رهتوشه
جلد دوم
آیتالله محمدتقى مصباح یزدى
تحقیق و نگارش:
کریم سبحانی
مصباح یزدى، محمدتقى، 1313 ـ
رهتوشه: پندهای پیامبر(صلى الله علیه وآله) به ابوذر / محمدتقى مصباح یزدى؛ تحقیق و نگارش: کریم سبحانی. ـ
قم: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)، 1391.
2ج. (انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره) ؛ 77؛ اخلاق؛ 16) /// مجموعه آثار؛ 1/2؛ شرح روایات؛ 3)
1. احادیث شیعه ـ قرن 14. 2. محمد(صلى الله علیه وآله)، پیامبر اسلام، 53سال قبل از هجرت ـ 11ق. الف. عنوان
9 ر 6 م / 58/ 142 BP
رهتوشه جلد دوم
مؤلف: آیتالله محمدتقى مصباح یزدى
تحقیق و نگارش: کریم سبحانی
ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)
نوبت و تاریخ چاپ: هفتم، بهار 1396
چاپ: عترت
شمارگان : 1000 قیمت: 25000 تومان (قیمت دوره: 50000 تومان)
مركز پخش : قم، خیابان شهدا، کوی ممتاز، پلاک 38.
تلفن و نمابر: 37742326-025
3-158-411-964-978 :شابک
كلیه حقوق براى ناشر محفوظ است
طریقت آزادگى جز بندگى حق (جلّ و على) نیست و حقیقت حریّت را در عبودیت پروردگار مىباید جُست. قُل انى اُمرت اناعبداللّه مخلصاً له الدین (زمر،11)
آنان كه در سایهسار نخل هدایت خیمه زدند و به حریم ولایت راه یافتند، سر انجام به وصال محبوب رسیدند و دربارگاه لقاء دوست، بار یافتند. آفتاب هدایت اگر از مشرق رسالت بر دیده دل بتابد، آن را جلا مىدهد و جوهره خداپرستى و فطرت خدا دوستى را در قلب آدمى آشكار مىسازد. باید سبوى عشق را از دست رسول(صلى الله علیه وآله) گرفت و جام كوثر را از سر انگشتِ معصوم(علیه السلام) نوشید.
بیا دل را در بیكران زمزم هدایت پیامبر(صلى الله علیه وآله) صفایى دهیم و روح را در آبشار كلام نبوى(صلى الله علیه وآله) جلایى بخشیم: یا ایها الذین آمنوا استجیبوا للّه و للرسول اذا دعاكم لما یحییكم ... (انفال، 25) مكتوب حاضر، تحقیق و نگارش درسهاى اخلاقِ استاد آیةاللّه مصباح یزدى(دام عزه) در حوزه علمیه قم است كه به خامه جناب آقاى كریم سبحانى قلمى شده است. موضوع این سلسله درسها، حدیث معروف به «حدیث ابوذر» است كه در آن پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله)مواعظ جامع و نصایح سودمندى را براى همگان بیان فرمودهاند. جلد اول از این مجموعه، شامل 20 درس، قبلا منتشر شده است و اینك جلد دوم، در 19 درس، تقدیم خوانندگان گرامى مىگردد.
امید كه چاپ و عرضه این اثر، گامى در جهت نشر فرهنگ و معارف اسلامى به حساب آید و مقبول اهل نظر و مرضى حضرت ولى عصر (عجل اللّه تعالى فرجهالشریف) قرار گیرد. انشاء اللّه
«یا أَباذَرٍّ؛ أَتُحِبُّ أَنْ تَدْخُلَ الْجَنَّةَ؟ قُلْتُ: نَعَمْ، فِداكَ أَبى. قالَ: فَاقْصِرْ مِنْ الاَْمَلِ وَاجْعَلِ الْمَوْتَ نَصْبَ عَیْنَیْكَ وَاسْتَحِ مِنَاللّهِ حَقَّ الْحَیاءِ. قالَ، قُلْتُ: یارَسُولَ اللّهِ كُلُّنا نَسْتَحْیى مِنَ اللّهِ. قالَ: لَیْسَ ذلِكَ الْحَیاءُ وَلكِنَّ الْحَیاءَ مِنَ اللّهِ أَنْ لاتَنْسَى الْمَقابِرَ وَالْبِلى، وَالْجَوْفَ وَ ما وَعى، وَالرَّأْسَ وَ مَنْ حَوى وَ مَنَ أَرادَ كَرامَةَ الاْخِرَةِ فَلْیَدَعْ زینَةَ الْدُّنْیا فَإِذا كُنْتَ كَذلِكَ، أَصَبْتَ وِلایَةَ اللّهِ.»
در درس قبل قسمتى از مواعظ پیامبر(صلى الله علیه وآله) را بررسى كردیم كه در آن به حیا و شرم از خداوند توصیه شده بود. در این بخش نیز پیامبر، در كنار توصیههاى دیگر، مجدداً اهمیت حیا و شرم از خداوند را متذكر مىشوند و به ابوذر مىفرمایند:
«اتحب انْ تدخل الجنّة؟»؛ اى ابوذر، آیا دوست مىدارى به بهشت وارد شوى؟
ابوذر در جواب عرض مىكند: آرى، پدرم فدایت باد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) در راستاى دعوت ابوذر به بهشت و سعادت ابدى، سه شرط اساسى ذكر مىكنند:
1. فاقصر من الامل؛ آرزوهاى دورودراز را از سرت خارج كن.
2. واجعل الموت نصب عینیك؛ همواره مرگت را نزدیك ببین.
3. واستح من اللّه حقّ الحیاء؛ بهطور بایسته از خداوند حیا داشته باش.
از جمله موضوعاتى كه در روایات فراوان روى آن تأكید شده، گریز مؤمن از آرزوهاى دورودراز است. آرزوهاى طولانى، موجب مىگردند كه انسان از وظایف الهى و اهداف معنوى خود باز ماند و براى رسیدن به آن آرزوها، آنها را كنار نهد و همواره به حال ننگرد و فرصتها را در نیابد و در اندیشه فردا، موقعیتهاى ارزشمند را از دست بدهد. به جهت نقش ناشایست آرزوهاى دورودراز در دور داشتن انسان از كمال و توجه به سعادت برین آخرت، شیطان آنها را به عنوان اهرمى كارساز در جهت گمراه ساختن بندگان خداوند به كار مىبرد:
وقتى خداوند شیطان را از درگاه خود دور كرد، شیطان گفت:
«... لاََتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصِیباً مَفْرُوضاً. وَلاَُضِلَّنَّهُمْ وَلاَُمَنِّیَنَّهُمْ ...»(1)
من گروهى از بندگانت را زیر فرمان خود مىبرم و سخت گمراه مىكنم و به آرزوهاى باطل و دورودراز مبتلایشان مىكنم.
در ارتباط با خطر آرزوهاى طولانى، در آلوده ساختن انسان به شبهات و سپس انجام گناهان كوچك و آنگاه دست یازیدن به گناهان بزرگ و جنایتهاست كه على(علیه السلام) از ناحیه آنها احساس خطر مىكند:
«أَیُّهَا النّاسُ إِنَّ أَخْوَفَ ما أَخافُ عَلَیْكُمْ اثْنانِ: اتِّباعُ الْهَوى وَطُولُ الاَْمَلِ فَأَمَّا اتِّباعُ الْهَوى فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمّا طُولُ الاَْمَلِ فَیُنْسىِ الاْخِرَةَ ...»(2)
اى مردم، بیشترین ترس من بر شما از دو چیز است: یكى پیروى هواى نفس و دیگرى آرزوهاى طولانى. اما پیروى هواى نفس انسان را از راه حق باز مىدارد و آرزوى طولانى، آخرت را از یاد مىبرد.
براى پى بردن به تفاوت بین امید و آرزوهاى طولانى، باید مفهوم آرزوى طولانى را توضیح داد، بخصوص با توجه به اینكه از مفهوم آرزو، امید نیز تداعى مى گردد و آنچه مایه حیات و تلاش است ـ چه در ارتباط با امور مادى و چه امور معنوى ـ امید مى باشد. اگر
1. نساء / 119 ـ 118.
2. نهجالبلاغة (ترجمه فیضالاسلام) خ 42، ص 127.
كسى به بهبود وضعش و به نتایج شایسته اى كه بر اعمال نیك بار مى گردد، امید نداشته باشد، نه براى دنیا كارى انجام مىدهد و نه براى آخرت و به فرموده قرآن:
«مَنْ كَانَ یَظُنُّ أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اللَّهُ فىِالدُّنْیا وَالاْخِرَةِ فَلْیَمْدُدْ بِسَبَب إِلىَ السَّماءِ ثُمَّ لَیَقْطَعْ فَلْیَنْظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ كَیْدُهُ مَا یَغِیظُ»(1)
آنكه مىپندارد خداوند هرگز او را در دنیا و آخرت یارى نخواهد كرد ( و به نصرت الهى امیدوار نیست) طنابى به سقف آسمان در آویزد و به گردن افكند. سپس طناب را ببرد، آنگاه بنگرد كه آیا این حیله و كید او، خشمش را از بین مىبرد؟
بر اساس این ترجمه، اگر انسان امیدى به یارى خداوند نداشته باشد، پیوسته در دام خشم، غضب، تزلزل و یأس گرفتار خواهد شد و همواره آشفته و مضطرب خواهد بود و از فرط ناامیدى هیچ قدمى براى سعادت خود، یا دیگران بر نخواهد داشت؛ اگر به گناه و جنایت دست نیازد، لااقل حركت دیگرى نیز نخواهد داشت. پس امید با آرزوى طولانى متفاوت است و امید موتور حركت انسان است. امید به خداوند، ثواب اخروى و امید به عنایات الهى از جمله فضایل اخلاقى است. در همین روایت پیامبر(صلى الله علیه وآله)به ابوذر مىفرمایند. آیا دوست مىدارى به بهشت بروى؛ یعنى آرزو و امید به بهشت رفتن دارى؟ این مىرساند كه امید پسندیده و شایسته است. آنچه نابجا و ناشایست است، آرزوهاى طولانى و آرزوهاى خیالپردازانه دنیوى است كه مطلوب نیست. پس مؤمن چنان نیست كه ناامید باشد، بلكه او آرزوهاى پست دنیوى را در مغزش جاى نمىدهد، چون مغزش شریفتر از آن است كه دربارهآرزوهاى پست دنیایى بیندیشد؛ اما او یكپارچه امید به خداوند و تقرب به اوست.
دنیا مطلوب ذاتى نیست، بلكه مطلوب بودن آن در حدّ مطلوبیت ابزار و وسیله است؛ یعنى انسان باید براى دنیا تلاش كند، اما نه اینكه دنیا هدف او باشد. تلاش دنیایى، باید وسیله اى
1. حج / 15.
براى سعادت آخرت باشد والا اگر آخرت هدف نباشد تلاشهاى عادى دنیا هم توجیه عقلانى صحیحى نخواهد داشت چه رسد كه انسان در سر آرزوهاى طولانى دنیوى بپروراند.
تلاش انسان در دنیا باید براى انجام وظیفه باشد و حركت او، چه در زمینه مسائل فردى و چه در زمینه مسائل اجتماعى، باید براى كسب رضاى خداوند و سعادت اُخروى باشد وگرنه، از نظر اسلام، تلاش و حركت او مطلوب نخواهد بود و مورد نكوهش قرار مىگیرد. همچنین امید بستن به دنیا، باید در راستاى آخرت باشد.
اگر انسان خواست كارها و فعالیتهاى دنیوى را وسیله آخرت قرار دهد باید توجه داشته باشد كه آن دسته فعالیتهاى دنیوى كه در رسیدن به آخرت نقش دارد و مانع امور معنوى نمىشود، محدود است. بنابراین نباید فكر و ذهن خویش را به امور دنیوى مشغول سازد، چون ظرفیت فكر، ذهن و قوه تخیل انسان محدود است: وقتى به موضوعى اندیشید، از دیگر مسائل باز مىماند. وقتى توجه او به چیزى جلب گشت، از دیگر مسائل باز مىماند. اگر انسان، در شبانهروز، غالباً به فكر امور دنیایى باشد: به فكر خانه، همسر، خوراك، لباس و به فكر موقعیت اجتماعى خویش و خلاصه در اندیشه آنچه مربوط به دنیاست باشد، آنقدر ذهن او مشغول مىگردد كه دیگر مجالى براى اندیشیدن به آخرت ندارد. حتى در خواب نیز آن امور را بهخواب مىبیند.
اگر اهل كسب و كار است، خواب چك و سفته را مىبیند. یا معمارى كه همواره به فكر مصالح ساختمانى و مشكلات كار معمارى است در خواب نیز خواب آنها را مىبیند. آن كسى كه ازدواج نكرده، به فكر انتخاب همسر است، یا اگر ازدواج كرده است و بچه ندارد، به فكر بچهدار شدن است و با این مشغلههاى فكرى، دیگر نمىتواند به فكر آخرت، معنویات و هدف آفرینش خود باشد؛ و به آینده دورودراز خود فكر كند.
همین امور روزمره چنان ذهن انسان را مشغول مىسازند كه دیگر به وظایف واجب نمىرسد، اگر از مسائل روز مرّه فارغ شد به فكر صد سال دیگر مى افتد نوه و نتیجههایش
چه خواهند كرد؟ بچه هایش چگونه سامان مى گیرند؟ چگونه براى آنها زن بگیرد و دخترانش چگونه شوهر كنند. مسلّماً چنین ذهن و دلى دیگر نمىتواند به مسائل معنوى، دردهاى اخروى، بیمارىهاى روحى و معنوى و مصالح اجتماعى كه رضاى الهى را به همراه دارند، بپردازد.
صد افسوس كه گاهى حتى امور معنوى نیز، ابزارى براى دنیا مىشوند! این دیگر بزرگترین خسارت و بدبختى انسان است. اگر كسى كه اهل كسب و كار است، كسبش را وسیلهاى براى تأمین خواستههاى دنیوى قرار دهد، تعجبى ندارد؛ تعجب از این است كه دین را وسیلهاى براى تأمین دنیا قرار دهد. دین را دكانى قرار دهد براى كسب درآمد و رسیدن به اهداف دنیوى! چنین فردى دین فروش است و به تعبیر روایت، از طریق دینش روزى مىخورد. زهى خسران! انسان چقدر باید بدبخت باشد كه امور دینى را وسیلهاى براى تأمین دنیا و تأمین هوسهاى دنیوى قرار دهد. چنانكه معصوم فرموده است، بهره چنین شخصى از دین، همان درآمدى است كه به وسیله دین بهدست مىآورد و همان روزىاى است كه از طریق دین مىخورد و بهره دیگرى از دین ندارد:
«أَلْمُسْتَأْكِلُ بِدینِهِ حَظُّهُ مِنْ دِینِهِ ما یَأْكُلُهُ»(1)
اگر مؤمن در مسیر معرفت خداوند و عمل به وظایف الهى قرار گرفت، دیگر به امور دنیایى خویش نمىاندیشد، چرا كه خداوند متكفل او شده، نیازهاى دنیوى او را تأمین مىكند. البته نه بدان معنا كه كار نكند، بلكه ذهنش را مشغول دنیا نمىسازد: حتى كاسب و كشاورز و صنعتگر كه به دنبال كسب و كار و تلاش مىرود امّا هدف او جلب رضاى خداوند و عمل به وظیفه است؛ نه صرف تأمین خواستههاى دنیوى خویش.
خوشا به حال آن كاسبى كه دنیا را وسیله آخرت قرار مى دهد و بدا به حال آن كسى كه
1. بحارالانوار، ج 78، ص 63.
آخرت را وسیله رسیدن به دنیا قرار مى دهد. مسلّماً چنین شخصى در زندگى ناكام مى ماند و همواره دلش مضطرب و آشفته خواهد بود؛ چون با اینكه خود را وابسته به دین و آشناى به آن مىداند، ارزشهاى دینى و الهى را باور ندارد و علم خود را با عمل توأم نساخته است و به آنچه مىگوید ایمان ندارد. چنین فردى مورد بغض و نفرت خداوند قرار مىگیرد و خداوند وسائل دستیابى به اهداف دنیوىاش را از فراروى او دور مىدارد. بدین جهت مشاهده مىگردد، این قبیل افراد همواره در زندگى شكست خورده و ناكامند؛ نه طرفى از دنیا مىبندند و نه بهرهاى از آخرت مىبرند. اما وقتى مؤمن در راستاى مراتب ایمان و گسترش اعتقاد و معرفت الهى گام برداشت، خداوند در ارتباط با زندگى دنیا نیز راه را به او مىنمایاند و بهگونهاى زندگى او را اداره مىكند، كه نیازى به اندیشیدن به دنیا ندارد و اندكى دغدغه خاطر نیز نخواهد داشت؛ چنانكه در شب معراج خداوند به پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود:
«... وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَىَّ بِالنّافِلَةِ حَتّى أُحِبَّهُ فَإِذا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ الَّذى یَسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الَّذى یُبْصِرُ بِهِ وَلِسانَهُ الَّذى یَنْطِقُ بِهِ وَیَدَهُ الَّتى یَبْطِشُ بِها ...»(1)
بنده به وسیله نماز نافله (و انجام مستحبّات) به من تقرب مىجوید تا اینكه من دوستش خواهم داشت و چون دوستش بدارم، گوش او شوم كه بدان مىشنود و چشمش شوم كه با آن مىبیند و زبانش گردم كه با آن سخن مىگوید و دستش شوم كه با آن برگیرد.
سند این روایت معتبر، در كتابهایى چون كافى وارد شده است و مضامین آن در روایات دیگر نیز آمده است. براى تعابیرى كه در این روایت وارد شده، از جمله اینكه خداوند مىفرماید: من گوش، چشم و دست او مىگردم؛ بزرگانى چون شیخ بهایى(رحمه الله) در اربعین و نیز مرحوم امام ،رضوان اللّه تعالى علیه، تفسیرهایى بیان كردهاند.
مضمون سخن امام در چهل حدیث، چنین است: هرچه دل به غیر حق توجه یابد و به عمارت دنیا پردازد، نیاز و احتیاج او روزافزون مى گردد. اما نیاز قلبى و روحى پر واضح
1. اصول كافى (باترجمه) ج 4، ص 54.
است، چرا كه تعلق و علاقه به دنیا، همه زوایاى دل را پر كرده است. اما نیاز خارجى نیز طبیعى است كه گسترش مىیابد، چرا كه هیچ كس به تنهایى نمىتواند به اداره همه امور خویش همت گمارد. گرچه ثروتمندان در ظاهر بىنیاز قلمداد مىشوند، ولى با نظر دقیق معلوم مىگردد كه با افزایش ثروت، احتیاجشان افزون مىگردد. پس ثروتمندان، فقرایى هستند به صورت اغنیا و نیازمندانى هستند در لباس بىنیازان.
هرچه توجه قلب به تدبیر امور دنیایى و آبادانى دنیا بیشتر شود، غبار ذلّت و خارى بر انسان بیشتر مىریزد و ظلمت ذلّت و احتیاج زیادتر او را فرا مىگیرد. بر عكس اگر كسى به دنیا پشت پا زند و دل و قلب را متوجه غنىّ مطلق سازد و به فقر ذاتى همه موجودات ایمان آورد و دریابد كه هیچ موجودى از خود چیزى ندارد و هیچ قدرت، عزّت و سلطنتى بجز براى خداوند نخواهد بود؛ از دو عالم بىنیاز گردد و چنان در دل بىنیاز گردد كه ملك سلیمان در نظرش پشیزى نیرزد. اگر كلید گنجینههاى زمین را به او دهند، اعتنا نكند؛ چنانكه در حدیث وارده شده كه جبرئیل كلید خزائن را، از جانب حق تعالى، براى خاتم انبیاء(صلى الله علیه وآله)آورد و آن حضرت تواضع فرمود و قبول نكرد و فقر را افتخار خود دانست.(1) و على(علیه السلام) به ابنعباس فرمود: این دنیاى شما در نظر من از این كفش پر وصله پستتر است.(2)
آنها مى دانند كه توجه به خزائن دنیا و مال و منال آن و همنشینى با اهل آن در قلب،
1. «... وَهَبَطَ مَعَ جِبْرَئیلُ مَلَكٌ لَمْ یَطَاءِ الاَْرْضَ قَطُّ، مَعَهُ مَفاتیحُ خَزائِنِ الاَْرْضِ. فَقالَ: یا مُحَمَّدُ، إِنَّ رَبَّكَ یُقْرِئُكَ السَّلامَ وَ یَقُولُ هذِهِ مَفاتیحُ خَزائِنِ الاَْرْضِ؛ فَإِنْ شِئْتَ فَكُنْ نَبِیَّا عَبْداً وَإِنْ شِئْتَ فَكُنْ نَبِیّاً مَلِكاً. فَأَشارَإِلَیْهِ جِبْرَئیل(علیه السلام): أَنْ تَواضَعْ یا مُحَمَّدُ. فَقالَ: بَلْ أَكُونُ نَبِیّاً عَبْداً. ثُمَّ صَعَدَ إِلىَ السَّماءِ ...»
یكى از فرشتگان الهى كه هرگز به زمین فرود نیامده بود، با جبرئیل به زمین آمد و با او كلیدهاى گنجهاى زمین بود و به پیغمبر گفت: «اى محمد، پروردگارت بر تو سلام كرد و فرمود: این كلیدهاى گنجهاى زمین است، اگر مىخواهى پیامبرى بنده باش و اگر مىخواهى پیامبرى داراى ملك و سلطنت باش.» سپس جبرئیل اشاره كرد كه یا محمد، فروتنى كن. پیامبر فرمود: من پیامبرى بنده خواهم بود. سپس فرشته به سوى آسمان رفت ... (امالى صدوق، مجلس 69، ص 365، ح 2.)
2. «قال عَبْدُاللّهِ ابْنِ الْعَبّاسِ: دَخَلْتُ عَلى أَمِیرالْمُؤْمِنین(علیه السلام) بِذى قار وَهُوَ یَخْصِفُ نَعْلَهُ؛ فَقالَ لى: ماقِیْمَةُ هذِهِ النَّعْلِ؟ فَقُلْتُ: لا قِیْمَةَ لَها، فَقال(علیه السلام): وَاللّهِ لَهِىَ أَحَبُّ إِلَىَ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلاّ أَنْ أُقیمَ حَقّاً أَو أَدْفَعَ باطِلا ...»
ابن عباس گفت: در ذى قار بر امیرالمؤمنان(علیه السلام) وارد شدم و او مشغول دوختن كفش خود بود پس مرا گفت: بهاى این كفش چقدر است؟ گفتم بهایى ندارد! فرمود: به خدا سوگند، این كفش نزد من از امارت بر شما محبوبتر است، مگر آنكه حقى را به پاى دارم یا باطلى را دور سازم. (نهجالبلاغه [ترجمه فیضالسلام] خ 33، ص 111.)
كدورت و ظلمت ایجاد مى كند و انسان را سست اراده مى سازد و قلب را محتاج و نیازمند ساخته، از توجه به كامل علىالاطلاق باز مىدارد. ولى وقتى دل به صاحب دل، و خانه به صاحبش تسلیم گشت و بهدست غاصب سپرده نشد، خود صاحب خانه در آن تجلى مىكند. البته تجلى غنىّ مطلق، غناى مطلق مىآورد و دل را غرق دریاى عزّت و غنا و مملو بىنیازى مىسازد: «ولِلّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنیِنَ»(1)؛ عزّت و سربلندى فقط از آن خداوند، پیامبرش و مؤمنان است.
طبیعى است وقتى امور دل را خود صاحب خانه اداره كند، انسان را به خود وانمىگذارد و خود در همه امور بنده تصرف مىكند و بلكه خود گوش، چشم، دست و پاى او مىشود ... در این صورت فقر و نیازمندى بنده بكلى برطرف گشته، از دو عالم بىنیاز مىگردد و البته در این تجلى حق، خوف از همه موجودات از او برطرف گشته، خوف حقتعالى جایگزین مىگردد و عظمت و حشمت حق سراسر قلب را فرا مىگیرد. براى غیر حق، عظمت، حشمت و تصرفى نبیند و با دل حقیقت «لامُؤَثِّرُ فىالْوجُودِ الاّ اللّه» را دریابد.(2)
سادهترین تفسیرى كه مىتوان براى روایت «... وَإِنَّهَ لَیَتَقَرَّبُ إِلَىَّ ...» ذكر كرد، این است كه خداوند مى فرماید: كارى كه چشم و گوش براى بنده انجام مى دهد، من برایش انجام مى دهم. كارى كه دستش باید براى او انجام دهد، من برایش انجام مى دهم. او باید تلاش كند كه به زندگى مادى اش سامان بخشد، نیازهایش را برطرف سازد؛ اما من چنان كارها را مرتّب مى سازم كه كارها خودبه خود، روبراه گردند و نیاز نداشته باشد به مغزش فشار آورد كه فردا چه كنم. همین كه از خانه درآمد، با اراده خداوند و با اسبابى كه او فراهم مى كند و شاید توسط بنده اى از بندگان خداوند، كارش انجام مى گیرد. او به كمك نیاز دارد و خداوند از غیب به او یارى مى رساند. نه اینكه مستقیماً از عالم غیب كارهاى او انجام مى گیرد بلكه غرض این است كه تدبیر همه امور و سررشته همه كارها به دست اوست. او چنان عوامل و وسایط را تنظیم مى كند، كه كارها بخوبى پیش بروند. بدون اینكه انسان نیاز داشته باشد،
1. منافقون / 8.
2. امام خمینى، چهل حدیث (مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى(رحمه الله)، چاپ چهارم 1373) ص 444 445.
زیاد فكر كند و نقشه بریزد.
مؤمن در پیشبرد امور و كارهایش نیاز به طرح نقشههاى شیطانى ندارد. او وقتى باور دارد كه نیاز مختصرش را خداوند تأمین مىكند، دیگر آرزوهاى دور و دراز در سر نمىپروراند. كار او فقط براى انجام وظیفه است. برعكس اگر انسان تنها در اندیشه جمعآورى مال و ثروت و كسب درآمد بیشترى بود، تا بر زخارف دنیا بیفزاید ـ مرتب دكوراسیون خانه را تغییر دهد، ماشین مدل جدید تهیه كند ـ چون این رشته سر دراز دارد، به هیچ جا ختم نمىشود و بنابر فرمایش امام(رحمه الله)اگر كره زمین را نیز در اختیارش قرار دهند، قانع نمىشود و به فكر است كه كره دیگرى را نیز تسخیر كند!
با توجه به آنچه ذكر گردید و قبلا نیز یادآور شدیم، پیامبر براى داخل شدن به بهشت، سه شرط ذكر مىكنند: شرط اول اینكه انسان آرزوهایش را كوتاه كند، دل به دنیا نبندد و نگران آینده نباشد و تنها به آخرت بیندیشد. شرط دوم اینكه همواره به یاد مرگ باشد. ذكر این شرط پس از شرط اول بیانگر ارتباط نزدیك آن دو است؛ چرا كه اگر انسان مىخواهد آرزوهاى دراز را از گستره فكر خویش دور سازد، باید پیوسته به مرگ بیندیشد. چون وقتى مرگ را در نظر آورد، عاقبت و سرانجام آرزوهاى دنیوى و پوچى آنها نیز در نظرش مجسم مىگردد. از این جهت بین كنار زدن آرزوهاى طولانى و اندیشه مرگ، ارتباط نزدیكى وجود دارد.
آرزو كردن و آرزو داشتن كاملا در اختیار انسان نیست، وقتى فرد در محیطى تربیت شود كه فرهنگ مادى بر آن حاكم است، دیدنى ها و شنیدنى ها در او اثر مى گذارند و چشم و گوش او را متوجه دنیا كرده، خواه ناخواه آرزوهاى دنیوى در دل او راه مى یابند. حال چه باید كرد كه زرق و برق دنیا ما را به خود جلب نكند و آرزوهاى طولانى در سر نپرورانیم. با توجه به این مهم است كه پیامبر به ابوذر سفارش مى كنند كه همواره مرگ را در برابر خود
مجسم ببیند: اگر كسى پیوسته توجه داشته باشد كه فرجام این زندگى مرگ است، در مى یابد كه این دنیا ارزش دل بستن ندارد. چیزى ارزش دل بستن دارد كه تمام ناشدنى و پایان یافتنى نباشد و از آن كاسته نشود و آن حیات طیّب آخرت است.
اگر انسان دائماً به فكر مرگ باشد، به طول امل و حرص و بسیارى از صفات رذیله مبتلا نمىشود. پس یاد مرگ داروى مؤثرى است، براى درمان آفتها و بیمارىهاى معنوى و روحانى. طبیعى است كه ایجاد توجه به مرگ بسیار آسان است: انسان مىتواند در اطراف خود، مظاهرى از توجه به مرگ بیافریند. نوشته و تابلویى درباره مرگ در اتاق و محل كارش قرار دهد؛ حتى نوشتهاى لابلاى كتابش بگذارد كه با دیدن آن به یاد مرگ بیفتد.
در روایتى پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«أَكْیَسُ النّاسِ مَنْ كانَ أَشَدَّ ذِكْراً لِلْمَوْتِ»(1)
زیركترین مردم كسى است كه بیشتر به یاد مرگ باشد.
مسلّماً انسان زرنگ فریب نمىخورد و بین دنیا و آخرت، بهترین را بر مىگزیند. وقتى انسان زرنگ بداند دنیا تمام شدنى و نابود شدنى است براى آن ارزش قائل نمىشود. به هر حال تمرین یاد مرگ، داروى مؤثرى است براى گریز از دوستى دنیا و ابتلاى به آرزوهاى طولانى.
شرط سوم براى داخل شدن به بهشت ـ كه در جلسه قبل نیز به شكل دیگرى به آن اشاره شد ـ حیاى از خداوند است. پس از آنكه پیامبر، مجدداً لزوم حیاى از خداوند را متذكر مىشوند، ابوذر متوجه مىگردد كه مسأله حیا، از اهمیت ویژهاى برخوردار است كه پیامبر به فاصله اندكى، باز روى آن تأكید مىكنند. بنابراین براى او این پرسش مطرح مىشود كه چرا اینقدر پیامبر، به این مسأله اهمیت مىدهند و روى آن تأكید دارند و احتمال مىدهد كه آن حضرت منظور خاصّى دارند، از این جهت مىپرسد:
«یا رسول اللّه كلُّنا نستحیى من اللّه»؛ اى رسول خدا، همه ما از خداوند حیا مىكنیم.
1. بحارالانوار، ج 6، ص 130.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) پس از آنكه این حد از حیا را كافى نمىدانند، سه جلوه براى حیاى از خداوند ذكر مىكنند:
«لیس ذلك الحیاء ولكنّ الحیاء من اللّه أن لا تنسى المقابر والبلى»
حیاى از خداوند چنان نیست كه به نظر مىرسد، بلكه حیاى از خداوند این است كه گورها و ویرانهها را فراموش نكنى.
اولین بازتاب و جلوه حیاى الهى این است كه انسان گورستانها و ساختمانهاى ویرانه را فراموش نكند. البته نه مقبرههاى آزین بسته شده چون كاخ كه انسان را به یاد آخرت نمىاندازند، بلكه قبرهاى ویران شدهاى كه كمتر به آنها توجه مىشود.
پیشتر نیز یادآور شدیم كه ذهن انسان محدود است و اگر به یك سلسله از مسائل توجه یافت، از دیگر مسائل باز مىماند و ظرفیتى براى راهیابى آنها به ذهن باقى نمىماند. اگر انسان بخواهد برخى از حالات مطلوب و انفعالات مطلوب نفسانى؛ مثل حیا، خوف و شوق الهى را كه در نظام ارزشى اسلام والا شناخته شدهاند و در اخلاق به آنها تأكید شده، در خود پدید آورد؛ بایسته است كه مقدمات و زمینههایى را فراهم سازد: اگر انسان بخواهد آن مرتبه از حیاى مطلوب كه در سخن پیامبر بدان اشاره رفت، در خود پدید آورد، باید زخارف دنیا را كنار نهد. با مقابر و ساختمانهاى كهنه و ویران انس گیرد. وقتى پیوسته توجه انسان به ساختمانهاى مجلّلى باشد كه سرپا مىشوند، توجه او به معمارىهاى زیبا، چشمگیر و متنوع باشد، هر روز چشمش به دكورهاى جدید، پردههاى رنگارنگ بیفتد؛ دنیا بیشتر در نظر او جلوه مىكند. اگر بخواهد قدرى از توجه به این مظاهر فریبنده دنیا بكاهد، روى به گورستان كند و به عاقبت انسانها و خفتگان در زیر خاك بیندیشد! به ویرانهها برود و بنگرد كه این سنگها، آهن و سیمانى كه روى هم انباشته مىشوند، چه سرانجامى دارند.
اشتباه نشود، منظور این نیست كه خانه خود را با خشت و چنان سست بسازیم كه با بارش بارانى خراب شود. بلكه دستور اسلام این است كه انسان هر كارى را درست انجام دهد، اگر خانه هم مى سازد، محكم باشد. سخن در این است كه زرق و برق دنیا دل انسان را
نگیرد و فریفته دنیا نشود، نه اینكه كارش را درست انجام ندهد. انسان وظیفه دارد كه در كارش جدّى باشد، اما دل به دنیا نبندد. وقتى انسان تجملات دنیا را مىبیند، طبیعى است كه دلش جذب آنها مىشود؛ این حالت اختیارى نیست: وقتى دید همسایهاش ماشین دارد و پس از مدتى آن را به ماشین لوكستر تبدیل مىكند، او نیز هوس مىكند و پیش خود مىگوید: چرا فلانى باید مرتب ماشینش را عوض كند و ما یك ماشین قراضه هم نداشته باشیم! بعد كه ماشین خرید، فردایش هوس ماشین بهتر مىكند و پسین فردا نیز. پس سفارش پیامبر این است كه انسان گاهى به قبرستانها و خرابهها سرى بزند. علماى اخلاق نیز به شاگردانشان سفارش مىكردند كه هر روز به قبرستان بروند؛ لااقل هفتهاى یكبار كه مستحب است، به قبرستان سرى بزنند، تا قدرى دلشان از حب دنیا و توجهات مادى پالایش شود. لااقل تعادلى بین دنیا و آخرت پدید آید.
چنان نباشد كه انسان شیفته امور دنیایى باشد و عشق به دنیا بر دل او سایه افكند و در عین حال بخواهد از خداوند خوف داشته، سحرخیز نیز باشد و چون نام امام حسین(علیه السلام) را بشنود اشك در چشمانش ظاهر گردد. یا وقتى نام بهشت و نعمتهاى آن برده شود، دلش به هواى آن پر بزند. طبیعى است دنیا و توجه به آن، جاى این امور را گرفته است: جایى كه آكنده از محبت دنیاست، دیگر چندان جایى براى محبت امام حسین و حضرت زهرا، سلاماللّه علیهما، ندارد. البته این معصومین چنان نورانى هستند كه وقتى در دلهاى مرده ما نیز یادشان راه مىیابد، اثر مىبخشد؛ اما یاد آنها در دلهاى آلوده بطور شایسته و بایسته اثر نمىبخشد.
«والجوف و ما وعى» و اینكه شكم و آنچه را در آن است، فراموش نكنى.
دومین بازتاب و جلوه حیاى الهى، این است كه انسان بنگرد چه مى خورد. اگر انسان از هر چه به دستش رسید استفاده كرد و باكى از خوردن لقمه حرام نداشت رفته رفته دچار قساوت مى شود و دلش از نور الهى تهى مى گردد. انسان باید به غذاى خود بنگرد و توجه داشته باشد كه غذاهاى شبهه ناك و خداى ناكرده حرام، موجب قساوت دل مى شوند و از آن
پس میل به عبادت، خوف از خداوند، شوق به بهشت و لقاى الهى در دل انسان پدید نمىآید. پس براى پیدایش حیاى الهى، ضرورى است كه به شكم و غذایى كه در آن جاى مىگیرد، توجه شود.
قرآن مجید به انسان توصیه مىكند كه مواظب غذاى خود باشد.
«فَلْیَنْظُرِ الاِْنْسانُ إِلى طَعَامِهِ»(1)؛ انسان باید به غذاى خود بنگرد.
انسان باید همه جوانب را رعایت كند و غذاى خود را از همه جهات مورد ارزیابى قرار دهد: مواظب باشد كه غذاى او سالم، بهداشتى، حلال و پاكیزه باشد. اصحاب كهف كه به عنوان برترین بندگان خداوند، نظام شرك و بتپرستى را رها كرده، خویشتن را از دام اعتقادات كفرآمیز عهد دقیانوس رهانیدند؛ به گفته قرآن از میان غذاها، پاكیزهترین و حلالترین آنها را برمىگزیدند. قرآن پس از بیان سرگذشت اصحاب كهف در غار و بیدار شدن آنها از خواب چند صدساله و جریان گفتگوى آنها مىفرماید:
«فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلىَ الْمَدِینَةِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّهَا أَزْكى طَعَاماً فَلْیَأْتِكُمْ بِرِزْق مِنْهُ»(2)
از میان خود یكى را با این درهمها به شهر بفرستید، تا بنگرد كدام طعام پاكیزهتر و حلالتر است و از آن براى شما روزى تهیه كند.
نظر به تأثیر مال حرام در انحراف انسان و كنارهگیرى او از حق و عصیان او در برابر خداوند و اولیاى الهى است كه امام حسین(علیه السلام) وقتى لشگر كفر سخن او را نشنیدند، فرمود:
«وَكُلُّكُمْ عاص لاَِمْرى غَیْرُ مُسْتَمِع قَوْلى فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرامِ وَطُبِعَ عَلى قُلُوبِكُمْ ...»(3)
همه شما عصیان و سركشى مى كنید و با دستور من مخالفت مىورزید و به گفتارم گوش فرا نمى دهید، آرى شكمهاى شما از غذاهاى حرام انباشته گشته است و بر
1. عبس / 24.
2. كهف / 19.
3. بحارالانوار، ج 45، ص 8.
دلهاى شما مهر زده شده.
آرى لقمه حرام چنان شخص را به قساوت و سنگدلى مىكشاند كه حتى حاضر مىشود، شمشیر به روى فرزند پیامبر خدا بكشد. از اینجاست كه پیامبر شرم از خداوند را در گرو این مىداند كه انسان توجه كند، چه غذایى مىخورد.
«والرأس و من حوى»(1)؛ و اینكه سر و آنچه در آن است، یعنى چشم، گوش و زبان را كنترل كنى.
سومین بازتاب و جلوه حیاى الهى این است كه انسان بنگرد در سر چه فكر و خیالى مىپروراند و چه آرزو و هوایى دارد. اگر خیالش را تصفیه كند، افكار باطل را از سرش بیرون كند و نیز به تصفیه درون خود بپردازد، مىتواند حیاى مطلوب را در خود جاى دهد.
در ادامه پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«و من اراد كرامة الاخرة فلیدعْ زینة الدّنیا فاذا كنت كذلك اصبت ولایة اللّه»
هر كس كرامت و بزرگى آخرت را بخواهد، زینت دنیا را ترك كند. پس آنگاه كه چنین گشتى به مقام دوستى خداوند رسیدهاى.
وقتى انسان از دنیا برید و بىاعتناى به آن گشت، به آخرت و نعمتهاى پایدار آن و قرب خداوند علاقهمند مىشود و در آخرت عزیز و شریف و با كرامت مىگردد. در مقابل اگر دنیا در نظر انسان بزرگ نمود، آخرت در نظرش كوچك مىگردد. البته اندیشیدن به آخرت و مرگ و رفتن به گورستانها مؤثر است؛ اما انسان در عمل و رفتار خود نیز باید تجدید نظر كند. براى اینكه به دام دنیا نیفتد، باید زینتها و جاذبههاى دنیا را كنار نهد كه در این صورت، در آخرت عزیز و با كرامت مىگردد.
باید اضافه كرد كه یك سرى آرایشها و زینت ها مستحب است، حال اگر انسان آنها را به
1. نسخه دیگر «و ما حوى» است و شاید صحیح همین باشد.
نیت استحباب و مطلوبیت شرعى انجام دهد، نه تنها دنیاطلب نیست، بلكه آخرت طلب است: مستحب است كه زن براى شوهر خود و شوهر براى زن خود زینت كند، یا مستحب است كه مؤمن وقتى وارد بر جمعى مىگردد، لباس تمیز بپوشد و عطر بزند و نیز مسواك زدن، شانه كردن مو و روغنزدن به آن مستحب است. مؤمن باید چنان تمیز باشد كه به معاشرت او رغبت پیدا كنند و با او انس گیرند. مسلّماً این امور اگر به قصد قربت انجام گیرند، عبادتند و زینت دنیا بشمار نمىآیند. زینت دنیا در جایى است كه انسان به هواى دل و براى لذّتبردن، آرایش كند؛ نه براى خداوند و آخرت. انسان دلش مىخواهد لباس شیك بپوشد، غذاى لذیذ و متنوع بخورد و خانه زیبا و مجلّل داشته باشد. اما اگر زینت براى آخرت و امتثال امر خداوند انجام گیرد، مطلوب است؛ چنانكه پیامبر نیز همواره خود را تمیز و معطر مىساخت:
در مكارمالاخلاق، در توصیف پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمده است كه:
«كانَ یَنْظُرُ فىِ الْمِراةِ وَیُرَجِّلُ جَمَّتَهُ وَ یَتَمَشَّطُ وَ رُبَّما نَظَرَ فىِ الْماءِ وَ سَوَّى جَمَّتَهُ فیهِ وَلَقَدْ كانَ یَتَجَمَّلُ لاَِصْحابِهِ فَضْلا عَلى تَجَمُّلِهِ لاَِهْلِهِ وَ قال(صلى الله علیه وآله): اِنَّ اللّهَ یُحِبُ مِنْ عَبْدِهِ إِذا خَرَجَ إِلى إِخْوانِهِ أَنْ یَتَهَیَّأَ لَهُمْ وَیتَجَمَّلَ»(1)
عادت پیامبر این بود كه خود را در آیینه ببیند و سر و روى خود را شانه زند و چه بسا این كار را در برابر آب انجام مىداد و گذشته از اهل خانه، خود را براى اصحابش نیز مىآراست و مىفرمود: خداوند دوست دارد كه بندهاش وقتى براى دیدن برادران از خانه بیرون مىرود خود را آماده ساخته، آرایش دهد.
مؤمن باید همیشه آراسته و داراى ظاهرى مرتب باشد، نه اینكه ژولیده و كثیف باشد كه موجب نفرت دیگران شود. سابق در برخى مساجد، فرشها كثیف و چركین بود و برخى با لباسهاى چركین و كثیف و با بدنى بدبو وارد آن مساجد مى شدند؛ در مقابل جایگاه فاسقان تمیز و پاكیزه بود. مجالس مؤمنان باید بهترین، تمیزترین و معطرترین مجالس باشد. ما باید
1. المیزان، ج 6، ص 330.
سیره پیامبر اكرم و ائمه اطهار(علیهم السلام) را الگوى خویش قرار دهیم. بخش قابل توجهى از هزینه زندگى پیامبر(صلى الله علیه وآله) صرف تهیه عطر مىشد. ما باید درس بگیریم و بدانیم این زینتها و آراستنها نامطلوب نیست، چرا كه دستور شرع مقدس است و اگر با قصد قربت انجام گیرد، خود عبادت محسوب مىگردد و حكمت آن در این است كه مؤمنان با هم مأنوس مىشوند و از مجالست همدیگر لذّت مىبرند و از نور یكدیگر بهره مىجویند.
«یَا أَباذَرٍّ؛ یَكْفى مِنَ الدُّعاءِ مَعَ الْبِرِّ ما یَكفى الطَّعامَ مِنَ الِْملْحِ. یا أَباذَرٍّ؛ مَثَلُ الَّذى یَدْعُو بِغَیْرِ عَمَل كَمَثَلِ الَّذى یَرْمِى بِغَیْرِ وَتَر. یا أَبَا ذَرٍّ؛ إِنَّ اللّهَ یُصْلِحُ بِصَلاحِ الْعَبْدِ وُلْدَهُ وَوُلْدَ وُلْدِهِ وَیَحْفَظَهُ فى دُوَیْرَتِهِ وَالدُّورِ حَوْلَهُ مادامَ فِیهِمْ.»
این بخش از موعظههاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) در ارتباط با دعا و در خواست از خداوند و لزوم همراه ساختن دعا با عمل صالح ونقش ارزنده فرد صالح در خانه و جامعه است. بى شك دعا و در خواست از خداوند، یكى از مظاهر بندگى وعبودیت است و در این زمینه آیات و روایات فراوانى وارد شده است و بحثهاى مفصلى نیز صورت گرفته است.
مرحوم راغب اصفهانى درباره معناى دعا مىگوید: «دعا» همانند «نداء» است، با این تفاوت كه در نداء گاهى از «یا» و غیر آن استفاده مىگردد و اسمى همراه آن نمىآید؛ اما لفظ دعا در جایى به كار مىرود كه همراه آن اسم بیاید، مثل: اى فلان ... البته دعا و نداء گاهى به جاى یكدیگر به كار مىروند.(1)
مرحوم علامه طباطبایى(رحمه الله) مىفرمایند: دعا از ناحیه خداوند متعال بر دو قسم است: تكوینى وتشریعى. اما تكوینى به معناى ایجاد چیزى است كه خداوند اراده كرده است، گویا آن چیز را به آنچه اراده كرده، فرا مىخواند. خداوند مىفرماید:
1. راغب اصفهانى، مفردات، ماده «دعو».
«یَوْمَ یَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ...»(1)
روزى كه خداوند شمارا (به زندگى جاودانه آخرت) فراخواند و شما (سر از خاك بیرون كنید و ) با حمد و ستایش او را اجابت كنید.
اما دعاى تشریعى خداوند به این است كه با آیات قرآن، مردم را به پذیرش دین مكلف مىسازد. اما دعاى بنده به سوى پروردگار، به این است كه بنده با بندگى خداوند و احساس بردگى نزد خداوند، رحمت و عنایت پروردگار را به سوى خود جلب مىكند. از این جهت در حقیقت عبادت همان دعاست، چون بنده با دعا خود را (با احساس وابستگى به خداوند و احساس ذلّت) در مقام بردگى و ارتباط به مولاى خویش مىنشاند، تا خداوند را به واسطه مقام سرورى وربوبىاش، به خود متوجه سازد و این همان دعاست و به این معنا اشاره دارد، فرموده خداوند:
«وَقَالَ رَبُّكُمْ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ»(2)
و خداوند شما فرمود كه مرا بخوانید تا دعاى شما را اجابت كنم و آنان كه از عبادت من با بزرگى فروشى اعراض كنند، بزودى با ذلّت و خوارى داخل جهنم مىشوند.
در این آیه خداوند در ابتدا تعبیر «دعاء» را به كار برد و سپس تعبیر «عبادت» را.(3)
اشتباه نشود، مقصود از اجابت دعاى درخواست كننده این نیست كه هرچه را او درخواست كند و در هر زمانى كه بخواهد، به او عطا مىشود. چنین تفسیرى از اجابت دعا، با بیانات دینى سازگار نیست. چه بسا آنچه دعا كننده مىطلبد، به صلاح او نیست و اجابت درخواست او به ضررش هست؛ چرا كه او به مصلحت خود واقف نیست.
على(علیه السلام) در وصیت خود به فرزندشان مىفرمایند:
«... ثُمَّ جَعَلَ فى یَدَیْكَ مَفاتیحَ خَزَائِنِهِ، بِمَا أَذِنَ لَكَ فِیهِ مِنْ مَسْألَتِهِ، فَمَتى شِئْتَ
1. اسراء / 52.
2. غافر / 6.
3. المیزان، ج 10، ص 36.
اسْتَفْتَحْتَ بِالدُّعاءِ أَبْوابَ نِعْمَتِهِ وَاسْتَمْطَرْتَ شآبیتَ رَحْمَتِهِ فَلا یُقْنِطَنَّكَ إِبْطاءُ إِجابَتِهِ، فَإِنَّ الْعَطِیَّةَ عَلى قَدْرِ النِّیَّةِ وَرُبَّما أُخِّرَتْ عَنْكَ الاِْجَابَةُ لِیَكُونَ ذلِكَ أَعْظَمَ لاَِجْرِ السَّائِلِ وَأَجْزَلَ لِعَطاءِ الاْمِلِ وَرُبَّما سَأَلْتَ الشَّىْءَ فَلاتُؤْتاهُ وَأُوتِیـتَ خَیْـراً مِنْهُ عاجِلا أَوْ آجِلا ، أَوْ صُرِفَ عَنْكَ لِما هُوَ خَیْرٌ لَكَ.
فَلَرُبَّ أَمْر قَـدْ طَلَبْتَـهُ فیهِ هَلاكُ دیِنِكَ لَوْ أُوتِیتَهُ ، فَلْتَكُنْ مَسْأَلَتُكَ فِیمَا یَبْقى لَكَ جَمالُهُ وَیُنْفى عَنْكَ وَبالُهُ فَالْمَالُ لا یَبْقى لَكَ وَلا تَبْقى لَهُ...»(1)
در دو دست تو براى درخواست آنچه اجازه درخواستش را به تو داده، كلیدهاى گنجینههایش را نهاد. پس هرگاه خواستى با دعا درهاى نعمتش را بگشایى و پى در پى بارانهاى رحمتش را درخواست كنى. باید تأخیر اجابت درخواست تو را ناامید نسازد، زیرا بخشش به اندازه نیت و تصمیم است (اجابت دعا به خلوص نیت و استقامت بستگى دارد) بسا اجابت درخواست تو به تأخیر افتد تا پاداش درخواست كننده بیشتر شود و بخشش براى امیدبرنده، فزونى گیرد. و بسا چیزى درخواست مىكنى و به تو داده نمىشود و بهتر از آن در دنیا و یا آخرت به تو داده مىشود. یا چون به صلاح توست درخواستت اجابت نمىشود و بسا چیزى را مىطلبى كه اگر به تو داده شود، دینت تباه مىگردد. پس باید چیزى را بخواهى كه نیكویى آن برایت برقرار ماند و ناگوارى آن از تو بركنار باشد. مال براى تو نمىماند و تو نیز براى آن نخواهى ماند.
در این باره كه انگیزه انسان در دعا چیست و چرا آنقدر روى دعا تأكید شده، به اجمال باید گفت: طریق تكامل انسان، بندگى خداوند است و از مظاهر بندگى این است كه انسان فقط حاجت خود را به پیشگاه خداوند عرضه كند و از او رفع آن را بخواهد. چیزى كه هست
1.نهج البلاغة (ترجمه فیض الاسلام)، نامه 31، ص 925 ـ 924.
مردم در ارتباط با مراحل بندگى و مقامات آن متفاوتند، نیازهایشان نیز متفاوت است: آنان كه در مراحل فروتر معرفت و ایمان و ابتداى طریق تكامل در عبودیت و بندگى خداوند قرار دارند، نیازهایشان مادى و دنیوى است. وقتى از خداوند چیزى بخواهند، درخواستشان نیازهاى طبیعى و دنیوى است، مثل درخواست روزى گشاده، فرزند شایسته، همسر خوب، خانه خوب و تامین وسائل زندگى و از این قبیل.
البته براى كسى كه در مراتب فروتر ایمان است و به درجات والاتر معرفت الهى نائل نشده تا نیازهاى والاترى را درخواست كند، بسیار بجاست كه همین نیازهاى مادى را نیز از خداوند بخواهد. در واقع درخواست او از خداوند نشان مىدهد كه اوبه خداوند ایمان دارد و او را بر تأمین نیازمندىهاى خود قادر مىداند، از این جهت دست نیاز به سوى بندگان خدا دراز نمىكند. طبیعى است كه اگر همین نیازهاى مادى را از خداوند بخواهد، خداوند نیازهایش را تأمین مىكند؛ چرا كه خود به موسى(علیه السلام) فرمود:
«یَا مُوسى سَلْنى كُلَّ مَا تَحْتَاجُ إِلَیْهِ حَتّى عَلَفَ شَاتِكَ وَمِلْحَ عَجِینِكَ»(1)
اى موسى، همه نیازهایت را از من بخواه، حتى علف گوسفند و نمك خمیرت را.
كمال انسان در این است كه براى رفع هر نیازى، چه مادى و چه معنوى، فقط به خداوند روى آورد و به غیر او روى نیاورد و ما سوىالله را مستقل در تأثیر نداند و الا اگر به غیر خداوند روى آورد، خداوند ناامیدش مىسازد:
«إِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى یَقُولُ: «وَعِزَّتِى وَجَلاَلِى وَمَجْدِى وَارْتِفَاعِى عَلى عَرْشِى لاَُقَطِّعَنَّ أَمَـلَ كُلِّ مُؤَمِّـل غَیْرِى بِالْیَأْسِ وَلاََكْسُوَنَّـهُ ثَوْبَ الْمَذَلَّةِ عِنْـدَ النَّـاسِ وَلاَُنَحِّیَـنَّـهُ مِـنْ قُرْبِى وَ لاَُبَعِّـدَنَّهُ مِنْ فَضْـلِى، أَیُؤَمِّـلُ غَیْـرِى فِى الشَّـدَائِدِ وَالشَّـدَائِدُ بِیَـدِى وَیَرْجُـو غَیْرِى وَیَقْرَعُ بِالْفِكْـرِ بَابَ غَیْرِى؟ وَ بِیَدى مَفَاتِیحُ الاَْبْوَابِ وَهِىَ مُغْلَقَـةٌ وَبَابى مَفْتُـوحٌ لِمَـنْ دَعَانى...»(2)
1. بحار الانوار، ج93، ص 303.
2. اصول كافى (با ترجمه) ج3 ص 107.
امام صادق(علیه السلام) فرمود:
خداوند متعال مىفرماید : به عزت و جلال و بزرگوارى و رفعتم بر عرش سوگند كه آرزوى هر كس را كه به غیر من امید بندد ناامید سازم و نزد مردم به او جامه خوارى پوشانم و اورا از تقرب به خود دور مىدارم واز فضلم دور مىكنم. او در گرفتارىها به غیر من امید مىبندد در صورتى كه گرفتارىها به دست من است، و به غیر من امیدوار مىشود و در فكر خود درِ خانه جز مرا مىكوبد؛ با آنكه كلیدهاى همه درهاى بسته نزد من است و درِ خانه من به روى كسى كه مرا بخواند باز است.
متأسفانه بسیارى از دعاها و در خواستهاى ما حقیقى نیست، یعنى درخواست از خداوند نیست؛ چون مؤثر حقیقى خداوند است و شایسته است كه انسان فقط از او درخواست داشته باشد. گرچه انسان وقتى حاجتى دارد، سراغ كسى مىرود كه حاجتش را بر طرف سازد. اگر پول مىخواهد، دستش را پیش كسى دراز مىكند كه به او پول مىدهد و یا به دنبال كسب و كارى مىرود كه برایش پول تأمین كند؛ اما مؤمن در ابتدا دلش را متوجه خداوند مىسازد و از او درخواست مىكند و از باب وظیفه و از این جهت كه خداوند اسباب دنیوى را وسیله دستیابى به نیازها قرار داده، به آنها توسل مىجوید؛ نه از آن جهت كه آنها استقلال دارند.
به هر حال هر اندازه دل انسان متوجه خداوند شود و از ساحت ربوبى بخواهد نیازش را بر طرف سازد، بر كمال انسان و ایمان او افزوده مىشود و توجهاش به خداوند بیشتر مىشود. ما نمىدانیم توجه به خداوند چه كیمیاى ارزشمندى است و حتى درخواست نیاز مادى و دنیوى از خداوند، چقدر در تكامل روح انسان مؤثر است: مرحوم استاد علامه طباطبایى(رحمه الله) از استادشان، مرحوم آیت الله میرزا على آقا قاضى(رحمه الله) نقل مىكردند كه ایشان فرمود: گاهى انسان از توجه به خداوند غافل است و خداوند مدتى آن بنده را به گرفتارى و سختى مبتلا مىكند كه یك «یا اللّه» بگوید؛ چرا كه این یا الله و توجه به خداوند تأثیر زیادى بر روح او دارد و موجب نورانى گشتن دل او مىشود.
با توجه به آنچه گذشت، روشن مىگردد كه توجه به خداوند چقدر براى نورانى گشتن دل و تعالى روح انسان مؤثر است و حتى اگر انسان در فرصتهایى كه نیاز چندانى احساس نمىكند و در حالات عادى به خداوند متوجه گردد، چقدر مىتواند در مسیر كمال خویش پیش برود. البته او نمى فهمد و نباید هم درست بفهمد، چون این عالم محل امتحان است و اگر آثار هر چیزى كاملا هویدا گردد، امتحان چنانكه باید انجام نمى گیرد. باید خیلى چیزها مخفى وپنهان بماند، تا امتحان به نحو كامل انجام گیرد.
بنابراین انسان هیچگاه نباید خداوند را فراموش كند و باید هر چیزى را، حتى نیازهاى مادى را، از خداوند درخواست كند. باید توجه داشته باشد كه دعاى او ـ حتى اگر براى نیازهاى مادى باشد ـ و توجه او به خداوند، اقرار به بندگى و ربوبیت خداوند است و همین مقدار توجه، در راستاى درخواست نیازهاى مادى، براى كمال یافتن روح اومؤثر است؛ چه رسد كه معرفت او رشد یابد و ایمانش فراتر رود و علاوه بر امور مادى براى امور معنوى نیز دعا كند: دعا كند كه خداوند توفیق عبادت به او بدهد، توفیق تحصیل علم، خدمت به خلق و توفیق اجتناب از گناهان به او بدهد. بالاتر از این براى دیگران، دوستان، همسایگان، هم كلاسىها، مؤمنان و كسانى كه بر او حق دارند، از جمله استادان؛ دعا كند.
بالاتر از این دسته، كسانى هستند كه وقتى مىخواهند درخواست و دعایى كنند، اشتغال به تسبیح و ستایش خداوند متعال، آنها را از درخواست كردن و دعا باز مىدارد. وقتى مىخواهند دعا كنند به یاد صفات جلال و جمال الهى مىافتند و به مدح و ثناى پروردگار مىپردازند و هر قدر اورا ستایش كنند سیر نمى شوند؛ ازاین جهت مجالى نمىماند كه براى خود چیزى بخواهند. عاشقى كه چشمش به جمال معشوق مىافتد و محو در جمال او مىشود، خود را نمىبیند تا از معشوق براى خود چیزى بخواهد.
حتى كسانى كه به این مرحله از معرفت رسیدهاند، باز احساس مىكنند خداوند متعال مىخواهد كه آثار عبودیت وبندگى در همه اعضاء و جوارح و در همه زوایاى وجود آنها ظهور یابد: همان طور كه از آثار عبودیت و بندگى خداوند این است كه انسان پیشانى بر
خاك بگذارد، به عنوان تذلّل و احساس خردى در پیشگاه خداوند روى بر خاك بگذارد. از چشم اشك شوق جمال الهى و یا اشك خوف از عظمت الهى جارى شود و دل به لرزه درآید؛ همینطور علاوه بر سایر اعضا و جوارح، در زبان نیز باید آثار تذلّل ظاهر شود و یكى از آثار عبودیت و بندگى كه بر زبان ظاهر مىشود این است كه بنده از مولاى خود چیزى درخواست كند.
وقتى انسان پى برد كه خداوند متعال از او مىخواهد كه باهمه وجود و با همه قواى ظاهرى و باطنى اظهار بندگى كند، باید بداند كه با زبان نیز باید اظهار عجز و تذلّل و گدایى كند و این درخواست و گدایى نشانه ذلّت در پیشگاه پروردگار است و آنان كه شیرینى آنرا چشیدهاند مىدانند كه این گدایى چه آقایى و عزتى مىآورد. بله كسانى كه به مقامهاى عالى معرفت رسیدهاند، باز احساس مىكنند كه باید دعا كنند و آثار بندگى را بر زبان جارى سازند، این اظهار بندگى عبادت است و موضوعیت دارد.
خداوند از انسان مىخواهد كه در پیشگاهش اظهار فقر و نادارى كند و طبیعى است وقتى همه اعضاء و جوارح انسان، در مسیر بندگى خداوند و انجام اعمال شایسته هماهنگ باشند و از جمله آثار بندگى، اظهار عجز، نادارى و درخواست از خداوند بر زبان جارى شود، انسان به نتیجه مطلوب مىرسد، چون تمام اندام وقواى انسان هماهنگند. وقتى دعا مىكند، گویا با همه وجود از ساحت مقدّس ربوبى درخواست و سؤال مىكند و طبیعى است كه رحمت واسعه الهى او را در برمىگیرد:
«وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ...»(1)
وچون بندگان من، از تو مرا بخواهند، (بدانند كه) من به آنها نزدیكم و هر كه مرا خواند دعایش را اجابت مىكنم.
1. بقره / 186.
در دعا، انسان از خداوند چیزى مىخواهد، او نیز به او عطا مىكند. اما براى كسى كه مزه مناجات و محبت خداوند را چشیده است، بزرگترین لذّت این است كه وقتى «یا اللّه» مىگوید، در جواب به او «لبیك» گفته شود. ولى اگر كسى دلش فقط به خداوند متوجه باشد و به دیگران نظر نداشته باشد، وقتى درخواستى كند خداوند به او عطا مىكند. انسان باید همه چیزش را از خداوند بخواهد، اگر گرسنه است نانش را از خداوند بخواهد و باهمه وجود اظهار فقر و نیاز به ساحت غنىّ مطلق برد و چون موسى، علیه السلام، بگوید:
«... رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَىَّ مِنْ خَیْر فَقِیرٌ»(1)
پروردگارا، من به خیرى كه نازل فرمودى محتاجم.
در هنگامهاى حضرت موسى آن سخن را بر زبان جارى ساخت كه پس از فرار از مصر و روانه گشتن به سوى مدین، نه غذایى براى خوردن داشت و نه مسكنى براى خواب. شبها در بیابان، بر روى زمین مىخوابید و از شدّت گرسنگى علف بیابان مىخورد؛ چنانكه على(علیه السلام)مىفرمایند:
«... وَاللّهِ مَا سَأَلَهُ إِلاَّ خُبْزاً یَأْكُلُهُ، لاَِنَّهُ كَانَ یَأْكُلُ بَقْلَةَ الاَْرْضِ وَلَقَدْ كَانَتْ خُضْرَةُ الْبَقْلِ تُرى مِنْ شَفِیفِ صِفَاقِ بَطْنِهِ لِهُزَالِهِ وَتَشَذُّبِ لَحْمِهِ»(2)
سوگند به خدا، موسى از خداوند نخواسته بود مگر نانى را كه بخورد، زیرا گیاه زمین را مىخورد و از شدّت لاغرى و كمى گوشت بدن، سبزى گیاه از نازكى پوست داخلى شكمش دیده مىشد.
موسى، على نبینا و آله و علیه السلام، پس از آنكه از مصر فرار كرد به طرف مدین رهسپار گشت. روزى در مدین دید عدهاى مشغول آب برداشتن از چاه هستند و دو دختر را دید كه در گوشهاى منتظرند كه مردان كنار روند تا آنها بتوانند براى گوسفندان خود از چاه آب بكشند. موسى نزد آن دو دختر رفت و سؤال كرد: براى چه اینجا آمدهاید؟ وقتى متوجه منظور آنها شد، از روى دلسوزى آب از چاه كشید و گوسفندان آنها را سیراب كرد. سپس
1. قصص/ 24.
2. نهج البلاغة (ترجمه فیض الاسلام) خ 159، ص 507.
دختران با گوسفندانشان دور شدند و چیزى نگذشت كه یكى از آندو برگشت و گفت: پدرم از تو خواست كه نزدش بروى و پاداش كمكى كه به ما كردى به تو ارزانى كند. وقتى موسى نزد شعیب پدر دختران رفت او یكى از دختران خود را به عقد موسى در آورد و از آن پس زندگى مادى، زن و فرزند، آسایش و آرامش او نیز تأمین گشت.
بله اگر انسان از صمیم دل از خداوند چیزى بخواهد به او عنایت مىكند. دیگر لازم نیست دعاهاى مفصل و طولانى بخواند و وقت زیادى را صرف دعا كند، كافى است با همه وجود از خداوند درخواست كند تا دعایش اجابت شود. اما وقتى انسان دعا مىخواند، حتى دعاهاى طولانى و مفصل، اما دل به غیر خدا نیز توجه دارد، آن دعا اثر نمىكند. اگر انسان علاوه بر آمادگى روحى اعمال شایسته داشته باشد دعایش زود اثر مىكند.
شاید علت اجابت نشدن دعاى كسانى كه اعمال ناشایست دارند و موفق نبودن آنها در درخواست از خداوند، این است كه توجه كامل به خداوند ندارند. چون اعمال ناشایست موجب دلبستگى به غیر خدا و چه بسا موجب دلبستگى به چیزى شود كه مبغوض خداوند است. در این صورت چگونه ممكن است انسان به پیشگاه خداوند بار یابد؟ كسانى توجه خالص و كامل به خداوند پیدا مىكنند كه اعمالشان صالح و شایسته و به دور از آلودگى باشد. از این روست كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«یا أبا ذرّ؛ یكفى من الدُّعاء مع البرِّ ما یكفى الطَّعام من الملح»
با اعمال شایسته و نیك همان قدر دعا كافى است كه براى غذا نمك كافى و لازم است.
همان طور كه براى غذا مقدار معیّنى نمك لازم و كافى است و به بیش از آن نیاز نیست، همین طور كسى كه اعمال شایسته دارد، به همان میزان كه نمك براى غذا كافى است، دعا ضرورت دارد و بواقع دعا به منزله نمك براى زندگى انسان سعادتپیشه است. پس لازم
نیست كه پیوسته دعا و درخواست كند و به مجرّد دعا و درخواست از خداوند، خداوند به درخواستش پاسخ مىگوید. اما آنان كه اعمالشان شایسته نیست و به دیگران خدمت نمىكنند، اگر فراوان هم دعا كنند معلوم نیست به حالشان سود بخشد؛ براى اینكه این مطلب بیشتر روشن شود، پیامبر مىفرمایند:
«یا أبا ذرّ؛ مثل الذی یدعو بغیر عمل كمثل الذى یرمی بغیر وتر»
اى ابو ذر؛ مثل كسى كه بدون عمل شایسته دعا مىكند، مثل كسى است كه بدون كمان تیر مىافكند.
كسى كه دعا مىكند، اما وظایفش را درست انجام نمىدهد، به اهمیت دعا واقف است و در دعا صادق است و واقعاً از خداوند درخواست دارد، چیزى كه هست در سایر امور به وظیفه خود عمل نمىكند و آثار بندگى در رفتار او ظهور نمىیابند: در ارتباط با گوش و چشم و... كوتاهى مىكند و بواقع بندگى نفس یا شیطان را مىكند. چنین فردى نیز نباید از خداوند ناامید باشد، خداوند كریمتر از آن است كه كسى را كه به در خانهاش آمده، از خود براند و به او پاسخ ندهد. ولى وضع چنین فردى بسیار متفاوت است از كسى كه در همه كارها و رفتارش آثار و جلوههاى بندگى خداوند هویداست و با همه وجود در راه بندگى معبود خودگام برمىدارد و لحظهاى از انجام وظایف و خدمت به خلق و خالق غافل نمىشود. مَثل درخواست و دعاى این دو فرد به این مىماند كه كسى بخواهد با تیر هدفى را نشانه رود، منتها اگر خواست تیر را با دست پرتاب كند، بردش خیلى كم مىشود و چنانكه باید به هدف اصابت نمىكند، اما اگر آن تیر را در چله كمان نهاد و پرتاب كرد، به مراتب بردش بیشتر مىشود و به هدف اصابت مىكند. مَثل كسى كه دعا مىكند، ولى عمل شایسهاى ندارد، مَثل كسى است كه بى كمان تیر مىافكند، مسلّماً برد تیر او خیلىكم خواهد بود.
با آنچه گفته شد مقام و نقش دعا در زندگى انسان مشخص گردید و روشن شد كه دعا به مانند نمكى است كه به غذا اضافه مىگردد. زندگى انسان باید سراسر بندگى و عبادت
خداوند متعال باشد. چه در شؤون فردى و شخصى و چه در ارتباط با خانواده، همسایگان و نیز نسبت به جامعه و خلق خدا، باید آثار بندگى از رفتار و اعمال انسان ظاهرگردد؛ در ضمن دعا نیز بكند. چرا كه همین دعا اثر بندگى خداست كه از زبان ظاهر مىگردد (و مسلّماً آن درخواست و توجه باید از صمیم دل باشد.)
نكته دیگرى كه از بیان پیامبر روشن گشت این است كه انسان با اعمال نیك و شایسته، خیلى زود به اهدافش مىرسد و وقتى دعا مىكند به كسى مىماند كه با كمان تیر مىافكند و خیلى سریع تیرش به هدف اصابت مىكند. او مثل كسى است كه غذایش آماده است و فقط مقدارى نمك باید به آن اضافه گردد، تا براى خوردن آماده شود. پس اعمال نیك و شایسته انسان را به خواستههایش نایل مىسازد.
البته خواستههاى افراد مختلف است: كسانى كه به مراتب عالى بندگى خداوند رسیدهاند، خواستههایشان خیلى عالى است، خواستههاى آنها از قبیل قرب خداوند، بى نیازى از خلق و راهیابى به سعادت دنیا و آخرت و نیز دوام نعمتهایى است كه خداوند به آنها عنایت فرموده. آنها معتقدند كه فقط خداوند متعال خواستههاى آنها را تأمین مىكند، نه كسى دیگر. اما كسانى كه در مراتب پایین بندگى و معرفت خداوند قرار دارند، در فكر شكم، مسكن و لباسند و نیازها و خواستههایشان در ارتباط با آنهاست و البته خداوند نیازهایشان را بر طرف مىسازد.
در واقع سخن پیامبر تشویقى است براى اینكه انسان به اصلاح نفس خود و انجام وظایف همّت گمارد كه در این صورت زودتر به اهدافش مىرسد و خداوند دعایش را اجابت مىكند، فرق نمىكند دعاى او در ارتباط با خودش باشد یا دیگران، خواستههاى او دنیوى باشد یا معنوى و اخروى. پس پیامبر(صلى الله علیه وآله) دیگران را به انجام اعمال خیر تشویق مىكنند، گرچه آثار واقعى و پاداشهاى شایسته و حقیقى اعمال خیر در آخرت ظاهر مىگردد و این دنیا تنها محل كار كردن است و پاداش اعمال در آخرت به انسان عطا مىگردد:
«إِنَّ الْیَوْمَ عَمَلٌ وَلاَحِسَابٌ وَغَداً حِسَابٌ وَلاَعَمَلٌ...»(1)
همانا امروز روز كار است و روز حساب نیست و فردا روز حساب است و كسى را مجال كار نباشد.
در حدیث دیگر آمده است كه:
«الدُّنْیَا مَزْرَعَةُ الاْخِرَةِ»(2)
دنیا كشتزار آخرت است.
اینجا بذر افشانده مىشود و در آخرت محصول برداشت مىشود، ولى خداوند متعال از روى الطاف بى نهایتش گاهى برخى از آثار اعمال و نمونههایى از آن را در همین دنیا به نیكوكاران عنایت مىكند، تا به انجام بیشتر اعمال خیر تشویق شوند و در مقام انجام وظیفه برآیند. گرچه كسانى كه به مراتب عالى كمال راه یافتهاند، نیازى به این تشویقها ندارند و هرچه از این آثار ببینند بر یقینشان افزوده نمىشود:
«... لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً...»(3)
اگر پردهها كنار رود بر یقین من افزوده نمىشود.
كسانى كه همه حجابها از برابرشان بر طرف نگردیده است، نیاز به مشوقهایى دارند كه آنها را به بندگى خدا وحركت در راه تكامل بر انگیزد. از جمله آن مشوّقها این است كه خداوند در همین دنیا آثار خیر و بركات خود را بر آنان نازل كند و دعاهاى آنها را به اجابت برساند:
«وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَكَات مِنَ السَّمَاءِ وَالاَْرْضِ»(4)
واگر چنانچه مردم شهر و دیار همه ایمان آورده، پرهیزكار مىشدند، همانا ما درهاى بركات آسمان و زمین را به روى آنها مىگشودیم.
1. نهج البلاغه (ترجمه شهیدى) خ 42، ص 40.
2. بحارالانوار، ج 70، ص 225.
3. بحار الانوار، ج 40، ص 153.
4. اعراف / 96.
بالاتر از آنچه تا كنون گفته شد، در جمله بعد پیامبر آثارى را براى اعمال خیر و شایسته بیان مىكنند كه دور از تصور است و انسان انتظار و توقع ندارد كه اعمال خیر او، آن آثار شایسته را درپى داشته باشد:
«یا أبا ذرّ؛ إنّ اللّه یصلح بصلاح العبد ولده و ولد ولده ویحفظه فی دویرته والدور حوله ما دام فیهم»
اى ابوذر؛ خداوند با صالح بودن شخص، فرزندان و فرزندان فرزندان او را اصلاح مىكند و او را در خانهاش و نیز آنان را كه در خانههاى مجاور او هستند حفظ مىكند، ما دام كه او در میان آنان است.
كسانى كه اهل بندگى خداوندند، در این عالم خداوند آنها را از خطرات حفظ مىكند و به بركت وجود آنها فرزندانشان را، پشت در پشت، از خطرات مصون مىدارد و حتى اهل محل و شهرى كه انسان صالح و شایسته در آن زندگى مىكند، از بلاها حفظ مىگردند. همینطور در حد گستره شعاع وجودى چنین افرادى، بركات معنوى و توفیقات الهى شامل اطرافیان و دیگر مردم مىشود. شعاع وجودى مؤمنان یكسان نیست، برخى فقط با زن و بچههایشان در ارتباطند، برخى با اهل محل و همسایگان نیز ارتباط دارند و برخى بالاتر از این، با مردم یك شهر و حتى با مردم كشورشان ارتباط دارند. همه مىدانیم كه امام راحل(رحمه الله)با همه مردم ایران، بلكه همه مسلمانان و بالاتر با همه مستضعفان جهان، ارتباط داشت. شعاع وجودى او از یك شهر و یك كشور فراتر رفته بود و جهان را در خود گرفته بود. خداوند متعال به بركت آن انسان شایسته و برگزیده، میلیونها انسان را مشمول عنایت خود ساخت.
بله نه تنها خداوند متعال انسان شایسته و صالح را حفظ مىكند و به او بركت مىدهد و دعایش را اجابت كرده، بلاها را از او دور مىسازد، بلكه خیر و بركت وجود او را شامل دیگران، فرزندان، اهل محل و بلكه اهل كشور او مىسازد و به پاس وجود ارزشمند او، بلاها را دفع مىسازد. این نقش ارزنده و تأثیر شایسته بنده صالح، انسان را متوجه این نكته مىسازد كه گام سپردن در راه خداوند و اطاعت فرمان او، چه كیمیاى گرانبهایى است كه
حتى آثارش از قلمرو وجود انسان فراتر رفته، دیگران را نیز در بر مىگیرد. آیا جا ندارد كه انسان به جاى پرداختن به كارهایى كه امید دارد نتیجه بدهد، اما معلوم نیست از آنها نتیجه دلخواه حاصل شود و به جاى تحمل زحمتهاى فراوان دنیوى، به این امید كه ثمر داشته باشد؛ لحظههاى عمرش را صرف انجام وظیفه و عمل به دستورات خداوند كند، تا هم خواستههاى دنیوىاش تأمین گردد و هم خواستههاى اخروىاش، هم بركات الهى شامل وجود خودش شود و هم شامل زن وفرزندان و نسلهاى آینده و حتى همسایگان و اهل شهر و كشورش؛ چه كارى از این سودمندتر و پر منفعتتر است؟ مگر كسانى كه به تجارت و كسب مىپردازند، به همه نتایج دنیوى مطلوب خویش دست مىیابند ؟ گاهى سود مىبرند وگاهى زیان مىبینند. تازه وقتى موفق مىشوند، مگر چه عایدشان مىشود، نهایتش این است كه در این دنیا چند روزى را خوش مىگذارنند.
چنانكه گفته شد،گاهى دعاى یك بنده شایسته مردم شهرى را از بلا حفظ مىكند و موجب نزول بركات بر مردم مىشود. مسلّماً به پاس وجود اولیاى خدا و انسانهاى شایسته، بلاهاى فراوانى از ما دفع مىگردد و با دعاى آنها توفیقات بى شمارى نصیب ما گشته است و چه بسا ما آنها را نمىشناسیم. چه بسا پدران ما كارهاى خیرى انجام دادهاند و بر اثر آنها اكنون خداوند توفیقاتى نصیب ما مىگرداند. چه استادان و بزرگانى كه در حق ما دعا مىكنند، یا همسایگان ومؤمنان در نیمههاى شب به ما دعا مىكنند و بر اثر آن دعاها خداوند توفیقاتى به ما عنایت مىكند و بلاهایى را دور مىسازد. ما چه مىدانیم كه این بركتها و نعمتها از كجاست و به وسیله چه كسى بلاها از ما دور داشته شدهاند و چه مىدانیم كه دعاى نیمه شب بنده صالحى به پیشگاه خداوند چه بركاتى درپى دارد؟ ولى هم خداوند در قرآن فرموده، هم در روایات آمده است كه خداوند به بركت انسانهاى شایسته نعمتهایى را به دیگران عطا مىكند و بلاهایى را از مردم دفع مىسازد:
با توجه به روایتى كه یونس بن ظبیان از امام صادق(علیه السلام) روایت مىكند ـ و بعداً به ذكر آن خواهیم پرداخت ـ از قرآن مىتوان آیه 251 سوره بقره را شاهد آورد:
«... وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَفَسَدَتِ الاَْرْضُ وَلكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْل عَلَى
الْعَالَمِینَ»
واگر خداوند برخى مردم را بوسیله برخى دیگر دفع نمىكرد فساد زمین را فرا مىگرفت و لكن فضل و كرم خداوند بر همه اهل عالم است.
روایت امام صادق(علیه السلام) كه در ارتباط با این آیه ذكر شده چنین است:
«إِنَّ اللّهَ یَدْفَعُ بِمَنْ یُصَلِّی مِنْ شِیعَتِنَا عَمَّنْ لاَ یُصَلِّی مِنْ شِیعَتِنَا وَلَوْ أَجْمَعُوا عَلى تَرْكِ الصَّلاَةِ لَهَلَكُوا، وَإِنَّ اللّهَ یَدْفَعُ بِمَنْ یَصُومُ مِنْهُمْ عَمَّنْ لاَ یَصُومُ مِنْ شِیعَتِنَا وَلَوْ أَجْمَعُوا عَلَى تَرْكِ الصِّیَامِ لَهَلَكُوا، وَإِنَّ اللّهَ یَدْفَعُ بِمَنْ یُزَكِّی مِنْ شِیعَتِنَا عَمَّنْ لاَ یُزَكِّی مِنْهُمْ وَلَوِ اجْتَمَعُوا عَلى تَرْكِ الزَّكَاةِ لَهَلَكُوا، وَإِنَّ اللّهَ لَیَدْفَعَ بِمَنْ یَحُجُّ مِنْ شِیعَتِنَا عَمَّنْ لاَ یَحُجُّ مِنْهُمْ وَلَوِ اجْتَمَعُوا عَلى تَرْكِ الْحَجِّ لَهَلَكُوا، وَهُوَ قَوْلُ اللّهِ تَعَالى : «وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ...» فَوَاللّهِ مَا أُنْزِلَتْ إِلاَّ فِیْكُمْ وَلاَ عُنِىَ بِهَا غَیْرُكُمْ.»(1)
خداوند متعال به پاس وجود شیعه ما كه نماز مىخواند بلا را از آن شیعهاى كه نماز نمىگزارد دفع مىكند و اگر همه نماز نخوانند هلاك خواهند شد. خداوند به پاس وجود شیعه ما كه روزه مىگیرد بلا را از آن شیعهاى كه روزه نمىگیرد دفع مىسازد و اگر همه بر ترك روزه جمع شوند هلاك خواهند شد. خداوند به پاس وجود شیعه ما كه زكات مىدهد، بلا را از آن شیعهاى كه زكات نمىدهد دفع مىكند و اگر همه بر ترك زكات مجتمع شوند هلاك خواهند شد. خداوند به پاس وجود شیعه ما كه حج بجا مىآورد بلا را از آن شیعهاى كه حج بجا نمىآورد دفع مىكند و اگر همه بر ترك حج جمع مىشدند هلاك مىگشتند. این (مفاد) فرموده خداوند متعال است: «اگر خداوند برخى مردم را بوسیله برخى دیگر دفع نمىكرد ...» به خدا قسم نازل نگشت این آیه مگر در حق شما و از آن غیر از شما (شیعیان) قصد نشده است.
با توجه به نقش انسانهاى صالح در جامعه و بركاتى كه از ناحیه آنها عاید مردم مىگردد و بلاهایى كه خداوند به جهت آنها از دیگران دفع مىكند، باید توجه داشت كه برترین انسانها و پیامبران، یعنى خاتم پیامبران، حضرت محمد بن عبدالله(صلى الله علیه وآله) كه صاحب علم اولین
1. تفسیر عیاشى، ج 1، ص 135.
و آخرین است و همه صفات والاى انسانى و كمالات والاى معنوى در وجود ایشان و نیز ائمه اطهار، جمع گشتهاند و معصوم از هر گونه خطا و اشتباه و گناه است، سر خیل و سر چشمه همه بركات الهى است و عالم همه طفیل وجود اوست؛ چنانكه ذات مقدس پروردگار فرمود:
«... وَعِزَّتِی وَجَلاَلِی لَوْلاَكَ لَمَا خَلَقْتُ الاَْفْلاَكَ»(1)
به عزت و جلالم سوگند، اگر تو نبودى افلاك را نمىآفریدم.
علاوه بر پیامبر اكرم، وجود مقدس ائمه اطهار موجب گشتهاند كه خداوند جهان را باقى بدارد و همواره بركات ونعمت هاى خود را بر مخلوقات ارزانى دارد و بسیارى از بلاها را به پاس وجود حجت الهى دفع سازد، چه اگر لحظهاى جهان از حجت الهى خالى مىگشت، نابود مىشد؛ چنانكه امام صادق(علیه السلام) مىفرمایند:
نَحْنُ أَئِمَّةُ الْمُسْلِمِینَ وَحُجَجُ اللّهِ عَلَى الْعَالَمِینَ... وَلَوْلاَ مَا فِی الاَْرْضِ مِنَّا لَسَاخَتْ بِأَهْلِها، ثم قال(علیه السلام): وَلَمْ تَخْلُ الاَْرْضُ مُنْذُ خَلَقَ اللّهُ آدَمَ مِنْ حُجَّةِ اللّهِ فِیهَا ظَاهِر مَشْهُور أَو غَائِب مَسْتُور وَلاَ تَخْلُوا إِلى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ مِنْ حُجَّةِ اللّهِ فِیهَا وَلَوْلاَ ذلِكَ لَمْ یُعْبَدِ اللّهُ. قال سُلَیْمَانُ: فَقُلْتُ لِلصَّادِق(علیه السلام) فَكَیْفَ یَنْتَفِعُ النَّاسُ بِالْحُجَّةِ الْغَائِبِ الْمَسْتُورِ؟ قال(علیه السلام): كَمَا یَنْتَفِعُونَ بِالشَّمْسِ إِذَا سَتَرَهَا السَّحَابُ»(2)
ما پیشوایان مسلمانان و حجتهاى خداوند بر عالمیان هستیم... و اگر زمین از ما خالى گردد اهلش را فرو مىبرد. سپس امام فرمود: از هنگامى كه خداوند آدم را آفرید زمین از حجت الهى خالى نگشت و آن حجت الهى یا ظاهر وشناخته شده بود و یا غایب و ناشناس براى دیگران و تا قیامت نیز زمین از حجت الهى خالى نمىماند و اگر چنین نمىبود خداوند عبادت نمىشد (یعنى كسى باقى نمى ماند تا خداوند را عبادت كند) راوى سؤال مىكند: چگونه مردم از حجت غایب و پنهان بهره مىبرند؟ امام فرمود: همان طور كه از خورشید پنهان در زیر ابر بهره مىبرند.
1. بحار الانوار، ج 15، ص 27، ح 48.
2. بحار الانوار، ج 23، ص 5.
«یا أَباذَرٍّ، إِنَّ رَبَّكَ عَزَّوَجَلَّ یُباهى الْمَلائِكَةَ بِثَلاثَةِ نَفَر: رَجُلٌ فى أَرْضِ قَفْر فَیُؤَذِّنُ ثُمَّ یُقیمُ ثُمَّ یُصَلّى، فَیَقُولُ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ: أُنْظُرُوا إِلى عَبْدى یُصَلّى وَ لایَراهُ أَحَدٌ غَیْرى فَیَنْزِلُ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَك یُصَلُّونَ وَراءَهُ وَیَسْتَغْفِرُونَ لَهُ إِلىَ الْغَدِ مِنْ ذلِكَ الْیَوْمِ،وَ رَجُلٌ قامَ مِنَ اللَّیْلِ فَصَلّى وَحْدَهُ فَسَجَدَ وَ نامَ وَ هُوَ ساجِدٌ، فَیَقُولُ تَعالى: أُنْظُرُوا إِلى عَبْدى، رُوحُهُ عِنْدى وَجسَدُهُ ساجِدٌ، وَ رَجُلٌ فى زَحْف فَرَّ أَصْحابُهُ وَ ثَبَتَ هُوَ وَ یُقاتِلُ حَتّى یُقْتَلَ.»
مضمون این بخش از پندهاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) این است كه خداوند به سه دسته از بندگان خود بر ملائكه مباهات مىكند. اینكه مباهات خداوند به چه معناست و چگونه خداوند بر ملائكه مباهات مىكند، دقیقاً براى ما روشن نیست. چیزى كه از این بخش از روایت استفاده مىگردد این است كه سه دسته از بندگان خداوند، مقامشان از ملائكه برتر است و خداوند متعال مقام عالى و والاى آنها را به ملائكه خود مىنمایاند.
شكى نیست كه خداوند متعال در بین مخلوقات خود، انسان را از امتیازات و ویژگىهایى بهرهمند ساخته كه در سایر موجودات یافت نمىشوند. در بین موجودات مادى، او را از عقل و فهم و آگاهى برخوردار گردانید، تا آنجا كه به او كرامت بخشید و خشكى و دریاها را مسخّر او گردانید:
«وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنىِ ادَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَ رَزَقْنْاهُمْ مِنَ الطَیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِیرمِمَّنْ خَلَقْناتَفْضِیلا.»(1)
و ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم و آنان را بر مركب برّ و بحر سوار كردیم و از هر غذاى لذیذ و پاكیزه آنها را روزى دادیم و بر بسیارى از مخلوقات خود برترى و فضیلت بزرگ بخشیدیم.
بعلاوه خداوند انسان را موجودى مختار و انتخابگر آفرید كه بر اساس خواست خود، راه سعادت و یا شقاوت را برگزیند. او را از فطرت الهى برخوردار گردانید كه توسط آن، به همه ارزشها و خوبىها و فضایل الهى گرایش یابد و نیز راه سعادت را به او نمود. اما نه آن كرامت تكوینى انسان را بر فرشتگان برترى مىبخشد و نه عامل انتخاب و اختیار، چرا كه ممكن است انسان با همین عامل ارزنده اختیار و انتخاب، به جاى راه نیكبختى و سعادت، راه طغیان و شقاوت پیش گیرد و از طریق حق منحرف گشته، به گمراهى در افتد و پستترین مخلوقات گردد:
«إِنَّ شَرَّ الدّوابِّ عِنْدَاللّهِ الَّذینَ كَفَرُوا فَهُمْ لایؤْمِنُونَ»(2)
بدترین جانداران نزد خداوند، كسانى هستند كه كافر شدند و آنان ایمان نخواهند آورد.
آنچه باعث مىگردد مقام انسان از مقام فرشتگان خداوند فراتر رود و موجب برترى و فضیلت او گردد، عمل به دستورات خداوند و تلاش در راه تكامل انسانى و معنوى و دستیابى به كمال مطلوب است. یعنى انسان بر اساس فطرت الهى خود، طریق سعادت را پیش گیرد و هواهاى نفسانى خود را زیر پاى گذارد و به تعدیل غرایز مادى خود بپردازد. انسانى كه داراى كشش قواى حیوانى و مادى است كه هر دم او را به توجه به مادیات و لذایذ حیوانى مىكشد هنگامى كه نیروى حیوانى را كنترل كند و در مواجهه با حق و باطل، حق را برگزیند و بر اساس فطرت عمل كند، مسجود ملائكه مىگردد و مقام او برتر از مقام آنها خواهد بود. از این جهت در این بخش از حدیث، پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
1. اسراء / 70.
2. انفال / 55.
«یا اباذرّ؛ انّ ربك عزّوجلّ یباهى الملائكة بثلاثة نفر: رجل فى ارض قفر فیؤذّن ثمَّ یقیم ثم یصلّى، فیقول ربّك للملائكة: انظروا الى عبدى یصلّى و لایراه احدٌ غیرى؛ فینزل سبعون الف ملك یصلّون وراءه و یستغفرون له الى الغد من ذلك الیوم»
اى ابوذر؛ پروردگار تو با سه شخص بر فرشتگان مباهات مىكند: اولین شخصى كه خداوند به او بر فرشتگان مباهات مىكند، مردى است كه در میان بیابانى اذان و اقامه بگوید و نماز بپا دارد. پروردگار به فرشتگان مىفرماید: به بندهام بنگرید نماز مىخواند در حالى كه كسى او را نمىبیند. آنگاه هفتاد هزار ملك فرود مىآیند و به او اقتدا مىكنند و تا فرداى آن روز براى او استغفار مىكنند.
مردى كه در بیابانى بىآب و علف، تنها و به دور از چشم دیگران، اذان و اقامه مىگوید و سپس نماز مىخواند و نمىگوید: اكنون كه كسى نیست به حدّ واجب نماز اكتفا مىكنم و اذان و اقامه نمىگویم، چون كسى نیست كه آن را بشنود. او در مقام اطاعت و بندگى خداوند، نمازش را با همه آداب بجا مىآورد و از این جهت خداوند به او بر ملائكه مباهات مىكند و سپس هفتاد هزار فرشته فرود مىآیند و پشت سر او نماز مىخوانند و براى او آمرزش مىطلبند.
دومین شخصى كه خداوند به او بر فرشتگان مباهات مىكند:
«و رجلٌ قام من اللَّیل فصلى وحده فسجد و نام و هو ساجدٌ؛ فیقول تعالى: انظروا الى عبدى، روحه عندى و جسده ساجدٌ»
و مردى كه شب از خواب برخیزد و به تنهایى نماز بخواند و سجده كند و در سجده به خواب رود. خداوند مىفرماید: (اى فرشتگان) بنگرید به بنده من كه روح او نزد من و تنش در سجده است.
مردى كه نیمههاى شب از بستر راحت و گرم برمىخیزد و از خواب شیرین مىگذرد و به عبادت و مناجات با پروردگار خویش مىپردازد. او چنان غرق در مناجات معبود مىگردد و سر از سجده برنمىدارد تا خوابش مىبرد. خداوند متعال به فرشتگان مىگوید: بنگرید،
بنده من در نیمه شب از بستر راحت خود برخاسته و به دور از چشم دیگران به مناجات و عبادت من پرداخته است. آنقدر عبادت خود را طول مىدهد كه خسته مىگردد و در سجده به خواب مىرود. روح او نزد من است ولى تنش به سجده در افتاده. خداوند متعال مىفرماید: روح او نزد من است، چون روح انسان به هنگام خواب نزد خداوند مىرود و این نكتهاى است كه در قرآن مجید بدان اشاره دارد:
«اللَّهُ یَتَوَفَّى اْلأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَالَّتى لَمْ تَمُتْ فى مَنامِهَا فَیُمْسِكُ الَّتى قَضى عَلَیْها الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ اْلأُخْرىُ إِلى أَجَل مُسَمًّى...»(1)
خداوند است كه به هنگام مرگ ارواح بندگان را مىگیرد و آن كسى را كه هنوز مرگش فرا نرسیده نیز در حال خواب روحش را قبض مىكند و سپس آن را كه به مرگش حكم كرده، جانش را نگاه مىدارد و آن را كه حكم به مرگش نكرده تا اجلش فرا رسد، به بدنش مىفرستد.
از دیدگاه قرآن مجید مؤمن واقعى كسى است كه براى بندگى و عبادت پروردگار، در نیمه شب از بستر خود برخیزد و خواب را بر خود حرام سازد:
«تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ یَدْعُون رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً...»(2)
(شبها) پهلوهاى خود را از بستر جدا مىسازند و با بیم و طمع (به ثواب الهى) خداى خود را مىخوانند.
آرى بر پاى داشتن نماز شب، بدور از چشم دیگران و انجام سجده طولانى و كرنش در برابر خداوند متعال، موجب مباهات خداى متعال است.
سومین شخصى كه خداوند به او بر ملائكه مباهات مىكند:
«و رجلٌ فى زحف فرّ اصحابه و ثبت هو و یقاتل حتّى یقتل.»
و مردى كه در میدان جهاد باشد و یارانش فرار كردهاند و او ثابتقدم به جهاد ادامه دهد تا كشته شود.
1. زمر / 42.
2. سجده / 16.
خداوند متعال به قهرمان مبارزى مباهات مىكند كه پس از شكست در جنگ، دیگران تاب مقاومت در برابر دشمن ندارند و فرار مىكنند و او یك تنه در برابر دشمن مىایستد و تا جان دارد مىجنگد. با اینكه مىتوانست چون دیگران فرار كند و جان به سلامت برد، ولى ترجیح داد در راه خداوند متعال شهید شود. آرى خداوند به وجود كسى مباهات مىكند كه بدون یار و یاور، در مقابل انبوه دشمن مىایستد و مقاومت مىكند، با اینكه در چنان وضعیتى مقاومت واجب نیست: در صدر اسلام ابتدا، مقاومت و ایستادگى یك نفر در برابر ده نفر واجب بود و بعد تخفیف داده شد و مقاومت یك نفر در برابر دو نفر واجب گردید، اما اگر همه رفتند و او تنها ماند، دیگر مقاومت براى او واجب نیست.
شكى نیست كه فرار از جنگ، در صورتى كه مىتوان در برابر دشمن مقاومت كرد، گناه بزرگى است و قرآن به صراحت از فرار در جنگ نهى مىكند و این عمل را مغضوب خداوند معرفى مىكند و جایگاه فراركننده را جهنم مىشناسد:
«یا أَیُّهَا الَّذینَ امَنوُا اِذا لَقیتُمُ الَّذینَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ اْلأَدْبارَ وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِقِتال أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلى فِئَة فَقَدْ بآءَ بِغَضَب مِنَ اللّهِ وَ مَأْوئهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصیرُ.»(1)
اى اهل ایمان، هر گاه با تهاجم كافران در میدان كارزار روبرو شدید، مبادا از بیم آنها پشت كرده، از جنگ بگریزید. هر كس در روز جنگ به آنها پشت كرد، به غضب و خشم خداوند روى آورده، جایگاهش دوزخ كه بدترین منزل است خواهد بود، مگر براى غافلگیر ساختن دشمن، موضع خود را تغییر دهد و یا (از جنگ انفرادى دست كشد) خود را به طرف عدهاى از قوم خود بكشاند (تا به اتفاق ایشان بجنگد.)
از این بخش روایت درسهاى زیادى مىتوان گرفت: مباهات خداوند به وجود برخى از بندگان خود بر ملائكه، به این معناست كه آنها داراى ارزشهایى هستند كه نزد خداوند داراى اهمیت فراوانى مىباشند و اگر خصوصیات دیگرى مىبود كه كمال بیشترى براى انسان به
1. انفال / 16 ـ 15.
ارمغان مىآورد و تقرب انسان را به خداوند بیشتر مىساخت و اهمیت فزونترى نزد خداوند داشت، خداوند آنها را ذكر مىكرد. وقتى مىخواهد مقام والاى برخى از بندگان خود را به فرشتگان معرفى كند و به آنها مباهات مىكند، در واقع بهترین ارزشهاى آنها را معرفى مىكند. حال باید دید، آن سه دسته از بندگان خداوند ـ آنكه در بیابانى دور از چشم دیگران، نمازش را با رعایت آداب و مستحبات مىخواند و آن كس كه نیمه شب از بستر راحت برمىخیزد و به عبادت و مناجات خداوند مىپردازد و نیز كسى كه به تنهایى در برابر انبوه دشمن مىایستد و مقاومت مىكند، تا اینكه به شهادت نائل مىگردد ـ داراى چه ویژگىها و جهات مشتركى هستند كه تا بدین حد خداوند به آنها والایى و منزلت بخشیده است؟
مسلّماً ویژگىهایى چون انفاق مال در راه خدا و یا ایثار آنچه مورد نیاز است و یا عبادتها و اعمال نیك دیگرى كه در شرع مقدس به آنها سفارش شده، همه داراى ارزشند و موجب كمال انسان مىگردند؛ اما باید دید آن سه دسته داراى چه خصوصیتى هستند و چه عنصر مشتركى در آنها وجود دارد، كه تا بدین حد روى آن تأكید شده؟
خصوصیت و عنصر مشترك بین آن سه دسته، تنهایى است كه شخص اول تنها به دور از چشم دیگران عبادت مىكند و شخص دوم در نیمه شب به تنهایى از خواب برمىخیزد و مناجات مىكند و شخص سوم نیز به تنهایى در برابر دشمن مىایستد. خداوند به كسى كه در مسجد محله و یا مسجد جامع نماز مىخواند، با آن ثوابى كه بر نماز او مترتب مىشود، مباهات نمىكند و به كسى مباهات مىكند كه در بیابانى تنها به عبادت مىپردازد و یا همه دوستان او از جبهه فرار كردهاند و او یكتنه به جنگ با دشمن مىپردازد. با اینكه ممكن است شخصى در دهها حمله و عملیات شركت كرده باشد و داراى شهامت و شجاعت فراوانى باشد و افتخارات و پیروزىهایى نیز آفریده باشد؛ با این همه تأكید روى كسى است كه تنها مانده است و باز به وظیفه خود ادامه مىدهد.
الف) عامل استقلال:
دو عامل مهم استقلال و عدم رنگپذیرى از دیگران و اخلاص، موجب آن ارزش والا براى اقدام انفرادى آن سه شخص شده است:
در توضیح عامل اول، یعنى استقلال باید گفت: غالباً انسانها تحت تأثیر القائات و رفتار دیگران قرار مىگیرند. از ویژگىهاى انسان این است كه وقتى مىنگرد، عدهاى در مسیرى حركت مىكنند و رفتارى را انجام مىدهند، او نیز در آن مسیر حركت مىكند و به آن رفتار گرایش مىیابد. گواینكه اقدام و حركت دیگران، عاملى است كه به انسان در انتخاب مسیر و حركت خود كمك مىكند: وقتى دید عدهاى در راه خیر و صلاح گام برمىدارند، او نیز از آنها تبعیت مىكند. البته این نشانگر ضعف انسان است و خداوند این عامل را در انسان قرار داده، تا آنان كه ضعیفند، با پیروى از افراد صالح، راه صحیح را برگزینند. گرچه این افراد از جوّ غیر سالم نیز اثر مىپذیرند و چه بسا وابستگى به دیگران موجب مىگردد انسان به پیروى دیگران راه باطل را پیش گیرد و با تغییر موقعیتها و شرایط، رنگ عوض كند و براى اینكه رسوا نشود، همرنگ جماعت گردد. خداوند متعال در مقام نكوهش این پیروان سست عنصر كه بدون تفكر و اندیشه و نگرش به فرجام تبعیت از اهل باطل، لجام اختیار خود را به دیگران مىسپارند، مىفرماید:
«وَ إِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنا عَلَیْهِ ابَاءَنَا أَوَ لَوْ كانَ اباؤُهُم لایَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لاَیَهْتَدُونَ.»(1)
و چون به كفار گفته شد، از شریعت و كتابى كه خدا فرستاده پیروى كنید، پاسخ دادند: ما پیرو كیش پدران خود خواهیم بود؛ آیا اگر پدرانشان نادان و بىعقل باشند و به حق هدایت نشده باشند نیز باید از آنها پیروى كنند؟
البته در ارتباط با احكام الهى و وظایف شرعى، كسى كه آگاهى و شناخت ندارد موظف
1. بقره / 170.
