«یا أَباذَرٍّ؛ أَتُحِبُّ أَنْ تَدْخُلَ الْجَنَّةَ؟ قُلْتُ: نَعَمْ، فِداكَ أَبى. قالَ: فَاقْصِرْ مِنْ الاَْمَلِ وَاجْعَلِ الْمَوْتَ نَصْبَ عَیْنَیْكَ وَاسْتَحِ مِنَاللّهِ حَقَّ الْحَیاءِ. قالَ، قُلْتُ: یارَسُولَ اللّهِ كُلُّنا نَسْتَحْیى مِنَ اللّهِ. قالَ: لَیْسَ ذلِكَ الْحَیاءُ وَلكِنَّ الْحَیاءَ مِنَ اللّهِ أَنْ لاتَنْسَى الْمَقابِرَ وَالْبِلى، وَالْجَوْفَ وَ ما وَعى، وَالرَّأْسَ وَ مَنْ حَوى وَ مَنَ أَرادَ كَرامَةَ الاْخِرَةِ فَلْیَدَعْ زینَةَ الْدُّنْیا فَإِذا كُنْتَ كَذلِكَ، أَصَبْتَ وِلایَةَ اللّهِ.»
در درس قبل قسمتى از مواعظ پیامبر(صلى الله علیه وآله) را بررسى كردیم كه در آن به حیا و شرم از خداوند توصیه شده بود. در این بخش نیز پیامبر، در كنار توصیههاى دیگر، مجدداً اهمیت حیا و شرم از خداوند را متذكر مىشوند و به ابوذر مىفرمایند:
«اتحب انْ تدخل الجنّة؟»؛ اى ابوذر، آیا دوست مىدارى به بهشت وارد شوى؟
ابوذر در جواب عرض مىكند: آرى، پدرم فدایت باد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) در راستاى دعوت ابوذر به بهشت و سعادت ابدى، سه شرط اساسى ذكر مىكنند:
1. فاقصر من الامل؛ آرزوهاى دورودراز را از سرت خارج كن.
2. واجعل الموت نصب عینیك؛ همواره مرگت را نزدیك ببین.
3. واستح من اللّه حقّ الحیاء؛ بهطور بایسته از خداوند حیا داشته باش.
از جمله موضوعاتى كه در روایات فراوان روى آن تأكید شده، گریز مؤمن از آرزوهاى دورودراز است. آرزوهاى طولانى، موجب مىگردند كه انسان از وظایف الهى و اهداف معنوى خود باز ماند و براى رسیدن به آن آرزوها، آنها را كنار نهد و همواره به حال ننگرد و فرصتها را در نیابد و در اندیشه فردا، موقعیتهاى ارزشمند را از دست بدهد. به جهت نقش ناشایست آرزوهاى دورودراز در دور داشتن انسان از كمال و توجه به سعادت برین آخرت، شیطان آنها را به عنوان اهرمى كارساز در جهت گمراه ساختن بندگان خداوند به كار مىبرد:
وقتى خداوند شیطان را از درگاه خود دور كرد، شیطان گفت:
«... لاََتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصِیباً مَفْرُوضاً. وَلاَُضِلَّنَّهُمْ وَلاَُمَنِّیَنَّهُمْ ...»(1)
من گروهى از بندگانت را زیر فرمان خود مىبرم و سخت گمراه مىكنم و به آرزوهاى باطل و دورودراز مبتلایشان مىكنم.
در ارتباط با خطر آرزوهاى طولانى، در آلوده ساختن انسان به شبهات و سپس انجام گناهان كوچك و آنگاه دست یازیدن به گناهان بزرگ و جنایتهاست كه على(علیه السلام) از ناحیه آنها احساس خطر مىكند:
«أَیُّهَا النّاسُ إِنَّ أَخْوَفَ ما أَخافُ عَلَیْكُمْ اثْنانِ: اتِّباعُ الْهَوى وَطُولُ الاَْمَلِ فَأَمَّا اتِّباعُ الْهَوى فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمّا طُولُ الاَْمَلِ فَیُنْسىِ الاْخِرَةَ ...»(2)
اى مردم، بیشترین ترس من بر شما از دو چیز است: یكى پیروى هواى نفس و دیگرى آرزوهاى طولانى. اما پیروى هواى نفس انسان را از راه حق باز مىدارد و آرزوى طولانى، آخرت را از یاد مىبرد.
براى پى بردن به تفاوت بین امید و آرزوهاى طولانى، باید مفهوم آرزوى طولانى را توضیح داد، بخصوص با توجه به اینكه از مفهوم آرزو، امید نیز تداعى مى گردد و آنچه مایه حیات و تلاش است ـ چه در ارتباط با امور مادى و چه امور معنوى ـ امید مى باشد. اگر
1. نساء / 119 ـ 118.
2. نهجالبلاغة (ترجمه فیضالاسلام) خ 42، ص 127.
