أُوصِیكُمَا وَجَمِیعَ وُلْدِی وَأَهْلِی وَمَنْ بَلَغَهُ كِتَابِی بِتَقْوَى اللهِ وَنَظْمِ أَمْرِكُمْ وَصَلاَحِ ذَاتِ بَیْنِكُمْ فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّكُمَا(صلى الله علیه وآله)یَقُولُ: صَلاَحُ ذَاتِ الْبَیْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلاَةِ وَالصِّیَامِ؛ شما و هركسى را كه نوشته من به او مىرسد سفارش مىكنم به تقوا، و نظم كارتان، و اصلاح رابطه بین برادران ایمانى؛ همانا من از جدتان پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) شنیدم كه مىفرمود: اصلاح رابطه بین برادران ایمانى از هر نماز و روزهاى برتر است.
بحث درباره بخش دوم از وصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود كه حضرت برخلاف چند جمله اول، علاوه بر امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) خطاب خود را به سایر فرزندان و خویشان و همه كسانى كه این وصیت به آنها مىرسد تعمیم دادهاند. حضرت در فراز اول به تقوا سفارش فرمود كه كلید و روح همه خیرات و فضایل و تكیه كلامى است كه حضرت در همه جا بر آن تأكید دارد. فراز دوم سفارش به «نظم امركم» بود كه در جلسه
گذشته تا حدى كه توفیق داشتیم مطالبى پیرامون آن طرح كردیم. اكنون نوبت فراز سوم است كه مىفرماید: «وصلاح ذات بینكم».
«صلاح ذاتالبین» تركیبى اصطلاحگونه است كه اگر بخواهیم آن را با تعبیرهاى رایج امروزى بیان كنیم و معادل نسبتاً مناسبى از فارسى براى آن قرار دهیم، برگردان و ترجمه آن به این صورت مىشود كه: روابطتان را خوب كنید.
در اینجا قصد ورود به بحثها و دقتهاى ادبى را نداریم كه كلمه «ذات» در این تركیب به چه معنا است و از نظر تجزیه و تركیب آیا صفت براى موصوف محذوف است یا تركیب دیگرى دارد، و بحثهایى از این قبیل. در هر صورت، مفاد و مفهوم این جمله این است كه: ارتباطات متقابل و روابط بین خودتان را اصلاح كنید و آن را تحكیم بخشید و شایسته قرار دهید بگونهاى كه على وجه الصلاح باشد نه على وجه الفساد. تعبیر اصلاح ذاتالبین معمولا در جایى به كار مىرود كه بین دو فرد یا دو گروه از مسلمانان كدورتى پیش آید و درصدد رفع آن كدورت برآییم. نتیجهاى كه از «اصلاح ذاتالبین» حاصل مىشود «صلاح ذاتالبین» است.
اگر خواسته باشیم به زبان روز سخن بگوییم، در فراز قبل كه فرمود: «ونظم امركم»، بحث مدیریت را مطرح نمود و سفارش كرد به اینكه مدیریتتان را به نحو نیكو و شایسته قرار دهید. البته دامنه مدیریت وسیع است؛ فرد اعلا و اَجلاى آن مدیریت امور جامعه است، اما در كارهاى خانواده و امور شخصى و موارد دیگر نیز معنا و مصداق دارد. در جلسه قبل توضیح دادیم كه به مناسبت مقام و شرایطى كه این سخن در آن ادا گردیده (بستر شهادت و آخرین ساعات عمر شریف امیرالمؤمنین(علیه السلام)
مراد از «نظم امركم» یا خصوص تدبیر امور جامعه است و یا معناى عامى است كه مصداق اتمّ آن، نظم اجتماعى است. فرازهاى بعدى جملات مستقلى است امّا «نظم امركم» و «صلاح ذات بینكم» با واو عاطفه به یكدیگر عطف شدهاند و فعل امر تكرار نشده است؛ كه این مىتواند شاهدى بر نوعى اشتراك بین این دو مسأله باشد و مىتوان حدس زد كه آن وجه مشترك، بُعد اجتماعى داشتن آنها است.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این جمله یكى از مسائل مهم اجتماعى اسلام را مورد تأكید قرار مىدهد. مسأله روابط بین مسلمانان. به طور كلى روابط بین افراد، از نظر اسلام بسیار مهم و مورد توجه است. این در حالى است كه اكثر ما مسلمانان، حتى كسانى كه اهتمام دارند به اینكه احكام اسلام را درست بشناسند و به آن عمل كنند، به این موضوع توجه و اهتمام لازم را نداریم. در حالى كه اسلام به مسائل اجتماعى و روابط بین مسلمانان اهمیت بسیار داده، ما بیشتر به جنبهها و دستورات فردى اسلام توجه داریم و مسلمانهاى خیلى خوب ما نوعاً كسانى هستند كه در عمل به احكام فردى اسلام بسیار كوشا هستند.
اگر ما در پى عمل به اسلام و دستورات پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) هستیم، باید توجه داشته باشیم كه بسیارى از بیانات آن بزرگواران كه در انتساب آنها به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) تردیدى وجود نداردـ ناظر به مسائل اجتماعى و روابط افراد با یكدیگر است. جامعه و مصالح اجتماعى در نظر اسلام آنقدر اهمیت دارد كه مىتوان گفت از مجموع
معارف و آموزههاى اسلامى این قاعده كلى به دست مىآید كه اگر مصالح فرد با مصالح جامعه تزاحم پیدا كند، اسلام جانب جامعه را مىگیرد و مصالح جامعه را مقدّم مىدارد. اگر هم احیاناً و احتمالا در جایى مصلحت فرد بر مصلحت جامعه مقدّم شده باشد مربوط به موردى است كه آن فرد، شخصیتى بسیار استثنایى و برجسته، مانند پیامبر و امام معصوم باشد؛ كه البته ثبوت چنین موردى براى ما معلوم نیست و فقط از باب احتیاط و احتمال جاى آن را بازمىگذاریم. در هر صورت، آنچه از معمول احكام اسلام مىشناسیم این است كه در موارد تزاحم بین مصلحت فرد و جامعه، مصلحت جامعه ترجیح داده مىشود. از این رو به این معنا مىتوان گفت در نظام حقوقى اسلام اصالت با جامعه است. البته تعبیر «اصالت جامعه» معانى مختلفى دارد كه فعلا درصدد بحث از آنها نیستیم، ولى یكى از معانى صحیح آن مىتواند همین باشد كه اگر مصلحت فرد با مصلحت جامعه تزاحم پیدا كند اسلام مىگوید مصلحت فرد باید فداى مصلحت جامعه شود؛ با این ملاحظه كه مصلحت از دیدگاه اسلام اعم از مصالح دنیوى و اخروى است. البته این ملاحظه را نیز باید منظور داشت كه مقصود از تقدم مصلحت جامعه بر مصلحت فرد این نیست كه مصالح اخروى فرد هم فداى مصالح مادى جامعه مىشود، بلكه مراد آن است كه اگر در اصلِ مصلحت تساوى بود، مصلحت جامعه بر مصلحت فرد رجحان داده مىشود.
