بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/06/29 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
پیش از هر چیز فرارسیدن دهه مبارک کرامت را که با میلاد مسعود ولی نعمت ما حضرت معصومه سلاماللهعلیها آغاز شده، با ولادت برادر ایشان پایان میپذیرد به پیشگاه مقدس ولی عصر ارواحنافداه و همه دوستداران اهل بیت تبریک و تهنیت عرض میکنم. برای شروع بحث مقدمهای را عرض می کنم که به نحوی در بحثهای گذشته بیان شده، اما به عنوان مقدمه برای بحثهای آینده آن را مرور مینماییم.
انسانها تفاوتهای فراوانی در شکل، جنس، نژاد، زبان و ... دارند که برخی از این تفاوتها به مرتبه مادی و جمادی انسان برمیگردند مانند اختلافی که در رنگ پوست انسانها وجود دارد، و برخی دیگر به مرتبه نباتی انسان برمیگردند مانند مقدار رشد و نمو انسانها، و بخشی دیگر از این تفاوتها به مرتبه حیوانی انسان بازگشت دارند. تفاوتهای مرتبه حیوانی به نوعی با ادراکات حسی توأماند و از حد حس فراتر نرفته، با عقل ارتباطی نمییابند. در حقیقت این دسته از اختلافها بین انسان و حیوان مشترکاند، اما تفاوتهایی که به انسانیت انسان بازگشته و طیف دیگری از تفاوتها را شکل میدهند از آنجایی آغاز میشوند که به نحوی پای ادراکات عقلی به میان میآید. این تفاوتهای انسانی موجب میشوند که شناختها تفاوت کرده، به دنبال آن، تصمیمگیریها و ارادهها متفاوت شود. شناختی که برخاسته از ادراک صحیح عقلی باشد کمالی به انسان میبخشد که با هیچ چیزی دیگر قابل مقایسه نیست. هنگامیکه بر اساس اینگونه شناختها، تصمیمگیریها و برنامهریزیهایی صورت میگیرد مسیر انسان به کلی عوض میشود، بلکه میتوان گفت: بر اساس این شناختها و ارادههایی که به دنبال آنها شکل میگیرد، انسان ماهیت خاصی پیدا میکند، به طوری که با تغییر آنها ماهیت حیات انسان تغییر مییابد. گویا انسان با وجود این اختلاف، اصلا دو نوع میشود. ما در مباحث منطقی عادت کردهایم که بگوییم: انسان نوع اخیر است و دیگر انشعاب به دو یا چند نوع پیدا نمیکند، اما در حکمت متعالیه مطرح شده است که انسان هم معنایی جنسی بوده، انواع مختلفی از آن به وجود میآیند که در عالم آخرت ظهور پیدا میکنند. اکنون صرفنظر از بحثهای مطرح شده در حکمت متعالیه میتوان با مسامحه گفت: تفاوت ادراکات و شناختها به قدری در تفاوت بین دو انسان تأثیرگذار است که گویی هر کدام نوع خاصی هستند. کلمه گویی برای همراهی با کسانی است که انسان را نوع اخیر میدانند، اما نباید از این نکته غافل شد که این تفاوت بسیار تفاوت عمیقی است.
اتفاقا در متون دینی و به خصوص در قرآن کریم بر این تفاوت بسیار تأکید شده است. برخی از آیات قرآن بسیار با بینشی سازگارند که انسان را به دو قسم متفاوت تقسیم مینماید. به عبارت دیگر بسیاری از آیات همین معنا را اثبات میکنند؛ «هُوَ الَّذِی خَلَقَكُمْ فَمِنكُمْ كَافِرٌ وَمِنكُم مُّؤْمِنٌ؛1 او کسی است که شما را آفرید. پس برخی از شما کافر و برخی مؤمناند.» گویا انسان جنسی است که دو نوع دارد.
آن چه ماهیت انسان را گویی عوض نموده، تفاوتی غیر قابل اغماض ایجاد مینماید دو نوع بینش و به تعبیر امروزی دو نوع جهانبینی است. این تفاوت سرنوشت ابدی هر یک از افراد این دو قسم را به کلی متفاوت ساخته، دستهای از آنها به جایی میرسند که دسته دیگر آرزوی تماشای آنها دارند؛ «یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِكُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَیْنَهُم بِسُورٍ لَّهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَابُ؛2 آن روز مردان و زنان منافق به كسانى كه ایمان آوردهاند مىگویند ما را نگاه کنید تا از نورتان اندكى برگیریم! گفته مىشود: برگردید و نورى درخواست كنید! آنگاه میان آنها دیوارى زده مىشود كه آن را دروازهاى است؛ باطنش رحمت است و ظاهرش روى به عذاب دارد.» این تفاوت ممکن است بین دو بردار، دو دوست، دو همکار و ... وجود داشته باشد. قرآن سرانجام چنین افرادی را اینگونه نقل میفرماید: « یُنَادُونَهُمْ أَلَمْ نَكُن مَّعَكُمْ قَالُوا بَلَى وَلَكِنَّكُمْ فَتَنتُمْ أَنفُسَكُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْكُمُ الْأَمَانِیُّ حَتَّى جَاء أَمْرُ اللَّهِ وَغَرَّكُم بِاللَّهِ الْغرور؛3 دو رویان آنان را ندا مىدهند: آیا ما با شما در یک محله، در یک کارگاه، در یک حزب و ... نبودیم؟ مىگویند: چرا، اما شما خود را در بلا افكندید و امروز و فردا كردید و تردید آوردید و آرزوها شما را غره كرد تا فرمان خدا آمد و شیطانِ مغروركننده شما را در باره خدا فریفت.» بنابر این صرف بودن در یک کلاس، یک مسجد، یک صف نماز و ... برای یکسان بودن سرنوشت دو انسان کافی نیست. در حقیقت هر یک از اقسامی که قرآن بدانها اشاره میفرماید درکشان و نوع نگاهشان به عالم هستی متفاوت است. این تفاوتْ بزرگترین تفاوتی است که میتواند بین دو انسان از جهت انسانیتشان وجود داشته باشد. تفاوتهای مربوط به جسمانیت، نباتیت و حیوانیت انسان موجب تفاوت در انسانیت انسانها نمیگردد. انسانیت انسان با عقل او، ادراکات عقلی او و اختیار او آغاز میشود. از این نقطه است که مسیر انسانها متفاوت میگردد. بر اساس آموزه قرآنی، بزرگترین اختلاف بین انسانها که موجب میشود سرنوشت آنها به کلی متفاوت گردد اختلاف در «ایمان» و «کفر» است. این اختلاف مسألهای ساده نیست که با بیتفاوتی از کنار آن گذشته، بگوییم: خدا وجود داشته باشد یا وجود نداشته باشد چندان اهمیتی ندارد! چه سرها از انبیای الهی و شریفترین بندگان خدا با ارّه بریده شد، چه بدنها از ایشان که در روغن داغ سوزانده شد و ... تا این حقیقت را به بشر برسانند که ایمان حق است و کفر باطل، و سعادت در ایمان است و شقاوت در کفر. آیا بعد از این همه میتوان گفت: بر اساس اعلامیه جهانی حقوق بشر، مؤمن و کافر تفاوتی نداشته، هر دو انساناند و انسان گرچه مرتکب هزاران جنایت شده باشد ارزش و کرامت دارد؟! چنین بینشی با بینش اسلام سازگاز نیست. پذیرفتن این تفاوتْ اولین قدمی است که راه دینداری را از بیدینی و مادیگری جدا میسازد. اگر انسان در قدم اول متزلزل باشد روشن است که در قدمهای بعدی به نتیجه نخواهد رسید.
الحمدلله خداوند ما را از نعمت ایمان بهرهمند ساخته و اگر تمام عمر خویش را به شکر این نعمت بگذرانیم نمیتوانیم حق آن را ادا کنیم. خداوند ما را از نعمت حیات برخوردار فرمود تا در پرتو ایمان پیش رفته، رشد کنیم. ملاک اصلی برتری و فضلیت که روح این بینش را تشکیل میدهد درک حقیقت هستی انسان است. باید پاسخ این پرسش را بیابیم که ما چگونه موجودی هستیم؟ آیا ما موجودی مستقل و از همه جا بریده هستیم که به طور تصادفی به وجود آمدهایم یا حساب دیگری در کار است؟ اکنون ما در مقام اثبات دیدگاه خاصی نیستیم، و تنها قصد بیان اختلاف اساسی موجود در این زمینه را داریم.
برخی معتقدند: ما باید نگاه خود را تنها به اسباب حسی منعطف کرده، تنها به چیزی اهمیت دهیم که با حس درک میکنیم. اگر سخن از وجود خدا به میان آید قائلان به این جهانبینی همان سخنی را خواهند گفت که بنی اسرائیل به حضرت موسی علیهالسلام گفتند؛ «لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً؛4 تا خدا را آشكارا نبینیم هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد» و از آنجا که خداوند با چشم سر قابل رؤیت نیست، این دسته ایمانی به خداوند و التزامی به دستورات او نخواهند داشت و طبیعتا سرانجام چنین کسانی افتادن در ظلمتکدهای است که جز حیرت و سرگردانی نتیجهای نخواهد داشت. قرآن کریم وضعیت این گمراهان را با مثالی بسیار زیبا بیان فرموده، که شایسته است ادیبان و هنرمندان در قالب هنر به شرح آن بپردازند؛ أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُّجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَكَدْ یَرَاهَا وَمَن لَّمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ؛5 یا مانند تاریكیهایى است كه در دریایى ژرف است كه موجى آن را مىپوشاند و روى آن موجى دیگر است و بالاى آن ابرى است. تاریكیهایى است كه بعضى بر روى بعضى قرار گرفته است. هر گاه دستش را بیرون آورد به زحمت آن را مىبیند و خدا به هر كسی نورى نداده باشد او را هیچ نورى نخواهد بود.» فضای جهانبینی مادی را انواع ظلمتها فراگرفته است به گونهای که برای پیروان آن، سوالات فراوانی بیجواب میماند و سرانجامی جز پناه بردن به بیخیالی، مسکرات، مخدرات، خودکشی و ... نخواهند داشت.
اما کسانی که از نعمت ایمان برخوردارند خداوند زندگی ایشان را پر از نور کرده، آرامشی به آنها میبخشد که نگرانی در وجود خود نخواهند یافت؛ «أَوَ مَن كَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا؛6 آیا كسى كه مرده بود و زندهاش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود چون كسى است كه گویى گرفتار در تاریكیهاست و از آن بیرونآمدنى نیست.»
البته ایمان و کفر دو قطب هستند که بین آنها مراتبی فراوان از اختلاط کفر و ایمان وجود دارد. از این رو قرآن میفرماید: «وَمَا یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُونَ؛7 و بیشترشان به خدا ایمان نمىآورند جز اینكه با او چیزى را شریك مىگیرند.» خدای متعال ما را از نعمت عقل و قدرت تفکر برخوردار فرموده تا قدرت شناخت راه صحیح را داشته باشیم و همچنین شرایط را به گونهای قرار داده است که ما عملا قدرت انتخاب داشته، سرنوشت خویش را خود رقم بزنیم. مادامی که قدرت شناخت و قدرت عمل فراهم نباشد خداوند هیچ کس را مواخذه نخواهد کرد. پس از شناخت و قدم گذاشتن در یکی از این دو وادی، مسیری در پیش روی ما خواهد بود که افق آن به قدری دور است که به اصطلاح ریاضیدانان میل به بینهایت میکند. انسان هر قدم که در مسیر ایمان پیش رود مرتبهای از کمال به او افزوده شده، قدمی به سعادت نزدیکتر میشود. اما در مسیر کفر هر قدم انسان را بیشتر در گل فرو برده، به جایی میرساند که از هر حیوانی پستتر گردد. آیا کسانی که دم از اومانیسم و کرامت همه انسانها زده، بین مؤمن و کافر تفاوتی قائل نیستند، نشنیدهاند که قرآن میفرماید: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الَّذِینَ كَفَرُواْ فَهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ؛8 بىتردید بدترین جنبندگان پیش خدا كسانىاند كه كفر ورزیدند و ایمان نمىآورند»؟ قرآن نمیفرماید: بدترین انسانها، بلکه میفرماید: بدترین جنبندهها کفار هستند! کفار کسانی هستند که از سر عناد و لجبازی حق را انکار کرده، عالما و عامدا راه باطل را در پیش میگیرند. البته حساب کسانی که از سر غفلت و استضعاف از شناخت حق بازماندهاند از کافران جداست. البته قدم گذاشتن در مسیر ایمان هم تنها با ابراز زبانی ایمان محقق نمیشود. بسیاری گفتند: ما ایمان آوردیم، اما قرآن فرمود: «لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ؛9 ایمان هنوز در دلهاى شما داخل نشده است.»
قدم گذاشتن در وادی ایمان و پیشرفت در این مسیر وابسته به بینشی است که روح این حرکت را تشکیل میدهد و آن این است که انسان رابطه خود با خدای خویش را به درستی بشناسد. به تعبیر دیگر انسان برای پیشرفت در این مسیر باید رابطه ربوبیت و عبودیتی را باور کند که بین خداوند و بندگانش وجود داشته و هیچ جای دیگری نیست. خدا رب ما و ما عبد او هستیم. به نظر میرسد رابطه ما با خدای متعال همچون خطی مستقیم بین یک نقطه و بین هدفی است که آن هدف هیچ حد و حصری ندارد. تصور این رابطه برای ما بسیار مشکل است. از این رو از یک مثال ساده ریاضی کمک میگیریم. ریاضیدانها میگویند: بر روی سطح کره هیچ نقطه یا خطی وجود ندارد، اما اگر رأس مخروطی که رأس آن واقعا نقطه باشد با کره تماس پیدا کند به ناچار در یک نقطه با کره تلاقی خواهد کرد. بنابر این، کره خود به خود فاقد نقطه است و این رابطه بین مخروط و کره است که باعث میشود نقطهای هم در آن فرض شود وگرنه کره همیشه فاقد نقطه است. اکنون اگر موجودی نامحدود را فرض کنیم که هیچ حد و حصری ندارد و موجودی دیگر با او ارتباطی برقرار کند خواهیم گفت: فرض نقطه ارتباط، ناشی از ارتباط موجود محدود با آن موجود نامحدود است، و گرنه موجود نامحدود هیچگاه دارای نقطه نبوده و نخواهد بود.
وجود ما انسانها یک خط و یک رابطهای است که از نقطه صفری شروع میشود (لَمْ یَكُن شَیْئًا مَّذْكُورًا)10 و به طرف وجود بینهایت ذات مقدس الهی امتداد مییابد. در وجود خدای متعال هیچ نقطهای نیست که رابطه ما را محدود و پایان دهد. وجود او نامحدود و مطلق است و ارتباط با او وابسته به مقدار ظرفیت ماست. هستی ما عبارت است از همان خطی که بین نقطه صفر اولی و آن نقطهای که در اثر ارتباط با آن بینهایت پدید میآید. در حقیقت ما یک رابطهایم. اگر این خط به درستی رسم شود در نهایت به بینهایت متصل شده و مادامی که این ظرفیت را داشته باشد از منبع بیپایان او تغذیه میشود، به گونهای که هرچه بخواهد به او میدهد؛ «لَهُم مَّا یَشَاؤُونَ فِیهَا وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ؛11 هر چه بخواهند در آنجا دارند و پیش ما فزونتر هم هست.» اما اگر این خط به درستی رسم نشده، از آن مسیر منحرف گردد به چنین مقصدی نخواهد رسید. آن چه انسان را با خدای او ارتباط میبخشد بندگی خداست. قرآن میفرماید: «وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ؛12 و مرا بپرستید که این راه راست است.» پرستش خداوند بدین معناست که انسان خود بفهمد بنده است و خداوند رب اوست. هر قدر این حقیقت را بهتر بشناسد و در عمل بهتر پیاده نماید بهتر میتواند این مسیر را به سلامت طی کند. برای شناخت حقیقت خویش باید از یک طرف به فقر خویش و از طرف دیگر به بینیازی و غنای او توجه نماییم. روح ترقی انسان و سیر تکامل او درک حقیقت این رابطه است. از این رو خدای متعال از یک طرف میفرماید: وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ، و طرفی دیگر میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ؛13 حقیقتا کسانی که گفتند: رب ما الله است سپس استقامت نمودند، هیچ ترس و اندوهی بر آنها نیست.» نبود ترس و اندوه یعنی انسان حیاتی مییابد که از یک طرف خواستههایش همه تحقق مییابند و چیزی که مضاد با کمال اوست تحقق نمییابد و از طرف دیگر هر چه که نمیخواهد از او سلب میشود. تحقق چنین حیاتی متوقف بر دو امر است؛ یکی باور ربوبیت الله و نفی ربوبیت شرق، غرب، عامه مردم، اومانیسم، پلورالیسم و ... و دیگری استقامت در این مسیر.
حاصل سخن این که: انسانها به دو دسته متضاد تقسیم میشوند که گویا دو نوع متبایناند و آن چه این دو دسته را از هم متمایز مینماید ایمان و کفر است. کسانی که در طیف مؤمنان قرار میگیرند اگر میخواهند از مسیر منحرف نشده، به هدف نائل آیند باید بدانند که روح این حرکت باور ربوبیت الله و استقامت بر این باور است. باید درک کنیم که هستی ما چیز جز رابطه بین نقطه صفر و آن وجود بینهایت نیست. ما صفر نیستیم، ولی چیزی مستقل از خدای متعال هم نیستیم، اما خدای متعال به ما قدرت تقویت و تکامل وجودمان را عنایت مینماید. تقویت وجود ما وابسته به درک حقیقت رابطه ما با وجود خداوند و تحقق ببخشیدن به این علم در میدان عمل است.
و صلالله علی محمد و آله الطاهرین
1 . تغابن(64)، 2.
2 . حدید(57)، 13.
3 . همان، 14.
4 . بقره(2)، 55.
5 . نور(24)، 40.
6 . انعام(6)، 122.
7 . یوسف(12)، 106.
8 . انفال(8)، 55.
9 . حجرات(49)، 14.
10 . انسان(76)، 1.
11 . ق(50)، 35.
12 . یس(36)، 61.
13 . احقاف(46)، 13.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/07/05 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسه گذشته بحث را از این جا آغاز کردیم که بزرگترین تفاوت میان انسانها که آثار آن تا أبد باقی میماند تفاوت در ایمان و کفر است. گویا انسان به منزله جنس است و ایمان و کفر به منزله فصل مقوّم که موجب میگردد دو نوع انسان داشته باشیم (هُوَ الَّذِی خَلَقَكُمْ فَمِنكُمْ كَافِرٌ وَمِنكُم مُّؤْمِنٌ).1 تفاوت مهمی که این اختلاف را از سایر اختلافات میان انسانها متمایز میسازد نقش داشتن عنصر اختیار در این اختلاف است. بسیاری از اختلافاتی که با ایمان و کفر ارتباط ندارند، اختیاری نیستند. اختلاف در جنسیت، رنگ، سن، زادگاه و ... در اختیار انسان نبوده، قابلیت سرزنش یا تحسین ندارند، اما اختلاف در ایمان و کفر که اصلیترین اثر را در سرنوشت ابدی انسان دارد در اختیار خود انسانهاست. انسان می تواند نوع مؤمن یا نوع کافر را برای خویش انتخاب کند. بنابر این شایسته است که انسان در این انتخاب تمام تلاش خویش را برای رقم زدن انتخابی صحیح صرف نماید.
اگر برای تحولاتی که در بدن انسان رخ میدهد یک منحنی رسم کنیم خواهیم دید که ابتدا سیری صعودی داشته از نطفه آغاز گشته، در دنیا تولد یافته، از کودکی به جوانی و سپس میانسالی میرسد. بعد از این سیری نزولی را شروع میکند تا به مرگ میرسد. برای روح انسان نیز میتوان یک منحنی رسم کرد، اما منحنی رشد و تکامل روح انسان خود به خود دارای بخش نزولی نبوده، میتواند همیشه صعودی باشد. بدین معنا که از آغاز با ایمان شروع شود و تا آخرین لحظه حیات خویش در دنیا با ایمان ادامه یافته، دائما رو به تکامل باشد. البته در عمل غالبا حرکت انسانها نوسانی است، اما ایمان از این ویژگی برخوردار است که میتواند همیشه حرکتی تکاملی و صعودی داشته باشد. در واقع زندگی روحانی انسان حیات اصیل و حقیقی اوست که تا ابد باقی میماند. حیات روحانی انسان حرکتی است که از صفر آغاز شده، میتواند به سوی بینهایت ادامه یابد، و تا اندکی از حقیقت ایمان در روح انسان باقی است انسان میتواند در حال رشد و تکامل باشد.
حرکتهای موجود در عالم بسیار متفاوتاند. حرکت یک میکروب بر روی یک جسم «حرکت» است، و حرکت نور در فضای بیکران هم حرکت است، و عجیب این است که انسان هم میتواند حرکتی چون میکروبِ یادشده را داشته باشد، هم میتواند حرکتی با سرعتی نظیر نور بیابد. قرآن کریم سراسر زندگی انسان را حرکتی میداند که با تلاش در مسیری مشخص انجام میگیرد و انتهای حرکت در جهت صحیح، قرب به ذات اقدس الهی است و هیچ منعی برای تقرب بیشتر و بیشتر به آن مقام برای وی وجود ندارد (یَا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقیه؛2 اى انسان! تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت مىروى و او را ملاقات خواهى كرد). این بینشی است که انبیا به انسانها ارائه دادهاند، اما اکثریت قریب به اتفاق مردم چنین بینشی ندارند؛ حتی بسیاری از معتقدان به دین مبین اسلام که سعی در التزام عملی بدان دارند این تلقی را از حیات خویش نداشته، همه حیات خویش را تنها حرکت به سوی الله نمیدانند، بلکه عباداتی چون نماز، روزه و ... را حاشیهای از حیات خویش تلقی میکنند. اما بزرگان دین به خصوص انبیا و حضرات معصومان صلواتاللهعلیهماجمعین تلاش داشتند که این حقیقت را به انسانها تفهیم نمایند که حیات حقیقی شما حرکت به سوی الله است. جوانان عزیز باید قدر عمر خویش را دانسته، آغاز حیات خود را بر اساسی محکم استوار نمایند. حقیقت تکامل انسان تقویت رابطه خود با خدای خویش بوده، هرچه در این مسیر پیش رود در واقع وجود حقیقی وی تکامل یافته، سلامتش تضمین میشود، اما اگر غفلت کرده، عصیانا از این راه انحراف پیدا کند به بیماری مبتلا گشته، به تدریج عاملی که او را به سوی الله حرکت میدهد خواهد مُرد (فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً).3
آن چه که در این سال قصد داریم بر آن تکیه کرده، آن را محور مباحث محفل خویش قرار دهیم تحلیل رابطه ربوبیت و عبودیت است. باید این رابطه را تقویت کنیم و این مهم، مستلزم درک صحیح این رابطه است، و در این راستا بر حقایقی تکیه خواهیم کرد که در قرآن کریم و کلمات رسول خدا و اهل بیت گرامی او صلواتاللهعلیهماجمعین منعکس شده است. بحمدالله همه ما خود را مخلوق و بنده خدا میدانیم، اما حقیقت وابستگی خود به خداوند را نمیتوانیم به درستی درک کنیم. برخی گمان میکنند خداوند، ما و همه جهان هستی را خلق کرد و به کناری نشست، به گونهای که او موجودی است و ما هم موجودی در کنار او. این اندیشه تنها بینشی عامیانه نیست، بلکه بسیاری از فیلسوفان عالم، حتی برخی از متکلمان مسلمان هم چنین توهماتی داشتهاند. اینان معتقدند: همچون ساعتسازی که ساعتی را ساخته، آن را کوک میکند و این ساعت برای کار کردن دیگر نیازی به ساعتساز ندارد، خداوند هم جهان (از جمله انسان) را خلق کرده و انسان و جهانْ خود به حیات خویش ادامه داده، دیگر نیازی به او ندارند. اینان حتی به زحمت میتوانند بگویند: خداوند قدرت نابود کردن مخلوقات خویش را دارد! چراکه ساعتساز نهایت کاری که میتواند انجام دهد شکستن و خرد کردن ساعت است نه نابود و نیست کردن آن. انسانها عموما تصوری از معنای نابود کردن ندارند. نهایت تصوری که دارند این است که خدا جان انسانها را میگیرد، اما تا زندهایم خود باید به این سمت و سو حرکت کنیم. این در حالی است که مخلوقات عالم از جمله انسان در هیچ حالی، از هیچ جهتی، از خدای متعال بینیاز نیستند.
حضرت ابراهیم علینبیناوآلهوعلیهالسلام با نور خدادادی و فطرت پاک خویش خدای متعال را شناخت و آن هنگام که در مقابل نمرود و پیروان او خواست خدای خویش را معرفی نماید، فرمود: «الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ * وَ الَّذی هُوَ یُطْعِمُنی وَ یَسْقینِ * وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفینِ؛4 همان كسى كه مرا آفرید، و پیوسته راهنماییم مىكند، و كسى كه مرا غذا مىدهد و سیراب مىنماید، و هنگامى كه بیمار شوم مرا شفا مىدهد.» دقت در این آیات نکات جالبی را به دست میدهد. هر شخصی به میزان معرفت خود معنایی از این آیه میفهمد. آیا وقتی با نوشیدن آب تشنگی ما برطرف میشود به ذهن ما خطور میکند: خدا بود که تشنگی ما را رفع کرد؟
از سادهترین راههایی که برای تفهیم این معنای توحیدی استفاده میشود این است که گفته میشود: سلسلهای از اسباب وجود دارند که در رأس این سلسله خدا قرار دارد و حلقه اصلی این سلسله به دست اوست؛ اما آن چه از آیات، روایات و زندگی اولیای خدا استفاده میشود حقیقتی فراتر از این معناست. آیه شریفه: وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ، تنها بدین معنا نیست که خداوند عوامل بارش باران را آفرید و با بارش باران آب شرب ما تأمین شده، ما با خوردن آن سیراب میشویم و بدین صورت خداوند ما را سیراب میکند! این آیه شریفه درصدد بیان معنایی فراتر از این است که درک آن نیازمند فهم حقیقت رابطه ما با خداوند است. هنر دین و قرآن این است که حقایق را در قالب مفاهیمی بیان کرده که هر کس به اندازه معرفت خویش از آنها معنایی را درک میکند. از این رو باید توجه داشته باشیم که حقیقت مفاهیم دینی و قرآنی بسیار بالاتر از آن معنایی است که ما درک میکنیم. به طور اجمال میتوان گفت: از تعالیم قرآنی و روایی به خوبی میتوانیم درک کنیم که آن چه روح انسان را به طرف کمال به حرکت در میآورد تقویت رابطه بندگی ما با ربوبیت اوست.
از قرآن و روایات استفاده میشود که گام اول برای انجام صحیح و بدون آفت این حرکت، شناخت خداوند به عنوان «رب» است. معمولا واژه ربّ در فارسی به پروردگار ترجمه میشود، اما این ترجمهای بسیار نارسا است. شاید نزدیکترین معادل آن در فارسی «صاحب اختیار» باشد. کسی که اختیار موجودی دیگر در دست اوست ربِ او خوانده میشود. ربوبیت حقیقی (که رب صاحب اختیار همه چیز انسان است) ربوبیت الهی است که در مقابل آن عبودیت ما میباشد. او صاحب همه چیز است و ما از خود هیچ نداریم. باید این معنا را به طور کامل درک کرده، بدانیم هر چه را هم که او به ما عطا کند باز از آنِ اوست و ما همان نقطه صفریم و هر چه داریم امانتی در دست ماست و هر وقت هم بخواهد آنها را میگیرد. رابطه عبودیت - ربوبیت رشتهای است که یک طرف آن عبودیت، ناداری و فقر ذاتی ما و طرف دیگر آن هستی و غنای مطلق خداوند است.
اما چگونه میتوان این رابطه را تقویت نمود؟ قرآن میفرماید: «وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ؛5 مرا بپرستید كه راه مستقیم این است.» مقتضای تعبد به معارف قرآن این است که عبادت خداوند را تنها مسیر صحیح این حرکت و عامل تقویت این رابطه بدانیم، اما به نظر میرسد برای نزدیک شدن ذهن به این حقیقت میتوان گفت: اساسا روح انسان از سنخ علم است و علم از قبیل چیزهایی نیست که وزن، شکل، طول، عرض و عمق دارد و عالم شدن به معنای افزوده شدنِ چیزی بر وجود انسان نیست که وزن و حجم داشته، به لحاظ فیزیکی تفاوتی در انسان ایجاد کند، بلکه روح دارای جوهری علمی است و حرکت آن هم حرکتی علمی است. وقتی انسان با بدن خویش حرکت میکند مکان او تغییر یافته، با صرف مقداری انرژی جسم خویش را از جایی به جایی دیگر منتقل میکند، اما وقتی ما میخواهیم به سوی خدا حرکت کنیم لازم نیست برخیزیم و به جای خاصی حرکتی جسمانی کنیم. اگر حاجی هم برای انجام فریضه حج به سوی بیتالله میرود در صورتی این عمل به رشد معنوی و روحانی او کمک میکند که با قصد قربت انجام گیرد، بدین معنا که روح با توجهی خاص آن را انجام دهد. آن چه که به حج و هر عمل عبادی دیگر ارزش میدهد همان توجهی است که روح به خدای متعال پیدا میکند، یعنی روح برای ترقی خویش، به چیزی از سنخ علم و ادراک نیازمند است. حرکت روح همان توجه آن است. بنابراین اگر به امری پست توجه کند حرکت او تنزلی خواهد بود و اگر به امور عالی توجه نماید به سوی بالا حرکت کرده است. از این روست که نماز معراج مؤمن است. پس گام نخست برای تقویت حرکت به سوی الله تبارکوتعالی فراهم کردن زمینه شناخت بهتر خداوند است. اگر از توانی که خداوند برای شناخت خود در اختیار ما قرار داده استفاده کنیم خداوند وعده داده است که بر نعمت خویش و معرفت ما بیافزاید.
همانطور که گفتیم گام نخست در تقویت سیر به سوی الله تقویت شناخت اوست، اما این تمام مطلب نیست، بدین معنا که تنها انسان با دانستنِ چگونگی رابطه خود با خدای خویش به وادی ایمان داخل نمیشود؛ ایمانی که فصل مقوّم مؤمن به شمار میرود. حقیقت ایمان علم نیست، بلکه علم است به علاوه یک امر اختیاری و ارادی. فرعون خطاب به اطرافیانش میگفت: «مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرِی؛6 من خدایى جز خودم براى شما سراغ ندارم» اما حضرت موسی علیهالسلام میفرمود: «لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هَـؤُلاء إِلاَّ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ؛7 تو مىدانى این آیات را جز پروردگار آسمانها و زمین نفرستاده است.» پس ایمان تنها دانستن نیست، بلکه عبارت است از شناخت همراه با التزام به لوازم شناخت، بدین معنا که انسان تصمیم بگیرد آن چه را که شناخته در وجود خویش پیاده کند. لوازم شناخت ممکن است لوازمی ذهنی مانند یاد خدا، یا لوازمی عملی مانند ذکر لفظی، نماز خواندن، ترک گناه و ... باشند. این لوازم همان ایمان به خدا هستند که در ظروف مختلف تجلی یافته، ایمان را رشد میدهند و رشد ایمان انسان را به خدا نزدیک میکند. پس برای تقویت رابطه خویش با خداوند دو گام باید برداشت؛ یکی از جنس علم و دیگری از جنس عمل. در فرهنگ قرآنی بر ایمان و عمل، و به عبارت دیگر، بر ایمان و جلوه دادن ایمان در عمل تأکید شده است، به گونهای که هر جا سخن از ایمان است به دنبال آن عمل صالح ذکر شده (الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات)8، و هر جا سخن از عمل صالح است مشروط به ایمان شده است تا در سعادت ابدی انسان تأثیر داشته باشد (وَمَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ)9.
پس از موفقیت در دو گامِ پیشگفته نوبت به حفاظت از این پیروزی میرسد. باید به یاد داشته باشیم: اینگونه نیست که با تحصیل شناخت صحیح و التزام به آن، کار به پایان میرسد. تاریخ نشان داده است که کسانی در مرحلهای از زندگی خویش اهل ایمان بوده، از ایمان خود هم بهرههای خوبی برده، خدا هم به آنها عنایاتی داشته است، اما در مراحل بعد، ایمانشان را از دست دادهاند. بنابر این آنگاه انسان به منزل خواهد رسید که در این مسیر، اهل استقامت باشد (إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا)10.
امام رضا علیهالسلام در حدیث معروف به سلسلة الذهب فرمودند: «رَبُّ الْعِزَّةِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى یَقُولُ: كَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ عَذَابِی؛11خدای متعال میفرماید: «لا إله إلا الله» قلعه محکم من است. پس کسی که در آن داخل شود از عذاب من در امان است.» مسلماً انسان تنها با گفتن لفظ «لاالهالاالله» از عذاب الهی در امان نخواهد ماند، بلکه مراد از کلمه لاإلهإلاالله، بیانی است که حاکی از اعتقاد قلبی باشد و بر این اعتقاد هم استقامت ورزیده شود. این حدیث اشاره به این حقیقت دارد که جوهر تکامل انسانی همان رابطه با خداست. اگر این ارتباط ضربه ببیند دیگر انسان مصونیتی از عذاب نخواهد داشت. حضرت در ادامه میفرمایند: بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَ.12 این کلام حضرت نشان دهنده این است که کلمه «لااله الاالله» به منزله نمادی از حقیقتی گسترده است و در باطن این کلمه، حقایق فراوانی نهفته است. کسی میتواند قائل به کلمه «لااله الاالله» باشد که اولا خدای متعال را رب و همه کاره عالم هستی بداند و سپس در این راه استقامت کند. عبارت «انا من شروطها» بیانگر جنبه استقامت در راه توحید است. ربوبیت الهی دو جهت دارد؛ یکی ربوبیت تکوینی است، بدین معنا که مرگ و حیات، وسعت و تنگی روزی، بیماری و سلامتی و ... همه به دست خداست، و دیگری ربوبیت تشریعی است، یعنی تنها او شایسته قانونگذاری است و باید قوانین او اطاعت شود. بنابر این هنگامیکه خداوند پیامبری را برمیانگیزد و جانشینانی برای او معین میفرماید، اگر اطاعت آنان را نپذیریم در واقع ربوبیت تشریعی خداوند را انکار کردهایم. وقتی خداوند حضرت علی علیهالسلام را امیرالمؤمنین و ولی قرار داده، اطاعت آن را واجب شمرده است سرباز زدن از این امر در حقیقت انکار ربوبیت تشریعی خداوند است.
وفقناالله و ایاکم
1 . تغابن(64)، 2.
2 . انشقاق(84)، 6.
3 . بقره(2)، 10.
4 . شعراء(26)، 78-80.
5 . یس(36)، 61.
6 . قصص(28)، 38.
7 . اسراء(17)، 102.
8 . بقره(2)، 25 و 82 و 277 و آل عمران(3)، 57 و ... .
9 . نساء(4)، 124 و نحل(16)، 97 و إسراء(17)، 19 و ... .
10 . فصلت(41)، 30.
11 . بحارالانوار، ج49 ص126.
12 . همان، ج 3 ص7.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/07/12 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسههای گذشته عرض کردیم که از نظر فرهنگ اسلامی دو راه پیش روی بشر وجود دارد که یکی به سعادت نامحدود و دیگری به شقاوت ابدی منتهی میگردد. راهی که پایان آن سعادت است راه ایمان است و راهی که به شقاوت میانجامد راه کفر میباشد و از آنجا که انسان فطرتا طالب سعادت خویش است و نمیتواند از سعادت خود چشم بپوشد، باید براساس راهنمایی انبیا علیهمالسلام سعی کند مسیر ایمان را از مراتب نازله آن به سوی بینهایت طی نماید. همچنین باید مراقب باشد در راه انحرافی کفر نیافتد که به سقوط ابدی میانجامد.
بعد از این که راه انبیا را باور کرده، بدان ایمان آوردیم، به مقتضای فطرت خویش نباید به هیچ حدی از ایمان اکتفا کنیم. فطرت انسان به گونهای است که به هیچ حدی از کمال قانع نشده، به یک معنا بینهایت طلب است. همه ما این تجربه را داشتهایم که وقتی چیزی برای ما خوشایند باشد به هیچ حدی از آن قانع نبوده، تمایل داریم که مراتب بالاتر آن را نیز به دست آوریم. بنابر این اگر کسی به مراتب نازل ایمان اکتفا کند قطعا روزی پشیمان و به عذاب حسرت دچار خواهد شد. آن هنگام که انسان مشاهده کند عدهای که از جهت امکانات با او مساوی بودند تنها به دوری از گناه و انجام برخی واجبات اکتفا نکرده، بلکه به تقویت ایمان و عمل به لوازم آن اهتمام ورزیده، به درجات بالایی از کمال نایل شدهاند، حسرت خواهد خورد و همین حسرت او را عذاب خواهد داد. این عذاب در امور ساده دنیوی هم به سراغ انسان میآید تا چه رسد به امور اخروی و ابدی! اگر انسان سرمایهای مانند سرمایه دوستش داشته باشد، اما آن را به کار نگیرد و در برابر، دوستش با آن به معامله بپردازد و سود فراوانی کند، با مشاهده سودی که دوست او برده، بسیار حسرت میخورد که چرا تنبلی کردم و مانند رفیقم چنین معاملهای انجام ندادم. آنگاه عذاب حسرت بسیار کشنده خواهد شد که انسان ببیند دیگری با همین سرمایه میلیونها برابر بر سرمایهاش اضافه شده و او به خاطر تنبلی ضرر کرده یا به کلی سرمایهاش را از دست داده است. به همین مناسبت قرآن از روز قیامت با نام یومالحسرة یاد کرده، میفرماید: «وَأَنذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ؛1آنان را از روز حسرت بترسان!» بنابر این به دنبال ایمان، باید این انگیزه هم در ما به وجود آید که به مراتب نازل ایمان اکتفا نکرده، به دنبال تقویت آن باشیم.
طبعا برای تقویت ایمان باید دو عنصری را تقویت کرد که ارکان ایمان هستند که عبارتاند از شناخت و اراده بر التزام به لوازم شناخت، و به تعبیری سادهتر: علم و عمل. اما برای تقویت علم و شناخت مباحثی در کتابهای کلامی طرح میشود مانند اثبات وجود خدا، صفات خدا، ... که در جای خود بسیار ارزشمند است، اما اینکه این قبیل مباحث در رشد فزاینده ایمان ما تأثیر داشته باشد جای تأمل دارد. زیرا عملا میبینیم که کسانی ممکن است سالیانی طولانی به این بحثها بپردازند، اما در مراتب ایمان و تجلی آن در عمل چندان پیشرفتی نمیکنند و آن نورانیتی تحصیل نمیشود که باید از این معارف حاصل شود، به خصوص آثاری که در روایات برای ایمان و معرفت به خدا بیان شده است. این امر بدین خاطر است که معرفت تنها به معارفی اختصاص ندارد که از راه مفاهیم ذهنی حاصل میشود، بلکه معرفتی که مطلوب است و برای روح نورانیت ایجاد کرده، موجب رشد آن میشود موهبتی خدادادی است که معارف ذهنی تنها میتوانند زمینهای برای تحصیل آن باشند. در روایتی معروف آمده است: «لیس العلم بكثرة التعلم و إنما هو نور یقذفه الله تعالى فی قلب من یرید الله أن یهدیه؛2 علم به کثرت علمآموزی نیست، بلکه تنها نوری است که خداوند در قلب کسی قرار میدهد که بخواهد او را هدایت کند.» این روایت ناظر به این نوع معرفت است که حقیقتی غیر از درس خواندن، فکر کردن، بحث کردن، کتاب نوشتن، حاشیه زدن و ... است و تحصیل آن علاوه بر معرفت ذهنی نیازمند شرایطی دیگر است.
اگر ما بخواهیم راه صحیحی را طی کنیم که انبیا و ائمه اطهار صلواتاللهعلیهماجمعین به ما نشان دادند، در قدم اول باید واقعا باور کنیم که نوع دیگری از علم و معرفت وجود دارد که آثاری بیش از آثار معارف ذهنی دارد و در روح و جانْ نورانیتی ایجاد میکند، بلکه گاه قدرت عمل به ما عطا میکند؛ آن هم اعمالی بسیار فراتر از اعمال محسوس و طبیعی که ما میشناسیم. این باور هم خود نیازمند مقدماتی است. اما برای ما که به امامت، عصمت، ولایت و علم الهی ائمه اطهار علیهمالسلام اعتقاد داریم بهترین راه، رجوع به منابع معارف اهلبیت علیهمالسلام است. بحمدالله خداوند این موهبت را به ما عطا فرموده است که به برکت تلاشهای علما، مربیان، پدر و مادر و ... این اوصاف ائمه اطهار علیهمالسلام را باور داریم و دیگر نیازی نیست که در این گونه مجالس به اثبات آنها بپردازیم. از این رو فرمایشات آنها در باره معرفت خدا و آثار آن، خود میتواند در ما انگیزه ایجاد کند که بیشتر به دنبال تحصیل این معرفت برویم. هنگامی که میبینیم پیشوایان معصوم ما صلواتاللهعلیهماجمعین برای چیزی ارزش قائلاند باید با دقت و حساسیت بیشتری به آن توجه نموده، به سادگی از کنار آن عبور نکنیم. برعکس، هنگامیکه با خبر شدیم چیزی در نزد ایشان بیارزش و بیاهمیت است باید بدان اهمیت ندهیم و فکر و زندگی خویش را متوجه آن نکنیم. متاسفانه ما بسیاری از اوقات آن گونه که شایسته است به مطالعه آیات قرآن و روایات به خصوص نهجالبلاغه چندان اهمیت نمیدهیم. به راستی چند درصد از ما یک دور تفسیر قرآن را به طور کامل، یا همه نهجالبلاغه را همراه با شرحی از آن مطالعه کردهایم؟ مرحوم آقای اشراقی رحمهالله از منبریهای معروف زمان مرحوم آیتالله بروجردی رضواناللهعلیه به جمعی از طلاب که نه شرحی از نهج البلاغه را مطالعه کرده بودند و نه میتوانستند چند شرح برای نهج البلاغه نام ببرند فرموده بودند: من هفتاد شرح نهجالبلاغه را مطالعه کردهام، اما شما نام چند شرح نهجالبلاغه را هم نمیدانید؟! برخی چون علامه طباطبایی رضواناللهعلیه یا امروز آیتالله جوادی حفظهالله عمری را با دقتی مثال زدنی صرف تفسیر قرآن کردند که میتواند برای ما الگویی باشد که از این معارف غفلت نکنیم.
در این جلسه به عنوان نمونه روایتی را در باره اهمیت شناخت خدا میخوانیم که نشاندهنده این است که شناخت خدا معرفتی بسیار بالاتر از آن چیزی است که در فلسفه و کلام اثبات میشود. آن چه ما از قرآن و روایات فراگرفتهایم معمولا همین است که بگوییم: خداوند سمیع، بصیر، خبیر، علیم، قدیر و ... است. ما به وجود خدا و این صفات والای او معتقدیم، اما آیا شناخت خدا در همین حد است و بیش از این چیزی نیست؟! شاید شرایط فهم و علم برخی افراد بیش از این نباشد یا زندگی آنها به گونهای باشد که همین اندازه برای آنها کافی باشد. اتفاقا در برخی از روایات در پاسخ به این سؤال که «حق معرفت خدا چیست؟» آمده است: خدا را بشناسید به این که مثل و شبیه ندارد، احد، واحد، اول، آخر، ظاهر، باطن و ... است.3 برای کسانی که در کلاس اول معرفت خدا باشند حق معرفت بیش از این نیست، اما در روایات حقایق دیگری هم برای معرفت خدا بیان شده است که اجمالا انسان میفهمد حقیقتی فراتر از این معارف است. به عنوان نمونه در روایتی نبوی آمده است که «لو عرفتم اللَّه تعالى حقّ معرفته لزالت لدعائكم الجبال؛4 اگر خدای تعالی را آنگونه که حق معرفت اوست بشناسید کوهها با دعای شما متلاشی میشوند.» شناخت خدا میتواند چنین قدرتی و لیاقتی به فرد دهد که مستجابالدعوة شود. اما در روایات حتی به حقایقی بسیار بالاتر از این آثار هم اشاره شده است.
در کافی شریف از امام صادق علیهالسلام نقل شده که فرمود: «لَوْ یَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِی فَضْلِ مَعْرِفَةِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مَا مَدُّوا أَعْیُنَهُمْ إِلَى مَا مَتَّعَ اللَّهُ بِهِ الْأَعْدَاءَ مِنْ زَهْرَةِ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ نَعِیمِهَا وَ كَانَتْ دُنْیَاهُمْ أَقَلَّ عِنْدَهُمْ مِمَّا یَطَئُونَهُ بِأَرْجُلِهِمْ، وَ لَنُعِّمُوا بِمَعْرِفَةِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ تَلَذَّذُوا بِهَا تَلَذُّذَ مَنْ لَمْ یَزَلْ فِی رَوْضَاتِ الْجِنَانِ مَعَ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ. إِنَّ مَعْرِفَةَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ آنِسٌ مِنْ كُلِّ وَحْشَةٍ وَ صَاحِبٌ مِنْ كُلِّ وَحْدَةٍ وَ نُورٌ مِنْ كُلِّ ظُلْمَةٍ وَ قُوَّةٌ مِنْ كُلِّ ضَعْفٍ وَ شِفَاءٌ مِنْ كُلِّ سُقْم؛5 اگر مردم میدانستند که معرفت خدا چه ارزشی دارد هیچگاه چشم به نعمتهایی نمیداشتند که خداوند به دشمنان از شكوفایى زندگانى دنیا و نعمت آن داده است، و دنیایشان در نظرشان فروتر میشد از آن چه زیر گام خود بمالند و پایمال كنند، و هر آینه به شناختن خدای عزّوجلّ چنان كامجو گردند به مانند كسى كه در گلستانهاى بهشت با دوستان خدا بسر برد. به راستى که معرفت خدای عزّوجلّ از هر هراسی آرامش و در هر گونه تنهائى یار و همدم و در هر تاریكى چراغ فروزان و از هر ناتوانى نیروبخش و براى هر دردى درمان است.»
به راستی که این روایت جای تامل دارد. حضرت میفرمایند: معرفت خدا همان لذتی را برای صاحب آن به ارمغان میآورد که اولیای خدا در بهشت بدان متنعماند؛ لذتهایی که اصلا برای ما قابل وصف نیست. همچنین با معرفت خدا انسان هیچ نگرانی و دردی نخواهد داشت و این بدان معناست که معرفت خدا زندگی انسان را سراسر نورانی میگرداند. آیا این همان معرفتی است که ما با خواندن کتابهای عقاید و فلسفه و ... به دست میآوریم؟! این معرفت نوری است که باید خدای متعال به قلب کسانی افاضه کند که لیاقتش را پیدا میکنند. از این گونه روایات در نهجالبلاغه و کلمات اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین فراوان است. اکنون که با استفاده از نرمافزارها به راحتی میتوان به روایات دسترسی پیدا کرد شایسته است به مطالعه و استفاده از کلمات نورانی پیشوایان معصوممان اهتمام بیشتری داشته باشیم.
امام صادق علیهالسلام قصد مبالغه یا مزاح - نعوذبالله – ندارند. کلام ایشان حق محض است که میفرماید: کسی که قدر معرفت خدا را بداند در این عالم لذتی میبرد مثل لذتی که اولیای خدا در بهشتها میبرند. اگر کسی بویی از آن لذت به مشامش برسد دیگر به هیچ وجه حاضر نیست به لذتهای پست دنیوی نگاه کند. بنده حدس میزنم کسانی که بویی از آن لذتها برده باشند به این تلاشهایی که دنیاپرستان برای رسیدن به لذتهای دنیا متحمل میشوند نیشخند میزنند، مانند کسی که به نزاع کودکان بر سر اسباببازیهای بیارزش میخندد. آن اندازه که ما به بازی بچهها به نگاه حقارت مینگریم و ارزشی برای کارشان قائل نیستیم و به خاطر کمعقلی آنها با آنها با مهربانی و ترحم برخورد میکنیم اهل معرفت خدا هم با همین نگاه به دنیاپرستان مینگرند. بازی برای کودکان لازم است، اما ما هیچگاه مانند آنها هوس نمیکنیم که ای کاش ما هم چنین اسباببازیها و عروسکهایی داشتیم.
چه قدر رقابتهای دنیاپرستان بر سر اسم و رسم و اینکه ابتدا نام آنها برده شود و عکس آنها بالاتر از عکس دیگران قرار گیرد برای آنان که با معرفت خدا آشنایند حقارتآمیز است و در دل خواهند گفت: زهی کار کودکانه و هوس نابخردانه! اما کسانی در عالم هستند که گرفتار همین هوسهای پوچاند. برخی با اینکه ثروتهای هنگفتی انباشه کردهاند دائما در این اندیشهاند که بر آن بیافزایند. به راستی این تلاش برای چیست؟! اینان که تا این اندازه ثروت اندوختهاند چه قدر از آن استفاده میکنند؟ برخی از آنها به خاطر بیماری به اندازه انسانی معمولی هم نمیتوانند غذا بخورند. شخصی ثروتمند را میشناسم که به خاطر بیماری خاصی که داشت باید تنها گوشت خرچنگ با نان جو سوخته میخورد. یکی از آقایان در یک برنامه تلویزیونی نقل میکرد: یکی از همشهریان ما که ثروت کلانی داشت از دنیا رفت. بستگان او از مال خودش کفنی به او پوشاندند، اما در هنگام دفن، کفن آلوده شد و مجبور شدند از کفنهای شهرداری به او بپوشانند و او را دفن کنند. او از همه اموالش یک کفن هم نصیبش نشد. کسانی که به خاطر این دنیای فانی و بیارزش با هم نزاع میکنند نزد اهل معرفتِ خدای متعال بسیار حقیر و کوچکاند. سخن بنده در این جلسه این است که اندکی درباره این آثارِ شناخت خدای متعال تأمل کنیم که در روایات بدانها اشاره شده است و باور کنیم که چنین حقایقی وجود دارد و ما میتوانیم به برکت هدایت انبیا و اولیای خدا و توسل به ذیل عنایتشان معرفتی پیدا کنیم که این آثار را داشته باشد. با معرفت خدای متعال میتوان به آن لذتی دست یافت که اولیای خدا در بهشت به آن متنعماند. اگر این حقیقت را باور و اندکی در این راه تلاش کنیم امیدواریم با عنایت خداوند و توسل به ذیل عنایت اولیای او، راه تحصیل آن را هم بیاموزیم.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1 . مریم(19)، 39.
2 . منیة المرید، دفتر تبلیغات، ص 167.
3 . توحید صدوق، جامعه مدرسین، ص285.
4 . نهج الفصاحة، ص 647 حدیث 2330
5 . کافی، ج8 ص247.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/07/19 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
محور بحث امسال ما این بود که از دیدگاه اسلام تکامل و تنزل انسان بر روی محوری با دو جهت مثبت و منفی قرار میگیرد که شبیه به محور Y در محور مختصات است. در این محور ابتدا انسان در نقطه O واقع شده که نه کمالی دارد و نه نقصی، اما هر قدر بر ایمانش افزوده شود به سوی کمال بالاتر میرود و هر قدر کفر و آثار کفر در او پدید آید تنزل مینماید. بنابراین ما باید برای کسب کمال و تقرب بیشتر به خداوند، ایمان و کفر را شناخته، در راستای تقویت ایمان و دوری از کفر تلاش کنیم.
پیشتر گفتیم: با توجه به اینکه ایمان دو رکن اساسی دارد که عبارتاند از: شناخت و اراده، برای تکامل ایمان در درجه اول باید معرفت و شناخت را تقویت کرد. اما معمولا هنگامیکه سخن از علم به میان میآید ذهن به سوی علومی توجه مییابد که از طریق مفاهیم کسب میشوند. البته طبیعی است که برای افزایش معرفت نسبت به خدای متعال باید علوم ذهنی مربوط به خداشناسی را بیشتر و عمیقتر فراگرفت، اما باید توجه داشت یادگیری این علوم ذهنی، ابزاری است برای کسب معرفتی که برای تکامل ایمان لازم است. این علوم، سلسلهای از مفاهیمی ذهنی هستند که حتی اشخاص کافر و مشرک هم میتوانند آنها را یاد گرفته، و حتی تدریس کنند. یکی از دوستانی که مدتی در آرژانتین بود میگفت: به خاطر علاقه فراوان مردم آرژانتین به شناخت اسلام، یک یهودی کلاس اسلامشناسی دایر کرده بود و مردم با پرداخت هزینهای در کلاس او شرکت میکردند. او برای پول درآوردن مطالبی را یاد گرفته، به مردم یاد میداد. این مثال و نظایر آن شاهد بر این حقیقت است که تنها یاد گرفتن مفاهیم کافی نیست.
البته انسان میتواند با یادگیری علوم عقلی مربوط به خداشناسی بسیاری از توهمات غلط و تصورات عامیانه درباره خدا و صفات خدا را از ذهن خویش دور کرده، بفهمد خداوند جسم نیست و کمالات او با صفات ما متفاوت است. فایده دیگر این علوم این است که انسان را در پاسخگویی به شبهات دشمنان توانمند میسازد. از این رو اگر پاسخ شبهات متوقف بر تحصیل این علوم باشد فراگیری آنها واجب است. اما برای طی کردن مراحل تکامل به چیزی بیش از این نیازمندیم. در این مرحله شیطان دامی پهن مینماید تا به انسان بقبولاند که کمال همین است و جز این نیست. بدین خاطر در روایات اهلبیت علیهمالسلام فضائلی برای معرفت ذکر شده است که انسان با شناخت آنها درمییابد معرفتْ تنها مفاهیمی ذهنی نیست. بهره دیگرِ شناختِ آثار معرفت این است که انسان میتواند علومی را که فراگرفته بر این آثار عرضه کند تا مشخص شود که چنین آثاری بر علوم و معارف او مترتب شده است یا خیر؟ این بررسی به انسان کمک میکند تا از اشتباه مصون مانده، فریب شیطان را نخورد و کالای بدلی را به جای کالای حقیقی تحویل نگیرد. از این رو موضوع بحث این جلسه ما شناخت آثار معرفت حقیقی خدای متعال خواهد بود.
در آیات قرآن و روایات شریف اهلبیت صلواتاللهعلیهمأجمعین آثار خاصی برای معرفت خدای متعال ذکر شده است که میتوان تحت چند عنوان آنها را بیان کرد.
یکی از آثاری که برای معرفت حقیقی خدا ذکر شده است «بینیازی از خلق خدا» است. اگر کسی واقعا خدا را بشناسد احساس میکند که هیچ نیازی به غیر خدا ندارد. از حضرت امیر علیهالسلام نقل شده است: «مَنْ سَكَنَ قَلْبَهُ الْعِلْمُ بِاللَّهِ سَكَنَهُ الْغِنَى عَنْ خَلْقِ اللَّهِ؛1 در هر دلی که معرفت خدا جای گیرد، بینیازی از خلق خدا هم جای خواهد گرفت.»
علامت دیگر شناخت خدای متعال معطوف شدن بیشتر توجه انسان به حیات آخرت و کم اعتنا شدن او به زندگی دنیاست. انسانِ با معرفت برای حیات اخروی خویش تلاش میکند. از امیرالمؤمنین علیهالسلام نقل شده است: «عَجِبْتُ لِمَنْ عَرَفَ رَبَّهُ كَیْفَ لَا یَسْعَى لِدَارِ الْبَقَاء؛2 تعجب میکنم از کسی که ادعای شناخت خدا را دارد، اما برای زندگی ابدی آخرت تلاشی نمیکند». معلوم میشود کسی که برای آخرت تلاش نمیکند و از هنگام صبح تا به شب، تنها نگران منافع دنیوی خویش است یا بهرهای از معرفت خدا ندارد یا معرفت او بسیار ضعیف است.
مرحوم صدوق در کتاب امالی، حدیثی از پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نقل کردهاند که میتواند تفسیری بر این حدیث حضرت امیر علیهالسلام باشد: «مَنْ عَرَفَ اللَّهَ وَعَظَّمَهُ مَنَعَ فَاهُ مِنَ الْكَلَامِ وَبَطْنَهُ مِنَ الطَّعَامِ وَعَنَّى نَفْسَهُ بِالصِّیَامِ وَالْقِیَام؛3 کسی که خدای متعال را شناخته، او را عظیم شمارد، دهان خود را از کلام و شکم خویش را از طعام باز میدارد و نفس خویش را با روزه و سحرخیزی سختی میدهد.» در این روایت به سه نمونه برجسته از چگونگی بیاعتنایی به دنیا و توجه نمودن به آخرت اشاره شده است، بدین معنا که اگر انسانْ خداشناس، و به تبع آن آخرتگرا شد، رفتار او در دنیا اینگونه خواهد بود که اولا دهان خویش را از سخن بیهوده میبندد. آوردن قید «بیهوده» بدین جهت است که برخی اوقات سخن گفتن، واجب است. اگر انسان به کلی زبان از سخن ببندد نمیتواند وظایفی چون امر به معروف، نهی از منکر، تعلیم واجبات به دیگران و ... را انجام دهد. ثانیا: از پرخوری خودداری میکند. قید «پرخوری» بدین خاطر آورده شد که مسلما اصل غذا خوردن ضروری است و حیات انسان بدان وابسته است و آنچه مذموم است خوردن بیش از حد نیاز است. ثالثا: زحمت روزهداری و شبزندهداری را بر خویش هموار میکند. کسی که به دنیا دلبستگی ندارد لزومی نمیبیند تا دیرهنگام به تماشای برخی کانالهای تلویزیونی یا ماهوارهای یا برخی سایتهای اینترنتی بنشیند و در حد اعتیاد به آنها وابسته شود، بلکه تلاش میکند شب زودتر بخوابد تا بتواند در هنگام سحر بیدار شده، به عبادت بپردازد.
در نهجالبلاغه از امیرالمؤمنین علیهالسلام نقل شده است که میفرمایند: «لَا یَنْبَغِی لِمَنْ عَرَفَ عَظَمَةَ اللَّهِ أَنْ یَتَعَظَّمَ فَإِنَّ رِفْعَةَ الَّذِینَ یَعْلَمُونَ مَا عَظَمَتُهُ أَنْ یَتَوَاضَعُوا لَه؛4 برای کسی که عظمت خداوند را شناخته است شایسته نیست که بزرگی نُماید. به درستی بلندمرتبگی کسانی که عظمت او را میدانند آن است که در برابر او فروتنی کنند.» در این روایت هرچند بر شناخت عظمت خدای متعال تأکید شده است، اما شناخت کامل خدا از راه شناخت همه صفات او حاصل میشود. پس بهتر است انسان با تأمل در همه صفات الهی به معرفتی جامع دست یابد. به هر حال کسی که عظمت خدا را بشناسد باید در برابر او متواضع باشد و یقینا شناخت عظمت خدا با بزرگیفروشی نمیسازد. معرفت حقیقی خدا با معرفت نفس تضایف دارد و هر چه انسان بیشتر خدا را به عظمت بشناسد حقارت خود را بیشتر درک خواهد کرد. یکی از همسران رسول گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله نقل میکند که حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله در دعای خویش میفرمود: «اللَّهُمَّ وَ لَا تَكِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَد؛5 خدایا مرا چشم برهم زدنی به خودم وامگذار!» حضرت خود را آن چنان در برابر خدای متعال ضعیف میبیند که اذعان میکند بدون یاری او سقوط خواهد کرد. بنابراین اگر کسی مدعی معرفت خدا باشد، اما با تکبر برای خود مقام و منزلتی قائل باشد خود را رسوا کرده و نشان داده که در دام شیطان گرفتار آمده است.
در روایتی دیگر از امام صادق علیهالسلام نقل شده است: «إِنَّ أَعْلَمَ النَّاسِ بِاللَّهِ أَرْضَاهُمْ بِقَضَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛6 داناترین مردم نسبت به خدای متعال کسی است که بیش از همه از قضا و قدر الهی راضی باشد.» برای بسیاری از انسانها راضی بودن به تقدیرات الهی کاری مشکل است. چراکه بسیاری از پیشامدها برای ایشان عجیب بوده، تحمل آن سخت مینماید. زلزلهها، سیلها، جنگها، گرفتاریها و ... برای آنان این سؤال را به ذهن میآورد که چگونه خداوند چنین بلاهایی را نازل میکند یا چرا خداوند ظالمان را مهلت داده، عقوبت نمیکند؟ عدم رضایت از تقدیرات الهی ناشی از ضعف در شناخت خدا و حکمت اوست. کسی که از عالم هنر خبری ندارد هنگامیکه به یک تابلوی نقاشی زیبا نگاه میکند که خطوطی سیاه رنگ در آن به کار رفته است در دل میگوید: کاش نقاش به جای این خطوط سیاه، رنگهای روشن به کار میبرد! در حالی که استاد نقاش میداند اگر این خطوط سیاه نباشد تابلو اصلا آن زیبایی را ندارد. اهل معرفت، شروری را که در عالم دیده میشود مانند آن رنگهای سیاهی میبینند که در تابلوی نقاشی به کار رفته و برای زیبایی تابلو لازم است (الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ).7 هر قدر که انسان با حکیم بودن خدای متعال بیشتر آشنا شود گلهمندی او کم شده، بر رضایتش افزوده میشود.