است كه از عالم سؤال كند؛ چه به حكم خداوند جاهل باشد و چه به موضوع حكم خداوند (این به معناى تقلید از فقیه و عالم در دین است) البته چنین فردى كه با تقلید به احكام خداوند آگاه شود، با كسى كه زحمت مىكشد و خود احكام الهى را از منابع استنباط مىكند، یكسان نیست؛ چرا كه شناخت مجتهد و عالم استقلالى است و شناخت جاهل تقلیدى و ایندو یكسان نیستند و مسلّماً شناخت استقلالى برتر است.
همچنین در ارتباط با موضوعات، بخصوص موضوعات اجتماعى، اكثر مردم آگاهى كافى ندارند و ناچارند از كسانى كه به آن موضوعات آگاهى دارند تبعیت كنند. این تبعیت و پیروى اگر از مسیر حق خارج نشود، مذموم و نكوهیده نیست؛ اما كسى كه عالم است و با چراغى كه در دست دارد دیگران را هدایت و راهنمایى مىكند، در مقام و منزلت برترى قرار دارد.
گذشته از مرحله شناخت استقلالى و مهمتر از آن، استقلال در مرحله تصمیمگیرى و عمل است: گاهى انسان با اجتهاد و یا تقلید موضوع را مىشناند، ولى در مقام عمل اگر تنها باشد معلوم نیست به آنچه مىداند عمل كند. بله اگر در بین جمعى باشد، بخصوص اگر تعداد آن جمع زیاد باشند، اقدام مىكند؛ اما در تنهایى سستى مىكند. براى این مورد هر كس، در زندگى روزانهاش، نمونههاى فراوانى سراغ دارد: مثلا در یك مدرسه كه عدهاى طلبه در آن زندگى مىكنند، اگر شب جمعه جلسه دعاى كمیل برقرار شود، وقتى انسان مىبیند طلبهها دسته دسته در آن مجلس حاضر مىشوند، او نیز مشتاق مىشود كه در آن جلسه شركت جوید. اما در یك شب تعطیلى كه همه به مسافرت رفتهاند، براى او دشوار است كه به تنهایى دعاى كمیل بخواند . همینطور در انجام كارهاى خیر دیگر، وقتى انسان مىبیند دیگران آن كارها را انجام مىدهند، او نیز تحریك مىشود، اما وقتى تنهاست بهانه مىآورد و آنچنان كششى در درون او وجود ندارد كه او را به تصمیمگیرى وادارد. بالاخره با هر بهانهاى كه شده از انجام آن كار طفره مىرود. یا وقتى شب مىبیند، چراغ حجرهها روشن است و سایرین تا دیروقت مطالعه مىكنند، در او اشتیاق مطالعهكردن پدید مىآید و
تا دیروقت مطالعه مىكند، اما وقتى مدرسه تعطیل است و غیر از او كسى در مدرسه نیست، دیگر آن كشش در درون او وجود ندارد و میلى به مطالعه ندارد. آنچه ذكر شد تنها نمونهاى بود و در رفتارهاى اجتماعى و سیاسى ما نمونههاى فراوانى مىتوان یافت.
عامل این سستى و وابستگى به دیگران، ضعف اراده و ایمان است. آیا وقتى دیگران كارى را انجام مىدهند ارزش دارد و اگر انجام ندادند از ارزش مىافتد؟ اگر دعاى كمیل فضیلت و ارزش دارد، باید در تنهایى و خلوت نیز به خواندن آن همت گماریم، نه اینكه تنها وقتى جلسهاى برقرار مىگردد آن را بخوانیم. این نشانه ضعف انسان است كه وقتى مىبیند دیگران دعاى كمیل مىخوانند و یا مىبیند كه دیگران دسته دسته به نماز جمعه مىروند، در او انگیزه پدید مىآید؛ این مایه مباهات انسان نیست. عمل كسى مایه مباهات است كه وقتى تنهاست و كسى او را همراهى نمىكند، به آنچه وظیفه تشخیص مىدهد عمل مىكند و منتظر نیست دیگران او را همراهى كنند.
وقتى مىدانم خداوند كارى را از من خواسته است، باید به انجام آن كار همت گمارم و كارى نداشته باشم كه كسى مرا همراهى مىكند یا نه چرا كه عدم همراهى دیگران و تنها بودن از ارزش آن كار نمىكاهد. در این صورت انسان از ارادهاى قوى برخوردار است و با ایمان قوى و والاى خود، وظیفه خود را باور كرده است. از این جهت در انجام آن كار مستقلا تصمیم مىگیرد، خواه دیگران او را همراهى كنند و یا نه. مسلماً استقلال در تصمیمگیرى خیلى اهمیت دارد كه شخص در مقام تصمیم، منتظر نماند كه دیگران چه راهى را برمىگزینند، تا او نیز همان راه را اختیار كند. او كه داراى اراده و ایمانى قوى است اگر كارى را وظیفه دید و پى برد كه مرضىّ خداوند است، آن كار را انجام مىدهد و منتظر دیگران نمىماند.
جابربن یزید جعفى، از اصحاب سرّ ائمه است كه روایات بسیار زیادى از امام باقر(علیه السلام)نقل كرده است. بسیارى از روایاتى كه امام به جابر فرموده بودند، از اسرار بوده است و جابر مُجاز نبوده براى دیگران نقل كند. او از اینكه نمىتوانست آن معارف ناب را به تشنگان
معرفت ارائه دهد، بسیار دلتنگ بود، این بود كه رفت خدمت امام باقر(علیه السلام) و عرض كرد:
«با اسرارى كه شما براى من نقل فرمودید و دستور دادید براى احدى نقل نكنم، بار گران و عظیمى بر دوشم نهاده شده كه گاه چنان به سینهام فشار مىآید كه به حالت جنون درمىآیم! امام فرمودند: اى جابر، اگر چنین حالتى به تو دست داد، به كوهستان (یا بیابان) برو و گودالى حفر كن و سرت را داخل آن گودال كن و بگو: محمدبن على(علیه السلام) فلان حدیث را برایم روایت كرد... .» (1)
پس از آن جابر سر در چاه مىكرد و روایات امام باقر(علیه السلام) را مىخواند، تا قدرى سبك شود. از جمله روایات ارزندهاى كه جابر از امام باقر نقل مىكند، این روایت است كه امام به او مىفرمایند:
«... وَ اعْلَمْ بِأَنَّكَ لاتَكُونُ لَنا وَلِیّاً حَتى لَوِاجْتَمَعَ عَلَیْكَ أَهْلُ مِصْرِكَ وَ قالُوا: إِنَّكَ رَجُلٌ سُوءٌ لَمْ یَحْزُنْكَ ذلِكَ وَلَوْ قَالُوا: إِنَّكَ رَجُلٌ صالِحٌ لَمْ یَسُرَّكَ ذلِكَ وَ لكِنْ إِعْرِضْ نَفْسَكَ عَلى كِتابِ اللّهِ فَإِنْ كُنْتَ سالِكاً سَبِیلَهُ، زاهِداً فى تَزْهِیدِهِ، راغِباً فى تَرْغِیبِهِ، خائِفاً مِنْ تَخْویفِهِ فَاثْبُتْ وابْشِرْ فَإِنَّهُ لایَضُرُّكَ ما قیلَ فیكَ... .»(2)
بدان كه دوستدار ما نخواهى بود مگر اینكه اگر مردم شهرت یكپارچه بر علیه تو باشند و بگویند: تو مرد بدى هستى، دلگیر و ناراحت نشوى و اگر همه آنها گفتند: تو مرد شایستهاى هستى، خوشحال نشوى و لكن خود را بر كتاب خدا عرضه كن و اگر دیدى در راه آن كتاب حركت مىكنى و در مواردى كه آن كتاب به زهد دعوت مىكند، زهد پیشه مىسازى و به آنچه سفارش و ترغیب مىكند، رغبت مىورزى و از آنچه بیم مىدهد بیمناك مىگردى، استوار و شادمان باش كه آنچه مردم مىگویند به تو زیان نمىرساند.
امام(علیه السلام) جابر را به اعتماد و توكل بر خداوند دعوت مىكند كه آنچنان به خداوند اعتماد و تكیه داشته باشد كه مرده باد و زنده باد مردم اندك تأثیرى در او نگذارد و رفتار و گفتار
1. بحارالانوار، ج 2، ص 69، ح 22.
2. بحارالانوار، ج 78، ص 162، ح 1.
خود را بر كتاب خداوند عرضه كند. حال اگر دید رفتارش با دستورات الهى منطبقند، خوشحال گردد و خداوند را به پاس این توفیق شكرگزارد و اگر دید رفتارش با قرآن منطبق نیست، ناراحت گردد كه خداوند از او خوشنود نیست. پس باید ملاك خوشآمد و ناخوشایندى، دستورات خداوند و قرآن باشد، نه رضایت و نارضایتى مردم.
انسان در مقام تصمیمگیرى، اگر توان علمى كافى دارد در مقام تشخیص وظیفه، باید مستقل باشد و تابع دیگران نباشد. با عقلى كه خداوند به او داده، بیندیشد و با توجه به قرآن و روایات وظیفه خود را تشخیص دهد و كارى نداشته باشد كه دیگران چه مىگویند. سپس در مقام عمل، به آنچه وظیفه تشخیص داد عمل كند و منتظر همراهى و كمك دیگران نباشد. حتى در مصاف با دشمن اگر تنها ماند و گرچه در آن صورت مقاومت واجب نیست، اما چون دید مقاومت در برابر دشمن بیشتر مورد رضایت خداوند است، یكتنه به مبارزه ادامه دهد ولو مىداند شهید مىشود. مسلّماً چنین شهامت و رشادتى كه فرد حتى اگر تنها بماند، در راه پاسدارى از راه و هدف خود از پاى نمىنشیند و مقاومت مىكند، بسیار ارزشمند و باعث مباهات خداوند است. در این باره حضرت على(علیه السلام) مىفرمایند:
«... وَاللّهِ لَوْ تَظاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلى قِتالى لَما وَلَّیْتُ عَنْها وَ لَوْ أَمْكَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقابِها لَسارَعْتُ إِلَیْها... .»(1)
سوگند به خدا، اگر عرب بر جنگ من با هم همراه شوند از ایشان روى برنگردانم و اگر فرصتها به دست آید، به سویشان مىشتابم.
پس عامل اول این است كه خداوند دوست مىدارد مؤمن در تشخیص و شناخت وظیفه و نیز در رفتار و عملش مستقل باشد و منتظر دیگران نماند و سعى نكند همرنگ جماعت گردد. البته از آنچه گفته شد، توهّم نشود كه انسان باید تك رو باشد و همواره برخلاف دیگران حركت كند و اگر دید دیگران كارى را انجام دادند، او عكس آن را انجام دهد؛ اینكه صفتى ناپسند و ناشایست و بسیار احمقانه است. سخن در این است كه انسان در مقام
1. نهج البلاغه (ترجمه فیض الاسلام) كتاب 45، ص 971.
تصمیمگیرى و تشخیص وظیفه و عمل به آن مستقل باشد و منتظر تشویق، همراهى و همفكرى دیگران نماند. پس اگر وظیفه خود را تشخیص داد و دید دیگران نیز با او همراهند، بسیار خوب است.
انسان نباید چنین باشد كه اگر چیزى را وظیفه تشخیص داد و بعد فهمید اشتباه كرده، بر حرف خود تا آخر بایستد؛ این خُلق و روحیه ناپسندى است. انسان باید همواره در اخلاقش، رفتارش و اندیشههایش تجدید نظر كند و اگر پى برد كه اشتباه كرده، با كمال شهامت اعتراف كند و لجاجت نكند و بر حرف خود پافشارى نكند. مؤمن وقتى به حق هدایت شد، همان را انجام مىدهد.
ب) عامل اخلاص:
عامل دوم كه موجب گردیده خداوند به آن سه دسته مباهات كند اخلاص است. در نماز كسى كه تنها در بیابان نماز مىخواند، دیگر شائبه ریا نیست. كسى او را نمىبیند تا حالات او را مشاهده كند و سپس براى دیگران نقل كند. مسلّماً اخلاص چنین عملى، بیشتر از عملى است كه انسان در حضور دیگران انجام مىدهد.
اگر در حضور جمع، انسان با آداب نماز بخواند جاى این هست كه شیطان او را وسوسه كند، چون شیطان مكّار است و انسان هر چند خود ساخته باشد ممكن است از شیطان شكست بخورد و وقتى در حضور دیگران نماز مىخواند در دلش ریا پدید آید و خوشش بیاید دیگران عملش را ببینند و یا صدایش را بشنوند. اما وقتى در بیابانى تنهاست و اذان و اقامه مىگوید و نماز مىخواند ممكن نیست ریا كند. یا كسى كه در نیمههاى شب، به دور از چشم دیگران، برمى خیزد و به عبادت خداوند مىپردازد و چندان سجده خود را طول مىدهد كه خوابش مىبرد، ممكن نیست ریا كند؛ چون كسى نیست كه وضع او را مشاهده كند.
كسى كه در میدان جنگ تنها مانده و یكتنه مبارزه مىكند ممكن نیست ریا كند، چون دوستان نیستند كه بگویند: چه شهامتى دارد و پس از شهادت او، از رشادتهاى او براى
دیگران نقل كنند، دشمن هم كه فضیلتهاى او را نقل نمىكند. پس قصد ریا و خودنمایى در چنین كسى وجود ندارد. بنا بر این خصوصیت مشترك دیگرى كه درآن سه شخص وجود دارد كه موجب مباهات خداوند مىشود، نهایت خلوصى است كه در عمل آنها وجود دارد و آنان را از آلودهگشتن به ریا و خودنمایى پاك كرده است.
چنانكه مشاهده شد، بافت و شكل عمل آن سه دسته ممكن است همسان با بافت و شكل عمل دیگران باشد، پس آنچه این عمل را ممتاز و برجسته گردانیده است و از آن گوهر گرانبهایى ساخته كه خداوند به آن بر فرشتگان مباهات مىكند، اخلاص است كه موجب گردیده آن عمل فقط براى خداوند انجام گیرد؛ از این جهت مىنگریم كه در قرآن و روایات چنین آمده كه خلوص موجب والایى عمل و پذیرش آن مىگردد:
«إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِاللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ. أَلاَ لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِص....»(1)
ما این كتاب راستین و حق را بر تو فرستادیم، پس خداوند را پرستش كن و دین را براى او خالص گردان. آگاه باشید كه دین خالص براى خداوند است.
در حدیثى آمده است:
«مَنْ أَخْلَصَ لَنا أَرْبَعینَ صَباحَاً، جَرَتْ یَنابیعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِهِ.»(2)
كسى كه چهل روز براى خداوند اخلاص ورزد، چشمههاى حكمت از قلبش بر زبانش جارى مىگردند.
امام صادق(علیه السلام) ـ درباره آیه شریفه:
«لِیَبْلُوَكُمْ أَیّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا»(3) تا بیازماید شما را كه كدامیك نیكو كردارترید ـفرمودند:
لَیْسَ یَعْنِى أَكْثَرُ عَمَلا وَ لكِنْ أَصْوَبُكُمْ عَمَلا وَ إِنَّمَا الاِْصابَةُ خَشْیَةُ اللّهِ وَ النِّیَّةُ الصّادِقَهُ وَ الْحَسَنَةُ ثُمَّ قالَ: الاِْبْقاءُ عَلىَ الْعَمَلِ حَتّى یُخْلَصَ أَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ، وَالْعَمَلُ الْخالِصُ
1. زمر / 2 ـ 3.
2. بحارالانوار، ج 67، ص 242.
3. ملك / 2.
الَّذى لاتُریدُ أَنْ یَحْمِدَكَ عَلَیْهِ أَحَدٌ إِلاَّ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ وَ النِّیَّةُ أَفْضَلُ مِنَ الْعَمَلِ ... .»(1)
مقصود خداوند پركردارتر نیست، بلكه مقصود درست كردارتر است و درستى همانا ترس از خداوند و داشتن نیت صادق و نیك است. سپس فرمود: پایدارى بر عمل تا اینكه خالص بماند، سختتر از خود عمل است و عمل خالص آن است كه نخواهى هیچ كس جز خداى عزوجل تو را بر آن كار بستاید و نیت بهتر از عمل است.
پس با توجه به آنچه ذكر گردید، ممكن است ما اعمالى داشته باشیم كه با فضیلت و داراى پاداش فراوانى باشد مثل خواندن نماز به جماعت كه بر اساس آنچه در روایات آمده، ثوابش را ملائكه نیز نمىتوانند شماره كنند. اما معلوم نیست خلوص چنین نمازى با خلوص نماز كسى كه در بیابانى تنها نماز مىخواند، یكسان باشد. به هر جهت شیطان وسوسه مىكند و نمىگذارد انسان در عملش خالص باشد، شاهدش این است كه وقتى انسان تنهاست، برایش دشوار است كه به عبادت، آن هم با رعایت آداب، مبادرت كند؛ چون اراده و انگیزه درونى او چندان قوى نیست. اما اگر دیگران او را همراهى كنند و كمك خارجى او را همراه شود، بهتر به عبادت مبادرت مىورزد.
1. اصول كافى (با ترجمه) ج 3، ص 26.
«یاأَباذَرٍّ؛ ما مِنْ رَجُل یَجْعَلُ جَبْهَتَهُ فى بُقْعَةِ مِنْ بِقاعِ الاَْرْضِ إِلاّ شَهِدَتْ لَهُ بِها یَوْمَ الْقِیامَةِ وَما مِنْ مَنْزِل یَنْزِلُهُ قَوْمٌ إِلاّ وَ أَصْبَحَ ذلِكَ الْمَنْزِلُ یُصَلّى عَلَیْهِمْ أَوْیَلْعَنُهُمْ.
یا أَباذَرٍّ؛ ما مِنْ صَباح وَلارَواح إِلاّ وَ بِقاعُ الاَْرْضِ تُنادى بَعْضُها بَعْضاً یا جارِ هَلْ مَرَّ بِكِ ذاكِرٌ لِلّهِ تَعالى أَوْ عَبْدٌ وَضَعَ جَبْهَتَهُ عَلَیْكِ ساجِداً لِلّهِ؟ فَمِنْ قائِلَة لا وَمِنْ قائِلَة نَعَمْ، فَإِذا قالَتْ نَعَمْ إِهْتَزَّتْ وَ انْشَرَحَتْ وَ تَرى أَنَّ لَهاالْفَضْلَ عَلى جارَتِها»
در این بخش از حدیث، عظمت و والایى عبادت و بندگى خداوند متعال ذكر گردیده است و اینكه عمل انسان ـ خواه پسندیده و خواه ناپسند ـ از نظر گواهان و شاهدان دور نمىماند؛ تا آنجا كه حتى زمین ـ كه بر روى آن به عبادت و یا كارهاى ناپسند دست مىزنیم ـ در قیامت به نفع و یا ضرر ما گواهى مىدهد. چنان نیست كه اعمال و رفتار ما بازتاب و نتیجهاى در پى نداشته باشد، بلكه علاوه بر بازتاب و نتیجه دنیایى اعمال و رفتار، در قیامت نیز ثمره اعمال ما ظاهر مىگردد. در قیامت، زمینى كه بر روى آن عبادت مىكنیم بر انجام آن عبادت شهادت مىدهد، یا اگر بر روى آن به كار ناشایستى دست یازیم، در قیامت بر علیه ما شهادت مىدهد و ما را لعن مىكند.
«یا اباذرٍّ؛ ما من رجل یجعل جبهته فى بقعة من بقاع الارض الاّ شهدت بها یوم القیامة و ما من منزل ینزله قومٌ الاّ واصبح ذلك المنزل یصلى علیهم اویلعنهم»
اى ابوذر؛ هیچ مردى پیشانى خود را بر نقطهاى از زمین نمىگذارد، مگر اینكه آن نقطه در روز قیامت بر آن گواهى مىدهد و منزلى نیست كه گروهى در آن فرود مىآیند مگر آنكه آن منزل بر آنان صلوات مىفرستد و یا لعن مىكند.
برخى از بزرگان سعى مىكردند در قسمتهاى مختلف مسجد نماز بخوانند و همیشه در یك جاى نماز نمىخواندند، یا اگر وارد خانهاى و یا هر جاى دیگر مىشدند، ابتدا دو ركعت نماز مىخواندند؛ براى اینكه در قیامت براى خود شاهدان بیشترى داشته باشند. این خود نوعى زرنگى است كه براى مؤمن بسیار مفید و مطلوب مىباشد.
با توجه به والایى و ارزشى كه در این روایت و روایات دیگر براى عبادت ذكر شده، پافشارى ما بر انجام عبادت در مكانهاى گوناگون، گویاى تسلیم و اعتماد ما به سخنان پیامبر و ائمه اطهار، صلوات الله علیهم اجمعین، است.
چنانكه مشاهده مىگردد، این بخش و قسمتهاى دیگرى از همین روایت بیانگر این است كه زمین، درختان و سایر موجودات بىجان كه ما آنها را فاقد درك و شعور مىدانیم، داراى درك و شعورند و اعمال ما را درك مىكنند و بر انجام كارهاى نیك ما را دعا مىكنند و بر انجام كار بد لعن مىكنند؛ بعلاوه در قیامت نیز به نفع و یا بر ضرر ما شهادت مىدهند.
در باب مضمون این بخش از روایت ـ كه در آن براى زمین و موجودات بىجان، شعور و درك تصویر شده است ـ و نیز آیات و روایات دیگرى كه داراى چنین مضمونى هستند، علماى بزرگ سه نظریه ارائه دادهاند:
نظریه اول: عدهاى برآنند كه این تعبیرها كنایى است و معناى حقیقى آنها مراد نیست و براى هر مورد تأویلى متناسب با آن ذكر مىكنند. شاید اكثر مفسران در تفسیر این قبیل آیات و روایات، همین شیوه را برگزیده باشند.
نظریه دوم: عرفا و فیلسوفان عارف مشرب، مثل صدرالمتألهین و شاگردان ایشان، بر
این اعتقادند كه این موجودات واقعاً درك و شعور دارند و خداوند را تسبیح مىگویند و خشیت الهى دارند؛ اما ما از درك این واقعیت عاجزیم.
شاعر مىگوید:
ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم *** با شما نامحرمان ما خامشیم
اینها معناى حقیقى این آیات و روایات را اخذ مىكنند و مىگویند: درختان، زمین و سنگریزهها و... شعور دارند و خداى را تسبیح مىگویند:
«تُسَبِّحُ لَهُ السَّموَاتُ وَالاَْرْضُ وَمَنْ فِیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَىْء إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لاَ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ ...»(1)
آسمانها و زمین و هرچه در آنهاست به ستایش و تنزیه خداوند مشغولند و موجودى نیست مگر آنكه تسبیحگو و ستایشگر اوست ولكن شما تسبیح آنها را فهم نمىكنید.
در تفسیر آیه فوق علامه طباطبایى(قدس سره) مىفرمایند: آیه براى اجزاى عالم مادى تسبیح را ثابت مىكند و اینكه آنها خداوند را تسبیح مىگویند و او را از شریك منزه مىدانند. تسبیح به معناى تنزیه با كلام و سخن است و حقیقت كلام، پرده برداشتن از مقصود درونى است با اشاره و راهنمایى بدان، و چون انسان براى اشاره به مقصود خود و ارائه آن راهى تكوینى نیافت بناچار به بهرهجستن از الفاظى كه صداهایى هستند كه براى معناهایى وضع شدهاند روى آورد و با آنها مقصود خود را آشكار ساخت و از آن پس، شیوه و طریق تفهیم و تفهم بر همین منوال رایج گشت. علاوه بر آن، چه بسا براى بیان منظور خود، از اشاره با دست و یا سر كمك مىگیرد و گاه از نوشتن و یا قرار دادن علامتى كمك مىجوید.
خلاصه آنچه از مقصود پرده بر مىدارد، كلام است و همت گماردن هر چیز و هر موجودى به بیان مقصود و منظور خود، قول و كلام اوست؛ گرچه بیان آن مقصود باطنى با آهنگ و لفظ نباشد. دلیل بر این نكته، كلماتى چون كلام، قول، امر و وحى است كه در قرآن
1. اسراء / 44.
به خداوند نسبت داده شدهاند و مسلماً آنها از قبیل سخن و گفتارى كه از ما انسانها صادر مىگردند نیستند.
مسلّماً در آسمان و زمین و آنچه در آنها وجود دارد، چیزى است كه آشكارا یگانگى و وحدانیت خداوند را بیان مىكند و او را از هر نقص و كاستى مبرّا مىسازد و آن اینكه این موجودات یكپارچه نیاز و احتیاجند و احتیاج بالاترین گواه بر وجود كسى است كه همه بدو نیاز دارند و كسى مستقل و بىنیاز از او نیست. پس هر یك از موجودات، با حاجت وجودى و نقص ذاتى خود، از خالق غنى خبر مىدهد.
در ادامه مىفرمایند:
سخن خداوند متعال بیانگر این است كه با آفرینش موجودات علم و آگاهى نیز در آنها گسترده شده است و هر یك از آنها، در حد بهرهاى كه از وجود و هستى برده است، از علم نیز بهرهمند گشته است. نه اینكه همه در یك حد علم داشته باشند و نیز علم و آگاهى همه از یك جنس و یك نوع باشد. چنین نیست كه علم هر یك از موجودات مثل علم انسان باشد و یا انسان به علم و آگاهى هر یك از آن موجودات واقف گردد. بنابراین هر آفریدهاى به گونهاى به خود عالم است و با هستى و وجود خود، احتیاج و نقصان خود را، كه به بىنیازى خداوند احاطه گردیده است، اظهار مىسازد و اینكه خداوند داراى كمال است و پروردگارى جز او نیست. پس هر آفریده، پروردگارش را تسبیح مىگوید و او را از شریك و هر نقص منزه مىداند.(1)
نظریه سوم: همه موجودات غیر از صورت مادى كه در این عالم دارند، صورت ملكوتى نیز دارند و در واقع درك و شعور، از آنِ صورت ملكوتى و باطنى آنهاست و همان صورت ملكوتى در قیامت ظهور مىیابد و شهادت مىدهد. ما در این عالم، آن صورت ملكوتى را درك نمىكنیم، از این جهت تسبیح اشیاء را نمىشنویم و آثار شعور و آگاهى را در آنها نمىبینیم؛ ولى آن صورت وجود دارد و در عالم آخرت ظهور مىكند و حقایقى را كه درك مىكند بروز خواهد داد و شهادت مىدهد.
1. المیزان، ج 13، ص 114 ـ 116.
به تصریح قرآن كریم، در قیامت حتى پوست بدن انسان بر علیه او شهادت مىدهد، زبان و دست و پا بر علیه او شهادت مىدهند؛ اینها اگر دركى نداشته باشند، شهادتشان بىمعناست. قرآن درباره شهادت اعضاى بدن انسان مىفرماید:
«وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قَالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذِى أَنْطَقَ كُلَّ شَىْء»(1)
گنهكارانبه پوست بدن خود گویند: چگونه بر اعمال ما شهادت دادید؟ آن اعضاء در جواب گویند: خدایى كه همه موجودات را به سخن آورد، ما را نیز گویا گردانید.
اگر پوست انسان دركى نداشته باشد كه در هنگام انجام معصیت آن را درك كند، چگونه ممكن است در قیامت بر انجام معصیتى گواهى دهد كه از درك آن عاجز بوده است؟ شهادت وقتى معنا دارد كه شاهد صحنه معصیت را درك و احساس كند والاّ شهادت معنا نخواهد داشت. اگر گفته شود بدون اینكه اعضاى بدن دركى از معصیت انسان داشته باشند، خداوند متعال آنها را، در قیامت، به سخن گفتن وادار مىكند، باید گفت كه در آن صورت شهادتى در كار نیست و اطلاق لفظ شهادت بر چنین موردى بىمعناست. بنابراین گواهى دادن اعضاء، پس از درك و احساس و نوعى علم به عمل انجام مىگیرد، در غیر این صورت شهادتى صورت نمىگیرد.
پس طبق نظریه دوم و سوم، در اصل وجود شعور، احساس و نوعى آگاهى و علم در مجموعه آفریدهها شكى نیست، بلكه اختلاف در كیفیت آنهاست كه آیا این علم همراه با روح ملكوتى اشیاست، یا اینكه واقعاً خود آنها داراى درك و شعورند. البته قائلان به نظریه اول مىگویند: وقتى اعضاء و جوارح انسان در قیامت ظاهر شوند، آثارى كه از رفتار انسان بر آنها باقى مانده به منزله شهادت آنهاست.
شاید بین سه نظریه فوق، نظریه سوم بهتر باشد. به هر جهت از روایات و آیات استفاده
1. فصلت / 21.
مىشود كه اشیاء و موجودات مادى داراى نوعى شعور و دركند. نه تنها شعور تكوینى ثابت دارند، بلكه از حوادث پیرامون خود متأثر مىشوند و حوادث در آنها اثر مىگذارند و در نتیجه درك جدیدى در آنها پدید مىآید: اگر عبادت بر روى زمین انجام گیرد، اثر نیكو مىپذیرد، از این جهت خوشحال مىشود و به خود مىبالد. بالعكس اگر معصیتى بر روى آنها انجام گیرد، اثر ناشایستى بر جاى مىگذارد، از این جهت زمین ناراحت گشته، معصیت كار را لعن مىكند. البته ما از درك این قبیل مفاهیم عاجزیم و مضمون این آیات و روایات براى ما بدرستى آشكار نگردیده است، ولى باید بپذیریم كه در عالم حقایق ناشناختهاى وجود دارند كه از قلمرو درك و فهم ما خارجند و یا شناخت ما از آنها بسیار اندك است، چنانكه قرآن مىفرماید:
«... وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلا»(1)
و آنچه از علم به شما دادند بسیار اندك است.
در عالم حقایق فراوانى وجود دارد كه ما از آنها بىاطلاعیم و برخى از آنها را از طریق وحى شناختهایم و یا انبیاى عظام ،صلوات اللّه علیهم، و ائمه اطهار(علیهم السلام) براى ما بیان كردند و ما نیز به گفتار آنها اعتماد داریم و باید از آنها شاكر باشیم كه این حقایق را بیان كردند والا عقل ما به آنها دست نمىیافت و ممكن نبود ما با عقل ناقص خود به آن حقایق پىببریم:
«كَمَا أَرْسَلْنَا فِیكُمْ رَسُولا مِنْكُمْ یَتْلُوا عَلَیْكُمْ ایاتِنَا وَ یُزَكِّیكُمْ وَ یُعَلِمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَ یُعَلِّمُكُمْ مَالَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ»(2)
چنانكه رسول گرامى خود را فرستادیم كه آیات ما را براى شما تلاوت كند و جانهاى شما را از پلیدى و آلودگى جهل و شرك پاك و منزه سازد و به شما شریعت و حكمت آموزد و از او بیاموزید هر چه را نمىدانید.
با توجه به آنچه ذكر گردید، دو نكته براى ما روشن گردید: نكته اول اینكه ما اگر هزاران دانش و علم كسب كنیم و به همه معلومات بشرى دست یابیم، باز معلومات ما در مقابل
1. اسراء / 85.
2. بقره / 151.
مجهولاتمان اندك است و چیزى به شمار نمىآید؛ پس نباید مغرور شویم و به خود ببالیم. با اینكه ممكن نیست كسى به همه معلومات بشرى دست یابد، بلكه هر فردى به بخشى از علوم دست مىیابد و قطرهاى از دریاى بىكران دانش نصیبش مىشود.
نكته دوم اینكه ما نباید خیال كنیم، در عالمى زندگى مىكنیم كه اگر در محل خلوتى به كارى دست زدیم كسى ما را نمىبیند: اگر زمین درك نكند و نفهمد، فرشتگانى كه گواه بر اعمال ما هستند، درك مىكنند و اعمالمان را مىنویسند و نیز هستند كسانى كه بر این عالم تسلط دارند و چیزى از نظرشان مخفى نمىماند.
بر اساس عقیده ما شیعیان، نور ائمه اطهار(علیهم السلام) در همهجا حضور دارد؛ گرچه همه ما چنانكه باید حضور نور آنها را درك نمىكنیم. وجود مقدس ذخیره الهى، حضرت ولى عصر، عجلالله تعالى فرجه الشریف، در همهجا بخصوص در مجالس شیعیان حضور مىیابد، چندان كه اگر كسى به ایشان سلام كند جوابش را مىدهند؛ اماگوش ما ناتوان از شنیدن سخن ایشان است. اگر كسى از ایشان فریادرسى خواهد، بدو پاسخ مىدهند، اگر گمشدهاى در بیابان صدایش زند به كمكش مىشتابد و راهنمایىاش مىكند و او بیمار درمانده را شفا مىبخشد. معلوم مىشود كه او حضور دارد و مىشنود والا اگر حضور نمىداشت و نمىشنید، چطور وقتى كسى كه در قعر دریا و یا در بیابانى گرفتار آمده صدایش مىزند به كمكش مىشتابد و او را نجات مىدهد؟
مرحوم علامه مجلسى(قدس سره) از پدر خود نقل مىكند كه یكى از صالحان زمان او كه اهل تقوا و معرفت بود و فراوان به حج مىرفت و مشهور بود كه «طىّالارض» داشت، به اصفهان آمد و او را ملاقات كردم و از او پرسیدم كه جریان طىّالارض تو چیست؟ گفت: سالى همراه حاجیان راهى «بیتاللّه» مىشدم، به مكانى رسیدم كه تا مكه معظمه هفت و یا نه منزل فاصله داشت. من از قافله عقب ماندم و اهل قافله از نظرم دور شدند. راه را گم
كردم و متحیر و سرگردان گشتم و تشنگى بر من غالب آمد، به گونهاى كه از زندگى خویش مأیوس گشتم. در آن حال فریاد زدم: یا اباصالح، راه را به من نشان بده! ناگاه سوارى از دور ظاهر گشت. چون نزدیك شد، دیدم جوانى خوشروى با لباسهاى فاخر، در سیماى بزرگان بر شترى سوار است و با خود ظرف آبى داشت.
به او سلام كردم و او جوابم داد و فرمود: آیا تشنهاى؟ عرض كردم بلى. آب را به من داد و من خوردم. بعد فرمود: مىخواهى تو را به قافله برسانم؟ عرض كردم: بلى. فرمود: بر ترك شتر من سوار شو؟ من سوار شدم و او به طرف مكه حركت كرد. از آنجا كه من عادت داشتم هر روز «حرز یمانى» بخوانم، شروع به خواندن آن كردم كه پس از خواندن برخى از كلمات آن، آن جوان عرب به من فرمود: چنین بخوان!
پس از گذشت زمان اندكى، به من فرمود: این مكان را مىشناسى؟ نگاه كردم و دیدم كه در سرزمین ابطح نزدیك مكّه هستم. فرمود: فرود بیا؟ چون از شتر پیاده شدم از نظرم غایب شد؛ اینجا بود كه پىبردم آن جوان خوش سیما، امام زمان، عجلالله تعالى فرجهالشریف، بوده است.(1)
پس نور امام(علیه السلام) همهجا حضور دارد و ما را مىبیند، منتها چون درك این حقیقت براى همه مردم دشوار است و اگر بىپرده این حقایق برایشان گفته شود به غلوّ مبتلا مىشوند مراتب نازلتر آن بیان شده و از جمله اینكه نامه اعمال ما خدمت امام(علیه السلام) عرضه مىشود. یا در برخى روایات از عرضه اعمال بر پیامبر و خداوند سخن گفته شده است. در روایتى آمده است كه چون سخن از ایام هفته، از جمله روز پنجشنبه، به میان آمد امام رضا(علیه السلام) فرمود:
«... هُوَ یَوْمٌ تُعْرَضُ فیهِ الاَْعْمالُ عَلَى اللّهِ وَ عَلى رَسُولِهِ، صَلَىاللّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ، وَ عَلىَ الاَْئِمَةِ»(2)
روز پنجشنبه روزى است كه در آن اعمال بندگان بر خداوند و رسول خدا و امامان عرضه مىشود.
1. طبرى نورى، كفایة الموحدین، ج 2، ص 182.
2. بحارالانوار، ج 23، ص 346.
یا در برخى روایات وارد شده كه پس از آنكه ملائكه اعمال انسان را نوشتند، شامگاه آن را به عرش برده، به پیشگاه خداوند عرضه مىدارند. حال ممكن است این سؤال مطرح شود كه مگر خداوند همهجا حضور ندارد كه باید گزارش اعمال را در عرش به پیشگاهش برسانند؟ ولى باید دانست كه مراتب وجود لوازم خاصّى دارد و عرضه اعمال هم نظام خاص خود را دارد و متناسب با دستگاه ربوبیت الهى است و با اینكه خداوند در همه جا حضور داشته باشد، منافات ندارد.
با توجه به آنچه ذكر گردید، ما باید بهوش باشیم كه در عالمى فاقد شعور و درك زندگى نمىكنیم: در این عالم چشمهاى بینا و گوشهاى شنوایى وجود دارند كه گواه اعمال و گفتههاى ما هستند و بر اساس ظاهر برخى آیات و روایات، حتى زمین، درختان و پرندگان نیز شعور دارند و مىفهمند، و البته ما غافلیم! اگر چنین نباشد، لااقل فرشتگانى هستند كه موكّل بر اعمال ما هستند و مىبینند، بالاتر از آنها وجود مقدس امام زمان، عجلالله فرجهالشریف، ناظر اعمال ماست و بالاتر از همه، ذات مقدس حقتعالى شاهد اعمال ماست:
«... إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَىْء شَهِیداً»(1)
خداوند بر هر چیز شاهد و ناظر است.
خداوند متعال درباره آگاهى خود به اعمال آشكار و پنهان انسان و نیز مراقبت فرشتگان بر اعمال انسان مىفرماید:
«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ. إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیَانِ عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمَالِ قَعِیدٌ. مَا یَلْفِظُ مِنْ قَوْل إِلاَّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ»(2)
ما انسان را آفریدیم و وسوسههاى نفس او را مىدانیم و ما به او از رگ قلبش
1. نساء / 33.
2. ق / 16 ـ 18.
نزدیكتریم. (به خاطر بیاورید) هنگامى را كه دو فرشته راست و چپ كه ملازم انسانند، اعمال او را دریافت مىدارند. انسان هیچ سخنى را بر زبان نمىآورد، مگر اینكه همان دم فرشتهاى مراقب و آماده براى انجام مأموریت (و ضبط سخن) است.
در جاى دیگر درباره شهادت پیامبر(صلى الله علیه وآله) در قیامت مىفرماید:
«فَكَیْفَ إِذَا جِئْنَا مِنْ كُلِّ اُمَّة بِشَهِید وَ جِئْنَا بِكَ عَلىَ هؤُلآءِ شَهِیدا(1)
حال آنها چگونه است، آن روزى كه از هرامّتى شاهد و گواهى (بر اعمالشان) مىآوریم، تو را نیز بر آنان گواه خواهیم آورد؟
از این آیاتى كه شهادت رسول خدا و دیگر گواهان را در قیامت بیان مىكنند، برمىآید كه آن گواهان در دنیا شاهد اعمال بندگان هستند والا اگر آنها در دنیا شاهد اعمال مردم نمىبودند چگونه در قیامت شهادت مىدهند؟ مگر ممكن است كسى بدون مشاهده حادثهاى بر آن شهادت و گواهى دهد!
اگر ما به این نكته توجه یابیم كه جهانى كه در آن زندگى مىكنیم خاموش و فاقد شعور و درك نیست، بلكه هستند كسانى كه ما را مىبینند و شاهد و ناظر اعمال ما هستند ولو ما آنها را نمىبینیم؛ حواسّمان را جمع مىكنیم و در رفتارمان تجدید نظر مىكنیم و شرم و حیا مانع مىشود از اینكه برخى از رفتارهاى ناپسند از ما سر زند. وقتى پى بردیم اعمال ما ثبت و در روز قیامت آشكار مىگردد، شرم و حیا مانع انجام كارهاى زشت مىشود. وقتى انسان مىخواهد گناهى مرتكب شود، اگر توجه داشته باشد كه زمین و آسمان و الواحى هست و صورت عمل انسان در آنها ثبت مىشود و روزى آشكار مىگردد، از دست یازیدن به آن باز مىایستد و در خلوت نیز گناه نمىكند؛ چرا كه على(علیه السلام)مىفرماید:
«إِتَقُّوا مَعَاصِىَ اللَّهِ فىِ الْخَلَوَاتِ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحاكِمُ»(2)
از نافرمانى خداوند در نهانها بپرهیزید، چون آنكه شاهد و بیننده است، داور نیز هست.
1. نساء / 41.
2. نهجالبلاغة (ترجمه شهیدى) كلمات قصار 324، ص 420.
اگر در وضعیت و حالتى كه مایل نیستید كسى شما را ببینید از شما عكس گرفتند، شما به هر وسیلهاى كه هست سعى مىكنید آن عكس را از بین ببرید تا نكند در آینده در معرض دید دیگران قرار گیرد: مسلّماً انسان نمىخواهد عكسى از او گرفته شود كه باعث شرمندگى و خجالت او مىگردد. او به هنگام عكس گرفتن، سر و روى خود را آراسته مىكند، لباس زیبا مىپوشد و سعى مىكند قیافه جالبى داشته باشد و لبخند مىزند تا عكس هر چه بهتر در آید. براى او خوشایند نیست كه در حالتى از او عكس بگیرند كه مایه رسوایى او شود. با توجه به این تمثیل، ما باید بدانیم كه پیوسته عوامل طبیعى، مثل زمین، آسمان و در و دیوار از ما عكس مىگیرند و در قیامت آن عكسها را آشكار مىسازند. پس سعى كنیم كه در وضعیت ناهنجار و زشتى از ما عكس گرفته نشود تا در قیامت كه همه رفتار و پندارهاى ما آشكار مىگردند، رسوا نگردیم:
«یَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْس مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْر مُحْضَراً وَ مَاعَمِلَتْ مِنْ سُوء تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهَا وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعیِداً...»(1)
روزى كه هر شخص هر كار نیك و بدى كه كرده در پیش روى خود حاضر بیند و آرزو مىكند كه بین او و كار بدش فاصلهاى طولانى افتد.
«یااباذرّ؛ ما من صباح ولارواح الاّ و بقاع الارض ینادى بعضها بعضاً: یا جار هل مرّ بك ذاكر للّه تعالى او عبدٌ وضع جبهته علیك ساجداً للهّ؟ فمن قائلة لا و من قائلة نعم. فاذا قالت نعم اهتزّت و انشرحت و ترى انّ لها الفضل على جارتها.»
اى ابوذر؛ هیچ صبح و شامى نیست مگر اینكه نقاط زمین به همدیگر مىگویند: اى همسایه من، آیا بر تو گذشت كسى كه ذكر خداوند كند، یا بندهاى كه پیشانى خویش براى سجده براى خدا بر تو نهد؟ برخى گویند آرى و برخى گویند نه، هر كدام كه آرى گوید برخود مىبالد و شاد مىگردد و خود را بر دیگرى برتر مىشمرد.
1. ال عمران / 30.
مطلب دیگرى كه در این حدیث شریف بدان اشاره شده، این است كه زمینى كه بنده خداوند بر روى آن عبادت مىكند و پیشانى به سجده بر آن مىنهد، به خود مىبالد و مباهات مىكند. باید نگریست كه راز این مباهات و به خود بالیدن چیست؟ سرّش این است كه آنچه اصالتاً در پیشگاه الهى ارزش دارد، توجه به اوست و كارهاى دیگر وقتى ارزش دارند كه همراه با توجه به خداوند باشند و قربة الىاللّه انجام گیرند. وقتى كار براى خداوند انجام مىگیرد كه انسان به یاد خداوند باشد والا كسى كه از خداوند غافل است، كارش قربةالى اللّه انجام نمىگیرد و یا به جهت ارضاى دل و یا دل خوشى مردم، یا با سایر نیتهاى مادى انجام مىپذیرد و نزد خداوند ارزش ندارد.
پس یاد خداوند و توجه به او و چیزى كه انسان را با ابدیّت پیوند مىدهد، اصالت دارد و هر چیز دیگر در سایه یاد خداوند ارزش مىیابد و بدون یاد او ارزشى ندارد. از این جهت، كمال حقیقى انسان در سایه توجه به خداوند حاصل مىگردد و اگر این معنا چون روح در همه اعمال انسان دمیده شود آن اعمال ارزش مىیابند. در غیر این صورت، بدون توجه به خداوند و بدون همراه ساختن اعمال و عبادت با نیت الهى و خالص، آنها چون جسدى بىروح و بىارزش مىگردند. پس بایسته است كه همه اعمال و عبادات ما براى خداوند انجام گیرند:
«قُلْ إِنّىِ أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَاللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ»(1)
اى پیامبر، بگو كه من مأمورم كه خداوند را پرستش كنم و دینم را براى او خالص گردانم.
تاكید خداوند بر اخلاص، بخصوص اخلاص در دین، به این جهت است كه انسان بنده خداست و براى بندگى و عبادت خداوند آفریده شده است و در مسیر زندگى و در همه مراحل حیات خود، باید در پى تكامل و سعادت و رشد باشد، و این مهمّ حاصل نمىگردد مگر در پرتو اخلاص و توجه به خداوند. بنابراین خالص گردانیدن عبادت براى خداوند، بزرگترین دستور دینى است، چرا كه خود عامل مهمّى است براى تقرب انسان به خداوند
1. زمر / 11.
متعال و رسیدن به كمال مطلوب. از این جهت خداوند متعال، در قرآن مجید، مؤمنان را به اخلاص دعوت مىكند. باید دانست كه انسان مىتواند به مقامى برسد كه خداى متعال او را براى خودش خالص كند چنانكه در جاى جاى قرآن مخلَصین ستوده شدهاند چنانكه درباره موسى مىفرماید:
«وَ اذْكُرْ فىِ الْكِتابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصاً وَكَانَ رَسُولا نَبِیّاً»(1)
یاد كن در كتاب خود، شرح حال موسى را كه او بنده خالص و رسولى بزرگ و مبعوث به پیامبرى بر خلق بود.
مخلِص (به كسر لام) به معناى كسى است كه اخلاص دارد و كارهایش را از روى اخلاص انجام مىدهد، ولى مخلَص (به فتح لام)، یعنى كسى كه خالص شده است. طبعاً «خالص شده» خالص كنندهاى نیاز دارد و مسلّماً این خداوند است كه مخلَصین را خالص مىكند، تا جایى كه شیطان نمىتواند آنها را به انحراف كشاند:
«قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لاَُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ. إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ»(2)
شیطان گفت (حال كه مهلت یافتم) به عزّت و جلالت قسم كه همه را گمراه خواهم كرد. مگر خاصان از بندگانت كه براى تو خالص شدهاند.
در توضیح این آیه شریفه باید ذكر كرد كه «مخلَصین» داراى نیروى نفسانى، روحانى و معنوىاى هستند كه مانع مىشود در دام شیطان بیفتند و شیطان نمىتواند در آنها تأثیر بدى داشته باشد. البته با عنایت و لطف خداوندى، مخلصین از چنین قدرتى بهرهمند گشتهاند، چنانكه خداوند متعال درباره حضرت یوسف مىفرماید:
«وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْ لاَ أَنْ رَءَا بُرْهَانَ رَبِّهِ، كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ»(3)
و آن زن از فرط میل طبیعى در نزدیك شدن به یوسف اصرار و اهتمام ورزید و اگر
1. مریم / 51.
2. ص / 82 ـ 83.
3. یوسف / 24.
لطف خاص خداوند و برهان روشن حق نگهبان یوسف نبود او نیز به وصل او (زلیخا) اهتمام مىورزید. ولى ما او را از قصد ناپسند و عمل زشت بازداشتیم كه همانا او از بندگان خالص شده ماست.
در این آیه تأكید شده كه یوسف به بدى و گناه مبتلا نشد، با اینكه شرایط مناسب و وسوسهانگیزى براى او فراهم گشت كه اگر هر انسان دیگرى در آن شرایط قرار مىگرفت، به دام شیطان مىافتاد. چراكه حضرت یوسف در اوج برومندى و شكوفایى غریزه جنسى قرار داشت و محیط خانه عزیز مصر نیز محیطى آكنده از رفاه بود و نیز همسر عزیز مصر، شرایط را به گونهاى فراهم ساخته بود كه اگر یوسف برهان الهى را نمىدید، به لغزش مىافتاد.
با توجه به آنچه ذكر شد، آنچه به عمل انسان ارزش مىدهد و باعث نجات انسان از دامهاى نهان و آشكار شیطان مىگردد، اخلاص و توجه به خداوند متعال است؛ از این جهت حتى مقدسترین و بزرگترین كارها، اگر براى خداوند انجام نگیرد ارزش و بهایى ندارد: به تعبیر روایات و آیات، از بهترین اعمال جهاد است [تا آنجا كه خداوند فرمود:
«فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِینَ دَرَجَةً وَكُلاًّ وَعَدَاللَّهُ الْحُسْنَى وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَى الْقَاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً»(1)
خداوند مجاهدان فداكار با مال و جان را برنشستگان بلندى وبرترى بخشید وهمه اهل ایمان را وعده نیكو (ورود به بهشت) داد و مجاهدان را بر نشستگان به اجر و ثوابى بزرگ برترى داده است.]
حال جهاد با این والایى و شكوه، اگر بدون توجه به خداوند وبا انگیزه غیر الهى انجام گیرد هیچ ارزشى ندارد: طبق برخى نقلها، در یكى از جنگهاى صدر اسلام شخصى، در میدان جنگ، با رشادت تمام جنگید و در نهایت كشته شد. مبارزه و شهامت آن مرد تحسین
1. نساء / 95.
دیگران را برانگیخت. از این روى به پیامبر(صلى الله علیه وآله) گفتند: آن مرد كه با آن رشادت و شهامت جنگید، در نزد خداوند مقام بس والایى دارد. پیامبر در جواب فرمودند: او در راه خداوند شهید نشد، بلكه در راه الاغش كشته شد. (چون الاغ او، از ترس و وحشت، به میان سپاه دشمن فرار كرده بود و آن مرد براى دستیابى به الاغش با دشمن مىجنگید!)
بله هر جهاد و مبارزه و كشتهشدنى انسان را به كمال نمىرساند. آن شهادتى انسان را به كمال مىرساند كه همراه با یاد خداوند باشد، بسان شهداى عزیز ما كه در هنگام جنگ نذر مىكردند كه شهید شوند. گاه چهل شب جمعه و یا شب چهارشنبه به مسجد جمكران مىرفتند و درخواست و آرزویشان شهادت بود. این شهادتها چون همراه با یاد و توجه به خداست ارزش دارد.
ارزش و والایى و یا پستى اعمال و رفتار به نیّت انسان بستگى دارد: اگر نیّت انسان پاك و عمل براى خداوند انجام گیرد، آن عمل ارزش دارد؛ حال هر چند یاد خداوند فزونى گیرد و محبت و معرفت الهى بیشتر شود، بر ارزش عمل افزون مىگردد. در مقابل اگر عمل بدون معرفت و محبت به خدا و بدون یاد و توجه به او انجام گیرد، بسان جسدى بىروح و بىخاصیت است.
نقطهها و قسمتهاى زمین، وقتى از یكدیگر سؤال مىكنند، نمىگویند: كسى بر روى تو جهاد كرد و یا بر روى تو انفاق كرد یا نه، بلكه مىپرسند كسى بر روى تو یاد خدا داشت یا نه. پس اگر عمل انسان با توجه به خداوند انجام گیرد عبادت به شمار مىآید، جهاد، نماز و انفاق او عبادت مىشود. تحصیل علم، تدریس، مباحثه و حتى شنیدن سخنرانى عبادت مىشود. اما اگر اخلاص نباشد، نه تنها عمل او عبادت نیست، بلكه وسیلهاى است براى جلب توجه دیگران! پس آنچه مهمّ و قابل توجه است ـ تا آنجا كه قطعات زمین نیز اهمیتش را درك كردهاند ـ توجه به خداوند و حضور در پیشگاه الهى است.
وقتى ما قرآن مجید را ورق مىزنیم، صفحهاى را نمىیابیم كه در آن از ذكر و تسبیح خداوند سخن نگفته باشد. از جمله خداوند مىفرماید:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ امَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثیِراً»(1)
اى كسانى كه به خداوند ایمان آوردهاید، خداوند را زیاد یاد كنید.
در جاى دیگر، خداوند متعال پس از ذكر دلایلى كه در خلق آسمان و زمین و گردش شب و روز براى خردمندان است، در معرّفى خردمندان مىفرماید:
«الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللَّهَ قِیَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَكَّرُونَ فىِ خَلْقِ السَّموَاتِ وَالاَْرْضِ...»(2)
كسانى كه در حالت ایستاده و نشسته و خفته خداوند را یاد كنند و دائم در آفرینش آسمان و زمین مىاندیشند.
امام صادق(علیه السلام) مىفرمایند: حضرت موسىبن عمران(علیه السلام) به خداى متعال عرض كرد:
«یارَبِّ تَمُرُّ بىحالاتٌ أَسْتَحیْى أَنْ أَذْكُرَكَ فیها، فَقالَ: یا مُوسى، ذِكْرى عَلى كُلِّ حال حَسَنٌ»(3)
خداوندا، حالاتى براى من پیش مىآید كه حیا مىكنم تو را یاد كنم (شاید منظور هنگام قضاى حاجت باشد) خداوند در جواب فرمود: اى موسى، ذكر من در هر حال نیكوست.
از این جهت حتى براى رفتن به حاجتگاه و هنگام قضاى حاجت نیز دعاهایى وارد شده است، براى اینكه انسان در آن حال نیز از عبادت خداوند غافل نشود؛ چرا كه خداوند راضى نمىشود كه حتى یك لحظه از عمر ما بدون توجه به او و عبادت سپرى شود و كمال انسانى در سایه عبادت و بندگى خداوند حاصل مىگردد. پس باید تلاش كنیم و در پى این باشیم كه در هر حال ولو توجّهى ضعیف به خداوند متعال داشته باشیم. یاد خداوند و توجه به او اكسیرى است كه به هر جنس بىارزش كه زده شود، بالاترین قیمتها را پیدا مىكند؛ این اكسیر به زندگى ما ارزش مىبخشد.
1. احزاب / 41.
2. آل عمران / 191.
3. بحارالانوار، ج 13، ص 343.
«یا أَباذَرٍّ؛ ما مِنْ شابٍّ یَدَعُ لِلّهِ الدُّنْیا وَلَهْوَها وَأَهْرَمَ شَبَابَهُ فى طاعَةِ اللّهِ إِلاّ أَعْطاهُ اللّهُ أَجْرَ إِثْنَیْنِ وَسَبْعِینَ صِدِّیقاً.»
اى ابو ذر؛ هر جوانى كه براى خداوند دنیا و لهو آن را ترك كند و جوانى خود را در اطاعت خداوند به پیرى رساند، خداوند نیز به او اجر و ثواب هفتاد و دو صدّیق عطا مىكند.
در این بخش از حدیث، حضرت پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىپردازند به بیان اهمیّت كمالجویى انسان و والایى كسى كه راه تكامل را جسته است، چرا كه از برخى آیات و روایات استفاده مىشود كه جهان با همه گستردگى و عظمت براى به كمال رسیدن انسان آفریده شده است و در واقع هدف اصلى از آفرینش این جهان، انسان است و سایر موجودات طفیلى انسانند. خداوند متعال مىفرماید:
«وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَواتِ وَالاَْرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّام وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَآءِ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا»(1)
او كسى است كه آسمانها و زمین را در شش روز (شش دوران) آفرید و عرش (حكومت) او بر آب قرار داشت؛ تا شما را بیازماید كه كدام یك عملتان بهتر است!
مضمون آیه مباركه این است كه خداوند متعال آسمانها و زمین و جهان طبیعت را به این جهت آفرید كه زمینه خلقت انسان فراهم شود و انسان را آفرید تا او را آزمایش كند: مضمون آیه شگفتآور است و درك آن تاثیر زیادى در تفكر و رفتار ما دارد. این واقعیتى
1. هود / 7.
كه خداوند متعال جهان هستى با این عظمت را براى این آفریده كه انسان در آن ایجاد شود و با استفاده از امكانات هستى به كمال خویش برسد، حاكى از میزان ارزش و عمق مسؤولیت انسان است.
ذكر آنچه گذشت از آن جهت ضرورى است كه انسان ارزش وجودى خود را، در بین سایر موجودات هستى، درك كند و بداند كه موجود سادهاى، چون كرم و قورباغه و از این قبیل نیست؛ بلكه موجودى عظیم و ارزشمند است و براى ایجاد و تسهیل شرایط زندگى او، سرمایهاى به عظمت هستى ایجاد شده است. جهان با این عظمت آفریده شده تا زمینه خلقت موجودى با شعور و با اراده و انتخابگر ایجاد شود. پس وظیفه انسان، به عنوان موجودى متفكر و عاقل، در مرحله اول درك ارزش وجودى خویش است، اما درك این نكته با همه اهمیت به تنهایى كافى نیست و بلكه باید عظمت مسؤولیت خویشتن را نیز در جهان آفرینش درك كند و بداند كه عبث، بیهوده، باطل و بى هدف آفریده نشده است.
انسان در بین سایر موجودات عالم، خصوصیتى دارد كه در دیگر موجودات نیست و آن داشتن نعمت عقل است، و معناى برترى و والایى انسان بر سایر موجودات این است كه بجز عقل در سایر خصوصیات و صفات نیز انسان بر دیگر موجودات برترى دارد و هر كمالى كه در سایر موجودات هست، حد اعلاى آن در انسان وجود دارد. این معنا در مقایسه انسان با سایر موجودات و نوآورىهایى كه در خوراك، لباس، مسكن و ازدواج خود دارد، كاملا روشن مىشود.
ما مىنگریم كه تحولات و نوآورىهایى كه انسان در نظم و تدبیر اجتماع خود به كار مىبرد، در هیچ موجود دیگرى نیست. بعلاوه انسان براى رسیدن به هدفهایش سایر موجودات را استخدام مىكند، ولى سایر حیوانات و نباتات و غیر آنها چنین نیستند؛ بلكه آنها داراى آثار و تصرفات ساده، بسیط و مخصوص به خود هستند: از روزى كه خلق شدهاند تاكنون از موضع خود قدمى فراتر ننهادهاند و تحول محسوسى به خود نگرفتهاند. حال آنكه انسان در تمامى ابعاد زندگى خود قدمهاى بزرگى به سوى كمال برداشته است و همچنان بر مىدارد.
خلاصه آنكه بنىآدم از بین سایر موجودات عالم از ویژگى و خصیصهاى برخوردار گردیده است و به جهت همان خصیصه كه عقل است، از دیگر موجودات جهان امتیاز یافته است و به وسیله آن، حق را از باطل و خیر را از شر و نافع را از مضر باز مىشناسد.
«وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِیالْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلى كَثِیر مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلا»(1)
ما آدمى زادگان را گرامى داشتیم و آنها را در خشكى و دریا (بر مركبهاى راهوار) حمل كردیم و از انواع روزىهاى پاكیزه به آنان روزى دادیم و آنها را بر بسیارى از موجوداتى كه خلق كردهایم، برترى بخشیدیم.
علامه طباطبایى(رحمه الله) در تفسیر این آیه مىفرمایند:
این آیه در سیاق منّتنهادن است، البته منّتى آمیخته با عتاب. گویى خداوند متعال پس از آنكه فراوانى نعمت و تواتر فضل و كرم خود را بر انسان ذكر مىكند و اینكه او را براى به دست آوردن آن نعمتها و رزقها و براى اینكه زندگىاش به خوبى اداره شود، سوار بر مركبهاى بیابانى و دریایى كرد، این نكته را متذكر مىشود كه انسان پروردگار خویش را فراموش كرده، از وى روى تابید و از او چیزى نخواست و پساز نجات از دریا باز روش نخست خود را از سرگرفت؛ با اینكه همواره در نعمتهاى او غوطهور بود.
خداوند در این آیه خلاصهاى از كرامتها و فضل خود را مىشمارد، باشد كه انسان بفهمد پروردگارش به وى عنایت بیشترى دارد و با كمال تأسف، انسان این عنایت را نیز مانند همه نعمتهاى الهى كفران مىكند.(2)
بنابراین جا دارد كه انسان قد گوهر و صدف وجود خویش را بشناسد و آن را برسر متاع پوچ و بىارزش دنیا نفروشد:
چشم دل باز كن كه جان بینى *** آنچه نادیدنى است آن بینى
گر به اقلیم عشق روى آرى *** همه آفاق گلستان بینى
1. اسراء / 70.
2. المیزان (دارالكتب الاسلامیه، چاپ سوم) ج 13، ص 165.
بر همه اهل آن زمین به مراد *** گردش دور آسمان بینى
آنچه بینى دلت همان خواهد *** و آنچه خواهد دلت همان بینى(1)
انسان براى رسیدن به كمالات انسانى نیاز به شرایط و تسهیلات خاصى دارد و باید جهانى، با همه تحولات و تطورات كه در خود نظام شكوهمند عالم طبیعى است، در خدمت او قرارگیرد. ما تا حدودى مىدانیم كه اگر آن تحولات و نظم پیوسته جهان طبیعت نمىبود، یا اصلا زندگى اختیارى انسان تحقق نمىیافت و یا ناقص تحقق مىیافت. به اجمال مىدانیم كه جهان داراى نظامى هماهنگ است و اجزاء و عوامل آن به یكدیگر نیاز دارند. نمونه آن عوامل، جاذبهاى است كه بین كرات آسمانى وجود دارد، تا آنجا كه اگر آن جاذبه معیّن و دقیق خلل بیند و یكى از كرات از مدار خارج شود، نظم كرات به هم مىخورد و فاجعهاى دور از انتظار رخ مىدهد.
چنانكه اشاره شد، جهان با این عظمت مقدمه آفرینش انسان و دستیابى او به كمال است و كمالاتى كه انسان باید بدانها دست یابد، تا به حدى ارزش دارند كه شایسته است جهانى با این فراخى، گستردگى و عظمت طفیلى آنها قرار گیرد. گرچه از بین همه انسانها، افراد اندكى به آن كمالات نهایى دست مىیابند و سایر انسانها در پرتو وجود آنها به بهرههایى مىرسند و مطلوبیت وجود آنها تابع وجود اخیار و برگزیدگان است. از باب مثال، در معدن عظیمى به مساحت 50 كیلومتر مربع و عمق زیاد، براى رسیدن به چند دانه برلیان، دست به كندوكاو و اكتشاف مىزنند. پس هدف اصلى رسیدن به چند دانه برلیان است؛ گرچه در كنار آن زغال سنگ نیز استخراج مىشود، ولى آن ارزش چندانى ندارد. پس در كنار برلیان كه هدف اصلى در استخراج معدن است، مواد دیگرى نیز وجود دارند كه در درجه دوم اهمیت قرار دارند و نیز ضایعاتى نیز وجود دارد كه دور ریخته مىشوند.
هدف از آفرینش این جهان انوار پاكى مىباشند كه برجستهترین و شاخصترین آنها انوار چهارده معصوم، صلوات الله علیهم اجمعین، است و پس از آنها سایر انبیاء و كسانى كه بر حسب درجه كمالى كه دارند به آنها ملحق مىشوند. (حدود 124 هزار پیامبر و اولیاى خداوند كه برخى از آنها از برخى از انبیاء برترند وما از تعداد آنها بى خبریم.)
1. شعر از هاتف اصفهانى.
پس والاترین كمالات انسانى در پیامبر(صلى الله علیه وآله) واهل بیت او جمع شدهاند و پایینترین مراتب آنها در كسانى وجود دارد كه پس از دیگران وارد بهشت مىشوند. بجز این افراد، دیگران كه دلشان از نور ایمان تهى است، ضایعاتى هستند كه در آتش قهر الهى سوزانده مىشوند.
«وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَیَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لاَ یُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ اذَانٌ لاَیَسْمَعُونَ بِهَا ...»(1)
به یقین، گروه بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفریدیم، آنها دلهایى دارند كه با آن (اندیشه نمىكنند و) نمىفهمند و چشمانى كه با آن نمىبینند و گوشهایى كه با آن نمىشنوند.
جهنمیان ضایعات این عالمند و هدف اصلى آفرینش جهان پیامبر، فاطمه زهرا و امامان معصومى هستند كه عالم با همه گستردگى و عظمت، از جهت فضیلت و كمال، قابل مقایسه با وجود هریك از آنها نیست! بلكه یك روز آنها به همه این جهان مىارزد. صاحبان اصلى این عالم انسانهایى هستند كه نزد خداوند متعال بار سعادت یافتهاند و منزل گزیدهاند:
«إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّات وَنَهَر. فِی مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِیك مُقْتَدِر»(2)
یقیناً پرهیزگاران در باغها و نهرهاى بهشتى جاى دارند، در جایگاه صدق نزد خداوند مالك مقتدر.
ما اعتقاد داریم كسانى كه با ایمان مىمیرند وارد بهشت مىشوند، حتى اگر پایینترین مرتبه ایمان را داشته باشند وآن ایمان، به هنگام مرگ، تبدیل به كفر نشود. (آنها پس از عالم برزخ وارد بهشت مىشوند.) شكى نیست كه كمال ایمان در گرو اعتقاد و محبت به اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) حاصل مىشود؛ چنانكه پیامبر فرمود:
«... أَلا وَمَنْ مَاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد مَاتَ مُؤْمِناً مُسْتَكْمِلَ الاِْیمَانِ، أَلا وَمَنْ مَاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد بَشَّرَهُ مَلَكُ الْمَوْتِ بِالْجَنَّةِ...»(3)
1. اعراف / 179.
2. قمر / 54 ـ 55.
3. بحار الانوار، ج 23، ص 233.
همانا كسى كه با دوستى آل محمد بمیرد، مؤمن و با ایمان كامل مرده است، همانا كسى كه با دوستى آل محمد بمیرد، فرشته مرگ او را به بهشت بشارت مىدهد.
از این جهت شیعهاى كه دوستار اهل بیت است و در برابر فرمان و خواست خداوند و اولیاى او خاضع و فرمانبردار است، از مرگ باكى ندارد؛ چراكه مرگ در پیش روى مؤمن پلى است براى رسیدن به رضوان حق تعالى.
امام حسین(علیه السلام) در روز عاشوار خطاب به یارانش مىفرماید:
اى بزرگزادگان، شكیبا باشید كه مرگ تنها پلى است كه شما را از سختىها و شداید به باغهاى پهناور و نعمتهاى همیشگى عبور مىدهد و براستى كدامین شما خوش ندارد كه از زندان به سوى قصر رود.(1)
حضرت على(علیه السلام) درباره شوق متقیان به لقاى حق مىفرماید:
اگر نبود اجلى كه براى آنها (متقیان) مقدر گردیده از شوق به ثواب و بیم از عقاب لحظهاى جانهایشان در بدنهایشان باقى نمىماند. آفریدگار در جانشان بزرگ است و از این روى دیگران در چشمشان كوچكند.(2)
شخصى از ابوذر پرسید: چرا ما از مرگ بىزاریم؟ ابوذر در جواب فرمود:
«لاَِنَّكُمْ عَمَّرْتُمْ الدُّنْیَا وَخَرَّبْتُمْ الآخِرَةَ فَتَكْرَهُونَ أَنْ تَنْتَقِلُوا مِنْ عِمْرَان إِلى خَراب ...»(3)
چون شما دنیایتان را آباد كردید و آخرتتان را ویران ساختید. از این جهت مایل نیستید از آبادانى به ویرانه منتقل گردید.
افراد بسته به مراتب ایمان واعمالشان از بهشت بهرهمند مىشوند: عدهاى پس از مرگ وارد بهشت برزخى مىشوند و پس از آن، در قیامت، به بهشت راه مىیابند. اما كسانى كه گناهكار بودهاند، حتى اگر نور ضعیفى از ایمان در وجودشان تابیده باشد، پس از گرفتار شدن به عذاب الهى و چه بسا پس از سالها عذاب و شكنجه و پس از پاكگشتن از گناهان و آلودگىها، وارد بهشت مىشوند. چونان طلایى كه در كوره نهاده مىشود تا آلودگىها و
1. شیخ صدوق، معانى الاخبار، ص 289.
2. نهج البلاغه (ترجمه فیض الاسلام) خ 184، ص 612.
3. فیض كاشانى، محجة البیضاء، ج 8، ص 258.
ناخالصىهایش بر طرف شود و تبدیل به طلاى ناب گردد. مسلّماً این دسته صاحبان بهشت نیستند، بلكه مهمانانى هستند كه با شفاعت صاحبان اصلى بهشت و عنایت و لطف حق تعالى به بهشت راه مىیابند.
صاحبان اصلى بهشت را خداوند در كتاب خود چنین معرفى مىكند:
«وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِیقاً»(1)
و كسى كه خداوند و پیامبر را اطاعت كند (در روز رستاخیز) همنشین كسانى خواهد بود كه خداوند نعمت خود را بر آنان تمام كرده، از پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحان، و آنها رفیقان خوبى هستند.
در این آیه شریفه چهار دسته به عنوان صاحبان واقعى بهشت معرفى شدهاند كه دیگران با پیروى از آنان و با شفاعتشان وارد بهشت مىشوند و در واقع آنها میزبان و صاحب خانهاند و دیگران مهمان. صاحبان بهشت، یعنى انبیاء، صدّیقان، شهداء و صالحان كسانى هستند كه خداوند نعمتش را بر آنها تمام كرده است و به ما فرمان داده كه هر روز در نمازمان از خداوند بخواهیم كه ما را به راه آنها هدایت كند:
«إِهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ.»
گفتنى است كه مراد از شهدا در آیه فوق، گواهان بر اعمال بندگان در قیامتند كه مقام آنها بسیار والاتر از مقام سایر شهداست؛ چنانكه علامه طباطبائى(رحمه الله) مىفرماید: منظور از شهادت (در برخى آیات) شهادت بر اعمال مردم است و مراد از آن، تحمل و دیدن حقایق اعمالى است كه مردم در دنیا انجام مىدهند؛ چه آن حقیقت سعادت باشد و چه شقاوت. پس شاهد در قیامت، بر اساس آنچه دیده شهادت مىدهد. روزى كه خداوند از هر چیزى گواهى مىخواهد، حتى از اعضاى بدن انسان شهادت مىگیرد، روزى كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرماید:
1. نساء / 69.
«... یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً»(1)
پروردگارا، قوم من قرآن را رها كردند.
واضح است كه چنین مقام كریمى در شأن همه امّت نیست، چون كرامت خاصى است كه زیبنده اولیاى طاهرین خداوند است ... كمترین مقامى كه این گواهان (شاهدان اعمال) دارند، این است كه در تحت ولایت خداوند و در سایه نعمت اویند و اصحاب صراط مستقیم مىباشند.(2)
نتیجه گرفتیم كه برترین بندگان خداوند و كسانى كه خداوند نعمتش را در حقشان تمام كرده و آنان را صاحبان بهشت قرار داده، انبیاء، صدّیقین، شهدا وصالحانند و دیگر بندگان به پاس پیروى از آنها و وابستگى به آن چهار دسته به بهشت راه مىیابند. البته كسانى كه به پاس ارتباط با بندگان برگزیده خداوند به سعادت و بهشت مىرسند، از حیث مراتب متفاوتند و همه در یك حد نیستند؛ چه آنكه خود آن چهار دسته نیز مراتبشان یكسان نیست و برخى بر برخى دیگر برترى دارند.
الف) مقام انبیاء و پیامبر معظّم اسلام
بر اساس فرموده خداوند، پیامبران بر دیگر مردم برترى داده شدهاند:
«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ»(3)
خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را برجهانیان برترى داد.
علاوه بر این، برخى از پیامبران بر دیگر پیامبران برترى دارند:
«تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْض ...»(4)
برخى از آن رسولان را بر برخى دیگر برترى دادیم.
از بین 124 هزار نبى كه خداوند براى هدایت مردم ارسال كرد، تنها 313 نفر داراى مقام رسالت بودند. تازه همه رسولان شریعت نداشتند، بلكه پنج رسول داراى شریعت بودند كه عبارتند از نوح، ابراهیم، موسى، عیسى و حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) این انبیاء اولوالعزم از سایر
1. فرقان / 30.
2. المیزان (دار الكتاب الاسلامیه، چاپ سوم) ج 1، ص 324 ـ 325.
3. آل عمران / 33.
4. بقره / 253.
رسولان برترند و بر اساس اعتقاد ما، پیامبر خاتم(صلى الله علیه وآله) از همه برتر است؛ چنانكه پیامبر فرمود:
«یا عَلى إِنَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَتَعالى فَضَّلَ أَنْبِیاءَهُ الْمُرْسَلینَ عَلى مَلائِكَتِهِ الْمُقَرَّبینَ وَفَضَّلَنى عَلى جَمیعِ النَّبِییَّنَ وَالْمُرْسَلینَ وَالْفَضْلُ بَعْدى لَكَ یا عَلى وَلِلاَْئِمَّةِ مِنْ بَعْدِكَ وَإِنَّ الْمَلائِكَةَ لَخُدّامُنَا وَخُدّامُ مُحِبّینَا ...»(1)
اى على، خداوند تبارك و تعالى پیامبرانش را بر فرشتگان مقرب خود برترى بخشید و مرا بر همه انبیاء و پیامبران برترى بخشید و پس از من برترى از آن تو و امامان پس از توست و همانا فرشتگان خدمتگزاران ما و دوستان ما هستند.
ثابت شد كه هدف اصلى از خلقت انسان، برگزیدگان بندگان خداوندند و چنانكه افراد معمولى در دارا بودن مراتب و كمالات انسانى متفاوتند، بین انبیاء و صالحان و دوستان خدا نیز از جهت كمالات والاى انسانى تفاوت وجود دارد واختلاف درجات و مراتب آنها براى ما قابل درك نیست و تنها خداوند به آن آگاه است.
انبیاى الهى و اولیاى خداوند حتى براى یك چشم بر هم زدن نیز به شرك و گناه آلوده نشدند؛ آن هم شرك به معناى واقعى و تعلق خاطر به غیر خداوند، چه رسد به شرك بتپرستان. مطلوب و مقصود آنها خداوند بوده است و بجز او مقصود و مطلوب دیگرى نداشتهاند. آنها اگر به غیر حق توجه مىیابند، از روى وظیفه و به جهت اطاعت از فرمان خداوند است كه از آنها خواسته است، از دیگر بندگان خداوند غافل نباشند و براى رسیدن به هدف اصلى خود، از وسایط مادى سود جویند و الا هدف آنها تنها خداوند است و بس.
ما از مقام بلند ومراتب والاى انبیاء، تنها تصور ضعیفى داریم و نمىتوانیم به ژرفاى آن برسیم و چه بسا اگر بخواهیم در چگونگى مقام آنها بیندیشیم عقلمان متحیر مىشود. تنها آنها و خدایشان به مقام و منزلتشان آگاهند و دیگران از شناخت مرتبه انسانى آنها و مقام آنها و آنچه بدان رسیدهاند عاجزند:
«فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِىَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُن جَزَاءاً بِمَا كَانُوا یَعْمَلُونَ»(2)
هیچ كس نمىداند چه پاداشهاى مهمّى كه مایه روشنى چشمهاست براى آنها نهفته شده، این پاداش كارهایى است كه انجام مىدادند.
1. بحار الانوار، ج 18 ،ص 345.
2. سجده / 17.
ب) مقام صالحان
از جمله مراتب والاى انسانى كه بدان اشاره شد، مرتبه صالحان است كه در والایى مرتبه آنها و عظمت منزلت آنها خداوند از قول حضرت موسى(علیه السلام)مىفرماید:
«رَبِّ هَبْ لِی حُكْماً وَأَلحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ»(1)
پروردگارا، به من علم و دانش ببخش و مرا به صالحان ملحق كن.
و در جاى دیگر مىفرماید:
«وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلاًّ جَعَلْنَا صَالِحِیْنَ»(2)
واسحاق و علاوه بر او یعقوب را به وى (ابراهیم) بخشیدیم و همه آنان را مردانى صالح قرار دادیم.
ج) مقام صدّیقین
دیگر مرتبه والاى انسانى، مرتبه صدّیقین است. كلمه «صدیقین» به طورى كه خود لفظ دلالت دارد، مبالغه در صدق است؛ یعنى كسانى كه بسیار صادقند. چیزى كه هست صدق تنها زبانى نیست: یكى از مصادیق آن سخنانى است كه انسان مىگوید، مصداق دیگرش عمل است كه اگر مطابق با سخن و ادعا بود، صادق است. چون عمل از اعتقاد درونى حكایت دارد و وقتى انسان در این حكایتش صادق است كه ما فى الضمیر را به طور كامل حكایت كند و چیزى از آن باقى نگذارد؛ چنین عملى راست و صادق است. در مقابل اگر ما فى الضمیر را حكایت نكند و یا درست و كامل از آن حكایت نكند، عمل غیر صادق است.
سخن صدق نیز آن سخنى است كه با واقع و خارج مطابقت داشته باشد و چون گفتن نیز یك فعل است، قهراً كسى كه در فعل خویش صادق است، سخن نخواهد گفت مگر به آنچه راست بودش را مىداند و نیز مىداند كه گفتن آن سخن بجا و به مورد است و گفتنش حق است. بنابراین چنین سخنى، هم گویاى صدق خبر و گفتار است و هم گویاى صداقت گوینده است.
1. شعراء / 83.
2. انبیاء / 72.
پس «صدّیق» كسى است كه به هیچ وجه دروغ نمىگوید و كارى كه حق بودن آن را نمىداند، انجام نمىدهد؛ هر چند مطابق با هواى نفس باشد. همچنین سخنى را كه راست بودنش را نمىداند، نمىگوید و كارى كه با عبودیت سازگار نباشد انجام نمىدهند.
على(علیه السلام) در وصف خود مىفرماید:
«... وَإِنّى لَمِنْ قَوْم لا تَأْخُذُهُمْ فِیاللّهِ لَوْمَةُ لائِم، سِیماهُم سِیما الصِّدِّیقینَ وَكَلامُهُمْ كَلامُ الاَْبْرَارِ»(1)
من از مردمى هستم كه در راه خداوند ازسرزنش ملامت كنندگان باز نمىایستند. نشانههاى آنان، نشانههاى رستگاران و سخنشان، گفتار درست كرداران است.
مقام صدّیقین، چنان مقامى است كه وقتى خداوند متعال مىخواهد مقام برخى از پیامبران خود را توصیف كند مىفرماید:
«وَاذْكُرْ فِیالْكِتَابِ إِبْراهِیمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّیقاً نَبِیّاً»(2)
در این كتاب ابراهیم را یاد كن، كه او بسیار راستگو و پیامبر (خداوند) بود.
یا درباره مریم، مادر عیسى، مىفرماید: «وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ»(3)
البته ما طمعى نداریم كه به مقامى چون مقام صالحان و صدّیقین برسیم، ولى انسان در هر حال نباید همتش پایین باشد. باید در حد استعدادها و توانایىهاى خود تلاش كند و براى رسیدن به مراتب برتر بكوشد. سعى كند به مراحلى كه انسانهاى غیر معصوم مىتوانند به آنها برسند دست یابد. بودند در بین علماء بزرگانى كه به مراحل بالاى انسانى رسیدند و ما برخى از آنها را دیدیم و شناختیم و چه بسیار بزرگانى كه به سرحد تكامل و رشدى كه در خور انسانهاى متعالى است رسیدند و ما از آنها بىخبریم. مسلماً رسیدن به آن مراحل بالا، باهمّت بلند و تلاش پیگیر حاصل مىگردد؛ چنانكه شاعر مىگوید:
همّت بلند دار كه مردان روزگار *** از همّت بلند به جایى رسیدهاند
و دیگرى مىگوید:
1. نهجالبلاغة (ترجمه شهیدى) خ 192، ص 224.
2. مریم / 41.
3. مائدة / 75.
همّت اگر سلسله جنبان شود *** مور تواند كه سلیمان شود
خداوند در راه رشد و تكامل انسان مانعى قرار نداده، اگر انسان همّت بلند داشته باشد مىتواند به مقامهاى والایى چون مقام صالحان برسد؛ گرچه او معصوم نمىگردد: مقام صدّیقین و صالحان فروتر از مقام معصومان است. بنابراین هر انسانى مىتواند به آن مقامها برسد، هر انسانى مىتواند در عمر خود گناه نكند و در واقع كسى كه سعى مىكند به گناه آلوده نگردد و از خواست نفس دورى مىكند و تنها به خواست و رضاى حق تن در مىدهد، در مقام عمل معصوم است؛ گرچه اصطلاح معصوم بر او منطبق نمىگردد. در توضیح این مطلب باید گفت:
«عصمت» در لغت، به معناى نگاهداشتن و مانع شدن است و در اصطلاح به ملكهاى نفسانى گویند كه انسان داراى آن را از گناه و یا حتى از خطا و اشتباه باز مىدارد. حال آیا این ملكه مانع است و از این جهت به آن ملكه «عصمت» مىگویند، یا اینكه خداوند انسانى را كه داراى این ملكه است از گناه و خطا و اشتباه باز مىدارد؟ فى الجمله هر دو معنا صحیح است: چه بگوییم شخص معصوم كسى است كه ملكه بازدارنده و عاصمه دارد و آن ملكه او را از خطا و گناه باز مىدارد، یا اینكه بگوییم معصوم كسى است كه خداوند او را از گناه و اشتباه باز مىدارد، به خطا نرفتهایم. زیرا خداهم بوسیله همین ملكه او را حفظ مىكند. پس معصوم كسى است كه مصون از خطا و گناه و یا تنها مصون از گناه است.
اقسام عصمت
عصمت نوع اول، عصمت در مقام عمل است، ولى عصمت نوع دوم اعم از عمل و غیر
آن است، یعنى شامل مقام ادراك و تشخیص نیز مىشود؛ چون معصوم نوع دوم كسى است كه نه تنها در مقام عمل گناه نمىكند، بلكه در تشخیص نیز دچار خطا نمىشود. یعنى هم درست مىفهمد و درست بیان مىكند و هم درست عمل مىكند.
علامه طباطبایى، رحمة الله علیه، درباره عصمت انبیاء و امامان معصوم مىفرماید: قرآن كریم تصریح دارد كه خداوند ایشان را جهت خود «اجتبا» و انتخاب كرده است و براى حضرت خود خالص گردانیده، چنانكه مىفرماید:
«وَ مِنْ آبَائِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ وَ إِخْوَانِهِمْ وَ اجْتَبَیْنَاهُمْ وَهَدَیْنَاهُمْ إِلى صِرَاط مُسْتَقِیم»(1)
و از پدران و فرزندان و برادران آنها (افرادى را برترى دادیم) و برگزیدیم و به راه راست هدایت كردیم.
خداوند به ایشان از علم، آن مرحلهاى را داد كه ملكه «عاصمه» است و ایشان را از ارتكاب گناهان و جرایم باز مىدارد. دیگر با داشتن آن ملكه، صدور گناه (حتى گناه صغیر و كوچك) از ایشان محال مىشود. گرچه «عصمت» و ملكه «عدالت» هر دو از صدور و ارتكاب گناه مانع مىشوند، اما فرقشان در این است كه با ملكه عصمت صدور گناه ممتنع نیز مىشود، ولى صدور آن با ملكه عدالت ممتنع نمىشود.
در ادامه مىفرماید:
ملكه «عصمت» در عین اینكه از اثرش تخلف ندارد و اثرش قطعى و دائمى است، در عین حال طبیعت انسانى را ـ كه همان مختار بودن در افعال ارادى خویش است ـ تغییر نداده، او را مجبور و مضطرّ به عصمت نمىكند. چگونه مىتواند او را مجبور كند، با اینكه علم خود از مبادى اختیار است و قوى بودن علم باعث قوى شدن اراده مىگردد: مثلا كسى كه طالب سلامتى است، اگر یقین كند كه فلان چیز سمّ كشنده آنى است، هر قدر كه یقینش قوى باشد او را مجبور به اجتناب از سمّ نمىكند؛ بلكه یقین او را وادار مىكند كه با اختیار خود از نوشیدن آن مایع سمّى خوددارى كند.(2)
1. انعام / 87.
2. المیزان (دار الكتب الاسلامیه، چاپ سوم) ج 11، ص 177 ـ 189
بنابر آنچه گفته شد، حتى افرادى چون حضرت ابوالفضل، سلاماللّهعلیه، و علىاكبر، سلاماللّهعلیه، و بسیارى از امام زادگان داراى نوع دوم عصمت ـ كه اختصاص به برخى از انبیاء و امامان معصوم و فاطمه زهرا دارد ـ نیستند، در عین حال در طول زندگىشان مرتكب گناهى نشدند. البته شكى نیست كه مقام آن بزرگواران به مراتب از مقام دیگر مردم بالاتر است و نوعى از مقام عصمت را داشتهاند، چیزى كه هست عصمت تضمین شده را كه به برخى از انبیاء وامامان اختصاص دارد ندارند.
نتیجه گرفتیم كه انسان مىتواند عصمت عملى از گناه داشته باشد و عملا دست به گناه نزند و اگر همّت بلند داشته باشد و در پى ریاضت نفس و سركوب كردن هواهاى نفسانى برآید و ارتباطش را با خداوند محكمتر كند، مىتواند به مقام صدّیقین دست یابد. بنابراین باید در جهت رسیدن به كمالات معنوى حركت كنیم و به خود تلقین كنیم كه مىخواهیم صدّیق و یا صالح شویم. شكى نیست كه اگر انسان تلاش كند و ظرفیتهاى لازم و شایستگىهاى بایسته را كسب كند، خداوند از اعطاى چنین مقامهایى بخل نمىورزد. اصلا خداوند خود انسان را تشویق كرده كه به آن مراتب عالى برسد و اسلام مؤمن را به داشتن همّت بلند فرا خوانده است و خداوند مىخواهد كه مؤمن همّتش را بلند دارد و به كم قانع نشود؛ مقام انبیاء را بنگرد و سعى كند به آن تأسّى كند.
اگر ما نمىتوانیم به مقام پیامبران و مقام عصمت آنان دست یابیم، مىتوانیم صدّیق و صالح گردیم؛ چون عصمت ویژه انبیاء و امامان معصوم، شرط آن دو مقام نیست.
چنانكه پیشتر نیز گفتیم، «صدّیق» مبالغه در راستى و صدق است؛ یعنى كسى كه دروغ در زندگىاش راه ندارد: نه در گفتارش، نه در كردانش و نه در فكرش كه حتى فكر غلط و اندیشه نا صواب نیز ندارد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) درباره ارزش صدق و راستى مىفرماید:
«إِنَّ الصِّدْقَ یَهْدِی إِلَى الْبِرِّ وَ الْبِرُّ یَهْدِی إِلَى الْجَنَّةِ وَ إِنَّ الرَّجُلَ لَیَصْدُقُ حَتّى یُكْتَبَ
عِنْدَ اللّهِ صِدِّیقاً»(1)
صدق به نیكویى رهنمون مىشود و نیكویى به بهشت. و مرد راست نمىگوید مگر آنكه در نزد خداوند صدّیق شناخته مىشود.
شاید ما بهدست آوردن صداقت در سخن، اندیشه و رفتار را كار مشكلى نبینیم و پیش خود تصور كنیم كه مىتوانیم دروغ نگوییم، فكر ناصواب در ذهن نپرورانیم و رفتار ناشایست نداشته باشیم؛ اما واقعیت این است كه این كار خیلى دشوار است: همه ما ادعا مىكنیم كه به خداوند ایمان داریم و دائماً خداوند را حاضر و ناظر مىبینم، اما آیا رفتار و گفتارمان این ادعا را تأیید مىكند؟
ما گاهى در تنهایى كارهایى را انجام مىدهیم كه اگر كودكى در كنارمان بود شرم مىكردیم و بدان كارها دست نمىزدیم، حال چگونه اعتقاد داریم كه خداوند حاضر است و كار زشت انجام مىدهیم! در واقع خداوند را كمتر از یك كودك مىبینیم و در اعتقادمان صادق نیستیم؛ در اعتقادمان شائبه دروغ و كذب وجود دارد. ما اعتقاد داریم كه اگر انسان عمرش را صرف طاعت خداوند كند، در برابر هر لحظه از عمرش خداوند به او پاداشى مىدهد كه بیش از دنیا و آنچه در آن است ارزش دارد؛ اما آیا در این اعتقاد و باور صادقیم؟ آیا رفتارمان این اعتقاد را تصدیق مىكند؟
اگر كسى یك كیسه كوچك از طلا داشته باشد، آیا بیهوده آن را درچاه مىاندازد؟ آیا هیچ انسان عاقلى چنین مىكند؟ یا اینكه اگر حتى یك سكه طلا داشته باشد، آن را در جاى امن پنهان مىكند كه گم نشود و یا به سرقت نرود؟ پس انسان هیچ گاه ثروت و سرمایه مادى خود را بیهوده از دست نمىدهد، چون این كار را عاقلانه نمىداند. حال اگر ما بر این باوریم كه هر لحظه از عمرمان گرانبهاتر از گوهرى چون برلیان است، آیا حاضر مىشویم كه آن را مفت از چنگ بدهیم! گیرم كه گناه نكنیم، آیا آن را به بیهودگى و لغو سپرى نمىسازیم؟
اگر ما براستى اعتقاد داریم كه در برابر هر لحظه از عمرمان پاداشى فراتر از دنیا وجود دارد حاضر نمىشویم آن را به رایگان از دست بدهیم؛ چنانكه مال دنیا را به رایگان از
1. فیض كاشانى، محجة البیضاء، ج 8، ص 14.
دست نمىدهیم. اگر صد تومان گم كنیم، نگران گردیده، حواسمان پرت مىشود و حتى در هنگام خواندن نماز به فكر یافتن آن هستیم. (معمولا برخى در نماز در پى یافتن گمشده خود بر مىآیند و آنچه را فراموش كردهاند در نماز به خاطر مىآورند!.)
اگر انسان با تلاش و زحمت فراوان ثروتى اندوخت، حاضر نمىشود به آسانى آن را در اختیار دیگرى قرار دهد وقدر آن را مىداند، چون در تهیه آن زحمت فراوان كشیده است، اما ممكن است بدون احساساندكى زیان، ساعتها عمر خود را در راه باطل صرف كند. به عبارت دیگر، ممكن است انسان در صرف مالش بخیل باشد، اما در صرف عمر خود بخیل نباشد؛ با اینكه ارزش مال با ارزش عمر برابرى نمىكند. پس ما در ادعا و ایمانمان به آخرت و ثوابهاى اخروى كه براى هر لحظه از عمرمان وجود دارد، صادق نیستیم والا اگر ایمان راستین مىداشتیم، عمرمان را به بیهودگى سپرى نمىساختیم، چه رسد كه آن را صرف گناه كنیم! در واقع زندگى ما آمیخته با این ادعاهاى دروغین است. اگر خداى ناكرده، دروغ به رفتار و گفتارمان نیز راه یابد كه به مصیبت بدترى گرفتار شدهایم.
خداوند در قرآن مىفرماید:
«وَمَا یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَهُمْ مُشْرِكُونَ»(1)
و بیشتر آنان كه ادعاى ایمان به خداوند را دارند مشركند.
شاید خداوند با این آیه مىخواهد به ما این نكته را بفهماند كه بسیارى از مؤمنان ایمانشان آمیخته با شرك است و خالص نیست: اگر كسى تنها یك معبود داشته باشد و مشرك نباشد، در درون او جایى براى هوسها، مقامپرستىها و در یك كلام جایى براى محبت دنیا وجود ندارد. وجود این گرایشها و علاقههاى باطل، نشانگر این است كه چندین معبود دارد نه یك معبود:
«أَفَرَأَیْتَ مَنْ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْم وَخَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ»(2)
1. یوسف / 106.
2. جاثیه / 23.
(اى رسول ما) مىنگرى آن را كه هواى نفسش راخداى خود قرار داده، خداوند او را دانسته (و پس از اتمام حجت) گمراه ساخته، مهر بر گوش و دل او نهاده است و بر چشم وى پرده ظلمت كشیده، پس بجز خداوند چه كسى او را هدایت خواهد كرد؟ آیا متذكر این معنا نمىشوید (كه جز راه خدا پرستى راههاى دیگر، گمراهى است.)
بله كسانى كه داراى هواى نفسند، هواى نفس را معبود خود قرار دادهاند و مشركند. در واقع ایمان چون با هواى نفس آلوده است، خالص نیست و به شرك آلوده است. البته ایمانهاى آلوده به شرك همه در یك حد نیستند، گاهى 99% ایمان با 5% شرك آلوده است و گاهى شرك تا به حدى مىرسد كه اصل ایمان به خداوند از بین مىرود.
در اینكه ما به گناه آلوده گشتهایم شكى نیست، اما آیا كسى كه سالیانى از عمرش را صرف گناه و بیهودهكارى كرده، مىتواند تصمیم بگیرد كه از گناه دست بكشد و در ایمان و اعتقاد خود صادق گردد و واقعاً صدّیق گردد، یا نه؟ مسلّماً این امر ممكن است و حتى پس از گذشت شصت سال از عمر، باز انسان مىتواند تصمیم بگیرد كه صدّیق شود، به این شرط كه از گذشته خود توبه كند و تصمیم بگیرد كه باقىمانده عمر خویش را صرف طاعت خداوند كند. بهگونهاى رفتار كند كه خداوند مىخواهد: خواب، بیدارى، نشست و برخاست، معاشرت و رفتار داخل خانه و با مردم همه براى خداوند باشد. این مهمّ ممكن است، اما ظرف مدّت اندكى حاصل نمىگردد و در مدت كوتاهى انسان صدّیق نمىگردد.
«صدق» ملكهاى است كه با تلاش طولانى و مداوم در انسان پدید مىآید. كسى كه پس از شصت سال گناه تصمیم مىگیرد صدّیق شود، باید آن قدر تلاش كند كه ملكه صدق، به همان معناى دقیقى كه بیان كردیم، در او پدید آید. حال ممكن است كسى دو سال تمرین و ریاضت و مداومت در پیدایش آن ملكه داشته باشد، كه در این صورت پس از آنكه صدّیق شد، مرتبهاش دو برابر بالاتر از مرتبه كسى است كه براى رسیدن به مقام صدق یك سال تلاش كرده است و اجر و پاداش او نیز مضاعف است. همینطور اگر سالهاى فزونترى براى رسیدن به آن مقام تلاش كند، مرتبه او بالاتر مىرود، چه رسد كه انسان از هنگام بلوغ تصمیم بگیرد كه بنده خداوند باشد. براستى جز راه خداوند، راه دیگرى نپیماید و جز فكر خدایى، فكر دیگرى در مغزش راه ندهد و حتى خیال گناه نیز نكند.
باور این نكته براى ما دشوار است كه انسان به مقامى برسد كه حتى فكر گناه نیز نكند، ولى در بین علماى ما بودند افرادى كه به این مقام رسیدند: نقل كردهاند كه مرحوم سید رضى و سید مرتضى ،رحمة الله علیهما، مىخواستند نماز جماعت بخوانند. سید مرتضى ـ كه برادر بزرگتر بود ـ خواست تلویحاً و با اشاره به سید رضى بفهماند كه شبههاى در عدالت من نیست؛ از این جهت گفت: هر یك از ما كه تا حال مرتكب گناهى نشده امامت نماز جماعت را به عهده بگیرد. او مىخواست به برادرش بفهماند كه من از هنگام بلوغ تا كنون، مرتكب گناهى نشدهام! سید رضى در جواب گفت: آن كسى كه خیال گناه نیز نداشته است امامت نماز جماعت را به عهده بگیرد، یعنى من حتى فكر گناه را نیز به ذهنم راه ندادهام!
یكى از بزرگان نقل مىكرد كه حدود شصت سال پیش، مردى از خانواده قاجار كه زمانى نیز سر كنسول ایران در عراق بوده است قد رشیدى داشت و با وقار راه مىرفت، او با اینكه به هنگام راه رفتن با سر افراشته و با وقار راه مىرفت ـ تا آنجا كه برخى خیال مىكردند شخص متكبرى است ـ ولى من احساس مىكردم كه او سر دیگرى نیز دارد كه از روى تواضع به زیر افكنده شده است. من او را نمىشناختم، تا اینكه به هنگام مرگ به دنبال دو نفر از مراجع فرستاد، تا آنها را وصىّ خود قرار دهد. در حال سكرات مرگ و احتضار و در حضور آن دو مرجع گفته بود: خداوندا، تو شاهدى كه من از هنگامى كه به تكلیف رسیدهام، از روى علم و عمد گناهى مرتكب نشدهام! او در آن حال كه هركس به گناهش اعتراف مىكند، آن هم در حضور دو مرجع مىگوید از هنگام بلوغ تا كنون گناهى نكردهام. آن عالم بزرگ مىگفت: وقتى آن جریان را شنیدم، پىبردم كه چنین سخن و ادعایى از او روا بوده است. شاید آن عالم بزرگ باطن او را مىدیده، چرا كه برخى از اولیاى خداوند از باطن افراد نیز با خبرند.
چنین شخص كه از اول جوانى خود را به گناه آلوده نكرده است و فقط به خداوند نظر دارد و در صدد انجام وظایف و تكالیف الهى بر مىآید، مسلّماً از مقام صدّیقین دور نخواهد بود.
«یا أَبْاذَرٍّ؛ الذّاكِرُ فِى الْغَافِلِینَ كَالْمُقَاتِلِ فِى الْفارّینَ. یاأَباذَرٍّ؛ أَلْجَلیسُ الصّالِحُ خَیْرٌ مِنَ الْوَحْدَةِ وَالْوَحْدَةُ خَیْرٌ مِنْ جَلِیسِ السُّوءِ وَإِمْلاءُ الْخَیْرِ خَیْرٌ مِنَ السُّكُوتِ وَالسُّكُوتُ خَیْرٌ مِنْ إِمْلاءِ الشَّرِّ.
یا أَباذَرٍّ؛ لا تُصَاحِبْ إِلاّ مُؤْمِناً وَلا یَأْكُلْ طَعَامَكَ إِلاَّ تَقىٌّ وَلا تَأْكُلْ طَعَامَ الْفَاسِقینَ. یاأَباذَرٍّ؛ أَطْعِمْ طَعَامَكَ مَنْ تُحِبُّهُ فِى اللّهِ وَكُلْ طَعامَ مَنْ یُحِبُّكَ فِى اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ»
این بخش از پندهاى حضرت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به ابوذر مربوط مىگردد به معاشرت و نشست و برخاست با دیگران. از جمله مسائلى كه علماى اخلاق در كتابهایشان ذكر كردهاند و كم و بیش در آن اختلاف است، این است كه از نظر اخلاق اسلامى معاشرت و اجتماعى بودن بهتر است، یا انزوا گزینى و گوشه گیرى؟ چه اینكه روایاتى در باب اهمیت معاشرت با دیگران وارد شده، از جمله امام باقر(علیه السلام) مىفرماید:
امیر مؤمنان على(علیه السلام) در هنگام احتضار و جان سپردن، فرزندان خود حسن و حسین(علیهما السلام)و محمد حنفیه و نیز فرزندان خردسال خود را جمع كردند و به آنها وصیت كردند، در پایان وصیت خویش فرمودند:
فرزندانم، با مردم چنان معاشرت كنید كه اگر از بین آنها غایب شدید به دیدار دو باره شما مشتاق گردند و اگر مردید بر شما بگریند.(1)
علماى اخلاق براى گوشهگیرى و انزوا گزینى فوایدى ذكر كردهاند كه ذكر آنها همنشینى
1. بحار الانوار، ج 42، ص 247.
