچ گاه اندیشه جنگ با سلیمان را در سر نداشتنند ـ بلكه حتى پس از دریافت نامه آمرانه حضرت سلیمان(علیه السلام) باز هم از خود انعطاف نشان دادند و به علامت صلح و سازش و براى دعوت به هم زیستى مسالمت آمیز، هدیه اى گران بها نیز براى آن حضرت فرستادند. آرى، آنان حتى پس از تهدید شدن به جنگى سخت از سوى حضرت سلیمان(علیه السلام)، حاضر بودند براى پیش گیرى از شعلهور شدن آتش جنگ باج هم بپردازند؛ ولى هدف آن حضرت، این بود كه آنان را از كفر و بت پرستى به سوى خداپرستى و توحید و زندگى خدا گونه بكشاند. این امر نشان مىدهد كه در شرایع الهى قبل از اسلام نیز علاوه بر جهاد دفاعى، جهاد ابتدایى نیز مشروع بوده است؛ چنان كه این مطلب از داستان بنى اسرائیل و فتح «ارض مقدسه» هم استفاده مىشود.
در مورد جنگهاى پیش از اسلام، گذشته از سه داستان قرآنى مذكور كه به جهاد رهایى بخش انبیاى الهى مربوط مىشود، در قرآن كریم به جنگ
دیگرى نیز اشاره شده كه ربطى به جنگهاى رهایى بخش انبیا ندارد. این جنگ، جنگ میان ایران و روم، دو ابرقدرت آن دوران است كه در آیات یكم تا ششم سوره روم به آن اشاره شده است:
الم. غُلِبَتِ الرُّومُ. فِی أَدْنَى الأَْرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ. فِی بِضْعِ سِنِینَ لِلّهِ الأَْمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ یَوْمَئِذ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ. بِنَصْرِ اللّهِ یَنْصُرُ مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ. وَعْدَ اللّهِ لا یُخْلِفُ اللّهُ وَعْدَهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ؛ رومیان از ایرانیان شكست خوردند، (در جنگى كه) در نزدیك ترین سرزمین (نسبت به مسلمانان میان روم و ایران اتفاق افتاد) و رومیان پس از این شكست به زودى (در جنگ دیگرى بر ایرانیان) پیروز خواهند شد. (آن هم با فاصله اى كم) در چند سال آینده، و همه امور چه از قبل و چه در بعد به دست خدا است و در آن روز مؤمنان به یارى خداوند شاد مىشوند، (كه) او هر كه را بخواهد نصرت دهد و او است كه مقتدر و مهربان است. این وعده خدا است و او هرگز خلف وعده نكند، هر چند بیشتر مردم (این امر را) نمىدانند.
در این آیات چنین آورده است كه رومیان در نزدیك ترین سرزمین نسبت به حجاز، از ایرانیان شكست خوردند. در عین حال خبر مىدهد كه رومیان پس از این شكست به زودى و در طى چند سال آینده بر دشمن خود، ایران پیروز خواهند شد و در آن روز مؤمنان از یارى خداى متعال شادمان مىشوند.
در این آیات خداوند از دو امر غیبى خبر مىدهد:
نخست، از پیروزى رومیان بر ایرانیان، در جنگ دیگرى كه در چندین
سال بعد اتفاق خواهد افتاد. این در واقع خبرى غیبى و یك پیش گویى است كه خداوند قبل از اتفاق این حادثه، مسلمانان را از آن آگاه مىكند. به گواهى تاریخ در كمتر از ده سال از تاریخ نزول این آیه، روم در جنگ دیگرى بر ایران پیروز شد.
پیش گویى و خبر غیبى دوم در مورد شادمانى مؤمنان و مسلمانان به هنگام غلبه رومیان بر ایرانیان است: وَ یَوْمَئِذ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ. در مورد این موضوع این سؤال مطرح مىشود كه چرا در آن روز ـ روز پیروزى روم بر ایران ـ مؤمنان شاد مىشوند؟ مفسران براى شادمانى مؤمنان در این روز دو علت ذكر كرده اند:
یكى این كه، چون رومیان، مسیحى و موحد و اهل كتاب، و ایرانیان در آن زمان مشرك بودند، از این رو مسلمانان از پیروزى خداپرستان و پیروان توحید بر مشركان خوشحال گردیدند.
دوم این كه، به نقل تاریخ و روایات، وقوع جنگ بدر تقریباً در همان مقطع تاریخى است كه روم بر ایران پیروز شد. همان طور كه مىدانیم، در كمال ناباورى، در این جنگ، مسلمانان با همه ضعف و ناتوانى ظاهرى و نداشتن سلاح و تجهیزات و امكانات مالى، بر مشركان قریش كه تا دندان مسلح بودند پیروز شدند. این پیروزى به شدت سبب خوشحالى و بالا رفتن روحیه مسلمانان و در هم شكستن روحیه دشمن شد.
بر این اساس مىتوان گفت: جمله: «وَ یَوْمَئِذ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ» در این آیات، خبر غیبى دیگرى است كه خداوند مسلمانان را از آن آگاه و آنان را بدان بشارت داده است.
البته در طول تاریخ صدها و هزاران جنگ به وقوع پیوسته، اما از آن جا كه قرآن كریم كتاب تاریخ نیست، از این جنگها سخنى به میان نیاورده است. ذكر این چهار جنگ نیز به منظور اشاره به یك سلسله نكات تربیتى است كه مىتواند در زندگى مؤمنان و مسلمانان تأثیر مثبت داشته باشد.
اكنون زمان آن است كه به بیان كیفیت تشریع جهاد در دین مقدس اسلام بپردازیم:
مسلمانان تا آن هنگام كه در شهر مكه به سر مىبردند، نتوانستند یك جامعه متشكل و مستقل اسلامى پدید آورند. تعدادشان كم بود، قدرت اقتصادى و اجتماعى چندانى نداشتند و به طور كلى، در بین مشركان در اقلیت بودند. در این دوران مسلمانان با انواع و اقسام شكنجههاى جسمى و روحى مشركان مواجه بودند و نیرو و امكانات كافى براى دفاع از خویش در اختیار نداشتند.
از این رو پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) به فرمان خداى متعال، نخست، گروهى از مسلمانان را به ریاست جعفر بن ابى طالب، به حبشه فرستاد و پس از چند سال خود آن حضرت نیز به همراه گروه كثیرى از بقیه مسلمانان، به سوى یثرب ـ كه بعدها مدینة النبى نام گرفت ـ مهاجرت كردند. تا این تاریخ و پیش از مهاجرت به مدینه، مسلمانان هنوز موظف به جنگ با دشمن نبودند.
پیش از نزول قانون جهاد، مسلمانان غیور و پرشور از رسول اكرم(صلى الله علیه وآله)تقاضا مىكردند كه به مسلمانان رخصت دهد تا با مشركان و كفّار مكه و
غیر مكه كه اینچنین صحنه زندگى را بر مسلمانان تنگ كرده و سبب آوارگى و شكنجه و عذاب آنان شده اند، برخورد نظامى كنند و قدرت و صولت آنها را در هم بشكنند و مسلمانانى را كه زیر فشار شكنجههاى جسمى و روحى آنان گرفتار شده اند، رهایى بخشند.
اما در آن زمان، مصالح اسلام و مسلمین ایجاب مىكرد كه درگیر جنگ نشوند؛ چرا كه تعدادشان هنوز اندك بود، از جهت اقتصادى بسیار فقیر بودند و اموالشان توسط مشركان مصادره و غصب شده بود، امكانات نظامىشان ناچیز بود و سلاح و سرباز قابل ملاحظه اى در اختیار نداشتند. از این رو پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به ایشان اجازه جنگ نمىداد.
در واقع، در چنین اوضاع و احوال نامساعد و شرایط سختى كه مسلمانها داشتند، اجازه جنگ به مسلمانان، به منزله تجویز خودكشى آنان بود. به همین جهت با وجود درخواست و اصرار فراوان مسلمانان، تا زمانى كه آمادگى لازم را پیدا نكردند، اجازه جنگ با دشمن به آنان داده نشد. در این دوران مسلمانان بایستى به خودسازى مىپرداختند و مقدمات تأسیس و تشكیل یك جامعه اسلامى زنده و منسجم را فراهم آورند تا پس از آن با فراهم كردن سلاح و بسیج نیروها و امكانات خود بتوانند با طرح و برنامه به عملیات نظامى دست بزنند و حقوق از دست رفته خود را از دشمن باز ستانند.
البته بر اساس آیات قرآن كریم پس از صدور اجازه و فرمان جنگ با مشركان، گروهى از همانان كه تا پیش از آن شعار جنگ سر داده بودند و بر این امر اصرار داشتند، از فرمان جهاد سرپیچى كردند و از جنگ امتناع ورزیدند. خداى متعال درباره اینان مىفرماید:
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ كُفُّوا أَیْدِیَكُمْ وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ فَلَمّا كُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النّاسَ كَخَشْیَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ كَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى أَجَل قَرِیب قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَ الآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِیلاً. أَیْنَما تَكُونُوا یُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِی بُرُوج مُشَیَّدَة؛1 (اى پیامبر) مگر آن كسان را ندیدى كه (گرایش به درگیرى با دشمن داشتند و) به آنان گفته مىشد از زد و خورد دست بكشید و (به جاى آن) نماز را به پا دارید و زكات بدهید، پس هنگامى كه پیكار بر آنان مقرر شد ناگهان گروهى از آنان از (جنگ با) مردم ترسیدند مانند ترس از خدا یا ترسى سخت تر. و گفتند: پروردگارا چرا بر ما پیكار مقرر داشتى؟ اى كاش ما را مدت دیگرى مهلت مىدادى. (به ایشان) بگو: بهره دنیا اندك است و آخرت براى كسى كه پرهیزكار باشد بهتر (از دنیا) است و به اندازه رشته شكاف هسته خرمایى ستم نخواهید دید. هر كجا باشید مرگ شما را فرا مىگیرد هر چند كه در برجهاى استوار باشید.
جمله «كُفُّوا أَیْدِیَكُمْ » در این آیه، كه به مسلمانان فرمان داده تا از جنگ و پیكار دست بدارند و به خودسازى بپردازند، دلالت دارد بر این كه جهاد همیشه و در همه جا داراى ارزش مثبت نیست؛ بلكه ارزش آن، بسته به شرایط گوناگون مسلمانان و مصالح مختلفى كه در زندگى و جامعه آنان مطرح است، متفاوت و متغیر خواهد بود. در اوضاع و احوال خاصى كه مسلمانان در مكه داشتند و نیز در شرایط ویژه اى كه در آغاز ورود به مدینه
1. نساء (4)، 77 ـ 78.
بر آنها حاكم بود، مصلحت ایجاب نمىكرد كه حكم جهاد داده شود. در آن شرایط خاص، آنان سلاح و سرباز كافى نداشتند و در نتیجه، جنگ به شكست سریع آنان مىانجامید و جامعه اسلامى متلاشى و اسلام ریشه كن مىشد. از این رو اجازه جهاد، تا زمانى كه مسلمانان كمابیش آمادگى لازم را پیدا كردند به تأخیر افتاد.
در این میان، همان گونه كه اشاره كردیم، نكته جالب توجه این است كه گروهى از كسانى كه با اصرار خواستار مقابله و پیكار با دشمن بودند، زمانى كه فرمان جهاد صادر شد، اعتراض كردند كه براى جنگ با دشمن هنوز زود است و مىبایست مهلت بیشترى به ما داده مىشد و از خداى متعال خواستند كه این حكم را به تأخیر اندازد! در پاسخ، خداوند درباره آنان چنین قضاوت مىكند كه از مردم بیشتر مىترسند تا از خدا؛ زیرا آماده نیستند به جنگ با دشمنان خود بشتابند لكن از مخالفت با فرمان خداى متعال باكى ندارند. مؤمن راستین كه خداى متعال را علیم و حكیم و عادل مىداند، كسى است كه كاملا تسلیم خداوند باشد. او آن گاه كه فرمان خوددارى از جنگ مىرسد، نسبت به جنگ شتاب و اصرار نمىكند و زمانى هم كه حكم جهاد داده مىشود، در اجراى آن مسامحه و سهل انگارى نمىورزد.
سرانجام، پس از پشت سرگذاردن دوران خودسازى، خداوند با نازل كردن آیات 38 تا 41 سوره حج بر پیامبر اسلام، حكم جهاد را بیان كرد و به مسلمانان رخصت داد تا با دشمنان كینه توز خود، كه در آن مقطع عمدتاً
كفار و مشركان قریش بودند، مقابله كنند و وارد جنگ شوند. متن آیات چنین است:
إِنَّ اللّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ كُلَّ خَوّان كَفُور. أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ. الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقّ إِلاّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْكَرُ فِیهَا اسْمُ اللّهِ كَثِیراً وَ لَیَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ. الَّذِینَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِی الأَْرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَةُ الاُْمُورِ؛ خداوند از كسانى كه ایمان آورده اند (در برابر مكر و شرّ دشمن) دفاع مىكند و خدا هیچ خیانت كار ناسپاس را دوست نمىدارد. به كسانى كه مورد حمله دشمن قرار گرفته اند اجازه (جنگیدن) داده شد، بدین علت كه آنان مورد ستم قرار گرفته اند و خدا بر یارى كردنشان توانا است. همان كسانى كه به ناحق از خانه هایشان بیرون رانده شدند. (آنان گناهى نداشتند) جز آن كه مىگفتند: پروردگار و صاحب اختیار ما خداى یكتا است؛ و اگر خداوند بعضى از مردم را با بعض دیگر دفع نمىكرد، صومعهها و كنشتها و مساجدى كه در آنها نماز و ذكر خدا بسیار مىشود، ویران مىگردید، و قطعاً خدا به كسى كه او را یارى مىكند، یارى مىدهد، كه خدا نیرومند و شكست ناپذیر است. همان كسانى كه اگر در زمین به آنان اقتدار دهیم نماز را به پا مىدارند، زكات مىدهند، امر به معروف و نهى از منكر مىكنند و عاقبت هر كارى به دست خدا است.
در این آیات به آن گروه از مسلمانان كه مورد ستم قرار مىگیرند و
حقوق آنان از جانب دیگران پایمال و تضییع مىگردد، رخصت جنگیدن و دفاع از خویش داده شده است. بى شك این آیات از این رو به مسلمانان اجازه جنگ مىدهد كه از سوى دشمن خود مورد ظلم و تعدى واقع شده اند و دشمن به آنها حمله كرده، آنان را از خانه و شهر خود بیرون رانده و آرامش و امنیتشان را سلب كرده است. بنابراین آهنگ این آیات، آهنگ دفاع، و حداكثر، آهنگ قصاص است و متعرض جهاد ابتدایى نیست.
در این جا خالى از فایده نیست به تفاوت «دفاع » و «قصاص» اشاره اى داشته باشیم. در بیان این تفاوت باید بگوییم: اگر كسى در مقابل شخص دیگرى كه تصمیم دارد به مال، یا جان، یا آبرو و ناموس و یا نسبت به مقدّسات دینى و مذهبى او تجاوز كند، بكوشد تا با هر وسیله اى كه ممكن است وى را از این كار باز دارد، در اصطلاح به این كار «دفاع» گفته مىشود. بنابراین دفاع به معنى جلوگیرى از تجاوز متجاوز است.
اما اگر شخص متجاوز در تجاوز خود موفق شود، در این گونه موارد آن كس كه حقش پایمال شده، مىتواند مقابله به مثل كند و نسبت به متجاوز همان كارى را بكند كه او با وى كرده است. این عمل در اصطلاح «قصاص» نامیده مىشود.
آن چه را كه در مورد اشخاص گفتیم، در مورد كشورها نیز صادق است. فرض كنید كه كشور «الف» بخشى از سرزمین كشور «ب» را غصب كرده و كشور «ب» به هر علتى قادر نیست زمینهاى غصب شده خود را از كشور «الف» باز پس گیرد، اما مىتواند بخشى از سرزمین كشور «الف» را به
تصرف خود در آورد؛ در این صورت، شرع مقدس به كشور «ب» اجازه داده است كه آن قسمت از زمینهاى كشور «الف» را، به جاى زمینهاى از دست رفته خود، به عنوان قصاص و مقابله به مثل متصرف گردد.
دایره «قصاص» در جنگ بسیار وسیع است و حتى نقض موافقت نامهها و احكام و مقررات جنگى بین المللى، یا دست كم، پذیرفته شده از سوى دو طرف متخاصم و در حال جنگ را نیز شامل مىشود. بدین ترتیب اگر یكى از دو طرف جنگ، یكى از این گونه مقررات جنگى را نسبت به طرف دیگر رعایت نكرد، طرف مقابل هم حق دارد كه همان حكم را نسبت به خصم خود رعایت نكند. اصل تشریع این حكم به صدر اسلام باز مىگردد. توضیح این كه:
در زمان ظهور دین مقدس اسلام، در میان اقوام و قبایل عرب یك سلسله آیینهاى جنگى معمول و از طرف همه پذیرفته شده و مورد احترام بود و اسلام نیز پاره اى از آنها را پذیرفت. از جمله این آیین ها، یكى حرمت جنگ و لزوم توقف آن در ماههاى حرام، و دیگرى، حرمت اقدام به جنگ در حول و حوش و پیرامون مسجد الحرام بود. از این رو مسلمانها غیر از جنبه پذیرش عمومى و عرفى، از جهت دینى نیز خود را ملزم به رعایت این گونه سنّتها و قوانین مىدیدند. اما از آن سو، كفّار و مشركان گاهى حرمت شكنى مىكردند و این احكام و مقررات را زیر پا مىگذاشتند. آنان حتى گاهى از پاى بندى مسلمین سوءاستفاده مىكردند و حمله به
مسلمانها را در ماههاى حرام یا در مسجد الحرام و اطراف آن انجام مىدادند، تا دست مسلمانها بسته باشد و نتوانند از خود دفاع كنند.
این شیطنتها و سوءاستفادهها سبب نگرانى مسلمانان مىشد و در اندیشه فرو مىرفتند كه اگر دشمنان در حرم یا ماههاى حرام به آنان حمله كنند تكلیفشان چیست؟ خداوند متعال كه نگرانى مسلمانها را مىدانست، به آنان اجازه داد كه در این گونه موارد، اگر دشمن حرمت شكنى كرد و دست به حمله زد، آنان نیز مقابله به مثل كنند و به عنوان «قصاص» احكام و مقررات نام برده را نسبت به مشركان و كفار رعایت نكنند. خداوند در این زمینه مىفرماید:
الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدى عَلَیْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَیْكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ؛1 ماه حرام به ماه حرام (مقابله به مثل مىشود) و در (هتك) حرمتها قصاص است. پس هر كس بر شما تعدّى كرد، همان طور كه او به شما تعدّى كرده است شما هم به او تعدّى كنید و از خدا پروا بدارید و بدانید كه خدا با پرهیزكاران است.
در جاى دیگرى نیز در این باره مىفرماید:
وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتّى یُقاتِلُوكُمْ فِیهِ فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِینَ؛2 نزدیك مسجد الحرام با آنان (كفار و مشركان) كارزار مكنید مگر آن كه آنها در آن جا با شما
1. بقره (2)، 194.
2. همان، 191.
كارزار كنند. پس هر گاه با شما جنگیدند آنان را بكشید كه این كیفر و مجازات كافران است.
حاصل آن كه «قصاص» مفهومى گسترده تر از موارد مربوط به حقوق داخلى دارد و در روابط بین الملل، مثل جنگ، صلح و عقود و پیمانهاى بین المللى نیز معتبر است و مصداق دارد.
دانستیم كه كلیت و اصل جنگ در دین مقدّس اسلام پذیرفته شده، و در نظام حقوقى اسلام، براى جنگ نیز قوانین و مقرراتى در نظر گرفته شده است. بر همین اساس، در زمان حیات پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) جنگهاى متعددى بین مسلمانان و دشمنان آنان به وقوع پیوسته است. مورخان به بیش از 80 جنگ كوچك و بزرگ در این مقطع اشاره كرده اند. شأن نزول آیات متعددى از قرآن كریم نیز در ارتباط با همین جنگها مىباشد. در این بخش قصد آن داریم این آیات را مورد بحث و بررسى قرار دهیم.
از بین همه جنگ هایى كه در زمان حیات پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) اتفاق افتاده، تنها نام سه جنگِ: «بدر»، «احزاب» و «حنین» در قرآن آمده است.
از جنگ بدر در سوره آل عمران نام برده شده است؛ آن جا كه مىفرماید:
وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْر وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ؛1 و یقیناً خدا شما را در (جنگ) بدر، با آن كه ناتوان بودید، یارى كرد. پس تقواى خدا پیشه كنید، باشد كه سپاس گزارى نمایید.
از جنگ «احزاب» نیز در سوره احزاب یاد شده است:
1. آل عمران (3)، 123.
وَ لَمّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الأَْحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاّ إِیماناً وَ تَسْلِیماً؛1 و چون مؤمنان دستههاى دشمن را دیدند، گفتند: این همان است كه خدا و فرستاده اش به ما وعده دادند و خدا و فرستاده اش راست گفتند، و جز بر ایمان و فرمان بردارى آنان نیافزود.
به جنگ حنین نیز در سوره توبه اشاره شده است:
وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِی مَواطِنَ كَثِیرَة وَ یَوْمَ حُنَیْن...؛2 قطعاً خداوند شما را در مواضع بسیارى، و از جمله در روز «حُنین» یارى كرده است.
اما با قطع نظر از ذكر نام، در آیات و سورههاى فراوانى، مثل: بقره، آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، احزاب، فتح، حشر، صف و عادیات، كم و بیش، به جنگهاى صدر اسلام اشاره شده است.
در این جا ما قصد نداریم كه تاریخ جنگهاى صدر اسلام را مورد بررسى قرار دهیم. آن چه كه فعلا براى ما اهمیّت دارد، تحقیق در این مسأله است كه آیا همه جنگهاى صدر اسلام دفاعى بوده، یا این كه بعضى از آنها جهاد ابتدایى بوده و جنبه دفاعى نداشته است؟ و به طور كلى آیا در اسلام تنها جهاد دفاعى وجود دارد یا جهاد ابتدایى نیز تشریع شده است؟ و دیگر این كه، اصولا در قرآن كریم چند نوع جهاد مجاز دانسته شده است؟
قرآن كریم به طور كلى، جنگ هایى را كه در طول تاریخ بشرى به وقوع پیوسته یا خواهد پیوست، از نظر ارزشى به دو دسته بزرگ تقسیم مىكند:
1. احزاب (33)، 22.
2. توبه (9)، 25.
1. جنگهاى «حق»، كه قرآن كریم با عنوان «جهاد فى سبیل الله» یا « قتال فى سبیل الله» از آنها نام مىبرد.
2. جنگهاى باطل، كه در قرآن با عنوان «قتال فى سبیل الطاغوت» از آنها یاد مىشود.
براى نمونه، در این آیه شریفه به این دو نوع جنگ اشاره شده است:
الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ الَّذِینَ كَفَرُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِیاءَ الشَّیْطانِ إِنَّ كَیْدَ الشَّیْطانِ كانَ ضَعِیفاً؛1 آنان كه ایمان دارند در راه خدا پیكار مىكنند و آنان كه كفر مىورزند در راه طاغوت. پس با یاران شیطان بجنگید كه محققاً كید شیطان سست و ضعیف است.
جنگ حق و مقدس آن است كه در راه خداى متعال انجام مىگیرد و جنگ باطل و محكوم آن است كه در راه شیطان صورت مىپذیرد. اساساً، چنان كه در جاى خود گفته ایم، پیش روى انسان دو راه بیشتر وجود ندارد: یكى راه عبادت و بندگى خداوند متعال و دیگرى راه بندگى و اطاعت شیطان است. هر كارى، و از جمله جنگ، اگر در راه عبادت و اطاعت خداى متعال و كمال حقیقى انسان ـ كه همان قرب به درگاه حق تعالى است ـ قرار نگیرد، كارى شیطانى خواهد بود.
البته از این آیه معلوم نمىشود كه جنگ با چه خصوصیاتى یا با چه كسانى، جنگ «فى سبیل الله» و با كدام ویژگى ها، جنگ شیطانى و فى سبیل الطاغوت خواهد بود؛ اما با توجه به آیات و روایات دیگر، این مسأله نیز روشن مىشود. با مراجعه به سایر ادله، جهاد فى سبیل الله جنگى است
1. نساء (4)، 76.
كه در مسیر كمال انسان و جامعه باشد و انسان و جامعه را به خدا نزدیك كند. البته این سخن گرچه از جهت مفهومى روشن است، اما از جهت مصداق باز هم معلوم نمىكند كه چه جنگى و با چه كسانى و در چه اوضاع و احوالى مىتواند منشأ كمال فرد و جامعه باشد؟
در پاسخ به این پرسش، بعضى پنداشته اند كه فقط جنگ با گروهى خاصّ ـ مثلاً مشركان، و یا حتّى نه همه مشركان، بلكه تنها جنگ با مشركان مكه ـ مصداق جهاد «فى سبیل الله» است و دیگر جنگها مصداق آن نخواهد بود! بعضى دیگر گمان كرده اند كه این جنگ، جهاد دفاعى و مخصوص زمانى است كه دشمنى ـ اعم از مشرك یا غیرمشرك ـ بر مسلمانها هجوم آورد و در غیر مورد دفاع، براى مسلمان جنگ جایز نیست. اما با بررسى آیات مربوط به جهاد معلوم مىشود كه جهاد «فى سبیل الله» نه اختصاص به جنگ با طایفه اى خاص دارد و نه منحصر در جنگ دفاعى است. توضیح این دو نكته را به دنبال خواهیم آورد؛ اما پیش از آن مناسب است در مورد خود مفهوم «فى سبیل الله» تأملى داشته باشیم.
واژه «فى سبیل الله» كه اصطلاحى ویژه ادبیات و فرهنگ اسلامى است معنایى بسیار لطیف دارد. على رغم شهرت فراوان این اصطلاح در بین مسلمانان و كاربرد بسیارى كه در منابع اسلامى (قرآن مجید و روایات معصومان(علیهم السلام)) دارد، عملا كمتر به معناى آن توجه شده است. در تبیین بیشتر و بهتر این مفهوم مىتوان گفت:
هر كارى كه از انسان سر مىزند ـ اعم از افعال برونى و به اصطلاح، «جوارحى» كه به وسیله اعضاى ظاهرى بدن انجام مىشود، یا كارهاى درونى و به اصطلاح، «جوانحى» كه به روح و مغز و گرایش و بینش انسان مربوط مىشود و به همین دلیل نیز از دید دیگران پنهان مىماند (مثل: اندیشهها و خیالاتى كه در عقل و روح انسان جریان مىیابد) ـ مصداقى است از «حركت»، و هر حركت لزوماً جهت و مقصدى را دنبال مىكند.
حال اگر مسیر و جهت این حركت به گونه اى باشد كه به كمال انسان منجر شود، طبعاً در راستاى خیر و صلاح و سعادت انسان و به سوى حق و حقیقت خواهد بود؛ اما اگر جهت این حركت به گونه اى باشد كه زمینه دورى بیشتر انسان از كمال حقیقى اش را فراهم آورد، طبعاً در جهت شر، فساد و شقاوت انسان، و باطل خواهد بود.
از سوى دیگر، از آن جا كه از دیدگاه اسلام، كمال حقیقى هر انسانى، تنها در نزدیك تر شدن و «قرب» هر چه بیشتر وى به درگاه خداوند تبارك و تعالى است، اسلام تنها حركاتى را داراى جهت درست و به صلاح انسان و مصداق حق مىداند كه آدمى را هر چه بیشتر به خداى متعال نزدیك كند، و هر كار یا حركتى كه انسان را از خدا دور كند فاسد و باطل قلمداد مىنماید. به تعبیر دیگر، از نظر اسلام فقط حركاتى كه در مسیر خداى متعال باشد حق است و هر حركتى كه در این مسیر نباشد باطل خواهد بود.
بنابراین در پاسخ به این سؤال كه چرا اسلام از كارهاى مثبت و فعالیتهاى حق و شایسته انسان با عنوان «فى سبیل الله» نام مىبرد، باید بگوییم، این بدان سبب است كه انسان با انجام این گونه كارها در مسیرى است كه انسان را به خدا نزدیك مىكند و در نهایت به خدا منتهى مىشود.
در قرآن كریم، واژه «فى سبیل الله» در موارد متعددى به كار رفته است كه در این جا به برخى از آنها اشاره مىكنیم:
در بعضى از آیات، اذیت و شكنجه اى كه انسان تحمّل مىكند و آزارى كه از دشمن مىبیند به «فى سبیل الله» موصوف گردیده و موجب خیر و سعادت انسان دانسته شده است؛ نظیر این آیه:
لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اللّهِ... إِلاّ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ؛1 هیچ تشنگى و خستگى و گرسنگى اى در راه خدا به آنها نمىرسد... جز آن كه در برابر آن، كار نیكى به حسابشان نوشته شود.
در بعضى دیگر از آیات، مسایلى نظیر هجرت، جهاد، جان فشانى و شهادت كه در مبارزه و پیكار با دشمن پیش مىآید، متّصف به وصف «فى سبیل الله» شده است:
ـ وَ الَّذِینَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبیلِ اللّهِ أُولئِكَ یَرْجُونَ رَحْمَةَ اللّهِ؛2 و كسانى كه در راه خدا هجرت و جهاد كردند، همانان به رحمت خدا امید دارند.
ـ وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا؛3 و در راه خدا با كسانى كه با شما مىجنگند، بجنگید، و(لى) تجاوز نكنید.
ـ وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْواتٌ؛4 و كسانى را كه در راه خدا كشته مىشوند، مرده نخوانید.
