رهتوشه
جلد اول
آیتالله محمدتقى مصباح یزدى
تحقیق و نگارش:
کریم سبحانی
مصباح یزدى، محمدتقى، 1313 ـ
رهتوشه: پندهای پیامبر(صلى الله علیه وآله) به ابوذر / محمدتقى مصباح یزدى؛ تحقیق و نگارش: کریم سبحانی. ـ
قم: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)، 1391.
2ج. (انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره) ؛ 76؛ اخلاق؛ 76) /// مجموعه آثار؛ 1/2؛ شرح روایات؛ 3)
1. احادیث شیعه ـ قرن 14. 2. محمد(صلى الله علیه وآله)، پیامبر اسلام، 53سال قبل از هجرت ـ 11ق. الف. عنوان
9 ر 6 م / 58/ 142 BP
رهتوشه جلد اول
مؤلف: آیتالله محمدتقى مصباح یزدى
تحقیق و نگارش: کریم سبحانی
ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)
نوبت و تاریخ چاپ: هفتم، بهار 1396
چاپ: عترت
شمارگان : 1000 قیمت: 25000تومان (قیمت دوره: 50000 تومان)
مركز پخش : قم، خیابان شهدا، کوی ممتاز، پلاک 38.
تلفن و نمابر: 37742326-025
5-157-411-964-978 :شابک
كلیه حقوق براى ناشر محفوظ است
طریقت آزادگى جز بندگى حق (جلّ و على) نیست و حقیقت حریّت را در عبودیت پروردگار مىباید جُست. قُل انى اُمرت اناعبداللّه مخلصاً له الدین (زمر،11)
آنان كه در سایهسار نخل هدایت خیمه زدند و به حریم ولایت راه یافتند، سر انجام به وصال محبوب رسیدند و دربارگاه لقاء دوست، بار یافتند. آفتاب هدایت اگر از مشرق رسالت بر دیده دل بتابد، آن را جلا مىدهد و جوهره خداپرستى و فطرت خدا دوستى را در قلب آدمى آشكار مىسازد. باید سبوى عشق را از دست رسول(صلى الله علیه وآله) گرفت و جام كوثر را از سر انگشتِ معصوم(علیه السلام) نوشید.
بیا دل را در بیكران زمزم هدایت پیامبر(صلى الله علیه وآله) صفایى دهیم و روح را در آبشار كلام نبوى(صلى الله علیه وآله) جلایى بخشیم: یا ایها الذین آمنوا استجیبوا للّه و للرسول اذا دعاكم لما یحییكم ... (انفال، 25) مكتوب حاضر، تحقیق و نگارش درسهاى اخلاقِ استاد آیةاللّه مصباح یزدى(دام عزه) در حوزه علمیه قم است كه به خامه جناب آقاى كریم سبحانى قلمى شده است. موضوع این سلسله درسها، حدیث معروف به «حدیث ابوذر» است كه در آن پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) مواعظ جامع و نصایح سودمندى را براى همگان بیان فرمودهاند. امید كه چاپ و عرضه این اثر، گامى در جهت نشر فرهنگ و معارف اسلامى به حساب آید و مقبول اهل نظر و مرضى حضرت ولى عصر (عجل اللّه تعالى فرجهالشریف) قرار گیرد. انشاء اللّه
انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)
«عَنْ اَبِى اْلاَسْوَدِ الدُّئِلى: قالَ قَدِمْتُ الرَّبَذَةَ فَدَخَلْتُ عَلى اَبىذَرّ، جُنْدَبِ بْنِ جُنادَةَ، رَضِىَ اللّهُ عَنْهُ، فَحَدَّثَنى اَبُوذَرٍّ قالَ: دَخَلْتُ ذاتَ یَوْم فى صَدْرِ نَهارِهِ عَلى رَسُولِ اللّهِ، صَلَى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، فى مَسْجِدِهِ فَلَمْ اَرَ فى الْمَسْجِدِ اَحَداً مِنَالنّاسِ اِلاّ رَسُولَ اللّهِ، صَلى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَ عَلىٌ، عَلَیْهِالسَّلامِ، اِلى جانِبِهِ جالِسٌ، فَاغْتَنَمْتُ خَلْوَةَ الْمَسجِدِ.
فَقُلْتُ: یا رَسُولَ اللّهِ بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى، أَوصِنى بِوَصیَّة یَنْفَعُنى اللّهُ بِها. فَقالَ: نَعَمْ وَ اَكْرِمْ بِكَ یا اَباذَرٍّ؛ اِنَّكَ مِنّا اَهْلَ الْبَیْتِ وَ اِنّى مُوصیكَ بِوَصیَّة فَاحْفَظْها. فَاِنَّها (وَصیَّةٌ) جامِعَةٌ لِطُرُقِ الْخَیْرِ وَ سُبُلِهِ، فَاِنَّكَ اِنْ حَفِظْتَها كانَ لَكَ بِها كِفْلانِ.
یا اَباذَرٍّ؛ اُعْبُدِاللّهَ كَاَنَّكَ تَراهُ، فَاِنْ كُنْتَ لاتَراهُ فَاِنَّهُ یَراكَ، وَ اعْلَمْ اَنَّ اَوَّلَ عِبادَةِ اللّهِ اَلْمَعْرِفَةُ بِهِ، فَهُوَ الْاَوَّلُ قَبْلَ كُلِّ شَىء فَلا شَىءَ قَبْلَهُ وَالْفَرْدُ فَلا ثانىَ لَهُ وَالْباقى لا اِلى غایَة. فاطِرُ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ وَ ما فیهِما وَ ما بَیْنَهُما مِنْ شَىء(1) وَ هُوَ اللّهُ اللَّطیفُ الْخَبیرُ وَ هُوَ عَلى كُلِ شَىء قَدیرٌ. ثُمَّ الْایمانُ بى وَالْاِقْرارُ بِاَنَّ اللّهَ تَعالى اَرْسَلَنى اِلى كافَّةِ النّاسِ بَشیراً وَ نَذیراً وَ داعِیاً اِلَى اللّهِ بِاِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنیراً. ثُمَّ حُبُّ اَهْلِ بَیْتى الَّذینَ اَذْهَبَ اللّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهیرا
وَاعْلَمْ یا اَباذَرٍّ ؛ أنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ اَهْلَ بَیْتى فى اُمَّتى كَسَفینَةِ نُوح مَنْ رَكِبَها نَجى وَ مَنْ رَغِبَ عَنْها غَرَقَ وَ مِثْلَ بابِ حِطَّةِ [فى] بَنىاِسْرائیلَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً»
روایتى را كه محور بحث قرار دادهایم، از جمله مواعظ جامع و بسیار سودمند حضرت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به یكى از صحابه والا مقام خود، به نام ابوذر، است. متن این روایت، با كمى تفاوت، در كتابهاى گرانسنگ «مكارم الاخلاق»، «امالى شیخ طوسى»، «مجموعه ورّام» و در
1. لا من شىء (ظ)
«بحارالانوار» جلد 74 (چاپ بیروت و جلد 77 چاپ ایران) ذكر شده است. به توفیق خداوند ما آن را از «بحار» نقل كرده، حتىالمقدور در اطراف آن به توضیح و تفسیر خواهیم پرداخت.
ابوالاسود دُئلى مىگوید: هنگامى كه ابوذر در تبعیدگاه خود، ربذه، بسر مىبرد، به خدمت او رسیدم و او روایتى را برایم نقل كرد. ابوذر گفت: صبحگاهى، در مسجد، بر رسول خدا وارد شدم، ایشان نشسته بودند و كسى جز على(علیه السلام) در كنارشان نبود. بعد از شرفیابى به خدمت آن حضرت و اداى احترام، وقت را غنیمت شمرده، به حضرت عرض كردم: پدر و مادرم فداى تو باد؛ مرا به چیزى سفارش كنید كه به سبب آن خداوند به من نفع رساند.
حضرت اظهار لطف كرده، فرمودند:
«نعم و أَكرِمْ بك یا اباذرّ انّك منّا اهلالبیت ...»
اى اباذر؛ تو چه انسان با كرامتى هستى و از خاندان ما به شمار مىآیى.(1)
1. درباره كاربرد واژه «كرم و كرامت» راغب اصفهانى در «مفردات» مىگوید: درمورد خداوند، نیكىها و نعمت بخشىهاى پدیدار گشته خداوند «كرم» نامیده مىشود؛ اما درمورد انسان، كرم بر اخلاق و رفتار پسندیدهاى كه از او ظاهر گشته، اطلاق مىشود. برخى از علما گفتهاند: «كرم» به معناى «حریت» است، با این تفاوت كه «حریت» هم بر نیكىهاى كوچك و هم نیكىهاى بزرگ اطلاق مىگردد؛ ولى «كرم» تنها به نیكىهاى بزرگ گفته مىشود: مثل كسى كه همه مالش را براى تجهیز سپاه اسلام صرف كند.(المفردات فى غریب القرآن، دارالمعرفة، ص 428)
لغت «كرامت» از جمله واژههایى است كه در زبان فارسى نمىتوان براى آن، معادلى یافت و كلماتى چون: «بزرگوارى» و «ارجمندى» ... در زبان فارسى و در زبان عربى كلماتى چون: «عظمت»، «نفاست»، «شرافت»، «عزت» و «سخاوت» نمىتواند بیانگر معناى كرامت باشد. در توصیف بلنداى معناى آن همین بس كه در قرآن كریم واژه «كریم» به عنوان ویژگى اشخاص و اشیاى بسیار والا و مقدس ذكر گردیده كه به چند مورد آن اشاره مىكنیم:
الف) صفت خداوند: «و من كفر فان ربى غنى كریم»؛ نحل/40
ب) صفت پیامبر: «انه لقول رسول كریم» ؛ تكویر/19
ج) صفت عرش: «... هو ربالعرش الكریم» ؛ مؤمنون/116
د) صفت ملایكه: «كراماً كاتبین ...» انفطار/11
هـ) صفت حضرت موسى: «... و جائهم رسولٌ كریم» دخان/17
و) صفت حضرت یوسف: «... ان هذا الاملك كریم» یوسف/31
ز) صفت جایگاه مؤمنان در بهشت: «و كنوزٌ و مقامٌ كریم» شعرا/58
ح) صفت رزق مؤمنان: «... و مغفرةٌ و رزقٌ كریم» انفال/4
واژه «أَفْعِلْ بِه» در عربى به عنوان صیغه تعجب به كار مىرود: یعنى كاربرد آن در موردى است كه انسان از چیزى تعجب كند؛ مثلا اگر از حُسن و زیبایى شخصى تعجب كنند، مىگویند: «اَجْمِلْ بِك» چقدر زیبایى! بنابراین معناى «اَكرِم بك» این است كه تو چه انسان با كرامتى هستى!
اطلاق واژه «كریم» توسط پیامبر، بر انسانى همانند ابوذر، گویاى عظمت، مقام و منزلت آن صحابى بزرگوار در نزد پیامبر است. به علاوه حضرت در تاكید بیان فوق، ابوذر را در زمره اهل بیت خویش به شمار آوردهاند (در مورد سلمان نیز پیامبر فرمودند: «سلمان منّا اهل البیت»)
در ادامه حدیث، پیامبر مىپردازد به موعظه ابوذر:
«و انّى موصیك بوصیّة فاحفظها، فانّها [وصیّة] جامعة لطرق الخیر و سبله، فانّك ان حفظتها كان لك بها كفلان».
تو را به موعظهاى سفارش مىكنم و انتظار این است كه آن را حفظ كرده به آن عمل كنى؛ زیرا این موعظه در برگیرنده همه راههاى خیر و نیكبختى است. اگر تو به این وصیت و سفارش عمل كنى خیر دنیا و آخرت به تو ارزانى مىگردد.
وصیت در جمله فوق به معناى پند و اندرز است نه به معناى وصیت به هنگام مرگ و نیز «طریق» و «سبیل» هر دو به معناى راه است، ولى «طریق» به معناى راه وسیع و اصلى است و «سبیل» به معناى راه فرعى است.
از «كفلان» دو معنا مىتوان اراده كرد: یكى به معناى «رحمت مضاعف و دو چندان» كه در قرآن نیز «كفلان» به این معنا به كار رفته است:
«یا اَیُّها الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِكُمْ كِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ...»(1)
اى كسانى كه ایمان آوردید تقوا پیشه سازید و به رسول خدا ایمان آورید، تا خدا به شما رحمت مضاعف عنایت كند.
بنابراین معناى سخن پیامبر چنین خواهد بود: اگر به نصیحت من عمل كنى، به خیرى دو چندان و مضاعف نایل مىگردى. اما معناى دوم و احتمال دوم این است كه «كفلان» به
1. حدید / 28
معناى دنیا و آخرت باشد و معناى جمله چنین خواهد بود: اگر به آنچه گفتم عمل كنى، سعادت دنیا و آخرت را از آن خود كردهاى.
«یا اباذرّ؛ اعبداللّه كانّك تراه، فان كنت لاتراه فانّه یراك.»
اى ابوذر؛ خدا را چنان پرستش كن كه گویا او را مىبینى، زیرا اگر تو او را نمىبینى او تو را مىبیند.
این بخش از حدیث اگر متواتر نباشد، لااقل مستفیض است و به چند طریق از پیامبر(صلى الله علیه وآله)و غالباً توسط ابوذر و با تعابیر گوناگون ـ نقل شده است. درباره این معنا در حدیث دیگرى وارد شده:
«... اَلاِْحْسانُ اَنْ تَعْبُدَ اللّهَ كَاَنَّكَ تَراهُ ...»(1)
نیكى به آن است كه چنان خدا را عبادت كنى كه گویا او را مىبینى.
شاید براى ابوذر كه سالیان درازى در طریق بندگى خدا گام برداشته است و مىخواهد در دستیابى به سعادت، از دستورالعملهاى پیامبر بهره گیرد، بهترین نصیحت این باشد كه شیوه بهرهگیرى از عبادت را به او بیاموزند و راهى را فراسوى او نهند كه بتواند از عبادت خویش بهترین استفاده را ببرد و آن داشتن حضور قلب به هنگام عبادت است.
راه كسب حضور قلب، تمرین و ممارست و درك حضور خداست: اینكه انسان پیوسته خود را در محضر خدا و مأنوس با او بیابد، چرا كه اگر كسى با خدا انس گرفت، هرگز از سخن گفتن با او و شنیدن كلام او خسته نمىشود؛ چون عاشق هر چه بیشتر با معشوق خود باشد و با او سخن گوید تشنهتر مىگردد.
اینكه ما در انجام عبادتها، زود خسته مىشویم و با عجله نمازمان را مىخوانیم و به دنبال كارمان مىرویم و اگر نماز به درازا انجامید، نه تنها لذتى احساس نمىكنیم، بلكه احساس مىكنیم در قفس گرفتار شدهایم؛ به این دلیل است كه درك نمىكنیم در برابر چه
1. بحارالانوار، ج 65، ب 1، ص 116
كسى قرار گرفتهایم و با چه كسى حرف مىزنیم! ممكن است با علم حصولى، مقام بندگى و جایگاه والاى خداوند را بشناسیم و پى به عظمت او ببریم؛ ولى این مفاهیم ذهنى در دل ما اثر نكرده است و باعث ارتباط حقیقى با خدا نمىگردد. آنچه موجب ارتباط حقیقى و واقعى با خدا مىگردد، حضور قلب به هنگام عبادت است. عبادتهایى كه ما موفق به انجام آن مىشویم، تنها موجب اسقاط تكلیف مىگردد و آن بهرهاى كه باید ببریم، نمىبریم؛ چون عبادتهایمان روح ندارد و بدون حضور قلب انجام مىگیرد. اشتغال به امور دنیوى مانع از انس دل با خدا و حضور قلب مىشود و این مشكلى است كه ما با آن مواجهایم.
پیوسته سؤال مىشود كه براى تحصیل حضور قلب در نماز چه باید كرد؟ تحصیل حضور قلب به تمرین و ریاضت نیاز دارد. در ابتدا انسان باید در گوشهاى خلوت بنشیند و به این نكته بیندیشد كه خدا او را مىبیند. برخى از اساتید اخلاق توصیه مىكردند كه باید در این تمرین از جنبههاى تخیّلى سود جست: به این معنا كه اگر در اتاقى نشستهاید و یا در محل خلوتى بسر مىبرید، فرض كنید شخصى پنهانى مواظب رفتار شماست و شما او را نمىبینید. آیا رفتارتان هنگامى كه شخصى مواظب شماست، با آنگاه كه كسى مواظب شما نیست، یكسان است؟ بخصوص اگر آن شخص یك فرد عادى نباشد و شما بدو اهمیت مىدهید و سرنوشت خود را در دست او مىبینید. مایلید در نزد او عزیز باشید و او شما را دوست بدارد. آیا در این صورت مىتوانید بكلى از او غافل گشته، به امر دیگرى مشغول گردید؟
اگر انسان سعى كند با تمرین، این نكته را براى خود مجسم سازد كه در حضور خداست و خدا به او نگاه مىكند و اگر او خدا را نمىبیند، خدا او را مىبیند، رفته رفته، در عبادتش حضور قلب پیدا كرده و آن عبادت داراى روح مىگردد. آن عبادت تنها موجب اسقاط تكلیف نمىشود، بلكه موجب ترقى و تعالى معنوى او و قرب به خدا مىگردد. بدون شك فرموده حضرت على(علیه السلام) شاهدى بر این مطلب است:
«اِتَّقُوا مَعاصِىَ اللّهِ فىِ الْخَلَواتِ فَاِنَّ الشّاهِدَ هُوَالْحاكِم»(1)
از انجام معصیت در محلهاى خلوت بپرهیزید، زیرا كسى كه شاهد اعمال شماست، زمام داورى نیز به دست اوست.
1. نهجالبلاغه، فیضالاسلام، ص 1240، حكمت 316
پس بایسته است كسانى كه تاكنون در راه تحصیل حضور قلب به هنگام نماز تمرین نداشتهاند، در شبانه روز، وقتى را به اینكار اختصاص دهند كه در خلوت بنشینند و به این نكته توجه یابند كه خدا آنها را مىبیند. البته شكى نیست كه آدمى پیوسته در محضر خداست و خدا او را مىبیند؛ چنانكه قرآن مجید در چندین مورد به این حقیقت اشاره كرده است، از جمله مىفرماید:
«یَعْلَمُ خائِنَةَ الاَْعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُور»(1)
او بر نگاههاى خیانتآمیز و اندیشههاى نهانى مردم آگاه است.
از شاگردى نقل شده كه در آخرین لحظات حیات استاد بالاى سر او رسیدم و براى آخرین بار از او درخواست نصیحت كردم؛ استاد با زحمت دهان خویش را گشود و فرمود: «اَلَمْ یَعْلَمْ بِاَنَّ اللّهَ یَرى؟»
على(علیه السلام) در كلمات قصار خود مىفرماید:
«اَیُّهَا النّاسُ، اِتَّقُوا اللّهَ الَّذى اِنْ قُلْتُمْ سَمِعَ وَ اِنْ اَضْمَرْتُمْ عَلِم»(2)
اى مردم؛ بترسید از خدایى كه اگر سخن گویید مىشنود و اگر پنهان نمایید مىداند.
در فراز اول این حدیث، حضرت عبادت را به عنوان كلید سعادت انسان ذكر كردهاند و سپس در فرازهاى بعدى مىپردازند به بیان مراحلى كه عبادت خدا دارد. علاوه در اولین فراز به كیفیت عبادت سفارش شده است و اینكه عبادت باید روح داشته باشد و روح آن حضور قلب است و در واقع به اصل عبادت و بندگى، به طور مستقیم، توصیه نشده، گویا آن نكته مسلم گرفته شده است.
گفتنى است كه جوهره انسانى در عبودیت و بندگى خدا نهفته است و انسان بدون عبادت، امتیاز اختیارى بر سایر حیوانات ندارد و تنها از امتیازات تكوینى برخوردار است، بدون
1. غافر / 19
2. نهجالبلاغه، فیضالاسلام، ص 1178، حكمت 194.
اینكه حق آنها را ادا كرده باشد. كسى كه از عبادت خدا خوددارى كند در حقیقت راه كمال انسانى را بر خویش مسدود كرده است، چرا كه رسیدن به كمال انسانى تنها از این طریق میسر است.
اگر شیوه زندگى مردان بزرگ را مورد توجه قرار دهیم، خواهیم دید كه از اصول جداناشدنى زندگى آنان، بندگى خداست. همه كسانى كه لیاقت راهیابى به مقام «كلیمالله» ، «خلیلالله» و «حبیبالله» را یافتند، تنها با پیمودن این مسیر و از طریق آزمونهاى سخت و دشوار به آن مقامات والا رسیدند. حتى یك نفر را نمىتوان یافت كه بدون بندگى خدا به كمالى از كمالات اختیارى انسان رسیده باشد. علاوه بر آنچه گفته شد، دستیابى به مقامهایى؛ چون «مقام رضا» و «یقین» و... را نیز باید در عبودیت و بندگى خدا جستجو كرد.
خداوند در قرآن مىفرماید:
«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى یَاْتِیَكَ الْیَقین»(1)
پروردگارت را عبادت كن تا به مقام یقین راهیابى.
و در رابطه با مقام رضا مىفرماید:
«... وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وِ مِنْ آناىِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ وَاَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّكَ تَرْضى»(2)
قبل از طلوع خورشید و قبل از غروب آن و ساعاتى از شب تار و در نیمههاى روز خدا را تسبیح گوى، تا به مقام رضا راهیابى.
رسالت همه پیامبران ارشاد مردم به بندگى خدا و امر به عبادت خدا و نهى از پرستش طاغوت بوده است:
«وَ لَقَدْ بَعَثْنا فى كُلِّ اُمَّة رَسُولا اَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ...»(3)
به سوى هر امتى پیامبرى فرستادیم تا به آنها ابلاغ كند كه خداى یكتا را بپرستید و از طاغوت دورى گزینید.
1. حجر/ 99
2. طه / 130
3. نحل / 36
از مطالب مورد تأكید قرآن، این است كه همه هستى، خواسته یا ناخواسته، مشغول ستایش و بندگى خدا هستند:
«یُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِىالسَّمواتِ وَ ما فِىالاَْرْضِ...»(1)
هر چه در آسمانها و زمین است، تسبیحگوى خداست.
اما این بندگى تكوینى است و در كمال انسان نقشى ندارد و آنچه در كمال انسان نقش دارد، بندگى از روى اختیار است و در غیر این صورت مىبایست سنگ و كوه نیز با بندگى تكوینى خویش، به كمال نهائى مىرسیدند.
اهمیت و ارزش عبادت و بندگى خدا تا به حدى است كه خداوند متعال، در قرآن، هدف غایى خلقت جن و انس را عبادت مىداند:
«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِْنْسَ اِلاّ لِیَعْبُدُون»(2)
و جن و انس را نیافریدم مگر براى اینكه مرا عبادت كنند.
علاوه بر آنچه گفته شد، حس پرستش فطرى انسان است؛ یعنى نیاز به پرستش در فطرت انسان نهفته است و مىتوان این واقعیت را با مطالعه تاریخ ادیان و ملتها دریافت كه هیچ ملت و جامعهاى یافت نشده كه به نوعى به عبادت و پرستش نپرداخته باشد.
در ادامه حدیث، حضرت مىپردازند به بیان مراحل عبادت:
«و اعلم انّ اوّل عبادة اللّه المعرفة به، فهو الاوّل قبل كلّ شىء فلا شىء قبله والفرد فلاثانى له والباقى لا الى غایة. فاطر السّموات والارض و ما فیهما و ما بینهما من شىء(3) و هو اللّه اللّطیف الخبیر و هو على كل شىء قدیر...»
1. جمعه / 1
2. الذاریات / 56
3. احتمال دارد كه نسخه چنین باشد «... و ما بینهما لامن شىء»؛ یعنى كسى كه همه آسمانها و زمین را بدون بهره بردن از چیز دیگرى آفرید.
بدان اى ابوذر كه اولین مرحله عبادت خدا شناخت اوست. همانا او اول است و قبل از او چیزى نیست و یگانه و یكتاست و مانند ندارد و او باقى جاودان است. اوست كه آسمانها و زمین و آنچه را بین آنها و آنچه را در آنهاست آفرید و خداوند داناى مهربان است و بر هر كارى تواناست.
در این فراز اولین مرحله عبادت، معرفت خداوند ذكر گردیده؛ البته معرفت خدا خود مراحل فراوانى دارد، ولى آنچه در عبادت و بندگى خدا ضرورى است، شناخت اجمالى خداوند است: اینكه انسان بداند، خدایى وجود دارد و او آفریدگار انسان و جهان است. اگر این مرحله از شناخت براى انسان حاصل نگردد، نوبت به عبادت و پرستش خدا نمىرسد. پس این مرحله از شناخت مقدم بر عبادت است. البته انسان در نهایت سیر تكاملى خویش به بالاترین مرحله شناخت و معرفت مىرسد كه آن مخصوص اولیاى خداست و ما نمىتوانیم به حقیقت و واقعیت آن راه یابیم. به اجمال مىدانیم آن معرفت نهایى بسیار ارزنده و والاست كه اولیاى خدا در نهایت سیر خود به آن دست مىیابند و آن آخرین مرحله عبادت خداست.
پس از اینكه انسان به اولین مرحله عبادت دست یافت و پى برد كه خدایى وجود دارد، لازم است در صفات و آثار خداوند تفكر كند تا آن معرفت در دل او رسوخ یافته و ثبات یابد و تنها در حد یك معرفت ذهنى باقى نماند. بلكه آن شناخت تبدیل به شناخت حاضر و زندهاى گردد كه در رفتار انسان اثر كند. این مرحله از معرفت و شناخت كه با تفكر همراه است، «معرفت متوسط» نامیده مىشود.
«معرفت متوسط» خود داراى مراتب گوناگون و دامنه گستردهاى است و انسان از راه تفكر و تأمل در آیات الهى و نیز از طریق عبادت عملى مىتواند به مراتب آن دست یابد. از آنچه گفته شد روشن گردید كه تأمل در صفات و آثار الهى و سعى در شناخت بهتر خداوند، عبادت و امرى است اختیارى و در طول آن، شناخت حاصل مىگردد كه از جمله مقدمات عبادت است (تفكر و اندیشه در آیات الهى «مقدمه قریبه» معرفت است و شركت در درس استاد و مطالعه كتاب از جمله «مقدمات بعیده» تحصیل معرفت خداوند است).
«ثمّ الایمان بى والاقرار بانّ اللّه تعالى ارسلنى الى كافّة النّاس بشیراً و نذیراً و داعیاً الى اللّه باذنه و سراجاً منیراً...»
(در مرحله دوم) ایمان آورى به من و اعتراف كنى به اینكه خداوند متعال مرا بشارت دهنده و بیمدهنده و دعوت كننده به سوى الله به اذن خودش، و چراغ هدایت براى همه انسانها قرار داده است.
هر یك از اوصافى كه در روایات و قرآن كریم براى رسول الله(صلى الله علیه وآله) ذكر شده، نیاز به توضیح و تفسیر دارد و اگر ایمان ما به رسالت پیامبر تقویت گردد و كامل شود، در دام بسیارى از شبههها نمىافتیم. نبود شناخت كافى به پیامبر و ایمان به او در بسیارى از مسلمانان سست ایمان، موجب مىگردد دچار شبهه شوند و بر اثر آن شبههها، رفته رفته، از مسیر صحیح منحرف گشته، در نهایت، خداى ناكرده، به كفر كشانده شوند؛ چون به اینكه هر چه پیامبر مىگوید راست است ایمان ندارند.
برخى از افراد سست ایمان مىگویند: احكامى كه پیامبر آورده، در زمان ما لازمالاجرا نیست. این دستورات و احكام براى سروسامان دادن به وضعیت ناهنجار مردم «جزیرةالعرب» در عصر پیامبر بوده است و در این زمان دیگر نیازى به احكام اسلام نیست! این سخن بدان جهت است كه به رسولالله(صلى الله علیه وآله) ایمان ندارند و اگر به آن سخن پیامبر كه فرمود: «اَرْسَلَنى اِلى كافَّةِ النّاس» ایمان مىداشتند، براى رسالت او حدّى و زمانى نمىشناختند. در واقع باید گفت همه انحرافاتى كه در دین پدید مىآید، بر اثر ضعف ایمان به رسولالله(صلى الله علیه وآله) و دستآورد رسالت اوست.
«ثمّ حبّ اهل بیتى الّذین اذهب اللّه عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا»
(در مرحله سوم سفارش مىكنم تو را) به محبت اهل بیتم، آنان كه خداوند از هر پلیدى دورشان ساخت و پاكشان قرار داد.
سربسته مىتوان گفت عظمت شناخت اهل بیت و دستیابى به بلنداى عظمت مقام آنان و محبت آنها تا به حدى است كه حضرت امام، رضوانالله تعالى علیه، وصیت نامه سیاسى ـ عبادى خویش را با این روایت آغاز مىكند كه «اِنّى تارِكٌ فیكُمُ الثِّقْلَیْنِ كِتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتى...» شاید این امر بر جهانیان عجیب بود كه رهبر انقلاب در وصیت نامه خویش افتخار مىكند كه تابع آن خاندان است. ما نمىدانیم چه سرّى در این محبّت و علاقه به اهلبیت و تكیه بر معرفت و شناخت آنهاست و شاید آن را امر سادهاى تلقى كنیم و تصور كنیم، چون اهلبیت فرزندان و خویشان پیامبرند، باید دوستشان داشت! اگر چنین بود كه عِدل و همسنگ قرآن معرفى نمىشدند. تأكید بر محبّت اهلبیت از آن جهت نیست كه آنان وابستگان پیامبرند، چرا كه پیامبر چندین همسر داشته است و درباره آنان چنین سفارش نكرده است بلكه تأكید او از آن جهت است كه خداوند آنها را از هرگونه پلیدى دور داشته است.
«واعلم یا اباذرّ، انّ اللّه عزّ و جلّ جعل اهل بیتى فى امّتى كسفینة نوح من ركبها نجى و من رغب عنها غرق و مثل باب حطّة [فى] بنىاسرائیل من دخله كان آمنا»
بدان اىابوذر؛ خداىعزوجلاهلبیت مرا، دربینامتم،همانندكشتىنوحگردانیده است كه هر كس برآن سوار شد نجات یافت و هر كس ازآن روى گرداند غرق شد، همچنین آنان همانند «درب حِطّه» در بین بنىاسرائیلاند كه اگر كسى از آن وارد شد، از عذاب خدا ایمن گشت.
تأكید پیامبر بر محبت اهلبیت(علیهم السلام) و تشبیه آنان به كشتى نجات و «باب حِطّه» بنىاسرائیل، موضوعى عاطفى نیست كه گروهى بپندارند محبت و علاقه غریزى پیامبر به فرزندان و بستگانش موجب گردید، پیوسته به دوستى و محبت آنان سفارش و توصیه كند، بلكه این توصیهها فراتر از علاقه و محبت غریزى است و از آن جهت است كه اهلبیت را كشتى نجات امت دانسته، معتقد است هر گمراه و سرگشته وادى حیرت بر آن سوار شود، از غرق شدن در دریاى پرتلاطم كجىها و انحرافات نجات خواهد یافت؛ چون امت نوح كه با
سوار گشتن بر كشتى نجات او، از عذابالهى رهیدند وآنانكه سرباز زدند، ازجمله فرزندنوح، هلاكگشته،نابود شدند.
در آغاز دعوت اسلامى كه خبرى از تفرقه و اختلاف امت اسلامى نبود، پیامبر(صلى الله علیه وآله)به ابوذر سفارش مىكند كه اهلبیت من به مانند كشتى نوحاند. اگر كسى با آنان ارتباط نداشته، از آنان پیروى نكند، به مانند قوم نوح هلاك مىگردد. در واقع این تذكر و هشدارى است به مسلمانان كه در انحرافات، تعصبورزىها و نفاقى كه همزمان با رحلت پیامبر رخ مىدهد و عدّهاى فرصتطلب و منافق گوى سبقت را از دیگران مىربایند، تنها اهلبیت پیامبر كه در رأس آنان على(علیه السلام) است، مىتوانند امت اسلام را از خطر و فرو لغزیدن در ضلالت و گمراهى نجات بخشیده، مانع انحرافشان شوند. در مقابل، كسانى كه از پیروى اهلبیت سر باز زنند، منحرف گشته، گمراه مىگردند.
سپس پیامبر، اهلبیت خویش را به باب حِطّه بنىاسرائیل تشبیه مىكند [این دو تشبیه (تشبیه به كشتى نوح و باب حِطّه) در روایات فراوانى، توسط شیعه و سنى، از پیامبر نقل شده است و به حد تواتر رسیده است]. وقتى بنىاسرائیل بر اثر ظلم و گناه بىشمار، به غضب الهى مبتلا شدند و چهل سال در بیابان «تیه» سرگردان گشتند، بر اثر توبه و انابه، بار دیگر خداوند به آنان لطف كرد و باب توبه را (كه به عنوان حِطّه خوانده مىشود) به روى آنان گشود. در این باره قرآن مىفرماید:
«... و به آنان گفتیم كه سجدهكنان از درب قریه وارد شوید و بگویید خدایا از گناه ما درگذر تا از خطاى شما درگذریم و بر ثواب نیكوكاران شما بیفزاییم»(1)
هر كس از باب حطّه وارد مىشد، علاوه بر اینكه عزت و سیادت مىیافت، گناهانش نیز آمرزیده مىگشت. منظور حضرت از ذكر این تمثیل، توضیح این مطلب بود كه چنانكه مؤمنان بنىاسرائیل با ورود از باب حطّه و توبه توانستند سعادت دنیا و آخرت خویش را تضمین كنند؛ مسلمانان نیز اگر از باب دانش و معارف اهلبیت(علیهم السلام) و پیروى آنان وارد شوند و در مسیر آنان گام بردارند، سعادت دنیا و آخرت خویش را تضمین كردهاند.
1. بقره / 58
كلمه «حِطّه» در لغت به معناى ریختن و از بین بردن است، بنىاسرائیل با گفتن این كلمه از خدا درخواست مغفرت و از بین بردن گناهان خویش را مىكردند. خداوند آنرا وسیلهاى قرار داده بود براى بخشش آنان. اما گروهى كه به خدا ایمان نداشتند، سخن خدا را مسخره كرده، و طبق آنچه در بعضى از روایات آمده است به جاى «حطّه» واژه حنطه [به معناى گندم] را بر زبان جارى مىساختند. خدا به دلیل فسق آنها و سرباز زدن از درخواست توبه ومغفرت، عذاب خود را بر آنان نازل كرد:
«فَبَدَّل الَّذینَ ظَلَمُوا قَوْلا غَیْرَ الَّذى قیلَ لَهُمْ فَاَنْزَلْنا عَلَى الَّذینَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا یَفْسُقُون»(1)
ستمكاران سخن خدا را تغییر دادند (كلمه دیگرى به جاى سخنى كه به آنان گفته شده بود برگزیدند) ما نیز به كیفر بدكارى و نافرمانى برایشان عذابى سخت از آسمان نازل كردیم.
پیامبر اهلبیت خویش را به عنوان باب حِطّهاى كه پیروى و اطاعت آنان موجب سعادت دنیا و آخرت و رهیدن از عذاب آخرت مىشود، معرفى كرد؛ ولى مردم سخن او را باور نكردند و به جاى اهلبیت دیگران را برگزیدند و فرقى بین على(علیه السلام)و دیگران نمىدیدند و مىپنداشتند همانگونه كه على داماد پیامبر است، عثمان هم داماد پیامبر بود و پیامبر نیز خود داماد خلیفه اول بود!
پیام دیگر این فراز این است كه اصلىترین مراتب عبادت مشتمل بر امور قلبى و اعمال درونى است؛ یعنى هیچ كس نمىتواند از عبادت بهره كافى ببرد، مگر اینكه داراى شناخت، ایمان به خدا، محبت اهلبیت و ایمان به پیامبر باشد. پس عبادت منحصر در امور ظاهرى و رفتار برونى نیست، بلكه اصل و ریشه عبادت نگرشهاى درونى است و همه بندگىها از قلب سرچشمه مىگیرد.
1. همان / 59
«یا اَباذَرٍّ؛ اِحْفَظْ ما اُوصیكَ بِهِ تَكُنْ سَعیداً فىِالدُّنْیا وَالاْخِرَةِ. یا اَباذَرٍّ، نِعْمَتانِ مَغْبوُنٌ فیهِما كَثیرٌ مِنَ النّاسِ: الصِّحَةُ وَالْفَراغُ. یا اَباذَرٍّ، اِغْتَنِمْ خَمْساً قَبْلَ خَمْس، شَبابَكَ، قَبْلَ هِرَمِكَ وَصِحَتَكَ قَبْلَ سُقْمِكَ وَ غِناكَ قَبْلَ فَقْرِكَ وَ فَراغَكَ قَبْلَ شُغْلِكَ وَ حیوتَكَ قَبْلَ مَوْتِكَ»
اى ابوذر؛ به نصیحت من عمل كن تا در دو جهان سعادتمند گردى. اى ابوذر؛ بسیارى از مردم در مورد دو نعمت مغبون هستند و از آن قدردانى نمىكنند: یكى نعمت تندرستى و دیگرى نعمت فراغت (و آسایش).
اى ابوذر؛ پیش از آنكه پنج چیز به تو روى آورد، پنج چیز را غنیمت شمار: جوانى را پیش از پیرى، تندرستى را پیش از بیمارى، توانگرى را پیش از پریشانى، فراغت را پیش از گرفتارى و زندگى را پیش از مرگ.
«یا اباذر، احفظ ما اوصیك به...»
آدمى پیوسته در پى تأمین سعادت خویش است و براى رسیدن به آن به هر تلاشى دست مىزند؛ به تعبیر دیگر سعادت، مطلوب ذاتى و هدف اصلى انسان است و لذا درصدد است كه به عوامل و اسباب آن دست یابد و راه رسیدن به آن را بشناسد. از این جهت حضرت تأكید مىكنند كه اگر به پندهاى من عمل كنى، به مطلوب فطرى خویش، یعنى به سعادت دنیا و آخرت دست مىیابى و اگر به آن عمل نكنى از آن سعادت، محروم مىگردى. این تأكید براى ایجاد آمادگى و پذیرش بیشتر در اوست. مثل اینكه پزشك به بیمارش توصیه
مىكند: حتماً به این نسخه عمل كن تا بهبودى خویش را بازیابى و الاّ شكى نیست كه انسان براى بازیابى سلامتى خود نزد پزشك مىرود. پس از آن تأكید، پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرماید:
«یا اباذرّ؛ نعمتان مغبون فیهما كثیر من النّاس: الصّحة والفراغ»
سلامتى و فراغت دو نعمت گرانبهایى است كه خداوند متعال به انسانها عطا فرموده، ولى اكثر مردم قدر آن دو را نمىدانند و به رایگان از دست مىدهند. از این جهت پیامبر به ابوذر سفارش مىكند كه قدر این دو نعمت را بدان و به مانند دیگران ارزان از دست نده.
خداوند متعال، به رایگان، نعمتهاى بىشمار و ارزندهاى را در اختیار انسان قرار داده و انسان آنها را مفت از دست مىدهد، شاید بدان جهت است كه براى به دست آوردن آنها زحمتى نكشیده است. نه تنها حق آنها را ادا نمىكند، بلكه آنها را در راه معصیت و مسیرى به كار مىگیرد كه نه تنها براى او نفع ندارد، بلكه ضرر نیز دارد.
سلامتى از جمله نعمتهاى ارزندهاى است كه آدم سالم بدان بىتوجه است و آنگاه قدر آن را مىداند كه به بیمارى گرفتار شود، چونان ماهى كه تا در آب شنا مىكند،قدرآنرانمىداندوهمین كه از آب بیرون افكنده شد، به اهمیّت آن پى مىبرد.
چندى پیش براى یكى از دوستان اتفاق ناگوارى رخ داده بود و چنانكه نقل كرد: به هنگام سخنرانى بر بالاى منبر، ناگهان صدایش قطع مىشود و هر چه به خود فشار مىآورد كه بحث را ادامه دهد، موفق نمىگردد. سرانجام از منبر پایین آمده، به بیمارستان مىرود و خوشبختانه، به لطف و عنایت خداوند، بعد از مدتى شفا مىیابد.
بسیار كم اتفاق مىافتد كه انسان به نعمتهاى پیرامون خود، مثل قدرت بر سخن گفتن، بیندیشد و به جهت آن نعمت از خدا تشكر كند، فقط لحظهاى به اهمیّت آن پى مىبرد كه صدایش قطع شود و قدرت تكلّم از او سلب گردد. در آن صورت چه بسا حاضر است براى بازیابى آن نعمت، همه ثروتش را خرج كند.
لحظهاى به سلامتى خویش بیندیشیم و به این موضوع فكر كنیم كه چه نعمتى از این
والاتر كه در سلامت از هزاران بیمارى ـ كه جسممان را تهدید مىكند ـ به سر مىبریم و حتى به یكى از آنها مبتلا نیستیم. پس ما در هر لحظه از ثروتى كلان برخورداریم، گرچه این سلامتى پایدار و همیشگى نیست و هر لحظه ممكن است از دست برود.
شبیه همین سخن، در جاى دیگرى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) وارد شده كه:
«نِعْمَتانِ مَكْفُورَتانِ الاَْمْنُ وَالْعافِیَةُ»(1)
دو نعمت است كه (همواره) مورد ناسپاسى واقع مىشوند: سلامتى و امنیّت.
فراغت دوّمین نعمتى است كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آن اشاره كرده است و به معناى آسایش و نبود گرفتارى است. انسان در زندگى خویش با اوضاع و احوال متفاوتى روبروست. در برخى از فرصتها در فراغت و آرامش به سر مىبرد و مىتواند به خود بیندیشد و به زوایاى نهفته وجود خویش پى ببرد و چه بسا در صدد رفع كجىهاى اخلاقى و روانى خویش برآید. درباره سرنوشت خویش تفكّر كند و در گوشهاى خلوت به عبادت بپردازد و یا با آرامش خیال مطالعه كند . به هر جهت آسودگى جسمى و روانى بر سراسر وجود او حاكم است و این آسودگى فرصتى طلایى براى او بوجود آورده، تا از فرصتها بهترین بهرهها را ببرد و لحظهها را در جهت كمال خویش به خدمت گیرد. در مقابل ممكن است آدمى با دورهاى از زندگى روبرو شود كه به دلایل مختلف، روى آسایش و فراغت را نبیند و حسرت یك لحظه آن را داشته باشد؛ ولى چه سود كه زمان از دست رفته هرگز باز نمىگردد. [درباره استفاده بهتر از فرصتها على(علیه السلام) مىفرمایند:
وَالْفُرْصَةُ تَمُرُ مَرَّ السَّحابِ فَانْتَهِزوُا فُرَصَ الْخَیْرِ»(2)
فرصت (و عمر) به مانند ابر مىگذرد، پس فرصتهاى خیر را دریابید].
مشكلات گاهى از گرفتار شدن به مسائل خانوادگى و پذیرش مسؤولیت فرزندان و عیال ناشى مىشود و گاهى به دلیل اشتغالات و مسؤولیتهاى اجتماعى است. این مشكلات
1. بحارالانوار، ج 81، ص 170، ب 1.
2. وسائلالشیعه، ج 16، ب 91، ص 84.
همه قواى روحى و جسمى انسان را به خود مشغول مىسازد و فرصت لحظهاى فكر كردن را به او نمىدهد. در دوران پس از انقلاب بسیارى از مسؤولین به این وضع مبتلا شدهاند و حتى مجال رسیدگى به مسائل شخصى خود را ندارند.
در مقابل، گروهى پیوسته به دنبال سرگرمىاند، و نمىدانند چگونه از اوقات گرانبهاى خود استفاده كنند: آیا جدول روزنامه حلّ كنند؟ یا تا ساعتها از شب گذشته به تماشاى فیلمهاى تلویزیونى و یا به تماشاى برنامههاى ورزشى بنشینند و یا اینكه به بازى شطرنج مشغول گردند؟ همانند انسانى كه ثروت عظیمى را روى هم انباشته، به دنبال جایى مىگردد كه به تدریج آن را آتش بزند و از تماشاى آن لذت ببرد. اگر با چنین شخصى برخورد كنیم، خواهیم گفت كه او دیوانه است؛ غافل از اینكه بسیارى از ما به این دیوانگى مبتلاییم وسرمایه عمر خود را كه قابل برابرى با ثروت دنیا نیست، به آتش هوس مىسوزانیم.
در واقع به چنین انسانى، مال باخته و مغبون باید گفت، زیرا مغبون كسى است كه كالاى ارزندهاى را مىفروشد و در مقابل آن متاع بىارزش و یا كم ارزش دریافت مىكند. هیچ كالاى ارزشمندى نیست كه بتواند با سرمایه عمر برابرى كند و نمىتوان براى آن به بهایى كمتر از بهشت راضى شد. پس تا فراغت از دست نرفته، قدر آن را بدانید و به كارى بپردازید كه از سایر كارها سودمندتر و شایستهتر باشد.
«یا اباذرّ؛ اغتنم خمساً قبل خمس: شبابك قبل هرمك...»
اى ابوذر؛ پنج چیز را قبل از پنج چیز غنیمت شمار: اوّل اینكه جوانى را قبل از رسیدن زمان پیرى غنیمت شمار ...
دوران كوتاه جوانى كه همراه با نشاط و سرزندگى است، بهترین دوران عمر انسان به شمار مىآید و حساب ویژهاى دارد. گرچه زندگى و عمر، سراسر نعمت بزرگى است، ولى دوره جوانى نعمتى است مضاعف، از این جهت حضرت در ابتدا دوران جوانى را ذكر مىكنند و در آخر به اهمیت اصل حیات اشاره مىكنند. با اینكه دوره حیات شامل مرحله
جوانى نیز مىشود، ولى از آنجا كه در نزد پیامبر این دوره اهمیّت ویژهاى دارد، در ابتدا بدان اشاره مىكنند.
مكرّر امام مىفرمودند: «اى جوانها قدر جوانى را بدانید». چرا كه نعمت جوانى، والاترین نعمتى است كه با استفاده صحیح و شایسته از آن، انسان مىتواند به ترقى و تعالى دست یابد، چیزى كه در زمان پیرى امكان دستیابى به آن كمتر است. از اینجاست كه در سخنان ائمه(علیهم السلام) نیز به این حقیقت تصریح شده است و در این راستا امام صادق(علیه السلام)مىفرماید:
«مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ وَ هُوَ شابٌ مُؤْمِنٌ إِخْتَلَطَ الْقُرْآنُ بِلَحْمِهِ وَ دَمِهِ.»(1)
هر جوان مؤمنى كه قرآن تلاوت كند، قرآن با گوشت و خون او آمیخته مىشود.
دوران جوانى دوران انعطاف پذیرى و پذیرش حق است، در این دوران انسان مىتواند خود را بسازد و خویشتن را از عادتهاى زشت برهاند. در دوران جوانى است كه انسان:
ـ بیش از سایر دورهها تحت تأثیر كلام حق قرار مىگیرد.
ـ ازبدنى سالم برخوردار است و مىتواند وظایف اجتماعى خویش را انجام دهد.
ـ به دلیل برخوردارى از جسم و روحى قوى، مىتواند وظایف عبادى را به نحو احسن انجام دهد.
ـ از قدرت زیادى براى رفع و دفع رذایل اخلاقى برخوردار است.
ـ مىتواند با بهرهگیرى از جسم و روان خویش، به مراحل بالاى علمى راه یابد.
ـ انسان مىتواند داراى عزمى قوى و ارادهاى آهنین باشد.
ـ مىتواند بدون احساس خستگى، به خوبى بیندیشد و ساعتها فكر كند.
ـ مىتواند عادات و ملكات فاضله را در حدّ بالا در خویش تثبیت كند.
و بر عكس دوران پیرى، دوران ضعف و فرتوتى و شكل گیرى نهایى شخصیت و انعطاف ناپذیرى و عدم قدرت برجایگزین سازى روحیات است و در یك كلام دوران تسلّط سستى و لَختى بر جسم و روان است.
1. بحارالانوار، ج 7، ص 305.
در قرآن مجید، در سه مورد از پیرى به «شَیب» و «شَیبه» تعبیر شده است و در چهار مورد به «شیخ» و «شیوخ» تعبیر شده است و در اكثر آن موارد، تصریح و یا اشاره شده است به ضعف طبیعى انسان در این دوران؛ مثلا در مورد حضرت زكریا(علیه السلام)آمده است:
«قالَ رَبِّ إِنّى وَهَنَ الْعَظْمُ مِنّى وَاشْتَعَلَ الرَّاْسُ شَیْباً...»(1)
گفت: پروردگارا؛ از فرط پیرى استخوانهایم سست گردید و موى سرم سفید شد.
و همچنین در مورد مراحل حیات انسان مىفرماید:
«ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّة ضَعْفاً وَ شَیْبَةً...»(2)
سپس بعد از دوران توانایى و شادابى، دوران ضعف و پیرى را قرار داد.
(در سایر تعابیر نیز، به گونهاى، قرآن به عجز و ناتوانى دوران پیرى اشاره دارد.)
پس دوران جوانى، زمان بسیار گرانبهایى است براى زدودن رذایل اخلاقى و این كار در دوران پیرى بسیار مشكل است، ولى متأسفانه انسان بدون احساس و تجربه چیزى را باور نمىكند؛ یعنى تا پیر نشود، درد پیرى را درك نمىكند و هرچند مشكلات این دوره براى او گفته شود، واقعیات آن را آنچنانكه باید باور نمىكند.
بزرگانى را مشاهده كردیم كه داراى كمالات بسیار والایى بودند، اما یك نقطه ضعف اخلاقى از دوران جوانى، در آنها باقى مانده بود كه یا در آن دوران نشناخته بودند و یا در صدد رفع آن برنیامده بودند، به هر جهت آن نقطه ضعف به مانند یك بیمارى مزمن و كهنه شده، ناعلاج گشته بود.
«و صحّتك قبل سقمك و غناك قبل فقرك»
دوّم اینكه: تندرستى را پیش از بیمارى غنیمت شمار.
سوّم اینكه: توانگرى را پیش از فقر و پریشانى غنیمت شمار.
1. مریم / 4.
2. روم / 54.
اگر بر اداره زندگىاى، هر چند ساده و بىآلایش، قدرت دارى و فقر مالى تو را به دیگران وابسته نكرده است، پیش از آنكه، خداى ناكرده به فقر و پریشانى مبتلا شوى و براى اداره زندگى روزانه خود به دیگران محتاج شوى، قدر آن نعمت را بدان. اگر اكنون امكانات سادهاى در اختیار توست و با قناعت مىتوانى روز را به شب رسانیده، به تحصیل ادامه دهى، آنرا غنیمت شمار و بترس از روزى كه براى تأمین همین زندگى ساده، مجبور شوى تحصیل را رها كنى و به كسب و كار دیگرى مشغول شوى. اگر مىتوانى با زندگىاى زاهدانه ایام را سپرى كنى، از این فرصت استفاده كن و بیش از فكر كردن به نبودها و كمبودها، به آنچه دارى بیندیش و از آن قدردانى كن. دوران بىنیازى تو فرصت خوبى براى كمك به دیگران است، پس پیش از از دست رفتن فرصت و رسیدن دوران فقر و نادارى، دست نیازمندان را بگیر.
توجه به این نكته ضرورى است كه فقر و نیازمندى خفّتبار، در شأن كرامت انسانى نیست و به عنوان صفت مذموم مورد نكوهش قرار گرفته است. خداوند بر بنده خویش ذلت را نمىپسندد، بلكه سربلندى و عزت او را مىخواهد، پس در حدّ توان باید كوشید از نیازمندى خود به دیگران كاست و راههاى مقابله با نیازمندى، از قبیل: قناعت، مناعت طبع، پرهیز از تجملگرایى و اسراف را به خوبى آموخت و به آنها عمل كرد.
«و فراغك قبل شغلك.»
چهارم اینكه: نعمت فراغت و آرامش را قبل از رسیدن دوران گرفتارى غنیمت شمار.
پیشتر در محتواى این جمله بحث شد، ولى تذكر این نكته لازم است كه منظور حضرت این نیست كه از زیر بار مسؤولیت شانه خالى كن و وظایف اجتماعى را نپذیر و بىكارى را غنیمت شمار؛ این برداشت منفى است. احتمالا منظور حضرت این است كه پیش از مجبور گشتن به پذیرش مسؤولیتهاى ناخواسته و مرجوح و تحمیل اشتغالات و سلب قدرت انتخاب، قدر این فرصتهایى را كه مىتوانید آزادانه انتخاب كنید و بدون تحمیل تصمیم بگیرید، بدانید و از این فرصتها براى انتخاب اصلح استفاده كنید.
«و حیواتك قبل موتك»
پنجم اینكه: نعمت زندگى را پیش از رسیدن مرگ غنیمت شمار.
نعمت حیات، نعمت عام و گستردهاى است كه بعد از سایر نعمتها ذكر شده است. در واقع نعمتهاى دیگر به نعمت حیات و زندگى وابستهاند. اگر زندگى نباشد، جایى براى نعمتهاى دیگر نمىماند، پس ریشه و اساس نعمتها، نعمت زندگى دنیوى است كه از سوى خداوند به بندگان ارزانى شده است و بعد از مردن، گرچه انسان از نعمت حیات اخروى بهرهمند است، ولى قدرت عمل، انتخاب و تصمیمگیرى آزادانه از او سلب مىگردد. آنجاست كه بر زندگى گذشته خویش و از دست دادن فرصتها و بر سوء انتخاب خویش حسرت مىخورد و براى جبران مفاسد گذشته، درخواست بازگشت به دنیا مىكند؛ ولى چه سود كه درخواست او پذیرفته نمىشود.
«حَتّى اِذا جاءَ اَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعوُنِ. لَعَلّى اَعْمَلُ صالِحاً فیما تَرَكْتُ كَلاّ اِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ اِلى یَوْمِ یُبْعَثوُنَ.»(1)
آنگاه كه مرگ یكى از آنها فرا رسد، خواهد گفت: بار الها مرا به دنیا باز گردان، تا شاید عمل صالحى انجام دهم. این درخواست هرگز عملى نخواهد شد و این سخنى است كه از روى حسرت مىگوید (و سودى نمىبخشد) و پشت سرشان برزخى است تا روزى كه برانگیخته شوند.
برخى بزرگان سفارش مىكردند، به هنگام خواب تصوّر كنید كه شاید این خواب بیدارى نداشته باشد و در آن حال فرشته مرگ روح شما را قبض كند، زیرا قرآن مىفرماید:
«اللّهُ یَتَوَفَّى الاَْنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَالَّتى لَمْ تَمُتْ فى مَنامِها...»(2)
خداست كه به هنگام مرگ ارواح بندگان را مىگیرد و آن را كه هنوز مرگش فرا نرسیده، در حال خواب روحش را قبض مىكند.
1. مؤمنون / 100 ـ 99.
2. زمر / 42.
روح در هنگام خواب، تقریباً، از بدن جدا مىشود و اگر اجل انسان فرا رسید، به طور كامل ارتباطش از بدن قطع مىشود، از این جهت خداوند در ادامه آیه شریفه مىفرماید:
«فُیُمْسِكُ الَّتى قَضى عَلَیْها الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الاُخْرى اِلى اَجَل مُسَمّىً...»
سپس آن را كه حكم به مرگش كرده، جانش را نگه مىدارد و آن را كه حكم به مرگش نكرده بهبدنش بر مىگرداند، تا آن هنگام كه مرگ او فرا رسد.
در واقع انسان در حال خواب نیمى از مسیر مرگ را پیموده است، لذا توصیه كردهاند به هنگام خواب، فرض كنید كه روح پس از جدا شدن از بدن، دیگر به آن بر نمىگردد و آنگاه كه از خواب بیدار شدید، خدا را سپاس گویید كه جانى دوباره به بدن شما داده و پس از مردن، حیاتى دوباره به شما عطا كرده است. به تعبیر دیگر، فرض كنید به عالم برزخ رفتهاید و اعمال ناشایست شما آشكار گشته، مورد بازخواست و مؤاخذه قرار گرفتهاید و آنگاه از ملایكه مقرب الهى درخواست بازگشت به دنیا مىكنید و آنها این اجازه را به شما مىدهند؛ حال كه به دنیا باز گشتهاید و دوباره فرصت عمل یافتهاید، چه خواهید كرد و چگونه خواهید بود؟ قدر این فرصت دوباره را بشناسیم و لحظه لحظه آن را غنیمت بدانیم، زیرا زمانى فرا مىرسد كه حسرت گفتن یك «لا اله الا اللّه» بر دلها خواهد ماند و به قول امیر مؤمنان على(علیه السلام):
«مَنْ قَصَّرَ فى الْعَمَلِ أُبْتُلِىَ بِالْهَمِّ وَ لا حاجَةَ لِلّهِ فیمَنْ لَیْسَ لِلّهِ فى مالِهِ و نَفْسِهِ نَصیبٌ.»(1)
هر كس در انجام عمل خیر كوتاهى كند، به غم و اندوه دچار مىشود و خدا را كارى نیست با كسى كه در دارایى و جانش بهرهاى براى خدا نباشد.
1. نهجالبلاغه، فیضالاسلام، كلمات قصار، شماره 122، ص 1146.
ـ استفاده بموقع از فرصت ها و كنار زدن آرزوهاى طولانى
ـ مراحل سهل انگارى
ـ دنیاگریزى و تفسیرهاى نابجا
ـ دنیاگریزى و اصالت دادن به آخرت
ـ انجام بموقع وظایف و تكالیف
ـ اندیشه مرگ، پایان بخش آرزوهاى دراز
ـ نقش واسطه اى دنیا
«یا اَباذَرٍّ؛ اِیّاكَ وَالتَّسْویفَ بِاَمَلِكَ، فَاِنَّكَ بِیَوْمِكَ وَلَسْتَ بِما بَعْدَهُ فَاِنْ یَكُنْ غَدٌ لَكَ فَكُنْ فِى الْغَدِ كَما كُنْتَ فِى الْیَوْمِ وَاِنْ لَمْ یَكُنْ غَدٌ لَكَ لَمْ تَنْدَمْ عَلى ما فَرَّطْتَ فِى الْیَوْمِ.
یا اَباذَرٍّ؛ كَمْ مِنْ مُسْتَقْبِل یَوْماً لا یَسْتَكْمِلُهُ وَ مُنْتَظِر غَداً لا یَبْلُغُهُ. یا اَباذَرٍّ؛ لَوْنَظَرْتَ اِلَى الْاَجَلِ وَمَسیرِهِ لَاَبْغَضْتَ الْاَمَلَ وَغُرُورَهُ. یا اَباذَرٍّ؛ كُنْ كَاَنَّكَ فِى الدُّنْیا غَریبٌ اَوْ كَعابِرِ سَبیل وَعُدَّ نَفْسَكَ مِنْ اَصْحابِ الْقُبُورِ. یا اَباذَرٍّ، اِذا اَصْبَحْتَ فَلا تُحَدِّثْ نَفْسَكَ بِالْمَساءِ وَاِذا اَمْسَیْتَ فَلا تُحَدِّثْ نَفْسَكَ بِالصَّباحِ، وَخُذْ مِنْ صِحَّتِكَ قَبْلَ سُقْمِكَ وَمِنْ حَیوتِكَ قَبْلَ مَوْتِكَ لِاَنَّكَ لاتَدْرى مااسْمُكَ»
«یااباذرّ؛ ایّاك والتّسویف باملك...»
اى ابوذر؛ مبادا به درازى آرزویت كارهاى شایسته را به تأخیر افكنى.
(این بیان كامل كننده گفتار پیشین حضرت و تاكیدى است بر استفاده از فرصت ها و به هدر ندادن اوقات عمر)
«تسویف» از جمله آفاتى است كه مانع انجام اعمال خیر و شایسته مى گردد، از این جهت در روایات مورد نكوهش قرار گرفته است. «تسویف» به معناى تاخیر انداختن كارها، به این امید كه بعداً انجام مى گیرد. این حالت مى تواند دلایل فراوانى داشته باشد؛ ولى علت عمده و اساسى آن، (آنگونه كه در این فراز ذكر شده است) آرزوهاى آدمى است؛ یعنى انسان كارى كه امروز باید انجام بدهد، انجام نمى دهد به این امید كه تا فردا زنده است و انجام خواهد داد. وقتى روز بعد فرا رسید باز به امید روزى دیگر و همین طور ماه و سالى دیگر كار را به تأخیر مى اندازد. حضرت مى فرمایند: اگر مى خواهى این حالت و ویژگى از درون تو زدوده شود، چنان تصور كن كه همین امروز و ساعت و لحظه را دارى و پس از این فرصتى براى زندگى نخواهى داشت.
مفهوم «تسویف» به مانند بسیارى از مفاهیم اخلاقى دیگر، اعم از فضایل و رذایل اخلاقى، مفهومى است تشكیكى و داراى مراتب گوناگون. این مفاهیم تشكیكى نسبت به افراد مختلف، از مؤمن گرفته تا غیرمؤمن و حتى نسبت به مراتب ایمان، متفاوت مى گردد: برخى از مراتب آن واجب عادى است و برخى واجب مؤكد است و برخى مستحب عادى و برخى مستحب مؤكد است. گاهى برخى مراتب چنان دقیق است كه تصورش براى افراد عادى ممكن نیست.
اولین مرحله «تسویف»: راحت طلبى و تنبلى در مورد كارهاى دنیاست كه موجب مى گردد انسان كارهایش را به تأخیر اندازد. این خوى بد ارتباطى به مسائل اعتقادى ندارد و چنانكه مؤمن به آن مبتلا مى گردد، ممكن است كافر نیز بدان مبتلا شود؛ چرا كه كافران نیز گهگاه در امور دنیایشان تنبلى و مسامحه مى كنند. این خلق و خوى كه موجب مى گردد انسان كارهایش را به تأخیر اندازد، براى مؤمن و كافر یك
صفت بد قلمداد مى گردد. البته از آنجا كه انسان مؤمن اگر عادت كرد كارهایش را به موقع انجام ندهد، رفته رفته، این ویژگى براى او ملكه مى شود و به مسائل دینى او نیز سرایت مى كند و موجب مى گردد وظایف دینى خود را به موقع انجام ندهد، از این جهت قبح این ویژگى براى او بیشتر است و اگر سفارش شده كه با این ویژگى مبارزه شود، از این جهت است كه اگر انسان در امور دنیوى سهل انگارى كرد، رفته رفته، این ویژگى ملكه او مى گردد و به سهل انگارى و تسامح در امور اخروى نیز كشانده مى شود.
دومین مرحله «تسویف»: سهل انگارى در انجام وظایف و واجبات است كه این سهل انگارى براساس تقسیمات سه گانه واجبات، به سه قسم تقسیم مى گردد:
1ـ مسامحه و سهل انگارى در انجام واجبات مُوسّع و وقت دار، مثل نمازهاى پنجگانه كه هریك وقت وسیعى دارد. برخى در انجام این نمازها سهل انگارى و مسامحه مى كنند و پیوسته آنها را به تأخیر مى اندازند و در آخرین لحظات انجام مى دهند. گرچه این مسامحه و سهل انگارى حرام نیست، ولى كار ناپسندى به شمار مى آید.
2ـ سهل انگارى در انجام واجباتى كه فوراً باید انجام گیرد، گرچه فورى محض نیستند: بدان معنا كه اگر در اولین فرصت ترك شد، باید در دومین فرصت و همین طور در فرصت هاى دیگر انجام گیرد؛ مثل وجوب توبه كه در اولین فرصت واجب است انجام گیرد و تاخیر آن حرام است و اگر به تأخیر افتاد، چنان نیست كه وجوب و فوریت آن ساقط شود.
3ـ سهل انگارى و مسامحه در انجام واجبات مضیق؛ مثل روزه كه وقت محدودى دارد. برخى از انجام این واجبات، در وقت اداى آن، طفره مى روند و پیش خود مى گویند بعداً قضاى آن را به جا مى آوریم. گرچه گناه چنین شخصى از كسى كه تصمیم ندارد قضاى آن واجبات را به جا آورد كمتر است؛ ولى عمل او حرام است.
نكته قابل ذكر دیگر اینكه در بسیارى از آیات و روایات مطالبى ذكر شده كه مى توان براى آنها تفسیرهاى گوناگون و گاه متضادى داشت و در تفسیر آنها به تخصص و تفقه در دین نیاز است، چرا كه در چنین مواردى احتمال خطا و امكان برداشت هاى ناروا فراوان است. براى نمونه، آیات و روایاتى در مورد دنیا و مذمت آن و یا مدح تنهایى و اعتزال از دنیا وارد شده است كه برداشت هاى گوناگون و گاه متضادى از آنها صورت گرفته. از جمله آن تفسیرها، تفسیر صوفیانه است كه بدون توجه به سایر جوانب و معارف قطعى اسلام صورت مى گیرد: در آن نگرش انسان باید زندگى دنیا را رها كرده، دور از اجتماع به عبادت خدا بپردازد و یا با حیوانات انس گیرد. این در حالى است كه چنین استنباطى با آیات و روایات و مبانى قطعى دین در تضاد است.
اگر گوشه گیرى و انزوا و ترك دنیا اصل است، پس تكالیف اجتماعى دین، مثل انفاق، مبارزه با ستم، امر به معروف و نهى از منكر و تلاش براى استقرار حكومت اسلامى كه از ضروریات قطعى اسلامند، چه مى شوند! و در كجا باید تحقق یابند؟ آیا در خلوت و تنهایى مى توان این وظایف را انجام داد؟ پس استنباط یك معرفت دینى مستلزم تفقه در مجموعه معارف دینى و توجه به همه ابعاد و جوانب است.
در جواب این سوء برداشت باید گفت: اگر دنیاطلبى به عنوان هدف و غایت زندگى قلمداد گردد، مذموم است. اما اگر دنیا وسیله اى شود جهت رسیدن به كمال اخروى، نه تنها مذموم نیست بلكه ممدوح و ستوده نیز هست. وسیله قرار دادن دنیا خود مراتبى دارد كه برخى مراتبش لازم است و برخى مراتبش جزو كمالات محسوب مى گردد. حد لازم آن به این است كه استفاده از لذت هاى دنیا و پرداختن به امور مادى موجب ترك واجب و یا ارتكاب حرامى نگردد. دنیاخواهى اى حرام است كه موجب ارتكاب گناه و یا ترك واجبى شود و اگر این دنیاخواهى به عنوان یك خوى ناپسند در انسان رسوخ یافت، مبارزه با آن واجب است.
از نظر اسلام، انسان نمونه كسى است كه در هیچ حالى به امور دنیا اصالت ندهد و هیچ كار دنیوى راـ ولو مباح باشدـ براى رسیدن به لذت هاى مادى انجام ندهد. كسانى كه دوراندیش و با كیاستند به این مرحله، كه بالاترین مرحله انسانى است، دست یافته اند؛ یعنى به گونه اى عمل مى كنند كه همه اعمال و رفتارشان، حتى نفس كشیدن آنها، عبادت به شمار مى آید. همه اعمال و رفتار جسمى آنان؛ از قبیل غذا خوردن، ورزش كردن و حتى لذت هاى جنسى حلال، مقدمه براى امور اخروى اند و بدین جهت عبادت واجب یا مستحب به حساب مى آیند.
به هر جهت اصالت دادن و یا اصالت ندادن به امور مادى و دنیوى داراى ظرافت و پیچیدگى است و ملاك آن در گفتار مشخص نمى گردد، بلكه بستگى به نیت درونى افراد دارد: به عنوان نمونه، اگر براى لذت بردن غذا بخورد، به مادیات اصالت داده است ولو با زبان انكار كند و اگر نیت او این باشد كه با لذت بردن از مزه غذا، شكر خدا را بجا آورد به آخرت اصالت داده، چون هدف او شكرگزارى خداست. از این جهت در قرآن مجید، بعد از ذكر پاره اى از نعمت ها، شكرگزارى به درگاه خداوند هدف، در استفاده از نعمت ها ذكر مى گردد. پس هدف، شكرگزارى است و این زمانى است كه همه كارهاى مادى رنگ خدایى پیدا كند. اكثر مردم به بُعد معنوى رفتار خود توجه ندارند و آن قدر به لذت هاى مادى وابسته شده اند كه غیر از مادیات و لذت هاى مادى، نمى توانند هدف دیگرى داشته باشند. شكى نیست كه براى رسیدن به مراحل معنوى و اصالت دادن به امور اخروى انسان به مربّى نیاز دارد، زیرا ممكن است از اعتدال خارج شده، به افراط و تفریط كشانده شود.
كسانى كه مى خواهند در زمینه تكامل نفس و تهذیب آن قدم بردارند، براى تضعیف جنبه هاى دنیوى و كاهش لذت جویى هاى مادى، باید در ذهنیت خود
رجحان و برترى لذت هاى اخروى را استوار سازند. براى چشم پوشى از لذت هاى دنیوى، به خود تلقین كنند كه لذت هاى مادى در برابر لذت هاى اخروى ناچیز و بى مقدار است. از این جهت پیامبر و ائمه معصومین(علیهم السلام) در بیانات خود، به دنبال سوق دادن افراد به سوى ترجیح دادن آخرت بر دنیا هستند، نه تشویق آنان به ترك دنیا و اینكه بكلى دنیا را رها كنند. چرا كه اگر انسان دنیا را مقدمه آخرت به حساب آورد، نه تنها دنیاطلب نیست بلكه آخرت طلب است. چه بسا استفاده از مباحات، خود مقدمه مبتلا نگشتن به حرام است و از این جهت عبادت به حساب مى آید؛ علاوه بر این گاهى بهره جویى از مباحات موجب رشد و آمادگى بر انجام وظایف والاتر مى شود.
امام موسى بن جعفر(علیه السلام) درباره تقسیم ساعت هاى روز مى فرمایند:
یك ساعت را نیز براى استفاده از لذت هاى حلال اختصاص بده، زیرا با استفاده از حلال است كه توان انجام سایر وظایف را به دست مى آورى.
چنانكه پیشتر یادآور شدیم، پیامبر در جمله «ایاك و التسویف...» به این واقعیت اشاره دارند كه عامل پدید آمدن «تسویف» آرزوهاى انسان در كسب لذت هاست. یعنى انسان پیوسته درپى رسیدن به لذت هاى دنیوى خویش است و این خود موجب به تأخیر انداختن وظایف دینى مى گردد. به عبارت دیگر امر دایر است بین اینكه فرصت را در جهت تحصیل لذت هاى فورى و مادى به كار گیرد و یا در جهت تحصیل نتایج اخروى، و از آنجا كه دنیا را نقد و دست یافتنى مى بیند، وقتش را در راه اول به كار مى گیرد؛ درواقع ایمان او به دنیا بیش از ایمانش به آخرت است و لذت نقد و زودگذر براى او بر لذت هاى پایدار آخرت ترجیح دارد. شگفت آور است كه اكثر ما به مرتبه اى از شرك مبتلاییم، چون به برترى آخرت بر دنیا ایمان نداریم:
«وَما یُوْمِنُ اَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ اِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»(1)
و اكثر بندگان به خدا ایمان نمى آورند مگر اینكه شرك به او (نیز) مىورزند.
1ـ یوسف / 106.
اگر انسان كارى را براى غیر خدا انجام دهد، حتى اگر براى رسیدن به ثواب اخروى باشد شرك ورزیده است. در توحید خالص، جز خدا هدف دیگرى مورد نظر نیست. حتى ترس از جهنم و شوق به بهشت هدف نیستند؛ چنانكه على(علیه السلام)مى فرماید:
«اِلهى ما عَبَدْتُكَ خَوْفَا مِنْ عِقابِكَ وَلا طَمَعاً فِى ثَوابِكَ وَلكِنْ وَجَدْتُكَ اَهْلاً لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ»(1)
خداى من؛ عبادت من نه از روى ترس از جهنم و یا طمع در بهشت است، بلكه بدان جهت است كه تو را شایسته عبادت یافتم.
آرزوهاى دراز، سعادت انسان را تهدید مى كند و بدین جهت بیشترین هراس على(علیه السلام) از این بود كه مردم به آرزوهاى طولانى مبتلا شوند و وظایف الهى خویش را فداى میلهاى خود كنند:
«وَاِنَّ اَخْوَفَ ما اَخافُ عَلَیْكُمْ اِثْنانُ: اِتِباعُ الْهَوى وَطُولُ الاَْمَلِ، لاَِنَّ اِتِباعَ الْهَوى یَصُّدُ الْحَقَ وَطُولَ الأمَلِ یُنْسِى الاْخِرَةَ»(2)
بیشترین ترس من بر شما از دو چیز است: یكى پیروى هوى و هوس و دیگرى آرزوهاى طولانى؛ زیرا پیروى هوى مانع از حق، و آرزوى طولانى موجب فراموشى آخرت مى شود.
پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در ادامه سفارش خود به پرهیز از «تسویف» مى فرماید:
«فانّك بیومك ولست بما بعده»: زیرا تو اكنون همین امروز را دارى و فردا با تو نیست.
پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به ابوذر سفارش مى كند كه وظیفه امروزت را به فردا موكول نكن، زیرا نمى توان از آمدن فردا مطمئن بود و علاوه بر فرض آمدن فردا، در آن روز نیز
1ـ بحارالانوار، ج 41، ص 14.
2ـ بحارالانوار، ج 77، ص 419
وظایف دیگرى دارى. اگر امروز به وظیفه ات عمل كردى، نیامدن فردا براى تو پشیمانى ندارد؛ اما اگر وظیفه ات را به تأخیر انداختى و فردایى نیامد كه آن را انجام دهى، این حسرت و ندامت را به جهان دیگر خواهى برد.
پس باید به همین لحظه اندیشید و دم را غنیمت شمرد و از تسویف و تاخیر كارها، به این امید كه فردا آن را انجام مى دهم، پرهیز كرد. به هنگام مطالعه و تحقیق با خود نگویم كه وقت زیاد است و فردا مطالعه مى كنم، زیرا آینده نیز وظیفه دیگرى دارم:
«فان یكن غد لك فكن فى الغد كما كنت فى الیوم وان لم یكن غد لك لم تندم على ما فرّطت فى الیوم»
اگر فردایى داشتى، در آن روز نیز به مانند امروزت، به دنبال انجام وظیفه باش و اگر فردایى نداشتى، بر كوتاهى امروزت پشیمان نخواهى شد.
ممكن است كسى در عین انجام وظایف روزانه خویش، از اینكه به بیش از آن موفق نگشته احساس پشیمانى كند؛ اما با توجه به محدود بودن توان آدمى و اینكه او در حد توان به وظیفه اش عمل كرده، پشیمان نمى گردد.
پیامبر در تكمیل مطالب پیشین و تاكید بر اینكه نمى توان به انتظار فردا نشست مى فرمایند:
«یا اباذرّ؛ كم من مستقبل یوما لایستكمله ومنتظر غدا لایبلغه»
اى ابوذر؛ چه فراوانند كسانى كه صبح را به شام نمى رسانند و چه فراوانند كسانى كه به انتظار فردا هستند، ولى به آن نمى رسند.
بنگرید چگونه پیامبر در كلمات تربیتى خویش، ذهن مخاطب را آماده مى سازد تا بهترین بهره را از لحظات عمر خود ببرد. در ابتدا او را وادار مى كند كه بیندیشد تا چه حد مى توان به آینده امیدوار بود، تا كارى را براى آن كنار نهاد. اگر به آینده خود اطمینان ندارد، چرا كارها را به تأخیر مى اندازد: اول ظهر كه وقت نماز ظهر است، از
كجا اطمینان دارد تا یك ساعت دیگر زنده است كه نمازش را به تأخیر مى اندازد؟ بدیهى است اگر در اول وقت نمازش را بخواند، بعداً پشیمان نمى شود و علاوه مى تواند به كارهاى دیگرش نیز برسد.
«یا اباذرّ؛ لو نظرت الى الاجل ومسیره لابغضت الامل وغروره»
اى ابوذر؛ اگر به اجل بنگرى و ببینى چه شتابان به سویت مى آید، آرزو و فریبكارى آن را دشمن خواهى داشت.
بهترین راه براى مبارزه با آرزوها و فریبكارى آنها، این است كه در اندیشه مرگ خود باشید و بدانید اجل، آرزوهاى بلند را به ناكامى مى كشاند و انسان را ناامیدانه، به سوى جهان دیگر مى برد؛ به قول امیرالمومنین(علیه السلام):
«وَمَنِ اسْتَشْعَرَ الشَّعَفَ بِها، مَلاََتْ ضَمیرَهُ اَشْجاناً، لَهُنَّ رَقْصٌ عَلى سُوَیْدَاءِ قَلْبِهِ. هَمٌّ یَشْغَلُهُ وَغَمٌ یَحْزُنُهُ، كَذلِكَ حَتّى یُؤْخَذَ بِكَظْمِهِ فَیُلْقى بِالْفَضاءِ»(1)
و آن كس كه عشق دنیا به دل گرفت، درونش پر از غم و اندوه شد و این اندوه ها همچنان در قلبش در حركت خواهند بود، اندوهى پیوسته و غمى حزن آفرین، تا آنجا كه نفسش پایان گیرد و به گوشه اى افتاده، رگهاى حیاتش قطع گردد.
باز على(علیه السلام) در جاى دیگر مى فرمایند:
«... وَمنْ عِبَرِها اَنَّ الْمَرْءَ یُشْرِفُ عَلى اَمَلِهِ، فَیَقْتَطِعُهُ حَضُورُ اَجَلِهِ، فَلا اَمَلٌ یُدْرَكُ وَلامُؤَمَّلٌ یُتْرَكُ...»(2)
از جمله عبرت هاى دنیا این است كه تا انسان مى خواهد به آرزوى خود برسد، فرارسیدن مرگ ناامیدش مى سازد، پس نه به آرزویش مى رسد و نه از چنگال مرگ رها مى گردد.
1ـ نهج البلاغه، فیض الاسلام، حكمت 359، ص 1256.
2ـ نهج البلاغه، فیض الاسلام، خ 113، ص 353
در ادامه حدیث پیامبر مى فرمایند:
«یا اباذرّ؛ كن كانّك فى الدّنیا غریب او كعابر سبیل وعدّ نفسك من اصحاب القبور»
اى ابوذر؛ در دنیا غریبانه و یا همانند رهگذر زندگى كن و خود را مرده اى به حساب آور.
پیامبر سفارش مى كند در دنیا به مانند غریبى باش كه وارد شهرى مى شود و بنگر او كه در آن شهر دوست و آشنایى ندارد چگونه زندگى مى كند، آیا با توجه به اینكه نمى تواند با كسى انس بگیرد، مى تواند به عیش و نوش بپردازد؟ وطن مؤمن آخرت است و در دنیا به مانند مسافر و رهگذر است. پس در این اندیشه نیست كه براى خود بساطى بگستراند و به عیش و نوش پردازد. همچنین پیامبر سفارش مى كنند كه در دنیا به مانند رهگذرى باش كه از مسیرى مى گذرد و در راه مجال ایستادن و توقف ندارد.
ممكن است توجه به ظاهر این گونه جملات، انسان را به سوء برداشت كشاند و چه بسا پیش خود بیندیشد كه باید از دیگران كناره گرفت و در فكر تهیه خانه و تشكیل خانواده نبود و بالاخره از نعمت ها و مواهب دنیا دورى گزید و تنها به جهان آخرت اندیشید؛ چرا كه آنجا منزلگاه ابدى انسان است! شكى نیست كه چنین برداشتى با مبانى اسلام سازگارى ندارد. چه بسا ممكن است گزینش دوست و رفیق، تشكیل خانواده، جمع آورى مال و تهیه مسكن و... همه بر محور آخرت انجام گیرد و در این بین محبت به دنیا مشوق انسان نگردد؛ بلكه مشوق انسان توجه به آخرت و اطاعت امر خدا باشد. چرا كه از مسیر دنیا و بهرهورى از امكانات و لذت هاى آن مى توان به كمالات اخروى و قرب خدا راه یافت.
در واقع كسى كه آخرت را هدف خود قرار داده، دنیا را به عنوان وسیله برگزیده است. حال اگر انسان نمى تواند از دنیا چشم بپوشد و آن را وسیله آخرت قرار دهد، لااقل به مانند رهگذرى باشد كه در مسیر خود، در حد تجدید قوا به استراحت
مى پردازد. گرچه درنظر چنین شخصى امور دنیا اصالت دارد و نمى تواند بكلى از آن صرف نظر كند، لااقل در حد تجدید قوا و تأمین نیاز و ضرورت از امكانات و مباحات دنیا استفاده كند؛ چنانكه امام موسى بن جعفر(علیه السلام) با توجه به این مطلب سفارش كرده اند: «بخشى از ساعت هاى خود را جهت لذت جویى هاى حلال اختصاص دهید»
جمله «وعُدَّ نفسك من اصحاب القبور»، بالاترین تعبیرى است كه پیامبر به كار برده اند، ولى ممكن است از آن نیز برداشت غلطى بشود: وقتى حضرت مى فرمایند: خودت را در زمره مردگان قرار ده، ظاهرش این است كه چنانكه مردگان حتى از ضرورى ترین نعمت ها، مثل خوردن محرومند، تو نیز از دنیا و بهره جویى از امكانات آن دورى گزین. این در حالى است كه منظور پیامبر این است كه به جایگاه ابدى خود توجه داشته باش. وقتى زندگى دنیا گذرگاه آخرت و پلى است براى رسیدن به جهان باقى، باید توجه ات به مقصد اصلى و منزلگاه ابدى باشد و سعیت بر این باشد كه خودت را براى آن روز آماده كنى و توشه كافى فراهم سازى، تا در آنجا شرمسار و سرافكنده نگردى. پس منظور پیامبر این نیست كه بكلى امور دنیوى را رها كن و به فكر تامین معاش و تهیه وسایل آسایش آینده خود و فرزندت نباش.
برداشت هاى نادرست از آیات و روایات، داراى پیشینه اى كهن در بین مسلمانان بوده است. چنانكه در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) وقتى آیه اى درباره عذاب نازل شد برخى از اصحاب حضرت، خانه و كاشانه و معاشرت با همسر و استفاده از خوردنى ها و پوشاك را رها كرده، مشغول عبادت شدند، وقتى خبر به پیامبر رسید آنها را احضار كردند و فرمودند: «چرا چنین مى كنید، من كه پیامبر شما هستم در كنار عبادت و روزه دارى، با همسرانم نیز معاشرت دارم و از لذت هاى دنیا استفاده مى كنم؛ شما نیز به من تاسى جویید و خانه و زندگى خود را رها نسازید.»
با توجه به مطالب پیشین، ذكر این نكته لازم است كه چه بسا فردى، در دنیا،
همراه با امكانات مادى فراوانى زندگى كند، ولى دنیا زده نباشد؛ چرا كه مى توان همه امور مادى را به عنوان وسیله در طریق رهیابى به حق به كار گرفت. همچنین باید توجه داشت كه وقتى سخن از نكوهش دنیا به میان مى آید، این به معناى نكوهش و بى ارزش شمردن مواهب طبیعى و مادى نیست؛ چون آنها همه آفریده خدا و آیات الهى اند. بلكه نكوهش از نحوه نگرش و نیت انسان است كه به دنیا و نعمت هاى آن وابسته مى گردد و آنها را به عنوان هدف اصلى خویش برمى گزیند و از نقش واسطه اى آنها غافل مى شود. پس درواقع از انسان و شیوه استفاده نامطلوب او از ابزار مادى نكوهش شده است.
على(علیه السلام) در توصیف پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مى فرماید:
«...فَاَعْرَضَ عَنِ الدُّنْیا بِقَلْبِهِ وَاَماتَ ذِكْرَها عَنْ نَفْسِهِ»(1)
قلب پیامبر، به دنیا توجهى نداشت و نام و خاطره آن را در نفس خویش میرانده بود.
«یا اباذرّ؛ اذا اصبحت فلا تحدّث نفسك بالمساء واذا امسیت فلاتحدّث نفسك بالصّباح»
اى ابوذر؛ هنگامى كه صبح كردى، بر خویشتن نوید شامگاه مده و هنگام شب به خود نوید صبحگاه مده.
(این فراز تاكیدى است بر مطالب گذشته كه هیچ كس نمى تواند به آینده خود مطمئن باشد).
«وخذ من صحّتك قبل سقمك ومن حیوتك قبل موتك لانّك لا تدرى مااسمك»
هم اكنون از تندرستى خود، پیش از آنكه دچار بیمارى شوى و از زندگى خویش پیش از آنكه مرگ تو را دریابد، بهره گیرى كن؛ زیرا تو نمى دانى فردا چه سرانجامى خواهى داشت.
در این بخش پیامبر توصیه مى كنند: از فرصت استفاده كن و زندگى امروزت را غنیمت شمار، چون نمى دانى فردا زنده خواهى بود یا نه. همچنین تا بیمار نگشته اى از نعمت سلامتى بهره بردارى كن.
1ـ نهج البلاغه، فیض الاسلام، خ 108، ص 294.
«یا اَباذَرٍّ؛ اِیّاكَ اَنْ تُدْرِكَكَ الصِّرْعَةُ عِنْدَالْعَثْرَةِ، فَلا تُقالُ الْعَثْرَةَ وَلاتَمَكَّنُ مِنَ الرَّجْعَةِ وَلایَحْمَدُكَ مَنْ خَلَّفْتَ بِما تَرَكْتَ وَلا یَعْذِرُكَ مَنْ تَقْدِمُ عَلَیْهِ بِما اشْتَغَلْتَ بِهِ»
یا اَباذَرٍّ؛ ما رَأَیْتُ كَالنّارِ نامَ هارِبُها وَلا مِثْلَ الْجَنَّةِ نامَ طالِبُها. یا اَباذَرٍّ؛ كُنْ عَلى عُمْرِكَ اَشَحَّ عَلى دِرْهَمِكَ وَدِینارِكَ. یا اَباذَرٍّ؛ هَلْ یَنْتَظِرُ اَحَدُكُمْ الّا غِنىً مُطْغِیاً اَوْ فَقْراً مُنْسِیاً اَوْ مَرَضاً مُفْسِداً اَوْ هِرَماً مُقْعِداً اَوْ مَوْتاً مُجْهِزاً اَوْ الدَّجّالَ، فَاِنَّهُ شَرُّ غایِب اَوِ السّاعَةَ تُنْتَظَرُ وَالسّاعَةَ اَدْهى وَاَمَرُّ»
پیش از این بخشهایى از حدیث ابوذر مورد بررسى قرار گرفت. در آن بخشها بر تقویت ایمان، غنیمت شمردن فرصتها و قدردانى از عمر و نعمتهاى خدا تاكید شد. اكنون همان مطالب با عبارتهاى دیگرى بیان مىگردد، تا در دلهاى مؤمنان تأثیر بیشترى بخشد. وقتى انسان به خداى متعال، قیامت و ارزشهاى الهى معتقد گشت، درصدد برمىآید در پیشگاه خداوند رو سفید شود و در روز قیامت مورد عنایت او قرار گیرد، ولى این كار به این بستگى دارد كه قدر عمر خود را بداند و نیز بداند چگونه آن را صرف كند، تا به هدف كه سعادت ابدى است نایل گردد. در ادامه، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) پرهیز مىدهند از این كه انسان به غفلت، گناه و انحراف مبتلا گردد، چرا كه ممكن است در آن حال اجل او فرا رسد و بدبخت و شرمسار، روانه دیار باقى شود.
«یا اباذرّ؛ ایّاك ان تدركك الصّرعة عندالعثرة، فلا تقال العثرة ولاتمكّن من الرّجعة و لایحمدك من خلّفت بما تركت و لایعذرك من تقدم علیه بما اشتغلت به»
اى ابوذر؛ بترس از اینكه در حال گناه مرگت فرا رسد كه در آن صورت نه راهى براى جبران و توبه باقى مىماند و نه بر بازگشت دوباره به دنیا قادر خواهى بود، نه وارثان تو بر ارثى كه باقى گذاردهاى تو را ستایش مىكنند و نه اینكه خداى متعال بر آنچه در پیش فرستادهاى عذر تو را خواهد پذیرفت.
چنانكه پیش از این گفته شد، حضرت برخى از مفاهیم اخلاقى را با عبارتهاى گوناگونى بیان كردهاند و هدف از تكرار این مفاهیم اخلاقى تأثیر بیشتر در دل مؤمنان است. چنانكه با مرورى كوتاه بر آیات مباركه قرآن، متوجه خواهید شد كه بسیارى از آیات در موارد گوناگون تكرار شدهاند و حتى در برخى موارد عین الفاظ تكرار گردیده؛ مثل آیه مباركه «فَبِأَىِّ ءَالاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» كه در سوره الرحمن، سى و یك بار تكرار شده است. گرچه هر آیه با تكرار، معناى خاص خود را مىیابد؛ اما نقش تكرار را در تأثیر فزونتر بر دلها نمىتوان انكار كرد. در اعمال روزانه نیز تكرار سهم به سزایى در تغییر رفتار و ایجاد عادتها و ملكههاى خوب و یا بد دارد.
روایت شده، هنگامى كه آیه «وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلوةِ»(1) نازل گردید، حضرت پیامبر(صلى الله علیه وآله)هشت ماه متوالى در خانه على(علیه السلام) مىآمد و مىفرمود: نماز! رحمت خدا بر شما باد. «خداى اراده كرده است كه از شما خاندان؛ پلیدى را بزداید و شما را از آلودگى، پاك دارد»(2)
(حداقل اگر حضرت، روزانه، یكبار در خانه على(علیه السلام) مىرفتند، این عمل دویست و چهل بار تكرار شده است. در صورتى كه ظاهراً روزى پنج بار مىرفتند.)