از دیگر آثار معرفت و شناخت خدای متعال که در آیات قرآن و روایات بر آن تأکید شده است خوف و خشیت است. باور این حقیقت بسیار مشکل مینُماید که شناخت خدا موجب پدید آمدن خوف و خشیت در دل انسان شود. قرآن کریم میفرماید: «إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ؛8از میان بندگان خدا تنها علما از او خشیت دارند.» در این آیه مشخص نشده است که علم به چه چیزی موجب این خشوع میگردد. این بدان معناست که علمِ حقیقی موجب میشود که انسان ارتباط خویش را با خدای خود درک کند، خواه متعلق این علم فیزیک یا شیمی یا کیهانشناسی یا زیستشناسی یا ... باشد. اگر انسان علمی را کامل فراگیرد ارتباط موضوع آن علم را هم با آفریننده و تدبیرکننده آن درک میکند و سرانجام ارتباطش با خدا هم در حیطه علم قرار خواهد گرفت. در روایتی معروف از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نقل شده است: «رَأْسُ الْحِكْمَةِ مَخَافَةُ اللَّهِ؛9قلّهی حکمت، خوف خداست.» آیا میتوان گفت: تنها با خواندن حکمت به معنای بحثهای عقلی، خوف خدا در دل انسان پدید میآید؟ همچنین از امیرالمؤمنین علی علیهالسلام روایت شده است: «عَجِبْتُ لِمَنْ عَرَفَ اللَّهَ كَیْفَ لَا یَشْتَدُّ خَوْفُه؛10 تعجب میکنم از کسی که علم به خدا دارد چگونه خوفش شدت پیدا نمیکند.» پس هر چه معرفت انسان به خداوند بیشتر میشود باید خوفش هم بیشتر شود. به راستی راز این ارتباط چیست؟
به عنوان مقدمه باید به این نکته توجه داشت که مفهومی که ما از خوف خدا در ذهن داریم مفهومی ناقص از این حقیقت است. معمولا هنگامیکه میشنویم کسی خوف از خدا دارد، گمان میکنیم او انسانی است که تنها به سبب یاد جهنم و عذابهای آن متأثر شده، گریه میکند و از خداوند میخواهد که او را از آتش جهنم نجات دهد. در واقع خوف خدا را تنها به خوف از عذاب او تفسیر میکنیم. اما این تفسیری کامل از خوف و خشیت از خدا نیست. شاهد این ادعا این است که خدای متعال در باره ملائکه که هرگز جهنم نرفته، عذاب نمیشوند میفرماید: «یَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ؛11 آنها از پروردگارشان، كه حاكم بر آنهاست، مىترسند و آنچه را مأموریت دارند انجام مىدهند.» در هیچ منبع معتبری نیامده که ملائکه هم ممکن است به جهنم بروند یا عذاب شوند. البته ملائکه در جهنم حضور دارند، اما عذاب نمیشوند همانگونه که فرشتگانی در بهشت حضور دارند، اما حضورشان برای خدمت به مؤمنین است. اینگونه نیست که فرشتگان در اثر اعمال خود مستحق بهشت یا جهنم شوند. آنها تنها برای عبادت خدا خلق شدهاند و تنها لذت آنها هم، چه در دنیا و چه در آخرت، عبادت خداست. با این وجود از خدا خوف دارند. البته تا آن جایی که بنده مراجعه کردهام درباره ملائکه واژه «خوف» به کار رفته، اما واژه «خشیت» ذکر نشده است، ولی مفهوم خوف و خشیت بسیار به هم نزدیک هستند. به هر حال مسأله خوف و خشیت لازمه معرفت خداست و حتی در ملائکه هم وجود دارد. این مساله هم قابل تأمل است که آیا در ملائکه حب و عشق هم وجود دارد؟ باز تا آنجا که بنده در یاد دارم تعبیر حب هم در مورد ملائکه به کار نرفته است. حافظ میگوید:
جلوهای کرد رخش دید ملک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
به هر حال خوف تنها خوف از عذاب نیست. حقیقت خوف، حالتی انفعالی است که هنگام قرار گرفتن فرد در برابر قدرتی با سیطره کامل پدید میآید؛ قدرتی که کاملا قادر است ضرری بر آن فرد وارد کند. در حقیقت، خوفْ نوعی بریدن و انقطاع است. در این حالت، یک مرتبه فرد احساس میکند که از خود هیچ نداشته، در مقابل کسی یا چیزی واقع شده که بر او سیطره دارد. در واقع احساس خوف لازمه احساس عجز و حقارت است. تاجری که در اثر پدیدهای اقتصادی سرمایهاش را در معرض نابودی میبیند نمونهای از خوف در دل او پدید آمده است. قطعا ملائکه در مقابل عظمت خدا چنین حالتی دارند. زیرا نیاز و ناداری خود را نسبت به خدای متعال با علم حضوری درک میکنند که لازمه این درک نوعی نگرانی است. یکی از شاخههای خوف هم حالت انسان گناهکاری است که نگران عقوبت گناهان خویش است.
همانگونه که خوف منحصر به خوف از عذاب نیست گریه و اشک هم تنها ناشی از خوف از عذاب نیست. گریستن انواع مختلفی دارد. مادری که پس از سالها فرزند خود را میبیند بیاختیار به شدت اشک میریزد. تعبیر عامیانه این است که میگویند: مادر از سر شوق اشک میریزد. اما این تعبیر صحیحی نیست. شوق نسبت به چیزی پدید میآید که انسان آرزوی تحقق آن را در آینده دارد. به نظر میرسد تعبیر صحیحتر این است که این نوع گریه از «وجد» ناشی میشود. وجد حالت هیجان خاصی است که گاهی در اثر شدت شادی پدید میآید. عاشقی که بعد از سالها انتظار به وصال معشوق خویش میرسد بیاختیار میگرید. بنابراین گریه همیشه از ترس عذاب جهنم نیست، بلکه انواعی دارد که نوعی از آن گریه اهل معرفت است که در اثر خوف پدید میآید. از امیرالمؤمنین علیهالسلام نقل شده است: «الْبُكَاءُ مِنْ خِیفَةِ اللَّهِ لِلْبُعْدِ عَنِ اللَّهِ عِبَادَةُ الْعَارِفِین؛12 گریه از ترس خدا به خاطر نگرانی از دوری از خدا عبادت عارفان است.» مادری که به وصال فرزند خویش رسیده، از شدت شادی میگرید، اما اگر نگران شود که ممکن است دوباره به فراق فرزند خویش مبتلا گردد این نگرانی، خود موجب گریستن بیشتر او میشود و این عامل دیگری است. امیرالمؤمنین علیهالسلام به این حقیقت اشاره میفرماید که عارف بالله از ترس ابتلا به دوری از خدا میگرید. این سخن بدین معناست که عارفی که به بسیاری از مراتب وصل رسیده، و به أنس با خدای خویش متنعم شده، در عین حال ممکن است نگرانی از محرومیت او را رها نکند. این بندگان شایسته خدا از آنجا که خود را مالک چیزی نمیبینند احتمال میدهند که در اثر فریب شیطان دچار لغزش شده، از چشم خدا بیافتند. این احتمال، نگرانی و خوفی در دل آنها پدید میآورد. هر قدر شناخت انسان نسبت به خدا بیشتر شود نگرانیهای لطیفتری هم به دنبال خواهد آورد.
رزقناالله وایاکم انشاءالله
1 . غرر الحکم، انتشارات دفتر تبلیغات، ص37.
2 . همان، ص145.
3 . امالی صدوق، ناشر اعلمی، ص303.
4 . نهجالبلاغه، صبحی الصالح، خطبه 147.
5 . بحارالانوار، ج14 ص384.
6 . الکافی، دار الکتب الاسلامیة، ج2 ص60.
7 . سجده(32)، 7.
8 . فاطر(35)، 28.
9 . من لایحضر، جامعه مدرسین، ج4 ص376.
10 . غرر الحکم، انتشارات دفتر تبلیغات، ص82.
11 . نحل(16)، 50.
12 . غرر الحکم، انتشارات دفتر تبلیغات، ص192.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/07/26 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در چند جلسه گذشته عرض شد: بر حسب آن چه از آیات کریمه قرآن و روایات استفاده میشود ملاک کمال و سعادت انسان ایمان، و ملاک شقاوت و سقوط او کفر است و هر قدر بر ایمان انسان افزوده شود در واقع در مسیر کمال پیش رفته و هر قدر از حقیقت ایمان دور شود تنزل کرده است. پس برای رسیدن به کمال حقیقی (قرب الهی) باید ایمان خود را تقویت کنیم. مطلب بعدی این بود که ایمان دو رکن اساسی دارد؛ یکی شناخت و دیگری میل و اراده. اگر تنها شناخت باشد اما اراده تسلیم و التزام به لوازم ایمان نباشد حاصل آن جحود خواهد شد که از هر کفری بدتر است (وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ)1. در باره رکن اول، از بررسی برخی روایات به این نتیجه رسیدیم که گویا شناخت خدای متعال بر دو نوع است؛ یکی علمی است که آثار معرفت به خدای متعال در آن دیده نمیشود مانند علمی که فرعون داشت (قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هَـؤُلاء إِلاَّ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ؛2 حضرت موسى گفت: تو مىدانى این آیات را جز پروردگار آسمانها و زمین نفرستاده است)، و دیگری علمی است که آثار معرفت به خدای متعال را داراست.
اکنون این سوال مطرح میشود که این دو نوع علم چه تفاوتی با همدیگر دارند؟ چه میشود که گاهی انسان با اینکه میداند معجزاتی که به دست حضرت موسی علیهالسلام ظاهر میگردد کارهای خداست، میگوید: مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرِی؛3 من جز خودم خدای دیگری برای شما نمیشناسم!» اما گاهی معرفت خدای متعال به دنبال خود خشیت میآورد؟ به راستی اگر عمری با زحمت و تلاش تحصیل علم کنیم اما تأثیری در ایمان ما نداشته باشد آن زحمات چه فایدهای خواهد داشت؟! گاهی ممکن است اثر معکوس هم داشته باشد! این سوال آن گاه جای خود را بیشتر باز میکند که ما در روایات فراوانی با آثاری برای علم مواجه میشویم که آن آثار را در علوم خویش نمیبینیم. برخی از این آثار را در جلسه قبل مورد اشاره قرار دادیم.
در این جلسه به دستهای دیگر از روایات اشاره خواهیم کرد که بر این معنا دلالت دارند که باید خدای متعال را با خودش شناخت و نمیتوان او را با چیزی دیگر شناخت. روایاتی فراوان در کتبی چون اصول کافی و بحارالانوار دال بر این معنا نقل شده است. به عنوان مثال، در ابتدای دعای ابوحمزه ثمالی میخوانیم: «بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِی عَلَیْكَ وَ دَعَوْتَنِی إِلَیْكَ؛4 من تو را با تو شناختم و تو مرا بر خودت راهنمایی کردی و مرا به سوی خودت خواندی.» تعبیر «أَنْتَ دَلَلْتَنِی عَلَیْكَ وَ دَعَوْتَنِی إِلَیْكَ» آسانتر قابل فهم است و میتوان گفت: به این حقیقت اشاره دارد که خداوند به وسیله پیامبران ما را به سوی خویش راهنمایی و دعوت نموده است. اما معنای «بک عرفتک؛ من تو را با خودت شناختم» چیست؟ ممکن است بگوییم: این حقیقت معرفتی خاص برای امام زینالعابدین علیهالسلام است و ما توان درک آن را نداریم.
اما دستهای دیگر از روایات به این حقیقت اشاره دارد که اصلا خدای متعال جز با خودش شناخته نمیشود، که به چند نمونه از این روایات اشاره میکنیم: از حضرت صادق علیهالسلام نقل شده است: «...فَكَیْفَ یُوَحِّدُهُ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ عَرَفَهُ بِغَیْرِهِ وَ إِنَّمَا عَرَفَ اللَّهَ مَنْ عَرَفَهُ بِاللَّهِ فَمَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ بِهِ فَلَیْسَ یَعْرِفُهُ؛5 چگونه خدا را یگانه میداند کسی که گمان میکند به وسیله غیر او، او را شناخته است، در حالی که تنها کسی خداوند را شناخته است که با خدا، خدا را شناخته باشد. پس کسی که او را با خودش نشناخته باشد او را نشناخته است.» در ادامه همین حدیث آمده است: «لَایُدْرِكُ مَخْلُوقٌ شَیْئاً إِلَّا بِاللَّه؛ هیچ مخلوقی چیزی را جز به وسیله خدای متعال درک نمیکند.» در روایتی دیگر آمده است که منصور بن حازم میگوید: به امام صادق علیهالسلام عرض کردم: «إِنِّی نَاظَرْتُ قَوْماً فَقُلْتُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ أَجَلُّ وَ أَعَزُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ یُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ الْعِبَادُ یُعْرَفُونَ بِاللَّهِ؛ فَقَالَ رَحِمَكَ اللَّهُ؛6 من با گروهی بحث کردم و به ایشان گفتم: خدای متعال بسیار بالاتر و گرامیتر از آن است که به وسیله خلق شناخته شود، بلکه مردم به وسیله خدا شناخته میشوند. حضرت در تایید این سخن فرمودند: خدا تو را رحمت کند!»
اما به راستی چگونه خدا به وسیله خودش شناخته میشود و چگونه ما به وسیله خداوند شناخته میشویم؟ با تمثیلی ساده میتوان به این سوال پاسخ داد. گاه تمثیلها مؤثر واقع شده، بسیار به دل انسان نشسته، او را قانع میکند. از این رو در قرآن از تمثیلهای فراوانی استفاده شده است. تمثیلی که میتوان در پاسخ به این سؤال از آن بهره برد این است که آنچه را که ما در رؤیتهای حسی میبینیم به وسیله نور میبینیم و اگر نور نباشد نمیتوانیم چیزی را ببینیم و این مطلبی روشن است. اما اگر سؤال شود: اکنون که دیدن همه چیز به نور وابسته است، خود نور را با کمک چه چیز میبینیم، پاسخ این است که نور را با خودش میبینیم؛ بدین معنا که دیدن نور نیازمند واسطه نیست. برای دیدن آفتاب نیاز نیست نوری دیگر بتابد تا در پرتوی آن، آفتاب را ببینیم. میگویند: عین این حقیقت در باب معرفت هم وجود دارد. بدین صورت که ما همه چیز را با واسطهای درک میکنیم مثلا هنگامیکه برهان اقامه میگردد به کمک حد وسط نتیجه را درک میکنیم، اما سرانجام باید به چیزی رسید که خود به خود معلوم باشد و گرنه تسلسل لازم میآید و تسلسل محال است.
تمثیل پیشگفته تمثیلی خوب و دلنشین است، اما بالاخره با این تمثیل روشن نمیشود که چگونه خدا با خدا شناخته میشود. این پاسخ که سرانجام باید به چیزی رسید که خود به خود معلوم باشد و گرنه تسلسل لازم میآید، پاسخی ذهنی، منطقی و عقلانی است، اما قلب هنوز این حقیقت را درک نمیکند که چگونه خدا با خدا شناخته میشود. باید این مساله هم روشن شود که تفاوت درک ذهنی با درک قلبی چیست؟ مضامین برخی از روایات به گونهای است که تنها با تمثیل پیش گفته روشن نمیشود. در روایت منصور بن حازم آمده بود که «خدای متعال بسیار بالاتر و گرامیتر از آن است که به وسیله خلق شناخته شود، بلکه مردم به وسیله خدا شناخته میشوند.» در اینجا این سؤال مطرح میشود که مگر ما برای وجود خدا از انواع استدلالِ إنّی و لمّی استفاده نمیکنیم؟ معمولا براهینی که برای اثبات خدا اقامه میشود براهینی است که از راه معلول به علت میرسیم. به عبارت دیگر خدا را با آیات و نشانههایش میشناسیم. برخی بزرگان تلاش کردهاند که برهانی لمّی بر وجود خدا اقامه کنند تا برای اثبات وجود خدا نیاز به شناخت هیچ مخلوقی نباشد، و نام آن را برهان صدیقین گذاشتهاند. در اینجا چند مساله مطرح است که با استعانت از خدای متعال و توسل به ذیل عنایت ولی عصر ارواحنا فداه سعی میکنیم در حد توان برای آنها توضیحی ارائه دهیم.
برخی محدثان بزرگ و عالی مقام که ما آرزو می کنیم خاک پای آنها باشیم مثل مرحوم کلینی و مرحوم صدوق رضواناللهعلیهما که ما آن چه از معارف -به خصوص معارف اهل بیت علیهمالسلام- داریم با زحمات طاقتفرسای ایشان به دست ما رسیده است، با این که معمولا به شرح احادیث نپرداخته، بیشتر به جمعآوری احادیث اهتمام داشتهاند، هنگامی که به این احادیث رسیدهاند، اندکی درنگ کرده، در صدد توضیح آنها برآمدهاند. مضمون توضیح مرحوم کلینی رضواناللهعلیه این است که میفرمایند: اشیایی که ما در عالم میشناسیم به دو دسته کلی تقسیم میشوند؛ یکی اشیایی که از قبیل اجساماند و دیگری اشیایی که از قبیل ارواح و غیر جسمانی هستند. همه اینها مخلوق خدایند، اما وجود خدا به گونهای دیگر است و نه از قبیل اجسام است نه از قبیل ارواح. پس ما نه خدا را به وسیله اجسام شناختهایم به این معنا که بگوییم مانند فلان جسم است و نه به وسیله ارواح به او معرفت یافتهایم به این معنا که بگوییم مانند فلان موجود روحانی است، بلکه گفتیم خدای متعال وجودی فوق همه اینهاست. و اینکه خدا را با خودش شناختیم به این معناست.
مرحوم صدوق رضواناللهعلیه بیانی دیگر داشته، میفرمایند: ما خدای متعال را یا با عقل خویش میشناسیم، یا از طریق سخنان انبیا و ائمه علیهمالسلام، یا از طریق معرفت به نفس (من عرف نفسه فقد عرف ربه). اما عقل نعمتی است که خدای متعال به ما عنایت فرموده و هم اوست که انبیا و ائمه علیهمالسلام را به سوی ما فرستاده، و همچنین اوست که نفس را خلق نموده و از این راهها خود را به ما شناسانده است. معنای این سخن که باید خدا را با خودش شناخت این است که در رأس همه اسبابِ معرفت، خود خدای متعال قرار دارد و همه چیز به دست اوست. گرچه برای شناخت خدای متعال واسطههایی وجود دارد، اما همه این وسایط را او آفریده و در اختیار ما گذاشته است. پس او خودش را به ما شناسانده است.
شاید برخی از روایات با اینگونه تفسیرها سازگار باشد، اما همه تعبیراتی که در روایات آمده است با اینگونه بیانات سازگار نیست. به عنوان نمونه در دعای عرفه آمده است: «كَیْفَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْكَ بِمَا هُوَ فِی وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَیْكَ أَیَكُونُ لِغَیْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَكَ حَتَّى یَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ؛7 چگونه بر وجود تو به چیزی استدلال شود که خود محتاج به توست؟! مگر چیزی هست که بیش از تو ظهور داشته باشد تا اینکه او تو را آشکار کند؟!» در اتاقی که با نور چراغ روشن شده است نور چراغ ظهوری بیشتر از اجسام دیگر دارد و به وسیله ظهور آن، اشیای دیگر دیده میشوند. اگر ما بخواهیم خدا را به وسیله چیزی دیگر بشناسیم باید ظهوری بیش از ظهور خدا داشته باشد تا ظهور آن، وسیلهای برای ظاهر کردن خدا شود. اما مگر چنین چیزی ممکن است؟! آیا عقل یا سایر مخلوقات ظهوری بیش از ظهور خدا دارند؟! با این وجود میبینیم که در دستهای دیگر از روایات و حتی برخی آیات قرآن آمده است که خداوند از راه مخلوقاتش خود را به بندگانش شناسانده است: (إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَكَّرُونَ)8. ما نیز وجداناً میبینیم که خدا را با همین اسباب و آیات الهی شناختهایم. اکنون چگونه باید بین این دو دسته روایات و آیات جمع کرد؟
به نظر میرسد باید بپذیریم که شناخت خدا بر دو گونه است؛ یکی شناختی که با اسباب و برهان، چه برهان إنّی و چه برهان لمّی و حتی برهان صدیقین، حاصل میگردد که از راه مفاهیم حاصل شده، و به تعبیر برخی روایات، معرفتی غایبانه است، و نوع دیگر معرفت، معرفتی است که با مشاهده دل حاصل میشود و این معرفتی است که از طریق آن میتوان خدا را با خودش شناخت. این نوع معرفت از سنخ مفهوم نیست و حقیقتی است که در رفتار و حالات انسان اثرگذار است.
در جلسه گذشته به آثاری اشاره کردیم که در روایات برای معرفت خدا آمده است. آن آثار برای این نوع از معرفت است و بزرگان نام آن را معرفت قلبی نهادهاند. از امیرالمؤمنین علیهالسلام سؤال شد: آیا خدای خویش را دیدهای؟ حضرت فرمودند: من اینگونه نیستم که خدایی را بپرستم که ندیدهام. سؤال کننده به خیال اینکه خدا جسمانی است گفت: چگونه او را دیدی؟ او را برای ما توصیف کن! حضرت فرمود: «ویلك لم تره العیون بمشاهدة الأبصار و لكن رأته القلوب بحقائق الإیمان؛9 وای بر تو! دیدهها نمیتوانند با مشاهده ظاهری او را ببینند، بلکه قلبها با حقایق ایمان او را میبینند.» اما حقیقت ایمان چیست که به وسیله آن میتوان خدا را دید؟ این دیدن چگونه دیدنی است؟ این دیدن چگونه به قلب نسبت داده میشود؟ حتی اگر این حقایق برای ما ابهام داشته باشد باز هم وظیفه داریم که اذعان کنیم هر آن چه پیشوایان معصوم ما علیهمالسلام فرمودهاند کاملا صحیح بوده، هیچ خطا و اشتباهی در آن راه ندارد و مشکل از ناحیه ماست. اما آن بزرگواران دوست داشتند که ما در مسیری که آنها به ما نشان دادهاند قدم گذاشته، رایحهای از این حقایق به مشام ما هم رسیده، مرتبهای از آن را درک کنیم.
هنگامیکه گفته میشود: معرفت دو گونه است نباید تعجب کرد. چراکه معانی فراوانی وجود دارند که ما در ابتدا گمان میکنیم تنها دارای یک مصداق هستند، اما وقتی دقت میکنیم درمییابیم که مصادیق فراوان و متفاوتی دارند. به عنوان نمونه ما واژه «بزرگ» را ابتدا برای اجسام به کار میبریم، اما وقتی میگوییم: خداوند بزرگ و عظیم است بدین معنا نیست که خداوند طول، عرض و عمق بسیار زیادی دارد. بنابراین درمییابیم بزرگ دو معنا دارد؛ یکی به معنا بزرگی حسی و دیگری به معنای بزرگی معنوی. واژه «بالا» نیز همینگونه است. وقتی میگوییم: «اللهُ العَلِی الْعَظِیْمُ؛ خدای بالا و بزرگ» بالا در اینجا به معنای مقام بالاست. بنابراین بالا دو معنا دارد؛ یکی بالای حسی و دیگری بالای معنوی. این حقیقت بدین معناست که سلسلهای از مفاهیم وجود دارند که ابتدا از محسوسات و مخلوقات گرفته شدهاند و بعد از حذف نقایص و توسعه در معنای آنها، معنای کاملتر و عامتری یافته، به خدای متعال نسبت داده شدهاند.
واژه «علم» نیز همینگونه است. این واژه در ابتدا برای آگاهیها و دانستههای خود انسانها به کار رفته و مقصود از آگاهی و دانستهها هم مفاهیمی بوده که در ذهن ماست. اما این مفهوم را با این معنا نمیتوان به خداوند نسبت داد. با این حال برخی از فیلسوفان بزرگ و نابغه همچون ابن سینا معتقدند که علم خدا هم از طریق مفاهیم و صور وجود دارد، اما مفاهیم و صوری که لازمه ذات خدا و ازلی هستند و به یک معنا مخلوق و ممکن الوجودند، اما قائم به ذات خدا هستند.
آن که علم خدا را به واسطه صور و مفاهیم میداند برای علم معنایی جز این تصور نمیکند. اما اگر ما بتوانیم نوعی دیگر از علم را، که در قالب اصطلاحات فلسفی امروز به آن علم حضوری گفته میشود، درک کنیم که از قبیل علم ذهنی نیست، همان معرفتی خواهد بود که آثار عظیمی داشته، ایمان ما را هم بالا میبرد. چنین علمی است که معرفت قلبی نامیده میشود و انسان را به سوی مراحل عالی کمال و قرب الهی سوق میدهد؛ مقامی که حتی فرشتگان هم از رسیدن به آن ناتواناند. شما الحمدالله جوانهای بااستعدادی هستید و میتوانید برای رسیدن به همه این مراحل تلاش کنید. سعی بنده این است که اندکی صورت مسأله را به صورت جدی مطرح کنم تا انگیزهای برای تحقیق و تلاش بیشتر شما شود. امیدواریم خدای متعال به برکت اهل بیت صلواتاللهعلیهمأجمعین شمهای از این علوم را به ما هم مرحمت فرماید!
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1 . نمل(27)، 14.
2 . اسراء(17)، 102.
3 . قصص(28)، 38.
4 . بحارالانوار، ج95 ص82.
5 . همان، ج4 ص160.
6 . همان، ج3 ص270.
7 . همان، ج95 ص226.
8 . رعد(13)، 3.
9 . ارشاد القلوب، انتشارات شریف رضی، ج2 ص374.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/08/03 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
بحث ما در جلسات گذشته به اینجا رسید که از آیات و روایات شریفی که در باب معرفت خدای متعال وارد شده است میتوان استنباط کرد که انسان میتواند دو نوع معرفت نسبت به خدای متعال تحصیل کند؛ یکی معرفت از راه مفاهیم ذهنی است که معمولا از راه استدلال تحصیل میشود، بدین صورت که به وسیله آیات و آثار الهی در عالم هستی، بر وجود آفریننده و اداره کننده دانا و حکیم آن استدلال میشود. این شناخت نوعی معرفت است که به خودی خود مستلزم ایمان و آثاری همچون خشوع و خشیت نیست. نوع دیگر معرفت، معرفتی است که آثار عملی، حالی و رفتاری فراوانی بر آن مترتب میشود و شاید از بعضی از روایات بتوان استفاده کرد که مرتبه کامل این معرفت، بالاترین مقامی است که انسان میتواند به آن نائل شود. این دو نوع معرفت بر حسب اصطلاحات اهل معقول بر علم حصولی و حضوری تطبیق میشود. حضرت سیدالشهدا علیهالسلام بلندترین مضامین معرفتی را در دعای عرفه بیان کردهاند که چند جمله آن را به عنوان تبرک خوانده، قدری توضیح میدهم.
در این دعا آمده است: «إلهی ... مِنْکَ أَطلُبُ الوَصولَ إِلَیْکَ؛1 خدایا! از تو، رسیدن به خودت را میخواهم.» شاید این فراز از دعا به این حقیقت اشاره داشته باشد که جز با اراده خدای تعالی هیچ کس به مقام قرب واصل نمیشود. در ادامه دعا آمده است: «وَبِکَ أَسْتَدِلُّ عَلَیْکَ فَاهْدِنِی بِنُورِكَ إِلَیْک؛ و من به وسیله تو بر وجود تو راهنمایی میطلبم. پس مرا به وسیله نور خودت به سوی خودت هدایت فرما!» شاید از این فراز دعا بتوان استفاده کرد که اگر در برخی روایات آمده است: خداوند خود دلیل خودش است، مقصود معرفتی عالی و نوری خاص است که خدای متعال به اولیائش عنایت میفرماید که شناختی فراتر از معرفتهای حصولی عمومی است. باز در ذیل دعای عرفه در چند سطر بعد از این آمده است: «أَنْتَ الَّذِی أَشْرَقْتَ الأَنْوَارَ فِی قُلُوبِ أَوْلِیَائِكَ حَتَّى عَرَفُوكَ وَ وَحَّدُوكَ وَ أَنْتَ الَّذِی أَزَلْتَ الْأَغْیَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِكَ حَتَّى لَمْ یُحِبُّوا سِوَاكَ وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَى غَیْرِك؛ خدایا! تو کسی هستی که نورها را به دل دوستانت تاباندی تا تو را شناختند و یگانه دانستند (و اگر این نور نبود اولیائت تو را نمیشناختند و این شناختی است که به اولیائت اختصاص دارد) و بیگانگان را از دلهای دوستانت زدودی تا به غیر تو دل ندهند و به غیر تو امید نبندند.» نوری که خدا بر دل اولیای خویش میتاباند قطعا آن دلیلهای سادهای نیست که ما در کتابهای خود میخوانیم. این هر دو، علم و آگاهی هستند، اما بسیار با هم تفاوت دارند.
برای روشن شدن فرق این دو علم میگوییم: هنگامیکه با چشم خود شیءای را میبینیم نوری به آن شیء تابیده، به چشم ما بازتاب میشود و در چشم ما تأثری حاصل میگردد که اثر آن به وسیله اعصاب به مغز منتقل میشود. آنچه مغز دریافت مینماید همان پیام عصبی است، وگرنه ما مستقیما شیء خارجی را درک نمیکنیم. از عجایب خلقت این است ما گمان میکنیم اشیای خارجی را میبینیم، اما تجربیات علمی اثبات میکند که ما تنها تأثر عصبی را در چشم خود درک کرده، به کمک حواس دیگر و با استفاده از تجربیاتی که از دوران کودکی تا کنون به تدریج آموختهایم، درک میکنیم که در خارج چیزی هست. بنابراین در حقیقت آنچه ما درک کردهایم تصویری از شیء است که با استفاده از تجربیات دیگر فاصله آن از خودمان و سایر خصوصیات آن را درک میکنیم. بر این اساس گفته میشود: نوزاد از ابتدای نوزادی خویش اصلا چیزی را در بیرون از خود ندیده، همه چیز را تنها در درون خودش میبیند. به تدریج بعد از چهل روز با این حقیقت آشنا میشود که چیزی بیرون از خودش هست که آنها را میبیند.
نکتهای که گفته شد در باره درک اشیای حسی است، اما درک مفاهیمی چون مفهوم انسان، مفهوم سفیدی و ... حاصل دستکاریهایی است که عقل بر روی ادراکات حسی انجام میدهد که نام این تلاش عقل را تجرید، تعمیم و ... میگذارند. به عنوان نمونه، برای درک مفهوم کلی سفیدی، ابتدا ما رنگ سفید خاصی را آن هم با واسطه درک میکنیم. بعد از آن با تلاشی ذهنی مفهوم کلی سفیدی را از آن میسازیم. بنابراین تمام مفاهیم کلی ساخته ذهن ماست. نباید روایت امام باقر علیهالسلام را فراموش کرد که میفرمایند: «کُلَّمَا مَیَّزْتُمُوهُ بِأَوْهَامِکُمْ فِی أَدَقِّ الْمَعَانِی فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُکُمْ مَرْدُودٌ إِلَیْکُمْ؛2 هر معنایی را که ذهن شما با دقت و لطافت فراوان تصور کند (که هیچ شائبه نقص و اشتباه هم نداشته، تنها مفهومی باشد که بر خدا صدق کند) نهایتا این مفهوم مخلوق و مصنوعی مانند شما (و ساخته ذهن شما) میباشد.» بنابراین در اینگونه علوم ما با خود حقایق ارتباط نداشته، همواره با واسطهای سروکار داریم. این دسته از علوم را «علوم حصولی» میگویند. علم حصولی علمی است که بین عالم و معلوم، مفهوم و صورتی حایل است و عالم بدون واسطه به معلومِ عینیِ خارجی راهی ندارد.
اما دستهای دیگر از شناختها وجود دارند که عالِم با خود واقعیت معلوم ارتباط داشته، آن را درک میکند. مصداق روشن این شناخت، علم انسان به خودش است که از آن به «من» تعبیر میکند. در ابتدا انسان گمان میکند هنگامیکه میگوید: «من» مصداق آن بدن اوست، اما این تصوری عامیانه است. ابنسینا در اثبات نفس و روح انسان، برهانی به نام برهان «هوای طلق»3 اقامه کرده است. میگوید: اگر فرض کنیم در هوایی قرار گیریم که دمای محیط با دمای بدن ما یکسان باشد و نه نوری در محیط باشد، نه بویی، نه فشاری، نه صدایی و نه مزه خاصی در دهان خویش احساس کنیم، به گونهای که هیچ یک از حواس ما تحریک نشود در آن حال هیچ درکی از بدن خود نخواهیم داشت، اما خودمان را فراموش نمیکنیم و در همان حال درک میکنیم که «من هستم». پس حقیقت «من» غیر از این بدن است. در حقیقت بدن و اعضای آن، ابزارهایی برای روح هستند. آنچه در آن شرایط درک میکنم با واسطه چشم، گوش، مفاهیم، صور و ... نیست، بلکه بدون واسطه خود را مییابم. اما بر خلاف آنچه مشائیان میگفتند، علمِ بیواسطه تنها علم به خود نیست. برخی از واقعیاتی که به سادگی میتوان فهمید که علم ما به آن از نوع علم حضوری است، اراده ما و حالات نفسانی ما مانند ترس، غم، شادی و ... هستند. هنگامیکه انسان میترسد واقعیت ترس برای او حضور دارد. اصلا وجود ترس با درک ترس یک چیز است. هنگامیکه انسان میترسد اینگونه نیست که در یک مرحله بترسد و در مرحله دیگر درک کند که میترسد، بلکه همان درک و فهمش، ترس اوست. از این رو اهل معقول حالات نفسانی، قوای نفسانی و افعال نفسانی -که بدون واسطه از ما صادر میشوند- را نیز به عنوان مصادیقی از علم حضوری میدانند و این نظریه از زمان اشراقیان به بعد تا زمان ملاصدرا بسیار نضج گرفت.
با مشخص شدن علم حضوری و ملاک آن (نبود واسطه بین علم و معلوم) بابی برای حکمای الهی باز شد و این نکته را طرح کردند که چون خدای متعال همه جا حضور دارد و از چیزی غائب نیست، پس اگر چیزی قابلیت و توانایی درک داشته باشد خود خدا را مییابد. حکما بدین صورت سه نوع علم حضوری را اثبات کردند؛ یکی علم به نفس (روح)، دوم علمِ علت به معلول مانند افعالی که بدون واسطه از نفس صادر میشوند، و سوم علم معلولی که توانایی درک داشته باشد به علت هستیبخش و ایجادکننده آن.
با این بیان، به سرعت این سؤال به ذهن میرسد که چگونه ممکن است همه انسانها علم حضوری به خدای متعال داشته باشند، در حالیکه بسیاری از انسانها ادعای بی خبری از چنین درکی را دارند و حتی برخی وجود خدا را انکار میکنند؟ از این رو باید به این نکته اشاره کرد که علم حضوری مراتبی دارد و هر مرتبه از آن وابسته به قدرت درکِ درککننده آن است. هر اندازه روح انسان کاملتر گردد درکش هم قویتر خواهد بود و سرانجام به جایی میرسد که توان درک برخی از انوار و جلوههای الهی را بیواسطه مییابد. اما اینکه برخی از خدای متعال غافل میشوند یا – العیاذبالله – وجود خدای متعال را انکار میکنند نظیر این واقعیت است که برخی روح را انکار میکنند. روح، همان واقعیتی است که درک میکند. چگونه ممکن است کسانی وجود آن را انکار کرده، با خود روح بگویند: روح وجود ندارد؟! مثلا برخی روانشناسان معتقدند: روح و روان چیزی جز فعل و انفعالات دستگاه عصبی و مغز نیست. معنای این سخن چیزی جز انکار روح نیست. علت این ابهام یا این انکار این است که روح ایشان در مرتبهای از ضعف قرار دارد که حتی حقیقت خود را هم نمیتواند بیابد، و آنچه درباره خود درک میکند در هالهای از ابهام بوده، آن را بر بدن تطبیق میکند. نظیر اینکه انسان در هوایی ابری و مهآلود به خورشید نگاه کند. اگر ناظر، درک ضعیفی داشته باشد میگوید: من به آسمان نگاه کردم، اما خورشیدی در آسمان نبود. در حالیکه نور ضعیفی که در لابهلای ابرها دیده میشود همان خورشید است و اگر آن نور نبود دیدن هم امکان نداشت! درک انسان نسبت به نفس، در مراحل اولیه آن قدر مبهم است که آن را با چیزهایی دیگر اشتباه میگیرد.
با طرح این مسأله، بابی برای حل مسألهای مهم و پیچیده گشوده میشود که در آموزههای دینی مطرح شده است. در آیات و روایات آمده است که عالَمی وجود داشته است که خداوند در آن عالم به ما فرموده است: «آیا من خدای شما نیستم؟» و ما در پاسخ گفتهایم: آری، شهادت میدهیم.» قرآن صراحتا میفرماید: «وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ؛4 وبه خاطر آور زمانى را كه پروردگارت از صلب فرزندان آدم، ذریه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خودشان گرفت و فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آرى، گواهى مىدهیم! چنین كرد تا مبادا روز رستاخیز بگویید: ما از این، غافل بودیم.» نکته جالب این است که در ذیل آیه میفرماید: گرفتن این پیمان بدین خاطر بوده است که حجت بر انسانها تمام شده، کسی در روز قیامت نتواند بگوید: ما خدا را نمیشناختیم؛ با این حال ما هر چه فکر میکنیم چنین عالَم و چنین پیمانی را به یاد نمیآوریم. البته در روایات آمده است که «فَثَبَتَتِ الْمَعْرِفَةُ وَ نَسُوا الْمَوْقِف؛5 اصل معرفت باقی ماند و آن جایگاه را فراموش کردند.»
این مسأله خود معمایی است. اما تفسیر آن به این نکته برمیگردد که آگاهی بیواسطهای که از آن موضوع برای ما حاصل شده، علمی بسیار ضعیف است که اشتغالات به امور دیگر مانع از درک صحیح آن میگردد. اما گاهی حالاتی برای انسان پدید میآید که از همه امور منقطع میگردد، و آنگاه آن پیمان به یادش میآید. قران میفرماید: «إِذَا رَكِبُوا فِی الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِكُونَ؛6 هنگامى كه سوار بر كشتى شوند، خدا را با اخلاص مىخوانند و غیر او را فراموش مىكنند، اما هنگامى كه خدا آنان را به خشكى رساند و نجات داد، باز مشرك مىشوند!» این همان شناخت مبهمی است که در هنگام کنار رفتن پردهها یک مرتبه ظهور میکند.
به اصطلاح روانشناسان، شناخت سه مرتبه دارد؛ آگاهانه، نیمه آگاهانه و ناآگاهانه. گرچه انسان به شناخت ناآگاهانه توجه ندارد، اما آن هم شناخت است. مثال ساده برای چنین شناختی علومی است که انسان فرامیگیرد، اما فراموش میکند و اتفاقا با پیش آمدن حادثهای آنها را به یاد میآورد. این بدین معناست که صورتی در ذهن انسان پیدا میشود و انسان درک میکند که این همان شناختی است که پیشتر آن را میدانسته است. لازمه این تطبیق این است که شناخت قبلی باید موجود باشد تا شناختِ یادآوری شده را بر آن تطبیق کند. از این رو روشن میگردد که در عمق روان انسان شناختهایی هست که بدانها توجه ندارد. این معرفتی ناآگاهانه است که با عواملی میتواند به حد آگاهی برسد.
با این مقدمات، مسأله عهد و میثاق خداوند از انسان اینگونه تفسیر میشود که معرفتِ ارائه شده به انسان معرفتی حضوری بوده است. چون در ذیل آیه روایاتی نقل شده است که میفرماید: «أَرَاهُمْ نَفْسَه؛7 خداوند خود را به آنان نشان داد.» اما در عین حال معرفتی ناآگاهانه است. نظیر اینکه ما علم به روح خویش داریم و اصلا روح ما عین علم است، با این وجود ما گمان میکنیم که تنها همین بدن هستیم. چراکه درک ما نسبت به روح درکی ضعیف و ناآگاهانه است و باید با بهرهگیری از عواملی آن را به حد آگاهی رساند. درک ما نسبت به خدای متعال که حجت را برای ما تمام میکند درکی است که وجود دارد، اما از آن غافل هستیم و همچون امری فراموش شده است. با این حال ممکن است این شناخت تحت تأثیر عواملی همچون در معرض غرق شدن در دریا قرارگرفتن، و مشرف به مرگ شدن برای انسان یادآوری شود. معرفتی که در چنین شرایطی ظهور پیدا میکند مرتبهای از علم حضوری به خدای متعال است و یقینا – به خصوص به استناد آیات و روایاتی که اشاره شد – میتوان گفت: خدا میخواهد از وجود چنین علمی به ما خبر دهد به خصوص با توجه به ذیل آیه 172سوره اعراف که میفرماید: أَن تَقُولُواْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ. «أن تقولوا» مفعول لاجلهای است که مصدر و مضاف آن حذف شده، و بدین معناست: «مخافةَ أن تقولوا؛ این کار را کردیم که مبادا شما روز قیامت بگویید: ما از این، غافل بودیم.»
حاصل اینکه ما میتوانیم اصل وجود دو نوع معرفت را اثبات کنیم؛ یکی معرفتی است که با مفهوم در ذهن حاصل میشود و دیگری شناختی است که با نورِ خود واقعیت برای قلب حاصل میگردد. واژه «ذهن» برای اشاره به قوهای به کار میرود که مفاهیم را درک میکند، اما واژه «قلب» اشاره به حقیقتی دارد که خود، نور واقعیت را میبیند. بنابراین یکی از راههای شناخت خدای متعال استدلالهای عقلی است که در جای خود ارزشمند بوده، چارهای هم از آن نیست، به خصوص هنگامیکه شبهاتی القا میگردد. برای پاسخگویی به شبهات باید از استدلالهای عقلی استفاده کنیم و نمیتوانیم در پاسخ شبهه بگوییم: بروید علم حضوری خود را تقویت کنید تا واقعیت را بیابید! اما باید به یاد داشته باشیم که آن چه باعث رشد و ترقی ما شده، ما را به مقام قرب خدای متعال میرساند معرفت دیگری است که راه تحصیل آن هم متفاوت است. این معرفت، نوری است که باید خدای متعال به قلب انسان بتاباند. امیدواریم خدای متعال به ما توفیقی عنایت فرماید که لیاقت پیدا کنیم از پرتو برکاتی که بر اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین نازل میشود اندکی هم به ما برسد.
والسلامعلیکم ورحمةالله وبرکاته
1 . اقبال الأعمال، دارالکتب الاسلامیة، ص349.
2 . بحارالانوار، ج66 ص293.
3 . شرح اشارات و تنبیهات خواجه نصیر الدین طوسی، ج2 ص292.
4 . اعراف(7)، 172.
5 . المحاسن، دارالکتب الاسلامیة، ج1 ص241.
6 . عنکبوت(29)، 65.
7 . کافی، دارالکتب الاسلامیة، ج1 ص113.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/08/10 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
قبل از هر چیز فرارسیدن عیدالله الاکبر عید سعید غدیر را به پیشگاه مقدس ولیعصر ارواحنافداه و نائب شایسته حضرتش، مقام معظم رهبری و همه دوستداران اهلبیت علیهمالسلام تبریک و تهنیت عرض میکنم. در جلسات اخیر گفتیم: شناخت خدای متعال دست کم بر دو نوع است؛ یکی شناختی است که با توجه به آیات الهی در عالم و براهینی عقلی به دست میآید و برای هر کسی هم میسر است. حقیقت این معرفت، سلسلهای از مفاهیم ذهنی است که در جای خود ارزشمند است. اما از آیات و روایات استفاده میشود که مرتبهای دیگر از معرفت هست که با شناخت نوع اول تفاوت دارد. از مهمترین تفاوتهای آن با معرفتهای ذهنی این است که این معرفت برای هر کسی به سادگی حاصل نمیگردد. این نوع معرفت مخصوص اولیای خداست و هدیهای است که خدای متعال به دوستان خود عطا میکند. به دنبال این فرق، تفاوتی دیگر مطرح میشود و آن اینکه میتوان گفت: پیدایش این نوع معرفت کار خداست و اساسا خداوند باید آن را اعطا فرماید، اما معارف ذهنی و کسبی، راهی عادی دارد که هر کسی میتواند آن راه را طی کند و به نتیجه برسد. شاید یکی از روشنترین شواهد این نکته تعبیری است که در ذیل دعای عرفه آمده است: «الهی انت الذی اشرقت الانوار فی قلوب اولیائک حتی عرفوک ووحدوک؛ خدایا! تویی که نورها در دل دوستانت تاباندی تا تو را شناختند و به یگانگی تو ایمان آوردند.»
ممکن است تصور شود که ما هیچ نقشی در دریافت این نور و این معرفت نداریم و این نور باید بدون واسطه از خداوند افاضه شود و نیازمند مقدمه و سبب نیست.
برای دفع این توهم، عرض میکنیم: خدای متعال هر پدیدهای را که در عالم تحقق پیدا کند اعم باد، باران، رویش گیاهان و ... به خود نسبت داده، آن را فعل خودش معرفی میکند. بر اساس این معنا همه چیز نهایتا به فعل و اراده الهی منتهی میشود. همچنین معرفت، چه به معنای نوری حضوری و شهودی و چه به معنای معرفتی ذهنی، را باید خداوند عطا کند، اما وسایط و اسباب این معارف متفاوتاند. فرقی که این دو نوع معرفت با یکدیگر دارند یکی این است که وسایط و مقدمات معارف ذهنی مقدماتی بسیار پیچیده و طولانی است، اما معرفت شهودی و حضوری متوقف بر آن اسباب طبیعی و عادی نیست. بدین معنا که سبب دارد، اما سبب آن از سنخی دیگر است.
برای تقریب به ذهن میتوان به آیاتی از قرآن کریم اشاره کرد که به داستان جنگ بدر میپردازد. تمام جمعیت لشکر مسلمانان در جنگ بدر 313 نفر بود و ابزار جنگی بسیار محدودی هم در اختیار داشتند، اما مشرکان هم از نظر تعداد چندین برابر مسلمانان بودند و هم از جهت تجهیزات جنگی بسیار مجهز به میدان آمده بودند. با این حال سرانجام خدای متعال مسلمانان را بر آنان پیروز کرد. در آن جنگ رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مشتی ریگ به سوی لشکر کفار پاشیدند که چشمان همه آنها آزرده شد. سپس لشکر مسلمانان را امر به حمله نمودند. قرآن خطاب به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در اینباره میفرماید: «وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَـكِنَّ اللّهَ رَمَى؛1 و این تو نبودى كه خاك و سنگ به صورت آنها انداختى، بلكه خدا انداخت.» در حقیقت چه مؤمن و چه کافر هر فعلی انجام دهند نهایتا سرسلسله افعال آنها خداست و میتوان افعال آنها را به خداوند نسبت داد. اما در این آیه خداوند میفرماید: آن هنگام که تو به سوی کفار ریگ پاشیدی تو نبودی که این کار را انجام دادی. از یک طرف تصدیق میکند که «تو پرتاب کردی» و از طرفی دیگر آن را نفی میکند. همچنین خطاب به مؤمنین میفرماید: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَـكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ؛2 این شما نبودید كه آنها را كشتید، بلكه خداوند آنها را كشت.» مسلما مؤمنان و در پیشاپیش آنها امیرالمؤمنین علیهالسلام در آن میدان شمشیر زده، کفار را به هلاکت رساندند، اما قرآن میفرماید: شما آنها را نکشتید، بلکه خدا آنها را کشت. این سخن بدان جهت است که در موارد دیگر اسبابی عادی در کار است که کیفیت تنظیم و تأثیر آنها کاملا محسوس است. اما در این مورد اسباب عادی و معادلات مادی اقتضا نمیکرد که تعدادی محدود، آن هم بدون ساز و برگ جنگی در مقابل لشگری مجهز پیروز شوند. به زبان ساده، معنای آیه این است که نسبت این پیروزی به خدا بیش از نسبت آن به شماست و در این پیروزی، دست خدا بیشتر نمایان است. اگر امام رضواناللهعلیه در فتح خرمشهر فرمود: خرمشهر را خدا آزاد کرد، به همین جهت است.
معارف نیز، چه معارف حصولی که از راه مفاهیم و استدلالها تحصیل میشوند و چه معارف حضوری به معنایی که تقریر کردیم، همه از جانب خداست، اما معرفت نوع دوم از آنجا به خدا نسبت داده میشود و گفته میشود: «نور یقذفه الله فی قلب من یشاء» که ابراز عادی در آن دیده نمیشود. بدین معنا که ضرورتا احتیاج به خواندن دروسی چون فلسفه و کلام ندارد، بلکه نورانیتی است که در انسان پدید میآید. ایمانِ صاحب این نوع از معرفت هم بسیار قویتر از ایمان آنهایی است که دهها سال تنها مباحث عقلی را بررسی کردهاند. اما این بدان معنا نیست که هیچ سببی در اینجا وجود ندارد. خدا حکیمانه کار میکند و در صورتی عطیهای به بنده خویش عطا میفرماید که او لیاقت آن را کسب کرده باشد، به خصوص در مورد ثواب و عقابی که بر تکالیف مترتب میشود. در این موارد حتما باید اختیار خود فرد در آن نقش داشته باشد. بنابر این نباید گفت: «ما نقشی در معارف قلبی نداریم و لازم نیست بیجهت خود را به زحمت بیاندازیم. این خداست که اگر بخواهد آن را عطا خواهد کرد و اگر نخواست عطا نمیکند!» این سخنی ناصواب است. تحصیل مقدمات معارف قلبی به دست ماست و اراده ما در آن مؤثر است و خداوند بیجهت به کسی چنین عنایتی نمیکند. باید برای تحصیل این مقدمات تلاش کرد.
اکنون این سؤال مطرح میشود که اگر ما میتوانیم نقشی در دستیابی به معارف قلبی داشته باشیم آن نقش چیست و برای رسیدن به آن معارف چه باید کرد؟ راه تحصیل معرفتهای حصولی راهی شناخته شده است و آن درس خواندن و تلاش فکری است. اما برای دستیابی به معارف قلبی و حضوری چه باید کرد؟ برای تقریب به ذهن ناچاریم از تشبیه استفاده کنیم. به عنوان مثال برای ادراکی عادی مانند دیدنِ اشیا شرایطی لازم است. شرط اولِ دیدنْ داشتن چشم است. اگر این ابزار شناخت را نداشته باشم نمیتوانیم چیزی را ببینیم. شرط دوم سلامت چشم است. هنگامیکه میخواهیم چیزی را ببینیم باید اندام چشم سالم باشد. شرط سوم، وجود نسبتی خاص بین ما و آن چیزی است که میخواهیم ببینیم. مثلا ما شیءای را که در طرف دیگر کره زمین است نمیتوانیم ببینیم، زیرا نسبت لازم بین ما و آن شیء برقرار نیست. شرط چهارم، توجه داشتن است. بسیاری از اوقات اشیایی در مقابل چشم انسان قرار دارد، اما به آنها توجه ندارد و به همین خاطر اصلا آنها را نمیبیند. و بالاخره بین ما و چیزی که میخواهیم ببینیم نباید حایلی وجود داشته باشد. اگر بر روی چیزی که در نزدیکی ما قرار دارد پرده ضخیمی افتاده باشد نمیتوانیم آن چیز را ببینیم.
برای دستیابی به معارف قلبی و حضوری هم، شرایطی شبیه به شرایط بالا وجود دارد. ادراکات حضوری هم نیازمند نوعی قوه بینایی هستند که خدای متعال این قوه را «قلب» نامیده، میفرماید: «لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ؛3 چشمهاى ظاهر نابینا نمىشود، بلكه دلهایى كه در سینههاست كور مىشود.» خدای متعال قلب را به همه ما عنایت فرموده است، اما گاهی قلب سالم است و گاهی نابینا میشود. کسی که قلبش نابیناست نه در دنیا حقیقت را میبیند و نه در آخرت (مَن كَانَ فِی هَـذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِیلاً).4 شرط دیگر ادراک قلبی نبود مانع است. آینه در صورتی تصویر اشیا را به خوبی منعکس میکند که زنگار نداشته باشد. قلب انسان هم برای شهود حقایق، به خصوص معرفت الهی، باید از صفایی خاص برخوردار بوده، از آلودگیها و زنگارها پاک باشد. قرآن میفرماید: «كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا یَكْسِبُونَ؛5 چنین نیست كه آنها مىپندارند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهایشان نشسته است.» مسلما نه قلب جسم است نه آلودگی و زنگار آن. بنابراین نمیتوان با چیزهایی که آلودگی جسمی را از بین میبرند آن را پاکیزه کرد، بلکه عامل پاکی آن از سنخی دیگر است. گاه سرانجامِ قلب به آنجا میرسد که کاملا نابینا میگردد (تعمی القلوب التی فی الصدور). اگر قلب نابینا شود دیگر انتظاری نیست که چیزی را ببیند. بنابراین باید بدانیم برای کسب معرفت شهودی که هدیهای الهی برای دوستان خداست مقدماتی لازم است که انسانها خود باید این مقدمات را کسب کنند.
خدای متعال به همه ما فیالجمله قدرت درک شهودی را عنایت کرده است. شاهد این ادعا آیه معروف به «آیه ذرّ» (أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى)6 است که جلسه گذشته آن را توضیح دادیم. اما این بدان معنا نیست که همه انسانها در میزان قدرت درک شهودی یکسان باشند، بلکه این استعداد و توانایی در افراد مختلف است، نظیر توانایی ادراکات حسی که در افراد مختلف است. مثلا همه چشم دارند اما برخی افراد چشمی کمسو و برخی دیگر چشمی پرسو دارند. استعدادها بسیار متفاوت است. استعداد انسان برای شهود باید مسیری طولانی را طی کند تا به فعلیت برسد. معمولا پیش از بلوغ بسیار نادر است که این استعداد فعلیت یابد، اما برای برگزیدگان معصوم خداوند این امکان وجود دارد. همه ما معتقدیم که ائمه اطهار علیهمالسلام در شکم مادر تسبیح میگفتند و این بدان معناست که ایشان خدا را میشناختند و از روی معرفت تسبیح میگفتند. اما این شناخت از راه برهان و استدلال نبوده، بلکه موهبتی الهی بوده است.
خدای متعال فی الجمله استعداد درک شهودی را به همه انسانها عنایت کرده است، اما سیر و تکامل این استعداد امری اختیاری است. این سرمایه و بذری است که خداوند در فطرت ما افشانده است، اما رشد آن بستگی به همت و اراده ما دارد. گاهی ممکن است انسان تلاشی معکوس کند و بهرهای هم از آن سرمایه اولیه نبرد – اعاذنا الله وایّاکم.
به هر حال برای کسب این معرفت شهودی باید مقدماتی را فراهم کرد که برخی از این مقدمات با مقدمات ادراکات حسی مشترکاند که به برخی از آنها اشاره میکنیم. پیشتر شرایطی را برای دیدن امری محسوس بیان کردیم که یکی از آن شرایط، توجه داشتن به آن امر بود. خدای متعال معرفتی شهودی را در وجود ما قرار داده است که اگر بخواهیم آن را تقویت کرده به مرحله آگاهی برسانیم حتما باید از عامل توجه استفاده کنیم. در همه انواع ادراکات هر چه توجه انسان بیشتر باشد درک او بهتر حاصل میشود. اگر انسان هنگام غذاخوردن به کاری دیگر مانند تماشای تلویزیون، صحبت با دیگری، مطالعه و ... هم مشغول شود، گرچه غذا وارد دستگاه گوارش او شده، عملیات هضم انجام میگیرد، اما از مزه غذا چیزی نمیچشد. یعنی فعل و انفعالاتی فیزیولوژیکی انجام گرفته، اما یا درکی حاصل نشده یا بسیار ضعیف است. از این رو گفته میشود: در هنگام غذا خوردن به غذا توجه داشته باشید تا از غذا بهتر بهره و لذت ببرید و بهتر شکر خدا را به جای آورید. بیتوجهی در هنگام غذاخوردن هم خلاف آداب شرعی است و هم از نظر روانشناسی و بهداشتی مطلوب نیست.
بههرحال اگر ما بخواهیم معرفت فطری خویش را به مرحله آگاهی برسانیم و به آن آگاه شویم، بلکه آن را تقویت کنیم باید از عامل «توجه» استفاده کنیم. گرچه اشتغالات مختلف، توجه انسان را پراکنده میکند، اما باید زمینهای فراهم کنیم که بتوانم به آن معرفت فطری توجه داشته باشیم. البته این در ابتدا امری مشکل مینُماید، اما خداوند این قدرت را به انسان داده است که در اثر تمرین به تدریج بتواند در ضمن انجام کاری به امور دیگر هم توجه داشته باشد. کسی که عزیزی را از دست داده است در هنگام انجام کارهای خود، توجهی هم به آن عزیز از دست رفتهاش دارد. لذا غم و غصهای هم دائما با او همراه است. پس انسان میتواند در یک لحظه به دو چیز توجه داشته باشد. هیچ کاری در این دنیا برای آدمی نشدنی نیست. با همت و تمرین هر آنچه را که بخواهد میتواند فرابگیرد. اگر در نماز نمیتوانیم توجه خود به نماز را حفظ کنیم بدین خاطر است که چندان همت به خرج ندادهایم تا با تمرین به آن دست یابیم.
در فرهنگ دینی نام این حقیقت که انسان باید به آن معرفت باطنی خویش توجه کند «ذکر» است. تسبیح به دست گرفتن و سبحانالله گفتن، مرتبه بسیار ضعیفی از ذکر است. ذکر حقیقی توجه دل به معبود است. البته ذکر زبانی از دو جهت مطلوب است؛ یکی اینکه وقتی دل انسان به یاد معبود خویش باشد بنده خواهان این است که تمام وجودش به یاد او باشد. از این رو سهمی هم برای زبان قرار داده، میگوید: دلم که با توست میخواهم زبانم هم به ذکر تو مشغول باشد. این ذکر لفظی بسیار ارزشمند است. جهت دیگر مطلوبیت ذکر لفظی میتواند این باشد که انسان با این کار میخواهد به یاد خدا بیافتد. یعنی ذکر لفظی را ابزاری برای توجه به خداوند قرار دهد. خداوند به پیامبر خود میفرماید: «وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِی؛7 نماز را به خاطر یاد من بهپادار!» نماز خواه ناخواه انسان را به یاد خدا میاندازد و هر قدر توجه انسان در نماز بیشتر شود یاد خدا در دل او عمیقتر و مؤثرتر میشود. پس همانگونه که ما در ادراکات حسی هر چه توجه بیشتری داشته باشیم درک قویتری خواهیم داشت برای تقویت و به فعلیت رساندن درک فطری خویش هم به توجه نیازمندیم و توجه در این مورد بدین معناست که خود را عادت دهیم که بسیار خدا را یاد کنیم (وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِیرًا لَّعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ)8.
وفقناالله وایاکم انشاءالله
1 . انفال(8)، 17.
2 . همان.
3 . حج(22)، 46.
4 . اسراء(17)، 72.
5 . مطففین(83)، 14.
6 . اعراف(7)، 172.
7 . طه(20)، 14.
8 . انفال(8)، 45 و جمعه(62)، 10.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/09/08 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
بحث را از اینجا شروع کردیم که انسانها در این عالم دو مسیر مختلف را در پیش رو دارند که به دو نتیجه کاملا متضاد منتهی میشود؛ یکی به سعادت ابدی و دیگری به شقاوت ابدی. عنوان کلی مسیر حق، ایمان و عنوان کلی مسیر باطل کفر است. مسیر ایمان در واقع مسیر تقویت رابطه با خدا و مسیر کفر مسیر دور شدن از خداست. مسیر حق را میتوان به درختی تشبیه کرد که ریشهای ثابت در دل انسان پیدا کرده، رشد میکند. گو اینکه شاخههای متعددی پیدا میکند اما همه شاخهها رو به بالا و جهتگیریاش به سوی خداست. با استفاده از مفاهیم دینی از این درخت با نام «شجره طوبى» یاد میکنیم. در مقابل، شجرهای است که آن هم ریشه در دل انسان دارد، اما با سیری نزولی در منجلابها فرو میرود و نهایتا به اسفلسافلین میرسد که در آنجا «شجره زقوم» است با «طعام اثیم». بنابراین انسان باید در اندیشه تقویت ایمان خویش باشد و با شناخت آسیبها از آنها پرهیز کند تا به آن سرنوشت شوم مبتلا نشود. از این جهت ایمان را مورد تحلیل قرار داده، تأکید کردیم که ایمان دو رکن مهم دارد؛ یکی از مقوله شناخت، و دیگری از مقوله اراده. بنابراین برای تقویت ایمان باید این دو رکن را تقویت کنیم. رکن اصلی ایمان شناخت خدا و شناخت رابطه انسان با خدا است. حاصل بحث ما در باره شناخت خدا این بود که شناخت خدا دستکم دو قسم است؛ یکی شناخت ذهنی و دیگری شناخت قلبی، و از روایات شریفه استفاده کردیم که شناخت شهودی قلبی، نوری است که تنها با افاضه الهی حاصل میگردد و ما تنها میتوانیم زمینه آن را فراهم کنیم. مسألهای که در این باره باقی ماند این است که آیا بین این دو شناخت رابطهای وجود دارد یا نه؟
طبیعتا انسان با شنیدن خصوصیات معرفتِ نورانی و حضوری خداوند، به دریافت چنین علمی شوق پیدا کرده، توجه خویش را به این علم معطوف میکند. اما گاه مقایسه علم ی حصولی با علم قلبی حضوری تصورات نادرستی را در اذهان به همراه میآورد که گاه به افراط و تفریطهایی هم کشیده میشود. فراوان اتفاق میافتد که عدهای گمان میکنند: چون کمال حقیقی در سایه معرفت شهودی به خدا حاصل میگردد پس علوم حصولی لغو و بیفایده و سربهسر قیل و قال است و حجاب اکبر! این آسیبی است که علاقهمندان به معرفت نورانی و شهودی را تهدید میکند. شیطان هم که همیشه منتظر یافتن روزنهای برای نفوذ در جان آدمی است ممکن است از این آسیب سوء استفاده کند. از این رو بررسی رابطه بین علوم حصولی و معرفت حضوری یا شهودی مسألهای لازم مینُماید. با تبیین ارتباط این دو نوع علم و معرفت میتوان راه نفوذ شیطان در اندیشه جوانهایی را بست که علاقهمند به کمالات معنوی هستند.
برای روشن شدن مسأله، بحث را از دقت در علوم حضوری و حصولی عادی شروع میکنیم. علوم شهودی منحصر به علم حضوری به خدای متعال یا به انواری خاص نیست، بلکه علم ما به خود و حالات نفس خودمان نیز علمی حضوری است. اگر در گذشته حادثه ترسناکی برای ما اتفاق افتاده باشد حالت ترس را با علم حضوری درک کردهایم. اکنون نیز که آن حالت را به یاد میآوریم درکی از ترس گذشته خود داریم. اما اکنون که حالت ترس در ما از بین رفته است دیگر با علم حضوری آن را درک نمیکنیم، بلکه به اصطلاح اهل معقول، صورتی خیالی یا وهمی از آن ترس را تصور میکنیم و این صورت از آن حالت حکایت میکند. وقتی برای درک معلوم، واسطه و حاکی وجود داشته باشد علم ما علم حصولی خواهد شد. اگر ما اصلا ابزاری برای درک مفهوم ترس نداشتیم و تنها با علم حضوری میتوانستیم آن را درک کنیم، هر گاه حالت ترس در ما ایجاد میشد آن حالت را درک میکردیم و با زوال آن حالت دیگر هیچ درکی از آن ترس نمیداشتیم و بالتبع هیچ گاه نمیتوانستیم مقوله ترس را توصیف کنیم.
یکی از بزرگترین نعمتهای خدای متعال به انسان، قدرت درک مفاهیم حصولی است. انسان ابتدا این مفاهیم را در ذهن تصور میکند، بعد درک خویش را برای دیگران بیان میکند یا مینویسد. خدای متعال در سوره الرحمن میفرماید: «الرَّحْمنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ؛1 خداوند رحمان، قرآن را تعلیم فرمود.» مسلما تعلیم قرآن به ما با علم حضوری نبوده است، بلکه ابتدا آیاتی بر پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله نازل شد و ایشان آن آیات را برای مردم قرائت فرمودند. سپس از نسلی به نسل دیگر منتقل شد تا سرانجام به ما رسید. اگر بنا بود انسان تنها علم حضوری داشته باشد قرآن تنها در وجود رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میماند و کسی از وحی آگاهی نمییافت. نباید فراموش کنیم که آگاهیهای ما در باره دنیا و آخرت همه در سایه علوم حصولی به دست آمده و به وسیله مفاهیم آنها را درک میکنیم و بعد برای دیگران بیان میکنیم. بعد از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود و گاه تا هزاران سال از این مفهوم و از این علم استفاده میشود. از این رو انکار نقش علوم حصولی در زندگی انسان انکار یکی از بزرگترین نعمتهای خداست.