1. توبه (9)، 120.
2. بقره (2)، 218.
3. همان، 190.
4. همان، 154.
در بعضى دیگر از آیات، انفاق و صَرف هزینه مالى با صفت و قید «فى سبیل الله» به كار رفته است؛ مانند این آیه:
مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّة أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی كُلِّ سُنْبُلَة مِائَةُ حَبَّة؛1كار كسانى كه اموال خویش در راه خدا انفاق مىكنند همانند (كاشتن) دانه اى است كه هفت سنبله برویاند كه در هر سنبله صد دانه باشد.
در برخى آیات، تهیدستى و در تنگناى مالى قرار گرفتن به وصف «فى سبیل الله» متّصف شده است:
لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ لا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الأَْرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ؛2 (این صدقات) مخصوص فقیرانى است كه در راه خدا فرو مانده اند و نمىتوانند (براى تأمین هزینه زندگى خود) در زمین سفر كنند. از بس خوددار و باعفّتند، فرد بى اطلاع، آنان را توان گر پندارد.
اكنون كه با اصطلاح اسلامى و قرآنى «فى سبیل الله» و مفهوم آن آشنا شدیم، مناسب است به اصطلاح اسلامى و مفهوم قرآنى شبیه آن، یعنى اصطلاح «للّه»، و تفاوت میان این دو اصطلاح نیز اشاره اى داشته باشیم.
هم چنان كه در مباحث مربوط به «فلسفه اخلاق» گفته ایم، به نظر ما كارهاى اختیارى انسان تنها هنگامى ارزش مثبت دارد كه داراى دو خصیصه باشد:
1. همان، 261.
2. همان، 273.
نخست آن كه، حسن فعلى داشته باشد؛ یعنى آن كار، خود به خود و بدون توجه به این كه فاعل آن چه انگیزه اى داشته است، كارى خوب و شایسته باشد.
و دوم این كه، حسن فاعلى داشته باشد؛ یعنى انگیزه فرد از انجام آن، انگیزه اى درست باشد. این امر به ویژه در افعالى كه در اصطلاح فقها «عبادت» نامیده مىشود، اهمیت دارد.
بنابراین در اتصاف یك فعل اخلاقى به «خوب» و دادن ارزش «مثبت» به آن، هم باید نفس كار خوب و مفید باشد، و هم شخص فاعل، آن را به انگیزههاى باطل، هم چون خودنمایى، مردم فریبى، شهرت طلبى و... انجام نداده باشد.
پس از بیان این مقدمه اكنون مىگوییم، تعبیر «فى سبیل الله» در واقع بر «حسن فعلى» و مفید بودن خودِ كار، نظر دارد و تعبیر «لله» یا «قربةً الى الله»، «حسن فاعلى» را مورد توجه قرار مىدهد و نشان از این دارد كه شخص در انجام كارهاى مفید باید انگیزه درستى داشته باشد.
در این میان، آن چه مهم تر است «حسن فاعلى» است و درستى یا نادرستى انگیزه است كه مىتواند منشأ والاترین ارزش مثبت یا بدترین ارزش منفى یك كار گردد.
اما باز گردیم به تبیین این مدعا كه گفتیم، «جهاد فى سبیل الله» نه اختصاص به جنگ با طایفه اى خاص دارد و نه منحصر در جنگ دفاعى است. براى این منظور باید اقسام مختلف جنگ اسلامى را كه در قرآن به
آن اشاره شده است، برشماریم.
خداى متعال در این باره، در یكى از آیات قرآن كریم خطاب به مسلمانان مىفرماید:
وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكِینَ كَافَّةً كَما یُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ؛1 با مشركان همگى تان به اتفاق كارزار كنید چنان كه آنان با شما همگى شان به اتفاق كارزار مىكنند، و بدانید كه خداوند با پرهیزكاران است.
این مسأله در آیات متعددى از قرآن كریم مطرح شده است؛ از جمله در یكى از آیات مىفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفّارِ وَ لْیَجِدُوا فِیكُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ؛2 اى كسانى كه ایمان آورده اید، با كافرانى كه در نزدیكى شمایند پیكار كنید و باید خشونت را در شما ببینند و بدانید كه خدا با پرهیزكاران است.
در آیه اى دیگر مىفرماید:
فَلا تُطِعِ الْكافِرِینَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً كَبِیراً؛3 پس (اى پیامبر) پیروى كافران مكن و به وسیله آن [= قرآن] با ایشان به جهادى بزرگ بپرداز.
1. توبه (9)، 36.
2. همان، 123.
3. فرقان (25)، 52.
و نیز در آیه اى دیگر آمده است:
فَإِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ؛1 پس چون با كسانى كه كفر ورزیده اند برخورد كنید، گردن ها(یشان) را بزنید.
در مورد كفّار كه در این آیات به جنگ با آنها فرمان داده شده، باید توجه داشت كه «كافر» اعم از مشرك است و به هر غیر مسلمانى، چه مشرك و چه غیر مشرك اطلاق مىشود.
در مورد جنگ با اهل كتاب نیز آیات متعددى در قرآن وجود دارد؛ از جمله این آیه كه مىفرماید:
قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الاْخِرِ وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَد وَ هُمْ صاغِرُونَ؛2 با آن گروه از اهل كتاب كه به خداى متعال و روز قیامت ایمان ندارند و آن چه را كه خداى متعال و فرستاده اش حرام كرده اند حرام نمىشمرند و پیرو دین حق نیستند، بجنگید تا هنگامى كه با خوارى، به دست خود جزیه دهند.
درباره این آیه شریفه بحثهاى مختلفى وجود دارد؛ از جمله آنها این پرسش است كه آیا آیه به دو گروه اشاره دارد یا به یك گروه، و آیا خداوند مسلمانان را به جنگ با دو گروه مختلف با دو خصیصه جداگانه ترغیب كرده است یا به جنگ با یك گروه كه داراى این خصایص مختلف است؟
1. محمد (47)، 4.
2. توبه (9)، 29.
آیا مسلمانها مكلّفند كه هم با كسانى بجنگند كه به خداى متعال و روز قیامت ایمان ندارند و تحریمهاى خداى متعال و پیامبر گرامىاش را به چیزى نمىگیرند، و هم با گروهى از اهل كتاب كه پیرو دین حق نیستند؟ یا این كه وظیفه آنان نبرد با آن گروه از اهل كتاب است كه به مبدأ و معاد باور ندارند، محرّمات شرعى و الهى را رعایت نمىكنند و تابع دین حق نیستند؟ پاسخ این پرسش بستگى دارد به این كه جملات مختلف آیه شریفه را چگونه معنا كنیم.
یك نظر این است كه در آیه شریفه، جمله «الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْاخِرِ وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ» به یك گروه اشاره دارد و جمله «وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْكِتابَ»، به گروهى دیگر. نظر دیگر این است كه همه آیه از صدر تا ذیل و همه جملات مختلف آن، تنها به یك گروه اشاره دارد.
روشن است كه اگر نظر اول را بپذیریم، آیه هم به كفار و مشركان نظر دارد و هم به گروهى از اهل كتاب؛ اما طبق نظر دوم فقط گروهى از اهل كتاب مد نظر آیه شریفه خواهند بود.
در هر صورت، پذیرش هر یك از این دو نظر، به مطلبى كه ما مىخواهیم از آیه استفاده كنیم خللى وارد نمىكند. بر اساس هر دو نظر مذكور، آن چه كه قدر مسلّم از این آیه استفاده مىشود این است كه جنگ با اهل كتاب مشروع است و تا زمانى كه تن به حكومت حق ندهند این حكم پا برجا است. تنها زمانى این حكم لغو مىشود كه آنان به دین حق درآیند و یا به حكومت اسلامى جزیه بپردازند و در برابر مسلمانان از برترى جویى و تفوّق طلبى دست بردارند.
البته تعیین جزئیّات و شرایط و احكام جنگ با اهل كتاب بر عهده فقه اسلامى است، اما در هر صورت در اصل جواز آن تردیدى وجود ندارد؛ چنان كه در صدر اسلام خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) با یهودیان كه طایفه اى از اهل كتاب هستند، وارد جنگ شد.
جنگ با منافقان، نوع دیگرى از جنگهاى اسلامى است كه قرآن بر آن تأكید مىكند. خداوند در قرآن مىفرماید:
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ؛1 اى پیامبر با كافران و منافقان بجنگ و بر آنان سخت بگیر و (بدان كه) جایگاهشان جهنم است و بد سرانجامى دارند.
در این آیه خداوند علاوه بر جهاد با كفار، به جهاد با منافقان نیز فرمان مىدهد و تأكید دارد كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) با آنان با درشتى و صلابت رفتار كند نه آن كه نرمى و مسالمت به خرج دهند و با گذشت و اغماض از كنار آنها بگذرد.
در بعضى دیگر از آیات قرآن كریم، خداوند متعال مسلمانان را نكوهش مىكند كه چرا درباره جنگ با منافقان اتفاق نظر ندارند و چرا بعضى از مسلمانان در مورد جنگ با آنان مخالفت مىكنند:
فَما لَكُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ وَ اللّهُ أَرْكَسَهُمْ بِما كَسَبُوا أَ تُرِیدُونَ أَنْ
1. توبه (9)، 73 و تحریم (66)، 9.
تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً؛1 شما را چه شده است كه درباره منافقان دو دسته شده اید؟ با این كه خدا آنها را به كیفر كارهایى كه مرتكب شده اند سرنگونشان كرده است. آیا مىخواهید كسانى را كه خدا گمراه كرده است هدایت كنید؟ در حالى كه هر كه را خدا گمراه كند هرگز تو بر هدایت او راهى نخواهى یافت.
سپس خداى متعال به مؤمنان خبر مىدهد كه منافقان به نفاق و كفر باطنى خود اكتفا نمىكنند، بلكه خوش دارند كه شما مؤمنان را نیز همانند خودشان به سوى كفر بكشانند؛ تا همه در كفر یكسان شوید. آنها نه خود با دین و آیین مسلمانى موافقت دارند و نه از وفاق و اتحاد و یك دلى مسلمانان بر محور دین اسلام خشنودند؛ از این رو تلاش مىكنند كه مسلمانان را هم به سوى كفر و زندقه بكشانند:
وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواءً فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِیاءَ حَتّى یُهاجِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً؛2 همان گونه كه خودشان كافر شده اند آرزو دارند (كه شما نیز) كافر شوید، تا با هم برابر باشید. پس زنهار، از میان ایشان براى خود دوستانى اختیار مكنید تا آن كه در راه خدا هجرت كنند. پس اگر روى برتافتند، هر كجا آنان را یافتید (به اسارت) بگیریدشان و بكشیدشان؛ و از ایشان یار و یاورى براى خود مگیرید.
منافقان با این كه اظهار اسلام و مسلمانى مىكردند، همراه مؤمنان و
1. نساء (4)، 88.
2. همان، 89.
مسلمانان واقعى از مكه ـ و مناطق دیگر ـ به مدینه مهاجرت نكردند. مقصود آنان از این كار این بود كه در هر حال مشخص نشود كه طرفدار چه گروهى هستند، تا در جنگ میان مسلمانان با مشركان ـ چه مسلمانان بر مشركان پیروز شوند و چه بر عكس ـ آنها از خسارت جنگ بركنار بمانند و پس از جنگ بتوانند از حمایتهاى طرف پیروز بهره مند شوند. این روش كلى بسیارى از سیاست مداران است كه موضع خود را صریح و روشن بیان نمىكنند تا بتوانند بر موج سوار شوند و در هیچ حال از قافله عقب نمانند.
در هر صورت، براى مقابله با این ترفند منافقان، خداوند مسلمانان را موظف مىسازد كه منافقان را در بوته آزمایش قرار دهند تا درستى یا نادرستى ادّعاى مسلمانى آنان روشن شود. یكى از مصادیق آزمایش آنها تن دادن به هجرت به مدینه به همراه مسلمانان بود. خداوند در این آیه مىفرماید، اگر آنان همراه مؤمنان مهاجرت كردند، با ایشان طرح دوستى درافكنید، و گرنه هرگز نباید با آنان دوست شوید؛ بلكه فرمان مىدهد كه با آنان برخوردهاى سخت و خشن داشته باشید. به هر حال، خداى متعال مسلمانان را هشیار مىكند كه فریب ظاهر این فرصت طلبان را نخورند و تا وقتى كه به راستى متحول نشده اند و راست گویى آنان محرز نشده، به ایشان اعتماد و با آنان دوستى نكنند.
به لحاظ ذكر این قسم از جنگهاى اسلامى، مناسب است در این جا بحثى كوتاه داشته باشیم در این كه اصولا «منافق» به چه كسى گفته مىشود.
اصطلاح «منافق» در كاربرد قرآنى آن، مفهومى گسترده و پردامنه دارد و مصادیقى متنوّع و گوناگون را دربر مىگیرد كه ما در این جا عمده آنها را
به اجمال مطرح مىكنیم:
1. گاهى منافق به كسى گفته مىشود كه در خارج از جامعه مسلمین زندگى مىكند ولى متظاهر به اسلام و دوستى با مسلمانان است.
2. برخى موارد منافق به كسى گفته مىشود كه در داخل جامعه اسلامى زندگى مىكند و آداب و شعایر اسلامى، مثل، نماز گزاردن، روزه گرفتن و حضور در جماعات را نیز رعایت مىكند، اما در باطن ایمان ندارد و انگیزه او از تظاهر به اسلام و عمل به شعایر اسلام چیزى دیگر است. او تا آن جا كه ممكن است با دشمنان اسلام هم معاشرت و رفت و آمد مىكند، با آنان سر و سرّ دارد و بر علیه مسلمانان، هم دست و هم داستان مىشود و به اصطلاح امروزه، كار ستون پنجم را انجام مىدهد.
3. گاهى نیز منافق به كسى گفته مىشود كه در ادّعاى مسلمانى خود دروغ نمىگوید، واقعاً مسلمان است و با مسلمانان دشمنى ندارد، لكن ایمانى سست و ضعیف دارد و از این رو نمىتواند به طور كامل مطیع خدا و رسول او باشد. چنین كسى در عین آن كه معمولاً به تكالیف خود عمل مىكند، چه بسا در مواردى نیز ممكن است از انجام تكلیف شرعى سرپیچى كرده، در انجام وظیفه خود كوتاهى كند.
آیات 88 و 89 سوره نساء كه در این جا آوردیم، از مسلمانان مىخواهد كه منافقان را به مهاجرت به مدینه و پیوستن به مسلمانان و زندگى در جامعه اسلامى دعوت كنند. از این رو با توجه به این قرینه، معلوم مىشود این آیه به گروه نخست از منافقان نظر دارد كه خارج از جامعه اسلامى زندگى مىكنند و متظاهر به اسلام و دوستى و همراهى با مسلمانان هستند.
این جنگ نیز از انواع مختلف جنگهاى اسلامى شمرده مىشود كه در آیات قرآن كریم به این نوع جنگ نیز اشاره شده است:
وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّى تَفِیءَ إِلى أَمْرِ اللّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ؛1 و اگر دو گروه از مؤمنان با هم كارزار كنند میانشان آشتى برقرار كنید، و اگر (باز) یكى از آن دو بر دیگرى تعدّى كرد با آن كه تعدّى مىكند پیكار كنید تا به فرمان خدا باز گردد. پس اگر بازگشت میانشان به دادگرى آشتى برقرار سازید و عدالت ورزید، كه خدا دادگران را دوست مىدارد.
در این آیه، در جمله نخست موردى فرض شده است كه دو گروه از مؤمنان به جان هم افتاده اند. بدیهى است در چنین فرضى، یكى از دو گروه یا هر دو گروه، گرفتار هواى نفسانى و اغراض شیطانى است و یا دچار سوءتفاهم و اشتباه شده است؛ چرا كه در غیر این صورت، ممكن نیست دو گروه كه هر دو مؤمنند قصد جان هم كنند و امنیت و آرامش یكدیگر را به خطر اندازند. در هر صورت، اگر چنین فرضى محقق شود بر سایر مسلمانها وظیفه واجب است كه به جنگ آن دو گروه خاتمه دهند و میانشان صلح و آشتى برقرار كنند.
سپس مورد دیگرى فرض مىشود كه در آن یك گروه از مؤمنان بر گروهى دیگر تعدّى مىكند؛ یعنى یكى از آن دو گروه به طور آشكار بر گروه
1. حجرات (49)، 9.
دیگر ستم روا مىدارد و به حقوق آنان تجاوز مىكند. در این جا طبعاً گروه دیگر به مقابله با این تجاوز و تعدّى برمىخیزد. بنابراین تهاجم و حمله گروه نخست نادرست و ظالمانه و جنگ و مقابله گروه دوم درست و بر حق خواهد بود؛ چرا كه گروه نخست متجاوز است و گروه دوم مدافع. در اصطلاح فقه اسلامى، گروه اول را «باغى» مىنامند. در این جا وظیفه مسلمانان این نیست كه میان این دو گروه صلح و آشتى ایجاد كنند؛ بلكه تكلیفشان این است كه با گروه متجاوز و «باغى» بجنگند تا دست از بغى و تجاوز بردارد و حق را بپذیرد و به حكم الهى گردن نهد. حال اگر به هر علت، متجاوز دست از تجاوز برداشت و به راه حق باز آمد و فرمان خداى متعال را پذیرفت، در این صورت بر مسلمانان لازم است اصلاح «ذات البین» كنند و میان آن دو گروه به عدل و انصاف آشتى برقرار سازند.
از این آیه كریمه استفاده مىشود كه جنگ مشروع اختصاص به كفّار ـ اعم از كفار ظاهرى، مانند مشركان و اهل كتاب، و كفّار باطنى، یعنى منافقان ـ ندارد، بلكه جنگ با مسلمانان متجاوز، یعنى اهل بغى را نیز در بر مىگیرد.
براى بغى چند صورت مىتوان تصور كرد:
نخست آن كه، گروهى از مسلمانان بر ضد حكومت و امام عادل بر حق قیام و خروج كنند. اگر در جامعه اسلامى حكومت حق و عدل برقرار شود كسى حق مخالفت با آن را ندارد و اگر فرد یا گروهى به مخالفت و جنگ با آن برخاست و قصد براندازى و سرنگونى آن را در سر داشت، چنین فرد یا گروهى را در اصطلاح فقهى «باغى» گویند. باغى احكام خاصى دارد و مسلمانان مكلّف به جنگ و مقابله با او هستند.
صورت دیگرى كه براى بغى تصوّر مىشود این است كه یكى از حكومتهاى اسلامى بر حكومت اسلامى دیگر ستم روا دارد و به آن تجاوز كند. در این حال وظیفه مسلمانان آن است كه با كشور متجاوز به جنگ برخیزند و او را وادار به پذیرش حكم حق كنند.
علاوه بر دو صورت نام برده، صُوَر دیگرى هم براى «بغى» وجود دارد كه در كتب فقهى مطرح شده و طالب تفصیل مىتواند به آنها رجوع كند. در این جا اجمالا باید توجه داشته باشیم كه یكى از اقسام جنگهاى اسلامى ـ به لحاظ نوع دشمن ـ جنگ با اهل بغى و متجاوزان مسلمان است، كه بر دیگر مسلمانان لازم است كه تا گردن نهادن طرف متجاوز به حكم حق، با او مقابله و پیكار كنند.
قسم ششم از اقسام جنگ، جهاد براى رهایى مؤمنان ناتوان و دربند یا «جهاد آزادى بخش» است. گاهى گروهى از مسلمانان كه در كشورى غیر اسلامى و «دار الكفر»، زندگى مىكنند مورد ظلم و تجاوز قرار مىگیرند و به هر دلیل (نظیر در اقلیت بودن، قدرت و قوّت كفار، و...) توانایى رویارویى با این تجاوز و ستم را ندارند. از سوى دیگر نیز امكان مهاجرت به «دار الاسلام» و مسافرت به یكى از كشورهاى اسلامى و زندگى در كنار سایر مسلمانان براى آنان فراهم نیست. در چنین وضعى بر سایر مسلمانان لازم است كه در حدّ توان خود به كمك آن مسلمانان ضعیف و مؤمنان مستضعف و دربند بشتابند و با زورگویان و ستم پیشگان حاكم بر آنان بجنگند و موجبات رهایى و آزادى آنان را از بند ستم و اسارت فراهم
سازند. آیه اى در قرآن كه به این نوع جنگ اشاره دارد این آیه شریفه است:
وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصِیراً؛1 و شما را چه مىشود كه در راه خدا (براى) رهایى مردان و زنان و كودكان ناتوان نمىجنگید؟ همانان كه مىگویند: پروردگارا ما را از این شهر كه اهل آن ستم گرند بیرون ببر و براى ما از سوى خویش دوست و یاورى قرار ده.
دو قسم دیگر از اقسام جهاد، جنگ دفاعى و جنگ قصاصى است. این دو نوع جنگ، اختصاص به طایفه و گروهى خاص، مثل كفار، مشركان، اهل كتاب، منافقان و ... ندارد، بلكه مسلمانان مكلّفند با هر فرد یا گروهى كه اندیشه هر نوع تجاوز به مسلمانان (اعم از تعدّى به مقدسات دینى، عرض، ناموس، جان، مال و...) را در سر مىپروراند، بجنگند و او را از این كار باز دارند. این نوع جنگ، «دفاع» یا «جهاد دفاعى» نام دارد.
هم چنین مسلمانان موظفند با هر فرد یا گروهى كه به مسلمانان دیگر تجاوز كرده است پیكار كنند؛ كه در این صورت، جهاد مسلمانان نوعى «قصاص» و «مقابله به مثل» خواهد بود.
طبیعى است كه نخستین جنگ هایى كه در صدر اسلام به دست مسلمانان
1. نساء (4)، 75.
انجام گرفت جنگ هایى بود كه جنبه دفاعى داشت یا مقابله به مثل بود و قصاصى محسوب مىشد. از این رو نخستین آیاتى كه در مورد جنگ و «جهاد» نازل شده، آیاتى است كه جنگ دفاعى و جنگ قصاصى، یعنى دو قسم آخر از اقسام هشت گانه جنگ را تجویز و مطرح كرده است.
مسلمانان در آغاز به شدّت در اقلیّت و ضعف بودند و به همین روى نیز از سوى مشركان و كفار مورد تهدید و فشار فراوان قرار مىگرفتند؛ تا آن جا كه مشركان آنان را از شهر و دیار و خاندان خود بیرون رانده بودند، جان و مالشان دست خوش تجاوز و تعدّى مشركان و كفّار قرار مىگرفت و شكنجههاى جسمى و روحى فراوانى را تحمل مىكردند و حتى تعدادى از آنها زیر شكنجه كفّار جان باختند. از این رو همین كه مسلمانان امكانات مادى لازم و كافى به دست آوردند و سلاح و سرباز تهیه دیدند، در برابر چنین دشمنان متجاوز، نابكار و تا دندان مسلح خود به دفاع و مقابله به مثل فرا خوانده شدند و نخستین آیات جهاد كه آنان را به دفاع ترغیب مىكرد بر پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نازل شد. در واقع با نزول این آیات بود كه به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مسلمانان اجازه داده شد تا در برابر كفّار و مشركان به دفاع و مقابله به مثل بپردازند:
إِنَّ اللّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ كُلَّ خَوّان كَفُور. أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ. الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقّ إِلاّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْكَرُ فِیهَا اسْمُ اللّهِ كَثِیراً وَ لَیَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ؛1 محققاً خداوند از آنان كه ایمان آورده اند (در برابر كفار و
1. حج (22)، 38 ـ 40.
مشركان و شرارت هایشان) دفاع خواهد نمود؛ كه خداوند خیانت كار ناسپاس را دوست نمىدارد. به كسانى كه جنگ بر آنان تحمیل شده، رخصت (جهاد) داده شد؛ زیرا آنان مورد ظلم و ستم قرار گرفته اند، و البته خداوند بر یارى آنان قادر است؛ همان كسانى كه به ناحق از خانه هایشان بیرون رانده شدند. (آنها گناهى نداشتند) جز این كه مىگفتند: پروردگار ما خدا است؛ و اگر خدا بعضى از مردم را به بعض دیگر دفع نمىكرد، محققاً، صومعهها و دیْرها و كنشتها و مساجدى كه در آنها نام خدا بسیار برده مىشود، ویران مىشد، و هر كس كه خدا را یارى كند مسلماً خداوند (نیز) او را یارى خواهد كرد، كه خداوند نیرومند شكست ناپذیر است.
این آیات كه از نخستین آیات مربوط به جهاد است كه بر پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)نازل شده، سراپایش نشان مىدهد كه جنگ دفاعى و قصاصى را مطرح كرده است. تعابیرى مثل این كه مىفرماید: «مورد حمله و جنگ قرار گرفته اند»، یا «به آنان ستم شده است»، یا «از خانه هایشان رانده و آواره شده اند» و هم چنین استفاده از واژه «دفع»، همه و همه، گویاى جنگ دفاعى است. مؤیّد دیگر این كه، مىفرماید، این مسلمانانى كه جنگ و تجاوز بر آنان تحمیل شده گناهى نداشتند جز گفتن یك كلمه حق كه «پروردگار ما خدا است». بنابراین مسلمانان بدون آن كه تقصیرى داشته باشند مورد هجوم و ستم مضاعف مشركان و كفار قرار گرفته بودند، و خداوند نیز در این آیات به آنان اجازه مىدهد وارد جنگ شده و در برابر دشمن از خود دفاع كنند.
در جایى دیگر مىفرماید:
وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ. وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتّى یُقاتِلُوكُمْ فِیهِ فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِینَ. فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ یَكُونَ الدِّینُ لِلّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاّ عَلَى الظّالِمِینَ؛1 در راه خدا با كسانى كه با شما پیكار مىكنند پیكار كنید و تعدّى مكنید كه خداوند تعدّى كنندگان را دوست نمىدارد؛ و آنان را هر كجا كه یافتید بكشید، و (از شهر و دیار خود) بیرونشان كنید هم چنان كه آنان شما را از (شهر و دیار خود) بیرون نمودند؛ كه فتنه انگیزى (كه آنان مىكنند) سخت تر از قتل است، (با این همه) در مسجد الحرام با آنان جنگ مكنید مگر آن كه با شما در آن جا به جنگ درآیند، پس اگر با شما جنگیدند آنها را بكشید كه كیفر كفرپیشگان چنین است. پس اگر باز ایستادند، البته خداوند بخشنده مهربان است. با آنان پیكار كنید تا فتنه اى نماند و دین، مخصوص خدا شود. پس اگر باز ایستادند، تجاوز جز بر ستم كاران روا نیست (پس شما هم از جنگ دست بكشید و با آنان از در صلح و آشتى درآیید).
شبیه همین مضمون، آیه دیگرى است كه مىفرماید:
وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ یَكُونَ الدِّینُ كُلُّهُ لِلّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللّهَ بِما یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ؛2 با كافران بجنگید تا فتنه اى نماند و دین تنها مخصوص خدا باشد. پس هر گاه (از جنگ و فتنه) باز ایستادند خداى متعال به آن چه كه مىكنند بینا (و آگاه) است.
1. بقره (2)، 190 ـ 193.
2. انفال (8)، 39.
این آیه نیز بیان گر این مطلب است كه علت صدور فرمان جنگ از جانب خداوند، فتنه انگیزى كافران است و مادام كه این فتنه وجود دارد و حاكمیّت الهى به تمامى استقرار نیافته، این جنگ ادامه مىیابد.
آیاتى كه در این جا آوردیم و برخى آیات دیگر نظیر آن ها، براى بعضى منشأ این توهّم شده كه جنگ در اسلام منحصر در جهاد دفاعى است و چیزى به نام جهاد ابتدایى در اسلام وجود ندارد.
در این زمینه باید بگوییم كه گرچه قراینى وجود دارد كه نشان مىدهد آیات مذكور به جهاد دفاعى نظر دارند ـ و ما نیز برخى از این قراین را ذكر كردیم ـ اما جواز جهاد ابتدایى در اسلام از ضروریات فقه اسلامى است و در اصل تشریع آن هیچ تردیدى وجود ندارد. فقهاى شیعه و سنّى در این امر اتفاق نظر دارند و در اصل جواز جهاد ابتدایى اختلافى بین آنان نبوده و نیست.
حقیقت این است كه آن چه بیشتر انگیزه شده تا امروزه برخى افراد در جواز جهاد ابتدایى در اسلام تشكیك روا دارند، خود باختگى در برابر فرهنگ غرب است. این حرف و مطالب دیگرى نظیر آن ـ كه همگى در نفى و تضعیف احكام و ارزشهاى اسلامى اشتراك دارند ـ از سوى كسانى مطرح مىشود كه مرعوب فرهنگ غربى گشته اند و مىپندارند هر چه غربیان مىگویند وحى منزل است و ما براى آن كه از قافله تمدن و فرهنگ عقب نمانیم، باید هرچه غربیان مىگویند با آنان هم نوایى كنیم!
امروزه فرهنگ غرب، كه داعیه عُقلانى و عقلایى بودن دارد، برخى حقوق و ارزشها را به صورت مطلق مطرح مىكند. براى مثال، از دیدگاه
این فرهنگ، حق آزادى، حق حیات، حق احترام و كرامت انسان مطلق اند؛ بدین معنا كه «هیچ گاه» و از جانب «هیچ كس» نباید نقض شوند. بدیهى است اگر این دیدگاه را بپذیریم، در مورد «حق حیات» باید ملتزم شویم كه این حق مطلق است و در هیچ شرایطى و به هیچ مجوز و مستندى نمىتوان حیات هیچ انسانى را از او سلب كرد. اگر مىبینیم كه امروزه در برخى كشورها مجازات اعدام به كلى لغو و ممنوع گردیده، در واقع تحت تأثیر پذیرش همین فرهنگ و دیدگاه است. البته این سخنان در بسیارى از موارد تنها در قالب لفظ و شعار باقى مىماند و دولتهاى غربى عملا ـ به خصوص در ارتباط با سایر كشورها ـ آنها را زیر پا مىگذارند.
