در جستجوی عرفان اسلامی
آیتالله محمدتقی مصباح یزدی
تدوین و نگارش:
محمدمهدی نادری قمی
مصباح یزدی، محمدتقی، 1313 ـ
در جستجوی عرفان اسلامی / محمدتقی مصباح یزدی؛ تدوین و نگارش: محمدمهدی نادری قمی. – قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
352ص.( انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)؛ 439؛ عرفان؛ 9).
7-268-411-964:ISBN
فهرستنویسی براساس اطلاعات فیپا.
کتابنامه: ص. 352 ـ 351؛ همچنین به صورت زیرنویس.
1. عرفان اسلامی. الف. نادری قمی، محمدمهدی، 1345 ، گردآورنده. ب. عنوان.
4د6م / 284 BP
در جستجوی عرفان اسلامی
مؤلف: آیتالله محمدتقى مصباح یزدى
تدوین و نگارش: محمدمهدی نادری قمی
ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)
چاپ: زمزم
نوبت و تاریخ چاپ: هشتم، بهار 1401
شمارگان: 500 قیمت: 135000 تومان
دفتر مركزی پخش: قم، خیابان شهدا، کوی ممتاز، پلاك 38، تلفن و نمابر: 7742326 ـ 0251
شعبه مؤسسه امام خمینی(ره): قم، بلوار امین، بلوار جمهوری اسلامی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، تلفن: 2113629ـ 0251
كلیه حقوق براى ناشر محفوظ است
شابک: 7ـ268ـ411ـ964
حقیقت؛ اصیلترین، جاودانهترین و زیباترین راز هستى و نیاز آدمى است كه سلسله مؤمنان و عالمان صادق چه جانها كه در راه آن نباخته، و جاهلان و باطلپرستان چه توطئهها و ترفندها كه براى محو و مسخ آن نساختهاند. چه تلخْواقعیتى است مظلومیت حقیقت، و چه شیرینْحقیقتى است این واقعیت كه در مصاف همیشگى حق و باطل، حق سربلند و سرفراز است و باطل از بینرفتنى و نگونسار. این والا و بالانشینىِ حقیقت، گذشته از سرشت حق، وامدار كوششهاى خالصانه و پایانناپذیر حقیقتجویانى است كه در عرصه نظر و عمل، كمر همت محكم بسته و از دام و دانه دنیا رستهاند. در این میان، نقش و تأثیر ادیان و پیامبران الهى، و بهویژه اسلام و پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و جانشینان برحق و گرامى او(علیهم السلام)، برجستهترین است.
دانشمندان نامآور شیعه رسالت خطیر و بىنظیر خویش را بهرهگیرى از عقل و نقل و غوص در دریاى معارف قرآن و برگرفتن گوهر ناب حقیقت از سیره آن پیشوایان و عرضه آن به عالم بشرى و دفاع جانانه در برابر هجوم ظلمتپرستان حقیقتگریز دانسته و در این راه دیدهها سوده و جانها فرسودهاند. اكنون، در عصر بحران معنویت كه دشمنان حقیقت و آدمیت هر لحظه با تولید و انتشارِ فزون از شمارِ آثار نوشتارى و دیدارى و بهكارگیرى انواع ابزارهاى پیشرفته سختافزارى و نرمافزارى در عرصههاى گوناگون براى سیطره بر جهان مىكوشند، رسالت حقیقتخواهان و اندیشمندان حوزوى و دانشگاهى، بهویژه عالمان دین، بس عظیمتر و سخت دشوارتر است.
در جهان تشیع، پژوهشگران حوزوى در علوم فلسفى و كلامى، تفسیرى و حدیثى، فقهى و اصولى و نظایر آن كارنامه درخشانى دارند، و تأملات ایشان بر تارك پژوهشهاى اسلامى مىدرخشد. در زمینه علوم طبیعى و تجربى و فناورىهاى جدید نیز پژوهشگران ما تلاشهایى چشمگیر كرده، گامهایى نویدبخش برداشته و به جایگاه درخور خویش در جهان نزدیك شدهاند، و مىروند تا با فعالیتهاى روزافزونشان مقام شایسته خویش را در صحنه علمى بینالمللى بازیابند. ولى در قلمرو پژوهشهاى علوم اجتماعى و انسانى، تلاشهاى دانشمندان این مرز و بوم آنگونه كه شایسته نظام اسلامى است، بهبار ننشسته و آنان گاه به ترجمه و اقتباس نظریات دیگران بسنده كردهاند. در این زمینه كمتر مىتوان ردّ پاى ابتكارات و بهویژه خلاقیتهاى برخاسته از مبانى اسلامى را یافت و تا رسیدن به منزلت مطلوب راهى طولانى و پرچالش در پیش است. ازاینروى، افزون بر استنباط، استخراج، تفسیر و تبیین آموزههاى دینى و سازماندهى معارف اسلامى، كاوش درعلوم انسانى و اجتماعى از دیدگاه اسلامى و تبیین آنها از مهمترین اهداف و اولویتهاى مؤسسات علمى بهویژه مراكز پژوهشى حوزههاى علمیه است.
مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(رحمه الله) در پرتو تأییدات رهبر كبیر انقلاب اسلامى و حمایتهاى بىدریغ خلف صالح وى، حضرت آیتالله خامنهاى «مد ظله العالى» از آغازِ تأسیس بر اساس سیاستها و اهداف ترسیم شده از سوى حضرت آیتالله محمدتقى مصباح یزدى «دامت بركاته» به امر پژوهشهاى علمى و دینى اهتمام داشته و در مسیر برآوردن نیازهاى فكرى و دینى جامعه، به پژوهشهاى بنیادى، راهبردى و كاربردى پرداخته است. معاونت پژوهش مؤسسه براى تحقق این مهم، افزون بر برنامهریزى و هدایت دانشپژوهان و پژوهشگران، در زمینه نشر آثار محققان نیز كوشیده و بحمدالله تاكنون آثار ارزندهاى را در حد توان خود به جامعه اسلامى تقدیم كرده است.
كتابِ حاضر، عمده مباحثى است كه استاد فرزانه، حضرت آیتالله محمدتقى
مصباح یزدى «دامت بركاته» تاكنون و در جلسات مختلف، پیرامون موضوع عرفان بیان داشتهاند و با تلاش پژوهشگر ارجمند، حجتالاسلام والمسلمین آقاى محمدمهدى نادرى قمى نگارش یافته است. هدف اصلى كتاب ارایه تصویرى روشن از عرفان اسلامى و مشخصههاى اساسى آن مىباشد. معاونت پژوهش، دوام عمر پربركت معظمله و توفیق روزافزون پژوهشگر محترم این اثر را از خداوند متعال خواستار است.
معاونت پژوهش مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(رحمه الله)
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین
وصلى الله على سیدنا محمد وآله الطاهرین
اِلهی هَبْ لی كَمالَ الاِْنْقِطاعِ اِلَیْكَ وَاَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْكَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ؛(1)
بارالها! كاملترین انقطاع به خودت را نصیب من گردان؛ و چشمان قلبهاى ما را به روشنىِ نگاه به خودت روشن كن، تا بدانجا كه چشمان قلبها حجابهاى نور را پاره كند و به معدن عظمت واصل شود و جانهاى ما به عزت بارگاه قدسىات آویخته گردد!
انسان، آنگونه كه خداى سبحان در قرآن مىفرماید، به طور فطرتى طالب خدا است و آن یگانه را مىجوید؛ گرچه دنیاطلبى و توجه آدمى به انواع شهوات و لذایذ مادى بر این اصیلترین گرایش انسانى حجابى مىشود و او را از پرداختن به آن باز مىدارد:
1. مفاتیحالجنان، اعمال مشتركه ماه شعبان، عمل هشتم (مناجات شعبانیه).
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللهِ ذلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُون؛(1) پس روى خود را با گرایش تمام به حق، بهسوى دین كن، با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خداوند تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار، ولى بیشتر مردم نمى دانند.
آرى، بیشتر مردم نمىدانند كه گمشده آنها خدا است و با رسیدن به او است كه روح ناآرامشان به قرار و آرامش مىرسد. از اینرو بسیارى از مردم دنیا را مىبینیم كه در تكاپوى ماده و مادیات هستند و گمشده خود را در برهوت امور مادى و دنیایى جستجو مىكنند: یكى در ثروت، یكى در شهرت، یكى در شهوت، یكى در قدرت، یكى در ریاست، یكى در علم و....
اما در این میان، اندك كسانى را نیز مىتوان یافت كه دل در گرو حقیقت هستى دارند و شب و روز در طلب اویند و او را مىجویند. اینان خانه دل را به صاحب اصلى خانه سپردهاند و هیچ لذتى را بالاتر از خلوت و انس با او نمىیابند، و بلكه هر چه غیر از این است را لذت نمىبینند و نمىدانند. آنان همانانند كه جلودار و قافلهسالارشان حدیث محبت و عشق را چنین زمزمه مىكند:
وَاَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّة بِغَیْرِ ذِكْرِكَ؛(2) بار خدایا! از هر لذتى كه غیر از لذت ذكر تو باشد، استغفار مىكنم.
این آویختگان بارگاه قدسى اله، باور و احساس قلبى و حقیقىشان این است كه با خدا همه چیز دارند و بى او هیچ ندارند؛ و این حقیقت را چنین فریاد مىزنند كه:
1. روم (30)، 30.
2. مفاتیحالجنان، مناجاة الذاكرین.
ماذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَمَا الَّذی فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ؛(1) چه دارد آنكه تو را ندارد؟! و چه ندارد آن كه تو را دارد؟!
اینان همانانند كه عاجزانه و از سر صدق و اخلاص از محبوب خویش مىخواهند كه:
اِلهی هَبْ لی كَمالَ الاْنْقِطاعِ اِلَیْكَ؛(2) بارالها! كامل ترین انقطاع به سوى خودت را نصیب من گردان.
و خداى سبحان نیز با اجابت این درخواست، با این سرگشتگان و شوریدگان محبت خویش چنان مىكند كه آنان ریشه محبت هرچه غیر از او را از دل بر مىكنند و جز او ملجأ و پناهى نمىگزینند:
اَنْتَ الَّذی اَزَلْتَ الاَْغْیارَ عَنْ قُلوبِ اَحِبّائِكَ حَتّى لَمْ یُحِبُّوا سِواكَ وَلَمْ یَلْجَئُوا اِلى غَیْرِكَ؛(3) تویى آن كس كه محبت اغیار را از قلب هاى محبانت ریشه كن ساختى، آن چنان كه محبوبى جز تو ندارند و غیر تو پناهى نمى گزینند.
اما جرعهنوش جام «محبت»، بىشك ابتدا باید از وادى «معرفت» عبور كرده باشد و شناختى هرچند اجمالى از محبوب و اوصاف او داشته باشد؛ چراكه محبت به «مجهول مطلق» محال است. در واقع بهره هر كس از «زمزم محبت» به اندازه بهره او از «نور معرفت» است و حدیث دلدادگى و شوریدگى، در رؤیت و شناخت محبوب ریشه دارد. در این زمینه، گرچه شناخت غایبانه و معرفت حصولى و باواسطه نیز مىتواند پل عبور از وادى «معرفت» به سراى «محبت» باشد؛ ولى معرفت حضورى و جمال محبوب را بىواسطه دیدن حكایتى است از سنخى دیگر، و آتشى كه این معرفت در جان آدمى مىاندازد با پرتو ضعیف و كمرنگ معرفت حصولى بسیار فاصله دارد.
1. مفاتیحالجنان، دعاى عرفه امام حسین(علیه السلام).
2. مفاتیحالجنان، اعمال مشتركه ماه شعبان، عمل هشتم (مناجات شعبانیه).
3. مفاتیحالجنان، دعاى امام حسین(علیه السلام) در روز عرفه.
گرچه در لزوم معرفت عقلى و حصولى نسبت به خداى متعال تردید نمىتوان كرد؛ ولى سخن در این است كه آنچه جان آدمى را به واقع جلا و تكامل مىبخشد و شایسته دریافت عنایات ربانى و مخاطب گشتن به خطابات رحمانى همچون «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلى رَبِّكِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً * فَادْخُلِی فِی عِبادِی * وَادْخُلِی جَنَّتِی»(1)مىگرداند، نور معرفت حضورى آن ذات اقدس است؛ وگرنه معرفت حصولى همان است كه گاه رهآوردى جز ظلمت و حجاب بیشتر براى نفس ندارد و مصداق «العلم هو الحجاب الاكبر» مىگردد. آرى، آن نورى كه جان اولیا را مىنوازد از جنس اشراق حقیقى است كه حضرت رب الانوار بر دل خاصّان درگاهش مىتاباند و آنان را به مقام عالى «توحید» نایل مىگرداند:
اِلهی اَنْتَ الَّذی اَشْرَقَتِ الاَْنْوارَ فی قُلُوبِ اَوْلِیائِكَ حَتّى عَرَفُوكَ وَوَحَّدُوكَ؛(2) بارالها، تویى كه انوار [معرفت] را بر قلبهاى اولیا و خواصّت متجلّى ساختى تا به مقام معرفت نایل شدند و تو را به یكتایى شناختند.
و این نور همان گوهر بىبدیلى است كه بسیارى از بزرگان، عرفا و اهل طریقت و سیر و سلوك سالها در جستجوى آن، سختىهاى فراوانى را بر خویش هموار ساخته و بىقرارىها كرده و نالهها سردادهاند كه:
فَاَنْتَ لا غَیْرُكَ مُرادی ولَكَ لا لِسِواكَ سَهَری وسُهادِی وَلِقاؤُكَ قُرَّةُ عَیْنى ووَصلُكَ مُنى نَفْسى وَاِلَیْكَ شَوْقى وفی مَحَبَّتِكَ وَلَهی وَاِلى هَواكَ صَبابَتی؛(3) تویى و نه غیر تو مراد من، و براى تو است نه دیگرى شب زندهدارى و بىخوابى من، و ملاقات تو روشنىِ چشم من است و وصالت آرزوى دلم، و شوقم به سوى تو است و شیفته دوستى توام و در هواى تو است دلدادگىام.
1. فجر (89)، 27ـ30.
2. مفاتیحالجنان، دعاى امام حسین(علیه السلام) در روز عرفه.
3. مفاتیحالجنان، مناجات خمس عشرة، مناجات المریدین.
آرى، كیمیاى محبت كه مس وجود را طلا مىكند و از بىمقدارى به ارزش و قدر مىرساند، در حقیقت بازتابشى است از نور «معرفت حضورى» حضرت پروردگار. خداى سبحان نیز علامت ایمان را محبت خویش قرار داده است:
وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لله؛(1) كسانى كه ایمان آوردهاند، به خدا محبت بیشترى دارند.
حقیقت عبودیت و بندگى، آنگاه در آیینه جان آدمى تجلى مىیابد كه به رشته محبت الهى متصل گردد؛ و رشته محبت خداوند نیز به حبل معرفت شهودى آن ذات اقدس گره خورده است. امام صادق(علیه السلام) نیز در حدیثى به این پیوستگى اشاره مىفرماید:
اِنَّ اُولىِ الاَْلْبابِ الَّذینَ عَمِلوا بِالْفِكْرَةِ حَتّى وَرِثُوا مِنْهُ حُبَّ اللهِ؛(2) خردمندان آن كسانى هستند كه اندیشه را به كار مى گیرند تا بر اثر آن محبت خدا را به دست آورند.
و آنگاه ثمرات مقام محبت را چنین برمىشمارد:
فَاِذا بَلَغَ هذِهِ الْمَنْزِلَةَ جَعَلَ شَهْوَتَهُ وَمَحَبَّتَهُ فی خالِقِهِ فَاِذا فَعَلَ ذلِكَ نَزَلَ الْمَنْزِلَةَ الْكُبْرى فَعایَنَ رَبَّهُ فی قَلْبِهِ وَوَرِثَ الْحِكْمَةَ بِغَیْرِ ما وَرِثَهُ الْحُكَماءُ وَوَرِثَ الْعِلْمَ بِغَیْرِ ما وَرِثَهُ الْعُلَماءُ وَوَرِثَ الصِّدْقَ بِغَیْرِ ما وَرِثَهُ الصِّدّیقُونَ: اِنَّ الْحُكَماءَ وَرِثُوا الْحِكْمَةَ بِالصَّمْتِ وَاِنَّ الْعُلَماءَ وَرِثُوا الْعِلْمَ بِالطَّلَبِ وَاِنَّ الصِّدّیقینَ وَرِثُوا الصِّدْقَ بِالْخُشُوعِ وَطُولِ الْعِبادَةِ؛(3)چون به این منزلت برسد، خواهش و محبت خود را از آنِ پروردگارش قرار دهد، و هرگاه چنین كند به بزرگترین منزلت دست یابد و پروردگارش را در دل خویش ببیند، و حكمت را بیابد نه از طریقى كه حكما یافتند، و دانش را نه از طریقى كه دانشمندان، و صدق را نه از طریقى كه صدّیقان. حكیمان حكمت را
1. بقره (2)، 165.
2. بحارالانوار، ج 26، ص 403، باب 46، روایت 15.
3. همان.
با خاموشى به چنگ آوردهاند، و دانشمندان دانش را با طلب و جستجو، و صدّیقان صدق را با خشوع و عبادت طولانى.
مرحوم ملا احمد نراقى نیز در مثنوى طاقدیس در وصف مقام محبت چنین مىگوید:
خیمه زد چون در دلت سلطان عشق *** مُلك دل گردید شهرستان عشق
هم هوى زان جا گریزد هم هوس *** جز یكى آنجا نیابى هیچكس
آنچه او خواهد همى خواهى و بس *** نى هوى باشد تو را و نى هوس
بلكه خواهش از تو بگریزد چنان *** كانچه تو خواهى نخواهى، خواهد آن
گیرد اندر بزم اطمینان مقام *** فادخلى فى جنّتى آمد پیام
اما گوهر معرفت و محبت الهى هرگز به آسانى به چنگ نمىآید و سالك براى رسیدن به آن باید با مشكلات بسیارى دست و پنجه نرم كند. گزاف نیست اگر بگوییم مهمترین مسأله و مشكلى كه سالك با آن روبهرو است پیداكردن اصل راه است؛ چه آنكه اگر مسیر انتخاب شده اشتباه باشد، سالك از كوششها، رنجها و مرارتهاى خود طرْفى نخواهد بست و طىِ طریق، حاصلى جز دورى از مقصد برایش نخواهد داشت. از اینرو قبل از هر چیز باید براى شناخت راه صحیح عرفان، طریقت و سیروسلوك تلاش فراوانكرد و نهایت وسواس و دقت را به خرج داد. در این راه، بهرهگیرى از مشورتها
و رهنمودهاى بزرگان و اساتید قابل اعتمادى كه سوابق و مطالعات و تجربیاتى در این مهم دارند و با آموزهها و مؤلفههاى اسلام راستین آشنایند، مىتواند بسیار مفید و راهگشا باشد. بدین منظور حقیر بر آن شدم تا مجموعهاى را در این زمینه از مطالبى كه استاد فرزانه و اسلامشناس آگاه و برجسته، حضرت آیتالله مصباح یزدى(1) دامظلهالعالىـ
1. براى آشنایى بیشتر با شخصیت حضرت آیتالله مصباح دام ظلهـ مناسب است به دیدگاههاى برخى از بزرگان در مورد ایشان توجه كنیم:
1ـ آیتالله العظمى بهجت(دام ظله):
حجتالاسلام و المسلمین دكتر آقاتهرانى نقل مىكند:
«قبل از پیروزى انقلاب، عدهاى از بازاریان قم خدمت آیتالله بهجت آمده و از ایشان درخواست كرده بودند كه خودشان یا یك نفر از روحانیون مورد تأییدشان، درس اخلاقى برقرار كنند. آیتالله بهجت فرموده بودند كه آقاى مصباح یزدى مورد تأیید من است. بروید از ایشان بخواهید و من هم از ایشان مىخواهم كه درس اخلاق را بیان كنند. این درس اخلاق تا مدتها در منزل مرحوم اسلامى برگزار مىشد». (زندگىنامه آیتالله مصباح یزدى، ص 31).
2ـ علامه طباطبایى(رحمه الله):
«مصباح در میان شاگردان من، مانند انجیر در میان سایر میوههاست؛ چرا كه فكر او هیچ چیز زاید و دور ریختنى ندارد.» (همان، ص 283، به نقل از حجتالاسلام والمسلمین شیخ علىاصغر مروارید).