1. طه / 132.
2. عَنْ اَبى سَعیدِ الْخِدْرى قالَ: لَمّا نَزَلَتْ: «وَاْمُرْ اَهْلَكَ بِالصَّلوةِ»، كانَ النَّبى(صلى الله علیه وآله وسلم) یَجىءُ اِلى بابِ عَلى(علیه السلام)ثَمانیَةَ اَشْهُر یَقُولُ: الصَّلاةَ رَحِمَكُمُاللّهُ. «اِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیتِ ویُطَهِرَكُمْ تَطْهیراً» احزاب/33. (المیزان، ج 14، ص 242.)
حاصل بیان حضرت این است كه اگر انسان نداند چه عملى او را به سعادت مىرساند و كدامین عمل او را به شقاوت مىرساند؛ در نتیجه به گناه و لغزش مبتلا شود و در حین انجام گناه مرگ او فرا رسد، بدترین خسارتها را به جان خریده است، زیرا گوهر عمر و حیات، جوانى و نعمتهاى الهى را در راه گناه باخته است و در برابر آنها حاصلى جز تباهى به دست نیاورده، از این جهت حضرت مىفرماید: بترس از اینكه در حال گناه اجل تو فرا رسد و در همان حال جان تو را بگیرند. در آن صورت دیگر فرصتى براى جبران گناه ندارى و آن گناه، براى همیشه، در پرونده تو باقى خواهد ماند، چرا كه اجازه بازگشت به دنیا به كسى داده نمىشود.
در این باره قرآن مجید مىفرماید:
«حَتّى اِذاجاءَ اَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ. لَعَلّى اَعْمَلُ صالِحاً فیما تَرَكْتُ كَلاّ اِنَّها كَلِمةٌ هُوَ قائِلُها...»(1)
وقتى كه مرگ گنهكار فرا رسد، مىگوید: خدایا مرا به دنیا بازگردان. شاید با اعمال شایسته كارهاى بد خویش را جبران كنم (جواب داده مىشود) هرگز چنین نخواهد شد و این سخنى است كه او (همواره) مىگوید.
اگر آدمى به هنگام گناه به این موضوع بیندیشد كه ممكن است در همان حال مرگ او فرا رسد، از گناه دست خواهد كشید. به فرض انسان در تجارت و معامله غیر مشروعش سود كلانى نیز به دست آورد و براى وارثان خود برجاى گذارد، آیا به حال او هم سودى خواهد داشت؟ آیا وارثانى كه از آن میراث بهره مىبرند، او را به پاس زحماتش مىستایند و برایش از خدا آمرزش مىخواهند؟ یا آنها از این مال براى لذتجویى خود استفاده مىكنند و از او یادى نخواهند كرد؟ تازه اگر ستایش هم كنند، به حال او نفعى ندارد. از طرف دیگر او با همه لغزشها و كاستىها بر خدا وارد مىشود، حال آیا به درگاه خدا عذرى دارد و آیا خدا او را خواهد بخشید؟ او كه مىدانست آن عمل حرام و مخالف فرمان خداست و حجت بر او
1. مومنون / 100 ـ 90.
تمام بود، در پیشگاه خدا چه عذرى خواهد داشت و بر آتشى كه بر جانش افكنده، چه جوابى دارد؟
«یا اباذرّ؛ ما رایت كالنّار نام هاربها و لا مثل الجنّة نام طالبها»
اى ابوذر؛ ندیدم به مانند آتش جهنم كه فرار كننده از آن در خواب باشد و نه مانند بهشت كه خواهان آن به خواب باشد.
«یا اباذرّ؛ كن على عمرك اشحّ على درهمك و دینارك»
اى ابوذر؛ بر عمر خویش بخیلتر از درهم و دینارت باش.
اگر كسى با زحمت و تلاش فراوان پولى فراهم ساخت، آیا آن را به آسانى در اختیار دیگرى قرار مىدهد؟ از آنجا كه براى تهیه آن زحمت فراوان كشیده است، مفت از دست نمىدهد و قدر آن را مىداند. در مقابل ممكن است، بدون احساس اندكى زیان، ساعتها عمر خود را در راه باطل صرف كند. به عبارت دیگر ممكن است، ما در صرف مالمان بخیل باشیم، اما در صرف عمر خود بخیل نیستیم؛ با اینكه ارزش مال با ارزش عمر برابرى نمىكند.
اگر زندگى كسى به خطر افتد، حاضر است چند برابر دارایى خود را صرف كند تا زنده بماند. فرض كنید، معادن طلا ، نقره و برلیان جهان و تمامى معادن نفت در اختیار شخصى باشد و به او گفته شود: براى اینكه زنده بمانى باید همه ثروتت را بدهى، آیا ثروتش را نمىدهد؟
انسان امكانات دنیا را براى استفاده خود مىخواهد، حال اگر زنده نباشد براى او چه فایدهاى دارد؟ بنابراین عمر او بیش از همه ثروتهاى روى زمین ارزش دارد. پس چرا این ثروت گرانبها را به رایگان از دست مىدهى؟ نه تنها مفت از دست مىدهى كه گاهى به جاى آن عذاب ابدى را نیز براى خود مىخرى؟ اگر بر باد دادن درهم و دینار كار عاقلانهاى نیست؛ آیا بر باد دادن عمر، در راه هوسهاى زودگذر، عاقلانه است؟!
این سرمایه گرانبها را مفت و ارزان در اختیار دوست، رفیق، زن و فرزند قرار ندهید. براى خوشایند دیگران آن را در كار لَغوى صرف نكنید، چه رسد كه آن را در راه معصیت و گناه بكار گیرید. بله اگر انسان براى رضاى خدا عمرش را در راه خوشحال ساختن دیگران، مسرور ساختن زن و بچه و برادر مؤمنش و یا در راه برآورده ساختن حاجت مؤمنان صرف كند، نه تنها عمرش را مفت از دست نداده، بلكه در مقابل آن رضاى خدا را به دست آورده كه ارزشش از همه جهان بیشتر است. ولى عاقلانه نیست عمرى را كه هر لحظهاش به همه دنیا مىارزد را در جهت سرگرمى و دلخواه این و آن، صرف كند زیرا در این صورت، آن را به رایگان از دست داده است.
«یا اباذرّ؛ هل ینتظر احدكم الاّ غنى مطغیاً او فقراً منسیاً او مرضاً مفسداً او هرماً مقعداً او موتاً مجهزاً او الدّجال، فانه شرّ غایب او السّاعة تنتظر و السّاعة ادهى و امرّ»
اى ابوذر؛ آیا هیچیك از شما انتظار چیز دیگرى مىكشد بجز ثروتى كه به طغیان انجامد و یا فقر و پریشانى كه موجب فراموشى خدا گردد و یا بیمارى كه جان او را تباه سازد، یا پیرى كه او را از كار و فعالیت باز دارد و یا مرگى كه شتابان در رسد و یا دجال فتنهانگیز و یا رسیدن هنگامه رستاخیز كه ترسناكتر و تلختر است.
این بیانات تاكید دیگرى است بر غنیمت شمردن فرصتها، در جهت انجام وظایف. اگر انسان از نیرو و فرصتهایى كه در اختیار دارد، براى انجام وظیفه خود استفاده نكند، پس براى انجام وظیفه خویش، منتظر چه فرصتى است؟ این جملات هشدار به كسانى است كه وقتى از آنها درخواست مىشود به وظیفهشان عمل كنند، مىگویند: وقت زیاد است و بعداً انجام خواهیم داد.
اینكه تنبلى مىكنى و كار را به تأخیر مىاندازى، یا به كار بیهودهاى مشغول مىشوى، یا خداى ناكرده به گناه مىپردازى؛ مگر در انتظار چه روزى هستى كه بتوانى كردههاى خود را
جبران ساخته، به وظیفهات عمل كنى؟ مثلا در دوران فقر و نادارى، انتظار مىكشید كه گرفتارىهاى دوران فقر برطرف شود و ثروتمند گردید و آنگاه به وظیفه خود عمل كنید. در حالى كه شاید ثروتمندى و بىنیازى عوارضى بدتر از فقر و تهیدستى در برداشته و شما را به طغیان وادار كند؛ زیرا انسان وقتى خود را بىنیاز دید، طغیان مىكند:
«كَلاّ اِنّ الاْنسانَ لَیَطْغى ، اَنْ رَّآهُ اسْتَغْنى»(1)
آیا در دوران بىنیازى و ثروتمندى، انتظار مىكشى گرفتارىهایى كه پول و ثروت بر تو پیش آورده، برطرف گردد و دوران فقر و نادارى فرا رسد و آنگاه به وظیفه خود عمل كنى؟ به این خیال كه با از دست رفتن ثروتت گرفتارىهاى كار و زندگى كم مىشود و مىتوانى با فراغت وظیفهات را انجام دهى؟ چه بسا فقر نیز موجب فراموش گشتن اهداف و كمالات گردد و چنان تو را به خود مشغول سازد كه كمال و معنویت را از یاد ببرى.
وقتى سالمى مىپندارى كه آدمى در دوران مرض، بیشتر به یاد خدا مىافتد، با اینكه این كلیت ندارد؛ چنان نیست كه هر آدمى در هنگام مرض بیشتر به ذكر، دعا و توسل روى آورد، گاهى بیمارى چنان بر انسان مسلط مىشود كه حال عبادت و توجه را از او مىگیرد.
در دوران جوانى با خود مىگویى: بگذار شهوت غرور و شرارتهاى جوانى بسر رسد، پس آنگاه در دوران پیرى به عبادت خواهم پرداخت، غافل از اینكه در پیرى زمینگیر گشته، توان و قدرت بدنى تو كاهش مىیابد و قادر بر انجام وظیفهات نخواهى بود. پس چه وقت مىخواهى وظیفهات را انجام دهى؟ آیا وقتى كه مرگت فرا رسید؟ یا هنگامى كه دجال فتنهانگیز آمد؟
واژه دجال در لغت به معناى آب طلا كار است و به انسانى كه بسیار دروغ مىگوید نیز دجال گفته مىشود. همان گونه كه آب طلا، طلاى واقعى نیست بلكه نمایى از آن است، انسان دروغگو نیز ظاهرى فریبنده و جذاب دارد و دیگران را فریفته زر و تزویر خویش مىكند.
1. علق / 7 ـ 6.
در روایات دجال به معناى شرور و فتنهانگیز آمده است. به هر حال مقصود حضرت از دجال یكى از دو معناى زیر مىتواند باشد:
1) عنوان شخصى كه در آخر الزمان ظاهر مىشود و موجب فتنهانگیزى و شرارت مىگردد.
2) اینكه مقصود شخص خاصى نیست، بلكه به معناى هر فریبكار و دغل بازى است: كسانى كه با ظاهرى آراسته، در پى فریب دیگران برآمده، با زر و تزویر دیگران را به جانب خود جلب مىكنند، از مصادیق دجالند و نیز افرادى كه با پوشاندن لباس حق بر باطل و پوشاندن لباس باطل بر حق، موجب انحراف مردم مىشوند.
دجال موجب مىگردد حق و باطل چنان درهم بیامیزند كه از یكدیگر قابل تفكیك نباشند، لذا حضرت تاكید مىكنند تا زمانى كه حق و باطل براى تو روشن است و حق را مىشناسى، فرصت را غنیمت شمار و به حق عمل كن و به لوازم و عوارض آن پایبند باش، مبادا روزى فرا رسد كه گمراه شوى و راه هدایت به رویت بسته شود؛ این بدترین پیش آمدى است كه انسان انتظارش را مىكشد ـ از همه ناگوارتر و تلختر انتظار قیامت است.
در این گفتار، پیامبر خطرهاى آینده را به انسان گوشزد مىكنند و آنها را بر او مجسّم مىسازند و این احتمال را مطرح مىكنند كه ممكن است مشكلات آینده، بیش از مشكلات فعلى باشد؛ پس رواست كه انسان فرصت امروزش را غنیمت شمرده، امروز و فردا نكند.
«یا اَباذَرٍّ؛ اِنَّ شَرَّ النّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَ اللّهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ عالِمٌ لایَنْتَفِعُ بِعِلْمِهِ، وَ مَنْ طَلَبَ عِلْماً لِیَصْرِفَ بِهِ وُجُوهَ النّاسِ اِلَیْهِ لَمْ یَجِدْ ریحَ الْجَنَّةِ. یا اَباذَرٍّ؛ مَنِ ابْتَغى الْعِلْمَ لِیَخْدَعَ بِهِ النّاسَ لَمْ یَجِدْ ریحَ الْجَنَّةِ.
یا اَباذَرٍّ؛ اِذا سُئِلْتَ عَنْ عِلْم لا تَعْلَمُهُ فَقُلْ لا اَعْلَمُهُ تَنْجُ مِنْ تَبِعَتِهِ وَلا تُفْتِ النّاسَ بِما لا عِلْمَ لَكَ تَنْجُ مِنْ عَذابِ اللّهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ.
یا اَباذَرٍّ؛ یُطْلِعُ قَوْمٌ مِنْ اَهْلِ الْجَنَّةِ عَلى قَوْم مِنْ اَهْلِ النّارِ، فَیَقُولُونَ: ما اَدْخَلَكُمُ النّارَ وَ قَدْ دَخَلْنا الْجَنَّةَ بِفَضْلِ تَاْدیبِكُمْ وَ تَعْلیمِكُمْ؟ فَیَقوُلوُنَ: اِنّا كُنّا نَأْمُرُ بِالْخَیْرِ وَ لا نَفْعَلُهُ.»
در این بخش، خطاب حضرت به دانشمندان است؛ حضرت علما را تشویق مىكنند كه به علم خود عمل كنند و آثار عمل نكردن به علم را یادآور مىشوند.
گرچه بیانات حضرت روشن است و نیاز به توضیح ندارد، ولى براى اینكه مطلب هرچه بیشتر، جهت تثبیت در قلوب، روشن گردد، به برخى از روایاتى كه مضمونش با سخنان پیامبر، در این فراز یكسان است، اشاره مىكنیم. ولى پیش از آن یادآور مىشویم كه از نظر اسلام انسان عاقل نمىتواند بدون مسؤولیّت باشد، اما میزان و محدوده مسؤولیّتها متفاوت است. پس انسان جاهل و عالم در مسؤولیّت داشتن مشتركند، گرچه مسؤولیّت عالم بیش از مسؤولیّت جاهل است.
بنابراین از آنجا كه جاهل نیز مسؤولیّت دارد، موظّف است تكالیف الهى و مسائل دینى
مورد نیازش را فراگیرد و ندانستن مسائل دینى، موجب سقوط تكلیف نمىگردد؛ لذا امام صادق(علیه السلام) در ذیل آیه شریفه: «قل فللّه الحجّة البالغة» مىفرماید:
«أَنَّ اللّهَ تَعالى یَقُولُ لِلْعَبْدِ یَوْمَ الْقِیامَةِ: عَبْدى؛ أَكُنْتَ عالِماً؟ فَإِنْ قالَ نَعَمْ قالَ لَهُ: أَفَلا عَمِلْتَ بِما عَلِمْتَ؟ وَ إِنْ قالَ: كُنْتُ جاهِلا قالَ لَهُ: أَفَلا تَعَلَّمْتَ حَتّى تَعْمَلَ...»(1)
(در روز قیامت وقتى بنده، به جهت ترك وظایف و تكالیف خود، مورد بازخواست قرار مىگیرد) خداوند متعال به آن بنده مىگوید: آیا به وظایف و تكالیف خود آگاه بودى؟ اگر او در جواب گفت: بله، بدان آگاه بودم. خداوند مىفرماید: چرا به آنچه بدان آگاه بودى عمل نكردى؟ و اگر بنده گفت: من جاهل بودم، خداوند مىفرماید: چرا نرفتى وظایفت را فراگیرى تا بدان عمل كنى؟
تفاوت اساسى عالم و جاهل در این است كه حجت الهى بر عالم تمام شده است و در مقابل ترك وظیفه، هیچ عذرى از او پذیرفته نخواهد شد و نسبت به آن سختگیرى مىشود. در این باره امام صادق(علیه السلام) مىفرماید:
«یُغْفَرُ لِلْجاهِلِ سَبْعُونَ ذَنْبَاً قَبْلَ اَنْ یُغْفَرَ لِلْعالِمِ ذَنْبٌ واحِدٌ...»(2)
پیش از آنكه یك گناه از عالم بخشیده شود، هفتاد گناه از جاهل بخشیده مىشود.
نباید توهّم شود كه ما از تحصیل علم صرف نظر كنیم، تا تكلیفمان سختتر نشود و وضعمان بدتر از جاهلان نگردد، چون از كسى كه دنبال كسب علم و آگاهى نرفته است نیز سؤال مىشود و با فرار از تحصیل علم و آگاهى مسؤولیّت از انسان سلب نمىگردد. علاوه چرا ما از آن دسته علمایى نباشیم كه به علمشان عمل كردند و همانطور كه در دنیا دیگران حسرت مقام آنها را مىخورند، در آخرت نیز به مقام آنها غبطه بخورند.
در جوامع روایى ما، بابهاى متعددى، با عناوین گوناگونى، در فضیلت تحصیل علم وارد شده است، تا آنجا كه در برخى از روایات آمده است كه حتى پرندگان هوا و وحوش بیابان و ماهیان دریا، براى كسى كه علوم الهى را تحصیل مىكند، استغفار مىكنند.
1. بحارالانوار، ج 7، ص 285.
2. بحارالانوار، ج 2، ص 27.
به هر جهت حضرت در این فراز مىفرمایند: عالمى كه به علمش عمل نكند، در روز قیامت منزلت و مقام او از همه پستتر است و بوى بهشت به مشام او نمىرسد. چه بسا كسى كه به دنبال تحصیل علم مىرود، در ابتدا نیّتش خدمت به دین و انجام وظایف است و در بین راه موانعى پیش مىآید كه او را از رسیدن به هدف باز مىدارد؛ ولى برخى از هنگام اشتغال به تحصیل علم، انگیزه و نیت الهى و خدایى ندارند. نه تنها در تحصیل اخلاص ندارند، بلكه نیّتهاى بدى در سر دارند، مثل اینكه براى جلب توجه مردم و محبوبیّت مردمى و كسب شهرت و مقام، به دنبال تحصیل مىروند. طبیعى است كه چنین فردى از ابتدا رو به انحراف و سقوط مىرود و در نتیجه به منجلاب خوارى و ذلّت و بدبختى گرفتار مىآید و در قیامت بوى بهشت را نخواهد چشید.
شاید كسى كه علوم دنیایى را وسیله كسب مقام و موقعیّت و یا كسب روزى قرار دهد، مورد مذمّت و سرزنش قرار نگیرد، اما كسى كه علوم الهى را كه براى كسب سعادت اخروى وضع شدهاند، در جهت دنیا به كار گیرد، باید مورد سرزنش قرار داده شود. در واقع چنین شخصى شأن و منزلت دنیا را فراتر از دین مىداند و به تعبیر دیگر به دنیا اصالت مىدهد نه به دین. این تفكّر ناشى از بىاعتقادى به مبانى و ارزشهاى دینى است و سرانجامى جز دورى از خداوند ندارد؛ چنانكه پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود:
«مَنِ ازْدادَ فى الْعِلْمِ رُشْداً فَلَمْ یَزْدِدْ فى الدُّنْیا زُهْداً لَمْ یَزْدِدْ مِنَ اللّهِ إِلاّ بُعْداً.»(1)
كسى كه بر آگاهى و علم او افزوده گردد و به دورى و گریز از دنیا روى نیاورده باشد، از خدا دورتر شده است.
«یا اباذرٍّ؛ منِ ابتغى العلم لیخدع به النّاس لم یجِد ریحَ الجنَّة.»
كسى كه براى فریفتن مردم علم بیاموزد، بوى بهشت را نچشیده است.
1. بحارالانوار، ج 2، ص 37.
برخى نه تنها براى كسب شهرت و مقام به تحصیل علم مىپردازند، بلكه بالاتر براى فریب دادن مردم و سوء استفاده و انحراف دیگران علم مىآموزند.
تا این بخش از این فراز روایت، به اهمیّت عمل كردن به علم و تصحیح نیّت اشاره شد: اینكه انسان بنگرد به چه نیتى به دنبال تحصیل علم مىرود و نكند نیّتهاى شیطانى در دلش پدید آید. براى كسب عناوینى چون «حجةالاسلام»، «آیت الله» و یا «فیلسوف» و «مفسر» و جلب احترام مردم به دنبال كسب علم نرود.
كسانى كه به هدف شهرت، زحمت تحصیل علم را بر خود هموار مىسازند، شاید پیش خود مىپندارند كه هر كس بین مردم مشهورتر است، نزد خداوند نیز عزیزتر است. این پندار باطلى است. مگر هر كس بین مردم شهرت دارد، به وظیفهاش عمل كرده است تا نزد خداوند عزیز گردد و به سعادت نایل شود؟ گرچه او بین مردم شهرت دارد، ولى نزد خداوند از همه سرافكندهتر و شرمندهتر است، چرا كه ملاك ارزشدهى انسان، علم، عمل و تقواست. ملاك این است كه انسان نزد خدا عزیز باشد، نه نزد مردم.
در روایتى پیامبراكرم(صلى الله علیه وآله) مىفرماید:
«مَنْ تَعَلَّمَ عِلْمَاً مِمّا یُبْتَغى بِهِ وَجْهُ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ، لا یَتَعَلَّمَهُ إِلاّ لِیُصیبَ بِهِ عَرْضَاً مِنَ الدُّنْیا، لَمْ یَجِدْ عُرْفَ الْجَنَّةِ یَوْمَ الْقیامَةِ.»(1)
هر كس علم الهى را كه فقط براى خدا باید فرا گرفته شود، براى دستیابى به هدف و مقام دنیوى فرا گیرد، در روز قیامت، بوى بهشت را نخواهد چشید.
یا اباذرّ؛ اذا سئلت عن علم لاتعلمه فقل لا اعلمه تنج من تبعته و لا تفت النّاس بما لاعلم لك تنج من عذاب اللّه یوم القیامة»
اى ابوذر؛ هرگاه از تو چیزى را پرسیدند كه نمىدانى، بگو نمىدانم، تا از عواقب آن در امان بمانى و به آنچه نمىدانى فتوا نده تا از عذاب خداوند در روز رستاخیز،
1. بحارالانوار، ج 2، ص 38.
برهى. (روا نیست كه انسان چیزى را بگوید كه بدان علم ندارد، چه بسا آن سخن موجب انحراف و گمراهى دیگران بشود.)
یكى از آفتهاى بزرگى كه ممكن است شخص عالم به آن مبتلا شود، این است كه اگر چیزى را نمىداند، خجالت بكشد به جهل خود اعتراف كند. این اعتراف براى جاهل آسان است، اما وقتى كسى به عنوان عالم شناخته شد، از گفتن «نمىدانم» طفره مىرود. وقتى چیزى از او مىپرسند و او نمىداند، برایش دشوار است كه سؤال را بىجواب بگذارد، چون نگران است كه مردم به او بگویند: تو چه عالمى هستى كه مسأله نمىدانى!
چه اشكال دارد كه در جواب مردم بگوید نمىدانم، مگر براى هر كس واجب شده كه همه چیز را بداند؟ فقط خداست كه همه چیز را مىداند و دیگران را از دانش خود، به قدر قطرهاى بهرهمند كرده است. چنانكه در قرآن مىفرماید:
«... وَ مَا أُوتِیتُم مِنَ الْعِلْمِ اِلّا قَلیلا.»(1)
آنچه از علم به شما دادند بسیار اندك است.
مرحوم علامه طباطبایى، رضوان الله تعالى علیه، شبهاى پنجشنبه و جمعه جلساتى داشتند كه عدهاى از شاگردان خدمت ایشان مىرسیدند و بحثهاى فلسفى و غیر فلسفى مطرح مىگشت. ما اگر سؤالى داشتیم، قبل از شروع جلسه و یا در بین راه خدمت ایشان مىرسیدیم و سؤالاتمان را مطرح مىساختیم. یك شب در بین راه از ایشان سؤالى فلسفى كردم، فرمودند: نمىدانم. سؤال دوّم را مطرح كردم، خیلى راحت فرمودند نمىدانم، سپس مدتى تأمل كردند و آنگاه فرمودند: ببینید به این صورت مىتوان جواب داد؟ سپس بیان دلنشین و قانع كنندهاى را افاده فرمودند. آن شب ایشان فرمودند: ما باید مجهولات خود را با معلومات خداوند مقایسه كنیم، در آن صورت خواهیم دید كه چیزى نمىدانیم و مجهولات ما به مانند معلومات خداوند بىنهایت است.
این روش تربیت شدگان مكتب انبیا و اولیاى خدا است كه اگر به چیزى یقین نداشتند با تردید پاسخ مىدادند. چه بسا جوابى كه ایشان بیان مىكرد، از آنچه ما به آن اطمینان
1. اسراء / 85.
داشتیم، اطمینان بخشتر بود، ولى اگر به آن علم و یقین نداشت، مقید بود كه در ابتدا بگوید نمىدانم! در واقع این شیوه بر اثر مبارزه با نفس و سركوب آن حاصل گشته بود.
این روش كسانى است كه شصت، هفتاد سال از عمر پربركت خود را در راه تزكیه و تعلّم و تعلیم صرف كردهاند. حال ما با یاد گرفتن چهار كلمه و اصطلاح، وقتى به شهرمان مىرویم و از ما سؤال مىكنند، برایمان سخت است بگوییم نمىدانم! باید تمرین كنیم و خود را عادت بدهیم به اینكه اگر چیزى را نمىدانیم، راحت بگوییم، نمىدانیم و اگر به چیزى ظنّ داریم بگوییم: احتمال دارد چنین باشد. در این صورت خود را از گرفتارىهاى آخرت نجات دادهایم.
«یا اباذرّ؛ یطلع قوم من أهل الجنّة على قوم من أهل النّار، فیقولون: ما أدخلكم النّار؟ وقد دخلنا الجنّة بفضل تادیبكم وتعلیمكم. فیقولون: انّا كنّا نأمر بالخیر ولا نفعله»
اى ابوذر؛ در روز قیامت گروهى از بهشتیان بر گروهى از جهنّمیان اشراف مىیابند، سپس از آنان سؤال مىكنند: چگونه شما وارد جهنّم شدید؟ با اینكه ما به بركت تربیت و تعلیم شما وارد بهشت گردیدیم. در جواب مىگویند: ما دیگران را به اعمال شایسته فرمان مىدادیم و خود به آن عمل نمىكردیم.
یكى از صحنههایى كه در قرآن از قیامت ترسیم شده، این است كه بهشتیان بر جهنّمیان اشراف دارند و آنان را مىبینند و با آنان گفتگو مىكنند. گویا بهشت در مكان رفیعى قرار دارد و جهنّم در مكانى پست و از این جهت بهشتیان بر آنها اشراف دارند.
تعبیر قرآن این است كه گاهى بهشتیان جهنّمیان را مخاطب قرار مىدهند و گاهى بالعكس جهنّمیان بهشتیان را مخاطب مىسازند:
«وَ نَادى أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنا مَا وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُم مَّا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقّاً قالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ أَن لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمینَ.»(1)
1. اعراف / 44.
بهشتیان دوزخیان را ندا كنند كه آنچه (پیامبران) به ما وعده دادند (از مقامات بهشتى) حق یافتیم، آیا شما نیز آنچه را خدا به شما وعده داد، حق یافتید؟ آنها گفتند: بله (ما نیز به سزاى خود رسیدیم) آنگاه در بین آنان منادى ندا كند كه لعنت خداوند بر ستمكاران باد.
بله چنانكه در این روایت آمده است، بهشتیان به گروهى از جهنّمیان مىگویند: ما به پاس راهنمایىها و هدایتگرىهاى شما و به بركت تعلیم و تربیت شما به بهشت دست یافتیم، چه شد كه شما گرفتار جهنم و عذاب الهى شدید؟ آنها با حسرت و ندامت جواب مىدهند: ما به آنچه گفتیم عمل نكردیم، شما را به انجام كار نیك و شایسته دعوت كردیم، ولى خود از آن كناره گرفتیم. شما را به انجام مستحبّات دعوت كردیم، ولى خود عمل نكردیم. شما را به دورى از گناه و غیبت راهنمایى كردیم، ولى خود به غیبت و گناه آلوده گشتیم. شما به گفتههاى ما گوش دادید و عمل كردید و در آن منزل برین جاى گرفتید، اما ما با همه دانشمان عمل نكردیم و به این سرنوشت نكبتبار و دردناك دچار شدیم.
این رسوایى و حسرت، سرانجام كسانى است كه به علمشان عمل نمىكنند. مسلّم براى آنان این حسرت دردناكتر از سوختن به عذاب الهى است، چرا كه عذابهاى روحى از عذابهاى جسمانى سوزندهتر است. درد شماتت دشمن، بیش از درد شكنجه و سوازندن است.
دردآور است كه انسان احساس كند، دیگران به واسطه راهنمایىهاى او به بهشت راه یافتند و او با اینكه مىتوانست با بهرهبردن از داشتههاى خود درجات عالىترى را كسب كند، به مهلكه جهنّم درافتد و مریدانش به تماشاى او بنشینند! آنها در بهشت متنعم گشتهاند و او در جهنّم معذّب است. اگر او هیچ عذابى نداشت، جز محروم گشتن از نعمتهایى كه تربیت شدگان او بدان رسیدهاند، برایش كافى بود.
با توجه به نكتههایى كه در این حدیث شریف ذكر گردیده است، ما باید از ابتدا، نیتمان را تصحیح كنیم و براى خدا و انجام وظیفه، به كسب علم روى آوریم و از ابتدا به آنچه مىگوییم عمل كنیم تا این ویژگى براى ما ملكه شود و اگر چنانچه به معلومات بیشترى دست یافتیم، بتوانیم به آن عمل كنیم. اگر از اوّل بنا را بر سهل انگارى و تسامح گذاشتیم،
ابتدا وظیفهاى را ترك كردیم و بعد وظیفه دیگرى را، ملكه عصیان در ما تقویت مىگردد و دیگر مبارزه با نفس مشكل خواهد بود.
در تقسیمبندى و دستهبندى علما و دانشمندان، امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرماید:
«الْعُلَماءُ رَجُلانِ، رَجُلٌ عالِمٌ آخِذٌ بِعِلْمِهِ فَهَذا ناج وَ رَجُلٌ تارِكٌ لِعِلْمِهِ فَهَذا هالِكٌ وَ اِنَّ اَهْلَ النَّارِ لَیَتَأَذَّونَ مِنْ ریحِ الْعالِمِ التّارِكِ لِعِلْمِهِ وَ إِنَّ أَشَّدَ أَهْلَ النّارِ نَدامَةً وَ حَسْرَةً رَجُلٌ دَعا عَبْدَاً إِلى اللّهِ سُبْحانَهُ فَاسْتَجابَ لَهُ وَ قَبِلَ مِنْهُ فَأَطاعَ اللَّهَ فَأَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَ أَدْخَلَ الدّاعىَ النّارَ بِتَرْكِهِ عِلْمَهُ.»(1)
دانشمندان دو دستهاند: دسته اوّل دانشمندى كه به علم خویش عمل مىكند و رستگار مىگردد.
دسته دوّم دانشمندى كه به علم خود عمل نمىكند و هلاك مىگردد و بىتردید جهنّمیان از بوى بد عالم بى عمل، اذیّت مىشوند. همانا پشیمانترین و حسرت زدهترین اهل جهّنم، كسى است كه دیگرى را به سوى خدا دعوت كند و دیگرى از او بپذیرد و خدا را اطاعت كند و سپس خدا او را به بهشت داخل سازد، اما دعوت كننده را، به جهت عمل نكردن به علم خویش، وارد جهنّم مىنماید.
در حدیث قدسى، خداوند خطاب به حضرت داوود مىفرماید:
«إِنَّ أَهْوَنَ ما أَنَا صانِعٌ بِعالِم غَیْرِ عامِل بِعِلْمِهِ أَشَّدُ مِنْ سَبْعینَ عُقُوبَةً أَنْ أُخْرِجَ مِنْ قَلْبِهِ حَلاوَةَ ذِكْرى...»(2)
كمترین عقوبتى كه عالم بىعمل را به آن مبتلا مىكنم، از هفتاد عقوبت و عذاب سختتر است و آن اینكه شیرینى مناجاتم را از دلش خارج مىكنم (و پس از آن از یاد من لذّت نمىبرد).
1. بحارالانوار، ج 2، ص 34.
2. بحارالانوار، ج 2، ص 32.
«یا اَباذَرٍّ؛ إِنَّ حُقُوقَ اللّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ یَقُومَ بِها الْعِبادُ، وَ إِنَّ نِعَمَ اللّهِ اَكْثَرُ مِنْ أَنْ یُحصیَها الْعِبادُ وَ لكِنْ أَمْسُوْا وَ أَصْبِحُوا تائِبینَ.
«یا اَباذَرٍّ؛ إِنَّكُمْ فى مَمَرِّ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ فى آجال مَنْقُوصَة وَ أَعْمال مَحْفُوظَة وَالْمَوْتُ یَأْتى بَغْتَةً وَ مَنْ یَزْرَعْ خَیْراً یُوشِكُ أَنْ یَحْصُدَ خَیْراً وَ مَنْ یَزْرَعْ شَرّاً یُوشِكُ أَنْ یَحْصُدَ نَدامَةً وَ لِكُلِّ زارِع مِثْلُ ما زَرَعَ.
یا اَباذَرٍّ؛ لا یُسْبَقُ بَطىءٌ بِحَظِّهِ وَ لا یُدْرِكُ حَریصٌ ما لَمْ یُقَدَّرْ لَهُ وَ مَنْ أُعْطِىَ خَیْراً فَإِنَّ اللّهَ أَعْطاهُ وَ مَنْ وُقِىَ شَرّاً فَاللّهُ وَقاهُ.»
«یا اباذرّ؛ انّ حقوق اللّه جلّ ثناوه أعظم من أن یقوم بها العباد و انّ نعمه أكثر من أن یحصیها العباد و لكن أمسوا و أصبحوا تائبین.»
اى ابوذر؛ حقوق خداوند بزرگتر از آن است كه بندگان بتوانند به آن قیام كنند و نعمتهاى او بیشتر از آن است كه بندگان به شمارش آن توانا باشند، ولى شما هر سحرگاه و شامگاه توبه كرده، به تقصیر خویش اعتراف كنید.
دراین بخش، محور بحث ایجاد حسّ مسؤولیّت و اهمیّت به انجام وظایف است.
بعد از اینكه انسان فهمید كه باید از عمرش بخوبى استفاده برد و دانست كه براى بهتر استفاده بردن از عُمر، وقت و فراغت، باید از علم برخوردار گشت؛ نوبت مىرسد به لزوم
ایجاد انگیزه تلاش و فعالیّت در فرد و اینكه آن انگیزه چگونه پدید مىآید. براى ایجاد انگیزه، توجه به این نكته لازم است كه خداوند بر بندگان خویش حقوقى دارد و از این جهت انسان در برابر خداى خویش وظایفى پیدا مىكند. انسان با عقل و فطرت خویش مىیابد كه اگر كسى بر او حقى داشته باشد، باید حق او را ادا كند و هر انسان عاقلى مىداند كه خداوند متعال بالاترین حقوق را بر عهده او دارد.
وقتى انسان توجه داشته باشد كه همه نعمتهایى كه از آن برخوردار مىباشد ـ از اصل حیات و زندگى گرفته، تا سایر نعمتهاى مادّى و معنوى ـ از خداوند متعال است، ممكن نیست وظیفه بندگى را فراموش كند. او مىداند كه باید از ولى نعمت خود سپاسگزارى و قدردانى كند و این خود بزرگترین انگیزهاى است كه مؤمن را به انجام وظایف وادار مىكند. لذا حضرت در اولین جمله این بخش از روایت، به حقوق خداوند متعال بر انسانها اشاره مىكند و مىفرماید كه انسان هیچگاه نمىتواند از عهده شكر نعمتهاى خدا و اداى حقوق الهى برآید.
وقتى انسان پى برد كه با صرف همه عمر، به انجام همه وظایف و اداى حقوق الهى و شكر نعمتهاى خداوند موفّق نمىگردد، همواره باید خود را بدهكار ببیند، حتى اگر گناهى هم نكرده است، حق الهى بر گردن او باقى است و باید آن را ادا كند. مبادا شیطان او را فریب دهد و خیال كند از خدا طلبكار است. اگر كسى كه با لطف و عنایت خداوند، موفق گشته از گناهان اجتناب كند، به خود ببالد و پیش خود بگوید «الحمد للّه» كه ما گناهى مرتكب نشدیم! به غفلت و خودپسندى مبتلا مىگردد. پس باید توجه داشت كه انسان هرگز نمىتواند از عهده اداى حقوق الهى و شكر نعمتهاى او برآید، چنانكه خداوند متعال مىفرماید:
«وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها...»(1)
اگر بخواهید نعمتهاى خداوند را شماره كنید هرگز نتوانید.
1. نحل / 18.
بر فرض انسان بتواند نعمتهاى خداوند را شماره كند، حق یكى از آنها را نیز نمىتواند ادا كند. حتى اگر براى شكر آن نعمت به یك «الحمد للّه» اكتفا كند، باز از عهده شكر آن برنیامده است؛ زیرا گفتن «الحمد للّه» توفیق و نعمتى است كه خداوند به او عنایت كرده است و خود نیاز به شكرگزارى دارد. پس براى هر شكرى، شكر دیگرى واجب است. یعنى اگر تا قیامت «الحمد للّه» بگوییم، از عهده شكرِ یك «الحمد للّه» بر نمىآییم؛ پس چگونه مىتوان از عهده این همه نعمتى كه خلایق از شمارش آنها عاجزند برآمد؟
توجه به این مطلب كه نعمتهاى خداوند بىشمار است و او حق فراوانى بر انسان دارد، موجب احساس كوچكى و فروتنى در انسان مىگردد و حتى اگر گناهى هم مرتكب نشود، احساس مىكند كه بدهكار است.
پس اگر انسان نمىتواند شكر نعمتهاى خداوند را به جاى آورد و حقوق او را برآورده سازد، بزرگترین كارى كه از او ساخته است، حفظ حالت توبه، انابه، خضوع و اعتراف به گناه و كوتاهى در انجام وظایف مىباشد. این خود، انسان را از غرور و فریفته شدن باز مىدارد، چون انسان تا از مسیر صحیح منحرف شود، به دنیاخواهى و راحت طلبى و تنپرورى مبتلا مىگردد، تازه وقتى به مسیر صحیح هدایت گشت و به انجام وظایف همّت گمارد، به غرور و خودپسندى مبتلا مىشود: خود را با سایرین مقایسه مىكند و پیش خود مىگوید، مردم قدر نعمتهاى خداوند را نمىشناسند و به گناه آلودهاند؛ ولى ما به انجام وظایف و قدرشناسى نعمتهاى خداوند موفق گشتهایم!
پس در عین اینكه باید اهل كار و عمل به وظیفه باشیم، نباید به غرور مبتلا شویم؛ این بزرگترین درس تربیتى است كه از كلمات اهل بیت(علیهم السلام) استفاده مىشود.
در همین بیان، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) علاوه بر تشویق فرد به كار و تلاش و انجام وظیفه و درك سنگینى حقوق الهى، او را از ابتلاى به غرور و خودپسندى باز مىدارند.
«یا اباذرّ؛ انّكم فى ممرّ اللّیل و النّهار فى آجال منقوصة واعمال محفوظة والموت
یأتى بغتة ومن یزرع خیراً یوشك انْ یحصد خیراً ومن یزرع شرّاً یوشك ان یحصد نَدامة ولكلّ زارع مثل مازرع»
اى ابوذر؛ شما در گذرگاه شب و روز، داراى عمرى هستید كه پیوسته رو به كاهش است و اعمالتان محفوظ مىماند وناگاه مرگ فرا مىرسد و در آن صورت هركس عمل خوبى انجام داده، نتیجه خوبى برداشت مىكند و هر كس كار بدى مرتكب گشته، پشیمانى را درو خواهد كرد و هر كشتكار همان درود كه مىكارد.
از جمله امورى كه انسان را وادار به كار و تلاش مىكند و انگیزه فعالیّت و انجام وظایف را در او پدید مىآورد، توجّه به این نكته است كه عُمر، در حال سپرى شدن است. چه بخواهیم و چه نخواهیم، با هر نفس، از عمرمان كاسته مىشود و نمىتوان چرخ زمان را متوقّف ساخت و ثانیهها را نمىتوان برگرداند و به قول على بن ابیطالب(علیه السلام):
«نَفَسُ الْمَرْءِ خُطاهُ إِلى أَجَلِهِ»(1)
هر نفس آدمى، گامى است كه به سوى مرگ برمىدارد.
باید مواظب بود، تا این سرمایه به رایگان از دست نرود، سرمایهاى كه پیوسته رو به كاهش و فرسایش است، تا اینكه مرگ انسان فرا رسد و از او گریزى نیست، چنانكه على(علیه السلام)مىفرماید:
«... فَما یَنْجُو مِنَ الْمَوتِ مَنْ خَافَهُ وَ لا یُعْطى الْبَقاءَ مَنْ أَحَبَّهُ.»(2)
كسى كه از مرگ بیم داشته باشد، از آن رهایى نمىیابد و آنكه دوستدار زنده بودن است، همیشه زنده نخواهد ماند.
تنها راه جلوگیرى از به هدر رفتن سرمایه عمر، معامله سودبخش است و چه معاملهاى بهتر از اینكه انسان در برابر عمر خود بهشت را از آن خود سازد، چرا كه آن تنها كالایى است كه مىتواند، بهاى عمر انسان قرار گیرد، چنانكه على(علیه السلام) فرمود:
1. نهج البلاغه (ترجمه فیض الاسلام)، حكمت 71، ص 1117.
2. نهج البلاغه (ترجمه فیضالاسلام)، خطبه 38، ص 122.
«أَلا حُرٌّ یَّدَعُ هذِهِ اللُّماظَةَ لاَِهْلِها؟ إِنَّهُ لَیْسَ لاَِنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلّا الْجَنَّةَ، فَلا تَبِیعُوها إِلّا بِها.»(1)
آیا آزاد مردى نیست كه این ته مانده غذا در دهان (دنیاى پست) را به اهل دنیا واگذارد؟ براى جانهاى شما بهایى جز بهشت نیست، پس آنها را، جز به آن نفروشید.
پس چه زیانكارند انسانهایى كه سرمایه بزرگ عمر را با آتش قهر الهى معامله مىكنند. شاید آنان كه عُمر خود را در راه باطل صرف مىكنند، در این پندارند كه با گذر عمر، اعمال آنان نیز از بین مىرود؛ زهى خیال باطل! گرچه این نشئه، نشئه عبور و گذراست و نشئه قیامت، نشئه بقاست؛ ولى اعمال انسان باقى مىماند، چون اعمال با روح انسان و خداوند متعال ارتباط دارد. گرچه ما در نشئهاى زندگى مىكنیم كه روبه فنا و گذراست، اما با عالم و نشئه بقا نیز ارتباط داریم و اعمالمان در آنجا باقى خواهد ماند.
از جمله اصول پذیرفته شده مربوط به قیامت، حفظ و تجسّم اعمال است كه خداوند در قرآن بدان اشاره كرده است، از جمله مىفرماید:
«وَوُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الُْمجْرِمینَ مُشْفِقینَ مِمّا فیهِ وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا مالِ هذا الْكِتابِ لا یُغادِرُ صَغیرَةً وَ لا كَبیرَةً إِلّا أَحْصَاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا یَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً.»(2)
و در آن روز كتاب اعمال نیك و بد خلق را در برابر آنها نهند و اهل گناه را از آنچه در نامه اعمال آنهاست هراسان بینى. آنان با خود مىگویند، واى بر ما این چگونه كتابى است كه اعمال كوچك و بزرگ ما را، سر مویى فرو نگذاشته، جز آنكه همه را احصا كرده است و در آن كتاب همه اعمال خود را حاضر ببینند و پروردگار تو به هیچ كس ستم نخواهد كرد.
1. نهج البلاغه (ترجمه فیض الاسلام)، حكمت 448، ص 1295.
2. كهف / 49.
در جاى دیگرى مىفرماید:
«فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَیْراً یَرَهُ. وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرّاً یَرَهُ.»(1)
هر كس به قدر ذرّهاى كار خیرى انجام داده آن را مىبیند و هر كس به قدر ذرّهاى كار زشتى كرده، آن را خواهد دید.
هیچ كس نمىداند تا كى زنده است و كى اجلش فرا مىرسد، به فرموده قرآن:
«وَ ما تَدْرى نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرى نَفْسٌ بِأَىِّ أَرْض تَمُوتُ.»(2)
و هیچكس نمىداند كه فردا چه خواهد كرد و هیچ كس نمىداند در كجا مرگش فرا مىرسد.
از جمله لطفهاى خداوند این است كه آدمى به زمان مرگ خویش آگاه نیست، چون اگر اجل خود را مىدانستیم، بیشتر به غفلت و غرور مبتلا مىشدیم. البته آنان كه ظرفیّت روحى بالایى دارند، دانستن و ندانستن زمان مرگ، برایشان یكسان است و پیوسته در اندیشه انجام وظیفهاند. ممكن است خداوند به آنها اعلام كند كه اجلشان كى فرا مىرسد، اما براى ما كه دانستن زمان اجل، موجب تسویف بیشتر و به تأخیر انداختن اعمال مىگردد، دور از حكمت است كه خداوند زمان اجلمان را اعلام كند. حكمت الهى ایجاب مىكند كه ما همیشه نگران باشیم كه شاید یك لحظه دیگر اجلمان فرا رسد و در این صورت بهتر مىتوانیم از عمرمان استفاده كنیم.
در جمله «وَ مَنْ یزرع خَیْراً...» دنیا به مانند مزرعهاى معرفى شده، كه مستعد به بار نشستن هر بذرى است كه در آن افشانده مىشود، چه آن بذر اعمال نیك انسان باشد و چه اعمال زشت او، در این باره شاعر مىگوید:
از مكافات عمل غافل مشو *** گندم از گندم بروید جو ز جو
هر چه كِشتى در جهان از نیك و بد *** حاصلش بینى به هنگام درو
1. زلزال / 8 ـ 7.
2. لقمان / 34.
«یا اباذرّ؛ لا یسبق بطىء بحظّه و لا یدرك حریص ما لم یقدّر له.»
اى ابوذر؛ بهره كسى را كه شتاب نمىكند دیگرى نمىتواند ببرد و آزمند و طمع كار به آنچه براى او مقدّر نشده نمىرسد.
انسان در زندگى، با دو آفت مهم مواجه است: یكى اینكه نیازهاى زندگى او را وادار مىكند كه به دنبال تأمین خواستهها و نیازمندىهایش برود، در نتیجه از انجام وظایف الهى باز مىماند. دیگر آنكه وقتى در مقام انجام وظایف الهى برمىآید، به غرور و خودپسندى مبتلا مىگردد و غرور آتشى است كه اعمال را نابود مىسازد. باید براى جلوگیرى از این آفتها چارهاى جست.
برخى تصوّر مىكنند كه انجام وظایف الهى و اجتماعى زندگىشان را مختل مىسازد. مىپندارند پرداختن به دنیا ضرورتى است كه نمىتوان از آن كناره گرفت و این خود مانع انجام وظایف الهى و دینى مىشود؛ این عذرها و بهانهها وسوسههاى شیطانى است. چیزى كه جلوى این وسوسهها را مىگیرد، توجه به این نكته است كه خداوند متعال، براى هر كس روزى معیّنى مقدّر كرده است و انسان هر قدر هم كه تلاش كند، به بیش از آنچه براى او مقدّر شده، دست نمىیابد.
از جمله تعالیمى كه در كتاب و سنّت آمده است و توجه به آن براى انسان ضرورى است مسأله مقدّر بودن روزى است و ما فعلا در صدد بیان مفهوم تقدیر روزى و اینكه انسان براى تحصیل روزى، دست به تلاش بزند یا نه، نیستیم. سربسته اشاره مىكنیم كه در معارف دینى، به این مسأله اهمیّت داده شده است.
در موارد متعدّدى از نهج البلاغه به موضوع تقدیر روزى اشاره شده. در همین روایت نیز ذكر شده است كه اگر كسى در تحصیل روزىاش سستى كند، دیگرى روزى او را نمىخورد و اگر كسى حرص زیادى در جمع اموال داشته باشد و تلاش كند كه سهم بیشترى نصیب خود سازد؛ به آنچه مقدّر نگشته است نخواهد رسید. پس توجه به این مطلب جلوى وسوسههاى شیطان را مىگیرد.
وقتى شیطان در صدد برمىآید كه انسان را از انجام وظایف الهى باز دارد و به هنگام وظایف، وسوسه مىكند كه اكنون به دنبال تهیه آب و نانت باش؛ او به دهن شیطان بكوبد و بگوید: ساكت شو، روزى من مقدّر است و نصیب دیگرى نمىگردد. البته این اعتقاد وقتى حاصل مىشود، كه به تقدیر روزى از جانب خداوند متعال اطمینان داشته باشد.
اینكه گفته شد، خداوند روزى افراد را مقدّر ساخته، بدان معنا نیست كه انسان از تلاش براى تحصیل روزى دست بكشد و بگوید: خداوند روزىام را مىرساند. در جاى خود بحث شده است كه انسان باید براى تأمین نیازهاى خود، تلاش كند و خداوند از انسان تنبل و تنپرور بیزار است.
طرح بحث تقدیر روزى، براى كسانى است كه فریب القائات و وسوسههاى شیطان را مىخورند، خیال مىكنند كه اگر به انجام وظایف الهى همّت گمارند، خود و زن و بچههایشان از گرسنگى مىمیرند. كسى كه در مقام بندگى خداوند برآید، خداوند بالاتر از آن است كه او را گرسنه رها كند.
«و من أعطى خیراً فاللّه أعطاه و من وقى شرّاً فاللّه وقاه»
هركس به خیرى رسد خدا به او داده است و هر كس از شرى محفوظ ماند، خدا او را نگهدارى كرده است.
نكته دیگرى كه ذكرش لازم است، اینكه اگر در صدد انجام وظایف الهى و گریز از معاصى و انجام عبادات برآمدیم، خیال نكنیم كه انسان شایستهاى شدهایم: هر كار خیرى كه توسط ما انجام مىگیرد، اصلش از خداوند است. اوست كه توفیق انجام عمل خیر و توفیق اجتناب از گناه را به ما داده است. هر چه تكویناً، از خیرهاى عالم چه با تلاش و چه بدون تلاش به ما مىرسد، از خداست و نیز خداوند است كه بلاها را از ما دفع مىكند. ریشه این باور و نگرش، در اعتقاد به «توحید افعالى» تجلّى پیدا مىكند كه انسان همه خوبىها و اعمال نیك را از خداوند بداند و نیز او را دافع بلاها و شرور بشناسد.
بحث «توحید افعالى» از اهمیّت بالایى برخوردار است و مىتوان گفت، همه مطالبى كه راجع به «قضا و قدر» و امثال آن گفته شده، خود مقدمهاى است براى اعتقاد انسان به توحید افعالى.
فایده توجه به «توحید افعالى» این است كه كه غرور و عُجب و تكبّر از درون آدمى زدوده مىگردد و در واقع توجه به «توحید افعالى»، درمان اكثر رذایل اخلاقى؛ از قبیل تنبلى، كسالت، حسادت و حقارت است. با توجه به «توحید افعالى» نه زمینهاى براى حسد، در انسان باقى مىماند، نه زمینهاى براى كبر و حقارت: وقتى انسان خود را در ارتباط با خداوند دید؛ دیگر احساس حقارت نمىكند. همینطور كسى كه به عظمت خداوند نگریست، دیگر بزرگى نمىفروشد، چون همه چیز را از خداوند مىداند. همچنین اگر كسى ایمان داشت كه قدرتها از آن خداست و كسى بدون اجازه او كارى از پیش نمىبرد، بجز خداوند، از كسى نمىترسد. وقتى پى برد كه خداوند منشأ همه خیرهاست و بدون اذن او به كسى خیرى نمىرسد، دیگر به غیر خدا دل نمىبندد و فقط به خداوند امید مىبندد.
«یا اَباذَرٍّ؛ اَلْمُتَّقُونَ سادَةٌ وَ الْفَقُهاءُ قادَةٌ وَ مُجالَسَتَهُمْ زِیادَةٌ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَیَرى ذَنْبَهُ كَأَنَّهُ تَحْتَ صَخْرَة یَخافُ أَنْ تَقَعَ عَلَیْهِ وَ إِنَّ الْكافِرَ لَیَرى ذَنْبَهُ كَاَنَّهُ ذُبابٌ مَرَّ عَلى اَنْفِهِ. یا اَباذَرٍّ؛ إِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى إِذا أَرادَ بِعَبْد خَیْراً جَعَلَ الذُّنُوبَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ مُمَثَّلَةً وَ الاِْثْمَ عَلَیْهِ ثَقیلا وَبیلا، وَ إِذا اَرادَ بِعَبْد شَرّاً أَنْساهُ ذُنُوبَهُ.
یا اَباذَرٍّ؛ لا تَنْظُرْ اِلى صِغَرِ الْخَطیئَةِ وَ لكِنِ انْظُرْ إِلى مَنْ عَصَیْتَ. یا اَباذَرٍّ؛ إِنَّ نَفْسَ الْمُؤْمِنِ أَشَدُّ ارْتِكاضاً مِنَ الْخَطیئَةِ مِنَ الْعُصْفُورِ، حینَ یُقْذَفُ بِهِ فى شَرَكِهِ.»
«یا اباذرّ؛ المتّقون سادة و الفقهاء قادة و مجالستهم زیادة. إنّ المؤمن لیرى ذنبه كأنّه تحت صخرة یخاف أن تقع علیه و إنّ الكافر لیرى ذنبه كأنّه ذباب مرّ على أنفه.»
اى ابوذر؛ پرهیزگاران بزرگوارند و فقیهان پیشوایان و رهبران، همنشینى آنان، موجب افزایش علم و فضیلت مىگردد. مؤمن، گناه خود را همانند تخته سنگى مىبیند كه بیم دارد بر او فرود آید و كافر، گناه خویش را همانند مگسى مىبیند كه از روى بینى او عبور مىكند.
در بیانات پیشین، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) انسان را به موقعیت حساس خود، اهمیت زندگى و ارزش لحظات عمر واقف ساخت و به او هشدار داد كه از تنبلى، كسالت و بىتفاوتى كناره گیرد و با احساس مسؤولیّت، به مسائل زندگى بنگرد. تأكید شد كه آدمى فرصت را غنیمت شمرد و كار امروز را به فردا نیفكند. حال سخن در این است كه راه بهتر استفاده بردن از عمر و اوّلین گام در «سیر الى اللّه» چیست؟
مسلّم در راستاى قدردانى از عمر و «سیر الى اللّه» اوّلین گام، پرهیز از گناه است. چون انسان آلوده به گناه به جایى نمىرسد و ارزش عمر آدمى تا آنجاست كه به معصیت آلوده نگردد.
امام سجاد(علیه السلام) در دعاى «مكارم الاخلاق» مىفرماید:
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد... و عَمِّرْنى ما كانَ عُمْرى بِذْلَةً فى طاعَتِكَ فَاِذا كانَ عُمْرى مَرْتَعاً لِلشَّیْطان فَاقْبِضْنى إِلَیْكَ قَبْلَ أَنْ یَسْبِقَ مَقْتُكَ إِلَىَّ أَوْ یَسْتَحْكِمَ غَضَبُكَ عَلَىَّ.»(1)
خداوندا؛ بر محمد و آل محمد درود فرست... و عمرم را طولانى گردان، تا هنگامى كه در بندگى تو صرف مىگردد. پس آنگاه كه عمرم چراگاه شیطان گشت، پیش از آنكه بر من خشم گیرى و غضبت حتمى گردد، روحم را قبض كن.
بنابراین گناه، هرچند اندك باشد، موجب تباهى است، حتى اگر شخصى در كنار آن عبادتهاى زیادى نیز انجام دهد. كسى كه در كنار عبادتهایش گناه مىكند، به مانند كسى است كه كیسهاى سوراخ دارد و هرچه از یك طرف پول و جواهر درون آن مىنهد، از طرف دیگر بیرون مىریزد، و یا به مانند كسى است كه خرمنى فراهم مىكند و سپس بر آن آتش مىافكند؛ چرا كه گناهان به مثابه آتشى است كه بر خرمن اعمالمان افكنده مىشود.
پس در قدم اوّل باید گناهان را شناخت و از آلوده گشتن به آنها دورى جست و اگر گناهى مرتكب شدیم، توبه كنیم و از آن پس با یارى جستن از خداوند و توسّل به اولیاى او، در صدد برآییم به گناه آلوده نگردیم.
از دیدگاه حضرت پیامبر(صلى الله علیه وآله)آدمى در مسیر حركت به سوى كمال، به دو چیز سخت نیازمند است: یكى رفیق شایسته و دیگرى بزرگ انگاشتن گناه و پرهیز از آن. شاید جمع بین این
1. مفاتیح الجنان، (دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ چهارم)، ص 1106.
دو، به این معنى است كه گزینش رفیق خوب، مقدّمهاى است براى بزرگ شمردن گناه و سرانجام اجتناب از گناه؛ و انتخاب دوست بد مقدّمهاى است براى آلودگى هر چه بیشتر به گناهان، چرا كه رفیق خوب مىتواند منبع بسیارى از خیرات و بركات باشد؛ چنانكه دوست بد عامل بسیارى از انحرافات و مفاسد است.
دوست خوب موجب مىگردد، گناه در چشم انسان بزرگ جلوه كند و اگر گناهى مرتكب شد، پیوسته خود را در مقابل ذات حق، شرمسار و مقصّر بشمارد. در مقابل، دوست بد موجب مىگردد، گناه در نظر انسان كم جلوه كند و كوچك شمرده شود؛ تا جایى كه در مقابل هیچ گناهى احساس شرم نكند.
در این فراز حضرت دو ملاك را براى انتخاب همنشین ارائه مىكنند:
1ـ داشتن تقوا.
2ـ آگاهى به حلال و حرام الهى، و به عبارت دیگر شناخت دین.
معاشرت با دوست بىتقوا و مشاهده بىتقوایىهاى او، گناه را در نظر انسان كمرنگ مىسازد و در نتیجه، هلاكت و خسران ابدى نصیب او مىگردد؛ چنانكه قرآن از قول برخى از دوزخیان نقل مىكند كه مىگویند:
«یا وَیْلَتى لَیْتَنى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلیلا. لَّقَدْ أَضَلَّنى عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جائَنى وَ كانَ الشَّیْطانُ لِلاِْنْسانِ خَذُولا.»(1)
واى بر من، اى كاش فلانى را دوست خود برنگزیده بودم. او بود كه مرا از یاد خدا بازداشت و شیطان انسان را خوار مىكند.
همانطور كه انسان بىتقوا لایق دوستى نیست، با انسان جاهل و نادان نیز نباید طرح دوستى ریخت. او حتى اگر بخواهد كار نیكو انجام دهد، در اثر جهل، به خطا و انحراف مىافتد. پس چنانكه آگاهى و تقوا، دو بال براى رشد و تعالى و تكامل در مسیر حقّ است، دو معیار ارزشمند براى گزینش دوست و رفیق نیز مىباشد. از این جهت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در
1. فرقان / 29 ـ 28.
سفارش خود به ابوذر، تقوا و فقاهت را ملاك دوست گزینى معرفى مىكنند. البته بایسته است كه این دو ویژگى در انسان جمع گردد، چون انسانى كه در صدد انجام وظایف خود است، اگر دین شناس نباشد، هر قدر كه مقدس هم باشد، فریب شیطان و مردم را مىخورد.
در روایت معروفى، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«قَصَمَ ظَهْرى رَجُلانِ: عالِمٌ مُتَهَتِّكٌ وَ جاهِلٌ مُتَنَسِّكٌ.»(1)
دو طایفه كمر مرا شكستند، عالم و دین شناس بىبندوبار، و عابد و مقدس ناآگاه و نادان.
امام(قدس سره) مىفرمودند كه مقدّس نماها در صدد برمىآیند به وظیفه عبادى خود عمل كنند، اما وظیفه اصلى خویش را، كه تحصیل علم و شناخت صحیح است، فراموش كردهاند. با همان سلیقههاى كج و با جهالت خود راهى را مىپیمایند و بر آن اصرار و تعصّب نیز مىورزند. زیان این طایفه براى اسلام، بیش از زیان فاسقان است. این دسته نه خود به جایى مىرسند و نه مىگذارند دیگران پیشرفت كنند؛ به تعبیر امام صادق(علیه السلام):
«مَنْ عَمِلَ عَلى غَیْرِ عِلْم ما یُفْسِدُ اَكْثَرُ مِمّا یُصْلِحُ.»(2)
كسى كه بدون علم و شناخت عمل مىكند، بیش از آنچه اصلاح كند، فساد و تباهى به بار مىآورد.
همچنین عالم بىبندوبار كه به علمش عمل نمىكند، مردم فریب او را مىخورند و به جهت علمش به او احترام مىگزارند و بر اثر بىتقوایى ضربهاى به اسلام مىزند كه هرگز از جاهلان بر نمىآید. از این جهت هرجا كه از «تقوا» تعریف و ستایش شده، منظور تقوایى است كه با علم همراه باشد و الا اگر این دو از یكدیگر جدا گردند؛ نه تنها مفید نخواهند بود
1. بحارالانوار، ج 2، ص 111، روایت 25.
2. بحارالانوار، ج 1، ص 208.
بلكه مضر نیز هستند. در مقابل اگر از فقاهت و علم ستایش شده، مقصود فقاهت و علمى است كه با عمل همراه باشد. چون دین شناسى كه علم دارد، ولى بدان عمل نمىكند، راهزن است.
خداوند متعال خطاب به حضرت داوود مىفرماید:
«لا تَجْعَلْ بَیْنى وَ بَیْنَكَ عالِماً مَفْتُوناً بالدُّنْیا فَیَصُدُّكَ عَنْ طَریقِ مَحَبَّتى، فَاِنَّ اُولئِكَ قُطّاعُ طَریقِ عِبادى الْمُریدینَ؛ اِنَّ اَدْنى ما اَنَا صانِعٌ بِهِمْ اَنْ اَنْزَعَ حَلاوَةَ مُناجاتى عَنْ قُلُوبِهِم.»(1)
اى داوود؛ بین من و خود، عالمى را كه فریفته دنیا شده است، واسطه برنگزین، تا تو را از مسیر محبت من باز دارد. همانا آنان راهزن طریق بندگان خداجو هستند. كمترین مجازات آنان این است كه شیرینى مناجاتم را از دلشان خارج مىسازم.
عالم بى عمل و دنیاپرست، چونان دزدى است كه در روز روشن كاروان را به یغما مىبرد. او چون علم دارد، بهتر مىداند كه چگونه مردم را فریب دهد. چنین عالمى به درد دین نمىخورد، پس باید مواظب باشیم كه فریب آنها را نخوریم. لذا تقوا و فقاهت در كنار هم مؤثرند و باعث سعادت فرد و جامعه مىگردند. مجالست با كسانى رواست كه از سویى روح تقوا، تعبّد، بندگى و اطاعت امر خدا را در خود تقویت كردهاند و از سوى دیگر در مقام شناخت دین برآمده، به معارف دینى دست یافتهاند. مجالست با این دسته از علما بر فضیلت و كمال انسان مىافزاید.
گرچه «فقیه» در اصطلاح، به عالمانى گفته مىشود كه قدرت استنباط احكام شرعى و برگرداندن فروع به اصول را دارند، ولى «فقیه» در اصطلاح قرآن و روایات به معناى دین شناس است؛ اعم از شناخت مسائل فرعى، اعتقادى و اخلاقى. بلكه عالم به مسائل اعتقادى و اخلاقى، براى همنشینى مناسبتر است.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرماید: حال كه عزم سفر كردى و رفیق مناسبى براى خود برگزیدى،
1. كافى، ج 1، ص 46.
مواظب باش به گناه آلوده نگردى كه اگر به گناه آلوده گشتى، حركت و سیر تو بىنتیجه خواهد بود و بر تلاشها و عبادتهاى تو ثمرى بار نمىشود.
بىجهت انسان به دنبال گناه نمىرود، لابد گناه لذّت، شیرینى و جاذبهاى دارد كه فرد بدان آلوده مىگردد. گرچه این جاذبهها خیالى و وسوسههاى شیطانى است و واقعیتى ندارد؛ ولى به هر جهت انسان در گناه جاذبه و شیرینىاى مىبیند كه به سراغ آن مىرود. سخن اینجاست كه انسان چه كند تا توفیق یابد از گناه اجتناب كرده، در برابر آن مقاومت كند.
بهترین راه جهت اجتناب از گناه این است كه خطر گناه و بزرگى آن را درك كند. زیانها و خطراتى كه این لذّت زودگذر در بردارد و نیز آثار سوء و مستمرى را كه گناه براى زندگى اخروى و دنیوى او در پى دارد، بشناسد.
ویژگى مؤمن در این است كه نسبت به گناه نگرش خاصّى دارد و همین نگرش مانع از ارتكاب گناهان مىشود. براى انسان مؤمن، گناه بسان سنگ بزرگى است كه مىخواهد بر سرش فرود آید. اگر گناه و لغزشى از او سرزد، از عواقب آن وحشت زده مىشود. آن نگرش چنان تأثیرى در فكر و اندیشه او مىگذارد كه پیوسته وجدان او را علیه گناه تحریك مىكند و هر زمان كه جرمى مرتكب گشت به عذرخواهى و توبه روى مىآورد. به مانند آدمى كه سنگ بزرگى را بالاى سر خود مىبیند و پیوسته از سقوط آن بیمناك است. یعنى روح این انسان چنان پاك و بىآلایش است كه در مقابل هر گناهى عكس العمل نشان مىدهد و پیوسته به سرزنش و ملامت نفس خود مىپردازد، تا آنجا كه خواب و آرامش را نیز از خویش سلب مىكند.
در مقابل، كافر و كسى كه فطرت خویش را با زنگار معصیت آلوده كرده است، در برابر گناه احساس ناراحتى نمىكند و گناه در نظر او، به مانند مگسى است كه از روى بینىاش عبور مىكند. (مقصود از كافر، تنها كسى نیست كه منكر خدا و قیامت باشد، بلكه كسى كه یكى از ضروریات دین را انكار كند نیز كافر است.)
گذشته از روایات و آیات، این موضوع یك واقعیت روانى است كه تكرار عمل ناپسند، قُبح آنرا از بین مىبرد و در نتیجه، به صورت عملى لذّتبخش جلوه مىكند و دیگر از انجام آن احساس شرم نمىشود؛ گناه نیز چنین است: اگر گناهى پیوسته تكرار شد، قُبح آن از بین مىرود و به دنبال از بین رفتن قُبح آن، از آن احساس شرم نمىشود.
در همین جا مىتوان معیارى را ارائه داد و آن اینكه هر كس مىخواهد بداند كه آیا به مرز ایمان نزدیكتر است و یا به مرز كفر، ببیند كه عكس العمل او در مقابل گناه چگونه است. اگر مىبیند كه گناه براى او مهم نیست و بدان اعتنا نمىكند، توجه داشته باشد كه در مسیر كفر قدم برمىدارد؛ چرا كه پشیمانى از گناه حاكى از روح ایمان، و بىاعتنایى به آن، حاكى از روح كفر است. مقتضاى ایمان این است كه اگر غضب و شهوتى بر انسان غالب گشت، و مرتكب گناهى شد، بلافاصله پشیمان مىشود و از كرده خود بیمناك مىگردد. اگر چنانچه چنین حالتى در ما نیست، از عاقبت خود بترسیم كه در مسیر خطرناكى پیش مىرویم.
«یا اباذرّ؛ إنّ اللّه تبارك و تعالى إذا أراد بعبد خیراً جعل الذّنوب بین عینیه ممثّلة والإثم علیه ثقیلا وبیلا و إذا أراد بعبد شرّاً انساه ذنوبه.»
اى ابوذر؛ اگر خداى تبارك و تعالى خیر بندهاى را بخواهد، گناهانش را در مقابل او مجسّم مىكند و گناه را بر او سنگین و دشوار مىگرداند و اگر بدى و بدبختى بندهاى را بخواهد گناهان او را از یادش مىبرد.
خداى متعال به همه انسانها لطف و محبت دارد، اگر به كسى محبت نمىداشت او را نمىآفرید. اما خداوند به اولیاى خود لطف و عنایت خاصى دارد. اگر این دسته بر اثر غفلت مرتكب گناهى شوند، براى تنبّه و بیدارى، گناه را در نظرشان مجسّم مىسازد؛ زیرا اوّلین گام در جهت فرو رفتن در آلودگى و غرق شدن در معاصى، فراموش كردن گناه و عقوبت آن
است. با توجه به اینكه خداوند به برخى بندگان نظر و عنایت خاصى دارد و آنان را به حال خود رها نمىكند و در مقابل به برخى از آنان بىاعتناست و به حال خود رهایشان كرده است؛ هر كس مىتواند ارزیابى كند كه مورد لطف و عنایت خداوند قرار دارد یا نه. اگر گناهان گذشته خود را فراموش نكرده، گناه برایش سنگین و گران است، بداند كه مورد عنایت خداست؛ ولى اگر گناه خود را فراموش مىكند و آن را سبك مىشمارد، بداند كه خدا بدو عنایت ندارد.
واضح است كه به یاد داشتن گناه وقتى كارساز است كه مانع ادامه گناه شود و الا اگر كسى گناهان خویش را به یاد داشته باشد، ولى آنها را بار گران و سنگینى بر دوش خود نبیند، باكى از دست زدن به گناه ندارد.
امام سجاد(علیه السلام) در دعاى ابوحمزه ثمالى مىفرماید:
«أَنَا الَّذى أَمْهَلْتَنى فَما ارْعَوَیْتُ وَ سَتَرْتَ عَلَىَّ فَما اسْتَحْیَیْتُ وَ عَمِلْتُ بِالمَعاصى فَتَعَدَّیْتُ وَ اَسْقَطْتَنى مِنْ عَیْنِكَ فَما بالَیْتُ...»
منم آن كه، براى توبه و بازگشت از گناه، مهلتم دادى و من از گناه باز نگشتم و گناهانم را پوشیدى و من حیا نكردم و دوباره به معاصى دست زدم و از حد تجاوز كردم تا تو مرا از چشم خود انداختى.
پس اگر خداوند خیر كسى را بخواهد، همواره گناهانش را برایش مجسّم مىسازد، تا آنجا كه او آنها را بار سنگین و گرانى بر خود مىبیند. در مقابل اگر خداوند به كسى عنایت نداشته، شر او را بخواهد، او را به حال خود رها مىكند و پس از آن، گناه براى او سبك مىگردد و بدان اهمیّت نمىدهد.
البته در ابتدا خداوند كسى را از عنایت خود دور نمىدارد و شر او را نمىخواهد، بلكه بعد از آنكه به كارهاى زشت دست زد و بر گناه اصرار ورزید، خداوند به چنین عقوبتى گرفتارش مىكند.
كسى نزد خداوند عزیز است كه در مقام بندگى و تقرّب به او برآید و كسى در نظر خدا
پست است كه از خدا دور شده، او را فراموش كند؛ وقتى خدا را فراموش كرد، خداوند نیز او را به حال خود رها مىكند.
«وَ لا تَكُونُوا كَالَّذینَ نَسُو اللَّهَ فَأَنْسهُمْ أَنْفُسَهُمْ...»(1)
شما مؤمنان به مانند كسانى نباشید كه خدا را فراموش كردند، خداوند نیز آنان را از خود غافل ساخت.
«یا اباذرّ؛ لا تنظر الى صغر الخطیئة و لكن انظر الى من عصیت.»
اى ابوذر؛ به كوچكى گناه نگاه نكن، بلكه به بزرگى كسى بنگر كه او را نافرمانى كردهاى.
از سه زاویه مىتوان به گناهان نگریست:
1 ـ نگرش به نفس گناه، از جهت كوچكى و بزرگى آن.
2 ـ نگرش به گناه، از جهت فاعل و كسى كه آن را انجام مىدهد.
3 ـ نگرش به گناه، از جهت كسى كه نافرمانى مىشود.
در كتاب و سنّت گناهان به دو دسته «كبیره و صغیره» تقسیم شدهاند كه هر یك از آنها حكمى جدا و عذابى مخصوص به خود دارد. قرآن مىفرماید: وقتى كه نامه اعمال به دست عدهاى داده مىشود، آنها مىگویند:
«... یا وَیْلَتَنا مَالِ هَذا الْكِتابِ لا یُغادِرُ صَغیرَةً وَ لا كَبیرَةً اِلّا أَحْصها.»(2)
واى بر ما این چگونه كتابى است كه همه گناهان كوچك و بزرگ ما را برشمرده است.
شاید تفاوت اساسى بین این دو دسته این باشد كه بر گناهان كبیره وعده عذاب داده شده است و بر گناهان صغیره وعده عذاب ندادهاند. همچنین بر گناهان صغیره حدى منظور نشده است و بر تعدادى از گناهان كبیره حد مشخصى در نظر گرفته شده است.
1. حشر / 19.
2. كهف / 49.
گفتنى است كه ممكن است كسى عملى را مرتكب شود كه به نظر او گناه صغیره و قابل بخشش است، ولى از این موضوع غفلت كند كه اولا تكرار صغیره و كوچك شمردن آن، گناه كبیره است و مداومت بر آن، آدمى را در ارتكاب گناه گستاخ مىكند. ثانیاً، فراموش كند كه چه كسى مورد معصیت قرار گرفته، با نهى چه كسى مخالفت شده است.
این بخش از روایت به مورد دوم نظر دارد كه فقط به كوچك بودن گناه نگاه نكن، بلكه به این واقعیت نیز توجه داشته باش كه چه كسى مورد معصیت و مخالفت قرار مىگیرد. گاهى یك امر، خود به خود، كوچك است، اما از آن جهت كه با شخصیت بزرگى ارتباط دارد، بزرگ است.
مجسّم كنید كه شما در حضور امام معصومید و حضرت فرمانى، هرچند كوچك به شما بدهد: مثلا دستور بدهد كه ظرف آبى براى او بیاورید؛ اما شما با خود تصوّر كنید كه این امر بسیار ناچیز است و با همین تصوّر، از اطاعت كردن امتناع كنید. آیا چنین تصوّرى عاقلانه است؟ آیا مقتضاى ادب همین است؟! آیا این مخالفت پسندیده است؟ هرگز چنین نیست، زیرا على رغم كوچك بودن امر، امر كننده بسیار بزرگ است و امر كوچك به اعتبار امر كننده عظمت مىیابد. حال همین مثال را بر ذات مقدس خداوند منطبق كنید؛ با اینكه مخالفت خداوند با مخالفت امام معصوم قابل مقایسه نیست. پس میزان قُبح مخالفت را باید با میزان عظمت آمر و ناهى سنجید.
چنین برداشتى از گناه، مىتواند، براى آدمى انگیزهاى قوى در جهت مخالفت با شیطان ایجاد كند، و هرگونه بهانهجویى را از نفس امّاره سلب گرداند. یك وقت دوستى در حدّ انسان، در خواست و خواهشى از او دارد؛ ممكن است درخواست او را نپذیرد و به او بگوید: تو حق نداشتى به من دستور بدهى. اما گاهى پدر، مادر و یا استاد به انسان دستور مىدهد كه مخالفت آنها بسیار زشت است و گاهى فرمان از جانب یك مرجع و گاهى از جانب امام معصوم و گاهى از جانب خداست. در این صورت هرچه مقام آمر، یا ناهى عظیمتر و والاتر باشد، تخلف از فرمان او قبیحتر و به مؤاخذه سزاوارتر است.
وقتى شیطان وسوسه مىكند: یك نگاه به نامحرم كه چیزى نیست، یك دقیقه گوش دادن به موسیقى حرام چیزى نیست، باید به این موضوع توجه كنید كه با امر چه كسى مخالفت مىكنید. اینجاست كه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) به ابوذر مىفرماید: به كوچكى گناه نگاه نكن؛ بلكه ببین چه كسى را مخالفت مىكنى.
«یا اباذرّ؛ انّ نفس المؤمن أشدّ ارتكاضاً من الخطیئة من العصّفور حین یقذف به فى شركه.»
اى ابوذر؛ اضطراب و ناراحتى انسان با ایمان از گناه خود، بیشتر از ترس و ناراحتى گنجشكى است كه در دام گرفتار شده است.
در اینجا پیامبر(صلى الله علیه وآله) مثال محسوس دیگرى براى تبیین عكس العمل مؤمن، در مقابل گناه بیان مىفرمایند كه اگر دامى را براى گرفتار كردن گنجشكى بگسترانید و این موجود پر تحرّك در آن بیفتد، عكس العمل بسیار شدیدى از خود نشان مىدهد و بدون آرام و قرار، براى رهایى از دام، تلاش مىكند و گاهى تلاش او، منجر به هلاكت و از بین رفتن او مىشود؛ از بس خود را به این طرف و آن طرف مىزند. این به جهت شدت اضطراب و نگرانى او از به دام افتادن است. واكنش مؤمن در مقابل گناه خویش نیز چنین است. زمانى كه احساس مىكند در دام شیطان گرفتار آمده است، ناراحتى و اضطراب سراسر وجود او را فرامىگیرد، تا آنجا كه آرام و قرار و خورد و خواب را از او سلب مىسازد و او پیوسته، در جهت رهایى از این دام شیطانى مىكوشد.
ما معصوم نیستیم و پیوسته در معرض خطا و نسیان قرار داریم، انتظارى هم نیست كه اصلا گناهى از ما سرنزند؛ ممكن است گاهى در دام شیطان بیفتیم (البته معناى معصوم نبودن این نیست كه باید گناه كرد، زیرا ممكن است انسانهاى غیر معصومى نیز باشند كه گناه نكنند و تفاوت آنها با معصوم در این است كه معصوم داراى ملكهاى است كه او را از انجام گناه باز مىدارد؛ انسانهاى معمولى نیز مىتوانند، در عین نداشتن ملكه عصمت، به گناه مبتلا نشوند.) در هر صورت اگر به گناهى مبتلا شدیم، ایمان ما اقتضا مىكند كه پیوسته نگران آن باشیم و سعى كنیم با توبه، انابه، گریه و زارى خود را از پیامدهاى آن نجات دهیم.
«یا أَباذَرٍّ؛ مَنْ وافَقَ قَوْلُهُ فِعْلَهُ فَذلِكَ الَّذى أَصابَ حَظَّهُ وَ مَنْ خالَفَ قَوْلُهُ فِعْلَهُ فَإِنَّما یُوَبِّخُ نَفْسَهُ. یا أَباذَرٍّ؛ إِنَّ الرَّجُلَ لَیُحْرَمُ رِزْقَهُ بالذَّنْبِ یُصیبُهُ.
یا أَباذَرٍّ؛ دَعْ ما لَسْتَ مِنْهُ فى شَىء وَلاتَنْطِقْ فیما لایَعْنیكَ وَاخْزَنْ لِسانَكَ كَمْا تَخْزَنُ وَرِقَك»
«یا اباذرّ؛ من وافق قوله فعله فذلك الَّذى اصاب حظَّه و مَنْ خالف قوله فعلَه، فانّما یُوَبِّخُ نفسه»
اى ابوذر؛ هر كس كه كردارش با گفتارش مطابقت كند، بهره خود را از سعادت دریافت كرده است و هر كس كه كردارش مخالف گفتارش باشد، هنگام پاداش، خویشتن را سرزنش خواهد كرد.
اغلب مردم به هنگام سخن، از كارهاى خوب نام مىبرند و اینكه آن كارها باید انجام گیرند و چقدر ارزش و اهمیت دارند و در كمال انسان تاثیر مىگذارند؛ اما در مقام عمل، رفتار آنها با گفتارشان موافق نیست. كمتر كسى همه گفتههایش با كردارش موافق است.
اگر توافق قول و فعل را بسته به درجات ایمان بدانیم، پى مىبریم كسانى كه ایمانشان كاملتر است، صادقترند و بین قول و فعلشان توافق بیشترى هست؛ به واقع رفتارشان مصدّق گفتارشان است.
در تفسیر آیه شریفه: «... أُولئِكَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُون»(1)
مرحوم علاّمه طباطبایى، رضوان الله تعالى علیه، مىفرماید: «صداقت» صفتى است كه همه فضیلتهاى موجود در علم و عمل را در بر مىگیرد، زیرا صدق خُلقى است كه با همه ارزشها و فضایل اخلاقى، از قبیل عفت، شجاعت، حكمت و عدالت همراه است؛ چرا كه انسان را نمىتوان از اعتقاد و قول و عمل او جدا كرد. صادق بودن انسان به این معنى است كه عقیده، قول و عمل او مطابق یكدیگرند؛ یعنى به چیزى كه عقیده دارد و مىگوید عمل مىكند. فطرت انسان بر قبول حق و خضوع باطنى در برابر آن، سرشته شده است؛ گرچه خلاف آن را اظهار كند. پس اگر به حق اعتراف كرد و در آن اعتراف صادق بود، آنچه را بدان اعتقاد دارد مىگوید و به آنچه مىگوید، عمل مىكند؛ در این صورت ایمان او خالص گشته است و اخلاق و عمل صالح او به مرحله تمام رسیده است»(2)
ایشان مىفرمود: «اینكه خداوند متعال برخى را «صدّیق» ـ كه صیغه مبالغه است ـ مىنامد، بدین جهت است كه رفتار صدّیقین، مصدّق گفتارشان است» كسى كه گفتارش با اعتقادش مطابق است نیز صادق است، اما صدّیق، در مرحله بالاترى قرار دارد و به كسى گفته مىشود كه نه تنها قول او موافق اعتقاد اوست، بلكه موافق عمل او نیز هست؛ آن هم در همه موارد.
پیامبراكرم(صلى الله علیه وآله) مىفرماید: كسى كه عملش با گفتارش هماهنگ باشد، به سعادت مىرسد. چنین انسانى اگر سعى كند كه همواره قول و فعل و اعتقادش مطابق هم باشند، به مقام صدیقین نایل مىگردد. در مقابل، انسانى كه به آنچه مىگوید عمل نمىكند منافق و دروغگوست، چنانكه قرآن مجید منافقینى را كه با زبان به رسالت پیامبر گواهى مىدهند، اما در قلب به آن اعتقاد ندارند، كاذب مىداند و مىفرماید:
إِذاجاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ وَ اللّهُ یَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللّهُ یَشْهَدُ
1. بقره / 177
2. المیزان، ج 1، ص 430
إِنَّ الْمُنافِقینَ لَكاذِبُون»(1)
اى رسول ما، چون منافقان نزد تو آمده، گفتند: گواهى مىدهیم كه تو رسول خدایى (فریب نخور) خدا مىداند كه تو رسول اویى و او گواهى مىدهد كه منافقان دروغ مىگویند.
دروغ بودن گفتههاى منافقان به این دلیل است كه:
«...یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِم مَّا لَیْسَ فىِ قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِما یَكْتُمُون»(2)
به زبان چیزى اظهار مىدارند كه در دل خلاف آن را پنهان داشتهاند، خدا بر آنچه پنهان مىدارند آگاهتر از خود آنهاست.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرماید: كسى كه به آنچه مىگوید، عمل نمىكند تنها خود را ملامت كند. چون سخن او مبیّن این است كه حق و وظیفه خود را شناخته؛ در نتیجه حجت بر او تمام شده است. طبیعى است چنین فردى كه حق را شناخته، حتى دیگران را بدان سفارش مىكند، ولى در عمل خود كوتاهى مىكند، تنها خود را باید مورد سرزنش قرار دهد.
این سخن پیامبر، بیش از هر كس، متوجه گویندگان و واعظان است كه خود پایبند گفتارشان باشند و عمل آنان بازتاب اعتقاد و سخنشان باشد.
خداوند، در قرآن، این دسته را ملامت و سرزنش مىكند، آنجا كه مىفرماید:
«أَتَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَفَلا تَعْقِلُون»(3)
شما مردم را به نیكوكارى فرمان مىدهید و خود آن را فراموش مىكنید! حال آنكه كتاب خدا را مىخوانید؛ چرا اندیشه و تعقل نمىكنید؟
(«فراموش كردن» به معناى از یاد بردن نیست، بلكه به این معناست كه به گفته خود عمل نمىكند، چرا كه ممكن است سخن خود یادش باشد، ولى بدان عمل نكند).
وقتى دلسوزانه دیگران را نصیحت مىكند و مىگوید این كار را انجام دهید و فلان كار
1. منافقون / 1.
2. آل عمران / 167
3. بقره / 44
را ترك كنید، چطور خود را فراموش مىكند! آیا دلش به حال دیگران بیش از خودش مىسوزد؟ آیا دیگران را بیش از خود دوست دارد؟ چنین چیزى باور كردنى نیست.
على(علیه السلام) مىفرماید:
«أَللّهَ أَللّهَ فى أَعَزِّ الاَْنْفُسِ عَلَیْكُمْ وَ أَحَبِّها إِلَیْكُم»(1)
از خدا بترسید، از خدا بترسید در مورد عزیزترین و محبوبترین اشخاص نزد خودتان.
مقصود حضرت این است كه شما خود را بیش از دیگران دوست مىدارید و اگر دیگران را دوست مىدارید، بدین جهت است كه به شما خدمتى مىكنند، وسیله لذت و رفاه و سعادت براى شما فراهم مىسازند و از همنشینى، گفتگو و نشست و برخاست با آنها لذت مىبرید ؛ پس خودتان اصل هستید و دیگران را براى خود مىخواهید. حال چگونه دلسوزانه به دیگران توصیه مىكنید، ولى خود را فراموش مىكنید و به حال خود دل نمىسوزانید و به آنچه مىگویید، عمل نمىكنید؟
خداوند مىفرماید:
«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مالاتَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَاللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ»(2)
اى كسانى كه ایمان آوردهاید، چرا چیزى به زبان مىگویید كه بدان عمل نمىكنید. خداوند سخت به خشم مىآید كه چیزى بگویید كه بدان عمل نمىكنید.
پیامبر در ادامه حدیث، درباره تاثیر گناه در محروم گشتن از روزى مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ ان الرجل لیحرم رزقه بالذّنب یصیبه»
اى ابوذر؛ چه بسا شخصى كه به سبب گناهى كه مىكند، از روزى مقرّر شدهاش، محروم مىگردد.
1. نهجالبلاغه (ترجمه فیض الاسلام) خ 156، ص 494.
2. صف / 3 ـ 2.
این بیان دیگرى است، براى توجه دادن به آثار بدى كه گناه در این دنیا براى انسان در بردارد و محرومیتهایى كه از گناه ناشى مىگردد.
به حسب تفاوت معرفتها، در روایات و مواعظ با هر كسى به زبانى سخن گفته مىشود: اگر كسى به مقام محبت نایل گردیده، به او گفته مىشود: تو چه عاشقى هستى كه با معشوق خویش مخالفت مىكنى؟ عاشق همواره تلاش مىكند كه پى ببرد معشوقش از او چه مىخواهد، تا آن را انجام دهد و از چه چیزى بدش مىآید تا آن را ترك كند؛ چگونه ممكن است كه محبوب انسان صریحاً به او بگوید: این كار را انجام بده و فلان كار را ترك كن و او مخالفت كند! براى كسانى كه بهرهاى از محبت خداوند متعال و اولیاى او دارند، این بهترین شیوه براى بازداشتن آنها از گناه است.
باید كسانى را كه دوستار اهل بیت هستند، توجه داد كه گناه مبغوض اهل بیت است. منفورترین كارها نزد ائمه(علیهم السلام) گناه است. گناه همانند مردار گندیده است و كسانى كه چشم بینا و حس قوى باطنى دارند، بوى تعفن آن را از دور درك مىكنند حال محب اهل بیت كه مىخواهد به آنها نزدیك شود، چطور خود را به چیزى آلوده مىكند كه موجب تنفر آنها مىگردد؟
اگر كسى بخواهد به دیدار دوستش برود، از دهن و بدنش بوى بد را دفع مىكند و خود را تمیز و معطر مىسازد، تا دوستش از او آزرده نگردد. گناه موجب تعفن و آلوده گشتن وجود ما مىشود. اگر ما اهلبیت(علیهم السلام) را دوست مىداریم و مىخواهیم با آنها ارتباط داشته باشیم، باید روحمان را از آلودگىها پاك سازیم، تا آنها براى ارتباط با ما رغبت پیدا كنند. پس راه پرهیز دادن افرادى كه به محبت خدا و اهلبیت دست یافتهاند، برانگیختن احساس محبت آنهاست.