در هر حال، طبیعى است كه در چنین نظام ارزشى و فرهنگى، جهاد ابتدایى توجیهى نخواهد داشت؛ چرا كه با «حق حیات مطلق» انسان منافات دارد و سبب مىشود بى جهت حیات انسان هایى به مخاطره بیافتد. در این نظام ارزشى حداكثر مىتوان جهاد دفاعى را موجه دانست و پذیرفت. بر همین اساس هم هست كه امروزه همه زورمداران و ستم پیشگان، هر بیدادى را كه بر انسانها روا مىدارند و جنگها و لشكركشى هایى را كه به ناحق بر ملل ضعیف تحمیل مىكنند، در تبلیغات وسیع و دروغین خود سعى مىكنند با استناد به عناوینى مثل «دفاع» از آزادى و حقوق بشر آن را توجیه كنند.
از این رو، بر اساس فرهنگ و نظام ارزشى غرب، بسیارى از احكام و قوانین و مقرّرات فردى و اجتماعى اسلام، و از جمله جهاد ابتدایى، توجیهى ندارد و در صورت پذیرش این فرهنگ ما باید این گونه احكام و مقررات اسلام را كنار بگذاریم.
اما هم چنان كه در برخى مباحث، و از آن جمله در نقد و بررسى اعلامیه جهانى حقوق بشر، گفته ایم، حقیقت این است كه هیچ یك از ارزشهاى نام برده مطلق نیستند؛ بلكه همه آنها محكوم و مقیّد به ارزش دیگرى هستند و آن ارزش است كه از دیدگاه اسلام مطلق و فراتر از همه ارزشهاى حقوقى و اخلاقى دیگر ارزیابى مىشود. این ارزش عبارت است از «كمال نهایى روحى و معنوى انسان» كه تنها نیز با «تقرب به خداى متعال» و كسب موقعیت و منزلت ویژه در پیشگاه او حاصل مىشود.
در نظام ارزشى و اعتقادى اسلام نه تنها هیچ ارزش دیگرى نمىتواند در عرض این ارزش و برتر از آن باشد، بلكه ارزش هر چیز ارزش مند دیگر نیز، به طور كامل بستگى دارد به مقدار تأثیرى كه در راه رسیدن به این ارزش برتر و مقصود اصلى والاتر مىتواند داشته باشد. به عبارت دیگر، این ارزش مطلق نه تنها هم تراز و هم سان با سایر ارزشها نیست و بر همه آنها برترى دارد؛ بلكه اصولا ارزش آفرین است و اساس همه ارزشهاى دیگر نیز محسوب مىشود و هم او است كه به هر یك از كارهایى كه ما انجام مىدهیم ارزش مثبت یا منفى خاص مىبخشد.
بنابراین همه اعمال و رفتار و دیگر ارزشها تا آن جا ارج و مطلوبیت دارند كه وسیله نیل انسان به كمال حقیقى او باشند و در دست یابى انسان به آن ارزش مطلق، وى را مساعدت كنند.
كسانى كه اسلام را نشناخته اند یا در برابر فرهنگ غرب برخوردى انفعالى دارند، آگاهانه یا ناآگاهانه، این بزرگ ترین ارزش را كه یگانه ارزش اصیل و مطلق مكتب اسلام نیز مىباشد، به دست فراموشى سپرده اند. از همین جا است كه بسیارى از احكام و مقررات اسلامى كه تنها بر اساس
همین ارزش مطلق توجیه مىگردد، از جانب این افراد انكار یا تحریف مىشود. از جمله چیزهایى كه تحت تأثیر همین عامل (غفلت از ارزش نام برده) مورد تشكیك قرار گرفته، مسأله جهاد ابتدایى است و كسانى جهاد مشروع اسلام را در دفاع و قصاص منحصر دانسته و جهاد ابتدایى را انكار كرده اند. اینان تلاش دارند كه همه آیات جهاد را بر جهاد دفاعى یا جنگ قصاصى تطبیق نمایند و نیز همه جنگهاى زمان پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را از نوع جنگ دفاعى معرفى مىكنند.
این همه، معلول آن است كه این افراد خواسته اند احكام و مقررات اسلامى را، حتى الامكان، با ارزشهاى حاكم بر فرهنگ غرب هم سان و هماهنگ سازند، و هر حكمى را كه نتوانسته اند با فرهنگ غرب هماهنگ كنند مورد انكار و تردید قرار داده اند.
اما همان گونه كه اشاره كردیم، واقعیت این است كه مشروع بودن جهاد ابتدایى از ضروریات فقه ـ اعم از فقه شیعیان و اهل سنت ـ است. تردید در این كه آیا در قرآن كریم آیه اى دال بر جواز یا وجوب جهاد ابتدایى وجود دارد یا نه؛ یا تردید در این كه در زمان حیات رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) جهاد ابتدایى رخ داده است یا خیر، هیچ یك به اصل مشروعیت جهاد ابتدایى كه از مسلّمات فقه است ضربه اى وارد نمىآورد.
حتى اگر ثابت شود كه در همه طول تاریخ اسلام، چه در عهد پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) و چه پس از آن حضرت، تاكنون هیچ گاه جنگى با ویژگىها و علایم جهاد ابتدایى رخ نداده است، با این حال باز هم در جواز آن تشكیك و خللى راه نمىیابد. سرانجام روزى فرا خواهد رسید كه در آن روز به فرمان ولىّ عصر عجل الله تعالى فرجه الشریف جهاد ابتدایى صورت مىگیرد؛ تا
سراسر جهان فرمان بر حق و عدالت و حكومت واحد و جهانى آن حضرت گردند.
هم چنین اختلافات فقهى كه در فروع و مسایل جنبى جهاد ابتدایى وجود دارد ـ مثل اختلاف فقها در مشروط بودن جهاد ابتدایى به حضور امام معصوم(علیه السلام) و امثال آن ـ هرگز نمىتواند مستمسك انكار اصل این حكم قرار گیرد.
به هر حال، با این تلاشهاى مذبوحانه و بى ثمر نمىتوان جهاد ابتدایى را كه اصل جواز آن از ضروریات و مسلّمات فقه اسلامى است، امرى نامشروع و خلاف اسلام قلمداد كرد. كسانى كه به این تلاشها دست مىزنند، به جاى انكار این حكم مسلّم فقهى، بهتر است خود را از سلطه فرهنگ و نظام ارزشى غرب برهانند و احكام اسلام را در چارچوب نظام ارزشى خود اسلام مورد تحلیل و ارزیابى قرار دهند.
در این جا با كمال صراحت و بدون نگرانى از تعارض و مخالفت با فرهنگ غرب، باید بگوییم، تنها ارزش اصیل و مطلق انسان، وصول او به «كمال نهایى» خود خواهد بود كه چیزى جز «تقرب به درگاه الهى» و یافتن مقام و منزلت در پیشگاه خداى متعال نیست. بنابراین هر چیزى كه راه این كمال جویى و منزلت خواهى و تقرب به خداوند را ببندد و در پیشِ پاى رهروان راه حق چاهى شود كه در آن سقوط كنند، و یا سنگى كه با برخورد به آن سرنگون گردند، و به هر حال سدّى در برابر تحقق كمالات و اهداف والاى انسانى باشد، باید آن را از میان برداشت.
هدف از بعثت پیامبران الهى نیز چیزى جز این نبوده است كه انسان را به سوى خداى متعال دعوت كنند و راه تقرب به درگاه الهى و منزلت یابى
نزد آفریدگار را به وى بیاموزند. پیامبران آمده اند تا به انسان ارائه طریق كنند و موانع را از پیش پاى او بردارند تا بتواند به حركت فطرى خود در مسیر حق و حقیقت سرعت و شتاب بخشد و به كمال نهایى خود دست یابد و در جوار رحمت واسعه الهى قرار گیرد.
آرى، هدف از فرستادن پیامبران تنها برقرارى نظم و آرامش در جامعه و برخوردارى مردم از رفاه و آسایش در زندگى مادى و دنیوى خود نیست؛ بلكه آنان فرستاده شده اند تا نظام ارزشى الهى را در جوامع بشرى اقامه و احیا كنند و انسانها را در مسیر دست یابى به اهداف معنوى و عالى انسانى راهنمایى و دست گیرى كنند.
در قرآن مجید سه بار با صراحت درباره پیامبر بزرگوار اسلام حضرت محمد مصطفى(صلى الله علیه وآله)چنین آمده است:
هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ؛1 او كسى است كه پیامبرش را همراه با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر همه ادیان پیروز كند.
این آیه به صراحت اعلام مىدارد كه غرض از بعثت و ارسال پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله)این بوده است كه دین او، اسلام، جهان گیر شود. آن حضرت از طرف خداوند جهان آفرین مأمور بود كه همه مردم جهان را به اسلام دعوت كند تا اگر جهان گیر شدن این دین در زمان حیات خود وى تحقق نیافت، دست كم، مقدمات جهانى شدنش براى آینده فراهم گردد؛ و حقاً كه آن حضرت این مأموریت سنگین را به بهترین شكل ممكن انجام داد.
1. توبه (9)، 33؛ فتح (48)، 28 و صف (61)، 9.
پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) از همان آغاز رسالت خود، در مسیر جهانى شدن و گسترش اسلام گام برمىداشت. آن حضرت در زمانى كه هنوز از زمان تشكیل نخستین جامعه اسلامى در مدینه چند صباحى بیش نگذشته بود و قدرت مادى و ظاهرى این جامعه نوپا و نوظهور به هیچ وجه با قدرت سایر حكومتها و دولتهاى موجود در آن عصر، و از جمله دو ابرقدرت ایران و روم، قابل مقایسه نبود؛ آرى در چنین شرایطى، نامه هایى براى امپراطور روم، پادشاهان: ایران، حبشه، اسكندریه، بحرین، و پادشاهان كوچك و بزرگ دیگر نوشتند و آنان را به اسلام دعوت كردند.
این نامهها همگى لحنى صریح و قاطع داشتند و در آنها از مخاطبان خواسته شده بود كه دعوت پیامبر(صلى الله علیه وآله)را لبیك گویند و اسلام آورده و تسلیم حكم خدا گردند. ارسال این نامهها سبب شد كه بسیارى از افراد در اقصى نقاط جهان آن روز از ظهور اسلام مطّلع شوند و در صدد تحقیق درباره آن بر آیند. حتى در مواردى، برخى از افراد كه طالب حقیقت بودند و اسیر هواهاى نفسانى و اغراض شیطانى نبودند اسلام را پذیرفتند. در هر حال پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) تا آن جا كه برایش میسر بود، مقدمات حركتى مستمر و رو به رشد و كمال را در بستر تاریخ و مسیر زندگى بشر فراهم آورد. البته از همان زمان نیز اكثر قریب به اتفاق قدرت مندان و زورمداران، چون دریافتند كه این آیین نوین، زندگى و منافع و ثروت و قدرت آنان را تهدید مىكند، بر آن شدند تا به هر قیمت از رشد و گسترش، قوّت و قدرت، و دوام و بقاى آن جلوگیرى كنند. این در حالى بود كه بسیارى از آنان یقین داشتند كه حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) همان پیامبرى است كه انبیاى سلف، ظهورش را بشارت داده اند و دینش همان دینى است كه باید تكمیل كننده و به فرجام
رساننده همه ادیان گذشته باشد. خداوند در این باره در قرآن كریم مىفرماید:
الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْكِتابَ یَعْرِفُونَهُ كَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ؛1 كسانى كه به ایشان كتاب (آسمانى) داده ایم، پیامبر اسلام را مىشناسند همان گونه كه فرزندان خویش را مىشناسند، و گروهى از آنان حق را كتمان مىكنند در حالى كه به آن علم دارند.
آرى، برخى از دشمنان پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) با وجود آن كه پى به حقانیت او برده بودند و مىدانستند كه او واقعاً پیامبر خدا است، با تمام قوا و با استمداد از همه نیروهاى خود، تلاش كردند مانع گسترش و پیش روى اسلام در عرصه جهانى و قدرت و قوّت آن شوند و راه تعالى را بر آن ببندند. هدف آنان از این تلاشها این بود كه بتوانند چند روزى بر عمر حكومت خود بیافزایند و چند صباحى بیشتر از لذّت، قدرت و ثروت دنیا بهره مند گردند.
امروزه در عصر ما نیز همه آن مسایل و وقایع در حال تكرار است. انقلاب اسلامى ایران، در واقع نمونه اى است از همان انقلاب اسلامى كه در چهارده قرن پیش پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به وجود آورد. همگان شاهدند كه چگونه همه قدرتمندان و جباران جهان براى سركوبى و براندازى این نهضت عظیم اسلامى و انسانى كه همانند آتش فشانى مهار ناشدنى در ایران فوران كرد، كمر بسته اند. آنان با وجود همه اختلافها و كشمكش هایى كه با یكدیگر دارند، در این حركت هم داستان شده و به یكدیگر دست اتحاد داده اند تا این انقلاب را از میان بردارند. مشكل آنان
1. بقره (2)، 146. بخش نخست این آیه دقیقاً در آیه 20 سوره انعام نیز آمده است.
فقط این نیست كه در گوشه اى از دنیا برخى منافع مادى و اقتصادى خود را از دست داده اند. مشكل اساسى آنان در مورد انقلاب اسلامى ایران؛ فرهنگ، بینش و روح حاكم بر آن است. آنان در هراسند كه فرهنگ و تفكر اسلامى گسترش یابد و به سایر ملتها و جوامع سرایت كند؛ چرا كه مىدانند گسترش، رواج و قدرت و قوّت این فرهنگ، در واقع به معناى مرگ و اضمحلال كلى سلطه و استعمار آنان است.
آرى، بى سبب نیست كه این انقلاب خواب و آرامش را از چشم تمامى استعمارگران و نظام سلطه جهانى گرفته و همگى آنان براى از میان برداشتن جمهورى اسلامى ایران دست به دست یكدیگر داده اند. انقلاب اسلامى ایران، در واقع تجدید كننده و احیاگر نهضت جهانى اسلام در این عصر به شمار مىآید، و آن چه نظام سلطه جهانى را به وحشت انداخته، همین مسأله است. اگر امروزه نظام سلطه با تمام توان و هستى خود به مقابله با این انقلاب پرداخته، براى آن است كه از نفوذ و گسترش اسلام در جوامع بشرى جلوگیرى كند. سردمداران نظام سلطه، مصمم اند تا نگذارند كه فرهنگ و اداره امور جوامع بشرى تحت تأثیر تعالیم و احكام نورانى اسلام قرار گیرد.
و در همین راستا است كه امروزه مىبینیم در بسیارى از كشورهاى اسلامى، احكام و مقرّرات اجتماعى و حقوقى اسلام به ندرت مجال اجرا و عمل مىیابد و حتى در بعضى از كشورهاى اسلامى به شدّت و با ترس و وحشت، از حجاب و پوشش اسلامى زنان مسلمان جلوگیرى مىكنند. هم چنین به سبب همین ترس و وحشت از نفوذ و گسترش اسلام است كه با وجود آن كه حزب اسلامى الجزایر در انتخاباتى كاملا آزاد، حایز اكثریتى
چشم گیر مىشود، مدعیان دروغین آزادى و دموكراسى، با سرنیزه و از راه قتل و ارعاب و ترور، مانع تشكیل دولت به وسیله این حزب مىشوند.
اكنون دوباره به سخن اصلى خود باز مىگردیم. گفتیم كه اسلام، جهاد ابتدایى را مشروع و مجاز مىداند و این حكم بر اساس نظام ارزشى خود اسلام كاملا قابل توجیه و دفاع است. در همین راستا، نكته مهمى كه در این جا باید به آن اشاره كنیم این است كه اصولا جهاد ابتدایى نیز به نوبه خود، یك نوع دفاع و جهاد دفاعى است؛ دفاع از حق خداى متعال. توضیح این كه كافران و بدخواهان، در دشمنى خود با اسلام و مسلمانان، نیّتها و اهداف، و هم چنین روشها و راه كارهاى مختلفى دارند. گاهى هدفشان تصرّف و تملك اموال، دارایى ها، سرزمین، ثروتها و منابع مسلمانان است و براى این كار از راه مستقیم و جنگ و لشكركشى نظامى وارد مىشوند. گاهى نیز براى دست یابى به همین هدف، از راه غیر مستقیم وارد مىشوند و با گسیل كارشناسان و به اصطلاح مستشاران و مشاوران مختلف، در ظاهر شعار خدمت و اصلاح امور سر مىدهند اما در واقع به خیانت و غارت و چپاول مشغول مىشوند.
اما گاهى هدف دشمن، بیشتر سلطه و سیطره است؛ بدین معنى كه اگر از اموال، دارایىها و ثروت و منابع مسلمانان بهره اى نمىبرد، در صدد است كه، دست كم، آنها را در كنترل و نظارت خود داشته باشد. در چنین فرضى، دشمنان بیشتر با ابزار سیاسى و فرهنگى سلطه خود را اعمال مىكنند؛ براى مثال، ممكن است با تعیین حاكمى دست نشانده، كه حتى در ظاهر
مسلمان هم هست، منویات و برنامههاى خود را به اجرا در آورند.
گاهى نیز هدف دشمن، هدم و حذف اسلام است و مسلمانان را مخیر مىكند كه یا دست از اسلام بردارند و در عوض، جان و مال و زن و فرزندانشان را محفوظ بدارند، و یا آماده جنگ و تهدید جان و مال و زن و فرزندانشان باشند. قرآن كریم در این باره مىفرماید:
وَ لا یَزالُونَ یُقاتِلُونَكُمْ حَتّى یَرُدُّوكُمْ عَنْ دِینِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا؛1 و آنان پیوسته با شما مىجنگند تا ـ اگر بتوانند ـ شما را از دینتان برگردانند.
یا مىفرماید:
وَدَّ كَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ یَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمانِكُمْ كُفّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ؛2 بسیارى از اهل كتاب، پس از این كه حق بر ایشان آشكار شد، از روى حسدى كه (به سبب ایمان شما) در وجودشان بود، دوست مىدارند كه شما را پس از ایمان آوردنتان، به كفر باز گردانند.
هم چنین در جایى دیگر مىفرماید:
وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواءً؛3 دوست مىدارند كه شما كفر ورزید چنان كه آنان كفر ورزیدند، پس (همه با هم در كفر) یكسان باشید.
در هر حال، وجه مشترك همه موارد و فروض مذكور این است كه در همه آنها عزت و شرف مسلمانان در معرض تهدید قرار مىگیرد؛ در حالى كه خداى متعال در قرآن مىفرماید:
1. بقره (2)، 217.
2. همان، 109.
3. نساء (4)، 89.
وَ لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً؛1 و خداوند هرگز بر (زیان) مؤمنان، براى كافران راه (تسلطى) قرار نداده است.
هم چنین مىفرماید:
وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ؛2 و عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است.
از این رو بر اساس آیات مذكور و ادله متعدد دیگر، در تمامى موارد و فروضى كه ذكر كردیم، بر مسلمانان واجب است كه در مقابل توطئهها و تهدیدهاى دشمنان قد علم كرده و از عزت و شرف اسلامى، جان، مال، زن، فرزند و آب و خاك خود دفاع و حراست كنند و فرصت و امكان تهدید و تجاوز را از كافران و دشمنان بگیرند. این امر به ویژه آن هنگام كه دشمنان قصد براندازى دین و ایمان مسلمانان و تعدّى به مقدساتشان را داشته باشند حساسیت و اهمیت بیشترى پیدا مىكند؛ زیرا اساساً هدف از آفرینش عالم و آدم و غرض از بعثت انبیا و فرستادن كتب آسمانى و ادیان الهى جز این نیست كه انسانها به دین و آیین حق درآیند و باعمل به احكام آن، به خداى متعال نزدیك شوند و نزد او مقام و منزلت یابند.
بنابراین چگونه ممكن است اسلام به مسلمانان اجازه دهد كه در برابر دزدان و براندازان دین حق ساكت بنشینند تا آنان بدون نگرانى این گران بهاترین سرمایه و عزیزترین و با اهمیت ترین موجودیشان را از آنان بربایند؟!
از نظر اسلام، مسلمانان حتى این حق را ندارند كه براى حفظ جان و
1. همان، 141.
2. منافقون (63)، 8.
مال و زن و فرزندشان، تظاهر به دست برداشتن از دین و مذهب خود كنند هر چند كه در باطن هم چنان مسلمان و مؤمن باقى بمانند.
آرى، در اسلام هیچ چیز گران قدرتر از دین حق نیست؛ تا آن جا كه در صورت لزوم، براى حفظ دین، حتى از جان نیز ـ كه هیچ چیز به پاى آن نمىرسد و در فقه گفته اند كه حفظ جان از اهمّ واجبات است ـ باید گذشت و آن را سپر دین نمود.
بدین ترتیب بر اساس چنین دیدگاهى مىتوان گفت، همه انواع جهاد در اسلام جنبه دفاعى دارد و حتى آن چه كه در اصطلاح فقهى «جهاد ابتدایى» نامیده مىشود، با این ملاحظه «جهاد دفاعى» خواهد بود. به عبارت دیگر، در هر جهاد اسلامى مسأله «دفاع» مطرح است، با این تفاوت كه «متعلَّق دفاع» مختلف مىشود. گاهى دفاع از آب و خاك مطرح است، گاهى دفاع از نفوس مسلمانان، گاهى دفاع از عزت و شرف اسلامى، و گاهى... . در این میان گاهى «دفاع از حق خداى متعال» مطرح است. این همان جهادى است كه در اصطلاح فقهى «جهاد ابتدایى» نامیده مىشود و طبق بیانى كه ما در این جا آوردیم، مىتوان آن را نیز «جهاد دفاعى» به حساب آورد و در بین اقسام مختلف دفاع، والاترین و شریف ترین آنها نیز خواهد بود. در این جا لازم است در مورد «حق خداى متعال» و دفاع از آن كمى بیشتر توضیح دهیم.
هم چنان كه پیش از این و در مباحث مختلف اشاره كرده ایم، تنها حقِّ اصیل و ذاتى در عالَم، حقّ خداى متعال است و سایر حقوق در پرتو این حق است كه معنا مىیابند و توجیه مىشوند. خداوند مالك حقیقى همه موجودات، و از جمله انسان، است و تمامى مخلوقات همه هستى خود را
وام دار خداى متعال هستند. این رابطه مالكیت بین خداوند از یك سو و سایر موجودات از سوى دیگر، ایجاب مىكند كه خداوند حق داشته باشد كه تمامى هستى طبق خواست و اراده او به چرخش و گردش در آید و رفتار كند.1
در مورد جامعه انسانى نیز اقتضاى این حق این است كه در سرتاسر جوامع بشرى تنها خدا پرستش شود، دین او حاكم و سخنش برتر باشد: وَ كَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیا؛2كلمه خدا است كه برتر است.
حال اگر انسان هایى از پذیرش و رعایت این حق الهى سر باز زدند، علاوه بر عذاب و عقاب اخروى خداوند مىتواند در همین دنیا نیز آنها را عقوبت كند. این عقوبت مىتواند به صورت عذاب و بلایى طبیعى باشد كه از آسمان یا زمین بر آن افراد نازل مىشود، و مىتواند به این صورت باشد كه خداوند از مؤمنان و صالحان بخواهد كه بر آنان یورش برند و جلوى تباه كارى و فساد آنان را در زمین بگیرند و به آن خاتمه دهند، كه این همان جهاد ابتدایى است:
قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیكُمْ وَ یُخْزِهِمْ؛3با آنان بجنگید، تا خدا به دست شما عذابشان دهد و خوارشان كند.
جهاد ابتدایى جز این نیست كه به منظور احقاق حقى كه خداى متعال بر كل بشریت دارد، گروهى از بندگان شایسته خداى متعال مأموریت یابند بر كسانى كه این حق را پایمال كرده و راه شرك و كفر و ظلم و فساد در
1. جناب استاد در كتابها و مباحث مختلفى به تبیین این مسأله پرداخته اند؛ براى نمونه، ن.ك: نظریه حقوقى اسلام، جلسه هفتم، و حقوق و سیاست در قرآن، فصل دوم.
2. توبه (9)، 40.
3. همان، 14.
پیش گرفته اند یورش برند و تا زمانى كه دین حق و اراده خدا حاكم شود نبرد را ادامه دهند.
اگر به این حقیقت توجه داشته باشیم كه غرض از بعثت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)تسلّط دین او بر همه ادیان است: هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ؛1 نیز اگر توجه داشته باشیم كه هدف از قتال با كفرپیشگان، برافتادنِ همه فتنهها و اختصاص یافتن دین به خداى متعال است: وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ یَكُونَ الدِّینُ كُلُّهُ لِلّهِ؛2 به ویژه، اگر توجه كنیم به این نكته كه در روایات ما، «فتنه» ـ كه در این آیه آمده ـ به «شرك» تفسیر شده است، آن گاه درمى یابیم كه جهاد ابتدایى با كفار و مشركان باید تا آن جا دوام پیدا كند كه زمین از آلودگىهاى كفر و شرك و فساد پاك شود و حكومت الهى و توحیدى در سراسر عالم برقرار گردد.
ناگفته نگذاریم كه مقصود از برافتادن كفر و شرك این نیست كه همه انسانهاى روى زمین مسلمان و موحد شوند ـ چرا كه با جبر و زور نمىشود در دلها نفوذ كرد و ایمان و اعتقاد كه به دل مربوط مىشود از دسترس اكراه و الزام به دور است: لا إِكْراهَ فِی الدِّینِ3 ـ بلكه منظور این است كه نظام حاكم بر جهان، نظامى الهى و توحیدى باشد و حاكمیت از آنِ خدا گردد.
در هر حال، همه آن چه را كه در این زمینه گفتیم، مىتوان به این صورت خلاصه كرد كه فلسفه جهاد ابتدایى احقاق یك حق عظیم و برتر
1. همان، 33؛ فتح (48)، 28 و صف (61)، 9.
2. انفال (8)، 39.
3. بقره (2)، 256.
است كه خداى متعال بر جمیع بندگان خود دارد. از این رو «جهاد ابتدایى» را نیز مىتوان نوعى دفاع و «جهاد دفاعى» به حساب آورد؛ دفاع از حق خداوند بر بندگان خود.
البته گرچه در نام گذارى و لفظ مضایقه اى نیست، اما حقیقت این است كه بر اساس معناى اصطلاحى و رایج «دفاع»، نمىتوان «جهاد ابتدایى» را مصداق دفاع دانست، و اگر هم ما آن را از مقوله دفاع برشمردیم، در واقع از باب «توسعه در اصطلاح» است. اما در هر صورت آن چه كه مهم است و هیچ تردیدى در آن وجود ندارد، جواز جهاد ابتدایى در اسلام است؛ خواه آن را دفاع بنامیم و خواه جهاد ابتدایى.
یكى دیگر از مسایل مهم جنگ، به آماده سازى روحى جنگجویان و ایجاد انگیزه در آنان مربوط مىشود. سپاهیان و جنگاورانى كه انگیزه لازم براى نبرد را نداشته باشند، كارآیى آنها تا حد قابل ملاحظه اى نزول خواهد كرد. یك لشكر با انگیزه و با روحیه مىتواند با ده لشكر بى انگیزه و فاقد روحیه مقابله كند و بر آنها فایق آید. در تاریخ جنگهاى دنیا نمونههاى مختلفى از این دست را مىتوان مشاهده كرد. از این رو مسأله انگیزه و آمادگى روحى را به تعبیرى مىتوان در صدر عوامل موفقیت یك سپاه و ارتش ارزیابى كرد. قرآن كریم نیز به این امر عنایت و اهتمام فراوان دارد و براى ایجاد روحیه و انگیزه در مجاهدان از روشهاى مختلفى استفاده كرده است. در این فصل به بررسى این روشها و ذكر نمونه هایى از آیات مربوط به هر یك مىپردازیم.
براى دعوت مردم به دین، و نیز تربیت و هدایت آنان در مسیر پاى بندى و تعهد نسبت به دستورات دینى و تكالیف الهى، «تبشیر» و «انذار» یكى از روشهاى كلى همه انبیا بوده است. از همین رو نیز هست كه انبیاى الهى
«مبشّر» و «منذر» نامیده شده اند: فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ؛1 پس خداوند پیامبران را نویدآور و بیم دهنده برانگیخت. «تبشیر» و «انذار» همان چیزى است كه در عرف جارى از آن به «تشویق» و «تنبیه» تعبیر مىكنیم.
براى تفكیك بیشتر بحث، در ادامه بهتر است هر یك از «تبشیر» و «انذار» در زمینه جبهه و جنگ، و آیات مربوط به آنها را جداگانه مورد بحث قرار دهیم.
در قرآن كریم آیات فراوانى در تشویق و ترغیب مردم به جهاد وجود دارد. در برخى از این آیات به مجاهدان وعده نعمتهاى اخروى، و در بعضى دیگر وعده نعمتهاى دنیوى داده شده است.
بدیهى است كه در تعالیم انبیا، سعادت ابدى و نعمتها و لذتهاى اخروى، محور اصلى هستند، آن چنان كه نعمتها و لذتهاى دنیوى اساساً قابل قیاس با آن سعادت جاودانه نیستند؛ اما این هم طبیعى است كه در میان مردم، قشر عظیمى هستند كه به هر علت ـ نظیر: سستى ایمان، كمى همت، نقد بودن لذتها و نعمتهاى دنیوى و یا هر علت دیگر ـ نعمتها و لذتهاى دنیا در نظرشان جاذب تر و دل انگیزتر مىنماید و محركى قوى براى ایجاد حركت و تلاش در آنها محسوب مىشود.