كسى به بهبود وضعش و به نتایج شایسته اى كه بر اعمال نیك بار مى گردد، امید نداشته باشد، نه براى دنیا كارى انجام مىدهد و نه براى آخرت و به فرموده قرآن:
«مَنْ كَانَ یَظُنُّ أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اللَّهُ فىِالدُّنْیا وَالاْخِرَةِ فَلْیَمْدُدْ بِسَبَب إِلىَ السَّماءِ ثُمَّ لَیَقْطَعْ فَلْیَنْظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ كَیْدُهُ مَا یَغِیظُ»(1)
آنكه مىپندارد خداوند هرگز او را در دنیا و آخرت یارى نخواهد كرد ( و به نصرت الهى امیدوار نیست) طنابى به سقف آسمان در آویزد و به گردن افكند. سپس طناب را ببرد، آنگاه بنگرد كه آیا این حیله و كید او، خشمش را از بین مىبرد؟
بر اساس این ترجمه، اگر انسان امیدى به یارى خداوند نداشته باشد، پیوسته در دام خشم، غضب، تزلزل و یأس گرفتار خواهد شد و همواره آشفته و مضطرب خواهد بود و از فرط ناامیدى هیچ قدمى براى سعادت خود، یا دیگران بر نخواهد داشت؛ اگر به گناه و جنایت دست نیازد، لااقل حركت دیگرى نیز نخواهد داشت. پس امید با آرزوى طولانى متفاوت است و امید موتور حركت انسان است. امید به خداوند، ثواب اخروى و امید به عنایات الهى از جمله فضایل اخلاقى است. در همین روایت پیامبر(صلى الله علیه وآله)به ابوذر مىفرمایند. آیا دوست مىدارى به بهشت بروى؛ یعنى آرزو و امید به بهشت رفتن دارى؟ این مىرساند كه امید پسندیده و شایسته است. آنچه نابجا و ناشایست است، آرزوهاى طولانى و آرزوهاى خیالپردازانه دنیوى است كه مطلوب نیست. پس مؤمن چنان نیست كه ناامید باشد، بلكه او آرزوهاى پست دنیوى را در مغزش جاى نمىدهد، چون مغزش شریفتر از آن است كه دربارهآرزوهاى پست دنیایى بیندیشد؛ اما او یكپارچه امید به خداوند و تقرب به اوست.
دنیا مطلوب ذاتى نیست، بلكه مطلوب بودن آن در حدّ مطلوبیت ابزار و وسیله است؛ یعنى انسان باید براى دنیا تلاش كند، اما نه اینكه دنیا هدف او باشد. تلاش دنیایى، باید وسیله اى
1. حج / 15.
براى سعادت آخرت باشد والا اگر آخرت هدف نباشد تلاشهاى عادى دنیا هم توجیه عقلانى صحیحى نخواهد داشت چه رسد كه انسان در سر آرزوهاى طولانى دنیوى بپروراند.
تلاش انسان در دنیا باید براى انجام وظیفه باشد و حركت او، چه در زمینه مسائل فردى و چه در زمینه مسائل اجتماعى، باید براى كسب رضاى خداوند و سعادت اُخروى باشد وگرنه، از نظر اسلام، تلاش و حركت او مطلوب نخواهد بود و مورد نكوهش قرار مىگیرد. همچنین امید بستن به دنیا، باید در راستاى آخرت باشد.
اگر انسان خواست كارها و فعالیتهاى دنیوى را وسیله آخرت قرار دهد باید توجه داشته باشد كه آن دسته فعالیتهاى دنیوى كه در رسیدن به آخرت نقش دارد و مانع امور معنوى نمىشود، محدود است. بنابراین نباید فكر و ذهن خویش را به امور دنیوى مشغول سازد، چون ظرفیت فكر، ذهن و قوه تخیل انسان محدود است: وقتى به موضوعى اندیشید، از دیگر مسائل باز مىماند. وقتى توجه او به چیزى جلب گشت، از دیگر مسائل باز مىماند. اگر انسان، در شبانهروز، غالباً به فكر امور دنیایى باشد: به فكر خانه، همسر، خوراك، لباس و به فكر موقعیت اجتماعى خویش و خلاصه در اندیشه آنچه مربوط به دنیاست باشد، آنقدر ذهن او مشغول مىگردد كه دیگر مجالى براى اندیشیدن به آخرت ندارد. حتى در خواب نیز آن امور را بهخواب مىبیند.
اگر اهل كسب و كار است، خواب چك و سفته را مىبیند. یا معمارى كه همواره به فكر مصالح ساختمانى و مشكلات كار معمارى است در خواب نیز خواب آنها را مىبیند. آن كسى كه ازدواج نكرده، به فكر انتخاب همسر است، یا اگر ازدواج كرده است و بچه ندارد، به فكر بچهدار شدن است و با این مشغلههاى فكرى، دیگر نمىتواند به فكر آخرت، معنویات و هدف آفرینش خود باشد؛ و به آینده دورودراز خود فكر كند.
همین امور روزمره چنان ذهن انسان را مشغول مىسازند كه دیگر به وظایف واجب نمىرسد، اگر از مسائل روز مرّه فارغ شد به فكر صد سال دیگر مى افتد نوه و نتیجههایش
چه خواهند كرد؟ بچه هایش چگونه سامان مى گیرند؟ چگونه براى آنها زن بگیرد و دخترانش چگونه شوهر كنند. مسلّماً چنین ذهن و دلى دیگر نمىتواند به مسائل معنوى، دردهاى اخروى، بیمارىهاى روحى و معنوى و مصالح اجتماعى كه رضاى الهى را به همراه دارند، بپردازد.