در هر صورت، مقصود این است كه با بررسى احكام اسلام ملاحظه مىكنیم كه بسیارى از آنها مربوط به مسائل اجتماعى است و اسلام چه در قالب احكام وجوبى و چه در قالب احكام استحبابى، اهتمام فراوانى نسبت به مسائل اجتماعى روا داشته است. بخش قابل توجهى از بیانات
اهلبیت(علیهم السلام) ناظر به مسائل اجتماعى است. براى مثال، در كتاب شریف اصول كافى، بخشى بسیار مفصل با عنوان «كتاب العِشْرة» پیرامون ارتباطات اجتماعى افراد در جامعه اسلامى است و درباره حقوقى كه مسلمانان بر یكدیگر دارند و اهمیت تعاطف و محبت مؤمنان نسبت به یكدیگر، روایات فراوانى از ائمه(علیهم السلام) در این باب نقل شده است. از جمله، در برخى روایات چنین آمده كه وقتى دو مؤمن با یكدیگر مصافحه مىكنند خداى متعال بین دو انگشت ابهام آنها صد رحمت نازل مىكند كه نود و نه قسمتش از آنِ كسى است كه آن دیگرى را بیشتر دوست مىدارد.
در هر حال، اسلام احكام وجوبى و استحبابى متعددى در زمینه روابط اجتماعى بین افراد و تحكیم آنها دارد. با این همه، بسیارى از افراد از این امر غافلند و تصور مىكنند اسلام مجموعهاى از احكام فردى است كه براى تنظیم رابطه انسان با خدا نازل شده و كارى به جامعه و رابطه انسان با انسانهاى دیگر ندارد.
البته این اصلْ درست است كه ما باید فقط بندگى خدا را انجام دهیم و تنها به او توجه داشته باشیم، اما عبادت و اطاعت خداوند منحصر در بعد فردى نیست، بلكه حیطه روابط اجتماعى را نیز شامل مىشود. عبادت فقط نماز و روزه نیست، بلكه رعایت دستورات اجتماعى اسلام نیز عبادت محسوب مىشود. حتى در نماز كه به ظاهر عبادتى فردى است و انسان به تنهایى با خداوند صحبت مىكند، جالب این است كه در قرائت حمد در «إِیّاكَ نَعْبُدُ وَإِیّاكَ نَسْتَعِین» و همچنین در «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیم»، فعل و ضمیر جمع به كار رفته است. به هنگام نماز چون یك فرد به تنهایى مشغول گفتگو با خداوند است قاعدتاً باید بگوید: «ایاك
اعبد: من تو را پرستش مىكنم»، اما به جاى «من» سخن از «ما» است و «إِیّاكَ نَعْبُد: ما تو را پرستش مىكنیم» گفته مىشود. همچنین نمازگزار به جاى آنكه بگوید: «اِهْدِنی: مرا هدایت كن»، مىگوید: «اِهْدِنا: ما را هدایت كن»؛ یعنى در همین عبادت فردى نیز روح جمعى و اجتماعى دیده مىشود و مسلمان نمازگزار باید در حین نماز فردى هم خودش را در جمع مسلمانان ببیند و آنچنان سخن بگوید كه گویا نماز به صورت دستهجمعى و به همراه سایر مسلمانان انجام مىگیرد.
در دعا كردن نیز یكى از آداب دعا این است كه انسان ابتدا براى دیگران دعا كند. در روایت است كه اگر انسان ابتدا براى چهل مؤمن دعا كند دعاى خودش هم مستجاب مىشود.(1) همچنین بر اساس روایات اسلامى، اگر انسان تمام دعاهایش را به دیگران اختصاص دهد، خداوند همه آنچه را كه براى دیگران خواسته به خودش نیز عطا مىفرماید؛(2) و به عكس، اگر فقط براى خودش دعا كند معلوم نیست ضمانتى براى اجابت وجود داشته باشد. این امر بیانگر شدت روح اجتماعى و دیگرخواهى در اسلام است، كه خداوند مىفرماید هنگامى كه به در خانه من مىآیى و مىخواهى از من چیزى تقاضا كنى، ابتدا براى حاجتها و مشكلات دیگران دعا كن. در همین زمینه روایت معروفى است كه امام حسن مجتبى(علیه السلام) مىفرماید: شبى من بیدار بودم و مىشنیدم كه مادرم فاطمه(علیها السلام)مشغول دعا كردن است. هرچه گوش دادم، شنیدم كه مادرم براى دیگران، از همسایگان و دوستان و خویشان دعا مىكند، تا اینكه صبح شد. من
1. ر.ك: اصول كافى، كتاب الدعاء، باب من تستجاب دعوته، روایت 6.
2. ر.ك: همان، باب الدعاء للاخوان بظهر الغیب، روایت 3، 4، 5، 6 و 7.
عرض كردم: مادرجان! امشب من هرچه گوش فرادادم شما براى خودمان هیچ دعایى نكردید و همه دعاهایتان براى دیگران بود! فرمود: فرزندم! اَلْجارُ ثُمَّ الدّار؛ اول همسایه، بعد اهل خانه.(1)
آرى، ادب اسلامى چنین است. سیره و عمل تربیت شده راستین مكتب اسلام اینگونه است كه آن هنگام كه با خدایش خلوت مىكند و از او چیزى مىخواهد، ابتدا براى دیگران دعا مىكند و در آخر اگر فرصتى شد چیزى هم براى خودش مسألت مىكند. این روح تربیت اسلامى است. این در حالى است كه در سوى دیگر، براى مثال، روح تعالیم مسیحیت موجود بر اساس رهبانیت استوار است و فرد را به كنارهگیرى از اجتماع و پناه بردن به خلوت خویش در غارها و دیْرها توصیه مىكند. البته ما معتقدیم مسیحیت واقعى و تعالیم حضرت عیسى(علیه السلام) نیز اینگونه نبوده و در اثر تحریفات بعدى است كه مسیحیت به وضع كنونى درآمده است؛ وگرنه ادیان الهى همگى در ریشهها و اصول مشتركند و بین آنها اختلافى وجود ندارد.
در هر حال، برخلاف مسیحیت فعلى و موجود، در اسلام اینگونه فردگرایىها و چنین توصیههایى نداریم. نگاه اسلام بهگونهاى است كه مصالح فرد در سایه مصالح جامعه تأمین مىشود. همانگونه كه اشاره كردیم، در تعالیم اسلامى، دعاى انسان براى خودش، در سایه دعا كردن براى دیگران مستجاب مىگردد. سرّش نیز این است كه بر اساس روایات، هنگامى كه مؤمنى براى دیگران دعا مىكند ملائكه الهى مىگویند: خدایا براى خودش هم مستجاب كن؛ و دعایى كه ملائكه آمین بگویند به استجابت مىرسد. چنین تضمینى در آن هنگام كه انسان براى خودش دعا مىكند وجود ندارد.
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 43، ص 81، روایت 3، باب 4.