3ـ آیتالله بهاءالدینى(رحمه الله):
حجت الاسلام والمسلمین حسینزاده مىگوید:
حضرت آیتالله بهاءالدینى منزلت خاصى براى استاد مصباح قایل بودند،... یك روز آیتالله بهاءالدینى مشغول صحبت بودند كه در اثناى جلسه حضرت استاد تشریف آوردند و طبق ادب اخلاقى خودشان همان ابتداى مجلس نشستند؛ ولى حضرت آیتالله بهاءالدینى به احترام ایشان صحبتشان را قطع كردند و از جا برخاسته و ایشان را در كنار خودشان نشاندند و جمله عجیبى درباره ایشان فرمودند كه مضمونش این بود: من در سیماى تو قرآن را مىبینم.
من خیلى خدمت آیتالله بهاءالدینى رسیدهام؛ ولى هیچگاه ندیدم ایشان درباره احدى چنین جملهاى را بهكار ببرند.
4ـ مقام معظم رهبرى(آیتالله العظمى خامنهاى):
«بنده نزدیك به چهل سال است كه جناب آقاى مصباح را مىشناسم و به ایشان به عنوان یك فقیه، فیلسوف، متفكر و صاحبنظر در مسایل اساسى اسلام ارادت قلبى دارم. اگر خداوند متعال به نسل كنونى ما این توفیق را نداد كه از شخصیتهایى مانند علامه طباطبایى و شهید مطهرى استفاده كند؛ ولى به لطف خدا این شخصیت عزیز و عظیمالقدر، خلأ آن عزیزان را در زمان ما پر مىكند.» (روزنامه جوان: 14 شهریور 78، ص 1 و 2).
ایشان همچنین در 5 تیر 1380 در دیدار جمعى از نونهالان و نوجوانان حافظ قرآن كریم فرمودند:
«من خواهش مىكنم ایشان [حجتالاسلام طباطبایى] و مجموعه دستاندركار به این نكته توجه كنند كه پابهپاى پیشرفت معلومات قرآنى و دینىِ[حافظان و قاریان خردسال] آگاهىهاى استدلالى و
عمق بخشیدن استدلالى به اعتقادات اینها را هم حتماً در برنامه قرار بدهید... به نظر من، یكى از چیزهایى كه مىتواند خیلى كمك كند به این قضیه، این است كه از كتابهاى شهید مطهرى، از معارفى كه امروز بزرگانى از قبیل آقاى مصباح و دیگران كه واقعاً مبانى فكرى اسلام دست اینها است؛ از اینها استفاده كنند؛ حتى مىشود اینها را ساده كرد، شما مىتوانید این كار را بكنید.» (هفتهنامه پرتوسخن: 13 تیر 80).
5ـ آیتالله مشكینى(دام عزه):
«[آیتالله مصباح] از آن وجودات پربركت است. آقایان! حوزهها باید دهها سال سهم امام مصرف كنند، هزاران نفر در اینجا تحصیل كنند، میلیاردها پول از كیسه امام خرج شود... تا در هر عصرى یك چند نفرى مثل آیتالله مصباح باشد و اینطور افراد در جامعه پیدا بشود. اگر ده نفر عالم بزرگ در حوزه پیدا كنید یقیناً یكى از آنها آیتالله مصباح است. ما به عظمت او معتقدیم... او یكى از خزانههاى وجودى ما است.» (حمید رسایى، تحصن چرا و چگونه، انتشارات فیضیه، قم، چاپ سوم، دى 1379، ص 144).
آیتالله مصباح خود در مورد اساتید اخلاقشان مىگویند:
«از بزرگانى كه من به عنوان اساتید اخلاق مىتوانم نام ببرم، این سه بزرگوار بودند: آقاى طباطبایى، آقاى بهجت ادام الله ظله الشریفـ و مرحوم آقاى انصارى همدانى...». (متن پیاده شده از نوار مصاحبه با آیتالله مصباح یزدى).
در جلسات مختلف بیان داشتهاند، گردآورى و تنظیم نموده و به رشته تحریر درآورم. اكنون خداى منّان را شاكرم كه این توفیق را نصیب فرمود و پس از چند ماه مطالعه و تلاش، اكنون این مجموعه مىتواند در اختیار علاقهمندان قرار گیرد.
لازم به ذكر است كه با مشورت و موافقت جناب استاد دام ظلهـ حقیر مطالبى را به عنوان پاورقى اضافه كردهام. از اینرو به جز یكى دو پاورقى در فصل اول، بقیه پاورقىهاى این فصل و سایر فصول كتاب، از اضافات حقیر است و اگر كم و كاستى و ضعفى در آن به چشم مىخورد نیز به همین دلیل است. امید كه حضرت حق در همه كارها به ما اخلاص عنایت فرماید تا مورد قبول و عنایت حضرتش واقع گردد. آمین.
تیرماه 1384 شمسى
مطابق با جمادى الثانى 1426 قمرى
محمدمهدى نادرى
روح انسانى در فاصله تولد تا مرگ، مراحل مختلفى را پشت سر مىگذارد كه در هر مرحله، خواستها و نیازهاى ویژهاى دارد. ما از زمانىكه خود را شناختهایم تا به این پایه از حیاتمان، تحولات گوناگونى را در روح خویش تجربه كردهایم، كه از طریق تجربه درونى، یا به اصطلاح فلسفى، «علم حضورى» با تحولات آشنا شدهایم. برخى از این مراحل و تجربیات در همه انسانها مشترك است و همه ما كموبیش آنها را تجربه كردهایم. به عنوان مثال، حركت و تلاش نوزاد انسان در ابتدا، تنها براى خوردن و آشامیدن است و به چیزى جز خوردن و آشامیدن نمىاندیشد. از اینرو اولین نیاز انسان، نیاز به خوردنىها و آشامیدنىها است و تا مدتى، بیش از این خواستهاى ندارد. البته گرچه ما به طور معمول از ماههاى اولیه زندگى خود چیزى به یاد نداریم؛ ولى مىتوانیم این مسأله را در مورد دیگران تجربه كنیم. ما به چشم خود مشاهده مىكنیم كه نوزادان و كودكانى كه در ماههاى اول زندگى هستند، به چیزى جز خوردن و آشامیدن توجه ندارند، و از همینرو هر چه به دستشان بیاید آن را به دهان خود نزدیك مىكنند.
اندكى پس از این مرحله كه روح به صورت طبیعى، فطرى و غیر اختیارى كمى تكامل مىیابد، انسان به جز خوردن و آشامیدن چیزهاى دیگرى را نیز درك مىكند. براى مثال، در این مرحله محبت پدر و مادر، به ویژه محبت مادر را ادراك مىكند و از نگاههاى محبتآمیز، به آغوش كشیدن و نوازش كردن والدین خود، لذت مىبرد. این،
خواست و نیازى تازه است كه در كودك پیدا مىشود. ممكن است طفل سیر باشد و هیچ احتیاجى به آب و غذا نداشته باشد؛ ولى از اینكه مورد بىمهرى پدر و مادر قرار گیرد، بسیار ناراحت و افسرده شود. این خود نشان بر ظهور نیازى جدید در كودك است.
پس از عبور از این مرحله، كودك به تدریج میل به بازى پیدا مىكند. از آنجایىكه بازى نیز میلى فطرى، طبیعى و خدادادى كودك است، دیگر لازم نیست به هیچ كودكى بیاموزند كه بازى را دوست داشته باشد؛ این میل خود به خود در او پیدا مىشود. حتى گاهى میل به بازى آنقدر در او شدید است و از بازى به حدى لذت مىبرد كه خوردن و خوابیدن را فراموش مىكند و گاه ساعتها از وقت غذایش مىگذرد؛ ولى سراغ غذا را نمىگیرد و سرگرم بازى كردن است. البته بدیهى است پشت سر نهادن این مراحل و عبور تدریجى از آنها، لزوماً به این معنا نیست كه خواست و نیاز قبلى از بین مىرود و خواست و نیازى جدید مطرح مىشود. پیدا است كه میل به خوردن و آشامیدن تا پایان زندگى این دنیا همواره در انسان باقى مىماند و هیچگاه زایل نمىشود.
از دیگر نیازهایى كه در مراحل بعدى رشد و تكامل، بهطور طبیعى و فطرى در انسان به وجود مىآید، احساس «نیاز به جنس مخالف» و «نیاز جنسى» است. این احساس به طور خود به خود و بدون آنكه نیازى به تعلیم و تربیت داشته باشد، در مرحلهاى از رشد و زندگى انسان در او پیدا مىشود. این تمایل ابتدا به وضوح مورد آگاهى كودك نیست و او به درستى نمىفهمد به دنبال چه مىگردد و بهطور دقیق نمىداند چه خواستهاى دارد. به مرور و با گذشت زمان، این نیاز كمكم بیشتر خود را نشان مىدهد و واضحتر مىشود. این احساس و تمایل، پیوسته شدت پیدا مىكند و سرانجام به هنگام بلوغ كاملاً به اوج آگاهى مىرسد و مطلوب خود را مىشناسد و پس از آن تا اوج جوانى پیوسته در ظهور و بروز و رو به شدت و افزایش است. این خواست در دخترها زودتر بروز مىكند و آنها معمولاً بین سن 9 تا 10 سالگى این احساس را در خود مىیابند. البته این تحول طبیعى كه در روح انسان رخ مىدهد با فیزیولوژى و جهاز جسمانى انسان بىارتباط نیست و با تغییراتى در برخى از دستگاههاى بدن همراه است.
در واقع تحولاتى كه در روح آدمى پدید مىآید و خواستهها و نیازهاى جدیدى كه براى انسان پیدا مىشود، هماهنگ با تحولات فیزیولوژیكى است. در جریان این تحولات، در برخى اندامها، غدد، هورمونها و دستگاههاى بدن تغییراتى رخ مىدهد. اما آنچه در این میان مهم است، توجه به این نكته مىباشد كه در هر صورت، تغییرات فیزیولوژیكى و جسمانى، در پیدایش این خواستها و نیازها تنها نقش مقدّمى دارند و احساس و درك هر خواست و نیازى، امرى روحى و مربوط به روح است. بدن و اندامهاى انسان چیزى را «درك» نمىكنند؛ و چرا كه در واقع «ادراك» متعلق به «روح» انسان است.
گفتنى است از آنجا كه هر یك از تحولات روحى، در مرحله و مقطعى خاص از حیات و تكامل انسان رخ مىدهد، آدمى پیش از رسیدن به آن مقطع، هیچ دركى از آن احساس و نیاز ندارد. مثلاً انسانى كه هنوز در سنین كودكى است، هیچ دركى از نیاز جنسى ندارد و فهم آن براى او غیر ممكن است و با هیچ توضیحى نمىتوان چگونگى و حقیقت این احساس را براى او تشریح كرد. براى كودك هر قدر از نیاز جنسى در افراد بالغ و چگونگى ارضاى آن توضیح دهیم، او چیزى از حقیقت این ماجرا نخواهد فهمید.
كودك نمىتواند تصور كند كه لذتى به نام لذت جنسى وجود دارد كه سنخ آن به كلى با خوردن و آشامیدن متفاوت و لذت حاصل از آن غیر قابل مقایسه با لذت حاصل از خوردن و آشامیدن است. طفلى كه هنوز دركى از مسایل جنسى ندارد، به هیچ وسیلهاى نمىتوان این احساس و لذت را براى او توضیح داد. او غیر از خوردن، آشامیدن و بازى كردن لذتى دیگر نمىشناسد و نهایت چیزى كه در تشریح لذت جنسى مىتوان به او گفت این است كه: «به شیرینى عسل است»؛ در حالى كه روشن است شیرینى عسل و شیرینى لذت جنسى از دو مقوله كاملاً متفاوتند و به هیچوجه قابل مقایسه نیستند.
گذشته از تحولاتى كه ذكر شد، دگرگونىهاى دیگرى نیز وجود دارد كه به صورتهاى مختلف در افراد پدید مىآید و دستكم از دو جهت با تحولات نوع اول متفاوت است. اولاً چندان محسوس نیست، و ثانیاً، به روحیات و استعداد افراد بستگى دارد و ظهور و بروز آنها مختلف است و یكسان نیست. میل به خوردن و آشامیدن، میل به بازى و غریزه جنسى، اولاً براى افراد كاملاً محسوس هستند، و ثانیاً، درجه و سطحى فعال از اصل آنها در همه انسانها وجود دارد، گرچه شدت و ضعف آنها در افراد مختلف كم و بیش متفاوت است. اما در این میان به میلهایى برمىخوریم كه در برخى افراد بسیار فعال و قوى پدیدار مىشود و در برخى دیگر به حدى كمرنگ و ضعیف است كه گویا اصلاً وجود ندارد؛ یعنى به خلاف میلهاى نوع اول، در اینجا تفاوت سطح و درجه بسیار زیاد است.
براى مثال، میل به هنر، بهخصوص برخى هنرهاى خاص، چیزى است كه در افراد انسان بسیار متفاوت است. این میل گاهى در افرادى آنچنان پررنگ و شدید، پدیدار مىشود كه در تمام امور زندگى آنها تأثیر مىگزارد، در حالى كه برخوردها و عكسالعملهاى پارهاى از افراد در مقابل مسایل هنرى به گونهاى است كه گویا اصلاً دركى از هنر ندارند.
همه انسانها كم و بیش از منظره باغ سرسبز و خرم، تماشاى امواج دریا و چین و شكن كوهها لذت مىبرند؛ ولى برخى از تماشاى این مناظر چنان به هیجان مىآیند كه از خود بىخود مىشوند و همه مسایل دیگر زندگى را فراموش مىكنند. آنان گاهى ساعتها غرق تماشاى یك گل یا یك درخت مىشوند و از آن چشم برنمىدارند. این میل گاهى به این صورت در انسان متجلى مىشود كه مىخواهد خود، زیبایىهایى را خلق كند و به وجود آورد. هنرهایى نظیر: نقاشى، خوشنویسى، سرودن شعر و نگارش متون زیباى ادبى از همین میل و غریزه انسان سرچشمه مىگیرد.
هستند كسانى كه به هنگام شنیدن شعر یا نثرى، چنان لذت مىبرند كه از هیچچیز دیگرى این اندازه لذت نمىبرند. برخى افراد از شنیدن صداى خوش به حدى لذت مىبرند كه حالتى شبیه مستى براى آنها پیدا مىشود. این در حالى است كه سایرین اینگونه نیستند و نسبت به زیبایىها و مسایل هنرى، به این اندازه حساسیت ندارند. افرادى كه از این ویژگى برخوردارند، هم خود مىتوانند پیدایش این حالات و تغییرات روحى را در درون خویش بیابند و هم دیگران از مشاهده حالات و آثارى كه در فرد بروز مىكند، مىتوانند به این مسأله پى ببرند.
نكته دیگر درباره انواع تمایلات انسان این است كه از نظر بقا و زوال یكسان نیستند. در حالى كه برخى از میلها در طول حیات انسان كاملاً پایدار و ثابتند، برخى دیگر تنها در دورهاى خاص از رشد انسان مطرحاند و پس از آن كاملاً فراموش مىشوند و انسان دیگر خواستى نسبت به آنها ندارد. میل به بازىهاى كودكانه از قبیل همین تمایلات نوع دوم است. انسان در دوران كودكى به بازىها و سرگرمىهاى كودكانه و انواع اسباب بازىها علاقهاى مفرط دارد؛ ولى با ورود به دوران بلوغ، تمام آنها را كنار مىگذارد و حتى گاهى به اسباب بازىهایى كه تا دیروز آنها را مانند جانش دوست مىداشت، نزدیك هم نمىشود.
در انسان میلهایى وجود دارد كه با جسم و اندامهاى بدن ارتباط مستقیمى ندارد و بروز و ظهور، شدت و ضعف آنها به پیرى و جوانى، چاقى و لاغرى انسان ربطى ندارد. برخى از این میلها حتى گاهى با پیر شدن انسان و ضعف قواى جسمانى، قوىتر و شدیدتر هم مىشوند. براى مثال، «میل به احترام»، از اینگونه است. انسان ذاتاً و فطرتاً دوست دارد كه دیگران به او احترام بگذارند و برایش شخصیت قایل شوند. «نیاز به احترام» به گوش، چشم، دست، پا، جهاز تناسلى و سایر اندامهاى بدن ربطى ندارد. انسان
در هر حال و با هر سنّى تمایل دارد از شخصیتى والا برخوردار و مورد احترام دیگران باشد. این میل هیچگاه پیر یا فراموش نمىشود و تا هنگام مرگ نیز در انسان وجود دارد. حتى برخى افراد تا زنده هستند، تلاش مىكنند كه پس از مرگ هم مردم برایشان حرمت قایل باشند و نامشان را به نیكى و احترام یاد كنند. این خواستى است كه تمامشدنى نیست و بلكه با افزایش سن، افزایش نیز مىیابد.
میلهایى كه تاكنون یاد كردیم همگى در این ویژگى مشتركند كه بهطور طبیعى و بدون نیاز به فعالیت انسان خود به خود بهوجود مىآیند و مراحل مختلف خود را طى مىكنند. اكنون سؤال این است كه آیا همه تمایلات، خواستهها و نیازهاى انسان همین گونهاند؟ آیا تمایلات و نیازهایى نیز وجود دارند كه صد در صد طبیعى و خودرو نباشند و رشد و شكوفا شدننیازمند حركت و تلاشى از سوى خود انسان باشد؟
پاسخ این سؤال مثبت است. مایهها و استعدادهایى در درون انسان وجود دارد كه شكوفا شدن و به فعلیت درآمدن آنها، به فعالیت خود انسان بستگى دارد. ماهیت این تمایلاتِ فطرى بهگونهاى است كه اگر انسان، خود در مورد آنها كارى انجام ندهد، این میلها در او بروز و ظهور نمىكند. در اینباره و براى نمونه، مىتوان «عشق» را مثال زد:
همه ما در ادبیات، شعرها و داستانها، حكایت دلباختگانى را كه به عشقهایى شدید و جانسوز دچار شدهاند، خواندهایم. شاید خود ما نیز اینچنین حالتى را تجربه كرده باشیم. عشق حالتى است كه انسان تعلق خاطر شدیدى نسبت به دیگرى در خود احساس مىكند و آرزو دارد معشوقش را در حالى كه به روى او لبخند مىزند مشاهده كند. عاشق از دیدن لبخند معشوق آنچنان شاد و سرمست مىشود كه گویى همه دنیا را به او بخشیدهاند، و آنگاه نیز كه با قهر معشوق مواجه گردد، همه دنیا در نظرش تیره و تار مىشود.
این میل كه ابتدا به صورتى كمرنگ ظاهر مىشود، در كسانى اوج مىگیرد و شكوفا مىگردد كه به آن مجال و میدان بدهند. هر قدر شخص این میل را بیشتر دنبال كند، به آن بیشتر میدان دهد و دامن زند، شدیدتر مىشود. هر چه انسان یاد معشوق را بیشتر در وجود خود زنده بدارد، خیال او را بیشتر در فكر و ذهن خود مجسم كند و به زیبایىهاى او بیندیشد، محبت معشوق روز به روز در او افزونتر مىشود و آتش عشق در وجودش شعلهورتر مىگردد. به عكس، اگر به آن میدان ندهد و بهعمد سعى كند آن را از صفحه دل و ذهن خود كنار بزند، یا گرفتارىها، مسایل و مشكلات روزمرّه زندگى او را از معشوق غافل سازند، این تمایل به تدریج در او ضعیف مىشود و عشق كمكم رنگ مىبازد و از بین مىرود.
بنابراین مىتوان گفت: غیر از تمایلاتى كه خود به خود و به صورت طبیعى در انسان شكوفا مىشوند، تمایلات و خواستههایى نیز وجود دارند كه رشد و شكوفایى آنها تا حد زیادى در اختیار خود انسان است. انسانْ خود مىتواند كارى كند كه این تمایلات رشد كنند و نیز مىتواند مجال بروز و ظهور به آن تمایلات را ندهد تا از بین بروند.
اكنون سخن این است كه «تمایلات عرفانى» از آن سنخ تمایلاتى هستند كه خود به خود شكوفا نمىشوند؛ بلكه براى رشد و شكوفایى نیازمند توجه و تلاش خود انسان هستند.
آنچه از مجموع معارف دینى به دست مىآید و تجربیات انسانهاى وارسته و بلندهمت نشان مىدهد و اندیشمندان بزرگ نیز بر آن تأكید كردهاند، گویاى این مطلب است كه برخى تمایلات لطیف در انسان وجود دارد كه در ابتدا چندان آگاهانه نیست و شكوفا شدن و رشد آنها در گرو فعالیت و تلاش خود انسان است. این تمایلات در آغاز چندان براى انسان واضح نیستند و در هالهاى از ابهام قرار دارند. انسان احساس مىكند گمشدهاى دارد؛ ولى بهدرستى آن را نمىشناسد و نمىداند چیست، كیست و كجا است؛
نیازى را در خود احساس مىكند؛ ولى به خوبى نمىداند به چهچیز و چهكس. این همان فطرت خداجویى است. گرچه انسان فطرتاً خداشناس و خداطلب است؛ ولى به این خواست و میل آگاهى كاملى ندارد. این میل گاهى خود را نشان مىدهد؛ ولى پس از اندكى حجاب و پردهاى بر رخساره زیباى آن مىافتد و انسان دوباره از آن غافل مىشود. همه ما گاهى رایحه و نسیمى لطیف و آرامبخش را احساس مىكنیم كه از اعماق وجودمان مىوزد؛ ولى غالباً موانع مختلف مادى و دنیوى راه آن را سد مىكنند و آلودگىهاى متعدد دنیوى انسان را از استنشاق این هواى پاك و روحبخش محروم مىسازند.
