بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین والصلوة والسلام علی سیدالانبیاء والمرسلین حبیب اله العالمین ابیالقاسم محمد وعلی آله الطیبین الطاهرین المعصومین. اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه وعلی آبائه فی هذه الساعة وفی کل ساعة ولیاً وحافظاً وقائداً وناصراً ودلیلاً وعیناً حتی تسکنه ارضک طوعاً وتمتعه فیها طویلاً.
در جلسه های گذشته، ابتدا توضیحی پیرامون واژههای علم و دین و ارتباط آنها با یکدیگر عرض شد. این واژهها که حکم مشترک لفظی را دارند، به حسب تعریفهای مختلفشان احکام متفاوتی پیدا می کنند. بنابراین، اگر بخواهیم در هر قضیهای قضاوت معقول و منطقی داشته باشیم، باید ابتدا منظور خود را از واژههایی که به کار میبریم روشن کنیم. علاوه براین، به تعدادی از سؤالها که بیشتر به هم مربوط بود پاسخ داده شد. در این جلسه نیز به بخش دیگری از پرسشهای مرتبط به هم که از سوی اساتید مطرح شده است، پاسخ داده می شود.
1. آیا الزاما هر علمی متأثر از فضای فرهنگی و اجتماعی محل تکوین خویش است؟ اگر پیشفرضها و ذهنیات انسان همیشه در جهتگیریهای او تأثیرگذارند، چگونه میتوان از علم و معرفت خالص صحبت کرد؟ آیا علم از مفروضات و ذهنیات دانشمندان قابل تفکیک است؟ آیا علم از باورهای دینی و فلسفی و مفروضات اندیشمندان قابل تفکیک است؟ آیا هر کسی عالم را با عینک خاص خود میبیند؟ آیا تلقی مؤمن و ملحد نسبت به پدیدهها متفاوت است یا خیر؟
محور سؤال های فوق را این سؤال اساسی تشکیل میدهد که آیا ذهنیات قبلی ما، در تشخیص و نتیجهگیریهای ما از علمی که موضوع، مسائل، و روش تحقیق خاص خود را دارد، مؤثرند یا خیر؟ در صورت مثبت بودن پاسخ، چه نوع ذهنیاتی اثرگذارند؟ آیا مسائل فرهنگی دریافت شده از محیط، مسائل اعتقادی و باورهای دینی، باورهای فلسفی، میتوانند اثر داشته باشند؟ بین ذهنیات محقق قبل از ورود در تحقیق علمی و نتایجی که از آن به دست میآید، چه رابطهای وجود دارد؟ آیا ذهنیات قبلی و نتایج به دست آمده از تحقیق، قابل تفکیک هستند یا خیر؟ اگر قابل تفکیک نباشند، علم خالص وجود نخواهد داشت و علم ما همیشه از سوابق ذهنی، گرایشهای دینی و فرهنگی، باورهای مذهبی، و به طور کلی از جهانبینی ما متأثر خواهد بود.
پس، سؤال اصلی این است که آیا اموری از قبیل مقولات فرهنگی و دینی در تشخیص باورها یا نتایج علمی ما تأثیرگذارند یا اینکه اینگونه امور در علم تأثیری ندارند، بلکه میتوان جدای از دین و مذهب، در علم تحقیق کرد و علم و دین از این جهت ربطی به یکدیگر ندارند؟ این سؤالات را بیشتر دو گروه مطرح میکنند:
الف) کسانی که در فلسفه علم بحث میکنند و معتقدند که اصولا علم یقینی امکانناپذیر است، زیرا نتایج تحقیقات و گزارههایی که به عنوان علم ارائه میشود متأثر از ذهنیات قبلی محقق است و از آنجا که ذهنیات و گرایشهای اشخاص متفاوت است، طبعا نتایج علمیشان نیز تحت تأثیر قرار میگیرد و نتایج متفاوتی را ارائه میدهند. در این صورت نمیتوان گفت کدام نتیجه درست و کدام نادرست است، زیرا وقتی میتوان به درستی یکی از نتایج حکم کرد که بتوان علم را از مسائل فرهنگی، اعتقادات و باورها، و بسیاری از عوامل روحی و روانی دیگر که در نتیجه تأثیرگذارند کاملا تفکیک کرد. بنابراین، به اعتقاد آنها، به دلیل تأثیر همیشگی عوامل بیرونی در قضاوتهای محقق، هیچ باور یقینی امکانپذیر نیست.
ب) کسانی که در علم دینی افراط میکنند و معتقدند که هر علمی –حتی ریاضیات- دینی و غیردینی دارد. آنها هم میگویند از آنجا که هر تصدیقی متأثر از سوابق ذهنی ما است و سوابق ذهنی مؤمن و کافر یکسان نیست، این سوابق ذهنی در تصدیقها اثر میگذارد. پس، دانش مؤمن با توجه به تأثیر سوابق ذهنی و اعتقادات و باورهای او در آرای علمیاش، علم دینی است، اما دانش کسانی که عوامل غیردینی در تشخیصهایشان اثر میگذارد علم غیردینی و یا احیانا ضددینی است، چون تفکیک کامل علم از ارزشها، گرایشها، و باورهای قبلی محقق امکانناپذیر است. بنابراین، علم همیشه چهرههای مختلفی –مانند دینی و غیر دینی بودن- خواهد داشت.
پس این دسته از سؤالها هم برای کسانی مطرح است که معتقدند با توجه به تأثیرگذاری ذهنیات قبلی در نتایج علمی هیچ علم یقینی نمیتوان کسب کرد، زیرا نتایج به دست آمده به دلیل پیشفرضهای متفاوت، نمیتواند یکسان باشد، و هم برای کسانی مطرح است که با توجه به همین مسأله، آراء متأثر از باورهای دینی را علم دینی و آراء غیر متأثر از باورهای غیر دینی را علم غیردینی و یا احیانا ضد دینی میدانند. اما هر دو مردود است، زیرا میتوان به اثبات این نکته پرداخت که اولا، فیالجمله و در برخی علوم میتوانیم علم یقینی داشته باشیم و ثانیا، میتوانیم فی الجمله آراء علمی قطعی و جدا از گرایشها-اعم از اجتماعی، دینی، و ...-، ارزشها، و سوابق ذهنیمان پیدا کنیم. با اثبات این مطلب، کلیت ادعاهای مطرح شده نفی میشود، ولی موارد مشتبهی هم باقی میماند.