صد افسوس كه گاهى حتى امور معنوى نیز، ابزارى براى دنیا مىشوند! این دیگر بزرگترین خسارت و بدبختى انسان است. اگر كسى كه اهل كسب و كار است، كسبش را وسیلهاى براى تأمین خواستههاى دنیوى قرار دهد، تعجبى ندارد؛ تعجب از این است كه دین را وسیلهاى براى تأمین دنیا قرار دهد. دین را دكانى قرار دهد براى كسب درآمد و رسیدن به اهداف دنیوى! چنین فردى دین فروش است و به تعبیر روایت، از طریق دینش روزى مىخورد. زهى خسران! انسان چقدر باید بدبخت باشد كه امور دینى را وسیلهاى براى تأمین دنیا و تأمین هوسهاى دنیوى قرار دهد. چنانكه معصوم فرموده است، بهره چنین شخصى از دین، همان درآمدى است كه به وسیله دین بهدست مىآورد و همان روزىاى است كه از طریق دین مىخورد و بهره دیگرى از دین ندارد:
«أَلْمُسْتَأْكِلُ بِدینِهِ حَظُّهُ مِنْ دِینِهِ ما یَأْكُلُهُ»(1)
اگر مؤمن در مسیر معرفت خداوند و عمل به وظایف الهى قرار گرفت، دیگر به امور دنیایى خویش نمىاندیشد، چرا كه خداوند متكفل او شده، نیازهاى دنیوى او را تأمین مىكند. البته نه بدان معنا كه كار نكند، بلكه ذهنش را مشغول دنیا نمىسازد: حتى كاسب و كشاورز و صنعتگر كه به دنبال كسب و كار و تلاش مىرود امّا هدف او جلب رضاى خداوند و عمل به وظیفه است؛ نه صرف تأمین خواستههاى دنیوى خویش.
خوشا به حال آن كاسبى كه دنیا را وسیله آخرت قرار مى دهد و بدا به حال آن كسى كه
1. بحارالانوار، ج 78، ص 63.
آخرت را وسیله رسیدن به دنیا قرار مى دهد. مسلّماً چنین شخصى در زندگى ناكام مى ماند و همواره دلش مضطرب و آشفته خواهد بود؛ چون با اینكه خود را وابسته به دین و آشناى به آن مىداند، ارزشهاى دینى و الهى را باور ندارد و علم خود را با عمل توأم نساخته است و به آنچه مىگوید ایمان ندارد. چنین فردى مورد بغض و نفرت خداوند قرار مىگیرد و خداوند وسائل دستیابى به اهداف دنیوىاش را از فراروى او دور مىدارد. بدین جهت مشاهده مىگردد، این قبیل افراد همواره در زندگى شكست خورده و ناكامند؛ نه طرفى از دنیا مىبندند و نه بهرهاى از آخرت مىبرند. اما وقتى مؤمن در راستاى مراتب ایمان و گسترش اعتقاد و معرفت الهى گام برداشت، خداوند در ارتباط با زندگى دنیا نیز راه را به او مىنمایاند و بهگونهاى زندگى او را اداره مىكند، كه نیازى به اندیشیدن به دنیا ندارد و اندكى دغدغه خاطر نیز نخواهد داشت؛ چنانكه در شب معراج خداوند به پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود:
«... وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَىَّ بِالنّافِلَةِ حَتّى أُحِبَّهُ فَإِذا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ الَّذى یَسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الَّذى یُبْصِرُ بِهِ وَلِسانَهُ الَّذى یَنْطِقُ بِهِ وَیَدَهُ الَّتى یَبْطِشُ بِها ...»(1)
بنده به وسیله نماز نافله (و انجام مستحبّات) به من تقرب مىجوید تا اینكه من دوستش خواهم داشت و چون دوستش بدارم، گوش او شوم كه بدان مىشنود و چشمش شوم كه با آن مىبیند و زبانش گردم كه با آن سخن مىگوید و دستش شوم كه با آن برگیرد.
سند این روایت معتبر، در كتابهایى چون كافى وارد شده است و مضامین آن در روایات دیگر نیز آمده است. براى تعابیرى كه در این روایت وارد شده، از جمله اینكه خداوند مىفرماید: من گوش، چشم و دست او مىگردم؛ بزرگانى چون شیخ بهایى(رحمه الله) در اربعین و نیز مرحوم امام ،رضوان اللّه تعالى علیه، تفسیرهایى بیان كردهاند.
مضمون سخن امام در چهل حدیث، چنین است: هرچه دل به غیر حق توجه یابد و به عمارت دنیا پردازد، نیاز و احتیاج او روزافزون مى گردد. اما نیاز قلبى و روحى پر واضح
1. اصول كافى (باترجمه) ج 4، ص 54.
است، چرا كه تعلق و علاقه به دنیا، همه زوایاى دل را پر كرده است. اما نیاز خارجى نیز طبیعى است كه گسترش مىیابد، چرا كه هیچ كس به تنهایى نمىتواند به اداره همه امور خویش همت گمارد. گرچه ثروتمندان در ظاهر بىنیاز قلمداد مىشوند، ولى با نظر دقیق معلوم مىگردد كه با افزایش ثروت، احتیاجشان افزون مىگردد. پس ثروتمندان، فقرایى هستند به صورت اغنیا و نیازمندانى هستند در لباس بىنیازان.