بی ارزش دانستن علم حصولی نشانه عدم درک ارزش قلم و بیان است «ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ2»؛ «عَلَّمَهُ الْبَیَانَ3». بیان با علم حصولی امکان پذیر میگردد وگرنه علم حضوری که بیان ندارد و اگر بخواهد بیان گردد باید تبدیل به علم حصولی شود. بنابراین نقش مهم علوم حصولی در زندگی انسان به هیچ وجه قابل انکار نیست، به گونهای که اگر این نوع علم از انسان گرفته شود زندگی انسان تعطیل میگردد، و حتی شناخت حقیقت، شناخت دین، معرفت به اهلبیت و کلمات اهلبیت همه از بین خواهد رفت، زیرا ما راهی به علم حضوری آن بزرگواران نداریم. پس باید راه فریب شیطان را بست و به این بهانه که معرفت حقیقی و حضوری به خدای متعال عالیترین معرفت و کمال است، علوم حصولی را بیارزش ندانیم. به یاد داشته باشیم که کسب معرفت شهودی خدای متعال که بالاترین کمال است بدون علوم حصولی امکان ندارد. باید مسیری طولانی را با کمک علوم حصولی طی کرد تا لیاقت تابش آن نور را به قلب خویش بیابیم.
مسأله دیگر این است که آیا بین علم حصولی و علم حضوری رابطهای وجود دارد؟ نکتهای که پیش از این گفتیم آن بود که ما میتوانیم با تعالیم انبیای الهی حقایقی را درک کنیم که راه سعادت را به ما نشان میدهد و با عمل به آن تعالیم میتوانیم به درک شهودی خدای متعال که بالاترین کمال است دست یابیم. اما مسألهای که اکنون میخواهیم به آن بپردازیم این است که آیا رابطهای بین علوم حصولی با شناخت نورانی وجود دارد یا اینکه تنها خدای متعال قراردادی با بندگان خود نموده که اگر چنین اعمالی انجام دهند آن پاداش را به آنها عنایت میفرماید؟ اگر ما گمان کنیم که این ارتباط تنها قراردادی است و بر اساس آن اعمالی شایسته انجام دهیم اشکالی پیش نخواهد آمد و خدای متعال پاداش محسنین را خواهد داد. اما اگر ما ارتباط بین علم حصولی و علم حضوری را درک کنیم با اطمینان، آرامش وجدان و قاطعیت بیشتری میتوانیم آن تعالیم را باور کنیم.
با مثالی که پیشتر برای حالات نفسانی گفتیم پاسخ این مسأله را دنبال میکنیم. گفتیم گاه ما با خود واقعیت ترس در وجودمان مواجه گشته، با علم حضوری آن را درک میکنیم و گاه خاطره آن را به یاد آورده، با الفاظی آن را توضیح میدهیم. هنگامی که در باره آن مفاهیم تأمل میکنیم گویا بر همان حالت نفسانی گذشته اشراف پیدا میکنیم. گاهی انسان میتواند با الفاظ، خواندن نوشته، تماشای تصویر و ... آن چنان حالت گذشته خویش را مجسم نماید که الآن حالتی شبیه حالت گذشته در نفس او به وجود آید به گونهای که گویا آن حادثه دوباره تحقق پیدا کرده است. پس بین علوم حصولی (صورتهای ذهنی) با حقایق نفسانی و خارجی رابطهای وجود دارد. اگر بخواهیم با بیانی ساده این رابطه را بیان کنیم میتوانیم بگوییم بین این دو، رابطه نمادسازی یا به اصطلاح غربیها سمبلیسم وجود دارد. خدای متعال قدرتی به انسان عنایت فرموده که میتواند حوادث پیچیده و مطالب مفصل را یک جا و مجموعا در ذهن خود حاضر کند، بدین صورت که برای آنها سمبل و نمادی میسازد تا از آنها حکایت کند. این عملی قراردادی است که نمونه آن را در علامتهای راهنمایی و رانندگی میتوان دید. ما خودِ نمادها را با علم حضوری در نفس خویش مییابیم و در همان جاست که یک سمبل، واقعیتی را تداعی میکند که برای آن وضع شده است. ولی چون این سمبل حاکی از واقعیتی است، نسبت به آن واقعیت به این علم حصولی میگوییم. به هرحال علوم حصولی ما سمبلهایی از حقایقی هستند که میتوانند ما را به آن حقایق منتقل کنند. البته یکی از شرایط این انتقال تمایل خود انسان است. اگر ما بخواهیم دل خویش را متوجه حقیقتی کنیم این الفاظ و این مفاهیم کمک فراوانی به ما خواهند کرد. ممکن است کسی با شنیدن لفظی اصلا تمایلی به محکی آن نشان ندهد یا حتی اشمئزاز هم پیدا کند. اما لفظ میتواند نمادی از حقیقتی باشد که در صورت آمادگی روحی ما میتوانیم از آن برای انتقال به آن حقیقت بهره ببریم و این کاری بسیار مهم است. اگر انسان توانایی چنین انتقالی را نداشت هیچ تعلیم و تعلمی امکانپذیر نبود.
با توجه به آنچه گفتیم روشن میشود که دستورات شرعی ما بسیار حکیمانه تشریع شده است تا انسان را در رسیدن به حقایق یاری نمایند. با دقت در دستورات و آداب شرعی روشن میگردد که برای تمام حالاتی که ما در شبانهروز با آنها روبرو هستیم اذکاری وارد شده است؛ هنگام خواب، هنگام بیدار شدن، هنگام وضو گرفتن، هنگام غذا خوردن و ... . همه اینها علم حصولی است. اما بدین جهت توصیه شدهاند که انسان در سراسر زندگی خویش خود را با خدا رو به رو دیده، بداند به آن سو در حال حرکت است. خدای متعال میخواهد انسان در هر قدمی بلکه در هر نفسی به سوی او پیش رود و یک لحظه هم از او دور نگردد. ذکر موجب توجه قلبی انسان شده، و توجه قلبی، علم حضوری را زنده میکند. این تأثیر علم حصولی در علم حضوری است. نباید این نقش الفاظ و اذکار را فراموش کرد. این الفاظ هستند که در پیدایش توجه قلبی انسان را یاری میکنند. ثابت نگه داشتن توجهات قلبی، امری بسیار مشکل است. خدای متعال انسان را در این عالم طوری آفریده که نمیتواند دائما توجه خود را بر یک چیز متمرکز کرده، سایر چیزها را فراموش کند. اگر اینگونه بود امکان امتحان و بالتبع امکان تکامل برای او فراهم نمیگشت. توجه انسان دائما به اشیای مختلف جلب میشود، اما برای اینکه در کنار همه توجهات خویش مسیری را به خاطر داشته باشد نیازمند به تمرینی خاص است. از این رو قرآن میفرماید: «وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِیرًا؛4 خدا را فراوان یاد كنید.» آدابی که در شرع بیان شده، عمدتا این منظور را دنبال میکنند که توجهات قلبی انسان حفظ شود. یعنی رابطه بین علم حصولی و علم حضوری برقرار شود. انسان با عادت کردن به این اذکار میتواند توجهات قلبی خویش را حفظ کند. عادت کردن به الفاظ و افعال بدنی بسیار آسانتر از عادت کردن به حفظ توجهات قلبی است. این نکته اهمیت علوم حصولی را روشن میسازد.
برخی از جوانان مؤمن که از روی صفای قلبی میخواهند مراتب کمال به سوی خدای متعال را طی کنند از تحصیل علم باز میمانند و گمان میکنند صرفا با عمل به برنامهای عبادی به آخرین مرحله کمال دست مییابند و علوم حصولی دیگر هیچ فایدهای برای آنها ندارد. این اندیشه از دامهای بزرگ شیطان است. اگر بنا بود که ما اصلا از علوم حصولی در باره امور دینی، رفتار و اخلاق خود استفاده نکنیم چگونه پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میتوانست مردم را به دین خدا دعوت کند یا کسانی را که دچار شکهای اعتقادی بودند به اسلام هدایت نماید؟ اگر تنها راه این بود که انسان به گوشهای برود و تنها تهذیب اخلاق کند تا هدایت یافته، با خدا أنس گیرد پس این همه آیات، روایات، احتجاجها، مناظرات، کلاسهای درسی که ائمه بزرگوار صلواتاللهعلیهماجمعین داشتند برای چه بود؟ ما میبینیم که ائمه علیهمالسلام برای اینکه خاصترین اصحاب آنها یک قدم بالاتر برود از علوم خویش به آنها افاضه میفرمودند و از همین طریق آنها را هدایت میکردند. ایشان اصحاب خویش را تشویق میکردند که کلام ما را برای دیگران نقل کنید! سفارش میفرمودند که به دیدن همدیگر بروید و مطالب ما را برای هم بازگو کنید! اگر مذاکره تأثیری نداشت پس چرا چنین سفارشاتی میفرمودند؟ آیا هدایت یک نفر تنها به این است که ذکری به او یاد داده تا تکرار کند یا باید شبهات او را با استدلال پاسخ داد؟ بنابراین اهتمام به علوم حصولی نباید به هیچ وجه ترک شود.
اما هنر این است که ما این علوم را ابزار رسیدن به دنیا قرار ندهیم. اینگونه نباشیم که سالها درس بخوانیم تا بر دیگران فخر بفروشیم. اگر اینگونه باشیم این علوم هیچ فایدهای برای ما نخواهد داشت. اگر بخواهم از راه این علوم برای خویش منافع مادی کسب کنیم یقینا زمین میخوریم. آنچه سر به سر قیل است و قال، علومی است که چنین اهدافی را دنبال میکنند، یا علوم کسانی است که به علم خویش عمل نمینمایند. اما اگر این علم وسیلهای برای کسب نورانیت الهی شود بسیار ارزشمند خواهد بود. اگر تلاوت قرآن مورد تأکید قرار گرفته و خواندن پنجاه آیه از قرآن در روز از علامات مؤمن شمرده شده است حکمت اصلی آن این است که به وسیله این الفاظ به مفاهیم، و از مفاهیم به حقایق توجه پیدا کنیم و این رابطه بین علم حصولی و علم حضوری است. از این روست که تأکید شده هنگام تلاوت قرآن تصور کنید که خداوند با شما در حال سخن گفتن است، و وعده و وعیدهای آن همین هدف را دنبال میکنند. قرآن در وصف برخی مؤمنان خاص میفرماید: « إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُ الرَّحْمَن خَرُّوا سُجَّدًا وَبُكِیًّا؛5» این بدین خاطر است که صورتی از آن حقایق در ذهن آنها تجسم پیدا میکند به گونهای که گویا خود آن حقیقت را میبینند. این همان رابطهای است که میتواند زمینه را برای قلب انسان فراهم کند که خدای متعال نور معرفت را به قلب او بتاباند. از برخی بزرگان سؤال شده است که چگونه میبینید اگر از درس به خاطر عبادت کم گذاشته شود؟ ایشان فرموده بودند درس را مزاحَم قرار ندهید؛ عبادتتان نباید مزاحِم درستان باشد. ما هرچه داریم از این دروس است.» سخن در این است که نباید در مرحله الفاظ و مفاهیم توقف کرد. امیدواریم خدای متعال به برکت اهلبیت و به خصوص به برکت سیدالشهدا صلواتاللهعلیه همه ما را از آفات مادی و معنوی حفظ فرماید و به آن علمی که مرضی اوست هدایت فرماید.
والسلام علیکم و رحمهالله
1 . الرحمن(55)، 1و2.
2 . قلم(8)، 1.
3 . الرحمن(55)، 4.
4 . انفال(8)، 45.
5 . مریم(19)، 58.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/09/15 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
گفتیم: در فرهنگ اسلامی عامل اصلی سعادت انسان در دنیا و آخرت، ایمان و در برابر، عامل سقوط او کفر است. از این رو باید در پی تقویت ایمان بود. با تحلیل عقلی مشخص میشود که ایمان دو رکن دارد، یکی علم و دیگری اراده. درباره علم چند جلسه صحبت کردیم. گرچه هنوز بحثهایی درباره علم میتوان مطرح کرد، اما به نظر میرسد مناسبتتر این است که قدری درباره امیال و بعد درباره تعامل این دو و تأثیرشان در تقویت ایمان بحث کنیم.
برخی از شناختها و همچنین برخی از تمایلات انسان فطری است. بدین معنا که خلقت انسان به گونهای است که برخی از معارف و همچنین برخی تمایلات را داراست. اما به نظر میرسد باید مفهوم فطرت، هم در ارتباط با علم و هم در ارتباط با میل توضیح داده شود تا هم فطری بودن آنها روشن گردد و هم نقشی که ما میتوانیم در مقابل این خواستها و میلها ایفا کنیم. برای بحث درباره تمایلات و خواستها میتوان از مباحثی درباره شناختهای انسان کمک گرفت. شناختهای حصولی ما، به خصوص شناختهای آگاهانه ما، معمولا از حس شروع میشود؛ چشم ما چیزی را میبیند، بدن ما چیزی را لمس میکند، گوش ما چیزی را میشنود و ... و این امر مبدأ شناختی برای ما میگردد. اما ما چه چیزهایی را میتوانیم حس کنیم؟ شاید برخی گمان کنند ما میتوانیم هر چه را که در عالم هست - دستکم همه اشیاء مادی- را با یکی از حواس خود درک کنیم! اما با استفاده از تجارت علمی روشن میشود که واقعیت این گونه نیست. وجود اشیای فراوانی در همین عالم ماده ثابت میشود که هیچ یک از حواس ما قابلیت درک آنها را ندارند. به علاوه در میان اشیایی که قابلیت دیده شدن، شنیده شدن و ... را دارند حواس ما در محدوده خاصی میتواند آنها را درک کند؛ چشم ما همه نورها را نمیبیند و گوش ما همه صداها را نمیشنود. بنابراین هم تعداد حواس ما که کانالهایی برای درک حسی هستند محدود است ، هم به وسیله هر یک از آنها در شرایطی محدود میتوانیم چیزهایی را درک کنیم. اما این محدودیت ناشی از چیست؟ در پاسخ باید گفت: خدای متعال آفرینش ما را این گونه قرار داده است، و فطرت هم به معنای کیفیت و نوع آفرینش است. خدای متعال حواس ما را فطرتاً محدود آفریده است.
انسان پس گذراندن دوران نوزادی و بهرهگیری از ادراکات حسی، زمینه دستیابی به ادراکات دیگری را هم پیدا میکند، اما انسانها معمولا به این حقیقت توجه ندارند که امر جدیدی در وجود آنها در حال شکلگیری است. پس از مدتی انسان این توانایی را پیدا میکند که وقتی شیءای را میبیند که دارای اجزایی است، در ذهن خویش اجزای آن را جدا تصور کند، یا اجزای مختلفی را با هم ترکیب کند. این نوعی درک جدید است. پس از مدتی تدریجا انسان توانایی دیگری مییابد و آن این است که از صورتهای ذهنی خود، مفاهیمی کلی درک میکند و به دنبال آن این مفاهیم را با هم ترکیب کرده، قیاس تشکیل میدهد و نتیجه میگیرد و بسیاری از مشکلات را با ذهن خود حل مینماید. مباحث ریاضی عمدتا اینگونه هستند. بدین معنا که برای حل آنها از ابزار تجربی استفاده نمیشود، بلکه ذهن، مفاهیمی را تصور کرده، سعی میکند روابط آنها را کشف کند. بدین ترتیب ذهن انسان به تدریج تقویت شده، توانایی درک معانی مجرد و انتزاعی را پیدا میکند. اما پیش از رسیدن به این دسته از ادراکاتی که دستیابی به آنها نیازمند تفکر و تأمل است ادراکات دیگری وجود دارد که آنها را ادراکات فطری میگویند؛ بدین معنا که تحصیل آنها نیازمند تلاش ما نیست. اما ادراکاتی که نیازمند تأمل و تفکر است را ادراکات اکتسابی گویند.
اما مطلب درباره اراده به روشنی مطالبی نیست که در باره علم مطرح است، گرچه دستگاه اراده از جهتی که ذکر کردیم بسیار شبیه دستگاه شناخت است. همانگونه که خدای متعال قوای بینایی، شنوایی و ... را در جنین میآفریند اما استفاده از آنها نیازمند گذشت زمان، استعداد و شرایط خارجی است، در روح او نیز چنین کانالهایی برای اراده خلق میکند، بدین معنا که خدای متعال انسان را به گونهای خلق کرده است (فطرت) که برخی امور برای او خوشایند و دوستداشتنی، و برخی امور ناخوشایند هستند. ممکن است در بدو تولد، درکی از این خوشایندیها و ناخوشایندیها نداشته باشد اما کانالهای آنها در وجود او هست که با فراهم شدن شرایط خاص هر یک از آنها ظهور یافته، احساسی خاص در انسان پدید میآید. احساسهایی مانند ترس، امید، دوستی، دشمنی، لذت و ... هر یک کانالی خاص در روح آدمی دارند که به تدریج تکامل مییابند.
خواستها و تمایلات انسان نیز همچون شناخت، به فطری و اکتسابی تقسیم میشوند، بدین گونه که اگر انسان در پدید آمدن آنها نقشی نداشته باشد، فطری و در غیر این صورت اکتسابی خواهند بود. نوزاد از نوازش مادر لذت میبرد و از سوختن دستش ناراحت میشود. وجودِ او به گونهای خلق شده است که در برابر نوازش مادر احساس خوبی به او دست میدهد و در برابر سوختن دستش احساس ناخوشی پیدا مینماید. این گونه تمایلات را تمایلات فطری میگوییم. اما خواستها و تمایلات ما هم به تدریج به جایی میرسند که خود ما در شکلگیری آنها نقش داریم. مسلما خواستهای فطری که انسان نقشی در پدید آمدن آنها ندارد هیچ گاه ملاک تکلیف قرار نمیگیرد و قطعا در روز قیامت از انسان سؤال نمیشود که چرا به خوردن فلان غذای لذیذ میل داشتی؟ تکلیف از آن جایی شروع میشود که اراده انسان مؤثر باشد. گرچه انسان فطرتا به برخی امور تمایل دارد، اما او در تبدیل این میل به دوست داشتن و رساندن این دوستی تا سر حد عشق، یا خودداری از این امر، تأثیر داشته و این امر در اختیار اوست. اگر کسی مرتکب گناهی شد و نسبت به متعلق گناه علاقهای پیدا کرد و در اثر تکرار آن گناه به تدریج علاقه او به حد عشق رسید به گونهای که گویا دیگر اختیاری از خود ندارد، نمیتواند از خود سلب مسئولیت کند؛ چراکه با اختیار خویش به این مرتبه رسیده است و میتوانست پیش از این مانع چنین وضعیتی شود. از این رو این مرحله متعلق تکلیف قرار میگیرد. البته همین موارد اختیاری پس از سن بلوغ متعلق تکلیف قرار میگیرند و پیش از آن، گرچه کارهای خوب انسان ثواب خواهد داشت اما گناهان او مورد مؤاخذه قرار نمیگیرد و این تفضلی از سوی خدای رئوف است. بنابراین ما باید نقش خود را در شکلگیری تمایلاتمان بشناسیم تا پس از سن تکلیف بتوانیم آنها را کنترل کنیم.
امیال فطری در روح انسان فراواناند که برای نمونه میتوان از میل به خوردن، میل به استراحت، میل به احترام و ... نام برد. اما تعداد آنها به صورت دقیق مشخص نیست. از دیر باز حواس ظاهری انسان را پنج حس دانستهاند، اما ظاهرا درباره امیال تاکنون کسی نتوانسته است آنها را احصا کند. معروفترین تقسیمی که برای دستهبندی امیال وجود دارد تقسیمبندی مازلو است. ولی مسلما این تقسیمبندی ناقص است و برای تکمیل این نظریه باید کار فراوانی انجام گیرد. کسانی میتوانند تقسیمبندی درستی برای امیال تنظیم کنند که خود آگاهانه از همه امیال بهرهمند باشند. برخی از امیال برای رسیدن به مرحله آگاهانه نیازمند تلاش فراوانی هستند. کسانی که اصلا وارد آن معرکه نشدهاند اساسا از وجود چنین امیالی بیخبرند. میلی که اولیای خدا به راز و نیاز با معبود خویش در دل شب و اشک ریختن در درگاه او دارند مسلما برای هر کسی به صورت آگاهانه وجود ندارد، و طبعا چنین کسانی نمیتوانند تمام امیال را احصا کنند.
اما بحث مهمی که در این باره وجود دارد این است که انسان چگونه میتواند امیال خویش را مدیریت کند. پس از شناختی اجمالی درباره امیال فطری – البته گفتیم لیست کاملی از آنها در دست نیست – مسأله مهمتر، چگونگی مدیریت آنهاست. باید بفهمیم ما چه نقشی در ظهور، رشد و کنترل این امیال داریم.
امیال مادی مانند میل به خوراک در یک حد خاص اشباع شده، از بین میروند. مثلا هنگامیکه انسان میل به خوراک پیدا میکند پس از آنکه مقداری غذا خورد سیر شده، دیگر رغبتی به غذا ندارد و گاه تنفر هم پیدا میکند. در برابر، امیال روحی مانند میل به ریاست اینگونه نبوده، هیچگاه اشباع نمیشوند. میل به ریاست از اوایل سنین کودکی در انسان ظهور پیدا میکند که تجلی آن را میتوان در بازی کودکان مشاهده کرد. معمولا کودکان و نوجوانان هنگام بازی علاقه دارند که سرتیم باشند. این میل در برخی کودکان به صورت شدیدتری دیده میشود به طوری که اگر رئیس دیگر کودکان نباشند اصلا بازی نمیکنند. این میل نوعی میل به ریاست است که از اینجا شروع شده، به تدریج رشد میکند. گاه به جایی میرسد که اگر اختیار کره زمین را هم به دست او بدهند باز قانع نمیشود و در اندیشه تسخیر سایر کرات آسمانی است. میل به زیبایی و میل به حیات جاودانه نیز از امیال روحی است. در باره اینگونه امیال و خصوصیات آنها باید بیشتر اندیشید.
سؤالی که در این مرحله از بحث مطرح میشود این است که چرا خدای متعال از ابتدا که نوزاد انسان متولد میشود همه ادراکات و امیال وی را به طور کامل به وی عطا نکرده و تکامل آنها را تدریجی قرار داده است؟ فرهنگ و فلسفه اسلامی باید این سؤال و سؤالاتی از این قبیل را که به فلسفه خلقت و آفرینش بازمیگردند پاسخ دهد.
دیدگاهی کلی درباره آفرینش که دین به ما تعلیم میدهد و میتواند در پاسخ به اینگونه پرسشها راهگشا باشد این است که آفرینش انسان هدفدار است، نه پدیدهای تصادفی و اتفاقی. برخی از دانشمندان علوم تجربی معتقدند که آفرینش انسان حاصل یک اتفاق است بدین گونه که به صورت اتفاقی سلولی تکیاختهای به وجود آمده و به تدریج رشد کرده است و پس از میلیونها سال در اثنای تولید مثل آن، حیوانی دریایی متولد شده است. این حیوان نیز تولید مثل داشته و پس از میلیونها سال حیوانی دیگر در نسل او پدید آمده است و ... . البته این دانشمندان دلایلی قطعی برای نظریه خود ندارند و میتوان گفت سخن آنان در حد یک حدس است. معمولا در کتابهای درسی ما هم از این نظریهها به عنوان بیان علمی آفرینش یاد میشود! ولی ما معتقدیم که آفرینش اتفاقی نبوده، و خداوند جهان آفرینش را با علم و اراده کامل و با طرح و نقشه قبلی آفریده است. اگر در آموزههای دینی ما بر علم خدا قبل از خلقت، مشیت خدا، قضا و قدر، اجل و ... تأکید شده است به خاطر این است که همواره ما را به عبث و لهو و لعب نبودن آفرینش توجه دهند. بنابراین باید با استفاده از منابع دینی با حکمت آفرینش آشنا شویم و پاسخ این مسأله را به دست آوریم که چرا خدای متعال ما را این گونه آفریده است. چرا خداوند از ابتدا هر کسی را که میدانست اهل بهشت است در بهشت، و هر کسی را که میدانست اهل جهنم است در جهنم نیافرید؟ چرا باید این مراحل طولانی و این فراز و نشیبها طی شود؟ چرا امیال ما باید سیری تدریجی داشته باشند؟
پاسخی کلی که میتوان به این پرسش داد این است که خدای متعال موجوداتی را هم خلق کرده است که هر چه میتوانند داشته باشند از ابتدا به آنها داده است. اما بعد از خلق چنین موجوداتی جای موجودی خالی بود که خود سرنوشت خویش را بسازد. خدای متعال پیش از خلق این موجود، به قدری ملک آفریده است که هیچ رایانهای نمیتواند شماره آنها را تعیین کند. در برخی روایات آمده است که در آسمانها به قدر جای قدمی نیست مگر اینکه ملکی در حال تسبیح و تقدیس خدای متعال است و در زمین درخت و کلوخی نیست مگر اینکه ملکی در آنجاست که مأمور گزارش حال آن به خدای متعال است.1 [1] بنابر این خدای متعال از این سنخ موجودات هر چه امکان داشته آفریده است که هر کدام مظهر صفتی از صفات خدای متعال هستند. در این میان جای موجودی خالی بود که مظهر اراده خدا باشد. یکی از صفات خدای متعال اختیار است و هیچ از یک از آنها مظهر این صفت نبودند. مخلوقی میتواند مظهر این صفت باشد که افعال او با اراده خودش تحقق یابد. چنین موجودی باید در عالمی آفریده شود که عالم تدریج باشد. اگر مخلوقی همه آنچه که میتواند داشته باشد یک جا به او داده شود، دیگر جایی برای اختیار باقی نمیماند (وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ؛2 [2] و هیچ یك از ما نیست جز آنكه مقامی معلوم دارد). از این رو برای خلق چنین موجودی باید عالمی زماندار وجود داشته باشد که امکان تغییر و پیشرفت و پسرفت در آن باشد تا مظهر اختیار خدا بتواند خود سرنوشت خویش را رقم زند. این بیان روشن میکند که با استفاده از آموزههای دینی میتوان پرسش بالا را پاسخ داد. اما فیلسوفان مادی هرگز نمیتوانند به این پرسش پاسخ دهند که چرا ما اینگونه آفریده شدهایم جز اینکه بگویند: عالم به صورت اتفاقی اینگونه بهوجود آمده است.
زمینه دیگری که برای مظهر اختیار خدا باید فراهم باشد تا قدرت انتخاب داشته باشد، وجود دو بالِ شناخت و انگیزه است. موجود مختار اولا باید بداند که کدام راه رفتنی و کدام راه نرفتنی است، و ثانیا باید به رفتن در آن راه میل داشته باشد. اگر هیچگونه میلی در او وجود نداشته باشد حرکتی نخواهد کرد. از این رو خدای متعال دو دستگاه، یکی برای شناخت و دیگری برای میل در وجود ما قرار داده است. این دو دستگاه باید با هم همکاری کنند تا اراده در انسان شکل گیرد و سرنوشت انسان را تعیین کند.
پس از روشن شدن این پاسخ کلی و اجمالی باید در اندیشه یافتن پاسخ مسائلی جزئیتر بود. باید در این باره فکر کنیم که اراده ما چگونه شکل میگیرد و ما چه نقشی در شکلگیری آن داریم؟ آیا ما نسبت به همه کارهایی که انجام میدهیم مسئول هستیم یا نه؟ اگر مسئول هستیم چگونه میتوانیم این مسئولیت را به درستی انجام دهیم؟ امیال ما چرا و چگونه به تدریج رشد میکنند؟ پاسخ این پرسشها را با تأمل در آیات، روایات و ادلهای عقلی میتوان یافت که مؤید به فرمایشات معصومان صلواتالله علیهماجمعین است. با استفاده از این منابع میتوان بینشی یافت که در شأن انسان است. شأن انسان این است که هر گامی که برمیدارد آگاهانه و با اراده و تشخیص خود بردارد. تقلید کورکورانه در شأن انسان نیست. آیا شایسته است انسان صرفا به خاطر اینکه ورزشکاری لباسی پوشیده که چند جای آن پارگی وجود دارد، لباسی به آن شکل به تن کند بدون اینکه علت آن را جویا شود؟! آیا صرف اینکه چیزی مد شد باید از آن پیروی کرد؟! شأن انسان این است که در راهی که قدم میگذارد آگاهانه قدم گذارد و برای انتخابهای خود معیاری در شأن انسان داشته باشد. اگر خدای متعال توفیق دهد در جلسات آینده سعی خواهیم کرد پاسخهای روشنی برای مسائلی که طرح شد بیابیم.
وصلی الله علی محمد وآلهالطاهرین
1 [3] . بحار الانوار، انتشارات اسلامیه، ج 24 ص 210.
2 [4] . صافات (37)، 164.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/09/22 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
گفتیم: افعال اختیاری و به تعبیر دیگر افعال انسانی از دو منبع سرچشمه میگیرند؛ یکی منبع شناخت و دانستن و دیگری منبع میل و خواستن. همکاری این دو منبع باعث پدید آمدن اراده فعلی خاص در وجود آدمی میگردد. از این رو در جلسات گذشته برای رسیدن به راهکارهای تقویت ایمان، نگاهی کوتاه به کیفیت تحقق شناختها و همچنین خواستها در انسان داشتیم. حاصل بحث این شد که خلقت ما به گونهای است که هم ادراکهای ما و هم امیال ما اموری تدریجی هستند که از ضعف به قوت و از صفر به سوی کمال سیر میکنند. در هر موسمی خواستی جدید در انسان پدید میآید که خواستهای قبلی را کم یا بیش تحتالشعاع قرار میدهد.
سیر تدریجی امیال انسان بدین گونه است که در دوره شیرخواری خواستهای جز نوشیدن شیر ندارد مگر اینکه دچار درد و رنجی شود که در این صورت خواهان بر طرف شدن آن میشود، و گرنه خواسته اصلی او همان نوشیدن شیر یعنی تغذیه است. اگر انسان در این دوره از توانی برخوردار بود که میتوانستیم از او سؤال کنیم: حاصل زندگی چیست؟ در پاسخ میگفت: نوشیدن شیر! آیا بر فرض که نوزاد توان پاسخگویی داشت و چنین پاسخی به ما میداد، واقعا پاسخ او صحیح بود؟
مدت زمانی میگذرد و خواستهایی جدید از جمله خواست بازی در طفل پدید میآید. در این دوره زبان حال کودک - به خصوص برای کودکانی که ذوق و شوق بازی در وجود آنها شدت دارد- این است که بهترین ثمره زندگی بازی است و چیزی از این لذتبخشتر نیست. با گذشت مدت زمانی دیگر خواستها و غرایزی دیگر از جمله غریزه جنسی در وجود انسان پدید میآیند که هر کدام از خواستها و امیال قبلی قویتر بوده، بابی جدید را بر روی انسان میگشاید.
برخی از روانشناسان و روانکاوان معتقدند خواستی بالاتر از لذت جنسی در عالم هستی وجود ندارد و همه چیز متأثر از این خواست است. پاسخ این روانشناسان عینا مانند پاسخ کودکی است که در دوره شیرخواری بگوید: در عالم غیر از نوشیدن شیر چیزی ارزش اصلی ندارد و همه چیز مقدمه برای نوشیدن شیر است! بنابر این همان گونه که ما حق نداشتیم در دورههای نوزادی و کودکی، نوشیدن شیر و بازی کردن را نهایت حیات انسان و کمال و فضلیت او بدانیم و باید منتظر ظهور خواستهای دیگر هم در انسان باشیم، در این دوره هم حق نداریم لذت جنسی را منتهای سیر انسان بدانیم و بگوییم: همه فعالیتهای انسان تحت تأثیر این غریزه شکل میگیرد و همه چیز فدای این انگیزه است. به راستی اگر انسانی که خواستهایی فراتر از خواستهای مادی در خود نمیبیند، انسانهای وارستهای را نمیدید که با وجود بهرهمندی از کمال لذتهای مادی، هیچگونه دلبستگی به آنها ندارند و به دنبال خواستهای بالاتری هستند، برای او بسیار سخت بود باور کند که حقایق بالاتری هم هست. در این باره داستانهای عجیبی نقل شده است که کسانی در سایه همین غریزه و غرایز دیگری همچون زیبادوستی، به کسی چنان تعلق خاطر پیدا کردهاند که برای یک لحظه دیدن او سختیهای عجیبی را متحمل شدهاند. چنین داستانهایی خالی از واقعیت نیست، گرچه ممکن است در هنگام نقلِ آنها، بر شاخ و برگ آنها افزوده باشند، اما اصل وجود چنین داستانهایی دروغ نیست.
حقیقت این است که گاه خواستهایی فراتر از خواست جنسی در انسان پدید میآید که همه خواستهای او را تحت الشعاع قرار میدهد. بنابر این انسان حق ندارد به غریزه جنسی که رسید آن را پایان خواستهای خویش بداند. حضرت سلیمان علیهالسلام سلطنتی بینظیر داشت که همه مواهب عالم طبیعت اعم از جن، إنس، وحوش، طیور و ... در اختیارش بود (فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْری بِأَمْرِهِ رُخاءً حَیْثُ أَصابَ * وَ الشَّیاطینَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ * وَ آخَرینَ مُقَرَّنینَ فِی الْأَصْفادِ)1. با این وجود شبها روی حصیری به عبادت میپرداخت و صورت بر زمین میگذاشت و در پیشگاه الهی اشک میریخت. او حقیقتی را درک میکرد که تمام آن مواهب مادی در برابرش رنگ میباخت. نمیتوان چنین کسانی را استثنا و شاذ دانست. چراکه کم نبودند کسانی که از بهرههای مادی فراوانی برخوردار بودند اما به دنبال حقایق دیگری میگشتند. حقیقت این است که روح انسان علاوه بر بلوغ جنسی، بلوغهایی جدید پیدا میکند و همان طور که عدم فعالیت جنسی نشانه کمبود و مرضی در وجود انسان بالغ است، عدم فعالیت آن بلوغهای جدید و پدید نیامدن رشد متناسب با آنها هم نشانه بیماری است (فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ)2.
با توجه به اینکه خواستها و شناختهای انسان رشدی تدریجی دارد، با فرارسیدن موسم خواست یا شناختی در وجود انسان نمیتوان آن را پایان مطلوبها یا شناختهای انسان دانست. ظهور تدریجی نیازها به ما میفهماند که نیازهای ما منحصر به خوردن، خوابیدن، مسکن، لباس، همسر، اولاد و ... نیست. این جاست که خدای متعال به وسیله انبیا و از راه وحی به یاری انسان میآید تا باور حقایقی برتر را برای او آسان سازد به گونهای که به احتمال قناعت نکند. یکی از بزرگترین خدمات کتابهای آسمانی و تربیت انبیا و اولیای خدا به انسان این است که او را با حقیقت انسانیت آشنا کردند. آنها به انسان آموختند که دارایی او تنها همین امور مادی نیست و بُرد کمال او بسیار بیشتر از این امور است و نباید به بازیچهها و اسباببازیها دل ببندد (أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ)3. انبیا به انسان آموختند که دنیا تنها مقدمهای برای رسیدن به مراحلی بالاتر است. اگر انسان تنها در همان حد شیرخواری باقی میماند و خواستی جز نوشیدن شیر نداشت و خداوند هم از طریقی این نوشیدنی را به او میرساند چگونه موجودی بود؟ آیا مقامی عالی داشت؟! انسان پس از بلوغ جنسی هم تنها اندکی از مقام شیرخواری فاصله گرفته است و نسبت به آنچه باید برسد فاصلهای بسیار دارد.
به تدریج انسان احساس میکند که نیازهای او اصلا حد و حصری ندارد و پس از ارضای نیازهای محدود خویش درمییابد که گمشدهای نامحدود دارد. برخی از بزرگان همین حالت بینهایتطلبی انسان را دلیل بر وجود خدای متعال دانستهاند. حضرت امام در تفسیر سوره حمد، و استاد ایشان مرحوم آیتالله شاهآبادی در رساله فطرت، این مسأله را مطرح کردهاند. به هر حال وجود چنین نیازی در روح ما دستکم باید ما را به تحقیق درباره حقیقتی بینهایت تشویق نماید. از طرفی دیگر در باب علم گفتیم: خدای متعال ما را به گونهای آفریده است که به طور ناآگاهانه شناختی نسبت به او در نهاد ما قرار دارد. بنابراین وظیفه ماست که سعی کنیم آن علم را به کمال و به مرتبه علم آگاهانه برسانیم.
از تدبیرهای زیبای الهی این است که در وجود انسان نیازهایی اولیه قرار داده است که انسان هیچ نقشی در شکلدهی و حتی ارضای آنها ندارد. در وجود او نیاز تغذیه را قرار داده و مادری مهربان را مسئول ارضای آن قرار داده است. اگر مادر نبود نوزاد انسان از گرسنگی تلف میشد. اما به تدریج انسان توان فعالیت و حرکت پیدا کرده، خود قدرت برطرف کردن نیازهایش را پیدا میکند. بلکه به وسیله فعالیتهای خودش نیازهای جدیدی برای او پدید میآید. قرآن در آیهای میفرماید: «أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینَا أَنْعَامًا فَهُمْ لَهَا مَالِكُونَ؛4 آیا ندیدند كه از آنچه با قدرت خود به عمل آوردهایم چهارپایانى براى آنان آفریدیم كه آنان مالك آن هستند؟!» اما در آیهای دیگر میفرماید: «لِیَأْكُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ ما عَمِلَتْهُ أَیْدیهِمْ أَ فَلا یَشْكُرُون؛ تا مردم از میوه آن تناول کنند و از آنچه که به دست خود عمل میآورند. آیا نباید شکر به جای آوردند؟!» تعبیر «مَا عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ» اشاره به این حقیقت است که نعمتهای الهی در چیزهایی خلاصه نمیشود که خداوند مستقیما آفریده است، بلکه بسیاری از نعمتها به واسطه فعالیت خود مخلوق حاصل میشود. تلاش انسان موجب میشود که هم نیاز به نعمتی را درک کند و هم بهرهای را که میتواند از آن نعمت ببرد. این فرآیند بر زیباییهای آفرینش میافزاید. به عنوان مثال میتوان به نیازهای هنری اشاره کرد. گاهی شاعری شب تا صبح میاندیشد تا غزلی را بسراید و خستگی، بیخوابی، ملامت دیگران، بازماندن از کارهای دیگر و ... او را از این تلاش باز نمیدارد، و هنگامی که به حاصل تلاش خود نظر میکند چنان لذت میبرد که با لذتهای دیگر قابل مقایسه نیست.
اکنون سخن در این است که حکمت این سیر تدریجی چیست؟ اگر نیازهای انسان و مواهبی که نیازهای او را ارضا میکنند در همین امور مادی خلاصه شود نمیتوان پاسخی قانعکننده برای این پرسش داشت. اما به برکت تعالیم اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین میتوان پاسخی زیبا، دلنشین و قانع کننده بدان داد و آن این است که همه نیازهای مادی و روحی انسان مقدمهای برای هدفی بالاتر است. اولا نیازهای مادی انسان برای این است که حیات او در این عالم حفظ شود و رشد طبیعی خود را بنماید. اگر تغذیه، استراحت، مبارزه با آفات و ... نباشد انسان در زمانی کوتاه تلف شده، به جایی نمیرسد. اما وقتی این نیازهای فیزیولوژیک تأمین شد، نیازهای دیگری جوانه زده، رشد میکنند. این حقایق را میتوان در رفتار کودکان هم تجربه کرد. کودکی که بسیار گرسنه است در این اندیشه نیست که اعضای خانواده به او احترام بگذارند. اما وقتی نیازش تأمین شود به دنبال جلب محبت پدر و مادرش میرود. دائم کاری میکند که توجه پدر و مادر یا دیگران را به خود جلب کند. این نیازی جدید است که او در وجود خود احساس میکند.
نیازهای جدید در سنین مختلف به تدریج رشد میکند؛ ابتدا خواهان نوازش پدر و مادر یا احترام دیگر کودکان است. بعد دوست دارد همه خویشان، همه اهالی محل، همه اهل شهر و ... او را مورد احترام قرار دهند. دوست دارد تصویر یا مجسمه او را در همه میدانهای شهر نصب کنند. در این فرایند هر چه اشخاص مهمتری به او احترام بگذارند بیشتر لذت میبرد. کودکی که درک کرد اصل محبوب بودن و مورد احترام و اکرام بودن لذتبخش است به گونهای که از بازی کردن با اسباببازیهای دیروزی هم لذیذتر است، همراه با رشد تدریجی عقلش به این فکر میافتد که اگر معلم کلاس به او احترام بگذارد برای او لذتبخشتر است از اینکه سایر دانشآموزان به او احترام بگذارند. لذا سعی میکند نظر معلم را جلب کند. این روند در محیطهای بزرگتر هم ادامه دارد.
انسان تا زمانی که لذت محبوبیت را نچشیده باشد نمیتواند درک کند که محبوبیت نزد خدا چقدر لذتبخش است. به راستی اگر انسان به جایی برسد که خدای بینهایت او را دوست بدارد چه احساسی به او دست میدهد؟ حقیقت این است که وقتی قرآن میفرماید: وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ؛5 خبری غیبی است که از ماورای طبیعت گزارش میدهد و ما در حالی آن را میشنویم که خدا را مشاهده نمیکنیم. اما اگر ما در صحنهای قرار گیریم که خدا را ملاقات کنیم (یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ)6 و در آنجا بی واسطه احساس کنیم که او ما را دوست میدارد و در معرض نوازش او قرار گرفتهایم، لذتی برای انسان پدید میآید که قابل مقایسه با خوردن، خوابیدن، معاشرت با حورالعین و ... نیست. انبیا آمدهاند که به انسان بگویند: تو موجودی در حد حیوانات نیستی، بلکه بسیار فراتر از آنها هستی. تو میتوانی با خدا عشقبازی کنی و میتوانی کاری کنی که خدا عاشق تو شود (رَّضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ)7؛
چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی که یک سر مهربانی درد سر بی
سیر تدریجی خواستهای انسان به تدریج از امور مادی بالاتر رفته، به اموری معنوی و روحی تعلق میگیرد. اما این سیر متوقف نمیگردد و به تدریج از همه عوالم امکانی و خلقی گذشته، با مبدأ آفرینش ارتباط مییابد که دارای کمالات بینهایت است. اگر کسی این نیاز را درک کرده، و این ارتباط را لمس کند آن وقت میفهمد که برای چه هدفی آفریده شده است و میفهمد که باید چه کسی را بشناسد و با چه کسی ارتباط برقرار نماید. از این روست که محور همه سعادتها ایمان به خداست.
با وجود چنین استعدادی در انسان آیا شایسته است که انسان وقت، نیرو، فکر و تلاش خویش را صرف اموری کند که با مرگ پایان مییابد؟! مواهب دنیوی اگرچه حلال و طیب باشند تنها تا لحظه مرگ باقی میمانند و آن هنگام که فرشته مرگ بر سینه انسان بنشیند دیگر نه از خانه و کاخ بهرهای میبرد نه از ثروتی که اندوخته است. باید برای حیات ابدی فکری کرد. در آن مرحله از حیات است که انسان مشاهده میکند که با مبدأ بی نهایت ارتباط دارد. البته از روایات معلوم میشود که خدای متعال بندگانی دارد که در همین دنیا هم آن قدر ارتباط با خدا برای آنان لذتبخش است که حاضر نیستند ساعتی از او غافل شوند. با وجود چنین امکانی برای انسان آیا شایسته است که ذهنش را به موهوماتی مانند بالا و پایین بودن اسمش، کوچک و بزرگ بودن عکسش، نوع لقبی که برای او به کار میبرند و سایر امور اعتباری دل ببندد؟! اگر انسان خواهان کمالاتی باشد که خدای متعال برای او مقرر فرموده است باید مراقب باشد به چنین امور آلودهای دل نبندد. حیف است که انسان از این استعداد خویش استفاده نکند.
حکمت دیگر ظهور تدریجی نیازهای انسان، شناخت بهتر نعمتهای الهی است که این روند نیز از زیباییهای جهان آفرینش است. خدای متعال انسان را به گونهای آفریده است که به تدریج رشد کند و کمکم با تلاش خود نیازهایش را بر طرف نماید. این روند موجب میگردد که ارزش نعمتهای الهی را بهتر درک کند. انسان تا زمانی که تنها گرسنگی را درک میکند نعمت خدا را تنها در غذایی میبیند که او را سیر میکند. اما وقتی نیازهای دیگر در وجود او پدید آمد و انسان آن نیازها را درک کرد با سایر نعمتهای خدا هم آشنا میشود. انسان در این روند تدریجی هر روز بهتر نعمتهای خدای متعال را درک میکند و از این طریق بیشتر اوصاف زیبای خدا را میشناسد، و این شناخت زمینهای میشود که شکر نعمتهای خدا را به جای آورد و شکر نعمت، عاملی بسیار قوی برای رشد انسان است. به تعبیری دیگر، انسان وقتی در صدد شکر برمیآید که از نعمتی استفاده کرده باشد، و وقتی سراغ بهرهبرداری از نعمتی میرود که بدان نیاز داشته باشد. اینجاست که شیرینی نعمت را میچشد. کسی که در گرمای تابستان لیوانی آب خنک مینوشد بسیار برای او خوشایند است، اما در هوایی سرد که چنین نیازی ندارد خوردن آب سرد برای او لذتبخش نیست. این تابلوی زیبای آفرینش است که خدای متعال به تصویر کشیده است.
حاصل سخن اینکه شناختها و خواستهای ما به تدریج رشد میکنند و هر روز چیزهای بیشتری را میشناسیم و چیزهای بهتری را دوست میداریم. این روند تا آنجا ادامه مییابد که میل به بی نهایت در ما شکوفا گردد. در این مرحله خواهان کسی میشویم که بینهایت زیبا باشد (اللهم إنی أسألك من جمالك بأجمله و كل جمالك جمیل)8. انسانی که به این مرحله میرسد دیگر به زیباییهای محدود دل نمیبند.
و صلیاللهعلیمحمدوآلهالطاهرین
1 . ص(38)، 36-38.
2 . آل عمران(3)، 7.
3 . محمد(47)، 36.
4 . یس(36)، 71.
5 . آلعمران(3)، 134.
6 . احزاب(44)، 33.
7 . مائده(5)، 119.
8 . اقبال الأعمال، اسلامیه، ص76.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/09/22 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات اخیر گفتیم: رفتارهای اختیاری انسان از دو منبع سرچشمه میگیرند؛ یکی منبع شناخت و دیگری منبع خواست. در این جلسه همکاری این دو منبع را برای انجام کارهای اختیاری انسان بررسی مینماییم. گفتیم: برخی از امیال در آغاز تولد انسان توأم با نوعی شناخت پدید میآیند که هر دو فطری هستند. نوزادی که متولد میشود احتیاج به غذا دارد. دست قدرت الهی از یک طرف میل به غذا خوردن را در او به وجود آورده و از طرف دیگر همراه این میل غریزی، درک و شناختی غریزی هم به او عنایت کرده است که بدین وسیله راه بر طرف کردن آن میل را هم میشناسد. این هر دو به صورت ناآگاهانه در وجود او هست و او نمیداند چه میکند و برای چه این کار را انجام میدهد. در مراحل بعدی حیاتِ انسان هم این تناسب مشاهده میشود. اما هر قدر انسان رشد میکند به تدریج شناختهای او از ناآگاهی به آگاهی میرسد و به تدریج میفهمد که خودش و احساساتی مانند گرسنگی، تشنگی و ... در او وجود دارند و در جهان اطراف او اموری مانند غذا، آب و ... هستند که میتوانند نیازهای او را برطرف کنند. کمکم شرایطی برای او فراهم میشود که کارهایی مانند بازی کردن را یاد بگیرد. این امر دیگر غریزی نیست. نیازهایی یکی پس از دیگری در وجود انسان رشد میکنند که هم شناخت آنها و هم راه ارضای آنها نیازمند آموزش و یادگیری هستند.
همچنین گفتیم خدای متعال شناخت خودش را هم به صورت فطری در نهاد انسان قرار داده و در کنار این شناخت فطری، میلی فطری به پرستش خود را نیز در وجود انسان به ودیعه نهاده است که بر اساس آن، انسانْ خود را نیازمند پرستشکردن مییابد. انسان باید این حقیقت را آگاهانه درک کند، و راه ارضای این نیاز را هم بیابد. اگر بخواهیم به صورت اجمالی در باره میل به پرستش توضیحی عرض کنیم میتوانیم بگوییم: آدمی در هنگام مواجهه با کمالی برجسته و فوق العاده، به طور طبیعی، ناخودآگاه و بدون تفکر، علاقهمند به خضوع و سر خم کردن در برابر آن است. این واقعیت، میلی طبیعی است که همان میل به پرستش است و میتواند رشد نموده، به حد آگاهی کامل برسد. در حقیقت، انسان بر اساس این میل خواهان شناخت خدا و پرستش اوست. اما از آنجا که ابتدا شناخت کافی درباره اوصاف و کمالات الهی ندارد در مواجهه با مظاهر کمال او گمان میکند اینها دارای ارزشی مستقل هستند و بر این اساس در برابر آنها خضوع میکند. بنابراین همانگونه که میل به شیرخوردن در نوزاد با معرفت به طریق ارضای آن همراه است، میل فطری به خداپرستی هم با شناخت فطری خدای متعال همراه است. انسان باید با کمک علوم حصولی، تفکر و ... شناخت خدا را در وجود خویش آگاهانهتر کند. علاوه بر این باید با عبادت خدای متعال میل به خداپرستی را ارضا نماید.
همانگونه که در جلسات قبل گفتیم، هم امیال به تدریج در وجود انسان پدید میآیند و هم شناختِ راه ارضای آنها. دست قدرت و حکمت الهی، انسان را طوری آفریده است که متناسب با رشد تدریجی امیال وی، قدرت شناختش هم ترقی مییابد. برخی از امیال انسان تا پایان عمر همراه او خواهند بود مانند میل به تغذیه، چراکه با نبود آنها حیات انسان در معرض فنا قرار میگیرد و شناخت متناسب با این امیال هم همیشه در دسترس انسان قرار دارد. البته انسان میتواند به تدریج آگاهیهای خویش را تقویت کرده، و مثلا راههای تغذیه بهتر را فراگیرد.
با رشد تدریجی امیال، میل به پرستش خدای متعال هم در انسان پدید میآید و انسان به کمک شناختی که نسبت به خدای متعال پیدا میکند میتواند همه امیال قبلی خود را در راستای این میل قرار دهد. توضیح اینکه: انسانهای معمولی در سنین کودکی اینگونهاند که غذا را صرفا برای رفع گرسنگی میخورند و با درک لذت غذا سعی میکنند از غذاهای لذیذتر استفاده کنند. این میل تا پایان عمر انسان با او همراه است. اما مسأله این است که آیا حالِ او در سنین بالاتر باید همانند حال کودکی او باشد، بدین معنا که در سن هفتاد یا هشتاد سالگی هم، غذا را به خاطر لذت آن یا حداکثر برای سلامتی جسمش بخورد؟! انسانی که در سن هشتاد سالگی، انگیزه غذا خوردنش همانند انگیزه کودک سه یا چهار ساله است در حقیقت کودکی است هشتاد ساله! اما اگر انسان در مسیر تکامل قرار گیرد میتواند این میل را هم در مسیر میلی بالاتر قرار دهد. به عنوان مثال هنگامی که فهمید علم برای او کمال محسوب میشود و انسان عالم بسیار با کمالتر از انسان جاهل است در صدد تحصیل علم برمیآید. اما برای تحصیل علم به تغذیه مناسب احتیاج دارد. اگر میل به تحصیل علم در او تقویت گردد و حقیقتا علمآموزی برای او مهم شود، خوراک و تغذیه هم برای او مقدمهای برای علمآموزی خواهد شد، بدین معنا که تغذیه او دیگر تغذیهای کودکانه نیست، بلکه غذا هم که میخورد بدین خاطر است که بتواند درس بخواند. اکنون اگر همین شخص کمکم رشد نموده، به معرفتی دست یابد که بفهمد هدف از آفرینش او تقرب به خدای متعال است، تنها برای رضای او غذا میخورد و بدین ترتیب غذا خوردنش هم عبادت خواهد شد. تفاوت تغذیه این انسان با کودکان هشتاد ساله به انگیزه آنان برمیگردد و رشد انگیزه هم به شناخت و معرفت وابسته است. اگر شناخت انسان در حد شناخت کودکانه باقی بماند یعنی خدا، هدف آفرینش انسان، دین و ... را نشناسد انگیزه او هم در حد انگیزه کودکان باقی خواهد ماند.
انسان میتواند با اراده خود مسیر خویش را مشخص و طی نماید. اوست که مشخص می کند غذا را تنها برای سیر شدن استفاده کند یا برای قدرت یافتن بر اطاعت خدا؛ تنها به خاطر ارضای غریزه جنسی ازدواج کند یا در این کار تحقق حکمت آفرینش و رضای خدا را هم منظور نظر داشته باشد و ... . با قصد امتثال امر الهی، همان عمل حیوانی، عبادتی بزرگ خواهد شد. بنابراین به سبب تفاوت نیت، نتیجه اعمالی به ظاهر مشابه، متفاوت میگردد. البته نیت تنها به این نیست که انسان چیزی را در ذهن خویش بگذراند یا به زبان بگوید، بلکه نیت امری قلبی است و اگر به زبان هم نیاید ضرری به عمل نمیزند و پیدایش امور قلبی خود سازوکاری خاص دارند. بنابراین هر کسی نمیتواند هر نیتی داشته باشد. اگر کسی بخواهد عبادتهایش مانند عبادتهای ائمه اطهار علیهمالسلام گردد باید نیتش مانند نیت آنها شود. اما چنین امری به دلخواه ما نیست و ما نمیتوانیم نیتی همچون نیت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام را داشته باشیم. اصلا تصور نیتی مانند نیت ایشان در ذهن ما نمیگنجد. حضرت علی علیهالسلام میفرمود: «مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لَا طَمَعاً فِی جَنَّتِكَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُك؛1 خدایا! من تو را نه به خاطر ترس از آتشت عبادت میکنم و نه به خاطر طمع در بهشتت، لکن تو را شایسته عبادت یافتم. پس تو را میپرستم.» ما نمیتوانیم به درستی دریابیم که «وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ» به چه معناست تا چه رسد به اینکه چنین نیتی از ما متمشی گردد! بنابراین باید تعامل و رابطه بین شناخت و انگیزه را شناخت و از این طریق دریافت که چگونه میتوان به رفتار خویش ارزش بخشید.
موضوع بحث ما این است که چگونه میتوان بین این دو منبع اراده (اندیشه و انگیزه) تعاملی برقرار کرد که به نتیجه مطلوب برسد؟ اگر خواستهای ما یکی پس از دیگری پدید میآمدند و با یکدیگر تزاحمی نداشتند، رشد و تکامل ما هم به تدریج حاصل میشد و خود به خود به خواستهای متعالی رسیده، انسانی کامل میشدیم. در این صورت قطعا همکاری خواستهای فطری با شناختهایی که پدید میآمد ما را در مسیری مستقیم با سرعت به پیش میبُرد. اما در این صورت مسیر زندگی ما یک سویه بود و راه انحرافی وجود نداشت و حیات ما شبیه به حیات ملائکه میگشت. حقیقت این است که همکاری دستگاه شناخت با دستگاه خواست در وجود ما بسیار فراتر از چنین حیاتی است. در وجود ما خواستهایی در عرض هم وجود دارند که با یکدیگر تزاحم پیدا میکنند، به گونهای که نمیتوانیم همه را ارضا کنیم. به عنوان مثال ممکن است مادری خود و فرزندش گرسنه باشند و غذای محدودی در اختیار داشته باشند که تنها یکی از آنها میتواند از آن استفاده نماید. در چنین موقعیتی نیاز طبیعی مادر به غذا، خواهان این است که خود غذا را بخورد و عاطفه مادری او میگوید غذا را به فرزندش بدهد. در اینجا دو نیاز وجود دارند که هر دو، هم فطری هستند و هم احتیاج به ارضا دارند، اما عملا هر دو با هم جمع نمیشوند و مادر یکی را میتواند ارضا نماید. در موقعیتهای فراوانی تنها تعامل دستگاه شناخت و امیال به طور طبیعی نمیتواند مسأله را حل نماید، بلکه انسان باید دست به انتخاب زده، یکی را برگزیند. در این موارد انسان نیازمند دستگاهی قضاوتکننده است که یکی را بر دیگری ترجیح دهد. در اوایل حیات انسان به طور طبیعی خواستِ قویتر ترجیح مییابد. اما در مراحل بعدی، این ترجیح، نه خود به خود انجام میگیرد و نه عامل سومی به صورت مشخص این کار را برای او انجام میدهد. این جاست که شناخت در یک مرتبه عالیتری میتواند نقش خود را ایفا نماید. به تعبیر دیگر باید عقل به میدان آید و مشخص کند که کدام یک از خواستها ارجح است.
علاوه بر این ما متدینین معتقدیم که اگر مسأله به گونهای است که عقل یارای حل آن را ندارد، دین باید به کمک عقل آمده، مشخص کند کدام یک مصلحت بیشتری دارد. در چنین مسائلی نقش شناخت در تحقق و شکلگیری اراده انسان بیشتر ظاهر میگردد. این توانایی انسان خود آیهای است که زیبایی و هنر آفرینش را نشان میدهد. خدای متعال به انسان قدرتی عنایت فرموده که میتواند انتخاب کند و این توانایی، مزیت انسان بر فرشتگان محسوب میگردد. فرشتگان همواره مسیری واحد را طی میکنند و همیشه تسبیح خدا را میگویند و هیچگاه مبتلا به ملال و خستگی هم نمیشوند. لذت آنان در همین تسبیح است. اما انسان هنگامیکه به کاری مشغول میگردد پس از مدتی خسته میشود. معنای خستگی این است که در این هنگام دو میل و خواسته در وجود او هست که مزاحم یکدیگرند؛ یکی میل به انجام کار و دیگری میل به راحتی، استراحت و ترک کار. جوهر و حقیقت انسان با ظهور همین امیالِ متزاحم آشکار میگردد.
انسان برای بهشتی آفریده شده است که در آنجا ملائکه خادم او و مسئول تشریفات آنجا هستند؛ فرشتگان بر در بهشت منتظر مؤمنان میایستند و به آنان احترام میگذارند و خوش آمد میگویند: (سَلَامٌ عَلَیْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ؛2 سلام بر شما! گوارایتان باد این نعمتها! داخل بهشت شوید و جاودانه بمانید). آن مقام هنگامی برای انسان حاصل میشود که از میان انگیزههای متضاد، آنچه را که خداوند دوست دارد انتخاب کند. حکمت آفرینشِ انگیزههای متزاحم برای انسان، فراهم شدن زمینه برای رسیدن به چنین مقامی است. اگر زمینه انتخاب برای انسان خلق نمیشد امکان چنین رشدی هم برای او پدید نمیآمد. آیه شریفه: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ؛3 بیانگر همین حقیقت است و بدین معناست که خدای متعال انسان را خلق کرد تا مشخص گردد که در انتخابهای خویش از فرامین خدای متعال اطاعت میکند یا نه. در حقیقت خدای متعال خطاب به انسان میفرماید: اگر با اختیار خویش راهی را که من برای شما بیان کردهام انتخاب کنید به مقامی میرسید که فرشتگان خادم شما شوند. اما اگر آن راه را انتخاب نکردید ممکن است به جایی برسید که ارزش منفی یافته، به سوی اسفلالسافلین – العیاذبالله – بروید. بنابراین انسان در هنگامه تضاد بین خواستها باید تصمیمی صحیح اتخاذ کرده، راهی را انتخاب کند که رضای الهی در آن است.
هدف از خلقت انسان این نیست که وی حیوانی خوشخوراک، شیکپوش، راحتطلب، افزونطلب، سلطهطلب و ... شود. درست است که لازمه خلقتِ موجود انتخابگر، پیدایش چنین موجوداتی هم هست، اما خدای متعال انسان را برای چنین هدفی نیافریده است. به قول اهل معقول، چنین موجوداتی مقصود بالقصد الاولی نیستند، بلکه قصدی ضروری به آنها تعلق میگیرد. بدین معنا که چون آفرینش انسان بدون چنین لوازمی ممکن نیست، این لوازم هم پذیرفته میشوند. خدای مهربان بهشت را به مقتضای رحمت خویش آفریده است، اما جهنم را به اراده اولی و به خاطر مطلوبیت اصلی خلق نکرده است، بلکه آفرینش آن بدین جهت است که لازمه خلقت موجود انتخابگر این است که دو راه وجود داشته باشد؛ یکی صحیح که منتهای آن سعادت باشد و دیگری غلط که پایان آن شقاوت باشد و این مسیر غلط و پایان آن، مقصود به قصد ثانی است، وگرنه قصد اولی خداوند رحمت است. از این رو میفرماید: «كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ؛4 پروردگارتان، رحمت را بر خود فرض كرده است.» و نفرمود: پروردگارتان، غضب را بر خود فرض كرده است. اقتضای ذات خدا افاضه رحمت است، اما این رحمت به کسی تعلق میگیرد که انتخاب صحیح داشته باشد، و انتخاب صحیح زمانی امکان دارد که دو مسیر متفاوت بر سر راه انسان وجود داشته باشد که یکی به بهشت ختم گردد و دیگری به جهنم.
حکمت وجود خواستهای متعدد در وجود انسان، یکی آن است که شکل زندگی انسان را متنوع نماید و دستیابی به کمالات مختلف را برای او میسر کند، و دیگر برای این است که زمینه آزمایش او را فراهم نماید. عالم هستی عالمی است پیچیده با نقشهای عظیم که جز خدای عالم به علم بینهایتش، کسی را توان طراحی نقشه آن نیست. چه قدر زیباست رشد تدریجی انسان، تعامل خواستها و دانشهای او، پیدایش زمینههای مختلف انتخاب برای او، قدرت انتخاب او، نشان دادن راههای انتخاب صحیح به او و ... . حتی در دوران طفولیت هم انتخاب برای انسان صورت میگیرد، به عنوان مثال وقتی کودکی در هنگام بازی با کودک دیگر از او اسباب بازیش را میخواهد، کودک دیگر مختار است بین این که خود با اسباببازیاش بازی کند یا آن را به همبازیاش بدهد. بالاخره یکی را انتخاب میکند. اما او تکلیفی ندارد و بر انتخاب او ثواب یا عقابی مترتب نمیگردد. ولی هنگامی که رشد کرد، به بازیهایی مبتلا میشود که انتخابهای او در آنجا ثواب و عقاب دارد. به عنوان نمونه میتوان از بازی ریاست نام برد. ریاست عنوانی اعتباری است که یک بازی محسوب میشود و در هنگامه آن، انسان مختار میگردد که ریاست را برای خود انتخاب کند یا برای کسی که برای جامعه اسلامی اصلح میباشد. اما در پس این بازی واقعیاتی نهفتهاند که میتوانند تاثیراتی در زندگی بازیکنِ آن معرکه و دیگر افراد جامعه داشته باشند. ریاست، مالکیت و ... اموری قراردادی هستند نه واقعیاتی عینی، اما به دنبال همین امور قراردادی تأثیراتی تکوینی بر زندگی انسان مترتب میشوند.