استاد بزرگوار ما مرحوم علامه طباطبایى ـ رضوان الله تعالى علیه ـ مىفرمودند: من هیچ وقت در عمرم براى خودم تنها دعا نكردم! ادعاى بسیار بزرگى است. ایشان كمتر از خودشان صحبت مىكردند و كلمه «من» در سخنان ایشان كمتر شنیده مىشد. بنده در طول چندین سال معاشرتى كه خدمت ایشان داشتم و استفاده مىكردم، به خاطر ندارم كه حتى یك بار كلمه «من» را از ایشان شنیده باشم. اگر گاهى مىخواستند از خودشان صحبت كنند تعبیر «بنده» را استفاده مىكردند. در این مورد هم به خاطر نمىآورم كه ایشان تعبیر «من» به كار برده باشند. به هر حال، تعبیرشان را در ذهن ندارم، ولى اینگونه رساندند كه: من هیچگاه براى خودم تنها دعا نكردم و هرگاه دست به دعا برداشتم، براى همه مؤمنان دعا كردم و هرچه خواستم براى همه خواستم. این روش كسى است كه تربیت یافته واقعى روح اسلام است.
البته اینگونه تعالیم اسلام و تأكید بر نگاه و توجه انسان به دیگران اسرار و نكاتى دارد. یك نكته و سرّ مهم آن مىتواند این باشد كه زندگى هر انسان چنان با سایر انسانها پیوند خورده كه هم منافع مادى آنها و محفوظ ماندنشان از گزند حوادث و خطرها، و هم مصالح و كمالات معنوى آنان در هم تنیده و وابسته به یكدیگر است. شواهد این امر در زندگى انسانها كاملا مشهود است. اگر انسانها به طور پراكنده و انفرادى زندگى مىكردند، این همه پیشرفتها و اكتشافات علمى و وسایل رفاهى كه در نتیجه آنها در اختیار بشر قرار گرفته، تحقق پیدا نمىكرد. اگر هركس به صورت انفرادى و جداى از دیگران زندگى كند، از صبح تا به شب تنها
باید به دنبال سبزى و علفى یا حیوانى و شكارى بگردد تا شكم خود را سیر كند. بدون زندگى اجتماعى حتى پختن نان و دوختن لباس (با توجه به مقدمات متعددى كه براى تهیه گندم و آرد یا پارچه و وسایل خیاطى باید فراهم شود) عملى نیست. بدون اجتماع و ارتباط با انسانهاى دیگر، انسان به احتمال قریب به یقین سخن گفتن را نیز یاد نمىگیرد و حداكثر شبیه حیوانات فقط مىتواند با درآوردن برخى صداها و انجام برخى حركات، با انسانى دیگر تفهیم و تفاهم داشته باشد. این آبى كه امروزه ما به صورت آب لولهكشى و تصفیه شده و حاضر و آماده در خانههایمان مصرف مىكنیم حاصل زندگى اجتماعى است. بدون اجتماع ما حتى براى تهیه جرعهاى آب دهها و صدها مشكل خواهیم داشت. همه اینها، از خوراك و پوشاك گرفته تا آب و مسكن و امكانات رفاهى، امروزه به بركت زندگى اجتماعى است كه در دسترس ما قرار دارد. انسان بدون كمك دیگران قادر به دفع بسیارى از خطرها و بلایاى طبیعى از جان خود نیست. براى دفاع در مقابل سایر حیوانات و مقابله با سیل و زلزله و خطرات دیگر، انسان غالباً به كمك دیگران نیاز دارد و به تنهایى نمىتواند كارى انجام دهد. بنابراین اگر زندگى اجتماعى نباشد، انسان نسبت به انتفاع از زندگى و منافع مادى دنیا بسیار كمبهره خواهد بود.
علاوه بر بعد مادى، در امور معنوى نیز داستان از همین قرار است. تردیدى نیست كه براى بسیارى از افراد، آشنایى با دین و ایمان و خدا و پیامبر و سایر مسائل معنوى، از راه شنیدن یا خواندن حاصل مىشود. ما بسیارى از این آشنایىها و شناختها را مدیون تلقینها و آموزشهاى پدر و مادر و معلم و مطالعه كتابها هستیم. اگر زندگى اجتماعى نبود،
چنین ارتباطاتى هم در كار نبود. همچنین روشن است كه زبان، كه ابزار آموزش و خواندن و نوشتن و مكالمه و گفتگو است، حاصل زندگى اجتماعى است و پیدایش زبان و گسترش لغات در پرتو زندگى اجتماعى انسانها میسر گردیده و صورت گرفته است.
به راستى تا به حال هیچ فكر كردهایم كه اگر پدر و مادر ما را از كودكى با خدا و پیامبر و دین و قرآن آشنا نمىكردند، اگر آنها از كودكى ما را با اهلبیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آشنا نمىكردند، آیا ما به خودى خود و به تنهایى و بدون تلقینها و آموزشهاى دیگران، همه اینها را فرامىگرفتیم؟ ممكن است بگویید، مىتوانستیم كتاب بخوانیم و با مطالعه كتابها و اسناد مكتوب با این مسائل آشنا شویم؛ اما باید پرسید اگر اجتماع و جامعهاى نمىبود آیا كتابى مىبود؟ بدون اجتماع، حروف و لغات و زبان چگونه پدید مىآمد؟ خط چگونه اختراع مىشد؟ آن خط چگونه باید یاد گرفته مىشد؟ بدیهى است كه اگر كسى خطى براى خودش اختراع كند و بر اساس آن كتابى بنویسد، آن كتاب براى دیگران فایدهاى نخواهد داشت؛ چراكه آنها از آن خط و علامتهایى كه او براى خودش اختراع كرده چیزى نمىدانند و سر در نمىآورند. از این رو آنچه كه هر یك از ما از دین و اعتقادات و مسائل معنوى مىدانیم، همه را در سایه زندگى اجتماعى فراگرفتهایم.
براى آشنایى با معنویات و بهرهمندى از مواهب مختلف معنوى، ما قطعاً نیازمند مظاهر مختلف زندگى اجتماعى، نظیر: استاد، پدر و مادر، مدرسه، كلاس، مسجد، حسینیه، كتاب و مانند آنها هستیم. همچنین بسیارى از كارهاى خیر را كه انسان انجام مىدهد تنها با كمك دیگران و
به صورت جمعى ممكن است. براى مثال، برگزارى یك جلسه روضه و عزادارى براى اهلبیت(علیهم السلام) را در نظر بگیرید. در چنین مجلسى شما اگر بخواهید فقط با چاى از میهمانها پذیرایى كنید نیاز به قند و چایى و سماور و وسایل مختلف دیگرى دارید كه همه آنها محصول كار اجتماعى است و اگر دیگرانى قبلا زحمتهایى نكشیده باشند و این مواد و وسایل را فراهم نكرده باشند شما قادر به این كار نخواهید بود. با این حساب مىبینیم كه در یك مجلس عزادارى حتى اگر به فرض شما شخصاً همه كارها را انجام دهید، اما واقع قضیه این است كه افراد زیادى با تلاشهاى خود مقدمات كار شما را فراهم آوردهاند و شما مرهون كمكهاى آنها هستید.