آنچه باعث تقویت این شبهه میشود، تجربیاتی است که در اختیار همه ما قرار دارد و حتی بعضی از بزرگان صریحا تأکید کردهاند که فرهنگ انسان، سوابق ذهنی، محیط تربیتی، و ... در آراء وی مؤثر است. از برخی بزرگان نقل شده است که دیدگاههای عالم روستایی و عالم شهری با هم فرق میکند؛ یعنی محیط روستایی چیزهایی را به انسان القا میکند که در آراء علمیاش اثر میگذارد. پس، معلوم میشود این امور در آراء و دیدگاههای علمی مؤثر است و نمیتوان آنها را از یکدیگر تفکیک کرد. علاوه بر این، بر اساس تجربههای عینی، آراء تابعان یک دین متمایل به همان دین است؛ هرچند این تجربه کلیت ندارد، ولی میتواند به عنوان شاهدی دیگر برای این شبهه ذکر شود.
در مقام پاسخگویی نخست باید این سؤال را تحلیل کنیم؛ آیا منظور از ادعای مطرح شده این است که هرگونه سوابق و گرایش دینی و فرهنگی در هر علمی و هر نظری مؤثر است یا منظور این است که گاهی اجمالا پیشفرضها، ذهنیات قبلی، ارزشها و گرایشها تأثیرگذار است؟ در صورت دوم، جواب این است که شما نمیتوانید به طور کلی وجود نداشتن علم خالص را اثبات کنید و از این رو، علم خالص و غیر متأثر از پیشفرضها هم داریم. در صورتی این ادعا کلیت خواهد داشت که ثابت شود هر سابقه ذهنی و هر گرایش دینی و فرهنگی در آرای علمی اثر میگذارد و بنابراین، هیچ علم یا نظریه علمی خالص و غیرمتأثر از پیشفرضهای قبلی و گرایشها و ارزشها نخواهیم داشت و دونَ اثباتِه خَرطُ القَتاد2.
همگی میدانیم که برخی مباحث مشترک وجود دارد که شرقی و غربی، مسلمان و کافر، و ... به آنها معتقدند و پیشفرضهای قبلی، دین و مذهب، نژاد، فرهنگ، و اموری از این قبیل در اینگونه مباحث هیچ تأثیری نمیگذارند. نمونه بارز آنها مسائل ریاضی است؛ ما ریاضیات شرقی و ریاضیات غربی نداریم. همواره و همه جا حاصل ضرب عدد دو در دو، چهار است. البته بعضی از مسائل پیچیده ریاضی هم وجود دارد که هنوز حل نشده است و یا مثلا فیالجمله در آنها یا در توضیحشان اختلافی وجود دارد. شایان ذکر است که گاهی گفته میشود هندسه جدید در مقایسه با هندسه قبلی اقلیدسی بسیار فرق کرده است و به همین دلیل، ریاضیات ثابت هم نداریم. مسائل هندسه امروزی غیر از مسائل هندسه اقلیدسی است، مانند این مسأله معروف در هندسه اقلیدسی که مجموع زوایای مثلث، مساوی با دو قائمه است، در حالی که گفته میشود این مسأله در هندسه امروزی کلیت ندارد، بلکه بستگی دارد به اینکه مثلث در سطح مستوی باشد یا در سطح محدب یا مقعر. بر اساس هندسه امروزی مجموع زوایای مثلث در سطوح محدب یا مقعر، مساوی با دو قائمه نخواهد بود. تفاوت این مسأله در هندسه قدیم و جدید نشانه تغییر هندسه نیست؛ تصریحی از اقلیدس وجود ندارد که این مسأله را در همه جا –حتی در سطوح محدب و مقعر- جاری بداند، بلکه چون قبلا فرض بر این بوده است که مثلث را در سطح مستوی اندازهگیری کنند، به این نتیجه رسیدهاند که مجموع زوایای مثلث، مساوی با دو قائمه است. به هر حال، فرض کنید حکم سطوح محدب یا مقعر در زمان اقلیدس ثابت نشده، اما در هندسه جدید به اثبات رسیده است، در این صورت مسأله جدیدی به هندسه افزوده شده است. افزوده شدن مسائل هندسه به معنای تغییر آن علم نیست. همین الآن هم در سطح مستوی مجموع زوایای مثلث مساوی با دو قائمه است. مثال دیگر، عدد پی در ریاضیات است. آیا با فرض اینکه بتوان ارقام اعشاری دیگری به آن اضافه کرد، این نتیجه را میتوان به دست آورد که ریاضیات تغییر میکند؟ برای مقاطع مختلف تحصیلی مقداری از اعشار عدد پی گفته میشود. هنوز هم محاسبه این عدد قابل ادامه است و به نتیجه قطعی نرسیده است. معنای این کلام، تغییر ریاضیات نیست، بلکه به معنای اضافه شدن مسائل جدید در نتیجه تحقیقات جدید است. علاوه بر اینکه، بر فرض به وجود آمدن اینگونه تغییرات در ریاضیات، دست کم نود درصد مسائل آن به هیچ وجه قابل تغییر نیست و همگی، این مسائل را قبول دارند. از اینجا معلوم میشود که انسانها یک قوه درک و منبع معرفتی دارند که متأثر از ارزشها، گرایشها، عوامل محیطی، و ... نیست. بله، این عوامل در خیلی از موارد، کمابیش تأثیر میگذارند.
خلاصه آنکه، علومی وجود دارند که علیرغم اختلافات انسانها در محیط، نژاد، رنگ پوست، ویژگیهای خون، عوامل فرهنگی و دینی، و ... مورد قبول همه انسانهای عاقل عالم است و هیچ کس در آنها اختلافی ندارد. پس، این ادعا قابل قبول نیست که هر رأی و نظریه علمی حتما متأثر از پیشفرضهای قبلی قابل تغییر است. همانگونه که بیان شد، چنین تأثیری را نمیتوان در اکثر مسائل ریاضی و بلکه همه آنها مشاهده کرد. علاوه بر این، مسائل قطعی دیگری نیز وجود دارند که بدون تأثیرپذیری از پیشفرضهای قبلی، از سوی محققان با همه اختلافشان بصورت یکسان پاسخ داده شده است و اگر درمسألهای نظر دیگری هم هست، نمیتوان بصورت قطعی تأثیر این عوامل را اثبات کرد، بلکه پیداست که آن نظریه بدون تأثیر عامل محیطی به ذهن محقق رسیده است، همچنانکه نظریه متفاوتی به ذهن محققی دیگر رسیده است، مانند اینکه دو شاگرد یک مدرسه، یک مسأله ریاضی را از راههای مختلفی حل کنند و ممکن است هر دو راه حل هم درست باشد. به هر حال، اگر در این مورد اختلافی وجود داشته باشد دلیل این نیست که پیش فرضهای ذهنیشان مؤثر بوده است و مثلا اختلافات فرهنگی و دینی باعث فکر نادرست، و غفلت و عدم توجه به چیزی شده باشد.