خدای متعال عالم هستی را با نقشههای تکوینی پیچیده همراه با اوامر تشریعی و اعتباری گوناگون، بسیار متقن آفریده است تا زمینهای فراهم شود که انسانِ آفریده شده از آبی نجس، بتواند به مقامی برسد که فرشتگان خادم او گردند (سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى ...).
و صلیاللهعلیمحمدوآلهالطاهرین
1 . بحارالانوار، ج67 ص186.
2 . زمر(39)، 73.
3 . ذاریات(51)، 56.
4 . انعام(6)،54.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/10/06 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسه گذشته گفتیم: خدای متعال از آغاز تولد انسان غرایزی را در نهاد او تعبیه مینماید که برخی از آنها به تدریج شکوفا میشوند. خدای متعال در کنار این خواستهای غریزی شناختهایی غریزی هم قرار میدهد که راه ارضای امیال غریزی را به انسان نشان میدهند. این دست تدبیر و تقدیر الهی است که این دو دستگاه را به صورت متوازن پیش میبرد و زمینه انتخاب و اختیار انسان را فراهم مینماید. همچنین گفتیم: این غرایز در خط مستقیم پیش نمیروند؛ بدین معنا که مثلاً تا سن دو سالگی یک غریزه در انسان وجود داشته باشد و از دوسالگی تا چهار سالگی غریزهای دیگر جای آنرا بگیرد و بدین صورت همیشه یک غریزه در وجود انسان حاکم باشد. شاید رشد انسان با یک غریزه شروع شود، اما به تدریج شاخهها و گونههای مختلفی مییابد و بین این گونههای مختلف، تأثیر و تأثراتی برقرار میشود و با به وجود آمدن دستگاهی پیچیده و عجیب، در هر لحظه انواع گزینهها را پیش روی انسان قرار میدهند که باید از میان آنها دست به انتخاب زند. در واقع اینجاست که جوهر انسانیت انسان ظاهر میشود و به عنوان یک مخلوق برتر دارای مسئولیت و تکلیف میشود. ما اگر بتوانیم ساز و کار انتخاب را شناسایی کنیم این شناخت، ما را در داشتن انتخابی بهتر یاری خواهد کرد.
کودکی را در نظر بگیرید که به تازگی دوران شیرخوارگی را گذرانده و کم یا بیش خواستهای متعددی برای وی ایجاد شده است. چه عواملی باعث میشوند که از میان خواستهای متعدد در یک لحظه یکی را انتخاب کند و دیگری را کنار بگذارد؟
در دوران طفولیت دو عامل در ترجیح یک خواست بر خواست دیگر مؤثرند؛ یکی قویتر بودن و فعالتر بودن غریزهای در وجود طفل و دیگری عوامل بیرونی. توضیح اینکه: غرایز همه انسانها یکسان نیست و مزاجها و هیجانها در افراد متفاوت است. بنابر این، طفل آن کاری را انتخاب میکند که غریزه قویتر، آن را میطلبد. اندکی که بزرگتر میشود عواملی بیرونی هم در این انتخاب دخالت میکنند که عمدتاً پدر، مادر و مربیان هستند. پدر و مادر به وسیله تشویق و تنبیه در انتخاب فرزند خویش دخالت کرده، سعی میکنند او را به سمت کاری سوق دهند که به صلاح او و خانوادهاش میباشد. این یک مرحله از تربیت است که نسبت به کودکان خردسال انجام میگیرد. حقیقت این است که این امر اختصاص به انسان ندارد و بسیاری از حیوانات هم از همین راه قابل تربیتاند. تربیتی که صرفاً با تشویق و تنبیه انجام میگیرد عامل عقلانی خود فرد در آن دخالتی ندارد. اما مرتبهای عالیتر و کاملتر هم برای تربیت وجود دارد که معمولا در سن شش یا هفت سالگی میتوان از آن در تربیت کودک بهره برد و آن استفاده از روش منطقی است. در این مرحله فیالجمله میتوان به کودک فهماند که انجام برخی کارها برای او ضرر یا نفع دارد. این مرحلهای کاملتر است که به اصطلاح روانشناسان برای کودک ارزشها درونی میشود و یک داعی درونی او را به انجام یا ترک کاری سوق میدهد. در این مرحله هم مربی در شناساندن خوبیها وبدیها مؤثر است.
انسان به تدریج به جایی میرسد که میفهمد باید از دیگران هم کمک بگیرد. مثلاً میفهمد که در هنگام بیماری باید از پزشک کمک بگیرد. البته باز نقش مربی در اینجا بیاثر نیست. این حرکت از دوران بلوغ شتاب بیشتری میگیرد و در این مرحله نقش شناخت در اراده انسان بسیار روشن میگردد. مثلاً کسی که دارویی تلخ را برای بهبودی مینوشد فیالجمله به این درک رسیده است که هم در برابر سخن عقل تمکین کند و هم در برابر سخن شخصی که مورد اعتماد است. بنابر این برای ترجیح یک خواست، غیر از عامل غریزی عاملی عقلانی هم مؤثر است. بدین معنا که به تدریج نیرویی در وجود انسان شکل میگیرد که بر غرایز حکومت میکند؛ غرایزی که خود به خود اقتضای استمرار دارند و حد و حصری نمیشناسند. این تأثیر روشن شناخت در شکلگیری اراده است. کلمه عقل با عقال همخانواده هستند و عقال به معنای زانوبند شتر است. شاید واژه عقل هم از آن جهت برای این قوه انتخاب شده است که انسان را کنترل میکند و نمیگذارد همه خواستههایش را به طور دلخواهش تحقق بخشد. این قدرتِ کنترل درونی، یک ویژگی ارزشمند انسانی است.
اما در هنگام إعمال این قدرت، سؤالی جدی مطرح میشود و آن این است که با چه معیاری باید خواستی را بر خواستی دیگر ترجیح داد؟ حقیقت این است که تشخیص ملاک ترجیح برخی خواستها برای همه انسانها و در هر محیط و شرایطی ممکن است، بهخصوص با روشن شدن نتیجههای عملی آنها. مثلا کسی که سرنوشت انسان معتاد به مواد مخدر را میبیند میتواند بفهمد که لذت استعمال مواد مخدر بر ترک آن ترجیحی ندارد، و اگر کسی راهنمایی عقل را در اینگونه موارد نادیده بگیرد بسیار انسان ضعیفی است و شاید از بعضی حیوانات هم پستتر باشد. گاهی حیوان با دیدن ضرری در یک مسیر خاص، دیگر از آن راه عبور نمیکند، اما انسانهایی هستند که با وجود آگاهی از ضررهای متعدد در انجام کاری، باز دست از انجام آن برنمیدارند. آیا شایسته نیست در باره چنین کسانی گفته شود: «أُوْلَـئِكَ كَالانْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ؛1 آنها همچون چهارپایاناند؛ بلكه گمراهتر»؟! خدای متعال به خاطر وجود نیروی عقل و شعور در انسان، انبیای خویش را به عنوان پزشکهای معنوی به سوی او فرستاده است. پزشکِ جسم تنها برای سلامتی جسم نسخه میدهد اما انبیای الهی برای سلامت دنیا و آخرت و برای حیاتی ابدی نسخه میدهند. آیا انسانی که به نسخه پزشک -که خطا در آن فراوان راه دارد- عمل مینماید نباید به نسخه انبیای الهی عمل نماید که هیچ اشتباه و خطایی در آن راه ندارد؟! دین به یاری عقل انسان آمده است تا نقش شناخت را کامل کند و با ضمیمه شدن شناخت به عوامل غریزی به حرکت انسان جهت دهد.
مسأله وقتی مشکل میشود که میبینیم کسانی با وجود علم به ضرر چیزی باز خود را بدان مبتلا میکنند. سرّ این واقعیت چیست؟ مگر ضرر هم چیزی خواستنی است؟! پس سؤال این است که چرا گاهی علم و شناخت نقش خودش را در کنترل غرایز ایفا نمیکند؟ این امر دلایل متعددی میتواند داشته باشد که البته بررسی آن هم چندان مشکل نیست.
اگر انسان کاری کودکانه انجام داد – مقصود، کاری است که به دستور عقل نبوده، تنها به خواستی غریزی انجام گیرد؛ بنابراین ممکن است کودکانی هشتاد ساله هم وجود داشته باشند– طبعا لذتی میبرد. این لذت میل انسان را به انجام آن عمل بیشتر میکند. هر چه این عمل را تکرار کند به همان نسبت به صورت تصاعدی انگیزه انسان برای انجام آن بیشتر میشود. با تکرار این عمل انسان به آن کار اُنس و عادت پیدا میکند. اما گاه به مراحلی میرسد که عادتی قاهر پدید میآید که اختیار انسان را سلب میکند. پس تکرار عملی ناشایست، میل به انجام آن را در انسان بیشتر مینماید و به تدریج نقش عقل در مقابل آن ضعیف میگردد و دیگر عقل آنطور که باید نمیتواند فعالیت غریزه را مهار کند. در واقع عقل با مانعی به نام عادت مواجه میشود که مانع فعالیت عقل میگردد.
عامل دیگر وجود لذتهای مضاعفی است که توان شخص در مقابل آنها ضعیف است. معمولا کودکان از تحسین و احترام دیگر کودکان بسیار لذت میبرند. از این رو برای آنان بسیار سخت است که مورد تمسخر همبازیهای خود قرار گیرند و گاه کاری خوب را از ترس تمسخر دیگران ترک میکنند. برای کودکان مخالفت کردن با تمایلات همسنیها بسیار کار مشکلی است. گاه تشویق کودکان دیگر چندین برابر تشویق پدر و مادر اثر دارد. این عامل در دوره نو جوانی و جوانی به صورت انفعال از برجستگان اجتماع، ستارههای سینما، قهرمانان ورزشی و ... ظاهر میشود. جوانی که به آنها علاقهمند میشود دوست دارد مانند آنها شود. لذا در اموری مثل طرز لباس پوشیدن، اصلاح موها و ... از آنها تقلید میکند. چنین جوانی به قدری از این کار لذت میبرد که هر قدر عقل بگوید: معنای پوشیدن شلوار پاره چیست؟ تنها توجیهش این خواهد بود که «مد» است. بنابر این رشد گرایشهای جاهلانه، مانعی دیگر است که عقل را تضعیف مینماید. مثلا انسان علاقهمند است که همرنگ جماعت شود، گرچه مصداق جماعت در هر سنی متفاوت است. ممکن است در محیطهای مذهبی هم مدهایی مذهبی شایع گردد و افرادی صرفا به دنبال مظاهری باشند که آن محیط میپسندد، بدین معنا که عامل محرک برای انجام آن کار فقط پسند محیط باشد. متأسفانه این مسأله ریشههای مخفی فراوانی دارد و کار بدانجا رسیده است که برای تعریف خوب و بد گفته میشود: کار بد آن است که عقلا آن را مذمت کنند و کار خوب آن است که عقلا آن را مدح نمایند! این تعریف بدان معناست که ما کار خوب و بد را باید از تشویق و تقبیح دیگران بشناسیم. آیا جای این سؤال نیست که بگوییم: عقلا بر چه اساسی آن کار را تحسین یا تقبیح میکنند؟ آیا آنها خوبی و بدی را میفهمند و بعد به دیگران معرفی میکنند یا آنها هم به خاطر مدح عقلای دیگر تحسین و تقبیح میکنند که در این صورت تسلسل لازم میآید؟ این کار در حقیقت حواله دادن به شناخت دیگران و تحسین و تقبیح دیگران است و این نه برهانی است و نه شرعپسند، اما به تدریج به مسائل عقلانی و کلامی ما هم راه یافته است. به هرحال، گرایشِ مانندِ دیگران شدن در انسان بسیار قوی است.
اما عامل قویتری که به تضعیف عقل میانجامد تأثیری است که خواستها در شناخت انسان میگذارند و این امری بسیار عجیب است. خلقت انسان به گونهای است – همه اینها از زیباییهای خلقت انسان است و همه برای فراهم شدن زمینه آزمایش اوست – که وقتی به کاری أنس و عادت پیدا کرد دوست دارد آن کار را توجیه کند و نشان دهد که آن کار بدی نیست. یعنی حب ذات مانع میشود از اینکه انسان اقرار کند که «من کار بدی انجام میدهم!» این امر باعث میشود که به تدریج فهم انسان عوض شود و چیزی را که تا دیروز با عقل خود، کاری بد میدید به تدریج کاری خوب ببیند و بعد، هم برای قانع کردن خود و هم برای قانع کردن دیگران توجیهات نامعقولی مطرح نماید. برخی انسانها برای تأمین منافع خویش از ناحیه چنین اعمالی، سعی میکنند آن شناخت غلط را به دیگران هم القا نموده، آنها را گمراه کنند. از همین جا روشن میشود که اگر کسی بتواند اولاً با کنترل خویش شناختی صحیح و قضاوتی عاقلانه، عمیق و حکیمانه داشته باشد، و ثانیا سعی کند جامعه را از گمراهیها نجات دهد بزرگترین خدمت را به جامعه انسانی کرده است. از این روست که میبینیم در میان آموزههای دینی، بر تعلیم و هدایت دیگران بسیار تأکید شده است. در برابر، بزرگترین خیانت به جامعه تغییر شناختهای فطری و صحیح انسانها است.
قرآن کریم به این نکته به خصوص در مسائل فردی توجه خاصی دارد. خدای متعال در قرآن کریم مطلبی را بیان میفرماید که فهم آن در شرایط عادی اندکی مشکل به نظر میرسد، اما ما معتقدیم همه قرآن صحیح است و اگر مطلبی از آن را درک نمیکنیم اشکال از ناحیه عقل ماست. قرآن کریم میفرماید: گاه انسان در اثر سوء اختیار خود و عادت به گناه و کج روی به جایی میرسد که مستحق این میشود که خداوند او را گمراه کند و خدای متعال این کار را انجام میدهد. خواست خدای متعال این است که اگر انسان با اختیار خود راهی را انتخاب کرد، چه خوب و چه بد، او را در آن راه یاری نماید (كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً؛2 هر یك از این دو گروه را از عطاى پروردگارت، بهره و كمك مىدهیم و عطاى پروردگارت هرگز منع نشده است). اگر کسی به راه کج رفت خدای متعال فورا مانع او نمیشود؛ مثلا دستش را فلج یا زبانش را لال کند. انسانِ خطاکار با تکرار خطای خویش در حقیقت آن کار را تمرین میکند و آمادگی پیدا میکند که دفعات بیشتری آن را انجام دهد و این همان امدادی است که باعث میشود طبق سنت الهی در انجام کار بد خویش پیش رود. اما چه کسانی به این عقوبت گرفتار میشوند؟ قرآن کریم میفرماید: «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ؛ آیا دیدى كسى را كه معبود خود را هواى نفس خویش قرار داده تصمیم دارد که هر چه دلش بخواهد انجام دهد و خداوند او را با آگاهى و با وجود همه معلوماتی که اندوخته و تخصصهایی که کسب کرده است گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پردهاى افكنده است؟! با این حال چه كسى مىتواند غیر از خدا او را هدایت كند؟! آیا متذكّر نمىشوید؟!»
برای اینکه ما به چنین وادی هولناکی مبتلا نگردیم باید بپذیریم که از همان دوران طفولیت باید برای خواستهای خویش محدودیت قائل شویم. برخی به چنان غروری مبتلا میشوند که در عالم هیچ کس را به حساب نمیآورند؛ حتی میگویند: پیغمبران هم در انجام رسالت خویش گاه دچار اشتباه میشدهاند! کسانی که «تجربهپذیری قرآن!» را مطرح میکنند معنای سخنشان همین است. میگویند: «همه آنچه که در قرآن آمده باید با علم سنجیده شود و اگر مورد تأیید علم قرار گیرد میپذیریم و گرنه نباید پذیرفت!» اسم خود را هم مسلمان و اسلامشناس میگذارند! در وادی سیاست هم کسانی پیدا میشوند که دارای همین خصلتاند و گمان میکنند که تنها آنهایند که همه چیز را میفهمند و دیگران چیزی نمیفهمند. غرور و خودخواهی موجب میشود که خداوند انسان را گمراه کند. خدای متعال سؤال میکند: «فَمَن یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ؛3 چه كسى مىتواند آنان را كه خدا گمراه كرده است هدایت كند؟!» این گمراهی در اثر اصرار بر عناد و لجاجت است.
أعاذنا الله و ایاکم إنشاءالله
1 . اعراف(7)، 179.
2 . اسراء(17)، 20.
3 . روم(30)، 29.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/10/27 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
گفتیم که ما در این عالم اختلافهایی را در بین انسانها از جهتهای مختلف مشاهده میکنیم که نتیجه برخی از این اختلافها تا ابد ادامه خواهد داشت. گویا انسانها با این نوع از اختلاف اصلا به دو نوع متمایز و متباین تقسیم میشوند و این سخن عجیبی نیست. معمولا در منطق گفته میشود جوهر، جنس اعلا است و انسان نوع اخیر است و دیگر نوعی تحت انسان نیست. اما به نظر برخی از فیلسوفان مثل صدرالمتألهین در این عالم این طور به نظر میرسد که انسان نوع اخیر است. اما در عالم دیگر مشخص میشود که انسان خود جنس است و انواعی از انسان تحت این جنس قرار میگیرند. این اختلاف همان اختلافی است که در فرهنگ دینی ما اختلاف بین ایمان و کفر شمرده میشود. این اختلاف آن چنان انسانها را از هم متمایز مینماید که در عالم آخرت یکی در اوج سعادت و عزت قرار میگیرد و دیگری در نهایت ذلت و پستی.
بررسی تأثیر ایمان و کفر با روش عقلی امری ممکن است، اما خدای متعال نتیجه چنین تحقیقی را به صورت شفاف در اختیار ما قرار داده است. با توجه به حقایقی که قرآن کریم برای ما بیان فرموده است ما میتوانیم راه زندگی خود را بهتر بشناسیم و مسیری را انتخاب نماییم که بعد پشیمان نشویم. بسیاری از افراد گمان میکنند انسانهای بسیار خوشبخت و موفقی هستند، اما روزی چشم باز خواهند کرد و خواهند دید که بسیار اشتباه میکردهاند. قرآن کریم میفرماید: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرینَ أَعْمالاً * الَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً؛1 بگو: آیا به شما خبر دهیم كه زیانكارترین مردم در كارها، چه كسانى هستند؟ آنها كه تلاشهایشان در زندگى دنیا گم شده، با این حال مىپندارند که كار نیك انجام مىدهند!» ضرر مضاعفِ این نوع انسانها این است که به جهل مرکب هم مبتلا هستند. بدین معنا که ضرر کردهاند، اما گمان میکنند خوشبختاند. برای اینکه ما مبتلا به چنین روزی نشویم باید بفهمیم کدام راه صحیح و کدام راه غلط است و با اطمینان و باور قدم به پیش گذاریم و بعد با توجه به اینکه ایمان و کفر دو قطبی هستند که مراتب فراوانی میان آن دو وجود دارند، نباید به اولین مرتبه ایمان اکتفا کنیم وگرنه باز پشیمان خواهیم شد. از این رو باید برای فهمیدن راههای کسب ایمان و بعد درک راههای حفظ، رشد و تقویت آن تلاش کنیم. قرآن کریم بارها تذکر میدهد که ممکن است کسانی عمری را با ایمان بگذرانند، اما در آخر عمر کافر شوند و برعکس ممکن است کسانی عمری با کفر زندگی کنند و در آخر ایمان آورند. انسان دائما در حال نوسان است و دائما زمینههای گزینش برای او فراهم میشود.
چنانکه در جلسات گذشته گفتیم: ایمان دارای دو رکن است؛ رکنی از مقوله شناخت و رکنی از مقوله خواست و میل. بر این اساس، با حصول علم، ایمان حاصل نمیشود. افراد فراوانی بودهاند که علم و آگاهی داشتهاند، اما کافر بودهاند. حضرت موسی علیهالسلام به فرعون فرمود:«لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هَـؤُلاء إِلاَّ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ؛2تو مىدانى این آیات را جز پروردگار آسمانها و زمین نفرستاده است!» هنگامی که حضرت موسی شهادت میدهد که فرعون میداند خدایی هست و آن معجزات را خدای آسمان و زمین نازل کرده است، دروغ نمیگوید و یقینا فرعون به این امور آگاهی داشته است، اما فرعون میگفت:«ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری؛3من خدایى جز خودم براى شما سراغ ندارم.» پس هر دانستنی ایمان نیست و عنصر انتخاب و اختیار در ایمان وجود دارد، بدین معنا که انسان پس از دانستن، میتواند ایمان بیاورد و میتواند ایمان نیاورد. بنابراین برای تحقق ایمان علاوه بر آگاهی نسبت به متعلق ایمان، باید انسان آن را بخواهد و دوست داشته باشد. به همین مناسبت درباره شناخت و خواستن چند جلسه بحثهایی را مطرح کردیم. اکنون میخواهیم در این باره بحث کنیم که چگونه میتوان ایمان را حفظ و تقویت کرد و خود را از کفر و آثار آن دور ساخت.
با تحلیلی که از ایمان ارائه کردیم روشن شد که ایمان خود عملی قلبی است، بدین معنا که انسان باید با قلب خویش متعلقات ایمان را بپذیرد. اما پس از تحصیل ایمان چگونه باید آن را حفظ و تقویت کرد؟ در یک تقسیمبندی کلی میتوان اعمال را به دو قسم جوارحی و جوانحی تقسیم کرد. اعمال جوارحی به معنای کارهایی است که با اندامهای بدن انجام میگیرد و اعمال جوانحی کارهای قلبی و درونی است. برای تقویت ایمان باید از هر دو نوع کار کمک گرفت. با توجه به اینکه ایمان دو رکن دارد، یکی شناخت و دیگری میل، ما باید در هر دو صحنه تلاش کنیم؛ هم باید شناخت خویش را تقویت کنیم و هم باید سعی کنیم میل و عواطفمان را در همان جهتی که علم بدان داریم تقویت نماییم. اگر ما دستوارت اسلام را تحلیل کنیم خواهیم یافت که همه آنها در همین جهت سامان یافته است؛ یا برای تقویت شناخت است یا برای تقویت محبت و اراده انسان.
بسیاری از متدینان دستورات شرع را قبول دارند و بدان عمل مینمایند، اما علاقهمندند که علت تشریع آنها را بدانند. مثلا همه میدانند که ختم قرآن کریم و مداومت بر تلاوت آیات کریمه قرآن، عبادتی است که ثواب فراوانی دارد، یا گفتن هزار مرتبه ذکر «لاإلهإلاالله» به خصوص در اربعین کلیمیه بسیار آثار عظیمی دارد، اما این سؤال به ذهن میآید که این تکرار و مدامت برای چیست؟ حل پرسشهایی از این دست، وابسته به فهم رابطه بین عمل و ایمان و نهایتا کمال نهایی انسان (قرب به خدا) است. روح آدمی به گونهای آفریده شده است که در صورتی مطلبی در آن راسخ و پایدار میگردد که بدان توجه مکرر داشته باشد. روانشناسان برای معالجه بسیاری از مشکلات روحی از این شیوه استفاده مینمایند. گاه به بیمار خود جملاتی را آموزش میدهند و از او میخواهند که در خلوت با صدای بلند آنها را ده مرتبه برای خود تکرار کند. او که با یک بار گفتن، آن جمله را یاد میگیرد، پس این تکرار برای چیست؟ این تکرار بدین خاطر است که این مطلب در عمق دل انسان نفوذ کند و در این صورت است که آثار آن بر وجود انسان مترتب میگردد. قرآن کریم بر اساس حقیقتی روانشناختی است که دستور میدهد: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثیراً * وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصیلاً؛4 اى كسانى كه ایمان آوردهاید! خدا را بسیار یاد كنید، و صبح و شام او را تسبیح گویید!» خدای متعال روان انسان را بهتر از همه میشناسد و میداند که راه رشد او چیست و چگونه تکامل مییابد. غفلت ما این است که گمان میکنیم اگر چیزی را دانستیم دیگر کار ما با آن تمام است. اما واقعیت چیز دیگری است.
برای روشن شدن آثار تکرار و تلقین، توجه به مثالی میتواند راهگشا باشد و آن مسأله حفظ کردن یک مطلب است. انسان هنگامی که میخواهد مطلبی را به حافظه خویش بسپارد ابتدا یک بار آن را مطالعه میکند. اما به این مقدار اکتفا نمیکند. زیرا گرچه با یک بار خواندن ممکن است آن مطلب را بفهمد اما پس از ساعتی آن را فراموش میکند. از این رو بارها آن را تکرار میکند تا در ذهن او پایدار گردد. اگر انسان مطلبی را در فاصلههای زمانی معینی تکرار کند در حافظه بلندمدت او خواهد ماند. اما هدف از تثبیت شناخت چیست؟ برای این منظور باید دو مسأله به خوبی حل گردد؛ یکی رابطه بین عمل و ایمان و دیگری رابطه بین ایمان و کمال نهایی انسان. اگر این دو مسأله به خوبی حل شود بسیاری از مشکلات و مسائلی که در باب دستوراتی دینی وجود دارد حل خواهد شد.
وقتی انسان ایمان داشته باشد در انجام عملِ مناسب با ایمان، معطّل نشده، بدان اقدام مینماید. پس ایمان در عمل انسان اثر مستقیم میگذارد. اما این ارتباط یک طرفه نیست، بلکه عمل هم در ایمان اثر میگذارد. وقتی انسان بر طبق ایمان خویش عمل کند ایمان او راسختر و قویتر میگردد و بر عکس اگر کسی ایمان به چیزی داشته باشد، اما در اثر عواملی بر خلاف آن عمل کند به تدریج ایمان او ضعیف میشود. این حقیقت در بسیاری از امور روحی و روانی انسان قابل تجربه است. مثلا اگر انسان به کسی علاقهمند باشد و مطابق این علاقه عمل کند، بدین معنا که به یاد او باشد، برای او هدیه بفرستد و ... روز به روز این محبت افزایش مییابد. اما اگر به هر دلیلی بر عکس عمل نماید به تدریج، آن محبت کمرنگ میگردد. اگر این حقیقت را باور کنیم معنای آیاتی همچون این آیات را خواهیم فهمید که میفرماید: «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ؛5سپس سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جایى رسید كه آیات خدا را تكذیب كردند!» بنابر این ممکن است انسان روزی مسیر خویش را عوض کند و ایمانش بر باد رود و اصلا اهل تکذیب و تمسخر دین شود!همچنین خدای متعال میفرماید: «وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحینَ * فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ * فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فی قُلُوبِهِمْ إِلى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا یَكْذِبُون؛6بعضى از آنها با خدا پیمان بسته بودند كه اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد، قطعاً صدقه خواهیم داد و از صالحان خواهیم بود. امّا هنگامى كه خدا از فضل خود به آنها بخشید، بخل ورزیدند و سرپیچى كردند و روى برتافتند! پس خداوند نفاقی را تا روزى كه خدا را ملاقات كنند، در دلهایشان برقرار ساخت، بدین خاطر که از پیمان الهى تخلّف جستند و بدین خاطر كه دروغ مىگفتند.» آیا به راستی اینان از ابتدا کافر بودند؟ خدای متعال در آیه اخیر از کسانی یاد میکند که با خدا عهدشکنی کردند و نتیجه آن این شد که ایمان آنان به خدا به نفاق تبدیل گردید! اگر کسی بیست سال ایمان داشت هیچ دلیلی ندارد که سال بیست و یکم هم ایمان داشته باشد. اگر کسی سالها در رکاب پیغمبر با دشمنان جهاد کرد هیچ دلیلی ندارد که عاقبت به خیر شود. انسان اگر در تندبادهای امتحان بر ایمان خویش ثابت قدم ماند ایمانش تقویت میشود، اما اگر تحمل نکرد و سراغ رفتارهایی رفت که با ایمان سازگار نیست و به دنیا دلبستگی پیدا کرد، ایمانش را از دست خواهد داد.
اگر کسی تاریخ برخی قطبهای متصوفه و مذهبسازان و امثال اینها را بررسی کند شاید به این نتیجه برسد که اینها ابتدا انسانهایی خوب، مؤمن و اهل عبادت بودهاند. اما بعد از چندی که مریدان آنها زیاد شدند و چند باری دستشان را بوسیدند و هدایایی را به عنوان نذر آنها آوردند و التماس دعایی به آنها گفتند به تدریج این کارها به مذاقشان خوش آمده و مغازهای باز کردند. داستان بلعم باعورا از همین قبیل است: «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوینَ * وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْب؛7و بر آنها بخوان سرگذشت آن كسی را كه آیات خود را به او دادیم، ولى خود را از آن تهى ساخت و شیطان در پى او افتاد، و از گمراهان شد! و اگر مىخواستیم، او را با این آیات بالا مىبردیم. ولی او به پستى گرایید، و از هواى نفس پیروى كرد! پس مثل او همچون سگ است.» خداوند درباره او تعبیری به کار میبرد (آیات خود را به او دادیم) که درباره انبیا به کار میرود. ما نیز اگر روز به روز به مقتضای ایمان خویش عمل کنیم ایمانمان تقویت شده، به خدا نزدیکتر میشویم و سرانجام به سعادت ابدی خواهیم رسید. اما اگر بعد از پیمودن راههای خوب به تدریج مسیر را تغییر دهیم، به چنین عقوبتهایی دچار خواهیم شد و کسی نباید از این جهت به آنچه دارد مغرور شود، بلکه باید از سوء عاقبت خائف بود.
برای ثابت قدم ماندن در مسیر ایمان و رهایی از دامهای شیطان باید به رابطه ایمان و عمل توجه داشت و از آن غفلت نورزید. ایمان ما اعمالی را اقتضا دارد و ما باید تلاش کنیم به این اقتضا عمل کنیم. ما میدانیم انفاق گرچه به نیمی از خرما، امری مطلوب است. بنابر این شایسته است به همان اندازه که برای ما میسر است انفاق کنیم و انجام این عمل نیکو را حواله ندهیم به زمانی که ثروتمند شویم! همین الان اگر یک دانه خرما دارید نیمی از آن را خود بخورید و نیمی از آن را انفاق کنید! هنگام صبح که میخواهید از خانه بیرون روید بسمالله بگویید! وقتی میخواهید درس را شروع کنید بگویید: خدایا! به امید تو، و هنگامی که پایان یافت بگویید: الحمدلله؛ خدایا تو را شکر میکنم که توفیق دادی درسم را بخوانم. آیا انجام این اعمال به سرمایه فراوانی نیاز دارد؟! نباید این کارها را کوچک شمرد و در انجام آنها تنبلی کرد یا آنها را مقدسبازی تلقی کرد! هنگامی که کسی را دوست داشته باشید هر چه نام او را ببرید سیر نمیشوید و هر چه به او نزدیکتر شوید خسته نمیشوید. دوستدار خدا هم هیچگاه از گفتن اذکاری همچون تسبیح حضرت زهرا سلاماللهعلیها خسته نمیشود. اگر به مقتضای ایمان عمل کنیم این عمل باعث رشد و تقویت ایمان ما میگردد. ایمانِ تقویت شده هم در عمل تأثیر گذاشته، اعمال نیکوتری از انسان سرمیزند. این رابطه تأثیر و تأثری متقابل دارد، بدین معنا که هم ایمان در عمل اثر میگذارد هم عمل باعث تقویت ایمان میشود.
خلاصه اینکه ابتدا باید باور کنیم که سعادت در گرو ایمان است و هیچ چیز دیگری نمیتواند جای ایمان را بگیرد، چنانکه شقاوت ابدی هم اثر کفر و شاخههای کفر است و هیچ چیزی دیگر انسان را بدبخت ابدی نمیکند. بعد از این باید راههای تقویت ایمان را بیاموزیم و در صدد تقویت ایمان برآییم. راه کلی تقویت ایمان این است که انسان در انجام اعمالی که مقتضای ایمان است چه جوارحی و چه جوانحی، کوتاهی نکند.
وفقناالله و ایاکم انشاءالله
1 . کهف(18)، 103و104.
2 . اسراء(17)، 102.
3 . قصص(28)، 38.
4 . احزاب(33)، 41و42.
5 . روم(30)، 10.
6 . توبه(9)، 75-77.
7 . اعراف(7)، 175و176.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/11/11 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته گفتیم: انسان به طور فطری طالب سعادت است و سعادت حقیقی آن است که پایدار و دائمی باشد. از آیات قرآن کریم و آموزههای دینی به روشنی استفاده میشود که ایمان راه رسیدن به سعادت حقیقی، و کفر راه مبتلا شدن به شقاوت است. همچنین گفتیم: ایمان و کفر قابل تضعیف و تکامل و قابل تبدیل شدن به یكدیگر هستند. از این رو ابتدا ما باید در تحصیل ایمان بکوشیم و بعد از آن سعی کنیم آن را حفظ کنیم و در درجه سوم تلاش کنیم آن را تکامل بخشیم.
در اینجا میتوان سؤال کرد که ایمان باید به چه اموری تعلق گیرد؟ در قرآن کریم امور مختلفی به عنوان متعلقات ایمان ذکر شده است. به عنوان نمونه در آیه شریفه: «وَلَـكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَالْمَلآئِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ؛1 بلكه نیكى آن است كه كسى به خدا و روز رستاخیز و فرشتگان و كتاب و پیامبران، ایمان آورد»، پنج چیز به عنوان متعلق ایمان ذکر شده است. در برخی آیات و روایات، امور دیگری هم ذکر شده است. اما در یک جمله میتوان گفت: متعلق حقیقی ایمان، رابطه انسان با خداست یعنی آنچه که با این مفهوم متضایف بیان میشود: «رب بودن خدا و عبد بودن من». اگر ما این حقیقت را به درستی باور کنیم مطالب دیگر هم به دنبال آن خواهد آمد؛ خدای متعال رب انسان است. بنابراین او هدایت انسان را هم متکفل میشود و برای این منظور انبیای خویش را به سوی او میفرستد و کتاب آسمانی نازل مینماید. اینها همه از شئون ربوبیت الهی است. پس برای تقویت ایمان باید اموری را تقویت نمود که درک این رابطه را تقویت نماید. انشاءالله خدا به ما لطف و مرحمتی نماید که شهودا این حقیقت را بیابیم.
چنانچه گفتیم، برای تقویت ایمان باید رابطه ربوبیت و عبودیت را تقویت کنیم. از این رو شایسته است قدری درباره معنای ربوبیت بیاندیشیم. چرا که رسیدن به این حقیقت نیز مانند همه اعمال اختیاری ما به دو چیز قوام مییابد؛ یکی شناخت و دیگری خواست. بنابراین ابتدا باید معنای رب بودن خدای متعال را و متقابلا عبد بودن خویش را درک کنیم. آنچه ابتدا در این باره به ذهن میآید این است که خدای متعال ما را آفریده است و بنابراین ما بنده او هستیم و این امر معنایی بیش از این ندارد. اما تا این حد تنها اعتقاد به خالقیت خداست و ربوبیت خدای متعال معنایی بیش از این دارد. گرچه در حقیقت خالقیت و ربوبیت انفکاکناپذیرند، اما به هر حال دو مقولهاند. رب به معنای کسی است که صاحب اختیار موجودی دیگر است و کارهای او را سامان داده، نیازهایش را برطرف میکند. عبد هم به معنای موجودی است که از خود هیچ ندارد و هرچه دارد صاحبش به او داده است و تحت تدبیر صاحبش میباشد.
ربوبیت خود دو شاخه کلی دارد؛ شاخهای از آن عام است و شامل همه مخلوقات میشود. خدای متعال رب همه چیز است و امور تکوینی همه عالم به دست اوست (رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ)2. اختیار زمین، آسمان، جمادات، نباتات، حیوانات همه با خداست و او رب العالمین است. این ربوبیت تکوینی خدای متعال است. شاخه دیگر ربوبیت، رابطهای بین خدا و موجودهای مختار است. خدای متعال به برخی از مخلوقات اراده داده است. اراده و قدرتِ اعمال اراده را خدای متعال به موجود مختار عنایت کرده است. اما این موجود مختار است که انتخاب میکند. مدیریت خدای متعال نسبت به چنین مخلوقی تنها این نیست که نان و آب به او برساند، بلکه این مخلوق به مدیریتی دیگر هم نیازمند است تا راه سعادت را بیابد. این هم نوعی ربوبیت است. اگر خداوند راه را به ما نشان ندهد ما خود نمیدانیم چگونه به سعادت برسیم. از این رو سعادت وقتی حاصل میشود که خدای متعال با دستورات خویش ما را راهنمایی نماید و ما نیز به دستورات او عمل کنیم.
هنگامی که میگوییم: راه سعادت، ایمان به ربوبیت الهی است به معنای ایمان به ربوبیت در هر دو شاخه است. اما ایمان به ربوبیت تشریعی از اهمیت ویژهای برخوردار است. موحد کسی است که علاوه بر اعتقاد به خالقیت و ربوبیت تکوینی خدای متعال، همچنین معتقد باشد که باید در برابر امر و نهی خدای متعال مطیع بود. ابلیس که ملعون و رانده شده درگاه خداست خالقیت خدا را انکار نمیکرد. او بود که گفت: «خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ؛3 تو من را از آتش آفریدی و آدم را از خاک آفریدی!» پس خالقیت خدا را قبول داشت و از آنجا که گفت: «رَبِّ فَأَنظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ؛4 خدایا! تا روز رستاخیز به من مهلت ده!» روشن میشود که مدیریت تکوینی خدای متعال را قبول داشته و میدانسته است که مرگ او و برپایی قیامت به دست خداست. پس نقصان او چه بود که قرآن کریم درباره او میفرماید: «كَانَ مِنَ الْكَافِرِینَ؛5 او از کافران بود»؟ مشکل ابلیس این بود که ربوبیت تشریعی خدا را قبول نداشت. او میگفت: چون من از آدم بهتر هستم نباید برای او سجده کنم حتی اگر خدا دستور داده باشد!
بر این اساس در میان متعلقات ایمان آنچه از اهمیت اساسی برخوردار است لزوم اطاعت از خداست. اگر انسان این حقیقت را قبول نداشته باشد، گرچه سایر متعلقات ایمان را هم پذیرفته باشد در حقیقت کافر است. چراکه این اعتقاد او به معنای انکار پیغمبران، ملائکه و کتب الهی و در یک کلام انکار هدایت تشریعی الهی است. ما باید به ربوبیت الهی به طور کامل اعتقاد داشته باشیم و این اعتقاد را تقویت نماییم. بر این اساس باید در هر دو شاخه ربوبیت الهی کار کنیم. بر اساس نظامی که خدای متعال خلق نموده است ما انسانها نیازهایی داریم که باید برای رفع آنها تلاش کنیم. ما اگر آب ننوشیم و غذا نخوریم از پا در خواهیم آمد. نیاز به آب و غذا و اموری از این قبیل نیازهای تکوینی ما هستند که هرچه درباره آنها بیاندیشیم و ارتباطش را با خدا بهتر درک کنیم ربوبیت تکوینی خدا را بهتر درک میکنیم. دیگر اینکه وقتی فهمیدیم همه چیز ما از خداست باید بپذیریم که لازم است در مقابل او خاضع باشیم. چراکه از خود چیزی نداریم تا به پیشگاه او عرضه کنیم.
از اینجا دو مقوله پیدا میشود؛ یکی مقوله عبادت خدا و دیگری مقوله کمکگرفتن از خدا. در سوره حمد میخوانیم: «إِیَّاكَ نَعْبُدُ وإِیَّاكَ نَسْتَعِین؛6 تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میخواهم.» این ادای حق ربوبیت الهی است. اگر پذیرفتیم که خدا رب ماست باید تنها او را پرستش کنیم و تنها از او یاری بخواهیم نه از غیر او. این معنا لازمه اعتقاد واقعی به ربوبیت خداست.
هر کسی میتواند خود را محک زده، ببیند تا چه اندازه به این دو امر ایمان واقعی دارد و تا چه اندازه این اعتقاد را در میدان عمل به منصه ظهور میرساند. رفتارهای ما نشان میدهد که اعتماد ما به خداست یا به دیگران، و در مقام خضوع مشخص مینماید که آیا خضوع ما تنها در برابر خداست یا نسبت به دیگران هم خضوع میکنیم و برای رسیدن به نیازهایمان تملق گفته، سر خم میکنیم! یکی از انبیایی که خدای متعال حظ او از ربوبیت الهی را به تفصیل بیان کرده و این تفصیل بیانگر این است که ایشان رابطهای خاص با خدای متعال دارد حضرت ابراهیم علیهالسلام است. ابراهیم خلیلالله است، یعنی دوست خاص و صمیمی خدای متعال است. در میان همه بندگان این لقب اختصاص به حضرت ابراهیم علیهالسلام دارد. هنگامی که حضرت ابراهیم با بتپرستی قوم خویش مواجه شد آنان را سرزنش کرد و خدای متعال را اینگونه توصیف فرمود: «الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ *وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ *وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ؛7 او کسی است که مرا خلق کرد، پس او مرا هدایت میکند. و کسی که طعام به من میخوراند و آب مینوشاند و آن گاه که مریض گردم پس او مرا شفا میدهد.» ابراهیم علیهالسلام در برابر مردمی بتپرست که همه حاجات خویش را از بتها طلب میکنند ابتدا خالقیت خدای متعال را مطرح میفرماید و از آنجا که خالق باید خلق خویش را هم هدایت کند، میفرماید: پس او مرا هدایت میکند. سپس با بیانی لطیف این معنا را القا مینماید که او تمام نیازهای مرا برطرف میکند. نمیگوید: خداوند غذا را خلق میکند، بلکه میگوید: او کسی است که خوراک را به من میخوراند و آب را به من مینوشاند. ابراهیم علیهالسلام ربوبیت را اینگونه تصویر میکند، یعنی واقعا خود را در مقابل خدای متعال صفر میداند و همه امور هستی را به دست او میبیند. ابراهیم علیهالسلام این حقیقت را میبیند و بدان معتقد و پایبند است. این مرتبهای از اعتقاد به ربوبیت است که ما به درستی آن را درک نمیکنیم. شاید بارها این آیه را خوانده باشیم اما به معنای آن دقت نکرده باشیم یا با نگاهی سطحی بگوییم: این بیان حضرت ابراهیم علیهالسلام نظیر این است که میگوییم: «بنی الامیر المدینه؛ امیر شهر را بنا کرد» یعنی دستور ساخت آن را صادر کرد، و اگر حضرت ابراهیم علیهالسلام فرمود: یَسْقِینِ، بدین معناست که خدا وسایلی را فراهم میکند که من آب بنوشم! اما آیا ابراهیم علیهالسلام واقعا چنین معنایی را اراده فرموده بود؟! نه، ایمان ابراهیم مرتبه دیگری از ایمان است.
برای این سطح از معرفت هم، همانند اصل معرفت، دو شاخه وجود دارد؛ معرفت حصولی و معرفت حضوری. معرفت حضوریِ آن در حقیقت نوری است باید خدای متعال عنایت کند و با این بحثها حاصل نمیشود. البته این بحثها بسیار میتواند در رسیدن به آن حقیقت کمک کنند. بنده بارها به دوستان گفتهام که برخی از بحثهایی که فیلسوفان اسلامی مطرح کردهاند خدمت بزرگی در باب معرفت خدای متعال است که ما قدر آنها را نمیدانیم؛ از جمله بحث وجود رابطی که صدرالمتألهین رضواناللهعلیه اثبات کرده و به نظر من بزرگترین خدمتی است که در عالم فلسفه اسلامی انجام گرفته است. با این حال ممکن است انسان بیست سال فلسفه بخواند اما نور هدایت در دلش نباشد. این بحثها میتوانند کمک کنند اما علت تامه نیستند. در کنار این معرفت باید خواست، اراده و تسلیم بودن در مقابل خدای متعال هم باشد.
برای دست یافتن به چنین معرفتی باید این راهها را پیمود. اما در ابتدا باید بدانیم که اصلا کجا باید برویم. بسیار زشت است که انسان در حوزه امام زمان صلواتاللهعلیه عمری درس بخواند و تدریس و تحقیق کند و هنوز گمان کند که همه انبیای الهی و حضرات معصومان علیهمالسلام برای این هدف آمدند که تنها ما چند رکعت نمازی بخوانیم که در آن تجوید به خوبی رعایت گردد، همین! اما حقیقت این است که قرآن کریم و منابع روایی که در دست ما هستند حقایق دیگری هم دارند. آیا همه این عالم آفریده شده و انبیا و ائمه علیهمالسلام آمدهاند تنها برای اینکه ما این الفاظ را بخوانیم و قدری خم و راست شویم؟! آیا میتوان گفت: معارف بلندی همچون توکل، صبر، شکر، رضا، تسلیم و ... فرع است و اصل همان خواندن نمازی است که تجوید آن به خوبی رعایت شود هرچند از معنای آن هیچ نفهمیم؟! نه اینها قدم اول است تا برای برداشتن گامهای بعدی و رسیدن به عمق معارف الهی آماده شویم.
پیشتر گفته بودیم که اعمال اختیاری که موجب تقویت ایمان میگردند به دو دسته تقسیم میشوند؛ یکی امور اختیاری درونی به معنای کارهایی که ما در ذهن و قلب خود باید انجام دهیم (اعمال جوانحی) و دیگری کارهایی که باید با اعضای بدن خویش انجام دهیم (اعمال جوارحی). از این رو میتوانیم ادامه بحث را در دو بخشِ اعمال جوانحی و اعمال جوارحی دنبال کنیم.
با مروری بر آیات قرآن کریم روشن میگردد که خدای متعال بر برخی از اعمال درونی، بسیار تأکید فرموده است که جای تأمل فراوان دارد. از جمله موضوع توکل است که در آیات فراوانی بر آن تأکید شده است، بهعنوان مثال میفرماید: «عَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِینَ؛8 اگر ایمان دارید پس باید تنها بر خدا توکل کنید.» پس موضوعی که در ادامه بدان خواهیم پرداخت از اموری است که موجب تقویت ایمان میشود. البته این موضوع به نوبه خود میوه ایمان است، اما چنانکه پیشتر عرض کردیم رابطه ایمان و اعمال رابطه متقابل است، بدین صورت که ایمان در عمل اثر دارد و این عمل برمیگردد و ایمان را تقویت مینماید. باید ابتدا در این باره بیاندیشیم که این چه حقیقتی است که قرآن کریم میفرماید: اگر در ایمان خویش راستگو هستید باید بر خدا توکل کنید. تأکید قرآن بر این امر است که تنها بر خدا توکل کنید نه اینکه هم بر خدا و هم بر خود، یا هم بر خدا و هم بر دیگران توکل کنید. در آیه مذکور جار و مجرور مقدم شده است و این تقدم مفید حصر است.
قرآن کریم میفرماید: «وَعَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِینَ؛9 اگر راست میگویید که ایمان دارید پس بر خدا توکل کنید!» بر این اساس توکل بر الله نشانه ایمان صادق و ایمانی است که در قلب راه پیدا کرده است. اکنون ما نظری به دل خویش بیاندازیم ببینیم تا چه اندازه از این صفت والا برخورداریم و در زندگی خویش تا چه اندازه به خدا اعتماد داریم؟
در این باره بحثهای زیادی میتوان مطرح کرد. ابتدا شایسته است مفهوم توکل را قدری توضیح دهیم. واژه «توکل» از ماده «وکل» است و وکل با وکالت هم ریشهاند. وَکَلَ یعنی «واگذار کرد» و «وَکَلَ إلیه» یعنی «کارها را به او واگذار کرد». «وکیل» را بدین جهت وکیل گویند که موکِّل، کار خود را به او واگذار میکند. توکل به معنای وکیل گرفتن است. در قرآن هم همین تعبیر به کار رفته است، چنانکه میفرماید: «فَاتَّخِذْهُ وَكِیلًا؛10 او را وکیل خود بگیر!» خدای متعال با لطف و عطوفتی عجیب با بندگان خویش سخن گفته، میفرماید: شما که در کارهای دنیوی خویش وکیل میگیرید تا زحمت از دوش شما برداشته شود، بیایید من را وکیل کنید و کارهای خود را به من واگذار کنید! «مَن یَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ؛11 کسی که بر خدا توکل کند پس خد برای او کفایت خواهد کرد.» اگر کار خویش را به خدا واگذار کنید او برای شما کفایت خواهد کرد و بهتر از خود شما میداند چگونه کار را انجام دهد. او، هم میتواند کار شما را انجام دهد و هم میخواهد که کار شما انجام گیرد، چراکه شما را دوست دارد. تنها شرط آن این است که شما کار را به او واگذار کنید. این شرط هم بدان خاطر است که تو موجودی مختار هستی و کمال تو به این است که به خواست خود پیش روی. اگر خدای متعال کار ما را به صورت جبری انجام دهد دیگر انسان نخواهیم بود. اگر بخواهیم انسان و خلیفةالله باشیم باید با خواست خویش مسیر خود را انتخاب کنیم. اگر انسانی خود بخواهد که کار خویش را به خدا واگذار کند خداوند حاضر است وکالت او را بپذیرد.
وفقنا الله وایاکم انشاءالله
1 . بقره(2)، 177.
2 . شعراء(26)، 28.
3 . اعراف(7)، 12.
4 . حجر(15)، 36.
5 . بقره(2)، 34.
6 . الفاتحه(1)، 5.
7 . شعراء(26)، 78-80.
8 . مائده(5)، 23.
9 . مائده(5)، 23.
10 . مزمل(73)،9.
11 . طلاق(65)، 3.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/11/18 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
بحث در جلسات گذشته به اینجا رسید که ایمان در حقیقت به رابطه ربوبیت و عبودیت بین خدا و انسان تعلق دارد و این رابطه عملا در دو چیز ظهور پیدا میکند؛ یکی اینکه انسان نیازمندیهای خود را از خدا بخواهد و دیگر اینکه در مقابل او خضوع نموده، اوامرش را هم اطاعت کند. گفتیم: شاید آیه شریفه إِیَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاكَ نَسْتَعین1 به این دو حیثیت اشاره داشته باشد که در حقیقت لازمه عبودیت انسان در مقابل ربوبیت خدا هستند. به این مناسبت گفتیم: اعمال انسان، چه اعمالی که در درونش انجام میگیرد و چه اعمال بیرونی او، میتوانند در تقویت یا تضعیف ایمان مؤثر باشند. در این میان، آیات شریفه قرآن و روایات پیشوایان معصوم ما صلواتاللهعلیهماجمعین روی چند عنوان از امور جوانحی و درونی انسان تکیه نمودهاند که یکی از آنها مسأله توکل بر خداست، بدین معنا که ما باید تنها از او کمک بخواهیم و تنها به او اعتماد نماییم.
اما چگونه میتوان به خدا اعتماد کرد و تفاوت مردم در این زمینه در چیست؟ پاسخ به این مسأله را از این نکته آغاز میکنم که انسان وقتی به چیزی احساس نیاز میکند (اعم از خوراک یا چیزی دیگر)، تلاش میکند آن نیاز را برطرف کند و خواسته فطری و غریزیاش را ارضا نماید. اما او از همان اوائل حیات خویش متوجه میشود که به تنهایی از عهده برطرف کردن همه نیازهای خود برنمیآید، و به تدریج که خواستههای او افزایش مییابد این معنا را بهتر درک مینماید. اما نحوه کمک گرفتن انسانها از دیگران برای رفع نیازمندیهای خویش متفاوت است و این تفاوت ناشی از تفاوت در هستیشناسی آنهاست. اگر کسی اصلا به وجود خدا و ماورای طبیعت ایمان نداشته باشد، یا به دلائلی این حقیقت را انکار کند، یا اصلا از این معنا غافل باشد، سعی میکند با تواناییهای خود دیگران را برای رفع نیازمندیهای خود به خدمت گیرد. اوج چنین تلاشی از جهت اجتماعی به اینجا میرسد که کسانی با اعمال قدرت، و در نهایت به کمک سلاح، از دیگران بیگاری بکشند. چنین کسانی اصلا از بحث ما خارجاند و إنشاءالله که هرگز فکر چنین روشهای زشتی هم از ذهن ما نگذرد. اما کسانی که به نحوی معتقد به عوامل ماورای طبیعی هستند به صورتهای مختلف سعی میکنند که از آن عوامل کمک گیرند، گرچه ممکن است اعتقاد آنها کاملاً باطل باشد. انواع بتپرستیها و شرکها هم از همین جا ناشی شده است. در میان این دسته کسانی هم هستند که سعی میکنند با ارتباط برقرار کردن با جنیان از آنها برای رفع نیازهایشان کمک گیرند. قرآن کریم میفرماید: «وَأَنَّهُ كَانَ رِجَالٌ مِّنَ الْإِنسِ یَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِّنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا؛2 و اینكه مردانى از بشر به مردانى از جن پناه مىبردند، و آنها سبب افزایش گمراهى و طغیانشان مىشدند.»
در مقابل همه اینها، انبیا آمدند بشر را به سوی خدای متعال متوجه کردند و برای او این آموزه را آوردند که خدای متعال بهتر از هر کسی میتواند به انسان کمک کند، و با نشان دادن راه ارتباط با خدا، مردم را به این حقیقت تشویق کردند که به جای پناه بردن به جن و ارواح بر خدا تکیه کنند.
لازمه اصل ایمان به خدای متعال این است که انسان فیالجمله برای خدا تأثیری در زندگی خود قائل باشد، بدین معنا که بعد از اعتقاد به اصل خالقیت، یک نحو ربوبیتی هم برای خدا قائل باشد. تأثیر این اعتقاد الهی در زندگی انسان را میتوان در طیف گستردهای از مراتب شناخت و معرفی کرد.
کسانی – حتی از پیروان ادیان توحیدی و ابراهیمی— بودهاند که به نوعی تفویض افراطی معتقد بودند، بدین معنا که قائل بودند خداوند انسان را آفریده و او را به خودش واگذاشته است. شائبه این تفویض افراطی در یهودیان بیش از دیگران است. در بین فیلسوفان نیز برخی با طرفداری از چنین گرایشی، جهان را به ساعتی تشبیه کردند که ساعت ساز میسازد و با کوک کردن آن، آن را رها میکند و ساعت بدون احتیاج به ساعتساز به کار خود ادامه میدهد.
به هر حال این اعتقاد، نوعی تفویض افراطی است که اکثریت قریب به اتفاق موحدان آن را انکار کرده، و در برابر، میپذیرند که خدا یک نحو تأثیری در عالم دارد. بیشترین مواجههی انبیا با بتپرستانی بود که معتقد بودند بتها، ارباب آنها، یا ارواح متعلق به آنها، در عالم مؤثرند و از این جهت آنها را پرستش میکردند. بین پرستش و کمک خواستن رابطهای تنگاتنگ وجود دارد. به طور معمول انسان هنگامی انگیزه پرستش پیدا میکند که برای رفع نیاز خویش، به معبود احساس نیاز کند. البته این قاعده بدون استثنا نیست، اما استثناهای آن بسیار نادر هستند. همه کسانی که به نحوی غیرخدا را میپرستند، معتقدند که آنها یا در عرض خدا یا در مرتبهای پایینتر، مستقل از خدا گوشهای از عالم را اداره میکنند. عمده داستانهای انبیا که در قرآن ذکر شده داستان مواجهه انبیا با چنین اشخاصی است و انبیا در این مواجهه تلاش کردند به آنها بفهمانند که بتها در عالم کارهای نیستند. برخی از پیروان انبیا هم معتقد بودند خداوند در این عالم تنها تکالیفی را معین کرده و ما را به حال خود رها نموده است و خداوند تنها در عالم آخرت تأثیر داشته و نفع یا ضرری میرساند، پس باید خدا را پرستش کنیم تا در عالم آخرت به ما پاداش دهد! ولی هیچیک از ادیان الهی در حقیقت چنین آموزهای نداشتهاند و در اثر تحریف چنین اعتقادی در آنها وارد شده است. لحن قرآن کریم هم اینگونه نیست. قرآن کریم در مواردی به صراحت از نصرتهای الهی به انبیا و انسانهای موحد یاد میکند. پس اصل اینکه خدا در زندگی این دنیای ما هم میتواند اثر داشته باشد مسألهای است که باید آن را از ضروریات دین شمرد.
برخی معنای توکل را به درستی نفهمیدهاند یا شاید چندان تمایلی هم به فهمیدن درست آن نداشتهاند و گمان کردهاند وقتی کسی میگوید: «من بر خدا توکل کردم» دیگر هیچ وظیفهای ندارد و لازم نیست کاری انجام بدهد. البته کسی را سراغ نداریم که ادعا کند همه کارهایش را به خدا واگذار کرده و بعد هیچ کاری انجام ندهد. بالاخره گرسنهاش که شود دستکم دستی به سوی غذا میبرد. اما عدهای بودهاند که در برخی موارد توکل را بهانهای برای سوءاستفادهها، تنبلیها و راحتطلبیهای خویش قرار دادهاند.
آیا به راستی معنای توکل این است که انسان هیچ فعالیتی انجام ندهد؟ قطعا میدانیم که اینگونه نیست و هیچ پیامبر یا امامی چنین رفتاری نکرده، یا توصیه به چنین رفتاری نداشته است. برعکس، میبینیم که پیشوایان ما توصیههای أکیدی نسبت به کار، فعالیت، تحصیل علم، عبادت، جهاد و ... دارند. اگر بدون فعالیت و تنها با گفتن توکل بر خدا همه کارها حل میگشت پس این همه دستور به کارهای سخت و سنگین برای چیست؟ پس قطعا چنین برداشتی از توکل صحیح نیست.
بعد از روشن شدن این حقیقت که خدای متعال در حیات دنیوی ما هم تأثیر دارد، این مسأله مطرح میشود که این تأثیر به چه صورت است؟ با روشن شدن این مسأله، چگونگی واگذاری کار به خدای متعال و توکل بر او نیز روشن خواهد شد.
مرتبه بسیار ضعیف توکل از این شناخت و معرفت سرچشمه میگیرد که خدای متعال اسبابی در این عالم فراهم کرده و به ما نیز تواناییهایی همچون قدرت تفکر، قدرت انجام اعمال بدنی و ... عطا فرموده است، اما بالاخره میتواند تأثیرات این اسباب و تواناییها را بگیرد، چنانکه گاه چنین حقیقتی را میبینیم. پس یک قدرتی هست که بتواند ما را از این نعمتها محروم کند و نقشهای را که کشیدهایم بر هم زند. بر این اساس، توکل بدین معناست که در هنگام استفاده از این نعمتها توجه داشته باشیم که خدای متعال میتواند ما را از استفاده از آنها محروم کند، بنابراین از او بخواهیم که توفیق استفاده صحیح از نعمتهای خودش را به ما عنایت فرماید. به تعبیر دیگر در رفع و دفع موانع بر خدا توکل کنیم. چنین اعتقادی پایینترین مرتبه توکل است.
یک مرتبه بالاتر توکل از اندیشه در باره این حقیقت حاصل میشود که برای تحقق هر یک از خواستههای انسان اسباب و شرایط بسیاری لازم است که خیلی از آنها در اختیار او نیست. به عنوان نمونه وقتی همین سخن گفتن ساده با شخص دیگری را در نظر میگیریم میبینیم که اسباب فراوانی نظیر حیات داشتن، دستگاه عصبی سالم، زبان سالم، وجود شخص دیگر و ... باید وجود داشته باشند تا سخن گفتن با دیگری تحقق پیدا کند و بسیاری از این شرایط در اختیار ما نیست، و در میان این اسباب و شرایط، اموری هست که اصلا به عقل ما نمیرسد. در این هنگام کسی که میخواهد بر خدا توکل کند برای رسیدن به خواسته خود نیروها و اسبابی را که خدا در اختیار او قرار داده است به کار میگیرد، اما اسباب و شرایطی را که اصلا در حوزه شناخت یا قدرت او نیست به خدا واگذار و به او توکل مینماید. این مرتبه از توکل یک مرتبه بالاتر از مرتبه قبلی و قابل فهمتر از آن است. به تعبیر دیگر این مرتبه، توکل در فراهم شدن اسباب و شرایطی است که خارج از حیطهی اختیار ماست.
با شناخت بیشتر میتوان به مرتبهای بالاتر هم دست یافت و آن این است که ما اسباب و مسببات را به صورت حلقههایی زنجیروار تصور کنیم که انتهای آن به دست خداست و او به عنوان سلسله جنبانِ اسباب و مسببات در این زنجیره مؤثر است، به گونهای که اگر خدای متعال حلقه اول زنجیر را به حرکت درنیاورد بقیه حرکت نمیکنند. بنابر این باید به خدا اعتماد داشت که این سلسله را به حرکت درخواهد آورد و مؤثر قرار خواهد داد. در این مرتبه، حوزه توکل قدری وسیعتر میگردد و انسان متوجه میگردد حتی اسبابی هم که در اختیار خود او است، چه قوای بدنی و چه قوای روحی و چه اسبابِ خارج از وجودِ شخص او، همگی حلقههایی از یک سلسله هستند که ابتدای آنها به دست قدرت خداست و او هر گاه سرسلسله را به حرکت دربیاورد اینها اثر میکنند.
اگر ما تا همین مرحله هم واقعا توکل را بشناسیم و آن را در وجود خویش تقویت کنیم کار بسیار مهمی انجام دادهایم. اما باید بدانیم که تازه این ابتدای راه توکل اولیای خداست و هنوز مراتب بسیار بالاتری وجود دارد که هم در قرآن کریم و هم در روایات شریف متناسب با ظرفیت مخاطبان، راههایی برای رسیدن به آن مراتب بیان شده است.
حقیقت این است که توکل، روح توحید و رابطه با خدا را در وجود انسان تقویت میکند. بدین معنا که هر چه بیشتر خدا را در حیات خویش مؤثر بدانیم، خود را بیشتر عبد او میدانیم و ربوبیت او را بیشتر درک میکنیم. رابطه ربوبیت و عبودیت بدین معناست که خدای متعال غنی است و ما فقیریم « یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُم الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ؛ اى مردم شما نیازمند به خدائید و تنها خداوند است كه بىنیاز و شایسته هر گونه حمد و ستایش است.» هر چه معرفت انسان به این رابطه بیشتر گردد ایمان او و رابطهاش با خدا تقویت میشود و به خدا نزدیکتر میگردد و این قرب، هدف اصلی از آفرینش و تکامل انسان است.