بنابراین آنچه از انسانیت انسان به ثمر مىرسد، چه در بعد مادى و چه در بعد معنوى، همه به بركت جامعه و زندگى اجتماعى است. اگر جامعه و زندگى اجتماعى نبود حتى انبیا نیز نمىتوانستند كار چندانى انجام دهند. مگر یك پیامبر مىتواند خود با تكتك افراد جداگانه تماس بگیرد و با هركس جدا بنشیند بحث كند و مشكلاتش را پاسخ دهد و برایش استدلال بیاورد تا او را مؤمن كند؟! پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در همان جامعه كوچك عربستان آن روزگار وقتى مىخواست پیام خویش را مطرح و مردم را دعوت نماید، یكى از فرصتهایى را كه مغتنم مىشمرد ایام حج بود كه منتظر رسیدن آن مىشد و از آن فرصت كه افراد زیادى براى انجام مراسم و زیارت خانه خدا جمع مىشدند براى رساندن پیام خود استفاده مىكرد؛ وگرنه با دعوت فردى كه كار به جایى نمىرسید. از این رو دعوت انبیا نیز در سایه اجتماع عملى مىشود و اگر جامعه نمىبود و افراد با یكدیگر ارتباط نداشتند، كار انبیا هم به جایى نمىرسید.
اگر قرار بود دعوت انبیا براى افراد به صورت انفرادى مطرح شود، یك پیامبر در طول عمرش تنها چند ده و حداكثر چند صد نفر را مىتوانست هدایت كند و هدایت میلیونى انسانها هرگز بدون جامعه امكان نمىداشت. امروزه با پیشرفت صنعت و تكنولوژى و توسعه حیرتانگیز ارتباطات و وسایل ارتباط جمعى اصولا دیگر جاى توهم این معنا وجود ندارد كه كسى تصور كند زندگى فردى مىتواند به جایى برسد و انسان بتواند به تنهایى منافع و نیازهاى مادى و معنوىاش را تأمین كند.
از این رو اگر بگوییم اصولا زندگى انسان مساوى با زندگى اجتماعى است، سخنى به گزاف نگفتهایم. البته در این زمینه نظریهاى افراطى وجود دارد كه معتقد است اصلا انسان بودن و انسان شدن انسان بسته به وجود اجتماع است و اگر اجتماع و زندگى اجتماعى نباشد انسان در حد حیوانیت باقى مىماند و به مرحله انسانیت وارد نمىشود. این عقیده، بینشى ماتریالیستى است كه ما آن را مردود و باطل مىدانیم. حضرت آدم ابوالبشر هنگامى كه خلق شد یكّه و تنها بود و جامعهاى در كار نبود، اما در عین حال آن حضرت انسان بود. بنابراین خداوند مىتواند بدون وجود جامعه و اجتماع نیز انسانى را خلق كند كه مزایا و خصوصیات انسانیت را به صورت بالفعل داشته باشد. از این رو مقصود از «اجتماعى بودن انسان» این است كه به طور متعارف و معمول، زندگى انسانى ما بدون اجتماع تحقق پیدا نمىكند و درصد بالا و قابل توجهى از مصالح مادى و معنوى ما جز در سایه اجتماع تأمین نمىشود.
ما این امر را كه به صورت موردى و استثنایى، خداوند حضرت آدم یا انسانى دیگر را در جایى به صورت انفرادى خلق كرده باشد نفى
نمىكنیم، اما كلام در این است كه به صورت عادى، وضعیت انسانها اینگونه است كه زندگى انسانى آنها مساوى است با زندگى اجتماعىْ و اگر روابط اجتماعى از هم گسیخته شود انسانها یا از بین مىروند و یا دستكم، بسیارى از مصالح آنها تأمین نمىشود. این واقعیتى است كه وجود دارد و خداوند كه خالق انسانها است آنها را به گونهاى آفریده است كه مصالحشان، اعم از مادى و معنوى، باید به كمك یكدیگر تأمین شود. به این معنا مىتوان پذیرفت كه انسان «مدنىّ بالطبع» است. مدنى بالطبع بودن انسان معانى مختلفى دارد، اما یك تفسیر صحیح و قابل قبول آن همین است كه مصالح مادى و معنوى انسان تنها در سایه زندگى اجتماعى تأمین مىشود.
اكنون با شناخت این واقعیت كه خداى متعال انسان را براى تكامل آفریده، و تكامل نیز در پرتو زندگى اجتماعى حاصل مىشود، آیا معقول است كه خداوند رهبانیت و اعتزال و زندگى انفرادى و در انزوا را توصیه و حتى تجویز كند؟! در تكامل انسان البته هدف اصلى كمالات معنوى است، اما بسیارى از كمالات معنوى با ابزارهاى مادى حاصل مىشود. از این رو براى نیل به رشد معنوى، رشد مادى لازم است. رشد مادى نیز در سایه زندگى اجتماعى پدید مىآید. با این حساب معقول نیست خدایى كه انسان را براى نیل به بالاترین كمالات خلق كرده، و این كمالات محتاج زندگى اجتماعى است، گوشهنشینى و انزواطلبى و بریدن از جامعه را تجویز كند. از همین رو است كه رهبران اسلام فرمودهاند: لا رَهْبَانِیَّةَ فِی الاِْسْلام. اسلام نمىتواند رهبانیت، عزلتگزینى، تكزیستى و گوشهنشینى را امضا نماید، مگر در شرایطى استثنایى كه در جامعهاى خاص و براى افرادى خاص، شرایط ویژهاى پیش بیاید كه موجب شود از باب ضرورت و عنوان ثانوى چنین چیزى تجویز شود.
از این رو برحسب نظر و حكم اوّلى، انزوا و اعتدال به هیچ وجه در اسلام پذیرفته نیست و اگر هم گاهى تجویز شود، از باب خوردن گوشت مردار است كه تنها به اندازه ضرورت جایز است و در خارج از دایره رفع ضرورت هیچ جایگاه و جوازى ندارد. برعكس، تمام تشویقها و تأكیدات در اسلام بر این است كه پیوندهاى اجتماعى قوىتر و روابط افراد نزدیكتر شود. این مطلب را مىتوان به عنوان یك اصل در بینش اسلامى مطرح كرد كه اسلام براى تأمین هرچه بیشتر و بهتر مصالح مادى و معنوى انسانها، مىخواهد كه روابط آنها با یكدیگر هرچه نزدیكتر شود.
همچنانكه ملائكه در ابتداى خلقت انسان مطرح كردند و بعداً شواهد عینى نیز نشان داد، همه انسانها بر مدار حق و عدل زندگى نمىكنند و بسیارى از آنها خوى تجاوزگرى و ظلم و فساد و افساد دارند. هنگامى كه خداوند خواست انسان را بیافریند ملائكه به خداى متعال چنین عرض كردند:
أَتَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَیَسْفِكُ الدِّماء؛(1) آیا در آن (زمین) كسى را مى گمارى كه در آن فساد انگیزد و خون ها بریزد؟
اینكه ملائكه از كجا دانستند كه انسان اهل افساد و خونریزى است فعلا مقصود بحث ما نیست، اما در هر حال از همان ابتدا روشن بود كه مسأله افساد لازمه زندگى انسان بر روى زمین است. خداى متعال از آغاز خلقت مىدانست كه بسیارى از انسانها با سوء اختیار خود دست به اخلال و افساد خواهند زد، به دیگران ظلم خواهند كرد، زیر بار انبیا
1. بقره (2)، 30.
