مصباح، محمدتقى 1313 ـ
مباحثى درباره حوزه/ تدوين واحد مجموعه آثار مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(قدس سره)،.ـ قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(قدس سره)، 1375
240 ص.ـ (انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(قدس سره)؛ 7: مجموعه آثار استاد محمدتقى مصباح يزدى؛ 5)
اين كتاب مجموعه سخنرانيهاى استاد محمدتقى مصباح يزدى درباره مسائل حوزه است.
1. حوزه هاى علميه ـ هدفها و نقشها. 2. روحانيت. الف. مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(قدس سره). ب. عنوان.
2م 6م / 4/7BP
فهرست نويسى پيش از انتشار كتابخانه مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(قدس سره)
مرکز پخش: قم، خيابان شهداء، کوي ممتاز، پلاک 38
تلفن و نمابر: 37742326 - 025
964-6740-08-1 :شابک
حوزه ؛هاى علمیه در جامعه دینى ما جایگاهى بس والا و مهم دارند. نقش حوزه ؛ها و عالمان دینى در حركت امت اسلامى بسیار حساس و سرنوشت ساز است. به لحاظ همین حساسیت و اهمیت ویژه، همواره عالمان دوراندیش و عاشقان دلسوخته حوزه ؛ها بنا به احساس وظیفه و رسالتى كه بر دوش خویش احساس مى ؛نموده ؛اند، به روشنگرى و بیان نقاط قوت و ضعف حوزه ؛ها پرداخته ؛اند تا هر چه بیشتر این شجره طیبه را پرثمرتر سازند و از كاستى ؛ها و آفات و كمبودهاى آن بكاهند.
مؤلف اندیشمند و فرزانه این اثر حضرت آیة اللّه استاد مصباح یزدى (دام عزه) از حدود 40 سال قبل همواره نسبت به حوزه و مسائل آن احساس مسئولیت مى ؛نموده و در هر فرصتى به بیان رهنمودها، نقدها و نكات قابل اهمیت در راستاى بالندگى هر چه بیشتر حوزه ؛ها بعنوان پایگاه نشر معارف الهى در گستره گیتى و جهان معاصر پرداخته ؛اند.
بجاست در طلیعه این مكتوب به گزیده یكى از سخنان ایشان توجه كنیم:
«در اوایل جوانى، براى عده ؛اى از روحانیون، این سؤال مطرح شد كه در حوزه بمانند یا به دانشگاه بروند. عده ؛اى آمادگى حضور در دانشگاه را پیدا كردند و به آنجا راه یافتند ولى این جانب دریافتم كه اگر در حوزه
بمانم و در آن تحوّلى ایجاد كنم مى ؛تواند منشأ بركاتى براى دانشگاهها نیز باشد در حالى كه اگر نیروى خود را فقط صرف خدمت به دانشگاه كنم حوزه همچنان عقب ؛مانده خواهد بود و نیروها پیوسته از بین خواهند رفت.
ایجاد تحوّل در حوزه موجب بهوجود آمدن یك دستگاه سازنده و زاینده ؛اى خواهد شد كه به ؛تدریج مى ؛تواند بزرگانى همچون شیخ انصارى، علامه طباطبایى و استاد مطهرى(رحمهم الله) را تربیت كند. عذر ما براى باقى ماندن در حوزه همین امر بوده است. البته اگر با كارهاى حوزوى تزاحمى نداشته باشد، مى ؛توان در دانشگاه نیز، در حد میسور، حضور داشت. تأسیس «دفتر همكارى حوزه و دانشگاه» در اوایل انقلاب، كه به كمك دوستان انجام شد، نمونه ؛اى از این حضور بود كه موجب نزدیكى حوزه و دانشگاه به یكدیگر شد.
به عقیده بنده، حضرت ولى عصر(علیه السلام) به این مؤسسه (مؤسسه در راه حق) عنایات خاصى دارند، چون اساس آن بر تقوى و اخلاص گذاشته شده است و نام هیچ كسى در آنجا مطرح نیست، این كار یكى از دلایل رونق و پیشرفت این مؤسسه است.
ما ادّعا نداریم كه مى ؛توانیم تمام نیازهاى حوزه را تأمین كنیم و نمى ؛گوییم كه همه آنچه در حوزه تحقّق یافته غلط است، انتظار هم نداریم كه حوزه مانند ما عمل كند و نیز ادّعا نداریم كه برنامه ؛هاى ما بهترین برنامه ؛هاست بلكه ما معتقدیم كه در حدّ فكر و تجربه خود و كمكهاى فكرى دیگران و در حدّ امكانات موجود در پیشبرد اهداف اسلام كوتاهى نكرده، و به یارى خدا، در آینده نیز كوتاهى نخواهیم كرد. ما، با توجه به تجارب گذشته، در صدد رفع نقایص كار خود، كه یا به دلیل كمبود
امكانات یا به دلیل كمبود نیروى انسانى یا كمى تجربه بوده، هستیم تا روز به روز به هدف خود نزدیكتر شویم.»
فلسفه وجودى حوزه ؛هاى علوم دینى به بهترین شكل و با رساترین بیان در این كریمه قرآن آمده است كه:
«و ما كان المؤمنون لینفروا كافة فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فى الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون »(توبه ،122)
«چنین نیست كه لازم باشد همه مؤمنان هجرت كنند! چرا از هر جماعتى، گروهى مهاجرت نمى كنند تا در امر دین آگاهى بدست آورند و آن هنگام كه باز مى ؛گردند، قوم خویش را انذار كنند، شاید كه آنها از نافرمانى خداوند بازایستند.»
حوزه ؛هاى علوم دینى به مصداق «الم تر كیف ضرب الله مثلا كلمة طیبة كشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء تؤتى اكلها كل حین بإذن ربها ...» چونان درختى ثابت و ریشه دار، در همیشه تاریخ گذشته خود، ثمراتى شیرین و گوارا عرضه داشته و در ساحت علم و تقوى آثارى پر بها ارائه نموده اند. حوزه بعنوان پایگاه نشر معارف آسمانى و جایگاه تعلیم و تعلم دانشهاى وحیانى و پرورشگاه علماء ربانى بایسته است كه همواره در خویش بنگرد، كاستیها را جبران كند و در تقویت جهات قوت خود هر چه بیشتر و سریعتر بكوشد.
اینك كه با پیروزى انقلاب و تشكیل حكومت اسلامى، رسالت و مسئولیت حوزه و حوزویان بسى افزونتر از پیش گردیده و افقهاى تازه اى در آینده عالم اسلام و در آسمان فرهنگ و اندیشه تشیع پدید آمده است،
جا دارد كه صاحب ؛نظران و متخصصانِ حوزه شناس، هر چه بیشتر در امور حوزه بیندیشند و طرحهاى كارگشا و بِروز در راستاى بالندگى و رشد و شكوفایى حوزه ارائه نمایند. بدان امید كه رهنمودهاى حكیمانه حضرت امام خمینى(قدس سره) و ارشادات مقام معظم رهبرى حضرت آیة ؛الله خامنه اى (مدظله العالى) درباره حوزه ؛هاى علمیه، هر چه سریعتر و بهتر جامه عمل بپوشند و برگ زرین دیگرى بر دفتر پر افتخار حوزه ؛ها افزوده گردد.
این كتاب مجموعه ؛اى است ارزشمند و پربار برگرفته از سخنرانیها و مصاحبه ؛هاى استاد متفكر حضرت آیه ؛الله محمدتقى مصباح یزدى(دام عزه) درباره حوزه و روحانیت. امید آن داریم كه نشر این اثر گامى باشد در جهت رشد و ارتقاء حوزه ؛هاى علمیه و سازمان روحانیت و امید كه مرضى رضاى پروردگار و مقبول ائمه اطهار(علیهم السلام) و مورد عنایت حضرت ولىّ ؛عصر(عج) قرار گیرد. انشاء الله
واحد انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)
همه ما معتقدیم كه اسلام دین كاملى است و تمام نیازهاى مادى و معنوى انسانها را تأمین مى كند. از لحاظ مبانى عقیدتى و فكرى نیز بسیار محكم و استوار است و براى آنها ادله بسیار متقن و محكمى دارد كه، در طى چهارده قرن، علماى اسلام آنها را بررسى و تدوین كرده در دسترس همگان گذاشته اند. اسلام جامعترین و كاملترین نظام ارزشى را به دنیا عرضه داشته است، آنچنان كه در هیچ دین و مسلكى یافت نمى شود. هماهنگى این دین با فطرت انسانها جاذبه اى خاص دارد، بخلاف سایر ادیان كه كم و بیش انحرافاتى از مسیر فطرت پیدا كرده اند و از این جاذبه برخوردار نیستند. همچنین اسلام، از لحاظ قوانین حقوقى و مسائل سیاسى و بین المللى، داراى منابعى بسیار غنى است كه سایر ادیان و مذاهب فاقد آنها هستند.
اسلام یك رحمت فراگیر است كه براى همه انسانها در اقطار زمین و در همه زمانها نازل شده است و ابلاغ این رسالت پس از سلسله انبیا و ائمه معصومین(علیهم السلام) برعهده علما،كه وارثان انبیا هستند،گذاشته شده است.
ما معتقدیم كه سعادت دنیا و آخرت انسان فقط در تبعیت از اسلام
است. ادیان قبل از اسلام نیز طالب سعادت بشر بودند اما مورد تحریف واقع شدند و حقایق آنها به مردم زمانهاى بعد نرسید و حتى اگر باقى هم مى ماندند درجه كمال آنها از اسلام كمتر بود. در این زمان، تنها دینى كه مى تواند ما را به سعادت دنیا و آخرت برساند اسلام است. این، براى ما، اصلى مسلّم است و نیازى به توضیح و اثبات ندارد.
اگر بخواهیم به سعادت دنیا و آخرت نایل شویم، كه چنین است و جز این نمى تواند باشد؛ (و انسان مفطور و مجبول است به اینكه سعادت خود را بخواهد) باید اسلام را بشناسیم.
اسلام دینى است كه خدا آن را به پیامبرش(صلى الله علیه وآله وسلم) وحى كرده و او با ضمانت خداوند براى ما تفسیر كرده و حق تفسیر آن را از طرف خدا به امامان معصوم(علیهم السلام)نیز واگذار كرده است. اسلام چیزى نیست كه روشنفكران یا دانشمندان درست كرده باشند، گرچه ممكن است كسانى این گونه فكر كنند. برخى از مادّیین مى گویند كه پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) یك نابغه بود و فكر بلندى داشت، صغرى و كبرى را از كتابهاى دیگر جمع كرد و به اسم اسلام معرفى نمود. ما این اعتقاد را نداریم. به اعتقاد ما، پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) حتى یك كلمه، به اسلام اضافه یا از آن كم نكرد. اسلام آن است كه این گونه باشد. اگر، العیاذ بالله، پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) یا امیرالمؤمنین(علیه السلام) یا یكى دیگر از ائمه(علیه السلام)حتى یك كلمه از پیش خود به اسلام اضافه كرده بودند ما آن را جزو اسلام نمى دانستیم، مگر آنكه خدا فرموده یا به آنها وحى یا الهام كرده باشد.
اسلام با غناى اعتقادى و فرهنگى و فكرى و با قوانین متقن و جامعش اسلام در طول قرنها بوضوح صلاحیت خود را براى اداره جامعه اثبات كرده است. یكى از عواملى كه موجب شده دنیا از توحّش به تمدن روى آورد مسلمین بوده اند. زمانى كه در خاورمیانه مسلمانان در اوج تمدن زندگى مى كردند، كشورهاى اروپایى حالتى نیمه وحشى داشتند و اسلام، كه از راه اندلس به اروپا رفته بود، آنها را به تمدن كنونى رهبرى كرد. پس اسلام، هم از لحاظ نظرى و هم از لحاظ عملى و تجربى، صلاحیت خود را اثبات كرده است.
اعتقاد ما این است كه در مكتب اسلام كمترین نقصى وجود ندارد. این مطلب در عمل نیز به اثبات رسیده است. در همان چند قرن اول، با همه ضعفهایى كه در دستگاه رهبرى جامعه اسلامى وجود داشت و رهبرى از مسیر خود منحرف شد و افراد ناصالح زمام امور را بدست گرفتند، به دلیل وجود مبانى مستحكم اسلام، مسلمانان توانستند، هم در بعد مادى و هم در بعد معنوى، به پیشرفتهاى بسیارى نایل شوند.
مسائل علمى و اسلامى و آنچه در حول فرهنگ اسلام وجود دارد از جمله لازمترین مسائلى است كه امروز باید بدانها توجه شود. این تصور غلط است كه اگر طلبه فقط روزى یك درس بخواند و مباحثه اى داشته باشد كافى است. ما باید تمام توان خود را صرف تحصیل كنیم و حقایق اسلام را بهتر از گذشته فراگیریم. باید فرهنگ اسلام را به دیگران نیز بیاموزیم. آموختن علم مقدمه اى است براى تعلیم آن به دیگران.
تحصیل علوم دینى براى روحانى باید در دو جهت باشد: یكى در جهت شناخت صحیح اسلام، تا بتوانیم اسلام را از مدارك صحیح و سرچشمه زلال آن دریافت كنیم؛ دوم آنكه، افكار غلط را به طور دقیق شناخته و راه مقابله با آنها را پیدا نماییم، زیرا كافى نیست كه ما فقط به فكر حفظ ایمان خود باشیم. وظیفه عالم فراتر از آن و در حد پاسدارى از جامعه است.
باید توجه داشت كه تأمین كلیه نیازهاى كشور از خارج ممكن است، حتى، علاوه بر تأمین نیازهاى معمول صنعتى و كشاورزى و تسلیحاتى و مانند آن، مى توان استاد و دانشگاه را نیز از كشورهاى بیگانه به خدمت گرفت؛ اما تنها موردى كه براى تأمین آن باید بر توان خود تكیه داشته باشیم شناخت احكام و قوانین اسلام است كه فقط به همت محصلین علوم دینى فراهم مى شود. در هر رشته علمى، كه در كشور نارسایى وجود داشته باشد، ممكن است با كمك گرفتن از سایر ممالك و با انجام معاملات و معاهداتى به رفع آن نایل شد اما روحانى را نمى توان براساس معاهده به دست آورد. باید محصلان این رشته؛ با تلاش، تحمل بى خوابیها و مشكلات زندگى، صرف نیرو و جدّى گرفتن تحصیلات؛ در برطرف ساختن این كمبودها همت گمارند.
روحانیت باید تحصیل را به صورت بزرگترین جهاد تلقى كند. جهاد با اسلحه بسى آسانتر از جهاد به وسیله فكر است، زیرا در جهاد مسلحانه، اگر فاقد سلاح باشیم، مى توانیم با پرداخت مبالغى و یا عقد یك قرارداد سیاسى یا نظامى به تهیه آن بپردازیم اما سلاحى كه در جهاد فكرى استفاده مى شود در هیچ جاى دنیا به صورت ساخته شده و آماده یافت نمى شود بلكه باید آن را با بكارگیرى مغزها فراهم كرد.
تبلیغات دشمنان بر علیه اسلام هر روز فزونى مى یابد و از سوى مكتبهاى گوناگون، در تمام زوایاى دنیا، ظهور پیدا مى كند. در این میان، روحانیت باید دشمن و كثرت مكاتب باطل را جدّى گرفته ضرورتها را دریابد و با استمداد خالصانه از خداوند متعال و توسل به اولیاى بزرگوارش و با همّتى بس بلند به تحصیل بپردازد.
خوشبختانه امروز در همه عالم زمینه هاى زیادى براى شناخت اسلام و تشیّع وجود دارد و على رغم آنكه در بیشتر كشورهاى دنیا سیاستمداران شیطان صفت قدرتها را در دست دارند و ملتها را به راه شیطان مى رانند و از راه حق باز مى دارند، در گوشه و كنار دنیا، مردمى كه طالب حق و حقیقتند كم نیستند. شاهد بر این مطلب در خواستهاى فراوانى است كه روزانه به مراكز فرهنگى و تبلیغى مى رسد. بنا به اظهار مسؤول روابط بین الملل «مؤسسه در راه حق»، به طور متوسط، در هر ماه، حدود یك هزار نامه از خارج از كشور به این مركز ارسال مى گردد كه همه درخواست پاسخ به سؤالات مذهبى، ارسال كتب و مبلّغ دارند. در عقب نگه داشته ترین تا پیشرفته ترین كشورها و حتى در فاسدترین آنها نیز مى توان افرادى را یافت كه با جدّیت و از روى حقیقت جویى طالب شناخت اسلامند و این وظیفه ما را براى تبلیغ دین سنگینتر مى كند.
یكى از برادران، كه از سوى وزارت امور خارجه در مأموریتى به یكى از كشورهاى آمریكاى لاتین به نام «گویان» رفته بود، نقل كرد كه در آنجا شنیدم كه عده اى به نام شیعه وجود دارند. به دنبال رئیس و عالم آنها رفتم و از او پرسیدم كه چگونه مسلمان شدید؟ پاسخ داد: از بیانات امام
خمینى(قدس سره) كه به طور پراكنده از رادیوهاى خارجى و رسانه هاى گروهى به ما مى رسید. از او سؤال كردم كه چرا شیعه شدید؟ جواب داد: چون دانستیم كه او شیعه است، به مذهب او نیز علاقه مند شدیم. گفتم: از مذهب شیعه چه مى دانید؟ گفت: آنچه مى دانیم در حدّ همین كتابى است كه در دست داریم. آن كتاب جزوه كوچكى بود به زبان انگلیسى با مهر «مؤسسه در راه حق»(1).
در اوایل انقلاب، یك استاد دانشگاه از استرالیا به «مؤسسه در راه حق» آمده بود و مى گفت: ما شنیده ایم كه شما در ایران مى خواهید انقلاب فرهنگى بوجود آورید و مسائل علوم را از نو بررسى كنید و مورد تحقیق جدید قرار دهید؛ نظرتان چیست و این كار را چگونه مى خواهید انجام دهید؟ البته به او پاسخ اقناعى داده شد؛ اما قابل توجه است كه از همان ابتدا حق طلبان جهان در پى این بودند كه ببینند اسلام چه عرضه مى كند و دشمنان نیز در صدد مبارزه با آن بودند.
چنین آمادگى كه اكنون در تمام دنیا براى پذیرش اسلام وجود دارد در طول تاریخ وجود نداشته است. این امر دلایل متعدّدى دارد:
فرهنگ پر زرق و برق غرب، كه چشم ما شرقیها و كشورهاى به اصطلاح در حال توسعه را خیره مى كند، در كشورهاى غربى به بن بست رسیده است و دانشمندان و محقّقان بزرگ غرب به صراحت اعتراف مى كنند كه این تمدن رو به زوال است و راهى را كه در پیش دارد رو به
1ـ گوینده شخصاً، با عده اى از استادان دانشگاههاى آمریكا و كانادا و بروكسل و پاریس و جاهاى دیگر ملاقات داشته است. آنها علاقه مند بوده اند كه حقایق اسلام در زمینه هاى گوناگون برایشان توضیح داده شود. بسیارى از آنها مسلمان نیز نبودند ولى مایل بودند نظرات اسلام را بدانند.
نابودى است؛ چون در سایه این تمدن، تمام ارزشهاى اخلاقى و انسانى فرو ریخته و پیوندهاى عاطفى گسسته شده است. البته عده كمى نیز هستند كه داراى عقل و اندیشه اند و از خود محافظت مى كنند اما از زندگى راحت، آسایش فكرى، درك لذت خانوادگى، مهر و عاطفه پدر و فرزندى، احساسات خواهرانه و برادرانه و حس همدردى و همیارى بین دوستان و همسایگان بدورند و هیچ آرمان انسانى ندارند كه براى آن تلاش كنند، لذا همواره بر انواع فلسفه هاى پوچ گرایى و نهیلیسم و امثال آن افزوده مى شود و هنگام خستگى از كار به مواد مخدّر و مشروبات الكلى روى مى آورند.
در غرب هستند كسانى كه با سگ خود بیش از برادر و خواهر و فرزندان خود انس دارند. این واقعیت زندگى آنهاست. فطرت انسانى آنها را آرام نمى گذارد و از خود مى پرسند كه اگر زندگى این است پس ارزشهاى انسانى كجاست. آنها به دنبال گمشده اى مى گردند، لذا خواسته یا ناخواسته، براى پذیرش مكتبى كه مبانى معقول و قابل فهمى را ارائه دهد و كمبودهاى معنوى آنها را جبران كند، آمادگى بوجود مى آید و چون اسلام و معنویات آن را نمى شناسند به سراغ مرتاضهاى هند مى روند.
امروزه عرفان بودایى در كشورهاى غربى رواج پیدا كرده است، پوسترها و تبلیغات آن در مجلات آنها زیاد دیده مى شود. راهبان بودایى و هندى دستوراتى مى دهند تا روح آنها آرام بگیرید؛ مثلا، در جاى خلوت و تاریك بنشینند و نَفَس خود را حبس كنند. غربیها از فرط ناآرامى روانى به اینگونه روشها و اینگونه مكتبها پناه مى برند و طبعاً اگر كسى بویى از اسلام و عرفان حقیقى به مشام آنها برساند به دنبال او خواهند آمد.
یكى از اساتید محترم دانشگاه نقل مى كرد كه پس از چند سالى كه از
فرانسه آمده بودم مجدداً سفرى به آنجا داشتم. در یك كتاب فروشى، كه از قبل با صاحب آن آشنایى داشتم، نشسته بودم كه چند نفر براى خرید كتاب به آنجا آمدند. خانم سالمندى، كه در بین آنها بود، پرسید: در باره عرفان اسلامى چه كتابى دارید؟ فروشنده گفت: من كتابى سراغ ندارم اما شاید این آقا بتواند شما را راهنمایى كند. آن خانم با من صحبت كرد و من نیز آنچه مى دانستم به او گفتم. صاحب كتاب فروشى گفت: از این قبیل مشتریها زیاد به ما مراجعه مى كنند.
دلایل بسیارى وجود دارد كه زمینه را براى پذیرش اسلام، بخصوص در بعد معنوى آن، فراهم كرده است. لازم است كه خود را براى پاسخگویى به این نیازها آماده كنیم و این تشنگان زلال معرفت و عرفان اسلامى را از سرچشمه قرآن و سنت سیراب نمائیم.
شاید در گذشته كسانى، به دلیل تنبلى یا براى جلب منافع مادى و یا ریاست و شهرت، در شناخت حقایق اسلام نكوشیده اند و در معرفى حقایق اسلام نیز بعضاً به دنبال پول یا شهرت بوده اند. مشكلات امروز ما نتیجه تقصیرهایى است كه در گذشته مرتكب شده ایم؛ «...لِیُذیقَهم بَعضَ الّذى عَمِلُوا ...»(1)؛ «و ما أصابَكم مِن مُصیبَة فَبِما كَسَبَتْ أیدیكُم...»(2) اگر همه گناهان به گردن روحانیت نباشد، دست كم قسمت مهمى از این مسؤولیتها به عهده ماست. اگر هواى نفس و تنبلى كنار گذاشته شود و هركس مسؤولیت خود را یك جهاد بداند در بسیارى از امور، از جمله
1ـ سوره روم: 41.
2ـ سوره شورى: 30.
عقاید اسلامى، مى توان با همفكرى با یكدیگر مشكلات موجود را حل كرد. پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)مى فرماید: «اِذا كانَ یَومُ القِیمَةِ وُزِنَ مِدادُ العُلَماءِ بِدِماءِ الشُّهَداءِ فَیُرْجَح مِدادُ العُلَماءِ عَلى دِماءِ الشُّهَداءِ.»(1) اگر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)قلم دانشمندان را از خون شهیدان برتر مى داند به دلیل اهمیت هدایت و ارشاد و سنگینى این وظیفه است.
شناخت ما از اسلام از چند جهت داراى نقص مى باشد:
اول، شناخت ما از اسلام شناختى پراكنده است و رابطه منطقى مفاهیم گوناگونى را كه به اسلام نسبت مى دهیم نمى دانیم. فى الجمله اطلاع داریم كه یك سلسله مسائل اعتقادى به نام توحید، عدل، نبوت، امامت، معاد و یك سلسله احكام عملى، اجتماعى، حقوقى، جزایى، سیاسى و یك سلسله مسائل اخلاقى وجود دارد؛ گرچه همه آنها را نیز نمى دانیم. ما این مجموعه از مسائل را اسلام مى دانیم ولى توجّه نداریم كه بین این مسائل رابطه اى حقیقى وجود دارد و همه اینها یك سیستم منسجم را تشكیل مى دهند كه از نقطه اى شروع و به نقطه دیگرى ختم مى شوند. در میان آنها نیز حلقاتى وجود دارد كه پیوستگى و ارتباط آنها را كامل مى كند و نمى توان بعضى را از بعض دیگر تفكیك كرد و جداگانه مورد شناخت و بررسى قرار داد. كسى مى تواند اسلام را به شكل صحیح بشناسد، كه این مسائل را در چنین سیستم منظم و منسجمى تفحّص نماید؛ در غیر این صورت، اطلاعات متفرقه اى را به دست آورده كه به هم مربوط نمى باشد و نتیجه آنها نیز اسلامى مُثله شده و دست و پا شكسته است؛ مانند، یك پیكر بدون سر یا سر بدون پیكر كه سودى نخواهد
1ـ محمدباقر مجلسى/ بحار الانوار، ج 2، باب 8، ص 16، روایت 35.
داشت. باید تلاش كنیم تا رابطه میان این مسائل را بیابیم، به گونه اى كه از آنها یك سیستم منسجم به وجود آید.
دوم، اغلب كسانى كه در مقام شناخت یا شناساندن اسلام برآمده اند ابعاد خاصى از اسلام را مورد توجه قرار داده اند و از سایر ابعاد آن یا به طور كلى غفلت ورزیده اند و یا به آن بعدى كه مورد نظر آنها بوده بیش از حد بها داده اند. براى رفع این نقیصه، باید اسلام را به صورت یك مجموعه بشناسیم و همه اجزاى آن را در نظر بگیریم؛ سپس موقعیت هر جزء را در این مجموعه تشخیص دهیم، نه اینكه به دلیل وجود وضعیتى خاص به برخى از اجزاى آن بیش از حد اهمیت دهیم و برخى دیگر را ناشناخته گذارده یا احیاناً انكار نماییم و یا با آنها معامله عدم انجام دهیم؛ یعنى، گرچه آنها را انكار نمى كنیم، در عمل براى آنها ارزشى قائل نشویم. طبعاً این نقیصه نیز اثر نامطلوب خود را در زندگى و رفتار ما بر جاى خواهد گذاشت. پس باید تلاش كرد و همه ابعاد اسلام را شناخت و هر بعدى را به اندازه اى كه خدا و پیامبر او(صلى الله علیه وآله وسلم) براى آن ارج قائل شده اند، ما نیز ارج بگزاریم.
سوم، شناخت ما از اسلام در بسیارى موارد از قوّت كافى برخوردار نیست و بحدّ یقین نمى رسد، ما باید در شناخت خود نسبت به اسلام، تا آنجا كه ممكن است به ظن و گمان اكتفا ننماییم و بكوشیم تا شناخت خود را به سر حدّ یقین برسانیم تا بتوانیم آن را براى دیگران نیز اثبات نماییم و در مقام دفاع از اسلام برآییم. به عبارت دیگر، باید براى مسائل از دو جهت دلیل داشته باشیم: یكى براى خود و كوشش كنیم كه این شناخت قوى باشد و در هیچ بعدى از ابعاد آن شك و شبهه اى باقى نماند؛ دیگر آنكه بتوانیم آنها را براى دیگران اثبات و شبهات را دفع كنیم و موضع دفاعى مستحكمى نیز داشته باشیم.
متأسفانه اغلب مردم نمى توانند همه ابعاد اسلام را به طور صحیح بشناسند چه رسد به اینكه بتوانند براى دیگران اثبات كنند و شبهات آنان را رفع نمایند. امروز به دلیل مواجهه با گروههاى متعددى كه هر كدام به بخشى از اسلام مى تازند و آن را مورد حمله قرار مى دهند تا ایمان مردم را نسبت به آن سست كنند و به مقاصد خود برسند، نیاز به شناخت حقایق اسلام بیش از هر زمان دیگرى احساس مى شود.
بنابراین، ما در صورتى مى توانیم در مقابل آنها مقاومت كنیم و وظیفه خود را ادا نماییم كه اولا خودمان نسبت به اسلام یقین داشته باشیم و ثانیاً بتوانیم از آنچه مى دانیم خوب دفاع كنیم.
افرادى بوده اند و هستند كه با خلوص، صفا، صمیمیت، گذشت و فداكارى در صدد برآمده اند كه اسلام را به عنوان یك ایدئولوژى بپذیرند و بر اساس آن عمل كنند اما، در اثر ضعف شناخت و عدم قدرت اثبات، هنگام مواجه شدن با دیگران یا خود را باخته اند و یا تدریجاً افكار طرف مقابل در آنها نفوذ كرده و آنها را به عنوان اسلام پذیرفته اند و خود از مدافعین افكار آنها شده اند.
بسیارى از جوانان وقت زیادى را صرف مسائل سیاسى و مبارزاتى و امثال آن مى كنند امّا فرصتى براى تعمّق در مسائل اسلامى پیدا نمى كنند كه بتوانند هم اسلام را بشناسند و هم آن را به دیگران بشناسانند. از سوى دیگر دشمنان اسلام مى كوشند تا ما را از برنامه هاى علمى دور كنند و اگر هم بخواهیم به مسائل علمى و ایدئولوژیكى بپردازیم باعث مى شود كه از اجراى برنامه هاى عملى باز بمانیم. از سوى دیگر، چون بدون ایدئولوژى نمى توان عمل كرد، در صدد برآمده اند كه ایدئولوژى خود را بر اساس
اسلام تصحیح كنند امّا چون كم مایه بوده اند محكوم افكار دیگران شده و آنها را پذیرفته اند. آنان به دلیل موقعیت اجتماعى و در اثر فعالیتهاى خودشان توانسته اند در توده مردم نفوذ كنند.
پس آنچه مى تواند اینگونه مشكلات ما را مرتفع سازد شناخت یقینى نسبت به اسلام است، آنچنان كه اگر تمام عالم جمع شدند و به مخالفت با ما برخاستند در شناخت ما شكّى پیدا نشود. در روایتى، یكى از ائمه اطهار(علیهم السلام) به یكى از اصحاب خاص خود مى فرمایند كه باید حق را آنگونه بشناسى كه اگر تمام عالم جمع شوند و بگویند كه آنچه تو مى گویى باطل است در ذهن تو كمترین شكى ایجاد نكند.
برخى از مصلحان، براى اینكه مردم اسلام را بپذیرند آن را به شكل خاصى معرفى مى كنند، با این تصور كه این كار خدمت به اسلام است. آنها به دنبال این هستند كه ببینند مردم چه مى پسندند و دنیا چه مى خواهد تا اسلام را همانگونه تفسیر كنند. به فرض اگر دنیا سفید خواست آن را سفید و اگر سیاه خواست آن را سیاه جلوه مى دهند. اگر ما روشى را از خود اختراع كردیم و با آن خواستیم اسلام را بشناسیم و اتفاقاً اشتباه از كار در آمد آیا در مقابل خداوند پاسخى داریم یا مورد مؤاخذه قرار خواهیم گرفت كه چرا اسلام را اینگونه معرفى كردیم؟ از ما سؤال خواهد شد كه این روش را از كجا اخذ كردید؟ آیا نظر دانشمندان سرشناس اروپایى است یا از منابع اسلام؟ باید از همان راهى كه معیّن شده است اسلام را شناخت، نه راهى كه بیگانگان نشان مى دهند.
اسلام داراى بهترین قوانین است. باید از مرحله شعار پا را فراتر
بگذاریم و آنها را به دنیا عرضه كنیم. باید نظام سیاسى اسلام را بشناسیم و افرادى را تربیت كنیم كه بتوانند به سؤالات پاسخ دهند و نخواسته باشند با پاسخهاى بى مورد خود سر دیگران را گرم كنند بلكه واقعاً فهمیده باشند كه نظام سیاسى اسلام چیست، از كجا نشأت مى گیرد و بر چه اصولى استوار است. صِرف خواندن آیه و روایت كارى از پیش نمى برد. اگر ما فقط بگوییم: «أَطیعُوا اللّهَ و أَطیعُوا الرَّسولَ و اُولِى الأمرِ مِنْكُم»(1) و به امامت ائمه اثنى عشر و غیبت امام زمان(علیه السلام) و مقبوله عمربن حنظله و توقیع شریف: «...فَارجِعوُا فیها اِلى رُواةِ أَحادِیثِنا...»(2) استناد كنیم كافى نیست. ولایت فقیه ابعاد وسیعى دارد كه باید همه آنها را در نظر گرفت و سؤالات متعدّد مردم را در همه زمینه ها پاسخ گفت.
یكى از مفاهیمى كه امروزه در همه جا رواج پیدا كرده و در كشورهاى اسلامى نیز مطرح است مفهوم آزادى است كه از آن مقدّستر پیدا نمى شود و لازم است كه روى آن بحث شود. در اعلامیه حقوق بشر و در منشور سازمان ملل مسأله آزادى مطرح شده است. ما نیز در شرح حقوق قانون اساسى یا شرح اعلامیه حقوق بشر در یك موضع انفعالى تصریح كردیم كه ما نیز آزادى عقیده، آزادى سیاسى، آزادى در مسائل شخصى و آزادى در بیان داریم ولى آیا واقعاً اینگونه است و همه آنچه در اعلامیه حقوق بشر مى باشد موافق اسلام است؟
امروز فقهاى ما باید فقه اسلامى را به شكلى عرضه كنند كه بتواند در مقابل نظامهاى حقوقى دنیا مقاومت كند و برترى خود را اثبات نماید. در كتابهاى فقهى ما مباحث بسیارى به اقتصاد، سیاست، قضا و دستگاه
1ـ سوره نساء: 59.
2ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 53، ص 180، روایت 10، باب 31.
قضایى مربوط است ولى هیچ یك از آنها به گونه اى نیست كه بتواند نظام اقتصادى یا سیاسى یا قضایى اسلام را به شكل یك نظام منسجم در مقابل نظامهاى دیگر تبیین كند. كتاب مكاسب شیخ انصارى؛ كه یكى از بزرگترین سرمایه هاى علمى و فقهى جهان به شمار مى رود و بدون شك یكى از بهترین دستاوردهاى حوزه هاى علمیه است كه در طول تاریخ تشیّع به جامعه عرضه داشته است، با همه مقامى كه در فقه ما دارد؛ به گونه اى نیست كه بتواند نظام اقتصادى اسلام را با نظامهاى دیگر تطبیق كند و برترى این نظام را بر آنها اثبات نماید. در زمان علماى سلف، نظامهاى اقتصادى دیگرى در مقابل نظام اسلامى قرار نداشت؛ اگر هم بود روابط آنها به گونه اى نبود كه مسائل و مشكلات آنها منتقل شود اما امروز چنین نیست. امروز جهان تشنه شناخت حقایق اسلام است و بر ماست كه آن را به شكل واقعى خود به جهانیان عرضه كنیم.
از نظر اسلام، علم داراى ارزش فوق العاده اى است. همه ما مى دانیم كه آیات و روایات درباره ارزش علم و لزوم تحصیل آن به قدرى فراوان است كه نیازى به توضیح و تبیین ندارد. معمولا بخش مهمى از هر كتاب روایى در باره اهمیت علم است. این روایات درخور توجه بسیار است.
تحصیل علم، همیشه و در هر حال، داراى ارزش و اهمیت بسیار است. در جنگ جمل شخصى به خدمت امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسید و از ایشان در باره توحید سؤال كرد. اصحابى كه در حضور آن حضرت بودند به آن شخص اعتراض كردند كه مگر میدان جنگ و گرفتاریهاى امام را نمى بینى؟ اكنون وقت پرسیدن سؤال علمى نیست. حضرت فرمودند: او را رها كنید، ما براى همین مى جنگیم. هدف ما این است كه معرفت مردم نسبت به خدا و دین بیشتر شود. سپس به طور مفصّل، به سؤال او پاسخ دادند.
در روایتى پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرمودند: «اِذا كانَ یَومُ القِیامَةِ وُزِن مِدادُ العُلَماءِ بِدِماءِ الشُّهَداءِ فَیَرْجَحُ مِدادُ العُلَماءِ عَلى دِماءِ الشُّهَداءِ»(1)؛ در روز
1ـ محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 2، باب 8 ، ص 16، روایت 35.
قیامت آثار قلمى علما را با خون شهدا مى سنجند، آنگاه اهمیت و ارزش مداد علما و آثار قلم آنها بر خون شهدا رجحان پیدا مى كند. با این مضمون، دهها روایت در كتب حدیث مضبوط است.
برحسب بسیارى از روایات، علما وارثان انبیا هستند؛ مانند، روایت معروف «اِنَّ العُلَماءَ وَرثةُ الأنبیاءِ»(1) یا آن روایت كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)سه بار فرمودند: «اللّهُمَ ارْحَمْ خُلَفائى». از آن حضرت سؤال شد: منظور از خلفاى شما چه كسانى هستند؟ ایشان فرمودند: كسانى كه سخن مرا بشناسند و در بین مردم نشر دهند(2).
شخصى خدمت امام صادق(علیه السلام) رسید و سؤال كرد: اگر من به جبهه جنگ بروم و از مرزهاى كشور اسلامى دفاع كنم بیشتر ثواب دارد یا اگر به دنبال تحصیل علم باشم؟ حضرت مثالى زدند و موضوع را براى او بیان كردند و فرمودند: «عُلَماءُ شیعَتِنا مُرابِطونَ بِالثَّغرِ الَّذى یَلى اِبلیسَ و عَفاریَتة»(3) علماى ما از آن مرزى دفاع مى كنند كه در مقابل شیطان و عفریت هاى او قرار دارد؛ از آن سنگرهایى كه در بین مسلمانان و مؤمنان از یك سو و شیطان و عفریتهاى او از سوى دیگر است دفاع مى كنند و مانع از تسخیر قلوب مردم مى شوند. متن این روایت در كتاب عوالم موجود است.
عالم موجب نجات مردم از عذاب ابدى مى گردد علاوه بر آنكه موجب تأمین دنیاى آنها مى شود. در سایه عمل به اسلام و راهنماییهاى نجات بخش آن، سعادت ابدى براى مردم مهیّا خواهد شد.
1ـ شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج 27، باب 8، ص 78، روایت 23247.
2ـ شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج 27، باب 8، ص 91، روایت 33295.
3ـ محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 2، باب 8، ص 5، روایت 8.
هنگام نگاه به آسمان در شب، ستارگان فروزانى را مى بینیم كه از دیدن آنها مبتهج مى شویم. قرآن كریم مى فرماید: «و بِالنَّجمِ هْم یَهْتَدونَ»(1)یكى از بركات ستارگان براى مردم این است كه به وسیله آنها راهها را تشخیص مى دهند. در گذشته، مهمترین چیزى كه موجب هدایت قافله ها و كاروانها در شب مى شد همین ستارگان بود. در روایتى آمده كه مناطقى از زمین براى اهل آسمانها مى درخشد، همانگونه كه ستارگان براى اهل زمین مى درخشند؛ یعنى، همانسان كه ما از نور ستارگان لذّت مى بریم، اهل آسمانها(فرشتگان خدا) نیز وقتى به زمین نگاه مى كنند، بعضى مناطق را مانند ستارگان آسمان درخشان مى بینند و از دیدن آنها لذّت مى برند. آن مناطق گاهى یك خانه، گاهى یك محلّه و گاهى یك شهراست، مانند مكه معظمه، مدینه منوّره، كربلاى مشعلى، مساجد، منازل علما و منازلى كه در آن قرآن تلاوت مى شود.
وجود عالم در بین مردم از وجود خورشید به مراتب نافعتر است. اگر خورشید نباشد زیانهاى بسیارى به مردم وارد مى شود امّا همه آن زیان ها مادى است امّا عالِم، روح انسان را رشد و تكامل مى دهد و انسان را، علاوه بر سعادت دنیوى، به سعادت اخروى نیز مى رساند. به همان اندازه كه روح بر بدن شرف دارد معنویات نیز بر مادیات شرف دارند. پس وجود عالِم بر همه نعمتهاى مادى برترى دارد.
مقصود از خلقت الهى و بعثت انبیا تأمین سعادت بشر است. در این
1ـ سوره نحل: 16.
باره نیازى به استدلال به آیات و روایات نیست. وقتى به این مقصود توجه كردیم، حتى اگر از سوى خداوند هم امرى صادر نمى شد بر ما لازم بود كه در راه تحقق بخشیدن به این غرض و نیل به سعادت و كمال كوشش كنیم. بنا بر اصلى در علم اصول، اگر عبد از غرض مولا اطلاع داشته باشد، حتى اگر به او امر نكند، باید در راه تحقّق غرض او بكوشد(1). وقتى توجه داشته باشیم كه مقصود از خلقت و بعثت انبیا این بوده كه انسانها راه سعادت و كمال را پیدا كنند، كسانى كه به سعادت نرسیده اند گمراهند لذا باید از طریق بندگى خداى متعال و اطاعت از دستورات او به این مرحله برسند. به دلیل عقلى صریح و غیر قابل تشكیك، همه موظفند كه در این راه تلاش كنند. بر اساس روایات متعدد، از جمله: «اِنَّ العُلَماءَ وَرَثَةُ الأَنبِیاءِ»(2) و «اللّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفائی...»(3)، تنها روحانیت است كه مى تواند انسانها را از گمراهى نجات دهد و این وظیفه اى است كه بر عهده علما بوده و هست.
امروز جامعه ما براى تأمین نیازهاى دینى و فرهنگى خود به روحانیون متعّهد، كارآمد و تحصیل كرده بیش از تعداد موجود نیازمند است. روحانیت باید از نظر كمّیت رشد قابل توجهى داشته باشد تا بتواند نیازهاى داخل كشور و بلكه سراسر عالم را تأمین كند. در هر كشور كم و بیش پیشرفته و متمدن، تقریباً به نسبت هر هزار نفر یك پزشك در نظر
1ـ ر. ك. به: آخوند خراسانى، كفایة الاصول، ج 1، مبحث الاجزاء.
2ـ شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج 27، باب 28، ص 78، روایت 23247.
3ـ شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج 27، باب 8، ص 91، روایت 33495.
مى گیرند؛ آیا اهمیت روح كمتر از جسم است؟ آیا جامعه به پزشكان روحانى و معنوى بیشتر احتیاج دارد یا به پزشكان مادى؟ دردها و آفتهاى روحى پیچیده تر است یا امراض بدنى؟
با یك حساب سرانگشتى، مى توان دریافت كه جامعه بیش از شصت میلیونى ما علاوه بر طلاب مشغول به تحصیل و اساتید شاغل به تدریس، دست كم، به بیش از شصت هزار روحانى كارآمد براى فعالیت و تبلیغ نیاز دارد.
روحانیون مورد نیاز جامعه باید كسانى باشند كه با مبانى اسلام آشنایى كافى داشته باشند، بتوانند نظام اسلامى را بخوبى براى مردم تبیین كنند و به سؤالات فرهنگى و دینى آنها پاسخ دهند، نه اینكه فقط عمامه به سر داشته باشند و منبر رفته و مرثیه بخوانند و یا نماز جماعت برگزار كنند. البته این موارد باید باشد ولى مراتب بسیار پایینى است. اینگونه نیازها روز به روز بیشتر خواهد شد. امروز جامعه ما و سایر جوامع عالم به گونه اى نیست كه در حصار دربسته اى محصور باشد و افكار و عقاید آنها دست نخورده باقى بماند، امواجى كه از كشورهاى اروپایى و آمریكایى و كشورهاى الحادى بر مى خیزد، خواه ناخواه، جامعه ما را نیز در برمى گیرد. آثار هجوم فلسفه الحادى، كه هر روز در هر كشورى به رنگى در مى آید، در نوشته ها و گفته هاى افراد كشور ما منعكس مى گردد.
اگر روحانیت درصدد پر كردن خلأهاى فكرى و عقیدتى بر نیاید این گونه نقاط ضعف به سرعت گسترش پیدا مى كند و ریشه دین را در
جامعه مى پوساند. روحانیت صلاحیت دارد كه مردم، بخصوص جوانان، را از چنگ شیاطین و دشمنان عقاید و ارزشهاى اسلامى نجات دهد. این تعبیر از روایتى كه علما را با مرزداران و رزمندگان جبهه هاى جنگ مقایسه مى كند استنباط مى شود.(1) در اسلام، رزمندگان داراى مقامى بس ارجمندند، چرا كه كشور اسلامى را از نفوذ بیگانگان حفظ مى كنند. اگر علما به وظایف خود عمل كنند، مقامى بالاتر از آنها خواهند داشت، چون آنها در جبهه هاى نبرد با شیطان به دفاع از كیان اسلام مى پردازند. رزمندگان در جبهه ها با كفار مى جنگند تا وارد كشور اسلامى نشوند اما عالمان با سپاه ابلیس مى جنگند كه در دلهاى مردم نفوذ نكنند و ایمان مردم را به سرقت نبرند. پس وظیفه اى سنگین بر دوش دارند.
اگر از عقاید انحرافى كه در حال رسوخ در جامعه است غفلت شود خیانت است. باید با كمال هوشیارى از مرزهاى فرهنگ اسلام محافظت شود. هر جا رخنه و خلأى به وجود آید، وظیفه روحانیت است كه بدون درنگ در صدد پر كردن آن باشد وگرنه افكار انحرافى در قلب و دل و اندیشه جوانان ما نفوذ پیدا مى كند و در آن صورت، كارى از كسى ساخته نیست. عامل بقاى فرهنگ اسلامى در جامعه عقل و منطق است كه باید آن را تقویت كرد. احساسات و عواطف، هر قدر مقدّس و پاك باشد، حالاتى زودگذر است؛ آنچه در دلها باقى مى ماند افكار و عقایدى است كه با دلایل متقن همراه باشد.
روحانیت یك شغل و وسیله كسب درآمد نیست، بلكه یك مسؤولیت
1ـ ر. ك. به: پانوشت 1، ص 25.
و تكلیف شرعى بزرگ است؛ بزرگترین جهادى است كه در این زمان به روحانیون واگذار شده است.
امروزه برخى، بدون اینكه با روحانیت دشمنى داشته باشند، وجود روحانى را لازم نمى دانند. آنها معتقدند كه روحانیت یك صنفى است كه فقط در گذشته مورد نیاز جامعه بوده است. برخى از كارهاى مشهور آنان نیز غیر ضرورى است، مثل روضه خوانى، شركت در مجالس عزادارى و عروسى، برگزارى نماز جماعت و غیره؛ در نماز جماعت لزومى ندارد كه امام حتماً روحانى باشد، هر كه عادل باشد مى تواند امام جماعت شود، مراسم عزادارى و عروسى نیز یك نوع تشریفات است و افراد غیر روحانى نیز مى توانند آنها را برگزار كنند و حضور روحانى با یك لباس خاص در اینگونه مجالس لزومى ندارد و نتیجه مى گیرند كه اساساً وجود روحانى براى جامعه ضرورتى ندارد!
بنابراین باید ضرورت وجود روحانیت به دیگران تفهیم شود. باید در این زمینه مقالاتى نوشته شود؛ سخنرانیهایى ایراد و كتابهایى تألیف گردد و روشن شود كه اگر اسلام لازم است روحانیت متخصّص نیز براى شناختن و شناساندن حقایق اسلام در ابعاد گوناگون لازم است و نیروهاى جوان و پرشور و با نشاط و مخلص باید به این امر بپردازند.
وجود اسلام در جامعه به عنوان یك نظام، یك ایدئولوژى و جهان بینى حاكم، مرهون روحانیت است؛ این قشر اسلام را بخوبى مى شناسد و بخوبى مى تواند به جامعه معرفى كند. اسلام چیزى نیست كه خود به خود به مردم معرفى شود بلكه اسلام شناسان باید آن را به مردم معرفى كنند. اگر امروز برخى از حقایق اسلام فراموش شد و فردا برخى دیگر، طولى نمى كشد كه از اسلام جز نامى باقى نمى ماند و چیزهاى دیگرى
بجاى آن معرفى خواهد گردید كه بیگانه از اسلام است.
براى اینكه جامعه در مسیر خود جهت صحیحى داشته باشد و دچار انحراف نشود، ضرورت دارد كه همواره كارشناسان دینى و مذهبى در جامعه وجود داشته باشند تا بتوانند مسیر جامعه را تصحیح كنند و معارف صحیح را در دسترس اجتماع قرار دهند و مردم را از نعمتهاى عظیم معنوى كه خداى تعالى به وسیله انبیا در دسترس بشر قرار داده است بهره مند كنند. در این بین، روحانیت است كه باید نظام ارزشى اسلام را به شكل صحیح به جهانیان عرضه كند؛ باید نظام اقتصادى، حكومتى و سیاسى و بین المللى اسلام و سایر بخشهاى معارف اسلامى را كه تمام شؤون زندگى بشر را فرا مى گیرد تبیین نماید.
ارزش وجودى روحانیت در این نیست كه بتواند در یك جمعى در روستا مسأله بگوید یا در مسجدى براى چند پیرمرد و پیرزن روضه بخواند، مسأله بقاى اسلام در دنیا مطرح است كه بار آن امروز بر دوش روحانیت است. باید واقعیات را درك كرد و نعمتهاى خدا را شناخت. با توجه به توفیقاتى كه نصیب روحانیت شده است، نباید گفت ما چیزى نمى دانیم و قابل نیستیم.
انقلاب ما خون بهاى دهها هزار شهید مسلمان پاكباخته است اگر كسانى نباشند كه اسلامى بودن انقلاب را حفظ كنند، خون آنها هدر مى رود؛ یعنى، راهى باز مى شود كه دنیا طلبان بر سر كار بیایند و براى منافع شخصى خود از این خونهاى ریخته شده سوء استفاده كنند، بلكه براى كلیه افكار انحرافى راه باز مى شود: جامعه در خط التقاط مى افتد و
مى دانیم كه بین التقاط و الحاد فاصله اى نیست. كسانى كه از نظر اعتقادى خود را مسلمان مى دانند ولى اقتصاد اسلامى را قبول ندارند مسلمان واقعى نیستند.
اهمیت این انقلاب به دلیل ایدئولوژى آن است و ایدئولوژى آن به دست روحانیت آبیارى شده و رشد كرده است. اگر روحانیت نباشد این ایدئولوژى پایدار نخواهد ماند. متأسفانه برخى گروههاى روشنفكرنما با این ایدئولوژى، ناآگاهانه و حتى به اسم اسلام، مبارزه مى كنند. اگر روحانیت وظیفه خود را بشناسند و به درستى انجام دهد، مى تواند بقاى اسلامى بودن انقلاب را ضمانت كند وگرنه انقلاب از مسیر خود منحرف خواهد شد.
امام خمینى(رحمه الله) مى فرمودند: «دنیا از اسلام مى ترسد»؛ این مطلب شعار نیست، یك واقعیت است و تمام عالم، از چپ و راست، همه، از اسلام مى ترسند، چون اگر اسلام زنده شود و میلیونها مسلمان در دنیا متوجه مكتب خود گردند منافع ابرقدرتها به خطر مى افتد و بلكه موجب سقوط آنها مى شود. لذا دشمنان این خطر را بخوبى لمس مى كنند. پس اكنون دنیاى كفر از پیشرفت اسلام هراسان است.
امروز بسیارى از مسؤولیتهاى كشور به عهده روحانیون است. از آنجا كه هر چیزى كه ارزشمندتر باشد بیشتر مورد دشمنى واقع مى شود دشمنیهاى بسیارى با روحانیت صورت مى گیرد، چون اهمیت این نهاد براى دشمنان اسلام بیشتر از هر نهاد دیگرى آشكار شده است. در خارج از كشور، در انتقاد از روحانیت، مقالات و كتابهایى منتشر مى شود كه گاهى برخى از آنها مخفیانه به كشور وارد مى شود و با قیمتهاى گزافى به فروش مى رسد. هدف از همه این فعالیتها تضعیف اسلام و روحانیت است.
حاصل آنكه: ویژگى بارز انقلاب ما اسلامى بودن آن است و حافظ اسلامى بودن آن روحانیت مى باشد. هموست كه حافظ فقه اسلام، تفسیر قرآن، عقاید و معارف اسلامى است و باید آنها را آنگونه كه نازل شده است درست تفسیر كند. در بین همه مردم چه كسانى حاضرند كه این بار را به دوش بكشند؟ تنها حوزه علمیه است كه حاضر به چنین كارى است و در اصل انقلاب اسلامى نیز از حوزه علمیه زاده شده است.