از این رو در قرآن كریم، براى بشارت مجاهدان در عین آن كه بر نعمتها و لذتهاى ابدى و جاودانه آخرت تأكید گردیده، تشویق و ترغیب از طریق دادن وعده نعمتها و لذایذ دنیوى نیز وجهه نظر قرار گرفته است.
1. بقره (2)، 213.
در این جا ابتدا نمونه هایى از آیات مربوط به وعده نعمتهاى اخروى، و سپس نمونه هایى از آیات مربوط به وعده نعمتهاى دنیوى را ذكر مىكنیم.
هم چنان كه گفتیم، دسته اى از آیات قرآن، با تعابیر مختلف مجاهدان را ـ كه در راه خدا تا مرز شهادت جنگیده اند و یا گرفتار زیان و خسارت و نقص عضو گشته و یا اسیر شده اند و یا با شركت در جنگ و رفتن در جبهه خویش را به مخاطره انداخته و با دشمن جنگیده اند و سالم هم باز گشته اند ـ به نعمتهاى بزرگ و جاودانه اخروى بشارت داده اند. چند نمونه از این آیات را با هم مرور مىكنیم.
ـ فَلْیُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ وَ مَنْ یُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً؛1پس كسانى كه زندگى دنیا را به آخرت سودا مىكنند باید در راه خدا بجنگند؛ و هر كس كه در راه خدا پیكار كند، پس كشته یا پیروز شود، به زودى پاداشى بزرگ به او خواهیم داد.
این آیه كه با زبان معامله و خرید و فروش (یشرون) سخن مىگوید، براى همگان قابل فهم بوده و كسانى را كه سوداى فروش دنیا در مقابل نعمتهاى ابدى آخرت در سر دارند، به پیكار و جهاد فى سبیل الله فرا مىخواند.
ـ لا یَسْتَوِى الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ
1. نساء (4)، 74.
الْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِینَ دَرَجَةً وَ كُلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنى وَ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَى الْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً. دَرَجات مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ كانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِیماً؛1 مؤمنان خانه نشسته [و به جهاد نرفته] كه ناراحتى و زیانى ندیده اند با مجاهدانى كه در راه خدا با مال و جان خود مىجنگند، یكسان نیستند. خداوند كسانى را كه با اموال و جانهاى خود [بر علیه دشمن خدا]جهاد مىكنند بر خانه نشستگان، به درجه اى [مهم]برترى بخشیده، و همه را خداى متعال وعده [پاداش] نیكو داده، [ولى]مجاهدان را بر خانه نشستگان به پاداشى بزرگ برترى بخشیده است؛ [آن پاداش بزرگ] مرتبتها و آمرزش و رحمتى از جانب او است، و خدا آمرزنده مهربان است.
با دقت در این آیات مىتوان مؤمنان را به سه دسته تقسیم كرد:
دسته اول آنان كه به علت نقص در اعضا یا حواس یا قواى خود و یا به سبب فقر و تنگ دستى قادر به جهاد مالى یا جانى با دشمنان خدا و دین نیستند. این دسته از مؤمنان طبعاً معذورند و تكلیف جهاد متوجه آنان نیست؛ چرا كه خداوند مىفرماید:
لا یُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها؛2 خداوند هیچ كس را جز به مقدار توان و وسعش تكلیف نمىكند.
دسته دوم كسانى اند كه گرچه قدرت بر جهاد مالى یا جانى با دشمن دارند، لیكن جهاد بر ایشان واجب عینى نیست و از این رو، براى ترك
1. نساء (4)، 95ـ96.
2. بقره (2)، 286.
جهاد مورد سؤال قرار نمىگیرند و مؤاخذه نمىشوند و عذاب و عقاب ندارند.
دسته سوم آنانند كه قدرت جهاد جانى و مالى با دشمن را دارند و موفق به عمل به این فریضه بزرگ هم مىشوند. مراد از «مجاهدین» در این آیه، كه بر «قاعدین» برترى داده شده اند، همین گروه سومند. هم چنین مراد از «قاعدین» را باید گروه دوم از سه گروه مذكور بدانیم؛ چرا كه اگر جهاد بر كسانى واجب عینى باشد و با این وجود از آن سر باز زنند، مورد مؤاخذه قرار خواهند گرفت و مستحق عقاب خواهند بود؛ در حالى كه آیه مىفرماید، «قاعدین» نیز نزد خدا پاداش دارند (وَ كُلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنى)، با این تفاوت كه پاداششان نسبت به «مجاهدین» كمتر است.
ـ أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِی سَبِیلِ اللّهِ لا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللّهِ وَ اللّهُ لا یَهْدِى الْقَوْمَ الظّالِمِینَ. الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ. یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَة مِنْهُ وَ رِضْوان وَ جَنّات لَهُمْ فِیها نَعِیمٌ مُقِیمٌ. خالِدِینَ فِیها أَبَداً إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ؛1 آیا آب دادن حاجیان و آباد كردن مسجدالحرام را همانند (كار) كسى مىدانید كه به خدا و روز جزا ایمان آورده و در راه خدا جهاد كرده است؟ (نه)، این دو نزد خدا یكسان نیستند، و خدا ستم كاران را هدایت نمىكند. كسانى كه ایمان آورده، مهاجرت كرده و در راه خدا با مال و جانشان جهاد كرده اند نزد خدا مقامى هرچه والاتر دارند و آنان همان رستگارانند. پروردگارشان آنان را از جانب خود به رحمت و خشنودى خویش و باغ هایى كه در
1. توبه (9)، 19ـ22.
آنها نعمت پایدار باشد نوید مىدهد. در آن براى همیشه جاودان بمانند. بى گمان در نزد خداى متعال پاداشى بزرگ است.
این آیات به یكى از مسایل فرهنگى صدر اسلام در مورد حج اشاره دارد. حج، هم در نظر مسلمانان و هم در نظر مشركان، اهمیت فراوان داشت. پرده داران خانه كعبه و كسانى كه به حاجیان آب مىرساندند و از آنان پذیرایى مىكردند، در نزد مردم مقام و حرمتى خاص داشتند و این افراد نیز از داشتن چنین سمَتى به خود مىبالیدند و آن را مایه برترى خود بر همگان مىدانستند.
خداوند متعال در رد مباهات و افتخار این گونه افراد به كارهاى خود، در این آیات به مسلمانان چنین تعلیم مىدهد كه این گونه كارها كه دست مایه فخرفروشى عده اى شده است، هرگز در ارزش خود هم سان و معادل ایمان به مبدأ و معاد و جهاد در راه خدا نیست. از این رو هیچ كس نباید فریفته ارزش این گونه كارها و منصبها شود و متصدیان آنها را هم پایه مؤمنان مجاهد پندارد.
چگونه ارزش چنین كارهایى را مىتوان با ارزش ایمان و جهاد در راه خدا برابر دانست در حالى كه در بسیارى از موارد، افرادى مشرك و ظالم و به دور از هدایت خدا عهده دار چنین منصبها و امورى مىگردند؟!
وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللّهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قالُوا ذَرْنا نَكُنْ مَعَ الْقاعِدِینَ. رَضُوا بِأَنْ یَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ. لكِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ أُولئِكَ
لَهُمُ الْخَیْراتُ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ جَنّات تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الأَْنْهارُ خالِدِینَ فِیها ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ؛1 و هر گاه سوره اى فرستاده مىشود كه به خداى متعال ایمان بیاورید و همراه فرستاده اش جهاد كنید، توانگرانشان از تو رخصت طلبند و گویند بگذار ما با خانه نشینان (و معذورین از جنگ) باشیم. راضى شدند كه با بازماندگان باشند، و بر دل هاشان مهر زده شده است؛ از این رو آنان قدرت درك (حقایق را) ندارند. لكن پیامبر و كسانى كه به او ایمان آورده اند با مالها و جانهاى خود جهاد كردند و آنان همانها هستند كه همه نیكىها براى آنان است و آنان، هم ایشان، از رستگاران هستند. خدا براى آنها باغ هایى آماده كرده است كه از زیر (درختان) آن جوىها روان است و در آن جاودان بمانند. این است رستگارى بزرگ.
إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الإِْنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِكُمُ الَّذِى بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ؛2 خداوند از مؤمنان جانها و اموالشان را خریدارى كرده، كه (در برابر) بهشت براى آنان باشد؛ همان كسانى كه در راه خدا پیكار مىكنند و مىكشند و كشته مىشوند. این وعده حقى است بر او (كه) در تورات و انجیل و قرآن (آمده است)، و چه كسى از خداوند به پیمان خود وفادارتر است؟ پس (اى مؤمنان) به این معامله اى كه كرده اید شادمان باشید؛ و این همان رستگارى بزرگ است.
1. توبه (9)، 86 ـ 89.
2. همان، 111.
این آیه نیز مانند اولین آیه اى كه ذكر كردیم، با زبان معامله و تجارت و خرید و فروش كه براى انسانها قابل فهم تر است. مىفرماید، در این بازار خریدار خداوند است و جان و مال مؤمنان را به بهاى بهشت و نعمتهاى جاودانش از آنان خریدارى مىكند. این عهد و پیمانى است كه خداوند در كتابهاى آسمانى به آن متعهد گردیده و هیچ كس نسبت به تعهداتش پاى بندتر از خداوند نیست. از این رو نباید تردیدى روا داشت كه این تجارتى است پرسود و مؤمنان با انجام این معامله، به رستگارى و سعادتى بزرگ نایل خواهند آمد.
ـ در آیه اى دیگر خداوند نسبت به مجاهدان راه خدا و استقامت و استحكام آنها ابراز محبت مىكند:
إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ؛1 محققاً خداوند كسانى را كه در راه او صف در صف پیكار مىكنند، چنان كه گویى بنایى آهنین اند، دوست مىدارد.
ـ خداوند در آیه اى دیگر ایمان و جهاد را تجارتى معرفى مىكند كه انسان را از عذاب مىرهاند:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَة تُنْجِیكُمْ مِنْ عَذاب أَلِیم. تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَیْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ. یَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ یُدْخِلْكُمْ جَنّات تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الأَْنْهارُ وَ مَساكِنَ طَیِّبَةً فِی جَنّاتِ عَدْن ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ؛2 اى كسانى كه ایمان آورده اید آیا شما را به تجارتى راهنمایى كنم كه شما را از عذابى دردناك مىرهاند؟ به خدا و فرستاده اش ایمان بیاورید و در راه خدا با مالها و
1. صف (61)، 4.
2. همان، 10 ـ 12.
جان هایتان جهاد كنید؛ این براى شما، اگر بدانید، بهتر است. (اگر چنین كنید، خداوند) گناهانتان را بیامرزد و شما را در باغ هایى كه از زیر (درختان) آن جویبارها روان باشد و خانه هایى پاكیزه در باغهاى عدن وارد كند. این رستگارى بزرگ است.
دسته دیگر از آیات قرآن كریم، با تعابیر مختلفى مجاهدان فى سبیل الله را به نعمتهاى دنیوى وعده مىدهد تا بدانند كه تلاش و كوشش آنها در همین عالم نیز ثمربخش خواهد بود و با جدیّت بیشترى كارهاى خطیر خود را دنبال كنند.
البته اگر در جهاد، انگیزه الهى و نیت عمل به تكلیف و قصد تقرب در كار نباشد و تنها بر اساس انگیزه مادى و دنیوى صورت پذیرد، از نظر اسلام هیچ ارزشى نخواهد داشت. این حقیقت در روایات متعددى مورد تأكید قرار گرفته است.
در بعضى از روایات چنین آمده است كه اگر كسى براى دست یابى به مالى و كسب ثروتى بجنگد و در آن جنگ كشته شود مقتول همان مال خواهد بود.1 هم چنین در برخى نقلها چنین آمده است كه مسلمانى به منظور دست یابى به مركبى به سپاه دشمن حمله كرد و در همان حمله كشته شد و از این رو بین مسلمانان به «قتیل الحمار» شهرت پیدا كرد.2(یعنى كسى كه براى الاغى كشته شده است!)
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 70، باب 53، روایت 38.
2. ر.ك: جامع السعادات، ج 3، ص 89 (فصل: النیة روح الاعمال و الجزاء بحسبها).
در هر صورت، از آن جا كه وعده نعمتهاى دنیوى و مادى نیز مىتواند در رفتار و سلوك بسیارى از افراد مؤثر باشد و انگیزه آنان را براى جنگ با دشمن تقویت كند، قرآن كریم از ذكر این گونه وعدهها نیز فروگذار نكرده است. باید توجه داشت كه این روش تربیتى اختصاص به پرورش مجاهدان ندارد و در موارد دیگرى غیر از جهاد نیز قرآن از این روش استفاده كرده است. در این جا به برخى از این گونه آیات در باب جهاد اشاره مىكنیم:
ـ خداوند در یك مورد، خطاب به مجاهدان مسلمان مىفرماید:
وَعَدَكُمُ اللّهُ مَغانِمَ كَثِیرَةً تَأْخُذُونَها؛1 خداوند به شما غنیمتهاى بسیارى را وعده داده است كه آن را به دست خواهید آورد.
ـ در آیه اى دیگر چنین وعده مىدهد:
لَقَدْ صَدَقَ اللّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِینَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِیباً؛2 محققاً خداوند رؤیاى پیامبر خود را تحقق بخشید (كه دیده بود) شما بدون شك، به خواست خدا در حالى كه سرهاى خود را تراشیده و موى كوتاه كرده اید، با خاطرى آسوده وارد مسجدالحرام خواهید شد. خدا چیزى را دانست كه شما نمىدانستید، و غیر از این، پیروزى نزدیكى (براى شما) مقرّر داشت.
ـ در آیه اى دیگر مىفرماید:
وَ أُخْرى تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ؛3 و (وعده) دیگر (خداوند) كه آن را دوست مىدارید، یارى و پیروزى نزدیك از جانب خداوند است و مؤمنان را (بدان) نوید ده.
1. فتح (48)، 20.
2. همان، 27.
3. صف (61)، 13.
روش دیگرى كه قرآن مجید براى ایجاد روحیه در مجاهدان و انگیزش آنان براى جهاد به كار مىگیرد و مىتوان آن را گونه اى روش تبشیرى دانست، مدح و ستایش جهادگران است. در این جا، از باب نمونه، به یكى از آیاتى كه داراى چنین مضمونى است اشاره مىكنیم:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْم یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّة عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّة عَلَى الْكافِرِینَ یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِم ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ؛1 اى كسانى كه ایمان آورده اید هر كس از شما از دین خود بازگردد، به زودى خدا گروهى را خواهد آورد كه دوستشان مىدارد و آنان (نیز) او را دوست مىدارند. (آنان) نسبت به مؤمنان فروتن (و) نسبت به كفار سركشند، در راه خدا جهاد مىكنند و از سرزنش هیچ سرزنش كننده اى نمىهراسند. این فضل خدا است كه به هر كه بخواهد مىدهد، و خدا وسعت بخش دانا است.
مىفرماید اگر مسلمانى به تكالیف الهى خود عمل نكند و حتى از دین خدا برگردد، به خداوند ضررى نمىزند؛ چرا كه او هدف خود را به وسیله مردمى دیگر تحقق خواهد بخشید. آن گاه با بیان ویژگىهاى چنین مردمى، در واقع به ستایش آنان پرداخته، مىفرماید آنان مردمى هستند كه هم خدا آنها را دوست مىدارد و هم آنها خدا را دوست مىدارند، در برابر بندگان شایسته او متواضع و فروتن اند، در مقابل دشمنان و منكران وى متكبر و مقتدرند، در راه خدا جهاد مىكنند و از این كه در جنگ
1. مائده (5)، 54.
شكست بخورند و مورد ملامت و ریشخند دیگران واقع شوند هراسى به دل راه نمىدهند؛ بلكه، همه همّت و تلاش آنها صرف این مىشود كه به تكالیف خود پاى بند و نسبت به فرامین الهى مطیع و فرمان بردار باشند. در پایان نیز مىفرماید برخوردارى آنان از این ویژگى ها، در نتیجه عنایت ویژه الهى و فضل و كرم پروردگار نسبت به آنان است.
بنابراین خداوند در این آیه با لحنى بسیار ستایش آمیز از مجاهدان یاد مىكند و آنان را به سبب داشتن این خصلتهاى ارزشمند ـ و از همه ارزشمندتر خصلت مجاهدت با دشمنان خدا و بى توجهى به سرزنش و ملامت دیگران ـ مىستاید. طبیعى است كه این گونه برخورد تأثیرى بسیار عمیق در روحیه مؤمنان و مسلمانان داشته و موجب ترغیب و تشجیع آنان براى جهاد و مبارزه با دشمنان خدا مىگردد.
قرآن كریم براى انگیزش مجاهدان از طریق «انذار» و تهدید نیز، همانند «تبشیر» و تشویق، هم به عذابهاى اخروى و هم به بلاها و مصیبتهاى دنیوى اشاره مىكند. سرّ این مسأله نیز همان گونه كه در روش «تبشیر» اشاره كردیم، این است كه براى بسیارى از انسانها تشویق و تنبیههاى دنیوى به لحاظ نقد بودنشان، انگیزشى تر از تشویق و تنبیه از طریق ذكر نعمتها و بلاهاى اخروى است. در این جا نمونه هایى از این قبیل آیات را مرور مىكنیم.
قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشِیرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها
أَحَبَّ إِلَیْكُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهاد فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللّهُ لا یَهْدِى الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ؛1 (اى پیامبر) بگو: اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و خویشانتان و اموالى كه گرد آورده اید و تجارتى كه از كسادش بیمناك هستید و خانه هایى كه به آنها دل خوش كرده اید، نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راه خدا محبوب ترند، پس منتظر باشید تا خدا فرمانش را (درباره شما) صادر كند، و خداوند بدكاران را راهنمایى نمىكند.
لحن این آیه بسیار تهدیدآمیز است و خداوند به كسانى كه از انجام وظیفه و تكلیف خود كوتاهى كرده و علقههاى خویشاوندى و یا انگیزههاى مادى و رفاه طلبى آنان را از شركت در امر خطیر و پراهمیت جهاد باز مىدارد، هشدار مىدهد كه آینده خود را خراب نكنند و از خشم و غضب الهى برحذر باشند.
این آیه ضمن برشمردن برخى موانع حضور در جهاد، با لحنى تهدیدآمیز اشاره مىكند كه اگر انسان خویشان و بستگان، مال، تجارت، مسكن (و به طور كلى دنیا) را بیش از خداى متعال دوست بدارد به طورى كه تعلق خاطر و دل بستگى به این امور او را از جهاد در راه خدا بازدارد، این امر موجب فسق او مىگردد و چنین كسى باید منتظر عواقب وخیم و خطرناك این كار خود از ناحیه خداوند باشد. پایین ترین مرتبه دوستى مؤمن نسبت به خداى متعال این است كه خدا را كمتر از اشخاص یا اشیاى دیگر دوست نداشته باشد. البته در درجات بالاى ایمان، فرد مؤمن به مرحله اى مىرسد كه با وجود خداى متعال هیچ كس یا چیز دیگرى را
1. توبه (9)، 24.
درخور محبت و دل بستگى مستقل نمىداند. در این مرحله دل بستگى مؤمن به دیگر موجودات در پرتو خدادوستى او شكل مىگیرد. اما به هر حال اگر افراد مؤمنى به آن درجه كامل ایمان نرسیدند، باید بدانند كه كمترین مراتب ایمان و پایین ترین نصاب خدادوستى این است كه محبت خداى متعال در دل مؤمن كمتر از محبتهاى دیگر و تعلقات مادى و خویشاوندى او نباشد.
كمترین انتظار از فرد مؤمن این است كه به هنگام دوران امر بین محبت خدا و سایر محبت ها، دوستى خدا را ترجیح دهد و راهى را برگزیند كه خشنودى خداوند در آن است. این كمترین حد خدادوستى است كه مىتواند انسان را نجات دهد و از سقوط و انحطاط رهایى بخشد.
ـ در جایى دیگر در همین زمینه مىفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قِیلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ اثّاقَلْتُمْ إِلَى الأَْرْضِ أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الاْخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الاْخِرَةِ إِلاّ قَلِیلٌ. إِلاّ تَنْفِرُوا یُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِیماً وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَیْئاً وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَیْء قَدِیرٌ؛1 اى كسانى كه ایمان آورده اید، شما را چه شده است كه چون به شما گفته مىشود (براى جنگ) در راه خدا بسیج شوید، سنگین به زمین مىچسبید؟ آیا به جاى آخرت به زندگى دنیا راضى شده اید؟ (اگر چنین است) پس (بدانید كه) بهره زندگى دنیا نسبت به آخرت اندكى بیش نیست. اگر (براى جنگ) بسیج نشوید، (خدا) شما را به عذابى دردناك عقوبت خواهد كرد و گروهى دیگر را جانشین شما مىسازد، و كمترین زیانى به او نخواهید رسانید و خدا بر همه چیز توانا است.
1. همان، 38ـ39.
خطاب این آیات شریفه به آن دسته از مؤمنان سست ایمان و یا منافقانى است كه به ظاهر ادعاى ایمان مىكنند و طبعاً در امر جهاد فى سبیل الله تعلل مىورزند و محكم به دنیا و مادیات چسبیده اند. خداوند در این آیات با لحنى عتاب آلود، خطاب به این گونه افراد مىفرماید، چرا هنگامى كه فرمان جهاد داده مىشود به زمین چسبیده اید و از جاى خود حركت نمىكنید؟! آیا دست از سعادت اخروى شسته و به زندگى چند روزه دنیا دل خوش كرده اید؟! در حالى كه زندگى دنیا نسبت به لذت و سعادت اخروى بسیار ناچیز است. اگر براى جهاد با دشمن قیام نكنید، خداى متعال به عذاب سخت گرفتارتان خواهد كرد و براى پیروزى اسلام و اجراى عدالت كسان دیگرى را به جاى شما جایگزین خواهد نمود تا در راه خدا با دشمنان او جهاد كنند.
ـ در آیه اى دیگر در این مورد آمده است:
ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ یَبْخَلُ وَ مَنْ یَبْخَلْ فَإِنَّما یَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَ اللّهُ الْغَنِیُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَكُمْ ثُمَّ لا یَكُونُوا أَمْثالَكُمْ؛1 شما همان (مردمى) هستید كه براى انفاق در راه خدا فراخوانده شده اید. پس برخى از شما بخل مىورزند، و هركس بخل ورزد تنها به زیان خود بخل ورزیده، و (گرنه) خدا بى نیاز است و شما نیازمندید؛ و اگر پشت كنید (خدا) گروهى دیگر غیر از شما را جایگزین خواهد كرد كه مانند شما نباشند.
این آیه خطاب به كسانى است كه رسالت و مسؤولیت انفاق اموال خود در راه خدا را به دوش دارند و مىتوانند با جهاد مالى خود پشت جبهه را
1. محمد (47)، 38.
استحكام بخشند و جهادگران خط مقدم را به پیروزى بر دشمن امیدوار سازند؛ ولى با وجود داشتن این مسؤولیت بخل مىورزند و از انفاق اموال خود در راه خدا و جهاد مالى خوددارى مىكنند. روشن است كه در صدر اسلام و زمان نزول این آیه، بیشتر این انفاقها و كمكهاى مالى براى تأمین هزینه جنگ و جهاد در راه خدا بوده است، كه مسلمانها مىبایستى ناگزیر آن را تأمین كنند تا اسلام بر كفر پیروز شود. البته تأمین چنین هزینه اى ـ كه باعث پیروزى اسلام و مسلمین مىشود ـ خود سبب افتخار و سعادت براى عامل آن خواهد شد، افتخار و سعادتى كه كمتر كسى مىتواند به آن نایل گردد. در هر صورت، خداوند خطاب به كسانى كه از انفاق مالى و تأمین هزینه جنگ سر باز مىزنند و در پرداختن مخارج این فریضه بزرگ الهى شركت نمىكنند هشدار مىدهد كه اگر از انفاق خوددارى كنند كسانى دیگر را جایگزین آنان خواهد كرد كه مثل آنان بخل نورزند و از كمك مالى در این زمینه خوددارى نكنند و با رغبت و اشتیاق اموال خود را در این راه صرف كنند.
ـ در آیه اى دیگر مىفرماید:
وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ؛1 در راه خدا انفاق كنید و خویشتن را با دست خود به هلاكت میفكنید.
این آیه نیز كه در بین آیات مربوط به جهاد است بر این حقیقت دلالت دارد كه اگر مسلمانها از انفاق اموال خود در راه خداوند خوددارى كنند و هزینه جنگ با دشمن را فراهم نیاورند، طبیعى است كه در این صورت دشمنانشان در جنگ با آنها پیروز خواهند شد و آنان را قلع و قمع كرده،
1. بقره (2)، 195.
همه چیزشان را تباه مىكنند. بنابراین بخل ورزیدن و خوددارى از پرداخت هزینه جنگ نه تنها از جهت اقتصادى به نفع آنان نیست، بلكه مال، جان، عرض و ناموس، آبرو و حیثیت، قدرت و شوكت، عزّت و شرف، دین و مذهب و همه چیزشان را نابود خواهد كرد.
روش دیگرى كه خداوند براى انگیزش مسلمانان به جهاد به كار گرفته و مىتوان آن را گونه اى روش انذارى دانست، نكوهش كسانى است كه در جهاد با دشمن، سستى و سهل انگارى مىكنند و احیاناً دیگران را نیز از شركت در جهاد باز مىدارند. در این مورد خداوند در یك جا مىفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانْفِرُوا ثُبات أَوِ انْفِرُوا جَمِیعاً. وَ إِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَیُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصابَتْكُمْ مُصِیبَةٌ قالَ قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهِیداً. وَ لَئِنْ أَصابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللّهِ لَیَقُولَنَّ كَأَنْ لَمْ تَكُنْ بَیْنَكُمْ وَ بَیْنَهُ مَوَدَّةٌ یا لَیْتَنِی كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً؛1اى كسانى كه ایمان آورده اید، خود را آماده (جنگ) كنید و گروه گروه یا همه با هم (براى جنگ از شهر) كوچ كنید. و قطعاً در میان شما كسى هست كه كندى به خرج دهد؛ پس اگر مصیبتى به شما رسد، مىگوید: راستى خدا به من نعمت بخشید كه با آنان (در میدان جنگ) حاضر نبودم. و اگر فضل و نعمتى از سوى خداوند متعال به شما رسد (و به مال و غنیمتى دست یابید) ـ چنان كه گویى هرگز میان شما و او دوستى نبوده است ـ خواهد گفت:اى كاش با آنان مىبودم تا به رستگارى بزرگى مىرسیدم!
1. نساء (4)، 71 ـ 73.
هم چنان كه از این آیات استفاده مىشود، همواره در بین مسلمانها كسانى بوده و هستند كه حضور در جبهه برایشان سخت و سنگین است و علاوه بر این كه خودشان از شركت در جهاد خوددارى مىكنند، براى توجیه كار خود و كاستن از عوارض خودداریشان از شركت در جنگ، دیگران را نیز مىترسانند و از رفتن به جبهه باز مىدارند. اگر مسلمانان در جنگ با دشمن شكست بخورند یا شهید، اسیر و مجروح بدهند، اینان مىگویند خدا به ما كَرَم كرد كه به این مصایب گرفتار نشدیم و اگر به جبهه رفته بودیم ما هم صحیح و سالم نمىماندیم! و اگر مسلمانها بر دشمن پیروز شوند و قضیه به نفع آنها فیصله یابد و غنایمى از دشمن بگیرند، اینان مىگویند اى كاش ما هم توفیق شركت در جنگ را پیدا كرده بودیم و به چنین رستگارى بزرگى نایل مىآمدیم؛ گویى كه كسى جلوى توفیق حضورشان در جنگ را گرفته، یا اصلا روحشان هم خبر نداشته كه جبهه و جنگى در كار است!
واضح است كه در این آیه، خداوند با بیان این حالات و گفتههاى وانشستگان از جنگ، در واقع آنان را نكوهش مىكند كه چرا از جنگ كناره گیرى كرده و با برخوردى منافقانه سعى دارند در هر صورت (پیروزى یا شكست سپاه اسلام) كار خود را موجه جلوه دهند.
در جایى دیگر، خداوند آنان را كه از شركت در جنگ وحشت دارند مذمّت كرده، مىفرماید:
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ كُفُّوا أَیْدِیَكُمْ وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ فَلَمّا كُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النّاسَ كَخَشْیَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ كَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا
إِلى أَجَل قَرِیب قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَ الاْخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِیلاً؛1
آیا ندیدى كسانى را كه به آنان گفته شد (فعلا از جنگ) دست نگاه دارید و نماز را برپا دارید و زكات دهید؛ و(لى) چون پیكار بر ایشان مقرر شد، گروهى از آنان از مردم ترسیدند مانند ترس از خدا یا ترسى سخت تر و گفتند: پروردگارا، چرا بر ما پیكار را واجب كردى و چرا مدّت كوتاهى به ما مهلت ندادى؟ بگو: بهره دنیا اندك است، و براى هركس كه پرهیزكارى پیشه خود كند آخرت بهتر است و (در آن جا) به اندازه نخ هسته خرمایى بر شما ستم نخواهد شد.