نخواهند رفت و كفر خواهند ورزید. اكنون با این وضعیت، خداى متعال در مورد توصیه به ارتباط با دیگران چگونه باید عمل كند؟ بدیهى است كه مصالح اقتضا مىكند كه بفرماید، روابطتان را با اهل ایمان هرچه بیشتر تقویت كنید، اما آنجا كه روابط اجتماعى موجب ضرر معنوى براى شما مىشود و دینتان را به خطر مىاندازد، آن روابط را حذف كنید. اتفاقاً اسلام همین كار را كرده و در توصیف مؤمنان چنین مىفرماید:
مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُم؛(1) محمد(صلى الله علیه وآله) پیامبر خدا است، و كسانى كه با اویند بر كافران سختگیر [و] با همدیگر مهربانند.
دستور اسلام این است كه كسانى كه دشمن فضیلت و كمال و رشد انسانى هستند و آنها كه با اسلام و راه حق عناد دارند، نسبت به آنها باید سرسختى نشان داد و به هیچ وجه نباید روى آشتى از مؤمنان و مسلمانان ببینند. قرآن كریم در همین رابطه در جایى دیگر، مؤمنان و مسلمانان را به الگوگیرى از حضرت ابراهیم(علیه السلام) دعوت كرده و مىفرماید:
قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْراهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَمِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَبَدا بَیْنَنا وَبَیْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَالْبَغْضاءُ أَبَداً حَتّى تُؤْمِنُوا بِاللهِ وَحْدَه؛(2)قطعاً براى شما در [پیروى از] ابراهیم و كسانى كه با اویند سرمشقى نیكو است؛ آنگاه كه به قوم خود گفتند: ما از شما و از آنچه به جاى خدا مىپرستید، بیزاریم؛ به شما كفر
1. فتح (48)، 29.
2. ممتحنه (60)، 4.
مىورزیم و میان ما و شما دشمنى و كینه همیشگى پدیدار شده تا وقتى كه فقط به خدا ایمان آورید.
مىفرماید: شما باید به حضرت ابراهیم(علیه السلام) تأسّى كنید و رفتار او را سرمشق خود قرار دهید. در كجا و در چه امرى؟ آنجا كه به كسانى كه با حق عناد مىورزیدند و حاضر نبودند تسلیم حق شوند و راه صواب را انتخاب كنند با صراحت تمام گفت: ما از شما بیزاریم، حساب ما از شما جدا است و بین ما و شما دشمنى و بغض همیشگى وجود دارد تا آن هنگام كه به خداى یگانه ایمان بیاورید.
آرى، مؤمنان در برخورد با معاندان و كسانى كه با دین خدا و راه حق كینهورزى مىكنند، باید ابراهیموار بایستند و با شدت تمام آنها را از خود برانند. در مورد چنین كسانى جاى آن نیست كه بگوییم پیوندهاى انسانى برقرار كنیم تا مصالح زندگیمان تأمین شود. ارتباط و پیوند با چنین انسانهایى اگر منافع مادیى هم داشته باشد، در مقابلِ ضررهاى معنوى آن بسیار ناچیز است و ارزشى ندارد. منافع مادى در نظر اسلام وقتى ارزش دارد كه مقدمه رسیدن به مصالح معنوى، و نه مضاد و مزاحم با آنها باشد. مسلمانان باید با كسانى روابطشان را تقویت كنند كه امید آن برود كه بتوانند از لحاظ مادى و معنوى كمكى بنمایند. اما آن كسانى كه هیچ امیدى به كمك آنان نیست و اگر به ظاهر هم كمكى بكنند در واقع دانهاى است كه در دام مىافشانند، هیچ توصیهاى در مورد ارتباط و پیوند با آنها وجود ندارد. امروزه هر عاقلى مىداند و مىفهمد كه تقریباً تمامى آنچه كه به نام كمك از سوى ابرقدرتها به كشورهاى موسوم به جهان سوم مىشود در واقع دانههایى است كه براى فریب آنها در دام ریخته
مىشود. صیاد اگر دانهاى مىریزد دلش به حال صید نسوخته، بلكه فقط براى به دام انداختن و اسیر كردن او و رسیدن به مقصد خویش چنین مىكند. اینها همان كسانى هستند كه هر سال میلیونها تن گندمشان را نابود مىكنند یا به دریا مىریزند تا نرخ آن پایین نیاید! این در حالى است كه همه ساله میلیونها انسان در گوشه و كنار جهان از گرسنگى جان مىسپارند. با این وصف، آیا چنین مردمى كمكهایشان از سر ترحم و خیرخواهى است؟ آیا مىتوان با چنین كسانى روابط دوستانه و آشتىجویانه برقرار كرد؟ اینان غیر از اینكه ایمان ندارند، اصولا از انسانیت مسخ شدهاند و ماهیت و روح انسانى را از دست دادهاند و ذرهاى عاطفه انسانى در وجودشان نیست. اینها همان كسانى هستند كه قرآن در مورد كیفیت برخورد با آنها تعبیر «أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّار» را به كار مىبرد.
اما كسانى كه اهل عناد نیستند و اگر مخالفتى هم مىكنند از روى جهل است، اینها قابل هدایتند. نسبت به اینگونه مخالفان، مسلمانان باید با محبت و ملاطفت برخورد كنند و سعى در جذب و هدایت آنها داشته باشند. این افراد اگر درست راهنمایى شوند و ما در برخورد با آنها از شیوه مناسب و صحیح تبلیغ استفاده كنیم، بسیارى از ایشان تحت تأثیر واقع مىشوند و حق را مىپذیرند. نسبت به چنین افرادى كه امید هدایتشان هست و به ایمان نزدیك هستند نهتنها لازم نیست شدت و سختگیرى داشته باشیم، كه باید به آنها محبت و احسان نماییم و راه هدایتشان را هموار كنیم.
در هر صورت، منظور اصلى سخن در اینجا «مؤمنان» و كسانى هستند كه
بالفعل اهل ایمانند. از نظر دستورات اسلامى ما باید با برادران ایمانى خود نهایت ارتباط را داشته باشیم و اجازه ندهیم این آب زلال ذرهاى گلآلود شود و تیرگى و كدورتى در آن به هم رسد:
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْكُم؛(1) در حقیقت مؤمنان با هم برادرند، پس میان برادرانتان سازش دهید.
این سخن اختصاص به مؤمنینى ندارد كه در یك شهر یا یك كشور و منطقه جغرافیایى خاص با هم زندگى مىكنند، بلكه ملاك «ایمان» است و كسانى كه این ملاك در آنها باشد، از هر قوم و نژاد و اهل هر منطقه و كشور و قارهاى كه باشند، برادران ما محسوب مىشوند و این حكم در مورد آنها صادق است. آن مسلمانان سیاهپوستى كه در امریكا، در ایالتها و شهرهاى مختلف آن، زندگى مىكنند برادران ما هستند. مؤمن فقط به ایران و ایرانى اختصاص ندارد و ایجاد و تقویت ارتباط با همه اهل ایمان از دستورات و توصیههاى اكید اسلامى است. این تقسیماتى كه امروزه به عنوان كشور و قاره و امثال آن انجام مىشود عَرَضى است و اصالتى ندارد. اصل براى ما «ایمان» است و هركس در هر كجا و از هر قوم و ملتى اگر اهل ایمان باشد ما او را برادر خود مىدانیم و طبق دستورات اسلامى باید با او رابطه دوستانه و صمیمانه داشته باشیم.