و مجالست با مردم را نامطلوب جلوه مىدهد، در مقابل براى همنشینى با دیگران نیز فوایدى ذكر كردهاند و براى انزواطلبى زیانهایى را بر شمردهاند.
از جمله فوایدى كه براى گوشه گیرى و انزوا طلبى بر شمردهاند:
الف) انزوا گزیدن از اجتماع، موجب فراغت یافتن جهت عبادت، تفكر در امور دنیویى و اخروى و انس به مناجات با خداوند و نیز درك اسرار الهى و اندیشه در شگفتىهاى آفریدههاى خداوند مىشود و همنشینى با مردم، انسان را از این توفیقهاى والا باز مىدارد. گفته شده: به دلیل نقش مهمّ و تربیتى گوشهگیرى است كه حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) در آستانه رسالت خویش، تنها به كوه حرا مىرفت و به مناجات با پروردگار خویش مىپرداخت و از اجتماع فاصله مىگرفت، تا اینكه نور نبوت در قلب او تابید و پس از آن، خلق او را از خداوند باز نداشتند.
او گرچه با بدن در بین مردم بود، ولى دل با خداوند داشت ونهان با ذكر و یاد خداوند زنده مىداشت. بدون نیروى نبوت و رسالت و بدون نائل گشتن به مقام قرب الهى، انسان نمىتواند بین در آمیختگى ظاهرى با مردم و توجهنهانى به خداوند جمع كند.
ب) با گوشهگیرى از مردم انسان از گناهان فراوانى خلاص مىگردد، گناهانى كه غالباً در پرتو معاشرت با مردم رخ مىدهد؛ مثل 1. غیبت 2. ریا. چرا كه در كنار معاشرت با مردم، انسان به ریا و نفاق مبتلا مىشود، چون اگر با مردم مدارا نكند و بخواهد آنها را از كارهاى زشت و سخنان ناپسند باز دارد، او را مىرنجانند. در مقابل اگر با آنها مدارا كند و در برابر اعمال زشت آنان سكوت كند، به ریا مبتلا مىشود.
3. سكوت از امر به معروف و نهى از منكر. 4ـ پاك نساختن طبیعت و خوى انسانى از اخلاق پست و اعمال ناشایست كه حرص به دنیا ـ كه در معاشرت با مردم در وى برانگیخته مىشود ـ آنها را به دنبال دارد.
طبیعى است كه وقتى انسان خودساخته نباشد و به مرحلهاى نرسیده باشد كه بتواند بر نفس خود مهار افكند و او را از لغزشها باز دارد، در بین جمع به گناه دست مىیازد؛ چه اینكه گفتگو و معاشرت با مردم خود پدیدآورنده زمینههاى آلوده گشتن به گناه است.
ج) رها شدن از اختلافات و درگیرىها و حفظ دین و بازداشتن نفس از لغزشهاى اجتماعى. چرا كه اجتماعات خالى از تعصبها و خصومت و دشمنىها نیست، از این جهت كسى كه از جمع و اجتماع گریزان است، از این انحرافات مصون مىگردد.
د) نجات از زیانهاى مردم: گاهى دیگران با غیبت كردن انسان را آزار مىدهند و گاهى با گمان بد بردن به او و گاهى با تهمت و گاهى با سخنان ناروا و طمعهاى نابجا. از این جهت وقتى انسان از مردم فاصله گرفت، از این امور رها مىگردد و اگر چنانچه با مردم در آمیخت و همنشین گشت و خود را در كارهاى آنها شریك قرار داد، از شرّ حسادتها و دشمنىها در امان نیست. هر لحظه فتنهجویى، در پى ضربه زدن به اوست تا او را از منزلت و مقامى كه دارد فروآورد.
هـ) گوشهگیرى و انزواى از مردم موجب طمع نورزیدن مردم به انسان و طمع نورزیدن انسان به مردم مىشود. آسودگى انسان در این است كه طمع مردم از او قطع گردد، چرا كه انسان هیچ گاه نمىتواند رضایت مردم را جلب كند، چون انتظارات و توقعاتشان فراوان است. از این جهت پرداختن به اصلاح نفس بهتر از جلب رضایت مردم مىباشد.
انسانى كه درپى اداى حقوق دیگران ـ مثل شركت در تشیع جنازه مردگان، عیادت بیماران و شركت در مجالس شادى و غیره ـ است، اگر بخواهد به همه این امور برسد، وقتش هدر مىرود و از دیگر وظایف باز مىماند، و اگر به برخى از آن امور تن در دهد و از برخى دیگر بازماند، گرچه در برابر خواسته دیگران براى خود عذرى مىتراشد، ولى عذرش را نمىپذیرند؛ از این جهت به دیگران بدهكار مىگردد و این خود موجب كدورت و دشمنى مىشود. اما براى كسى كه به طور كلى از این امور فاصله مىگیرد، كمتر گرفتارى و دردسر فراهم مىشود.
و) كسى كه گوشهگیرى و انزوا مىگزیند، از مشاهده انسانهاى مغرور، سر سخت و احمقان ـ كه دیدارشان موجب آزردگى انسان مىگردد ـ رها مىشود. به اعمش گفتند: چرا چشمت ناراحت گشت؟ گفت: چون به گرانسران و مغروران نگاه كردم. بنابر این از نظر دنیوى، دیدن احمقان و گرانسران و مغروران در روح انسان اثر نامطلوب مىگذارد و از جهت اخروى، وقتى انسان با دیدن آنها ناراحت گشت، در غیبت آنها درنگ نمىكند. بعلاوه وقتى از غیبت دیگران و تهمت به خود و حسادت و سخنچینى دیگران آزار دید، از تلافى كوتاهى نمىكند و همه اینها باعث فساد دین انسان مىگردد و با گوشهگیر، انسان از این آفتها در امان مىماند.
بسیارى از اهداف و نیازهاى دینى و دنیوى با كمك دیگران حاصل مىگردند و بدون معاشرت و در آمیختن با دیگران به دست نمىآیند. پس آنچه با معاشرت با دیگران به دست مىآید، با گوشهگیرى و عزلتگزینى از دست مىرود و طبیعى است كه از دست دادن آن منافع، از جمله زیانها و آفات عزلت و گوشهگیرى است. با توجه به آنچه بیان شد، مىتوان برخى از فواید معاشرت با دیگران را چنین برشمرد:
الف) آموختن و آموزش دیگران (تعلیم و تعلّم) كه اهمیت آن براى همه روشن است و از برترین عبادات است بدون معاشرت و درآمیختن با مردم حاصل نمىگردد. كسى كه عزلت مىگزیند و انزوا اختیار مىكند، از وظیفه مهمّ تعلیم و تعلّم، آموختن علم و نشر آن باز مىماند و مسلماً اگر انسان با گوشهگیرى از فراگیرى علوم دینى و دنیایى بازماند و احكام دینش را فرا نگرفت، به زیان و خسران غیر قابل جبرانى مبتلا گردیده است.
ب) بهرهورى از دیگران و بهره رسانى: طبیعى است كه بهره بردن از مردم با كسب و تجارت و تعامل با آنان حاصل مىگردد و این مهمّ میسّر نیست، بجز با معاشرت با مردم و كسى كه مىخواهد از دیگران استفاده برد، باید انزواطلبى را ترك كند و براى ارتباط و معاشرت با مردم تلاش كند. البته تلاش و كار او باید در راستاى خواست خداوند انجام گیرد.
اما نفع و بهره رسانى به دیگران به این است كه شخص با مال و جسم و فكر خود به دیگران بهره رساند و نیازهاى آنان را رفع كند. به واقع قیام براى رفع نیازهاى مردم داراى ثواب است و این بدون مخالطه و درآمیختن با مردم حاصل نمىگردد. كسى كه بتواند بارى از دوش مردم بردارد و در پى رفع مشكلات آنان برآید، به فضیلت بزرگى نایل شده است و این مهمّ با انزوا خواهى حاصل نمىگردد: انسانِ در انزوا، تنها مىتواند به عبادات فردى، مثل انجام نوافل، مستحبات و انجام كارهاى شخصى برسد.
ج) تربیت كردن، تأدیب و تربیت پذیرى: تأدّب و تربیتپذیرى، یعنى كوشش و تلاش براى علاج و تحمل خوىهاى ناشایست مردم و سعى در تحمل اخلاق ناشایست مردمان و تحمل آزارهاى آنان، جهت سركوبى نفس و پایمال ساختن شهوات و خواستهها. این امر تنها در پرتو معاشرت و آمیزش با مردم حاصل مىگردد. براى كسى كه به تهذیب نفس و خودسازى نپرداخته است و نمىتواند با رعایت حدود شرعى شهواتش را كنترل كند، معاشرت سازنده با مردم بهتر از انزواطلبى و گوشهگیرى است.
تأدیب و تربیت دیگران در این است كه آنان را از كارهاى ناپسند بیم دهد و باز دارد، چنانكه معلم با شاگرد خود چنین مىكند. باید دست آورد عزلتگزینى را با معاشرت با مردم مقایسه كرد و پىبرد كه تا چقدر ارتباط با مردم در تهذیب اخلاق انسان نقش دارد، آنگاه بهترین را برگزید.
د) رفاقت و انس با دیگران: این مهمّ از حضور در مجالس، معاشرت و انس با دیگران حاصل مىگردد. البته باید از رفاقت و انسى كه به حرام مىانجامد دورى گزید و مؤانست و دوستى بر اساس خواست خداوند و دستور شرع انجام گیرد. باید به دنبال همنشینى بود كه مجالست او موجب بالارفتن كمال و دانش انسان مىشود، نه اینكه موجب تضییع وقت و به هدردادن استعدادهاى مادى و معنوى شود. چه اینكه دوست و رفیق، نقش مهمّى در نایلگشتن انسان به سعادت و كمال و یا شقاوت و بدبختى دارد، از این جهت باید در انتخاب او نهایت دقّت و مواظبت را داشت.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«أَلْمَرْءُ عَلى دینِ خَلیلِهِ فَلْیَنْظُرْ أَحَدُكُمْ مَنْ یُخَالِلُ»(1)
انسان بر دین دوستش هست، پس هر یك از شما بنگرد با چه كسى دوست مىشود.
لقمان در اهمیت همنشینى با علماء و دانشمندان به فرزند خود مىگوید:
«یا بُنَىَّ جالِسِ الْعُلَماءَ فَزاحِمْهُم بِرُكْبَتَیْكَ فَإِنَّ الْقُلُوبَ تُحْیى بِالْحِكْمَةِ كَمَا تُحْیى الاَْرْضُ الْمَیْتَةُ بِوابِلِ الْمَطَرِ»(2)
فرزندم، با علماء همنشین شو و در برابرشان زانوان تواضع بر زمین نه، همانا قلبها با حكمت زنده مىشوند، چنانكه زمین مرده با قطرات باران زنده مىگردد.
و یا سعدى در تفاوت همنشینى با عابد و عالم مىگوید:
صاحبدلى به مدرسه آمد زخانقاه *** بشكست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود *** تا اختیار كردى از آن این فریق را
گفت آن گلیم خویش بدر مىبرد ز موج *** وین جهد مىكند كه بگیرد غریق را
هـ) فایده دیگر معاشرت با مردم، ثواب بردن و ثواب رساندن به دیگران است. نایل شدن به ثواب و پاداش، با حضور در تشییع جنازه مردگان مردم، عیادت بیماران و رفتن به خانه دوستان و آشنایان و شریك شدن در غمها و شادىها حاصل مىگردد. چه اینكه انجام این امور موجب مستحكم شدن پیمان برادرى و ادخال سرور در قلب مسلمانان مىشود و این خود داراى ثواب فراوانى است. اما رساندن ثواب به دیگران، به این است كه درِ خانه را به روى دیگران گشوده دارد، تا در گرفتارىها و مصیبتها به خانه او آیند و بدو تعزیت و تسلیت گویند و در شادىها و بهرهمند گشتن از نعمت، بدو شادباش و تبریك گویند كه با این كار مردم به ثواب مىرسند. چنانكه اگر عالمى در خانهاش را به روى دیگران باز گذارد، موجب گشته كه با زیارت او مردم به ثواب نایل شوند.
1. بحار الانوار، ج 74، ص 194.
2. بحار الانوار، ج 1، ص 204.
و) تواضع و فروتنى: از مجالست و معاشرت با دیگران، خوى والاى تواضع و فروتنى در انسان پدید مىآید كه بحق از بالاترین مقامهایى است كه در خلوت و تنهایى انسان به آن نمىرسد؛ چرا كه گاه كبر خود موجب اختیار انزوا وگوشهگیرى مىشود: نقل كردهاند، حكیمى سیصد و شصت رساله در حكمت نگاشت تا آنجا كه براى خود، نزد خداوند، مقام رفیعى دید. خداوند به پیامبر زمان او وحى كرد كه به آن حكیم بگو: تو زمین را پر از نفاق و پریشانى كردهاى و من كارهاى پریشانزاى تو را نمىپذیرم. آنگاه آن حكیم عزلت و تنهایى برگزید و از جمع فاصله گرفت و در دخمهاى زیر زمین مسكن گزید و گفت: اكنون خداوند از من خوشنود شده است.
خداوند به پیامبر خود وحى كرد كه به او بگو: من از تو خوشنود نمىشوم، مگر اینكه با مردم درآمیزى و بر آزار آنها صبر كنى. پس آن حكیم به مردم پیوست و در كوچه و بازار با آنها معاشرت و همراهى داشت و با آنها نشست و برخاست مىكرد و هم غذا مىشد، تا اینكه خداوند وحى كرد: اكنون از تو خوشنود شدم.
چه انسانهایى كه در خانه خود نشستهاند و از اجتماع فاصله گرفتهاند و همین انزواى از مردم، موجب تكبر آنان گشته، از آن پس آن تكبر مانع مىشود در جمع دیگران حاضر شوند؛ چون خود را بالاتر از آن مىبینند كه با دیگران هممجلس گردند.
ز) كسب تجارب: تجربهها با معاشرت و همنشینى و همراهى با مردم حاصل مىگردند، چون انسان بر حالات، افكار و اعمال مردم واقف مىشود و پس از آگاهى از كردار آنها و افتوخیزهایى كه در مجارى زندگى دارند، براى خود توشهاى جهت پیمودن مسیر صحیح زندگى بر مىگزیند. مسلماً عقل غریزى به تنهایى، در فهم مصالح دینى و دنیایى، كافى نیست و تجربه آن را كمك مىكند و در برابر، به كسى كه تجربه نیندوخته، گوشهگیرى و انزوا سود نمىرساند.
با آنچه بیان شد، روشن گردید كه نه مىتوان به طور كلى عزلت و گوشهگیرى را نفى كرد و نه مىتوان به طور كلى معاشرت و درآمیختگى با دیگران را مطلوب دانست، بلكه با نظر
به روحیه و حالات هر فرد و حالات و روحیه همنشین با او و انگیزه دوستى و معاشرت، حكم متفاوت مىگردد. در یك كلام دورى گزینى از مردم، موجب دشمنى و عداوت مىشود و افراط در آمیزش با آنها، موجب بد كردارى مىگردد؛ بنابراین انسان در هر حال باید اعتدال بین گوشهگیرى و معاشرت با مردم را رعایت كند.
بىشك خداوند متعال هر آنچه آفریده، از كوه و دشت و جنگل و دریا گرفته تا انسانها و حیوانات، همه را نعمت قرار داده است. به تعبیر اهل فن، این عالم داراى نظام هماهنگى است كه اجزاء آن با یكدیگر ارتباط و هماهنگى دارند؛ به واقع نظام احسن بر عالم حاكم است و هر چیز در جاى خود قرار گرفته است و همه آفریدهها، در ارتباط تنگاتنگى كه با هم دارند، به یكدیگر بهره مىرسانند. طبق این اصل، انسانها در راستاى هدفى كه خداوند متعال براى زندگى آنها در نظر گرفته كه از آن به كمال انسان تعبیر مىگردد، باید براى یكدیگر مفید واقع شوند و از همدیگر استفاده برند. از طرف دیگر، گرچه خداوند متعال اصالتاً انسانها را براى یكدیگر نعمت قرار داده كه در مسیر نظام احسن به سوى كمال پیش روند، اما چون انسان فاعل مختار است، مىتواند نعمتهاى خدا را به نقمت و شقاوت مبدل سازد؛ چنانكه خداوند مىفرماید:
«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَةَ اللَّهِ كُفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ»(1)
آیا ندیدى كسانى را كه نعمت خداوند را به كفران تبدیل كردند و قوم خود را به سراى نیستى و نابودى كشاندند؟
با توجه به آنچه ذكر گردید، انسانها هم مىتوانند خود را نعمت براى دیگران قرار دهند تا دیگران از آنها استفاده كنند، هم مىتوانند موجب گرفتارى و تیره روزى آنان گردند. معاشرت، برادرى و اخوت از جمله نعمتهاى بزرگ الهى است كه خداوند به آن عنایت
1. ابراهیم / 38.
خاصى دارد، تا آنجا كه مىفرماید:
«... وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً ...»(1)
به یاد آرید نعمتهاى خداوند را كه دشمن یكدیگر بودید و او میان دلهاى شما الفت ایجاد كرد و به بركت نعمت او برادر شدید.
پس الفت و پیوند برادرى بین مردم كه نعمت الهى است، باید قدر دانسته شود و نیز باید در تحكیم این الفت كوشید و یك مسلمان سعى كند در هر حال یار و غمخوار و یاور برادر مسلمان خود گردد، نه اینكه موجب ناراحتى او گردیده، بدو ستم روا دارد.
امام صادق(علیه السلام) مىفرمایند:
«أَلْمُسْلِمُ أَخُو الْمُسْلِمِ هُوَ عَیْنُهُ وَمِرْآتُهُ وَدَلیلُهُ لا یَخُونُهُ وَلا یَظْلِمُهُ وَلا یَكْذِبُهُ وَلا یَغْتابُهُ»(2)
مسلمان برادر مسلمان و چشم و آیینه و راهنماى اوست كه به او خیانت نمىكند و به او ستم روا نمىدارد و به او دروغ نمىگوید و غیبت او را نمىكند.
اما نمىشود گفت، معاشرت و همزیستى با همه انسانها، مفید است و بالعكس نمىتوان گفت معاشرت با انسانها مطلقاً مضر است و انسان نباید با كسى معاشرت داشته باشد؛ بلكه باید معیارى را در نظر گرفت كه با توجه به آن معاشرتهاى مطلوب و سازنده، از معاشرتهاى نامطلوب و زیانبار باز شناخته شوند. انسان دریابد كه معاشرت با چه افرادى او را در رسیدن به اهداف الهى و معنوى یارى مىكند، براى تكامل روحى و معنوى خویش و موفقیت در انجام وظایف، با چه كسانى معاشرت داشته باشد؛ یا با چه كسانى معاشرت كند كه بتواند اثر سازنده روى آنها بگذارد كه تأثیر سازنده روى دیگران نیز موجب تكامل انسان مىگردد. اگر انسان خود را موظف دانست به دیگران خدمت كند چه خدمت مادى و چه خدمت معنوى كه البته كمكهاى معنوى ارزشمندترند ـ و براى انجام وظیفه دیگران
1. آل عمران / 103.
2. اصول كافى، ج 2، ص 166.
را ارشاد كرد و به راه خیر و سعادت رهنمون ساخت، خودش تكامل مىیابد. چرا كه با انجام وظیفه خداوند را عبادت كرده است و در نتیجه كاملتر گردیده است.
در واقع در این عالم، ما هر خدمتى به دیگران بكنیم، اگر با نیّت صحیح و بر وجه مشروع باشد، آن خدمت در حقیقت به خودمان بر مىگردد؛ یعنى خداوند را عبادت كردهایم و ثوابش عاید خودمان مىشود. پس اگر معاشرت باعث شود كه انسان به دیگران خیر برساند و یا خیر معنوى از دیگران دریافت كند و با معاشرت آنان بهتر به هدف توجه یابد، بر علم و توجهات قلبىاش افزوده گردد و راه بهترى را براى زندگى خویش برگزیند؛ قطعاً چنین معاشرتى براى او ارزشمند است.
در مقابل، معاشرت با كسانى كه نه تنها انسان را به یاد خداوند نمىاندازند، بلكه او را غافل مىسازند و با گفتار و عمل دعوت به حركت نزولى و سقوط و انحراف مىكنند، مطلوب نیست. از این جهت نباید هر انسانى را براى دوستى و رفاقت برگزید. باید خصلتهاى ارزنده و والاى دوست موجب دوستى و رفاقت شود كه البته آن خصلتهاى ممتاز موجود در رفیق و دوست، با همنشینى و مصاحبت در دیگران اثر مىبخشد و فوایدى را به دنبال خود دارد. گرچه گاهى از دوستىها و رفاقتها فواید دنیوىاى، چون بهرهبردن از مال و مقام در نظر است، اما مهمترین فواید، فواید دینى است؛ مثل بهره بردن از علم و عمل همنشین و استفاده بردن از مقام و موقعیت او، جهت مصون ماندن از آزار كسى كه براى انسان مزاحمت و دغدغه خاطر فراهم ساخته، مانع عبادت و بندگى خداوند مىشود. یا از مال او استفاده برد، تا از ضایع ساختن وقت و عمر خود در طلب قوت اجتناب ورزد و بهتر به وظایف الهى خود برسد.
با توجه به دشوارى انتخاب دوست مناسب و تأثیر منفى و مثبت دوستان خوب و بد است كه در منابع اسلامى، بابهایى به بیان معیارهاى دوستیابى اختصاص داده شدهاند و اولیاى
دین اوصاف و ویژگىهاى دوست مناسب را برشمردهاند؛ از جمله وقتى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پرسیدند: بهترین همنشینان كدامند؟ در جواب فرمودند:
«مَنْ ذَكَّرَكُمْ بِاللَّهِ رُؤْیَتُهُ وَزَادَكُمْ فِی عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَذَكَّرَكُمْ بِالاْخِرَةِ عَمَلُهُ»(1)
كسى كه دیدارش شما را به یاد خداوند اندازد و گفتارش بر علم شما بیفزاید و عمل او شما را به یاد آخرت اندازد.
یا وقتى یاران حضرت عیسى(علیه السلام) از او مىپرسند كه با چه كسى معاشرت كنیم، در جواب مىفرماید:
با كسى همنشین گردید كه دیدارش شما را به یاد خداوند اندازد و عملش شما را مشتاق آخرت كند و علم او بر عقل و منطق شما بیفزاید. و نیز به آنان فرمود: با دورى از اهل گناه به خداوند نزدیك شوید و با دشمنى با گنهكاران با خداوند دوست گردید و با خشمگین ساختن آنان خرسندى خداوند را بجویید.(2)
قرآن كریم از زبان زیان دیدهاى كه با انحراف از مسیر حق و مسیر پیامبران الهى، بر خود و دیگران ستم كرده، به آتش خشم و غضب الهى گرفتار آمده است و از پشیمانى و اندوه بىپایان انگشت حسرت به دندان مىگزد، مىفرماید:
«یَا وَیْلَتَى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِیلا لَقَدْ أَضَلَّنِی عِنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنىِ ...»(3)
واى بر من، اى كاش كه با فلان (مرد كافر و رفیق فاسق) دوست نمىشدم. كه دوستى با او مرا از پیروى قرآن و رسول حق محروم ساخت و گمراه گردانید.
این قبیل آیات، بر این دلالت دارند كه از جمله عوامل گمراه گشتن انسان دوستان ناباب و رفاقت با گمراهان است، از این جهت سفارش شده كه مؤمن از افراد ناسالم و اجتماعات آلوده كنارهگیرى كند. البته افراد یكسان نیستند: برخى چنان خود ساخته و داراى اراده قوى هستند كه در هر شرایطى از دیگران تأثیر نمىپذیرند، بلكه بر روى آنها اثر مىگذارند، اما
1. بحار الانوار، ج 71، ص 186.
2. همان، ص 189، ح 18.
3. فرقان / 28 ـ 29.
عدهاى به جهت سستى اراده و ضعف ایمانشان، با هر كس كه معاشرت كنند از او رنگ مىگیرند و از رفتار و اخلاق او اثر مىپذیرند. بنابراین انسان باید مواظب باشد كه با چه كسانى معاشرت مىكند و چه كسى بر روى او اثر مىگذارد. آنان كه قوىترند گرچه از دیگران رنگ نمىپذیرند، اما باید بنگرند كه از چه كسى بهتر بهره مىبرند و در معاشرت اولویتها را در نظر بگیرند.
پس در هر شرایطى اگر در بین مردم و جماعتى بودیم كه معاشرت آنان بیشتر ما را به یاد خداوند وآخرت مىاندازد و بر علممان افزوده مىشود و بیشتر به انجام اعمال خیر و خدمت به دیگران تشویق مىشویم و به كمك آنها راحتتر در مسیر صحیح زندگى گام برمىداریم، مسلماً چنین معاشرتى بجا وسازنده است؛ اما در غیر این صورت معاشرت نتیجه معكوس و نامطلوب دارد. پس مطلقاً نمىشود گفت هر معاشرتى مطلوب است و انسان باید وارد بر هر جمعى شود و با هر كسى معاشرت كند، به این بهانه كه خوشرویى و خوشرفتارى نیكوست؛ در واقع با چنین پندارى انسان خود را فریب داده است.
معاشرت با هر كس به نفع انسان نیست: چه بسا انسان در ابتدا، با نیت پاك وارد اجتماعى مىشود و سپس متوجه مىگردد كه معاشرت با آنها به زیان اوست؛ چون آنها اهل غیبت و دروغند و سخنان بیهوده و ركیك مىزنند و او را به زخارف دنیا دعوت مىكنند. یا رفتارشان به گونهاى است كه انسان را به دنیا مىكشاند و از آخرت غافل مىسازد. در این صورت انسان نباید، به بهانه نیكویى خوشرویى و خوشرفتارى، با آن جمع حشر و نشر داشته باشد؛ مگر اینكه از چنان قدرت روحى برخوردار باشد كه بتواند در آنها اثر بگذارد: گرچه مىداند، رفتار آنان ناپسند است، اما مطمئن است كه با نصیحت و موعظه مىتواند آنان را هدایت كند. چنین معاشرتى از باب امر به معروف و نهى از منكر و ارشاد دیگران ـ كه در شرع مقدس به آنها اهمیت ویژهاى داده شده است ـ مىتواند مطلوب گردد.
در روایتى پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«أُنْظُرُوا مَنْ تُحادِثُونَ، فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَحَد یَنْزِلُ بِهِ الْمَوْتُ إِلاّ مُثِّلَ لَهُ أَصْحابُهُ إِلى اللّهِ،
فَإِنْ كانُوا خِیاراً فَخِیاراً وَإِنْ كانُوا شِراراً فَشِراراً...»(1)
بنگرید با چه كسى هم سخن مىشوید، زیرا هر كس كه مرگش فرا رسد، در پیشگاه خداوند یارانش در برابرش مجسّم مىشوند. اگر از نیكان باشند، او نیز در زمره نیكان قرار مىگیرد و اگر از بدانند، او نیز در زمره بدان قرار مىگیرد.
پس اگر سؤال شود كه از نظر اخلاق اسلامى، جمع گرایى و معاشرت مطلوب است و یا انزوا و گوشهگیرى، در جواب گفته مىشود: چنان نیست كه معاشرت در همه موارد مطلوب باشد وانزوا طلبى و گوشهگیرى نامطلوب، بلكه انزوا گزیدن از كسى كه انسان را به گناه وا مىدارد و او را به انحراف از راه صحیح كشانده، موجب تضعیف ایمان و ایجاد شك و تردید در درون انسان مىشود، بسیار بجا و لازم است.
در مقابل، ترك معاشرت و گوشهگیرى انسان را از مسائل اجتماعى و نعمتهایى كه خداوند در سایه زندگى اجتماعى براى انسان قرار داده محروم مىكند و او را از انجام وظایفى كه در قبال دیگران دارد باز مىدارد. در واقع اثر منفى گوشهگیرى اینست كه موجب ترك بسیارى از واجبات و تكالیف مىگردد: انسان از دانش، علم و كسب كمالاتى كه در پرتو زندگى اجتماعى حاصل مىشوند، باز مىماند. از آداب و شیوههاى سالم اخلاقى و از كمكهاى مادى و معنوى دیگران كه براى دنیا و آخرت او سودمند است، محروم مىگردد. اگر بنا باشد هر كس انزوا گزیند و در گوشهاى به عبادت مشغول شود و با دیگران معاشرت نكند، دستورات اجتماعى اسلام معطّل و متروك مىگردند. از این جهت گوشهگیرى و معاشرت با دیگران، هر یك در جاى خود مطلوب و پسندیده است.
بسر بردن در تنهایى خود به خود مطلوب نیست، جز براى انجام عباداتى كه جهت دورماندن از ریا و توجه و تمركز بیشتر و براى اینكه گرفتارىهاى روزمره و معاشرت با مردم مانع انجام آنها نشود، باید در تنهایى و یا در شب انجام گیرند؛ چرا كه شب بستر مناسبى براى عبادت و مناجات با خداست كه انسان فارغ از فعالیتهاى روزانه، فرصتى
1. اصول كافى، ج 4، ص 451.
مىیابد به خود بیندیشد و با یاد و مناجات خداوند دل را جلا دهد. خداوند مىفرماید:
«إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِىَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمَ قِیلا. إِنَّ لَكَ فِی النَّهَارِ سَبْحَاً طَوِیلا»(1)
البته نماز شب بهترین شاهد اخلاص قلب و گواه صدق ایمان است. براى تو در روز روشن (در طلب روزى) وقت كافى و فرصت فراوان است.
در هنگام روز نباید انسان تسبیح دست بگیرد و در گوشهاى به ذكر مشغول شود، بلكه باید داخل اجتماعات مردم شود و در كنار آنها به وظایف خود بپردازد. بدون مشاركت در اجتماعات مردم و معاشرت با دیگران و تنها در اتاقى و یا داخل مسجدى بسر بردن، نه تحصیلى و نه تدریسى و نه وعظ و ارشادى انجام خواهد گرفت و نه دعوت به خیر و كمك به فقراء و مستمندان و نه انجام سایر خیرات اجتماعى و وظایفى كه فرد در برابر جامعه دارد، میسر مىشوند. چه رسد به ابعاد سیاسى وظایف انسان، در میدانهاى داخلى و بینالمللى و كمك به سایر مسلمانان عالم كه در دیگر كشورهاى جهان زندگى مىكنند. از طرف دیگر، انسان نباید فكر كند كه چون این بركات وخیرات در اجتماع هست پس هر اجتماعى و معاشرت با هر كس و به هر صورتى كه باشد مطلوب است؛ این خود موجب انحراف و لغزش انسان مىشود. چنانكه قبلا بیان شد، انسان باید سعى كند مصالح الهى و جنبههاى شرعى معاشرت را رعایت كند، تا از هدف اصلى خود و رسیدن به سعادت باز نماند.
امام باقر(علیه السلام) به یكى از یارانشان به نام صالح مىفرمایند:
«إِتَّبِعْ مَنْ یُبْكیكَ وَهُوَ لَكَ نَاصِحٌ وَلاَ تَتَّبِعْ مَنْ یُضْحِكُكَ وَهُوَ لَكَ غَاشٌّ وَ سَتَرِدُونَ عَلَى اللّهِ جَمِیعاً فَتَعْلَمُونَ»(2)
از كسى پیروى كن كه تو را مىگریاند و اندرزت مىدهد، و پیروى نكن از آنكه تو را بخنداند و فریبت دهد و بزودى بر خداوند وارد مىشوید و به كردار خود آگاه مىگردید.
1. مزمّل / 6 ـ 7.
2. اصول كافى ج 4، ص 451.
اگر انسان ناخواسته در بین جمع غافلان قرار گرفت كه توجهى به خداوند و عالم آخرت ندارند، چه كند كه به گناه آلوده نشود. اگر بخواهد از جمع آنان خارج شود، عكسالعمل مناسبى نشان نمىدهند و چه بسا برداشت مىشود كه او خود را منزه و برتر از دیگران مىداند. از آداب اسلامى این است كه انسان نه در دل خود را برتر از دیگران ببیند و نه عملش چنان برداشتى را برجاى گذارد؛ چنانكه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در یكى از پندهاى خود به ابوذر ـ كه پیش از این مورد بحث قرار گرفت ـ فرمودند:
مرد به فقه كامل نمىرسد، مگر اینكه مردم را در جنب عظمت خداوند متعال چونان شتران بى ادراك ببیند و سپس به خود نگریسته، خود را كمتر از آنان بیابد.
حتى انسان نباید خود را از فاسقى برتر ببیند، چه بسا آن فاسق توبه كرده باشد و گناهش بخشوده شده باشد، در حالى كه آن مؤمن به عبادت خود خُرسند گشته، مبتلا به غرور و خود خواهى گردد كه این موجب هلاكت او مىگردد. بنابراین گاهى شرایطى وجود دارد كه ایجاب مىكند انسان خود را از جمعیتى كنار نكشد، تا آنها عكسالعمل منفى نشان ندهند و به او گمان بد نبرند. بعلاوه گاهى براى امر به معروف و نهى از منكر لازم است كه داخل جمعیتى بشود كه مشغول معصیت و گناه هستند، تا آنها را از گناه بیم دهد؛ حضور در بین آنها وسیلهاى براى نهى از منكر است. اما همواره امر بر این منوال نیست، یعنى گاه جماعتى اهل خیر و نیكى نیستند و غافلند و سخنان بیهوده مىگویند، اما مرتكب معصیت و حرامى نمىشوند كه بیم دادن و انذار آنها واجب گردد؛ در ارتباط با چنین جمعى است كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«یا أباذرّ؛ الذّاكر فى الغافلین كالمقاتل فی الفارّین»
اى ابوذر؛ كسى كه در میان غافلان خداوند را یاد كند، مانند كسى است كه در بین فرار كنندگان از جنگ، جهاد كند.
در صورتى كه انسان در جمع غافلانى است كه بهره و استفادهاى از آنها نمىبرد، سعى
كند در دل توجهاش را به خداوند متعال تقویت كند، تا به مانند كسى باشد كه چون دیگران از جنگ فرار مىكنند او یكتنه مىجنگد و در برابر دشمنان مقاومت مىكند. پیشتر گذشت كه خداوند به چنین فردى كه پس از فرار دیگران، مىایستد و به تنهایى در برابر دشمن مقاومت مىكند، به ملائكه خود مباهات مىكند. همچنین خداوند به كسى كه در بین جمعى است كه از خداوند غافلند و به امور پست دنیایى توجه دارند و به كارهایى مشغول مىشوند كه مورد پسند خداوند نیست، اما آن مؤمن در دل به خداوند توجه دارد، مباهات مىكند.
پس از آن پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«یا أبا ذرّ؛ الجلیس الصّالح خیرٌ من الوحدة والوحدة خیرٌ من جلیس السّوء واملاء الخیر خیرٌ من السّكوت والسّكوت خیرٌ من املاء الشرّ»
اى ابوذر؛ همنشین نیكو بهتر از تنهایى است و تنهایى بهتر از همنشین بد است و بیان خیر بهتر از سكوت و سكوت بهتر از گفتار شر است.
بالطبع وقتى انسان با دیگران معاشرت داشت زمینهاى براى صحبت كردن فراهم مىشود؛ در این صورت آیا سكوت بهتر است و یا سخن گفتن؟ چنانكه در اصل معاشرت و گوشهگیرى گفتیم كه ملاكها متفاوتند و گاهى معاشرت مطلوب است و گاهى انزواگزینى، درباره سخن گفتن و سكوت نیز ملاك ثابتى نداریم: باید دید سخن به چه انگیزهاى گفته مىشود. سخن گفتن وقتى مطلوب و نیكوست كه به انگیزهاى الهى و براى استفاده دیگران بیان گردد و موجب توجه به خداوند و یا موجب فرا گرفتن احكام و مسائل الهى گردد.
به هر جهت سخن نیكو، سخنى است كه در راستاى هدایت و نایل ساختن دیگران به كمال مطلوب ادا گردد، خواه مستقیماً در ارتباط با تكامل معنوى و آخرت باشد و خواه مقدمهاى باشد براى رسیدن به تكامل معنوى و سعادت اخروى؛ گرچه مربوط به امور دنیا
است. چون غرض گوینده این است كه با آگاهانیدن مخاطب به وسایط و اسباب مادى، راه را براى رسیدن به تعالى و رشد هموار سازد، چرا كه در طریق انسانیت و كمال، انسان ناگزیر از بهره بردن از امكانات مادى است. اما وقتى كه نه خودش از سخنش بهره مىبرد و نه دیگران، سكوت و خاموشى بهتر است.
جالب این است كه در روایت تعبیر به «املاء» شده نه «تكلم» و سخن گفتن، كه در این تعبیر عنایتى است: «املاء» در عربى و فارسى به این معناست كه كسى چیزى را بگوید و دیگرى بنویسد. هر سخنى كه انسان مىگوید املاء نیست، چون همیشه براى این حرف نمىزند كه دیگران بنویسند، پس چرا پیامبر نگفتهاند: سخن خیر بهتر از سكوت است و سكوت بهتر از سخن شر است؟ دو نكته مىتوان براى بكارگیرى تعبیر «املاء» ذكر كرد:
نكته اول: وقتى انسان حرف مىزند، سخنش در ذهن شنونده ضبط مىگردد و از جمله اندوختههاى ذهنى او قرار مىگیرد. پس باید نگریست كه چه سخنى در ذهن شنونده ضبط مىشود و چه اثرى در ذهن او باقى مىگذارد. باید توجه داشت كه حرف زدن، تنها به این نیست كه صدایى از دهن خارج شود، بلكه آن سخن منشأ اثر است كه گویى وقتى انسان سخن مىگوید، دیگران مىنویسند. پس انسان باید مواظب باشد كه چه اثرى در روح دیگران برجاى مىگذارد و چه چیزى در ذهن و لوح دل شنونده حك مىكند. اگر آن سخن خیر است گفتنش بجاست و اثر خوبى بر جاى مىگذارد و اما اگر سخن خیرى نیست، چرا انسان باعث گردد اثر سخن ناپسندى در ذهن دیگران باقى بماند!
نكته دوم: انسان هر چه مىگوید دو ملك موظفند كه آن رابنویسند، از این جهت بر سخنان او «املاء» اطلاق مىگردد؛ چنانكه خداوند مىفرماید:
«مَا یَلْفِظُ مِنْ قَوْل إِلاَّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ»(1)
سخن بر زبان نیاورده جز آنكه هماندم رقیب و عتید بر نوشتن آن آمادهاند.
در جاى دیگر خداوند مىفرماید:
1. ق / 18.
«وَ إِنَّ عَلَیْكُمْ لَحَافِظِینَ. كِرَاماً كَاتِبِینَ. یَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ»(1)
البته نگهبانان مراقب اعمال و رفتار شما هستند. آنها فرشتگان مقرب خداوند و نویسندگان اعمال شمایند. همه آنچه را شما انجام مىدهید مىدانند.
در ادامه پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«یا أبا ذرّ؛ لا تصاحب إلاّ مؤمناً و لا یأكل طعامك إلاّ تقىّ ولا تأكل طعام الفاسقین»
اى ابوذر، جز با افراد با ایمان با كس دیگرى همنشینى نكن، غذاى تو را جز شخص پرهیزگار نخورد، تو نیز طعام افراد فاسق را نخور.
پیامبر در این بخش از روایت، ابتدا مسأله معاشرت را مطرح كردند و پس از آن به برخى از لوازم آن اشاره كردند، از جمله آن لوازم و آثار معاشرت همسخن شدن بود، اینك مىپردازند به همغذا و همخوراك گشتن با دیگران. چه اینكه در پرتو معاشرت با دیگران گاهى انسان ناچار مىگردد با معاشرین خود همغذا شود. مىفرمایند بجز با مؤمن با دیگرى همنشین نشو و غذاى هر كسى را نخورید و هر كسى را مهمان نكنید و تنها با مؤمن هم غذا شوید.
اولین پیامد خوردن غذاى فاسق، نمك گیرشدن و مدیون گشتن به اوست و وقتى انسان مهمان فاسق گشت وغذاى او را خورد، در مقابل، او نیز به انسان طمع مىورزد و توقع دارد كه اگر درخواست نامشروعى داشت انسان توقعش را برطرف سازد. توقع دارد كه فلان حكم را امضا كند، فلان سفارش ناحق و نامشروع را انجام دهد و گاه انسان ناچار مىشود به خواست او تن در دهد. در مقابل، اگر انسان با فاسقان معاشرت نداشته باشد و غذایشان را نخورد، نمكگیر آنها نمىگردد و نمىتوانند از او توقعى داشته باشند. اگر از او درخواست ناحقى كنند با كمال شهامت رد مىكند؛ چون انجام آن درخواست را در حوزه وظایف خود
1. انفطار / 9 ـ 11.
نمىبیند. از طرف دیگر، معلوم نیست كه غذاى فاسق حلال باشد: او كه تقیّد و تعهدى به احكام اسلام ندارد، معلوم نیست مالش را از چه راهى بهدست آورده، معلوم نیست خمس و زكات مالش را مىدهد یا نه. معلوم نیست آن مال را از طریق رشوه به دست آورده یا نه. انسان به مؤمن مىتواند اعتماد كند كه مالش را از طریق حلال به دست مىآورد، اما به فاسق نمىتوان اعتماد داشت، چه بسا انسان غذاى او را تناول مىكند و بعد پى مىبرد كه مال او حلال نبوده است.
علاوه بر آنچه ذكر گردید و چنانكه از برخى روایات استفاده مىگردد، غذاى شبههناك در روح انسان اثر مىگذارد و اثر طبیعى در پى دارد، گرچه انسان بدون اطلاع آن غذا را بخورد، اما آن غذا اثر طبیعى و معنوى خود را بر جاى مىگذارد كه در این رابطه داستانهاى عجیبى از برخى بزرگان نقل شده است: از یكى از بزرگان نقل مىكردند كه ایشان به خانمش گفته بود: من احساس مىكنم گوشت حیوان مرده مىخورم! زنش تعجب مىكند كه این چه حرفى است كه شوهرش مىزند، اما پس از تحقیق و جستجو پى مىبرد كه حیوانى در ظرف مخصوص آب (كه سابقاً در نجف اشرف در آن آب نگه مىداشتند) افتاده است و آنها از آن آب نجس مىخوردهاند! آن عالم بزرگ اثر طبیعى آن آب نجس را در روح خود حس مىكرده است.
در احوالات برخى از بزرگان دیده مىشد كه دعوت مهمانى هر كسى را نمىپذیرفتند و هر جایى نمىرفتند و هر غذایى را نمىخوردند. داستان معروفى است از شخصى به نام كربلایى كاظم كه بطور معجزه آسا و با عنایت خاص خداوند متعال حافظ قرآن گردیده بود. در اوایل طلبگى كه ما در مدرسه حجتیه ساكن بودیم، ایشان به مدرسه مىآمد و طلبهها او را امتحان مىكردند كه آیا حافظ قرآن هست یا نه. او حافظ عجیبى بود، حتى آیات قرآن را از آخر به اول مىخواند و تعداد نقطههاى قرآن را مىدانست. ایشان به خانه هر كسى نمىرفت، مهمانى برخى را مىپذیرفت و مهمانى برخى را نمىپذیرفت. گفته بود: به برخى از مهمانىها كه مىروم، پس از آن در قلبم احساس كدورت و تاریكى مىكنم و آن
نورهایى كه قبل از مهمانى مىدیدم، نمىبینم (مسلماً این سخنان فوق ادراك ماست، ولى واقعیت دارد.)
مرحوم آیةالله حاج آقا مرتضى حائرى، رضوان الله علیه، نقل كردهاند: من كتاب جواهر را در مقابل كربلایى كاظم گذاشتم، او چون سواد نداشت نمىتوانست بخواند و «الف» را از «ب» تشخیص نمىداد؛ اما انگشت مىگذاشت روى آیات قرآن و مىگفت: این آیه قرآن است! آقاى حائرى به ایشان گفته بودند: تو كه سواد ندارى، چگونه آیه قرآن را تخشیص مىدهى؟ گفته بود: این آیات نور دارند و من از نور آنها تشخیص مىدهم كه آیات قرآنند! بله چنین واقعیتهایى وجود دارند و چون ما درك نمىكنیم نباید انكار كنیم.
سعى كنیم با كسانى معاشرت كنیم، غذاى كسانى را بخوریم و از اموال كسانى استفاده بریم و هدیه كسانى را بپذیریم كه اهل ایمان و تقوا باشند. همچنین وقتى خداوند مالى را به انسان عطا كرد، سعى كند از آن نعمت بهترین استفاده را ببرد. اگر از آن مال غذا تهیه كرد، به كسى بدهد كه با ایمان و با تقوا باشد، تا عمل او مورد رضایت خداوند قرار گیرد و بعلاوه اِطعام و مهمانى او موجب گردد رابطه الهى بین آندو برقرار گردد؛ نه اینكه آن اِطعام و مهمانى براى هوسهاى پوچ مادى باشد.
«یا أبا ذرّ؛ اطعم طعامك من تحبّه فى اللّه و كل طعام من یحبك فى اللّه عزّوجلّ»
اى ابو ذر؛ به كسى غذاى خود را بخوران كه در راه خداوند او را دوست دارى، تو نیز غذاى كسى را بخور كه تو را در راه خداوند دوست دارد.
انسان باید به كسى غذا بدهد و نیز غذاى كسى را بخورد كه بینشان رابطه دوستى و مودّت برقرار است و آن دوستى ریشه و منشأ الهى دارد. وقتى كسى به انسان غذا مىدهد، معلوم است كه او را دوست مىدارد، اما باید دید او را براى خداوند دوست مىدارد، یا براى اغراض دیگر. پیامبر(صلى الله علیه وآله) سفارش مىكنند كه مهمانى رفتن و مهمانى كردنمان براى خداوند باشد تا از نعمتهاى الهى استفاده بهینه و شایسته بشود و بین بندگان مؤمن خداوند، رابطه الهى تقویت گردد. چه اینكه از راه اِطعام، محبت بین بندگان مؤمن تقویت
مىگردد و با رشد محبت الهى، بندگان مؤمن رشد مىكنند؛ در مقابل اگر محبت غیر الهى و شیطانى بود، رشد آن موجب سقوط انسان مىگردد.
بجز سفارش به رعایت احكام ظاهرى حلال و حرام ـ كه از دستورات اكید فقهى مىباشند. ـ اولیاى خداوند یك سرى مسائل دقیق و ظریف دیگرى را نیز رعایت مىكردند و به دوستانشان نیز سفارش مىكردند كه آنها را رعایت كنند. چرا كه انجام واجبات و ترك محرمات، براى تعالى و رشد انسان كافى نیست و انجام این وظایف تازه قدم اول است (كه البته بسیارى از ما در همین مرحله نیز متوقف ماندهایم.) مؤمن باید همّتش بلند باشد و خیال نكند با رعایت واجبات و محرّمات الهى به مقصد نهائى رسیده، بلكه باید بداند كه قدم دوم، رعایت آداب شرعى و مستحبات است كه به برخى از آنها، از جمله آداب معاشرت، آداب سخن گفتن، غذا خوردن و خوشرویى، اشاره شد. رعایت دیگر مستحبات و نیز كنارهگیرى از مشتبهات، از دیگر آداب شرعى است.
پس از طى این مرحله و برداشتن قدم دوم، باز انسان در طریق تكامل خویش راه درازى براى پیمودن دارد: باید توجهات قلبى خویش را وارسى كند و بنگرد در دل، به چه چیز توجه دارد. انگیزههاى رفتارى او چیست؟ حتى اگر كار نیك و مستحبى انجام مىدهد، بنگرد چه انگیزهاى دارد. بالآخره كاویدن و وارسى دل و نفس از جمله مراحل تكامل انسانى است و ما كه هنوز ظاهر اعمالمان را تصحیح و پاكسازى نكردهایم، به این مرحله نرسیدهایم. مرحله پایانى این است كه اولیاى خداوند سعى مىكنند توجهشان فقط به خداوند معطوف گردد، دلشان جلوگاه محبت خداوند شود؛ امیدشان به او باشد و نیز از او بترسند و نه از غیر او. بهگونهاى زندگى مىكنند كه در این عالم با كسى جز خداوند سروكار نداشته باشند. در عین اینكه با همه معاشرت دارند و با دیگران سخن مىگویند و به زندگى اجتماعىشان مىرسند، چنان دلشان متوجه خداست كه گویى جز با خداوند با كسى حساب ندارند.
در حدیث معراج، از قول روح مؤمن رهیافته به جوار قرب الهى، خداوند مىفرماید:
«ثُمَّ یُقَالُ لَها: كَیْفَ تَرَكْتِ الدُّنْیَا؟ فَتَقُولُ: إِلهِی وَعِزَّتِكَ وَجَلاَلِكَ لاَ عِلْمَ لِی بِالدُّنْیَا. أَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنِى خائِفٌ مِنْكَ.»(1)
به روح آن مؤمن گفته مىشود. چگونه دنیا را ترك كردى؟ در جواب مىگوید: خداوندا، به عزّت و جلالت سوگند كه من به دنیا علم و آگاهى ندارم و از روزى كه تو مرا آفریدى، از مقام تو ترسان بودم.
آن مؤمن از دنیا خبر ندارد، چون توجه او فقط به خداوند است و از امورى كه به خداوند مربوط نمىشود، بى اطلاع است. خداوند در گوشه و كنار چنین بندگانى نیز دارد، اگر ما نیز همّت كنیم و ارادهمان را تقویت كنیم و به خودسازى و تهذیب نفس خویش بپردازیم، مىتوانیم به مقام آنان نایل گردیم. نباید به كارهایى كه انجام مىدهیم مغرور گردیم و به ظاهر ننگریم و سعى كنیم به روح و دلمان بنگریم.
1. بحار الانوار، ج 77، ص 27.
یا أَباذَرٍّ؛ إِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ عِنْدَ لِسانِ كُلِّ قائِل فَلْیَتَقِّ اللّهَ امْرَءٌ وَ لْیَعْلَمْ ما یَقُولُ. یا أَباذَرٍّ؛ أُتْرُكْ فُضُولَ الْكَلامِ وَ حَسْبُكَ مِنَ الْكَلامِ ما تَبْلُغُ بِهِ حاجَتَكَ. یا أَباذَرٍّ؛ كَفى بِالْمَرْءِ كِذْباً أَنْ یُحَدِّثَ بِكُلِّ ما یَسْمَعُ. یا أَباذَرٍّ؛ ما مِنْ شَىْء أَحَقُّ بِطُولِ السِّجْنِ مِنَ اللِّسانِ.»
این بخش از سخنان حضرت پیامبر(صلى الله علیه وآله) در ارتباط با زبان و كنترل آن است. البته در درس قبل نیز قدرى درباره لزوم كنترل زبان بحث گردید و این سخنان به این نكته اشاره دارند كه انسان در گفتار خود بیشتر دقّت كند. با توجه به این مهمّ است كه مىنگریم در كتابهاى روایى ما، بابهایى به شیوه سخنگفتن و آداب و آفات سخن اختصاص داده شده است. بیان گردیده كه چه سخنى لازم است گفته شود و چه سخنى نامطلوب است و باید از گفتن آن اجتناب ورزید. چون در شرح و بررسى پندهاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسیدیم به این بخش، به مناسبت در این راستا به توضیح مىپردازیم. ابتدا اشاره مىكنیم به اینكه زبان نعمتى ارزنده از شمار نعمتهاى خداوند است و پس از آن برخى از آفات و زیانهاى زبان را بر مىشماریم.
همه نعمتهایى كه خداوند متعال در وجود انسان قرار داده ـ چه اندامهاى ظاهرى و خارجى، مثل گوش، چشم و دست و پا و چه اندامهاى داخلى و چه ویژگىهاى غیرمادّى
انسان، كه جنبه روانى و روحانى دارند، مثل قدرت تفكر و تخیّل كه مربوط به مغز مىشوند و نیز عواطف و احساسات روحى؛ در یك كلام آنچه مربوط به روح و بدن انسان است ـ همه ابزار و وسایلى هستند جهت تكامل انسان و نه خود هدفند و نه خواستهها و دستاوردهاى آنها هدف نهایى انسان است: باید با چشم چیزهایى را دید كه ما را به كمال مطلوب و قرب خداوند مىرسانند. همین طور باید با گوش چیزى را شنید كه باعث كمال انسان و ثواب اخروى مىشود، همین طور سایر اندامها و از جمله زبان.
باید سخنى گفت كه باعث تعالى انسان و جلب خوشنودى خداوند مىگردد. از همه نعمتهاى الهى باید در جهت تقرب به خداوند و رسیدن به كمال استفاده كرد و آنها وسیله بازى نیستند كه انسان به هر نیّت و انگیزهاى آنها را به كاربرد. او نباید خواستهها و نتایجى كه با اندامى چون زبان حاصل مىگردد هدف اصلى خود قرار دهد، چون هدف اصلى چیزى فراتر از اینهاست و سخن گفتن براى انسان نباید اصالت داشته باشد. از این جهت باید زبان را در راه خیر و كمال بهكار گرفت. در حدیثى امام صادق(علیه السلام)مىفرمایند:
زَكاةُ اللِّسانِ النُّصْحُ لِلْمُسْلِمِینَ وَ التَّیَقُّظُ لِلْغافِلِینَ وَ كَثْرَةُ التَّسْبیحِ وَ الذِّكْرِ..»(1)
زكات زبان نصیحت كردن به مسلمانان و بیدار ساختن غافلان و تسبیح و ذكر فراوان است.
سخن گفتن وسیله است و چون خداوند هدف از آفرینش انسان را كمال و رسیدن به قرب خود قرار داده باید از زبان براى رسیدن به آن هدف برین سود جست، نه اینكه با آن، اسباب تیرهروزى خود را فراهم ساخت. باید سنجیده سخن گفت واز سخنان بیهوده كه باعث پایین آمدن منزلت اجتماعى و معنوى انسان مىشود دورى گزید، چه اینكه گفتار انسان بیانگر شخصیت و منزلت اوست. پس انسان اگر بىملاحظه و بدون نگرش به نتایج گفتار خویش سخن گفت، ماهیت دون مایه خود را فاش ساخته؛ چنانكه حضرت على(علیه السلام)مىفرمایند:
1. بحارالانوار، ج 96، ص 7.
«تَكَلَّمُوا تُعْرَفُوا فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ»(1)
سخن گویید تا شناخته شوید، همانا آدمى زیر زبانش نهان است.
و در جاى دیگر بیهوده سخن گفتن و عدم اندیشه در نتیجه و ثمره گفتار را از صفات منافقان برمىشمارند:
«وَ إِنَّ الْمُنافِقَ یَتَكَّلَمُ بِما أَتَى عَلى لِسانِهِ لا یَدْرى ماذا لَهُ وَ ماذا عَلَیْهِ»(2)
منافق هر چه بر زبانش مىآید مىگوید و نمىداند چه به سود اوست و چه به زیان اوست.
برخلاف مؤمن كه:
«إِذا أَرادَ أَنْ یَتَكَلَّمَ بِكَلام تَدَبَّرَهُ فى نَفْسِهِ، فَإِنْ كانَ خَیْراً أَبْداهُ وَ إِنْ كانَ شَرّاً وَاراهُ»(3)
چون مىخواهد سخنى بر زبان آورد، در آن نیك بیندیشد، اگر نیك است آشكارش كند و اگر بد است پنهانش دارد.
گرچه به اجمال مىدانیم كه باید به وسیله زبان به خداوند متعال تقرب جست، اما سخن در چگونگى این تقرب است . در توضیح باید گفت: گفتار و سخنان ما گاه از مقوله عبادتند كه انسان به هنگام نیایش و نماز الفاظى را بیان مىكند؛ این سخنان در شمار عبادتهاى واجب و یا مستحب جاى مىگیرند. اما در سایر موارد، زبان وسیلهاى است براى تفاهم با دیگران كه انسان آنچه در نهان دارد، به دیگران برساند و آنان را از خواست و یا نیّت خود آگاه سازد. در تفهیم به دیگران، انسان باید هدف الهى داشته باشد: بداند گفتن چه مطالبى و تفهیم چه گفتارى مطلوب خداوند و موجب تقرب به اوست و باعث جلب ثواب اخروى مىگردد، كه در این صورت با به حركت درآوردن زبان و سخن گفتن به خواستههاى الهى خود مىرسد.
در برخى موارد، باید از طریق شرع به مطلوب بودن سخن پى برد و الا انسان خود مرز و مشخصات گفتار مطلوب را در نمىیابد.
1. نهجالبلاغه (ترجمه شهیدى) كلمات قصار 392، ص 432.
2. همان، خطبه 176، ص 184.
3. همان.
در بسیارى موارد انسان به كمك عقل خود نیكو بودن سخن را تشخیص مىدهد و پىمىبرد كه آن سخن مطلوب، واجب و یا مستحب است. در این صورت اگر انسان قصد قربت داشته باشد، سخن او عبادت بهشمار مىآید، مثل اینكه با سخن خود بخواهد ظلمى را از مظلومى دفع سازد و یا با سخن خود حق مظلومى را از ظالم بازستاند. این موارد از «مستقلات عقلیه» هستند كه عقل در درك آنها مستقل است و نیاز به دستور شرع نیست: اگر هیچ دستور شرعى به ما نمىرسید، درك مىكردیم كه دفع ظلم از مظلوم واجب است و اگر بتوانیم با سخن خود ظلمى را از مظلومى دفع سازیم، آن سخن واجب و موجب رضایت و خوشنودى خداوند است، اگر هم آن سخن به حد وجوب نرسد، لااقل حسن و نیكویى آن را درك مىكنیم.
همه مىدانیم كه دست نوازش بر سر یتیم كشیدن و شاد كردن او و یا با سخن خود زدودن اندوه و غم از برادر مؤمنى كه گرفتار ناراحتى شده، مطلوب است .در چنین صورتى، اگر انسان قصد قربت كند عملش عبادت است. در برابر این موارد، در برخى موارد ما نمىتوانیم حدود و دامنه جواز فعل را تشخیص دهیم و به مانند احكام شرعى، شارع باید آنها را براى ما بیان كند. گر چه عقل ما كلیّاتى را درك مىكند، اما خصوصیات، شرایط و حدود آن موارد را شارع مقدّس معیّن مىكند، كه از طریق استنباط از منابع فقهى در اختیار ما قرار مىگیرند؛ پس در چنین مواردى باید منتظر دستور شرع بود. مواردى نیز هست كه ما مىدانیم، مطلوب و خوشایند خداوند نیستند؛ انجام این موارد صحیح نیست و در صورتى كه انسان انجام بدهد معصیت كرده، مجازات مىشود و چون مطلوب خداوند نیستند، با قصد قربت عبادت نمىگردند. حكم این موارد را عقل انسان مستقلا تشخیص مىدهد و نیازى به دریافت حكم از شارع نیست، مثل آزار دیگران به وسیله زبان، دروغ، تهمت و به هم زدن ارتباط دو مؤمن به وسیله زبان كه عقلا مذموم و نكوهیدهاند.
نتیجه گرفتیم كه پسندیده و ناپسند بودن برخى سخنان را ما بروشنى درك مىكنیم و در دیگر موارد حدود و شرایط سخنان پسندیده و ناپسند را شارع براى ما بیان مىكند.
باید توجه داشت كه زبان یكى از بزرگترین نعمتهاى خداوند واز لطیفترین آفریدههاى اوست . گر چه حجم آن اندك است، اما طاعت و جرم آن بزرگ است؛ چون كفر و ایمان به وسیله زبان ظاهر مىگردند و آن دو سرحد طاعت و عصیان انسانند. از این جهت باید در كنترل زبان كوشید،چرا كه آزاد گذاردن آن موجب زیانهاى فراوانى براى انسان مىشود و وقتى انسان از شرّ زبان مصون مىماند كه آن را با احكام و مقرّرات شرع مقیّد سازد و جز براى آنچه نفع دنیا و آخرت او در آن است، آن را رها نسازد و سعى كند در مواردى كه بیم دارد با سخنش خطر دنیوى و اخروى به او متوجه گردد، زبان را حفظ كند. زبان بزرگترین وسیله شیطان براى فریب و اغفال انسان است،از این جهت در روایات از سكوت ستایش شده، چنانكه پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند:
«مَنْ صَمَتَ نَجا»(1) هركس سكوت كرد، نجات یافت.
در حدیث دیگرى مىفرماید:
«لا یَسْتَقِیمُ إِیمانُ عَبْد حَتّى یَسْتَقِیمَ قَلْبُهُ وَ لایَسْتَقِیمُ قَلْبُهُ حَتّى یَسْتَقِیمَ لِسانُهُ»(2)
ایمان بندهاى استوار نگردد تا دل او استوار نشود و دل او استوار نشود تا زبان او استوار نگردد.
اوحدى نیز در وصف خاموشى چنین مىسراید:
غنچه كو در كشد زبان دو سه روز *** هم بزاید گلى جهان افروز
گر چه پرسند كم جواب دهد *** به نفس بوى مشك ناب دهد
راه مردان به خود فروشى نیست *** در جهان بهتر از خموشى نیست.
باید زبان را از آفاتى چون دروغ، تهمت و سخن چینى و غیره بازداشت و نیكو و پسندیده سخن گفت، تا زیانى متوجه گوینده و یا دیگرى نشود. پس در جایى باید سخن
1. بحارالانوار، ج 77، ص 90، ح 2.
2. همان، ج 71 ص 286.
گفت كه نیاز به آن باشد و حاجتى به آن رفع گردد؛ چه بسا سخنانى كه با آنها قصرى در بهشت ساخته مىشود. پس كسى كه مىتواند با زبان خود گنجها بیندوزد، اگر بهجاى آن خاشاك اندوزد، خسارت بزرگى دیده است. این مَثل كسى است كه ذكر الهى را ترك كند و به كارهاى مباحى كه برایش سود ندارد بپردازد. او گرچه گناه نكرده، اما از آن جهت كه سود عظیمى را ـ كه از ناحیه ذكر خداوند به او عاید مىشد ـ از دست داده، خسارت دیده است؛ چنانچه امام صادق(علیه السلام) از پیامبر(صلى الله علیه وآله) در وصف اولیاى خداوند نقل كردهاند كه:
«إِنَّ أَوْلِیاءَ اللّهِ سَكَتُوا فَكانَ سُكُوتُهُمْ ذِكْراً وَ نَظَرُوا فَكانَ نَظَرُهُمْ عِبْرَةً، وَ نَطَقُوا فَكانَ نُطْقُهُمْ حِكْمَةً، وَ مَشَوْا فَكانَ مَشْیُهُمْ بَیْنَ النّاسِ بَرَكَةً»(1)
اولیاى خدا خاموشى گزیدند و خاموشى آنها ذكر بود و نگریستند و نگاهشان عبرت بود و سخن گفتند و سخنشان حكمت بود، در میان مردم راه رفتند و راه رفتنشان بركت بود.
نظر به نقش زبان در سعادت و شقاوت انسان و بالاتر از آن نقش آن در سالم سازى جامعه و یا تخریب بنیادهاى ارزشى یك اجتماع است كه از طرف خداوند و اولیاى دین سفارشهاى فراوان شده كه انسان سعى كند، زبان خویش را كنترل كند و با آگاه شدن به آداب و رفتار صحیح اجتماعى و اسلامى و الگو قرار دادن شیوههاى رفتارى و گفتارى اولیاى دین، زبان خویش را در جهت سالمسازى خود و جامعه بهكار بندد. از این جهت بهترین راه براى كنترل زبان و بهكار گرفتن صحیح آن، نگرش در آداب گفتارى انبیاء و اولیاى الهى است:
انبیاء در معاشرت با مردم، بهترین شیوه و آداب گفتارى را ارائه مىدادند كه از نمودهاى آن، استدلال و احتجاجهایى است كه با كفار داشتند و در قرآن كریم نیز نقل شده است. همچنین سخنانى كه با مؤمنان داشتهاند و سیره مختصرى كه از آنان نقل گردیده. اگر ما در بیانات گوناگونى كه پیامبران با مشركان و گردنكشان داشتهاند جستجو كنیم، نمىتوانیم
1. اصول كافى، ج 3، ص 333، ح 25.
چیزى را كه خوشایند كفار نباشد و یا ناسزا و اهانتى، در آنها بیابیم. آرى با آن همه مخالفت، فحش، طعنه، استهزاء و تمسخرى كه از آنان مىدیدند، جز به بهترین بیان و خیرخواهانهترین پند و اندرز پاسخشان نمىدادند و جز با سلام از آنان جدا نمىشدند:
«وَ عِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الاَْرْضِ هَوْناً وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً»(1)
بندگان (خاص خداوند) رحمان، كسانى هستند كه با آرامش و بىتكبّر بر زمین راه مىروند و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند) به آنها سلام مىكنند.
آرى با توجه به آن همه زخم زبانها، تهمتها و اهانتهایى كه مشركان به پیامبران روا مىداشتند و قرآن نقل كرده است، نیامده كه یكى از انبیاء(علیهم السلام) در برابر آن آزارها، خشونتى و یا بدزبانى كرده باشد، بلكه در مقابل، گفتار صواب، منطق شیوا و خُلق نیكو از خود نشان مىدادند. آرى این بزرگواران پیرو تعلیم و تربیتى بودند كه بهترین گفتار و زیباترین ادب را تعلیمشان مىداد و از همین تعلیم الهى، دستورى است كه خداوند به موسى و هارون داد و فرمود:
«إِذْهَبَا إِلىَ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى . فَقُولاَ لَهُ قَوْلا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَكَّرُ أَوْ یَخْشَى»(2)
به سوى فرعون بروید كه طغیان كرده است، اما به نرمى با او سخن گویید شاید متذكر شود و یا (از خداوند) بترسد.
از جمله آداب گفتارى انبیاء(علیهم السلام) این است كه همواره خود را جزو مردم و یكى از آنها حساب مىكردند و با هر طبقهاى از آنان در حد فهمشان صحبت مىكردند، و این حقیقت از گفتگویى كه با مردم گوناگون داشتهاند ـ و در تاریخ و روایات حكایت شده ـ بخوبى استفاده مىشود؛ چنانكه از طریق شیعه و سنى نیز روایت شده كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود:
1. فرقان / 63.
2. طه / 43 ـ 44.
«إِنّا مَعاشِرَ الاَْنْبِیاءِ أُمِرْنا أَنْ نُكَلِّمَ النّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ»(1)
ما گروه پیامبران اساس كارمان بر این است كه با مردم به قدر عقلشان صحبت كنیم.(2)
سخن در آفات و زیانهاى زبان است و در این ارتباط، روایات فراوانى وارد شده است و فقهاى ما بابهایى از فقه را به محرّمات سخن گفتن اختصاص دادهاند؛ مثل دروغ، سخن چینى، مسخره كردن و آزار مؤمن، سخنان بیهوده و مشغولساز كه از آن به «لهوالحدیث» تعبیر شده است و انسان را از خداوند دور مىسازد و طبیعت انسانى را از معنویت و نور خداوند تهى مىگرداند. (در كتابهاى اخلاقى نیز به تفصیل در این باره بحث گردیده است.) چیزى كه هست در برخى موارد، نكوهیده و حرام بودن عملى براى انسان آشكار است، از این جهت انسان در حكم آن گفتار و عمل شك ندارد. اما گاه سخنانى، به ظاهر مباح جلوه مىكنند و حتى انسان تصور مىكند كه مطلوبند، اما در واقع حرام و نامطلوبند. در چنین مواردى شیطان ما را فریب مىدهد و باعث مىگردد، با گفتن آن سخنان مشتبه و شبههناك، آگاهانه و یا نیمه آگاهانه به گناه آلوده شویم؛ گرچه گاهى خود انسان نیز توجه كافى ندارد و خودش را فریب مىدهد.
اگر انسان در موارد مشتبه نیك بیندیشد و دقّت كند، به واقعیت امر پى مىبرد، اما چون از روى هوس عمل مىكند، در كار خود دقّت نمىكند و براى انجام عمل خود بهانهاى مىآورد و حتى نام نیكى بر آن عمل مىنهد و توجیهى برایش مىتراشد. مثلا یك فرد شوخ و بذله گو، وقتى مىخواهد مجلسى را گرم كند و با سخنان خود دیگران را بخنداند، بهانه مىآورد كه مثلا امشب شب عید است و مىخواهم دیگران را شاد كنم. با این بهانه به سخنان مشغولسازى روى مىآورد كه هیچ بهره معنوى و حتى دنیوى در برندارند. و جز اتلاف عمر و احیاناً آزردگى دیگران و آثار سوء دیگر نتیجهاى ندارد.
1. بحارالانوار، ج 1، ص 85، ح 7.
2. المیزان (دارالكتب الاسلامیه، چاپ سوم) ج 6، ص 315 ـ 317.
كلمه «لهو» به معناى هر چیزى است كه انسان را از كارهاى مهمّ و لازم باز دارد و «لهوالحدیث» سخن مشغولسازى است كه انسان را از حق منصرف ساخته، به خود مشغول مىسازد؛ مانند حكایتهاى خرافى و داستانهایى كه انسان را به فساد و فجور مىكشانند. همچنین ترانهها و موسیقیهاى مبتذل ومانند آنها از مصادیق لهوالحدیث هستند.
در مجمعالبیان آمده است كه این آیه درباره نصر بن حارث نازل شد. چون او تاجر بود و به ایران سفر مىكرد و در آنجا اخبار و افسانههاى ایرانى را از منابعش مىگرفت و براى قریش تعریف مىكرد و به ایشان مىگفت: محمّد از عاد و ثمود برایتان تعریف مىكند و من از رستم و اسفندیار و كسراها، مردم نیز قصههاى او را گوش مىدانند و به آیات قرآن گوش فرا نمىدادند.(1)
باید توجه داشت كه تنها سخنان بیهوده و خندهآور نیست كه باعث شاد گردیدن برادر مؤمنى مىگردد كه ناراحت و افسرده است، بلكه متناسب با روحیه آن فرد افسرده و ناراحت مىتوان روایتى درباره رحمتهاى خداوند برگزید و براى او خواند تا انبساط خاطر یافته، از غم و افسردگى رها گردد؛ نه اینكه با یك سرى سخنان پوچ و بیهوده او را شاد كنیم. بنابراین كسى منكر ادخال سرور در دل دیگران و شاد گردانیدن آنان نیست، بلكه این نكتهاى است كه كراراً در منابع دینى بدان توصیه شده است. اما سخن این است كه گفتار و سخنان انسان باید بار ارزشى و معنوى مثبت داشته باشد، تا نه وقت دیگران هدر رود و نه نعمتهاى الهى، از جمله زبان، در راههاى پوچ و بىارزش به كار گرفته شوند.
امام باقر(علیه السلام) نقل مىكنند كه پیامبر فرمود:
«مَنْ سَرَّ مُؤْمِناً فَقَدْ سَرَّنى وَ مَنْ سَرَّنى فَقَدْ سَرَّاللّهَ»(2)
هركس مؤمنى را شاد و خوشحال سازد، مرا خوشحال ساخته است و هر كس مرا خوشحال سازد، براستى خداوند را خوشحال كرده است.
1. المیزان (دارالكتب الاسلامیه،چاپ سوم) ج 16 ،ص 220 ـ 223.
2 اصول كافى، ج 3 ص 271.
یا در روایت دیگرى امام سجاد(علیه السلام) نقل مىكنند كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود:
«إِنَّ أَحَبَّ الاَْعْمالِ إِلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ إِدْخالُ السُّرُورِ عَلىَ الْمُؤْمِنینَ»(1)
بهترین اعمال نزد خداوند عزوجل وارد ساختن سرور و خوشحالى بر مؤمنان است.
گاه به جهت امر دنیوى و یا اخروى مؤمن محزون مىگردد و آن حزن و اندوه او را از فعالیت و كار باز مىدارد و قوا و نیروهایش را متوقف مىكند. بنابراین نمىتواند از توانایىها و قابلیتهاى خود بهره برد، چون نشاط و آرامش ندارد:
اگر مطالعه كند، چیزى به ذهن نمىسپارد؛ یا در هنگام نماز حضور قلب ندارد. به هر جهت دل به كارى نمىسپرد و دستش به انجام كارى دراز نمىگردد. در این صورت باید سعى كرد او را از آن غم و اندوه و گرفتارى نجات داد و او را شاد ساخت، تا به عبادت و كارش برسد. شاد ساختن او هم مطلوب و هم، اگر براى خداوند باشد، عبادت است.
گاهى انسان خود را فریب مىدهد و براى اینكه مؤمنى را شاد كند، به نقل قصههاى بىفایده، گفتن سخنان لغو و بیهوده و حرفهاى خندهآور و شوخى توسّل مىجوید؛ گویا راه را منحصر در آنها مىبیند. غافل از اینكه در آن مورد مىتوان حرف حسابى، منطقى و ارزشدار زد، مىتوان با دلیل و استدلال آن مؤمن را از غمها و غصههایش جدا كرد. مىتوان او را راهنمایى كرد و به او گوشزد كرد كه این ناراحتى و اندوه ، دردى را دوا نمىكند و جز اینكه به اعصاب خود آسیب مىرسانى و از كارت باز مىمانى، هیچ فایدهاى متوجه تو نمىگردد.
آدم شوخ و بذله گو وقتى مىنگرد كه دوستش ناراحت است، شروع مىكند به بذله گویى و گفتن سخنان خنده آور، به این خیال كه مىخواهد رفیقش را شاد كند؛ غافل از اینكه مزاح و شوخىِ اندك مطلوب است و افراط در آن نكوهیده و مذموم مىباشد. افراط در مزاح و شوخى باعث مىگردد كه انسان پیوسته به لعب و به بازى گرفتن خود و دیگران
1. همان، ص 272.
بپردازد و بعلاوه افراط در آن موجب خنده فراوان مىگردد كه خنده فراوان قلب را مىمیراند و ابهّت و وقار انسان را زایل مىسازد. از این جهت مىنگریم كه پیامبر معظم اسلام نیز كم مزاح و شوخى مىكردند، چنانكه فرمودند:
«إِنِّى لَأَمْزَحُ وَ لا أَقُولُ إِلاّ حَقّاً»(1)
من نیز شوخى و مزاح مىكنم، اما در شوخى سخنان حق و صحیح مىگویم.
یا در لزوم پرهیز از خنده زیاد مىفرمایند:
«وَاللّهِ لَوْ تَعْلَمُونَ ما أَعْلَمُ لَضَحِكْتُمْ قَلیلا وَ لَبَكَیْتُمْ كَثیراً»(2)
به خدا قسم، اگر به آنچه من مىدانم آگاه بودید فراوان مىگریستید و كم مىخندیدید. با توجه به آنچه بیان گشت، باید سعى كرد شوخى و مزاح را از حد نگذراند. چهاینكه گاه زیادهروى در مزاح و شوخى ـ به بهانه ادخال سرور ـ به آزار، مسخره كردن و خداى ناكرده، به تهمت و غیبت مىانجامد. به این بهانه كه شاد كردن مؤمن مستحب است، فریب و نیرنگ شیطان را مىخورد و آلوده به گناه بزرگى چون غیبت مىشود. او علاوه بر اینكه خود آلوده شده، عمل ناصوابى مرتكب گشته است، دوستش را نیز وادار مىكند كه با شنیدن غیبت به گناه آلوده شود.
به هر حال در بسیارى موارد، شیطان انسان را فریب مىدهد كه به خیال انجام كار نیك و پسندیده مرتكب گناه شود. حال اگر انسان نیك بیندیشد و دقّت كند، به اشتباه خود پى مىبرد؛ گرچه گاهى چون انسان چندان آگاه و بصیر نیست، حتى اگر دقّت نیز كند به اشتباه خود پىنمىبرد! در این صورت بر عهده دیگران است كه او را آگاه كنند كه آن عمل ناپسند است و انجام كار مطلوبى، چون شاد كردن دیگران را به شكل دیگرى كه صحیح و مطلوب باشد، مىتوان انجام داد.
1. بحارلانوار، ج 16، ص 298.
2. همان، ج 58، ص 107.
براى آگاهانیدن افراد و توجه دادن آنها به اعمال نامطلوبشان، نمىتوان از شیوهاى یكسان بهره جست: كسانى كه چندان به واجبات و محرّمات آگاه نیستند و به منابع دینى، قرآن و روایات دسترسى ندارند، باید برایشان زیانهاى دنیوى و اخروى دروغ، سخن چینى و غیبت را برشمرد: اینكه غیبت به منزله خوردن گوشت مرده است و از این قبیل. اما براى كسانى كه دائما با كتاب و سنت و علوم اهل بیت سروكار دارند، جا ندارد كه ما از زیانهاى این گناهان سخن گوییم؛ چون آنها خود آگاهند. آنها را باید به مواردى كه دچار غفلت مىشوند، آگاه ساخت. باید آنها را بیدار ساخت كه برخى از سخنان ، حتى اگر به نیّت خیر گفته شوند، نامطلوب مىباشند و مرضىّ خداوند نیستند و باعث مىگردند كه انسان زیان بیند.
بله در برخى موارد كارها متشابه و دوسویهاند و نیّت و انگیزه انسان است كه به آنها هویّتى پسندیده و یا ناپسند مىبخشد. گاهى عملى اگر با نیّت خیرى انجام گیرد نیك شمرده مىشود و اگر با نیّت بدى انجام گیرد پست و بد مىگردد؛ چرا كه از دیدگاه اسلامى ارزش هر كارى به نیّت است: چه بسا انسان، نادانسته و از روى غفلت، كار بدى را با نیّت خوبى انجام مىدهد، در چنین موردى چه بسا در مقابل نیّتش به او ثواب بدهند، اگر هم ثواب نبرد لااقل معذور است. اما اگر كار نیكى را با نیّت پستى انجام داد، ثوابى نمىبرد و عبادتى انجام نداده، چه بسا عقاب نیز مىشود؛ چون عملش بر اساس حسن اخلاقى نبوده است. از این نمونهها در گفتار و سخنان فراوان مىتوان یافت:
گاهى از كسى سخن به میان مىآید و انسان مىخواهد درباره خوبىهاى او سخن گوید و گاه براى خوشایند او، به چربزبانى و مبالغه و ستایشهاى بىجا مىپردازد. اگر به او بگویید: چرا اینقدر تملّق و چاپلوسى مىكنى؟ خواهد گفت: من با ذكر خوبىهاى دیگران مىخواهم به تواضع و فروتنى متصف گردم! البته از ویژگىهاى ممتاز انسان این است كه خوبىهاى دیگران را برشمارد و سعى كند، حسنات دیگران را ذكر كند كه در روایات نیز به
این نكته سفارش شده است. در این كار، هم به مؤمنى ارج نهادهایم و بر آبروى او افزودهایم و هم دیگران را به كار نیك و اتصاف به صفات نیكو تشویق كردهایم. اما باید دید كه ما با چه نیّتى دیگران را مىستاییم؟ آیا براى عزّت بخشیدن به مؤمن و جلب رضایت خداوند و ترویج معروف و خیر در جامعه، دیگران را مىستاییم؟ یا در حضور و در غیابش او را مىستاییم تا او از ما خشنود گردد و منزلتى نزد او بیابیم؟ این روش و رویه موجب گردد كه او نظر نیكو به ما برد و متقابلا ما را بستاید و یا در موقع نیاز از او استفاده بریم! در واقع نان به یكدیگر قرض مىدهیم: من پشت سر دوستم از او تعریف مىكنم تا او نیز پشت سر از من تعریف كند. در چنین مواردى است كه شیطان انسانهاى درس خوانده و آگاه را فریب مىدهد.
شیطان، عوام و افرادى عادى را كه آشنا به حدود الهى نیستند به دروغ و غیبت و گناهان تعریف شده و شناخته شده وامىدارد، اما علماء را به گونه دیگر فریب مىدهد، چندان كه خیال كنند اگر پشت سر دیگرى ستایش و مدح او را بگویند تا او نیز متقابلا آنها را بستاید، كار خوبى انجام دادهاند.این در واقع، برخاسته از حیلهها و مكرهاى نفس است.
بنابراین انسان باید مواظب باشد و اگر خواست كارى انجام دهد، دل خود را بكاود كه چه انگیزهاى براى انجام آن كار دارد. قبل از انجام هر كارى قدرى تأمل كند و سپس دست به آن كار بزند، چنان نباشد كه زبانش را آزاد بگذارد و در هر مناسبتى، بدون اندكى اندیشیدن و فكر كردن، حرف بزند؛ چرا كه ویژگى احمق این است كه زبانش را كنترل نمىكند و هر چه خواست مىگوید.
حضرت على(علیه السلام) در تفاوت سخن گفتن عاقل با احمق مىفرمایند:
«لِسانُ الْعاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَ قَلْبُ الاَْحْمَقِ وَراءَ لِسانِهِ»(1)
زبان خردمند در پس دل اوست و دل نادان پس زبان او.
مرحوم سید رضى(رحمه الله) در توضیح آن سخن بلند مىفرماید: «این از معناهاى شگفت و
1. نهج البلاغه (ترجمه شهیدى) كلمات قصار 40. ص 367.
شریف است و مقصود امام(علیه السلام) این است كه خردمند زبان خود را رها نكند، تا كه با دل خویش مشورت كند و با اندیشه خود رأى دهد. در مقابل نادان را آنچه بر زبان آید و گفتهاى كه بدان دهن گشاید، بر اندیشیدن و رأى درست را ارائه دادن مقدم دارد. پس چنان است كه گویى زبان خردمند پیرو دل اوست و دل نادان پیرو زبان او»
پس بایسته است كه به هنگام سخن، ابتدا بیندیشیم كه براى چه مىخواهیم حرف بزنیم و انگیزهمان چیست تا با عنایت خداوند، از آفات زبان و حیلههاى نفسانى و شیطانى خود را حفظ كنیم. اما اگر نیندیشیم و در كار خود دقّت نكنیم و بدون تأمل و حساب نشده سخن بگوییم، رفته رفته، در دام شیطان مىافتیم و ناخواسته به مكر و حیلههاى او گرفتار مىآییم. البته این لغزشهایى كه برخاسته از غفلت، شتابزدگى، عدم تأمل و تفكّر در انجام عمل و نداشتن انگیزه صحیح است، منحصر به گفتار و سخن نیست: انسان در بهرهورى از سایر اعضا و قواى خود نیز به این لغزشها در مىافتد، چیزى كه هست اكنون سخن ما در آفات و زیانهایى است كه از ناحیه زبان متوجه انسان مىگردند و البته انحرافات و آفات زبان فراوانند و خطرهایى كه از ناحیه زبان متوجه انسان مىگردند، به مراتب زیانبارتر از سایر خطرها هستند. ما باید در هنگام سخن گفتن، در پى كسب رضایت و خوشنودى خداوند باشیم، نه اِعمال نیّت و اغراض پلید خود.
در درجه اول، سخن ما باید پسندیده و مطلوب خداوند باشد و در درجه دوم باید از گفتن آن انگیزه صحیحى داشته باشیم؛ یعنى هم حسن فعلى در میان باشد و هم حسن فاعلى. هم قالب و چارچوب سخن صحیح باشد و هم محتوا و هدفى كه در پى آن سخن است؛ هم شكل صحیح باشد و هم مفهوم و معنا.
بارها حضرت امام، رضوان الله تعالى علیه، و نیز دیگر بزرگان مىفرمودند: هیچگاه شیطان عالم را به شرابخوارگى و یا عمل زشت دیگرى كه متناسب با شأن او نیست وا نمىدارد، چون در آن صورت آبرویى براى آن عالم باقى نمىماند و هرگز او حاضر نمىشود چنین خطر و زیانى را بر خود هموار كند. اما شیطان، علما و اهل دانش را به
انحرافات و لغزشهایى وا مىدارد كه در باطن از شرابخوارگى نیز بدترند. عالم را به كارى وا مىدارد كه ظاهر زشتى ندارد و كسى او را مذمّت نمىكند كه چرا چنین و چنان كردى، اما ضرر و گناه آن كار فراوان است و چه بسا خود انسان نیز متوجه نیست كه چه گناه بزرگى مرتكب گشته است و تا چقدر سقوط كرده! بنابراین جا دارد بیشتر دقّت كنیم و در پى كنترل هواهاى نفسانى خود برآییم و زبانمان را مهار كنیم، تا هر سخنى و هر حرفى را نزنیم و به اندازه سخن گوییم. تا ضرورتى براى سخن گفتن نباشد، سخن نگوییم، چنانكه سعدى مىگوید:
ندهد مرد هوشمند جواب *** مگر آنگه كز او سؤال كنند.
باید توجه داشت كه وقتى گرم صحبت شدیم، دیگر كنترل زبان مشكل است، بنابراین قبل از سخن گفتن باید چاره كرد و در آنچه مىخواهیم بگوییم، بیندیشیم تا از حد نگذریم. اگر زبانمان را مهار نكنیم، وقتى در مجلسى از این سو و آنسو سخن به میان مىآید و دیگران با شنیدن حرفهاى انسان مىخندند و او را تشویق به سخن گفتن مىكنند، براى انسان دشوار است كه از سخن دست كشد. پس در لابلاى سخنان خود مزاح و شوخى مىكند و به هر نحو، حتى با غیبت، سعى مىكند دیگران را بخنداند. در واقع زبان كنترل نشده بسان اسب چموشى است كه چون رها گردد و لجام از دست برباید، كنترل آن بسیار دشوار است. بنابراین انسان از اول باید سعى كند زبانش را مهار سازد و هر جملهاى كه مىخواهد بگوید، بیندیشد كه آن سخن بجاست و یا نابجاست و از زیاده روى و افراط در گفتار نیز بپرهیزد.
پیامبر و اولیاى خدا به انگیزه تربیت انسانها، به آنها گوشزد مىكردند كه كارهایشان حساب دارد و چنان نیست كه در برابر گفتار و كردار خویش جوابگو نباشند. چنان نیست كه پس از یك ساعت گفتگو و از هرجا سخن گفتن، پیش خود فكر كنیم كه اتفاقى نیفتاده. بلكه هر كلمهاى كه از دهن انسان خارج مىشود، ثبت مىشود و درباره آن سؤال مىشود كه چرا
گفتى و چرا فلان نیّت را داشتى. توجه به این مطلب باعث مىشود كه انسان تا حدى خود را كنترل كند، والا نفس قوى است و به راحتى تسلیم نمىشود.
از جمله راههایى كه مىتوان با آن نفس مؤمن را كنترل كرد، توجه دادن او به این است كه خداوند متعال حضور دارد و سخنان او را مىشنود و در روز محشر از تكتك سخنان او سؤال مىكند؛ این نكته را پیامبر(صلى الله علیه وآله) در كلام خود چنین بیان مىكنند:
یا اباذرٍّ؛ انّ اللّه عزّوجلّ عند لسان كلّ قائل فلیتقّ اللّه امرءٌ و لیعلم ما یقول»
اى ابوذر؛ خداوند عزوجل نزد زبان هر گویندهاى است. پس سخنگو باید از خداوند بترسد و بداند چه مىگوید.
اگر انسان توجه داشته باشد كه در هنگام سخن گفتن خداوند حضور دارد و سخنان او از خداوند پنهان نمىماند ، حواس خود را جمع مىكند و هر سخنى را بر زبان نمىراند. علاوه تقواى الهى موجب مىگردد كه انسان از خداوند بترسد؛ در نتیجه رفتار خود را كنترل مىكند و نمىگذارد بدون توجه سخنى از زبانش صادر گردد.
همچنین یكى از روشهاى تربیتى اولیاى خدا این است كه با توجهدادن پیروان خویش به كنترل خواستههاى نفسانى، آنها را تشویق مىكنند كه از سخنان اضافى و بىجا پرهیز كنند و به اندازه نیاز و حاجت سخن گویند. كم حرف بزنند و اگر با دو جمله مىتوانند مطلبى را به دیگرى تفهیم كنند از گفتن جمله سوم بپرهیزند. حتى اگر براى بیان تكلیف واجبى، چون امر به معروف و نهى از منكر مىخواهند سخن گویند، سعى كنند در حد مقصود خویش سخن بگویند و از حرفهاى زیادى بپرهیزند؛ در این باره پیامبر(صلى الله علیه وآله)مىفرمایند:
«یا اباذرٍّ؛ أترك فضول الكلام و حسبك من الكلام ما تبلغ به حاجتك»
اى ابوذر؛ از گفتن سخنان زاید خوددارى كن، از سخن تو را همان بس كه بدان حاجتت رفع شود.
گاهى انسان وقتى در مجلسى مشغول حرف زدن مىشود، بدون توجه سخنان زاید و بیهودهاى بر زبان جارى مىسازد كه نه به دنیایش نفع مىرساند و نه به آخرتش. سرمایه با
ارزش غیرجایگزین عمر را سر هیچ هدر مىدهد! بنابراین جا دارد كه انسان به اندازه سخن گوید و از حرفهاى بىفایده و زاید بپرهیزد؛ در حدیثى پیامبر(صلى الله علیه وآله)مىفرماید:
«طُوبى لِمَنْ طابَ خُلْقُهُ وَ طَهُرَتْ سَجِیَّتُهُ وَ صَلُحَتْ سَریرَتُهُ وَ حَسُنَتْ عَلانِیَتُهُ وَ أَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مالِهِ وَ أَمْسَكَ الْفَضْلَ مِنْ كَلامِهِ»(1)
خوشا به حال كسى كه اخلاقش خوش و صفاتش پاكیزه و باطنش شایسته و ظاهرش نیكو باشد و زیادى مالش را انفاق كند و زیادى سخنش را فرو خورد.
بزرگى مىگوید: مؤمن كسى است كه چون مىخواهد سخن گوید مىاندیشد، پس اگر سخن گفتن به صلاحش بود سخن مىگوید والا سخن نمىگوید. اما فاسق و فاجر، به هنگام سخن گفتن زبانش را كاملا رها مىكند.
بله سخنان زیادى از جمله زیانها و آفتهاى زبان است كه هم از شخصیت و منزلت اجتماعى انسان مىكاهد و هم موجب پشیمانى او در آخرت مىگردد، چون وقتى انسان كنترل نشده سخن گفت، خواسته و یا ناخواسته، علاوه بر صرف وقت خود در پرحرفى و گفتن سخنان بىثمر، به گناهان گفتارى نیز كشانده مىشود؛ بنابراین هم سرمایه بزرگ وقت خود را هدر داده، هم غضب و خشم خداوند را متوجه خود ساخته است.
در ادامه پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«یا اباذرٍّ؛ كفى بالمرء كذباً ان یحدّث بكلّ ما یسمع»
اى ابوذر؛ در دروغگو بودن كافى است كه شخص هر چه مىشنود نقل كند.
یكى از آفات و زیانهاى زبان این است كه انسان هر چه شنید، بدون تحقیق و تفحص در راستى آن بىدرنگ براى دیگران نقل كند. گرچه او قصد ندارد دروغ بگوید و آنچه شنیده بدون كم و زیاد نقل مىكند، اما سخن او دروغ بهشمار مىآید؛ چون اطمینان به راستى و
1. بحارالانوار، ج 69، ص 400.
درستى آنچه مىگوید ندارد. بنابراین هم باید از دروغ كه سخنى است زشت و ناپسند دورى كرد و هم از گفتن چیزى كه انسان بدان یقین ندارد، بلكه اول باید تحقیق كنیم اگر مطمئن به درستى آن سخن شدیم، آنرا نقل كنیم.
تا نیك ندانى كه سخن عین صوابست *** باید كه به گفتن دهن از هم نگشایى
گر راست سخن گویى و در بند بمانى *** به زانكه دروغت دهد از بند رهایى.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند: اگر هرچه را كه انسان مىشنود نقل كند، در شمار دروغگویان در آمده است، اما ما گاهى در نقل آنچه شنیدهایم نیز دقّت نمىكنیم و چه بسا چیزى از آن كم و یا به آن مىافزاییم و سپس براى دیگران نقل مىكنیم . باید به هنگام سخن گفتن، دقّت كنیم كه هر چیزى را نقل نكنیم، چون انسان هرچه را مىشنود نباید نقل كند؛ چه رسد كه در نقل سخنى مبالغه كند و سخنى را بپروراند و براى دیگران نقل كند.
با توجه به آن برداشتى كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) از دروغ ارائه دادند، مسلّماً شایعه پراكنى از مظاهر روشن دروغ است. شایعهپراكنى یكى از حربههاى كارى نیروهاى شیطانى بوده است كه هرگاه بزرگان دین، براى هدایت بشر و تشكیل جامعهاى سالم و الهى قد برمىافراشتند دشمنان دین و خدا با همه ابزارهاى شیطانى، از جمله با دروغ و تهمت و شایعه پراكنى، در برابر آنها مىایستادند تا مردم را از گرد مصلحان و رهبران الهى پراكنده كنند و در نتیجه خود به اغراض شیطانى و منافع خود برسند.
با بررسى تاریخ پى مىبریم كه در صدر اسلام نیز دشمن، براى اینكه مسلمانان را در راه حمایت از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و استقامت در راه دین باز دارد، بیم و ترس در دل آنها ایجاد مىكرد و به شایعهپراكنى متوسل مىشد؛ چنانكه خداوند مىفرماید:
«وَ إِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الاَْمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلَى أُولِى الاَْمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ...»(1)
چرا منافقان اسرار جنگى اسلام را فاش مىكنند و چون امرى كه باعث ایمنى یا
1. نساء / 83.
ترس مسلمانان است و باید پنهان داشت منتشر مىسازند (تا دشمنان آگاه شوند) در صورتى كه اگر به رسول و به صاحبان حكم رجوع مىكردند، همانا تدبیر كار را آنان كه اهل استنباطاند مىدانستند (و در آن واقعه صلاح اندیشى مىكردند.)
این آیه شریفه داستان بدر صغرى را یاد مىكند كه پس از جریان جنگ احد كه با سرپیچى مسلمانان از فرمان پیامبر، آنان شكست خوردند و در آخر خداوند پیامبر را یارى كرد تا با اندك نیروى خود بر مشركان چیره گردد و اسلام را از نابودى حتمى نجات بخشد؛ منافقان با بر شمردن توان دشمن و بیان پیروزى آن در جنگ احد، مىخواستند در دل مسلمانان و یاران پیامبر شك و تردید ایجاد كنند و از ناحیه شایعه پراكنى خود، مؤمنان را گمراه سازند. هدف آنها چیزى جز مخالفت با رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نبود.
از این آیه به دست مىآید كه منظور از آنچه در ارتباط با خوف و امن به منافقان مىرسید و سپس آنان را منتشر كردند، اراجیفى است كه به وسیله كفار و ایادى آنها، براى ایجاد نفاق و اختلاف در بین مؤمنان، ساخته و پرداخته مىشد و مؤمنان ضعیف الایمان آن را منتشر مىكردند و پروا نمىكردند كه انتشار آن خبرها باعث سستى و تزلزل مسلمانان شود.
پیامبر پس از آسیب دیدن مسلمانان در جنگ احد، همواره مردم را به جهاد با كفار دعوت مىكرد و عدّهاى در این تلاش بودند كه مؤمنان را از شركت در جهاد و یارى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) باز دارند و به این منظور این شایعه را منتشر مىكردند كه مشركان علیه شما لشگر جمع مىكنند، خداوند خاطر نشان مىسازد كه این ترساندن و شایعه پراكنىها، همه از ناحیه شیطان است و سخنان اوست كه از دهان دوستانش بیرون مىآید، و آن گاه بر مؤمنان واجب مىكند كه از این جوّسازان نترسند و اگر به خداوند متعال ایمان دارند تنها از او بترسند.(1)
در دنیاى امروز و مخصوصاً در كشورهاى انقلابى و بخصوص در كشور ما كه به تنهایى در برابر همه قدرتهاى استكبارى ایستاده و تلاش دارد كه استقلال خود را حفظ كند و با
1. المیزان (دارالكتب الاسلامیه، چاپ سوم) ج 5، ص 18.
همه وجود از ارزشهاى اسلامى و انقلابى حراست كند، شایعه پراكنى و نقل دهن به دهن شایعات، فراوان رواج دارد. منافقان و مخالفان انقلاب، براى ایجاد شكاف در وحدت مردم و بدبین كردن آنان به اهداف و نتایج انقلاب، دست به شایعهسازى و سپس منتشر كردن آن مىزنند. متأسفانه افراد ناگاه وقتى آن شایعهها را مىشنوند، به انگیزههاى گوناگون آن شایعهها را دهن به دهن نقل مىكنند. شاید در بیان و نقل آن شایعهها، انگیزه بدى نیز نداشته باشد: در كنار دوستش نشسته است و پس از گفتگوهاى گوناگون، شایعهاى را نیز نقل مىكند.
انسان اگر در نقل شایعه، هیچ انگیزه سوئى حتى قصد خودنمایى نیز نداشته باشد، باید بنگرد كه نقل آن خبر فایدهاى هم دارد یا نه، بعلاوه باید بیندیشد كه اصلا آن شایعه اساسى دارد یا نه؟ شاید كسى كه آن شایعه را براى من نقل كرده ، اشتباه كرده است، یا دیگرى بهدروغ آن خبر را به او رسانده. پس باید پیش از ارائه خبر، در درستى آن تحقیق كنیم و چنان با دقّت و تأمل سخن بگوییم كه وقتى كسى حرف ما را شنید، به ما اطمینان داشته باشد و بگوید هیچ تردیدى در حرفهاى فلانى نیست و هر چه او مىگوید درست است و نسنجیده حرف نمىزند.
انسان باید درست و سنجیده سخن گوید تا مردم به او اعتماد كنند، و در سایه اعتماد مردم شخصیت و منزلت والایى در جامعه به دست آورد. اگر كسى دنبال كسب موقعیت اجتماعى والاست باید سعى كند از راه جلب اطمینان و اعتماد مردم چنان موقعیتى را براى خود فراهم كند كه مردم به رفتار و سخنان او اعتماد كامل داشته باشند و بگویند، فلانى نابجا سخن نمىگوید و حرفهاى او راست و صحیح است. چنین موقعیتى هم موجب نفع دنیوى مىشود و هم اخروى، چرا كه از بعد دنیوى منافع راستگویى و دقّت در گفتار مشخص است و از بعد اخروى نیز موجب خشنودى خدا و درجات عالى بهشت برین خواهد بود.
پس نباید به اندك بهانهاى آنچه را شنیدهایم نقل كنیم. صرف نظر از اینكه غالباً با بىدقّتى، در آنچه شنیدهایم تصرفهایى مىكنیم و یا از آن مىكاهیم و یا به آن مىافزاییم،
بیان هر مطلب صحیح و راستى نیز صحیح نیست: چه بسا مصلحت نباشد سخن راستى را نقل كنیم، چه بسا آبروى كسى در خطر افتد كه این حرام و ناپسند است و مورد غضب خداوند مىباشد. بعلاوه برخى از شایعهها موجب مىگردد كه افراد ضعیفالنفس و سست ایمان به نظام و مسؤولان نظام بدبین شوند. پس به هنگام نقل برخى از اخبار باید مصالح را در نظر بگیریم. بنگریم كه نقل آنها ثمرهاى دارد یا نه؟ شنونده ظرفیّت تحمّل و پذیرش آن خبر را دارد یا نه؟ بعلاوه او در نقل خبر براى دیگرى دقّت مىكند و هر جا نقل نمىكند و خبر را بدون كم و زیاد نقل مىكند یا چند برابر بر آن مىافزاید و براى هر كسى نقل مىكند كه در نتیجه انتشار آن اخبار، نظام تضعیف گشته، از اعتماد مردم به نظام و مسؤولان كاسته مىشود.