پس، اگر کسی ادعا کند –همانگونه که از ظاهر بعضی از کلمات نسنجیده بر میآید- که هر نظریه علمی متأثر از پیشفرضهای قبلی و عوامل فرهنگی و محیطی است و بنابراین، علم خالص و از این رو علم قطعی نداریم، جوابش این است که همه علمها اینگونه نیست، بلکه فیالجمله چنین تأثیری وجود دارد که بررسی خواهد شد. بنابراین، این ادعا به صورت کلی قابل قبول نیست. همین عدم کلیت نشانه آن است که ما صد در صد محکوم عوامل محیطی و ارثی، گرایشهای مذهبی، ارزشها، و ... نیستیم. ممکن است اشخاصی با گرایشها یا دینهای مختلف یک نظریه علمی مشترک داشته باشند که نمونههای فراوانی دارد.
نکته دیگر این است که اصولا منظور شما از «علم» در ادعای «تأثیر گرایشها در علم» چیست؟ همانگونه که قبلا گفته شد، گاهی علم به فعالیتهای علما و دانشمندان در مراکز علمی گفته میشود. بر این اساس، نظریات مختلفی که ابراز میشود و نقض و ابرامهایی که صورت میگیرد علم به حساب میآید. مانند علم فقه که به فعالیتهایی گفته میشود که برای حل مسائل فقهی مربوط به تکالیف مکلفین انجام میشود، اما نتیجه این فعالیتها همیشه یکی نیست. فتاوا مختلف است؛ حتی گاهی ممکن است یک مجتهد در یک مسأله فقهی قائل به وجوب باشد و دیگری قائل به حرمت، ولی هردو علم فقه است. اگر منظور از علم، بستری است که دانشمندان در آن بحث میکنند، آراء و نظریاتی را ابراز میکنند، از موضوع واحد و متد واحدی پیروی میکنند، عوامل زیادی آن را تحت تأثیر قرار میدهند. اگر دقت کنید معلوم میشود که همه یا دست کم بخش عظیمی از آراء علمای ما در همه علوم متأثر از آراء پیشینیان است؛ نظریات علمی را از دانشمندان قبلی گرفتهاند، بعضی چیزها به آن افزودهاند، اصلاح یا تأیید کردهاند، و ... بسیاری را هم تأیید کردهاند. حال، اگر کسی بگوید نظریات دینی هم در علم به معنای بستری که گنجایش آراء متضاد را دارد، مؤثر است، در نتیجه این تأثیر، نظریه حاصل هم یک نظریه در کنار نظریات دیگر خواهد بود و مشکلی ایجاد نمیکند. اختلافنظرهایی که در یک علم وجود دارد از عوامل مختلفی مانند محیط اجتماعی، نظام ارزشی، فرهنگ جامعه، و ... سرچشمه میگیرد. مگر ما گفتیم هرچه به عنوان نظریه علمی مطرح میشود وحی منزل است؟! ما در علم فقه -که مقدسترین علوم برای ما است- شاهد این همه آراء مختلف هستیم که همگی علم فقه است. معنای اینکه میگوییم علم است این نیست که هر چه در این علم مطرح میشود درست و مطابق با واقع است، بلکه به معنای بستری است که این نظریات مختلف در آن مطرح شده و نقض و ابرام میشود. اگر منظورتان از علم همین معنا باشد، عوامل مختلف فرهنگی و ارزشی –از جمله باورهای دینی- میتوانند در بعضی از آراء اثر بگذارند. اگر وجود آراء متناقض را هم در علم پذیرفتیم و آنها را هم علم دانستیم، از هر جا متأثر باشند هیچ مشکلی ایجاد نمیکند.
اگر منظور از «علم» در شبهه مطرح شده دانشِ کاشف از واقع و علمِ دارای دلیل قطعی است، درصورت رعایت روششناسی درست، میتواند تحت تأثیر این عوامل واقع نشود. اگر کسی تحت تأثیر عواملی مانند پیشفرضها واقع شد، نشانه ضعف او و حاکی از تأثیر عوامل روانی در یک حوزههایی است که نباید تأثیر بگذارند. خیلیها ضعف نفس دارند و تحت تأثیر این عوامل واقع میشوند. از مرحوم علامه حلی رضواناللهعلیه نقل شده است که ایشان وقتی میخواستند درباره مسأله «منزوحات بئر» تحقیق کنند دستور دادند چاهی را که در منزلشان بود پر کنند تا در اجتهادشان تأثیر نگذارد و بدون آنکه گرایشی به یک سمت و سو داشته باشد، طالب حق باشد و مفاد دلیل را بپذیرد. معنای این کار، پذیرفتن امکان تأثیر عوامل روانی در نظریات انسان است.
بنابراین، اگر در مواردی –مانند ریاضیات- دلایل علمی با نتایج قطعی وجود داشته باشند، باید گفت تأثیر این عوامل در حد صفر است. آیا مسائل ریاضی که طبق قواعد خودش حل میشود و نتیجهای به دست میآید، تحت تأثیر این است که من چه دینی دارم؟ در چه محیطی بزرگ شدهام؟ چه فرهنگی دارم؟ خیر. یک سلسله قواعد در ریاضیات وجود دارد که باید بر اساس آنها محاسبه صورت پذیرد و نتیجه به دست آید؛ اگر درست اعمال شود، نتیجه به دست میآید. همه رشتههای علمی پر از محاسبات ریاضی است، تا برسد به انرژی اتمی و علوم فضایی که دائما با این محاسبات سر و کار دارند. اعتقادها و فرهنگهای کسانی که اصلا منکر خدا هستند، مارکسیستهایی که به فضا رفتند، و خلاصه، متدینین و غیرمتدینین در محاسبات هیچ تأثیری نداشته است.