شهیدان گرانقدرى كه در راه به ثمر رسیدن انقلاب اسلامى به شهادت رسیدند براى خدا جهاد كردند و به آرزوى خود و ثواب آخرت رسیدند ولى در صورتى این خونها براى جامعه و آیندگان سودمند خواهد بود، كه اسلام، به معناى صحیح و دقیق آن، حفظ شود. این كارى است كه فقط از عهده روحانیت بر مى آید و از دانشگاه ساخته نیست، مگر با نفوذ روحانیت در دستگاههاى دولتى و ارگانهاى انقلابى. هر یك از ارگانهاى انقلابى كه به روحانیت نزدیكتر باشد سالمتر، است و هر كدام كه در اثر تبلیغات سوء از روحانیت دورتر مانده اند، از اسلام دورترند و بیشتر براى كشور مشكل ایجاد مى كنند و به اسلام و انقلاب لطمه مى زنند.
پس در هرجا، بخواهیم اسلام محفوظ بماند، باید به وسیله كسانى كه اسلام را به طور صحیح شناخته اند و نسبت به آن دلسوزى دارند حراست شود.
در گذشته، روحانى در جامعه نقشى نداشت و هیچ كس حرف او را
نمى خرید و به او اعتنایى نمى كرد و اگر مى خواست كارى انجام دهد زمینه اى نبود. وضع امروز روحانى در جامعه با گذشته بسیار تفاوت دارد. اكنون در همه جا زمینه فراهم است. البته در هر جا ممكن است برخى افراد دچار اشتباهات و انحرافاتى شوند و نسبت به اشخاص و گروهها تعصّب بورزند ولى اگر درست رهبرى شوند باز خواهند گشت و اسلام را خواهند پذیرفت؛ روحانیون باید به ارزش وجودى خود پى ببرند. ارزش وجودى هر كس در این نیست كه سرگرم زندگى روزمره بوده داراى خانه، همسر، فرزند و امثال اینها باشد. اكنون مسأله بقاى اسلام در جهان مطرح است. این بار بر دوش روحانیت است. باید واقعیات را درك كرد، نعمتهاى خدا و موقعیتى را كه پیش آورده است شناخت و انجام وظیفه كرد. در این وضعیت، شكسته نفسى كردن بهانه اى است كه انسان از زیر بار تكلیف فرار كند. اگر كسى قوه اجتهاد دارد، باید به تحقیقات فقهى بپردازد. چون جامعه به فتواى مجتهد آگاه به زمان احتیاج دارد، وگرنه مردم دچار گمراهى مى شوند.
همه موظف به انجام مسؤولیتهاى خود هستند. خداوند به اندازه نعمتى كه به هر كسى داده از او بازخواست مى كند. هر كه شعور، فكر، استعداد و امكانات تحصیلى بهترى دارد، بدون شك، مسؤولیت سنگین ترى نیز دارد. صرف نظر از اینكه دقایق عمر هر انسانى فى نفسه ارزش بى نهایت دارد، امروزه بواسطه موقعیت خاصى كه فراهم شده ارزش بیشترى پیدا مى كند. بنابراین، باید ارزش دقایق عمر را دانست. به همان نسبت كه ارزش وجودى كسى به دلیل توفیقاتى كه خداوند نصیب او كرده و امكاناتى را براى او فراهم نموده، بیشتر است، مسؤولیتهاى او نیز بالاتر خواهد بود.
خدا دین خود را حفظ خواهد كرد؛ ولىّ عصر(علیه السلام) ولىّ اعظم خداست و كار خود را انجام خواهد داد ولى وظیفه و تكلیف هر یك از ما به جاى خود است: «مَنْ یَرْتَدَّ مِنْكُم عَن دینِهِ فَسَوفَ یَأتِى اللّهُ بِقَوم یُحِبُّهُم و یُحِبُّونَهُ.»(1) اگر وظیفه شناس نباشیم خدا كسان دیگرى را خواهد آورد كه وظیفه خود را بشناسند و كار خود را انجام دهند و نمى گذارد كه دینش از روى زمین برچیده شود. باقى ماندن دین خدا موجب بهشت رفتن ما نمى شود، مگر اینكه به وظیفه خود عمل كنیم و دین خدا به وسیله ما حفظ شود.
با توجه به اهمیت كار، سنگینى وظیفه اى كه بر دوش روحانیون است بیشتر روشن مى شود. باید حساب دقایق عمر خود را داشته باشیم و ببینیم كه آن را در چه راهى صرف كنیم كه به نفع اسلام باشد. طبق محاسبات انجام شده، امروز جامعه ما بیش از هر چیز دیگر به شناخت حقیقت اسلام نیاز دارد. اگر اسلام بخوبى شناسانده شود انقلاب ما مى تواند به عنوان یك انقلاب اسلامى پایدار بماند. لذا باید این كار را به عنوان بالاترین جهاد خود تلقى كنیم و آنچه نیرو داریم در این راه به كار گیریم و از هیچ چیز مضایقه نكنیم. تنها در فكر كار فردى خود نباشیم، سعى كنیم كه كارها بیشتر جنبه گروهى پیدا كند. تجربه نشان داده است كه كار گروهى ارزش و بازده بیشترى دارد.
امروز گروههاى بسیارى دم از اسلام مى زنند. شاید همه آنها راست بگویند و واقعاً بخواهند اسلام پیاده شود. البته افرادى نیز در میان آنها
1ـ سوره مائده: 54.
هستند كه اینگونه نمى خواهند. در بین اغلب این گروهها و كسانى كه دم از اسلام مى زنند اختلافات زیادى درباره اسلام و شناخت مبانى آن وجود دارد كه به آسانى قابل حل نیست.
مسئولیت حلّ این اختلافات به عهده قشر روحانیت است كه در گذشته نتوانسته یا ندانسته كه باید در این راه بیشتر تلاش كند. این یك واقعیت است و در صدد محكوم كردن كسى نیستیم. اگر در گذشته تلاش بیشترى براى شناساندن اسلام شده بود و تحقیقات عمیق ترى در همه جوانب و ابعاد اسلام انجام گرفته بود، ما امروز تا این حد گرفتار فقر علمى و فقر شناخت نبودیم ولى، به هر حال، عواملى بوده كه ما را به این فقر مبتلا كرده است.
از آفاتى كه بر اثر حكومت طاغوتى، بیش از نیم قرن، بر حوزه هاى علمیه وارد آمد این بود كه امكان ترقّى و تكامل و ایفاى نقش لازم در جامعه خودمان و در جهان از روحانیت سلب شد؛ یعنى، روحانیت را آنچنان تحت فشار قرارداد كه در شُرُف اضمحلال بود و شكست طاغوت و معدوم شدن او موجب تجدید حیات روحانیت گردید. بسیارى از افراد آن زمان را به خاطر ندارند. پس از واقعه شهریور سال 1320 بقایاى روحانیت به فكر بازسازى حوزه ها افتادند، زیرا مدارس علمى یا ویران شده بود و یا به مراكز ادارى، سربازخانه، بیمارستان، مدارس دولتى و امثال آنها تبدیل گردیده بود. آنها موفق شدند كه بعضى از این مدارس را احیا كنند ولى در آن زمان كسى به طلبگى تمایل نداشت، زیرا تبلیغات وسیعى بر علیه روحانیت صورت گرفته و روحانیت تحقیر شده بود؛ حتى
فرزندان علما و بزرگان و مراجع نیز تمایلى به طلبه شدن نداشتند و این را ننگ مى دانستند اما خدا منّت نهاد و عده اى افراد مخلص پیدا شدند و در حدّ ضرورت نیاز مردم تأمین شد. ولى فقط در نیازهاى روزه مرّه فردى به علما مراجعه مى گردید ولى سایر مسائل به علماء ارجاع نمى شد.روزگارى بود كه به سختى گذشت.
در سى سال پیش، مردم روحانى را مثل یك گداى محترم مى دانستند! علیه روحانیت به قدرى تبلیغات سوء، به شیوه هاى گوناگون، انجام شده بود كه مردم با نظر تحقیر به روحانى و آخوند نگاه مى كردند. اگر كسى مى خواست طلبه شود باید با عوامل متعدّدى مبارزه مى كرد تا بتواند موفق شود: در بین اعضاى خانواده سرشكسته مى گردید، خانواده او در بین مردم تحقیر مى شدند و مورد توبیخ و سرزنش دیگران قرار مى گرفتند، كتابهاى درسى یافت نمى شد و ... .
در رژیم گذشته، اگر طلاب و علما در كتابهاى درسى مطالبى مخالف با عقاید یقینى اسلام مى دیدند، تنها مى توانستند موضوع را به مرجع تقلید اطلاع دهند تا هرگاه نماینده اى از سوى شاه یا نخستوزیر نزد وى مى آمد مطرح كند. اگر در مواردى در كتب درسى توهینى به اسلام درج شده بود، پس از سالها و پس از طى این مراحل و منت گذاردن فراوان، ممكن بود در صورت تمایل دستور دهند كه از چاپ مورد مذكور صرف نظر شود و همین موجب خشنودى روحانیت مى گردید.
روزگارى بود كه طلبه ها مجبور بودند هر روز صبح قبل از طلوع آفتاب از شهر بیرون روند و در اطراف قم به مطالعه و مباحثه پردازند و شب به مدرسه بازگردند، چون اگر در روز نیروهاى شهربانى آنها را مى دیدند، مى گرفتند.
در وضع تحصیلى حوزه نقاط ضعفى وجود داشت كه، گاهى مستقیم و گاهى غیر مستقیم، از دستگاه حاكمه تحمیل مى شد. به طور كلى باید گفت كه رژیم گذشته، با تمام توان، در تضعیف روحانیت مى كوشید. اما پس از پیروزى انقلاب؛ كه به بركت قیام آن بزرگ مرد الهى، امام خمینى(رحمه الله)و فدا شدن دهها هزار خون پاك به تحقق پیوست و خداى متعال یكى از بزرگترین نعمتها، یعنى برقرارى نظام اسلامى، را به جهان بشریت و بخصوص مسلمانان و بالاخص ما ایرانیان عطا فرمود؛ وظیفه ما بسیار سنگین تر شد. امروز روحانى نه تنها در كشور خود، بلكه در جهان، عزّت و احترام بسیارى دارد.
هیچ شخصیتى در عصر ما و در چند عصر گذشته مانند رهبر كبیر انقلاب(رحمه الله) در جهان محترم نبوده است. دوست و دشمن، همه، با دیده احترام به او مى نگریستند. او نمونه و الگوى روحانیت است و همه ما در سایه عزّتى كه خداى متعال به آن بنده صالح مرحمت كرده داراى احترام هستیم. این نعمت عظیمى است كه خداوند به ما داده و ما را از ذلّت به عزّت رسانده و قدرتمند ساخته است. البته هنوز مشكلات بسیارى وجود دارد ولى، به هر حال، قدرت امام(قدس سره) و یاران اوست(1) كه در كشور حكومت مى كند و عزّت ایشان بر كشورهاى دیگر نیز سایه افكنده است. فراموش نكنیم كه افراد بسیارى در این راه به شهادت رسیده اند، بخصوص شهداى محراب(رحمهم الله) كه خداى متعال همه آنها را با شهداى كربلا محشور فرماید. آبروى امروز ما، در جامعه خودمان و در دنیا، در اثر آن فداكاریها، ایثارها و گذشتهاست. امّا هر قدر نعمت بزرگتر باشد، وظیفه متنعّمین سنگین تر خواهد بود.
1ـ این سخنرانیها در زمان حیات حضرت امام(قدس سره) ایراد شده است.
به این مقدار نباید قانع شد. باید تلاش كنیم و از امكانات موجود، كتابها و اساتید، حداكثر استفاده را ببریم تا در آینده اى نزدیك مشكلات موجود برطرف گردد.
امروز انقلاب ایران در دنیا، براى افراد بى غرض، بسیار مهم تلقى شده است و صرف نظر از قید و بندهاى سیاسى و اقتصادى، آنچه همه جهان را تكان داده و به خود متوجه كرده بُعد ایدئولوژیكى آن است. آنچه باعث شده است كه شرق و غرب براى مقابله با انقلاب اسلامى، به هم نزدیك شوند این است كه ایدئولوژى جدیدى را در دنیا مطرح كرده تا بتواند با همه قدرتهاى شیطانى مقابله كند و نقشه هاى آنها را بر باد دهد. امروز دنیا به كشور ما چشم دوخته است كه اسلام را از اینجا فرا بگیرد. مستضعفان و ستمدیدگان جهان مى خواهند از این مكتب براى پیروزى و رهایى از ظلم و ستم درس بیاموزند. كسانى كه در صدد تحقیق هستند و مى خواهند حق را بیابند، این نداى اسلام كه در جهان طنین افكنده آنها را براى شناخت این حقیقت برانگیخته است. بدین دلیل، پس از پیروزى انقلاب، هر روزه كشورهاى جهان، اعم از مسلمان و غیر مسلمان، از مؤسسات فرهنگى و تبلیغى كشور ما درخواست مبلّغ، كتاب، فیلم، نوار و امثال اینها را دارند. علاوه بر این، بسیارى مایلند، با استفاده از بورسهاى تحصیلى از كشورهاى دیگر، به ایران بیایند و اسلام را در اینجا فراگیرند.
در داخل كشور نیز، پس از پیروزى انقلاب، براى تدوین كتب درسى اسلامى از حوزه هاى علمیه درخواست مى شود. حوزه فعالیت روحانى،
كه پیش از انقلاب اسلامى بسیار محدود بود، اكنون به اوج وسعت خود رسیده است. حركت حكیمانه و خالصانه حضرت امام خمینى(قدس سره) عزّت وصف ناپذیرى به روحانیت عطا نمود. خداوند بدین وسیله حجت خود را بر روحانیت تمام كرده است و این عزت هیچ ضمانت بقایى ندارد، مگر اینكه شكرگزار این نعمت باشند؛ یعنى، وظیفه خود را درست انجام دهند و از این امكانات به نفع اسلام و به نفع نظام اسلامى استفاده كنند، وگرنه باید منتظر سلب نعمت باشند. خداوند مى فرماید: «لَئِنْ شَكَرتُم لأَزیدَنَّكُم و لَئِنْ كَفَرْتُم اِنَّ عَذابى لَشَدیدٌ».(1) در این آیه، منظور از كفر، كفران در مقابل شكر است، نه كفر در مقابل اسلام. اگر كفران نعمت كنیم مستحق عذاب خواهیم بود. بر خلاف آنچه ما ادعا مى كنیم كه فرهنگ اسلام غنى ترین فرهنگ عالم است، كه ادعاى حقى نیز هست، آنچه ما از فرهنگ اسلام استفاده كرده ایم و عرضه مى كنیم بسیار محدود است و به هیچوجه، پاسخگوى نیازهاى جامعه نیست.
اثر جهانى كه این انقلاب در همه مردم جهان داشت این بود كه همه مردم را متوجه كرد كه دینى به نام اسلام وجود دارد كه توان آفریدن چنین حركتى را در جامعه داراست و چشم همه حق جویان جهان را به مركز این انقلاب دوخت تا نیروى سازنده و تحرك بخش آن را بشناسند. متأسفانه عللى، از جمله درگیریهاى داخلى و جنگ و مشكلات دیگر، مانع از این شد كه اسلام را، آنچنان كه هست، به جهان بشناسانیم. در كنار همه این علتها، خود روحانیت نیز آمادگى این كار را نداشته است. در حقیقت، معلومات بسیارى از روحانیون، كه پرچمدار شناختن اسلام و شناساندن آن هستند، نسبت به ابعاد مختلف اسلام ضعیف است. فقط در برخى از
1ـ سوره ابراهیم: 8.
زمینه ها كار شده است، آن هم نه به شیوه اى نو، كه بتواند بخوبى به مسائل پاسخ گوید. اگر ما معتقدیم كه سپاهیان شیطان در مقابل لشكریان اسلام صف آرایى كرده اند، باید همیشه در آماده باش كامل باشیم. رزمنده اى كه در حال آماده باش كامل است حتى به فكر غذا نیز نمى تواند باشد و گاهى ممكن است چند روز گرسنه بماند. ما نیز باید چنین حالتى داشته باشیم و بیش از آنكه به فكر مسائل غیر ضرورى باشیم باید در فكر مقابله با دشمنان عقیدتى اسلام، هجوم فرهنگى آنان و پاسخگویى به مشكلات موجود باشیم.
وظایف امروز روحانیت، از نظر تحصیل علم و نشر حقایق اسلام و انجام وظایف اجتماعى، به هیچوجه، با وظایف پیش از انقلاب قابل مقایسه نیست. این وظایف پس از انقلاب، نسبت به گذشته، بیش از پنجاه برابر شده است. در گذشته، هم امكانات حوزه و هم بُرد عمل روحانیت بسیار محدود بود. حوزه عمل روحانیت محدود به كارهاى خاصى بود و نمى توانستند پاى خود را از آن فراتر بگذارند، منبر و محراب و درس و بحث.
امروز، بحمدالله، این محدودیتها برداشته شده و دایره عمل روحانیت تمام عالم را فرا گرفته است. در همه جا، از وجود روحانیون صالح و آگاه استقبال مى شود. حتى در كشورهایى كه دولتهایشان نسبت به ایران اسلامى دشمنى مىورزند، زمینه هاى بسیار مناسبى براى تبلیغ اسلام وجود دارد. علماى شیعه مى توانند حتى كرسیهاى تدریس در دانشگاههاى آمریكا را نیز اشغال كنند، تا چه رسد به سایر كشورها.
متأسفانه در مقابل این نیازهاى شدید، كه چه در داخل كشور و چه در خارج از آن وجود دارد، هنوز حوزه هاى علمیه توان پاسخگویى به این نیازها را نیافته اند. یكى از دلایل این ضعف، وضعیت خاصى است كه پس از انقلاب بهوجود آمده است: براى اینكه انقلاب از مسیر صحیح اسلامى خود منحرف نشود، ضرورت داشت كه عده اى از روحانیون كارآمد به كارهاى اجرایى، قضایى و قانون گزارى بپردازند تا بتوانند از روند اسلامى انقلاب مراقبت كنند. تجربه نهضت مشروطه این درس را به ما آموخته است كه اگر پس از پیروزى نهضت اسلامى روحانیون صحنه سیاست را رها كنند، كار به زیان اسلام تمام خواهد شد. لذا ضرورت دارد كه عده اى از روحانیون مناصب مهم كشور را اشغال كنند و پاسدار خط انقلاب باشند.
بنابراین، افرادى كه دروس اسلامى را تحصیل كرده بودند و لازم بود به تأمین نیازهاى فرهنگى و اسلامى جامعه بپردازند نتوانستند به این مهم جامه عمل بپوشند، گرچه كه تعداد آنها نیز براى تأمین این نیازها به حد كافى نبود.
بزرگترین نقص جامعه ما نقص فرهنگى است. موقعیت انقلاب اسلامى ایران در جهان ایجاب مى كند كه با سرعت و شتابى در خور، فرهنگ اسلامى در زمینه هاى گوناگون به جهان عرضه شود. انجام این كار بسیار مشكل است اما ملت صبور ما، در طول سالیان متمادى، آموخته است كه در برابر مشكلات صبر و تحمل داشته باشد. لذا، باید مراقب بود كه مبادا فرصتى از دست رود و نیروها تلف شود. مبادا خداى ناكرده از روى جهل یا هوى و هوس در این راه تقصیرى صورت گیرد كه در پیشگاه مقدس الهى و حضرت ولىّ عصر(علیه السلام) و در نزد جامعه مسلمان قابل بخشش نباشد.
یكى از مسائل قابل بحث و اظهار نظر مسأله جایگاه روحانیت در بین مردم است. در جامعه شناسى اثبات شده است كه در هر جامعه اى تقسیم كار بیشتر صورت گیرد، پیشرفت كار بهتر خواهد بود. جامعه اى كه مى خواهد اسلامى باقى بماند به گروهى كه متخصّص در مسائل اسلامى باشند و خود را وقف تحقیق در این مسائل كرده باشند نیازمند است. همچنان كه هر جامعه اى به پزشك نیازمند است، به روحانى نیز احتیاج دارد.
اگر اثبات شد كه وجود روحانیت براى بقاى اسلام لازم است، دفاع از آن نیز لازم است. بدیهى است كه اسلام براى بقا به اسلام شناس واقعى نیاز دارد. اگر گروهى نباشند كه حقایق اسلام را از منابع اصیل آن به دست آورند، اسلامى در كار نخواهدبود. دفاع از روحانیت به دلیل مذكور لازم است، نه به این دلیل كه روحانیت یك صنف است یا به دلیل حمایت از منافع و لباس او.
اكنون اگر روحانیت قدر و منزلت واقعى خود را در جامعه ندارد به دلیل نقص كار برخى روحانیون است كه وظیفه خود را بدرستى انجام نداده اند. البته برخى از مردم نیز در این زمینه كوتاهى كرده اند، همچنانكه از انبیا و اولیاى خدا نیز قدرشناسى نمى شد، با این تفاوت كه انبیا و اولیا در كار خود هیچ قصورى نداشتند و مردمى كه شایستگى لازم را داشتند بدانها مى گرویدند. آنچه مهم است اینست كه بدانیم آیا واقعاً روحانیت به وظیفه خود بدرستى عمل كرده و صلاحیت لازم را داشته است كه مردم به او بگروند؟
امروز ضربه زدن به روحانیت ضربه زدن به اسلام است. اگر، خداى نكرده، از روحانى رفتار ناشایستى سر زند، تنها یك گناه شخصى نیست
بلكه، چون موجب از بین رفتن آبروى اسلام مى شود مستوجب، عذاب مضاعف است. از آغاز خلقت، هرگاه قومى به خدا روكرده و وظیفه خود را انجام داده اند، خداوند به آنها كمك كرده است و هرگاه قومى از خدا و آیات او روى گردانده اند و به وظیفه خود عمل نكرده اند، مستوجب عذاب الهى شده و سیه رو گشته اند. خداوند هنگام ذكر نعمتهاى خود به بنى اسرائیل مى فرماید: «انّى فَضَّلْتُكُم عَلَى العالَمینَ»(1)؛ اما هنگامى كه قدر نعمتهاى او را ندانستند و از او اعراض كردند، به آنجا رسیدند كه در باره آنها فرمود: «فباؤُوا بِغَضَب عَلى غَضَب»(2). آنها دل خوش داشته بودند و مى گفتند: «نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ و أَحِبّاؤُهُ»(3)؛ خود را «شَعْب مختار» مى دانستند و مى گفتند كه خدا ما را عذاب نمى كند، اگر عذابى هم باشد چند روز بیشتر نخواهد بود اما اینچنین نیست. خداوند به پیامبر خود، كه عزیزترین مخلوقات اوست، مى فرماید: «لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلَكَ»(4)؛ اگر به خدا شرك آورى عملت را محو و نابود مى گرداند؛ دیگران كه جاى خود دارند.
همان گونه كه امام امت(قدس سره) بارها سفارش فرموده اند، باید قدر روحانیت متعهد را بدانیم و از آن جدا نشویم. روحانیون به اهل بیت عصمت(علیهم السلام)متّصلند، ما نیز باید دست به دامن آنها داشته باشیم تا ارتباط ما با خداى متعال و اولیاى او محفوظ باشد.
z z z
1ـ سوره بقره: 48.
2ـ سوره بقره: 90.
3ـ سوره مائده: 18.
4ـ سوره زمر: 65.
امروز همه صحنه هاى كشور ما، به یمن پیروزى انقلاب و رهبرى آن، صحنه نبرد و جهاد است و چنین توفیقى براى همه قشرهاى كشور ما حاصل شده است، چه دفاع از مرزهاى كشور اسلامى، چه حضور در سنگرهاى مزارع و كارخانجات و چه جهاد فرهنگى در مدارس و دانشگاهها. چنین جهادى وظیفه اى بر دوش همه ماست و نه تنها یك فضیلت، بلكه یك تكلیف متعیّنى است كه، به دلیل ایجاد زمینه آن، باید خدا را شكر كنیم. در دوران گذشته نیز، وظیفه وجود داشت ولى امكان انجام آن براى بسیارى از افراد نبود. توفیق عمل براى انجام وظیفه نیازمند شكر است. باید به شكرانه این نعمت فرصت را مغتنم بشماریم و از نعمتهاى مادى و معنوى، كه خداوند به ما عطا فرموده است، در راه پیشبرد اهداف انقلاب، كه همان اهداف اسلام است، استفاده كنیم و از هیچ كوشش و تلاشى دریغ نورزیم.
اگر انسان توجه داشته باشد در تمام عمر خود حتى یك لحظه را بدون تكلیف نمى یابد بلكه ما در هر ساعت چندین تكلیف داریم اما متأسفانه غافلیم و تصور مى كنیم كه كارهایمان مباح است. بنابراین، باید بسنجیم كه كدام یك از تكالیف اوجب است.
امروز زمانى نیست كه جایز باشد وقت صرف مباحات و حتى
مستحبات گردد. در هر ساعت و هر روز و هر وقت، چندین تكلیف متزاحم داریم كه نمى توانیم همه را انجام دهیم. البته این از بركات الهى است كه عمر ما اینچنین ارزش پیدا كرده است و باید آن را غنیمت بشماریم. صرف هر لحظه از عمر، در این زمان، موجب دستیابى به نتایج دنیوى و اخروى است.
وظیفه اى كه بر دوش روحانیون به عنوان علماى اسلام و به تعبیر ائمه اطهار(علیهم السلام)«ورثة الانبیاء»، نهاده شده بسیار عظیم است. باید بر تلاش خود در تحقیقات اسلامى در رشته هاى گوناگون بیفزاییم، بویژه رشته هاى تخصصى براى توسعه و تعمیق تحقیقات در هر زمینه ایجاد كنیم و پس از رسیدن به نتایج قابل اطمینان، آنهارا به زبانهاى متعدد ترجمه و به همه كشورها صادر كنیم و مطمئن باشیم كه این كار بى اثر نخواهد بود و قلب مقدس حضرت بقیة الله الاعظم(علیه السلام) را از روحانیت خرسند خواهد ساخت.
با توجه به نیاز همه كشورها و حتى كشور خودمان به روحانیت، باید به تحصیل و نشر علم بیشتر اهمیت دهیم، چه به شكل كتاب، مقاله، نوار و چه به شكلهاى دیگر. وظیفه امروز روحانیت منحصر در پرورش یك عده امام جماعت و سخنران نیست. روحانیت باید، براى انجام وظایف خود، از برادران دانشگاهى نیز استمداد بطلبد و جهان بینى، نظام ارزشى، اقتصادى، حكومتى، سیاسى و سایر بخشهاى معارف اسلامى را، كه تمام شؤون زندگى بشر را فرامى گیرد، بخوبى براى جهانیان تبیین كند. تحقق بخشیدن به این امور كار بزرگ و پر مسؤولیتى است.
حوزه هاى علمیه، براى اینكه بتوانند رسالت عظیم الهى خود را در ایران و جهان به شكل صحیح ایفا كنند، باید برنامه ریزى كنند: ابتدا باید
وظایف روحانیون صالح و كارآمد در جامعه اسلامى معیّن شود، سپس براى انجام این وظایف آموزشهاى لازم به آنها داده شود. آیا درسهاى موجود در حوزه ها براى انجام این رسالت عظیم كافى است؟ اگر نه چه مواد درسى باید به برنامه دروس حوزه اضافه شود و در این میان، از چه مراكزى باید كمك گرفت؟ آیا برنامه درسى حوزه ها و نظام آموزشى آن ایده آل است؟ اگر نه چه تغییراتى باید در آن ایجاد شود؟ آیا ضرورت ندارد كه تحصیلات مورد نیاز در مدت كوتاهترى انجام شود؟ اگر چنین است چه باید كرد؟
هر مسلمانى شناخت مجمل و مبهمى از اسلام دارد و دست كم ضروریات اسلام را مى داند. این مقدار شناخت براى هیچ مسلمانى كافى نیست، بخصوص براى كسى كه مى خواهد در مقام رهبرى جامعه اسلامى قرار بگیرد. در گذشته، برخى تصور مى كردند كه فقط شناخت اجمالى از اسلام كافى است و به جاى صرف وقت و نیرو براى شناخت اسلام، باید سعى كنیم بهتر به اسلام عمل كنیم. شاید افرادى كه این طرز فكر را ترویج مى كردند حسن نیت داشتند اما تجربه نشان داد كه ضعف شناخت موجب ایجاد اختلاف در بین مسلمانان مى شود، تا آنجا كه ممكن است در دو طرف نقیض قرار بگیرند و بین خطوط عقیدتى آنها صد و هشتاد درجه فاصله باشد؛ یعنى، آنچه را یك گروه به اسلام نسبت مى دهند گروه دیگر مخالف اسلام تلقى كنند. تا شناخت صحیح و گسترده اى در جامعه نباشد، اینگونه اختلافات قابل رفع نیست. البته ممكن است در بعضى از مسائل جزئى پس از تحقیقات زیاد نیز بین
صاحب نظران اختلاف باقى بماند، همچنان كه آراء مراجع تقلید پس از سالها كه در راه شناخت احكام اسلام زحمت مى كشند با هم یكى نمى شود و در بسیارى از مسائل جزئى اختلاف فتوا دارند؛ ولى اگر شناخت صحیح و تحقیقات گسترده وجود نداشت اینگونه اختلافات چندین برابر بود. شاید بتوان با استفاده از روشهاى صحیحتر این اختلافات را نیز تقلیل داد، گرچه اختلاف در مسائل جزئى به طور كلى قابل رفع نیست. پس با وجود شناخت صحیح و كافى مى توان اختلاف در مسائل اساسى را از بین برد.
اگر در گذشته در كسب شناخت یقینى نسبت به اسلام معذور بودیم یا تصور مى كردیم كه شركت در فعالیتهاى سیاسى و نظامى مجالى براى تحقیق در مسائل ایدئولوژیك به ما نمى دهد، امروز بدون تردید چنین نیست و باید شناخت خود را نسبت به اسلام عمیق تر كنیم و از مسامحه در این امر بپرهیزیم. اگر در شناخت اسلام كوتاهى كنیم خود را محروم كرده ایم و اگر در شناساندن آن كوتاهى كنیم دیگران را محروم ساخته ایم.
آنچه از تفكرات، تأملات، بررسیها و تجارب فراوان به دست آمده این است كه ابتدا باید اصول اسلام را دقیقاً بشناسیم و بتوانیم با یافتن پاسخهاى صحیح نسبت به اشكالاتى كه به اساس دین مى شود آنها را در مقابل شبهه هاى منكران و ملحدان بیمه كنیم، سپس سایر قسمتهاى اسلام، از جمله نظام اقتصادى و سیاسى آن، را درست بشناسیم و به دنیا معرفى كنیم تا برترى نظام اسلامى و ابعاد گوناگون آن بر تمام آیین ها روشن شود؛ «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدّینِ كُلِّهِ»(1).
در جوامع متمدن، كارها تقسیم مى شود. به دلیل گسترش علوم دینى و
1ـ سوره هاى توبه: 33/ فتح 28/ صف 9.
تنوع رشته هاى آنها و براى بالا رفتن كیفیت كارها، باید در حوزه هاى علمیه نیز، با توجه به نیازهاى موجود در سطح جهان، علوم دینى به طور تخصصى بررسى، تحقیق و تبلیغ گردد. علاوه بر آن، در هر زمینه، باید به تعداد كافى مبلّغ كارآمد تربیت شود. امید است با تلاشهاى مسؤولان و طلاب محترم كمبودهایى كه از رژیم گذشته در زمینه هاى علوم اسلامى بجا مانده است مرتفع گردد و در آینده، شاهد شكوفایى بیشتر حوزه هاى علمیه باشیم.
اگر بخواهیم، به عنوان یك ملت زنده، انقلابمان را به جهان صادر كنیم و اثبات نماییم كه نظام سیاسى اسلام از سایر نظامها برتر است، باید ابتدا نظامهاى سیاسى جهان و نظام اسلامى را بشناسیم؛ سپس آنها را با یكدیگر تطبیق و آنگاه از نظام اسلامى دفاع كنیم. چاره اى غیر از این نیست كه هر دو نوع این معلومات را داشته باشیم، وگرنه حق قضاوت در باره نظامهاى سیاسى دنیا را نداریم.
روزگارى بود كه یك عالم مى توانست بیست سال در حجره خود در نجف بماند و جز براى كارهاى ضرورى بیرون نیاید و فقط با كتابهاى فقهى و منابع حدیث سروكار داشته باشد. برخى براى اینكه در درس خواندن تمركز حواس داشته باشند، تا پایان سال نامه هایى را كه از شهرستانها و خانواده براى آنها مى آمد نمى خواندند. این قبیل كارها ارزش بود اما امروز نباید سر خود را در لاك فرو بریم و از مسائلى كه در اطراف ما وجود دارد بى خبر باشیم. امروز شیاطین انس و جن، كه دشمن فكر و اندیشه ما هستند، در همه جا گرد ما هستند. برخى از آنها ممكن
است حتى در لباس روحانیت باشند. لباس معرّف واقعى انسان نیست بلكه باید كار فكر، بیان، قلم، و... در جهت تقویت اسلام باشد وگرنه اگر نتیجه كار روحانى ایجاد ضعف در ایمان مردم، ایجاد شك و شبهه در دین، سستى در انجام نماز و عبادات و ایجاد بدبینى نسبت به نظام اسلامى باشد، نه تنها لباس او از هیچ تقدّس و احترامى برخوردار نیست، بلكه خود او نیز روحانى به حساب نمى آید؛ شیطانى انسى است كه قرآن از او سخن گفته است. ما با چنین دشمنانى روبرو هستیم. هر روز شبهه و مطلب جدیدى عنوان مى شود و تا بخواهیم براى آن پاسخى بیندیشیم، دهها مسأله دیگر در كنار آن به وجود مى آید.
بنابراین، باید خود را براى مقابله با این دشمنان و تأمین نیازها آماده كنیم. نمى توان تنها به كارى كه گذشتگان كرده اند اكتفا كرد، باید زمان و وضعیت فعلى و نیازهاى خود را درك كنیم. لذا به مطالعه، همفكرى و بحثهاى صادقانه دور از خط بازیها و تفرقه افكنیها و تعصبات خشك نیاز داریم. باید اشخاصى وجود داشته باشند كه با صداقت، نیت پاك و دلسوزى مشكلات را بررسى كنند و براى رفع آنها راه حلهاى مناسب ارائه كنند.
براى شناخت وظایف و مسؤولیتها، باید از جامعه و نیازهاى آن آگاهى كافى داشته باشیم. با توجه به وضعیت موجود، نفْس درس خواندن موضوعیت ندارد كه بگوییم: حضور در درس استاد ثواب دارد. پیش از اینكه نوبت به چنین ثوابهایى برسد، صدها واجب بر گردن ماست كه باید اهمّ آنها را تشخیص دهیم. اكنون دیگر زمان درس خواندن مستحبى نیست. اگر تمام وقت خود را صرف انجام واجبات كنیم، كم است و نوبت به مستحبات نخواهد رسید. اگر در گذشته افراد كافى وقت خود را صرف
درس خواندن مى كردند اینچنین موج كفر به كشورهاى اسلامى راه پیدا نكرده بود.
به هر حال، چنین واقعیتى وجود دارد و روحانیون، كه پرچمدار حفاظت از مرزهاى عقاید اسلامى هستند و گوشت و پوست آنها از اموال امام زمان(علیه السلام) پرورش پیدا كرده است و خود را مدافع اسلام مى دانند، به حكم وظیفه نباید به دروس فقه و اصول و تقریرات فلان استاد اكتفا كنند و فقط به دلیل كسب ثواب در درس خارج شركت كنند بلكه احساس وظیفه آنها را مكلف مى كند كه خود را براى رویارویى با توطئه هاى عمیق فرهنگى آماده كنند. در این جنگ فرهنگى، سلاح گرم در كار نیست و فقط از دانشگاههاى اروپا و آمریكا نیز هدایت نمى شود، بلكه بعضى از افراد در داخل كشور نیز آن را هدایت مى كنند.
ما مكلفیم كه، براى دفاع از عقاید اسلامى و ارزشهاى مكتبى، به سلاح علم مجهّز شویم، تابتوانیم با اینگونه افراد، منطقى برخورد كنیم وگرنه این كار تنها با شعار عملى نمى شود. گفتن «مرگ بر فلان» نمى تواند ذهن دانشجویى را كه با این شبهات آلوده شده اصلاح كند و او را به عقاید اسلامى مؤمن گرداند. كسى را كه به شك و شبهه مبتلا شده است با هیجانات و احساسات و موعظه نمى توان قانع كرد تا از شك خود دست بشوید. دشمنان ما نقشه هاى خود را خوب طراحى و اجرا مى كنند، براى درك خطرات آنها و چاره اندیشى، به چشم بصیر و دل آگاه نیازمندیم.
یكى از وظایف طلاب این است كه به خطراتى كه ایمان و اعتقاد مردم را تهدید مى كند توجه داشته باشند و پاسخگویى به آنها را وظیفه خود بدانند؛ نباید منتظر دیگران بنشینند. در این صورت، مشكلى حل نخواهد شد.
ما باید به مسائل اجتماعى و سیاسى كشور خود و سایر كشورها نیز آگاهى داشته باشیم. این بدین معنا نیست كه همه وقت خود را صرف خواندن روزنامه و مجله یا شنیدن رادیو كنیم بلكه منظور این است كه باید از مسائل سیاسى نیز در حد اطلاعات عمومى آگاهى داشته باشیم و با رسانه هاى گروهى بیگانه نباشیم. نباید از مسائلى كه در كشور مى گذرد بى خبر بمانیم. كسب آگاهیهاى سیاسى و اجتماعى به قدر ضرورت، به قدرى كه مزاحم تحصیل نباشد، لازم است.
مقصود از تلاشها و فداكاریهاى همه انبیا و اولیاى خدا در این عالم این بوده است كه زمینه رشد و تعالى همه انسانها فراهم شود. چون تكامل انسان متوقف بر معرفتهایى است كه باید از طرف خداى متعال به او داده شود، انبیا و اولیا تلاش كردند تا ابتدا بشر به آنچه كه باید بداند هدایت شود و راه و مقصد خود را بشناسد، سپس بر اساس اصل «یُزَكّیهِم و یُعَلِمُهُم»(1)، مردم را هدایت و تربیت كنند. پس هدف انبیا و اولیا در دو كلمه است: تعلیم و تزكیه یا علم و عمل.
بزرگترین وظیفه اى كه اكنون بر دوش روحانیون است این است كه در صدد هدایت مردم و جلوگیرى از انحرافات عقیدتى و فكرى و اخلاقى آنها باشند و این كار را براى خود یك جهاد بدانند. امام معصوم(علیه السلام)مى فرماید: «ارشاد جاهل افضل از نجات اسیر از دست كافر است».(2) كار وقتى مقدس به حساب مى آید كه به عنوان جهاد فرهنگى و دینى باشد؛
1ـ سوره جمعه: 2.
2ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 9، روایت 18، باب 8.
یعنى، خود را سرباز اسلام در مقابل ابلیس و لشكریانش بدانیم.(1) تنها دولتهاى خارجى نیستند كه در مبارزه فرهنگى با اسلام با یكدیگر متفق شده اند، در داخل كشور نیز عناصرى هستند كه از میدان سیاست بیرون رانده شده و مخفیانه به مبارزات فرهنگى پرداخته اند. گروهكهاى مخالف انقلاب هنوز وجود دارند و در مدارس و دانشگاهها مشغول كارهاى فرهنگى هستند و در صددند كه در درازمدت این نظام را از درون تهى كنند.
بسیارى از مربیان بزرگ اسلامى، امثال دكتر بهشتى و استاد مطهرى و تربیت یافتگان مكتب آنها، را در نبرد با منافقین و یا در جنگ هشت ساله به صورتهاى گوناگون از دست دادیم. آنها بهترین فرزندان این كشور و از عناصرى بودند كه مى توانستند سازنده آینده ایران باشند. هرچند خود آنها ضرر نكردند و به سعادت كاملى رسیدند، اما ما با از دست دادن آنها بسیار متضرر شدیم. در مقایسه با رسالت عظیمى كه ما نسبت به تمام جهان داریم و باید اسلام را به دنیا معرفى كنیم، حتى اگر مطهرى ها و بهشتى ها نیز حیات داشتند براى جامعه ما كافى نبوده چه رسد به اكنون كه دست ما از آنها كوتاه است، پس چاره اى جز این نیست كه بیشتر احساس مسؤولیت كنیم و خود را در حال جنگ با شیطان و عفریتهاى او بدانیم. زندگى ما باید سراسر جهاد باشد. فقط به اندازه اى كه بتوانیم زنده بمانیم و كار كنیم باید به زندگى دنیا اهمیت دهیم. اگر در فكر رفاه و توسعه زندگى باشیم نه تنها به وظیفه خود عمل نكرده ایم، بلكه به خون شهداى عزیز نیز خیانت ورزیده ایم.
بقاى اسلام در گرو فعالیتهاى اسلام شناسان و مربیان اسلام است. امروز از هر ناحیه و به هر شكلى، خطرات بسیارى نسل آینده را تهدید
1ـ ر. ك. به: پانوشت، ص 25.
مى كند. در این بین، آنچه بیشتر به روحانیت مربوط است مقابله با دشمنانى است كه با ابزارهاى علمى و فكرى به جنگ نسل جوان ما آمده اند. دفع سایر خطرات بر عهده نهادهاى دیگر است. هر كسى باید انگیزه ها، تمایلات و افكار خود را بررسى كند؛ آیا بیشتر در فكر مشكلات خود و خانواده خود هستیم یا در فكر مشكلات اسلام و جامعه اسلامى؟ در فكر درآمد، رفاه و موقعیت اجتماعى هستیم یا معرفى صحیح اسلام به جهان؟ هر انسانى خود بهتر مى داند؛ «بَلِ الاِنسانَ عَلى نَفْسِهِ بَصیرَةٌ».(1)
مسؤولیت روحانیت از دیگران سنگین تر است. این بدان دلیل است كه خدا در بین همه انسانها تنها بر جمع معدودى منّت گذاشته و وظیفه ابلاغ دین خالص خود را به آنها واگذار كرده است. پس باید به وظیفه خود عمل كنند؛ «اِنَّ اللّهَ یَأْمُرُكُم أَنْ تُؤَدُّوا الأَماناتِ اِلى أَهْلِها».(2) روحانیت، غیر از مسؤولیتى كه به عنوان انسان بر عهده دارد، به عنوان مسلمان و شیعه و از همه مهمتر به عنوان عالِم دین و حامل امانات انبیا(علیهم السلام)مسؤول هدایت مردم است. بدین دلیل است كه علما وارثان پیامبرانند. وظیفه اى كه پیامبران و ائمه اطهار(علیهم السلام) داشتند در زمان غیبت آنها بر دوش روحانیت است و نمى توان از زیر بار این مسؤولیت شانه خالى كرد وگرنه روزى خواهد گفت: «یا لَیتَنى كُنْتُ تُراباً»(3) و در آن صورت سودى نخواهد بخشید.
روحانیت چون در راه تحصیل علم، بخصوص علوم اهلبیت(علیهم السلام)قدم گذاشته است به عنوان پاسدار ولایت، كه خداى متعال آن را به ما ارزانى
1ـ سوره قیامه: 14.
2ـ سوره نساء: 58.
3ـ سوره نبأ: 40.
داشته و سایر ملتها از آن بى بهره اند، شناخته شده است، لذا وظیفه دارد كه براى نجات انسانهاى گمراه كوشش كند. همچنان كه نجات شخص نابینا و غریق به حكم عقل بر هر كسى لازم است نجات شخص گمراه نیز لازم است.
بنابراین، لازم است كه تلاش كنیم و حقایق اسلام را در دسترس همه انسانهاى عالم بگذاریم، زیرا بسیارى از مردم گمراهند و حقیقت را نشناخته اند. نجات آنها براى جلوگیرى از هلاكت ابدى آنها به دلیل عقل و به حكم اینكه علما وارث علوم انبیا و پیشوایان اسلام هستند لازم است.(1)
اگر روحانیت بخواهد نقش خود را در جامعه به شكل صحیح ایفا كند و وظیفه خدایى خود را بدرستى انجام دهد، باید سه شرط اساسى داشته باشد:
اول، شناخت كافى از اسلام ناب
دوم، صلاحیت اخلاقى، بویژه تقوى، براى عهده دار شدن مناصب مربوط به روحانیت در جامعه، زیرا براى پذیرفتن كارهاى اجتماعى و در راه اجراى آنها انسان، خواه ناخواه، با هواها و تمایلات نفسانى، بخصوص علاقه به مال و جاه، مواجه مى شود و ممكن است او را از اجراى نقش صحیح خود باز دارد.
سوم، آشنایى با وضع زمان و نیازهاى جامعه و عوامل مخرّبى كه در داخل و خارج از جامعه بر ضد اسلام فعالیت مى كنند و شناخت راه مبارزه با آنها و موضع گیرى درمقابل آنها.
1ـ «اِنَّ العُلَماءَ وَرَثَةُ الأَنْبِیاءَ و اِنَّ الأَنْبِیاءُ لَم یُورِّثُوا دیناراً و لا دِرْهَماً و لكِنْ ورَّثُوا العِلْمَ...» (شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج 27، باب 8، ص 78، روایت 23247).
روحانى اگر هر یك از این سه شرط را نداشته باشد ضررى كه به اسلام مى زند بیش از نفعى است كه به آن مى رساند.
آیا اسلام مى تواند از همه اندیشه ها و مذاهب و اعتقادات عالم به دور باشد؟ آیا مى توان به گرد جهان اسلام حصارى كشید تا هیچ فكرى از افكار دیگران در ذهن مسلمانان رسوخ و هیچ مسأله اى به ذهن آنها خطور نكند و هیچ شكى برایشان پدید نیاید؟ شاید در گذشته چنین كارى تا حدّى ممكن بود امّا امروز كه دنیا مثل یك خانه است و همه نقاط آن به یكدیگر نزدیك شده است، افكار گوناگون به ذهن جوانان سرازیر مى شود، لذا ما نمى توانیم چشمان خود را ببندیم و بگوییم كه با داشتن قرآن و روایات كارى به این فرضیات و كفریات نداریم. وقتى این افكار در ذهن مسلمانان پدید آمد و افرادى ناآگاهانه آنها را پذیرفتند، در قیامت از روحانیت مؤاخذه مى شود كه چرا این افكار و ماهیت آنها را نشناختید. در كتاب مكاسب،كه بزرگترین و غنى ترین كتاب فقاهتى و اجتهادى جهان است، نمى توان پاسخ سوسیالیسم یا سایر نظامهاى اقتصادى را پیدا كرد. شیخ انصارى(رحمه الله) در این زمینه كوتاهى نكرد، بلكه در آن زمان این مسأله مطرح نبوده است. اكنون باید ببینیم كه مثلاً سوسیالیسم چیست و اصول آن كدام است و كجاى آن با اسلام موافق نیست.
بسیارى از مسائل امروز از ناحیه كشورهاى غربى وارد كشور ما مى شود و به اشكال گوناگون مطرح میشود و به آنها پاسخ روشن، قانع كننده و بموقع داده نمى شود. اینگونه مطالب در گذشته نیز از سوى مكاتب غیر اسلامى وارد كشور مى شد و بدون نام و نشان در كتابهاى درسى دانشگاهها وارد و در مجلات و روزنامه ها نیز نوشته مى شد و كسى نمى دانست كه ریشه آنها از كجاست. ورود این شبهات در اذهان
موجب سستى ایمان مردم مى شد. قبل از هر چیز، دلیل این مطلب نقص تحقیقات و پاسخهاى نامناسب روحانیت است.
براى شخصى كه ذهنش دست نخورده مانده و افكار ضد اسلامى در آن رسوخ نكرده است، به آسانى مى توان خدا را اثبات كرد اما در زمان حال، ذهن دست نخورده اى باقى نمانده است. واقعیت این است كه فرزندان ما از سنین كودكى با افكار ضد اسلامى آشنا مى شوند. بنابراین، بسادگى نمى توان خدا را براى آنها اثبات كرد، چون ذهنها مشوّش است و شبهات در آنها رسوخ كرده است. شبهات متعدد از زبانهاى گوناگون ترجمه شده و به طرق گوناگون به نسل جوان ما مى رسد. امروز هر فكرى از هر مغزى تراوش مى كند موج بر مى دارد و به تمام عالم مى رسد. نمى توان ذهنها را كور كرد تا افكار به آنها هجوم نیاورد بلكه باید نیروى مقاومت آنها را در مقابل افكار گوناگون تقویت كرد و آنها را واكسینه نمود وگرنه مانند بیمارى در بدنها منتشر مى شود.
انقلاب اسلامى ایران، به غیر از برخى تفاوتها، از بسیارى جهات به قیام پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) شباهت دارد. یك فرق انقلاب ما با قیام پیامبر(صلى الله علیه وآله)این است كه وقتى نهضت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به پیروزى رسید و كفار مكه مغلوب شدند، آیه «اِذا جاءَ نَصْرُاللّهِ و الفَتْحُ و رَأَیْتَ النّاسَ یَدْخُلُونَ فى دینِ اللّهِ أَفواجاً...»(1) نازل شد اما پس از پیروزى انقلاب اسلامى، به دلیل آزادیهایى كه به افكار گوناگون داده شد ولى نیروى دفاعى كافى در مقابل ایدئولوژیهاى مخالف اسلام نداشتیم، به جاى آنكه مردم بیشتر به دین خدا بگروند گروهى از آن رویگردان شدند. در آن زمان، پیامبر(صلى الله علیه وآله)حضور داشت و در مقابل هر شبهه اى مى ایستاد و پاسخ مى گفت امّا ما كه
1ـ سوره نصر: 1ـ2.
خود را جانشین پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى دانیم چنین آمادگى را نداریم. درهاى كشور به روى ایدئولوژیهاى گوناگون باز شد اما با وجود خلأ فكرى، نیروى مقاومت و واكسیناسیون قبلى در كار نبود.
در مقابله با ایدئولوژیهاى اسلامى، باید دید كه آنها چه مسائلى را مطرح و به چه شیوه هایى كار مى كنند و چه نتایجى مى گیرند؛ سپس آنها را با اسلام تطبیق كنیم. نباید گفت كه این ایدئولوژیها براى غرب است و در كشور اسلامى كاربردى ندارد بلكه براى اینكه به آنها جواب منطقى بدهیم و بهترین ایده ها را جایگزین آنها كنیم، باید با آنها آشنا شویم؛ همچنان كه نمى توان گفت چون شعار «نه شرقى، نه غربى» سر مى دهیم، باید همه مصنوعات غربى را دور بریزیم.
باید هر سؤالى را كه مطرح مى شود فهمید و به آن جواب داد. آیا مى توان گفت كه چون فلسفه اسلامى خوانده ایم، مى توانیم به تمام مسائل پاسخ دهیم؟ باید بدانیم كه فلاسفه غربى نیز مطالبى دارند، اگر نود و نه درصد سخنان آنها باطل باشد اما به دلیل وجود همان یك درصد مطالب صحیح، باید آنها را مطالعه كنیم. مرحوم شهید بهشتى مى فرمود كه «من گاهى هزار صفحه را مى خوانم تا یك سطر مورد نظر را پیدا كنم»؛ این كار با ارزش است.
امروز كشور ما، به دلیل ارتباط فرهنگى كه با كشورهاى دنیا پیدا كرده، در معرض خطر اعتقادى قرار گرفته است. متأسفانه این در حالى است كه جوانان ما در مدارس و دانشگاهها از ضروریترین مسائل اعتقادى آگاهى ندارند. این مسأله به دلیل كم كارى ما در این زمینه است. تفكر حاكم در دانشگاههاى ما، كه صریحاً و گاهى نیز تلویحاً اظهار مى شود، این است كه «ماوراى پدیده هاى مادى چیزى قابل اثبات نیست و آنچه خارج از حوزه تجربه باشد علمى نیست». اینان علم را مرادف Scinceدانسته اند؛
یعنى، آنچه كه قابل تجربه باشد و حوزه Scince را مربوط به مسائلى دانسته اند كه قابل بررسى و تحقیق تجربى باشد. آنچه را هم كه قابل تجربه نباشد علم ندانسته اند و حوزه متافیزیك را خارج از Scinceدانسته اند و به آن فلسفه اطلاق كرده اند و مى گویند: «فلسفه یعنى بافتنى، هر كه هر چه خواست مى بافد و با دلیلى نمى تواند آن را اثبات كند».
كتابهاى دانشگاهى ما كم و بیش حاوى مطالب كفرآمیز است و فرزندان و برادران و خواهران ما همین مطلب را مى آموزند و با خود مى گویند كه اگر مطلب اشتباهى بود در نظام اسلامى تصحیح مى شد. در تمام علوم انسانى كه امروز در دانشگاهها تدریس مى شود اصل بر این فرض است كه در باره مادّه قابل تجربه فكر مى كنند و به ماوراى ماده كارى ندارند و تنها روش صحیح تحقیق را روش تجربى مى دانند. این نهایت كار آنهاست.