ناگفته پیداست كه همه آنان كه واجبات را انجام داده، محرمات را ترك مىكنند، رگههایى از محبت خداوند را دارند؛ ولى بر اساس درجه معرفت آنها، این محبت متفاوت است: در برخى این محبت شدید، در برخى متوسط و در برخى ضعیف است. گاهى محبت
تا به حدى مىرسد كه در راه وصال معشوق از همه چیز، حتى بهشت چشم مىپوشد، تا به آنجا كه مىگوید:
«فَهَبْنى یا إِلهى وَ سَیِّدى وَ مَوْلاىَ وَ رَبّى صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَیْفَ أَصْبِرُ عَلى فِراقِك»(1)
گیرم اى خداى من، بر آتش جهنم صبر كردم، چگونه بر فراق تو صبر كنم؟
در مناجات محبان، مناجات نهم از «مناجات خمس عشرة» مىخوانیم:
«إِلهى مَنْ ذَا الَّذى ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتَكَ فَرامَ مِنْكَ بَدَلا»
اى خداى من، كیست كه شیرینى محبت تو را چشید و غیر تو را برگزید؟
اگر كسانى به آن حد از محبت دست نیافتهاند كه عشق به خدا و ائمه معصومین(علیهم السلام)از گناه بازشان دارد، باید آنها را از پیامدها و عواقب گناه ترساند. عذابها، محروم گشتن از سعادت و بهشت، آثار شوم دنیوى و اُخروى گناه را برشمرد. آنچه انسان را به كارى وادار و از كارى باز مىدارد، «خوف و رجاست» امید به اینكه به منفعتى برسد و یا از ضررى دور ماند. پس بهترین و نزدیكترین راه براى هدایت انسان، توجه دادن او به آثار شوم گناه، در دنیا و آخرت است. حال اگر ایمان كسى به آخرت ضعیف بود، بهترین راه براى بازداشتن او از گناه، ذكر آثار دنیوى گناه است. همین روشى كه پیامبر در این بخش پى گرفتهاند؛ چون عدهاى آخرت را دور مىبینند، با اینكه بر اساس بینش اسلامى آخرت نزدیك و در دسترس است؛ چنانكه خداوند مىفرماید:
«إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً. وَ نَریهُ قَریبا»(2)
این مردم غافل و كافر آن روز را دور مىبینند، و ما آن را نزدیك مىبینیم.
از جمله ضررهاى دنیوى گناه، محروم گشتن از روزى است. از جمله مصادیق روزى رزق، خوراك و پوشاك است.
1. دعاى كمیل
2. معارج / 7 ـ 6.
در روایات فراوانى آمده است كه خداوند متعال براى هر جنبدهاى رزقى مقدر فرموده است و این تقدیر گاهى تقدیر حتمى و گاهى معلّق است؛ یعنى بر اثر برخى اعمال كم یا زیاد مىشود. برخى اعمال خیر موجب زیاد شدن روزى و برخى اعمال شر موجب كم شدن آن مىشوند.
اگر ما بدانیم رزقى كه براى ما مقرر شده است ـ و گاهى با تلاش به دست مىآید و گاهى بدون تلاش خداوند به ما ارزانى مىكند ـ به سبب گناه از ما گرفته مىشود، كمتر به دنبال گناه مىرویم.
گناه فرمولها را تغییر مىدهد و اسباب ظاهرى را بىاثر مىسازد. قرآن به ما مىفهماند كه غیر از اسباب ظاهرى، اسباب دیگرى نیز وجود دارد كه ارتباط آنها با مسبّباتشان براى ما محسوس نیست. قرآن مىفرماید:
«وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصیبَة فَبِما كَسَبَتْ أَیْدیكُمْ ...»(1)
آنچه از رنج و مصایب به شما مىرسد، دستآورد اعمال زشت خود شماست.
در واقع در جهانى كه نظام «علىّ و معلولى» بر آن حاكم است، نمىتوان هیچ پدیدهاى را بىعلت شمرد و از طرف دیگر نمىتوان مصیبتها را به خداوند متعال كه خیر محض است نسبت داد؛ پس این انسان است كه مصیبتها را به خود متوجه مىسازد.
در جاى دیگر مىفرماید:
«... فَلْیَحْذَرِ الَّذینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصیبَهُمْ فِتْنَةٌ او یُصیبَهُمْ عَذابٌ أَلیم»(2)
كسانى كه امر خدا را مخالفت مىكنند بترسند كه مبادا به فتنه بزرگ و یا عذاب دردناك گرفتار شوند.
1. شورى / 30.
2. نور / 63
پس آیات قرآن مبیّن این واقعیت است كه بسیارى از مصیبتها و محرومیتها از گناه ناشى مىگردد، چنانكه اعمال نیك و تقوا موجب سرازیر گشتن بركات و نعمتها مىشود:
«وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَكات مِنَالسَّماءِ وَالاَْرْض»(1)
اگر مردم شهرها ایمان مىآوردند و تقوا پیشه مىساختند، درهاى بركات آسمان و زمین را به روى آنان مىگشودیم.
در برخى موارد رابطه گناه با مصیبتى كه از آن ناشى مىگردد، كم و بیش، قابل درك است، مثل اینكه گاهى گناهانى برخى از بیمارىها را در پى دارد؛ ولى این رابطه در همه موارد محسوس نیست: گاهى آثارى بر گناه مترتب مىگردد كه براى انسان قابل درك نیست: مثل اینكه غذایى تهیه شده بود و موقع استفاده چیز كثیفى در آن مىافتد و آن را آلوده مىسازد، رزقى آماده مىگردد و بناگاه انسان از آن محروم مىگردد. حال این رزق را از خوراكىها به چیزهاى دیگر نیز توسعه دهید؛ چرا كه همه نعمتها رزق هستند: خانه رزق است، ماشین رزق است و هر چیز دیگرى كه انسان از آن استفاده مىكند رزق است؛ محرومیت از اینها، در بسیارى موارد، به جهت ارتكاب گناه مىباشد.
باید رزق را به رزقهاى معنوى نیز توسعه داد، چون هرچه موجب تكامل روح ما مىشود، آن هم رزق است: علم و ایمان نیز رزق هستند، توفیق عبادت نیز رزق است.
گاهى ارتكاب گناه موجب مىشود انسان از انجام عبادتى محروم گردد: در روایتى آمده است كه ممكن است انسان در اثر گناه به نماز شب موفق نشود، گرچه سعى مىكند و خود را آماده مىسازد كه سر ساعت از خواب برخیزد، ولى یا از خواب بر مىخیزد و سستى و تنبلى مانع مىگردد، یا اصلا از خواب بر نمىخیزد. پس سلب توفیق عبادت نیز از جمله عقوبتهاى گناه است.
به هر جهت توجه به نتایج شوم گناه از جمله عواملى است كه مىتواند انسان را از گناه باز دارد: اینكه بیندیشد، گناه او تلاشهاى اقتصادىاش را بىثمر كرده، او را از رزقش محروم مىكند.
1. اعراف / 96.
به جهت ارتباط بین محرومیتها و مصیبتها و گناه، وقتى مصیبتى براى برخى بزرگان پیش مىآمد، فكر مىكردند كه چه خطایى كردهاند كه موجب این مصیبت شده است. نقل مىكردند یكى از اساتید بزرگ اخلاق، در تهران، وقتى از كوچهاى عبور مىكرد، حیوانى به او لگد زد او همانجانشست و به فكر فرو رفت كه من چه كردم كه سزاوار آزار این حیوان شدم!
«یا اباذرّ؛ دع ما لست منه فى شىء و لا تنطق فى ما لا یعنیك و اخزن لسانك كما تخزن ورقك»(1)
اى ابوذر؛ هرچه را كه در آن تو را بهره نیست ترك كن و به سخنى كه فایده به حال تو ندارد، لب مگشا و زبان خود را مانند پول خود كه در حفظ آن مىكوشى نگهدارى كن.
مطلبى كه در این قسمت ذكر شده، متمم بیانات سابق در بازداشتن فرد از گناه است. كسى كه مىخواهد از گناه اجتناب كند، باید براى خود حریم قرار دهد، چنانكه گفته شده: «من حام حول الحمى، اوشك أن یقع فیه» كسى كه بر لب پرتگاه حركت مىكند، بترسد از اینكه در آن فرو افتد. كسى كه مىخواهد از گناه اجتناب كند، باید از مقدمات آن دورى گزیند و برخى مباحات را ترك كند، تا به گناه نیفتد. به عنوان نمونه اگر مىخواهد از نگاههاى حرام و نگاه به نامحرم اجتناب كند، به برخى از محارم خود نگاه نكند. اگر مىخواهد به موسیقى حرام گوش ندهد، از برخى موسیقىهاى جایز دورى گزیند. اگر مىخواهد به دروغ و غیبت آلوده نگردد، از سخنانى كه احتمال دارد دروغ و غیبت باشد، اجتناب كند. البته مشكل است كه انسان از همه مباحاتى كه ممكن است او را به گناه بكشاند، اجتناب كند، بخصوص كسى كه در اول راه قرار دارد، اما كسانى كه در مقام تكامل نفس بر مىآیند، خواه ناخواه، این مرحله را باید طى كنند.
1. ورِق پول و سكه رایج در زمانهاى سابق بوده كه از طلا و نقره ساخته مىشده است.
پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به ابوذر سفارش مىكنند كه از كارهاى لغو و بیهوده دورى گزیند؛ چنانكه قرآن فلاح و رستگارى را در گرو دورى از لغو مىداند:
«قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. الَّذینَ هُمْ فى صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ. وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون»(1)
اهل ایمان رستگار شدند، آنان كه در نماز خاشعند و آنان كه از لغو و بیهودگى دورى مىكنند.
كسى كه مىخواهد به فلاح و رستگارى برسد، باید از كارى كه فایده به حال او نمىبخشد، اجتناب كند، حرفى كه فایدهاى ندارد نزند حتى اگر مباح هم باشد، و نیرویش را صرف كار مفید و ثمر بخش كند.
سفارش دیگر پیامبر به ابوذر این است، از سخنانى كه فایدهاى به حال او ندارد اجتناب كند.
انسان باید روى زبان خود، حساس باشد، سعى كند از حرفهاى مباح نیز دورى گزیند؛ چون گاهى یك كلمه از دهان صادر مىشود و نتایج بدى در دنیا و آخرت بر آن بار مىگردد. اینكه زیاد در روایات سفارش شده كه زبان خود را نگه دارید، حرفى كه لازم نیست و یا به شما مربوط نیست نزنید، براى این است كه گاهى انسان نمىتواند زبانش را كنترل كند و به دروغ، غیبت و مسخره كردن دیگران و سایر آفات زبان مبتلا مىگردد. از این جهت برخى بزرگان اهتمام زیادى داشتند كه حتىالمقدور سكوت كنند.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند: همانطور كه در حفظ پول و سكههاى طلا مىكوشى: در نگهدارى زبانت نیز بكوش. چطور پولت را نگهدارى مىكنى، آن را در صندوقچه مىگذارى و درش را محكم مىبندى و در جاى امنى مىگذارى، زبانت را نیز كه به مراتب ارزشش از پول بیشتر است نگهدارى كن. خداوند براى زبانت حصار و حفاظ گذاشته، براى آن دندان و جلوى آن لبها را قرار داده است كه زبان را در این حصارها محدود كنى. پس
1. مومنون / 3 - 1.
سعى كن آن را آزاد نگذارى. حتى از حرف مباحى كه فایده ندارد دورى گزین، چون نیرو و انرژى خود را بیهوده صرف كردهاى و همینطور، رفته رفته، به مشتبهات و مكروهات و در نهایت به محرمات و گناهان كبیره كشانده مىشوى: مگر بین حرف زدن درباره دیگران تا غیبت آنها چقدر فاصله است؟ بین حرف زدن مباح با (غیبت) گناه كبیرهاى كه از هفتاد زناى با محارم، آن هم در خانه كعبه، زشتتر است، فاصلهاى نیست و ما كمكم این فاصله را از بین مىبریم و به آن گناه مبتلا مىگردیم.
«یا أَباذَرٍّ؛ إِنَّ اللّهَ جَلَّ ثَناؤُهُ لَیُدْخِلُ قَوْماً أَلْجَنَّةَ فَیُعْطیهِمْ حَتّى یَمِلُّوا وَ فَوْقَهُمْ قَوْمٌ فىِ الدَّرَجاتِ الْعُلى، فَإِذا نَظَرُوا إِلَیْهِمْ عَرَفُوهُمْ، فَیَقُولُونَ: رَبَّنا إِخْوانُنا كُنّا مَعَهُمْ فىِ الدُّنْیا فَبِمَ فَضَّلْتَهُمْ عَلَیْنا فَیُقالُ: هَیْهاتَ، هَیْهاتَ، إِنَّهُمْ كانُوا یَجُوعُونَ حینَ تَشْبَعُونَ وَ یَظْمَئُونَ حینَ تَرْوُونَ وَ یَقُومُونَ حینَ تَنامُونَ وَ یَشْخَصُونَ حینَ تَحْفَظُونَ.
یا أَباذَرٍّ؛ جَعَلَ اللّهُ جَلَّ تَناؤُهُ قُرَّةَ عَیْنى فىِ الصَّلوةِ وَ حَبَّبَ إِلَىَّ الصَّلوةَ كَما حَبَّبَ إِلَى الْجائِعِ الطَّعامَ وَ إِلَى الظَّمْانِ الْماءَ وَ إِنَّ الْجائِعَ إِذا أَكَلَ شَبِعَ وَ إِنَّ الظَّمْانَ إِذا شَرِبَ رَوِىَ وَ أَناَ لا أَشْبَعُ مِنَ الصَّلوةِ.
یا أَباذَرٍّ؛ أَیُّما رَجُل تَطَوَّعَ فى یَوْم وَ لَیْلَة اثْنَتَى عَشَرَ رَكْعَةً سِوَى الْمَكْتُوبَةِ كانَ لَهُ حَقّاً واجِباً بَیْتٌ فى الْجَنَّةِ.
یا أَباذَرٍّ؛ مادُمْتَ فىِ الصَّلوةِ فَإِنَكَ تَقْرَعُ بابَ الْمَلِكِ الْجَبّارِ وَمَنْ یُكْثِرْ قَرْعَ بابِ الْمَلِكِ یُفْتَحْ لَهُ.
یا أَباذَرٍّ؛ ما مِنْ مُؤْمِن یَقُومُ مُصَلِّیاً إِلاّ تَناثَرَ عَلَیْهِ الْبِرُّ ما بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْعَرْشِ وَ وُكِّلَ بِهِ مَلَكٌ یُنادى: یَاابْنَ آدَمَ لَوْ تَعْلَمُ مالَكَ فىِ الصَّلوةِ وَ مَنْ تُناجى ما انْفَتَلْت»
موعظههاى پیامبر كه پیش از این، مورد بررسى قرار گرفت به سه بخش تقسیم مىگردد:
بخش اول:
در بیدار ساختن انسان و غفلت زدایى از او بود؛ زیرا او بر اساس طبیعت حیوانىاش، براى
فعالیتهاى دنیوى، اشباع غرایز و تمایلات حیوانى، بیشتر انگیزه دارد، از این جهت مبدء و معاد را فراموش مىكند.
گرچه برخى از ابتدا به هدف و غایت آفرینش خود آگاهند، ولى عموم مردم از هدف آفرینش خود غافلند: نمىدانند براى چه آفریده شدهاند، به كجا مىروند و چه باید بكنند. بنابراین باید آنها را بیدار ساخت و احساس مسؤولیت را در آنها برانگیخت. بخش اول موعظههاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) در جهت غفلت زدایى، توجه دادن انسان به مسؤولیتش بود و اینكه چه سرمایه گرانبهایى در اختیار اوست كه باید از آن بهره بردارى كند.
بخش دوم:
بعد از آگاه شدن انسان به هدف و ضرورت انتخاب راهى كه آن را به هدف رهنمون سازد، لزوم فراگیرى علم و تحصیل آگاهى مطرح مىگردد؛ از این جهت در بخش دوم به تحصیل علم و وظایف عالمان الهى اشاره رفت. نیز مطرح گردید، ضرورىترین علمها، علمى است كه هدف آفرینش و راه رسیدن به آن را مىشناساند كه آن عبارت است از معارف الهى.
بخش سوم:
در این بخش لزوم عمل به علم و وظایف و تكالیف شناخته شده، مطرح گردید و اشاره شد كه عمل در دو جهت تحقق مىیابد: جهت اول فعالیتهاى ایجابى و مثبت؛ یعنى بایدها و كارهایى كه باید انجام گیرند. جهت دوم فعالیتهاى سلبى؛ یعنى نبایدها و كارهایى (محرمات) كه باید از آنها دورى گزید. نقطه اساسى این قسمت، لزوم درك اهمیت گناه و بازتاب آلوده گشتن به آن بود. بعد از آن سه بخش در این درس، بخش چهارم سخنان و موعظههاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) مطرح مىگردد.
بخش چهارم:
انسان نباید به انجام واجبات و ترك گناهان اكتفا كند و تصور كند دیگر وظیفهاى ندارد.
گرچه رسیدن به این مرحله خیلى مهم است، ولى این تازه گامهاى اول، براى رسیدن به هدف است. بدیهى است كه بدون دورى از گناهان و انجام واجبات و در یك جمله، بدون برداشتن گامهاى اول، فرد نمىتواند قدمهاى بعدى را بردارد؛ ولى این مرحله، در مقایسه با مراحل باقىمانده، راه كوتاهى است كه طى شده است و تازه انسان مسیر بس درازى در پیش دارد. پس باید بیشتر انسان را تشویق به تلاش و فعالیت كرد و در او این انگیزه را ایجاد كرد كه تنها به انجام واجبات و ترك گناهان و محرمات اكتفا نكند.
«یا اباذرّ؛ انّ اللّه جلّ ثناؤه لیُدخل قوماً الجنّة فیعطیهم حتى یملوا و فوقهم قوم فى الدّرجات العلى فاذا نظروا الیهم عرفوهم، فیقولون ربّنا اخواننا كنّا معهم فى الدّنیا فبم فضّلتهم علینا، فیقال هیهات، هیهات، انّهم كانوا یجوعون حین تشبعون و یظمئون حین تروون و یقومون حین تنامون و یشخصون حین تخفضون»
اى ابوذر؛ خداوند گروهى را به بهشت مىبرد و آنقدر به آنان نعمت مىدهد كه خسته مىشوند، ولى چون به گروه دیگرى كه در درجات بالاى بهشت قرار دارند، مىنگرند آنها را باز مىشناسند پس مىگویند: پروردگارا اینان برادران ما هستند كه در دنیا با هم زندگى مىكردیم، چرا آنان را بر ما برترى دادى؟
در پاسخ گفته مىشود: هیهات هیهات، آنگاه كه شما سیر بودید، آنان گرسنگى مىكشیدند و آنگاه كه شما سیراب بودید، تشنه مىماندند (روزه مىگرفتند) و وقتى شما خواب بودید، آنان ایستاده (به نماز مشغول) بودند، و چون شما در خانههاتان مىآسودید، آنان از براى خدا بیرون مىشتافتند.
در این جملات حضرت صحنهاى از قیامت را مجسم مىسازند، صحنهاى كه فرد با انجام واجبات و ترك محرمات به بهشت راه یافته. براى او جاى ندارد كه از جهنم و دركات او سخن گفته شود، چون او از خطر جهنم رهیده است و بهشتى شده است، ولى بهشتى
كوتاه همتى كه به درجات پایین بهشت اكتفا كرده است و همت این را نداشته كه قدمهاى بلندترى بردارد و به درجات والاتر نایل شود. حال براى او مجسم مىسازند كه گرچه تو با انجام وظایف واجبت به بهشت راه یافتى، ولى هستند كسانى كه در بهشت از تو بالاترند و تو سعى كن به مقام آنان نایل شوى.
خداوند بسیارى از مردم را وارد بهشت مىسازد و نعمتهاى بىحسابى به آنها ارزانى مىكند، چنان كه تا مدتى سرگرم استفاده و لذتجویى از آن نعمتها مىشوند. (تعبیر حضرت این است كه آنقدر نعمت در اختیار آنها مىگذارند كه خسته مىشوند. البته این تعبیر عرفى است والا در بهشت خستگى وجود ندارد، چنانكه خداوند مىفرماید:
«... لا یَمَسُّنا فیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فیها لُغُوب»(1)
در بهشت رنج و المى به ما نمىرسد و هیچگاه ضعف و خستگى نخواهیم داشت.
پس منظور حضرت این است كه به هر اندازه بخواهند، نعمت به آنها داده مىشود).
این بهشتیان به یكباره مىنگرند كه دوستان آنها به مقامهاى والاترى رسیدهاند، تعجب مىكنند. عرض مىكنند: پرودگارا، اینها دوستان ما بودند، ما در دنیا با هم بودیم، در یك صف نماز مىخواندیم و در یك سنگر مبارزه مىكردیم، چه شد كه آنها را بر ما برترى دادى و مقامهاى عالىترى به آنها بخشیدى؟
به آنها جواب مىدهند: شما با آنها تفاوت زیادى دارید، وقتى شما سیر بودید، آنها گرسنگى مىكشیدند. آنگاه كه شما سیراب بودید، آنها تشنه بودند و روزههاى مستحبى مىگرفتند. وقتى شما مشغول بهرهجویى از نعمتها و غذاهاى حلال بودید، آنها روزه مىگرفتند. گرچه شما مرتكب گناه نشدید، ولى آنان در تابستان گرم، شكم خود را از غذا و آب خالى مىكردند. شما به اعمال و وظایف واجب خود اكتفا مىكردید و پس از آن به استراحت مىپرداختید، ولى آنها به خواب نمىرفتند و مشغول عبادت و راز و نیاز با خدا مىشدند. به فرموده قرآن آنها كسانى بودند كه:
1. فاطر / 35.
«كانُوا قَلیلا مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ. وَ بِالاَْسْحارِهُمْ یَسْتَغْفِرُون»(1)
اندكى از شب را به خواب مىروند و سحرگاهان از درگاه خداوند طلب آمرزش و مغفرت مىكنند.
در این جملات حضرت درجات و مقامات بهشت را یادآور شدند. در آیات و روایات فراوانى تصریح شده، چنانكه جهنم داراى دركات است، بهشت نیز داراى درجات و مقامهایى است. پایینترین مرتبه آن مختص كسانى است كه به واجبات عمل كردهاند و بالاترین درجه بهشت «مقام رضوان» است كه مختص اولیاى خاص خداوند و مخلصین است.
خداوند مىفرماید:
«وَعَدَاللّهُ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ جَنّات تَجْرى مِنْ تَحْتِها الاَْنْهارُ خالِدینَ فیها وَمَساكِنَ طَیِّبَةً فى جَنّاتِ عَدْن وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیم»(2)
خداوند وعده داده است كه مردان و زنان مؤمن را در بهشت جاودانى كه زیر درختانش نهرها جارى است درآورد و در كاخهاى نیكوى بهشت عدن منزل دهد و برتر و بزرگتر از هر نعمت، مقام رضا و خشنودى خداوند را به آنان كرامت كند؛ آن به حقیقت رستگارى بزرگى است.
درباره جمله «رضوان من اللّه اكبر» مرحوم علامه طباطبایى مىفرماید: «رضایت و رضوان الهى از همه نعمتهاى بهشت برتر و والاتر است و از این جهت واژه «رضوان» نكره آورده شده، كه حدى بر آن متصور نیست، یا اینكه رضوان و رضایت خداوند اگر كم هم باشد، از همه نعمتها بزرگتر است، نه از این جهت كه آن نعمتها از رضایت خداوند
1. ذاریات / 18 ـ 17.
2. توبه / 72.
ناشى مىگردد ـ گرچه واقعیت چنین است ـ بلكه از آن جهت كه حقیقت بندگى و عبودیت خدا كه قرآن به آن دعوت مىكند، بندگى از روى محبت به خداست، نه به جهت طمع در بهشت و یا ترس از جهنم. برترین سعادت و رستگارى نزد محب این است كه رضاى محبوبش را جلب كند، نه اینكه براى ارضا و راضى ساختن خود همت گمارد»(1)
بندگى از روى محبت و عشق به خداوند، چنانكه در برخى روایات آمده است، برترین بندگىها و مختص احرار و آزادگان و صالحان است. از این جهت مىتوان ادعا كرد بالاترین مقامهاى بهشت «رضوان» است كه به صالحان و آزادگان ـ كه خالصانه خداوند را عبادت مىكنند ـ اختصاص دارد.
در ارتباط با مراتب و درجات آخرت خداوند مىفرماید:
«أُنْظُرْ كَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْض وَ لَلاَْخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجات وَ أَكْبَرُ تَفْضیلا»(2)
بنگر چگونه برخى مردم را بر برخى دیگر فضیلت و برترى دادیم، مراتب و درجات آخرت، بیشتر و بالاتر از درجات دنیاست.
این آیه اشاره دارد به اینكه تفاوت درجات آدمیان، به كوششها و تلاشهایشان بستگى دارد. چنان نیست، كسى كه عملش اندك است با كسى كه عملش فراوان است، یكسان باشد. علاوه اختلاف درجات و مراتب آخرت، قابل مقایسه با اختلاف مراتب دنیا، در بهرهمندى از امكانات او نیست؛ چون آخرت به مراتب فراختر از دنیاست تا بدان حد كه در تصور نمىگنجد.
دلیل برترى در دنیا، تفاوت در بهرهمندى از مال و ثروت و جاه و مقام دنیاست، و شكى نیست كه اینها محدودند. ولى دلیل برترى در آخرت و اختلاف درجات آن، به میزان بهرهورى انسانها از ایمان و اخلاص بر مىگردد كه این از حالات دل و قلب انسان است و بدون شك قابل مقایسه با تفاوتهاى دنیوى نیست.(3)
1. المیزان، ج 9، ص 354
2. اسراء / 21.
3. المیزان، ج 13، ص 72.
همانطور كه اشاره رفت، بیان حضرت در این بخش این نكته را به انسان گوشزد مىكند كه نباید به انجام واجبات و ترك محرمات اكتفا كند، البته كسى كه به درجات پایین بهشت رضا مىدهد، مىتواند به همین حد اكتفا كند، ولى روزى مىرسد كه مىنگرد، دوستان و اقران او در مراتب عالىترى قرار دارند و در آن روز او حسرت مىخورد. براى اینكه ما نیز به آن مراتب عالى دست یابیم، بایسته است از تفریح و استراحت خود بكاهیم، و بیشتر به عبادت بپردازیم.
گفتنى است كه استراحت، در حد ضرورت، مطلوب است و گاهى واجب مىگردد و چه بسا خود مقدمه انجام تكلیف واجبى است: مثل اینكه اگر استراحت نكند، در حال نماز و عبادت كسل است و نشاط كافى ندارد، یا اگر استراحت نكند، به موقع درس نمىتواند، درست آن را بفهمد. سخن در این است كه استراحت بىجا و بیش از حد، اگر موجب جهنم رفتن هم نشود دست كم، شخص را از دیگران عقب مىاندازد.
در ادامه روایت پیامبراكرم(صلى الله علیه وآله) نماز را به عنوان بهترین و شایستهترین عمل معرفى مىكنند كه فرد مىتواند، به هنگام فراغت به آن روى آورد:
«یا اباذرّ؛ جعل اللّه جلّ ثناؤه قرّة عینى فى الصّلوة و حبّب الىّ الصّلوة كما حبّب الى الجائع الطّعام و إلى الظّمان الماء و انّ الجائع اذا أكل شبِعَ و انَّ الظّمان اذا شرب روى و انا لا اشبع من الصّلوة»
اى ابوذر؛ خداوند عزوجل نماز را نور دیده من قرار داده است و آن را چنان محبوب من ساخته كه گرسنه غذا را و تشنه آب را دوست مىدارد. گرسنه وقتى كه غذا مىخورد سیر مىشود و تشنه وقتى آب مىنوشد سیراب مىگردد؛ ولى من هرگز از نماز سیر نمىشوم.
براى كسى كه درصدد است از پیامبر پند گیرد و او را اُسوه خود برگزیده است، بهتر آن
است كه بنگرد، سیر و سلوك و رفتار پیامبر چگونه است، لذا در اینجا پیامبر(صلى الله علیه وآله) خود را به عنوان اسوه عملى معرفى مىكند و این بهترین شیوه تربیتى است، براى كسانى كه عاشق و دوستار پیامبرند و مىخواهند قدم در راه او بگذارند.
در روایتى آمده است كه:
«أُحِبُّ مِنْ دُنْیا كُمْ الطّیِبَ وَ النساءَ وَ قُرَّة عَیْنى فى الصّلوة»
از دنیاى شما بوى خوش، و زنان را دوست دارم امّا نور چشم من در نماز است.
اینكه حضرت فرمود: «نماز مایه روشنى چشم من است» بهترین تعبیرى است كه انسان نسبت به محبوب خود و كسى كه خیلى دوستش مىدارد، به كار مىبرد و مىگوید: فلانى نور چشم من است.
در قرآن خداوند متعال حضرت موسى را مایه روشنى چشم مادرش معرفى مىكند، آنجا كه مىفرماید:
«اى موسى به مادرت وحى كردیم كه كودك خود را در صندوقى قرارده و به دریا افكن. آنگاه امواج دریا كودك را به ساحل برساند تا دشمن من و او طفل را از دریا برگیرد و من به لطف خود محبّتى را بر تو افكندم (تا تو را دوست دارند) و تا در پیش چشم من (و با عنایت من) ساخته شوى. تا آنجا كه مىفرماید:
«إِذْ تَمْشى أُحْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى مَنْ یَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ إِلى أُمِّكَ كَىْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ ...»(1)
آنگاه (كه از مادر دور افتادى) خواهرت در جستجو بود تا ترا نزد فرعونیان یافت و گفت مىخواهید یكى را كه شیر و تربیت این طفل را تكفل كند به شما معرفى كنم و ما تو را به مادرت برگرداندیم، تا دیدگانش روشن گردد و (به او گفتیم) محزون مباش.
پروین اعتصامى این داستان را با شعر ترسیم مىكند و ما برخى از اشعار او را ذكر
1. طه / 40 ـ 38.
مىكنیم:
مادر موسى چو موسى را به نیل *** درفكند از گفته ربّ جلیل
خود زساحل كرد با حسرت نگاه *** گفت كاى فرزند خرد بىگناه
گر فراموشت كند لطف خداى *** چون رهى زین كشتى بىناخداى
گر نیارد ایزد پاكت بیاد *** آب، خاكت را دهد ناگه بباد
وحى آمد كاین چه فكر باطل است *** رهرو ما اینك اندر منزل است
پرده شك را برانداز از میان *** تا ببینى سود كردى یا زیان
ما گرفتیم آنچه را انداختى *** دست حق را دیدى و نشناختى
پیامبر مىفرمایند: نماز مایه روشنایى چشم من است و چون ما نمىتوانیم این نكته را درك كنیم، با بیان شیرینى به توضیح آن مىپردازند تا براى ما قابل فهم گردد. ما نیاز به خوردن و آشامیدن داریم و اگر تا مدتى غذا نخوریم، سخت گرسنه مىشویم و مطلوبترین چیز برایمان غذاست و همینطور وقتى سخت تشنه مىشویم، خیلى به آب علاقهمند مىگردیم و هیچ چیز را به اندازه قدرى آب خنك دوست نمىداریم. پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرماید: علاقه من به نماز مانند علاقه آدم گرسنه و تشنه به غذا و آب است، با این تفاوت كه آدم گرسنه بعد از خوردن غذا سیر مىشود و انسان تشنه بعد از نوشیدن آب سیراب مىشود، ولى من هیچگاه از نماز سیر نمىگردم.
با این بیان اهمیت نماز روشن مىگردد و اینكه اگر انسان، بعد از انجام واجبات، فرصتى یافت، از بین مستحبات شایستهتر این است كه به نماز روى آورد، چنانكه سیره پیامبر و ائمه معصومین(علیهم السلام) این بوده است و ما، جهت روشنگرى به چند روایت اشاره مىكنیم:
امام صادق(علیه السلام) مىفرماید: على(علیه السلام) چنان بود كه اگر امر ناگوارى برایش پیش مىآمد، نماز بر پاى مىداشت و مىفرمود: «و اسْتَعِنُوا بِالصَّبْرِ و الصَّلوةِ...» (بقره/45)؛ از خدا به صبر و تحمل و نماز یارى جویید.(1)
1. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 481.
امام سجاد(علیه السلام) مىفرماید:
«ما أُصیبَ أَمیرُ الْمُؤمِنینَ بِمُصیبَة إِلاّ صَلّى فى ذلِكَ الْیَوْمِ أَلْفَ رَكْعَةً وَ تَصَدَّقَ عَلى سِتّینَ مِسْكیناً وَ صامَ ثَلاثَةَ أَیّام»(1)
هیچ مصیبتى بر امیرالمومنین پیش نیامد، مگر آنكه حضرت در آن روز هزار ركعت نماز مىخواند و به شصت فقیر صدقه مىداد و سه روز روزه مىگرفت.
در باره توجه و مداومت پیامبر بر انجام نماز در بحارالانوار آمده است:
«وَ لَقَدْ قامَ عَلَیْهِ وَ الِهِ السَّلامُ عَشْرَ سِنینِ عَلى أَطْرافِ أَصابِعِهِ حَتّى تَوَرَّمَتْ قَدَمَاهُ وَ اصْفَرَّ وَجْهُهُ...»(2)
پیامبر(صلى الله علیه وآله) ده سال براى نماز روى پا ایستاد، تا اینكه پاهایش ورم كرد و چهرهاش زرد گشت.
«یا اباذرّ؛ ایِّما رجل تطوّع فى یؤم و دلیلة اثنتى عشرة ركعة سوى المكتوبة كان له حقّا واجبا بیت فى الجنّة»
اى ابوذر؛ هر مردى كه در شبانه روز فزونتر از نمازهاى واجب، دوازده ركعت نماز بگذارد، حق ثابت او بر خداوند، خانهاى در بهشت خواهد بود.
«یا اباذرّ؛ ما دمت فى الصّلوة فانّك تقرع باب الملك الجبّار و من یكثر قرع باب الملك یفتح له»
اى ابوذر؛ مادام كه در نمازى به كوبیدن درِ خانه پادشاه جبار پرداختهاى و هر كس زیاد در خانه پادشاه را بكوبد، در به روى او باز مىشود.
این بیان دیگرى است، براى تشویق انسان به نماز. پیامبر مىفرماید: كسى كه نماز مىخواند در خانه خدا را مىكوبد. كسى كه با خداوند كار دارد، باید در خانه او برود و نماز
1. بحارالانوار، ج 41، ص 132.
2. بحارالانوار، ج 10، ص 40.
به این مىماند كه انسان در خانه خدا برود و نمىشود كسى زیاد در خانهاى را بزند و بر درخواست خود اصرار ورزد، اما در به رویش باز نشود؛ آن هم در خانه خداوند.
پس اگر دوست دارید مورد توجه خداوند قرار گیرید و درِ رحمت و اجابت او به رویتان بازگردد، زیاد آن در را بكوبید و بر خواندن نماز مداومت ورزید. ممكن است در مرتبه اول و دوم به واسطه آلودگىهاى انسان، یا به جهت حكمت الهى در باز نشود، ولى بالاخره باز مىگردد.
بىتردید درهاى رحمت الهى همواره به روى انسانها باز است، زیرا نمىشود از یك طرف مردم را به سوى خود دعوت كند و از طرف دیگر، درهاى رحمت خود را به روى آنها ببندد. درهاى رحمت الهى، تنها به روى تكذیب كنندگان آیات الهى و مستكبران بسته است كه البته آنها خود درهاى رحمت الهى را به روى خود بستهاند:
«إِنَّ الَّذینَ كَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَكْبَروُا عَنْها لا تُفَتَّحُ وَ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ...»(1)
كسانى كه آیات خداوند را تكذیب كنند و از روى تكبر سر بر آن فرود نیاورند، هرگز درهاى آسمان به رویشان باز نشود.
گفتنى است آنچه در برخى آیات و روایات آمده است كه براى آسمان در است و یا اینكه در این روایت آمده است كه مادام انسان در حال نماز است در خانه خدا را مىكوبد، به جهت تشبیه معقول به محسوس است، تا مسائل معنوى و ماوراى طبیعى براى ما قابل درك و فهم گردد. حقیقت این است كه هیچگونه مانعى و حجابى بین بنده و خداوند وجود ندارد و این اعمال بد انسان است كه مانع توجه او به خداوند مىگردد و در واقع با گناه، شخص از فیوضات الهى محروم مىگردد. كلید گشایش در رحمت خداوند و چیزى كه این حجاب و پرده را كنار مىنهد، عبادت و بندگى خداست و نماز بهترین نمود عبادت است.
در ادامه پیامبر در توصیف موهبتى كه نمازگزار از آن بهرهمند است، مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ ما من مؤمن یقوم مصلیاً الاّ تناثر علیه البرّ ما بینه و بین العرش و وكّل به
1. اعراف / 40.
ملك ینادى یا ابن آدم لو تعلم ما لك فى الصّلوة و من تناجى ما انفتلت»
اى ابوذر؛ انسان با ایمان هرگاه كه به نماز مىایستد، رحمت پروردگار عالم تا عرش بر او احاطه مىگردد، فرشتهاى بر او گماشته مىشود كه ندا مىكند: فرزند آدم اگر مىدانستى در نماز چه نصیب تو مىگردد و با چه كسى سُخن مىگویى؛ هرگز از آن باز نمىایستادى.
(«تناثر» به ریزش انبوه برگهاى درخت گفته مىشود و یا به چیزى كه به صورت انبوه، از بالا به پایین مىریزد) پیامبر مىفرمایند: كسى كه نماز مىخواند از فرق سر تا عرش در رحمت الهى غرق گشته است. طبیعى است كسى كه به این مقام و موقعیت علاقهمند است، نمازش را طول مىدهد. بالاتر از این، خداوند فرشتهاى را مأمور مىكند كه پیوسته نمازگزار را ندا دهد: اى زاده آدم؛ اگر مىدانستى با چه كسى به نجوا نشستهاى و با چه كسى سخن مىگویى، هرگز از نماز دست بر نمىداشتى و خسته نمىشدى. توجه داشته باش كه در برابر چه كسى ایستادهاى و با چه كسى ارتباط برقرار مىكنى، تا با پى بردن به اهمیت آن، به نمازت نیز اهمیت بدهى. اگر مىدانستى كه با نماز به چه منافع، فضیلتها و ثوابهایى مىرسى، دست از آن بر نمىداشتى.
براى استمرار و مداومت در عبادت، مهم این است كه انسان از عبادت لذت ببرد و احساس كند از آن بهره مىبرد، انسان از كارى كه برایش لذتآور نباشد، زود خسته مىشود. شیرینى عبادت موجب مىشود كه انسان بیشتر به آن علاقهمند گردد و این لذت و شیرینى جز با ترك و كنارهگیرى از گناه حاصل نمىگردد. معصیت موجب مىگردد كه لذت عبادت از كام انسان گرفته شود، از این جهت دعاى برخى معصومین این بود كه خدایا، لذت و شیرینى عبادتت را به ما بچشان.
ممكن است براى مریض بهترین غذا را فراهم سازند، اما به جهت بیمارى براى او
مزهاى و لذتى ندارد. اما انسان سالم و گرسنه، از خوردن یك لقمه نان خشك نیز لذت مىبرد. پس مهم این است كه احساس نیاز و لذت بردن از عبادت در انسان زنده گردد.
آب كم جو تشنگى آور به دست *** تا بجوشد آبت از بالا و پست
در جملات پیشین اشاره شد كه پیامبر فرمودند: علاقه من به نماز، بیش از علاقه گرسنه به غذا و تشنه به آب است؛ چرا كه آنان از خوردن و آشامیدن سیر مىشوند ولى من از نماز سیر نمىشوم.
امام صادق(علیه السلام) در ارتباط با شیرینى عبادت در كام شیفته بندگى خداوند، مىفرماید:
«... أَلا وَ إِنَّكَ لَوْ وَجَدْتَ حَلاوَةَ عِبادَةِ اللّهِ وَ رَأَیْتَ بَرَكاتِها وَ اسْتَضَأْتَ بِنُورِها، لَمْ تَصْبِرْ عَنْها ساعَةً واحِدَةً، وَلَوْ قُطِعْتَ إِربا»(1)
اگر شیرینى بندگى خدا را بیابى و بركات آن را بنگرى و به نور آن، دل را روشن سازى، لحظهاى از آن دست نمىكشى، حتى اگر قطعه قطعه گردى.
در روایت دیگرى امام صادق(علیه السلام) مىفرماید:
«... وَ طَلَبْتُ حَلاوَةَ الْعِبادَةِ، فَوَجَدْتُها فى تَرْكِ الْمَعْصِیَة»(2)
شیرینى عبادت را طلب كردم، سرانجام آن را در ترك معصیت یافتم.
1. مستدرك الوسائل، ج 11 ، ب 17، ص 253.
2. همان، ج 13، ب 101، ص 173.
«یا أَباذَرٍّ؛ طُوبى لاَِصْحابِ الاَْ لْوِیَةِ یَوْمَ القِیامَةِ یَحْمِلُونَها فَیَسْبِقُونَ النّاسَ إِلى الْجَنَّةِ أَلا وَ هُمُ السّابِقُونَ إِلى الْمَساجِدِ بِالاَْسْحارِ وَ غَیْرِ الاَْسْحارِ. یا أَباذَرٍّ؛ أَلصَّلوةُ عِمادُ الدّینِ وَ اللِّسانُ أَكْبَرُ، وَ الصَّدَقَةُ تَمْحُو الخَطیئَةَ واللِّسانُ أَكْبَرُ، وَ الصُّوْمُ جُنَّةٌ مِنَ النّارِ و اللِّسانُ أَكْبَرُ، وَ اْلْجِهادُ نَباهَةٌ وَ اللِّسانُ أَكْبَرُ.
یا أَباذَرٍّ؛ أَلدَّرَجَةُ فى الْجَنَّةِ كَما بَیْنَ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ وَ إِنَّ الْعَبْدَ لَیَرْفَعُ بَصَرَهُ فَیَلْمَعُ لَهُ نُورٌ یَكادُ یَخْطَفُ بَصَرَهُ فَیَفْزَعُ لِذلِكَ فَیَقُولُ: ما هذا؟ فَیُقالُ: هذا نُورُ أَخیكَ، فَیَقُولُ: أَخى فُلانٌ؟ كُنّا نَعْمَلُ جَمیعاً فى الدُّنْیا وَ قَدْ فُضِّلَ عَلَىَّ هكَذا! فَیُقالُ لَهُ: إِنَّهُ كانَ أَفْضَلَ مِنْكَ عَمَلا، ثُمَّ یُجْعَلُ فى قَلْبِهِ الرِّضا حَتّى یَرْضى»
درباره پیشگامان بهشت و سعادت، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«یا أباذرّ؛ طوبى لأصحاب الألویة یوم القیامة یحملونها فیسبقون النّاس إلى الجنّة ألا و هم السابقون إلى المساجد بالأسحار و غیر الأسحار»
اى ابوذر؛ خوشا به حال آنان كه در روز رستاخیز پرچمدارند، پرچم را پیشاپیش مردم گرفته، بر آنان در رفتن به بهشت پیشى مىگیرند، آنان همان افرادى هستند كه سحرگاهان و سایر اوقات در رفتن به مساجد، بر دیگران پیشى مىجویند.
همه انسانها، در هر سنى، سعى مىكنند بر دیگران سبقت جویند. البته اگر این مسابقه و
رقابت در ارتباط با امور دنیا باشد، نكوهیده است، ولى مسابقه و پیشى گرفتن بر دیگران، در ارتباط با آخرت، نه تنها نكوهیده نیست، بلكه نشانگر رشد و سعادت طلبى انسان است. چون سعادت انسان در قرب خداوند و نیكبختى اخروى است و اگر مؤمنان، در این راستا، بر دیگران پیشى مىگیرند، براى خودنمایى نیست؛ بلكه براى دستیابى به سعادت است.
در جاى جاى قرآن بر این مطلب تأكید شده، از جمله خداوند مىفرماید:
«وَ سارِعُوا إِلَى مَغْفِرَة مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّة عَرْضُهَا السَّمواتُ وَ الاَْرْضُ أُعِدَّتْ لَلْمُتَّقین»(1)
بشتابید به سوى مغفرت پروردگار خود و بهشتى كه پهناى آن همه آسمانها و زمین را فرا گرفته، مهیا براى پرهیزگاران است.
در واقع این آیه شریفه به نداى فطرت انسان اشاره دارد؛ چون فطرت او خواهان كمال و خواهان این است كه از دیگران كاملتر گردد.
بىشك انسان طالب كمال نهائى است و آن در قرب خداست. از این جهت براى رسیدن به آن از همه وسایط و عوامل سودى مىجوید. امّا كمالات محدود مطلوب نهائى انسان نیستند زیرا اولا در برابر كمال بالاتر رنگ مىبازند، و ثانیاً انسان پس از دستیابى به خواسته خود، سیر مىگردد. از این جهت گفتهاند: «وصال مدفن عشق است» یعنى انسان نمىتواند عاشق حسن و كمال محدود باشد. بلكه او بالفطره عاشق كمال مطلق و طالب خداست.
درد انسان، درد خدایى است و اگر پردههاى اشتباه از جلوى چشمش كنار رود و معشوق خود را بیابد، به مانند على(علیه السلام) عبادتهاى عاشقانه خواهد داشت. از این جهت خداوند در قرآن مىفرماید:
«أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُ الْقُلُوب»(2) [تنها یاد خدا آرامبخش دلهاست.]
1. آل عمران / 133.
2. رعد / 28.
تقدیم «بذكرالله» علامت انحصار است؛ یعنى تنها یاد خدا آرامشبخش دل است و آن را از اضطراب و نگرانى خارج مىسازد و اگر كسى خیال كند مال، ثروت و جاه و مقام بدو آرامش مىبخشد سخت در اشتباه است. البته قرآن از تحصیل آنها نهى نمىكند، اما مىگوید: آنها به انسان آرامش و آسایش نمىبخشند(1)
گفته شد انسان طالب كمال مطلق است و در این راه از همه عوامل و ابزارها سود مىجوید؛ از جمله عوامل دستیابى به كمال مطلق، مناجات با خدا و احیاى مساجد است. پیامبر مىفرماید: خوشا به حال آنان كه در روز قیامت، پیشگامان و پرچمدارانند. آنان مردم را به بهشت راهنمایى مىكنند و دیگران براى راهیابى به بهشت، دنبالشان راه مىافتند. آنان كسانى هستند كه در سحرگاه و غیر آن، پیش از دیگران به مسجد مىروند. (تقدیم «بالاسحار» بدین جهت است كه بهترین وقت عبادت، شب و سحر است).
براى تقریب به ذهن، باید به این مطلب توجه داشت كه یكى از ویژگىهاى روح انسان این است كه اگر دید دیگران در راه خیر و صلاح گام بر مىدارند، او نیز تشویق مىشود. در واقع اصل «اسوهپذیرى» و «الگوگیرى» در روان شناسى به عنوان بهترین وسیله تربیت، مسلم گرفته شده است. در واقع «الگو» بیشترین تاثیر را در رفتار انسان دارد.
اگر كسى براى انجام كار خوبى، پیشقدم شود، توجه دیگران را جلب مىكند و در نتیجه، دیگران نیز بدان كار روى مىآورند. این امر (الگو پذیرى) در نوجوانان خیلى مورد توجه است. افراد هرچه كاملتر مىشوند، بیشتر دلشان مىخواهد الگوى دیگران باشند و این احساس را با رفتار و انجام اعمال خیر بروز مىدهند؛ در نتیجه دیگران نیز تشویق مىشوند.
طبیعى است كه در یك جمع وقتى كسى كارى را شروع كند، دیگران خیلى راحت از او تبعیت مىكنند: به عنوان مثال، وقتى در یك مدرسه، به هنگام نماز ظهر، چند نفر با شتاب به مسجد بروند، عمل آنان دیگران را براى رفتن به مسجد تشویق مىكند. اما اگر چند نفر پیشقدم نشوند، دیگران به اینكه وقت نماز است و باید در مسجد حاضر شوند، توجه
1. شهید مطهرى، انسان كامل، ص 96 ـ 94.
نمىیابند و یا اگر توجه داشته باشند، همت ندارند. این بیانگر همان حقیقت روحى، روانى است كه به «الگو پذیرى» معروف گشته است.
اگر انسان براى آلوده نگشتن به ریا، مخفیانه كارى را انجام دهد، عمل او شایسته و نیكوست، اما اگر كسى كار خوبى را آشكارا انجام دهد تا دیگران تشویق شوند، نه تنها كار او ناپسند نیست، بلكه بسیار بجا و ارزشمند است؛ چون او علىالفرض قصد خودنمایى ندارد و تنها براى جذب دیگران كار خود را علنى مىسازد.
در این باره خداوند مىفرماید:
«... وَ أَنْفَقُوا مِمَّارَزَقْناهُمْ سِرّاً وَ عَلانِیَةً...»(1)
و از آنچه نصیبشان كردیم، پنهان و آشكار به فقرا انفاق كردند.
برخى گفتهاند: انفاق سرّى و پنهانى براى این است كه از ریا دور بمانند و انفاق علنى براى تشویق دیگران است، پس در هر یك جهت حسنى وجود دارد. هم كار كسى كه براى دور ماندن از ریا، نمازش را مخفیانه مىخواند نیكوست و هم كار كسى كه براى تشویق دیگران نمازش را در مسجد مىخواند. علاوه كسى كه مخلصانه و به دور از ریا، در رفتن به مسجد بر دیگران سبقت مىگیرد و موجب تشویق آنان مىشود، ثوابش دو چندان و روز قیامت پرچمدار سایرین است؛ چون عمل او پاى دیگران را به مسجد باز كرد.
مرحوم آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى، رضوان اللّه تعالى علیه، مقید بودند كه سحر، قبل از اذان، به حرم مشرف شوند: در اوایل تحصیلات حوزوى كه در مدرسه ساكن بودیم، گاهى موفق مىشدیم سحر به حرم برویم. گاهى برف نیز مىآمد و در كمال شگفتى مىدیدیم كه مرحوم آیتالله مرعشى، قبل از باز شدن در حرم، عبا بر سر كشیده، پشت در نشسته بودند. این از جمله خصوصیات بارز و برجسته ایشان بود. چنین رفتارى چقدر موجب تشویق دیگران مىشود؟ وقتى طلبهها مىدیدند: یك مرجع تقلید قبل از باز شدن در صحن، پشت در مىنشیند تا در باز شود، تشویق مىشدند كه سحر در حرم حاضر شوند.
1. رعد / 22.
از آنجا كه به اهمیت پیشگامى به مسجد اشاره رفت، بجاست دو روایت درباره اهمیت حضور در مسجد ذكر كنیم:
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند:
«إِنَّ لِلْمَساجِدَ أَوْتاداً، الْملائِكَةُ جُلَساؤُهُمْ، إِذا غابُوا إِفْتَقَدُوهُمْ وَ إِنْ مَرِضُوا عادُوهُمْ وَ إِنْ كانُوا فى حاجَة... أَعانُوهُم»(1)
همانا براى مساجد ملازمانى است كه ملائكه همنشین آنانند. وقتى (به جهت عذر) به مسجد حاضر نشوند، از آنان دلجویى مىكنند و اگر بیمار گردند، به عیادتشان مىروند و چون نیازى داشته باشند، یارىشان مىرسانند.
در روایت دیگر مىفرمایند:
«أَلْجُلُوسُ فِى الْمَسْجِدِ لاِنْتِظارِ الصَّلاةِ عِبادَةٌ. وَ قالَ مَنْ كانَ الْقُرانُ حَدیثُهُ وَالْمَسْجِدُ بَیْتُهُ، بَنىَ اللّهُ لَهُ بَیْتَیْنِ فى الْجَنَّة»(2)
نشستن در مسجد، براى رسیدن وقت نماز عبادت است و نیز فرمودند: كسى كه سخن او قرآن باشد، و خانه او مسجد باشد، خداوند دو خانه در بهشت براى او بنا مىكند.
در ادامه حدیث ابوذر، پیامبر مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ الصّلوة عماد الدّین و اللّسان اكبر، و الصّدقة تمحو الخطیئَة و اللّسان اكبر، و الصّوم جنّة من النّار و اللّسان اكبر، و الجهاد نباهة و اللّسان اكبر»
اى ابوذر؛ نماز ستون دین است و آنچه از یاد خداوند به زبان مىآید بزرگتر است. صدقه گناهان را مىزداید و گفتارى كه به مردم سودبخشد از صدقه بزرگتر است، روزه سپرى است در مقابل آتش و امساك زبان بزرگتر است و جهاد شرافت و عزت است و جهاد با زبان از نظر شرافت، بزرگتر است.
1. مستدرك الوسائل، ج 1، ص 358.
2. همان.
پیامبر مىفرمایند: نماز ستون دین است و بدون آن دین فرو مىریزد، اما اذكار و گفتنىهاى آن، بزرگتر و مهمتر از سایر اعمال است. چرا كه اذكار نماز جلوهگر بندگى و خضوع بنده مؤمن در برابر خداست و هم با آن اذكار مقام خداوند و بىكرانه رحمت او معرفى مىگردد.
اینكه نماز پایه و ستون دین معرفى شده، به دلیل نقش اساسى آن در شكل دهى شخصیت معنوى و دینى انسان است. در واقع نماز به ایمان انسان تجسم و به هویت معنوى او كمال مىبخشد. از این جهت در معارف دینى، آیات قرآن و روایات معصومان اهمیت شایانى به آن داده شده است.
در روایتى پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«إِنَّ أَفْضَلَ الْفَرائِضَ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ الصَّلاةُ، وَ أَوَّلَ ما یُحاسَبُ الْعَبْدُ عَلَیْها الصَّلوةُ؛ فَإِنْ قُبِلَتْ قُبِلَ ما سِواها وَ إِنْ رُدَّتْ رُدَّ ما سِواها»(1)
نماز برترین واجبات بعد از شناخت خداوند است و اولین چیزى است كه در روز قیامت، بنده بر آن محاسبه مىگردد. اگر آن پذیرفته شود سایر اعمال نیز پذیرفته مىشود و اگر پذیرفته نشود سایر اعمال نیز پذیرفته نمىشوند.
در ارتباط مقام سجده كننده على(علیه السلام) مىفرمایند:
«لَوْ یَعْلَمَ الْمُصَلى ما یَغْشاهُ مِنَ الرَّحْمَة لَما رَفَعَ رَأْسَهُ مِنَ السُّجُود»(2)
اگر نمازگزار پى به رحمت الهى كه او را فرا گرفته است مىبُرد، سر از سجده بر نمىداشت.
در ارتباط با نقش نماز در طهارت نفس و پاكسازى دل و روان از آلودگىها و كاستىها پیامبر مىفرمایند:
«لَوْ كانَ عَلى بابِ دارِ أَحَدِكُمْ نَهْرٌ وَاغْتَسَلَ فی كُّلِ یَؤْم مِنْهُ خَمْسَ مَرّات أَكانَ یَبْقى فى
1. تفسیر ابوالفتوح، ج 1، ص 103.
2. غررالحكم، ص 605.
جَسَدِه مِنَ الدَّرَنِ شَىْءٌ؟ قُلْتُ: لا، قالَ: فَإِنَّ مَثَلَ الصَّلوةِ كَمَثَلِ النَّهْرِ الْجارى كُلَّما صَلّى صَلوةً كَفَّرَتْ ما بَیْنَهُما مِنَ الذُّنوب»(1)
اگر در خانه هر یك از شما نهرى جارى باشد و هر روز، پنج بار خود را در آن بشویید، كثافتى در بدن شما باقى مىماند؟ (صحابى) مىگوید: نه، پیامبر مىفرمایند: همانا مَثَل نماز مثل نهر جارى است، هرگاه كسى نماز بخواند، گناهان او در فاصله دو نماز بخشیده مىشود.
پیامبر روزه را به عنوان سپر در برابر آتش جهنم معرفى مىكنند، چون روزه وسیلهاى است براى تعالى و رشد انسان و سدّى است در برابر شیطان.
بشر داراى نفس امّاره است كه همواره او را به انحطاط و از دست دادن شخصیت روحانى و معنوى مىكشاند، از این جهت على(علیه السلام) مىفرمایند:
«إِنَّ أَخْوَفَ ما أَخافُ عَلَیْكُمْ إِثْنانِ، إِتّباعُ الْهَوى وَ طُولُ الاَْمَلِ، لاَِنَّ إِتِباعَ الْهَوى یَصُدُ الْحَقَ وَ طُولَ الاَْمَلِ یُنْسِى الاْخِرَة»(2)
بیشترین ترس من بر شما از دو چیز است: یكى پیروى هوى و هوس و دیگرى آرزوهاى طولانى؛ زیرا پیروى هوى مانع از حق و آرزوى طولانى موجب فراموشى آخرت مىشود.
از آنجا كه خداوند به بندگان خود لطف و محبت دارد، وسائلى فراهم ساخته تا با آنها، ظلمهایى را كه بشر به خود كرده است و موجب گردیده كه از ساحت مقدس خداوند دور شود، جبران كند. از جمله آن وسائل روزه است كه موجب پاكسازى نفس از آثار اعمال زشت و تحمل در برابر سختىها و صبر بر معصیت مىگردد.
1. وسائل الشیعة، ج 3، ص 7.
2. بحارالانوار، ج 77، ص 419
صرفنظر از اهمیت روزه و نقش آن در خودسازى، در برخى روایات به روزه در برخى ایام و ماهها، ثواب ویژهاى اختصاص داده شده؛ از جمله روزه ماه شعبان و رجب كه اولیاى دین و علماى بزرگ بر روزه در این دو ماه مداومت داشتهاند.
جهاد و مبارزه در راه خدا مایه عزت و سربلندى است و نقش حیاتى در صیانت و حفاظت از دین و مردم دارد. اگر جهاد و مبارزه نبود، دین و باورهاى مذهبى نابود مىگشت؛ چون دنیا خواهان و سودپرستان؛ براى رسیدن به مطامع خود، دست از خصومت و مبارزه با دین بر نمىداشتند. جهاد اولیاى دین باعث گشت كه دین از دستبرد و خطر آنان محفوظ بماند و امروز ما از ثمرات آن مبارزات استفاده مىكنیم. از این جهت سیماى مجاهدان و مبارزان راه حق، مىدرخشد و آنان به جهت فداكارى و جانفشانىهاى خود، مورد لطف و عنایت خداوند قرار گرفتهاند.
خداوند درباره آنان مىفرماید:
«لاَیَسْتَوِى الْقاعِدُونَ مِنْ الْمُؤْمِنینَ غَیْرُ أُوْلى الضَّرَرِ وَالْمُجاهِدُونَ فى سَبیلِ اللّهِ بَأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ بَأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِینَ دَرَجَةً...»(1)
هرگز مومنانى كه بدون عذرى به مانند نابینایى، مرض و فقر از جهاد كناره مىگیرند، با آنانكه با مال و جان جهاد مىكنند، یكسان نیستند. خداوند مجاهدان با مال و جان را بر نشستگان برترى بخشیده است.
نكتهاى كه پیامبر روى آن تكیه دارند، این است كه آنچه از زبان ساخته است، از سایر اعضا و اندام انسان ساخته نیست و كارى كه از زبان بر مىآید از نماز و روزه و جهاد بالاتر است، چه آنچه با زبان بیان مىگردد، به صورت امر به معروف و نهى از منكر باشد ـ چنانكه در روایات نیز امر به معروف و نهى از منكر والاتر از جهاد معرفى شده است ـ و چه به
1. نساء / 95.
صورت تعلیم و آموزش دیگران باشد؛ چرا كه راهنمایى جاهل به سوى حق از هر جهادى برتر است. همچنین تفهیم مىكنند كه كار مستحب، تنها انجام عبادتهاى وقتگیر و طولانى نیست، بلكه كار مستحبى سبك از زبان نیز ساخته است: بدون اینكه سرمایه و زحمت زیادى تحمل شود و وقت زیادى صرف گردد. پس باید قدر زبان را دانست و آن را از آفتها و آلودگىها حفظ كرد، تا اعمال انسان به هدر نرود.
پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در ارتباط با تفاوت درجات بهشت مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ الدّرجة فىالجنّة كما بین السّماء والارض»
اى ابوذر؛ فاصله بین درجات بهشت به مانند فاصله زمین و آسمان است.
«و انّ العبد لیرفع بصره فیلمع له نور یكاد یخطف بصره فیفزع لذلك فیقول: ما هذا؟»
انسان بهشتى به بالا مىنگرد، پس آنگاه در برابر دیدگانش پرتو نورى چنان برق مىزند كه نزدیك است دیدگان او را نابینا سازد؛ مىپرسد این چه نورى است؟
به او گفته مىشود: «هذا نور اخیك» آن نور برادرت فلانى است. پس او مىگوید:
«اخى فلان؟ كنا نعمل جمیعا فى الدّنیا و قد فضّل علىّ هكذا»
ما همگى در دنیا كارهاى خدا پسندانه انجام مىدادیم، چه شد كه او بر من برترى یافته است؟
«فیقال له: انّه كان افضل منك عملاً ثمّ یجعل فى قلبه الرّضا حتى یرضى»
به او گفته مىشود: او در كردار نیك برتو برترى داشت. آنگاه در دل او رضا نهاده مىشود، تا به مقام خود خرسند گردد.
جالب اینكه به آن بهشتى نمىگویند: او عملش بیشتر بود، بلكه مىگویند: عمل او بهتر بود؛ یعنى كیفیت عمل او بالاتر و در عبادت و نماز، توجه بیشترى به خدا داشت و خلوص او بیشتر بود.
طبیعى است وقتى انسان بنگرد همگنان و دوستانش از او جلو افتادهاند، حسرت مىخورد. اگر انسان در دنیا از دیگران عقب بماند مىتواند جبران كند، ولى در آخرت فرصت براى جبران و تدارك نیست، از این جهت عذاب و حسرت در آخرت، از هر چیزى كشندهتر است؛ ولى با اینكه زمینه و انگیزه حسرت در بهشتیان وجود دارد، خداوند نمىگذارد به حسرت مبتلا شوند. این سرّى است پوشیده كه بیانش براى ما مشكل است.
حال این سؤال مطرح مىگردد كه چگونه بهشتیان با اینكه مىبینند دوستانشان بر آنان پیشى گرفتهاند، به حسرت مبتلا نمىشوند. در این رابطه جوابى تمثیلى از حضرت عیسى(علیه السلام)در «انجیل برنابا» نقل شده كه فرمود: «در این عالم آدم قدكوتاه هیچگاه هوس پوشیدن لباس بلند ندارد و همینطور آدم قد بلند، هوس پوشیدن لباس كوتاه ندارد.» مىشود از این تمثیل برداشت كرد كه هر كس در بهشت به حد خود راضى مىگردد و توقعى بیش از مقام خود ندارد، در واقع مقامى را كه بدان دست یافته است، زیبنده خود مىبیند. وقتى مىنگرد عدهاى، مثل انبیا مقامشان از او بالاتر است، آن مقام را زیبنده آنان مىبیند و آن مقام را براى خود مانند لباسى گشاد بر اندام خویش مىشناسد.
بهشتیان قبل از مرگ و در عالم برزخ از زشتیها و پلیدیها نجات مىیابند و به حد كمال لایق خودشان مىرسند. از این جهت هر كس به خلعتى در خور مىرسد و خداوند او را به آنچه دارد رضا مىدهد و پس از آن قلبش آرام مىگیرد.
«یا أَباذَرٍّ؛ أَلدُّنْیا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكافِرِ وَ ما أَصْبَحَ فیها مُؤْمِنٌ إِلاّ حَزیناً، فَكَیْفَ لا یَحْزَنُ وَ قَدْ أَوْعَدَهُ اللّهُ جَلَّ ثَناؤُهُ أنَّهُ وارِدُ جَهَنَّمَ وَ لَمْ یَعِدْهُ أنَّهُ صادِرٌ عَنْها وَ لَیَلْقَیَنَ أَمْراضاً وَ مُصیبات وَ أُمُوراً تَغیظُهُ وَ لَیُظْلَمَنَّ فَلایُنْتَصَرُ، یَبْتَغى ثَواباً مِنَ اللّهِ تَعالى فَما یَزالُ فیها حَزیناً حَتّى یُفارِقَها، فَإِذا فارَقَها أُفْضِىَ إِلى الرّاحَةِ وَالْكِرامَةِ. یا أَباذَرٍّ؛ ما عُبِدَ اللّهُ عَلى مِثْلِ طُولِ الْحُزْنِ.»
این بخش از پندهاى پیامبراكرم(صلى الله علیه وآله) مربوط به خوف و حزن است. به نظر مىرسد ارتباط این بخش با بخشهاى پیشین در این است كه وقتى انسان در صدد برمىآید عمرش را در راه عبادت و بندگى خداوند، كه همان تكامل حقیقى است، به كار برد، ابزار و وسایلى را مىطلبد كه با آنها بهتر بتواند خود را براى آن حركت تكاملى آماده سازد.
براى این كه تصمیم و ارادهاى در انسان پدید آید، باید مقدّمات و مبادى خاصى تحقّق یابد. (در نفس انسان تصوّرات و تصدیقات و حالات نفسانى، چون احساسات و عواطف، زمینه اراده را فراهم مىسازند.) پس اگر آن مقدّمات فراهم گشت، یا پس از فراهم گشتن آنها، بدرستى از آنها استفاده شد، زمینه مناسبى براى حركت تكاملى انسان فراهم گشته است.
چه بسا انسان چیزى را مىخواهد ولى صرف خواستن باعث نمىگردد كه اراده كند، اما گاهى حالاتى براى او پدید مىآید كه او را وادار به تصمیم و حركت مىكند؛ در واقع آن حالات فرصتهاى ارزشمندى را پدید مىآورند.
از جمله حالات نفسانى كه انسان را وادار به حركت مىكند و انگیزهاى قوى براى دورى از گناه مىگردد خوف و حزن است. این دو، كمك شایانى به انسان مىكنند كه به خود آید، وقت را غنیمت شمرد و صرف كارهاى بیهوده و لغو نكند. البته هر خوف و حزنى ممدوح نیست و انسان را به تكاپو و عمل وا نمىدارد. حزنى كه باعث گردد انسان به افسردگى مبتلا شود و همه چیز را رها كند، نه حال عبادت داشته باشد و نه حال كار، مردود است و همچنین است حزنى كه موجب قطع امید و ناامیدى انسان شود، به گونهاى كه انسان از خود نیز ناامید شود.
برخى از خوف و حزنها نه تنها انسان را به حركت و سیر الىالله وادار نمىكند بلكه مانع و رهزن او نیز مىگردد، مثل حزنها و خوفهایى كه در ارتباط با دنیا رخ مىدهد: مقدارى پول از دست مىدهد و پس از آن، پیوسته ناراحت و غصهدار است كه چرا آن پول گم شد؛ حتى در نماز هم به فكر آن گمشده است، یا خوفى كه در از دست دادن مال و موقعیتهاى اجتماعى و دنیایى دارد: مىترسد او را از پُست و مقامش محروم كنند. این گونه خوف و حزنها مانع حركت به سوى خدا مىشود.
البته گاه مىشود كه حزن از امور دنیایى در ارتباط با خداست، مثل این كه از عذابى كه در دنیا بر انسان وارد شده از آن جهت مىترسد كه آن را عذاب الهى مىداند. طبیعى است كه این ترس و بیم منشأ حركت او مىگردد. یا بر نعمتى كه از دستش رفته محزون مىگردد و همین او را بیدار مىسازد كه نمىتوان به دنیا دل بست. پس ممكن است ترس از دست دادن نعمت دنیوى و یا پیش آمدن گرفتارى، غیر مستقیم، انسان را به حركت در جهت تكامل اخروى و معنوى وادارد.
خداوند متعال، در دو آیه، مىفرماید: ما وقتى پیامبران را به سوى مردم مىفرستیم، آنها را به سختىها و تنگناها مبتلا مىسازیم:
«وَ ما أَرْسَلْنا فى قَرْیَة مِنْ نَبِىٍّ إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَالضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ.»(1)
ما هیچ پیغمبرى را به هیچ شهر و دیارى نفرستادیم، مگر آنكه اهلش را به گرفتارى و دشوارىها مبتلا ساختیم تا مگر توبه كرده، به درگاه خداوند تضرّع و زارى كنند.
و در آیه دیگر مىفرماید:
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَم مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَالضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ.»(2)
و ما پیش از تو پیغمبرانى را به سوى مردم فرستادیم و به بلا و مصیبتها گرفتارشان ساختیم، شاید به درگاه خداوند گریه و زارى كنند (و لایق عفو و رحمت شوند).
اینكه خداوند بندگان خود را به سختىها و مشكلات مبتلا مىسازد، به جهت لطف او به آنهاست، تا مگر موجب بیدارى و تنبّه آنها گردد و از غفلت درآمده، آمادگى بیشترى براى پذیرش حق پیدا كنند. چون تا انسان سرمست لذّت و شادى و غرق كامیابى است، آمادگى براى پذیرش حق و آنچه مربوط به آخرت است ندارد.
گفته شد خوف و بیم از امور اخروى موجب تعالى، كمال و سعادت انسان مىگردد. خداوند در این باره مىفرماید:
«وَ أَمّاَ مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى، فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوى.»(3)
هر كس از حضور در پیشگاه مقام ربوبى بترسید و خداپرست شد و از هواى نفس دورى جست، همانا بهشت منزلگاه اوست.
على(علیه السلام) درباره نقش تقوا در بازداشتن از گناهان و ترس از خداوند مىفرمایند:
«عِبادَ اللّهِ، اِنَّ تَقْوَى اللّهِ حَمَتْ أَوْلِیاءَ اللّهِ مَحارِمَهُ وَأَلْزَمَتْ قُلُوبَهُمْ مَخافَتَهُ حَتّى
1. اعراف / 94.
2. انعام / 42.
3. نازعات / 40 و 41.
أَسْهَرَتْ لَیالیَهُمْ وَ أظْمَأَتْ هَواجِرَهُمْ.»(1)
بندگان خدا، تقوا و ترس از خدا دوستان خدا را از ارتكاب حرام باز مىدارد و خوف و ترس (از عذاب را) در دلهایشان قرار مىدهد، چنانكه آنان را در شبها براى نماز و راز و نیاز بیدار و در شدّت گرماى روزها براى روزه، تشنه نگاه مىدارد.
در جاى دیگر ترس از خداوند را نشانه حسن ظنّ به او معرفى مىكنند:
«وَ إِنَّ أَحْسَنَ النَّاسِ ظَنّاً بِاللّهِ أَشَدُّهُمْ خَوْفَاً لِلّهِ.»(2)
نیكبینترین مردم به خدا، ترسناكترین ایشان از اوست.
حزن در مواردى رخ مىدهد كه نعمتى از انسان گرفته شود یا خسارتى به او متوجه گردد و موجب اندوه و ناراحتى او شود. طبیعى است این حالت مربوط به امرى است كه در گذشته رخ داده است مثل این كه انسان كار ناشایستى كرده كه آثار بدى در پى داشته است، حرف بدى زده كه موجب رسوایى و آبروریزى شده، در نتیجه محزون و اندوهگین مىشود. یا سرمایهاى داشته كه مىتوانسته است از آن استفاده كلانى ببرد ولى آن را از دست داده است. به هر جهت حزن و اندوه وقتى براى انسان رخ مىدهد كه فرصتهایى را از دست بدهد یا نعمتى از او گرفته شود یا مصیبتهایى بر او وارد آید.
خوف درباره رویداد و امرى است كه در آینده پیش مىآید: مىترسد گرفتارى برایش پیش آید، مصیبت یا عذابى متوجه او شود و یا نعمتى از او گرفته شود. در واقع حزن و خوف دو ویژگى نفسانى مشابهاند، منتها متعلق آن دو متفاوت است: یكى مربوط به گذشته است و دیگرى مربوط به آینده.
از آنجا كه همواره خطر در این عالم وجود دارد، وجود ترس در انسان طبیعى است،
1. نهج البلاغه، (ترجمه فیضالاسلام)، خ 113، ص 353.
2. همان، ص 887.
چون انسان موجودى است آسیبپذیر و همواره ممكن است سلامتى، زندگى و آسایش و امنیت او به خطر افتد.
تفاوت مؤمن و غیر مؤمن در این است كه مؤمن نظر استقلالى به اسباب عادى ندارد و همه چیز را از خدا مىداند، از این جهت از خداوند مىترسد ولى غیر مؤمن خداوند را؛ یعنى، كسى كه اسباب در اختیار اوست نمىبیند و براى اسباب عادى استقلال قایل است. البته مؤمن همان طور كه از خدا مىترسد ـ چون اسباب را در اختیار او مىبیند ـ تنها به او امید دارد، چرا كه براى غیر خدا، نقش واسطه قائل است.
در حدیثى آمده است كه:
«مَنْ خافَ اللّهَ أَخافَ اللّهُ مِنْهُ كُلَّ شَىء وَ مَنْ لَمْ یَخَفِ اللّهَ أخافَهُ اللّهُ مِنْ كُلِّ شَىْء»(1)
كسى كه خداترس بود، خداوند دیگران را مقهور او مىگرداند و كسى كه از خداوند نترسید، خداوند او را از هر چیزى مىترساند.
وقتى مؤمن پى برد كه رشته همه اسباب در دست خداست و اختیار جهان به دست اوست، دیگر براى دیگران استقلالى نمىبیند تا از آنها بترسد بلكه ترس او فقط از خداوند است چون اتّكاى او به خداوند بوده است و فقط از او مىترسد، روز به روز بر ایمانش افزوده مىشود و در نتیجه، خداوند چنان قدرتى به او مىدهد كه از هیچ كس جز خدا نمىترسد و دیگران مقهور او مىگردند و از او مىترسند. او در برابر باطل انعطاف ناپذیر است و هر چه وظیفه تشخیص داد انجام مىدهد. اما كسى كه از خدا نمىترسد، مردم از او نمىترسند و او براى حفظ موقعیّت خود با آنان سازش دارد و سعى مىكند دیگران را از خود راضى كند.
طبیعت انسان چنین است كه وقتى شاد و سرمست دنیاست و به خود مشغول مىگردد، از توجه به خداوند و امور معنوى باز مىماند؛ از این جهت در قرآن از این شادى مستانه مذمّت شده است:
1. بحارالانوار، ج 69، ص 406.
«وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْمَآءَ بَعْدَ ضَرَّآءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّأتُ عَنّى إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ»(1)
اگر آدمى را پس از محنتى به نعمتى رسانیم، مغرور و غافل شود و گوید: دوران زحمت و رنج من سر آمده، آنگاه او سرگرم شادمانى و فخر فروشى مىگردد.
على(علیه السلام) در نكوهش شادمانى از نعمتهاى دنیا مىفرماید:
«... ما بالُكُمْ تَفْرَحُونَ بِالْیَسِیرِ مِنَ الدُّنْیا تُدْرِكُونَهُ وَ لاَیَحْزُنُكُمُ الْكَثِیرُ مِنَ الاْخِرَةِ تُحْرَمُونَهُ...»(2)
چه شده شما را كه وقتى به اندكى از دنیا مىرسید، شاد مىشوید و بسیارى از آخرت كه از آن محروم مىگردید، شما را اندوهناك نمىكند؟
در مقابل این شادمانى و سرمستى، حزن و اندوه از گذشته و خوف از آینده قرار دارد كه انسان را مستعد و آماده براى اطاعت، عبادت و بندگى خداوند مىكند. به این جهت از این دو روحیه و احساس روانى و نفسانى مدح شده است، چنانكه مضمون برخى روایات مىرساند كه اگر محزون در بین جمعیتى باشد، خداوند آن جمعیت را به جهت او مورد رحمت قرار مىدهد. اساساً كسانى از هدایتگرىها و دعوت انبیا و اولیاى دین بهره مىبرند كه خوف خداوند در دلشان باشد:
«إِنَّما تُنْذِرُ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالغَیْبِ وَ أَقامُوا الصَّلوةَ»(3)
اى رسول ما، تنها كسانى را مىتوانى انذار و بیمدهى كه نادیده از خداى خود مىترسند و نماز بپاى مىدارند.
كسانى كه از خداوند نمىترسند، دعوت انبیا در آنها بىاثر است و تربیت نمىپذیرند، چنانكه خداوند مىفرماید:
«سَوآءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُم أَمْ لَمْتُنُذِرْهُمْ لایُؤْمِنُونَ.»(4)
اى رسول ما، چه كافران را از عذاب خداوند بترسانى و چه نترسانى، ایمان نخواهند آورد.
1. هود / 10.
2. نهج البلاغه، (ترجمه فیضالاسلام) خ 111، ص 350.
3. فاطر / 18.
4. بقره / 6.
مفهوم خوف از خداوند: انسان از چیزى مىترسد كه براى او خطر دارد و به او زیان مىرساند. حال ترس از خداوند رحمان، كه نمىخواهد ضررى به بندگانش متوجه گردد، به چه معناست؟ به اجمال مىتوان گفت: ترس انسان، در حقیقت از خطر و ضررى است كه متوجه او مىشود و بالعرض از كسى است كه آن خطر را متوجه او مىسازد. وقتى انسان از دشمنش مىترسد، در اصل از شكنجه و آزار او مىترسد و ترس او از خود دشمن بالعرض است.
از بُعد مادّى وقتى انسان باور كرد كه اختیار عالم و اسباب به دست خداست، ترس او از خداوند به معناى ترس از قهر طبیعت و بلاهاى دنیوى است. چون او مىداند وقتى مورد خشم خداوند قرار گرفت، طبیعت و عوامل مادّى بر او خشم مىگیرد و در نتیجه با زلزله و سیل و سایر بلاهاى زمینى و آسمانى مواجه مىگردد؛ چرا كه قهر طبیعت از قهر خداوند ناشى مىگردد.
از سخنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) در این بخش از حدیث، استفاده مىشود حزن و خوفى مطلوب است كه با مقدماتى اختیارى یا با اندیشه و تفكّر، زمینهاش در انسان پدید آید و پس از آن انسان وادار گردد در مسیر خداوند و كمال خویش حركت كند؛ نه اینكه هر خوف و حزنى مطلوب باشد.
غصه و ناراحتىهایى كه انسان را در خود فرو مىبرد و او را از كار و زندگى باز مىدارد مطلوب نیست. وقتى مىخواهد مطالعه كند، او را به خود مشغول مىسازد، وقتى مىخواهد نماز بخواند، ناراحتىهاى دنیایى او را از توجّه به خداوند باز مىدارد. این حزن و غمها نه تنها مطلوب نیست بلكه رهزن است.
برخى ترسو هستند، اگر احتمال دهند خطرى به آنها متوجه مىگردد، آرامش و آسایش خود را از دست مىدهند، حتى اگر آن احتمال سست باشد؛ این ترس بىارزش است. خوف و حزنى ارزش دارد كه مربوط به حركت معنوى انسان باشد.با این مطالب،ارتباط خوف وحزن بااطاعت و بندگى خداوند روشن گردید و اینكه چهبسا انسان براى رسیدن بهكمال و سعادت، بهترین بهره را از این دو حالت مىبرد.
پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) براى اینكه زمینه خوف و حزن را پدید آورند و این دو احساس نفسانى را موجه سازند، مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ الدّنیا سجن المؤمن و جنّة الكافر و مااصبح فیها مؤمن الاّ حزیناً.»
اى ابوذر؛ دنیا براى مؤمن زندان است و براى كافر بهشت است، هیچ مؤمنى شب را جز با اندوه سحر نمىكند.
وقتى این احساس در مؤمن زنده شد كه در زندان است، توقّع ندارد به او خوش بگذرد و به این فكر نیست كه به لذّتهاى دنیا سرگرم شود، تا حدّى از نعمتهاى دنیا بهره مىبرد كه براى «سیر الىالله» توان یابد. او بعد از استفاده از هر نعمت و رسیدن به هر لذّتى، شكر خداوند را بجاى مىآورد.
در مقابل، دنیا بهشت كافر است، چون او تا در دنیاست مىتواند براى آسایش و لذّتجویى خود تلاش كند و اگر آسایش و لذّتى نیز براى او باشد، در دنیاست و با اعمال زشتى كه مرتكب شده در قیامت گرفتار عذاب الهى مىشود. آن قدر عذاب و قهر خداوند شدید است كه دنیا باتمام مشكلات و گرفتارىهایش براى او بهشت است.
داستان معروفى است كه یك یهودى فقیر و مریض نزد امام حسن مجتبى(علیه السلام) كه لباس فاخرى پوشیده، سوار بر اسب بودند، آمد و گفت: جدّ شما فرمودهاند كه دنیا زندان مؤمن و بهشت كافر است. حال آیا دنیا براى شما كه با این حشمت و شوكت سوار اسب شدهاید بهشت است، یا براى من فقیر و مریض؟ با این فقر و گرفتارى دنیا براى من جهنم است نه بهشت!
حضرت فرمودند: اگر مىدانستى خداوند چه عذابهاى سختى براى شما قرار داده است، پى مىبردى دنیا، با همین وضع رقّتبارى كه تو دارى، برایت بهشت است. در مقابل، اگر مىدیدى كه خداوند چه مقامهایى را در بهشت براى ما در نظر گرفته است، پى مىبردى كه اگر همه دنیا را به ما مىدادند، در مقایسه با آن مقامها، زندانى بیش نیست.
وقتى دنیا زندان مؤمن باشد، طبیعى است كه او در دنیا محزون و اندوهگین است، چون زندان جاى شادى نیست.
لازم به ذكر است كه مدح از حزن، در این روایت، بدان معنا نیست كه هر حزنى ستودنى است و انسان باید سعى كند كه همیشه محزون باشد. نمىشود چنین اطلاق و عمومى را برداشت كرد. مسلّم هر نكتهاى كه در این قبیل موعظهها ذكر مىگردد مقید مىشود و دایرهاش محدود مىگردد؛ منتها با تحقیق و انس با كلمات خداوند و ائمه معصومین(علیهم السلام)مىتوان پى برد كه در چه مواردى دایره حكم فراگیر و عام محدود مىگردد.
پیامبر در ارتباط با دلیل محزون بودن مؤمن مىفرمایند:
«فكیف لایحزن وقد اوعده اللّه جلّ ثناؤه انّه وارد جهنم و لمیعده انّه صادر عنها»
با توجه به اینكه خداوند خبر داده كه انسان وارد جهنم مىشود و وعده نداده كه حتماً از آن خارج مىگردد، چرا مؤمن اندوهگین نباشد.
از جمله عواملى كه موجب حزن و اندوه انسان، بخصوص مؤمن، مىگردد، این است كه به وعده قطعى خداوند در این باره كه همه انسانها وارد جهنّم مىشوند بیندیشد و از این جهت حضرت با ذكر این نكته زمینه ایجاد حزن را فراهم مىسازند.
خداوند در این باره مىفرماید:
«وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّ وارِدُها كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْمَاً مَقْضِیّاً»(1)
هیچ یك از شما نیست، مگر اینكه وارد جهنم مىشود و این حكم حتمى پروردگار است.
مؤمن به فرموده قرآن و حكم قطعى پروردگار یقین دارد كه وارد جهنم مىشود و كسى ضمانت نكرده كه از جهنم خارج شود. بله آنان كه مورد لطف و عنایت خداوند مىباشند و
1. مریم / 71.
توفیق یافتهاند به دستورات الهى عمل كنند، از جهنم خارج مىشوند اما او نمىداند كه از آن دسته هست یا نه. همین اندیشه براى اندوه او كافى است. او نمىداند سرنوشتش چه خواهد شد، از این جهت فرح و خوشحالى براى او معنا ندارد و این اندیشه و اندوه او را از غفلت باز مىدارد.
این شك و اضطراب، مؤمن را وا مىدارد كه به خود آید و دست از سرمستى و شادمانى بردارد و به عاقبت خویش بیندیشد. البته در دنیا، اسباب و عوامل دیگرى نیز وجود دارد كه موجب حزب و اندوه انسان مىشود، مثل مبتلا گشتن به بیمارى و مصیبتها. یا اینكه در حق انسان ظلم مىشود و او نمىتواند احقاق حق كند؛ در این باره پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«ولیلقین أمراضاو مصیبات و امورا تغیظه و لیظلمنّ فلا ینتصر، یبتغى ثوابا من اللّه تعالى.»
انسان با ایمان با بیمارىها، گرفتارىها، پیشامدها و ناگوارىهایى مواجه مىگردد، ستم مىبیند، اما كسى او را یارى نمىكند (به این جهت) از خداوند متعال درخواست پاداش و ثواب مىكند.
گرچه اسباب و عوامل حزن آفرین فراوانند، ولى حزنى كه به دنبال برخى از آنها پدید مىآید چندان مطلوب نیست و در سازندگى و خودسازى مؤمن نقشى ندارد. چون این اندوهها براى سایرین نیز پیش مىآید. حزن و اندوه از این ناحیه كه مؤمن مىداند كه وارد جهنم مىشود و ممكن است از آن خارج نشود بسیار مطلوب و در سازندگى او نقش دارد.
در ادامه پیامبر مىفرمایند:
«فمایزال فیها حزیناً حتى یفارقها، فاذا فارقها افضى الى الرّاحة والكرامة.»
مؤمن از دنیا اندوهگین بیرون مىرود، ولى چون از دنیا بیرون شتافت به سوى راحتى و كرامت خداى مهربان رهسپار مىگردد.
چنانكه گفته شد، مؤمن تا در دنیاست با ناراحتىها و ناخوشىها روبروست و در نتیجه محزون و غمگین است و یا وقتى به عاقبت خویش مىاندیشد و به كوتاهىهاى گذشته خود
مىنگرد، محزون مىشود. پس آنگاه كه از این دنیاى سراسر گرفتارى و اندوه به سوى جهان باقى و جوار حق شتافت، اندوه و حزن پایان یافته، گاه سرور و شادمانى فرا مىرسد.
«یا اباذرّ؛ ما عبداللّه على مثل طول الحزن»
اى ابوذر، خداوند متعال هیچگاه به مانند اندوه طولانى عبادت نشده است.
بندهاى كه همواره از خداوند ترسان بوده، براى خداوند در برابر ناملایمات صبر كرده، از همه فزونتر خداوند را بندگى كرده است.
طبیعى است وقتى انسان بر عاقبت و كرده خویش ترسان و محزون بود، بیشتر به گریه و زارى و تضرع به درگاه حق روى مىآورد و در نتیجه درون خود را از زنگار گناه و آلودگى پاك مىسازد. همچنین او با بیدارى و هوشیارى، شایستهتر به عبادت خداوند مىپردازد و اخلاصى كه شرط پذیرش عبادت است بهتر براى او حاصل مىشود. بنابراین حزن و اندوه، خود، عبادت است، چون بنده را متوجه مقام بندگى و عظمت خداوند مىسازد و هم او را وامىدارد خالصانهتر به عبادت پروردگار بپردازد.
حال كه سخن به اینجا رسید، جا دارد چند روایت درباره حالت و مقام مؤمن به هنگام مرگ و ملاقات با خداوند رحمان ذكر كنیم:
در روایتى آمده است كه به هنگام مرگ مؤمن دو ملك به او مىگویند:
«یا وَلىَ اللّهِ لاتَحْزَنْ وَ لاتَخْشَ وَ أَبْشِرْ وَاسْتَبْشِر لَیْسَ هذا لَكَ وَ لا أَنْتَ لَهُ. إِنَّما أَرادَ اللّهُ تَعالى أَنْ یُریَكَ مِنْ أَىِّ شَىء نجَّاكَ وَ یُذیقَكَ بَرْدَ عَفْوِهِ، قَدْ أُغْلِقَ هذا الْبابُ عَنْكَ وَ لاتَدْخُلُ النّارَ اَبَداً.»(1)
اى ولى خدا، محزون مباش و نترس و تو را بشارت باد (به بهشت برین) و خوشنود باش. نه ترس و اندوه تو را سزد و نه تو مستحق آن هستى. همانا خداوند متعال اراده كرده، تو را از هر رنج و عذابى نجات دهد و خنكى عفو و بخشش را به تو بنوشاند. همانا جهنم به روى تو بسته شده است و هرگز تو داخل جهنم نمىشوى.
1. بحارالانوار، ج 8، ص 21، ح 205.
على(علیه السلام) مىفرمایند:
«حَدَّثَنى أَخى وَ حَبیبى رَسُولُ اللّهِ، قالَ: مَنْ سَرَّهُ أن یَلْقىَ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ وَ هُوَ مُقْبِلٌ عَلَیْهِ غَیْرَ مُعْرِض فَلْیَتَولَّكَ یا عَلىُّ وَ مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَلْقىَ اللّهَ وَ هُوَ راض وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِ فَلْیَتَولَّ ابْنَكَ الْحَسَن(علیه السلام) وَ مَن أَحَبَ أَنْ یَلْقى اللّهَ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِ فَلْیَتَولَّ ابْنَكَ الْحُسَیْن(علیه السلام)...»(1)
دوست و برادرم رسولاللّه، به من فرمود: كسى كه خوشنود مىشود از این كه خداوند را ملاقات كند و خداوند او را بپذیرد و طرد نكند، باید تو را ولى و محبوب خود برگزیند و كسى كه خوشنود مىگردد از این كه خداوند را ملاقات كند و خداوند از او راضى باشد، باید فرزندت حسن، را ولى و محبوب خود برگزیند و كسى كه دوست مىدارد خداوند را ملاقات كند و هیچ ترس و بیمى نداشته باشد، باید فرزندت حسین، را ولى و محبوب خود برگزیند.
1. بحارالانوار، ج 27، ص 107، ح 81.
«یا أَباذَرٍّ؛ مَنْ أُوتِىَ مِنَ الْعِلْمِ ما لا یُبْكیهِ لَحَقیقٌ أَنْ یَكُونَ قَدْ أُوتِىَ عِلْمَاً ما لا یَنْفَعُهُ، لاَِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ نَعَتَ الْعُلَماءَ فَقالَ: «إِنَّ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إذا یُتْلى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلاَْذْقانِ سُجَّدَاً وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولا وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْكُونَ وَ یَزیدُهُمْ خُشُوعا.