هنگامی که ما تأثیر خدا در پدیدههای هستی را در رفتارهای خودمان و در تأمین نیازمندیهایمان درک کنیم توجه بیشتری به خدای متعال پیدا خواهیم کرد و کوچکی خود را بیشتر درک خواهیم کرد. به تعبیر دیگر اولین فایده درک این تأثیر دوری از ابتلای به غرور است که به راستی بلای بسیار بزرگی برای انسان است. انسان ضعیفی که قرآن در باره او میفرماید: «لَمْ یَكُنْ شَیْئاً مَذْكُوراً؛3 چیز قابل ذكرى نبود» ممکن است به جایی برسد که بگوید: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى؛4 من پروردگار برتر شما هستم.» هر چه انسان بیشتر احساس بینیازی کند کمتر خدای خویش را شناخته است. قرآن کریم به صراحت میگوید: «أَنتُمُ الْفُقَرَاء»5 و این تعبیر افاده حصر میکند. اگر قرآن میفرمود: «أنتم فقراء» چندان دلالتی بر حصر و شدت فقر نمیکرد. اما تعبیر «انتم الفقراء» بدین معناست که شما فقط فقیر هستید و چیز دیگری نیستید. گویا فرموده است: «لستم شیئا الا الفقراء» بنابراین هرچه انسان احساس استغنا و بینیازی کند در حقیقت دچار انحراف و دوری از خدا شده است. در حقیقت تأکید بر توکل بدین خاطر است که توکل، راهی بزرگ برای تقرب به خدای متعال است. چراکه توکل باعث میشود که انسان فقر خود را بهتر درک کند و به تدریج با عبور از علم حصولی به علم حضوری، واقعا بیابد که فقیر است.
اگر حقیقتا توکل در وجود انسان شکل گیرد اثر دیگرش این خواهد بود که انسان در برابر دیگران احساس ذلت نمیکند و هیچگاه برای دیگران تملق و چاپلوسی نمیکند و برای تحقق نیازمندیهایش از راههای حرام وارد نمیشود. زیرا میداند که خدای متعال میتواند از راه حلال نیازهای او را بر طرف نماید و نمیخواهد که او از راه حرام استفاده کند و بدین ترتیب نیازی به رفتن سراغ راه های حرام در خود نمیبیند.
نتیجه سوم توکل این خواهد بود که ذهن انسان از نقشهکشیهای طولانی که گاه مانع انجام تکالیف واجب هم میشوند رهایی مییابد. گاه انسان برای رفع نیازی از نیازمندیهای خویش، حتی از راه حلال، مدتها فکر خویش را درگیر میکند و نقشه میکشد که چگونه به خواستهاش دست یابد. غالبا جوانان وقتی به نزدیکی سن ازدواج میرسند مدتها فکرشان مشغول میشود که با چه کسی ازدواج کنند و چگونه شرایط آن را فراهم کنند. گاهی این نقشهها آن قدر طولانی میشود که میبینیم تلاشهای چندین سال یک نفر، نظیر ورود به دانشگاه، گذراندن تحصیلات تکمیلی، پیدا کردن شغل، خریدن خانه و ... همه مقدمه ازدواج با فلان دختر است. در حالی که برای رفع این نیاز طبیعی از همان ابتدا میتوان با توکل بر خدای متعال مسیری بسیار ساده را پیمود و چه بسا به نتایج بهتری هم رسید. کسی که بر خدا توکل کند نیازی به این نقشهکشیهای طولانی و توسل به اسباب دور ندارد، به خصوص اگر فراهم کردن این اسباب با بعضی از تکالیف شرعی هم تزاحم داشته باشد و نگذارد انسان وظیفه شرعی خویش همچون امر به معروف و نهی از منکر، تحصیل علم، و... را به درستی انجام دهد. غلبه چنین افکاری بر ذهن انسان ناشی از ضعف توکل است. اگر ما توکل بر خدا را در وجود خویش تقویت کنیم دچار چنین افکاری نمیشویم. باید از خدا خواست: «إِلَهِی أَغْنِنِی بِتَدْبِیرِكَ لِی عَنْ تَدْبِیرِی؛6 خدایا! با تدبیر خود، مرا از تدبیر و نقشهکشیهایم بینیاز گرادان!»
وفقناالله وایاکم انشاءالله
1 . حمد(1)، 5.
2 . جن(72)، 6.
3 . انسان(76)، 1.
4 . نازعات(79)، 24.
5 . فاطر(35)، 15.
6 . بحارالانوار، ج95 ص226.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/11/25 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسههای اخیر گفتیم: برای تقویت ایمان باید از رفتارهای اختیاری کمک گرفت و چنانکه گفتیم به حسب روایات و آیات شریف، رفتارهای اختیاری دو بخش است؛ یکی رفتارهای درونی و دیگری رفتارهای بیرونی. طبعا رفتارهای درونی با پدیدههای قلبی از جمله ایمان، ارتباط بیشتری دارند. در برخی روایات آمده است که بهترین اعمال نزد خدای متعال توکل است. در حدیثِ معروف به حدیث معراج، پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به خدای متعال عرض کردند: «یَا رَبِّ أَیُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَل؛ کدام اعمال فضلیت بیشتری دارند؟» خدای متعال وحی فرمود: «لَیْسَ شَیْءٌ عِنْدِی أَفْضَلَ مِنَ التَّوَكُّلِ عَلَیَّ وَ الرِّضَا بِمَا قَسَمْتُ؛[1] [5] هیچ عملی در نزد من با فضلیتتر نیست از توکل بر من و رضا به آنچه که تقسیم کردم.» از این عبارت کوتاه دو مطلب مهم استفاده میشود؛ یکی اینکه با توجه به سؤال، توکل از سنخ اعمال است و دوم اینکه در میان همه اعمال قلبی چیزی به اندازه توکل پیش خدا ارزش ندارد و طبعا بندهای که توکل بالاتری داشته باشد نزد خدا محبوبتر است.
برای تحصیل توکل یا تقویت آن باید از مسیر مقدمات آن وارد شد، یعنی باید از مبادی شناختی توکل کمک گرفت. برای فراهم شدن زمینه توکل باید معارفی را کسب و باور کرد و بدانها توجه داشت. نخستین نکته در این زمینه این است که بدانیم خدای متعال در این عالم تأثیرگذار است و این عالم را به حال خود رها نکرده است. معمولا انسانهای متوسط تأثیر خدا را در این عالم نظیر تأثیر کسی میدانند که حلقه اول زنجیر به دست اوست، بدین معنا که سلسله اسبابی که در این عالم وجود دارد به حلقهای میرسد که در دست خداست و اگر خداوند آن حلقه را حرکت دهد این سلسله، کار خود را انجام میدهد وگرنه راکد میماند. ممکن است قدری این معرفت را تقویت کرده، بگویند: خدای متعال در ابتدا نوعی قدرت حرکت و فعالیت را در اولین موجود این عالم ایجاد کرده است و در اثر انتقال این قدرت و انرژی از شیءای به شیءای دیگر و تبدل یک نوع انرژی به نوعی دیگر، پدیدههای بیشمار و کرانناپیدا پدید آمده و پدید میآیند. اما این اعتقاد در حقیقت شبیه دیدگاه کسانی است که عالم را به ساعتی تشبیه کردند که ساعتساز آن را کوک کرده و رها نموده است و آن ساعت خود به کار خویش ادامه میدهد.
ممکن است برای تکمیل سخن خود بگویند: برای انتقال این انرژی از یکی به دیگری و تبدیلش به نوع دیگر خدای متعال شبکهای را در عالم مقرر فرموده که از طریق آن انرژی را به همه نقاط عالم میرساند. اما این شبکه ابزاری است که نهایتا به خدای متعال ختم میشود و تا او نخواهد این انرژیها به وجود نخواهند آمد. همچنین نظیر مراقبی که با دستگاههای کنترل از راه دور همه شبکه را زیر نظر دارد بر همه عالم تسلط داشته و اگر نقطهای نیاز به اصلاح داشته باشد آن را اصلاح مینماید. با این مثال تا حدی فعالیت خدای متعال روشن میشود، اما به هر حال با این تصور به اینجا میرسیم که گرچه بیاراده خدا هیچ امری انجام نمیگیرد، اما این اراده تابع سنتهایی خاص و شبکهای ویژه است که این اراده در آن تجلی پیدا میکند و آن سنتها همین قوانینی است که بر طبیعت حاکم است. برخی از مفسران علمزده، سنت الهی را که تبدیل نمیپذیرد (سُنَّةَ اللَّهِ... وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلًا)[2] [6] به قوانینی تفسیر کردهاند که در طبیعت حاکم است. با وجود چنین عقیدهای آیا جایی برای توکل باقی میماند؟ بر اساس این اعتقاد اگر ما خواستهای داشته باشیم باید از همین اسباب استفاده کرده، آنها را به گونهای تنظیم کنیم که به خواسته خود برسیم. بدین معنا که عالم بر اساس سنتهای الهی تنظیم شدهاند و خداوند این بستر را فراهم نموده است، اما ما باید با کارهای خود از این سنتها استفاده کنیم. پس بالاخره کار دست خود ماست!
درست است که خدای متعال از راه سنتهایی که خودش قرار داده در همه پدیدهها مؤثر است، اما تنها این معرفت برای توکل کافی نیست. علاوه بر این باید بدانیم که در این عالم، گاه برخی اسباب با یکدیگر تزاحم پیدا میکنند و یکی بر دیگری غالب میگردد. اگر آتش به خرمنی بیافتد آن را میسوزاند. این پدیده بر طبق یک سنت است. اما اگر آب یا مواد ضداحتراق روی آن آتش ریخته شود آتش خاموش میشود. این هم سنت خداست. بنابراین باید این حقیقت را بپذیریم که در عالم با اینکه هر چیزی اسبابی دارد، اما برخی اسباب اثر اسباب دیگر را خنثی یا تکمیل میکنند یا مسیر آنها را تغییر میدهند، نظیر سوزنبانی که مسیر قطار را عوض میکند. خدای متعال عالم هستی را ریلگذاری کرده و قطارها و اسباب حرکت قطارها را هم فراهم نموده است. اما در کنار اینها، عاملی هم قرار داده که قطار را از ریلی به ریلی دیگر منتقل مینماید. این امر هم برای خود قانونی و اسبابی دارد. پس ما علاوه براینکه معتقدیم خدای متعال این اسباب را در عالم قرار داده است، معتقدیم که فیالجمله این اسباب قابل تغییرند. خلاصه اینکه در اثر ارتباط با خدای متعال راهی برای انسان باز میشود که اسباب دیگر تحت تأثیر آن واقع میشوند و میتواند بر آنها حاکم شود. البته این حقیقت هم برای خود نظامی دارد و امری گزافی نیست. در این مرحله دریچهای از قلب انسان به عالم انوار الهی گشوده میشود و از آنجا انرژیها، هدایتها و تواناییهای خاصی را دریافت مینماید. نمونههای واضح این حقیقت، معجزات انبیا صلواتاللهعلیهماجمعین هستند که اصولا از قبیل تأثیر و تأثرات عالم مادی و مشابه آنها نیستند. این حقیقت تنها یک مسیر دارد و آن هم ارتباط با خود خداست و اگر وسایطی هم در کار باشند در همین مسیر مستقیم طولی هستند و دیگر تعارضی به وجود نخواهد آمد. آنچه را که خدای متعال از راه نظام اعلی که فوق همه نظامهاست ایجاد میکند مقهور هیچ چیز واقع نمیشود و هیچ سبب دیگری نمیتواند آن را مغلوب کند (وَمَا كَانَ اللَّهُ لِیُعْجِزَهُ مِن شَیْءٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَلَا فِی الْأَرْضِ؛[3] [7] نه چیزى در آسمانها و نه چیزى در زمین خدای متعال را مقهور و عاجز نمیسازد). او قهار مطلق است و همه چیز تحت سیطره اوست. ولی به هر حال آن هم نظامی معنوی است که فیلسوفان نام آن را عالم مجردات گذاشتهاند. اگر ما معتقد شدیم که نظامهایی غیر از نظامهای سببی و مسببیِ عالم طبیعت وجود دارند آنگاه میتوانیم این طمع را داشته باشیم که به اوج توکل برسیم.
نمونه اوج توکل را میتوان در داستان حضرت ابراهیم علیهالسلام مشاهده کرد، آن هنگام که وی را در منجنیق گذاشتند تا در آتش بیندازند. هنگامی که او را پرتاب کردند جبرئیل آمد و گفت: «أ لک حاجة؟ آیا حاجت و نیازی داری؟» ابراهیم علیهالسلام گفت: «امّا الیک فلا؛ اما به تو نیازی ندارم.»[4] [8] تصور این معنا کار سختی است. ابراهیم علیهالسلام را با منجنیق به درون آتشی پرتاب کردهاند. در بین زمین و آسمان، جبرئیل که خود جزئی از نظام غیرمادی است برای یاری او اعلان آمادگی میکند. ابراهیم علیهالسلام میتوانست بگوید: این وسیلهای است که خدا برای نجات من قرار داده است. اما حتی این کار را هم نکرد. توکل او آن قدر بالا بود که حتی به این واسطه هم اعتماد نکرد. در این هنگام بود که خدای متعال فرمود: « یَا نَارُ كُونِی بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ؛[5] [9] اى آتش! بر ابراهیم سرد و سالم باش!» این نتیجه آن توکل ابراهیم علیهالسلام است. البته فیض خدای متعال منحصر به یک فرد یا چند فرد نیست، بلکه خدا جواد است و حد و حصری برای فیض او وجود ندارد و اگر کسی دیگر هم توکلی شبیه به توکل حضرت ابراهیم علیهالسلام پیدا کند برای او هم چنین چیزی ممکن خواهد بود.
برای تحصیل توکل باید باور کنیم که خدای متعال در عالم تأثیرگذار بوده، و کارهای خویش را بر اساس نظامهایی انجام میدهد که بعضی بر بعضی دیگر حاکماند. از جمله این نظامها نظامی ویژه است که کانال ویژهای دارد و مخصوص اولیای الهی است و برای دستیابی به آن باید معرفت لازم را کسب نمود. پس گام نخست برای تحصیل توکل تحصیل چنین معارفی است. البته فهم عقلی آنها کافی نیست. انسان ممکن است بسیاری از معارف را با عقل خود درک کند، اما دل او آنها را نپذیرد یا اینکه موقع عمل آنها را فراموش کند. همه ما معتقدیم که خدای متعال در همه عالم حضور دارد و همه ما را میبیند و صدای ما را میشنود، بلکه خطورات قلبی ما را هم میداند، اما به راستی هر یک از ما در شبانهروز چند دقیقه به این علم خویش توجه داریم؟ تا زمانی که به این معرفت توجه پیدا نکنیم منشأ اثر نخواهد شد. توجه، خود عملی اختیاری است و با فراهم کردن مقدمات آن میتوان به آن استمرار بخشید به گونهای که برای انسان ملکه شود. گرچه دستیابی به چنین حقیقتی برای انسان امری ممکن است اما تحصیل آن نیازمند تلاش است و اگر قرآن کریم میفرماید: «لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى؛[6] [10] براى انسان بهرهاى جز سعى و كوشش او نیست.» برای رسیدن به چنین مقاماتی است نه برای رسیدن به امور مادی. به هر حال باید تصمیم بگیریم که در موقع عمل به مبادی شناختی توکل توجه داشته باشیم و به کسی که سررشته همه امور به دست اوست اعتماد کنیم. البته اگر تعبیر سررشته را به کار میبریم بدین خاطر است که این تعبیر به ذهنها نزدیکتر است، وگرنه برخی بندگان خدا تأثیر خدا را بسیار قویتر از تأثیر سررشته میدانند و از این روست که میگویند: « یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ؛[7] [11] او به من خوراک میخوراند و آب مینوشاند.» این بندگان خوب خدا به هر چه نگاه میکنند اول خدا را میبینند. هنگامی که هوا گرم میشود میبینند این خداست که از راه تابش خورشید گرما را ایجاد میکند. شاید مقاماتی بالاتر از اینها هم باشد که ما به درستی نمیتوانیم آنها را تصور کنیم. بنابراین ما باید تمرین کنیم که در کارهای خود به خدای متعال توجه داشته باشیم. پیشوایان معصوم ما علیهمالسلام به ما توصیه میفرمایند که «پیش از گفتن بسمالله دست به سوی غذا دراز مکن!» یعنی در هنگام غذا خوردن ابتدا باید به خدا توجه پیدا کرد و بعد به غذا. اذکار و اوراد و دعاهای کوچک و بزرگی که به خواندن آنها تأکید شده است همه بدین خاطر است که انسان به خدای خویش توجه داشته باشد. یاد خدای متعال برای کسانی که بهرهای از ایمان ندارند معنایی ندارد و اگر به آنان گفته شود خدا چنین و چنان کرد لبخندی تمسخرآمیز بر لب جاری میکنند! اما کسانی که مرتبه اول ایمان را دارا میباشند اگر نمیگویند همه کارها با خداست در جایی که از اسباب ظاهری کاری ساخته نیست ناامید نمیشوند و میگویند: خدا میتواند نیاز ما را رفع نماید. بیشترین جایی که مناسب است انسان به خدای متعال توجه پیدا کند و بر او توکل نماید آن وقتی است که از اسباب عادی کاری ساخته نیست. هنگامی که طبیب از درمان بیماری اظهار عجز میکند اگر بیمار ایمان نداشته باشد به شدت ناامید گشته، تن به مرگ میدهد. اما انسان مؤمن هیچ نگران نمیشود و امید دارد که خدای متعال راه دیگری پیشروی او قرار دهد. میداند که خدای متعال میتواند یکی از ملائکه خود را بفرستد و مسیر حرکت سلسله را تغییر دهد، نظیر سوزنبانی که با عوض کردن ریل، مسیر حرکت قطار را عوض میکند. قرآن کریم میفرماید: «فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا؛[8] [12] آنها كه امور را تدبیر مىكنند.» بنابراین برخی ملائکه واسطه در تدبیرند. البته انسان مؤمنی که توکل بیشتری داشته باشد همچون ابراهیم علیهالسلام میگوید: امّا الیک فلا. اما به هر حال ما از تعالیم عمومی قرآن کریم این اندازه را استفاده میکنیم که خدای متعال فرشتگانی را میفرستد تا مسیر اسباب را تغییر دهند یا اصلاح کنند. از اینرو میبینیم که عموم مؤمنین در هنگام ناامیدی از اسباب عادی، به درگاه خدا نذر و نیاز میکنند و متوجه خدا میشوند. این عمل از ایمان آنان سرچشمه میگیرد. مؤمن هیچگاه ناامید نمیشود، حتی اگر از گرسنگی مشرف به مرگ باشد باز ناامید نمیشود و معتقد است که خداوند میتواند سبب ادامه حیات او را در دنیا فراهم نماید. این یکی از نتایج توکل است. مؤمن در نیازهای علمی خویش هم به خدای متعال توکل دارد و هیچگاه ناامید نمیگردد. کسانی که ایمانی ضعیف دارند هنگامی که مطلبی را با چندبار مطالعه و سؤال از استاد نفهمند کتاب را بسته، و از فهم آن ناامید میشوند. اما از ابنسینا نقل شده که گفته است: هر گاه مسألهای بر من مشکل میشد به مسجد میرفتم و دو رکعت نماز میخواندم و از خدا حل آن مسأله را درخواست میکردم.
پس معنای توکل این نیست که ما هیچ کاری انجام ندهیم، بلکه آنجایی هم که ما از اسباب عادی استفاده میکنیم باید بدانیم این خداست که این اسباب و این آثار را قرار میدهد، مثلا هنگامیکه نان میخوریم تا سیر شویم باید بدانیم این خداست که با این نان ما را سیر میکند. اوست که نان را آفریده و معده، دهان، دندان، قدرت جویدن و ... را به ما عنایت فرموده است. باید ابتدا به او توجه کرد که همه این امور در دست قدرت اوست.
کسانی که به خدای متعال توکل نمودهاند اگر برای انجام کاری اسبابی در اختیار داشته باشند که بدانند استفاده از آنها مرضی خدا نیست بدین جهت که یا استفاده از آنها حرام است یا باعث ذلت در برابر غیر خدا میشود مثل دنبال پارتی رفتن، از آن اسباب صرفنظر میکنند و میگویند: اگر به خدا اعتماد کنیم مسیر را تغییر میدهد و راهی حلال و مناسب پیش روی ما میگذارد. البته گاه این امر امتحان الهی است تا مشخص شود که انسان تا چه اندازه به خدای متعال اعتماد دارد. گاهی انسان چیزهایی را میخواهد که طبق مصالح کلی عالم و حتی مصلحت خودش نیست، مثلا اگر بنا بود هر کسی که مریض شود با توکل و توسل بهبود یابد مرگ کسی فرانمیرسید. اما سرانجام باید از این دنیا رفت (كُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ)[9] [13]. این سنت قطعی الهی است. بنابراین اگر اجل حتمی مؤمنی فرارسد و مصلحتی در نظام اسباب الهی اقتضا کند که حیاتش خاتمه یابد هرگز از خدا گلهمند نمیشود. از اینرو خدای متعال در ادامه حدیث معراج میفرماید: «وَالرِّضَا بِمَا قَسَمْتُ؛ و راضی بودن به آنچه تقسیم کردم.» بنابراین اگر انسان برخدای متعال توکل کند و به خواستهاش نرسد باید به تقدیرات الهی راضی باشد. زیرا او بهتر از ما میداند که چه چیز مصلحت دارد.
وفّقناالله وایّاکم انشاءالله
[1] [14] . بحارالانوار، ج74 ص21.
[2] [15] . احزاب(33)، 62 و فتح(48)، 23.
[3] [16] . فاطر(35)، 44.
[4] [17] . بحارالانوار، ج11 ص62.
[5] [18] . انبیاء(21)، 69.
[6] [19] . نجم(53)، 39.
[7] [20] . شعراء(26)، 79.
[8] [21] . نازعات(79)، 5.
[9] [22] . آلعمران(3)، 185 و انبیاء(21)، 35 و عنکبوت(29)، 57.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/12/02 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در منابع اسلامی به صورتهای مختلف به توکل بر خدای متعال ترغیب شده است که شایسته است با دقت، انواع روشهایی را بررسی کنیم که در این منابع نورانی برای تشویق مردم به کسب این فضلیت به کار گرفته شده است.
در برخی آیات قرآن کریم به توکل امر شده است و این خود بزرگترین تشویق است، اما این تشویق با لحنی بیان شده است که متضمن انذاری لطیف هم هست، آنجا که میفرماید: «وَعَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِینَ؛1 و بر خدا توكل كنید اگر ایمان دارید.» گویا میفرماید: اگر بر خدا توکل ندارید معلوم میشود که در ایمان شما مشکلی وجود دارد. برخی آیات دیگر فوایدی از توکل را گوشزد میفرمایند که در همین دنیا هم عاید انسان میگردند، نظیر این آیه شریفه که میفرماید: «وَمَن یَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ؛2و هر کس بر خدا توکل کند، پس او برای وی کافی است.» به راستی که به سختی میتوان بیانی از این رساتر، شیرینتر و امیدوارکنندهتر پیدا کرد. این مضمون به صورتهای دیگری نیز در قرآن کریم آمده است، نظیر این آیه شریفه که میفرماید:«أَلَیْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ؛3 آیا خداوند برای بندهاش کافی نیست؟!» لحن این آیه متضمن عتاب نسبت به کسانی است که به سراغ غیر خدا میروند و در واقع از آنان سؤال میکند: مگر گمان میکنید خدا برای شما کافی نیست و نمیتواند نیازهای بندگانش را تأمین کند که به سراغ غیر او میروید؟
دستهای دیگر از آیات بر بیفایده بودن توکل بر غیر خدا تأکید کرده، میفرمایند: «وَإِن یَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِن یُرِدْكَ بِخَیْرٍ فَلاَ رَآدَّ لِفَضْلِهِ؛4 و اگر خداوند، زیانى به تو رساند، هیچ كس جز او آن را برطرف نمىسازد و اگر اراده خیرى براى تو كند، هیچ كس مانع فضل او نخواهد شد.» این دسته از آیات هم با بیانی خاص انسان را تشویق به توکل بر خدای متعال مینمایند.
حضرات معصومان علیهمالسلام نیز با بیاناتی از همین دست مردم را به توکل بر خدای متعال تشویق و ترغیب نمودهاند. ایشان از یک طرف با بیان فواید توکل، مردم را به این مهم تشویق فرمودهاند و از طرفی دیگر با یادآوری نتایج سوء امید بستن به غیر خدا آنان را از اعتماد به غیر خدا برحذر داشتهاند. برای نمونه روایتی نسبتا مفصل را از امام صادق علیهالسلام مرور میکنیم که در حقیقت حدیثی قدسی است. راوی نقل میکند که حضرت فرمودند: «أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى یَقُولُ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ مَجْدِی وَ ارْتِفَاعِی عَلَى عَرْشِی لَأَقْطَعَنَّ أَمَلَ كُلِّ مُؤَمِّلٍ مِنَ النَّاسِ غَیْرِی بِالْیَأْسِ وَ لَأَكْسُوَنَّهُ ثَوْبَ الْمَذَلَّةِ عِنْدَ النَّاسِ؛ خدای تبارک و تعالی میگوید: قسم به عزتم، و قسم به جلالم، و قسم به مجدم و قسم به استیلایم بر عرش (و حاکمیتم بر جهان)، هر کس که به غیر از من امید ببندد البته امیدش را ناامید و تبدیل به یأس خواهم کرد و به این ناامیدی اکتفا نمیکنم و در میان مردم جامه ذلت بر او میپوشانم.» خدای متعال در ادامه به ضررهایی بالاتر (ضررهای معنوی) اشاره کرده، میفرماید؛ «وَلَأُنَحِّیَنَّهُ مِنْ قُرْبِی وَلَأُبَعِّدَنَّهُ مِنْ فَضْلِی او را از قرب خودم به دور خواهم انداخت و از فضلم دور خواهم کرد.»
بعد از این خدای متعال برای اینکه مردم زشتی امید بستن به غیر از خدا را بهتر درک کنند اضافه میفرماید: «أَ یُؤَمِّلُ غَیْرِی فِی الشَّدَائِدِ وَالشَّدَائِدُ بِیَدِی؛ آیا بنده من در سختیها امید به غیر من میبندد در حالیکه همه سختیها به دست من است؟!» اولین نمود توکل برای انسان مؤمن آن وقتی است که به سختی و مشقتی گرفتار میگردد. معمولا انسان در حالت عادی از یاد خدا غافل است و نیازی نمیبیند که به کسی امید ببندد - البته کسانی که از ایمانی والا برخوردارند میدانند که همه پدیدههای هستی را خدای متعال خلق کرده و اداره مینماید - اما اگر در هنگامی که اسباب عادی را به روی خود بسته میببیند باز به سراغ خدا نرود معلوم میشود که ایمانی در دل او وجود ندارد.
خدای متعال وسایل فراوانی را برای جذب ما به سوی خودش قرار داده است و شاید بتوان سختیهای دنیا را از جمله این وسایل شمرد. مرحوم علامه طباطبایی رضواناللهعلیه از استادشان مرحوم آیتالله قاضی رحمةاللهعلیه نقل میکردند که ایشان فرمود: گاهی خدا فردی را مدتها به مصیبتی مبتلا میکند تا سرانجام یک بار بگوید: یا الله! این یا الله گفتن آنقدر در سعادت و تعالی روح او مؤثر است که جا دارد سالها سختی ببیند تا این نیاز را درک کند. قرآن کریم داستان حضرت یونس را به صراحت نقل کرده، میفرماید: «وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَیْهِ؛5و صاحب آن ماهی (یونس) را به یاد آور! در آن هنگام كه خشمگین رفت و مىپنداشت كه ما بر او سخت نخواهیم گرفت.» حضرت یونس سالها مردم را به دین خدا دعوت کرد تا اینکه مأیوس شد و سرانجام طبق وعده الهی بنا بود عذابی نازل شود. هنگامی که آثار عذاب ظاهر شد حضرت یونس به گمان اینکه دیگر ماندن او فایدهای ندارد قومش را رها کرد و رفت. به تعبیر محاورهای از مردم قهر کرد. در مسیر، بر کشتی سوار شد و آن کشتی با نهنگی مواجه شد. مردم در چنین مواردی به قید قرعه یکی از سرنشینیان را در دهان نهنگ میانداختند تا مشغول او شود و دیگران نجات یابند. سه بار قرعه انداختند و هر سه با به نام حضرت یونس علیهالسلام درآمد. سرانجام ایشان را در دهان نهنگ انداختند. حضرت یونس که این گرفتاری را دید فهمید که کوتاهی کرده است و برای این کوتاهی باید مدتی در شکم ماهی بماند؛ «فَنَادَى فِی الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّی كُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ * فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ؛6در آن ظلمتها صدا زد: خداوندا! جز تو معبودى نیست! منزّهى تو! من از ستمكاران بودم. پس ما دعاى او را به اجابت رساندیم و از آن اندوه نجاتش بخشیدیم و این گونه مؤمنان را نجات مىدهیم.» هنگامی که حضرت یونس به کوتاهی خویش اعتراف کرد و از خداوند کمک خواست خدای متعال او را نجات داد. این حقیقت اختصاص به حضرت یونس ندارد. دیگران هم باید اشکال کار خود را بشناسند و این چنین از خدای متعال طلب بخشش و یاری نمایند تا کارشان اصلاح شود. از این رو فرمود: «و این گونه مؤمنان را نجات مىدهیم.» البته حضرت یونس کار حرامی انجام نداده بود، بلکه تنها به خاطر ناامیدی از هدایت قوم خویش آنها را رها کرده بود. اما خدای متعال همین اندازه را هم مورد مؤاخذه قرار داد. خدای متعال با بندگان خوب خود معاملهای خاص دارد. برخی ممکن است هزاران گناه انجام دهند، اما این اندازه لیاقت و ظرفیت نداشته باشند که خداوند به سرعت آنان را متذکر کند. اما اولیای خدا به خاطر یک ترک اولی به سرعت تذکری قولی یا عملی دریافت میکنند.
خدای متعال در ادامه حدیث قدسی میفرماید: «ویَرْجُو غَیْرِی ویَقْرَعُ بِالْفِكْرِ بَابَ غَیْرِی؛ و آیا امید به غیر من دارد و با فکر خویش در خانه غیر مرا میکوبد؟!» معمولا هنگامیکه انسان به مشکلی برمیخورد با فکر خویش سعی میکند راهی برای برونرفت از آن بیابد. خدای متعال خطاب به کسانی که در شدائد، مدام در این اندیشهاند که از چه کسی کمک بگیرند و با چه کسی ارتباط برقرار کنند تا مشکلشان را حل کند و یکییکی دوستان و آشنایان را به ذهن میآورند میفرماید: آیا با فکر خودش در خانه دیگران را میکوبد در حالیکه: «وَ بِیَدِی مَفَاتِیحُ الْأَبْوَابِ وَ هِیَ مُغْلَقَةٌ؛ همه درها بسته است و کلید آنها تنها به دست من است؟!» هیچ کس بیاذن خدا نمیتواند مشکلی را بگشاید. بنابراین باید تنها به او امید داشت.
«وَ بَابِی مَفْتُوحٌ لِمَنْ دَعَانِی؛ و در خانه من به روی کسی که مرا بخواند باز است.» خدای متعال در این فراز بدون هیچ شرطی درگاه خویش را پذیرای هر کسی میداند که رو به سوی او آورد. بنابراین در هر حالی، حتی در حالی که انسان به زشتی و پلیدی گرفتار شده باید به درگاه او روی آورد. «فَمَنْ ذَا الَّذِی أَمَّلَنِی لِنَوَائِبِهِ فَقَطَعْتُهُ دُونَهَا؛ پس چه کسی در گرفتاریهایش به من امید بست و من راه خلاصی از آنها را بر او بریدم؟!» به راستی چه کسی میتواند ادعا کند که واقعا تنها به خدا امید بسته - نه اینکه دعا لقلقه زبانش باشد و دلش هزار جای دیگر باشد - و خداوند حاجتش را برآورده نساخته باشد؟! «ومَنْ ذَا الَّذِی رَجَانِی لِعَظِیمَةٍ فَقَطَعْتُ رَجَاءَهُ مِنِّی؛ و چه کسی است که برای کار مهمی به من امید بسته باشد و من امیدش را ناامید کرده باشم؟!»
خدای متعال در ادامه با بیانی گلهمندانه میفرماید: «جَعَلْتُ آمَالَ عِبَادِی عِنْدِی مَحْفُوظَةً فَلَمْ یَرْضَوْا بِحِفْظِی؛ آرزوها و آرمانهای بندگانم را پیش خود محفوظ قرار دادم به آنها گفتم: این آمالها در دست من است و من میتوانم آنها را تحقق بخشم اما آنها به ضمانت من راضی نشدند و من را قبول ندارند و با اعتماد به دیگران سراغ آنها میروند تا برایشان کاری انجام دهند!» گاه برخی افراد به صراحت به کسی که گمان میکنند میتواند مشکل آنها را حل نماید میگویند: «تنها امید ما شما هستید و ما هیچ امیدی به کسی دیگر نداریم!» البته برخی متدینان برای اینکه اندکی ادب را رعایت کنند میگویند: «بعد از خدا امید ما به شماست!» اما در اعماق دلشان این است که کسی جز این شخص نمیتواند مشکل ما را حل کند. خداوند از کسانی که این چنین به غیر او امید میبندند و به ضمانت خدای متعال راضی نمیشوند گله میکند. از این بالاتر میفرماید: «مَلَأْتُ سَمَاوَاتِی مِمَّنْ لَا یَمَلُّ مِنْ تَسْبِیحِی وأَمَرْتُهُمْ أَنْ لَا یُغْلِقُوا الْأَبْوَابَ بَیْنِی وبَیْنَ عِبَادِی فَلَمْ یَثِقُوا بِقَوْلِی؛ آسمانهایم را از کسانی پر کردم که از تسبیح من ملول نمیشوند و به آنها امر کردم که درهای بین من و بندگانم را نبندید، اما به قول من اعتماد نمیکنند.» خدای متعال صحنه آسمانها را برای ما تصویر مینماید که چگونه از ملائکهای پر شده است که در همه عمر مشغول تسبیح خدا هستند و به این موجودات پاک و منزه فرمان داده است که در خانه او را به روی بندگانش باز بگذارند اما بندگان به قول او قانع نیستند! در این فراز از حدیث، زشتی دل بستن به غیر خدا به خوبی تصویر شده است. در دوران جوانی به مغازه سیدی بزرگوار رفتم که در تهران لوازم منزل میفروخت. یادم هست که در ضمن سخنان شیرین فراوانی، میگفت: «کسانی که سراغ غیر خدا میروند به چه امیدی میروند؟ مگر دیگران چه دارند که خدا ندارد؟!» جادارد که به سخن ایشان این نکته را اضافه کنیم که اصلا دیگران چه دارند که مال خدا نباشد؟!خدای متعال در ادامه حدیث قدسی میفرماید: «أَ لَمْ یَعْلَمْ مَنْ طَرَقَتْهُ نَائِبَةٌ مِنْ نَوَائِبِی أَنَّهُ لَا یَمْلِكُ كَشْفَهَا أَحَدٌ غَیْرِی إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِی؛ آیا کسی که شبانگاهان حادثه بدی از حوادث من بر او وارد میشود نمیداند که کسی جز من نمیتواند آن را برطرف کند مگر بعد از اذن من؟!»
در ادامه حدیث خدای متعال با بیانی دیگر بندگان خویش را به توکل ترغیب مینماید. این شیوههای ترغیب بسیار آموزنده است و با دقت میتوان فهمید که چگونه اصول روانشناسی در آنها رعایت شده است. خداوند میفرماید: «فَمَا لِی أَرَاهُ لَاهِیاً عَنِّی أَعْطَیْتُهُ بِجُودِی مَا لَمْ یَسْأَلْنِی؛ پس او را چه شده که از من روی گردان شده است؟! من با جود و بخشش خود به او چیزی را بخشیدم که از من درخواست نکرده بود.» موردی که برای این بخش از حدیث به راحتی میتوان برشمرد نعمتهایی است که پیش از تولد خدای متعال برای بندگانش فراهم کرده است. او پیش از آنکه ما متولد شویم و احساس گرسنگی کنیم شیر را در سینه مادر قرار داد. آیا ما از خدا درخواست چشم بینا کردیم یا او خود ابتدائا به ما این نعمت و هزاران نعمت دیگر را عطا فرمود؟! کسی که بدون درخواست اینگونه بذل و بخشش میفرماید آیا اگر از او درخواست شود عطا نمیکند؟!
خدای متعال باز از راهی دیگر بندگان خویش را به اعتماد بر خودش ترغیب نموده، میفرماید: «ثُمَّ انْتَزَعْتُهُ عَنْهُ فَلَمْ یَسْأَلْنِی رَدَّهُ وَ سَأَلَ غَیْرِی أَ فَیَرَانِی أَبْدَأُ بِالْعَطَاءِ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ ثُمَّ أُسْأَلُ فَلَا أُجِیبُ سَائِلِی؛ من ابتدا بر اساس جود و کرم خویش بر او نعمتی عطا کردم سپس آن نعمت را بر اساس حکمتی از او گرفتم. اما او بازگشتِ آن نعمت را از من درخواست نکرد و از غیر من درخواست کرد! آیا گمان میکند که من پیش از درخواست ابتدائا عطا میکنم اما پس از آن اگر از من درخواست شود پاسخ درخواستکننده را نمیدهم؟!» قاعدتا در چنین مواردی اگر قرار است که انسان از کسی درخواست کند باید از همان کسی درخواست کند که در ابتدا نعمت را عطا کرده است. «أَبَخِیلٌ أَنَا فَیُبَخِّلُنِی عَبْدِی أَوَ لَیْسَ الْجُودُ وَ الْكَرَمُ لِی أَوَ لَیْسَ الْعَفْوُ وَ الرَّحْمَةُ بِیَدِی أَوَ لَیْسَ أَنَا مَحَلَّ الْآمَالِ فَمَنْ یَقْطَعُهَا دُونِی؛ آیا من بخیل هستم که بندهام مرا بخیل میپندارد و سراغ من نمیآید؟! مگر نه این است که جود و کرم برای من است و اصلا کسی بدون عطای من نمیتواند جودی داشته باشد؟! آیا اگر بنده من لغزشی کرده و به نوعی مبتلا به سختی شده عفو و رحمت به دست من نیست؟ آیا من محل آرزوها نیستم؟! پس چه کسی جز من میتواند آنها را دریغ دارد؟!»
خدای متعال با بیانی دیگر ادامه میدهد: «أَ فَلَا یَخْشَى الْمُؤَمِّلُونَ أَنْ یُؤَمِّلُوا غَیْرِی؛ آیا کسانی که به سراغ غیر من میروند و به دیگری امید میبندند نمیترسند که من امیدشان را ناامید کنم؟!» اگر بخواهیم به زبان ساده ترجمه کنیم باید بگوییم: خدا هم غیرت دارد. آیا بنده نیازمندی که سراغ گدایی مانند خودش میرود نمیترسد که به غیرت خدا بربخورد و امید او را ناامید کند؟!
از آنجا که ممکن است بنده غافل گمان کند خزائن خدا محدود است و خداوند نمیتواند همه درخواستها را اجابت کند در ادامه میفرماید: «فَلَوْ أَنَّ أَهْلَ سَمَاوَاتِی وَ أَهْلَ أَرْضِی أَمَّلُوا جَمِیعاً ثُمَّ أَعْطَیْتُ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ مِثْلَ مَا أَمَّلَ الْجَمِیعُ مَا انْتَقَصَ مِنْ مُلْكِی مِثْلَ عُضْوِ ذَرَّةٍ وَ كَیْفَ یَنْقُصُ مُلْكٌ أَنَا قَیِّمُهُ فَیَا بُؤْساً لِلْقَانِطِینَ مِنْ رَحْمَتِی وَ یَا بُؤْساً لِمَنْ عَصَانِی وَ لَمْ یُرَاقِبْنِی؛ اگر همه اهل آسمانهایم و همه اهل زمینم آرزو کنند و من به هر کدام مجموع آنچه را عطا کنم که همه خلایق خواستهاند سر سوزنی از ملک من کم نمیشود و چگونه ممکن است ملکی کم شود که قوامش به دست من است؟!» آیا شایسته است که انسان صاحب چنین قدرتی را رها کند و سراغ گدایان درگاه او رود (أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ)7 او خدایی است که اگر بخواهد به اندازه همه عالم به کسی ببخشد تنها کافی است که اراده کند (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ).8 خدای متعال در پایان این حدیث شریف برای کسانی که از رحمت او ناامیدند اظهار تأسف کرده، میفرماید: «فَیَا بُؤْساً لِلْقَانِطِینَ مِنْ رَحْمَتِی وَ یَا بُؤْساً لِمَنْ عَصَانِی وَ لَمْ یُرَاقِبْنِی؛ بدا به حال ناامیدان از رحمت من! و بدا به حال کسی که از من نافرمانی کرد و مراقب من نبود!» 9
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1 . مائده(5)، 23.
2 . طلاق(65)، 3.
3 . زمر(39)، 36.
4 . یونس(10)، 107.
5 . انبیاء(21)، 87.
6 . انبیاء(21)، 87 و 88.
7 . فاطر(35)، 15.
8 . یس(36)، 82.
9 . کافی، ج2 ص66 ح7.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/12/09 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسههای اخیر به توفیق الهی بحثهایی را درباره توکل مطرح کردیم. همان طور که قبلا اشاره کردیم توکل در واقع امری قلبی است و انسان باید با دل خویش باور کند که کارها به دست خداست و اگر کار خویش را به خدا واگذار کند خداوند او را کفایت میکند (وَمَن یَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ).1 اگر انسان واقعا باور داشته باشد که قدرت اصلی در دست خداست و سایر امور، اسباب و ابزارهایی هستند که تحت سیطره قدرت و اراده الهی قرار دارند بسیاری از نگرانیها، فشارهای روحی و اضطرابهای او رفع خواهد شد و زندگی آرامتری خواهد داشت و نیز در رفتار و اخلاق وی، متانت، سنگینی و عزت بیشتری نمایان خواهد گشت، و بالاخره پیش خدا عزیز میشود. در فرازی از حدیث معراج آمده است که «وَجَبَتْ مَحَبَّتِی لِلْمُتَوَكِّلِینَ عَلَیَّ؛2 محبت من بر متوکلان بر من واجب است»؛ یعنی من قطعا آنها را دوست میدارم.
در باره این آموزه دینی برداشتهای غلطی وجود داشته و دارد که لازم است در این باره نیز بحث کنیم. در این زمینه سؤالی مطرح میشود که اگر پاسخ درستی بدان داده نشود ممکن است کجفهمیهایی پیش آید و آن این است که فرق انسان متوکل با کسی که بر خدا توکل ندارد و اعتمادش بر اسباب میباشد در چیست؟ اگر کسی که بر خدا توکل میکند باید مانند دیگران فعالیت کند پس با افراد غیرمتوکل چه تفاوتی خواهد داشت؛ و اگر انسان بعد از توکلِ بر خدا لازم نیست فعالیتی داشته باشد، پس دستورات و تأکیدات فراوانی که در آیات و روایات برای تکالیف گوناگون آمده است ــ از کسب روزی، کسب علم، جهاد و فداکاری در راه خدا، انفاق مال و ... ــ برای چیست؟
در روایتی آمده است که روزی امیرالمؤمنین علیهالسلام وارد مسجد شدند و عدهای را مشاهده کردند که با وجود برخورداری از صحت و سلامت، در گوشهای از مسجد بیکار نشستهاند. حضرت پیش آنها رفتند و گفتند: «مَنْ أنْتُم؟ شما کیستید؟» گفتند: «نَحْنُ الْمُتَوَکِّلُون؛ ما کسانی هستیم که بر خدا توکل کردهایم!» حضرت ابتدا نهیبی به آنها زدند و فرمودند: «لَا بَلْ أَنْتُمُ الْمُتَأَكِّلَةُ؛ نه، بلکه شما متأکّل هستید.» یعنی شما کسانی هستید که میخواهید از دسترنج دیگران بهره ببرید. بعد فرمودند: اگر شما متوکل هستید توکلتان شما را به کجا رسانده است؟ گفتند: ما اگر چیزی بیابیم میخوریم و اگر نیابیم صبر میکنیم. حضرت با تندی در پاسخ آنها فرمود: «هَکَذَا تَفْعَلُ الْکِلَابُ عِنْدَنَا؛ سگهای محله ما هم همینگونه رفتار میکنند.» سگهای ولگرد هم در کوچهها میگردند و اگر چیزی به دست آوردند میخورند وگرنه صبر میکنند. آنها بسیار تعجب کردند و گفتند: پس ما چه کنیم؟ حضرت فرمود: مانند ما عمل کنید. پرسیدند مگر شما چگونه هستید؟ حضرت فرمود: «إذا وَجَدْنَا بَذَلْنَا وَإذا فَقَدْنَا شَکَرْنَا؛3 ما اگر چیزی بیابیم آن را به خود اختصاص نمیدهیم و بخشش میکنیم و اگر چیزی نیافتیم شکر به جای میآوریم.» یعنی اگر بیش از نیازمان داشته باشیم آن را برای آینده ذخیره نمیکنیم، بلکه به اندازه نیازمان استفاده میکنیم و بقیه را به انسانهایی میبخشیم که اکنون محتاجاند و خدا دوست دارد ما به آنها کمک کنیم. زیرا نسبت به خدا سوءظن نداریم که مبادا فردا گرسنه بمانیم، بلکه معتقدیم همان خدایی که امروز روزی ما را رسانده است روزی فردای ما، فرزندان ما و فرزندانِ فرزندان ما را نیز میرساند و ما نباید نگران آنها باشیم. اگر چیزی هم نیابیم اینگونه نیست که فقط صبر کنیم. زیرا کسی که کاری از او ساخته نیست چارهای جز صبر ندارد. ما اگر وظیفه خود را انجام دادیم و خواستهمان تأمین نشد میفهمیم مصلحتی در کار است. از این رو خدا را شکر میکنیم که او آنچه صلاح میدانسته نصیب ما کرده است.
این حدیث از چند جهت قابل مطالعه، فکر و بررسی است. یکی از آن جهات، جهت تربیتی داستان است. امیرالمؤمنین علیهالسلام با کسانی برخوردی تند کردند که لباسی دینی بر تنبلی خویش پوشانده و خود را دارای معرفتی عرفانی معرفی کرده بودند. امروزه هم گوشه و کنار چنین افرادی پیدا میشوند و خود را پیرو حضرت علی علیهالسلام میخوانند. اما حضرت از همان زمان بسیار محکم در مقابل چنین کسانی ایستاد. باید دانست که اگر با برخی از کجفکریها و کجفهمیها با قاطعیت برخورد نشود ممکن است به جامعه سرایت کند و افراد فراوانی بدانها مبتلا شوند. امیرالمؤمنین علیهالسلام دیدند مبدأ انحرافی در حال شکلگیری است که ممکن است کسانی را مبتلا کند و فرقههایی پدید آید که در اثر کجفهمی از کسب و کار دست بردارند. از این رو قاطعانه کار آنها را اشتباه شمردند و با مقایسه کار آنها با سگان آنها به شدت تحقیر نمودند. بنابراین اجمالا روشن است که معنای توکل این نیست که انسان بیکار و تنبل در خانه بنشیند و بار خود را بر دوش دیگران بیندازد.
نکته مهم دیگر، ضرورت تعریف جدّیتر مفاهیم دینی و ارزشی و تبیین ارتباط آنها با یکدیگر است. در باره توکل باید گفت: توکل حالتی قلبی است و عمل خارجی خود به خود، نه نشانه توکل است نه نشانه بیتوکلی. بنابراین در پاسخ به این پرسش که انسان متوکل با دیگرانی که بر خدا توکل ندارند چه تفاوتی دارد باید گفت: تفاوت این دو دسته در مبادی شناختی و باورهای آنهاست. باور انسان غیر متوکل این است که تلاش خودش به او روزی میدهد، مطالعه به او علم میدهد، رفتار خاصی به او عزت میدهد و ... اما انسان متوکل این گونه اعمال را تنها ابزار میداند. هنگامی که نویسندهای با قلم روی کاغذ چیزی مینویسد گرچه میتوان گفت: قلم است که مینویسد، اما نباید فراموش کرد که این قلم ابزاری است در دست نویسندهای که قلم با اراده او حرکت میکند. همه آنچه که در عالم با اسباب خاصی پدید میآیند در حقیقت به دست کسی واقع میشوند که این اسباب، ابزارهایی در دست قدرت او هستند.
بنابراین فرق بین انسان متوکل با غیرمتوکل این است که متوکل قلباً خدای متعال را فاعل اصلی میداند و به او اعتماد دارد نه به اسباب و وسایط و نه به پول و پارتی. پس فرق این دو در رفتار نیست. چه بسا متوکل بسیار جدیتر از دیگران هم کار کند، اما عمل خودش را مؤثر اصلی و حقیقی نمیداند. ادعای چنین حقیقتی کار آسانی است. اما هنگامه عمل که فرامیرسد مدعیان در انجام وظیفه ملاحظه افراد را میکنند و نگران این هستند که دیگران ناراحت نشوند. گاه از ترس دیگران امر به معروف و نهی از منکر را ترک میکنند. گاه در مقابل قدرتهای استکباری جهانی اقدام نمیکنند، چون از عصبانی شدن آنها میترسند. این گونه ملاحظهکاریها با توکل سازگار نیست. پس چه باید کرد؟ باید وظیفه را در قالب و چارچوبی که خدای متعال امر فرموده با جدیت انجام داد و از غیر خدا هراسی به دل راه نداد. زیرا خدا چنین خواسته است و قطعا صلاح بندگان و مصالح کلی نظام هستی در این بوده است که این اسباب در این عالم وجود داشته باشند.
البته درک این حقیقت که اسباب طبیعی ابزاری در دست خدا هستند چندان مشکل نیست. اما آنجا که انسانی برای انسانی دیگر کاری انجام میدهد تصور اینکه چگونه او ابزاری در دست خداست مشکلتر مینُماید. چراکه میبینیم انسانهای دیگر خود دارای فکر و اراده هستند و اگر بخواهند، کاری را انجام میدهند و اگر نخواهند انجام نمیدهند. مشکل از اینجا ناشی میشود که تصور ما از ابزار، چیزی است که از خود اختیاری ندارد و فاقد هرگونه درک و شعور است. البته کسانی که ذهنشان درگیر مسائل شکبرانگیز نشده است و آموزههای دینی را باور کردهاند به راحتی اذعان میکنند که خداوند شخصی را وسیله برای حل مشکلشان قرار داده است. اما دیگرانی که ذهنشان درگیر شکوک و شبهات شده است این مسأله به راحتی برایشان قابل حل نیست. همچنین کشاورزی که دانه را در زمین میکارد و برای باروری آن به خدا توکل میکند برای فهمِ توکل چندان کار مشکلی ندارد. اما دانشجویی که درس میخواند، کاسبی که در بازار، تجارت میکند، تا برسد به کسانی که با مسائل پیچیده سیاسی و بینالمللی و ... درگیر هستند به این سادگی نمیتوانند کار خود را به خدا واگذار کنند. مسأله این است که اولا ما خدا را تا چه اندازه در کارها مؤثر میبینیم و ثانیا اگر همه قدرتها به دست خداست و همه چیز تحت اراده او و با اذن او کار میکند پس ما چه کارهایم؟ این دو مسأله گاه با هم خلط میشوند و منشأ اشتباهاتی میشوند و باید هم از نظر علمی و هم با بهرهگیری از انوار الهی و توسلات، آنها را حل کرد.
پاسخ سادهای که میتوان در این فرصت بیان کرد این است که ما وظیفهای داریم و باید آن را انجام دهیم و در مقابل آن در پیشگاه الهی مسئولایم. ما وظیفه داریم از اسبابی که خدای متعال در این عالم قرار داده است استفاده کنیم و این مسأله، هم از ضروریات همه ادیان است و هم از ضروریات عقل. قرآن کریم میفرماید: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ الَّتِیَ أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالْطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ؛4 بگو: چه كسى زینتهاى الهى را كه براى بندگان خود آفریده و روزیهاى پاكیزه را حرام كرده است؟!» مسأله این است که آیا ما کار خویش یا کارفرمایی که برای ما کاری فراهم میکند را روزیدهنده خود میدانیم، یا کار را در دست کارفرمایی بالاتر میدانیم؟ برای تقریب به ذهن مثالی میزنیم. کسی که در وزراتخانهای کاری دارد و مشکل او تنها به دست وزیر حل میشود اگر گمان کند که کارها به دست دفترداری است که ساعت دیدارها را تنظیم میکند، در مقابل او تملق میگوید و سعی میکند دلش را بهدست آورد تا مشکلش را حل کند. اما اگر فهمید که دفتردار تنها واسطهای است و کار به دست شخصی دیگر است و تا آن شخص پرونده او را امضا نکند از کسی کاری ساخته نیست، امید و اعتمادش متوجه کارفرمای اصلی میگردد. برخورد افراد تابع شناخت آنهاست.
در امور تکوینی مسأله بسیار بالاتر از این حرفهاست و درک آن مشکلتر است. وقتی کسی کتابی را مطالعه میکند یا پای درس استادی مینشیند، گاه گمانش این است که تنها مطالعه این کتاب یا درس این استاد است که به او علم میآموزد و دیگر کسی کارهای نیست. گاهی هم واقعا اعتقاد دارد که خدای متعال مطالعه و نشستن پای درس استاد را وسیلهای برای علمآموزی قرار داده است و از ما خواسته است که مطالعه کنیم و پای درس استاد برویم، اما در حقیقت اوست که از این طریق به ما علم میبخشد و اگر او نخواهد هیچ کدام از این اسباب اثری نمیبخشد. حقیقت توکل این است که قلب انسان به خدا اعتماد داشته باشد و بر او تکیه کند و باور داشته باشد که کارها به دست او انجام میگیرد: «وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَأَبْكَى؛5 و اینكه اوست كه خنداند و گریاند». متأسفانه ما از این معارف بسیار دور هستیم و گاه به جایی میرسیم که گمان میکنیم لازمه چنین اعتقاداتی جبر است. اما با استفاده از بیانات اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین میتوان دریافت که نه جبر است و نه تفویض؛ نه تکلیف ما منتفی است و نه خدشهای به مؤثر بودن حقیقی خدا وارد است. وقتی انسان بیمار میشود باید نزد طبیب برود و به نسخه او عمل کند، اما نباید فراموش کند که شفا به دست خداست. اوست که اگر بخواهد به دارو اثر میبخشد و اگر نخواهد نمیبخشد. قرآن کریم میفرماید: «وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ؛6 هیچ كس نمىتواند ایمان بیاورد، جز به فرمان خدا.» این حقیقت به معنای جبر نیست. هر یک از ما با اراده خویش کار خود را انجام میدهد و در عین حال خود ما و اراده ما تحت قدرت و اراده خدا قرار دارد. اگر او نخواهد ما یک لحظه هم زنده نخواهیم بود تا بتوانیم چیزی را اراده کنیم. اصلا بیاراده او چیزی چیز نیست.
مسأله دیگری که اخیرا در پیشرفتهای روانشناسی جدید عمومیت پیدا کرده است و امروزه در ارزشهای عمومی دنیا مطرح میشود تأکید بر اعتماد به نفس است. سؤالی که در اینجا مطرح میشود این است که اگر ما باید در تمامی امور بر خدا توکل کنیم و به غیر او اعتماد نداشته باشیم، پس معنای اعتماد به نفس چه خواهد بود؟ اولا به طور کلی باید بدانیم که این ارزشهای اجتماعی که امروزه در سطح فرهنگ دنیا مطرح میشوند غالبا بدون در نظر گرفتن دین طرح میشوند و به فرموده مقام معظم رهبری، غالب مبانی علوم انسانی ما نه تنها غیردینی است بلکه ضددینی است.7 اصل مسأله اعتماد به نفس را هم اگر در سطحی بدون در نظر گرفتن آموزههای دینی در نظر بگیریم به این صورت مطرح میشود که آیا انسان باید به تواناییهای خودش تکیه کند یا دست گدایی به سوی دیگران دراز کند؟! در اخلاق عمومی یعنی اخلاق با صرفنظر از ارزشهای الهی، همه میدانند که گدایی و دریوزگی کار خوبی نیست و انسان باید عزت نفس داشته باشد و تلاش کند که تواناییهای خودش را بشناسد. روانشناسان تأکید میکنند که انسان باید بداند که تواناییهای فراوانی دارد و میتواند کارهای بزرگی انجام دهد و نباید در اجتماع ذلیل دیگران شود. به عبارتی دیگر اعتماد به نفس دو جنبه دارد؛ یکی جنبه ایجابی و دیگری جنبه سلبی. آنچه که قطعا مطلوب است جنبه سلبی آن یعنی عدم اعتماد به غیر است. توکل هم چنین اقتضایی دارد و این جنبه با توکل هم سازگار است. اما جنبه ایجابی اعتماد به خود از آن جهت که خداوند دوست دارد انسان استعدادهای خدادادی خود را چه در امور مادی و چه در امور معنوی بشناسد و از این اسباب استفاده کند امری صحیح میباشد. انسان تواناییهای عجیبی دارد که غفلت و بهره نبردن از آنها کفران نعمت است. ولی اعتماد به نفس در جایی با توکل اختلاف پیدا میکند که انسان از حد امور مادی بالاتر نرود و اصلا خدا را به حساب نیاورد. چنین اعتمادی با ایمان به خدا هم سازگار نیست. اگر انسان تواناییهای فراوانی دارد و میتواند کارهای بزرگی انجام دهد همه به برکت نعمتی است که خدای متعال به او داده است و هر زمان که اراده کند میتواند آن را بگیرد. اگر در هر کاری توجه داشته باشیم که فعال اصلی خداست و همه قدرتها تحت اراده او هستند و به او اعتماد داشته باشیم به توکل دست یافتهایم.
1 . طلاق(65)، 3.
2 . ارشاد القلوب، ج1، ص199.
3 . مستدرک الوسائل، ج11، ص220.
4 . اعراف(7)، 32.
5 . نجم(53)، 43.
6 . یونس(10)، 100.
7 . ر.ک: بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در دیدار طلاب، فضلا و اساتید حوزة علمیة قم، 1389/07/29.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/12/23 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در چند جلسه اخیر به اندازهای که خدای متعال توفیق عنایت فرمود درباره توکل بحث کردیم. اکنون چند موضوع فرعی مربوط به توکل را فهرستوار بیان میکنیم تا این مبحث ناقص نماند.
در توضیح مفهوم توکل گفته شد: توکل در واقع وکیلگرفتن خدا برای انجام کارهاست (لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِیلًا)1. در اینجا این سؤال مطرح میشود که از کجا معلوم که خدا این وکالت را بپذیرد؟ پاسخ این سؤال بسیار روشن است. خدایی که خود، ما را به توکل دعوت فرموده و میفرماید: «وَعَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِینَ؛2 و بر خدا توکل کنید اگر مؤمن هستید»، دعوت او متضمن این وعده است که اگر کسی بر او توکل کند او را کفایت خواهد کرد، به خصوص که تصریح میفرماید: «وَمَن یَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ؛3 و کسی که بر خدا توکل کند پس او برایش کافی است.» مگر ممکن است خدای متعال وعدهای بدهد و بدان عمل نکند؟! (وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِیثًا؛4 و چه کسی در سخن راستگوتر از خداوند است). البته ممکن است کسانی ادعا کنند که ما بر خدا توکل میکنیم، اما در واقع بر خدا توکل نداشته باشند. خدای متعال ضمانتی برای چنین کسانی نکرده است. بنابراین همانطور که خداوند تنها دعای حقیقی را مستجاب میکند، تنها امور کسانی را بر عهده میگیرد که واقعا بر خدا توکل کنند، اما توکلهای کاذب و ادعایی ضمانتی نخواهد داشت. گاه دیده میشود اشخاصی آیه شریفه وَمَن یَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ را مترتب تکرار میکنند اما برای حل مشکلشان به انواع اسباب نامطلوبی چون پارتی و رشوه متوسل میشوند. این رفتار در واقع استهزاء توکل است. اگر انسان توکل بر خدا داشته باشد دیگر نباید امید به چیزی دیگر داشته باشد و نباید از چیزی بترسد.
امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرمایند: «أَقْوَى النَّاسِ إِیمَاناً أَكْثَرُهُمْ تَوَكُّلًا عَلَى اللَّهِ؛5 قویترین مردم از نظر ایمان کسی است که بیشتر از دیگران بر خدا توکل دارد.» هرکس توکلش بیشتر باشد – خواه کمیتش بیشتر باشد بدین معنا که در موارد بیشتری توکل داشته باشد و خواه کیفیتش بالاتر باشد بدین معنا که اعتماد بیشتری به خدا داشته باشد – این نشانه این است که خدا را بهتر شناخته است و ایمان او کاملتر است. حضرت میزان سنجش ایمان را مقدار توکل قرار داده است، بدین معنا که بین قوت ایمان و کثرت توکل (و در مقابل، بین ضعف ایمان و کمبود توکل) تلازم وجود دارد. در واقع این روایت به این حقیقت اشاره دارد که توکل واقعی هم همچون ایمان دارای مراتب و درجاتی است.
در توضیح این نکته به طور خلاصه میتوان گفت: برخی افراد تا هنگامی که اسباب فراهم است توجهی به خدای متعال ندارند و در این مواقع اصلا توکل برای آنها مطرح نیست. اما هنگامی که همه اسباب را به روی خود مسدود ببینند و اصلا چارهای نداشته باشند ــاگر ایمانی داشته باشندــ دستکم در چنین حالی به سراغ خدا میروند و بر او توکل میکنند. کسانی هم که ایمانی ندارند ناامید و پریشان میشوند. پایینترین مرتبه ایمان این است که انسان در چنین حالی بر خدا توکل نماید. چنین مرتبهای نازلترین مراتب توکل است.
مرتبه بالاتر توکل آنجا مصداق مییابد که کاری پیشامد میکند که دهها سبب و شرط دارد و قدری از اسباب در اختیار انسان است، ولی نگرانی او فراهم شدن بقیه اسباب و شرایط است بدین معنا که تردید دارد همه اسباب فراهم میشود یا خیر. در اینجا کسانی که توکل بر خدا ندارند هیچگاه حالت دلهره، اضطراب و استرس آنها را رها نمیکند. اما کسی که بر خدا توکل دارد با خدای خویش اینگونه نجوا میکند که خدایا آنچه از دست من بر میآمد انجام دادم و در باقی امور بر تو توکل میکنم. آنچه لازم است تو خود فراهم فرما!