از جمله مواردى كه وظیفه روحانیت را تأكید مى كند این است كه یك سلسله از گروهكهاى منحرف سیاسى هستند اعم از اینكه صریحاً ملحد و منكر خدا و دین باشند یا تلویحاً كه در گوشه و كنار دنیا و حتى كشور خودمان مشغول فعالیتهاى زیرزمینى هستند و عمده فعالیتهاى خود را در مراكز فرهنگى متمركز كرده اند و به امید روزى هستند كه تبلیغات ضد اسلامى آنها موجب از بین رفتن نظام اسلامى شود و آنها دوباره به صحنه بیایند.
امروز نیاز به معارف اسلامى در دنیا با آنچه در گذشته وجود داشته است تفاوت زیادى دارد. در گذشته، ارتباط جوامع با یكدیگر بسیار محدود بود و تأثیر تهاجم افكار غلط و انحرافى بر افكار مردم تا این حد نبود؛ تمایل و آمادگى پذیرش افكار اسلامى و امكان گسترش فكر توحیدى نیز تا این اندازه نبود اما اكنون اوضاع به گونه اى دیگر است. در
داخل كشور، ملت بزرگى زندگى مى كنند كه اسلام براى آنها یك امر زائد و تشریفاتى خارج از موازین و بناى زندگى نیست بلكه توحید در زندگى عمومى و اجتماعى ملت ما قاعده زندگى است و مبناى حكومت و اداره كشور و مدیریت امور ما را توحید و معارف اسلامى مى سازد.
عن ابى عبد الله(علیه السلام) قال قَرَأتُ فى كتاب على(علیه السلام): «اِنَّ اللّهَ لَمْ یَأْخُذْ عَلَى الجُهّالِ عَهداً بِطَلَبِ العِلمِ حَتّى أَخَذَ عَلَى العُلَماءِ عَهداً بِبَذلِ العِلمِ لِلجُهّالِ لِأَنَّ العِلمَ قَبلَ الجَهلِ»(1)؛ امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: در كتاب جدّم، امیرالمؤمنین(علیه السلام) خواندم كه خداوند، پیش از آنكه براى تحصیل علم از جاهلان پیمان بگیرد، از علما عهد گرفته كه نسبت به جهّال بذل علم نمایند.
بدون شك، علما موظفند كه مردم گمراه و منحرف را هدایت كنند و این هدایت به قشر خاصى اختصاص ندارد بلكه عالِم موظف است حتى در دورترین نقاط جهان، هر جا كه جاهلى نسبت به اسلام وجود داشته باشد، هدایت كند. این وظیفه بر دوش روحانیان نیز هست، از آن رو كه خداى تعالى نعمت علم را به آنها عنایت كرده است و وارث انبیا و به عنوان جانشینان پیامبر(صلى الله علیه وآله) قلمداد شده اند. این مطلب به استدلال قرآنى و روائى نیز احتیاج ندارد، زیرا وقتى توجه كنیم كه هدف خلقت و بعثت انبیا این بوده است كه انسانها راه تكامل خود را، كه از طریق بندگى خداى متعال و اطاعت از دستورات او حاصل مى شود، بپیمایند، همانگونه كه در علم اصول آمده است، با توجه به غرض مولى، اگر امرى هم صادر نمى شد
1ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2، باب 13، ص 67، روایت 14.
بر ما لازم بود كه در راه تحقق بخشیدن به غرض او كوشش كنیم.(1)
خلاصه آنكه: هم بر اساس عقل و هم براساس نقل، روحانیت موظف است كه به هدایت گمراهان اهتمام داشته باشد اما چون در حال حاضر امكان هدایت همه گمراهان در سراسر جهان وجود ندارد، باید بدانچه مهمتر است بپردازد: از یك سو، موظف است كسانى را كه هنوز با اسلام آشنا نشده اند به اسلام دعوت كند و هدف انبیا را در حد مقدور محقق سازد و از سوى دیگر، موظف است كه مراقب باشد كسانى كه راه حق را یافته اند منحرف نشوند.
مسؤولیت دوم از اهمیتى بیشتر برخوردار است، زیرا خسارت انحراف كسانى كه در اثر زحمات علما و بزرگان و الطاف الهى راه حق را یافته اند بیش از آن است كه نتوانسته باشند كسى را به اسلام دعوت كنند. لذا در روایات بسیارى، اهل بیت(علیهم السلام)تأكید كرده اند كه مواظب شیعه ها باشید تا گمراه نشوند. در برخى روایات، از علماى آخرالزمان مدح و ستایش شده است چون در زمان غیبت امام معصوم(علیه السلام)متكفّل ایتام آل محمد(علیهم السلام) یعنى شیعیان، هستند. شیعیان در زمانى كه امام معصوم(علیه السلام)حضور نداشته باشد در حكم یتیمند(2).
همچنان كه رسیدگى به مشكلات مادى مسلمانان و شیعیان وظیفه است، به طریق اولى، توجه به وضع دینى آنها نیز لازم است. دراین باره، از امام باقر(علیه السلام)سؤال شد كه اگر مسلمانى در جنگ با كفار اسیر شده باشد نجات او از دست كفار بهتر است یا هدایت شخصى گمراه؟ حضرت فرمودند: «این مانند آن است كه كسى یك گنجشك یا یكى از خیار خلق
1ـ ر. ك. به: آخوندخراسانى، كفایة الاصول، ج 1، مبحث الاجزاء.
2ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 68، ص 76، روایت 135، باب 15.
الله را نجات دهد؛ كدام یك مهم تر است؟» سپس فرمودند: «اسیرى كه در دست كافر گرفتار است در نهایت كشته مى شود. در این صورت، به بهشت مى رود و فقط زندگى چند روزه دنیا را از دست مى دهد اما گمراهى كه اسیر جهل است دین خود و سعادت ابدى را از دست مى دهد.»(1)
ارشاد جاهل نه یك مستحب بلكه در مورد مسائل مهم دین، در آنجا كه مربوط به عقاید اسلامى و احكام آن مى شود، واجب است، بخصوص در این زمان كه همه دشمنان اسلام دست به دست هم داده اند تا ریشه اسلام را بزنند. براى هیچ كس مخفى نیست كه امروز تمام قدرتهاى دنیا بر ضد اسلام با یكدیگر متحد شده اند.
اكنون بزرگترین تكلیفى كه بر دوش روحانیت است هدایت مردم و جلوگیرى از انحراف عقیدتى و فكرى و اخلاقى آنهاست و باید آن را براى خود یك جهاد واجب بشمارد. «ارشاد جاهل افضل از نجات اسیر از دست كافر است»؛ اما به شرط اینكه ما آن كار را یك جهاد تلقى كنیم و عبادتى باشد با قصد قربت وگرنه چندان ارزشى نخواهد داشت.
اگر دین به شكل صحیح به مردم شناسانده شود و حقایق اسلام با زبانهاى گوناگون در تمام جهان منتشر شود مطمئناً دلهاى آماده در گوشه و كنار دنیا براى پذیرش اسلام فراوان است. هنگامى كه حقیقت اسلام در دلهاى مردم رسوخ كرد و برترى آن را درك كردند، آمادگى پذیرش اسلام را پیدا مى كنند، هرچند كه به صورت ظاهر به اسلام گرایشى نداشته باشند. البته اگر تبلیغ به شكل صحیح انجام شود، انسانهاى بسیارى اسلام را خواهند پذیرفت. تبلیغ دین به شكل صحیح بزرگترین خدمتى است كه روحانیت مى تواند به اسلام بكند و آن وظیفه اى را كه بر دوش علما
1ـ شیخ عبدالله بحرانى، عوالم، ج 2، ص 291، ح 82.
گذاشته شده به انجام برساند. لذا باید یكدیگر را به حق سفارش كنیم و خالصانه و صمیمانه بیندیشیم كه بهترین راه براى گسترش اسلام چیست.
دعوت تابع شرایط زمانى و مكانى است. توجه به ویژگیهاى فرد و استفاده از بهترین روش براى تبلیغ از خصوصیات یك مبلّغ كارآمد است. باید با سخنان ملایم، مهربانى، صفا و صمیمیت برخورد كنیم و اگر انتقاد مى كنیم همراه با ملایمت و خوش بینى باشد. البته گاهى ممكن است استفاده از صداى بلند نیز براى انتقاد ضرورت پیدا كند، زیرا باید همه مردم نداى حق را بشنوند ولى این بدان معنا نیست كه به آیه شریفه «قُولا لَهُ قَولاً لَیِنّاً»(1) توجه نداشته باشیم. باید كوشش كرد كه با زبان نرم و خیرخواهى، بخصوص با رفتار خود، مردم را به اسلام دعوت كنیم.
باید استعداد و ظرفیت طرف مقابل نیز مورد نظر باشد. امام صادق(علیه السلام)مى فرمایند: «ایمان مراتبى دارد. كسى كه در مرتبه بالاتر است سعى نكند كه كسى را كه در مرتبه پایین تر است به مراتب بالاتر برساند، چون همه لیاقت مراتب بالاتر را ندارند. هر كسى حدّى دارد... .» در روایتى، براى ایمان هفت مرتبه ذكر شده است و در روایت دیگر ده مرتبه. در جاى دیگر امام معصوم(علیه السلام) مى فرماید: «صاحب دو سهم تلاش نكند كه صاحب یك سهم را به حدّ خود برساند، حد او همین مقدار است.» سپس امام(علیه السلام)فرمودند: «مانند آن مسلمانى نباشید كه رفیق مسیحى خود را مسلمان كرد ولى در اثر بى تدبیرى، آن شخص دوباره به مسیحیت
1ـ سوره طه: 44.
بازگشت و گفت: این دین براى افراد بى كار است».(1)
باید مردم را مرحله به مرحله به اسلام و درجات بالاى آن وارد كرد؛ اگر كسى گفت من شیعه هستم، همینكه به امیرالمؤمنین(علیه السلام)اظهار ارادت مى كند، باید از او پذیرفت. نباید توقع داشت كه همه مردم به درجات بالاى ایمان برسند. در ابتداى تبلیغ نباید گفت كه در شبانه روز پنج بار نماز خواندن واجب است، قرائت نماز باید به چه شكلى باشد، مدّ «و لاَ الضّالّینَ» تا چه مقدار لازم است و... بلكه فقط باید شهادتین را از آنها قبول كرد. سپس تدریجاً آنها را با سایر معارف و احكام آشنا كرد.
استفاده از روشهاى متعدد و مناسب تبلیغ بسیار مهم است و باید آن را از پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) بیاموزیم. باید توجه داشته باشیم كه در تبلیغ باید ابتدا روى چه مطالبى تكیه كنیم تا جذابیت بیشترى داشته باشد.
یكى از استادان بزرگ حوزه علمیه قم مى فرمود: «اگر خواستید در بین اهل تسنن تبلیغ كنید ابتدا مسائلى را مطرح نكنید كه موجب فرارى شدن آنها از مذهب شیعه شود بلكه بگویید شما چهار مذهب فقهى دارید، در حالى كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)نفرموده است كه مذاهب فقط چهارتا هستند. همه مذاهب شما نسبت به یك فقیه احترام مى گذاشتند و آن جعفربن محمد(علیهما السلام)بود. حتى بعضى از پیشوایان شما به طور مستقیم و بعضى دیگر نیز با واسطه شاگرد ایشان بوده اند. پس چه مانعى دارد كه كسى از او نیز تقلید كند؟ اهل تسنن، همه، از محمدبن ادریس شافعى، مالك بن انس، احمدبن حنبل و ابوحنیفه تقلید مى كنند. شیعه نیز از استاد آنها تقلید مى كند. چه اشكالى در این كار است؟ سعى كنید امام صادق(علیه السلام)را به عنوان كسى كه تقلید از او جایز است معرفى كنید. اگر این مطلب را
1ـ اصول كافى، ج 2، باب درجات الایمان، ص 43.
بپذیرند راه تفاهم و بحث و مذاكره باز مى شود. ابتدا مسأله خلافت را مطرح نكنید كه موجب بدگویى و انتساب شیعه به خارجى بودن شود بلكه مسائل قابل فهم و قابل قبول را مطرح كنید.»
با توجه به وضعیت كنونى، چه در داخل و چه در خارج از كشور، بدون شك، زمینه هاى فراوانى براى تبلیغ اسلام فراهم شده است. البته كسانى نیز به دشمنى با اسلام پرداخته اند اما این عذرى نمى شود كه روحانیت اسلام را تبلیغ نكند. مطمئناً هر تلاشى در راه شناخت و شناساندن اسلام در هر گوشه دنیا انجام گیرد با استقبال حق طلبان روبرو خواهد شد و نتایج قابل ملاحظه اى خواهد داشت.
همه كسانى كه در آن سوى مرزهاى كشور ما یا در كشورهاى غیر اسلامى هستند با اسلام و مسلمین دشمنى ندارند. دشمنان اسلام و ایران غالباً حكومتها و سرمایه داران هستند. بسیارى از توده هاى مردم غیر مسلمان از اسلام آگاهى ندارند و اگر اسلام را مى شناختند از جان و دل آن را مى پذیرفتند. وظیفه روحانیت است كه اسلام را به آنها بشناساند. شاید پیش از پیروزى انقلاب، روحانیان از چنین كارى معذور بودند، زیرا فشارهاى رژیم گذشته چنین فرصتى را به آنها نمى داد و اگر كسى براى تبلیغ به خارج از كشور مى رفت كاملا تحت نظر مأموران رژیم بود. حتى برخى از افراد در لباس روحانیت براى اغراض دیگرى به خارج از كشور فرستاده مى شدند. اما در این زمان؛ كه روحانیت این نیازها را درك مى كند و خداوند، به بركت انقلاب و رهبر آن، این روشن بینى را به ملت ما عطا كرده است كه وظایف خود را درك كنند و بتوانند موقعیت خود را در
جهان بشناسند و به اهمیت وظایف خود پى ببرند؛ اگر كوتاهى شود معذور نخواهند بود، چراكه در مقابل سیل درخواستهایى قرار گرفته اند كه از اطراف دنیا خواستار معرفى اسلامند.
كشورهاى اسلامى، با وجود برخوردارى از دهها میلیون مسلمان و شیعه، در آرزوى داشتن حتى یك روحانى هستند ولى بدو دسترسى ندارند. بعضى كشورها، با وجود مسلمانان بسیار از نعمت وجود روحانیت و حوزه محرومند و خواهانند كه افرادى نیازهاى فرهنگى آنها را تأمین كنند.
با این وضعیت، زمینه بسیار مناسبى در سایر كشورها براى ترویج تشیع وجود دارد ولى ما متأسفانه در آنجا مبلّغ و حتى كتابى كه مناسب حال آنها باشد نداریم. در سنگاپور، گروهى از شیعیان، كه از تجار سرشناس و معروف بودند، مدارس كوچكى تأسیس كرده بودند و به فرزندان خود تعلیمات دینى مى دادند. از آنها سؤال شد كه آیا شما از ابتدا داراى این مذهب بوده اید؟ گفتند: نه، ما ابتدا وهابى بودیم سپس شیعه شدیم. سؤال شد: چه كسى شما را راهنمایى كرد؟ گفتند: هیچ كس، بلكه علاقه به امام خمینى(قدس سره) ما را به این مذهب رهنمون شد.
در سفرى كه به اندونزى رفته بودیم، شنیدیم كه در شهرى به نام «باندونگ»، كه از یك نظر دومین شهر آنجاست، در مدرسه اى دینى براى خواهران و برادران برنامه هایى وجود دارد. از ما نیز دعوت شد كه براى سخنرانى به آنجا برویم. در آنجا مشاهده كردیم كه مدرسه را به نام شهید مطهرى(رحمه الله) نامگذارى كرده اند و حتى كاشیكارى سر در آن مدرسه نیز ساخت ایران بود.
در نظر آنها ایران بسان یك بهشت است كه باید از نعمتهاى معنوى آن برخوردار شد و این از بركات انقلاب اسلامى است.
حوزه علمیه با وجود امتیازاتى كه بر سایر نظامهاى آموزشى دارد، داراى كمبودها و نارساییهایى نیز هست. وضع حوزه فعلا به گونه اى نیست كه بتواند رسالتى را كه بر عهده دارد به خوبى ایفا نماید.
موقعیت زمانى ما به شكلى است كه حركتهاى اجتماعى، مثل پیشرفت مصنوعات بشرى، بسیار سرعت گرفته است. در گذشته، هدایت و گمراهى افراد به كندى انجام مى شد. اما امروز همانسان كه حركت وسایط نقلیه سرعت پیدا كرده، حركتهاى فكرى و ذهنى نیز سرعت گرفته است. همچنان كه در روایات مربوط به آخرالزمان نیز به این مطلب اشاره شده است(1)، در این زمان، افكار و عقاید به سرعت تغییر مى كند. گاهى با القاى یك شبهه، انسان دین خود را از دست مى دهد. پس در این زمان، به اقتضاى افزون شدن مسؤولیت روحانیت، باید نظام آموزشى حوزه متناسب با زمان باشد و به مشكلاتْ بیشتر توجه شود.
روحانیت باید خود را براى پاسخگویى به شبهات بیش از گذشته آماده كند. كندى حركتها و تغییرات فرهنگى، در گذشته، موجب گشته بود
1ـ عن أبى عبد اللّه(علیه السلام)، قال: اِنَّ العَبدَ یُصْبِحُ مُؤمِناً و یُمسى كافِراً و یُصْبِحُ كافراً و یُمسى مُؤمِناً و قَومٌ یُعارُونَ الایمانَ ثُمَّ یُسْلَبُونَهُ وَیُسَمَّوْنَ المُعارینَ ثُمَّ قال فُلانٌ مِنهُم.» (اصول كافى ج 2، ص 418، روایت2)
كه علما مشى علمى ثابت و آرامى داشته باشند. در واقع، در گذشته، فرهنگ ساكن، آرام و كم حركت بود و به كندى تغییر و تبادل فرهنگى رخ مى داد. این موضوع داراى نفع و ضررهایى بود: از جمله منافع آن، این بود كه مسلمانان كمتر دین و آیین خود را از دست مى دادند. و ازجمله ضررهاى آن، این بود كه كفار كمتر مسلمان مى شدند؛ ولى در مجموع، چندان خطرى مسلمانان را تهدید نمى كرد، بر خلاف امروز كه براحتى دین آنها از بین مى رود و این مصداق روشن روایت مذكور است.
بنابراین، باتوجه به سرعت تغییر مسایل فرهنگى، شیوه سابق متناسب با این زمان نیست و روحانیت با آن شیوه نمى تواند نقش خود را به درستى در جامعه ایفا كند.
محور دروس آموزشى حوزه «فقه» و «اصول» است كه با همان شیوه صد سال پیش در حوزه هاى علمیه تدریس و تدرّس مى شود. بدیهى است كه دستاورد آن نیز متناسب با یك قرن پیش است. اگر بخواهیم متناسب با زمان و با شتاب آن حركت كنیم باید در برنامه هاى درسى حوزه تجدید نظر نماییم و راههاى نزدیكتر و بهترى براى تحصیل بیابیم.
نیروهایى كه امروز براى تحصیل علوم دینى صرف مى شود و زمان زیادى را به خود اختصاص مى دهد با دستاورد این تلاشها تناسبى ندارد. بسیارى از حوزویان با وجود آنكه بیش از سى، چهل سال در برخى رشته هاى تخصصى حوزه، مانند فقه و اصول زحمت مى كشند، ولى در همان بخش نیز قادر به پاسخگویى به نیازهاى جامعه نیستند. چه بسا، اگر برنامه صحیحى براى آموزش در حوزه وجود داشته باشد با صرف وقتى كمتر بتوان دستاوردهاى بهترى بدست آورد.
همه درك مى كنند كه روحانیت باید متحول و متكامل گردد، حتى اگر
ممكن باشد باید در این زمینه، انقلابى صورت بگیرد، دست كم، باید یك اصلاح تكاملى تدریجى ایجاد شود؛ و تحولات لازم به تدریج و بر اساس برنامه ریزى علما و فضلا، حاصل شود.
ایجاد تحول در روحانیت و نظام آموزشى حوزه كار مشكلى است، ولى محال نیست. این كار باید با برنامه اى حساب شده انجام گیرد تا به موفقیت برسد. بنابراین، باید راههاى عملى را بررسى و در بین آنها آن را كه از همه كم خطرتر، مستقیم تر و پسندیده تر است انتخاب كرد. در این صورت، حتماً به نتیجه خواهد رسید، بخصوص اگر با اخلاص همراه باشد.بهرحال، لازم است در این زمینه بیشتر سرمایه گذارى شود.
روحانیت باید از نظر كمیت نیز رشد قابل توجهى داشته باشد تا بتواند ابتدا نیازهاى داخلى كشور را تأمین كند، و سپس به ترویج اسلام در سراسر عالم بپردازد. كمبودهاى حوزه با وجود مدیران دلسوز و آگاه به نیازهاى اسلام و جامعه اسلامى و اوضاع جهانى و جایگاه فرهنگ اسلام در مقابل فرهنگهاى بیگانه رفع مى گردد مدیرانى كه با همفكرى و حسن نیت، برنامه ریزى صحیحى براى نظام آموزشى حوزه انجام دهند و با جدیّت و همكارى صمیمانه به اجرا گذارند. خوشبختانه وضعیت فرهنگى و اجتماعى طلاّب براى ایجاد چنین تحولى مناسب است.
نظام علمى حوزه جوابگوى مسائل اجتماعى فعلى نیست. در این زمینه، اگر هیچ تقصیرى هم نشده باشد دست كم قصور هست و باید آن قصورها را رفع كرد؛ وگرنه در مقابل خداى متعال، ائمه اطهار(علیهم السلام)و شهداى عزیز پاسخى نخواهیم داشت. برخى هنگام مواجهه با این
كمبودها و مشكلات و بى سر و سامانى حوزه را غیر قابل اصلاح مى دانند و ترجیح مى دهند كه براى تحصیل به مراكزى بروند كه داراى استاد، كتاب و برنامه بهترى باشد تا ازآینده روشنى برخوردار گردند. اما آیا چنین نتیجه گیرى صحیح است؟
اگر ما معتقدیم كه باید اسلام را شناخت و به دیگران شناساند و این كار را بزرگترین مسؤولیت خود مى دانیم باید هر قدر كه میسّر است در این زمینه تلاش كنیم. اسلام فقط به وسیله عالمانْ خوب شناخته خواهد شد. در جاى دیگرى غیر از حوزه هاى علمیه چنین افرادى را نمى توان یافت. اگر كسانى نیز در جاهاى دیگر با اسلام و علوم اسلامى آشنایى پیدا كرده اند نتیجه كوششهاى همین افراد حوزوى است كه یا از كتابها و یا از بیانات آنها بهره مند شده اند. بنابراین، براى اینكه حوزه تقویت شود و بتواند وظیفه و رسالت خود را انجام دهد، باید این كمبودها رفع شود.
تعدد مراكزى كه كم وبیش در تصمیم گیریهاى روحانیت مؤثرند یكى از مشكلات حوزه است كه مانع از اتخاذ یك خط مشى و تصمیمى واحد براى تمام نظام حوزه مى شود. این امر نه تنها كمكى به حل مشكلات نمى كند، بلكه گاهى اینگونه اختلافات به صورت مانعى در راه حل این مسأله ظاهر مى شود تصمیمى كه از سوى مرجعى گرفته مى شود براحتى از سوى دیگران نقض مى شود؛ اما همفكرى و همكارى براى حل مشكلات به آسانى انجام نمى گیرد. این یكى از مشكلات اساسى روحانیت است كه بطور طبیعى در نظام حوزه وجود دارد و باید بگونه اى برطرف شود تا راه براى برنامه ریزى هموار شود.
زمانى كه براى آموختن دروس در حوزه صرف مى شود بیش از حدِّ معقول است و مى توان همین معلومات را با صرف وقت كمتر به دست
آورد. به عنوان مثال به گونه اى برنامه ریزى شود كه بجاى صرف وقت براى خواندن كتابهاى متعدد، چند كتاب باكیفیت خوب خوانده شود كه البته معناى این سخن كاستن از عمق مطالب نیست.
بطور كلى، مى توان هر علمى را با پیمودن راههاى كوتاهتر و به نحو بهتر آموخت. اینگونه نیست كه راه تحصیل علوم حوزوى نیز منحصر به آموختن كتابهاى امثله، انموذج، سیوطى، مغنى و... باشد و پس از صرف چهار سال عمر، طلبه نتواند یك مقاله عربى بنویسد یا به عربى سخن بگوید و یا حتى یك صفحه عربى را بى غلط بخواند و به خوبى ترجمه كند.
اگر برنامه صحیحى اجرا شود ممكن است روحانى در مدت كوتاهترى بتواند هم عربى بخواند، هم به زبان عربى بنویسد و هم بدان سخن بگوید. اگر به جاى تكرار قواعد و نقل اقوال افرادى مثل ابن عصفور و ابن جماعه بیشتر بر تمرین تكیه شود و قواعد لازم خوانده و عمل شود بهتر است. البته این كارها و برنامه ها احتیاج به زحمت دارد و به آسانى قابل اجرا نیست.
وضع حركت علمى امروز دنیا با بیست یا سى سال پیش بسیار تفاوت دارد. در آن زمان، اگر مى خواستیم نظرات ملاصدرا را جستجو كنیم باید همه كتابهاى او را زیر و رو و خلاصه بردارى مى كردیم تا ببینیم در هر كتابى چه مطلبى نوشته است. متأسفانه در بسیارى از موارد هنوز هم اینگونه عمل مى شود؛ ولى امروز كامپیوتر در زمان بسیار كوتاهى مى تواند همه این اطلاعات را به ما بدهد.
براى ایجاد تحوّل فرهنگى، لازم است یك سلسله كارهاانجام گیرد: در خود حوزه باید بحث شود و مقالات و كتابهایى نوشته شود تا زمینه
فكرى براى تحوّل فراهم شود. بسیارى از افراد توجه ندارند و بر اساس حسن ظنى كه به بزرگان حوزه دارند، به شكل مغالطه آمیز استدلال مى كنند: در حضور یكى از استادان حوزه مطرح شد كه خواندن كتاب شرح امثله چه سودى دارد و چه اصرارى بر تدریس آن در حوزه هست. ایشان پاسخ داد كه امام فرموده اند: «باید فقه سنتى را احیا كرد، آیا شما مخالف فقه سنتى هستید؟» واضح است كه این سخن ربطى به فقه سنتى ندارد و استدلالى غلط است.
امكانات روحانیت در زمان حال بسیار است و زمینه فعالیت كافى نیز وجود دارد. مهمترین نیاز حوزه طرح، برنامه و كار است. حوزه به مدیران و مجریانى لایق نیازمند است تا ضمن ارائه طرحهاى مناسب، در عمل نیز آنها را پیاده كنند.
متأسفانه تا كنون، در دروس طلبگى برنامه مدون و رشته هاى مشخص و تفكیك شده نداشته ایم و دروس حوزوى همان ادبیات و فقه و اصول بوده است. اگر كسى فلسفه، ریاضیات، هیئت یا... نیز مى خوانده، درس جنبى محسوب مى شده است.
چگونه باید این كمبودها را برطرف كرد؟ در گذشته ما (با همكارى برخى دوستان) طرح جامعى براى تحصیل طلاب ارائه نموده و زمان تحصیلات حوزه را به پانزده سال ـ سه تا پنج سال ـ زمانبندى كردیم كه البته احتیاج به بررسى و تكمیل دارد.(1)
هر نظام آموزشى و به عبارت دیگر، نظام تعلیم و تربیت باید زمینه
1ـ این طرح در پایان همین بخش مى آید.
رشد افراد را فراهم سازد: امكاناتى مهیا كند كه راه رسیدن به مقصد كوتاه شود و بهره گیرى از نیروهاى موجود براحتى انجام شود، نه اینكه پیشرفت با مشقت حاصل گردد. باید اكثریت افرادى كه در آن نظام مشغول به تحصیل اند به حد نصاب اهداف آموزشى كه در آن نظام منظور شده است، برسند؛ هرچند مراتب عالیه آن مخصوص افراد معدودى باشد.
مسؤولان هر نظام آموزشى باید در اصلاح نقاط ضعف و رفع كمبودها و نارساییها تلاش كنند: ضعفها و كمبودهایى كه در برنامه ریزى آموزشى، كتابهاى درسى، شیوه تدریس، تكنولوژى آموزشى و سایر موارد وجود دارد بررسى كنند و حركت آنها در جهتى باشد كه بتوانند در كمترین زمان كمبودهاى مذكور را با رعایت اولویتها تأمین كنند؛ هر چند بطور كلى و در كوتاه مدت نتوان آنها را رفع كرد.
برخى مسائل موجب اشتغال فكرى محصلان مى شود و مانع از ادامه تحصیل آنها به شكل جدى و با اراده قاطع مى گردد؛ مانند: مشكلات بهداشتى، روانى، خانوادگى، ضعف در تشخیص وظایف اجتماعى و... . برخى از این مشكلات براى قشر جوان بیشتر بروز مى كند و حتى موجب ایجاد بحران در آنها مى شود. در این حالت، ممكن است خود آنها نیز علت بروز مشكلات را ندانند و دچار اضطراب شوند و نسبت به این موارد حساسیت بیجا به خرج دهند. این حالت مانع از مطالعه و موجب سلب علاقه آنها به تحصیل مى شود.
مسؤولان نظام آموزشى مى توانند در اینگونه موارد، گاهى با یك راهنمایى كوچك و به عنوان برادرى كه تجربه بیشترى دارد، مشكلات آنها را حل كنند و آنها را در مسیر صحیح قرار دهند تا بتوانند از
استعدادهاى خدادادى و امكاناتى كه حوزه براى آنها فراهم كرده است، از استاد و كتاب و تحصیل و...، بیشتر بهره بردارى كنند. البته براى اینكه این كار به شكل صحیح و اصولى انجام گیرد، به مربّیانى احتیاج است كه هم از نظر علمى و فنى و هم از نظر تجربى، تخصّص كافى براى راهنمایى و مشاوره داشته باشند ولى متأسفانه به قدر كافى از چنین افرادى برخوردار نیستیم. از اینرو، با این قبیل مشكلات روبرو هستیم. ولى بنابر قاعده «لا یَسقُطُ المَیسوُر بِالمَعسوُرِ»(1)، به قدرى كه امكان دارد، باید اقدام كنیم.
نكته دیگرى كه در نظام آموزشى باید رعایت شود نظم است. عامل نظم بسیار مهم و موفقیت آور است. نظم، نه تنها در تعلیم و تعلّم، بلكه در هر كارى لازم است. وقتى به امام راحل(رحمه الله) در سن هشتاد و چند سالگى، گفته مى شود كه وقت نهار است، ایشان مى فرماید: «هنوز یك دقیقه وقت مانده است». ما باید به اهمیت نظم و انظباط بیشتر پى ببریم و از ایشان سرمشق بگیریم.
پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و سایر ائمه(علیهم السلام) رعایت حقوق اجتماعى و نظم را در روایات متعدد به ما تأكید كرده اند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز در آخرین وصیت خود مردم را به نظم دعوت مى فرمایند.(2) اما متأسفانه بسیارى از ما این مسائل را رعایت نمى كنیم و به تبع آن، هر روزه با مشكلات عدیده اى روبرو مى شویم.
1ـ بحار الانوار ج 84، باب 12، ص 101، روایت 2
2ـ من وصیةِ علىِّ بن ابى طالب(علیه السلام) للحسنِ و الحسینِ(علیهما السلام) لمّا ضربه ابن ملجم، لعنه الله: اُوصیكُما وجَمیعَ وُلدى واَهلى ومَن بَلَغَهُ كِتابى بِتَقوىَ اللّهِ ونَظمِ اَمرِكُم وصَلاحِ ذاتِ بَینِكُم... . (نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 17، باب 47، ص 5)
با توجه به افزایش هر روزه نیازها و شبهاتى كه از سوى مكتبهاى مادى و غیر اسلامى القا مى شود، ضرورت این مسأله روشنتر مى گردد كه باید بیش از گذشته به تحصیل علوم دینى اهمیت داد و فقط به معلوماتى كه هم اكنون در حوزه ها مطرح است اكتفا نكرد؛ لازم است مواد تحصیلى حوزه گسترده تر شود و دروسى كه بیشتر مورد نیاز امروز جامعه است در حوزه تدریس گردد.
در گذشته، وقتى علما در مقابل سؤالات و شبهات قرار مى گرفتند، به دنبال یافتن پاسخ مى رفتند و با كنكاش عقلى، كتاب و سنت را بررسى مى كردند تا جواب آنها را بیابند. اینگونه جوابها كتابهاى كلامى را بهوجود آورد. اگر ذهن را از مسائل و شبهات دور كنیم و فقط به مطالعه منابع خود بپردازیم، با وجود آنكه اینگونه منابع مشتمل بر حقایقى است، ولى تا مشكل خود را بدانها ارائه ندهیم، پاسخگوى همه مسائل و شبهات نخواهند بود؛ مثلا تا یك سؤال روان شناسى براى ما مطرح نباشد، نمى توانیم نظر قرآن را در باره آن مسأله پیدا كنیم. اما وقتى سؤالى به ذهن انسان خطور كرد، با بررسى آیات جواب صحیحى براى آن مى یابیم. همچنین بسیارى از سؤالات را اگر دیگران مطرح نمى كردند ما هرگز به دنبال یافتن پاسخ آنها نبودیم.
آیا جامعه اسلامى مى تواند از همه اندیشه ها و مذاهب و اعتقادات عالم جدا باشد؟ شاید در گذشته چنین چیزى ممكن بود اما اكنون چنین مسأله اى امكان ندارد؛ زیرا امروز همه دنیا به شكل یك خانه در آمده است.
آیا تلاشهاى فعلى در حوزه هاى علمیه براى پاسخگویى به نیازها
كافى است؟ متأسفانه پاسخ منفى است. بنابراین باید از چارچوبهاى مستحكم و استخوان بندى قوى حوزه هاى علمیه و از امكانات فراوان فكرى و معنوى كه در آنها هست براى پاسخ دادن به مسائل فراوان موجود استفاده كرد و انسانهایى را ساخت كه بتوانند با بهره گیرى از معارف و احكام اسلامى، نیازها را رفع و خلأها را پر كنند.
در هر سطح، باید عده اى اسلام شناس وجود داشته باشند و آن را به مردم تعلیم دهند؛ امّا چنین افرادى را براى كشور خودمان نیز كم داریم. با گذشت بیش از ده سال از انقلاب، روحانیت هنوز نتوانسته است به تعداد كافى كتابهاى دینى بنویسد. با وجود مسائل و مشكلات بسیار اجتماعى و حیاتى كه مطرح بوده و هست و باید پاسخ آنها را از كتاب و سنت بدست آورد، هنوز كار چشمگیرى انجام نشده است.
از ابتداى انقلاب تا كنون، تمام مجامع دنیا سؤال مى كنند كه تز انقلاب چیست و شما چه طرح و برنامه اى را براى حكومت و كشوردارى پیشنهاد مى كنید؟ متأسفانه هنوز پاسخ مناسبى به این سؤال داده نشده است. گفته مى شود كه حكومت و انقلاب ما براساس قرآن و حكومت حضرت على(علیه السلام) است؛ اما اصول آن كدام است؟ چه شكلى دارد؟ چه مى خواهد انجام دهد؟ كیفیت اجراى آن چگونه است؟ مسؤولیتهاى آن بر چه اساسى تقسیم مى شوند؟ مسؤولان آن چگونه تعیین مى شوند؟ اختیارات هر مقامى چقدر است؟ و... اینها سؤالاتى است كه احتیاج به پاسخهاى روشن و سنجیده اى دارد.
براى سروسامان یافتن حوزه، باید بخشهاى متعددى در آن وجود داشته باشد تا به كارها رسیدگى شود. بدیهى است كه این كار به تشكیلات وسیعترى نیاز دارد. براى توضیح مطلب، هر یك از
دانشكده هاى وابسته به دانشگاههاى كشور، كه از نظر حجم كارى مانند یكى از مدارس علمیه كوچك مى باشد، داراى تشكیلات وسیع، رئیس، معاون، بخشهاى متعدد با مسؤولان جداگانه، تعدادى كارمند و بسیارى قسمتهاى ادارى دیگر است، با وجود آنكه ممكن است یك رشته نیز بیشتر در آن تدریس نشود. اما چنین تشكیلات گسترده و منظمى در حوزه علمیه وجود ندارد. به عنوان مثال، اگر بخواهیم رشته فلسفه، به نحو مطلوب، آموزش داده شود لازم است كه از مكاتب فلسفى قدیم و جدید به قدر كافى اطلاع و به كتابهاى فلسفى مورد نیاز و منابع این رشته دسترسى داشته باشیم. به علاوه، امكانات آموزشى و محل مناسب براى تدریس موجود باشد و به تبع آن، باید بودجه كافى براى این منظور وجود داشته باشد. لذا، اگر حوزه بخواهد نیازهاى داخلى خود را تأمین كند باید دست كم حجم آن، از نظر كمیت، چند برابر گردد و از چنان كیفیتى نیز برخوردار شود كه بتواند جوابگوى همه نیازها باشد.
بدون شك، دقتهایى كه از دیرزمان علما در فقه و اصول داشته اند و هنوز هم انجام مى گیرد امتیاز فوق العاده اى براى فقه و اصول محسوب مى شود. این دقتها حتى در فلسفه نیز وجود نداشته است. اگر علما علاوه بر فقه و اصول، همین دقتها را در سایر رشته هاى مورد نیاز جامعه، مثل فلسفه، اقتصاد و... داشتند به اكتشافات علمى مهم و باارزشى دست مى یافتند كه بسیارى از خلأهاى موجود را پر مى كرد.
نكته سنجى هاى علما در فقه و اصول موجب مى شود كه از یك سو،
آنها بر مطالب احاطه كاملى پیدا كنند و هر سخنى را به راحتى نپذیرند و از سوى دیگر، نظرات پخته و حساب شده اى را ارائه دهند. فقه نباید دستخوش افكار شرق و غرب و جولانگاه هوى و هوسها قرار گیرد. منظور امام خمینى(قدس سره) نیز از فقه سنّتى همین بود؛ یعنى فقه و اصول باید ناب باقى بماند و از افكار شیطانى غرب و شرق متأثر نگردد و جولانگاه هوى پرستان قرار نگیرد، بلكه همواره به حركت پویاى خود براى حل معضلات اجتماعى و نیازهاى روزمره زندگى انسانها ادامه دهد و روز به روز بارورتر شود.
شیوه علماى گذشته این بود كه شاگرد خود را به درس تشویق مى كردند و از آنها مى خواستند كه درس را بنویسند، ایشان را راهنمایى مى كردند، نوشته هاى آنها را مطالعه مى كردند و آنها را در موارد لزوم راهنمایى مى كردند. در این كار، از شاگردان ممتاز خود نیز كمك مى گرفتند. اما متأسفانه امروز اینگونه تلاشها انجام نمى گیرد. امید است كه این شیوه، كه در واقع پرورش دهنده شاگرد و موجب اغتنام عمر آنها است، دوباره در حوزه زنده شود. در این زمینه، توجه به نكات ذیل ضرورى است:
در گذشته، براى اینكه شخص بتواند مجتهد شود و نیازهاى دینى شهر خود را برطرف كند به سى سال وقت نیاز بود و طلبه اى كه در سن بیست سالگى وارد حوزه مى شد در پنجاه سالگى مى توانست به اجتهاد برسد و نیازهاى فقهى جامعه را برطرف كند. اما امروز از یك سو، به دلیل گستردگى علوم و مسائل مورد نیاز زندگى بشر، مجتهدى كه بخواهد در
همه آن زمینه ها، اعم از مسائل اقتصادى، سیاسى، اجتماعى و... فتوا دهد به اطلاعات بیشترى نیاز دارد و از سوى دیگر، نیازهاى دینى منحصر در مسائل فقهى نیست و جامعه نیاز به متخصّصان زیادى در رشته هاى گوناگون علوم دینى دارد.
بدیهى است كه با شیوه سابق نمى توان چنین كار عظیمى را انجام داد. لذا، باید سرعت تحصیل بیش از گذشته باشد. به عنوان مثال، همانسان كه در گذشته با شتر مسافرت مى شد و راهها به آرامى طى مى گردید ولى امروزه همان مسیر را با هواپیما و در مدتى بسیار كم طى مى شود، حركت درسى ما نیز باید به گونه اى باشد كه بازدهى بیشترى داشته باشد و در كوتاهترین مدت، به بهترین نتایج دست یابیم. معلومات گذشته براى امروز ما كافى نیست، و علاوه بر مسائل فقهى باید از مسائل اعتقادى و تاریخى و از مسائل سیاسى و اجتماعى كه امروز در جامعه مطرح مى شود نیز باید اطلاع كافى داشته باشیم. بنابراین؛ باید براى كار و وقت خود بسیار ارزش قائل شویم و برنامه هاى خود را به گونه اى تنظیم كنیم كه بازده عمر ما بیشتر باشد. این كار بسیار فنّى و مهمى است كه باید با برنامه ریزى متخصّصین و اساتید باتجربه، كه احاطه كافى به همه این مشكلات داشته باشند، انجام شود.
در بدو ملاحظه روایات، ممكن است تعارضاتى بین آنها به نظر برسد. متأسفانه كسانى كه به صورت سطحى كار مى كنند و بهره چندانى از تحصیل و تدقیق ندارد و معمولا از یك زاویه به روایت نگاه مى كنند بیشتر دچار كج فهمى و انحراف مى شوند. این انحراف، كه از كم دقتى و
سطحى نگرى ناشى مى شود، باعث دورى از حقایق اسلام و گاهى درج مطالب نادرست در معارف اسلامى مى شود. بنابراین، یكى از مواردى كه باید در حوزه علمیه و سایر مراكز دینى رعایت گردد توصیه طلاب و محققین به تحصیل خوب و دقت كافى در آیات، روایات، منابع و مآخذ علمى است؛ به عبارت دیگر، برخورد تخصّصى با مطالب و دورى از سطحى نگرى.
یكى از كارهایى كه انجام آن ضرورى است تصحیح منابع فقهى است؛ بدین معنا كه منابع فقه را مورد بررسى قرار دهیم و مثلا اول آیاتى را كه در باره یك موضوع فقهى است مورد رسیدگى قرار دهیم سپس روایات را بررسى كنیم و مراقب باشیم كه در نقل آنها اشتباهى رخ نداده باشد.
متأسفانه بسیارى از روایاتى كه اكنون در كتب فقهى ما موجود است، على رغم تصحیحاتى كه روى آنها انجام شده، با مرجع و مصدر اصلى خود مطابقت ندارد و با یكدیگر متفاوتند. با توجه به اینكه این نوع اختلافات در اجتهاد و استنباط تأثیر مى گذارد، ضرورت دارد كه دست كم در فقه و اصول این كار انجام شود.
نكته دیگرى كه قابل توجه است در باره تنظیم كتب درسى و روش تدریس، بخصوص درس خارج، است. متأسفانه روش معمول در حوزه ها، موجب تلف شدن عمر طلاب مى شود و به ازاى آن نتیجه مطلوب بدست نمى آید. پس باید در این موارد نیز سرمایه گذارى شود، همچنان كه بعضى از بزرگان در فكر انجام چنین كارى بوده اند و اگر امكانات براى ما فراهم شود بسیار مشتاقیم كه در انجام آن شریك باشیم و گامى مثبت برداریم تا، ان شاء الله، رشته هاى درسى حوزه، بخصوص فقاهت، به شكل صحیحتر و كاملترى تدریس و تدرّس شود.
منابع فقهى، آیات و روایات در دست ما، بسیار غنى و پربار است و اگر بتوانیم آنچه را در این منابع غنى نهفته است به دنیا عرضه كنیم كار عظیم و باارزشى انجام داده ایم؛ زیرا در این منابع، مطالبى وجود دارد كه بسیار باارزش و مورد نیاز جامعه مى باشد و فقهاى ما نیز از نظر تحقیق و ظرافت، ژرف نگرى شگفت آورى كرده اند؛ ولى با این همه، ما اكنون در وضعیتى هستیم كه نمى توانیم پاسخگوى همه نیازهاى زندگى بشریت باشیم. از اینرو، باید به گونه اى در این منابع عظیم غور كنیم كه آنچه را بدان نیاز است استخراج كنیم و در اختیار همه بگذاریم.
اكنون ما در زمینه فقاهت، مانند بسیارى از رشته هاى دیگر، از لحاظ كمّى و كیفى كمبود داریم: براى رفع نیازهاى روزافزون جامعه به تعداد كافى فقیه نداریم. بر طبق فتواى امام خمینى(قدس سره) قاضى هر شهرى، علاوه بر اجتهاد، باید اعلم آن شهر نیز باشد. بر طبق این فتوا، اكنون اكثر قضات دادگاه هاى كشور شرایط لازم براى قضاوت را ندارند.
اگر امروز به این فتوا عمل نمى شود به دلیل ضرورت است؛ یعنى از سوى مجتهد و مرجع تقلید، به دلیل نیاز مبرم جامعه، اجازه داده شده است كه اینگونه افراد به قضاوت بپردازند. این یك حكم ثانوى است وگرنه بر اساس حكم اوّلى، قاضى باید مجتهد و اعلم بلد خود باشد. با توجه به این موارد، وظیفه فقها بسیار بزرگ و مهم است. باید آنقدر مجتهد تربیت شود كه در هر دادگاه، قاضى مجتهد قضاوت كند، گرچه كار فقها فقط در این یك مورد خلاصه نمى شود و در ابعاد دیگر نیز باید كار شود. بنابراین، باید دایره فقاهت در حوزه هاى علمیه، كمّاً و كیفاً، تا حدى توسعه پیدا كند كه بتواند پاسخگوى نیازهاى زندگى بشر در همه ابعاد باشد.
با توجه به اینكه هر روز مسائل جدیدى به وجود مى آید، باید اطلاعاتى بیش از آنچه در كتابهاى فقهى وجود دارد، به دست آید تا بتوان فتوا داد، بلكه حكم ولایى صادر كرد. اجتهادى كه اكنون در حوزه ها وجود دارد در بسیارى از موارد كارساز و راهگشا نیست.
در حال حاضر، موضوعات جدیدى مطرح است. براى صادر كردن حكم اجتهادى دقیق و مطابق نیاز زمان، شناخت مسائل و موضوعات موجود لازم است. با توجه به اینكه راههاى شناخت این مسائل، در حوزه وجود ندارد، باید از اطلاعات و علوم متخصّصین خارج از حوزه نیز استفاده كرد تا امكان شناسایى دقیق و در نتیجه افتا در موضوعات جدید بهوجود آید و نیازهاى جامعه تأمین گردد. افزون بر این، نظر به شرایط خاص سیاسى ـ اجتماعى، باید به عناوین ثانویّه اى كه بر آنها مترتّب مى شود توجّه نمود و با یك نگرشى جامع و همه سویه فتوى صادر كرد. موضوعات جدید عناوین ثانویه نیست، بلكه مسائلى كه بر آنها مترتب مى شود.
این بدان معنا نیست كه اجتهاد رایج در حوزه ها باطل و غلط است بلكه بدین معنى است كه باید با بینشى ژرفتر و جامعتر به مسائل نگریست و از تنگ نظرى و یك سونگرى پرهیز كرد. و اگر امام خمینى(قدس سره)فرمودند كه اجتهاد باید همان اجتهاد صاحب جواهرى و بر همان اساس و روش باشد منظورشان این بود كه ما روش فقاهتى صحیح را كه از ائمه اطهار(علیهم السلام) و بوسیله فقهاى بزرگوار به ارث برده ایم از دست ندهیم و در دام التقاط و انحراف نیفتیم. و اگر حتّى مایل به تغییر كتابهاى حوزه نبودند به این دلیل بود كه اگر ما آنها را از دست بدهیم، تا جایگزین كردن روشى
بهتر، مدت زمانى طولانى خواهد گذشت و در نتیجه همین پیشرفتهایى را هم كه داریم از دست خواهیم داد. علاوه بر اینكه ممكن است انحرافات و كجرویهایى نیز پیش آید.
بنابراین، روش فقاهت باید همان روش و شیوه سنّتى باشد؛ اما مجتهد باید براى نیازهاى مردم و مشكلاتى كه هر روزه براى آنها به وجود مى آید، راه حل داشته باشد و بتواند حكم مناسب صادر كند. در اینجاست كه به معلوماتى بیش از آنچه تا كنون در حوزه ها وجود داشته نیاز است و آنچه تا كنون بوده است نمى تواند مشكلات زندگى مردم را در همه زمینه ها حل كند. از اینرو، مجتهد باید، علاوه بر علوم متداول در حوزه، از علوم روز نیز آگاهى داشته باشد تا بتواند با استفاده از همان قواعدى كه در دست دارد احكام مورد نیاز جامعه را صادر كند. به عنوان مثال، امروز در مسائل اقتصادى، موضوعاتى مطرح است كه در قدیم مطرح نبوده است؛ مثل مسأله ارز، اعتبارات، اسكناس و برخى موضوعات دیگر كه در گذشته در فقه مطرح نبوده ولى امروز گریبانگیر زندگى اقتصادى مردم است.
مهمترین شبهات و تردیدهایى كه دشمنان القاء مى كنند، همان شبهات مربوط به عقاید است. و از آنجا كه مسایل عقیدتى عمدتاً از طریق عقلى باید تبیین شود، بنابراین لازم است دركنار فقیه و مُحدِّث و اصولى كسانى به علوم عقلى بپردازند و دفاع از عقاید را به عهده گیرند. متخصص در علوم عقلى باشند تا بتوانند شبهاتى كه درباره خدا و ماواراء طبیعت و معاد و ... مطرح مى شود پاسخ دهند تا نوبت برسد به اینكه قرآن كتاب
آسمانى و از طرف خداست. اگر كسى از اساس و ریشه منحرف شد و ایمان به خدا و نبوّت و قیامت را از دست داد دیگر جاندارد كه براى او تفسیر قرآن و احكام عملیه گفته شود.
از طرف دیگر وقتى شبهه اى در ذهن كسى وارد شد، صرف اینكه تكفیرش كنیم مشكل حل نمى شود، و اگر از پى آمدهاى اجتماعى آن بترسد نهایت این است كه فكرش را ابراز نكند، اما در نهان دلش شبهه باقى است. پس باید شبهات را درست شناخت و پاسخ داد.
از سوى دیگر حوزه علمیه، كه مى خواهد پرچمدار ترویج اسلام و عقاید اسلامى و مبارزه با انحراف عقیدتى باشد و فرهنگ اسلام و انقلاب را صادر كند، باید بتواند ایدئولوژى اسلام را در دنیا اثبات و تمام عقاید مخالف را ابطال كند. این كار به وسیله روحانیان، مردان فكر و تحصیل كردگان علوم دینى، انجام مى گیرد. حوزه، براى تربیت چنین افرادى كه مى خواهند با سایر فیلسوفان مكاتب عالم دست و پنجه نرم كنند تا افكار آنها را ابطال نمایند، چه برنامه ایى تدارك دیده است تا بتواند رسالت خود را بخوبى انجام دهد؟
بنابراین فقط با خواندن ادبیات عرب، فقه و اصول، قدرت پاسخگویى به نیازها حاصل نخواهد شد. این بدان معنا نیست كه دروس فقه و اصول كم اهمیت است، بلكه باید، در كنار دروس حوزه، به دروس دیگر نیز توجه شود. گذشته از نیازهاى فقاهتى، جامعه نیازهاى دیگرى نیز دارد و در درجه اول نیازهایى است كه محور آنها عقاید اسلامى مى باشد. فقه اصطلاحى به فروع دین مربوط است.
پس براى تكمیل برنامه هاى حوزه، باید مواد درسى دیگرى، دست كم، براى گروه خاصى وجود داشته باشد وگرنه ما دچار سیلى از شكوك
و شبهات مربوط به عقاید خواهیم شد كه پاسخگویى در بین روحانیت و حوزه هاى علمیه ندارد. اگر سؤال شود كه فلسفه تحلیل زبانى و پوزیتیویسم یعنى چه و از چه مسائلى بحث مى كند جز عده معدودى از آن اطلاع ندارند. با این حال، چگونه مى توان با انواع مكاتب فلسفى مبارزه كرد؟
از آنجا كه، از یك سو، اصلیترین اعتقادات ما قبول مبدأ هستى است و از سوى دیگر، وجود واجب الوجود اثبات نمى گردد مگر از راه عقل، درمى یابیم كه در مرتبه نخست، براى شناخت مسائلى كه تنها راه معرفت به آنها از طریق عقل ممكن است، باید به عقل مراجعه كرد؛ مانند مسائل مربوط به خداشناسى، ردّ شبهات منكران خدا و افكار و تصورات غلط درباره خدا، مانند اینكه خدا را عین طبیعت، روح طبیعت، قوانین ریاضى عالم و امثال آن معرفى مى كنند.