در ادامه پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«یا اباذرٍّ؛ ما من شىء احقّ بطول السّجن من اللّسان»
اى ابوذر؛ هیچ چیز براى زندانى گشتن سزاوارتر از زبان نیست.
این بیان تربیتى دیگرى است از پیامبر كه انسان را وا مىدارد، در سخن گفتن بیشتر دقّت كند و سعى كند زبان را در زندان نگه دارد كه نابجا سخن نگوید. برخى از علماى اخلاق مىفرمودند: خداوند متعال در برابر زبان دندانها و در برابر دندانها لبها را قرار داده است و در واقع لبها و دندانها را خلق كرده كه در پس آنها زبان را زندانى كنیم.
«یا أَباذَرٍّ؛ مِنْ إِجْلالِ اللّهِ تَعالى إِكْرامُ ذِى الشَّیْبَةِ الْمُسْلِمِ وَ إِكْرامُ حَمَلَةِ الْقُرانِ الْعامِلینَ وَإِكْرامُ السُّلْطانِ الْمُقْسِطِ. یا أَباذَر؛ لا یَزالُ الْعَبْدُ یَزْدادُ مِنَ اللّهِ بُعْداً ماساءَ خُلْقُهُ.»
اى ابوذر؛ بزرگداشت و تعظیم خداوند تبارك و تعالى، احترام به كهنسال مسلمان و احترام به حاملان قرآن و عمل كنندگان به آن و احترام به حاكم دادگستر است. اى ابوذر؛ هركس بد خلق و خو باشد همواره از خداوند دورتر مىشود.
در این بخش از حدیث، پیامبر(صلى الله علیه وآله) یادآور مىشوند كه بزرگداشت و احترام به برخى از بندگان خداوند، به منزله تعظیم و احترام به خداوند است. عقلا بر اساس ذوق عقلانى خویش، براى اهدافى گاه چیزى را به منزله چیز دیگر و یا كارى را به منزله كار دیگر و یا شخصى را به منزله شخص دیگر، معرّفى مىكنند؛ چنانكه در گفتگوهاى متعارف نیز گفته مىشود: این كار به منزله آن كار است، این شخص به مانند آن شخص است. این تنزیل و تشبیه، بر اساس شباهت و وجه مشتركى است كه بین «مشبّه» و «مشبّهبه» وجود دارد.
دلیل این تنزیل و تشبیه این است كه ویژگى و خصیصهاى در شخص و یا كارى مخفى و پنهان است و همان ویژگى و خصیصه، در شخص و یا كار دیگر آشكار است و براى اینكه آن ویژگى پنهان و مخفى بازشناخته شود و توجه دیگران بدان جلب گردد، آن را به منزله چیزى و یا شخص و یا كارى معرّفى مىكند كه مرتبه عالىتر آن ویژگى و خصیصه را دارد: در تشبیههاى متعارف مىنگریم كه انسان شجاعى را به شیر تشبیه مىكنند، در صورتى كه آن مرتبه شجاعتى كه شیر دارد انسان ندارد، اما از آن جهت كه ویژگى شهرت یافته شیر
شجاعت است آن شخص را به شیر تشبیه مىكنند، تا شجاعت ناشناخته او را باز شناسانند و كاملا شهامت و شجاعت او براى دیگران آشكار گردد و نظرها به او جلب شود؛ كه این جلب توجه دیگران خود مىتواند اغراض و اهدافى داشته باشد.
در آیات قرآن و روایات به تعابیر زیادى بر مىخوریم كه افرادى به منزله خداوند متعال معرّفى شدهاند و یا كارى كه براى برخى انجام مىگیرد، به مانند كارى معرفى شده كه براى خداوند انجام مىگیرد؛ چنانكه در آیات قرض دادن به نیازمند، به عنوان قرض دادن به خداوند معرّفى شده، از جمله:
«مَنْ ذَا الَّذِى یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضَاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِیمٌ»(1)
كیست كه به خداوند وام نیكو دهد، تا خداوند آن را براى او چندین برابر كند؟ و براى او پاداش پر ارزشى خواهد بود.
این تنزیل در حالى است كه خداوند متعال همه كمالات را در حد بىنهایت، بلكه به بیان دقیق برخى بزرگان فوق بىنهایت داراست. كسى كه خداوند را بشناسد و بدو ایمان آورد، پى مىبرد كه خداوند متعال همه كمالات را در بالاترین وجهى كه تعقل مىشود داراست.
گذشته از خداوند متعال در میان مخلوقات هم گرچه كمالاتشان محدود است اما گاه برخى از همین كمالات و میزان آنها براى دیگران مجهول و ناشناخته است. از جمله بزرگترین و كاملترین انسانها و مخلوقات خداوند، یعنى چهارده معصوم(علیهم السلام) قدرشان و گستره كمالات و والایىهایشان براى دیگران ناشناخته است؛ از این جهت انسانهاى متعارف و معمولى آنها را در حد دیگر انسانها مىدیدند. حتى برخى از كسانى كه به پیامبر ایمان مىآوردند، تصور مىكردند كه او انسانى است به مانند دیگران، با این تفاوت كه به او وحى شده است! اما نه مىدانستند و نه مىتوانستند درك كنند كه مقام او چقدر از مقام دیگران برتر است!
1. الحدید / 11.
براى آشنایان به بلنداى مقام و منزلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) شكى باقى نمانده است كه او برترین، والاترین و كاملترین انبیاء است و بهترین شرایع شرع اوست. خداوند متعال او را به پیامبرى مبعوث كرد و كتابى را با او فرستاد، تا بر اساس قسط و عدل حكم راند و به امر خداوند قیام كند و مردم را به راه راست هدایت كند. با براهین و كلماتى درخور عقل مردم، آنها را آشنا به خداوند و مصالح دنیوى و اخرویشان سازد و دینشان را كامل گرداند. در این راستا، در حد عقل هر كسى براى او دلیل و برهان مىآورد و سخن مىگفت، براى اینكه امّت به حقیقت آگاه شوند، حجت و برهان همراه ادعاى خود مىساخت:
«لِیَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَیِّنَةِ وَ یَحْیى مَنْ حَىَّ عَنْ بَیِّنَة ...»(1)
تا آنها كه هلاك مىشوند، از روى اتمام حجت باشد و آنها كه زنده مىشوند (و هدایت مىیابند) از روى دلیل روشن باشد.
على(علیه السلام) در شأن پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«إِخْتارَهُ مِنْ شَجَرَةِ الاَْنْبِیاءِ وَ مِشْكاةِ الضِّیآءِ وَ ذُؤابَةِ الْعَلْیاءِ وَ سُرَّةِ الْبَطْحاءِ وَ مَصابِیحِ الظُّلْمَةِ وَ یَنابِیعِ الْحِكْمَةِ»(2)
خداوند متعال رسول اكرم را برگزید از شجره پیامبران (آل ابراهیم) و از چراغدان روشنایى (كه نور هدایت و رستگارى از آنان تابان بود) و از خاندانى بلند مرتبه و مشهور (كه اشرف و افضل بر دیگرانند) و از سرزمین بطحا (سرزمین فخر و بزرگوارى) و از چراغهاى تاریكى (پدران آن بزرگوار همه چون چراغ راهنماى سرگردانان بودند) و از سرچشمههاى حكمت (كه همه داراى دین و شریعت بودند و دیگران از آنها علم و حكمت مىآموختند.)
در جاى دیگر مىفرمایند:
«قرارگاه او بهترین قرارگاه و جاى نموّ او شریفترین جاست، در كانهاى كرامت و بزرگوارى و آرامگاههاى سلامت، دلهاى نیكوكاران شیفته او گشت و زمام چشمها به سوى
1. انفال / 42.
2. نهجالبلاغة (فیضالاسلام) خ 107، ص 321.
او خیره شد. خداوند به وسیله آن حضرت كینههاى دیرینه را نابود ساخت و آتش دشمنىها را خاموش كرد و بین برادران ایمانى الفت و دوستى انداخت و میان خویشان (مانند حمزه و ابىلهب) جدایى افكند. به واسطه ظهور و پیدایش آن بزرگوار، ذلّت و بیچارگى مؤمنان را به عزّت و سرورى، و بزرگى كفار را به نكبت و بدبختى مبدّل ساخت».(1)
بر اساس سخنان خداوند و گفتارى كه از پیامبر و ائمه اطهار ،صلوات اللّه علیهم، به ما رسیده، اجمالا در مىیابیم كه آن چهارده نور پاك و مقدس مقامهایى را دارند كه اگر همه انسانها عقلشان را بر روى هم به كار اندازند نمىتوانند یكى از آن مقامها را درك كنند، چه رسد كه به آن دست یابند! این معرفت و شناخت با عنایت و توجه خداوند و به بركت آیات قرآن كریم و روایات به ما ارزانى شد. از این جهت پیامبر با آن مقام بلند و مرتبه عالى بهترین راهنما به سوى خداوند است و همو براى پس از خود، دو میراث بزرگ، كتاب خدا و عترتش، را باقى نهاد و مردمش را سفارش كرد كه بدانها تمسك جویند تا منحرف نشوند، چنانكه فرمود:
«إِنّى تارِكٌ فیكُمْ ما إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدى، كِتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتى، أَهْلَ بَیْتى، فَإِنَّهُما لَنْ یَفْتَرِقا حَتّى یَرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ»(2)
من دو گوهر گران قدر، كتاب خدا و اهلبیتم، را در بین شما باقى مىگذارم كه اگر بدانها چنگ زنید، هرگز گمراه نگردید آندو تا هنگامى كه بر حوض كوثر بر من وارد شوند، هرگز از یكدیگر جدا نمىگردند.
(معناى عدم جدایى آندو این است كه عترت و اهل بیت هیچگاه گفتار و كردارى بر خلاف كتاب خدا نخواهند داشت و لازمه آن عصمت ایشان است.)
از جمله آیاتى كه مقام والاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را معرّفى مىكند، فرموده خداوند است كه:
1. همان، خ 94، ص 283.
2. بحارالانوار، ج 23، ص 133.
«مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ...»(1)
كسى كه از پیامبر اطاعت كند، خداوند را اطاعت كرده.
در این آیه حدّى براى گستره اطاعت از پیامبر بیان نشده، از اینجاست كه پى مىبریم هر امرى كه پیامبر داشت، اگر انسان از آن اطاعت كند امر خداوند را اطاعت كرده. این آیه یكى از ادله عصمت وجود مقدس پیامبر بهشمار مىآید، چون این آیه و آیاتى از این قبیل ما را به اطاعت بىچون و چرا از پیامبر وا مىدارند. این بدان معناست كه ایشان برخلاف امر خداوند و خواست او امر نمىكنند، وگرنه اگر خداوند از یك طرف امر به اطاعت از خود مىكرد و از طرف دیگر، امر به اطاعت كسى مىكرد كه بر خلاف فرمان خداوند امر مىراند، تناقض لازم مىآمد.
همین برترى و والایى كه براى پیامبر ثابت شده، پس از ایشان براى ائمه معصومین نیز ثابت گردیده است و به جهت مقام و منزلت والاى آنهاست كه خداوند متعال عنوان «اولى الامر» را بر آنها اطلاق كرده است:
«یا أَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُوْلىِ الْأَمْرِ مِنْكُمْ ...»(2)
اى كسانى كه ایمان آوردهاید، اطاعت كنید خدا را و اطاعت كنید پیامبر خدا و اولىالامر (اوصیاى پیامبر) را.
جابربن عبدالله انصارى مىگوید: پس از نزول این آیه به پیامبر گفتم: اى رسول خدا، خداوند و پیامبرش را مىشناسیم، اما اولىالامر كیانند كه خداوند اطاعت آنها را در كنار اطاعت از خود ذكر كرد؟
پیامبر در جواب فرمودند:
اى جابر، آنان جانشینان من و پیشوایان مسلمانان پس از من هستند.
سپس پیامبر(صلى الله علیه وآله) یكیك ائمه را برشمردند تا رسیدند به نام مقدس امام دوازدهم
1. نساء / 80.
2. نساء / 59.
،عجّلاللّه تعالى فرجه الشریف، پس آنگاه فرمودند:
(دوازدهمین آنها) هم كنیه و هم نام من، حجت خداوند بر زمین و باقیمانده و رحمت الهى در بین بندگان، فرزند حسین بن على(علیهما السلام) است. همان كسى كه خداوند متعال به دست او، شرق تا غرب عالم را فتح مىكند.(1)
همسانى اطاعت پیامبر با اطاعت خداوند، در ارتباط با ائمه اطهار و وجود مقدس فاطمه زهرا(علیها السلام) نیز وجود دارد، چرا كه چونان پیامبر(صلى الله علیه وآله) هر كمالى كه ممكن است در مخلوقى پدید آید، در حد كمال و تمام در آنها موجود است. براى درك بهتر این تنزیل و همسانى اطاعت از خداوند با اطاعت از اهل بیت عصمت و طهارت، شایسته است قدرى در زیارت جامعه كبیره تأمل كنیم تا دریابیم درباره مقام و منزلت والاى آنها و لزوم محبت و اطاعت و پیروى از آنها چه فرمودهاند. در همین زیارت شریف مىخوانیم كه:
«مَنْ أَطاعَكُمْ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ وَ مَنْ عَصاكُمْ فَقَدْ عَصَىاللّهَ وَ مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَكُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللّهَ ...»
هر كه شما را اطاعت كند، خداى را اطاعت كرده است و هر كه شما را نافرمانى كند، خداى را نافرمانى كرده است و هر كه شما را دوست بدارد، خداوند را دوست داشته. هر كه با شما دشمنى و عداوت ورزد با خداوند دشمنى داشته است.
این معنا به نحو كاملترى در دعاى ایام ماه رجب وارد شده است:
«أَللّهُمَ إِنّى أَسْأَلُكَ بِمَعانى جَمیعِ ما یَدْعُوكَ بِه وُلاةُ أَمْرِكَ»
خداوندا، من از تو درخواست مىكنم، به همه آنچه صاحبان امرت تو را به آن مىخوانند.
تا آنجا كه مىفرماید:
«لا فَرْقَ بَیْنَكَ وَ بَیْنَها إِلاّ أَنَّهُمْ عِبادُكَ وَ خَلْقُكَ»
فرقى بین تو و آنها (آیات) نیست، جز آنكه آنان بنده و مخلوق تواند.
1. بحارالانوار، ج 26، ص 250.
نمونه كمالات الهى در آنها وجود دارد و تفاوت در این است كه همه آن كمالات از خداوند است و خداوند آن كمالات را به آنان افاضه كرده است و البته این فرق و تفاوت بالاتر از بىنهایت است: گرچه اهل بیت عصمت و طهارت همه كمالات و والایىها را دارند، اما آن كمالات در اصل از خداوند است و آنها از خود چیزى ندارند. وقتى آنها با دیگر مخلوقات خداوند سنجیده مىشوند همه گداى آنها هستند و نه تنها كسى با آنها برابرى نمىكند، بلكه بىنهایت تفاوت و فرق بین آنها و دیگران وجود دارد، اما وقتى با خداوند متعال سنجیده مىشوند، مىنگریم كه هیچ نسبتى بین آنها و خداوند وجود ندارد؛ چرا كه آنان فقر محضند و خداوند غنى محض، چون هر كس هر چه دارد از خداوند است.
به هر جهت تنزیل مقام پیامبر و اهل بیت با مقام خداوند كاملا بجاست و ما از درك مقام آنها عاجزیم و بر این باوریم كه اطاعت از آنها اطاعت از خداست و محبت به آنها محبت به خداست و دشمنى و نافرمانى آنها دشمنى و نافرمانى خداست.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) در شأن فاطمه زهرا(علیها السلام) مىفرمایند:
«فاطِمَةُ بِضْعَةٌ مِنّى مَنْ سَرَّها فَقَدْ سَرَّنى وَمَنْ ساءَها فَقَدْ ساءَنى، فاطِمَةُ أَعَزُّ النّاسِ عَلَىَّ»(1)
فاطمه پاره تن من است، كسى كه او را خوشنود كند مرا خوشنود ساخته كسى كه او را بیازارد مرا آزرده است. فاطمه عزیزترین مردم نزد من است.
گفته شد مقام پیامبر و اهل بیت به منزله مقام خداوند معرفى شده است، همین طور برخى از افعالى كه در ارتباط با برخى انجام مىگیرد، بهمنزله افعالى كه در ارتباط با دیگرى انجام مىگیرد معرفى شدهاند؛ چنانكه ذكر و یاد اهل بیت عصمت و طهارت به عنوان ذكر خداوند معرفى شده: خداوند متعال در قرآن مىفرماید: «فَاذْكُرُونى أَذْكُرْكُمْ»(2)؛ مرا یاد كنید تا شما را یاد كنم. شكى نیست كه خداوند متعال به یاد همه هست و از چیزى و كسى غافل
1. بحارالانوار، ج 43، ص 23.
2. بقره / 152.
نیست، اما مراد از یاد در آیه شریفه، یاد تشریفى و یاد توأم با عنایت و همراه با انعام است. اگر كسى بخواهد خداوند به یادش باشد و نعمتش را از او فروگذار نكند، باید به یاد او باشد. آن وقت ما مىنگریم كه در روایت، یاد اهل بیت به یاد خداوند تنزیل شده است:
امام صادق(علیه السلام) مىفرمایند:
«إِنَّ ذِكْرَنا مِنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ ذِكْرَ عَدُوِنا مِنْ ذِكْرِ الشَّیْطانِ»(1)
یاد ما یاد خداست و یاد دشمن ما یاد شیطان است.
تنزیل یاد اهل بیت به یاد خداوند متعال، از این جهت است كه آنها خلیفه خداوندند و براى خود شأنى و منزلتى جز بندگى خداوند نمىشناسند. وقتى ما نام پیامبر و امامى را مىشنویم، آیا بجز اینكه آنها نماینده خداوندند چیز دیگرى به ذهنمان مىآید؟ بنابراین شنیدن نام آنها توجه به خداوند است؛ از این جهت یاد آنها یاد اوست.
در مقام تنزیل و نمایاندن مقام و جبروت حق تعالى، اهل بیت و پیامبر در مراتب والاى تنزیل قرار دارند و آنها نمونههاى كاملى هستند براى خداوند و از هر جهت آیینه تمام نماى حقّند. شكى نیست كه آیینه از خود چیزى نمىنمایاند و خود وسیلهاى است براى جلوهگر ساختن صورتى كه در آن نقش مىبندد كه آن صورت را به وضوح نشان مىدهد. پیامبر(صلى الله علیه وآله)و اهل بیت عصمت و طهارت نیز از خود چیزى ندارند و هر چه دارند از خداوند است و خداوند را خوب نشان مىدهند.
نظر به اینكه ائمه اطهار آیینه تمامنماى حقند و به تمام معنا محو در جمال ربوبى شدهاند، تا آنجا كه با همه ابعاد وجود خویش صفات حق تعالى را مىنمایانند، امام صادق(علیه السلام) در حالى كه به خانه خود اشاره مىكردند، فرمودند:
«كُلُّ عِلْم لایَخْرُجُ مِنْ هذَا الْبَیْتِ فَهُوَ باطِلٌ وَ أَشارَ إِلى بَیْتِهِ وَ قالَ، عَلَیْهِ السلام، لِبَعْضِ أَصْحابِهِ: إِذا أَرَدْتَ الْعِلْمَ الصَّحیحَ فَخُذْ عَنْ أَهْلِ الْبَیْتِ فَإِنّا رَوَیْناهُ وَ اُوتینا شَرْحَ
1. بحارالانوار، ج 75، ص 468.
الْحِكْمَةِ وَ فَصْلَ الْخِطابِ، إِنَّ اللّهَ اصْطَفانا وَ آتانا مالَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ»(1)
هر علمى كه از این خانه نشر نیابد باطل است و نیز به یكى از اصحابشان فرمودند: اگر دنبال علم صحیح هستى آن را از اهل بیت دریافت كن. همانا ما آن علم را بیان كردهایم و شرح حكمتهاى (نهفته در آیات الهى) و علم قضا و داورى صحیح و عادلانه به ما سپرده شده است و خداوند ما را برگزید و آنچه به ما داد به احدى نداد.
گذشته از مقام معصومان، وقتى به افراد فروتر مىنگریم، هركس به آنها بیشتر شباهت داشته باشد، یعنى در بندگى خداوند راسختر باشد، بیشتر انانیت و روحیه خودبینى را از ساحت وجود خود دور ساخته، خود را محو عبودیت خداوند متعال كرده باشد. به كوتاه سخن، به هر اندازه كه انسان خودیت خود را كنار نهد و بنده خدا شود و به هر اندازه كه خود را مستقل نبیند، لیاقت مىیابد كه به منزله خداوند شناخته شود؛ تا آنجا كه امام صادق(علیه السلام) درباره زیارت مؤمن مىفرماید:
«مَنْ زارَ أَخاهُ فىِ اللّهِ، قالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: ایّاىَ زُرْتَ وَ ثَوابُكَ عَلَىَّ و لَسْتُ أَرْضى لَكَ ثَواباً دُونَ الْجَنَّةِ»(2)
كسى كه براى خداوند، برادر مؤمنش را زیارت كند، خداوند فرموده است: تو مرا زیارت كردهاى و پاداشت با من است و من براى تو به پاداشى كمتر از بهشت راضى نمىشوم.
در روایتى وارد شده است كه اگر مؤمنى براى خداوند و بدون داشتن غرض و درخواست دنیوى، به در خانه برادر مؤمنش برود خداوند متعال فرشتهاى مىفرستد كه از او سؤال كند: چرا به اینجا آمدهاى و چكار دارى؟ آن مؤمن مىگوید: به خانه بندهاى از بندگان
1. همان، ج 26، ص 158.
2. همان، ج 74، ص 345.
خداوند و برادر ایمانىام آمدهام تا او را ملاقات كنم. مىپرسد: آیا كارى به او سپردهاى و نیازى به او دارى؟ مىگوید: نه، فرشته مىپرسد: پس با او چكار دارى و چرا اینجا آمدهاى؟ آن مؤمن در جواب مىگوید: او را براى خداوند دوست دارم و از این جهت به زیارتش آمدهام آن فرشته از جانب خداوند به او پیغام مىدهد كه اى بنده به ملاقات من آمدهاى و مهمان من هستى و پذیرایى تو به عهده من است.
آرى، وقتى مؤمنى بنا گذاشت كه خداى را بندگى كند و خودبینى و انانیتش را كنار نهاد، به مقامى مىرسد كه زیارت او زیارت خداوند مىگردد. با نگرش و بررسى آیات و روایات، مضامین فراوان و متنوعى مىیابیم كه در آنها زیارت مؤمن و احترام به او به منزله احترام و زیارت خداوند معرفى شده است. از جمله در این روایت پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مقام پند دادن و راهنمایى ابوذر، احترام به سه دسته از بندگان خدا را به منزله احترام به خداوند معرفى مىكنند. باید توجه داشت كه (العیاذباللّه) اگر مىشد انسان خداوند را ببیند و به او احترام گذارد، به چه مقام والایى رسیده است. البته ما در مقام بندگى و عبادت خداوند، باید با چشم دل خداوند را ببینیم و سپس او را عبادت كنیم؛ چنانكه على(علیه السلام) فرمود:
«لَمْ أَكُنْ بِالَّذى أَعْبُدُ رَبَّاً لَمْ أَرَهُ»(1)
من چنان نبودم كه خداى را ندیده عبادت كنم.
در هنگام عبادت و بندگى خداوند، گاه انسانى كه خالصانه عبادت مىكند به مقام اجلال و بزرگداشت خداوند نائل مىگردد، حال مرتبهاى از بزرگداشت خداوند براى كسى كه به سه دسته از بندگان خداوند احترام گذارد نیز حاصل شده است:
الف) احترام و بزرگداشت سالخوردگان مسلمان:
دسته اول: كسانى كه عمرى را در پایبندى به اسلام و احكام متعالى آن سپرى ساختهاند و ریش آنها در راه اسلام سپید گشته است. احترام و ارج نهادن به این دسته بزرگداشت
1. همان، ج 4، ص 27.
خداوند است. پس اگر ما پیرمرد مسلمانى را دیدیم و به جهت مسلمان بودنش و اینكه عمرى در راه اسلام سپرى ساخته، به او احترام گذاردیم به خداوند احترام گذاردهایم.
جاى دارد كه بنگریم این دسته از بندگان مؤمن و شایسته خداوند چه خصوصیتى دارند كه این شرافت را یافتهاند كه احترام به آنها بزرگداشت و احترام به خداوند است. شاید در مورد پیر مرد مسلمان محاسن سفید، آن تنزیل و مقایسه از آن جهت است كه وقتى انسان به او مىنگرد، یك عمر بندگى را در چهره او مىخواند. قیافه نورانى و محاسن سفیدش، بخصوص اگر آثار سجده نیز بر پیشانىاش ظاهر باشد، همه گویاى یك عمر بندگى خداوند است:
«... سیمَا هُمْ فى وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ...»(1)
بر رخسارشان بر اثر سجده نشانههاى نورانى پدیدار است.
دیدن یك عمر بندگى خداوند، دیدن یك عمر خدایى است؛ چون بندگى با خدایى تضایف دارد. یعنى وقتى بنده عابدى را مىبینم كه یك عمر به عبادت سپرى ساخته، یك عمر خدایى و تدبیر حكیمانه و هدایت و راهنمایى او را نیز مىنگریم، از این جهت گفته شده: عبودیت و ربوبیت دو مفهوم متضایفند، مثل سایر مفاهیم متضایف، از قبیل پدر و پسر كه وقتى انسان پدر را از آن جهت كه پدر است مىبیند، حتماً به یاد پسر نیز مىافتد. همینطور وقتى كسى را به عنوان پسر تصور كرد، به یاد پدر نیز مىافتد.
وقتى انسانى یك عمر بندگى بنده پاكباختهاى را مىبیند، به یاد یك عمر خدایى كردن خدا مىافتد و این همان نسبت و ارتباط بین ربوبیت الهى با عبودیت الهى است. از این جهت چنین تنزیلى بجاست كه گفته شود: وقتى به او احترام كنى، به خداوند احترام كردهاى؛ گویا او با قیافه خود در حد ظرفیت خویش ربوبیت الهى را نشان مىدهد. ملاك تنزیل و مقایسه، وجود وجه مشتركى بین دو طرف است، حال چه وجه مشتركى بهتر از اینكه یكى نمایانگر دیگرى باشد، مثل عكسى كه وقتى بدان نگاه مىكنى به یاد صاحب
1. فتح / 29.
عكس مىافتى. این پیر كهنسال مسلمان، یك عمر عبودیت و بندگى را در قیافه خویش مجسّم ساخته است و وقتى شما به آثار بندگى او مىنگرید، ربوبیت خداوند را نیز مىنگرید.
پس به جهت آنچه گذشت، در اسلام احترام به پیرمردان و سالخوردگان از چنان والایى برخوردار است. البته احترام به پیرزنان نیز از این شایستگى برخوردار مىباشد، اما معمولا مردان در جامعه با پیرمردان روبرو مىشوند و خانمها با پیرزنان والا تفاوتى بین احترام به آنها نیست و بهطور كلى احترام به سالخوردگان مسلمان، به منزله بزرگداشت خداوند است.
جا دارد اشاره كنیم كه پارهاى از ارزشهایى كه در جوامع اسلامى معتبر است، در جوامع غیر مسلمان نیز محترم شناخته مىشود، اما ملاكها متفاوتند: احترام به بزرگترها ارزشى است كه كم و بیش در همه جوامع انسانى رایج است، اما این ارزش در جوامعى كه بینش اسلامى و الهى ندارند، جزو آداب و رسوم تلقّى مىشود و نمىتوان براى احترام نهادن به سالخوردگان ملاك ثابت و صحیحى پیدا كرد. اما در نظام ارزشى اسلام این قبیل ارزشهاى محترم انگاشته شده نزد دیگران، معتبر و محترم است، اما با ملاك معقول و پایه و ریشهاى ثابت و محكم. به پیر مردان در همه جوامع احترام مىگزارند، در نظام اسلامى احترام به پیرمرد مسلمان ویژگى خاصى دارد و احترام به او از آن جهت است كه نمودار یك عمر عبودیت خداوند است؛ اما این ویژگى نزد دیگران شناخته شده نیست. پس باید توجه داشت كه اگر در آیات و روایات از ارزشهایى سخن به میان آمده كه در نظامهاى ارزشى دیگر نیز بزرگ داشته شدهاند، به این معنا نیست كه ارزش شناخته شده در اسلام همان ارزش معتبر نزد سایرین و با همان ملاك است، بلكه ملاك آن ارزش در اسلام ممكن است بسیار متفاوت از ملاك آن در نزد دیگران باشد؛ ملاك آن ارزش در اسلام بسیار عالىتر و لطیفتر است.
با توجه به آنچه بیان شد، ما دریافتیم كه باید به سالخوردگان احترام گذارد و هر كوچكترى باید به بزرگتر از خود ـ از آن جهت كه بنده خداوند است و عمرى از او گذشته
است ـ احترام بنهد، اما احترام به سالخورده مسلمان از ویژگى خاصى برخوردار مىباشد و به منزله احترام به خداوند است.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) درباره بازتاب و دستاورد اخروى احترام به سالخورده مسلمان مىفرمایند:
«مَنْ وَقَّرَ ذا شَیْبَة فىِ الاْءِسْلامِ امَنَهُ اللّهُ مِنْ فَزَعِ یَوْمِ الْقِیامَةِ»(1)
كسى كه پیر مسلمانى را توقیر و تجلیل كند خداوند او را از ترس روز قیامت ایمن مىدارد.
امام صادق(علیه السلام) درباره برخورد شایسته با مسلمانان، در سنین مختلف، مىفرمایند:
«اُوصیكَ أَنْ تَتَّخِذَ صَغیرَ الْمُسْلِمینَ وَلَداً وَ أَوْسَطَهُمْ أَخاً وَ كَبیرَهُمْ أَباً. فَارْحَمْ وَلَدَكَ وَ صِلْ أَخاكَ وَبِرَّ أَباكَ»(2)
تو را سفارش مىكنم كه خردسالان مسلمان را به فرزندى و میانسالان را به برادرى و بزرگسالان را به پدرى بگیرى و (همانند رفتارى كه در خانهدارى) با فرزندان مسلمان مهربانى كن و به برادران دینىات بپیوند و به پدر دینىات نیكى كن.
از آنجا كه آیین اسلام، آیین مودّت و محبت است و اسلام دینى است مهرآفرین كه پیروان خود را به برادرى و محبت دعوت مىكند و از آنها مىخواهد كه در راستاى ایجاد صمیمیت و یگانگى، كدورتها و ناراحتىها را بزدایند و سعى كنند با سخنان محبتآمیز، سایه رحمت الهى را بر سر خود مستدام دارند، پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«مَنْ أَكْرَمَ أَخاهُ الْمُسْلِمَ بِكَلِمَة یُلَطِّفُهُ بِهَا وَ فَرَّجَ عَنْهُ كُرْبَتَهُ، لَمْ یَزَلْ فى ظِلِّ اللّهِ الْمَمْدُودِ عَلَیْهِ الرَّحْمَةُ ما كانَ فى ذلِكَ»(3)
كسى كه برادر مسلمان خود را با كلمات مودّت آمیز خویش احترام كند و غم او را بزداید، تا این سجیه و خصیصه در او باقى است پیوسته در سایه رحمت خداوند است.
1. بحارالانوار، ج 7 ص 202.
2. مرتضى فرید، الحدیث، ج 1، ص 306.
3. بحارالانوار، ج 16، ص 84.
پس بایسته است كه به بزرگانى كه عمرى را در اسلام گذراندهاند و محاسنشان سفید شده، احترام گذاریم؛ حتى اگر معلومات آنها در حد معلومات ما نباشد. چرا كه ما نمىدانیم سنّمان به آنها مىرسد، یا اگر به سنّ آنها برسیم دینمان را حفظ كردهایم. بودند جوانانى كه در میانسالى از نعمت هدایت محروم گشته، با كفر و عناد با خداوند از دنیا رفتند حال این انسانهایى كه عمرى را با سلامت دین گذراندهاند و اسلام را در وجود خویش حفظ كردهاند؛ بحق لایق احترامند؛ گرچه یك سلسله مفاهیم علمى را نمىدانند و علمشان در حد علم ما نیست. این گروه از چنان شرافت و بزرگى برخوردار بودهاند كه لیاقت یافتند عمرى را در اسلام بسر برند.
ب) احترام به حاملان و عاملان به قرآن:
دسته دوم: حاملان و عاملان به قرآن. در درجه اول احترام به كسانى كه هم حافظ قرآن و هم عمل كننده به آن باشند، احترام به خداوند است و پس از این دسته احترام به كسانى كه حافظ قرآن نیستند اما عالم به علوم قرآنى و عامل به آن هستند نیز احترام به خداوند است. همچنین اگر عامل به قرآن نبودند و تنها حامل علوم آن بودند، باز درجهاى از احترام را دارا هستند. در روایتى وارد شده كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند:
«أَشْرافُ اُمَّتى حَمَلَةُ الْقُرآنِ وَ أَصْحابُ الْلَیْلِ»(1)
برجستهگان امت من حاملان قرآن و شبزنده دارانند.
در این روایت، شرافت خاصى براى حاملان قرآن اثبات گردیده، اما در این بخش از حدیث ابوذر، غیر از اثبات و بیان اصل شرافت، بیان شده كه احترام به آنها احترام به خداست. البته به این شرط كه عامل به قرآن نیز باشند و خصوصیتش این است كه حاملان قرآن و عاملان به آن هم در ظاهر و هم در باطن و چه در گفتار و چه در كردار اراده و كلام الهى را جلوهگرند: هم الفاظ و حروف قرآن را فرا گرفتهاند و هم ذهنشان مفاهیم قرآنى را
1. بحارالانوار، ج 87، ص 138.
دریافته است و به اصطلاح، قوه متخیلهشان صورت الفاظ را درك كرده است و قوه عاقله آنها مفاهیم آنها و قوه عاملهشان حقایق قرآن را در عمل جلوهگر ساخته است؛ یعنى سرتاپاى وجودشان خدایى و قرآنى شده است. وقتى به محفوظاتشان مىنگرى مىبینى كه حافظ قرآنند، وقتى به علومشان مىنگرى مىبینى كه حامل علوم قرآنند و مفاهیم آن را دریافتهاند و وقتى به عملشان مىنگرى مىبینى كه بر طبق قرآن عمل مىكنند. از این جهت وجودشان آیینه قرآن است، یعنى وجود آنها آیینه كمال خداست و خداوند با كلام خود در وجود آنها جلوه كرده؛ پس احترام به آنها احترام به خداوند است.
درباره جایگاه رفیع و بلند قرآن، پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«أَلْقُرْآنُ هُدىً مِنَ الضَّلالَةِ وَ تِبْیانٌ مِنَ الْعَمى وَ اسْتِقالَةٌ مِنَ الْعَثْرَةِ وَ نُورٌ مِنَ الظُّلْمَةِ وَ ضِیاءٌ مِنَ الاَْحْداثِ وَ عِصْمَةٌ مِنَ الْهَلَكَةِ وَ رُشْدٌ مِنَ الْغِوایَةِ وَ بَیانٌ مِنَ الْفِتَنِ وَ بَلاغٌ مِنَ الدُّنْیا إِلىَ الاْخِرَةِ وَ فیهِ كَمالُ دینِكُمْ وَ ما عَدَلَ أَحَدٌ عَنِ الْقُرْآنِ إِلاّ إِلىَ النّارِ»(1)
قرآن راهنماى از گمراهى است و روشنىبخش و نجاتبخش از كورى است و باعث گذشت از لغزشها و نور و روشنى هر تاریكى است و در پیشامدها روشنگر است و نگاهدارنده از هر هلاكت و موجب رشد و رهجویى در هر گمراهى است. بیانگر هر فتنه و انحرافى است و انسان را از دنیاى (پست به سعادت) آخرت مىرساند و در آن كمال دین شماست و هیچ كس از قرآن روىگردان نشود، جز آنكه روى به دوزخ آورد.
یا درباره لزوم توجه به قرآن و شناخت آن و برگزیدن آن به عنوان كتابى سعادت آفرین و رهایى بخش، در حدیث آمده است:
«مَنْ أَخَذَ دینَهُ مِنْ كِتابِ اللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّه(صلى الله علیه وآله) زالَتِ الْجِبالُ قَبْلَ أَنْ یَزُولَ وَ مَنْ أَخَذَ دینَهُ مِنْ أَفْواهِ الرِّجالِ رَدَّتْهُ الرِّجالُ»(2)
هر كه دینش را از كتاب خدا و سنت پیامبر برگیرد از كوهها استوارتر است و كسى كه دینش را از دهان مردم دریابد، همان مردم او را از دین برگردانند.
1. اصول كافى، ج 4، ص 41
2 مقدمه اصول كافى، ص 7.
در جاى دیگر پیامبر(صلى الله علیه وآله) در ارتباط با قرآن و اهل بیت مىفرمایند:
«أَنَا أَوَّلُ رافِد عَلَى الْعَزیزِ الْجَبّارِ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ كِتابُهُ وَ أَهْلُ بَیْتى، ثُمَّ أُمَّتى ثُمَّ أَسْأَلُهُمْ ما فَعَلْتُمْ بِكِتابِ اللّهِ وَ أَهْلِ بَیْتى»(1)
من نخستین كسى هستم كه روز قیامت بر خداى عزیز جبار، با قرآن و اهلبیتم وارد مىشوم، سپس امّتم (وارد مىشوند) پس از ایشان مىپرسم چه كردید با كتاب خدا و اهل بیتم.
آنچه ذكر شد براى این بود كه ما دریابیم كه قرآن، هم از لحاظ مادى و هم از لحاظ معنوى، بركات زیادى دارد و هر قدر انسان به این كتاب نزدیكتر شود و انسش با آن بیشتر گردد و بیشتر در آن تدبر كند، بیشتر از بركات و فضایل آن بهرهمند مىشود. فضیلت و والایى قرآن آنقدر زیاد است كه روایتى به این مضمون وارد شده كه شخصى از معصوم سؤال كرد: علت فضل و برترى شما بر دیگران چیست؟ معصوم در جواب فرمود: امتیاز ما بر دیگران به این است كه علم قرآن نزد ماست.
پس بایسته است كه همواره در پى تكریم و تقدیس قرآن باشیم و هیچگاه به قرآن همانند كتابهاى دیگر ننگریم و برتر دانستن قرآن از سایر كتابها فقط در اعتقاد قلبى نباید باشد؛ بلكه رفتار ما نسبت به قرآن باید غیر از رفتارى باشد كه با دیگر كتابها داریم. علاوه بر احترام قلبى به قرآن، در ظاهر نیز به قرآن احترام بگذاریم؛ یعنى رفتار ظاهرى ما باید گویاى احترام قلبىمان به قرآن باشد. شكى نیست كه همین رفتار احترامآمیز و تقدیسآمیز با قرآن، بر ایمان ما مىافزاید.
برخى از بزرگان در اتاقى كه قرآن كریم در آن نهاده بودند نمىخوابیدند و حتى در آن اتاق به احترام قرآن پایشان را دراز نمىكردند. داستانى را علامه طباطبایى و نیز مرحوم شهید مطهرى(رحمه الله) از مرحوم شیخ محمد تقى آملى، رضوانالله علیه، نقل كردهاند كه یك شب مرحوم آملى از فرط خستگى، در هنگام تلاوت قرآن، به بالشى تكیه داد. روز بعد كه
1. اصول كافى، ج 4، ص 400.
خدمت استاد خود، مرحوم میرزا على آقاى قاضى، رضوان الله تعالى علیه ـ كه استاد علامه طباطبایى و بزرگان دیگر نیز بودهاند ـ مىرسد استاد بىمقدمه مىفرماید: موقع تلاوت قرآن خوب نیست كه انسان به بالش تكیه دهد!
بله به پاس ارج نهادن به قرآن و ایجاد زمینه گسترش فرهنگ قرآنى در جامعه، باید به حاملان علوم قرآن احترام نهاد و اگر خود نیز از جمله حاملان قرآن بودیم، دیگران نیز به ما احترام مىنهند و نباید تصور كنیم كه چون ما نیز حامل قرآن هستیم نباید به حاملان قرآن احترام بگذاریم، چرا كه منافاتى در این نیست كه شخصى حامل قرآن باشد و به دیگر حاملان قرآن احترام بگذارد؛ چنانكه احترام سادات و ذریّه رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) بر همه از جمله بر خود سادات واجب است. وقتى انسان سیّدى را مىبیند به یاد پیغمبر مىافتد، از این جهت باید به او احترام نهد؛ حتى اگر خودش نیز سیّد باشد.
درباره یكى از علماى بزرگ كه سیّد نیز بود، نقل شده كه وقتى ایشان مىخواست از مجلسى خارج شود فرزندش كفش ایشان را جفت كرد، آن عالم اوقاتش تلخ شد و فرمود: ذرّیه فاطمه زهرا نباید كفش مرا جفت كند! پس اگر كسى سیّد است باید به دیگر سادات احترام گذارد، یا اگر عالم است به علماى دیگر احترام نهد. پس اگر كسى عالم، عامل و شایسته احترام بود، مانعى ندارد كه به علماى دیگر احترام بگزارد. او باید به عالم دین از آن جهت كه حامل قرآن و علم قرآن است احترام كند و در واقع این رفتار به معناى ارج نهادن به قرآن است.
ج) بزرگداشت حاكم دادگر و عادل
دسته سوم: سومین گروهى كه احترام به آنها احترام به خداوند است، حاكمان عادل و دادگرند و ما پیش از پرداختن به لزوم احترام به حاكم دادگر، مىپردازیم به بیان ضرورت حكومت و قانون در اجتماع و شرایط كسى كه باید متصدى حكومت بر مسلمانان شود:
مرحوم علامه طباطبایى(رحمه الله) مىفرماید: «مُلك» به معناى سلطنت، از اعتباریات ضرورى است كه انسان بىنیاز از آن نیست. لكن چیزى كه در ابتدا بشر به آن نیاز دارد تشكیل اجتماع است، اجتماع از جهت تألیف و پیوستگى افراد جامعه به یكدیگر كه هر یك از افراد آن جامعه براى خود هدفى و ارادهاى غیر از هدف و خواست دیگران دارد، نه اجتماع از جهت تكتك افراد بدون پیوستگى و دیگرنگرى؛ چرا كه تكتك افراد خواستههاى متفاوت و اهداف گوناگونى دارند؛ به این جهت آبشان در یك جوى نمىرود: هر فردى مىخواهد دستاورد دیگران را برباید و بر آنان غلبه كند و به حدود دیگران تجاوز كند و در نتیجه هرج و مرج پدید مىآید و اجتماعى را كه به منظور تأمین سعادت زندگى تشكیل یافته، وسیله بدبختى و هلاكت مىسازد. براى رفع این مشكل، راهى جز این نیست كه اجتماع براى خود قوهاى غالب و قاهر فراهم سازد تا سایر قوا و نیروها را تحت سیطره خود درآورد. تمام افراد را تحت فرمان خود گیرد و در نتیجه نیروهاى سركش را كه مىخواهند به دیگران تجاوز كنند، به اعتدال و حد وسط بكشاند. افراد ضعیف را نیز از مرحله ضعف و سستى نجات داده، به حد وسط برساند، تا سرانجام همه نیروهاى جامعه از نظر قوّت و ضعف، برابر و نزدیك به هم شوند و آنگاه كه هر كدام از آن نیروها را در جاى خاص خود نشاند، هر صاحب حقى را به حقش رسانده است.(1)
روشن گردید كه زندگى انسان یك زندگى اجتماعى است. حال اینكه چرا زندگى او اجتماعى است و آیا اجتماعى بودن به جبر بر انسان تحمیل شده، یا طبیعت انسان از پیش خود اقتضاى زندگى اجتماعى را دارد و آیا هیچ عامل عقلایى و اختیارى در گزینش زندگى اجتماعى مؤثر نیست و یا هست؟ اینها همه مباحثى است كه در اطرافش بحثهاى فراوانى شده، اما نظر ما این است كه عامل عقلایى در انتخاب زندگى اجتماعى مؤثر است: انسان چون در زندگى اجتماعى منافعى براى خود مىبیند و ملاحظه مىكند كه نیازهاى مادى و
1. المیزان، ج 3، ص 144.
معنوىاش بدون زندگى اجتماعى اصلا تأمین نمىشود و یا به صورت مطلوب و كامل برآورده نمىشود، از این رو به زندگى جمعى تن در مىدهد و شرایط آن را مىپذیرد.
نكته دیگر اینكه لازمه زندگى اجتماعى، تزاحمات و برخوردهایى بین منافع افراد جامعه است. یعنى وقتى مردم بخواهند زندگى اجتماعى داشته باشد و با هم زیست كنند و با یكدیگر همكارى داشته، دستاوردهاى این همكارى را بین خود تقسیم و توزیع كنند، بین منافع و خواستههاى آنان برخوردهایى به وجود مىآید. كسانى دنبال بهره بیشترند و مىخواهند از مواهب طبیعى، به صورت نامحدودى، بهرهبردارى كنند و یا شیوه برخورد با انسانهاى دیگر را به گونهاى مىخواهند كه مطابق با میلشان باشد و این مطلوب دیگران نیست. پس به ناچار كشمكشهایى در صحنه اجتماع رخ مىدهد كه براى جلوگیرى از آن باید مرزهایى را تعیین كرد و قوانینى را مدوّن ساخت. این نیز امرى بدیهى است و روشنى آن از اینجاست كه اگر كسى اندك تأملى پیرامون خواستههاى انسان ـ چه خواستههاى مادّى و چه معنوى او ـ بكند (البته آنچه مربوط به زندگى اجتماعى مىشود)، خواهد دید كه تأمین همه خواستههاى افراد به طور نامحدود میسّر نیست و اگر آدمیان بخواهند بهطور دستهجمعى زندگى كنند باید براى خواستههاى خود مرزى قائل بشوند و به دلخواه خویش عمل نكنند.
پس براى از بین بردن تزاحمات و یا كم كردن آنها، به مرزها و قانون نیازمندیم. اگر حدودى براى بهرهبردارى افراد، در زندگى اجتماعى، قائل نشویم و یا انسانها این حدود را رعایت نكنند هدف از زندگى جمعى ـ كه همان برخوردارى هر چه بیشتر از مواهب طبیعى، در جهت تكامل مادى و معنوى انسان است ـ تحقق پیدا نخواهد كرد. پس باید زندگى اجتماعى به گونهاى اداره شود كه زمینه تكامل روزافزون براى همه افراد جامعه فراهم شود. تنها در این صورت است كه غرض از زیست اجتماعى بهطور صحیحى تأمین مىشود.
در نظام اسلامى كه مبتنى بر بینش و اصول اسلامى است، لازم است كه قانون، الهى باشد. دلیل بر این امر، ادعایى است كه اسلام به عنوان یك مكتب همه جانبه در تدبیر امور
جامعه دارد. ما نیز كه پیرو اسلامیم و عمل به آن را ضامن سعادت همگان مىدانیم، باید بتوانیم در مقابل مكاتب و مذاهب گوناگون و در رویارویى با گرایشهاى گوناگون كه اكثریت كشورهاى جهان، كم و بیش، آنها را پذیرفتهاند ایستادگى كرده، از حریم عقیده و آرمان خویش با سلاح استدلال و اندیشه دفاع كنیم.
تا اینجا ضرورت حكومت در جامعه و وجود قانون بیان گردید و چون تشكیل حكومت و اجراى قانون بدون وجود حاكم میسّر نیست، اشارهاى مىكنیم به پارهاى از شرایط تصدّى امور حكومتى:
1. شناخت قانون: كسى كه مىخواهد قانونى را اجرا كند، خواه آن قانون مربوط به امنیت داخلى باشد و خواه مربوط به دفاع، یا روابط بینالمللى و یا چیزهاى دیگر، باید شناخت كافى از آن قانون و اصول و ارزشهایى كه قانون بر آنها استوار است داشته باشد.
2. تقوا: تقوا، یك شرط كلى در فرهنگ اسلامى است و در فرهنگ عمومى آن را «وظیفهشناسى» مىگویند. كسى كه متصدى امور جامعه مىشود و مصالح مردم را عهدهدار مىگردد باید در اندیشه تأمین مصالح آنان باشد، نه آنكه با رسیدن به قدرت در فكر برآوردن منافع شخصى و ارضاى غرائز دنیوى خویش باشد، كه در این صورت چنین شخصى صلاحیت سپردن اموال، نفوس و اعراض مردم به او و نیز اجراى قانون را ندارد. چرا كه او قانون را در جهت عكس آن و مطابق میل خود تفسیر و تأویل و یا نسخ مىكند و گاهى با آن صریحاً مخالفت مىكند. پس شرط دوم براى تصدّى امور حكومتى، برخوردارى از صلاحیت اخلاقى، یا به لسان قرآن و طبق فرهنگ اسلامى «تقوا» است.
3. كاردانى: هركس كارى را عهدهدار مىشود، باید صلاحیت انجام آن را داشته باشد؛ چون صِرف آگاهى از قانون و داشتن تقواى شخصى، براى به انجام رسانیدن درست كارها كافى نیست، بلكه تجربه و كاردانى نیز لازم است تا به كمك آن به گرهگشایى از مشكلات كوچك و بزرگى پرداخت كه همواره پیش پاى مسؤولین نهاده مىشود.
شكى نیست كه جوامع بشرى، جهت حلّ تزاحمات و كشمكشها و ایجاد حدود و مرزها در برخوردارى از منافع شخصى و اجتماعى و بالاخره ایجاد تعادل در زندگى جمعى، به قانون نیاز دارند و براى اجراى صحیح آن و جلوگیرى از طاغیان و سركشان به والى و حاكم نیاز دارند، اما سخن در این است كه ولایت و سرپرستى از آن خداوند است و دیگران به اذن او ولىّ و سرپرست مردم مىشوند؟ یا برخى از انسانها بالاصالة صلاحیت ولایت و سرپرستى بر دیگران را دارند؟ در جواب این بحث مطرح مىشود كه هیچیك از انسانها حق ولایت و سرپرستى بر دیگر افراد را ندارد؛ زیرا انسان از كسى اطاعت مىكند كه نعمت و موهبت هستى خویش را از او دریافت كرده است و چون افراد عادى نه به انسان هستى بخشیدهاند و نه در بقاء و دوام هستى او مؤثّرند، رأى هیچ كس براى دیگرى واجبالاتباع نیست.
عدم لزوم پیروى افراد از یكدیگر اصل اوّلى در عدم ولایت انسانهاست. پس از آنجا كه انسان همه شؤون هستى خویش را از خداوند متعال دریافت مىكند موظف است كه تنها به فرمان او گردن نهد و تنها در برابر او تمكین كند و تبعیت از دستور غیر، مشروط به این است كه آن غیر از طرف ذات خداوندى تعیین شده باشد.
با توجه به آنچه ذكر شد، وقتى به قرآن مىنگریم مىبینیم كه قرآن كریم ولایتهاى باطل، یعنى ولایتهایى را كه توسط خداوند امضاء نشدهاند، رد مىكند.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصَارى اَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ اَوْلِیاءُ بَعْض وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لاَیَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ»(1)
اى اهل ایمان، یهود و نصارى را (كه دشمن اسلامند) به دوستى نگیرید، آنها دوستدار همدیگرند و هر كه از شما مؤمنان با آنها دوستى كند (در كفر و ستمگرى) از آنها خواهد بود و همانا خداوند ستمكاران را هدایت نخواهد كرد.
1. مائده / 51.
(جمله «ان اللّه لا یهدى القوم الظّالمین» بر این دلالت مىكند كه آنها ظالمند و ظالم هرگز از هدایت بهره نبرده، هیچگاه به مقصد نمىرسد؛ بلكه پیوسته در راه مىماند. پس اگر شما نیز در زمره آنان درآیید به مقصد و هدف نمىرسید.)
در آیه دیگر حاكم بر حق را چنین معرفى مىكند:
«إِنَّمَا وَلِیُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِینَ امَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ»(1)
ولىّ شما تنها خداوند و رسول و مؤمنانى هستند كه نماز بپاداشته، به فقیران در حال ركوع زكات مىدهند (به اتفاق همه مفسران مراد از آیه على(علیه السلام) است.)
پس با شواهدى كه در اسلام بر ضرورت حكومت در جامعه وارد شده است و نیز شرایطى كه براى حاكم بر حق ذكر گردیده، روشن است كه در زمان حضور شخص معصوم ـ همچون وجود مقدس رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام)ـ او در رأس حكومت قرار مىگیرد و طبیعى است كه این حكومت بسیار مطلوب و ایدهآل خواهد بود. اما این وضع همیشه میسّر نیست، حتى در زمان حضور امام معصوم نیز او تنها در جایى كه تشریف دارد، مىتواند حكومت آن شهر و استان را اداره كند و در سایر شهرها و استانها با گماردن عمّال و كارگزاران خود بر امور نظارت مىكند. در عصر غیبت با عدم دسترسى به امام معصوم، كسى باید عهدهدار این منصب شود و جامعه اسلامى را بر اساس قوانین خدا و محتواى اسلام رهبرى كند كه واجد شرایط زیر باشد:
1. آگاهى كافى از اسلام: از آنجا كه در مسؤولیت رهبرى و حكومت، حفظ قوانین و ارزشهاى اسلامى بر عهده حاكم مسلمین است و او امانتدار دین و نوامیس و احكام خداوند است، باید بیشتر از دیگران سه شرط آگاهى به قانون، تقوا و صلاحیت اخلاقى، قدرت و مهارت بر اداره امور را دارا باشد. مضمون روایتى چنین است كه اگر در جامعهاى كسى امامت و رهبرى را بر عهده گیرد، در حالى كه كسان دیگرى حتى یك نفر باشد كه از او
1. همان / 55.
داناتر و شایستهتر است، این جامعه همواره رو به انحطاط خواهد گذاشت:
«مَنْ أَمَّ قَوْماً وَ فیهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ أوْ أَفْقَهُ لَمْ یَزَلْ أَمْرُهُمْ إلى سَفال إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ»(1)
2. تقوا: در حدیثى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) یكى از شرایط صلاحیت یك فرد را براى رهبرى ورع و تقوایى دانسته كه او را از حرامهاى الهى باز دارد:
«وَرَعٌ یَحْجُزُهُ عَنْ مَعاصِى اللّهِ»(2)
در روایتى امام حسین(علیه السلام) خطاب به اهل كوفه نسبت به مسأله رهبرى جامعه مىنویسد:
«ما الاِْمامُ إِلاّ الْحاكِمُ بِالْكِتابِ، الْقائِمُ بِالْقِسْطِ، الدّائِنُ بِدینِ الْحَقِّ الْحابِسُ نَفَسَهُ عَلى ذاتِاللّهِ»(3)
پیشوا و امام نیست مگر كسى كه حكومتش بر پایه قرآن باشد، قسط را بر پاى دارد و به دین حق پایبند باشد و خود را وقف راه خدا كند.
حضرت على(علیه السلام) خطاب به عثمان مىفرمایند:
«فَاْعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبادِ اللّهِ عِنْدَاللّهِ، إِمامٌ عادِلٌ هُدِىَ وَ هَدى فَأَقامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً وَ أَماتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً ... وَ إِنَّ شَرَّ النّاسِ عِنْدَاللّهِ إِمامٌ جائِرٌ ضَلَّ و ضُلَّ بِهِ فَأَماتَ سُنَّةً مَأْخُوذَةً وَ أَحْیا بِدْعَةً مَتْرُوكَةً»(4)
بدان برترین بندگان نزد خداوند پیشواى عادل و درستكارى است كه هدایت شده، راهنما باشد و سنت و طریقه شناخته شده (از پیامبر اكرم) را برپا دارد و بدعت باطل و نادرست را بمیراند. بدترین مردم نزد خدا امامى است ستمگر كه خود گمراه باشد و موجب گمراهى دیگران شود. سنّت پذیرفته را بمیراند و بدعت واگذارده را زنده گرداند.
3. تدبیر و مدیریّت: شرط سوم، مهارت در اداره امور و حسن تدبیر و مدیریّت كارهاى جامعه است.
1. بحارالانوار، ج 88، ص 88.
2. اصول كافى، ج 2، ص 266.
3. محمدبن نعمان (مفید)، ارشاد، ص 186.
4. نهجالبلاغة (فیضالاسلام) خ 163، ص 526.
توانایى رهبر و قدرت بر اداره جامعه در مسیر اسلام شرط ضرورى براى حاكم اسلامى است و این ویژگى، مقدمات و تجربهها و آگاهىها و زمینههاى بسیارى را مىطلبد كه اگر كسى به این حد از كفایت سیاسى و درایت در امور برسد مىتوان مسؤولیت مسلمانان را به او سپرد.
على(علیه السلام) مىفرمایند:
«أَیُهَا النّاسُ إِنَّ أَحَقَّ النّاسِ بِهذَا الاَْمْرِ أَقْواهُمْ عَلَیْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِاللّهِ فیهِ.»(1)
مردم، سزاوار به خلافت كسى است كه بدان تواناتر باشد و در آن به فرمان خدا داناتر.
با ملاكها و صفاتى كه براى حاكم اسلامى بیان گردید مىنگریم كه در زمان ما زمینه حكومت شایستهترین فرد فراهم گشته است: در گذشته كه امكان به دست گرفتن حكومت از سوى چنین اشخاصى بسیار ضعیف بود و گاهى نشدنى به نظر مىرسید، چنین بحثهایى هم مطرح نمىشد و تنها مسأله «مرجعیت تقلید» مطرح بود. از اینرو بزرگانى كه دلسوز و صلاحاندیش براى اسلام بودند سعى مىكردند كسى را پیدا كنند كه به عنوان «مرجع تقلید» بهترین خدمت را به جامعه اسلامى بكند. اما امروز كه ـ بحمداللّه ـ زمینه و وسایل، جهت به دست گرفتن حكومت و تصدّى امور به وسیله افراد صالح و شایسته، فراهم شده است و به بركت این انقلاب عظیم اسلامى و خونهاى پاك شهیدان، شرایطى فراهم آمده كه در رأس قدرت كسى قرار گیرد كه از دیگران شایستهتر باشد؛ این فرصت و موهبت جاى سپاس فراوان دارد. خداوند را شكر مىكنیم كه در این نظام اسلامى، ما را از بركت رهبرى «ولىّ فقیه» برخوردار كرده، بر ما منّت نهاده است. حال سپاس این نعمت را تنها با اطاعت از ولایت فقیه مىتوان انجام داد كه ضامن عزّت مسلمین و وحدت امّت اسلامى است.
1. نهجالبلاغة (ترجمه شهیدى) خ 183، ص 173.
در زمان حیات امام خمینى(قدس سره) از این نعمت برخوردار بودیم و امروز نیز كه با هزار افسوس، از آن نعمت عظمى محروم شدهایم، خداوند متعال نعمتش را بر ما مستدام داشته است و سایه ولىّ فقیه را بر سر ما استمرار بخشیده است. خداوند را شكر مىكنیم كه خبرگان و دانایان امّت، بهترین و شایستهترین فرد از یاران امام بزرگوار، یعنى حضرت آیتالله خامنهاى،مدّظلهالعالى، را به جانشینى آن بزرگوار برگزیدند و همه مردم نیز با كمال طیب خاطر با وى بیعت كردند و همه یاران راستین امام، با كمال همدلى راه امام را تداوم بخشیدند و بحمداللّه كوچكترین سستى و خللى در جریان امور پیش نیامد. از خداوند متعال خواهانیم كه این اتحاد و همبستگى مسؤولان پایدار بماند و روز به روز استوارتر گردد تا كشتى عظیم انقلاب، با قیادت رهبر معظم ما به ساحل امن و هدف مطلوب برسد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) به ابوذر غفارى چنین پند مىدهند كه احترام و بزرگداشت حاكم عادلى كه طبق قانون الهى و بر اساس عدل و داد حكومت كند، احترام به خدا و بزرگداشت اوست. از این رو احترام به حاكم عادل احترام به خداوند است كه یكى از صفات خداوند و یكى از تجلیات او حاكمیت است، چرا كه یكى از اسماء الهى حاكم و مولى است و مولویت خدا و حكومت الهى در عمل به احكام عادلانه خداوند ظهور مىیابد كه حاكم اسلامى متصدّى این امر خطیر است.
فرمانرواى مسلمان عادل و ولىّامر مسلمین كه طبق قانون خداوند حكم مىكند و در صدد پیاده كردن احكام خدا در جامعه اسلامى است، مرتبهاى از ولایت پیامبر اكرم و اهلبیت(علیهم السلام) را داراست. چرا كه ولایت الهى در اصل به پیامبر و ائمه اطهار واگذار گردیده است(1) و مرتبه نازله آن به سلطان عادل و ولى امر مسلیمن واگذار گردیده، از این جهت احترام به او احترام به خداوند است.
بنابراین بر خلاف تصور برخى كه مىپندارند احترام به حاكم اسلامى چندان ارزشى ندارد، اگر كسى براى خدا و به جهت احترام به اسلام و نظام اسلامى به مقام والاى رهبرى و
1. این ولایت و حكومت به صراحت در آیه 55 از سوره مائده بیان شده است، آنجا كه خداوند مىفرماید: «انّما ولیّكُم اللّه و رسولهُ والّذین آمنوا...»
ولى امر مسلمین احترام بگزارد، بدون اینكه غرض و طمع مادى داشته باشد و احترام او به این دلیل باشد كه ولىّ امر مسلمین احكام اسلام را پیاده مىكند و مروّج قرآن است، به ارزش والایى دست یافته است.
من وظیفه خود مىدانم كه این مطلب را ذكر كنم كه یكى از بهترین و شایستهترین سنتهایى كه پس از پیروزى انقلاب، به دست مقام ولایت امر مسلمین در كشور ما ایجاد شده، احیاى سنت قرائت و حفظ قرآن است، چنانكه گاهى تلویزیون دختر بچهها و پسربچههایى را نشان مىدهد كه حافظ قرآنند. گاهى مشاهده مىشود، دختر بچهاى كه هنوز درست نمىتواند كلمات را ادا كند، حافظ ثلث قرآن است، آن هم با لهجه عربى! اگر یادتان باشد قبل از انقلاب زحمت فراوانى مىبایست مىكشیدیم كه مردم بتوانند حمد و سوره را درست یاد بگیرند و بین «سین و صاد» فرق بگذارند؛ حتى براى تحصیلكردهها دشوار بود تجوید حمد و سوره را یاد بگیرند. حالا مىنگریم كه دختر بچه 6،7 ساله ثلث قرآن را با تجوید و بهتر از ما مىخواند! آیا این مایه افتخار نیست؟ آیا نباید به كسى كه این سنت را نهاده است احترام گذارد؟ مسلماً احترام به چنین كسى احترام به خداست، احترام به قرآن است؛ پس ما نباید كوتاهى كنیم. اگر این احترامات را رعایت نكنیم، شعایر اسلامى از بین مىرود. بقاى دین در جامعه، به بقاى شعایر اسلامى است. اگر این حرمت نهادنها شیوع پیدا نكند و در مردم رواج نداشته باشد، كمكم ارزشش فراموش گشته، ناسپاسى مىشود.
پس ما كه این نعمت بزرگى را كه خداوند به ما عنایت كرده درك مىكنیم، باید قدردانى كنیم و به رهبرى نظام اسلامى احترام بگذاریم. البته چنانكه عرض كردم، ارزش این احترام نهادن به این است كه از روى طمع نباشد، بلكه براى انجام وظیفه و براى خوشایند خداوند باشد و از این جهت باشد كه احترام به رهبر مسلمین، احترام به نظام اسلامى و احترام به اسلام و احترام به خداست.
«یا أَباذَرًّ؛ ما عَمِلَ مَنْ لَمْیَحْفَظْ لِسانَهُ. یا أَباذَرٍّ؛ لاتَكُنْ عَیّاباً وَ لامَدّاحاً وَلاطَعّاناً وَ لامُمارِیاً، یا أَباذَرٍّ؛ لایَزالُ الْعَبْدُ یَزْدادُ مِنَ اللهِ بُعْداً ما ساءَ خُلْقُهُ»
اى ابوذر؛ كسى كه زبانش را پاس ندارد، عمل صالحش به هدر مىرود. اى ابوذر؛ عیبجو، ستایشگر و مداح و ثناخوان، گوشهزن و ستیزه جو و مراءكننده مباش. اى ابوذر؛ مادام كه انسان بد اخلاق باشد از خداوند دور مىگردد.
این بخش از پندهاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به زبان مربوط مىگردد (و چنانكه ملاحظه مىگردد ارتباطى، از جهت موضوع، با جملات قبل و بعد از خود ندارد، گویا در نقل، تقدیم و تأخیرى رخ داده است و این جملات كه مىبایست پس از پندهایى كه مربوط به زبان بود و پیش از این بررسى شد جاى مىگرفت، پس از جمله «ان من اجلال الله» ذكر گشته كه به نظر مىرسد جمله «انّ من اجلال الله» در نقل مقدم داشته شده است.)
در این بیانات، حضرت اهمیّت مواظبت بر سخن گفتن را به شیوه دیگرى بیان مىكنند. این بدان جهت است كه انسان زبانش را آزاد واننهد كه هر چه دلش خواست بگوید و هر چه بر زبانش آمد بگوید، بلكه قفل بر زبانش نهد و در گفتن بیندیشد. از آنجا كه حرف زدن براى انسان خیلى راحت است و گاهى انگیزههاى كوچكى نیز موجب پرگویى و بدگویى دیگران مىشود، بزرگان دین سعى كردهاند با تعابیر گوناگون و با شیوههاى متفاوتى، به ما سفارش
كنند كه مواظب زبانمان باشیم و آن را رها نكنیم. از جمله آن تعبیرات این سخن پیامبر است كه هر كس زبانش را حفظ نكند، عملى انجام نداده است. شاید نكته این سخن این باشد كه زبان آفاتى را در روح انسان بر جاى مىگذارد و مفاسدى را به بار مىآورد كه سایر اعمال انسان را نابود مىسازد؛ چون بر حسب آنچه در آیات قرآن و در روایات متواتر آمده است اعمال انسان در یكدیگر اثر مىگذارند: گاهى انسان كارى انجام مىدهد ولى كارى كه بعداً از او سر مىزند، خاصّیت آن را عوض مىكند و چنان تأثیرى در آن مىگذارد كه اثرش از بین مىرود، خواه آن اثر شایسته باشد و خواه ناشایست.
در كتابهاى كلامى بحثى مطرح گردیده تحت عنوان «احباط و تكفیر». «حبط» به معناى بىاثر شدن كارهاى نیك است یعنى كارهاى بد انسان كار خوب او را حبط و ضایع مىكند و آن را بىفایده و بىثمر مىگرداند، و «تكفیر» به معناى جبران گناهان است كه عمل خوب و پسندیده، نقص عمل پیشین را جبران مىكند. و از آنجا كه ریشه همه اعمال ما ایمان و كفر است، بارزترین مصداق احباط و تكفیر ایمان و كفر مىباشد:
ایمان و اعمال صالحى كه انسان پس از گناه و انجام اعمال ناشایست به دست مىآورد، كفر سابق و اعمال ناشایست پیشین را جبران مىكند و همچون نور پرفروغ، تیرگىهاى گذشته را برطرف مىسازد و برعكس، كفر پایانى و اعمال ناشایست پسین، آثار ایمان گذشته و اعمال شایسته پیشین را محو مىكند و پرونده شخص را سیاه و سرنوشتش را تباه مىسازد و همچون آتشى كه در خرمن بیفتد همه را یكسره مىسوزاند. به دیگر سخن، ایمان چونان چراغ پرفروغى است كه خانه دل و روان را روشن و تابناك مىسازد و تاریكىها و تیرگىها را مىزداید و كفر همانند خاموش شدن آن چراغ است كه روشنىها را از بین مىبرد و تاریكىها را پدید مىآورد. تا روان انسان به این سراى مادّى و جهان تغییرات و دگرگونىها تعلق دارد همواره در معرض روشنى و تاریكى و افزایش و كاهش نور و ظلمت قرار دارد، تا هنگامى كه رخت از این سراى گذرا بربندد و راه گزینش ایمان و كفر بر روى او بسته شود و هر چند آرزو كند كه بار دگر به این جهان برگردد و به زدودن تیرگىها بپردازد
سودى نخواهد داشت:
«حَتّى إِذا جَآءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعوُنِ. لَعَلّىِ أَعْمَلُ صَالِحاً فِیما تَرَكْتُ كَلاّ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثوُنَ»(1)
و چون مرگ هر یك از آنان فرا رسد گوید: بارالها، مرا به دنیا بازگردان، تا شاید به تدارك گذشته عمل صالح بهجاى آورم، (به او خطاب مىشود) هرگز چنین نخواهد شد. این سخنى است كه از حسرت مىگوید و در برابر ایشان برزخى است تا آن روز كه برانگیخته شوند.
این تأثیر و تاثر بین ایمان و كفر از دیدگاه قرآن كریم جاى هیچ تردیدى نیست و آیات فراوانى دلالت بر این مطلب دارد؛ از جمله خداوند مىفرماید:
«وَمَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَیَعْمَلْ صَالِحاً یُكَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئَاتِهِ»(2)
كسى كه به خداوند ایمان آورد و كار شایسته انجام دهد، كارهاى بدش را محو مىكند.
در جاى دیگر مىفرماید:
«وَمَنْ یَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِى الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ وَ أُوْلئِكَ أَصْحابُ النَّارِهُمْ فِیهَا خَالِدوُنَ»(3)
و كسى از شما كه از دینش برگردد (و مرتد شود) و با حال كفر بمیرد، اعمالشان در دنیا و آخرت باطل شود و اینانند دوزخیان كه در آن جاویدانند.
نظیر رابطه بین ایمان و كفر، فىالجمله بین كارهاى نیك و بد نیز وجود دارد، ولى نه به طور كلى و به گونهاى كه همیشه یا در نامه اعمال انسان كار شایسته ثبت باشد و اعمال ناشایست پیشین محو شده باشد، یا كار ناشایست ثبت باشد و اعمال شایسته پیشین محو شده باشد؛ بلكه در مورد اعمال باید تفصیل قائل شد، به این معنا كه برخى از اعمال نیك ـ اگر به طور مقبول و شایسته انجام گیردـ آثار اعمال بد گذشته را از بین مىبرد؛ مانند توبه كه
1. مؤمنون / 99 ـ 100.
2. تغابن / 9.
3. بقره / 217.
اگر بهصورت مطلوب انجام گیرد، گناهان انسان آمرزیده خواهد شد:
وَمَنْ یَعْمَلْ سُوءً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثَمَّ یَسْتَغْفِرِ اللّهَ یَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَحِیماً»(1)
هر كه عمل زشتى از او سر زند یا بخویشتن ظلم كند و پس از آن از خداوند طلب آمرزش و عفو كند، خداوند را بخشنده و مهربان خواهد یافت.
و نیز مىفرماید:
«وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُواللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ یَغْفِرُ الذُّنوُبَ إِلاَّ اللّهُ وَلَمْ یُصِرُّوا عَلى مَا فَعَلوُا وَهُمْ یَعْلَمُونَ»(2)
خوبان كسانى هستند كه هرگاه كار ناشایستى از ایشان سرزند یا ظلمى به نفس خویش كنند خداوند را به یاد آورند و از گناه خود به درگاه خداوند توبه و استغفار كنند ـ و جز خداوند كیست كه گناه خلق را بیامرزد ـ و آنها اصرار در كار زشت نمىكنند چون به زشتى معصیت آگاهند.
پس توبه عیناً مانند پرتو نورى است كه دقیقاً بر نقطه تاریك مىتابد و آن را روشن مىكند. پس چنان نیست كه هر عمل نیكى اثر هر گناهى را از بین ببرد، از اینرو ممكن است شخص مؤمن مدتى گرفتار كیفر گناهش باشد و سرانجام به بهشت جاودان درآید.
گویى روح انسان داراى ابعاد گوناگونى است و هر دسته از اعمال نیك و بد با یك رویه آن مربوط مىشود، مثلاً عمل نیكى كه مربوط به رویه «الف» است، اثر گناهى را كه با رویه «ب» ارتباط دارد از بین نمىبرد، مگر آنكه عمل صالح آنقدر نورانى باشد كه به جوانب دیگر روح نیز سرایت كند، یا گناه آنقدر آلودهكننده باشد كه سایر ابعاد روح را نیز آلوده سازد، مثلاً درباره نماز در قرآن وارد شده:
«وَ أَقِمِ الصَّلَوةَ طَرَفَىِ النَّهارِ وَ زُلْفاً مِنَ اللَّیْلِ إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ»(3)
و نماز را در دو طرف روز و ساعاتى از شب بپادار كه كارهاى نیك بدىها را از بین مىبرد.
1. نساء / 110.
2. آلعمران / 135.
3. هود / 114.
یا برخى از گناهان مانند عقوق والدین و شرابخوارگى تا مدتى مانع قبولى عبادت مىشوند. پیامبر(صلى الله علیه وآله) درباره اثر نامطلوب شرابخوارى مىفرماید:
«أَقْسَمَ رَبّىجَلَّ جَلالُهُ فَقالَ: لایَشْرِبُ عَبْدٌ لى خَمْراً فِى الدُّنْیا إِلاّ سَقَیْتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ مِثْلَ ما شَرِبَ مِنْها مِنَ الْحَمیمِ...»(1)
پروردگارم سوگند خورد و فرمود: بنده من در دنیا شراب نمىخورد مگر آنكه روز قیامت به همان مقدار شرابى كه نوشیده از حمیم سوزان به او مىنوشانم.
جا دارد اشاره كنیم كه اعمال نیك و بد، گاهى آثارى در خوشىها و ناخوشىها، یا توفیق و سلب توفیق براى كارهاى دیگر در همین جهان دارد، چنانكه احسان به دیگران، بویژه پدر و مادر و خویشان، موجب طول عمر و دفع آفات و بلاها مىشود و یا بىاحترامى به دیگران، بویژه معلمان و اساتید، موجب سلب توفیق مىگردد.
بله گاهى كارهاى خوب كارهاى بد گذشته را جبران مىكند و گاهى كارهاى بد كارهاى خوب پیشین را از بین مىبرد. تا انسان در این دنیاست این تأثیر و تأثرات بین اعمالش وجود دارد. به عنوان تشبیه، خانه دل و روح انسان به اتاقى مىماند كه گاهى تاریك است و نورى مىتابد و آن تاریكى را از بین مىبرد و گاهى آن اتاق روشن است و بادى مىوزد و آن چراغ را خاموش مىكند.
پس تا انسان در این عالم بسر مىبرد در معرض این تغییر و تحولات است و چنان نیست كه اگر كار خوبى انجام داد تا ابد اثرش باقى بماند، بلكه ممكن است با انجام عمل ناشایستى ضایع گردد. پس تأثیر اعمال بر روى یكدیگر یك اصل كلّى است كه بر اساس آن برخى از گناهان اثر كارهاى خوب گذشته را از بین مىبرند و یا حتى مانع مىشوند كه اعمال نیكى كه در آینده انجام مىگیرند قبول گردند؛ چنانكه در روایات آمده است كه برخى از گناهان باعث مىگردند كه تا چهل روز عمل نیك و نماز انسان پذیرفته نشود:
«مَنِ اغْتابَ مُسْلِماً أَوْ مُسْلِمةً لَمْیَقْبَلْ اللّهُ تَعالى صَلاتَهُ وَلا صِیامَهُ أَرْبعینَ یَوْماً وَلَیْلَةً
1. بحارالانوار، ج 76، ص 126.
إِلاّ أَنْیَغْفِرَ لَهُ صاحِبُهُ»(1)
كسى كه مرد و یا زن مسلمانى را غیبت كند، تا چهل شبانه روز خداوند نماز و روزهاش را نمىپذیرد مگر كسى كه غیبتش را كرده از گناه او درگذرد.
یا در حدیثى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمده است كه:
«أَطِبْ كَسْبَكَ تُسْتَجابُ دَعْوَتُكَ فَإِنَّ الرَّجُلَ یَرْفَعُ الْلُقْمَةَ إِلى فیّهِ حَراماً فَماتُسْتَجابُ لَهُ دَعْوَةٌ أَرْبَعینَ یَوْماً»(2)
كسبت را پاك گردان تا دعایت مستجاب شود همانا مرد لقمه حرامى به دهان مىنهد و تا چهل روز دعایش اجابت نمىشود.
و یا درباره شرابخوارى فرمودهاند:
«مَنْ شَرِبَها لَمْ تُقْبَلْ لَهُ صَلاةٌ أَرْبَعینَ یَوْماً»(3)
كسى كه شراب بنوشد تا چهل روز نماز او پذیرفته نمىشود.
مضمون سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله) در این بخش از روایت این است كه اگر كسى مواظب زبانش نباشد و هر چه بر زبانش آمد بگوید عملى برایش باقى نمىماند؛ یعنى زبان از چنان تأثیرى برخوردار است كه همه اعمال گذشته انسان را از بین مىبرد. این هشدارى است به انسان كه این عضو كوچك در دهان را سبك نشمرد و قبل از آنكه سخن گوید بیندیشد، ببیند حرفى كه مىخواهد بزند چه اثرى دارد، آیا خداوند از آن راضى است؟ آیا تأثیر شایسته بر روح انسان باقى مىگذارد یا تأثیر ناشایست.
پس از آن پند و سفارش كلّى، پیامبر برخى از گناهان زبان را بر مىشمارند و بالطبع ذكر پارهاى از گناهان زبانى به جهت نقش فراوانى است كه آنها در تغییر هویت انسان و سقوط او دارند و نیز بدان جهت است كه انسان همواره در معرض آلوده گشتن به آنهاست.
1. مستدركالوسائل، ج 9، ص 122.
2. همان ، ج 1، ص 166.
3. بحارالانوار، ج ،76، ص 126.
یكى از صفات پستى كه پیامبر برمىشمارند عیبجویى از دیگران است. بىشك عیبجویى یكى از صفات ناپسند و ناشایست است و عیبجو به جهت دشمنى و حسادت، در پى جستجوى عیبها و لغزشهاى مردم و سپس آشكار ساختن آنهاست و از این كار لذّت مىبرد. در آیات و روایات از این خصیصه پست نكوهش شده است و ما با بررسى آنها پى مىبریم كسى كه در پى عیبجویى و رسوا ساختن مسلمانان است، از خبیثترین و بدترین مردمان است؛ چنانكه خداوند مىفرماید:
«إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فِى الَّذِینَ امَنوُا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِى الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ»(1)
آنانكه دوست مىدارند در میان اهل ایمان كار منكرى شایع گردد براى آنها در دنیا و آخرت عذابى دردناك خواهد بود.
و یا پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«مَنْ أَذاعَ فاحِشَةً كانَ كَمُبْتَدِئِها وَمَنْ عَیَّرَ مُؤْمِناً بِشَىْء لَمْ یَمُتْ حَتّى یَرْتَكِبَهُ»(2)
هر كس عمل ناشایست كسى را ظاهر و شایع كند به این مىماند كه خود آن عمل را به جاى آورده است و هر كس مؤمنى را به عیبى سرزنش كند، نمیرد تا خود گرفتار و مرتكب آن شود.
از جمله انگیزههایى كه برخى را به عیبجویى از دیگران وا مىدارد احساس حقارت است. وقتى انسان كمبود دارد و شخصیتش حقیر و پست است و سرمایهاى ندارد نمىتواند كمالات دیگران را ببیند، از این جهت درصدد برمىآید شخصیت دیگران را خدشهدار كند و كمالات آنها را كم جلوه دهد. سعى مىكند نقطه ضعفهایى از دیگران بیابد تا مطرح سازد. هرگاه از كسى سخن به میان مىآید، بهجاى اینكه نقطههاى روشن زندگى او را بیان كند عیبهایش را ذكر مىكند.
1. نور / 19.
2. بحارالانوار، ج 73، ص 384.
در مجلس مؤمنین وقتى نام مؤمنى به میان مىآید برخى بر اساس آداب اسلامى و تقوا سعى مىكنند صفات خوب و پسندیده او را بیان كنند و در مقابل، برخى به جهت ضعف ایمان، حسادت و احساس كوچكى نقطههاى ضعف و منفىاى كه از او سراغ دارند بیان مىكنند و به ذكر لغزشهایى كه از او سر زده مىپردازند. حتى گاهى پا را فراتر گذاشته موارد مشتبه و مشكوكى را كه به او نسبت داده شده، به صورت یقینى و حتمى مطرح مىكنند؛ گاهى تهمت نیز مىزنند.
این، خوى بدى است كه انسان سعى كند ضعفهاى دیگران را ذكر كند و متأسفانه فراوانند كسانى كه به این آفت مبتلایند و هر كس مىتواند خود را بیازماید كه وقتى سخن از برادر مؤمنى و دوستى به میان مىآید، بخصوص اگر حس رقابت با او در انسان باشد، مدحش را مىكند و یا دوست دارد ضعفهایش را ذكر كند. به شیوههاى مختلف سعى دارد به دیگران بفهماند كه فلانى این عیبها را دارد!
بهطور طبیعى انسان باید بنگرد كه وقتى نامى از شخصى به میان مىآید دوست مىدارد صفات خوب او را مطرح كند و او را در نزد دیگران بستاید و در چشم مردم او را محترم بشناساند، یا وقتى اسم كسى برده مىشود درصدد است كه صفات بد او را ذكر كند و او را كوچك و حقیر بنمایاند. این صفت بدى است و ریشهاش، چنانكه عرض شد، حسادت و احساس حقارت است كه از آنچه دیگران دارند در رنج است و نمىتواند تحمل كند كه دیگران از سرمایههایى برخوردار باشند كه او محروم از آنهاست.
باید توجه داشته باشیم كه بسیار نیكوست كه حال ما چنان باشد كه در مقام ذكر نام مؤمن خوبىهاى او را برشماریم، گرچه گاهى شرایط و انگیزههایى ایجاب مىكنند كه انسان عیب دیگران را ذكر كند، مثل اینكه انسان در مقام مشورت است و لازم است عیب كسى كه به دنبال تحقیق از او هستند مطرح گردد؛ البته این موارد استثناست.
باید از داشتههاى دیگران در رنج نباشیم و بدانیم كه سرمایه اصلى مؤمن ارتباط با خداست و مؤمن سرمایهاى جز آن نمىشناسد و اگر انسان داراى چنین سرمایهاى شد عظمتى در روح خود احساس مىكند كه دیگر عظمتها و دارایىها در نظر او حقیر
مىگردند. او به مقامى رسیده است و در دریاى بىكران عظمتى غرق گشته كه از ابتهاج و لذّتى وصفناشدنى برخوردار مىشود و برایش تفاوت ندارد كه دیگران به او احترام بگزارند یا نگزارند، او را بستایند یا مذمّت كنند. مسلماً چنین شخصى كه پرتو ایمان بر دلش تابیده، در اندیشه بزرگداشت و احترام به مؤمنان است؛ چون این كار را مرضىّ خدا و موجب تقرب به او مىشناسد.
در مقابل مؤمن كه سرمایهاش تنها ایمان است و توجه به خداوند و نه از احترام مردم خوشنود است و نه از بىتوجهى آنان ناخرسند، كسانى كه كمبود دارند و سرمایهاى چون ایمان ندارند، والایى شخصیت خود و سرمایه وجودى خویش را به میزان احترامى كه مردم به آنها مىگزارند مىبینند. همان چیزى كه امروزه به آن « شخصیت اجتماعى» گفته مىشود: شخصیت را به موقعیت اجتماعى و قضاوت دیگران درباره خود مىبینند و قضاوت مثبت دیگران و والایى اجتماعى را سرمایه خود مىدانند. اگر دیگران تعریف آنها را بكنند خود را با شخصیت مىبینند و اگر آنها را نكوهش و مذمّت كنند خود را ورشكسته و بىشخصیت مىبینند و وقتى بنگرند مردم به آنها بدبین گشتهاند فكر مىكنند كه همه چیز تمام شده است. حال كسانى كه كمبودهاى مادى و معنوى دارند ـ مثل كمبود در علم و كمالات و ثروت و امكانات دنیوى ـ نمىتوانند برترى دیگران را ببینند، از اینرو درصدد بر مىآیند كه كمالات دیگران را زیر سؤال ببرند و خدشهدار كنند؛ این خصیصه روح عیبنگر است كه در پى عیبجویى از دیگران است. چنین فردى سعادت دنیا و آخرت خویش را به خطر مىاندازد و با افشاء و نقل عیب مؤمنى، به غضب الهى مبتلا مىگردد.
على(علیه السلام) در نهى از عیبجویى و غیبت دیگران و غفلت از كاستىهاى خود مىفرمایند:
«یا عَبْدَاللهِ لاتَعْجَلْ فِى عَیْبِ أَحَد بِذَنْبِهِ فَلَعَلَّهُ مَغْفُورٌ لَهُ، وَلا تَأْمَنْ عَلى نَفْسِكَ صَغِیرَ مَعْصِیَة فَلَعَلَّكَ مُعَذَّبٌ عَلَیْهِ، فَلْیَكْفُفَ مَنْ عَلِمَ مِنْكُمْ عَیْبَ غَیْرِهِ لِما یَعْلَمْ مِنْ عَیْبِ نَفْسِهِ...»(1)
اى بنده خدا، در گفتن عیب كسى كه گناه كرده، عجله و شتاب مكن، شاید او را
1. نهجالبلاغه (فیض الاسلام) خ 140، ص 429.
بخشیده باشند و بر گناه كوچك خویش ایمن مباش كه شاید تو را بر آن عذاب كنند. پس اگر كسى از شما عیب دیگرى را دانست از بیان آن خوددارى كند به جهت عیبى كه در خود سراغ دارد.
در جاى دیگر در اینكه پرداختن به عیب خود، انسان را از عیب دیگران باز مىدارد مىفرمایند:
«مَنْ نَظَرَ فِى عَیْبِ نَفْسِهِ اشْتَغَلَ عَنْ عَیْبِ غَیْرِهِ...»(1)
كسى كه به عیب خویش بنگرد از عیب دیگرى روى برمىتابد.
با توجه به آنچه ذكر شد، جا دارد كه از پرداختن به عیب دیگران بپرهیزیم و خدشه به شخصیت دیگران وارد نسازیم و توجه داشته باشیم كه با رواج و گسترش آفت عیبجویى در جامعه، روح اتحاد و برادرى و یگانگى جاى خود را به تفرقه و جدایى مىدهد و در این صورت، اساس اجتماع متزلزل گشته، شیرازه امور از هم مىپاشد. همچنین عیبجویى، موجب گسترش بدبینى، عداوت و كینهورزى در جامعه مىشود و نیز موجب مىگردد كه شخصیت افراد، لگدمال هوس افراد سست عنصرى گردد كه بزرگى خود را در ضربه وارد ساختن به شخصیت دیگران مىبینند و همچنین بر اثر گسترش آفت عیبجویى در جامعه، حریمهاى اخلاقى متلاشى مىگردند. همچنین این آفت، روح عصیان و تظاهر به گناه را در میان همه كسانى كه به جهت ملاحظات اجتماعى از بسیارى از گناهان خوددارى مىكردند، تحریك و تقویت مىكند.
از جمله صفات ناپسندى كه حضرت برمىشمارند ستایشگرى و ثناگویى دیگران است. روحیه تملق و چاپلوسى بهمانند عیبجویى، از ضعف شخصیت و خود كمبینى انسان ناشى مىگردد. در واقع این خصیصه كسانى است كه در پى جبران كمبودهاى خود، سعى مىكنند
1. همان، قصار 341، ص 1249.
نظر دیگران را به خود جلب كنند كه شاید با ستایش بیش از حد دیگران، موقعیتى برتر براى خود تأمین كنند. این خصیصه افراد خودباخته و سستعنصرى است كه نظر به قدرت و ملك لایزال الهى ندارند و از این رو، چشم طمع به دیگران مىدوزند و عزّت و سرورى خویش را از فقیران واقعى درگاه حق مىطلبند. اگر كسى به درگاه غنىّ مطلق روى آورد و از سرچشمه هستى كمك خواست دیگر از سرِ طمع، تملق و ستایش غیر را نمىكند.
امیرالمؤمنین على(علیه السلام) در این باره كه تنها خداوند شایسته ستوده شدن است چنین مىفرماید:
«اللَّهُمَّ أَنْتَ أَهْلُ الْوَصْفِ الْجَمِیلِ وَ التَّعْدَادِ الْكَثِیرِ. إِنْتُؤَمَّلْ فَخَیْرُ مُؤَمَّل وَ إِنْتُرْجَ فَأَكْرَمُ مَرْجُوٍّ، اللَّهُمَّ وَ قَدْ بَسَطْتَ لى فیما لاأَمْدَحُ بِه غَیْرَكَ وَ لاأُثْنى بِهِ عَلَى أَحَد سِواكَ... وَ عَدَلْتُ بِلِسانِى عَنْ مَدائِحِ الاْدَمِیِّینَ وَ الثَّنَاءِ عَلَى الْمَرْبوُبینَ الْمَـخْلُوقینَ...»(1)
بارخدایا، تویى سزاوار وصف نیكو و لایق شمارش نعمتهاى بىپایان. اگر به تو امید بندند تو بهترین امید بستهاى و اگر به تو امیدوار گردند تو گرامىترین كسى هستى كه به او امید مىرود. بارخدایا، درِ نعمت بر من گشودى و مرا زبانى دادى كه با آن جز تو را نستایم ... و از ستایش آدمیان و درود بر آفریدگان و پروردهشدگان زبانم را بازداشتى.
گاهى انسان براى رضایت خداوند و بزرگداشت مؤمنان، مؤمنى را مىستاید و خوبىهاى او را برمىشمارد، اما گاهى از روى طمع و انگیزههاى نفسانى دیگران را ستایش مىكند، تا توجه آنان را به خود جلب كند كه بهموقع او را از كمكهاى مادى خود برخوردار كنند؛ در واقع با عمل خود نان به دیگران قرض مىدهد.
روحیه چاپلوسى و تملّق از صفات زشت انسان است و با ایمان به خداوند سازگارى ندارد، چون وقتى انسان سرنوشت خود را به دست دیگران دید براى اینكه خیرى به او
1. نهجالبلاغه(فیض الاسلام)، خ 91، ص 269.
برسانند به چاپلوسى و تملّق آنها مىپردازد؛ این در حالى است كه انسان باید سرنوشت خود را به دست خداوند ببیند. چنانكه عرض شد منشأ روحى، روانى این صفت، خودكمبینى است كه انسان احساس مىكند دستش خالى است و سعى مىكند خود را به دیگران وابسته سازد كه در پرتو وابستگى به آنها، آنهم از راه تملّق و چاپلوسى، خیرى به او عاید گردد.
شایسته است كه به بازتاب گسترش روحیه تملّق و چاپلوسى در جامعه توجه كنیم و بنگریم كه تملّق دیگران و ستایش بیش از حد افراد چه تأثیرى بر روى آنها دارد: شكى نیست كه زیادهروى در ستایش دیگران، موجب غرور و تكبر آنان مىگردد و افراد را لوس و از خودراضى و پرتوقع بار مىآورد و حس خودستایى و بزرگبینى را در آنان برمىانگیزاند و نسبت به ستمگران، خودستایى نوعى تأیید و تشویق عملى به حساب مىآید.
تملق و ستایش دیگران موجب مىگردد كه آنان این ستودن را به حساب صفات و كارهاى نیك خود بگذارند و بعلاوه نقاط ضعف خویش را فراموش مىكنند و از طرف دیگر، كارهاى زشت و نامشروعى كه مرتكب گشتهاند در نظرشان پسندیده جلوه مىكند.
تملق و چاپلوسى، گذشته از آنكه جلوى پارهاى از اصلاحات اخلاقى را مىگیرد مسیر افراد كمظرفیت و خودخواه را دگرگون مىسازد و آنان را در نمایان ساختن نقاط ضعف اخلاقى و روشهاى ظالمانه و خلاف عقل و شرع خویش جسور مىسازد. از این روى پیشوایان دین خود عملاً از این روش نكوهیده بیزارى مىجستهاند و از سوى دیگر، پیروان خود را از آن بر حذر داشته، به مبارزه علیه آن وادار مىساختند؛ چنانكه پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند:
«اُحْثُوا التُّرابَ عَلى وُجُوهِ الْمَدّاحینَ»(1)
به صورت چاپلوسان و مداحان خاك بپاشید.
این سخن در ارتباط با كسى است كه مسلمانى را تملق مىگوید والا تملق كافر كه حكمش از این نیز شدیدتر است. این تعبیر براى این است كه جلوى رواج و گسترش
1. بحارالانوار، ج 73، ص 294.
روحیه، تملقگویى، در جامعه، گرفته شود تا آنجا كه ما مىبینم شخصیتى چون على(علیه السلام)كه جامع همه فضایل و كمالات انسانى بودند و فوق انسانهاى عادى و مظهر جلال و جمال الهى بودند، اجازه نمىدادند كسى در حضورشان ایشان را بستاید و مدح گوید.
وقتى گروهى على(علیه السلام) را در پیش رو ستودند، حضرت فرمودند:
«خدایا، تو به من از خویش داناترى و من به خود از آنها داناترم. خدایا، مرا بهتر از آنچه ایشان گمان مىبرند قرار بده و آنچه (زشتىهایى) را كه نمىدانند بیامرز»(1)
مرحوم الهى قمشهاى در هراس با تقوایان از ستایش دیگران مىفرماید:
چو آنان را به نیكویى ستایى *** بیندیشد و بر نیكى فزاید
همى گویند در پاسخ ما را *** به خود ماییم داناتر ز اغیار
سریرت هست بر خویش آشكارا *** ز ما به داند آن داناى اسرار
حضرت مىخواستند به آنها تفهیم كنند كه نیاز به ستایش آنها ندارند و اجازه نمىدهند ایشان را بستایند تا این صفت ناشایست، یعنى روح تملق، در جامعه اسلامى رواج یابد. چون اگر آن روز على(علیه السلام) را مىستودند، دیگر روز حاكم دیگرى را مىستودند و همه معصوم نیستند كه فریب این تملقها را نخورند، بلكه برخى رفتهرفته این چاپلوسىها و تملقها در آنها اثر مىكند و تصور مىكنند آنچه دیگران درباره آنها مىگویند راست مىباشد و این آفت بزرگى است كه انسان دیگران را اغراء به جهل كند و باعث شود كه دیگران برتر از آنچه هستند در نظر خود جلوه كنند و كمكم آنچه را درباره آنها مىگویند باور مىكنند. این باور غلط موجب مىگردد كه از اعتدال خارج گشته، خود را بیش از آنچه هستند ببینند و بپندارند، و این آفت بزرگى است. بعلاوه این ستایش بىجا، تملق و چاپلوسى است و تملق نشانه نفاق و دورویى است؛ چنانكه على(علیه السلام) مىفرمایند:
«الثَّناءُ بِأَكْثَرَ مِنَ الاِْسْتِحْقاقِ مَلَق(2)
ستودن دیگرى، بیش از آنچه شایسته است چاپلوسى مىباشد.
1. نهجالبلاغه(فیض الاسلام)، حكمت 96، ص 1131.
2. نهج البلاغه (فیض الاسلام)حكمت 339، ص 1249.
و در جاى دیگر فرمودند:
«مَنْ مَدَحَكَ بِما لَیْسَ فیكَ فَهُوَ خَلیقٌ أَنْ یَذُمَّكَ بِما لَیْسَ فیكَ»(1)
كسى كه براى فضیلتى كه در تو نیست به دروغ مدحت گوید، سزاوار است كه دیگر روز به جهت صفت بدى كه از آن منزّهى نكوهشت كند.
سخن حضرت این نكته را آشكار مىسازد كه چاپلوس و متملق درصدد بیان حق و واقعیت نیست، بلكه منافع شخصى او را وادار به ستودن دیگران كرده است. از این روى اگر روزى ورق برگشت و منفعت خود را در تضعیف شخصى دید كه پیشتر به فضیلتى كه در او نبود او را مىستود، در مقام نكوهش و مذمّت، صفات زشتى را به او نسبت مىدهد كه در او نیست، شاید از این رهگذر نفعى عاید او گردد و موقعیتى بهدست آورد.
پس اسلام اجازه نمىدهد كه انسان متملق باشد، چرا كه روحیه تملق و ستایشگرى آثار زشتى هم در روح تملقگو و هم در روح ستایششونده و هم در جامعه بر جاى مىگذارد: در واقع ستایشگر باید خود را آنچنان پست و حقیر بسازد و خودباخته باشد كه آن تملقهاى بىجا را بر زبان جارى كند و خداوند متعال راضى نیست كه مؤمن عظمت و عزّت نفس خویش را زیر پا نهد و آنچنان خود را فرومایه و حقیر بیابد، تا به تملق دیگران بپردازد. اثر تملق بر روح تملقشونده این است كه او خود را فراموش مىكند و خیال مىكند از چنان مقام و شخصیت والایى برخوردار است كه مستحق احترام و ستایش دیگران است و در نتیجه كاستىها و ضعفهاى خود را فراموش مىكند و زندگى و رفتار خود را آكنده از نقاط برجسته و مثبت مىپندارد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند:
«إِذا مَدَحْتَ أَخاكَ فى وَجْهِهِ أَمْرَرْتَ عَلى حَلْقِهِ مُوسى»(2)
هرگاه برادرت را در پیش رویش بستایى، چنان است كه تیغ بر گلویش نهادهاى
1. غررالحكم، ص 671.
2. جامع السعادات، ج 2، ص 327.
گذشته از آنچه ذكر شد، ستایش و تملق انسانهاى شرور و فاسد موجب جسور گشتن آنان گشته، دست آنها را در چپاول و تعدّى به حقوق دیگران باز مىگذارد. شخص چاپلوس گذشته از اینكه مرتكب نفاق و دروغ گردیده است، با تعریف و تمجید بىجاى خود، زمینه مناسبترى براى خودسرى، تندروى ، بى بندوبارى و تجاوزهاى فاسدان، بخصوص زمامداران و حاكمان باطل، فراهم مىسازد و در واقع خود از جمله عوامل فساد و شریك جرم زیانها و خساراتى است كه از ناحیه ستمگران به دیگران متوجه مىگردد، از این روست كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«إِذا مُدِحَ الْفاجِرُ اهتَزَّ الْعَرْشُ وَغَضِبَ الرَّبُ»(1)
هنگامى كه شخص فاجر ستایش شود عرش خدا به لرزه درآید و خداوند متعال به غضب.
حضرت مىفرمایند: عیبجو مباش كه فقط نقاط ضعف مردم را بیابى و ذكر كنى و آبروى مردم را بریزى، چرا كه خداوند راضى نیست آبروى مردم ریخته شود و حتى آن عیبهایى كه در آنان هست فاش شود. او خود پرده بر روى عیبهاى مردم كشید تا در كنار هم با الفت و محبت زندگى كنند و نیز اجازه نمىدهد كه مؤمنان عیوب یكدیگر را فاش كنند و حتى اجازه نمىدهد كه مؤمن عیب خود را براى دیگرى ذكر كند، چون انسان حق ندارد آبروى خود را بریزد. همچنین مىفرمایند: از سرِ تملق و چربزبانى صفات خوبى كه در دیگران نیست به آنها نسبت نده. در واقع این افراط و تفریط هر دو براى مؤمن ضرر دارد و انسان نباید از اعتدال خارج گردد. اگر مىخواهد صفات خوب دیگران را ذكر كند، به همان حد كه هست و در جهت خیر و مصلحت قناعت كند، نه اینكه در گفتن آن صفات به دنبال نفع خود باشد و یا از حد اعتدال خارج شود.