یا أَباذَرٍّ؛ مَنِ اسْتَطاعَ أَنْ یَبْكى فَلْیَبْكِ وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَلْیُشْعِرْ قَلْبَهُ الْحُزْنَ وَلْیَتَباكَ، إِنَّ الْقَلْبَ الْقاسى بَعیدٌ مِنَّ اللّهِ تَعالى وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ.
یا أَباذَرٍّ؛ یَقُولُ اللّهُ تَبارَكَ وَ تَعالى: لا أَجْمَعُ عَلى عَبْد خَوْفَیْنِ وَ لا أَجْمَعُ لَهُ أَمْنَیْنِ فَإِذا اَمِنَنى فىِالدُّنْیا أَخَفْتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ إِذا خافَنى فىِ الدُّنْیا آمَنْتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ. یا أَباذَرٍّ؛ إِنَّ الْعَبْدَ لَیُعْرَضُ عَلَیْهِ ذُنُوبُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَیَقُولُ: أَما إِنّى كُنْتُ مُشْفِقَاً، فَیُغْفَرُ لَه.
یا أَباذَرٍّ؛ إِنَّ الرَّجُلَ لَیَعْمَلُ الْحَسَنَةَ فَیَتَّكِلُ عَلَیْها وَ یَعْمَلُ الُْمحَقَّراتِ حَتّى یَأْتِىَ اللّهَ وَ هُوَ عَلَیْهِ غَضْبانٌ وَ أَنَ الرَّجُلَ لَیَعْمَلُ السَّیِّئَةَ فَیَفْرَقُ مِنْها فَیَأْتِى اللّهَ عَزَّوَجَلَّ آمِنَاً یَوْمَ الْقِیامَةِ.
یا أَباذَرٍّ؛ إنَّ الْعَبْدَ لَیُذْنِبُ الذَّنْبَ فَیَدْخُلُ بِهِ الْجَنَّةَ. فَقُلْتُ: وَ كَیْفَ ذلِكَ بِأَبى أَنْتَ وَ أُمّى یا رَسُولَ اللّهِ؟ قالَ: یَكُونُ ذلِكَ الذَّنْبُ نَصْبَ عَیْنَیْهِ تائِباً مِنْهُ فارّاً اِلىَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ حَتّى یَدْخُلَ الْجَنَّةَ.»
بزرگترین نعمتى كه خداوند به ما عنایت كرده نعمت اسلام و ولایت اهلبیت(علیهم السلام)است. در پرتو هدایتگرىها و راهنمایىهاى آن خاندان پاك، ذخایر عظیمى از مواعظ و علوم، با زحمات طاقتفرساى علماى بزرگ در طول چهارده قرن به ما رسیده است. كمترین شكرى
كه در برابر این نعمت عظیم از ما ساخته است، مطالعه و تحقیق درباره این ذخایر ارزشمند، استفاده از آن و آگاهى به آن است. در سایه ولایت اهل بیت و روشنگرىهاى آنان است كه ما از تاریكى جهل و بىخبرى به نور معرفت و آگاهى رهنمون مىشویم؛ چنانكه در زیارت جامعه مىخوانیم:
بِمُوالاتِكُم، عَلَّمَنَااللّهُ مَعالِمَ دینِنا وَ أَصْلَحَ ما كانَ فَسَدَ مِنْ دُنْیانا.»(1)
بپاس ولایت و پیشوایى شما، خداوند معالم و حقایق دین را به ما آموخت و هر آنچه از امور دنیاى ما فاسد و پریشان بود، اصلاح فرمود.
نصیحتهاى نورانى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به ابوذر نمونهاى است روشن از هدایتگرىهاى ایشان. جا دارد ما از این نصایح و پندها بهره بریم، تا به سعادت دنیا و آخرت نایل گردیم، چون اسلام و دستورات آن بهترین نسخهاى است كه سعادت دنیوى و اخروى انسان و همه نیازهاى مادّى و معنوى او را تأمین مىسازد.
«یا اباذرّ؛ من اوتى من العلم ما لا یبكیه لحقیق ان یكون قد اوتى علماً لا ینفعه لانّ اللّه نعت العلماء فقال جلّ و عزّ: «انّ الّذین اوتوا العلم من قبله اذا یتلى علیهم یخرّون للاذقان سجّداً و یقولون سبحان ربّنا ان كان وعد ربّنا لمفعولا و یخرّون للاذقان یبكون و یزیدهم خشوعاً.»
اى ابوذر؛ هر كس را علمى بدهند كه او را نگریاند، همانا به او علمى داده شده كه او را ثمر نبخشیده است، زیرا خداوند در قرآن كریم علما را چنین توصیف كرده است:
«آنان كه پیش از پیغمبر اسلام علم به ایشان داده شد، هنگامى كه قرآن بر آنان خوانده مىشود به حالت سجده به رو مىافتند و مىگویند پاك است پروردگار ما و وعدههاى او انجام خواهد یافت. آنان به رو مىافتند و مىگریند و خشوعشان بیشتر مىگردد.»
1. مفاتیح الجنان (دفتر نشر فرهنگ اسلامى) ص 109.
اسلام مكتبى است جامع و كامل كه با فراخوانى انسان به كمال، در پى تربیت او در ابعاد اجتماعى، اخلاقى و دیگر ابعاد است. وقتى انسان به كمال مىرسد كه هماهنگ در همه ابعاد و جنبههاى علمى، اخلاقى و ارزشى رشد كند. اسلام همانقدر كه به علم، تخصّص، فقه و اجتهاد بها مىدهد، به مسائل اخلاقى و معنوى نیز بها مىدهد و انسان كامل به موازات رشد در جنبههاى علمى و فقهى و.. در جنبههاى اخلاقى نیز رشد مىكند.
متأسّفانه، گاهى پرداختن به مسائل علمى ما را از توجّه به مسائل اخلاقى، كه ارزشش كمتر از مسائل علمى نیست، باز مىدارد. چنانكه گاهى پرداختن به مسائل اجتماعى انسان را از مسائل معنوى و اخلاقى غافل مىسازد. انسان چنان غرق در مسائل اجتماعى و اجرایى مىشود كه فرصتى نمىیابد به خود بپردازد و نیازهاى اخلاقى خود را جستجو كند. براى این كه مغرور نگردیم و غافل نشویم، گهگاه لازم است به مسائل اخلاقى و معنوى نیز توجّه كنیم.
این بخش از روایت بر این مطلب تكیه دارد كه اگر خداوند علمى به ما عنایت كرده، مىخواهد در كنار آن ارزشهاى اخلاقى نیز رعایت شود، زیرا اگر تنها به مسائل علمى بپردازیم، از خود غافل گشته، به كجىهاى اخلاقى، از قبیل غفلت و غرور، مبتلا مىگردیم.
در قرآن كریم ارزشهایى مطرح گردیده كه متأسفانه در جامعه ما فراموش گشتهاند. گرچه بعضى به برخى از آنها توجّه مىكنند اما چنان نیست كه آن ارزشها به صحنههاى اجتماعى راه یابد. این در حالى است كه قرآن آن ویژگىها و ارزشها را از صفات بندگان شایسته و علما مىشناسد. از جمله آن صفات و ویژگىها ترس از خداوند و حالت انابه و تضرّع است.
شاید تكیه روى ویژگى حزن، اندوه و فروتنى، به جهت متعادل ساختن شخصیّت مؤمن، بخصوص عالم، است، چرا كه علم و دانش منزلت والایى دارد و پس از تقوا، برترین ارزش انسانى است. طبیعى است كه رهیافته به علم، از عزت و احترام اجتماعى برخوردار مىگردد و این، خود، غرور آفرین و تكبّرزاست و طبعاً عالم مواجه با خطر آلودگى است.
شرع مقدّس اسلام، براى جلوگیرى از غرور عالم و متوازن ساختن شخصیّت او، او را به
خضوع و خشوع و گریه و انابه توصیه مىكند، تا هرچه بر موقعیت اجتماعى او افزون مىگردد، در درون خود را كوچكتر و افتادهتر بیابد؛ این همان چیزى است كه امام سجاد(علیه السلام)از خداوند درخواست مىكند:
«أَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِهِ وَ لا تَرْفَعْنى فىِ النّاسِ دَرَجَةً إِلاّ حَطَطْتَنى عِنْدَ نَفْسى مِثْلَها وَ لاتُحْدِثْ لى عِزّاً ظاهِراً إِلاّ أحْدَثْتَ لى ذِلَّةً باطِنَةً عِنْدَ نَفْسى بِقَدَرِها...»(1)
پروردگارا، درود فرست بر محمد و آل او و به هر درجه كه مرا نزد خلق رفعت و بلندى مىبخشى، به همان درجه نزد خودم پست و ذلیل گردان و به هر عزت كه در ظاهر به من عطا كردى، همان قدر، در درونم ذلّت و حقارت قرار بده.
با توجّه به آنچه ذكر گردید، پیامبر به ابوذر مىفرمایند: اگر علمى به تو داده شد كه بر خضوع و خشوع تو نیفزود و حالت خشوع و گریستن را در تو پدید نیاورد، بدان كه آن علم به تو سود نمىبخشد. علمى نافع و سودمند است كه بر خضوع انسان در برابر پروردگار بیفزاید. چنانكه خداوند، در قرآن، علما را چنین توصیف مىكند كه وقتى آیات الهى بر آنها خوانده مىشود، بىدرنگ بر روى زمین مىافتند و به تضرّع و زارى مىپردازند. این نشانه خضوع انسان در برابر خداوند است.
گرچه گریه رفتار ظاهرى به حساب مىآید اما برخاسته از دگرگونى قلب و درون است؛ تا قلب محزون نگردد و انسان در برابر خداوند خاشع نشود، حالت گریستن براى او پدید نمىآید.
در ادامه حدیث پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«یا أَباذَرٍّ؛ مَنْ اسْتَطاعَ أَنْ یَبْكىَ فَلْیَبْكِ وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَلْیُشْعِرْ قَلْبَهُ الْحُزْنَ وَلْیَتَباكَ، إِنَّ الْقَلْبَ القاسىَ بَعیدٌ مِنَ اللّهِ وَ لكِنْ لا یَشْعُرُون.»
اى ابوذر؛ هر كس مىتواند (از ترس خداى توانا) بگرید و هر كس نمىتواند (لااقلّ) دل خود را به اندوه آشنا سازد و به صورت گریه وادارد. زیرا دل با قساوت از خداوند دور است؛ ولى آنان این معنا را درك نمىكنند.
1. مفاتیحالجنان، دعاى مكارمالاخلاق.
چنانكه قبلا بیان شد، گریهاى كه در روایات، از جمله این روایت، بدان سفارش شده است، گریه از ترس محروم ماندن از سعادت اخروى و آلوده گشتن به گناه است و یا گریه به محرومیّتهاى معنوى و محروم گشتن از دیدار امام عصر ـ عجل الله تعالى فرجه الشریف ـ و بالاتر گریه بر محروم ماندن از لقاى الهى.
آنان كه اهل محبت خداوند و شناخت ولایت الهى هستند از ترس محروم ماندن از لقاى خداوند مىگریند، همانطور كه على(علیه السلام) در دعاى كمیل مىگوید:
«فَهَبْنى یا إِلهى وَ سَیِّدى وَ مَوْلاىَ وَ رَبّى، صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَیْفَ أَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ.»
گیرم اى خدا و سیّد من، بر آتش عذابت صبر كردم، چگونه بر فراقت صبر كنم.
اگر براى كسى میسّر نیست كه بگرید، لااقلّ با تلقین موضوعات حزنآور و یا تفكّر در محرومیّتهاى معنوى و اندیشه در گناهان، قلب خود را محزون سازد. اگر هم قلبش محزون نمىگردد، لااقلّ حالت گریه كننده را به خود بگیرد. اگر حزن براى كسى رخ نداد و همیشه سرمست و مغرور بود، از رحمت خداوند دور مىماند. البته چنان نیست كه هر كس حالت گریه و بكاء دارد به خدا نزدیك است، زیرا ممكن است منافقین نیز بر اثر ایجاد و استمرار برخى حالات در خود این ویژگى برایشان حاصل گردد كه زود محزون و گریان شوند. در مقابل، نمىتوان گفت هر كه محزون نگشته گریه نمىكند، سنگ دل و از خداوند دور است.
«یا اباذرّ؛ یقول الله تبارك و تعالى: لا اجمع على عبد خوفین و لا اجمع له امنین فاذا امننى فىالدّنیا اخفته یوم القیامة و اذا خافنى فىالدّنیا امنته یوم القیامة.»
اى ابوذر؛ خداوند مىفرماید: من بر بندهام دو ترس و نیز دو امنیت را جمع نمىكنم. اگر او در این جهان از من ایمن بود، در جهان دیگر او را خواهم ترساند؛ اگر در این جهان از من ترسان بود روز قیامت او را ایمن خواهم ساخت.
اگر بنده در دنیا از عذاب الهى ترس داشت، در قیامت از خوف و ترس و نیز عذاب جهنم ایمن است (خوف از خداوند به معناى ترس از عذاب الهى است كه بنده به جهت كوتاهى در انجام تكالیف الهى به آن گرفتار مىشود.) پس كسى كه در دنیا از خداوند مىترسد، در قیامت هیچ نگرانى ندارد و در آرامش و امنیت است چنانكه خداوند مىفرماید:
«وَ أَما مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهىَ النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى. فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأوى.»(1)
و هر كس از حضور در پیشگاه خداوند ترسید و خداپرست شد و از هواى نفس دورى جست، همانا بهشت منزلگاه اوست.
از این جهت كه بهشت محل بهرهمندى از نعمتهاى خداوند است و اهل آن در امنیت و آسایشند و كوچكترین ناراحتى و اندوهى بر آنان پیش نمىآید، خداوند مىفرماید:
«مَنّ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَع یُوْمَئِذ آمِنُونَ.»(2)
كسانى كه عمل نیكو انجام دهند، بهتر از آن پاداش دارند و از هول و هراس قیامت ایمنند.
در جاى دیگر مىفرماید:
«بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاهُمْ یَحْزَنُونَ.»(3)
كسى كه تسلیم حكم خداوند گردید و نیكوكار گشت، اجرش نزد خداوند است و او را هیچ ترس و اندوهى نخواهد بود.
بر خلاف انسان خداترس، كسى كه در دنیا احساس امنیّت مىكند و هیچگونه نگرانى و اضطرابى ندارد و از خداوند نمىترسد، در قیامت به ترس از خداوند و عذاب او گرفتار مىشود و همواره در عذاب خداوند خواهد بود.
1. نازعات، آیات 40 و 41.
2. نمل / 89.
3. بقره / 112.
ایمن بودن از مكر الهى باعث آلوده گشتن به گناهان مىگردد، چون وقتى انسان خود را در انجام كارها آزاد دید و هیچ ترس و بیمى نداشت، باكى از گناه ندارد. طبیعى است كه احساس امنیت در دنیا ـ كه موجب آلوده گشتن به انحراف و گناه مىگردد ـ ناامنى و عذاب اخروى را در پى دارد؛ در این باره خداوند مىفرماید:
«فَأَمّا مَنْ طَغْى* وَ اثَرَ الْحَیوةَ الدُّنْیا* فَإِنَّ الْجَحیمَ هِىَ الْمَأْوى.»(1)
كسى كه (در اثر نترسیدن و ایمن بودن از عذاب خداوند) طغیان كرد و زندگى دنیا را برگزید، دوزخ جایگاه اوست.
سخن پیامبر در این بخش گویاى این است كه انسان مىتواند كارى كند كه برایش خوف از خداوند حاصل گردد. بعد از اینكه انسان فهمید كه خوف از خداوند مطلوب و موجب راهیابى به سعادت است، این سؤال پیش مىآید كه چگونه مىتوان آن خوف و ترس را در خود پدید آورد. در جواب مىتوان گفت: با فراهم ساختن پارهاى مقدّمات و توجّه به برخى مسائل این حالت در انسان پدید مىآید:
گاهى انسان چیزهایى را مىداند، ولى. چون به آن دانستهها توجّه ندارد اعتقاد و علم او خفته و كمرنگ است و شخص غافل مىگردد در نتیجه آن علم و اعتقاد اثر خود را نمىبخشد. امّا هرگاه انسان به عامل پدیدآورنده خوف توجه یافت و سعى كرد توجه او به آن خوف تمركز یابد، خوف و ترسش افزون گشته در رفتارش اثر مىبخشد.
نكته دیگر اینكه انسان مىتواند به مرحلهاى برسد كه همزمان بین اندوهها و شادىها جمع كند. انسانهاى ضعیف نمىتوانند همزمان، هم حزن و اندوه داشته باشند و هم شادى. در یك آن یا حزن دارند و یا شادى و سرور. وقتى نفس قویتر و كاملتر گشت، ممكن است در یك زمان، از جهتى مسرور گردد و از جهت دیگر، اندوهگین و محزون، و رفته رفته بر اثر تكامل نفس و روح، به مرحلهاى مىرسد كه انواع شادىها و غمها و اندوهها را در خود جمع كند، چنانكه اولیاى خدا انواع مختلفى از خوفها و اندوهها، سرورها و امیدها را در
1. نازعات / 37 و 38.
خود جمع مىكردند. كسانى كه به آن مقام رسیدهاند در یك زمان داراى ویژگىها و حالات متفاوت نفسانى هستند و مىتوانند همزمان، آثار و لوازم آن حالات متفاوت را در خود پدید آورند.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) درارتباط با ثمره ترس از خدا مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ انّ العبد لیعرض علیه ذنوبه یوم القیامة فیقول: اما انّى كنت مشفقاً، فیغفر له.»
اى ابوذر؛ در قیامت گناهان بنده مؤمن به او ارایه مىگردد، مىگوید من از فرجام كار بیمناك بودم؛ در نتیجه گناهانش بخشیده مىشود.
تا اینجا به اهمیّت خوف از خداوند پى بردیم و نیز نقش آن را در یارى رساندن انسان در سیر الىالله دانستیم. در این فقره پیامبر به برخى از منافع و فواید خوف از خداوند اشاره مىفرمایند تا در ما انگیزه ایجاد خوف پدید آید یا تقویت گردد. مىفرمایند: یكى از فواید خوف از خداوند بخشش و مغفرت گناهان است.
به طور كلّى هر فرد به هنگام گناه دو حالت مىتواند داشته باشد:
1. به هنگام گناه، ترسى از عاقبت آن نداشته، با امنیت و آرامش روحى و بدون هیچ نگرانى و اضطرابى، در صدد بهرهمندى از لذّتهاى آن گناه باشد. چنین حالتى موجب تشویق به گناه و در نتیجه اصرار بر آن و در نهایت منجر به بدى عاقبت انسان مىگردد.
2. به هنگام گناه، از خداوند ترسان و از عاقبت و سرانجام خویش بیمناك است. مىترسد بمیرد و موفّق به توبه نشود. این ترس و بیم، در هنگام ارتكاب گناه، موجب كاسته شدن از لذّت گناه و در نهایت موجب توبه و بخشش گناهان مىگردد.
طبیعى است در قیامت، به گناه انسان رسیدگى مىشود و اگر آن گناه را جبران و تدارك نكرده، حتّى توبه نیز نكرده باشد ـ چون اگر توبه مىكرد بخشیده مىشد ـ روانه جهنم
مىشود. اما از آنجا كه بنده خدا در دنیا خائف و ترسان بوده است مىگوید: خداوندا، من به هنگام گناه از عاقبت گناهم مىترسیدم، در نتیجه گناهش بخشیده مىشود.پس اگر انسان نسبت به گناه خود از خداوند بترسد، امید این هست كه در قیامت بخشیده شود.
ترس از خداوند باعث كاستن از گناهان و بیدارى و هوشیارى انسان مىگردد و خود عاملى است هشدار دهنده كه به هنگام انحراف و لغزش انسان را از غفلت باز مىدارد؛ از این جهت در قرآن مجید، خائفان و خداترسان ستایش شدهاند و براى خوف از خداوند وعده پاداش دادهاند.
با یك نگرش كلّى به آیات قرآن، به این نتیجه مىرسیم كه تفاوت مراتب خوف بسته به تفاوت مراحل شناخت و معرفت انسان است؛ یعنى، انسانهاى فرزانه، از قبیل ائمه معصومین(علیهم السلام)، در مرتبه والاى خوف از خداوند قرار دارند و دیگران در مراتب پایینتر.
قرآن مجید متعلّق خوف و ترس را دو چیز ذكر مىكند:
1. ترس از مقام خداوند.
2. ترس از عذاب الهى.
در سوره ابراهیم مىفرماید:
«لَنُسْكِنَنَّكُمُ الاَْرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامى وَخافَ وَعیدِ.»(1)
ما شما رسولان و پیروانتان را، پس از هلاك كافران، در سرزمینشان با آسایش و ایمنى ساكن مىگردانیم و این آسایش نصیب كسى است كه خوف خداوند در دل اوست و از وعده قهر و عقاب خداوند مىترسد.
در این آیه، هم خوف از خداوند ذكر گردیده است و هم خوف از عذاب الهى. بالاترین مرحله خوف، خوف از مقام الهى است.
مرحوم علامه طباطبایى(رضی الله عنه) مىفرمایند: «خوف از خداوند، گاهى به معناى خوف از عقاب الهى است كه بر كفر و معصیت مترتّب مىگردد و لازمه آن، این است كه عبادت
1. ابراهیم / 14.
انسان براى رهایى از عقاب است، نه عبادتى كه فقط براى خداوند انجام گرفته باشد. این عبادت بندگانى است كه از ترس مجازات، مولایشان را بندگى مىكنند. چنانكه برخى به طمع ثواب و پاداش، خداوند را عبادت مىكنند كه این قسم عبادت، «عبادت تاجران» نام گرفته است. اما خوف از «مقام ربوبى» غیر از خوف از عقاب است. این خوف برخاسته از احساس كوچكى و ذلّت در برابر ساحت كبریایى و عظمت الهى است، و اثر ذلّت و خردى در برابر عزّت و جبروت خداوند است.
در واقع عبادت و بندگى، به جهت خوف از مقام الهى و به معناى خضوع و كرنش در برابر خداوند است، نه به جهت خوف از عقاب و یا به جهت طمع در ثواب و پاداش و این عبادت خالصانه تنها براى خداوند انجام مىگیرد. پس كسانى كه از مقام الهى مىترسند، مخلصین و خاضعین در برابر جلال خداوندى هستند.(1)
پیامبر(صلى الله علیه وآله) در نكوهش كسى كه با اعتماد بر اعمال نیك خود گناه مىكند مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ انّ الرجل لیعمل الحسنة فیتّكل علیها و یعمل المحقّرات حتّى یاتى اللّه وهو علیه غضبان، و انّ الرّجل لیعمل السّیّئة فیفرق منها فیأتى الله عزّوجلّ آمناً یوم القیامة.»
اى ابوذر؛ مردى كارى نیك انجام مىدهد و با اعتماد بر آن، گناهانى مرتكب مىگردد و در برابر كردار نیك خویش گناه را سهل مىانگارد، چنین كسى هنگامى كه نزد خداوند مىرود بر وى خشم مىگیرد. در مقابلّ مردى گناهى مرتكب مىگردد ولى از عقوبت آن هراسان است؛ چنین كسى در روز قیامت خاطر آسوده خواهد داشت.
ملاك پذیرش و عدم پذیرش اعمال را نمىتوان با معیارهاى ظاهرى سنجید بلكه پذیرش و عدم پذیرش اعمال به شرایطى بستگى دارد كه چه بسا انسان نتواند همه آنها را
1. المیزان، ج 19، ص 122.
احصاء كند. بنابراین هیچ كس نمىتواند به قبولى اعمال خویش مطمئن گردد؛ بعلاوه، اطمینان به قبولى اعمال، باعث غرور انسان مىگردد، تا جایى كه ممكن است خود را به ارتكاب گناهان صغیره بیالاید؛ به این بهانه كه گناهان صغیره در برابر اعمال نیكى كه انجام داده ناچیز است. غافل از اینكه، اوّلا اطمینان او به پذیرش اعمال نیكش بىجا بوده، چه بسا اعمال او پذیرفته نشده باشد، ثانیاً بىتوجّهى به ارتكاب گناهان صغیره و اصرار بر آنها خود از گناهان كبیره است. همین كه انسان، با توجّه به اعمال نیكى كه انجام داده، احساس امنیّت و خاطر جمعى كند و با اعتماد بر عبادتهاى خود، گناهى را حقیر شمرده، مرتكب شدناش را مهم نشمرد؛ مورد غضب خداوند قرار مىگیرد.
در مقابل این گروه، برخى وقتى گناهى مرتكب مىشوند، ترسان و مضطرب مىگردند و همیشه نگرانند. این دسته اگر همت زیادى هم بر انجام برخى عبادتها نداشته باشند، به جهت بیم و ترس از گناه، در قیامت از عذاب خداوند نجات مىیابند و آنجا در آسایش و امنیّت خواهند بود. (بیان حضرت در این بخش، تفسیر دیگرى است از جمله «لا اجمع على عبد خوفین» كه قبلا بدان اشاره رفت.)
غرض پیامبر، توجّه دادن ابوذر به اهمیّت حالات قلبى است و اینكه چقدر ترس از گناه مؤثّر است، تا آنجا كه اگر انسان به گناه مبتلا شد، شفقت قلبى و اضطراب و نگرانىاش موجب آمرزش او مىشود. در مقابل اگر فراوان عبادت كرد اما نسبت به گناه كوچكى احساس بىخیالى و امنیّت داشت، دلیل اینكه كه گناه را سبك شمرده است و توجه ندارد با چه كسى مخالفت مىكند، به غضب و قهر الهى گرفتار مىآید. پس باید هیچ گناهى را كوچك نشماریم و همواره سعى كنیم حالت خشیّت و خوف از خداوند را در خود حفظ كنیم تا مغرور نگردیم و شیطان ما را فریب ندهد.
بالاتر از آنچه گفته شد، حضرت در جمله بعد مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ انّ العبد لیذنب الذّنب فیدخل به الجّنة. فقلت: و كیف ذلك بابى انت و امّى یا رسول الله؟ قال: یكون ذلك الذّنب نصب عینیه تائباً منه فارّاً الى اللّه عزّوجلّ حتّى یدخل الجنّة.»
اى ابوذر؛ بنده خداوند گناهى مىكند و به سبب آن به بهشت مىرود. گفتم: یا رسول الله، پدر و مادرم فدایت باد، این چگونه ممكن است؟ فرمود: او گناه را، پیوسته پیش چشمانش قرار مىدهد و از آن توبه كرده، بر خداوند پناه مىبرد، تا آنگاه كه وارد بهشت مىشود.
گاهى بنده مرتكب گناهى مىشود و در نتیجه آن، نگران و مضطرب مىگردد و همین خوف و هراس باعث توبه و پناه آوردن به خداوند و گریز از دام شیطان مىشود. در نهایت از غفلت و هواهاى نفسانى نجات یافته دیگر مرتكب گناه نمىشود و در نتیجه وارد بهشت مىگردد. شاید اگر آن گناه از او سر نمىزد، این حالت برایش رخ نمىداد. البته «سبب قریب» توجه به خداوند و گریز از شیطان همان توبه، خوف و ترس از خداوند است و گناه «سبب بعید» است ولى به هر جهت آن نیز سبب شده است.
این بیان حضرت براى ترغیب انسان به این نكته است كه احساس نفسانى خوف و ترس از خداوند را در خود پدید آورد. خوفى كه بعد از ارتكاب گناه موجب شود گناهان گذشته جبران گردد و شخص وارد بهشت شود كمارزش نیست، پس باید براى تحصیل آن تلاش كرد.
تا این بخش بحث مربوط بود به حزن و خوف كه در روایت مطرح گردیده است، اكنون جاى طرح برخى از سؤالات و جواب به آنهاست هر چند این سؤالات مستقیماً به این بحث اخلاقى مربوط نیستند:
از جمله سؤالات اینكه آیا داشتن حالت خوف و حزن خوب است یا بد؟ اگر خوب
است چرا خداوند در وصف اولیاى خود مىگوید: «لا خوفٌ علیهم و لاهم یحزنون»(1) و اگر بد است، چرا پیامبر دیگران را ترغیب مىكنند كه این دو خصلت را در خود پدید آورند و نیز فرمودند: این دو موجب مغفرت و آمرزش گناهان مىگردند.
در جواب باید گفت: خوف و حزن،به خودى خود و، بدون در نظر گرفتن متعلق آن دو، نه مطلوبند و نه مذموم، نه به طور كلّى مىتوان گفت خوبند و نه مىتوان گفت بدند؛ بلكه باید دید آن خوف و ترس از چیست و نیز حزن و اندوه بر چیست؟ خوف از خداوند و عذاب او مطلوب است، چون باعث مىگردد انسان بیشتر در مقام عبادت و اطاعت خداوند و اجتناب از گناهان برآید و در نتیجه به انسان كمك مىكند كه بهتر به وظایفش عمل كند و با راهیابى به طریق سعادت و خوشبختى، بهشتى شود. در مقابل خوف به جهت دنیا نامطلوب است؛ چرا كه اصل گرایش و توجه به دنیا مطلوب نیست چه رسد به خوف از آن.
سؤال دیگر اینكه خوف از خداوند به چه معناست؟
در جواب باید گفت: برگشت خوف از خداوند به خوف از خود و اعمالى است كه انسان مرتكب مىشود و الاّ خداوند سرچشمه رأفت و رحمت است. خوف از خداوند از آن جهت است كه او «شدید العقاب» است، از كرده انسان نمىگذرد و حساب هر كارى را مىرسد.
نكته دیگرى كه ذكرش لازم است، اینكه در یك تقسیمبندى كلّى مىتوان براى خوف از خداوند سه مرتبه ذكر كرد:
1. خوف از عذاب الهى در جهنم:
این مرتبه انسانهاى معمولى است.در اكثر مردم ترس از جهنم و عذاب الهى باعث مىگردد كه به وظایف خود عمل كنند و خود را به گناه آلوده نسازند. البته گفتنى است كه این مرتبه، براى آنان كه در مراحل اولّیه رشد و تكامل قرار دارند، بسیار ارزشمند است و این خوف در صورت تأثیر و دورى از گناه موجب سعادت و نجات از عذاب الهى مىگردد.
1. بقره / 112.
2. خوف از دست دادن نعمتهاى بهشتى:
برخى به جهت ترس از محروم گشتن از نعمتهاى بهشتى دست به گناه نمىزنند و به وظایف خود عمل مىكنند، در واقع طمع بهشت آنها را به اطاعت خداوند و دورى از شیطان وامىدارد. این مرتبه از مرتبه پیشین بالاتر است.
3. ترس از محروم گشتن از لقاى الهى و قرب او:
خوف از اینكه انسان مورد بىمهرى و بىاعتنایى خداوند قرار گیرد. شكّى نیست كه این مرتبه از دو مرتبه پیشین والاتر است و مخصوص خاصان درگاه خداوند و كسانى است كه همّتشان بسیار والاست و به ثواب و عقاب اخروى توجه ندارند؛ بلكه چیزى را درك مىكنند و به دنبالش هستند كه بسیار والاتر است.
براى روشن گشتن این مرتبه و تقریب به ذهن، لازم است مثالى ذكر كنیم:
فرض كنید ما از سوى مقام معظم رهبرى دعوت شویم و بناست از ما پذیرایى بشود. ممكن است عدهاى از دعوت شوندگان نگران باشند كه اگر تأخیر كنند از غذا محروم گردند. برخى پیش خود مىگویند امروز عید است و بناست مقام معظم رهبرى جوایزى اهدا كنند. ترس آنها از این است كه در صورت تأخیر، از جوایز محروم مىگردند. همت این دسته از دسته اول بیشتر است. برایشان مهم نیست كه گرسنه بمانند یا نه، بلكه مهم این است كه از دست مقام معظم رهبرى جایزه دریافت كنند.
دسته سوّم كسانى كه تنها زیارت ایشان برایشان مهم و ارزشمند است نه چیز دیگرى. اینكه مقام معظم رهبرى گوشه چشمى به آنها انداخته، لبخندى حاكى از رضایت و خرسندى به رویشان بزند؛ براى آنها خیلى ارزش دارد و دیگر مهم نیست كه سكّهاى به آنها اهدا گردد یا نه.
این مراتبى را كه در دوستى و علاقه افراد به همدیگر ـ بر اساس تفاوت همّت و معرفتشان ـ وجود دارد، بلاتشبیه، مىتوان بر خوف از خداوند منطبق ساخت.
در روایتى امام صادق(علیه السلام) این سه مرتبه را در ارتباط با عبادت و بندگى خداوند متعال ذكر مىفرمایند:
«قَوْمٌ عَبَدُوا اللّهَ عَزَّوَجَلَّ خَوْفَاً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبیدِ وَ قَوْمٌ عَبَدُواللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى طَلَباً لِلثَّوابِ، فَتِلْكَ عِبادَةُ الاُجَراءِ وَ قَوْمٌ عَبَدُواللّهَ حُبّاً لَهُ فَتِلْكَ عِبادَةُ الأَحْرارِ وَ هِىَ أَفْضَلُ الْعِبادَةِ.»(1)
گروهى از روى ترس، خداوند را عبادت مىكنند، عبادت این گروه، عبادت بندگان است. گروهى به طمع پاداش و ثواب، خداوند را عبادت مىكنند، این عبادت مزدگیران است و گروهى از روى محبت و علاقه به خداوند، او را عبادت مىكنند، این عبادت آزادگان و برترین عبادات است.
كسى كه از خداوند مىترسد، گاهى ترس او از جهنم است به طورى كه اگر عذاب جهنم از او برداشته شود، دیگر هیچ نگرانى ندارد. البته این مرتبه، در مقایسه با كفر و بىایمانى، بسیار ارزشمند است و نتیجه ایمان به خداوند، ایمان به قیامت و ایمان به این است كه خداوند در قیامت بندگان عاصى و گنهكار را عذاب مىكند. همت كسى كه به این مرتبه رسیده كوتاه است و مانند بردگانى است كه از ترس مجازات ارباب كار مىكنند.
برخى ترسشان از خداوند، به جهت ترس از محروم گشتن از نعمتهاى بهشتى است. حتى اگر عذابى هم در كار نباشد مىترسند از نعمتهاى خداوند محروم گردند. در مقابل آن دو دسته، دستهاى هستند كه اگر بهشت و جهنمى نیز نبود، از این مىترسیدند كه مورد بىمهرى و بىاعتنایى خداوند قرار گیرند. در قرآن، بىاعتنایى خداوند به كفار، از جمله بزرگترین عذابهاى الهى ذكر مىگردد:
«... وَ لا یُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ.»(2)
خداوند از خشم، با آنها سخن نگوید و به نظر رحمت، در قیامت، بدانها ننگرد.
1. بحارالانوار، ج 70، ص 236.
2. آل عمران / 77.
براى كسى كه درك مىكند، بىاعتنایى از هر عذابى بدتر است. اگر انسان بعد از مدتى نزد دوست، پدر و یا استادش برود و با بىاعتنایى و بىتوجّهى آنان مواجه شود، این براى او از هر عذابى سختتر است.
در اینجا این سؤال مطرح مىگردد كه چرا ائمه معصومین(علیهم السلام) نیز از خداوند مىترسیدند؟ آنها كه معصوم بودند و اختیار بهشت و جهنم و شفاعت امت در دست آنها بود، چرا آنها از خداوند ترس داشتند و چگونه این ترس با مقام عصمت سازگار است.
جواب اجمالى این است كه: عصمت به معناى ترك گناه و كنارهگیرى از حرام است و بدان معنا نیست كه رضوان الهى نیز نصیب معصوم مىگردد. كسى كه گناه نمىكند به جهنم نمىرود اما از كجا كه مورد توجّه و محبّت خداوند قرار گیرد. خوف از محروم گشتن از عنایت و رضوان الهى از خوف عذاب الهى بالاتر است.
جواب تفصیلى و حقیقى به این سوال در حدّ فهم ما نیست، چون ما نمىتوانیم مقام اهل بیت را درك كنیم و پى ببریم به اینكه آنها چه روحیهاى داشتهاند و چه مىكردند و حالاتشان چگونه بوده است. بله با تكیه بر شواهدى كه وجود دارد و در مقایسه با حالات خودمان، به اجمال و در حدّ فهم خود، شمایى از حالات آنها را درك مىكنیم اما حقیقت امر بر ما معلوم و قابل بیان نیست.
با توجّه به مطالب پیشین، مىتوان نتیجه گرفت كه وقتى روح انسان كامل گشت، مىتواند همزمان حالات مختلفى را ـ از قبیل لذّت و الم ـ داشته باشد.
ظرفیّت ما اندك است و نمىتوانیم چند حالت را، در حدّ كمال، در خود جمع كنیم. لذا مجموع غم و شادىها یك حالت متوسط و بینابینى را در ما ایجاد مىكنند. اما وقتى انسان كاملتر گشت، مىتواند نسبت به چند منشأ و چند عامل دو یا چند حالت متضاد، را، آن هم در حدّ كمال، در خود پدید آورد.
خوف و رجا، با توجّه به عامل خاص خود، در نفس پدید مىآیند و اگر مجموع عوامل با هم در نظر گرفته شوند، در نتیجه فعل و انفعالات آن عوامل ممكن است حالت جدیدى پدید آید. اما اگر به هر عامل، از آن جهت كه منشأ و خاستگاه یك حالت خاصّى است، توجه شود، نتیجه آن تنها همان حالت است. به عنوان نمونه اگر به منشاء خوف توجه شود، خوف در نفس پدید مىآید و اگر به منشأ امنیّت توجّه شود، تنها حالت امنیّت و آرامش براى نفس پدید مىآید.
كسانى كه نفسشان قوى گشته است و بر حالات و روحیات خود مسلطند، وقتى به عذاب الهى مىنگرند و یا به امكان محروم گشتن از رضوان الهى مىاندیشند، چشمشان پر از اشك مىشود و در همان لحظه، به فضل، رحمت و مغفرت الهى متوجه مىشوند و حالت سرور و شادى برایشان رخ مىدهد. یعنى براى آنان میسّر است كه همزمان، با توجه به عامل خوف و امن، آن دو حالت را براى خویش پدید آورند.
با توجه به این مطالب، مىتوان نسبت به وجود مقدّس پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) حدس و معرفت ضعیفى داشت. به شبح كمرنگى از مقام «جمع الجمعى» آنان دست یافت: اینكه آن نفوس قوى، در آن واحد، مىتوانند مظهر همه اسماء و صفات الهى باشند: به رحمت خداوند توجه مىكنند، سرور و شادمانى و امید در آنها پدید مىآید. از طرف دیگر به عذاب و مجازات سنگین الهى توجه مىكنند و حالت بیم و ترس برایشان رخ مىدهد. منتها در جهت بروز و ظهور جسمانى حالات، چون بدن انسان توانایى متجلى ساختن آن دو حالت را به طور كامل ندارد، هر كدام كه بر دیگرى برترى دارد بیشتر تجلى و ظهور پیدا مىكند: اگر خوف برترى داشت، اشك جارى مىگردد، و اگر احساس امید و شادمانى برترى داشت، لب خندان مىگردد؛ البته متجلى ساختن این حالات در اختیار خود آنهاست.
در این باره كه چرا معصومان به عذاب الهى توجه مىكردند تا خوف برایشان رخ دهد ـ با اینكه معصوم مىداند كه هرگز گناهى نكرده است و نخواهد كرد، علاوه بر اینكه خداوند اختیار بهشت و جهنم را به آنها سپرده است. پس آنها چه انگیزهاى براى توجّه به عامل خوف دارند ـ پیش از این پاسخى ارائه دادیم و اكنون جواب دیگرى مىدهیم.
مجموع توانایىها و حالاتى كه در انسان وجود دارد باید مظهر بندگى خداوند باشد و در راه او صرف گردد. وجود انسان آمیختهاى است از عناصر و حالات مادّى و معنوى؛ در سرشت او خوف و الم هست؛ امنیّت، امید، سرور و لذّت نیز هست.
خداوند این روحیهها و حالات را به انسان داده تا همه را در راه او صرف كند. براى خدا بخندد و شاد شود؛ یعنى، شادى او به نحوى با خداوند ارتباط داشته باشد؛ از آن جهت كه مورد لطف خداوند قرار گرفته شاد شود، نه از آن جهت كه خود لذّت مىبرد.
در برخى از روایات وارد شده كه شیعیان در بهشت مهمان پیامبر و اهل بیت اویند و بر سر سفره آنان از غذاى آنها تناول مىكنند. اما آیا لذتى كه معصومان از نعمتهاى بهشتى مىبرند با لذتى كه ما مىبریم یكسان است؟ در آیه شریفه آمده است كه:
«وَ لَحْمِ طَیْر مِمّا یَشْتَهُونَ»(1) [(و براى آنهاست) گوشت مرغان و هر غذایى كه مایل باشند.]
آیا آن لذّتى كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) از گوشت مرغان بهشتى مىبرند با لذّتى كه ما مىبریم یكسان است؟
البته این دو لذّت بىاندازه متفاوتند. جهت لذّت نیز متفاوت است. پیامبر از آن جهت لذّت مىبرد كه مورد انعام خداوند قرار گرفته است. به هر جهت، مرتبه لذّت بردن بستگى به میزان معرفت و دلبستگى و عشق فرد به خداوند دارد.
همین مقایسه را در ارتباط با خوف پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام) با خوف سایرین مىتوان داشت: گرچه آنان از آتش جهنم مىترسند ولى ترسشان از آن جهت است كه آن را نشانه غضب خداوند مىدانند. آن را علامت این مىشناسند كه محبوبشان بدانها محبت ندارد؛ غضب خداوند و فراق و دورى او برایشان قابل تحمّل نیست، از این جهت سخت نگران و هراسانند.
1. واقعه / 21.
«یا أَباذَرٍّ؛ اَلْكَیِّسُ مَنْ اَدَّبَ نَفْسَهُ وَ عَمِلَ لِما بَعْدَ الْمَوْتِ، وَالْعاجِزُ مَنِ اتَّبَعَ نَفْسَهُ وَ هَواها وَ تَمَنىّ عَلىَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ الْاَمانِىَّ. یا أَباذَرٍّ؛ إِنَّ أَوَّلَ شَىْء یُرْفَعُ مِنْ هذِهِ الْاُمَّةِ الْاَمانَةُ وَالْخُشُوعُ حَتّى لا یَكادُ یُرى خاشِعٌ.
یا أَباذَّر؛ وَالَّذى نَفْسُ مُحَمَّد بِیَدِهِ لَوْ أَنَّ الدُّنْیا كانَتْ تَعْدِلُ عِنْدَاللّهِ جَناحَ بَعُوضَة أَوْ ذُباب ماسَقىَ الْكافِرَ مِنْها شَرْبَةً مِنْ ماء».
پیش از این سخن در این بود كه اگر انسان گناهى مرتكب شد و پس از آن نگران و ترسان گشت، خداوند به جهت آن نگرانى و اضطراب او را مىبخشد. ممكن است به غلط گمان شود كه هر كس مرتكب گناهى شد و پس از آن توبه كرد، بخشیده مىشود و این خود موجب لغزش و آلودگى بیشتر مىگردد. چون گنهكار بعد از هر گناه به این امید است كه خداوند او را ببخشد. براى رفع این گمان غلط پیامبر(صلى الله علیه وآله)مىفرمایند: انسان هوشیار و زرنگ كسى است كه دائم در اندیشه استفادهبهینهازعمر وانجام بیشتر عمل صالح است.روى خواستههاى نفس پا مىگذارد و چنان نیست كه به میل و خواست دل عمل كند، تا سرانجام به غفلت مبتلا گردد:«یا اباذرّ؛ الكیّس من ادّب نفسه و عمل لما بعد الموت، والعاجز من اتّبع نفسه و
هواها و تمنىّ على اللّه عزّوجلّ الا مانى».اى ابوذر؛ زیرك و باكیاست كسى است كه نفس خویش را ادب كند و براى زندگى بعد از مرگ تلاش كند و ناتوان كسى است كه از نفس و خواهشهاى آن پیروى كند و با آن حال از خداوند آرزوهایى داشته باشد.انسان داراى عقل و هوى است، گاهى عقل بر هواى نفس چیره مىگردد و گاهى هواى نفس بر عقل. در این بخش هر دو قسم تصویر شده است: گاهى نفس ضعیف مىگردد و خواستههاى آن بر عقل انسان سیطره ندارد. این در مورد انسان با كیاستى است كه در طریق خودسازى قرار گرفته، پیوسته به زندگى ابدى بعد از مرگ مىاندیشد. در مقابل، گاهى نفس و خواستههاى آن بر عقل چیره مىگردد و انسان در برابر هواى نفس ناتوان مىشود و نمىتواند در مقابل خواستههاى حیوانى مقاومت كند. این تفسیر بر اساس نسخه بحارالانوار است كه در آن «من دان نفسه» آمده است، یعنى، زیرك كسى است كه نفسش ضعیف گشته است اما در نسخههاى دیگر «من ادّب نفسه» آمده است. شاید تعبیر دوم بهتر باشد، در این صورت معناى جمله چنین مىشود: زرنگ كسى است كه به تأدیب نفس خویش همت گمارد، به تعبیر دیگر خودسازى كند و به هواى نفس و خواهش آن میدان ندهد. چنین انسانى مىتواند عاقلانه بیندیشد و نظر از عالم تنگ مادى بر بسته، بر افق بیكران و نامتناهى ابدیت بدوزد و از كوته بینى و محدود نگرى بازایستد. اعمال خود را براى دوران ماندگار قیامت انجام دهد.از دیدگاه اسلام، چنین اندیشهاى زیركانه، و این انسان زیرك است، زیرا او به مقصد مىاندیشد و به جاى عالم محدود دنیا، عالم نامحدود آخرت را مىبیند. با سنجش لذّتهاى زودگذر دنیا با نعمتهاى جاوید آخرت، فرزانهوار دومى را ترجیح مىدهد.كوته فكران جز به لذّتهاى گذرا و آمال ناپایدار نمىاندیشند و آنها را بر لذّتهاى ماندگار اخروى بر مىگزینند. عنان عقل دوراندیش را به دست هواى نفس خویش سپرده، زبونانه خود را در اختیار شكم و شهوت قرار دادهاند؛ به قول مولاى متقیان:
«كَمْ مِنْ عَقْل أَسِیر عِنْدَ هَوَىْ أَمَیِر»(1)بسا عقل و خرد كه اسیر و گرفتار هوا و خواهشى است كه بر او فرمانرواست.
چنین انسانى از هواى نفس پیروى مىكند و آرزو دارد در بهشت با اولیاى خدا همنشین شود. امانت دارى و خشوع پیش از این درباره دو ویژگى خوف و حزن بحث گردید و اینكه به دنبال آن دو حالت خشوع براى انسان پدید مىآید كه پسندیده و مطلوب است ولى از آنجا كه برخى كمالات و حالات معنوى ممكن است از انسان گرفته شود، پیامبر(صلى الله علیه وآله)مىفرمایند:«یا أباذرّ؛ انّ أوّل شى یرفع من هذه الامّة الامانة والخشوع حتّى لا یكاد یرى خاشع».اى ابوذر؛ اولین صفتى كه از این امت برداشته مىشود، امانت دارى و خشوع است، تا جایى كه فردى با خشوع دیده نمىشود.در این بیان، حضرت به دو ویژگى اخلاقى برجسته اشاره مىكنند یكى از آن دو امانت دارى است كه یك ویژگى اخلاقى، اجتماعى است و در برقرارى روابط سالم اجتماعى نقش اساسى دارد و بدون آن نمىتوان اجتماع سالمى تشكیل داد، زیرا اساس ارتباطات اجتماعى بر اعتماد متقابل است. پیامبر(صلى الله علیه وآله) در این بخش به ابوذر گوشزد مىفرمایند كه پس از من صفات نیكو و پسندیده از این امّت برداشته مىشود كه برجستهترین و اولین آنها امانتدارى و خشوع است.امّت پیامبراسلام(صلى الله علیه وآله)، به عنوان یك جامعه تربیت شده، دو امتیاز بسیار بزرگ بر سایر ملتها داشتند: امتیاز اول مربوط به روابط اجتماعى بین خود و نیز روابط با سایر ملتها بود؛ امتیاز دوم مربوط به حالات و خلقیات و ساختار شخصیت فردى امّت بود. این امت،
1. نهجالبلاغه (ترجمه فیض الاسلام) حكمت 202، ص 1182.
هم از لحاظ شخصیت فردى و روحى و معنوى ممتاز بود و هم از نظر اجتماعى. این صفات، در اثر تربیتهاى ممتدّى كه از طرف خداى متعال و به وسیله پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)اعمال شده بود، حاصل گشت.امت اسلام چون باغى بود كه به دست باغبانى با كفایت، چون رسول الله(صلى الله علیه وآله)داراى درختهاى سرسبز و خرم و با ثمر گشته بود. حال اگر این باغ آفت ببیند، آثار آفتزدگى در آن ظاهر مىگردد و به مرور رو به خراب شدن و نابود شدن مىگذارد.امت تربیت شده پیامبر، كه از نظر ویژگیهاى فردى و اجتماعى بىنظیر بود، بعد از رحلت پیامبر آفت دید و سرسبزى و خرمى آن رو به خزان رفت. اولین آفتى كه به جان ملت اسلام افتاد این بود كه دلشان سخت گشت و خشوع و نرم دلى را از دست دادند، تا آنجا كه در برابر حق سر فرود نمىآوردند و از خصوصیات مثبت و ارزشمند تأثیر نمىپذیرفتند. تكتك آنها، آدمهاى سخت دلى بودند كه حرف حق در آنها اثر نمىكرد و آنجا كه باید دلشان نرم گشته، اشكشان جارى مىگشت، چنین نمىشد.دومین آفت در ارتباطات اجتماعى آنان ظهور كرد: امانتدارى و درستكارى در آنها ضعیف گشت؛ نسبت به یكدیگر درستكار و امین نبودند و در امانت خیانت مىكردند. این زنگ خطرى است براى جامعه: اگر این دو آفت فردى و اجتماعى در جامعهاى رسوخ كند، آن فرد و اجتماع به سقوط كشانده مىشود.این ارزشها منحصر به اسلام و یا مخصوص مسلمانان نیست. قبل از اینكه اسلام ظهور كند و مردم به خداوند و پیامبر ایمان آورند، همه مىفهمیدند كه درستكارى و امانتدارى خوب است و خیانت در امانت و اموال مردم ناشایست است.
بزرگترین عاملى كه موجب موفقیت پیغمبر در بین اعراب بلكه در بین جهانیان شد، امین بودن او بود. قبل از رسالت، مردم ایشان را امین مىشناختند و به او «محمد امین» مىگفتند.
و همین ویژگى پیامبر سبب گرایش مردم به آن حضرت گشت، چون امین بودن لازمهاش راستگویى نیز هست: اگر انسان در اموال دیگران خیانت كند، نیز نمىتواند راست بگوید. بسیارى از مردم ادعاى پیامبرى حضرت را مىپذیرفتند، چون مىدانستند ایشان دروغ نمىگوید.
چنانكه پیشتر ذكر گردید، ارزشى چون امانت دارى با عقل درك مىشود و اگر بعثت و دعوتى نیز نبود مردم آنرا درك مىكردند اما اسلام این حكم عقل را تأیید كرد و فرمود:«إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الاَْماناتِ إِلىَ أَهْلِها...»(1)خدا به شما فرمان مىدهد كه امانات را به صاحبانش برگردانید.امانت دارى از ضرورتهاى زندگى است و اگر مردم در زندگى آنرا رعایت نكنند و درستكار نباشند، نظام از هم فرو مىپاشد و دیگر كسى به دیگرى اعتماد نمىكند؛ چون اساس و پایدارى زندگى اجتماعى بر اعتماد متقابل انسانهاست. (امانت در گفتار مستلزم راستگویى است و امانت در كردار مستلزم درستكارى است و ارزش آن از مستقلاّت عقلى است و نیاز به استدلال و تعبد ندارد و سفارشهاى اسلام در این مورد جنبه ارشادى دارد؛ چیزى كه عقل درك مىكند، شرع تأیید و بدان سفارش مىكند.) امانتدارى تنها در حفظ اموال شخصى دیگران نیست بلكه حفظ اموال عمومى و بیتالمال نیز از مصادیق امانتدارى است: خیابان، زمین، آب و درخت و همه چیزهایى كه متعلق به جامعه اسلامى است امانت به حساب مىآیند. بلكه حفظ اموال عمومى لازمتر است، چون اگر كسى در مال اشخاص خیانت كند، تنها به صاحب مال بدهكار است، اما اگر در اموال عمومى و بیتالمال خیانت كند، به همه مسلمانان خیانت كرده است. آن رانندهاى كه روى ماشین دولتى كار مىكند، اگر درستكار نباشد و دقّت نكند و خسارتى به آن وارد كند، به همه مردم خیانت كرده است. اگر وسیله عمومى در كارهاى شخصى صرف شود، به بیتالمال خیانت شده است.
1. نساء / 58
قران مجید جامعه اسلامى را امانت دار و وفادار به پیمان معرفى مىكند:«وَالَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ»(1).مؤمنان كسانى هستند كه امانت دار و بر پیمان خویش وفادارند.در جاى دیگر فرمان مىدهد كه امانتها را به صاحبانشان برگردانند:«إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الاَْماناتِ إِلىَ أَهْلِها...»(2)سفارش به امانت دارى بدان جهت است كه اگر ویژگى امانت دارى از جامعه برداشته شود، مردم به یكدیگر خیانت مىكنند و حقوق همدیگر را ضایع مىكنند و در نتیجه پیوندها و بنیادهاى اجتماعى كه بر پایه اعتماد متقابل بناگردیده، فرو مىریزد و این خود سر آغازى است بر فراموش گشتن صفات و ویژگىهاى ارزشى و انسانى.
اگر مردمى خاشع بوده در برابر حق انعطافپذیر باشند، در برابر رخدادها و حوادثى كه در جامعه اتفاق مىافتد بىتفاوت نیستند و عكسالعمل نشان مىدهند، چنین مردمى دعوت و راهنمایى پیامبران را بهجان مىخرند و وقتى آنها را بیم مىدهند، به خود مىلرزند و اگر به آنها بشارت دهند، خوشنود و شاد مىگردند. وقتى بنگرند به كسى ظلم شود، ناراحت مىشوند و اشكشان جارى مىگردد یا وقتى بنگرند حق كسى ادا مىشود، خوشحال مىگردند. چنین افرادى كه نرم دل و خاشعند در برابر حق تسلیمند و سینه خود را براى پذیرش آن باز گذاردهاند.در مقابل، انسانهاى سنگدل، در برابر حقایقى كه به آنها عرضه مىشود و در برابر وقایعى كه اتفاق مىافتد، بىاحساس و بىتفاوتند، چون قلب آنها آمادگى پذیرش ندارد، بالطبع آنها دعوت انبیا را هم نمىپذیرند و در برابر حق خضوع نمى كنند. آنها فقط به فكر خود هستند و به خواستههاى حیوانى خود مىاندیشند.
1. مؤمنون / 82. نساء / 58
قرآن دو دسته از اهل كتاب را معرفى مىكند: دسته اول قوم یهود هستند كه دشمنترین مردم نسبت به اسلام و مؤمنان بودند:«... ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِىَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ...»(1)
پس شما چنان سختدل گشتید كه دلهایتان چون سنگ و یا از آن سختتر گشت، چرا كه از برخى سنگها نهر آب جارى مىگردد.آب از سنگ جارى مىشود ولى یهود چنان سخت دلند كه هیچ گاه دلشان نمىشكند تا اشك از چشمانشان جارى گردد و این قوم با مؤمنان دشمن سرسختند.در مقابل این گروه، قرآن درباره دسته دوم از اهل كتاب، كه با مؤمنان دوست و مهربانند، مىفرماید:«... وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قالُوا إِنا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسّیِسیِنَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لایَسْتَكْبِرُونَ»(2)با محبتترین اهل كتاب با مؤمنان، كسانى هستند كه مىگویند ما نصارى هستیم. این دوستى نصارى با مسلمانان بدین جهت است كه برخى از آنها دانشمند و پارسا هستند و آنها در مقابل حكم خداوند، تكبر و گردنكشى نمىكنند.به دنبال این آیه خداوند مىفرماید:«وَ إذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلىَ الرَّسُولِ تَرى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ...»و چون آیاتى كه بر رسول فرستاده شود، بشنوند اشك از چشمانشان جارى گردد؛ زیرا حقانیت آن را شناختهاند.این حالت انعطاف پذیرى و نرمش در برابر حق باعث گشت آنان ایمان آورند، چون دلشان به روى حقایق باز بود. در مقابل، یهود سخت دل ایمان نمىآوردند. از این جهت در
1. بقره / 74.2. مائده / 82.
تاریخ مىنگریم كه بسیارى از مسیحیان اسلام آوردند و مؤمنان پاك و خالصى شدند، در مقابل گروه اندكى از یهود ایمان آوردند.
پیامبر مىفرمایند: روزى فرا مىرسد كه دیگر انسان خاشعى یافت نمىشود و حالت فروتنى و خشوع بىمعنا مىگردد. برخى از كسانى كه خود را اسلام شناس مىدانستند مىگفتند اسلام براى انسان ذلّت و خوارى را نمىپسندد، حتى انسان در برابر خداوند نیز نباید احساس ذلّت كند. دل شكستگى، گریه و خضوع براى چنین كسانى ضد ارزش است! این در حالى است كه قرآن مؤمنان را خاشع معرفى مىكند.
یكى از علما را متهم مىكردند به اینكه از راه حق منحرف شده است، چون وقتى در حضور او قرآن تلاوت مىشد، مىگریست. خیال مىكردند كه تنها در عزادارى و مصیبت باید گریست و گریستن در هنگام تلاوت قرآن را بدعت مىدانستند. یعنى آنقدر این عمل متروك و نامأنوس گشته بود كه اگر كسى چنان مىكرد، متهم به انحراف و بدعت گذارى مىشد.
خشوع احساس خردى، ذلّت و فروتنى است كه در قلب رخ مىدهد و بازتاب آن در اندام و جوارح انسان ظاهر مىگردد، مرحوم راغب اصفهانى مىگوید: خشوع به معناى احساس ضعف و ذلّت است و بیشترین كاربرد آن در جایى است كه مظاهر آن در اندام و جوارح بروز یابد.
به عنوان نمونه خشوع در قرآن كریم در این موارد بكار رفته است:
1. در سخن گفتن: «... وَ خَشَعَتِ ألأَصْواتُ لِلرَّحْمَنِ...»(1)
(در قیامت) صداها نزد خداوند رحمان خاشع گردد.
2. در چشمان: «خُشَّعاً أَبْصَارُهُمْ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ...»(2)
(در قیامت كافران از ترس) با خوارى و خشوع چشم بر هم نهاده سر از قبر بر مىدارند.
1. طه / 108.2. قمر / 7.
3. در چهره: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذ خاشِعَةٌ»(1)
(در قیامت) رخسار گروهى شكسته و خاشع باشد.
4. در سجده: «وَیَخِرُّونَ لِلاْ َذْقَانِ یَبْكُونَ وَیَزِیدُهُمْ خُشُوعاً»(2)
آنها با چشم گریان سر بر سجده نهاده، پیوسته به خشوع و ترسشان از خداوند افزوده مىگردد.
5. در نیایش و نماز: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. أَلَّذِینَ هُمْ فى صَلوتِهِمْ خاشِعُونَ»(3)
همانا مؤمنان رستگار شدند، آنان كه در نماز خاضع و خاشع هستند.
6. در قلب: «أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِاللَّهِ...»(4)
آیا وقت آن نرسیده كه دلهاى مؤمنان به یاد خداوند خاشع گردد.
بحث درباره هر یك از موارد مذكور، فرصت زیادى مىطلبد كه فعلا مجال پرداختن به آنها نیست. به اجمال روشن گردید كه خاشع كسى است كه بدون احساس غرور و تكبر آثار بندگى، خردى و شرمسارى در رفتارش پدیدار گشته، بسان عبدى ذلیل روح خودبینى و تكبر را در خود بمیراند. چرا كه خودبینى و تكبر انسان را از فروتنى، تواضع و خشوع در برابر خداوند باز مىدارد و بدون شك مصداق روشن متكبران و گردنكشان شیطان است؛ قرآن درباره او مىفرماید:
«فَسَجَدَ الْمَلا ئِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ. إِلاَّ إِبْلیِسَ أَبى أَنْ یَكُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ»(5)
همه فرشتگان (در برابر آدم) سجده كردند، بجز شیطان كه از سجده بر آدم امتناع ورزید.
على(علیه السلام) در توضیح این آیه مىفرمایند:
1. غاشیه / 2.
2. اسراء / 109.
3. مؤمنون / 2 ـ 1.
4. حدید / 16.
5. حجر / 31 ـ 30.
«كبر و خود خواهى به او روى آورد و به آفرینش خود بر آدم فخر فروخت و بر اصل خود (كه از آتش آفریده شده بود) تعصب ورزید و آشكارا زیر بار فرمان خداوند نرفت. پس این دشمن خدا، پیشواى متعصبان و پیشرو گردن كشان است كه بنیان عصبیّت را پى ریزى كرد و با خداوند براى گرفتن جامه عظمت و بزرگى (كه اختصاص به او دارد) نزاع كرد و لباس عزّت و سربلندى (كه سزاوار او نبود) پوشید و پوشش ذلت و خوارى از تن بدر كرد»(1)
در ادامه مىفرمایند:
«پس از كار خداوند با شیطان عبرت گیرید كه عبادت و بندگى بسیار و سعى و كوشش فراوان او را تباه ساخت، با اینكه شش هزار سال خداوند را عبادت كرد كه معلوم نیست این سالها از سالهاى دنیاست و یا از سالهاى آخرت. همه اینها به جهت كبر و سركشى یك لحظه او بود. پس بعد از شیطان چه كسى با كبر و سركشى از عذاب خداوند سالم مىماند. هرگز خداوند سبحان بنده را وارد بهشت نمىكند، با اینكه او مرتكب گناهى شده كه به جهت آن فرشتهاى را از بهشت خارج كرده است. همانا حكم و فرمان خداوند براى اهل آسمان و زمین یكسان است».
ذكر این نكته لازم است كه منشاء و علت از دست دادن خشوع و پیدایش قساوت قلب و خیانت در امانت علاقه به دنیاست. علاقه به دنیا توفیق خضوع، خشوع، گریه و تضرع را از آدمى سلب مىكند و به دنبال علاقه به دنیاست كه آلوده شدن به مشتبهات، و سرانجام ابتلا به محرّمات و اصرار بر كبایر ایجاد خواهد شد، پس ناچار براى حفظ حالت خشوع باید از دل بستن به دنیا و هدف قرار دادن آن اجتناب جست و از ابتلاى به مشتبهات و محرّمات جلوگیرى كرد.
اگر مىنگریم رفته رفته ارزشها و كمالات از جامعه رخت بر مىبندد و مفاسد اجتماعى فزونى مىگیرد، باید علتش را در گرایش به مادیات جستجو كنیم، این علاقه و گرایش زمینه
1. نهجالبلاغه (ترجمه فیض الاسلام)، خ 234، ص 776.
هر گناهى را فراهم مىسازد. فرد در برابر گناهى كه مرتكب مىشود اندوهگین نمىگردد اما اگر خسارت دنیوى به او متوجه شود، اگر مقدارى از پولش را از دست بدهد، اندوهگین مىگردد. و نیز مىترسد از اینكه از او مالیات بگیرند. این به جهت دل بستگى به دنیاست. اگر كسى به آخرت دلبسته باشد و آنرا هدف قرار دهد، از هر چیزى براى آخرت خود بهره مىگیرد. اگر پول دار است پولش را براى آخرت خود به كار مىگیرد. اگر پولدار نیست، با صبر و تسلیمش براى آخرت بهره مىگیرد. اگر پول دار است، در راه خداوند انفاق مىكند و اگر پول ندارد، بصورت دیگرى به نیازمندان كمك مىكند.
وقتى علاقه انسان به دنیا فزونى گرفت، تا مىتواند از مباحات استفاده مىكند و اگر كم آمد به امور شبههناك روى مىآورد و سعى مىكند با كمك گرفتن از فتاواى مراجع آنرا توجیه كند: امروز نوعى از ربا را موجه مىسازد و فردا به حرام قطعى و یقینى دست مىزند و كارش به جایى مىرسد كه از انجام هر گناهى، هر چند بزرگ باشد، باك ندارد؛ طبیعى است كه چنین شخصى دلش سخت گشته، حالت خشوع از او گرفته مىشود. وقتى علاقه به دنیا پیدا شد، در اموال مردم خیانت مىكند و از آن استفاده شخصى مىبرد. پس عامل قساوت قلب گناه، توجه به مادیات و لذّتهاى حیوانى است. حال براى معالجه این درد، باید ریشه یابى كرد، باید دید این درخت چرا خشك شده است و چه غذاى مسمومى بدان دادهاند كه منجرّ به خشك شدن آن گردیده است. براى اینكه درخت وجود انسان از آفت سالم بماند، باید غذاى سالم به آن رساند و او را از پیروى تمایلات شهوانى و حیوانى بازداشت، چون نتیجه آن، قساوت قلب و سنگ دلى است.
براى ریشهكن شدن قساوت قلب و گناه، باید آفتها را به انسان شناساند و از آنجا كه منشأ همه آفتهایى كه باعث دورى انسان از خداوند و معنویت مىشود دنیاست، قرآن كریم با بیانهاى گوناگون، انسان را از دنیا مىترساند و او را بیم مىدهد.
گاهى در یك خطبه نهجالبلاغه، چندین بار از دنیا مذّمت شده است و پیوسته على(علیه السلام)اصحابش را از دنیا مىترساند، چون حضرت مىداند كه ریشه همه دردها حب دنیاست. تا حب دنیا باقى است، هیچ فضیلتى و هیچ كمالى براى انسان پایدار نمىماند.
ممكن است انسانى سالها زحمت بكشد و كمالاتى را كسب كند اما با یك سم كشنده همه را نابود سازد از این جهت قرآن، پیامبر و اهلبیت، به مناسبتهاى گوناگون، مردم را به دورى از دنیا گوشزد مىكردند. البته ترس از دنیا به معناى دست از كار كشیدن و كنار نهادن علم و صنعت نیست بلكه معناى آن دل نبستن به زخارف دنیا و پیروى نكردن از شهوات است. در یك كلام ترس از دنیا به معناى اصالت ندادن به دنیا و آنرا وسیله آخرت قرار دادن است. در این صورت همه تلاشهاى انسان و حتى تهیه مال و ثروت رنگ اخروى به خود مىگیرد، چون آخرت طلبى و دنیا طلبى بستگى به انگیزه و هدف انسان دارد. مثلا اگر انگیزه مرد براى ازدواج تنها ارضاى شهوات است، این دنیا خواهى است. او فقط به ارضاى شهوت حیوانى مىاندیشد، چه بسا براى او فرق نكند كه از راه حلال ارضا شود و یا حرام. اما گاهى انگیزه او در ازدواج اطاعت امر خداوند است. چون خداوند خواسته است او تشكیل خانواده مىدهد و الا چنین نمىكرد، حتى اگر لذّت فراوانى نیز مىداشت. ولى براى خدا تن به آن كار مىدهد، حتى اگر هزاران مشكل او را احاطه كند.
اگر مىنگرید كه امروزه در دنیاى غرب بنیاد خانواده سست شده، براى این است كه آنها صرفاً به لذّت جویى مىاندیشند و لذّت جنسى آنها از راههاى نامشروع بهتر از ازدواج تأمین مىشود؛ لذا خود را در بند زندگى خانوادگى گرفتار نمىكنند. وقتى مىبینند لازمه ازدواج تحمل سختىها و مشكلات است آن را رها مىكنند ولى جامعه اسلامى چنین نیست. تا ارزشهاى اسلامى حاكم است، مشكلات زندگى خانوادگى را تحمل مىكنند، چون خواست خدا چنین است. البته خداوند نیز، از لطف خود، در این كار لذّتهایى قرار داده (در همسردارى و بچه دارى لذایذ فطرى و طبیعى قرار داده است) ولى به هر حال مشكلاتى نیز دارد. پس اگر كسى براى خداوند از لذّتهاى دنیا استفاده برد نه تنها كار او ناپسند نیست، بلكه كار او آخرت خواهى است، نه دنیا طلبى. دنیا خواهى هنگامى است كه به آن لذّتها اصالت دهد.
در بیان پوچى دنیا و مذّمت دنیا خواهى، در جمله بعد پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«یا اباذّر؛ والّذى نفس محمد بیده، لو انّ الدّنیا كانت تعدل عنداللّه جناح بعوضة او ذباب ما سقى الكافر منها، شربةً من ماء»
اى ابوذر؛ سوگند به خدایى كه جان محمد در دست اوست، اگر دنیا به اندازه بال پشه یا مگسى نزد خداوند ارزش داشت، به كافر یك بار نیز آب نمى نوشاند.
دوستى دنیا بلایى است كه،كم و بیش، همه ما به آن مبتلاییم، اگر اكنون به آن مبتلا نباشیم، احتمال دارد در آینده بدان مبتلا گردیم. پس شایسته است به این بیان حضرت توجه بیشترى داشته باشیم و سعى كنیم، براى تربیت نفس خود، از آن سود جوییم.
براى ما معیار ارزش، لذّتهاى حیوانى است، لذا از هر چه بیشتر خوشمان بیاید، بیشتر براى آن ارزش قائلیم و آن براى ما مطلوبتر است. اما اسلام براى ارزش، معیار دیگرى معرفى مىكند و آن مطابقت با خواست خداوند است؛ یعنى، چیزى ارزش دارد كه نزد خداوند ارزش داشته باشد.
پیامبر قسم مىخورد كه این دنیا با همه فراخى و گستردگىاش و با همه لذّتهایش، كه جانها براى رسیدن به آن باخته مىشود و عمرها به پاى آن هدر مىرود، اگر نزد خداوند به اندازه بال مگسى ارزش مىداشت، خداوند جرعهاى از آب آنرا به كافر نمىنوشاند. اگر اقیانوسها و دریاها نزد خداوند ارزش داشت، كافر را از آن بهرهمند نمىكرد و تنها اولیاى خود را از آن بهرهمند مىساخت. (البته در این بیان كافرى منظور است كه معاند و دشمن دین است و زیر بار حق نمىرود و الا كافر مستضعف حساب دیگرى دارد.) اینكه مىبینید مسلمان و كافر یكسان از نعمتهاى دنیا بهره مىبرند، نشانه این است كه دنیا ارزش ذاتى ندارد و وسیله آزمایش است.
خداوند در قرآن مىفرماید:
«إِنَّما أَمْوَالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ»(1)[ اموال و فرزندان شما وسیله آزمایش شما هستند]
در جاى دیگر مىفرماید:
«أَلْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیوةِ الدُّنْیا وَالْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَخَیْرٌ أَمَلا»(2)
مال و فرزندان زینت حیات دنیاست و اعمال صالح كه تا قیامت باقى است، نزد پروردگار بهتر و عاقبت آن نیكوتر است.
در آیه دیگر، درباره فانى گشتن دنیا و جاودانگى آنچه نزد خداست، مىفرماید:
«ما عِنْدَكُمْ یَنْفَذُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ بَاق...»(3)
انسان تصور مىكند نعمتهاى دنیا ارزش دارند و هر كس بیشتر از آنها بهرهمند شود، ارزش بیشترى دارد؛ قرآن در بیان این پندار نادرست مىفرماید:
«فَأَمَّا الاْ ِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّى أَكْرَمَنِ. وَأَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّى أَهانَنِ»(4)
چون خداوند براى آزمودن انسان، به كرم خود نعمتى را بدو ببخشید، مىگوید: خداوند مرا عزیز و گرامى داشت، و چون براى آزمایش او را به تنگ روزى و فقر مبتلا ساخت، مىگوید خداوند مرا خوار گردانید.
حقیقت این است كه دنیا وسیله آزمایش است و انسان، چه از نعمت و مال دنیا بهرهمند و چه محروم گردد، مورد آزمون الهى است. نه بهرهمندى از دنیا نشانه والایى و كرامت است و نه فقر و بیچارگى نشانه خوارى است. پس چون دنیا در نظر خداوند بىارزش است، كافر را از آن محروم نمىسازد، در مقابل، بهشت و نعمتهاى آن نزد خداوند ارزش دارد، از این جهت كافر را از آن محروم مىسازد:
1. تغابن / 15.
2. كهف / 46.
3. نحل / 96.
4. فجر / 16 ـ 15.
«وَ نَادى أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنَا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلىَ الْكَافِرِینَ»(1)
اهل دوزخ بهشتیان را آواز مىدهند كه ما را از آبهاى گوارا و نعمتهاى بهشتى كه خداوند روزى شما كرده، بهرهمند كنید، بهشتیان در پاسخ مىگویند: خداوند آنها را بر كافران حرام كرده است.
بهشت و نعمتهاى آن داراى چنان ارزشى است كه كافران لیاقت برخوردارى از آن را ندارند و در واقع این ارزش اصیل و واقعى به اولیاى خداوند اختصاص دارد. در مقابل، دنیا براى خداوند ارزش ندارد، از این جهت كافر نیز از آن برخوردار مىگردد و چه بسا آنان بیش از سایرین از آن بهرهمند گردند و از امكانات دنیا بهتر استفاده كنند كه البته هر چه بیشتر از آن استفاده كنند بر عذابشان افزوده مىشود، چون كفار آنرا در جهت طغیان و انحراف از مسیر حق به كار مىگیرند.
جالب اینكه پیامبر در بیان بىمقدارى و بىارزشى دنیا نزد خداوند قسم مىخورند. معلوم مىشود باور كردن این مطلب براى انسانهاى عادى دشوار است: چطور مىشود دنیا با همه گستردگى، با همه منابع و امكانات و لذّتهاى فراوانى كه در بهرهمندى از آن نصیب انسان مىشود نزد خداوند به اندازه بال مگسى ارزش نداشته باشد! این نیست جز اینكه آگاهى ما به حقایق اندك و بصیرتمان كم است. توجه به مادیات را اساس زندگى خود قرار دادهایم و به دنیا اصالت مىدهیم. غافل از اینكه در بینش الهى و در نگرش قرآن دنیا بىارزش است و آن تنها در حد یك وسیله اعتبار دارد. ارزش واقعى از آنِ خوبىها و نیكىهایى است كه موجب سعادتمندى انسان و دستیابى به رضوان حق مىشود. ارزش واقعى در آن چیزى است كه موجب قرب انسان به خداوند مىگردد كه این همان هدفى است كه انسان براى آن آفریده شده است و از او خواسته شده از همه ابزارها و وسایل براى رسیدن به آن سود جوید.
1. اعراف / 50.
«یا أَباذَرٍّ؛ الدُّنْیا مَلْعُونَةٌ وَ مَلْعُونٌ ما فیها إِلاّ ما ابْتُغِىَ بِهِ وَجْهُ اللّهِ وَ ما مِنْ شَىْء أَبْغَضُ إِلَىاللّهِ تَعالى مِنَ الدُّنْیا، خَلَقَها ثُمَّ عَرَضَها فَلَمْ یَنْظُرْإِلَیْها وَ لایَنْظُرُ إِلَیْها حَتّى تَقُومَ السّاعَةُ وَ ما مِنْ شَىْء أَحَبُّ إِلَىاللّهِ عَزَّوَجَلَّ مِنَالإِیمانِ بِهِ وَ تَرْكِ ما أَمَرَ بِتَرْكِهِ.
یا أَباذَرٍّ؛ إِنَّاللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى أَوْحى إِلى أَخى عیسى: یا عیسى، لاتُحِبَّ الدُّنْیا فَإِنّى لَسْتُ أُحِبُّها وَ أَحِبَّ الاْخِرَةَ فَإِنَّما هِىَ دارُ الْمَعادِ.
یا أَباذَرٍّ؛ إِنَّ جِبْرِئیلَ أَتانى بِخَزائِنِ الدُّنْیا عَلى بَغْلَة شَهْباءَ فَقالَ لى یا مُحَمَّدُ هذِهِ خَزائِنُ الدُّنْیا وَ لا یَنْقُصُكَ مِنْ حَظِّكَ عِنْدَ رَبِّكَ. فَقُلْتُ حَبیبى جِبْرِئیلَ لا حاجَةَ لى فیها إِذا شَبِعْتُ شَكَرْتُ رَبّى وَ إِذا جُعْتُ سَأَ لْتُهُ.
یا أَباذَرٍّ؛ إِذا أَرادَ اللّهُ عَزَّوَجَّل بِعَبْد خَیْراً فَقَّهَهُ فىالدّینِ وَ زَهَّدَهُ فىالدُّنْیا وَ بَصَّرَهُ بِعُیُوبِ نَفْسِهِ.»
قسمتهایى از این حدیث درباره با مذمّت دنیاست كه بخشى از آن بیان گردید و اكنون بخش دیگرى را مىخوانیم. چنانكه پیشتر ذكر شد، مذمّت دنیا به این معنا نیست كه انسان كسب و كار و تلاش در ابعاد مختلف زندگى اجتماعى را كنار نهد و به دنبال كسب مال و ثروت نباشد، بلكه مذمّت از دلبستن و هدف قرار دادن زینتهاى دنیاست. در واقع این نیت و انگیزه است كه به عمل انسان جهت مىدهد و باعث مىگردد آن عمل، عمل شایستهاى به حساب آید و یا عمل ناشایست و پلیدى.
طبق آیات قرآن و روایات، انسان از مسیر دنیا به آخرت مىرسد و دنیا مزرعه آخرت است. پس باید در دنیا كند و كار و سعى تلاش داشته باشد. اگر تلاش او و فعالیتهاى دنیوى او براى خداوند باشد به سعادت مىرسد و اگر فعالیت او براى دنیا و دستیابى به لذّتهاى آن باشد، خواه ناخواه به معصیت كشانده مىشود و آن راهى است به آتش جهنم و عذاب ابدى.
اولیاى خداوند براىاینكه مؤمنان را از دلباختن به دنیا و لذتهاى آن بازدارند ـ مثل پرستارى كه با شیوههاى گوناگون بیمار را از چیزهایى كه برایش مضر است پرهیز مىدهد ـ با بیانات گوناگون سعى كردهاند دنیا را در نظر مؤمن منفور سازند، از جمله آن بیانات بیانى است كه در این مقال بدان اشاره مىكنند:
«یا اباذرّ؛ الدّنیا ملعونه و ملعون ما فیها الاّ ما ابتغى به وجه اللّه».
اى ابوذر؛ دنیا و آنچه در آن است لعنت شده، مگر آنچه به وسیله آن رضاى الهى تحصیل گردد.
از مضمون حدیث پیداست كه لعن به نعمتهاى دنیا، مثل زمین، درختان و آسمان متوجه نشده، چون چیزى كه مىتواند وسیلهاى براى رسیدن به رضاى خداوند شود، نه تنها ملعون نیست بلكه مطلوب نیز هست؛ پس لعن به هدف گزیدن و اصالت دادن به دنیاست. چرا كه آفرینش دنیا و نعمتهاى آن براى این است كه وسیلهاى گردد جهت تقرب انسان به خداوند. دنیا در اختیار انسان قرار گرفت تا با كمك آن به خدا برسد. حال اگر این انسان دنیا را براى رسیدن به خداوند گزید، پیوسته رحمت الهى همراه او خواهد بود. چون هدف را برگزیده در جهت آن حركت مىكند. انسان عاقل هیچگاه از هدف غافل نمىشود و همواره چشم به هدف و مسیرى مىدوزد كه او را به هدف نزدیك مىكند. در غیر این صورت نظر رحمت خداوند از انسان برمىگردد، چون او به هدف خود و هدف آفرینش دنیا پشت پا زده، به جاى مسیر سعادت، راه شقاوت و بدبختى را جسته است.
یكى از اصحاب ائمه از اینكه وسعت و گشایش در كسب و كارش پدید آمده ناراحت بود. امام او را ملاقات كردند و فرمودند: چرا غمگینى؟ فرمود: آقا ثروتم افزون گشته، گرفتار دنیا شدهام. فرمودند: چرا دنبال ثروت و مالاندوزى مىروى؟ گفت: براى اینكه من و فرزندانم سربار دیگران نباشیم و بتوانم به برادران ایمانىام كمك كنم. حضرت فرمودند: این همان آخرتطلبى است و دنیاطلبى نیست و نگرانى ندارد. وقتى تو دلباخته لذتهاى دنیا شدى و دنیا را براى دنیا خواستى، باید نگران باشى.
«و ما من شىء ابغض الى اللّه تعالى منالدّنیا خلقها ثمّ عرضها، فلم ینظر الیها و لاینظر الیها حتّى تقوم السّاعة».
نزد خداوند چیزى مبغوضتر از دنیا نیست. آنرا آفرید و سپس از آن روى گرداند و دیده رحمت از آن برید و تا قیامت نیز به آن نظر نخواهد كرد.
مضمون این كلام را بزرگان، بخصوص امام راحل، زیاد در كتابهاى اخلاقى خود مطرح كردهاند و روى آن تكیه داشتهاند. (تعبیر بسیار عجیبى است و براى كسانى كه اهل معرفت هستند، همین تعبیر كافى است كه در همه عمر به دنیا رغبت نكنند.)
شكى نیست كه خداوند متعال همه مخلوقاتش را دوست دارد و آنها آثار اسماء و صفات الهى هستند و از این نظر كه دنیا و نعمتهاى آن مظاهر صفات و اسماء او هستند، تا قیامت بدانها توجه و عنایت دارد. خداوند به دنیا، از آن جهت كه مستقل از او ملاحظه شود و بدان اصالت داده شود، نظر ندارد. حال این سؤال پیش مىآید كه عنایت و نظر محبت الهى در این دنیا به چه چیز تعلق مىگیرد؛ در بیان این نكته حضرت مىفرمایند:
«و ما من شىء احبّ الى اللّه عزّوجلّ من الایمان به و ترك ما امر بتركه». نزد خداوند، چیزى محبوبتر از ایمان و دورى جستن از محرّمات نیست.
محبوبترین چیزها نزد خداوند در درجه اول ایمان و در درجه دوم تقوا و ترك گناهان و محرمات است. از این روایت استفاده مىشود كه ترك گناهان مطلوبتر از انجام واجبات است. گر چه مىتوان گفت انجام واجبات از مراتب ایمان بشمار مىآید، زیرا ایمان هم
شامل اعمال قلبى مىشود و هم شامل اعمال ظاهرى كه توسط اندام و اعضاى بدن انجام مىگیرد. حال آنچه در دنیاست اگر وسیلهاى شود براى رسیدن به ایمان و دورى از گناهان، نزد خداوند محبوب است. لذا خداوند به بسیارى از امور دنیایى فرمان داده است؛ چرا كه به وسیله آنها انسان به تقوا و عمل صالح و به قرب خداوند دست مىیابد:
امام صادق(علیه السلام) نقل مىكنند كه پیامبر فرمود:
«تِسْعَةُ أَعْشارِ الْعِبادَةِ فىالتِّجارَةِ»(1)
نه دهم عبادت در تجارت و كسب و كار است.
در روایت دیگرى امام صادق(علیه السلام) مىفرماید:
«مَنْ تَزَوَّج فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دینِهِ فَلْیَتَّقِاللّهَ فىالْنِصْفِ الْباقى»(2)
كسى كه ازدواج كند نیمى از دینش را دریافته است، پس در نصف دیگر تقوا پیشه سازد.
یا در حدیث دیگر، پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«ما مِنْ بَناء فىِ الْإِسْلامِ أَحَبُّ اِلَىاللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَعَزُّ مِنَالتَّزْویجِ»(3)
در اسلام، بنایى نزد خداوند محبوبتر و عزیزتر از ازدواج نیست.
شكى نیست كه این امور دنیایى است ولى از آنجا كه وسیلهاى مىگردد براى عبادت و بندگى خداوند و ترك معصیت، نزد خداوند عزیز است.
«یا اباذرّ؛ انّ اللّه تبارك و تعالى اوحى الى اخى عیسى: یا عیسى، لاتحبّ الدّنیا فانّى لست احبّها و احبّ الآخرة فانّها هى دار المعاد».
اى ابوذر؛ خداى تبارك و تعالى به برادرم عیسى وحى كرد: اى عیسى، دنیا را
1. بحارالانوار، ج 85، ص 319، ح 2.
2. بحارالانوار، ج 103، ص 219، ح 14.
3. بحارالانوار، ج 103، ص 222، ح 40.
دوست مدار زیرا من آن را دوست ندارم و آخرت را دوست بدار، زیرا سراى بازگشت است.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) از قول حضرت عیسى نقل مىكنند كه خداوند به او وحى كرد من دنیا را دوست نمىدارم، تو نیز دنیا را دوست نداشته باش. طبیعى است كه پیامبر نیز دشمن دنیاست، چون معیار دوستى و دشمنى معصومان(علیه السلام) با كسى یا چیزى دوستى و دشمنى خداوند است. طبیعى است بهترین الگو براى مؤمنان و پیروان حق، در برخورد با دنیا، انبیا و معصومان و سیره عملى آنهاست.
على(علیه السلام) درباره نگرش پیامبر(صلى الله علیه وآله) به دنیا مىفرماید:
«قَدْ حَقَّرَ الدُّنْیا وَ صَغَّرَها... فَأَعْرَضَ عَنِالدُّنْیا بِقَلْبِهِ وَ أَماتَ ذِكْرَها عَنْ نَفْسِهِ وَ أَحَبَّ أَنْ تَغیِبَ زِینَتُها عَنْ عَیْنِهِ لِكَیْلا یَتَّخِذَ مِنْها رِیاشاً أَوْ یَرْجُوَ فِیها مُقاماً...»(1)
رسول اكرم دنیا را كوچك مىشمرد و آن را خُرد مىدید ... قلباً از دنیا اعراض كرد و یاد آن را از نفس خود، دور مىداشت و دوست داشت كه زینت آن را به چشم خود نبیند، تا از زینت آن لباس آراسته نخواهد، یا اقامت در آن را آرزو نكند.
این در حالى بود كه بر پیامبر امكان استفاده از همه نعمتهاى مادى بود و به فرموده خودش همه گنجهاى دنیا را به او تقدیم كردند ولى ایشان نپذیرفتند:
«یا اباذرّ؛ انّ جبرئیل اتانى بخزائن الدّنیا على بغلة شهباء فقال لى یا محمّد هذه خزائن الدّنیا و لاینقصك من حظّك عند ربّك»
اى ابوذر، جبرئیل گنجهاى جهان را بر استرى سیاه و سفید، پیش من آورد و گفت: اى محمد، اینها گنجهاى دنیاست و تصرف در آنها از نصیب تو در نزد خداوند نمىكاهد.
اینكه پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرماید: جبرئیل سوار بر اسب سیاه و سفید با خزائن دنیا نزد من آمد، شاید كنایه از این باشد كه دنیا قرین لذّت و رنج و خیر و شر است. هیچ كس یافت نمىشود
1. نهجالبلاغه (ترجمه فیضالاسلام) خ 108، ص 336.
كه در زندگى فقط رنج و ناراحتى داشته باشد و هیچ لذّتى نبرد و بالعكس كسى را نمىتوان یافت كه در زندگى فقط لذّت ببرد و با هیچ رنج و ناراحتى روبرو نگردد. در واقع در كنار هر رنجى لذّتى هست و در كنار هر لذّتى رنجى و هر دو وسیله آزمایش انسانند:
«... وَ نَبْلُوَكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً...»(1)
ما شما را به بد و نیك مبتلا كردیم تا بیازماییم.
نكته دیگر این است كه جبرئیل به حضرت مىگوید: اگر از همه خزائن دنیا استفاده كنى، از بهره اخروى تو كاسته نخواهد شد. از آفتهاى لذّتهاى مادى این است كه هر چه بیشتر از آن بهره برده شود، احتمال مىرود كه انسان بیشتر از بهرههاى اخروى محروم گردد. اما اولیاى خدا و انبیا چنین نیستند؛ از این جهت جبرئیل مىگوید در مقابل بهرهمندى از همه خزائن دنیا، از نصیب اخروى شما كم نمىشود.
پیامبر در جواب جبرئیل مىفرماید:
«حبیبى جبرئیل لاحاجة لى فیها اذا شبعت شكرت ربّى و اذا جعت سألته».
دوست من جبرئیل، مرا به آنها نیازى نیست. هر گاه سیر شدم خداوند را سپاس مىگویم، و هر گاه گرسنه شدم از او سؤال مىكنم.
بهترین حاجت براى مؤمن این است كه از یك سو از نعمتهاى خداوند بهره ببرد و بپاس آن شكر بجاى آورد و از سوى دیگر نسبت به خداوند احساس فقر و نیاز داشته باشد و همواره دستش به سوى او دراز باشد. چرا كه انسان موجودى دو سُویه است؛ هم باید از نعمتهاى خداوند استفاده كند و بپاس آن شكر بجاى آورد ـ و همین توجه به نعمت و شكرگزارى، موجب سعادت او مىگردد ـ و از سوى دیگر همواره احساس فقر و نیاز كند، تا مغرور و غافل نگردد و خود را برتر از دیگران نبیند. پیامبر مىفرماید: اینكه همه ثروتهاى دنیا در اختیار من باشد فایدهاى به من نمىبخشد. من همواره باید چشمم به دست خداوند باشد و نعمت را از او بخواهم و در مقابل نعمت شكر بجا آورم.
1. انبیا / 35
در ادامه حدیث پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ اذا اراد اللّه عزّ و جلّ بعبد خیراً فقَّهه فىالدّین و زهّده فىالدّنیا و بصّره بعیوب نفسه».