بله، در بعضی جاها -عمدتا در علوم دستوری- زمینه تأثیر عواملی مانند پیشفرضها وجود دارد. اصطلاح علوم دستوری صرف نظر از میزان درستی آن، شهرت دارد. براین اساس، علوم دو قسم است: توصیفی و دستوری. بعضی از علوم فقط به توصیف یک پدیده میپردازند؛ اینکه یک پدیده چگونه به وجود میآید، چه عواملی در پیدایش آن مؤثرند، و .... مثلا، آب چگونه به وجود میآید؟، چگونه بخار میشود؟، چگونه تجزیه میشود؟، و ... بنابراین، علومی مانند فیزیک، شیمی، زیستشناسی، ریاضی و علوم پایه، و ... توصیفی هستند. در این دسته از علوم هیچ صحبتی از مسائل ارزشی نیست و این علوم خود به خود توصیه نمیکنند که شما چه کاری را انجام بدهید یا ندهید، این کار خوب است یا بد، و .... حتی مثلا کشف الکل که به خودی خود خوب و بدی ندارد. الکل طبق حکم فقه ما ماده نجسی است که باید از آن پرهیز شود، خوردنش حرام است، و ...، اما کاشف الکل -محمد بن زکریای رازی- را افتخاری برای دانشمندان ایرانی میدانیم. البته او دنبال دارویی برای چشم بود و این دارو را کشف کرد و اسمش را الکحل –سرمه- گذاشت. بعدا این واژه از لغت عربی به لغتهای اروپایی رفت و کمکم با حذف شدن هاء به واژه الکل تبدیل شد. به هر حال، آیا این دانشمند ایرانی کار خوبی کرده است یا کار بدی؟ کار خیلی خوبی کرده است، زیرا دارویی را کشف کرده است که آثار شیمیایی فراوانی دارد. خود الکل خوب و بدی ندارد، اما اینکه باید خورد یا نباید خورد، جزء فقه و علوم دستوری است، نه شیمی. کشف الکل مربوط به علم شیمی است و از این لحاظ، متصف به خوبی و بدی نمیشود. علم همین است که پدیدهها را کشف میکند، علل و چگونگی پیدایش، ترکیب و تجزیه آنها را بیان میکند، و ... این، خوب و بد ندارد؛ هنگامی اتصاف یک چیز به خوب و بد معنا پیدا میکند که با رفتارهای انسانی سر و کار پیدا کند، در سعادت و شقاوت انسان تأثیری داشته باشد، و متصف به باید و نباید شود. آن وقت است که پای ارزش در کار میآید و با نظام ارزشی اصطکاک پیدا میکند. در این صورت، ممکن است برخورد علما و اشخاص با آن پدیده شیمیایی، بر حسب اختلاف نظامهای ارزشیشان متفاوت شود. کسانی خیلی آزاد و راحت الکل بنوشند یا از آن به گونهای استفاده کنند، مثلا دستهای خود را دائما برای ضدعفونی کردن، الکلی کنند، اما مسلمان در اینجا آزادانه برخورد نمیکند؛ آنرا نمینوشد، اگر مثلا دستش الکلی شد –از آنجا که الکل را نجس میداند- آنرا میشوید. در اینگونه موارد عواملی مانند فرهنگها، ارزشها و ... تأثیرگذارند، اما این شیمی نیست، زیرا اینکه الکل نجس است یا پاک، میتوان آنرا نوشید یا خیر، و مسائلی از این قبیل ربطی به علم شیمی ندارد.
تأثیر نظرهای قبلی و غالبا پیشفرضها -به خصوص نظام ارزشی- در نظریات و آراء، مربوط به علوم دستوری است؛ یعنی علومی که از مفاهیمی مانند باید و نباید، خوب یا بد، و ... بحث میکنند. بله، این دسته از علوم تحت تأثیر گرایشهای اخلاقی، ارزشی، دینی، و فرهنگی قرار میگیرند و حقش هم این است که اگر کسی بخواهد نظریهای را در این زمینه ابراز کند، بگوید نظریه من براساس این نظام ارزشی است. در مقابل، گاهی پدیدههایی بیارتباط با نظامهای ارزشی هستند و ربطی به باید و نباید، یا خوب و بد ندارند. تقریبا -شاید هم بتوان گفت تحقیقا- تمام مسائل فیزیک و شیمی از همین قبیل است؛ باید و نبایدی در آن نیست، بلکه باید و نباید از علمی دیگر در اینگونه علوم جاری میشود، وگرنه، در خود فیزیک و شیمی خوب و بد، باید و نباید، حلال و حرام، و ... وجود ندارد. حلال و حرام مربوط به فقه است و خود علم این چیزها را ندارد. بنابراین، انسان میتواند خود را از ارزشهای شخصی و اجتماعی مورد قبولش تخلیه کند و با یک پدیده علمی دقیقا در قالب متدلوژی آن علم کار کند و نتیجه بگیرد، هر چند ممکن است در مقام صرف نظر کردن از ارزشها –همانند امور دیگر- اشتباه بکند.
خلاصه آنکه، ممکن است در علوم دستوری، برخی تحت تأثیر ارزشها قرار بگیرند، اما در علومی که اصلا باید و نباید مطرح نیست نظام ارزشی اشخاص تأثیری ندارد. بنابراین، دانستههای قبلی، نظامهای ارزشی، یا گرایشهای روانی اشخاص به یک سری مسائل نباید در علم دخالت داده شود. حتی در علم فقه هم که از علوم دستوری است، علما و بزرگان ما سعی دارند مسائل فقهی را از گرایشهای اجتماعی و از منفعتها و ضررهایی که برای خود، بستگان، یا مریدهایشان دارد برکنار کنند و صرفا با تحقیق و بررسی به دنبال مفاد واقعی دلیل باشند، هر چند خوشایند کسی نباشد.