هرچه توجه قلب به تدبیر امور دنیایى و آبادانى دنیا بیشتر شود، غبار ذلّت و خارى بر انسان بیشتر مىریزد و ظلمت ذلّت و احتیاج زیادتر او را فرا مىگیرد. بر عكس اگر كسى به دنیا پشت پا زند و دل و قلب را متوجه غنىّ مطلق سازد و به فقر ذاتى همه موجودات ایمان آورد و دریابد كه هیچ موجودى از خود چیزى ندارد و هیچ قدرت، عزّت و سلطنتى بجز براى خداوند نخواهد بود؛ از دو عالم بىنیاز گردد و چنان در دل بىنیاز گردد كه ملك سلیمان در نظرش پشیزى نیرزد. اگر كلید گنجینههاى زمین را به او دهند، اعتنا نكند؛ چنانكه در حدیث وارده شده كه جبرئیل كلید خزائن را، از جانب حق تعالى، براى خاتم انبیاء(صلى الله علیه وآله)آورد و آن حضرت تواضع فرمود و قبول نكرد و فقر را افتخار خود دانست.(1) و على(علیه السلام) به ابنعباس فرمود: این دنیاى شما در نظر من از این كفش پر وصله پستتر است.(2)
آنها مى دانند كه توجه به خزائن دنیا و مال و منال آن و همنشینى با اهل آن در قلب،
1. «... وَهَبَطَ مَعَ جِبْرَئیلُ مَلَكٌ لَمْ یَطَاءِ الاَْرْضَ قَطُّ، مَعَهُ مَفاتیحُ خَزائِنِ الاَْرْضِ. فَقالَ: یا مُحَمَّدُ، إِنَّ رَبَّكَ یُقْرِئُكَ السَّلامَ وَ یَقُولُ هذِهِ مَفاتیحُ خَزائِنِ الاَْرْضِ؛ فَإِنْ شِئْتَ فَكُنْ نَبِیَّا عَبْداً وَإِنْ شِئْتَ فَكُنْ نَبِیّاً مَلِكاً. فَأَشارَإِلَیْهِ جِبْرَئیل(علیه السلام): أَنْ تَواضَعْ یا مُحَمَّدُ. فَقالَ: بَلْ أَكُونُ نَبِیّاً عَبْداً. ثُمَّ صَعَدَ إِلىَ السَّماءِ ...»
یكى از فرشتگان الهى كه هرگز به زمین فرود نیامده بود، با جبرئیل به زمین آمد و با او كلیدهاى گنجهاى زمین بود و به پیغمبر گفت: «اى محمد، پروردگارت بر تو سلام كرد و فرمود: این كلیدهاى گنجهاى زمین است، اگر مىخواهى پیامبرى بنده باش و اگر مىخواهى پیامبرى داراى ملك و سلطنت باش.» سپس جبرئیل اشاره كرد كه یا محمد، فروتنى كن. پیامبر فرمود: من پیامبرى بنده خواهم بود. سپس فرشته به سوى آسمان رفت ... (امالى صدوق، مجلس 69، ص 365، ح 2.)
2. «قال عَبْدُاللّهِ ابْنِ الْعَبّاسِ: دَخَلْتُ عَلى أَمِیرالْمُؤْمِنین(علیه السلام) بِذى قار وَهُوَ یَخْصِفُ نَعْلَهُ؛ فَقالَ لى: ماقِیْمَةُ هذِهِ النَّعْلِ؟ فَقُلْتُ: لا قِیْمَةَ لَها، فَقال(علیه السلام): وَاللّهِ لَهِىَ أَحَبُّ إِلَىَ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلاّ أَنْ أُقیمَ حَقّاً أَو أَدْفَعَ باطِلا ...»
ابن عباس گفت: در ذى قار بر امیرالمؤمنان(علیه السلام) وارد شدم و او مشغول دوختن كفش خود بود پس مرا گفت: بهاى این كفش چقدر است؟ گفتم بهایى ندارد! فرمود: به خدا سوگند، این كفش نزد من از امارت بر شما محبوبتر است، مگر آنكه حقى را به پاى دارم یا باطلى را دور سازم. (نهجالبلاغه [ترجمه فیضالسلام] خ 33، ص 111.)
كدورت و ظلمت ایجاد مى كند و انسان را سست اراده مى سازد و قلب را محتاج و نیازمند ساخته، از توجه به كامل علىالاطلاق باز مىدارد. ولى وقتى دل به صاحب دل، و خانه به صاحبش تسلیم گشت و بهدست غاصب سپرده نشد، خود صاحب خانه در آن تجلى مىكند. البته تجلى غنىّ مطلق، غناى مطلق مىآورد و دل را غرق دریاى عزّت و غنا و مملو بىنیازى مىسازد: «ولِلّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنیِنَ»(1)؛ عزّت و سربلندى فقط از آن خداوند، پیامبرش و مؤمنان است.