علمى كه اینگونه مسائل عقلى در آن مطرح مى شود فلسفه نام دارد. بنابراین، اولین علمى را كه باید براى پاسخگویى به نیازهاى عقیدتى فرا گرفت فلسفه است. مراد از این سخن آن است كه فلسفه نه بر حسب زمان، بلكه بر حسب رتبه عقلى بر سایر علوم تقدم دارد؛ زیرا چه بسا آموزش را باید از ادبیات شروع كرد. اما چون مرتبه خداشناسى مقدم است. از نظر مرتبه و ترتیب منطقى تأكید مى شود كه آموختن فلسفه تقدم دارد.
فلسفه پایه معلومات عقلى است؛ هر چه را بخواهیم با عقل اثبات كنیم، مثل اصول اولیه اعتقادات، توحید، نبوت، صفات حق تعالى و معاد، ریشه فلسفى دارد.
شبهات اعتقادى كه از سوى مكاتب الحادى و التقاطى مطرح مى شود باید با ادله عقلى پاسخ داده شود؛ زیرا در پاسخ ماده گرایان، نمى توان با آیه قرآن یا روایت استدلال كرد. در بحثهاى آزاد، در زمینه علوم انسانى نیز به شاخه هایى از فلسفه نیازمندیم؛ مثل فلسفه اخلاق، فلسفه سیاست و... . اگر به بعضى از مسائل كه با اعتقادات سر و كار دارد پاسخ لازم داده نشود اصل دین مردم به خطر مى افتد. تا وقتى مردم به خدا معتقد نباشند، نوبت به اثبات حقانیت اسلام در برابر یهودیت و نصرانیت نمى رسد؛ همچنان كه تا اصل اسلام اثبات نگردد، نمى توان حقانیت تشیّع را نسبت به سایر فرق اثبات كرد.
فقه و اصول، على رغم آن كه بسیار ارزشمند است و نیازهاى گوناگون فرهنگ اسلامى را تأمین مى كند؛ با آنها نمى توان خدا را اثبات و شبهات الحادى را رد كرد. امروز در عالم مكتبهاى الحادى متعددى وجود دارد، فقط منحصر به مكتب ماركسیسم یا ماتریالیسم نیست. بسیارى از مكتبها و فلسفه ها الحادیند منكر دین هستند یا در مسائل اعتقادى شبهاتى دارند. امروز اینگونه مكاتب در دنیا بسیار رواج پیدا كرده است و نمى توان بدانها با «اصالة البرائة»، «استصحاب قهقرایى» و «تمسّك به عام در شبهه مصداقیّه» و امثال آن پاسخ داد.
ابتدا بحث در این است كه آیا ماوراى حس چیزى وجود دارد یا نه. سپس بحث خواهد شد كه آیا خدایى وجود دارد یا ندارد. بسیارى از كتابهاى فلسفى غیر ماتریالیسم، نه تنها به وجود خدا اعتراف نمى كنند، بلكه مى گویند: «اصلا غیر از آنچه كه با حس درك مى شود، هیچ چیز دیگرى قابل اثبات نیست و باید حدّاكثر درباره ماوراى حس سكوت كرد». آنها به زعم خود با هزار و یك دلیل اثبات مى كنند كه اصلا علم به
ماوراى حس تعلق نمى گیرد. روحانیت در مقابل اینگونه عقاید، به چه تمسك مى جوید؟ به قرآن یا حدیث؟ آنها خدا را قبول ندارند، تا چه رسد به كلام پیامبر او(صلى الله علیه وآله).
امروز مردم بسیارى از كشورها، كه آنها را به عنوان مسیحى مى شناسیم، در باطن، ملحد و منكر خدا هستند. آنها، به قول معروف «مسیحى شناسنامه اى» هستند وگرنه هیچ اعتقادى به خدا ندارند. به ظاهر، در فلان كشور، چند میلیون مسیحى وجود دارد؛ ولى اگر بررسى شود هیچ یك از آنها اعتقادى به خدا ندارند.
امروزه شبهات الحادى، به شكل وسیعى، در دنیا گسترش پیدا كرده است. حتّى در دانشگاههایى كه از سوى كلیسا اداره مى شود، مطالبى را مطرح مى كنند كه لازمه آنها انكار وجود خدا و ادیان و وحى و همه اصول اعتقادى دینى است. ما در چنین وضعیتى قرار داریم و با چنین مردم و چنان مكتبهایى مواجه هستیم.
البته ما در كشور خود، بحمداللّه از نعمت اسلام برخورداریم و اگر قبل از انقلاب نیز شبهاتى وجود داشت بسیارى از آنها به بركت فرمایشات امام خمینى(قدس سره) و دیگر بزرگان، از اذهان جوانان ما زدوده شده است؛ ولى با توجه به تبلیغاتى كه دشمنان ما در خارج و داخل كشور مى كنند، چه ضمانت بقایى براى اسلام و انقلاب وجود دارد؟
در این زمینه ها، باید عقل را به كار گرفت تا با تفكر بیشتر و موشكافى دقیقتر، قدرت تعقل را بالا ببریم. این كارى ضرورى است، بلكه از آموختن فقه نیز واجبتر است؛ چون مربوط به اصل عقیده است. و این تلاش فكرى همان چیزى است كه آنرا «فلسفه» مى نامیم. اگر در علم كلام هم استدلال عقلى موجود است آن استدلال فلسفى است؛ چون بر طبق
تعریف، فلسفه یعنى اثبات مسائل از راه برهان عقلى. اثبات توحید در آیه «لَو كانَ فیهِما آلِهَةٌ اِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا»، هم بوسیله یك برهان عقلى است. پس در قرآن نیز فلسفه موجود است. خلاصه سخن آنكه، براى اینكه قدرت فكرى برترى داشته باشیم و بتوانیم در مقابل شبهاتى كه دیگران مطرح كرده اند پاسخهاى مناسبى بدهیم باید درس فلسفه بخوانیم.
برخورد متعصبانه نسبت به فلسفه سابقه زیادى دارد. در حوزه هاى علیمه دو گرایش متضاد نسبت به علوم معقول وجود داشته است. عده اى به شدت از آن حمایت مى كرده اند كه البته در اقلیت بوده اند، گروهى نیز به سختى با آن مخالفت مى كرده اند و حتى طرفداران فلسفه را كافر مى دانسته اند كه متأسفانه اینگونه موضع گیریهاى سرسختانه تا كنون باعث ركود این علم شده است.
اگر شیعیان، در فقه و اصول، از لحاظ كیفیت، در دنیا پیشرفت كرده اند این پیشرفت به مقدار زیادى مرهون بحثهاى آزادانه اى است كه در مسائل این علوم، در حوزه ها، انجام مى گرفته و مى گیرد؛ یعنى مسائل فقهى در حوزه علمیه توسط استادان متعدد تدریس مى شود، آنچنان كه هر كدام نظریات كاملا متفاوتى را بیان مى كنند. مرحوم آیة الله العظمى بروجردى(رحمه الله) و مرحوم آیة الله سید محمد تقى خوانسارى(رحمه الله) بطور همزمان، هر دو مبحث نماز جمعه را تدریس مى كردند؛ اما یكى از آنها آن را واجب عینى مى دانست و دیگرى با وجوب عینى آن مخالف بود. طلابى بودند كه در هر دو درس شركت مى كردند و از نظریات متفاوت هر دو استاد آگاه مى شدند، دلایل آنها را مى شنیدند و قضاوت مى كردند.
درباره فلسفه نیز باید چنین كارى صورت گیرد. باید مكاتب گوناگون فلسفى، اعم از مشّائى، اشراقى و مكاتب فلسفى موجود در دنیا، در حوزه هاى علمیه مطرح شود، گرچه در برخى از آنها گرایشهاى الحادى وجود داشته باشد، كه در این صورت باید مورد نقادى عالمانه و محققانه قرار بگیرد.
براى پیشرفت فلسفه، باید بحثهاى فلسفى عمومى تر شود؛ آزادانه در این مسائل بحث شود، گرایشهاى تعصب آمیز كنار گذاشته شود و با انصاف، صراحت و شجاعت، در مقام بحث، مسائل گوناگون از دیدگاههاى شرقى و غربى مطرح، مقایسه، تطبیق و نقّادى شود تا بتوانیم فلسفه اسلامى را، به عنوان بهترین فلسفه اى كه براى بشر وجود داشته و خواهد داشت، مطرح كنیم و عقاید مبتنى بر آن را اثبات نماییم.
در دهه هاى اخیر، به همت عده اى از علماى بزرگ، حوزه هاى علمیه مجدداً رونقى پیدا كرد و نیروهایى جذب روحانیت شدند و فعالیتهایى كه قبلا در چهارچوب بیان احكام فقهى، منبر، موعظه و مسجددارى خلاصه مى شد، به سوى مسائل عقیدتى نیز متوجه گردید، آن هم در شعاع جریان سیاسى؛ زیرا احزابى شروع به فعالیت و رشد كردند كه فكر سیاسى آنان مبتنى بر ایدئولوژى ماركسیستى بود و همین امر ایجاب مى كرد كه مسائل عقیدتى اسلامى مطرح شود. از اینرو، عده اى از علما به مسائل فكرى و عقیدتى توجه بیشترى كردند. اگر این هجوم فرهنگى از سوى علما و حوزه هاى علمیه دفع نمى شد مفاسدى بیش از این به دنبال مى داشت.
متأسفانه همیشه هجوم فرهنگى از سوى دشمن بوده است و ما فقط براى مقابله و دفع آن حركتى انفعالى انجام داده ایم. با این حال جاى شكر باقى است كه این حركت در قم، به وسیله مرحوم علامه طباطبایى(رحمه الله) و
پیشنهاد و همكارى امثال مرحوم شهید مطهرى(رحمه الله) انجام شد و به طرح مسائل عقلى كه در جهان غرب مطرح شده پرداخت و موجب شد كه طلاب جوان حوزه با مسائلى غیر از فقه و اصول سنّتى نیز آشنا شوند. بتدریج، در اثر ارتباط با دانشگاهها، زمینه فعالیت فرهنگى وسعت یافت و معلوم شد كه اگر وجود مجتهد و فقیه جامع الشرایط براى پاسخگویى به نیازهاى فقهى ضرورت دارد، وجود كسانى كه بتوانند جوابگوى شبهات اعتقادى و سایر مسائل باشند نیز ضرورت دارد.
اكنون حركت فرهنگى در جامعه ما، بحمدالله، تحقق پیدا كرده است و روحانیان باید آن را پیگیرى كنند و همانگونه كه امثال مرحوم علامه طباطبایى و شهید مطهرى» به اسفار و شفا اكتفا نكردند، و نگفتند كه با وجود اسفار و شفا به چیز دیگرى نیاز نداریم، بلكه آستینها را بالا زدند و مشكلات را مطابق زمان پاسخ دادند؛ اكنون نیز روحانیان نباید فكر كنند كه هر چه مرحوم علامه طباطبایى و شهید مطهرى نوشته اند حرف آخر است. نه، آنها نیز مانند بقیه انسان بودند؛ باید تلاش كرد تا علامه هاى دیگرى ساخته شوند. خداوند علم را وقف یك نفر یا یك نسل نكرده است و به هر كسى، به نسبت خود، عقل، فراست و هوش داده است. باید كارى كرد كه هر روز نظرات بهتر و پخته ترى ارائه دهیم، بخصوص كه نیازها نو به نو مطرح مى شود. امروز مسائل جدیدى مطرح مى شود كه در عصر مرحوم علامه طباطبایى مطرح نبوده است.
گروهى از روى خامى و یا شاید خودخواهى، فكر مى كنند كه با خواندن همین كتب فلسفه رایج به هر سؤالى كه مطرح شود، مى توان پاسخ داد و دیگر نیازى به تحقیقات بیشتر نیست. خیر، چنین نیست؛ مستشكلان نیز بشرند و از عقل برخوردارند. بفرض اینكه 99% از آنچه
در كتابهاى فلسفى غرب نوشته شده باطل باشد ولى، دست كم، یك درصد از آن مطالب صحیح است. به دلیل وجود همانها ارزش دارد كه انسان آن كتابها را مطالعه كند. اگر كسى بخواهد علم پیشرفت كند با تنبلى نمى تواند، باید وقت صرف كرد و تلاش نمود. صِرف داشتن منابع غنى كافى نیست، ابزار و آمادگى ذهنى لازم است.
در گذشته، در میان رشته هاى دانشگاهى رشته اى به نام طب وجود داشت و اگر كسى مى خواست در رشته طب تحصیل كند پس از گذراندن دوره عمومى، یك سلسله دروسى مربوط به تمام مسائل طبى؛ چشم، گوش، دست، پا، قلب، كبد... و حتى برخى از دروس مربوط به مسائل روانى را نیز مى آموخت. هر دانشجو با گذراندن یك دوره چند ساله مى توانست طبیب شود و همه امراض را معالجه كند. اما بتدریج، با توسعه پیدا كردن دایره علوم، اكنون بیش از هشتاد رشته تخصصى در پزشكى ایجاد شده است و در آینده، قطعاً رشته هاى جزئى تر و تخصّصى ترى نیز بهوجود خواهد آمد سایر علوم نیز كمابیش همین وضع را دارند.
فلسفه نیز از این قاعده مستثنى نیست. رشته علوم عقلى شامل فلسفه، كلام، منطق، عرفان، فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق و فلسفه هایى مى شود كه مبانى علوم انسانى را تشكیل مى دهند. همه این علوم جزو علوم عقلى هستند. در آینده، ممكن است دایره علوم عقلى وسعت پیدا كند و هر كدام از این علوم به رشته هاى جزئى تر و تخصّصى ترى نیز تقسیم شود.
با توجه به گسترش فلسفه، باید نسبت به آموزش آن در حوزه اقدامات
لازم صورت گیرد. و علاوه بر تدریس علوم عقلى مختلف در یك دوره عمومى، رشته هاى تخصصى متعدّدى در دوره هاى تكمیلى و فوق تخصّص دایر گردد.
حوزه علمیه، كه عهده دار اثبات مبانى اسلام و دفاع از مواضع آن است، باید در علم تفسیر قرآن نیز قوى باشد. و پس از اثبات حقانیت اسلام و دفع شبهات وارده، محتواى اسلام، اعم از احكام فرعى، اجتماعى، عبادات، معاملات و...، را تبیین كند.
اساس معارف اسلام كتاب است و سنّت. اگر قرآن و كلمات پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) را بدرستى بفهمیم اسلام را درست خواهیم فهمید. البته علوم اسلامى كم و بیش، به هم مربوط است؛ رجال و تفسیر با فقه و اصول، فقه و اصول با منطق و... . آنچنان نیست كه از یكدیگر انفكاك كامل داشته باشند.
سخن در این است كه عالم دینى در این زمان نمى تواند در همه علوم اسلامى، اعم از عقلى و نقلى، به مراتب عالیه تخصص برسد و ناچار باید گزینش كند البته آشنایى با همه علوم اسلامى هم ممكن است و هم مطلوب، امّا باید تصمیم گیرى كرد و در یك رشته متخصّص شد تا بتوان مشكلى را حل نمود. نباید فقط ریزه خوار دیگران باشیم. در این میان، تفسیر قرآن در درجه اول از اهمیت است، مخصوصاً با توجه به كمبود مفسّر قرآن و كسى كه بتواند دقایق معانى كتاب و سنّت پیامبراكرم(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) را درك كند ضرورت مضاعفى خواهد داشت.
باید این علوم را در عرض هم قرار داد. نمى توان هیچ كدام را بر دیگرى ترجیح داد. علوم عقلى براى دفاع از مرزهاى اولیه اسلام (مرزهاى عقیدتى)، علم تفسیر قرآن براى درك اصلى ترین و معتبرترین منبع شناخت محتواى اسلام و علم اخلاق براى تزكیه نفس لازم است. حوزه هاى علمیه باید در جمع این سه علم اهتمام داشته باشند. البته با تمركز در یك رشته پیشرفت بیشترى حاصل خواهد شد. البته نباید تمام نیروها در این سه رشته متمركز شود و نباید از سایر رشته ها نیز غافل بمانیم.
براى بالا بردن سطح آگاهى محصّلان رشته تفسیر باید در تفسیر گروههاى تحقیقى ایجاد شود تا افراد از ابتدا به كار گروهى عادت كنند و با هم تفاهم و همكارى داشته باشند، بر خلاف روشهاى معمول كه نتیجه آنها تكروى است و در نهایت هنگام بروز مشكل اظهار مى دارند كه «من این مطلب را اینگونه فهمیده ام و فهم من براى خودم حجت است و به دیگران كارى ندارم».
البته این امر به تفسیر اختصاص ندارد و باید در تمام علوم به همین شیوه تحقیق انجام گیرد.
قبل از پرداختن به تفسیر موضوعى، باید یك دوره تفسیر ترتیبى قرآن در برنامه درسى حوزه گنجانده شود. براى این منظور، یك راه این است
كه تفسیر مختصرى براى برنامه درسى انتخاب شود؛ مانند تفسیر جوامع الجامع مرحوم طبرسى(رحمه الله) كه اكنون در برنامه درسى حوزه وجود دارد. راه دیگر آن است كه بخشهاى مهمّى از تفاسیر گوناگون جمع آورى و تدریس شود؛ چون هر مفسر در تفسیر خود در برخى قسمتها آثار علمى قابل توجه و شاهكارهایى بهوجود آورده است. بخشى از مجمع البیان، المیزان و سایر تفاسیر چنین است.
مى توان این دو راه را تجربه كرد و هر كدام را كه مناسبتر است انتخاب كرد و در سطوح گوناگون در برنامه درسى حوزه گنجانید.
براى كار در تفسیر قرآن، باید منابع بیشترى در اختیار داشته باشیم. مفسّرى كه مى خواهد از روش تفسیرى قرآن به قرآن، كه مورد تأكید مرحوم علاّمه طباطبایى(رحمه الله) نیز بود، استفاده كند نباید وقت خود را در مقدمات صرف كند. براى نیل به این منظور، اگر مفسر معجم موضوعى كاملى از قرآن در اختیار داشته باشد، یعنى تمام آیاتى كه در موضوعات گوناگون وجود دارد دسته بندى شده و به شكل منظم گرد آمده باشند و حتى آیاتى كه احتمال داده مى شود از لحاظ معنا در هر موضوع استفاده شده است جمع آورى شده باشد، كارْ بسیار آسان تر و از كیفیت بالاترى برخوردار خواهد بود.
اگر چنین معجم موضوعى، در آغاز كار تفسیر، در اختیار مرحوم علاّمه طباطبایى(رحمه الله) بود كار ایشان هم سریعتر انجام مى گرفت و هم از كیفیت بالاترى برخوردار بود. متأسفانه تا كنون چنین كارى انجام نگرفته است. البته كتابهاى مختصرى در سطح پایین نوشته شده است؛ مثلا
مصریها در این زمینه دو، سه كتاب نوشته اند ولى كیفیت مطلوبى ندارد. از اینرو، لازم است چنین كارى اساسى صورت گیرد.
چند سالى است كه فارغ التحصیلان مؤسسه در راه حق از بخش تفسیر، مشغول تهیه چنین معجمى شده اند. امیدواریم با اتمام و عرضه آن به محقّقان، كار تحقیق در تفسیر بسیار آسانتر گردد.
اهمیت تحقیق وقتى روشن مى شود كه، صرف نظر از مسائل فردى و نیازهاى شخصى خود به كتاب و سنت، به مسائل اجتماعى و اختلاف مكتبها و مسلكها نیز توجه كنیم. در این عصر كه همه عالم بسان یك خانه شده است و هر صدایى كه در هر نقطه ایجاد و هر نظرى كه اظهار شود در تمام نقاط منعكس مى شود و امواج فكرى كه در گوشه و كنار دنیا، از سوى هر فرد با هر مسلك و مذهبى، ارائه مى شود دیر یا زود در تمام دنیا منتشر مى گردد و این امواج به همه مردم مى رسد و در مطبوعات و نشریات و حتى سخنرانیهاى مذهبى نیز اثر مى گذارد و افرادى آگاهانه یا ناآگاهانه تحت تأثیر اینگونه امواج فكرى قرار مى گیرند، به دلیل این كه همه این امواج فكرى صحیح نیست و انسان را به ساحل امن رهبرى نمى كند، اگر آمادگى كافى براى دفاع از خود و مكتبها را نداشته باشیم تحت تأثیر واقع شده و در دریایى از ضلالت و گمراهى غرق مى شویم.
متأسفانه در حال حاضر، به دلیل كمبود تعداد دانشمندان اسلامى و یا عدم توجه كافى به مسائل، جامعه ما آمادگى لازم را براى مقابله با اینگونه افكار مسموم و خطرناك ندارد. احتمالا برخى از روحانیان نیز آنچنان كه
باید و شاید حقایق را براى مردم بیان نكرده اند و نسل جوان را در دفاع از حقایق اسلامى و مبانى ایدئولوژیك مجهّز نكرده اند. در نتیجه، اكنون جوانان مسلمان، دسته دسته، به مكتبهاى انحرافى گرایش پیدا مى كنند. بویژه، در دانشگاهها، با اینكه دانشجویان مسلمان با اعتقاد و تدیّن وارد دانشگاه مى شوند اما طولى نمى كشد كه تحت تأثیر امواج فكرى انحرافى، كه ره آورد غرب است، عقایدشان را از دست مى دهند.
توجه به ضرورت این مسأله تحصیل علوم دینى را در دو جهت ایجاب مى كند:
1ـ در جهت شناخت صحیح اسلام تا در اثر تبلیغات دشمن، به جاى اسلام ناب، از اسلام انحرافى پیروى نكنیم و اسلام را به معناى صحیح، از مدارك صحیح و سرچشمه زلال آن، بشناسیم و دچار انحراف و التقاط نشویم.
2ـ از جهت دیگر نباید تنها به این شناخت اكتفا كنیم، بلكه باید افكار غلطى را كه با آنها مواجه مى شویم درست بشناسیم و راه پاسخگویى به آنها را نیز بیاموزیم. زیرا هنگامى كه شبهات گمراه كننده با آب و رنگ علمى و زرق و برق فریبنده ارائه مى شود بسیارى از افراد را تحت تأثیر قرار مى دهد مگر اینكه پاسخهاى منطقى و قانع كننده اى در اختیارشان قرار گیرد.
حقیقت این است كه حوزه علمیه، به عنوان یك مركز فرهنگى زنده دنیا، با ویژگیها و امتیازاتى كه دارد، داراى نواقص بسیارى است، با وجود آنكه در فقه و اصول، كم و بیش، پیشرفتهایى داشته ولى روش كار كاملا مطلوب و ایده آل نیست. كیفیت كار مى تواند از این نیز بهتر باشد تا با صرف وقت كمتر نتایج بهتر و بیشترى به دست آید. با صرف وقت بسیار
در آموختن اسفار، شفا، منظومه، نهایه و... هم همه مشكلات را حل نمى كند.
براى رهایى از مشكلات موجود باید شیوه تحقیق و تحصیل در همه رشته ها تغییر كند. این كار اولین قدم و آغاز كار است.
نوع تربیت آخوندى یكى دیگر از مشكلات حوزه است. آنچنان كه مشهود است و از گذشتگان نیز نقل شده، اساس تربیت حوزوى بر "تكروى" است. در این محیط، طلبه به شكلى تربیت مى شود كه پس از دو، سه سال، كه در مدرسه ماند، عادت مى كند كه تنها فكر كند و خود تصمیم بگیرد. با خواندن چند "اِن قلتَ قلتُ" یاد مى گیرد كه در مقابل هر كسى بگوید: ان قلتَ قلتُ، انت تَقول و انا اَقول هرگز احساس نیاز نمى كند كه با دیگران مشورت و نظرخواهى كند.
بطور كلى، تكروى و تك اندیشى و به دنبال آن خودمحورى یكى از مشكلات جامعه ما به حساب مى آید. افراد، بسختى مى توانند با هم تفاهم، همفكرى و همكارى داشته باشند.
عیب روحانیان این است كه وقتى درس خود را خواندند تك تك فكر مى كنند؛ در حالى كه، اگر جمعى فكر كنیم بسیار پسندیده تر و سودمندتر است. از خطرات تكروى، كثرت اختلاف و فاصله گرفتن روحانیین از همدیگر است كه زیانها و خسارتهاى جبران ناپذیرى را ببار مى آورد.
این تربیت خاصى است كه با وجود محاسنى كه دارد اما افراط و مبالغه در آن عیوبى را نیز به بار آورده است كه هر روز شاهد و ناظر آن هستیم. این مسأله اساس هرگونه همكارى، نظم و تشكّل را بر هم مى زند
و با وجود آن، هیچ امیدى به پیشرفت نیست. هركس توجیه او نیز این است كه «وظیفه ام را اینگونه تشخیص داده ام».
با این طرز فكر و این نوع تربیت، نمى توان امیدوار بود كه كارهاى اساسى انجام شود؛ زیرا مادامى كه آمادگى براى پذیرفتن سخن دیگرى، انعطاف و تفاهم وجود ندارد نمى توان امیدى به همكارى جدّى داشت و از چنین جامعه اى چگونه مى توان انتظار رشد داشت. این یكى از مشكلات بزرگ جامعه ماست كه متأسفانه به آسانى قابل حل نیست.
این فكر، كه «نظر هر مجتهدى براى خودش حجّت است»، به این معنا نیست كه مجتهد در یك اطاق دربسته بنشیند و حرف كسى را نشنود و فقط آنچه را خود مى فهمد ملاك عمل و حجت قرار دهد. اینگونه نیست، بلكه باید از نظرات دیگران نیز مطّلع شد. در فقه نیز اینگونه است: اگر بخواهیم مسأله اى را بررسى یا درباره مطلبى تحقیق كنیم باید ببینیم كه در آن مسأله چند قول وجود دارد و فقها درباره آن، چه گفته اند و نقض و ابرام آنها چیست؛ نمى توان یكسره به سراغ روایت و آیه رفت و به استنباط پرداخت؛ مشى فقها اینگونه نیست. بررسى اقوال دیگران بدین منظور است كه شاید دیگران مطلبى را فهمیده باشند كه به ذهن ما خطور نكرده است. همین مطلب درباره فقهاى معاصر نیز صادق است.
به همان دلیل كه مراجعه به افكار دیگران (فقهاى گذشته) مى تواند به صحت اجتهاد كمك كند مراجعه به افكار معاصران نیز همین فایده را دارد. اگر بررسى آراى آنها، براى افراد عادى، در حد معقول لازم است، در این موارد، براى مجتهد دیگر به طریق اولى لازم مى باشد.
براى حل این مشكل، باید افكار به هم نزدیكتر شود تا احساس وحدت بیشترى كنیم. این كار به سود اسلام است. به هر قیمتى كه هست
باید فكرها به هم نزدیك شود، بویژه كسانى كه هدف مشترك الهى و درد دین دارند، باید بیشتر به این امر همت گمارند. تفاهم، نزدیك شدن دلها و افكار به همدیگر، عیبها را كمتر مى كند و بدبینى ها را از بین مى برد. سود آن نیز عاید جامعه اسلامى خواهد شد.
یكى از مصادیق حدیث شریف «تَزاوَرُوا و تلاقُوا و تَذاكَرُوا و أَحیُوا أَمرَنا»(1) همین مواردى است كه ذكر شد. روایات و سیره ائمه(علیهم السلام)گویاى این است كه مردم باید با هم باشند، با هم فكر كنند و در مسائل زندگى و اجتماعى به یارى هم بشتابند و همفكرى و مشورت داشته باشند. حدیث شریف نبوى(صلى الله علیه وآله) كه مى فرماید: «جُلُوسُ ساعَة عندَ العُلَماءِ أَحبُّ اِلىَ اللّهِ مِن عِبادَةِ أَلفَ سَنة»(2) داراى نكات قابل تأملى است: ایشان نمى فرماید جلوسُ ساعة عندالمعلّم، بلكه مى فرماید: «جُلُوسُ ساعة عِندَ العُلَماءِ». این تعبیرْ بسیار زیبا و مشخص كننده روش تربیتى و تعلیمى اسلام است كه از زبان پیامبر(صلى الله علیه وآله) بیان شده است. پیامبر(صلى الله علیه وآله)این سخن را در زمانى فرمودند كه هنوز اختلافات شیعه و سنى وجود نداشت.
علاوه بر استفاده هاى علمى كه از همكارى بدست مى آید، یك روش تربیتى نیز مى باشد كه باید خود را بدان عادت دهیم تا با هم باشیم و با هم فكر كنیم و سعى كنیم كه همه یك فكر داشته باشیم.
بهترین راه، براى موفقیتْ كار گروهى است. همكارى افراد با یكدیگر موجب مضاعف شدن نیروى آنها مى شود و با زیادتر شدن تعداد افراد، نیروها به صورت تصاعدى افزایش مى یابد.
یكى از وظایف ما این است كه سعى كنیم بهتر درس بخوانیم. دوم
1ـ بحارالانوار ج 74، ص 351، باب 21، روایه 20.
2ـ بحارالانوار ج 1، ص 205، باب 4، روایه 33.
آنكه سعى كنیم فعالیتهاى علمى و تبلیغى خود را به صورت جمعى درآوریم و حتى المقدور، از تكروى، تنها فكر كردن و تنها كار كردن احتراز كنیم. باید خود را براى كار جمعى بسازیم تا با تبادل نظر و پخته تر شدن افكار، پیشرفت بیشتر حاصل گردد؛ همچنان كه در تكروى، بُرد كار خیلى كمتر است. انقلاب اسلامى و پیروزیهاى مردم ما در واقع مرهون همین اصل است كه افراد با نیروى اتحاد و همكارى پیش رفتند وگرنه با عمل فردى، هرگز انقلاب به پیروزى نمى رسید.
نعمت همدلى، همكارى و همیارى نعمت بسیار بزرگى است كه باید قدر آن را دانست و در حفظ و رشد آن، اهتمام كرد تا در همه حوزه هاى علمیه و در بین روحانیت به شكل الگو در آید.
اگر روحانیت بخواهد كه در اجتماع منشأ اثر باشد و بتواند خلأهایى را كه در جامعه و بخصوص در حوزه وجود دارد، برطرف كند باید روح همدلى را در خود تقویت كند. این امر ممكن نیست جز با گذشت. اگر روح گذشت و نفس كشى وجود داشته باشد همدلى و انجام كارهاى اجتماعى ممكن است؛ اما اگر در پس همه حرفها خودخواهى باشد تلاشها به جایى نمى رسد و پس از مدتى كوتاه، زدگى و خستگى ایجاد مى شود و به تدریج، حالت انزوا و دورى از فعالیتهاى اجتماعى به وجود مى آید.
اولین شرط همكارى و همفكرى گذشت است. اگر روح گذشت وجود نداشته باشد هیچگاه نمى توان با دیگرى زندگى كرد. خدا دو انسان را مثل هم نیافریده است؛ همه انسانها با هم اختلاف دارند، حتى دو برادر نیز مثل هم نیستند. پس براى همكارى با دیگران گذشت لازم است. باید روح گذشت را در خود تقویت كنیم تا این صفت براى ما ملكه شود.
وجود حساسیت و ناراحتى به دلیل سخن یا رفتار دیگرى نشان دهنده عدم وجود این صفت در ماست.
منفعت همكارى اجتماعى و استفاده از سایر نیروها بیش از منفعتى است كه از كار فردى بدست مى آید. بنابراین، براى حفظ آن منفعت و به دست آوردن مصلحت كلى باید از نظر و عقیده خود صرف نظر كنیم، اگر چه این گذشت با روح طبیعى هیچ انسانى، سازگار نیست و هر انسانى استقلال طلب است و تصور مى كند كه هر چه خود مى گوید درست است.
مدیر موفق كسى است كه صادقانه سعى كند روح همكارى را در همكاران خود تقویت كند، نه فقط حرف خود را بر كرسى نشاند وگرنه خواه ناخواه، پس از مدتى جمع آنان از هم پاشیده مى شود و دلخوریها ظاهر مى گردد.
مدیر شایسته سعى مى كند كه خود را محور كارها قرار ندهد، بلكه مثل سایر افراد نظر منطقى خود را مطرح مى كند و در نهایت، به نظرات دیگران احترام مى گذارد و در صورتى كه نظر ایشان صحیحتر باشد از رأى خود صرف نظر مى كند و حتى طرف را بخاطر ارائه طرح و راهكار بهتر تشویق مى كند.
اگر بخواهیم كه خلأها پر شود باید با تمرین خود را به گذشت و احترام به دیگران و افكار آنها عادت دهیم و با آنها صادقانه برخورد كنیم. كسى كه نسبت به دوست خود زرنگى مى كند نباید توقع داشته باشد كه با او زرنگى نشود. ممكن است طرف مقابل ما شخص ساده اى باشد و بتوان او را خام كرد ولى همه اینگونه نیستند و با این روش نمى توان با همه مردم زندگى كرد.
یك آدم زرنگ مى تواند با چند آدم ساده سازگار باشد ولى معمولا دو
نفر آدم زرنگ نمى توانند با هم كار كنند؛ چون هر كدام مى خواهد دیگرى را گول بزند. ممكن است كه در ظاهر با هم صمیمى باشند اما به دلیل خودخواهى بسیارى كه در دل هر دو وجود دارد نمى توانند با هم سازگارى واقعى داشته باشند.
كار اجتماعى یك ضرورت است. باید سلیقه ها را كنار گذاشت و اهمیت كار اجتماعى را درك كرد. انسان باید خود را به كار با دیگران عادت دهد وگرنه با اعمال سلیقه فردى و خودپسندى كارها پیشرفت نمى كند و با وجود انبوه مشكلاتى كه در دنیا داریم، با كارهاى فردى نمى توانیم پاسخگوى آنها باشیم. چه عیبى دارد كه ما براى خدا تواضع كنیم. تواضع در همین موارد مصداق پیدا مى كند. در گوشه نشینى و انزوا محلّى براى بروز تواضع وجود ندارد.
تا وقتى انسان در اجتماع نیاید و با دیگران برخورد نداشته باشد انانیّت او ظهور نمى كند. با نشستن در خانه و نماز شب خواندن و تا سحر احیاگرفتن انانیّت كشته نمى شود، بلكه شدیدتر مى شود. باید این ریاضت را در ظرف اجتماع تحمل كرد. تا انسان با دیگران برخورد نداشته و نفس او طغیان نكرده باشد موردى براى ریاضت وجود ندارد. در آن صورت است كه مى تواند براى خدا و مصلحت اسلام از نظر خود بگذرد و نفس كشى كند. مخصوصاً با توجّه به اینكه در كارهاى اجتماعى اختلاف نظر زیاد است و یك معیار دقیقى، كه بتواند همه جا معیّن كند كه حق با چه كسى است، وجود ندارد.
در كار تحقیقى نباید هیچ گونه استیحاشى وجود داشته باشد. اگر
فصلى تهیه و نوشته شد سپس مجبور به تعویض همه آن شدیم نباید ناراحت شویم. اغلب كارهاى ارزشمند همیشه از سوى افرادى عرضه شده است كه چنین شهامتى را در نوشتن داشته اند. ممكن است محقّق مطلبى را بنویسد و پس از مدتى رأى بهتر و دقت نظر بیشترى پیدا كند. چنانچه شهامت لازم براى جایگزین كردن مطلب صحیحتر و بهتر وجود نداشته باشد، هیچگاه كارهاى تحقیقىْ سودمند و موجب پیشرفت نخواهد شد.
بدیهى است پیشرفت علم همیشه با تلاش افراد سخت كوش و خستگى ناپذیر و كنجكاو و ژرف نگر حاصل شده و خواهد شد و هیچ گاه هیچ فرد یا جامعه اى باسطحى نگرى و تنبلى و راحت طلبى به جایى نرسیده و نخواهد رسید. سیره عالمان سخت كوش و مجتهدان مجاهد و فقیهان و فیلسوفان و عارفانى كه زندگى ساده و زاهدانه را برگزیده بودند تا بیشتر بتوانند به تحقیقات علمى بپردازند سرمشق خوبى براى دانش پژوهان ما مى باشد.
مطلب دیگرى كه در تحقیقات علمى لازم است آزاداندیشى و پرهیز از تقلید و دنباله روى بى دلیل و بى منطق است. چیزى كه آفت بزرگى براى پیشرفت علمى محسوب مى شود و نهال بالنده دانش را در تنگناى كانال ساختگى خفه مى كند و مى خشكاند. زیان این كار نه تنها دامنگیر كسانى مى شود كه خود را در قالبهاى تحمیلى محبوس و محصور كرده اند، بلكه
موجب بدگمانى و بدبینى دیگران نسبت به حقایق و معارف و احكام و قوانین اسلام نیز مى شود.
البته باید توجه داشت كه آزاداندیشى و رهایى از قیود تقلید و تعصب، به معناى تجویز بدعت گزاریها و نشر افكارالتقاطى و تفسیرهاى ساختگى و دلخواه از كتاب و سنت نیست. بدیهى است كه خطر این انحرافات و كژاندیشى ها به هیچ وجه كمتر از خطر تعصب و تحجر نمى باشد. یافتن راه میانه و مستقیم در میان خطوط افراطى و تفریطى كار دشوارى است كه تنها با اعتدال سلیقه و تلاش مخلصانه و تقواى علمى و استمداد از توفیقات الهى مى توان بدان دست یافت.
با توجه به گسترش علوم و مسائل مطروحه در فقه و ابواب متعدد كتاب و سنت، ممكن است فقها نتوانند در تمام ابواب فقه دقیقاً اجتهاد كنند؛ لذا یكى از نظریات مطرح شده در این زمینه این است كه بهتر است كه ابواب فقه نیز تقسیم شود و هر فقیهى در یك قسمت متخصّص شود. مقلّدین نیز در هر یك از بخشهاى احكام اعم از عبادات، معاملات و... از هر مرجعى كه صلاح بدانند تقلید مى كنند. این امر موجب مى شود كه مراجع در زمینه تحقیقى خود دقت كافى داشته باشند.
براى آنكه همه بتوانند به معارف گسترده و عمیق اسلام آگاهى كافى پیدا كنند معقولترین راه این است كه محققین در رشته هاى متعدد علوم اسلامى بطور تخصصى به تحقیق بپردازند و حاصل كار خود را در دسترس دیگران قرار دهند. اهمیّت این مطلب با توجّه به نكات زیر بیشتر روشن مى شود:
اول، اسلام هم از نظر عرضى بسیار وسیع است و دامنه گسترده اى دارد و هم از نظر طولى مراتب معرفت آن بسیار متفاوت است. به عنوان مثال، توحید، كه یكى از اصول مهم اسلام است، داراى مراتب متعددى است كه همه آن را یكسان درك نمى كنند. بنابراین، چون معارف اسلامى گسترده و از عمق ویژه اى برخوردار است، همه انسانها نمى توانند تمام معارف آن را آنگونه كه هست بشناسند.
اگر همه بخواهند در پى شناخت تمام ابعاد اسلام باشند باید از سایر مسائل زندگى خود دست بشویند؛ در نتیجه، زندگى دنیوى آنها مختل مى شود. پس باید فقط عده اى به دنبال فهم حقایق اسلام بروند و این عده نیز به دلیل گستردگى و عمق معارف اسلام نمى توانند در همه ابعاد دین متخصّص شوند. از اینرو، هر كس باید در بخشى از معارف اسلام به تحصیل و تحقیق بپردازد تا در آن رشته تخصص پیدا كند.
دوم، ما معتقدیم كه سعادت دنیا و آخرت جز از راه اسلام حاصل نمى شود و اسلام مجموعه اى از معارف، ارزشها و دستوراتى است كه باید آن را هر چه بیشتر شناخت تا بهتر بتوانیم براى سعادت خود از آنها استفاده كنیم.
سوم، ما غیر از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) كه علم الهى داشتند و معارف را از ناحیه خداوند به صورت لدنّى دریافت كرده بودند و به همه معارف اسلام آشنایى داشتند، فرد دیگرى را سراغ نداریم كه به همه معارف اسلامى آنگونه احاطه داشته باشد. حتى شاگردان ائمه(علیهم السلام) نیز چنین نبودند و نمى توانستند باشند. لذا، ائمه(علیهم السلام)سعى مى كردند كه هر یك از شاگردان خود را در یك رشته تربیت كنند. شاگردان امام صادق(علیه السلام) كه هر یك در رشته اى خاص به وسیله آن حضرت تربیت
شده و در آن رشته تخصص پیدا كرده بودند، بسیار معروفند.
چهارم، اگر عده اى به شكل تخصّصى به تحقیق نپردازند و حقایق مورد نیاز مردم را در رشته هاى گوناگون علوم در اختیار آنها قرار ندهند، بتدریج، شناخت مردم نسبت به اسلام ضعیف مى شود و با پیش آمدن موارد مشابه، به اشتباه مى افتند و براى دشمنان نیز امكان تحریف معارف دینى و التقاط پیش خواهد آمد و اسلام و مسلمانان با خطر بزرگى مواجه خواهند شد.
بنابر این، تخصّصى شدن معارف اسلامى ضرورى است و بقاى اسلام و ارزشهاى الهى به تخصّصى شدن معارف دینى بستگى دارد. تخصّصى شدن دروس حوزه مسأله جدیدى نیست و دست كم، از سى سال پیش این مسأله بزرگانى امثال شهید بهشتى، شهید مطهرى، شهید باهنر(رحمهم الله)و... نیز این مطلب را مطرح كرده اند و در این زمینه طرحهایى داشته اند.
بنابر این، بحث تخصصى شدن آموزش در حوزه بحث جدیدى نیست، بلكه در چند دهه اخیر مورد توجه شخصیتهاى برجسته حوزه بوده و اكنون كه موقعیت بهترى فراهم شده است باید بیشتر در پى تحقق این ایده باشیم.
امروز غیراز فقه و اصول كه اسكلت دروس حوزه را تشكیل مى دهند نیاز به دروس دیگرى هم هست. برخى از این دروس نیاز ضرورى هر روحانى مى باشد. بنابراین، باید به عنوان دروس عمومى براى تمامى طلاب - در هر رشته اى كه باشند - در نظر گرفته شود. همانطوركه یك طلبه نیاز به اطلاع از ادبیات عرب دارد تا بتواند عبارات عربى كتاب و
سنت را درست بخواند و معناكند، امروز یك روحانى اطلاعات جنبى دیگرى غیراز فقه و اصول نیاز دارد تا بتواند در جامعه موفق باشد. آشنایى با منطق، فلسفه و نیز آشنایى با مبانى علوم انسانى از ضروریات زمان ماست. اینها معلومات عمومى است كه هر روحانى كه مى خواهد در جامعه فعالیت كند باید عالم به آنها باشد.
علاوه بر این لازم است در زمینه علوم انسانى - گذشته از آشنایى همه طلاب - نیروهایى متخصص تربیت شوند. همانطور كه در فقه و اصول مجتهد نیاز داریم، در سایر زمینه ها نیز به متخصص نیاز است. لازم است كسانى در تاریخ اسلام تخصص یابند، كسانى متخصص در فلسفه و كسانى در سایر رشته هاى علوم انسانى كاركنند تا بتوانند نظرات اسلام را در این زمینه ها تبیین كنند.
بسیارى از مسائلى كه در علوم انسانى مطرح مى شود و امروز در دانشگاهها به عنوان آخرین تحقیقات علمى به خورد جوانهاى ما مى دهند با بنیاد دین در ستیز است.
پس باید گروهى از روحانیون به آموختن علوم انسانى بپردازند و به اصطلاحات و زبان آنها آشنا شوند تا بتوانند؛ اولاً، آن شبهات را درست درك كنند و ثانیاً، پاسخى كه قابل فهم آنان و به زبان خود آنان باشد بدهند و بدین طریق از انحراف جوانان مسلمان جلوگیرى شود. ازاین رو باید در برنامه هاى درسى حوزه این دروس براى گروهى به صورت تخصصى (علاوه بر آشنایى به مبانى كه براى همه لازم است) درنظر گرفته شود تا اگر اكنون چنین افرادى نداریم كه بتوانند این شبهات را به خوبى پاسخ دهند، دست كم در آینده عده اى متخصّص در این علوم داشته باشیم. اكنون اكثریت طلاب و فضلا از این مفاهیم اطلاع ندارند، چه رسد به
اینكه بتوانند پاسخگوى شبهات مربوطه باشند.
حتى بالاتر از این، ما نباید منتظر باشیم كه در اروپا یا آمریكا ایده یا مكتبى پیدا شود و مطالبش منتشر شود، به زبانهاى زنده دنیاترجمه شود، آنگاه بعد از آنكه كهنه شد و دشمن كار خودش را كرد و طعمه اش را شكار كرد و به هدفش رسید، به فارسى ترجمه شود و اتّفاقاً یك عالم دینى آنرا بخواند و سپس اگر قادر بود به پاسخ بپردازد. كه اگر هم پاسخى داده شود«نوش دارو بعداز مرگ سهراب» است. این حركتى انفعالى است و كافى نیست، بلكه ما باید آنقدر قوى باشیم كه بتوانیم موضع تهاجمى داشته باشیم؛ قبل از اینكه آنها افكارشان را به ما تحمیل كنند و به مغز جوانهاى ما وارد كنند، ما به آنها هجوم آوریم و بافته هاى فكرى آنها را درهم بریزیم.
اندیشه هاى آنان غالباً ضعیف و همانند تار عنكبوت است؛ «ان اوهن البیوت لبیت العنكبوت» اما در عین حال مردانى با همت لازم است كه با آنها مبارزه كنند و وهن و سستى افكار آنها را آشكار نمایند. و این جز با بكارگرفتن زبان مناسب خودش امكان ندارد.
از سوى دیگر باتوجه به اینكه هربخش از علوم و معارف اسلامى باتعدادى از علوم عقلى و تجربى مربوط مى شود هنگامى مى توان برترى اسلام را در هر عرصه اى ثابت كرد كه از جدیدترین نظریات مربوطه به آن آگاه باشیم و توان بررسى و ارزیابى و مقایسه آنها با نظرات اسلام راداشته باشیم، وگرنه بامطرح كردن یك سلسله كلیات و شعارها نمى توان توجه اندیشمندان جهان رابه حقایق اسلام جلب وحقانیت معارف اسلامى را براى آنان اثبات كرد.در اثر فقدان زبان مشترك امكان تفاهم و بحث هاى تطبیقى بوجود نمى آید و دیگران از معارف اسلام بى اطلاع
مى مانند و حتى گاهى دچار بدفهمى ها و كژاندیشیهایى مى شوند و اسلام رامخالف علم و تمدن و عقل مى پندارند، یا احكام و قوانین اسلامى را بدوى و خشن و نامناسب با جوامع مترقى وپیشرفته مى انگارند و توده هاى میلیونى مردم هم به تبعیت از دانشمندانشان نسبت به اسلام بدبین مى شوند.
در هرحال حجت برایشان تمام نمى شود. و مسئولیت كسانیكه متصدى تبیین و دفاع از اسلام را به عهده دارند آشكار مى شود. از این رو لازم است علاوه بر فقه و اصول، در زمینه علوم عقلى و علوم انسانى به پرورش متخصص اقدام كنیم. یعنى فضلایى راتربیت كنیم كه علاوه بر اینكه اسلام شناس هستند، دست كم در یكى از علوم انسانى تخصص یافته باشند و بتوانند مبانى آن را بررسى و نقاط ضعف آن را نمایان سازند.
از آنچه گذشت آشكار شد كه براى اینكه حوزه بتواند پاسخگوى نیازهاى دینى جامعه باشد و نیز بتواند رسالت خود را مبنى بر نشر معارف اسلامى در سراسر جهان به خوبى ایفا كند باید هم از نظر كمى و هم از نظر كیفى تحولاتى بپذیرد. از جمله، باید در برنامه هاى درسى و تحقیقاتى تجدید نظرهایى انجام گیرد. برنامه اى تدوین شود تا علاوه بر اینكه از اتلاف وقت و هدررفتن نیرو و امكانات جلوگیرى شود، نیروهایى كارآمد وشایسته و متخصص تربیت شوند تا بتوانند به عنوان یك روحانى به ایفاء نقش خود بپردازند.
در زمینه تدوین برنامه اى جامع، در گذشته، اینجانب به اتفاق برخى از
دوستان طرح جامعى فراهم كردیم، اكنون بخش هایى از آن عملى شده و نیز شرایط براى طرح مجدد آن مناسبتر به نظر مى رسد.
براساس این طرح دوران تحصیلى طلاب طى 15 سال زمانبندى شده است. این 15 سال به 3 دوره عمومى، نیمه تخصصى و كاملاً تخصّصى تقسیم مى شود؛ هریك از دوره هاى فوق 5 سال زمان مى برد.
دوره نخستین، یك دوره عمومى است كه طى آن دروس ادبیات عرب، معانى و بیان، منطق، فقه و اصول، علوم قرآنى، تاریخ اسلام، اخلاق و عقاید خوانده مى شود. اینها حداقل معلوماتى است كه هر روحانى(در ساده ترین موقعیتها) باید دارا باشد.
پنج ساله دوم، دوره نیمه تخصصى است و حداقل به 3 دسته تقسیم مى شود: رشته وعظ و تبلیغ، رشته فقاهت و علوم نقلى، رشته علوم انسانى و علوم عقلى؛ در هرسه رشته دروس فقه و اصول، فلسفه و تفسیر قرآن وجود دارد، گرچه سطح و مقدار آنها در هر رشته متفاوت است. هر رشته نیز دروس اختصاصى ویژه اى خواهد داشت.
پنج ساله سوم، كاملاً تخصصى خواهد بود و هریك از رشته هاى سه گانه قبلى در این دوره به چندین رشته كاملا تخصصى منشعب مى شود. بسته به عمق و گستردگى كار و وجود زمینه هاى لازم حتى مى توان بسیارى از جزئیات را به عنوان یك رشته مطرح كرد و بدین طریق به پیشرفت هاى قابل توجهى دست یافت. مثلا كسانى كه علوم نقلى و تعبدى مى خوانند عده اى در حدیث متخصص مى شوند، عده اى در رجال، عده اى در تفسیر، عده اى هم در فقه و اصول كه آن هم رشته ها و شاخه هایى دارد. عده اى براى قضاوت و عده اى براى تدریس تربیت مى شوند و...
علوم انسانى و علوم عقلى نیز خود به دهها رشته تقسیم مى شود، مثلا رشته فلسفه مى تواند در دوره تخصصى عنوانهاى جزئى ترى را مورد برسى قرار دهد. گرایهشاى،كلام (مخصوصاً توجه به كلام و كلام جدید از ضروریات زمان مى باشد.)(1)، عرفان، فلسفه غرب، فلسفه اسلامى، فلسفه هاى تطبیقى، فلسفه علوم، فلسفه حقوق، فلسفه اخلاق و ... مى تواند بخشى از موارد بررسى باشد. یا هریك از رشته هاى علوم انسانى خود به رشته هاى فرعى ترى تقسیم مى شود؛ رشته تاریخ به تاریخ اسلام، تاریخ ادیان، تاریخ باستان، تاریخ معاصر و... . قابل تقسیم است. و سایر رشته هاى علوم انسانى نیز چنین است.
پس از این مرحله، مرحله تحقیق است؛ كسانیكه رشته تبلیغ یا قضاوت یا ... را برگزیده اند به كارهاى عملى و اجرایى مى پردازند و فارغ التحصیلان سایر رشته ها نیز به تدریس و تحقیق خواهند پرداخت.
البته روشن است كه اجراء و تكمیل این طرح نیاز به تشكیل شوراى برنامه ریزى و نظارت دارد تا به همكارى گروههاى دیگرى كه براى تدوین كتب درسى تشكیل مى گردد، تدریجاً مراحل مختلف این طرح به آزمایش گذاشته شود و با استفاده از تجربه هاى عینى و نتایج بدست آمده همواره در جهت تكمیل آن كوشش شود. و نیز دوره هایى براى ارتقاء سطح دروس و كیفیت تدریس اساتید درنظر گرفته شود و مهمتر از همه اینكه یك دوره انتقالى( از وضع موجود به وضع مطلوب) را سامان دهد.
1ـ رهبر انقلاب نیز بارها توجه به رشته كلام را توصیه فرمودند. از جمله، در دیدار با شوراى سیاست گذارى حوزه علمیه قم لزوم توجه به رشته كلام به موازات پرداختن به فقه را توصیه نمودند: طرح مباحث كلامى با توجه به تشكیكهاى فراوانى كه در مسایل اعتقادى مى شود نیازى بسیار جدى است چرا كه بدون تعمیق عقاید و باورها نمى توان محیط ها و انسانها را اسلامى ساخت. روزنامه جمهورى اسلامى، مورخ 1375/06/17
در این طرح علاوه بر اینكه در تمام رشته ها دوره اول و دوم فقه و اصول گنجانده شده، در پنج ساله دوم رشته خاص فقاهت به عنوان یكى از سه رشته اصلى مشخص شده است. و محصلین این رشته عمده وقت خود را صرف فراگیرى فقه و اصول و مقدمات لازم مى كنند. در این پنج ساله متون درسى تدریس مى گردد؛ متونى كه بر اساس اصول تعلیم و تربیت و با توجه به روشهاى پیشرفته و با اولویت دادن به مسایل مورد نیاز جامعه نگاشته مى شود. ضمناً در این دوره طلبه به روش تحقیق و نگارش آشنا مى شود و عملا به كارآموزى و تحقیق در فقه مى پردازد و خود را براى تحقیق در رشته تخصصى فقه در دوره پنج ساله سوم آماده مى كند. در دوره سوم رشته هاى مختلف فقه ایجاد مى شود و در رشته هاى گوناگون از عبادات، معاملات، حقوق و سیاست اسلامى و غیره تخصص مى یابند.