در این سؤالات نه تنها گرایشهای دینی و ارزشی و عوامل فرهنگی مطرح شده است، بلکه به سوابق ذهنی و پیشفرضها نیز اشاره شده است که بحث دیگری است و اجمالا در بحثهای گذشته به آن اشاره شده است. در هر علمی مسائلی وجود دارد، یعنی این مسأله فی حد نفسه بدیهی نیست و ثبوت محمول برای یک موضوع باید با استدلال ثابت شود که بسته به نوع مسأله، روش خودش را دارد، مانند استدلال تجربی، تعقلی، اسناد تاریخی و نقلی. وقتی میگوییم این مسأله را باید اثبات کرد یعنی برای اثباتش باید از جایی کمک گرفت. پس، برای اثبات این مسأله در علم باید از یک سلسله قواعد، پیشفرضها، اصول موضوعه یا اصول متعارفه (یعنی از بدیهیات یا نظریاتی که قبلا در جای دیگر اثبات شده است) استفاده کرد. مثلا پیشفرض همه علومی که با تجربه آزمایشگاهی سر و کار دارند این است که مشاهده با چشم به درستی صورت گرفته است و اگر مثلا ضعفی در چشم وجود دارد با عینک اصلاح میشود، و مثل اینکه ابزار مورد استفاده میتواند به گونهای باشد که واقعیت را نشان دهد. محقق این پیشفرضها را قبول دارد، وگرنه، آزمایش بیمعنا میشود. پیشفرض رصد اجرام سماوی و حرکتشان این است که با ابزار رصدخانه میتوان آنها را کشف کرد. خودِ این پیشفرض باید در علم دیگری ارزیابی شود تا میزان اعتبار آن معلوم شود؛ یعنی ادراک حسی تا چه میزان واقعیت را نشان میدهد و چند درصد میتوان به آن اعتماد کرد؟ همه ما میدانیم که در ادراکات بصری خطاهای زیادی وجود دارد که در برخی کتابهای آموزشی به همراه عوامل روانشناسی آن نشان داده میشود. فی الجمله میدانیم که چشم ما همیشه درست نمیبیند و اینگونه نیست که هر چه را ببینیم صددرصد مطابق با واقع باشد. پس، در مقام اعتبارسنجی باید برای خطاهای حواس، درصدی از احتمال در نظر بگیریم و اینگونه نباشد که مشاهدات آزمایشگاهی را همواره صد در صد مطابق با واقع بدانیم. از این بالاتر اینکه پدیدهای را در یک حالت و شرایطی در آزمایشگاه تجربه میکنیم، مثلا دو تا سیم را به هم وصل میکنیم و حررات یا نوری پدید میآید. احتیاطا چند بار دیگر هم تکرار میکنیم و به این نتیجه میرسیم که هر بار این دو سیم مثبت و منفی به هم اتصال پیدا کنند، باعث پیدایش حرارت یا نور میشوند. سپس بصورت قطعی این قانون را اثبات میکنیم که مثلا انرژی الکتریکی به انرژی نورانی یا حرراتی تبدیل میشود، اما آیا احتمال نمیدهیم که نتیجه آزمایش در یک کره دیگر یا در شرایط دیگر متفاوت باشد؟ ما این آزمایش را در کرات دیگر یا شرایط دیگر تجربه نکردهایم. بنابراین، باید ضریبی برای این احتمال در نظر بگیریم. ممکن است در موردی این پدیده از راه دیگری به وجود آید یا برای همین عوامل مانعی وجود داشته باشد که این پدیده پیدا نشود. ما در حد تجربهمان میتوانیم اندکی تعمیم بدهیم، اما نمیتوانیم ادعا کنیم که این نتایج تجربی صددرصد در همه شرایط از اول پیدایش عالم تا آخر همین بوده و هست و غیر از این نخواهد بود. به چه دلیل؟ وجود داشتن ضریبی از خطا در همه علوم تجربی یکی از نقدهای وارد بر آنها است. در منطق هم بیان شده است که تجربیات از بدیهیات ثانویه است و به گزاره «السقمونیا3 مسهل للصفراء» مثال زده میشود، ولی این از نظر فلسفه علم، قطعیت ندارد، زیرا ممکن است سقمونیا در یک محیطی مسهل نباشد. امروز هم در پزشکی معروف است که اگر دارویی در یک کشور آزمایش شد و نتیجه خوبی هم داد، نشانه این نیست که صد در صد در همه کشورها و در همه آب و هواها همین تأثیر را داشته باشد. بنابراین، باید ضریبی برای خطا یا استثنائات در قواعد علمی در نظر بگیریم. معنای استثنائات در قواعد علمی این است که تأثیر یک عامل، قطعی و صددرصد نیست، یا گاهی عامل دیگر مانع میشود، یا گاه شرطی موجود است که ما آن را نمیشناسیم. بنابراین، علوم -به خصوص همین علوم تجربی- پیشفرضهایی دارند، مانند اینکه دیدنیهای ما واقعنما است، تجربه -با یک ضریب خطایی- نتیجه قطعی میدهد، همچنانکه در مورد تحقیقات مربوط به اسناد و باستانشناسی و ... نیز اینگونه است و نتایجی با احتمال ضریب خطا –که گاهی این احتمال بیشتر از علوم تجربی است- به دست میآید. این غیر از قضایای ریاضی و حتی غیر از قضایای فلسفی و منطقی است که با متدلوژی صحیح استنتاج شده باشند. در منطق همواره نقیض موجبه کلیه، سالبه جزئیه است و اگر این مطلب هزار بار و در هر کرهای تجربه شود، باز هم همین روابط منطقی بین این موضوع و محمول وجود دارد.