طبیعى است وقتى امور دل را خود صاحب خانه اداره كند، انسان را به خود وانمىگذارد و خود در همه امور بنده تصرف مىكند و بلكه خود گوش، چشم، دست و پاى او مىشود ... در این صورت فقر و نیازمندى بنده بكلى برطرف گشته، از دو عالم بىنیاز مىگردد و البته در این تجلى حق، خوف از همه موجودات از او برطرف گشته، خوف حقتعالى جایگزین مىگردد و عظمت و حشمت حق سراسر قلب را فرا مىگیرد. براى غیر حق، عظمت، حشمت و تصرفى نبیند و با دل حقیقت «لامُؤَثِّرُ فىالْوجُودِ الاّ اللّه» را دریابد.(2)
سادهترین تفسیرى كه مىتوان براى روایت «... وَإِنَّهَ لَیَتَقَرَّبُ إِلَىَّ ...» ذكر كرد، این است كه خداوند مى فرماید: كارى كه چشم و گوش براى بنده انجام مى دهد، من برایش انجام مى دهم. كارى كه دستش باید براى او انجام دهد، من برایش انجام مى دهم. او باید تلاش كند كه به زندگى مادى اش سامان بخشد، نیازهایش را برطرف سازد؛ اما من چنان كارها را مرتّب مى سازم كه كارها خودبه خود، روبراه گردند و نیاز نداشته باشد به مغزش فشار آورد كه فردا چه كنم. همین كه از خانه درآمد، با اراده خداوند و با اسبابى كه او فراهم مى كند و شاید توسط بنده اى از بندگان خداوند، كارش انجام مى گیرد. او به كمك نیاز دارد و خداوند از غیب به او یارى مى رساند. نه اینكه مستقیماً از عالم غیب كارهاى او انجام مى گیرد بلكه غرض این است كه تدبیر همه امور و سررشته همه كارها به دست اوست. او چنان عوامل و وسایط را تنظیم مى كند، كه كارها بخوبى پیش بروند. بدون اینكه انسان نیاز داشته باشد،
1. منافقون / 8.
2. امام خمینى، چهل حدیث (مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى(رحمه الله)، چاپ چهارم 1373) ص 444 445.
زیاد فكر كند و نقشه بریزد.
مؤمن در پیشبرد امور و كارهایش نیاز به طرح نقشههاى شیطانى ندارد. او وقتى باور دارد كه نیاز مختصرش را خداوند تأمین مىكند، دیگر آرزوهاى دور و دراز در سر نمىپروراند. كار او فقط براى انجام وظیفه است. برعكس اگر انسان تنها در اندیشه جمعآورى مال و ثروت و كسب درآمد بیشترى بود، تا بر زخارف دنیا بیفزاید ـ مرتب دكوراسیون خانه را تغییر دهد، ماشین مدل جدید تهیه كند ـ چون این رشته سر دراز دارد، به هیچ جا ختم نمىشود و بنابر فرمایش امام(رحمه الله)اگر كره زمین را نیز در اختیارش قرار دهند، قانع نمىشود و به فكر است كه كره دیگرى را نیز تسخیر كند!
با توجه به آنچه ذكر گردید و قبلا نیز یادآور شدیم، پیامبر براى داخل شدن به بهشت، سه شرط ذكر مىكنند: شرط اول اینكه انسان آرزوهایش را كوتاه كند، دل به دنیا نبندد و نگران آینده نباشد و تنها به آخرت بیندیشد. شرط دوم اینكه همواره به یاد مرگ باشد. ذكر این شرط پس از شرط اول بیانگر ارتباط نزدیك آن دو است؛ چرا كه اگر انسان مىخواهد آرزوهاى دراز را از گستره فكر خویش دور سازد، باید پیوسته به مرگ بیندیشد. چون وقتى مرگ را در نظر آورد، عاقبت و سرانجام آرزوهاى دنیوى و پوچى آنها نیز در نظرش مجسم مىگردد. از این جهت بین كنار زدن آرزوهاى طولانى و اندیشه مرگ، ارتباط نزدیكى وجود دارد.
آرزو كردن و آرزو داشتن كاملا در اختیار انسان نیست، وقتى فرد در محیطى تربیت شود كه فرهنگ مادى بر آن حاكم است، دیدنى ها و شنیدنى ها در او اثر مى گذارند و چشم و گوش او را متوجه دنیا كرده، خواه ناخواه آرزوهاى دنیوى در دل او راه مى یابند. حال چه باید كرد كه زرق و برق دنیا ما را به خود جلب نكند و آرزوهاى طولانى در سر نپرورانیم. با توجه به این مهم است كه پیامبر به ابوذر سفارش مى كنند كه همواره مرگ را در برابر خود
مجسم ببیند: اگر كسى پیوسته توجه داشته باشد كه فرجام این زندگى مرگ است، در مى یابد كه این دنیا ارزش دل بستن ندارد. چیزى ارزش دل بستن دارد كه تمام ناشدنى و پایان یافتنى نباشد و از آن كاسته نشود و آن حیات طیّب آخرت است.