در زمانى كه مسلمانان در مكه بودند، و نیز سالهاى اول پس از هجرت به مدینه، به لحاظ این كه تعدادشان بسیار اندك و شرایط از هر نظر به ضرر آنها بود، فرمان جهاد صادر نشد و مسلمانان تنها موظف به خودسازى بودند. در این زمان برخى از مسلمانان به پیامبر(صلى الله علیه وآله) اعتراض مىكردند كه چرا به مقابله با مشركان برنمىخیزد و فرمان جهاد نمىدهد. اما بسیارى از همانان پس از آن كه فرمان جهاد صادر شد شروع به عذر آوردن و بهانه جویى كردند و به بهانههاى مختلف نسبت به شركت در جنگ تعلل ورزیده از زیر بار آن شانه خالى مىكردند. در این آیه خداوند با سرزنش این گونه افراد كه تا پیش از صدور فرمان جهاد، مرتب فریاد جنگ سر مىدادند و خواستار مقابله با دشمن بودند، آنان را به سبب بهانه جویىها و تعللشان براى حضور در جبهه و جنگ نكوهش مىكند.
1. همان، 77.
استفاده از تبشیر (نوید) و انذار (تهدید) اختصاصى به مسأله انگیزش مؤمنان براى جهاد ندارد و دو شیوه كلى در كار پیامبران محسوب مىشود. انبیا در زمینههاى گوناگون و براى مقاصد مختلف از این دو ابزار بهره جسته اند. اما در این میان، در برخى مسایل، و از جمله در مسأله انگیزش مؤمنان به جهاد، علاوه بر این دو شیوه عمومى، از برخى شیوههاى خاص نیز استفاده شده است. در این جا برخى از شیوههاى خاصى را كه در قرآن براى انگیزش مسلمانان نسبت به جنگ و جهاد استفاده شده مورد بررسى قرار مىدهیم.
یكى از شیوههاى خاص تربیتى قرآن كریم براى انگیزش مسلمانان به جهاد، تحریك غریزه دفاع، قصاص، انتقام و خون خواهى است كه ریشه در سرشت و فطرت انسان دارد. هر انسان و بلكه هر حیوانى ذاتاً و از نظر اصل خلقت این گونه است كه در برابر متجاوزان به خود مىایستد و از حقوق خویش دفاع مىكند و تجاوزگر را به سزاى عمل خویش رسانده، از او انتقام مىگیرد. از این رو بیان پاره اى از آیات جهاد به گونه اى است كه این غریزه را تحریك و انگیزه احقاق حق و انتقام جویى را نیرومندتر و فعال تر مىكند. در این زمینه خداوند در آیه اى خطاب به مسلمانان مىفرماید:
وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَكُمْ؛1 و در راه خدا با كسانى كه با شما مىجنگند، بجنگید.
1. همان، 190.
خداوند در این آیه از یك حقیقت روان شناختى استفاده كرده است. یادآورى و تأكید خداوند بر این حقیقت كه دشمن قبلا به مسلمانها حمله كرده و با آنها جنگیده است، به منظور تحریك حسّ انتقام جویى مسلمانها است تا در جنگ با دشمن خود تردید نكنند و انتقام خود را از او بگیرند. كاملا ممكن بود كه خداوند از تعابیر دیگرى براى بیان حكم قتال استفاده كند و به جاى این تعبیر، مثلاً، بفرماید: «قاتلوا فى سبیل اللّه المشركین» یا: «قاتلوا فى سبیل اللّه الذین اشركوا» و یا بفرماید: «قاتلوا فى سبیل اللّه الكفّار» یا «الّذین كفروا»؛ لیكن هیچ یك از این تعابیر نمىتوانست مقصود روان شناختى فوق را برآورده سازد.
در این آیه اصطلاحاً مىتوان گفت، تعبیر «الذین یقاتلونكم» مُشعر به علّیّت است؛ یعنى از آن جا كه آنها با شما مىجنگند بر شما است كه شما نیز با آنها بجنگید، و بدین سان مسلمانان را به دفاع از خویش و جنگ با كسانى كه به جنگشان آمده اند، برمىانگیزد. در آیه بعدى نیز با تعبیر: «وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوكُمْ؛ و از همان جا كه شما را بیرون راندند آنها را بیرون برانید» باز هم بیش از پیش، روح انتقام جویى را در مسلمانان برمىانگیزد تا مصمم تر به جنگ با دشمن برخیزند و در این راه از هیچ كوششى دریغ نكنند.
در آیه اى دیگر مىفرماید:
أَلا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَیْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّة أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ؛1 چرا با
1. توبه (9)، 13.
گروهى كه سوگندهاى خود را شكستند و آهنگ بیرون كردن پیامبر كردند و همانان جنگ با شما را آغاز كردند، پیكار نمىكنید؟ آیا از آنان مىترسید؟ اگر (به راستى) مؤمنید شایسته تر این است كه از او بترسید.
خداى متعال در این آیه در ترغیب مسلمانان به جنگ با مشركان، خاطرنشان مىكند كه آنان، هم عهدشكنى كرده و پیمان عدم تجاوز و ترك تعرّض به شما را نقض كردند، هم پیشواى شما رسول خدا را وادار به ترك مكه و خانه و زندگى و خویشاوندان و مهاجرت به مدینه نمودند، و هم در جنگ با شما پیش دستى كردند و آغازگر جنگ بودند. بنابراین راهى جز جنگ با آنها باقى نمانده است؛ با آنها بجنگید و از آنان نترسید و خدا را در نظر بگیرید.
جالب این است كه در این جا نیز در آیات بعد با صراحتى بیشتر و با جملاتى روشن، مثل: «وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْم مُؤْمِنِینَ»، یا «وَ یُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ» به این حقیقت روان شناختى اشاره دارد كه، روح انتقام جویى خود را سیراب و با حمله به دشمن، كینهها را از دل خود خارج كنید تا آرامش بیابید و دلهاى مؤمنان خنك شود.
در آیه اى دیگر چنین مىفرماید:
وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكِینَ كَافَّةً كَما یُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً؛1 و همگى با مشركان پیكار كنید چنان كه آنان همگى با شما پیكار مىكنند.
این كه خداوند در این آیه توجه مسلمانان را به این حقیقت جلب مىكند كه مشركان با همه امكانات و توان خود به جنگ با شما آمده اند، به
1. همان، 36.
این منظور است كه آنان را به جنگ با كفار برانگیزد و غریزه انتقام جویى را در ایشان تحریك كند.
در جایى دیگر مىفرماید:
أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ . الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقّ إِلاّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ؛1 به كسانى كه جنگ بر آنان تحمیل شده، اجازه (جهاد) داده شده است؛ چرا كه مورد ستم قرار گرفته اند، و البته خداوند بر یارى آنان توانا است. همانان كه به ناحق از خانه و شهر خود رانده شدند (و گناهى ندارند) جز این كه مىگویند: پروردگار ما خدا است.
در این دو آیه شریفه، خداى متعال به مسلمانان گوشزد مىكند كه دشمنانشان از هر نظر مستحق برخورد و درگیرى هستند؛ زیرا هم آغازگر جنگ بوده اند و هم نسبت به مسلمانان از هر نظر ستم روا داشته اند، به ویژه كه آنان را از شهر و دیار خود بیرون رانده و آواره ساخته اند. آنان بدون آن كه مسلمانان مرتكب جرم و گناهى شده باشند و تنها به جرم مسلمان، خداپرست و موحد بودن، این همه نسبت به ایشان ستم روا داشته اند.
خداوند با تكیه بر این حقایق به مسلمانان گوشزد مىكند كه نباید به این زورگویىها و ستم كارىها تن دهند و چنین ذلّت هایى را پذیرا باشند؛ بلكه باید به جنگ با دشمن متجاوز ستم كار برخیزند و از حیثیت و شرف و اعتقاد و هستى خود در مقابل هجوم دشمن دفاع كنند و بدانند كه خداوند توانا آنها را یارى خواهد كرد. نخستین مرحله كمك الهى به آنان نیز همین اذن جهاد و دفاع است كه در این آیه مطرح شده و طبعاً نصرتى
1. حج (22)، 39ـ40.
تشریعى خواهد بود. علاوه بر این كه خداى متعال تنها به دادن اذن اكتفا نكرده است، بلكه با تأكید بر این كه مسلمانان نخست مورد هجوم دشمن قرار گرفته اند و جنگشان جنگى دفاعى و مقابله به مثل است و توجه دادن به این حقیقت كه دشمن آنان را بدون آن كه مرتكب گناهى شده باشند از شهر و دیارشان آواره كرده است؛ غریزه دفاع و قصاص را در درون روح و جان آنها بیدار كرده، حس انتقام جویى آنان را برمىانگیزد.
یكى دیگر از شیوههاى تربیتى قرآن در مورد جهادگران، تحریك احساسات و عواطف انسانى آنان نسبت به مستضعفان و مظلومان است. باید دانست كه هیچ یك از عواطفى كه در انسان وجود دارد، خود به خود، ارزش مثبت یا منفى ندارد و مورد ستایش یا نكوهش قرار نمىگیرد، بلكه این امر به چگونگى استفاده از آنها بستگى دارد. از این رو مهم، جهت دادن به آنها است. هر احساس یا عاطفه اى ممكن است در مسیر صحیح به كار افتد و در چارچوب احكام شرع و عقل عمل كند و ممكن هم هست در مجراى نادرست فعال شود و انسان را از مسیر درست و خط مستقیم احكام شرع و عقل به بیراهه بكشاند.
یكى از عواطف انسانى عاطفه مثبتى است كه هرشخصى نسبت به هم كیشان خود دارد و خیر و سعادت آنان را خواستار است. قرآن كریم با استفاده از این عاطفه و تحریك و تقویت و جهت دهى آن، مسلمانان را به جنگ با ستم كاران و مستكبرانى كه هم كیشانشان را مورد ستم قرار داده اند ترغیب و به حمایت از مستضعفان و مظلومان وامىدارد؛ آن جا كه
مىفرماید:
وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصِیراً؛1چرا در راه خدا (و در راه نجاتِ) مردان و زنان و كودكان مستضعف نمىجنگید؟ همانان كه مىگویند پروردگارا ما را از این شهرى كه مردمش ستم پیشه اند بیرون ببر و براى ما از نزد خویش سرپرستى قرار ده و براى ما از نزد خویش یاورى تعیین فرما.
در این آیه خداوند متعال مسلمانان را نكوهش مىكند كه چرا با دشمن نمىجنگند؛ مگر هم كیشان خود را از زن و مرد و كوچك و بزرگ در بند ستم دشمن نمىبینند و مگر صداى ناله و فریاد استغاثه آنها را نمىشنوند؟ طرح این گونه مطالب، در واقع بدین منظور است كه غریزه فطرى و انسان دوستى مسلمانان تحریك گردد و براى رهایى مستضعفان و مسلمانان گرفتار در بند ستم اقدام كنند؛ كسانى كه به ضعف كشیده شده اند و نمىتوانند به تنهایى و بدون كمك دیگران از خود دفاع كنند و از چنگال مشركان و كفار ستم گر رهایى یابند.
دیگر شیوه تربیتى ویژه اى كه قرآن كریم براى انگیزش مجاهدان به كار گرفته، بیان اهداف پاك، والا و مقدّس جنگ و جهاد آزادى بخش اسلامى است. آگاهى از این اهداف، انگیزه جهاد را در مبارزان تقویت مىكند و
1. نساء (4)، 75.
سبب مىشود كه افراد مطمئن تر، مصمم تر و با نگرانى كمتر به جنگ با دشمن اقدام كنند.
از جمله آیاتى كه این روش در آن استفاده شده، مىتوان به این آیه اشاره كرد:
وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ یَكُونَ الدِّینُ لِلّهِ؛1 با آنان پیكار كنید تا فتنه اى باقى نماند و دین تنها از آن خداوند باشد.
در آیه 39 سوره انفال نیز همین جمله عیناً تكرار شده، تنها با این تفاوت كه بعد از كلمه «دین»، كلمه «كُلُّهُ» اضافه گردیده است.
خداوند در این آیه هدف جهاد را ریشه كن شدن فتنه، گسترش اسلام و حاكمیت دین خدا معرفى مىكند تا انگیزه جهاد و درگیر شدن با دشمن را در مسلمانان تقویت كند. اگر مسلمانان به این حقیقت توجه كنند كه جنگ با دشمنان اسلام چنین نتایجى را به دنبال خواهد داشت با دلگرمى بیشتر تلاش مىكنند و سختىها و زحمتهاى جنگ را بهتر تحمل خواهند كرد.
دیگر شیوه خاص تربیتى قرآن در مورد مجاهدان مسلمان بیان این نكته عمیق و حقیقت والاست كه مجاهدان راه خدا، در واقع ایادى خداوند و مجارى و وسایل تحقق اهداف الهى هستند. توجه به این نكته سبب مىشود تا مجاهدان به حساسیّت كار و موقعیت و منزلت خویش پى ببرند و اقبال بیشترى نسبت به جنگ و تحمل رنجها و زحمات طاقت فرساى آن از خود نشان دهند. دانستن این مطلب در روحیه مجاهدان فى سبیل الله تأثیر مثبت عمیق و چشمگیرى دارد و آنان با اطلاع از این حقیقت، در
1. بقره (2)، 193.
واقع نسبت به حقانیت، تقدس و ارزش كارى كه مىكنند آگاه شده، كرامت، عظمت و جایگاه بلند خود را احساس مىكنند.
این آیه شریفه را مىتوان از جمله مصادیق بهره گیرى از این روش برشمرد:
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى؛1 شما آنان را نكشتید، بلكه خدا آنان را كشت؛ و هنگامى كه (ریگ به سوى آنان) انداختى، تو نینداختى، بلكه خدا انداخت.
یعنى شما تا آن جا پیش رفته اید كه دستهایتان به منزله دستان خدا است و كارى كه مىكنید كارى خدایى است.
در آیه اى دیگر نیز در همین زمینه مىفرماید:
قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیكُمْ؛2 با آنان پیكار كنید تا خدا آنان را به دست شما عذابشان كند.
یعنى، شما ابزار تحقق فعل الهى هستید و این خدا است كه از طریق شما بر آنها مىتازد و به بلا و سختى و عذابشان در مىافكند.
در مسأله جهاد همیشه عواملى هستند كه نقش بازدارندگى دارند و مانع حضور برخى افراد در جبهه و جنگ مىشوند. قرآن كریم در مسیر انگیزش جهادگران، از این عوامل نیز غفلت نورزیده و تلاش كرده تا با آموزشهاى خاصى آنها را خنثى و بى اثر سازد.
بى شك، هر جنگى، خواه ناخواه، خسارت ها، سختى ها، ناكامىها،
1. انفال (8) 17.
2. توبه (9)، 14.
نقص عضوها و تلفاتى انسانى را در پى دارد. این گونه حوادث ناخوش آیند و پى آمدهاى ناگوار جنگ معمولاً سبب مىشود كه اكثر انسانها از شركت در جنگ بیم ناك باشند. بسیار كم اند كسانى كه رنجها و زحمتها و تألّمات و حتى كشته شدن در راه خدا را فوز و فلاح براى خود تلقّى مىكنند و بدون توجه به این گونه پى آمدها به استقبال دشمن مىروند و در راه خدا از همه چیز خود مىگذرند.
قرآن كریم، با توجه به این پى آمدها و براى آن كه نقش منفى و بازدارنده آنها را خنثى و وسوسهها و القائات شیطانى را از مجاهدان دور كند، به یكایك این گونه حوادث پرداخته و درباره هریك از آنها نكاتى را یادآورى مىكند تا هیچ یك از آنها نتواند مسلمانان را از انجام وظیفه شركت در جهاد باز دارد. در این جا به برخى از این نكات اشاره مىكنیم.
فقر مالى و محرومیتهاى اقتصادى ناشى از جنگ (كه از قطع روابط اقتصادى، تجارى و حصر اقتصادى زمان جنگ به وجود مىآید) سبب مىشود تا بسیارى از افراد با جنگ مخالفت كنند. این مسأله نزد افكار عمومى تا بدان حد نامطلوب است كه حتى گاهى ملت هایى حاضر مىشوند به قیمت تحمل زورگویىها و تن دادن به ذلت، از جنگ با متجاوزان به آب و خاكشان خوددارى كنند.
خداى متعال به منظور خنثى كردن این عامل به مسلمانان و مؤمنان مجاهد وعده مىدهد كه این گونه فقرها و محرومیتهاى حاصل از جنگ را جبران خواهد كرد. در این زمینه، از باب نمونه مىتوان به این آیه اشاره كرد:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً فَسَوْفَ یُغْنِیكُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ حَكِیمٌ؛1 اى كسانى كه آیمان آورده اید، بدانید كه مشركان نجس اند؛ پس نباید بعد از امسال به مسجدالحرام نزدیك شوند؛ و اگر (به سبب این قطع رابطه) از فقر مىترسید، پس به زودى خدا ـ اگر بخواهد ـ شما را به فضل خویش بى نیاز خواهد كرد، كه خدا داناى حكیم است.
در واقع این كه خداوند مىفرماید، مشركان نجس اند و پس از این نباید به مسجدالحرام نزدیك شوند، خود به خود مقدمه جنگ و درگیرى و قطع روابط تجارى و اقتصادى مسلمانان با مشركان خواهد بود، كه به نوبه خود محرومیت از برخى منافع اقتصادى را به دنبال خواهد داشت و همین مسأله ممكن است در اراده مسلمانان براى مقابله با مشركان تزلزل ایجاد كند. از این رو خداى متعال با طرح این مسأله كه اگر حكمت خداوند اقتضا كند شما را بى نیاز خواهد كرد، سعى دارد نگرانى مسلمانان را از این ناحیه برطرف نموده و اطمینان و اعتماد به نفس لازم را به آنان بدهد.
براى آن كه مصایب، محرومیت ها، شداید و مشكلاتى كه خواه ناخواه براى مجاهدان راه حق و شركت كنندگان در جنگ با دشمن پیش خواهد آمد مانع از شركت در جهاد نشود، قرآن كریم این حقیقت را به مسلمانان تعلیم مىدهد كه همه این گونه حوادث و دیگر وقایعى كه در جهان اتفاق مىافتد تابع تقدیر و تدبیر الهى است. مسلمانى كه در مكتب قرآن آموزش دیده،
1. توبه (9)، 28.
مىداند كه خداى متعال براى همه موجودات طرحى حكیمانه و عادلانه در افكنده و هیچ حادثه اى از چارچوب و طرحى كه خداوند براى كل عالم تنظیم كرده است بیرون نمىماند و بنابراین آن چه كه خداى متعال مقدّر فرموده است، اتفاق خواهد افتاد.
توجه به این حقیقت كه هر چیزى كه در جهان اتفاق مىافتد، و از جمله مصایب و مشكلاتى كه براى مجاهدان پیش مىآید، داخل در طرح و چارچوبى است كه بر اساس حكمت و عدل الهى شكل گرفته و وقوع آنها حتمى و قطعى خواهد بود، در تقویت روحیه و اعتماد به نفس رزمندگان بسیار مؤثر است. این نگرش باعث مىشود تا انسان نگران از دست دادن مال، سلامتى، امنیت و آرامش و آسایش خود، همسر و فرزندانش نباشد و هراس از این امور مانع شركت او در جبهه و جنگ نگردد.
مجاهدان صدر اسلام به سبب ایمان و توجه خاصى كه به قضا و قدر الهى داشتند و مىدانستند آن چه را كه خداوند به طور قطعى مقدّر فرموده حتماً اتفاق خواهد افتاد، از روحیات و معنویات بسیار بلندى برخوردار مىشدند و در جنگها قوّت قلب و شجاعت فراوانى از خود نشان مىدادند؛ چرا كه با این اعتقاد دیگر از هیچ چیز هراسى نداشتند و چیزى جلودارشان نبود. آنان معتقد بودند اگر مرگشان فرا رسیده باشد در منزل هم كه بمانند و در بستر خود بیارامند باز هم در خطر و تهدید خواهند بود، و گرنه در میدان نبرد هم جان سالم به در خواهند برد. آرى، این اعتقاد رمز شجاعت و بى باكى و هجوم بى امان آنان به دشمن بود. آنان به امید دست یابى به «احدى الحسنیین» ـ شهادت در راه خدا و یا پیروزى ـ بر دشمن مىتاختند و او را به هزیمت و شكست وا مىداشتند.
خداوند در قرآن كریم در این باره مىفرماید:
ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَة فِی الأَْرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِكُمْ إِلاّ فِی كِتاب مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ یَسِیرٌ. لِكَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ؛1
هیچ مصیبتى نه در زمین و نه در جان هایتان (به شما) نمىرسد مگر آن كه پیش از آن كه آن را پدید آوریم در كتابى است. بى گمان این (كار) بر خدا آسان است. تا بر آن چه از دستتان رفته، اندوهگین نشوید و به آن چه كه به شما داده شده است شادمانى مكنید.
هم چنین در آیه اى دیگر در همین مورد مىفرماید: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَة إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ؛2 هیچ مصیبتى جز به اذن خدا نرسد.
اگر در اصول و عقاید اسلامى نیك بنگریم و این گونه تعالیم را مد نظر قرار دهیم، درخواهیم یافت كه بر اصول علمى و روان شناختى دقیقى استوارند، كه در بسیارى از موارد خداوند خود به آنها اشاره كرده است. در آیه مذكور خداوند از یك سو مسأله قضا و قدر را به مسلمانان مىآموزد و از سوى دیگر، به جنبههاى روان شناختى و آثار روانى آن نیز توجه مىدهد كه شما با داشتن چنین اعتقادى به قضا و قدر، دریادل خواهید شد و نوعى وقار و آرامش و اطمینان خاطر به شما دست مىدهد كه با از دست دادن یا به دست آوردن نعمتها خود را نمىبازید و این گونه حوادث در تصمیم گیرىهاى اساسى شما تأثیر چندانى ندارد.
آیاتى كه در بالا ذكر شد مطلق حوادث و مصایب را، اعم از حوادث
1. حدید (57)، 22 ـ 23.
2. تغابن (64)، 11.
مربوط به جنگ و غیر آن، در بر مىگرفت؛ اما آیات دیگرى هم در قرآن كریم داریم كه به طور ویژه مصایب و حوادث میدان جنگ را مورد توجه قرار مىدهد و آنها را نیز جزو قضا و قدر و حوادثى معرفى مىكند كه خداى متعال طرّاحى و تقدیر فرموده و از قبل برنامه ریزى شده است و تا خدا نخواهد به كسى آسیبى نخواهد رسید.
از جمله این آیات مىتوان به این آیه شریفه اشاره كرد كه مىفرماید:
وَ ما أَصابَكُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ؛1 و روزى كه (در احد) آن دو گروه با هم برخورد كردند، آن چه به شما رسید به اذن خدا بود.
در آیه اى دیگر نیز در همین باره مىفرماید:
قُلْ لَنْ یُصِیبَنا إِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا؛2 (اى پیامبر) بگو: جز آن چه خدا براى ما مقرّر داشته هرگز به ما نمىرسد.
كسانى در بین مسلمانان بودند كه در واقع، شركت در جهاد را خوش نمىداشتند، ولى به مجاهدان به دروغ مىگفتند كه ما هم اگر مىتوانستیم با شما براى جنگ با دشمن به جبهه مىآمدیم، و بر این گفته دروغ خود به خداى متعال سوگند مىخوردند. بعضى دیگر از آنان بودند كه از پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) مىخواستند تا از رفتن به جبهه و شركت در جنگ معافشان بدارد. گروهى دیگر نیز بودند كه اگر جنگ به نفع مسلمانان مىشد، آنان ناراحت و غمگین مىشدند و در صورتى كه مسلمانان شكست مىخوردند و با حوادث تلخ مواجه مىشدند، سبب شادمانى آنان مىگشت و مىگفتند: ما این حوادث تلخ را از قبل پیش بینى مىكردیم، از
1. آل عمران (3)، 166.
2. توبه (9)، 51.
این رو در كار خود احتیاط كردیم و در این نبرد شركت نجستیم. خداى متعال از پیامبرش مىخواهد كه به همه گروههاى نام برده بگوید ما از حوادث تلخ و مصایب دنیوى نمىترسیم؛ زیرا مىدانیم كه همه این مصایب با تقدیر الهى و بر طبق طرح و برنامه حكیمانه قبلى خداوند وقوع مىیابد.
از جمله مسایلى كه قرآن كریم به مؤمنان مجاهد یادآورى مىكند این نكته است كه مصایب و حوادث تلخ زمان جنگ و میدان نبرد اختصاص به مسلمانان و مجاهدان راه خدا ندارد، بلكه دشمنانشان نیز با چنین حوادث تلخى مواجه مىشوند و از آن رنج مىبرند. بنابراین طرفین جنگ در مشكلات و حوادث تلخ و محرومیتهاى زمان جنگ مشتركند. اما در این میان دو تفاوت اساسى وجود دارد كه وضع مسلمانان را از كفّار متمایز مىسازد و در حقیقت دو امتیاز براى مسلمانان خواهد بود. یكى آن كه، مسلمانان در جنگ از امدادهاى غیبى و نصرتهاى الهى بهره مند هستند و دشمنانشان از چنین امتیازى بى بهره اند. چه بسیار اتفاق مىافتد كه با وجود عِدّه و عُدّه كمتر لشكر اسلام و قدرت و آرایش ظاهرى دشمن، در نهایت، ناباورانه پیروزى از آنِ مسلمانان مىگردد و دشمن كاملا غافل گیر شده و شكست مىخورد.
دوم آن كه، مسلمانان در برابر مشكلاتى كه در جنگ مىبینند و یا حتى اگر شهید مىشوند، پاداش بزرگ این جهاد و شهادت را از خداى متعال دریافت خواهند كرد، در حالى كه دشمنانشان جز عقاب و عذاب نتیجه اى نمىگیرند.
خداوند در یك آیه در این مورد مىفرماید:
قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ یُصِیبَكُمُ اللّهُ بِعَذاب مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَیْدِینا فَتَرَبَّصُوا إِنّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ؛1 بگو: آیا براى ما جز یكى از این دو نیكى (پیروزى یا شهادت) را انتظار مىكشید؟ در حالى كه ما انتظار مىكشیم كه خدا از جانب خود یا به دست ما عذابى به شما برساند. پس منتظر بمانید كه ما هم با شما در انتظاریم.
بنابراین شایسته نیست كسانى كه در راه باطل اند و به هیچ منبع قدرت فوق طبیعى چشم امید ندارند همه چیز خود را به مخاطره افكنند، ولى مسلمانان كه در دنیا انتظار نصرت الهى را دارند و در آخرت به رحمت ایزدى و پاداش بزرگ جهاد و شهادت دل بسته اند، سختىها و ناهموارىهاى جنگ را تحمل نكنند و آنها را بهانه اى براى خوددارى از شركت در جهاد قرار دهند. آیا نباید انگیزه كسانى كه در راه حق جهاد مىكنند قوى تر از انگیزه كسانى باشد كه در راه باطل به قتال و جنگ با مسلمانان روى مىآورند؟
در آیه اى دیگر خداوند به مسلمانان دلدارى مىدهد كه:
إِنْ یَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ؛2 اگر به شما آسیبى رسیده (بدانید كه) به آن گروه نیز آسیبى مانند آن رسید.
زخمى شدن یا مجروح و مصدوم شدن در جنگ و دیگر حوادث تلخ آن، مخصوص شما مسلمانان نیست، بلكه میان شما و دشمنانتان مشترك است. بنابراین، باید تحمل داشته باشید و در انتظار لطف و رحمت
1. همان، 52.
2. آل عمران (3)، 140.
الهى و پیروزى بر دشمن خود باشید و با پیش آمدن چنین حوادثى به دشمن پشت نكنید و از جنگ دست بر ندارید.
در آیه اى دیگر خداوند ضمن اشاره به این كه مشكلات جنگ براى همه است به یك ویژگى مسلمانان اشاره كرده، مىفرماید:
إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ كَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللّهِ ما لا یَرْجُونَ؛1 اگر شما در رنج هستید بى گمان آنان هم رنج مىبرند چنان كه شما رنج مىبرید، و حال آن كه شما چیزهایى از خدا امید دارید كه آنان امید ندارند.
بى تردید هیچ یك از مسایل و حوداث جنگ خطیرتر و پردغدغه تر از مسأله مرگ و كشته شدن نیست. از این رو قرآن كریم نسبت به این مسأله كه یكى از دل مشغولىهاى مهم در جنگ محسوب مىشود توجه خاص نشان داده است.
قرآن سعى مىكند تا هول و هراس انسان از كشته شدن در جنگ را كم، و یا حتى به كلى برطرف نماید و براى این منظور، تعالیم و آموزههاى خاصى را مطرح مىكند. در این جا نمونه هایى از این تعالیم را مرور مىكنیم:
الف) محدود بودن عمر و حتمى بودن مرگ: یكى از این تعالیم به مسأله قضا و قدر و آموزش آن مربوط مىشود. با توجه به مسأله قضا و قدر هر كسى عمرى معیّن دارد و هنگامىكه عمرش تمام شد و اجلش فرا
1. نساء (4)، 104.
رسید، خواه در جبهه جنگ باشد یا در بستر گرم، مىمیرد. از سوى دیگر نیز هر انسانى تا وقتى كه عمرش تمام نشده و اجلش به پایان نرسیده است در هر شرایطى و در هر كجا كه باشد زنده مىماند.
بنا بر این آموزه اسلامى و الهى، اگر عمر انسان تمام و پیمانه او پر شده باشد، خوددارى از رفتن به جبهه جنگ هیچ فایده اى ندارد و نمىتواند از مرگ او پیش گیرى كند، و اگر هم زمان مرگ او فرا نرسیده و هنوز عمرش باقى باشد، نباید از رفتن به جبهه جنگ ترسى به دل راه دهد.