با تخصصى شدن بخشهاى مختلف فقه زمینه براى تحقیقات عمیق در هر رشته با استفاده از وسایل جدید و كتابخانه ها و مراكز علمى جهان فراهم مى گردد. در این برنامه، فقها علاوه بر مهارت در رشته تخصّصى خودشان، با مبانى علوم انسانى و علوم تجربى و ریاضى مربوطه آشنا مى شوند كه تاثیر مهمى در تعمیق و توسعه فقه خواهد داشت. گذشته از این در مسایل فقهى آگاهیهاى خاصى از علوم تجربى، بخصوص براى موضوع شناسى در مسایل اجتماعى، اطلاع از علوم مربوطه اعم از علوم تجربى و علوم اجتماعى ضرورت دارد. البته در گذشته بعضى از علوم، مانند طب و هیئت و ریاضیات در حوزه ها تدریس مى شده و در ابوابى از فقه براى تشخیص موضوعات، مورد استفاده قرار مى گرفته است. مثلا در باب قبله از علم هیئت و در باب ارث از ریاضیات استفاده مى شده است.
ولى امروزه با توجه به پیدایش مسایل مستحدثه و با توجه به پدیدآمدن مكاتب مختلف اقتصادى و اجتماعى ضرورت تخصصى شدن بخشهاى مختلف فقه آشكار شده و تعمق درهر بخش خاص، آگاهى از یك سلسله معلومات مربوط به آن بخش را مى طلبد.
تأسیس بخش آموزش «مؤسسه در راه حق» و پس از آن «بنیاد باقرالعلوم» و اینك «مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى(رحمه الله)» براى دست یابى به اهداف مطرح شده فوق بوده است. ما به این نتیجه رسیده بودیم كه اگر نمى توانیم این اهداف را در كل حوزه تحقق بخشیم، دست كم واحدى نمونه تأسیس نماییم و حداقل گروهى تربیت شوند تا بتوانند بخشى از نیازهاى فكرى و فرهنگى جامعه را برآورند.
خوشبختانه فارغ التحصیلان این مجموعه با استقبال خوبى در جامعه و مراكز فرهنگى مواجه شده اند و همینان میدان دار مبارزه باانحرافات فكرى وعقیدتى مى باشند.
یكى از وجهه هاى انقلاب اسلامى ما انقلاب فرهنگى بود كه پس از پیروزى انقلاب در دانشگاه مطرح گردید. دانشگاهها مدتى براى تحقّق انقلاب فرهنگى و اسلامى شدن كتب درسى تعطیل شد و در این زمینه، تلاشهایى نیز صورت گرفت ولى متأسفانه اهدافى كه از این كار مورد انتظار بود تحقّق نیافت. یكى از علل عدم تحقّق این اهداف كمبود كادر علمى متعهّد در دانشگاهها بود. البته علل دیگرى نیز در این امر دخالت داشت كه، فعلاً جاى بررسى آنها نیست بهر حال، یكى از عمده ترین آنها كمبود كادر علمى دانشگاهها بود. به عنوان مثال، درسى به نام «معارف اسلامى» در برنامه درسى دانشگاهها قرار داده شد تا دانشجویان آموزش اسلامى ببینند ولى متأسفانه با آنكه از حوزه علمیه قم و روحانیون شهرستانها نیز استمداد جستند، نتوانستند براى همین یك درس نیز استادان ذى صلاح به تعداد كافى پیدا كنند. بعضى از افراد كه براى تدریس این درس به دانشگاهها رفتند شاید رفتنشان بیش از نرفتنشان ضرر داشت، زیرا انتظاراتى كه از آنان مى رفت برآورده نشد و اثر منفى بخشید. صلاحیت و توانایى مطلوب را نداشتند و انتظاراتى كه از آنان مى رفت برآورده نشد.
ما مدّعى هستیم كه قرآن كریم و منابع اسلامى مى توانند تمام نیازهاى فرهنگى جامعه را تأمین كنند، هم در بعد عقاید، هم در بعد اخلاق و هم در ابعاد سیاست، حقوق، اقتصاد، و سایر ابعادى كه كم و بیش با مسائل دینى و فرهنگى ارتباط پیدا مى كند. اكنون نمود اسلامى بودن نظام دانشگاههاى كشور به همین دروس معارف اسلامى است. اگر استاد این دروس، از حوزه علمیه قم و سایر حوزه ها تأمین نشود از كجا باید تأمین شود؟ آیا استادان فرنگ رفته باید این نیاز را تأمین كنند؟ آیا براى حوزه ننگ نیست كه خود را تأمین كننده نیازهاى دینى كشور بداند ولى در مدت چندین سال پس از انقلاب نتوانسته باشد براى دروس معارف اسلامى دانشگاه به تعداد كافى استاد كارآمد فراهم سازد؟ آیا این وظیفه جزو وظایف روحانیت و حوزه نیست؟
همانگونه كه بیان شد، یكى از وظایف روحانیت مبارزه فرهنگى است. امروز تمام قدرتهاى دنیا براى مبارزه با اسلام بسیج شده اند و این مبارزه فقط مبارزه نظامى نیست. گرچه هر جا و هر زمانى كه بتوانند از جنگ نیز خوددارى نمى كنند و تا با هر وسیله ممكن نیرو و مقاومت مسلمانان را تضعیف مى كنند.
اساساً مهمترین بعد اسلام بعد فكرى و فرهنگى آن است. اسلام پیش از هر چیز و بیش از هر چیز با عقل، قلب، فكر و اندیشه سروكار دارد. اسلام در جامعه حركت فرهنگى پدید مى آورد و رشد مى دهد و حركتهاى دیگر در سایه آن شكل مى گیرد. در جبهه هاى نظامى، جنگ با توپ و تفنگ و سلاحهاى دیگر نظامى است ولى در جبهه فرهنگى جنگ به شكل دیگرى است. همانگونه كه دشمنان در جبهه هاى نظامى و اقتصادى نقشه هاى فراوانى طراحى مى كنند و بكار مى گیرند، در جبهه
فرهنگى نیز تلاشهاى بسیارى مى كنند و برنامه هاى پیچیده اى را طراحى مى كنند تا ریشه اسلام را در جوامع اسلامى قطع كنند: به نام اسلام و دفاع از آن، كتابها مى نویسند ولى در حقیقت مى خواهند به وسیله آنها عقاید مردم مسلمان را نسبت به دین و مكتب خود تضعیف كنند.
باید توجه داشت كه نبرد فرهنگى خطرناكترین نبردهاست، زیرا مخفیانه است و به آرامى، ریشه اعتقادات مردم را مى خشكاند، بدون آنكه حساسیتى در آنها بهوجود آورد. بنابراین، بر روحانیت لازم است كه مراقب هجوم فرهنگى دشمنان اسلام باشد و در جهت رشد اعتقادات و فرهنگ اسلامى در كشور بیشتر تلاش كند.
از همان آغاز انقلاب، سؤالاتى در باره اقتصاد، سیاست و حكومت اسلامى مطرح مى شد و سؤال كنندگان در صدد مقایسه برآمده و به دنبال یافتن فرقِ اقتصاد، سیاست و حكومت اسلامى با اقتصاد، سیاست و حكومت كشورهاى دیگر بودند؛ در زمینه علوم انسانى، نیز سؤال مى شد كه آیا اسلام با آنها موافق است یا مخالف؟ ولى پاسخ آنها مجمل داده مى شد و فرصتى نبود كه به این مسائل بیشتر پرداخته شود. از زمانى كه مسأله انقلاب فرهنگى مطرح شد و اسلامى كردن دانشگاهها و دروس دانشگاهى برسر زبانها افتاد، به تدریج، كمبودهایى كه در این زمینه ها داریم احساس شد. عدم رشد جریان انقلاب فرهنگى دلایل چندى دارد كه به برخى از آنها اشاره مى شود:
الفـ یكى از دلایل عدم رشد جریان انقلاب فرهنگى كمبود افراد آشنا با مسائل فرهنگى بود. تعدادى را نیز كه در این زمینه كارآمد بودند، مانند
شهید مطهرى و امثال او، دشمنان از ما گرفتند، اگرچه با وجود آنها نیز نیازها كاملاً رفع نمیشد.
بـ برخى از مسئوولان و دست اندركاران امور، اهمیت مسائل فرهنگى را چنانكه باید و شاید درك نمى كنند. البته با توجه به سوابق تحصیلى و اطلاعات اسلامى آنها، نمى توان توقع بیشترى داشت. هر كدام از آنها در یك رشته تخصّص دارند و فقط اهمیت مسائلى را كه در آن تخصّص دارند، خوب درك مى كنند و همت خود را نیز بیشتر صرف آن مسائل مى كنند؛ مثلا، یك فرمانده ارتش مدتى در دانشكده افسرى تحصیل مى كند و پس از گذراندن دوره تحصیلات، كار خود را در بخش خاصى از ارتش انجام مى دهد. از او انتظار مى رود كه بتواند كار خود را در ارتش به درستى انجام دهد. نمى توان از او انتظار داشت كه اهمیت مسائلى از قبیل مسائل عقیدتى، فكرى و... را بخوبى درك كند، زیرا تخصّص او در این زمینه ها نیست.
مسؤولان وزارتخانه ها نیز اگر در حرفه خود متخصّص و باتجربه باشند و كارهاى خود را به نحو احسن انجام دهند باید از آنها ممنون باشیم؛ مثلا، نباید از وزیر راه انتظار داشت كه مسائل فرهنگ اسلامى را بخوبى درك كند. اما به هر حال، تمام امكانات در دست اینگونه افراد است: توزیع نیروها، تخصیص بودجه و مسائلى از این قبیل زیر نظر آنها انجام مى شود.
اشكال از اینجا بهوجود مى آید كه این افراد نمى توانند نقش مؤثّرى در فعالیتهاى فرهنگى و تبلیغى، چه در داخل كشور و چه در خارج از آن، داشته باشند. به فرض، اگر بخواهیم گروهى را براى تبلیغ و اشاعه فرهنگ اسلام به كشورى مانند پاكستان، هندوستان یا كشورهاى دور افتاده اى
مانند كشورهاى آفریقایى، كشورهاى جنوب شرقى آسیا، كشورهاى اروپایى و كشورهاى آسیاى دور، كه زمینه فعالیتهاى تبلیغى بسیار مناسبى دارند، اعزام كنیم با مشكلات بسیارى مواجه خواهیم شد: اولا، باید اعضاى این گروه براى تبلیغ آمادگى لازم داشته باشند و این امر به كمبود مبلّغ ذى صلاح در حوزه علمیه مربوط مى شود. ثانیاً، بر فرض، اگر گروهى با تمام خصوصیات لازم آمادگى اعزام به خارج را داشته باشد، با مشكلاتى از قبیل كمبود ارز و سایر امكاناتى كه باید در اختیار آنها قرار گیرد مواجه خواهد شد.
در هر حال اینها مشكلاتى است كه در تصمیم گیریهاى سطوح بالا وجود دارد. اگر بنا باشد كه یك گروه فقط براى تبلیغات به كشورى اعزام شود و به هزینه و امكانات زیادى هم نیاز داشته باشد، چندان مورد توجه قرار نمى گیرد. بلى، اگر در مسیر امور سیاسى باشد ممكن است كم و بیش مورد استقبال واقع شود.
جـ یكى از خصوصیات مسائل فرهنگى این است كه اثر آنها بزودى احساس نمى شود. فقر فرهنگى مانند فقر اقتصادى گلوگیر نیست. وقتى تورّم یا بیكارى در كشور زیاد مى شود همه را متوجه خود مى كند و مسؤولان را به فكر چاره جویى مى اندازد، برخلاف نیازهاى فرهنگى كه چندان ملموس نمى باشد. مسؤولان ابتدا به سراغ مسائلى مى روند كه بیشتر ایجاد فشار و ناراحتى مى كند. مردم نیز براى اصلاح امور فرهنگى چندان اصرارى به دولت ندارند، چون در زمینه هاى فرهنگى نیاز شدیدى احساس نمى كنند. در كابینه دولت، كمیسیونهایى وجود دارد كه در هر كدام چند وزیر در مسائل مشترك یكدیگر همكارى مى كنند. شاید یكى از مهمترین آنها كمیسیون اقتصادى باشد كه وزراى
كشاورزى، صنایع، دارایى و برنامه و بودجه در آن با یكدیگر همكارى مى كنند. پس از گذشت هفت سال از پیروزى انقلاب، براى اولین بار یكى از وزرا پیشنهاد كرده بود كه یك كمیسیون فرهنگى نیز تشكیل شود؛ یعنى، تا آن زمان حتى نیازى را نیز در این مورد احساس نكرده بودند!
دانشگاه، در جامعه ما، بدین منظور تأسیس گردیده است كه افرادى متخصّص براى انواع فعالیتهاى اجتماعى؛ اعم از كشاورزى، صنعتى، اقتصادى، ادارى، سیاسى، و سایر زمینه ها؛ پرورش دهد تا نیازهاى جامعه در زمینه نیروهاى انسانى مرتفع گردد. ولى متأسفانه طبق آنچه از مسؤولان و دست اندركاران دانشگاهها شنیده مى شود وضع دانشگاهها چندان رضایتبخش نیست، هم از نظر علمى، هم از نظر اخلاقى و هم از نظر سیاسى، در حالى كه در جمهورى اسلامى، این سه (علم، اخلاق و سیاست) پیوند نزدیكى با هم دارند.
بر اساس اخبار مستندى كه از گوشه و كنار كشور به گوش مى رسد و كم و بیش تحقیقات آمارى و علمى نیز آن را اثبات مى كند، وضیعت اخلاق و عقاید دینى در دانشگاهها بسیار ناراحت كننده است. تحقیقاتى كه انجام شده، سیر نزولى عقاید دینى را در طول دوران تحصیلات دانشگاهى نشان مى دهد. این تحقیقات كم و بیش از مجالس عیش و نوش، شب نشینى ها، فسادهاى جنسى و استعمال مواد مخدّر نیز خبر مى دهد. اقدامات انجام شده نیز نتوانسته است تا كنون كاملاًاز این انحرافات جلوگیرى كند.
بررسى علل این پدیده اجتماعى و اینكه چرا این وضع بهوجود آمده است یك كار تحقیقى جامعه شناسانه است. بجاست كه در این مسأله مطالعه شود كه چه عواملى موجب این وضع شده است. پیش از آنكه چنین بررسیهاى دقیق و جامعى انجام شود، چند عامل روشن و واضح وجود دارد كه چنین وضعى را ایجاب مى كند. در اینجا به برخى از آنها اشاره مى شود:
الفـ كتاب یك ركن اساسى دانشگاه است. متأسفانه كتب درسى دانشگاهها توسط غربیها نوشته شده است و اساس تفكّر علوم انسانى در غرب، در تمامى رشته ها، بر ماده گرایى و اصالت ماده استوار است و اصل موضوع تمام رشته هاى علوم انسانى كه امروزه در دانشگاهها تدریس مى شود این است كه فقط ماده قابل تجربه است و علم با ماوراى ماده كارى ندارد. گاهى نیز در لابلاى كتب مطرح مى شود كه اصلا ماورایى براى ماده وجود ندارد. استادانى نیز كه این كتب را تدریس مى كنند مطالب را به گونه اى بیان مى كنند كه گویى وحى مُنزَل است. هیچ نقد و بررسى انجام نمى گیرد و اشتباهات كتابها به دانشجویان گوشزد نمى شود. این گونه كتابها چنین وضعیت و ذهنیتى را بهوجود مى آورد، بخصوص اگر عوامل خارجى نیز دخالت داشته باشد.
بـ عامل دیگرى كه موجب این وضع شده مربوط به استادان است. در سالهاى 1360ـ1361، كه دانشگاههاى كشور بازگشایى شد، با وجود آنكه تعداد دانشجویان نسبت به زمان حال بسیار كم بود و تعدادى از آنها نیز در جبهه ها و یا جهاد سازندگى مشغول فعالیت بودند و عملا نمى توانستند در دانشگاه حضور پیدا كنند، ما براى همین تعداد اندك بقدر كافى استاد نداشتیم؛ لذا دولت مجبور شد از استادانى كه به خارج
رفته بودند دعوت به همكارى كند و به آنها امتیازاتى نیز بدهد. بدین ترتیب، دولت حاضر شد با دادن اجازه خروج ارز، پرداخت حق التدریس هاى گزاف و امتیازاتى از این قبیل به آنها تعداد استاد مورد نیاز را تأمین كند. عده كمى از آنها كه سوابق سوء سیاسى داشتند خود حاضر به بازگشت نشدند، بقیه استادانى كه چه بسا طاغوتى و یا حتى غیر مسلمان هم بودند، خواه در رشته هاى علوم تجربى و خواه در رشته هاى علوم انسان، وارد كشور شده و به كار گرفته شدند.
متأسفانه در نظام جمهورى اسلامى، برخى افراد متشخّص مطالبى را مطرح مى كنند كه ریشه تمام عقاید دینى را قطع مى كند و جایى براى اثبات كوچكترین اصل دینى باقى نمى گذارد. در سخنرانیها، كلاسهاى درس دانشگاه، مقالات و سایر موقعیتهاى مناسب این مسائل مطرح مى شود. بعضى نیز تصور مى كنند كه اگر آن شخص قابل اعتماد نبود اجازه نمى دادند كه در رادیو سخنرانى كند یا مقالات خود را در فلان مجله دولتى به چاپ برساند.
جـ به دلایل گوناگون، بسیارى دانشجویان نسبت به نظام كشور گرایش قوى ندارند. این یكى دیگر از عللى است كه برنامه هاى اسلامى و دینى در دانشگاهها رونق نمى گیرد. دانشجویانى كه از قشر مستضعف جامعه هستند بیشتر گرفتار مشكلات اقتصادى مى باشند و آنها كه به دنبال خوشگذرانى هستند، به دلیل آنكه دولت اسلامى به آنها اجازه ارتكاب فساد نمى دهد، با نظام كشور رابطه خوبى ندارند و اگر حركتى بهوجود بیاید كه بتواند پشتوانه اهداف آنها باشد، از آن استقبال مى كنند. این عده حركتهاى اسلامى را دولتى قلمداد مى كنند و مى پندارند كه دولت پول صرف مى كند تا این حركتها صورت گیرد. اگر گروهى به دولت تعلّق
نداشته باشد و در دانشگاه نیز از امتیازى برخوردار نباشد و كارى اسلامى انجام دهد، به طور طبیعى، اگر بازدهى داشته باشد دیگران بدان جذب مى شوند.
همانگونه كه اشاره شد وضع دانشگاههاى ما براى كشور و نظام اسلامى مطلوب نیست. بنابراین، لازم است براى بهبود اخلاق و عقاید دینى دانشجویان اقدامات جدّى انجام گیرد. در اینجا به برخى از عواملى كه مى تواند از گسستگى اخلاق و عقاید مذهبى جلوگیرى كند اشاره مى شود:
الفـ استادان متعهد: استاد متعهد نقشى بس مؤثر در جلوگیرى از اشاعه رذایل اخلاقى در میان دانشجویان دارد. پس استادان محترم دانشگاهها باید به مسؤولیت خطیر خود توجه داشته باشند. استاد متعهد و انقلابى خود را سرباز اسلام مى داند و نباید بگوید كه اگر من بخواهم تحقیق كنم هر ساعت فلان مبلغ پول درمى آورم. نباید بگوید كه من فقط هفته اى چند ساعت نسبت به دانشگاه تعهد دارم و اگر همان مقدار ساعت را براى تدریس اختصاص دهم كافى است و بیش از آن وقت ندارم و باید به امور اقتصادى و مسائل روزمره زندگى خود بیشتر بپردازم. این فكر انقلابى نیست و فكر كسانى نیست كه انقلاب اسلامى را پدید آوردند و در جبهه هاى حق بر علیه باطل مقاومت كردند. استادان متعهد و دلسوز باید بیش از پیش تلاش كنند و به پرورش مغزهاى متفكّر و متعهّد همت گمارند.
بـ رابطه صمیمى و عاطفى میان استادان متعهد و دانشجویان: در این
كار باید استادن پیشقدم شوند. به عنوان مثال، چند نفر استاد و دانشجو شبهاى جمعه پس از نماز در مسجد دانشگاه گرد هم جمع شوند و یك بحث علمى را شروع كنند؛ یكى كنفرانس بدهد و دیگران نقد كنند؛ دوستانه در كنار هم بنشینند و در یك جوّ صمیمى به مباحثه علمى بپردازند. سایر دانشجویان نیز وقتى آنها را ببینند ترغیب مى شوند كه در جلسات آنها شركت كنند و همان شور و شوق اوایل انقلاب در آنها زنده خواهد شد. در این صورت، كارهاى فوق جنبه سیاسى نیز نخواهد داشت تا برخى به دلیل سیاسى بودن آنها از مشاركت اجتناب ورزند. اگر در هر دانشكده اى چنین گروهى بهوجود آید كه با هم در ارتباط باشند و برنامه هاى خود را هماهنگ كنند و از امكانات استفاده كنند امیدى هست كه وضع دانشگاهها بهبود یابد؛ وگرنه، فقط با یك پیشنهاد و اظهار درد مشكلى حل نمى شود.
جـ تشكیل هسته هاى منسجم و سراسرى در دانشگاههاى كشور: این هسته ها باید با هم در ارتباط باشند و به صورت شبكه اى درآیند؛ مثلا، در یك دانشگاه از مجموع دویست نفر استادى كه وجود دارند، دست كم، درصدى از آنها متعهّد و علاقه مند به دین هستند؛ در میان دانشجویان نیز مى توان گروهى دانشجوى متعهد و حزب اللّهى پیدا كرد. باید سعى شود كه نخست همین استادان و دانشجویان هسته اى تشكیل دهند و براى تقویت آن، بین استادان و دانشجویان، از لحاظ فكرى و عاطفى، ارتباط محكمى برقرار گردد: از طریق سخنرانیها، مقالات، سیر مطالعاتى منظم و امكانات لازم دیگر، بنیه هاى فكرى و عقیدتى آنها تقویت شود. چنین گروهى مى تواند جوّ دانشگاه را قبضه كند و در اصلاح آن تأثیر بسیارى بگذارد، همانگونه كه در اوایل انقلاب جوّ دانشگاه بیشتر در دست
منافقان بود و آنها على رغم تعداد اندكى كه داشتند توانسته بودند با جدّیت و پشتكار خود بر آن مسلط شوند. البته خداوند، به وسیله همین دانشجویان حزب اللّهى و كارهاى نادرست منافقان، آنها را رسوا كرد.
دـ استفاده از سهمیه ارگانها: این عامل نیز مى تواند به اصلاح و سالم نگهداشتن محیط دانشگاه كمك كند، زیرا ارگانهاى دولتى اسلامى هستند و افرادى كه در آنها به كار مشغولند غالباً افراد خوبى هستند. اولین فایده استفاده از سهمیه ارگانها این است كه دست كم افرادى كه وارد دانشگاه مى شوند كافر از آن بیرون نمى روند. ما امروز شاهدیم كه گاه دانشجو مسلمان و متعهّد وارد دانشگاه مى شود و در آخر، با عقاید متزلزل، بلكه بدتر از آن، كافر از دانشگاه خارج مى شود. اگر بتوان كارى كرد كه عقاید اسلامى دانشجویان در دانشگاه حفظ شود و دستخوش انحراف نشود، كار بسیار بزرگى انجام شده است.
هــ تلاش همگانى: تنها دولت در قبال اینگونه مسائل مسؤول نیست، بلكه همه مردم مسؤولیت دارند. اگر بگوییم كه مسائل فكرى دانشگاه را حوزه و مسائل ادارى و مالى آن را دولت حل مى كند و دیگران هیچ مسؤولیتى ندارند، روز به روز وضع دانشگاهها بدتر از این خواهد شد. هر فرد باید فرض كند كه فقط خود اوست و هیچ كس دیگرى نیست كه كار كند و اگر شخص دیگرى پیدا شد، چه بهتر، وگرنه همه باید به تنهایى كارها را انجام دهند. هر وقت این فكر در ما پیدا شود مى توانیم به آینده درخشانى امیدوار باشیم. در غیر این صورت، اگر هر كسى منتظر باشد تا دیگرى كار را شروع كند و بخواهد از او دنباله روى كند هیچگاه كارى انجام نخواهد شد.
دشمن براى مقابله با اسلام راههاى گوناگون را آزموده است. گرچه آنها هر وقت لازم بدانند از فشارهاى سیاسى، اقتصادى و حتى نظامى براى تضعیف اسلام و مسلمین دریغ نمىورزند، ولى مسائل فرهنگى ویژگیهایى دارد كه آنها را تشویق مى كند تا به تهاجم فرهنگى بیشتر اهمیت دهند. این راه هم براى آنها كم خطرتر و ارزانتر است و هم براى رسیدن به اهداف پلید آنها ثمربخش تر. چنان كه روشن است، تهاجم دشمن در جبهه فرهنگى بسیار گسترده و عمیق است. اگر در هر یك از ابعاد فرهنگ دقت كنیم به نحوى شاهد این تهاجم خواهیم بود.
خطر عمده تهاجم فرهنگى این است كه، برخلاف تهاجم نظامى، همگان آن را احساس نمى كنند كه بخواهند در مقابل آن بسیج شوند. در این تهاجم، دشمنان از طرق متعدد، مردم را ناآگاهانه در خدمت این تهاجم مى گیرند. باتوجه به مطالبى كه ذكر شد، تهاجم فرهنگى به بحثهاى بسیار مفصلى نیاز دارد ولى در اینجا فقط به جنبه اى از آن كه مربوط به عقاید و افكار است اشاره مى شود.
پیش از شروع بحث، لازم است نسبت به مسؤولیت حوزه و روحانیون و هر مسلمان آگاه نسبت به این مسائل تذكّر داده شود:
ما امروز در جبهه فرهنگى در مقابل كفر جهانى قرار داریم؛ لذا نباید به فكر استراحت و رفاه باشیم. آنها، باتمام توان و از همه سو، به ما حمله كرده اند اما همه مردم آن را درك نمى كنند. اینگونه خطرات را فردى مانند رهبر معظّم انقلاب بخوبى درك مى كند. ایشان مى فرماید: «این كار آنها
شبیخون فرهنگى است». گاهى نیز از آن به «غارت فرهنگى» تعبیر مى كنند. اما دیگران تصور مى كنند كه مسأله مهمى نیست و به كار خود مشغولند.
امروز كشور ما در جبهه فرهنگى صحنه نبرد تحصیل كردگان متعهّد در مقابل نیروهاى دشمن است. آگاهى از وضع رو به وخامت موجود موجب نمى شود كه دیگران از زیر بار مسؤولیت شانه خالى كنند و همه چیز را به حال خود رها سازند و هیچگونه اقدامى نكنند بلكه همه باید با هوشیارى تمام سعى كنیم كه اوضاع و احوال را بخوبى بشناسیم و با كمال اخلاص و استعانت از خداى متعال و توسل به اولیاى دین(علیهم السلام) بقدر وسع و توانایى خود، تلاش كنیم.
در برخى از اخبار مربوط به آخرالزمان، این مسائل پیشگویى شده است. ممكن است گفته شود كه این مسائل، به هر حال، پیش خواهد آمد و ما چون نمى توانیم كارى كنیم باید فقط نظاره گر باشیم. این برداشت به هیچوجه درست نیست و نباید دچار چنین توهّماتى شد، زیرا صرف دانستن این مطلب كه چنین اتفاقاتى پیش خواهد آمد بارى از دوش ما برنمى دارد و اینگونه مسائل از امور تكوینى است و اخبار وارده در باره آنها هیچگاه وظایف تشریعى ما را تغییر نخواهد داد. ما در حدّ توان و امكاناتى كه در اختیار داریم موظفیم كوشش و تلاش كنیم و بدون شك، نتیجه همان است كه خداوند بخواهد.
عوامل بسیارى وجود دارد كه مانع از عمل كردن انسان به مسئوولیتهاى خود مى شود: گاهى افراد به عذر و بهانه متوسل مى شوند؛ چنان كه در زمان جنگ نیز چنین بود و عده اى عذر مى آوردند كه كارهاى واجبترى دارند. گاهى هم به دلیل كمبود امكانات، بهانه مى گیرند. هیچ كدام از این بهانه ها نمى تواند رافع تكلیف باشد. ما در هرحال مكلفیم
به مسؤولیتهاى خود عمل كنیم. گرچه امكانات كم است ولى اگر ما حركت كنیم خداوند امكانات را فراهم مى سازد. تجربه این مطلب را به اثبات رسانده است.
اگر تصور این است كه چون امكانات مادى براى فعالیتهاى دینى و فرهنگى وجود ندارد پس نباید كارى انجام داد، باید گفت كه تجربه اثبات نموده است كه در صورت وجود تلاش مخلصانه خداوند وسایل كار را فراهم مى سازد.
دشمنان بشدت از اسلام مى ترسند و اگر با جمهورى اسلامى مخالفت مى كنند به این دلیل است كه دولت و كشور ما از اسلام دفاع مى كند. آنان مى دانند كه اگر اسلام پابرجا شود و توده هاى میلیونى مسلمانان جهان متوجه مكتب خود شوند، تمام منافع ابرقدرتها به خطر مى افتد و حتى ممكن است یك ابرقدرت اسلامى در جهان بهوجود آید. علاوه بر آن، پیشرفت و نفوذ اسلام در میان غیر مسلمین نیز مى تواند مانع بزرگى بر سر راه خودسرى ها و جنایتهاى قدرتهاى بزرگ باشد. با توجه به آنچه ذكر شد، طبیعى است كه دشمن به ریشه هاى عقیدتى مسلمانان حمله مى كند تا نیروى محركه مسلمانان، یعنى اسلام عزیز، را از آنها بگیرد. عوامل و مجریان این انحرافات یا دشمنان داخلى هستند و یا دوستان ابله آنها.
برخى افراد جامعه ما در واقع به اسلام معتقد نیستند ولى براى فریب مردم به دیندارى تظاهر مى كنند و از اسلام و قرآن دم مى زنند تا مقاصد شوم خود را عملى سازند. در كنار این عده، عوامل دیگرى نیز هستند كه واقعاً به اسلام، قرآن و تشیع عقیده دارند ولى در اثر عوامل گوناگون
اجتماعى و روانى، تحت تأثیر افكار گروه اول واقع شده اند و به خیال خود، براى خدمت به اسلام و جلب طبقات روشنفكر، بعضى از عقاید اسلامى را كتمان و یا تحریف مى كنند. در این میان، دشمنان خارجى از هر دو گروه استفاده مى كنند و در صورت لزوم آن را نیز تقویت مى كنند.
محور فعالیتهاى دو گروه فوق (دشمنان داخلى و دوستان نادان) پخش افكار مسموم و ترویج عقاید انحرافى مبتنى بر انكار غیب است. آنان دقیقاً در مقابل قرآن موضع گرفته اند. شرط استفاده از قرآن ایمان به غیب است ولى آنان در مقابل قرآن مى گویند كه اصلا چیزى ماوراى محسوسات (غیب) وجود ندارد. آنها تا آنجا پیش رفته اند كه خدا را به عنوان «قوانین حاكم بر هستى» معرفى مى كنند.
در حوزه علمیه نیز افرادى وجود داشتند كه خدا را به «نظام ریاضى عالم» تفسیر مى كردند و مى گفتند كه پدیده هاى این جهان مبتنى بر یك سلسله قوانین فیزیكى، شیمیایى و سایر قوانین طبیعى است و آنها نیز به نوبه خود تابع یك سلسله فرمولهاى ریاضى هستند كه این فرمولهاى ریاضى همان «خدا» مى باشد. متأسفانه این افراد در لباس روحانیت بودند و براى جوانها و افراد ساده و حتى در بعضى مؤسسات رسمى تدریس مى كردند.
آنها بدون اینكه لفظ «غیب» را انكار نمایند، با مصادیق آن بشدت مبارزه مى كنند؛ مثلا، سخن فلاسفه را، مبنى بر اینكه «عالم غیبى وجود دارد»، كذب و «مجرّد» را وهم مى دانند. آنان حتى مى گویند كه خدا نیز از نظر قرآن مجرّد نیست و به آیه شریفه «فأَینَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ»(1) استدلال مى كنند.
عده دیگرى خدا را به عنوان سمبل حكومت جهانى واحد معرفى
1ـ بقره: 115.
مى كنند و مى گویند كه چون اسلام مى خواهد حكومت جهانى واحد تشكیل دهد به چنین سمبلى نیاز دارد.
گاهى مى گویند: «خدا یعنى ناموس طبیعت و اجتماع» و گاهى خدا را هم انكار مى كنند و اعتقاد به آن را خرافه پرستى و اندیشه اى ایده آلى معرفى مى كنند. معجزاتى را نیز كه در قرآن كریم آمده است به حوادث مادى تفسیر مى كنند؛ مثلا، خشك شدن دریا را براى حضرت موسى(علیه السلام)جزر و مدّ دریا و باردار شدن حضرت مریم(علیها السلام) را از سنخ بكرزایى قلمداد مى كنند. تكیه گاه همه این تعابیر انكار غیب و ماوراى ماده است.
اصولا آنان تلاش مى كنند تا اسلام را از ماوراى ماده جدا كنند و بگویند كه اسلام دینى نیست كه مانند مسیحیت، بودایى، برهمایى و سایر ادیان به ما وراى ماده، غیب، مجردات و آخرت دعوت نماید، بلكه اسلام دینى است كه قبل از همه چیز و یا تنها به همین زندگى مادى دنیوى دعوت مى كند و هدف این دین بهزیستى، بهپرورى و آسایش در این جهان است. بنابراین، علما و روحانیان را متهم مى كنند كه اسلام را به غلط به صورت یك دین آخرتگرا معرفى كرده اند و مسائل دنیوى و عینى را از آن حذف كرده اند.
از جمله تحریفاتى كه سعى مى كنند در عقاید اسلامى ایجاد كنند این است كه «آخرت» را به گونه دیگرى معنا كنند. آنها مى گویند: «منظور از آخرت خدمت به اجتماع یا دوران تكامل بشر یا جامعه طراز نوین توحیدى است. بهشت جامعه بى طبقه و جهنم جامعه طبقاتى است.» در همین راستاست كه مى گویند: «احكام اسلام ابدى نیست بلكه متعلق به دوره خاصى از تكامل بشر است كه داراى وضعیتى خاص مى باشد و اكنون كه آن وضعیت تاریخى عوض شده است باید آن احكام نیز تغییر یابد.»
همه ما، كم و بیش، با وضع حوزه و دانشگاه در رژیم سابق آشنا هستیم. در رژیم گذشته، درست در نقطه مقابل آنچه كه مى بایست عمل شود، در جهت اختلاف و جدایى میان نهادها و مؤسسات تلاش مى شد. براى جدایى حوزه و دانشگاه از یكدیگر تلاشهاى بیشترى صورت مى گرفت. اما افراد متعهدى مانند آیت اللّه شهید مطهرى، شهید دكتر مفتح، شهید دكتر بهشتى و شهید دكتر باهنر(رحمهم الله) به این نقطه ضعف پى برده بودند و با فداكارى بسیار تلاش مى كردند كه پیوندى میان حوزه و دانشگاه بهوجود آورند.
كارى را كه این بزرگان در آن زمان انجام دادند ثمرات ارزنده اى ببار آورد. خداوند ارواح آن شهداى بزرگوار را با اولیاى خود محشور فرماید و پاداشى درخور كرم خود به آنها عنایت كند. به ما نیز توفیق دهد كه وظایف اجتماعى و اسلامى خود را بهتر بشناسیم و به آنها عمل كنیم. به بركت همین ارتباط محدودى كه در آن زمان میان حوزه و دانشگاه بهوجود آمد، دانشجویان عزیز ما كم و بیش با فرهنگ اسلام و نظام ارزشى آن آشنا شدند و توانستند در بُعد سیاسى نیز با برادران روحانى خود همكاریهایى داشته باشند و دیدیم كه این همكاریها چه تأثیر عظیمى در پیروزى انقلاب داشت.
پس از پیروزى انقلاب، توقّع بحق ملت مسلمان ما این بوده و هست كه این دو مركز علمى هرچه بیشتر به هم نزدیك شوند. امام امت(قدس سره) نیز همیشه تأكید مى كردند كه حوزه و دانشگاه باید با یكدیگر همكارى كنند و براى رفع نقایص هم تلاش نمایند. در این زمینه، كارهایى نیز انجام گرفت كه باید از دست اندركاران و كسانى كه زحمت كشیده اند تشكر كرد. ولى آنچه مهم است این است كه باید به نقاط ضعف خود توجه كنیم و بدانیم كه انجام چه كارهایى لازم است و تا كنون انجام نشده است. اگر اشتباهاتى در كارها وجود دارد باید تصحیح شود و بیش از این اجازه ندهیم كه جامعه انقلابى و فداكار ما، كه همه چیز خود را وقف اسلام كرده است، از بركات وحدت حوزه و دانشگاه محروم بماند.
در این راستا، كارهاى ارزنده اى نیز انجام شده است. یكى از این كارها تأسیس «دفتر همكارى حوزه و دانشگاه» مى باشد. طرح تأسیس این دفتر از سوى حوزه داده شد و حوزه بدین وسیله صلاحیت خود را براى ارائه طرح به منظور بهبود مسائل فرهنگى اثبات كرد. ثمره وجود این دفتر، علاوه بر تفاهمهایى كه بین استادان حوزه و دانشگاه بهوجود آورد، كتابهایى بوده كه بعضى از آنها منتشر شده است و برخى دیگر نیز بزودى منتشر خواهد شد. كتابهاى درآمدى بر جامعه شناسى اسلامى، درآمدى بر اقتصاد اسلامى و... تا كنون از سوى این دفتر منتشر شده است. كتاب درآمدى بر حقوق اسلامى و كتب دیگرى در زمینه هاى روان شناسى اسلامى و علوم تربیتى از دیدگاه اسلام نیز در دست تهیه است. این تلاشها ثمرات بسیارى براى جامعه ما، بویژه دانشگاه ببار آورد ولى باید گفت كه آنچه انجام شده، در برابر آنچه كه باید انجام شود، بسیار اندك است.
نكته اى كه در اینجا باید بدان اشاره شود این است كه با آنكه در مؤسسات آموزشى دانشگاه و حوزه نقاط مثبت فراوانى وجود دارد و خدمات ارزنده اى، بخصوص پس از پیروزى انقلاب اسلامى، انجام گرفته است ولى هرنهاد زنده اى باید همیشه در صدد باشد تا نقاط ضعف خود را بشناسد و آنها را برطرف كند. همچنان كه براى خودسازى نیز ضرورت دارد كه هر فردى به عیوب خود توجه كند و حتى از دیگران بخواهد كه عیوبش را به او معرفى كنند. امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «اَحَبُّ اِخْوَانی اِلَىَّ مَنْ اَهدى اِلَىَّ عُیُوبی»(1). بهترین ارمغان دوست براى دوست خود این است كه عیوبش را به او گوشزد كند. اگر چنین نباشد دست كم هر فردى در حال توقف و ركود مى ماند و ترقّى و تعالى پیدا نمى كند.
جامعه نیز چنین است. هر مؤسسه، تشكیلات و نهاد اجتماعى باید در صدد باشد كه نقاط ضعف خود را شناسایى كند و از دیگران نیز تقاضا كند كه از آن انتقاد كنند، البته انتقاد دلسوزانه و سازنده، نه انتقاد كوبنده و انتقام گیرانه. اگر انتقاد در فرد و جامعه وجود نداشته باشد اولین ضرر آن ركود است كه در نهایت منجر به سقوط خواهد گردید. ما نباید به كارها و خدماتى كه انجام شده است قانع باشیم. نقاط قوتى كه در مراكز آموزشى حوزه و دانشگاه وجود دارد از نعمتهایى است كه خداى متعال عطا فرموده است و با تلاش مسؤولان متعّهد بهوجود آمده است و باید از آنها قدردانى كرد. اما بیش از آن، باید نقاط ضعف را پى جویى كرد.
مقامات حوزه و دانشگاه باید ببینند كه چه نقاط ضعفى در كار مراكز علمى آنها وجود دارد. شناخت این نقاط ضعف موجب مى شود كه تلاش
1ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 78، ص 249، روایت 108، باب 23.
بیشترى براى رفع آنها انجام گیرد. بنابراین، یكى از كارهایى كه افراد متعّهد در ارگانها باید انجام دهند این است كه نقاط ضعف یكدیگر را گوشزد كنند.
طلاب و روحانیون باید مواظب باشند و به مسؤولیتهاى خود توجه كنند. مبادا روزى از آنها سؤال شود كه چرا براى اصلاح امورى كه توان انجام آن را داشتید كارى نكردید و جوابى نداشته باشند. با وجود آنكه كسب معلومات ویژه براى رفع نیازهاى فرهنگى كشور لازم است، نباید به معلومات گذشته اكتفا كرد. در حالى كه موج شك و انحراف در عقاید جوانان رسوخ كرده و صلابت عقاید و افكار اسلامى را تهدید مى كند، شایسته نیست كه روحانیون دست روى دست بگذارند و بگویند كه بزرگان در چند دوره درس خارج شركت مى كردند و هر دوره كه تمام مى شد دوباره در دوره جدید درس حاضر مى شدند تا ببینند مطلب جدیدى در آن هست یا خیر. نباید گفت: به ما چه ربطى دارد كه دانشگاه چنین احتیاجى دارد. اگر، خداى نكرده، چنین روحیه اى وجود داشته باشد، آیا در روز قیامت پاسخى خواهیم داشت؟
حضرت امام خمینى(قدس سره) با دلسوزى فراوانى، در نامه ها، بیانیه ها و وصیت نامه خود در باره حوزه و دانشگاه تأكید كرده اند ولى متأسفانه آنچنان كه باید به نداى ایشان پاسخ مثبت داده نشده است.
امروز مسؤولان دانشگاهها مى گویند كه «آقایان روحانى به دانشگاه تشریف بیاورند تا از علوم، معارف، اخلاق و تربیت روحانیون استفاده شود» و هیچ مانعى در سر راه این كار وجود ندارد. اكنون دیگر زمان
طاغوت نیست كه اگر روحانى پاى خود را به دانشگاه گذاشت او را با توهین بیرون كنند بلكه با عزت و احترام از روحانیون دعوت مى شود. امروزه با تمام كمبودهایى كه در نظام هست و بافتهاى نامطلوب كه در بسیارى از وزارتخانه ها وجود دارد، پذیرفته شده است كه به تحصیل كردگان حوزه علمیه مدركى معادل لیسانس و فوق لیسانس بدهند و آنها را رسماً در دانشگاهها استخدام كنند. روحانیون باید این فرصتها را غنیمت بشمارند و خود را براى پذیرش این مسؤولیتها آماده كنند.
گاهى تصور مى شود كه مراد از وحدت حوزه و دانشگاه وحدت فیزیكى و خارجى است و اكنون كه نظام اسلامى بهوجود آمده است، نظام دانشگاهى و نظام حوزوى نیز باید در یكدیگر ادغام شوند و تعدّدى در نظام آموزشى نباشد. سپس این سؤال مطرح مى شود كه این وحدت چگونه باید صورت گیرد؟ آیا باید یكى از آنها حذف شود و دیگرى باقى بماند؟ یعنى یكى مثل دیگرى شود؛ مثلا، حوزه به دانشگاه تبدیل شود یا بعكس؟ یا اینكه هر دو حذف شوند و نظام تحصیلى جدیدى بهوجود آید كه بینابین و یا جامع هر دو باشد؛ نه حوزه باشد و نه دانشگاه، بلكه جامع امتیازات هر دو باشد؟
به نظر مى رسد كه این بحث از ریشه اشتباه است. هرگز كسانى كه وحدت حوزه و دانشگاه را مطرح كرده اند منظورشان وحدت فیزیكى آن دو نبوده است.
آنچه معقول است و باید تحقق پیدا كند این است كه حوزه و دانشگاه هدف واحدى را در نظر بگیرند و براى تحقق آن دوشادوش هم تلاش
كنند. این وحدت با وحدتى كه در میان سایر اقشار ملت مطرح است فرقى ندارد. در آن مورد، هیچ كس نمى گوید كه مثلا مسگرها آهنگر شوند یا آهنگرها مسگر، بلكه منظور از وحدت این است كه همه اقشار ملت در یك جهت حركت كنند و هدف واحدى را دنبال كنند.
وحدت حوزه و دانشگاه نیز به این معنا نیست كه مثلا حوزه از فقه و اصول و سایر علوم خود دست بردارد و به دنبال دروس دانشگاهى برود و یا بعكس دانشگاه از دروس خود دست بردارد و دانشجویان دروس حوزوى بخوانند یا مثلا دانشگاهى لباس روحانى بپوشد و یا روحانى لباس دانشگاهى. این كارها ممكن است اما مطلوب نیست، زیرا ما به همه این علوم حوزوى و دانشگاهى نیاز داریم و طبعاً گروههایى نیز باید به تحصیل در آنها بپردازند. هم دانشگاهى باید باشد و كار خود را انجام دهد و هم حوزوى ولى در مسائل سیاسى باید با هم هماهنگ باشند و در برنامه ریزیهاى علمى مشاركت داشته باشند.
حوزه و دانشگاه باید مثل دو خط موازى با هم حركت كنند و در مواردى كه بین دستاوردهاى هر دو تلاقى حاصل مى شود باید همكاریها قویتر شود، نه اینكه برخورد و تضادّى بین آنها پیش آید؛ مثلا، هدف رشته هاى علوم انسانى و تجربى یكى است و آن تأمین نیازهاى علمى كشور است ولى هر كدام شیوه خاصى در تحقیق دارد. شیوه تحقیق در یكى آزمایشگاهى است و در دیگرى مصاحبه، پرسشنامه و... .
ما مى توانیم دو بخش آموزش داشته باشیم یكى آموزش علومى كه مستقیماً با دین در ارتباط است یا از دین تغذیه مى شود و یا دین را تقویت مى كند و در خدمت پیشرفت دین است و بخش دوم علومى كه مستقیماً با دین سروكار ندارد ولى به صورت غیر مستقیم در خدمت دین و متدیّنین
قرار مى گیرد. هر كدام از این دو بخش آموزش ویژگیهاى خود را دارد، بخصوص با توجه به اینكه روش تحقیق در آن دو بسیار متفاوت است. بطوركلى، روش تحقیق در علوم اسلامى نقلى و تاریخى است، برخلاف روش تحقیق در علوم دانشگاهى كه عمدتاً تجربى مى باشد.
به هر حال، اینگونه تفاوتها اقتضا دارد كه دو نوع آموزش وجود داشته باشد و وحدت هدف موجب ادغام آنها در یكدیگر نمى شود، چون معناى وحدت هدف این است كه هر دو جهتگیرى واحدى داشته باشند و با یكدیگر احساس بیگانگى نكنند، به یكدیگر كمك كنند، امكانات تحقیق و تدریس را با یكدیگر مبادله كنند، از تجربیات هم استفاده نمایند، از نقاط قوّت یكدیگر آگاه شوند و بخشهاى قابل اقتباس را از یكدیگر بگیرند و در قسمت خود پیاده كنند و بالاخره در مسائل سیاسى و اجتماعى، هماهنگ باشند.
یكى از وجوه همكارى حوزه و دانشگاه مبادله استاد در زمینه هایى است كه مى توانند به یكدیگر كمك كنند. امروزه از یك سو، در دانشگاههاى كشور، دروسى تحت عنوان «معارف اسلامى» و عناوینى مانند آن گذاشته شده است كه اصالتاً در حوزه و روحانیون مى باشد و دانشگاهها مى توانند در این موارد از استادان حوزه هاى علمیه استفاده كنند. از سوى دیگر نیز، حوزه هاى علمیه مى توانند براى تبیین دیدگاههاى اسلام در مسائل علوم انسانى از استادان محترم دانشگاهها كمك بگیرند.
بعضى از رشته هاى تخصّصى حوزه و دانشگاه ارتباط چندانى با یكدیگر ندارند. لذا همكارى جدّى در این زمینه ها عملى نخواهد بود، چون موضوع آنها با یكدیگر بیگانه است؛ مثلا، حوزه نمى تواند در مسائل پزشكى و مهندسى به دانشگاه كمك كند همچنان كه دانشگاه نمى تواند در رشته هایى خاص به حوزه كمك نماید. نقطه مشتركى كه بین حوزه و دانشگاه وجود دارد علوم انسانى است. در زمینه علوم انسانى هم علماى حوزه هاى علمیّه مى توانند اظهار نظر كنند و هم متخصّصان دانشگاهى.
دین در باره علومى مانند اقتصاد، حقوق، سیاست و از این قبیل، كه از رشته هاى تخصّصى دانشگاهى است، اظهار نظر كرده و حتى بخش مهمّى از آیات قرآن مربوط به اقتصاد است و بدینسان دیگر رشته هاى علوم انسانى. لازم است علماى حوزه و دانشگاه در این زمینه ها اظهار نظر كنند و به سخنان یكدیگر گوش فرادهند و از طریق مبادله تحقیقات به نتایج مثبتى دست یابند.
گرچه، بحمدالله، تا كنون گامهاى بلندى در راه وحدت این دو مركز علمى برداشته شده است، ولى آن اهدافى كه مورد نظر بوده به طور كامل به دست نیامده است. عوامل زیادى در این مسأله دخالت داشته اند و شایسته است كه در جاى خود به صورت مبسوط مورد بحث قرار گیرد؛ ولى در اینجا به اختصار برخى از عوامل ذكر مى شود:
1. عدم حضور فعّال روحانیون برجسته در «ستاد انقلاب فرهنگى» یكى از آن عوامل است. از همان آغاز، اعضاى روحانى ستاد انقلاب
فرهنگى برخى به شهادت رسیدند و برخى دیگر، به دلیل وجود گرفتاریها و مسؤولیتهاى دیگر، نتوانستند در ستاد حضورى فعّال داشته باشند؛ در نتیجه خط مشى ستاد به گونه اى ترسیم و دنبال شد كه نه تنها با وحدت حوزه و دانشگاه سازگار نبود، بلكه تا حدودى در جهت مخالف آن نیز بود.
تنها كارى كه، به دلیل حضور روحانیون در ستاد مزبور، انجام شد اضافه كردن دروس معارف اسلامى به دروس دانشگاهى بود. از بدو تأسیس ستاد، به آنها تذكر داده مى شد كه ضرر عمل به شیوه اى كه در پیش گرفته بودند بیش از نفع آن است. اگر قرار است كه دروس معارف اسلامى جزو دروس دانشگاهى باشد باید از ابتدا به فكر كتاب و استاد بود. اما متأسفانه به این مسائل توجهى نشد. در نتیجه، هنوز هم در این زمنیه مشكلات فراوانى وجود دارد، هم از نظر كتاب و متون درسى و هم از نظر استادان كار آمد.
2. رفتار برخى از افراد عامل دیگرى است كه روند وحدت حوزه و دانشگاه را دچار مشكل ساخته است. افرادى هستند كه متأسفانه گاهى دانشگاه متأسفانه حتى در دانشكده الهیّات سخنانى را مطرح مى كنند كه نظام جمهورى اسلامى و عقاید دینى را زیر سؤال مى برد: ولایت فقیه را فاشیسم، ضد دموكراسى و نظامى چماق بدست مى خوانند و بالاتر از آن، در مورد قرآن كریم مى گویند: «دلیلى نداریم كه قرآن راست باشد و اصلا معجزه خلاف علم است». در اثر القاى اینگونه شبهات عده اى از دانشجویان از نماز و عقاید دینى خود دست كشیده اند و عده اى دیگر نیز دچار شك و تردید شده اند. اگر حوزه و دانشگاه دست به دست هم مى دادند و با یكدیگر همكارى فعّالانه اى داشتند كار به اینجا نمى رسید.
البته هنوز هم فرصت باقى است و «جلوى ضرر را هر وقت بگیریم، سودمند است».