اگر انسان دائماً به فكر مرگ باشد، به طول امل و حرص و بسیارى از صفات رذیله مبتلا نمىشود. پس یاد مرگ داروى مؤثرى است، براى درمان آفتها و بیمارىهاى معنوى و روحانى. طبیعى است كه ایجاد توجه به مرگ بسیار آسان است: انسان مىتواند در اطراف خود، مظاهرى از توجه به مرگ بیافریند. نوشته و تابلویى درباره مرگ در اتاق و محل كارش قرار دهد؛ حتى نوشتهاى لابلاى كتابش بگذارد كه با دیدن آن به یاد مرگ بیفتد.
در روایتى پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«أَكْیَسُ النّاسِ مَنْ كانَ أَشَدَّ ذِكْراً لِلْمَوْتِ»(1)
زیركترین مردم كسى است كه بیشتر به یاد مرگ باشد.
مسلّماً انسان زرنگ فریب نمىخورد و بین دنیا و آخرت، بهترین را بر مىگزیند. وقتى انسان زرنگ بداند دنیا تمام شدنى و نابود شدنى است براى آن ارزش قائل نمىشود. به هر حال تمرین یاد مرگ، داروى مؤثرى است براى گریز از دوستى دنیا و ابتلاى به آرزوهاى طولانى.
شرط سوم براى داخل شدن به بهشت ـ كه در جلسه قبل نیز به شكل دیگرى به آن اشاره شد ـ حیاى از خداوند است. پس از آنكه پیامبر، مجدداً لزوم حیاى از خداوند را متذكر مىشوند، ابوذر متوجه مىگردد كه مسأله حیا، از اهمیت ویژهاى برخوردار است كه پیامبر به فاصله اندكى، باز روى آن تأكید مىكنند. بنابراین براى او این پرسش مطرح مىشود كه چرا اینقدر پیامبر، به این مسأله اهمیت مىدهند و روى آن تأكید دارند و احتمال مىدهد كه آن حضرت منظور خاصّى دارند، از این جهت مىپرسد:
«یا رسول اللّه كلُّنا نستحیى من اللّه»؛ اى رسول خدا، همه ما از خداوند حیا مىكنیم.
1. بحارالانوار، ج 6، ص 130.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) پس از آنكه این حد از حیا را كافى نمىدانند، سه جلوه براى حیاى از خداوند ذكر مىكنند:
«لیس ذلك الحیاء ولكنّ الحیاء من اللّه أن لا تنسى المقابر والبلى»
حیاى از خداوند چنان نیست كه به نظر مىرسد، بلكه حیاى از خداوند این است كه گورها و ویرانهها را فراموش نكنى.
اولین بازتاب و جلوه حیاى الهى این است كه انسان گورستانها و ساختمانهاى ویرانه را فراموش نكند. البته نه مقبرههاى آزین بسته شده چون كاخ كه انسان را به یاد آخرت نمىاندازند، بلكه قبرهاى ویران شدهاى كه كمتر به آنها توجه مىشود.
پیشتر نیز یادآور شدیم كه ذهن انسان محدود است و اگر به یك سلسله از مسائل توجه یافت، از دیگر مسائل باز مىماند و ظرفیتى براى راهیابى آنها به ذهن باقى نمىماند. اگر انسان بخواهد برخى از حالات مطلوب و انفعالات مطلوب نفسانى؛ مثل حیا، خوف و شوق الهى را كه در نظام ارزشى اسلام والا شناخته شدهاند و در اخلاق به آنها تأكید شده، در خود پدید آورد؛ بایسته است كه مقدمات و زمینههایى را فراهم سازد: اگر انسان بخواهد آن مرتبه از حیاى مطلوب كه در سخن پیامبر بدان اشاره رفت، در خود پدید آورد، باید زخارف دنیا را كنار نهد. با مقابر و ساختمانهاى كهنه و ویران انس گیرد. وقتى پیوسته توجه انسان به ساختمانهاى مجلّلى باشد كه سرپا مىشوند، توجه او به معمارىهاى زیبا، چشمگیر و متنوع باشد، هر روز چشمش به دكورهاى جدید، پردههاى رنگارنگ بیفتد؛ دنیا بیشتر در نظر او جلوه مىكند. اگر بخواهد قدرى از توجه به این مظاهر فریبنده دنیا بكاهد، روى به گورستان كند و به عاقبت انسانها و خفتگان در زیر خاك بیندیشد! به ویرانهها برود و بنگرد كه این سنگها، آهن و سیمانى كه روى هم انباشته مىشوند، چه سرانجامى دارند.
اشتباه نشود، منظور این نیست كه خانه خود را با خشت و چنان سست بسازیم كه با بارش بارانى خراب شود. بلكه دستور اسلام این است كه انسان هر كارى را درست انجام دهد، اگر خانه هم مى سازد، محكم باشد. سخن در این است كه زرق و برق دنیا دل انسان را
نگیرد و فریفته دنیا نشود، نه اینكه كارش را درست انجام ندهد. انسان وظیفه دارد كه در كارش جدّى باشد، اما دل به دنیا نبندد. وقتى انسان تجملات دنیا را مىبیند، طبیعى است كه دلش جذب آنها مىشود؛ این حالت اختیارى نیست: وقتى دید همسایهاش ماشین دارد و پس از مدتى آن را به ماشین لوكستر تبدیل مىكند، او نیز هوس مىكند و پیش خود مىگوید: چرا فلانى باید مرتب ماشینش را عوض كند و ما یك ماشین قراضه هم نداشته باشیم! بعد كه ماشین خرید، فردایش هوس ماشین بهتر مىكند و پسین فردا نیز. پس سفارش پیامبر این است كه انسان گاهى به قبرستانها و خرابهها سرى بزند. علماى اخلاق نیز به شاگردانشان سفارش مىكردند كه هر روز به قبرستان بروند؛ لااقل هفتهاى یكبار كه مستحب است، به قبرستان سرى بزنند، تا قدرى دلشان از حب دنیا و توجهات مادى پالایش شود. لااقل تعادلى بین دنیا و آخرت پدید آید.