پس یك اصل از اصول جهانبینى و انسانشناختى اسلام این است كه همه انسانهایى كه از لحاظ فكر و عقیده ایمانى هماهنگى دارند برادر محسوب مىشوند و مسلمانان موظفند این برادرى را هرچه بیشتر تقویت كنند و كمال مراقبت را از آن به عمل آورند تا خدشهاى بر آن وارد نشود.
1. حجرات (49)، 10.
اما در عین حال بسیار طبیعى است كه دو انسان حتى اگر برادر تنى و خونى و از یك پدر و مادر هم باشند بالاخره اختلاف سلیقههایى خواهند داشت. این طبیعت انسانى است و همانگونه كه دو انسانِ كاملا مشابه از نظر خصوصیات فیزیك بدنى و جسمانى نداریم، در سلیقهها نیز هیچ دو انسانى صد در صد سلایق و علایق یكسان نخواهند داشت. از این رو اختلاف نظر و سلیقه بین انسانها امرى كاملا طبیعى است و در میان همه، چه دو برادر، چه پدر و فرزند، چه دو همسر و غیر آنها احتمال و بلكه وقوع اختلاف نظر و سلیقه امرى كاملا ممكن است. برادران ایمانى و اسلامى هم از این قاعده مستثنا نیستند و اختلاف سلیقه بین آنها نیز امرى حتمى و اجتنابناپذیر است.
از سوى دیگر، در پى اختلاف سلیقه، پیشآمد كدورتها و برخى ناراحتىها و به دل گرفتنها طبیعتاً وجود دارد. هركس واقعبین باشد، مىتواند پیشبینى كند كه در هر جامعهاى، به علت همین اختلاف سلیقهها، كدورتها و مسائلى پیش خواهد آمد. دو نفر از نظر مسجد و منبر و مرجع تقلید یكى هستند و هر دو تابع یك رهبر و یك خط و یك مرامند، اما در عین حال مىبینیم در عمل اختلاف نظر دارند و هر كدام سخنى غیر از دیگرى مىگوید. در چنین مقامى، انسانهاى بسیار پخته و متعالى و برجستهاى مىخواهد كه همه این اختلافات را به سادگى حل كنند و هیچ دلخورى و كدورتى پیش نیاید، وگرنه نوع انسانها به سبب این اختلاف سلیقهها خواه ناخواه بینشان كینهها و دلخورىهایى، هرچند موضعى و موقتى، پیدا خواهد شد. از آنسو شیطان نیز در كمین نشسته و منتظر چنین فرصتهایى است تا بذر اختلاف و كینه و دشمنى را بین مؤمنان بپراكند:
إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَالْبَغْضاء؛(1)همانا شیطان مى خواهد میان شما دشمنى و كینه ایجاد كند.
البته ادامه این آیه عبارت «فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِر» دارد و مىفرماید شیطان از طریق شراب و قمار بذر كینه و دشمنى را بین شما مىپراكنَد؛ كه اینها دو مورد از موارد بیّن كار شیطان در اختلافافكنى هستند، اما اینكه شیطان دوست دارد مؤمنان با هم دشمن باشند كلیت دارد، حال از راه شراب و قمار باشد یا از راه دیگر. شیطان منتظر این است كه روزنهاى پدید آید و او راه نفوذى پیدا كند تا دو مؤمن را نسبت به یكدیگر بدبین نماید و بین آنها را به هم بزند. شیطان مترصد فرصت است تا بین پدر و فرزند، مادر و دختر، دو خواهر، دو برادر، دو همسایه، دو دوست، دو همكلاس، تا برسد به دو ملت، به طریقى بذر كینه و عداوت را بپراكند. این دشمن قسم خورده انسان پیوسته در كمین است و یكى از حربههایش این است كه به اختلافات بین مؤمنان دامن مىزند و با وسوسه در دلها و قلبها مویى را طنابى و كاهى را كوهى مىسازد. مسألهاى را كه بسیار جزئى است و به راحتى مىتوان از آن گذشت، شیطان آنقدر آن را بزرگ مىكند كه گاهى در اثر آن، آتش كینه و عداوت را بین دو فامیل، دو شهر و حتى دو ملت برمىافروزد. یك مسأله ساده كه هیچ اهمیتى ندارد، در اثر القائات شیطان به جایى مىرسد كه انسان شب از فكر آن خوابش نمىبرد و از جلوى چشمش كنار نمىرود؛ هرچه بیشتر فكر مىكند زوایاى اختلافانگیز بیشترى در آن پیدا مىكند و در نتیجه، خشم و كینهاش مرتب افزایش مىیابد، بعد توهمات دیگرى هم به آن
1. مائده (5)، 91.
ضمیمه مىشود و سرانجام كار به جایى مىرسد كه گاهى انسان به قتل و نابودى برادر مؤمن خود كمر مىبندد!!
اختلاف حقیقتاً خانمانسوز و دودمانبرانداز است. اختلاف باعث مىشود شاگرد نسبت به كلاس و درس استاد بىرغبت شود و درس او را ترك كند یا اگر هم بنشیند، به سخن او گوش ندهد. اختلاف سبب مىگردد روابط دوستانه و صمیمانه زن و شوهر در محیط خانه سست شود و به سردى بگراید. این طبیعت كدورت و اختلاف است كه در هر جا ریشه پیدا كند افراد را از یكدیگر دور مىسازد. هنگامى كه بین دو نفر كینه و كدورتى به هم مىرسد، علاوه بر جدایى فیزیكى، قلب و روح آنها نیز از هم دور مىشود و دیگر نه مایلند به یكدیگر خدمتى بكنند، نه حاضرند از هم كمكى بگیرند، و حتى این امر را براى خود ننگ و عار مىدانند و خلاصه، اختلاف سبب مىشود مرتباً بر محرومیتهاى هر دو طرف افزوده شود.
اینجا است كه اسلام با توجه به اهمیت این مسأله و آثار و عواقب و پىآمدهاى بسیار مضر و خطرناك اختلاف، وارد معركه مىشود و در پى چاره برمىآید. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آخرین سفارشهاى خود به پیروان و دوستدارانش، قبل از توصیه به نماز و روزه، مسأله اصلاح ذاتالبین و آشتىدادن بینمؤمنان را گوشزدمىكند و از كلامپیامبر(صلى الله علیه وآله) شاهد مىآوردكه:
فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّكُمَا(صلى الله علیه وآله) یَقُولُ: صَلاَحُ ذَاتِ الْبَیْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلاَةِ وَالصِّیَامِ؛
اصلاح بین دو مسلمان و دو برادر مؤمن از هر نماز و روزهاى افضلاست.