در منطق، فلسفه، و در بسیاری از موارد از علم ریاضی، قضایایی که اثبات میشوند تحت تأثیر هیچ گرایش دینی و فرهنگی قرار ندارند، اما در مسائل دستوری این امکان وجود دارد که گرایشهای اشخاص در قضاوتهایشان اثر بگذارند، اما اینها قضاوتهای ارزشی هستند، نه قضاوتهای علمی. ما باید بین آنها فرق بگذاریم؛ اگر میگوییم علم، یعنی آنچه واقعا علم است، نه گرایشها و آنچه دوست داریم و میپسندیم. هرچند صرف نامگذاری اشکالی ندارد، اما اگر علم به معنای کشف واقع باشد، گرایشهای شخصی تأثیری در قضاوت ندارند، مگر آنکه اصلا علم، دستوری و متقوم به ارزشها و خوب و بد باشد که در این صورت پایهها و سوابق ذهنی که آن ارزشها را اثبات میکنند متفاوت است و طبیعی است که نتایج هم متفاوت خواهد بود. آنچه بیشتر موجب خلط میشود این است که میبینیم در بعضی از نظریات علمی -به خصوص در جامعهشناسی و روانشناسی- یک حیثیت علمی واقعنمایی وجود دارد که واقعا علم است، یعنی علم توصیفی است، و یک حیثیت دستوری. برای مثال، میان نوعی از افعال یا بدن با حالات روانی رابطه وجود دارد، مانند اینکه اگر کسی فلان ماده دارویی را مصرف کند حالت روانی خاصی –مثل شادی، افسردگی، تخیل و توهم- پیدا میکند. پس، بین عوامل طبیعی و شیمیایی با حالات روانی اشخاص ارتباطی وجود دارد. این یک واقعیتی است که تا اینجا مربوط به علم است. یعنی علم اثبات میکند که بین این حالت روانی و استفاده از این دارو چنین رابطهای وجود دارد، اما روانشناس -به عنوان روانپزشک- به کسی که مبتلا به افسردگی است توصیه میکند که فلان دارو را مصرف کن؛ این دیگر علم روانشناسی نیست، بلکه علم دستوری برخاسته از مقدمات علمی است، یعنی باید قبلا ارتباط بین این حالت روانی و استفاده از آن داروی شیمیایی در علم ثابت شده باشد، اما اینکه فلان کار را بکن، دستور و توصیهای است که روانپزشک میکند و از آنجا که بُعد دستوری پیدا میکند، ممکن است تحت تأثیر عوامل ارزشی قرار بگیرد. امروزه کارشناسان بسیاری از مراکز مشاوره از همان فرمولهایی استفاده میکنند که در فرهنگ غربی تجویز شده است و در دانشگاه یاد گرفتهاند و به مراجعین هم توصیه میکنند که بسیاری از آنها از نظر اسلامی جایز نیست. در اینجا است که بین اسلام و توصیه روانشناس اصطکاک پیدا میشود. این اختلاف در علم روانشناسی نیست، علم روانشناسی فقط ارتباط دارو با حالت روانی را بیان میکند. اینکه دارو را مصرف کن یا مصرف نکن مربوط به علم روانشناسی نیست، بلکه دستوری است که پزشک معالج براساس آن نظام ارزشی که پذیرفته است صادر میکند و روشن است که نظامهای ارزشی متفاوت است. اینجا است که گاهی خیال میکنیم مسأله ارزشها با مسائل علمی اصطکاک دارند، در حالیکه ارزشها با اصل مسأله علمی اصطکاکی ندارند. مرد مسلمان هم تصدیق میکند که استفاده از این ماده الکلی برای این حالت مؤثر است. قرآن نیز میگوید: فِیهِمَا إِثْمٌ كَبِیرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ4، اما به جهت نظام ارزشی مورد قبولمان میگوییم از این منفعت باید چشم بپوشیم تا منفعت دیگری که اهمیتش بیشتر است – سلامت عقل و صفای روح و قلب- محفوظ بماند. بیماری روحی را با چیز دیگر هم میتوان معالجه کرد. اینجا است که پای اصطکاک و تأثیر گرایشهای ارزشی، فرهنگی، دینی، اجتماعی، و ... در نظریات علمی به میان میآید، البته در این کلام، مسامحتا عبارت نظریات علمی به کار میرود، زیرا نظریه علمی این است که این ماده شیمیایی در این حالت روانی اثر دارد. هیچ دینی هم با این مخالف نیست، یعنی دین نمیگوید اثر ندارد، بلکه براساس نظام ارزشی خاصی میگوید از این منفعت استفاده نکن، زیرا ضرر بیشتری دارد که تو نمیدانی: وَإِثْمُهُمَآ أَكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا5. پس، در این موارد است که گرایشهای دینی و فرهنگی در نظر دادن مؤثر است. گرایشها در نظر علمی خالص یعنی رابطه یک پدیده با عواملش تأثیری ندارند و مسلمان و کافر هر دو میگویند این ماده شیمیایی در این حالت روحی فلان اثر را دارد، اما در دستورها و باید و نبایدها که جنبه ارزشی پیدا میکند، آن مقدمات ارزشی در نظر مؤثر است.
پس، نخست باید ببینیم نظریاتی که در علوم ابراز میشود در حوزه علوم دستوری قرار دارد یا علوم توصیفی. در علوم توصیفی اصالتا جای تأثیر ارزشها و عوامل فرهنگی وجود ندارد، هرچند بالعرض ممکن است. در مقام کشف یک نظریه علمی خالص و در مسائل علمی توصیفی، جایی برای تأثیر گرایشهای ارزشی و دینی و فرهنگی وجود ندارد، بخلاف علوم دستوری، حتی آن جا که دستور جنبه بالعرض داشته باشد، مثل روانشناسی، جامعهشناسی، و حقوق. ما علم حقوق، فلسفه حقوق و فلسفه ارزشهای حقوقی، و فن حقوق داریم. علم حقوق این است که انسان بداند چه قوانینی در این کشور وضع شده و معتبر است. اگر کسی مجموع قوانین و مباحث پیرامون آن را یاد بگیرد و بداند عالِم حقوق است. به هر حال علم حقوق در همین حد توصیف است که این مقررات وجود دارد. فلسفه حقوق توأم با فلسفه ارزشهاست و دارای مسائلی از این قبیل است که چرا قوانین معتبر هستند؟، چرا باید این مقررات اجرا شود؟ بازگشت اینگونه مسائل به یک سری مبانی حقوق است، مثل آنکه قوانین بر چه پایههایی باید استوار باشند، قانونگذار چه چیزهایی را باید رعایت کند، و.... فن حقوق این است که قاضی در دادگاه قضاوت کند که من حکم میکنم این کالا مال فلانی است، یا فلانی این قدر بدهکار است، مجرم سوء استفاده کرده است و باید زندان برود، و .... تشخیص اینکه چه کسی مجرم است و چه کسی مجرم نیست یک فن است و مهارت و تجربه خاصی میخواهد. قاضی باید در این مقام شرایطی را رعایت کند و اصول و قوانینی مانند اَیمان و شهود را در نظر بگیرد. این مربوط به فن حقوق است.