مرتبه کاملتر توکل این است که انسان در جایی هم که یقین دارد همه اسباب فراهم است و هیچ مانعی وجود ندارد که از اختیار او خارج باشد، چنان معرفتی به خدای متعال و افعال الهی دارد که میداند قدرت اصلی از آنِ خداست و همه اسباب و شرایط، ابزارهایی در اختیار خدای متعال هستند. بنابراین، به هیچ کدام از آنها اعتماد نمیکند و تنها امیدش به خدای متعال است. اگر به دنبال اسباب هم میرود بدین خاطر است که خدا امر فرموده است. اگر انسان در هنگام مطالعه با خدای خویش چنین نجوا کند که خدایا! دیدن من، فهمیدن من، ماندن مطلب در ذهن من و ... همه به دست قدرت توست. تو امر فرمودهای که تلاش کنم و من وظیفه دارم که تلاش کنم، اما عطای علم به دست توست. تو بدون تلاش من هم میتوانی به من علم عطا کنی و میتوانی با وجود تلاش من علم را از من دریغ داری! این یک توکل حقیقی کامل است. این مراتب طیفی از مراتب توکل را تشکیل میدهند.
مسأله دیگر، آثار توکل است که بخشی از آن را شخص متوکل در وجود خود مییابد و برخی دیگر آثاری است که در عمل وی ظاهر میشود. نخستین اثر توکل چنانکه اشاره کردیم از بین رفتن اضطراب از وجود انسان است. کسی که توکل ندارد دائما مضطرب است به خصوص اگر به مشکلات سخت دچار گردد. اما انسان متوکل کارش را به خدا میسپارد و نگرانی از نتیجه ندارد و به آنچه خدا صلاح بداند راضی است. زیرا باور دارد که بنده خداست و همه هستی او از آنِ خدای متعال است. از این رو آرام است و اضطرابی ندارد. میداند که دنیا دار سختی است و خداوند به کسی وعده نداده است که در دنیا اصلا هیچ رنجی نبیند (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی كَبَدٍ؛6 به راستی که انسان را در رنج آفریدیم). نمونه انسان متوکل امام خمینی رضواناللهعلیه بود که فرمود با دلی آرام و قلبی مطمئن ... به سوی جایگاه ابدی سفر میکنم.7 کسانی که با مرحوم آیتالله بهاءالدینی رضواناللهعلیه نشست و برخاست داشتهاند در احوالات ایشان میگویند: هیچ گاه حتی در سختترین شرایط ندیدیم که ایشان آرامش خود را از دست بدهد. متوکل باید همانگونه که امام رضواناللهعلیه میفرمود: «ما مأمور به ادای تکلیف و وظیفهایم نه مأمور به نتیجه»،8 به دنبال انجام وظیفه باشد و بداند که عالَم صاحب دارد. وقتی انسان برای کاری وکیلی ماهر و کاربلد میگیرد خیالش آسوده میگردد که او کارش را به خوبی انجام میدهد. اگر انسان واقعا خدا را وکیلی بداند که هم عالِم است و هم قدرت انجام هر کاری را دارد خیالش آسوده میشود.
دومین اثر توکل از بین رفتن ترس از غیر خداست. اگر کسی بر خدا توکل کرد دیگر نباید از غیر او بترسد. زیرا قدرت خدا غالب بر همه قدرتهاست و اگر او بخواهد، به انسان ضرری وارد میشود وگرنه هیچ کس نمیتواند ضرری به دیگری برساند (وَإِن یَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِن یُرِدْكَ بِخَیْرٍ فَلاَ رَآدَّ لِفَضْلِهِ؛9 و اگر خدا به تو زیانى برساند، آن را برطرفكنندهاى جز او نیست، و اگر براى تو خیرى بخواهد، بخشش او را ردّكنندهاى نیست.) امام خمینی رضواناللهعلیه در یکی از سخنرانیهای خود، قسم میخورد که در طول عمر خود از کسی نترسیده است.10 این ادعا را من از هیچ کس نشنیدهام. این اثر توکل است. کسی که از غیر خدا میترسد بدین معناست که شک دارد خدای متعال بتواند کار او را انجام دهد! خدای متعال هم از حال انسان آگاه است، و هم میتواند به او خیر برساند، و هم میخواهد که او را سعادتمند کند. تنها از انسان خواسته است که با اختیار خود کارش را به او واگذار کند تا بهترین نتیجه را برای او به ارمغان آورد. این امر را هم به خاطر رشد و تکامل انسان از او خواسته است.
اثر دیگر توکل، زنده شده احساس عزت نفس در روح انسان است. کسی که توکل ندارد وقتی مشکلی برای او پیش میآید برای حل مشکلش به دیگران التماس میکند، تملق میگوید، تذلل میکند، رشوه میدهد و ... این بدان خاطر است که در نفس خویش احساس ذلت میکند و خود را ناتوان و بیچار مییابد. اما وقتی انسان بر خدا توکل کند احساس عزت نفس میکند و خود را بینیاز از غیر خدا مییابد (مَن كَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعًا؛11 هر كس سربلندى مىخواهد، سربلندى یكسره از آنِ خداست). البته انسان متوکل در جایی که خدا فرموده به کسی احترام بگذار چون او گفته احترام میگذارد. اما در عمق دلش باور ندارد که به کسی جز خدا احتیاج دارد. زیرا خداست که هر کس را بخواهد عزیز و هر کس را بخواهد ذلیل میکند.
توکل آثاری هم در عمل انسان به جای میگذارد. انسان بیتوکل برای حل مشکلش دست و پای فراوانی میزد و تلاش میکند از هر راهی که شده گرچه حرام باشد مشکلش را حل نماید. اما انسان متوکل به اندازهای که خدا دوست دارد و بدان دستور داده است اقدام میکند. در روایات آمده است که خداوند همه امور مؤمن را به او تفویض فرموده اما به او اجازه ذلیل کردن خویش را نداده است.12 البته تذکر این نکته لازم است که گاه حفظ عزت نفس با بزرگی فروختن اشتباه میشود. عزت نفس این است که انسان خود را نزد مخلوقات دیگر بیجهت کوچک نکند. اما این بدان معنا نیست که به دیگران بزرگی بفروشد. اعتماد به نفس در فرهنگ اسلامی بدین معناست که انسان از آنچه خدا به او عطا کرده استفاده کند و چشم طمع به دیگران نداشته باشد. جمعى از انصار به خدمت حضرت پیغمبر صلىاللهعلیهوآله آمده، درخواست کردند که حضرت بهشت را برای آنان ضمانت کند. حضرت بعد از اندکی تأمل فرمودند: ضامن مىشوم، به شرط آن كه از هیچ كس، چیزى درخواست نكنید. بعد از این ماجرا، هر گاه یكى از آن جماعت در سفرى بود و تازیانه از دستش مىافتاد، راضى نمىشد كه به كسى بگوید: تازیانه را به من ده!13
اعتماد به نفس اسلامی یعنی بار خود را روی دوش دیگران نینداز! اما اگر فکر انسان این باشد که تا میتواند از دیگران بار بکشد – چنانکه فرهنگ غرب چنین اندیشهای را در میان برخی جوانان ما رواج داده است – این اندیشهای ضد اسلامی است. بزرگان ما حتی در خانه خود هم کارشان را به دیگران نمیگفتهاند و اگر به دلیل بیماری از انجام کاری ناتوان بودهاند با لحنی که آمرانه نباشد خواسته خود را بیان میکردند. این ادب اسلامی است. در مقابل گاه دیده میشود که فرزندانی به پدر و مادر خود فشار میآورند که باید فلان مقدار پول به ما بدهید یا فلان کار را انجام دهید! این فرهنگ الحادی است. فرهنگ اسلامی به ما میآموزد که عزت نفس خویش را حفظ کنیم اما به دیگران هم بزرگی نفروشیم. بنابراین علامت توکل این است که انسان بار خود را روی دوش دیگران نمیاندازد و تا آنجا که میتواند کارش را خودش انجام میدهد، به خصوص اگر درخواست آن از دیگران جزء موارد مکروه، مشتبه یا حرام باشد. کسی که بر خدا توکل دارد اگر نیاز به خانه داشته باشد ربا نمیگیرد تا خانه بخرد، بلکه تا اندازهای که پول دارد خرج میکند و از خدای خود میخواهد که از راه حلال برای او برساند. تجربه ثابت کرده است کسانی که به خدا توکل میکنند، خداوند بسیار بیشتر و بهتر از آنچه انتظار دارند برایشان میرساند.
آخرین کلام اینکه نخستین گام برای توکل کردن بر خدای متعال این است که انسان فکر کند که خدای متعال چه نیروها و تواناییهایی در درون او قرار داده است. این تواناییها نعمتهای الهی هستند که خدای متعال برای انجام کارهایمان به ما عطا کرده است. اگر انسان وسیلهای که خدا برای انجام کار به او عطا کرده است به کار نگیرد و تنها از خدا بخواهد که فلان کار را برای او انجام دهد در حقیقت با خدا شوخی کرده است. خدای متعال چشم، عقل، قدرت، استاد و ... در اختیار انسان قرار داده است تا به وسیله آنها کسب علم کند. بنابراین باید قدر این نعمتها را بداند و از آنها استفاده کند. البته هر جا مشکلی پیش آمد که لازم است از کسی کمک بگیرد در صورتی که درخواست او منتی در پی نداشته باشد آن هم نعمتی از خداست و از آن میتواند استفاده کند. اما اگر درخواست او وی را خوار و ذلیل میکند اصلا نباید چنین کاری انجام دهد. مثلا اگر برای خرید خانه مقدار زیادی پول کم دارد و اگر بخواهد آن را تهیه کند باید به این و آن التماس کند تا یک میلیون یک میلیون به او قرض دهند اصلا لازم نیست چنین کاری انجام دهد، بلکه باید فعلا خانهای اجاره یا رهن کند و از خدا بخواهد که هر گاه صلاح دانست پول لازم را برایش برساند.
البته کسانی هستند که آن چنان اعتمادی به خدا دارند که وقتی بفهمند خداوند کاری را دوست دارد به انجام آن اقدام میکنند و مطمئن هستند که خداوند اسبابش را هم فراهم میکند. مرحوم آیتالله بهجت رضواناللهعلیه نقل میکردند که طلبهای قصد داشت از نجف پیاده به کربلا برود. در بین راه به طور اتفاقی مجبور شد کمی تنباکو بخرد. آن را در جیب گذاشت و به راه افتاد. نزدیکهای ظهر از شدت گرما به سایه درختی پناه برد. نزدیک درخت که رسید دید پیرمردی آتشی را روشن کرده و قلیانی را که جای تنباکوی آن خالی است مقابلش گذاشته است و آتش را باد میزند. سلام میکند و میپرسد: بدون تنباکو چگونه میخواهی قلیان بکشی؟! میگوید: خدا میرساند. آن طلبه تنباکو را از جیبش بیرون میآورد و میگوید: خدا رساند. خداوند چنین بندگانی هم دارد.
به هر حال برای توکل باید از اینجا شروع کرد که در به کارگیری تواناییهای خود کوتاهی نکنیم و از دیگران در صورتی کمک بگیریم که منت، تذلل، تملقگویی و ... در آن نباشد و با عزت نفس ما منافات نداشته باشد. اگر این نکات را رعایت کنیم خدا هم ضمانت میکند که بقیه امور را به عهده گیرد. البته اگر توکلمان بیشتر باشد هنگامی که نیازی را احساس میکنیم گرچه اسبابی در اختیار داشته باشیم و آنها را هم به کار گیریم باز از همان ابتدا از خدای خویش میخواهیم تا نیازمان را برطرف کند. در روایات آمده است که نشانه ایمان صادق این است که بنده به آنچه نزد خداست امیدوارتر است تا آنچه در دست خود اوست.14 ثروت ممکن است از دست برود اما آنچه نزد خداست هرگز گم نمیشود.
وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین
1 . مزمل(73)، 9.
2 . مائده(5)، 23.
3 . طلاق(65)، 3.
4 . نساء(4)، 87.
5 . غرر الحکم و درر الکلم، ص202، ح328.
6 . بلد(90)، 4.
7 . وصیتنامه امام خمینی، ص90.
8 . صحیفه امام (منشور روحانیت)، ج21، ص284.
9 . یونس(10)، 107.
10 . صحیفه امام، ج1، ص293.
11 . فاطر(35)، 10.
12 . کافی، ج5، ص63.
13 . کافی،ج4، ص21.
14 . غرر الحکم و درر الکلم، ص788، ح413.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/01/21 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
مفهوم توکل با مفاهیمی چون اعتماد، اتکال و اعتصام به خدا و نیز مفاهیمی از قبیل تفویض الامر إلی الله قرابت معنایی دارد و از طرف دیگر با سلسلهای از مفاهیم نوعی تلازم دارد. بدین معنا که یا برخی نقش مقدمیت برای پیدایش برخی دیگر دارند یا لازمه وجود همدیگر هستند یا در بین آنها رابطه تأثیر و تاثر متقابل وجود دارد. این ارتباطها را با توجه به روایاتی که در این زمینه نقل شده است میتوان به خوبی شناخت. در بسیاری از روایات به جای لفظ توکل لفظ الثقة به کار رفته است. از امام جواد علیهالسلام نقل شده است: «الثِّقَةُ بِاللَّهِ تَعَالَى ثَمَنٌ لِكُلِّ غَالٍ وَ سُلَّمٌ إِلَى كُلِّ عَالٍ؛1 اعتماد کردن بر خدا بهای هر چیز نفیس و گرانبها و نردبانی برای هر مقام بلندی است.» این ثقه همان توکل یا مفهومی بسیار نزدیک به آن است. برای شناخت این مفاهیم، نمونههایی از روایاتی که در این زمینه از اهلبیت صلواتاللهعلیهم وارد شده است را مرور میکنیم تا هم از نورانیت این روایات استفاده کرده باشیم و هم شاید بتوانیم نکتههای لطیفی به دست آوریم که با فکر خودمان نمیتوانیم به آنها دست یابیم.
در کافی از امام صادق علیهالسلام نقل شده است که حضرت فرمود: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیهالسلام: الْإِیمَانُ أَرْبَعَةُ أَرْكَانٍ: الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ وَ تَفْوِیضُ الْأَمْرِ إِلَى اللَّهِ وَ التَّسْلِیمُ لِأَمْرِ اللَّه؛2 امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: ایمان چهار پایه است؛ رضا به قضای خدا و توکل بر خدا و واگذاری امر به خدا و تسلیم شدن در برابر امر خدا.» در بحثهای گذشته رابطه بین توکل و ایمان را به طور خاص از آیات قرآن استفاده کردیم (وَعَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِینَ)3. بنا بر نقل این روایت، امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید: توکل یکی از پایههای ایمان است. همچنین راضی بودن به قضای الهی پایهای دیگر از ایمان شمرده شده است. بنابراین روشن میشود که بین توکل و رضا خویشاوندی خاصی وجود دارد. در جلسات گذشته هم گفتیم: در روایت معارج خدای متعال توکل و راضی بودن به قسمت الهی را بهترین اعمال معرفی کرده است.
در روایتی دیگر ابوبصیر از امام صادق علیهالسلام نقل میکند که امام علیهالسلام فرمودند: هر چیزی حدی دارد. گفتم: فدای شما شوم حد توکل بر خدا چیست؟ حضرت فرمود: «یقین». گفتم: حد یقین چیست؟ حضرت فرمود: «أَلَّا تَخَافَ مَعَ اللَّهِ شَیْئا؛4 با خدا از چیزی نترسی.» اگر انسان اینگونه شود یقینش کامل است و با وجود یقین کامل میتواند توکل کامل هم داشته باشد. بنابراین برای رسیدن به توکل باید یقین داشت و حد یقین هم به این است که از غیر از خدا ترسی نداشته باشیم.
در روایت دیگری از امام صادق صلواتاللهعلیه نقل شده است که فرمودند: كَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیهالسلام یَقُولُ لَا یَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الْإِیمَانِ حَتَّى یَعْلَمَ أَنَّ مَا أَصَابَهُ لَمْ یَكُنْ لِیُخْطِئَهُ وَ أَنَّ مَا أَخْطَأَهُ لَمْ یَكُنْ لِیُصِیبَهُ وَ أَنَّ الضَّارَّ النَّافِعَ هُوَ اللَّهُ عَزَّوَجَل؛5 امیرالمؤمنین علیهالسلام مکرر میفرمودند: بنده طعم ایمان را نمیچشد تا اینکه بداند آنچه به او میرسد امکان اینکه به او نرسد نبوده و آنچه که از آن محروم میشود امکان اینکه به او برسد نبوده است و اینکه ضرر رساننده و نفع رساننده تنها خدای عزّوجلّ است.» پیشتر نیز اشاره کردیم که قرآن کریم به صراحت به این نکته اشاره کرده، میفرماید: «وَ إِنْ یَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِنْ یُرِدْكَ بِخَیْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِه؛6 و اگر خدا به تو زیانى برساند، آن را برطرفكنندهاى جز او نیست، و اگر براى تو خیرى بخواهد، بخشش او را ردّكنندهاى نیست.» اینگونه آیات و روایات رابطه بین یقین، رضا و توکل را تبیین مینمایند.
در روایتی دیگر علی بن اسباط مطلبی از امام رضا علیهالسلام نقل میکند که درباره داستان حضرت موسی و خضر علیهماالسلام است که در قرآن کریم آمده و جریانهایی که بین آنها اتفاق میافتد نقل شده است. یکی از آن ماجراها این بود که به دیواری رسیدند که در حال خراب شدن بود و حضرت خضر از حضرت موسی خواست که با یکدیگر آن دیوار را تعمیر کنند. بعد حضرت خضر در بیان راز این کار میگوید: آن دیوار از آنِ دو یتیم بود که در زیر آن گنجی بود. خدای متعال خواست آن دو یتیم به حد رشد برسند و آن گنجینه را كه رحمتى از جانب پروردگار بود بیرون آورند. امام رضا علیهالسلام میفرمایند: «كَانَ فِی الْكَنْزِ الَّذِی قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما كَانَ فِیهِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ* عَجِبْتُ لِمَنْ أَیْقَنَ بِالْمَوْتِ كَیْفَ یَفْرَحُ وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَیْقَنَ بِالْقَدَرِ كَیْفَ یَحْزَنُ وَ عَجِبْتُ لِمَنْ رَأَى الدُّنْیَا وَ تَقَلُّبَهَا بِأَهْلِهَا كَیْفَ یَرْكَنُ إِلَیْهَا وَ یَنْبَغِی لِمَنْ عَقَلَ عَنِ اللَّهِ أَنْ لَا یَتَّهِمَ اللَّهَ فِی قَضَائِهِ وَ لَا یَسْتَبْطِئَهُ فِی رِزْقِهِ؛7 در گنجی که خدای عزّوجلّ فرمود: «و در زیر آن گنجی برای آن دو بود» در آن آمده بود: به نام خداوند بخشنده مهربان. تعجب میکنم از کسی که به مرگ یقین دارد چگونه شادی میکند؟! یعنی کسی که یقین به مرگ دارد باید تلاشش این باشد که برای بعد از مرگ خود فکری کند نه در اندیشه این باشد که چگونه خوشگذرانی کند، و تعجب میکنم از کسی که به قضا و قدر الهی یقین دارد چگونه محزون میشود؟! و در شگفتم از کسی که دنیا و دگرگونیهایش را نسبت به اهلش دیده است، چگونه به آن اعتماد میكند؟! و سزاوار است كسى كه خدا به او معرفتی عنایت کرده است خدا را در قضا و قدرش متهم نسازد و کار خدا را در روزىاش كُند نشمارد.»
به مناسبت این جمله گنجینه که میفرمود: «تعجب میکنم از کسی که به تقدیر الهی یقین دارد چگونه محزون میشود؟!» مناسب است به آیات شریفهای اشاره کنم که میفرماید: «ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فی أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ فی كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ یَسیرٌ * لِكَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُم؛8 هیچ مصیبتى نه در زمین و نه در جانهای شما نرسد، مگر آنكه در کتابی است پیش از آنکه آن را پدید آوریم. این بر خدا آسان است. تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگین نشوید و به آنچه به شما داده است شادمانى نكنید.» خدای متعال در بیان فایده این امر که تمام مصائبْ از قبل نوشته شده است میفرماید: «این بدان خاطر است که بر آنچه از دست شما رفته اندوهگین نشوید و به آنچه به شما داده است شادمانى نكنید.» انسان باید بداند آنچه که از دست میدهد تقدیری است که باید انجام میگرفت. لذا نباید به خاطر از دست دادن آن ناراحت باشد. همچنین به خاطر نعمتهای دنیوی که به او میرسد نباید شادمانی کند، زیرا این نیز تقدیری است که وسیله آزمایش اوست و این دلخوشی و شادی ندارد.
اما اینکه مقدرات با اراده و اختیار ما چه نسبتی دارد نیاز به بحثی مفصل دارد. ولی پاسخ اجمالی آن این است که آنچه نوشته شده نتیجه اعمالی است که چه با اختیار و چه در اثر عواملی دیگر انجام میگیرد. بنابراین مقدمات بسیاری از آن نتایج، اعمال اختیاری خود ماست و از آنجا که خدا میداند و در تقدیر علمی خدا مکتوب است که فلان شخص در فلان زمان چه کاری انجام میدهد، میداند که نتیجه عمل او چه خواهد شد. بنابراین معنای این سخن، سلب اختیار از انسان نیست. به هر حال نوشتن تقدیرات در کتاب و إعلام اینکه همه آنها مکتوب است باید این فایده را برای ما داشته باشد که بدانیم همه پدیدههای عالم حساب دارند و بینظم نیستند و نباید در برابر مصایب آن غصه خورد، بلکه باید دید وظیفه ما در برابر آنها چیست و خداوند در آن حال از ما چه میخواهد. نگرانی ما باید انجام وظیفه باشد نه پیشامدها و مصائبی که برای ما اتفاق میافتد. همچنین هنگامی که نعمتی به انسان میرسد نباید به خود ببالد که از چنین نعمتی برخوردار گشته و دیگران از آن محروماند، بلکه مهم برای او باید انجام وظیفه باشد. به هر حال یکی از جملات گنجینهای که خداوند میخواست آن را برای آن دو یتیم نگه دارد این بود که «در شگفتم از کسی که به تقدیر یقین دارد چگونه غصه میخورد؟!»
جمله دیگر گنجینه این بود: «و در شگفتم از کسی که دنیا و دگرگونیهایش را نسبت به اهلش دیده است، چگونه به آن اعتماد میكند؟!» اگر انسان ناپایداری و بیوفایی دنیا را نمیدید دل بستن او به دنیا چندان جای تعجب نداشت. اما انسانی که میبیند دنیا چه زیر و زبرها، چه پیچ و خمها و چه فراز و نشیبهایی دارد و روزیْ نعمت و روزی دیگر نقمت است، روزیْ عزت و روزی دیگر ذلت است، روزیْ سلامتی و روزی دیگر بیماری است و ... چرا این چنین دل به دنیا میبندد و به سراغ آن میرود؟! انسان باید به دنبال چیزی باشد که ماندنی، تغییرناپذیر و نعمتی ابدی باشد و این صفات تنها در نعمتهایی یافت میشود که خدا در بهشت خود برای دوستان و بندگان مطیعش قرار داده است.
در پایان هم میفرماید: «و سزاوار است كسى كه خدا به او معرفتی عنایت کرده است خدا را در قضاء و قدرش متهم نسازد و کار خدا را در روزىاش كُند نشمارد.» ما نمیدانیم که خداوند برای فردای ما چه تقدیری را رقم زده است. در اینجا اعتقاد ما از دو حال خارج نیست؛ یا معتقدیم که خدا چه خوشی برای ما مقدر کند و چه ناخوشی، خیر ما را میخواهد، یا معتقدیم خداوند چندان اهتمامی به خیر رساندن به ما ندارد و تنها عالمی را با اسبابی آفریده است که پدیدههایی در آن به صورت اتفاقی رخ دهند! و چه بسا به شر ما هم راضی باشد. اما کسی که خدا را میشناسد و رحمت بینهایت او را درک کرده است میداند که خداوند بیجهت برای کسی مشکلی پیش نمیآورد و قطعا خیری در آن وجود دارد. پس اگر کسی خدا را میشناسد شایسته است که به او حسن ظن داشته باشد و خدا را متهم نکند به اینکه قضا و قدر خدا به ضرر اوست. همچنین اگر به مشکلی مالی برخورد کرد سخن به اعتراض نگشاید که چرا خدا روزی من را نمیدهد و چرا مشکل من را حل نمیکند؟ باید به یادآورد که تقدیرات خدا حکمتهایی دارد و خدا میداند هر کاری را چه زمانی انجام دهد.
راوی میگوید: سخن امام علیهالسلام به اینجا که رسید گفتم: «جُعِلْتُ فِدَاكَ أُرِیدُ أَنْ أَكْتُبَهُ قَالَ فَضَرَبَ وَ اللَّهِ یَدَهُ إِلَى الدَّوَاةِ لِیَضَعَهَا بَیْنَ یَدَیَّ فَتَنَاوَلْتُ یَدَهُ فَقَبَّلْتُهَا وَ أَخَذْتُ الدَّوَاةَ فَكَتَبْتُهُ؛ فدای شما شوم دوست دارم این مطلب را بنویسم. راوی میگوید: به خدا قسم حضرت روی دوات دست زدند که آن را بردارند و نزد من بگذارند. من دستشان را گرفتم و بوسیدم و خودم دوات را برداشتم و این مطلب را نوشتم.»
همچنین در روایتی دیگر از امام صادق علیهالسلام نقل شده است که حضرت فرمودند: «إِنَّ الْغِنَى وَ الْعِزَّ یَجُولَانِ فَإِذَا ظَفِرَا بِمَوْضِعِ التَّوَكُّلِ أَوْطَنَا؛9 به راستی که بینیازی و عزت گردش میکنند. پس هنگامی که به جایی میرسند که توکل هست اقامت میکنند.» حضرت در این روایت با تعبیری ادبی و بسیار زیبا ارتباط بینیازی و عزت را با توکل بیان میفرمایند. بینیازی و عزت غالبا با هم توأماند. هنگامی که انسان احساس کند به دیگران احتیاج دارد عزتش خدشهدار میگردد. معنای سخن زیبای حضرت این است که لازمه توکل، عزت و بینیازی است. کسی که توکل بر خدا داشته باشد هم عزیز است و احساس ذلت نمیکند و هم خداوند به گونهای امورش را سامان میدهد که به بندگانش محتاج نگردد.
در کافی از علی بن سوید نقل میکند: عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ علیهالسلام قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ یَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ فَقَالَ التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ دَرَجَاتٌ مِنْهَا أَنْ تَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ فِی أُمُورِكَ كُلِّهَا ...؛10 از امام موسی کاظم علیهالسلام درباره این آیه سؤال کردم که خدای عزوجلّ میفرماید: هر کسی بر خدا توکل کند پس او برایش کافی است. حضرت فرمودند: توکل درجاتی دارد. از آن درجات این است که در همه امورت بر خدا توکل کنی.» در جلسات گذشته اشاره کردیم که توکل همانند بسیاری از مفاهیم دیگر مفهومی تشکیکی و دارای مراتب است که از پایینترین مراتب آن شروع میشود و تا بالاترین مراتب ادامه مییابد که مخصوص اولیای خداست. از امام صادق علیهالسلام نقل شده است که فرمود: قنبر غلام حضرت على علیهالسلام، آن حضرت را بسیار دوست مىداشت و چون حضرت بیرون میرفت، با شمشیر دنبال آن حضرت مىرفت. حضرت شبی او را دید و فرمود: قنبر، چه قصدی دارى؟ گفت: در خدمت شما هستم. امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: واى بر تو، مرا از اهل آسمان پاسبانى مىكنى یا از اهل زمین؟ گفت: از اهل زمین. حضرت فرمود: اهل زمین درباره من جز به اذن خدا از آسمان کاری نمیتوانند انجام دهند. برگرد!»11 امیرالمؤمنین علیهالسلام با وجود دشمنان فراوانی که داشت – و سرانجام هم به دست آنان به شهادت رسید – اجازه نمیدهد قنبر در شب تاریک هم به دنبال ایشان بیاید و میفرماید: بدون اذن خدا ضرری به من نمیرسد. ما به خاطر کمبود شناختمان نسبت به خدا نمیتوانیم چنین مرتبهای از توکل را داشته باشیم. وظایف شرعی ما هم متناسب با معرفت ما است. اما برای امیرالمؤمنین علیهالسلام با داشتن اعلی درجات معرفت به خدای متعال لازم نیست وظایف شرعی حفاظتی را رعایت کند. توکل مراتب مختلفی دارد؛ پایینترین مرتبه آن این است که انسان در هنگام گرفتاری و کوتاه شدن دستش از اسباب ظاهری سراغ خدا برود. اما کسانی هستند که در همه حال تنها توجهشان به خداست و حال آنها در گرفتاری و رفاه فرقی نمیکند و امیدشان به اوست و ترسشان هم فقط از اوست. هر اندازه معرفت ما نسبت به خدا و تقدیرات او رشد کند توکل ما هم میتواند بیشتر شود. امام موسی کاظم علیهالسلام میفرمایند: از درجات توکل این است که در همه امورت بر خدا توکل کنی. این همان مقام عالی توکل است. در همه امور بدین معناست که انسان در نفس کشیدن، غذا خوردن، حرف زدن، مطالعهکردن، تدریس کردن، و خلاصه در همه چیز به خدا توجه داشته باشد. اوست که باید قدرت و اراده به انسان بدهد تا بتواند کاری انجام دهد. انسانی که به این مقام میرسد دیگر نسبت به آینده نه خوفی خواهد داشت و نه حزنی.
رزقنالله وایاکم انشاءالله
1 . اعلام الدین فی صفات المؤمنین، ص309.
2 . کافی، ج2، ص56.
3 . مائده(5)، 23.
4 . کافی، ج2، ص 57.
5 . همان، ص58.
6 . یونس(10)، 107.
7 . کافی، ج2، ص59.
8 . حدید(57)، 22 و 23.
9 . کافی، ج2، ص65.
10 . همان.
11 . همان، ص59.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/01/28 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
بحث ما در هفته گذشته به اینجا رسید که برحسب روایات و مؤیدات عقلی، توکل مراتبی دارد و بالاترین مرتبه توکل این است که انسان همه کارهای خود را به خدا واگذار کند. این نوع اختلاف در مراتب توکل به اصطلاح با کمیت سنجیده میشود، بدین معنا که اختلاف مراتب بر حسب این است که انسان چند درصد از کارهایش را به خدا وامیگذارد؛ برخی ده درصد، برخی بیست درصد تا میرسد بدانجا که تمامی کارها به خدا واگذار شود. از لحاظ کیفیت نیز میتوان مراتب توکل را تقسیم کرد. زیرا توکل فعلی اختیاری است و کار اختیاری نیازمند انگیزه است، بدین معنا که انسان باید هدفی را از آن کار دنبال کند. ممکن است کسی بدین خاطر بر خدا توکل کند که توکل موجب موفقیت در کارها میگردد (وَمَن یَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ)1. در این صورت انگیزه وی برای توکل، بهرهمندی از نتایج آن است. اما اولیای خدا که دارای مراتب بالای توکلاند به خاطر اینکه خداوند توکل را دوست دارد بر خدا توکل میکنند، بدین معنا که اگر به فرض محال توکل ضرر هم داشت و باعث عدم موفقیت میشد باز آنها بر خدا توکل میکردند. مرتبه توکل با چنین انگیزهای بسیار بالاتر از مرتبه توکلی است که به انگیزه موفقیت صورت میگیرد. اختلاف مرتبه برحسب انگیزهها و نیتها در همه عبادتها و فضلیتها وجود دارد، به گونهای که گاه برخی نیتها اصلا فضلیت را به رذیلت تبدیل میکند. مثلا عبادتی که به انگیزه ریاکاری و خودنمایی صورت میگیرد نه تنها فضلیتی ندارد بلکه تبدیل به رذیلت میشود. پس گاهی نیت میتواند یک کار بسیار خوب را به کاری بد تبدیل کند. بنابر این ارزش هر کاری وابسته به این است که فاعل آن چه اندازه از نیت خالص برخوردار باشد.
بنابر آنچه در روایات آمده است پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در شب معراج به خدای متعال عرض کرد: کدام اعمال افضل است؟ رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در عالیترین مقامی که خدای متعال برای او فراهم کرد ــ که بیش از آن، امکان احترامگذاری به مخلوقی نیستــ نخستین چیزی که مطرح میکند این سؤال است. این بدان معناست که نیت حضرتش انجام کاری است که خدای متعال بیشتر از همه کارها دوستدار آن است. حضرت در آن موقعیت هر درخواستی که از خدا میکرد خداوند برآورده میفرمود. اما ایشان از میان همه به دنبال انجام کاری است که خداوند بیشتر از همه آن را دوست دارد. خدای متعال هم در پاسخ ایشان میفرماید: «لَیْسَ شَیْءٌ أَفْضَلَ عِنْدِی مِنَ التَّوَكُّلِ عَلَیَّ وَ الرِّضَا بِمَا قَسَمْت؛2 هیچ چیز نزد من برتر و محبوبتر نیست از توکل بر من و راضی بودن به آنچه قسمت کردهام.» عالیترین مرتبه توکل از لحاظ کیفیت این است که انگیزه انسان از توکل، محبوب بودن آن در نزد خدا باشد، همانطور که عالیترین مراتب ایمان مرتبهای است که توجه انسان تنها به ذات مقدس الهی باشد، و بالاترین عبادت هم عبادتی است که تنها به خاطر ذات اقدس الهی انجام گیرد و حتی به طمع بهشت یا به سبب ترس از دوزخ هم نباشد. اما مسلما بسیاری از ما انسانها اینگونه نیستیم و خدای متعال هم به مخلوقات خود آگاهی کامل دارد. ولی از آنجا که خدای متعال میداند تنها راه رسیدن ما به کمال، انجام همین کارهای خیر است ــ که به حسب روایت معراج، افضل آنها توکل است ــ به سبب رحمت واسعه خویش زمینه را برای بندگان خود به گونهای فراهم میکند تا اندک اندک به سوی این فضایل جذب گردند و به تدریج ترقی کنند.
معمولا به دختر یا پسری که تازه به سن تکلیف رسیده است نمیتوان تعلیم داد که تنها برای رضای خدا عبادت کند و نه طمع بهشت داشته باشد و نه ترس از جهنم. نه تنها چنین توقعی نداریم، بلکه گاه برای تشویق او به نماز به او وعده جایزه هم میدهیم. گرچه میدانیم نماز نباید برای غیر خدا انجام گیرد، اما چارهای نیست و باید او را به تدریج جذب کرد. معامله خدا با بسیاری از بندگانش به همینگونه است. خداوند میخواهد ما را به کمال برساند، اما ما آن مقام را درک نمیکنیم. ازاینرو خداوند با وعدههای خود ما را به سمت انجام اعمال لازم سوق میدهد. البته همه وعدههای الهی محقق خواهد شد، اما خداوند برنامه را به گونهای تنظیم میفرماید که به تدریج بر معرفت بندهاش افزوده شود تا بتواند به مقامات عالیتر هم برسد. در باره توکل هم خدای متعال، رسول خدا و ائمه اطهار صلواتاللهعلیهمأجمعین برای تشویق ما منافع آن را هم ذکر میکنند تا اندک اندک به مراتب عالی آن هم برسیم که در جلسات گذشته به برخی آنها اشاره کردیم. خدای متعال به این هم اکتفا نکرده، در کنار این روش از روشی دیگر هم استفاده میکند. او در کنار بیان منافع توکل، تبعاتی را هم متذکر میشود که بر توکل بر غیر خدا مترتب میشود تا انگیزه ما برای انجام این مهم تقویت گردد که برخی آنها را مرور میکنیم.
در کتاب شریف کافی از امام صادق علیهالسلام نقل شده است که حضرت فرمودند: «أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى دَاوُدَ علیهالسلام: مَا اعْتَصَمَ بِی عَبْدٌ مِنْ عِبَادِی دُونَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِی عَرَفْتُ ذَلِكَ مِنْ نِیَّتِهِ ثُمَّ تَكِیدُهُ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ إِلَّا جَعَلْتُ لَهُ الْمَخْرَجَ مِنْ بَیْنِهِنَّ، وَ مَا اعْتَصَمَ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِی بِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِی عَرَفْتُ ذَلِكَ مِنْ نِیَّتِهِ إِلَّا قَطَعْتُ أَسْبَابَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مِنْ یَدَیْهِ وَ أَسَخْتُ الْأَرْضَ مِنْ تَحْتِهِ وَ لَمْ أُبَالِ بِأَیِّ وَادٍ هَلَكَ؛3 خدای عزّوجلّ به حضرت داوود وحی کرد: بندهای از بندگانم نیست که بدون توجه به احدی از مخلوقاتم به من اعتصام پیدا کند (و من آن را از نیتش بدانم)، سپس آسمانها و زمین و آنچه در آنهاست بر علیه او نقشه بکشند جز اینکه برای او راه برونرفت از میان آنها قرار میدهم؛ و بندهای از بندگانم به احدی از مخلوقاتم اعتصام نیابد (و من آن را از نیتش بدانم)، جز اینکه اسباب آسمان و زمین را از دستش قطع کنم و زمین را زیر پایش فرو برم و دیگر برایم مهم نیست که در کدام وادی هلاک شود.» [زمین گاهی رانش میکند و منطقهای را در درون خودش فرو میبرد به گونهای که هیچ اثری از آن باقی نمیماند. خدای متعال میفرماید: کسی که به غیر من اعتصام کند زمین را در زیر پایش به رانش درمیآورم تا او را فرو برد و باکی ندارم که کجا و به چه وسیلهای هلاک گردد. کسی که چنان در نزد غیر من تملقگویی و التماس میکند که گویا همه عالم به دست اوست، خدا هم با او چنین خواهد کرد.] اعتصام در مصداق چندان تفاوتی با توکل ندارد. اعتصام حالت کمال دلبستگی به کسی است؛ حالتی همچون حالت کسی که در حال سقوط است و در بین راه طنابی یا چیز دیگری را مییابد و به آن چنگ میزند تا سقوط نکند. در آن حال هر چه نیرو دارد صرف گرفتن آن طناب میکند تا از آن جدا نگردد. نکته مهم در این روایت، شرطی است که خدای متعال برای مترتب شدن نتایج اعتصام به خدا یا غیرخدا بیان میفرماید (عرفت ذلک من نیته؛ از نیت او این را بدانم). از این شرط معلوم میشود که قوام توکل به نیت است، و توکل در صورتی محقق میگردد که دل انسان اینگونه شود.
باز در کتاب شریف کافی روایتی را از حسینبنعلوان نقل میکند که در ضمن داستانی بیان شده است. در برخی روایات مانند این روایت، راوی آن چنان مقدمهچینی میکند که خواننده در فضای آن گفت و شنود قرار میگیرد و سخن برای او بسیار دلنشینتر میشود. میگوید: در جلسهای با عدهای از اهل علم مذاکره علمی میکردیم ــ مقصود اینگونه افراد هم از علم معمولا سخنان ائمه اطهار علیهمالسلام است. من پیشتر به مسافرتی رفته بودم و در آن مسافرت تمام اموالم از بین رفته بود. یکی از دوستان که از مشکل من آگاه بود از من پرسید: راستی فلانی برای این مشکلی که پیش آمده به چه کسی امید داری که تو را کمک کند. گفتم: امیدم به فلان شخص است. گفت: اگر امیدت به فلانی است به خدا قسم حاجتت برآورده نخواهد شد و به آنچه امید داری نخواهی رسید. با تعجب پرسیدم: خدا تو را رحمت کند چه کسی به تو چنین خبری داده است؟! گفت: به راستی امام صادق سلاماللهعلیه به من خبر داد که: در یکی از کتابهای آسمانی خواندم:
«أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى یَقُولُ: وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ مَجْدِی وَ ارْتِفَاعِی عَلَى عَرْشِی لَأَقْطَعَنَّ أَمَلَ كُلِّ مُؤَمِّلٍ [مِنَ النَّاسِ] غَیْرِی بِالْیَأْسِ، وَ لَأَكْسُوَنَّهُ ثَوْبَ الْمَذَلَّةِ عِنْدَ النَّاسِ، وَ لَأُنَحِّیَنَّهُ مِنْ قُرْبِی، وَ لَأُبَعِّدَنَّهُ مِنْ فَضْلِی! أَ یُؤَمِّلُ غَیْرِی فِی الشَّدَائِدِ وَ الشَّدَائِدُ بِیَدِی؟ وَ یَرْجُو غَیْرِی وَ یَقْرَعُ بِالْفِكْرِ بَابَ غَیْرِی وَ بِیَدِی مَفَاتِیحُ الْأَبْوَابِ، وَ هِیَ مُغْلَقَةٌ وَ بَابِی مَفْتُوحٌ لِمَنْ دَعَانِی! فَمَنْ ذَا الَّذِی أَمَّلَنِی لِنَوَائِبِهِ فَقَطَعْتُهُ دُونَهَا، وَ مَنْ ذَا الَّذِی رَجَانِی لِعَظِیمَةٍ فَقَطَعْتُ رَجَاءَهُ مِنِّی؟ جَعَلْتُ آمَالَ عِبَادِی عِنْدِی مَحْفُوظَةً فَلَمْ یَرْضَوْا بِحِفْظِی، وَ مَلَأْتُ سَمَاوَاتِی مِمَّنْ لَا یَمَلُّ مِنْ تَسْبِیحِی وَ أَمَرْتُهُمْ أَنْ لَایُغْلِقُوا الْأَبْوَابَ بَیْنِی وَ بَیْنَ عِبَادِی فَلَمْ یَثِقُوا بِقَوْلِی! أَ لَمْ یَعْلَمْ [أَنَ] مَنْ طَرَقَتْهُ نَائِبَةٌ مِنْ نَوَائِبِی أَنَّهُ لَا یَمْلِكُ كَشْفَهَا أَحَدٌ غَیْرِی إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِی، فَمَا لِی أَرَاهُ لَاهِیاً عَنِّی؟! أَعْطَیْتُهُ بِجُودِی مَا لَمْ یَسْأَلْنِی، ثُمَّ انْتَزَعْتُهُ عَنْهُ فَلَمْ یَسْأَلْنِی رَدَّهُ، وَ سَأَلَ غَیْرِی! أَفَیَرَانِی أَبْدَأُ بِالْعَطَاءِ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ ثُمَّ أُسْأَلُ فَلَا أُجِیبُ سَائِلِی؟ أَ بَخِیلٌ أَنَا فَیُبَخِّلُنِی عَبْدِی، أَوَ لَیْسَ الْجُودُ وَ الْكَرَمُ لِی، أَوَ لَیْسَ الْعَفْوُ وَ الرَّحْمَةُ بِیَدِی، أَوَ لَیْسَ أَنَا مَحَلَّ الْآمَالِ فَمَنْ یَقْطَعُهَا دُونِی، أَفَلَا یَخْشَى الْمُؤَمِّلُونَ أَنْ یُؤَمِّلُوا غَیْرِی؟ فَلَوْ أَنَّ أَهْلَ سَمَاوَاتِی وَ أَهْلَ أَرْضِی أَمَّلُوا جَمِیعاً ثُمَّ أَعْطَیْتُ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ مِثْلَ مَا أَمَّلَ الْجَمِیعُ مَا انْتَقَصَ مِنْ مُلْكِی مِثْلَ عُضْوِ ذَرَّةٍ، وَ كَیْفَ یَنْقُصُ مُلْكٌ أَنَا قَیِّمُهُ؟! فَیَا بُؤْساً لِلْقَانِطِینَ مِنْ رَحْمَتِی وَ یَا بُؤْساً لِمَنْ عَصَانِی وَ لَمْ یُرَاقِبْنِی!»
خدای تبارکوتعالی میفرماید: به عزت و جلال و عظمت و تسلطم بر عرشم قسم! [خداوند چهار قسم میخورد که] هر کس به غیر از من امید ببندد قطعا امیدش را ناامید خواهم کرد، [و به این اندازه هم اکتفا نمیکنم] و در میان مردم جامه ذلت بر تن او میپوشانم و او را از قرب خودم بیرون میاندازم و و از فضل و رحمتم دور میسازم. [بعد خدای متعال از چنین بندهای گله میکند که] آیا در هنگام شداید به غیر من امید میبندد در حالیکه سختیها همه در دست قدرت من است و او به غیر من امید دارد؟! [در ادامه در قالب استعارهای بسیار زیبا میفرماید:] و با فکر خودش درِ خانه دیگری را میکوبد [کنایه از اینکه با فکر خود به در خانه کسی میرود و مدام فکر میکند که چه بگوید و چه کار کند که صاحب این خانه مشکل او را حل کند] در حالیکه کلید همه درها در دست من است و درها همه بسته است ولی درِ خانه من برای کسی که مرا بخواند باز است؟! مگر چه کسی برای مشکلات و سختیهایش حقیقتا به من امید بست و من با وجود آن مشکلات امیدش را قطع کردم، و چه کسی در کارهای بزرگ به من امیدوار گشت و من امیدش را از خودم بریدم [تا بگوید: چون خداوند جواب نمیدهد به سراغ دیگری رفتم]؟! من آرزوهای بندگانم را در پیش خودم محفوظ قرار دادم [که از بین نرود] اما آنها به حفاظت من راضی نشدند [ و من را قبول ندارند و میخواهند کسی دیگر آنها را برایشان حفظ کند]! آسمانهایم را [که شما وسعتشان را نخواهید دانست] از کسانی (فرشتگانی)4 پر کردم که از تقدیس و تسبیح من خسته نمیشوند و به آنها امر کردم که درهای بین من و بندگانم را نبندند؛ اما مردم به سخن من اعتماد نکردند! آیا کسی که مشکلی از جانب من برای او پیش آمده نمیداند که این مشکل را کسی نمیتواند حل کند مگر به اذن من؟! [خدای متعال باز با بیانی دیگر گله کرده، میفرماید:] پس چرا میبینم که از من رویگردان است در حالیکه من با جود خود چیزهایی را به او بخشیدم که از من درخواست نکرده بود، اما وقتی آنها را از او گرفتم، او از من بازگرداندن آنها را درخواست نکرد و از غیر من درخواست کرد؟! آیا نظرش درباره من این است که من قبل از درخواستْ شروع به عطا و بخشش میکنم اما بعد از آن اگر از من درخواست شود پاسخ بندهام را نمیدهم؟! آیا من بخیلام که بندهام مرا بخیل میپندارد؟! و آیا جود و کرم از صفات من نیست؟! و آیا عفو و رحمت به دست من نیست؟! و آیا من محل آرزوها نیستم؟! پس چه کسی غیر از من میتواند آنها را قطع کند؟! پس آیا آرزومندان نمیترسند که به غیر من امید ببندند؟! [خدای متعال در ادامه نکتهای را بیان میکند که تصور آن نیازمند دقت است. میفرماید:] پس اگر اهل آسمانهایم و اهل زمینم همگی آرزو کنند، سپس به هر یک از ایشان مانند آنچه که همه آرزو کردند عطا کنم، از ملک من به اندازه عضو یک مورچه هم کم نمیگردد؛ و چگونه ملکی کم گردد که قوامش به اراده من است؟! [فقط جمعیت انسانها میلیاردها نفر است و اگر هر کدام خواستهای داشته باشند میلیاردها خواسته خواهد شد. خدای متعال میفرماید: اگر من به هر یک از بندگانم به اندازه خواسته همه بندگانم یعنی میلیادرها میلیارد عطا کنم، ذرهای از ملک من کم نمیگردد. خزانه خداوند همان اراده اوست و هر چه اراده کند همان موجود میشود.] پس بدا به حال کسانی که از رحمت من ناامیدند [و به در خانه دیگران میروند] و بدا به حال کسانی که [با این قدرت و عظمتی که من دارم] در مقام نافرمانی من برآمدند و مراعات مقام مرا نکردند.»
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1 . طلاق(65)، 3.
2 . إرشاد القلوب إلی الصواب، ج1، ص199.
3 . کافی، ج2، ص63.
4 . از امام صادق علیهالسلام نقل شده است که فرمود: در آسمان به اندازه جای پایی نیست مگر اینکه فرشتهای در آنجاست که خدا را تسبیح و تقدیس میکند. (تفسیر القمی، ج2، ص255)
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/02/04 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته گفتیم: انسانها از جهات مختلفی قابل دستهبندی هستند. اما تقسیمی که انبیای الهی و به خصوص قرآن کریم بر آن تأکید فراوان دارند تقسیم انسان به مؤمن و کافر است (هُوَ الَّذِی خَلَقَكُمْ فَمِنكُمْ كَافِرٌ وَمِنكُم مُّؤْمِنٌ؛1 او کسی است که شما را خلق کرد. پس دستهای از شما کافر و دستهای از شما مؤمناند). زیرا از زمانی که انسان احساس اختیار و انتخاب میکند دو جاده عریض در برابر او خواهد بود که ابتدا باید یکی از آن دو را انتخاب کند؛ یکی جاده ایمان و دیگری جاده کفر. البته اینگونه نیست که با انتخابِ قدم اول، مسیر انسان برای همیشه مشخص گردد. بلکه اولا: ایمان و کفر مراتب فراوانی دارند و انسان نباید به مراتب پایین ایمان اکتفا کند و باید تلاش کند به مراتب بالای آن دست یابد. ثانیا: با ورود انسان به مسیر ایمان راههای خروج از این مسیر به روی او بسته نمیشود و هر لحظه ممکن است انسان از جاده ایمان منحرف شود و به جاده کفر کشیده شود. ممکن است کسی عمری در مسیر ایمان پیش رود اما بعد به بدترین مراتب کفر برگردد. ازاینرو، باید هم در حفظ ایمان و هم در رسیدن به مراتب بالای ایمان کوشا بود.
نکته دیگر این بود که با استفاده از آموزههای دینی دریافتیم که تقویت ایمان به وسیله اعمال حاصل میشود. بر اساس تقسیم اعمال به جوارحی و جوانحی، دو شاخه برای تقویت ایمان ترسیم میشود؛ یکی تقویت از طریق اعمال قلبی و درونی (جوانحی) و دیگری تقویت توسط اعمال خارجی که نام آنها عبادت و اطاعت خداست. البته میتوان معنای وسیعتری برای عبادت و اطاعت در نظر گرفت، اما در این بحث اصطلاح خاصی از آن را در نظر گرفتهایم که تنها اعمال خارجی را در برمیگیرد و بر اساس این اصطلاح، اعمال درونی در دامنه ارزشهای اخلاقی قرار میگیرند. معمولا در تفاوت فقه و اخلاق هم گفته میشود: موضوع فقه اعمالی از مکلف است که با اعضای خارجی بدن انجام میگیرد، اما در اخلاق از خلقیات و روحیات قلبی بحث میشود. بر این اساس ما بحث خود را بر روی اعمالی قلبی متمرکز کردیم که موجب تقویت ایمان میگردد و با الهام از عبارتی از حدیث معراج که بهترین اعمال را توکل و رضا به تقدیرات الهی معرفی مینمود چند جلسه درباره توکل بحث کردیم.
برای روشن شدن ارتباط بحثهای گذشته و بحثهای بعدی مقدمه دیگری را عرض میکنم. انسان در برابر حوادثی که در عالم اتفاق میافتد دو حالت کلی دارد؛ یا این حوادث خوشایند اوست یا خوشایند او نیست. مقسم در این تقسیمبندی حوادثی است که با ما انسانها ارتباط دارد و مسأله این است که مقتضای ایمان در مقابل این حوادثِ خوشایند و ناخوشایند چیست؟ البته در مواجهه با حوادثی که اتفاق میافتد حالاتی انفعالی در انسان پدید میآید که چندان در اختیار او نیست. مثلا در مواجهه با حیوانی درنده در قلب او کیفی نفسانی پدید میآید که چندان در اختیار او نیست. اما پدیدههای فراوانی وجود دارند که اگر خودشان هم در اختیار انسان نباشند مقدماتشان در اختیار اوست. مثلا انسان در برخورد با حادثهای غمانگیز میتواند با تفکر در زمینههایی خاص و تلقینهایی ویژه به خود، حالت غم و اندوه خویش را برطرف نماید. از این رو میبینیم که در دستورات دین ما به همین حالات هم امر و نهی تعلق گرفته است. مثلا قرآن کریم میفرماید: «لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ؛2 بدین خاطر که برای آنچه از دست میدهید تأسف نخورید و به آنچه که به شما عطا میشود شادمانی نکنید.» اگر این حالات در اختیار انسان نباشد تکلیف به آنها تعلق نمیگیرد. همین خلقیات میتواند ایمان ما را تقویت کنند. اما این امر نسبت به همه انسانها یکسان نیست و به مبادی نفسانی افراد بستگی دارد. بدین معنا که بسته به این امر که انسان چه نوع فکر و نگرشی نسبت به هستی دارد حالات او میتواند تغییر کند و به شکل مطلوبی ایمانش تقویت شود.
به طور کلی انسان نسبت به ناملایمات دو حالت میتواند داشته باشد؛ یا اینکه با نوعی تلقین و اندیشه خاص در خود نوعی آرامش ایجاد کند یا برعکس با تلقینهایی دیگر حالت اضطراب، پرخاشگری و اعتراض به خدا در خود به وجود آورد. این هر دو برای انسان کم یا بیش اختیاری است. اما مقتضای ایمان در چنین هنگامهای، مفهومی اخلاقی به نام صبر است (إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ * إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ.3 به راستی که انسان در خسران است. به جز کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و همدیگر را به حق سفارش و به صبر توصیه نمودند.) صبر بر اساس آنچه در روایات آمده است بر سه گونه است؛ صبر بر طاعت، صبر بر معصیت و صبر در بلا. اما آنچه اکنون مقصود ماست صبر بر بلاست. مقتضای ایمان این است که در هنگام پیش آمدن حادثهای ناخوشایند، انسان صبر پیشه کند. صبرِ این انسان نسبت به کسی که بیتابی و پرخاشگری میکند عملی بسیار نیکو است.
اگر انسان بفهمد آنچه که ناخوشایند اوست نتایجی بسیار خوب در پی دارد، در این صورت نه تنها صبر میکند بلکه از این حادثه بسیار خشنود میگردد، مانند بیماری که برای بهبود خویش باید دارویی تلخ بنوشد. اگر بیمار بداند که با خوردن این داروی تلخ بیماری او بهبودی مییابد – گرچه در حالت عادی خوردن داروی تلخ خوشایند کسی نیست – با پرداخت هزینه، آن داروی تلخ را تهیه میکند و میخورد و از این کار خود هم راضی و خشنود است. انسان هنگامی چنین حالتی پیدا میکند که شناخت و معرفت وی قویتر شده باشد. خوراندن داروی تلخ به کودکِ سه یا چهار ساله کار مشکلی است. اما وقتی عقل او بیشتر میشود و میفهمد که این داروی تلخ چه قدر در سلامتی او مؤثر است و اگر آن را نخورد چه آثار بدی به دنبال دارد برای تهیه آن تلاش میکند و اگر لازم باشد از دیگری قرض میکند تا سلامتی خود را به دست آورد. اگر معرفت انسان بالا رود و درک کند که این حادثه ناگوار به نفع اوست و در دراز مدت نتایج بسیار خوبی برای او به بار میآورد نه تنها صبر میکند بلکه شکرگزار خداوند هم خواهد بود. در پایان زیارت عاشورا به سجده رفته، میگوییم: «اللَّهُمَ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِینَ لَكَ عَلَى مُصَابِهِم؛4 خدایا حمد برای توست؛ حمدِ شکرگزاران به خاطر مصائب ایشان.» این شکرگزاری از صبر هم بالاتر است.
در آیات متعددی از قرآن کریم هم، صبر و شکر با هم ذکر شده است (إِنَّ فِی ذَلِكَ لآیَاتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ؛5 به راستی که در آنْ نشانههایی برای هر صبرکننده شکرگزار است.) اگر انسان چنان رشد کند که حقیقتا دریابد در پس سختیها و ناگواریها، راحتیها، شادیها و مصالحی هست، نه تنها آرامش خود را از دست نمیدهد بلکه شکر خدا را هم به جا میآورد. در روایات متعددی نقل شده که در مناجات حضرت موسی علیهالسلام آمده است: «ای موسی! هرگاه فقر به تو روی آورد بگو: مَرْحَباً بِشِعَارِ الصَّالِحِینَ؛ مرحبا به شعار صالحان.»6 این بدان علت است که به دنبال تحمل سختیهای فقر، خوشیها و مصالحی خواهد بود.
واکنش انسان در برابر حوادث روزگار وابسته به نگاه او به حوادث است. کسی که تلخیهای روزگار را امر بدی بداند نمیتواند درصدد شکر خدای متعال برآید و نهایت هنری که از خود نشان دهد این است که صبر کند و زبان به کفر و اعتراض نگشاید. اما اگر به این درک و فهم رسید که این حوادث برای او منافعی درپی دارد نه تنها از خدا گله نمیکند، بلکه سپاسگزار او هم خواهد بود که اسباب سعادت وی را فراهم کرده است. لازمه ایمان این است که نگاه ما نسبت به خدای متعال و تقدیرات و تدبیرهای او نگاهی مثبت گردد که در این صورت صبر ما توأم با شکر بلکه بالاتر هم خواهد شد که توضیح آن خواهد آمد.
تا اینجا سخن درباره حوادثی بود که برای انسان رخ میدهد و او خود نقش چندانی در آنها ندارد. اما سلسلهای دیگر از فعالیتهای ما در راستای رسیدن به اموری است که دلخواه ماست و برای رسیدن به آنها باید تلاش کنیم. تلاشهای انسان عمدتا از این قبیل است. انسان از هنگامی که متولد میشود تا آخرین نفسهایی که در این عالم میکشد تلاش میکند چیزهایی را به دست آورد که دلخواه اوست، اعم از خوردنیها، پوشیدنیها، شغلها، مقامها و ... . در این جایگاه، افراد بیایمان یا ضعیفالایمان تمام اعتمادشان به فعالیت خودشان و دیگرانی است که به گمان آنها میتوانند از آنها کمک بگیرند. حتی معلمان و مربیان هم آنان را به اعتماد به نفس و شناخت نیروهای خودشان دعوت میکنند و با بیان داستانهای گوناگون آنان را تشویق به استفاده از تواناییهای خود میکنند. این تشویقها، هم خوب است و هم صحیح، اما اینها چندان ارتباطی با ایمان ندارند و شخص بیایمان هم میتواند از این نصیحتها استفاده کند. اما انسان مؤمن در این سلسله از فعالیتهای خود اصل اعتمادش به خداست. این اعتقاد مؤمن همان مسأله توکل است که چند جلسه درباره آن بحث کردیم.
البته سطح خواستههای انسانها متفاوت است و از همین جهت کسانی هم که بر خدا توکل میکنند نوع توکلشان متفاوت است. گاهی توکل بر خدا برای سیر شدن شکم و رفاه زندگی مادی است. در میان مؤمنان نیز ممکن است کسانی باشند که با وجود ایمان به خدا، آنچه حقیقتا ذهن و فکرشان را مشغول کرده این باشد که از راه حلال، زندگی مرفه و لذتبخشی به دست آورند. اما کسانی هستند که به خاطر بالا رفتن معرفتشان، خواستههای مادی برای آنها خواستههایی کودکانه میشود. معمولا دلخواه مهم کودکان اسباب بازی و مانند آن است و معمولا اگر از خدا هم خواستهای داشته باشند خواستهشان این است که اسباببازیهای قشنگ و زیبا به آنها بدهد. کودکانی که در خانوادههای خوب تربیت شده و با معارف اسلامی آشنا شدهاند اگر آرزوی خوردن غذای خوبی را داشته باشند از خداوند میخواهند که آن غذا را روزی آنها کند. به خصوص کودکان خانوادههای تهیدست چنین تمناهایی را زیاد مطرح میکنند و چنین توکلی بر خدا دارند و تجربه نشان داده است که خداوند درخواست آنها را بیپاسخ نمیگذارد و معمولا هم زودتر و هم بیشتر از انتظارشان تمنای آنها را برآورده میکند. اما بههرحال خواسته آنها در حد یک اسباببازی یا غذایی لذیذ است. وقتی انسان به حد بالاتری میرسد مثلا تاجری ثروتمند یا شخصیتی سیاسی یا دانشمندی محقق و پژوهشگر شد این تمناهای کودکانه را برای خود بسیار کوچک میشمارد. با بالارفتن شناخت و معرفت انسان خواستهای او نیز ترقی میکند. بر همین اساس، اگر بر خدا هم توکل کند مرتبه توکل او هم متناسب با معرفت او خواهد بود. مثلا دانشجویی که عاشق علم است از خدا میخواهد که مطالب علمی را به او بفهماند. از ابنسینا نقل شده که گفته است: هرگاه مشکلی علمی برایم پیش میآمد به مسجد جامع میرفتم و دو رکعت نماز میخواندم و از خداوند میخواستم که آن مشکل را برای من حل نماید. ارزش این توکل بسیار بالاتر از توکل برای اسباب بازی و مانند آن است.
مؤمنانی هم هستند که چنان معرفتشان بالا میرود که تمام خواستههای آنها چیزی نیست جز آن چیزهایی که خدای متعال دوست دارد. بالاتر از این، کسانی هستند که سخن دل آنان با خداوند این است که ما اصلا برای خود چیزی نمیخواهیم و اگر بنا باشد خواستهای را مطرح کنیم چیزی جز آنچه تو میخواهی تمنا نمیکنیم. انشاءالله خداوند چنین معرفتی را نصیب ما هم بفرماید. برخی افراد وقتی همسرشان از آنان سؤال میکند که چه غذایی طبخ کنند میگویند: هر چه شما دوست دارید! از رسول گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله نیز روایت شده است که فرمودند: «الْمُؤْمِنُ یَأْكُلُ بِشَهْوَةِ أَهْلِهِ وَ الْمُنَافِقُ یَأْكُلُ أَهْلُهُ بِشَهْوَتِه؛7 مؤمن به میل خانوادهاش غذا میخورد و منافق خانوادهاش به میل او غذا میخورند.» اگر انسان چنین رابطهای با خداوند پیدا کند از توکل هم فراتر میرود. زیرا توکل این است که انسان تلاش خود را برای رسیدن به خواستهاش کافی نمیبیند و خود را نیازمند یاری میبیند. اما از آنجا که غیرخدا را هم مخلوقاتی محتاج به خدا میبیند تنها بر خدا که همه هستی از اوست اعتماد میکند و از او یاری میجوید. اما مرتبه بالاتر این است که اصلا خواستهای نداشته باشد جز آنچه خدا میخواهد. چنین مرتبهای «رضا» به معنای خشنودی به خواست خدا نام دارد. البته همه این حالات مراتب دارند و چنانکه مرتبه عالی توکل، تفویض است، مرتبه عالی رضا هم تسلیم است که به توفیق الهی در جلسات آینده در این باره بحث خواهیم کرد. نکاتی هم که در این جلسه گفتیم مقدمهای برای نشان دادن تناسب بحث توکل و رضا بود. در حدیث معراج، هنگامی که رسول گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله از خدای متعال درباره بهترین اعمال سؤال کرد، خدای متعال فرمود: لَیْسَ شَیْءٌ أَفْضَلَ عِنْدِی مِنَ التَّوَكُّلِ عَلَیَّ وَ الرِّضَا بِمَا قَسَمْتُ؛8 هیچ چیزی نزد من بهتر از توکل بر من و خشنودی به تقدیرات من نیست.»