اى ابوذر؛ هر گاه خداوند خیر كسى را بخواهد، او را در دین فقیه و دانا مىسازد و در دنیا زاهد مىگرداند و او را به عیبهاى خویش بینا مىسازد.
هر گاه خداوند خیر بندهاى را بخواهد، سه چیز به او مىدهد:
1. دین شناسى.
2. زهد در دنیا و بىرغبتى به لذّتهاى آن.
3. آگاهى به عیوب خویشتن.
(در مقابل این سه خصیصه، بدترین چیز براى انسان جهل به دین، دنیاخواهى و از خود راضى بودن و پرداختن به عیوب دیگران است.)
با توجه به مطالب پیشین و مطالبى كه بعداً مطرح مىگردد، توجه اصلى به جمله «و زهّده فى الدّنیا» است. چرا كه بحث درباره مقام و منزلت دنیاست. پس اگر كسى، در دل، احساس مىكند به دنیا رغبتى ندارد و از آن تنها به اندازه رفع نیاز بهره مىجوید و براى انجام وظیفه به امور دنیا مىپردازد، بداند كه خداوند خیر او را مىخواهد. البته، به یك معنا، خداوند خیر همه را مىخواهد ولى بر اساس اراده تشریعى خود، تكالیفى را بر همگان واجب كرده است و آنها را از محرمات پرهیز داده، حال اگر انسان انتخابگر راه صحیح را انتخاب كرد ـ گر چه مقدمات انتخاب راه صحیح به توفیق خداوند حاصل مىگردد ـ و بنا گذاشت كه راه بندگى را انتخاب كند و چیزى را دوست بدارد كه خداوند دوست مىدارد و با دوستان خداوند دوست شود و در راه خداوند گام بردارد، اراده تكوینى خاص خداوند بر این تعلق گرفته كه او را موفق گرداند:
«وَ مَنْ أَرادَ الْاخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْیَها وَ هُوَ مَؤْمِنٌ فَاُولئِكَ كَانَ سَعْیُهُمْ مَشْكوُراً»(1)
و كسانى كه حیات آخرت را طلب كنند و در حد توان براى آن بكوشند، به شرط ایمان به خداوند سعى آنها مقبول و مأجور خواهد بود.
در مقابل، خداوند با كسى دشمنى ندارد و بىجهت كسى را جهنم نمىبرد. پس اگر كسى، با اختیار و انتخاب بد خود، راه كفر و عصیان را پیش گرفت؛ اراده تكوینى خداوند به این تعلق مىگیرد كه او خوار گردد و توفیق كار خیر پیدا نكند:
«مَنْ كانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فیِها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلیها مَذْمُوماً مَدْحُوراً»(2)
هر كس با سعى و كوشش خود متاع عاجل را طالب است، متاع دنیا را به او مىدهیم، آن هم به هر كه بخواهیم؛ سپس در آخرت دوزخ را نصیب او مىكنیم كه با نكوهش و سرافكندگى وارد آن شود.
پس كسى كه خداوند خیر او را بخواهد، خداوند او را به سه چیز موفق مىگرداند:
توفیق كسب علم به او عنایت مىكند، در مقابل، اگر خداوند خیر كسى را نخواهد، او را از كسب علم محروم مىگرداند، چنانكه در روایت آمده است:
«إِذا أَرْذَلَاللّهُ عَبْداً حَظَّرَ عَلَیْهِ الْعِلْمَ»(3)
هر گاه خداوند بندهاى را از خود براند، او را از كسب علم باز مىدارد.
خداوند را سپاس مىگوییم كه از بین بندگان بىشمارش به ما توفیق فراگیرى علم دین را عنایت فرمود. باید قدر این افتخار بزرگى كه نصیب ما گشته است بدانیم، چرا كه با این توفیق بزرگ الهى، زمینه راهیابى به كمال براى ما فراهم گشته. در روایتى وارد شده است كه:
1. اسرا / 19.
2. همان / 18
3. بحارالانوار، ج 1، ص 196
«اَلْكَمالُ كُلُّالْكَمالِ، التَّفَقُهُ فِىالدِّینِ وَ تَقْدِیرُ الْمَعِیشَةِ وَالصَّبْرُ عَلى النّائِبَةِ»(1)
همه كمال در سه چیز خلاصه مىگردد: 1. تفقّه در دین 2. تنظیم و برنامهریزى براى امور زندگى 3. صبر بر دشوارى.
دومین توفیق الهى: بىرغبت گشتن به دنیاست و اینكه دل انسان هوس زرق و برق دنیا را نداشته باشد. متاسفانه در بسیارى از ما این خصیصه وجود ندارد، كم و بیش به لذّتهاى دنیا دلبستگى داریم. اگر انسان علاوه بر برخوردار گشتن از زندگى در خور و در شأن، زیادهطلب باشد و دنبال ماشین بهتر، خانه بهتر و لباس بهترى باشد، به دنیا تعلق دارد و از دستیابى به نعمتهاى بهشتى محروم مىگردد؛ چنانكه قرآن مىفرماید:
«تِلْكَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِىالْأَرْضِ وَ لاَفَساداً...»(2)
بهشت ابدى آخرت را براى كسانى قرار دادهایم كه در زمین اراده برترىجویى و فساد و سركشى ندارند.
در ذیل آیه روایتى وارد شده است كه حتى اگر انسان بخواهد بند كفشش بهتر از بند كفش دیگرى باشد، مصداق علو و برترىطلبى است.(3) پس انسان باید سعى كند كه تا این اندازه نیز دلش در بند دنیا نباشد. دل باید متوجه خداوند و عالم آخرت باشد، نه در بند كفش، خانه و ماشین؛ چرا كه دل محل نزول نور خداوند است:
«قَلْبُ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمنِ»(4)[دل مؤمن جایگاه خداوند است. ]
هر اندازه دل از خداوند منحرف گشت و به دنیا مشغول شد، به همان اندازه انسان از كمالات معنوى و اخروى محروم مىگردد.
على(علیه السلام) در نهجالبلاغه درباره نگرش انبیاى الهى به دنیا مىفرمایند:
«پیروى كردن از رسولاللّه(صلى الله علیه وآله) براى تو كافى است و بر مذّمت دنیا و معیوب دانستن آن و فراوانى رسوایىها و بدىهاى آن تو را دلیل و راهنماست. زیرا
1. بحارالانوار، ج 78، ص 172، ح 5
2. قصص / 83
3. المیزان، ج 16، ص 85.
4. بحارالانوار، ج 58، ص 39
وابستگى به دنیا از آن حضرت گرفته شده بود و پرداختن به آن براى غیر آن بزرگوار مهیا گشت. از نوشیدن لذّتهایش منع گشت و از آرایشهاى آن فاصله گرفت. و اگر بخواهى از پیغمبر دیگرى، پیروى كنى، از موسى، همسخن خداوند، پیروى كن كه مىگفت: «پروردگارا؛ من به آنچه از خیر و نیكى برایم فرستادى نیازمندم»(1)
سوگند به خداوند كه موسى از خدا نخواسته بود مگر نانى كه بخورد. زیرا گیاه زمین را مىخورد و به جهت لاغرى و آب شدن گوشت بدنش، سبزى گیاه از پوست نازك شكم او دیده مىشد. اگر بخواهى از پیامبر سومى پیروى كنى،از داوود پیروى كن كه داراى «مزامیر و زبور» بود و خواننده اهل بهشت مىباشد، به دست خود از لیف خرما زنبیل مىبافت و به دوستان خود مىگفت: كدام یك از شما در فروختن آنها مرا كمك مىكند؟ و از بهاى آنها به قدر یك دانه نان جو، براى خوراكش تهیه مىكرد.
عیسى را بگو كه به هنگام خواب سنگ را بالش مىساخت و جامه زبر مىپوشید و غذاى خشن مىخورد. چراغ او در شب، روشنایى ماه بود. سایهبان او در زمستان جایى بود كه آفتاب مىتابید یا فرو مىرفت (خانهاى نداشت). میوه و سبزى خوشبوى او گیاهى بود كه زمین براى چهارپایان مىرویانید. نه زنى داشت كه او را به فتنه و تباهى افكند، و نه فرزندى كه او را اندوهگین سازد و نه دارایى كه او را از توجه خدا، باز دارد و نه طمعى كه او را خوار كند. مركب او دو پایش بود و خدمتكار او دو دستش.»(2)
آیا خداوند با اولیاى خویش دشمنى دارد كه آنها را از لذّتهاى دنیا محروم دارد؟ یا اینكه سختى و مشكلات دنیا وسیله تكامل آنها و نشانه محبت الهى به آنها است. تاكید بر این نكته ضرورى است كه نباید از این بیانات چنین پنداشت كه باید بىعارى و بىعملى پیشه سازیم و با انزوا خواهى و گوشهگیرى از وظایف خود دست برداریم و دنبال كسب
1. قصص / 24.
2. نهجالبلاغه (ترجمه فیضالاسلام) خ 159، ص 508.
حلال نرویم یا دنبال حفظ عزت اسلام و مسلمین نباشیم! سخن در این است كه نباید به دنیا دل بست و محبت آن را به دل گرفت. اگر همه گنجها و ثروتهاى دنیا در اختیار كسى قرار گیرد و از همه لذّتهاى آن استفاده برد ولى دل به آن نسپرد؛ ضررى به او نمىرسد. چونان سلیمان فرزند داوود كه آن همه ثروت و آن سلطنت عظیم به مقام نبوت و ولایت او لطمهاى وارد نساخت، چون دل به دنیا نسپرده بود. خود نان جو مىخورد و ثروت و قدرتش را براى عزّت بخشیدن به دین خدا به كار مىگرفت. اگر با ملكه سبا مىجنگید و یا تهدید به جنگ مىكرد، براى توسعه حكومت الهى بود و براى اینكه شرك از روى زمین برچیده شود؛ نه اینكه خود از لذّتهاى دنیا بیشتر استفاده كند.
مجموع روایات متواترى كه در مورد زندگى زاهدانه معصومان(علیهم السلام) وارد شده شكى باقى نمىگذارد كه آنها در دنیا بسختى زندگى مىكردند و دنیاطلب و خوشگذران نبودند. روش آنها این بوده است كه مردم را از دنیاگرایى برحذر دارند، همان گونه كه در اصل وجود ائمه معصومین شكى نیست، در شیوه زندگى آنها نیز شكى نیست. از ویژگىهاى بارز آنها عبادت خدا، سحرخیزى، مناجات، دعا و گریستن بوده است. دوست و دشمن، شیعه و سنى بر این حقایق اعتراف دارند و كتابها نوشتهاند.
روش تربیتى آنها، پرهیزدادن مردم از دنیا و ایجاد نفرت از وابستگى به لذتهاى مادى بوده است.با توجه به اینكه پیوسته دیگران را به كار و فعالیت و كسب حلال تشویق مىكردند، تا سربار غیر خود نباشند. این در واقع به معناى جمع بین دنیا و رضایت و خواست خداوند است كه از مردم عادى ساخته نیست.
از صدر اسلام از روایاتى كه در مذمّت دنیا و یا روایاتى كه در ستایش كسب و كار وارد مىشد، برداشتهاى نادرستى صورت مىگرفت: وقتى از دنیا مذمّت مىشد، مىپنداشتند كه دیگر نباید از دنیا بهره جست و باید در غارى زندگى كرد و از برگ درختان پوشش ساخت! از طرف دیگر، وقتى مىدیدند در برخى روایات از كار و تلاش ستایش شده، مىپنداشتند كه باید همه چیز را فداى شكم كرد!
تربیتشدگان مكتب اهلبیت مىدانستند كه كار و تلاش و استفاده بردن از نعمتهاى دنیا با آخرتطلبى منافات ندارد اما محبت دنیا با محبت آخرت منافات دارد و جمع آندو ممكن نیست. نمىشود انسان هم خداوند را دوست بدارد و هم چیزى كه مبغوض اوست. دنیایى كه وسیله رسیدن به آخرت و كسب رضاى خداوند است مبغوض نیست.
براى پى بردن به میزان محبت به دنیا و یا بریدگى از آن، عمل ظاهرى ملاك نیست بلكه ملاك نیت و انگیزه درونى است. البته گاهى نیت در عمل، خود را نشان مىدهد، مثل كسى كه ادعا مىكند كه علاقهاى به دنیا ندارد اما در عمل براى دنیا سر و دست مىشكند و از حرام نیز پرهیز ندارد. مسلّماً نیت چنین شخصى طلب دنیا است. پس كار با ادعا حل نمىشود، باید نیت و دل را نگریست. برخى از صوفیان هستند كه در زبان شعر اظهار بىاعتنایى و بىرغبتى به دنیا مىكنند اما در عمل از یك ریال نیز نمىگذرند!
«یا أَباذَرٍّ؛ ما زَهَدَ عَبْدٌ فِىالدُّنْیا إِلاَّ أَثْبَتَ اللَّهُ الْحِكْمَةَ فى قَلْبِهِ وَ أَنْطَقَ بِها لِسانَهُ وَ یُبَصِّرُهُ عُیوُبَ الدُّنْیا وَ دائَها وَ دَوائَها وَ أَخْرَجَهُ مِنْها سالِماً إِلى دارِ السَّلامِ.
یا أَباذَرٍّ؛ إِذا رَأَیْتَ أَخاكَ قَدْ زَهَدَ فِىالدُّنْیا فَاسْتَمِعْ مِنْهُ فَإِنَّهُ یُلْقَّى الْحِكْمَةَ. فَقُلْتُ: یا رَسُولَاللَّهِ، مَنْ أَزْهَدُ النّاسِ؟ قالَ: مَنْ لَمْ یَنْسَ الْمَقابِرَ وَالْبَلى وَ تَرَكَ فَضْلَ زینَةِ الدُّنْیا وَ اثَرَ ما یَبْقى عَلى ما یَفْنى وَ لَمْ یَعُدَّ غَداً مِنْ أَیّامِهِ وَ عَدَّ نَفْسَهُ فى الْمَوْتى.
یا أَباذَرٍّ؛ إِنَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَتَعالى لَمْ یوُحِ إِلَىَّ أَنْ أَجْمَعَ الْمالَ وَ لكِنْ أَوْحى اِلَىَّ أَنْ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُنْ مِنَ السّاجِدینَ وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى یَأْتِیَكَ الْیَقینُ.
یا أَباذَرٍّ؛ إِنّى أَلْبَسُ الْغَلیظَ وَ أَجْلِسُ عَلَى الْأَرْضِ وَ أَلْعَقُ أَصابِعى وَ أَرْكَبُ الْحِمارَ بِغَیْرِ سَرْج وَ أَرْدِفُ خَلْفى، فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتى فَلَیْسَ مِنّى.»
پیامبراكرم(صلى الله علیه وآله) با شیوههاى گوناگون عیوب دنیا و دنیاگرایى را یادآور مىشوند و در مقابل مزیّت زهد و بىرغبتى به دنیا را گوشزد فرمایند. اینكه پیامبر با بیانات گوناگون و با شیوههاى مختلف، مطالب تربیتى را در یك زمینه خاص ارائه دادهاند، تا هر كس در خور فهم و استعدادش از آن بهره برد، كارى است شبیه به معجزه. مطالب، چنان متنوع و در قالبهاى متفاوت تربیتى و اخلاقى بیان شدهاند كه هر كسى با سلیقه خاص خود به نوعى از آن بهره مىبرد و مناسبترین رهتوشه تربیتى، كه در روحش اثر مىگذارد، برمىگزیند. یكى از شیوههایى كه حضرت برگزیدهاند ستایش زهد و تشویق به آن و ذكر آثار ارزشمندى است كه بر بىرغبتى به دنیا مترتب مىشود:
«یا اباذرّ؛ ما زهد عبد فى الدّنیا الا اثبت اللّه الحكمة فى قلبه و انطق بها لسانه و یبصّره عیوب الدّنیا و دائها و دوائها و اخرجه منها سالماً الى دارالسلام».
اىابوذر؛ بندهاى در دنیا زهد نورزید، مگر خداوند حكمت را در قلب او جایگزین و زبانش را به آن گویا ساخت و او را به عیبهاى دنیا، دردها و دواهاى آن آشنا گردانید و او را سالم به سوى بهشت بیرون برد.
در این بخش تاكید حضرت بر این است كه زهد و بىرغبتى به دنیا قلب آدمى را آماده دریافت حكمت مىكند و پس از آن حقایق را درك مىكند. كسانى كه به دنیا دلبستهاند نمىتوانند حقایق دنیا را درك كنند، چرا كه «حب الشىء یعمى و یصم»، محبت به دنیا موجب غفلت انسان مىگردد. در مقابل، كسانى كه به دنیا بىرغبتند حقایق را درك مىكنند، چون بر دنیا اشراف دارند و پس از مقایسه آن با آخرت بهترین را انتخاب مىكنند.
زهد به معناى بىرغبت گشتن است، چنانكه درباره برادران یوسف آمده است:
«وَ شَرَوْهُ بِثَمَن بَخْس دَراهِمَ مَعْدوُدَة وَ كانوُا فیهِ مِنَالزّاهِدینَ»(1)
برادران یوسف او را به بهایى اندك و درهمى ناچیز فروختند و به او بىرغبت بودند.
زهد در دنیا یعنى انسان به دنیا رغبت نداشته باشد، حال اگر ثروتى دارد و امكاناتى در اختیار اوست، در این اندیشه است كه چگونه آنها را در راه رضاى خداوند صرف كند و علاقهاى به نگهدارى مال ندارد. (افرادى چون حضرت سلیمان با آن سلطنت عظیم و ثروت فراوان، چنین حالتى داشتند كه از دنیا به نان جوى قناعت مىكردند)
در توضیح جمله «اثبت اللّه الحكمة فى قلبه» ذكر چند نكته ضرورى است:
1. بین بىرغبتى به دنیا و درك معارف الهى رابطهاى تنگاتنگ وجود دارد؛ یعنى، نمىتوان انسانى را یافت كه در عین تعلق قلبى به دنیا روح او از معارف الهى سرشار باشد.
2. حكمت، كه رهآورد بىرغبتى به دنیاست، به معرفت و دانش آدمى ثبات مىبخشد و
1. یوسف / 20
از تزلزل و بىثباتى اعتقادى جلوگیرى مىكند. ممكن است انسان به معرفتى دست یابد و حقیقتى را درك كند ولى معرفت او لرزان و بىثبات است، چون به یقین دست نیافته است تا آن معرفت در قلبش راسخ و استوار گردد.
در مبانى اعتقادى، علاوه بر اصل عقیده، ثبات معارف هم ارزش ویژهاى دارد و به همین جهت ایمانهاى موسمى و مقطعى، نه تنها ارزش ندارد كه داراى بار منفى است و نكوهیدگى آنرا در جاى جاى قرآن مىتوان ملاحظه كرد:
«فَإِذا رَكِبوُا فِى الْفُلْكِ دَعَوُاللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمّا نَجّاهُم إِلىَ الْبَرِّ إِذاهُمْ یُشْرِكوُنَ»(1)
هر وقت در كشتى سوار شدند (و در خطر افتادند) خدا را با اخلاص مىخوانند و اما چون خداوند آنها را از خطر دریا به ساحل نجات رساند، شرك مىورزند.
3. وقتى حكمت ثبات یافت، در دل محصور نمىماند بلكه آثار آن در زبان و عمل و رفتار نیز ظاهر مىگردد. كسى كه حكمت در قلبش ثبات یافته، سخنانش حكیمانه خواهد بود و گوهرى كه در قلبش سرچشمه دارد بر زبانش جارى مىشود: از گفتار بیهوده و لغو پرهیز كرده لقمانوار چنان اندیشمندانه موعظه مىكند كه سخنان او سزاوار تحسین و ستایش است.
آرى زبان گذرگاه قلب آدمى است و به تعبیر دیگر، تراوشات قلب آدمى از مجراى زبان به ظهور مىرسد، چرا كه از كوزه همان برون تراود كه در اوست، البته این تراوش نه تنها با زبان بلكه با سایر رفتار آدمى نیز به ظهور مىرسد.
اثر دیگر بىرغبتى به دنیا این است كه عیوب دنیا را براى انسان آشكار مىسازد؛ یعنى، انسان در صورتى مىتواند نقایص، كمبودها و پستىهاى دنیا را مشاهده كند كه خود را از دلبستگىهاى آن رها كند وگرنه از دلباختگان دنیا انتظار نمىرود كه عیوب معشوق و محبوب (دنیا) خود را مشاهده كنند، زیرا دلباختگى به دنیا چشم انسان را از دیدن عیوب آن كور و گوش او را از شنیدن نقایص آن كر مىسازد، برعكس زشتىهاى آن را زیبا مىبیند و
1. عنكبوت / 65
رفتار ناپسند خویش را، كه در اثر گرایش افراطى به دنیا به وجود آمده است، زیبا مىنگرد. این معنا با تعبیرات متفاوتى ـ از قبیل:
«زَیَّنّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ...»(1)[ اعمالشان را در نظرشان جلوه دادیم.]
«بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً...»(2)[ بلكه نفسشان این كار زشت را در نظرشان زیبا جلوه داد.]
«... وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ...»(3)[ اعمال زشت آنان را در نظرشان زیبا جلوه داد.]
ـ در قرآن مجید بیان گردیده است. این تعبیرات گوناگون حاكى از این حقیقت است كه گرایش و علاقه به دنیا باعث مىگردد دنیا و رفتار دنیوى انسان در نظر او زیبا جلوه كند و هر چه این علاقه بیشتر شود دنیا و حتى عیبهاى آن در نظر انسان زیباتر مىشود چرا كه عاشق، زشتىها و عیبهاى معشوق را نمىبیند. مسلماً چنین فردى تنها ظاهر فریبنده دنیا را مىبیند و از فهم و درك باطن آن و نگرش به فراسوى آن ناتوان است:
«یَعْلَموُنَ ظاهِراً مِنَ الْحَیوةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْاخِرَةِ هُمْ غافِلوُنَ»(4)
مردم به امور ظاهرى زندگى دنیا آگاهند و از عالم آخرت بىخبرند.
در مقابل، انسانهاى واقعبین و بىتفاوت نسبت به دنیا هم خوبىهاى دنیا را مىبینند و هم بدىهاى آنرا. این دسته، برخلاف گروه اول كه از این مار سمّى فقط ظاهر زیبا و خوش خطوخالش را مىبینند، سمّ كشنده و نیش خطرناك آنرا نیز مىبینند:
«مَثَلُ الدُّنْیا كَمَثَلِ الْحَیَّةِ، لَیِّنٌ مَسُّها وَالسُّمُّ النّاقِعُ فِى جَوْفِها، یَهْوى إِلَیْهَا الْغِرُّ الْجاهِلُ وَ یَحْذَرُها ذوُاللُّبِّ الْعاقِلُ»(5)
داستان دنیا، داستان مارى است كه اگر دست بر آن بكشى نرم است، ولى در اندرون
1. نمل / 4.
2. یوسف / 18.
3. نمل / 24.
4. روم / 7.
5. نهجالبلاغه (ترجمه فیضالاسلام) كلام، 115، ص 1141.
زهرى كشنده دارد. فریب خورده نادان، به طرف آن مىرود، ولى خردمند عاقبتبین از آن دورى مىگزیند.
آرى، بصیرت و تیزبینى مردان خدا مانع از فریفته شدن آنها به جلوههاى ظاهر است و نگرش عمیق آنها به فراسوى افق مادى تفاوت اساسى آنها را با ظاهربینان مادّىنگر نمودار مىسازد؛ به تعبیر على(علیه السلام):
«إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذینَ نَظَروُا إِلى باطِنِ الدُّنْیا إِذا نَظَرَ النّاسُ إِلى ظاهِرِها وَ اشْتَغَلوُا بِاجِلِها إِذا اشْتَغَلَ النّاسُ بِعاجِلِها، فَأَماتوُا مِنْها ماخَشوُا أَنْیُمِیتَهُمْ وَ تَرَكوُا مِنْها ما عَلِموُا أَنَّهُ سَیَتْرُكُهُمْ»(1)
دوستان خدا، كسانى هستند كه چون مردم به ظاهر دنیا مىنگرند، آنها به باطن آن مىپردازند. و هنگامى كه مردم به امروز آن مىنگرند، آنها به عاقبتش مىاندیشند. پس در دل مىمیرانند، آنچه را كه مىترسند، قلب آنها را بمیراند و رها مىكنند از دنیا، آنچه را كه مىدانند، بزودى آنها را رها خواهد كرد.
در ادامه پیامبر مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ اذا رایت اخاك قد زهد فىالدّنیا فاستمع منه فانه یلقَّى الحكمة».
اى ابوذر؛ اگر برادرت را دیدى كه در دنیا زهد مىورزد، به سخنانش گوش فرا ده، زیرا به او حكمت داده مىشود.
این سخن در ادامه گفتار پیشین حضرت است كه هر كس زهد ورزید، خداوند حكمت را در قلبش استوار مىسازد. پس اگر كسى به دنیا بىرغبت بود، حكمت را دریافته است و به هنگام سخن، گفتار او حكمتآمیز خواهد بود، زیرا كسى كه از دنیا بریده است، سخن از قلبش برمىخیزد و لاجرم بر دل مىنشیند. انسان زاهد با عمل خویش ثابت كرده است كه به گفتههایش اعتقاد دارد، پس از چنین شخصى باید انتظار سخن حكمتآمیز داشت. در مقابل كسى، كه شیفته دنیا و غرق در لذّتهاى آن است، از حكمت و معرفت بىبهره است و
1. همان، كلام 422، ص 1287.
آلودگىهاى دنیا چشمش را به روى حقایق بسته است و درنتیجه، سخن او بىفائده و دور از حكمت است.
سخن كه به اینجا مىرسد، ابوذر شیفته زاهدان مىگردد، از این جهت از پیامبر مىخواهد كه نشانههاى زاهدترین مردم را بیان كنند، تا با شناخت او طرح دوستى با وى بریزد و از او حكمت آموزد. پیامبر در پاسخ با ذكر پنج ویژگى، زاهدترین مردم را معرفى مىكنند:
1. «من لم ینس المقابر والبلى»
اولین ویژگى زاهدترین مردم این است كه قبرها و پوسیدن اجساد را فراموش نكند.
علاقمندان به دنیا پیوسته به دنیا و مظاهر و آبادىهاى آن توجه دارند و از چیزهایى كه خودشان ندارند حسرت مىخورند؛ اما كسى كه به دنیا توجه ندارد، پیوسته به آرامگاهها و ویرانههاى دنیا نظر مىكند، چون آنها نشانه ناپایدارى و فناى دنیاست. زاهد كسى است كه قبرها، ویرانهها، اماكن كهنه و فرسوده را از یاد نبرد. البته نه به آن معنا كه انسان از صبح تا شام در قبرستان بسر ببرد بلكه گاه گاهى به زیارت اهل قبور برود و عبرت بگیرد.
علاقهمندان به دنیا وقتى از مقابل قبرستان رد مىشوند روى برمىگردانند و از اسم مرگ و قبر گریزانند، تا نكند عیش و نوششان بهم خورد. از اینكه جایى نام مرگ به میان آید ناراحت مىشوند و آنرا عیب مىدانند؛ برعكس، آنان كه به آخرت توجه دارند، پیوسته به یاد آخرتند و هیچگاه مرگ را فراموش نمىكنند.
2. «و ترك فضل زینة الدّنیا»
دومین ویژگى زاهدترین مردماین است كه زینتهاى زاید دنیا را ترك مىكند.
مسلماً انسان نیاز دارد كه از امكانات دنیا و آنچه كه براى ادامه حیات او ضرورى است؛ مثل لباس، مسكن، غذا و زینت استفاده برد و چه بسا آنها در تكامل انسان نقش دارند و از این جهت شرع مقدس نه تنها انسان را از آنها باز نداشته بلكه ترغیب نیز كرده است:
«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتى أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ»(1)
بگو اى پیامبر، چه كسى زینتهاى خداوند را كه براى بندگان خود آفریده است حرام كرده و از رزق حلال و پاكیزه منعشان كرده است.
چیزى كه هست باید در حد ضرورت از امكانات و زینتهاى دنیا استفاده برد و از زینتهاى اضافى و زاید كه مورد نیاز عقلایى نیست صرفنظر كرده به دیگران بخشید، چون اگر به حد ضرورت قناعت نكرد و حد و مرزى نشناخت، به هر اندازه از زینتها و لذّتهاى دنیا استفاده برد و هر قدر بر دكوراسیون و لوستر و رنگآمیزى سایر تجملات زندگى خود بیفزاید و مرتب پردهها را تعویض كرده به جاى آن پردههاى زیباتر و گرانقیمتتر آویزان كند و براى خود ماشین مدرن مهیا سازد، قانع نمىشود، چون طبیعت انسان چنان تنوعطلب و سیرىناپذیر است كه براى خود مرزى نمىشناسد. مسلماً چنین شخصى زاهد نیست، زاهد كسى است كه در حد نیاز از دنیا بهره جوید. به سرپناهى براى زندگى اكتفا مىكند و به این فكر نیست كه ساختمانى مجلل فراهم سازد. یا اگر نیاز به ماشین دارد در آن حد كه ماشین براى رفت و آمد او ضرورت دارد بدان نظر دارد، نه اینكه حتماً آن ماشین لوكس و مدرن باشد.
در این جمله تاكید حضرت بر ترك زینتهاى زاید است و الا استفاده از زینتهایى كه لازمه زندگى انسان است و یا در جهت ادامه زندگى فردى و خانوادگى لازم است. نه تنها مذموم نیست بلكه بدان سفارش نیز شده است؛ مثل زینت مرد براى همسر خویش و همچنین زن براى مرد خودش، لباس تمیز پوشیدن، آرایش سر و صورت، شانه زدن مو و معطر ساختن بدن. اساساً منزلت انسان مؤمن اقتضا مىكند كه از آلودگى ظاهر و باطن و بوهاى بد، كه موجب تنفر دیگران مىشود، پرهیز كند.
از این جهت اسلام بر تمیز نگهداشتن لباس و بدن و آرایش و اصلاح سر و صورت تكیه دارد. بسیار سفارش شده است كه انسان وقتى مىخواهد به مسجد برود و یا وارد بر
1. اعراف / 32
جمعى شود، عطر بزند، تا دیگران و دوستانش از بوى خوش او لذّت ببرند، نه اینكه بوى كریه و زننده او موجب آزارشان گردد. یا اینكه سفارش شده است به هنگام نماز عطر بزنید و دو ركعت نماز كسى كه خود را معطر ساخته بیش از هفتاد ركعت نماز ثواب دارد. چیزى كه هست باید از زینتهاى اضافى كه حكمت عقلایى ندارد و در جهت تكامل انسان نیست و نشانه تجملگرایى و دنیاپرستى و لذّتپرستى است اجتناب كرد.
در مكارم الاخلاقدر توصیف حضرت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمده است كه:
«إِنَّهُ كَانَ یَنْظُرُ فِى الْمِرْاةِ وَ یُرَجَّلُ جَمَّتَهُ وَ یَتَمَشَّطُ وَ رُبَّما نَظَرَ فِى الْماءِ وَ سَوَّى جَمَّتَهُ فیهِ وَ لَقَدْ كَانَ یَتَجَمَّلُ لِأَصْحابِهِ فَضْلا عَلى تَجَمُلِهِ لِأَهْلِهِ وَ قَال(صلى الله علیه وآله) إِنَّ اللَّهَ یُحِبُ مِنْ عَبْدِهِ إِذا خَرَجَ إِلى إِخْوانِهِ أَنْ یَتَهَیَّأَ لَهُمْ وَ یَتَجَمَّلَ»(1)
عادت پیامبر(صلى الله علیه وآله) این بود كه خود را در آینه ببیند و سر و روى خود را شانه زند و چه بسا این كار را در برابر آب انجام مىداد و گذشته از اهل خانه، خود را براى اصحابش نیز مىآراست و مىفرمود: خداوند دوست دارد كه بندهاش وقتى براى دیدن برادران از خانه بیرون مىرود، خود را آماده ساخته، آرایش دهد.
3. «و اثر ما یبقى على ما یفنى»
سومین ویژگى زاهدترین مردم این است كه آنچه را باقى است بر آنچه فانى و نابود شدنى است ترجیح مىدهد.
اگر امر دایر شود بین لذّتهاى گذرا و فانى دنیا و لذّتهاى پایدار و باقى آخرت، او خردمندانه از لذّتهاى فانى چشم مىپوشد و لذّتهاى جاودان بهشتى را ترجیح مىدهد. و نیز تحمل زحمتها و مشكلات تكالیف و وظایف را بر راحتى و آسایش دنیا ترجیح مىدهد، زیرا چشمان تیزبین او بر آینده جهان دوخته شده، هنگام حركت، فقط مقصد را در نظر دارد و دنیا را جز پلى براى عبور، نمىداند:
1. المیزان، ج 6، ص 330.
«وَالْاخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى»(1)
آخرت بسى بهتر و پایندهتر است.
4. «و لم یعدّ غدا من ایّامه»
5. «و عدّ نفسه فى الموتى»
چهارمین و پنجمین ویژگى زاهدترین مردم این است كه فردا را از عمر خویش نشمرد و خود را از جمله مردگان بشمار آورد.
انسان باید در پى انجام وظیفه باشد و هیچگاه دست از تلاش و فعالیت نكشد. مسلماً كسى كه دنبال انجام وظیفه است، نمىتواند راحتطلب و آسوده و خوشگذران باشد، چون تلاش و فعالیت با آسوده زیستن و تنبلى جور در نمىآید. كسى كه اهل دنیا است به دنبال فراهم ساختن وسائل خوشى و راحتى است؛ وقتى بناست فعالیتى و تلاشى داشته باشند، گاه درس و بحث و مطالعه و سایر وظایف فرا مىرسد، روحیه راحتطلبى او را از فعالیت بازمىدارد و كارها را به فردا موكول مىكند و حاضر نیست خللى در تنآسایى و راحتطلبى او وارد شود. در واقع تسویف و به تاخیر انداختن وظایف به دیگر روز، به این جهت است كه انسان براى خود آرزوهاى طولانى ترسیم مىكند و به این امید است كه در فرداى عمر به آنها برسد و به این جهت وظیفه امروز را به امید فردا به تأخیر مىافكند. طبیعى است كه رسیدن به آن آرزوهاى طولانى، عمر دراز مىطلبد و از این جهت دنیاپرست خواهان عمر درازتر و طولانىتر است و این آرزو یا موجب تسویف و تاخیر وظیفه مىشود و یا، به جهت ترس از ناكامى، موجب افسردگى و اضطراب مىگردد.
انسان زاهد و بىرغبت به دنیا وظیفه امروزش را انجام مىدهد و برعكس دنیاگرا فردا را از عمر خویش بشمار نمىآورد تا وظایفش را موكول به آن كند، چرا كه مطمئن نیست كه تا فردا زنده است. او معتقد است كه اگر فردایى هم داشت، در آن روز وظیفه دیگرى دارد.
1. اعلى / 17
چنانكه اشاره شد، بسیارى آرزوهاى طولانى دارند و انتظار دارند سالیانى دراز در این دنیا زندگى كنند و فعالیت و تلاششان براى آینده است و همواره از آینده و آنچه پیش مىآید نگرانند. نگرانند كه اگر دانشگاه نروند درآینده شغل و درآمد درخورى خواهند داشت یا نه. نگرانند كه در آینده زندگى آنها سامان مىگیرد یا نه. البته این نگرانى به جهت نداشتن روحیه تقوا و توكل است و الا كسى كه بر خداوند توكل دارد و چشم به لطف و عنایت او دارد، از آینده نگرانى ندارد، چون خداوند را مالك و صاحب همه چیز مىداند. به علاوه، كسى كه نگران آینده خود است از كجا مىداند كه آیندهاى دارد!
اسلام و معرفت دینى حكم مىكند كه انسان در پى انجام وظیفه امروزش باشد و در اندیشه فردا نباشد؛ چرا كه معلوم نیست كه تا یك ساعت دیگر زنده است یا نه. البته نگرانى در محروم ماندن از دنیا و لذّتهاى دنیوى آینده مذموم است و الا اگر به وظیفه امروزش عمل كرد و براى وظایف احتمالى آینده برنامهریزى و تصمیمگیرى كرد، این نه تنها ناپسند نیست، بلكه جزو وظایف بشمار مىآید. گر چه هر تكلیف و وظیفه براى روز خاصى است و در وقت خود واجب مىگردد: امروز نماز براى من واجب است و نسبت به نماز فردا وظیفهاى ندارم، حال اگر تا فردا زنده ماندم واجب است كه نماز فردا را نیز بخوانم؛ همینطور نسبت به سایر وظایف و تكالیف كه هر یك در ظرف خاص خود براى ما واجب مىگردد و پیش از آن وظیفهاى نداریم.
پس براى زاهد نگران آینده بودن و اینكه سرانجام دنیاى او چه خواهد شد، بىجاست اما نگرانى از آینده حتمى و روز واپسین آخرت بجاست، چون از فرداى قیامت و آخرت گریزى نیست، گرچه اگر مىشد از فرجام آخرت گریخت، براى برخى خوشایند بود.
خداوند مىفرماید:
«یا أَیُّهَا الَّذینَ امَنوُاْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَد...»(1)
اى اهل ایمان، تقوا پیشه سازید و هر كس بنگرد براى فرداى خود چه پیش فرستاده است.
1. حشر / 18
در ادامه حدیث، پیامبر درباره سفارش خداوند به ایشان، در گریز از مالاندوزى مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ انّ اللّه تبارك و تعالى لمیوح الىّ ان اجمع المال و لكن اوحى الىّ ان,سبّح بحمد ربّك و كن من السّاجدین واعبد ربّك حتّى یاتیك الیقین،»(1)
اى ابوذر؛ خداوند تبارك و تعالى به من وحى نكرده است كه به جمعآورى مال بپردازم و لكن وحى كرده است كه به پاس نعمتهاى پروردگار او را تسبیح و تقدیس كن و از سجدهكنندگان باش و تا آنگاه كه مرگت فرا رسد، او را عبادت كن.
اگر جمع مال و انباشتن ثروت مطلوب بود و موجب كمال و سعادت انسان مىشد، خداوند به پیامبرش سفارش مىكرد كه به جمعآورى مال و ثروت بپردازد. اما خداوند هرگز چنین سفارشى نكرده است بلكه به او سفارش كرد كه تا لحظه مرگ به تسبیح، عبادت و نیایش خداوند بپردازد.
البته عبادت و بندگى خداوند نمودهاى گوناگونى دارد: گاهى عبادت به انجام عبادتهاى فردى و سحرخیزى و انجام واجبات و مستحبات است و گاهى به انجام خدمات اجتماعى، تحصیل علم، تدریس، تبلیغ و اشاعه فرهنگ اسلامى و بالاخره هر چیزى كه به عنوان وظیفه بر انسان واجب مىگردد.
كسانى كه پیامبر را به عنوان بهترین اسوه و الگو برگزیدهاند، باید سعى كنند در حد امكان رفتارشان به رفتار او شباهت داشته باشد؛ از این جهت حضرت در جمله بعد گوشهاى از سیره و منش عملى خویش را بیان مىكنند:
«یا اباذرّ؛ انّى البس الغلیظ و اجلس على الارض و العق اصابعى و اركب الحمار بغیر سرج و اردف خلفى، فمن رغب عن سنّتى فلیس منّى»
1. حجر / 99 ـ 98.
اى ابوذر؛ من لباس خشن مىپوشم، بر روى زمین مىنشینم، انگشتان خود را (بعد از خوردن غذا) مىلیسم و بر الاغ بىزین سوار مىشوم و دیگرى را در پشت سر خود سوار مىكنم؛ هر كس از شیوه و رفتار من روى بتابد از من نیست.
پیغمبر كه با قدرت بر تصرف در تكوین مىتواند دنیا را در اختیار گیرد میزان بهرهگیرى او از امكانات مادى در حد تامین نیازهاى اولیّه است. پیشتر حضرت فرمودند: جبرئیل گنجینههاى زمین را در اختیار من گذارد، اما من از پذیرش آن امتناع كردم. در این بخش بروشنى قناعت، سادهزیستى و سلوك اجتماعى خود را بیان مىفرماید:
از آنجا كه شیوه زندگى رسولاللّه(صلى الله علیه وآله)، به عنوان برجستهترین مخلوق و پیامآو روحى، مورد توجه مسلمانان و حتى غیرمسلمانان بوده است، همه رفتار و حالات و حتى جزئیات شیوه زندگى و سلوك اجتماعى ایشان با دقّت مورد توجه اطرافیان قرار مىگرفته است. به این دلیل بسیارى از جزئیات رفتارى ایشان، از زبان اهلبیت، صحابه، تابعین و دیگران نقل شده است. علاوه بر آن، خود حضرت نیز در پارهاى از موارد شیوه زندگى خویش را بیان كردهاند چنانكه در این بخش نیز به گوشهاى از شیوه زندگى خویش اشاره مىكنند، تا پیروان حضرت، با شناخت منش و رفتار حضرت، ایشان را اسوه و الگوى خویش برگزینند.
حضرت مىفرمایند من لباس خشن مىپوشم و لباس نرم نمىپوشم تا راحت باشم. بر زمین مىنشینم، نه بر فرشهاى فاخر و گرانقیمت. به هنگام غذا حضرت مقید بودند كه با انگشتان غذا بخورند، به علاوه، بعد از غذا انگشتان خویش را مىلیسیدند. بر الاغ عریان و بىزین سوار مىشدند و دیگرى را نیز بر ترك خود سوار مىكردند. از این بیان تواضع و اوج بندگى حضرت نمایان مىگردد. شگفتا كه حضرت در محیطى كه خوى اشرافیت و استكبار و تفرعن بیداد مىكرد، اینگونه متواضع و فروتن بود؛ تا آنجا كه بر الاغ بىزین سوار مىشد و از نهایت فروتنى دیگرى را نیز بر آن سوار مىكرد!
در مقابل، ما مدعیان پیروى ایشان در این اندیشهایم كه لباس خوب بپوشیم و غذاى لذیذ بخوریم و بالاخره زندگى راحت و آسوده براى خود فراهم سازیم. مایلیم كه ماشین
مدرن و لوكس براى خود تهیه كنیم و هر چه بیشتر از زینتها و تجملات دنیا استفاده كنیم.
گفتنى است كه در این عصر نمىتوان انتظار داشت كه شیوه معیشت و زندگى مردم با شیوه زندگى حضرت منطبق گردد، زیرا سطح زندگى و وضعیت اقتصادى هر زمان با زمان دیگر متفاوت است و، به موازات پیشرفت علم و تكنولوژى، پیشرفتهاى مهمّى در شرایط زندگى بشر پدید آمده است. چیزى كه هست رعایت قوانین و اصول تخلفناپذیر اسلام ضرورى است و در هر زمان باید شأن افراد در نحوه معیشت و زندگى رعایت شود و از تجملگرایى، زیادهطلبى و اسراف، دورى شود.
«یا أَباذَرٍّ؛ حُبُّ الْمالِ وَالشَّرَفِ اَذْهَبُ لِدینِ الرَّجُلِ مِنْ ذِئْبَیْنِ ضارِیَیْنِ فى زَرْبِ الْغَنَمِ فَاَغارا فیها حَتّى أَصْبَحا فَماذا اَبْقَیا مِنْها. قالَ؛ قُلْتُ: یا رَسُولَ اللّهِ؛ أَلْخائِفُونَ الْخاضِعُونَ الْمُتَواضِعُونَ الذّاكِروُنَ اللّهَ كَثیراً أَهُمْ یَسْبِقُونَ النّاسَ إِلىَ الْجَنَّة ِ؟
فَقالَ: لا، وَلكِنْ فُقَراءُ الْمُسْلِمینَ فَإِنَّهُمْ یَتَخَطَّوْنَ رِقابَ النّاسِ، فَیَقُولُ لَهُمْ خَزَنَةُ الْجَنَّةِ كَما أَنْتُمْ حَتّى تُحاسَبُوا، فَیَقُولُونَ بِمَ نُحاسَبُ فَوَاللّهِ ما مَلَكْنا فَنَجُودَ وَ نَعْدِلَ وَلا أُفیضَ عَلَیْنا فَنَقْبِضَ وَ نَبْسُطَ وَ لكِنّا عَبَدْنا رَبَّنا حَتّى دَعانا فَاَجَبْنا.
یا أَباذَرٍّ؛ إِنَّ الدُّنْیا مَشْغَلَةٌ لِلْقُلُوبِ وَالْأَبْدانِ وَ إِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى سائِلُنا عَمّا نَعَّمَنا فى حَلالِهِ فَكَیْفَ بِما نَعَّمَنا فى حَرامِهِ.
یاأَباذَرٍّ؛ إِنّى قَدْ دَعَوْتُ اللّهَ جَلَّ ثَناؤُهُ أَنْ یَجْعَلَ رِزْقَ مَنْ یُحِبُّنى الْكِفافَ وَ أنْ یُعْطِىَ مَنْ یُبْغِضُنى كَثْرةَ الْمالِ وَ الْوَلَدِ. یا أَباذَرٍّ؛ طُوبى لِلزّاهِدینَ فى الدُّنْیا أَلرّاغِبینَ فِى الْاخِرَةِ الَّذینَ اتَّخَذُوا أَرْضَ اللّهِ بِساطاً وَتُرابَها فِراشاً وَ مائَها طیباً وَاتَّخَذُوا كِتابَ اللّهِ شِعاراً وَ دُعاءَهُ دِثاراً یَقْرِضُونَ الدُّنْیا قَرْضاً.
یا أَباذَرٍّ؛ حرْثُ الْاخِرَةِ الْعَمَلُ الصّالِحُ وَحَرْثُ الدُّنْیا الْمالُ وَالْبَنُونَ»
بر اساس بینش قرانى اگر دنیا نباشد آخرت هم نیست. ما زندگى آخرت را با اعمال و رفتار اختیارى خویش در دنیا مىسازیم، چنانكه در برخى روایات آمده دنیا مزرعه آخرت است.
پس اگر دنیا نباشد كسى به بهشت نمىرود زیرا نعمتهاى بهشت پاداش كارهاى دنیوى است. كرامات، فضایل و مقامات اخروى حاصل تلاشها و كارهایى است كه انسان در دنیا انجام داده است؛ پس دنیا داراى ارزش زیادى است. با توجه به این واقعیت، این سؤال مطرح مىشود كه چرا در روایات از دنیا، كه داراى چنین ارزشى است، این همه مذمّت و بدگویى شده است؟
در پاسخ به این سؤال باید گفت: زندگى دنیا از آن جهت كه در زمره مخلوقات خداوند حكیم است هیچ عیبى ندارد و اساساً نظام زندگى دنیوى بهترین نظام و از نهایت اتقان و جمال برخوردار است. بنابر این، اشكال اصلى را در جاى دیگر باید جستجو كرد. با كمى دقت در آیات و روایات در مىیابیم كه عیب و ایراد در كیفیت رابطه انسان و نحوه برخورد وى با دنیاست، زیرا همان نحوه برخورد وى با دنیاست كه مىتواند آن را براى آیندهاش مفید یا مضر، ارزشمند یا بىارزش، خوب یا بد كند. منهاى برخورد، رفتار، زندگى و آینده انسان، جز موارد نادرى كه در اثر تزاحم جبرى یك سلسله شرور و نقصها پدید مىآید، چه عیب و ایرادى بر دنیا مىتوان گرفت؟ به علاوه، این شرور و نقصها با خیرات و كمالات فراوان دنیا قابل مقایسه نیست.
پس روشن گردید كه نكوهش و ایراد در نحوه نگرش و رابطه انسان با دنیاست. رابطهاى كه بر اساس اصالت بخشیدن به دنیا و نگرش مادى به دنیا شكل مىگیرد: نگرش كسانى كه گمان دارند، جز زندگى دنیا زندگى دیگرى وجود ندارد ولى در حقیقت این گمان باطل است و با چنین دیدى به دنیا نگریستن خطایى است كه خطاهاى فراوان دیگر، در اعمال و رفتار انسان، به دنبال خواهد داشت.
پس باید بینش خویش را نسبت به دنیا تصحیح كنیم و دریابیم كه زندگى انسان منحصر به زندگى دنیا نیست بلكه در وراى آن یك زندگى جاودانه براى انسان وجود دارد. در صورتى كه انسان دنیا را معبر و راه گذر به حساب آورد، نه مقصد اصلى و هدف نهایى، طبیعى است كه باید وسایل زندگى، مال و ثروت كافى و اهرمهاى دیگرى كه براى رسیدن به
كمال لازم است، براى خود فراهم سازد. در این صورت غذا، لباس، مسكن، ماشین، پول، ثروت و ریاست مقدمه و وسیله به حساب مىآیند، نه هدف اصلى. اما در صورتى كه آنها مقصد اصلى به حساب آیند، نه مقدمه و وسیله، انسان را از رسیدن به كمال انسانى و هدف نهائى وى باز مىدارند و از این جهت از آنها نكوهش شده است.
با توجه به آنچه ذكر گردید، پیامبر در نكوهش دوستى مال و مقام مىفرمایند:
«یا أباذرّ؛ حبّ المال والشَّرف اذهب لدین الرَّجل من ذئبین ضاریین فى زرب الغنم فاغارا فیها حتّى أصبحا فماذا ابقیا منها.»
اى ابوذر؛ دوستى مال و بزرگى، بر دین مرد از دو گرگ خونخوار بر گله گوسفند بیشتر صدمه مىزند كه شبانه بر آن هجوم آورند، تا چه از گوسفندان تا صبحگاه بر جاى بگذارند.
حضرت براى ترسیم عظمت موضوع و ترساندن اُمّت از خطر دوستى دنیا و خطر وابستگى به جاه و مقام دنیوى، دوستى دنیا و جاه و مقام را به دو گرگ درندهاى تشبیه مىكنند كه بر گلهاى از گوسفندان، كه در محدودهاى جاى گرفتهاند، حمله مىكنند و از شب تا به صبح به دریدن آنها مىپردازند. طبیعى است كه وقتى گرگ به گلهاى حمله مىكند، به یك گوسفند قانع نمىشود، بلكه تك تك گوسفندان را پاره مىكند و در پایان به خوردن آنها مشغول مىگردد. حال اگر دو گرگ درنده به گلهاى حمله كنند، آیا گوسفندى را زنده مىگذارند!
خطر دوستى دنیا و حب ریاست بر دین انسان و ارزشهاى اخلاقى بیش از خطر هجوم دو گرگ درنده به گوسفندان است، زیرا حب دنیا و ریاست، هویت معنوى و انسانى و دین انسان را از بین مىبرد: آنچه كه شخصیت و حیات واقعى انسان بدان بستگى دارد.
(مضمون سخن حضرت در این بخش، مستفیض بلكه متواتر است و با عبارتهاى
گوناگون نقل شده است. حتى در اصول كافى بابى به مذمّت حب مال و ریاست اختصاص داده شده است.)
گفتار حضرت گزافه نیست بلكه حقیقتى است كه در قالب هشدار به مسلمانان بیان گردیده است. این واقعیتى است كه تجربه تاریخى نیز آنرا تأیید مىكند. از صدر اسلام تاكنون، ریشه همه خیانتهایى كه به اسلام شده است حب مال و ریاست بوده است، چرا كه ضرر كسى كه شیفته مال دنیا و ریاست است براى دین از هر دشمنى بیشتر است. تغییر مسیر خلافت رسولاللّه و غصب آن و استمرار حكومتهاى جابرانه و باطل و همه ضربههایى كه بر پیكر اسلام وارد آمد از حب مال و ریاست ناشى گردید. پس با توجه به خطر دوستى مال و ریاست براى دین، باید بهوش باشیم و تا جوانیم و هنوز دو خصیصه دنیا پرستى و مقام پرستى در ما رسوخ نكرده، با آن دو مبارزه كنیم و نگذاریم در دل ما ریشه بدوانند. اگر مالى به دست مىآوریم، در حد نیاز از آن استفاده كنیم و بقیه را در اختیار مستمندان، خویشان و دوستان نیازمند بگذاریم. سعى كنیم از مالى كه بدان علاقه داریم به دیگران ببخشیم؛ چرا كه قرآن مىفرماید:
«لَنْ تَنَالُوا البِّرَ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ»(1)
هرگز به مقام نیكوكاران نخواهید رسید، مگر از آنچه دوست مىدارید در راه خداوند انفاق كنید.
(بدون شك، انفاق چیزهایى كه انسان بدان علاقه دارد از رسوخ محبت به مال در دل او جلوگیرى مىكند.)
مشابه آنچه را كه ذكر كردیم، مىتوان در بُعد مبارزه با رذیله حب ریاست بیان كرد: اگر انسان ریاست و مسؤولیتى یافت، سعى كند احساس برترى جویى، فرمانروایى و آقایى بر دیگران در او پدید نیاید بلكه بكوشد گمنام وار خدمت كند و طالب شهرت، محبوبیت مردمى، اسم و رسم و مقام نباشد. البته خطر ریاست طلبى براى كسانى كه هنوز به جایى
1. آل عمران /92.
نرسیدهاند مطرح نیست و متوجه كسانى است كه زمینه جاه و مقام برایشان فراهم آمده و دینشان را در خطر جدى قرار داده است.
بعد از آنكه حضرت خطر حب مال و ریاست را گوشزد مىفرمایند، ابوذر سؤال مىكند:
«یا رسول اللّه؛ ألخائفون الخاضعون المتواضعون الذّاكرون اللّه كثیراً أهم یسبقون النّاس إلى الجنَّة»
اى رسول خدا؛ آیا خدا ترسان، فروتنان، خاضعان و برپاى دارندگان ذكر خدا، در رفتن به بهشت بر دیگران سبقت مىگیرند؟
ابوذر، بعد از پى بردن به اینكه طالبان مال و عاشقان ریاست رو به هلاكند، مىپندارد خدا ترسان و فروتنان پیشگامان بهشتند؛ از این جهت از حضرت سؤال مىكند و حضرت پندار او را رد مىكنند و مىفرمایند:
«ولكن فقراء المسلمین فانِّهم یتخطَّون رقاب النّاس، فیقول لهم خزنة الجنَّة كما أنتم حتّى تحاسبوا، فیقولون بم نحاسب فواللّه ما ملكنا فنجود و نعدل ولا أفیض علینا فنقبض و نبسط و لكنّا عبدنا ربَّنا حتّى دعانا فاجبنا».
بینوایان مسلمین قدم بر شانههاى مردم نهاده، به سوى بهشت روان خواهند شد. آنگاه خزانه داران بهشت مىگویند: برجاى خویش باشید تا به حساب شما رسیدگى شود. پاسخ مىدهند: براى چه ما حساب رسى شویم. به خدا قسم ما حكومتى نداشتیم كه بخشش پیشه گیریم و به اجراى عدالت همت گماریم. زیاده بر نیاز ثروتى به ما داده نشد كه ببخشیم یا بخل ورزیم؛ بلكه ما خداوند را عبادت كردیم و در آخر دعوت حق را لبیك گفتیم.
جاى شگفتى است كه با توجه به ستایش و تعریفى كه در معارف دینى از ارزشهایى چون خضوع، خشوع و زنده داشتن ذكر خداوند شده است، پیامبر خاضعان، فروتنان و
ذاكران را پیشگامان بهشت معرفى نمىكنند و مىفرمایند: پیشگامان بهشت كسانى هستند كه در عین فقر و نادارى دین خود را حفظ كردند و از تلاش، جهاد و مبارزه و یا تحصیل علم پشیمان نگشتند. آنان قدم بر شانههاى مردم مىگذارند و به بهشت روانه مىگردند؛ گویا مىخواهند پرواز كنند. وقتى به آنها گفته مىشود: بمانید تا به كارهاى شما رسیدگى شود، مىگویند: ما حكومت و سمتى نداشتیم كه راه مداراى با مردم و اجراى عدالت را پیش گیریم، پولى نداشتیم كه انفاق كنیم و یا بخل ورزیم. كارى كه از ما ساخته بود بندگى و عبادت خداوند بود كه كوتاهى نكردیم.
بله آنها ثروتى نداشتند كه جوابگوى اسرافها و تبذیرها و یا كوتاهى در كمك به دیگران باشند. از این جهت محاسبه اعمال آنان به درازا نمىانجامد، چون اگر مالى مىداشتند و در راه حق و خداوند بكار مىبردند، باز رسیدگى به حساب آنان به طول مىانجامد.
با توجه به مذمّتهایى كه از دنیا شده است و خطرهایى كه از ناحیه حب مال و مقام متوجه دین انسان است، سخن پیامبر تسلى خاطرى است براى كسانى كه به مال دنیا دسترسى ندارند و یا به جهت پرداختن به وظایفى، چون تحصیل علم و جهاد و مبارزه با دشمن، نتوانستند از دنیا بهرهاى ببرند. درست است كه اگر انسان مال داشته باشد، مىتواند از آن در راه انفاق به دیگران و خدمت به اسلام استفاده برد ولى كسى كه پرداختن به تحصیل علم و یا حضور در جبهههاى جنگ او را از جمع آورى مال و ثروت و صرف آن در راه خداوند باز مىدارد، به مقام و منزلتى والاتر از كسى كه مالش را در راه خداوند صرف مىكند دست یافته است، چون او از مال خود مایه مىگذارد ولى طالب علم و رزمنده جبهههاى جنگ، از هستى، آسایش و راحتى خود در راه خداوند مایه مىگذارد و ارزشهایى كه چنین فردى به آن دست مىیابد والاتر از دستآورد دیگران است.
وقتى انسان با پایان گرفتن جنگ، با دست خالى از جبهه بر مىگردد و مىبیند كه آنان كه با جنگ و جهاد و جبهه بیگانه بودند ثروت كلانى براى خود فراهم ساختهاند، ساختمانهاى مجلل تهیه كردهاند و بالاخره همه وسایل عیش و نوششان فراهم است، ممكن است
شیطان او را وسوسه كند كه تو به جبهه رفتى و دستت از مال دنیا خالى ماند اما بنگر كه دیگران به كجا رسیدند! تو به جبهه رفتى و جنگیدى و مجروح و یا معلول گشتى و اكنون كسى به تو بهایى نمىدهد و اعتنایى به تو نمىشود و دیگران سمتها و مقامها را از آن خود ساختهاند! این وسوسه شیطانى چه بسا در كسانى كه ایمانشان ضعیف است اثر كند و باعث پشیمانى آنان گردد.
همچنین ممكن است كسانى كه به تحصیل علوم حوزوى همت گماردهاند وسوسه شوند كه چه اشتباهى كردیم. دیگرى به دانشگاه رفت و پس از فارغالتحصیل گشتن، شغل مناسبى به دست آورد و در پرتو آن ثروت كلانى بهم زد اما من طلبه پس از سى سال تحصیل از تأمین نان شبم عاجزم! این وسوسهها همواره براى مؤمنان كه دستشان از دنیا خالى است پیش مىآید. از این جهت حضرت با كلام خود آرامش و تسكین خاطر براى آنان فراهم مىآورند كه شما اگر از قافله مال اندوزان عقب ماندهاید ولى به و ارزشهایى رسیدهاید كه دیگران از آنها محرومند و در قیامت حسرت مقام شما را خواهند خورد.
در ادامه حضرت مىفرمایند:
«یا أباذرٍّ؛ إنَّ الدُّنیا مشغلة للقلوب والأبدان و إنَّ اللّه تبارك و تعالى سائلنا عمّا نعَّمنا فى حلاله فكیف بما نعَّمنا فى حرامه».
اى ابوذر؛ دنیا جان و تن مردم را به خود مشغول مىدارد. خداوند تبارك و تعالى ما را از نعمتهایى كه از حلال به ما ارزانى داشته مورد بازجویى قرار خواهد داد، تا چه رسد به نعمتهایى كه از حرام به دست آمده است.
بدون شك در طریق كسب مال دنیا باید از جسم و جان مایه گذاشت. كسانى كه به كار و كسب اشتغال دارند بخوبى این حقیقت را دریافتهاند كه گاهى مشكلات انسان آن قدر زیاد مىشود كه آرامش شب را نیز از او سلب مىكند و پیوسته به چك و سفته، خرید و فروش، ارزانى و گرانى، بدهكارى و مالیات و مسائلى از این قبیل مىاندیشد. به هر جهت كسى كه به دنبال تهیه مال است، باید زحمت بكشد، چه بخواهد از راه حلال به مال برسد و چه از
راه حرام، چرا كه مال براحتى به دست نمىآید. طبیعى است كه این فرد لحظهاى فرصت براى عبادت و اندیشیدن نمىیابد. مجالى نمىیابد كه به خداوند، قیامت و مناجات با خداوند بپردازد.
كسى كه در عمق دل به دنیا محبت دارد، حتى عبادت را وسیلهاى براى دنیا مىخواهد، از صبح تا شب براى كسب مال آرام نمىگیرد و اگر شب براى نماز شب از بستر برخیزد خواستهاش این است كه رزقش بیشتر شود و ثروتش افزون گردد. چه دون همتى و چه رسوایى از این بالاتر كه ذكر و عبادت خداوند را براى شكم و مال دنیا استخدام مىكند! عبادتى كه باید به وسیله آن به بهشت و بالاتر از آن به رضوان الهى رسید، وسیلهاى قرار مىدهد براى نان بیشتر، خانه بهتر و ماشین لوكستر.
در مقابل، دلى كه از تعلق دنیا رهیده است، برایش بود و نبود دنیا یكسان است، خاكستر با طلاى ناب براى او تفاوت ندارند. اگر ما نمونه چنین افرادى را سراغ نداشته باشیم، واقعیت این است كه چنین افرادى وجود دارند. هستند كاسبهایى كه براى آنها سطل آشغال با انبوه اسكناس برابر است و تنها چیزى نزد آنان ارزش دارد كه در راه خداوند صرف گردد. شاید اگر انسان نبیند باور نكند ولى من چون به چشم خود دیدهام باور مىكنم:
حدود چهل سال پیش براى خرید سماور در بازار تهران نزد كاسبى رفتم تا پس از خرید جنس روانه قم گردم. جاذبه آن مرد مرا چنان گرفت كه تا غروب نزدش ماندم و او مرا نصیحت مىكرد. در بین پند و اندرز، اشك چشمانش بر محاسن سفیدش جارى مىگشت. او از من پرسید: نام اولین كتابى كه در حوزه مىخوانید چیست؟ گفتم:شرح امثله. گفت: در ابتداى آن چه نوشته شده؟ گفتم: نوشته شده: «اول العلم معرفة الجبّار...» گفت: یاد گرفتى كه آغاز علم شناخت خداوند است! او صحبت مىكرد و در آن بین مثل باران اشك مىریخت. در این گیرودار شاگردانش مشغول فروش بودند و او بىاعتنا اسكناسها را مىگرفت و در صندوق پرت مىكرد.
هنگام نماز ظهر كه شد، با چشمان اشك آلود از جا برخاست و به مسجد رفت و من و
پس از نماز و صرف نهار، دوباره به مغازه او آمدم و تا غروب آنجا ماندم و به نصایحش گوش دادم.
بله اگر حب دنیا در انسان نباشد، خروارها پول برایش بىارزش است و دلش در جاى دیگر است. ولى اگر حب دنیا در انسان باشد، نماز هم كه مىخواند، حواسش در جاى دیگر است و در نماز هم هدف دنیوى دارد. وقتى حب مقام در دل انسان باشد، حتى اگر عرفان هم بخواند و با سیر و سلوك عرفانى آشنا گردد، در این اندیشه است كه به جایى برسد كه دیگران به آن نرسیدهاند؛ به هر جهت امتیازى بر دیگران داشته باشد. در واقع او به فكر بندگى خداوند نیست. او مثل مرتاضان هندى است كه با ریاضت و كوشش و تلاش بر كارهایى قدرت مىیابند كه از سایرین ساخته نیست.
تربیت شده اسلام فقط در فكر بندگى است و دیگر هیچ. اسلام، خواهان انسانى است كه جهاد و تلاش او براى خداوند باشد، حتى براى خداوند مال تهیه كند. همان گونه كه على(علیه السلام) با زحمت و تلاش درخت خرما به ثمر مىنشاند و نخلستان و چاهى را كه خود حفر مىكرد در راه خداوند وقف مىكرد.
پس باید سعى كنیم از دلبستگى به دنیا بكاهیم. البته انسانهاى معمولى هر چند بیشتر نعمت مادى در اختیارشان قرار گیرد، به طور طبیعى به دنیا دلبستهتر مىشوند، چون وقتى نعمتهاى دنیوى فزونى گیرد، رفته رفته مزه آنها در كام انسان مىنشیند و بر تمایل او به دنیا مىافزاید. از این جهت كسانى كه به دنبال تهیه مال و ثروت مىروند، مسؤولیت سنگینى دارند و در قیامت در مقابل ذره ذره مالشان بازخواست مىشوند، چه آنرا از راه حلال به دست آورده باشند و چه حرام.
به خلاف انسانهاى معمولى، اولیاى خدا اگر از نعمتهاى فراوانى نیز بهرهمند گردند، ذرهاى به دنیا دل نمىبندند و دلشان جاى دیگر است؛ البته این قسم افراد اندكند. در طول تاریخ افرادى چون سلیمان بسیار اندك بودهاند كه با آن نعمت فراوان و با آن سلطنت عظیم خود نان جو بخورند.
پس با توجه به فرمایش گران سنگ پیامبر(صلى الله علیه وآله) چه بهتر كه انسان در اندیشه مال و ثروت نباشد و با عبادت و بندگى خداوند متعال دامن از آلودگىهاى دنیا پاك سازد؛ چونان ابوذر كه على(علیه السلام) در وصف او مىفرمایند:
«كانَ لىِ فِیما مَضى أَخٌ فِىاللّهِ وَ كانَ یُعَظِّمُهُ فى عَیْنى صِغَرُ الدُّنْیا فى عَیْنِهِ...»(1)
در گذشته مرا برادرى در راه خدا بود كه كوچك بودن دنیا در نظرش، او را در چشم من بزرگ مىنمود.
در ادامه حدیث پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«یاأباذرٍّ؛ إنّى قد دعوت اللّه جلَّ ثناؤه أن یجعل رزق من یحبُّنى الكفاف و أن یعطى من یبغضنى كثرة المال و الولد»
اى ابوذر؛ من از خداوند خواستهام كه روزى دوستدارانم را به قدر حاجت قرار دهد و مال و فرزندان دشمنان مرا زیاد گرداند.
همان گونه كه اشاره شد، وجود نعمتهاى زیاد براى اكثر مردم موجب علاقه و دلبستگى بیشتر آنان به دنیا مىشود. پس براى جلوگیرى از آلودگى آنان به دنیا، بهتر است كه امكانات زیادى در اختیارشان نباشد و فقط در حد نیاز از امكانات دنیا بهره ببرند. لذا پیامبر، به دلیل دلسوزى براى دوستداران خویش، از خداوند درخواست مىكنند كه به اندازه نیاز، روزى در اختیار آنها بگذارد، نه آن قدر كه به اسراف و تبذیر كشانده شوند. در مقابل، براى دشمنان خویش از خداوند درخواست مىكنند كه بر مال و فرزندانشان بیفزاید. در واقع فزونى بخشیدن به سرمایه دشمنان خداوند، سنتى است الهى و برگرفته از «قانون استدراج» است؛ یعنى، خداوند متعال آن قدر كفار را از نعمتهاى مادى و دنیوى بهرهمند مىسازد كه فریفته دنیا و مغرور گردند و با غرق گشتن در دنیا، بیشتر بر كفر و عصیان آنان افزوده شود و
1. نهجالبلاغه (ترجمه فیض الاسلام) كلام 281، ص 1225.
در نتیجه، عذاب و عقاب اخروى آنان زیادتر و دردناكتر گردد. به علاوه، به این وسیله ناراحتىهاى دنیوى آنان نیز فزونى مىگیرد.
براى دشمنان خداوند و اولیاى او، هیچ عقوبتى در دنیا بالاتر از این نیست كه با غرق شدن آنان در زخارف دنیا توفیق از آنها سلب گردد و روز به روز بر خذلان، انحراف و كفر آنان افزوده گردد. در این باره خداوند مىفرماید:
«وَلایَحْسَبَنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلى لَهُمْ خَیْرٌلاَِنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلى لَهُمْ لَیَزْدادوُا إثْماً وَلَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ»(1)
گمان نكنید آنان كه به راه كفر رفتند و ما به آنان مهلتى دادیم، به حالشان بهتر خواهد بود؛ بلكه به آنان مهلت مىدهیم تا بر سركشى و طغیان خویش بیفزایند و در انتظار آنان عذابى است كه سخت خوار و ذلیلشان مىسازد.
در جاى دیگر مىفرماید:
«فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَلا أَوْلادُهُمْ إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِها فىِ الْحَیوةِ الدُّنْیا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كافِرُونَ»(2)
مبادا فراوانى اموال و اولاد آنها تو را به شگفتى وا دارد. خداوند مىخواهد آنها را به همان مال و فرزند، در زندگانى دنیا، به عذاب افكند و در حال كفر جانشان را بگیرد.
خداوند، براى اینكه مؤمنان چشم به ثروت دنیا ندوزند و حسرت دنیا داران و فریفتهگان دنیا را نخورند، مىفرماید:
«لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَلاَ تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤَمِنِینَ»(3)
تو از این ناقابل متاع دنیوى كه به كافران دادیم، چشم بپوش و بر آنان اندوه مخور و براى اهل ایمان فروتنى كن و با خلق نیكو با آنان برخورد كن.
1. آل عمران / 178.
2. توبه / 55.
3. حجر / 15.
على(علیه السلام) در پاسخ كسى كه از معناى خیر از ایشان پرسید، فرمودند:
«لَیْسَ الْخَیْرُ أَنْ یَكْثُرَ مالُكَ وَ وَلَدُكَ وَلكِنَّ الْخَیْرَ أَنْ یَكْثُرَ عِلْمُكَ وَ أَنْ یَعْظُمَ حِلْمُكَ وَ أَنْ تُباهِىَ النّاسَ لِعِبادَةِ رَبِّكَ، فَإنْ أَحْسَنْتَ حَمِدْتَ اللّْهَ وَ إِنْ أَسَأْتَ اسْتَغْفَرْتَ اللّهَ وَ لاخَیْرَ فىِ الدُّنْیا إِلّا لِرَجُلَیْنِ: رَجُلٌ أَذْنَبَ ذُنُوباً فَهُوَ یَتَدارَكَها بِالتَّوْبَةِ، وَ رَجُلٌ یُّسارِعُ فىِ الْخَیْراتِ...»(1)
خیر و نیكى این نیست كه مال و فرزندانت فزونى یابند و لكن خیر به این است كه علم تو زیاد شود و صبر و بردباریت فزونى گیرد، و با عبادت پروردگار به مردم بنازى (نه به چیزهاى دیگر). پس اگر نیكو رفتار كردى، خداى را سپاس گوى و اگر بدرفتارى كردى، از او آمرزش بخواه. نیكى در دنیا ویژه دو كس است:
1. مردى كه گناه را به توبه جبران مىسازد.
2. مردى كه در نیكىها پیشگام است.
در ادامه حدیث پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«یا أباذرّ؛ طوبى للزّاهدین فى الدُّنیا. ألرّاغبین فى الاخرة الّذین اتَّخذوا أرض اللّه بساطاً وترابها فراشاً و ماءها طیباً واتَّخذوا كتاب اللّه شعاراً و دعاءه دثاراً یقرضون الدُّنیا قرضاً».
اى ابوذر؛ خوشا به حال زاهدان در دنیا و كسانى كه به آخرت دل بستهاند، زمین خداوند را بساط و خاك آن را فرش و آب آن را عطر خویش قرار دادهاند. كتاب خداوند را همانند پیراهن زیرین به خود نزدیك ساختهاند و دعا را همانند لباس رویین خود برگزیدهاند و خود را از دنیا بریده و جدا ساختهاند.
خوشا به حال كسانى كه به دنیا رغبت ندارند و تنها به آخرت مىاندیشند، چرا كه آنان به
1. نهجالبلاغه (ترجمه فیض الاسلام) حكمت 92، ص 1058.
حقایق دنیا شناخت دارند و مىدانند ارزش واقعى در كجاست. آنها حاضرند روى زمین بنشینند و خاك را بستر خویش قرار دهند و برایشان خاك با فرشهاى گران قیمت یكسان است. در مقابل، ما دلبستگان به دنیا هیچگاه حاضر نیستیم روى خاك بنشینیم و از اینكه مردم بنگرند روى خاك نشستهایم خجالت مىكشیم. باید این روحیه را در خود پدید آوریم كه خاك و فرش برایمان یكسان باشد. اگر روزى وظیفه ایجاب كرد، متواضعانه در كنار فقیرى بر روى زمین بنشینیم و از او دلجویى كنیم و شرم نداشته باشیم.
زاهدان در این اندیشه نیستند كه حتماً خود را با عطرهاى گرانبها خوشبو سازند بلكه با آبى كه بر زمین جارى است خود را پاكیزه و معطر مىسازند. رابطه آنها با خداوند چنان قوى است كه وقتى قرآن مىخوانند، احساس مىكنند خداوند با آنها سخن مىگوید و یا وقتى دعا مىكنند، گویى با خداوند هم كلام شدهاند. در بین مردمند و رو به سوى آنان دارند ولى دلشان جاى دیگر است و بهره آنان از دنیا به این است كه آنرا پشت سر مىگذارند و به مانند طومارى درهم مىپیچند. چون دنیا در گذر و رو به فناست، به خداوند و آنچه ماندنى است توجه دارند.
مكرر گفته شده كه این بیانات تربیتى براى این نیست كه بكلى نعمتهاى خداوند را كنار نهیم و یا به این معنا نیست كه كسانى كه نعمتهاى دنیا در اختیارشان هست، انسانها بدى هستند. این بیانات براى این است كه از تعلقاتمان به دنیا كاهیده شود و بنگریم وظیفه چه ایجاب مىكند. اگر وظیفه ایجاب كرد كه لباس خوب بپوشیم، بر مركب نیكو سوار شویم و از این قبیل؛ چون وظیفه است و مطلوب خداست، بدان تن دهیم. اما اگر با خواست دل به سراغ نعمتها رفتیم، در مسیر خطرناكى گام برداشتهایم و، خواه ناخواه، به كارهایى كشانده مىشویم كه مرضىّ خداوند نیست، چرا كه خواست دل با خواست خداوند جمع نمىشود. راه دل و هواى نفس از راه خدا پرستى جداست و هیچگاه به هم نزدیك نمىگردند:
«أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْم وَخَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلى
بَصَرِهِ غِشاوَةٌ...»(1).
مىنگرى آن را كه هواى نفسش را خداى خود قرار داده، خداوند او را دانسته گمراه ساخته، مهر بر گوش و دل او نهاده، بر چشم وى پرده ظلمت كشیده است.
پس، این بیانات براى كاستن از دلبستگى به دنیاست. تشویق به اینكه خاكنشین باشیم و به فكر فرشهاى قیمتى، دكوراسیون و زندگى اشرافى نباشیم؛ نه به آن معنا كه خود را به زحمت افكنیم و از نعمتهاى خداوند بهره نبریم. شخص صوفى مسلكى به امام صادق(علیه السلام)عرض كرد: چرا این لباس خز را پوشیدهاید، مگر شما فرزند على(علیه السلام)نیستید؟ حضرت فرمود: در زمان على(علیه السلام) مردم در فقر و گرسنگى بسر مىبردند، از این جهت شایسته بود كه امام مسلمانان ساده زندگى كند، تا مردم از فقرشان ناراحت و دلگیر نشوند. اما وقتى مردم در وسعت و فزونى نعمت قرار گرفتند، صالحان در استفاده از نعمتها از دیگران شایستهترند.
وقتى شرایط اقتضا كرد، مسلمانان باید به دنبال پیشرفت در صنعت و تغییر شیوه زندگى خود بروند، تا آبروى مسلمانان در برابر كافران حفظ گردد. به علاوه، اگر مسلمانان به دنبال ترقى، تعالى و پیشرفت در فنون و صنایع مورد نیاز جامعه متمدن و پیشرفته نباشند، بناچار باید دستشان به سوى كفار دراز باشد و این باعث ذلّت و خوارى آنان مىگردد.
از بُعد اجتماعى اگر جامعه اسلامى بخواهد به حداقل قناعت كند، صرفاً از صنایع دستى استفاده كند، از ابزار اولیه حمل و نقل بهره برد و خود را فقط به سلاحهاى ابتدایى مجهز سازد، و با این تفكر كه جامعه اسلامى باید جامعهاى ساده و قانع باشد، دست به ابتكار و خلاقیت نزند؛ مطمئناً تحت سلطه كفار قرار مىگیرد و جامعهاى زبون و خوار و ذلیل و نیازمند خواهد بود و خداوند منان نمىپسندد كه جامعه الهى اسیر و نیازمند به كفار باشد، زیرا:
1. جاثیه / 23.
«وَلَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلا»(1)
خداى متعال براى كافران تسلطى بر مؤمنان قرار نداده است.
و اوست كه عزت را منحصر به خداوند و رسول و مؤمنان مىداند:
«... وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ»(2)
(عزت مخصوص خدا و رسول و مؤمنان است)
با توجه به اینكه عقب ماندگى صنعتى، استعمار و هجوم فرهنگى را به دنبال مىآورد، تلاش در جهت خلاقیت و پیشرفت امّت اسلام وظیفهاى الهى است كه نمىتوان با هیچ بهانهاى از آن سرباز زد. سفارشات مكررى كه پیامبر اسلام و سایر ائمه(علیهم السلام) در مورد آموختن علوم و فنون كردهاند گواهى صادق بر این گفته است؛ حضرت پیامبر مىفرماید: «اُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّینِ»(3) یعنى هرگونه علمى را كه مورد نیاز جامعه اسلامى باشد بیاموزید.
در پایان این بخش حضرت مىفرمایند:
«یا أباذرٍّ؛ حرث الاخرة العمل الصّالح وحرث الدُّنیا المال والبنون».
اى ابوذر؛ كشت آخرت كردار شایسته است و كشت دنیا مال و فرزندان است.
(اگر كسى آخرت طلب است، باید به دنبال عمل صالح برود و اگر دنیا طلب است، به دنبال مال اندوزى باشد.)
1. نساء / 141.
2. منافقون / 8.
3. بحارالانوار، ج 1، ص 177.
«یا أَباذَرٍّ؛ إنَّ رَبّى أَخْبَرَنى، فَقالَ: وَ عِزَّتى وَ جَلالى ما أَدْرَكَ الْعابِدُونَ دَرَكَ الْبُكاءِ عِنْدى وَ إِنّى لاََبْنى لَهُمْ فِی الرَّفیقِ الاَْعْلى قَصْراً لایُشارِكَهُمْ فِیهِ أَحَدٌ. قالَ: قُلْتُ: یا رَسُولَاللّه أَىُّ الْمُؤْمِنینَ أَكْیَسُ؟ قالَ أَكْثَرُهُمْ لِلْمَوْتِ ذِكراً وَأَحْسَنُهُمْ لَهُ إِسْتِعْداداً.
یا أَباذَرٍّ؛ إذا دَخَلَ النُّورُ الْقَلْبَ إنْفَسَحَ الْقَلْبُ وَ اسْتَوْسَعَ. قُلْتُ: فَما عَلامَةُ ذلِكَ؟ بِأَبى أَنْتَ وَ أُمّى یا رَسُولَاللّهِ، قالَ: أَلاِْنابَةُ إِلى دارِ الْخُلُودِ وَالتَّجافى عَنْ دارِالْغُرُورِ، وَالاِْسْتِعْدادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِهِ. یا أَباذَرٍّ؛ إِتَّقِ اللّهَ وَلاتُرِ النّاسَ أَنَّكَ تَخْشىَاللّهَ فَیُكْرِمُوكَ وَقَلْبُكَ فاجِرٌ. یا أَباذَرٍّ؛لِیَكُنْ لَكَ فى كُلِّ شَىْء نِیَّهٌ حَتّى فىِالنَّوْمِ وَالاَْكْلِ»
عمده پندهاى پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) كه پیش از این بررسى شد، بر سه محور دور مىزد:
1. پرهیز از دوستىِ دنیا و تعلق بدان
2. تشویق به ذكر خداوند
3. خضوع و خشوع و گریه از خوف خداوند.
در این بخش از حدیث، حضرت مجدداً اهمیت گریه از خوف خداوند و یا گریه از شوق لقاى او را بیان مىكنند و نیز مىپردازند به بیان اهمیت توجه به آخرت، بریدگى از دنیا، سالمسازى درون و پرهیز از ریا.
«یا اباذرّ؛ انّ ربّى اخبرنى فقال: و عزّتى و جلالى ما ادرك العابدون درك البكاء عندى
و انّى لابنى لهم فىالرّفیق الاعلى قصراً لایشاركهم فیه احد»
اى ابوذر، پروردگار به من خبر داد كه به عزت و جلالم سوگند، عابدان به پاداش گریه و ارزش آن پى نخواهند برد كه من براى گریه كننده، در عالىترین مراتب بهشت قصرى بنا مىكنم و دیگرى با او شریك نخواهد شد.
چنانكه اشاره رفت، گریهاى كه پیامبر به آن سفارش كردهاند گریه از خوف خداوند و یا گریه از شوق وصول به لقاى الهى است. گرچه این دو قسم گریه مطلوب و در توجه به خداوند و بیدارى انسان نقش حیاتى دارند اما گریه از شوق وصول به لقاى خداوند، برتر و مستلزم معرفت عمیقى است كه همگان بدان دست نمىیابند و تنها گروه اندكى، از جمله معصومان(علیه السلام)،به آن معرفت رسیدهاند.
نظر به اینكه اولیاى الهى و معصومان شیفته و عاشق خداوندند و براى معشوق هیچ دردى بالاتر از درد فراق و دورى معشوق نیست، با نگاه به دعاهایى كه از ائمه وارد شده، در مىیابیم كه آنها چگونه از درد فراق مىنالیدند و از شوق وصال معشوق مىسوختند. دعاهایى كه از حضرت على(علیه السلام) و نیزحضرت سجاد(علیه السلام)وارد شده خود نمونهاى است از عشق بىپایان اهل بیت عصمت و طهارت به ساحت خداوندى. با توجه به این دعاها، گوشهاى از معرفت و شناخت بىكران آن معصومان براى ما هویدا مىگردد. معرفتى كه باعث گردیده آن پاكزادان، پاك سیرتان و اسوگان بشریت لحظهاى از حضور پروردگار خویش غافل نشوند و از آنجا كه او را برتر از هر چیز و همه چیز را در ید قدرت او مىدیدند، تنها عاشق او بودند و این شیدایى درون لحظهاى آرام و قرار براى آنان باقى نمىگذاشت. مناجات و دعاهاى آنان خود گویاى اوج این عشق است:
على(علیه السلام) در دعاى كمیل از شوق خود در رسیدن به لقاى محبوب پرده برمىگیرد و صبر كردن در فراق او را سختتر از صبر بر عذاب او مىشناسد و خطاب به پروردگار خویش عرض مىكند:
«فَهَبْنىیاإِلهى وَسَیِّدىوَمَوْلاىَ وَرَبّى، صَبَرْتُ عَلىعَذابِكَفَكَیْفَ أَصْبِرُعَلىفِراقِكَ...»
اى خداى من ومولا وپروردگارم؛ گیرم برعذاب تو صبركردم، چگونه بر فراق تو صبر كنم؟
و در مقام بیان ناراحتى خویش، در صورت جدایى از معبودش ادامه مىدهد: «به عزتتاى آقا و مولاى من، سوگند مىخورم كه اگر مرابا زبانگویا (در دوزخ) رهاكنى، دربیناهل جهنم، چونان دادخواهان ناله همىدهم وبسى فریادمىزنم ومانندآنكه محبوبش را ازدست داده،ازفراق تو زارمىگریم(1)»
امام سجاد(علیه السلام) در دعاى ابوحمزه ثمالى مىفرماید:
«من با امروز و فردا كردن و آرزوهاى طولانى عمر خویش را تباه ساختم و اینك به جایى رسیدهام كه از اصلاح نفس خویش بكلى ناامیدم. پس از من بدحالتر و تبهروزگارتر كیست؟ واى اگر من با چنین حالى به قبرى روان گردم كه آن را براى خوابگاه خود مهیا نساختهام و با عمل صالح در آن فرش نگستردهام . چرا نگریم! با اینكه نمىدانم كارم به كجا مىانجامد و اكنون نفس مرا مىفریبد و روزگار مكر مىورزد، در حالى كه مرگ برسرم سایه افكنده است.(2)»
به جهت نقش ارزشى گریه در پاكسازى درون از رذایل و كاستىهاى اخلاقى است كه پیامبر مىفرمایند: فضیلت و پاداشى بر گریه مترتب است كه بر غیر آن مترتب نیست و گریهكنندگان به مقامى دست مىیابند كه دیگران، هر چند عبادت كنند، به آن نمىرسند.
ابوذر از زرنگترین مردم سؤال مىكند و پیامبر در جواب مىفرمایند:
«اكثرهم للموت ذكراً واحسنهم له استعداداً»
زرنگترین مردم كسى است كه بیشاز همه به یاد مرگ باشد و خود را بهتر از همه براى مرگ آماده ساخته است.
1. «فَبِعِزَّتِكَ یا سَیِّدى وَ مَوْلاىَ أُقْسِمُ صادِقاً لَئِنْ تَرَكْتَنى ناطِقاً لاََضِجَنَّ إِلَیْكَ بَیْنَ أَهْلِها ضَجیجَ الاْمِلینَ وَلاََصْرُخَنَّ إلَیْكَ صُراخَ الْمُسْتَصْرِخینَ وَ لاََبْكِیَنَّ عَلَیْكَ بُكْاءً الْفاقِدینَ»
2. «... فَقَدْ أَفْنَیْتُ بِالتَّسْویفِ وَ الاْمالِ عُمْرى وَ قَدْ نَزَلْتُ مَنْزِلَةَ الاْیِسینَ مِنْ خَیْرى فَمَنْ یَكُونُ أَسْوَءَ حالاً مِنّى إِنْ أَنَا نُقِلْتُ عَلى مِثْلِ حالى إِلى قَبْرى لَمْ أُمَهِّدْهُ لِرَقْدَتى وَلَمْ أَفْرُشْهُ بِالعَمَلِ الصّالِحِ لِضْجْعَتى وَ مالى لا أَبْكى وَ لا أَدْرى إِلى ما یَكُونُ مَصیرى وَ أَرى نَفْسى تُخادِعُنى وَأَیامى تُخاتِلُنى وَ قَدْ خَفَقَتْ عِنْدَ رَأْسى أَجْنِحَةُ الْمَوْتِ»
كسى كه مسیرى را انتخاب كرده، اگر زرنگ و باهوش باشد، پیوسته به هدف توجه دارد و سعى مىكند زودتر به مقصد برسد. اگر كسى در مسیر از هدف غافل شود، حیران و سرگردان گشته، سالم به مقصد نمىرسد. آنكه مقصد اصلى را مىشناسد و مىداند دنیا تنها وسیلهاى است براى رسیدن به آخرت، جاذبههاى مادى او را فریفته نمىسازد و پیوسته به یاد مرگ است و خود را براى آن آماده مىكند. بنابراین اگر مرگش فرا رسد، با دستى پر و توشهاى سرشار سوى خداوند مىرود اما كسانى كه هدف را گم كردهاند، زاد و توشهاى براى آخرت فراهم نساختهاند و بدون زاد و توشه، گام سپردن در مسیرى طولانى كارى است بس خطرناك.
پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در ادامه حدیث مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ اذا دخل النّور القلب انفسح القلب و استوسع»
اى ابوذر ؛ اگر نور در دل بتابد گشاده و فراخ مىگردد.
در ابتدا قلبها تاریكند، سپس خداوند نور خود را افاضه مىكند و دلهاى مستعد آن نور را دریافت مىكنند. وقتى آن نور در قلب جاى گرفت، ظرفیت آن افزون گشته گسترش مىیابد. از باب تشبیه معقول به محسوس، مثل مشك خالى و خشكیدهاى كه اگر آب درون آن بریزند، فراختر مىگردد، یا مثل بادكنكى كه هر قدر در آن باد كنند، بر وسعت آن افزوده مىگردد. پس دل با نور الهى وسعت یافته، ظرفیتش بیشتر مىشود. (منظور از قلب، عضو صنوبرى شكل درون سینه نیست، بلكه قلب در اینجا ماهیت معنوى دارد و محل ادراك و جایگاه ایمان است.)
شاید مقصود حضرت این است كه فراوانى یاد مرگ و آمادگى براى استقبال از آن، چراغ جان انسان را روشن نگه مى دارد و بر اثر یاد مرگ، در روح انسان نورى ایجاد مىشود كه نمىگذارد فطرت پاك او به تاریكى گناه آلوده شود و در اثر همان نور است كه به تعبیر
حضرت، جان انسان وسعت یافته،ظرفیتش بیشتر مىشود. به این معنا كه از محدوده تنگ دنیا فراتر رفته، به عالم بىكران ابدى متوجه مىگردد.
از آنجا كه درك چنین حالتى براى ابوذر محسوس نیست ـ چون این امر حسى نیست كه با حواس بتوان به آن راه یافت ـ از پیامبر(صلى الله علیه وآله) درباره نشانههاى گشادگى قلب سؤال مىكند، حضرت، در جواب، سه نشانه براى این حالت ذكر مىكنند:
1. «الانابة الى دارالخلود» اولین نشانه گشادگى قلب، میل به آخرت است.