وقتی گفته میشود حقوق یا حقوقدان، این اصطلاحات با هم خلط میشوند. بنابراین، باید به تمایز آنها توجه کرد. قضاوت قاضی در محکمه، به این معنا کاری حقوقی است که قضاوت او یک مهارت و فن است. قاضی خیلی وقتها هم اشتباه میکند، مثلا مدارک نادرستی به دست او میرسد، یا نزد او شهادت زور داده میشود، و ... این مربوط به فن حقوق است. اصطلاح دیگر مربوط به قوانین است که کسی قوانینی را که در جایی وضع شده یاد گرفته است. و اصطلاح سوم مربوط به دفاع از قوانین است، مانند اینکه پایه قوانین چیست و چرا باید این قوانین اجرا شود. این یک نظام ارزشی است که پشتوانه حقوق است. پس، در هر مرحلهای که گفته میشود سوابق ذهنی، عوامل محیطی، عوامل فرهنگی، و ... مؤثر هستند، باید دقیقا روشن شود که در کجا تأثیرگذارند. اگر منظور تأثیر در قانونگذاری است که این قانون را وضع کرده است، درست است؛ عوامل فرهنگی، دینی، و ارزشی مؤثرند. واضعان قانون، قوانین را براساس مکاتب مختلفی که دارند وضع میکنند و بالاخره خواه ناخواه به ارزشهای معتبر جامعه اهمیت میدهند، خواه این ارزشها ارزشهای دینی باشد یا ارزشهای فرهنگی یا ملی. به این نکته باید توجه شود که مسائلی از قبیل اینکه آیا این قوانین، قوانین اسلامی هستند یا نه، آیا ما هم باید رعایت کنیم یا نه، و ... بحث دیگری است که مربوط به فقه حکومتی میشود، اما وضع قانون متأثر از عوامل ارزشی، اجتماعی و فرهنگی است و اصلا ماهیتش همین است. بنابراین، قوانین طبق فرهنگهای مختلف فرق میکنند؛ در کشورهای مختلف قوانین متفاوت اجرا میشود و همگی هم مربوط به علم حقوق است، یعنی علم به قوانین هر کشور، علم حقوق همان کشور است. هر چند همگی علم حقوق است، ولی بر اثر پذیرش ارزشهای گوناگون و تحت تأثیر عوامل فرهنگی مختلف، با یکدیگر متفاوتند. این تأثیر را نفی نمیکنیم، بلکه میگوییم باید هم باشد و اصلا غیر از این نمیشود. مسائلی که جنبه دستوری دارند و قوامشان به ارزشها است –مثل اینکه باید دست دزد را برید یا نباید برید؟، مجرم را باید زندانی کرد یا باید از او جریمه مالی گرفت؟- تابع موازین ارزشی قبلی هستند. به همین دلیل کسانی که دین را پذیرفتهاند برطبق دین قضاوت میکنند و کسانی که ارزشهای اجتماعی را مستقل از دین میدانند تابع رأی مردم، پسند جامعه و عوامل فرهنگی دیگر هستند، اما آن علمی که محل بحث است، علم خالص توصیفی است که نظام ارزشی در آن هیچ تأثیری ندارد، مگر تأثیر بالعرض، مانند آنکه کسی ضعیفالنفس باشد و به خاطر منافعش یک نظر اشتباه بدهد یا امری برایش مشتبه شود و ناخداگاه در قضاوتش اثر سوء بگذارد.
بنابراین، در این ادعا که هر نظریه علمی متأثر از عوامل قبلی، پیشفرضها، و ... است، باید این عوامل از یکدیگر تفکیک شوند. همه علوم نظری مبتنی بر اصول موضوعهای است که باید در جای دیگری اثبات شوند یا به اصول متعارفه و بدیهیات اولیه منتهی شوند. بله، اگر کسی آنها را نداند اشتباه خواهد کرد، اما اصول بدیهی ثابت و غیرمتغیرند و در آنها اختلافی میان اقوام و فرهنگهای متفاوت وجود ندارد. اگر براساس آن اصول بدیهی و طبق قواعد منطقی و با رعایت متدولوژی صحیح آن علم عمل شود، نتیجه واحدی گرفته میشود، مگر آنکه در محاسبه یا استنتاجها اشتباه رخ دهد، مثل اینکه حسابدارها هم گاهی اشتباه میکنند، ولی اشتباه آنها به معنای اشتباه بودن ریاضیات نیست.
اینکه برخی در علوم دستوری -که بخش عمدهای از علوم انسانی را تشکیل میدهند- حساب علوم انسانی را جدا میکنند به خاطر این است که در اکثر موارد علوم انسانی، مسأله دستور، ارزش، و باید و نباید مطرح است و این باید و نباید تابع ارزشهای کلی است که قبلا پذیرفتهایم. اینکه خود آن ارزشها از کجا پیدا میشوند بحثی است که در فلسفههای علوم باید بررسی شود. پس، ابتناء نظریات علمی بر پیشفرضها دو بخش کاملا متفاوت دارد. آن دسته از علومی که ماهیت ارزشی دارند و سر و کارشان با دستور، باید و نباید، خوب و بد، حرام و حلال، جایز و غیرجایز، و ... است، قطعا مبتنی بر نظامها و پیشفرضهای ارزشی و عوامل فرهنگی خاصی هستند و باید هم باشند، اما علم خالص و منهای ارزشها و باید و نبایدها که علوم توصیفی نامیده میشوند، در صورت رعایت درست متدلوژی آن، هیچ ربطی به ارزشها ندارد. پس، نمیتوان نتیجه گرفت که هر نظریه علمی تابع پیشفرضهای قبلی و عوامل ارزشی و فرهنگی خاص است. علوم پایه و علومی که نتیجه قطعی دارند اصلا اینگونه نیستند، همچنانکه علوم نظری میتوانند اینگونه نباشند و آن در صورتی است که متدلوژی صحیحشان درست رعایت شود. اینکه در هر علمی یک نظریه صحیح، و بقیه نظریهها باطل است به این معنا است که در آن یک نظریه، متدلوژی صحیح رعایت شده است. به هر حال، اختلافی هم که در این علوم پدید میآید ممکن است گاهی متأثر از حالات روانی، ارزشها، و عوامل فرهنگی باشد، ولی ضرورتا بین نظریات علمی و نظام ارزشی و فرهنگی رابطهای نیست. البته این رابطه در علوم دستوری وجود دارد و رابطهای منطقی است که باید وجود داشته باشد. وجود چنین رابطهای ضرری هم ندارد. وقتی مجتهد فتوا میدهد یعنی اعتقاد دارد که قرآن راست است، باید از قرآن اطاعت کرد، باید از پیغمبر و اهلبیت علیهم السلام اطاعت کرد، و ... فتوای مجتهد مبتنی بر پذیرفتن اینگونه ارزشهای قبلی است و نه تنها باید مبتنی بر آنها باشد، بلکه اگر نباشد خطاست، اما به معنای این نیست که در فیزیک هم اگر کسی اظهار نظر کرد، حتما نظام ارزشیاش مؤثر بوده است. بر اساس شواهد عینی هم کسانی از فرهنگهای مختلف و ادیان متفاوت به نظریه علمی واحدی میرسند و آنرا میپذیرند.