رزقنا الله و ایاكم انشاءالله
1 . تغابن(64)، 2.
2 . حدید(57)، 23.
3 . عصر(103)، 2و3.
4 . کامل الزیارات، النص، 179.
5 . ابراهیم(14)، 5 و لقمان(31)، 31 و ...
6 . کافی، ج2، 263.
7 . همان، ج4، ص12.
8 . إرشاد القلوب إلی الصواب، ج1، ص199.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/02/11 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
قبل از هر چیز فرا رسیدن میلاد مسعود حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلاماللهعلیها را به پیشگاه مقدس ولیعصر ارواحنافداه تبریک و تهنیت عرض میکنیم و از خدای متعال درخواست میکنیم که عیدی ما را تعجیل در ظهور آن حضرت قرار داده، به ما توفیق خدمتگزاری به نظام اسلامی مرحمت فرماید.
قرار بر این شد که درباره مقام «رضا» صحبت کنیم که یکی از ارزشمندترین مقامات معنوی و فضایل اخلاقی است و در روایات شریفه به صورتهای مختلف از اهمیت این مقام و تشویق برای کسب این مقام بحث شده است که در جلسات آینده به برخی آنها اشاره میکنیم. عادت ما طلبهها این است که در ابتدای هر بحث از مبادی تصوری آن بحث میکنیم. براین اساس در ابتدای این بحث از مسائلی چون تعریف رضا، متعلقات رضا، معیار رضا و ... بحث خواهیم کرد و در ادامه ، با استفاده از مضامین آیات و روایات درباره مباحثی همچون چگونگی تحقق رضا عرایضی را تقدیم خواهیم کرد.
مناسب است به این نکته اشاره کنم که این فضلیت اخلاقی تنها در سایه مکتب انبیای الهی معنا پیدا میکند. بسیاری از خلقهای پسندیده هست که هم مفهوما توقف بر اعتقاد به خدا و قیامت ندارد، و هم کسب آنها از آن جهت که یکی از اوصاف محموده هستند متوقف بر ایمان به خدا نیست. مفاهیمی مانند عدالت، راستگویی، درستکاری، وفای به عهد و ... سلسلهای از ارزشهای اخلاقی هستند که همه انسانها اعم از متدین و غیر متدین به آنها اعتقاد دارند و برای کسب آنها تلاش میکنند. اما برخی فضلیتهای اخلاقی وجود دارند که تنها براساس مکتب انبیا معنا پیدا میکنند و به اصطلاح پیش فرض آنها اعتقاد به وجود خدای متعال و اسماء و صفات الهی است. البته رضایت از وضع زندگی و جریان حوادث ممکن است برای انسان غیرمتدین هم حاصل شود، چنانکه بسیاری از اندیشمندان بشری انسانها را به خوشبین بودن توصیه میکنند و بر آن تأکید میورزند و در این زمینه هم شیوههایی را برای اندیشه و رفتار توصیه میکنند. اساس این روشهای انسانی در کسب رضایت از زندگی بر این اندیشه است که در حوادث دنیا، خوشیها و ناخوشیها توأماند و خوشی محض و همچنین ناخوشی محض یافت نمیشود. اگر انسان همیشه به حوادث تلخ و نصفه خالی لیوان توجه کند همیشه ناراحت و افسرده خواهد بود و هیچگاه از زندگیاش راضی نمیشود. اما میتواند خود را به دیدن نقاط مثبت زندگی عادت دهد و فرضا اگر با حادثهای مواجه شد که نتوانست جهت مثبتی برای آن تصور کند سعی کند آن را فراموش کند و ذهنش را به خوشیهای گذشته متوجه نماید. این توصیه دانشمندان بشری به انسان برای داشتن زندگی شاد میباشد. در مقابل البته فیلسوفانی هم هستند که نگاهشان تنها به رنجها، مصیبتها، ظلمها و ... است و به فیلسوفان بدبین معروف هستند.
اما «رضا» که در اسلام به عنوان یکی از ارزشمندترین فضائل اخلاقی مطرح است، «الرضا عن الله؛ رضایت از خدا» و «الرضا بقضاء الله؛ رضایت از تقدیرات خدا» است. پیش فرض این اعتقاد این است که انسان دست خدا را در عالم ببیند و حوادث را به خدا نسبت دهد، آنگاه سعی کند در مواجهه با حوادث اعم از خوشیها و ناخوشیها حالت رضایت داشته باشد و در واقع از خدا راضی باشد. پس نکته اول این است که مفهوم رضا در اخلاق اسلامی غیر از آن حالت خوشبینی به زندگی و رضایت از آن است که روانشناسان و علمای اخلاق بشری مطرح میکنند. این فضلیتی است که آنها اصلا راهی برای فهم و کسب آن ندارند، زیرا قوام این فضیلت بر اعتقاد به خدا و همچنین اعتقاد به صفات، افعال و تقدیرات الهی است.
مسأله دیگر در بحث رضا این است که انسان مؤمن از چه چیزی باید راضی باشد. در باره حوادث عالم برخی اعتقاد به تفویض دارند، به این معنا که معتقدند خداوند عالم را آفریده است و کنار نشسته و دیگر در حوادث آن نقشی ندارد، مانند ساعتی که ساعتساز میسازد و آن را کوک میکند و دیگر ساعت خودش کار میکند. قرآن کریم چنین اعتقادی را به یهود نسبت میدهد. اگر کسی چنین اعتقادی داشته باشد باز مسأله رضای از خدا در همه حوادث برای او مطرح نمیشود. چراکه در نظر چنین انسانی این حوادث ربطی به خدا ندارند. پس برای روشن شدن بحث باید معلوم شود که باید از چه چیزی راضی بود.
در بحث توکل گفتیم توکل از لحاظ کمیت و کیفیت مراتبی دارد. درباره رضا هم چنین مراتبی وجود دارد. برخی متکلمان در بحث قضا و قدر درباره کمیت مواردی بحث کردهاند که به قضای الهی مربوط میشود. برخی گفتهاند قضا و قدر به افعال غیراختیاری اختصاص دارد و برخی دیگر گفتهاند: علاوه بر افعال غیراختیاری، قضا و قدر در برخی افعال اختیاری هم راه دارد و مواردی را هم برای متعلقات قضا و قدر شمردهاند مانند: موت و حیات، صحت و مرض، فقر و غنا و ... و برخی دیگر گفتهاند: قضا و قدر الهی شامل همه حوادث میشود حتی افعال اختیاری انسان؛ این معناست که تصورش اندکی مشکل است. به هرحال برای روشن شدن بحث درباره مقام رضا، باید مشخص شود که انسان باید از چه چیزی راضی باشد.
به طور اجمال میتوان گفت: حوادثی تکوینی که میتوانند متعلق رضا قرار گیرند سه دسته هستند: یک دسته حوادثی هستند که به نوع خلقت ما برمیگردند، اما ما هیچگونه اختیاری در پدید آمدن آنها نداریم، مانند اصل خلقت ما، زمان به دنیا آمدن ما، جنسیت ما، قیافه ما و ... بدون شک این حوادث مشمول قضای الهی است و انسان میتواند نسبت به این حوادث رضایت داشته یا گلهمند باشد.
دسته دیگر اموری هستند که به نوع خلقت ما مربوط نمیشوند و اراده و اختیار شخص ما، یا اصلا تأثیری در آنها ندارد یا تأثیری بسیار اندک در آنها دارد. مانند حوادثی طبیعی چون زلزله و سیل و یا حوادثی که اراده انسانی دیگر در آن مؤثر است مانند جراحتی که در اثر ظلم ظالمی به انسان دیگری وارد میشود.
دسته سوم افعال و حوادثی هستند که اراده و اختیار ما در آنها نقش مستقیم دارد. گرچه این افعال صددرصد تابع اراده ما نیستند، اما اراده ما در کمیت، کیفت، زمان، وضع و سایر صفات آنها کم یا بیش مؤثر است. درس خواندن یا نخواندن، رعایت بهداشت یا عدم رعایت آن، و امثال این امور تا برسد به انجام وظایف شرعی یا ترک آنها، اراده ما نقش مؤثری در پیدایش آنها دارد. در این دسته از افعال است که تصور و تصدیق مسأله رضا اندکی مشکل است که إنشاءالله پس از بیان مقدماتی بحث آن در جلسات آینده خواهد آمد.
به هر حال بخشی از پدیدههایی که مربوط به زندگی ماست نقشی برای اختیار ما در آنها وجود ندارد. اما عکسالعمل ما در مقابل آنها میتواند رضایت یا کراهت باشد.
علاوه بر امور تکوینی، اوامر و نواهی تشریعی خداوند نیز میتوانند متعلق رضایت یا کراهت انسان قرار گیرند. مانند اینکه خداوند بر انسان واجب کرده است که پیش از طلوع آفتاب دو رکعت نماز بخواند. در نظر برخی چنین امری بسیار سخت میآید به خصوص در دوران ما که تلویزیون و ... جزئی از زندگی ما شده و بسیاری تا آخر شب به تماشا مشغولاند. یا برخی خانمها از اینکه خداوند به مرد حق داده است در شرایطی خاص بیش از یک همسر اختیار کند گلهمندند. این اوامر و نواهی هم متعلق رضا قرار میگیرند و انسانی که دارای مقام رضاست از تشریعات الهی هم راضی است.
در آیات و روایات مواردی برای مقام رضا ذکر شده که مسلما از حوادثی هستند که اراده انسان در آنها کم یا بیش مؤثر است. بنابراین حوادثی هم که با اراده و اختیار ما رخ میدهند باید متعلق رضا قرار گیرند. اما ابتدا باید از مواردی شروع کرد که چگونگی رضایتمندی از آنها برای ما روشنتر است. یعنی باید از مواردی آغاز کرد که ما هیچ اختیاری در آنها نداریم.
اکنون این سؤال مطرح میشود که در این موارد چگونه به مقام رضا نایل آییم؟ بالاخره انسان دوست دارد ظاهری زیبا داشته باشد، در اعضای او نقصی وجود نداشته باشد، به خانوادهای محترم تعلق داشته باشد و ... . آیا امکان دارد مؤمنی با اینکه مبتلا به کمبودها، نقصها، عیبهایی در خلقت و ... باشد باز هم از خدا راضی باشد؟ پاسخ این است که آری، حتی چنین کسانی هم میتوانند به مقام رضا دست یابند و از خدا راضی باشند. البته رضا به این حوادث، امری نیست که بیواسطه در اختیار ما باشد و هرگاه انسان اراده کند از امری راضی شود یا نسبت به آن کراهت پیدا کند. به عبارت دیگر و به زبان علمی، رضا، معلول مبادی و عللی است که اگر آن مبادی حاصل شود رضا نیز به دست میآید وگرنه انسان کراهت پیدا میکند. عمده این مبادی، شناخت انسان و نوع نگرش او به حوادث است.
حوادث و افعال سخت و به ظاهر کراهتآورِ فراوانی در زندگی ما وجود دارند که ما گاه با اشتیاق و رضایت بدانها مشغول میشویم. کارگری که در گرمای تابستان تلاش میکند و عرق میریزد، نانوایی که در کنار تنور نان میپزد و سختی آن را تحمل میکند و ... با اختیار خود به این کارها مشغول میشوند و چه بسا بسیار از کار خود راضی باشند. کارگر زمانی از کار خود راضی و خشنود است که درآمد خوبی داشته باشد. معمولا اگر به کسی که در ادارهای پشت میز نشسته و به کار آسانی اشتغال دارد و ماهانه حقوقی دریافت میکند شغلی پیشنهاد شود که اندکی دشوارتر است اما ده برابر درآمد دارد، به راحتی و با رضایت آن را میپذیرد. پس ما خود به بسیاری از رنجها و سختیها رضایت میدهیم و از آنها استقبال میکنیم. بنابراین اگر بدانیم و باور کنیم که حوادث ناگواری که برای ما اتفاق میافتند، سود قابل توجهی دارند میتوانیم به آنها هم رضایت دهیم. این نوع رضایتمندی چنانکه روشن است نوعی معامله است. بدین معنا که انسان رنج را تحمل میکند تا به لذت و منفعتی دست یابد. اما این رضایت در حد نصاب ارزش است و ارزش آن فوقالعاده نیست.
گونه دیگری از رضایت از حوادث سخت و ناگوار وجود دارد که به خاطر مزد و پاداش نیست، بلکه هدف دیگری را دنبال میکند که گرچه آن هم نوعی پاداش است اما از نوع پاداشهای مادی نیست، وآن رضایتی است که انسان در انجام کارهای سخت برای محبوب خود دارد. مادر شبهای فراوانی را به بیداری سر میکند تا نوزادش در آرامش بخوابد، زیرا نوزادش را دوست دارد و میخواهد محبوبش راحت بخوابد. البته مادر خود از راحتی نوزاد شاد و عواطفش ارضا میشود، اما غیرمستقیم. آنچه مستقیما بر این امر مترتب میشود نفع و مصلحت دیگری است. محبت گاه به مراتب فوقالعاده شدید میرسد که محب در آن حال حاضر است هرگونه سختی را تحمل کند تا محبوبش اظهار رضایت کند. برای او یک لبخند محبوب از تحمل دنیایی از سختیها ارزشمندتر است.
حوادث و سختیهای ناگوار فراوانی در دنیا وجود دارد مانند بیماریهای سخت و نفرتانگیز، فقر و ...، اما اگر کسی چنین محبتی فوقالعاده به خداوند داشته باشد و باور داشته باشد که این امتحانی است که او صلاح دانسته است، نهتنها تحمل آن برایش آسان میشود، بلکه از آن احساس رضایت هم میکند. ارزش این نوع رضایت بسیار بالاتر از رضایتمندی به خاطر مزد و پاداش است. با چنین بینشی تحمل همه سختیها برای انسان آسان میشود. اما اولا باید باور کرد که این حوادث طبق تقدیر الهی رخ میدهند، و ثانیا باید ایمان داشت که خدا این کار را بیجهت انجام نداده است، بلکه از روی حکمت این کار انجام گرفته است.
والسلام علیکم و رحمهالله
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/02/18 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
چنانکه پیشتر گفتیم در حدیث معراج آمده است که خدای متعال خطاب به پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمود: «هیچ چیز نزد من بهتر از توکل بر من و رضا به آنچه تقسیم کردم نیست»1. درباره توکل چند جلسه بحث کردیم و قرار شد درباره رضا هم تا حدی که خدای متعال توفیق دهد عرایضی تقدیم کنیم.
خدای متعال در زندگی ما نقشی دارد که ما میتوانیم از آن راضی باشیم یا راضی نباشیم. ما هر اندازه تأثیر خدا را در وجود خود و در عالم هستی بهتر، وسیعتر و عمیقتر بشناسیم زمینه رضامندی ما نیز گسترش پیدا میکند. در امور تشریعی، ایمان اقتضا میکند که بنده نسبت به احکام الهی به همان شکل که بر پیامبران، به خصوص بر پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نازل شده راضی باشد و از دل و جان آنها را بپذیرد و شکرگزار خدای متعال باشد که او را هدایت کرده و راه سعادت را بدو نشان داده است. قرآن کریم از این هم فراتر رفته، میفرماید: «فَلا وَ رَبِّكَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَكِّمُوكَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً؛2 به پروردگارت قسم كه ایمان نمىآورند، مگر آنكه تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است داور گردانند؛ سپس از حكمى كه كردهاى در دلهایشان احساس ناراحتى نكنند، و كاملاً سرِ تسلیم فرود آورند.» مؤمن باید به حلال و حرام خدا راضی باشد و به دنبال آن، نسبت به قضاوت پیامبر یا امام مسلمین یا هر قاضی بر حقی که بر اساس مبانی فقهی اسلام حکم کند راضی باشد، زیرا برگشت این حکم به حکم خداست.
اما در امور تکوینی مسأله اندکی دشوارتر است و کم یا بیش دشواریهایی در تصور و تصدیق آن وجود دارد. افراد سادهاندیشِ فراوانی گمان میکنند که انسان چون موجودی مختار است خداوند چندان تأثیری در زندگی او ندارد. انسان است که اگر کار کند و زحمت بکشد ثروتمند میشود وگرنه فقیر میگردد و ...؛ تنها کارهایی که خارج از اراده و اختیار انسان است مانند بلاهای طبیعی، ناشی از قضای الهی است و باید بدان راضی بود. بنابراین تصور میشود که مقصود از رضا به قضای الهی، راضی بودن به امور غیر اختیاری است؛ اما در امور اختیاری اگر انسان کار خوبی انجام دهد باید از خودش راضی باشد و اگر مرتکب کار بدی شد باید از خودش ناراضی باشد و این ارتباطی به خدا ندارد! این تصوری سادهانگارانه است. در فرهنگ دینی ما نیز رایج است که وقتی اتفاقی رخ میدهد که ما در آن نقشی نداریم میگوییم: «این اتفاق، کار خدا بود.» این اعتقادی غلط نیست و حقیقتا چنین پیشآمدهایی کار خداست، اما این فرهنگ باری منفی هم دارد و چنین القا میکند که کارهای دیگر، کار خدا نیست! ولی هنگامی که به قرآن کریم و روایات شریف مراجعه میکنیم درمییابیم که آهنگ آنها به گونهای دیگر است و تأثیر خدا را منحصر در این امور غیر اختیاری نمیدانند. ازاینروست که باید در این باره بحث کرد که واقعا نقش خدا در زندگی انسان چگونه نقشی است و کاری که به خدا نسبت میدهیم چگونه کاری است.
در روایات آمده است که چیزی در عالم واقع نمیشود مگر به سبب هفت چیز.3 این بدان معناست که هرچیزی اتفاق میافتد هفت مبدأ دارد. تمام مبادی ذکر شده در این روایت، به گونهای به خدای متعال انتساب دارند. نخستین مبدأ علم خداست و هر چه در عالم واقع میشود چه به اختیار ما باشد چه نباشد، خداوند پیش از وقوعش بدان علم دارد. اما به این حد محدود نمیشود، بلکه هرآنچه واقع میشود علاوه بر اینکه خداوند بدان علم دارد به انجام آن نیز اذن میدهد و تا خدا اذن ندهد آن کار انجام نمیگیرد. حقیقت این است که وقتی درباره اذن الهی به آیات قرآن کریم مراجعه میکنیم به معارف عجیبی برمیخوریم. قرآن کریم میفرماید: «وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ الله؛4 و هیچ نفسى جز به فرمان خدا نمیرد.» بنابراین حتی اگر کسی اقدام به خودکشی کند بدون اذن خدا از دنیا نخواهد رفت. در این باره میتوان گفت: بالاخره خدا میتواند مانعی ایجاد کند که مانع اثر اسباب طبیعی شود. چنانکه برخی اصلا در معنای اذن گفتهاند: اذن به معنای ایجاد نکردن مانع است.
اما در آیاتی دیگر برخی کارها متوقف بر اذن الهی شده است که درک آن اندکی مشکلتر است. قرآن کریم میفرماید: «وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ؛5 و هیچ كس را نرسد كه جز به اذن خدا ایمان بیاورد.» بنابراین اذن الهی یکی از مبادی تمام حوادثی است که واقع میشوند. البته درک نقش خداوند نه تنها در مرحله اذن بلکه در تمام مراحل حوادث کاری مشکل است. در مرحله علم بسیاری گمان میکنند که اگر بگوییم: خدای متعال همه چیز را میداند لازمهاش جبر است، چراکه اگر خداوند همه حوادث را میداند قطعا واقع میشوند و ما انسانها دیگر برای انجام کارهایمان اختیاری نداریم. اما در جای خودش تبیین شده است که حیثیت علم حیثیت کاشفیت است و اگر کاری اختیاری انجام گیرد خداوند علم دارد که اختیارا تحقق پیدا میکند. خداوند به حوادث همانگونه که واقع میشوند علم دارد.
مسأله دیگری که قرآن کریم و به دنبال آن روایات مطرح میکنند مسأله تقدیر است. تقدیر به معنای اندازهگیری است. در روایات، تقدیر به هندسه و مهندسیِ امور تفسیر شده است (هِی الْهَنْدَسَة؛6 آن (تقدیر) هندسه است). همه این عالم با این پدیدههای بیشمار دارای نقشه مهندسی است. قرآن کریم میفرماید: «وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى؛7 و کسی که اندازهگیری کرد و هدایت نمود.» در کنار مفهوم اندازهگیری مفاهیم دیگری نیز مطرح خواهد شد. اندازهگیری زمان نیز نوعی اندازهگیری است که در آن مسأله «أجل» مطرح میشود. أجل خود بر دو قسم است؛ أجل مشروط و أجل حتمی. خدای متعال تأکید میفرماید که همه اندازهگیریها اعم از آجال و غیره همه در ظرفی و عالمی خاص مکتوب است. اما چگونگی آن عالم و چگونگی این نوشتن فراتر از درک عقل ماست. در این مرحله مسأله کتاب مطرح میشود (لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلاَّ فی كِتابٍ مُبین؛8 هیچ تر و خشکی نیست مگر اینکه در کتابی روشن است).
همچنین این تقدیرات و اندازهگیریها با اختیار خداوند صورت گرفته و خداوند در این امر مجبور نبوده است. از اینرو در این مرحله مسأله مشیت مطرح میشود. بدین معنا که هر امری که واقع میشود خداوند خواسته است وگرنه انجام نمیگرفت. قبول این نکته اندکی مشکلتر از پذیرش اذن الهی است. مرحله اذن همین است که خداوند مانعی برای انجام فعل ایجاد نمیکند. اما در مرحله مشیت علاوه بر اینکه اذن الهی وجود دارد خداوند میخواهد که فعل انجام گیرد. پس از آن، مرحله اراده است و بالاخره وقتی خداوند اراده کرد جزء اخیر علت تامه فراهم میشود و کار حتمی شده، بر قضای الهی منطبق میگردد (إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ كُن فَیَكُونُ؛9 و چون به كارى حکم کند، فقط مىگوید: موجود باش! پس فوراً موجود مىشود). قضا به معنای گذراندن و کار را تمام کردن و رساندن کار به جزء اخیر علت تامه است. بنابراین با فراهم شدن همه زمینهها مرحله قضای الهی فرامیرسد. همه آنچه که در این عالم وجود دارد مشمول قضای الهی هستند و همه، این مراحل را گذراندهاند.
بین این مفاهیم رابطهای منطقی وجود دارد و تقدم و تأخر بین آنها تقدم و تأخر رتبی است. البته همه ما میدانیم که خدا نمینشیند ابتدا فکر کند و بسنجد و بعد نقشه بکشد. این مراحل و مراتب، مراتبی است که عقل برای کار در نظر میگیرد. خدا زمان ندارد و احتیاج به فکر کردن هم ندارد. اینگونه نیست که ابتدا نسبت به چیزی اراده ندارد و بعد اراده در او پدید میآید (لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالا)10. اما عقل ما برای فهم، راهی جز این ندارد. ما باید به حسب این مراتب عقلی، کار خدا را درک کنیم وگرنه چیزی نمیفهمیم و نمیتوانیم نسبتی به خدا بدهیم. ولی هر اندازه که معرفتمان بیشتر شود تفاوت کار خدا را با کار خودمان بهتر درک میکنیم. بسیاری از ما گمان میکنیم که خدا مانند ما ابتدا چیزی به ذهنش میآید و اگر از آن خوشش بیاید به آن میل پیدا میکند و آن را اراده میکند. گاهی گمان میکنیم که ما در اراده خدا اثر میگذاریم و با اصرار خود اراده او را تغییر میدهیم! اما باید این حقیقت را درک کنیم که اینها نقاشیهای ذهنی و به تعبیر دیگر مراتب عقلی است وگرنه در عالم واقع خدا احتیاجی به گذر زمان و پدید آمدن حالات مختلف ندارد.
اکنون با توجه به تعبیری که در روایت معراج آمده (الرِّضَا بِمَا قَسَمْتُ) این سؤال مطرح میشود که واقعا خدا چه چیزهایی را قسمت کرده که باید بدان راضی بود؟ ما برای درک این حقیقت باید از دو جهت سیر تدریجی داشته باشیم؛ از یک طرف باید مراحلی را که در روایات برای افعال الهی ذکر شده درک کنیم و بپذیریم. بدین معنا که بدانیم خداوند به تمام آنچه در هستی هست و پدید میآید علم دارد، اجازه داده که در ملک او واقع شوند، خواست و اراده او بدانها تعلق گرفته است، و مشمول تقدیر و قضای او هستند. هر قدر معرفت انسان بیشتر شود بهتر میتواند این حقیقت را باور کند. البته نباید فراموش کرد که کنه و عمق مطلب را به این آسانی نمیتوانیم بفهمیم تا چه رسد به اینکه به خوبی باور کنیم و عملمان را بر طبق آن تنظیم کنیم. باید ابتدا از لایههای سطحی شروع کرد و رفتهرفته با دقت و ممارست و طلب یاری از خداوند و توسل به اولیای او به لایههای زیرین مطلب برسیم. البته هر کجا که دیدیم عقل ما از درک آن ناتوان است باید توقف کنیم و بگوییم هر چه خدا و پیغمبر فرمودهاند درست است.
از طرف دیگر برای درک عینی قسمت الهی و رضایت به آن، و پیاده کردن آن به صورت عملی در زندگی باید ابتدا از حوادثی شروع کنیم که خودمان هیچ اختیاری در پدید آمدن آنها نداریم و تلاش کنیم از وقوع آنها راضی باشیم و بعد به تدریج این رضایت را به امور دیگر سرایت دهیم و مراتب توحید افعالی را بشناسیم و باور کنیم. اما چگونه میتوان از حوادثی راضی بود که اراده ما در آنها دخیل نیست و حوادثی تلخ و دردناک هستند مانند زلزله شدیدی که گاه هزاران نفر را هلاک یا آواره میکند؟ گاه در این حوادث ما نیز متضرر میشویم و گاه ضرر آنها متوجه دیگران میشود و ما شاهد سختی و رنج آنها هستیم و از این بابت غصه میخوریم. به راستی وظیفه ما در این هنگامهها چیست؟
نکتهای که به عنوان مقدمه باید بدان توجه داشته باشیم تا این مسأله برایمان حل شود این است که حوادث حیثیتهای مختلفی دارند و انسان به گونهای خلق شده است که میتواند از یک حادثه خاص، از یک جهت راضی و از جهتی دیگر ناراضی باشد. بیماری که باید عضوی از بدن او را جراحی کنند، از آن جهت که این کار موجب بازگشت سلامتی به او میشود بدان راضی است، اما در عین حال به خاطر دردناک بودن، زمانبر بودن، و مخارج آن برای او ناراحتکننده است. با اینکه این یک حادثه است اما انسان در برابر آن دو واکنش و دو انفعال دارد. حوادث ناگواری که اتفاق میافتند از این جهت که موجب میشوند انسانهایی بیگناه دچار سختیها و گرفتاریهایی شوند رنجآورند. انسان باید بسیار بیعاطفه باشد که جراحت و آوارگی کودکان معصوم را ببینند و بیاعتنا از کنار آن بگذرد. اما جهت دیگر این حوادث آن است که این تلخیها همراه با شیرینیهای فراوانی هستند. مصیبتها و مشکلات دنیا هر چند سخت باشند موقت و محدود به چند روز یا چند سال هستند و خداوند به کسانی که به چنین مصائبی دچار میشوند پاداشهای بسیاری خواهد داد که تا ابد ادامه دارد. در روایات آمده است کسانی که در این دنیا به مصیبتها گرفتار میشوند هنگامی که ثوابهای آخرتی آن مصائب را میبینند آرزو میکنند ای کاش همه عمر با مصیبت دست به گریبان بودند. با این نگاه و این ایمان ممکن است انسان در حادثهای حتی اشک بریزد اما در عین حال به خاطر ثوابهای آخرتی خشنود باشد. البته انسانهایی که دلشان از عشق خداوند لبریز است همه حوادث را به خاطر اینکه از دوست میرسد خوش میدارند.
نکته دیگری که از آموزههای اسلام استفاده میشود و با براهین عقلی هم قابل تبیین است این است که مجموع این عالم با همه عظمت و کثرت و تنوع موجودات آن، همچون تابلوی بزرگ واحدی است که از ترکیب رنگهای مختلف شکل گرفته است. زیبایی این تابلو به داشتن رنگهای گوناگون است. سختترین و ناگوارترین حادثهای که ما در عالم سراغ داریم داستان کربلاست. اما همین حادثه را در مجموع که نگاه کنیم میبینیم منشأ خیرات و برکات فراوانی شده است. هنگامی که از جهت عاطفی به این حادثه مینگریم اشک انسان جاری میشود اما در همان حال با نگاه به آثار و برکات آن میگوییم: «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِینَ عَلَى مُصَابِهِم؛11 بار خدایا! تو را ستایش مىكنیم ستایش سپاسگزاران بر مصیبتهای آنان.» این دو نگاه قابل جمع هستند.
ما گمان میکنیم انسان از یک حادثه یا راضی است یا ناراضی. اما حقیقت این است که روح انسان لایههای مختلفی دارد و میتواند در یک لایه خوشحال و در لایهای دیگر غمگین باشد. ممکن است انسان اشک بریزد اما از اشکریختن لذت هم ببرد. پس حوادث تلخ دنیا میتواند با نگاهی واقعبینانه، حقبینانه و زیباشناسانه به خاطر ارتباطی که با سایر پدیدهها دارند و در مجموع یک تابلو بسیار زیبایی را خلق میکنند زیبا و خیر باشند، به گونهای که از آن زیباتر امکان ندارد. به تعبیر اهل معقول، عالم هستی نظام احسن است. بدین معنا که اگر مجموع عالم و روابطی را که اجزای آن با همدیگر دارند در نظر بگیریم تابلوی زیبایی را خواهیم دید که زیباتر از آن امکان ندارد. پس صرفنظر از پاداشهای اخروی هم میتوان دنیا را زیبا دید و بدان راضی بود. این نقص ماست که فقط عیبها را میبینیم و تنها به رنگهای تیره این تابلو نگاه میکنیم. رنگهای تیره این تابلو را باید همراه سایر رنگهای آن دید تا زیبایی آن را درک کرد.
در روایات آمده است که پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در هیچ حادثهای نفرمود: ای کاش طور دیگری اتفاق میافتاد.12 چراکه او این نگرش را داشت و میدید که هر چیزی سر جای خودش واقع شده است. البته چنانچه گفتیم روح انسان لایههای گوناگونی دارد و توجه به جهتی خاص از یک حادثه ممکن است باعث دلسوزی و اشک ریختن او شود. ازاینرو میبینیم پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در وفات فرزندشان حضرت ابراهیم گریه میکنند و وقتی از ایشان در این باره سؤال میشود میفرماید: دل میسوزد و اشک جاری میشود اما چیزی نمیگویم که خدا ناراضی باشد.13 انسان همانگونه که از گرسنگی، درد جسمی و ... رنج میبرد، از درد عاطفی هم رنج میبرد. اما در عین حال میتواند راضی هم باشد و نگرانی نداشته باشد. پس بدین جهت که حوادث حیثیتهای گوناگونی دارند نگاه ما باید نگاهی کلنگر نسبت به عالم باشد و دست خدا را در همه جا ببینیم تا نسبت به نظام هستی حالت رضا داشته باشیم.
وصلیاللهعلیمحمدوآلهالطاهرین
1 . إرشادالقلوب، ج1، ص199.
2 . نساء(4)، 65.
3 . ر.ک: الخصال، ج2، 359.
4 . آلعمران(3)، 145.
5 . یونس(10)، 100.
6 . الکافی، ج1، ص157، ح4.
7 . أعلی(87)، 3.
8 . انعام(6)، 59.
9 . بقره(2)، 117.
10 . نهجالبلاغه، خطبه 65.
11 . کامل الزیارات، ص179.
12 . کافی، ج2، ص63.
13 . من لایحضره الفقیه، ج1، ص177.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/02/25 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
بحث ما در جلسههای اخیر درباره مقام «رضا» بود که هممعنای «رضایت» است. معادل فارسی رضا، «خشنودی» است. اما در استعمالات عربی گاه با حروف مختلفی به کار میرود مانند رضی عنه، رضی به و ... که کم یا بیش معنای آن ویژگی خاصی پیدا میکند. در مقابلِ رضایت هم معمولا «کراهت» به کار میرود. وقتی سخن از رضایت میشود به حسب اقتضای مفهوم آن، در ابتدا رضایت از کاری به ذهن میرسد. در محاورات وقتی گفته میشود پدری از فرزندش راضی است معنای متبادر به ذهن این است که از رفتار فرزندش راضی است. بر این اساس میتوان گفت: در ابتدا لفظ رضایت برای رابطه رفتار کسی با احساس انسان وضع شده است. در مورد رضایت از خدا، به خصوص با توجه به روایاتی که در این باب وارد شده است کاملا روشن است که ابتدا رضایت از افعال الهی منظور است. ازاینروست که موضوع بحث روشن است و آن رضایت از افعال الهی است و چنانکه در جلسه پیش گفتیم، هر قدر ما دایره افعال الهی را وسیعتر ببینیم زمینه رضایت و کراهت ما هم بیشتر مطرح میشود.
از اوائل صدر اسلام تاکنون برای کسانی که با این مفهوم آشنا میشوند همیشه مشکلی وجود داشته و آن این است که اگر بگوییم: همه افعال و حوادث مشمول قضای الهی است و به اراده الهی انتساب دارد این سؤال مطرح میشود که چگونه به حوادث ناگواری راضی باشیم که انسانهای بیگناه بسیاری به رنج و زحمت فراوانی گرفتار میشوند؛ حوادثی که انسان به سبب فطرت انسانی خویش از آنها اندوهناک و غمگین میشود؟ از این مشکلتر این است که گناهان و ظلمهای فراوانی توسط انسانها صورت میگیرد که اگر بگوییم همه آنها مشمول قضای الهی است بدین معناست که باید از آنها راضی باشیم، در حالیکه خدای متعال اجازه نداده است که ما از گناهان، ظلمها و جنایتها راضی باشیم، بلکه دستور داده است که از آنها ابراز خشم و انزجار کنیم.
عدهای از همان ابتدا در پاسخ به این مشکل گفتهاند: قضای الهی محدود است و شامل افعال اختیاری نمیشود و اموری مشمول قضای الهی است (و باید به آنها راضی بود) که ما هیچ نقشی در آنها نداشته باشیم مانند افعال طبیعی. این پاسخی است که برخی اشخاص –شاید بتوان گفت سطحینگر– پیشنهاد دادهاند. برخی دیگر برای ارائه راهی معتدل گفتهاند: گاهی ممکن است انسان اعمالی انجام دهد که خودش هم نقشی در آنها داشته باشد اما اختیار او در آنها ضعیف است و عوامل غیراختیاری که به انجام آن کارها کمک میکنند بسیار قویترند. ایشان این اعمال را هم متعلق قضا خواندهاند که باید به آنها راضی بود و برای سخن خود به روایاتی استناد کردهاند که قضای الهی را در این چند امر میداند؛ مرگ، حیات، فقر، غنا، مرض و سلامتی. اما اعمالی را که صد در صد با اختیار انسان انجام میشود مشمول قضا ندانستهاند.
اما عدهای دیگر، هم بر اساس اطلاق ادله و هم بر اساس برهان عقلی تصریح کردهاند که همه چیز مشمول قضای الهی است. این دسته باید این مسأله را توضیح دهند که چگونه میتوان به شرور، به معاصی و به جنایات راضی بود؟
در پاسخ به این مسأله برخی متصوفه که ادعا دارند اهل طریقتاند و از شریعت گذشتهاند دچار کجفهمی، کجاندیشی و کجرفتاری شدهاند که ما باید مراقب باشیم که به این انحراف مبتلا نشویم. این کجاندیشان معتقدند اگر گفته شده است با برخی افراد یا برخی اعمال دشمنی کنید این دستورالعملی برای افراد عادی است. اما کسانی که به معرفت کامل دست مییابند و اهل طریقت شده، «واصل!» میشوند دیگر آنها هیچ چیز را بد نمیدانند و با هیچ کس دشمنی نمیکنند. همه چیز برای اینان زیباست و از همه چیز راضی هستند، زیرا همه چیز از خداست. پس همه چیز را باید دوست داشت و اصلا باید واژه دشمنی را از فرهنگ خودمان حذف کنیم! اما سخن این منحرفان خلاف سیره پیغمبر اکرم و ائمه اطهار صلواتاللهعلیهماجمعین و خلاف نصوص قرآن است. قرآن کریم خود کسانی را لعن نموده و به ما دستور داده است که آنها را لعن کنیم (أُولَـئِكَ یَلعَنُهُمُ اللّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ؛1 خدا آنها را لعنت مىكند و همه لعنكنندگان آنها را لعن مىكنند).
در جلسه گذشته پاسخی را برای این مسأله مطرح کردیم که اگر خدای متعال توفیق دهد در این جلسه قدری آن را بیشتر توضیح میدهیم.
همه آنچه در عالم واقع میشود از آن جهتی که ممکنالوجودند و سلسله علل آنها در نهایت به ذات واجبالوجود و خدای متعال منتهی میگردد استناد به خدای متعال خواهند داشت. اما جهت دیگر آنها ارتباطات خاصی است که بین یک پدیده و آثار آن وجود دارد. ظلمی که در حق مؤمنی واقع میشود از لحاظ اینکه وجود پیدا کرده، وجودش از خداست. اما این فعل از کسی به قصد ظلم صادر شده و موجب ضرری برای مؤمنی شده و این حیثیتی دیگر است و از این حیثیت باید از آن ناراضی بود. برای توضیح این نکته عالم را به یک تابلوی نقاشی تشبیه کردیم که از رنگهای گوناگون سامان گرفته است و اگر در قسمتی از آن رنگی تیره وجود دارد با دوختن نگاه به آن قسمت، آن بخش زشت به نظر میرسد. اما وقتی به کل این تابلو نگاه میکنیم زیبایی آن را درک میکنیم و از این جهت خیر است و باید به آن راضی بود. حتی بزرگترین و زشتترین جنایات عالم که در روز عاشورا تحقق پیدا کرد از آن جهت که منشأ خیرات و برکاتی شد و میلیونها انسان از جهالت نجات پیدا کردند و به واسطه شهادت سیدالشهدا علیهالسلام هدایت و به خدا نزدیک شدند، در مجموع حادثهای زیباست و از این جهت باید از آن راضی بود.
علاوه بر این که اعمال گوناگون دارای جهتهای مختلفی هستند، در روح انسان هم لایههای مختلفی متناسب با این جهتها وجود دارد و کسانی که از روحی قوی برخوردار هستند میتوانند در یک لحظه نسبت به یک حادثه چند نوع عکسالعمل داشته باشند، بدین معنا که در لایهای از روحشان نسبت به این حادثه کراهت داشته، حتی انفعالی شدید هم از خود نشان دهند، اما در لایهای دیگر بدان راضی باشند. انسان به هر یک از این لایهها بیشتر توجه کند اثر آن بیشتر در رفتارش ظاهر میشود وگرنه هر دوی آنها میتوانند در یک لحظه موجود باشند.
برای توضیح بیشتر میگوییم: کارهایی که از خود انسان سر میزند و به وی نسبت داده میشود سطوح مختلفی دارند. انسان گاهی در مواجهه با حادثهای، عکسالعملی از وی سرمیزند که گویا غیراختیاری است. این گونه عکسالعملها را افعال انعکاسی یا رفلکسی گویند. مثلا هنگامی که انسان صدایی مهیب را میشنود یک مرتبه میلرزد و ترسی در او پدید میآید. این ترس غیر از آن ترسی است که مورد تکلیف است و مذموم یا مطلوب شمرده میشود. این گونه افعال تقریبا افعال غیراختیاری محسوب میشوند. البته انسانهایی هستند که به سبب تربیت خوب، دستکم در برخی شرایط حتی این حالات انفعالی خودشان را میتوانند کنترل کنند. شاید آن ترسی که قرآن کریم به حضرت موسی علینبیناوآلهوعلیهالسلام در هنگام تبدیل شدن عصا به ماری بزرگ نسبت میدهد (لَا تَخَفْ إِنِّی لَا یَخَافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ؛2 نترس، كه رسولان در نزد من نمىترسند) همان حالت انعکاسی است که انسان در مواجهه با یک حالت غیرمنتظره پیدا میکند. البته تفسیر دیگری هم دارد که اکنون در صدد بیان آن نیستیم.
دستهای دیگر از افعال انسان افعالی اختیاری است که در اثر عادت و تکرار حالتی شبیه به افعال غیراختیاری پیدا میکنند که در اصطلاح روانشناسان به برخی از آنها افعال شرطی گویند. مثلا انسان با شنیدن لطیفهای جالب به طور طبیعی میخندد یا با دیدن منظرهای مشمئزکننده ناراحت میشود. او برای این افعال معمولا ابتدا فکر نمیکند که این کار را انجام دهد یا ترک کند. گاهی انسان به خصوص افراد ضعیفالنفس با دیدن گریه کسی به گریه میافتند یا با دیدن خندیدن کسی میخندند. حتی گاهی با دیدن خمیازه کشیدن کسی با اینکه شرایط طبیعی خمیازه کشیدن برای آنها پدید نیامده است شروع به خمیازه کشیدن میکنند. البته چنانکه گفتیم انسانهایی هستند که به سبب تربیت نفس خویش اینگونه رفتارها را هم در اختیار خود میگیرند، بلکه بالاتر از این، حتی تصورات و خطورات ذهنی خویش را هم تا حدود زیادی کنترل میکنند و اجازه نمیدهند هرچیزی وارد ذهنشان شود به گونهای که نتوانند دو رکعت نماز با حضور قلب بخوانند. عرفا میگویند: انسان میتواند به مقامی برسد که در یک لحظه توجهات، حالات و افعال مختلفی داشته باشد که گاه ضد هم هستند. ایشان نام این مقام را مقام جمعالجمع گذاشتهاند. چنانکه گفتیم نمونههایی از چنین حالتی برای ما قابل تجربه است. مثلا گاهی انسان در مصیبت سیدالشهدا علیهالسلام میگرید و در عین حال خوشحال است که در رثای سیدالشهدا علیهالسلام گریه میکند؛ هم خوشحال است و هم غمگین. گویا در روح انسان دو ظرف وجود دارد که یکی برای خوشحالی است و دیگری برای اندوه. حقیقتا انسان موجود عجیبی است.
به هر حال فیالجمله این حقیقت را باید پذیرفت که انسان با نگاه دیگری نسبت به شروری که در عالم اتفاق میافتد و حتی افعال بدی که خود یا دیگری انجام میدهد، در عین حال که آنها را ناراحتکننده یا زشت میشمارد و در برابر آنها عکسالعمل شدید نشان میدهد، میتواند از آنها راضی هم باشد. همه ما ابلیس لعنةاللهعلیه را نفرین و لعن میکنیم اما اگر ابلیس نبود بندگان شایسته خدا در اثر مبارزه با او به مقامهای بالا نمیرسیدند. بر اساس این نگاه، انسان از وجود ابلیس هم راضی میشود. حکمت خدای متعال اقتضا کرده که ابلیس باشد تا زمینهای برای امتحان انسانها و رشد آنها فراهم شود.
ممکن است مواردی از شرور وجود داشته باشند که ما حکمت آنها را ندانیم. انسانهای ضعیفالإیمان گاه در برابر حوادث روزگار آن چنان منفعل میشوند که حالات ناخوشایندی پیدا میکنند و نسبت به تقدیرات الهی گلهمند میشوند. اگر به ما توصیه شده است که به قضای الهی راضی باشید بدین معناست که تلاش کنید خود را بدین گونه تربیت کنید که اولا حیثیتهایی که منشأ رضایت میشوند را بشناسید و ثانیا در مواجهه با حوادث، آنها را در ذهن خود حاضر کنید و بدانها توجه داشته باشید تا نسبت به تقدیرات و حکمتهای الهی بدگمان نشوید. اگر در جایی مظلومی به صورتی فجیع مورد ظلم و تجاوز قرار گرفت به این نکته هم باید توجه داشته باشیم که در این حادثه از آن جهت که جزئی از نظام احسن است حکمتی وجود دارد که ممکن است عقل ما از درک آن عاجز باشد. شاید موارد زیادی را تجربه کرده باشیم که از حادثهای ناراحت و از خدای متعال هم گلهمند شدهایم اما بعد از مدتی فهمیدهایم که با وجود مشکلی موقتی که آن حادثه برای ما ایجاد کرد خیر فراوانی بر آن مترتب گردید.
برای اینکه پاسخم را با بیانی قرآنی تأیید کنم دو آیه از آیات قرآن کریم را یادآوری میکنم. قرآن کریم میفرماید: «كُتِبَ عَلَیْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ؛3 قتال در راه خدا، بر شما مقرر شد، در حالى كه برایتان ناخوشایند است. چه بسا چیزى را خوش نداشته باشید، حال آن كه خیرِ شما در آن است و یا چیزى را دوست داشته باشید، حال آن كه شرِّ شما در آن است و خدا مىداند و شما نمىدانید.» هیچ کس ابتدا از جنگ خوشش نمیآید. طبیعت حیوانی انسان راحتطلب است و دوست دارد که تنشی وجود نداشته باشد. اما خدای متعال آن را با شرایطی بر ما واجب فرموده است. قرآن نمیفرماید ما جهاد را بر شما واجب کردیم، بلکه میفرماید: «قتال» را بر شما فرض نمودیم. قتال به معنای مواجه شدن با دیگری برای قتل اوست. قرآن تصریح میکند که این امر خوشایند شما نیست. اما در پایان آیه میفرماید: خداوند میداند و شما نمیدانید.
آیه دیگر در مورد مسائل خانوادگی است. گاه در برخی شرایط اختلافات دو همسر به جایی میرسد که میگویند دیگر نمیتوانیم همدیگر را تحمل کنیم. قرآن کریم میفرماید: «فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فیهِ خَیْراً كَثیراً؛4 پس اگر از آنها كراهت داشتید، چه بسا چیزى خوشایند شما نباشد، و خداوند خیر فراوانى در آن قرار مىدهد.» خدای متعال میفرماید: صرف اینکه دیدید اخلاق شما با همسرتان نمیسازد فورا درصدد قطع رابطه برنیایید. باید بیاموزید که در برابر این امر مکروه تحمل داشته باشید و حتی بدان راضی باشید. زیرا خدا در همان کاری که ناخوشایند شماست خیر کثیری قرار داده است. بنده داستانی واقعی را از برخی بزرگان شنیدهام که به صداقت ایشان یقین دارم و حتی امر مکروهی هم از ایشان ندیدم. ایشان میفرمودند: ما در نجف همسایهای داشتیم که مردی بداخلاق بود و نسبت به همسرش بسیار بدرفتاری میکرد. برعکس خانم ایشان بسیار مهربان و خوشاخلاق بود. بالاخره این مرد مریض شد و پس از مدتی فلج شد به گونهای که نمیتوانست از جایش بلند شود. این خانم همچنان با کمال مهربانی از او پذیرایی میکرد. اما آن مرد بداخلاق حتی در این ایام هم دست از اخلاق زشتش برنمیداشت و این خانم را آزار و اذیت میداد. حتی گاهی او را صدا میزد و میگفت: دستت را جلو بیاور. وقتی او دستش را جلو میآورد دست او را گاز میگرفت. اما آن خانم در اثر صبری که در برابر بداخلاقیهای این شوهر از خود نشان داد به مقامات بالایی رسید.
مضمون هر دو آیهای که ذکر کردیم میخواهد به ما بیاموزد که در برابر حوادث ناگوار تلاش کنیم که عکسالعملها و حالتهای انفعالی خود را عوض کنیم. انسان به طور طبیعی وقتی با حوادث تلخ یا رفتارهای زشت مواجه میشود ناراحت میشود. اما قرآن کریم به ما یاد میدهد که این امور روی دیگری هم دارند و آن خیراتی است که در همین حوادث تلخ برای ما وجود دارند. اگر آداب شرعی و دستورات الهی را رعایت کنیم خدای متعال برکاتی در همین حوادث برای ما قرار میدهد که اصلا برای ما باورکردنی نیست. ما چون علم غیب نداریم نمیتوانیم همه خیراتی را درک کنیم که در حوادث تلخ عالم دنیا وجود دارد. اما قرآن کریم به ما این بشارت را میدهد که خیری کثیر در این حوادث وجود دارد. همچنین با عقل خویش میتوانیم درک کنیم که نظام عالم، نظام احسن است و اگر بهتر از این ممکن بود خدای بخشنده و مهربان، بخل نمیکرد و آن را خلق مینمود. به تعبیر دیگر با برهان لمّی یعنی از علت که حکمت خداست پی به معلول میبریم که وجود برکات فراوان است. از این برهانها انسان درمییابد که عیبی در افعال خدا وجود ندارد و هر چه عیب هست یا از ماست یا امری نسبی است، بدین معنا که ممکن است یک فعلی موقتا رنج و عذابی ایجاد کند اما وقتی مجموع آن فعل و نتایجش را در نظر میگیریم خواهیم دید که باید به این تقدیر الهی راضی باشیم، در عین حالی که به طور فطری از برخی حوادث ناراحت میشویم یا باید نسبت به برخی دشمنی بورزیم. خلاصه اینکه حوادث تلخ یک روی قضیه و مربوط به یک لایهای از روح ماست و ما باید با تقویت لایه دیگرِ روح خویش روی دیگر سکه را هم بخوانیم تا بتوانیم از همه تقدیرات الهی راضی باشیم.
وفقنالله و ایاکم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/03/01 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
بحث ما در جلسات اخیر درباره مقام رضا بود و در این باره گفتیم با توجه به روایات، مقصود از مقام رضا، رضا به قضای الهی و آن چیزی است که خدای متعال برای بندگانش نصیب و مقدر فرموده است. مقام رضا بالاترین فضیلتی است که در روایات شریف بر آن تأکید شده است. ازاینرو شیطان تلاش میکند به هر وسیلهای انسانها را از رسیدن به آن محروم کند. یكی از راههای ساده برای رسیدن شیطان به این مقصود ایجاد شبهات و وسوسههاست. ازاینرو در دو جلسه اخیر به طرح برخی از این شبهات و پاسخ به آنها پرداختیم.
یكی از این شبهات این است که اگر همه کارها طبق قضا و قدر الهی انجام میگیرد ما برای چه باید تلاش کنیم؟ اگر بناست نتیجه كارهای ما بر اساس قضا و قدر شکل گیرد ما اصلا تکلیفی نخواهیم داشت! این شبهه کما بیش از صدر اسلام مطرح بوده و شاید یکی از مسائلی که موجب طرح مباحث کلامی در جامعه اسلامی شد، همین مسأله قضا و قدر است.
در نهجالبلاغه آمده است که بعد از جریان جنگ صفین شخصی به امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه عرض کرد: آیا این جریانی که در جنگ گذشت، طبق قضا و قدر الهی بود؟ حضرت فرمود: بله همه طبق قضا و قدر الهی بود. آن شخص گفت: پس زحمتهای ما بیهوده بود. حضرت در جواب فرمودند: بسیار اشتباه میکنی! تو گمان میکنی اگر چیزی بر اساس قضا و قدر الهی رخ دهد، دیگر فعالیت ما در آن تأثیری ندارد؟! اگر چنین باشد ثواب، عقاب، امر و نهی الهی همه باطل خواهند بود! وعده و وعیدههای الهی هم بیمعنا خواهد شد! ... اما خداوند پیامبران الهی را بیهوده نفرستاده و کتابهای آسمانی را عبث نازل نکرده است.1 این فرمایش امیرالمؤمنین علیهالسلام بهترین دلیل برای این حقیقت است که شمول قضا و قدر بر همه امور به معنای مجبور بودن انسانها و تکلیف نداشتن آنها نیست.
در این زمینه روایات فراوانی نقل شده است که یکی از غرر این روایات رساله امام هادی صلواتاللهعلیه درباره جبر و تفویض، امر بینالامرین و مسأله قضا و قدر است که علاقمندان میتوانند از آن بیانات بسیار عمیق و روشنگر استفاده کنند. کثرت این روایات و کتابهای فراوانی که بزرگان به صورت مستقل در این باره نوشتهاند نشان از آن دارد که این مسألهای بحثبرانگیز و جنجالی بوده و شیطان فعالیت فراوانی در این زمینه داشته است تا مردم را بر سر دو راهی قرار دهد که یا قضا و قدر را منکر شوند و از آثار و مزایای این اعتقاد محروم گردند؛ اعتقادی که نهایتا به توحید افعالی، یکی از بزرگترین معارف اسلامی میانجامد؛ و یا با پذیرش شمول قضا و قدر، در میدان عمل سست شوند و کار خویش را مؤثر ندانند. ازاینرو ائمه اطهار علیهمالسلام بسیار اهتمام داشتند که از یک طرف عمومیت قضا و قدر و نهایتا مسأله توحید افعالی را تثبیت کنند و از طرف دیگر نقش مؤثر ما را در سرنوشت خویش تبیین نمایند.
در پاسخ به این شبهه، ابتدا باید اعتراف کرد که یافتن بیانی ساده برای این مسأله کاری بسیار سخت است. وجود پیچیدگیها و مشکلات فراوان در این مسأله موجب شده است که حتی در روایات از تفکر درباره قضا و قدر نهی شود. چراکه هر کسی توانایی حل و درک پیچیدگیهای آن را ندارد. اما برای بیان پاسخی در حد این جلسه باید به نکاتی دقت کرد. یکی از آن نکات این است که برحسب تعالیم اسلامی، نظام هستی به دو بخش تقسیم میشود: یکی نظام تکوین و دیگری نظام تشریع. قضا و قدر حیثیتی در یک سطح عالیتر است که چتر خود را روی همه حوادث پهن میکند. بنابراین وقتی ما با مبادی اراده خود کاری انجام میدهیم، یعنی کاری را شناختیم و با تفکر، ضرر و منفعتش را سنجیدیم و در نهایت آن را اراده کردیم. همه این مبادی از این لحاظ که ممکنالوجودند و از خود، وجودی ندارند، نیازمند افاضه الهی هستند. قضا، همان مرحله افاضه وجود است.
به بیان دیگر خدای متعال دو قسم ربوبیت دارد؛ یکی ربوبیت تکوینی و دیگری ربوبیت تشریعی. خدای متعال با علم به رابطه بین افعال و نتایج آنها، بسته به اینکه نتایج افعال به نفع انسان، یا به ضرر او و یا نسبت به او خنثی باشد، به وجوب، استحباب، کراهت، حرمت و جواز آنها حکم میکند. مسلما حکم شرعی، هیچ کس را مجبور نمیکند و همانطور که میبینیم بسیاری از احکام الهی به طور کامل اطاعت نمیشود. اگر ما مجبور بودیم وضع چنین احکامی لغو و بیهوده بود.
اما رعایت یا عدم رعایت این احکام، آثار تکوینی خاصی را بر عمل انسان مترتب میکند که این آثار، خود از حوادث گذشته اثر میپذیرند و در حوادث آینده نیز تأثیر دارند. این روابط، تکوینی هستند و مورد تکلیف ما نیستند. ما مکلفیم تا جایی که در توان و قدرت ماست اوامر و نواهی تشریعی را انجام دهیم. مقصود از قدرت هم قدرت و توان عرفی است، نه عقلی که موجب عسر و حرج هم نباشد(لاَ یُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا).2 اما خواه اطاعت صورت گیرد و خواه معصیت، رفتار ما آثاری در عالم هستی خواهد داشت که طبق نظام دیگری به نام نظام تکوین پدید میآیند و این نظام مورد قضای الهی است. قضای الهی در احکام تشریعی به معنای حکم كردن است. وقتی خداوند میفرماید: وَ قَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ3 بدین معناست که خداوند حکم کرد که جز او را عبادت نکنید. عبادت در اینجا به معنا پدیدهای در عالم خارج نیست، بلکه مقصود بیان یک تکلیف است. اما عملی که به دنبال این تکلیف انجام میگیرد، خواه عمل به تکلیف باشد و خواه ترک آن، آثاری خواهد داشت که چه ما بخواهیم یا نخواهیم، و چه بدانیم یا ندانیم، بر آن عمل مترتب میشود. این آثار خود دوگونهاند: یکی آثاری است که در دنیا ظاهر میشوند؛ مانند فراوان یا کم شدن نعمتها، دفع یا نزول بلاها و ...؛ و دیگری آثاری است که پس از مرگ و در قیامت ظاهر میگردند. اینها آثار تکوینی و مورد قضای تکوینی الهی است و ما باید بدانها راضی باشیم. رضای به قضای الهی تأثیری در تکلیف ما ندارد. هنگامی که ما احساس میکنیم اختیار و قدرتی داریم، باید ببینیم در آنجا تکلیف شرعی ما چیست و به دنبال انجام آن باشیم. اما اینکه این عمل چه تأثیری خواهد داشت، این تأثیر مورد تکلیف ما نیست و ما باید بدانها راضی باشیم. در داستان کربلا میبینیم که حضرت زینب سلاماللهعلیها به خوبی تکلیف خویش را انجام میدهد و در عین حال نسبت به نتیجه میفرماید: «ما رأیت الا جمیلا؛4 جز زیبایی چیزی ندیدم.» سیدالشهدا علیهالسلام نیز بعد از اینکه شاقترین تکالیف را انجام داد، در آخرین لحظات به پیشگاه الهی عرض کرد: «الهی رضاً بقضائک؛ خدای من! به قضای تو راضیام.» مقصود حضرت از قضای الهی تکلیفی نبود که بر عهده داشت. آن تکلیف و آن قضا از ابتدا مورد رضای حضرت بود. اما آنگاه که در گودال قتلگاه میفرماید: خدای من! به قضای تو راضیام، بدین معناست که از هیچ یک از حوادثی که رخ داد ناراحت نیستم.
به دنبال مباحث گذشته سؤالی مطرح میشود که بازگشت آن به مطلبی است که جزو فرهنگ بعد از انقلاب ما شده است و آن متأثر از فرمایشی است که امام خمینی رضواناللهعلیه بیان کردند. امام فرمود: ما مامور به وظیفه هستیم، نه مامور به نتیجه. این جمله امام جملهای بسیار بلند است که بنده پیش از ایشان، از کسی سراغ ندارم. اما ابهامی در این فرمایش وجود دارد که باید روشن شود و آن اینکه: آیا به راستی ما نباید هیچ توجهی به این مطلب داشته باشیم که کار ما چه نتیجهای را به دنبال دارد؟ اگر بخواهیم این ابهام را در قالب شبههای علمی و به زبان فقهی ـ کلامی مطرح کنیم، میگوییم: احکام الهی تابع مصالح و مفاسد است. پس وقتی تکلیفی بر عهده ماست، بدین معناست که باید آن تکلیف را انجام دهیم تا مصلحت آن تحقق پیدا کند. بر این اساس ما موظف به نتیجه هستیم. مثلا حكم جهاد برای تقویت اسلام و دفع دشمنان اسلام است. قرآن کریم میفرماید: «وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْكَرُ فیهَا اسْمُ اللَّهِ كَثیراً؛5 و اگر خدا بعضى از مردم را با بعض دیگر دفع نمىكرد، صومعهها و كلیساها و كنیسهها و مساجدى كه نام خدا در آنها بسیار برده مىشود، سخت ویران مىشد.» پس ما برای حصول این نتیجه باید برای جنگْ نقشه و طرح داشته باشیم، بدین معنا که موظفیم بكوشیم تا آن نتیجه محقق شود. به همین دلیل هم هست که میبینیم در تکلیف جهاد، نسبت بین سپاه اسلام و سپاه کفر ملاحظه شده است. تکلیف به جهاد به این معنا نیست که هر مسلمانی اسلحه به دست گیرد و به سوی دشمن بتازد. روشن است كه این کار، عاقلانه نیست! بنابراین ما باید مصالح و مفاسد تکالیف را مراعات کنیم. اگر بدانیم در جایی این نتایج حاصل نمیشود، حکم ثابت نمیشود و از همینروست که میگوییم اگر کاری موجب اختلال نظام شود انجام آن حرام است. چون نتیجه بدی دارد. پس چگونه میتوانیم بگوییم: ما مکلف به نتیجه نیستیم، در حالیکه ما مکلف به تأمین مصالح و مفاسد تکالیف که حاصلالفعلاند، هستیم؟ این شبهه را به زبان فلسفی اینگونه میتوان بیان كرد: در جای خود ثابت شده است که همه خوبیها و بدیها و ارزشهای اخلاقی در واقع واجبات بالقیاس هستند، بدین معنا که اصل، مطلوبیت نتیجه است. اگر کاری خوب شمرده میشود بدین خاطر است که نتیجه خوبی دارد و لذا اگر نتیجه عوض شود، ارزش کار هم عوض میشود. مثلا راست گفتن به این دلیل خوب است که موجب اعتماد مردم به یکدیگر میشود و در سایه این اعتماد زندگی دنیا و آخرتشان تأمین میشود. اما اگر در موردی راستگویی باعث شود که جان مؤمنی به خطر بیافتد، دیگر راست گفتن خوب نخواهد بود و در چنین موقعیتی انسان باید دروغ بگوید. بنابراین ارزش كار تابع ارزش نتیجه است. ازاینرو ما موظفیم که نتایج را هم در نظر بگیریم. پس معنای سخن امام چیست که فرمود ما مکلف به وظیفه هستیم، نه به نتیجه؟
در پاسخ میگوییم: وقتی ما کاری را انجام میدهیم تصور ما این است که کار ما علت تامه برای حصول نتیجه است. بعد از عملیات بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر، امام فرمودند: «خرمشهر را خدا آزاد کرد.» در حقیقت ما در آن حادثه به وظیفه عمل کردیم و خدا هم این نتیجه را عنایت کرد. ما باید میجنگیدیم. پس ما مکلف به وظیفه جنگیدن بودیم. اما عمل ما مقید به حصول نتیجه نیست؛ بلکه عمل ما یکی از اسباب و معدات تحصیل آن نتیجه است. ما تکلیف داریم که یکی از هزاران شرط لازم برای تحقق یک پدیده را که همان فعل اختیاری ماست، فراهم کنیم. اما حصول نتیجه، شرطهای فراوان دیگری هم دارد. حادثه عظیمی مثل آزادی خرمشهر نیازمند تدبیری بود که همه وسایل لازم برای آن را جمع کند. هنگامی که همه شرایط فراهم شد، خرمشهر آزاد شد. هماهنگی این مجموعه در اختیار خدای متعال است و اوست که در هر لحظه میتواند مهرهها را جابهجا کند و اراده اوست که غالب و قاهر است (وَاللّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ؛6 و خداوند بر امر خویش چیره است). حتی در همان وقتی که ما میخواهیم انجام کاری را اراده کنیم، اگر خدا بخواهد میتواند اراده ما را تغییر بدهد. پس اگر امام میفرماید: ما مکلف به وظیفهایم، بدین معناست که گمان نکنید شما همه کاره هستید. باید همه جوانب را بسنجید و براساس آنها تصمیمگیری کنید. اگر هم نتایجی برای تکالیف بیان شده، در حد فهم ما بیان شده است؛ اما ترتب آن نتیجه هم به اراده الهی وابسته است. ما باید به یاد داشته باشیم که با خدا چه رابطهای داریم و در هر لحظه او از ما چه میخواهد.