اگر بخواهیم این میل خفته و گرایش نهفته در ما بیدار شود و جان بگیرد و بهطور كامل خود را نشان دهد، باید خود آستین بالا بزنیم، كوشش و جنبشى به خرج دهیم. پس از بروز و ظهور نیز باید پیوسته آن را در حیطه توجه و وجهه همت خود قرار دهیم تا در هجوم و ازدحام گرایشهاى گوناگون مادى و دنیایى گم نشود و طوفان غرایز مختلف حیوانى و شهوانى آن را خاموش نسازد.
دلایل و شواهدى در دست داریم كه از میان خیل انبوه آدمیان، در برخى، این میل از دوران طفولیت به صورت قوى و شدید وجود داشته و آنان به سرعت آن را به مرحله آگاهى رسانده، محبوب خود را شناخته و براى واصل شدن به او دست به تلاش آگاهانه زدهاند. البته چنین افرادى استثنایىاند و ما از آنان به «انبیا» و «اولیا»ى الهى تعبیر مىكنیم. شاید در این زمان نیز چنین كسانى وجود داشته باشند. برخى از آنان حتى در هنگام تولد نیز دركهایى دارند كه براى ما ناشناخته است و حتى گاهى در شكم مادر نیز درك داشتهاند(1) و حتى سخن مىگفتهاند!
با مشاهده نمونههایى نظیر این مورد در سایر عرصهها، مىتوان امكان چنین امرى را
1. علم امروز ثابت كرده كه نوزاد انسان در مرحله جنینى نیز دركهایى دارد و به برخى عوامل محیطى نظیر صداهاى گوناگون واكنش نشان مىدهد. در هر حال، منظور از ادراكات دوران جنینى براى انبیا و اولیا، امورى فراتر از ادراكاتى است كه در این مرحله براى نوع انسانها وجود دارد.
تصور كرد و وقوع آن را بعید ندانست. گاهى در همین زمان مىشنویم كه براى مثال، طفل سه سالهاى، علومى را فرا گرفته كه حتى نوجوانهاى چهارده، پانزده ساله نیز توان یادگیرى آن را ندارند، یا اینكه كودكى چهارساله حافظ كل قرآن كریم است. نمونه بارز این عصر را مىتوان حافظ قرآن و نهجالبلاغه، دكتر محمدحسین طباطبایى دانست كه توانایىهاى ذهنى او جهانیان را شگفتزده كرده است. چنین افرادى كه گهگاه یافت مىشوند آیات الهى هستند و وجودشان نشان دهنده این است كه خداوند مىتواند انسانهایى استثنایى بیافریند كه توانایىها و استعدادهایشان بسیار كاملتر و برتر از افراد عادى و معمولى باشد.
در هر حال در اینجا سخن ما بر سر این موارد استثنایى و نادر نیست؛ بلكه بحث از افراد عادى و متعارف نظیر خودمان است كه زندگى، تمایلات و ادراكاتى كم و بیش مشابه داریم. در انسانهاى معمولى نظیر ما، میل و گرایشى نهفته به خدا و معنویات وجود دارد كه در ابتدا براى خود ما نیز چندان واضح نیست و اگر بخواهیم ظهور كند و آشكارا خود را نشان دهد، باید خود تلاش كنیم و نقاب از چهره آن برگیریم. پس از آن نیز رشد و شكوفایى هر چه بیشتر آن بستگى به مراقبت، توجه و پىگیرىهاى خود ما دارد و در هر حال، ظهور، كمال و بالندگى آن به طور خود به خود و غیر اختیارى اتفاق نمىافتد.
مسأله «اخلاق» به معناى عام، و «عرفان» و «سیر و سلوك» به معنایى كه علماى اخلاق و عرفان مطرح مىكنند؛ درباره چنین مقولهاى است. اساس همه مطالب و مباحث در اخلاق، عرفان و سیر و سلوك بر این است كه نوعى از كمال وجود دارد كه روح انسان استعداد نیل و اتصاف به آن را دارد؛ ولى نخست درك نیاز به این كمال نیازمند فعالیت خود ما است، و دوم، گام برداشتن در مسیر رشد، تقویت و ارضاى این خواست نیز به حركت و تلاش خود انسان بستگى دارد. در شرف، فضیلت و قدر و منزلت این میل همین بس كه در واقع، بعثت انبیا و همه تلاشها و كوششهاى پیامبران و اوصیاى
ایشان، در نهایت به منظور بیدار كردن و به كمال و تعالى رساندن همین میل صورت گرفته است.
اصالت، اهمیت و شرافت این میل آنگاه روشن مىشود كه توجه كنیم:
درست است كه انبیا براى اقامه قسط و عدل در جامعه قیام كردهاند. درست است كه انبیا آمدهاند تا دست ظالمان و ستمگران را از سر مظلومان و مستضعفان كوتاه كنند. درست است كه آنان براى تعلیم «كتاب» و «حكمت» به انسانها و تربیت آنان مبعوث شدهاند و درست است كه آنان مجموعهاى از احكام و مقررات اجتماعى، اقتصادى، سیاسى، نظامى، حقوقى، مدنى و بهداشتى را براى سعادت جامعه بشرى به انسانها عرضه كردهاند؛ ولى نباید چنین پنداشت كه این مسایل در مكتب انبیا اصالت داشته و هدف نهایى آنان همین امور بوده است. چنین تصورى بىتردید غلط و اشتباه است. همه این امور مقدمه امر دیگرى هستند و هدف نهایى همان است و اینها همگى جزو اهداف متوسط به حساب مىآیند.
تردیدى نیست كه باید جامعهاى مبتنى بر عدل و داد به وجود آید، ظلم برچیده شود و هر كس به حق خود برسد، روابط انسانى و اجتماعى سالم بین افراد جامعه برقرار گردد و انسانهایى سالم و تندرست در جامعه داشته باشیم؛ ولى همه این امور چرا باید محقق شود؟ پاسخ این است كه همه اینها باید محقق شود تا زمینههاى لازم براى رشد معنوى و روحى هر چه بیشتر و بهتر انسانها و تحقق كمال واقعى ایشان، كه «قرب الى الله» است، فراهم آید. حضرت امام(رحمه الله) بنیانگذار جمهورى اسلامى ایران نیز بارها در سخنان خود تأكید مىفرمودند كه تشكیل حكومت اسلامى و برقرارى عدل و داد هدف نهایى نیست؛ بلكه همه اینها مقدمهاى براى ایناست كه انسانها هر چه بیشتر با خدا آشنا شوند، او را بشناسند و به سوى او حركت كنند. معناى اخلاق و سیر و سلوك و عرفان صحیح نیز این است كه انسان نیرو و استعداد مرموز و ناشناختهاى را كه در درونش
وجود دارد و او را به سوى خدا سوق مىدهد، با تلاش خود به صورت آگاهانه درآورد و آن را كمال بخشد. از اینرو مىتوان گفت كه عرفان حقیقى تلاشى است براى رسیدن به عالىترین مقامى كه براى یك انسان ممكن است.
دو واژه «عرفان» و «معرفت» از نظر لغوى معناى واحدى دارند و هر دو به معناى «شناختن» هستند. این شناخت مىتواند از طریق «حس»، «عقل»، «نقل» و یا «دل» حاصل شده باشد. از اینرو از نظر لغوى تفاوتى بین انواع شناختها نیست و به همه آنها مىتوان «عرفان» اطلاق كرد. اما در اصطلاح، «عرفان» از «معرفت» تفكیك شده و به معنایى خاص به كار مىرود. در حالى كه واژه «معرفت» اطلاق دارد و هر نوع شناختى را شامل مىشود، «عرفان» در اصطلاح به شناخت ویژهاى اختصاص یافته كه از راه حس و تجربه یا عقل و نقل به چنگ نمىآید؛ بلكه از راه شهود درونى و دریافت باطنى حاصل مىشود. شهود قلبى و دریافت باطنى كه شناختى بىواسطه است و مستقیماً خود معلوم مورد ادراك قرار مىگیرد، در اصطلاح فلسفى «علم حضورى» نامیده مىشود. علم حضورى به خلاف «علم حصولى» از راه تجربه، فكر و استدلال و مفاهیم ذهنى به دست نمىآید. هر جا كه سر و كار ما با مفهوم، تفكر و تعقل باشد، حاصل تلاشمان نیز امر عقلانى دیگرى خواهد بود كه از سنخ مفاهیم است؛ در حالى كه عرفان، شناختى حضورى است و از سنخ مفاهیم نیست.
شناختها و علوم حضورى فراوانند و به هر علم حضورى و شهود درونى «عرفان» گفته نمىشود؛ بلكه بهطور خلاصه، «عرفان» عبارت است از: شناخت خداى متعال، صفات و افعال او، شناختى كه نه از راه فكر و استدلال؛ بلكه از طریق ادراك قلبى و دریافت باطنى حاصل شود. عرفان یعنى شناخت خدا؛ ولى نه غایبانه و از راه عقل و برهان، بلكه با قلب و دل، و رؤیت حضور او در عمق جان.
شناختهایى كه از راه برهان و استدلالهاى فلسفى و كلامى در مورد خداوند براى ما حاصل مىشود، جملگى اوصافى است از موجودى كه وجودش از ما غایب است.(1)شناخت ما نسبت به یك شىء گاهى قبل از یافتن و دیدن خود آن شىء و تنها از طریق توصیف و تعریف است، و گاهى خود آن شىء را مىبینیم و از نزدیك با آن آشنا مىشویم. این مسأله در مورد شناخت خداوند نیز وجود دارد. شناخت غالب انسانها نسبت به خداوند از سنخ اول و از طریق توصیف و تعریف است. در این نوع شناخت، ما خدا را نمىیابیم، بلكه تنها اوصافى از او مىشنویم. در روایات این نوع معرفت به «معرفت غایب» تعبیر شده است. اما خداى متعال بندگانى دارد كه شناخت بالاترى در مورد خداى متعال برایشان حاصل مىشود؛ شناختى كه در آن، صورت ذهنى، مفهوم، فكر و اندیشه، واسطه و حجاب نیست.
معرفتهایى كه به واسطه مفاهیم و صورتهاى ذهنى براى ما حاصل مىشود، در واقع شناختهایى از پشت حجاب و حایل است. البته حجاب، رقیق و غلیظ دارد؛ ولى حتى رقیقترین حجابها نیز حجاب است. شما هنگامى كه از پشت شیشه به گلهاى باغچه نگاه مىكنید، مستقیماً گلها را نمىبینید؛ بلكه ابتدا شیشه را و سپس گلها را مىبینید. اما گاهى شیشه آنقدر پاك و تمیز است كه متوجه نمىشوید كه از پس شیشه به گل نگاه مىكنید. گاهى هم حجاب ضخیم و غلیظ است؛ مثل وقتى كه گلهاى همان باغچه را از پشت پردهاى به نسبت ضخیم تماشا كنید.
معرفت خداى متعال نیز همینگونه است. ما بهطور معمول خدا را از طریق مفاهیم، اوصاف و بحثهاى عقلى و استدلالى مىشناسیم. این همان شناختهاى غیر مستقیم و از وراى شیشه و حجاب است. تمامى براهین فلسفى و كلامى، حتى دقیقترین و فنىترین
1. در كتاب شریف «تحفالعقول» بیانى از امام صادق(علیه السلام) نقل شده كه همین مضمون را در بر دارد: مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یُعْبَدُ المَعْنى بِالصِّفَةِ لا بِالاِْدْراكِ فَقَدْ أَحالَ عَلى غائِب ... إِنَّ مَعْرِفَةَ عَیْنِ الشّاهِدِ قَبلَ صِفَتِهِ وَ مَعْرِفَةُ صِفَةِ الغائِبِ قَبْلَ عَیْنِهِ. (تحتالعقول، ص 261)
آنها، چیزى جز «شناخت غایب» در دست آدمى قرار نمىدهد. «عرفان» در جایى است كه این شناخت غایبانه و مفهومى، به شناخت حضورى و عینى تبدیل شود و هیچ حجابى، هرچند بسیار رقیق و لطیف، در كار نباشد و خود خدا را بدون واسطه و با چشم دل ببینیم. براى تقریب بیشتر مطلب به ذهن، ذكر مثالى در این مورد مناسب است؛ گرچه این مثال از جهاتى با بحث ما تفاوت اساسى دارد؛ ولى براى ایضاح بیشتر مطلب مفید است:
برخى میوهها در دنیا وجود دارد كه ما نهتنها تا به حال آن را نچشیدهایم، كه حتى اسم آن را نیز نشنیدهایم، و به همین جهت نیز هیچ تصورى از طعم آنها نداریم. حال اگر چنین میوهاى را با ذكر نام، كشیدن شكل، نشان دادن عكس و فیلم، ذكر خواص، مواد اولیه تشكیل دهنده، تأثیر آن در درمان برخى بیمارىهاى خاص، و خلاصه، با تمام ریزهكارىهاى آن براى شما معرفى كنند، باز هم طعم و مزه آن میوه در كام شما پیدا نخواهد شد. درست است كه این توصیفها و تعریفها دانستنىهاى زیادى را درباره آن میوه در اختیار شما قرار مىدهد؛ ولى تنها راه فهمیدن مزه و طعم آن این است كه خود آن میوه را تناول كنید.
اگر كسى مزه شیرینى را نچشیده باشد، هر چه هم كه در وصف شیرینى براى او سخن بگویند كامش شیرین نخواهد شد و مزه شیرینى را درك نخواهد كرد. به قول معروف، «با حلوا حلوا، دهان شیرین نمىشود». توصیف شیرینى، شناختهایى را در قالب مفاهیم و صورتهاى ذهنى براى فرد حاصل مىكند؛ ولى این همه، یافتن مزه شیرینى نیست. تنها راه یافتن مزه شیرینى، خوردن و چشیدن غذاها و خوراكىهاى شیرین است. اگر فرد، خودْ مزه شیرینى را چشید دیگر نیازى به توصیف، سخنرانى، معلم و كتاب نخواهد داشت.
تفاوت شناخت حصولى و عقلى خداوند با شناخت حضورى و عرفانى حضرتش نیز شبیه چنین چیزى است. البته در مورد شناخت حضورى و عرفانى خداوند مطلب بسیار
بالاتر از اینها است. اما همان گونه كه متذكر شدیم، توجه به این مثال مىتواند تا حدودى مطلب را به ذهن نزدیك كند. شناخت خداوند از راه عقل، فلسفه، كلام، برهان و استدلال، نظیر «شنیدن» است، و شناخت او از راه دل، كشف و شهود باطنى و قلبى، نظیر «دیدن»؛ و در تفاوت این دو همین بس كه: شنیدن كى بود مانند دیدن!
همچنان كه اشاره كردیم، «عرفان» در لغت به معناى شناختن است، و در اصطلاح، به شناختى از خداوند اطلاق مىشود كه از راه شهود درونى و یافت باطنى حاصل مىگردد. گفتنى است كه عرفان در معانى و اصطلاحات دیگرى نیز به كار مىرود كه البته بین آنها و معناى اصطلاحى مذكور نوعى ارتباط و تناسب وجود دارد.
گرچه اصل عرفان همین كشف و شهود باطنى و قلبى است؛ ولى در یك اصطلاح، به گزارههاى حاكى از آن مشاهدات و مكاشفات نیز «عرفان» اطلاق شده است، توضیح اینكه:
روشن شد كه اصل عرفان، یافت حضورى و ادراك شهودى خداوند، صفات و افعال او است. از اینرو، همچنان كه گفتیم، این شناخت از سنخ مفاهیم و صورتهاى ذهنى و الفاظ نیست؛ بلكه دیدن و یافتن است. اما كسى كه چنین مشاهده و شناختى برایش حاصل مىگردد، اگر بخواهد آنچه را كه دریافت كرده، براى دیگران بازگو و توصیف كند، چارهاى ندارد جز اینكه آن را در قالب الفاظ و مفاهیم درآورد تا براى دیگران قابل فهم باشد. از اینرو در این اصطلاح، به این نقلها و گزارههایى كه به قصد حكایت از آن دریافت و شناخت حضورى بیان مىگردد نیز «عرفان» گفته مىشود. در واقع این همان چیزى است كه از آن به «عرفان نظرى» تعبیر مىشود و برخى، مانند آنچه در فلسفه اشراق آمده، آن را با نوعى استدلال عقلى نیز توأم ساختهاند.
علاوه بر آن، از آنجا كه حصول چنین كشف و شهودهایى معمولا متوقف بر
تمرینها و انجام برخى كارها و ریاضتهاى خاص است، این روشهاى عملى یا «آیین سیر و سلوك» را نیز «عرفان» نامیدهاند و آن را با قید «عملى» مشخص كردهاند. بنابراین، بهطور خلاصه، «عرفان عملى» عبارت است از: دستورالعملهاى خاصى كه انسان را به شناخت حضورى و شهودى خداوند رهنمون مىشود.
از این بیان روشن شد كه عرفان نظرى از سنخ الفاظ و مفاهیم است. از اینرو با عرفان نظرى هیچگاه دل ارضا نمىشود و جان و روان انسان به آرامش نمىرسد. عرفان نظرى تنها مىتواند عقل را اقناع كند و ارزشش حداكثر در حد فلسفه است.
به تعبیر فلسفى، عرفان نظرى عبارت است از گرفتن علم حصولى از علم حضورى، و ریختن علم حضورى و شهود باطنى در قالب الفاظ و مفاهیم ذهنى. اگر كسى به حقیقت عرفان كه همان شهود باطنى خداوند و علم حضورى به ذات اقدس او استـ راه یافته باشد، به هنگام بیان آن براى دیگران، چارهاى ندارد كه از الفاظ و مفاهیم استفاده كند. در این حالت اگر فردى كه آن حقایق عرفانى براى او بیان مىشود، خودش آن حقایق را نیافته باشد، انتقال حقیقت آن معانى به او ممكن نخواهد بود و تنها مىتوان با ذكر برخى مقدمات، تشبیهات و تمثیلها و اوصافى، او را به آن حقیقت نزدیك كرد. تصور كنید كسى كه طعم و مزه یك غذا یا بوى عطر گلى خاص را نچشیده و استشمام نكرده باشد. براى درك آن طعم یا بو، دو راه برایش متصور است: یكى اینكه خود فرد از آن غذا بچشد یا آن گل را ببوید، و دوم اینكه كسى كه خود چنین تجربهاى داشته است آن مزه یا بو را براى او توصیف كند. در حالت دوم كه مىخواهیم تنها از راه الفاظ، مفاهیم، تعریف و توصیف وارد شویم، گریزى نداریم از اینكه از تشبیه، استعاره و مجاز و مانند آنها استفاده كنیم كه البته در نهایت هیچگاه حقیقت آن معنا براى فرد ملموس نخواهد شد. شكل پیچیدهتر این مسأله، براى مثال، در جایى است كه كسى از ابتداى تولد نابینا به دنیا آمده و طبیعتاً هیچ ادراكى از رنگ نداشته باشد. ناگفته پیدا است كه تنها راه ادراك رنگها براى چنین كسى استفاده از قالبهاى لفظى و مفهومى است كه با تشبیه و تمثیل
نیز همراه خواهد بود و سرانجام نیز اگر هم ادراكى حاصل شود بسیار گنگ و مبهم و نارسا خواهد بود.
در باب مسایل عرفانى نیز مسأله دقیقاً به همین صورت است. اگر عارفى بخواهد با عارفى دیگر درباره این مقولات سخن بگوید، در صورتى كه سطح و نوع ادراكات عرفانى آنها یكسان باشد، به راحتى مىتوانند حقیقت سخن یكدیگر را بفهمند. ولى اگر عارف بخواهد تجارب عرفانى خویش را براى افرادى كه چنین تجاربى نداشتهاند بازگو كند، نظیر همانجا است كه بخواهیم بوى گل را از راه الفاظ و مفاهیم به كسى تفهیم كنیم. عارف در اینجا چارهاى ندارد جز اینكه علم حضورى خویش و آن حقایق عرفانى را در قالب علم حصولى و الفاظ و مفاهیم ریخته و سعى كند با استفاده از تشبیه، استعاره و مجاز، تصویرى هرچند مبهم و ناقص از آنها را در ذهن و نفس مخاطب تداعى كند. از همینرو است كه مىگوییم عرفان نظرى خودش نوعى فلسفه(1) است، چرا كه سر و كارش با الفاظ، مفاهیم، قالب و شكل بیان مطالبش شبیه فلسفه است. نهایت این است كه چون این توصیفها و تبیینها درباره موضوعى خاص (معرفت حضورى خداى متعال و صفات او) است به آن عرفان نظرى گفته مىشود.