پس، تا آنجا که مربوط به علم به معنای کشف واقعیت و رابطه بین پدیدهها و عواملشان است، بین ارزشها و عوامل فرهنگی و نظریات علمی رابطه منطقی وجود ندارد، اما در علوم دستوری از آنجا که قوامشان به ارزشها و باید و نبایدها است حتما مبتنی بر پایههای ارزشی است. آیا از اینجا میتوان نتیجه گرفت که در هیچ علمی نمیتوان هیچ یقینی پیدا کرد؟ در جایی که مبانی ارزشی تأثیرگذارند باید نظریهای مبتنی بر آن ارزشها پدید بیاید و میتواند قطعی باشد. مثلا، در کشور اسلامی باید عدالت برقرار شود، باید ارزشهای دینی مانند حجاب رعایت شود. این نظریهها بر پیشفرضهای دینی مبتنی هستند و باید هم باشند. اینکه در نظام اسلامی باید اموری رعایت شود، یک حکم ارزشی است که طبعا بر مبانی ارزشی مبتنی است، اما اینکه حجاب چه دخالتی در حالات روانی انسان دارد یک مسأله روانشناسی است، همانگونه که از نظر جامعهشناسی ممکن است مورد بحث قرار گیرد و نتایجی بگیرد که البته ظنی خواهد بود، اما آن جایی که بحث کشف پدیدههای واقعی است و میتوان براساس اصولی، نتیجه قطعی گرفت هیچ ارتباطی با نظام ارزشی ندارد و انسان میتواند کاملا خودش را از مبانی ارزشی تخلیه کند، بلکه اصلا علم به این معنا با نظام ارزشی ارتباطی ندارند تا انسان خودش را از ارزشها تخلیه کند. درجایی به تخلیه ذهن از ارزشها نیاز است که بالعرض با ارزشها ارتباط پیدا کند، مثل اینکه چاه منزل علامه حلی میتوانست بصورت بالعرض در تحقیقات و فتوایش تأثیر بگذارد. این یک تأثیر بالعرض است، نه یک رابطه منطقی. بنابراین، میتوان از این تأثیر جلوگیری کرد، همانگونه که علامه حلی گفت چاه را پر کنید تا تحت تأثیر واقع نشوم. منافع دیگر هم همین طور است و گاهی هم انسان تحت تأثیر آنها قرار میگیرد که گریزی هم از آن نیست، مثل خطاهایی که در خیلی جاها رخ میدهد و روشن است که این اشکال به علم نیست.
آیا علم از باورهای دینی و فلسفی و مفروضات اندیشمندان قابل تفکیک است؟
علم یعنی چه؟ کدام علم؟ علم به لحاظ منطقی بر یک سلسله مبانی فلسفی متوقف است. گفته شد که هر علمی اصول موضوعه و اصول متعارفهای دارد و منطقا بر آنها مبتنی است، پس قابل تفکیک نیست، ولی همه باید این اصول متعارفه و اصول موضوعه صحیح را هم بشناسند و براساس آنها استنتاج کنند. ابتناء علم بر این سلسله از اصول، صحیح و بدون اشکال است و هیچ ضربهای هم به اصالت علم نمیزند. اصلا علم همین است. اما باورهای دینی چه تأثیری دارند؟ باورهای دینی در احکام دستوری و ارزشی اثر دارند و باید اثر داشته باشند. برای دانستن چیستی حقوق اسلامی یا اخلاق اسلامی باید ببینیم باورهای دینی ما چه اقتضایی میکند، اما یک علم خالص -یعنی بررسی پدیده عینی با عواملش- هیچ رابطه منطقی با پیش فرضهای دینی و فرهنگی و سایر چیزها ندارد. فقط همان روابطی وجود دارد که بین هر مسألهای با مبانی آن مسأله و اصول موضوعهاش برقرار است.
آیا هر کسی عالَم را با عینک خاص خود میبیند؟
منظور از دیدن با عینک خاص چیست؟ آیا به این معنا است که مثلا دیدن خورشید در آسمان، روشنی هوا، روز شدن، گرم شدن، و ... با یک عینک خاصی است؟! همه این را میبینند؛ مسلمان باشند یا غیرمسلمان، شیعه باشند یا سنی، پیر باشند یا جوان، و... این پدیدههای طبیعی ربطی به عینک و نوع نگاه انسان ندارد، عینک آن جایی است که قضاوتهایی در کار باشد که به نوعی ارزشی هستند؛ انسان چیزی را بپسندد یا نپسندد، خوشش بیاید یا بدش بیاید، نسبت به عالَم خوشبین باشد یا بدبین باشد. در این موارد عینکها متفاوت است و قضاوتها براساس آنها متفاوت خواهد بود، اما این ربطی به علم خالص ندارد.
آیا تلقی مؤمن و ملحد نسبت به پدیدهها متفاوت است؟
منظور کدام پدیدهها است؟ اگر منظور امثال این پدیده باشد که خورشید میتابد و هوا گرم میشود، تلقی ملحد و مؤمن نسبت به آنها فرقی نمیکند؟، اما برخی پدیدهها با رفتار اختیاری انسان ارتباط دارند و در سعادت و شقاوت او مؤثرند، مانند اینکه آیا نوشیدن مشروبات الکلی جایز است یا نباید نوشیده شود؟ نظام سرمایهداری خوب است یا نه؟ آیا هر نوع پیشرفت اقتصادی به هر قیمتی مطلوب است یا باید توأم با عدالت باشد؟ تلقی ملحد و مؤمن نسبت به این پدیدهها مساوی نیست. مارکسیستها قائل به تساوی مطلق بودند که البته باطل بود و هیچ وقت هم در هیچ جایی عمل نشد، ولی میگفتند همه باید یکسان باشند و هر کس هر چه احتیاج دارد باید استفاده کند؛ نه کمتر، نه بیشتر، اما بینش اسلامی این نیست. هر کسی به اندازه تلاش خود و بر اساس قانونی که به او اجازه داده است صاحب حق است. طبق مبانی خاص جهانبینی اسلامی و دینی این طور نیست که همه یکسان باشند و هیچ تفاوتی نباشد، مثلا مالکیت به طور کلی ملغی بشود. همچنانکه اسلام با نظام سرمایهداری هم مخالف است و اینگونه نیست که کسب سرمایه را از هر راهی و با هر شرایطی جایز بداند، بلکه کسب سرمایه و سود شرایطی دارد و حتی دولت اسلامی میتواند از آن جلوگیری کند. پس باید منظور از تلقی نسبت به پدیدهها روشن شود. اگر منظور تلقی علمی –یعنی در چارچوب علم- است، اسلام یا الحاد و کفر در آن تأثیری ندارد. الکل مست میکند، منافعی هم ممکن است داشته باشد؛ این یک واقعیت است که مؤمن و کافر در آن فرقی نمیکنند. این طور نیست که ملحد با یک عینک به این پدیده نگاه کند و کافر با یک عینک دیگر، اما اگر منظور، ارزشها، باید یا نباید، خوب یا بد، قانونی یا غیرقانونی، مجاز یا غیر مجاز باشد، تلقی مؤمن و کافر تفاوت میکند.
1 . سخنرانی حضرت آیتالله مصباح یزدی در جمع اساتید مراکز آموزش عالی قم در تاریخ 1391/03/18.
2 . اشاره به قابل اثبات نبودن این مدعا است.
3 . Skammonia. (یونانی)
4. بقره (2)، 219.
5 . همان.