چنان نباشد كه انسان شیفته امور دنیایى باشد و عشق به دنیا بر دل او سایه افكند و در عین حال بخواهد از خداوند خوف داشته، سحرخیز نیز باشد و چون نام امام حسین(علیه السلام) را بشنود اشك در چشمانش ظاهر گردد. یا وقتى نام بهشت و نعمتهاى آن برده شود، دلش به هواى آن پر بزند. طبیعى است دنیا و توجه به آن، جاى این امور را گرفته است: جایى كه آكنده از محبت دنیاست، دیگر چندان جایى براى محبت امام حسین و حضرت زهرا، سلاماللّه علیهما، ندارد. البته این معصومین چنان نورانى هستند كه وقتى در دلهاى مرده ما نیز یادشان راه مىیابد، اثر مىبخشد؛ اما یاد آنها در دلهاى آلوده بطور شایسته و بایسته اثر نمىبخشد.
«والجوف و ما وعى» و اینكه شكم و آنچه را در آن است، فراموش نكنى.
دومین بازتاب و جلوه حیاى الهى، این است كه انسان بنگرد چه مى خورد. اگر انسان از هر چه به دستش رسید استفاده كرد و باكى از خوردن لقمه حرام نداشت رفته رفته دچار قساوت مى شود و دلش از نور الهى تهى مى گردد. انسان باید به غذاى خود بنگرد و توجه داشته باشد كه غذاهاى شبهه ناك و خداى ناكرده حرام، موجب قساوت دل مى شوند و از آن
پس میل به عبادت، خوف از خداوند، شوق به بهشت و لقاى الهى در دل انسان پدید نمىآید. پس براى پیدایش حیاى الهى، ضرورى است كه به شكم و غذایى كه در آن جاى مىگیرد، توجه شود.
قرآن مجید به انسان توصیه مىكند كه مواظب غذاى خود باشد.
«فَلْیَنْظُرِ الاِْنْسانُ إِلى طَعَامِهِ»(1)؛ انسان باید به غذاى خود بنگرد.
انسان باید همه جوانب را رعایت كند و غذاى خود را از همه جهات مورد ارزیابى قرار دهد: مواظب باشد كه غذاى او سالم، بهداشتى، حلال و پاكیزه باشد. اصحاب كهف كه به عنوان برترین بندگان خداوند، نظام شرك و بتپرستى را رها كرده، خویشتن را از دام اعتقادات كفرآمیز عهد دقیانوس رهانیدند؛ به گفته قرآن از میان غذاها، پاكیزهترین و حلالترین آنها را برمىگزیدند. قرآن پس از بیان سرگذشت اصحاب كهف در غار و بیدار شدن آنها از خواب چند صدساله و جریان گفتگوى آنها مىفرماید:
«فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلىَ الْمَدِینَةِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّهَا أَزْكى طَعَاماً فَلْیَأْتِكُمْ بِرِزْق مِنْهُ»(2)
از میان خود یكى را با این درهمها به شهر بفرستید، تا بنگرد كدام طعام پاكیزهتر و حلالتر است و از آن براى شما روزى تهیه كند.
نظر به تأثیر مال حرام در انحراف انسان و كنارهگیرى او از حق و عصیان او در برابر خداوند و اولیاى الهى است كه امام حسین(علیه السلام) وقتى لشگر كفر سخن او را نشنیدند، فرمود:
«وَكُلُّكُمْ عاص لاَِمْرى غَیْرُ مُسْتَمِع قَوْلى فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرامِ وَطُبِعَ عَلى قُلُوبِكُمْ ...»(3)
همه شما عصیان و سركشى مى كنید و با دستور من مخالفت مىورزید و به گفتارم گوش فرا نمى دهید، آرى شكمهاى شما از غذاهاى حرام انباشته گشته است و بر
1. عبس / 24.
2. كهف / 19.
3. بحارالانوار، ج 45، ص 8.
دلهاى شما مهر زده شده.
آرى لقمه حرام چنان شخص را به قساوت و سنگدلى مىكشاند كه حتى حاضر مىشود، شمشیر به روى فرزند پیامبر خدا بكشد. از اینجاست كه پیامبر شرم از خداوند را در گرو این مىداند كه انسان توجه كند، چه غذایى مىخورد.
«والرأس و من حوى»(1)؛ و اینكه سر و آنچه در آن است، یعنى چشم، گوش و زبان را كنترل كنى.