بنابراین مدعاى صاحبان عرفان نظرى این است كه ما این حقایق را به علم حضورى یافته و درك كردهایم و اكنون آنها را براى شما گزارش و در قالب الفاظ و مفاهیم بیان مىكنیم. به همین سبب، اگر این ادعا از سوى پیامبر و امامان معصوم(علیهم السلام) باشد، نخست: شكى نیست كه در حقیقت چیزى را ادراك كردهاند، یافت حضورى خود را براى ما بیان مىكنند، و دوم: تردیدى نیست كه آنچه را یافتهاند، حقیقت است؛ نه خیال و وهم و
1. این تعبیر استاد (نوعى فلسفه) بدین لحاظ است كه چون فلسفه علم برهانى است و عرفان نظرى علم وجدانى (علم حصولى حاصل از علم حضورى) است و استدلالهاى برهانى در آن براى تأنیس و تقریب است، نه جزء خود علم، با فلسفه مصطلح متفاوت است. البته چون مسایل بدیهى هستىشناختى هم جزء فلسفه است، تعبیر نوعى فلسفه قابل قبول است.
القائى از شیطان. اما گذشته از پیامبر و امامان معصوم(علیهم السلام) دیگران براى ما مشكوكاند، تا هنگامى كه نخست: اطمینان پیدا كنیم خلاف نمىگویند و بهواقع چنین ادراكات و دریافتهایى برایشان حاصل شده، و دوم اینكه: با قرائنى به دست آوریم و احراز كنیم كه آن ادراك و یافتهها، از عنایتهاى ربانى است نه از القائات شیطانى و تسویلات نفسانى. در هر صورت، در مورد غیر پیامبر و امامان معصوم(علیهم السلام)، اگر كوچكترین تردیدى داشته باشیم، سخن آنها براى ما ارزشى نخواهد داشت و تنها مىتواند براى خود آن فرد ارزش و اعتبار داشته باشد. از همه اینها گذشته، باید توجه داشته باشیم، آن كس كه طالب حقیقت باشد، بود و نبود عرفان نظرى برایش چندان ارزشى ندارد. آنچه كه عارف راستین به دنبال او است؛ حقیقتى است كه از راه دل ادراك مىشود و بود و نبود الفاظ و مفاهیم، دخالتى در آن ندارد. از اینرو، چه آن الفاظ و مفاهیم را بداند و چه نداند، تأثیرى در رسیدن او به حقایق عرفانى نخواهد داشت. كم نبودهاند عارفان بلندمرتبهاى كه حتى سواد خواندن و نوشتن هم نداشتهاند و از بیان و تشریح حتى بخشى ناچیز از ادراكهاى خود عاجز بودهاند.
بنابراین بهطور خلاصه در حوزه عرفان، دستكم، سه عنصر را مىتوان شناسایى كرد:
یكم، دستورالعملهاى خاصى كه به ادعاى توصیهكنندگان، انسان را به معرفت شهودى، باطنى و علم حضورىِ آگاهانه نسبت به خداى متعال، اسماى حسنى و صفات علیاى او و مظاهر آنها مىرساند. این چیزى است كه «عرفان عملى» نامیده مىشود.
دوم، حالات و ملكات روحى و روانى خاص، و در نهایت، مكاشفات و مشاهداتى كه براى سالك حاصل مىشود كه اصل و حقیقت عرفان، همین معنا است.
سوم، گزارهها و بیاناتى كه از این یافتههاى حضورى و شهودى حكایت مىكند و حتى براى كسانى كه شخصاً مسیر عرفان عملى را نپیمودهاند نیز كمابیش قابل دانستن است، هرچند یافتن حقیقت و كُنه آنها مخصوص عارفان راستین مىباشد. این همان «عرفان نظرى» است.
از سوى دیگر، با نوعى مسامحه و توسعه در اصطلاح، مىتوان همه سیر و سلوكهایى را كه به انگیزه یافتن حقیقت و رسیدن به رستگارى انجام مىگیرد، حالات روحى و شهودهاى ناشى از آنها را عرفان نامید. به گونهاى كه شامل عرفانهاى هندى، بودایى و عرفانهاى بعضى از قبایل ساكن سیبرى و قبایل بومى افریقا نیز بشود. این توسعه و مسامحه، مانند آنجایى است كه، براى مثال، در یك اصطلاح، واژه «دین» را در چنان معناى عامّى به كار مىبریم كه حتى بودیسم و بتپرستى و مانند آنها را نیز شامل شود.
واژه «تصوف» بنا بر اظهر احتمالات از واژه «صوف» گرفته شده و از آنجا كه «صوف» به معناى «پشم» است، «تصوف» را باید به «پشمینه پوشى» معنا كرد. پوشیدن لباسهاى پشمین، زبر و خشن، در واقع نمادى از زندگى سخت و دورى از تنپرورى، تنآسایى و لذتپرستى است و صوفى با پوشیدن چنین لباسى، و در رنج و محنت قرار دادن نفس مىخواهد خود را از بند هوا و هوسهاى مادى و دنیوى برهاند و نفس زیادهطلب و سركش را مطیع و رام خود گرداند. از اینرو «تصوف» مناسبت بیشترى با «عرفان عملى» دارد، چنانكه واژه «عرفان» بیشتر «عرفان نظرى» را تداعى مىكند و با آن متناسبتر است.
معمولاً كسانى كه به عنوان «صوفى» خوانده مىشوند و معروف به «تصوف» هستند، به اینكه در هر زمانى یك «انسان كامل» وجود دارد،قایلند. این انسان كامل كه در اصطلاح «قطب» خوانده مىشود، بر همه افراد احاطه دارد و همه باید به دامن او چنگ زنند و هر فیضى را از او تلقى كنند. «اقطاب» نیز خود سلسلههایى دارند و هر قطب مطالب را از قطب پیشین تلقى مىكند و به همین صورت هر قطبى مطالب را به قطب بعدى انتقال مىدهد. البته صوفیان خود گروهها و فرقههاى مختلفى هستند و بعضاً مرام،
مسلك و عقاید خاصى نیز دارند. در مباحث آتى همین كتاب، به مناسبت، در این باره سخن خواهیم گفت.
در هر حال، در عرف ما شیعه متشرعه، عنوان صوفى و تصوف، عنوانى ممدوح تلقى نمىشود و غالباً به فرقههایى كه كمابیش انحرافاتى دارند اطلاق مىگردد. البته در برخى زمانها كم و بیش تلقى مثبتى از این عنوان وجود داشته و شاید هنوز هم در برخى شهرها و مناطق، عنوان صوفى عنوانى مقدس تلقى شود؛ مثلاً گفته مىشود در عرف عام كرمانشاه و برخى مناطق اطراف آن، صوفى را عنوانى مقدس و ممدوح مىدانند. اما به هر حال، همان گونه كه اشاره كردیم، در عرف شایع ما شیعه متشرعه، صوفى به افراد و گروههایى گفته مىشود كه كم و بیش مورد مذمتاند، اشتباهات و انحرافهایى در عقاید و همچنین رفتار و كردارشان دارند. اما در مورد عنوان «عارف» قضیه به عكس است و معمولاً تلقى عمومى از آن مثبت بوده و این واژه هنوز هم ممدوحیت و قداستش را در عرف و فرهنگ ما حفظ كرده است.
اگر بهطور خلاصه، حقیقت عرفان را «شناخت شهودى خداوند» بدانیم، طبیعى است كه عارف حقیقى كسى خواهد بود كه به چنین شناختى رسیده باشد. از اینرو در یك جمله مىتوان گفت: عارف كسى است كه خدا را با قلب و روح درك كرده و یافته باشد. مرتبه عرفان فرد نیز به شدت و ضعف شناخت شهودى و ادراك قلبى او نسبت به خداوند باز مىگردد.
بر این اساس، عارف بودن نیاز به آداب، رسوم و نیز داشتن عنوان خاص ندارد و كه حقیقت عرفان همان معرفت شهودى و ادراك قلبىـ امرى ناپیدا و درونى است و غیر از خود فرد كسى نمىتواند آن را درك كند. ما تنها با علایم و نشانههایى مىتوانیم حدس بزنیم كه آیا فرد به چنین مقامى واصل شده است یا نه؛ و البته به جز براى كسانى كه به باطن افراد احاطه دارند و از آن آگاهند. ولى براى افراد عادى، این علایم و نشانهها هم یقینآور نیست و حداكثر ایجاد مظنه مىكند.
از اینرو ملاك و معیار قضاوت درباره عارف بودن یا نبودن افراد، و نیز درجه و حد مقام عرفانى آنان، اسم و رسم نیست، بلكه مهم، پایه معرفت شهودى آنان نسبت به خداوند است. مهم این نیست كه آیا فلان شخص عنوان «عارف» دارد، و یا در تاریخ عرفان، نام او را در زمره «عرفا» برشمردهاند یا خیر، بلكه آنچه اهمیت دارد و روح عرفان حقیقى را تشكیل مىدهد این است كه آیا فرد خدا را به چشم دل دیده است یا نه. گفتنى است كسانى كه به گوهر راستین عرفان دست یافته باشند، اهل تظاهر و به دنبال اسم، رسم و عنوان نیستند؛ بلكه در خلوت روح خود از انس با محبوب خویش غرق لذتند و از بند اسم و رسم و نام و نشان رهیدهاند.
در میان بزرگان شیعه، چه از علما و چه از صلحا، افراد بسیارى بودهاند كه در مسایل عرفانى و ادراك شهودى و باطنى خداوند به مقامات بسیار عالى رسیده بودند؛ ولى اسم مشخصى نداشتند. البته حسن ظن به اینگونه افراد بیش از كسانى است كه به عناوینى خاص معروف شدهاند. افرادى مانند: سید بحرالعلوم،(1) سید بن طاووس،(2) ابن فهد حلى(3)
1. سید محمدمهدى فرزند سید مرتضى طباطبایى بروجردى، از نوادگان امام حسن مجتبى(علیه السلام) در خانوادهاى روحانى و پرهیزكار، در شب جمعه از ماه شوال 1155ق. در كربلاى معلاّ پا به عرصه هستى نهاد. شبى كه او به دنیا آمد، پدرش در عالم خواب دید كه امام رضا(علیه السلام) به محمد بن اسماعیل بن بزیع (از اصحاب امام كاظم و امام رضا و امام جواد(علیهم السلام)) دستور داد كه شمعى بر فراز بام خانه آنها (سید مرتضى) بر افروزد. وقتى محمد بن اسماعیل آن شمع را روشن كرد نورى از آن شمع به آسمان بالا رفت كه نهایت نداشت. پدر از آن رؤیاى راستین بیدار مىشود و همزمان خبر مولود تازه رسیده را به او مىدهند.
سید بحرالعلوم در نهایت فضیلت، تقوا و نمونهاى كامل از اخلاق انبیا بود. او از نظر تهذیب و اخلاق در مرتبهاى قرار داشت كه درك آن براى بسیارى از افراد مشكل است. وى كارها و ساعات فعالیتهایش را تقسیم نموده بود. در ایامى كه در نجف بود هنگامى كه سیاهى شب همهجا را فرا مىگرفت، مقدارى به تحقیق و آماده كردن مقدمات درس و بحث مىگذراند و پس از آن به طرف مسجد كوفه مىرفت و در آنجا تا صبح به مناجات، نماز و راز و نیاز با خدا مشغول مىشد.
سید بر امور عبادى شاگردان خویش نیز فوقالعاده اهتمام مىورزید و در صورت غفلت و كوتاهى شاگردان، از این مهم بسیار آزردهخاطر مىشد. یكبار براى چند روز تدریس را ترك فرمود. طلبهها واسطهاى را نزدش فرستادند تا علت تعطیلى درس را جویا شود. بحرالعلوم در پاسخ او فرموده بود: در میان این جمعیت طلبه هرگز نشنیدم كه در نصفشبها صداى تضرع، زارى و مناجات آنها بلند شود، با اینكه من غالب شبها در كوچههاى نجف راه مىروم. چنین دانشپژوهانى شایسته نیستند تا براى آنها درس بگویم. طلبهها چون این پیغام سید بحرالعلوم را شنیدند متحول شدند و شبها به مناجات در محضر الهى پرداختند. هنگامى كه این تحول اخلاقى در طلبهها پدیدار شد آن جناب دوباره تدریس را شروع كرد.
لقب «بحرالعلوم» را اولین بار مرحوم آقا میرزا مهدى اصفهانى خراسانى (1153 ـ 1218 ق) به وى داد، و این در وقتى بود كه سید در سال 1186ق. به قصد زیارت مرقد مطهر امام رضا(علیه السلام) و دیدار با علماى بزرگ ایران به مشهد مقدس مسافرت كرد. سید مدت شش یا هفت سال در مشهد اقامت گزید و در این مدت علاوه بر دیدار با مردم و مباحثات علمى با علما، در درس آقا میرزا مهدى اصفهانى خراسانى نیز شركت مىكرد. سید، فلسفه، عقاید و كلام را از آن مرد بزرگ آموخت. استاد كه از هوش، استعداد و معلومات او شگفتزده شده بود روزى در حین درس خطاب به شاگرد خود گفت: اخا انت بحرالعلوم؛ یعنى برادر، تو دریاى دانشها هستى. از آن پس سید به این لقب معروف شد.
سید بحرالعلوم بارها خدمت حضرت بقیةالله ارواحنا لتراب مقدمه الفداءـ مشرّف شده و قضایاى متعددى از وى در این باره مشهور است. از جمله، میرزا حسین لاهیجى به نقل از شیخ زینالعابدین سلماسى از شاگردان و یاران نزدیك سید بحرالعلومـ مىگوید: روزى سید بحرالعلوم وارد حرم مطهر امام على(علیه السلام)شد و سپس این شعر را زمزمه كرد:
چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن *** به رخت نظاره كردن سخن خدا شنیدن
من از جناب سید سبب خواندن این شعر را پرسیدم. فرمود: چون وارد حرم امیرالمؤمنین(علیه السلام) شدم، دیدم مولایم حجت بن الحسن(علیه السلام) در بالاى سر به آواز بلند قرآن تلاوت مىكند. چون صداى آن بزرگوار را شنیدم این شعر را خواندم.
2. على بن سعدالدین ابو ابراهیم معروف به رضىالدین سید بن طاووس در پانزدهم محرم سال 589ق در حله به دنیا آمد. نَسب او با سیزده واسطه به امام حسن مجتبى(علیه السلام) مىرسد. هنگامى كه سیدبنطاووس در فقاهت به مقامات عالى و درجه اجتهاد دست یافت، استادان حله از وى خواستند تا راه دانشوران گذشته را در پیش گیرد و با نشستن در جایگاه فتوا، مردم را با حلال و حرام الهى آشنا سازد. اما ستاره خاندان طاووس آیات پایانى سوره مباركه حاقه (وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الأَْقاوِیلِ * لأََخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ * فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَد عَنْهُ حاجِزِینَ) را متذكر شد و با خود اندیشید كه وقتى پروردگار پیامبرش را چنان تهدید كرده، از نسبت دادن سخنان و احكام خلاف واقع به خویش برحذر داشته است، هرگز اشتباه و لغزش مرا در فتوا نخواهد بخشید. از اینرو، پیشنهاد آنان را نپذیرفت و حاضر نشد بر مسند فتوا بنشیند.
اما مردم حلّه كه هرگز نمىتوانستند گوهر یگانه دیار خود را نادیده بگیرند، بار دیگر به آستانش روى آوردند و اینبار از او خواستند كه منصب قضاوت و داورى شهر را عهدهدار شود. اما سید این پیشنهاد را نیز نپذیرفت و پاسخ داد: مدتها است میان عقل و نفسم درگیرى است و من در همه عمر نتوانستم بین این دو دشمن داورى كرده، میانشان آشتى برقرار سازم! كسى كه در همه عمر از رفع یك اختلاف و داورى در مورد آن ناتوان باشد، چگونه مىتواند در مورد مرافعات و اختلافهاى بىشمار جامعه داورى نماید. شما باید در پى كسى باشید كه خرد و نفسش آشتى كرده، به یارى هم بر شیطان چیرگى یافته باشند.
نفْس پاك سیدبنطاووس مشمول الطاف ویژه الهى و تجلى انوار رحمانى بود. از جمله آنها، رؤیاى دوست وارستهاش سید محمد بن محمد آوى است. محمد آوى كه در سفرى به نجف، همراه سیدبنطاووس بود به همسفرش چنین گفت: در رؤیا دیدم كه لقمهاى در دست تو (سیدبنطاووس) است و مىگویى این لقمه از دهان مولایم مهدى است. آنگاه قدرى از آن را به من دادى.
خود سیدبنطاووس خاطرهاى دیگر از همین سفر را چنین ذكر مىكند: پگاه پنجشنبه به حریم نورانى مولایم على(علیه السلام) وارد شدم. در آن جایگاه رحمت پروردگار، توجه حضرت امیر مؤمنان و انبوه مكاشفات چنان مرا در بر گرفت كه نزدیك بود بر زمین در افتم. پاها و دیگر اندامم در ارتعاشى هولناك از كنترل بیرون شدند و من در آستانه مرگ و رهایى از خاك قرار گرفتم. در این حالتِ فرامادّى، پروردگار به احسان خویش حقایقى را بر من نمایاند....
سیدبنطاووس با مولا و ولىّ امر خود، حضرت بقیة الله(علیه السلام) سر و سرّى داشت و مورد توجه آن حضرت بود. این ارتباط به حدى بود كه سید، صداى حضرت ولىّ عصر(علیه السلام) را مىشناخت. از جمله شواهد این امر خاطرهاى از سفر سامرّا است كه خود آن بزرگوار آن را چنین بازگو مىكند: در شب چهارشنبه سیزدهم ذیقعده سال 638 در سامرّا بودم. سحرگاهان صداى آخرین پیشواى معصوم، حضرت قائم(علیه السلام) را شنیدم كه براى دوستانش دعا مىكرد و مىفرمود: پروردگارا، آنها را در روزگار سرفرازى، سلطنت، چیرگى و دولت ما به زندگى بازگردان.
سرانجام روح ملكوتى و مطهر سیدبنطاووس در بامدادان روز دوشنبهاى در سال 664 ق به آسمان پر كشید و پیكر شریفش در نجف و در آرامگاهى كه خود از قبل آماده كرده بود به خاك سپرده شد.
3. ابن فهد حلّى (757 ـ 841 ق) از عالمان و فقیهان بزرگ شیعه محسوب مىشود. ابنفهد در محضر اساتیدش همگام با كسب علوم ظاهرى و رشد علمى، به پالایش روح و تهذیب نفس پرداخت و در این بُعد نیز به مقاماتى بسیار والا دست یافت. عارف كامل، مرحوم سید على آقا قاضى استاد عرفان و سیر و سلوك مرحوم علامه طباطبایى و بسیارى از بزرگان دیگرـ درباره ابنفهد چنین فرموده است: «سه نفر در طول تاریخ عرفان به مقام «تمكن در توحید» رسیدهاند: سیدبنطاووس، احمد بن فهد حلّى و سید مهدى بحرالعلوم.» از این كلام، مقام و عظمت مرحوم سیدبن طاووس و سید بحرالعلوم نیز، كه در دو پاورقى پیشین ذكر آنها گذشت، دانسته مىشود.
یكى از مشهورترین آثار مرحوم ابن فهد كتاب شریف «عدة الداعى» است كه از جمله مهمترین كتابها در ادعیه و اخلاق به شمار مىرود.
درباره او نقل كردهاند كه یكى از انسانهاى الهى و اهل معنا در عالم رؤیا دید كه مجلسى باشكوه برپا شده و همه عالمان شیعه در آن جمعاند؛ ولى ابنفهد حضور ندارد. در عالم خواب مىپرسد، پس ابن فهد كجا است؟ مىگویند او در مجلس انبیا مقام گزیده است! آن عالم بزرگ پس از مدتى خدمت ابنفهد مىرسد و خواب خود را تعریف مىكند و آنگاه مىپرسد: شما چه كردهاید كه خلوتنشین محفل انس گشته و در مجلس انبیا جاى گرفتهاید؟ ابنفهد مىگوید: آنچه مرا بدان مقام رهنمون شد این بود كه فقیر بودم و پولى نداشتم تا به آن صدقه داده و نیازمندى را دستگیرى كنم. از همین رو مقام و آبرویم را گرو گذاشتم و صدقه دادم و به وسیله آن، نیازمندى را دستگیرى كردم.