خداوند در این زمینه مىفرماید:
وَ ما كانَ لِنَفْس أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ كِتاباً مُؤَجَّلاً؛1 و هیچ نفسى جز به اذن خداى متعال نخواهد مرد؛ (مرگ) حكمى است مدت دار.
با توجه به آیات قبل و بعد این آیه كه به موضوع جهاد پرداخته اند، مفاد آیه نام برده این است كه از رفتن به جبهه جنگ و شركت در جهاد در راه خدا نترسید، زیرا مرگ هركسى تابع اراده و اذن الهى است. اگر اراده خدا به مرگ شما تعلق گرفته باشد نه تنها در جبهه، كه اگر در شهر و در میان خانواده هم كه باشید خواهید مرد؛ با این تفاوت كه اگر در جبهه و در راه خدا كشته شوید، به فوز عظیم شهادت رسیده اید و اگر در میان بستر بمیرید از چنین پاداش بزرگى محروم خواهید بود. از آن سو نیز اگر در اراده الهى مرگ شما فرا نرسیده باشد، بلكه اراده خدا بر این باشد كه زنده بمانید، در جبهه جنگ هم كه باشید با همه تهدیدها و خطرات زنده خواهید ماند.
در همین باره، در آیه اى دیگر مىفرماید:
1. آل عمران (3)، 145.
یَقُولُونَ لَوْ كانَ لَنا مِنَ الأَْمْرِ شَیْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِی بُیُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ كُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ؛1 مىگویند: اگر ما را در این كار سهمى بود در این جا كشته نمىشدیم. بگو: اگر در خانه هایتان هم مىبودید، كسانى كه كشته شدن بر آنان مقرّر شده بود قطعاً به سوى آرامگاههاى خود مىآمدند.
پس از پایان جنگ اُحد گروهى از مسلمانان كه ایمان ضعیفى داشتند، شكست سپاه اسلام و كشته شدن عده اى از مسلمانان را به سوءتدبیر فرماندهان و در رأس همه آنها پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) نسبت دادند. آنان مدعى شدند كه اگر پیامبر و دیگر فرماندهان با آنها مشورت كرده، رأیشان را پذیرفته بودند، چنین شكستى دامن گیر سپاه اسلام نمىشد و این تعداد از مجاهدان مسلمان به قتل نمىرسیدند. در این آیه خداى متعال به پیامبرش فرمان مىدهد كه در پاسخ این افراد بگوید، سهیم بودن یا نبودن آنان در تدبیر جنگ نمىتوانست در سرنوشت كشته شدگان تأثیرى داشته باشد و كاهش یا افزایش تلفات را سبب شود؛ چرا كه مرگ و زندگى افراد تابع اراده و تقدیر الهى است. خداى متعال براى هر انسانى «اجل» و سرآمدى، و به تعبیر دیگر، عمرى تعیین فرموده كه تا سر نرسد زندگى اش باقى است و انسان حتى اگر درگیر سخت ترین و هولناك ترین نبردها باشد نخواهد مرد و برعكس، هنگامىكه عمر انسان به سر رسید حتى اگر در بستر گرم خانه خود آرمیده باشد خواهد مرد. بنابراین نمىباید پیامبر و دیگران را در این مورد نكوهش كرد.
البته این بدان معنا نیست كه افراد در جایى كه وظیفه مشورت دارند اگر
1. همان، 154.
از آن سر باز زدند مجازات و كیفرى نداشته باشند، و یا اگر شخصى آگاهانه و عمداً از انجام دادن وظایفى كه در جنگ برعهده دارد امتناع كند یا مرتكب خیانتى شود، نباید كیفر شود. هم چنین منظور، انكار ضرورت تدبیر، تفكر و تأمل قبل از تصمیم گیرى در كارها نیست؛ بلكه منظور توجه دادن مسلمانان به این نكته است كه همه حوادث و مسایلى كه در جهان طبیعت و تكوین اتفاق مىافتد، و از آن جمله مرگ انسان، تابع تقدیر و تدبیر حكیمانه الهى است و در نظام هستى ملحوظ شده است. بنابراین انسان نباید از مرگ هراسى به دل خود راه بدهد و ترس از مرگ وجهى ندارد.
در آیه اى دیگر چنین مىخوانیم:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذِینَ كَفَرُوا وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِی الأَْرْضِ أَوْ كانُوا غُزًّى لَوْ كانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا لِیَجْعَلَ اللّهُ ذلِكَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللّهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ؛1 اى كسانى كه ایمان آورده اید، هم چون كسانى مباشید كه كفر ورزیدند و درباره برادران خود هنگامى كه به سفر رفته (و در سفر مردند) و یا جهادگر شدند (و كشته گردیدند) گفتند: اگر نزد ما (مانده) بودند، نمىمردند و كشته نمىشدند. (شما چنین سخنانى مگویید) تا خدا این را در دل هاشان حسرتى قرار دهد. و خدا زنده مىكند و مىمیراند، و خدا به آن چه انجام مىدهید آگاه است.
در واقع، خداوند متعال در این تشبیه، سخن مذكور را به كافران نسبت مىدهد تا بدینوسیله به كفرآمیز بودن آن اشاره كرده باشد، و از مؤمنان مىخواهد چنین اندیشه و منطق كفرآمیزى نداشته باشند. منطق توحیدى
1. همان، 156.
ایجاب مىكند كه مؤمنان تا آن جا كه در توان دارند به وظایف خود عمل كنند و بدانند كه آن چه مقدّرشان باشد، چه مرگ و چه زندگى، همان خواهد شد. چنین باور و نگرشى سبب مىشود تا آنان بدون تردید و تزلزل و با آرامش و طمأنینه، و مصمم و مستحكم كار خود را پیش برند. آرى، كافران در نتیجه همین منطق غلط و بینش نادرست، همواره دستخوش درد و دریغ و آه و افسوس اند كه چرا چنین شد و چرا چنان نشد، و یا اى كاش چنین كرده بودیم و چنان نكرده بودیم.
در آیه اى دیگر نیز در همین باره مىفرماید:
أَیْنَ ما تَكُونُوا یُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِی بُرُوج مُشَیَّدَة؛1 هر كجا باشید مرگ شما را در مىیابد؛ هرچند در برجهاى محكم باشید.
این آیه نیز در بین آیات جهاد آمده و از این رو مربوط به جهاد است و به چاره ناپذیرى مرگ و بیهوده بودن ترس از آن اشاره دارد.
ب) مرگ انتقال است نه نیستى: یكى دیگر از تعالیم قرآن كریم براى مبارزه با ترس از مرگ این است كه به مؤمنان و جهادگران راه خدا این حقیقت را متذكر مىشود كه انسان با مرگ یا كشته شدن از بین نمىرود و مرگ به معناى نیستى و معدوم شدن نیست، بلكه سرآغاز حیاتى دیگر است؛ حیاتى كه در آن، مؤمنان و مجاهدان راه خدا قرین لذت و سعادت و نعمتها و مواهب بى كران الهى خواهند بود.
كافر كه مرگ را نیستى مىداند، پیوسته با تردید و تزلزل و ترس و وحشت به میدان نبرد گام مىنهد، اما مؤمن به عشق دست یابى به مقام
1. نساء (4)، 78.
شهادت و انتقال به حیاتى ابدى و سراسر لذّت و سرور، سراسیمه و بى ترس و تردید به میدان نبرد مىشتابد و در برابر دشمن خدا و خلق خدا سینه سپر مىكند. او در این راه چندان پاى مىفشرد تا دشمن را از پاى در آورد و اسلام و مسلمین پیروز شوند. چنین كسى از این كه در این راه به دست دشمن كشته شود باكى به دل راه نمىدهد، بلكه آن را شهادت و هدیه اى الهى و بس ارزشمند تلقى مىكند.
چنین اندیشه اى است كه مسلمان و مؤمن مجاهد را در برابر دشمن به منطقى قاطع و محكم و كوبنده مجهز مىكند؛ منطقى كه قرآن آن را این گونه بیان مىدارد:
قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ یُصِیبَكُمُ اللّهُ بِعَذاب مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَیْدِینا فَتَرَبَّصُوا إِنّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ؛1 بگو آیا براى ما جز یكى از این دو نیكى (شهادت یا پیروزى) را انتظار دارید؟ در حالى كه، ما درباره شما انتظار مىكشیم كه خدا از نزد خود یا به دست ما عذابى به شما برساند. پس منتظر باشید كه ما هم با شما منتظریم.
بر اساس این آموزه، مجاهدان راه خدا یكى از دو راه را در پیش دارند كه هر دو مشتمل بر مصلحت و نفع آنان خواهد بود، یكى پیروزى مسلمانان و غلبه بر دشمن، كه مصلحت اسلام و مسلمین و جامعه اسلامى را در بر دارد، و دیگرى، كشته شدن در راه خدا، كه چیزى جز شهادت در راه خدا و نیل به سعادت ابدى و همیشگى نیست.
از آن سو دشمنان اسلام و مسلمین نیز یكى از دو راه را پیش رو دارند كه هر دو منشأ زیان و خسران و شقاوت و بدبختى شان خواهد شد. یكى
1. توبه (9)، 52.
پیروزى ظاهرى آنان بر مسلمانان كه عذاب و عقاب اخروى آنان را به دنبال خواهد داشت. پیروزى ظاهرى و زودگذر كسانى كه كج راهه مىروند و راه خدا را سد مىكنند و با عدالت و انسانیت و خدا و پیامبر و دین مىجنگند و تشنه قدرت و ریاست اند، چیزى از عذاب و عقاب اخروى آنان نخواهد كاست.
دوم این كه، در همین جهان و در نبرد با مسلمانان متحمل شكست شوند و به دست مجاهدان مؤمن به هلاكت برسند؛ كه در این صورت، هم از تمتعات دنیوى محروم مىشوند و هم به عذاب ابدى گرفتار خواهند شد.
ج) آینده و سرنوشت شهید: آموزه دیگر قرآن كریم این است كه اساساً شهیدان و كشته شدگان در راه خداى متعال نمىمیرند، بلكه زنده اند و در پیشگاه خداى متعال از نعمتهاى او بهره مىبرند. خداوند در این زمینه مىفرماید:
وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ؛1 و كسانى را كه در راه خدا كشته مىشوند مرده مگویید، بلكه زنده اند، ولى شما درك نمىكنید.
آرى، اطلاق نام «مرده» بر كشته شدگان راه خدا درست نیست، زیرا آنان به معناى حقیقى كلمه زنده و كامیابند.
در آیه اى دیگر مىفرماید:
وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ. فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ.
1. بقره (2)، 154.
یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَة مِنَ اللّهِ وَ فَضْل وَ أَنَّ اللّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ؛1 هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند مرده مپندار، بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند. به آن چه خدا از بخشش خود به آنان داده است شادمانند و براى كسانى كه از پى ایشانند و هنوز به آنان نپیوسته اند شادى مىكنند، كه نه بیمى بر ایشان است و نه اندوهگین مىشوند. از نعمت و بخشش خداى متعال شادمانند و خداى متعال پاداش مؤمنان را تباه نمىكند.
بدین ترتیب، از دیدگاه قرآن كریم شهیدان گرچه به ظاهر كشته شده اند، اما از زندگى حقیقى و بالاترین مراتب و درجات حیات و لذّت برخوردارند، آن چنان كه زندگى و لذت دنیوى در مقایسه با آن بسیار ناچیز به حساب مىآید. مگر ما در زندگى دنیا جز در پى لذت و سعادتیم؟ چه لذت و سعادتى بالاتر از این كه آدمى در نزد خداى متعال از نعمتها و رزق و روزى او بهره مند باشد؟
این آموزشها و تعالیم قرآنى و توجه دادن مجاهدان مسلمان به سرنوشت والا و پرارزش شهید و زنده بودن و بهره مندى او از نعمتهاى الهى، هراس از مرگ را از دل مجاهدان مىزداید و باعث مىشود آنان بى پروا از مرگ و شهادت به صف دشمنان حمله كرده، آنان را به عجز و ناتوانى در برابر خود وادارند.
ممكن است در این جا این مسأله به ذهن بیاید كه زندگى پس از مرگ اختصاصى به شهیدان ندارد و همه مردم پس از مرگ زنده مىشوند و به پاى میزان حساب مىروند.
1. آل عمران (3)، 169 ـ 171.
در پاسخ باید بگوییم كه البته هیچ یك از دو مرحله حیات پس از مرگ، یعنى «زندگى برزخى» و «زندگى اخروى»، اختصاص به شهدا ندارد و همه انسانها از این دو حیات بهره مند خواهند بود، لكن این بهره مندى براى همه یكسان و همانند نیست. بعضى از انسانها داراى حیات برزخى و زندگى اخروى نامطلوب و همراه با سختى و تلخى و شقاوتند و پاره اى دیگر، در هر دو حیات قرین لذت و سعادت خواهند بود.
خداى متعال درباره گناه كاران و كسانى كه پاى بند به حدود الهى نیستند و در آخرت اهل جهنم خواهند بود، مىفرماید:
إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى؛1محققاً هر آن كس كه گنهكار بر پروردگارش وارد شود جهنم براى او است؛ در آن نه مىمیرد و نه زندگى مىیابد.
در جایى دیگر نیز درباره آنان مىفرماید:
وَ یَتَجَنَّبُهَا الأَْشْقَى. الَّذِى یَصْلَى النّارَ الْكُبْرى. ثُمَّ لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى؛2 و آن كه شقى ترین (مردم) است از آن (پند و موعظه الهى) دورى گزیند؛ همان كس كه در آتشى بزرگ در آید؛ آن گاه در آن نه مىمیرد و نه زندگى مىیابد.
بى شك میان مرگ و زندگى واسطه اى وجود ندارد؛ از این رو ممكن است این پرسش به ذهن بیاید كه مقصود آیه از این جمله كه «جهنّمیان نه مىمیرند و نه زندگى دارند» چیست؟
در پاسخ این سؤال مىتوان گفت: این كه مرگ ندارند بدان علت است كه پیوسته داراى احساس و ادراك هستند و عذاب و تلخى كیفر گناهانى را
1. طه (20)، 74.
2. اعلى (87)، 11 ـ 13.
كه كرده اند درك مىكنند. اما از سوى دیگر، این چه زندگى مىتواند باشد كه در آن، انسان معذّب هزاران بار آرزوى مرگ خواهد كرد و مرگ به مراتب گواراتر از آن خواهد بود؟!
در قرآن كریم آمده كه جهنّمیان در چنان شرایط سخت و احوال نامطلوبى زندگى مىكنند كه پیوسته از ته دل آرزوى مرگ دارند و از مالك جهنّم مىخواهند كه از خداى متعال مرگشان را درخواست كند؛ كه البته چنین درخواستى از آنان هرگز پذیرفته نمىشود:
وَ نادَوْا یا مالِكُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّكَ قالَ إِنَّكُمْ ماكِثُونَ؛1و فریاد مىكنند: اى مالك (بگو:) پروردگارت جان ما را بگیرد. (مالك) مىگوید: محققاً شما ماندگارید.
بنابراین آنان در عین آن كه مرده و بى درك و احساس نیستند، حیاتى سراسر درد و رنج و عذاب دارند كه مرگ هزاران بار از آن خوش تر است.
از این جا مىتوان فهمید مراد از زنده بودن شهیدان نیز این است كه پس از مرگ و رفتن از دنیا، در حیات برزخى و زندگى اخروى خود سعادت مند هستند و پاداش رنجها و تلاشها و مجاهدتهاى خود را مىبینند. این زندگى سراسر لذت و سعادت مخصوص كسانى است كه به خوشىها و لذتهاى كوتاه دنیا دل نبستند و بیش از هر چیز دیگر مراقب بودند كه از سوى پروردگار عالم چه تكلیفى متوجه آنان شده است؛ یعنى انبیا، صدیقین، شهدا و صالحان. كسانى كه در این دنیا پرچم رسالت آسمانى و الهى را به دوش مىكشند و با فساد و ظلم و بى عدالتى و تباهى مبارزه مىكنند و در این راه متحمل رنجها و سختىهاى فراوان مىشوند،
1. زخرف (43)، 77.
ناگزیر در جهان آخرت مىباید به پاداش زحمات و تلاشهاى خود برسند.
اگر حیات برزخى و اخروى را با زندگى این جهانى مقایسه كنیم به این نتیجه مىرسیم كه دنیا را در مقایسه با برزخ و آخرت حقیقتاً نمىتوان حیات و زندگى نامید. آرى، حیات حقیقى و راستین جز در آخرت، آن هم تنها براى انسانهاى كامل و وارسته ـ به ویژه شهدا كه مورد بحث ما هستند ـ مصداقى ندارد. خداوند در این مورد مىفرماید:
وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ كانُوا یَعْلَمُونَ؛1 این زندگى دنیا جز بازیچه و سرگرمى نیست و محققاً آخرت همان زندگى حقیقى است؛ اگر مىدانستند.
بنابراین شهید با غلطیدن در خون خویش و شهادت در راه خدا نمىمیرد، بلكه به حیات جاوید مىرسد؛ حیاتى كه زندگى دنیا با تمامى زرق و برق هایش، در پیش آن بازیچه اى بیش نیست. و به راستى اگر كسانى به چنین باورى برسند، آیا به هنگام نبرد كمترین نگرانى و دغدغه اى نسبت به مرگ خواهند داشت؟!
1. عنكبوت (29)، 64.
به مقتضاى حكمت الهى، جنگهاى بشر كه با سوء یا حسن استفاده انسان از آزادى و اختیار خویش به وقوع مىپیوندد، در نهایت به پیروزى قطعى حق و حقیقت و طرفداران آن خواهد انجامید. خداى متعال در قرآن مجید نیز براى تشویق و ترغیب مسلمین به جهاد، ضمن دادن وعده نعمتهاى دنیوى و اخروى، اهل حق را به پیروزى نهایى نیز نوید مىدهد. از این رو، جاى این سؤال هست كه پیروزى حق و اهل حق ـ كه هم مقتضاى حكمت الهى است و هم قرآن مجید بدان وعده و بشارت داده است ـ چگونه تحقق مىیابد؟ به تعبیر دیگر، خداى متعال به منظور محقق ساختن مقتضاى حكمت بالغه خود و وفا كردن وعده خویش به پیروزى حق و اهل حق، چگونه مؤمنان و مجاهدان راه خدا را نصرت و تأیید مىكند و آنان را به پیروزى نهایى مىرساند؟
در پاسخ این سؤال طبعاً بلافاصله به ذهن مىرسد كه پیروزى نهایى مؤمنان و اهل حق با تأییدات الهى و امدادهاى غیبى او میسر خواهد شد.
اما سؤال دیگرى كه در این جا مطرح مىشود این است كه آیا نصرت و تأیید الهى نسبت به اهل حق مطلق و بدون قید و شرط است و یا مقیّد و مشروط به شرایطى است كه مؤمنان باید آنها را رعایت كنند؟ به عبارت
روشن تر، آیا خداى متعال پیروزى مؤمنان را در هر جنگى كه با اهل باطل داشته باشند به طور مطلق تضمین كرده، یا این كه این پیروزى منوط به پاى بندى مؤمنان به قیود و شرایط خاصى است كه مورد نظر خداى متعال مىباشد؟ این فصل را به بحث و بررسى پیرامون این مهم اختصاص داده ایم.
همان گونه كه اشاره شد، در تقابل حق و باطل، پیروزى اهل حق در گرو امدادهاى غیبى و تأییدات الهى است. سؤالى كه در این جا مطرح مىشود این است كه این امدادها و تأییدات به چه روش یا روش هایى صورت مىپذیرد؟
در پاسخ به پرسش مذكور، و با بررسى آیاتى كه در این زمینه در قرآن كریم آمده است، امدادها و تأییدات الهى را مىتوان به دو دسته كلى تقسیم كرد.
نخست، آن دسته از امدادها و تأییداتى است كه جنبه باطنى و روحى و روانى دارد؛ یعنى خداى متعال با تصرّفاتى كه در روح و روان مؤمنان مىكند، روان آنان را به گونه اى تحت تأثیر قرار مىدهد كه احساس قدرت، پشت گرمى و پیروزى مىكنند و روح امید در آنها دمیده مىشود. آنان در این حالت دشمن را در برابر خود ناچیز و ضعیف مىپندارند و همین امر منشأ حمله بى امان آنان بر دشمن مىگردد.
در راستاى همین نوع امداد، از سوى دیگر نیز ممكن است خداى متعال روح و روان دشمن را تحت تأثیر قرار دهد و در آن به گونه اى تصرّف
كند كه آنان مرعوب شده، خود را ناچیز و ضعیف و مسلمانان و مؤمنان را قدرتمند و عده آنان را زیاد احساس كنند. طبیعى است كه این حالت روانى، سبب عقب نشینى و شكست آنها مىشود.
دوم، آن دسته از امدادها و تأییداتى است كه جنبه بیرونى و ظاهرى دارد؛ یعنى حوادثى در جهان خارج و بیرون از روح و روان دو طرف اتفاق مىافتد و زمینه اى را فراهم مىآورد كه مؤمنان پیروز و دشمنانشان مغلوب مىشوند.
در این جا، به عمده ترین روشهاى مربوط به هر یك از این دو دسته كه در قرآن كریم آمده، اشاره مىكنیم.
یكى از روشهاى امداد باطنى و روحى كه خداوند براى امداد اهل حق و شكست اهل باطل به كار مىگیرد القاى رعب و ایجاد ترس در دلهاى كفّار و مشركان است؛ یعنى كفّار در میدان جنگ آن چنان مرعوب مىشوند و ترس و اضطراب و نگرانى بر دلشان مسلط مىشود كه قادر به ماندن در میدان جنگ و پایدارى در برابر مسلمانان نبوده، فرار را بر قرار ترجیح مىدهند.
این عامل دست كم در چهار مورد از آیات قرآن مجید مطرح شده و به شكلى مورد تأكید قرار گرفته است. در دو مورد خداوند به مسلمانان وعده مىدهد كه در آینده دشمنانشان را مرعوب آنان خواهد كرد و بدین وسیله شجاعت و شهامت مبارزه و پیكار با مسلمانان را از آنان خواهد گرفت. در
دو مورد نیز خبر مىدهد كه در گذشته با ترساندن دشمنان و مرعوب ساختن آنان، به مسلمانان كمك كرده تا بر دشمن پیروز شوند. در این جا این آیات را مرور مىكنیم.
سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَكُوا بِاللّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً؛1 به زودى در دلهاى كسانى كه كفر ورزیدند هراس افكنیم، زیرا چیزى را با خدا شریك گردانیده اند كه بر (حقانیت) آن (خداوند) دلیلى نازل نكرده است.
در آیه اى دیگر خداوند عامل پیروزى مسلمانان را این گونه بیان مىكند:
إِذْ یُوحِی رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّی مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأَْعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنان؛2 (و به یاد آر) زمانى را كه پروردگارت به فرشتگان وحى كرد كه من با شما هستم، پس كسانى را كه ایمان آورده اند ثابت قدم بدارید. به زودى در دل كافران هراس خواهیم افكند، پس فرازِ گردنها را بزنید و همه سر انگشتانشان را قطع كنید. هم چنین خداوند در مورد آن چه در گذشته اتفاق افتاده و با كمك خود سبب پیروزى مسلمانان و شكست كفار شده است چنین مىفرماید:
وَ رَدَّ اللّهُ الَّذِینَ كَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً وَ كَفَى اللّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ وَ كانَ اللّهُ قَوِیًّا عَزِیزاً. وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ صَیاصِیهِمْ وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً. وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِیارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ وَ أَرْضاً لَمْ
1. آل عمران (3)، 151.
2. انفال (8)، 12.
تَطَؤُها وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَیْء قَدِیراً؛1 و خداوند آنان را كه كفر ورزیده اند، بى آن كه به مالى رسیده باشند، به غیظ (و حسرت) برگرداند، و خدا مؤمنان را در (كار) جنگ كفایت نمود، و خدا همواره نیرومند شكست ناپذیر است. و كسانى از اهل كتاب را كه با (مشركان) هم پشتى كرده بودند از دژهاشان فرود آورد و در دل هاشان هراس افكند (تا آن كه) گروهى از آنان را بكشتید و گروهى را اسیر كردید؛ و زمینشان و خانهها و اموالشان و زمین هایى را كه بر آن قدم ننهاده بودید به شما میراث داد، و خدا همواره بر هر چیزى توانا است.
در آیه اى دیگر نیز با اِخبار از گذشته مىفرماید:
هُوَ الَّذِى أَخْرَجَ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِیارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللّهِ فَأَتاهُمُ اللّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِى الْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الأَْبْصارِ؛2 او است كسى كه از میان اهل كتاب كسانى را كه كفر ورزیدند در نخستین اخراج (از مدینه) بیرون كرد؛ (در حالى كه) شما گمان نمىكردید كه از خانه هاشان بیرون روند و خودشان (هم) گمان داشتند دژهاشان در برابر خدا مانع آنها خواهد بود، و(لى) خداوند از آن جایى كه گمان نمىبردند به سویشان آمد و در دل هاشان هراس افكند (به طورى كه) به دست خودشان و دست مؤمنان خانههاى خود را خراب مىكردند. پس اى صاحبان بینش و بصیرت پند گیرید.
1. احزاب (33)، 25 ـ 27.
2. حشر (59)، 2.
شیوه دیگر امدادهاى غیبى باطنى این است كه خداوند در دل مؤمنان ایجاد آرامش مىكند. آیات مربوط به این مورد به چند گروه تقسیم مىشوند.
برخى از آیات از سكون و آرامشى كه بر دل پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل مىشود خبر مىدهد:
فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُود لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِینَ كَفَرُوا السُّفْلى وَ كَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیا وَ اللّهُ عَزِیزٌ حَكِیمٌ؛1 پس خداوند آرامش خود را بر او فرو فرستاد، و با سپاهیانى كه آنها را نمىدیدید او را تأیید كرد و كلمه كافران را پست گردانید، و كلمه خدا است كه برتر است، و خدا شكست ناپذیر حكیم است.
دسته دوم آیاتى هستند كه دلالت دارند بر این كه آرامش بر دل پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مؤمنان نازل مىشود؛ نظیر این آیه كه مىفرماید:
ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذِینَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِینَ؛2 آن گاه خداوند آرامش خود را بر رسول خدا و بر مؤمنان فرو فرستاد و سپاهیانى را كه نمىدیدید فرود آورد و كسانى را كه كفر ورزیدند عذاب نمود، و این است سزاى كافران.
و نظیر این آیه كه مىفرماید:
إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ كَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ كانَ اللّهُ بِكُلِّ شَیْء عَلِیماً؛3 آن گاه كه
1. توبه (9)، 40.
2. همان، 26.
3. فتح (48)، 26.
كافران در دلهاى خود تعصب (آن هم) تعصب جاهلیت ورزیدند، پس خدا آرامش خود را بر رسول خویش و مؤمنان فرو فرستاد و روح پرهیزكارى را همراهشان كرد، و آنان به (رعایت) آن (آرمان) سزاوارتر و شایسته (اتصاف به) آن بودند، و خدا همواره بر هر چیزى دانا است.
دسته سوم آیاتى است كه دلالت دارد بر این كه خداوند آرامش و اطمینان را بر دل مؤمنان نازل مىكند؛ نظیر این آیه كه مىفرماید:
لَقَدْ رَضِیَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِینَةَ عَلَیْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً؛1 محققاً خداوند از مؤمنان خشنود گردید هنگامى كه در زیر آن درخت با تو بیعت كردند. پس آن چه را در دلهاى ایشان بود بازشناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پیروزى نزدیكى به آنان پاداش داد.
هم چنین در آیه اى دیگر مىفرماید:
هُوَ الَّذِى أَنْزَلَ السَّكِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الأَْرْضِ؛2 اوست آن كس كه در دلهاى مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ایمانى بر ایمان خود بیافزایند؛ و سپاهیان آسمان و زمین از آنِ خدا است.
سومین شیوه از امدادهاى غیبى و باطنى خداوند نسبت به مؤمنان این است كه دشمنان را در نظر آنان كم و ناچیز نشان مىدهد تا نهراسند، و از
1. فتح (48)، 18.
2. همان، 4.
سوى دیگر نیز كارى مىكند كه كفار سپاه مؤمنان و مسلمانان را كم ارزیابى كنند تا تجهیزات و سلاح و ارتش زیاد به میدان جنگ وارد نكنند. خداوند در این باره مىفرماید:
إِذْ یُرِیكَهُمُ اللّهُ فِی مَنامِكَ قَلِیلاً وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثِیراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ فِی الأَْمْرِ وَ لكِنَّ اللّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ وَ إِذْ یُرِیكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِكُمْ قَلِیلاً وَ یُقَلِّلُكُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ لِیَقْضِیَ اللّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً؛1 (اى پیامبر به یاد بیاور) هنگامى را كه خداوند آنان (سپاه دشمن) را در خواب به تو اندك نشان داد؛ و اگر آنها را به تو بسیار نشان مىداد قطعاً سست مىشدید و حتماً در كار (جهاد) منازعه مىكردید، ولى خدا (شما را) به سلامت داشت، كه او به اسرار دلها دانا است. و آن گاه كه با هم برخورد كردید آنان را در دیدگان شما اندك جلوه داد و شما را (نیز) در دیدگان آنان كم نمودار ساخت تا خداوند كارى را كه انجام شدنى بود به پایان رساند.
در آستانه جنگ بدر رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) در خواب تعداد مشركان مكه را كه به جنگ مسلمانان آمده بودند اندك مىبیند، و چون خواب خود را براى مسلمانان باز مىگوید آنان مىپندارند كه واقعاً با گروهى اندك مواجهند و همین امر سبب افزایش قوّت و جرأت و جسارت آنان مىشود و به استقبال جنگ مىروند.