سومین بازتاب و جلوه حیاى الهى این است كه انسان بنگرد در سر چه فكر و خیالى مىپروراند و چه آرزو و هوایى دارد. اگر خیالش را تصفیه كند، افكار باطل را از سرش بیرون كند و نیز به تصفیه درون خود بپردازد، مىتواند حیاى مطلوب را در خود جاى دهد.
در ادامه پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«و من اراد كرامة الاخرة فلیدعْ زینة الدّنیا فاذا كنت كذلك اصبت ولایة اللّه»
هر كس كرامت و بزرگى آخرت را بخواهد، زینت دنیا را ترك كند. پس آنگاه كه چنین گشتى به مقام دوستى خداوند رسیدهاى.
وقتى انسان از دنیا برید و بىاعتناى به آن گشت، به آخرت و نعمتهاى پایدار آن و قرب خداوند علاقهمند مىشود و در آخرت عزیز و شریف و با كرامت مىگردد. در مقابل اگر دنیا در نظر انسان بزرگ نمود، آخرت در نظرش كوچك مىگردد. البته اندیشیدن به آخرت و مرگ و رفتن به گورستانها مؤثر است؛ اما انسان در عمل و رفتار خود نیز باید تجدید نظر كند. براى اینكه به دام دنیا نیفتد، باید زینتها و جاذبههاى دنیا را كنار نهد كه در این صورت، در آخرت عزیز و با كرامت مىگردد.
باید اضافه كرد كه یك سرى آرایشها و زینت ها مستحب است، حال اگر انسان آنها را به
1. نسخه دیگر «و ما حوى» است و شاید صحیح همین باشد.
نیت استحباب و مطلوبیت شرعى انجام دهد، نه تنها دنیاطلب نیست، بلكه آخرت طلب است: مستحب است كه زن براى شوهر خود و شوهر براى زن خود زینت كند، یا مستحب است كه مؤمن وقتى وارد بر جمعى مىگردد، لباس تمیز بپوشد و عطر بزند و نیز مسواك زدن، شانه كردن مو و روغنزدن به آن مستحب است. مؤمن باید چنان تمیز باشد كه به معاشرت او رغبت پیدا كنند و با او انس گیرند. مسلّماً این امور اگر به قصد قربت انجام گیرند، عبادتند و زینت دنیا بشمار نمىآیند. زینت دنیا در جایى است كه انسان به هواى دل و براى لذّتبردن، آرایش كند؛ نه براى خداوند و آخرت. انسان دلش مىخواهد لباس شیك بپوشد، غذاى لذیذ و متنوع بخورد و خانه زیبا و مجلّل داشته باشد. اما اگر زینت براى آخرت و امتثال امر خداوند انجام گیرد، مطلوب است؛ چنانكه پیامبر نیز همواره خود را تمیز و معطر مىساخت:
در مكارمالاخلاق، در توصیف پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمده است كه:
«كانَ یَنْظُرُ فىِ الْمِراةِ وَیُرَجِّلُ جَمَّتَهُ وَ یَتَمَشَّطُ وَ رُبَّما نَظَرَ فىِ الْماءِ وَ سَوَّى جَمَّتَهُ فیهِ وَلَقَدْ كانَ یَتَجَمَّلُ لاَِصْحابِهِ فَضْلا عَلى تَجَمُّلِهِ لاَِهْلِهِ وَ قال(صلى الله علیه وآله): اِنَّ اللّهَ یُحِبُ مِنْ عَبْدِهِ إِذا خَرَجَ إِلى إِخْوانِهِ أَنْ یَتَهَیَّأَ لَهُمْ وَیتَجَمَّلَ»(1)
عادت پیامبر این بود كه خود را در آیینه ببیند و سر و روى خود را شانه زند و چه بسا این كار را در برابر آب انجام مىداد و گذشته از اهل خانه، خود را براى اصحابش نیز مىآراست و مىفرمود: خداوند دوست دارد كه بندهاش وقتى براى دیدن برادران از خانه بیرون مىرود خود را آماده ساخته، آرایش دهد.
مؤمن باید همیشه آراسته و داراى ظاهرى مرتب باشد، نه اینكه ژولیده و كثیف باشد كه موجب نفرت دیگران شود. سابق در برخى مساجد، فرشها كثیف و چركین بود و برخى با لباسهاى چركین و كثیف و با بدنى بدبو وارد آن مساجد مى شدند؛ در مقابل جایگاه فاسقان تمیز و پاكیزه بود. مجالس مؤمنان باید بهترین، تمیزترین و معطرترین مجالس باشد. ما باید
1. المیزان، ج 6، ص 330.
سیره پیامبر اكرم و ائمه اطهار(علیهم السلام) را الگوى خویش قرار دهیم. بخش قابل توجهى از هزینه زندگى پیامبر(صلى الله علیه وآله) صرف تهیه عطر مىشد. ما باید درس بگیریم و بدانیم این زینتها و آراستنها نامطلوب نیست، چرا كه دستور شرع مقدس است و اگر با قصد قربت انجام گیرد، خود عبادت محسوب مىگردد و حكمت آن در این است كه مؤمنان با هم مأنوس مىشوند و از مجالست همدیگر لذّت مىبرند و از نور یكدیگر بهره مىجویند.