و... از علما، فقها و محدثان بزرگ شیعه هستند كه مقامات معنوى و عرفانى بسیار منیع و والایى داشتهاند؛ ولى در زمان خود به عنوان عارف و صوفى و امثال آنها شناخته نمىشدند و خود نیز ادعا و هیاهویى در این باره نداشتند. البته بعضى از كسانى كه تاریخ عرفا را نوشتهاند، به دلیل ظهور كشف و كراماتى از این بزرگان، برخى از آنها را در زمره عارفان شمردهاند؛ ولى به هر حال آنان در زمان خود چنین عنوانى نداشتهاند. ما در بین علما و بزرگان شیعه كسانى نظیر مقدس اردبیلى،(1) شیخ انصارى(2) و شیخ جعفر كاشف الغطا(3) را
1. مقدس اردبیلى كه نامش «احمد» است در قرن نهم هجرى قمرى در شهر اردبیل متولد شد. وى پس از رشد و گذراندن تحصیلات مقدماتى، به قصد تكمیل تحصیلات و كسب كمالات معنوى به نجف اشرف مهاجرت كرد و در جوار مرقد مطهر مولاى متقیان على(علیه السلام) به كسب علم و فضیلت پرداخت. او علم و عمل را وجهه همت خویش ساخت و در زهد و تقوا به درجهاى رسید كه به «مقدّس» شهرت یافت و در علم و تحقیق، بدان پایه دست یافت كه به «محقق» معروف شد. سید مصطفى تفرشى از معاصران محقق اردبیلى درباره وى مىنویسد: امرش در جلالت، وثاقت و امانت مشهورتر از آن است كه ذكر شود و بالاتر از آن است كه عبارتى بتواند آن را وصف نماید. او متكلمى فقیه، عظیمالشأن، جلیلالقدر، بلندمنزلت و باورعترین شخص زمانش و عابدترین و باتقواترین آنها بود.
علامه بزرگوار، مرحوم مجلسى نیز درباره وى مىگوید: محقق اردبیلى در قداست نفس، تقوا، زهد و فضل به مقام نهایى رسید و در میان عالمان متقدم و متأخر، شخصیت بزرگى چون او را سراغ ندارم... كتب او داراى بالاترین مراتب دقتنظر و تحقیق است.
درباره فضایل و سجایاى معنوى و اخلاقى وى حكایات متعددى نقل شده است كه از جمله آنها مىتوان به اخلاص بسیار بالاى او در كار تعلیم و تدریس اشاره كرد. در اینباره نقل كردهاند: ملاعبدالله شوشترى از شاگردان مقدس اردبیلى در مجلسى مسألهاى را از استاد خویش پرسید. مقدس سؤال او را پاسخ گفت؛ ولى شاگرد از آن پاسخ قانع نشد و بحث ادامه یافت. در اثناى بحث ناگهان مقدس سكوت كرد. و پس از لحظهاى فرمود: این بحث بماند براى بعد، باید به كتاب مراجعه كنم. سپس از مجلس برخاست و به شاگرد فرمود تا همراه او به جایى دیگر بروند.
پس از خروج از آن مجلس محقق اردبیلى پاسخى بسیار دقیق و عمیق بیان كرد، بهطورى كه شاگرد قانع شد و شبههاى برایش باقى نماند. شاگرد پرسید: آقا، چرا پاسخى به این نیكویى را در همان مجلس درس بیان نفرمودید؟ محقق فرمود: در آن مجلس و در حضور جمعى از افراد بودیم احتمال داشت كه قصدمان جدال، فخرفروشى و اظهار فضل بر یكدیگر باشد؛ ولى اینجا این شبهه نیست، زیرا تنها خداى متعال ناظر بحث و گفتوگوى ما است.
سرانجام آن خورشید تابناك جهان تشیع سرانجام در ماه رجب سال 993 ق در نجف اشرف غروب كرد و پیكر مطهرش را در جوار بارگاه شریف امیر مؤمنان حضرت على(علیه السلام)به خاك سپردند.
2. مرحوم شیخ مرتضى انصارى (1214 ـ 1281ق) از بزرگترین علما و فقهاى شیعه در قرون اخیر به شمار مىآید و برخى از علما از وى به «خاتمالفقهاء والمجتهدین» تعبیر كردهاند. شیخ انصارى پس از صاحب جواهر، از سال 1266 تا 1281 به مدت پانزده سال ریاست حوزه علمیه شیعه را در دست داشت و مرجع كل شیعیان جهان محسوب مىشد. دو كتاب «رسائل» و «مكاسب» شیخ قریب به یك و نیم قرن است كه در حوزههاى علمیه تشیع تدریس مىشود. شیخ انصارى علاوه بر درجات بالاى علمى، از مراتب عالى زهد، تقوا و مقامات منیع معنوى نیز برخوردار بود. شاگرد او، علامه حاج میرزا حبیبالله رشتى درباره شیخ مىگوید: الذی هو تالی العصمة علما و عملا؛ یعنى شیخ داراى شخصیت و مقامى است كه باید او را تالى تلو حضرات معصومین(علیهم السلام) از حیث علم و عمل دانست.
شیخ انصارى با همه اموال و وجوهات شرعى فراوانى كه نزدش مىآوردند، زندگىاش بسیار ساده و فقیرانه بود و حتى اموالى را كه به عنوان تحفه و هدیه خدمتش داده مىشد، همه را بین طلاب و مستمندان قسمت مىكرد. در همین باره نقل شده كه تجار بغداد مبلغ قابل توجهى را از اموال شخصى خود براى شیخ به نجف فرستادند و پیغام دادند كه این مبلغ از وجوهات شرعیه نیست تا شما اشكال نمایید و در صرف آن براى خود امساك كنید، بلكه از اموال حلال و شخصى خود ما است كه مىخواهیم به شما هبه كنیم تا در این سنّ پیرى در سعه باشید و زندگى را به سختى نگذرانید. شیخ آن وجه را قبول نكرد و فرمود: حیف نیست كه عمرى را به فقر گذرانیدهام، در این آخر خود را غنى كنم و نام من از طومار فقرا محو و در آخرت از مقام آنها بازمانم.
از شیخ انصارى كرامات متعددى نقل شده است؛ از جمله یكى از شاگردان شیخ مىگوید: چون از مقدمات علوم و سطوح فارغ گشتم، براى تكمیل تحصیلات به نجف اشرف رفتم و به مجلس افادت شیخ درآمدم؛ ولى از مطالب و تقریراتش هیچ نمىفهمیدم. از این حالت بسیار متأثر شدم تا جایى كه دست به ختوماتى زدم باز فایده نبخشید. بالاخره به حضرت امیر(علیه السلام) متوسل شدم. شبى در خواب خدمت آن حضرت رسیدم و «بسم الله الرحمن الرحیم» در گوش من قرائت فرمود. صبح چون در مجلس درس حاضر شدم درس را مىفهمیدم. روزهاى بعد كمكم جلو رفتم و پس از چند روز به جایى رسیدم كه در آن مجلس صحبت مىكردم و بر شیخ اشكال مىگرفتم. روزى از پاى منبر بسیار جنب و جوش داشتم و مرتب بر شیخ اشكال مىگرفتم. آن روز پس از پایان درس خدمتش رسیدم. شیخ در گوش من آهسته فرمود: آن كسى كه «بسمالله» را در گوش تو خوانده تا «ولا الضالین» در گوش من خوانده است! این بگفت و برفت. من از این قضیه بسیار تعجب كردم و فهمیدم كه شیخ داراى كرامت است؛ زیرا تا آن وقت خوابم را به كسى نگفته بودم.
همچنین حاج آقا سید تاجالدین دزفولى، از اهل منبر و ائمه جماعات اهواز، به چند واسطه از یكى از اجدادش به نام سید محمدعلى نقل مىكند كه گفت: سفرى به عنوان زیارت به نجف اشرف داشتم. در آنجا مبلغ پولى كه خود برداشته بودم تمام شد و هیچ راهى نداشتم؛ حتى آشنایى كه از او پولى به عنوان قرض بگیرم یافت نمىشد. از مناعت طبع نیز حاضر نبودم مطلب را به یكى از علما برسانم. از اینرو شب به حرم رفتم و مطلب خود را خدمت آن حضرت به عرض رساندم و گفتم، اگر حاجتم روا نشد هر طور شده مقدارى از طلاهاى تو را برداشته و به مصرف مىرسانم. سپس به منزل برگشتم و شب را گرسنه گذراندم. صبح دیدم كسى مرا صدا مىزند. من خود را به او معرفى كردم. گفت: من ملا رحمة الله خادم شیخ هستم و او تو را مىخواند و فرموده است در این كاروانسرا اتاق تو را پیدا كنم. با او به خدمت شیخ انصارى رفتم. آن بزرگوار كیسهاى به من داد و فرمود: اینها سى تومان ایرانى هستند كه جدّت براى مخارجت به تو داده است. من كیسه را برداشتم، چون چند قدمى دور شدم شیخ صدایم زد و آهسته فرمود: دیگر به طلاهاى حضرت دست مزن! از این مطلب بسیار متعجب گشتم؛ زیرا این قضیه تنها از خاطرم گذشته بود؛ و این را از كرامات آن عالم ربانى محسوب داشتم.
3. شیخ جعفر نجفى، مشهور به شیخ جعفر كبیر، شیخالمشایخ و كاشفالغطاء، از بزرگترین علما و مراجع برجسته شیعه عراق در قرن دوازدهم و سیزدهم هجرى است. وى در سال 1156ق در نجف به دنیا آمد. مقدمات علوم را نزد پدرش خواند و پس از آن، خارج فقه و اصول را نزد عالمان و فقیهان بهنامى همچون وحید بهبهانى و سید بحرالعلوم فرا گرفت. كتاب «كشف الغطاء» او نشانه چیرهدستى وى در فقاهت و استنباط احكام است. وى این كتاب را ضمن سفر به ایران (1222 ق) نوشته، در حالى كه جز كتاب «قواعد» علامه حلّى كتاب دیگرى به همراه نداشته است. پس از نوشتن همین كتاب بود كه به «كاشف الغطاء» مشهور گردید. نقل شده كه شیخ انصارى گفته است، اگر كسى قواعد و اصول این كتاب را بداند نزد من مجتهد است.
شیخ جعفر پس از بحرالعلوم، به رهبرى و ریاست شیعیان عراق، ایران و سایر بلاد رسید و از جمله شاگردان او مىتوان به شیخ محمدحسن نجفى (صاحب جواهر)، شیخ ابراهیم كلباسى و سید محمدباقر شفتى اشاره كرد.
نقل است كه از شیخ جعفر سؤال شد: آیا صحیح است كه مىگویند امام معصوم(علیه السلام) در طول عمرش مرتكب گناه نمىشود و آیا این كار ممكن است؟ مرحوم شیخ پاسخ داد: من كه یك غیر معصوم هستم مدت چهل سال است كه حتى یك مكروه هم انجام ندادهام، چه رسد به امام معصوم(علیه السلام).
همچنین آوردهاند، روزى در اصفهان شیخ جعفر، وجهى را بین فقرا تقسیم كرد و پس از آن به نماز ایستاد. یكى از فقرا خبردار شد و بین نماز آمد و از شیخ خواست سهم او را هم بدهد. شیخ جعفر فرمود: دیر آمدى، وجه تمام شد، ان شاءالله دفعه بعد جبران خواهم كرد. فقیر در غضب شد و آب دهان خود را به صورت و محاسن شیخ انداخت! شیخ بلافاصله از محراب برخاست و دامن خود را گرفت و فرمود: هر كس ریش شیخ را دوست دارد به فقیر كمك كند. پس در میان صفوف گردش كرد و مردم دامن شیخ را از پول پر كردند و شیخ آنها را به فقیر داد.
شیخ جعفر كاشفالغطاء در 22 یا 27 ماه رجب سال 1228 ق در شهر نجف درگذشت و در یكى از حجرههاى مدرسهاى كه بنا كرده بود دفن شد.
داریم كه شاید چندان هم به ظهور كشف و كرامات معروف نباشند؛ ولى بر اساس قراینى به جرأت مىتوان گفت مقامات عرفانى و قربشان به خداى متعال از بسیارى از كسانى كه به عرفان و تصوف مشهورند بیشتر است.
از اینرو صرف اینكه كسى اعمالى خارقالعاده انجام مىدهد، یا مطالب دقیق و
بلندى در وادى عرفان بیان مىكند دلیل بر این نیست كه او عارفى راهیافته، واصل و داراى مقامات عالى عرفانى است. آنچه در این مسیر مهم است پایه معرفت شهودى فرد به خداى متعال است و آن هم، همان گونه كه اشاره كردیم، چیزى است كه جز خود فرد كس دیگرى به آن راهى ندارد و آن را درك نمىكند.
در این وادى قلب و دل مهم است؛ نه لفظ و مفهوم. به زبان آوردن و بیان مطالب عرفانى، بین اینكه خود فرد آن مطالب را یافته باشد یا اینكه تنها الفاظ و مفاهیمش را از دیگران و اساتید عرفان یاد گرفته و تلقى كرده باشد؛ مشترك است. آن عرفان اصطلاحى و معرفت شهودى هیچ ملازمهاى ندارد با اینكه انسان الفاظش را نیز بلد باشد، و یا اینكه اگر الفاظش را بلد است حتماً معانى و حقیقتش را نیز یافته باشد. ممكن است كسى الفاظش را بداند؛ ولى خودش را نیافته باشد، همانگونه كه ممكن است خودش را یافته باشد ولى الفاظش را بلد نباشد. البته ممكن است هم آن عرفان را یافته و نیز الفاظش را یاد گرفته باشد. از نظر منطقى، به اصطلاح بین این دو «عموم و خصوص من وجه» است.
بنابراین، نه صرف اینكه كسى الفاظ و اصطلاحات پیچیده عرفانى به كار مىبرد و موشكافىها در مطالب و دقایق عرفانى مىكند دلیل بر این است كه معرفت قلبى زیادى دارد، و نه اینكه اگر كسى الفاظش را بلد نیست دلیل بر این مىشود كه بهرهاى از حقیقت عرفان ندارد. همچنین نه ظهور كرامات، عجایب و غرایب از كسى دلیل بر این است كه مقامات شامخ معنوى و عرفانى دارد و نه نداشتن و ظاهر نشدن آنها دلیل بر این است كه فرد از عرفان، مقامات و كمالات عرفانى بىبهره است.
با توضیحى كه در مورد عرفان دادیم و اصل آن را «شناخت حضورى و شهودى خداوند» دانستیم، روشن مىشود كه «شناخت عرفانى» در مقابل «شناخت عقلى» است. شناخت عقلى سر و كارش با استدلال، مفاهیم، تصورات و الفاظ است، در حالى كه
شناخت عرفانى از سنخ كشف، شهود و شناخت حضورى است. از اینرو در این مقدار كه، این دو نوع شناخت جداى از یكدیگر و در مقابل هم هستند، تقریباً بحث و اختلافى وجود ندارد.
با این حساب روشن است «فلسفه» نیز كه مباحث آن با روش عقلى بررسى مىشود، در مقابل عرفان قرار مىگیرد. كار فلسفه شناخت حقایق است؛ ولى ابزارى كه براى این منظور بهكار مىگیرد و مسایل را با آن حل و اثبات مىكند «عقل» و «مفاهیم ذهنى» است. كار فلسفه هیچگاه از مفاهیم ذهنى فراتر نمىرود. از اینرو از عقل و فلسفه تنها مىتوان انتظار داشت كه وجود خدا را اثبات كند؛ ولى از آن نباید توقع داشت كه ما را به خدا برساند. با عقل و فلسفه تنها مىتوان خدا را شناخت؛ ولى نه اینكه او را دید و یافت. دیدن و یافتن خدا مربوط به حوزه عرفان است.
راه فلسفه با راه عرفان جدا و ماهیت آنها مختلف است. فلسفه ماهیتى ذهنى و عقلانى دارد، در حالى كه ماهیت عرفان از سنخ علم حضورى و شهود است. البته هیچیك از عرفان و فلسفه جاى دیگرى را پر نمىكند و هر یك از این دو در جاى خود ضرورى و ارزشمند است. همچنان كه باید توجه داشت مقصود از این عرفانى كه مقابل فلسفه قرار مىگیرد «عرفان نظرى» نیست، چرا كه عرفان نظرى همچنان كه اشاره شد با مفاهیم سر و كار دارد. از اینرو عرفان نظرى از نظر ماهیت شبیه فلسفه است و چیزى بیش از مفهوم به دست نمىدهد.
در هر صورت، این مسایل روشن است و اختلافى در آنها وجود ندارد. آنچه درباره «رابطه عقل و عرفان» مورد اختلاف است و یكى از مسایل مبنایى مورد اختلاف بین طرفداران و مخالفان عرفان مىباشد این است كه، درباره دادههاى عرفانى ـ كه مفروض این است كه از راه كشف و شهود به دست مىآید ـ آیا عقل مىتواند به قضاوت و ارزیابى بنشیند و مثلاً بعضى از آنها را نفى كند؟
پاسخ به این سؤال از آن جهت اهمیت دارد كه بسیارى از عرفا مطالبى را اظهار
مىدارند كه قابل تبیین عقلانى نیست و ادعا مىكنند این مطالب را از راه باطن یافتهاند و عقل توان درك آنها را ندارد و بهطور طبعى حق نفى و انكار آنها را هم نخواهد داشت.
براى مثال، یكى از مهمترین مسایلى كه مورد چنین گفتوگوهایى واقع شده مسأله «وحدت وجود» است كه تبیینهاى مختلفى براى آن شده است:
برخى در تبیین «وحدت وجود» گفتهاند؛ در واقع غیر از خداى متعال هیچ چیزى وجود ندارد و آنچه به نام «موجودات دیگر» نامیده مىشود توهمات و خیالاتى بیش نیست.
برخى دیگر، این مسأله را به این صورت تبیین كردهاند كه، منظور این است كه چیزى خارج از ظرف علم الهى وجود ندارد. بر این اساس، نوعى «كثرت» در «وحدت» پذیرفته مىشود.
شكل دیگر این مدعا در «وحدت وجود» كه شیوع بیشترى دارد، این است كه سالك در نهایت سیرش به مقام فنا مىرسد و از او جز اسمى باقى نمىماند.
سرانجام شكل معتدلتر این مدعا، این است كه سالك به مقامى مىرسد كه چیزى جز خدا نمىبیند و در نظر او همه چیز در خدا محو مىشود. به تعبیر دقیقتر، محو بودن همه چیز را در وجود خداى متعال مشاهده مىكند؛ مانند محو شدن نور ضعیف در نور خورشید.
در هر صورت، در چنین موارد و مسایلى كه مورد بحث طرفداران و مخالفان عرفان است، مخالفان معمولاً از دلایل عقلى استفاده مىكنند و بر اساس مستندات و براهین عقلى به رد و انكار آنچه عرفا مىگویند، مىپردازند. در مقابل نیز مدعیان و موافقان عرفان در نهایت مىگویند، اینگونه مطالب فراتر از حد عقل است؛ و بدین وسیله از زیر بار تبیین عقلى مدعایشان شانه خالى مىكنند.
از اینرو با توجه به این منازعات، این سؤال مبنایى مطرح مىشود كه اصولا آیا
حقایقى وجود دارد كه عقل توان درك آنها را نداشته باشد؟
آنچه در اینجا به اختصار مىتوان گفت، این است كه، هرچند سر و كار عقل همواره با مفاهیم است و كار عقل شناختن حقیقتِ وجود عینى و یافتن كُنه هیچ مصداق خارجى نیست ـ چه رسد به وجود متعال الهى ـ ولى احكام ایجابى یا سلبى عقل، در صورتى كه بدیهى یا منتهى به بدیهیات باشد، قابل نقض نیست و از راه مفاهیم بر مصادیق خارجى انطباق مىیابد و فرض خطا بودن چنین احكامى مستلزم تناقض است. به دیگر سخن و به اصطلاح فلسفى، اگرچه كار عقل «معرفت بالْكُنْه وجود» نیست؛ ولى در اعتبار «معرفت بالوجه» به شرط مذكور نمىتوان تردیدى روا داشت.
اما در خصوص مسأله «وحدت وجود» باید گفت، نفى وجود از غیر خداى متعال و نفى مطلق كثرت؛ نهتنها مستلزم نفى اعتبار احكام عقل است، بلكه همچنین مستلزم نفى اعتبار علوم حضورىِ متعلق به نفس، افعال و انفعالات آن نیز مىباشد. در این صورت، چگونه مىتوان براى كشف و شهود اعتبارى قایل شد با اینكه بالاترین سند اعتبارش حضورى بودنِ آن است؟!