3. یكى از موانع تحقق كامل این وحدت نقایصى است كه در حوزه و روحانیت وجود دارد. وقتى دانشجو شبهه خود را از روحانى بپرسد و پاسخ مناسبى دریافت نكند و یا برخورد نادرستى از او ببیند نسبت به اصل دین تردید خواهد كرد و با خود خواهد گفت: «اگر دین و مسائل اخلاقى واقعیت داشت، ابتدا خود روحانیون باید بدان عمل مى كردند، پس چگونه دین را از كسى بیاموزم كه خود بدانچه مى گوید عمل نمى كند؟» اگر چنین چیزى پیش آید چه امیدى ووجود دارد كه عقاید اسلامى و آرمانهاى انقلاب پابرجا بماند، جاى آنها در دل است و وقتى دل به شك بیفتد و به شكل صحیح تغذیه نشود اعتقاد خود را از دست خواهد داد.
همچنان كه قبلا نیز بارها یادآورى شده است، هر یك از حوزه و دانشگاه ویژگیهاى مثبتى دارند كه براى دیگرى قابل اقتباس مى باشد. براى آگاهى از نقایص و محاسن این دو مركز علمى، به مقایسه اجمالى آن دو مى پردازیم:
محور مباحثى كه در حوزه مطرح بوده و هست اسلام و مسائل مرتبط با معارف اسلامى است. به فقه و اصول بیش از علوم دیگر بها داده مى شود و علوم دیگرى مانند تفسیر قرآن كریم، فلسفه عرفان و... نیز كم و
بیش مطرح است. پیش از انقلاب، در دانشگاهها یا اصلا از اسلام خبرى نبود و یا در بعضى از دانشكده ها اسلام به صورت غیرمطلوبى مطرح مى شد.
دانشكده الهیّات نیز، كه به مسائل اسلامى مى پرداخت، از محتواى مطلوبى برخوردار نبود و دانشجویانى كه از جاهاى دیگر وامانده بودند به این دانشكده مى رفتند تا مدركى بگیرند و از آن استفاده كنند و واقعاً چنین نبود كه این دانشجویان براى فراگیرى الهیّات و معارف اسلامى بدانجا رفته باشند. دور از باور است اگر بگوییم كه در میان هزاران دانشجویى كه در طول چندین سال در این دانشكده درس خوانده اند مى توان چند نفرى یافت كه با این هدف به آنجا رفته باشند.
در دانشكده هاى علوم انسانى، كه باید به مصالح اسلام و مسلمانان توجه كافى داشته باشند، هرگز به مسائل اسلامى توجه نمى شد بلكه، بعكس، در نقطه مقابل آن حركت مى كردند. این یك تفاوت اساسى بین حوزه و دانشگاه بود كه محور دروس حوزه معارف اسلامى بود ولى در دانشگاه اگر ضدّ آن نبود معارف اسلامى هم نبود. این تفاوت تأثیر خود را در فارغ التحصیلان حوزه و دانشگاه نیز مى گذاشت. محصّلان حوزه هاى علمیّه، به مقتضاى طبیعت دروس خود، آشنایى بیشترى با اسلام پیدا مى كردند و بر خلاف آن دانشجویان از معارف اسلامى باز مى ماندند. اگر در دانشگاه استادان یا دانشجویانى بودند كه به اسلام گرایش داشتند و با معارف اسلامى آشنا بودند، این معارف را مستقیم یا غیر مستقیم از حوزه مى گرفتند؛ یعنى، یا خود سابقه طلبگى داشتند و یا از طریق علماى حوزه و كتب آنها با اسلام آشنا مى شدند. البته امروز نیز متأسفانه در كتب دانشگاهى مطالب نادرست زیادى وجود دارد كه فرزندان، برادران و خواهران ما آنها را فرامى گیرند.
یكى از ویژگیهاى مثبت نظام طلبگى كه در نظام دانشگاهى كمتر وجود دارد رابطه نزدیك استاد و دانشجوست. در حوزه، رابطه استاد و شاگرد یك رابطه دوستانه یا رابطه پدر فرزندى است. رابطه استاد و شاگرد منحصر به كلاس درس نمى شود؛ محصلان، در مسجد، مدرسه، منزل و مجالس، با استادان خود معاشرت و همنشینى دارند و این معاشرتها باعث مى شود كه طلاب بتوانند بخوبى از روحیات استاد استفاده كنند و استادان، علاوه بر مسائل اخلاقى، در مسائل روزمره زندگى نیز شاگردان خود را راهنمایى مى كنند.
كیفیت آموزش، بخصوص در سطوح بالاتر، نیز به گونه اى است كه این ارتباط را هرچه بیشتر تقویت مى كند. گرچه تفاوتهایى میان حوزه ها وجود دارد، ولى، روى هم رفته، در سطوح بالاى حوزه ها، درسها بیشتر به بحث شبیه است: محصّلان بر مطالب استاد اشكال مى كنند و استاد پاسخ مى دهد. گاهى طلبه اى كه در كلاس درس اقناع نمى شود خارج از كلاس با استاد بحث مى كند تا به نتیجه برسد. گاهى استفاده اى كه استاد از محصّلان مى كند كمتر از استفاده محصّل از استاد نیست. حتى در سطح مراجع اتفاق افتاده است كه مرجعى فتوایى داده است سپس با انتقاد شاگردان و در اثر بحثهایى كه با او كرده اند، نظر استاد عوض شده و فتواى او تغییر كرده است. البته اینگونه نیست كه این روش اصلا در دانشگاه وجود نداشته باشد ولى بر اساس اطلاعات موجود كه از دانشجویان و استادان دانشگاه كسب شده است، این شیوه آموزش در دانشگاه بسیار ضعیف است.
معمولا در دانشگاهها، دانشجویان مطلبى را كه استاد القا مى كند صحیح و غیر قابل انتقاد مى پندارند. بسیارى از فرضیه ها و تئوریهاى
موجود ممكن است سالها پیش در كشورى كه خاستگاه آنها بوده باطل اعلام شده باشد ولى در كشور ما، به عنوان فرضیات جدید علمى تدریس شود و دانشجویان هم آنها را اثبات شده و غیرقابل انتقاد بپندارند. این یكى از نقاط مثبت نظام آموزشى حوزه است و دانشگاه باید آن را اقتباس كند.
استادانى كه در «دفتر همكارى حوزه و دانشگاه» با روحانیان معاشرت داشتند به این نقص آموزش دانشگاه اعتراف مى كردند و از اینكه با روش بحث و نقد طلبگى آشنا شده بودند بسیار ابراز رضایت مى كردند.
یكى دیگر از امتیازات آموزش حوزوى این است كه طلاب در انتخاب استاد آزادند. هر كس بر طبق ذوق و سلیقه شخصى خود استادى را انتخاب مى كند و در درس او شركت مى كند. این مسأله در پیشرفت محصّل تأثیر بسیارى دارد. با آنكه در بعضى دانشكده ها و در برخى از دروس، دانشجویان در انتخاب استاد مختارند اما این خصوصیت در نظام دانشگاهى ضعیف است.
در گذشته، ارزشیابى و امتحان در حوزه هاى علمیّه بسیار ضعیف بود، گرچه نقل مى شود كه حدود یك قرن پیش در حوزه علمیّه نوعى ارزشیابى تحصیلى وجود داشته است و كسانى كه مى خواسته اند مسؤولیتى را بپذیرند كه متوقّف بر داشتن درجاتى از علوم دینى بوده است، باید به نوعى از اساتید خود تصدیق مى گرفته اند. نظام دانشگاهى، به شكلى جدّى، برنامه امتحان و ارزشیابى را مدّ نظر قرار مى دهد. حوزه هاى علمیّه نیز باید سعى كنند كه نوعى ارزشیابى داشته باشند. البته این سخن به آن معنا نیست كه عین آنچه در نظام دانشگاهى وجود دارد در
حوزه نیز باید پیاده شود، سخن در این است كه اصل این كار مثبت است و باید مورد توجه قرار گیرد.
محدودیت زمانى در آموزش هم معایبى دارد و هم محاسنى. از معایب آن این است كه همه دانشجویان و محصّلان از استعداد یكسانى برخوردار نیستند و زمانى كه براى یك دوره تحصیلى تعیین شده است براى افراد با استعداد دست و پاگیر مى شود و راه رشد و ترقّى آنها را سد مى كند. براى كسانى هم كه استعداد كمترى دارند مشكل ایجاد مى كند، از این جهت كه این افراد نمى توانند در مدت تعیین شده مطالب لازم را بیاموزند؛ در حالى كه، اگر محدودیت زمانى وجود نداشته باشد، كسانى كه استعداد بیشترى دارند مى توانند سریعتر پیشرفت كنند و تحصیل آنها به زمان معینى محدود نباشد و كسانى هم كه استعداد كمترى دارند ضرورتى نمى بینند كه با مشقّت و سختى دوره درسى خود را بگذارنند و مى توانند در دوران طولانى ترى این كار را انجام دهند.
اما حسن محدودیت زمانى دوره هاى تحصیلى در این است كه با واقعیتهاى اجتماعى امروز سازگار است و مسؤولان امر مى توانند همه چیز را از قبل پیش بینى كنند. تنها با وجود معیّن بودن زمان دوره هاى تحصیلى است كه دولت مى تواند، براى تأمین نیروهاى انسانى متخصّص، برنامه ریزى كند؛ مثلا، اگر قرار باشد براى ده سال آینده فلان تعداد پزشك تربیت شود مى توان از هم اكنون در مورد آن تصمیم گرفت و همان تعداد دانشجو را، با توجه به میزان افت تحصیلى، پذیرش كرد و در سال مورد نظر نیز همان تعداد پزشكى را كه لازم است، داشته باشیم وگرنه
چنانچه، براى تحصیل، محدودیت زمانى وجود نداشته باشد و هر كس آزاد باشد كه درسها را در هر مدت زمانى كه خواسته باشد تمام كند نمى توان تصمیم گرفت كه مثلا در فلان سال باید فلان تعداد پزشك داشته باشیم.
یكى دیگر از مزایاى برنامه هاى محدود آموزش این است كه افراد را ملزم مى كند كه از وقت و استعداد خود استفاده كافى را بنمایند. در همه انسانها كم و بیش روحیه تنبلى وجود دارد و اگر تعهّد و الزامى در كار نباشد، انسان به سستى و تنبلى مى گراید و از ذهن و استعداد استفاده كافى نمى شود و با وجود كوچكترین بهانه، از درس و بحث دست مى كشد.
پیش از انقلاب اسلامى علت آنكه طلاب از حوزه اعراض مى كردند و به دانشگاه روى مى آوردند و احیاناً لباس خود را نیز تغییر مى دادند این بود كه:
1ـ حوزه هیچ ضمانتى براى آینده طلاب نداشت و معلوم نبود كه طلاب در آینده از چه موقعیتى برخوردار مى شوند؛ بنابراین، عده اى از طلاب براى گرفتن مدرك و یافتن موقعیت اجتماعى به دانشگاه روى مى آوردند.
2ـ تبلیغات بسیار رژیم گذشته بر ضدّ روحانیت یكى دیگر از عوامل این مسأله بود. بیشتر كسانى كه در حوزه بودند تحصیلات جدید نداشتند و بدین سبب در برخى از آنها احساس حقارت بهوجود مى آمد؛ در نتیجه، حوزه را رها مى كردند و به دانشگاه رفتند.
پس از انقلاب هر چند عامل دوم از بین رفت ولى عوامل دیگرى به عوامل فوق افزوده شد. 1ـ دروس جدیدى در دانشگاه گذاشته شد كه
براى تدریس آنها باید طلاب به دانشگاه مى رفتند و آنها را تدریس مى كردند؛ مانند تاریخ اسلام، معارف اسلامى، فلسفه اسلامى، انسان شناسى اسلامى، روان شناسى اسلامى، اقتصاد اسلامى و مانند آنها، كه البته برخى از این دروس، به دلیل نداشتن استاد، حذف شد و معارف اسلامى نیز كه به عنوان درس الزامى مطرح گردید با كمبود استاد مواجه گردید. در هر صورت، با طلابى كه براى تدریس به دانشگاه مى رفتند بخوبى برخورد نمى شد، چه از سوى دانشجویان و چه از سوى مدیریت دانشگاهها. با آنها به گونه اى متفاوت با استادان دیگر برخورد مى شد. علت آن نیز این بود كه طلاب مدرك دانشگاهى نداشتند.
این طلاب احیاناً مى دیدند كه برخى از معلومات را كه در حوزه نیاموخته اند باید بیاموزند و بویژه باید زبان خارجى را فرا بگیرند چون برخى دانشجویان بدون توجه به اینكه آنها در فقه، اصول، فلسفه، تفسیر یا... تخصّص دارند نه در زبان انگلیسى، عدم تسلّط بر اصطلاحات خارجى را نشانه كمى سواد آنها مى دانستند.
این عوامل باعث شد كه گروهى از طلاب به این فكر بیفتند كه در دانشگاه تحصیل كنند و علاوه بر آموختن زبان مدركى نیز دریافت كنند تا مورد كم لطفى و بى توجهى قرار نگیرند.
البته رفتن طلاب به دانشگاه عوامل و انگیزه هاى متعدّدى دارد كه همه آنها جنبه منفى دارد و براى هیچ كدام دلایل قانع كننده اى نیست؛ چون اگر انسان بر طبق تكلیف شرعى لازم باشد كه به حوزه بیاید و درس بخواند با این دلایل نمى تواند آن را رها كند.
بدون شك، همه روحانیون، از یك سو، موظفند از امانتى كه بدانها سپرده شده است، یعنى اسلام عزیز، محافظت و دفاع كنند. همه روحانیون در قبال این امانت الهى مسؤولیت دارند و نمى توانند از زیر بار تكلیف شانه خالى كنند و در این راه تا سرحدّ جان باید تلاش كنند. از سوى دیگر، باید تلاش كنند تا شناختى متقن و عمیق از اسلام پیدا كنند و سعى كنند آن را براى دیگران نیز بیان كنند و شبهات را رفع نمایند. لزوم اقدام به این كار امروز بیش از هر زمان دیگرى احساس مى شود، زیرا امروز ما در مقابل افراد و گروههاى گوناگونى قرار داریم كه هر كدام به یك بُعد از ابعاد اسلام مى تازند و از هر طریقى سعى مى كنند كه ایمان مردم را تضعیف كنند.
علما باید این توان را داشته باشند كه با هر كس به زبان خود او سخن بگویند؛ مثلا، اگر كسى شبهه فلسفى دارد باید با زبان فلسفه با او سخن گفت، زیرا او با خواندن آیه اى از قرآن یا ارائه یك حدیث، قانع نمى شود و مى گوید كه «برداشت شما از قرآن و حدیث كامل نیست.»
این مثالها براى آن است كه بدانیم در پاسخ به این شبهات نمى توان گفت كه مرحوم شیخ انصارى(رحمه الله) در كتاب رسائل چنین فرموده، پس ادّعاى مشكِّك باطل است. آنها ریشه مطلب را مى زنند و همانگونه كه
اشاره شد حتى استدلال به قرآن را نیز قبول ندارند، هم صداقت قرآن را زیر سؤال مى برند و هم فهم آن را. پس وظیفه علما و روحانیون ایجاب مى كند كه نخست در فراگیرى علوم اسلامى و دانشهاى مربوط به آن بكوشند و سپس براى نشر و تبلیغ معارف اسلامى تلاش كنند».
علما باید وارد جامعه شده و مبانى كتاب و سنت را به طور صحیح به مردم بشناسانند. قرآن كریم براى همه انسانها نازل شده است و به افرادى كه در یك منطقه جغرافیایى یا در یك مقطع زمانى زندگى مى كنند اختصاص ندارد. اسلام به صورت غیبى و خارق العاده نیز گسترش پیدا نمى كند و گسترش آن به دست خود انسانها انجام مى گیرد. اگر بنا نبود كه انسانها خود براى نشر و گسترش اسلام تلاش كنند و قرار بود كه اسلام از طریق اعجاز گسترش پیدا كند این اعجاز در زمان پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام)صورت مى گرفت. بنابراین، رسالت انتشار اسلام بر عهده روحانیت و حوزه هاى علمیّه است. همچنین روحانیون موظفند كه از انحراف عقیدتى مسلمانان جلوگیرى كنند و نباید در این راه از هیچ قدرتى بهراسند.
در بین مردم، باید كسانى وجود داشته باشند كه بتوانند شبهات مخالفان را پاسخ داده و از دین مردم محافظت كنند. برخى مى گویند: روحانیت متولّى دین مردم نیست ولى واقعیت غیر از آن است و «روحانیت موظف است كه نگذارد مردم كافر شوند و باید نسبت به تدیّن مردم احساس مسؤولیت كند»(1)؛ چون مكتب اسلام افراد را مسؤول بار
1ـ این سخن مرد بزرگوار، آقاى حائرى، است. وى صاحب برخى كرامات است و تشرّفاتى نیز از ایشان به حضور حضرت ولىّ عصر(علیه السلام) نقل شده است. استاد بنده نقل كردند بود كه او در اواخر عمر خود بسیار مى گریسته است. از وى پرسیده بودند كه سبب گریه و اندوه شما چیست؟ فرموده بوده است «كه مى ترسم در روز قیامت بگویند مسؤول مسلمان نشدن یهودیان یزد تو هستى؛ چون اگر رفتار تو درست بود آن یهودیها مسلمان مى شدند».
مى آورد. پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «كُلّكم راع و كُلّكُم مَسؤولٌ عَن رَعِیَّتِهِ»(1).
روحانیت باید تلاش كند كه اسلام را با شیوه هاى صحیح و به گونه اى كه جاذبه داشته باشد به مردم معرفى كند. اگر بزرگان و علماى ما خود را مسؤول نمى دانستند، امروز چیزى از اسلام و تشیّع در دست ما نبود. احساس مسؤولیت گذشتگان است كه میراث اسلام و تشیّع را براى ما نگهداشته است. اگر علما تنها به فكر كارهاى شخصى خود بودند، این همه كتابها تألیف نمى شد و اینهمه تحقیقات در باره معارف اسلامى انجام نمى گرفت. علماى ما تألیف كتاب و فعالیتهاى علمى را از بزرگترین عبادتها مى دانند.
باید توجه داشت كه خطرات بسیارى اسلام و تشیّع را تهدید مى كند. مبادا تصور شود افرادى كه شیعه شده اند همیشه بر عقیده خود باقى خواهند ماند. اگر روحانیت، بخوبى، به وظیفه خود عمل كند، امید آن وجود دارد كه این اعتقادات محفوظ بماند. ولى اگر، خداى ناكرده، به مسؤولیتهاى خود عمل نكند و بین مردم و روحانیت فاصله ایجاد شود،قطعاً مردم گرفتار گرگهاى ضدّ دین مى شوند و همه سرمایه هاى دینى خود را از دست مى دهند.
ائمه اهل بیت(علیهم السلام) در روایات بسیارى تأكید كرده اند كه «مواظب افكار
1ـ محمدتقى مجلسى، بحارالانوار، ج 75، باب 35، ص 38، روایه 36.
شیعیان باشید تا گمراه نشوند». در برخى از روایات از علماى آخرالزمان مدح و ستایش شده است، چون آنها متكفّل ایتام آل محمد(علیهم السلام) هستند؛ یعنى، در زمانى كه امام معصوم(علیه السلام) حضور ندارد، شیعیان در حكم ایتامند و به تكفّل نیاز دارند. متكفّلان آنها نیز كسانى جز علما نیستد.
اوضاع پس از انقلاب بسیار خطیر و حساس است و وظیفه روحانیت نیز به همان نسبت بزرگ و مهم است. پیش از انقلاب، قدرت روحانیون زیاد نبود و در نتیجه، تكلیف آنها نیز كم بود ولى اكنون هم تكلیف آنها زیاد است و هم دست روحانیت براى خدمت بازتر. البته اینگونه نیست كه هیچ مشكلى سدّ راه نباشد، مشكلات همیشه كم و بیش در راه پیشبرد اسلام بوده و خواهد بود. اما اگر علما در زمان كنونى نتوانند وظیفه خود را انجام دهند، پس چه زمانى قادر به انجام آن خواهند بود؟ اكنون راه عمل براى همه باز است و هیچ كس نزد خداوند متعال عذرى ندارد.
در زمان رژیم سابق، اگر فقیهى جرأت مى كرد و اظهار مى داشت كه مثلا در كتاب سوم ابتدایى مطلبى خلاف اسلام نوشته شده است و باید آن را حذف كرد باید با چند واسطه و چندین مقام تماس مى گرفت و زحمات بسیار زیادى تحمّل مى كرد تا بتواند حرف خود را مطرح كند، در حالى كه معلوم نبود كه موفق به اصلاح آن مطلب گردد.
روحانیت نباید به كارهایى كه پس از انقلاب انجام شده است اكتفا كند. نباید تصور شود كه اگر انقلابى صورت گرفت، فردى آن را رهبرى كرد و ملت نیز با فداكارى خود آن را به ثمر رساند، تمام وظایف ما نسبت به اسلام به انجام رسیده است. علما باید بدانند كه هنوز عقب ماندگیها و نقایصى در كار است و روحانیت باید نقاط ضعف را جبران كند و نسل موجود و نسلهاى آینده را به شكلى پرورش دهد كه پى گیر مسائل انقلاب
باشد. نسبت به این مسایل باید به شكل واجب كفایى تعیّن یافته نگریست.
در دوران پس از انقلاب، پیش از هر چیز باید به ساختار فرهنگى توجه شود. هر فردى، در حدّ توان خود و در هر نهادى كه مشغول فعالیت است، باید به بازسازى فرهنگى كمك كند. اساس انقلاب اسلامى ما بر فرهنگ است. حركتى كه انبیا در عالم بهوجود آوردند، بیش از هر چیز، صبغه فرهنگى داشت و پیام آنها با عقل و دل مردم و با فكر و اندیشه آنها سر و كار داشت. مسائل دیگرى كه از سوى انبیا مطرح مى شد از ابزارها و لوازم فرهنگى بود. خط اصلى حركت انبیا خط فرهنگى است و انقلاب اسلامى ایران نیز، كه ادامه دهنده حركت انبیا و ائمه اطهار: است، همان حركت فرهنگى را دنبال مى كند.
بنابراین، روحانیت موظف است كه در داخل و خارج از كشور مردم را از نظر فكرى تغذیه كند و بینشهاى صحیح اسلامى را به آنها ارائه دهد و ارزشهاى اسلامى را ترویج نماید. پس باید اساس تبلیغ روحانى تبیین حقایق اسلام و ترویج اندیشه هاى آن باشد. البته در این زمینه ها كمبودهاى فراوانى وجود دارد.
شاید برخى تصور كنند كه این كارها فقط وظیفه حوزه علمیّه است و دیگران هیچگونه مسؤولیتى در قبال اسلام و مسائل اعتقادى ندارند. شایان ذكر است كه اگر چه كار اصلى حوزه علمیّه ترویج اسلام و تحقیق در باره معارف اسلامى است، ولى این یك میراث انحصارى براى حوزه علمیه نیست. همه ملت مسلمان در ارشاد یكدیگر و نشر دین مسؤولند اما، به عنوان تقسیم كار، گروهى خود را عهده دار این كار كرده اند. حوزه علمیّه و نهاد روحانیت از نظر نیروى انسانى و سایر امكانات در حدى
نیست كه بتواند تمام نیازهاى تبلیغى را در داخل و خارج از كشور تأمین كند. به صراحت مى توان گفت كه حوزه علمیّه این توانایى را ندارد.
پیش از انقلاب، رژیم گذشته اجازه كارهاى مثبت به روحانیت نمى داد. پس از انقلاب نیز وضعیت خاص انقلاب و گرفتاریهاى اجتماعى دیگر موجب شد كه روحانیت به كارهاى اجرایى، قضایى، قانون گذارى و كارهاى دیگر بپردازند. به جاى آن كه حوزه علمیّه، با استفاده از امكانات پس از انقلاب، رشد كند و خود را با اوضاع زمان وفق دهد، متأسفانه چنین نشده است، چون استادان و افراد برجسته حوزه، به دلیل ضرورتهاى زمان، مجبور شدند كه از حوزه خارج شوند و به كارهاى دیگرى بپردازند. البته علماى زمان حال نیز بزرگترین بار مسؤولیت را بر عهده دارند ولى متأسفانه امكانات حوزه علمیّه بقدرى نیست كه پاسخگوى همه نیازها باشد.
به هر حال، این توقع نیز بجا نیست كه تمام امور مربوط به اسلام را به روحانیت واگذار كنیم. مردم و ارگانهاى دیگر مانند دانشگاههاى كشور نیز باید عهده دار وظایف فرهنگىـ دینى شوند.
آنچه در اینجا، به عنوان كاستیهاى حوزه، مطرح مى شود اساساً به دلیل وجود مشكل در دو قسمت است:
1ـ سازمان و برنامه
2ـ نیروهاى انسانى كارآمد
حوزه در این دو زمینه كمبودهاى بسیارى دارد كه برخى از آنها را مورد توجه قرار خواهیم داد تا صاحب نظران و دست اندركاران دلسوز به
فكر اصلاح جدّى این نقایص برآیند.
جامعه دست نیاز به سوى حوزه دراز كرده است و از حوزه توقّعاتى دارد. متأسفانه وضع حوزه نیز به گونه اى نیست كه بتواند رسالتى را كه، بویژه پس از انقلاب، بر عهده آن گذاشته شده است انجام دهد. جامعه ما، در سطوح گوناگون، به دانشمندان صالح و آگاه نیازمند است ولى با كمال تأسف، تعداد افراد موجود بسیار كمتر از میزان مورد نیاز است. نهادهاى گوناگون كشور به نیروهاى حوزه علمیّه نیاز دارند: دستگاه قضایى، دانشگاهها، ادارات عقیدتى ـ سیاسى، رادیو و تلویزیون، برنامه هاى تبلیغى و حتى حوزه هاى علمیّه در شهرستانها بلكه حوزه علمیّه قم؛ ولى افرادى كه بتوانند این نیازها را برطرف كنند بسیار معدودند.
هر كسى در اطراف خود مى بیند كه براى همسایگان، اقوام و آشنایان او مسائل انحرافى متعدّدى مطرح است ولى پاسخگویى براى آنها نمى یابد. شبهات انحرافى مانند سیل به سوى دانشگاهها سرازیر است. اگر استاد اسلام شناس در كشور داشتیم، كسى جرأت نمى كرد كه برخى مطالب انحرافى را در دانشگاهها مطرح كند و دانشجویان را به گمراهى بكشاند. متأسفانه اكنون جاى مطهرى ها و بهشتى ها خالى است. این نیاز جامعه ماست، تا چه رسد به نیازهاى كشورهاى دیگر كه اگر آنها را نیز در نظر بگیریم بار بسى سنگینتر خواهد شد.
اسلام براى همه جهانیان نازل شده است و به صورت امانتى در دست ماست كه باید آن را به اهلش برسانیم. روحانیت علاوه بر آنكه باید نیازهاى كشور مان را در زمینه هاى علمى، فرهنگى و دینى تأمین كند، باید به سایر كشورها نیز رسیدگى نماید. مگر دیگران بندگان خدا نیستند؟ مگر آنها استحقاق شناخت اسلام را ندارند؟ بسیارى از آنها دست خود را
نیز به سوى مجامع فرهنگى كشور ما دراز كرده اند و التماس مى كنند كه كتاب، مجله، نوار، جزوه یا استاد به زبان خودشان براى آنها فرستاده شود ولى متأسفانه دریغ از هر كدام!
هر مذهب باطلى، در دنیا، براى ترویج خود، از مراكز تبلیغى متعدّدى استفاده مى كند و از زبانهاى گوناگون بهره مى گیرد ولى اسلام با آن عظمتى كه دارد و در جمهورى اسلامى، كه ام القراى كشورهاى اسلامى است، نمى تواند یك درصد از تقاضاهاى كشورهاى دیگر را اجابت كند. بجاست به یك نمونه از فعالیتهاى فرهنگى كه در جاهاى دیگر انجام مى گیرد اشاره شود و كارهاى آنها را با آنچه در حوزه انجام مى شود مقایسه كنیم.
مى گویند وقتى كه مى خواستند فرهنگ انگلیسى وبستر(1) را بنویسند چهار هزار نفر عضو ثابت در نظر گرفتند و تعداد بسیارى را نیز به صورت غیر رسمى یه همكارى گرفتند و در حدود شانزده سال طول كشید تا كار نوشتن این لغتنامه به اتمام رسید. انسان وقتى این نمونه ها را مى بیند به ضعف كارهاى خود بیشتر پى مى برد. نقایص كار ما در حوزه به صورتهاى گوناگون ظاهر مى شود؛ مثلا، چند سال پیش براى دانشگاه، شش صد هزار داوطلب وجود داشت، در حالى كه در همان سال براى حوزه علمیّه قم فقط چهارصد نفر داوطلب داشتیم، آن هم غالباً از افراد وازده كه هیچ امیدى به قبولى در دانشگاه نداشتند. مسلّماً یكى از دلایل این امر آن است كه روحانیت نتوانسته است آنچنان كه باید جلوه كند و شایستگى و كارآیى خود را اثبات نماید.
1ـ Webster.
با این همه نیازى كه در جامعه وجود دارد، اگر روحانیت كارى انجام ندهد در روز قیامت چه پاسخى خواهد داشت؟ آیا درست است كه بگوییم هر كارى كه دیگران انجام مى دادند ما نیز انجام مى دادیم؟ عدم ایفاى وظیفه از سوى دیگران مجوّز كار نكردن ما نمى شود. بعلاوه، شاید دیگران اصلا نیازى احساس نكرده باشند. باید مواظب باشیم و در انجام تكالیف شرعى خود سستى نكنیم. با مقدّس بازى كارى از پیش نمى رود و دین خدا ضایع مى شود. بهوش باشیم، مسؤولیتها را درك كنیم، راه چاره اى بیندیشیم و نقایص را بر طرف كنیم! باید در برنامه ها و كتب درسى و شیوه آموزش تجدیدنظر كنیم و شیوه هاى دیگرى را بكار بگیریم كه در مدّت كوتاهترى نتایج بهترى ببخشد.
ممكن است گفته شود كه ما در طول تاریخ روحانیت افرادى داشته و داریم كه خدمات ارزنده و شایسته اى انجام داده اند، پس معلوم مى شود كه حوزه توانایى تربیت چنین افرادى را دارد؛ بنابراین، اگر نقصى هست از ناحیه افراد روحانى است وگرنه نظام آموزشى حوزه نقصى ندارد؛ چون همین نظام آموزشى افرادى مانند مرحوم مدّرس، امام خمینى(رحمه الله)علامه طباطبایى، شهید مطهرى(رحمهم الله)و... تربیت كرده است. در پاسخ باید گفت كه این توهّمى بیش نیست، زیرا وقتى كارآیى یك نظام آموزشى را مورد ارزیابى قرار مى دهیم نباید روى استثناها حساب كنیم. در این مورد، اكثریت افراد این نظام محصول آن به حساب مى آیند، نه افراد استثنایى كه ویژگیهاى خاصى دارند.
همچنین ممكن است سؤال شود كه مگر همین كتب حوزوى نبود كه افرادى امثال مرحوم شیخ انصارى و مطهرى(رحمهما الله) تربیت كرد؟ اگر چنین است پس چرا این كتابها باید عوض شود؟ واضح است كه این اعتراض نیز
كاملا بى مورد است. این سؤال مانند آن است كه كسى بپرسد كه شیخ انصارى(رحمه الله) چه كتابى را خواند تا به این مقام رسید؟ پس همان كتابها كافى است و دیگران نیز باید همان كتابها را بخوانند تا مثل شیخ انصارى شوند.
پس چه لزومى داشت كه او كتاب رسائل و مكاسب را نوشت؟ لذا این سخن كاملا غیر منطقى است و اگر بنابراین بود هیچگاه پیشرفتى در علم حاصل نمى شد و سطح معلومات همیشه در یك حد باقى مى ماند و احیاناً باعث ركود و انحطاط نیز مى شد. شیخ انصارى(رحمه الله)كتاب قوانین خواند تا «شیخ انصارى» شد. او كتاب رسائل را نوشت تا دیگران زودتر و بهتر به معلومات او دست پیدا كنند اما اگر ما قوانین بخوانیم معلوم نیست مثل شیخ انصارى(رحمه الله) شویم و اگر هم از آن راه مثل او بشویم كار بیجایى كرده ایم چون ممكن است بتوان آن معلومات را از راه ساده ترى به دست آورد.
همین سخن درباره صاحب قوانین(1) نیز صدق مى كند؛ او كتاب معالم خواند تا صاحب قوانین شد. پس آیا مى توان گفت كه به قوانین، رسائل و كفایه نیز نیاز نداریم و فقط معالم مى خوانیم و بالاتر از شیخ انصارى(رحمه الله)مى شویم؟
با توجه به مطالبى كه ذكر شد، لزوم بازسازى سازمان حوزه بخوبى احساس مى شود. ولى همچنان كه معلوم است تجدید سازمان حوزه كار ساده اى نیست و موانع و مشكلات فراوانى دارد. بنابراین، باید كار را از مشكلات و نقایص كوچكتر آغاز كرد. آنچه از تجارب چند ده ساله حاصل شده این است كه در این وضعیت، بهترین كار ایجاد واحدهاى
1ـ میرزا ابوالقاسم قمّى، ف 1231.
فرهنگى است كه، علاوه بر تأمین بخشى از نیازها، مى تواند الگویى نیز براى اقتباس دیگران باشد. آموزش و تربیت عده اى از فضلاى جوان حوزه به گونه اى كه بتوانند بخشى از نیازها را تأمین كنند یك تكلیف متعیّن است؛ یعنى، واجب كفایى كه مَن به الكفایه ندارد، زیرا نیروهاى موجود در حوزه براى تأمین نیازها كافى نیست.
در اینجا، بجاست به كارهاى مثبتى كه در حوزه، براى رفع نیازهاى جدید جامعه، انجام شده است اشاره شود: اكنون حدود ده رشته تخصّصى علوم انسانى در حوزه علمیّه قم وجود دارد كه در هر رشته ده تا سى نفر به تحصیل مشغول هستند. عده اى از آنها تحصیل را به اتمام رسانده اند و عده دیگرى نیز براى ادامه تحصیل به خارج از كشور رفته اند. در مورد مسائل فلسفى و كلام نیز چند گروه تخصّصى وجود دارد. استادانى هم كه در این رشته ها تدریس مى كنند غالباً تمام وقت آنها صرف تدریس در گروه هاى تخصّصى مى شود. براى تدریس در این رشته ها در برخى موارد از استادان خارجى نیز استفاده مى شود.
بحمدالله، تا كنون گامهاى مؤثرى برداشته شده كه براى آینده بسیار امیدبخش است. ان شاءالله، خداى متعال به مقام معظم رهبرى، مراجع عظام، اساتید حوزه و همه دست اندركاران مسائل فرهنگى توفیق دهد كه این مسائل را پى گیرى كنند و طلاب عزیز نیز از امكانات جزئى كه تا كنون فراهم شده است حداكثر استفاده را ببرند.
امروز خطرهاى بسیارى اسلام و مسلمانان را تهدید مى كند. آنچه كه مسؤولیت آن به طور مستقیم متوجه حوزه هاى علمیّه و روحانیان است
خطرهایى است كه با استفاده از ابزارهاى فكرى و علمى ایجاد مى شود. خطرهاى دیگر را باید نهادهاى دیگر رفع كنند. باید از خداوند بخواهیم كه اولا، توفیق شناخت صحیح وظایف و مسؤولیتها را به ما عنایت فرماید. ثانیاً، توفیق دهد كه بتوانیم این بار را به منزل برسانیم. در اینجا به دو گونه خطرها، كه به نحوى به حوزه و روحانیان مربوط مى شود، اشاره مى كنیم.
یكى از افرادى كه به وسیله دشمنان در دام افتاده و فریب خورده نوشته است كه «اقتصاد اسلامى ایجاب مى كند كه حاكم شرع تمام منابع تولید را در اختیار بگیرد و به هر فرد، بر اساس یك دفترچه، هر اندازه كه نیاز دارد، بدهد». وى ادعا كرده كه این اقتصادى است بین كاپیتالیسم و كمونیسم. آیا ادّعاى كمونیسم، كه مى گوید: «وقتى حكومت جهانى واحد تشكیل شود به هر كس بقدر نیازش داده مى شود»، غیر از مطلبى است كه این شخص در باره اسلام مى گوید؟ او سپس مى گوید: «اگر شما اشكال كنید كه این ادّعا موجب نسخ بعضى از احكام مانند خمس، زكات و... مى شود، زیرا وقتى كسى مالك چیزى نشد نه خمس مى پردازد و نه زكات، جواب خواهیم داد كه خیر، این نسخ نیست، زیرا نسخ رفع حكم است، در حالى كه در اینجا رفع موضوع است نه رفع حكم، چون در این صورت، كسى مالك چیزى نیست كه بخواهد خمس یا زكات آن را بدهد.»
دیگرى نیز كتابى نوشته و در آن استدلال كرده است كه حاكم شرع مى تواند قوانین اقتصادى اسلام را عوض كند.
كار دیگرى كه دشمنان، در این راستا، انجام مى دهند این است كه
سعى مى كنند اعتبار و ارزش روایات و احادیث را زیر سؤال ببرند. آنها مى گویند: «درست است كه ناقل حدیث در زمان ما موثّق است و منقولٌ عنه نیز حضرات معصومین(علیهم السلام)مى باشند ولى از یك سو، حدود سیزده قرن میان ناقل و منقولٌ عنه فاصله افتاده است و بسیارى از ایادى دشمنان در این اخبار دخل و تصرف كرده اند. از سوى دیگر، طبیعى است كه همچنان كه هر فروشنده اى سعى مى كند جنس تقلبى خود را با نشان معتبرى در معرض فروش قرار دهد، احادیث نیز به هر اندازه از نظر رجال و درایه معتبر باشد، باعث نمى شود كه بتوانیم به آنها اعتماد كنیم، زیرا ممكن است از احادیث جعلى باشد كه مارك معتبر را یدك مى كشد.»
دشمنان مى گویند: «اغلب این احادیث را علامه مجلسى و یاران او در زمان صفویه جعل كرده اند تا به سلاطین تقرب جویند». آنان براى اثبات این سخن خود به چند روایت مجعول یا به بعضى روایات كه معانى بلندى دارد ولى با سطح فكر مادى آنها سازگار نیست استناد مى كنند و بدین ترتیب، اخبار را به باد تمسخر گرفته و مى گویند: «اخبار شما آنهاست كه ساخته دست یهودیها، نصرانیها، بوداییها، استعمارگران، استبدادگران و... مى باشد».
آنان پا را فراتر گذاشته و حتى گستاخانه در باره قرآن كریم نیز یاوه سرایى مى كنند: ابتدا داستانهاى قرآن را به شكل سمبلیك تفسیر كردند؛ مثلا، گفتند: «داستان هابیل و قابیل اشاره به اختلاف طبقاتى است». سایر مطالب قرآن را نیز، به همان ترتیب، تفسیر سمبلیك كردند و در این راه تاكنون تلاشهاى فراوانى نموده اند.
آنها براى توجیه این شیوه خود (تفسیر سمبلیك آیات قرآن) اظهار مى دارند كه این كار ما شبیه كار عرفا و ائمه اطهار(علیهم السلام) در تفسیر آیات
است، زیرا در روایات داریم كه قرآن بطونى دارد(1) و عرفا وائمه اطهار(علیهم السلام) نیز آیات قرآن را بر طبق بطون آن تفسیر نموده اند. پس از نظر ائمه اسلام(علیهم السلام) و دانشمندان اسلامى، تفسیر سمبلیك صحیح است.
پر واضح است كه هیچ یك از ائمه(علیهم السلام) و عرفاى اسلامى منكر حجّیت ظواهر قرآن نشده اند. ائمه اطهار(علیهم السلام) با توجه به علوم غیبى كه از سوى خداى متعال بدانها الهام شده است، حقایقى را از بطن قرآن بیان مى كنند و با این حال، تصریح مى كنند كه قرآن ظهر دارد و ظَهر آن نیز حجّت است. عرفا نیز پس از آنكه به حجّیت ظواهر قرآن اقرار مى كنند سعى مى نمایند كه حقایقى از بطن آن را نیز دریابند. البته ما درصدد آن نیستیم كه بر همه تأویلات عرفا صحّه بگذاریم بلكه مى خواهیم بگوییم كه عرفا منكر حجّیت ظواهر قرآن نبوده اند. در حالى كه این افراد مى گویند كه واقعیتى غیر از تفسیر سمبلیك وجود ندارد. پس ادعاى آنها با روش ائمه اطهار(علیهم السلام)و عرفاى اسلامى تفاوت بسیارى دارد.
در اینجا، تذكر یك نكته در باره اهمیت و لزوم تعمّق و تفّكر در آیات و روایات ضرورى به نظر مى رسد:
امروز در تمام رشته ها افرادى هستند كه درباره موضوعات و مسائل هر رشته به تفّكر و تعمّق مى پردازند و سخنان یكدیگر را نقد و بررسى مى كنند؛ مثلا، وقتى یك سیاستمدار سخنرانى مى كند، مفسّران سیاسى در باره مطالب و حتى كلمات او دقت مى كنند و با نكته سنجى خود از سخنرانى او به مطالبى پى مى برند كه افراد عادى هرگز نمى توانند.
با توجه به این مثال، چگونه ممكن است كلامى كه از سوى خداوند
1ـ اِنَّ لِلقُرآنِ ظَهراً و بَطناً و اِنَّ عِلمَ كُلِّ شَئ فِى القُرآنِ و اِنَّ ذلِكَ كُلَّهُ عِندَ الاَئِمَّةِ عَلَیهِمُ السَّلامِ و لایَعلَمُهُ غَیرُهم اِلاّ بِتَعلیمِهِم. (بحارالانوار ج 1، باب 8، ص 78).
براى سعادت بشر نازل شده است داراى چنین نكات دقیقى نباشد و به دقت و تعمق اهل فن نیاز نداشته باشد. در قرآن، با حجم كم آن، مسلّماً مطالب دقیقى وجود دارد كه علما و اهل فن باید عمیقاً در آن غور كنند.
روایات نیز، هرچند بیان ساده اى دارد و براى افراد معمولى بیان شده است، ولى آنها نیز مشتمل بر نكاتى است كه به دقت فراوان اهل فن نیاز دارد؛ مثلا، براى شرح و توضیح كتاب نهج البلاغه، از سوى علماى شیعه و تسنّن بسیار زحمت كشیده شده و كتابهاى بسیارى در این باره نوشته شده است. اگر نهج البلاغه احتیاجى به شرح و تفسیر نداشت و اكتفا به همان مفاهیم موجز صحیح بود دانشمندان بزرگ، بویژه علماى اهل سنّت، این همه رنج تحقیق بر خود هموار نمى كردند. سایر روایات و احادیث نیز بدینگونه است.
گاهى ممكن است تصور شود كه براى فهم كتاب و سنّت قدرى آشنایى با زبان عربى كافى است و ضرورتى ندارد كه در علوم انسانى، بطور گسترده، تحقیق شود. این مطلب یا به دلیل كوته فكرى و نادانى اظهار مى شود و یا به سبب وجود اغراض سوء؛ به عبارت دیگر، ممكن است این سخنان به منظور دور ساختن مردم از حقایق كتاب و سنت گفته شود تا دشمنان بتوانند هر مطلب باطلى را كه مى خواهند به قرآن و روایات نسبت دهند و آنها را بر افكار مردم تحمیل كنند.
خطرهایى كه حوزه علمیّه و سازمان روحانیت را تهدید مى كند به طور كلى به دو دسته تقسیم مى شود: دسته اول نقایص و كمبودهایى است كه به روحانیان و سازمان روحانیت مربوط است. دسته دوم، توطئه ها و
فعالیتهاى بدخواهانه اى است كه از سوى برخى افراد و گروهها علیه روحانیت انجام مى شود. در اینجا دو عامل فوق را به اختصار مورد توجه قرار مى دهیم:
كمبودهایى كه به طور كلى در روحانیت، و بخصوص در حوزه مقدسه علمیّه قم، وجود دارد از دهها سال پیش توجه صاحب نظران واقع بین و دوراندیش را به خود جلب كرده است. از زمان مرحوم آیة اللّه العظمى بروجردى(رحمه الله) افرادى مثل مرحوم دكتر بهشتى، آیة اللّه ربانى شیرازى(رحمهما الله) و بعضى بزرگان دیگر، كه اكنون نیز در حیاتند به فكر افتادند كه براى رفع كمبودهاى حوزه اقداماتى انجام دهند تا بتوانند گامى در راه اصلاح حوزه بردارند. ولى متأسفانه على رغم آن تلاشها، هنوز نقایص فراوانى در سازمان حوزه علمیّه دیده مى شود.
نقصها و كاستیهایى كه در روحانیت وجود دارد از یك جهت به دو بخش تقسیم مى شود، كه هر كدام ممكن است به بخشهاى جزئى ترى تقسیم شود:
بخش اول به علم و دانش مربوط مى شود و بخش دوم به اعمال و فعالیتها.
از نظر علمى، در برنامه هاى درسى، كیفیت تدریس و رشته هاى علمى مورد نیاز جامعه، در حوزه علمیّه كاستیهایى وجود دارد. از یك سو، هر طلبه چهار سال ادبیات عربى مى خواند: از جامع المقدمات تا مغنى، مطوّل و... . در طول این چند سال، ممكن است چیزهاى زیادى یاد گیرد اما هنوز نمى تواند به زبان عربى تكلم كند، این وضع ادبیات عرب در
حوزه ماست. در فقه و اصول نیز، چهار یا پنج سال سطوح را از شرح لمعه تا كفایه مى خوانند ولى وقتى عملا در جامعه یك مسأله فقهى از آنها سؤال مى شود براحتى نمى توانند پاسخ دهند.
از سوى دیگر، برنامه هاى درسى طورى تنظیم شده است كه منطبق با نیازهاى جامعه نیست و از برخى رشته ها، كه به حوزه هاى علمیّه مربوط است و باید در آنجا تدریس شود و جامعه نیز به شدت بدانها نیاز دارد، كاملا غفلت شده است. به عنوان مثال، جامعه امروز، در اثر ارتباط فرهنگى كه با جوامع و كشورهاى دیگر پیدا كرده، در معرض خطر اعتقادى جدّى قرار گرفته است و كسانى كه با دانشگاهها زیاد تماس دارند این مطلب را بهتر درك كرده اند كه مشكل اساسى نسل جوان ما مسأله اعتقادى است. كدام نهاد وظیفه دارد كه این نیاز را تأمین كند؟
واضح است كه انجام این كار وظیفه حوزه هاى علمیّه است. ولى متأسفانه در حوزه هاى علمیّه، كارهاى جدّى در این موضوعات انجام نمى گیرد و هنوز حوزه نتوانسته است در این زمینه، بخوبى، به وظیفه خود عمل كند.
از لحاظ عملى نیز، متأسفانه در میان ما افرادى هستند كه نه تنها رفتار اجتماعى آنها جاذبه اى براى جذب دیگران به اسلام و روحانیت و انقلاب ندارد، بلكه رفتار آنها دفع كننده است. رفتار برخى از روحانیون به گونه اى است كه نه تنها دیگران را به سوى اسلام نمى كشاند، بلكه بسیارى از متدیّنینى را كه به دست بزرگان و پیش كسوتان حوزه تربیت شده اند نسبت به روحانیت و اسلام بى تفاوت مى كند.
حضرت امام خمینى(قدس سره) از زمانى كه به عنوان یك مدرّس ساده در حوزه علمیّه قم تدریس مى كردند و گاهى در مناسبتها به وعظ و نصیحت
مى پرداختند تا آخرین سخنانى كه در باره روحانیت داشتند، همیشه سفارش مى كردند كه روحانیت باید از دنیاگرایى منزّه باشد و باید زندگى روحانى ساده باشد.
روحانیت بهواسطه اسلام مورد احترام است و اهانت به روحانیت نشانه اى از بى توجهى نسبت به دین است. پس روحانى باید به شكلى زندگى كند كه رفتار او منطبق با دستورات دینى باشد، نه آنكه مردم بر رفتار او علامت سؤال بگذارند: «فلان آقا خانه ده میلیونى را از كجا آورده است؟ قالیچه ابریشمى چند ده هزار تومانى از كجا آمده است؟» و سخنانى از این قبیل. وقتى وضع چنین شد روحانیت چه پاسخى خواهد داشت؟
باید از خود انتقاد كرد و خود را در برابر همه مردم دانست، نه آنكه زندگى خود را با مردم یا با پدر، برادر و بستگان سنجید. در این زمان، كه بتازگى كشور از زیر بار جنگ تحمیلى بیرون آمده است و این همه مسائل و مشكلات وجود دارد، اگر روحانى به فكر زرق و برق زندگى خود باشد، آیا مردم به او علاقه مند مى شوند؟ آیا بهوسیله او به اسلام گرایش پیدا مى كنند؟ یا بعكس، به دلیل رفتار نابجاى او، از اسلام و انقلاب روى گردان مى شوند؟
متأسفانه بسیارى از افراد حاضر نیستند نقص خود را بپذیرند و همیشه سعى مى كنند كه تقصیر را به گردن دیگران بیاندازند. این عامل اصلى انحطاط است. این خودخواهى ها، چه فردى و چه گروهى و صنفى، اولا، مانع مى شود كه انسان از خود انتقاد كند و عیوب و نقایص خود را بشناسد؛ ثانیاً، اگر كسى هم انتقاد كند مانع از آن مى شود كه انتقادات بجا را بپذیرد. در نهایت، این خودخواهیها مانع از اصلاح نقایص مى شود.
اگر واقعاً بخواهیم خدمتى انجام دهیم، باید در برابر خدا جدّى عمل كنیم؛ اگر بتوان مردم را گول زد، خدا را نمى توان. پس باید رابطه خود را با خدا خالص كنیم و با خدا پیمان عبودیت ببندیم. باید با اعمال و حتى زبان خود به خدا عرض كنیم كه ما مى خواهیم در مقابل تو بندگى كنیم نه خدایى. باید ببینیم كه او از ما چه مى خواهد تا بدان عمل كنیم. باید این روحیه را در خود تقویت كنیم و نقایصى را كه در دیگران مى بینیم در خود نیز بنگریم. اگر در ما نیز عیوبى وجود دارد آن را اصلاح كنیم. از دوستان خوب خود استفاده كنیم و با آنها همكارى و همدردى داشته باشیم. هرچه مى توانیم به هم خدمت كنیم و دلسوز یكدیگر باشیم.
مشكل دیگرى كه در حوزه هاى علمیّه، و بخصوص حوزه علمیّه قم، وجود دارد این است كه پس از انقلاب، بسیارى از استادان و افراد كارآمد حوزه یا شهید شدند یا وارد كارهاى اجرایى شدند و یا به دانشگاهها رفتند و بدین ترتیب، حوزه هاى علمیّه با كمبود افراد فاضل روبرو شد. اكنون وضع حوزه ناراحت كننده است؛ چون بسیارى از طلاب جوان خوش استعداد و خوش فكر یا وارد كارهاى اجرایى مى شوند و یا به دانشگاه مى روند.
البته، كارهاى اجرایى و تدریس در دانشگاهها ضرورى است ولى تأمین نیازهاى حوزه علمیّه براى روحانى یك وظیفه مهم و یك اصل است، چون حوزه جنبه ریشه اى و محورى و كارهاى دیگر جنبه شاخ و برگ دارد. باید كارى كرد كه ریشه این درخت باقى باشد. به فرض، اگر درختى، در یك سال، صدها گل زیبا ببار آورد ولى بخشكد بهتر است یا آنكه چند سال گل ندهد اما ریشه بدواند تا بتواند دهها سال گل بدهد؟
اكنون لازم است كه روحانیون در دانشگاهها و ارگانهاى دیگر حضور
داشته باشند ولى این كار باید به گونه اى انجام شود كه بر كیان حوزه ضربه اى وارد نشود، وگرنه بهتر آن است كه این كار به تأخیر افتد تا ابتدا اقدامات جدّى انجام گیرد.
ریشه هاى آینده حوزه افراد بااستعداد، تلاشگر و با اخلاصند. اگر آنها به دنبال كارهاى دیگر بروند و حوزه را ترك كنند كسانى در حوزه باقى مى مانند كه هیچ جا كارى از آنها برنمى آید. در آن صورت، آینده حوزه و اسلام چه خواهد شد؟ تذكر این مطلب خالى از فایده نیست كه تأمین همه نیازهاى حوزه علمیه به عهده مردم است. حوزه علمیه از آسمان نازل نشده است و استادان آن از عالم دیگرى نمى آیند بلكه نیروهاى انسانى و مادى حوزه باید از بین همین مردم تأمین شود. شكّى نیست كه حوزه، از نظر نیروى انسانى، ساختمان، كتابخانه و تكنولوژى آموزشى، ضعفهاى فراوانى دارد اما سؤال این است كه چه كسانى باید این ضعفها را جبران كنند؟ وظیفه مردم است كه افراد خوب و بااستعداد را به حوزه بفرستند و در فكر جبران ضعفهاى مادى حوزه نیز باشند.
خودباختگى و تسلیم شدن بى چون و چرا در برابر افكار دیگران مى تواند خطر بزرگى براى حوزه و اسلام باشد.