به این معنا كه انسان از دنیاى فانى و گذرا چشم مىبندد و به جهان باقى آخرت مىنگرد. مرحومراغب اصفهانى در توضیح معناى «انابه» مىفرماید: «انابه به سوى خداوند، به معناى بازگشت به سوى او، به وسیله توبه وعمل صالح است»(1)
2. «والتجافى عن دارالغرور» دومین نشانه گشادگى قلب كنارهگیرى از دنیاى فریبنده است.
وقتى مؤمن به عالم ابدى آخرت متوجه گردید، از عالم تنگ مادى دل تنگ مىگردد، از این جهت خود را از دنیا بركنده، آماده رخت بربستن از آن مىشود (تجافى از دنیا به معناى تهى كردن خود از علاقه به دنیاست چنانكه به نماز گذارى كه از زمین كنده شده، تنها با انگشتان دست و پا بر زمین تكیه دارد، گفته مىشود حالت تجافى دارد.)
«دارالغرور» از جمله نامهایى است كه در قرآن كریم و روایات براى دنیا ذكر شده. غرور به معناى فریب و نیرنگ است و از آنجا كه زر و زیور دنیا انسان را مىفریبد و او را شیفته خویش مىسازد، به آن «دار غرور» ـ یعنى محل فریب و نیرنگ ـ مىگویند.
در توضیح فریبندگى دنیا، بزرگانى چون علامه طباطبایى رحمةاللّه علیه مىفرمودند: انسان یك مطلوب فطرى دارد، یعنى فطرت او گمشدهاى دارد كه پیوسته در جهت رسیدن به آن تلاش مىكند. هدف اصلى او رسیدن به قربالهى و به تعبیر دیگر، رسیدن به كمال مطلق است. گرچه خود او توجه ندارد ولى ناخودآگاه نیز به سمت كمال مطلق در حركت
1. مفردات، ماده «نوب»
است. اما گاهى هدف اصلى را گم كرده از روى اشتباه، دنیا را هدف خویش قرار مىدهد؛ در واقع فریفته زر و زیور دنیا شده، آن را گمشده خویش مىانگارد؛ یعنى، دنیا خود را به عنوان مطلوب واقعى و هدف نهایى به انسان معرفى مىكند. در نتیجه او پس از عمرى تلاش و زحمت، به دنیا مىرسد و مىنگرد كه آن مطلوب فطرى او نبوده است و نیازهاى معنوى او را برطرف نمىسازد.
از این روى دنیا را مىتوان به پستانكى تشبیه كرد كه وقتى بچه گرسنه مىشود و دنبال شیر مىگردد، آن پستانك و گول زنك را در دهان او مىگذارند و او غافل از همهجا پستانك را به جاى پستان مادر مىمكد وسرانجام پىمىبردكه پستانك خالى از شیر اورا سیرنساخته است.
بله، دنیا سرابى بیش نیست و مطلوب واقعى انسان آب حیاتى است كه از قرب الهى سرچشمه مىگیرد و فطرت او را سیراب مىسازد. گرچه دنیا خود را به جاى مطلوب واقعى مىنمایاند ـ چه خودنمایى دنیا در قالب خانه و ماشین باشد و چه در قالب لذایذ و جاذبههاى دیگر دنیا ـ ولى باید پى برد كه دنیا با همه وسعتش و با گونههاى مختلف لذّتها و نعمتهایش، همه، ابزارى هستند براى رسیدن به كمال مطلق و رضاى خداوند نه هدف و مطلوب ذاتى.
نتیجه مىگیریم، كسى كه دلش ظلمانى است و به نور ایمان نورانى نگشته، فریب دنیا را مىخورد و مظاهر آن را به جاى مطلوب ذاتى برمىگزیند. اما كسى كه دلش به نور خداوند نورانى گشته، غفلت و تاریكى از چهره جانش زدوده مىگردد و حقیقت را بروشنى مىیابد و به اشتباه نمىافتد. او تنها به آخرت دل مىبندد و ممكن نیست، حتى براى لحظهاى، دل به دنیا بسپرد چون مىداند دنیا جاى دل سپردن نیست.
3. «والاستعداد للموت قبل نزوله» سومین نشانه گشادگى قلب آماده گشتن براى مرگ قبل از هنگامه جان سپردن است .
وقتى انسان به دنیا تعلق نداشت و در اندیشه آخرت بود، پیوسته باید آماده رفتن به دیار
باقى و رسیدن به هدف و مطلوب خود باشد. كسى كه مىداند براى دنیا آفریده نشده است و دنیا تنها پلى است براى گذر به جهان باقى، مشتاقانه در انتظار رسیدن لحظه رهیابى به قرب الهى است. بىصبرانه براى گذر از پل دنیا تلاش مىكند، تا به مقصد نهایى برسد.
حالت بىصبرى و شتاب براى رسیدن به مقصد در دنیا نیز براى انسان رخ مىدهد. وقتى انسان، در سفر به شهرى، سوار ماشین مىشود، در بین راه آرزو مىكند كه زودتر به مقصد برسد. وقتى ماشین او از دیگر وسائل نقلیه جلو مىافتد، خوشحال مىشود كه او زودتر از دیگران به مقصد مىرسد. گرچه این یك هوس بچهگانه است ولى منشاء فطرى دارد. وقتى مىداند مقصد جاى دیگر است و او در مسیر و راه كارى ندارد، سعى مىكند كه زودتر مسیر را طى كند و البته تلاش براى رسیدن به مقصد امرى است عقلایى.
پس بندهاى كه دلش به نورالهى نورانى گشته است و چشمش به روى حقایق باز شده، مىداند كه مقصد، جوار حق و قرب الهى است و دنیا تنها وسیلهاى بیش نیست؛ از این جهت براى رسیدن به مقصد، این وسیله را در خدمت مىگیرد و از شوق رسیدن لحظه دیدار معشوق سر از پاى نمىشناسد، تا آنجا كه دنیا را بكلى فراموش مىكند.
پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در پرهیز دادن ابوذر از ریا و خودنمایى مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ اتّق اللّه و لاتر النّاس انّك تخشى اللّه فیكرموك و قلبك فاجر»
اى ابوذر؛ از خداوند بترس و به مردم چنان وانمود نكن كه از خداوند مىترسى تا تو را گرامى دارند، در صورتى كه دل تو در اندیشه گناه است.
حقیقت ریا این است كه انسان ظاهر خود را بهتر از باطن خویش جلوه دهد و آنچه را نشان مىدهد برخلاف باطن او باشد؛ یعنى:
ظاهرش چون بوذر و سلمان بود باطنش همچون ابوسفیان بود
ریا در اصطلاح روایات شرك خفى بشمار مىآید و ریاكار را مشرك مىنامند.
از جمله الطاف بزرگ خداوند پردهپوشى گناهان و عیوب انسان است، تاآنجا كه یكى از نامهاى معروف خداوند «ستار العیوب» مىباشد. به واقع اگر زشتىهاى مردم فاش مىگردید و آنها به عیبهاى یكدیگر پى مىبردند، دیگر براى آنها زندگى ناگوار بود. از این جهت پردهپوشى خداوند نعمتى است بزرگ كه شكر آن واجب است. على(علیه السلام)مىفرمایند:
«لَوْ تَكاشَفْتُمْ ما تَدافَنْتُمْ»(1)
اگر به اسرار نهان یكدیگر پى مىبردید، همدیگر را به خاك نمىسپردید.
همان گونه كه خداوند خود بر گناهان مؤمن پرده مىكشد، به دیگران نیز اجازه نمىدهد گناهانشان را فاش سازند؛ نه خود آبروى مؤمن را مىبرد و نه اجازه مىدهد مؤمن آبروى خود را ببرد. بنابراین انسان حق ندارد گناهش را براى دیگران ذكر كند. در روایتى آمده است كه خداوند به مؤمن اجازه نداده است خود را ذلیل و خوار گرداند؛ بالطبع هیچ ذلّتى بالاتر از گناه كردن و فسق نیست؛ از این جهت تا مؤمن گناهى كرد، خداوند پرده روى آن مىكشد و به او نیز اجازه نمىدهد پرده از آن برگیرد و به او فرصت مىدهد تا توبه كند.
البته این یك قانون كلى نیست، زیرا گاهى خداوند متعال براساس حكمت خویش و براى تنبیه افراد، اندكى از گناهان آنان را فاش مىكند و پرده از اسرار آنها برمىدارد. برملا ساختن اسرار، خود، وسیلهاى است براى تربیت آنان. یعنى هنگامى كه هرچه به انسان هشدار مىدهند و او را بر اعمال زشت خویش بیم مىدهند، متنبه نمىشود در این صورت بهترین راه، براى تربیت و بیدارى او، این است كه اندكى از آبروى او را بریزند، تا جلوى مفاسدش گرفته شود. البته این امرى است تكوینى و مربوط به خداوند و تدبیر اوست و دیگرى حق ندارد، به بهانه تربیت دیگران، آبروى آنان را بریزد.
بنابراین از نظر اسلام، كسى مجاز نیست كه آبروى خود و یا آبروى دیگران را بریزد؛ حفظ و كتمان عیوب خود و دیگران از وظایف همه مؤمنان است. گاهى عقوبت افشاى گناه از عقوبت خود گناه بیشتر است و افشاى گناهان خود از مصادیق بارز اشاعه فساد بشمار
1. بحارالانوار، ج 77، ص 385
مىرود:
«إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فىِالَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فى الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاتَعْلَمُون»(1)
آنان كه دوست مىدارند كه در بین اهل ایمان كار منكرى را افشاء سازند، در دنیا و آخرت به عذاب دردناك گرفتار مىآیند و خداوند آنچه را شما نمىدانید، مىداند.
در مقابل افشاى گناهان، ریاكارى و ظاهر سازى نیز كارى زشت و ناپسند است: اینكه انسان سعى كند خود را بهتر از آنكه هست نشان دهد. با اینكه اهل گناه و معصیت است وانمود كند اهل تقوا، ایمان و ترس از خداوند و راز و نیاز است، تا مردم به دیده احترام به او بنگرند.
شدادبناوس وعبادةبنصامت نقلمىكنندكه حضرتپیامبر(صلى الله علیه وآله)درتوضیح آیه:
«فَمَنْ كانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلا صالِحاً وَلایُشْرِكَ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا»(2)
فرمودند:
«مَنْ صَلّى صَلوةً یُرائى بِها فَقَدْ أَشْرَكَ وَمَنْ صامَ صَوْماً یُرائى بِهِ فَقَدْ أَشْرَك»(3)
كسى كه براى خودنمایى و ریا نماز بخواند و روزه بگیرد، شرك ورزیده است.
«یا اباذرّ؛ لیكن لك فى كلّ شىء نیّة حتّى فىالنّوم و الاكل»
اى ابوذر؛ براى انجام دادن هر عملى، حتى براى خوردن و خوابیدن نیت داشته باش.
از نظر تربیتى ذكر این مطلب بسیار مهم و سازنده است، به علاوه، این مطلب مبتنى است بر اصل مهم علمى، فلسفى كه به بحث گستردهاى نیاز دارد. ارزش هر كارى كه انسان
1. نور 19
2. هر كس به لقاى خداوند امیدوار است، باید نیكوكار باشد و هرگز در پرستش خداوند، احدى را با او شریك نگیرد. كهف / 110.
3. بحارالانوار، ج 84، ص 248
انجام مىدهد، حتى عبادت و بندگى خداوند، به نیت بستگى دارد: ارزیابى یك عمل با دو نیت متفاوت یكسان نیست. كسى كه به خانه دوستش دعوت مىشود اگر دعوت او را پاسخ گوید، كار شایستهاى كرده است؛ اما اگر در اجابت دعوت دوستش قصد قربت داشته باشد و براى اینكه خداوند اجابت دعوت مؤمن را دوست دارد، به خانه او برود؛ عمل او عبادت بشمار آمده بر آن پاداش و ثواب مترتب است.
یا اگر روزه مستحبى گرفتهاست و دوستش او را دعوت به صرف غذا كند، در صورتى كه براى خداوند روزهاش را افطار كند، عمل او عبادت و داراى ثواب و پاداش است؛ اما اگر به این جهت كه از غذا خوشش آمد و علاقه به آن داشت، روزهاش را افطار كرد، ثوابى ندارد، چون عمل او براى خداوند انجام نگرفته است. پس همین غذا خوردن اگر براى خداوند باشد، داراى ثواب و پاداش است و نقش ارزندهاى در كمال و تعالى انسان دارد. بنابراین باید توجه داشت كه انسان مىتواند به همه كارهاى روزمره خویش، از خوابیدن، خوردن، نگاه كردن و حتى شوخى كردن گرفته تا انجام اعمال نیكى چون نماز و روزه رنگ عبادت ببخشد واین درصورتى است كه این امور براى رضاى خداوند و به جهت بندگى و اطاعت او انجام گیرد.
برخى از بزرگان وقتى مىخواستند كارى انجام دهند، قبل از آن قدرى تامل مىكردند، تا نیت و قصد قربت پیدا كنند و آن عمل براى خداوند انجام گیرد. یا اگر از آنها سؤالى مىشد، سریع جواب نمىدادند، پیش از آن قدرى تأمل مىكردند تا شاهد در آنها نیت و توجه قلبى پدید آید. آنگاه براى خداوند جواب مىدادند.
این نكته بیانگر این است كه مؤمن مىتواند چنان زیرك و زرنگ باشد كه از لحظه لحظه عمرش در راه خواست و رضاى خداوند استفاده برد. بنابراین مىتوان براى حیوانىترین كارها نیز قصد قربت و نیت صحیحى داشت كه هم انسان لذّت ببرد و هم عبادت كرده باشد. هم به لذّت دنیوى برسد و هم به لذّت اخروى. در چنین مواردى جمع بین دنیا و آخرت ممكن است، آنجا دنیا و آخرت با هم جمع نمىشوند كه بینشان تضاد باشد، مثل واجب و
حرام كه با هم جمع نمىشوند. اما اگر انسان در انجام كار مباح قصد الهى داشته باشد، هم به لذّت دنیایى رسیده است و بر نیروى بدنى و نشاطش افزون گشته، هم ثواب و پاداش به او عطا مىشود. البته قصد قربت و نیت الهى داراى مراتب است و از جمله مراتب آن، تصمیم براى دور ماندن از گناه و مخالفت با خواست خداوند مىباشد.
مرحوم علامه طباطبایى(رضی الله عنه) نقل مىفرمودند كه حضرت امیر(علیه السلام) وقتى جهت نافله شب از خواب برمىخاستند، براى نشاط جسمى و آمادگى براى عبادت، با آب سرد غسل مىكردند.
طبیعى است كه شخصیتى چون على(علیه السلام) كه از صبح تا شب یا در جنگ شركت
داشته، یا در مزرعه مشغول كار بوده، به علاوه، بعد از خواندن پانصد و یا هزار ركعت نماز، خسته است و براى تهجد نیمه شب توان و نشاط كافى ندارد. از این جهت شستشو با آب سرد بر نشاط و توان ایشان مىافزود.
«یا أَباذَرٍّ؛ لِیَعْظُمْ جَلالُ اللّهِ فى صَدْرِكَ فَلا تَذْكُرُهُ كَما یَذْكُرُهُ الْجاهِلُ عِنْدَ الْكَلْبِ أَللّهُمَّ اخْزِهِ وَ عِنْدَ الْخِنْزیرِ أَللّهُمَ اخْزِهِ»
اى ابوذر؛ جلال و عظمت پروردگار عالم در دل تو افزون باشد و او را سبك یاد مكن، چنانكه مردمان جاهل و نادان، چون سگ و خوك را مىبینند، مىگویند: خدایا، او را خفه كن.
موضوع سخن در این بخش یاد خداوند و بزرگداشت عظمت اوست. در قرآن كریم و روایات، اهمیت فراوانى به یاد خداوند داده شده، تا آنجا كه موضوعاتى؛ چون تشویق به ذكر الهى، فوائد دنیوى و اخروى ذكر، كمیت و كیفیت ذكر، مكان و زمان ذكر؛ به تفصیل در روایات بررسى شدهاند. همچنین در زمینه ذكر زبانى و قلبى و اینكه كدام یك مهمتر و والاتر است و یا اینكه ذكر در خلوت و تنهایى بهتر است یا ذكر در عیان و در جمع، بیاناتى از سوى اهل بیت و علماى دین ارائه گردیده است.
در روایتى امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
«ما اجْتَمَعَ قَوْمٌ فى مَجْلِس لَمْ یَذْكُرُوا اللّهِ وَ لَمْ یَذْكُرُونا اِلاّ كانَ ذلِكَ الْمَجْلِسُ حَسْرَةً عَلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ»
هیچ قومى و مردمى در مجلسى جمع نگشتند كه در آن یاد خداوند و یاد ما را بر زبان جارى نساختند، مگر اینكه آن مجلس در قیامت براى آنها حسرت خواهد بود.
و نیز فرمودند:
«اِنَّ ذِكْرَنا مِنْ ذِكْرِ اللّهِ»(1) یاد ما هم یاد خداوند است.
باز نظر به اهمیت ذكر و توجه به خداوند، امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
هرگاه از مجلسى برخاستید، این آیات را بخوانید: «سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ. وَ سَلامٌ عَلىَ الْمُرْسَلیِنِ. وَالْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»(2) پاك و منزه است پروردگار تو، همان خدایى كه مقتدر و بىهمتاست و از توصیف جاهلانه خلق بدور است، و سلام و تحیت الهى بر رسولان باد، و ستایش مخصوص خداوند است كه آفریننده جهانیان است.(3)
بنابراین، همواره انسان باید ذكر خداوند را بر دل و زبان داشته باشد و این ذكر مكان، مجلس و زمان خاصى نمىشناسد. در حدیث قدسى وارد شده كه حضرت موسى(علیه السلام)عرض كرد: خداوندا، در برخى مكانها و حالات خجالت مىكشم ذكر تو را بر زبان جارى سازم و به یاد تو بیفتم. خداوند فرمود: ذكر من در هر حال نیكوست.
این همه تكیه و سفارش به یاد و ذكر الهى، به جهت نقش ذكر در دور داشتن انسان از رذایل و كاستىهاى اخلاقى و رسیدن او به سعادت و خوشبختى است، چرا كه اگر انسان همواره به یاد حق باشد و خود را در پیشگاه ذات حق حاضر ببیند، از امورى كه خلاف رضاى اوست دورى مىجوید و نفس را از سركشى باز مىدارد.
همه گرفتارىها و خطاهایى كه به وسیله نفس اماره و شیطان رخ مىدهد، به جهت غفلت از یاد حق و عذاب و عقاب اوست. به علاوه، غفلت از حق قلب را تیره مىسازد و در نتیجه شیطان و هواى نفس بر انسان چیره مىشوند. در مقابل، تذكر و یادآورى حضور حق به دل صفا مىدهد و موجب تصفیه روح و خالص گشتن او از رذایل و آزادى انسان از قید اسارت نفس مىشود. در آن صورت، دل جلوهگاه محبوب گشته دوستى دنیا، كه سرچشمه همه خطاها و انحرافات است، از دل رخت برمىبندد.
1. بحارالانوار، ج 72 (چاپ بیروت) ص 468
2. صافات / 182 ـ 180
3. اصول كافى (با ترجمه) ج 4، ص 254، ح 3.
در روایتى پیامبراكرم(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«وَ اعْلَمُوا أَنَّ خَیْرَ أَعْمالِكُمْ [عِنْدَ مَلِیكِكُم] وَ أَزْكاها وَ أَرْفَعَها فى دَرَجاتِكُمْ وَ خَیْرَ ما طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ ذِكْرُ اللّهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى فَاِنَّهُ أَخْبَرَ عَنْ نَفْسِهِ فَقالَ: أَنَا جَلیسُ مَنْ ذَكَرَنى»(1)
بدانید بهترین اعمال شما نزد خداوند و پاكیزهترین آنها و رفیعترین آنها در درجات شما و بهترین چیزى كه آفتاب بر آن مىتابد، ذكر خداوند سبحان است. زیرا كه خداوند از خود خبر داد و فرمود: من همنشین كسى هستم كه مرا یاد كند.
در روایت دیگرى امام صادق(علیه السلام) مىفرمایند:
اِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ یَقُولُ: مَنْ شُغِلَ بِذِكْرى عَنْ مَسْأَلَتى أَعْطَیْتُهُ أَفْضَلَ ما أُعْطى مَنْ سَأَلَنى»(2)
خداوند عزوجل مىفرماید: كسى كه باز بماند به سبب ذكر من از سؤال و مسئلت از من، عطا مىكنم به او بهتر از آنچه به سؤال كننده از خودم عطا مىكنم.
خداوند عزوجل به عیسى فرمود:
«یا عیسى اذْكُرْنى فى نَفْسِكَ أَذْكُرْكَ فى نَفْسى وَ اذْكُرْنى فى مَلاَِكَ أَذْكُرْكَ فى مَلاَِ خَیْر مِنْ مَلاَِ الْآدَمِیّینَ. یا عیسى أَلِنْ لى قَلْبَكَ وَ أَكْثِرْ ذِكْرى فىِ الْخَلَواتِ وَاعْلَمْ أَنَّ سُرُورى أَنْ تُبَصْبِصَ اِلَىَّ وَ كُنْ فى ذلِكَ حَیّاً وَ لا تَكُنْ مَیِّتاً»(3)
اى عیسى، مرا پیش خود یاد كن تا یاد كنم تو را نزد خودم، و یاد كن مرا در بین مردمان، تا من نیز تو را در بین جمعى بهتر از جمع آدمیان (فرشتگان) یاد كنم. اى عیسى دلت را براى من نرم گردان و در تنهایىها بسیار مرا یاد كن و بدان كه شادى من به این است كه براى من تواضع كنى، دلت را براى این كار زنده بدار و مرده (افسرده) مباش.
1. عدة الواعى، ص 238.
2. اصول كافى (با ترجمه)، ج 4، ص 261، ح 1.
3. همان، ص 264، ح 3.
تأكید قرآن و توجه آن به ذكر خداوند تا به حدى است كه در قرآن هدف از نماز ذكر خداوند معرفى شده، با توجه به اینكه در اسلام نماز داراى منزلتى والا است و عمود دین شناخته شده است: «... وَ أَقِمِ الصَّلوةَ لِذِكْرى»(1) [نماز را به جهت یاد من به پاى دار.]
چنانكه هدف از وسیله مهمتر است، از این آیه شریفه استفاده مىگردد كه ذكر خداوند مهمتر از نماز است و بواقع نماز وسیلهاى است براى ذكر خداوند متعال؛ (در حقیقت از نظر قرآن، ذكر داراى مفهوم و حقیقتى است كه نماز با همه اهمیتش، براى آن ابزارى بیش بشمار نمىآید.) سخن در این است كه نماز با اینكه در برگیرنده اذكار و برخى از آیات قرآن و اعمال و حركات خاص است، چگونه وسیله براى ذكر خداوند است؟
در توضیح این نكته باید گفت: نماز با این شاكله و ساختارى كه دارد و با حركات و سكنات و اذكارى كه در آن خوانده مىشود، ذكر بشمار نمىرود بلكه ذكر حالتى است قلبى و توجهاى است درونى و رابطه دل انسان با ذات بارى تعالى است. پس انسان نماز مىخواند تا آن توجه قلبى و ارتباط درونى بین او و خداوند پدید آید. بنابراین، نماز خود وسیله است و هدف همان توجه و ارتباط قلبى است كه بىتردید شریفتر از خود نماز است.
از جمله مسائلى كه در قرآن و روایات مطرح گردیده، كمیت و كیفیت ذكر است. در قرآن برخى از آیات روى كمیت و فراوانى ذكر تكیه دارد؛ مثل آیه:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْراً كَثِیراً.»(2)
اى كسانى كه به خداوند ایمان آوردهاید، ذكر حق و یاد حق را بسیار كنید.
(در این آیه تأكید روى فراوانى ذكر است.)
در برخى روایات آمده است كه براى هر چیزى حدى معین شده، حتى براى نماز نیز حدى معین شده است: واجب شده هر مكلف بالغ در شبانه روز، در پنج وعده، هفده ركعت
1. طه / 14.
2. احزاب / 41.
نماز بخواند و مستحب است دو برابر عدد ركعات نمازهاى واجب نماز نافله بخواند، یا اینكه براى هر مسلمان بالغ، در صورت قدرت و تمكن مالى، در عمر یك بار حج واجب گردیده است. بنابراین براى هر چیزى حدى معین گردیده، بجز یاد و ذكر خداوند كه حدى ندارد. هر چه انسان ذكر بگوید و به یاد خداوند باشد، باز كم است.
در مقابل دسته اول از آیات و روایات، آیات و روایات فراوانى به كیفیت ذكر اشاره دارند، از جمله آیه:
«فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ كَذِكْرِكُمْ اباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً ...»(1)
آنگاه كه اعمال حج را بجا آوردید، همان طور كه پدرانتان را به یاد مىآورید، خداوند را به یاد آورید، بلكه خداوند را بهتر و شدیدتر به یاد آورید.
در این آیه درباره ذكر خداوند نمىفرماید:«او اكثر ذكراً» یعنى خداوند را بیشتر یاد كنید، بلكه مىفرماید: خداوند را شدیدتر یاد كنید. پس در اینجا كمى و زیادى ذكر مطرح نیست بلكه ضعف و شدت آن مطرح است و این به ذكر لفظى و زبانى مربوط نمىگردد. منظور این نیست كه مثلا «لاالهالاّاللّه» را غلیظ تلفظ كنید بلكه این شدت و ضعف متوجه یاد و توجه قلبى است.
مرحوم علامه طباطبایى در ذیل این آیه مىفرماید: « رسم عرب جاهلى بر این بود كه پس از اعمال حج، در منا، با شعر و نثر به ستایش و مدح پدران خود مىپرداختند. اما پس از اسلام خداوند دستور داد كه به این رسم پایان داده شود و به جاى آن به ذكر و یاد خداوند روى آورند.
در این آیه ذكر به «شدّت» توصیف گردیده، این مىرساند كه ذكر چنانكه از نظر مقدار قابل افزایش است، در كیفیت نیز قابل شدت یافتن است. به علاوه، ذكر، در حقیقت، به لفظ نیست؛ بلكه امرى است قلبى كه با حضور قلب انجام مىگیرد و لفظ بیانگر آن است.»(2)
1. بقره / 200.
2. المیزان، ج 2، ص 81.
چه بسا ما ذكر را در ذكر لفظى منحصر دانسته، وقتى سفارش به ذكر خداوند مىشود، تصور مىكنیم ذكر به گفتن «الحمدللّه» یا «تسبیحات اربعه» و از این قبیل است؛ در صورتى كه همه این الفاظ حاكى از ذكرند و بواقع ذكرى كه بدان تأكید و سفارش شده، یاد خداوند و توجه قلبى به اوست. یعنى انسان در هنگام انجام وظیفه و تكلیف، به یاد خداوند باشد تا با درك حضور خداوند به وظیفهاش عمل كند و نیز در هنگام ترك گناه به یاد خداوند باشد، تا درك حضور او موجب كنارهگیرى از گناه گردد. رابطه ذكر لفظى با ذكر قلبى و رابطه لفظ و معنا، مثل رابطه پوسته میوه و مغز آن است. در واقع ذكر لفظى لباسى است براى ذكر قلبى و ذكر قلبى، لب و مغز آن است. پس اذكار لفظى مقدمه یاد و ذكر قلبى و درونى است و مسلماً باید مورد توجه قرار گیرند. از این جهت در روایات مقدار و موارد اذكار مشخص گردیده است، مثل اینكه بعد از نماز اذكارى به عنوان تعقیبات نماز معین شده است.
در اینجا جا دارد ارتباط ذكر لفظى با توجه قلبى بیشتر توضیح داده شود و نیز مطرح گردد كه چرا این قدر روى ذكر سفارش شده، تا آنجا كه به عنوان هدف نماز معرفى گردیده است. اساساً ذكر چه نقشى در زندگى انسان، سعادت و تكامل او دارد؟ مگر آنان كه ذكر نمىگویند و توجه قلبى به خداوند ندارند در زندگى كم مىآورند و شكست مىخورند.
وقتى سخن مىگوییم و چیزى بر زبان جارى مىكنیم، قبل از آن در دل خود معنایى را تصور كردهایم و قصدمان از سخن گفتن این است كه آن معنا را به دیگران تفهیم و القا كنیم. معمولا سخن گفتن براى این است كه مقصود و منظورى را به دیگران ارائه دهیم، گرچه گاهى مراد از لفظ و سخن گفتن ارائه معنا نیست بلكه مسائل روانى خاصى و یا تلقین مد نظر است.
یكى از توصیههایى كه روانشناسان و روانپزشكان، در ارتباط با كارشان، روى آن تكیه دارند تلقین است كه البته براى آن، الفاظ و آداب خاصى در نظر گرفتهاند، تا تلقین
اثربخش باشد. مثل اینكه گفتهاند: در جاى خلوتى بنشینید و تا حد معینى صدایتان را بالا ببرید و چند مرتبه جملهاى را تكرار كنید، تا در روح شما اثر بخشد. این موارد استثناست و غالباً انسان به هنگام سخن گفتن معنایى را تصور مىكند و سپس با لفظ، آن را به دیگران القا مىكند. انسان عاقل هیچگاه بدون در نظر گرفتن معنا و مفهومى سخن نمىگوید، چون لفظ حاكى از معناست.
به هنگام گفتن ذكرهاى لفظى، مثل «تسبیحات اربعه»، كه معنایى را تصور مىكنیم و این لفظ را بیانگر و حاكى از آن قرار مىدهیم، مقصود این نیست كه آن معنا به خداوند متعال و یا ملائكه و دیگران تفهیم شود، چون قصد مكالمه و همسخن شدن نداریم بلكه مىخواهیم آن معنا در روحمان اثر بخشد. پس اثر از معناست و لفظ ابزارى بیش نیست.
وقتى ما «اللّه اكبر» مىگوییم و این ذكر را به عنوان عمل مقدّسى تلقى مىكنیم، هدفمان تأثیر معناى آن ذكر، در روح انسان و سعادت اوست والاّ الفاظ و حروف [الف، لام و كاف]، صرف نظر از معنا، تنها صوتى است كه از دهان خارج مىگردد و اثر نمىبخشد، از این جهت به هنگام ذكر باید كلام معنا دارى ادا گردد.
نتیجه مىگیریم كه پیش از بیان ذكر لفظى، مرتبه نازلى از یاد خداوند در انسان پدید آمده است و پس از آن، مرتبه عالىترى از یاد خداوند پدید مىآید. وقتى انسان ذكر مىگوید، در ابتدا به یاد خداوند مىافتد؛ (والاّ اگر بكلى از خداوند غافل باشد، در مقام ذكر گفتن بر نمىآید.)؛ هر قدر هم توجه انسان ضعیف باشد، قبل از ذكر به خداوند توجه مىیابد و سپس ذكرى مىگوید كه حاكى از یاد خداوند است. پس ارتكازاً قبل از ذكر مرتبهاى از یاد خداوند در ما وجود دارد.
اولین فائده و هدف ذكر لفظى این است كه آن مرتبه ضعیف یاد خداوند قوى گردد تا توجه انسان به خداوند متمركز شود. در ابتدا، توجه مبهمى به خداوند داشت یا توجه او پراكنده
بود اما با ذكر لفظى، بخصوص نماز، آن توجه قوى، متمركز و به سمت خداوند جهت مىگیرد؛ این یك هدف و فائدهاى است كه مىتوان براى ذكر لفظى تصویر كرد.
فائده دیگر ذكر لفظى این است كه اگر با ذكر لفظى، آن توجه ضعیف قویتر نمىگردد لااقل استمرار یابد و محو نگردد. حالات و توجهات انسان، از جمله یاد خداوند، پیوسته در تغییر و تحول و در معرض زوال است. از این جهت براى ابقا و استمرار آن توجه قلبى باید از ذكر لفظى كمك گرفت، تا یاد خداوند فراموشمان نگردد. بنابراین دو فائده و هدف را مىتوان براى ذكر برشمرد و البته فائده و هدف اول بهتر و والاتر است.
گاه مىشود كه ذكر لفظى هیچ فائدهاى در بر ندارد و آن در صورتى است كه ذكر گفتن به صورت یك عادت صرف در آید و تنها لقلقه زبان باشد و انسان توجهى به معناى آن نداشته باشد. مثل سایر عادتهاى زبانى و عملى كه افراد دارند، بدون اندك توجهى به آنچه بدان عادت كردهاند. برخى دائم تسبیح مىگردانند و اصلا توجهى به تسبیح و فائده استفاده از آن ندارند. یا برخى عادت كردهاند با انگشتان یا محاسن خود بازى كنند و به این كار توجهى ندارند. در عادت زبانى، برخى كودكان عادت كردهاند كلماتى را بر زبان جارى سازند، بدون اینكه به آنها توجه قلبى داشته باشند.
براى بسیارى از ما، خواندن برخى از دعاها و اذكار به صورت یك عادت خشك درآمده است و اندك توجهى به محتواى آنها نداریم، از این جهت هیچ تأثیرى و دگرگونى در درون ما ایجاد نمىشود. ممكن است در ابتدا با توجه كارى را شروع كنیم و ذكرى را بر زبان جارى سازیم، مثل اینكه مىشنویم كه در روایتى وارد شده است كه تسبیحات فاطمه زهرا(علیها السلام) یا فلان ذكر چقدر ثواب دارد، از این جهت با توجه آن تسبیحات را مىخوانیم ولى رفته رفته از توجهمان كاسته مىشود، تا جایى كه آن الفاظ را به صورت یك عادت و بدون اندكى توجه بر زبان جارى مىسازیم. البته گفتن ذكرهایى چون «اللّه اكبر»، «لاالهالاّاللّه» حتى اگر انسان توجهى به آنها نداشته باشد، بهتر از حرفهاى پوچ و زشت است اما تأثیر روحى مطلوب در انسان پدید نمىآورد.
بودهاند كسانى كه حتى اعتقادى به خداوند نداشتند اما از روى عادت نام خداوند را مىبردند و این كار به صورت یك فرهنگ براى آنها درآمده بود. پیش از این حتى برخى از كمونیستهاى خودمان كه اصلا به دین، معنویات و خداوند اعتقاد نداشتند، طبق رسم و عادت، وقتى از همدیگر مىخواستند جدا شوند، براى احترام به یكدیگر، «خداحافظ» مىگفتند، بدون اینكه توجهى به معناى آن داشته باشند. چنانكه براى ما مسلمانان نیز گاهى بردن نام خداوند به صورت رسم و عادت در مىآید و به معنا و محتواى آن توجهى نداریم.
در بین عرب جاهلى و همینطور عربهاى صدر اسلام كه تازه به اسلام گرویده بودند بردن نام «اللّه» مرسوم بود و زیاد نام خداوند را مىبردند. وقتى سگ و یا خوكى مىدیدند از روى تنفر و بىزارى مىگفتند: «اللّهم اخزه» خدایا خفهاش كن بدون اینكه توجهى به خداوند و یاد او داشته باشند. این یك عادت بود و چنان نبود كه این الفاظ بیانگر یك اعتقاد قلبى و ترجمان توجه قلبى به خداوند باشد. مسلّماً این الفاظ هیچ تأثیرى در انسان نمىبخشد و یاد خداوند بشمار نمىآید.
در این حدیث پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به ابوذر سفارش مىكنند كه چون مىخواهى خداوند را یاد كنى، ابتدا عظمت و جلال او را تصور كن. به یاد داشته باش خداوندى كه آفریننده همه جهان هستى است و همه چیز در ید قدرت اوست، همانطور كه خود داراى عظمت و جلال بىنهایت است، نام او نیز داراى بىنهایت عظمت و جلال است از این جهت او را با توجه و عظمت یاد كن. این در صورتى است كه در روح و دل تو خداوند عظمت یابد، تا با خشوع و خضوع نام او را بر زبان جارى سازى. چنان نباشد كه بسان مردم جاهل، كه بدون توجه نام خداوند را مىبرند، بر حسب عادت نام او را بر زبان آورى.
ذكرى در روح و روان انسان اثر مىگذارد، ذكرى موجب اطمینان قلب و هدف برپایى نماز شمرده شده است، ذكرى موجب تعالى و عروج روحى، معنوى انسان و باعث گذر از اندیشههاى پوچ مادى و نگرش به جهان باقى آخرت و نعمتهاى گسترده خداوند مىشود، ذكرى سبب پدید آمدن پیوند مستحكم انسان با خداوند مىگردد كه با توجه به معنا و
محتواى آن و با در نظر گرفتن حضور خداوند بر زبان آورده شود. این همان ذكرى است كه خداوند در توصیف آن مىفرماید:
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنوُنَ الَّذِینَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَ جِلَتْ قُلُوبُهُمْ...»(1)
مؤمنان كسانى هستند كه چون ذكرى از خداوند شود، دلهایشان ترسان گردد.
در پایان جا دارد به توصیف میزان توجه برخى از اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله) به ذكر و یاد خداوند در كلام على(علیه السلام) بپردازیم:
«... لَقَدْ رَأَیْتُ أَصْحابَ مُحَمَّد(صلى الله علیه وآله) فَما أَرى أَحَداً مِنْكُمْ یُشْبِهُهُمْ، لَقَدْ كانُوا یُصْبِحُونَ شُعْثاً غُبْراً وَ قَدْ باتوُا سُجَّداً وَ قِیاماً، یُراوِحُونَ بَیْنَ جِباهِهِمْ وَ خُدُودِهِمْ وَ یَقِفُونَ عَلى مِثْلِ الْجَمْرِ مِنْ ذِكْرِ مَعادِهِمْ كَأَنَّ بَیْنَ أَعْیُنِهِمْ رُكْبَ الْمِعْزى مِنْ طُول سُجُودِهِمْ...»(2)
من اصحاب محمد(صلى الله علیه وآله) را دیدم و نمىبینم كه یكى از شما به مانند ایشان باشید. آنان صبح ژولیده مو و غبار آلوده بودند چون شب را بیدار به سجده و قیام گذرانده بودند. گاهى پیشانى و گاهى رخساره بر خاك مىنهادند. از یاد بازگشت (قیامت) مانند اخگر و آتشپاره سوزان، مىایستادند (از زیادى اضطراب و نگرانى) گویا پیشانىهایشان بر اثر سجدههاى طولانى بسان زانوان بزها (پینه بسته) شده بود.
1. انفال / 2.
2. نهجالبلاغه (ترجمه فیض الاسلام) خ 96، ص 286.
«یا أَباذَرٍّ؛ إِنَّ لِلّهِ مَلائِكَةً قِیاماً مِنْ خیفَتِهِ ما رَفَعُوا رُؤُسَهُمْ حَتّى یُنْفَخُ فىِالصُّورِ النَّفْخَةُ الْاخِرَةُ فَیَقُولُونَ جَمیعاً: سُبْحانَكَ وَ بِحَمْدِكَ ما عَبَدْناكَ كَما یَنْبَغى لَكَ أَنْ تُعْبَدَ»
اى ابوذر؛ خدا فرشتگانى دارد كه از ترس او همواره بر پا ایستاده، سرهاى خود را به زیر انداختهاند، تا روز قیامت. آنگاه همگى مىگویند: پاكى و سپاس تو را سزد، ما تو را آن گونه كه سزاوار تست، بندگى نكردیم.
پیشتر راجع به ذكر و یاد خداوند سخن گفتیم. گفته شد كه باید ذكر و یاد خداوند از روى خشوع، خضوع و با توجه قلبى باشد؛ نه از روى عادت و صرف لقلقه زبان. حال سخن در این است كه چه چیز در پیدایش توجه و حضور قلب انسان به هنگام ذكر، نقش دارد. از این جهت حضرت مىپردازند به طرح نكتهاى كه در پدید آمدن توجه به خداوند و درك حضور او به هنگام ذكر، تأثیر شگرف دارد.
به طور طبیعى انگیزه انسان در كارهاى اختیارى امید به نفع و یا ترس از زیان است؛ البته دائره نفع و زیان خیلى گسترده است: براى برخى نفع در همین منافع دنیوى و امكانات مادى است و براى برخى نفع در ثوابها و نعمتهاى آخرت است. همین طور براى برخى ضررهاى مادى و دنیوى مد نظر است و براى برخى ضررهاى اخروى و عذابهاى آخرت. بالاتر از این دو دسته، اولیاى خدا نفعشان در درك حضور الهى و بهرهجویى و لذت بردن
از رضوان پروردگار است و زیانشان در محروم گشتن از آن سعادت و كمال. خوف آنان در محروم گشتن از لقاى الهى است و مسلّماً این خوف بیش از ترس دیگران از ضررهاى دنیوى و یا اخروى است. البته حقیقت این مطلب براى ما ناشناخته و از فهممان دور است؛ به اجمال از آیات و روایات برداشت مىكنیم كه چنین خوفى نیز وجود دارد. (امیدواریم خداوند متعال به بركت بهرهجویى از كلمات نورانى اهلبیت(علیهم السلام) توفیق و لیاقت درك این معنا را به ما عنایت كند.)
به هر جهت خوف الهى و یا خوف از زیانى كه توسط خود انسان رخ مىدهد و خداوند مىتواند آن را دفع سازد، باعث مىگردد انسان به خداوند، توجه عمیق پیدا كند و همین طور شوق به ثواب و پاداش و آنچه خداوند به بندهاش عطا مىكند، و یا شوق به لقاى الهى نیز باعث توجه بیشتر مىگردد. گر چه براى اكثر مردم خوف، انگیزندگى و نقش بیشترى در وادار ساختن آنها به فعالیت دارد و آنها را از غفلت خارج ساخته به خطر و زیان متوجه مىسازد. هر كس مىتواند خود را بیازماید كه وقتى خبر هولناكى مىشنود كه خطر و زیان فوقالعادهاى براى او در بردارد؛ بیشتر به فعالیت مىپردازد كه تا آن خطر را از خود دفع سازد یا امید به ثواب، پاداش و نفع؟
براى ما تلاش جهت دفع ضرر، مهمتر از جلب منفعت است. شاید همین نكته باعث گردیده كه در قرآن كریم به انذار بیشتر از تبشیر و بشارت توجه گردد و پیامبران به عنوان «نذیر» معرفى شوند. در برخى آیات پیامبران هم مبشر و هم انذاردهنده معرفى شدهاند ــ مثل آیه:
«... فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرِینَ...»(1)
خداوند رسولان را فرستاد تا نیكوكاران را بشارت دهند و بدان را بترسانند.
ـ و كمتر جایى مىیابیم كه تنها به عنوان «بشیر و مبشّر» معرفى شده باشند اما به عنوان «نذیر» زیاد از آنان یاد شده است، مثل آیه:
1. بقره / 213
«تَكادُ تَمَیَّزُ مِنَالْغَیْظِ كُلَّمَا أُلْقِىَ فِیهَا فُوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ یَأْتِكُمْ نَذِیرٌ»(1)
و دوزخ از خشم بر كافران، نزدیك است شكافته و قطعه قطعه شود. هر دستهاى را كه در آتش درافكنند، خازنان جهنم به آنان مىگویند: آیا بیم دهندهاى براى (راهنمایى) شما نیامد؟
(تكیه روى انذار پیامبران بدان جهت است كه انذار آنان بیشتر در مردم اثر مىكند تا بشارت آنان به عاقبت نیك اعمال مردم.)
خوف الهى از جمله حالاتى است كه فوائد بسیارى براى انسان دارد، بخصوص اگر به صورت یك ملكه ثابت درآید و چنانكه ذكر گردید، از جمله فوائد و آثار آن، یاد و توجه عمیق به خداوند است. گر چه در این مقال، جاى پرداختن به مسائل علمى نیست ولى جهت فهم بیشتر روایاتى كه درباره ترس از خداوند وارد شده است و نیز ایجاد تأثیر عمیقتر خوف الهى در قلب و روح، به برخى از مسائل اشاره مىكنیم:
از جمله بحثها این است كه حقیقت خوف چیست و چه عواملى در پیدایش آن نقش دارد و چه آثارى در پى دارد؟ آیا خوف و خشیت با هم تفاوت دارند؟ این بحثها بیشتر جنبه لغوى دارد و بجاست، براى پىبردن به حقیقت خوف و خشیت و تفاوت آن دو، آیات و روایات بررسى شوند. با توجه به موارد كاربرد خوف و خشیت در روایات و آیات، تفاوت چشمگیرى بین آن دو مشاهده نمىشود و در برخى موارد به جاى یكدیگر بكار رفتهاند.
وقتى انسان عظمت الهى را ادراك و احساس مىكند، احساس خودباختگى و كوچكبینى و خضوع و خشوع در او پدید مىآید. این حالت و واكنش روانى را خداوند در نهاد انسانها قرار داده. (البته این حالت و واكنش منحصر به انسان نیست، دیگر موجودات زنده نیز در برابر قویتر از خود چنین احساسى دارند.) معمولا از این حالت به
1. ملك / 8
«خشیت» نیز تعبیر مىشود و بواقع خوف به جاى خشیت بكار مىرود. وقتى انسان عظمت دیگرى را درك كند، حتى اگر خطر و ضررى نیز به او متوجه نگردد، این احساس شكستگى و خودباختگى را در خود مىیابد؛ گویى هستى خود را باخته است.
گاهى خوف به معناى ترس از زیانى است كه به انسان متوجه مىگردد ـ غالباً خوف در این معنا بكار مىرود ـ بالطبع كاربرد خوف در مورد خداوند به معناى ترس از عقوبت و مجازات الهى است كه در برابر اعمال بد انسان ممكن است حاصل گردد.
در مورد اولیاى خداوند و كسانى كه به مقامات عالى عبودیت و بندگى راه یافتهاند، خوف گاهى در اثر توجه به عظمت الهى پدید مىآید و گاهى در اثر توجه به امكان محروم گشتن از حضور و لقاى الهى، چون لقاى خداوند و حضور در پیشگاه او، امرى حتمى و قطعى نیست و ممكن است زوال یابد و یا اصلا تحقق نیابد. بنابراین، توجه به این معنا موجب خوف اولیاى خدا مىگردد، چرا كه افتخار لقاى الهى و باریابى به حضور حق، بزرگترین كمال و سعادت و آرزوى انسان رهیافته به معرفت الهى است و بزرگترین لذت براى او احساس حضور در پیشگاه خداوند است. قدرى فروتر از آن مرحله، ما بخوبى درك مىكنیم كه خوشنودى خداوند چقدر بر ایمان لذتآور است.
دوستى كه احساس مىكند محبوبش به او مهر مىورزد و از او خرسند است از آن مىترسد كه نكند از خوشنودى، رضایت و محبت محبوب، محروم گردد. این بالاترین ترس و هراس براى شخص رهیافته به محبت است. نازلتر از آن، خوف از عقوبت الهى و عذابهاى اخروى است كه آیات بسیارى از قرآن و روایات ناظر به این قسم است. این مرحله براى ما نقش واسطهاى براى رسیدن به مراحل عالىتر دارد، چون براى ما كه هنوز به مراحل عالى معرفت الهى نرسیدهایم، این حالت متوسط خوف الهى موجب مىگردد كه به دنیا و لذتهاى آن بىاعتنا شویم و خود عاملى است براى اجتناب از گناهان و پرهیز از آلودگىهاى دنیوى؛ البته این چیز كمى نیست كه در انسان عامل درونى پرهیز و گریز از دنیاخواهى و گناهان پدید آید.
براى كسانى كه دونهمتند، ترس از خداوند به معناى ترس از گرفتارىها و مشكلات دنیاست. ترس از اینكه نكند خداوند آنان را بیمار گرداند، نكند عزتشان از بین برود و خوار گردند و از چشم مردم بیفتند و یا ترس از اینكه نكند عزیزشان را از دست بدهند. (براى كسانى كه به خداوند ایمان دارند، ترس از گرفتار گشتن و ابتلاى به مصیبتها و ناراحتىها نوعى از خوف الهى است و فىالجمله مطلوب است و بسیارى از انذارهاى انبیا ناظر به این قسم از خوف الهى است.)
سخن در مطلوبیت و فائده خوف الهى است. مگر خوف الهى چه ارزش و فائدهاى دارد كه سفارش شده است كه انسان باید تلاش كند به مقام خوف راه یابد و طریق آن را بشناسد؟ حقیقت این است كه بسیارى از مردم به فائده و محاسن خوف الهى پى نبردهاند. گر چه مىدانند آیات فراوانى در قرآن درباره خوف الهى نازل شده است و كسانى كه خداترسند ستوده شدهاند اما نمىدانند كه ترس از خداوند چه فائده و سودى براى آنان دارد. وقتى سخن از حالات انبیا و اولیاى خدا و بزرگان دین، به هنگام ترس از خداوند، به میان مىآید، به دیده تعجب مىنگرند كه چرا انسان باید آن قدر ترسان باشد و چنان گریه كند كه چشمهایش آسیب ببیند و صورتش مجروح گردد!
درباره حضرت یحیى(علیه السلام) ـ كه در بین انبیا مقام خوف او از خداوند بیشتر نمود و ظهور داشت ـ روایت شده كه آنقدر از خوف خداوند مىگریست كه چشمان و صورتش زخم مىگشت، تا آنجا كه مادر ایشان تكههاى نمد بر صورتش مىگذاشت، تا اشك چشمانش كمتر به صورت زخمىاش آزار رساند. وقتى انسان این جریانات را مىشنود، تعجب مىكند كه چرا پیغمبر خدا این گونه باید بترسد! اگر در بین ما كسى چنین حالتى داشته باشد و این گونه بترسد، اگر نگوییم دیوانه است، مىگوییم حالش غیرطبیعى و غیرعادى است!
اگر از روى پند و عبرت به آیات قرآن نگاه كنیم، پى مىبریم كه خوف بعنوان شرط بهرهگیرى از راهنمایىهاى انبیا و رسیدن به سعادت معرفى شده است.
«إِنَّمَا تَنْذِرُ مَنِاتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِىَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَة وَ أَجْر كَرِیم»(1)تو كسى را مىتوانى انذار دهى و بترسانى كه آیات قرآن را پیروى كرده است و در خلوت از (قهر) خداوند مهربان بترسد. پس او را به مغفرت و پاداش كریمانه خداوند بشارت ده.
در این آیه، خداوند به پیامبر گوشزد مىكند كه دعوت و هدایتگرى خود را متوجه كسانى كن كه در دل از خداوند مىترسند و هنوز فطرتشان به زنگار گناه و معصیت و تیرگىها كاملا آلوده نگشته است. این دسته از دعوت و تربیت پیامبر بهره مىبرند، نه آن كسى كه از خداوند ترس و بیمى ندارد و بىمهابا و بدون دغدغه خاطر مرتكب گناه مىشود. بىشك دل او تیره و از سنگ سختتر است و روزنهاى به سوى روشنایى و نور در درون او باقى نمانده است.
در آیه دیگر خداوند مىفرماید:«وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِالْهَوى. فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى»(2)و هر كس از حضور در پیشگاه عز ربوبى بترسید و از هواى نفس دورى جست. همانا بهشت منزلگاه اوست.
مسلماً خوف در مقابل رجا و امید است و خداوند مىفرماید: «من خاف مقام ربّه» و نمىفرماید: «من رجا مقام ربّه»؛ این نشان مىدهد كه خوف الهى باعث جلوگیرى از سركشى هواى نفس و گام برداشتن در طریق هدایت مىگردد و امید به رحمت خداوند در این حد تأثیر ندارد.
در آیه دیگرى، خداوند بعد از بیان مقام و منزلت والاى اهل ایمان و عمل صالح، بهشت و نعمتهاى آن را مختص كسانى مىداند كه از خداوند مىترسند:«جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتُ عَدْن تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فیِها أَبَداً رَّضِىَاللَّهُ
1. یس / 11
2. نازعات / 40 ـ 41
عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِىَ رَبَّهُ»(1)پاداش آنها در نزد خداوند، بهشت عدن است كه نهرها زیر درختانش جارى است و تا ابد در آن بهشت زندگى مىكنند و خداوند از آنها خوشنود و آنها نیز از خداوند راضى هستند، این بهشت مخصوص كسى است كه از خداوند ترسید.
در آیه دیگر، خوف، خشیت، فروتنى، خضوع و خشوع در مقابل مقام ربوبى را از ویژگىهاى بارز علماى الهى معرفى مىكند: «إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ...»(2) در جاى دیگر، خداوند مسلمانان را از ترس از ظالمان و ستمگران باز مىدارد و به ترس از خود فرمان مىدهد:«... فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنى وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتى عَلَیْكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدوُنَ»(3)از جدل و گفتگوى آنان (ستمكاران) نهراسید و از نافرمانى من بترسید و به فرمان من باشید، تا نعمت و رحمتم را بر شما به كمال رسانم، باشد كه به طریق حق و ثواب راه یابید.
باز در جاى دیگر مىفرماید:«إِنَّمَا ذلِكُمُ الشَّیْطانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَائَهُ فَلاَ تَخَافوُهُمْ وَ خافوُنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنیِنَ»(4)این سخنان شیطان است كه بدان دوستانش را مىترساند، شما مسلمانان از آنها بیم و ترس نداشته باشید و اگر اهل ایمان هستید، از من بترسید.
ظر به نقش ارزنده خوف الهى و ستایشى كه از آن شده، مىبینیم كه در درجه اول اولیاى الهى این حالت را در خود زنده مىداشتند، با مطالعه حالات پیامبر اكرم و ائمه اطهار(علیهم السلام) به
1. بینه / 8
2. فاطر / 28
3. بقره / 150
4. ال عمران / 175
حالات عجیبى برمىخوریم كه اگر درباره آنها یكى دو روایت وارد مىشد، جا داشت كه انسان در وجود آن حالات شك كند ولى یكى دو روایت وارد نشده بلكه روایات فراوانى به نحو تواتر، درباره آن حالات، وارد شده است. تا آنجا كه وقتى شخصیت على(علیه السلام) را به خاطر مىآوریم، گریهها و مناجاتهاى او در ذهنمان تداعى مىگردد و اصلا نمىتوان از شخصیت على(علیه السلام) بدون خوف از خداوند تصویرى داشت و نیز نمىتوان از امام سجاد(علیه السلام) بدون حالت خوف و خشیت از خداوند تصورى داشت. دعاى ابوحمزه ثمالى و سایر مناجاتهاى ایشانهمه نشانههاى بارز و گویایى است از وجود خوف فوقالعاده ایشان كه براى ما قابل تصور نیست.
در روایت وارد شده كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) به هنگام وضو گرفتن حالشان دگرگون مىگشت و بندبند وجودشان مىلرزید. همینطور درباره امام حسن مجتبى(علیه السلام) آمده است كه چون به مسجد نزدیك مىشدند، رنگ رخسارهشان دگرگون مىگشت و به هنگام تكبیر بدنشان مىلرزید. همچنین سایر معصومان و فاطمه زهرا(علیها السلام) در برابر خداوند چنین بودند.
این همه اهتمام به زنده داشتن ویژگى خوف الهى در درون و سفارش بدان و ظهور و بروز این حالت در رفتار بزرگان دین، به جهت نقش ارزنده خوف در سازندگى، تكامل و تعالى انسان و وصول او به طریق هدایت و بندگى است. بىتردید بسته به مراتب خوف، آثار و فوائد آن متفاوت است. وقتى حالات خود را بررسى مىكنیم، پى مىبریم كه حد معینى از خوف الهى در درون ما وجود دارد و فوائد خاص خود را دارد، اما وقتى حالات كسانى را بررسى مىكنیم كه به معرفتهاى بالاترى رسیدهاند و در شناخت خداوند فراتر از ما بودهاند و به كمال رسیدهاند، پى مىبریم كه خوف و ترس آنها از خداوند به گونه دیگر بوده، آثار و فوائدش نیز به گونه دیگر بوده است.
البته بیان مقام خوف الهى و تبعات و آثار آن مشكل است و براى اینكه این مطلب تا حدى روشن گردد، ذكر این نكته لازم است كه وقتى انسان در برابر خود عظمتى را مىنگرد، حالتى به او دست مىدهد كه در پرتو آن احساس مىكند هستىاش را باخته،
خودش را گم كرده است و دیگر خودى نمىبیند. به تعبیر دیگر وقتى انسان عظمتى را احساس مىكند، در برابر آن ذوب مىگردد؛ بمانند یخ كه در برابر اشعه تابان خورشید آب مىشود. این ذوب گشتن و فراموشى خود اثر و خاصیت حالتى است كه بر اثر درك عظمت خداوند رخ مىدهد.
با توجه به بحثهاى پیشین و مطالبى كه در این زمینه، در كتابهاى اخلاقى و عرفانى، نوشتهاند، وقتى انسان به كمال مىرسد كه در برابر خداوند متعال و عظمت بىكران او در خود احساس بىنهایت ذلت، خردى و كوچكى كند. عرفا از این مرحله به مقام «فنا» تعبیر كردهاند: در این صورت انسان دیگر خود را درك نمىكند، وقتى خود را ندید خداوند و عظمت او را مىبیند؛ در نتیجه به خداوند تقرب مىیابد و ارتباط خود را با خداوند بهتر درك مىكند. به قول اهل فن در مىیابد كه غیر از تعلق چیزى نیست.
گر چه این سخنان جالب و دلنشین است اما حقیقت این است كه تنها عده اندك شمارى به این مرحله رسیدهاند و ما با آن مرحله فاصله زیادى داریم. نباید فكر كنیم كه با یاد گرفتن چند اصطلاح، مشكل ما حل مىگردد؛ مشكل ما تنها با دریافت حقایق حل مىشود و آن در پرتو بندگى و اطاعت خداوند و پیروى از سیره اهلبیت عصمت و طهارت است. باید سعى كنیم در راه آنان گام برداریم و پرتوى از توجهات و خوف و خشیت آنان را در دل خود جاى دهیم، تا بر حسب استعداد و لیاقتى كه داریم به خداوند نزدیكتر گردیم. توجه به آن مقامات والا و اعتراف به وجود آنها براى ما مفید است، به این شرط كه مغرور نگردیم و خیال نكنیم ما نیز به آن مقامات رسیدهایم.
پس كمال انسان در این است كه در مقابل خداوند ذوب گردد و استقلالى براى خود نبیند و خود را وابسته و نیازمند به خداوند بداند، و هر قدر خود را نیازمندتر و حقیرتر بیابد، به خداوند نزدیكتر مىگردد. راه رسیدن به این كمال، این است كه وقتى عظمت الهى را درك
كرد، احساس ذلت و كوچكى در او پدید آید، براى كسانى كه طالب كمال، معرفت و مقامات والاى بندگى هستند، این بهترین راه است.
براى ما كه خوف را حالتى نامطلوب مىشناسیم، عجیب است كه بشنویم اولیاى الهى از حالت خوف خودشان لذت مىبرند و اگر این حالت را از دست بدهند، دوباره مىكوشند كه آن را در خود پدید آورند. آن قدر این ترس و بیم براى آنان مطلوب و لذتبخش است كه هیچگاه نمىخواهند از آنها زائل گردد! ما چون به این مرحله ره نیافتهایم، درك درستى از آن نداریم و بدرستى نمىتوانیم آن را بیان كنیم. اما آنچه از داستان زندگى اولیاى خدا برگرفتهایم این است كه آنان كه داراى محبتهاى شدید بودند، از درد كشیدن در راه محبوب لذت مىبردند. از گریستن در فراق او لذت مىبردند. با اینكه منشاء گریستن ناراحتى و اندوه است ولى چون براى محبوب است، براى آنان لذتبخش است. از این جهت مىگوییم خوف الهى براى اولیاى خدا مطلوب و سازنده است و از اینكه در برابر عظمت الهى ذوب شوند و حالت خشیت و خوف داشته باشند ناراضى نیستند؛ لااقل مىدانند كه این خود مقدمه رسیدن به لذتى بىنهایت و پایدار است كه وراى آن لذتى نیست.
بنابراین اولیاى خدا و بزرگان دین به خوف الهى اهمیت مىدادند، چون آن را بهترین عامل براى كنار زدن سركشى نفس و افسار گسیختگى آن و احساس بىنیازى و غنا و خودبینى مىشناختند. همچنین این حالت براى آنان بهترین وسیله براى رسیدن به مقام فنا بود.
در این راستا مطلبى كه جا دارد تذكر دهیم این است كه برخى افراد وقتى چند اصطلاح عرفانى، مثل «مقام محو و فناء فىاللّه» یاد مىگیرند، خیال مىكنند عارف شدهاند و به جایى رسیدهاند! خوب است این گروه خود را محك بزنند و بیازمایند كه حالتى چون ترس از خداوند در دلشان وجود دارد یا نه؛ آیا در زندگى آنها شبى بوده كه تا صبح از خوف الهى نخوابند؟ آیا هیچگاه كه چشمشان از گریه مجروح گردیده؟ خیلى آسان است كه انسان ادعا
كند واصل شده است و دیگر به این حالات و مقامات كارى ندارد اما باید توجه داشته باشیم كه ذرهاى از حالتى كه واصلى چون حضرت یحیى داشت در ما وجود دارد؟ اثرى از آن حالات در ما نمود دارد؟ با یاد گرفتن چند اصطلاح و ادعا كسى عارف نمىشود. این راهى است بس طولانى و پرخطر، به قول آن مرد بزرگ الهى، مرحوم آیتاللّه شیخ محمدتقى آملى، پیمودن این راه به كندن كوه با مژگان چشم مىماند!
اگر كسى مىخواهد راه معرفت الهى را بپیماید، باید براى تحمل سختىها، ریاضتها و شب زندهدارىها خود را آماده سازد؛ باید ره چنان رفت كه رهروان رفتند. باید دید اولیاى خداوند امثال حضرت على(علیه السلام) و حضرت سجاد(علیه السلام)، چگونه این راه را طى كردند.
بنابر آنچه كه گذشت، از جمله آثار خوف الهى، براى كسانى كه به مقامات بلند معنوى دست یافتهاند، فناء فىاللّه است اما براى افراد معمولى، بالاترین اثر خوف الهى كنارهگیرى از گناه است. وقتى انسان مرتكب گناه مىشود، به دنبال جلب منفعت و یا رسیدن به نعمت یا لذتى است، خواه آن لذت واقعى باشد و خواه خیالى، خواه آن لذت شهوى باشد و خواه از مقوله كسب عنوان و شهرت و مقام. چیزى كه مىتواند انسان را از این انگیزههاى باطل، كه موجب گناه و انحراف مىگردد، باز دارد و او را از دام شیطان برهاند، خوف از خداوند است: توجه به اینكه گناه چه آثار شومى در پى دارد و او را از نعمتهاى ابدى و پایدار آخرت محروم ساخته، به عذاب جاودانه گرفتارش مىكند (مسلّماً هر چه خوف و ترس از خداوند بیشتر باشد، اثرش فزونتر خواهد بود.)
در روایتى وارد شده كه اگر در قلبى خوف خداوند باشد، حب و دوستىِ شرف و عنوانطلبى در آن نخواهد بود. یعنى كسى كه از خداوند مىترسد جاهطلب نیست، به دنبال محبوبیت مردمى و نام نیك و شهرت نیست. جاه طلبى بزرگترین آفت براى انسان است. در برخى روایات وارد شده كه بزرگترین آفت براى مؤمنان حب مال و شرف است. حب
شرف؛ یعنى جاهطلبى و ریاستخواهى. چیزى كه مىتواند حب جاه را ـ كه آخرین صفت ناپسندى است كه از قلوب صدّیقین خارج مىشود ـ علاج كند خوف از خداوند است:
مسلماً كسى كه عظمت الهى را درك كرد و به كوچكى و خردى خود در برابر او پى برد و دانست كه گناه چه عواقب خطرناكى براى دنیا و آخرت او دارد، هوس شهرتطلبى و محبت جاه و مقام از سرش خارج مىگردد. پس بزرگترین اثر خوف الهى در ما گریز از آلوده گشتن به گناه است. البته كسانى كه معرفتشان كامل گردیده محبت خداوند در دلشان جاى گرفته است و شوق رسیدن به لقاى الهى دارند همین محبت الهى و شوق لقاى او باعث مىگردد از غیر محبوب چشم بپوشند ولى این به اهلش اختصاص دارد و ما به آن مرتبه از حب الهى نرسیدهایم. تنها كارى كه از ما ساخته است تلاش در جهت تقویت خوف الهى در دلمان است، تا بر اثر آن از گناهان مصون بمانیم و رفته رفته لیاقت یابیم محبت الهى را در دل جاى دهیم و به مراتب والاى محبت و معرفت الهى نایل گردیم.
حال كه سخن از خوف الهى و اهمیت و فوائد آن به میان آمد، این سؤال مطرح مىگردد كه چه كنیم، تا خوف از خداوند در ما پدید آید؟ از جمله بهترین راهها، در رسیدن به این مرحله، نگرش به مقام خوف كسانى است كه نزد خداوند عزیزند. بىشك توجه به حالات آنان و خوف بىحدشان از خداوند بهترین مشوّق ما در كسب مقام خوف الهى است. این همان روشى است كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در این حدیث، دنبال كردهاند.
از جمله عزیزترین بندگان خداوند ملائكهاند. قرآن كریم در وصف این بندگان شایسته خداوند كه دامنشان از هر آلودگى پاك است، مىفرماید:«وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلائِكَةُ مِنْ خِیفَتِهِ...»(1)رعد و فرشتگان، همه از بیم قهر خداوند به تسبیح و تقدیس او مشغولند.
1. رعد / 13
با توجه به آنچه ذكر گردید كه شناخت عظمت الهى و توجه به آن، موجب خوف و خشیت از خداوند مىگردد، نمونه بارز این معرفت را در فرشتگان مقرب الهى مىیابیم، چنانكه پیامبر در این روایت حالت گروهى از آنان را مجسم مىسازند كه چنان در پیشگاه خداوند خود را حقیر و كوچك مىیابند و خوف و خشیت دارند كه از آغاز آفرینششان تا قیامت ـ كه شاید هزاران و یا چند میلیون سال بطول انجامد ـ ایستاده، سر به زیر افكندهاند. شاید به جهت شدت ترس از قهر الهى و نگرانى و اضطراب و یا با توجه به بىكرانگى عظمت خداوند جرئت سر بلند كردن ندارند.(1)
وقتى فرشتگان خداوند كه از هر آلودگى و گناه پاكند اینگونه از قهر خداوند بیمناك گشته، سر بر آستان عظمت او فرود مىآورند و از احساس كوتاهى در بندگى پروردگار به خود مىلرزند و تا قیامت سر بلند نمىكنند، آیا شایسته نیست كه ما مبتلایان به گناه و گرفتار آمدگان در زنجیر اسارت هواى نفس و دام كشنده شیطان از فرط خجالت و شرمسارى سر بلند نكنیم؟
نمونه فروتر حالتى را كه ملائكه در برابر خداوند دارند ما در خود مىیابیم: وقتى در برابر شخصیت بزرگى قرار مىگیریم خود را باخته، زبانمان یاراى سخن گفتن ندارد و بىاختیار سر به زیر مىافكنیم. كسانى كه عظمت شخصیت مرحوم امام را درك كرده بودند و كاملا بدیشان معرفت داشتند، وقتى به خدمت ایشان مىرسیدند، گویى جذبه امام ذوبشان مىكرد و از فرط عظمت و ابّهت امام مانند یخ ذوب مىگشتند. خود را در برابر كوه عظیمى از معرفت و قدرت مىیافتند و احساس مىكردند ذرهاى ناچیزند. این تازه مقام و عظمت بندهاى از بندگان خداست!
خداوند فرشتگانى دارد كه حتى پیامبران بزرگ بسختى عظمت آنان را درك مىكردند:
1. چنانكه در معارف دینى آمده است، دو مرتبه در صور دمیده مىشود: مرتبه اول وقتى است كه همه زندگان مىمیرند، نفخه دوم آنگاه است كه قیامت كبرى فرا مىرسد و همه زنده مىشوند. این روایت مىرساند كه با نفخه اول فرشتگان نمىمیرند و شاید آنان هیچگاه نمیرند و اگر مرگ به آنها نسبت داده شده، باید معناى دیگرى براى آن تصویر كرد.
در روایات وارد شده كه حضرت جبرئیل(علیه السلام) تنها چند مرتبه به صورت اصلى خود بر پیامبر(صلى الله علیه وآله)ظاهر گشت. به هنگام تجلى و ظهور جبرئیل، پیامبر مشاهده فرمود كه نور او شرق تا غرب عالم را فرا گرفته است:عَنْ أَبىجَعْفَر(علیه السلام) قالَ كانَ بَیْنا رَسُولُاللّه(صلى الله علیه وآله) جالِساً وَ عِنْدَهُ جِبْرَئیِلُ إِذْ حانَتْ مِنْ جِبْرَئیِلِ نَظْرَةٌ قِبَلَ السَّماءِ فَانْتَقَعَ لَوْنُهُ حَتّى صارَ كَأَنَّهُ كُرْكُمٌ ثُمَّ لاذَ بِرَسُولِاللّه(صلى الله علیه وآله)فَنَظَرَ رَسُولُاللّهِ إِلى حَیْثُ نَظَرَ جِبْرَئیِل(علیه السلام) فَإِذاً شَىْءٌ قَدْ مَلَأَ بَیْنَ الْخافِقَیْنِ مُقْبِلا حَتّى دَنا مِنَ الْأَرْضِ...»(1)امام باقر(علیه السلام) مىفرمایند:
روزى رسولاللّه(صلى الله علیه وآله) نشسته بودند و جبرئیل نیز نزدشان بود كه بناگاه جبرئیل به آسمان نگاه كرد و نورى از او در آسمان ساطع شد و پیوسته رنگش شدیدتر مىگشت، تا به رنگ زعفران درآمد. سپس جبرئیل خود را به پیامبر نزدیك كرد و پیامبر به آسمان نگاه كرد. آنگاه دیدند كه نور جبرئیل غرب تا شرق عالم را فرا گرفته، به زمین نزدیك مىگردد.
البته مقام پیامبر و نورانیت ایشان از مقام و نورانیت جبرئیل فراتر است ولى چون مقام واقعى جبرئیل بر مقام بشرى و انسانى پیامبر جلوه كرد، چنین عظمتى را درك كردند.
1. بحار الانوار، ج 16، ص 292
«یا أَباذَرٍّ؛ وَلَوْكانَ لِرَجُل عَمَلُ سَبْعینَ نَبِیّاً لاَسْتَقَلَّ عَمَلَهُ مِنْ شِدَّةِ ما یَرى یَوْمَئِذ. وَ لَوْأَنَّ دَلْواً صُبَّ مِنْ غِسْلینِ فى مَطْلَعِ الشَّمْسِ لَغَلَتْ مِنْهُ جَماجِمُ مِنْ مَغْرِبِها. وَلَوْ زَفَرَتْ جَهَنَّمُ زَفْرَةً لَمْ یَبْقَ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَلانَبِىٌّ مُرْسَلٌ إِلاّ خَرَّجاثِیاً عَلى رُكْبَتَیْهِ، یَقُولُ: رَبِّ نَفْسى نَفْسى، حَتّى یَنْسى إِبْراهیمُ إِسْحقَ، یَقُولُ: یارَبِّ أَنَا خَلیلُكَ إِبْراهیمُ فَلاتَنْسَنى.
یاأَباذَرٍّ؛ لَوْ أَنَّ إِمْرَأَةً مِنْ نِساءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ أَطْلَعَتْ مِنْ سَماءِ الدُّنْیا فى لَیْلَة ظَلْماء لاََ ضائَتْ لَهَا الاَْرْضُ أَفْضَلَ مِمّا یُضیئُها الْقَمَرُ لَیْلَةَ الْبَدْرِ وَلَوَجَدَ ریحَ نَشْرِهاجَمیعُ أَهْلِ اْلأَرْضِ وَلَوْ أَنَّ ثَوْباً مِنْ ثِیابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ نُشِرَ الْیَوْم فى الدُّنْیا لَصَعِقَ مَنْ یَنْظُرُ إِلَیْهِ وَما حَمَلَتْهُ أَبْصارُهُمْ»
براى رسیدن به مقام خوف الهى راههایى وجود دارد، از جمله مطالعه در حالات خائفان و خداترسان است كه در صورت شناخت آنان، انسان مىتواند آنها را به عنوان بهترین الگوها، در جهت كسب حالت خوف و خشیت از مقام الهى، برگزیند. از این جهت در این روایت مقام خوف بهترین بندگان خداوند، ملائكه، معرفى گردید و ما در درس گذشته راجع به آن بحث كردیم.
راه دیگر رسیدن به مقام خوف الهى تفكر در عظمت مخلوفات خداوند است. بىتردید
انسان با پىبردن به عظمت، اتفان و اِحكام آفریدهها به عظمت و حكمت بىكران خداوند رهنمون مىگردد و ناتوانى، عجز و نیازمندى خود به خداوند را بهتر درك مىكند و در این صورت، بیش از پیش، در جهت رسیدن به كمال و تعالى گام برداشته، از اطاعت شیطان و پیروى هواى نفس دورى مىگزیند. علاوه با شناخت عظمت خداوند و اقتدار و قدرت بىنهایت او، از مخالفت و عصیان او سخت خائف و هراسان مىگردد.
نظر به هدایتگرى شناخت عظمت مخلوقات به معرفت عظمت آفریدگار، در متون دینى و روایات و آیات قرآن مىیابیم كه خداوند و اولیاى دین اهتمام فراوانى به بیان عظمت مخلوقات الهى داشتهاند. با بیان نورانى خویش ظرافتها، اتفان، استحكام و تنوع آفریدهها را طرح كردهاند. و بدین طریق انسانها را وامىداشتهاند كه به گرداگرد خود بنگرند و در مخلوقات الهى بیندیشند، از موجودات بسیار كوچك گرفته تا آفریدههاى عظیم و بزرگ.
على(علیه السلام)، در بیان نورانى خویش، تفكر و اندیشه در قدرت بىكران خداوند و فراوانى نعمتها را وسیله رهنمون گشتن به راه راست وترس از خداوند معرفى مىكنند:
«وَ لَوْ فَكَّرُوا فى عَظیمِ الْقُدْرَةِ وَ جَسِیمِ النِّعْمَةِ لَرَجَعُوا إِلَى الطَّرِیقِ وَ خَافُوا عَذَابَ الْحَرِیقِ . وَلكِنَّ الْقُلُوبَ عَلِیلَةٌ وَالْبَصائِرَ مَدْخُولَةٌ. أَلاَّیَنْظُرُونَ إِلَى صَغِیرِ مَا خَلَقَ كَیْفَ أَحْكَمَ خَلْقَهُ وَأَتْقَنَ تَرْكِیبَهُ وَفَلَقَ لَهُ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَ سَوَّى لَهُ الْعَظْمَ وَ الْبَشَرَ ...»(1)
و اگر مردم در عظمت و بزرگى خداوند و فراوانى نعمت اندیشه مىكردند، به راه (راست) باز مىگشتند و از آتش سوزان عذاب مىترسیدند؛ لیكن دلها بیمار است و بینشها عیبدار. آیا به خردترین چیزى كه آفریده نمىنگرند كه چسان آفرینش او را استوار داشته، تركیب آن را محكم گردانیده؟! برایش گوش و چشم پدید آورده است و او را به استخوان و پوست آراسته؟!
در ادامه مىفرماید:
«بنگرید به مورچه و كوچكى جثه آن و نازكى اندامش كه با گوشه چشم دیده
1. نهجالبلاغه (ترجمه فیضالاسلام)، ج 227، ص 736
نمىشود و با اندیشه به چگونگى آفرینش آن نتوان رسید. چگونه مسیر خود را مىپیماید وبراى به دست آوردن روزى مىشتابد. دانه را به لانهاش مىبرد و در انبارش مىنهد. در گرما براى سرماى خود فراهم مىآورد و هنگام درون رفتن بیرون شدن خود را بیاد دارد. رزق او پذیرفته، روزىاش در خور وى مىرسد. نعمت دهنده او را وانگذارد و پاداش دهنده محرومش نسازد؛ گرچه بر خشك سنگى سخت منزل گزیند.»
امام صادق(علیه السلام) روایت مفصلى نقل مىكنند كه زینب عطر فروش به خانه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)آمد و از عظمت خداوند متعال سؤال كرد، پیامبر(صلى الله علیه وآله) در جواب به مقایسه عوالم و آسمانهاى هفتگانه و كهكشانها پرداختند و نیز خردى و كوچكى هر یك را نسبت به دیگرى بیان كردند؛ از جمله فرمودند:
«این زمین با آنچه درون آن و آنچه بر روى آن است در برابر آسمانى كه آن را احاطه كرده، به مانند انگشترى است كه در بیابانى پهناور افتاده باشد، همین طور آسمان ما در برابر آسمان دوم به مانند انگشترى است كه در بیابانى افتاده باشد.»(1)
این نسبت در مقایسه هر یك از عوالم با عالم بالاتر نیز وجود دارد، تا برسد به آسمان هفتم كه آن نیز در مقایسه با عرش و كرسى چیزى بشمار نمىآید!
به جهت تأثیر شگرف تفكر در وسعت عالم و عظمت آن در پى بردن به خردى و كوچكى انسان در پیشگاه با عظمت آفریدگار و دستگاه آفرینش ، علماى اخلاق و مربّیان الهى سفارش كردهاند كه چون مىخواهید نماز بخوانید و توجهى به ذات ربوبى پیدا كنید، سعى كنید در بیابانى وسیع با چشماندازى فراخ بروید؛ چرا كه در آن صورت بهتر به كوچكى خود در برابر دستگاه با عظمت آفرینش پىمىبرید. طبیعى است وقتى انسان در محیط تنگ و بستهاى قرار دارد، تصورش از عالم به همان محیط بسته محدود مىگردد ولى وقتى به بیابانهاى پهناور برود و كوهها و دریاها را مشاهده كند، تصور دیگرى از عالم
1. بحارالانوار (چاپ ایران): ج 60؛ ص 83، 85
خواهد داشت. تازه این مربوط به فراخى و عظمت زمین است چه رسد كه زمین با آسمان و آسمان اول با بقیه آسمانها مقایسه شود!
امروزه اطلاعاتى كه توسط تلسكوپها و سفینههاى فضاپیما از كهكشانها، ستارگان و سیارات بدست آمده كمك شایانى به انسان مىكند كه جهان آفرینش را بهتر درك كند. طبیعى است اگر انسان پیش از پرداختن به عبادت قدرى در عظمت آفرینش بیندیشد، كوچكى خود را بهتر درك مىكند و در این صورت به خداوند نزدیكتر مىگردد، چون راه نزدیك گشتن به خداوند احساس خردى و كوچكى در برابر اوست.
شكى نیست كه عالم آخرت، از جمله بهشت و جهنم، از عظیمترین مخلوقات الهى است كه تصور و درك آن براى ما میسر نیست. براساس آنچه از آیات و روایات استفاده مىگردد، همانطور كه ما از درك عظمت خداوند ناتوانیم، از درك عظمت قیامت و هول و دهشت آن نیز ناتوان و عاجزیم و نمىتوانیم از آن تصورى داشته باشیم. اما توجه و نگرش به توصیف قرآن و روایات از قیامت ما را براى درك كوچكى و درك موقعیت خود در برابر عظمت قیامت و بهشت و جهنم ـ كه نشانههایى از عظمت پروردگار هستند ـ بهتر آماده مىسازد.
درباره هراس و دهشت حاكم بر صحنه قیامت، قرآن مىفرماید:
«یَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَة عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْل حَمْلَهَا وَتَرى النَّاسَ سُكارى وَمَاهُمْ بِسُكارى وَلكِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِیدٌ»(1)
هنگامه روز قیامت چنان است كه مشاهده مىكنید، هر زن شیرده از هول، طفل خود را فراموش مىكند و هر آبستن بار رحم را بیفكند و در آن روز مردم را از وحشت بىخود و مست بنگرى، در صورتى كه مست نیستند ولكن عذاب خداوند سخت است.
1. حج / 2
عرصه قیامت چنان دهشتناك و وحشتآفرین است كه انسان بىخود مىگردد، آن سان كه قدرت ندارد خود را كنترل كند. مادرى كه عزیزترین كس او فرزندش هست ـ آن هم بچه شیرخوارى كه نیاز شدید مادى و عاطفى به او دارد ـ از شدت هول و هراس او را فراموش مىكند. اگر انسان به مفهوم و محتواى این آیات دقت كند، پى مىبرد كه چقدر تكان دهنده هستند و او را به تجدید نظر در نگرشها و رفتارهاى باطلش وا مىدارند، تحولى در او ایجاد مىشود و از آنچه رهزن طریق هدایت و سعادت است دورى مىگزیند. اما افسوس كه ما كمتر به محتواى این آیات توجه داریم و تنها به قرائت، تجوید و صوت بسنده مىكنیم و از نگرش در معانى و درك عظمت آنها باز مىایستیم. با توجه به آنچه ذكر گردید، ما از درك ماهیت و عظمت آخرت و بهشت و جهنم ناتوانیم و تصورمان از قیامت، بهشت و جهنم، شبیه تصور و احساسى است كه در دنیا براى ما رخ مىدهد. اگر از آتش جهنم و سوزندگى آن برایمان گفته شود، تصورمان از سوزندگى آن در حدى است كه چون دست برآتش مىنهیم مىسوزیم، حداكثر چون وقتى است كه دست به برق مىزنیم و بیش از این تصورى نداریم. یا اگر از نعمتها و لذتهاى بهشت سخن به میان مىآید، تصورمان در حد نعمتها و لذتهایى است كه در دنیا شناختهایم و احساس كردهایم و بیش از آن احساس و تصورى نداریم.
محدوده و بُرد ذهن انسان در حدى است كه از چیزهایى كه دیده یا نمونههایى از آنها را مشاهده كرده، آن هم پس از مقایسه، مىتواند تصور داشته باشد و از چیزى كه ندیده تصور و تصویرى ندارد. به جهت همین محدودیت فهم و درك و فعالیت ذهن انسان، براى بیان اوصاف و ویژگىهاى جهان آخرت، چارهاى جز این نیست كه آنها را در قالبهایى بیان كنند كه با آنچه انسان در دنیا درك مىكند مشابهت داشته باشند والاّ آن ویژگىها را اصلا درك نخواهد كرد. از این جهت ممكن است آن ویژگىها تا میلیونها بار تنزل یافته باشند تا در افق درك و فهم دنیوى ما بازتاب و انعكاس یابند و اثر بخش گردند والا اگر از افق فهم و درك ما فراتر باشد، در ما اثر نخواهد بخشید؛ چون قابل درك و فهم نیست.
نظر به آنچه ذكر گردید، در قرآن و روایات سعى شده است عظمت بهشت و جهنم و نعمتها و عذابها در قالب نمونههایى كه مردم بدانها آشنایى دارند توصیف گردند. در این روایت نیز پیامبر(صلى الله علیه وآله)، براى بیان عظمت بهشت و جهنم، همین شیوه را برگزیدهاند.
پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نمونهاى از عذابهاى جهنم را براى ابوذر توصیف مىكنند كه اگر مقدار ناچیزى از آن در دنیا پدید آید، آثار بس فجیع و زیانبارى در بر خواهد داشت، نیز نمونهاى از نعمتهاى بهشت را معرفى مىكنند كه تحمل آن براى انسان خاكى ممكن نیست. این بیان براى رهنمون ساختن ما دلبستگان به دنیا و زخارف آن است تا با مقایسه دنیا با جهان آخرت پى به خردى و كوچكى دنیا ببریم. گرچه عالم آخرت، با همه فراخى و گستردگى وصف ناشدنى، خود آیتى از آیات حق است و همه با یك اراده آفریدگار هستىبخش لباس وجود به خود گرفتهاند ولى خود بیانگر عظمت و قدرت بىكران ذات ربوبى است.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ ولو كان لرجل عمل سبعین نبیّاً لاستقلّ عمله من شدّة ما یرى یومئذ.»
در آن روز اگر مردى داراى عمل هفتاد پیامبر باشد، از شدت آنچه در آن روز مىبیند، آن را كم مىشمارد.
ما عبادت و عمل یك مؤمن عادى را نیز نداریم، چه رسد به داشتن عبادتها و عمل انبیاء و چه رسد كه به اندازه هفتاد پیامبر عبادت و كار نیك انجام دهیم. تازه بر فرض محال اگر چنین قابلیت و لیاقتى یابیم كه عملمان با عمل هفتاد پیامبر برابرى كند، در قیامت وقتى ابّهت و عظمت آن روز را مىنگریم، آن را ذرهاى به حساب نمىآوریم. روز واپسین چنان هولانگیز و دهشتآور است كه بدون عنایت و فضل و رحمت بىكران پروردگار، حتى عمل هفتاد پیامبر نیز كارگشا نیست! بنابراین همواره باید چشم به عنایت و رحمت خداوند داشته باشیم و با رازونیاز و توجه قلبى به او درِ رحمت واسعهاش را به روى خود گشوده نگه داریم. نباید به عمل خود تكیه كنیم، چون آن ما را به جایى نمىرساند.
در ادامه پیامبر مىفرمایند:
«ولو انّ دلواً صبّ من غسلین فى مطلع الشّمس لغلت منه جماجمُ من مغربها»
و اگر سطلى از چرك و ریم دوزخ را در مشرق زمین بریزند، مغز سر آنان كه در مغرب مىزییند بجوش مىآید.
در قرآن كریم غذاهایى براى جهنمیان ذكر گردیده كه از جمله آنها «غسلین» است:
«فَلَیْسَ لَهُ الْیَوْمَ هَهُنا حَمِیمٌ. وَ لاَطَعَامٌ إِلاَّ مِنْ غِسْلِین»(1)
امروز (روز قیامت) هیچ خویش و دوستدارى كه در اینجا به فریادش برسد ندارد. و طعامى غیر از غسلین (چرك و پلیدى دوزخیان) نصیبش نیست.
«غسلین» نوشیدنى جهنمیان است و به معناى آب چركینى است كه پس از شستن لباس و ظرف برجاى مىماند. آن قدر آن نوشیدنى متعفن و كثیف است كه كثافت و چرك اشیاى شسته شده را بر او نام نهادهاند. به واقع «غسلین» كثافت و آلودگىهایى است كه از اعمال پلید و زشت انسان برجاى مانده است و آن قدر متعفن، بدبو و سوزان است كه اگر سطلى از آن را در شرق عالم بریزند جمجمه آنان كه در غرب عالمند به جوش مىآید.
تصور ما از جوش آمدن جمجمه انسان در این حد است كه چون آتش پرلهیب و سوزانى را مقابل صورت كسى قرار دهند، سرش بجوش مىآید و متلاشى مىگردد ولى هرقدر آن آتش پرحرارت و سوزان باشد، از فاصله ده مترى و یا بیش از آن كارگر نیست. اما در قیامت، چنان تشنگى بر جهنمیان سخت مىآید كه مجبور مىگردند آب جوشان و داغى را بخورند كه اگر یك سطلش را در شرق عالم بریزند، جمجمه آنان كه در غرب عالم مىزییند متلاشى مىگردد!
آتش دوزخ و عذاب قبر و قیامت با آتش دنیا و عذاب آن، قابل مقایسه نیست. آتش دنیا سرد و افسرده است و تنها سطح را مىسوزاند و در مقایسه با آتش جهنم، تحمل آن سهل و آسان است ولى آتش جهنم خالص و حتى با شعور است. از این جهت هیچ آتشى در دنیا
1. الحاقه / 35 ـ 36.
روح را نمىسوزاند ولى آتش جهنم علاوه برجسم، روح و قلب را نیز مىسوزاند و ذوب مىكند. شكى نیست كه آتش جهنم و عذاب آن بازتاب و نتیجه اعمال زشت انسان در دنیاست.
در ادامه، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در بیان شدت و خروش و لهیب جهنم مىفرمایند:
«ولو زفرت جهنّم زفرة لم یبق ملكٌ مقربٌ و لا نبىٌّ مرسلٌ الاّ خرّ جاثیاً على ركبتیه؛ یقول: ربّ نفسى و نفسى، حتى ینسى ابراهیم اسحق یقول: یا ربّ اناخلیلك ابراهیم فلا تنسنى»
و اگر جهنم به خروش آید، هیچ ملك مقرب و پیغمبر مرسلى نمىماند مگر اینكه به زانو در مىافتد ومىگوید: پروردگارا؛ نجاتم ده، نجاتم ده. حتى ابراهیم فرزندش، اسحاق، را از یاد مىبرد و مىگوید: پروردگارا؛ من خلیل تو ابراهیم هستم، فراموشم نكن.
خداوند در قرآن مىفرماید:
«فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِى النَّارِ لَهُمْ فَیهَا زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ»(1)
اهل شقاوت در آتش جهنم گرفتار مىشوند وآنجا آه و ناله سر خواهند داد.