پس وحدت وجود با چنین تفسیرى به هیچروى قابل قبول نیست؛ ولى مىتوان براى آن تفسیرى قابل قبول در نظر گرفت كه توسط ملاصدرا، در «حكمت متعالیه» مطرح شده است. حاصل این تفسیر، این است كه وجود مخلوقات نسبت به خداى متعال ربطى و تعلقى است و با دقت، مىتوان گفت كه «عین ربط و تعلق» است و از خود هیچگونه استقلالى ندارد و آنچه را هم كه عارف مىیابد همین نفى استقلال از سایر موجودات است كه آن را «نفى وجود حقیقى» مىنامند.
در اینجا مىتوان سؤال را به شكل دیگرى طرح كرد و كه، آیا مىتوان حكم عقل را مقدم بر وجدان و كشف دانست؟ و به دیگر سخن، آیا مىتوان بر اساس حكم عقل، كه نوعى علم حصولى است، اعتبار علم حضورى را انكار كرد؟
در پاسخ باید گفت، علم حضورى خالص، در حقیقت، یافتن خود واقعیت است و از
اینرو قابل تخطئه نیست، ولى معمولاً علم حضورى همراه با تفسیر ذهنى است، كه از قبیل علم حصولى مىباشد. تفكیك این دو از یكدیگر نیاز به دقت فراوان دارد و باید مراقب بود كه احكام هر یك به دیگرى نسبت داده نشود. در این بین، آنچه قابل خطا است و احیاناً با برهان عقلى رد مىشود همین تفسیرهاى ذهنى است كه از قبیل علم حصولى و در مقام حكایت از آن علم حضورى مىباشد. گاهى عارف تفسیر ذهنى غیر مطابق با واقع و نادرستى از مشاهده و علم حضورى خود ارائه مىكند. در این موارد آنچه خطا در آن صورت مىپذیرد در واقع علم حصولى است، نه آنچه دقیقاً مورد ادراك حضورى واقع شده است. در مورد وحدت وجود هم آنچه دقیقاً مورد شهود واقع مىشود، اختصاص وجود استقلالى به خداى متعال است كه با مسامحه، به وجود حقیقى تعبیر مىشود و بر اساس آن، وجود حقیقىِ سایر موجودات نفى مىگردد.
البته در مورد علم حضورى و مكاشفاتى كه براى افراد رخ مىدهد، شایان ذكر است كه بزرگان عرفاى اسلامى تصریح كردهاند كه بعضى از مكاشفات، شیطانى و نامعتبر است. این مكاشفات با شواهدى قابل تشخیص است و در نهایت، با عرضه داشتن آنها بر دلایل یقینى عقلى و كتاب و سنّت بازشناخته مىشود. در مباحث آتى این كتاب، به ویژه در بحثى كه راجع به «كشف و كرامت» خواهیم داشت، مطالب بیشترى در این باره طرح خواهیم كرد.
از لحاظ تاریخى، از دیرباز در جهان اسلام گرایشهایى به نام «عرفان» و «تصوف» وجود داشته و از قرن چهارم تا هشتم هجرى در بسیارى از كشورها، مانند ایران و تركیه به اوج خود رسیده است. اكنون نیز نحلهها و فرقههاى گوناگون متصوفان در سراسر جهان اسلام، بهویژه در شمال افریقا حضور دارند. مشابه این گرایش در میان پیروان سایر ادیان نیز وجود داشته است. با توجه به همین نقطه اشتراك، این سؤال مطرح مىشود كه
آیا در اسلام چیزى به نام «عرفان اسلامى» وجود دارد، یا مسلمانان آن را از دیگران گرفتهاند و آنچه به نام «عرفان اسلامى» نامیده مىشود در واقع، عرفان مسلمانان است نه عرفان اسلام؟ و در صورتى كه اسلام چیزى به نام «عرفان» آورده باشد آیا این همان چیزى است كه امروزه در میان مسلمانان وجود دارد یا دستخوش تغییر و تحول شده است؟
در پاسخ به این سؤال، برخى به طور مطلق منكر وجود عرفان در اسلام شده و آن را امرى بدعتآمیز و مردود شمردهاند.
برخى دیگر آن را خارج از متن اسلام؛ ولى سازگار با آن دانستهاند. كسانى نیز در مورد «تصوف»، نیز همین دیدگاه دوم را برگزیده و گفتهاند: «تصوف» بدعتى مَرْضى است؛ مانند «رهبانیت» در مسیحیت. قرآن كریم در مورد «رهبانیت» مىفرماید: چنین چیزى در اصل مسیحیت و آنچه خداوند بر حضرت عیسى(علیه السلام) نازل فرموده، وجود نداشته است و پیروان حضرت عیسى(علیه السلام) خود چنین چیزى را بنیان گذاردهاند؛ ولى در عین حال آن را نفى هم نمىكند:
وَرَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَیْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ الله؛(1) و [اما]ترك دنیایى را كه از پیش خود درآوردند ما آن را برایشان مقرر نكردیم جز این كه به انگیزه كسب خشنودى خداوند انجام دهند.
در این میان گروه سومى، عرفان را جزئى از اسلام؛ بلكه به منزله روح و مغز آن دانستهاند كه مانند سایر بخشهاى اسلام از قرآن كریم و سنّت نبوى سرچشمه گرفته است، و از سایر مكاتب و مسالك اقتباس نشده است. از نظر این دیدگاه، وجود مشابهت بین عرفان اسلامى و سایر عرفانها دلیل اقتباس عرفان اسلامى از آنها نیست؛ چنان كه مشابهت پارهاى از احكام و قوانین شریعت اسلام با سایر شرایع آسمانى، به معناى اقتباس اسلام از آنها نمىباشد.
1. حدید (57)، 27.
به نظر ما رأى اخیر پسندیدهتر است. البته باید یادآور شد كه اصالت داشتن عرفان اسلامى، به معناى صحت هر آنچه در عالم اسلام به نام «عرفان» و «تصوف» نامیده مىشود، نیست؛ چنان كه هر گونه عقیده یا رفتارى را كه در میان گروهى از منسوبان به اسلام یافت شود، نمىتوان عقیده یا رفتارى اسلامى به شمار آورد، وگرنه باید اسلام را مجموعهاى از عقاید و ارزشهاى متضاد و متناقض شمرد یا اینكه وجود اسلامهایى متضاد و متعارض پذیرفت!
به هر حال، ما در عین اعتراف به وجود عرفان اصیل اسلامى ـ عرفانى كه مرتبه عالى آن را پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و جانشینان راستین آن حضرت(علیهم السلام) داشتند ـ وجود عناصر بیگانه را در میان عرفا و متصوفان مسلمان انكار نمىكنیم و بسیارى از آراى نظرى، شیوههاى عملى و رفتارى طوایفى از متصوفان را قابل مناقشه مىدانیم.
كسى كه به آیات كریمه قرآن، سخنان پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و اهلبیت طاهرینش(علیهم السلام) را با دقت توجه كند، بىشك مطالبى بسیار بلند و ژرف در قلمرو عرفان نظرى، و نیز آداب و دستورالعملهاى فراوانى در ارتباط با سیر و سلوك عرفانى خواهد یافت. براى نمونه، مىتوان به آیات مربوط به توحید ذات و صفات و افعال در سوره توحید، ابتداى سوره حدید و آخر سوره حشر اشاره كرد و همچنین مىتوان از آیاتى كه بر حضور ذات اقدس الهى در سراسر عالم هستى و بر احاطه او نسبت به تمام موجودات و تسبیح و سجده تكوینى همه مخلوقات براى خداى متعال دلالت دارد، نام برد.(1)
1. در سوره حدید مىفرماید: سَبَّحَ للهِِ ما فِی السَّماواتِ وَالأَْرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ * لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ یُحْیِی وَیُمِیتُ وَهُوَ عَلى كُلِّ شَیْء قَدِیرٌ * هُوَ الأَْوَّلُ وَالآْخِرُ وَالظّاهِرُ وَالْباطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَیْء عَلِیمٌ (حدید، 1 ـ 3)؛ آنچه در آسمانها و زمین است، خدا را به پاكى مىستایند، و او ارجمند حكیم است. فرمانروایى آسمانها و زمین از آنِ او است: زنده مىكند و مىمیراند، و او بر هر چیزى توانا است. او اول، آخر، ظاهر و باطن، و به هر چیزى دانا است.
همچنین در همین سوره مىفرماید: وَهُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ ما كُنْتُمْ وَاللهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (حدید، 4)؛ و هر كجا باشید او با شما است، و خدا به هر چه مىكنید بینا است.
و در آیه دیگر مىفرماید: هُوَ اللهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ * هُوَ اللهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللهِ عَمّا یُشْرِكُونَ * هُوَ اللهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأَْسْماءُ الْحُسْنى یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَالأَْرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ (حشر، 22 ـ 24)؛ او است خدایى كه جز او معبودى نیست، داننده غیب و آشكار است، او است رحمتگر مهربان. او است خدایى كه جز او معبودى نیست؛ همان فرمانرواى پاك سلامت بخش و [مؤمن] به حقیقت حقه خود كه[ نگهبان، عزیز، جبار] و[ متكبر ] است. منزه است خدا از آنچه با او شریك مىگردانند. او است خداى خالق نوساز صورتگر كه[ بهترین نامها [و صفات] از آنِ او است. آنچه در آسمانها و زمین است جمله[ تسبیح او مىگویند و او عزیز حكیم است.
در كریمه دیگر مىخوانیم: أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَالأَْرْضِ وَالطَّیْرُ صَافّات كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ وَاللهُ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ (نور، 41)؛ آیا ندیدهاى تمام آنچه در آسمانها و زمین است براى خدا تسبیح مىگویند، و پرندگان ]نیز[ در حالى كه در آسمان پر گشودهاند ]تسبیح او مىگویند[؟ همه ستایش و نیایش خود را مىدانند، و خدا به آنچه مىكنند دانا است.
همچنین در سوره اسراء مىخوانیم: تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَالأَْرْضُ وَمَنْ فِیهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَیْء إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ (اسراء،44)؛ آسمانهاى هفتگانه و زمین و هر كس كه در آنها است او را تسبیح مىگویند، و هیچچیز نیست مگر اینكه در حال ستایش، تسبیح او مىگوید، ولى شما تسبیح آنها را در نمىیابید.
و در سوره رعد مىفرماید: وَللهِِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَالأَْرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَالآْصالِ (رعد، 15)؛ و هر كه در آسمانها است ـ از روى اطاعت یا اكراه ـ و همچنین سایههایشان، بامدادان و شامگاهان براى خدا سجده مىكنند.
نیز در سوره نحل مىخوانیم: أَوَ لَمْ یَرَوْا إِلى ما خَلَقَ اللهُ مِنْ شَیْء یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الَْیمِینِ وَالشَّمائِلِ سُجَّداً للهِِ وَهُمْ داخِرُونَ * وَللهِِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَما فِی الأَْرْضِ مِنْ دابَّة وَالْمَلائِكَةُ وَهُمْ لا یَسْتَكْبِرُونَ (نحل، 48 ـ 49)؛ آیا به چیزهایى كه خدا آفریده است، ننگریستهاند كه ]چگونه [سایههایشان از راست به چپ مىگردد و براى خدا در حال فروتنى سر بر خاك مىسایند؟ و آنچه در آسمانها و آنچه در زمین از جنبندگان و فرشتگان است، براى خدا سجده مىكنند و تكبر نمىورزند.
و در سوره فصلت مىخوانیم: سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الآْفاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَ لَمْ یَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَیْء شَهِیدٌ * أَلا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَة مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَیْء مُحِیطٌ (فصلت، 53، 54)؛ به زودى نشانههاى خود را در اطراف جهان و در درون جانهاشان به ایشان نشان خواهیم داد تا برایشان روشن گردد كه او حق است. آیا كافى نیست كه پروردگارت خود شاهد هر چیزى است؟ آرى، آنان در لقاى پروردگارشان تردید دارند. آگاه باش كه به یقین او به هر چیزى احاطه دارد.
در سوره نساء نیز چنین آمده است: وَكانَ اللهُ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطاً (نساء، 108)؛ و خدا بدانچه انجام مىدهند همواره احاطه دارد.
نیز در همین سوره مىخوانیم: وَكانَ اللهُ بِكُلِّ شَیْء مُحِیطاً (نساء،126)؛ و خدا همواره بر هر چیزى احاطه دارد.
در سوره بقره نیز مىفرماید: فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ (بقره، 115)؛ پس به هر سو رو كنید، آنجا روى به خدا است.
و در سوره حج مىفرماید: أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَمَنْ فِی الأَْرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ (حج، 18)؛ آیا ندیدهاى كه خدا است كه هر كس در آسمانها و هر كس در زمین است، خورشید، ماه، [تمام] ستارگان، كوهها، درختان و جنبندگان براى او سجده مىكنند؟
همچنین در قرآن كریم آیاتى مشتمل بر آداب و سننى ویژه وجود دارد كه مىتوان آنها را آیین سیر و سلوك اسلامى نامید؛ مانند: آیات تفكر و تأمل، ذكر و توجه دایمى، سحرخیزى و شبزندهدارى، روزهدارى، سجده و تسبیح طولانى در شبها، خضوع، خشوع، اِخبات، گریه كردن و به خاك افتادن به هنگام شنیدن و خواندن آیات قرآن، اخلاص در عبادت، انجام كارهاى نیك از سر عشق و محبت به خدا و به انگیزه رسیدن به قرب و رضوان الهى و نیز آیات مربوط به توكل، رضا و تسلیم در پیشگاه پروردگار.(1)
1. در اینجا، براى نمونه، به گوشهاى از انبوه این موارد اشاره مىكنیم:
در سوره بقره مىفرماید: وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا للهِِ (بقره، 165)؛ و كسانى كه ایمان آوردهاند محبتشان به خدا شدیدتر است.
در سوره مائده مىفرماید: فَسَوْفَ یَأْتِی اللهُ بِقَوْم یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ (مائده، 54)؛ پس خدا به زودى گروهى را مىآورد كه آنان را دوست مىدارد و آنان [نیز ]او را دوست مىدارند.
در سوره بینه مىفرماید: رَضِیَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ (بینه، 8)؛ خدا از آنان خشنود است و [آنان نیز] از او خشنودند.
و در سوره فجر در تعبیرى بسیار زیبا و لطیف مىفرماید: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلى رَبِّكِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً * فَادْخُلِی فِی عِبادِی * وَادْخُلِی جَنَّتِی (فجر، 27 ـ 30)؛ اى نفس مطمئنه، خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت باز گرد، و در میان بندگان من درآى، و در بهشت من داخل شو.
در سوره بقره نیز در مورد كسانى كه خود را تسلیم خدا كردهاند، مىفرماید: بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ للهِِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (بقره، 112)؛ آرى، هر كس خود را با تمام وجود به خدا تسلیم كند و نیكوكار باشد، پس پاداش وى نزد پروردگار او است و بیمى بر آنان نیست و غمگین نخواهند شد.
در سوره انسان، درباره بندگانى كه خالصانه و تنها براى محبت خداوند به دیگران نیكى مىكنند، مىفرماید: وَسَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً (انسان، 21)؛ و پروردگارشان بادهاى پاك به آنان مىنوشاند.
و در همین سوره خطاب به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) این دستورالعمل را صادر مىفرماید كه: وَمِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَیْلاً طَوِیلاً (انسان، 26)؛ و در شبانگاه براى او سجده كن، و مقدارى طولانى از شب او را تسبیح گوى.
و در سوره بقره به مؤمنانى اشاره مىكند كه تنها براى جلب رضایت آن یگانه محبوب حقیقى جانشان را بر كف دست مىگیرند: وَمِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ وَاللهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (بقره، 207)؛ و از میان مردم كسى است كه جان خود را براى طلب خشنودى خدا مىفروشد، و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.
همچنین در سوره رعد به كسانى اشاره مىكند كه جلوه یار، آنان را در برابر مصایب و مشكلات بردبار مىسازد: وَالَّذِینَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ (رعد، 22)؛ و كسانى كه براى ذات پروردگارشان شكیبایى مىكنند.
و در سوره لیل از افرادى نام مىبرد كه اگر كارى را براى دیگران انجام مىدهند، هیچ پاداش و تشكرى از ناحیه آنان انتظار ندارند، بلكه تنها جلب رضایت پروردگار و جذبه جمال یار است كه آنان را به این كار وا مىدارد: وَما لأَِحَد عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَة تُجْزى * إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الأَْعْلى (لیل، 19 ـ 20)؛ هیچكس را به قصد پاداش داده شدن نعمت نمىبخشد، جز خواستنِ ذات پروردگارش كه بسى برتر است منظورى ندارد.
و در موارد متعددى به اخلاص در عبادت اشاره مىكند؛ از جمله مىفرماید: فَاعْبُدِ اللهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ * أَلا للهِِ الدِّینُ الْخالِصُ (زمر، 2 ـ 3) پس خدا را درحالىكه دین خود را براى او خالص كردهاى عبادت كن. آگاه باشید دین خالص از آنِ خدا است.
همچنین در سوره آل عمران از مؤمنانى یاد مىكند كه در همه حال به یاد خدا هستند: الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللهَ قِیاماً وَقُعُوداً وَعَلى جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ (آل عمران، 191)؛ آنان كه خدا را در همه احوال، ایستاده و نشسته، و به پهلو آرمیده یاد مىكنند و در آفرینش آسمانها و زمین مىاندیشند كه: پروردگارا، اینها را بیهوده نیافریدهاى؛ منزهى تو.
و در سوره اسراء خطاب به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىفرماید، اگر طالب «مقام محمود» و رسیدن به درجات عالى قرب الهى هستى، به نماز شب روى بیاور: وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ یَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً (اسراء، 79)؛ و پاسى از شب را زنده بدار، تا براى تو نافلهاى باشد، امید كه پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند.
همچنین در همین سوره در وصف پارهاى از بندگان خاص خداوند مىفرماید، آنان هنگامى كه آیات قرآن را مىشنوند اینگونهاند كه: وَیَخِرُّونَ لِلأَْذْقانِ یَبْكُونَ وَیَزِیدُهُمْ خُشُوعاً (اسراء: 109)؛ بر روى زمین مىافتند و مىگریند و بر فروتنى آنها مىافزاید.
در سوره هود نیز از مؤمنانى یاد مىكند كه علاوه بر ایمان و عمل صالح، ویژگى دیگرى نیز دارند و آن این است كه انسشان با خدا آن چنان است كه با خدا بودن، روح و جانشان را آرام مىكند و اگر با خدا باشند هیچ اضطراب و اندوهى ندارند. إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ وَأَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (هود، 23)؛ همانا كسانى كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كرده و با فروتنى به سوى پروردگارشان آرام یافتند، آنان اهل بهشتند و در آن جاودانه خواهند بود.
علاوه بر قرآن، مطالب فراوانى نیز در این زمینه در روایات اسلامى وجود دارد، و آنچه كه در بیانات پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)، ائمه اطهار(علیهم السلام)، ادعیه و مناجاتهاى ایشان در ارتباط با این مطالب آمده قابل احصا و شمارش نیست.(1)
1. در اینجا براى تیمّن و تبرك، قطرهاى از این دریاى بىكران معارف الهى را مرور مىكنیم:
امیرالمؤمنین على(علیه السلام) پس از قرائت آیه شریفه «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَیْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ» (نور، 37) فرمودند: اِنَّ اللهَ سُبحَانَهُ جَعَلَ الذِّكْرَ جَلاءً لِلْقلوبِ ... وَاِنَّ للذِّكْرِ لاََهْلا اَخَذوهُ مِنَ الدُّنیا بَدَلا فَلَمْ تَشْغَلْهُمْ تجارةٌ ولا بَیْعٌ عَنْهُ ... فَكَاَنَّما قَطَعُوا الدُّنیا اِلَى الاْخِرَةِ وَهُمْ فیها فَشاهَدوا ماوراءَ ذلِكَ فَكَاَنَّما اطَّلَعوا غُیوبَ اَهلِ الْبَرْزَخِ فی طولِ الاقامَةِ فیهِ...فَكَشَفوا غِطاءَ ذلِكَ لاَِهلِ الدُّنیا (نهجالبلاغه، خطبه 213)؛ خداوند سبحان یاد خود را مایه روشنایى دلها قرار داد...و همانا یاد خدا را اهلى است كه آن را در عوضِ دنیا گرفتهاند، پس تجارت و خرید و فروش، آنان را از آن باز نمىدارد...گویا دنیا را به پایان رسانده و به آخرت وارد شده و در آنجا هستند. و آنچه را در پى دنیا است به چشم دیدهاند، و گویا بر احوال پنهان اهل برزخ در مدت اقامت آنجا آگاهند....پس نسبت به اوضاع آن، براى مردم دنیا پرده برداشتهاند.