توده مردم كه قدرت تشخیص مسائل را ندارند، وقتى به كسى یا گروهى علاقه مند شوند، همه افكار آنها را مى پذیرند و نمى توانند مسائل را از یكدیگر تفكیك كنند و غلطهاى آن را كنار بگذارند. متأسفانه این وضعیت در بین روحانیون، كه جزو طبقه روشنفكر این جامعه هستند، نیز وجود دارد. وقتى شخصى را به عنوان یك قهرمان مى پذیرند، به خود اجازه نمى دهند كه در افكار او دقت و اظهار كنند.
این یك حالت روانى است كه در انسان ایجاد مى شود كه، وقتى
شخصى در یك كار نظر او را به خود جلب كرد، تصور مى كند همه افكار او درست است و دقت نمى كند كه او در چه كارى قهرمان بوده و تخصّص داشته است تا همان را از او بپذیرد.
در چند سال پیش، اتفاقى نگران كننده رخ داد كه اجمالا آن را یادآور مى شویم:
عده اى از طلاب درسخوان، كه برخى از آنان سالها در درس مراجع و از جمله در درس حضرت امام خمینى(قدس سره) شركت كرده بودند و سوابق خوبى نیز داشتند، تحت تأثیر افكار كسانى قرار گرفتند كه در اثر اعمال قهرمانانه خود موقعیت اجتماعى پیدا كرده بودند. بعضى از این طلاب به زندان افتاده بودند و در آنجا با این افراد آشنا شده بودند و پس از خروج از زندان از افكار آنها تعریف و تمجید مى كردند و مى خواستند كه مسائل اسلامى را از دیدگاه آنها تحلیل كنند و از زاویه دید آنها به اسلام بنگرند و اصلا مایل نبودند كه كسى تشكیك كند كه شاید دیدگاه آنها صحیح نباشد. فكر مى كردند كه فقط آنها اسلام را درست شناخته اند و ما نیز اگر بخواهیم اسلام را بشناسیم باید مثل آنها فكر كنیم و سرانجام دیدیم كه این نگرشها به كجا انجامید!
پیش از انقلاب نیز، خطرهایى اسلام و روحانیت را تهدید مى كرد ولى پس از آن خطرها جدّى تر و مرموزتر شده است. مبارزاتى كه پیش از انقلاب علیه روحانیت انجام مى گرفت غالباً به خاطر دشمنى بااسلام بود و دشمنان صریحاً مى گفتند كه ما مخالف اسلام هستیم. آنها یا ماركسیست بودند یا از سایر گروههاى التقاطى، عوامل آمریكا و وابسته به
جناح شاه. اما امروز در داخل كشور روحانیت غالباً با افرادى مواجه است كه مرموزانه، به نام اسلام، با روحانیت مخالفت مى كنند. اگر، خداى نكرده، آنها در كار خود موفق شوند كار به تضعیف و نابودى روحانیت خواهد انجامید. هرچند كه توده مردم علاقه قلبى به روحانیت دارند و بزودى از حمایت آنها دست بردار نیستند ولى به عامه مردم نمى توان زیاد اعتماد كرد چون آراء مردم براحتى عوض مى شود و رفتار آنها به سرعت تغییر مى كند.
در واقعه پانزده خرداد سال 1342، در خیابانهاى شهر قم، براى اسلام خونها ریخته شد و عده زیادى به شهادت رسیدند ولى دو سال پس از این واقعه خیابانهاى همین شهر به وسیله عمّال رژیم و مردم كوته بین و در اثر تبلیغات آنها به طرفدارى از شاه و بر علیه امام و روحانیت چراغانى شد. از این نمونه ها بسیار وجود دارد. با توجه به این نمونه ها، نمى توان به افكار و رفتار توده عوام مردم اعتماد كرد.
كسانى كه بر علیه روحانیت تلاش مى كنند چند دسته اند:
1ـ دسته اول احزاب الحادى یا التقاطى هستند كه پس از انقلاب براى فعالیتهاى سیاسى خود در صحنه هاى سیاسى كشور جایى نیافتند و منزوى شدند. لذا به فعالیتهاى فرهنگى زیرزمینى پرداختند و عوامل نفوذى خود را كه بعضى از آنها چهره عوض كرده و وجهه اسلامى و انقلابى به خود گرفتند در دستگاههاى اجرایى قرار دادند. طبعاً كسى كه به اصل اسلام معتقد نباشد نسبت به روحانیت نیز اعتقادى نخواهد داشت و از هیچ تلاشى علیه آن نیز كوتاهى نخواهد كرد.
2ـ دسته دوم كسانى هستند كه روحانیت را به عنوان یك صنف تلقّى مى كنند كه «از مصرف كنندگان بدون تولید این كشور هستند و از قدیم
جاى پایى در میان توده هاى مردم پیدا كرده و با حیله توانسته اند توده هاى ناآگاه را به سوى خود جلب كنند. اكنون نیز كه انقلاب به رهبرى روحانیت به پیروزى رسیده است روحانیت جا را براى دیگران تنگ كرده است وپستهایى را كه باید دیگران اشغال كنند روحانیون اشغال كرده اند.» همچنان كه ملاحظه مى شود، انگیزه مخالفت این گروه با روحانیت انگیزه مادى است و مبارزه آنها یك مبارزه صنفى است.
آیا واقعاً دفاع از روحانیت یك مبارزه صنفى است؟ اگر چنین باشد مبارزه لزومى ندارد، زیرا اگر صنفى راه امرار معاش خود را دین قرار داده باشد، بزودى منقرض خواهد شد. اما اگر واقعاً وجود روحانیت براى بقاى اسلام لازم است، دفاع از آن نیز لازم خواهد بود. همه مى دانیم كه اگر اسلام بخواهد باقى بماند، به اسلام شناس نیاز دارد. اگر روحانى، كه اسلام شناس است، وجود نداشته باشد تا بتواند حقایق اسلام را از منابع اصیل اسلامى تشخیص دهد، اسلامى باقى نخواهد ماند.
3ـ دسته سوم كسانى هستند كه یا مسلمان و علاقه مند به اسلام و انقلاب هستند و یا دست كم دشمن اسلام و انقلاب نیستند ولى با «آخوند» میانه خوبى ندارند. آنها مى گویند: «روحانیت در گذشته، كم و بیش، كارآیى داشته اما امروز وضعیت اجتماعى و تاریخى جدیدى بهوجود آمد است كه حضور روحانیت در آن لزومى ندارد و نمى تواند هیچ نیازى را برآورده سازد. بنابراین، باید بساط آخوندى برچیده شود و جاى خود را به دیگران بدهد.»
دشمنان از روشهاى مختلفى براى مبارزه با روحانیت استفاده مى كنند و تحریف و تهمت در كار آنها زیاد دیده مى شود. برخى از روشهاى آنها عبارت است از:
1ـ براى تضعیف روحانیت، نقاط ضعف را بزرگ جلوه مى دهند و روى آن تبلیغات مى كنند؛ مثلا، مى گویند: «روحانیان پستهاى سیاسى را اشغال كرده اند، در حالى كه، صلاحیت این كارها را ندارند، چون نه در آن زمینه درس خوانده اند و نه تجربه سیاسى دارند.»
2ـ دشمنان مى گویند: «روحانیان روحیه اى متعصبانه و دگماتیك دارند و حاضر نیستند حرفهاى دیگران را بشنوند و مى گویند: هر چه ما فهمیده ایم درست است و همه باید تابع ما باشند. حتى خودشان نیز با هم اختلاف دارند و با هم منطقى برخورد نمى كنند.»
3ـ گاهى نیز اظهار مى دارند كه «آخوندها به یك سلسله دروس و مسائلى وابسته اند كه یا اصلا فایده اى ندارد و یا بسیار كم فایده است و از مسائل اسلامى دروسى را كه مى تواند مشكلات جامعه را حل كند كنار گذاشته اند. روش تحقیق و تدریس آنها نیز نارساست و كارآیى ندارد.»
حاصل آنكه ما باید انواع خطرها را بشناسیم و براى مقابله با آنها روشهاى صحیحى را اتخاذ كنیم وگرنه ضمانتى براى بقاء این نظام اسلامى وجود نخواهد داشت.
قال الله تبارك وتعالى: «هُوَالّذی خَلَقَ السَّمواتِ والارضَ فی سِتَّةِ اَیّام و كانَ عَرشُهُ عَلَى الماءِ لِیَبْلُوكُم اَیُّكُم اَحْسَّنُ عُمَلا»(1).
از آیه شریفه فوق استفاده مى شود كه خداى متعال همه آسمانها، زمین و جهان طبیعت را بدین منظور آفریده است كه زمینه اى براى خلقت انسان فراهم شود و انسان را آفریده است تا مورد آزمایش قرار دهد. تعبیرى بس شگفت است! لازم است در باره این آیه بحث شود تا قدرى عظمت مفاد و تأثیر مضمون آن بیشتر آشكار گردد.
شكى نیست كه عالم خلقت بسیار عظیم مى باشد و هنوز هم قطر و حدود عالم بروشنى مشخص نشده است. این جهان به قدرى عظیم است كه ما نمى توانیم هیچ تصورى از عظمت آن داشته باشیم. میلیونها كهكشان در این عالم وجود دارد كه هر كدام داراى میلیونها ستاره است؛ یكى از كوچكترین آنها خورشید در منظومه شمسى مى باشد.
در این عالم عظیم، یك كره كوچك به نام زمین وجود دارد كه نسبت آن به این دامنه گسترده به منزله قطره اى نسبت به دریاست. این كره خاكى جایگاه زندگى ماست كه از امتیاز وجود انسان برخوردار مى باشد. بر
1ـ سوره هود: 7.
اساس شواهد علمى و غیر علمى موجود، هنوز ثابت نشده است كه در زاویه اى دیگر از جهان مادى موجودى به نام انسان یا بالاتر از آن وجود داشته باشد، البته فرضیه هایى در این زمینه وجود دارد اما وجود موجود دیگرى نظیر انسان خارج از كره زمین، در عالم مادى، ثابت نشده است. آنچه در همه این جهان پهناور، با عظمت غیرقابل تصور، ثابت شده وجود موجودى هشیار، متفكر و مبتكر در كره زمین است.
از ظاهر این آیه شریفه استفاده مى شود كه خداوند همه این عالم با عظمت را براى انسان آفریده است؛ همه آفرینش مقدمه اى بوده است تا در نقطه اى از آن، موقعیتى فراهم شود كه موجودى به نام انسان خلق شود براى آنكه مورد آزمایش قرار گیرد.
همین مضمون، با زبان فلسفى، اینگونه بیان مى شود: تمام این عالم زمینه پیدایش انسان را فراهم مى كند و انسان براى كمال والایى آفریده شده است كه آن كمال از راه اراده و اختیار حاصل مى شود؛ یعنى، این عالم آفریده شده است تا موجودى در آن خلق شود كه لیاقت انتخاب آزاد داشته باشد و بتواند مسیر زندگى خود را تعیین كند. ارزش این موجود در همین است. قرآن كریم این جریان را امتحان مى نامد؛ یعنى، شخص بر سر دو راهى قرار گیرد تا یكى از آنها را انتخاب كند.
نتیجه اى كه از آیه كریمه بدست مى آید این است كه در میان همه موجودات، انسان ارزشمندترین آنهاست و موجودات دیگر به عنوان مقدمه اى براى آفرینش او خلق شده اند. پس باید ارزش وجودى خود را درك كنیم و بدانیم كه انسان مانند سایر موجودات نیست، بلكه جهان، با تمام عظمت آن، مقدمه اى براى آفرینش این موجود ذى شعور، بااراده و انتخابگر است.
به دنبال درك ارزش و موقعیت والاى انسان، باید به عظمت مسؤولیت وى پى ببریم. خداوند، با توجه به اینكه عالم را براى پیدایش چنین موجودى خلق نموده است، تأكید مى كند كه او را به حال خود رها نكرده است، بلكه مى فرماید:
«اِنّا عَرَضْنَا الأَمانَةَ عَلىَ السَّمواتِ والأَرضِ والجِبالِ فَأَبْیَنَ أَن یَحمِلْنَها وَاَشفَقْنَ مِنها و حَمَلَهَا الإِنسانُ...»(1)
این آیه مباركه، به هر شكلى كه تفسیر و تبیین گردد، بیانگر مسؤولیت سنگینى است كه بر دوش انسان آمده است و دیگران قدرت تحمل آن را ندارند؛ مسؤولیتى كه از میان موجودات تنها متوجه انسان مى باشد. پس قرآن كریم این دو نكتهـ عظمت ارزش انسان و در پى آن، عظمت مسؤولیت وىـ را به همه انسانها هشدار مى دهد.
گستره اى كه بر آن زیست مى كنیم بیش از پنج میلیارد انسان در آن به زندگى مشغولند و با توجه به انسان بودن آنها، خداوند همه آنها را براى یك هدف آفریده است، كه اجمالا، بر اساس آیه «لِیَبْلُوَكُم أَیُّكُم أَحْسَنُ عَمَلا»(2) منظور، شناسایى حسن عمل آنهاست.
گزینش و انتخاب نیز به شناخت احتیاج دارد. كسى كه چیزى نمى داند مورد آزمایش نیز قرار نمى گیرد. آنگاه كه خداوند مى خواهد انسانها را در بوته آزمایش قرار دهد و مشخص شود كه كدامیك نیكوكارتر است، باید زمینه این آزمایش فراهم شود. باید به آنها شناخت و درك صحیح داده شود تا در نتیجه این آگاهى بدانند كه هر راهى به كجا منتهى مى شود و پس از آن انتخاب نمایند.
1ـ سوره احزاب: 72.
2ـ سوره هود: 7.
واضح است كه منظور از آزمایش و گزینش، انتخاب كوركورانه و ناآگاهانه نیست. آزمایشى كه خداوند آن را در آیه «لِیَبْلُوَكُم أَیُّكُم أَحْسَنُ عَمَلا» مطرح مى كند شناختى آگاهانه و گزینشى متّكى بر درك صحیح است كه انسان باید بداند كه كدام عمل حَسَن است و كدامیك اَحسن، تا بتواند گزینش نموده و یا از آن اعراض كند.
براى آنكه این آگاهى براى انسان حاصل شود تا مقدمه اى براى آزمایش باشد، خداوند دو راه قرار داده است: یك راه در درون انسان به نام «عقل» و راه دیگرى در برون وى به نام «وحى»(1). هم عقل و هم وحى، هردو، زمینه ساز آزمایش مى باشند و موجب مى شوند كه انسانها با آگاهى و شناخت راه خود را انتخاب كنند. این دو ابزار شناخت، انسان را به كمال و هدف اعلاى خلقت رهنمون مى گرداند و آن كمالى است كه تنها مى توان از مسیر انتخاب و اختیار بدان دست یافت.
گذشته از این، بیش از پنج میلیارد انسان در كره زمین وجود دارد كه فقط یك میلیارد از آنها مسلمان هستند. به عقیده ما، به عنوان مسلمان تنها مكتب حق همانا اسلام است؛ یعنى، تنها بیست درصد از تمام انسانهاى موجود از هر دو ابزار شناخت (عقل و وحى) بهره مى برند.
بر اساس اصل دیگرى كه در میان شیعیان وجود دارد، تنها مذهبى كه حق است همانا مذهب شیعه است كه جمعیت آن نسبت به سایر مذاهب اسلامى زیاد نیست. اسلام آنگونه كه بر پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نازل شده، تنها در این مذهب متجلّى است اما اكثریتى قاطع از شیعیان نیز نسبت به مسائل اسلام و تشیّع آگاهى كافى ندارند و با حقائق دین و مذهب آشنا نیستند.
1ـ اِنَّ لِلّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَینِ: حُجَّةٌ ظاهِرَةٌ و حُجَّةٌ باطِنَةٌ، فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالُّرسُلُ و الأنبِیاءُ و الأَئِمَةُ(علیهم السلام) و أَمَّا البَاطِنَةُ فَالعُقُولُ. (بحارالانوار ج 1، باب 4، ص 137، روایة 30).
اكنون باید دید كه هدف بارى تعالى از آفرینش جهان، با همه عظمت آن، به عنوان مقدمه اى براى آفرینش انسان و هدف وى از آفرینش انسان، كه آزمایش مى باشد، چگونه باید تحقق پذیرد.
خداوند تبارك و تعالى، براى فراهم آوردن موقعیتى براى آزمایش بشر، پیامبران را فرستاد و براى آنها نیز اوصیایى قرار داد. هزاران نفر از این پیامبران و پیشوایان الهى براى ترویج دین خدا جان سپردند.(1) در مذهب ما نیز، هیچ یك از ائمه(علیهم السلام) به مرگ طبیعى از دنیا نرفته اند. عزیزانى كه هر یك ارزش بى حصرى داشتند و داراى مقام والایى از معرفت و ایمان بودند فدا شدند تا ما اسلام را بشناسیم. دستگاه آفرینش، با آن عظمت، و دستگاه تشریع، با این وسعت، عزیزانى مانند انبیا و اولیاى خدا را براى این فدا نمود كه ما وظیفه خود را نسبت به خداوند تبارك و تعالى بشناسیم و آزادانه به انتخاب مسیر بپردازیم، آن هم انتخاب راه صحیح. آرى، بر این اساس، هر انسانى باید به انسانیت خود پى ببرد و بداند كه بهاى او به قدر تمام عالم خلقت است و بدین لحاظ نیز امانتدار بارى است كه آسمان و زمین تحمل آن را نداشتند. پس انسان نباید عمر خود را به هوسرانى بگذراند و شب و روز خود را بیهوده تلف كند.
با توجه به مطالب مذكور، تذكر نكات ذیل و رعایت آنها ضرورى است:
انسان در مسائل تعلیم و تربیت، بخصوص تزكیه و تهذیب، به استاد
1ـ «و یَقتُلُونَ الأَنبِیاءَ بِغَیرِحَقّ و یَقتُلُونَ الَّذینَ یَأمُرُونَ بِالقِسطِ مِنَ النَّاسِ» (سوره آل عمران: 22).
نیاز دارد. در این زمینه، دو نظر وجود دارد: یكى افراطى و دیگرى تفریطى.
بر اساس نظر تفریطى؛ «اصولا ما غیر از این ظواهر شرع و مستحبات، كه در فقه مطرح است و محور آن را همین ظواهر افعال تشكیل مى دهد، چیز دیگرى نداریم و طبعاً به درس و استاد نیازى نیست؛ باید فقه را خواند و بدان عمل كرد.»
در مقابل، بر اساس نظر افراطى؛ «اصلا تهذیب اخلاقى و تزكیه بابى است كه هیچ ربطى به معلومات ظاهرى باب فقاهت ندارد و قوام آن بر رابطه اى است كه بین استاد و شاگرد یا مرید و مراد برقرار مى شود و در واقع، نوعى تأثیر روحانى است كه استاد بر شاگرد مى گذارد. لذا باید به دنبال پیرى صاحب نَفَس گشت و از باطن او استفاده كرد. علم و دانش در این زمینه هیچ نقشى ندارد و هر قدر هم كه انسان به مستحبات عمل كند و اعمال شرعى بجا آورد، تا نَفَس استاد به انسان نخورد، هیچ فایده اى ندارد».
اما بر طبق نظر قرآن، آنچنان نیست كه اگر دست انسان به استادى نرسید نتواند هیچ كارى انجام دهد و این چنین هم نیست كه ما غیر از همین مطالبى كه در فقه مطرح مى شود چیز دیگرى نداشته باشیم. روح بندگى و تقوا تقرب به خداست كه امرى قلبى است. اعمال ظاهرى به منزله پیكر آن است. اگر روح بندگى در این پیكر باشد، اثر خود را خواهد بخشید وگرنه بسیار كم ارزش خواهد بود.
معرفت و شناخت انسان به خداى متعال و ایمان و محبت او به خدا، همان كه از او به عشق تعبیر مى شود و روح عمل است، با خواندن پیدا نمى شود بلكه امرى قلبى و روحى است و باید سعى كرد كه آن را به دست
آورد. اینچنین نیست كه فقط حضور در محضر استاد انسان را بسازد. یك سلسله روایات اخلاقى و معلومات در این زمینه وجود دارد كه خواندن و بحث كردن در آنها و همچنین اراده و تصمیم خود فرد نیز مؤثر است.
سفارشاتى كه معمولا، در این زمینه، به محصّلان و طلاب مى شود یادگارى از بزرگان سلف است:
اگر عمر ما فقط صرف تحصیل شود و به خودسازى نپردازیم ممكن است دیوى شویم كه ضرر ما براى اسلام از هر دشمن دیگرى بیشتر باشد و هیچ كس نمى تواند خود را از چنین خطرى مصون بداند، مگر خدا بخواهد(1).
گذشتگان از ما پهلوانتر بودند كه در موقعیتهاى خاص گذشته، دین خود را به دنیا نفروختند. آنها در دین خود از ما ثابت قدم تر بودند. انسان باید خود را براى امتحانات آماده كند. گاهى با امتحاناتى روبرو مى شود كه اصلا پیش بینى نكرده است و در قدم اول مى لغزد. در چنین مواقعى، تنها چیزى كه مى تواند دست انسان را بگیرد تزكیه و ارتباط قوى با خداست. اگر انسان تزكیه شده و ارتباطش با خدا تقویت گشته و تسلط او بر نفس خود و شیطان زیاد شده باشد موفق مى شود. تزكیه فقط با علم حاصل نمى شود. همه آموزشها و كسب آگاهیها نسبت به مسائل اجتماعى و مسائل روز در یك طرف، خودسازى و اخلاص نیز در یك طرف. آن یك بال است واین یك بال. اگر علم و عمل هر دو با هم باشند مى توان پرواز كرد.
اگر بخواهیم رشد انسانىـ اسلامى پیدا كنیم باید اهل عمل، عبادت،
1ـ «اِلاّ أَنْ یَشاءَاللّهُ» (سوره تكویر: 29)، «و ماأُبَرِئُ نَفْسی اِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ اِلاَّ مَا رَحِمَ رَبّی» (سوره یوسف: 53).
تزكیه، مناجات، انس با خدا و توسل به اولیاى او باشیم. چگونه ممكن است هدف انسان تقرب به خدا باشد اما شبانه روز از یاد او غافل باشد؟ در نماز نیز حضور قلب نداشته باشد؟ پس چگونه مى توان به خدا نزدیك شد؟ مگر الگوى ما پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام)نیستند؟ درست است كه ما نمى توانیم مثل آنها شویم امّا باید سعى نماییم تا شباهت خود را به آنها بیشتر كنیم.
روحانى همیشه باید احساس كند كه خدمتگزار آستان ولىّ عصر(علیه السلام)است. البته، بحمدالله، خداى متعال این معرفت را به ما داده كه بدانیم وجود مقدس ولىّ عصر(علیه السلام) از مسائل ما آگاه است اما هیچگاه نباید این مطلب را فراموش كنیم. توسل به آن حضرت كار مشكلى نیست؛ با یك توجه قلبى، حتى با یك سلام، ارتباط برقرار مى شود: السلام علیك یا اباصالح المهدى(علیه السلام).
رمز پیروزى امام خمینى(قدس سره) یا دست كم یكى از بزرگترین رموز موفقیت او در میان همگان، خودسازى وى بود. او خود را اصلاح كرده بود كه توانست چنین حركتى را ایجاد كند. اگر پاى بند هواى نفس، ریاست، پول، شهرت و چیزهایى از این قبیل بود هرگز نمى توانست چنین نهضتى را رهبرى كند و مردم اینگونه دلباخته او نمى شدند. از سراپاى وجود او صفا، صمیمیت، معنویت و پاكى مى بارید كه مردم عاشق او مى شدند. زندگى او نیز شاهد براین مدّعاست، چه رفتار او پیش از انقلاب و چه پس از آن. هرچه بیشتر در باره زندگى ایشان مطالعه شود بیشتر مى توان از رفتار او الگو گرفت.
در هر لحظه باید به خداى متعال پناه ببریم از اینكه نفس یا شیطان ما را فریب دهند و ما را از آنچه وظیفه است باز دارند. این خطرى است كه
هیچ كس از آن مصون نیست. اگر انسان تصور كند كه همه جا مى تواند بر شیطان غالب شود این اولین فریبى است كه از شیطان خورده است. شیطان تا دم مرگ دست از آدمیزاد برنمى دارد و جز با اعتصام به خدا و توسل به اولیاى او، نمى توان بر شیطان پیروز شد. باید به اهمیت وظیفه خود توجه داشته باشیم و از خدا توفیق غلبه بر شیطان را بخواهیم. بسیارى از افراد قویتر از ما در مقابل شیطان شكست خورده اند.
باید بهوش باشیم و تصور نكنیم كه اگر با اخلاص در راهى قدم گذاشتیم تا آخر كار مى توان خلوص نیت را حفظ كنیم. نه، اینگونه نیست. شیطان در هر قدم دامى گسترده است. لذا باید حواس خود را جمع كرد. هیچگاه اوضاع عالم به یك منوال باقى نمانده است. پس این نیز نخواهد بود. هیچ یك از گذشتگان زنده نمانده اند و زندگان نیز همیشه نخواهند ماند. سلامت، فراغت و نیروى افراد نیز همیشه پایدار نیست. عالم در تغییر است و این تغییرات آزمایشاتى براى انسان است. تا وقتى نیرو، نشاط، فراغت و توفیق هست، باید وقت را مغتنم شمرد و براى خدمت به اسلام قدمى برداشت.
علاوه بر آنكه این عالم سراسر آزمایش است، روحانیت در این زمان در معرض آزمایشى ویژه قرار دارد كه در تاریخ روحانیت كمتر موقعیتى با این حساسیت براى او پیش آمده است كه بتواند كارهاى شایسته اى براى اسلام انجام دهد. اگر این موقعیت را مغتنم بشمارد شكر نعمتى است كه خدا به او مرحمت كرده است و بر طبق وعده اى كه او داده، این نعمت دوام پیدا خواهد كرد؛ ولى اگر قدردانى نكند این نعمت از او گرفته خواهد شد.
در بین روحانیون، افرادى كه مى توانند تلاش علمى بیشتر و تحقیقاتى
داشته باشند، از امتیازى خاص و آزمایشى سخت تر برخوردارند. اهمیت تحقیق و تلاش علمى براى همه روشن نیست اما این افراد بخوبى از ارزش آن آگاهند.
پس از پیروزى انقلاب؛ به مصداق آیه شریفه «ثُمَّ جَعَلْناكُم خَلائِفَ فی الأَرْضِ مِن بَعدِهِم لِنَنْظُرَ كیفَ تَعمَلوُن»(1)؛ وظیفه ما این است كه سعى كنیم از فرصت پیش آمده استفاده كنیم. اكنون طاغوتى بالاى سر ما نیست و، بحمدالله، بندگان صالح و مردان خدا، با وجود تفاوت مراتب، بر سركارند و حكومت مى كنند و كم و بیش امكاناتى نیز براى كار وجود دارد. روحانیت براى خدمت به اسلام چقدر از این امكانات بهره بردارى مى كند؟
این درست نیست كه ما به فكر زندگى خود باشیم و فقط اسم «خدمت به اسلام و روحانیت» را یدك بكشیم. دست كم، پس از ده، بیست سال آشنایى با كتاب و سنت، باید باور كرده باشیم كه همه لحظات زندگى و همه شؤون آن آزمایش است و همه چیز آن تحت حساب و ضوابطى است كه خداى متعال مقرّر كرده است و بر طبق سنتى است كه در تدبیر بندگان خود دارد. باید باور داشته باشیم كه انجام كار براى خدا و براى غیر او مساوى نیست. اهتمام به انجام كار با عدم اهمیت نسبت به آن نیز یكسان نیست.
باید به مصداق فرمایش امام صادق(علیه السلام)؛ كه فرمود: «مَعاشِرَ الشِّیعَةِ، كَونَوا لَنا زَیناً و لاتَكُونُوا عَلَینا شَیناً»(2)؛ آبروى ائمه(علیهم السلام) باشیم و وقتى دیگران ما را مى بینند بگویند «هذا جَعفَریٌّ»؛ نه اینكه با دیدن رفتار خلاف
1ـ سوره یونس: 14.
2ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 68، باب 9، ص 151، روایت 6.
ما بگویند كه تربیت شدگان جعفربن محمد(علیهما السلام) در نماز خود سستى مى كنند و در رفتار خود خاطى هستند و این، دلیل نادرستى آنهاست.
امروز مردم با دیدن چهره و لباس آخوند خاطره انقلاب و رهبر آن برایشان تداعى مى شود. اگر رفتار روحانیت درست باشد، باعث تشویق دیگران به این مذهب مى شود و موجب مى شود كه افراد بى تفاوت نسبت به انقلاب علاقه پیدا كنند ولى اگر نادرست باشد بدبینى ایجاد مى كند.
آیا غیر از این است كه مردم دین خود را از روحانى مى آموزند و اگر روحانى دنیاپرست شد، مردم از او بیزار مى شوند و اگر از او بیزار شدند، گمراه خواهند شد؟ در این صورت، چه كسى مسؤول خواهد بود؟ زهد براى هر روحانى واجب است، چون او الگوى اسلام است و مردم دین خود را از او فرا مى گیرند. پس باید به او اعتماد داشته باشند. وقتى به او اعتماد مى كنند كه او را دنیاپرست نبینند. لذا فقط اجتناب از حرام كافى نیست بلكه باید درجات بالاترى از تقوا را كسب كند.
باید عیب كارهاى خود را به هم گوشزد كنیم؛ ابتدا در صدد یافتن ریشه عیبها باشیم و تا اندازه اى كه مى توانیم، با ریشه آنها مبارزه كنیم.
اگر روحانیت واقعاً بخواهد به اسلام خدمت كند و به شكل یك نهاد زنده در این كشور باقى بماند، كه باید بماند، لازم است به دنبال یافتن عیب كار خود باشد و هر روحانى در حدّى كه مى تواند سعى كند كه عیبهاى خود را برطرف سازد.
یكى از بزرگترین عیبهاى نظام آخوندى تكروى و تك اندیشى است. اگر بخواهیم با آن مبارزه كنیم باید هر طلبه در حوزه كار خود با این طرز فكر و طرز رفتار مبارزه كند؛ یعنى، على رغم آن كه بیست سال یا قدرى كمتر یا بیشتر با این روش خو گرفته است و این سبك عمل موافق میل و
دلخواه انسان نیز مى باشد، با آن مبارزه كند و تصمیم بگیرد كه با تكرویها و تك اندیشى ها مبارزه كند.
براى این منظور مى توانیم پیوند خود را با دوستانى كه آنها را مى شناسیم و با ایشان معاشرت داشته ایم و نسبت به كسانى كه براى ما دوستان خوبى هستند محكم كنیم، در تصمیم گیریهاى خود با آنها مشورت نماییم و در تعهدات پابرجا باشیم، گرچه كم ارزش و ساده باشد. این پاى بندى به تعهد و همفكرى و تبادل نظر در مبارزه با تك فكرى و تكروى بسیار مهم است، هرچند تفهیم و اثبات آن كار آسانى نیست و پذیرش آن نیز بسیار مشكل است، چون انسان دوست دارد كه آزاد باشد، تقیّدى نداشته باشد و به هر شكل كه مى خواهد عمل كند. این مقتضاى طبع انسانى است. اما تقیّد به در نظر گرفتن خواست دیگران و همفكرى و همكارى با آنها كارى خلاف طبع است. لذا بسادگى نمى توان سخن دیگرى را پذیرفت. به هرحال، فهمیدن این مطلب، شناخت این مشكل و راه حل آن قدمى در راه اصلاح و پیشرفت است.
اى كاش اختلاف نظرها و رفتارها تابع تشخیص بود؛ یعنى، دو نفر كه از دو راه مى روند به دلیل تشخیص آنها باشد ولى متأسفانه در اغلب موارد اینگونه نیست. در بسیارى از موارد، تشخیصها منشأ روانى دارد؛ یعنى، چون مى خواهد، اینگونه تشخیص مى دهد. حتى گاهى فرد متوجه نیست كه چرا تشخیص او عوض شده است. در این حال، ریشه تغییر تشخیص او تغییر خواست اوست.
باید به نظریات هم احترام بگذاریم، سخن طرف مقابل را بشنویم، به دنبال شناخت حق باشیم، سعى كنیم كه همیشه حق را در حرفهاى دیگران بجوییم و حرف درست دیگران را تصدیق كنیم. این كار هم
محبوبیت انسان را در بین دوستان زیاد مى كند، هم پیشرفت كار او را بهتر مى كند و هم موجب كسب رضایت خداست. پس چه كارى از این بهتر؟ با عمل به این نكته اخلاقى، علاوه بر انجام فعالیتها و خدمات علمى، مى توان گام بزرگى در خودسازى برداشت. ارزش این كارها بیش از سایر كارهاست. سایر كارها وقتى منتج و پربركت مى شود كه از ضمیرى پاك صادر شود. اما كارهایى كه از روحهاى آلوده و كثیف سرمى زند بركتى نیز ندارد، گرچه در ظاهر بسیار زرق و برق داشته باشد.
گاهى تصور مى شود كه آنچه آموخته ایم ما را از كسب همه علوم بى نیاز كرده است. در حالى كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به دستور خداوند در دعاى خود مى فرماید: «رَبِّ زِدنی عِلماً»(1). انسانى كه یك میلیاردم پیامبر(صلى الله علیه وآله)علم ندارد چگونه مى تواند به علم اندك خود مغرور شود؟ آیا درست است كه روحانى به چند سال درس خواندن خود در حوزه مغرور شود؟ چه دارد؟ چه مقدار آموخته است؟ آیا یك مشت اصطلاح و مطالبى كه احیاناً درجه صحت آنها بالا نیست علم است؟ از این علم تا چه اندازه استفاده كرده ایم؟ چقدر از یقینیات و معارف الهى بهره مند شده ایم و آنها چقدر در عمل ما مؤثر بوده اند؟
بر اساس دستورات اهل بیت(علیهم السلام) انسان باید ابتدا خود را متهم كند: «اِنَّ الْمُؤْمِنُ لَایُمسی و لایُصْبِحُ اِلَّا وَنَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ ...»(2)؛ مؤمن در هر صبح و شام خود را متهم مى كند، هر صبح با خود مى گوید: من چقدر عیب دارم! شب با خود مى گوید: چقدر كارهاى نادرستى انجام داده ام! جستجو مى كند تا ببیند كه در كدامیك از كارهاى خود عیب داشته است تا آن را اصلاح كند.
1ـ سوره طه: 114.
2ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 70، ص 78، روایت 12، باب 46.
اما انسان ضعیف الایمان و خداى نكرده مبتلاى به نفاق هیچوقت خود را متهم نمى كند، هر جا مشكلى پیش بیاید مى گوید: «تقصیر مردم است»، اگر كسى نیز از او انتقاد كند، حاضر به پذیرفتن نیست و ناراحت مى شود.
خداى متعال اوصاف اهل فساد را اینگونه بیان مى كند: «اِذا قیلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ العِزَّةُ بِالاِثمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمَ ولَبِئْسَ المِهادِ»(1). اما وقتى به مؤمن بگویند كه از خدا بترس، سر خود را به زیر مى اندازد و فكر مى كند كه، گذشته از قضاوت دیگران، آیا واقعاً وظیفه خود را انجام داده است یا نه.
اگر كسى به ما بگوید: «تو عیب دارى» آیا واقعاً مى نشینیم و به دنبال عیب خود مى گردیم یا بدون درنگ، پاسخ مى دهیم كه «خیر، تو بى خود مى گویى، چرا اهانت مى كنى؟»
بیشتر به خود بپردازیم و این آیه شریفه را جدّى بگیریم: «یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیكُم أَنفُسَكُم»(2). باید در صدد شناخت عیوب خود باشیم. اگر خود نفهمیدیم و نفس حیله گر عیوب ما را بر ما مخفى كرد از دوستان كمك بگیریم، از آنها بخواهیم كه عیبهاى ما رابگویند. امام صادق(علیه السلام) در حدیثى مى فرماید: «أَحَبُّ اِخوانی اِلَىَّ مَن أَهدى اِلَىَّ عُیُوبی»(3). آن حضرت در باره كسى كه عیوبش را به او بازگو نماید دعا مى كند و از این عمل به «اهداء» تعبیر مى كند؛ یعنى، كسى كه عیب او را بگوید، بزرگترین هدیه را به او داده است. ما نیز باید اینگونه باشیم و چنین آمادگى را داشته باشیم كه اگر شخصى عیوبمان را به ما تذكر داد، نه تنها ناراحت نشویم، بلكه خوشحال شویم و از او تشكر كنیم، مثل آینه. آیا اگر آینه اى ژولیدگى
1 سوره بقره: 206.
2 سوره مائده: 105.
3 محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 78، باب 23، ص 249، روایت 108.
ظاهر ما را نشان داد آن را مى شكنیم یا آن را تمیز نگه مى داریم تا مجدداً ظاهر ما را نشان دهد؟
گاهى هدف انتقاد كننده تبرئه خود است و به قول طلبه ها جنبه اصل مثبِت دارد. برخى افراد از دیگران انتقاد مى كنند تا وانمود كنند كه خود مشمول آن انتقاد نیستند. این كار سودى ندارد. ما، بجاى اینكه تقصیر را به گردن دیگران بیندازیم و از این و آن انتقاد كنیم، باید سعى نماییم خودمان نواقص خود را درك كنیم. در آن صورت، مى توانیم با روش صحیح دیگران را نیز به این مسیر سوق دهیم و كمك كنیم تا آنها نیز كمبودهاى خود را رفع كنند.
نكته اى كه بر آن تأكید مى شود این است كه هر كسى ابتدا انتقاد را از خود شروع كند. هر گروه و ارگانى، بجاى اینكه از مسؤولان كشور یا نهادها انتقاد كنند، ابتدا باید ببینند كه خود چه نقایص و اشتباهاتى دارند. همه ما انسان هستیم و هیچ یك نیز ادعاى عصمت نداریم. ممكن است همه مرتكب اشتباه شویم، گاهى در اثر غفلت و سهو و گاهى در اثر كم تجربگى. سعى نكنیم كه اشتباهات خود را توجیه كنیم و گناه آن را به گردن دیگران بیندازیم. انتقاد از خود یك اصل بزرگ انسانى است.
روایات فراوانى وجود دارد كه اگر كسى به عیب خود نظر كند، عیب دیگران را نمى بیند. اشتغال به عیوب نفس انسان را از عیبجویى دیگران باز مى دارد؛ یعنى، همه ما عیوب بسیارى داریم كه اگر بخواهیم آنها را رفع كنیم باید نیروهاى خود را صرف اصلاح آنها كنیم و دیگر مجالى براى عیبجویى از دیگران پیدا نمى كنیم.
براى اصلاح جامعه و مشكلات آن باید از خود شروع كنیم. به طور كلى، اصل اخلاقى و سازنده اى كه در مواجهه با مشكلات و كمبودها
وجود دارد این است كه انسان ابتدا در صدد انتقاد از خود برآید. اگر هر كسى گناه را به گردن دیگران بیندازد هیچگاه حركتى انجام نخواهد شد. اگر آن روز كه نهضت روحانیت شروع شد مردم گناه وضعیت موجود را به گردن دیگران مى انداختند و مى گفتند كه دربار ستمشاهى باعث این وضع شده است و به ما ربطى ندارد؛ دانشگاه ما اسلامى نیست، چون دست استعمار در كار است؛ در ادارات و سازمانها ظلم و ستم رایج است، چون عوامل و مزدوران بیگانه در آنجا هستند؛... هیچ تحولى انجام نمى گرفت و باید منتظر مى شدیم تا دربار ستمشاهى، هیأت دولت و كارگزاران امور خود اصلاح شوند و استعمارگر خود از این كشور دست بردارد كه البته هیچگاه چنین اتفاقى نمى افتاد. اما هنگامى كه مردم در سایه رهبرى حضرت امام خمینى(قدس سره) احساس مسؤولیت را آموختند و دانستند كه نباید گناه وضعیت موجود را فقط به دیگران نسبت دهند نهضتى با آن عظمت ایجاد شد و به پیروزى رسید.
پس اولین اصل شروع از خود است. اگر مشكلى وجود دارد باید بیندیشیم كه آیا ما نیز در حدوث یا بقاى آن سهمى داریم، آیا مسؤولیتى متوجه ما نیز هست یا اینكه فقط دیگران مسؤولند. به عبارت دیگر، انسان باید خود را براى سؤالهایى كه از او مى شود آماده كند. روز سؤالى هست و از همه سؤال خواهد شد. باید ببینیم كه در آن روز، در مقابل سؤالهایى كه از ما مى شود، جوابى داریم یا خیر. اگر چنین روحیه اى در ما بهوجود بیاید كلیه مشكلات حل خواهد شد. اما اگر قرار باشد كه هر وقت مشكلى پیش مى آید، هر كس تقصیر را به دیگرى نسبت دهد و بگوید كه باید به دست فلان كس یا فلان ارگان و فلان اداره حل شود و به این شكل از زیر بار مسؤولیت شانه خالى كند، پیشرفتى نخواهیم داشت. لذا به
برادران عزیز روحانى توصیه مى شود كه انتقاد را از خود شروع كنند و متوجه مسؤولیتهاى خود بوده و براى انجام آنها آمادگى داشته باشند.
البته نصیحت، همفكرى، ارشاد و كمك به دیگران از وظایف اسلامى است ولى نباید بجاى اصلاح خود، فقط متوجه عیوب دیگران باشیم و آنهارا بزرگ كنیم تا به این وسیله خود را زیر پرده اى از ریاكارى مخفى نماییم.
مسلّماً هر كسى عیوب خود را بهتر مى تواند درك كند، گرچه نفس انسان آنقدر مكّار است كه گاهى امر بر خود او نیز مشتبه مى شود. به هر حال، انسان اگر در نوع رفتار، شیوه كار و بهتر از همه در انگیزه و نیت خود دقت كند خواهد فهمید كه عیوب بسیارى دارد. چه خوب است كه تصمیم بگیریم عیوبى را كه در خود سراغ داریم اصلاح نماییم و از اشتباهات خود توبه كنیم و به خدا پناه ببریم و اولیاى خدا را وسیله قرار دهیم كه به ما كمك كنند و از خدا بخواهند كه ما را در جبران اشتباهات گذشته یارى كند!
بنابراین، شایسته است كه همه ما لحظات و ساعاتى را به اندیشیدن در باره خود اختصاص دهیم، خود رابهتر بشناسیم، ببینیم به چیزهایى كه مى گوییم تا چه اندازه باور داریم و در عمل تا چه حد آنها را مراعات مى كنیم. آنچه در دل ما وجود دارد و ما را به حركت درمى آورد تعلّقات دنیاست یا كمالات معنوى و اخروى، اگر كارى موجب رضاى خدا باشد، زودتر آن را انجام مى دهیم یا اگر درآمد دنیوى بیشترى داشته باشد؟ در مطالعه اى كه منفعت مادى دارد بیشتر دقت مى كنیم و ساعات بیشترى را به آن اختصاص مى دهیم یا در آنكه ثواب اخروى دارد؟ باید خود را بیازماییم. به ادّعاهاى خود نمى توان اكتفا كرد، چون شیطان و نفس انسان را فریب مى دهند.
در دعاى وارد شده براى هر روز ماه رجب مى خوانیم كه «خابَ الوافِدُونَ عَلى غَیرِكَ»(1)؛ هركس به سراغ غیر تو برود اشتباه كرده است و ناامید خواهد شد. آیا ما نیز این باور را داریم؟ اگر باور داشته باشیم كه هیچ موجودى غیر از خدا ارزش بندگى و دل بستن ندارد، رفتار ما عوض مى شود. بسیارى از كارهاى شیطانى انسان براى این است كه به مقام یا شهرتى برسد. اگر باور داشته باشد كه كارها به دست خداست و امور دنیوى اصلا ارزش ندارد كه انسان به دنبال آنها باشد، رفتار او تغییر مى كند. حتى اگر انسان باور داشته باشد كه در امور دنیوى نیز كارها به دست خداست و بدون اذن او هیچ چیز در عالم تحقّق پیدا نمى كند، ابتدا به سراغ كسى مى رود كه كارهایش به دست اوست. باید با كمك تعالیم پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) بخصوص كلمات نهج البلاغه و فرمایشات امام راحل(قدس سره) كه همه برخاسته از همان تعالیم بوده، خود را بسازیم و روحى آزاد و بى اعتنا به همه جهان داشته باشیم، چون همه زر و زیورهاى این جهان در نظر انسان بابصیرت مثل تلّى از خاكستر بى ارزش است.
روحانى وقتى مى تواند وظایف خود را به درستى انجام دهد كه اخلاص داشته باشد. اگر كمبودها و نارساییهایى وجود دارد، به دلیل جهل و هواى نفس است. پس باید از هواى نفس به دور باشیم؛ ریاست و پول در وجود ما كمتر اثر داشته باشد، دست كم ما را به حرام و ترك واجبات نكشاند، منجر به تضییع حقوق دیگران نشود، مصالح اسلام را
1 محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 98، ص 389، روایت 1، باب 23.
فداى منافع و مصالح فردى خود نكنیم و به اسلام ضررى نرسانیم.
به طور كلى، موفقیت بشر مرهون دو نكته است:
اول، از آنچه خدا به انسان داده كاملا بهره گیرد. اگر بخواهیم كه خدا توفیق دهد، باید بیشتر تلاش كنیم. باید از آنچه خدا عنایت كرده است بخوبى استفاده كنیم، تا نعمت خود را بر ما افزون كند. اگر از نعمتهاى خدا بخوبى استفاده نكنیم و فقط بگوییم كه خدایا بیشتر توفیق بده، فایده اى ندارد. خداوند مى فرماید: «لَئِن شَكَرتُم لَأَزیدَنَّكُم»(1).
دوم، باید در كارها اخلاص داشته باشیم.
اگر این دو مسأله را رعایت كنیم و خداوند، ان شاءالله، بیشتر لطف كند زمینه براى جلب نعمتهاى دیگر فراهم مى شود.
خداوند به همه ما توفیق دهد كه اولا، نیتى خالص كسب كنیم و ثانیاً، در صرف نیروهاى خدادادى كوتاهى نكنیم: فكر، عمر، سلامتى و امكانات دیگرى را كه در اختیار داریم در راه صحیحى به كار گیریم.
براى اینكه بتوانیم راه صحیح بندگى را بپیماییم، باید به خطرهایى كه در مراحل گوناگون حركت به سوى خدا وجود دارد آگاه شویم و خود را براى مقابله با آنها آماده كنیم. به طور كلى، در انتخاب اولین برنامه زندگى باید بسیار دقت شود تا هواى نفس و وسوسه هاى شیطانى در تشخیص ما اثر نگذارد. باید انگیزه ما براى انتخاب راه زندگى بندگى خدا باشد.
به فرض، اكنون دقت كرده ایم و به این نتیجه رسیده ایم كه در این زمان باید به تعلّم علوم اسلامى پرداخت و این كار را یك واجب، كه بر حسب تقدیرات الهى بر دوش ما آمده است، دانستیم؛ خداوند نیز اسباب آن را
1 سوره ابراهیم: 7.
فراهم كرده است. چه بسا، افراد دیگرى نیز به تعلّم علوم اسلامى بسیار علاقه مند باشند ولى امكانات براى آنها فراهم نباشد و یا افرادى بخواهند به وظایف خود عمل كنند ولى موفّق به تشخیص وظیفه نشده باشند. در هر حال، با توجه به وضعیت خاص خود، به این نتیجه رسیده ایم كه، به عنوان یك تكلیف متعیّن، به این كار اقدام كنیم. بنابراین، باید به خطرهاى گوناگون راه آگاه باشیم و براى مقابله با آنها آمادگى داشته باشیم.
اگر كارى خالصانه براى خدا انجام گیرد، خداوند به آن كار بركت خواهد داد، هر چند هم كار كوچك باشد و با امكانات كمى انجام گیرد و با مشكلات و گرفتاریهاى زیادى توأم باشد. این مطلبى است كه، در طول تاریخ بشر، خداوند آن را عملا به مردم آموخته است: اگر قدمى براى او بردارند و كارى را براى رضاى او انجام دهند خدا آن كار را بزرگ و بركات آن را زیاد مى كند.
بنابراین، عظمت كار و وجود مشكلات و عدم تشویق دیگران نباید مانع انجام مسؤولیت ما شود. باید تمام نیرو و توان خود را به كار گیریم و مطمئن باشیم كه پاداش كارها با خدایى است كه به دلها و انگیزه ها و هدفها آگاه است و نیتهاى خالص را مى شناسد و مى تواند كارهایى را كه بر اساس موازین صحیح و با انگیزه اى الهى انجام مى گیرد بزرگ كند و به آنها بركت دهد. این كار به گزینش ما بستگى دارد كه خود را در مسیر رحمت و بركت الهى قرار دهیم یا، خداى نكرده، محكوم انگیزه هاى شخصى و دنیاطلبانه، شهرت طلبانه و امثال آنها شویم كه طبعا اینگونه كارها بركتى نخواهد داشت.
بجاست كه یكدیگر را به پرهیزگارى سفارش كنیم، همچنان كه همه اولیا و انبیاى خدا به تقوى توصیه فرموده اند. باید سعى كنیم در هر قدمى
كه بر مى داریم انگیزه اى الهى داشته باشیم و خود را متّهم كنیم به اینكه ممكن است هواهاى نفسانى، تمایلات شخصى یا احیانا نگرانیهاى شخصى كه از بعضى افراد داشته ایم در كار ما اثر بگذارد و روح اخلاص را در ما خدشه دار كند. باید اخلاص داشته باشیم، بخصوص آنجا كه مى خواهیم براى دین قدمى برداریم. چه خوب است كه در تمام كارها منظور انسان خدا باشد، البته این منظور به آسانى به دست نمى آید.
باید دست كم سعى كنیم كه آنچه را براى دین و به نام دین انجام مى دهیم خالصانه باشد. اگر در كارهاى دنیوى ما شائبه اى وجود داردـ كه خداوند، ان شاءالله، توفیق دهد آنها را نیز اصلاح كنیمـ ولى در كارهاى دینى، باید انگیزه ما خدایى باشد، وگرنه رسوا خواهیم شد و به دنبال آن حسرت و پشیمانى خواهد بود كه به جایى نیز نمى رسد و كار هم بركت پیدا نمى كند و اگر كار ما منشأ اختلاف و فساد و انحراف نشود منشأ خیرى نیز نخواهد شد.
اگر بزرگانى در طول تاریخ اسلام و تشیّع توانسته اند قدمهاى مثبتى براى اسلام بردارند و امروز ما از بركات آنها استفاده كنیم، به دلیل روح تقوى و اخلاص آنها بوده است. ما نیز اگر بخواهیم كار مثبتى انجام دهیم و نتیجه مطلوبى بدست آوریم، باید اخلاص داشته باشیم و در نیت خود شائبه اى راه ندهیم. امید است خداوند متعال به همه ما توفیق دهد كه هیچ انگیزه نفسانى و شیطانى در اعمالمان دخالت نداشته باشد.
به تجربه ثابت شده است كسانى كه واقعا براى خدا قدم برداشته اند، با اینكه امكانات لازم در اختیارشان نبوده و مشكلات فراوانى نیز داشته اند، خدا به آنها توفیق و بركت داده است و كار آنها در وضعیتى دشوار آنچنان رونق گرفته كه جهانگیر شده است. نمونه بارز آن مرحوم علامه
طباطبایى(رحمه الله) بود. ولى كسانى كه در فكر زخارف دنیا بودند نه از زندگى خود بهره و لذتى بردند و نه كار آنها وسعت پیدا كرد.
نمونه بارزى از اخلاص در زندگى مرحوم علامه طباطبایى(رحمه الله)وجود داشت. او زندگى بسیار سخت و در عین حال، آبرومندانه اى داشت. كسى از باطن زندگى ایشان خبر نداشت. وى معمولا براى مطالعه، كتابهاى مورد نیاز خود را به عاریه مى گرفت. در عین حال، كتابهاى ایشان از پربركت ترین كتابهاست، بلكه مى توان گفت: امروز در تمام عالم اسلام و در همه مراكز تحقیقى علوم اسلامى به كتابهاى ایشان مراجعه مى شود. تفسیر المیزان در شرایطى نوشته شد كه او براى نان شب خود محتاج بود و درآمد ایشان، در طول چند سال، همان حق التألیفى بود كه از این كتابها دریافت مى كرد؛ یعنى، هرشش ماه سه هزارتومان براى هر جلد كتاب كه مى نوشت، ماهى پانصدتومان حق التألیف مى گرفت. این درآمد ثابت ایشان بود ولى چون كار او با اخلاص بود، خداوند هم در عمل نشان داد كه كار با اخلاص بركت دارد.