علامه طباطبائى(رضی الله عنه) در تفسیر این آیه مىفرمایند: «در كشاف «زفیر» به دم و بیرون كردن نَفَس و «شهیق» به بازدم و فرو بردن هوا به درون تفسیر شده است... مراد خداوند این است كه جهنمیان نفسها را به سینه فرو مىبرند و آن گاه خارج مىسازند و به جهت شدت حرارت آتش جهنم و بزرگى و وسعت عذاب، در گریستن و آه و ناله، صداى خود را بلند مىكنند.»(2)
1. هود / 106
2. المیزان ج 11، ص 21
بنابر تفسیر مذكور چنانكه انسان دم و بازدم دارد، جهنم نیز دم و بازدم دارد: جهنم با زفیر و دم، لهیب و حرارت سوزان خود را به بیرون مىفرستد كه همه جهنمیان را فرا مىگیرد و با شهیق و بازدم خود اهل جهنم را در خود فرو مىكشد. پیامبر(صلى الله علیه وآله)مىفرمایند: اگر جهنم به زفیر و خروش در آید، همه انسانها و حتى انبیاى بزرگ خداوند و ملك مقرب سراسیمه و بیمناك مىگردند و برخاك افتاده، همه كس و همهچیز را فراموش مىكنند و تنها به نجات خویش مىاندیشند. نه توان حركت دارند و نه مجال آرام گرفتن، از این جهت زانوان ذلّت و درماندگى بر زمین مىنهند و دستها را به سوى رحمت بىكران الهى بلند مىكنند و از او نجات خود را مىخواهند. آنسان كه حضرت ابراهیم(علیه السلام) فرزند دلبند خود، اسحاق، را فراموش مىكند و مىفرماید: خداوندا،من خلیل توأم فراموشم نكن و از این رخداد عظیم مرگبار نجاتم ده. این نمونهاى از عذاب خداوند در روز قیامت است كه اگر در دنیا ظهور یابد، همه خلایق را در وحشت و دهشتى كشنده فرو مىبرد.
براى آشنایى بیشتر با جهنم و عذابهاى دردناك آن، جا دارد حدیث مفصلى از امام صادق(علیه السلام) ذكر كنیم:
«بَیْنا رَسُولُ اللّه(صلى الله علیه وآله) ذاتَ یَوْم قاعِداً إِذْ أَتاهُ جِبْرَئیل(علیه السلام) وَ هُوَ كَئِیبٌ حَزِینٌ مُتَغَیِّرُ اللَّوْنِ. فَقالَ رَسُولُاللّه(صلى الله علیه وآله): یا جِبْرَئیلُ، مالى أَراكَ كَئیِباً حَزِیناً؟ فَقالَ: یا مُحَمَّدُ؛ فَكَیْفَ لا أَكُونُ كَذلِكَ وَ إِنَّما وُضِعَتْ مَنافِیخُ جَهَنَّمَ الْیَوْمَ. فَقال رَسُولُ اللّه(صلى الله علیه وآله): وَ ما مَنا فِیخُ حَهَنَّمَ یا جِبرَئیلُ؟ فَقالَ:
إِنَّ اللّهَ تَعالى أَمَرَ بِالنّارِ فَأُوْقِدَ عَلَیْها أَلْفَ عام حَتَّى احْمَرَّتْ. ثُمَّ أَمَرَبِهَا فَأُوْقِدَ عَلَیْها أَلْفَ عام حَتَّى ابْیَضَّتْ. ثُمَّ أَمَرَبِهَا فَأُوْقِدَ عَلَیْها أَلْفَ عام حَتَّى اسْوَدَّتْ وَ هِىَ سَوْداءُ مُظْلِمَةٌ. فَلَوْ أَنَّ حَلْقَةً مِنَ السِّلْسِلَةِ الّتى طُولُها سَبْعُونَ ذِراعاً وُضِعَتْ عَلَى الدُّنْیا، لَذابَتِ الدُّنْیا مِنْ حَرِّها وَلَوْ أَنَّ قَطْرَةً مِنَ الزَّقُومِ وَ الضَّرِیعِ(1) قَطَرَتْ فى شَرابِ أَهْلِ الدُّنیا ماتَ أَهْلُ
1. «زقّوم» نام گیاهى است كه از برگهاى كوچكى كه مزهشان تلخ است و بسیار بدبوست، برخوردار مىباشد. اگر شیره آن گیاه به بدن انسان مالیده شود، ورم مىكند. این گیاه در حاشیه بیابان رشد مىكند و نام آن، برگرفته از زقوم جهنم است.(بحارالانوار، ج 17، ص 146)
«زقّوم» در سه آیه از قرآن وارد شده است و به معناى درختى است كه در قعر جهنم مىروید. میوه آن مانند سرهاى شیاطین است (تشبیه میوه آن درخت به سرهاى شیاطین، از آن جهت است كه در تصور مردم شیاطین داراى زشتترین صورت و هیكلند؛ چنانكه در تصور آنها فرشته بهترین و زیباترین اندام را دارد) از این جهت میوه آن بسیار بدبو، ناخوشایند و نفرت انگیز است.
«ضریع» از جمله خوراكیهاى جهنمیان است كه نه با خوردن آن سیر مىشوند و نه لاغر را چاق مىكند. ابنعباس از پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نقل مىكند: ضریع چیزى است كه در آتش جهنم است و خار مانند و از «صَبر» تلختر و از مردار بدبوتر و از آتش سوزنده تر است.
(قریشى، سیدعلىاكبر، قاموس قرآن، ج 4 ـ 3، ماده: رأس، زقوم و ضریع)
الدُّنْیا مِنْ نَتْنِها.
قالَ: فَبَكى رسُولُاللّه(صلى الله علیه وآله) وَ بَكى جِبْرَئیلُ فَبَعَثَ اللّهُ إِلَیْهِما مَلَكاً، فَقالَ: إِنَّ رَبَّكُما یُقْرَئكُما السَّلامَ وَیَقُولُ: إِنّى أَمِنْتُكُما مِنْ أَنْ تُذْنِبا ذَنباً أُعَذِّبَكُما عَلَیْهِ»(1)
در آن بین كه روزى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نشسته بود، جبرئیل نزدش آمد در حالى كه افسرده و محزون گشته، رنگش متغیر بود. پیامبر فرمود: اى جبرئیل، چرا تو را افسرده و محزون مىنگرم؟ عرض كرد: اى محمد(صلى الله علیه وآله) چرا چنین نباشم در صورتى كه امروز دمهاى جهنم گذاشته شد. پیامبر فرمود: دمهاى جهنم چیست؟ عرض كرد: همانا خداوند متعال بر آتش امر فرمود، سپس هزار سال افروخته ماند تا سرخ شد. بعد از آن نیز امر فرمود و هزارسال دیگر افروخته ماند تا سفید شد. پس از آن نیز به آن امر فرمود و آتش هزارسال افروخته شد تا سیاه گشت و آن آتش سیاه و تاریك است. پس اگر یك حلقه از زنجیر آتشین جهنم، كه بلندى آن هفتاد ذرع است، بر دنیا نهاده شود، دنیا از حرارت آن آب مىشود و اگر قطرهاى از «زقّوم» و «ضریع» آن در آبهاى اهل دنیا بچكد، همه از گند آن مىمیرند.
پس از آن پیامبر(صلى الله علیه وآله) گریه كرد و جبرئیل نیز گریان گشت. خداوند متعال فرشتهاى به سوى آنها فرستاد و آن فرشته عرض كرد: خداوند به شما سلام مىرساند و مىفرماید: من شما را ایمن داشتم از اینكه گناهى مرتكب شوید كه به جهت آن شما را عذاب كنم.
1. امام خمینى، چهل حدیث (موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1373، چاپ چهارم) ص 23.
بىشك بهشت و نعمتهاى آن از جمله بزرگترین مخلوقات خداوند است و نصیب كسانى مىگردد كه راه بندگى و اطاعت خداوند را پیمودند و با ایمان و عمل صالح شایستگى دستیابى به والاترین مراحل انسانى و در نهایت لیاقت رهیابى به ملكوت خداوند را یافتند:
«وَبَشِّرِالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّات تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ... وَلَهُمْ فِیهَا أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فِیها خَالِدُون»(1)
مژده ده (اى پیامبر) كسانى را كه ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند بیقین براى آنها باغهایى است كه در آنها نهرها جارى مىگردد ... و براى آنها در بهشت جفتهایى پاك و پاكیزه است و در آن بهشت همیشه جاوید خواهند زیست.
در آیه دیگر خداوند مىفرماید:
«وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ جَنَّات تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَ مَسَاكِنَ طَیِّبَةً فىِ جَنَّاتِ عَدْن وَ رِضْوانٌ مِنَاللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ.»(2)
خداوند مردان و زنان مومن را به باغهایى (در بهشت) وعده داده كه زیر درختانش نهرها جارى است و در آن بهشت، زندگى جاوید خواهند داشت.
در آیه دیگر خداوند مىفرماید:
«وَعَدَاللَّهُ الْمُؤْمِنینَ و الْمُؤْمِنَاتِ جَنَّات تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ خَالِدیِنَ فِیهَا وَ مَسَاكِنَ طَیِّبَةً فىِ جَنَّاتِ عَدْن وَ رِضْوانٌ مِنَاللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَالْفَوْزُ الْعَظِیمُ.»(3)
خداوند مردان و زنان مؤمن را به باغهایى (در بهشت) وعده داده كه زیر درختانش نهرها جارى است و در آن بهشت، زندگى جاوید خواهند داشت. در عمارتهاى نیكویى در بهشت عدن مسكن خواهند داشت و برتر و بزرگتر از هر نعمت، مقام رضا و خوشنودى خداوند را به آنان كرامت مىكند و آن بحقیقت رستگارى بزرگ است.
1. بقره / 25
2. بقره / 25.
3. توبه / 72
واقعیت این است كه انسان با عمل صالح و اعمال نیك، بهشت و نعمتهاى آن را براى خود مهیا مىسازد. بنابراین هر قدر در راه بندگى و اطاعت پروردگار تلاش كند و با ریاضت و مبارزه با هواى نفس موانع كمال را كنار نهد، به نعمتهاى بیشتر و والاترى دست مىیابد؛ این حقیقتى است كه بوضوح در روایات و آیات قرآن كریم مىیابیم. از امام صادق(علیه السلام)نقل شده كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود:
«لَمَّا اُسْرِىَ بى إِلىَ السَّماءِ دَخَلْتُ الْجَنَّةَ فَرَأَیْتُ فیها مَلائِكَةً یَبْنُونَ لَبْنَةً مِنْ ذَهَب وَلَبْنَةً مِنْ فِضَّة وَ رُبَما أَمْسَكُوا. فَقُلْتُ لَهُمْ: ما لَكُمْ رُبَما بَنَیْتُمْ وَ رُبَما أَمْسَكْتُمْ؟ فَقالُوا: قَوْلُ الْمُؤْمِنِ فى الدُّنْیا: سُبْحانَاللّهِ وَالْحَمْدُلِلّهِ وَلا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَاللّهُ أَكْبَرُ. فَإِذا قالَ بَنَیْنا وَإِذا أَمْسَكَ أَمْسَكْنا»(1)
هنگامى كه به آسمان سیر داده شدم، وارد بهشت شده در آنجا دیدم ملائكه مشغول ساختن كاخ هستند و خشتهاى طلا و نقره را روى هم مىنهند و گاه از كار مىایستند. به آنها گفتم: چرا گاهى مشغول كار ساختید و گاه دست مىكشید؟ گفتند: منتظریم تا مواد و مصالح به ما برسد، گفتم : مواد شما چیست؟ گفتند: ذكر «سبحان اللّه» و «الحمدللّه» و «لاالهالااللّه» و «اللّهاكبر» كه بر زبان مؤمن جارى مىگردد، چون او این اذكار را بگوید به كار مشغول مىشویم و چون از ذكر باز ایستد، دست مىكشیم.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) در معرفى و توصیف بهشت مىفرمایند:
«یا اباذّر؛ لوأنّ امرأة من نساء اهل الجنّة اطلعت من سماء الدّنیا فى لیلة ظلماء لاضائت لها الارض افضل ممّا یضیئها القمر لیلة البدر و لوجد ریح نشرها جمیع اهل الارض و لو انّ ثوبا من ثیاب اهل الجنّة نشر الیوم فىالدّنیا لصعق من ینظر الیه و ما حملته ابصارهم»
اى ابوذر؛ اگر یكى از زنان بهشتى در شبى تاریك و ظلمانى، خود را در آسمان دنیا
1. بحارالانوار: ج 8، ص 123
نمایان سازد، بیش از ماه شب چهاردهم زمین را روشن مىسازد و عطرى كه از پریشان كردن زلف او بلند مىشود به مشام همه اهل زمین مىرسد و اگر یكى از لباسهاى اهل بهشت امروز در دنیا گشوده شود، هر كس در آن بنگرد از هوش برود و دیدگان مردم تاب دیدن آن را ندارد.
از سخن حضرت در این بخش استفاده مىگردد كه قوا و چشم انسان در قیامت و در بهشت بسیار قویتر از قوا و چشم او در دنیاست: انسانها در دنیا چنان ضعیفند و درك و فهم و تحملشان اندك است كه اگر یكى از لباسهاى بهشتى در دنیا ظاهر گردد، هیچ چشمى طاقت دیدن آن را ندارد و همه با دیدن آن از هوش مىروند. در صورتى كه براى بهشتیان پوشیدن و نگاه كردن به آنها امرى است عادى. بواقع در بهشت، توانایىها از جمله توانایى دیدن و درك كردن بسیار زیاد است. موجوداتى چون انسان كه در دنیا داراى شعور و دركند در آخرت شعور و دركشان تا حدى رشد مىكند كه شاید میلیونها برابر نیز فراتر مىرود. آنجا همه چیز حیات دارد و بواقع حیات حقیقى در آنجاست و در پرتو آن هر چیزى داراى وجود علمى و شعورى است و سخن مىگوید؛ از این جهت حتى درخت و سنگریزه نیز سخن مىگویند:
«وَ مَا هذِهِ الْحَیَواةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الاَْخِرَةَ لَهِىَ الْحَیَوَانُ لَوْ كانُوا یَعْلَمُونَ»(1)
این زندگانى چند روزه دنیا بازیچهاى بیش بیش نیست، زندگى راستین در آخرت است اگر مردم بدانند.
طبیعى است وقتى همه چیز حیات دارد و حتى گیاهان و سنگریزهها نیز سخن مىگویند، مسلماً انسانها نیز داراى حیات و زندگى خواهند بود و همه اعضاى آنان به سخن در مىآید. از این جهت وقتى در دوزخ گوشها، چشمان و پوست بدن جهنمیان بر جرم و گناه آنان گواهى مىدهند، آنها مىگویند: چگونه براعمال ما شهادت دادید؟ آن اعضا در جواب
1. عنكبوت / 64
مىگویند:
«أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِى أَنْطَقَ كُلَّ شَىْء ...»(1)
خداوندى كه همه موجودات را به سخن درآورد، ما را نیز گویا گردانید.
آنچه در این بخش از روایت درباره عذابهاى جهنم و نعمتهاى بهشت ذكر گردید، با مقیاسهاى دنیوى قابل سنجش نیست. چگونه مىشود مایعى چون «غِسلین» چنان متعفن و خطرناك و سوزان باشد كه اگر در مشرق زمین ریخته شود، مغز آنان كه در غرب عالم مىزییند بهجوش مىآید و مىسوزد! البته براى اینكه خیال نكنیم چنین چیزى شدنى نیست و دور از تصور است، خداوند انرژىهاى نهفته و فشردهاى چون انرژى اتمى را درون برخى عناصر، چون «اورانیوم»، نهاده كه اگر انرژى مقدار كمى از آن عناصر آزاد گردد، آن قدر قدرت انفجار و تخریبى آن فراوان است كه شهرى را به ویرانى كشانده زیر و رو مىكند! این تازه قدرت انرژى عناصر و مواد موجود در این عالم است. حال آن عالمى كه قدرت و نیروى عناصر آن شاید میلیونها برابر بیش از قدرتها و نیروهاى موجود در دنیاست به مراتب عناصر آن آثار بس عظیمى از خود برجاى مىگذارند كه براى ما قابل درك و فهم نیست.
آنچه ذكر گردید براى این است كه ما منزلت و موقعیت خود را بشناسیم، بدانیم كه براى این دنیاى محدود ـ كه در آن از درك و شعور اندكى برخورداریم ـ آفریده نشدهایم. دنیایى كه لذّتهاى آن محدود است، درك و شعور ما نیز در آن محدود است. باید بدانیم هر آنچه در دنیاست مقدمهاى براى آخرت است و داراى نمود كمرنگى از آن چیزى است كه در آخرت وجود دارد. خوشىهایى كه ما در دنیا درك مىكنیم قابل مقایسه با خوشىهاى آخرت نیست. بلاها و مصیبتهایى كه در دنیا متحمل مىگردیم در برابر عذابهاى اخروى بسیار ناچیز است.
مسلماً مقایسه عذابهاى دنیا با عذابهاى اخروى و نیز مقایسه نعمتها و خوشىهاى دنیا
1. فصلت / 21
با نعمتها و لذتهاى آخرت و بیان تفاوت و فاصله زیاد بین آنها باعث مىگردد كه هر كس، در حد ظرفیت و توان ذهنى خویش، به خردى و كوچكى خود و جهانى كه در آن مىزید در برابر عالم آخرت پىببرد نیز كوچكى نظام آفرینش را در برابر آفریدگار درك كند. نتیجه دیگر این مقایسه و سنجش، گریز از تكبر و خودبینىّ و تواضع و فروتنى در برابر حق است. اگر در دنیا از نعمتى بهرهمند گشت، به خود نبالد و اگر از نعمتى محروم گشت، آرزویش را نكند؛ چون همه نعمتهاى دنیا به قدر یك سیب بهشتى ارزش ندارد. بنابراین این عالم جاى دلبستن نیست. باید به بركت راهنمایىهاى انبیاء و اولیاى خداوند به عظمت قیامت و آفریدگار آن پىببریم و با شناخت موقعیت خود سعى كنیم گرفتار غرور، عجب، خودپسندى و بزرگبینى نشویم.
«یا أَباذَرٍّ؛ إِخْفِضْ صَوْتَكَ عِنْدَ الْجَنائِزِ وَ عِنْدَ الْقِتالِ وَ عِنْدَ الْقُرآنِ. یا أَباذَرٍّ؛ إِذا تَبِعْتَ جَنازَةً فَلْیَكُنْ عَقْلُكَ فیها مَشْغُولا بِالتَّفَكُّرِ وَ الْخُشُوعِ وَ اعْلَمْ أَنَّكَ لاحِقٌ بِهِ.
یا أَباذَرٍّ؛ إِعْلَمْ أَنَّ كُلَّ شَىْء إِذا فَسَدَ فَالْمِلْحُ دَواؤُه وَإِذا فَسَدَ الْمِلْحُ فَلَیْسَ لَهُ دَواءٌ وَ اعْلَمْ أَنَّ فیكُمْ خُلْقَیْنِ الضِّحْكَ مِنْ غَیْرِ عَجَب وَ الْكَسَلَ مِنْ غَیْرِ سَهْو. یا أَباذَرٍّ؛ رَكْعَتانِ مُقْتَصِدَتانِ فى تَفَكُّر خَیْرٌ مِنْ قِیامِ لَیْلَة وَ الْقَلْبُ ساه.»
پیش از این درباره خوف و خشیت و اسبابى كه موجب پدید آمدن آنها در انسان مىشود، بحث گردید: گفته شد از جمله عواملى كه خوف الهى را در انسان پدید مىآورد توجّه به عظمت روز قیامت، بزرگى عذابهاى جهنم و اهمیت و گستردگى نعمتهاى بهشت است. ارتباط این بخش از سخنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) با مطالب پیشین، از این جهت است كه حالات قلبى و درونىاى؛ چون خوف، خشیت، شوق، امید، محبت و انس همه در صورتى پدید مىآیند كه انسان توجه داشته باشد و قلبش بیدار و آگاه باشد؛ اما اگر غافل بوده، توجهاش ضعیف باشد، این حالات یا اصلا در درون او تحقق نمىیابند و یا بصورت ضعیف و كمرنگى رخ مىنمایانند.
وقتى انسان به غفلت و یا قساوت قلب مبتلا گردید و خود به این رذیله اخلاقى توجه یافت، براى خارج شدن او از آن حالت پست، عوامل و اسبابى در نظر گرفته شده: برخى از این عوامل و اسباب از درون انسان مىجوشد و برخى از آن عوامل، خارجى است: گاهى در خارج اتفاقى رخ مىدهد، سخنى به گوش مىخورد و یا شرایطى فراهم مىآید كه
موجب تنبّه و بیدارى و خارج گشتن انسان از غفلت مىشود. البته این تأثیر، در زمره توفیقات الهى است و باید از این فرصتها قدردانى شود و انسان در مقام شكرگزارى برآید، تا الطاف و توفیقات خداوند متعال فزونى گیرند. اگر از این فرصتها استفاده و قدردانى نشود، بر غفلت و قساوت انسان افزوده مىگردد. در این راستا پیامبر(صلى الله علیه وآله)مىفرمایند:
«یا أباذرّ؛ اخفض صوتك عند الجنائز و عند القتال و عند القرآن»
اى ابوذر؛ آواز خود را نزد جنازهها و هنگام جنگ با دشمنان دین و هنگام تلاوت قرآن آهسته ساز.
پیامبر در این فراز، سه توصیه اخلاقى، تربیتى و امنیّتى ارائه مىدهند:
بسیار بجاست كه انسان آهسته سخن بگوید و بلند حرف نزند، این ادب شایستهاى است كه حضرت لقمان پسرش را بدان سفارش كرد:
«... وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الاَْصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ»(1)
آهسته سخنگو و صدایت را پایین بیاور كه زشتترین صداها صداى الاغ است.
گرچه در موارد عادى آهسته سخن گفتن مطلوب است، اما در برخى موارد باید از حد متعارف و معمول نیز آهستهتر سخن گفت و یا سكوت اختیار كرد. مثل هنگامى كه فرد باید فكر و توجه خود را متوجه رخدادى كند و خود را از كارهاى دیگر باز دارد. طبیعى است كه از جمله مواردى كه انسان باید به تفكر و اندیشه فرو رود و عبرت بگیرد، هنگام حضور در تشییع جنازه است كه انسان باید توجه داشته باشد این مرگ روزى به سراغ او نیز مىآید.
بنابراین از سخن گفتن درباره امور دنیا بپرهیزد و توجه او به سرنوشت انسانى معطوف
1. لقمان / 19.
گردد كه جنازه او بر روى دستان مردم حمل مىشود و عبرت بگیرد. افسوس كه ما بدین مطالب توجه نداریم و حتى هنگام تشییع جنازه نیز آداب را رعایت نمىكنیم و در پى عبرت گرفتن نیستیم. این در صورتى است كه سفارش شده هنگام تشییع جنازه با سكوت، آرامش، وقار و طمأنینه حركت كنید و توجهتان تنها به جنازه معطوف گردد، لذا پیامبر مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ اذا تبعت جنازة فلیكن عقلك فیها مشغولا بالتّفكّر و الخشوع و اعلم انّك لاحق به»
اى ابوذر؛ هنگامى كه دنبال جنازه حركت مىكنى عقلت را به تفكر و خشوع مشغول ساز، بدان كه تو نیز به او ملحق مىشوى.
از جمله امورى كه ممكن است انسان را از غفلت خارج سازد، مشاهده جنازه مؤمنى است كه پس از عمرى تلاش و بهرهجویى از نعمتهاى دنیا و كامجویى، از دنیا رفته است و جنازه او را به طرف قبرستان حمل مىكنند. مسلّماً مشاهده آن صحنه حزنانگیز انسان را از غفلت خارج مىسازد، چون توجه به دنیا و زخارف و گرفتارىهاى آن موجب غفلت مىگردد و چیزى كه انسان را به آخرت متوجه مىسازد، باعث بیدارى و دورى از غفلت مىشود. از این جهت بهترین وسیله بیدارى و دور شدن از غفلت این است كه انسان به عیان بنگرد شخصى پس از یك عمر تلاش زندگىاش بسر رسیده، به سوى جهان آخرت رهسپار گشته است. گرچه انسان مىداند، مرگ حتمى است و همه مىمیرند، ولى مشاهده كسى كه از دنیا رفته است، بیش از آن دانستن تأثیر دارد.
باید فرصتى چون حضور در تشییع جنازه مؤمن را، جهت اصلاح نفس و كنار زدن هواهاى نفسانى و خودسازى، غنیمت شمرد و از این سو و آن سو شدن فكر و حواس دورى جست و تنها به خود و عاقبت خویش اندیشید. باید اندیشید كه این راهى است كه دیر یا زود، ما نیز خواهیم پیمود. پس آیا زندگى چند روزه دنیا، ارزش این را دارد كه بىپروا براى آن تلاش كنیم؟ باید بیندیشیم تلاشى كه شایسته زندگى آخرت است داشتهایم یا نه.
اندیشه و تفكر در مرگ، چنانكه در روایات بدان تأكید شده، از مؤثرترین عواملى است كه موجب دورى از شیطان و گامسپردن در راه راست مىگردد. اینكه انسان بیندیشد كه شاید تا یك ساعت دیگر زنده نباشد. چون هیچ كس مطمئن نیست كه تا كى زنده است. پس در مقابل آرزوهاى دورودراز كه باعث غفلت و قساوت مىگردند، توجه به مرگ موجب دورى از غفلت و بیدارى انسان مىشود و چه بسا این تفكر و اندیشه، شیوه عمل انسان و نیز سرنوشت او را دگرگون سازد.
طبیعى است كه وقتى انسان به عاقبت خویش اندیشید و خود را در برابر عظمت خداوند مقهور دید، حالت شكستگى، ذلّت و خشوع در دل او پدید مىآید كه آثار آن در ظاهر نیز نمایان مىگردد. چنانكه وقتى مؤمن به نماز مىایستد و در برابر خود عظمت خداوند را مىنگرد، خضوع و خشوع در او ایجاد مىگردد و البته این امرى است كه بدان تأكید شده است و به عنوان بارزترین ویژگى مؤمن كه موجب رستگارى او مىگردد، ذكر شده:
«قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. الَّذِینَ هُمْ فىِ صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ»(1)
اهل ایمان رستگار شدند. آنان كه در نماز خاضع و خاشعند.
(در مقابل، كسانى كه به عظمت خداوند نمىنگرند و به محتواى نماز نمىاندیشند، خضوع و خشوع ندارند.)
چنانكه گفتیم خشوع در دل رخ مىدهد و آثار آن در اعضا و جوارحى، چون چشم ظاهر مىگردد؛ ولى گاهى خشوع به برخى از اعضاى بدن نیز نسبت داده مىشود، چنانكه خداوند مىفرماید:
«... وَ خَشَعَتِ الاَْصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلاَّ هَمْسا(2)
(در قیامت) صداها پیش خداوند رحمان خاشع و فروشكسته گردند و از هیچ كس جز بسیار آهسته سخنى نخواهى شنید.
1. مؤمنون / 2 ـ 1.
2. طه / 108.
در جاى دیگر مىفرماید:
«خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ كانُوا یُدْعَوْنَ إِلىَ السُّجُودِ وَ هُمْ سَالِمُونَ»(1)
چشمانشان خاشع و فروشكسته مىگردد و ذلّت و خوارى آنان را فرا مىگیرد و پیش از آن، با تن سالم به طاعت خداوند فرا خوانده مىشدند.
بنابر آنچه ذكر گردید، حضور در تشییع جنازه و توجه به سرانجام كسى كه از دنیا رفته است و نیز توجه به صحنه قیامت و ترسیم احوال آن، در حدى كه انسان بدان آگاهى دارد، موجب خضوع، خشوع و دورى از غفلت مىگردد. اما اگر انسان در آن هنگامه نیز چنان بىتفاوت باشد كه گویى هیچ اتفاقى رخ نداده است و تنها به فكر دنیا و یا مشغول صحبت كردن با این و آن باشد، تحولى در او پدید نمىآید.
برخى وقتى كسى از دنیا مىرود، در اندیشه نفع و بهرهاى هستند كه از مرگ او مىبرند: اگر او استاد بوده، در این اندیشهاند كه جایش را بگیرند. اگر رئیس بوده، خوشحالند كه مقامش به آنها مىرسد. اگر پزشكى از دنیا رفت، دیگران در این اندیشهاند كه موقعیت او را بدست آورند. جاى تأسف و شرمآور است! رخدادى كه باید توجه به آخرت و فرجام زندگى را در انسان افزون سازد موجب مىگردد كه انسان بیشتر در دنیا فرو رود! جایى كه باید پند گرفت و عامل بیدارى در انسان زنده گردد تا از اعتباریات و اوهام فاصله گیرد، برخى كه دچار غفلت و قساوتند، بیشتر گرفتار اوهام و اعتباریات مىشوند و آن صحنههاى تكان دهنده و بیدار كننده، نه تنها آنها را بیدار نمىكند، بلكه بر قساوتشان مىافزاید. از این جهت است كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به ابوذر گوشزد مىكنند كه از جمله مواردى كه مىتواند در شخص خوف، خشیت، خضوع و خشوع پدید آورد، حضور در تشییع جنازه است؛ به شرطى كه توجه داشته باشد و حواسش را جمع كند و از سر و صدا و توجه به این سو و آن سو، بپرهیزد. تنها به خود متوجه باشد و آهسته سخن گوید، تا بتواند به فكر كردن و اندیشیدن ادامه دهد؛ چرا كه بلند سخن گفتن و حتى حرف زدن، قلب انسان را مشغول
1. قلم / 43.
مىسازد و او را از توجه و حضور قلب باز مىدارد:
روزى یكى از آقایان، در تهران، از مرحوم علامه طباطبایى(رحمه الله) پرسید: چه كنم كه در نماز حضور قلب داشته باشم؟ علامه در جواب فرمودند: كم حرف بزن. شاید ما تعجب كنیم كه حرف زدن چه تأثیرى در بازداشتن انسان از حضور قلب، به هنگام نماز دارد. (اتفاقاً آن شخص پر حرف بود.) مسلماً حرف زدن و سخن گفتن نیروهاى فكرى، روحى و روانى انسان را صرف خود مىسازد. بخصوص اگر سخن گفتن رسمى باشد، مثل موعظه، سخنرانى و تدریس. وقتى عدهاى به سخنان انسان گوش مىدهند، او مواظب است كه اشتباهى از او سر نرند؛ از این جهت همه توجه او به سخن گفتن جلب مىگردد و از توجه به خود باز مىماند. از این جهت، كم حرف زدن و نیز آهسته سخن گفتن، موجب مىگردد كه انسان بیشتر به خود توجه كند و از پراكندگى فكر دور گزیند.
درباره حالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به هنگام حضور در تشییع جنازه در حدیثى وارد شده:
«كانَ النَّبى إِذا تَبِعَ جَنازَهً غَلَبَتْهُ كَآبَةٌ وَ أَكْثَرَ حَدیِثَ النَّفْسِ وَ أَقَلَّ الْكَلامَ»(1)
به هنگام تشییع جنازه، اندوهى سخت پیامبر را فرا مىگرفت و بیشتر به خود مىپرداخت و كمتر سخن مىگفت.
نظر به اهمیت موقعیت نیروها و محرمانه بودن اسرار نظامى در هنگام عملیات و جنگ، پیامبر سفارش مىكنند كه در هنگام جنگ آهسته سخن گویید. در جنگ شرایطى پیش مىآید ـ بخصوص در هنگام طرح ریزى براى عملیات و كسب اطلاعات از منطقه جنگى ـ كه ایجاب مىكند نهایت احتیاط و دقت در حفظ اسرار جنگى و پنهان داشتن موقعیت نیروهاى خودى از چشم دشمن، صورت گیرد. چه بسا بلند سخن گفتن و حركات نامناسب، موجب مىگردد كه دشمن از نقشه عملیات مطلع گردد و در نتیجه هم جان افراد و رزمندگان به خطر مىافتد و هم طرح و نقشه عملیات خنثى مىشود.
1. بحارالانوار (چاپ بیروت) ج 78، ص 264.
این واقعیت را رزمندگان ما، در طول هشت سال جنگ، بخوبى لمس كردند: گاهى موقعیت چنان خطیر و حساس بود و رفتار آنان سرنوشت ساز بود كه چنان مىبایست راه بروند كه صداى پایشان بلند نشود؛ به واقع در اجراى طرحها و نقشههاى نظامى از اصل غافلگیرى سود مىجستند.
نكته دیگرى كه مىشود از این توصیه پیامبر برداشت كرد، این است كه حساسیت و اهمیت جنگ و عملیات ایجاب مىكند كه نیروها از تمام توان و انرژى خود، در جهت پیشبرد اهداف نظامى، سود جویند. از این نظر باید با سكوت و آرامش و تمركز حواس، تمام توان و انرژى نهفته در درون خود را همسو و هم جهت سازند و با كمال صلابت، قاطعیت و استوارى با دشمن هماورد شوند و از آنچه فكر آنها و نیروها را از جنگ و عملیات منصرف مىسازد، سخت بپرهیزند. با توجه به این مهم حضرت على(علیه السلام) در جنگ جمل، در توصیه نظامى به فرزندشان، محمدبن حنفیه، مىفرمایند:
«تَزُولُ الْجِبالُ وَلاتَزُلْ عَضَّ عَلى ناجِذِكَ أَعِرِاللّهَ جُمْجُمَتَكَ تِدْ فىِالاَْرْضِ قَدَمَكَ إِرْمِ بِبَصَرِكَ أَقْصىَ الْقَوْمِ وَ غُضَّ بَصَرَكَ وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِاللّهِ سُبْحانَهُ.»(1)
كوهها از جاى فرو افتند و تو بر جاى بایست. دندان بر دندان بفشار، سرت را به خداوند عاریه ده، پاى چون میخ بر زمین بكوب. چشم به فراسوى لشگر دشمن بیفكن و از دیگر سو چشم بپوش و بدان كه پیروزى و فتح از جانب خداوند است.
ج) آهسته سخن گفتن به هنگام قرائت قرآن:
اگر انسان توفیق یافت در جلسه قرائت قرآن حاضر گردد ـ خواه هدف و انگیزه او استفاده بردن از قرآن باشد و خواه به انگیزه دیگرى، مثل شركت در مجلس ترحیم و براى تسلیتگویى به بازماندگان و رودربایستى در جلسه قرائت قرآن حاضر شود ـ بایسته است كه این موقعیت ارزشمند را مغتنم شمرده، به تدبّر در آیات و توجه به مفاهیم آنها همت
1. نهج البلاغه (ترجمه فیض الاسلام) كلام 11، ص 62.
گمارد. حتى اگر آواى ملكوتى قرآن كریم از رادیو پخش مىگردد، باید با سكوت و آرامش به تدبّر و اندیشه فرو رفت، تا از مفاهیم این معجزه جاودانه و الهامبخش و هدایتگر، در جهت سازندگى و پیراستن درون از رذائل اخلاقى و ایجاد خصیصههاى ارزشمندى، چون خضوع و خشوع، سود جست؛ چنانكه قرآن مىفرماید:
«أَللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ كِتَاباً مُتَشَابِهَاً مَثَانِىَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلىَ ذِكْرِ اللَّهِ ...»(1)
خداوند (قرآن) بهترین و نیكوترین سخن آسمانى را فرستاد، كتابى كه آیاتش با یكدیگر (در هدف و مقصود) مشابهاند و با هم ارتباط دارند (یا داراى مقاطع مشخّصاند) از تلاوت آن خداترسان موى بر اندامشان راست مىشود سپس پوستهایشان و دلهایشان به یاد خدا نرم مىگردد.
با توجه به این تأثیر شگرف قرآن، اگر انسان در هنگام قرائت قرآن به مفاهیم آیات توجه نكند و براى او صداى قرآن با سخنان دیگران تفاوتى نداشته باشد، به غفلت مبتلا مىشود و بر قساوتش افزوده مىگردد.
نظر به اهمیت و والایى و لزوم حفظ حرمت قرآن و ارزش دادن به آن است كه خداوند مىفرماید:
«وَ إِذَا قُرِئَ الْقُرانُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»(2)
آنگاه كه قرآن تلاوت شود، بدان گوش فرا دهید و سكوت اختیار كنید، باشد كه مورد لطف و رحمت حق قرار گیرید.
طبیعى است با توجه به اینكه خداوند، قرآن را وسیلهاى براى هدایت انسان و تحول و دگرگونى درونى او و توجهاش به خداوند قرار داده، حال اگر او به آواى قرآن توجه نداشت و آن صداى ملكوتى را با صداها و سخنان دیگر متفاوت ندانست و در استفاده از موعظهها
1. زمر / 23.
2. اعراف / 204.
و پندهاى الهى همت نگمارد، كار زشتى انجام داده و كفران نعمت كرده است. از این جهت علاوه بر اینكه فرصت ارزشمندى را از دست داده، بر قساوت او نیز افزوده مىشود و آن آمادگى نسبى و محدودى را كه براى هدایت داشت، از دست مىدهد.
براى بهرهمند شدن از قرآن لازم است به هنگام تلاوت آن، حواسّمان را جمع كنیم و چنان به آن گوش فرادهیم كه گویا آواى ملكوتى قرآن را از دو لب مبارك پیامبر(صلى الله علیه وآله)مىشنویم. در این صورت قرآن در ما اثر مىكند و به نحو شایسته از آن بهره مىبریم.
در مجالس قرآنى، مثل مجالس ختم و فاتحه، گوش دادن به قرآن و توجه به آن سنّتى است حسنه كه فراوان بدان سفارش شده است. متأسفانه، ما این سنّت نیكو را رعایت نمىكنیم: در مجالس ختم و فاتحه به گفتگوى با همدیگر مىپردازیم و چه بسا بلند حرف مىزنیم و مسلّماً كسى كه فكر و ذهنش به سخن گفتن و شنیدن سخنان اطرافیان جلب مىگردد، از توجه به قرآن باز مىماند. در این جهت اهل سنّت بر ما پیشى گرفتهاند: آنها براى قرائت قرآن جلسات ویژهاى ترتیب مىدهند و توجه شایانى به صوت و قرائت قرآن دارند، امّا از سوى دیگر شركت بعضى از ایشان در آن مجالس، براى مشاهده هنرنمایى قاریان قرآن و تشویق آنهاست كه هر از چندگاه با گفتن «اللّه اللّه» آنها را تشویق مىكنند. بدون تشبیه، مثل یك كنسرت كه خوانندهاى مىخواند و دیگران برایش كف مىزنند.
در واقع توجه آنها به لفظ و صوت قرآن است و به محتوا و تأثیر شگرف آن و عبرت گرفتن از آن كارى ندارند. متأسفانه، ما كمتر جلساتى براى استماع قرآن تشكیل مىدهیم. جلسات عمومى قرائت قرآن ما، همان مجالس ترحیم و ختم است كه براى مردگان تشكیل مىگردند. در این مجالس قارى قرآن مىخواند، ولى دیگران به كار خود مشغولند و یا با یكدیگر صحبت مىكنند! گاهى آنقدر صداى بلندگو را بلند مىكنند كه گوش هر شنوندهاى را مىآزارد و از این جهت علاقهاى به شنیدن صداى قرآن ندارد. این در صورتى است كه باید همه جوانب رعایت شوند و صداى بلندگو در حدى تنظیم گردد كه حاضرانِ در مجلس استفاده برند و باعث آزار آنها و آنان كه خارج مجلسند، نگردد.
باید اضافه كرد كه این دو نوع شیوه مرسوم، نادرست و ناكافى است: هم روشى كه ما پیش گرفتهایم و كمتر به تشكیل مجالس قرآن و توجه به قرائت آن مىپردازیم، نادرست است و هم روش اهل سنت كه تنها به تشكیل مجالس صوت و لحن و قرائت قرآن مىپردازند و كارى به مفاهیم و محتواى آن ندارند، ناكافى است. بایسته است كه جلسات عمومى و گسترده قرآنى تشكیل داد كه در آن جلسات هم به صوت، لحن و قرائت قرآن پرداخت و هم فرصت و مجالى فراهم ساخت تا مفاهیم و محتواى قرآن تبیین شود و عبرت گرفتن از قرآن رسم گردد. آیات قرآن با خشوع و لحن حزنآمیز تلاوت گردند كه موجب خشوع و خضوع شنوندگان گردند و نیز موجب تنبّه و بیدارى و به خودآمدن آنان شوند؛ این نكتهاى است كه خود قرآن بدان اشاره دارد:
«وَ إِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلىَ الرَّسُولِ تَرَى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ ...»(1)
و چون آیاتى را كه به رسول فرستاده شده بشنوند، اشك از دیده آنان جارى مىگردد.
در ادامه حدیث پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ اعلم انّ كل شىء اذا فسد فالملح دواؤه فاذا فسد الملح فلیس له دواء»
اى ابوذر؛ بدان براى جلوگیرى از فساد هر چیزى نمك دواى آن است، ولى اگر نمك فاسد شود دوایى براى آن نیست.
شاید ارتباط این جمله با مطالب پیشین، از این جهت است كه گرفتارىهاى ما همه از غفلت، دنیاخواهى و توجه به مادیات است و آنها موجب فاسد گشتن دل و قلب ما شدهاند. حال براى درمان این دردها و گرفتارىها اسباب و عواملى وجود دارند كه موجب بیدارى و
1. مائده / 83.
توجه انسان به عاقبتش مىگردند. از جمله آن عوامل، حضور در تشییع جنازه و توجه به مرگ است. وقتى انسان مىنگرد كه جنازه فردى را كه بار سفر به دیار باقى بسته است، بر روى دستان حمل مىكنند، مرگ خویش را در برابر چشمان مجسم مىبیند و به فكر فرو مىرود. این دگرگونى درون، موجب شرمسارى و سرافكندگى او گشته، حالت خشوع و خضوع در برابر حق را در او زنده مىكند. او در آن هنگامه از عاقبتى كه در انتظارش هست بیمناك مىگردد.
امام صادق(علیه السلام) درباره عبرت گرفتن از مرگ دیگران، به یكى از اصحابشان به نام اباصالح مىفرمایند:
«إِذا أَنْتَ حَمَلْتَ جَنازَةً فَكُنْ كَأَنَّكَ أَنْتَ الْمَحْمُولُ وَ كَأَنَّكَ سَأَلْتَ رَبَّكَ الرُّجُوعَ إِلىَ الدُّنْیا فَفَعَلَ؛ فَانْظُرْ ماذا تَسْتَأْنِفُ. ثُمَّ قالَ: عَجَبٌ لِقَوْم حُبِسَ أَوَّلُهُمْ عَنْ آخِرِهِمْ، ثُمَّ نُودِىَ فیهِمُ الرَّحیل وَ هُمْ یَلْعَبُونَ»(1)
چون جنازهاى را بر دوش مىكشى، بپندار كه تو بر روى دستان حمل مىشوى و تو از پروردگارت درخواست مىكنى كه دوباره تو را به دنیا بازگرداند؛ او نیز چنان كند. پس بنگر زندگى دوباره را چگونه مىآغازى. سپس فرمود: شگفتا از مردمى كه نسلهاى پیشین از دیدن نسلهاى بعد محرومند (مرگ بین آنان جدایى مىافكند) و در بین آنان بانگ رحیل و كوچ نواخته مىشود، ولى همچنان به بازى سرگرمند!
با توجه به آنچه ذكر گردید، عاملى كه به مانند نمك از فاسد گشتن دل جلوگیرى مىكند و دوایى است براى دردهاى معنوى انسان؛ اگر فاسد گشت چه چیز فساد آن را علاج مىكند! حضور در تشییع جنازه كه باید انسان را به فكر فرو برد و او را به یاد مرگ اندازد، اگر باعث گشت كه بیشتر به دنیا و موقعیت آینده خود بیندیشد و یا در هنگام حركت نه تنها
1. كافى، ج3 ، ص 258.
عبرت نمىگیرد، بلكه باكمال بىشرمى به غیبت دیگران مىپردازد؛ خود به مانند نمكى كه فاسد گشته، فاسد مىگردد و پس از آن، انسان به شقاوت و قساوت قلب مبتلا مىگردد و صحنههاى بیدار كننده تحولى در او پدید نمىآورند و هیچ دارویى دردهاى درون او را درمان نمىبخشد. شكى نیست كه قرائت قرآن شفابخش دردهاى معنوى انسان است، چنانكه خداوند مىفرماید:
«یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفَآءٌ لِمَا فىِ الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ»(1)
اى مردم، از جانب خداوند كتابى كه موعظهگر و اندرز دهنده و شفابخش دلها و هدایتگر و رحمت بر مؤمنان است، فرو فرستاده شد.
حال قرآنى كه شفابخش است و توجه به مفاهیم آن، حقایق گرانقدرى را در اختیار انسان مىنهد، اگر خود وسیلهاى براى دنیا و كسب شهرت قرار گیرد، نه تنها قرائت آن شفابخش نیست، بلكه خود بر دردهاى روحى ما مىافزاید و باعث توجه بیشتر به دنیا و فاصلهگرفتن از خداوند و حقیقت قرآن مىگردد.
در مذمّت خنده بیهوده و تنبلى پیامبر مىفرماید:
«و اعلم انّ فیكم خلقین الضّحك من غیر عجب و الكسل من غیر سهو»
بدان كه در بین شما دو صفت ناپسند است: یكى خندهاى كه از روى تعجب و شگفتى نباشد (خنده بىسبب) و دیگرى كسالت و تنبلى (عمدى) كه از روى سهو و فراموشى نباشد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) به مؤمنان گوشزد مىكنند كه دو صفت ناپسند در آنان وجود دارد كه موجب
1. یونس / 57.
غفلت بیشتر و ضعیف و كمرنگ گشتن حالت خوف و خشیت مىگردد. بایسته است كه مؤمنان درصدد علاج و درمان آن دو صفت ناپسند برآیند: یكى از آن دو صفت خنده بىجاست. گاهى انسان با صحنهاى تعجبآور و خندهآور مواجه مىشود، در این صورت بطور طبیعى خندهاش مىگیرد. گرچه كسانى كه به خداوند توجه دارند، با مشاهده
صحنههاى خندهآور تنها تبسمى بر لبانشان ظاهر مىگردد و صدا به قهقهه بلند نمىكنند. برخى از بزرگان وقتى داستان خندهآورى برایشان نقل مىشد، یا با جریان تعجبآورى روبرو مىگشتند، لبخندى مىزدند ولى توجه آنان به چیز دیگرى بود و مشاهده آن جریانات اندك تأثیرى در آنان بر جاى نمىگذاشت.
گرچه وقار مؤمن و توجه او به وراى این عالم و حضور الهى مجال خنده به او نمىدهد، اما اگر صحنهاى خندهآور پیش آمد، عیبى ندارد كه بخندد ولى باید از قهقهه و خنده بىدلیل پرهیز كرد، چون آنكه بىدلیل و به اندك بهانه قهقهه سر مىدهد، غفلت سنگینى بر دل او سایه افكنده است.
امام صادق(علیه السلام) در حدیثى مىفرمایند:
«إِنَّ مِنَ الْجَهْلِ الضِّحْكَ مِنْ غَیْرِ عَجَب. قالَ وَ كانَ یَقُولُ: لا تُبْدِیَنَّ عَنْ واضِحَة وَ قَدْ عَمِلْتَ الاَْعْمالَ الفاضِحَةَ وَ لا یَأْمَنُ الْبَیاتَ مَنْ عَمِلَ السَّیِّئاتِ.»(1)
خنده بىمورد از نادانى است و نیز حضرت اضافه كردند: چنان مخند كه دندانهایت آشكار گردد با اینكه كردار رسواكنندهاى دارى. و كسى كه كارهاى زشت انجام داده از بلاهاى شبانه آسوده نیست.
در این حدیث امام صادق(علیه السلام) بصراحت مىفرمایند: كسى كه بر اثر اعمال زشت، آیندهاى مبهم و سرنوشت خطرناكى در انتظارش هست، به گونهاى كه هر لحظه ممكن است بلایى بر او فرود آید، قهقهه و خنده مستانه او بىمورد است؛ چنین خندهاى از كسى رواست
1. اصول كافى، ج 4 (كتاب العشره) ص 486.
كه از آینده خویش مطمئن باشد و نگران سرنوشت خویش نباشد. این در حالى است كه ما مىنگریم، انبیا و اولیاى خداوند نیز چنین اطمینانى نداشتند و تنها بر فضل خداوند اتكال داشتهاند.
درباره تأثیر خنده زیاد بر دل، امام صادق(علیه السلام)مىفرمایند:
«كَثْرَةُ الضِّحْكِ تُمیتُ الْقَلْبَ وَ قَالَ: كَثْرَةُ الضِّحْكِ تُمیثُ الدّینَ كَما یُمیثُ الْماءُ الْمِلْحَ»(1)
خنده فراوان دل را مىمیراند و نیز فرمودند: خنده فراوان دین را آب مىكند چنانكه آب نمك را حل مىكند.
بنابراین باید از خنده بىمورد كه دلیل عقل پسندى ندارد، پرهیز كرد. انسان نباید اختیار دهان، زبان، چشم و گوش خویش را از دست بدهد: اگر مىخواهد بخندد، بنگرد دلیلى براى خنده وجود دارد؛ جریانى كه موجب خنده گردد رخ داده یا نه، نه اینكه به دنبال هر بهانهاى بخندد.
لازم به ذكر است كه خوشرویى و همواره تبسّم بر لب داشتن، ویژگى مطلوب و ارزشمندى است و از جمله آداب اجتماعى این است كه مؤمنان در اجتماعات و در برخورد با دیگران تبسّم بر لب داشته باشند ـ هر چند دلشان آكنده از حزن، اندوه، خوف و خشیت است ـ تا در برخورد با دیگران باعث ناراحتى و رنجش آنان نگردند؛ چنانكه در روایتى آمده است:
«أَلْمُؤْمِنُ بُشْرُهُ فى وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فى قَلْبِهِ»(2)
مؤمن داراى سیمایى بشاش و خندان است و اندوهش را در دل پنهان مىدارد.
این خوشرویى و لبخند ملیح بر لب داشتن، غیر از قهقهه و خندهاى است كه متناسب با
1. همان ص 486.
2. بحارالانوار، ج 67 ، ص 305.
شأن مؤمن نیست. مؤمنى كه هدفدار و معتقد به قیامت و خداشناس است، اعمال و حركاتش را از نظر دور نمىدارد و بر اساس هواى نفس و خواست دل حركت نمىكند.
ویژگى دومى كه پیامبر از امّت خویش ناپسند مىشمرند، كسالت و تنبلى است. گاهى انسان از روى فراموشى و غفلت، وظیفهاى را انجام نمىدهد، مثل اینكه فراموش مىكند عبادتى را انجام دهد؛ در این صورت مرتكب گناهى نگشته. اما گاهى از روى توجه در قبال وظیفه سستى مىكند، این ویژگى شایسته یك مؤمن نیست. از مؤمن پذیرفته نیست كه از روى توجه از وظایف شانه خالى كند. به هنگام نماز و شنیدن صداى اذان كوتاهى كند و به نماز جماعت حاضر نگردد؛ این بىتوجهى در شأن مؤمن نیست. فرق نمىكند، سستى و تنبلى او در قبال وظیفه واجب باشد و یا مستحب.
یكى از علماى یزد به نام مرحوم حاج شیخ غلامرضا یزدى(رحمه الله) مردى بود بسیار جدّى. روزى بنده با ایشان وارد مسجد شدم، وقتى نگاه ایشان به عدهاى افتاد كه به انتظار آمدن امام جماعت نشستهاند و نافله نمىخوانند، ناراحت شد و فرمود: «لعنت بر شیطان، مىترسید شما را به بهشت ببرند! بلند شوید نماز نافله بخوانید» وقتى انسان، قبل از نماز واجب، در مسجد حضور دارد خیلى مناسب است كه به خواندن نافله بپردازد و در شأن مؤمن نیست كه به این مهم بىتوجهى كند. این مطلب درباره سایر امور نیز صادق است: گاهى به جهت بیمارى و یا مشكل دیگر، انسان از مطالعه باز مىماند، اما گاهى تنبلى و راحت طلبى او را از مطالعه و تحقیق باز مىدارد. اساساً تنبلى و راحتطلبى آفت بزرگى است كه مانع رشد و پیشرفت انسان مىگردد و بایسته است كه آن را از خود بزداییم.
در ادامه حدیث پیامبر مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ ركعتان مقتصدتان فى تفكّر خیر من قیام لیلة و القلب ساه»
اى ابوذر؛ دو ركعت نماز متعارف و معمولى كه با تفكر همراه باشد، بهتر است از یك شب به عبادت گذراندن، با اینكه قلب غافل است.
نظر به اهمیت و نقش والاى تفكر و اندیشیدن است كه پیامبر مىفرمایند دو ركعت نماز كه به نحو متعارف و معمولى خوانده شود ـ نه اینكه طولانى باشد ـ اما با تفكر همراه باشد، ثواب و تأثیر آن در كمال انسان بیشتر است از اینكه انسان از شب تا به صبح، بدون حضور قلب به عبادت بگذراند. البته اگر انسان خیلى سریع و پرشتاب نماز بخواند، بدرستى نمىتواند وظیفه خود را درك كند و به نحو شایسته نماز به جاى آورد. چنانكه از روایات استفاده مىگردد، نماز باشتاب كه با تأمل همراه نباشد و انسان در آن مجال تفكر و توجه نداشته باشد، به این مىماند كه كلاغ نوك بر زمین بساید. یعنى این نماز سازنده نیست، چون بدون توجه انجام مىگیرد و آنقدر با سرعت انجام مىگیرد كه انسان مجال نمىیابد، حضور الهى را درك كند و در محتوا و مفاهیم نماز بیندیشد. سخن در این است كه دو ركعت نماز متعارف اما با توجه، بهتر است از نمازهاى طولانى و مكرّرى كه بدون توجه انجام گیرند.
چنانكه مكرر گفته شده، سیر انسانى یك سیر علمى و شعورى است: پیشرفت و كمال انسان به بالا رفتن شعور و افزایش درك و آگاهى اوست. به عبارت دیگر انسان با پاى علم و شعور در راه قرب الهى قدم مىگذارد. نزدیك گشتن او به خداوند، به نقل مكانى نیست كه جسمش از محلى به محل دیگر منتقل گردد، بلكه نزدیكگشتن او به خداوند، به افزایش شعور و توجه، و به بالا رفتن و رشد درك او از عظمت و صفات الهى است؛ كه هر چه دركش بیشتر شود، قرب او به خداوند فزونى مىگیرد. این سیر، سیرى است علمى كه در پرتو آگاهى بیشتر حاصل مىگردد و مرحله آغازین آن، آگاهى به خود است كه در راستاى آن، آگاهى به خداوند حاصل مىگردد. در مقابل، هر قدر از میزان آگاهى انسان كاسته شود و به غفلت درافتد، از تكامل و رشد باز مىماند.
نماز یك وسیله تكاملى است و براى این است كه انسان احساس قرب بیشترى به خداوند پیدا كند و درك كند به خداوند نزدیكتر مىشود. اما اگر این نماز با توجه و درك مقام الهى همراه نباشد، نمازگزار به مانند كسى است كه مشغول ورزش و نرمش است؛ چون از مفاهیم و محتواى نماز بهرهاى نبرده است. البته این قسم نماز بىتوجه، بهتر از خوابیدن است كه انسان از شب تا به صبح بخوابد و از نماز بازماند، یا خداى ناكرده، به گناه و معصیت مشغول باشد. همین كه انسان بیدار بماند براى نماز ـ گرچه آن نماز ثواب كاملى ندارد، چون با توجه انجام نگرفته است ـ خود كار شایستهاى است؛ ولى بایسته است كه در نماز توجه و حضور قلب داشته باشد كه در این صورت حركت او شتاب مىگیرد و زودتر به مقصد، كه همان قرب الهى است نائل مىگردد.
«یا أَباذَرٍّ؛ أَلْحَقُّ ثَقیلٌ مُرٌّ وَ الْباطِلُ خَفیفٌ حُلْوٌ، وَ رُبَّ شَهْوَةِ ساعَة تُورِثُ حُزْناً طَویلا".»
اى ابوذر؛ حق سنگین و تلخ است و باطل سبك و شیرین. چه بسا هوسرانى یك ساعت، باعث حزن و غم طولانى مىگردد.
یكى از مفاهیم عامى كه در فرهنگ اسلامى مطرح است و كاربرد گستردهاى دارد، مفهوم «حق و باطل» است. در قرآن كریم، گاهى حق و باطل در زمینه معبودها بكار مىروند؛ بدین صورت كه خداوند متعال معبود حق معرفى مىشود و سایر معبودها باطل:
«ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ ...»(1)
حقیقت این است كه خداى یكتا همانا حق است و هرچه جز او خوانند همانا باطل است.
گاهى حق و باطل در زمینه عقاید، افكار و اندیشهها مطرح مىشوند و گاهى در زمینه كردارها و رفتارها. از جمله مطالبى كه قرآن به ما تعلیم مىدهد، این است كه این جهان از حق و باطل آمیخته شده. مىتوان گفت ساختار این عالم، تركیبى است از دو عنصر حق و باطل. «اللّه» اساس حق است و باطل یك امر طفیلى است كه در پرتو حق و زیر پوشش آن جلوه مىكند. بر اساس تعلیم قرآن، این آمیختگى حق و باطل همیشگى نیست، روزى فرا
1. حج / 62.
خواهد رسید كه حق كاملا از باطل جدا مىشود و پایدار مىماند و باطل نابود مىگردد:
«بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ ...»(1)
بلكه حق را بر باطل چیره مىسازیم تا باطل را محو و نابود سازد.
در جاى دیگر خداوند باطل را به كف روى آب تشبیه مىكند:
«أَنْزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَسَالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رَابِیاً وَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فىِالنَّارِ ابْتِغَآءَ حِلْیَة أَوْمَتَاع زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً وَ أَمَّا مَا یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْكُثُ فىِ الاَْرْضِ كَذلِكَ یَضْرِبُ اللَّهُ الاَْمْثَالَ»(2)
خداوند از آسمان آبى نازل كرد كه در هر وادى به اندازه وسعت و ظرفیتش سیلاب جارى شد و بر روى سیل كفى برآمد، چنانكه فلزاتى را نیز كه براى تجمل و زینت (مانند طلا و نقره) یا براى اثاث و ظروف (مثل آهن و مس) در آتش ذوب كنند، مثل آب كفى برآورد. خداوند به این مثل (آب و فلزات و كف روى آنها) براى حق و باطل مثل مىزند كه (باطل چون) آن كف بزودى نابود مىشود و اما آن آب و فلز كه به مردم نفع مىرساند، در زمین باقى مىماند. خداوند مثلها را بدین روشنى بیان مىكند.
در تشبیه باطل به كف، نكته ظریفى وجود دارد كه با توجه به حقیقت كف روشن مىگردد. حقیقت كف حبابى است كه بر روى آب ظاهر مىگردد: وقتى انسان به طشتى كه پر از كف صابون است نگاه مىكند، حبابهایى را مىبیند كه شناورند و بالا و پایین مىروند. اگر كسى براى اولین بار به آن طشت نگاه كند، همان كف توجهاش را جلب مىكند و از آبى كه زیر آن كف هست و منشأ پیدایش آن گشته، غافل مىگردد. خیال مىكند واقعیت همین حبابهایى است كه ظاهر گشته، بالا و پایین مىرود و رنگهاى گوناگونى در آن ظاهر مىشود. در صورتى كه حباب واقعیت خود را از همان آب گرفته است و وجودش در پرتو آب است.
1. انبیاء / 18.
2. رعد / 17.
عالم مركّب از حق و باطل است، اما باطلها به طفیل حق موجودند. ممكن است بیش از حق نمود داشته باشند، زرق و برق زیادى داشته باشند، حركت و جولانى داشته باشند؛ اما در ناموس آفرینش حق چون آبى است و باطل كف اوست و پایدار نیست و نابود مىگردد و آنچه ماندنى است حق است كه براى مردم سودمند مىباشد.
باطل چون كف براى چند لحظه جلوه دارد و پس از آن، واقعیت و حق خود را نمودار مىسازد. البته این لحظات را وقتى ما با معیارهاى خود مىسنجیم، فكر مىكنیم لحظه باید یك ثانیه یا یك دقیقه باشد، اما آن كسى كه بر ازل و ابد احاطه دارد، صد سال و هزار سال نیز براى او لحظهاى بیش نیست؛ معیار او با معیار ما فرق دارد. مقیاسى كه ما در اندازهگیرى زمانها و بقاء و ثبات اشیاء بكار مىبریم، با مقیاسهاى حق فرق مىكند. كسى كه دیده حقبین دارد، طول زمانها چه لحظهاى باشد و چه ساعتى و چه سالى و قرنى، براى او اعتبارى ندارد. او فراتر از آنچه ما مىبینیم، افقى را مىنگرد كه خیلى بالاتر و پایدارتر است و آنگاه كه با آن معیار و مقیاس حساب مىكند، باطل در نظرش چیزى نیست و دوامى ندارد.
مضمون سخن حضرت در این بخش، این است كه حق سنگین و تلخ است و باطل سبك و شیرین است. در توضیح این جمله باید گفت: مؤمنى كه در اندیشه سعادت اخروى است، باید به مقتضاى ایمان خویش، به فكر تكامل روحى و معنوى خویش باشد و همه موانع راه را كنار نهد تا به هدف دست یابد. طبیعى است مؤمنى كه در ابتداى راه قرار دارد، توقع دارد كه همه چیز براى او سهل، آسان، گوارا و شیرین باشد. او خود را براى تحمل دشوارىها و تلخىها آماده نكرده است، از این جهت در مصاف مشكلات و دشوارىها ممكن است درجا بزند و از راه حق عدول كند و یا اگر كماكان به آن راه ادامه داد، از این ناراحت و نگران است كه چرا در راه خیر و حق، این دشوارىها و مشكلات وجود دارد.
پیوسته براى انسان این سؤال مطرح مىشود كه چرا حق سنگین و تلخ است و انسان در
مسیر حق، رویاروى با مشكلات طاقت فرساست؛ ولى باطل شیرین و آسان است؟ چرا انسان باید تلخىها را تحمل كند و از شیرینىها و خوشىها صرفنظر كند؟ و شاید این سؤال پیش آید كه مگر «العیاذباللّه» خداوند بخیل است كه اجازه نمىدهد دوستانش از شیرینىها و خوشىهاى دنیا بهره ببرند و كارهاى سخت و دشوار را براى آنها وظیفه قرار مىدهد؟ چه مانع داشت كه حق را شیرین قرار مىداد، تا همه مردم پیرو حق گردند و گمراه نشوند؟
وقتى زندگى یك فرد مؤمن را با یك فاسق مقایسه مىكنیم، مىبینیم یك مؤمن در زندگى مشكلات فراوانى را باید تحمل كند. براى تهیه یك لقمه نان حلال چقدر باید جان بكند، در ارتباط با زندگى خانوادگى، با همسر، فرزندان و با همسایگان دشوارىهاى فراوانى دارد. در مقابل، همسایه و یا خویشاوند فاسق و بىبندوبار او، داراى زندگىِ خوش و خرّمى است و هیچ مشكلى ندارد. با این مقایسه این سؤال خود مىنمایاند: خداوندى كه مؤمن را دوست مىدارد ـ چنانكه در روایات بىشمار از ایمان و مؤمن ستایش شده ـ چطور او را با این گرفتارىها و سختىها مواجه مىسازد؟ براى تهیه وسیله معاش چقدر باید زحمت بكشد. وقتى مىخواهد ازدواج كند، گاه چندین سال باید به دنبال مورد مناسبى باشد. هرجا مىرود ناز مىكنند و به او زن نمىدهند! اما دیگران براحتى همسر دلخواه خود را انتخاب مىكنند. همین مقایسه، بین دو جامعه مؤمن و كافر نیز وجود دارد: وقتى مردم مسلمان بوسنى ـ هرزگوین را با جوامع غیر مسلمان كه در همسایگى آنان زندگى مىكنند، مقایسه مىكنیم، پیش خود مىگوییم مگر ملت بوسنى ـ هرزگوین چه كردهاند كه این سختىها و فجایع را باید تحمل كنند؟ چرا كافران در كنارشان آسوده زندگى مىكنند و این ملت مسلمان هر لحظه جان، مال و ناموسشان زیر پا نهاده شود و قوم پلید صرب، ددمنشانه بر آنان بتازند؟ اگر خداوند طرفدار مؤمنان است، چرا به آنها كمك نمىكند؟
این سؤالها در گونههاى مختلف براى ما پیش مىآید و هر كس در حد معرفت خود جوابى براى آنها دارد. ولى به هر جهت، ابهامهایى براى اغلب ما وجود دارد. شاید آنان كه ایمانشان بیشتر است، بگویند: آنچه رخ مىدهد، بر اساس مصلحت خداوندى است.
در جواب این سؤالات، از جمله این سؤال كه چرا حق تلخ است و خداوند آنرا شیرین قرار نداد تا همه بدان بگروند و گمراه نشوند و به بدبختى در نیفتند در اینجا مجالى براى پرداختن به مباحث علمى نیست و هدف ما این است كه از این مفاهیم نتایج عملى بگیریم و در پى روشن شدن مطلب برآییم. چون اگر مطلبى كاملا بر انسان روشن نگردد، اثر شایستهاى بر دلش نمىبخشد و یا شیطان وسوسه مىكند و با طرح شبهات، از تأثیر شایسته آن مانع مىشود و پس از روشن شدن مطلب و رفع ابهامات، دیگر مجالى براى شبهات و القائات شیطانى نمىماند.
زندگى انسان در دنیا بر این اساس است كه راه صحیح را خود انتخاب كند و با اختیار خودش مدارج كمال را بپیماید. ویژگى برجسته انسان این است كه در حركت و سیر خود، انتخابگر و آزاد است. خداوند موجوداتى چون ملائكه را آفرید كه تنها به حق گرایش دارند و گرچه كارشان اختیارى است، اما گرایش آنها فقط به سوى حق و بندگى خداوند جهتگیرى شده است و به باطل گرایش ندارند. براى آنها حق و عبادت خداوند شیرین و لذّتآور است. پس دستگاه آفرینش، از حیث مخلوقاتى كه فقط به حق گرایش داشته باشند و تنها به عبادت خداوند مشغول باشند، كم و كاستى ندارد. لذا خواست خداوند بر این تعلق گرفت كه موجودى بیافریند كه مقام او از فرشتگان فراتر و والاتر باشد، لذا انسان را آفرید كه با توجه به داشتن گرایش به باطل و هواى نفس، با اختیار راه كمال و حق را بپیماید. براى خداوند از لذّت گناه روى بتابد، تا به سعادت برین دست یابد. اگر این موجود پا روى هواى نفس گذاشت و راه سعادت را جست، مسلّماً از فرشتگان والاتر خواهد بود؛ چون او در مواجهه با دو گرایش متضاد، با انتخاب خود و آزادانه از لذّتهایش مىگذرد و به روح عبادت و بندگى خداوند دست مىیابد.
حاصل آنكه انسان در این عالم فراروى خود دو مسیر دارد: یكى مسیر حق و دیگرى
مسیر باطل. البته باید توجه داشت كه چنان نیست كه انسان اگر یكى از دو مسیر را برگزید، بناچار تا آخر در آن مسیر گام سپرد. با توجه به آنچه گذشت كه انسان موجودى انتخابگر و آزاد است ـ باید اذعان داشت چنانكه این اختیار و انتخاب در گزینش اصل راه و طریق وجود دارد، در تداوم آن نیز وجود دارد. از این جهت، انسان پیوسته توان تغییر جهت و مسیر خویش را دارد و همواره در مواجهه با دو طریق حق و باطل، مختار و آزاد است. یكى از آن دو راه، راه خداست و دیگرى راه شیطان، یكى راه ترقى و تكامل و دیگرى راه انحطاط و سقوط.
نكته دیگرى كه باید بدان توجه داشت این است كه دنیا محل آزمایش است و طبیعى است، آزمایش زمانى است كه انسان در برابر تلخىها و دشوارىها قرار گیرد و با تحمل آنها موفق از آزمون به درآید: اگر در نگرش اوّلى، براى انسان ترقى و تكامل شیرین مىبود و باطل و انحطاط تلخ، آزمایش مفهومى نداشت؛ چون آزمایش براى این است كه انسان از میل و خواست خود در گذرد و براى خداوند عمل كند و در آن صورت كه در نگرش اوّلى حق شیرین مىنمود، انسان به جهت خواست دل از باطل تلخ، به حق شیرین روى مىآورد، نه براى خداوند. همینطور اگر هرچه باطل است شیرین مىبود و راه حق هیچ شیرینى و خوشى نمىداشت، كسى كه براى خداوند از باطل روى مىتافت و راه حق را انتخاب مىكرد، از همه خوشىها محروم مىگشت؛ پس چنان نیست كه در راه حق هیچ خوشى وجود نداشته باشد.
به هر جهت حق سنگین و تلخ است و كسى كه آگاهانه حق را انتخاب كند طبیعى است كه در این صورت همه تلخىها و دشوارىهاى راه حق را به جان مىخرد. البته تقدیر الهى براى همه یكسان نیست، چون ظرفیت همه بر یك منوال نیست و همه ظرفیت تحمل هر نوع بلا و گرفتارى را ندارند؛ از این جهت بر اساس ظرفیت هر فرد خداوند تقدیر خاصى براى او دارد: براى برخى در جوانى گرفتارى و دشوارى مقدّر مىسازد، براى برخى در پیرى. یكى را به فقر مبتلا مىسازد و دیگرى را به بیمارى. یكى را از طریق همسرش گرفتار
مىسازد و دیگرى را به وسیله رفیق. چنان نیست كه مؤمن در زندگى با هیچ دشوارى و سختى مواجه نشود، چون در این صورت به كمال نمىرسد. از آنجا كه این دنیا محل آزمایش است، مؤمن باید با تحمل سختىها ایمانش را تقویت كرده، پایبندىاش را به احكام الهى و رضایش را به تقدیرات خداوند به اثبات رساند. مسلّماً این كار سختى است، ولى چون او ادعا مىكند مؤمن است، باید همه این سختىها را به جان بخرد. اما كافر چنین ادعایى ندارد، بلكه او سرآشتى با خداوند و حق ندارد. او مىخواهد در این چهار روزه دنیا راحت باشد، بعدش هر چه مىخواهد بشود. اگر كار نیكى نیز انجام دهد، خداوند در همین دنیا پاداش تلاشش را مىدهد:
«مَنْ كَانَ یُرِیدُ الْحَیَوةَ الدُّنْیَا وَ زِینَتَهَا نُوَفِّ إِلَیْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِیهَا وَ هُمْ فِیهَا لاَ یُبْخَسُونَ. أَوْلئِكَ لَیْسَ لَهُمْ فىِ الاَْخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَ حَبِطَ مَا صَنَعُوا فِیهَا وَ بَاطِلٌ مَا كَانُوا یَعْمَلُونَ»(1)
كسانى كه طالب حیات مادى و زینت و شهوات دنیوىاند، ما مزد سعى آنها را مىدهیم و از اجر عملشان كم نخواهد شد. آنان در آخرت نصیبى جز آتش دوزخ ندارند و همه افكار و اعمال دنیایىشان ضایع و باطل مىگردد.
بنابراین كسانى كه طالب حق هستند، باید براى تحمل سختىها و دشوارىها آماده باشند و به آنچه رخ مىدهد رضا دهند؛ چرا كه این مقتضاى انتخاب راه حق است. اگر كسى تاب تحمل سختىها را ندارد، راه دیگرى جز راه حق را پى گیرد. پیشرفت، تكامل روحى و مقامات والاى انسانى جز با صبر در برابر شداید حاصل نمىگردد. سرّ اینكه حق تلخ است و باطل شیرین است، این است كه طالب كمال باید آزادانه حق را برگزیند و براى این گزینش آزمایش شود و اگر چنین نمىبود كسى آزمایش نمىشد و مسلماً این آزمون براى سنجش میزان اعتقاد و ایمان افراد و گرایش آنها به حق است و نیز براى این است كه مشخص گردد تا چه حد خواست خداوند را بر هوسهاى خویش مقدم مىدارند. پس باید وظایف سخت و دشوار باشند، تا انسان با تمرین تقوا و رضامندى به خواست الهى و صبر
1. هود / 16 ـ 15.
بر مشكلات راه تكامل را بپوید. اگر وظایف همه راحت و آسوده مىبودند، همه مسلمان مىشدند و برجستگى و امتیاز كسى مشخص نمىگشت. در مصاف دشوارىها، سختىها، از خود گذشتگىها و مقدم داشتن خواست و رضاى خداوند است كه فرد برجستهاى، چون سلمان خود مىنمایاند و در رسیدن به قله و اوج كمال انسانى، دیگران را پشت سر نهاده، به بالاترین مراحل كمال و تعالى انسانى دست مىیابد.
در اینجا جا دارد به داستان یكى از علما و عرفاى بزرگ، مرحوم
الهى قمشهاى، رضوان اللّه تعالى علیه، اشاره شود. ایشان مردى بزرگ و وارسته بود. این شخصیت بزرگ و مخلص، قرآن را ترجمه كرد و در مقابل آن خدمت بزرگ، چیزى دریافت نكرد؛ در صورتى كه اگر حق تألیف مىگرفت، مىتوانست زندگى مرفهاى براى خود و خانوادهاش فراهم كند. او با اینكه استاد دانشگاه بود، گاهى با سهچرخه باربرى روانه دانشگاه مىشد. ایشان در یكى از سفرهایى كه به مشهد مقدس داشت، وقتى وارد حرم مقدس حضرت رضا(علیه السلام)شد، به دلش افتاد كه از حضرت، مقام رضا بخواهد. این بود كه گفت: آقا شما رضا هستید، من نیز در خانه شما آمدهام كه از خداوند بخواهید «مقام رضا» به من بدهد. از حرم كه بیرون آمد، در بین راه منزل با ماشین تصادف كرد و در نتیجه زخمى گشت و استخوانش شكست. مردم جمع مىشوند و راننده را مىگیرند، ولى ایشان رو به مردم كرده مىگوید: به او كارى نداشته باشید، این هدیه حضرت رضا(علیه السلام) بود! من از ایشان «مقام رضا» خواستم و به آن رسیدم. اگر این پیشامد رخ نمىداد، معلوم نمىگشت كه من به «مقام رضا» رسیدهام، من باید ثابت كنم كه به آنچه خداوند خواسته است، راضىام و هیچ نگرانى ندارم!
انسان داراى دو كشش مختلف در دو جهت است، باید زمینهاى فراهم آید تا مشخص شود كه انسان در تضاد و رویارویى دو كشش درونى به حق و باطل، به كدام یك بیشتر تمایل
دارد. گاهى كار حقى كه انجام مىدهد، با میل او مخالفت و تعارض ندارد؛ در این صورت انجام آن دشوار نیست. مشكل آنجاست كه بین دو كشش و دو جاذبه تعارض رخ دهد: شیطان به چیزى فرمان مىدهد و خداوند به غیر آن، نفس چیزى را مىطلبد و خداوند چیز دیگرى را. اینجاست كه انسان در بوته آزمایش قرار مىگیرد و ارزش كار مشخص مىگردد. در این صورت هر قدر جاذبه گناه بیشتر باشد و شخص پا روى هواى نفس بگذارد و با آن مخالفت كند، ثوابش بیشتر است و آن مخالفت با هواى نفس تأثیر شایانى در تكامل نفس او مىبخشد.
ارزش جوانى كه با وجود احساسات و تمایلات شدید غریزى، از گناهى كه متناسب با اوست دست مىكشد، بالاتر از پیرمردى است كه آن گناه را ترك مىكند. براى آن پیرمرد ترك آن گناه دشوار نیست، چون چندان میلى به آن گناه ندارد. در این صورت ثواب آن جوان بیشتر است و در مقابل اگر آن پیرمرد به آن گناه دست یازید، گناهش خیلى زیاد است؛ چون تحت فشار نبود و میل چندانى نیز به آن گناه نداشت. (خیلى زشت است كه پیرمردى مرتكب زنا شود.) اگر خداى نكرده، جوانى در معرض گناهى چون زنا قرار گیرد و بتواند بر غرایز و شهوت خود فایق آید اوج مىگیرد و ترك آن گناه، كمال فزایندهاى براى او به ارمغان مىآورد. چرا كه با تلاش فراوان درونى و علاقه شدید به خداوند و ایمان والا، به چشمپوشى از گناه موفق گشت. پس طبیعى است كه در این عالم، گناه شیرین باشد و حق تلخ، تا انسان آزمایش شود و در نتیجه مشخص گردد چه كسى خداوند را مقدم مىدارد و چه كسى هواى نفس را، چه كسى حق را مىگزیند و چه كسى باطل را.
البته بدیهى است كه شرف و والایى انسان به این است كه تكامل او اختیارى باشد، او با اختیار و آزادى تمام با هواى نفس خود مبارزه كند و با اختیار خود و به جهت محبت خداوند و رضاى او كار خیر انجام دهد و از گناه چشم پوشد.
گفته شد حق تلخ است و باطل شیرین، اما شیرینى باطل و تلخى حق براى افراد معمولى است، نه براى همه. انسانهاى عادى بر اساس میل طبیعى خویش به دنبال ارضاى
خواستههاى خویش هستند و وظایفى كه براى آنها محدودیت ایجاد مىكنند، دشوار و سختند. در مقابل باطل برایشان سبك و راحت است، چون در انجام آن دشوارى و محدودیتى مشاهده نمىكنند: براى انسان خیلى آسان است، حرف بیهوده و لغو بزند، ولى اگر بخواهد حساب شده حرف بزند باید روى كلمه كلمه سخنان خویش فكر كند كه مبادا آن سخن بجا گفته نشود و مبادا سخنچینى، غیبت و تهمت بهحساب آید و مبادا با آن سخن كسى را مسخره و اذیّت كند. به هر جهت مىاندیشد كه چه آثار و عوارضى بر سخن او بار مىشود. اما اگر بخواهد حرف چرند بزند، دهانش را باز مىگذارد و هر چه خواست مىگوید.
اینكه فرمودند «پل صراط» از مو باریكتر و از شمشیر تیزتر است، به این جهت است كه انسان هر قدمى كه مىخواهد بردارد و به هر راهى كه گام مىسپرد، باید حواسش را جمع كند كه این راه به كجا منتهى مىشود و چه لوازمى در پى دارد؛ آیا خداوند راضى است و یا نه. همواره در هر كار و در هر رفتارى باید به انگیزه خود بنگرد، بنابراین مواظب زبان خود است كه هر سخنى را نگوید و مواظب نگاه خود است كه به هر جا نگاه نكند. مسلماً رعایت همه جوانب خیلى دشوار است و انجام وظیفه خون دل خوردن دارد. در مقابل اگر انسان خواست بر اساس باطل و هوس خویش عمل كند، خیلى راحت است و در زندگى احسان خوشى و شیرینى مىكند. البته براى طالب حق همه سختىها در دنیاست و او در بهشت دشوارى و رنجى ندارد:
«أَلَّذىِ أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لاَ یَمَسُّنَا فِیهَا نَصَبٌ وَلاَ یَمَسُّنَا فیِهَا لُغُوبٌ»(1)
(شكر) خداوند را كه از روى لطف و كرم ما را به منزل دائمى بهشت وارد كرد كه در آن هیچ رنجى به ما نرسد و هیچ گاه ضعف و خستگى نخواهیم یافت.
نه تنها در بهشت سختى و گرفتارىهایى، شبیه آنچه در دنیاست وجود ندارد، بلكه حتى بهشتیان درد گرسنگى را نیز درك نمىكنند بلكه به غذا میل دارند و از خوردن آن لذّت
1. فاطر / 35.
مىبرند. در مقابل، طبیعت زندگى دنیا قرین رنج و مشقت است و چه مؤمن و چه كافر مواجه با سختى و گرفتارى مىشوند:
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِ انْسَانَ فِى كَبَد»(1)؛ ما انسان را در رنج و مشقت آفریدیم.
چیزى كه هست همین زندگى دنیا براى كافر و مؤمن، اهل حق و اهل باطل متفاوت است: اهل باطل از راحتى و آسایش نسبى برخوردارند و احساس شیرینى از زندگى دارند، اما در مقابل زندگى در كام اهل حق تلخ است. البته چنان نیست كه زندگى سراسر در كام مؤمن و اهل حق تلخ باشد، بلكه تلخى دنیا براى آنها نسبى است: براى اولیاى خدا نیز لذّتهاى خاصى وجود دارد. آنان نیز از خوردن و خوابیدن لذّت مىبرند، اما سختىها و گرفتارىهاى دنیوى آنان بیش از گرفتارىهاى اهل باطل است.
از آنجا كه انسان در دامان طبیعت رشد مىكند و پرورش مىیابد، بطور طبیعى ابتدا شیرینىها و خوشىهاى طبیعى را حس مىكند. ذائقهاش براى درك لذّتهاى دنیوى، مادّى و حسى آمادهتر است؛ طول مىكشد تا ذائقه معنوى یابد. با سیر اختیارى در مسیر حق و عادت به كار خیر و تحمل تلخىهاى زندگى و چشمپوشى از لذّتهاى مادى، رفته رفته، با ذائقه خود شیرینى حق را مىچشد و از آن لذّت مىبرد. این حقیقتى است كه قرآن نیز بدان اشاره دارد:
«وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَوةِ وَإِنَّهَا لَكَبِیرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِینَ»(2)
از خداوند به صبر و نماز یارى جویید (چرا كه نماز) كارى است دشوار، مگر بر اهل خشوع.
خداوند مىفرماید، نماز بجز بر خاشعان، بر عموم مردم بار سنگینى است. برخى صبح زود از خواب بر مىخیزند و به ورزش و نرمش مشغول مىشوند و كارهاى سنگینى انجام مىدهند، اما اگر بخواهند دو ركعت نماز بخوانند، احساس سنگینى مىكنند! براى نماز از
1. بلد / 4.
2. بقره / 45.
خواب برنمىخیزد، اما براى ورزش از خواب برمىخیزد و چه بسا یك ساعت ورزش مىكند و مىدود و یا كوهنوردى مىكند! چون ذائقهاش مزه نماز را درك نمىكند. لذّت و فایده ورزش را حس مىكند و چون گفته شده كه ورزش براى بدن مفید و نشاطآور است، از آن لذّت مىبرد. در مقابل، ایمان او چنان قوى نیست كه به گفته خداوند، پیامبر و امامان معصوم ایمان آورد و اعتماد كند.
براى اهل خشوع و كسانى كه خداوند را شناختهاند و به او ایمان دارند، نه تنها نماز بار گرانى نیست، بلكه آسان است و از آن لذّت مىبرند. چون به بلوغ معنوى رسیدهاند، در نماز با خداوند انس مىگیرند و چنان شرینى نماز در كامشان مىنشیند كه نمىخواهند از آن فارغ شوند. براى آنها هیچ لذّتى بالاتر از نماز و مناجات با خداوند نیست، از این جهت برخى از بزرگان مىفرمودند: اگر سلاطین دنیا پى مىبردند كه نماز چقدر لذّت دارد، سلطنت خود را رها ساخته، به سراغ نماز مىرفتند! براى انبیاء، اولیاى خداوند و تربیتشدگان مكتب آنان، حق چنان دلنشین و شیرین است كه اگر از آن تخلف كنند، احساس مىكنند عزیزترین كس خود را از دست دادهاند. آنان چنان با راه حق و انجام كار خیر انس گرفتهاند و بدان دل بستهاند كه اگر كار خیرى را ترك كنند، احساس مىكنند گمشدهاى دارند كه دلكندن از آن برایشان میسّر نیست. كسانى كه به سحرخیزى عادت دارند، اگر شبى براى مناجات برنخیزند، ناراحت مىگردند.
با توجه به اینكه اغلب مردم به، لذّتهاى حسى و دنیوى گرایش دارند، سخن در این است كه انسان چه كند تا در مسیر تكامل قرار گرفته، توان مبارزه با تمایلات مادى و لذایذ حیوانى را در خویش بیابد و با چشمپوشى از آنها در راه حق قدم بردارد؟ در پاسخ باید گفت: لذّتخواهى در فطرت انسان نهاده شده است. و انگیزه انسان در كارهایى كه انجام مىدهد، لذّتى است كه برایش حاصل مىشود. ما كارى كه از آن خوشمان مىآید انجام
مىدهیم و از كارى كه بدمان مىآید فاصله مىگیریم. در باطل و گناه هم براى خود لذّتى مىبینیم امّا راه چشمپوشى از آن این است كه به نتایج، عواقب و گرفتارىهایى كه گناه در پى دارد بیندیشیم، یا اینكه به لذّتهایى كه كار نیك در پى دارد، بیندیشیم. گرچه تحمل سختىهاى كار خیر و حق دشوار است، اما اگر پاداش و عواقب خرسند كننده آنرا در نظر بگیریم، برایمان آسان مىگردد. در واقع انسانها در انجام كارهاى سخت و دشوار دنیایى چنین مقایسهاى دارند:
كارگرى كه از صبح زود با انگیزه، كار سختى را شروع مىكند و تا شب كار مىكند و عرق مىریزد، از همه سختىهایى كه تحمل كرده لذّت مىبرد، چون به نتیجه كار خویش مىاندیشد. نانوایى كه گاه در حرارت 50 درجه نان مىپزد، همه مشكلات را تحمل مىكند، چون مزد مىگیرد و با آن احتیاجات زندگىاش را تأمین مىكند. او وقتى به نتیجه كارش مىاندیشد و اینكه با آن مزد، برخى از مشكلات زندگىاش برطرف شده باعث مىگردد از زندگى لذّت ببرد، زحمت كار برایش هموار مىشود. در واقع تحمل این سختىها عاقلانه است و همه مردم چنینند كه وقتى سختىها را با لذّتها مقایسه مىكنند، دست به كارى مىزنند كه به لذّت بیشترى بینجامد. اگر در كارشان به نفع و مزد بیشترى دست یابند، در نهایت به لذّت بیشترى مىرسند. بواقع در اجر و پاداشى كه مستقیماً از كار خویش دریافت مىكنند، لذّتى وجود ندارد، بلكه آن وسیلهاى است براى لذّت بردن: با پول خانه و وسائل زندگى خویش را تأمین مىكند و از آنها لذّت مىبرد. پس انسان عاقل سختى كار را تحمل مىكند تا سرانجام به لذّتى والاتر از سختى كار دست یابد.
انسان عاقل از استعمال موادّ مخدر و لذّت موقّتى آن چشم مىپوشد، چون به مفاسد آینده آن مىاندیشد: او مىداند كه براى چند لحظه لذّت مىبرد و نعشه مىشود، ولى یك عمر بدبخت مىگردد. اگر ما باور كنیم كه گناه هر چند شیرین و لذّتآور باشد چه عواقب و گرفتارىهایى در پى دارد ـ اگر در دنیا عاقبت بدى متوجه ما نگردد، مسلّماً در آخرت گرفتار مىشویم ـ به همان دلیل كه از لذّت استعمال موادّ مخدر صرفنظر مىكنیم، از لذّت گناه نیز
صرفنظر مىكنیم، تا مبتلا به عذاب ابدى آن نشویم؛ در این ارتباط حضرت مىفرمایند:
«و ربّ شهوة ساعة تورث حزناً طویلا»
لذّت چند لحظهاى كه غصهها و گرفتارىهاى طولانى در پىدارد، در زمان ما نمونههاى فراوانى دارد. در سابق فقط شراب بود كه براى چند لحظه شخص را سرمست مىكرد و پس از آن عوارض نامطلوب و ناخوشایندى برجاى مىگذاشت؛ ولى امروزه انواع مواد مخدر بدان اضافه شده است. رفیق بد انسان را فریب مىدهد و با بیان لذّت و نعشهاى كه مادهاى چون هروئین در بردارد، او را وادار به مصرف آن مىكند. بار اول فرد احساس لذّت مىكند، دوباره به آن روى مىآورد و سرانجام معتاد مىشود و یك عمر سیهروز و بدبخت مىگردد. گناهان دیگر نیز چنینند. ما اگر بیندیشیم گناهى كه مىخواهیم مرتكب شویم، چه گرفتارىهایى در پى دارد، از آن دورى مىجوییم. خیلى از گناهان علاوه بر آخرت، در همین دنیا نیز انسان را گرفتار مىكنند. گاهى یك نگاه به نامحرم، یك عمر انسان را بدبخت مىكند و بهسبب آن خانوادهاى از هم مىپاشد. این از عواقب دنیوى آن گناه، بدبختىها و گرفتارىهاى اخروى آن بهجاى خود است:
«فَأَذَاقَهُمُ اللَّهُ الْخِزْىَ فىِالْحَیوةِ الدُّنْیَا وَ لَعَذَابُ الاَْخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا یَعْلَمُونَ»(1)
خداوند عذاب رسوا كننده را در دنیا به آنها چشانید و اگر بدانند، عذاب آخرت آنها بسیار سختتر است.
در جاى دیگر خداوند مىفرماید:
«لَهُمْ عَذَابٌ فىِالْحَیوةِ الدُّنْیَا وَ لَعَذَابُ الاَْخِرَةِ أَشَقُّ ...»(2)
این گمراهان هم در زندگانى دنیا معذّبند و هم در عالم آخرت به سختترین عذاب گرفتارند.
پس با مقایسه لذّت گناه با عواقب آن، سعى كنیم به گناه آلوده نگردیم ؛ بخصوص تا هنگامى كه جاذبه گناه در ما اثر نكرده است و به مرز گناه نرسیدهایم، دورى كردن از گناه
1. زمر / 26.
2. رعد / 34.
آسان است. چون اگر جاذبه گناه در ما اثر كرد و به مرز گناه رسیدیم، بسیار مشكل است كه از انجام آن خوددارى كنیم. بزرگى، كه خدا رحمتش كند، مىگفت: جوانان از خداوند بخواهید كه دیگ شهوتتان بجوش نیاید، چون در آن صورت خاموش كردن آن مشكل است. تا هنگامى كه انسان تحت تأثیر شهوت و یا غضب قرار نگرفته، آرامش دارد و مىتواند فكر كند و تصمیم بگیرد و محاسبه كند، تا به هنگام تحریك شهوت، توان خوددارى داشته باشد. اما اگر از پیش تصمیمى نگیرد و نیندیشد، در هنگام تحریك شهوت و غضب دیگر مجالى براى فكر كردن نمىیابد، چون با تحریك شهوت، عقل خاموش مىگردد.