اگر آن حضرت در خواب تعداد دشمنان را به همان اندازه واقعى و یا بیشتر از آن مىدید مسلمانان مرعوب مىشدند و در اقدام به جنگ و رویارویى با چنین دشمنى دچار تردید و تزلزل مىگشتند و از شركت در
1. انفال (8)، 43 ـ 44.
جنگ خوددارى مىكردند و یا با رعب و وحشت و تردید و تزلزل با دشمن روبرو مىشدند، و در هر حال به شكست مسلمانان مىانجامید.
از سوى دیگر به هنگام جنگ نیز خداى متعال در ذهن و روان و قواى ادراكى هریك از افراد دو طرف نبرد تصرف نمود، آن چنان كه تعداد مشركان در دیدگان مسلمانان و تعداد مسلمانان در چشم مشركان اندك و ناچیز به نظر آمد. وقتى مسلمانان تعداد مشركان را كم یافتند، این امر موجب ازدیاد قوّت قلب و شجاعت و شهامتشان شد و با دلاورى بیشتر به مصاف دشمن رفتند و به قلب دشمن حملهور شدند. از آن سو مشركان كه تعداد و نفرات مسلمانان را كم یافتند، در ارزیابى نیروى اسلام به اشتباه افتادند و آنان را دست كم گرفتند و از این رو در صدد تهیه نیروى كافى براى مقابله با مسلمانان و فراهم آوردن ابزار و وسایل جنگى فراوان بر نیامدند و به نیروى كمترى براى مقابله با مسلمانان اكتفا كردند و همین امر سبب شكست آنان شد.
اگر مشركان از جهت كمّى عده حقیقى مسلمانان را در مىیافتند و از جهت كیفى متوجه قدرت و شجاعت مجاهدان مسلمان مىشدند ـ كه به تعبیر قرآن در آن زمان هر یك نفر از آنان با ده نفر از مشركان هماورد بود ـ و خلاصه خود را با عده فراوان و ساز و برگ قابل توجه و سربازان پرقدرت و نیرومند روبه رو مىدیدند، یا اقدام به جنگ نمىكردند و یا با تجهیزات و سلاحها و ساز و برگ و سربازان بیشتر به میدان مىآمدند، كه در این صورت خطر و تهدیدشان براى مسلمانان بیشتر بود و چه بسا كه سپاه اسلام را در هم مىشكستند.
پس از ذكر عوامل درونى و باطنى اكنون به ذكر آن دسته از امدادهاى غیبى خداوند مىپردازیم كه جنبه بیرونى و ظاهرى دارد. در یك تقسیم مىتوان این عوامل را به دو دسته «عوامل طبیعى» و «عوامل فوق طبیعى» تقسیم كرد، كه در این جا به ترتیب درباره هریك از آن دو به اجمال سخن مىگوییم.
در زمینه امدادهاى طبیعى، قرآن كریم دست كم به دو عامل اشاره مىكند. نخستین عامل طبیعى «طوفان» و «باد شدید» است كه در بعضى جنگها سبب پیروزى مسلمین و شكست كفار گردید. خداوند در این باره مىفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الأَْبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللّهِ الظُّنُونَا؛1 اى كسانى كه ایمان آورده اید نعمت خداى را بر خود به یاد آرید؛ آن گاه كه لشكرهایى (از دشمن) به سوى شما آمدند، پس به سویشان تندبادى و لشكرهایى كه آنها را نمىدیدید، فرستادیم، و خدا به آن چه مىكنید همواره بینا است. و هنگامىكه (سپاهیان دشمن) از بالا و پایین (پاى) شما بر شما (در) آمدند و آن گاه كه چشمها خیره شد و جانها به گلوگاهها رسید و به خدا گمان هایى (نابجا) بردید.
1. احزاب (33)، 9.
این آیه كه به جنگ احزاب اشاره دارد باد و طوفان را از جمله عوامل پیروزى مسلمانان بر مىشمارد. در این آیه هم چنین به گسیل داشتن سپاهیان نامرئى اشاره شده كه امداد غیبى دیگرى است و شاهد بحث فعلى ما نیست. البته احتمال دارد كه منظور از سپاه نامرئى در این آیه همان باد باشد؛ چرا كه گرچه باد خود امرى محسوس است، اما این كه باد به عنوان لشكر الهى عمل كند و امدادى غیبى از جانب خداوند باشد، امرى است كه براى بشر ناشناخته و نامحسوس است.
دومین عامل طبیعى كه خداوند به وسیله آن، مسلمانان را در جنگ كمك كرده و در قرآن به آن اشاره شده «باران» است. خداوند در یكى از آیات در این زمینه مىفرماید:
إِذْ یُغَشِّیكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ یُنَزِّلُ عَلَیْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ یُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّیْطانِ وَ لِیَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَ یُثَبِّتَ بِهِ الأَْقْدامَ؛1 (یاد آرید) آن هنگام را كه (خدا) خواب سبك آرامش بخشى كه از جانب او بود بر شما مسلط ساخت و بر شما از آسمان آبى فرو بارید تا با آن شما را پاكیزه كند و وسوسه شیطان را از شما دور سازد و دل هاتان را محكم كند و گام ها(یتان) را بدان استوار سازد.
این آیه نیز به وقایع جنگ بدر اشاره دارد. شبى كه در فرداى آن، جنگ بدر میان مسلمانان و كفار قریش رخ داد باران رحمت الهى فرو بارید و زمین زیر پاى سپاه اسلام نمناك و محكم گردید به گونه اى كه مىتوانستند به آسانى در آن حركت كنند و مانور بدهند و علاوه بر این، گرد و غبار زیاد و ناراحت كننده هم آنان را نیازارد. خلاصه آن كه نم نم باران آن
1. انفال (8)، 11.
شب تاریخى، براى طرف مسلمان بسیار مفید بود و به نوبه خود كمك شایانى به مسلمانان كرد و منشأ پیروزى آنان گردید. از آن سو، در زمینى كه دشمن در آن مستقر شده بود باران بیشترى بارید، به صورتى كه زمین زیر پاى دشمن گل شد آن چنان كه قدرت تحرك و مانور را از سربازان و جنگجویان دشمن گرفت و در نهایت منشأ شكست آنان گردید.
علاوه بر اینها مسلمانان كه دستخوش كسالت و سستى شده بودند، در هواى بارانى و مرطوب نشاط و سرزندگى خود را از نو باز یافتند؛ به ویژه كه براى تطهیر و نظافت و شستشوى دست و رو و تحصیل طهارت ظاهرى و باطنى، از این باران پرخیر آبى به كف آوردند.
خلاصه آن كه این باران براى مسلمانان نوعى امداد غیبى و رحمت الهى بود كه مجاهدان را فعال تر، پر تلاش تر، سرزنده تر، دل گرم تر و ثابت قدم تر كرد، و از سوى دیگر، براى مشركان غضب الهى بود و آنان را در موضع ضعف و ناتوانى انداخت؛ چرا كه هم زمین را گل كرد و هم منشأ اضطراب و دلهره و نگرانى و سستى و كسالتشان شد. نهایت امر نیز به پیروزى قاطع مسلمانان انجامید و دشمن با دادن تلفات زیاد و تحمل شكستى سنگین، فرار را بر قرار ترجیح داد.
در مورد امدادهاى غیبى الهى از طریق عوامل فوق طبیعى نیز قرآن كریم به دو عامل اشاره مىكند: یكى سپاهیان نامرئى و دیگرى فرشتگان.
البته بدون شك این كه غیر از فرشتگان، سپاهیان نامرئى دیگرى هم وجود داشته باشند امرى است كاملا ممكن، اما احتمال قوى تر این است
كه این دو عنوان، یعنى «سپاه نامرئى» و «فرشته»، به یك مصداق خارجى اشاره داشته باشند و منظور از سپاهیان نامرئى همان فرشتگان باشند.
در مورد سپاهیان نامرئى، خداوند در یك جا مىفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً. إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الأَْبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللّهِ الظُّنُونَا. هُنالِكَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَدِیداً؛1 اى كسانى كه ایمان آورده اید نعمت خدا را بر خود به یاد آرید؛ آن گاه كه لشكرهایى به سوى شما آمدند، پس به سویشان تندبادى و سپاهیانى كه آنها را نمىدیدید گسیل داشتیم، و خدا به آن چه مىكنید همواره بینا است. و هنگامى كه از بالا و پایین (پاى) شما بر شما (در) آمدند و آن گاه كه چشمها خیره گردید و جانها به گلوگاهها رسید و به خدا گمان هایى (بى جا) بردید. آن جا (بود) كه مؤمنان در بوته آزمایش قرار گرفتند و به شدت تكان خوردند.
در این آیه، همان طور كه گفته شد، احتمال قوى آن است كه منظور از سپاهیان نامرئى فرشتگان باشند؛ ولى احتمال دیگر ـ كه آن نیز قبلا اشاره شد ـ این است كه منظور از سپاهیان نامرئى همان باد و طوفان باشد؛ زیرا باد گرچه محسوس است، اما این كه سپاهى الهى و امدادى غیبى براى شكست دشمن باشد، براى بشر امرى محسوس و شناخته شده نیست.
در آیه اى دیگر چنین مىفرماید:
لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِی مَواطِنَ كَثِیرَة وَ یَوْمَ حُنَیْن إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ
1. احزاب (33)، 9 ـ 11.
فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَیْئاً وَ ضاقَتْ عَلَیْكُمُ الأَْرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ. ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذِینَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِینَ؛1محققاً خداوند شما را در موارد بسیارى و (از آن جمله) در جنگ حنین كمك كرد؛ آن هنگام كه شمار زیادتان شما را به شگفت آورده بود، ولى (زیاد بودنتان) از شما دفع (خطر) نكرد و زمین با همه فراخى بر شما تنگ شد، سپس در حالى كه پشت (به دشمن) كرده بودید، برگشتید. آن گاه خداوند آرامش خود را بر رسول خود و بر مؤمنان نازل كرد و سپاهیانى را فرو فرستاد كه آنها را نمىدیدید و كسانى را كه كفر ورزیدند عذاب كرد، و سزاى كافران همین است.
نیز در آیه اى دیگر مىفرماید:
فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُود لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِینَ كَفَرُوا السُّفْلى وَ كَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیا وَ اللّهُ عَزِیزٌ حَكِیمٌ؛2 پس خداوند آرامش خود را بر او (پیامبر) فرو فرستاد و وى را با سپاهیانى كه نمىدیدید تأیید كرد، و كلمه كسانى را كه كفر ورزیدند پایین ترین (كلمه) قرار داد، و كلمه خدا است كه برتر است، و خدا شكست ناپذیر حكیم است.
در هر حال در این چند آیه اى كه تا كنون ذكر كردیم سخن از سپاهیان نامرئى است و از فرشتگان صراحتاً سخنى به میان نیامده است. بنابراین در خود این آیات مصداق روشن و مشخصى براى سپاهیان نامرئى بیان نشده است.
1. توبه (9)، 25 ـ 26.
2. همان، 40.
اما دسته اى دیگر از آیات قرآن كریم در مقام بیان امدادهاى غیبى خداوند، به صراحت از فرستادن فرشتگان و حتى تعداد آنها نام مىبرد؛ مانند این آیه كه مىفرماید:
وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْر وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ. إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَ لَنْ یَكْفِیَكُمْ أَنْ یُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلاف مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِینَ. بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا یُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلاف مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِینَ. وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَكِیمِ. لِیَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِینَ كَفَرُوا أَوْ یَكْبِتَهُمْ فَیَنْقَلِبُوا خائِبِینَ؛1
محققاً خداوند شما را در (جنگ) بدر ـ با آن كه ناتوان بودید ـ یارى كرد. پس، از خدا پروا كنید، باشد كه سپاس گزارى نمایید. هنگامى كه (تو اى پیامبر) به مؤمنان گفتى: آیا شما را بس نیست كه پروردگارتان شما را با سه هزار فرشته فرود آمده یارى كند؟ آرى، اگر شكیبایى كنید و پرهیزگار باشید و (كفار) با این شتابى كه دارند بر شما بتازند، پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته نشان دار یارى خواهد كرد. و خدا آن (كمك) را جز نویدى براى شما قرار نداد تا دل هاتان با آن آرام گیرد، و یارى جز از جانب خداى تواناى فرزانه نیست. تا گروهى از كسانى را كه كفر ورزیدند نابود سازد یا آنان را خوار كند، تا نومید باز گردند.
این آیات شریفه درباره جنگ بدر است. جنگ بدر اولین جنگ مسلمانان و در زمانى است كه مسلمانان تازه در آغاز راه تشكیل جامعه
1. آل عمران (3)، 123 ـ 127.
اسلامى هستند و از نظر عِدّه و عُدّه در ضعیف ترین حالت به سر مىبرند. قرآن نیز در این آیات با تعبیر «أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ» به همین مطلب اشاره دارد. از این رو به طور طبیعى مسلمانان نگران بودند كه با این توان نظامى ضعیف چگونه مىتوانند با سپاه كفر مقابله كنند. این نگرانى با مشاهده سپاه دشمن و تجهیزات آنان بیشتر هم شد؛ چرا كه آنان فقط از نظر تعداد، بیش از سه برابر سپاه اسلام بودند. در این جا خداوند به پیامبرش پیغام داد كه ما سه هزار فرشته براى یارى شما فرو فرستادیم و اگر لازم باشد بیشتر نیز خواهیم فرستاد. در نهایت نیز با یارى همین فرشتگان، جنگ بدر با پیروزى چشم گیر مسلمانان خاتمه یافت.
خداى متعال در ادامه مىفرماید، این یارى خداوند در واقع نتیجه شكیبایى و پرهیزكارى مسلمانان بود، و نكته مهم نیز همین است كه شرط یارى خداوند، پایدارى مسلمانان و رعایت تقوا از جانب آنها است و در صورت تحقق این شرط، خداى متعال نیز بر اساس حكمت و مصلحت خویش از یارى آنان دریغ نخواهد كرد.
نكته دیگرى كه در این آیات مورد اشاره قرار گرفته مسأله «توحید افعالى» است. مىفرماید، گرچه به ظاهر این فرشتگان بودند كه به یارى مسلمانان آمدند و جنگ با كمك آنان به نفع مسلمانان خاتمه یافت، اما مؤمنان باید متوجه باشند كه فرشتگان جز مأمورانى از جانب خداى متعال نیستند. كمك فرشتگان نباید مؤمنان را از این امر غافل كند كه سبب ساز و مؤثر اصلى خداى متعال است و هرگونه یارى و نصرتى در حقیقت از سوى او و به دست او است. از این رو نقطه اصلى توجه آنان باید خداى متعال باشد؛ و این نكته اى است كه قرآن كریم در موارد مختلف، مكرر به
آن توجه مىدهد. این تأكید براى آن است كه مردم اصل «توحید» را فراموش نكنند و پیوسته به خاطر داشته باشند كه «لا مؤثر فى الوجود الا الله». در جنگ نیز مؤثر حقیقى جز ذات اقدس الهى نیست و فرشتگان جز فرمان او كارى نمىكنند و نه در پیروزى مسلمین و نه در هیچ جاى دیگرى، در تأثیر خود هیچ گونه استقلالى ندارند.
در آیات شریفهاى كه ذكر شد گرچه صراحتاً وعده نزول فرشتگان و یارى آنان، به مسلمانان داده شده، اما در مورد اینكه آیا خداوند به این وعده عمل نمود و سرانجام فرشتگانى را كه وعده داده بود به كمك مسلمانان فرستاد یا نه، آیات نام برده صراحتى ندارد؛ ولى این مسأله با توجه به برخى آیات دیگر روشن مىشود.
خداوند در یكى دیگر از آیات قرآن در این باره مىفرماید:
إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّی مُمِدُّكُمْ بِأَلْف مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِینَ وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَكِیمٌ؛1 (به یاد آورید) زمانى را كه از پروردگارتان كمك خواستید، پس درخواست شما را اجابت كرد كه من شما را با هزار فرشته كه پى در پى آیند یارى خواهم كرد. و خداى متعال آن (وعده) را جز بشارتى براى شما قرار نداد، و تا آن كه با آن دل هاتان آرامش یابد؛ و یارى جز از نزد خداى متعال نیست، (و) بى گمان خدا شكست ناپذیر فرزانه است.
1. انفال (8)، 9 ـ 10.
این آیات نیز درباره همان جنگ بدر است. همان گونه كه اشاره شد، در این جنگ مسلمانان از جهت نیروى انسانى تقریباً یك سوم مشركان بودند و امكانات مالى و تجهیزات نظامیشان نیز در مقایسه با ساز و برگ نظامى دشمن تقریباً صفر بود و به حساب نمىآمد.
با توجه به این شرایط، مسلمانان كه طبیعتاً در خود توان و یاراى مقابله با دشمن را نمىدیدند، به همراه پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) دست به دعا برداشتند و به درگاه پروردگار اظهار اضطرار و ناتوانى كردند و از حضرتش تقاضاى یارى نمودند.
خداى متعال نیز كه به مسلمانان وعده داده بود در صورت لزوم سه هزار فرشته و حتى اگر لازم باشد پنج هزار فرشته به كمك آنان بفرستد، با هزار فرشته ایشان را كمك كرد. در توجیه این امر مىتوان گفت، حتماً به بیش از این تعداد نیازى نبوده است و اصولا مطرح كردن عدد سه یا پنج هزار در این جا، براى دادن روحیه به سپاه اسلام و اشاره به این است كه مسلمانان مطمئن باشند امداد كافى و مورد نیاز، هر چقدر هم كه زیاد باشد، به آنان خواهد رسید و نباید از این بابت نگران باشند. بنابراین فرستادن بیش از هزار ملائكه نه تنها لازم نبوده است، كه لغو و بیهوده نیز بوده، و خداوند كار لغو و بیهوده انجام نمىدهد.
علاوه بر آیه نام برده، این آیه نیز دلالت دارد بر این كه خداوند وعده خود را عملى كرد و تعدادى از ملائكه را براى یارى مسلمانان در جنگ بدر فرو فرستاد:
إِذْ یُوحِی رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّی مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا؛1 (به
1. همان، 12.
یاد آر) هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان وحى كرد كه من با شما هستم، پس كسانى را كه ایمان آورده اند استوار سازید.
نتیجه این امداد غیبى و فرود آمدن فرشتگان این شد كه مسلمانان در برابر كفار پابرجا و ثابت قدم مبارزه كردند و سپاه كفر متحمل شكستى فضاحت بار و سنگین گردید، به گونهاى كه تعداد كشته شدگان آنان بیش از سه برابر تعداد شهداى سپاه اسلام بود.
از آنچه تا كنون در این فصل بیان كردیم سه نتیجه كلى به دست مىآید:
اولا، حكمت بالغه الهى مقتضى این است كه حق بر باطل پیروز شود و اراده تكوینى او به این پیروزى تعلق گرفته است.
ثانیاً، در بسیارى از آیات قرآنى، ضمن وعده نعمتهاى دیگر، وعده پیروزى بر دشمن نیز به طرفداران حق و مجاهدان فى سبیل الله داده شده است.
ثالثاً، قرآن كریم دست كم بر شش قسم از امدادهاى غیبى كه وقوع یافته است تصریح كرده است.
با توجه به این سه نتیجه، اكنون این سؤال پیش مىآید كه آیا این مطالب به این معنا است كه مؤمنان در هر زمان و مكان و در هر شرایط و اوضاع و احوالى اگر با دشمنان خود به جنگ بپردازند تأییدات الهى را دریافت خواهند كرد و بر دشمن پیروز مىشوند؟
اگر پاسخ ما به این پرسش مثبت باشد، شكستهایى كه در بعضى مقاطع تاریخى بر مؤمنان وارد آمده است قابل توجیه نخواهد بود و پاسخ
ما را نقض خواهد كرد؛ و اگر پاسخ ما به پرسش نام برده منفى باشد، با آیاتى كه ذكر كردیم ـ آیاتى كه در آنها به مؤمنان وعده پیروزى داده شده است ـ در تعارض خواهد بود.
براى تبیین و حل این مسأله باید توجه كنیم كه از دیدگاه قرآن و اسلام، زندگى دنیوى جز به منظور ابتلا و آزمایش انسانها نیست. خداى متعال انسان را آفریده و به او اراده، اختیار و آزادى عنایت فرموده است تا به هر راهى كه خود مىخواهد برود؛ یعنى مقتضاى آزادى انسان انتخاب مسیر دلخواه در زندگى است. در عین حال خداوند با ارسال پیامبران و از طریق آنان به بشر مىآموزد كه خیر و صلاح و سعادت و كمال انسانى اش جز از طریق اطاعت از خدا و بندگى و عبودیت به دست نمىآید. اطاعت و عبودیت نیز جز این نیست كه انسان در همه شرایط تسلیم خداوند باشد فرامین او را به كار بندد و اوامر و نواهى او را به هر قیمت عملى سازد و در این راه از هیچ دشوارى و ناهموارى و نشیب و فرازى نهراسد، و در یك جمله، در همه زندگى كسب رضاى خدا را هدف اصلى خود قرار دهد. طبیعى است كه در كسب رضاى حق، هرچه كه تلاش انسان بیشتر، مشقت بارتر و سخت تر باشد تأثیر بیشترى در كمال او دارد و كارش با موفقیت بیشتر و ثمرات و نتایج بهتر و افزون ترى همراه خواهد بود؛ چنان كه جمله معروف «افضل الاعمال احمزها»1 كه ظاهراً از متن روایات برگرفته شده، به همین حقیقت اشاره دارد.
حال اگر بنا باشد كه مؤمنان بدانند در همه جنگ هایى كه با دشمنان خود دارند، صد در صد پیروز و كامیاب مىشوند، اقدام به جهاد و ایثارشان ـ
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 82، باب 1؛ روایت 55.
كه طبیعتاً با آسودگى خاطر نسبى و دغدغه كمترى همراه است ـ آن چنان تأثیر برجسته و ارزش والایى نخواهد داشت.
كسى كه از قبل بداند و صد در صد مطمئن باشد كه در جنگ با دشمن خود پیروز خواهد شد، پرداختن به چنین جنگى براى او نگرانى زاید و مشكل عمده اى ایجاد نمىكند و به همان نسبت، نتیجه و تأثیر عمده اى نیز در ایجاد كمال براى او به بار نخواهد آورد.
به عكس، كسى كه امیدش به پیروزى در جنگ و كامیابى ظاهرى و دنیوى اندك و ناچیز است و با این حال براى اداى تكلیف الهى دست به اقدام زده باشد، خود را به آب و آتش مىزند و از اقدام به هیچ كار خطیر و هولناكى روى گردان نیست، و بدین ترتیب به همان نسبت نتیجه معنوى بیشترى عاید او خواهد شد. مسلّماً چنین كسى منزلت بیشترى در پیشگاه خدا پیدا مىكند و در طریق طى كردن مدارج معنوى سرعت بیشترى خواهد داشت، و شاید سرّ عظمت كربلا و شهداى كربلا نیز در همین باشد.
از این رو در همه امور و شئون زندگى اصل بر این است كه حوادث و وقایع بر طبق علل و اسباب عادى اتفاق بیافتد و جریان طبیعى داشته باشد تا زمینه اختیار و آزمایش كاملا فراهم باشد. در عین حال، از سوى دیگر چون تحقق خیر و كمال مطلوب اصلى و بالذّات است و اراده تكوینى خداى متعال به پیروزى حق تعلق گرفته است، مؤمنان در جنگ با دشمن به طور كامل به حال خود رها نمىشوند. در مواردى كه لازم باشد خداى متعال یك سلسله از عوامل روحى و باطنى یا عوامل آشكار و ظاهرى، اعمّ از طبیعى یا فوق طبیعى، را به خدمت آنان مىگمارد و تدبیرى به كار مىبندد كه سیر كلى امور و نتیجه نهایى پیكار حق و باطل به نفع آنان باشد.
بنابراین بر مؤمنان است كه اولا، همواره در پى عمل به تكالیف الهى و دینى خود باشند؛ و ثانیاً، در این راه و در عمل به تكالیف، از همه مواهب مادى و اسباب و وسایل طبیعى كه در اختیار دارند استفاده كنند و تا آن جا كه در توان دارند در انجام وظیفه كوتاهى نكنند.
حال با توجه به این دو نكته، اگر مؤمنان بر دشمن پیروز شدند و قادر به پیروزى بر دشمن بودند كه دیگر نیازى به امدادهاى غیبى نیست؛ اما اگر با وجود همه كوششها و تلاشها و استفاده از همه امكانات و توان خود، اسباب و وسایل عادى وافى به مقصودشان در دست یابى به هدف نهایى، یعنى پیروزى حق، نبود، خداى متعال به اندازه نیاز و شایستگى ایشان آنان را امداد و تأیید خواهد كرد.
اما اگر مؤمنان در استفاده از اسباب و وسایل عادى و طبیعى سستى كردند و آن چه كه در توان داشتند و ممكن و مقدورشان بود به كار نگرفتند و در تشخیص وظیفه و یا عمل به آن، كوتاهى كردند، در این صورت لیاقت و صلاحیت دریافت امدادهاى غیبى و تأییدات الهى را نخواهند داشت.
وضع مؤمنان در این زمینه، دقیقاً به وضع شخص بیمار مىماند، كه در درجه اول باید به پزشك مراجعه كند و دستورات او را مو به مو به كار بندد، از خوردن غذاهاى مضرّ پرهیز كند و در همه جا راه احتیاط را در پیش گیرد تا بهبود یابد. حال اگر با این همه، پزشك و دارو و درمانهاى طبیعى و رایج نتوانست درد او را درمان كند و على رغم كوتاهى نكردن در مراجعه به پزشك و دارو و درمان، اثرى از بهبودى و معالجه در او مشاهده نشد، در چنین فرضى ممكن است حكمت الهى مقتضى این باشد كه بر اثر دعا و توسل به درگاه احدیت، به طریقى معجزه آسا شفا یابد.
بیمارى كه بدون به كار گرفتن آن چه كه به طور طبیعى در توان دارد، در خانه نشسته و از خدا شفا مىطلبد و بدون استفاده از وسایل عادى طالب بهبودى است، توقعى بى جا و بیهوده دارد.
بنابراین، به صورت یك قاعده كلى، در همه موارد اصل بر این است كه در تأمین نیازهاى خود از اسباب و وسایل طبیعى و عقلانى استفاده كنیم و از گام نخست در انتظار معجزه نباشیم؛ چرا كه، رویّه الهى این نیست كه در همه جا معجزه كند و از طریق غیر عادى اعجاز مشكلات بندگان خود را برطرف سازد.
البته بر اساس بینش توحیدى باید توجه داشته باشیم كه مشكل ما خواه از طرق عادى حل شود و خواه از طریق اعجاز و غیرعادى، در هر حال مؤثر حقیقى در وراى همه این وسایل عادى و غیر عادى خداى متعال است. آرى، اعتقاد راستین به توحید و یگانگى خداوند ایجاب مىكند كه تأثیر وسایل و اسباب عادى و طبیعى را هم مستقل نبینیم؛ كه آنها نیز از سوى خداى متعالند.
از این رو توجه باطنى و اعتماد قلبى انسان پیوسته باید به خدا باشد و بس. حتى در صورتى كه اسباب و وسایل عادى كاملا براى انسان مهیّا باشد، در عین به كار گرفتن و استفاده از آنها باز هم لازم است دست نیاز به درگاه خدا دراز كند و براى انجام كار و حل مشكل خود از او استمداد كند؛ اما این مطلب غیر از این است كه كسى بدون استفاده از كار و تلاش و بدون به كار گرفتن درك و عقل خود، منتظر باشد كه كارها خود به خود به مدد خدا انجام شود! نمىشود انسان در خانه بنشیند و از خدا روزى بخواهد، به پزشكى مراجعه نكند و از خدا شفا بخواهد، یا اسباب و وسایل و ابزار
جنگى و سلاحهاى رایج را در مصاف با دشمن به كار نگیرد و از خدا پیروزى طلب كند! چنین توقعى بى جا است و بدون هیچ اقدامى، و صرفاً با تكیه بر چنین توقعاتى، كمتر ممكن است كه انسان به نتیجه دلخواه دست یابد.
نتیجه این كه، امدادهاى غیبى خداوند و تأییدات الهى نسبت به مسلمانان در جهاد با دشمنانشان، مشروط به این شرط كلى است كه مؤمنان آن چه در توان دارند به كار گیرند. تنها در این صورت است كه اگر آنان موفق به حل مشكل نشدند و با به كارگیرى همه نیرو و توان ظاهرى، باز هم نیازمند به كمكهاى فوق العاده دیگرى بودند، خداى متعال از راههاى فوق العاده و غیرطبیعى آن چه را در اختیار ندارند و نیازمند آنند به آنان مىرساند و مشكل آنها را حل مىكند. قرآن كریم نیز همین نتیجه را تأیید مىكند و از آیات قرآن مىتوان فهمید كه امدادهاى غیبى خداوند بى قید و شرط نیست.
اكنون پس از این بحث كلى، جاى پرسش از شرایط امدادهاى غیبى الهى است. قرآن كریم در این باره شرایط مختلفى را مطرح كرده كه در این جا به بررسى و ذكر آنها مىپردازیم.
تا آن جا كه ما تحقیق و بررسى كردیم، قرآن كریم براى پیروزى مؤمنان در جهاد با كفّار دوازده شرط بیان داشته است، كه هرگاه آنان این دوازده شرط را كاملا رعایت كنند، خداى متعال به ایشان توجه ویژه خواهد كرد و نصرت و فتح آنها حتمى است. در این جا این دوازده شرط را ذكر كرده و یك به یك بررسى مىكنیم.