شرط اخلاص این است كه كار براى خدا باشد و كار براى خدا انجام نمى شود، مگر آنكه دلبستگى به دنیا كم شود. اینگونه نیست كه انسان نباید اصلا به دنیا علاقه داشته باشد بلكه باید سعى كند تا مى تواند از دنیا كمتر استفاده كند. تصور كنید كه اگر این وسایل و امكانات مادى نبود چه مى كردید. اینقدر به فكر توسعه زندگى خود نباشید، به فكر تبدیل خانه، ماشین، لباس و وسایلى از این قبیل به بهتر از این كه دارید نباشید. ببنیید كمترین چیزى كه مى توان بدان قناعت كرد چیست، شما نیز بدان قانع باشید. نه اینكه دائم به فكر قرض كردن باشید و یك عمر با اقساط زندگى كنید.
خداى متعال براى ما رهبرانى قرار داده كه با زندگى ساده خود براى ما الگو بوده اند. یكى از آنان حضرت امام خمینى(قدس سره) بود. پس از وى حضرت آیت الله خامنه اى نیز چون اوست. ایشان مى فرمودند كه «من وقتى ازدواج كردم همسرم از پدرش، كه فرش فروش بوده، فرشى به عنوان جهیزیه به همراه داشته است كه هنوز نیز، با وجود فرسودگى آن، در منزل ما از آن استفاده مى شود و بجز آن، قالى دیگرى در منزل نداریم. چند مرتبه اخوالزوجه ها گفته اند كه این قالى نخ نما شده و خواسته اند كه آن را عوض كنند ولى من اجازه نداده ام. اصلا در طول زندگى خود، نه قالیچه اى خریده ام و نه فرشى به خانه اضافه كرده ام، حتى آنها را تبدیل به احسن نیز نكرده ام. من در طول این دوران یك مرتبه گوشت تازه نخریده ام، كوپن گوشت سردى كه همه مردم از آن استفاده مى كردند ما نیز از آن استفاده مى كردیم، مگر آنكه گوشت نذرى مى آوردند. سایر مایحتاج زندگى مثل پنیر، نفت و كره نیز به همین صورت تهیه مى شود.»
این زندگى رهبر ماست كه در بالاترین مقامات این كشور قرار دارد و در طول زندگى خود، زندان، شكنجه، تبعید و بسیارى گرفتاریهاى دیگر را به جان خریده و براى خدمت به اسلام به عنوان فردى شایسته مشغول انجام وظیفه است.
پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) دستور داده اند كه ما در امور مادى به افراد پایین تر از خود نگاه كنیم. اگر روحیه قناعت، پارسایى و زهد در ما وجود داشته باشد، مى توانیم اخلاص داشته باشیم اما اگر به مادیات گرایش داشته باشیم و بخواهیم كه دكور، فرش، پرده هاى زیبا، ماشین لوكس و چیزهایى از این قبیل داشته باشیم، پیشرفت اخروى نخواهیم داشت. اگر به دنیا مثل جیفه گندیده نگاه كنیم، براحتى مى توانیم از كنار آن
بگذریم وگرنه مثل عروس آرایش كرده، خواه ناخواه، دل ما را مى رباید و در آن صورت، دیگر جایى براى خدا و معنویات باقى نمى ماند. دل یا جاى محبت دنیاست و یا جاى محبت خدا.
اگر محبت دنیا در دل جایگزین شد نمى توان امید داشت كه محبت خدا و معنویات در دل ما پیدا شود. باید قدرى همت كرد و راهى را كه بزرگان رفته اند تا بجایى رسیده اند پیمود. باید سعى كرد دل از آلودگیهاى دنیا پاك شود و دلبستگى به دنیا در ما نباشد. خداوند نیز كمك مى كند و اگر كسى براى او قدمى بردارد، او را رها نمى كند. در این صورت، ممكن است آنچه دلخواه اوست در این دنیا تحقّق پیدا نكند اما او را ذلیل هم نمى كند.
با تضّرع به درگاه خدا، از او مى خواهیم كه ما را در درس، تحقیق، تدریس، نوشتن، كارهاى اجرایى و سایر امور مخلص گرداند. انجام كار خالصانه مشكل است. همه مى دانیم كه اخلاص در هر كارى خوب است و رمز موفقیت و موجب سعادت دنیا و آخرت مى شود ولى بدان ایمان كامل نداریم.
اگر بخواهیم پیشرفت كنیم، نه امكانات مادى بسیار، نه نیروى فراوان و نه سلاح انبوه، هیچ كدام، نمى تواند به تنهایى مؤثّر باشد. لازمه پیروزى در این نبرد اتّكاى به خدا و اخلاص است. اگر كار ما كار خالص باشد و در آن انگیزه شخصى و مادى نباشد، خدا به آن بركت مى دهد امااگر در آن خودنمایى، خودخواهى و انگیزه هاى مادى و دنیوى باشد، مثل كرمى كه در میوه اى مى افتد و آن را از بین مى برد، موجب خرابى آن مى شود، هرچند حجم آن زیاد باشد.
بوضوح مشهود است كه در دنیا كارهاى بسیارى انجام مى گیرد و
بودجه هاى كلانى صرف مى شود اما ساختمانهاى بزرگ و وسایل فراوان، هیچ كدام بازدهى لازم را ندارد. در بسیارى از جاها نیز، بدون هیچ امكانات و سر و صدا و تبلیغاتى، كارهاى بزرگى انجام شده كه هیچ كس تصور نمى كرده است.
یكى از بزرگترین عبادات، كه البته عمل به آن نیز آسان نیست ولى با تمرین و ممارست ممكن مى شود و به وقت اضافى هم نیاز ندارد، یاد خداست كه از هر عبادتى بالاتر است. هیچ عبادتى بالاتر از آن نیست؛ چون موجب آسایش در زندگى، آرامش دل، توفیق اجتناب از گناه، تمركز ذهن و وقار و سكینه است. توجه به اولیاى خدا و وجود مقدس حضرت ولى عصر(علیه السلام) نیز از سنخ توجه به خداست.
هر كجا كه هستید مولاى خود، امام زمان(علیه السلام) را فراموش نكنید. به هر جا كه قدم مى گذارید فكر كنید كه از ناحیه حضرت ولى عصر(علیه السلام)مأموریت دارید. توجه به این مطلب باعث دورشدن شیطان از شما، نورانى شدن دل و جلب الطاف و دعاهاى آن حضرت مى شود.
اگر به یاد امام زمان(علیه السلام) نباشیم، موجب سلب توفیق از ما مى شود. خدا با دل ما كار دارد، هر دلى كه متوجه ائمه(علیهم السلام) باشد، متوجه خداست: «مَن أَرادَ اللّهُ بَدَأَ بِكُم»(1).
كسى كه به یاد ائمه(علیهم السلام) باشد، آنها نیز به یاد او هستند و در حق او دعا مى كنند و او را مشمول الطاف خود قرار مى دهند. این تذكرات قلبى را
1 فقره اى از زیارت جامعه كبیره.
سبك نشمارید، چون براى نورانى شدن و پیشرفت كارها بسیار مؤثّر است. امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «اِنَّ ذِكرَنا مِن ذِكرِاللّهِ»(1).
باید رابطه با خدا و در مرتبه نازلتر رابطه با وجود مقدس ولىّ عصر(علیه السلام)را حفظ كرد. روحانیت نوكر و خدمتگزارى بیش نیست و باید ببیند كه امام زمان(علیه السلام) از او چه خواسته است تا بدرستى انجام دهد، خواه او را تحسین كنند و خواه توبیخ. وظیفه او خدمت است و باید در این فكر باشد كه واقعاً چه خدمتى از دست او برمى آید، در نهایت فقر باشد یا در نهایت رفاه. این مسأله نباید براى او اهمیت داشته باشد. هر روز ممكن است براى او آزمایشات و امتحاناتى پیش آید. خدا مى داند كه براى هر كسى چه پیش خواهد آمد. آنچه را خدا بخواهد خیر است. او جهان را با نظام احسن آفریده است و به احسن وجه نیز تدبیر خواهد كرد و دلخواه ما در نظام عالم تأثیرى ندارد.
باید، براى خدا، به مردم كمك كرد. اگر بودجه و امكانات مادى نمى رسد، دست كم، باید با زبان، خوشرویى و دلجویى، دیگران را خرسند كرد. اینها برنامه هایى است كه دشمنان سعى كرده اند ما را از آنها غافل كنند تا ما را سركوب و متهم كنند. اگر روحانیت به این دستورات عمل كند آنها نمى توانند او را محكوم و مردم را از او جدا كنند.
توسل به وجود مقدس ولىّ عصر(علیه السلام) تنها چیزى است كه مى تواند ما را در طوفانهاى عظیم بلا حفظ كند. باید از شرّ نفس و شیطان به حبل المتینى كه خداى متعال بین خود و خلق خود قرار داده است پناه ببریم تا مصونیت داشته باشیم.
1ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 75، ص 468، روایت 20، باب 95.
هر چقدر كه مقدور است باید به ولىّ عصر(علیه السلام) توسل داشته باشیم، گرچه یك توجه قلبى، یك سلام یا دعاى فرج باشد. تا آنجا كه ممكن است نباید آن حضرت را فراموش كرد.
یكى از بهترین كارها شروع جلسات با یاد خداست. اگر مقیّد باشیم كه شروع و ختم جلسات با نام خدا باشد، آن مجلس بهشتى مى شود و اگر لغزشى نیز پیش آید، كه نباید پیش مى آمد، فوراً موفق به استغفار و جبران خواهیم شد. ولى اگر خدا فراموش شود، در صورت اشتباه، موفّق به جبران آن نخواهیم گردید. در روایت است كه هر جلسه اى كه نام و یاد ائمه(علیهم السلام) در آن ذكر نشود روز قیامت موجب حسرت خواهد شد. بنابراین، یاد اهل بیت(علیهم السلام) به هر صورتى كه باشد، ذكر نام مقدس امام عصر(علیه السلام)یا دعاى فرج یا صلوات یا توسل به ائمه(علیهم السلام) موجب بركت و نورانیت مى شود.
هر كارى در حدّ اعتدال آن مفید است، نباید آنچنان به خود فشارآورد و تنگ گرفت كه نفس چموشى كند و همه كارهاى خود را رها كند. كسانى كه براى خود برنامه هاى سختى ریختند، آن برنامه ها دوامى پیدا نكرد و مدتى بیش به آن عمل نشد و سپس به فكر برنامه دیگرى افتادند و در نتیجه، به طور كلى، كار رها شد. لذا، اعتدال یك اصل با ارزش است. زیاده روى در هیچ چیز مطلوب نیست، حتى در عبادات، از این رو، در اصول كافى بابى به نام «باب الاقتصاد فى العبادة»(1)؛ میانه روى در عبادات، وجود دارد.
همه، بخصوص روحانیون كه مشغول تحصیل علوم دینى هستند، باید
1ـ محمدبن یعفوب كلینى، اصول كافى، ج 2، ص 86.
عبادات واجب را انجام دهند و در این صورت معلوم نیست كه نوبت به مستحبات برسد؛ چون آنقدر تكالیف واجب هست كه با انجام آنها نوبت به مستحبات نمى رسد. البته مستحبات را نیز نباید به طور كلى ترك كرد بلكه باید از بین آنها مستحبات كیفى را انتخاب كرد؛ كه مزاحم تكالیف واجب نباشد و وقت كار واجب را صرف عبادت مستحب نكنیم، گرچه خود آن كارها نیز عبادت است. اگر فرصت و حالى نیز پیدا شد و گرایش به عبادت و مناجات و ذكر را در خود دیدیم باید آنرا مغتنم بشماریم ولى مواظب باشیم كه تكلیف واجب فراموش نشود و درسها و مطالعه و مباحثه باقى نماند.
رعایت وقت نماز یكى از بزرگترین مستحبات است و به وقت اضافى نیاز ندارد. نمازهاى یومیّه را باید خواند، چه اول وقت یا آخر وقت. اگر همیشه نماز را در اول وقت خواندیم مستحب بزرگى را انجام داده ایم.
مرحوم علامه طباطبایى(رحمه الله) و آیت الله بهجت از استاد اخلاق خود، مرحوم حاج میرزا على آقا قاضى(رحمه الله) نقل مى كردند كه: «اگر كسى ملتزم شود كه نماز خود را اول وقت بخواند من ضمانت مى كنم كه به مقامات بسیار عالى برسد و اگر نرسید به من لعن كند.»
در روایت است كه روزى پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به اصحاب خود فرمودند: «آیا كسى هست كه هر شب را به عبادت احیا كند؟» كسى جواب نداد جز سلمان كه پاسخ داد: من. مجدداً رسول خدا(صلى الله علیه وآله)سؤال كردند كه «آیا كسى هست كه همه ماهها را روزه داشته باشد؟» كسى جواب نداد ولى سلمان گفت: من. بعضى از اصحاب ناراحت شدند و گفتند: ما دیده ایم كه او بسیارى روزها غذا مى خورده است و بسیارى از شبها نیز تا به صبح خوابیده است. حضرت از او پرسید: «چه مى گویى؟» عرض كرد: یا
رسول الله(صلى الله علیه وآله) شما فرمودید: «كسى كه در وقت خواب سه مرتبه سوره توحید را بخواند مثل كسى است كه شب را تا به صبح احیا داشته باشد» و من هر شب موقع خواب سه مرتبه سوره توحید را مى خوانم؛ شما فرمودید: «كسى كه در هر ماه سه روز روزه بگیرد، پنج شنبه اول و پنج شنبه آخر و چهارشنبه وسط ماه، مثل كسى است كه تمام ماه را روزه گرفته است» و من این كار را انجام مى دهم. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) لبخند زدند و او را تحسین كردند و فرمودند كه «این كیاست است، او را به دروغ گویى متهم نكنید.»
ادب اسلامى این است كه قبل از هر چیز نعمتهاى خدا را یاد كنیم و شكر نعمتهاى او را بجا آوریم. ابتدا لازم است كه همه نعمتهاى خدا را، بخصوص آنچه در این چند سال پس از پیروزى انقلاب اسلامى، نصیب ملت ما كرده است به خاطر آوریم و خدا را بر این نعمتهاى بزرگ شكر كنیم. اكنون ذكر آنها در اینجا ضرورى نیست ولى توصیه مى شود كه در فرصتهایى كه كم و بیش بهوجود مى آید به این نكته عنایت شود واین نعمتها یادآورى و بر آن شكرگزارى شود.
اگر قدم خیرى برمى داریم و موفّق مى شویم به بركت نعمتهاى مادى و معنوى است كه خداى متعال در اختیار ما قرار داده است. همه ما مشمول نعمتهاى خاصى هستیم كه كمتر كسى از آنها بهره مند است. هرچه مى گذرد اهمیت این نعمتها بیشتر درك مى شود.
اگر دوست داشته باشیم كه نعمتهاى خدا دوام پیدا كند خداوند مقرّر كرده است كه از آنها قدردانى كنیم، شكر او را بجا آوریم. اگر بخواهیم كه این انقلاب تداوم و گسترش پیدا كند، شرط آن این است كه ما قدر آن را بدانیم و قدردانى از آن استفاده حداكثر از دستاوردهاى این انقلاب براى
پیشبرد اهداف آن است، بدینگونه كه به فكر خود نباشیم بلكه به فكر اهداف انقلاب باشیم، بخصوص از وجود این مرد عظیم الهى رهبر عظیم الشأن انقلابـ قدردانى كنیم و بدانیم كه براى جامعه ما و تمام جامعه بشرى چقدر باارزش است.
اگر بخواهیم اسلام را به مردم انتقال دهیم، باید در دل مردم نفوذ كنیم و رفتارمان با آنها عاطفى باشد، باید در مقابل مردم متواضع و نسبت به دنیا بى اعتنا باشیم، گذشته از آنكه همچنین باید معلومات لازم و كافى براى عرضه در اختیار داشته باشیم.
آیا غیر از این است كه مردم دین خود را از روحانى و اسلام شناس یاد مى گیرند؟ آیا اگر اسلام شناس دنیاپرست شود مردم از او بیزار نمى شوند؟ اگر مردم از روحانى بیزار شوند گمراه نخواهند شد؟ در آن صورت، مسؤول گمراهى آنها چه كسانى خواهند بود؟
زهد براى روحانى واجب است؛ چون او الگوى اسلام است و مردم دین خود را از او مى آموزند. بنابراین، باید به او اعتماد داشته باشند و وقتى به او اعتماد مى كنند كه او را دنیاپرست نبینند. تزهّد در زندگى مستحب است نه واجب اما وقتى كه پیشرفت دین و ترویج آن متوقّف بر داشتن زندگى ساده روحانیون است، اگر به دنبال تجمّل بروند، هر چند كار حرامى مرتكب نشده باشند و بفرض، از ارث پدرى نیز خرج كنند، باعث مى شود كه مردم حرف آنها را نپذیرند.
روحانى باید از تجمّل زندگى بكاهد، به مال و مقام دنیا علاقه مند نباشد، بخصوص در كارهاى دینى، منبر، محراب و در تألیف كتاب، به
دنبال پول نباشد؛ باید با عمل خود به مردم بفهماند كه از پول و مزایاى مادى مى گذرد. هر جا هم كه مى رود، بجاى آنكه به دنبال كسب منافع باشد، انفاق كند، هرچند كم باشد: «لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّى تُنفِقُوا ممَّا تحُبِوُّنَ»(1).
روحانیون باید ساده زیستن را در خود زنده كنند وگرنه، نه تنها خود فاسد خواهند شد بلكه مسؤولیت افساد جامعه نیز بر گردن آنها خواهد بود.
آنچه باید در نظر داشت این است كه مسیر زندگى روحانى باید به دور از تمتّعات فراوان مادى باشد اما این نیز به تنهایى كافى نیست. براى آنكه معلوم شود كه چه باید بكند، باید موارد دیگرى نیز به آن ضمیمه كرد؛ معیارهاى دیگرى نیز باید به دست آورد تا با سرمشق قراردادن آنها بتوان مسیر زندگى را مشخص كرد. این كار موجب مى شود كه بیش از حد به دنبال پول و تجمّلات زندگى نباشد. البته اگر خدا بخواهد كه كسى بدون زحمت، مال و مقامى بدست آورد نباید روى برتابد، چون این كار نوعى خلاف اعتماد بر تقدیر الهى است. همچنین نباید به قدر جان كندن تلاش كند كه حتماً وضع زندگى او چنین و چنان باشد. باید سعى كند كه حتى المقدور زندگى هرچه ساده ترى داشته باشد.
به طور كلى، گرایش به مسائل مادى و در صدد توسعه زندگى بودن و فراهم كردن وسائل رفاه براى روحانیت بسیار خطرناك است.
زمانى كه امام خمینى(قدس سره) در نجف تشریف داشتند، در سخنرانیها و پیامهاى خود، بر این مسأله تأكید مى كردند كه روحانى باید ساده زندگى كند. وقتى ایشان در نجف بودند در منزلشان قالى وجود نداشت. ایشان
1ـ سوره آل عمران: 92.
عملا و تعمّداً این كار را مى كردند تا دیگران نیز یاد بگیرند، نه آنكه غیر از این برایشان میسّر نبود. در پیامهایى نیز كه به روحانیون مى دادند، تأكید مى كردند كه دنبال رفاه نباشند و خانه هاى بزرگ و ساختمانهاى مجلّل تهیه نكنند. پس از انقلاب نیز در فرصتهایى كه پیش مى آمد، مكرّر این موضوع را تأكید مى كردند.
این نكته بسیار اهمیت دارد: روحانى كه طبیب دردهاى دنیاپرستانه مردم است، اگر خود به دنیا آلوده باشد مورد اعتماد آنها نخواهد بود و مردم احساس مى كنند كه این طبیب از خود آنها مریضتر است. اگر، خداى نكرده، اعتماد جامعه از روحانى سلب شود و مردم این چوپان را گرگى بدانند كه به جان جامعه افتاده است این درد را هیچ دارویى مداوا نخواهد كرد. روحانى، در جامعه اعتقادى، فرهنگى و اسلامى، در حكم یك چوپان نسبت به گله است. اگر گله تصور كند كه چوپان، خود، گرگ است هرگز به او اعتماد نخواهد كرد. اگر اعتماد جامعه از روحانى سلب شود به جهت مخالف گرایش خواهد كرد و امید و تضمینى نخواهد بود كه روحانیت بتواند نقش خود را به طور صحیح در جامعه ایفا كند.
در بیان رابطه میان دنیا و آخرت، على(علیه السلام) اینگونه تشبیه مى فرماید: «الدُّنیا و الآخِرَةُ ضَرَّتانِ»(1)؛ دنیا و آخرت بسان دو هبو با یكدیگر جمع نمى شوند. براى دنیا و آخرت تشبیهات فراوان دیگرى نیز ذكر شده است. از این تشبیهات معلوم مى شود كه جمع بین معنویات و كمالات اخروى و سعادت ابدى با دنیاخواهى كارى دشوار است.
اصولا كسى كه معنویات را مقصود خود قرار داده است نباید امور
1ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 19، باب 373، ص 292.
مادى در دل او جایى داشته باشد. احیاناً ممكن است خدا براى انسان رفاه مادى نیز مقرر فرماید ولى اصل این است كه به آن توجه نداشته باشد، حتى وقتى كه وسایل رفاهى براى او فراهم مى شود. كسى كه عالم دین است و نسبت به دین معرفتى دارد به دنیا ارجى نمى نهد. كوهى از طلا و جواهرات یا كوهى از خاكستر و سنگ در نظر مؤمن یكسان است و در مقابل هیج یك تغییر حالت نمى دهد. استفاده از مزایاى دنیا براى مؤمن، كسى كه حقیقت دین و اهمیت راه خدا را شناخته، تنهابه عنوان ابزارى به منظور گذراندن زندگى براى كسب مقامات و كمالات معنوى و الهى است.
استفاده از دنیا به قدر اكل میته و قوت لایموتى است و نمى تواند هدف قرار گیرد. تمتّعات مادى، نفیاً یا اثباتاً، نمى تواند معیار باشد؛ یعنى، تمتّعات مادى نه دلیل تقرّب به خداست و نه دلیل صحّت راهى كه انتخاب مى كنیم. بعكس كم بودن بهره هاى مادى در زندگى نیز دلیل بطلان و فساد راهى كه انتخاب مى كنیم نیست. ممكن است برخى افراد در زندگى به بهره هاى مادى فراوانى برسند و از تمتّعات مادى نیز براى تكامل معنوى خود بهره مند شوند، همچنین ممكن است برخى افراد از نعمتهاى مادى به مقدار زیادى محروم باشند ولى در عین حال، بتوانند راه تكامل خود را ادامه دهند.
باید یادآور شد كه سرگرم شدن به امور مادى و دنیوى و بهره مندى فراوان از لذایذ مادى در اكثر مردم حالت غفلت ایجاد مى كند و انسان را از كسب معنویات و اخرویات باز مى دارد. البته این مسأله به هیچوجه كلّیت ندارد. بنابراین، ما نیز، خواه ناخواه، در شمار اكثریت مردم هستیم، نه جزو افراد استثنایى، مثل معصومین و انبیا(علیهم السلام) و اولیاى كامل خدا.
پس بهتر است سعى كنیم كه تمتّعات و خواستهاى مادى گسترش پیدا نكند و اشتغالات مادى ما زیاد نشود، چون تمتّعات مانع پیمودن راه كمال و موجب محدود شدن ظرفیت وجودى و قدرت فكر مى شود و در آن صورت، نمى توانیم خود را كاملا كنترل كنیم و به امور مادى دلبستگى پیدا نكنیم. این دلبستگى، خواه ناخواه، ما را از مسائل معنوى باز مى دارد. این بدین معنا هم نیست كه به طور كلى از تمتّعات مادى كناره بگیریم و حتماً سعى كنیم كه زندگى ما توأم با فقر و محرومیت باشد. نه، بلكه باید اختیاراً از تلذّذات مادى كم كنیم.
در اصول كافى، با سلسله سندهاى معتبر روایتى وجود دارد كه مضمون آن چنین است: «اگر دو گرگ گرسنه به گله اى كه چوپان ندارد حمله كنند آنقدر به آن ضرر نمى زنند كه حبّ مال و ریاست به دین مسلمان ضرر مى رساند.»(1)
اگر حبّ مال و ریاست در دل انسان وجود داشته باشد چیزى از دین براى او باقى نمى گذارد! لذا باید سعى كنیم كه به زر و زیور دنیا كمتر اهمیت دهیم؛ در فكر عوض كردن خانه و تزیینات آن و چیزهایى از این قبیل نباشیم. در فكر این باشیم كه اگر امكانات و موقعیتى داریم به مردم خدمت كنیم. این كار موجب كم شدن حبّ مال در ما مى شود. نباید خودنمایى كنیم و شخصیت خود را به دیگران اثبات كنیم. باید قبل از رسیدن به هر مقامى تهذیب نفس داشته باشیم و ملكات فاضله كسب نماییم و سعى كنیم كه به پول و ریاست اهمیت ندهیم و علاقه به آنها را در دل خود بمیرانیم.
1ـ اصول كافى، ج 1، ص 297 و 315 و 318.
جوانان باید بدانند كه سرمایه بسیار گرانبهایى در اختیار دارند كه به آرامى از كف آنها مى رود. باید از خدا بخواهند كه به آنها توفیق دهد كه این سرمایه را در راه صحیح بكار گیرند. ارزش این سرمایه عظیم گفتنى نیست و با هیچ معیار و مقیاسى نمى توان ارزش آن را بیان كرد. ارزش یك سال جوانى از میلیاردها دلار بیشتر است، چون در این دوران در هر ساعت مى تواند بهره هاى فراوانى كسب كند كه با پول و ثروت دنیا قابل مقایسه نیست. وقتى كه این سرمایه از انسان گرفته شد، به دنبال آن، ضعف و پیرى و ناتوانى مى آید و آنگاه مى فهمد كه چه نعمت و سرمایه عظیمى داشته و قدر آن را ندانسته است.(1)
در دوران جوانى، در بهترین فرصتها، هنگام بهره بردارى، شیطان انسان را وسوسه مى كند. گاه انسان را به چیزى سرگرم مى كند كه غیر از ضرر یا پوچى و بیهودگى نتیجه اى نخواهد داشت؛ مثلا، انسان را وادار مى كند كه ساعتى را صرف پركردن جدول یا بازى با شطرنج كند. بر فرض حلال بودن این قبیل كارها، نتیجه چند ساعت بازى در مقابل مطالعه، عبادت و توجه به خدا اصلا قابل مقایسه نیست. قرآن در باره شراب و قمار مى فرماید: ضرر آنها بیش از منفعت شان است؛ «اِثمُهُما أَكْبَرُ مِن
1ـ بنده در جوانى حدود شش ساعت مداوم مطالعه مى كردم؛ صبح، قبل از هر كارى، مطالعه مى كردم و پس از آن، با وجود ساعات ممتد كار علمى احساس خستگى مغزى نمى كردم، امّا اكنون با یك ربع ساعت مطالعه دچار خستگى مى شوم. در گذشته، به دلایلى مكرراً شب تا صبح بیدار بودم، بدون اینكه احساس كمبود خواب كنم ولى اكنون اگر نیم ساعت از خوابم كم شود قادر به كاركردن نیستم. با توجه به این نمونه ها، جوانان مى توانند دریابند كه چه سرمایه باارزشى در اختیار دارند. پس باید درصدد باشند كه بهترین استفاده را از آن ببرند.
نَفعِهِما»(1). همین مسأله دلیل حرمت آنهاست. هرچند برخى كارها حرام نیست، ولى انسان عاقل باید قدرت سنجش داشته باشد و عمر خود را صرف كارى كند كه بیشتر نفع دارد تا ضرر.
یكى از بهترین ویژگیهاى دوران جوانى این است كه اگر، خداى نكرده، انسان اشتباه و لغزشى مرتكب شود زود مى تواند آن را جبران كند. اگر فكر انسان یا رفتار او نادرست بود یا قدمى كج برداشت، براحتى، مى تواند جبران كند و مسیر خود را تغییر دهد امّا در هنگام پیرى اینگونه نیست. در دوران پیرى بازگشت از راه كج و جبران گذشته ها بسیار مشكل است، چنانكه در مثال نیز گفته شده است كه «چوب تر را چنان كه خواهى پیچ». شاخه تر درخت را مى توان خم و مجدداً راست كرد امّا وقتى همان چوب خشك شد قابل تغییر نیست. این همان حالت پیرى و جوانى است. روح و دل جوان مثل پارچه سفید یا ظرفى بلورین تمیز و شفاف است ولى در طول شصت، هفتاد سال زندگى آلودگیهایى براى او پیدا مى شود و مثل لكه هایى كه به تدریج پارچه سفیدى را آلوده كرده است به شكل اوّل باز نمى گردد.
در دوران عمر، كدورتها موجب مى شود كه شفافیّت و نشاط روح زایل شود. بنابراین، باید قدر جوانى را دانست و خوب از آن استفاده كرد. باید به دو نكته توجه شود: یكى علم و دیگرى عمل.
سعى كنید عمر خود را در راه تحصیل علم یا انجام كارى كه وظیفه است صرف كنید. در این باره، علم و عمل مى تواند كارگشا باشد. اگر عمر و جوانى در راه افزایش معلومات صرف شود مطمئناً معلومات مفید و
1ـ سوره بقره: 219.
علم نافع پشیمانى ندارد. عمل به وظایف، از خدمت به پدر و مادر تاانجام مسائل اجتماعى انقلابى و آنچه را كه مربوط به اسلام است، همه مفید و موجب كسب كمالات دنیوى و درجات اخروى است.
حضرت امام خمینى(قدس سره) غالباً در نصایح خود، بویژه در آخر سال تحصیلى، به جوانان سفارش مى كردند كه قدر جوانى را بدانند. گاهى نیز اشاره مى كردند كه وقتى انسان پیر مى شود نشاط كار كردن ندارد، اراده او ضعیف و توان بدن او كم مى شود. در آنوقت، ما منظور سخن امام(قدس سره) را بدرستى درك نمى كردیم اما اكنون در سنین پیرى، منظور ایشان بخوبى روشن شده است. طبعاً چنین انتظارى از جوانان نمى رود كه با این نصیحت واقعیت را لمس كنند و احساس سالخوردگان را پیدا كنند ولى انتظار داریم كه وقتى به جوانها نصیحت مى كنیم كه قدر جوانى را بدانند انگیزه بیشترى براى آنها پیدا شود تا بیشتر اندیشه كنند و بهتر از جوانى خود بهره گیرند.
اگر تاریخ اسلام و تشیّع بررسى شود مشهود است كه همیشه ترویج دین، مقاومت در مقابل دشمنان، خدمت به محرومان، مقابله با مهاجمان و دفاع از حق به وسیله جوانان انجام مى گرفته است. بدیهى است، افرادى كه به سن پیرى مى رسند توان و نشاط بدنى براى كار ندارند.
تا حدّ امكان، در وقت صرفه جویى كنید. مرحوم علاّمه طباطبایى(رحمه الله)وقتى تفسیر المیزان را مى نوشتند، پاكنویس و پیش نویس نداشتند بلكه همان را كه مى نوشتند براى چاپ ارائه مى دادند؛ ابتدا صفحات را بدون نقطه گذارى مى نوشتند، آنگاه هنگام مرور مجدد نقطه ها را مى گذاشتند. ایشان مى گفتند كه «من حساب كرده ام كه اگر به این سبك بنویسم، در نوشتن هر ده صفحه به مقدار یك صفحه در وقت صرفه جویى مى شود».
این نكته نشان دهنده ارزش وقت در نزد ایشان است. چقدر فرق است بین ایشان و كسى كه عمر خود را بیهوده تلف مى كند و آن را صرف گپ زدنهاى بیجا و یا كارهاى لغو دیگر مى كند!
ما باید در شیوه كار، رفتار، بهره بردارى از عمر و استفاده از امكانات بیشتر دقت كنیم. باید سعى كنیم تا لحظات عمر ما بى فایده از دست نرود. اولین كارى كه باید كرد بهتر استفاده كردن از وقت است. روحانیون عزیز باید دقت كنند كه ساعات عمرشان را چگونه پر مى كند، با مطالعه و مباحثه آن را تكمیل كنند و اگر برنامه هاى معمولى درس وقت ایشان را پر نمى كند از دروس و مطالعات جنبى استفاده كنند، حتى اگر نیم یا یك ساعت فراغت دارند از آن استفاده نمایند؛ مثلا، مطالعه تفسیر، حدیث، كتابهاى اخلاقى، تاریخ، سیره ائمه(علیهم السلام) و بسیارى از مطالب عام و مفیدى كه در زمینه هاى روان شناسى، تربیت و اخلاق براى همه مفید است. بنابراین، لازم است كه موضوعات و كتابهاى مورد نظر خود را از قبل آماده كرده باشند تا به محض فراغت یافتن، از آنها استفاده كنند.
برخى كارها با آنكه از سنخ كارهاى تحصیلى نیست ولى لازم است؛ مثل ورزش كردن به مقدار یك ربع ساعت در هر روز، یا راه رفتن به قدر نیم ساعت، دید و بازدیدهاى دوستانه، دیدار با علما، صله رحم و برنامه هاى دیگر ولى نشستن و گپ زدن و اوقات تحصیلى را به هدردادن و بى حساب و بى برنامه كاركردن اشتباه است. باید انداره گیرى كرد و با برنامه و نظم كارها را در حدّ اعتدال انجام داد.
نباید به دنبال بهانه باشیم تا وقت خود را تلف كنیم و دنبال سرگرمى برویم. سرگرمى یعنى گذر عمر بدون اینكه انسان بفهمد كه عمر او چگونه مى گذرد یا آنكه خود بخواهد وقت را بگذراند. این كار نشانه كمى
معرفت ما نسبت به عمر و ارزش وجودیمان است كه البته در اشخاص گوناگون شدت و ضعف دارد. ولى متیقّن است كه اكثر قریب به اتفاق مردم ارزش وجودى خود و عمر خود را نمى دانند. روحانى نیز جزو همان اكثریت است اما در اثر بركت كلمات اهل بیت(علیهم السلام) باید بیش از مردم توجه داشته باشد.
ما در زمانى واقع شده ایم كه، به لطف خداوند، امكانات تكامل فراهم است و آن قدر واجبات داریم كه معلوم نیست فرصتى براى مستحبات پیدا كنیم، چه برسد به انجام كارهاى مباح و اعمال مشتبه. اگر درست فكر كنیم، خواهیم دید كه چه وظایفى بر دوش ما قرار دارد. آن قدر وظایف ما سنگین و عمر ما با ارزش است كه هرلحظه آن باید صرف كارهاى واجب شود تا ثواب كلانى داشته باشد.
واقعیت این است كه هیچ انسانى، غیر از معصومین: و كسانى كه با آنها بوده اند، قدر خود را نشناخته است؛ یعنى، باور نكرده است كه با لحظه لحظه عمر خود چه گوهرهاى گرانبهایى مى تواند تهیه كند، حتى گاهى ما به طور كلى غافل مى شویم.
خواه ناخواه، عمر در گذر است و نمى توان گذر آن را متوقّف كرد امّا اگر توجه پیدا كنیم كه با این دقایق گذرا چه چیزهایى مى توان تحصیل كرد، بخصوص از نظر كمالات اخروى و اجر و پاداش ابدى، خواهیم دانست كه هیچ مثالى نمى تواند این معنا را مجسّم كند.
این مثل معروف است كه «وقت طلا است» و یكى از شعارهایى است كه همه، به صورت مبالغه آمیز، مطرح مى كنند. معمولا شعارها را بالاتر از مقدار واقعیت مطرح مى كنند تا در عمل و نتیجه به حد نصاب برسد. لذا مى گویند وقت طلاست كه دست كم براى آن به اندازه نقره ارزش قایل
شوند. اما اگر بدقت حساب كنیم كه البته بسیار هم مشكل نیست خواهیم دانست كه هر ثانیه از وقت انسان از همه جهان، با تمام ارزشهاى مادى آن، بیشتر است، تا آنجا كه ارزش آن بى نهایت و نامتناهى است. وقتى با یك لحظه از عمر مى توان چیزى را بدست آورد كه تمام شدنى نیست، پس آن با هیچ چیز دیگر قابل مقایسه نخواهد بود. بنابراین، هر لحظه از عمر ما از همه جهان بیشتر مى ارزد.
این مسأله براى هر انسانى مطرح است، در هر شرایطى كه باشد ولى گاهى خدا براى اشخاص، گروهها یا ملتى، وضعیتى خاص پیش مى آورد كه ارزش آن چندین برابر افزوده مى شود؛ یعنى، علاوه بر حسابى كه براى عموم مردم هست كه هر لحظه از عمر آنها بى نهایت ارزش دارد، ما در وضعیتى هستیم كه براى كمتر كسى در تاریخ چنین وضعیتى پیش آمده است، كه وجود آنها تا این حد پرارزش شده باشد و بتواند آثار مهمى را بهوجود آورد و از عمر خود استفاده هاى عظیم ببرد.
وقتى شیطان انسان را فریب مى دهد، سرگرم مى كند، عمر او را مى رباید و خود فرد نیز براى عمر خود ارزشى قایل نمى شود مثل این است كه كسى طلایى در دست داشته باشد و بخواهد آن را در بیابانى گم كند! چه حماقت بزرگى! امّا؛ وقتى فرد طلا را گم مى كند مى تواند جستجو كند تا آن را بیابد یا اگر آن را به اشتباه در جایى گذاشت از دیگران بپرسد تا پیدا شود؛ اما شخصى كه جوانى خود را صرف كارهاى بى فایده مى كند از آن بدتر است، چون هرگز امكان بازیافتن عمر و یا جبران مافات را ندارد.
مشكلات و مكاید شیطانى نباید موجب ركود و جمود روحانیت گردد. انسان موجود بسیار عجیبى است؛ در یك لحظه، چنان اوج مى گیرد كه به سوى عرش پر مى كشد و در لحظه دیگر، چنان سقوط مى كند كه به
اسفل السافلین مى رود. گاهى ملكوتى مى شود و در محراب عبادت خدا را سجده مى كند یا در جلسه درس، مى نشیند یا به كارهاى علمى و تحقیقى مى پردازد و یا در باره اسلام مى اندیشد و براى پیشرفت و خدمت به آن برنامه ریزى مى كند و زمانى حیوان صفت شده و به كارهاى حیوانى روى مى آورد. این خطرها براى آدمیزاد بوده و هست و هیچ فردى غیر از معصومین(علیهم السلام) در برابر آنها مصونیت ندارد.
بنابراین، باید مواظب خود باشیم كه به جاهاى خطرناك نزدیك نشویم. باید همیشه براى محرّمات مرزى قایل شویم و خود را از آنها دور نگه داریم. باید مواظب باشیم و به اعمال خود مغرور نشویم، فریب وسوسه هاى شیطان را نخوریم و كارهاى بد خود را توجیه نكنیم. نگوییم ما براى انقلاب فلان كار و خدمت را انجام داده ایم و یا فلان مدت براى اسلام زندانى كشیده ایم، پس انجام فلان كار خلاف اشكالى ندارد، یك نگاه به نامحرم یا امثال آن گناه مهمى نیست؛ غافل از اینكه همین گناهان كوچك، انسان را به پرتگاه جهنم مى كشاند. طلاب عزیز باید سعى كنند خود را دلبسته مقام، منزلت و زخارف دنیوى نكنند و به دامهاى شیطانى گرفتار نشوند و ارزش وجودى خویش و كارهاى خود را درك نمایند، از اشتغال به كارهاى كم اهمیت پرهیز كنند و فكر خود را در كارهایى متمركز كنند كه مى تواند از كار مسلمانان گره اى باز كند. وقتى فكر ما مى تواند مشكل گشاى كار مسلمانان باشد حیف نیست كه صرف كارهاى عبث و بچه گانه گردد؟
برادران عزیز جوان، پرتوان و با استعداد موقعیت خود را درك كنند و
اگر در زمینه تحصیل، كتاب، استاد، درس و مواردى از این قبیل كمبودهایى وجود دارد آنها را عذرى براى عقب ماندگیهاى خود ندانند. در باره هر نقصى، در قیامت از آنها سؤال خواهد شد كه چرا آن را برطرف نكردند؛ مگر آن نقصها در جاهاى دیگر نبود؟ به فرض، اگر گفته شد كه دروس فلسفى این عیبها را دارد، كتاب، استاد و جوّ فرهنگى مساعد نیست سؤال این است كه در همه دنیا چنین نمونه هایى و بلكه بدتر از آن بوده است ولى افراد، با تلاش خود، آن را تغییر داده اند، پس چرا شما این كار را نكردید؟ كتابهاى درسى گوناگون، ریاضیات، فیزیك و امثال اینها، همیشه اینگونه نبوده است و افرادى زحمت كشیده و پیشنهاد داده اند و دیگران اصلاحات و تغییراتى در آنها داده اند؛ چرا ما این كار را نكنیم؟ پس هر طلبه باید خود را همچون سربازى رویاروى دشمن ببیند و به تحصیل اهمیت دهد.
مسائل زندگى، مشكلات اقتصادىـ رفاهى و چیزهایى از این قبیل نباید مانع از تلاش علمى شود. با توجه به كمبودهایى كه هست و نیاز شدیدى كه جامعه به فرهنگ اسلامى دارد، اهتمام به تحصیل یك واجب متعیّن است و كوتاهى در این زمینه عیناً مثل فرار از جنگ است. همچنان كه فرار از جنگ، براى كسى كه در معركه حضور دارد، حرام است كوتاهى در تحصیل، براى كسانى كه وسایل تحصیلى برایشان فراهم مى باشد، مثل فرار از جنگ است.
اهمیت به تحصیل، صرف نظر از آنچه در قرآن شریف و روایات وارد شده است، از نظر عقل نیز كاملا روشن است. وقتى قبول داشته باشیم كه سعادت انسان در عمل به كتاب و سنت حاصل مى شود، براى ما شكّى باقى نمى ماند كه باید كتاب و سنت را هر چه بهتر بفهمیم و بشناسیم تا
بهتر به كار گیریم. بنابراین، نیازى نیست كه به طور تعبّدى از آیات و روایات بر وجوب تحصیل دلیلى بیاوریم، هر چند روایات بسیارى در این زمینه وجود دارد.
مرحوم علاّمه طباطبایى(رحمه الله) نقل مى كردند كه «استاد فلسفه ما، مرحوم آقا سید حسن بادكوبه اى، در نجف، به من گفت: مى بینم كه تو به فلسفه علاقه دارى و مى توانى در این رشته پیشرفت كنى. لذا به تو سفارش مى كنم كه ریاضیات بخوانى. من نیز اطاعت كردم و فردى را در نجف پیدا كردم تا به من ریاضیات بیاموزد. وى مرحوم آقا سید ابوالقاسم خوانسارى(رحمه الله) بود. از او خواهش كردم كه براى من یك كلاس درس ریاضى بگذارد. ایشان گفت: وقت ندارم، گفتم: هر وقت كه شما بگویید من حاضرم در درس شما شركت كنم. او گفت: در وقتى كه من معیّن كنم شما نمى توانید بیایید. مجدداً تأكید كردم كه هر وقتى را شما بگویید خدمت شما مى آیم. چون استاد ما گفته است كه ریاضیات بخوانید هر طور شده مى خواهم ریاضیات بخوانم. وى گفت: من فقط ظهرها وقت دارم.» معمولا كسانى كه اهل نجف هستند در تابستان، به علت گرمى هوا، از ساعت 9 صبح به سرداب مى روند؛ درحالى كه فردى مثل مرحوم علاّمه طباطبایى، كه در هواى خنك تبریز بزرگ شده است، اگر بخواهد هر روز ظهر از محله حویش نجف تا محله جدیده پیاده برود و، پس از طى این مقدار مسافت در درس ریاضیات شركت كند كار مشكل و طاقت فرسایى است. مرحوم علامه طباطبایى(رحمه الله) مى فرمودند: «هر روز، براى شركت در این كلاس، عرق سرم به پاشنه پایم میرسید.» اینگونه بود كه بالاخره علاّمه شد.
سلاح روحانى علم است و علم در كتاب و بحث. البته علم معنوى، كه
از آن به «نُورٌ یَقْذِفُهُ اللّهُ فی قَلبِ مَن یریدُ اَنْ یَهْدِیَهُ»(1) تعبیر مى شود، مسأله اى دیگر است امّا ابزارى كه ما مى خواهیم بهوسیله آن با دشمن بجنگیم از راه كتاب و درس و بحث بدست مى آید. همچنان كه رزمنده نباید در جبهه از سلاح خود غافل شود (خُذُوا حِذْرَكُم...)(2)، روحانى نیز باید دائماً در فكر سلاح خود باشد؛ یعنى، معلومات بیشترى كسب كند تا بتواند بهوسیله آنها در دشمن نفوذ كند و آبروى اسلام و روحانیت را حفظ كند.
از هر جهت كه حساب كنیم، نیاز به تحصیل و شناخت صحیح اسلام و دفاع از اصول اسلامى و دفاع از قوانین اسلام روز به روز بیشتر مى شود و به همان اندازه كه سطح معلومات بالاتر مى رود، نیاز به شناخت اسلام بیشتر مى شود. به همان اندازه كه تبلیغات دشمنان بیشتر وسعت پیدا مى كند و مكاتب گوناگون و متعدّد در دنیا پیدا مى شود، این نیاز بیشتر مى شود. امروز باید تحصیل را به صورت بزرگترین و مقدّسترین جهاد تلقّى نمود. جهاد با اسلحه بسى آسانتر از جهاد با فكر است. سلاح این جهاد سلاحى نیست كه بتوان آن را از خارج از كشور وارد كرد یا آنكه به شكلى آماده شده از جایى تهیّه كرد. این سلاحى است كه باید بتدریج با فشارآوردن به مغزها وكار وتلاش فكرى فراوان فراهم شود و نمى توان آن را از بازار خرید یا بوسیله دیگرى تهیه كرد. بنابراین، ضرورت این مسأله بیشتر روشن مى شود.
پس باید كسانى خالصانه، با استمداد از خداى متعال وبا توسل به اولیاى او، همت كنند و با جدیّت بیشتر به تحصیل بپردازند تا بتوانند
1ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 70، ص 140، روایت 5، باب 52.
2ـ سوره نساء: 102.
گوشه اى از این نیازها را تأمین كنند وگرنه دشمنان ما با مغتنم شمردن فرصت، شروع به منحرف كردن افكار مسلمانان مى كنند و افكار انحرافى را رواج مى دهند تا جوانان ما را به دامهاى خود بیندازند و رفته رفته زمام امور از دست اسلام خواهان واقعى گرفته شود و در اختیار تربیت شدگان آنها قرار گیرد.
هر روحانى كه بتواند تحصیلات دینى را ادامه دهد و مانعى جدّى بر سر راه او نباشد، تحصیلات دینى براى او در حكم واجب عینى خواهد بود مادامى كه مَن به الكفایه وجود نداشته باشد.
گرچه امروز، در برخى مدارس، معلمان و دبیرانى پاسخگوى سؤالات دینى دانش آموزان هستند ولى این كمبود در دانشگاهها محرز است و باید آن را نیز تأمین كرد. در محل زندگى ما نیز، ممكن است روحانى به قدر كافى وجود داشته باشد، كه مشكلات دینى مردم را حل كند، ولى در بسیارى از شهرها، به تعداد كافى روحانى حضور ندارد. پس مردم باید دین خود را از چه كسى بیاموزند؟ نیازهاى سایر كشورها نیز در جاى خود باقى است.
با توجه به این نكات، تحصیل علوم دینى واجبى است در حكم واجب عینى؛ یعنى، واجب كفایى تعیّن یافته. غیر از علوم دینى، بقیه دروس نیازهاى دنیوى را میتوان مرتفع كرد. كشور ما به دكتر، مهندس و شغلهاى دیگر نیاز دارد ولى اگر دكتر نباشد حدّاكثر عده معدودى با مرض خود مى میرند در حالى كه اگر روحانى نداشته باشیم مردم دین خود را از دست مى دهند و به سوى عذاب ابدى پیش مى روند.
پزشكى كه به رایگان محرومان جامعه را مداوا مى كند و افراد مستعضف را از امراض گوناگون نجات مى دهد، نتیجه كار او تداوم
بخشیدن موقتى به زندگى بیماران است و چه بسا، ماندن اینگونه بیماران در دنیا به ضرر آنها نیز تمام شود، زیرا آخرت خود را خراب مى كنند؛ ولى اگر روحانى نباشد، دین مردم حفظ نشود و اعتقادات آنها به اسلام مورد هجوم قرار گیرد كار مردم به انحراف و كفر مى كشد و درنتیجه براى همیشه معذّب خواهند بود. پس این دو رشته تحصیلى با هم قابل مقایسه نیست.
امروز آموختن علوم دینى یك مستحب نیست بلكه یكى از بزرگترین واجبات است و چون مَن به الكفایه وجود ندارد تعیّن پیدا كرده است و هر كس قدرت و امید پیشرفتى داشته باشد و از نظر استعداد و امكان تحصیل نیز مانعى براى او نباشد، تحصیل علوم دینى براى دفاع از عقاید، فرهنگ، ارزش و كیان اسلام براى او واجب تعیین یافته است. اگر چنین افراد عالمى وجود نداشته باشند چه كسى از اسلام دفاع خواهد كرد؟
بیش از همه، كسانى داراى ارزشند كه تحصیلات لازم را كسب كرده باشند و وظایف خود را به نحو صحیح انجام دهند. ارزش انسان به ظاهر نیست، ارزش واقعى از آنِ كسانى است كه در پیشگاه ولىّ عصر(علیه السلام) به عنوان سرباز پذیرفته شده باشند: آنان كه سلاح لازم را براى دفاع از دشمنان اسلام تهیه كرده اند. همانسان كه كالاهاى اقتصادى كشورى به كشور دیگر صادر مى شود، فرهنگ، افكار، عقاید و اندیشه ها نیز صادر مى شود. باید جامعه خود را مقابل ورود میكروبها اعتقادى واكسینه كنیم. این میكروبها در كتابها، روزنامه ها، مجله ها و فیلمهاست. روحانیت باید آنچنان در تحكیم عقاید و تصحیح افكار و آراء مردم بكوشند كه امواج تبلیعات دشمن كوچكترین خطرى براى آنها ایجاد نكند.
امروز وظایف روحانیت بسیار سنگین است. اگر چنین نبود در باره
آنها گفته نمى شد كه «اِذا كانَ یَومُ القِیامَةِ وزَن مِدادُ العُلَماءِ بِدِماءِ الشُّهَداءِ فَیُرجَحْ مِدادُ العُلَماءِ عَلى دِماءِ الشُّهِداءِ»(1) و احادیثى از این قبیل.
این فضایل براى عالمى است كه مجاهدانه تلاش كند و كار خود را جهادى فرهنگى بداند، نه یك حرفه و شغل و راه كسب معیشت و درآمد. اگر انگیزه روحانى مادى و دنیوى باشد و روحانى بودن را یك شغل تلقّى كند هرگز نمى تواند وظیفه مقدّسى را كه بر دوش اوست بدرستى انجام دهد. علماى گذشته با فقر شدید زندگى مى كردند و حاضر نبودند كه دامان پاك روحانیت را به مادیت نامشروع بیالایند. اگر روحانى علم لازم را تحصیل كند و آنچه را مورد نیاز جامعه است بیاموزد، شیوه صحیح تبلیغ دین را فراگیرد، قلب خود را به زینت تقوى بیاراید، نیت خود را براى ترویج اسلام پاك كند، هر لحظه اى از عمر او ثواب شركت در جهادى عظیم خواهد داشت و در آن صورت است كه «یُرْجَحْ مِدادُ العُلَماءِ عَلى دِماءِ الشُّهداءِ»(2) خواهد بود.
روحانیون باید دوستان، نزدیكان و جوانانى را كه به دبیرستان مى روند، از استعداد خوبى برخوردارند و اصالت خانوادگى دارند تشویق كنند تا طلبه شوند، چون اسلام و جامعه به اسلام شناس نیازمند است و در این زمینه، به قدر كافى متخصّص نداریم. هر وقت در جامعه ما به قدركافى عالم وجود داشت نوبت به كارهاى دیگر مى رسد.
البته بعضى از افراد مشكلات خانوادگى دارند، نمى توانند با زندگى طلبگى بسازند، یا استعداد چندانى ندارند و نمى توانند به قدر كافى پیشرفت كنند؛ امّا اگر استعداد آنها از حدّ متوسط پائین تر نباشد و قدرت
1ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2، باب 8، ص 16، روایت 25.
2ـ همان.
ادامه تحصیل داشته باشند بر چنین اشخاصى، طبق این بیان، تحصیلْ واجب متعیّن است و چون واجب است اجازه پدر و مادر نیز شرط نیست و حتّى با نهى آنها، این تكلیف ساقط نمى شود، مثل جبهه رفتن هنگامى كه واجب متعیّن باشد.
امید است همه ما به وظایف خود آشنا شویم و بتوانیم از عمر خود كمال استفاده را ببریم و در راه نشر اسلام گامهاى مؤثّرى برداریم.