در مناجات شریف شعبانیه مىخوانیم: اِلهى هَبْ لى كمالَ الاِ نْقطاعِ اِلَیْكَ وَاَنِرْ اَبْصارَ قُلوبِنا بِضیاءِ نَظَرِها اِلَیْكَ حتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ القُلوبِ حُجُبَ النّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ العظَمَةِ وَتَصیرَ ارواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ (مفاتیحالجنان، مناجات شعبانیه)؛ خدایا! كاملترین انقطاع به سوى خودت را نصیبم گردان؛ و چشمان قلبهاى ما را به روشنى نگاه به خودت روشن كن، تا جایى كه چشمان قلبها حجابهاى نور را پاره كند و به معدن عظمت واصل شود و جانهاى ما در عزت بارگاه قدسىات آویخته گردد!
امام حسین(علیه السلام) نیز در دعاى عرفه چنین مناجات مىكند: اِلهى عَلِمْتُ بِاختلافِ الآثارِ وتَنَقُّلاتِ الاطوارِ اَنَّ مُرادَكَ مِنىّ اَنْ تَتَعَرَّفَ اِلَىَّ فی كُلِّ شىء حتّى لا اَجْهَلَكَ فی شىء...كیفَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْكَ بما هُوَ فی وجودِهِ مُفْتَقِرٌ اِلَیْكَ اَ یَكونُ لِغَیْرِكَ مِنَ الظّهورِ ما لَیسَ لَكَ حتّى یَكونَ هُوَ المُظْهِرُ لَكَ متى غِبتَ حتّى تحتاجَ اِلى دلیل یدلُّ علیكَ ومَتى بَعُدْتَ حتّى تكونَ الاْثارُ هِىَ الّتی توصِلُ اِلَیْكَ عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَراكَ عَلیْها رقیباً وخَسِرَتْ صَفقَةُ عبد لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِن حُبِّكَ نصیباً...اِلهى حَقِّقْنی بِحَقَائِقِ اهلِ القُربِ واسْلُكْ بی مَسْلَكَ اَهْلِ الْجَذْبِ .... ماذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وما الّذى فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ لَقَدْ خابَ مَنْ رَضِىَ دونَكَ بَدَلاً ولَقَدْ خِسرَ مَنْ بَغِىَ عَنْكَ مُتَحَوِّلاً.... تَعَرَّفْتَ لِكُلِّ شىء فَما جَهَلَك شىءٌ واَنتَ الّذى تَعَرَّفْتَ اِلَىَّ فی كلِّ شىء فَرَأَیْتُكَ ظاهراً فی كُلِّ شىء (مفاتیحالجنان، دعاى عرفه)؛ الهى به واسطه آمد و شد آثار گوناگون هستى و تبدلات گوناگون شئون جهان، دانستم كه مرادت از من شناساندن خویش به من در هر چیزى است تا در هیچ چیز برایم ناشناخته نباشى...چگونه استدلال شود بر تو به چیزى كه خود در وجودش به تو نیازمند است؟! آیا براى غیر تو ظهور و وضوحى است كه براى غیر تو نیست، تا آن غیر نمایانگر تو باشد؟! تو كىْ پنهان بودهاى تا نیاز به دلیلى باشد كه بر تو دلالت كند؟! و كىْ دور بودهاى تا آثار بخواهند ما را به تو برسانند؟! كور است چشمى كه تو را مراقب خویش نبیند! و زیانكار است بندهاى كه براى او از محبت خویش بهرهاى قرار ندادهاى...خدایا مرا به حقایقى كه مقربان درگاهت به آن رسیدهاند واصل كن! و در طریق مجذوبان خویش وارد گردان!...چه دارد آنكه تو را ندارد؟! و چه ندارد آنكه تو را دارد؟! آن كس كه به جاى تو دیگرى را پسندید به راستى نومید گردید و به مقصود نرسید، و به راستى آن كس كه پناهى غیر تو طلب كرد زیانكار گردید. خود را به همه موجودات شناساندى، پس براى هیچ موجودى ناشناخته نماندى؛ و تو هستى آن كس كه خود را در هر چیز به من شناساندى، پس تو را در هر چیز نمایان دیدم.
همچنین امام سجاد(علیه السلام) در مناجات المریدین چنین عرض مىكند: اِلهى فاسْلُكْ بِنا سُبُلَ الْوُصولِ اِلَیْكَ وسَیِّرنا فی اَقْرَبِ الطُّرقِ لِلْوُفودِ عَلَیْك...فَاَنْتَ لا غَیْرُكَ مُرادى ولَكَ لا لِسِواكَ سَهرى وسُهادى وَلِقاؤُكَ قُرَّةُ عَیْنى ووَصلُكَ مُنى نَفْسى وَاِلَیْكَ شَوْقى وفی مَحَبَّتِكَ وَلهى...(مفاتیحالجنان، مناجات خمس عشره)؛ خدایا ما را به راههاى رسیدن به خودت راهنمایى كن، و به نزدیكترین طرق براى ورود بر حضرتت رهسپار گردان...پس تنها تو ـ و نه غیر تو ـ مقصود منى، و براى تو ـ نه جز تو ـ است بىخوابى و كمخوابىام، و دیدار تو روشنىِ چشم من است، و وصالت نهایت آرزویم، و به سوى تو است شوقم، و در محبت تو است شیدایىام.
نیز آن حضرت در مناجات العارفین چنین عرض مىدارد: اِلهى فَاجْعَلْنا مِنَ الذَّین تَرَسَّخَتْ اَشْجارُ الشَّوْقِ اِلَیْكَ فى حدائِقِ صُدورهِمْ وَاَخَذَتْ لَوْعَةُ مَحَبَّتِكَ بِمَجامِعِ قُلوبِهمْ فَهُم اِلى اَوكارِ الاَْفْكارِ یَأْوونَ وفی رِیاضِ القُربِ والمُكاشَفَةِ یَرْتَعونَ....وقُرَّتْ بالنَّظَرِ الى مَحْبوبِهِمْ اَعْیُنُهُمْ (مفاتیحالجنان، مناجات خمس عشره)؛ خدایا، پس ما را قرار ده از كسانى كه درختهاى شوق لقایت در باغهاى سینههاشان ریشه دوانده و سوز محبت تو سراسر قلب آنها را فرا گرفته است؛ پس آنان به آشیانههاى افكار پناه مىبرند و در باغهاى قرب و شهود مىخرامند...و با نظاره به جمال محبوبشان چشمهاشان روشن مىگردد.
و در مناجات المحبین عرض مىكند: اِلهى مَنْ ذَا الَّذى ذاقَ حَلاوَةَ مَحبَّتِكَ فَرامَ مِنْكَ بَدَلاً ومَنْ ذَا الَّذى اَنِسَ بِقُرْبِكَ فابْتَغى عَنْكَ حِوَلاً (مفاتیحالجنان، مناجات خمس عشره)؛ خدایا كیست كه طعم محبتت را چشید و بجاى تو دنبال دیگرى رفت؟ و كیست كه با مقام قرب تومأنوس گردید و لحظهاى از تو روى گردانْد؟
امام صادق(علیه السلام) نیز در فرمایشى، ضمن تقسیم عبادتهاى بندگان به سه قسم، مىفرماید: اِنَّ العبّادَ ثَلاثَةٌ: قَوْمٌ عَبَدُوا اللهَ عَزَّ وَجَلَّ خَوْفاً فَتِلْكَ عبادَةُ الْعَبیدِ وقَوْمٌ عَبَدُوا اللهَ تَبارَكَ وتعالى طَلَبَ الثَّوابِ فتِلْكَ عِبادَةُ الاُْجَراءِ وقَوْمٌ عَبَدُوا اللهَ عَزَّ وجَلَّ حُبّاً لَهُ فتلك عبادَةُ الاَْحرارِ وهِىَ اَفْضَلُ العبادَةِ (بحارالانوار، ج 70، ص255، باب 55، روایت 12)؛ همانا عبادتكنندگان سه گونهاند: گروهى خدا را از روى ترس عبادت مىكنند، پس این عبادت بردگان است؛ و گروهى خداى متعال را براى دریافت ثواب و پاداش عبادت مىكنند، پس این عبادت مزدوران است؛ و گروهى براى محبتى كه به خدا دارند او را عبادت مىكنند، پس این عبادت آزادگان، و برترین عبادت است.
البته مانند بسیارى از مسایل دیگر، در اینجا و در مواجهه با اینگونه آیات و روایات، كسانى راه تفریط و كسانى راه افراط در پیش گرفتهاند.
گروه اول، با دیدى تنگ نظرانه و ظاهربینانه، با حمل این قبیل آیات و روایات بر معانى بسیار ساده، پیش پا افتاده و تهى كردن آنها از محتوا و مضامین عالى و بلندشان، حتى براى خداى متعال حالات متغیر، نزول و صعود جسمانى قایل شدهاند! اینان همان
كسانى هستند كه به طور كلى منكر وجود چیزى به نام «عرفان» در معارف و متون اسلامى شدهاند. از سوى دیگر نیز گروهى، تحت تأثیر عوامل گوناگون اجتماعى، با وارد كردن عناصر و اجزایى بیگانه، امورى را پذیرفته و بدان معتقد شدهاند كه نمىتوان آنها را برخاسته از متون دینى، مضامین كتاب و سنّت محسوب داشت، و بلكه برخى از آنها با نصوص صریح و غیر قابل تأویل نیز مخالف است. اینان همچنین از حیث عمل، از یك سو آداب و رسومى از پیش خود اختراع و وضع كرده یا از فرقههاى غیر اسلامى وام گرفتهاند، و از سوى دیگر به سقوط تكلیف از عارفِ واصل قایل شدهاند!(1) در پاسخ اینان باید گفت: بدون تردید واصلتر از پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) و امیرالمؤمنین على(علیه السلام) نمىتوان سراغ گرفت؛ ولى این بزرگواران تا پایان عمر به انجام تكالیف الهى ملتزم بودهاند و بلكه بسیار بیش از افراد عادى بدان اهتمام داشتهاند.
البته كسانى به همه عرفا و متصوفه حسن ظن فوقالعادهاى دارند و براى همه این مطالب توجیهات و تأویلاتى ذكر كردهاند؛ ولى انصاف این است كه دستكم، برخى از اینگونه سخنان هیچ توجیه مقبولى ندارد. در این زمینه نباید عظمت شخصیتهاى علمى و عرفانى آنچنان ما را تحت تأثیر قرار دهد كه همه گفتارها، نوشتارها و مطالب آنان را چشم و گوش بسته بپذیریم، آنهاتأیید كنیم و حق هر گونه نقد و بررسى مطالب آنان را از دیگران سلب كنیم. اما روشن است كه پذیرفتن حق نقد به معناى صحه گذاشتن بر داورىهاى خام و نسنجیده، اظهارات متعصبانه و غیر منصفانه و نادیده گرفتن نقطههاى مثبت و ارزنده نیست.
1. جالب این است كه اینان این سخن و مدعاى خود را به قرآن مستند مىكنند؛ آنجا كه در سوره حجر مىفرماید: فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُنْ مِنَ السّاجِدِینَ * وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى یَأْتِیَكَ الْیَقِینُ (حجر، 98 ـ 99). مىگویند، قرآن خود در این آیه مىفرماید، سجده كردن و نماز خواندن و عبادت خدا تا جایى است كه انسان به مقام «یقین» كه همان مقام «واصلیت الى الله» است، برسد و پس از نیل به این مقام دیگر لازم نیست نماز بخواند و عبادت كند! البته این سخن باطل است و بر كسانى كه با تفسیر قرآن و معناى آن آشنا هستند، مخفى نیست كه این آیه هیچگاه چنین معنایى را افاده نمىكند. در فصل پنجم همین كتاب در این باره بیشتر سخن خواهیم گفت.
در هر حال باید در جستجوى حق و حقیقت بود، طریق عدل و انصاف را پیمود و از خوشبینىها یا بدبینىهاى افراطى و بىدلیل پرهیز كرد و از خداى متعال براى شناختن حق و پایدارى در طریق آن یارى خواست.
مسأله مهم دیگرى كه باید در اینجا مورد توجه قرار گیرد، رابطه «عرفان» با «احكام شرعى»، یا رابطه «طریقت» با «شریعت» است. گروهى تصور كردهاند كه عرفان راه مستقلى براى كشف حقایق است كه بدون رعایت احكام شرعى مىتواند مورد استفاده قرار گیرد و اسلام هم یا آن را امضا كرده (بدعت مرْضىّ) و یا دستكم، از آن منع نكرده است. در این زمینه بعضى تا آنجا پیش رفتهاند كه اساساً التزام به هیچ دینى را براى رسیدن به مقامات عرفانى لازم ندانستهاند! بعضى دیگر نیز التزام به یكى از ادیان، و در شكل معتدلتر، التزام به یكى از ادیان الهى را كافى دانستهاند.
گفتنى است كه از دیدگاه اسلامى، سیر و سلوك عرفانى راه مستقلى در كنار راه شرع نیست؛ بلكه بخش دقیقتر و لطیفترى از همان است. اگر اصطلاح «شریعت» را به احكام ظاهرى اختصاص دهیم، باید گفت: «طریقت» و «حقیقت» در طول شریعت یا در باطن آن قرار دارد و تنها با رعایت احكام شریعت قابل تحقق است. براى نمونه، شریعت، احكام ظاهرى نماز را تعیین مىكند و طریقت عهدهدار راههاى تمركز حواس و حضور قلب در آن و شروط كمال عبادات است. شریعت بر انجام عبادات به انگیزه مصونیت از عذاب الهى و رسیدن به نعمتهاى بهشتى تأكید دارد؛ ولى عرفان به خالص كردن نیت از هر چه غیر خدا است تأكید مىورزد؛ همان كه در لسان روایات اهلبیت(علیهم السلام) «عبادت احرار» نامیده شده است. همچنین شرك در شریعت همان «شرك جلىّ»، از قبیل پرستش بتها و مانند آن است؛ ولى در طریقت، انواع دقیقترى از شرك، كه «شرك خفى» و «اخفى» نامیده مىشود، مطرح است و هر گونه امید بستن به غیر خدا، بیمداشتن از غیر او،
كمك خواستن از غیر او و عشق ورزیدن به غیر او ـ در صورتى كه این امور جنبه اصالت و استقلال داشته باشد و براساس اطاعت امر الهى نباشدـ نوعى شرك محسوب مىشود. بنابراین دنبالهروى از شریعیت و طریقت، باید به «حقیقت» (كشف حقایق) منتهى شود.
در این رهگذر، نه تنها انواع بدعتها و آیینهاى ساختگى مطلوب نیست؛ بلكه مىتواند مانع رسیدن به عرفان حقیقى نیز باشد، چه رسد به استفاده از امورى كه آشكارا مورد نهى و تحریم واقع شده است. باید دانست كه هرچند ممكن است برخى از این قبیل كارها موجب حصول حالات به اصطلاح عرفانى موقتى باشد، ولى سرانجام خوبى ندارد و ممكن است دامى شیطانى براى سقوط نهایى باشد، و از اینرو نباید فریب آنها را خورد. راه حق، همان است كه خداى متعال بیان فرموده و غیر از آن جز گمراهى چیزى نیست: فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلال.(1) در ادامه مباحث این كتاب، درباره «طریقت» و «شریعت» بیشتر سخن خواهیم گفت.
1. یونس (10)، 32.
در فصل قبل اشاره كردیم كه حقیقت «عرفان» امرى است كه مربوط به شناخت خداى متعال است و اشاره شد كه عرفان، از شناخت خداى متعال و صفات و افعال او، شناختى كه نه از راه فكر و استدلال؛ بلكه از طریق ادراك قلبى و دریافت باطنى حاصل مىشود. به طور خلاصه، عرفان یعنى شناخت خدا؛ ولى نه غایبانه و از راه عقل و برهان، بلكه با قلب و دل، و رؤیت حضور او در عمق روح و جان.
بنابراین حقیقت عرفان چیزى جز واصل شدن به خداوند و ادراك آگاهانه و حضورىِ آن ذات متعال نیست؛ و به همین دلیل گفته شد، به تعبیرى، حقیقت، روح، كنه و غایت دین نیز چیزى جز «عرفان» نیست.
هم چنین اشاره شد كه گرایشات عرفانى و ریشه عرفان؛ یعنى «خداجویى، خداپرستى، و خدادوستى»، امرى فطرى است. امور فطرى نیز همچنان كه بیان شد، در همه افراد، انسانها و در همه زمانها وجود دارد و نسبت به اصل آن، تخلف و اختلافى در میان آدمیان یافت نمىشود؛ همانگونه كه آیه كریمه نیز مىفرماید:
فِطْرَتَ اللهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ الله؛(1) سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خداى، تغییرپذیر نیست.
آفرینش الهى و امور فطرى كه شؤون آفرینش هستند، تغییرپذیر نیستند. بنابراین
1. روم (30)، 30.
انسان از روز آغاز پیدایش بر روى این كره خاكى، داراى این تمایل بوده است و از همان آغاز زندگى در این سیاره، براى ارضاى این خواست تلاش كرده است. آن خدایى كه انسان را براى تكامل در جهان آفریده، از همان ابتدا راه تكامل واقعى را به او نشان داده است. از همینرو است كه نخستین انسان، پیامبر الهى بوده است.
اما راههایى كه خداوند متعال براى تكامل بشر و رفع نیازهاى مادى و معنوى او به صورت «دین» و «شریعت» و به وسیله انبیا نازل فرموده است، به تدریج در طول زمان به واسطه عوامل مختلف دچار انحرافها و تحریفهایى شده است.(1)
اسلام پیدایش دین توحیدى را همراه با پیدایش انسان دانسته و نخستین انسان را پیامبر توحیدى مىداند. ما مسلمانان معتقدیم كه نسل بشر به حضرت آدم(علیه السلام) منتهى مىشود و او خود پیامبر خدا بود و دین حق را به فرزندانش آموخت و از اینرو نخستین انسانها موحد و یكتاپرست بودند. پس از آن به تدریج و بر اثر عوامل مختلف، دین توحیدى به صورت دینهاى شركآمیز تحریف شده است و ادیانى كه امروز در گوشه و كنار دنیا به صورت بتپرستى و شبه بتپرستى وجود دارد، همه اَشكال تحریفشدهاى از ادیان توحیدى است كه در ابتدا وجود داشته است.
از نظر زمانى نزدیكترین دین به اسلام كه امروز به نوعى شرك تبدیل شده، دین مسیحیت است. تردیدى نیست كه حضرت عیسى(علیه السلام) هیچگاه مردم را به پرستش خود
1. البته در بین جامعهشناسان در این مسأله اختلاف است كه آیا نخستین دینى كه بشر به آن گرایش پیدا كرده، دین توحید بوده است و بعد بهتدریج ادیان شركآمیز پدید آمدهاند یا نخستین دین شرك بوده و بعد كمكم ادیان شركآمیز به وحدت گراییدهاند و در نهایت دین توحید پیدا شده است. عدهاى بر این عقیدهاند كه بشر ابتدا مشرك بوده و طوایف مختلفى بر حسب گوناگونىِ عوامل اجتماعى، انواعى از شركها را در جامعه خودشان به وجود آوردهاند، مثلا هر قبیلهاى كه بزرگشان از دنیا مىرفت، سمبلى یا مجسمهاى از او مىساختند و آن را احترام مىكردند، و به تدریج این احترام به صورت پرستش بت در آمده و بعد در میان قبایل و طوایف، بتهاى متعدد و معبودهاى زیادى پیدا شده و به این ترتیب دنیاى شركآمیز تولد یافته است. البته این نظریه از نظر اسلام مردود است.
نخواند و هرگز ادعا نكرد كه «من خدا یا پسر خدا هستم»؛ ولى پیروان حضرت مسیح، به عوامل و انگیزههاى مختلفى پدیده شرك را با مسیحیت مخلوط كرده، اساس مسیحیت را بر اعتقاد به تثلیث قرار دادند. آنان براى خدا سه عنصر و یا به تعبیر خودشان سه «اقنوم» قایل شدند: پدر، پسر و روح القدس، یا طبق عقاید برخى دیگر از طوایف مسیحیان: پدر و مادر و فرزند.(1)
قرآن كریم در موارد متعددى، بر سر همین مسأله با مسیحیان وارد بحث و مناقشه شده است، كه شما چگونه قایل به سه خدا شدهاید؟
لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ؛(2) نگویید [خدا] سه گانه است. این سخنى بسیار گران است كه از فساد آن نزدیك است آسمانها از هم بپاشد، زمین تكهتكه شود و كوهها از جاى خود كنده شوند:
وَقالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً * لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً إِدًّا * تَكادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الأَْرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا؛(3) و گفتند: [خداى]رحمان فرزندى اختیار كرده است. حقیقتاً چیز زشتى را [بر زبان]آوردید. چیزى نمانده است كه آسمانها از این [سخن]بشكافد و زمین چاك خورَد و كوهها به شدت فرو ریزند.