شرط نخست، به كمّیّت نیروى انسانى مربوط مىشود. مؤمنان باید زمانى اقدام به جهاد كنند كه نیروى انسانى و سرباز تربیت شده و ورزیده به مقدار كافى و در حد كفایت در اختیار داشته باشند؛ چرا كه به هر حال، نیروى انسانى از نخستین و مهم ترین شرایط و اركان جهاد با دشمن محسوب مىشود. بنابراین مسلمانان در شرایطى باید اقدام به جنگ كنند كه عده آنها زیاد شده و به حد كافى رسیده باشد.
در آغاز بعثت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و در مكه، عده مسلمانان به اندازه اى نبود كه بتوانند با دشمنان خود نبرد كنند؛ از این رو، مأمور به خوددارى از جنگ بودند. با این وصف، چنان كه از آیه 77 سوره نساء استفاده مىشود، در این شرایط كه تعداد مسلمانان كم بود و هنوز توان كافى براى جنگ با دشمن را نداشتند، كسانى بودند كه شور و حرارتى به سر داشتند و براى اقدام به جنگ عجله مىكردند. آنان نسبت به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مسلمانان اعتراض داشتند كه چرا براى جنگ با دشمن اقدام نمىكنید و چرا نباید با مشركان بجنگیم؟
آرى، در چنین شرایطى كه فرمان خدا و رسولش به مسلمانان این بود كه از برافروختن آتش جنگ خوددارى كنند و در عوض به خودسازى و خواندن نماز و دادن زكات به فقرا و مردم بى بضاعت بپردازند (كُفُّوا أَیْدِیَكُمْ وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ) اینان با برخوردهاى احساساتى خود شعار جنگ مىدادند و سعى داشتند آتش جنگ را شعلهور سازند. اما هنگامىكه زمینه جنگ فراهم شد و شرایط اجتماعى به پیامبر اسلام و مسلمانان اجازه اقدام به این كار را مىداد ـ و از این رو فرمان جنگ از سوى خداى متعال نازل شد ـ همین افراد كه قبلا شعار جنگ سر مىدادند، عقب نشستند و از
رفتن به میدان جنگ خوددارى كرده، به آمدن فرمان جنگ اعتراض نمودند!1
در هر حال، با گذشت زمان به تدریج بر عده مسلمانان افزوده شده و تشكل و سازمان پیدا كردند و امكانات مالى و نظامىشان بیشتر شد، تا هنگامى كه توان رزمى آنان به حد كفایت رسید و قانون جهاد نازل شد و فرمان خداوند براى مقابله و جنگ با مشركان صادر گردید.
البته باید توجه داشت كه منظور از این شرط این نیست كه شمار مؤمنان باید به اندازه شمار دشمنان برسد و یا از آنها بیشتر شود تا جنگ با كفار برایشان جایز یا واجب شود؛ چرا كه در این جا غیر از كمّیّت و تعداد، عوامل دیگرى نیز در تعادل و توازن و كم و زیاد كردن قواى طرفین دخیل است كه نباید آنها را از نظر دور داشت.
بسا ممكن است عده مؤمنان و نیروى انسانى آنان به مراتب كمتر از نیروى انسانى دشمن باشد اما با توجه به عوامل دیگر، اعم از عوامل مادى یا معنوى، توان رزمى آنها در مجموع بیش از دشمن باشد؛ هم چنان كه قرآن در یكى از آیات به این حقیقت اشاره كرده، مىفرماید:
كَمْ مِنْ فِئَة قَلِیلَة غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ؛2بسا گروهى اندك كه به اذن خدا بر گروهى بسیار پیروز شدند.
از این رو در عین آن كه مؤمنان باید به كفایت نیروى رزمى خود از نظر
1. قرآن كریم در آیه 77 سوره نساء در این باره مىفرماید: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ كُفُّوا أَیْدِیَكُمْ وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ فَلَمّا كُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النّاسَ كَخَشْیَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ كَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى أَجَل قَرِیب قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَ الاْخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِیلاً.
2. بقره (2)، 239.
تعداد توجه داشته باشند، اما این امر الزاماً به آن معنا نیست كه تعدادشان برابر یا بیشتر از كفار باشد و این عامل باید در ضمن عوامل دخیل دیگر مورد توجه قرار گیرد. قرآن كریم نیز علاوه بر كمّیّت، به عوامل مؤثر دیگر نیز به خوبى توجه كرده و حد نصاب لازم براى كمّیّت را متغیر و تابع سایر عوامل قرار داده است؛ از جمله در یك آیه مىفرماید:
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتالِ إِنْ یَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِینَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ؛1 اى پیامبر، مؤمنان را به پیكار برانگیز. اگر از شما بیست تن پایدار باشند بر دویست تن چیره مىگردند، و اگر از شما صد تن (پایدار) باشند بر هزار تن از كسانى كه كفر ورزیدند چیره مىشوند، زیرا آنان گروهى هستند كه نمىفهمند.
این آیه در شرایطى نازل شد كه آگاهى و ایمان و اعتقاد و روحیه ایثار و فداكارى بالا و قوى در اكثر قریب به اتفاق مسلمانان، از آنان پولادهایى آبدیده ساخته بود كه در میدان نبرد هم چون كوه در مقابل دشمن پایدارى مىكردند و به سان درختان كهن و ریشه دار در طوفان حوادث صحنههاى نبرد، قامت استوارشان ذره اى خم نمىشد.
اما قرآن كریم با نظرداشت سایر عوامل و تغییر و تحولاتى كه احیاناً تأثیر این عوامل را كمتر مىكرد، در آیه بعد مىفرماید:
الاْنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِیكُمْ ضَعْفاً فَإِنْ یَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ بِإِذْنِ اللّهِ وَ اللّهُ مَعَ الصّابِرِینَ؛2 اكنون خدا بر شما تخفیف داد و معلوم
1. انفال (8)، 65.
2. انفال (8)، 66.
داشت كه در شما ضعفى هست. پس اگر از شما صد تن شكیبا باشد بر دویست تن پیروز گردند و اگر از شما هزار تن (شكیبا) باشند به اذن الهى بر دو هزار تن پیروز شوند، و خدا با شكیبایان است.
در آیه نخست، خداى متعال پیامبر گرامىاش را فرمان داده است كه مؤمنان را به جهاد تشویق كند؛ و براى رفع توهم برخى از آنان، كه گمان مىكردند چون شمار مسلمانان با شمار كافران برابرى نمىكند هنوز موقع جنگ نیست، آنان را متوجه این حقیقت مىكند كه یك مؤمن شكیبا مىتواند با ده تن از كفار بجنگد و بر آنان پیروز شود؛ از این رو براى این كه مؤمنان اجازه شروع جنگ و امید به پیروزى در آن را داشته باشند، از نظر تعداد حتى اگر نسبت آنها به دشمن یك دهم باشد باز هم كافى است و قادر به پیروزى بر دشمن خواهند بود.
اما آیه دوم ناظر به شرایط دیگرى غیر از شرایط مورد نظر در آیه نخست و مربوط به شرایطى است كه مسلمانان از نظر ایمان و اعتقاد قوّت و قدرت گذشته را از دست داده و گرفتار ضعف و سستى شده اند. از این رو خداى متعال تكلیفشان را سبك تر مىكند و چنین مقرّر مىفرماید كه در شرایط فعلى اگر تعداد رزمندگان سپاه اسلام نصف سپاه دشمن باشد بر دشمن پیروز خواهند شد و در چنین شرایطى نباید نگران كمّیّت نیروى خود باشند و مىتوانند به جنگ اقدام كنند.
در مجموع این آیات نشان مىدهد كه اگر مؤمنان چنان كه باید و شاید در كمال شایستگى و در اوج ایمان باشند، هر یكشان قادر است در برابر ده تن از دشمنان ایستادگى كند و حتى اگر تعدادشان یك دهم دشمن هم
باشد واجد شرایط اقدام به جهاد با دشمن هستند؛ اما در هر زمانى، و از جمله در زمان نزول آیه دوم، این گونه نیستند، ولى با این وصف باز هم هر یكشان با دو تن هماورد خواهد بود. پس باید دست كم تعدادشان نصف تعداد دشمن باشد تا مجاز یا مكلّف به پیكار با دشمن شوند، زیرا در این صورت امیدى به پیروزى آنان هست. اما تا قبل از فرا رسیدن آن زمان باید از جنگ خوددارى كنند؛ چرا كه در مجموع فاقد شرایط هستند و احتمال پیروزى آنان بر دشمن بسیار ناچیز است، و نباید بى گدار به آب بزنند و خود را بیهوده در معرض هلاكت قرار دهند.
به هرحال، نتیجه اى كه از این دو آیه مىگیریم این است كه مسلمانان قبل از اقدام به جنگ با كفار، با در نظر گرفتن سایر شرایط، باید توجه كنند كه از نظر نیروى انسانى حد نصاب لازم را داشته باشند و در مجموع، احتمال پیروزیشان بر دشمن احتمال قابل ملاحظه اى باشد.
شرط دوم، مربوط به مسایل اقتصادى جنگ و تأمین هزینههاى آن و فراهم آوردن مسایل مالى مورد نیاز در زمان جنگ است. بى شك هر جنگى به تناسب ضیق و گستره اى كه دارد، هزینه هایى را در بر خواهد داشت و غالباً دولت اسلامى داراى آن چنان قدرت اقتصادى نیست كه بتواند همه هزینههاى یك جنگ را، به ویژه اگر نسبتاً وسیع و طولانى باشد، تأمین كند. از این رو در بسیارى از موارد تأمین بخشى از هزینهها و مخارج جنگ بر عهده مسلمانان خواهد بود.
در پاره اى از مقاطع تاریخى، مانند دوران صدر اسلام، مسلمانان به حدى فقیر و تنگدست اند كه بیت المال همیشه خالى است؛ چرا كه آن قدر نیاز و نیازمند وجود دارد كه معمولاً تا چیزى در بیت المال جمع مىشود به
سرعت هزینه مىگردد و به محض آن كه مالى در آن فراهم شود باید بین مردم تقسیم گردد تا به كمك آن بتوانند ضروریات زندگى شخصى و خصوصى خود را فراهم كنند.
در چنین شرایطى اگر دشمنى به مسلمانان تجاوز كند، آنان ناچارند كلیه مخارج جنگ را خودشان تأمین كنند. از این رو مىبینیم كه در اثناى آیات جهاد بارها به مسلمانان فرمان داده شده كه هزینه جنگ را به صورت خودیارى و از اموال شخصى خودشان تأمین كنند و آنان را ترغیب مىكند كه این كار نیز به نوبه خود، بخشى از جهاد در راه خدا خواهد بود؛ جهاد با مال یا جهاد مالى. در این جا برخى از این آیات را مرور مىكنیم.
در یكى از آیات، خداوند مىفرماید:
وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ؛1 و در راه خدا انفاق كنید، و به دست خود خویشتن را به هلاكت میفكنید، و نیكى كنید كه خدا نیكوكاران را دوست مىدارد.
در این آیه كه در ضمن آیات جهاد آمده، خداوند ابتدا مسلمانان را به انفاق فى سبیل الله و بذل و بخشش اموال در راه خدا و جهاد مالى براى تأمین هزینه جنگ فرمان مىدهد. سپس با جمله «وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ» خاطرنشان مىكند كه اگر مسلمانان جهاد مالى نكنند و هزینه جنگ را نپردازند، طبعاً در جنگ با دشمن شكست مىخورند، كه در این صورت در حقیقت به دست خود خویشتن را به هلاكت و نابودى افكنده اند. جنگ هم مثل هر كار دیگرى هزینه هایى دارد و براى پیروز شدن در جنگ با دشمن باید هزینه آن را پرداخت.
1. بقره (2)، 195.
در آیه دیگرى در همین باره مىخوانیم:
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْء فِی سَبِیلِ اللّهِ یُوَفَّ إِلَیْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ؛1هر آن چه كه در راه خدا خرج كنید (پاداشش) به شما باز مىگردد و بر شما ستم نخواهد رفت.
این آیه نیز كه در سیاق آیات جهاد قرار گرفته، از راه دیگرى مسلمانان را به جهاد مالى ترغیب مىكند. مىفرماید، بدانید اموالى را كه در راه خدا خرج مىكنید از بین نمىرود، بلكه به خودتان باز خواهد گشت و در آخرت پاداش معنوى آن را دریافت خواهید كرد، علاوه بر این كه در دنیا نیز موجب پیروزى شما در جنگ خواهد شد.
در آیه اى دیگر مىفرماید:
ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ یَبْخَلُ وَ مَنْ یَبْخَلْ فَإِنَّما یَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَ اللّهُ الْغَنِیُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ؛2 شما همان مردمى هستید كه براى انفاق در راه خدا فرا خوانده شده اید. پس برخى از شما بخل مىورزند، و هركس بخل ورزد فقط از خودش دریغ داشته است، كه خداى متعال بى نیاز است و شما نیازمندید.
خداى متعال در این آیه شریفه به مسأله اقتصاد جنگ پرداخته و با تعبیرى بسیار هشدار دهنده (ها اَنْتُمْ هؤُلاءِ) مسلمانان را به انفاق فى سبیل الله و جهاد مالى دعوت مىفرماید و خاطرنشان مىكند كه هركس در این جا بخل ورزد و در هزینه كردن امساك كند در حقیقت نسبت به خود بخل ورزیده و به زیان خود كار كرده است؛ زیرا اولا، سبب شكست
1. انفال (8)، 60.
2. محمد (47)، 38.
مسلمانان شده است، كه دود این شكست به چشم خود او هم خواهد رفت، و ثانیاً، خود را از دریافت پاداش چندین و چند برابر انفاق در آخرت محروم نموده است. در پایان نیز خاطرنشان مىكند كه خداى متعال غنى است و هرگز به اموال و انفاقهاى شما نیازى ندارد و اگر به شما فرمان به انفاق كردن مىدهد، به منظور رشد و استكمال خودتان است.
حاصل آن كه، شرط دوم براى یارى خداوند و پیروزى مؤمنان این است كه از صرف مال در راه تأمین هزینه جنگ دریغ نكنند. بنابراین مردمى كه بخل مىورزند و از صرف اموال خود براى اداره جهاد فى سبیل الله امساك مىورزند و در عین حال دست استغاثه و تضرّع و استمداد به درگاه الهى برمىدارند و در انتظار پیروزى به سر مىبرند، فهم درستى از قرآن كریم و تعالیم اسلامى ندارند و خیالى خام در سر مىپرورانند.
شرط سوم، به تهیه و آماده كردن ساز و برگ نظامى و وسایل و ابزار جنگى مربوط مىشود. سپاه اسلام اگر تصمیم دارد با دشمن بجنگد، باید مجهز به سلاحهاى روز و پیشرفته باشد و دست كم ابزار جنگى و سلاح هایى متناسب با آن چه دشمن دارد تهیه كند تا قادر به جنگیدن با دشمن و پیروز شدن در جنگ باشد.
مسلمانان بدین منظور كه دشمنان اسلام را بترسانند و از جهت روانى شرایطى فراهم آورند كه آنان اندیشه تجاوز و تعدّى به بلاد اسلامى را به ذهن خود راه ندهند، باید تجهیزاتى پیشرفته، كامل و بیشتر از تجهیزات دشمنان، یا دست كم برابر با آنان، تولید یا تهیه كنند و به حد كافى نیروى رزمى كارآزموده و آموزش دیده براى جنگ آماده كنند. خداوند در این زمینه مىفرماید:
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ یَعْلَمُهُمْ؛1 و هرچه در توان دارید از نیرو و اسبان جنگى آماده كنید، تا با آن، دشمن خدا و دشمن خودتان و دیگرانى جز آنان را ـ كه شما آنها را نمىشناسید و خدا آنها را مىشناسد ـ بترسانید.
شرط چهارم، به نظم و انضباط و اطاعت از فرماندهى مربوط مىشود. مؤمنان مكلّفند كه همیشه و به خصوص به هنگام جنگ، از رهبران الهى خود و كسانى كه از جانب خداى متعال مجاز به امارت و حكومت بر آنان هستند فرمانبردارى و پیروى كنند.
اگر جنگجویان انضباط نظامى نداشته باشند و هر یك از آنان بخواهد به جاى اطاعت از فرمانده، رأى خود را به كرسى بنشاند و به دلخواه خود عمل كند، طبعاً وحدت از دست مىرود و تفرقه و پراكندگى جاى آن را مىگیرد و این امر به نوبه خود سبب ضعف و شكست و نابودى جبهه خودى خواهد شد.
از این رو مسأله نظم و انضباط در ارتش بسیار مهم است و به ویژه امروزه بر ارتشهاى جهان انضباطى آهنین و استوار و مقرراتى غیر قابل اغماض حاكم است كه سرپیچى از آنها چه بسا افراد و نظامیان را به سوى محاكمه صحرایى و مجازاتهاى بسیار شدید سوق مىدهد.
خداوند در این باره مىفرماید:
وَ أَطِیعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِیحُكُمْ؛2 و از خدا و پیامبرش فرمان برید و با هم نزاع مكنید كه ضعیف مىشوید و مهابتتان از دست مىرود.
1. انفال (8)، 60.
2. همان، 46.
این آیه بر دو نكته اساسى تأكید دارد نخست، بر اطاعت از رسول خدا، به ویژه در زمان جنگ، و دوم، بر پرهیز و دورى از اختلاف و كشمكش و تفرقه. این دو نكته هریك به نوبه خود بسیار مهم هستند و كوتاهى در هر كدام از آن دو، سبب ضعف جبهه اسلام و شكست مسلمانان خواهد شد و از همین روى، خداى متعال در قرآن بر این دو نكته محورى تأكید ویژه كرده است.
شرط پنجم، به رعایت شیوههاى نظامى و شگردهاى جنگى مربوط مىشود. در مبارزه و جنگ با دشمن خونخوار، بى حساب حركت كردن و دل به دریا زدن درست نیست. جنگجویان مؤمن باید همه روشها و راه و رسمهاى جنگ را بیاموزند و آنها را مو به مو اجرا كنند و پیوسته در وضع آماده باش كامل به سر برند و سلاح خود را همراه داشته باشند تا غافل گیر نشوند. آنان باید در اقدام بر علیه دشمن شرایط گوناگون را در نظر بگیرند: اگر اوضاع و شرایط مناسب حمله دسته جمعى، گسترده و یكپارچه است اقدام به حمله گسترده كنند، و اگر اوضاع و شرایط مقتضى حمله پراكنده و از نوع حملات چریكى است از همین طریق به دشمن ضربه بزنند. خداى متعال در این باره مىفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانْفِرُوا ثُبات أَوِ انْفِرُوا جَمِیعاً؛1اى كسانى كه ایمان آورده اید، آمادگى خود را (در برابر دشمن) حفظ كنید و گروه گروه (براى جنگ) بیرون روید یا به طور جمعى روانه شوید.
شرط ششم، به آگاهى و هشیارى مسلمانان و سوءظنّ به دشمن مربوط
1. نساء (4)، 71.
مىشود. سپاه اسلام، و به ویژه سردمداران آن، باید هشیار باشند تا در دام مكر و خدعه دشمن گرفتار نشوند. طبیعى است كه دشمن در پى شكست مسلمانان و پیروزى خویش است و براى دست یابى به این مقصد از هیچ كارى مضایقه نخواهد كرد. مسلّماً دشمن در صورت لزوم، براى فریب دادن مسلمانان نقشههاى مكرآلود و خدعه آمیز به كار خواهد گرفت؛ براى مثال، در بسیارى از موارد ممكن است در واقع قصد ادامه جنگ داشته باشد، اما براى آن كه با هزینه كمترى به هدف برسد و یا ضربه كارى تر و زیان بارترى به مسلمانان بزند، فریب كارانه به ظاهر از صلح، آتش بس و حكمیّت دم بزند تا افكار عمومى را بفریبد و به نفع خویش تحت تأثیر قرار دهد.
بنابراین همه مسلمانان و همه جنگجویان مسلمان، به خصوص فرماندهان نظامى، امراى لشكر، و به ویژه و از همه بیشتر فرماندهى كل و شخص رهبر به جهت تأثیر ویژه اى كه بر عموم مؤمنان و مسلمانان دارد، باید سخت به هوش باشند تا فریفته نیرنگ بازىها و دغل كارىهاى دشمن نشوند و مصالح دنیوى و اخروى جامعه اسلامى و سپاه اسلام را تضییع نكنند. خداى متعال در این باره مىفرماید:
وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْم خِیانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلى سَواء إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْخائِنِینَ؛1 و اگر از خیانت گروهى بیم دارى، به طور عادلانه به آنها اعلام كن كه پیمانشان لغو شده است؛ زیرا خدا خائنان را دوست نمىدارد.
در آیه دیگرى نیز مىفرماید:
1. انفال (8)، 58.
فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الأَْعْلَوْنَ وَ اللّهُ مَعَكُمْ؛1 پس سستى مورزید و (كافران را) به صلح دعوت نكنید، كه شما برترید و خدا با شما است.
شرط هفتم، به آموزش و كسب علم و معرفت و اعتقادات درست مربوط مىشود. در آیه 65 از سوره انفال، كه در بیان نخستین شرط از شرایط دوازده گانه آن را ذكر كردیم، خداى متعال علت ضعف كفار در مقابله با مؤمنان را محروم بودن از درك و فهم عمیق و فقدان معرفت و اعتقادات صحیح معرفى كرده و با جمله: «بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ» به این مطلب اشاره كرده است. به قرینه تقابل، مىتوان از این آیه شریفه دریافت كه یكى از نقاط قوّت و عوامل قدرت مؤمنان و مسلمانان، درك و فهم بالا، بینش صحیح و اعتقادات درست آنها است.
كفّار براى دست یابى به شؤون مادى و قدرت و ثروت و شوكت دنیوى مىجنگند و به معنویت و آخرت توجهى ندارند و نمىدانند كه نتیجه كار و سرنوشتشان چه مىشود و پس از مرگ چه رخ خواهد داد. اما مؤمنان با این انگیزه كه خدا از آنها راضى و خشنود شود و به درگاه خداى متعال تقرب یابند به میدان نبرد قدم مىگذارند و با دشمنان خدا و اسلام و عدالت نبرد مىكنند. آنان مىدانند كه سرانجامِ كارشان چیست و سرنوشتشان چه مىشود و در هر حال، آینده برایشان روشن است و خود را پیروز و سربلند مىدانند، اعم از این كه به پیروزى ظاهرى نیز دست یابند یا دست نیابند. جبهه كفر و جنگجویان كافر كوركورانه قدم بر مىدارند و نمىدانند براى چه مىجنگند. آنان نه وضعیت و موقعیت خود در این عالم را مىدانند و نه
1. محمد (47)، 35.
دشمن خود را به درستى مىشناسند و در حقیقت تیر در تاریكى مىافكنند؛ در حالى كه مؤمنان هرچه مىكنند از سر دانش، بینش، بصیرت و شناخت است.
بنابراین در مجموع، از مفهوم و منطوق این آیه شریفه مىتوان فهمید كه عامل قوّت و قدرت مؤمنان فهم عمیق و معرفت درست آنان، و متقابلا عامل ضعف و شكست كفار كم فهمى و كج فهمى و نادانى و اعتقادات شرك آلود و بى اساس آنان مىباشد. اگر چنین است، پس هر قدر كه بر علم و معرفت مؤمنان افزوده شود بر قوّت و قدرتشان نیز افزوده خواهد شد؛ و از آن جا كه مؤمنان مكلف به فراهم كردن وسایل و مقدمات پیروزى بر كفارند، بر آنان لازم است كه در كنار فراهم آوردن عِدّه و عُدّه و مجهّز شدن به سلاحهاى روز، این عامل قوّت بخش و قدرت افزا را نیز توسعه دهند.
شرط هشتم، داشتن تقوا است. در آیه 125 سوره آل عمران، كه پیش از این در باب سخن از امدادهاى غیبى خداوند از آن یاد كردیم، چنین آمده است:
بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا یُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلاف مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِینَ؛ آرى، اگر پایدارى كنید و پارسا باشید و (كفّار) با این شتابى كه دارند بر شما بتازند، پروردگارتان با پنج هزار فرشته نشان دار كمكتان خواهد كرد.
بنابراین داشتن تقوا و پرهیزكار بودن براى كسانى كه به امدادهاى غیبى الهى دل بسته اند یك شرط اساسى و ضرورى خواهد بود و اگر مؤمنان متقى و پارسا نباشند، نباید به كمكهاى فوق العاده خداى متعال امید داشته باشند.
شرط نهم، داشتن صبر و بردبارى است. در آیه اى كه هم اینك ذكر آن گذشت (125 آل عمران) صبر و پایدارى از جمله شروط امداد الهى قلمداد گردیده است.
هم چنین در آیات 65 و 66 از سوره انفال نیز، كه در بیان نخستین شرط از شروط دوازده گانه مورد استناد قرار گرفت، خداوند بر داشتن صفت صبر و استقامت به عنوان یك شرط ضرورى براى مبارزان و جهادگران مسلمان تأكید كرده است.
اساساً و به طور كلى، با قطع نظر از جنگ، قرآن كریم بر این وصف پافشارى و اصرار فراوان دارد و در بیش از هفتاد موضع آن را مىستاید یا بدان توصیه و تكلیف مىكند، و به ویژه در ارتباط با جنگ و جهاد فى سبیل الله نقش آن را در پیروزى بر دشمن نقشى اساسى و كلیدى معرفى مىكند.
شرط دهم، توكل و اعتماد بر خداى متعال است. در سرتاسر آیات مربوط به جهاد، خداى متعال عنایت و اهتمام خاصى به این صفت نشان داده است.
مؤمن باید به این حقیقت توجه كند كه نصرت و فتح فقط از جانب خداى متعال است و بس. بنابراین جنگجویان مؤمن و مسلمان، در عین استفاده از همه اسباب و وسایل مادى، نباید به آنها دل ببندند و گمان كنند كه چون وسایل ظاهرى و ابزار جنگى و نیروى فراوان دارند، قطعاً بر دشمن پیروز مىشوند؛ بلكه، در عین استفاده كامل از همه ابزار، وسایل و سلاحهاى جنگى، باید تنها و تنها خداى متعال را مؤثر حقیقى بدانند، به او توكّل كنند و به لطف و عنایت و نصرت او اعتماد داشته باشند.
در یكى از جنگهاى صدر اسلام (جنگ حُنین) مسلمانان به سبب غفلت از همین مسأله ضربه سختى خوردند. آنان كه به فراوانى عِدِّه و عُدِه خود دل بسته بودند و از مشاهده جنگجویان فراوان مسلمان ذوق زده و مغرور شده بودند، على رغم این ابهت و عظمت ظاهرى و كثرت نیروى انسانى، در نهایت كارشان به شكست انجامید. دیدن آن جمعیت زیاد و سپاه عظیم چشم آنها را پر كرد و از یاد خدا غافل شدند. كثرت جمعیتشان آنان را به اعجاب واداشت و سبب سستى و بى خیالى ایشان و ناچیز شمردن دشمن و در نهایت شكستشان گردید. خداوند در مورد این واقعه رنج آور مىفرماید:
لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِی مَواطِنَ كَثِیرَة وَ یَوْمَ حُنَیْن إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَیْئاً وَ ضاقَتْ عَلَیْكُمُ الأَْرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ؛1 قطعاً خداوند شما را در مواضع بسیارى یارى كرده است، و (نیز) در روز (جنگ) حنین؛ هنگامىكه شمار زیادتان شما را به شگفت آورده بود، ولى به هیچ وجه از شما دفع (خطر) نكرد، و زمین با همه فراخى بر شما تنگ گردید، سپس در حالى كه پشت (به دشمن) كرده بودید، برگشتید.
شرط یازدهم، دعا و استغاثه به درگاه الهى است. در آیه 9 از سوره انفال، كه در ضمن بیان نصرتها و تأییدات الهى ذكر شد، خداوند مىفرماید:
إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ؛ (به یاد آورید) آن هنگام را كه پروردگار خود را به فریاد مىطلبیدید، پس دعاى شما را اجابت كرد.
هم چنین قرآن كریم درباره همه خداپرستان مجاهدى كه در ركاب
1. توبه (9)، 25.
پیامبران الهى(علیهم السلام) با دشمنان حق و حقیقت نبرد مىكردند، مىفرماید:
وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِی أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِینَ؛1و سخن آنان جز این نبود كه گفتند: پروردگارا، گناهان ما و زیاده روى ما در كارمان را بر ما ببخش و گام هایمان را استوار دار و ما را بر گروه كافران یارى ده.
شرط دوازدهم، یاد خداوند متعال است. مؤمنان باید پیوسته و فراوان به یاد خدا باشند؛ چنان كه مىفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا اللّهَ كَثِیراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛2 اى كسانى كه ایمان آورده اید، هنگامىكه با گروهى برخورد (نظامى) مىكنید پایدارى ورزید و خدا را بسیار یاد كنید، باشد كه رستگار شوید.
همان گونه كه ملاحظه شد، از این شرایط دوازده گانه، برخى جنبه مادى و ظاهرى، و پاره اى دیگر جنبه باطنى و معنوى دارند. در هر صورت، آن چه مهم است این نكته است كه شرط دریافت تأییدات الهى و امدادهاى غیبى خداوند، رعایت كامل این شروط است و تنها در این صورت است كه اگر مؤمنان احیاناً نیازها و كمبودهایى داشته باشند، خداوند آن را از راههاى غیرعادى و امدادها و كمكهاى غیبى برطرف خواهد كرد.
1. آل عمران (3)، 147.
2. انفال (8)، 45.
فصل قبلی [2]
پیوندها
[1] http://mesbahyazdi.ir/ch03.htm
[2] http://mesbahyazdi.ir/ch06.htm