از جمله صفات ناپسندى كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر مىشمارند، طعن به دیگران و نیشدار بودن زبان است. آزردن مؤمن با حرفهاى نیشدار و زننده، زخمزبان نامیده مىشود كه شخص سعى مىكند شكستها و ضعفهاى دیگرى را به رخ او بكشد و با اینكار قلبش را مىآزارد. بجاست
1. بحارالانوار، ج 77، ص 152.
كه انسان درصدد دلجویى دیگران باشد و اگر در زندگى براى آنها شكستهایى پیش آمده، سعى كند با سخنان خود مرهم بر زخم دلشان نهد، نه اینكه آنان را مستوجب و مستحق آن پیشامدها و خسارتها بداند و با زخمزبان دلشان را ریش سازد؛ على(علیه السلام) مىفرمایند:
«حَدُّ اللِّسانِ أَمْضى مِنْ حَدِّ السَّنانِ»(1)
تیزى و برندگى زبان از تیزى نیزه بیشتر است.
منشأ نیشدار بودن سخن، عداوت و كینهتوزى و گاهى حسادت است كه طعنهزن را وا مىدارد كه وقتى با دیگرى حرف مىزند سخنانش نیشدار و گزنده باشد. ممكن است ظاهر سخن و محتواى آن حق باشد، اما آن را به صورت گزنده و زننده بیان مىكند كه موجب رنجش و ناراحتى طرف مىشود. وقتى با دیگرى مباحثه مىكند، اگر طرف در ارائه مطلب اشتباه كند، مىتواند آن را با زبان نرم به او تفهیم كند كه فلان عبارت را درست نخواندى و فلان مطلب را درست بیان نكردى؛ اما گاهى در لفافهاى گزنده و با نیش زبان به او تفهیم مىكند. اگر انسان در پى توجه دادن دیگرى به اشتباه و عیبش باشد، باید به زبانى بگوید كه در او اثر كند و به گونهاى به او تفهیم كند كه بپذیرد و سر لج نیفتد، نه اینكه باعث گردد او بر اشتباهش پافشارى كند و علاوه بر اشتباه اوّل، بر اثر لجاجت، اشتباه دوم را نیز مرتكب شود كه در نتیجه شیوه نادرستِ بیان اشتباه و نقص، در سراشیبى جهل و لجاجت بیفتد و اصلاحش دشوار گردد.
برخى در مقام امر به معروف و نهى از منكر طورى رفتار مىكنند كه نه تنها طرف را اصلاح نمىكنند و به معروف نمىكشانند، بلكه با شیوه بد نصیحتگرى و چه بسا با ملامت و سرزنش و گاه تكرار ملامت و سرزنش، او را به منكر دیگرى نیز وا مىدارند، از این رو على(علیه السلام) مىفرمایند:
«إِیّاكَ أَ نْ تُعاتِبَ فَیَعْظُمَ الذَّنْبُ وَیَهُونَ الْعَتْبُ»(2)
از ملامت و سرزنش بپرهیز كه گناه را بزرگ جلوه مىدهد و ملامت را بىاثر مىسازد.
1. غررالحكم، ص 382.
2. بحارالانوار، ج 77، ص 216.
یا در نكوهش افراد و تكرار ملامت و سرزنش مىفرمایند:
«أَلاِْفْراطُ فِى الْمَلامَةِ یَشُبُّ نیرانَ اللِّجاجِ»(1)
زیادهروى در ملامت و سرزنش، آتش لجاجت را شعلهور مىكند.
«إِیّاكَ أَنْ تُكَرِرَ الْعَتْبَ فَإِنَّ ذلِكَ یُغرى بِالذَّنْبِ وَیُهَوِّنُ بِالْعَتْبِ»(2)
از توبیخ مكرر پرهیز كن، چه آنكه تكرار سرزنش گناهكار را در اعمال ناپسندش جرى و جسور مىكند، بعلاوه ملامت را پست و بىاثر مىسازد.
پس وقتى مىخواهید ضعف كسى را به او یادآور شوید با خوشرویى و مهربانى و دلسوزى با او روبرو شوید، نه اینكه زبانتان به مانند عقرب، نیش داشته باشد. به گونهاى سخن بگویید كه آن شخص درصدد جبران ضعف خود برآید والا اگر به او بگویید تو اشتباه كردى، نمىفهمى و سخنانى از این قبیل، طبیعى است كه خوشش نمىآید و ناراحت مىگردد، چه اینكه اگر ما خودمان را جاى او بگذاریم، وقتى با آن لحن زننده با ما سخن بگویند آیا ناراحت نمىشویم؟ هر انسانى وقتى با او نسنجیده سخن بگویند، به او توهین كنند و یا با درشتى با او سخن گویند ناراحت مىشود و برخورد مشابه آن از خود نشان مىدهد، مگر اینكه از چنان تقوایى برخوردار باشد كه بزرگوارانه سكوت كند و جواب ندهد.
پس وقتى ما برخورد ناشایسته و درشتى را نمىپسندیم چگونه توقع داریم با سخنان نیشدار دیگرى را وادار به اصلاح كنیم. ما در همه حال باید در اندیشه نیكى و خوبى به دیگران باشیم و سخن و رفتارمان بیانگر اخلاق نیكوى انسانى باشد كه بدان متصف شدهایم؛ چنانكه سعدى مىگوید:
آن كس كه به دینار و درم خیر نیندوخت *** سرْ عاقبت اندر سرِ دینار و درم كرد
خواهى كه متمتع شوى از دنیى و عقبى *** با خلق كرم كن چو خدا با تو كرم كرد.
چهارمین ویژگى ناپسندى كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) ذكر مىكنند، مراء و پافشارى بر خطاست: مراء یعنى
1. همان، ص 232.
2. غررالحكم، ص 278.
رد كردن سخن دیگرى و اثبات برترى خود، بدینسان كه وقتى انسان اشتباهى مىكند حاضر نمىشود به اشتباه خود اعتراف كند و سخن خود را با مطلب نادرست دیگرى توجیه مىكند و درصدد ترمیم آن برمىآید و این كار مرتباً انجام مىگیرد؛ چون هر بار كه انسان بر اشتباه خود پاى مىفشرد، طرف مقابل نیز كه مىنگرد دیگرى مطلب باطلى را حق جلوه مىدهد در رد سخن او پافشارى مىكند.
وقتى روحیه جدال و مراء در انسان ایجاد شد همواره تلاش مىكند حرف خود را بر كرسى بنشاند و این روحیه از خودپسندى و خودخواهى ناشى مىگردد: یعنى انسان نمىخواهد بگوید اشتباه كردم و اعتراف به اشتباه را موجب پایین آمدن شأن و مرتبه خود مىداند. او با اینكه مىداند اشتباه كرده، نمىخواهد دیگران بفهمند كه اشتباه كرده است، از این جهت وقتى مطلب را توضیح مىدهند و او را متوجه اشتباه خود مىسازند با یكدندگى رد مىكند و سخن خود را حق جلوه مىدهد و مىگوید آنچه من گفتم درست است!
شكى نیست كه مراء از آزار به دیگران و برانگیختن خشم و اعتراض طرف مقابل خالى نیست، از این جهت مراء موجب مىگردد كه مراءكنندگان به جان هم افتند و هركس تلاش كند كه حرف خود را برترى بخشد؛ از این جهت پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند:
«ذَرُوا الْمِراءَ فَإِنَّهُ لاتُفْهَمُ حِكْمَتُهُ وَلا تُؤْمَنُ فِتْنَتُهُ»(1)
مراء را كنار نهید كه حكمت آن آشكار نیست (یعنى حكمتى در آن نیست) و كسى از شر آن ایمن نیست.
مراء و پافشارى بر سخن نادرست خود، صفت نادرستى است و متأسفانه بعضى از اهل علم نیز به آن آلوده مىگردند. در هنگام بحث وقتى رأى غلطى مطرح مىكند، بر رأى خود پافشارى مىكند و اگر بخواهد تسلیم رفیقش شود، احساس شكست مىكند، بخصوص اگر شخص سومى نیز ناظر گفتگو باشد كه براى حفظ آبروى خود بیشتر تلاش مىكند و از حرف خود دفاع مىكند؛ بخصوص اگر آن شخص سوم مریدش نیز باشد! بالاخره همه اینها انگیزه مىشوند كه انسان تن به حق ندهد و ناحق را بر حق ترجیح دهد.
1. بحارالانوار، ج 2، ص 138.
با توجه به آفاتى كه در نتیجه لجاجت و مراء متوجه انسان مىگردد، جا دارد كه انسان به مبارزه با این خصیصه همت گمارد. از جمله آفاتى كه مراء در پى دارد وادار گشتن انسان به ارائه نظریههاى غیر واقعى است.
على(علیه السلام) مىفرمایند:
«أَللِّجاجُ یُفْسِدُ الرَّاىَ»(1)
پافشارىهاى لجوجانه رأى انسان را فاسد مىكند (و او را به اظهار نظرهاى غیر واقعى وا مىدارد.)
از جمله آفات مراء كه در كلام على(علیه السلام) ذكر گشته است، بیمار گشتن روح انسان است:
«أَللِّجاجُ یُشینُ الْعَقْلَ»(2) لجاجت وجدال روح را معیوب مىكند.
از جمله آفاتى كه در كلام على(علیه السلام) آمده زوال فكر و اندیشه از انسان است:
«أَللَّجوُجُ لا رَأْىَ لَهُ»؛(3) ستیزهكار و لجوج داراى رأى (و نظر صحیح) نیست.
اما راه علاج و مبارزه با مراء و پافشارى بر نظر نادرست خود به این است كه كِبرى را كه موجب مىگردد اظهار فضل كند، از درون خود ریشهكن سازد و بداند كه مراء موجب كدورت و دشمنى مىشود و الفت و برادرى را از بین مىبرد. همچنین زیبنده دانشجویان است كه سعى كنند مراء و جدال را كنار نهند و رویه ضد آن را پیش گیرند و همواره تسلیم سخن حق شوند و گفتار و سخن نیك داشته باشند، كه در نتیجه روحیه بزرگوارى و حقپذیرى ملكه آنان گردد و خصیصه مراء و جدال از دلشان ریشهكن شود.
براى كنار نهادن مراء و جدال، انسان باید به خود بقبولاند كه هر كس، خواه ناخواه، دچار اشتباه و لغزش مىشود و چنان نیست كه همه انسانها مصون از اشتباه باشند. تنها معصومین مصون از اشتباهند و دیگر افراد ممكن است اشتباه كنند، یا در بیان و نقل چیزى اشتباه مىكنند و یا در فهم و درك آن. این چیز دور از انتظارى نیست و براى همه رخ مىدهد، پس نباید عیب تلقى گردد. البته انسان باید سعى كند كمتر اشتباه كند، بخصوص
1. غرر الحكم، ص 36.
2. همان، ص 17.
3. همان، ص 31.
براى درس و مباحثه بیشتر مطالعه كند تا كمتر اشتباه كند، ولى اگر اشتباهى كرد نباید آن را عیب بزرگى براى خود تلقى كند و فكر كند آبرویش ریخته شد و شكست خورد.
در درجه دوّم وقتى فهمید اشتباه كرد، فوراً به اشتباه خود اعتراف كند و بگوید من اشتباه كردم و حق با شماست. البته در دفعه اول سخت است كه به اشتباه خود اعتراف كند، اما پس از آن وقتى شیرینى اعتراف به اشتباه را درك كرد و فهمید كه اشتباه در نظر و رأى، عیب نیست، برایش آسان مىگردد. پیش خود مىگوید: من انسانم و انسان مصون از اشتباه نیست و گاهى من اشتباه مىكنم و دیگرى درست مىفهمد و گاهى بالعكس. چه خوب است از رفیقش كه او را متوجه اشتباهش كرد و راه صحیح و نظر صحیح را به او نموده است تشكر كند و به صرف سكوت در برابر او اكتفا نكند، چون اگر ما بخواهیم از ویژگى مراء و جدال و آفات آن نجات یابیم، باید سعى كنیم نقطه مقابل آن را پیش گیریم و نقطه مقابل مراء، اعتراف به اشتباه است. به دوستش بگوید: شما خیلى خوب مطلب را دریافتید و من متوجه نبودم. در نتیجه این برخورد شیرین و شایسته، نه تنها احساس شكست و كمبود نمىكند، بلكه این برخورد مناسب زندگىاى شیرین آكنده از جوّ تفاهم و صمیمیت به ارمغان مىآورد و انسان بیشتر در دل دیگران جاى مىگیرد و بیشتر به حرف او اعتماد مىكنند.
اگر انسان سعى كند حرفهاى اشتباه خود را توجیه كند و سرپوش بر اشتباهش بنهد، اعتماد دیگران از او سلب مىگردد و وقتى حرف حسابى و درستى نیز زد به آن توجه نمىكنند. اما وقتى به اشتباه خود اعتراف كرد و تسلیم نظر صحیح دیگرى شد، به حرفهاى او اعتماد مىكنند، چون مىدانند كه او سرسرى حرف نمىزند و در نتیجه این رفتار، موقعیت اجتماعى او نیز بهتر مىشود. البته مؤمن نباید به موقعیت اجتماعى بهتر دلخوش باشد، اما آن رفتار و تسلیم در برابر حق چنین آثارى نیز در پى دارد. هم اعتماد دیگران به او بیشتر مىشود، هم محبوب آنان مىگردد و نیز موقعیت اجتماعى بهترى نیز پیدا مىكند؛ بعلاوه از آن اخلاق زشت و ناپسند نیز نجات مىیابد. گرچه به هیچ یك از آنها نباید دل بست: باید به خدا دل بست و به آنچه مرضىّ اوست و در هر كار باید انگیزه انسان جلب رضاى خداوند متعال باشد و آن آثار، منافع جنبى رفتار مؤمن است.
«یا أَباذَرٍّ؛ أَلْكَلِمَةُ الطَیِّبَةُ صَدَقَةٌ وَ كُلٌّ خُطْوَة تَخْطُوها إِلى الصَّلوةِ صَدَقَةٌ. یا أَباذَرٍّ؛ مَنْ أَجابَ داعِىَ اللّهِ وَ أَحْسَنَ عِمارَةَ مَساجِدِ اللّهِ كانَ ثَوابُهُ مِنَ اللّهِ الْجَنَّةَ فَقُلْتُ: بِأَبى أَنْتَ وَ اُمّى یا رَسُولَ اللّهِ كَیْفَ تُعْمَرُ مَساجِدُ اللّهِ؟
قالَ لاتُرْفَعُ فیها الاْ َصْواتُ وَ لایُخاضُ فیها بالْباطِلِ وَ لایُشْتَرى فیها وَ لا یُباعُ وَ اتْرُكِ اللَّغْوَ مادُمْتَ فیها فَإِنْ لَمْتَفْعَلْ فَلاتَلُومَنَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ إِلاّ نَفْسَكَ. یا أَباذَرٍّ؛ إِنَّ اللّهَ تَعالى یُعْطیكَ مادُمْتَ جالِساً فِى الْمَسْجِدِ بِكُلِّ نَفَس تَنَفَّسْتَ دَرَجَةً فِى الْجَنَّةِ وَ تُصَلّى عَلَیْكَ الْمَلائِكَةُ وَ تُكْتَبُ لَكَ بِكُلِّ نَفَس فیهِ عَشْرُ حَسَنات وَ تُمْحى عَنْكَ عَشْرُ سَیِّئات.
یا أَباذَرٍّ؛ أَتَعْلَمُ فى أَىِّ شَىْء أُنْزِلَتْ هذِهِ الاْیَةُ:«إِصْبِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(1) قُلْتُ: لا، فِداكَ أَبى وَ أُمّى. قالَ: فى انْتِظارِ الصَّلوةِ خَلْفَ الصَّلوة.
یا أَباذَرٍّ؛ إِسْباغُ الْوُضُوءِ فِى الْمَكارِهِ مِنَ الْكَفّاراتِ وَ كَثْرَةُ الاِْخْتِلافِ إِلَى الْمَساجِدِ فَذلِكُمُ الرِّباطُ.
یا أَباذَرٍّ؛ یَقُولُ اللّهُ تَبارَكَ وَ تَعالى: إِنَّ أَحَبَّ الْعِبادِ إِلَىَّ الْمُتَحابُّونَ مِنْ أَجْلى، الْمُتَعَلِّقَةُ قُلُوبُهُمْ بِالْمَساجِدِ وَ الْمُسْتَغْفِروُنَ بِالاَْسْحارِ أُولئِكَ إِذا أَرَدْتُ بِأَهْلِ الْأَرْضِ عُقُوْبَةً ذَكَرْتُهُمْ فَصَرَفْتُ الْعُقُوبَةَ عَنْهُمْ.
«یا أَباذَرٍّ؛ كُلُّ جُلُوس فِى الْمَسْجِدِ لَغْوٌ إِلاّ ثَلاثَةً: قِراءَةُ مُصَلٍّ أَوْ ذِكْرُ اللّهِ أَوْ سائِلٌ عَنْ عِلْم.»
1 آل عمران / 200.
پس از بحث و بررسى بخشهایى از موعظه و پندهاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به ابوذر، اكنون مىپردازیم به بررسى بخش دیگرى از آن پندها كه موضوع آن مسجد و آداب حضور در مسجد و اهمیت نماز است.
در ابتدا مىپردازیم به بیان مفهوم عبادت و گستره آن: چنانكه پیشتر نیز گفتهایم، كمال حقیقى انسان در قرب خداوند متعال است و وسیله تحصیل این قرب، یا وسیله تكامل حقیقى انسان عبادت است. عبادت و پرستش از محتواى غنى و ژرفى برخوردار و از چنان جاذبهاى بهرهمند است كه هر وامانده در دریاى حیرت را به ساحل سكون و آرامش، و در نهایت به فناء فى اللّه مىرساند. بدرستى كه هیچ قلم و بیانى نیست كه بتواند بلندا و ژرفاى جاذبه ملكوتى پرستش را توصیف كند و براستى كه این مفهوم متعالى الهى در قالب لفظ و بیان نمىگنجد و تنها آن امام راستین، رادمرد و دلباخته عشق پرستش، على بن ابى طالب(علیه السلام) است كه مىفرماید:
«إِلهى كفى بى عِزّاً أَنْأَكُونَ لَكَ عَبْداً وَ كفى بى فَخْراً أَنْتَكُونَ لى رَبّاً»(1)
خدایا، این عزّت براى من بس كه بنده تو باشم و این افتخار براى من بس كه تو پروردگارم باشى.
این سخن، از روح آكنده از عشق به عبودیت و بندگى اللّه برآمده، از روح بلند آنكه مىگوید:
«...وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیاكُمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِى مِنْ عَفْطَةِ عَنْز...»(2)
دانستهاید كه این دنیاى شما نزد من خوارتر است از عطسه بُز ماده.
بندگى در كوى عشق از پادشاهى خوشتراست *** بستگى صد ره در این دام از رهایى خوشتر است
1. بحارالانوار، ج 77، ص 402.
2. نهج البلاغه (فیض الاسلام) خ 3، ص 52.
تجربتها كردم از روى حقیقت چند بار *** دلق درویشى ز تاج پادشاهى خوشتر است
یك نظر در باده صافى كن و در جام مى *** تا ببینى بىخودى از خود نمایى خوشتر است
ذوق شبهاى دراز و نالههاى جان گداز *** گر چشى دانى كه شاهى از گدایى خوشتر است.
آرى عبادت و پرستش داراى نظامى است پایدار و ثابت كه روح تشنه بشریت بجز با آن سیراب نمىشود و جاذبههاى مادى و سیر تكامل مادى نمىتواند در آن تأثیر بگذارد، و یا خلأ ناشى از آن را پر سازد؛ چرا كه بشر هر قدر در ساحتهاى توسعه صنعتى و تكنولوژیك پیش رود و عرصههاى مادى را درنوردد، نه تنها از غنّى مطلق بىنیاز نمىگردد، بلكه احتیاج و نیاز او افزون مىگردد.
الف) تقسیمى براى عبادت:
در نگرشى عام و فراگیر مىتوان عبادت را به دو قسم تقسیم كرد:
1. عبادت به معناى خاص كه عبارت است از افعال عبادى، از قبیل نماز، روزه و حج و...
2. عبادت به معناى عام كه عبارت است از هر كار خوبى كه به قصد اطاعت خداوند متعال انجام مىگیرد. در این تعریف حتى خوردن، نشستن، برخاستن و صحبت كردن و سایر كارهایى كه خداوند متعال آنها را نیكو شمرده است و به قصد اطاعت او نیز انجام مىگیرند، عبادتند. پس براى اینكه عمر انسان صرف راه صحیحى گردد و بیهوده نگذرد و سرمایهاش را نبازد باید سعى كند كه هر چه بیشتر لحظههاى عمرش در عبادت خداوند ـ چه به معناى خاصش و چه به معناى عامش ـ صرف شود. یا آنچه در شرع مقدس به عنوان عبادت تشریع شده انجام بدهد و یا وظایف و افعال توصلى را سعى كند به قصد قربت انجام بدهد.
اگر كارى كوچك و یا بزرگ از انسان سر بزند و در این كادر نگنجد، یعنى عنوان عام و یا خاص عبادت بر آن صدق نكند، لغو است و در روز قیامت موجب حسرت انسان مىشود. اگر العیاذباللّه، گناه باشد كه موجب خسران دنیا و آخرت و عذاب ابدى مىشود و اگر گناه نباشد و مباح و یا مكروه باشد، به هر حال سرمایه انسان از كف رفته، صرف چیزى شده كه نفعى براى او ندارد. در شرع به انجام بسیارى از كارهاى ذاتاً مباح سفارش شده است كه همین تشویق و سفارشها باعث مىشود انسان آنها را انجام بدهد، حال اگر آن كارها به قصد اطاعت همان امرى كه به آنها تعلق گرفته انجام گیرند، عبادت مىشوند.
با توجه به آن نگرش اسلامى و قرآنى، در ارتباط با زندگى انسان، هدف از زندگى و راه سعادت و اعمال و رفتار او طبیعى است كه دعوت اسلام به این باشد كه انسان هر چه بیشتر و بهتر عبادت كند: از نظر كمّیّت و مقدار، همه كارهایى كه انسان انجام مىدهد عبادت مىشود و در واقع عبادت چنان گستردگى و دامنهاى مىیابد كه سراسر زندگى انسان را فرا مىگیرد.
اما از نظر كیفیت (كیفیت عبادت به نیّت و معرفت انسان بستگى دارد.) هر قدر معرفت انسان به خداوند بیشتر گردد، هر چه محبت او به خداوند فزونى گیرد، قصد او در انجام عبادت خالصتر گردد و بیشتر در هنگام انجام عبادت حضور قلب داشته باشد، كیفیت عبادت بالاتر مىرود: گاهى دو ركعت نماز مختصر كه با كیفیت خوب انجام مىگیرد، ثوابش از هزاران نماز بیشتر است. این چیزى است كه همه مىدانیم و بدان جهت اسلام ما را بدان توجه داده است كه هر چه بیشتر سعى كنیم كارهایمان رنگ خدایى بیابد و زندگىمان سراسر بندگى خدا گردد؛ چون كمال انسان در بندگى خداست. پیامبر(صلى الله علیه وآله)مىفرمایند:
«أَفْضَلُ النّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبادَةَ فَعانَقَها وَ أَحَبَّها بِقَلْبِهِ وَ باشَرَها بِجَسَدِهِ وَ تَفَرَّغَ لَها فَهُوَ لا یُبالى عَلى ما أَصْبَحَ مِنَ الدُّنْیا عَلى عُسْر أَمْ عَلى یُسْر»(1)
ارزشمندترین مردم كسى است كه به عبادت عشق مىورزد، عبادت را در آغوش
1. اصول كافى، ج 3، ص 131.
مىكشد و قلباً آن را دوست داشته، اعضا و جوارحش را به آن مشغول مىكند و همه همّ و سعى خود را متوجه آن مىكند و به این ترتیب به راحتى یا ناراحتى دنیا اهمیت نمىدهد.
با توجه به آنچه ذكر شد، طبیعى است كسى كه براى انسان چنین هدفى را در نظر گرفته، براى او چنین میدانى را فراهم ساخته كه به همه كارهایش رنگ عبادت و خدایى ببخشد، همه وسایلى را كه مردم به كمك آنها بهتر و بیشتر مىتوانند خداوند را عبادت كنند و به او نزدیك شوند فراهم مىسازد؛ چون خداوند متعال رحمتش از همه بیشتر است و بیش از دیگران مىخواهد كه بندگانش به او نزدیك شوند. همان طورى كه وجودش و علمش نامتناهى است، خیرخواهىاش نیز نامتناهى است. همه اوصاف الهى نامتناهى است، همچنین اراده او به اینكه كار خیر بكند نامتناهى است؛ محبتى كه به بندگانش دارد نیز حد و حصرى ندارد. كسى كه چنین رحمت بىپایانى دارد و اینقدر خیر بندگانش را مىخواهد، در مقام تشریع دستوراتى مىدهد كه بندگان بیشتر بتوانند به او نزدیك شوند. از این جهت تشریع احكام، عبادات چه واجب و چه مستحب و نیز تعیین كیفیت و آداب آنها همه الطاف الهى است. خداوند متعال مىخواهد ما به كمال و سعادت درخور خود برسیم و تكامل بیشترى بیابیم از اینروى تكویناً و تشریعاً وسایل لازم را فراهم ساخته است.
ب) نماز، اوج بندگى و تقرب به معبود:
درمقام تكوین، خداوند هر چه به بندگانش لطف بیشترى داشته باشد، توفیق بیشترى مىدهد كه وظایف و عبادات را انجام دهند كه البته آنچه خداوند انجام مىدهد گزاف نیست و تابع قوانین خاص الهى است. در مقام تشریع، تشویق مىكند و احكامى را تشریع مىكند كه مردم با انجام آنها بیشتر به او نزدیك شوند. از جمله نماز را تشریع كرده كه بهترین وسیله براى تقرب به خداوند است؛ چنانكه معصوم فرموده است:
«الصَّلوةُ قُرْبانُ كُلِّ تَقِىٍّ»(1) نماز وسیله تقرب هر مؤمن با تقوایى است.
1. بحارالانوار، ج 10، ص 99.
البته باید توجه داشت كه صورت و ظاهر نماز قربان و قرب به خداوند نیست، بلكه حقیقت و باطن نماز موجب قرب به خداوند است و از نظر آیات و روایات حقیقت نماز مقصود اصلى است نه صورت آن. خداوند مىفرماید:
«أَقِمِ الصَّلوةَ لِذِكْرى»(1) نماز را براى یاد من بپاى دار.
(در این آیه تعبیر «اقامه» با حقیقت نماز تناسب دارد،نه صورت آن.) ونیز خداوند مىفرماید:
«وَ أَقِمِ الصَّلوةَ إِنَّ الصَّلوةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْكَرِ...»(2)
نماز را بجاى آر، همانا نماز اهل نماز را از هر كار زشت و منكر باز مىدارد.
علامه طباطبایى(رحمه الله) مىفرماید: سیاق آیه شاهد بر این است كه مراد از بازداشتن نماز از فحشاء، بازداشتن طبیعت نماز از فحشاء و منكر است. خواهى گفت: چطور نماز از فحشاء و منكر نهى مىكند؟ در جواب مىگوییم: اگر بنده خدا در هر روز پنج بار نماز را بجا آورد و همه عمر این كار را ادامه دهد و بخصوص اگر آن را همه روزه در جامعهاى صالح بجا آورد و افراد آن جامعه نیز مانند او همه روزه بجا آورند و مثل او به آن اهتمام ورزند، طبعاً آن نماز با گناهان كبیره سازش ندارد. آرى توجه به خداوند از در بندگى، آنهم در چنین محیط و در چنین افرادى، باید انسان را از هر معصیتى و هر عملى كه ذوق دینى آن را شنیع مىداند، از قبیل قتل نفس، تجاوز به جانها و مال ایتام و زنا باز دارد. بلكه نه تنها از ارتكاب آنها، حتى از فكر آنها نیز جلوگیرى كند. براى اینكه نماز مشتمل است بر ذكر خداوند و این ذكر، اولا ایمان به وحدانیت خداى تعالى، رسالت و جزاى روز قیامت را به نمازگزار تلقین مىكند و به او مىگوید كه خداى خود را به اخلاص مخاطب قرار داده، از او استعانت بجو و درخواست كن كه تو را به صراط مستقیم هدایت كند؛ همچنین از ضلالت و غضبش به او پناه ببر. ثانیاً او را وادار مىكند كه با روح و بدن خود متوجه ساحت عظمت و كبریایى خدا شده، پروردگار خویش را با حمد، ثنا، تسبیح و تكبیر یاد آورد.(3)
1. طه / 14.
2. عنكبوت / 45.
3. المیزان، ج 16 (چاپ اسماعیلیان) ص 133.
اما از نظر روایات، از پیامبر(صلى الله علیه وآله) روایت شده كه ذات اقدس حق به نمازى كه در آن نمازگزار قلبش را با بدنش هماهنگ نسازد و دلش نزد آن نماز نباشد نمىنگرد. پر واضح است كه این روایت به حقیقت نماز اشاره دارد كه همان ذكر و یاد خداوند است؛ چرا كه ذكر و یاد خداوند هدف عبادت است و دل را جلا و صفا مىدهد و آن را آماده پذیرش تجلیات الهى مىكند. حضرت على(علیه السلام)درباره یاد حق كه روح عبادت است چنین مىفرماید:
«إِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ وَ تَعالى جَعَلَ الذِّكْرَ جَلاءً لِلْقُلُوبِ، تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ وَ تَنْقادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعانَدَةِ»(1)
خداوند متعال ذكر و یاد خود را صیقل و روشنایى دلها قرار داد كه به سبب آن( اوامر و نواهى او را) بعد از كرى مىشنوند و بعد از تاریكى(نادانى) مىبینند و بعد از دشمنى و ستیزگى فرمانبردار مىگردند.
در ادامه مىفرماید:
«همواره براى خداوند ـ كه نعمتها و بخششهایش والاست ـ در پارهاى از زمان بعد از پاره دیگر و در روزگارانى كه آثار شرایع در آنها گم گشته، بندگانى است كه در اندیشههایشان با آنان راز مىگوید و در حقیقت عقلهایشان با آنها سخن مىگوید.»
باز با توجه به حقیقت نماز و اهمیت آن است كه على(علیه السلام) در گرماگرم جهاد و مبارزه با دشمن، در جنگ صفّین به خورشید مىنگرد كه اگر وقت نماز ظهر فرا رسید به نماز ایستند. ابن عباس مىگوید: چه مىكنید؟ حضرت در جواب مىفرمایند:
«أَنْظُرُ إِلى الزَّوالِ حَتّى نُصَّلى»
( به آسمان) مىنگرم تا وقت زوال خورشید فرا رسد و نماز بخوانیم.
ابن عباس مىگوید: آیا اكنون وقت نماز خواندن است؟ اكنون جنگ و مبارزه فرصتى براى نماز باقى ننهاده است. حضرت در جواب مىفرمایند:
1. نهج البلاغه (فیض الاسلام) خ 213، ص 703.
«عَلى ما نُقاتِلُهُمْ؟ إِنَّما نُقاتِلُهُمْ عَلى الصَّلوةِ»(1)
مگر ما براى چه با آنان مىجنگیم؟ ما براى نماز با آنها مىجنگیم!
آرى نماز در نظر على(علیه السلام) از چنان والایى و عظمتى برخوردار است كه هیچ چیز موجب نمىگردد او از نماز روى گرداند. بعلاوه دنیاى عبادت در نظر او، آكنده از لذّت است، لذّتى كه با لذّتهاى مادّى قابل مقایسه نیست، در نظر او، دنیاى عبادت سراسر روشنى است و تیرگى و كدورت و اندوه ندارد و عبادت یكسره صفا و خلوص است. از نظر او خوشبخت كسى است كه به این دنیاى بىانتها پا نهد كه با تبسم جانبخش آن روح خویش را نوازش دهد، چرا كه كسى كه به این دنیاى بىكرانه گام سپرد، دیگر دنیا در نظرش كوچك و حقیر مىگردد و حتى حاضر نمىشود در هنگام مبارزه با دشمن نماز را ترك گوید؛ چون او همه چیز را براى نماز مىخواهد و نماز را براى این مىخواهد كه نجواى با خداوند و گفتگوى با اوست.
على(علیه السلام) در نامهاى به عثمان بن حنیف انصارى مىنویسد:
«خوش باد بر نفسى كه آنچه پروردگارش بر او واجب كرده بهجاى آورد و سختى و دشوارى را به جان خرد و در شب از خواب دورى گزیند، تا آنگاه كه خواب و سستى بر او غلبه كند و زمین را فرش ساخته، دستش را بالش قرار دهد. در گروهى كه ترس بازگشت (روز رستاخیز) چشمهایشان را بیدار داشته، پهلوهایشان را از خوابگاه دور ساخته، لبهایشان به ذكر و یاد پروردگارشان آهسته گویاست و به فراوانى استغفار، گناهانشان (به مانند ابرهاى پراكنده) پراكنده شده است (همانا آنان حزب و گروه خدایند، بدانید كه حزب خدا رستگارند. مجادله/22.)(2)
ج) فلسفه تشریع مقدمات و عوامل توجه دهنده به نماز:
با توجه به اهمّیت نماز و نقش آن در سلامت فرد و جامعه، خداوند متعال براى بهتر انجام
1. بحارالانوار، ج 80، ص 23.
2. نهج البلاغه (فیض الاسلام) كتاب 45، شماره 15، ص 974.
گرفتن آن مقدماتى قرار داده، آدابى براى آن تعیین كرده است تا هر چه بیشتر بندگان به یاد او بیفتند و اهمّیت عبادت او را درك كنند. براى اینكه انسان بخواهد كار خیرى انجام دهد، اول باید بداند كه آن كار خیر است و سپس به یاد آن كار نیز بیفتد. ما به نیكى بسیارى از كارها واقفیم، اما به موقع انجام آنها را فراموش مىكنیم. از این جهت براى اینكه ما نماز را فراموش نكنیم، خداوند متعال مقدمات و تمهیداتى فراهم ساخته است، مثلا اذان را تشریع كرده: یك بار نماز را واجب كرد و تاكید كرد كه حتماً آن را انجام دهید و از ترك آن دورى جویید. علاوه بر این، عبادت دیگرى را به نام اذان تعیین كرد كه مقدمه و یادآور نماز است و فرمود اذان را بلند بگویید؛ براى اینكه دیگران به نماز و فرارسیدن وقت آن توجه یابند و انگیزهاى در آنان جهت برپاى داشتن نماز پدید آید. گر چه اصل تشریع نماز و آیات و روایاتى كه در زمینه آن وارد شده، همه به انسان كمك مىكنند كه مقام نماز را دریابد، اما وقتى، به هنگام نماز، صداى اذان بلند مىشود، توجه مردم به وقت نماز و اهمّیت آن جلب مىگردد و این عامل مؤثرى است جهت توجه مردم به نماز.
حتى بسیارى از كسانى كه خواندن نماز در اول وقت برایشان ملكه شده است، وقتى گرم انجام كار مىشوند چه بسا از انجام نماز غافل مىگردند و یادشان مىرود كه وقت نماز فرا رسیده است، اما وقتى صداى اذان بلند شود، خواه ناخواه به نماز توجه پیدا مىكنند. پس حكمت تشریع اذان و تاكید بر بلند گفتن آن، تذكار و توجه دادن دیگران به نماز است و در نتیجه، خود وسیلهاى است براى دعوت دیگران به انجام عبادت در اول وقت.
امام صادق(علیه السلام) درباره فضیلت نماز اول وقت مىفرمایند:
«إِذا صَلَّیْتَ صَلاةَ فَریضَة فَصَلِّها لِوَقْتِها صَلاةَ مُوَدِّع یَخافُ أَنْ لایَعُودَ إِلَیْها أَبَداً»(1)
هر گاه خواستى نماز واجب بخوانى، به مانند نماز كسى كه گاه وداع او با دنیا فرا رسیده است و مىترسد كه دیگر فرصتى براى انجام نماز نداشته باشد، آن را در اول وقت بهجاى آور.
1. بحارالانوار، ج 80، ص 10.
همچنین از ابن مسعود نقل شده است كه:
«سَأَلْتُ رَسُولَ اللّه(صلى الله علیه وآله) أَىُّ الْأَعْمالِ أَحَبُّ إِلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ؟ قالَ: الصَّلوةُ لِوَقْتِها»(1)
از رسول اللّه سئوال كردم، كدام یك از اعمال نزد خداوند بهتر و محبوبتر است؟ فرمود: (محبوبترین اعمال نزد خداوند) نماز در اول وقت است.
باز براى تشویق بیشتر مردم به عبادت و ایجاد روح عبادت و بندگى در مردم، خداوند متعال زمانها و مكانهاى خاصى را براى تشویق به نماز و یادآورى آن معیّن كرده است. مثلا شب و روز جمعه را براى عبادت معیّن كرده كه نفس توجه به روز جمعه و اینكه چنین روزى اختصاص به عبادت دارد، انسان را به یاد انجام عبادت و كنارهگیرى از انجام كارهاى بیهوده مىاندازد. همچنین فضیلتى كه خداوند براى ماه ذیقعده و دهه اول ذیحجه قرار داده است، خود یادآور عبادت خداست؛ چرا كه در این چهل روز حضرت موسى(علیه السلام) به دعوت خداوند متعال در كوه طور به عبادت مشغول گشت. خداوند در این باره مىفرماید:
«وَ وَاعَدْنَا مُوسىَ ثلثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْر فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَةً وَ قَالَ مُوسَى لاَِخِیهِ هرُونَ اخْلُفْنِى فِى قَوْمِى وَ أَصْلِحْ وَ لاَ تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ»(2)
و با موسى سى شب وعده نهادیم، چون پایان یافت ده شب دیگر بر آن افزودیم تا آنكه زمان وعده به چهل شب تكمیل شد. موسى به برادر خود هارون گفت: تو جانشین من و پیشواى قوم من باش و راه اصلاح پیش گیر و از تبهكاران پیروى مكن.
چهل روزى كه موسى در كوه طور به عبادت سپرى كرد، به «اربعین كلیمیّه» مشهور است و اهل سیر و سلوك اهمیت فراوانى براى آن قائلند و آداب و دستورات خاصى را براى آن ذكر كرده اند و در آن بیشتر به عبادت مىپردازند؛ چه اینكه در منابع روایى ما براى «اربعین» ویژگى خاص ذكر شده، مثلا در روایتى وارد شده كه:
1. همان، ص 13.
2. اعراف / 142.
«مَنْ أَخْلَصَ لِلِّهِ أَرْبَعینَ یَوْماً فَجَّرَ اللّهُ یَبابیعَ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِهِ»(1)
كسى كه چهل روز براى خداوند متعال خالص گردد، خداوند چشمههاى حكمت را از قلبش بر زبانش جارى مىكند.
(یا براى چهل روز عبادت و یا حفظ چهل حدیث و از این قبیل ثمرات فراوانى ذكر كردهاند.)
همچنین روزهاى مبارك، اعیاد، شبهاى احیا و ماه رمضان از امتیازاتى برخوردار گردیدهاند تا استفاده از آنها و درك آن موقعیتهاى زمانى مردم را بیشتر به یاد خداوند آورد و بیشتر به عبادت بپردازند و به یادشان بماند كه سعادت آنها در بندگى خداوند و عبادت اوست و شایسته نیست كه انسان از خداوند روى برتابد و به غیر او روى آورد.
ما در خلوت به روى خلق ببستیم *** از همه باز آمدیم و با تو نشستیم
هرچه نه پیوند یار بود بریدیم *** و آنچه نه پیمان دوست بود شكستیم
در همه چشمى عزیز و نزد تو خواریم *** در همه عالم بلند و پیش تو پستیم
گذشته از زمانهاى خاص، مكانهاى ویژهاى را نیز خداوند براى عبادت معیّن كرده كه وقتى مردم متوجه آن مكانها مىشوند و داخل آنها مىگردند، خود به خود به یاد خداوند و وظیفه عبادىشان مىافتند. از این جهت وجود آن مكانها، انگیزه بیشترى را براى توجه به خدا و بندگى او پدید مىآورد و بهطور كلى مساجد از چنین نقشى برخوردارند.
گر چه براى انسان بجا آوردن نماز در همه جا ـ بجز مكانهاى غصبى و یا مكانهایى كه به
1. بحارالانوار، ج 7، ص 249.
دلیلى جایز نیست در آنها نماز خوانده شود ـ جایز است، اما در اسلام تأكید فراوانى شده است كه انسان نمازهاى واجب خود را در مسجد بخواند و مقید باشد به رفت و شد به مساجد، بخصوص همسایگان مسجد؛ چنانكه پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«لا صَلوةَ لِجارِالْمَسْجِدِ إِلاّ فى مَسْجِدِهِ.»(1)
همسایه مسجد نمازش مقبول نیست مگر در مسجد.
با توجه به تأكیداتى كه در روایات وارد شده است، فقها نماز خواندن در مسجد را براى همسایه مسجد مستحب مؤكد شمردهاند و ترك آن را مكروه دانستهاند. مرحوم آیتالله سید محمدكاظم یزدى مىفرماید: «براى همسایه مسجد مكروه است كه بدون عذر، نماز را در غیر آن مسجد بهجاى آورد»(2) پس بایسته است كه انسان پیوسته در مسجد حاضر شود و نمازش را در مسجد بهجاى آورد و در مقام مسجد و رعایت آداب و بزرگداشت آن و زشتى تخلف از حضور در آن بیندیشد و نیز بیندیشد كه گذشته از ثوابهایى كه براى حضور در مسجد و عبادت در آن بیان شده، خداوند متعال در اینكه مساجد را خانه خود قرار داده است و به بندگان اجازه حضور در آنها را داده، منّتى بزرگ بر آنها نهاده تا آنها به حضورش بار یابند، زیرا مسجد خانه خداست.
طبیعى است كه همه زمین نزد خداوند متعال یكسان است و مكانى از مكان دیگر به او نزدیكتر نیست، پس مقصود از اینكه كعبه و مسجد خانه خداست این است كه خداوند متعال با این مكانها به مانند معامله هر یك از ما با خانهاش، معامله مىكند. یعنى خداوند این مكانها را براى ملاقات خود و محل انس و زیارت خود قرار داده است و بندگان و زائران خود را به حضور مىپذیرد تا با آنان سخن گوید. گذشته از آن، هر مكانى را كه ما اراده كنیم مسجد قرار دهیم و منسوب به خداوند سازیم و هر محلى كه براى ملاقات و حضور و زیارت او قرار دهیم او مىپذیرد و این بدان معناست كه تعیین مجلس ملاقات و زیارت را نیز به ما واگذار ساخته است و این بزرگترین كرامتى است كه در حق ما روا داشته.
1. وسائل الشیعه، ج 3، ص 478.
2. عروةالوثقى، همراه با حواشى امام خمینى، رضوان الله علیه، ص 211.
پس بزرگترین نقش مساجد، توجه دادن انسان به خداوند و ایجاد حس عبادت و بندگى در آنهاست، گر چه مساجد از نظر رتبه و مقام در یك حد نیستند و برخى از مساجد از اهمیت و والایى بیشترى بهرهمندند. امام خمینى(رحمه الله) مىفرمایند: «در شرع مقدس اسلام سفارش شده است كه نماز را در مسجد بخوانند و بهتر از همه مسجدها، مسجدالحرام است و بعد از آن مسجد پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و بعد از آن مسجد كوفه و بعد از آن مسجد بیتالمقدس و بعد از مسجد بیتالمقدس، مسجد جامع هر شهر و بعد از آن مسجد محله و بعد از مسجد محلّه مسجد بازار است.»(1)
على(علیه السلام) مىفرمایند:
«أَرْبَعةٌ مِنْ قُصُورِالْجَنَّةِفِى الدُّنْیا: أَلْمَسْجِدُالْحَرامُ وَ مَسْجِدُالرَّسُول(صلى الله علیه وآله) وَمَسْجِدُ بَیْتِ الْمَقْدَسِ وَمَسْجِدُالْكُوفَةِ.»(2)
چهار مسجد قصرهاى بهشت در دنیا هستند: مسجدالحرام، مسجدالنبى(صلى الله علیه وآله) مسجد بیت المقدس و مسجد كوفه.
این مساجد چهارگانه از چنان عظمت و قداستى برخوردارند كه حتى در برخى روایات سفارش شده كه انسان از راه دور و نزدیك براى زیارت آنها سفر كند و اعتكاف در آنها ثواب فراوانى دارد، چنانكه امام باقر(علیه السلام) در فضیلت مسجد كوفه مىفرمایند:
«لَوْ یَعْلَمُ النّاسُ ما فى مَسْجِدِالْكُوفَةِ لاََعَدُّوا لَهُ الزّادَ وَ الرَّواحِلَ مِنْ مَكان بَعید. إِنَّ صَلاةً فَریضَةً فیهِ تَعْدِلُ حَجَّةً وَ صَلاةً نافِلَةً فیهِ تَعْدِلُ عُمْرَةً.»(3)
اگر مردم مسجد كوفه را مىشناختند، از راه دور براى رسیدن به این مسجد توشه و مركب سوارى تهیه مىكردند. یك نماز واجب در این مسجد ثواب یك حج و نماز مستحب در آن ثواب یك عمره را دارد.
یا اینكه مسجدالحرام از چنان عظمتى برخوردار است كه كعبه، قبلهگاه مسلمانان، در آن
1. رساله توضیح المسائل، مساله 893.
2. وسائل الشیعه،ج 3، ص 545.
3. همان، ج 3، ص 525.
قرار دارد و مسلمانان موظفند كه نماز خود را به سمت این مسجد و خانه مقدس بهجاى آورند. علاوه حج آن براى كسانى كه مستطیع شدهاند واجب است و نماز در آن ثواب یك میلیون ركعت نماز در دیگر مساجد را دارد: پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند:
«صَلاةٌ فى مَسْجِدِى تَعْدِلُ أَلْفَ صَلاة فى غَیْرِهِ وَ صَلاةٌ فِى الْمَسْجِدِالْحَرامِ تَعْدِلُ أَلْفَ صَلاة فى مَسْجِدى»(1)
یك ركعت نماز در مسجد من برابر است با هزار نماز در دیگر مساجد و یك ركعت نماز در مسجدالحرام برابر است با هزار ركعت نماز در مسجد من.
بعلاوه امام باقر(علیه السلام) در فضیلت این مسجد مقّدس مىفرمایند:
«مَنْ صَلى فِى الْمَسْجِدِالْحَرامِ صَلاةً مَكْتُوبَةً قَبِلَ الّله ُ مِنْهُ كُلَّ صَلاة صَلاَّها مُنْذُ یَوْم وَجَبَتْ عَلَیْهِ الصَّلاةُ وَ كُلَّ صَلاة یُصَلّیها إِلى أَنْ یَمُوتَ.»(2)
كسى كه نماز واجبى را در مسجدالحرام بهجاى آورد، خداوند همه نمازهایى را كه از آغاز تكلیف بر او واجب شده، و نیز نمازهایى كه تا پایان عمر به جاى مىآورد قبول مىكند!
گذشته از این مساجد، مساجد دیگر نیز داراى فضیلتند، تا آنجا كه در حدیث قدسى آمده است:
«قالَ اللّهُ تَبارَكَ وَتَعالى: إِنَّ بُیُوتى فِى الْأَرْضِ الْمَساجِدُ، تُضئُ لِأَهْلِ السَّماءِ كَما تُضیئُ النُجُّومُ لِأَهْلِ الْأَرْضِ. أَلا طُوبى لِمَنْ كانَتِ الْمَساجِدُ بُیُوتَهُ.أَلا طُوبى لِعَبْد تَوَضَأَ فى بَیْتِهِ ثُمَّ زارَنى فى بَیْتى أَلا إِنَّ عَلىَ الْمَزُورِ كَرامَةَ الزّائِرِ. أَلا بَشِّرالْمَشّائینَ فِى الظُّلُماتِ إِلَى الْمَساجِدِ بِالنُّورِ السّاطِعِ یَوْمَ الْقِیامَةِ.»(3)
خداوند متعال مىفرماید: خانههاى من در زمین همان مساجد است كه براى اهل آسمان مىدرخشند، آن گونه كه ستارگان براى اهل زمین مىدرخشند. خوشا به حال
1. همان، ص 545.
2. همان، ص 536.
3. همان، ج 1، ص 268.
آنان كه مساجد را خانه خویش قرار دادهاند. خوشا به حال بندهاى كه در خانه خویش وضو مىگیرد، آنگاه مرا در خانهام زیارت مىكند. آگاه باشید كه بر زیارت شونده لازم است كه زائر خویش را بزرگ شمرده، به وى احسان كند. كسانى را كه در تاریكى شب به سوى مساجد گام برمىدارند به نورى درخشان در روز قیامت بشارت دهید.
در توجه دادن مردم به مساجد حكمتهاى فراوانى وجود دارد كه به طور كلى مىتوان آنها را به دو بخش تقسیم كرد:
1. حكمتهاى اجتماعى: وقتى مسجدى مركزیت یافت و روزى چند مرتبه مردم در آن جمع شدند و یا روز جمعه اجتماع باشكوهى از مردم، در مسجد گرد هم آمدند، بركات اجتماعى، اقتصادى و سیاسى فراوانى به جامعه متوجه مىگردد و مسلمانان از صدر اسلام تاكنون از این منافع و بركات بهرهمند بودهاند. در طول تاریخ، مسجد پایگاه و بسترى بوده است براى رفع نیازهاى فكرى، مذهبى، سیاسى و اقتصادى و نیز كانونى بوده براى ترویج و گسترش فرهنگ غنىّ اسلام و فراگیرى علوم ضرورى جامعه و نیز كانونى بوده براى تجمع نیروهاى مبارز و رزمنده، جهت رویارویى با دشمن. بهطور كلى مىتوان براى مسجد دست كم چهار نقش قائل شد:
الف) پایگاه عبادت و یاد خداوند
ب) پایگاه جهاد فكرى و تعلیم و فراگیرى معارف اسلامى.
ج) پایگاه وحدت مسلمانان و نمایش روح یكپارچگى و وحدت در مقابل منافقان و دشمنان آشكار و نهان.
د) پایگاه تجمع و گردهم آیى مبارزان و رزمندگان و اعزام آنان به جبهههاى نبرد و كارزار با دشمن.
2. حكمتهاى فردى: علاوه بر آنچه ذكر گشت، مسجد بركاتى براى خود فرد نیز در بردارد. وقتى فردى گذرش به مسجد مىافتد و در آن حضور مىیابد آمادگى بیشترى براى عبادت پیدا مىكند. پس مسجد مذكّرى است كه انسان را به یاد خداوند و عبادت مىاندازد. حتى اگر انسان از یاد خداوند غافل باشد وقتى از مقابل مسجدى عبور مىكند و یا گنبد و گلدسته مسجدى را مىبیند متوجه مىگردد كه آنجا خانه خداست و بلا فاصله به یاد خدا مىافتد. براى كسانى كه خواهان بندگى خداوند هستند عوامل تنبهبخش و بیدارساز انگیزه قوى و آمادگى بیشترى براى عبادت در آنها پدید مىآورند و از این جهت آن عوامل، بهترین راه براى تكامل آنهاست و از جمله عوامل و ابزارهایى كه موجب مىگردد انسانها بیشتر به یاد خداوند و عبادت او روى آورند، وجود مكانهاى مشخصى است جهت عبادت و بندگى. از این رو سفارش كردهاند كه حتى در خانه خود، محل مشخصى را به عنوان مصلّى و نمازخانه در نظر بگیرید و مواظب باشید كه آلوده نگردد، تا وقتى به محل نماز و سجادهاى كه براى نماز گسترده است مىنگرید، به یاد خداوند بیفتید. امام صادق(علیه السلام) مىفرمایند:
«كانَ عَلى(علیه السلام) قَدْ جَعَلَ بَیْتاً فى دارِهِ لَیْسَ بِالصَّغِیرِ وَ لا بِالْكَبِیرِ لِصَلاتِهِ وَ كَانَ إِذا كانَ اللَّیْلُ ذَهَبَ مَعَهُ بِصَبِىٍّ لایَبِیتُ مَعَهُ فَیُصَّلى فیهِ.»(1)
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خانه خود اتاق متوسطى را براى محل نماز قرار داده بود. شبها براى نماز خواندن، طفل كوچكى را كه نمىخوابید با خود به آن اتاق مىبرد و نماز مىخواند.
از نماز خانه منزل كه بگذریم، مسجدهاى شهر و محل نیز مذكّرند و انسان را متوجه خداوند مىكنند و از جمله وسائلى هستند كه خداوند براى حركت انسان در مسیر كمال و سعادت قرار داده است. از این جهت وقتى در محلى مسجدى بنا مىگردد، باید مردم به رفتن به آن تشویق گردند و ثوابهایى كه براى رفتن به مسجد و نیز ثوابهایى كه براى هر
1. وسائل الشیعه، ج 3، ص 555.
قدمى كه انسان به سوى مسجد برمىدارد ذكر شود، تا شوق بیشترى در مردم براى حضور در مساجد پدید آید؛ و به آنان گوشزد كرد كه نفس حضور در مسجد موجب افزایش حسنات و از بین رفتن گناهان مىگردد. امام صادق(علیه السلام) مىفرماید:
«قالَ رَسُولُ اللّه(صلى الله علیه وآله): وَمَنْ مَشْى إِلَى مَسْجِد یَطْلُبُ فیهِ الْجَماعَةَ كانَ لَهُ بِكُلِّ خُطْوَة سَبْعُونَ أَلْفَ حَسَنَة وَ یُرْفَعُ لَهُ مِنَ الدَّرَجاتِ مِثْلُ ذلِكَ...»(1)
پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند: كسى كه به قصد شركت در نماز جماعت به سوى مسجد گام بر مىدارد، خداوند متعال در برابر هر گامى كه برمىدارد، هفتاد هزار حسنه به او پاداش مىدهد و به همین میزان نیز درجات وى بالاتر خواهد رفت.
بخشى از پندهاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) در این مقال مربوط مىشود به تشویق مؤمنان كه در مسجد حضور یابند و از بركات معنوى آن بهره جویند. بخش دیگر، آداب حضور در مسجد را یادآور مىشود و اینكه چگونه مىتوان استفاده شایان از مسجد برد و چه دستورالعملها و آدابى را به كار بندیم كه خداى ناكرده، از ثمرات ارزشمند این نعمت بزرگ الهى محروم نگردیم؛ چرا كه گاه انسان آنقدر به غفلت و وسوسههاى شیطانى مبتلا مىگردد كه با دست خود، وسائل خیر و سعادت را تبدیل به وسائل شر و تیرهروزى مىكند:
«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلوُا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً...»(2)
آیا ندیدى حال مردمى كه نعمت خدا را به كفر مبدل ساختند.
بله انسان در معرض این خطر هست كه با دست خود نعمت خدایى را تبدیل به نقمت كند و وسیله خیر را تبدیل به وسیله شر كند، لذا پس از آنكه مردم تشویق مىشوند به رفتن به مساجد و ثواب گامهایى كه به سوى مسجد برداشته مىشود شماره مىگردد، باز به مؤمنان گوشزد مىشوند كه سعى كنید استفاده بایسته و شایسته از مسجد ببرید و متوجه باشید كه
1. همان، ج 5، ص 372.
2. ابراهیم / 28.
براى چه به مساجد آمدید، تا خداى ناكرده مشغول گفتگو درباره دنیا، خرید و فروش، گرانى و ارزانى و قیمت دلار و زمین و فلان و بهمان نشوید و به طور كلى فراموش كنید كه كجا هستید و براى چه آمدید! از این رو آداب خاصى براى مسجد معیّن شده كه با رعایت آنها، انسان مبتلا به غفلت نشود و از بركات مسجد محروم نگردد.
قبل از بررسى سخنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) لازم مىدانیم نكتهاى را یادآور شویم و آن اینكه: هنگامى كه انسان آهنگ مسجد مىكند، بایسته است در حد توانایى خود در شناخت آداب حضور در مسجد بكوشد؛ زیرا هرچه معرفت فزونى گیرد، عمل با ارزشتر مىگردد و مراعات ادب سبب تقرب بنده به خداوند مىشود و بعلاوه كسى كه آداب حضور را رعایت كند، عمل او سبب قرب به خداوند و قبولى اعمال مىگردد. باید متوجه باشیم كه وقتى در مسجد حاضر مىشویم، در آستان خداوند متعال داخل شدهایم و در محضر او هستیم و بجاست كه براى شناخت آداب حضور حضرت حق، آداب حضور در نزد بزرگان و مهتران را معیار قرار دهیم و بنگریم كه وقتى به محضر مهتر و بزرگى وارد مىشویم، چگونه خشوع و تواضع و احساس كوچكى ما را فرا مىگیرد. با توجه به اینكه عظمت مهتران با عظمت ذات خداوندى قابل مقایسه نیست و همچنین نسبت حق ادب حضور در محضر پروردگار نیز با حق ادب حضور بزرگان و مهتران قابل مقایسه نیست.
با توجه به آنچه ذكر شد، درمىیابیم كه احدى قدرت رعایت حق ادب حضور پروردگار را ندارد. بنابراین ما نمىتوانیم آداب حضور به نزد خداوند را رعایت كنیم، پس لااقل در آن هنگام بنگریم كه رفتارمان چگونه است و تقصیر و كوتاهى خود را در نظر آوریم كه همین اندك ما را به باب كرم خداوند رهنمون مىشود. امام صادق(علیه السلام)در حدیث مفصلى، آداب حضور در مسجد را چنین ذكر مىكنند:
«هر گاه به در مسجدى رسیدى، بدان كه تو آهنگ سلطان و پادشاه عظیمى را كردهاى كه بر بساطش جز پاكیزهشدگان دیگرى پاى ننهد و براى مجالست او جز به صدّیقان و راستكرداران رخصت داده نشود و آنگاه كه بر بساط او قدم نهى، بدان كه اگر اندك غفلتى
از تو سر بزند در خطرى عظیم و پرتگاهى سهمگین قرار گرفتهاى و بدان كه او قادر است كه با عدل و یا فضل خود با تو معامله كند. پس اگر بر تو لطف كرد و با فضل و رحمتش با تو معامله كرد طاعت اندك تو را مىپذیرد و در مقابل،اجر و پاداش بسیار نصیب تو مىگرداند و اگر با عدلش با تو بخواهد معامله كند و آنچه را كه تو مستحق آن هستى به تو بدهد، تو را باز خواهد گردانید و طاعتت را، هر چند كه زیاد باشد، رد خواهد كرد و او آنچه را كه بخواهد مىكند.
پس در پیشگاه او به عجز، تقصیر و فقر خود اعتراف كن؛ چرا كه تو قصد عبادت و انس با او كردهاى . اسرارت را بر او عرضه كن و بدان كه پنهان و آشكار همه مخلوقات را او مىداند و ذرّهاى بر او پوشیده نیست و در حضور او همچون فقیرترین بندگانش باش و قلبت را از هر چه كه تو را از او به خود مشغول گرداند و حجاب بین تو و او گردد خالى كن؛ چرا كه او جز پاكیزهترین و خالصترین دلها را نپذیرد و نیك بنگر كه از كدامین دفتر اسمت خارج مىشود. پس اگر شیرینى مناجات با او را چشیدى و از گفتگوى با او احساس لذّت كردى و از جام رحمت و كرامات او چشیدى، این نشانه حسن اقبال او به تو و اجابت دعوتت از سوى اوست و بدان كه براى خدمت او شایسته هستى. پس داخل مسجد شو كه اذن و امان به تو داده شده است و اگر غیر از این بود، همچون درماندهاى كه همه درها به رویش بسته شده، هیچ كارى از او ساخته نیست، بایست و بدان كه هر گاه او بداند كه تو واقعاً به او پناهنده شدهاى، به چشم رأفت و رحمت و عطوفت به تو خواهد نگریست و تو را به آنچه مورد رضاى اوست موفق مىدارد؛ چرا كه او كریم و بزرگوار است و بزرگوارى را نسبت به بندگانى كه درمانده و مضطر در پیشگاه او ایستاده، چشم طلب به باب لطف و رضایت او دوختهاند دوست مىدارد، زیرا خود فرمود:
«أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ یَكْشِفُ السُّوءَ...؛نمل/62»(1)
پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مقام تشویق به حضور در مسجد مىفرمایند:
1. مصباح الشریعه (مركز نشر كتاب،قطع جیبى) ص 10، باب 12.
«یا أباذرٍّ؛ ألكلمة الطیّبة صدقةٌ و كلّ خطوة تخطوها الى الصّلوة صدقةٌ.»
اى ابوذر؛ سخن نیكو و پاك و هر قدمى كه به سوى نماز بر مىدارى صدقه است.
عنوان «صدقه» از عناوینى است كه در فرهنگ اسلامى فراوان به كار مىرود و مطلوبیت آن روشن است: وقتى مىگویند فلان كار صدقه است، به این مىماند كه بگویند ارزش فوقالعاده و ثواب بسیارى دارد. از این جهت وقتى مىخواهند والایى و ارزشمندى چیزى را معرفى كنند، مىگویند این كار صدقه است. از جمله به سخن نیك و شایستهاى كه به كسى مىگوییم، صدقه گفته شده، تا آن را كم ارزش تلقى نكنیم و توجه داشته باشیم كه وقتى سخن خوبى به كسى گفتیم كه به دردش خورد و موجب گشت به خداوند توجه یابد و از كار زشتى دست بردارد، یا حتى آن سخن موجب شادى مؤمن غمزدهاى شد و به او امید داد و او را از ناامیدى و افسردگى رها ساخت، آن سخن مطلوب خداوند است و اگر به قصد اطاعت خداوند گفته شود عبادت است.
اول پیامبر مىفرماید هر حرف نیكویى صدقه است و سپس مىفرماید هر قدمى كه به مسجد برمىدارید نیز صدقه است و از این به بعد محور بحث مسجد است. طبیعى است وقتى انسان بر مفهوم و معناى این سخن حضرت واقف شد و باور كرد كه هر قدمى كه به مسجد برمىدارد صدقه است و داراى پاداش و ثواب است، هر چند مسجد به خانهاش دور باشد، باز براى رفتن به مسجد شتاب مىكند و براى او رفتن به مسجد دشوار نیست و بهانه نمىآورد كه مسجد دور است؛ چون او مىداند كه هر چه مسجد از خانهاش دورتر باشد، براى رفتن به آن ثواب بیشترى مىبرد.
آنگاه پیامبر(صلى الله علیه وآله) درباره آداب حضور در مسجد مىفرمایند:
«یا أباذرٍّ؛ منأجاب داعى اللّه و أحسن عمارة مساجد اللّه كان ثوابه من اللّه الجنّة»
اى ابوذر؛ هر كس دعوت كننده به سوى خداوند را لبیك گوید و نیكو به آبادانى مسجد همت گمارد پاداش او از ناحیه خداوند بهشت است.
ظاهراً منظور از خواننده به سوى خداوند مؤذّنى است كه اذان مىگوید، چون او از
طرف خداوند مردم را به خانه او دعوت مىكند و كارش این است كه با صداى بلند اذان بگوید و اعلام كند كه وقت نماز فرا رسیده، تا مردم جهت عبادت در مسجد حاضر شوند. اگر كسى دعوت او را پذیرفت، یعنى با شنیدن صداى اذان به مسجد حركت كرد و بعلاوه سعى كرد مسجد را آباد نگه دارد، پاداش او بهشت است.
در ابتدا از عمارت مسجد، ساختن اولیّه مسجد و یا نگهدارى و تعمیر مسجدى كه رو به ویرانى گذاشته است به ذهن مىآید، ولى این معنا با جمله پیشین چندان تناسبى ندارد. بنابراین باید معناى عمارت مسجد، گستردهتر از ساختن، تعمیر و نگهدارى بناى مسجد باشد. عنوان «عمارت مسجد» كه در قرآن شریف و روایات به كار برده شده است، از نظر لغوى، هم شامل ساختن اولیّه مسجد و هم تعمیر و نگهدارى آن و هم شامل زیارت كردن و رفت و آمد به مسجد مىشود و در روایاتى كه از ائمه معصومین(علیهم السلام) وارد شده نیز بر هر سه امر تاكید شده: هم ساختن مسجد، هم تجدید بنا و مرمّت آن، و هم رفت و آمد به مساجد مورد ترغیب و سفارش قرار گرفته است. با توجه به آنچه ذكر شد، به نظر مىرسد كه ابوذر نیز متوجه شد كه از عنوان «عمارت مسجد» غیر از ساختن و آبادانى ظاهرى و تعمیر و نگهدارى، معناى دیگرى در نظر گرفته شده است و به این جهت از كیفیت عمارت مسجد سئوال مىكند. چون اگر منظور عمارت و ساختن بناء مسجد بود، براى ابوذر جاى ابهامى باقى نمىماند تا سؤال كند.
ابوذر مىپرسد: اى رسول خدا، پدر و مادرم فداى تو باد چگونه مساجد خدا را آباد كنیم؟
پیامبر(صلى الله علیه وآله) در جواب مىفرماید:
«لاترفع فیها الاصوات و لایخاض فیها بالباطل و لایشترى فیها و لایباع. و اترك اللّغو ما دمت فیها فان لمتفعل فلاتلومنّ یوم القیامة الاّ نفسك»
(آبادانى مسجد به این است كه) در آن صدا بلند نشود، از باطل و بیهوده كارى خوددارى شود، خرید و فروش در آن انجام نگیرد و تا در مسجد هستى از لغو بپرهیز و الاّ در روز قیامت جز خودت را سرزنش نكن.
در این جملات، پیامبر ابوذر را متوجه چهار دستورالعمل اخلاقى و تربیتى مىكنند:
1. پرهیز از داد زدن و بلند سخن گفتن در مسجد، چرا كه مسجد جاى عبادت است و چه بسا بلند سخن گفتن موجب مىشود كه حواس دیگران پرت شود و نتوانند در نماز و عبادت تمركز فكر داشته باشند. بعلاوه بلند حرف زدن در اجتماع، نوعى بىادبى تلقى مىگردد و شایسته است كه انسان در مسجد رفتار شایسته و متین داشته باشد و از كارى كه با آداب انسانى سازگار نیست بپرهیزد. بنابراین یكى از مصادیق آبادى مسجد، این است كه انسان در آن با متانت و وقار باشد و سعى كند سكوت را رعایت كند و اگر خواست سخن گوید، آرام حرف بزند تا مزاحم سایرین كه ـ یا مشغول نمازند و یا به كار دیگرى مشغولند ـ نشود. پیامبر(صلى الله علیه وآله) در پرهیز از بلند كردن صدا در مسجد مىفرمایند:
«إِذا فَعَلَتْ أُمَّتى خَمْسَ عَشْرَةَ خَصْلَةً حَلَّ بِهَا الْبَلاءُ. قیلَ: یا رَسُولَ اللّهِ ما هُنَّ؟ قالَ: إِذا ارْتَفَعَتِ الْأَصْواتُ فِى الْمَساجِدِ...»(1)
هنگامى كه پانزده خصلت در میان امّت من رایج شود بلا بر آنان نازل خواهد شد. از جمله آن خصلتها آن است كه صداها را در مسجد بلند كنند.
2. دورى از گفتگوهاى باطل و بیهوده: مسجد خانه خدا و محل عبادت است و طرح سخنان باطل و بیهوده در مسجد و سخنان نامطلوبى كه اصلا سزاوار مطرح شدن نیست، نكوهیده است. چون این، نوعى بىاحترامى به مسجد و عدم رعایت شأن آن است. مثل اینكه كسى در خانه دیگرى مهمان باشد و از دشمنان میزبان سخن گوید و آنان را بستاید و از موضوعاتى سخن بهمیان آورد كه میزبان را مىآزارد، یا كارى كه صاحب خانه خوش ندارد انجام دهد؛ مسلّماً چنین رفتارى خلاف ادب و انسانیت است. مهمان باید حق میزبان را رعایت كند و طورى رفتار كند كه او خشنود گردد: خداوند دوست نمىدارد كه بندگانش بحثها و گفتگوهایى را مطرح كنند كه به ضرر آنهاست و سعادتشان را به خطر مىافكند. بعلاوه انجام كارهاى بیهوده و طرح سخنان باطل در مسجد، موجب مىگردد كه حیثیت و
1. تحف العقول،باب مواعظ النبى و حكمه، ص 52.
فلسفه وجودى مسجد فراموش شود، چرا كه وقتى در مسجد نشستند و حرفهاى بیهوده زدند، یادشان مىرود كه آنجا مسجد است و براى چه به آنجا رفتهاند.
3. پرهیز از خرید و فروش در مسجد: انجام خرید و فروش و نیز كارهایى كه شغل و حرفه تلقى مىشود، مانند: آهنگرى، نجارى و آرایشگرى و مانند آنها، در مسجد ممنوع است. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده است كه:
«جَنِّبوُا مَساجِدَكُمْ الْبَیْعَ وَالشِّراءَ....»(1)
مساجد خویش را محل خرید و فروش قرار ندهید.
بازار را قرار دادهاند براى تجارت و خرید و فروش و پرداختن به شغل و حرفههایى كه جامعه بدانها نیاز دارد، اما مسجد مخصوص عبادت است و نباید كارهاى دنیوى، مثل خرید و فروش در آن انجام گیرد. طبیعى است وقتى مسجد نیز جاى خرید و فروش و معامله گشت، جنبه یادآورى و مذكّر بودن خویش را از دست مىدهد و نه تنها انسان را به یاد خداوند نمىاندازد، بلكه او را متوجه دنیا و كسب درآمد بیشتر مىكند، از این رو خود تبدیل به بازار و محل كسب گشته، استفاده در خور و بایسته از آن نمىشود.
مسجد محل ذكر و یاد خداوند متعال است و تكیه اسلام بر این است كه این مكان مقدّس از هر كارى كه باعث جلب توجه مردم به غیر خداوند مىشود، خالى گردد تا كاملا زمینه ذكر و عبادت در آن فراهم باشد. از این جهت حتى از انجام كارهایى كه جنبه شغل و حرفه دارد، نظیر آهنگرى و نجارى، در مسجد منع شده است: در روایتى آمده است كه:
«إِنَّ رَسُولَ اللّه(صلى الله علیه وآله) مَرَّ بِرَجُل یَبْرِىُ مَشاقِصَ لَهُ فِى الْمَسْجِدِ فَنَهاهُ وَ قالَ: إِنَّها لِغَیْرِ هَذا بُنِیَتْ.»(2)
رسول خدا در مسجد به مردى كه تیرهاى خود را مىتراشید برخوردند و او را از آن كار منع كرده، فرمودند: مسجد را براى این گونه كارها نساختهاند.
و نیز امام صادق(علیه السلام) مىفرمایند:
1. وسائل الشیعه، ج 3، ص 507.
2. وسائل الشیعه، ج 3، ص 496.
«إِنَّ أَمیرَالْمُؤْمِنین(علیه السلام) رَاَى قاصّاً فِى الْمَسْجِدِ فَضَرَبَهُ بِالدُّرَّةِ وَ طَرَدَهُ.»(1)
امیرالمومنین در مسجد داستانسرایى را كه مشغول داستانسرایى بود با تازیانه از مسجد بیرون كردند.
4. پرهیز از كارهاى لغو در مسجد: پیامبر سفارش مىكنند كه تا در مسجد حرف لغو نزنید و كار لغو انجام ندهید. سعى كنید رفتار شما در مسجد مطلوب باشد تا خوشایند خداوند متعال قرار گیرد و موجب پاداش و ثواب و كمال شود. كارهایى كه فایدهاى بهحالتان ندارد لااقل در مسجد انجام ندهید، گذشته از آنكه در همهجا انسان باید از گفتار و رفتار لغو دورى گزیند و از اوصاف مؤمنان این است كه از لغو دورى مىجویند:
«قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. الَّذِینَهُمْ فِى صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ. وَالَّذِینَهُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ.»(2)
همانا اهل ایمان رستگار گشتند. آنان كه در نماز خاضع و خاشعند. و آنان كه از لغو روگردانند.
مؤمن اصلا باید كار لغو انجام ندهد و نگذارد كه عمرش بیهوده تلف شود، اما چون عموم مردم، كم و بیش، كارهاى بیهوده نیز انجام مىدهند و لااقل كارهاى مباحى كه سودى ندارد انجام مىدهند، سعى كنند از انجام آن كارها در مسجد خوددارى كنند و مسجد را مخصوص عبادت قرار دهند، تا شأن مسجد حفظ گردد و خود بیشتر از آن استفاده معنوى برند و نیز جنبه مذكّریت و هدایتگرى آن باقى بماند.
در ادامه پیامبر مىفرمایند: اگر آداب مسجد را رعایت نكردید، در روز قیامت فقط خود را ملامت كنید. آن روز كه انسان تازه مىفهمد كه چه استفادههایى مىتوانست از مسجد ببرد. از همان لحظههایى كه در مسجد نشسته بود، چقدر مىتوانست براى آخرتش استفاده كند، اما نه تنها استفاده نبرد بلكه در عوض كارى كرد كه آخرتش را نیز تباه ساخت. در آن هنگام به حسرتى مبتلا مىشود كه قابل وصف نیست.
1. همان، ص 515.
2. مومنون / 1ـ3.
«یا أباذرٍّ؛ انَّ اللّه تعالى یعطیك ما دمت جالساً فى المسجد بكلّ نفس تنفّست درجةً فى الجنّة»
اى ابوذر؛ تا تو در مسجدى خداوند متعال در برابر هر نفسى كه مىكشى درجهاى در بهشت به تو عطا مىكند.
پس از آنكه از منزل به سوى مسجد حركت كردیم و آداب مسجد را رعایت كردیم و نمازمان را خواندیم، باز ما را تشویق كردهاند كه پس از نماز فوراً از جا حركت نكنیم، بلكه سعى كنیم هر چه بیشتر در مسجد بمانیم؛ چرا كه مادام كه ما در مسجدیم خداوند در مقابل هر نفسى كه مىكشیم درجهاى در بهشت به ما عطا مىكند. اگر قران خواندیم، ذكر خدا گفتیم و به عبادت و سجده مشغول شدیم؛ به ثواب این اعمال مىرسیم و علاوه بر آن، خود نفس كشیدن در مسجد موجب مىگردد كه خداوند به ما درجهاى در بهشت عطا كند. چون همین نفس كشیدن به قصد اطاعت خداوند و براى این بوده كه ما جهت خوشنودى خداوند در مسجد و خانه او ماندهایم و هر كارى كه براى جلب رضایت خداوند و به قصد اطاعت او انجام گیرد، عبادت است و هر عبادتى موجب دریافت درجهاى در بهشت مىشود. اما باید توجه داشته باشیم كه آن ثواب براى نفس كشیدن به هنگام عبادت است، نه نفس كشیدن به هنگام گفتگو در امور دنیا.
گفته شد كه ماندن در مسجد و نفس كشیدن در آن، مستحب و داراى ثواب است، اما این بدان معنا نیست كه ما همه امور و كارهاى ضرورى را كنار نهیم و در مسجد معتكف گردیم. ممكن است بین دو كار مستحب تزاحم واقع شود، به این معنا كه انسان قادر به انجام یكى از آن دو كار است، در این صورت باید آن كارى كه استحبابش بیشتر است انتخاب كنیم و گاه ممكن است مستحب با واجب تزاحم داشته باشد، در این صورت باید واجب را انجام دهیم و مستحب را كنار گذاریم. بنابراین اگر سفارش كردهاند كه عمل مستحبى را فراوان انجام دهید، به این معنا نیست كه حتى اگر با واجبى تزاحم داشت، واجب را كنار گذارید و مستحب را انجام دهید؛ ما باید متوجه این مطلب باشیم.
وقتى در مقام تشویق به عملى حسن آن را بر مىشمارند، آن حسن براى عمل فى حد نفسه است، یعنى بدون تزاحم و مزاحمت با عمل دیگر. از این جهت ممكن است سخن و بیانى اطلاق ظاهرى داشته باشد، اما از نظر ملاك با عبادت دیگر و یا كار واجب دیگرى تزاحم یابد و در این صورت، آن كار مستحب از مطلوبیت مىافتد و نباید انجام گیرد. پس اگر سفارش كردهاند كه سعى كنیم زیاد در مسجد بمانیم، بدان معنا نیست كه درس و بحث و كارهاى ضرورى خویش را رها كنیم و در مسجد بسر بریم و ذكر بگوییم. درس و بحث واجب را نمىتوان با نشستن در مسجد،یا گفتن ذكر و انجام عبادت مستحبى كنار نهاد و اینها جایگزین درس و بحث نمىشوند و هیچ گاه مستحب جاى واجب را نمىگیرد: تكالیف و وظایف ضرورى و واجب داراى اهمیّتند و نمىتوان به بهانه نشستن در مسجد و گفتن ذكر كنار نهاده شوند.
«و تصلّى علیك الملائكة و تكتب لك بكلّ نفس فیه عشر حسنات و تمحى عنك عشر سیئات.»
و فرشتگان بر تو صلوات مىفرستند و در برابر هر نفس تو ده حسنه نوشته مىشود و ده سیّئه از تو محو مىگردد.
آنچه ذكر شد فائده نشستن در مسجد است، چون مسجد محل عبادت و جایى است كه انسان در آن متوجه خداوند مىشود. از این جهت در روایات مسجد به عنوان بازار آخرت معرفى شده است و تكیه شده كه انسان سعى كند پیش از دیگران داخل مسجد شود و بعد از آنان خارج گردد:
«قالَ رَسُولُاللّه(صلى الله علیه وآله) لِجَبْرَئیِلَ: أَىُّ الْبِقاعِ أَحَبُّ إِلَى اللّهِ تَعالى؟ قالَ: أَلْمَساجِدُ وَ أَحَبُّ أَهْلِها إِلَى اللّهِ أَوَّلُهُمْ دُخُولا إِلَیْها وَ آخِرُهُمْ خُرُوجاً مِنْها»(1)
پیامبر از جبرئیل سؤال كردند: كدام مكانها نزد خداوند محبوبتر است؟ جبرئیل عرض كرد: مساجد، و دوست داشتنىترین اهل مسجد نیز كسى است كه پیش از همه به مسجد داخل و پس از همه از مسجد خارج مىشود.
1. وسائل الشیعه، ج 12، ص 345.
«یا أباذرّ؛ أتعلم فى أىّ شى أنزلت هذه الایة: «إصبروا و صابروا و رابطوا و اتّقوا اللّه لعلّكم تفلحون» قلت: لا فداك أبى و أمى. قال: فى انتظار الصّلاة خلف الصّلاة»
«اى ابوذر؛ آیا مىدانى كه آیه: «اى اهل ایمان در كار دین صبور باشید و یكدیگر را به بردبارى و پایدارى سفارش كنید و با یكدیگر ارتباط ایجاد كنید و تقواى خدا داشته باشید تا رستگار شوید» در چه موردى نازل شده؟ گفتم: نه پدر و مادرم فداى تو باد. فرمود: درباره انتظار كشیدن نماز بعد از نماز نازل شده است.
درباره مفهوم و معناى «مرابطه» در آیه شریفه، تفسیرهاى گوناگونى شده. از جمله تفسیرها این است كه چون «مرابطه» همخانواده واژه «ربط» به معناى بستن و نیز واژه «رباط» ـ كه به معناى بستن چیزى در مكانى،مثل بستن اسب در محلى و بعد به صف كردن و آماده ساختن اسبان براى مقابله با دشمن اطلاق گردید ـ مىباشد، از این جهت «مرابطه» به معناى مراقبت از مرزها و آماده شدن براى كارزار با دشمن است. اما با دقت درآیه و آیات قبل از آن، معناى وسیعترى از آیه بهدست مىآید كه هم شامل دفاع و مرزبانى از حریم مرزهاى میهن اسلامى مىشود و هم شامل دفاع از مرزهاى ایمان و عقیده مىگردد، از این جهت مىنگریم كه در برخى از احادیث از علماء و دانشمندان دین، تعبیر به «مرابطون» و مرزبانان شده است:
امام صادق(علیه السلام) مىفرمایند:
«عُلَماءُ شِیعَتِنا مُرابِطُونَ بِالثِّغَرِ الَّذى یَلى إِبْلیسَ وَ عَفارِیتَهُ وَ یَمْنَعُونَهُ عَنِ الْخُرُوجِ عَلىَ ضُعَفاءِ شیعَتِنا وَ عَنْ أَنْیَتَسَلَطَ عَلَیْهِمْ إِبْلیسُ»(1)
دانشمندان پیروان ما همانند مرزدارانى هستند كه در برابر لشكر ابلیس صف كشیدهاند و از حمله آنها به افرادى كه قدرت دفاع از خود ندارند جلوگیرى مىكنند.
بعلاوه مقام دانشمندان و علماء بالاتر از مرزدارانى است كه از سرحدّات و مرزها دفاع و پاسدارى مىكنند، چون آنها حافظ مرزهاى جغرافیایى هستند و علماء حافظ عقاید و
1. بحارالانوار، ج 2، ص 5.
فرهنگ و اسلامند و مسلّماً امّتى كه مرزهاى عقیده و فرهنگ او مورد هجوم بیگانه قرار گیرد و نتواند از خود دفاع كند، در مدت كوتاهى علاوه بر شكست از نظر عقیده و فرهنگ، از نظر سیاسى و نظامى نیز شكست مىخورد.
از جمله تفاسیرى كه براى«مرابطه» ذكر كردهاند این است كه بعد از هر نمازى به انتظار نماز دیگر بمانید و پىدرپى نماز بجا آورید و نیز مرابطه به معناى رفتوآمد به مسجد نیز مىآید، چون رفتوآمد به مساجد باعث ارتباط بین انسانها و قلبهاى مؤمنان مىگردد.
«یا أباذرٍّ؛ اسباغ الوضوء فى المكاره من الكفّارات و كثرة الإختلاف الى المساجد فذلكم الرباط.»
اى اباذر؛ نیكو وضو گرفتن در سختىها(مانند سردى هوا) از كفارات است و فراوان به مسجدها رفتن رباط است كه در آیه به آن امر شده است.
وقتى هوا سرد است و وضو گرفتن دشوار است، اگر كسى سعى كند در آن حالت سخت و دشوار با حوصله و شاداب وضو بگیرد، وضوى او كفاره گناهانش مىگردد. این به جهت فضیلت وضو با آب سرد در هواى سرد است، چنانكه در روایت دیگرى نصیز آمده است كه:
«قالَ رَسُولُ اللّه(صلى الله علیه وآله) أَلا أَدُلُّكُمْ عَلَى شَىْء یُكَفِّرُ اللّهُ بِهِ الْخَطایا وَ یَزِیدُ فىِ الْحَسَناتِ؟ قیلَ: بَلى یا رَسُولَاللّهِ. قالَ: إِسْباغُ الْوُضُوءِ عَلَىالْمَكارِهِ وَ كَثْرَةُ الْخُطا إِلىَ هذِهِ الْمَساجِدِ وَ انْتِظارُ الصَّلاةِ بعْدَ الصَّلاةِ.»(1)
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمودند: آیا مایلید شما را به چیزى راهنمایى كنم كه موجب آمرزش گناهان و افزایش حسنات و خوبىها مىگردد؟ عرض شد: آرى اى رسول خدا. فرمودند: نیكو وضو گرفتن در سختىها و فراوان پیاده به مساجد رفتن و انتظار كشیدن نماز بعد از نماز.
1. وسائل الشیعه، ج 1، ص 267.
در ادامه پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«یا أباذر؛ یقول اللّه تبارك و تعالى: إنّ أحبّ العباد الىّ المتحابّون من أجلى، المتعلّقة قلوبهم بالمساجد و المستغفرون بالاسحار أولئك اذا أردت بأهل الأرض عقوبةً ذكرتهم فصرفت العقوبة عنهم.»
اى ابوذر؛ خداوند متعال مىفرماید: محبوب ترین بندگان نزد من كسانى هستند كه به جهت من به یكدیگر محبت و دوستى مىكنند. آنان كه دلهایشان با مساجد پیوند دارد و در سحرگاهان به استغفار مىپردازند. آنان كسانى هستند كه اگر به اهل زمین عقوبتى متوجه سازم، به جهت آنها عقوبت را از ایشان باز مىدارم.
آرى خداوند متعال به پاس وجود محبوبترین بندگانش كه دلهایشان به مسجد پیوند خورده است و منتظر فرصتى هستند كه به مسجد بروند و در نیمههاى شب به نجواى با حق مىپردازند، بلاء و عقوبت خود را از جامعه برمىدارد. غیر از اینكه آنان در آخرت به مقامهاى والا و ثوابهاى بىشمارى مىرسند، از جمله آثار وجودى آنها رفع عذاب از جامعه است. چه اینكه این دسته آثار فراوان دیگرى نیز براى جامعه دارند كه همه اینها در پرتو رفتوآمد به مسجد و توجه به خداوند حاصل مىشود:
فایده و بهرهاى كه انسان در سایه انس با مسجد و رفتوآمد به آن نصیبش مىشود، تنها منحصر به ثواب اخروى و توجه لطف الهى، در سراى دیگر، به او نیست، بلكه در همین جهان نیز فواید و آثار اخلاقى، علمى، تربیتى، اجتماعى و سیاسى و حتى فواید مادى فراوانى در سایه رفتوآمد به مسجد نصیب انسان مؤمن مىشود. امیرالمؤمنین در مقام بیان برخى از آثار ارزشمند و سازنده رفتوآمد به مساجد مىفرمایند:
«مَنِ اخْتَلَفَ إِلَى الْمَساجِدِ أَصابَ إِحْدَى الثَّـمانِ: أَخاً مُسْتَفاداً فِى اللّهِ، أَوْ عِلْماً مُسْتَطْرَفاً، أَوْ آیَةً مُحْكَمَةً، أَوْ یَسْمَعُ كَلِمَةً تَدُلُّ عَلى هُدىً، أَوْ رَحْمَةً،أَوْ كَلِمَةً تَرُدُّهُ عَنْ رَدىً، أَوْ یَتْرُكُ ذَنْباً خَشْیَةً أَوْحَیاءً.»(1)
1. بحارالانوار، ج 83، ص 351.
كسى كه به مسجد رفت و آمد مىكند(دست كم) یكى از امور هشت گانه زیر نصیب او مىشود:
1. برادرى ایمانى كه در مسیر خداوند از او استفاده كند. 2. علم و دانشى نو و تازه. 3. فهم و درك آیه اى از آیات قرآن. 4. شنیدن سخنى كه او را به هدایت رهنمون باشد. 5. رحمتى كه انتظار آن را از جانب خداوند مىكشد. 6. سخنى كه او را از گمراهى و هلاكت باز دارد. 7. ترك گناه به سبب روح خشیت و خداترسى كه در پرتو آمدوشد به مسجد به قلب او وارد شده. 8. ترك گناه به جهت حیا از برادران ایمانى خود كه در مسجد با آنان آشنا شده است.
در پایان این بخش حضرت مىفرمایند:
«یا أباذرٍّ؛ كلّ جلوس فى المسجد لغوٌ الاّ ثلاثهً: قراءة مصلّ أو ذكر اللّه أو سائلٌ عن علم.»
اى ابوذر؛ هر گونه نشستن در مسجد بىفایده است مگر در سه حال: یا در حال نماز مشغول قرائت قرآن باشد. یا به یاد خداوند ذكر گوید. یا به آموختن دانش اشتغال ورزد.
آن همه تأكید و سفارش براى رفتوآمد به مسجد و برشمردن آثار و بهرههاى معنوى و مادى حضور در مسجد و نیز برشمردن ثواب نفسهایى كه انسان در مسجد مىكشد، براى این است كه انسان مسجد را كانون ارتباط با خداوند و كسب معنویت قرار دهد و در راستاى تكامل معنوى و سعادت خود از آن بهره جوید و الا اگر كارى در ارتباط با آخرت نبود، باید از انجام آن در مسجد خوددارى كرد. از این جهت پیامبر(صلى الله علیه وآله) كارهاى مثبتى كه زیبنده مسجد است را به سه قسم تقسیم مىكنند و انجام جز آن را در مسجد لغو مىدانند.
الف) انسان به نماز مشغول گردد و در آن قرآن بخواند و یا پس از آن به خواندن قرآن مشغول شود.
ب) ذكر خداوند متعال را بر زبان جارى سازد و یا حتى در دل، توجه قلبى به خداوند داشته باشد.
ج) در مسجد مشغول فراگیرى علوم و معارف شوید و مسجد را محلى براى ترویج و گسترش علم و بسط آگاهى قرار دهید، كه در این صورت هم كار شما ارزشمند و ثمره آفرین است و هم بر درجات شما مىافزاید و موجب خوشبختى ابدى شما مىشود.
با توجه به آنچه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در این بخش در ارتباط با اهمیّت مساجد و لزوم رفتوشد به آنها و فضیلت عبادت و گذران وقت در آن و نیز لزوم استفاده بهینه از مسجد فرمودند شایسته است كه هر چه بیشتر به مسجد، این خانه خداوند، اهمیّت دهیم و سعى كنیم مساجد را آباد نگه داریم و بترسیم كه در قیامت، مسجد به جهت بىاعتنایى به آن از ما شكایت كند؛ چنانكه امام صادق(علیه السلام) مىفرمایند:
«شَكَتْ الْمَساجِدُ إِلَى اللّهِ الَّذینَ لا یَشْهَدُونَها مِنْ جیرانِها فَأُوْحَى اللّهُ إِلَیْها وَ عِزَّتى وَجَلالى لا قَبِلْتُ لَهُمْ صَلاةً واحِدَةً وَ لا أُظْهِرَنَّ لَهُمْ فِى النّاسِ عَدالَةً وَ لا نالَتْهُمْ رَحْمَتى وَ لا جاوَرُونى فى جَنَّتى.»(1)
مساجد از آن دسته از همسایگان خود كه در مسجد حاضر نمىشوند به خداوند متعال شكایت كردند. خداوند متعال به مساجد وحى فرمود: به عزّت و جلال خودم سوگند، یك ركعت نماز را هم از آنان قبول نخواهم كرد و در میان مردم از آنان عدالتى آشكار نمىسازم. رحمت من آنان را شامل نمىشود و در بهشت همسایه و نزدیك به من نخواهند بود.
1. وسائل الشیعه، ج 3، ص 479.
«یا أَباذَرٍّ؛ كُنْ بِالتَّقْوى أَشَدَّ اهْتِماماً مِنْكَ بِالْعَمَلِ فَإِنَّهُ لایَقِلُّ عَمَلٌ بِالتَّقْوى، وَ كَیْفَ یَقِلُّ عَمَلٌ یُتَقَبَّلُ؟ یَقُولُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ»(1)
یا أَباذَرٍّ؛ لایَكُونُ الرَّجُلُ مِنَ الْمُتَّقِینَ حَتّى یُحاسِبَ نَفْسَهُ أَشَدَّ مِنْ مُحاسَبَةِ الشَّریكِ شَرِیكَهُ. فَیَعْلَمَ مِنْ أَیْنَ مَطْعَمُهُ وَ مِنْ أَیْنَ مَشْرَبُهُ وَ مِنْ أَیْنَ مَلْبَسُهُ؟ أَمِنْ حِلٍّ ذلِكَ أَمْ مِنْ حَرام. یا أَباذَرٍّ؛ مَنْ لَمْ یُبالِ مِنْ أَیْنَ اكْتَسَبَ الْمالَ لَمْ یُبالِ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ مِنْ أَیْنَ أَدْخَلَهُ النّارَ.
یا أَباذَرٍّ؛ مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَكُونَ أَكْرَمَ النّاسِ فَلْیَتَّقِ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ. یا أَباذَرٍّ؛ إِنَّ أَحَبَّكُمْ إِلَى اللّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ أَكْثَرُكُمْ ذِكْراً لَهُ وَ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللّهِ أَتْقاكُمْ لَهُ وَ أَنْجاكُمْ مِنْ عَذابِ اللّهِ أَشَدُّكُمْ لَهُ خَوْفاً. یا أَباذَرٍّ؛ إِنَّ الْمُتَّقینَ الَّذِینَ یَتَّقُونَ مِنَ الشَّىْءِ الَّذى لایُتَّقى مِنْهُ خَوْفاً مِنَ الدُّخُولِ فی الشُّبْهَةِ.
یا أَباذَرٍّ؛ مَنْ أَطاعَ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ فَقَدْ ذَكَرَاللّهَ وَ إِنْ قَلَّتْ صَلاتُهُ وَ صِیامُهُ وَ تِلاوَتُهُ لِلْقُرآنِ. یا أَباذَرٍّ؛ أَصْلُ الدّینِ الْوَرَعُ وَ رَأْسُهُ الطّاعَةُ. یا أَباذَرٍّ؛ كُنْ وَرِعاً تَكُنْ أَعْبَدَالنّاسِ وَ خَیْرُ دینِكُمُ الْوَرَعُ.
یا أَباذَرٍّ؛ فَضْلُ الْعِلْمِ خَیْرٌ مِنْ فَضْلِ الْعِبادَةِ وَاعْلَمْ أَنَّكُمْ لَوْ صَلَّیْتُمْ حَتّى تَكُونُوا كَالْحَنایا وَ صُمْتُمْ حَتّى تَكُونُوا كالاَْوْتارِ ما یَنْفَعُكُمْ إِلاّ بِوَرَع. یا أَباذَرٍّ؛ أَهْلُ الْوَرَعِ وَالزُّهْدِ فىِ الدُّنْیا هُمْ أَوْلِیاءُ اللّهِ حَقّاً»
1. مائده / 30.
محور این بخش از سخنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) تقواست. درباره تقوا در موارد گوناگون و كتابهاى اخلاقى بحثهاى فراوان شده، از جمله پیشتر نیز ما به این موضوع پرداختیم. در این قسمت مىپردازیم به شرح و بررسى سخنان حضرت و برخى از مطالب ریشهاى و اساسى كه در راستاى تقوا جا دارد و در ابتدا مفهوم تقوا را بیان مىكنیم:
كلمه «تقوا» از ماده «وقایه» و اسم مصدر از فعل «اتّقى یتّقى» و از مصدر «اتّقاء» به معناى بازداشتن خود و یا دیگرى از خطر است. اتّقاء سه اسم مصدر دارد، دو تاى آنها در قرآن استعمال شده، یكى «تقوا» و دیگرى «تقاة» و اسم مصدر دیگر «تقیه» است و این سه در لغت به یك معنا هستند. (در نهجالبلاغه گاهى «تقیه» در مورد تقوا استعمال شده است.)
«اتّقاء» مصدر باب افتعال و از ماده «وقایه» گرفته شده است و چنانكه گفته شد، تقوى اسم مصدر از اتقاء است كه در اصل «وَقْوى» بود و سپس «فاءالفعلش» به «تاء» تبدیل گشت؛ چنانكه «تراث» در اصل «وراث» بود.
پس شد تقوا در لغت به معناى بازداشتن خویش از خطر است و تفاوت نمىكند كه آن خطر چه باشد، اما وقتى تقوا در مباحث اخلاقى و یا قرآن بهكار مىرود، منظور از آن خطرى كه باید خویش را از آن بازداشت، هر خطرى نیست؛ بلكه خطرى است كه متوجه سعادت و آخرت انسان است. گواینكه در قرآن نیز، اتقاء به معناى حفظ و بازداشتن خویش از خطرى كه انسانهاى دیگر متوجه شخص مىكنند بهكار رفته است:
«لاَ یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِكَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فىِ شَىْء إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقةً...»(1)
اهل ایمان نباید مؤمنان را وانهاده كافران را دوست گیرند، هر كس چنین كند رابطهاش را با خداوند قطع كرده است، مگر اینكه بخواهید از شرّ ایشان برحذر باشید.
1. آلعمران / 28.
اما وقتى سخن از تقوىالله است و یا در آیات و روایات از مطلق تقوا و متقین صحبت مىشود، منظور تقواى الهى مىباشد و سخن از كسانى است كه در زمینه مسائل دینى و معنوى احساس خطر مىكنند و چون از خطرى كه متوجه دین آنهاست بیم دارند، سعى مىكنند كه خود را از آن حفظ كنند، پس مبدء «اتقاء» احساس بیم و ترس از خطر است: انسان پس از احساس خطر و احساس بیم و خوف، كارى مىكند كه از آن خطر در امان بماند و لااقل از آن خطر دور شود. در فارسى از این معنا به پرهیزگارى تعبیر مىشود (كه در واقع پرهیزگارى لازمه تقواست، چون لازمه حفظ خویش از گناه و یا خطر دیگر پرهیز و دورى از آن است.)
در قرآن، گاهى روز قیامت به عنوان متعلق تقوا ذكر گردیده كه در آن روز خطرها و پیامدهاى اعمال زشت ظاهر مىگردند، چنانكه خداوند مىفرماید:
«وَاتَّقُوا یَوْماً لاتَجْزِى نَفْسٌ عَنْ نَفْس شَیْئاً»(1)
بترسید از روزى كه كسى از دیگرى كفایت نمىكند.
و گاهى كسى به عنوان متعلق تقوا ذكر شده كه در برابر گناهان انسان را مجازات مىكند، مثل «وَاتَّقُوااللَّهَ»(2) و معنایش این نیست كه از خداوند بپرهیزید و از او دورى كنید، بلكه به این معناست كه از خطرى كه از ناحیه عذاب الهى متوجه شما مىگردد و آن خطر و عذاب را خداوند متوجه شما مىكند، بپرهیزید. پس ترس از خداوند به معناى ترس از مجازاتى است كه بر اعمال زشت انسان مترتّب مىشود.
به هر حال، در معناى تقوا، به جهت مبدءاش، خوف اشراب شده است و از این جهت مىتوان آن را به خداترسى نیز معنا كرد. گاهى تقوا به ملكهاى گفته مىشود كه از تكرار پرهیز و دورى از گناهان در انسان بهوجود مىآید. وقتى انسان یك بار از گناه دورى كرد به او متقى نمىگویند، اما وقتى آنقدر در ترك گناهان استقامت كرد كه ملكه ترك گناه در او
1. بقره / 123.
2. همان / 194.
پدید آمد، به او مىگویند متقى. بنابراین، گاهى تقوا به مبدء فعل گفته مىشود كه همان خداترسى است و گاهى به ملكهاى نفسانى گفته مىشود كه بر اثر تكرار پرهیز از گناه در انسان پدید مىآید.
على(علیه السلام) تقوا را به معناى حالتى روحانى و معنوى ذكر مىكنند كه انسان را از گناه و انحراف باز مىدارد ـ كه این همان ملكه نفسانى است ـ و ترس از خداوند را به عنوان یكى از آثار آن برمىشمارند:
«عِبادَ اللّهِ إِنَّ تَقْوَى اللّهِ حَمَتْ أَوْلِیاءَاللّهِ مَحارِمَهُ وَأَلْزَمَتْ قُلُوبَهُمْ مَخافَتَهُ حَتّى أَسْهَرَتْ لَیالِیَهُمْ وَ أَظْمَأَتْ هَواجِرَهُمْ...»(1)
بندگان خدا، تقواى الهى دوستان خداوند را از ارتكاب حرام باز مىدارد و خوف و ترس (از عذاب را) در دلهایشان قرار مىدهد، شبها آنگونه كه شبها آنان را (براى عبادت) بیدار و در شدّت گرمى روزها (براى روزه) تشنه نگاه مىدارد.