اینجا به مناسبت، تذكر نكتهاى خالى از فایده نیست: ما در روایات
فراوان داریم مواردى كه دو عبادت را با هم مقایسه مىكند و مىفرماید این از آن افضل است. در این موارد باید توجه داشت كه معنا و مراد آن نیست كه یك عبادت جاى عبادت دیگر را مىگیرد. این قبیل روایات مثل این است كه كسى بگوید: «آب از غذا افضل است، چرا كه آدمى اگر آب نخورد طولى نمىكشد كه مىمیرد، ولى تا مدتها مىتواند بدون غذا زنده بماند». آیا معناى این سخن آن است كه انسان مىتواند به جاى غذا آب بخورد؟! روشن است كه افضل بودن آب از غذا تنها از همین جهتى است كه بیان شده، نه آنكه مقصود آن باشد كه هیچ غذا نخوریم و به جاى آن همیشه آب بنوشیم! بدن هم به آب و هم به غذا نیاز دارد و براى زنده ماندن و حفظ سلامتى، انسان باید هر دو را مصرف كند. به همین منوال در روایات هم، براى مثال، اگر گفته شود نماز از روزه افضل است، بدان معنا نیست كه انسان ماه رمضان روزه نگیرد و به جاى آن نماز بخواند! یا اگر گفتند جهاد از نماز افضل است، كسى بگوید من به جبهه مىروم و شبانهروز مىجنگم و دیگر نماز نمىخوانم! در اینجا هم كه مىفرماید اصلاح ذاتالبین از نماز و روزه افضل است، معنایش آن نیست كه پس من نماز نخوانم و به جاى آن بروم و دو مسلمان را آشتى بدهم كه ثوابش از هزار نماز هم بیشتر است. بلى، اگر كسى اصلاح ذاتالبین انجام دهد ثواب هزار نماز و بیشتر را به او مىدهند، اما این كار جاى نماز را نمىگیرد. اینها هر كدام اثر خود را دارند و انسان براى تكامل خود نیاز دارد كه به هر دو توجه كند. نماز یك واجب است كه باید به جاى خود انجام شود و اصلاح ذاتالبین هم واجبى دیگر است كه باید در محل خویش انجام پذیرد. البته اگر این دو واجب در برخى جهات مقایسه شوند ممكن است گفته شود یكى از دیگرى افضل است. شبیه این تعبیر در مورد امر
به معروف و نهى از منكر هم وجود دارد، كه گفته مىشود امر به معروف و نهى از منكر از نماز و روزه بالاتر است. سرّ آن نیز این است كه اگر امر به معروف و نهى از منكر نباشد به تدریج و به مرور زمان كار به جایى مىرسد كه نماز و روزهاى در جامعهاى باقى نمىماند. بنابراین افضل بودن امر به معروف و نهى از منكر از آن جهت است كه بقاى نماز و روزه در گرو انجام امر به معروف و نهى از منكر است. اما از این سخن نباید چنین نتیجه گرفته شود كه به جاى نماز و روزه انسان برود امر به معروف و نهى از منكر كند.
اكنون به اصل بحث بازگردیم كه درباره اهمیت اصلاح ذاتالبین بود. اصلاح ذاتالبین یكى از بزرگترین واجبات اسلامى است و در مقابل، قطع رابطه و قهر كردن دو مؤمن با هم (هَجْر المؤمن) بیش از سه روز جایز نیست و اگر بیش از سه روز طول بكشد در روز چهارم نماز آنها قبول نمىشود. نسبت به خاتمه دادن به اختلاف و ایجاد ارتباط نیز هر یك از آن دو كه زودتر اقدام كند و براى آشتى پیشقدم شود چندین برابر اجر خواهد داشت. در همان سه روز هم اگر كسى بتواند بین آن دو مؤمن را اصلاح دهد واجب است به این كار اقدام نماید، و البته هرچه مدت قهر و دورى به درازا بكشد وجوب اقدام براى اصلاح مؤكدتر مىشود حتى اگر با توسل به دروغ باشد. مىدانیم كه دروغ یكى از بزرگترین گناهان كبیره و برحسب روایات، كلید بسیارى از گناهان دیگر است،(1) اما مسأله
1. در روایات مىخوانیم: جُعِلَتِ الخَبائِثُ فِی بَیْت وَجُعِلَ مِفْتَاحُهُ الْكِذْبَ؛ همه پلیدىها در خانهاى نهاده شده و كلید آن، دروغ قرار داده شده است. (بحارالانوار، ج 72، ص 263، روایت 46، باب 114).
اصلاح بین دو مؤمن و رفع كدورت بین آنها آنقدر اهمیت دارد كه به خاطر آن دروغ گفتن جایز مىگردد، و نهتنها جایز، بلكه مطلوب و مستحب مىشود!
به ما دستور داده شده كه اگر دیدید كسى از برادر ایمانى خود گلهمند است و، براى مثال، مىگوید فلانى پشت سر من حرف زده؛ و این مسأله باعث كدورتش گردیده، شما نزد او بروید و به دروغ به او بگویید: نمىدانى فلانى چقدر پشت سرت از تو تعریف مىكرد! تو اشتباه مىكنى! من خودم دیدم و شنیدم كه چقدر به تو اظهار محبت و ارادت مىكرد و مىگفت فلانى چنین و چنان است. سؤال مىكند: حقیقتاً این حرفها را مىزد و از من تعریف مىكرد؟ بگویید: بله، این عین واقعیت است و تو در اشتباه هستى!
این دروغ ثوابش از هر راستى بیشتر است؛ چرا كه باعث مىشود دو نفر مؤمن با یكدیگر آشتى كنند و كدورت و نقار میان آنها از بین برود. اینجا توصیه این است كه دروغ بگویید و بین دو مؤمن را اصلاح كنید.
چرا دروغ كه آن همه مذمتها از آن شده است در اینجا جایز و بلكه مطلوب است؟ چون اگر روابط اجتماعى بین انسانها گسیخته شود، هم مصالح مادى و هم مصالح معنوى آنها به خطر مىافتد.
ممكن است كسى به ذهنش بیاید، اگر دو نفر با هم قهر باشند مگر زمین به آسمان مىرود یا آسمان به زمین مىآید كه یكى از بزرگترین حرامها و گناهان كبیره را به خاطر آن حلال كنیم؟ پاسخ این است كه اگر این راه باز شد، امروز این دو نفر با هم كدورت پیدا مىكنند، فردا آن دو نفر، روز سوم دو نفر دیگر، و در نهایت منجر به گسیختگى روابط اجتماعى و سست شدن پیوندها و رشتههاى محبت و عطوفت در جامعه مىشود. براى این مسأله حدى وجود ندارد؛ از این رو در همان قدم اول باید جلوى آن را گرفت.
یك راهكار مهم براى برخورد با این مسأله این است كه خود افراد سعى كنند نسبت به یكدیگر حسن ظن داشته باشند و از سوء ظن نسبت به دیگران بپرهیزند. در روایات اسلامى چنین وارد شده است كه:
ضَعْ اَمْرَ اَخیكَ عَلى اَحْسَنِهِ؛(1) كار برادرت را بر بهترین محمل حمل نما.