غیر از شهوت و غضب، شیطان عوامل و نیروهاى دیگرى نیز براى انحراف انسان دارد، كه از جمله آنها عوامل اجتماعى است: در جامعه، هر كس طبیعتاً مىخواهد همرنگ دیگران باشد. این یك عامل روحى، روانى است كه از هنگام خردسالى در انسان پدید مىآید. البته این عامل مثل هر عامل دیگرى آثار منفى و مثبتى در بر دارد، چیزى كه هست باید مرز خیر و شر را شناخت و در حد صحیح از این عامل استفاده جست، تا انسان به تقلید كور كورانه روى نیاورد.
همرنگى با دیگران، در خیلى موارد موجب نجات انسان مىگردد: چه بسیار جوانانى كه به سبب میل به همرنگ شدن با دوستان خوب، به مسجد كشانده شدند. چه بسیار جوانانى كه در پرتو همین عامل جبههاى شدند. در ابتدا چندان علاقهاى به حضور در جبهه نداشتند، اما وقتى مشاهده كردند دوستان و بچههاى محل به جبهه مىروند، آنها نیز به جبهه كشانده شدند. این آثار خوبى است كه این عامل در بردارد. در مقابل در محیطى كه به فساد آلوده است، همین عامل، باعث مىگردد كه گرایش به فساد افزودن گردد، بخصوص در نوجوانان؛ چون نوجوانان و جوانان خیلى زود از محیط اطراف رنگ مىگیرند و در برابر فساد حاكم بر محیط، چندان مقاومت نمىكنند. اما عامل رنگپذیرى از دیگران در كسانى كه در سنین بالا قرار دارند، ضعیفتر مىگردد و كمتر از دیگران رنگ مىگیرند.
الگوى جوانان، یا اكثریت جامعهاند و یا افراد برتر و یا ملتهاى پیشرفته جهان. وقتى در اكثر مردم گرایشى وجود دارد، انسانى كه به دنبال اقتباس از الگوهاست، پیش خود مىگوید: عموم مردم عقل دارند و دیوانه نیستند؛ بنابراین كار آنها صحیح است. بعد از آن تحت تأثیر آن عاملى كه ذكر كردیم، به گرایش عمومى روى مىآورد. از این جهت مىنگریم كه برخى از افراد، تحت تأثیر این عامل، به فساد كشانده مىشوند؛ بخصوص اگر اكثریت جامعه فاسد باشند.
«یا أَباذَرٍّ؛ لایَفْقَهُ الرَّجُلُ كُلَّ الْفِقْهِ حَتّى یَرىَ النّاسَ فى جَنْبِ اللّهِ تَبارَكَ وَ تَعالى أَمْثالَ الاَْباعِرِ، ثُمَّ یَرْجِعُ إِلى نَفْسِهِ فَیَكُونُ هُوَ أَحْقَرَ حاقِر لَها. یا أَباذَرٍّ؛ لا تُصیبُ حَقِیقَةَ اَلاْیمانِ حَتّى تَرىَ النّاسَ كُلَّهُمْ حُمَقاءَ فى دینِهِمْ، عُقَلاءَ فى دُنْیاهُمْ.»
در ادامه موعظههاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به ابوذر، مىرسیم به بخشى كه درباره توحید افعالى است و نیاز به توضیح دارد: اعتقاد به توحید داراى مراتبى است كه نازلترین آنها كه نصاب توحید در اسلام است و هر كس با اعتقاد به آن از دیدگاه اسلامى موحّد شناخته مىشود، اعتقاد به وحدانیت خداوند در ذات و صفات و اعتقاد به توحید در «ربوبیت تكوینى» و «ربوبیت تشریعى»(1) و نیز اعتقاد به اینكه خداوند تنها معبود است. فراتر از این مرحله، مراحلى است كه از جمله آنها اعتقاد به توحید افعالى است: توحید افعالى یعنى، انسان در ابتدا با علم و سپس با شهود دریابد كه مؤثّر حقیقى، در عالم، خداوند متعال است و هیچ موجودى
1. توحید در «ربوبیت تكوینى» این است كه تدبیر و اداره جهان را به دست خداوند متعال بدانیم و معتقد باشیم كه گردش ماه و خورشید و پدید آمدن روز و شب، حیات و مرگ انسانها و روزى دادن روزى خواران با خداوند است و اوست كه آسمانها و زمین را نگهدارى مىكند. همینطور هر موجودى كه در گوشهاى از این جهان پهناور، به وجود آید، رشد كند و تولید مثل كند و هر اثر وجودى از او ظاهر گردد، همگى یكجا تحت تدبیر و اداره الهى است و هیچ پدیدهاى خارج از حوزه ربوبیت خداوند متعال نیست. «ربوبیت تشریعى» به تدبیر اختیارى انسانها مربوط مىشود. در بین همه مخلوقات خداوند، تنها انسانها حركات و تكاملاتشان در گرو افعال اختیارى خودشان است.
ربوبیت الهى اقتضاء مىكند كه علاوه بر اینكه مبادى اراده، اختیار، اسباب و وسایل كار را در اختیار انسان قرار مىدهد. راه صحیح و مستقیم را به او معرفى كند، خوب و بد را به او بشناساند و دستور و قانون براى زندگى فردى و اجتماعى او صادر و وضع كند.
استقلال در تأثیر ندارد (اینكه این اعتقاد با مسأله اختیار و تكلیف سازگارى دارد یا ندارد، در مباحث كلامى و فلسفى مطرح گردیده است و اكنون مجالى براى پرداختن بدان نیست.)
چنانكه ذكر گردید، براى اعتقاد به توحید افعالى دو مرحله وجود دارد، مرحله اول: اعتقاد به توحید افعالى از طریق استدلال، برهان و علم به اینكه هیچ موجودى از خود استقلال ندارد و هر موجودى عین ربط و وابستگى به علت (خداوند) است. همه تاثیر و تأثرات و علتها و معلولها از ذات مقدس پروردگار سرچشمه مىگیرند. گرچه این مرحله از اعتقاد به توحید، بسیار مهم و ارزشمند است، اما اهمیت آن در حد اهمیت مرحله شهود توحید افعالى نیست.
مرحله دوم: انسان پس از علم به توحید افعالى، از راه سیر و سلوك و شهود عرفانى مىیابد و باور مىكند كه مؤثر حقیقى در عالم تنها خداوند است. در این مرحله است كه در مىیابد، ماسوى اللّه، بر حسب شدت و ضعفشان، تأثیر مستقلّى در سرنوشت انسان ندارند و این اراده خداوند است كه نفوذ دارد و در اسباب و وسایل ظهور مىیابد.
بهترین نمونههاى معتقدان به توحید افعالى كه نظام اسباب و مسببات را وابسته به اراده و مشیت الهى مىدانند و تاثیر استقلالى را فقط از آن خداوند دانسته، ملجأ و پناهگاهى غیر او نمىشناسند؛ انبیاء و پیشوایان دینند. در اینجا ما به بارزترین اسوه موحدان كه در راه دعوت الهى از احدى بیم نداشت، یعنى حضرت ابراهیم(علیه السلام)اشاره مىكنیم: پس از آنكه حضرت ابراهیم(علیه السلام)تسلیم مشركان و بتپرستان بابل نشد و در غیاب آنها بتها را شكست و آنگاه كه آنها به شهر برگشتند و جویاى شكننده بتها شدند، به مجادله با آنها پرداخت و با استدلالهاى روشن و قوى، اعتقادات بىبنیان آنها را باطل ساخت. تا آنجا كه آنان در برابر منطق قوىِ او حرفى براى گفتن نداشتند و تنها چاره را در این دیدند كه او را در آتش قهر خویش بسوزانند:
«قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا الِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلیِنَ»(1)
گفتند ابراهیم را بسوزانید و خدایان خویش را یارى كنید، اگر كننده این كار هستید.
پس از آن هیزم انبوهى فراهم ساختند و در روز موعود، حضرت را درون آن افكندند. در آن هنگامه حضرت ابراهیم فقط به ذات مقدس خداوند توجه داشت، تا آنجا كه امام باقر(علیه السلام)مىفرمایند:
در آن روز حضرت ابراهیم تنها مىفرمود: «یا أَحَدُ یا أَحَدُ یا صَمَدُ یاصَمَدُ، یا مَنْ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» سپس فرمود: «تنها بر خداوند توكل مىكنم»(2)
او چنان به خداوند اعتماد داشت و در ایمان خود راسخ بود و با تمام وجود خود را نیازمند ساحت ربوبى مىدید كه دست نیاز به سوى احدى دراز نكرد، حتى كمك مَلك مقرب الهى را نپذیرفت:
امام صادق(علیه السلام) مىفرمایند:
«لَمّا أُلْقِىَ إِبْراهِیمُ، عَلَیْهِ السَّلامُ، فىِالنّارِ تَلَقّاهُ جِبْرَئیلُ فىِالْهَواءِ وَ هُوَ یَهْوى فَقَالَ: یا إِبْراهیمُ أَلَكَ حاجَةٌ؟ فَقالَ: أَمّا إِلَیْكَ فَلا»(3)
چون ابراهیم(علیه السلام) را در آتش افكندند، جبرئیل در حال فرود از آسمان او را مشاهده كرد و عرض كرد: آیا حاجت و نیازى دارى؟ حضرت فرمود: اما به تو نه!
این سخن حضرت ابراهیم(علیه السلام) كه از ناحیه شیعه و سنى نقل شده است، بر مراتب بالاى توحید در روح بزرگ این قهرمان الهى، دلالت دارد و چنین اعتقاد و روحیهاى است كه او را لایق دریافت امدادهاى غیبى كرد: خداوند به آتش فرمان داد كه سرد گردد. گویند: چنان آتش سرد شد كه ابراهیم مىلرزید و دندانهایش را بر هم مىفشرد، تا اینكه دوباره خداوند فرمان داد، اى آتش بر او سالم باش. در این گیرودار جبرئیل فرود آمد و در میان آتش در كنار ابراهیم نشست و سخن گفت.
1. انبیاء / 68.
2. المیزان، ج 14، ص 307.
3. همان، ص 308.
امام صادق(علیه السلام) مىفرمایند: قنبر، غلام حضرت على(علیه السلام)، آن حضرت را بسیار دوست مىداشت و چون حضرت از خانه بیرون مىرفتند، قنبر نیز با شمشیرى دنبال ایشان مىرفت. شبى حضرت على(علیه السلام)او را دیدند و فرمودند: اى قنبر، چه مىكنى؟ عرض كرد: اى امیر مؤمنان، آمدهام پشت سرتان حركت كنم. حضرت فرمود: واى بر تو! مرا از اهل آسمان حفظ مىكنى یا از اهل زمین؟ عرض كرد: نه بلكه از اهل زمین. فرمود: اهل زمین جز به اذن خداوند نمىتوانند با من كارى داشته باشند، برگرد؛ او نیز برگشت.(1)
آنچه ذكر گردید، بازتاب اعتقاد به توحید افعالى در نگرشها، منش و رفتار انسانى بود كه انسان تنها بر خداوند تكیه كند و ماسواى او را به حساب نیاورد. در صورتى كه پیش از رسیدن به مرحله شهود توحید افعالى، انسان روى دیگران حساب مىكند و مىپندارد به آنها محتاج است و امید دارد نیازش را رفع سازند و مشكلش را بگشایند. یا از اینكه به او زیانى برسانند، در هراس است. در واقع براى اسباب و مسببات استقلال در تاثیر قائل است و به آنها تكیه دارد. مسلّماً این رویه با تفكر توحیدى سازش ندارد. این پندار با «بحول اللّه و قوته اقوم و اقعد» و «لاحول و لاقوة الاّ باللّه» سازگار نیست. مقتضاى معرفت توحیدى این است كه انسان به غیر خداوند دل نسپرد و اعتمادى به ماسوىاللّه نداشته باشد؛ در این ارتباط پیامبر(صلى الله علیه وآله)مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ لایفقه الرّجل كلّ الفقه حتّى یرى النّاس فى جنب اللّه تبارك و تعالى امثال الاباعر ثمّ یرجع الى نفسه فیكون هو احقر حاقر لها»
اى ابوذر؛ مرد به فقه و فهم كامل نمىرسد تا اینكه مردم را در جنب عظمت خداوند متعال به مانند شتران بىادراك ببیند؛ سپس به خود نگریسته و خود را كمتر از آنان بیابد.
1. اصول كافى (با ترجمه) ج 3، ص 98.
جالب اینكه تعبیر پیامبر این است كه هیچ كس فقیه كامل نمىشود، مگر اینكه اختیار انسانها را در دست دیگرى ببیند، مثل شترانى كه مهارشان در دست ساربان است و او گله شتر را هدایت مىكند و آنها از خود استقلالى ندارند. انتخاب جهت حركت، تنظیم و تدبیر كارها به دست كسى است كه مهار در دست اوست.
در ابتدا انسان مىپندارد، دیگران در حركتهاى خود، در جنگها و پیروزىها و تحولاتى كه پدید مىآید، مستقلند. اما وقتى شناخت او رشد یافت و به معرفت توحیدى رسید، آنان را مثال قطار شترانى مىبیند كه مهارشان در دست دیگرى است و سلسله جنبان این اسباب را خدا مىشناسد. درست است كه اسباب و مسببات در كارند و این سلسله در حركت است، اما این سلسله، سلسله جنبانى دارد. كسى هست كه مهار این شتران را به دست گرفته. البته این بدان معنا نیست كه انسانها مجبور باشند، بلكه سخن در این است كه تأثیر مطلق از آنها نیست؛ چنان نیست كه آنها همه كاره و تصمیم گیرنده باشند: آنها تحت نظام دیگرى هستند و ارادهاى فوق اراده بشرى، بر آنها حكومت مىكند. پس موحّد كسى است كه خداوند را فراموش نكند و در نظام عالم دست خداوند را نادیده نگیرد؛ در غیر این صورت توحید را درك نكرده است. البته بیان و توضیح این مطالب آسان نیست و بیان، نقش اساسى در فهم و درك این واقعیت ندارد، بلكه باید از خداوند طلب كنیم كه توفیق درك این حقایق را به ما عنایت كند.
(فقیه در سخن پیامبر، به معناى فقیه اصطلاحى كه امروزه بر مجتهد در استنباط احكام شرعى اطلاق مىشود نیست، بلكه به معناى لغوى است، یعنى كسى كه در معارف دینى، فهم حقیقى و دقیق داشته باشد.)
با رسیدن به این حد از معرفت، باز نباید از وسوسههاى شیطان ایمن بود، چون شیطان هیچگاه انسان را رها نمىكند. مخصوصاً شیطان براى انحراف كسانى كه در طریق حق و كمال قدم بر مىدارند، بیشتر تلاش مىكند؛ امّا اشخاص سست عنصر خود به دنبال شیطان راه مىافتند و نیازى نیست كه شیطان براى انحراف آنان، تلاش كند.
داستان معروفى است كه شخصى در زمان مرحوم شیخ انصارى(رحمه الله) در خواب شیطان را دید كه ریسمانهاى رنگارنگ زیادى در دست دارد: برخى به رنگ سبز، برخى به رنگ قرمز و برخى زرد و برخى از آن طنابها باریك بودند و برخى ضخیم. در بین آن طنابها، طناب بسیار ضخیمى را دید كه پاره شده بود. از شیطان پرسید: این طنابها براى چیست؟ شیطان گفت: اینها دامهایى است كه با آنها بنىآدم را به دام مىكشم و فریب مىدهم. از تكتك آن طنابها سؤال كرد. از طنابى سؤال كرد و شیطان گفت: این زن است، آن خانه است و دیگرى زندگى، پول و مقام است. گفت: دام من كدام است؟ شیطان گفت: تو به دام نیاز ندارى، تو خود به دنبالم راه مىافتى! این دامها براى كسانى است كه به دنبال من نمىآیند و من آنها را به گردنشان مىافكنم و بزور آنها را به دنبال خود مىكشم. پرسید: این طنابى كه پاره شده از كیست؟ شیطان آهى كشید و گفت: مدتها زحمت كشیدم تا این طناب را براى شیخ انصارى درست كردم، اما دیشب وقتى به گردن او افكندم، با یك تكان آن را پاره كرد! شیطان از شدت ناراحتى نعرهاى كشید و دور شد.
آن شخص از خواب بیدار شد و تا صبح ناراحت و نگران بود كه چه اتفاقى رخ داده است. صبحگاه به سراغ مرحوم شیخ انصارى رفت و جریان خوابش را باز گفت. شیخ به گریه افتاد و گفت: دیشب وقت وضع حمل همسرم فرا رسید، قابله و زنهاى همسایه گفتند: زائو باید روغن بخورد و به من گفتند: برو كمى روغن بخر. من براى خرید روغن پولى نداشتم، تنها دو تومان پول سهم امام نزد من بود كه كنار گذاشته بودم تا به مستحق آن بدهم. آن پول را برداشتم تا با آن براى همسرم روغن تهیه كنم. در راه ناگاه به فكرم رسید كه آیا اگر امشب همسر طلبه دیگرى بخواهد وضع حمل كند، پولى براى خرید روغن دارد؟ پیش خود گفتم: شاید در گوشه نجف، طلبهاى باشد كه امشب همسرش مىخواهد وضع حمل كند و پولى براى خرید روغن ندارد. برگشتم و پول را سرجایش گذاشتم و گفتم روغن بىروغن! این دامى بود كه شیطان براى من گسترده بود و از نه ماه پیش منتظر بود چنین شبى فرا رسد تا من در سهم امام تصرف كنم؛ اما خداوند توفیق داد و من این دام را پاره كردم.
بله شیطان همّش را صرف انحراف كسانى مىكند كه در راه كمال قدم بر مىدارند. وقتى انسان پا به مراحل كمال و معرفت گذاشت، چشمش باز شد و دلش روشن شد و جلوههایى از توحید براى او هویدا گشت، یا مكاشفههایى براى او ظاهر شد، چیزى دید و یا صدایى شنید؛ فوراً شیطان حاضر مىشود و وسوسه مىكند و انسان را به خود مغرور مىسازد كه تو به مقامهاى خیلى والایى رسیدهاى و با دیگران خیلى فرق دارى. وقتى انسان با تلاش موفق گشت به این مرحله از معرفت راه یابد كه بفهمد انسانهاى دیگر مؤثر استقلالى نیستند و آنها آنقدر ارزش ندارند كه انسان براى مقدارى پول و یا براى اینكه كارى براى او انجام دهند، در برابرشان خم و راست شود و از آنها كمك بخواهد؛ ناگهان شیطان او را وسوسه مىكند كه عجب معرفت والایى پیدا كردى! خیلى مهم شدى؛ در این صورت انسان به غرور مبتلا مىشود. براى جلوگیرى از چنین غرورى است كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) پس از آنكه مىفرمایند: دیگران را در كنار خداوند، چونان شتران بنگر، بلافاصله مىفرمایند: اما خودت را از آنان نیز كوچكتر ببین. خودت را نیز بمانند دیگران، بلكه كوچكتر از آنان ببین كه در سلسله موجودات، حلقهاى هستى چون سایر حلقهها، و سلسله جنبان همه دیگرى است و نه تنها حركت دیگران، بلكه حركت تو نیز از اوست و به قول شاعر:
ما همه شیریم ولى شیر علم *** حملهمان از باد باشد دم به دم
حمله مان از باد و ناپیداست باد *** جان فداى آنكه ناپیداست باد.
پس اگر كسى فقیه در دین شد، اولا وقتى سایر مردم را با خداوند مقایسه مىكند، آنها را ناچیز مىبیند و ثانیاً وقتى سایر مردم را با خود مقایسه مىكند، همه را از خود بهتر مىبیند و این ویژگى عجیبى است. یعنى خداوند چنین توفیقى به انسان مىدهد كه از یك طرف سایر مردم را كارهاى نبیند، از نظر تأثیرگذارى در زندگى خویش به آنها بهایى ندهد و از طرف دیگر، آداب شرعى را نیز رعایت كند. در عین اینكه نقشى و مقامى براى دیگران قائل نیست، از تواضع، ادب و احترام او به آنان كاسته نمىشود. آداب شرعى را رعایت مىكند و واقعاً خود را از دیگران كوچكتر مىبیند.
از یك طرف انسانها را در برابر خداوند، بسان شتران باركش مىبیند كه مهارشان در دست خداوند است و از طرف دیگر خود را در میان آنها، بسان شتر كوچكى مىنگرد. نه اینكه وقتى آنها را شتر دید، خود را شتر سوار ببیند! بلكه خود را كوچكتر و ذلیلتر از دیگران مىبیند و به حقارت نفس خویش معترف است. البته دشوار است كه انسان با آن نگرش، در برابر دیگران خود را چنین كوچك بشمارد و تواضع و فروتنى داشته باشد؛ ولى این شدنى است و واقعیت نیز دارد. اگر انسان این مطلب را درك كند و هم اثر و نقشى براى دیگران قائل نشود و هم در برابر آنها كمال فروتنى و تواضع را داشته باشد، پاسخ بسیارى از سؤالهایى كه در معارف دینى وجود دارد، روشن مىشود. در واقع با این سخن پیامبر، حد تواضع نیز روشن مىگردد و تواضع با خوار و ذلیل ساختن خود در برابر دیگران برابر نمىگردد، بلكه تواضع در كلام پیامبر بر رفعت و عزّت انسان مىافزاید.
در روایتى حسن بن جهم از امام رضا(علیه السلام) درباره حدّ تواضع سؤال مىكند، حضرت در جواب مىفرمایند:
تواضع داراى درجاتى است، از جمله آنها این است كه انسان قدر و منزلت خویش را بشناسد و خویشتن را، با طیب خاطر و سلامت دل، در جایگاه و منزلت خویش قرار دهد و به گونهاى كه مردم با او رفتار كردهاند، با آنها رفتار كند (اگر به او نیكى كردهاند او هم نیكى كند.) اگر بدى ببیند آن را با نیكى بپوشاند. خشم خویش را فرو مىبرد و از مردم در مىگذرد و خداوند نیز نیكوكاران را دوست دارد.(1)
مسلّماً چنین تواضعى نه تنها موجب پستى و خوارى انسان نمىگردد، بلكه بر عزت و رفعت او نیز مىافزاید و به قول حضرت پیامبر(صلى الله علیه وآله):
1. قالَ قُلْتُ: ما حَدُّالتَّواضُعِ الَّذى إِذافَعَلَهُ الْعَبْدُكانَمُتَواضِعاً؟ فَقالَ:التَّواضُعُ دَرَجاتٌ مِنْهاأَنْیَعْرِفَ الْمَرْءُقَدْرَنَفْسِهِ فَیُنَزِّلُها بِقَلْب سَلیم، لایُحِبُّ أَنْ یَأْتى إِلى أَحَد إِلاّ مِثْلَ ما یُؤْتى إِلَیْهِ. إِنْ رَاى سَیِّئَةً دَرَأَها بِالْحَسَنَةِ، كاظِمُ الْغَیْظِ عاف عن النّاسِ وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ.»اصول كافى (باترجمه)، ج 3، كتاب الایمان والكفر، ص 189.
«... وَ إِنَّ التَّواضُعَ یَزیدُ صاحِبَهُ رِفْعَةً فَتَواضَعُوا یَرْفَعْكُمُ اللّهُ ...»(1)
[برخى از روانشناسان معتقدند كه اگر انسان خویشتن را كمتر و بىارزشتر از دیگران بشناسد، به «عقده حقارت» مبتلا شده، در نتیجه نمىتواند با دیگران ارتباط برقرار كند. نمىتواند بخوبى صحبت كند و دچار خجلت و شرم زیاد مىشود و اعتماد به نفس خویش را از دست مىدهد؛ از اجتماع گریزان شده، گوشهگیر مىگردد. حال چگونه مىتوان بین تواضع و اعتماد به نفس جمع كرد، یعنى از یك طرف تواضع پیشه كنیم و از طرف دیگر روان خویش را سالم نگه داریم، از یك طرف خود را از دیگران كوچكتر ببینیم و از طرف دیگر نشاط روانى خویش را حفظ كنیم.
به نظر مىرسد، منشأ بسیارى از بیمارىهاى روانى در انسانها (بدون اینكه بخواهیم نقش خانواده و محیط را ندیده بگیریم) عدم اعتقاد به خداوند و عدم اتكاى انسان بر منبع عظیم وحى الهى است: اگر انسان این نقطه اتكاى اساسى و مهم را از دست بدهد، سیل حوادث و بحرانهاى روانى او را فرا مىگیرد و روان او آماج تیرهاى آفات و امراض قرار مىگیرد. اما اگر همه كنشها و واكنشهاى خویش را با موازین آسمانى تنظیم كند، از بسیارى از آلام روانى نجات مىیابد؛ از این جهت در روایات تواضع به خدایى بودن، مقید گشته است:«مَنْ تَواضَعَ لِلّهِ رَفَعَهُ اللّه»(2) اگر تواضع انسان در برابر دیگران، فقط براى خوشنودى خداوند باشد و عمل او براى خداوند خالص گردد، هیچ حقارتى احساس نخواهد كرد. پس تواضعى پسندیده است كه ناشى از اخلاص براى خداوند باشد و الاّ تواضعى كه ناشى از ضعف، شكست و خود كمبینى باشد، داراى هیچ ارزشى نیست و ثوابى نیز بر آن مترتب نمىگردد.
طبق این تحلیل باید گفت: اگر تواضع انسان، در برابر دیگران، تنها به دلیل عبودیت و اطاعت از فرمان الهى باشد، نه تنها موجب تضعیف نفس نخواهد شد كه موجب افتخار انسان نیز مىگردد، یعنى انسان تواضع را عبادت خداوند مىداند و بر آن افتخار مىكند.
1. همان، ص 185.
2. همان.
همانگونه كه بر خاك افتادن و در مقابل ذات مقدس خداوند، پیشانى بر خاك ساییدن و سجده كردن، موجب احساس حقارت و كوچكى در هیچ مؤمنى نمىشود، بلكه موجبات افتخار و عزّت او را فراهم مىآورد؛ همینطور تواضع انسان در برابر دیگران، در صورتى كه براى خداوند و براى اجراى فرمان او باشد، افتخارآفرین است].
با توجه به آنچه ذكر شد، بهتر مىتوان فهمید كه چرا حضرت سجاد(علیه السلام) در دعاى ابوحمزه ثمالى با آن مقام عصمت و طهارت نفس، در پیشگاه خداوند عرضه مىدارد:
«... فَمَنْ یَكُونُ أَسْوَءَ حالا مِنّى إِنْ أَنَا نُقِلْتُ عَلى مِثْلِ حالى إِلى قَبْرى لَمْ أُمَهِّدْهُ لِرَقْدَتى...»
چه كسى از من بدحالتر و تیرهروزتر است، اگر با این وضعى كه فعلا دارم به قبرى منتقل گردم كه براى آرام گرفتنم مهیا نكردهام.
(امام كه تعارف و شوخى ندارد و سخن او جدّى است.) اینكه چگونه حال امام معصوم، از سایر مردم بدتر است، معماى پیچیدهاى است كه اگر انسان با معارف توحیدى آشنا شود، این معما برایش حل مىگردد. وقتى كه فهمید همه ظرفها خالى هستند و هر كه هرچه دارد، خداوند به او داده است، پى مىبرد هر نقصى كه هست از ما و از فقر وجودى ماست. وقتى گناه مىكنیم، یا بدین جهت است كه معرفت نداریم و نمىدانیم با چه كسى روبرو هستیم و با چه كسى مخالفت مىكنیم؛ یا ارادهمان آنقدر ضعیف است كه در برابر شهوت و غضب تسلیم مىشویم. اینها همه حاكى از ضعف ماست و انسان جز ضعف از خود چیزى ندارد.
ما از خود چه داریم كه خداوند به ما نداده است؟ علم، فهم، اندیشه، عبادت و توفیق عبادت و عمل و هر چه داریم از خداوند است. اینها همه با توفیق الهى به ما رسیده است، وسائلش را نیز او در اختیارمان نهاده است و الا ما از خود چیزى جز همان حیثیتهاى عدمى (ضعف و نقص) چیزى نداریم و اگر بخواهیم حسابمان را از خداوند جدا كنیم، از ما
تنها یك ظرف توخالى مىماند؛ تازه اگر تعبیر ظرف هم صحیح باشد. ما از خود نه ثروت داریم و نه فهم و عقل، آنچه از ماست جهل، عجز، بىادبى، كجفهمى و ضعف اراده است كه همه نقص و ضعف است.
اگر نقصها و ضعفها باعث انحراف و لغزش مىشوند، كسى كه ضعف و نقصش بیشتر است، زمینه بیشترى براى لغزش دارد. كسى ضعف و نقصش بیشتر است كه ظرفیت وجودى او بیشتر باشد: وقتى ظرف بزرگتر بود، گنجایش بیشترى دارد و براى پر شدن آن، كالاى بیشترى باید در آن قرار داد. وقتى ظرفیت وجودى انسان بیشتر باشد، باید كمال بیشترى به او عنایت شود و به هر جهت از خود چیزى ندارد. یك گنجشك با نظر به كوچكىاش، ظرفیت كمى دارد كه در حدّ ظرفیتش، خداوند به آن چشم، گوش، قدرت پرواز و قدرت سر و صدا كردن به او عنایت كرده است. اگر خداوند اینها را از او بگیرد، به اندازه یك گنجشك ظرف تو خالى است. اما یك فیل كه ظرفیتش بیشتر است، در حدّ ظرفیتش خداوند به آن اعضا و جوارح و قدرت و توانایى عنایت كرده، حال اگر آنها را از آن بگیرد، در حدّ یك فیل ظرفش تهى مىگردد.
آیا ظرفیت معنوى ما با ظرفیت امام سجاد(علیه السلام) یكسان است؟ مسلّم چنین نیست. ظرفیت ما اندك است و در حدّ فهم و شعورى است كه داریم، از این جهت در حدّ ظرفیتمان مؤاخذه مىشویم و هیچگاه آنگونه كه حضرت سجاد حسابرسى مىشود، ما را حسابرسى نمىكنند. تكلیفى كه به پیامبر و امام متوجه است هیچگاه به ما متوجه نمىگردد؛ چون توان تحمل آن را نداریم. پس ظرفیت ما نسبت به امام معصوم بسیار محدود است، از این جهت كاستىها و ضعفهایمان نیز محدود است. امام وقتى به خود نگاه مىكند، صرفنظر از آنچه خداوند به او داده، ضعفهاى بىشمارى مشاهده مىكند؛ چون او توان و ظرفیت و قابلیت فراوانى براى آنچه خداوند به او داده و خواهد داد، دارد. از این جهت وقتى به خود مىنگرد، مىبیند كه ضعفش از همه بیشتر است، چون ظرفیت بیشترى دارد؛ لذا مىگوید: «فمن یكون اسوءَ حالا منى»
آیا اگر نوجوانى كه تازه به تكلیف رسیده است و معرفت اندكى دارد، مرتكب اشتباه و خطایى شود، گناهش با دانشمندى كه پنجاه سال درس خوانده، علوم روایى و قرآنى را فرا گرفته است و همان خطا را مرتكب مىشود، برابر است؟ مسلّماً گناه آن عالم بیشتر است، چون ظرفیت و قابلیت بیشترى دارد. آن نوجوان گناهش خیلى كمتر است، چون فهم و ظرفیت او بسیار اندك است و آن عالم با توجه به ظرفیت بالایى كه دارد، به مراتب گناهش بیشتر و عقوبتش سختتر خواهد بود؛ از این جهت در روایتى آمده است كه:
«... یُغْفَرُ لِلْجاهِلِ سَبْعُونَ ذَنْباً قَبْلَ أَنْ یُغْفَرَ لِلْعالِمِ ذَنْبٌ واحِدٌ ...»(1)
قبل از آنكه یك گناه از عالم بخشیده شود هفتاد گناه از جاهل بخشیده مىشود.
جاهل گناهش كمتر است، چون فهم و ظرفیتش كمتر است. به فرض محال، اگر امام معصوم گناهى مرتكب گشت، عقوبت او هزاران برابر عقوبت افراد معمولى است، چون فهم و ظرفیت او بیشتر است. امام وقتى به خود مىنگرد، مىبیند آنچه از طاعت و بندگى و اعمال شایستهاى كه انجام داده، همه از خداوند است و با توفیق او انجام گرفته است و از او چیزى جز ضعف باقى نمىماند و چون ضعف خود را بیشتر مىبیند، از سایرین شرمسارتر است. این توجیهى بود كه براى سخن حضرت سجاد(علیه السلام) ذكر گردید.
اگر انسان چشم دلش باز شود و حقایق را بیشتر ببیند، درك مىكند كه در برابر خداوند چقدر ضعیف است. در مىیابد كه جا ندارد به خود ببالد و خودى ببیند و منى بشناسد. مگر او جز قطره آب گندیدهاى بود كه به این مرحله رسیده است؟ حال كه رشد و تكامل كرده، مگر آنچه دارد از پیش خود آورده، تا بدان ببالد؟ پس براستى اگر ما به خود بنگریم، واقعاً خود را از همه پستتر و فروتر مىبینیم؛ نه اینكه به صورت تصنعى و ساختگى خود را كوچكتر ببینیم. این نفاق است كه انسان در ظاهر و به زبان بگوید: من از همه پستتر و كوچكترم و در دل، خود را بهتر و برتر از دیگران بشناسد. باید از ته دل خود را كوچكتر و حقیرتر از دیگران ببینیم و این جز با توفیق الهى و نور معرفتى كه خداوند در دل انسان
1. بحار الانوار، ج 2 ص 27.
مىتاباند، حاصل نمىگردد. امیدوارم خداوند به ما این معرفت و شناخت و معرفتهایى بالاتر از این را نیز به ما عنایت كند.
در ادامه حدیث پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«یا اباذرٍّ؛ لاتصیب حقیقة الایمان حتّى ترى النّاس كلّهم حمقاء فى دینهم، عقلاء فىدنیاهم»
اى ابوذر؛ به حقیقت ایمان نمىرسى، مگر اینكه مردم را در دین خود ابله و در دنیاى خود عاقل ببینى.
اى ابوذر، وقتى حقیقت ایمان را درك مىكنى كه اگر دیدى مردم در دنیایشان پیشرفتهایى دارند و كارهایى انجام مىدهند، بدانى كه آنها در ارتباط با دنیایشان عاقل و داراى فهم و شعورند؛ اما در ارتباط با آخرتشان بسیار نادان و احمقند. (در فرموده پیامبر، تعبیر «كلّهم» آمده، یعنى همه مردم چنینند، چون آنان كه در ارتباط با آخرتشان عاقلند، اندكند و به مانند كبریت احمر كم یابند؛ در این جهت در مقابل عموم مردم كه در ارتباط با آخرتشان احمقند، عددى بشمار نمىآیند.)
عاقل كسى است كه اگر امر دایر شد بین نافع و نافعتر، مفید و مفیدتر، مفیدتر را برگزیند: اگر ما دنیا را با آخرت مقایسه كنیم، پى مىبریم كه آخرت به مراتب از دنیا سودمندتر و مفیدتر است، زیرا هم از نظر مدت و دامنه نامتناهى است ـ عمر دنیوى انسان از 80 ـ 70 سال و یا صد سال تجاوز نمىكند؛ حتى اگر فرض كنیم، هزار سال به طول انجامد، باز در برابر زندگى جاودانه آخرت، چیزى بشمار نمىآید ـ و هم از نظر كیفیت: لذّت دنیایى، با دهها رنج و زحمت به دست مىآید و بعلاوه آمیخته با آلام و سختىهاست. منتها ما چنان با سختىها و رنجها انس گرفتهایم كه به همان لذّت كم، آن هم آمیخته با رنج، قانع هستیم. براى لذّتى كه از غذا خوردن مىبریم، چقدر باید زحمت بكشیم. پول تهیه كنیم و با آن پول
غذا تهیه كنیم، تازه به هنگام جویدن آن غذا فكّمان خسته مىشود. این همه رنج و سختى براى این است كه غذا از دهانمان پایین برود و اندكى لذّت ببریم! تازه پس از آن، خستگى و كسالت ما را فرا مىگیرد. اما لذّت اخروى، قرین رنج و خستگى نیست: نه در تهیهاش انسان زحمت مىكشد و نه در مصرف آن و نه پس از استفاده از آن خسته مىگردد:
«لا یَمَسُّنَا فِیهَا نَصَبٌ وَ لایَمَسُّنَا فِیهَا لُغُوبٌ»(1)
در آنجا (بهشت) هیچ رنجى به ما نرسد و هیچگاه ضعف و خستگى نخواهیم یافت.
آخرت هم از جهت كیفیت برتر از دنیاست و هم از نظر كمیت بىنهایت و برتر از دنیاست: «وَالاْخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى»(2) منزل آخرت بسى بهتر و پایندهتر (از دنیاى چند روزه) است.
با توجه به برترى غیر قابل تصور آخرت بر دنیا، آیا عقل با مقایسه آندو با هم، كدامین را اختیار مىكند! مسلماً عقل آخرت را بر مىگزیند، اما در بین مردم بسیار اندكند كسانى كه چنین مقایسهاى داشته باشند و بر اساس آن عمل كنند؛ چون غالب مردم به حقیقت ایمان دست نیافتهاند. ولى كسانى كه به حقیقت ایمان رسیدهاند، علاوه بر اینكه خود آخرت را بر دنیا ترجیح مىدهند، مىدانند مردم نسبت به دنیایشان عاقلند، ولى نسبت به آخرتشان جاهلند: در ارتباط با امور دنیوى، نافع و غیر نافع را خوب تشخیص مىدهند و به منافع مادى خویش واقفند، ولى شناختى از آخرت ندارند. باور ندارند كه آخرتى هست و آن از دنیا برتر است.
شاید رمز سخن پیامبر در این باشد كه وقتى مؤمن به این باور رسید كه اكثر مردم در دینشان جاهل و نادانند، سعى نمىكند در زندگى از آنها پیروى كند و راهش را از آنها جدا مىكند. سعى مىكند در ارتباط با آخرت، از لغزشهاى دیگران عبرت بگیرد و خودش مسیر واقعى را پى مىگیرد. از جهت دیگر در ارتباط با دنیا از تجربه عاقلان در دنیابهره مىبرد، البته همراه با رعایت ضوابط و مقررات دینى.
1. فاطر / 35.
2. اعلى / 17.
«یا أَباذَرٍّ؛ حاسِبْ نَفْسَكَ قَبْلَ أَنْ تُحاسَبَ فَهُوَ أَهْوَنُ لِحِسابِكَ غَداً وَ زِنْ نَفْسَكَ قَبْلَ أَنْ تُوْزَنَ وَ تَجَهَّزْ لِلْعَرْضِ الْأَكْبَرِ یَوْمَ تُعْرَضُ لا تَخْفى عَلَى اللّهِ خافِیَةٌ.
یا أَباذَرٍّ؛ إِسْتَحِ مِنَ اللّهِ فَإِنّى وَ الَّذى نَفْسى بِیَدِهِ لا أَزالُ حینَ أَذْهَبُ إِلىَ الْغائِطِ مُتَقَنِّعاً بِثَوْبى، أَسْتَحْیى مِنَ الْمَلَكَیْنِ الَّلذَیْنِ مَعى.
این بخش از پندهاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) در ارتباط با محاسبه و حیاى الهى است در روایات و از جمله در نهجالبلاغه فراوان روى «محاسبه نفس» تأكید شده است و علماى اخلاق، یكى از مراحل آغازین حركت، سیر و سلوك و تهذیب نفس را «محاسبه» مىدانند.
«یا اباذرٍّ؛ حاسب نفسك قبل ان تحاسب، فهو اهون لحسابك غداً»
اى ابوذر؛ به حسابت رسیدگى كن، پیش از آنكه به حسابت رسیدگى كنند؛ تا فردا محاسبه بر تو آسان گردد.
عین این مضمون در روایات دیگر نیز مكرّر آمده است كه:
«حاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحاسَبُوا»(1)
قبل از آنكه از شما حسابرسى شود، به حساب خود رسیدگى كنید.
منتها در این روایت بر آنچه در سایر روایات آمده است، نكتهاى اضافه شده كه محاسبه در این دنیا، حساب قیامت شما را سبك مىكند.
1. بحارالانوار، ج 70، ص 73.
اصل محاسبه و بررسى عملكردها، امرى است اجتنابناپذیر و براى هر كس قابل فهم و درك است. هر كس در زندگىاش، حسابرسىهایى دارد؛ مخصوصاً آنان كه اهل كسب و تجارتند و سرو كارشان با سرمایه، پول و سود و زیان است حساب برایشان خیلى اهمیت دارد: معمولا هر بازارى سالى یك بار به حسابهاى خود رسیدگى مىكند، ولى علاوه بر این حسابرسى سالانه، در آخر روز، هفته و ماه نیز به حسابهاى خود رسیدگى مىكند، تا حساب سالش آسان انجام گیرد. اگر آن تاجر به حساب روز، هفته و ماه خود نرسد و حسابها را بر روى هم انباشته سازد، كار براى او دشوار مىگردد و گاه بر اثر آن مسامحه و بىتوجهى، اشتباهات بزرگى رخ مىدهد.
سخن در این است كه همانند تاجر كه با دقت به حساب سود و زیان خود مىرسد و از ریالى نمىگذرد، مؤمن نیز باید حساب خود را با خداوند تسویه كند و در این بین از مكر نفس خویش بپرهیزد و بترسد از اینكه نفس او را فریب دهد و با توجیه كردن گناهان، نگذارد محاسبه به دقت انجام گیرد. باید در برابر كردههاى خود از نفس خویش، جواب قانع كننده بخواهد و چنان از خویش حساب بكشد كه در قیامت مأموران الهى از او حساب خواهند كشید.
اصولا اگر حساب گناهان بهموقع انجام گیرد و روى هم انباشته نگردد، دقیقتر انجام مىگیرد و نتیجه صحیحى نیز انسان بدست مىآورد و با مشكلات كمترى مواجه مىشود؛ این از یك طرف. از طرف دیگر اگر حساب گناهانمان را به تأخیر اندازیم، به مرور فراموش مىكنیم كه چه گناهانى مرتكب گشتهایم و چه مقدار گناه بر روى هم انباشته شده است. بعلاوه وقتى به گناهان خویش توجه نداشته باشیم، به فكر چاره برنمىآییم و نیز حجم گناهان خویش را باور نمىكنیم: اگر از من سؤال شود كه در زندگى چند گناه مرتكب شدهام، خیلى انصاف داشته باشم، مىگویم: هزار گناه. در صورتى كه اگر دقیقاً حسابرسى مىكردم، پى مىبردم كه شاید در روز، هفته و در ماه بیش از هزار گناه مرتكب گشتهام! وقتى آن همه گناه روى هم انباشته شود، یك رقم عظیم نجومى تشكیل مىدهد.
ما غافلیم و خیال مىكنیم چون دزدى و آدم كشى نكردهایم، سایر گناهانمان مهم نبودهاند. شاید اگر به ما گفته شود «گناهكار»، اعتراض كنیم و بگوییم: مگر ما چه گناهى مرتكب شدهایم؟ خاصیت نفس انسان فراموش كارى است، بخصوص در آنچه به زیانش هست:
از جمله مباحث روانشناسى این است كه چون طرح و یادآورى خطاها و لغزشهاى انسان باعث خجالت و سرافكندگى او مىشود، مایل نیست بدانها توجه كند و سعى مىكند آن لغزشها را فراموش كند. امروزه روانشناسان در زمینه فراموش كارى و به خاطرسپارى رخدادها و اینكه چگونه انسان چیزى را فراموش مىكند و چه عواملى در فراموشى و خود را به فراموشى زدن نقش دارد و نیز در اینكه چه عواملى در بهخاطر سپردن رخدادها نقش دارد؛ فراوان كار كردهاند. متأسفانه ـ با اینكه كاوش و بررسى در این مقولهها به صلاح دین و دنیایمان مىباشد و بسیار مهم است ـ ما در این زمینهها كار نكردهایم و از دیگران عقب ماندهایم.
پس انسان آنچه را دوست نمىدارد، نمىخواهد به خود نسبت دهد. طبق تحقیقات روانشناسانه، انسان به دنبال انجام هر جرم و جنایت تلاش مىكند گناه خویش را توجیه كند. او به دلیل رنجى كه از انجام آن عمل مىبرد و براى رهایى از عذاب وجدان، مىخواهد انجام گناه را از ساحت وجود خویش دور سازد و به تعبیر دیگر، خویشتن را بىتقصیر بنمایاند و سعى مىكند كه یا گناه خویش را فراموش كند و یا به افراد دیگر، یا به محیط، یا به دنیا، یا به شیطان و یا ساختار اجتماعى، یا به عوامل دیگر نسبت دهد. بدین طریق براى دفاع از خویشتن و عمل خود، به «مكانیزمهاى دفاعى» متوسل مىشود و اگر توسل به «مكانیزم دفاعى» در انسان تقویت شد و هر گناهى را پیش خود توجیه كرد و دقیقاً خود را زیر سؤال نبرد و منصفانه در مورد خویش قضاوت نكرد و خویشتن را محكوم نساخت؛ خطر ارتكاب به جنایات بالاتر نیز وجود دارد. زیرا او با این كار خویش، خود را از تازیانه گناه رهانیده است و دیگر از این بابت رنج و ناراحتى ندارد، تا از عواقب شوم گناه بترسد. اینجاست كه عقوبت توجیه گناه و نیز خطرش، از خود گناه بیشتر است.
چون انسان حب نفس دارد، علاوه بر اینكه مىخواهد نزد مردم محترم باشد، مىخواهد نزد خود نیز سربلند باشد؛ نمىخواهد نزد خود سرافكنده گردد و خود را ناقص انگارد. مىخواهد پیش خود كمال و عزّت داشته باشد. بنابراین آنچه موجب نقص و انحطاط او مىشود، از ساحت خاطره خویش دور مىدارد؛ چون یادآورى آنها موجب مىگردد، نزد خود حقیر و سبك شود و این بر خلاف میل طبیعى انسان است. با توجه به این نكته، اگر در این بین عواملى وجود نداشته باشند كه آن نواقص و كاستىها و انحرافات را به خاطر انسان آورند، فرجام بدى در انتظار اوست و خسارت جبرانناپذیرى تحمل خواهد كرد. به این جهت در روایات، در راستاى طرح عوامل بهخاطرسپارى كردار ناشایست و تلاش براى تدارك و جبران آنها، بهترین شیوه برگزیده شده است و علماى اخلاق با توجه به آن روایات، در كتابهایى چون معراج السعادة، جامع السعادات و احیاء العلوم، براى كسانى كه درصدد تهذیب نفس و تزكیه و سیر و سلوكند، سه مرحله «مشارطه» و «مراقبه» و «محاسبه» را ذكر كردهاند:
الف) مشارطه:
صبح كه انسان از خواب بر مىخیزد، توجه داشته باشد كه سرمایه جدیدى در اختیار او قرار گرفته: اگر ما از خواب بر نمىخاستیم و روح از بدنمان، براى همیشه، مفارقت مىكرد، آیا زندگى ما پایان نمىیافت؟
«اللَّهُ یَتَوَفَّى الاَْنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَ الَّتى لَمْ تَمُتْ فىِ مَنامِهَا، فَیُمْسِكُ الَّتىِ قَضَى عَلَیْها الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الاُْخْرى إِلى أَجَل مُسَمًّى؛ إِنَّ فىِ ذلِكَ لاََیات لِقَوْم یَتَفَكَّرُونَ»(1)
خداست كه به هنگام مرگ جان انسانها را مىگیرد و آنرا كه هنوز مرگش فرا نرسیده نیز در حال خواب روحش را قبض مىكند. سپس آن را كه حكم به مرگش كرده،
1. زمر / 42.
جانش را نگاه مىدارد و روح كسى را كه حكم به مرگش نكرده، به بدنش باز مىفرستد، تا وقتى كه مرگ براى او حتمى گردد. در این كار نیز نشانههایى است براى مردمى كه مىاندیشند.
پس ما با خواب، مرحلهاى از مرگ را گذراندهایم و چونان مرده فعالیتى نداریم. حال اگر دوباره از خواب برخاستیم، زندگى و حیات دوبارهاى به ما عنایت شده است و سرمایه جدیدى در اختیارمان قرار گرفته است. پس خداى را بر این زندگى دوباره شكر گوییم، نفس خویش را مخاطب قرار داده، به او بگوییم: اى نفس، خداوند این سرمایه ارزشمند را در اختیار تو گذاشت كه با آن سعادت آخرت را تأمین كنى. اگر لغزش از تو رخ دهد، سرمایهات را باختهاى و زیان و خسران مىبینى. با نفس خویش شرط كنیم و از او عهد و پیمان بگیریم كه گرد گناه نگردد و چیزى كه موجب سخط الهى مىگردد از او صادر نشود. از او پیمان بگیریم كه این سرمایه گرانقدر را در راهى بكار گیرد كه موجب رضاى خداوند و سعادت انسان مىگردد؛ چرا كه رضاى الهى، سعادت انسان را در پى دارد و اگر خداوند راضى نشود، انسان به سعادت نخواهد رسید. با نفس خویش شرط كنیم كه در انجام واجبات و تكالیف الهى كوتاهى نكند و هر عمل خیرى كه براى او میسّر است، ترك نكند.
بهتر است این مشارطه پس از نماز صبح و تعقیبات آن انجام گیرد و انسان خطاب به نفس بگوید: اى نفس، من بجز این چند روزه عمر، سرمایهاى ندارم و اگر از دستم برود، سرمایهام بر باد رفته است. اى نفس، خداوند رحمان امروز نیز به من مهلت داد و اگر امروز مرده بودم، آرزو مىكردم كه دوباره خداوند مرا به دنیا بازگرداند، تا توشهاى فراهم سازم. پس اى نفس، چنان تصور كن كه مرده بودى و آرزوى برگشت دوباره به دنیا را مىكردى و تو را به دنیا بازگرداندند. پس نكند امروزت را ضایع كنى؛ چرا كه هر نفَسى كه مىكشى، گوهرى است گرانمایه و بىبدیل و مىتوان با آن گنج جاودانه و ماندگارى را تهیه كرد كه تا ابد موجب آسایش شود.
ب) مراقبه:
پس از مرحله مشارطه، مرحله مراقبه است كه انسان در طول روز، مواظب باشد به آنچه برخود شرط كرده، عمل كند و هر لحظه مواظب باشد كه مرتكب گناهى نگردد. بنگرد راه را درست مىرود، یا به لغزش و انحراف در مىافتد. به تعبیر دیگر، مراقبه همان تقواست، چون تقوا به معناى صیانت ارزشهاى الهى و محافظت بر اعمال است: در روایتى وارد شده است كه تقوا به این مىماند كه انسان در شب تاریكى، در بیابانى پر از مار و عقرب قدم مىزند و هر لحظه ممكن است، پاى روى مار بگذارد و با نیش آن به زندگىاش خاتمه داده شود. حال همانطور كه او كمال حزم و احتیاط را به خرج مىدهد تا با مار و عقرب مواجه نشود، انسان نیز باید در زندگى، كمال دقت و احتیاط را داشته باشد، تا از خطر شیطان برهد و به عذاب جهنم گرفتار نیاید. پس تقوا به این است كه پیوسته در اندیشه كردار خود باشد و به عاقبت اعمال خویش بنگرد.
امام صادق(علیه السلام) فرمود:
مردى به خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمد و عرض كرد: اى رسول خدا، به من سفارشى بفرمایید؟ پیامبر(صلى الله علیه وآله) سه بار به او فرمودند: اگر من تو را سفارش كنم، آنرا مىپذیرى؟ در هر بار آن مرد جواب داد: بله اى رسول خدا، سپس پیامبر فرمود:
سفارش من به تو این است كه اگر بر انجام كارى همت گماشتى، در عاقبت آن اندیشه كن، پس اگر سرانجام آن كار خوب بود آن را انجام بده و اگر سرانجام آن ناشایست بود از آن دورى گزین(1)
مراقبت بر نفس، در نتیجه شناخت خداوند حاصل مىشود و در نتیجه یقین به اینكه خداوند متعال به اسرار درونى انسان آگاه است و هیچ چیز از نظر او دور نمىماند. از این
1. «قالَ الصّادِق(علیه السلام) إِنَّ رَجُلا أَتى النَّبى(صلى الله علیه وآله) فَقالَ لَهُ: یا رَسُولَ اللّهِ اُوصِنى، فَقالَ لَهُ رَسُولُ اللّه(صلى الله علیه وآله): فَهَلْ أَنْتَ مُسْتَوْص إِنْ أَنَا أوْصَیْتُكَ؟ حَتّى قالَ لَهُ ذلِكَ ثَلاثاً وَ فى كُلِّها یَقُولُ لَهُ الرَّجُلُ: نَعَمْ یارَسُولَ اللّهِ. فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللّه(صلى الله علیه وآله): فَإِنّى اَوْصیكَ إِذا أَنْتَ هَمَمْتَ بأَمْر فَتَدَبَّرْ عاقِبَتَهُ فَإِنْ یَكُ رُشْداً فَاَمْضِهِ وَ إِنْ یَكُ غَیّاً فَانْتَهِ عَنْهُ» كافى، ج 8، ص 149.
جهت هیچ عملى نیست كه انسان به هنگام انجام آن، نیاز به مراقبت نداشته باشد؛ زیرا بنده یا در حال طاعت و بندگى خداوند است و یا در حال انجام معصیت و یا در حال انجام عمل مباح: مراقبت او در هنگام طاعت و بندگى، به داشتن اخلاص و تلاش در كمال بخشیدن به عمل و مراعات ادب و حفظ عمل از آفات است. مراقبت بنده در هنگام معصیت، به توبه، ندامت، دل كندن، شرم و اهتمام به جبران آن معصیت است. مراقبت بنده در فعل مباح، به این است كه آداب را رعایت كند و همواره در استفاده از نعمتها منعم را در نظر آورد و بر آن نعمت شاكر باشد و بر بلا صبر كند.
ج) محاسبه:
محاسبه، مرحله سومى است كه علماى اخلاق براى تهذیب نفس به آن توصیه مىكنند. محاسبه یعنى انسان در پایان روز، رفتار یكروزه خود را بررسى كند و بنگرد به وظایف الهى و واجباتى كه بر عهده او بوده است عمل كرده یا نه. اگر پس از بررسى پى برد كه به وظایف الهى عمل كرده است و رفتار روزانه او بر طبق موازین شرع بوده، خداوند را سپاس گوید كه توفیق انجام وظایف را به او عنایت كرد؛ چون انجام وظایف به توفیق الهى است و به پاس آن توفیق باید شكر بهجا آورد. همچنین سعى كند در دیگر روزها، همان مسیر سالم و صحیح را ادامه دهد. اما اگر به وظایف الهى عمل نكرده، یا آنها را ناقص انجام داده است و به لغزش و انحراف مبتلا گردیده، سعى كند با انجام مستحبات و بخصوص نمازهاى نافله، كاستىها را جبران كند و در برابر ترك وظایف الهى و انجام معصیت خداوند، خویشتن را سرزنش كند و استغفار كند، تا خداوند متعال از گناهانش در گذرد. همچنین سعى كند با اعمال نیك و خیر، گناهان خویش را تدارك كند؛ در این صورت به هنگام خواب حسابش پاك مىشود و گناهى براى او باقى نمىماند. این همان محاسبهاى است كه اهل بیت(علیهم السلام)به اصحابشان توصیه كردهاند و علماى اخلاق بر اساس دستورات ائمه اطهار(علیهم السلام)دیگران را بدان سفارش كردهاند.
نظر به نقش و اهمیت محاسبه در تهذیب نفس، امام كاظم(علیه السلام) مىفرمایند:
«لَیْسَ مِنّا مَنْ لَمْ یُحاسِبْ نَفْسَهُ فى كُلِّ یَوْم فَإِنْ عَمِلَ حَسَناً اسْتَزادَ اللّهَ وَ إِنْ عَمِلَ سَیِّئاً اسْتَغْفَرَاللّهَ مِنْهُ وَ تابَ إِلَیْهِ»(1)
از ما نیست كسى كه هر روز حساب خود را نرسد، پس اگر عمل نیكى انجام داده، از خداوند زیاد شدن اعمال خیر را طلب كند و اگر گناه و كار بدى مرتكب شده از خداوند آمرزش بخواهد و به سوى او بازگشت كند.
پیامبراكرم(صلى الله علیه وآله) به اصحابشان مىفرمایند:
«أَلا أُنَبِّئُكُمْ بِأَكْیَسِ الْكَیِّسینَ وَ أَحْمَقِ الْحُمَقاءِ؟ قالُوا: بَلى یا رَسُولَ اللّهِ. قالَ: أَكْیَسُ الْكَیِّسینَمَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ وَ عَمِلَ لِمْا بَعْدَ الْمَوْتِ، وَ أَحْمَقُ الْحُمَقاءِ مَنِ اتَّبَعَ نَفْسُهُ هَواهُ وَ تَمَنّى عَلىَ اللّهِ الاَْمانىَّ»(2)
آیا شما را به زیركترین زیركان و نادانترین نادانان خبر ندهم؟ اصحاب گفتند: بله اى رسول خدا. حضرت فرمود: زیركترین انسانها كسى است كه به حساب نفس خویش رسیدگى كند و براى پس از مرگ خویش عمل كند و احمقترین احمقها كسى است كه تابع هواى نفس خویش باشد و پیوسته آرزوهاى خود را از خداوند درخواست كند.
از جمله فواید محاسبه نفس این است كه وقتى انسان به لغزشهاى خود پىبرد، فوراً آنها را جبران مىكند و نمىگذارد آثار آنها در روحش باقى بماند. اگر انسان از خود حساب نكشد متوجه نمىشود كه چقدر گناه كرده است. اگر از ما سؤال شود كه از صبح تا شب، چند كار خوب و چند كار زشت و ناشایست انجام دادهاید و كجا از شما لغزش سرزد؟
1. اصول كافى (با ترجمه) ج 4، ص 191.
2. بحارالانوار، ج 70، ص 69.
نمىدانیم. اما وقتى به محاسبه نفس خویش همت گماردیم، تكتك كارهایمان را بهخاطر مىآوریم؛ پى مىبریم كه چه مقدار از كارهایمان صحیح و درست بوده است و چه مقدار از آنها نادرست بوده است.
وقتى انسان به گناهان خود توجه نكند، آن گناهان در روح او اثر مىگذارند و با هر گناه نقطه سیاهى در دل او ایجاد مىشود، تا جایى كه با افزایش گناهان سیاهى و تاریكى دل را فرا مىگیرد و چه بسا نقطهاى نورانى در آن باقى نماند. این نكته، مضمون برخى روایات است؛ از جمله امام صادق(علیه السلام) در روایتى مىفرمایند:
«إِذا أَذْنَبَ الرَّجُلُ خَرَجَ فى قَلْبِهِ نُكْتَةٌ سَوْداءُ، فَإِنْ تابَ انْمَحَتْ وَ إِنْ زادَ زادَتْ حَتّى تَغْلِبَ عَلى قَلْبِهِ فَلا یُفْلِحُ بَعْدَهَا أَبَداً.»(1)
هرگاه شخص گناهى كند، در دلش نقطه سیاهى بر آید ، پس اگر توبه كند محو شود و اگر بر آن گناه بیفزاید، آن سیاهى فزونى گیرد تا بر دلش چیره گردد و هرگز رستگار نشود.
گاهى انسان متوجه نیست و وقتى متوجه مىگردد كه گناه قلبش را فرا گرفته است و اگر حال امروزش را با سال گذشته مقایسه كند، پى مىبرد كه تغییر فاحشى در روحیات او پدید آمده است. برخى از كسانى كه مدتى است مشغول تحصیل و فراگیرى علم هستند، با توجه به سقوطى كه در روحیات، اخلاق و كردار خویش مشاهده مىكنند، پیش خود مىگویند: ابتداى تحصیل، داراى روحیه بالا و صفاى دل بودیم، چه شد كه به تدریج آن روحیه ضعیف گشت؟ برخى این تنزّل و سقوط را به حساب درس مىگذارند؛ تصور مىكنند درس خواندن موجب تیرگى قلب شده است. این دسته، نمىخواهند باور كنند كه گناهانشان باعث تنزّل و سقوط روحیه معنوى آنها و تیرگى قلبشان شده است. مسلّماً درس خواندن از جمله كارهاى خوب و پر ارزش انسان است؛ گرچه گاهى همین كارهاى خوب انسان، عیوب فراوانى دارد كه آنها از ضعف و بىتوجهى انسان ناشى مىگردند.
1. اصول كافى (با ترجمه) ج 3، ص 373.
این یك نوع خودفریبى است كه وقتى انسان از درس خواندن خسته مىشود و یا امید ندارد به جایى برسد، یا درس خواندن را مطابق هواهاى نفسانى خود نمىبیند، آنرا عامل نقص و سقوط خود تلقى كند و بگوید: درس خواندن موجب گشت، دل ما سیاه گردد والا هنگامى كه ما درس و تحصیلمان را آغاز كردیم، دلمان پاك بود! درست است كه در آغاز دل ما پاك بود و اكنون سیاه گشته است، ولى علت آن درس خواندن نیست؛ بلكه علت آن درست درس نخواندن است. علت آن گناهان و تحصیل بدون تهذیب نفس و خودسازى است.
بله وقتى انسان محاسبه نمىكند، آثار واقعى و تكوینى گناه از بین نمىرود و دلش را سیاه مىكند و او توجهى ندارد. مثل اینكه كسى لباس سفیدى بپوشد و مرتب لكههایى بر آن بنشیند و او چشم بر هم نهد و ننگرد كه لباسش كثیف و آلوده شده، مسلّماً با زیاد شدن لكهها، آن لباس چنان آلوده و نفرتانگیز مىشود كه نفرت هر بینندهاى را بر مىانگیزد، اما انسان خود خبر ندارد، چون چشم برهم نهاده است!
بزرگترین عیب و زیان دورى از محاسبه نفس، این است كه آثار گناه در روح باقى مىماند و روز به روز انسان آلودهتر گشته، قلبش ظلمانىتر و تاریكتر مىگردد و بیشتر از خداوند دور مىشود؛ اما خود توجه ندارد و چه بسا خیال مىكند، فرد شایسته و خوبى شده است و به خود مىبالد كه ما چنین و چنانیم. در صورتى كه هر روز سقوط مىكند و در نتیجه، به پرتگاه شقاوت و بدبختى در مىافتد:
«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالاَْخْسَرِینَ أَعْمَالاً. الِّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فىِالْحَیوةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»(1)
(اى رسول ما) به مردم بگو: آیا شما را به زیانكارترین مردم آگاه نسازم؟ زیانكارترین مردم كسانى هستند كه عمر و تلاششان در راه حیات دنیاى فانى تباه شد و خود مىپندارند، نیكو عمل مىكنند.
1. كهف / 104 ـ 103.
علامه طباطبایى(رحمه الله) در تفسیر این آیه مىفرمایند: «خسران و زیان در كسب و كارى كه به هدف سودبرى انجام مىگیرد، هنگامى رخ مىدهد كه هدف از كسب و كار حاصل نگردد و یا از سرمایه كاسته شود و یا تلاش انسان هدر رود. در آیه شریفه از هدر رفتن تلاش، به گم شدن و تباه گشتن تلاش تعبیر شده؛ مثل اینكه انسان راه را گم كند و با سیر و حركت خود، به مقصد نرسد.
گاهى زیان دیدن انسان در كسب و تلاش، به جهت ناآزمودگى در كار است و یا به جهت ناآشنایى به راه و یا به دلیل عوامل ناخواسته دیگر است. این زیان و خسران، امید هست كه بر طرف گردد؛ چون امید مىرود، زیانكار بیدار گردد و كارش را از سر گیرد و از دست رفته را باز گیرد و در گذشته را جبران سازد. اما گاه مىشود كه انسان زیان مىبیند و خود پندارد، سود برده است! ضرر مىكند و معتقد است كه چیزى جز نفع عایدش نشده است. این بدترین خسران و زیان است كه امیدى به برطرف شدنش نیست.
وظیفه انسان در دنیا، تنها تلاش براى سعادت است و نباید جز آن خواستهاى داشته باشد. اگر در مسیر حق قرار گرفت و به هدف دست یافت، به سعادت واقعى رسیده است؛ اما اگر از مسیر منحرف شد و به انحراف و اشتباه خود پى نبرد، در تلاش و سعى خود زیان دیده است و لكن امیدى به نجات او هست. اما اگر از مسیر حق منحرف شد و به غیر حق دست یافت و بر آن پافشارى كرد و هرگاه پرتوى از حق براى او ظاهر گشت، نفسش پردهاى بر آن كشید و او را به بزرگبینى و تعصب جاهلى گرفتار ساخت، چنین فردى زیانكارترین افراد در عمل و تلاش است، چرا كه امیدى به برطرف شدن زیان و خسران او نیست و انتظار نمىرود به سعادت برسد؛ این همان نكتهاى است كه خداوند در آن آیه شریفه بیان مىكند.»(1)
چنانكه پیش از این گفته شد، از فواید محاسبه نفس این است كه انسان به لغزشهاى خود پى مىبرد و درصدد بر طرف ساختن آنها بر مىآید. نمىگذارد آثار تكوینى گناه در روح او باقى بماند و موجب سقوط او گردد. این حقیقت را پیامبر(صلى الله علیه وآله) با دو تعبیر كه لازم و ملزومند،
1. المیزان، ج 3، ص 430.
بیان كردند: اول فرمود: «حاسب نفسك قبل ان تحاسب» و بعد فرمود: «فهو اهون لحسابك غداً» قبل از آنكه به حساب تو رسیدگى شود، خود به حساب اعمالت برس؛ چرا كه این محاسبه، حساب فرداى قیامت را آسان مىكند. چون اگر خود به حساب اعمالت رسیدى، درصدد علاج و جبران لغزشها و انحرافات خود بر مىآیى و در نتیجه حساب روز قیامتت سبك مىگردد. اما اگر چنین نكنى، گناهان روى هم انباشته گشته، گرفتاریت در قیامت افزون مىگردد: در دنیا از گناهان خویش بىخبرى و نمىدانى كه چقدر سقوط كردهاى، اما وقتى در قیامت با نامه اعمال خویش روبرو مىشوى و گناهان بىشمار خویش را مىنگرى، حسرت آنها بیش از عذاب جهنم رنجت مىدهد.
در ادامه حدیث پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«و زن نفسك قبل أن توزن و تجهّز للعرض الاكبر، یوم تعرض لا تخفى علىاللّه خافیة»
و خویشتن را بسنج، پیش از آنكه تو را بسنجند و براى عرضه به پیشگاه خداوند، در روز رستاخیز، آماده باش كه هیچ چیز بر خداوند پنهان نمىماند.
درباره سنجش در روز قیامت، خداوند مىفرماید:
«وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذ الْحَقُّ ...»(1)؛ به حق روز محشر روز سنجش اعمال است.
میزان و سنجش اعمال، از باورهاى اعتقادى ماست. سنجش اعمال به مقایسه و كم و زیاد كردن آنهاست، حال اگر ما خود به سنجش اعمال خود بپردازیم و بنگریم كه گناهانمان سنگینتر شده است تلاش مىكنیم كه بارمان را سبك كنیم. اما اگر در مقام سنجش اعمال خویش بر نیامدیم، گناهانمان را نسنجیدیم و به تأثیر آنها بر روحمان پى نبردیم، روزى پاى میزان الهى حاضر مىشویم و آنجا رسوا گشته، دچار حسرت مىگردیم. پس كسى كه به محاسبه و سنجش اعمال خویش همت گمارد، روزى كه همه كردار پنهان و آشكار او بر خداوند عرضه مىگردد، سبكبار است؛ چون او گناهان و كاستىهاى اخلاقى خویش را
1. اعراف / 8.
جبران ساخته است. اما آنكه به محاسبه و سنجش اعمالش نپرداخته، روز عرضه اعمال بر خداوند، روزى كه اعمال كوچك و بزرگ انسان آشكار مىگردد، حسرت مىخورد.
براى اینكه به حسرت روز رستاخیز مبتلا نشوید، از اكنون بیندیشید و اعمالتان را پیش خود مجسم كنید؛ تصور كنید زندگىتان به پایان رسیده است چون كسى مطمئن نیست كه تا فردا زنده است یا نه ـ و اعمالتان به پیشگاه خداوند عرضه مىگردد. بنگرید چه بر خداوند عرضه مىكنید و در برابر او چه حالى دارید. وقتى ائمه اطهار(علیهم السلام) در مناجات خویش از روز «عرضاكبر» ـ كه اعمال بر خداوند عرضه مىگردد ـ به خداوند پناه مىبرند، جا دارد كه براى مبتلا نگشتن به حسرت آن روز كه كشندهترین عذابهاست، هر روز اعمالمان را حساب كنیم كه اگر اعمال زشت و ناشایستى داریم، جبران كنیم تا از صحیفه اعمالمان محو گردند.
مسلّماً وقتى سخن از عرضه اعمال بر خداوند پیش مىآید، بحث حیا و شرم از خداوند نیز مطرح مىشود: وقتى انسان كار بدى انجام دهد و یا مرتكب خیانتى گردد و سپس فراموش كند، بىتفاوت است و تغییرى در روحیه او پدید نمىآید. به این جهت كه ما ضعیفیم و حقایق را درست درك نمىكنیم و نیز براى اینكه بتدریج به درك واقعیت و حقیقت نزدیك گردیم، به امر محسوس مثال مىزنیم: فرض كنید دو نفر سالها با همدیگر دوست بودند و شرط كرده بودند كه به هم خیانت نكنند. حال اگر یكى از آن دو به رفیقش خیانت كرد، اگر رفیقش از خیانت او بىاطلاع باشد و یا آنرا فراموش كرده باشد، وقتى با رفیقش روبرو مىگردد، برخوردش خیلى عادى است. اما اگر دوستش از صحنه خیانت فیلمبردارى و یا عكسبردارى كند و پس از مدتى به او نشان دهد و بگوید: تو با من عهد بستى كه خیانت نكنى، آن همه دم از دوستى زدى؛ پس چرا به من خیانت كردى؟ اینجاست كه شرم و حیایى براى خیانتكار رخ مىدهد كه از هر شكنجه و عذابى سختتر است. او كه مرتكب خیانتى شده بود و صحنه خیانت را فراموش كرده بود و باور نداشت كه دوستش بدان پى برده باشد، اگر دوستش تصویر صحنه خیانت را نشانش بدهد، چه حالى خواهد داشت؟
ما براى عرضه اعمال در دنیا، مثال نمایش عكس و تصویر خیانت را طرح كردیم، اما در قیامت خود اعمال حاضر مىشوند. گرچه عقل ما چگونگى حضور و تجسم اعمال را درك نمىكند، ولى بر اساس اعتقاد مذهبى ما، تجسم اعمال ثابت شده است:
«... وَ وَجَدُوا مَا عَمِلُوا حاضِراً»(1)؛ و در آن كتاب همه اعمال خود را حاضر ببینند.
در این آیه خداوند بصراحت حضور عین عمل را بیان مىكند و نمىتوان آیه را به گونه دیگر تفسیر كرد و علاوه بر این آیه، آیات دیگرى نیز تجسم اعمال را بیان مىكنند؛ از جمله:
«یَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْس مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْر مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوء ...»(2)
روزى كه هر شخص، هر كار نیكو و بدى كه كرده حاضر مىبیند.
حتى اگر در قیامت، عكس و تصویر اعمال را به انسان نشان دهند، باز نمىتواند انكار كند. اگر عین اعمال و یا تصویر آنها را به او نشان دهند و بگویند: در فلان روز، فلان ساعت و یا فلان شب تو چنین كردى، در آن هنگام كه با خداوند روبرو گشته است، شرمى بر او عارض مىشود كه از هر عذابى سختتر است.
براى اینكه انسان به یاد روز محشر بیفتد و عرضه گشتن اعمال بر خداوند را در نظر آورد، شایسته است كه صحنه عرضه گشتن اعمال و رسوایى عصیان و مخالفت خداوند را، پیش خود ترسیم كند و یا اگر در همین دنیا رسوایى داشته است، آن را پیش خود مجسم كند: مثل اینكه زمانى در پنهانى كار زشتى انجام مىداد و ناگاه بچهاى سر رسید و متوجه آن كار زشت شد. شاید چنین اتفاقى براى هر كسى رخ داده باشد كه بدون توجه به اطراف، مشغول انجام عمل زشتى بود و ناگاه پى مىبرد كه شخصى به او نگاه مىكند. در چنین موقعیتى، انسان چنان شرمگین مىگردد كه مىخواهد آب شود و در زمین فرو رود؛ دیگر چه رسد كه آن شخص بچه نباشد و داراى عقل و شعور كافى باشد و چه رسد كه برگردن انسان حق داشته باشد و آن كار ناپسند در حق او، خیانت بحساب آید.
شكى در این نیست كه هر چه ما داریم از خداوند است و هر عمل نابجایى خیانت به
1. كهف / 49.
2. آل عمران / 30.
اوست. اگر انسان درست بیندیشد، پى مىبرد كه گناه او در حضور صاحب حق و خیانت به او بوده است. پى مىبرد كه معصیت كسى را مىكند كه هستى او و توان او بر انجام همین گناه از اوست. قدرت نفَس كشیدن و سخن گفتن و بالاخره هر چه ما داریم از اوست. او این همه نعمت و توانایى به ما داده است كه در راه تكامل خویش و تقرب به او بكار ببریم، حال خیلى شرمآور است كه نعمتهاى خداوند را در راه معصیت و دورى از او و خیانت به او بكار بندیم!
با توجه به آنچه ذكر گردید، اگر انسان شبى چند دقیقه را به محاسبه نفس خویش اختصاص دهد و پیش خود مجسم كند، در حضور خداوندى كه همه چیزش از اوست، لغزش و گناه از او سرزده است. مسلّماً این محاسبه و توجه به اینكه لغزش و گناه در برابر خداوند انجام مىگیرد، موجب تخفیف گناه مىگردد. حتى اگر منجر به توبه نصوح كه بكلى آثار گناه را محو مىكند، نگردد؛ همین احساس شرم قدرى از بار گناه مىكاهد و جلوى رسوب و بر جاى ماندن آثار گناه را مىگیرد و پس از آن به آسانى انسان مرتكب معصیت نمىگردد. حال اگر حالت تنبّه و توجه به اینكه در حضور خداست، براى او ملكه گردد، دیگر گناه نمىكند.
با توجه به آنچه از عرضه اعمال بر خداوند و حیا و شرم گفته شد، در بخش دیگر روایت پیامبر(صلى الله علیه وآله) مساله حیا را مطرح مىكنند:
«یا اباذرٍّ؛ استح من اللّه فانّى والّذى نفسى بیده لاازال حین اذهب الى الغائط متقنّعا بثوبى، استحیى من الملكین الّلذین معى.»
اى ابوذر؛ از خداوند حیا كن. قسم به خدایى كه جانم در اختیار اوست، من هرگاه به حاجتگاه مىروم سر و روى خود را مىپوشانم و از دو فرشتهاى كه با من همراهند حیا مىكنم.
مسأله شرم و حیا بسیار با اهمیت است و متأسفانه، در ارتباط با آن كجفهمى و بدفهمىهایى وجود دارد. بر اثر نفوذ فرهنگ بیگانه، در ارتباط با شرم و حیا، براى ما مشكلاتى فكرى پدید آمده است. از این جهت جا دارد در این زمینه، بررسىهایى انجام گیرد. گرچه مایلیم در این فرصت به ذكر مواعظ بسنده كنیم و شاید جلسه آمادگى طرح این مباحث را نداشته باشد، اما اشاره به زیرساخت فكرى این مسأله را لازم مىدانم:
همه مىدانیم كه در فرهنگ اسلامى، شرم و حیا از جمله ارزشهاست و در مقابل، پررویى و بىشرمى ناهنجار و ضد ارزش بحساب مىآید. پیشتر وقتى مىخواستند به كسى ناسزا بگویند، مىگفتند: پررو، چون واژه «پررو» فحش و ناسزا بشمار مىرفت. اگر غلیظتر و درشتتر مىخواستند ناسزا بگویند، مىگفتند: بىشرم. بىشرم فحش بسیار بدى بود؛ این فرهنگ ماست. اما امروزه در فرهنگ غرب و دنیاى كفر، شرم و خجالت عیب محسوب مىگردد.
از جمله مسائلى كه امروزه در روانشناسى، فلسفه اخلاق و تعلیم و تربیت كاربرد فراوان دارد، مسأله شرم و بىشرمى است: آیا از نظر روانشناسى، اخلاق و اصول تربیتى انسان باید باشرم باشد و یا بىشرم؟ البته اینكه مىگوییم در فرهنگ غرب، برخلاف فرهنگ اسلامى، از بىشرمى ترویج مىگردد، بدان معنا نیست كه برداشت ما از شرم و حیا و رفتارمان در ارتباط با آن كاملا صحیح است؛ از این جهت این مقوله نیاز به بحث و بررسى دارد و جهت روشن گشتن مطلب، به ریشه شرم و حیا در انسان اشاره مىكنیم:
بر اساس غریزه فطرى كه در انسان وجود دارد، اگر انسان مرتكب كارى شود كه آن را زشت مىداند، انفعال مخصوصى به نام شرم، در درون او پدید مىآید. البته پیدایش این انفعال روحى و بازتاب روانى، متوقف بر دو امر است: یكى اینكه انسان كارى را بد بداند، دوم اینكه فطرت او سركوفته نشده باشد. چون انسان داراى حالات فطرى فراوانى است، ولى وقتى فطرتش را زیر پاگذاشت، آن حالتهاى فطرى ضعیف و كمرنگ مىگردند و رفتهرفته از بین مىروند. پس احساس شرم در برابر كار زشت و بد، امرى است فطرى، اما
شناخت زشتى و بدى، گاهى از طریق عقل صورت مىگیرد و در مواردى به وسیله تعلیم و تربیت و در مواردى انسان تابع محیط است كه چه چیز را بد مىداند و چه چیز را خوب.
در ابتدا پدر و مادر، به كودك خود تلقین مىكنند كه چه چیز بد است، حال اگر این تلقین صحیح انجام گرفته باشد، وقتى بچه مرتكب آن كار زشت مىشود و پى مىبرد كه دیگرى متوجه او شده است، بر اساس غریزه فطرى خود، خجل و شرمنده مىگردد و سر به زیر مىافكند و گاه عرق مىریزد. این واكنش فطرى، در برابر كار زشت، از آن كودك طبیعى است و چنانكه گفته شد، خوبى و بدى را با تعلیم فرا مىگیرد.
بجز ارزشهاى اخلاقى و اسلامى، یك سرى آداب و رسوم بر اثر خواست محیط، جامعه و یا بر اثر قومگرایى و شرایط دیگر ملى و نژادى در ما رایج گشتهاند كه بر اساس آنها چیزهایى را نیك مىشماریم و یا زشت. و این نگرش مربوط به شرع نیست و ممكن است ضد شرع نیز باشد: مثلا بد مىدانیم بچه در برابر بزرگترها حرف بزند و همینكه كودك خواست در برابر بزرگترى حرف بزند، مىگوییم: ساكت شو، زشت است، چون آن كودك خوبى و بدى را از طریق پدر و مادر و اطرافیان مىشناسد، تصور مىكند فلان كار زشت است. همینكه بنگرد دیگران در برابر كار او عكسالعمل منفى نشان مىدهند و اخم مىكنند و رفتار ناخوشایند نشان مىدهند، به بدى و زشتى آن كار پى مىبرد و به هنگام انجام آن، احساس خجالت و شرم مىكند. از این جهت به خود جرئت نمىدهد در حضور بزرگترى حرف بزند، سر كلاس خجالت مىكشد از استاد سؤال كند. این حالت به مرور براى او ملكه مىگردد و هر چه پیش مىرود و بر سنّش افزوده مىشود، باز حالت احساس شرم و خجالت بههنگام سخنگفتن رخ مىنمایاند: وقتى در درس خارج مىخواهد اشكال كند، قلبش به طپش مىافتد و رنگش سرخ مىگردد.
مسلّماً شرع نمىپسندد كه انسان نتواند حرفش را بزند، اگر سؤالى دارد و اگر سخن حقى
دارد نتواند بیان كند. نظیر این برداشت غلط، در مورد حیاى زن نیز وجود دارد: در فرهنگ ما بزرگترین سرمایه زن حیاست، اما در ارتباط با مصادیق این مفهوم ارزشى، جامعه ما افراطهاى بىجایى دارد. دختر عفیف و با حجاب را چنان تربیت مىكنند كه نتواند جلوى مرد نامحرم حرف بزند و به او تفهیم مىكنند كه این عمل بازتاب حیاست! از نظر اسلام، یك زن باید قدرت سخن گفتن در برابر دیگران را در خود بپروراند، اما بسیار بجا و پسندیده است كه آنجا كه نباید حرف بزند، حرف نزند و یا صدایش چنان نرم و نازك نباشد كه دیگران را تحریك كند؛ اما نباید او را عادت داد كه اصلا نامحرم صدایش را نشنود. درواقع ما نتوانستهایم مسائل و جنبههاى مختلف را از هم تفكیك كنیم.
اگر سخن گفتن زن در برابر دیگران ناپسند مىبود، حضرت زهرا(علیها السلام) كى مىتوانست، در مسجد مدینه، آن خطبه غراء را ایراد كند؟ یا زینب كبرى(علیها السلام) كى مىتوانست، در مجلس ابن زیاد، خطبه بخواند؟ بله شرع مىگوید: نباید چنان سخن گفت كه موجب تحریك و انحراف دیگران گردد و نحوه حرف زدن بر انگیزنده شهوت باشد والا شایسته نیست كه زن توان حرف زدن نداشته باشد.
افراطها و به معنایى تفریطهایى ما در یك سرى مسائل ـ بخصوص ارزشهاى اخلاقى و تربیتى ـ داریم كه آثار بدى بر جاى گذاشته است. غربىها وقتى آثار بد آن افراطها را ملاحظه كردند و درصدد برآمدند كه جلوى آن آثار منفى را بگیرند، به تفریط افتادند و از اصل، آن ارزشها را كنار زدند: ما آمدیم كودكان را خجالتى بار آوردیم كه نتوانند جلوى بزرگترها حرف بزنند. زنان را چنان بار آوردیم كه نتوانند جلوى مردان حرف بزنند، آنان وقتى دیدند این كار نابجا و نادرست است گفتند: كودك باید در هر كارى آزاد باشد، زن باید آزاد باشد و از هیچ چیز پروا و شرم نداشته باشد؛ ولو اینكه در برابر مردان عریان شود! آن برداشت نابجا از شرم و حیا و خجالتى بودن، بازتابش در غرب این شد كه بكلى قیود و حدود را كنار گذاردند: «الْجاهِلُ إِما مُفْرِطٌ وَ إِما مُفَرَّطٌ»؛ نادان یا افراط مىكند و یا تفریط.
نه ما اسلام را درست شناختیم و نه آنها به راه صحیح رفتند؛ نه ما بدرستى ارزشهاى
اسلامى را بكار بردیم و نه آنها به ارزشهاى الهى توجه كردند. البته از آنها نمىشود توقع داشت، چون بنیان فكرىشان فاسد است. معلوم نیست به خداوند اعتقاد داشته باشند. در غرب حتى مسیحیان معتقدى كه به كلیسا مىروند، معلوم نیست به دین اعتقاد داشته باشند و تنها با زبان به دین و ارزشهاى دینى علاقه نشان مىدهند والا در حقیقت گرایشى به دین ندارند. پس از آنها نمىشود توقع داشت. سخن در این است كه ما چرا حقایق اسلام را نشناختیم و به آنها درست عمل نكردیم، تا آنها را بجا بكار ببریم و استفاده صحیح و شایسته از آنها ببریم و مورد سرزنش دیگران قرار نگیریم.
با توجه به آنچه گفته شد، ضرورى است كه دامنه و گستره شرم و حیا مشخص گردد: اینكه مفهوم حیا چیست و كجا باید حیا داشت و كجا حیا و خجالت ناپسند و مذموم است؟ مسلّماً خجالتزدگى در همه موارد، مطلوب نیست و هر ضعفى كه بر اثر شرم پدید مىآید، مطلوب نیست. باید بد و خوب را شناخت و آن دو را با دلیل قاطع و شرعپسند همراه ساخت. چرا به بچه مىگوییم حرفزدن جلوى بزرگترها بد است؟ آیا این گفته خداوند و پیامبر است؟ آیا سیره ائمه اطهار(علیهم السلام) چنین بوده است؟ مسلّماً چینن نیست. بله فریادزدن و دادزدن براى هیچكس مطلوب نیست و البته بچه بتدریج و با آموزش صحیح دیگران، در مىیابد كه بهگونهاى سخن بگوید كه مخاطب بشنود و بیش از حد صدایش را بالا نبرد؛ اما نه اینكه اصلا حرف نزند.
چه كسى گفته است، زن آنقدر كم جرئت باشد و توان سخن گفتن در برابر دیگران را نداشته باشد كه اگر در دادگاه خواست حقش را ثابت كند و یا جایى خواست نهى از منكر كند، توانش را نداشته باشد؟ پس باید خوب و بد را بر اساس موازین اسلامى بشناسیم، پى ببریم كه از نظر اسلام، خوب و بد واقعى كدامند؛ آنگاه شرم و حیا در برابر بد واقعى مطلوب است، نه حیا در برابر رسم و عادتى كه ساخته و پرداخته یك جامعه، یك قوم، ملت و یا نژاد و منطقه خاص است . این شرم و حیا برخاسته از آداب و رسوم است، نه ارزشهاى اخلاقى و معنوى. آداب و رسوم، اگر در راستاى ارزشهاى اسلامى باشند، محترمند و اگر بر
خلاف حق و ارزشهاى الهى باشند، ضد ارزشند. بنابراین براى اینكه درست از دستورات اسلامى پیروى كنیم، باید در ابتدا خوب و بد واقعى را بشناسیم، تا بدانیم در برابر چه رفتارى شرمنده و خجل گردیم.
گفته شد با شناخت خوب و بد، بر اساس غریزه فطرى، پس از انجام كار زشت انسان احساس شرم مىكند. حال اگر در برابر این غریزه مقاومت كند و با فطرت خود بستیزد، بتدریج آن غریزه فطرىِ شرم و حیا ضعیف گشته ، ملكه و خصیصه بىحیایى در انسان رسوخ مىیابد. این امر اختصاص به شرم و حیا ندارد، بلكه اگر انسان در برابر هر امر فطرى مقاومت كند، آن امر فطرى بتدریج ضعیف و بىاثر مىگردد: كسانى كه مرتكب گناه مىشوند و نسبت به عواقب آن بىاعتنا مىگردند، رفتهرفته، ملكه عصیان در آنها تقویت مىگردد و از آن پس، حتى اگر بهخاطر آورند كه در حضور خداوند دست به گناه مىزنند، احساس شرم نمىكنند، چون فطرت آنها سركوب شده است.
بله عدم محاسبه نفس و گناهان متوالى و پى در پى، رفته رفته فطرت را بىاثر مىسازند و در نتیجه، انسان از انجام هر گناهى باك ندارد و مورد سرزنش وجدان خویش قرار نمىگیرد. انسانى كه در برابر هر كار زشتى شرمنده مىگشت، دیگر احساس شرم نمىكند. البته عوامل دیگرى نیز وجود دارند كه موجب از بین رفتن احساس شرم مىشوند و در روایات بدانها اشاره شده است، اما عامل عمده بىشرمى و بىحیایى، مقاومت در برابر غریزه فطرى شرم و حیا و بىاعتنایى به آن است. در مقابل براى تقویت آن غریزه فطرى، نكاتى را باید رعایت كرد كه از جمله آنها، نكتهاى است كه در این روایت بدان اشاره شده است: پیامبر(صلى الله علیه وآله) ابوذر را به حیاى از خداوند توصیه مىكنند و سپس مىفرمایند: من وقتى به حاجتگاه مىروم، سر و روى خود را مىپوشانم و از دو ملَكى كه با من هستند، حیا مىكنم. این رفتار براى تقویت غریزه فطرى شرم و حیاست.
ابوسعید خِدرى در ارتباط با حیاى فراوان پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىگوید:
«كانَ رَسُولُ اللّهِ، صَلَى اللّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ، أَشَدَّ حَیاءً مِنَ الْعَذْراءِ فى خِدْرِها وَ كانَ إِذا كَرِهَ
شَیْئاً عَرَفْناهُ فى وَجْهِهِ»(1)
رسول اللّه بسیار با حیاتر از دختر باكره در حجله بود و چون از چیزى ناراحت مىشد (به زبان نمىآورد) از چهرهاش مىفهمیدیم.
معروف است كه سلمان(رضی الله عنه) فرموده است: من در طول عمرم به آلتم نگاه نكردم! ـ سلمان از معمّرین بود و عمر بسیار طولانى داشت ـ مسلماً كسى كه این روحیه را دارد، هیچگاه زنا نمىكند. اما اگر انسان بىاعتنا بود، فرقى بین بد و خوب نگذاشت، رفته رفته حیاى فطرى او از بین مىرود و عوامل و انگیزههاى گناه او را به معصیت و لغزش وا مىدارند. او پیوسته بر لب پرتگاه قرار دارد و منتظر است بادى بوزد و سقوط كند. اما اگر از اول مواظب رفتار خویش باشد و عواملى را كه موجب تقویت فطرت مىگردند در خود تقویت كند، روحیه شرم و حیا در او تقویت گشته، خود را به گناه آلوده نمىسازد.
1. بحارالانوار: ج 16، ص 230.