در جاى دیگر مىفرمایند:
«ذِمَّتِی بِما أَقُولُ رَهِینَةٌ وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ، إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمّا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْمَـثُلاتِ حَجَزَتْهُ التَّقْوى عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبَهاتِ...»(2)
ذمه خویش را در گرو گفتار خویش قرار مىدهم و صحت گفتار خود را ضمانت مىكنم. اگر عبرتهاى گذشته براى شخص آینه آینده قرار گیرد، تقوا جلوى او را از فرورفتن در كارهاى شبههناك مىگیرد.
آرى تقوا بزرگترین سرمایه و دست مایه بندهاى است كه در راه پر بیم و خطر زندگى و در دریاى پرتلاطم آكنده از خطرات و امواج سهمگین بلا و گناه، به او كمك مىكند كه راه سعادت را بجوید و طریق سعادت را بپوید كه این راه بجز با تقوا پیموده نمىشود:
نیست جز تقوا در این ره توشهاى *** نان و حلوا را بنه در گوشهاى.
1. نهجالبلاغه (فیضالاسلام)، خ 113، ص 353.
2. همان، خ 16، ص 66.
اهمیت تقوا و علت آنكه آن همه روى آن تأكید شده، از آنجا معلوم مىشود كه اساساً دین و ارسال پیغمبران و نازل كردن كتابهاى آسمانى براى این بوده كه بشر راه سعادت خویش را پیدا كند و با جدّیت آن راه را بپیماید، تا به غرض اصلى خلقت كه رسیدن به رحمت بىپایان در جهان آخرت است نایل شود. بنابراین هر چه تأثیر بیشترى در رسیدن به این هدف دارد، از اهمیت بیشترى برخوردار است. به عبارت دیگر، چون حقیقت نبوّت و شرایع الهى نشان دادن راه سعادت به بشر است و خداوند متعال به جهت رحمت بىپایان خود، بر خودش الزام كرده كه مردم را هدایت كند، لذا در آیات الهى و آنچه به وسیله اولیاى خدا به مردم رسیده، سعى شده كه مردم طورى تربیت شوند كه به این دستورات عمل كنند و چون عمل انسان بناچار از یكى از مبادى نفسانى سرچشمه مىگیرد، یعنى عمل اختیارى انسان باید از خواست انسان ناشى شود و عمده مبادى اراده انسان در ترس و امید خلاصه مىشوند؛ پیغمبران و جانشینان آنها از این راه استفاده كردند كه ترس و امید را در بشر زنده كنند و آنها را متوجه چیزى كنند كه هدف خلقت انسان در آن است.
پس از پى بردن به مفهوم تقوا و اهمیت آن، این سؤال مطرح مىشود كه راههاى پیدایش تقوا چیست و ما به اختصار به سه راه براى پیدایش تقوا اشاره مىكنیم:
1. نگرش به آینده: توجه به اینكه تقوا توشه آینده انسان است. از این راه با دوراندیشى و حكم عقل به اینكه باید براى آینده تلاش كرد، حبّ ذات تحریك و بیدار مىشود و انسان را وامىدارد كه براى آیندهاش تلاش كند و در پى تحصیل آنچه براى آینده بىنهایت او مفید است برآید، از این جهت قرآن مىفرماید:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوااللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَد...»(1)
اى كسانى كه ایمان آوردید تقواى الهى پیشه سازید و هر كس به آنچه پیش فرستاده بنگرد.
1. حشر / 18.
2. توجه به علم و آگاهى خداوند به اعمال و رفتار انسان: این راه در ذیل آیه فوق بیان شده است:
«... وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ»
و تقواى الهى پیشه سازید كه خداوند به آنچه انجام مىدهید آگاه است.
یعنى با توجه به این صفت خداوند كه به آنچه انجام مىدهید آگاه است، تقوا داشته باشید. این روش تربیتى دیگرى است كه خداوند متعال براى اینكه به انسان كمك كند تا در صدد كسب تقوا برآید، برگزیده است. چون انسان داراى ویژگیهاى روانى خاصّى است و از جمله آنها این است كه اگر بداند و توجه داشته باشد كه دیگرى ناظر اعمال اوست و آنچه را او انجام مىدهد مىبیند و از خوب و بدش آگاه است، از انجام اعمال ناشایست خوددارى مىكند. بهواقع خداوند انسان را طورى آفریده كه از انجام كار بد در حضور كسى كه مىداند این كار بد است، خجالت مىكشد و شرم مىكند. بنابراین اگر انسان به این موضوع فكر كند كه همیشه در منظر خداوند است و نه تنها ظواهر اعمالش مورد مشاهده اوست، بلكه خداوند به آنچه در قلبش خطور مىكند نیز آگاه است، حتى از افكار و خیالات آلودهاى كه در قلبش پیدا مىشود خجالت مىكشد. انسان هر قدر براى كسى احترام و عظمت قائل باشد، دلش مىخواهد كه در مقابل او پاكتر و تمیزتر و به اصطلاح شخصیتش بیشتر محفوظ باشد. باز در ارتباط با آگاهى خداوند به اعمال انسان قرآن مىفرماید:
«أَوَلاَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَ مَا یُعْلِنُون»(1)
آیا آنان نمىدانند كه خداوند هر چه را مخفى مىدارند و هر چه را آشكار مىكنند مىداند؟
3. پى بردن به اینكه تقوا براى دنیا نیز فایده دارد:
«... وَ مَنْ یَتَّقِاللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ...»(2)
كسى كه تقواى الهى پیشه كند خداوند براى او راهى جهت رهایى از گرفتارىها قرار مىدهد و از جایى كه گمان نمىبرد او را روزى مىدهد.
1. بقره / 77.
2. طلاق / 2 ـ 3.
و نیز على(علیه السلام) مىفرماید:
«وَاعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً مِنَ الْفِتَنِ وَ نُوراً مِنَ الظُّلَمِ...»(1)
بدانید هر كه تقوا پیشه سازد و از خداوند بترسد، خداوند راه بیرون شدن از فتنهها و تباهىها و روشنایى از تاریكىها را به او نشان مىدهد.
در راه اول گفته شد: بیندیشید براى فردایتان چه تهیه مىكنید، در این راه مىفرماید: به فوایدى كه تقوا براى این دنیایتان دارد بنگرید. شما خواهناخواه در طول زندگى به فتنهها، گرفتارىها، نیرنگها، تاریكىها و ابهامهایى مبتلا مىشوید، اگر مىخواهید در همین زندگى خداوند به شما كمك كند و شما را از سرگردانیها و تنگناها نجات دهد، تقوا پیشه كنید.
انسان با تقوا آنجا كه باید با فكر خودش راهى را تشخیص دهد، خداوند نورى را براى او ظاهر مىكند تا راه را درست ببیند. از این رو گاه مىنگریم مسائل گیجكننده و حیرتانگیزى براى مردم پیش مىآید كه آنان كه داراى فكر قوى و هوش سرشار هستند راه خلاصى از آن گرفتارىها را نمىجویند، اما كسانى كه از هوش فوقالعادهاى برخوردار نیستند راه سلامت را مىیابند؛ این در واقع كمك و یارى خداوند است كه به واسطه تقوا به برخى از بندگان خویش عنایت مىكند.
پس از جمله راههاى تشویق به كسب تقوا، ذكر آثارى است كه بر آن مترتب مىشود. چون انسان وقتى حاضر مىشود كارى را انجام بدهد و یا چیزى را كه دوست مىدارد، ترك كند كه بداند به نتیجه خوبى دست مىیابد. وقتى حاضر مىشود كار پرزحمتى را انجام دهد، كه مطمئن باشد نتیجه خوبى دارد. پس اگر خواسته باشیم دیگران را واداریم كه ارزشهاى والا را كسب كنند و از چیزى كه ضرر اخروى و معنوى دارد بپرهیزند، باید كارى كنیم كه در آنها انگیزه ایجاد شود. براى اینكه انسان از لذّت گناه چشم بپوشد، باید انگیزه داشته باشد، براى اینكه خواب راحت شب را رها كند و به عبادت بپردازد، باید انگیزه داشته باشد. یا آنجا كه تكلیف ایجاب مىكند به جبهه برود و جانش را به خطر افكند و نیز براى سایر
1. نهجالبلاغه (فیضالاسلام) خ 182، ص 602.
كارهایى كه به جهت انجام وظیفه و انجام امر خداوند متعال عملى مىگردند، باید انگیزه داشته باشد و بهترین راه ایجاد انگیزه این است كه انسان را متوجه منافع و آثار خیرى كنیم كه بر عمل او بار مىشود، چرا كه فطرت انسان طالب آن آثار است.
انسان در هر مرتبهاى از معرفت و ایمان كه باشد، طالب خیر است و اگر ایمان و معرفتش ضعیف باشد، لااقل خیر دنیا را مىخواهد: همه خواهان روزى وسیع و حلال، آنهم بدون زحمت و تلاش زیاد هستند. از این جهت یكى از راههایى كه در قرآن و نیز در این روایت، براى ایجاد انگیزه جهت تحصیل تقوا پیش گرفته شده، بیان منافع دنیوى تقواست كه اگر كسى تقوا داشت خداوند در برابر تنگناها و گرفتارىها، راه گریز و نجاتى فراروى او قرار مىدهد. چون گاه مىشود كه انسان در بنبست و تنگنا قرار مىگیرد و راهى براى فرار ندارد و خود راه حلى براى مشكلاتش نمىیابد و مجبور است، علىرغم تلخىها و سختىها، مشكلات زندگى را تحمل كند. خداوند به او وعده مىدهد كه اگر تقوا داشته باشى، در هنگامه گرفتارى و سختى راه نجاتى برایت فراهم مىشود. این وعده بزرگى است كه خداوند به انسان مىدهد و او را تشویق مىكند كه راهى را پیش گیرد كه ثمره و نتیجه آن رهایى از مشكلات و سختىها باشد.
در دوران مبارزات مردم مسلمان ایران و نهضت اسلامى، گاه شرایط بسیار دشوارى پیش مىآمد و كسى راه نجات و رهایى از آن تنگناها را نمىدانست، اما چون این انقلاب بر اساس تقوا و در جهت بسط تقواى الهى در جامعه اسلامى و ایجاد روح بندگى و حاكمیت اللّه شكل گرفت، خداوند پیوسته عنایت مىكرد و در هر فرصتى راه نجات را الهام مىكرد كه در نتیجه مردم از گرفتارىها نجات مىیافتند؛ نمونه آن روز بیست و یكم بهمن است:
هنگامى كه رژیم طاغوتى حكومت نظامى اعلام كرد و مردم را از بیرون آمدن از خانههاشان بشدّت منع كرد تا بلكه بتواند نقشههاى شیطانى خود را اجرا كند؛ امام با دوراندیشى و تیزبینى و مسلماً با الهام الهى به مردم دستور دادند تا فرمان حكومت نظامى را نادیده بگیرند و به خیابانها بریزند، كه در نتیجه توطئه دشمن خنثى گردید و پیروزى انقلاب حتمى گشت.
همچنین خداوند متعال روزى اهل تقوا را از راهى كه گمان نمىبرند مىرساند: همه ما براى بهدست آوردن روزى خود تلاش مىكنیم و به فراهم ساختن آن مكلفیم. هر كس پیش خود حساب مىكند كه چه كارى انجام دهد و چه راهى پیش گیرد كه سود بیشترى داشته باشد و در نتیجه به روزى بیشترى برسد. بالاخره با محاسبات عادى و طبق مجارى طبیعى زندگى راهى را برمىگزیند: یا كشاورزى، یا كار صنعتى و یا تجارت. بر اساس قرائن و طبق محاسبات خود، مقدار درآمد و سود را پیشبینى مىكند؛ اما خداوند متعال براى اهل تقوا ضمانت كرده كه خارج از كادر محاسبات روزى آنها را بدهد. از جمله كسى كه براى رضاى خداوند و براى انجام وظیفه تحصیل علم كند ـ همانگونه كه در برخى از روایات وارد شده است ـ خداوند از جایى كه گمان نمىبرد روزىاش را مىرساند. از این باب نمونههاى فراوانى سراغ داریم و همه ما كموبیش در زندگىمان تجربه كردهایم. اما اگر كسى دید چنانكه باید روزىاش فراهم نشد، باید بنگرد اشتباهش از كجاست. بنابراین طبق وعده خداوند، روزى اهل تقوا خارج از كادر محاسبات عادى و راههایى كه انتظار مىرود، مىرسد.
اگر خداوند متعال ما را به كسب تقوا دعوت مىكند، براى این است كه در دنیا و آخرت به نتیجه و رهآورد بزرگ آن برسیم. به درجات والاى بهشتى و اخروى و كمال معنوى دست یابیم و نیز زندگى دنیایمان به سلامت سپرى شود والا خداوند از تقواى ما بهرهاى نمىبرد:
«لَنْ یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَ لاَ دِمَاؤُهَا وَلَكِنْ یَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْكُمْ...»(1)
هرگز گوشتها و خونهاى قربانى به خداوند نمىرسد ولكن تقواى شما به او مىرسد.
آنچه ما را به خداوند پیوند مىدهد تقواست كه باعث كمال و تعالى ما مىشود و چون خداوند مىخواهد ما به كمال برسیم، با برشمردن نتایجى كه تقوا در دنیا دارد ما را تشویق مىكند كه در جهت تحصیل آن بكوشیم تا در نتیجه، به منافع اخروىاش نیز نایل گردیم. در
1. حج / 37.
واقع براى تشویق ما منافع محسوس و نقد دنیوى تقوا را ذكر مىكند، گرچه در واقع منافع اخروى ـ چنانكه ما خیال مىكنیم ـ نسیه نیستند و تحقّق آنها نزدیك و یقینى است اما ما درك نمىكنیم.
با توجه به اینكه همه كمالات معنوى داراى مراتبند و تقوا نیز كه از والاترین كمالات معنوى است مراتب دارد، جا دارد كه به مراتب آن اشاره كنیم: از یك زاویه علماى اخلاق براى تقوا سه مرتبه ذكر كردهاند:
1. نگهدارى نفس از عذاب جهنم و خلود در آن، با انجام اعمال صالح و شایسته و داشتن عقاید صحیح: چرا كه تقوا به معناى صیانت نفس و باز داشتن خود از مخالفت خداوند است و تنها به معناى پرهیز و خویشتندارى از گناه نیست. از این جهت تقوا هم در عقاید راه دارد و هم در غیر عقاید: تقواى در عقاید، یعنى انسان در اصول اعتقادى خویش بیندیشد و سعى كند از آنها منحرف نگردد و در راستاى اعتقاد صحیح و راسخ به آنها، رفتار و گفتار و حتى پندار خود را جهت دهد. انسان براستى به خداوند و معبود اصلى معتقد گردد و یقین داشته باشد كه معبودها و خدایان خیالى دیگر باطلند. بدرستى معتقد گردد كه همه، مخلوق آن معبود حقیقى هستند و مخلوق باید مطیع و فرمانبردار معبود خویش باشد و در برابر او پیشانى ذلّت بر زمین نهد و از او روى نتابد.
پس از رعایت تقوا در ارتباط با خداوند متعال، در برابر پیامبران و جانشینان آنها نیز تقوا را رعایت كند. و دستورات ایشان را از جان و دل بپذیرد.
2. مرتبه دوم تقوا اینست كه علاوه بر ترك گناهان از مشتبهات و مكروهات نیز دورى گزیند.
3. مرتبه سوم اینست كه علاوه بر حفظ اعضاء و جوارح از محرّمات و مشتبهات و مكروهات، دل را نیز از آنچه مرضىّ خدا نیست حفظ كند و اندیشه گناه و كار زشت هم به دل راه ندهد بلكه بكوشد تنها به خداى متعال و آنچه مرضىّ اوست بیندیشد.
طبیعى است انسان هر چند عبادت كند، اما چشمش را از گناه نپوشد، بهرهاى از عبادت نمىبرد. پس براى اینكه بتوانیم از نتایج عبادات و اعمال خیرمان بهرهمند گردیم، اول باید حریم و حدود آنها را خوب حفظ كنیم و كارى كه برخلاف رضایت خداوند است از ما صادر نگردد. در روایات آمده است كه:
«مَنْ وَرِعَ عَنْ مَحارِمَ اللَّهِ فَهُوَ مِنْ أَوْرَعِ النّاسِ»(1)
كسى كه از محرمات بپرهیزد پرهیزكارترین مردم است.
مطلب دیگرى كه جا دارد بدان پرداخته شود، بیان آثار تقواست و ما به برخى از آثار آن اشاره مىكنیم:
1. تأثیر و نقش تقوا در درك حقایق:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَاناً...»
اى كسانى كه ایمان آوردید اگر تقواى الهى پیشه كنید خداوند متعال به شما فرقان (قوه تمیز حق از باطل) مىدهد.
قوه تعقل كه موجب شناخت حقایق مىشود، در صورتى كه انسان بىبندوبار نباشد و محدودیتهاى رفتارى را رعایت كند بیشتر به كار مىافتد؛ چرا كه بىبندوبارى جلوى فعالیت صحیح عقل را مىگیرد. به صورت فنىتر، بىبندوبارىهاى انسان برمىگردد به جهات حیوانى انسان، چه در خوراك و چه مسائل جنسى و چه آنچه مربوط به قوه غضبیه است. حال اگر انسان در این جهات براى خود حد و مرزى نشناخت، جهات حیوانى خویش را تقویت كرده است: كسى كه همّش خوراكش هست، مثل گوسفندى است كه همّش تنها علف خوردن است. مسلّماً چنین انسانى دیگر به تقویت جهات انسانى نمىرسد و تعقل از جمله قواى انسانى است كه در این صورت یا ضعیف و یا تعطیل مىشود.
1. بحارالانوار، ج 77، ص 64.
همینطور كسى كه توجه او به شهوت جنسى باشد، فكر و فعالیتش بر محور شهواتش دور مىزند و مثل خوكى است كه از صبح تا شب در اندیشه شهوت است. دنبال تماشاى صحنههایى است كه در خدمت آن غریزه باشد، صداهایى را مىشنود و یا سخنانى را مىگوید كه در خدمت آن غریزه باشد؛ كتابهایى را مطالعه مىكند كه در راستاى مسائل جنسى باشد. مسلّماً از چنین انسانى نمىشود توقع داشت كه درباره معارف الهى بیندیشد، حقایق را درك كند و حق و باطل را تشخیص دهد. همینطور انسانى كه بهمانند درندگان است، در تلاش است كه قواى غضبىاش را تقویت كند و همّش غلبهجویى و تسلط بر دیگران است. بنابراین محور تفكر چنین انسانى غریزه حیوانى سلطهجویى است.
مقتضاى تقوا این است كه انسان قواى حیوانى خود را كنترل كند و در این صورت قوه عاقله بر وجود ما حاكم مىشود. حال اگر منظور از «فرقان» عقل است ـ چون عقل بین حق و باطل تمیز مىدهد ـ نتیجه مىگیریم كه با محدود ساختن قواى حیوانى و حاكمیت عقل و تسخیر سایر قوا بهوسیله عقل، به فرقان دست یافتهایم.
تفسیر دیگرى مىتوان براى فرقان در نظر گرفت كه فرقان نورى است فوق عقل، چرا كه عقل در همه انسانها، كم و بیش، وجود دارد. پس با شناخت خداوند و خوف خشیت الهى، انسان در زندگى خویش حدود و مرزهایى را رعایت مىكند و با تقوایى كه در وجود او پدید مىآید استعداد این را پیدا مىكند كه خداوند نور فرقان به او مرحمت كند كه تأیید كننده قوه عاقله است.
2. نقش تقوا در روشنبینى: آیات و روایات فراوانى بر این نكته دلالت دارند كه از جمله آثار ارزنده تقواى الهى روشنبینى و باز شدن دریچههاى معرفت به روى انسان است، چنانكه خداوند مىفرماید:
«... وَاتَّقُوااللَّهَ وَ یُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ...»(1)
تقواى الهى پیشه كنید، و خدابه شما تعلیم خواهد داد.
1. بقره / 282.
این آیه بر این نكته تأكید دارد كه تقوا تأثیر شایستهاى در افاضه علم و آگاهى از جانب خداوند به انسان دارد.
در روایتى پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«مَنْ أَخْلَصَ لِلّهِ أَرْبَعِینَ یَوْماً فَجَّرَاللّهُ یَنابِیعَ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِهِ»(1)
هر كس چهل روز خود را براى خداوند خالص قرار دهد چشمههاى حكمت از دلش بر زبانش جارى مىشود.
در واقع تقوا زنگار معرفت حق را از دل انسان برمىگیرد و موجب مىگردد پردهها و حجابهایى كه شیطان در دل انسان ایجاد كرده كنار رود و آنگاه انسان حقایق را آشكارا مىبیند. امام صادق(علیه السلام) مىفرمایند:
«لَوْلا أَنَّ الشَّیاطینَ یَحُومُونَ حَوْلَ قُلُوبِ بَنىآدَمَ لَنَظَرُوا إِلى مَلَكُوتِ السَّمواتِ»(2)
اگر نبود كه شیاطین در اطراف دلهاى فرزندان آدم حركت مىكنند، آنها ملكوت آسمانها را مشاهده مىكردند.
از این قبیل بیانات در آثار دینى ما زیاد است و بیانگر این است كه تقوا و پاكى از گناه، در بصیرت و روشنبینى روح مؤثر است و غیرمستقیم به ما گوشزد مىكند كه هواپرستى و از كف دادن زمام تقوا موجب تاریك شدن روح و تیرگى دل و خاموش گردیدن نور بصیرت مىشود.
3. از جمله آثار تقوا جلب محبت خداوند است:
«بَلى مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ وَاتَّقَى فَإِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ»(3)
آرى هر كس به عهد و پیمان خود با خداوند وفا كند و تقوى پیشه كند همانا خداوند پرهیزكاران را دوست مىدارد.
واضح است كه اگر خداوند كسى را دوست بدارد، چه ثمرات و منافعى متوجه او
1. بحارالانوار، ج 70، ص 24.
2. همان، ج 59، ص 163.
3. آل عمران / 76.
مىشود: وقتى انسان كسى را دوست بدارد پیوسته در جلب رضایت او مىكوشد و كوتاهى نمىكند و سعى مىكند به خواسته او عمل كند و هر كارى كه از دستش برآید در حق او انجام مىدهد. حال خداوندى كه قادر متعال و داراى همه كمالات و همه قدرتها است اگر كسى را دوست بدارد، معلوم است كه براى او چه مىكند. چه بسا ما كسى را دوست داشته باشیم و بخواهیم برایش كارى انجام بدهیم ولى امكانات و وسایل كافى در دست نداشته باشیم از این جهت از انجام آن كار عاجز خواهیم بود. اما خداوند متعال بر هر چیزى قادر مىباشد و همه چیز در سیطره و تحت اراده و مشیت اوست و هر كارى كه بخواهد مىتواند براى دوست خود انجام دهد.
4. نداشتن ترس و اندوه.
چنانكه خداوند مىفرماید:
«... فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ»(1)
پس هر كه تقوا پیشه كرد و به كار شایسته همّت گماشت، هیچ ترس و اندوهى براى آنها نخواهد بود.
5. دریافت امدادهاى غیبى.
و درباره امدادهاى غیبى به متقى مىفرماید:
«بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذَا یُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ الاَف مِنَ الْمَلاَئِكَةِ مُسَوِّمِینَ»(2)
بله اگر در جهاد صبر و مقاومت داشته باشید و پیوسته پرهیزگار باشید، چون كافران بر سر شما شتابان و خشمگین بریزند، خداوند براى حفظ و نصرت شما پنج هزار فرشته را با نشان مخصوص به یارى شما مىفرستد.
در حدیثى آمده است كه:
1. اعراف / 35.
2. آل عمران / 125.
«إِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى أَیَّدَ الْمُؤْمِنَ بِرُوح مِنْهُ یَحْضُرُهُ فى كُلِّ وَقْت یُحْسِنُ فیهِ وَ یَتَّقى وَ یَغیبُ عَنْهُ فى كُلِّ وَقْت یُذْنِبُ فیهِ وَ یَعْتَدى...»(1)
براستى كه خداوند تبارك و تعالى مؤمن را به روح خود تأیید مىكند و در هر زمانى كه در آن احسان كند و تقوا پیشه سازد آن روح براى تأیید نزد او حاضر مىشود و در زمانى كه در آن گناه و تجاوز كند از او غایب خواهد شد.
6. تحصیل كرامت و قرب خداوند.
درباره نقش تقوا در نایل گشتن انسان به كرامت و قرب خداوند، قرآن مىفرماید:
«...إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللَّهِ أَتْقیكُمْ...»(2)
گرامىترین شما نزد خداوند، با تقواترین شماست.
7. رهایى از مشكلات و گرفتارىها.
درباره نقش و تأثیر تقوا در رها گشتن از مشكلات و گرفتارىها، پیشتر بحث شد و به آیه 12 از سوره طلاق اشاره شد در اینجا به آیه دیگرى اشاره مىكنیم كه مربوط به جامعه باتقوى است و آن آیه 96 از سوره اعراف است كه مىفرماید:
«وَلَوْ أَنَّ اَهْلَ الْقُرى آمَنوُا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَكا مِنَ السَّماء وَالاَْرْضِ».
اگر مردم آبادیها ایمان آورده تقوى پیشه كرده بودند بركاتى را از آسمان و زمین برایشان مىگشودیم.
8. قبولى اعمال.
درباره نقش و تأثیر تقوا در قبولى اعمال انسان خداوند متعال مىفرماید:
«... إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ»(3)
خداوند تنها عمل پرهیزكاران را مىپذیرد.
خداوند متعال در این آیه ما را متوجه این نكته مىكند كه اگر بخواهیم اعمالمان قبول
1. وسائلالشیعه، ج 11، ص 235.
2. حجرات / 13.
3. مائده / 27.
گردد، باید تقوا داشته باشیم. البته اگر تكالیف و واجبات با شرایط ظاهرى خود انجام گیرند و صحیح باشند، تكلیف از ما ساقط مىگردد. مثلا اگر ما از روى سستى نماز صبح را پس از روشن شدن هوا و قبل از سر زدن خورشید و با عجله خواندیم، تكلیف از ما ساقط مىگردد و نباید آن را قضا كنیم، اما مرحله اسقاط تكلیف غیر از مرحله پذیرش و قبول تكلیف است و مرحله قبول مرحلهاى است برتر كه شرایط ویژهاى دارد و از جمله آن شرایط همراه بودن عمل با تقواست. پس آن اثرى كه موجب والایى عمل نزد خداوند مىشود، یعنى قبولى عمل وقتى بر عمل بار مىگردد كه عمل همراه تقوا و پرهیز از مخالفت خداوند باشد.
«یا اباذّر؛ كن بالتّقوى اشدّ اهتماماً منك بالعمل فانّه لایقلّ عمل بالتّقوى. و كیف یقلّ عمل یتقبّل؟ یقولاللّه عزّوجلّ: انّما یتقبّل اللّه من المتّقین»
اى ابوذر؛ براى تقوا بیش از اصل عمل اهتمام داشته باش، زیرا عمل همراه با تقوا كم نیست، چگونه عملى كه مورد قبول درگاه خداوند قرار گرفته كم شمرده شود؟ خداوند مىفرماید: پروردگار عمل را از پرهیزكاران مىپذیرد.
مردم، چه در ارتباط با دنیا و چه آخرت، از نظر همّت در یك سطح نیستند و چه بسا تفاوتهاى فراوانى بین آنها باشد. در ارتباط با معاش زندگى، برخى همّتشان كم است و از صبح تا شام عرق مىریزند و زحمت مىكشند، به این امید كه نان و پنیرى تهیه كنند و به آن قانعند. نه اینكه این دسته راه زهد پیش گرفته باشند، بلكه توقعشان اندك است و همّت آنها كوتاه است. برخى همّتشان بیشتر است و به اندك قانع نیستند و تلاش مىكنند كه در این دنیا به منافع كلان برسند و چیزهاى كم و محدود آنها را قانع نمىسازد. اما برخى همّتشان از این دسته نیز بالاتر است و توجهى به منافع مادى و محسوس و خوراك و شكم ندارند. براى آنها مهمّ كسب موقعیت اجتماعى، عزّت و شرافت است. اگر كارى بر مىگزینند براى این نیست كه در پرتو آن پول كلانى به دست آورند، بلكه چون آن كار با شأن و موقعیتشان تناسب دارد و موجب عزّت آنها و كسب شرافت آنها مىشود، آن را انتخاب مىكنند. اگر كار غیر شرافتمندانهاى پول زیادى هم به همراه داشته باشد به آن تن نمىدهند. همّت این دسته بلند است و عزّت نفس دارند و شرف برایشان ارزش دارد.
همچنین مؤمنان در ارتباط با آخرت، همّتشان متفاوت است: برخى همّتشان در این حد است كه كارى كنند كه به جهنم نروند و از آتش آن نجات یابند و به همین قانعند. برخى به این قانع نیستند و دنبال دستیابى به مراتب عالى بهشتى نیز هستند. دسته دیگر چنان همّت خود را عالى ساختهاند كه به جهنم و بهشت نظر ندارند و دنبال این هستند كه نزد خداوند متعال عزیز گردند و به قرب او برسند. آرى كسانى كه خداوند را شناختهاند و به ارزش والاى عزّت نزد خداوند واقفند، اگر نعمتهاى بهشتى هم نمىبود، به كرامتى كه نزد خداوند مىیافتند بسیار دلخوش و راضى بودند و به آن مىبالیدند. براى آنها این مهمّ است كه خداوند به آنها ارج نهد و آنها را گرامى دارد و اعتنایى به نعمتهاى بهشتى ندارند. خداوند در قرآن مىفرماید:
«...إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللَّهِ أَتْقیكُمْ...»(1)
گرامىترین شما در نزد خداوند با تقواترین شماست.
خداوند نمىفرماید به كسى كه با تقواترین باشد بهشت و نعمتهاى بهشتى مىدهیم و یا او را از آتش جهنم حفظ مىكنیم، بلكه مىفرماید او به كرامت الهى رسیده است و نزد خداوند ارجمند گردیده. معلوم مىشود جلب كرامت الهى و عزیز گشتن نزد خداوند، بسیار فراتر از بهره بردن از بهشت، قصرها و نعمتهاى ابدى آن است. حال چنین شخصى را كه به این پایه از معرفت رسیده است، چگونه به كسب تقواى بیشتر تشویق كنند؟ آیا به او بگویند: بر تقوایت بیفزاى تا زندگى دنیایت بهتر گردد؟ او كه به همه اینها پشت پا زده و به مراحل عالىتر رسیده است. یا به او بگویند: بر تقوایت بیفزاى كه از قصرهاى بهشتى و حورالعین بهرهمند گردى و از جهنم نجات یابى؟ طبیعى است كه هیچ یك از آنها او را تحریك نمىكند و در او انگیزه ایجاد نمىكند، چون او از آنها چشم پوشیده. او به مرحلهاى از كمال و تعالى رسیده است و همّتش به سرحدى رسیده كه جزء شوق لقاى خداوند و جلب مقام محبّت و كرامت الهى به چیز دیگرى نمىاندیشد. چیزى كه انگیزه بیشترى براى چنین كسانى ایجاد مىكند وعده دیدار و رضوان محبوب است.
1. حجرات / 13.
باید توجه داشت كه قرآن كریم شیوه یكسانى را براى تربیت برنگزیده، بلكه متناسب با هر سطح، شیوه خاصى را پیش گرفته است. از این جهت قرآن مجید داراى شیوههاى متعدد تربیتى است و شیوههاى آن منحصر به اولیاى خداوند و آنان كه به مقامات عالى رسیدهاند نیست؛ چون قرآن كتاب هدایت و دعوت همه انسانها به كمال و خودسازى است. بنابراین حتى براى كسانى كه همّتشان پایین است و در مسیر تكامل قرار گرفتهاند، نعمتها و دستآوردهایى را ذكر كرده كه بىبهره نمانند. به آنها نعمتهاى مادى، بهشت و نجات از جهنم را وعده داده است. اما وعده كرامت الهى و رسیدن به رضوان حق و محبوب گشتن نزد او، مختص كسانى است كه به درجات عالى معرفت رسیدهاند.
بحث دیگرى كه جا دارد مطرح شود صفات متّقین است. بعد از پى بردن به والایى و ارزش تقوا، باید علامت و صفات متّقین را بشناسیم تا به نحوه تحصیل تقوا آگاه گردیم؛ در این ارتباط پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ لا یكون الرّجل من المتّقین حتّى یحاسب نفسه اشدّ من محاسبة الشّریك شریكه. فیعلم من أین مطعمه و من أین مشربه و من أین ملبسه؟ امن حلٍّ ذلك ام من حرام»
اى ابوذر؛ شخص از پرهیزكاران بهشمار نمىآید تا خود را سختتر از محاسبه شریك درباره شریك خود مورد محاسبه قرار دهد. تا بداند خوراكش و آنچه مىنوشد و آنچه مىپوشد از چه راهى تهیه شده است، از حلال است یا از حرام.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) ویژگى حسابگرى را از جمله صفات متّقین برمىشمارند و مىفرمایند: با تقواكسى است كه بىمبالات نباشد و خودش را مورد حسابرسى قرار دهد. اگر غذایى را تهیه مىكند، بنگرد آن غذا از راه حلال تهیه شده یا از راه حرام. اگر لباس تهیه كرده، بنگرد پولش از كجاست. همینطور درباره خانه كه پولش از چه راهى تهیه شده است، همچنین
انگیزه او از تهیه خانه این است كه بهتر خدا را بندگى كند، آسایش بیشترى براى خانوادهاش فراهم سازد و بهتر بتواند عبادت كند و به تربیت فرزندانش برسد؛ یا انگیزه او از تهیه خانه فخر بر دیگران و خانه خود را به رخ آنها كشیدن است.
وقتى پولش را در راهى مىخواهد صرف كند، بنگرد خداوند راضى است و كارى واجبتر از آن نیست كه لازم باشد پول را براى آن صرف كند؟ به هر جهت همه جوانب را بسنجد و حسابرسى كند و چنان نباشد كه سرش را پایین افكند و از هر راهى شد پول بهدست آورد و در هر كارى كه شد صرف كند. بنگرد امكاناتى كه به دست او رسیده، از راه حلال تأمین شده یا حرام. اگر از راه حرام تأمین شده به جاى خود برگرداند و خود را گرفتار نكند.
گاهى انسان چنان آلوده به دنیا مىگردد و خود را گرفتار امور دنیا مىكند كه نمىتواند خود را رها كند. خودش را گرفتار قرضهاى كلان و قسط مىكند و آبرویش را مایه مىگذارد، حتى به نحوى دیگران را درگیر مسائل خود مىسازد و از این جهت، راهى براى نجات نمىیابد و تنها در این فكر است كه پولى به دستش برسد؛ حال از هر راهى كه باشد، چه حلال باشد و چه حرام!
اگر به مراحل بالاى تقوا نرسیدهایم كه از مشتبه و مكروه دورى گزینیم، لااقل حد و مرز حرام را رعایت كنیم؛ مبادا در مالى كه بهدست مىآوریم حق كسى باشد. هر مؤمن باید در زندگى خود حریم و مرزهایى را رعایت كند و از آنها تجاوز نكند: یك كاسب باید به شكلى احكام شرعى را رعایت كند، كارمند نیز باید به شكل دیگر رعایت كند و بنگرد در برابر حقوقى كه مىگیرد كار مىكند، یا از كارش كم مىگذارد؟ بهوقت كار به تفریح و استراحت و سیگار كشیدن و گفتگوى با این و آن مشغول مىگردد و یا به كارش مىرسد؟ برخى مؤمن و اهل عبادت و انجام نافلهاند، اما وقتى پشت میز كارشان مىنشینند، همه را پشت سر مىنهند و فراموش مىكنند و خیال مىكنند همین كه پشت میز نشستهاند وظیفهشان را انجام دادهاند!
كارمند دولتى و یا بخش خصوصى ساعات كارش از آن صاحب كار است و نباید در آن فرصت به كار شخصى بپردازد، حتى اگر تلفنى كه جهت كار شخصى مىزند مانع كارش مىشود، در برابر آن مسؤول است؛ ما به این نكات توجه نداریم. همچنین استفاده از
بیتالمال باید در راه مصلحت بیتالمال باشد، بنابراین اگر تعهدى داریم و وقت مشخصى را موظفیم به كار اختصاص دهیم، نباید آن وقت را صرف كار دیگرى كنیم. حتى اگر در زمان مشخّصى براى كارى اجیر گشتهایم، حق نداریم در آن وقت نماز بخوانیم؛ مگر اینكه از اول با صاحب كار شرط كنیم.
در ارتباط با بیتالمال رعایت حرام و حلال و حفظ مرزها و حریمها دشوار است. خوشبختانه این مسائل كمتر براى ما پیش مىآید، اما ما با مسائل دیگرى مواجهایم: وقتى براى تبلیغ دین مىرویم سعى كنیم راه تبلیغ را بشناسیم، سعى كنیم راهى را پیش نگیریم و كارى نكنیم كه موجب تضعیف دیگرى گردد و به دیگرى اهانت نكنیم و در پى مطرح كردن خود نباشیم. چه بسا براى تبلیغ به محلى مىرویم كه قبل از ما شخص دیگرى رفته است و مردم از او خوششان آمده است و نزد ما از او تعریف مىكنند كه فلانى مجلس خوبى داشت، خیلى شیوا سخن مىگفت و مردم از او استقبال مىكردند. اینجا ممكن است ما از آن شخص تعریف كنیم، اما تلویحاً و با اشاره و حتى با لحن سخن به مردم تفهیم مىكنیم كه معلومات فلانى از ما كمتر است، تا اینكه سالهاى بعد براى تبلیغ از ما دعوت كنند! مثلا مىگوییم چندین سال پیش ما با فلانى همدرس بودیم و پس از مدتى او ترك تحصیل كرد و یا گرفتار كارهاى اجرایى شد و نتوانست به تحصیلش ادامه دهد؛ یعنى ما پیشرفت كردیم و او عقب ماند!
براى تكذیب و تضعیف و كم جلوه دادن شخصیت دیگران، و یا براى رسیدن به اغراض شخصى و گروهى، شیطان شگردها و حیلههاى فراوانى را به كار مىگیرد كه برخى از آنها از ظرافت خاصى برخوردارند و هر كس به قبح و زشتى آنها پى نمىبرد و چه بسا در ظاهر خود را خیلى موجه و زیبا مىنمایاند.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) در ادامه پندهاى خود به ابوذر مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ من لمیبال من این اكتسب المال لمیبال الله عزّ و جلّ من این ادخله النّار»
اى ابوذر؛ هر كس ملاحظه نكند از كجا مال به دست مىآورد خداوند نیز ملاحظه نمىكند كه از كجا او را به آتش وارد كند.
انسان باید در كسب مال دقّت كند و بیندیشد از چه راهى پول بهدست مىآورد. نكند با ستایش این و آن و ترویج آنان و تملق و خم و راست شدن پیش این و آن پول بهدست آورد و برایش فرقى نكند از راه حلال پول بهدست مىآورد و یا حرام، كارش وجه شرعى دارد یا ندارد كه اگر چنین كرد خداوند از اینكه او را به آتش قهر خود بسوزاند و به جهنم گرفتارش كند، باكى ندارد.
«یا اباذرّ؛ من سرّه ان یكون اكرم النّاس فلیتّق اللّه عزّوجلّ»
اى ابوذر؛ هر كس دوست مىدارد گرامىترین مردم باشد تقواى الهى پیشه كند.
«یا اباذرّ؛ انّ احبّكم الى اللّه جلّ ثناؤه اكثركم ذكراً، و اكرمكم عنداللّه اتقاكم، و انجاكم من عذاب اللّه اشدّكم له خوفاً»
اى ابوذر؛ محبوبترین شما نزد خداوند كسى است كه بیشتر به یاد او باشد و عزیزترین شما نزد خداوند پرهیزكارترین شماست و دورترین شما از عذاب خدا كسى است كه بیشتر از او بترسد.
(چنانكه پیشتر اشاره كردیم خوف از مبادى تقواست و تا خوف نباشد تقوا پدید نمىآید.)
«یا اباذرّ؛ انّ المتّقین الّذین یتّقون من الشّىء الّذى لایتّقى منه خوفاً من الدّخول فى الشّبهة»
اى ابوذر؛ پرهیزكاران كسانى هستند كه از چیزى كه از آن پرهیز نمىشود اجتناب مىكنند تا در شبهه نیفتند.
گفته شد براى تقوا مراتبى است و برخى فقط از چیزهایى كه حرام قطعى هستند دورى مىگزینند و برخى از این مرحله فراتر رفته حتى از مشتبهات نیز مىپرهیزند و برخى بدانجا رسیدهاند كه از چیزى كه مىدانند مباح است مىپرهیزند تا نكند به مشتبه مبتلا شوند. سپس پیامبر(صلى الله علیه وآله) در بیان مرتبه عالى تقوا و اطاعت خداوند مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ من اطاع اللّه عزّ و جلّ فقد ذكر اللّه و ان قلّت صلاته و صیامه و تلاوته للقرآن»
اى ابوذر؛ هر كسى كه خداوند را اطاعت كند او را ذكر كرده است اگر چه نماز و روزهاش اندك باشد و كمتر قرآن بخواند.
سپس درباره ورع مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ اصل الدّین الورع ورأسه الطّاعة. یا اباذرّ؛ كن ورعاً تكن اعبد النّاس و خیر دینكم الورع»
اى ابوذر؛ ریشه دین ورع و باز ایستادن از گناهان و شبهات و سر آن طاعت خداوند است. اى ابوذر؛ نفس خود را از گناهان بازدار تا عابدترین مردم باشى و بهترین بخش دین شما پارسایى است.
ورع در اصل به معناى بازداشتن نفس از محارم و گریز از آنهاست، سپس در مطلق بازداشتن نفس استعمال شد و مفهوم آن با تقوا خیلى نزدیك است، ولى غالباً ورع در ملكه پرهیزگارى ـ كه حالتى است درونى ـ كاربرد دارد و تقوا هم بر مبادى عمل و هم بر خود عمل شایسته و هم بر ملكه درونى اطلاق مىگردد.
حضرت على(علیه السلام) در بیان نقش ورع در بازداشتن انسان از گناه و انحراف مىفرمایند:
«لا شَرَفَ أَعْلى مِنَ الاِْسْلامِ وَ لا عِزَّ اَعَزُّ مِنَ التَّقْوى وَ لا مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ الْوَرَعِ...»(1)
هیچ شرف و بزرگى بالاتر از اسلام نیست و هیچ عزّت و ارجمندى ارجمندتر از پرهیزكارى نیست و هیچ پناهگاهى نیكوتر و استوارتر از ورع و پارسایى (بازایستادن از گناهان و شبهات) نیست.
امام صادق(علیه السلام) مىفرمایند:
«إِتَّقُوا اللّهَ وَصُونُوا دینَكُمْ بِالْوَرَعِ»(2)
تقواى الهى پیشه سازید و با پارسایى دین خود را حفظ كنید.
پارسایى و بازداشتن خویش از حرام، بزرگترین عامل رهیافتن به سعادت و درجات عالى معنوى و گریز از سقوط و انحطاط و فرورفتن در گردابهاى هلاكت است. بواقع ورع و بازداشتن خویش از گناهان و شبهات، دشوارترین مرحله عبادت و بندگى خداوند است، از
1. نهجالبلاغه (فیضالاسلام) حكمت 363، ص 126.
2. بحارالانوار، ج 70، ص 297.
اینرو امام باقر(علیه السلام) فرمودند:
«إِنَّ أَشَدَّ الْعِبادَةِ الْوَرَعُ»(1) ورع دشوارترین عبادتهاست.
باز با توجه به نقش ورع در سلامت شاكله عبادت، على(علیه السلام) فرمودند:
«...لا خَیْرَ فى نُسُك لا وَرَعَ فیهِ»(2)
عبادتى كه همراه ورع نیست خیر و فایدهاى ندارد.
باز پیامبر(صلى الله علیه وآله) در ضرورت همراه ساختن عبادت با ورع مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ فضل العلم خیرٌ من فضل العبادة و اعلم انّكم لو صلّیتم حتّى تكونوا كالحنایا و صمتم حتّى تكونوا كالاوتار ماینفعكم الاّ بورع»
اى ابوذر؛ فضیلت علم از فضیلت عبادت بیشتر است و بدان اگر آن قدر نماز بخوانید كه مانند كمان خمیده شوید و آن قدر روزه بگیرید كه مانند تیرها لاغر شوید به شما سودى نمىرساند جز با ورع.
و نیز مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ اهل الورع والزّهد فى الدّنیا هم اولیاءاللّه حقّاً»
آنان كه اهل ورع و زهد در دنیا هستند بحق اولیاى خداوند هستند.
«زهد» و «زهاده» در لغت به معناى عدم رغبت و بىمیلى است و در مقابل علاقه، میل و رغبت به دنیاست یعنى انسان به دنیا رغبت و دلبستگى نداشته باشد و تنها به زندگى ساده قناعت كند.
لازم به ذكر است كه زهد مطلوب در اسلام، اینست كه انسان در راه بهتر انجام دادن مسؤولیتهاى خود، سادگى و گریز از تجمل را شیوه خود قرار دهد و به مظاهر پر زرقوبرق زندگى بىاعتنا گردد. بدیهى است كه این طرز رفتار به جهت پلید دانستن دنیا و مظاهر آن و نیز به جهت تضاد دنیا و آخرت و نیز به جهت فرار از مسؤولیتهاى اجتماعى نیست، بلكه زهد در اسلام براى انجام بهتر مسؤولیتها و غلبه بر تمایلات و گرایشهاى
1. همان، ص 298.
2. همان، ص 307.
افراطى و در جهت كنترل شیفتگى و دلبستگى به مظاهر زندگى است كه از این رهگذر روح افزونطلب انسان را مهار مىكند و حالت خود باختگى در برابر مظاهر زندگى دنیا را از بین مىبرد. چنانكه حافظ مىگوید:
غلام همت آنم كه زیر چرخ كبود *** زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است.
بنابراین زهد در اسلام با داشتن مال و ریاست منافات ندارد و در واقع زاهد كسى است كه مظاهر زندگى را بیش از حق و خداوند دوست نمىدارد و اهداف الهى را قربانى اهداف دنیوى نمىكند و آخرت را اصل قرار داده دنیا را بعنوان فرع و وسیله و مقدمه آن مىجوید.
با توجه به آنچه ذكر شد، تفاوت زهد با رهبانیت ـ كه در آیین مسیحیت و بودائیان مطرح است ـ روشن مىگردد، چرا كه رهبانیت به معناى ترك دنیا، فرار از مسؤولیتها و گریز از اجتماع است و چنین تفكرى با روح اسلام سازش ندارد. از نظر اسلام، همه مظاهر زندگى از مال، فرزند و ریاست و غیره همه ابزار تكامل و پیشرفتند و همه نعمتهاى خداوندند و استفاده صحیح و رعایت تعادل در بهرهورى از آنها، علاوه بر اینكه موجب آبادگشتن دنیاى انسان مىشود، موجب آباد گشتن آخرت نیز مىشود. استفاده صحیح به این است كه انسان براى دنیا و مظاهر آن اصالت قائل نباشد و آنها را به مثابه نعمتهایى در جهت رسیدن به كمال و سعادت آخرت قرار دهد، چنانكه فرمودهاند: «الدُّنْیا مَزْرَعَةُ اْلاخِرَةِ»(1)و نیز خداوند مىفرماید:
«وَابْتَغِ فِیمَا اتَكَ اللَّهُ الدَّارَ اْلاخِرَةَ وَ لاَتَنْسَ نَصِیبَكَ مِنَ الدُّنْیَا...»(2)
و بكوش تا از راه چیزى كه خداوند عطا كرده ثواب و سعادت آخرت را تحصیل كنى و بهرهات را از دنیا فراموش نكن.
از نظر اسلام، هر چه در این دنیا رنگ وجود به خود گرفته نیكوست و خداوند چیز بدى نیافریده است. بنابراین نه دنیا و مظاهر آن بد است و نه علاقه به آنها كه از روى میل طبیعى در انسان قرار داده شده است. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند:
1. بحارالانوار، ج 73، ص 148.
2. قصص / 77.
«الزَّهادَةُ فىِ الدُّنْیا لَیْسَتْ بِتَحْریمِ الْحَلالِ وَ لا إِضاعَةِ الْمالِ وَلكِنِ الزَّهادَةُ فىِ الدُّنْیا أَنْ لاتَكُونَ بِما فى یَدَیْكَ أَوْثَقَ مِنْكَ بِما فى یَدِاللّهِ»(1)
زهد در دنیا و از دنیاگذشتگى این نیست كه حلال را بر خود حرام كنى یا مال خود را تلف كنى. زهد یعنى به آنچه در دست توست بیش از آنچه نزد خداوند است اعتماد نداشته باشى.
و نیز على(علیه السلام) مىفرمایند:
«أَیُّهَا النّاسُ، الزَّهادَةُ قِصَرُ الاَْمَلِ والشُّكْرُ عِنْدَ النِّعَمِ وَالْوَرَعُ عِنْدَ الْمَحارِمِ...»(2)
اى مردم، زهد كوتاه كردن آرزوها و شكرگزارى هنگام نعمت و پرهیز از حرام است.
علاوه بر آنچه ذكر شد، قرآن مجید رهبانیت را نكوهش مىكند و آن را بدعتى مىداند كه راهبان بر اساس پندار غلط تضاد بین دنیا و آخرت در آیین مسیحیت راه دادهاند. قرآن پس از آنكه مىفرماید: ما عیسى را فرستادیم و بدو انجیل دادیم و در دل پیروانش مهربانى و رحم قرار دادیم، مىفرماید:
«... وَ رُهْبَانِیَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَاها عَلَیْهِمْ إِلاَّ ابْتِغآءَ رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَ رِعَایَتِهَا...»(3)
و رهبانیتى كه از پیش خود ابداع كردند و ما بر آنها مقرر نداشته بودیم، گرچه هدفشان از آن جلب خشنودى خداوند بود، ولى حق آن را رعایت نكردند.
روزى همسر عثمانبن مظعون براى شكایت نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمد و عرض كرد: اى رسول خدا، عثمانبن مظعون روزها روزه مىگیرد و شبها شبزندهدارى مىكند (به زندگى و خانواده خود نمىرسد) پیامبر با شنیدن این سخن با حالتى برآشفته نزد عثمان رفتند و دیدند او در حال نماز است، وقتى عثمان پیامبر را دید دست از نماز كشید. پیامبر به او فرمود:
1. نهجالفصاحة، ص 358، حدیث 1712.
2. نهجالبلاغة (فیضالاسلام) خ 80، ص 180.
3. حدید / 27.
«یا عُثْـمانُ، لَمْ یُرْسِلْنى اللّهُ بِالرَّهْبانِیَّةِ وَلكِنْ بَعَثَنى بِالْحَنَفِیَّةِ السَّهْلَةِ السَّمْحَةِ أَصُومُ وَ أُصَلّى وَ أَلْمَسُ أَهْلى...»(1)
اى عثمان، خداوند مرا بر آیین رهبانیت و ترك دنیا مبعوث نكرد، بلكه بر دین معتدل و آسان برانگیخت، من روزه مىگیرم، نماز مىخوانم و با همسرم همبستر مىشوم.
درباره شهید مدرس قمشهاى نقل كردهاند: روزى یكى از زمینداران معروف قمشه نزد مدرس آمد و خواست قطعه زمینى به او بدهد. مدرس با آنكه در نهایت فقر و تنگدستى بهسر مىبرد، به شخص زمیندار گفت: مگر شما در خانواده خود فقیر و محتاج ندارید؟ آن شخص گفت: چرا داریم، اما مىخواهم این قطعه زمین را به شما ببخشم. مدرس فرمود: بهتر است كه این زمین را به خویشاوندان فقیر و تهىدست خودت ببخشى.
همچنین نقل كردهاند: مدرس در تابستان و زمستان همان یك دست لباس كرباس را كه داشت مىپوشید و مىگفت: پوست دست و پا و بقیه بدن از پوست صورت لطیفتر نیست. بدن را هر طور عادت بدهى همان طور عادت مىكند! او جوراب پشمى، شلوار، پیراهن پشمى و قباى فاستونى و عباى نائینى نمىپوشید و مىگفت: اینها پول مىخواهد و پول نوكرى مىآورد و مدرس نوكر نمىشود (هنگام شهادت همه ثروتش بیست و چهار تومان بوده است)
مدرس از پدرش نقل مىكند كه پدرم به ما فرمود: یاد بگیرید در شبانهروز به یك وعده غذا قناعت كنید و پوشاك خود را تمیز نگاه دارید، تا در قید تهیه لباس نو نباشید؛ او اجداد ما را سرمشق قرار مىداد و مىگفت: حلم و بردبارى را از جدّ بزرگوارمان رسول خدا بیاموزیم، شهادت و قناعت را از جدّ طاهرمان على و تسلیم ناپذیرى در برابر زور و ستم را از جدّ شهیدمان سیدالشهداء بیاموزید.(2)
1. بحارالانوار، ج 22، ص 264.
2. حسینى سید نعمتالله، مردان علم در میدان عمل، ص 127 ـ 129.
«یا أَباذَرٍّ؛ مَنْ لَمْ یَأْتِ یَوْمَ الْقِیامَةِ بِثَلاث فَقَدْ خَسِرَ. قُلْتُ: وَ مَا الثَّلاثُ؟ فِداكَ أَبى وَ أُمّى. قالَ: وَرَعٌ یَحْجُزُهُ عَمّا حَرَّمَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَیْهِ، وَ حِلْمٌ یَرُدُّ بِهِ جَهْلَ السَّفیهِ، وَ خُلْقٌ یُدارى بِهِ النّاسَ.
یا اَباذَرٍّ؛ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَكُونَ أَقْوى النّاسِ فَتَوَكَّلْ عَلىَ اللّهِ، وَ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَكُونَ أَكْرَمَ النّاسِ فَاتَّقِ اللّهَ، وَ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَكُونَ أَغْنَى النّاسِ فَكُنْ بِما فى یَدِاللّهِ عَزَّوَجَلَّ أَوْثَقَ مِنْكَ بِما فى یَدَیْكَ.
یا أَباذَرٍّ؛ لَوْ أنَّ النّاسَ كُلَّهُمْ أَخَذُوا بِهذِهِ الاْیَةِ لَكَفَتْهُمْ: «وَ مَنْ یَتَّقِاللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لایَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَكَّلَ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَىْء قَدْراً»(1)
جملاتى كه در جلسه قبل بررسى شد بر محور تقوا و ورع بود، در این بخش از روایت نیز پیامبر(صلى الله علیه وآله) علاوه بر ورع و خوددارى از گناه، از حلم و بردبارى و مقام توكل نیز یاد مىفرمایند:
«یا اباذرٍّ: من لم یأت یوم القیامة بثلاث فقد خسر. فقلت و ما الثّلاث؟ فداك ابى و امّى. قال: ورعٌ یحجزه عمّا حرّم اللّه عزّ و جلّ علیه و حلمٌ یردّ به جهل السفیه و خلق یدارى به النّاس.»
اى ابوذر؛ هر كس در روز قیامت سه چیز همراه نداشته باشد زیانكار است. ابوذر
1. طلاق / 2 ـ 3.
مىگوید: پدر و مادرم فدایت باد آن سه چیز چیست؟ پیامبر در جواب مىفرمایند: 1. ورعى كه او را از محرّمات باز دارد 2. حلمى كه با آن با نادانى سفیهان مقابله كند. 3. اخلاق نیكو كه با آن با مردم مدارا كند.
اولین ویژگىاى كه اگر انسان به آن متصف نگردد در قیامت زیانكار مىگردد، ورع است. در جلسه قبل گفتیم كه ورع معمولا بر ملكه تقوا اطلاق مىگردد و نفس اجتناب از گناه را ورع نمىگویند، تعبیر حضرت در این بخش، آن تفسیر را تأیید مىكند و بوضوح بیان مىكند كه ورع بر ملكه نفسانى كه مانع از دست یازیدن به گناه مىشود اطلاق مىگردد؛ بنابراین خاصیت ورع این است كه انسان را از گناه باز مىدارد و طبیعى است كسى كه چنین ویژگىاى نداشته باشد، به گناهان آلوده مىگردد و در نتیجه زیان مىبیند و گرفتار جهنم مىشود.
دومین ویژگىاى كه اتصاف به آن، انسان را از خسران و زیان روز قیامت حفظ مىكند حلم و بردبارى است. در لغت آمده است كه حلم كنترل كردن نفس از برانگیخته شدن قوه غضب است. بىشك حلم و بردبارى از صفات پسندیده و ارزنده است و از لشگریان عقل بهشمار مىرود، چه اینكه غضب ـ كه در برابر حلم قرار دارد ـ از لشگریان جهل است. معروف است كه انسان در حال عصبانیت نه تصمیم بگیرد، نه تنبیه كند و نه اقدام كند كه بعداً پشیمان خواهد شد، زیرا آن سه در حال عصبانیت از كنترل عقل خارجند؛ چرا كه در آن حال عقل انسان درست كار نمىكند: در حدیثى آمده است كه قنبر از سوى نادانى مورد اهانت قرار گرفت و ناراحت شد و خواست جواب بدهد حضرت على(علیه السلام) فرمودند:
«مَهْلا یا قَنْبَرُ، دَعْ شاتِمَكَ مِهاناً تُرْضِى الرَّحْمنَ وَ تُسْخِطُ الشَّیطانَ و تُعاقِبَ عَدوَّكَ فَوَالَّذِى فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَءَ النَّسْمَةَ ما أَرْضَى الْمُؤْمِنُ رَبَّهُ بِمِثْلِ الْحِلْمِ وَ لا أَسْخَطَ
الشَّیْطانَ بِمِثْلِ الصَّمْتِ وَ لا عُوقِبَ اْلأَحْمَقُ بِمِثْلِ السُّكُوتِ عَنْهُ»(1)
آهسته قنبر، دشنامدهنده خود را از روى بىاعتنایى رها كن تا خداوند رحمان را خشنود و شیطان را غضبناك كنى و دشمنت را عقوبت كنى (زیرا عقوبتى براى او بدتر از بىاعتنایى نیست.) قسم به خدایى كه دانه را شكافت و انسانها را خلق كرد، مؤمن به چیزى بیش از حلم و بردبارى پروردگارش را راضى نمىكند و به چیزى بیش از دم فروبستن شیطان را ناراحت نمىكند و به چیزى بیش از سكوت احمق را عقوبت نمىكند.
در جاى دیگر امام على(علیه السلام) فرمودند:
«لاشَرَفَ كَالْعِلْمِ وَ لا عِزَّ كَالْحِلْمِ...»(2)
هیچ شرافت و بزرگى به مانند دانش نیست و هیچ ارجمندى مانند بردبارى نیست.
نظر به والایى صفت حلم و بردبارى و نقش ارزنده آن در حفظ روابط صحیح اجتماعى و حفظ احترام متقابل انسانها، لازم است تكتك افراد جامعه به آن متصف گردند، بخصوص براى علماء كه نقش اصلاحى و تربیتى دارند: عالمى كه هدایتگر و اصلاحگر است اگر بخواهد در برابر رفتار ناشایست جاهلان مقابله به مثل كند برنامههاى اصلاحى او بىاثر مىماند. ازین جهت باید همواره علم خود را با حلم و بردبارى قرین سازد، تا به نتیجه درخور دست یابد. پس انسان باید در راه بیان حقایق دین و تبلیغ آن صبور و پرحوصله باشد و با توجه به این نكته كه كارایى علم و تربیت بدون حلم میسّر نیست، پیامبر(صلى الله علیه وآله)مىفرمایند:
«وَالَّذى نَفْسى بِیَدِهِ ما جُمِعَ شَىْءٌ إِلى شَىْء أَفْضَلُ مِنْ حِلْم إِلى عِلْم»(3)
قسم به خدایى كه جانم در اختیار اوست، جمع و ضمیمه نشد چیزى با چیز دیگر بهتر از جمع شدن حلم با علم.
1. بحارالانوار، ج 71، ص 424.
2. نهجالبلاغه (فیضالاسلام) حكمت 109، ص 1139.
3. بحارالانوار، ج 2، ص 46.
آرى حلم و بردبارى در زمره بالاترین كمالات نفسانى پس از علم است و چنانكه گفتیم علم بدون آن سود نمىبخشد. از اینرو در برخى موارد وقتى از علم ستایش مىشود، حلم نیز با آن ذكر مىشود و در واقع، حلم و علم به عنوان دو عنصر ارزشمندى كه قرین و مكمّل همند ذكر مىگردند، لذا پیامبر مىفرماید:
«اَللّهُمَّ أَغْنِنى بِالْعِلْمِ وَ زَیِّنّى بِالْحِلْمِ»(1)
خداوندا، مرا به سبب علم بىنیاز كن و با حلم زینتبخش.
مسلّماً كسى كه حلم و بردبارى را زینت خود قرار مىدهد، در مراحل بحرانى كه آتش كینه و عداوت از درون هر كسى شعله مىكشد، بهترین شیوه رحیمانه و رأفتآمیز را پیش مىگیرد و حلم و بردبارى او را از شعلهور ساختن آتش كین و غضب باز مىدارد و عنان اختیار را به دست هواى نفس نمىسپرد، بلكه او را به كنترل هواى نفس و نیز خاموش ساختن آتش غضب خود و دیگران وا مىدارد: در تاریخ مىنگریم كه با توجه به انواع آزارها و اذیّتهایى كه مشركان در حق پیامبر و یارانش روا داشتند، به هنگام فتح مكه پیامبر(صلى الله علیه وآله) نهایت بردبارى را از خود نشان داد و عفو، بخشش و ترحم را سرلوحه كار خود قرار داد. در آن هنگام دشمنان توقع داشتند كه پیامبر حمام خون راه اندازد و حتى برخى از پرچمداران سپاه اسلام كه در پى انتقام بودند، رو به ابوسفیان گفتند «أَلْیَوْمُ یَوْمُ الْمَلْحَمَةِ» امروز روز نبرد سخت و انتقام است. اما پیامبر آن شعار انتقامجویانه را به شعار محبتآمیز مبدل كرد كه:
«أَلْیَوْمُ یَوْمُ الْمَرْحَمَةِ أَلْیَوْمَ أَعَزَّاللّهُ قُرَیْشاً»(2)
امروز روز رحمت و نیكنوازى است، امروز خداوند قریش را عزت بخشید.
بىشك انسان ناچار است كه در زندگى خویش با دیگران ارتباط داشته باشد. خداوند او را چنان آفریده كه ناگزیر از پذیرش زندگى اجتماعى است و اگر بخواهد تنها و به دور از
1. همان، ج 97، ص 368.
2. همان، ج 21، ص 109.
جمع زندگى كند از اكثر بركات این عالم محروم مىگردد و نمىتواند رو به تكامل رود و شاید نتواند به زندگى خود ادامه دهد. پس او براى ادامه حیات و نیز براى تكامل و ترقى ناچار به پذیرش زندگى اجتماعى و ارتباط با دیگران است. از طرف دیگر، مردم از نظر روحیهها، اخلاق و فهم و معرفت با یكدیگر تفاوتهاى فراوانى دارند و از اینرو انسان خواه ناخواه با كسانى سروكار پیدا مىكند كه رفتار غیرعاقلانه و نابخردانه دارند. گاهى با اشخاصى تماس پیدا مىكند و مواجه مىشود كه رفتار نسنجیدهشان موجب تحقیر و توهین به اوست.
همه انسانها از نظر كمال و معرفت انسانى به سرحد كمال نرسیدهاند و از چنان عقلى برخوردار نیستند كه آنها را به برخورد شایسته و مؤدبانه وادارد. از این جهت گاهى شخصى كه انسان با او تماس پیدا مىكند و یا همكار انسان و یا مسؤولى كه مردم به او مراجعه مىكنند، به جهت خود ساخته نبودن و كمى معرفت و یا به جهت گرفتارى و فشارهاى زندگى، رفتار كنترل نشده و پرخاشجویانه از خود نشان مىدهد و نمىتواند رعایت ادب را بكند و احترام دیگران را نگه دارد. طبیعى است كه اگر انسان در برابر این طیف از افراد برخورد مشابهى نشان دهد و زود عصبانى شود و بنابر پرخاش گذارد، اختلاف و درگیرى بالا مىگیرد و عواقب شومى را به بار مىآورد. وقت انسان هدر مىرود، آرامش و نشاط از او گرفته مىشود و نمىتواند به آرمانهاى زندگى خود برسد. پس براى اینكه انسان بتواند از اجتماع بهره شایان ببرد و از آفتهاى آن دور ماند باید حلم و روحیه بردبارى را در خود ایجاد كند كه در هنگام مواجه گشتن با چنین افرادى بتواند خود را كنترل كند.
علاوه بر اینكه انسان باید داراى ورعى باشد كه او را از گناه باز دارد، باید بردبار باشد تا از زندگى اجتماعى خویش بهره برد و خسران و زیان نبیند. چون اگر انسان از اجتماع فاصله بگیرد، از منافع آن محروم مىگردد؛ اما اگر بخواهد از منافع اجتماعى در جهت تأمین زندگى اخروى خویش استفاده برد، براى اینكه در مواجهه با انسانهاى كم خرد و بىعقل و پرخاشگر سالم بماند و با آنان درگیر نشود، باید خویشتندار باشد. باید تمرین بردبارى كند
تا در برابر صحنههاى تحقیرآمیز و اهانتآمیز، شنیدهها را نشنیده بگیرد و دیدهها را ندیده بگیرد تا بتواند به وظایفش عمل كند و از اجتماع بهره برد و آن رفتار ناشایست مانع تكامل او نشود و به تعبیر روایت «حلمى داشته باشد كه جهل نادانان را از خود دور سازد».
برخلاف تصور ما كه جهل را عدم علم تلقى مىكنیم و فقط آن را در برابر علم به كار مىبریم، جهل به معناى نابخردى هم هست و نظیر سفاهت و حماقت در مقابل عقل به كار مىرود. بنابراین جهل به معناى نشان دادن رفتار جاهلانه و نابخردانه است و در بیشتر آیات قرآن به همین معنى به كار رفته است؛ مثلا خداوند از قول حضرت یوسف مىفرماید:
«وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّى كَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ(1)»
و اگر مكر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانى به سوى آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود.
مقصود این است كه اگر حیله زنان را از من دور نسازى كارى سفیهانه و نابخردانه از من سر مىزند. در اینگونه آیات حمل جهل بر عدم علم غلط است وانگهى عدم علم در بیشتر موارد عذر است، حال آنكه این كلمه بیشتر در مقام نكوهش و عدم عذر آمده است؛ چنانكه خداوند در مقام نكوهش برادران یوسف مىفرماید:
«هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ»(2)
آیا دانستید با یوسف و برادرش چه كردید آنگاه كه جاهل بودید؟
مسلّم است كه برادران یوسف از كار و عمل خود بىخبر نبودند، آنان یوسف را مىشناختند و مىدانستند كارشان ناشایست است و در عین حال جاهل بودند و كارشان جاهلانه یعنى خلاف عقل و حق بود.
همچنین وقتى حضرت موسى(علیه السلام) به مردمش گفت كه خداوند به شما فرمان داده كه گاوى بكشید و آنان به او گفتند: آیا ما را به مسخره گرفتهاى؟، فرمود:
1. یوسف / 33.
2. همان / 89.
«... أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَالْجاهِلِینَ(1)» به خدا پناه مىبرم كه از نابخردان باشم.
در این آیه نیز جهل به معناى سفاهت است نه عدم علم و حضرت موسى از عدم علم به خدا پناه نمىبرد بلكه از بىعقلى و نابخردى و رفتار جاهلانه و خلاف عقل و حق به خدا پناه مىبرد. در اصول كافى كتابى به «علم» اختصاص داده شده است و كتاب دیگرى به «عقل و جهل» و این بدان جهت است كه جهل در آن كتاب در برابر عقل است و نه علم و چنانكه گفتیم: غالباً جهل و جهالت به نادانى و رفتار نابخردانه گفته مىشود و در مقابل عقل به كار مىرود نه در مقابل علم.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) در پند و اندرز خود این نكته را گوشزد مىكنند كه انسان در زندگى خود گاهى بناچار با اشخاص كمعقل و كم خرد روبرو مىشود كه رفتار سفیهانه و جاهلانه دارند، بهترین رفتارى كه او مىتواند داشته باشد، تحمل بىادبى آنها و بردبارى نشان دادن است كه در این صورت هم از منافع اجتماع بهره برده است هم خود را با نادانان و سفیهان درگیر نساخته است و در برابر دشمنى آنان راه سلامت برگزیده و محبوب خداوند گردیده است:
قالَ رَسُولُاللّهِ، صَلَى اللّهُ عَلَیه و آله: إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْحَیِىَّ الْحَلیمَ الْعَفیفَ الْمُتَعَفِّفَ»(2)
خداوند شخص با حیاى خویشتندار پاكدامن و با مناعت را دوست دارد.
قرآن كریم راه مبارزه با دشمنان نادان را چنین بیان كرده است:
«وَ لاَ تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّیِّئَةُ إِدْفَعْ بِالَّتىِ هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَیْنَكَ وَ بَیْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِیمٌ. وَ مَا یُلَقَّیها إِلاَّ الَّذِینَ صَبَرُوا وَ مَا یُلَقَّیها إِلاَّ ذُو حَظٍّ عَظِیم وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلیمُ»(3)
هرگز نیكى و بدى در جهان یكسان نیست، همیشه رفتار ناشایست را با بهترین عمل
1. بقره / 67.
2. اصول كافى، ج 3، ص 174.
3. فصلت / 35.
پاسخ ده تا همان كس كه با تو سر دشمنى دارد دوست صمیمى تو گردد و به این مقام بلند كسى نمىرسد جز آنان كه صبر كردند و به این مقام نمىرسند جز آنان كه بهره بزرگى برده باشند. پس هرگاه از شیطان به تو وسوسهاى رسد به خداوند پناه ببر كه او (به دعاى خلق) شنوا و (به احوال همه) داناست.
این شیوهاى كه قرآن در برخورد با سركشان و نادانان معرفى مىكند، از ظریفترین و پربارترین روشهاى تربیتى است. چرا كه هر كس بدى مىكند، به حكم قانون مقابله به مثل انتظار دارد طرف نیز به او بدى كند، ولى وقتى برخلاف انتظار خود از طرف برخورد سالم و سازندهاى ببیند، دگرگون مىشود و طوفانى در درونش ایجاد مىگردد و در اثر فشار وجدان بیدار مىگردد و احساس حقارت كرده، شیوه برخورد ناسالم خویش را تغییر مىدهد. به این جهت است كه ما خیل مردمى را بر گرد وجود پیامبر مىبینیم كه بر اساس فرموده خداوند، صفت رحمت و بردبارى حضرت موجب جمع گشتن آنها شده بود:
«فَبِمَا رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شَاوِرْهُمْ فِى الاَْمْرِ...»(1)
مرحمت خداوند تو را با خلق مهربان و نیكخوى گرداند و اگر تندخو و سختدل بودى مردم از گرد تو متفرق مىشدند (پس اگر مردم نادان به تو بد كنند) از آنان درگذر و از خداوند براى آنها آمرزش بخواه و با آنان مشورت كن.
و نیز قرآن درباره منطق رفتارى بندگان صالح خداوند مىفرماید:
«وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الاَْرْضِ هَوْناً وَ إِذَا خَاطَبَهُمْ الْجاهِلُونَ قَالُوا سَلاماً»(2)
و بندگان (خاص) خداوند رحمان كسانى هستند كه بر روى زمین با تواضع و فروتنى راه مىروند و هرگاه مردم نادان آنان را مخاطب قرار دهند با سلامت نفس (و زبان خوش) جواب دهند.
1. آل عمران / 159.
2. فرقان / 63.
نقل كردهاند دوست حكیمى بر او وارد شد و حكیم غذایى مقابلش نهاد، همسر تندخوى حكیم آمد و آن غذا را از مقابل مهمان برداشت و به حكیم ناسزا گفت. آن مرد با ناراحتى از خانه حكیم خارج شد. حكیم به دنبالش رفت و وقتى به او رسید گفت: به یاد مىآورى روزى كه ما در منزلت مهمان بودیم و در هنگام تناول غذا مرغى به میان سفره غذا پرید و غذاها را خراب كرد و هیچ یك از ما ناراحت نشد. اكنون تو خیال كن همسر تندخوى من بهمانند آن مرغ است! آن مرد با شنیدن این سخن خشمش را فروخورد و گفت: راست گفت حكیم، حلم و بردبارى شفاى هر دردى است.
در احوالات امام حسن مجتبى(علیه السلام) است كه روزى مردى شامى ـ كه تحت تأثیر تبلیغات بنىامیه كینه اهلبیت را به دل داشت ـ در كوچهاى در مدینه به حضرت رسید و بدون تأمل شروع به دشنام دادن و ناسزا گفتن به حضرت كرد. حضرت پس از بردبارى و سكوت فرمودند: من فكر مىكنم تو در این شهر غریبى و امر بر تو مشتبه گشته. اگر منزل ندارى، منزل ما متعلق به توست. اگر بدهكارى، من قبول مىكنم كه بدهى تو را بپردازم. اگر گرسنهاى، تو را سیر مىكنم. رفتار حضرت براى آن مرد غیرمنتظره بود و انقلابى در دل او ایجاد كرد و چنان مجذوب حضرت شد كه گفت: اى فرزند رسول خدا، اگر پیش از این ملاقات به من مىگفتند بدترین افراد زیر این آسمان كیست، تو و پدرت را معرفى مىكردم؛ ولى اكنون شما را به عنوان بهترین مردم مىشناسم.
آرى از انسان كاملى كه به بالاترین مراحل بندگى خداوند رسیده، جز این انتظار نمىرود و اگر آن انسانهاى وارسته، آنسان با جاهلان روبرو نمىشدند شایستگى خلافت و جانشینى خداوند را بر زمین نمىیافتند و سرآمد بندگان شایسته نمىشدند.
در احوالات خواجه نصیرالدین طوسى آوردهاند: شخصى نزد خواجه آمد و نوشتهاى را به او داد كه نویسنده در آن نوشته به خواجه ناسزا روا داشته، به او دشنام داده بود و او را كلببن كلب (سگ پسر سگ) خوانده بود! خواجه در برابر ناسزاهاى وى با زبان محبتآمیز چنین پاسخ گفت: اینكه مرا سگ خوانده است درست نیست، زیرا سگ از جمله چهارپایان
است و عوعو مىكند و پوستى پوشیده از پشم دارد و ناخنهایش دراز است و هیچ یك این خصوصیات در من نیست: قامت من راست است و تنم بىپشم و ناخنم پهن است و ناطق و خندانم و خصوصیاتى كه من دارم سگ ندارد و آنچه در من است ادعاى نویسنده نامه را تصدیق نمىكند.
على(علیه السلام) در بیان یكى از بهرههاى اجتماعى حلم و خویشتندارى مىفرمایند:
«أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِیمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النّاسَ أَنْصارُهُ عَلىَ الْجاهِلِ»(1)
نخستین سود و بهره بردبار از بردباریش آن است كه مردم در برابر جاهل و نادان یاورانش مىگردند.
سعدى مىگوید:
از صدف یادگیر نكته حلم *** آنكه بُرّد سرت گهر بخشش
سومین ویژگى كه التفات به آن انسان را از زیان و خسران روز قیامت باز مىدارد، نرمش نشان دادن و مداراى با مردم است. «مدارا» از نظر معنا به «رفق» نزدیك است، زیرا مدارا به معناى نرمى، ملایمت در رفتار، حسن معاشرت با مردم و تحمل ناگوارى و آزار آنهاست. روایات فراوانى در ستایش مدارا و فواید دنیوى و اخروى آن رسیده است. از جمله فرموده پیامبر كه:
«أَلْمُداراةُ نِصْفُالاِْیْمانِ» مداراى با مردم نیمى از ایمان است.
و نیز فرمودند:
«ثَلاثٌ مَنْ لَمْ یَكُنْ فیهِ لَمْ یَتِمَّ لَهُ عَمَلٌ: وَرَعٌ یَحْجُزُهُ عَنْ مَعاصِىاللّهِ وَ خُلْقٌ یُدارى بِهِ النّاسَ وَ حِلْمٌ یَرُدُّ بِهِ جَهْلَ الْجاهِلِ»(2)
1. نهجالبلاغه (فیضالاسلام) حكمت 197، ص 1179.
2. اصول كافى (با ترجمه) ج 3، ص 179.
سه چیز است كه اگر در كسى نباشد عملش تمام نگردد: ورعى كه وى را از گناه باز دارد و اخلاقى كه با مردم بسازد و مدارا كند و حلمى كه با آن نابخردى سبكسران را دفع كند.
در جاى دیگر مداراى با مردم را در ردیف انجام واجبات و تكالیف مىشمرند:
«إِنا مَعاشِرُ الاَْنبِیاءِ أُمِرْنا بِمُداراةِ النّاسِ كَما أُمِرْنا بِأَداءِ الْفَرائِضَ»(1)
ما پیامبران مأمور گشتهایم به مداراى با مردم چنانكه مأمور گشتهایم به انجام واجبات و تكالیف.
همواره انسان با اشخاصى مواجه مىشود كه از روى اغراض و انگیزههاى خاص رفتار ناشایستى از خود نشان مىدهند. گاهى حسادت و صفات زشت دیگر، آنان را وامىدارد كه در هنگام معاشرت با دیگران رفتارى را از خود نشان دهند كه به انسان زیان مىرساند. سخن در این است كه در مواجهه با این افراد، انسان چه رویهاى را پیش گیرد؟ اگر در برابر كسى كه در حق او دشمنى مىكند و یا در حق او كوتاهى و بىادبى مىكند، بخواهد همانند او رفتار كند، كار به درگیرى و برخورد مىانجامد و درست با مشكلى مواجه مىشود كه انسان در برخورد با نابخردان و نادانان با آن مواجه مىشود.
در چنین مواردى باید از برخورد و مقابله به مثل صرف نظر كند و خلق و خوى مدارا پیش گیرد. سعى كند با تمرین گذشت و چشمپوشى، با چنین افرادى مدارا كند و زود عكسالعمل نشان ندهد. در برخى موارد خود را به تغافل بزند كه گویى متوجه نشده دیگرى چه كرده یا چه گفته است. در برخى موارد انسان باید برخورد ناسالم دیگران را ندیده بگیرد و با اینكه در حق او دشمنى مىكنند نه تنها او دشمنى نكند، بلكه به آنها خدمت كند. كه اگر انسان در زندگى خویش از چنین خلق و خویى برخوردار بود كه در برابر غرضورزى و آزار و اذیّت دیگران مدارا كرد، مىتواند بارش را به منزل برساند. اما اگر بخواهد در برابر هر كسى كه در حق او كوتاهى و یا دشمنى مىكند، او نیز ستیزهجویى كند و
1. بحارالانوار، ج 75، ص 53.
بنا بر پرخاش گذارد نیروهاى انسان صرف درگیرى و پرخاشگرى مىشود و از سویى خاطرش آشفته مىشود و از سوى دیگر وقتش تلف مىشود و فرصتها را از دست مىدهد و بعلاوه بر كدورتها و دشمنىها نیز افزوده مىگردد. پس بهترین راه در مواجهه با این افراد مداراست، چرا كه مدارا و نرمش با دیگران شیوه عاقلان و خردمندان و كلید درستى و رستگارى است:
«عَلَیْكَ بِالرِّفْقِ فَإِنَّهُ مِفْتاحُ الصَّوابِ وَ سَجِیَّةُ اُولِىاْلأَلْبابِ»(1)
بر تو باد نرمش و مداراى با دیگران زیرا آن كلید دوستى و روش خردمندان است.
مطلبى كه جا دارد به آن اشاره شود، این است كه گاهى مدارا با مداهنه اشتباه مىشود: مداهنه، سازش با منحرفان و مخالفان حق است، یعنى انسان در مقام بیان حقایق و تبلیغ و ترویج دین خداوند سستى كند و اگر انحرافى از دیگران مشاهده كرد، دم فرو بندد و اعتراض نكند. على(علیه السلام) مىفرمایند:
«وَ لَعَمْرى ما عَلَىَّ مِنْ قِتالِ مَنْ خالَفَ الْحَقَّ وَ خابَطَ الْغَىَّ مِنْ إِدْهان وَ لا إِیهان...»(2)
به جان خودم سوگند، در جنگیدن با كسى كه با حق مخالفت كرده، در راه ضلالت و گمراهى قدم نهاده است مسامحه و سستى نمىكنم.
در جاى دیگر در شكایت از سست عنصران زمان خویش كه سخن به حق نمىگفتند و راه عافیت پیش گرفته بودند مىفرمایند:
«وَاعْلَمُوا رَحِمَكُمُاللّهُ، أَنَّكُمْ فى زَمان الْقائِلُ فیهِ بِالْحَقِّ قَلیلٌ وَاللِّسانُ عَنِالصِّدْقِ كَلیلٌ وَاللاّزِمُ لِلْحَقِّ ذَلیلٌ أَهْلُهُ مُعْتَكِفُونَ عَلىَ الْعِصْیانِ مُصْطَلِحُونَ عَلىَ اْلإِدْهانِ...»(3)
خدا شما را بیامرزد، بدانید شما در زمانى زندگى مىكنید كه در آن گویاى به حق اندك و زبان در راستگویى كُند و حقجو خوار است. مردم بر نافرمانى آماده شدهاند و بر مماشات و سازگارى با هم یار و همراه گشتهاند.
1. غررالحكم (ترجمه محمدعلى انصارى) ص 479.
2. نهجالبلاغه (فیضالاسلام)، خ 24، ص 87.
3. همان، خ 224، ص 729.
چنانكه مىنگریم حضرت از سازش و سستى و مماشات با كسانى كه با حق به مخالفت برخاستهاند نكوهش مىكنند و مداهنه را خصلتى پست و مذموم و عامل تباهى جامعه و فروریختن اركان عزّت و شكوه آن مىدانند. بنابراین نباید آن را با مدارا و نرمش با دشمنان بمعناى گذشت از حقوق و منافع شخصى در جهت حفظ مصالح اجتماعى و احیاء دین خدا كه خصلتى شایسته و سازنده است اشتباه بگیریم.
در جامعه، انسانهاى خونسرد و بىرنگى هستند كه در برابر رخدادهاى پیرامون خود واكنشى نشان نمىدهند و در برابر مشكلات مردم و مشكلات دینى و فرهنگى كه براى خودشان و یا دیگران پیش مىآید بىاعتنایند. این قبیل افراد بىاحساس و بىحرارت از روحیه تنبلى، سستى و تنآسایى و راحت طلبى برخوردارند و به دنبال جایى هستند كه در آن لم بدهند و بىخبر از همه جا، سرخوش و راحت باشند. اگر گاه مبارزه فرا رسد كه باید از خود مایه بگذارند و به جهاد برخیزند، كنار مىكشند و جان به سلامت مىبرند. بالطبع این دسته براى كار خود توجیهى نیز دارند، چون هیچ كس حاضر نیست بگوید آدم بدى هستم و كار بد مىكنم، بلكه براى رفتار خود محمل خوش ظاهرى مىتراشد. معمولا توجیه آنان این است كه باید با دشمنان مدارا كرد و نباید سخت گرفت، چرا كه برخوردهاى تند بىنتیجه است و گاه به این شعر تمسك مىكنند:
آسایش دو گیتى تفسیر این دو حرف است *** با دوستان مروّت با دشمنان مدارا
گاهى به احادیثى چنگ مىزنند كه عامل دستیابى به سعادت را مداراى با دیگران معرفى مىكند. اگر بنا باشد این روحیه و طرز فكر در جامعه گسترش یابد، هیچگاه مبارزهاى انجام نمىگیرد و هیچ نهضتى تحقق نمىیابد و راه جهاد مسدود مىگردد. چنانكه گفتیم، این نرمش و سستى در قبال حق مداهنه است و براى فرار از مسؤولیت، انسانهاى خودخواه و عافیتطلب آن را دستآویز خود ساخته، به آن صورت شرعى نیز مىبخشند، تا بهتر بتوانند شانه از زیر بار وظایف اجتماعى و جهاد و مبارزه با دشمنان خالى كنند و با دشمن درگیر نشوند. این رویه بسیار نامطلوب است و آثار ناشایستى در پى دارد و قرآن به صراحت از آن نكوهش مىكند.
در صدر اسلام كراراً كفار و مشركان از پیامبر(صلى الله علیه وآله) درخواست مىكردند كه در دین خود نرمش نشان دهد تا آنان نیز در رفتارشان نرمش نشان دهند. به واقع آنان درصدد بودند كه با دادن امتیازاتى به پیامبر، امتیازاتى از او بگیرند و پیامبر را به نرمش و انعطاف در برابر خود وادارند. از او مىخواستند كه به مانند رهبران دنیایى دست از سختگیرى در اجراى اهداف خود بردارد و با سازش و انعطاف نشان دادن، با مخالفان خود كنار آید. خداوند درباره درخواست آنان مىفرماید:
«وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ»(1)
كافران بسیار مایل بودند كه تو با آنها مداهنه و نرمش كنى تا آنان نیز با تو مدارا و مداهنه كنند.
مسلماً سازش و نرمش نشان دادن در برابر دشمن و كوتاه آمدن در قبال اجراى احكام خداوند و ترویج ارزشهاى الهى و مبارزه با فساد، مداراى مطلوب نیست و مداهنه است، از این جهت خداوند به شدّت از این كار نهى كرده است و از پیامبر مىخواهد به شدّت در پى اجراى احكام خداوند برآید:
«وَ أَنِ احْكُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَ لاَتَتَّبِعْ أَهْوَائَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ یُفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْكَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّمَا یُرِیدُ اللّهُ أَنْ یُصِیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ...»(2)
اى پیامبر، به آنچه خداوند بر تو فرستاده بین مردم حكم كن و از درخواستهاى آنان پیروى نكن و بپرهیز از اینكه تو را فریب دهند تا در برخى از احكامى كه خداوند به تو فرستاده تغییر ایجاد كنى. پس هرگاه از حكم خداوند روى برگرداندند، بدان كه خداوند مىخواهد آنها را به عقوبت برخى از گناهانشان گرفتار كند.
هر نوع سازش و نرمش مدارا نیست، مدارا در جایى است كه غرض عقلایى صحیح در پى آن باشد كه انسان براى رسیدن به آن غرض عقلایى و هدفهاى برتر، برخى از مشكلاتى
1. قلم / 9.
2. مائده / 49.
كه دیگران براى او پیش مىآورند تحمل مىكند. نه اینكه انسان در برابر هر كس و هر رفتارى از روى خونسردى عكسالعمل نشان ندهد و به اسم مدارا با دشمنان بسازد و سازش كند. باید بین مدارا و مداهنه تفاوت بگذاریم و بدانیم كه در قبال اهداف اسلامى و مسائل دین نباید گذشت داشت و كوتاه آمدن و انعطاف نشان دادن در مورد اصول فكرى و رفتارى امرى است ناپسند و نامطلوب. وقتى وظیفه الهى به انسان متوجه شد و شرایطش فراهم گشت، باید با قاطعیت تمام آن را انجام دهیم و در راه انجام آن با صلابت و استوار باشیم و از هر نوع مسامحه و سهلانگارى بپرهیزیم.
این روحیه مطلوبى نیست كه انسان همواره نرمش نشان دهد و با هر كسى كنار بیاید و حتى در قبال اهداف الهى سازش كند. انسان باید تا پاى جان در راه اجراى اهداف الهى بایستد و مقاومت كند و گذشت از خود نشان ندهد. وقتى به زمزمههاى تبلیغى دشمنان كه از بلندگوهاى آنان پخش مىشود مىنگریم، جملهاى كه جلب توجه مىكند عنوان اصولگراست كه به ما دادهاند. البته هدف آنان در به كارگیرى این عنوان تضعیف ملت ما و ارائه چهرهاى خشن و بىرحم از مردم ماست؛ اما وقتى به آن عنوان توجه مىكنیم پى مىبریم كه لقب بسیار بجا و مناسبى است و باید از آن استقبال كنیم. بله ما اصولگراییم و همواره اصولمان را حفظ مىكنیم و اعتقاد داریم كه نباید از اهداف و آرمانهاى اصلى گذشت و در قبال آنها معامله كرد. بله گاهى لازم است گذشتهاى مقطعى و تاكتیكى داشت و در قبال مسائلى كه جنبه حیاتى و آرمانى ندارند كوتاه آمد، اما هیچگاه نباید از اهداف و آرمانهاى اساسى گذشت.
در دوران سخت مكه كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) سخت تحت فشار قریش بودند و خود و یارانشان از ناحیه مشركان و بتپرستان مورد آزار و شكنجه قرار مىگرفتند، تا آنجا كه محدودیت شدیدى در راه تبلیغ اسلام و ایفاى نقش رسالت پدید آمده بود هر از چندگاه پیروى از پیروان ایشان در راه آرمانهاى بلند الهى به مسلخ عشق مىرفت و جان بر سر هدف مىباخت و طبیعتاً در این گیرودار بزرگترین خواسته مسلمانان مظلوم و زیرشكنجه، رهایى
از آن فشارها و جلب حمایت كسانى بود كه آنان را در برابر قریش مجهز سازند و اسباب نجاتشان را فراهم آورند مورخان گفتهاند در آن هنگامه حساس اهل طایف به پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیشنهاد یارى و حمایت دادند كه در جنگها و رویارویىها در كنار مسلمانان باشند و با جان و مال خویش از آنان دفاع كنند. به این شرط كه آنان موظف به انجام نماز نگردند. چون آنها در شأن خود نمىدیدند كه بر روى خاك بیفتند و سر بر زمین بگذارند؛ در واقع فرهنگشان چنین رفتارى را نمىپذیرفت.
این پیشنهاد وقتى به پیامبر داده شد كه در نهایت سختى و گرفتارى بودند و از هر سو دشمنان ایشان را تحت فشار قرار داده بودند. بالطبع اگر پیامبر بهمانند سایر رهبران اجتماعى مىبودند از چنین پیشنهادى استقبال مىكردند و فرصت را غنیمت مىشمردند و با عقد قرارداد، از هم پیمان خود نهایت استفاده را مىكردند و منتظر فرصت مناسبى مىماندند، تا رفتهرفته آنان را با نماز و عبادت و بندگى آشنا سازند و كار فرهنگى روى آنان انجام دهند. بنابر گفته برخى از مفسران در این رابطه این آیه(1) نازل شد:
«وَ لَوْلاَ أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلا»
اگر ما ترا ثابت قدم نمىگرداندیم (و در پرتو مقام عصمت مصون از انحراف نبودى) نزدیك بود اندكى به مشركان تمایل و اعتماد پیدا كنى.
خداوند هشدار مىدهد كه نكند مسلمانان به خواسته مشركان تمایل نشان دهند و بر سر دین معامله كنند؟ همه برنامهها، جنگها و مبارزات بر سر دین است و براى این است كه مردم خداپرست شوند و با خداوند ارتباط پیدا كنند؛ پس چگونه مىتوان با آنان كنار آمد و معامله كرد تا با خداوند ارتباط پیدا نكنند! پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در جواب پیشنهاد اهل طائف فرمود:
1. بنابر روایت ابن عباس این آیه و آیه 73 از سوره اسرا وقتى نازل شد كه امیةبن خلف و ابوجهل و گروهى از قریش نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله)، آمدند و به او گفتند: تو به مانند ما دست به خدایان ما بكش تا ما به دین تو بگرویم. در آن هنگام براى پیامبر دورى قومش دشوار بود و مایل بود آنان اسلام بیاورند. (المیزان، مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان، ج 15، ص 177).
«لاخَیْرَ فى دین لا رُكُوعَ فیهِ وَ لا سُجُودَ»(1)
دینى كه در آن ركوع و سجود نباشد فایده ندارد.
آنان دوست مىداشتند پیامبر نرمش نشان دهد و از اصول خود منصرف گردد، تا در كنار او باشند، ولى نه خداوند چنین اجازهاى را مىداد و نه پیامبر چنین معاملهاى مىكرد؛ لذا به آنان فرمود: من بر سر دینى كه نماز در آن نباشد با شما معامله نمىكنم و حمایت شما را نمىخواهم. اصلا قوام دین من به نماز و ارتباط با خداوند است و هدف اصلى دین و رسالت من حاكمیت بخشیدن به اصل پرستش الهى است.
ضرورت پاسدارى از اصول و آرمانهاى اساسى در همه موارد ثابت شده است، از جمله در باب رهبرى و مدیریت كلان جامعه: رهبر باید در راستاى حفظ اصول و آرمانهاى اصلى قاطعیت داشته باشد و كوتاه نیاید، اما در امور فرعى، اگر ضرورت تشخیص داد، مىتواند گذشت و اغماض نشان دهد؛ چرا كه حفظ و صیانت اصول گاهى مىطلبد كه انسان در باب امور فرعى نرمش نشان دهد تا اصول ضربه نپذیرد. پس رهبران جامعه نیز گاهى باید قاطعیت نشان دهند و گاهى نرمش و گذشت. و چنانكه گفتیم محورى كه باید بر آن پاى فشرد و با قاطعیت از آن پاسدارى كرد، اصول و محورهاى اصلى دین و آرمانهاى والاى الهى است كه قابل گذشت و چشمپوشى نیستند؛ اما در باب مسائل جزئى گاه ممكن است كسى كوتاهى و تخلفى بكند و رهبر بر اساس مصلحت ندیده بگیرد و چشمپوشى كند.
آنچه بیان شد، براى توجه یافتن به این نكته است كه سعى كنیم مدارا را با مداهنه اشتباه نگیریم و مرز آن دو را تشخیص بدهیم. البته تشخیص مرز بین مداراى پسندیده با مداهنه مذموم بسیار مشكل است: انسان خیلى باید دقّت كند كه دریابد كجا باید مدارا كند و كجا نباید مدارا كند و چشمپوشى او مداهنه است. كجا سازش و كوتاه آمدن مصداق مداراست و كجا مصداق مداهنه. از جمله راههاى تشخیص مداهنه از مدارا این است كه اگر كوتاه آمدن و چشمپوشى موجب كنار نهادن مسائل اصلى و مهم مىشود، مصداق مداهنه است.
1. بحارالانوار، ج 21، ص 153.
اما اگر منافع شخصى انسان در خطر قرار گیرد و انسان براى اینكه به هدف بالاترى برسد از منفعت شخصى خود چشم مىپوشد و با دشمن خود بزرگوارانه برخورد مىكند، مدارا كرده است؛ البته باید توجه داشت كه موارد مشتبهى نیز وجود دارد كه تشخیص مدارا از مداهنه نیاز به دقّت فراوان دارد.
* * *
«یا اباذرّ؛ ان سرّك ان تكون اقوى النّاس فتوكّل علىاللّه و ان سرّك ان تكون اكرم النّاس فاتّق اللّه و ان سرّك ان تكون اغنى النّاس فكن بما فى یداللّه عزّ و جلّ اوثق منك بما فى یدیك»
اى ابوذر؛ اگر مىخواهى نیرومندترین مردم باشى بر خداوند توكّل كن، و اگر مىخواهى عزیزترین مردم باشى تقواى الهى داشته باش، و اگر مىخواهى داراترین مردم باشى به آنچه پیش خداست از آنچه دارى اطمینان بیشترى داشته باش.
باز در این بخش سخن از تقوا به میان آمده است و چنانكه ملاحظه مىگردد، ارتباطش با مطالب پیشین قطع نگردیده، گرچه مطالب دیگرى كه با تقوا هماهنگند نیز ذكر شده است. پیامبر(صلى الله علیه وآله) در سخن خود سه نكته را یادآور مىشوند: نكته اول اینكه اگر مىخواهى قوىترین مردم باشى تا بهتر توان دستیابى به اهداف و مقاصدت را پیدا كنى و ضعیف نباشى كه زود شكست بخورى و ناتوان از رسیدن به هدفت گردى بر خداوند توكل كن. نكته دوم اینكه اگر مىخواهى عزیزترین و بزرگوارترین مردم در نزد خداوند باشى، تقوا پیشه كن؛ چنانكه خداوند در قرآن مىفرماید:
«... إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللَّهِ أَتْقَیكُمْ...»(1)
گرامىترین شما نزد خداوند پرهیزكارترین شماست.
نكته سوم اینكه اگر مىخواهى غنىترین و بىنیازترین مردم باشى، به آنچه نزد خداوند است بیش از آنچه خود دارى اعتماد داشته باش. هر كس تا حدى از نعمتهاى خداوند
1. حجرات / 13.
بهرهمند است و سرمایههایى را در اختیار دارد. گاهى از مال و پول كافى برخوردار است كه با داشتن آنها نیازى به دیگرى ندارد و براى تأمین پول به دیگرى روى نمىآورد. یا به مقدار كافى غذا و نان دارد كه مجبور نگردد از دیگران نان و غذا قرض بگیرد؛ این خود نوعى بىنیازى است. اما باید توجه داشته باشیم كه تا چه حد مىتوانیم به مال و ثروت خود دلخوش باشیم: پول انسان ممكن است گم شود و یا ممكن است دزد مال انسان را برباید و هر نعمتى ممكن است از بین برود و انسان فرصت استفاده از آن را نیابد. به وقت نیاز و احتیاج، ممكن است مال از دسترس انسان خارج شود و نتواند از آن استفاده كند و پولش گم شود، اما آنچه نزد خداوند است هیچگاه گم نمىشود و هیچگاه نعمتها از دسترس خداوند خارج نمىشوند. ممكن است مالى از دست ما خارج شود، ولى چیزى از خداوند گرفته نمىشود و چیزى از ملك او خارج نمىگردد. بنابراین با توجه به احاطه خداوند و قدرت او و مالكیت او بر همه اشیاء و موجودات و اینكه هر چه خداوند اراده كند تخلف نمىپذیرد، حتى اگر چیزى در كره مریخ باشد و خداوند اراده كند به من برسد ارادهاش تخلف نمىپذیرد، باید اعتقادمان به آنچه نزد خداوند است بیشتر از چیزى باشد كه نزد خودمان است؛ چرا كه به وقت حاجت چه بسا نتوانیم از آنچه داریم استفاده بریم و یا گم شود و یا آفتى و عارضهاى بر آن پیش آید كه ما را از منافع آن محروم سازد.
اگر ما به این معرفت برسیم كه همه هستى و همه قدرتهاى ظاهرى و باطنى را در قبضه قدرت خداوند ببینیم و باور كنیم كه چیزى از تحت قدرت او خارج نیست، به مالكیت و احاطه پروردگار بر همه چیز و حتى بر تدبیر انسان واقف گردیم، اعتمادمان به خداوند فزونى مىگیرد و به قدرت خداوند بیش از آنچه خود داریم مطمئن مىگردیم. طبیعى است كسى كه به قدرت خداوند اعتماد دارد غنىترین مردم است، چون هیچگاه اراده الهى تخلف نمىپذیرد و چیزى از قدرت او خارج نمىشود، نه آن كس كه به پول خود اعتماد و دلبستگى دارد؛ چون پول براى همیشه در اختیار انسان نیست و چه بسا قبل از بهره بردن از آن، از دسترس خارج گردد.