یعنى اگر مىبینى برادر مؤمنت كارى انجام مىدهد كه به نظرت مىآید خلاف و گناه است، تأمل نما و محملى خوب براى آن درست كن و بگو شاید به این قصد و به این دلیل انجام داده باشد. گرچه به نظر شما كار اشتباهى است، اما تا مىتوانید راه چاره برایش درست كنید؛ بگویید گرچه من یقین دارم غلط است، اما شاید نزد خودش صحیح بوده باشد. در هر حال، مقصود این است كه تا آنجا كه مىتوانید راه چاره و محمل براى كار به ظاهر غلط برادر مؤمنت درست كن و در متهم كردن او شتاب نداشته باش. حتى در برخى روایات چنین آمده كه اگر پنجاه مؤمن نزد تو شهادت دادند كه فلانى فلان كار را كرده؛ براى مثال، پشت سر تو فلان حرف را زده، اما خودش مىگوید اینچنین نیست، تو حرف خودش را قبول كن و به سخن آن پنجاه نفر ترتیب اثر نده:
فَاِنْ شَهِدَ عِنْدَكَ خَمْسوُنَ قسامَةً وَقالَ لَكَ قَوْلا فَصَدِّقْهُ وَكَذِّبْهُمْ.(2)
البته مقصود از «كَذِّبْهُمْ» در این روایت این نیست كه صد نفر را تكذیب كنى و آنها را دروغگو و فاسق بشمارى و آن یك نفر را تأیید و
1. بحارالانوار، ج 74، ص 186، روایت 7، باب 12.
2. همان، ج 75، ص 214، روایت 11، باب 65.
تصدیق نمایى، بلكه همانگونه كه اشاره شد، منظور این است كه به حرف آنها ترتیب اثر نده و حرف خود آن مؤمن را ملاك عمل قرار بده.
به هر حال اسلام نهایت تلاش را مىكند كه مسلمانان نسبت به یكدیگر محبت داشته باشند و با هر عاملى كه تخریب كننده این برادرى و محبت باشد مبارزه مىكند. البته این محبت بر اساس ایمان استوار است، نه بر اساس خواستهها و هواهاى نفسانى و شیطانى. از این رو علامت اینكه آیا محبت از سر ایمان است یا خیر، این است كه هرچه، كسى مؤمنتر باشد نزد انسان محبوبتر است. چنین محبتى یكى از ارزشهاى مهم و والاى اسلامى است و هم در دنیا و هم در آخرت امتیازى ارزشمند براى فرد به شمار مىآید.
در این باره روایات متعددى وارد شده است. براى تأكید مطلب، مناسب است از باب نمونه، یكى از این روایات را در اینجا با هم مرور كنیم:
عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْن(علیهما السلام) قَالَ: إِذَا جَمَعَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ الاَْوَّلِینَ وَالاْخِرِینَ قَامَ مُنَاد فَنَادَى یُسْمِعُ النَّاسَ فَیَقُولُ: أَیْنَ الْمُتَحَابُّونَ فِی اللهِ؟ قَالَ: فَیَقُومُ عُنُقٌ مِنَ النَّاسِ فَیُقَالُ لَهُمُ اذْهَبُوا إِلَى الْجَنَّةِ بِغَیْرِ حِسَاب. قَالَ: فَتَلَقَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ فَیَقُولُونَ: إِلَى أَیْنَ؟ فَیَقُولُونَ: إِلَى الْجَنَّةِ بِغَیْرِ حِسَاب. قَالَ فَیَقُولُونَ: فَأَیُّ ضَرْب أَنْتُمْ مِنَ النَّاسِ؟ فَیَقُولُونَ: نَحْنُ الْمُتَحَابُّونَ فِی اللهِ. قَالَ فَیَقُولُونَ: وَأَیَّ شَیْء كَانَتْ أَعْمَالُكُمْ؟ قَالُوا: كُنَّا نُحِبُّ فِی اللهِ وَنُبْغِضُ فِی اللهِ. قَالَ فَیَقُولُونَ: نِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ؛(1)
1. همان، ج 69، ص 245، روایت 19، باب 36.
مضمون روایت این است كه وقتى روز قیامت برپا مىشود و خلق اولین و آخرین در صحراى محشر گرد هم مىآیند، منادى ندا مىكند كه «متحابّون فى الله» كجا هستند؟ گروهى از اهل محشر از جا برمىخیزند. سپس به آنها گفته مىشود بدون حساب به سوى بهشت بروید. آنان به سوى بهشت به راه مىافتند. در بین راه ملائكه آنها را ملاقات مىكنند و مىپرسند: كجا مىروید؟ مىگویند: بدون حساب به بهشت مىرویم! ملائكه سؤال مىكنند: شما كدام گروه از مردمید؟ مىگویند: ما كسانى هستیم كه براى خدا دیگران را دوست مىداشتیم و براى خدا دشمنى مىورزیدیم.
آرى، اگر محبت براى خدا شد چنین اثرى دارد كه «فَیُقَالُ لَهُمُ اذْهَبُوا إِلَى الْجَنَّةِ بِغَیْرِ حِسَاب».
حال، اسلامى كه تا بدین حد به روابط دوستانه و محبتآمیز بین انسانها اهمیت مىدهد، آیا جا ندارد كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آخرین ساعات حیاتش به مردم سفارش كند كه هرچه مىتوانید بین دیگران را اصلاح دهید؟ اینها امورى ساده نیستند و متأسفانه ما از آنها غافلیم. ما تصور مىكنیم فقط باید به نماز و روزه توصیه كرد و، براى مثال، گفت كه مراقب باشید نمازتان را اوّل وقت به جا آورید. البته نماز ستون دین است و بسیار اهمیت دارد و امیرالمؤمنین(علیه السلام) به آن نیز سفارش فرموده است، اما در كنار آن، مسائل مهم دیگرى نیز وجود دارد كه به آنها نیز توصیه شده و ما نباید آنها را فراموش كنیم و از آنها غفلت بورزیم. امیرالمؤمنین(علیه السلام) به غیر از نماز، امور دیگرى نظیر: ظلمستیزى، نظم امور و مدیریت صحیح، و اصلاح ذاتالبین را نیز مورد توجه قرار داده و این
امور در نظر مبارك آن حضرت تا بدان حد اهمیت داشته كه در آخرین وصایایش بر آنها تأكید فرموده است. مؤمن همانگونه كه وظیفه دارد مراقب نمازش باشد، باید نسبت به اصلاح ذاتالبین هم احساس وظیفه و تكلیف كند. اگر من دیدم كه دو مؤمن با هم كدورت دارند، نمىتوانم بگویم به من ارتباطى ندارد، خودشان مىدانند و خود به خود و با گذشت زمان، كمكم بینشان اصلاح مىشود و آشتى مىكنند. هرگز اینگونه نیست و خداى متعال این را از من نمىپذیرد. آنچه كه از تعالیم پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) و ائمه معصومین(علیهم السلام) استفاده مىشود این است كه در صورت بروز كدورت بین دو مؤمن، خداوند از ما مىخواهد كه براى رفع آن تلاش كنیم و حتى اگر با توسل به دروغ هم شده، كارى كنیم كه كدورت میان آنها رفع گردد و بینشان صلح و صفا و مهربانى برقرار شود. مادام كه بین دو مسلمان كدورت باشد راه نفوذى براى شیطان در هر دوى آنها وجود دارد و این امر قطعاً مرضىّ خداى متعال نیست. از این رو باید سعى كرد تا با اصلاح بین آن دو مؤمن، این راه نفوذ شیطان سد گردد. امیدواریم كه به مقام امیرالمؤمنین(علیه السلام) خداوند دلهاى همه مؤمنان را نسبت به یكدیگر مهربان بفرماید.