بسیاری از حوادث مطابق میل ما واقع نمیشوند، حتی گاهی براساس مبانی دینی، برای حادثهای غصه میخوریم. این بدان خاطر است که عقل ما توان درک حکمت و مصلحت آن واقعه را ندارد؛ نمیدانیم که این حادثه برای امتحان چه کسانی رخ داده و هر کس چه مقدار در این امتحان شریک است. اما زیبایی كار خدای متعال به این است كه مقاصد متعدد و متعالی ضمن یك كار تحقق پیدا میکند. در آزمونی مثل جنگ، پیرزنی با اعطای اندکی تدارکات برای جبهه، اوج میگیرد و جوانهایی با بذل جان خویش به مقامی دست مییابند که وصف ناشدنی است؛ اغراضی كه اصلا با در اختیار داشتن چند وجب خاك قابل مقایسه نیست. در کجای تاریخ میتوان كسانی را مانند جوانان و نوجوانان ما یافت که در طول دفاع مقدس از صمیم دل با خدا ارتباط پیدا کردند یا مادرانی را که لباس رزم بر تن چند فرزند خود پوشاندند و با شهادت هر یك از فرزندانشان به آنان افتخار کردند و حتی به خاطر شهادت عزیزانشان گریه هم نکردند؟ اینها زیباییهای عالم است.
ما بسیاری از مصالحی را که بر حوادث عالم مترتب میشوند، نمیدانیم. وظیفه ما این است که مرد وظیفه و تکلیف باشیم. البته تکلیف در بسیاری از موارد تابع نتایج محدودی است که ما میتوانیم آنها را محاسبه کنیم. در چنین مواردی باید نتایج را محاسبه کنیم. اما این محاسبه هم خود، جزئی از وظیفه است و ما باید بعد از آن اقدام کنیم؛ اما نباید از اینکه چه نتیجهای حاصل شود نگران باشیم. ما که خدای عالم نیستیم! ما مالک نفس خودمان هم نیستیم. ما تنها باید در پی انجام اوامر الهی باشیم. اگر به ظاهر شکست بخوریم، ممکن است دشمنان ما را مسخره کنند. اما نباید به این امورِ بیارزش توجه داشته باشیم. امام باقر علیهالسلام میفرماید: نفس خویش را بر کتاب خدا عرضه کن! اگر در مسیر قرآن بودی، خوشحال باش و بدان که آنچه درباره تو گفته میشود به تو ضرری نخواهد زد.7 پس «ما مرد وظیفهایم، نه مرد نتیجه» یعنی نتیجه عینی و پدیدههایی که بر عمل ما مترتب میشود به دست خدا و تابع اراده اوست. اراده ما نیز یکی از صدها، بلکه هزاران عاملی است که در تحقق آن پدیدهها نقش دارند؛ نقشی که خدا به آنها میدهد. بنابراین نباید نسبت به اموری که به ما مربوط نیست بیجهت غصه بخوریم و یا اگر به نفع ما بود، سرمست و مغرور شویم (لِكَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ).8
وفقنالله و ایاکم
1 . ر.ک: نهجالبلاغه (صبحی صالح)، خطبه 78.
2 . بقره(2)، 86.
3 . إسراء(17)، 23.
4 . بحارالانوار، ج45، ص116.
5 . حج(22)، 40.
6 . یوسف(12)، 21.
7 . تحف العقول، ص284.
8 . حدید(57)، 23.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/03/08 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات اخیر موضوع بحث ما مقام رضای از تقدیرات الهی بود. عرض کردیم بر اساس آنچه که از روایات شریفه اهلبیت علیهمالسلام استفاده میشود مقام رضا بالاترین فضلیت اخلاقی است که در نظام ارزشی اسلام تعیین شده است. روشن است که شیطان نسبت به چنین موضوعی با این فضلیت، بیتفاوت نمینشیند و با ابداع انواع و اقسام شبههها تلاش میکند انسانها را از این فضلیت محروم سازد. ازاینرو در چند جلسه اخیر برخی شبهاتی را بررسی کردیم که ممکن است مانع رسیدن انسان به این مقام عالی شوند.
یکی از مهمترین شبهات این بود که انسان به طور فطری از چیزی رضایت پیدا میکند که خوشایند او باشد و اگر چیزی موجب رنج او شود نمیتواند نسبت به آن نظر خوبی داشته باشد. با این وجود میبینیم که در عالم، حوادثی رخ میدهد که ما طبق آموزههای دینی آنها را جزو تقدیرات الهی میدانیم، مانند سیلها، زلزلهها و ... . سؤال این است که چگونه انسان میتواند به این تقدیرات راضی باشد؟ در جلسات گذشته به این شبهه پاسخی اجمالی داده شد که به عنوان مقدمه برای بیان مطلب بعدی، به آن اشاره میکنم. پاسخ اجمالی این بود که عالم هستی به گونهای آفریده شده که زیباییهای آن منوط به وجود این حوادث تلخ است و تا این حوادث تلخ نباشند آن زیباییها ظهور پیدا نمیکنند. بر این اساس عالم هستی را به تابلویی تشبیه کردیم که در آن، قسمتهای تیره هم وجود دارد و اگر تنها به آن بخشها نگاه کنیم زیبا به نظر نمیرسد. اما اگر نگاهی کلی به آن بیاندازیم در مجموع زیبایی آن را درک میکنیم و خواهیم دید که همان بخشهای تیره، بر زیبایی آن تابلو افزوده است. به اصطلاح فلسفی شرور و ناگواریهای عالم، نسبی است، بدین معنا که نسبت به اشیای مجاورش شرّ محسوب میشوند، اما نسبت به کل نظام هستی خیر هستند.
اکنون میخواهیم با استفاده از آیات و روایات بگوییم که حقیقت امر از این هم بالاتر است. براساس پاسخ گذشته، حوادث ناگواری که برای من رخ میدهند برای من شرّ محسوب میشوند، اما بدین خاطر که کل نظام هستی به این تلخیها احتیاج دارد و در کل زیباست باید به آنها راضی باشم. ولی پیشوایان دینی ما معارفی را در اختیار ما میگذارند که به ما نشان میدهند این ناگواریها میتوانند علاوه بر زیبا ساختن کل نظام هستی، برای شخص ما هم زمینه خیرات و زیباییهایی را فراهم کنند. اگر انسان این حقیقت را باور کند بسیار راحتتر میتواند به تقدیرات الهی راضی شود. برای توضیح این نکته، مقدمهای را عرض میکنم.
خدای متعال همه موجودات عالم از جمله انسان را به سوی کمالشان هدایت میکند. اما در قرآن و روایات اهلبیت علیهمالسلام دو گونه هدایت الهی برای انسان بیان شده است؛ یکی هدایتهای عام است که شامل همه انسانها میشوند و دیگری هدایتهای خاص است که به برخی انسانها اختصاص دارد. قرآن کریم میفرماید: «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا؛1 به راستی که ما او را به سوی راه هدایت نمودیم؛ یا شکرگزار خواهد بود و یا ناسپاس.» این هدایتی است که همه انسانها را در برمیگیرد. اما علاوه بر این هدایت عام، قرآن کریم میفرماید: «وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى؛2 و آنان که هدایت را پذیرفتند خداوند بر هدایت آنها خواهد افزود.» براین اساس کسانی که از هدایت عام الهی استفاده کنند خدای متعال بر هدایت آنها میافزاید. این بدان معناست که هدایت مراتبی دارد. اگر انسان از مرتبه اول هدایت به درستی استفاده کند خدای متعال او را بیشتر هدایت میکند. در مقابل، بر گمراهی ناسپاسان میافزاید، چنانکه در باره قوم ثمود میفرماید: «وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى؛3 و اما ثمود پس ما آنها را هدایت کردیم. اما آنها کوری را بر هدایت ترجیح دادند.» پس هدایت عام الهی ایجاب نمیکند که همه از آن بهرهمند شوند و در مقام عمل از آن استفاده کنند. اما اگر کسی از این هدایت عام استفاده کرد هنگامی که در میانه راه با ابهامی مواجه شود دست او را خواهند گرفت و او را از مشکلات عبور خواهند داد.
قرآن کریم از وجود چنین تقسیمی در بسیاری از سنتهای الهی به ما خبر میدهد. مثلا یکی از سنتهای الهی به تعبیر قرآن کریم سنت امداد است. خدای متعال پس از خلق انسانها آنها را هدایت میفرماید و هر کس هر راهی را انتخاب نماید – خواه راه خوب باشد و خواه راه بد – در آن راه او را مدد و یاری مینماید. سنت الهی در این عالم این نیست که سرنوشت هر کسی با اولین تصمیم مشخص شود و با همان تصمیم شقی یا سعید گشته، عمر او به پایان رسد، بلکه هر کسی باید در طول عمر خویش دائما در معرض امتحان قرار گیرد و در هر لحظه هم به مدد الهی نیازمند است و خدای متعال هم بر اساس تصمیمی که انسان میگیرد او را یاری میرساند. قرآن کریم میفرماید: «كُلاًّ نُّمِدُّ هَـؤُلاء وَهَـؤُلاء مِنْ عَطَاء رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَاء رَبِّكَ مَحْظُورًا؛4 همه را، اینان و آنان را از عطای پروردگارت مدد میبخشیم و عطای پروردگارت منع نشده است.» ازاینرو میبینیم چنانکه متقین از یاری خدا برای طی مسیر خویش بهرهمند میشوند، کفار هم در راهی که انتخاب میکنند موفقیتهایی بهدست میآورند. این امداد عام الهی است که همه را در برمیگیرد (كُلاًّ نُّمِدُّ). علاوه بر این امداد عمومی، خدای متعال امدادهایی ویژه برای کسانی دارد که راه بهشت را برمیگزینند و برای موفقیت آنها یاری فراوانی از قبیل دفع بلایا، فراهمساختن زمینههای پیشرفت، الهامات خاص و ... به آنها میرساند. در روایت «قرب نوافل» آمده است: «بنده همواره با نوافل و عبادات به سوی من تقرب میجوید تا اینکه او را دوست میدارم. پس هنگامیکه او را دوست بدارم گوش او خواهم بود همان گوشی که با آن میشنود و دیده او خواهم بود همان دیدهای که با آن میبیند و ...» 5 این بدان معناست که خدای متعال به چنین بندهای در جایی که توقع دارد چشم به او کمک کند به او یاری میرساند، اگرچه چشمش نبیند. سایر اعضا و قوای او نیز به همین گونه مورد امداد الهی قرار میگیرند. این امدادی ویژه است که خدا به مؤمنان میرساند. سنتهای دیگر خدا نیز به همینگونه به دو نوع عام و خاص تقسیم میشوند مانند رحمت عام و رحمت خاص و ... .
مقصود از مقدمه فوق زمینهسازی برای بیان این نکته بود که زیباییهایی که خدای متعال به مخلوقات خویش عنایت میفرماید نیز دو نوع است؛ یکی زیباییهای عام است که قرآن کریم بدانها اشاره داشته، میفرماید: الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ؛6 «خَلَقَه» صفت شیء است و براین اساس آیه بدین معناست: «کسی که نیکو و زیبا قرار داد هر چیزی را که خلق کرد.» هر چیز از آن جهت که وجودش به خدا انتساب دارد حُسن دارد و این حسن، قابل تخصیص نیست. و دیگری زیباییهای خاص است که خدای متعال در حیات برخی افراد قرار میدهد. این افراد کسانی هستند که قدردان و شکرگزار آن زیباییها و نیکوییهای عام الهی هستند.
بنابراین مؤمن به خصوص میتواند به مقامی خاص از رضا نایل شود که بیایمانان و بیتقوایان هرگز نمیتوانند حقیقت آن رضایت را درک کنند. اصلا شرط درک چنین مقامی داشتن ایمان و گام برداشتن در راه خداست. اهل ایمان هرچه بیشتر پیش میروند بیشتر اسباب رضایتمندی از تقدیرات الهی برایشان فراهم میشود گرچه آن تقدیرات شهادت در گودال قتلگاه، تحمل سختترین مصیبتهای روزگار، به خاک و خون کشیده شدن جوانان عزیزش، ذبح شدن طفل شیرخواره بر روی دستش و ... باشد. ازاینرو میبینیم که آخرین جمله سیدالشهداء علیهالسلام این است: «الهی رضا بقضائک؛ خدای من! به قضای تو راضیام.» کسانی میتوانند مزه این رضایت را درک کنند که در مسیر بندگی خدا قدم برداشته باشند. برای تأیید پاسخی که در جواب شبهه مذکور بیان شد، در ادامه بحث، دو روایت از سخنان اهلبیت علیهمالسلام را میآورم تا از انوار کلمات ایشان بهرهمند گردیم.
در کتاب شریف کافی از امام صادق صلواتاللهعلیه نقل شده است که حضرت فرمود: «عَجِبْتُ لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ لَا یَقْضِی اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ قَضَاءً إِلَّا كَانَ خَیْراً لَهُ وَإِنْ قُرِّضَ بِالْمَقَارِیضِ كَانَ خَیْراً لَهُ وَإِنْ مَلَكَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا كَانَ خَیْراً لَهُ؛7 در شگفتم از انسان مسلمان که خدای متعال برای او قضایی مقدر نکند مگر اینکه برای او خیر باشد بهگونهای که اگر با قیچیها بدنش بریده شود برای او خیر است و اگر تمام مشرقها و مغربهای زمین را مالک شود برای او خیر است.» این تدبیری ویژه است که خدای متعال برای بندگان خاص خود دارد. در این روایت گفته نمیشود عذابی که به این مؤمن میرسد در مجموع، برای نظام عالم خیر است، بلکه میفرماید: برای خود او خیر است. کسی که تقدیرات به دست قدرت اوست میداند برای هر کسی در هر حالی چه تقدیری خیر است. بنابراین اگر مصیبتی برای مؤمن خیر باشد همان را برای او مقدر میکند و اگر عزت، ثروت و ... برای او خیر باشد آن را برای او مینویسد. اما این عنایتی عمومی نیست چنانکه ممکن است ثروت، حکومت و امثال اینها برای بسیاری وسیلهای باشد که هر روز بر عذابشان بیافزاید.8 بنابراین مصیبتی که به مؤمن میرسد نه تنها در کل موجب زیبایی عالم میشود بلکه برای خود او هم خیر است.
همچنین در این زمینه در کتاب شریف کافی روایت دیگری از امام باقر علیهالسلام نقل شده است که حضرت از پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نقل کردهاند که فرمود: خدای متعال میفرماید: «إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ عِبَاداً لَا یَصْلُحُ لَهُمْ أَمْرُ دِینِهِمْ إِلَّا بِالْغِنَى وَ السَّعَةِ وَ الصِّحَّةِ فِی الْبَدَنِ فَأَبْلُوهُمْ بِالْغِنَى وَ السَّعَةِ وَ صِحَّةِ الْبَدَنِ فَیَصْلُحُ عَلَیْهِمْ أَمْرُ دِینِهِمْ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ لَعِبَاداً لَا یَصْلُحُ لَهُمْ أَمْرُ دِینِهِمْ إِلَّا بِالْفَاقَةِ وَ الْمَسْكَنَةِ وَ السُّقْمِ فِی أَبْدَانِهِمْ فَأَبْلُوهُمْ بِالْفَاقَةِ وَ الْمَسْكَنَةِ وَ السُّقْمِ فَیَصْلُحُ عَلَیْهِمْ أَمْرُ دِینِهِمْ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمَا یَصْلُحُ عَلَیْهِ أَمْرُ دِینِ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ؛9 به راستی که از بندگان مؤمن من، بندگانی هستند که امر دین آنان اصلاح نمیشود مگر با ثروت و رفاه و سلامتی بدن (اگر اینگونه شوند بر کمال و تقرب آنها افزوده میشود). پس به آنها ثروت و رفاه و سلامتی بدن عطا میکنم. پس امر دینشان اصلاح میشود. اولین شرطی که خدای متعال برای این عنایت خاص بیان میفرماید این است که مؤمن باشند و این بدان معناست که باید قدم اول را درست برداشته باشند. و در برابر، به راستی که از بندگان مؤمن من بندگانی هستند که امر دینشان اصلاح نمیشود مگر با فقر و مسکین بودن و بیماری در بدنهایشان و اگر اینگونه باشند به سوی فلاح و رستگاری میروند، اما اگر وسعت روزی داشته باشند غافل و دنیاطلب میشوند. پس من هم آنها را به فقر و مسکنت و بیماری مبتلا میکنم، و من عالمترم به آنچه که امر دین بندگان مؤمنم را اصلاح میکند و آنها را به سعادت دنیا و آخرت نایل میسازد.»
بنابراین مؤمن باید به خدا حسن ظن داشته باشد. البته فراموش نشود که مسأله وظیفه و تکلیف حساب دیگری است و ما وظیفه داریم که برای کسب روزی زحمت بکشیم و اگر بیمار شدیم برای معالجه اقدام کنیم، بلکه پیش از بیماری، بهداشت را رعایت کنیم. اما اگر با تمام این تلاشها به مشکلی برخوردیم مثلا بیمار شدیم یا ورشکسته شدیم، باید بدانیم که تقدیر خدا بوده و اگر مؤمن باشیم این به نفع ماست. در ادامه حدیث نکتههای بسیار ظریفی وجود دارد که شایسته است برای هر کدام جلسهای را اختصاص داد.
«وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ لَمَنْ یَجْتَهِدُ فِی عِبَادَتِی فَیَقُومُ مِنْ رُقَادِهِ وَ لَذِیذِ وِسَادِهِ فَیَتَهَجَّدُ لِیَ اللَّیَالِیَ فَیُتْعِبُ نَفْسَهُ فِی عِبَادَتِی فَأَضْرِبُهُ بِالنُّعَاسِ اللَّیْلَةَ وَ اللَّیْلَتَیْنِ نَظَراً مِنِّی لَهُ وَ إِبْقَاءً عَلَیْهِ فَیَنَامُ حَتَّى یُصْبِحَ فَیَقُومُ وَ هُوَ مَاقِتٌ لِنَفْسِهِ زَارِئٌ عَلَیْهَا وَ لَوْ أُخَلِّی بَیْنَهُ وَ بَیْنَ مَا یُرِیدُ مِنْ عِبَادَتِی لَدَخَلَهُ الْعُجْبُ مِنْ ذَلِكَ فَیُصَیِّرُهُ الْعُجْبُ إِلَى الْفِتْنَةِ بِأَعْمَالِهِ فَیَأْتِیهِ مِنْ ذَلِكَ مَا فِیهِ هَلَاكُهُ لِعُجْبِهِ بِأَعْمَالِهِ وَ رِضَاهُ عَنْ نَفْسِهِ حَتَّى یَظُنَّ أَنَّهُ قَدْ فَاقَ الْعَابِدِینَ وَ جَازَ فِی عِبَادَتِهِ حَدَّ التَّقْصِیرِ فَیَتَبَاعَدُ مِنِّی عِنْدَ ذَلِكَ وَ هُوَ یَظُنُّ أَنَّهُ یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ فَلَا یَتَّكِلِ الْعَامِلُونَ عَلَى أَعْمَالِهِمُ الَّتِی یَعْمَلُونَهَا لِثَوَابِی فَإِنَّهُمْ لَوِ اجْتَهَدُوا وَ أَتْعَبُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَفْنَوْا أَعْمَارَهُمْ فِی عِبَادَتِی كَانُوا مُقَصِّرِینَ غَیْرَ بَالِغِینَ فِی عِبَادَتِهِمْ كُنْهَ عِبَادَتِی فِیمَا یَطْلُبُونَ عِنْدِی مِنْ كَرَامَتِی وَ النَّعِیمِ فِی جَنَّاتِی وَ رَفِیعِ دَرَجَاتِیَ الْعُلَى فِی جِوَارِی وَ لَكِنْ فَبِرَحْمَتِی فَلْیَثِقُوا وَ بِفَضْلِی فَلْیَفْرَحُوا وَ إِلَى حُسْنِ الظَّنِّ بِی فَلْیَطْمَئِنُّوا فَإِنَّ رَحْمَتِی عِنْدَ ذَلِكَ تَدَارَكُهُمْ یا تتدارکهم وَ مَنِّی یُبَلِّغُهُمْ رِضْوَانِی وَ مَغْفِرَتِی تُلْبِسُهُمْ عَفْوِی فَإِنِّی أَنَا اللَّهُ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ وَ بِذَلِكَ تَسَمَّیْت؛ و به راستی که در میان بندگان مؤمن من کسی هست که در عبادت من بسیار کوشا است و از خواب شب و لذت متکای خویش برمیخیزد و در شبها برای من مشغول نماز شب میشود و خود را در عبادت من به زحمت میاندازد. اما گاهی یک شب یا دو شب من او را به چرت میاندازم به خاطر نظر لطفی که به او دارم و میخواهم او را باقی بدارم. پس میخوابد تا اینکه صبح میشود و برمیخیزد در حالیکه بر خود خشمگین است و خود را سرزنش میکند. مسلما این حزن در کمال او اثر بیشتری از آن عبادت دارد. اگر من به او اجازه انجام آنچه که از عبادت من میخواهد را بدهم از انجام آن گرفتار عجب میشود و این عجب و خودبینی او را مفتون اعمالش میسازد و حالتی برای او پیش خواهد آمد که هلاکت و سقوط او در آن است به خاطر عجب از اعمالش و از خودراضی بودنش. باید بفهمد که همه چیز به دست قدرت خداست و باید بر او توکل کرد. نباید تهجد او، او را خودبین و مغرور سازد و از این حقیقت غافل شود که عبادتهای او به توفیق خدای متعال است. بنابراین به نفع اوست که یک یا دو شب محروم گردد. زیرا اگر به برنامه عبادت ادامه دهد گرفتار عجب میشود، تا آنجا که گمان میکند بر همه عابدان برتری یافته و در عبادت از حد کوتاهیکردن گذشته است و دیگر هیچ کوتاهی و تقصیری ندارد. در این صورت از من دور میشود در حالیکه گمان میکند به من نزدیک شده است. پس کسانی که به خاطر ثواب من اعمالی را انجام میدهند نباید به اعمال خودشان اتکاء کنند. زیرا به راستی که اگر آنها هر چه کوشش کنند و خود را به زحمت بیاندازند و عمر خویش را در عبادت من به پایان رسانند باز مقصر باشند و در عبادتشان به حقیقتِ عبادت من نرسند نسبت به کرامت و نعمتهای بهشتی من و بلندی درجات والای در جوار من که آنان طلب میکنند. بلکه باید به رحمت من اعتماد کنند و به فضل من شادمان گردند و باید به سبب حسن ظن به من آرامش یابند نه به سبب اعمالشان. در این صورت رحمت من شامل حالشان میشود و آنها را تدارک میکند و نعمت عظیم من رضوان مرا به آنها میرساند و مغفرت من لباس عفو مرا بر آنها میپوشاند. پس به راستی که من خدای رحمان و رحیم هستم و بدان نامیده شدهام.»
وصلیاللهعلیمحمدوآلهالطاهرین
1 . إنسان(76)، 3.
2 . محمد(47)، 17.
3 . فصلت(41)، 17.
4 . إسراء(17)، 20
5 . عوالی اللئالی، ج4، ص103.
6 . سجده(32)، 7.
7 . کافی، ج2، ص62.
8 . ر.ک: آلعمران(3)، 178.
9 . کافی، ج2، ص60.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/03/15 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
بحث ما در جلسات اخیر درباره مقام رضا بود و تا اندازهای که خدای متعال توفیق داد در این باره عرایضی تقدیم شد. روایات شریفِ فراوانی درباره مقام رضا وارد شده است که هر کدام نورانیتی خاص دارد و ناظر به جهتی ویژه است. ازاینرو در این جلسه نمونههایی از این روایات را قرائت میکنیم. در این روایات به ما آموزش داده شده که چگونه از خدا راضی باشیم و چگونه خود را برای کسب هر چه بیشتر این فضلیت بزرگ آماده کنیم.
در کافی شریف از امام صادق علیهالسلام روایت شده است: «إِنَّ أَعْلَمَ النَّاسِ بِاللَّهِ أَرْضَاهُمْ بِقَضَاءِ اللَّهِ عَزَّوَجَل؛1 به راستی که داناترین مردم به خدا، راضیترین آنها به قضای خدای عزّوجلّ است.» در این روایت رابطه بین معرفت خدا و راضی بودن به قضای الهی مورد تأکید قرار گرفته است. معمولا متعلق مقوله رضا از سنخ کار است؛ به عبارت دیگر، وقتی از کسی ابراز رضایت میکنیم منظور ما اعلان رضایت از کارهای اوست و معمولا رضایت نسبت به خود شخص بیشتر با واژه محبت بیان میشود. بدین لحاظ در غالب روایاتِ باب رضا، تعبیر «الرضا بقضاء الله» یا تعبیراتی مانند آن وارد شده است.
اگر کسی برای خدا در عالم نقشی قایل نباشد، تبعاً مسأله رضای از خدا برای او مطرح نیست، و یا کسی که نقش خدا را تنها در محدوده امور غیر اختیاری انسانها بداند، برای چنین كسی نیز دایره رضایتمندی از خدا بسیار محدود است. در مقابل، کسانی که همه امور را تحت قضای الهی بدانند، دایره رضایتمندی آنها از خدا نیز وسعت مییابد. بنابراین کسانی که دایره رضایتشان محدود به امور غیراختیاری است، نشان از این است كه معرفتشان نسبت به خدای متعال اندک است و اگر معرفتشان بیشتر شود و بدانند که هر امری مشمول قضای الهی است و به خدا انتساب دارد، مرتبه رضایتشان هم بالاتر میرود. به طور کلی اگر انسان بداند که اولاً: همه کارها به خدا انتساب دارد، ثانیاً: این کارها بر اساس حکمت الهی است، ثالثاً: خدای متعال جز خیر برای مؤمن مقدر نمیکند، مرتبه رضایتش هم بسیار شدت پیدا میکند. پس مرتبه رضایت انسان از خدا تابع معرفتش به خداست.
از امام سجاد سلاماللهعلیه نقل شده است: «الصَّبْرُ وَ الرِّضَا عَنِ اللَّهِ رَأْسُ طَاعَةِ اللَّهِ وَ مَنْ صَبَرَ وَ رَضِیَ عَنِ اللَّهِ فِیمَا قَضَى عَلَیْهِ فِیمَا أَحَبَّ أَوْ كَرِهَ لَمْ یَقْضِ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ فِیمَا أَحَبَّ أَوْ كَرِهَ إِلَّا مَا هُوَ خَیْرٌ لَه؛2 صبر و رضای از خدا رأس اطاعت خداست و کسی که صبر کند و در آنچه که خدا بر او مقرر کرده است ـخواه خوشایند او باشد و خواه ناخوشایندـ خداوند عزوجل در آنچه دوست دارد، یا ناخوش دارد چیزی جز خیر برای او مقرر نکند.»
از آنجا که «رضا» مقامی عالیتر از صبر است و صبر مقدمه آن میباشد، در این روایت ابتدا صبر و بعد از آن رضا را مطرح فرمودهاند. هنگامی که برای انسان مشکلی پیش آید در حقیقت هنگامه امتحان اوست که آیا از خدا راضی است یا راضی نیست. انسان در برخورد با مشکلات و گرفتاریها ابتدا باید از خود صبر نشان دهد و از خدا گله نکند و در مرحله بعد، به این تقدیر الهی راضی باشد. بر اساس این روایت اگر اطاعت از خدا را به منزله یک پیکر تصور کنیم، رأس آن صبر و رضایت از خداست و اگر کسی راضی به قضای الهی باشد، خدای متعال عنایتی خاص به او میفرماید و در تقدیرات او چیزی جز خیر برای او مقدر نمیفرماید.
در روایتی دیگر از امام صادق علیهالسلام نقل شده است: «أَنَّ فِیمَا أَوْحَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَى مُوسَىبْنِعِمْرَانَ علیهالسلام یَا مُوسَىبْنَعِمْرَانَ مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ فَإِنِّی إِنَّمَا أَبْتَلِیهِ لِمَا هُوَ خَیْرٌ لَهُ وَ أُعَافِیهِ لِمَا هُوَ خَیْرٌ لَهُ وَ أَزْوِی عَنْهُ مَا هُوَ شَرٌّ لَهُ لِمَا هُوَ خَیْرٌ لَهُ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمَا یَصْلُحُ عَلَیْهِ عَبْدِی فَلْیَصْبِرْ عَلَى بَلَائِی وَ لْیَشْكُرْ نَعْمَائِی وَ لْیَرْضَ بِقَضَائِی أَكْتُبْهُ فِی الصِّدِّیقِینَ عِنْدِی إِذَا عَمِلَ بِرِضَائِی وَ أَطَاعَ أَمْرِی؛3 در [ضمن] آنچه خدای عزوجل به موسیبنعمران علیهالسلام وحی کرد این بود که ای موسیبنعمران! مخلوقی را دوستداشتنیتر در نزد خودم از بنده مؤمنم خلق نکردم. [این جمله مقدمه و براعت استهلال است برای بیان این نکته که تقدیرات الهی برای مؤمن همه از سر دوستی و خیرخواهی اوست.] پس به راستی که تنها او را به آنچه براى او خیر است مبتلا میکنم و به آنچه برایش خیر است عافیت بخشم و آنچه شر اوست از او بگردانم، به سوی آنچه خیر او است، و من به آنچه بندهام را اصلاح كند داناترم. پس باید بر بلای من صبر كند و نعمتهایم را شكر نماید و به قضای من راضى باشد تا او را در زمره صدیقین نزد خود بنویسم، زمانى كه براى من عمل كند و امرم را اطاعت نماید.»
خیر یا شر بودن امری وابسته به نتیجهای است که از آن عاید انسان میشود، نه خوشایند یا ناخوشایند بودن آن. خیر حقیقی آن است که عاقبتش خیر و خوب باشد و شر حقیقی آن است که نتیجهاش بد باشد. اگر امری لذتبخش باشد، اما به دنبال آن سالها بیماری و گرفتاری عاید انسان شود نمیتوان آن را خیر شمرد. اما خوردن دارویی تلخ که سلامتی را برای انسان به ارمغان میآورد، گرچه برای چند لحظه انسان را ناراحت میکند، برای انسان خیر است. بر اساس این روایت اگر انسان سه ویژگی را در خود ایجاد کند، یعنی در مقابل بلاها صابر، و در برابر نعمتهای الهی شاکر و به همه مقدرات الهی راضی باشد، خداوند او را در زمره صدیقین قرار میدهد. «صدّیق» مقامی است که خدای متعال بعضی از انبیا را با آن توصیف كرده و فرموده است: «كانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا»4. مؤمن کسی است که پذیرفته است که باید از خدا اطاعت کند. اما ممکن است در عمل لغزشهایی داشته باشد. اما صدیق کسی است که همواره اعمال و رفتارش راست و مطابق با لوازم ایمانش باشد.
در روایتی دیگر از امام صادق علیهالسلام نقل شده است که حضرت فرمود: «لَقِیَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ عَلَیهالسَّلام عَبْدَاللَّهِبْنَجَعْفَرٍ فَقَالَ یَا عَبْدَاللَّهِ كَیْفَ یَكُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً وَ هُوَ یَسْخَطُ قِسْمَهُ وَ یُحَقِّرُ مَنْزِلَتَهُ وَ الْحَاكِمُ عَلَیْهِ اللَّهُ؛5 روزی امام حسن علیهالسلام به عبداللهبنجعفر (پسرعموی آن حضرت و شوهر حضرت زینب سلاماللهعلیها) برخورد کردند [گویا عبدالله از پیشامدی گلهمند بوده است.] پس حضرت فرمودند: ای عبدالله! چگونه ممکن است مؤمن، مؤمن باشد، در حالی که از قسمت خدا ناراحت باشد و منزلت خود را [که خدا برای او قرار داده است] حقیر بشمارد [و توجه نداشته باشد که خدا او را دوست میدارد و اگر مصیبتی برایش پیش آید، گمان کند كه خدا او را تحقیر کرده است.] در حالی که خداست که حکم کننده است [و این قسمت را مقدر نموده است].
ایمان به خدا اقتضا میکند که مؤمن، در برابر ربوبیت خدا تسلیم باشد. بنابراین ناراحتی از تقدیر خدای متعال نشانه ضعف ایمان است. حضرت در ادامه، جملهای را اضافه میفرماید که بسیار مایه امید است و مژدهای است برای اینکه انسان سعی کند به هر قیمتی مقام رضا را کسب کند. امام حسن مجتبی علیهالسلام میفرماید: «وَ أَنَا الضَّامِنُ لِمَنْ لَمْ یَهْجُسْ فِی قَلْبِهِ إِلَّا الرِّضَا أَنْ یَدْعُوَ اللَّهَ فَیُسْتَجَابَ لَه؛ من ضامنم برای کسی که در قلبش غیر از رضایت خدا خطور نکند [و در این اندیشه نباشد که ای کاش اتفاقات گذشته طور دیگری رخ میداد] كه هر دعایی کند، مستجاب گردد.»
از امیرالمؤمنین علیهالسلام نقل شده است که حضرت فرمود: «أَوْحَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَى دَاوُدَ علیهالسلام یَا دَاوُدُ تُرِیدُ وَ أُرِیدُ وَ لَا یَكُونُ إِلَّا مَا أُرِیدُ فَإِنْ أَسْلَمْتَ لِمَا أُرِیدُ أَعْطَیْتُكَ مَا تُرِیدُ وَ إِنْ لَمْ تُسْلِمْ لِمَا أُرِیدُ أَتْعَبْتُكَ فِیمَا تُرِیدُ ثُمَّ لَا یَكُونُ إِلَّا مَا أُرِید؛6 خدای عزوجل به داوود وحی کرد: ای داوود! تو اراده میکنی و من هم اراده میکنم و جز آنچه من اراده میکنم واقع نمیشود. پس اگر در برابر آنچه که من میخواهم تسلیم شوی، من خواستههایت را به تو عطا میکنم؛ و اگر تسلیم آنچه من میخواهم نشوی، تو را در آنچه که میخواهی به زحمت میاندازم. پس از آن، چیزی جز آنچه که من میخواهم واقع نمیشود [و تو اجری هم نخواهی برد].»
باید از این روایت درس بگیریم و به خود تلقین کنیم که به آنچه خدا میخواهد راضی باشیم و اگر خواستهای هم داریم آن را به صلاحدید خدا مشروط کنیم. همچنین از امام صادق علیهالسلام روایت شده است که حضرت فرمود: «اگر کسی به قضای الهی راضی باشد قضا بر او خواهد آمد و خدا اجر او را بزرگ قرار دهد و اگر کسی نسبت به قضای الهی گلهمند باشد قضا بر او واقع خواهد شد و خدا اجر او را از بین خواهد برد.» 7
در روایتی دیگر از امام صادق علیهالسلام نقل شده است که حضرت فرمود: «لَمَّا صَعِدَ مُوسَى إِلَى الطُّورِ فَنَاجَى رَبَّهُ ... قَالَ یَا رَبِّ أَیُّ خَلْقٍ أَبْغَضُ إِلَیْكَ قَالَ الَّذِی یَتَّهِمُنِی قَالَ وَ مِنْ خَلْقِكَ مَنْ یَتَّهِمُكَ قَالَ نَعَمْ الَّذِی یَسْتَخِیرُنِی فَأَخِیرُ لَهُ وَ الَّذِی أَقْضِی الْقَضَاءَ لَهُ وَ هُوَ خَیْرٌ لَهُ فَیَتَّهِمُنِی؛8 هنگامی که موسی از کوه طور بالا رفت و با پروردگار خود مناجات کرد، گفت: پروردگارا! کدام یک از مخلوقات در نزد تو بسیار مبغوض است؟ خداوند فرمود: آن کسی که به من تهمت میزند. حضرت موسی پرسید: مگر تو مخلوقی داری که به تو تهمت میزند؟! خداوند فرمود: بله؛ کسی که از من طلب خیر میکند و من خیر او را به او میرسانم و هنگامی که قضا و قدر را معین میکنم آنچه خیر اوست مقدر میکنم. اما او مرا متهم میکند [و باور نمیکند که آنچه برای او مقدر کردهام خیر اوست و میگوید: من از خدا خیر خواستم اما خدا به من خیر نداد].» بر این اساس خداوند بندهای را دوست دارد که کار خویش را به او واگذارد و گرچه جهت خیر بودن قضای الهی را نفهمد، به خدا حسن ظن داشته باشد و بداند که خداوند به بندهای که کار خود را به او واگذار میکند خیانت نمیکند و آنچه خیر است برای او مقدر خواهد کرد.
در روایتی دیگر آمده است که امام صادق علیهالسلام فرمود: خداوند به داوود صلواتاللهعلیه وحی کرد که به «خلاده»، دختر «اوس» بشارت بده كه او در بهشت با تو همنشین خواهد بود. حضرت داود به طرف خانه او رفت و در خانهاش را كوبید، او بیرون آمد و گفت: آیا در باره من چیزى نازل شده است؟ حضرت داود گفت: آرى، خداوند متعال فرموده كه تو در بهشت با من همنشین خواهى بود و اکنون من آمدهام که به تو مژده دهم. خلاده گفت: ممكن است در اینجا كس دیگری همنام من باشد و مقصود، کسی غیر از من باشد. حضرت داود گفت: خیر؛ مقصود خودت هستى. خلاده گفت: یا نبى اللَّه! من تو را تكذیب نمىكنم؛ ولى به خداوند سوگند! در خود چنین لیاقتی را نمیبینم. حضرت داود گفت: به من خبر ده كه در باطن تو چه هست كه این گونه مورد توجه قرار گرفتهاى. خلاده گفت: هر مصیبتى که بر من وارد شود و هر دردى كه مرا فرا گیرد، و یا مشكلات و یا ناراحتى براى من فراهم شود و یا حاجتى و نیازى براى من پیش آید در همه آنها صبر مىكنم. من از خداوند درخواست نمىكنم آن مشكلات و شدائد را از من برطرف كند، تا آنگاه كه خداوند آنها را از من رفع سازد، و مرا به عافیت و رفاه برساند، و من از خداوند چیزى در مقابل آنها نمىخواهم و در هر حال خداوند را سپاس مىگویم. حضرت داود گفت: از همین جا به چنین مقامی رسیدهاى [و این همان خصلتی است که موجب شده همنشین پیامبر خدا شوی]. امام صادق علیه السّلام بعد از این میفرماید: و این است دینى كه خداوند براى بندگان شایسته خود پسندیده است.9
به عنوان آخرین روایت، روایتی را میخوانم که از ویژگی خاصی برخوردار است و کمتر بدان توجه میشود. گاهی خداوند بندهاش را اینگونه امتحان میکند که شرایط خوبی را برای زندگی او فراهم میکند، به گونهای که مطمئن میشود خداوند تقدیر خوشایندی برای او مقدر فرموده است. اما طولی نمیکشد که خدا آنها را از بین میبرد. حضرت صادق سلاماللهعلیه فرزندی به نام اسماعیل داشتند که جوانی بسیار عالم، دوستداشتنی و فهیم بود، تا جایی که دوستان امام گمان میکردند بعد از امام صادق علیهالسلام ایشان امام خواهد شد. مفضل که یکی از اصحاب معروف امام صادق علیهالسلام بود، علاقه خاصی به جناب اسماعیل داشت و معتقد بود که بعد از حضرت صادق علیهالسلام ایشان امام میشوند. اما اسماعیل در جوانی از دنیا رفت. هنگامی که اسماعیل از دنیا رفت، مفضل در شهر دیگری بود و از این موضوع اطلاع نداشت. حضرت صادق سلاماللهعلیه یونسبنیعقوب را مأمور کردند که این خبر را به مفضل برساند. وی میگوید: «أَمَرَنِی أَبُوعَبْدِاللَّهِ علیهالسلام أَنْ آتِیَ الْمُفَضَّلَ وَ أُعَزِّیَهُ بِإِسْمَاعِیلَ وَ قَالَ أَقْرِئِ الْمُفَضَّلَ السَّلَامَ وَ قُلْ لَهُ إِنَّا قَدْ أُصِبْنَا بِإِسْمَاعِیلَ فَصَبَرْنَا فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرْنَا إِنَّا أَرَدْنَا أَمْراً وَ أَرَادَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ أَمْراً فَسَلَّمْنَا لِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّوَجَل؛10 امام صادق علیهالسلام به من امر فرمودند که نزد مفضل بروم و به او به خاطر وفات اسماعیل تعزیت بگویم، و فرمود: به مفضل سلام برسان و به او بگو: مصیبت اسماعیل بر ما وارد شد و ما صبر کردیم. پس تو هم همانگونه که ما صبر کردیم صبر کن! ما چیزی را خواسته بودیم. اما خدای عزوجل چیزی دیگر خواست. پس ما تسلیم امر خدای عزوجل شدیم.» این ماجرا یکی از بالاترین نمونههای مقام رضاست. در چنین امتحانی خدای متعال برای بندهاش آن قدر زمینه فراهم میکند که او مطمئن میشود خدا نعمتی خاص به او داده و این نعمت پایدار است. اما یک مرتبه آن نعمت را از او میگیرد. حقیقتاً در چنین حالتی صبر کردن و راضی بودن به تقدیر الهی کار بسیار مشکلی است.
در عصر ما امام خمینی رضواناللهعلیه نمونه چنین بندهای بود. در ماجرای شهادت مرحوم حاج آقا مصطفی رضواناللهعلیه، امام پس از اطلاع از ماجرا میفرماید: انا لله وانا الیه راجعون و کسی گریه امام را در شهادت مرحوم حاج آقا مصطفی نمیبیند، در حالی که حاج آقا مصطفی امید امام بود و امام امید داشت که از خادمان بزرگ اسلام شود.
کسب چنین مقامی کار بسیار مشکلی است گرچه سخن گفتن از آن آسان است. برای کسب این مقام انسان باید از امور کوچک و کارهای ساده شروع کند و هنگامی که نوعی گرفتاری برایش پیش میآید بگوید: الحمدلله! حتما مصلحتی در این گرفتاری وجود داشته است. اگر انسان در امور کوچک تمرین رضایت کند میتواند رفتهرفته در سختیهای بزرگ صبور باشد و از کار خدای متعال رضایت داشته باشد.
رزقنالله وایاکم إنشاءالله
1 . کافی، ج2، ص60.
2 . همان.
3 . همان، ص62.
4 . مریم(19)، 41.
5 . کافی، ج2، ص62.
6 . توحید صدوق، 337.
7 . کافی، ج2، ص62.
8 . بحارالانوار، ج68، ص142.
9 . همان، ص89.
10 . کافی، ج2، ص92.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/03/22 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات اخیر بحثهایی درباره توکل و رضا مطرح کردیم و به توفیق الهی با استفاده از آیات و روایات و کلمات بزرگان توضیحاتی خدمت عزیزان عرض کردیم. چند نکته پایانی برای این بحث وجود دارد که اگر خدای متعال توفیق دهد آنها را هم مطرح خواهیم کرد.
فضیلتهایی که حقیقت آنها رابطهای بین انسان و خداست گاهی یک طرفی است مانند عبادت انسان که دیگر معنا ندارد بگوییم خدا هم انسان را عبادت میکند و گاهی رابطهای دو طرفی است. مثلا مؤمنین خدا را دوست دارند و خدا هم آنها را دوست دارد. حتی کسانی که شکر خدا را به جا میآورند خدا هم میفرماید: «وَاللَّهُ شَكُورٌ حَلِیمٌ؛1 و خداوند شکرکننده و بردبار است.» شکور وصفی است که هم بر انسان و هم بر خدا اطلاق میشود. وصف رضا هم از قبیل نوع دوم است. در چهار جای قرآن کریم آمده است: «رَّضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ؛2 خداوند از آنها راضی است و آنها از خدا راضی هستند.» خدای متعال در آیات پایانی سوره بیّنه میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِكَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ ... رَّضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِكَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ؛3 كسانى كه ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، بهترین مخلوقات هستند. خدا از آنها خشنود است و آنها [هم] از خدا خشنودند. این [مقام والا] براى كسى است كه از پروردگارش بترسد.» در این آیات ملاک رضایت الهی، ایمان و عمل صالح بیان شده است. اسلام معیار سعادت و فضلیت را ایمان و عمل صالح میداند. اما ایمان و عمل صالح دارای مراتب فراوانی هستند و نتایج آنها نیز دارای درجات و مراتب فراوانی میباشند. پس مرتبه رضای الهی – که پیامدی از پیامدهای ایمان و عمل صالح است – به مرتبه ایمان و عمل صالح وابسته است. هر چه ایمانِ انسان کاملتر و عمل او صالحتر باشد خداوند بیشتر از او رضایت دارد. بر این اساس بین ایمان و عمل صالحِ بنده و رضایت الهی تلازمی وجود دارد. در برخی آیات برخی مصادیق برجسته ایمان و عمل صالح ذکر شده است، مثلا در پایان آیهای که تلاوت شد آمده است: «ذَلِكَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ؛ این [مقام والا] براى كسى است كه از پروردگارش بترسد.»
در روایتی هم نقل شده است که حضرت موسی علینبیناوآلهوعلیهالسلام به خدای متعال عرض کرد: خدایا! مرا به عملی راهنمایی کن که اگر انجام دهم تو از من راضی میشوی! خدای متعال در پی این درخواست ابتدا پاسخی کلی و مبهم به حضرت موسی داده، میفرماید: رضای من در چیزی است که خوشایند تو نیست و اصلا طاقت آن را نداری! حضرت موسی بسیار ناراحت و غمگین میشود و به سجده افتاده، شروع به گریه و زاری میکند و میگوید: خدایا! در میان همه بندگانت مرا به همصحبتی خود اختصاص دادی و پیش از من با کسی سخنی نگفتی، اما مرا به عملی راهنمایی نمیکنی که مرا به رضای تو نایل گرداند؟ لازم به تذکر است که یکی از روشهای صحیح تربیتی این است که مربی وقتی میخواهد چیزی را به متربی خود تعلیم دهد ابتدا وی را تشنه میکند تا قدر آن چیز را به خوبی بداند. شاید این روش تعلیمی که خدای متعال درباره حضرت موسی اجرا کرد از همین نوع روشها بوده باشد. براین اساس هنگامی که حضرت موسی به خوبی برای درخواستِ جدّی آن عمل مستعد شد خدای متعال فرمود: «أَنَّ رِضَایَ فِی رِضَاكَ بِقَضَائِی؛4 به راستی که رضای من در راضی بودن تو به قضای من است.» این بدان معناست که رضا رابطهای طرفینی است. ازاینرو خداوند به حضرت موسی میفرماید: اگر تو از کار من راضی باشی و هر چه من برایت مقدر کردم بپسندی و اظهار گله نکنی من هم از تو راضی خواهم بود.
از امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز نقل شده است که حضرت فرمود: «عَلَامَةُ رِضَا اللَّهِ سُبْحَانَهُ عَنِ الْعَبْدِ رِضَاهُ بِمَا قَضَى بِهِ سُبْحَانَهُ لَهُ وَ عَلَیْه؛5 نشانه رضایت خدای سبحان از بنده، رضایت بنده از آن چیزی است که خداوند برای او مقدر کرده است، چه خوشایند او و چه ناخوشایند او باشد.» بنابراین اگر انسان از برخی تقدیرات الهی گلهمند باشد و آرزو کند که ای کاش اینگونه نشده بود باید بداند که خدا هم به همین میزان از او ناراضی است.
همچنین در روایتی دیگر از امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه نقل شده است که حضرت فرمودند: «رِضَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ مَقْرُونٌ بِطَاعَتِه؛6 رضایت خدای سبحان با فرمانبرداری از او همراه است.» این روایت آهنگی دیگر دارد. در روایات پیشین شرط رضایت الهی رضایت بنده از مقدرات او بیان شده بود. اما در این روایت شرط رضایت خدای سبحان اطاعت از او بیان گردیده است.
در روایتی دیگر از امیرالمؤمنین علیهالسلام آمده است: «هَیْهَاتَ لَا یُخْدَعُ اللَّهُ عَنْ جَنَّتِهِ وَ لَا تُنَالُ مَرْضَاتُهُ إِلَّا بِطَاعَتِه؛7 هرگز خدا را نسبت به بهشت جاویدانش نمىتوان فریفت، و جز با فرمانبرداری از او رضایت او را نمىتوان به دست آورد.» گویا در برخی شرایع عدهای از پیش خود کارهایی انجام میدادهاند تا رضایت خدا را به دست آورند. قرآن کریم نیز به این مسأله اشاره کرده، میفرماید: «وَرَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها مَا كَتَبْناهَا عَلَیْهِم؛8 و رهبانیّتى را كه ابداع كرده بودند، ما بر آنان مقرّر نداشته بودیم.» برخی متصوفه نیز برای اعمال و روشهای اختراعی خودشان به این آیه استدلال میکنند. قصد ما بیان این نکته بود که در امتهای سابق گاه چنین بدعتهایی وجود داشته است. اما در روایات اهلبیت علیهمالسلام به خصوص روی این موضوع تکیه شده است که راه تحصیل رضایت خدا تنها اطاعت و فرمانبرداری از خداست و نباید از پیش خود راهی برای این هدف اختراع کرد. امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه هم بر این نکته تأکید داشته، میفرمایند: نمیتوان خدای متعال را فریب داد و تنها راه کسب رضایت او اطاعت از اوست. برخی افراد که فریب و خدعه، ملکه آنان شده است گمان میکنند تنها با بیان اینکه خدایا من به خاطر تو چنین کردم میتوانند خدای متعال را فریب دهند! غافل از اینکه راه تحصیل رضایت خدا تنها عمل به دستورات اوست.
حضرت صادق سلاماللهعلیه در عصر خویش رسالهای مفصل برای شیعیان مینویسند و برای شهرهای مختلف نسخهای از آن را میفرستند. شیعیان نیز آن را در سجادههای خویش قرار میدادهاند و پس از نماز آن را مرور میکردهاند. در این رساله آمده است: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ أَحَداً مِنْ خَلْقِ اللَّهِ لَمْ یُصِبْ رِضَى اللَّهِ إِلَّا بِطَاعَتِهِ وَ طَاعَةِ رَسُولِهِ وَ طَاعَةِ وُلَاةِ أَمْرِهِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ؛9 و بدانید كه هیچ كس مشمول رضاى خدا نمیشود مگر با اطاعت او و اطاعت پیامبرش و اطاعت ائمه از آل محمد صلىاللَّهوآله.»
نکته دیگری که در روایات در باب کسب رضای الهی ذکر شده این است که غالبا رضای خدا با ناخشنودی بنده از خودش تلازم دارد، بدین معنا که طالب رضای خدا از خودپسندی به دور است و همیشه از خود گلهمند است و خود را مقصر میداند. اگر کسی از خود راضی باشد و خود را بندهای بی عیب بداند خدای متعال از او راضی نخواهد بود. از حضرت لقمان نقل شده است که به فرزندش فرمود: «یَا بُنَیَّ مَنْ یُرِدْ رِضْوَانَ اللَّهِ یَسْخَطْ نَفْسَهُ كَثِیراً وَ مَنْ لَا یَسْخَطْ نَفْسَهُ لَا یرضى به؛10 ای پسرکم! کسی که رضای الهی را میخواهد، بر نفس خویش بسیار خشمگین میشود [و همیشه خود را مقصر میداند] و کسی که از خود گلهمند نباشد خداوند از او راضی نمیشود.»
از حضرت رضا سلاماللهعلیه نیز نقل شده است که فرمود: خدای متعال میفرماید: «وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ ارْتِفَاعِی فِی عُلُوِّی لَا یُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَایَ عَلَى هَوَاهُ إِلَّا جَعَلْتُ غِنَاهُ فِی قَلْبِهِ وَ هَمَّهُ فِی آخِرَتِهِ وَ كَفَفْتُ عَلَیْهِ ضَیْعَتَهُ وَ ضَمَّنْتُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ رِزْقَهُ وَ كُنْتُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِ وَ أَتَتْهُ الدُّنْیَا وَ هِیَ رَاغِمَة؛11 قسم به عزت و جلالم و بلندی مقامم! بندهای خواسته مرا بر خواسته خویش ترجیح نمیدهد مگر اینکه بینیازیاش را در قلبش و همتش را در آخرتش قرار میدهم و تنگدستی او را کفایت میکنم و آسمانها و زمین را ضامن رزق او خواهم نمود و خود برای تأمین حاجت او هستم و دنیا در کمال نرمی به سوی او خواهد آمد.» غالبا بین دلخواه با خداخواه نمیتوان جمع کرد. دلخواه انسان حد و مرز ندارد و از حلال خدا فراتر میرود. اما اگر کسی این ملکه را تحصیل کرد که وقتی امر بین عمل به خواست خدا و خواست دل دایر میشود خواست خدا را مقدم کند خدای متعال اولا به او عزت نفسی میبخشد که به هیچ کس احساس نیاز نمیکند. کسی که چنین احساسی ندارد دائما درگیر تلمقگویی و ذلت است. عزت نفس نعمتی بزرگ و شیرین است. ثانیا همت او را به گونهای قرار میدهد که تمام فکر او متوجه آخرتش میگردد و اندیشه او از درگیری دائمی برای نقشه کشیدن برای دنیا نجات مییابد و خدا نیازهای او را برآورده میکند و دیگر از این جهت نگرانی نخواهد داشت و این دنیایی که مردم عادی عاشق آن هستند و برای رسیدن به آن نهایت تلاش خویش را به کار میبندند با کمال خضوع در اختیار او قرار میگیرد. در مقابل میفرماید: «وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ ارْتِفَاعِی فِی عُلُوِّ مَكَانِی لَا یُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَاهُ عَلَى هَوَایَ إِلَّا قَطَعْتُ رَجَاهُ وَ لَمْ أَرْزُقْهُ مِنْهَا إِلَّا مَا قَدَّرْتُ لَه؛ قسم به عزت و جلالم و بلندی مقامم! بندهای خواست خود را بر خواست من مقدم نمیکند مگر اینکه امید او را قطع میکنم [به گونهای که به هر جا امید میبندد به نتیجه نمیرسد و با اینکه صبح تا شب دنبال دنیا میدود] از دنیا تنها همان مقداری روزیاش میکنم که برای او مقدر کردم [به گونهای که اگر این قدر تلاش هم نمیکرد به آن میرسید].» این سخن خداست و پس از آن، انتخاب با خود انسان است که کدام پیامدها را انتخاب کند.
در بعضی روایات ویژگیهای کسانی ذکر شده است که به دنبال رضای خدا هستند و خدا از آنها راضی است. از امام صادق علیهالسلام نقل شده است که فرمود: الْخَوْفُ رَقِیبُ الْقَلْبِ، وَ الرَّجَاءُ شَفِیعُ النَّفْسِ، وَ مَنْ كَانَ بِاللَّهِ عَارِفاً كَانَ مِنَ اللَّهِ خَائِفاً وَ إِلَیْهِ رَاجِیاً، وَ هُمَا جَنَاحَا الْإِیمَانِ یَطِیرُ الْعَبْدُ الْمُحَقِّقُ بِهِمَا إِلَى رِضْوَانِ اللَّه؛12 خوف از خدا رقیب و نگهبان دل و رجاء و امید شفیع نفس انسان است و كسی كه خدا را بشناسد داراى خوف از خدا و امید به او خواهد بود و این دو صفت دو بال ایمان هستند كه بنده متصف به این دو صفت به سوی رضوان خدا پرواز میکند.»
در روایت دیگری آمده است: «ثَلَاثٌ یُبَلِّغْنَ بِالْعَبْدِ رِضْوَانَ اللَّهِ: كَثْرَةُ الِاسْتِغْفَارِ، وَ خَفْضُ الْجَانِبِ، وَ كَثْرَةُ الصَّدَقَةِ؛ سه چیز است که بنده را به رضوان الهی میرساند؛ فراوانی استغفار و تواضع در برابر دیگران و فراوانی صدقه.»
در روایتی دیگر آمده است که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: «قَالَ عِیسَىبْنُمَرْیَمَ لِلْحَوَارِیِّینَ تَحَبَّبُوا إِلَى اللَّهِ وَ تَقَرَّبُوا إِلَیْهِ. قَالُوا: یَا رُوحَ اللَّهِ بِمَاذَا نَتَحَبَّبُ إِلَى اللَّهِ وَ نَتَقَرَّبُ؟ قَالَ: بِبُغْضِ أَهْلِ الْمَعَاصِی وَ الْتَمِسُوا رِضَا اللَّهِ بِسَخَطِهِم؛13 حضرت عیسیبنمریم به حواریین فرمود: کاری کنید که نزد خدا محبوب گردید و به خدا نزدیک شوید. گفتند: ای روحالله! چگونه در نزد خدا محبوب شویم و به او نزدیک گردیم؟ گفت: با بغض اهل گناه، و با دشمنی ایشان، رضای الهی را طلب کنید!» نکتهای که در این روایت بیان شده است همان مسأله تبرّی و تولّی است که در ضمن فروع دین بیان میگردد. یکی از اصول فرهنگ شیعه این است که انسان باید هم جاذبه داشته باشد و هم دافعه. اگر انسان در کنار دوستی خوبان، دشمنان خدا را دشمن ندارد، دوستی او هم دوامی نخواهد داشت. این امر شبیه قوه جاذبه و دافعهای است که در هر موجود زندهای وجود دارد. اگر انسان در کنار غذاهای خوب، از سموم هم تغذیه کند و از هیچ چیز پرهیز نکند طولی نمیکشد که بیماری و حتی مرگ به سراغ او خواهد آمد. قلب و روح انسان هم همین گونه است. قرآن کریم حضرت ابراهیم علیهالسلام را به عنوان الگو معرفی نموده، میفرماید: «قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنكُمْ؛14 براى شما الگوی خوبى در زندگى ابراهیم و كسانى كه با او بودند وجود داشت، در آن هنگامى كه به قوم [مشرك] خود گفتند: ما از شما بیزاریم.» بنابراین باید به ابراهیم تأسی کرد. اما قرآن کریم یک مورد از اعمال ابراهیم را استثنا میکند و ما را از تأسی به ابراهیم در آن مورد منع مینماید؛ آنجا که میفرماید: «إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ؛15 جز آن سخن ابراهیم كه به پدرش گفت براى تو آمرزش طلب مىكنم.» ابراهیم با این سخن به آزر اظهار محبت کرد و قرآن کریم ما را از این کار ابراهیم برحذر میدارد. بنابراین ما وظیفه داریم که برای کافری که به راه باطل دعوت میکند حتی استغفار هم نکنیم. البته مقصود از کفار در اینجا کسانی است که اهل عداوت هستند. بنابراین ما میتوانیم مستضعفان و کسانی را که حق را نشناختهاند دعا کنیم و از خداوند درخواست هدایت آنان را داشته باشیم.
در روایت اخیر هنگامی که حواریون از حضرت عیسی سؤال کردند که چگونه میتوان به خدا نزدیک شد؟ فرمود: با بغض اهل معاصی. مقصود از اهل معاصی کسی نیست که یک بار از او گناهی سر زده باشد و چه بسا توبه هم کرده باشد، بلکه مقصود کسانی است که اصلا کارشان عصیان و سرکشی است. قرآن کریم میفرماید: «لَا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشیرَتَهُم؛16 هیچ قومى را كه ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمىیابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند هر چند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند.» حتی اگر پدر انسان دشمن خدا باشد گرچه باید به او احترام بگذارد، اما نباید او را دوست بدارد. اگر کسی اینگونه باشد خداوند ایمان را در دلش تثبیت میکند و مصداق کسانی خواهد شد که در ادامه آیه آمده است: «كَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ؛ آنان كسانى هستند كه خدا ایمان را بر صفحه دلهایشان نوشته است.» بسیاری از ایمانها امانتی است و گاه چنان از دست میرود که دیگر باز نمیگردد. اما کسانی که ویژگی بیان شده در این آیه را داشته باشند خدا ضمانت میکند که ایمانشان ثابت بماند و سرانجام داخل در بهشت گردند. پس اگر میخواهیم مشمول این آیه شریفه شویم که میفرماید: «رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ؛ خدا از آنها راضی است و آنها از خدا راضی هستند» باید با دشمنان خدا بستیزیم. کسی که در این اندیشه باشد که با همه رفیق باشد شعبهای از نفاق در دل او وجود دارد. دلی که خدا را دوست دارد دیگر نمیتواند دشمن خدا را هم دوست بدارد. کسی که امام حسین علیهالسلام را دوست میدارد دیگر نمیتواند شمر را هم دوست بدارد.
وفّقناالله وایّاکم ان شاءالله
1 . تغابن(64)، 17.
2 . مائده(5)، 119 و توبه(9)، 100 و مجادله(58)، 22 و بینه(98)، 8.
3 . بینه(98)، 7و8.
4 . کلیات حدیث قدسی، ص158.
5 . تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص104.
6 . همان، ص182.
7 . نهج البلاغه (صبحی صالح)، خطبه 129.
8 . حدید(57)، 27.
9 . بحارالانوار، ج75، ص221.
10 . همان، ج67، ص78.
11 . همان، ج68، ص144.
12 . همان، ج67، ص390.
13 . همان، ج74، ص149.
14 . ممتحنه(60)، 4.
15 . همان.
16 . مجادله(58)، 22.
پیوندها
[1] http://mesbahyazdi.ir/node/4108/edit#_edn1
[2] http://mesbahyazdi.ir/node/4108/edit#_edn2
[3] http://mesbahyazdi.ir/node/4108/edit#_ednref1
[4] http://mesbahyazdi.ir/node/4108/edit#_ednref2
[5] http://mesbahyazdi.ir/node/4273/edit#_edn1
[6] http://mesbahyazdi.ir/node/4273/edit#_edn2
[7] http://mesbahyazdi.ir/node/4273/edit#_edn3
[8] http://mesbahyazdi.ir/node/4273/edit#_edn4
[9] http://mesbahyazdi.ir/node/4273/edit#_edn5
[10] http://mesbahyazdi.ir/node/4273/edit#_edn6
[11] http://mesbahyazdi.ir/node/4273/edit#_edn7
[12] http://mesbahyazdi.ir/node/4273/edit#_edn8
[13] http://mesbahyazdi.ir/node/4273/edit#_edn9
[14] http://mesbahyazdi.ir/node/4273/edit#_ednref1
[15] http://mesbahyazdi.ir/node/4273/edit#_ednref2
[16] http://mesbahyazdi.ir/node/4273/edit#_ednref3
[17] http://mesbahyazdi.ir/node/4273/edit#_ednref4
[18] http://mesbahyazdi.ir/node/4273/edit#_ednref5
[19] http://mesbahyazdi.ir/node/4273/edit#_ednref6
[20] http://mesbahyazdi.ir/node/4273/edit#_ednref7
[21] http://mesbahyazdi.ir/node/4273/edit#_ednref8
[22] http://mesbahyazdi.ir/node/4273/edit#_ednref9