چنانكه ملاحظه شد حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) توكل بر خداوند را مایه قوّت و نیرو گرفتن مؤمن مىدانند و نظر به اهمیت مقام توكل و نقش آن در زندگى و مواجهه با خطرات و تنگناها و برداشتهاى غلطى كه از آن صورت گرفته است، لازم است بحث كوتاهى درباره توكل داشته باشیم:
توكل از ماده «وكالة» است و در فرهنگ اسلامى، یعنى انسان خداوند را تكیهگاهى مطمئن براى خود قرار دهد و همه امورش را به او واگذارد. در روایتى وارد شده كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) از جبرئیل درباره توكل بر خداوند سؤال كرد، جبرئیل در جواب گفت:
«أَلْعِلْمُ بِأَنَّ الْمَخْلُوقَ لایُضِرُّ وَ لایَنْفَعُ وَ لایُعْطى وَ لایَمْنَعُ وَ اسْتِعْمالُ الْیَأْسِ مِنَ الْخَلْقِ، فَإِذا كانَ الْعَبْدُ كَذلِكَ لَمْ یَعْمَلْ لاَِحَد سِوَى اللّهِ وَلَمْ یَرْجُ وَ لَمْ یَخَفْ سِوَىاللّهِ وَ لَمْ یَطْمَعْ فى أَحَد سِوَى اللّهِ فَهذا هُوَ التَّوَكُّلُ»(1)
توكل آگاهى به این است كه آفریده زیان و نفعى به انسان نمىرساند و چیزى نمىبخشد و چیزى را باز نمىگیرد و نیز توكل در مأیوس گشتن از خلق است. پس آنگاه كه بنده به چنین معرفتى رسید، براى غیر خدا كار نمىكند و به غیر او امید نمىبندد و از غیر او نمىترسد و طمع در غیر خداوند ندارد؛ این معناى توكل بر خداوند است.
در قرآن كریم آیات فراوانى درباره توكل وجود دارد از جمله مىفرماید:
«وَ عَلىَ اللّهِ فَلْیَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُون»(2) و مؤمنان بر خداوند باید توكل كنند.
(در این آیه خداوند متعال توكل را لازمه جداناشدنى ایمان معرفى مىكند.)
همان طور كه انسان معمولا در كارهاى دنیوى براى خود وكیل مى گزیند و بسیارى از كارهاى خود را به او وامى گذارد، تا آثار و نتایج درخشان و سودمندى به دست آورد، شایسته است بنده خداوند نیز در همه امور به خداوند تكیه كند و او را وكیل خود قرار دهد؛
1. بحارالانوار، ج 71، ص 138.
2. آلعمران / 122.
تا خواستههایش بدون اضطراب و تشویش خاطر تأمین گردد. به دیگر سخن كسى كه درصدد است نیازمندىهاى خویش را برطرف سازد، سه راه در پیش دارد: به نیروى خویشتن اعتماد كند. به دیگران اعتماد كند و به یارى آنان چشم بدوزد و یا نقطه اتكاى خویش را خداوند قرار دهد و از غیر او چشم بپوشد.
در این بین اعتماد و توكل انسان بر خداوند، از معرفت او به ربوبیت خداوند ناشى مىگردد؛ چرا كه اگر انسان خداوند را به عنوان مالك و صاحب اختیار و كسى كه هستىاش در دست اوست بشناسد، دیگر نیازى نمىبیند سراغ دیگرى برود و دست نیاز به سوى او دراز كند. على(علیه السلام) در یكى از دعاهاى خویش مىفرمایند:
«أَللّهُمَّ إِنَّكَ انَسُ اْلانِسِینَ لاَِوْلِیائِكَ وَ احْضَرُهُمْ بِالْكِفایَةِ لِلْمُتَوَكِّلینَ تُشاهِدُهُمْ فى سَرائِرِهِمْ وَ تَطَّلِعُ عَلَیْهِمْ فىِ ضَمائِرِهِمْ وَ تَعْلَمُ مَبْلَغَ بَصائِرِهِمْ»
خداوندا، تو با دوستانت بیش از دیگران اُنس مىگیرى و براى اصلاح كار آنان كه به تو توكل مىكنند از خودشان حاضرترى (چون براى هر چیزى توانایى دارى و با ارادهات هر كارى انجام مىگیرد.) اسرار نهانشان را مىدانى و بر اندیشههایشان آگاهى و بر گستره بینش آنان دانایى.
در ادامه مىفرمایند:
رازهایشان نزد تو آشكار است و دلهایشان در حسرت دیدار تو داغدار. اگر تنهایى آنان را به وحشت اندازد، یاد تو آنان را آرام سازد و اگر مصیبتها بر آنان فرو بارد به تو پناه مىآورند و روى به درگاه تو دارند، چون مىدانند سر رشته كارها به دست توست.(1)
امام باقر(علیه السلام) در ثمره توكل بر خداوند مىفرمایند:
«مَنْ تَوَكَّلَ عَلىَاللّهِ لایُغْلَبُ وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِاللّهِ لایُهْزَمُ»(2)
كسى كه بر خداوند توكل كند مغلوب نمىگردد و هر كه به خداوند پناه آورد شكست نمىخورد.
1. نهجالبلاغه (فیضالاسلام) خ 218، ص 719.
2. بحارالانوار، ج 71، ص 151.
در سر لوحه دعوت بسیارى از پیامبران این پیام نقش بسته بود كه به خداوند ایمان آورید و بر او توكل كنید، از این رو یكى از نشانههاى ایمان به خداوند توكل بر اوست. اگر انسان به ربوبیت خداوند اعتقاد دارد و باور دارد كه مجموعه جهان هستى زیر سیطره حكومت و ربوبیت او قرار دارد و تنها معبود شایسته پرستش اوست، هرگز به خود اجازه نمىدهد به دنبال دیگرى برود و از او استمداد جوید؛ بلكه همواره به ذات اقدس حق اعتماد مىكند و فقط از او درخواست كمك مىكند.
توكل امرى است قلبى و از قبیل رفتار خارجى نیست، بنابراین توكل به این نیست كه انسان در مسجد معتكف شود و تنها به عبادت و رازونیاز با خداوند مشغول گردد و دست از كسبوكار بردارد، به آن امید كه خداوند خود روزى او را فراهم مىسازد. بىتردید این برداشت غلطى است و كسى كه این رویه را پیش گیرد، بیراهه رفته است و به معنا و مفهوم حقیقى توكّل دست نیافته؛ چنانكه در روایتى آمده است:
«رَاى رَسُولُاللّهِ، صَلىَاللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، قَوْماً لا یَزْرَعُونَ، قالَ: مَنْ أَنْتُمْ؟ قالُوا: نَحْنُ الْمُتَوَكِّلُونَ. قالَ: بَلْ أَنْتُمْ الْمُتَّكِلُونَ»(1)
پیامبر مردمى را دیدند كه به كشت و زرع نمىپردازند و به آنها گفتند: شما كیانید؟ گفتند: ما توكلكنندگانیم. حضرت فرمود: نه بلكه شما سربار دیگران هستید.
آرى كسانى كه شناخت درستى از معارف الهى ندارند خیال مىكنند توكل به این است كه انسان از وسایل و امكانات مادى استفاده نبرد و اگر كسى از اسباب و وسایل مادى استفاده كرد توكل ندارد. نه هر كسى كه از اسباب مادى استفاده مىكند فاقد توكل است و نه هر كسى كه از اسباب بهره نمىبرد توكل دارد: هستند انسانهاى تنبل و بىحالى كه منتظر یك لقمه نانند تا بخورند و به همان قانعند و حال كار كردن ندارند. وقتى از آنها سؤال مىشود
1. مستدركالوسائل، ج 11، ص 217.
كه چرا كار نمىكنید و زحمت بر خود هموار نمىسازید، مىگویند: ما بر خداوند توكل داریم و روزى به دست اوست و او خود روزى ما را مىرساند! در واقع این توجیه، محمل و سرپوشى است بر روى كسالت و تنبلى خودشان والا آنان دروغ مىگویند و بر خداوند توكل ندارند. البته هستند كسانى كه واقعاً توكل دارند، اما به هر دلیل این برداشت غلطى است كه به بهانه توكل از اسباب سود نجویند.
چنانكه گفتیم توكل امرى است قلبى و به معناى اتكا داشتن به خداوند است كه انسان در دل به خداوند تكیه داشته باشد. بنابراین ممكن است انسان به عالىترین مراحل توكل دست یابد و در عین حال از اسباب و وسایل مادّى، براى انجام وظیفه و عمل به دستور خداوند، استفاده كند. ممكن است شخصى بیش از دیگران زحمت بكشد و یا در كار خود بیش از دیگران جدیت نشان دهد و به كار خود اعتماد نداشته باشد و تنها به خداوند اعتماد كند و چون خداوند از انسان بیكار و تنبل بیزار است و او را موظف به كار كرده است كار مىكند؛ چرا كه حكمت الهى ایجاب مىكند امور این عالم از راه اسباب پیش برود:
اساساً كسى كه به خداوند معرفت دارد مىداند كه به مقتضاى حكمت الهى امور به واسطه اسباب تحقق مىیابد. حكمت الهى ایجاب مىكند هر پدیدهاى از طریق اسباب خودش تحقق یابد. از اینرو علم و شناخت به خداوند و حكمت او موجب شناخت مقتضاى حكمتش ـ كه برقرارى نظام اسباب و علل است ـ مىگردد و در نهایت، تكامل انسان به همین نظام بستگى دارد و به واسطه آن بشر در بوته آزمایش و امتحان قرار مىگیرد وگرنه انسان رو به تكامل نمىرود: تكامل انسان در گرو انجام وظایف بندگى است و آن نیز در گرو ارتباطات انسانى است و ارتباطات انسانى نیز در نظام اسباب و مسببات مندرج است. پس اگر انسان راه عافیت جوید و انزوا گزیند و به عبادت مشغول گردد و در زندگى روزمره تن به كار و تلاش نساید، برخلاف حكمت الهى عمل كرده است و در این صورت انتظار رسیدن روزى از جانب خداوند بىمورد خواهد بود، به قول مولوى:
گر توكل مىكنى در كار كن *** كشت كن پس تكیه بر جبار كن
بنابراین حكمت الهى ایجاب مىكند كه انسان در راستاى راهیابى به نیازها و خواستههایش، از اسباب بهره جوید. اگر بنا بود با درخواست روزى از خداوند روزى انسان فراهم شود، دیگر كسى به دنبال روزى نمىرفت و انسانها آزمایش نمىشدند. اگر گفته مىشود كه باید از اسباب براى رسیدن به اهداف بهره جست، بدان معنا نیست كه روزى دهنده تو زمین و كار و سایر اسباب است بلكه همه اینها از خدایند و تدبیرشان بهدست اوست، روزى نیز از اوست. تو وظیفه دارى به دنبال اسباب بروى تا هدفهاى الهى در نظام عالم تحقق یابد و آن هدفها در راستاى تكامل انسانهاست.
پس توكلكننده باید از كار و تلاش غفلت نكند، چنانكه كسانى كه اهل توكل نیستند چنینند، منتها فرق این دو دسته در رابطه قلبى آنهاست: توكلكننده به انگیزه اطاعت امر خداوند و با تكیه و امید به خداوند تلاش مىكند، اما انسان غیرموحد و غیرمتوكل، روزى خود را در كار و تلاش و یا در دست دیگران مىجوید. مؤمن به كسى جز خداوند امید ندارد و همه اسباب را از خداوند مىبیند و اگر دستش از همه اسباب كوتاه گردد، رخنهاى در امیدوارى او به خداوند پدید نمىآید؛ چون مىداند هر چه خداوند در حق بنده خود انجام دهد از روى حكمت و به صلاح اوست و او هیچگاه بنده خویش را از آنچه نفع و خیر او در آن است محروم نمىسازد:
پس از یك طرف نظام عالم بر اساس نظام اسباب و مسببات شكل گرفته است و در زنجیره آن نظام، انسان باید با كار و تلاش به خواستههایش دست یابد، از سوى دیگر كار و معاش و تعامل با دیگران براى این است كه زمینه امتحان و آزمایش انسان فراهم گردد؛ چون اگر انسان آزمایش نشود و در بوته امتحان نهاده نشود رو به تكامل نمىرود. باید كار و انجام وظیفه و رعایت ارتباط كارگر و كارفرما در بین باشد، تا در سایه رعایت حقوق یكدیگر و سعى و تلاش زمینه رشد و تكامل انسان فراهم آید. بنابراین انسان وظیفه دارد كار كند و زحمت بكشد و در عین حال باید معتقد باشد كه روزىاش را خداوند مىدهد و اتكائش به او باشد. حقیقت توكل این نیست كه انسان كار نكند، بلكه حقیقت توكل به این است كه دل
انسان با خدا باشد، روزىاش را از خدا ببیند نه از كارش كه در این صورت موفق مىگردد و در دشوارترین مراحل زندگى نیز از خطر مىرهد و بر مشكلات فایق مىآید؛ چون بر ذات لایزال خداوندى تكیه دارد.
نقل شده است حضرت موسى(علیه السلام) مریض شد و بنىاسرائیل به عیادت او آمدند و به او گفتند: اگر با فلان گیاه خود را معالجه كنى بهبود مىیابى. حضرت موسى گفت: من خود را مداوا نمىكنم تا خداوند مرا شفا دهد! مدتى از بیمارى حضرت موسى گذشت و اثر بهبودى در او ظاهر نگشت و از جانب خداوند به او وحى شد: به عزّت و جلالم سوگند، شفایت نمىدهم مگر آنكه خود را به وسیله همان دارویى كه بنىاسراییل گفتند معالجه كنى. موسى پس از آنكه از آن دارو استفاده كرد بهبودى یافت، اما از سخنى كه به بنىاسراییل گفته بود بیمناك بود. خطاب رسید: اى موسى، تو مىخواستى با توكل خود حكمت مرا باطل كنى؟ به جز من كیست كه در ریشه گیاهان آن فایدهها و اثر شفابخش را قرار داده است.
همچنین در حدیثى آمده است كه یكى از زهاد از شهر بیرون رفت و در دامنه كوهى منزل گرفت و مىگفت: من از هیچ كس درخواستى نمىكنم تا خداوند روزى مرا برساند! هفت شبانهروز بدین منوال گذشت و غذایى برایش نرسید، تا اینكه نزدیك بود مرگ او را از پاى درآورد؛ آنگاه عرض كرد: پروردگارا، روزى مرا برسان وگرنه جانم را بستان و راحتم كنم! خطاب رسید: به عزّت و جلالم سوگند، روزى تو را نمىدهم، مگر آنكه داخل اجتماع شوى و با مردم زندگى كنى. زاهد از كوه به زیر آمد و روانه شهر شد. وقتى به میان مردم رسید، یكى برایش آب مىآورد و دیگرى نان و غذا. آنگاه خداوند به او خطاب كرد: اى زاهد، تو مىخواستى با زهدت حكمت مرا باطل كنى، مگر نمىدانى فراهم ساختن روزى بندگانم به دست بندگان در نزد من محبوبتر است از آنكه بىواسطه اسباب روزىشان را برسانم.(1)
روزى تنها شامل روزى مادى و روزى شكم نمىشود، بلكه منافع و دریافتهاى معنوى
1. ملامهدى نراقى، جامعالسعادات، ج 3، ص 228 ـ 229.
از جمله علم نیز روزىاند. از اینرو ممكن است كسى از روى تنبلى و بىحالى، به دنبال تحصیل علم و مطالعه نرود و بهموقع سر درس حاضر نشود و بگوید من بر خداوند توكل مىكنم او خودش به من علم مرحمت مىكند؛ و این سخن معصوم را دستاویز قرار دهند كه مىفرماید:
«لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّما هُوَ نُورٌ یَقَعُ فى قَلْبِ مَنْ یُریدُاللّهُ تَبارَكَ وَ تَعالى أَنْ یَهْدیَهُ»(1)
علم به آموختن حاصل نمىگردد، بلكه علم نورى است كه در قلب هر كس خداوند بخواهد هدایتش كند قرار مىگیرد.
بله علم از خداوند است و او به هر كه بخواهد مىدهد، اما ما نیز وظیفه داریم درس بخوانیم و مطالعه كنیم و در راه تحصیل علم جدّیت نشان دهیم و از تمام فرصتها بهره جوییم و چنان نیست كه كسى بدون تلاش و كوشش و تحمل زحمت و دشوارىهاى فراگیرى علم عالم شود؛ چنانكه انسان بدون كار و تلاش و تن سپردن به زحمت و رنج به سرمایههاى دنیوى نمىرسد.
همه نعمتهایى كه انسان خواهان دریافت آنهاست در اختیار خداوند است و اسباب و وسائل، تعیینكننده اصلى نیستند، بلكه ابزارهایى هستند كه خداوند براى رسیدن به آن نعمتها قرار داده است و چون خداوند مىخواهد از طریق همین وسائل و اسباب به روزى و نعمتهاى مورد درخواست خود برسیم، وظیفه داریم از آنها استفاده كنیم؛ گرچه ممكن است بدون انجام كار و تلاش و یا وقتى كه از اسباب و وسائل كافى محروم ماندهایم، خداوند منافع و نعمتهایى را در اختیارمان قرار دهد كه اصلا تصورش را نمىكردیم. در مقابل ممكن است، بعد از كار و تلاش و بهرهجویى از اسباب و وسائل، به خواسته خود نرسیم و ناكام بمانیم، كه این گویاى این است كه به وسائل نباید دلخوش بود و انسان تنها باید امیدش و اعتمادش به خداوند باشد و در راستاى اعتماد بر او از اسباب بهره جوید و امیدوار باشد كه خداوند روزى او را مىرساند، با توجه به آنچه ذكر كردیم پیامبر
1. بحارالانوار، ج 1، ص 225.
مىفرمایند: اگر مىخواهى قوىترین مردم باشى بر خداوند توكل كن و ارتباط قلبىات را با او مستحكم كن، تا در سایه اعتماد به او و ارتباط با او اطمینان خاطر یابى و خود را متكى به قدرت لایزالى بیابى كه بر هر كارى قادر است و بهترین یاور انسان در سختىها و دشوارىهاست. كسى كه در هنگامه مبارزه با دشمن بازوان انسان را قدرت مىبخشد و انبوه لشگریان خصم را چون برگ خزان از برابر انسان مؤمن مىپراكند.
آرى با توجه به این اعتماد و ارتباط وثیق است كه مولاى متقیان، على(علیه السلام) ـ آن انسان كاملى كه در مقام بندگى خداوند و در هنگام عبادت و راز و نیاز به پیشگاه قادر متعال به خود مىلرزید و بیهوش بر زمین مىافتاد و از خوف خداوند بىتاب مىگشت. اما در مصاف با دشمن خم به ابرو نمىآورد و ترس را از پیرامون خود مىراند و دشمن چون مور و ملخ از برابرش مىگریختند و توان رویارویى با او را نداشتند؛ چون او از خداوند متعال و قدرت بىنهایت او الهام مىگرفت و پشتیبانى داشت كه هیچگاه ضعف و سستى به او راه نمىیافت و همه چیز با اراده او اداره مىشد. ـ در هنگامه جنگ جمل كه پرچم را به دست فرزندش محمد حنفیه مىسپارد به او مىفرماید:
«تَزُولُ الْجِبالُ وَ لاتَزُلُ عَضَّ عَلى ناجِذِكَ أَعِرِاللّهَ جُمْجُمَتَكَ تِدْ فِىاْلأَرْضِ قَدَمَكَ إِرْمِ بِبَصَرِكَ اَقْصَى الْقَوْمِ وَ غُضَّ بَصَرَكَ وَاعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِاللّهِ سُبْحانَهُ»(1)
كوهها از جاى كنده شوند و تو از جاى خود حركت نكن (تو باید در میدان جنگ از كوهها استوارتر و محكمتر باشى) دندان روى دندان بفشار و كاسه سرت را به خداوند بسپار و پاى خود را چون میخ بر زمین بكوب (در میدان جنگ ثابت قدم باش و از فراوانى دشمن نهراس) چشم به انتهاى دشمن بدوز و بدان كه فتح و پیروزى از جانب خداوند سبحان است.
اگر انسان بر خداوند توكل نداشته باشد، همواره درونش آكنده از اضطراب، نگرانى و دلهره خواهد بود و زندگىاش با پریشانى و آشفتگى خاطر همراه خواهد بود و نفعى
1. نهجالبلاغه (فیضالاسلام) خ 11، ص 62.
عایدش نمىشود؛ چون از پشتیبان راستین و مطمئن غافل گردیده است و به تكیهگاههاى دروغین و لرزان اعتماد دارد. بنابراین براى اینكه قدرت یابیم باید بر خداوند توكل كنیم.
در ادامه حضرت مىفرمایند:
«یا أباذرٍّ؛ لو أنَّ النّاس كلَّهم أخذوا بهذه الایة لكفتهم: «و من یتّقاللّه یجعل له مخرجاً و یرزقه من حیث لایحتسب و من یتوكَّل على اللّه فهو حسبه إن اللّه بالغ أمره قد جعل الله لكلِّ شىء قدراً»
اى ابوذر؛ اگر همه مردم به این آیه عمل مىكردند آنان را كفایت مىكرد: هر كس تقواى الهى پیشه كند خداوند براى او گشایش قرار مىدهد و از راهى كه گمان ندارد به او روزى مىبخشد و هر كسى بر خداوند توكل كند و كارهاى خود را به او واگذارد، او را كفایت مىكند و خداوند امر خود را بر وجه كامل به انجام مىرساند و براى هر چیزى قدر و اندازهاى مقرر داشته است.
(در آیه شریفه، تقوا و توكل هر دو ذكر شدهاند و این خود بیانگر این است كه بین آندو ارتباطى عمیق است و ممكن نیست از یكدیگر جدا شوند. شاید مقدم شدن تقوا به جهت این است كه تحصیل تقوا مقدمه رسیدن به توكل است و تا انسان متقى نگردد به حقیقت توكل بر خداوند نمىرسد.)
شكى نیست كه همه امور آسمانى و زمینى به دست خداوند است و هیچ قدرت دیگرى در برابر قدرت خداوند وجود ندارد و اوست كه با اراده خود جهان آفرینش را تدبیر مىكند و همه چیز بر طبق رأى و اراده او انجام مىگیرد. پس فقط باید به او اعتماد كنیم و دست نیاز به سوى او دراز كنیم و در خود احساس بىنیازى از غیر او را زنده كنیم. و چون خداوند به ما دستور داده است كه به دیگران احترام بگذاریم و در برابر خوبىهاى آنها تشكر كنیم، بر اساس وظیفه الهى به آنها احترام گذاریم؛ اما از تملق و تعریف بىجا، به این تصور كه
چیزى از ناحیه دیگرى به ما عاید شود، بپرهیزیم. كسى كه به خداوند اعتماد و توكل دارد روزى را از خدا مىداند، بنابراین نیازى نمىبیند تملق دیگران را بگوید و بىجهت در برابر آنان كرنش كند و سر خم كند، به این امید كه به او كمك كنند. تملق و چاپلوسى و خم شدن در برابر این و آن با عزّت نفس انسان منافات دارد.
بله خداوند متعال و اولیاى دین به ما فرمان دادهاند كه در برابر برخى از افراد كه حق عظیمى بر ما دارند، مثل پدر و مادر و استادان خاضع باشیم و همچنین سفارش كردهاند در برابر سادات و ذرارى پیامبر(صلى الله علیه وآله) تواضع و خضوع نشان دهیم كه احترام به آنها به جهت انتسابشان به پیامبر و به انگیزه اطاعت خداوند و احترام به رسول خداست، نه از روى طمع دنیوى و مادى.
خداوند متعال نیكى به پدر و مادر و احترام به آنان و خضوع و تواضع در برابر آنان را پس از مرتبه عبادت و بندگى خود ذكر مىكند:
«وَ قَضى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیَّاهُ وَ بِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً، إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاَهُمَا فَلاَ تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَ لاتَنْهَرْهُمَا وَ قُلْ لَهُمَا قَوْلا كَرِیماً. وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّیَانِى صَغِیراً»(1)
و خداى تو حكم كرده است كه جز او هیچ كس را نپرستید و به پدر و مادر نیكى كنید و اگر هر دو یا یكى از آندو پیر و سالخورده شوند، كلمهاى كه باعث رنجش خاطرشان شود به آنها نگو و كمترین آزارى به آنان نرسان و با اكرام و احترام با آنان سخن گو. همیشه با كمال مهربانى پر و بال تواضع و تكریم را نزدشان بگستران و بگو پروردگارا، چنانكه پدر و مادر از كودكى با مهربانى مرا پروردند تو در حق آنان رحمت و مهربانى فرما.
امام سجاد(علیه السلام) درباره حق استاد و معلم مىفرمایند:
«حَقُّ سائِسِكَ بِالْعِلْمِ التَّعْظیمُ لَهُ وَ التُّوقیرُ لِمَجْلِسِهِ وَ حُسْنُ الاِْسْتِماعِ إِلَیْهِ وَالاِْقْبالُ
1. اسراء / 23 ـ 24.
عَلَیْهِ وَ أَنْ لاتَرْفَعْ عَلَیْهِ صَوْتَكَ وَ لاتُجیبُ أَحَداً یَسْأَلُهُ عَنْ شَىْء حَتّى یَكُونَ هُوَ الَّذى یُجیبُ وَلاتُحَدِّثْ فى مَجْلِسِهِ أَحَداً وَلاتَغْتابْ عِنْدَهُ أَحَداً...»(1)
حق كسى كه به تو علم مىآموزد و جان تو را مىپروراند این است كه به او تعظیم كنى و مجلسش را بزرگ دارى و به نیكویى به سخنانش گوش دهى و به او روى آورى و نزدش بلند سخن نگویى و اگر كسى از او سؤال كرد در جواب بر او پیشى نگیرى تا او پاسخ گوید و در مجلس او با دیگرى سخن نگو و نزد او از دیگرى غیبت نكن.
اگر كسى به طمع دنیا و مادیات در برابر دیگرى خضوع كند چاپلوسى كرده است و باطن كارش شرك است و در واقع خداوند را ناتوان مىبیند كه به دیگران طمع مىورزد. كسى كه خداوند را بشناسد و معرفت او به خداوند كامل باشد و بر او توكل كند و به این گفته خداوند گوش جان سپارد كه فرمود: «أَلَیْسَ اللّهُ بِكَاف عَبْدَهُ»(2)[آیا خداوند براى بندهاش كفایت نمىكند] به دیگران امید نمىبندد تا در برابرشان كرنش كند. فقط به خداوند متعال توكل و اعتماد مىكند و در عین حال به وظیفه خود عمل مىكند. اگر وظیفه او كار كردن است، كار مىكند، اگر وظیفه دارد درس بخواند، درس مىخواند و اگر وظیفه او جهاد در راه خداوند است، جهاد مىكند و نتیجه را به خداوند متعال مىسپارد.
بارها امام راحل، رضوانالله تعالى علیه، مىفرمودند: ما وظیفه داریم مبارزه كنیم، اما اینكه پیروز مىشویم و یا نمىشویم با خداوند است؛ هر چه او بخواهد و صلاح بداند واقع مىشود.
1. بحارالانوار، ج 2، ص 42.
2. زمر / 36.
«یا أَباذَرٍّ؛ یَقُولُ اللّهُ جَلَّ ثَناؤُهُ وَعِزَّتى وَجَلالى لایُؤْثِرُ عَبْدى هَواىَ عَلى هَواهُ إِلاّ جَعَلْتُ غِناهُ فى نَفْسِهِ وَهُمُومَهُ فى اخِرَتِهِ وَضَمَّنْتُ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ رِزْقَهُ وَكَفَفْتُ عَلَیْهِ ضَیْعَتَهُ وَكُنْتُ لَهُ مِنْ وَراءِ تِجارَةِ كُلِّ تاجِر.
یا أَباذَرٍّ؛ لَوْ أَنَّ ابْنَ ادَمَ فَرَّ مِنْ رِزْقِهِ كَما یَفِرُّ مِنَالْمَوْتِ لاََدْرَكَهُ رِزْقُهُ كَما یُدْرِكُهُ الْمَوْتُ.»
در این چند جلسه محور بحث تقوا بود و بیان شد، اگر كسى باتقوا باشد نباید نگران روزى خود باشد، چون خداوند متعال راههایى را فراروى او قرار مىدهد تا مشكلاتش را برطرف سازد و وقتى در تنگنا و بنبست قرار گرفت، خداوند راه نجاتى برایش قرار مىدهد و روزىاش را از راهى كه گمان نمىبرد مىرساند. در واقع در بخشهاى گذشته پندهاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به ابوذر، ارتباط تقوا با روزى مطرح گشت، چون انسان خواهان روزى حلال و پاكیزه و وسیع است، حال اگر پى برد كه تقوا موجب گشایش و وسعت روزى مىشود، در او انگیزهاى براى كسب تقوا پدید مىآید.
سؤالى كه مطرح مىشود این است كه مؤمن چقدر باید نگران روزىاش باشد، چقدر باید به فكر توسعه زندگى خویش باشد و فكر این باشد كه روزىاش را چگونه و از چه راهى بهدست آورد؟ شكى نیست كه انسان در زندگى خود نیازهایى دارد كه اگر برآورده نشوند ادامه زندگى برایش ممكن نیست. روزى از جمله چیزهایى است كه ادامه زندگى بر آن
توقف دارد، بالطبع كسى كه به زندگىاش علاقه دارد نگران روزىاش نیز هست. چنانكه پیشتر نیز گفتهایم، روزى اختصاص به خوراك ندارد، بلكه همه نعمتهاى مادى و معنوى كه خدواند در این دنیا به انسان مىدهد روزى است: پوشاك، خانه، همسر، استاد و علم نیز روزى هستند.
با این دید وسیع كه ما روزى را دربرگیرنده همه نعمتهاى مادى و معنوى مىدانیم و نیز اطمینان داریم كه هر كسى ناچار به كسب روزى است، طبیعى است كه هر كس باید نگران روزىاش باشد؛ اما میزان نگرانى افراد بسته به مراتب معرفت و ایمان آنهاست. یعنى همانطور كه ایمان و معرفت افراد یكسان نیست، نگرانى آنها نیز در یك حد نیست و هر چه برایمان و شناختشان افزوده گردد از نگرانىشان كاسته مىشود، تا آنجا كه به تعبیر برخى از بزرگان عدهاى از اولیاى خداوند به مرتبهاى از معرفت مىرسند كه اصلا به فكر خود نیستند و مقام تسلیمى كه در آیات قرآن ذكر شده ناظر به آن مرتبه است. خداوند مىفرماید:
«فَلاَ وَ رَبِّكَ لاَیُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَكِّمُوكَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَیَجِدُوا فِى أَنْفُسِهِمْ حَرَجَاً مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً.»(1)
نه چنین است قسم به خداى تو، اینان (منافقان) ایمان حقیقى نمىآورند، مگر آنكه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاكم قرار دهند و حكمى كه (به سود و یا زیان آنها باشد) كنى اعتراضى در دل به آن نداشته باشند و از دل و جان كاملا تسلیم باشند.
انسان در مقام تسلیم به مرحلهاى مىرسد كه كاملا تسلیم خداوند مىگردد و براى خود چیزى نمىخواهد و خواستههاى خود را فراموش مىكند و تنها به آنچه خداوند مىخواهد توجه دارد و اگر انسان به این مرتبه رسید، از نگرانىها رها مىگردد و امر بر او آسان مىشود:
«أَوْحَى اللّهُ تَعالى إِلى داوُدَ: یا داوُدُ، تُریدُ وَأُریدُ وَإِنَّما یَكُونُ ما أُریدُ فَإِنْ أَسْلَمْتَ لِما
1. نساء / 65.
أُریدُ یَكْفیكَ ما تُریدُ وَإِنْ لَمْتُسْلِمْ لِما أُریدُ أَتْعَبْتُكَ فیما تُریدُ ثُمَّ لایَكُونُ إِلاّ ما أُریدُ.»(1)
خداوند متعال به حضرت داوود وحى كرد كه اى داوود، تو چیزى مىخواهى و اراده مىكنى و من نیز چیزى مىخواهم و آنچه من مىخواهم واقع مىشود، پس اگر در برابر خواست من تسلیم گشتى به آنچه مىخواهى مىرسى و اگر در برابر خواست من تسلیم نشدى در رسیدن به آنچه مىخواهى تو را به رنج مىاندازم و سپس واقع نمىشود مگر آنچه من مىخواهم.
برخى مقام تسلیم را بالاتر از مقام رضا مىدانند، چون معتقدند در مقام رضا انسان آنچه را خداوند انجام مىدهد موافق خواست خود مىیابد؛ بنابراین به طبع خود نظر دارد. اما در مقام تسلیم، طبع و آنچه را مخالف و یا موافق آن است به خداوند وا مىنهد و نیز آن را فوق مرتبه توكل مىدانند، چراكه توكل عبارت است از اعتماد بر خداوند در امور زندگى و خداوند را به عنوان وكیل خود برگزیدن، بنابراین بنده هنوز به خودش تعلق دارد؛ ولى در مرتبه تسلیم از همه امور مربوط به خویش دست مىكشد و همه را به خداوند وامىگذارد.(2)
خداوند در دعوت مؤمنان به مقام تسلیم مىفرماید:
«یَا أَیُّهَاالَّذینَ امَنُوا ادْخُلُوا فِى السِّلْمِ كَافَّةً وَلاَتَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوُّ مُبِینٌ.»(3)
اى اهل ایمان همه در برابر خداوند متعال تسلیم گردید و از وسوسههاى شیطان پیروى نكنید، همانا او دشمن آشكار شماست.
مرحوم علامه طباطبایى(رحمه الله) در ذیل این آیه مىفرمایند: كلمات «سلم» و «اسلام» و «تسلیم» هر سه به یك معناست و كلمه «كافة» مانند كلمه «جمیعاً» تأكید را افاده مىكند و چون در آیه خطاب به مؤمنان است و آنان مأمور شدهاند كه داخل در سلم شوند، پس در نتیجه امر در آیه مربوط به همگى و به یك یك افراد جامعه است. پس هم بر یك یك افراد
1. بحارالانوار، ج 82 ، ص 36.
2. جامع السعادت، ج 3، ص 211 ـ 212.
3. بقره / 208.
واجب است و هم بر جمیع كه در دین خداوند چون و چرا نكنند و تسلیم امر خداوند و رسول او گردند. همچنین از آنجا كه خطاب به خصوص مؤمنان شده، آن سلمى كه مؤمنان به آن دعوت شدهاند به معناى تسلیم گشتن در برابر خداوند و رسول اوست. پس سلمى كه بدان دعوت شدهاند عبارت است از تسلیمشدن در برابر خداوند پس از ایمان به او. بنابراین بر مؤمنان واجب است تسلیم خداوند شوند و براى خود صلاحدید و استبداد در رأى قائل نباشند و به غیر آن طریقى كه خداوند و رسول او بیان كردهاند، طریق دیگرى برنگزینند كه هیچ قومى هلاك نشد مگر به جهت اینكه راه خداوند را رها كرده، راه هواى نفس را پیمود؛ راهى كه هیچ دلیلى از ناحیه خداوند بر آن نداشتند.(1)
آرى كسانى كه به مقام تسلیم دست یافتهاند، از خود خواستهاى ندارند و خواسته آنان خواسته خداوند است. دیگر در این فكر نیستند كه روزىشان چگونه و از چه راهى تأمین مىگردد. آنها در این اندیشهاند كه چگونه خداوند را بندگى كنند كه بیشتر راضى گردد. مسلماً این گروه به نجات و سعادت مىرسند، چون امام صادق(علیه السلام)فرمودند:
«كُلُّ مَنْ تَمَسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى فَهُوَ ناج»
كسى كه به ریسمان محكم الهى چنگ زند نجات یافته است.
وقتى از معصوم سؤال شد، چنگ زدن به ریسمان محكم الهى به چه معناست: فرمودند: آن تسلیم در برابر خداوند است.(2)
شكى نیست كه تصور مقام تسلیم براى ما دشوار است. ما ناتوان از درك این معنا هستیم كه چگونه انسان مىتواند به مرحلهاى از شناخت و معرفت برسد كه خود را فراموش كند و تنها نظر به خواست خداوند متعال داشته باشد؛ اما نمىتوانیم این مقام را انكار كنیم و به یقین مىدانیم كه بندگان خاص خداوند به این مرحله كه مقام تسلیم و تفویض است رسیدهاند.
1. المیزان (دارالكتب الاسلامیه) ج 2، ص 103.
2. بحارالانوار، ج 2، ص 204.
گذشته از كسانى كه به مقام تسلیم رسیدهاند، عدهاى به مراتب پایینتر از آن مقام دست یافتهاند كه از جمله آنها كسانى هستند كه به مرتبه «علمالیقین» رسیدهاند و مىدانند همه حوادث این عالم از كوچك و بزرگ داراى نظام تثبیت شدهاى است كه توسط خداوند متعال تقدیر شده است و گذشته از تقدیر، به مرتبه قضاى حتمى نیز رسیده است. یعنى غیر از تقدیراتى كه توسط خداوند رقم مىخورد و قابل تغییر است، همه امور به مرحله قضاى حتمى نیز رسیدهاند كه تغییرى در آن پدید نمىآید.
قضا به معناى حكم و قطع و فیصله دادن است و قدر به معناى اندازه و تعیین حدّ است. حوادث جهان از آن جهت كه وقوع آنها در علم و مشیت الهى قطعیت یافته، مقضىّ به قضاء الهى است و از آن جهت كه حدود و اندازه و موقعیت زمانى و مكانى آنها معین شده است مقدّر به تقدیر الهى است.
لازم به ذكر است كه گاه از قضا و قدر تفسیر روشن و صحیحى ارائه نمىگردد و ابهامهایى در آن وجود دارد و بسیارى گمان مىكنند كه قضا و قدر مساوى با جبر است. اجمالا باید عرض كنیم كه مسأله جبر ربطى به قضا و قدر ندارد و اعتقاد به قضا و قدر بدین معنا نیست كه انسان وظایفش را رها كند و خیال كند همه چیز از پیش تعیین شده است و او تكلیفى ندارد. ما معتقدیم كه اصل علیت عمومى و نظام اسباب و مسببات بر جهان و همه وقایع و حوادث حكمفرماست و هر حادثى ضرورت، وجوب و قطعیت وجود و نیز شكل و خصوصیت مكانى و زمانى و سایر خصوصیات وجود خود را از علل خود كسب كرده است و از جمله اسباب و علل، اراده خود شخص است و وقتى قضا و قدر مستلزم جبر است كه خود بشر و اراده او را در كار دخیل ندانیم و قضا و قدر را جانشین قوه، نیرو و اراده بشر بدانیم. در واقع، یعنى قضا و قدر الهى چیزى جز سرچشمه گرفتن نظام سبب و مسببى جهان از علم و اراده الهى نیست كه البته اراده و انتخاب انسان نیز از جمله اسباب و علل است. بنابراین اعتقاد به قضا و قدر با تكلیف انسان منافات ندارد.
از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) سؤال شد حرزهایى كه به عنوان استشفاء مورد استفاده قرار مىگیرد، آیا مىتواند جلوى قدر الهى را بگیرد؛ حضرت در جواب فرمودند: «اِنَّها مَنْ قَدَرِ اللّهِ»(1) خود اینها از قدر الهى است. (یعنى تأثیر آنها در جلوگیرى از بیمارى نیز به قضا و قدر الهى است.)
حضرت على(علیه السلام) در سایه دیوار كجى نشسته بود و سپس از آنجا حركت كرد و در زیر سایه دیوار دیگرى نشست، به آن حضرت گفته شد:
«یا أَمیرَالْمُؤْمِنِینَ أَتَفِرُّ مِنْ قَضاءِ اللّهِ؟ فَقالَ: أُفِرُّ مِنْ قَضاءِ اللّهِ إِلى قَدَرِاللّهِ»(2)
اى امیرمؤمنین، آیا از قضاء الهى فرار مىكنى؟ حضرت در جواب فرمود: از قضاء الهى به قدر الهى پناه مىبرم.
یعنى از نوعى قضا و قدر به نوعى دیگر از قضا و قدر پناه مىبرم: اگر بنشینم و دیوار بر سرم خراب شود، محكوم قضا و قدر الهى گردیدهام، زیرا در جریان علل و اسباب اگر انسانى در زیر دیوار شكسته بنشیند آن دیوار بر سرش خراب مىشود و صدمه مىبیند و این خود قضا و قدر الهى است و اگر خود را به كنارى بكشد، از خطر آن مصون مىماند؛ این نیز قضا و قدر الهى است.
مطلبى كه لازم است مورد توجّه قرار گیرد اینست كه اسباب و علل، منحصر به اسباب مادّى و عادى نیست و غیر از آنچه ما از اسباب پدیدهها مىشناسیم اسباب معنوى و غیر عادى وجود دارد. از جمله دعا یكى از علل این جهان است كه در سرنوشت انسان مؤثر است. به عبارت دیگر، دعا یكى از حلقههاى زنجیره قضا و قدر است كه در پدید آوردن حادثهاى مىتواند مؤثر باشد و یا جلو قضا و قدرى را بگیرد؛ از این رو فرمودهاند:
«الدُّعا یَرُّدُ الْقَضاءَ وَلَوْ اُبْرِمَ إِبْراماً»(3) دعا قضا را برمىگرداند هرچند آن قضا محكم شده باشد.
اینگونه احادیث ناظر به نظام كلى عالم و مجموع علل و اسباب، اعم از مادى و معنوى
1. بحارالانوار، ج 5، ص 87.
2. توحید صدوق (مؤسسه النشر الاسلامى) ص 369.
3. سفینة البحار(دار التعاریف لمطبوعات)، ج 1، ص 446، ماده دعا.
است. ناظر به مواردى است كه علل و اسباب معنوى، علل و اسباب مادى را تحتالشعاع قرار مىدهند. كسى كه تنها علل مادى و محسوس را مىبیند خیال مىكند، سبب منحصر به همین چیزهاست؛ نمىداند كه هزاران علل و اسباب دیگر نیز ممكن است به حكم قضا و قدر الهى در كار باشند و آنگاه كه آن علل و اسباب پا به میان گذاشتند، اسباب و علل مادى تحتالشعاع قرار مىگیرند و بىاثر مىگردند:
«وَإِذْ یُرِیكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِى أَعْیُنِكُمْ قَلِیلا وَیُقَلِّلُكُمْ فِى أَعْیُنِهِمْ لِیَقْضِىَ اللَّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولا وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الاُْمُورُ.»(1)
یادآور زمانى كه با دشمنان روبرو شدید و خداوند آنان را در چشم شما كم جلوه داد (تا دلتان قوى گردد) و شما را نیز در چشم دشمن كم نمود (تا از همه توان خود بهره نبرد) تا خداوند آنچه را در قضاى حتمى خود مقرر ساخته اجرا كند (تا بدانید كار به دست خداست) و امور به او برمىگردد.
چنانكه گفتیم عدهاى به مرحلهاى از معرفت و یقین رسیدهاند مىدانند عالم بر اساس نظام دقیق و حسابشدهاى توسط خداوند اداره مىشود و هر رخدادى و تحقق هر حادثه بر اساس قضا و قدر الهى است و او مىداند كه همه چیز از جمله روزى، توسط خداوند مقدر مىگردد و هرچه را خداوند مقدر سازد، انسان از آن محروم نمىگردد و بدان دست مىیابد و چیزى كه در قضاء الهى رقم نخورده و مقرر نگشته است تحقق نمىیابد و انسان به آن نمىرسد. البته چنانكه گفتیم اعتقاد به وجود این نظام دقیق و حكیمانه با اعتقاد به تكلیف منافاتى ندارد.
انسان مىتواند به قضا و قدر و توحید افعالى معتقد گردد، بدون اینكه به جبرگرایى و یا تنبلى مبتلا گردد و در خانه بنشیند و بگوید حال كه هر چیزى توسط خداوند مقدر مىگردد، كارى از ما ساخته نیست. بلكه بر اساس معارف الهى اعتقاد به قضا و قدر و توحید افعالى و مسائلى از این قبیل، منافاتى با لزوم تلاش و فعالیت و انجام وظایف فردى و اجتماعى، در
1. انفال / 44.
زمینه مسائل مادى و معنوى، ندارد. بهر حال، اگر كسى به این حد از معرفت و یقین رسید، دیگر دغدغه نخواهد داشت.
اكنون كه از مقام یقین سخن گفته شد، جا دارد اشارهاى گذرا به تعریف مقام یقین و مراتب آن داشته باشیم:
یقین اعتقادى است ثابت و مطابق با واقع كه قابل زوال نیست و مایه آرامش انسان است. شكى نیست كه یقین فوق معرفت و باور معمولى است و شریفترین و والاترین فضیلت انسانى است كه كمتر كسى بدان دست یافته است و سرمایه بزرگى است كه هر كس به آن رسد، به سعادت بزرگى نائل گشته است. كسى كه به مقام یقین رسیده است به غیر خداوند متعال توجه ندارد و تنها به خداوند توكل مىكند و غیر او را منشأ اثر نمىبیند، در واقع یقین پس از مراحل اسلام، ایمان و تقوا حاصل مىشود؛ چنانكه امام رضا(علیه السلام)مىفرمایند:
«ألاِْیمانُ فَوْقَ الاِْسْلامِ بِدَرَجَة وَالتَّقْوى فَوْقَ الاِْیمانِ بِدَرَجَة وَالْیَقینُ فَوْقَ التَّقْوى بِدَرَجَة وَما قُسِمَ فِىالنّاسِ شَىْءٌ أَقَلُّ مِنَالْیَقینِ»(1)
ایمان یك درجه از اسلام بالاتر است و تقوا یك درجه از ایمان بالاتر است و یقین یك درجه از تقوا بالاتر است و میان بندگان خدا چیزى كمتر از یقین تقسیم نشده است.
امام صادق(علیه السلام) مىفرمایند:
«پیامبر(صلى الله علیه وآله) نماز صبح را با مردم خواند، آنگاه در مسجد چشمش به جوانى افتاد كه چرت مىزد و سرش به زیر افكنده مىشد. رنگش زرد بود و جسمش لاغر و چشمهایش به گودى فرو رفته بود. به او فرمود: اى جوان، چگونه صبح كردى؟
1. اصول كافى، ج 3، ص 87.
عرض كرد: اى رسول خدا، با یقین گشتم! پیامبر از سخنش در شگفت شد و فرمود: براى هر یقینى حقیقتى است، حقیقت یقین تو چیست؟ عرض كرد: یا رسول الله، حقیقت یقینم اندوهگینم ساخته، شبها(براى عبادت) بیدارم نگاهداشته است و روزها به تشنگى(روزه دارى) وادارم كرده، نسبت به مظاهر زندگى بىرغبت شدهام. گویا مىنگرم كه عرش خداوند براى حساب آماده شده است و مردم محشور گشتهاند و من نیز در میان آنهایم. گویا اهل بهشت را مىنگرم كه در بهشت متنعمند و به یكدیگر سرگرم و بر تختها تكیه زدهاند. گویا اهل جهنم را مىبینم كه در جهنم معذبند و ناله مىكنند و كمك مىخواهند. گویا اكنون صداى وحشتناك جهنم را مىشنوم كه در گوشم طنین انداز است.
آنگاه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به اصحابش فرمود: این بندهاى است كه خداوند دلش را با ایمان نورانى گردانیده است. سپس به آن جوان فرمود: بر این حالى كه دارى ثابت باش و آن را از دست مده. آنگاه جوان فرمود: اى رسول خدا، از خداوند بخواه شهادت در راهش را در ركابت روزىام كند. رسول خدا(صلى الله علیه وآله)براى او دعا فرمود و چندى نگذشت كه او در جنگى همراه پیامبر بیرون رفت و بعد از 9 نفر شهید گشت و او دهمین شهید بود.»(1)
یقین داراى سه مرتبه به نام 1. علم الیقین 2. عین الیقین 3. حق الیقین است كه در قرآن به هر سه مرتبه تصریح شده است:
«كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقینِ»(2)
به حق اگر به یقین مىدانستید (چه حادثه بزرگى در پیش دارید) دوزخ را مشاهده مىكردید و سپس به چشم بصیرت و یقین آن را مىنگریستید.
«إِنَّ هَذَا لَهُوَ حَقُّ الْیَقِینِ»(3)
این (وعده جهنم) البته یقینى و حقیقت است.
1. علم الیقین: عبارت است از اعتقاد ثابت و یقین مطابق با واقع كه از راه استدلال به
1. اصول كافى، ج 3، ص 89.
2. تكاثر / 5 ـ 7.
3. واقعه / 95.
لوازم و ملزومات حاصل مىگردد، مثل یقین به وجود آتش از راه مشاهده دود.(1)
خداوند در قرآن مىفرماید:
«سَنُرِیهِمْ ایَاتِنَا فِى الاْفَاقِ وَ فِى أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوْ لَمْ یَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْء شَهِیدٌ.»(2)
به زودى نشانههاى قدرت خود را در آفاق و در نفسهایشان به ایشان مىنمایانیم تا بر آنان روشن گردد كه خداوند حق است، آیا براى گواهى بر حقانیت پروردگارت كفایت نمىكند، اینكه او بر هر چیزى گواه است.
در این آیه از راه آیات آفاقى و انفسى بر وجود خداوند استدلال شده است.
2. عین الیقین: عبارت است از اعتقاداتى كه از راه دیدن و مشاهده مطلوب با چشم بصیرت حاصل مىگردد. این دیدار، در روشنى و جلا، از مشاهده با چشم بیرونى قوىتر است.(3)
در اشاره به این مرتبه در توحید صدوق آمده است:
«جاءَ حِبْرٌ إِلَى أَمیرِالْمُؤْمِنِین(علیه السلام) فَقالَ: یا أَمیرَالْمُؤْمِنِینَ، هَلْ رَأَیْتَ رَبَّكَ حینَ عَبَدْتَهُ؟ فَقالَ: وَیْلَكَ ، ما كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ. قالَ: وَكَیْفَ رَأَیْتَهُ؟ قالَ: وَیْلَكَ، لاْتُدْرِكُهُ الْعُیُونُ فى مُشاهَدَةِ الاَْبْصارِ وَلكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الاِْیمانِ.»(4)
یكى از دانشمندان اهل كتاب نزد امیرالمؤمنین آمد و گفت: اى امیرمؤمنان، آیا به هنگام عبادت پروردگارت را دیدهاى. على(علیه السلام) در جواب فرمودند: واى بر تو، من پروردگارى را كه ندیده باشم عبادت نمىكنم. وى گفت: چگونه خداوند را دیدهاى؟ در جواب فرمودند: واى بر تو، چشمان در مشاهده خود او را درك نمىكنند (خداوند با چشم ظاهر دیده نمىشود) بلكه (چشم بصیرت و) قلبهاى داراى ایمان حقیقى و راسخ او را دیدهاند.
1. جامع السعادت، ج 1، ص 123.
2. فصلت / 53.
3. جامع السعادت، ج 1، ص 124.
4. توحید صدوق (موسسةالنشر الاسلامى)، ص 109.
3. حق الیقین: اعتقاد جازمى است كه از راه یافتن خود شىء و حصول ارتباط حقیقى با آن بدست مىآید، به گونهاى كه صاحب یقین با چشم بصیرت و درونى خویش، فیضان نور از جانب او را مشاهده كند. نتیجه این مرتبه، فناى فىاللّه و محوشدن در محبت و عشق اوست، چندان كه براى خود استقلالى و حصولى نمىبیند؛ مانند داخل شدن در آتش و سوختن در آن.(1)
در حدیث قدسى آمده است:
«... وَما یَتَقَرَّبُ إِلَىَّ عَبْدٌ مِنْ عِبادى بشَىْء أَحَبَّ إِلَىَّ مِمّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَإِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَىَّ بِالنّافِلَةِ حَتّى أُحِبَّهُ فَإِذا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ الَّذى یَسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الَّذى یُبْصِرُ بِهِ وَلِسانَهُ الَّذى یَنْطِقُ بِهِ وَیَدَهُ الَّذى یَبْطِشُ بِها ...»(2)
بندهام به چیزى محبوبتر از آنچه بر او واجب كردهام به من نزدیك نمىشود و او با نافله به من نزدیك مىشود تا آنكه دوستش بدارم، وقتى كه دوستش داشتم گوشش مىشوم كه بدان مىشنود و چشمش مىشوم كه بدان مىبیند و زبانش مىشوم كه بدان سخن مىگوید و دستش مىشوم كه بدان برگیرد.
امام سجاد(علیه السلام) در دعاى ابوحمزه ثمالى مىفرماید:
«أَللّهُمَّ إِنّى أَسْئَلُكَ ایماناً تُباشِرُ بِهِ قَلْبى وَیَقیناً صادِقاً حَتّى أَعْلَمَ أَنَّهُ لَنْ یُصیبَنى إِلاّ ما كَتَبْتَ وَرَضِنّى مِنَالْعَیْشِ بِما قَسَمْتَ لى یا أَرْحَمَالرّاحِمینَ.»
خدایا، از تو مىطلبم ایمانى را كه دلم را با آن همراه سازى (یعنى ایمان باطنى و قلبى نه ایمان سطحى و زبانى) و مرا بر اعتقادى ثابت و محكم بدار تا آنكه به یقین راستین دریابم كه به من نمىرسد جز آنچه تو برایم نوشتهاى و ثبت كردهاى و راضى و خوشنود گردان مرا به آنچه نصیبم فرمودى (به همان زندگى كه تقدیرم كردى) اى رحم كنندهترین رحمكنندگان.
1. جامع السعادات، ج 1، ص 124.
2. اصول كافى، ج 3، ص 54.
امام از خداوند متعال ایمانى واقعى، ثابت و پایدار كه به مرتبه یقین رسیده باشد مىطلبد و در واقع آخرین حد ایمان را درخواست مىكند، چه اینكه بعد از آن مىفرماید: «ویقیناً صادقا...» یقین صادقى كه امام از خداوند مىخواهد مهمترین عنایت و موهبت الهى است، در پرتو یقین صادق و حقالیقین، اعتقاد قلبىاى براى انسان حاصل مىشود كه هیچ قدرتى بجز قدرت پروردگار را بر عالم حكمفرما نمىبیند و همه امور را مستند به ذات اقدس خداوند مىبیند و پیوسته خود را در محضر خداوند حاضر مىبیند و مواظب است كه كردار ناشایست از او سرنزند و برخلاف رضاى او عمل نكند.
در روایات مرتبه یقین به عنوان یكى از بزرگترین نعمتها و مواهب الهى براى انسان ذكر شده است و چنانكه قبلا نقل گردید، امام رضا(علیه السلام) فرمودند: هیچ چیز در بین انسانها كمتر از یقین تقسیم نشده است، یعنى بسیار كمند كسانى كه به مرتبه یقین رسیدهاند.
على(علیه السلام) مىفرمایند:
«لایَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الاِْیمانِ حَتّى یَعْلَمَ أَنَّ ما أَصابَهُ لَمْیَكُنْ لِیُخْطِئَهُ وَ أَنَّ ما أَخْطَأَهُ لَمْ یَكُنْ لِیُصیبَهُ وَأَنَّ الضّارَّ النّافِعَ هُوَاللّهُ عَزَّوَجَلَّ.»(1)
هیچ بندهاى مزه ایمان را نمىچشد تا آنكه بداند آنچه به او رسیده از او نمىگذشت و آنچه از او گذشته به او نمىرسید و اینكه زیانبخش و سود رسان تنها خداوند عزوجل است.
اگر انسان به این حد از یقین و معرفت عالى برسد كه یقین كند هر مصیبت و گرفتارى و هر خیرى كه به او رسیده، امكان نداشت كه به او نرسد و هر چه به او نرسیده، رسیدنى نبود، در درون خود آسایش و آرامش خاصى را احساس مىكند و شیرینى ایمان را در مىیابد. كسى كه به این حد از معرفت برسد، گرچه طالب لذایذ مادى و معنوى است، ولى مىداند هر چیزى داراى حساب است و بر اساس نظام معینى به او مىرسد و چنین نیست كه هرچه بخواهد به او برسد و هر چه نخواهد از او بازداشته شود. بسیارى از چیزهایى كه انسان
1. اصول كافى، ج 3، ص 97.
نمىخواهد، بر اساس مصلحت خداوند بر او مقدر گشته است و بالعكس چه بسا چیزهایى كه ما مىخواهیم، ولى مصلحت الهى ایجاب نمىكند كه به ما برسد و هرچه تلاش كنیم به آن نمىرسیم.
با رسیدن به یقین انسان از خواستههاى خود در مىگذرد و به خواست خداوند چشم مىدوزد و از آن پس وقت خود را صرف اندیشیدن به خواستهها و آرزوهاى دستنیافتنى نمىكند و تنها به انجام وظایف و تكالیف خود همّت مىگمارد. او در این اندیشه است كه خداوند از او چه مىخواهد و به هر چه براى او مقدر شده است راضى است. اهل یقین علاوه بر اینكه مىدانند هرچه براى آنان مقدر شده به آنها مىرسد، مىدانند خیرشان در مقدرات الهى است. یعنى به نظام احسن آگاهند و مىدانند هرچه خداوند تقدیر فرموده بهترین است و آن تقدیر شده الهى، جزئى از نظام كلى عالم است كه آن بهترین نظام است و آن پدیده خاص با توجه به اسباب، شرایط و زمینههاى خاص خود بهتر از آنچه هست پدید نمىآمد، بله كسانى كه به این حد از معرفت رسیدهاند، علاوه بر اینكه یقین دارند هرچه خداوند بخواهد به آنان مىرسد، خوشحال نیز هستند و نگرانى ندارند: اگر مصیبتى رخ دهد خرسندند و با روى گشاده از آن استقبال مىكنند، چون مىدانند خیرشان در چیزى است كه پیش آمده؛ این مقام رضاست.
مقام رضا از آن كسانى است كه معتقدند همه تقدیرات الهى به نفع بندگان است، در این معنا روایات فراوانى وارد شده، از جمله امام صادق(علیه السلام)مىفرمایند:
«عَجِبْتُ لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ لایَقْضِى اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ قَضاءً إِلاّ كانَ خَیْراً لَهُ وَإِنْ قُرِضَ بِالْمَقاریضِ كانَ خَیْراً لَهُ وَإِنْ مَلِكَ مَشارِقَ الاَْرْضِ وَمَغارِبَها كانَ خَیْراً لَهُ.»(1)
در شگفتم از مسلمانى كه خداوند عزوجل برایش سرنوشتى معین نكند جز آنكه خیر او باشد، اگر بدنش با قیچى تكه تكه شود خیر اوست و اگر همه خاور و باختر زمین را مالك شود خیر اوست.
1. اصول كافى، ج 3، ص 102.
امام مىفرمایند همه تقدیراتى كه خداوند براى مؤمن دارد خیرند، چه در ظاهر خوشایند باشند و چه ناخوشایند. جریان ناخوشایندى كه برایش پیش آمده، یا به صلاح دنیاى اوست و یا به صلاح آخرتش. كسى كه چنین معرفتى پیدا كند، از آنچه پیش مىآید خوشنود است و چون در مقام بندگى كوتاهى نكرده، وظیفهاش را انجام داده است، نگرانى ندارد و از اینكه روزىاش كم و یا زیاد شود و یا اینكه چه پیش مىآید هراس ندارد، او كارش را به خداوند واگذارده، در پى اطاعت و بندگى است و از ته دل مىداند آنچه رخ مىدهد خیر است و او جز آن، چیز دیگرى نمىخواهد.
او با خوشبینى به همه حوادث و رخدادها نگاه مىكند و به مصائب و گرفتارىها رضا مىدهد: اگر در زندان گرفتار شود گلهاى ندارد، به تعبیر روایت حتى اگر بدنش را با قیچى ریز ریز كنند، خوشحال است چون خیر خود را در آن مىبیند. ما در دوران انقلاب و جنگ افرادى را دیدیم كه از آنچه برایشان پیش مىآمد با روى گشاده استقبال مىكردند، پشت جبهه پدر، مادر، برادر، خواهر و همسران شهیدى بودند كه جنازه قطعه قطعه شده، یا سوخته عزیزشان را نزد آنان مىآوردند، اما آنان با چهرهاى شاد، به پاس افتخارى كه نصیبشان گشته بود خداوند را شكر مىكردند!
رضاى به تقدیرات الهى و دلخوش بودن به آنچه پیش مىآید، به گفتن آسان است، اما تحقّق آن بسیار مشكل است. درك این معنا بسیار دشوار است كه چگونه برخى از بندگان خاص خداوند به مقامى مىرسند كه دغدغهاى از آنچه پیش آمده و مىآید ندارند، برایشان مهم نیست كه فردا چه مىشود، روزىشان مىرسد، یا نه. اگر عزیزش به جبهه رفته، نگران كشته شدنش نیست و یا اگر خود با خیل فدائیان راه حق در جبهه بسر مىبرد، نگران خانه و كاشانهاش نیست؛ چون كسى كه جانش و هستىاش را در كف گرفته، آماده شهادت است، نمىتواند به فكر خانه و كاشانه خود باشد. چه شایسته است كه اگر این دلدادگان جمال یار جان به سلامت بردند و به دیار خود برگشتند، همان روحیات و خصایص والاى معنوى را حفظ كنند و همواره درس فداكارى و رضا در برابر قضاى الهى و تسلیم را به دیگران بدهند
و ورد زبانشان این باشد كه:
گر درد دهد به ما و گر راحت دوست *** از دوست هرآنچه آید نیكوست
ما را نبود نظر به نیكى و بدى *** مقصود رضا و خوشنودى اوست.
مرحوم ملامهدى نراقى مىفرماید: رضا به قضاى الهى برترین مقامهاى دین و شریفترین منازل مقربین و باب اعظم الهى است. كسى كه از این در داخل شود، وارد بهشت مىگردد. اهمیت مقام رضا تا به حدى است كه در روایتى از پیامبر آمده است كه در روز قیامت خداوند بالهایى به طایفهاى از امّت من مىدهد كه با آنها از قبرهایشان به سوى بهشت پرواز مىكنند و به دلخواه از نعمتهاى بهشتى استفاده مىكنند. ملائكه از آنان سؤال مىكنند: آیا موقف حساب را دیدید؟ گویند: از ما حسابى نخواستند. مىپرسند: آیا از پل صراط گذشتید؟ گویند: ما صراطى ندیدیم. مىپرسند: آیا جهنم را دیدید؟ گویند: ما جهنمى ندیدیم. ملائكه از آنان سؤال مىكنند: از امّت چه كسى هستید؟ گویند: از امّت محمد(صلى الله علیه وآله).
ملائكه آنها را قسم مىدهند كه شما در دنیا چه مىكردید و چه در دل داشتید؟ مىگویند: دو خصلت در ما بود كه خداوند به پاس آن دو خصلت و با فضل و رحمت خود ما را به این مرتبه رساند:
«كُنّا إِذا خَلَوْنا نَسْتَحْیى أَنْ نَعْصیهِ وَ نَرْضى بِالْیَسیرِ مِمّا قَسَّمَ لَنا.»(1)
یكى آنكه چون در خلوت بودیم از خداوند شرم داشتیم كه معصیت او را كنیم. دوم آنكه: راضى بودیم به آنچه خداوند براى ما قسمت كرد.(2)
خداوند متعال درباره كسى كه به مقام رضا رسیده است مىفرماید:
«یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. إِرْجَعِى إِلَى رَبِّكِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً.»(3)
اى نفس اطمینان یافته (به یاد خدا) به حضور پروردگارت باز آى كه تو خوشنود (به نعمتهاى ابدى او هستى) و او از تو راضى است.
1. بحارالانوار، ج 103، ص 25.
2. جامع السعادات، ج 3، ص 202.
3. فجر / 27 ـ 28.
این آیه شریفه مقام رضا و اطمینان را بیان مىكند كه موجب مىگردد هرگونه اضطراب، پریشانى و تشویش خاطرى از وجود انسان رخت بربندد. از خواص این مقام این است كه انسان هم راضى است و هم مرضى، این معنا در آیه دیگر چنین بیان شده:
«رَضِىَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ...»(1)
خداوند از آنان خوشنود است آنان نیز از خداوند خوشنودند.
درباره كلمه «راضیة» و «مرضیة» مرحوم علامه طباطبایى در ذیل آیه مىفرمایند: «اگر خداوند متعال نفس مطمئنه را به وصف «راضیة» و «مرضیة» توصیف كرده، بدان جهت است كه اطمینان و سكونت یافتن دل به پروردگار مىطلبد كه انسان از خداوند راضى باشد و هر قضا و قدرى كه برایش پیش آورد، كمترین اعتراضى نكند؛ خواه آن قضا و قدر تكوینى باشد و چه قلمى كه او تشریع كرده باشد. پس هیچ حادثه به خشم آورندهاى او را به خشم نمىآورد و هیچ معصیتى دل او را منحرف نمىكند و وقتى بنده از خداوند راضى باشد، قهراً خداى متعال نیز از او راضى خواهد بود؛ چون هیچ عاملى بجز خروج بنده از زىّ بندگى خداوند، او را به خشم نمىآورد و بنده خداوند وقتى در طریق عبودیت گام سپرد، مستوجب رضاى خداوند خواهد بود، لذا خداوند كلمه «راضیة» و «مرضیة» را آورد.»
پس اطمینان و آرامش كامل وقتى براى انسان حاصل مىشود كه از خداوند راضى باشد. رضایت از دیگرى به این است كه انسان صفات و افعال او را بپسندد و شخص موحد وقتى پى برد كه همه امور این عالم تحت تدبیر الهى است و وقتى به مقام رضا رسید، از هیچ حادثه و رخدادى ناراحت نمىشود؛ چون آن حادثه را از خداوند مىبیند و ارتباط آن را با ذات حق درك مىكند. مىداند كه هیچ حادثهاى بدون اذن خداوند و اراده و مشیت او رخ نمىدهد و علاوه بر اینكه ناراحت نمىشود، از آن جهت كه آن حادثه بر اساس خواست و مشیت خداوند رخ داده، خرسند است.
1. مائده / 119.
به واقع مقام رضا بالاتر از مقام صبر است، چون صبر با ناخوشنودى نیز سازگار است: انسان دندان روى جگر مىگذارد و صبر مىكند، اما آن حادثه برایش تلخ است. ولى كسى كه به مقام رضا رسید، دیگر سختى و دشوارى را درك نمىكند تا بر آن صبر كند، بلكه همه چیز برایش شیرین است و از هر چه پیش آید خوشش مىآید و نگران چیزى نیست.
جداً تصور این مقام براى ما مشكل است، چه رسد كه به آن دست یابیم؛ چگونه مىشود انسان از سلامتىاش خرسند باشد و اگر بیمار شد از بیمارىاش نیز خرسند گردد، اگر ثروتمند بود از آنچه دارد خوشحال باشد و اگر فقیر گشت، از فقرش خوشحال باشد. بالاتر از این، كسانى كه به مقام رضا رسیدهاند، بین آن حالت نفسانى، روانى و رضایت نفسانى و اعمالى كه ظاهرشان با رضایت سازگار نیست جمع مىكنند:
مسلماً ائمه اطهار و از جمله امام حسین(علیه السلام) به بالاترین مراتب مقام رضا دست یافته بودند و ما مىنگریم كه به آنچه رخ مىداد، از آن جهت كه از خداوند بود راضى بودند، اما باز دست به شمشیر مىكردند و تا پاى جان مبارزه مىكردند؛ این بدان معنا بود كه از حكومت بنىامیه ناراضى بودند. چطور مىشود انسان از حادثهاى از آن جهت كه از خداست راضى باشد و هم ناراضى. تمایز بین این دو دشوار است و انسان باید به مراحل عالى تكامل برسد تا بتواند مراتب و حیثیات را از هم تفكیك كند. به عبارت دیگر، نفس انسان باید به حسب مراتب طولى داراى چهرههاى متفاوتى باشد كه در یك مرتبه حوادث را با فاعلهاى قریب آنها بسنجد و از رفتار آنها ناراحت و ناراضى گردد. از گناهى كه مىكنند و تعدى و ظلمى كه روا مىدارند و از خیانتشان ناخرسند گردد و بر آنان بخروشد، در عین حال در مرتبه دیگر نفسش شاد و خرسند باشد.
براى تقریب به ذهن مثالى ذكر مىكنیم: فرض كنید كسى سرش درد مىكند و پزشك داروى تلخى براى او تجویز مىكند، اینجا انسان چون به سلامتى خود علاقهمند است دوا را مىخورد و از این جهت از خوردنش راضى است، اما از آن جهت كه تلخ است ناراحت است. اگر كسى دستش عفونت كرده كه اگر قطع نگردد عفونت به سایر اندام سرایت مىكند
و جانش را به خطر مىاندازد، آن شخص از قطع شدن دستش و یا پایش راضى است، چون سلامتىاش حفظ مىشود و آن عمل برایش ناخوشایند نیست؛ اما از آن جهت كه دستش را از دست مىدهد، برایش ناخوشایند است، بخصوص با توجه به درد و ناراحتى و عوارضى كه پس از جراحى برایش رخ مىدهد. در واقع وجود این خاصیت و این حالت دوسویه در انسان عجیب است كه در یك آن، نسبت به یك حادثهاى، مىتواند دو حالت مختلف داشته باشد كه البته وجود آن دو حالت در مقایسه با دو عامل مختلف است: وقتى توجه مىكند كه بریدهشدن دستش موجب سلامتى او مىگردد، خوشحال مىگردد و از آن جهت كه دستش را از دست مىدهد و فشار درد را تحمل مىكند، ناراحت است.
با توجه به آن مثال، عرض مىكنیم كه: انسانى كه معرفتش به كمال رسیده است، مىداند حوادث عالم بدون اراده خداوند رخ نمىدهد. پس از آن جهت كه آن حوادث با اراده خداوند رخ دادهاند خوشحال است، اما از آن جهت كه آن حوادث توسط ظالمى پیش آمده كه نشانه پستى، انحطاط و نقص وجودى اوست، ناراحت است كه چرا انسان باید این قدر جاهل و عاصى باشد كه مرتكب چنین كار ناشایستى شود. پس ممكن است انسان از یك حادثه دو بینش داشته باشد و در برابر هر بینش عكس العمل متناسب نشان دهد.
مؤمن باید از حوادث و رخدادها از آن جهت كه با اراده و مشیت خداوند رخ دادهاند خوشنود باشد، چراكه مىداند خداوند بىحكمت كارى انجام نمىدهد و نظام احسن ایجاب مىكند كه حوادث در جاى خود و با شرایط مناسب خود، به همان شكلى كه باید تحقق یابند. وقتى دانست كه خداوند حكیم است و كار لغو و عبث انجام نمىدهد، پى مىبرد هرچه در این جهان رخ مىدهد از آن جهت كه در راستاى یك نظام هماهنگ و كامل است، موجب تكامل موجودات عالم مىشود و انسانها در سایه این حوادث گوناگون به خداوند نزدیك مىشوند و به كمالاتى مىرسند كه قابل مقایسه با لذاید دنیوى نیست؛ پس در كل نسبت به مجموع حوادث خوشبین است. حتى از این دیدگاه، از كشتهشدن پیغمبران و امامان نیز ناراحت نمىگردد، چون مىداند كه آنان با شهادتشان به كمال برترى مىرسند و همچنین شهادت آنان باعث پیشرفت دین مىشود.
سیدالشهداء(علیه السلام) با شهادت خویش به والاترین مقامها رسیدند و شهادت ایشان موجب بقاء و پیشرفت اسلام گردید و نیز موجب گردید كه دیگران در پرتو شناخت و معرفت و یاد ایشان، به كمالات معنوى برسند و مسیر سالم زندگى، سعادت دنیوى و اخروى را باز شناسند. اگر ایشان شهید نمىگشت، نه به آن مقام والا مىرسیدند و نه اسلام رواج مىیافت و نه ما امام شناس مىشدیم و به شفاعتشان نایل مىگشتیم. از این جهت باید از شهادت ایشان خوشحال باشیم كه تقدیر الهى است و در زنجیره نظام احسن و اصلح مؤثر بوده است. اما اندوهگین گشتن و ناراحت بودن از جنبه عاطفى نفس انسان است، چون انسان موجودى است عاطفى و عاطفه او اقتضا دارد كه وقتى نسبت به محبوب او ناراحتىاى پیش آید، اندوهگین گردد.
بله افراد ضعیف نمىتوانند این حیثیتها را از هم جدا كنند و آنها را در عرض هم قرار مىدهند و گاهى جنبه عقلانى و عاطفى وجود آنها با یكدیگر تزاحم پیدا مىكند، از این جهت نمىتوانند بین آندو جمع كنند. اما كسانى كه نفسشان تكامل یافته است، حیثیتها را از یكدیگر تفكیك مىكنند و تفكیك حیثیتها باعث مىشود كه حالات مختلفى ـ حتى نسبت به یك حادثه و در زمان واحد ـ از خویش بروز دهند؛ كه البته این بسته به مراتب گوناگون نفس است كه از جهت مرتبهاى از نفس شاد مىشوند و به جهت وجود مرتبه دیگر اندوهگین مىشوند.
آرى كسى كه به مقام رضا رهیافته است خوشىها و ناخوشىها را از آن جهت كه تقدیر الهى است به جان مىخرد و بدانها دلخوش است، چنانكه شاعر مىگوید:
به هر جهت مقام رضا و معرفت و یقین نعمتى عظیم و موهبتى عالى است كه انسان به همه تقدیرات خداوند راضى و خرسند باشد، چون مىداند خداوند خیرش را مىخواهد؛ اما هر كسى به این مقام نمىرسد و این معرفت به آسانى حاصل نمىگردد و براى رسیدن به آن
خودسازى و تلاش فراوان لازم است. اگر كسى به این مقام والا نرسید، فىالجمله باید بداند كه تقدیرات الهى خیر است و گرچه تحمل ناگوارىها و سختىها برایش تلخ و دشوار است، اما سعى كند صبورى پیشه سازد و خود را به زیور صبر مزیّن كند. مؤمنى كه به مقام رضا نرسیده، اما در برابر حوادث صبور است، گرچه نمىخواهد آن حوادث تلخ رخ دهند، امّا به وظایف خود عمل مىكند و در انجام تكالیفش كوتاهى نمىكند: اگر گاه جهاد و مبارزه با دشمن باشد، بنابر وظیفه الهى به جهاد و مبارزه مىپردازد و گرچه از حوادث تلخ خرسند نیست و از ته دل راضى و خوشحال نیست، اما به آنها تن مىدهد و به زحمت هم كه شده آنها را بر خود تحمیل مىكند. پس براى كسى كه به مقام رضا نرسیده، مقام صبر كه پس از مقام رضا قرار دارد مطلوب است.
صبر از جمله مفاهیم اخلاقى است كه در اخلاق اسلامى روى آن زیاد تكیه شده است. آنچه از این واژه به ذهن مىآید، حالتى است نفسانى كه براى افراد خاصى در هنگام بروز شداید، مصیبتها و گرفتارىها رخ مىدهد: مردم در رویارویى با حوادث ناگوار، حالاتشان متفاوت است، برخى فوراً در برابر آن حوادث جزع و فزع مىكنند و این حالت نگرانى در زندگى آنها نیز اثر مىگذارد و از كار و فعالیت باز مىمانند؛ اینها بىصبر و بىطاقتند. در مقابل، برخى در برابر سختىها خویشتندار هستند و آرامش خود را حفظ مىكنند و حوادث تلخ چندان تغییرى در روحیه آنها ایجاد نمىكند؛ اینها صبور و شكیبایند. این دسته گرچه از ته دل از حوادث تلخ و ناخوشایند راضى نیستند، اما آنها را تحمل مىكنند و بردبارى نشان مىدهند. از رخدادهاى ناگوار استقبال نمىكنند، دلشان نمىخواهد به جبهه بروند و شهید شوند، نمىخواهند روى مین بروند، اما اگر وظیفه ایجاب كرد به جبهه بروند و خطرات را تحمل كنند، روى نمىگردانند. پدر و مادر نمىخواهند فرزندشان به جبهه برود، اما وقتى وظیفه و تكلیف ایجاب كرد به جبهه برود، مانع او نمىشوند و صبر مىكنند و دندان روى جگر مىگذارند و مىدانند كه انسان با صبر و تحمل برناگوارىها ساخته مىشود و بهتر بار خود را به منزل مىرساند و زندگىاش سامان مىگیرد و سعادت اخروىاش نیز تأمین مىگردد.
گاه از صبر تفسیر غلطى ارائه مىشود و توهم مىشود كه صبر در برابر سختىها یعنى تن به ذلّت سپردن و بىتفاوت بودن در برابر هر حادثه و ظلمى كه در حق دیگران رخ مىدهد. این تفسیر و برداشت غلط و بیگانه از مفهوم صبر است. صبر در فرهنگ اسلامى، یعنى تحمل سختى و مقاومت در برابر عاملى كه مىخواهد انسان را به باطل بكشاند، به سوى چیزى بكشاند كه موجب كمال ما نمىشود. آن عامل گاه داخلى است و گاه خارجى. خواه آن عامل انسان را دعوت به حركت كند، اما حركت ناحق، و خواه او را دعوت به سكون كند، اما سكون ناحق. مثلا انسان در حال گرسنگى به غذا تمایل دارد، اما غذایى كه در دسترس است نامشروع مىباشد و یا شبههناك؛ اینجاست كه غریزه ما را دعوت مىكند كه از آن غذا تناول كنیم، اما تناول آن حق نیست و مقاومت در برابر آن غریزه صبر است.
در جبهه جنگ دشمن حمله كرده، از هر سو گلوله مىبارد، نفس مىگوید فرار كن و خودت را از صحنه جنگ برهان، اما خداوند مىگوید مقاومت كن تا اسلام پیروز شود؛ اینجا مقاومت در برابر عامل نفسانى كه انسان را به فرار دعوت مىكند صبر است.
یك وقت عامل بیرونى انسان را به چیزى دعوت مىكند كه حق نیست و آن عامل بیرونى گاه به وسیله انسانها رخ مىدهد و گاه به وسیله غیر انسان كه منجر مىشود به تقدیرات الهى: مثلا زلزلهاى رخ مىدهد و سقف خانه خراب مىشود، در مقابل این حادثه اگر آرامش خود را حفظ كنیم و به وظیفهمان عمل كنیم صبر داریم. پس جهت مشترك تقسیم صبرى كه در روایات ذكر شده (صبر بر مصیبت، صبر بر طاعت و صبر بر مصیبت) كنترل خویش و اقدام نكردن برخلاف حق است و مقاومت در برابر عاملى است كه انسان را به باطل دعوت مىكند.
وقتى اهمیت صبر روشن مىشود كه بنگریم صبر چه نقشى در زندگى انسان و تكامل او دارد و علاوه پى ببریم كه تكامل انسان به چه وسیلهاى حاصل مىشود: تكامل انسان بر اثر اعمال اختیارى او حاصل مىشود، یعنى هنگامى كه با دو كشش متضاد رویاروى شد و آن كششى كه او را به سوى كمال دعوت مىكند برگزید، جوهر انسان و كمال او در این ظاهر
مىشود كه آنچه مرضى خداوند است انتخاب كند. پس تكامل انسان در صحنه رویارویى با دو كشش متضاد تحقق مىیابد. در چنین میدانهایى است كه انسان باید از خودش مایه بگذارد و چیزى را انتخاب كند كه مرضى خداوند است. اگر در این صورت انگیزه ایمانى و فطرى قوىتر بود كه او را به حق دعوت كند، به كمال لایق خود رسیده است، اما اگر عامل نفسانى و شیطانى قوىتر بود، در جنگ بین دو كشش انسان مىلغزد و به سمتى مىرود كه سقوط او در آن است؛ این در واقع همان معناى آزمایش است:
«تَبارَكَ اللَّهُ الَّذى بِیَدِهِ الْمُلْكُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَىْء قَدیرٌ. أَلَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیوةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا ...»(1)
بزرگوار است خدایى كه سلطنت هستى به دست قدرت اوست و او بر هر چیزى تواناست. خداوندى كه مرگ و زندگانى را آفرید تا شما بندگان را بیازماید كه كدامین نیكوكارترید.
بله ما در مسیر تكامل خویش با عواملى روبرو هستیم كه ما را به جهات گوناگون دعوت مىكنند: عوامل عقلانى، ملكوتى و الهى ما را به سویى دعوت مىكنند و عوامل نفسانى، حیوانى و شیطانى به دیگرسو دعوت مىكنند. انتخاب درست این است كه در مقابل عواملى كه ما را به باطل دعوت مىكنند مقاومت كنیم. پس در واقع زندگى ما اگر بخواهد رو به تكامل باشد، باید با صبر توأم گردد.
در روایتى آمده است كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) از جبرئیل پرسیدند كه صبر چیست؟ جبرئیل عرض كرد:
«تَصْبِرُ فِى الضَّراءِ كَما تَصْبِرُ فِى السَّراءِ وَ فِى الْفاقَةِ كَما تَصْبِرُ فىالغنى، و فى البلاءِ كَما تَصْبِرُ فِى الْعافیَةِ، فَلایَشْكُو حالَهُ عِنْدَ الْخَلْقِ بِما یُصیبُ مِنَالْبَلاءِ.»(2)
صبر این است كه در ناراحتى شكیبایى و استقامت ورزى، چنانكه پایدارى مىورزى در شادمانى و در تهیدستى چنانكه در توانگرى، و در بیمارى شكیبایى ورزى چنانكه بر سلامتى پایدارى مىورزى. پس صابر نباید از حال خود نزد خلق به واسطه مصیبت و بلایى كه به او رسیده است، شكایت كند.
1. ملك / 1 ـ 2.
2. بحارالانوار، ج 77، ص 20.
آرى كسانى كه به مقام یقین نرسیدهاند كه بروشنى دریابند آنچه رخ مىدهد خیر است و نمىتوانند با روى گشاده از گرفتارىها استقبال كنند، بایسته است كه صبر پیشه سازند و دعا كنند خداوند خواستهشان را فراهم كند و بر پیشامدهاى ناگوارى كه رخ داده بردبار باشند. چنانكه گفتیم، كسى كه به مقام رضا رسیده است از پیشامدها و مصیبتها ناراحت نمىشود و خوشحال است و خداى را شكر مىكند. اگر فرزندش شهید شود، مىگوید: الحمدلله، اى كاش فرزند دیگرى نیز مىداشتم كه به جبهه مىفرستادم تا شهید شود. نه تنها ناراحت نمىشود، بلكه به خود مىبالد و افتخار مىكند و شكر بجا مىآورد. اما فراوانند كسانى كه به این حد نرسیدهاند و خداوند نیز فرمود:
«... وَ قَلیلٌ مِنْ عِبادِىَ الشَّكُورُ.»(1) بندگان شكرگذار من اندكند.
كسانى كه به مقام رضا نرسیدهاند تا در برابر مصیبتها لب به اعتراض نگشایند و شكر كنند، اگر بر حوادث ناخوشایند صبر كنند خداوند به آنان پاداش صابران مىدهد. صبر كنند و داد و فریاد و جزع و فزع نكنند و آرامش خود را حفظ كنند، به این امید كه خداوند به آنان پاداش مىدهد. گرچه بلاها و مصیبتها برایشان تلخ است، اما تلخى آنها را تحمل كنند، نظیر كسى كه داروى تلخى را مىخورد و از آن لذّت نمىبرد، ولى مىداند كه با خوردن آن بهبود مىیابد. كسى كه مجبور است در یك عمل جراحى عضوى از بدن خود، مثل پایش را از دست دهد، برایش سخت است، اما چون چارهاى جز آن ندارد، تن به قضا مىدهد و حاضر مىشود پایش را قطع كنند، تا در عوض جانش سالم بماند.
با توجه به آنچه بیان شد، برخى از آیات قرآن و روایات در راستاى تربیت و تهذیب كسانى كه در دل خواستههایى دارند و هنوز به مقام رضا و تسلیم نرسیدهاند، وعده مىدهد كه اگر تقوا پیشه كنید خداوند خواستههاى دنیوىتان را برآورده مىسازد و در این راستا پیامبر(صلى الله علیه وآله)
1. سبأ / 13.
مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ یقول اللّه جلّ ثناوه و عزّتى وجلالى لایؤثر عبدى هواى على هواه الاّ جعلت غناه فى نفسه و همومه فى اخرته ...»
اى ابوذر؛ خداوند تبارك و تعالى مىفرماید: به عزت و جلالم سوگند بنده من خواسته مرا برخواسته خود مقدم نمىدارد مگر اینكه من او را بىنیاز مىسازم و چنان مىكنم كه اندیشه و همّ او مصروف امور اخروى گردد.
خداوند براى تأكید مطلب قسم مىخورد، چون پذیرش آن سخن براى عموم مردم آسان نیست، از این رو قسم مىخورد تا مردم باور كنند. مىفرماید اگر وقتى خواسته بنده من با خواسته من تزاحم یافت، خواسته مرا مقدم داشت [اگر خواست او همسو با خواست خداوند بود، هم خواسته او تحقق مىیابد و هم خواسته خداوند و سخن در این است كه خواست او با خواست خداوند جمع نمىشود] چند چیز برایش ضمانت مىكنم: اول اینكه احساس بىنیازى از دیگران را در دلش قرار مىدهم. البته انسان همواره به خداوند احتیاج دارد و احساس نیاز به او نیز در او هست و باید باشد و نهایت شرف و افتخار انسان در این است كه درك كند فقیر درگاه خداوند است و دریابد كه نیازمند اوست و خود را محتاج غیر خداوند نبیند.
با داده حق اگر تو راضى باشى *** از همچو ویى كى متقاضى باشى.
انسان با توجه به اینكه معمولا خواستههایش به وسیله دیگران تحقق مىیابد، خود را محتاج دیگران مىبیند و احساس نیاز به دیگران انسان را خوار مىكند: به هر اندازه كه شخص خود را محتاج دیگران ببیند، باید در برابرشان خضوع كند، گاهى باید تملق گوید و گاهى باید خواهش و التماس كند. خود را در برابر دیگران حقیر و كوچك سازد تا خواستههایش را انجام دهند. اگر انسان ارتباطش را با خداوند قوى كند و رضا و خواست او را بر خواست خود مقدم دارد، خداوند روحیه بىنیازى از دیگران را در او ایجاد مىكند و وسایل كافى جهت دستیابى به اهدافش را براى او تأمین مىكند، كه البته آن وسایل در حد
ابزارى هستند براى دستیابى به مقاصد و اهداف، و انسان وظیفه دارد كه آن وسایل را به كارگیرد و به پاس بهرهمندى از آنها از خداوند تشكر كند و اگر انسانهاى دیگر نیز از جمله وسایط و وسایل راهیابى به مقاصد دنیوى او بودند، باید از آنان تشكر كند. گرچه او از وسایل بهره مىبرد، اما فقط خود را به خداوند محتاج مىبیند و احساس نیاز به غیر او نمىكند.
احساس غنا و بىنیازى از غیر نعمتى بزرگ است كه به انسان شخصیت مىدهد. البته از آنچه بیان شد نباید توهم شود كه انسان در برابر دیگران تواضع و فروتنى نداشته باشد. باید هم در برابر خداوند و هم در برابر خلق او فروتن و متواضع باشد كسانى كه آشناى به معارف اسلام نیستند، خیال مىكنند كه اسلام از ما خواسته است كه حتى در برابر خداوند نیز احساس ذلّت و حقارت نكنیم! اینان اسلام را نشناختهاند و پندار باطلى از آن دارند. اصل اسلام بندگى است، نهایت افتخار انسان تذلّل و احساس كوچكى در برابر خداوند و سر به خاك ساییدن و صورت بر خاك نهادن است. نهایت كمال انسان در این است كه خود را در برابر ذات حق ذلیل ببیند و چون خداوند خواهان تعالى و كمال انسان مىباشد، از او خواسته است كه در برابرش احساس ذلّت كند و نیاز به درگاه او برد چون تكامل او در گرو بندگى خداست، و در مقابل، احساس كوچكى و ذلّت در برابر دیگران نكند و خود را نیازمند به آنان نبیند. چون اگر خود را نیازمند آنان دید، خواه ناخواه به اندازه احساس نیازمندى احساس ذلّت خواهد كرد.
به همان اندازه كه انسان احساس كند كارش به دست دیگران انجام مىپذیرد، خود را در مقابل آنان كوچك مىانگارد، اگر به زبان هم نیاورد در دل خود را ذلیل و خوار مىبیند. اما اگر مؤمن به بركت ایمانش، كارش را به خداوند واگذاشت و خود را تنها نیازمند او دید، در دل نیز احساس نیاز به دیگران نمىكند. گرچه ممكن است خداوند با دست بنده خود نیاز او را برطرف سازد و از انسان بخواهد كه از او تشكر كند، اما او تنها خود را به خداوند نیازمند مىبیند. در داستان حضرت ابراهیم(علیه السلام) آمده است كه وقتى به دستور نمرود آتشى عظیم
برافروختند ـ كه اشخاص جرأت نداشتهاند به آن نزدیك شوند و شدّت حرارت آن از فاصله دور نیز افراد را مىسوزاند، چندان كه مجبور شدند با منجنیق و از راه دور حضرت ابراهیم را درون آن افكنند ـ و در آن هنگامه سخت و دشوار ابراهیم درون آتش قرار گرفت، جبرئیل براى كمك نزد او آمد و فرمود:
«هَلْ لَكَ حاجَةٌ» آیا به من كارى دارى؟
ابراهیم در جواب فرمود:
«أَمّا إِلَیْكَ فَلا.»(1) من به تو نیازى ندارم.
ابراهیم فرمود نیاز دارم و خواهان یارى و كمك هستم، اما نه از غیر خداوند و خداوند نیز به نهان من آگاه هست و نیازم را مىداند و هر چه صلاح بداند انجام مىدهد. پس از آنكه ابراهیم در این امتحان سخت موفق و پیروز شد، خداوند او را به مقام خلّت رساند و او را خلیل و دوست خود برگزید.
البته رسیدن به مقام غنا و بىنیازى از دیگران كار آسانى نیست و تنها با لطف و عنایت خداوند انسان به آن مقام مىرسد، اما خداوند مقدمات رسیدن به آن مقام را در اختیار انسان نهاده است و از جمله آن مقدمات، چنانكه عرض شد، این است كه انسان وقتى امر دایر گشت بین خواست خود و خواست خداوند، خواست خداوند را مقدم بدارد كه در درجه اول، در دل خود، احساس غنا و بىنیازى از مردم مىكند.
دوم اینكه: دیگر نگران امور دنیایى خود نخواهد بود و خیر و صلاح دنیایش را به خداوند وامىنهد و تنها نگران آخرتش هست و همّ او مصروف جهان آخرت مىگردد. در این فكر است كه عاقبت او چه مىشود و آیا به وظیفه اخروىاش عمل كرده است؟ پس او پیوسته نگران آخرت است.
«وضمنّت السّموات والارض رزقه وكففت علیه ضیعته وكنت له من وراء تجارة كلّ تاجر.»
آسمان و زمین را ضامن روزى او مىگردانم و كسب و كار و حرفه او را نگهدارى مىكنم و من براى او فراسوى تجارت هر بازرگانى خواهم بود.
1. بحارالانوار، ج 12، ص 35.
سوم اینكه: كسى كه خواست مرا بر خواست خود مقدم بدارد، من نیز خواستههایش را تأمین مىكنم و زمین و آسمان را ضامن روزى او قرار مىدهم و بدانها امر مىكنم كه روزى او را تأمین كنند.
چهارم اینكه: كسب و كارش را در برابر آفتها و خسارتها پاس مىدارم. هر كس براى تداوم زندگى خود كسبى اختیار مىكند و شغلى برمىگزیند كه در پرتو آن به درآمدى برسد و طبیعى است كه كسب و كار و زراعت و ... براى باقى ماندن و ثمردادن ضامنى ندارند: از كجا كه باغ میوه بدهد، زراعت به برداشت برسد، گاو و گوسفندان زنده بمانند و از كجا كه آفت و خسارت متوجه كسب و كار انسان نشود؟ كسى كه خواست خداوند را بر خواست خود مقدم دارد، خداوند ضمانت مىكند كه كسب و كار او و زراعت و رمه و گوسفندانش را از خسارت و آفت حفظ كند، تا به ثمره و نتیجه مورد انتظار دست یابد.
پنجم اینكه: در هر معامله و تجارتى او را كمك مىكنم تا زیان نبیند. كسانى كه همواره به فكر دنیا هستند، سعى مىكنند با كسى معامله كنند كه سود بیشترى عایدشان كند. معامله و تجارتى را برمىگزینند كه سود بیشترى را به همراه دارد. همواره نگران و ناراحتند كه نكند در معاملهاى ضرر كند و یا سود اندك نصیبشان شود. خداوند مىفرماید كسى كه خواست مرا بر خواست خود مقدم مىدارد، در هر تجارت و معاملهاى من پشتیبان او هستم تا سود بیشترى ببرد. در هر معاملهاى دست من او را یارى مىكند: به جاى اینكه خودش بیندیشد و تدبیر كند و نقشه بكشد كه با چه كسى و چگونه معامله كند تا سود ببرد، در هر تجارتى من او را حمایت مىكنم و منافعش را حفظ مىكنم.
سپس پیامبر(صلى الله علیه وآله) در اشاره به اینكه مؤمن باید چنان یقینى داشته باشد كه در پرتو آن نگران روزى خود نباشد و بداند به آنچه خداوند مقدر كرده مىرسد، مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ لوان ابن آدم فرّ من رزقه كما یفرّ من الموت لادركه رزقه كما یدركه الموت.»
اى ابوذر؛ اگر فرزند آدم از روزى خود بگریزد همانطور كه از مرگ مىگریزد، روزى او به وى خواهد رسید چنانكه مرگ او را در مىیابد.
انسان از مرگ خوشش نمىآید و از آن فرار مىكند، ولى بالاخره مرگ او را در كام خود فرو مىبرد. همچنین اگر از روزى خود فرار كند، به روزىاش مىرسد و از آنچه مقدر است گریزى نیست. اگر كسى زیاد تلاش كند، معلوم نیست روزىاش زیاد شود؛ چه بسا كسانى كه تلاش فراوانى كردند و در نهایت از گرسنگى مردند. در این زمینه داستانهاى عجیبى درباره ثروتمندترین افراد نقل شده است كه در زندگى خود با حوادثى و جریانهایى روبرو گشتند كه مجبور شدند در دم مرگ از گرسنگى كفش خود را بجوند! از آن طرف، بودند افراد كم دست و پا و كم تحركى كه كارى از ایشان ساخته نبود، اما خداوند ثروت كلانى به آنان عطا كرد و به آنچه مقدر بود رسیدند.
انسان نباید در انجام وظیفه و تلاش براى معاش خود كوتاهى كند و نباید به بهانه اعتقاد به قضا و قدر تنبلى كند، چون خداوند از انسان تنبل بیزار است. اما اگر بین تحصیل علم و انتخاب شغل دیگر مخیّر بود و وظیفه داشت كه یكى را برگزیند، اگر معرفت كافى داشته باشد كمى درآمد موجب نمىگردد كه به دنبال تحصیل علم نرود؛ بلكه ایمان به فراهم آمدن روزىاى كه خداوند براى او مقدر ساخته، او را وا مىدارد كه با خیال راحت به دنبال تحصیل علم برود و مطمئن باشد كه روزىاش مىرسد و از آنچه مقدر است محروم نمىگردد.
«یا أَباذَرٍّ؛ أَلا أُعَلِّمُكَ كَلِمات یَنْفَعُكَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِنَّ؟ قُلْتُ: بَلى یا رَسُولَاللّهِ. قالَ: إِحْفَظِ اللّهَ یَحْفَظْكَ، إِحْفَظِ اللّهَ تَجِدْهُ أَمامَكَ. تَعْرَّفْ إِلَى اللّهِ فِىالرَّخاءِ یَعْرِفْكَ فِىالشِّدَّةِ وَإِذا سَأَلْتَ فَاسْأَلِ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ وَإِذا اسْتَعَنْتَ فَاسْتَعِنْ بِاللّهِ، فَقَدْ جَرى الْقَلَمُ بِما هُوَ كائِنٌ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ، فَلَوْ أَنَّ الْخَلْقَ كُلَّهُمْ جَهَدُوا أَنْ یَنْفَعُوكَ بِشَىْء لَمْ یُكْتَبْ لَكَ ماقَدَرُوا عَلَیْهِ وَلَوْ جَهَدُوا أَنْ یُضِرُّوكَ بِشَىْء لَمْ یَكْتُبْهُ اللّهُ عَلَیْكَ ما قَدَرُوا عَلَیْهِ.
فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَعْمَلَ لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ بِالرِّضا وَالْیَقینِ فَافْعَلْ وَإِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَإِنَّ فِىالصَّبْرِ عَلى ما تَكْرَهُ خَیْراً كَثیراً وَإِنَّ النَّصْرَ مَعَالصَّبْرِ وَالْفَرَجَ مَعَ الْكَرْبِ وَإِنَّ مَعَالْعُسْرِ یُسْراً.
یا أَباذَرٍّ؛ إِسْتَغْنِ بِغِنىَ اللّهِ یُغْنِكَ اللّهُ. فَقُلْتُ: وَما هُوَ یا رَسُولَ اللّهِ؟ قالَ: غَداءَةُ یَوْم وَعِشاءَةُ لَیْلَة، فَمَنْ قَنَعَ بِما رَزَقَهُ اللّهُ فَهُوَ أَغْنَى النّاسِ.»
این بخش از پندهاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) درباره ارتباط با خداوند و توجه به او در تنگناها و نیز كمك خواستن از او و بىنیازى از دیگران است. در ارتباط با مقام اول باید گفت: انسان براى این آفریده شده كه به مقام قرب خداوند برسد، لذا باید همه فعالیتهاى او در راستاى حفظ ارتباط با خداوند باشد و اگر نیروهاى خود را صرف كار دیگرى كند، آنها را به هدر داده است. باید همه قواى باطنى و ظاهرى و همه نعمتها را در مسیر ارتباط با خداوند به كار گرفت، گواینكه این مسیر بسیار وسیع و داراى شكلهاى گوناگون است كه هر یك مربوط به جهتى از جهات روح ماست؛ چراكه خداوند متعال روح ما را داراى چهرهها، ابعاد و شؤون
گوناگونى قرار داده است كه همه این ابعاد در یك سمت جهتگیرى شدهاند و باید همه در جهت خداوند قرار گیرند. چنان نیست كه یكى از ابعاد وجودى ما در ارتباط با خداوند باشد و سایر ابعاد چنین نباشند.
براى ابعاد وجودى انسان تقسیمبندىهایى شده است، مثلا گفته مىشود یك بعد از وجود انسان براى ارتباط او با خداوند است و یك بعد وجود او براى ارتباط با خودش هست و یك بعد آن براى ارتباط او با انسانهاى دیگر است و بعد دیگر وجود او براى ارتباط با سایر مخلوقات است. این تقسیمبندى از نظر احكامى كه متوجه انسان مىشود مىتواند درست باشد: از بعد ارتباط انسان با خودش، بیان مىگردد كه چه چیزهایى براى بدنش نافع است و چه چیزهایى مضر است، فلان چیز حلال است و فلان چیز حرام. برخى از احكام، ارتباط انسان را با خداوند تعیین مىكند، مثل نماز و روزه. برخى از احكام ارتباط انسان را با خلق معیّن مىكند، مثل چگونگى رفتار و برخورد با پدر و مادر، خویشان، دوستان و یا دشمنان.
این دستهبندى پذیرفتنى است، اما باید توجه داشت كه این تقسیم شؤون انسان، به این معنا نیست كه غیر از مسیر خداوند و حركت در جهت رسیدن به قرب او ما هدف دیگرى نیز داریم؛ بلكه باید اذعان داشت كه همه ابعاد وجودى ما ـ با اختلافات عجیبى كه در آنهاست ـ همه به سوى یك نقطه هدفگیرى شدهاند. یعنى همان ارتباطى كه انسان با انسانهاى دیگر دارد باید براى خداوند باشد و نیز سایر ارتباطات.
شكل كارهاى ما فرق مىكند: یكى به صورت نماز است و یكى درس گفتن و یا درس خواندن و یا انجام كارهاى روزمره، ولى همه اینها در صورتى براى ما مفیدند كه در نهایت براى خداوند باشند؛ لذا انسان باید همه كارهایش و حتى تفكراتش براى خداوند باشد و جز او را نخواهد و نطلبد و نجوید.
یا رب ز تو آنچه من گدا مىخواهم *** افزون ز هزار پادشا مىخواهم
هركس ز در تو حاجتى مىخواهد *** من آمدهام از تو ترا مىخواهم.
انسان علاوه بر كششهایى كه براى تأمین ابعاد مادى وجود خویش و زندگى مادى و محدود خود دارد، كششهایى به سوى زندگى نامحدود، غایت نامحدود، جمال، كمال و قدرت نامحدود دارد. در واقع ساختمان وجودى انسان براى هدف بىنهایتى ساخته شده است و غرایز در راستاى حركت به سوى جهان بىنهایت در انسان تعییه شدهاند و آنچه به دنیا محدود مىشود، جنبه مقدمیت دارد و براى این است كه موتور حركت انسان از كار نیفتد و مسیر خود را به سوى خداوند ادامه دهد.
باید توجه داشت كه آنچه انسان را انسان مىكند ارتباط با خداوند است، چراكه كمال نهایى انسان در ارتباط با خداوند است و این ارتباط با شناخت و عمل حاصل مىگردد؛ در غیر این صورت انسان در ردیف دیگر حیوانات بلكه پستتر است:
«أُولئِكَ كَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ...»(1) آنان (گمراهان) مانند چهارپایانند بلكه گمراهترند.
در این بین وجود انبیاء و اولیاى خدا و آثار علمى، سنت، سیره و قدرتى كه از آنها ظاهر شد نشانه ارتباط آنها با خداوند بود. البته گفتنى است كه وجود هر موجودى از نظر تحلیل عقلى، عین ارتباط با آفریننده است و ممكن نیست آفریدهاى با آفریننده خود ارتباط نداشته باشد، اما این ارتباط تكوینى است كه در مجموعه نظام هستى تحقق دارد و گریزى از آن نیست و هیچ موجودى نمىتواند با خداوند ارتباط تكوینى نداشته باشد. منتها جداى از این ارتباط تكوینى، انسان امتیاز دیگرى دارد و خداوند این قدرت را به او عنایت كرده كه مىتواند به بركت عقل، فهم و شعور خود این ارتباط را درك كند و ارزش او به این است كه این ارتباط را بهتر و عمیقتر درك كند.
معمولا آغاز شناخت و ارتباط با خداوند از راه علم حصولى است كه در پرتو به كارگیرى فكر و استدلال عقلانى و فلسفى بهدست مىآید، امّا این شناخت، پایان راه و نهایت كمال انسانى نیست و وى را به مقصد نمىرساند و باور و اعتقاد راسخ در او پدید نمىآورد. شناخت كامل، شناخت حضورى است یعنى انسان به مقامى مىرسد كه با همه
1. اعراف / 179.
وجود ارتباط با خداوند را درك مىكند، بلكه مىشود عین ارتباط با خداوند؛ نه اینكه فقط بداند. هدف دین این است كه انسان را به چنین مقامى برساند. از حضرت على(علیه السلام) نقل شده كه فرمود:
«ما رَأَیْتُ شَیْئاً إِلاّ رَأَیْتُ اللّهَ قَبْلَهُ وَبَعْدَهُ وَمَعَهُ.»
چیزى را ندیدیم مگر آنكه قبل از آن و پس از آن و با آن خداوند را دیدم.
اگر براى انسانى كه در جهت رسیدن به كمال مىكوشد، این شناخت در این دنیا بهطور كامل حاصل نگشت، باید زمینهاى فراهم سازد تا در عالم دیگر این ارتباط را كاملا بیابد. از این جهت در لسان دین و در اخبار اهل بیت، در بیان ارتباط با خداوند تعبیر به رؤیت شده است و گفته شده كه بالاترین نعمت بهشتیان این است كه به اندازه درجه كمال خود به مشاهده انوار الهى نایل مىگردند. آنان كه به بالاترین مقامات رسیدهاند، همیشه برایشان مشاهده انوار الهى میسّر است و آنان كه مقامشان فروتر است، كمتر برایشان تجلیات الهى حاصل مىشود.
نقل شده است كه یكى از علماى تهران كه مرد وارستهاى بود، بر اثر ابتلاى به سرطان از دنیا مىرود، یكى از بستگان ایشان ـ كه خیلى به او علاقه داشت ـ او را در خواب مىبیند و بعداً جریان خواب خود را ـ كه در واقع رؤیاى صادقه بود ـ براى یكى از علماى قم چنین تعریف مىكند: وقتى آن عالم را در خواب دیدم، سؤال كردم در آن عالم ائمه اطهار و امام حسین(علیهم السلام) را زیارت مىكنید؟ در جواب گفت: چه مىگویى! در این عالم بین ما و سیدالشهداء، سىهزار سال فاصله است و باید سىهزار سال انتظار بكشیم كه به زیارت ایشان موفق گردیم!
بله باید دید انسان دل به چه مىسپرد و ارزش انسان در حد چیزى است كه بدان دل مىسپرد: كسى كه دلش به باغ و خانه تعلق دارد، در همان حد ارزش دارد، اما اگر دل به خداوند تعلق گرفت و با او پیوند خورد، ارزش آن بىنهایت مىگردد و دیگر در قید تعلقات محدود و گذراى دنیا نیست و از همه چیز و همه كس جز خداوند دل مىكند:
آن كس كه ترا شناخت جان را چه كند *** فرزند و عیال و خانمان را چه كند
دیوانه كنى هر دو جهانش بخشى *** دیوانه تو هر دو جهان را چه كند.
پس ارزش واقعى انسان به ارتباط با خداوند و نایل گشتن به مقام قرب اوست، نه به لذّتها و اندوختههاى مادى. انسانیت انسان به درك و توجهات قلبى اوست و باید دید كه دلش به كجا ارتباط دارد و هر قدر ارتباطش با خداوند عمیقتر باشد و پیوند او محكمتر گردد، وقتى از این عالم فانى رخت بربست انوار ربوبى بیشتر براى او تجلى مىكنند و بیشتر از مواهب و نعمتهاى الهى بهرهمند مىشود؛ از این رو پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ الا اعلّمك كلمات ینفعك اللّه عزّوجلّ بهنّ؟ قلت: بلى یا رسولاللّه. قال: احفظ اللّه یحفظك»
اى ابوذر؛ آیا سخنانى را به تو نیاموزم كه خداوند تو را بدانها سود بخشد؟ عرض كردم: بله اى رسول خدا. فرمود: سر رشته ارتباطات را با خداوند حفظ كن، تا خداوند ارتباطش را با تو حفظ كند.
تمام پندهایى كه تاكنون ذكر گردید نافع و سودبخش بودند، پس اینكه حضرت ابوذر را توجه مىدهند به اینكه سخنانى را برایت ذكر مىكنم كه خداوند تو را بدانها سود بخشد، گویاى این است كه این سخنان گلچین شده مطالب پیشین است و از اهمیت خاصى برخوردار است و از این جهت حضرت، ابوذر را به آنها توجه مىدهد. حضرت گوشزد مىكنند به ابوذر كه خداوند متعال بین خود و تو تكویناً ارتباطى قرار داده است، رشته ارتباطى بین مقام اعظم الوهیت و تو بنده ناچیز پیوند ایجاد كرده است سعى كن این ارتباط محفوظ بماند و از هم نگسلد. اگر سعى كردى این ارتباط را حفظ كنى خداوند نیز تو را حفظ مىكند، این مضمون را حافظ در شعر زیباى خود گنجانده است:
گرت هواست كه معشوق نگسلد پیوند *** نگاهدار سر رشته تا نگه دارد.
چه سعادتى از این بالاتر كه بنده ناچیزى كه در عالم چیزى به حساب نمىآید با خداى جهانیان ارتباط داشته باشد و چه موهبتى از این بالاتر. پس باید در حفظ آن بكوشد كه در
پرتو آن، عنایات همواره به او روى مىآورند، اما اگر در حفظ آن نكوشید و رسم بندگى را بجا نیاورد، نباید انتظار داشته باشد كه مشمول الطاف و عنایات خداوند متعال قرار گیرد.
شاید براى برخى ابهام داشته باشد كه چگونه بین من و خداوند ارتباط وجود دارد كه آن را حفظ كنم؛ بین من كه در این عالم خاكى بسر مىبرم و بین خداوند متعال و عرش الهى چه ارتباطى مىتواند وجود داشته باشد. براى رفع این ابهام حضرت مىفرمایند:
«احفظ اللّه تجده امامك.» ارتباطت را با خداوند حفظ كن تا او را در برابر خود بیابى.
یعنى بین تو و خداوند فاصلهاى وجود ندارد و او همواره در نزد تو حاضر است و از تو جدا نیست:
«... وَ هُوَ مَعَكُمْ أَیْنَمَا كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصیرٌ»(1)
هر كجا باشید او با شماست و خداوند به آنچه مىكنید آگاه است.
بنابراین اگر انسان مىخواهد مشمول عنایات خداوند متعال باشد تا او را از بلاها، شر شیطان و وسوسههاى نفس حفظ كند [حفظ كردن در سخن پیامبر مطلق است و شامل حفظ كردن انسان از هر خطر مادى و معنوى مىشود.] باید ارتباط خود را با خداوند نگهدارد و نگذارد ضعیف گردد.
سپس پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«تعرّف الى اللّه فى الرّخاءِ یعرفك فى الشّدّة.»
در حال فراخى خویشتن را با خداوند آشنا ساز تا تو را در حال تنگدستى بشناسد.
از آنجا كه خداوند داراى قدرت بىنهایت است و هرچه در نظام عالم انجام مىگیرد به اراده و مشیت اوست و چیزى از دایره اراده او خارج نیست، در هر حال انسان باید به او توجه داشته باشد. اگر در تنگنا و گرفتارى قرار گرفت، تنها به خداوند توجه كند و از او
1. حدید / 4.
بخواهد تنگناها را رفع كند و نیز هنگامى كه در آسایش قرار دارد به خداوند توجه كند، چراكه نعمت آسایش و راحتى را خداوند در اختیار او نهاده است.
طبیعى است كه وقتى انسان دچار گرفتارى و رخداد ناگوارى مىشود به سوى خداوند روى مىآورد، چنانكه خداوند درباره مشركان مىفرماید:
«فَإِذا رَكِبُوا فِىالْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّیهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِكُونَ.»(1)
وقتى بر كشتى سوار شوند (و كشتى به خطر افتد) با اخلاص كامل تنها خداوند را مىخوانند و چون به ساحل نجات رسیدند به خداوند یكتا شرك مىورزند.
توجه یافتن به خداوند در هنگام سختى و گرفتارى و هنگامى كه امواج سهمگین بلا از هر سو انسان را فرا مىگیرد، هنر نیست. البته هستند كسانى كه آنقدر از درگاه خداوند رانده شدهاند كه حتى در گرفتارى نیز سراغ خداوند نمىروند، اما كسى كه ذرّهاى ایمان در دلش باشد لااقل هنگام سختى و گرفتارى سراغ خداوند مىرود. پیامبر مىفرمایند: اگر مىخواهى هر وقت سراغ خداوند مىروى جوابت دهد و به فریادت رسد، در هنگام آسایش و راحتى رابطهات را با خداوند حفظ كن و با او آشنایى بورز. چون اگر در آن هنگام از او بیگانه شدى، توقع نداشته باش كه در هنگام گرفتارى به فریادت رسد. در هنگام آسایش و راحتى به یاد خداوند باش كه در گرفتارى وقتى او را مىخوانى به تو لبیك بگوید.
همه ما، كم و بیش، در زندگى خود مبتلا به گرفتارىها و مصیبتهایى شدهایم و پس از چندى از آنها رهایى یافتهایم، اما بسادگى از كنار آنها گذشتهایم و در اطراف آن نعمت رهایى و آسایش كه خداوند پس از گرفتارى براى ما فراهم ساخت نیندیشیدهایم. در حالى كه بلاها و گرفتارىها براى بیدار ساختن انسان و توجه دادن او به خداوند است تا قدر نعمتها را بشناسد.
اگر موقعیت خطیرى براى ما رخداد: یكى از بستگانمان با كسالت شدیدى مواجه شد و
1. عنكبوت / 65.
همه درهها به رویمان بسته بود و خطر ما را تهدید كرد، اگر در عین ناامیدى و یأس و تن به بلا سپردن كسى به ما كمك كرد، پزشكى از راه رسید و بالاخره امكانات معالجه بیمارمان فراهم گشت و از مهلكه نجات یافتیم و همینطور درصدها حوادثى كه براى ما پیش مىآید و از سر ما رفع مىشود، بنگریم كه ما چه برداشتى از این گشایشها داریم؟ آیا همه اینها را حمل بر تصادف مىكنیم و مىگوییم تصادفاً چنین و بهمان شد؟ چنین نیست، همه اینها لطف خداوند است و عنایت و لطف او شامل حال ما شد كه از خطر رهیدیم.
در نظام آفرینش آنچه واقع مىشود، همه مشمول اراده الهى است و هیچ چیز بدون خواست خداوند تحقق نمىپذیرد. اگر نعمتى به انسان مىرسد و یا بلایى از وى دور مىگردد، همه به اراده خداست. او اسباب و شرایطش را فراهم ساخته است، چه آن اسباب عادى باشند و چه غیر عادى و چه ما بدانیم و چه ندانیم (گرچه وقتى ما به اسباب غیر عادى ـ كه از آنها به اتفاق تعبیر مىكنیم ـ توجه داشته باشیم، بیشتر تحت تأثیر قرار مىگیریم.) خداوند است كه دائماً روزى انسان را مىدهد، چه به وسیله اسباب عادى، مثل كسب و كار و چه به وسیله اسباب غیر عادى، مثل مائده آسمانى. رفع گرفتارىهاى انسان نیز از ناحیه خداوند است، چه از راههاى عادى و چه غیر عادى.
در یك تقسیمبندى مىتوان انسانها را از لحاظ توجه به خداوند به سه دسته تقسیم كرد:
دسته اول: كسانى كه در همه حال، چه در خوشى و رفاه و چه در گرفتارى و بلا به خداوند توجه دارند و به تعبیر قرآن، هر صبح و شام به یاد او هستند و تنها در حال گرفتارى به او توجه نمىكنند:
«وَاذْكُرْ رَبَّكَ فِى نَفْسِكَ تَضَرُّعَاً وَخِیفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدوِّ وَالاْصَالِ وَلاَتَكُنْ مِنَ الْغَافِلینَ.»(1)
خداى خود را با تضرع و پنهانى و بىآنكه آواز بركشى، در دل خود و در هر صبح و شام، یاد كن و از غافلان مباش.
1. اعراف / 205.
«فِى بُیُوت أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَیُذْكَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالاْصالِ.»(1)
در خانههایى (مانند مساجد، خانههاى انبیاء و اولیاء) كه خداوند اجازه داده رفعت یابند و در آنها ذكر خداوند شود و هر صبح و شام ذات پاك او را تسبیح و تنزیه كنند.
راز اینكه این دسته در همه حال به یاد خداوندند این است كه با وجود همه نعمتهایى كه خداوند به آنها داده باز از او بىنیاز نیستند و دستكم در دوام آن نعمتها خود را به خداوند محتاج مىبینند و چون بر حسب اختلاف مراتب خویش نیازمندى خود را به خداوند درك مىكنند، نعمت و بلا برایشان تفاوتى ندارد. آنان بندگان شایستهاى هستند كه همواره خداوند را در نظر دارند و مورد توجه خداوند نیز هستند.
دسته دوم: كه اكثر مؤمنان جزو این دستهاند، كسانى هستند كه در حال نعمت و رفاه كمابیش مبتلا و غفلت مىشوند، ولى وقتى گرفتارى پیش مىآید بیدار مىشوند و نسبت به خداوند اظهار نیاز مىكنند. این دسته نیز نسبتاً بندگان خوبى مىباشند، اما خداوند از آنها گله مىكند كه چرا وقتى به آنها نعمتى مىدهیم ما را فراموش مىكنند و وقتى نعمت از آنان گرفته مىشود، به خداوند متوجه مىشوند:
«وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَىالاِْنْسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَ بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُ فَذُو دُعاء عَریض.»(2)
هنگامى كه به انسان نعمت مىبخشیم (از حق) روى مىگرداند و متكبرانه دور مىشود و هنگامى كه بدى به او مىرسد، دعائى گسترده دارد.
دسته سوم: كسانى هستند كه در هیچ حال، حتى در گرفتارىها رو به خداوند نمىآورند. عدهاى از این دسته برخى از بلاها را از جانب خداوند مىدانند، لذا وقتى آن بلاها بر آنان نازل مىشود دست به دعا برمىدارند؛ چون آن بلاها را برخاسته از اسباب غیر طبیعى و نشانه قهر و غضب خداوند مىدانند. مانند قوم یونس كه وقتى عذاب بر آنان مقدر شد و نزدیك بود كه نازل شود، چون مىدانستند كه آن عذاب نشانه غضب الهى است به خود آمدند و استغفار كردند؛ خداوند نیز آنها را نجات داد. این دسته در ارتباط با بلاهایى كه
1. نور / 36.
2. فصّلت / 51.
تصور نمىكنند از جانب خداوند باشد، به خداوند توجه نمىكنند؛ خداوند این دسته را نكوهیده، مىفرماید:
«فَلَوْلاَ إِذْ جَائَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ مَا كَانُوا یَعْمَلُونَ.»(1)
چرا وقتى بلاى ما به آنها مىرسد توبه و تضرع و زارى نكردند، بدین سبب نكردند كه دلهایشان را قساوت فرا گرفت و شیطان كردار زشت آنان را در نظرشان زیبا نمود.
و در جاى دیگر مىفرماید:
«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِىَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الاَْنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغَافِل عَمَّا تَعْمَلُونَ.»(2)
پس با این همه (آیات قدرت الهى كه بر شما نمودار گشت) سخت دل گشتید و دلهایتان چون سنگ یا سختتر از آن شد، چه اینكه از پارهاى از سنگها نهرهاى آب مىجوشد و برخى دیگر از سنگها چون بشكافد آب از آن مىجوشد و پارهاى از آنها از ترس خداوند فرو ریزد و (اى سنگدلان بترسید كه) خداوند از كردار شما غافل نیست.
سپس حضرت در این باره كه انسان فقط از خداوند باید درخواست كند و به غیر او روى نیاورد مىفرمایند:
«و اذا سألت فاسال اللّه عزّوجّل و اذا استعنت فاستعن باللّه فقد جرى القلم بما هو كائنٌ الى یوم القیامة.»
اگر خواستى درخواست كنى از خداوند درخواست كن، هرگاه خواستى از كسى یارى جویى از خداوند یارى بخواه، زیرا قلم بر آنچه تا روز قیامت خواهد شد جارى شده است.
1. انعام / 43.
2. بقره / 74.
طبیعى است كه انسان نیازهایى دارد و خود توان رفع آنها را ندارد و نمىتواند همه خواستههایش را تأمین كند و خواه ناخواه سراغ كسى مىرود كه به او كمك كند و خواستهاش را تأمین سازد. پیامبر(صلى الله علیه وآله) به ابوذر مىفرمایند كه اگر بناست از كسى چیزى بخواهى از خداوند بخواه. وقتى مىنگرى نیازى دارى و خودت نمىتوانى آن را تأمین كنى و مجبورى از دیگرى كمك بخواهى از خداوند كمك بخواه، چرا كه كسى بهتر از او به نیاز تو آگاه نیست و كسى به مانند او توان براى رفع خواستههاى تو را ندارد؛ چون همه هستى ملك اوست و قدرت او بر هر چیزى سیطره دارد و اگر بخواهد امرى تحقق یابد باید به اراده و مشیت او باشد. بعلاوه خداوند متعال بیش از هر كسى به مخلوق و بنده خود محبت دارد و خیر او را مىخواهد و از این رو، خود به بندهاش فرمان داده است كه او را بخواند و از او درخواست كمك كند. در دعاى افتتاح مىخوانیم:
«أَللّهُمَ أَذِنْتَ لى فى دُعائِكَ وَمَسْئَلَتِكَ.»
خداوندا، به من اجازه دادى كه تو را بخوانم و از تو درخواست كنم.
طبیعى است كه وقتى خداوند باب دعا و مناجات را به روى انسان مىگشاید، بر اجابت و پاسخ دادن آماده است و گذشته از این همواره انسان را مشمول نعمتهاى خود مىسازد و شكى نیست كه از جمله نعمتهاى او، نعمت رهایى از بلاها و دفع آنهاست كه این نعمت نیز توسط خداوند به انسان ارزانى مىشود. وقتى انسان به بلایى گرفتار مىشود، خداوند او را نجات مىدهد و گاه قبل از مبتلا شدن به گرفتارى، خداوند آن را دفع مىسازد. از این جهت انسان همواره مرهون الطاف خداوند و محبتهاى اوست و باید بداند كه تنها او قادر است به او یارى رساند و كارى در این عالم بدون اذن او انجام نمىپذیرد؛ پس تنها از او باید كمك بخواهد. در فراز دیگرى از دعاى افتتاح مىخوانیم:
«فَكَمْ یَا إِلهى مِنْ كُرْبَة قَدْ فَرَّجْتَهَا وَ هُمُوم قَدْ كَشَفْتَها وَ عَثْرَة قَدْ أَقَلْتَها وَ رَحْمَة قَدْ نَشَرْتَها وَ حَلْقَةِ بَلاء قَدْ فَكَكْتَها.»
پروردگارا، چه بسیار گرفتارىهایى كه از من رفع كردى و اندوههایى كه برطرف
ساختى و لغزشهایى كه از آنها درگذشتى و رحمتى كه پراكندى و حلقه بلایى كه گشودى.
امام صادق(علیه السلام) مىفرمایند:
«إِذا أَرادَ أَحَدُكُمْ أَنْ لایَسْأَلَ رَبَّهُ شَیْئاً إِلاّ أَعْطاهُ فَلْیَیْأَسْ مِنَ النّاسِ كُلِّهِمْ وَ لایَكُونُ لَهُ رَجاءٌ إِلاّ عِنْدَاللّهِ فَإِذا عَلِمَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ ذلِكَ مِنْ قَلْبِهِ لَمْ یَسْأَلِ اللّهَ شَیْئاً إِلاّ أَعْطاهُ.»(1)
چون یكى از شما خواسته باشد هر چه از پروردگارش درخواست مىكند به او عطا كند باید از مردم ناامید شود و جز به آنچه نزد خداوند است امیدى نداشته باشد، چون خداوند عزوجل این را در دلش بنگرد هرچه از او بخواهد، به او عطا مىكند.
هر یك از ما در روز لااقل ده بار مىگوید «ایّاك نستعین» اما در عمل چنین نیست و گویا عمل بسیارى از ما بیانگر این است كه تنها از خداوند كمك نمىخواهیم و از دیگران كمك مىطلبیم. البته هستند كسانى كه در این گفته صادقند و وقتى مىگویند «ایّاك نعبد و ایّاك نستعین» صادقند و واقعاً او را عبادت مىكنند و تنها از او كمك مىطلبند؛ اما ما از سر صدق نمىگوییم و دائماً دستمان نزد بندگان خداوند دراز است. در گرفتارىها و مشكلات امید داریم پدر و مادر، برادر، خواهر و دوستان به ما كمك كنند و گاهى توقع و امید خود را ابراز نیز مىكنیم.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) سفارش مىكنند كه انسان فقط از خداوند درخواست كند و تنها از او كمك بخواهد و پس از آن ابوذر را به قضا و قدر و تقدیرات الهى توجه مىدهند كه پیش از این نیز درباره آن بحث گردید. یكى از فواید اعتقاد به تقدیرات الهى و قضا و قدر این است كه اگر رفاه، آسایش و مكنت و امر خوشایندى براى انسان پیش آمد سرمست نمىشود و یا اگر گرفتارى و امر ناگوارى برایش پیش آمد، چندان ناراحت نمىشود؛ چون مىداند آنچه رخ مى دهد تقدیر الهى است و از آن گریزى نیست:
«مَا أَصابَ مِنْ مُصِیبَة فِىالاَْرْضِ وَ لاَ فِى أَنْفُسِكُمْ اِلاَّ فِى كِتَاب مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ
1. اصول كافى، ج 3، ص 219.
ذلِكَ عَلىَ اللَّهِ یَسِیرٌ.»(1)
هر رنج و مصیبتى كه در زمین (از قحطى و آفت و فقر و ستم) یا از نفس خویش به شما رسد پیش از آنكه در دنیا ایجاد كنیم در كتاب (لوح محفوظ) ثبت گردیده است و خلق آن بر خداوند آسان است.
تصور نشود كه خداوند چگونه براى هر بندهاى از بندگان بىشمار خود، در طول تاریخ، هرچه در ارتباط با او تحقق یافته و مىیابد مقدر ساخته است، چون این كار براى او آسان است و همین كه او اراده كند همه معلوماتى كه در نزدش حاضر است در لوح محفوظ مكتوب نیز مىگردد. سپس در آیه بعد دلیل آن مطلب را چنین ذكر مىكند:
«لِكَیْلاَ تَأْسُوا عَلىَ مَا فَاتَكُمْ وَ لاَتَفْرَحُوا بِمَا اتكُمْ وَ اللَّهُ لاَیُحِبُّ كُلَّ مُخْتَال فَخُور.»
تا هرگز بر آنچه از دست شما مىرود دل تنگ نشوید و به آنچه به شما مىرسد دل شاد نگردید و خداوند هر متكبر فخر فروشى را دوست نمىدارد.
از جمله فواید اعتقاد به تقدیرات الهى این است كه انسان پیوسته چشمش به دست خداوند است، چراكه مىداند هر چیزى را او مقدر ساخته است و مىتواند آن را تغییر دهد و از دیگران كارى ساخته نیست، تا دل به آنان ببندد. اگر رخداد ناگوار و گرفتارى برایش پیش آمد، مىداند خداوند متعال از روى حكمت آن را مقدر كرده، یا اگر چیزى از دستش گرفته شد، مىداند آن در لوح محفوظ الهى نوشته شده است و بر اساس تدبیر حكیمانه خداوند این قبیل جریانات باید واقع شوند؛ از اینرو ناراحت نمىگردد و باز دستش را به سوى خداوند دراز مىكند و از او مىخواهد كه تنگنا و گرفتارى را رفع سازد. اگر نعمتى به ما ارزانى شد، سرمست و مغرور نگردیم و خود را نبازیم و خداوند را فراموش نكنیم، بلكه در آن حال بیشتر به خداوند توجه یابیم و به پاس ارزانى داشتن آن نعمت شكر كنیم و حالت تواضع و گدایى خود به درگاه خداوند را حفظ كنیم؛ نه اینكه به مانند قارون آن نعمتها را رهآورد تلاش و سعى خود بدانیم:
1. حدید / 22.
«قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلىَ عِلْم عِنْدِى أَوَلَمْیَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعاً ...»(1)
قارون گفت: من این مال و ثروت فراوان را با علم و تدبیر خود بهدست آوردم، آیا نمىدانست كه خداوند پیش از او امّتها و طوایفى را كه از او قوّت (وثروت) و جمعیتشان بیشتر بود هلاك كرد.
بدانید آنچه دارید بر اساس تقدیر الهى به شما رسیده است و خداوند اسبابش را فراهم آورده، بنابراین اگر بناست از كسى كمك بخواهید، از كسى كمك بخواهید كه همه امور به دست اوست و هر كارى با تقدیر او انجام مىگیرد و اگر صلاح بداند مىتواند مقدرات خود را تغییر دهد. در هر حال باید دستتان پیش او دراز باشد و چشم به رحمت او بدوزید و وقتى كه به بلایى و مصیبتى گرفتار مىشوید، نباید چندان دگرگونى در شما رخ دهد، چون آن بلا و مصیبت بر اساس جریان حساب شدهاى رخ داده، بر اساس تدبیر حكیمانه بوده است. پس جزع و فزع نكنید و یقه خود را چاك نزنید كه چرا چنین شد. با آه و زارى و جزع و فزع ما خداوند از حكمتش كارش صرفنظر نمىكند و از تدبیر خود منصرف نمىشود.
اگر نعمتى به شما داده شد، تصور نكنید با زرنگى خود آن را بهدست آوردهاید، بلكه تقدیر الهى و تدبیر حكیمانه خداوند موجب گشت آن نعمت به شما ارزانى شود و نیز براى امتحان و آزمایش شماست كه با آن نعمت چه مىكنید. پس از فواید اعتقاد به قضا و قدر این است كه انسان بداند آنچه واقع مىشود از روى تدبیر حكیمانه است و اگر كم و كاستى به نظرش آمد، چندان ناراحت نمىشود، چون مىداند كسى كه این نظام را برپا ساخته، این تقدیر را تدبیر كرده، بهتر از او به كرده خود آگاه بوده است و به خیر و صلاح بندگان خود واقف بوده است. با توجه به آنچه ذكر شد پیامبر(صلى الله علیه وآله) پس از سفارش ابوذر به كمك خواستن از خداوند، او را به تقدیرات الهى متوجه مىسازند:
«فقد جرى القلم بما هو كائنٌ الى یوم القیامة»
زیرا قلم بر آنچه تا روز قیامت تحقق خواهد یافت جارى شده است.
1. قصص / 78.
قبلا تذكر دادیم، اكنون نیز تأكید مىكنیم كه نباید از مسأله قضا و قدر و معارف الهى سوء استفاده كنیم. از حكمتهایى كه در بیان این معارف نهفته است غافل شویم و فكر كنیم آنچه بناست واقع شود، انجام مىپذیرد و ما هیچ كارهایم؛ پس خود را كنار بكشیم و شانه از زیر بار وظیفه و مسؤولیتمان خالى كنیم! باید بدانیم كه حركت و تلاش ما نیز در زمره تقدیرات الهى است، بنابراین باید بیشتر فعالیت و تلاش كنیم و بیشتر به انجام وظایفمان همّت گماریم و تصور نكنیم كه با تكیه بر قضا و قدر مىتوان شانه از زیر بار تكلیف خالى كرد و تنبلى پیشه ساخت؛ این از وسوسههاى شیطان است.
اعتقاد به قضا و قدر باید موجب گردد كه ما بیشتر به خداوند توجه یابیم و تنها سراغ او برویم و بىجهت سراغ دیگران نرویم و تملق آنان را نگوییم و براى رسیدن به منافع خود وظایف و تكالیفمان را ترك نكنیم، نه اینكه فریب شیطان را بخوریم و تصور كنیم حال كه همه چیز مقدر است كارى از ما ساخته نیست؛ پس گوشهاى بنشینیم و اگر به تحصیل علم اشتغال داریم، درس نخوانیم. پیش خود بگوییم اگر بناست عالم بشویم، چه درس بخوانیم و چه نخوانیم عالم مىگردیم! اگر بناست عالم شویم مقدر شده است كه از راه درس خواندن عالم شویم و اگر درس نخوانیم عالم نمىگردیم. البته ممكن است بدون تلاش و زحمت، علمى به انسان عطا شود كه این تفضل الهى است و گاهى نصیب انسان مىشود، اما به هر حال انسان در راه انجام وظیفه خود باید تلاش كند و از هر كوششى دریغ نورزد.
در ادامه پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى تأكید سخن پیشین خود مىفرمایند:
«فلو انّ الخلق كلّهم جهدوا ان ینفعوك بشىء لمیكتب لك ما قدروا علیه و لو جهدوا ان یضرّوك بشىء لمیكتبه اللّه علیك ما قدروا علیه.»
اگر همه مردم بكوشند كه سودى به تو رسانند كه خداوند بر تو ننوشته است بر آن توانا نخواهند بود، همینطور اگر همه مردم بكوشند كه ضررى به تو رسانند كه خداوند بر تو ننوشته است بر آن توانا نخواهند بود.
اگر خواست و اراده خداوند متعال بر كارى تعلق گرفت، همه قدرتهاى پندارى عالم نمىتوانند از آن جلوگیرى كنند:
«وَ اللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَ لكِنْ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَیَعْلَمُونَ.»(1)
خداوند بر كار خود غالب است، ولى بسیارى از مردم به این حقیقت آگاه نیستند.
در آیه دیگرى مىفرماید:
«وَ إِنْ یَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ وَ إِنْ یَمْسَسْكَ بِخَیْر فَهُوَ عَلَى كُلِّ شَىْء قَدیر.»(2)
اگر از خداوند ضررى به تو رسد، هیچ كس جز خداوند نمىتواند تو را از آن ضرر برهاند و اگر از او به تو خیرى رسد (هیچ كس نتواند تو را از آن باز دارد) او بر هر چیز تواناست.
بنابراین تصمیم نهایى و اراده حتمى و قطعى از خداوند است، پس اگر چیزى مىخواهى از كسى بخواه كه چنین اراده و قدرتى دارد و سراغ كسانى نرو كه به مانند تو گداى دیگرى هستند و كارى از دستشان برنمىآید و بدان كه اگر خداوند نخواهد كسى نمىتواند به تو كمك كند.
آخرین نكتهاى كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به ابوذر گوشزد مىكنند كه اگر خود را به آن متصف سازد برایش ثمربخش و نافع خواهد بود، این است كه معرفت او به حد یقین برسد. یقین داشته باشد كه آنچه خداوند مقدر كرده تحقق مى یابد و آنچه تقدیر نشده انجام نخواهد گرفت و آنچه مقدر است لغو و بیهوده نیست و از روى تدبیر حكیمانه انجام مىگیرد. با این معرفت و شناخت مؤمن اطمینان دارد كه آنچه واقع مىشود به صلاح اوست، چراكه خداوند زیان و ضرر بندهاش را نمىخواهد، بخصوص بندهاى كه كارش را به خداوند واگذار كرده است. او با خیال راحت در راه انجام وظیفهاش مىكوشد و خاطرش جمع است كه آنچه واقع مىشود موافق حكمت الهى و به صلاح و نفع اوست، چه در ظاهر خوشایند باشد و چه ناخوشایند. او مىداند كه آنچه بر اساس قضا و قدر الهى رخ مىدهد خیر است و در
1. یوسف / 21.
2. انعام / 17.
تقدیرات الهى شر راه ندارد. طبیعى است كه اگر انسان به چنین یقین و معرفتى رسید كه همه حوادث و رخدادهاى عالم را خیر و مطابق تدبیر حكیمانه الهى دید، به آنچه واقع مىشود خوشبین خواهد بود و مطمئن است كه آنچه واقع شده خیر است و انسان از خیر خرسند مىگردد و ممكن نیست از آن بدش بیاید.
البته این یقین و معرفت و ایمان والا براحتى به دست نمىآید و هر كس نمىتواند به آسانى چنین ایمانى را در قلب خود ایجاد كند و هر كس لیاقت ندارد كه به چنین مقامى برسد. كسى كه مىخواهد به چنین مقامى برسد، باید در راه تهذیب نفس و تحلیه درون فراوان بكوشد و به مرحلهاى برسد كه كاملا نفس خود را مهار كند و با عمل به دستورات الهى و درس گرفتن از سیره اولیاى خداوند، به مراحل و مراتب عالى انسانى برسد كه همواره رضاى الهى و خواست خداوند را بر رضا و خواست خود مقدم بدارد و طبیعى است كه رسیدن به این مقام كار هر كسى نیست و پیامبر سفارش مىكنند كه اگر كسى نتوانست به یقین و معرفتى برسد كه حوادث را به صلاح و خیر خود ببیند و در برابر ناملایمات ناراحت نگردد، لااقل در برابر حوادث تلخ و ناگوارى كه رخ مىدهد صبر كند و بردبارى نشان دهد. بداند بىطاقتى و بىصبرى در مقابل آنچه مقدّر بود كه انجام بگیرد سودى نمىبخشد و هرچه بىتابى كند، آنچه خواست خداوند است انجام مىگیرد و براى جلوگیرى از آن، كارى از ما ساخته نیست.
اگر مصیبتى براى او پیش آمده، به بیمارى و فقرى مبتلا گردیده، زلزله و یا سیلى هستىاش را به تاراج برده، یا هر حادثه دیگرى كه براى او اتفاق افتاده، صبر كند و تحمل پیشه سازد كه در این صورت مورد عنایات خداوند قرار مىگیرد. البته اگر حادثهاى قابل پیشبینى است و با اندیشیدن تمهیداتى مىتوان از آن جلوگیرى كرد، انسان وظیفه دارد از آن جلوگیرى كند، اما چه بسا پیشرفتهترین كشورها با همه تجهیزات پیشرفته خود، گاه با حادثه و بلاى پیشبینى نشدهاى مواجه مىشوند كه قدرت مقابله با آن را ندارند: چنانكه معروف است ژاپن زلزلهخیزترین كشور است و براى مقابله با زلزله ساختمانهاى مقاوم و
ضد زلزله ساختهاند، تجهیزات كافى براى امداد رسانى به حادثه دیدگان از پیش تهیه دیدهاند؛ چون در این زمینه تجربه كافى دارند و پیشرفتهاند و مىتوانند سرمایهگذارى لازم را داشته باشند. با این حال دیده شده كه یكى از اسفبارترین زلزلههاى عالم در ژاپن رخداده كه خسارات وارده بیش از خساراتى بوده است كه زلزله بر كشورهاى عقبافتاده تحمیل كرده است.
پس حوادثى مقدر است و رخ مىدهند و مردم از آنها بىخبرند و امر آن حوادث در دست مدبّر عالم و كسى است كه عالم با تدبیر او اداره مىشود و او مىداند كه طبق چه فرمولى، چه وقت و كجا زلزله باید واقع شود و كجا سیل باید جارى گردد. ممكن است خداى ناكرده، براى ما نیز بلا و مصیبتى پیش آید، حال اگر به تدبیر حكیمانه الهى و نظام احسن خداوند یقین و معرفت داشته باشیم ناراحت نمىشویم؛ چون به تدبیرات الهى حسن ظن داریم و همه را خیر و به صلاح خود مىبینیم. ما وقتى كاستى و ضعفى در كارى مىبینیم از آن ناراحت مىگردیم، اما اگر صددرصد آن را به صلاح و خیر خود ببینیم، جا ندارد كه از آن ناراحت گردیم و غصه بخوریم. ممكن است كسى از شدت ناراحتى و بیمارى به خود بپیچد و درد امانش ندهد، اما وقتى مىبیند آن بیمارى به خیر و صلاحش هست از آن استقبال مىكند. درست مانند كسى كه دندانش فاسد شده است و باید آن را بكشد. او از كشیده شدن دندان خود استقبال مىكند و بابت آن پول مىپردازد، چون این كار را به صلاح خود مىبیند و هیچ وقت ناراحت نمىشود كه چرا دندانم را كشیدم؛ چون مىداند دندان فاسد براى سلامتى بدن مضر است و باید آن را كشید.
گاهى ناراحتى و بیمارىاى براى انسان پیش مىآید كه مجبور است براى معالجه به كشور دیگرى برود و میلیونها تومان خرج كند و یا براى حفظ سلامتى خود مجبور مىگردد كه عضوى از بدن خود را از دست بدهد و به آن معالجه و پولهایى كه خرج مىكند و یا عضوى كه قطع مىشود رضا مىدهد؛ اما این بدان معنا نیست كه به مقام رضا رسیده باشد و از ته دل به آنچه رخ داده راضى باشد و گلهاى نداشته باشد. ممكن است از آنچه رخ داده
گلهمند باشد و اگر جرأت مىكرد لب به شكایت از خداوند مىگشود، چنانكه افراد ضعیف الایمان وقتى مصیبتى برایشان پیش مىآید، طاقت از دست مىدهند و حتى از خداوند نیز شكایت مىكنند؛ با توجه به این مطلب است كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«فان استطعت ان تعمل للّه عزّوجلّ بالرّضا و الیقین فافعل و ان لمتستطع فانّ فى الصّبر على ما تكره خیراً كثیراً و انّ النّصر مع الصَّبر و الفرج مع الكرب و انّ مع العسر یسراً.»
پس اگر توانستى كه براى خداوند كارى را با رضا و یقین انجام دهى، انجام بده و اگر نتوانستى به صبر و شكیبایى در تحمل آنچه از آن كراهت دارى خیر فراوان است. پیروزى همراه شكیبایى است و فرج و گشایش با غم و اندوه همراه است و همانا با هر دشوارى آسانىاى است.
اگر توانستى به مقام رضا برسى ـ كه البته رضا در سایه یقین كسب مىشود و ایندو با هم ارتباطى تنگاتنگ دارند و تا كسى به مقام یقین نرسد نمىتواند به مقدرات الهى راضى گردد ـ خوشا به حالت كه به بهترین مقامات انسانى رسیدهاى، چرا كه بهترین مقام و خصیصه انسان این است كه به تقدیرات الهى راضى باشد و از ته دل خرسند باشد و گلهاى نداشته باشد. پس سعى كن رفتارت بر اساس رضا و یقین باشد كه در این صورت حوادث تلخ و شیرین را بر خودت هموار مىكنى و هیچ ناراحتى و شكوهاى ندارى، اما اگر به این حد نرسیدى و نتوانستى براى ناراحتىها و ناگوارىها توجیهى براى خود بیابى كه بدان دلخوش شوى، سعى كن در برابر سختىها صبور باشى و جزع و فزع نكنى و آرامش خود را حفظ كنى. اگر نمىتوانى از ته دل به آن ناگوارىها راضى گردى، بدان كه از كمى معرفت توست كه نتوانستى به مقام رضا برسى و لااقل بىتابى نكن كه بىفایده است و عقل و ایمان خودت را حفظ كن. بدان كه اگر در برابر ناملایمات صبر كردى، خداوند خیر فراوان به تو عنایت مىكند.
سپس براى تأكید سخن خود مىفرمایند: پیروزى در گرو صبر و شكیبایى است و همراه با هر غم و اندوه و گرفتارى فرج نیز هست و با هر سختى آسانى نیز هست. در قرآن نیز خداوند مىفرماید:
«فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً. إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً.»(1)
پس با هر سختى آسانى است و با هر سختى البته آسانى است.
در قرآن كریم كمتر مطلبى دو مرتبه آن هم با حرف تأكید «انّ» ذكر گردیده، این بیانگر توجه و عنایت خداوند به آن مطلب است. در آیه فوق خداوند مىفرماید با هر سختى آسانى است، نه اینكه پس از سختى آسانى است؛ گویا آسانى در درون سختى نهان است.
در سوره «الشرح» خداوند با لحنى عطوفتآمیز خاطر پیامبر را كه گویى آزرده گشته بود تسلى مىدهد و به او آرامش مىبخشد كه چگونه خداوند بار سنگین مشكلات را از دوشش برداشته، دشوارىها را به آسانى مبدل كرده است. سپس مىفرماید: با هر رنج و سختى آسانى است، پس اگر فراغت یافتى مجدداً خود را به زحمت بینداز و تلاشت را از سر گیر. در واقع خداوند به این نكته اشاره مىكند كه سختىها و گرفتارىها مقدمه كمال و پیشرفت انسان است و باعث نیرو گرفتن او مىشوند و از این جهت مصیبتها و سختىها براى تكامل بشر ضرورت دارند:
«لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسَانَ فِى كَبَد.»(2)
براستى ما انسان را در رنج و مشقت آفریدیم
این آیه گویاى نقش مهم رنج و مشقتها در ساختهشدن انسان و تكامل اوست و الا اگر جز این بود، خداوندى كه سرچشمه رأفت و رحمت است و سعادت و خیر بنده خود را مىخواهد، او را قرین رنج و زحمت نمىكرد.
1. الشرح / 5 ـ 6.
2. البلد / 4.
علاوه بر آنچه گفته شد، خداوند همواره بندگان خود را مىآزماید، تا شایستگان باز شناخته شوند و در این راستا براى تربیت و پرورش انسانها، دو برنامه تشریعى عبادات و برنامه تكوینى مصائب و مشكلات را قرار داده است كه در نهایت كسانى كه بخوبى از دستورات الهى پیروى مىكنند و سختىها و دشوارىها را به جان مىخرند به رحمت و معرفت الهى رهنمون مىگردند:
«وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْء مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْص مِنَ الاَْمْوَالِ وَ الاَْنْفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِالصَّابِرِینَ. الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّالِلَّه وَ إِنَّاإِلَیْهِ رَاجِعُونَ.»(1)
ما شما را با سختىهایى چون ترس، گرسنگى، نقصان اموال، نفوس و آفات زراعت مىآزماییم و بشارت و مژده بده به صابران. آنانكه چون به حادثهاى سخت و ناگوار گرفتار شوند صبر پیشه سازند و بگویند: ما از آنِ خداییم و به سوى او برمىگردیم.
امام باقر(علیه السلام) مىفرمایند:
«إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ لَیَتَعاهَدُ الْمُؤْمِنَ بِالْبَلاءِ كَما یَتَعاهَدُ الرَّجُلُ أَهْلَهُ بِالْهَدِیَّةِ مِنَالْغَیْبَةِ...»(2)
خداوند بندهاش را مورد تفقد قرار مىدهد و براى او بلاها را اهدا مىكند، همانطور كه مرد براى خانوادهاش از سفر هدیه مىآورد.
پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به خانه یكى از مسلمانان دعوت شدند، وقتى وارد منزل او شدند مرغى را دیدند كه بر بالاى دیوار تخم گذاشته و تخم آن به میخى بند شده و نیفتاده است، رسول اكرم در شگفت شدند. صاحب خانه گفت: آیا تعجب كردید؟ قسم به خدایى كه شما را به پیامبرى برانگیخت، هرگز آسیبى به من نرسیده است! رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) تا این جمله را شنیدند برخاستند و در خانه آن مرد غذا میل نكردند و گفتند: كسى كه هرگز مصیبتى ندیده مورد لطف خداوند نیست!
بنابراین اگر درست به بلا نگریسته شود، پى مىبریم كه سختىها و بلاها نقش تربیتى و
1. بقره / 155 ـ 156.
2. اصول كافى، ج 3، ص 354.
بیدارگرى دارند. سختىها انسانهاى خفته و بىتحرك را بیدار و هشیار مىسازند و عزم و اراده ایشان را برمىانگیزند و در واقع سختىها انسان را آبدیده مىكنند و به او مقاومت و استقامت مىبخشند. خاصیت زندگى دنیا این است كه با سختىها است و در این بین هرچه بر مقاومت انسان افزوده شود، بر تكامل او افزون مىگردد و رفته رفته نبوغ و استعدادهاى نهفته او شكفتهتر مىگردند و این بیانگر لطف و عنایت الهى است. مولوى در بیان این معنا مىگوید:
گندمى را زیر خاك انداختند *** پس زخاكش خوشهها برساختند
بار دیگر كوفتندش ز آسیا *** قیمتش افزون و نان شد جانفزا
باز نان را زیر دندان كوفتند *** گشت عقل و جان و فهم سودمند
در آیه دیگر خداوند مىفرماید:
«... سَیَجْعَلُ اللّهُ بَعْدَ عُسْر یُسْراً.»(1)
خداوند به زودى بعد از هر سختى آسانى قرار مىدهد.
این آیه براى توجه دادن به كسانى است كه ظرفیتشان اندك است و وقتى با سختى و گرفتارى مواجه مىشوند ناامید مىگردند و خیال مىكنند همه چیز تمام شده است. حتى به دعا و توسل به اولیاى خدا و درخواست از خداوند نیز روى نمىآورند و همه درها را به روى خود بسته مىبینند. مؤمن نباید در برابر گرفتارىها خود را ببازد، بلكه باید آرامش خود را حفظ كند و بداند كه از پس هر سختى آسانى است و خداوند متعال چنین مقدر نكرده كه بندهاش همیشه با سختى روبرو گردد و زندگىاش همواره با سختى بگذرد. بلكه اگر خداوند سختى قرار داده، به دنبال آن آسایش و راحتى نیز قرار مىدهد و باید در انتظار آن نیز بود.
در پایان این بخش از حدیث پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
1. طلاق / 7.
«یا اباذرّ؛ استغن بغنى اللّه یغنك اللّه.»
اى ابوذر؛ با غناى خداداد بىنیازى بجوى تا خدا تو را بىنیاز كند. گویا منظور از این سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى ابوذر درست روشن نبود. چون مشخص است كه هر كس به غنا برسد خود را بىنیاز مىداند و سراغ كسى نمىرود و معنى ندارد كه به او توصیه كنند خودت را بىنیاز بشمار و دستت را به طرف كسى دراز نكن. پس ناچار سرّى در كلام پیامبر وجود دارد و نكتهاى در آن نهفته است. از این رو از منظور حضرت سؤال مىكند و حضرت در جواب مىفرمایند:
«غداءة یوم وعشاءة لیلة فمن قنع بما رزقه اللّه فهو اغنى النّاس»
(منظور از غناى الهى كه به آن خود را بىنیاز از دیگران قرار مىدهى) غذاى روز و شام شب است، هر كس به آنچه خداوند به او عطا فرموده قناعت ورزد غنىترین مردم است.
حضرت مىفرمایند: وقتى غذاى امروزت را داشتى، دیگر سراغ دیگران نرو و در این فكر مباش كه فردا چه پیش مىآید. به آنچه فعلا دارى قانع شو و به آن خود را بىنیاز بدان و در دلت احساس نیاز به دیگران را راه نده. اگر احساس نیازمندى كردى و در فكر رفاه فردایت بودى، خود را محتاج دیگران ساختهاى و مجبورى براى تأمین وسایل آسایش فردایت به سوى دیگرى دست دراز كنى و در این گذر ذلیل مىگردى؛ چون هركس دست نیاز به سوى غیر خود دراز كند ذلیل مىشود. پس اگر مىخواهى عزیز و سربلند باشى، به همان قوتى كه خداوند برایت مقدر ساخته راضى باش. اگر انسان به حرص و طمع و آز مبتلا گردید، هرچند وسایل رفاه و راحتى برایش فراهم گردد، باز در این اندیشه است كه چه كنم تا بر مكنت و مالم بیفزایم و امكانات بیشترى را براى خود تأمین كنم. او با این اندیشه، پیوسته خود را نیازمند دیگران مىبیند و فرصت نمىیابد به خود برسد و در راستاى كمالات انسانى تفكر كند: بیندیشد براى چه آفریده شده، براى آخرتش چه كرده است. او در دنیا در دام آزمندى و طمع گرفتار مىگردد و لحظهاى فراغت و آسایش ندارد و در آخر، با دستى تهى و بدون زادوتوشه راهى دیار آخرت مىگردد.
اگر انسان به قوت امروزش قانع شد و خود را بىنیاز دید و دستش را به سوى دیگران دراز نكرد، مىتواند وقتش را صرف رشد و تعالى و تحصیل كمال خویش كند. با سرمایه قناعتى كه براى خود اندوخته است، فرصت مىیابد به عبادت، تحصیل علم، جهاد و خدمت به خلق و بالاخره به هر كارى كه مرضىّ خداوند و براى آخرتش مفید و نافع است بپردازد.
امام سجاد(علیه السلام) فرمودند:
«أَظْهِرِ الْیَأْسَ مِنَ النّاسِ فَإِنَّ ذلِكَ مِنَ الْغِنا...»(1)
احساس ناامیدى از مردم را ظاهر ساز كه این حالت برخاسته از غنا و بىنیازى است.
و على(علیه السلام) فرمودند:
«أَشْرَفُ الْغِنى تَرْكُ المُنى.»(2)
برترین بىنیازى، گریز از آروزهاى طولانى است.
انسان باید به آنچه در نزد خداوند است، بیش از آنچه در دست مردم است امید داشته باشد و این غناى نفس و غناى از خلق حاصل نمىشود، جز با اطمینان به خداوند متعال و توكل بر او و عدم اعتماد به دیگران و علم به اینكه زیان و نفع از خداوند است و او آنچه به صلاح بندگان است در حق آنان انجام مىدهد و آنان را از آنچه به صلاحشان نیست باز مىدارد، كه در این صورت بنده از دیگران بىنیاز مىگردد و حتى اگر دستش از مال دنیا خالى باشد، خود را توانگر مىبیند؛ چنانكه پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمودند:
«لَیْسَ الْغِنا فى كِثْرَةِ الْعَرَضِ إِنَّما الْغِنى غِنىَ النَّفْسِ.»(3)
توانگرى و غنا در داشتن مال فراوان نیست و همانا توانگرى به داشتن غناى نفس است.
1. بحارالانوار، ج 71، ص 185.
2. نهج البلاغه (فیص الاسلام) حكمت 33، ص 1103.
3. بحارالانوار، ج 103، ص 20.
«یا أَباذَرٍّ؛ إِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ یَقُولُ: إِنّى لَسْتُ كَلامَ الْحَكیمِ أَتَقَبَّلُ وَلكِنْ هَمَّهُ وَهواهُ، فَإِنْ كانَ هَمُّهُ وَهَواهُ فیما أُحِبُّ وَأَرْضى جَعَلْتُ صُمْتَهُ حَمْداً لى وَذِكْراً [و وَقارا] وَإِنْ لَمْیَتَكَلَّمْ. یا أَباذَرٍّ؛ إِنَّ اللهَ تَبارَكَ وَتَعالى لایَنْظُرُ إِلى صُوَرِكُمْ وَلا إِلى أَمْوالِكُمْ [أَقْوالِكُم]وَلكِنْ یَنْظُرُ إِلى قُلُوبِكُمْ وَأَعْمالِكُمْ. یا أَباذَرٍّ؛ التَّقْوى هیهُنا، التَّقْوى هیهُنا وَأَشارَ إِلى صَدْرِهِ»
چنانكه ملاحظه شد محور بحثهاى گذشته تقوا بود و در آن بحثها از اهمیّت تقوا و آثار آن در زندگى انسان سخن گفته شد و نیز ثمرات اخروى آن ذكر گردید و از آنجا كه ممكن است عدهاى برداشت نادرستى از تقوا داشته باشند و تقواى واقعى را از تقواى ظاهرى و پندارى نتوانند بازشناسند، در این بحث ملاك ارزشگذارى اعمال و رفتار ذكر مىگردد.
بسیارى از مردم عادت دارند بر اساس ظاهر افراد قضاوت كنند. اگر كسى فراوان عبادت مىكند و ذكر مىگوید و قرآن مىخواند و نمازش را در اول وقت بجا مىآورد، او را با تقوا مىشناسند و یا كسى كه برخى از مسائل طهارت را زیاد رعایت مىكند، فردى با تقوا و شایسته مىشمارند. این برداشت سطحى و نادرست است و براى اینكه ملاك ارزشمندى و والایى شناخته شود، علماى اخلاق بحث نظرى و اساسىاى در مورد ملاك خوبى و بدى كارها و ارزش انسان ذكر كردهاند كه ما در این گفتار بدان اشاره مىكنیم:
ارزش انسان از نظر قرآن عبارت است از ایمان و عمل صالح و شاید در كمتر صفحهاى از
قرآن باشد كه از این دو مسأله ذكرى به میان نیامده باشد:
«وَ أَمَّا مَنْ امَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنى وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً».(1)
اما هر كس به خداوند ایمان آورد و عمل صالح انجام داد، نیكوترین اجر را دارد و ما نیز امر را بر او آسان مىگیریم.
در جاى دیگر مىفرماید:
«إِلاَّ مَنْ تَابَ وَ امَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَأُولئِكَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لاَیُظْلَمُونَ شَیْئاً»(2)
(آنان كه نماز را ضایع كردند و از شهوت نفس پیروى كردند كیفر مىبینند) مگر آن كس كه توبه كند و به خداوند ایمان آورد و نیكوكار گردد، در این صورت (گناهانشان بخشیده مىگردد) بدون هیچ ستمى به بهشت جاودان داخل خواهند شد.
انسانها داراى دو مقام و منزلت متقابلاند: یكى مربوط به تقوامداران و صاحبان فضیلت، یعنى انبیاء، صالحان، اولیاء، صدیقین و شهداست. و به همان جهت است كه آدم مسجود فرشتگان گشت و به خاطر همان است كه انسان به مقامى مىرسد كه در وصف او گفته شده است:
«فى مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلیك مُقْتَدِر»(3)
در جایگاهى راستین نزد خدایى توانمند.
نقطه مقابل آن، نقطه سقوط و پستى و دورى از خداست. وقتى شخصى از بندگى و عبادت خداوند و انجام وظایف فردى و اجتماعى و در یك كلام ایفاى نقش انسانى خویش سر باز زد و در مسیر سقوط گام برداشت به رتبهاى مىرسد كه پستتر از چارپایان مىشود.
«اِنْ هُمْ إلاّ كالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»(4)
مانند چارپایان بلكه گمراهتر از آنانند.
1 كهف / 88.
2 مریم / 60.
3 القمر / 55.
4 اعراف / 179.
پس ارزش انسان در توجه به جنبه ملكوتى و الهى وجود خویش است كه از دل سرچشمه مىگیرد و از آنجا به اعضا و جوارح سرازیر مىگردد. زبان سهمى از یاد خداوند دارد، چشم نیز سهمى در خواندن آیات قرآن، گوش سهمى در شنیدن سخن حق و دست و پا نیز سهمى خواهند داشت كه در راه خداوند به حركت در مىآیند. پس اگر مىنگریم كه در قرآن این همه از ذكر خداوند تعریف شده است، یا اگر انسان موظف گردیده، روزى پنج بار نماز بخواند بدین جهت است كه زندگى او بدون ذكر خداوند و توجه به او ارزش نمىیابد و تنها از این راه است كه به مقام قرب الهى راه مىیابد.
اسلام و همه ادیان الهى براى انسان دو ارزش متضاد مثبت و منفى بىنهایت قائلند. این چیزى است كه با معیارهاى عادى بشرى قابل درك نیست و تنها با معیارهاى الهى قابل توجیه است. بعلاوه اسلام نه تنها براى مجموع عمر انسان چنین ارزشى قائل است، بلكه براى ساعتها از عمر او نیز چنین ارزشى قائل است، یعنى اسلام مىگوید: انسان مىتواند در ظرف یك ساعت ارزش وجودى خویش را به بىنهایت برساند، مىتواند براى همیشه خود را خوشبخت كند و به سعادت ابدى و بىنهایت برسد و مىتواند در ظرف یك ساعت شقاوت و بدبختى بىنهایت براى خود تأمین كند. پس ملاك ارزشگذارى اسلام، صلاحیت و شایستگى فرد و نیت صالح اوست و حتى از نظر اسلام منافعى كه یك فرد براى اجتماع دارد ملاك ارزیابى نیست؛ گرچه ارزشى كه جامعه براى فرد قائل است به اندازه منافع آن فرد براى اجتماع است. چه بسا ممكن است در مقابل ارزشى كه جامعه براى یك فرد قائل است، اسلام نه تنها براى او ارزشى قائل نباشد، بلكه براى او ارزش منفى هم قائل باشد؛ چون آن شخص در درون فاسد است و در پشت ظاهر دلفریب و پسندیده خود باطنى پست و آلوده دارد.
بنابراین ممكن است یك فرد براى اجتماع منافع زیادى داشته باشد، اما خودش بدبخت شود، مثل عالمى كه معارف دینى را به مردم مىآموزد و مردم از وى استفاده مىكنند و به سعادت مىرسند، اما خودش بدبخت مىشود و چون به داشتههاى خود عمل نمىكند به
جهنم مىرود. یا ثروتمندى اموالش را صرف جامعه مىكند و خدمات عامالمنفعه انجام مىدهد، اما هدف او رسیدن به شهرت و مقام است و مسلّماً كار او از نظر اسلام ارزش ندارد. آنچه به وجود انسان و اعمال او ارزش مىدهد، رابطه او با ابدیت و عالم بىنهایت است؛ این رابطه یك رابطه قلبى است و با نیّت و توجه دل به خداوند حاصل مىشود.
پس اگر كارى براى خداوند باشد ارزشش بىنهایت است، چه از نظر ظاهر كوچك باشد و چه بزرگ. و طبیعى است كه هر قدر معرفت انسان به خداوند بیشتر باشد و كار را خالصتر انجام دهد، ارزشش بالاتر مىرود؛ در مقابل هر قدر از خلوص او كاسته گردد و توجه او به مردم و جلب قلوب آنها و شهرت و جاهطلبى منعطف گردد، از ارزش كار كاسته مىشود و لو حجم آن خیلى عظیم باشد. نتیجه مىگیریم كه آنچه به زندگى انسان ارزش مىدهد، در واقع توجه به خداوند است. اگر انسان به یاد خداوند باشد مىتواند كارهایش را براى او انجام مىدهد و در غیر این صورت ممكن نیست براى خداوند كار كند و در نتیجه كارش ارزشى نخواهد داشت.
بسیارى از مردم تصور مىكنند كه هر كارى كه براى جامعه مفیدتر باشد، ارزش معنوى آن بیشتر است و در تعالى معنوى انسان و كمالات روحى او بیشتر اثر مىگذارد. تصور مىكنند كارى براى خداست و یا در راه خداست كه براى مردم نفع داشته باشد و از این جهت بیشتر به حجم كار توجه دارند. مىگویند فلانى چقدر از سرمایه خود را صرف كرده، یا بیمارستان و مسجد ساخته است؛ این برداشت سطحىنگرانه است. درست است كه یكى از معیارهاى كار خوب این است كه براى جامعه و مردم مفید باشد، اما چنان نیست كه هر كار خوبى كه داراى حسن فعلى است، براى كنندهاش كمالآفرین باشد؛ بلكه كارى كمالآفرین است كه علاوه بر حسن فعلى ـ كه همان نیكویى خود عمل مىباشد ـ داراى حسن فاعلى نیز باشد؛ یعنى انگیزه و نیّت فاعل سالم و سازنده و براى خداوند جهتدهى شده باشد. از نظر اسلام
معیار براى خدا بودن و در راه خدا بودن كار و تأثیرگذارى آن در تعالى و كمال انسان به این نیست كه تنها براى مردم نافع باشد، بلكه معیار كار خدایى این است كه انسان آن كار را براى رضاى خداوند انجام دهد و انگیزه الهى او را به انجام آن كار وا دارد.
در راه خدا بودن، یعنى كار در مسیرى و جهتى قرار گیرد كه غایتش خداوند باشد و تا هدف خداوند نباشد راه خدایى نمىشود. اگر هدف جلب توجه مردم است، راه نیز براى جلب توجه مردم است. آن وقتى كار براى خداوند و در راه او انجام مىگیرد كه فاعل در حال انجام آن توجّهش به خداوند باشد و این براى كسى میسّر است كه خداوند را شناخته باشد و ارزش تقرب به او را دریافته باشد.
گرچه یكى از معیارهاى نیكویى و حسن كار، مفید بودن آن براى مردم است و هر كس با كارش بیشتر به جامعه خدمت كند، كارش نیكوتر است.
با دقّت در آیات قرآن پى مىبریم كه چه بسا كارهایى كه به نظر ما خوبند، نه تنها از نظر قرآن ستوده شمرده نشدهاند، بلكه پست و ناپسند قلمداد گردیدهاند. از جمله انفاق به دیگران كه ما جزو كارهاى نیك و خوب مىشماریم و اگر ببینیم كسى كارهاى عامالمنفعه انجام مىدهد او را مىستاییم در صورتى كه برخى از انفاقكنندگان كه نیّت خالصى ندارند مورد نكوهش قرآنند و در قیامت پشیمان مىشوند و حسرت مىخورند كه چرا اموالشان را براى جلب توجه مردم صرف كردند. چه بسا ممكن است در دنیا مردم او را تحسین كنند، عكسش را به در و دیوار بزنند و یا حتى مجسمه یادبود برایش بسازند، تا همه او را به عنوان فردى خیّر بشناسند؛ ولى قرآن درباره او مىفرماید:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ امَنوُا لاتُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الاَْذَى كَالَّذِى یُنْفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ...»(1)
اى كسانى كه ایمان آوردهاید، بخششهاى خود را با منّت و آزار باطل نسازید، همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مىكند.
1 بقره / 264.
اگر انفاق از روى ریا و خودنمایى باشد و بر اساس ایمان به خداوند و ایمان به معاد نباشد، هیچ ارزشى ندارد و مَثل این شخص ریاكار بدان ماند كه كسى دانه و بذر را بهجاى اینكه در زمین مستعدى بنشاند، بر روى سنگ صافى بریزد و دانهها را با مشتى خاك بپوشاند و منتظر بماند كه سبز شوند و از آنها محصول به عمل آید! غافل از اینكه به یكباره تندبادى مىوزد و یا بارانى بر آنها مىبارد و آنها را از روى سنگ مىشوید. بنابراین چنین انفاقكنندگانى، در برابر آن پولهایى كه خرج كردهاند و زحمتهایى كه متحمل شدهاند، هیچ چیز عایدشان نمىشود؛ زیرا عملشان بر اساس ایمان به خداوند و آخرت نبوده است.
این دسته براى خودنمایى و براى رقابت با دیگران و براى اینكه نامشان به نیكى باقى بماند و مردم آنان را بستایند، انفاق مىكنند و در جامعه خدمت مىكنند. اگر مقام و پُستى دارد، وكیل و نماینده مردم است، خدمت مىكند كه براى یك دوره دیگر مردم او را انتخاب كنند و یا اگر منصب اجرائى دارد براى اینست كه مقام بالاترى به او بدهند. پس انفاق چنین مردمى، در نزد خداوند سر سوزنى ارزش ندارد و تأثیرى در سعادت اخروى آنان نمىبخشد. بنابراین معیار و ملاك كار خوب و شایستهاى كه موجب سعادت انسان در آخرت مىشود، این است كه آن كار با ایمان پیوند داشته باشد و از ایمان سرچشمه بگیرد؛ از این جهت خداوند متعال در قرآن ایمان را با عمل صالح تؤام قرار داده است:
«وَ بَشِّرِ الَّذِینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّات تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ...»(1)
به كسانى كه ایمان آورده، كارهاى شایسته انجام دادهاند بشارت ده كه باغهایى از بهشت براى آنهاست كه نهرها از زیر درختانش جارى است.
«وَ الَّذِینَ امَنوُا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ»(2)
و آنان كه ایمان آورده، كارهاى شایسته انجام دادهاند، آنان اهل بهشتند و همیشه در آن خواهند ماند.
1 بقره / 25.
2 همان / 82.
و در جاى دیگر خداوند مىفرماید:
«مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِنْ ذَكَر أُوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیوةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانوُا یَعْمَلُونَ»(1)
هر زن و مردى كه كار شایستهاى انجام دهد در حالى كه مؤمن است، او را به حیاتى پاك زنده مىداریم و پاداش آنها را بهتر از اعمالى كه انجام مىدادند خواهیم داد.
بنابراین باید رابطه بین ایمان و عمل محفوظ باشد، زیرا تنها عملى كه از ایمان و اعتقاد به خداوند سرچشمه گیرد مىتواند بسوى خدا جهت گیرى شود.
«الَّذِى یُؤْتِى مَالَهُ یَتَزَكَّى. وَ مَا لاَِحَد عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَة تُجْزَى. إِلاَّ ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الاَْعْلى»(2)
همان كس كه مال خود را (در راه خداوند) مىبخشد تا پاك شود و هیچ كس را نزد او حق نعمتى نیست تا بخواهد (به این وسیله) او را پاداش دهد. بلكه تنها هدفش جلب رضاى پروردگار بزرگ است.
او انفاق مىكند، زكات مىدهد؛ اما قصد خودنمایى و جلب توجه مردم و تشكر و قدردانى آنها را ندارد. حتى اگر مردم به او ناسزا بگویند، او از كارش دست برنمىدارد و چون خداوند گفته است انفاق كن انفاق مىكند:
«وَ یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً»(3)
و غذاى (خود) را با اینكه به آن علاقه (و نیاز) دارند به مسكین و یتیم و اسیر مىدهند.
و به دنبال آیه فوق مىفرماید:
«إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لاَ نُرِیدُ مِنْكُمْ جَزَاءً وَ لاَ شُكُوراً»
(و مىگویند) ما شما را براى خدا اطعام مىكنیم و هیچ پاداشى و سپاسى از شما نمىخواهیم.
1 نحل / 97.
2 لیل / 18 ـ 20.
3 انسان / 8.
پس اگر عمل ما برخاسته از ایمان و براى خداوند بود، صالح مىشود، اما اگر بدون قصد تقرب انجام گرفت و همراه با نیّتهاى غیرالهى بود، به مانند جسمى بىروح و مرده است كه ما قالبش را درست كردهایم، ولى جان ندارد كه موجب تحول و رشد شود؛ و طبعاً به مانند بدن بىروح و جان مىپوسد و از بین مىرود. پس عملى كه روح ندارد نه تنها رشد نمىكند، بلكه مفسده نیز ایجاد مىكند. بنابراین این طرز فكر، درست نیست كه هر كارى كه نفع عموم در آن است و خدمتى به اجتماع بهشمار مىآید آنرا خوب و شایسته تلقى كنیم و در كنارش انگیزه و نیّت را ملاحظه نكنیم.
آنچه ذكر كردیم تنها اختصاص به مردم عادى ندارد، بلكه برخى از تحصیلكردهها نیز ملاك شایستگى و خوبى عمل را به این مىدانند كه بر اساس عدالت ظاهرى و در راستاى منافع عموم و خدمت به مردم انجام گیرد؛ در صورتى كه ملاك خوبى و نیكویى عمل و تأثیر آن در سعادت انسان چیز دیگرى است.
شخص ظاهربین و سطحىنگر حجم كار و تأثیر اجتماعى آن را ملاك قضاوت قرار مىدهد امّا این معیار الهى نیست و خداوند به حجم عمل نگاه نمىكند. او نمىنگرد كه چقدر پول خرج شده، چقدر حركت و انرژى صرف شده، بلكه مىنگرد كه چه مقدار از آن كار براى خداوند بوده است و به همان اندازه كار موجب سعادت انسان مىشود. امّا در عبادات مشروط به قصد قربت حتى اگر به اندازه سر سوزنى نیّت غیرالهى در آن باشد و كسى در آن عمل با خداوند شریك گردد، آن عمل فاسد مىشود. واجبات و مستحبات تعبّدى و اعمالى كه باید در آنها قصد تقرب داشت، باید براى خداوند خالص گردند و اگر فرد در چنین عملى خودنمایى كرد، سعى داشت براى خوشایند مردم آداب را رعایت كند، نماز را با آب و تاب خواند و هدفش جلب نظر مردم بود، نه تنها عملش فاسد است؛ بلكه حرام و موجب مؤاخذه او نیز مىشود. حتى آن بخشى از عمل كه براى خداوند انجام گیرد، باز پذیرفته نیست؛ چرا كه خداوند فرمود:
«أَنَا خَیْرُ شَریك، مَنْ أَشْرَكَ مَعى غَیْرى فى عَمَلِهِ لَمْأَقْبِلْهُ إِلاَّ ما كانَ خالِصاً»(1)
من بهترین شریكم، كسى كه دیگرى را با من در عمل خود شریك قرار دهد عملش را نمىپذیرم جز آن عملى كه خالص باشد.
پس اگر كسى در عمل تعبّدى غیر خداوند را با خداوند شریك قرار داد، خداوند سهم خود را به شریكش مىبخشد و در نتیجه چون عمل خالص نبوده، به هدر مىرود. ممكن است پس از عمرى تلاش و كوشش، انسان سیهروز و بدبخت گردد، چون عمرى را در راه تحصیل علم سپرى ساخته است، به این خیال كه براى خداوند علم مىآموخت؛ اما اگر نیّتش را مىكاوید پى مىبرد كه هدف او كسب مقام، یا كسب موقعیت اجتماعى بوده است. براى این تلاش مىكرد كه مردم او را به نیكى یاد كنند و در بین مردم شهرت یابد یا به پست و مقامى برسد.
اگر چنین شخصى بگوید: به مردم خدمت كردم، فقراى زیادى را از گرسنگى نجات دادم، امكانات درمان بسیارى از بیماران را فراهم ساختم و مدرسه و بیمارستان ساختم؛ خداوند به او مىفرماید: هیچ یك از آنها به حال تو سود نمىبخشد، اجر و پاداش تو همان ستودن مردم، زدن عكست بر دیوارها و چاپ كردن آن در مجلاّت و روزنامهها و ستایشى بود كه از تو به عنوان یك فرد خیّر و نیكوكار شد!
پس ملاك شایستگى و پستى عمل، در ارتباط با دل است: باید دید منشأ حركت براى انجام آن كارها چه بوده است، آیا منشأ حبّ دنیاست و یا حبّ خداوند؟ اگر كار براى خداوند و مخلصانه انجام گرفته، موجب تعالى و كمال انسان مىگردد و در غیر این صورت، نه تنها موجب تعالى و كمال روحى انسان نمىشود، بلكه ممكن است باعث سقوط و تنزل او نیز بشود اگر آن كار از مقوله عبادات باشد، با ریا باطل نیز مىگردد و اگر توصلى بود و مشروط به قصد قربت نبود، ارزش خود را از دست مىدهد و ثوابى كه با قصد قربت بر آن مترتب مىشد، دیگر بر آن بار نمىشود. پس ارزش هر كارى بستگى به نفع آن براى مردم و
1 بحارالانوار، ج 70، ص 243.
جامعه، اعم از جامعه اسلامى و غیر اسلامى، ندارد. حتى ارزش كار تنها به این نیست كه براى دین و متدینان مفید باشد، چه بسا انسان كارى را انجام مىدهد كه براى دین مفید است، اما نه تنها نفعى به خود او نمىرساند بلكه ضرر نیز مىرساند؛ چون كارش خالصانه نبوده است.
در طول تاریخ اسلام، چهبسا افرادى كارهایى انجام دادند كه براى دین مفید بود و گاه موجب رواج و گسترش دین شد، اما چون قصد قربت نداشتند به حالشان فایده نبخشید. قصد آنان كشورگشایى، كسب شهرت و محبوبیت در بین مردم بود كه هیچ یك موجب كمال و تعالى انسان نمىشود. در روایتى آمده است كه:
«إِنَّ اللّهَ یُؤَیِدُ هذَا الدِّینَ بِرَجُل فاجِر»(1)
خداوند گاهى دین خود را به وسیله شخص فاسق تأیید مىكند.
ممكن است حاكمان فاسق و فاجرى، از روى انگیزههاى شخصى و شهرتطلبى و براى گسترش محدوده حكومتى خود، در طول تاریخ دست به كشورگشایى زده باشند و موجب رواج دین و اسلام شده باشند و گرچه كارشان براى دین و اسلام مفید بوده، اما به خود آنها سود نرسانده است. بنابراین باید نقش انگیزه و نیّت درونى را دریابیم و بدانیم آنچه به كار، ارزش و والایى مىدهد، انگیزه الهى است و ممكن است كارى به نظر حقیر و پست جلوه كند، اما چون با انگیزه شایسته و خالصى انجام گرفته مقدّس و ارزنده است.
در این راستا، مبلّغان و مروّجان دین باید توجه داشته باشند كه در تبلیغ و اجراى برنامههاى دینى و مذهبى و تأسیس مراكز مذهبى و یا تشویق دیگران به این امور، انگیزه و نیّتشان خالص باشد. ممكن است با تبلیغات و موعظههاى خود دیگران را به راه درست راهنمایى كنند و آنان را جذب مسائل فرهنگى و دینى كنند و با تلاش در بناى مسجد و همّت گماردن
1 كافى ج 5، ص 19.
به تأسیس مراكز مذهبى، زمینه مناسبى براى ترویج مسائل فرهنگى و رشد كمى و كیفى ابعاد فرهنگى جامعه فراهم آورند، اما نباید بپندارند كه آن فعالیتها همیشه به خود آنها سود مىرساند و حتماً از آنها بهره اخروى مىبرند. وقتى آن فعالیتها براى ما مفید است و موجب تعالى و كمال ما مىشود كه هدفمان خداوند باشد. حركت و تلاش، تنها براى ترویج دین باشد و انگیزه شخصى نداشته باشیم كه در این صورت سعادت بزرگى نصیبمان گشته است. اما اگر انگیزههاى شخصى و مادّى ما را به حركت و تلاش واداشته، در برابر كار خود نباید از خداوند انتظارى داشته باشیم. پس نباید از این نكته غافل شویم و خیال كنیم وقتى كارى نتایج بسیار خوبى داشت، براى ما نیز مفید است و مغرور گردیم، بلكه باید نیّت خود را وارسى كنیم كه در آن صورت نه تنها مغرور نمىگردیم، بلكه چهبسا شرمنده نیز مىشویم. پیامبر(صلى الله علیه وآله) در بیان این مطلب مىفرمایند:
«یا اباذرٍّ؛ انّ الله عزّوجلّ یقول: انّى لست كلام الحكیم اتقبّل و لكن همّه و هواه فان كان همّه و هواه فیما احبّ و ارضى جعلت صمته حمداً لى و ذكراً [و وقارا] و ان لم یتكلّم»
اى ابوذر؛ خداوند عزوجل مىفرماید: سخن دانشمند حكیم را كه بر زبان مىراند نمىپذیرم بلكه آنچه را در دل دارد مىپذیرم و آن مقصود و هدف اوست. اگر اراده و قصد او مصروف آنچه مىخواهم و بدان رضایت دارم گردد، سكوت او را به عنوان ذكر و حمد خویش مىپذیرم، گرچه سخن نگفته باشد.
كسانى كه سخنان حكمتآمیز را فرا گرفتهاند و براى مردم باز مىگویند، مورد ستایش و تمجید مردم قرار مىگیرند و مردم با حسن ظن به آنان مىنگرند و مقام شایستهاى براى آنان در نظر مىگیرند. البتّه وظیفه انسان این است كه به دیگران حسن ظن داشته باشد، ولى گوینده خود باید بنگرد كه تا چقدر مىتواند به كارش اطمینان داشته باشد، آیا وقتى سخن خوب و پندآموزى مىگوید، مورد پذیرش خداوند قرار مىگیرد و موجب تقرب بیشتر او به خداوند مىشود، یا نه؟ خداوند خود جواب این سؤال را داده كه من كارى به سخن
حكیمانه ندارم، بلكه به انگیزه و نیّتى مىنگرم كه در پس آن سخن نهفته است. من تمایلات و گرایشات افراد را مىنگرم. به این مىنگرم كه در هنگام سخن گفتن دلش متوجه مردم است كه به پاس سخنانش او را بستایند و تحسین كنند و از او خوشنود گردند، یا اینكه او تنها به وظیفه مىاندیشد و در این اندیشه است كه به وظیفهاش عمل كند و كارى ندارد كه مردم از سخنانش خوشحال شوند و یا نشوند و حتى اگر از سخنانش بدشان بیاید او در انجام وظیفهاش كوتاهى نمىكند.
پس وقتى میلها و گرایشات او مرضىّ من بود، حتى به سكوت او نیز ثواب ذكر و حمد خویش را مىدهم؛ چون دلش متوجه من است و مىخواهد كارى كه مرضىّ من است انجام دهد. چون رضایت مرا در سكوت دیده، سكوت مىكند و از این جهت سكوت او عبادت است و چه بسا همان سكوت بیش از عبادات دیگران ثواب داشته باشد و تأثیر بیشترى در تكامل روحى و معنوى او دارد. كسى كه سخنش و كارش براى مردم است و دلش متوجه آنان است، هیچ فضیلت و ثوابى كسب نمىكند و ثوابش همان تحسین و آفرینهاى مردم مىباشد؛ چون براى خداوند كارى نكرده كه او پاداشش را بدهد.
با توجه به آنچه ذكر شد و شناخت تأثیر محورى انگیزه و میلهاى درونى در هویّت و ماهیت عمل، اگر مشاهده كردیم كه كسى آنچه را وظیفه تشخیص مىدهد مىگوید، ولو مردم خوششان نیاید، باید بدانیم كه انگیزه او الهى بوده است و از این جهت عمل و سخن او از ارزشى والا برخوردار است. اما اگر در سخن گفتن ملاحظه مردم را كرد و گرچه مىداند كه خداوند از گفتن آن سخن راضى است، اما چون شرایط اجتماعى را مساعد نمىبیند سخن نمىگوید و از آن مىترسد كه مردم از سخنانش ناراحت گردند؛ انگیزهاش خدایى نیست و دل در گرو رضاى مردم دارد و از این روى اگر در موقعیتها و فرصتهاى دیگر هم سخن بگوید، فایده و ارزشى بر سخنانش مترتب نیست؛ چون توجه او به مردم است.
«یا اباذرٍّ؛ انّ الله تبارك و تعالى لاینظر الى صوركم و لا الى اموالكم [اقوالكم]و لكن ینظر الى قلوبكم و اعمالكم»
اى ابوذر؛ خداوند تبارك و تعالى به چهرههاى شما یا به دارایى شما [و گفتههاى شما]نمىنگرد، بلكه به دلها و اعمال شما مىنگرد.
(به كار رفتن واژه «اقوالكم» پس از واژه «صوركم» مناسبتر و صحیحتر به نظر مىرسد، البته به كار رفتن واژه «اموالكم» نیز ممكن است صحیح باشد).
خداوند به ظاهر افراد نگاه نمىكند كه چه مىگویند و چه ادعایى دارند. به اینكه كسى بر اثر سجده بر پیشانىاش پینه بسته باشد و یا لباسش چنین و چنان باشد نگاه نمىكند، بلكه به دل افراد مىنگرد و به اعمالشان مىنگرد كه تا چقدر ادعایشان را تصدیق مىكند. مىنگرد كه آنچه در دل دارند بهتر از ظاهر آنهاست، یا خداى ناكرده باطنشان متعفن و آلوده است و ظاهرشان نیكو! كه در این صورت نه تنها خداوند به آنان ثواب نمىدهد، بلكه آنان را در زمره منافقان قرار مىدهد.
این قسمت حدیث، بسیار تكاندهنده و هشداردهنده است و باید این هشدارها را جدّى گرفت كه در این صورت بسیارى از قضاوتهایى كه درباره خود داریم عوض مىشود. [البته در مورد دیگران باید حسن ظن داشته باشیم.] اگر انسان نیّتهاى خود را بكاود، پى مىبرد كه بسیارى از آنها الهى و خالص نیست، لااقل بخشى از نیّت او غیر الهى است و انسان دیگرى را با خداوند شریك قرار داده است و خداوند خود فرموده كه اگر كسى دیگرى را با من شریك قرار داد، من سهمم را به شریكم وا مىگذارم.
باید ببینیم حرفى كه مىزنیم، كارى كه انجام مىدهیم و درسى كه مىخوانیم و موعظهاى كه مىكنیم و یا نمازى كه به جماعت مىخوانیم، با چه نیّت و انگیزهاى همراه است: آیا بدان جهت كه خداوند دوست مىدارد به نماز جماعت مىرویم، یا انگیزههاى دیگرى داریم؟ اگر كارهاى عبادى ما خالص نبود و انگیزههاى غیر الهى را در آنها دخالت داشت در سایر
كارها نیز انگیزه و نیّتمان خالص نخواهد بود. علاوه بر اینكه اگر اعمال و وظایف عبادى خالص نباشد اساساً باطل خواهد بود.
آفتهایى چون ریا، تظاهر و دخیل قرار دادن انگیزههاى نفسانى در عبادات، در كسانى كه وظیفه ارشاد و هدایت مردم را دارند چهبسا بیش از دیگر افراد وجود داشته باشد: كارگر و كاسبى كه پس از كار روزانه و خستگى، دمادم غروب آفتاب نماز مختصرى مىخواند، در نمازش ریا نمىكند. اما براى كسى كه امامت جماعت را بر عهده دارد و به موعظه مردم و تدریس علوم دینى و ارشاد دیگران وقت مىگذارند، مسأله ریا و آلوده گشتن به انگیزههاى غیرالهى بطور جدّى مطرح است كه در صورت آلوده گشتن به ریا، چه بسا هم زیان دنیا متوجه انسان مىگردد و هم زیان آخرت.
سپس پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى بیان اینكه رفتار و اعمال ظاهرى و ادعا دلالت بر داشتن تقوا نمىكند و تقوا ویژگىاى است كه در درون افراد و دل آنها جاى دارد و ملاك والایى عمل نیّت و انگیزه خالص است، به سینه خود اشاره مىكنند و مىفرمایند:
«یا اباذرٍّ؛ التّقوى هیهنا التّقوى هیهنا»
اى ابوذر؛ تقوا اینجاست، تقوا اینجاست.
هر كس در ظاهر، اعمال شایستهاى انجام دهد، فراوان نماز بخواند و اهل ذكر و خدمت به مردم باشد دلیل نمىشود كه شخص با تقوایى است، بلكه باید نیّت و انگیزههاى او را محك زد كه اگر خالص براى خدا بود آن شخص متقى است والا تظاهر به تقوا مدارى مىكند.
پیش از این گفتیم كه گاهى به عمل و اجتناب از محرمات و انجام تكالیف و واجبات تقوا گفته مىشود و گاهى به ملكه نفسانى كه منشأ اعمال شایسته و صالح مىشود تقوا گفته مىشود، با توجه به این برداشت، وقتى اعمال و عبادات و كارهاى خیر ما مصادیق تقوا بهشمار مىروند كه منشأ و مبدء آنها محبت به خداوند و انگیزهمان الهى باشد. پس باید بیشتر در مبادى عمل دقّت كنیم، چون هیچ كارى بىانگیزه و مبدئى نفسانى انجام نمىگیرد:
اعمال اختیارى انسان، از انگیزهاى و نیّتى سرچشمه مىگیرند كه آن انگیزه در انسان شوق انجام كار را پدید مىآورد و در واقع، آن عمل و گفتار تبلور اراده و نیّت ماست. البته ممكن است انسان نیّت انجام كارى را داشته باشد و خود را آماده براى انجام آن كار كند و لكن بهیكباره مقدمات خارجى آن كار از بین برود و او ناتوان از انجام آن كار گردد، در این صورت اثر معنوى كار در دل او باقى مىماند؛ گرچه در خارج اثرى از آن محقق نگشته است. آن اثر معنوى از آن میل و نیّت درونى است كه در روایت از آن به «همّ» تعبیر شده است.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند: بنگر انگیزه كارت از كجا سرچشمه مىگیرد و گرایش و میل درونىات به كجا جهت یافته است. آیا به خداوند و خواست او توجّه دارى، یا به مردم و منافع دنیوى؟ كه اگر با انگیزه غیرالهى كارى انجام دادى، گرچه كار نیك و پسندیده است، اما اثر معنوى و الهى در بر ندارد، حتى اگر موجب رواج و گسترش دین نیز بشود موجب سعادت انسان نمىگردد؛ چون نیّت الهى همراه آن نبوده كه موجب تقرب به حق گردد. خداوند به باطن عمل و انگیزهاى كه موجب انجام آن عمل شده مىنگرد، حال اگر آن انگیزه الهى بود عمل را مىپذیرد و الا عمل را رد مىكند و به پوسته عمل كارى ندارد:
«لَنْ یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَ لاَدِمَاؤُهَا وَ لكِنْ یَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْكُمْ... .»(1)
گوشتها و خونهاى آنها (قربانىها) هرگز به خداوند نمىرسد، آنچه به او مىرسد تقوا و پرهیزكارى شماست.
پس جرم عمل با خداوند ارتباط ندارد، جرم عمل با مردم و طبیعت ارتباط دارد و آنچه عمل را به خداوند مربوط مىكند دل و نیّت انسان است. با توجه به فرموده پیامبر، بایسته است كه در انجام هر كارى بنگریم چه انگیزهاى ما را به انجام آن كار وا مىدارد و در
1 حج / 37.
صورتى كه انگیزههایمان خالص نبود، در پى خالص گردانیدن آنها برآییم كه البته خالص كردن نیتها و انگیزهها كار دشوارى است و نیاز به فراهم ساختن زمینهها و مقدماتى دارد و در این راه باید در درجه اول از خداوند كمك بخواهیم و به تهذیب نفس و پاك كردن آن از شائبه و گرایشهاى غیرالهى همّت گماریم تا با ریاضت و تمرین و خودسازى این مهم حاصل گردد.
ممكن است وقتى شخص مىبیند كه نیّتش خالص نیست و در آن شائبه غیرالهى راه یافته، بجاى اینكه درصدد خالص كردن نیّتش برآید كارش را ترك كند. این نیز دام شیطان است كه انسان را از انجام كارهاى نیكو باز دارد. مثلا وقتى دهه محرم فرا مىرسد تصمیم مىگیرد به تبلیغ برود امّا وقتى انگیزه و نیّت خود را مورد بررسى قرار مىدهد آن را غیر خالص مىیابد و از رفتن به تبلیغ منصرف مىشود و پیش خود مىگوید: چون نیّتم خالص نیست به تبلیغ نمىروم؛ این كار درست همان چیزى است كه شیطان مىخواهد. چون وظیفه انسان این است كه به تبلیغ برود و مردم را هدایت كند و اگر با وسوسه شیطان این وظیفه را كنار نهادیم، فرصت مناسبى براى شیطان مهیا مىگردد كه بیشتر براى گمراه كردن مردم تلاش كند. بنابراین اگر دیدیم كه نیّتمان خالص نیست نباید وظیفه و تكلیف را ما ترك كنیم بلكه باید سعى كنیم نیتّمان را خالص گردانیم.
سعى كنیم كه اگر در قبال فعالیتهاى تبلیغى پولى به ما پرداخت كردند یا نگیریم، یا كم بگیریم و یا تصمیم بگیریم آن را به مصرف لازمى برسانیم و اگر كسى را از خود محتاجتر یافتیم، پول را به او بدهیم. این قبیل كارها موجب مىگردد كه قدرى از اغراض نفسانى و انگیزههاى غیرالهى كاسته شود و عمل انسان خالصتر انجام گیرد.
یكى از دوستان نقل مىكرد: در دوران طلبگى براى تبلیغ به یكى از شهرهاى اطراف تهران رفتیم. در آنجا روحانى محترمى بود كه مردم او را خوب مىشناختند و از نفوذ بالایى برخوردار بود. ما را به یكى از روستاهاى اطراف آن شهر فرستادند. چون در امر تبلیغ تجربهاى نداشتیم و تازه به تبلیغ رفته بودیم، در آن دهه منبرمان مقبول مردم نیفتاد و
استقبالى از ما نشد و در آخر پول مختصرى به ما دادند. پس از پایان تبلیغات ما و سایر مبلغان براى خداحافظى نزد همان روحانى رفتیم. آن روحانى با كمال فروتنى و تواضع از ما پذیرایى كرد و بعد از صحبتهایى كه رد و بدل شد، با شوخى به ما گفت: دوستان بیایید چشمهایمان را ببندیم و هر چه در این دهه به دست آوردهایم روى هم بگذاریم و سپس به نحو مساوى بین خود تقسیم كنیم! معلوم بود آن آقا، چون روحانى سرشناس شهر بود و منبرش نیز گیرا بود، پول زیادى در اختیار داشت. او چون مىدانست پول چندانى نصیب ما نگشته است و نمىخواست به شكلى به ما كمك كند كه شخصیت ما خرد گردد، با شوخى از ما چنان تقاضایى كرد. ما نیز از ته دل خوشحال شدیم و چون با شوخى آن درخواست را كرده بود، به ما برنخورد. و بالاخره چشمهایمان را بستیم و پولها را روى هم ریختیم، بعد كه پولها بین افراد تقسیم شد، دیدیم چند برابر پولى كه خودمان داشتیم، به هر یك از ما رسیده است! بله بودند و هستند كسانى كه انگیزههاى مادى در آنها ضعیف است و یا با چنین كارهایى سعى مىكنند آن انگیزهها را ضعیف كنند.
بالاخره انسان در زندگى خود گرفتارىها و نیازهایى دارد و بخصوص گرانى و تورم به ایجاد گرایشهاى مادى دامن مىزند، حال براى اینكه قدرى از آن انگیزهها و گرایشها بكاهیم، بجاست كه نذر كنیم و بنا بگذاریم سهمى از آنچه به ما مىدهند در اختیار كسى قرار دهیم كه از ما محتاجتر است. چون همانطور كه دست بالاى دست بسیار است، دست زیر دست نیز فراوان است و هستند كسانى كه از ما نیازمندترند. سعى كنیم چند درصد از آنچه را به دست مىآوریم به محتاجتر از خود بدهیم. سعى كنیم از آن چیزى كه به آن علاقه داریم به دیگران بدهیم كه هم از علاقه ما به دنیا كاسته شود و هم به صفت نیكوكارى متصف گردیم.
«لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ...»(1)
هرگز به مقام نیكوكاران و درجات عالى بهشت نمىرسید، مگر از آنچه دوست مىدارید در راه خداوند انفاق كنید.
1 آلعمران / 92.
وقتى انفاق مىكنید سعى كنید اسكناسهاى نو را بدهید نه اسكناسهاى كهنه و فرسوده كه این امر هم بر درجات معنوى شما مىافزاید و هم از دلبستگى شما به دنیا مىكاهد و باعث مىگردد اعمال شما از آن پس خالصتر گردد. پس چنانكه عرض كردم، بنا بگذاریم بخشى از آنچه را دریافت كردهایم به دیگران بدهیم و چه بهتر كه اگر نیاز چندانى به آن پول نداریم و مىبینیم كه در اطرافمان كسى هست كه مقروض و بدهكار است و مرتب طلبكار در خانهاش مىرود و او باید خجالت بكشد كه توان پرداخت قرض خود را ندارد، بنا بگذاریم كه همه آن پول را به او بدهیم. ما كه بدهكار نیستیم، چه مانع دارد كه فرض كنیم به آن سفر تبلیغى نرفتهایم. فرض كنیم خداى ناكرده، در خانه بیمارى داشتیم و به جهت پرستارى از او توفیق رفتن به تبلیغ نصیبمان نشد.
اگر كسى بدهكار است و مرتب پرداخت بدهى خود را به تأخیر مىاندازد و آبرویش در خطر قرار گرفته است و مىداند كه اگر به تبلیغ نرود نمىتواند قرض خود را ادا كند، نباید از رفتن به تبلیغ خوددارى كند. بالاخره پرداخت قرض یك تكلیف واجب است و چه مانع دارد كه تبلیغ برود و در برابر فعالیتهاى تبلیغى خود، محترمانه و به گونهاى كه شؤون روحانیت رعایت شود و كارى كه موجب تضعیف روحانیت شود انجام نگیرد، اگر چیزى دادند بپذیرد و اگر قصدش این باشد كه به تبلیغ برود و با پولى كه دریافت مىكند قرضش را بپردازد، خلاف شرع مرتكب نشده است، گرچه به آن كمال نفس كه باید برسد نمىرسد. البته در همین كار نیز مىتواند قصد اخلاص داشته باشد، چون پرداخت دَین واجب است و اگر نیّتش این باشد كه چون خداوند واجب كرده انسان قرضش را بپردازد، براى خداوند به تبلیغ مىروم تا پولى دریافت كنم و با آن قرضم را بپردازم؛ عملش عبادت مىگردد.
به هر جهت باید سعى كنیم كه از تمایل به دنیا بكاهیم و به زخارف آن بىاعتنا گردیم و بنگریم به مولا و مقتدایمان على(علیه السلام) كه چنان زخارف دنیا در نظرش پست و حقیر بود كه فرمود:
به خدایى كه دانه را شكافت و جان را آفرید، اگر بیعتكنندگان نبودند و با وجود آنها
حجّت بر من تمام نمىشد و خداوند از علما پیمان نگرفته بود كه در برابر شكمبارگى ستمكار و گرسنه ماندن مظلوم راضى نشوند، هر آینه ریسمان و مهار شتر خلافت را بر كوهان آن مىانداختم و آخرش را به اولش وا مىنهادم (چنانكه پیش از این براى این كار اقدام نكردم اكنون نیز كنار مىرفتم و خلافت را رها مىكردم)
در ادامه مىفرماید:
«وَ لاََلْفَیْتُمْ دُنْیاكُمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدى مِنْ عَفْطَةِ عَنْز»(1)
و مىیافتید كه این دنیاى شما نزد من از عطسه بزى خوارتر است.
و در جاى دیگر فرمود:
«وَ اللّهِ لَدُنْیاكُمْ هذِهِ أَهْوَنُ فى عَیْنى مِنْ عِراقِ خِنْزِیر فى یَدِ مَجْذُوم»(2)
به خدا سوگند، این دنیاى شما در چشم من خوارتر و پستتر است از استخوان بىگوشت خوكى كه در دست كسى باشد كه مبتلاى به خوره است.
كسى كه مبتلا به جذام و خوره است، قیافهاش چندان زشت و نامطلوب است كه كسى رغبت نمىكند به او نزدیك شود، بخصوص اگر بترسد بیمارىاش به او نیز سرایت كند. حال اگر این شخص خوره زده كه انسان تحمل نگاه كردن به او را ندارد، استخوان خوكى را بهدست بگیرد، چه كسى رغبت مىكند استخوان را از دستش بگیرد! دنیا و زخارف آن، لباس، ماشین، خانه و فرش و دیگر امكانات دنیایى در نظر على(علیه السلام)از استخوان خوك در دست شخص مبتلاى به جذام پستتر است!
در جاى دیگر مىفرماید:
«فَلْتَكُنْ الدُّنْیا فى أَعْیُنِكُمْ أَصْغَرَ مِنْ حُثالَةِ الْقَرَظِ و قُراضَةِ الْجَلَمِ و اتَّعِظُوا بِمَنْ كانَ قَبْلَكُمْ قَبْلَ أَنْ یَتَّعِظَ بِكُمْ مَنْ بَعْدَكُمْ و ارْفَضُوها ذَمِیمَةً فَإِنَّها قَدْ رَفَضَتْ مَنْ كانَ أَشْغَفَ بِها مِنْكُمْ»(3)
1. نهجالبلاغه (فیضالاسلام) خ 3، ص 52.
2. همان، حكمت 228، ص 1192.
3. همان، خ 32، ص 108.
پس باید دنیا در نظر شما كوچكتر باشد از تفاله برگ درخت سَلم (درختى است كه در بیابان مىروید و از برگ بدبوى آن در دباغى استفاده مىشود) و از خردهریزهاى كه از قیچى مىافتد (خورده پشمهایى كه هنگام چیدن پشم گوسفند از اطراف قیچى مىریزد) پند گیرید از احوال پیشینیان، پیش از آنكه آیندگان از حال شما پند گیرند و رها كنید دنیا را كه مذموم و ناپسندیده است؛ زیرا دنیا به كسى كه بیش از شما به آن علاقه داشت وفا نكرده است.
البتّه براى انجام وظیفه و در حدى كه خداوند راضى است و با رعایت تمام حدود شرعى، اشكالى ندارد كه انسان درآمد مباحى به دست آورد والا نهایت دون همّتى است كه انسان با حیله و نیرنگ و تملق این و آن و ریختن آبروى دیگران و خیانت به روحانیت و اسلام، به دنبال تأمین دنیا و افزون سازى مال دنیا باشد. چه خوب است كه این سخنان على(علیه السلام) را آویزه گوشمان كنیم و همواره نصبالعینمان قرار دهیم تا دلبسته دنیا نگردیم، چون اگر محبت به این دنیاى بىارزش و حقیر در دل جاى گرفت، تقوا و محبت خداوند از آن رخت برمىبندد. دلى كه در آن محبت دنیایى جاى گرفته كه در نظر على(علیه السلام)پستتر است از استخوان خوك در دست شخص مبتلاى به جذام و خوره، دیگر در آن عشق به خداوند و على و حسین(علیه السلام) راه ندارد. باید دل را پالایش داد و آن را از آلودگىها و كدورتها پاك كرد تا محبت خداوند و امام حسین(علیه السلام) در آن راه یابد كه اگر سخن از دین و ارزشهاى الهى و اخلاق اسلامى گفت، دلش با سخنش همراه باشد تا تأثیر شایسته بر دیگران بگذارد.
و آخر دعوانا
أنِ الحمدُللهِ ربِّ العالمین
و صلّى الله على سیدنا محمّد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة الله على اعدائهم أَجمعین