بنابراین، تثلیثى كه اكنون در مسیحیت وجود دارد، بدون شك ساخته دست كسانى است كه خود را بزرگان مسیحیت قلمداد مىكردند. اما اینكه چرا این كار را كردند، داستان مفصلى دارد كه در اینجا، از محل بحث ما خارج است. غرض این است كه ما در عصرى قریب به عصر اسلام شاهد چنین تحریف بزرگى در یك دین توحیدى و آسمانى
1. اكثر مسیحیان تثلیث را «پدر، پسر و روح القدس» مىدانند و پسر را حضرت مسیح و روح القدس را واسطه بین پدر و پسر. ولى بعضى دیگر به جاى روح القدس حضرت مریم را مىپرستند و مجسمه ایشان را در كلیساها نصب و آن را عبادت مىكنند.
2. نساء (4)، 171.
3. مریم (19)، 88 ـ 90.
بودهایم و در حالى كه دین مسیحیت دینى توحیدى بوده اما مردم آن را تحریف كرده، به صورتى شركآمیز در آوردند. نظیر همین جریان در ادیان گذشته نیز وجود داشته است.
ادیانى كه انبیاى عظام(علیهم السلام) براى مردم آوردهاند همه دین توحیدى بوده و ما در عالم، دین آسمانى غیر توحیدى نداشتهایم. آنچه كه امروزه به صورت شركهاى مختلف دیده مىشود، همگى ساخته دست انسانها است.
بنابراین نخستین دین آسمانى، دین توحیدى بوده و مردم در ابتدا موحد بودهاند، ولى به تدریج در اثر عوامل مختلفى همچون جاهطلبى برخى از مقامپرستان و هوسبازى بعضى هواپرستان، ادیان شركآمیز به وجود آمده است.
حقیقت «عرفان» نیز كه همان روح و مغز دین است، در ابتدا از طرف انبیا براى راهنمایى و هدایت بشر وارضاى حس فطرى عرفانى آورده شده است؛ ولى به تدریج در طول تاریخ دستخوش تحریفها و انحرافهایى گردیده است.
دین به معناى مجموعهاى از عقاید، احكام و دستورات اخلاقى به منزله كالبد است كه روح آن، توجه به خدا و واصل شدن به حق تعالى است. واضح است كه شرافت بدن انسان، به واسطه روح است و مطلوب اصلى، تكامل روح است و بدن تنها ابزارى براى رشد و تعالى روح است. از اینرو هدف اصلى همه انبیا این بوده كه بشر را به خدا نزدیك و روح او را ملكوتى كنند؛ یعنى راه تكامل معنوى و «عرفانى» را به او بیاموزند. راه تكامل معنوى و روحى كه انبیا به بشر ارائه دادند، راهى خدایى و عارى از هر گونه كژى بود؛ ولى با تأسف، همان گونه كه احكام و عقاید ادیان مختلف تحریف و مسخ شده است، روح عرفانى ادیان نیز چه از بُعد نظرى و عقیدتى و چه از بعد عملى و سیر و سلوك رفتارى مورد تحریف واقع شده است.
تاریخ ادیان نشان مىدهد كه در قدیمىترین ادیان شناخته شده، عناصر عرفانى وجود
داشته است. در ادیان هندى، از هندوئیسم، بودیسم، مذاهب جوكى(1) و سایر مشتقات
1. جوكى یا یوگى (Yogin) به مرتاضان هندى و پیروان فلسفه یوگا (Yoga) گفته مىشود. یوگا در اصل به معناى رام كردن حیوانات سركش است و معناى تحتاللفظى آن به فارسى «یوغ» است و به یوغى كه سالك طریق حقیقت بر گردن نفس امّاره مىنهد، اشاره دارد تا از این طریق با تحمّل ریاضتهاى سخت و انجام تمرینهاى جانكاه و جانفرسا، روح خود را از قید و بندهاى مادّى برهاند. بر اثر تحمّل این ریاضتهاى شاق است كه جوكى صاحب قدرتها و قواى فوقالعاده و معجزهآسا مىگردد.
واضع و مؤسّس فلسفه یوگا، فیلسوفى هندى به نام پاتانجلى (Patanjali) است كه در حدود قرن دوم پیش از میلاد زندگى مىكرده است. راه و روشى كه او براى نجات نفس اختراع كرده است، طریقه یوگا خوانده مىشود. او فلسفه خود را در كتابى به نام راگا یوگا (Raga Yoga) به تحریر درآورده است كه دانشمند بزرگ مسلمان، ابوریحان بیرونى، این كتاب را به عربى ترجمه كرده است.
فلسفه یوگا به طور كلّى فلسفه ریاضت است كه نتیجه آن تسلط كامل بر نفس و تزكیه روح و انصراف و انقطاع از علایق و اسباب جهان مادّى است. هدف مكتب یوگا نهتنها رهایى از شرّ نفس سركش و نجات دادن آن از ناپاكىها است؛ بلكه هدف اساسى رسیدن به مرز كشف و شهود و ارتباط با حقیقت جهان و روح كلّى و واقعیّت مطلقه است.
جوكیان با انجام اعمال پر مشقّت و جانكاه جسمانى مىخواهند نفس سركش را رام و حجاب تاریك مادّیت را از پیش روى خود بردارند تا از این طریق به معنویت مطلق دست یابند. برخى تمرینها و ریاضتهاى جوكیان عبارتند از: بىحركتى، حبس دم و انضباط تنفسى، قبض حواس، تمركز مدام قواى دِماغى، اِمحاى تمام افكار و اندیشهها، و انجام كارهایى كه شخصیت ظاهرى و انسانى فرد را به كلّى نابود سازد. این تمرینها و ریاضتها معمولا با نشستن آرام و پیوسته به شكل چهارزانو و همراه با تأمّل انجام مىگیرد؛ ولى شیوههایى دیگر نیز معمول است؛ مانند ایستادن، وارونه ایستادن، خم شدن و آویختن دستها، و زیستن بر روى تختى كه از سراسر آن میخهاى تیزى سر برآورده است. این عملیات چهبسا براى سالها ادامه یابد و با مشقّتهایى دیگر، مانند پیش رو نهادن آب و تشنه به سر بردن همراه باشد.
حبس دم به گونهاى است كه در اثر تمرینهاى سخت، تنفّس كاهش مىیابد و جوكى در طول مدّتى مدید و بسیار طولانى تنها به چند نفس بسنده مىكند. جوكیان همچنین با چنین روشهایى ضربان نبض و سایر كارهاى بدن را تحت اختیار خود در مىآورند. در همه این حالات، بدن شیوههاى تازهاى را برمىگزیند و زنده مىماند. دانشمندان مغرب زمین بارها آزمایشهاى علمى گوناگونى را روى جوكیان انجام داده و واقعى بودن برخى از این حالات را به اثبات رساندهاند. از جمله یك هیأت علمى فرانسوى به رهبرى دكتر بروس (Brosse) در سال 1936 تحقیقات و آزمایشهایى در باب حبس دم یوگیان انجام داد و دستآوردهاى خود را منتشر كرد. در این زمینه گفته شده است چهبسا یك یوگى بر اثر تمرینهاى سخت بتواند، چنان تنفس خود را كاهش دهد كه در طول سال به چند نفس بسنده كند! و چهبسا یك یوگى را به مدت شش ماه دفن كنند و پس از این مدت قبر او را بشكافند و او را بیرون آورند و وى با یك نفس زندگى را از سر گیرد!
پاتانجلى، مؤسّس فلسفه یوگا، در كتاب راگا یوگا براى تهذیب نفس و ریاضت، هشت قاعده بدین شرح وضع كرده است: 1. اجتناب از هواى نفس 2. رعایت نظامات مذهب جوكى 3. نشستن به طرز معیّن 4. تنظیم نفَس و تكرار لفظ اُم (om) 5. توجه به باطن و ترك محسوسات 6. تمركز حواس 7. مراقبه و تفكّر 8. وصول به مقام فنا یا ایشوارا.
جوكى ایمان دارد كه در آیین یوگا مىتوان هر عضو را از راه تمركز حواس و توجه به آن بىحس كرد، و نیز مىتوان به دلخواه خود نامرئى شد و یا بدن را از حركت بازداشت و یا به رازهاى گذشته و آینده آگاهى حاصل كرد.
مذهب هندى، نوعى گرایش به عرفان وجود داشته است. این مطلب حتى در مورد یهودیت نیز كه پیروان آن در بین همه ادیان، بیش از همه گرایش به مادیات دارند صادق است. یهودیان، هم اعتقاداتشان آمیخته به جسم و ماده است، به طورى كه كتاب توراتِ تحریف شده، خدا را به صورت جسم معرفى مىكند، و هم انگیزهها و اندیشههاى یهودیان، اندیشههاى مادهگرایانه و مادهپرستانه است و علاقهاى كه یهودیان به مال، ثروت و امور دنیا دارند در كمتر قومى دیده مىشود؛ ولى با این وجود در برخى از دانشمندان و علماى یهود گرایشهاى عرفانى دیده شده است. حتى پارهاى از بزرگان یهود از بزرگان عرفان به شمار رفتهاند كه برخى از آنها معاصر حضرت عیسى(علیه السلام)بودهاند. در میان مسیحیان نیز فرقههایى كه گرایشهاى عرفانى داشتهاند بسیار زیاد بوده و اكنون نیز به نسبت فراوان هستند.
بنابراین در مذاهب معروف دنیا، اعم از مذاهب ابراهیمى، و مذاهبى نظیر هندوئیسم و بودیسم كه به صورت آیینهاى بتپرستى در آمدهاند، گرایشهاى عرفانى وجود داشته و بزرگانشان كسانى بودهاند كه در راه تكامل معنوى و عرفانى، ریاضتها
مىكشیدهاند و زحماتى متحمل مىشدهاند تا به آن كمال روحى و معنوى نایل شوند. الآن هم آیینهاى بودیسم و آیینهاى جوكى و آیینهایى كه در بین چینىها، تبّتىها و هندىها رواج دارد، همه از نوعى گرایش عرفانى سرچشمه مىگیرد. اینها همه نشانه آن است كه تمایل به «عرفان» به معناى عامش، تمایلى فطرى است، و چون دین براى ارضاى فطرت است، بهطور طبیعى براى ارضاى این خواست فطرى كه عالىترین و لطیفترین خواست انسانى است، راههایى ارائه داده است؛ بلكه اساساً مىتوان گفت حقیقت و روح ادیان، عرفان است و سایر مسایل به منزله كالبد و اندامهاى این پیكر است.
در این میان، سخن در این است كه این تعالیم و هدایتها دست نخورده باقى نمانده و به علل و عوامل مختلف، دست خوش تحریفها و انحرافهاى گوناگونى واقع گردیده است.
اصولا یكى از علل مهم تجدید نبوتها، وقوع همین تحریفها و انحرافها در ادیان بوده است. همه انبیا بر حسب مقتضیات زمان و استعداد بشر هر عصر، راههاى وصول به مقصد، خدا و حق را به بشر نشان دادهاند؛ ولى چون به تدریج در عقاید و اصول نظرى دین و نیز در روشهاى عملى ارائه شده از سوى انبیا انحرافاتى ایجاد مىگردید، پیامبر بعدى مبعوث مىشد تا براى تصحیح آن انحرافات اقدام نماید.
اكنون سخن در این است كه اسلام نیز از قاعده مستثنا نیست. امروزه در میان مسلمانان و گوشه و كنار عالم اسلام بسیارى از مطالب شكل اصلى و اولیه خود را حفظ نكرده و تصرفاتى در آنها صورت گرفته و پیرایهها و خرافاتى بدانها راه یافته است. این تحریفها و انحرافها به بخش خاصى هم اختصاص ندارد و كم و بیش در همه ابعاد اسلام، اعم از عقاید، احكام، آداب و رسوم، مسایل سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و سایر امور مربوط به اسلام اتفاق افتاده است.
از همینرو وجهه همت رهبر فقید انقلاب، حضرت امام(رحمه الله) این بود كه به تعبیر خودشان «اسلام ناب محمدى(صلى الله علیه وآله)» را عرضه كنند و شوائب و پیرایههایى را كه به اسلام
بسته شده، بزدایند و با خرافات و انحرافاتى كه در اسلام به وجود آمده و امروزه در میان طوایف مختلف مسلمانان رواج دارد مبارزه كنند.
در همین راستا ما ابتدا در این فصل مرورى خواهیم داشت بر برخى موضوعات و مسایل مربوط به بحث تحریفها و انحرافها در آموزههاى عرفانى و دامها و خطرهاى موجود در مسیر عرفان، و سپس در فصل آینده به تبیین عرفان حقیقى و ذكر شاخصههاى عرفان صحیح اسلامى خواهیم پرداخت.
بسیارى از تحریفهایى كه در ادیان رسمى و آسمانى واقع شده، از روى عمد، آگاهانه و از جانب دانشمندان همان دین بوده است. در بسیارى از موارد، علماى ادیان، به سبب عوامل نفسانى خویش، دین و كتاب خدا را تغییر دادهاند. قرآن نیز مؤید این مطلب است كه بسیارى از تحریفها به عمد و از روى طغیان و سركشى بوده است:
كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْكُمَ بَیْنَ النّاسِ فِیَما اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ؛(1) مردم امتى یگانه بودند؛ پس خداوند پیامبران را نویدآور و بیم دهنده بر انگیخت، و با آنان كتاب [خود] را به حق فرو فرستاد تا میان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داورى كند. و جز كسانى كه [كتاب] به آنان داده شد و دلایل روشن براى آنان آمد، به سبب انحراف از حق و ستمگرى، در آن اختلاف نكرد.
در آیهاى دیگر نیز همین مطلب را با اندكى اختلاف تعبیر چنین بیان مىكند:
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللهِ الإِْسْلامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ
1. بقره (2)، 213.
بَغْیاً بَیْنَهُمْ؛(1) در حقیقت، دین نزد خدا همان اسلام است. و كسانى كه كتاب آسمانى به آنان داده شد اختلافى [در آن] ایجاد نكردند مگر بعد از آگاهى و علم، آن هم به سبب ظلم و ستم در میان خود.
یكى از كارهاى علماى یهود و نصارا این بود كه مطالبى را از خودشان مى نوشتند و آن ها را به خدا نسبت مى دادند و مى گفتند، این ها گفته هاى خدا است. قرآن در این باره مىفرماید:
فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللهِ؛(2) واى بر آن ها كه نوشته اى با دست خود مى نویسند، سپس مى گویند: «این از جانب خدا است».
بنابراین به تصریح قرآن، بسیارى از تحریفها در دین، به عمد و عالمانه صورت گرفته است. البته در مواردى نیز این مسأله ناخواسته و سهوى بوده است؛ براى مثال، گاهى نسخههایى پاك شده است، و یا در ترجمه، مطلب درست منتقل نشده است، و مواردى از این قبیل.
از اینرو به جز قرآن كریم كه خداوند خود مصون ماندن آن از تحریف را ضمانت فرموده است،(3) سایر كتابهاى آسمانى دستخوش تحریفهاى فراوانى واقع شدهاند. امروزه از كتاب حضرت نوح و ابراهیم(علیهما السلام) هیچ اثرى در دست نیست و نمىدانیم چه بر سر آنها آمده است. مطالب تورات موجود به حدى دگرگون شده كه در بسیارى موارد، خود بر بطلان خویش گواهى مىدهد؛ براى مثال، در حالى كه تورات به عنوان كتابى كه حضرت موسى(علیه السلام) آن را از جانب خدا براى مردم آورده مطرح مىشود، در آن مىخوانیم كه «موسى در فلان تاریخ از دنیا رفت». آیا مىشود حضرت موسى زنده باشد و چنین آیهاى بیاورد كه، موسى در فلان تاریخ از دنیا رفت؟!
1. آل عمران (3)، 19.
2. بقره (2)، 79.
3. خداوند در قرآن در این باره مىفرماید: إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنّا لَهُ لَحافِظُونَ، (حجر، 9)؛ بىتردید ما خودْ این قرآن را فرود آوردیم و بى تردید نگاهبان آن خواهیم بود.
خرافات بسیارى سراسر تورات موجود را پر كرده كه آن را به صورتى مبتذل درآورده است. یكى از مطالب معروف تورات موجود، داستان پایین آمدن خدا در شبى از آسمان، و كشتى گرفتنش با حضرت یعقوب است! تورات مىگوید، شبى خدا از آسمان به زمین آمد و با جناب یعقوب پیامبر مشغول كشتى گرفتن شد! یعقوب چنان قدرتى داشت كه خدا را بر زمین زد و روى سینهاش نشست و تا نزدیكىهاى صبح خدا را رها نمىكرد و از روى سینهاش بلند نمىشد. هر چه خدا التماس مىكرد كه مرا رها كن، یعقوب گوشش بدهكار نبود! تا آنكه نزدیك شد كه سپیده صبح طالع شود. در این هنگام خدا گفت، اى یعقوب مرا رها كن! زشت است، الآن سپیده سر مىزند و مردم در روشنایى روز مرا زیر دست و پاى تو مىبینند و آبرویم مىرود! یعقوب گفت، اگر مىخواهى رهایت كنم، باید به من بركت بدهى، و خدا به او بركت داد و آن گاه یعقوب دست از سر خدا برداشت و اجازه داد تا خدا به آسمان باز گردد!!
این تنها بخشى از متن تورات موجود است. آیا هیچ عاقلى مىتواند باور كند چنین خزعبلاتى كلام رحمانى و معارف وحیانى باشد؟!
و اما در مورد انجیل باید گفت، اصولا در عالم كتابى به این عنوان كه حضرت عیسى(علیه السلام) آورده باشد وجود ندارد. در طول تاریخ مسیحیت انجیلهاى متعددى وجود داشته كه به تدریج برخى از آنها كنار گذاشته شده و محو گردیده است. اكنون چهار انجیل مختلف در دست مسیحیان وجود دارد كه مجموع آنها كتاب «عهد جدید» را تشكیل مىدهد. این اناجیل چهارگانه هر كدام به نام یكى از حواریّون حضرت عیسى(علیه السلام) است (نظیر انجیل یوحنا، انجیل متى و...) و هیچكدام كتاب حضرت عیسى(علیه السلام) و به نام شخص آن حضرت نیست. تمام این اناجیل گزارشى از زندگى حضرت مسیح(علیه السلام) و كتابهایى تاریخچه مانند است و آهنگ آنها نقل تاریخ است؛ مثلا مىگوید، عیسى(علیه السلام) وارد فلان شهر شد و به مردم چنین گفت و آنان در پاسخ چنین گفتند و....
در هر صورت، «عهد جدید» علاوه بر آنكه در درون خود مشتمل بر تناقضات
فراوانى است، به هیچ وجه آهنگ یك كتاب آسمانى كه خدا بر پیامبرى وحى كرده باشد، ندارد و مسیحیان خود نیز ادعا ندارند كه انجیل كلام خدا و كتابى آسمانى است.
غرض این است كه گرچه عرفان ریشه در معارف وحیانى و الهى دارد و روح و حقیقت دین را تشكیل مىدهد؛ ولى نباید از این مسأله غفلت كرد كه محتواى ادیان و كتابهاى آسمانى در طول تاریخ دستخوش تحریفها و انحرافهاى جدى و فراوانى گردیده است. از اینرو عرفانها و تعالیم عرفانى موجود را نیز كه برگرفته از ادیان الهى ـ و یا به تعبیرى، روح و محتواى اصلى آنها است، نباید حقیقت را محض و عارى از هر گونه تحریف و آموزههاى خرافى و باطل دانست. نگاهى به تعالیم و روشهاى متفاوت و بعضاً متضاد و متناقض عرفانهاى موجود، گواهى متقن و مؤیدى روشن بر این مطلب است. در این میان، همانگونه كه اشاره كردیم، تنها كتاب آسمانى كه به اراده الهى از گزند تحریف مصون مانده و خواهد ماند قرآن كریم است. البته از قرآن كه بگذریم، در تعالیم اسلام در مجموع، تحریفها و انحرافهاى مهم و متعددى پدید آمده و امروزه بالعیان شاهدیم كه چه در زمینه مسایل نظرى و چه در ابعاد عملى اسلام، اختلافات بسیارى میان طوایف مختلفى كه خود را به اسلام نسبت مىدهند وجود دارد.
دو نمونه از انحراف در صدر اسلام
پیش از ورود به اصل بحث و بررسى علل و عوامل و تشریح فرآیند وقوع انحرافها و تحریفها در باب عرفان، براى آنكه روشن شود اصولا انحراف از تعالیم اسلام چگونه اتفاق مىافتد، مناسب است برخى نمونههاى واقع شده از انحراف را ذكر كنیم. در این زمینه ما به عمد دو نمونه از صدر اسلام و زمان حضور پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امیرالمؤمنین على(علیه السلام)را مىآوریم تا پاسخى روشن به این پرسش باشد كه با وجود تعالیم و بیانات روشن قرآن و رهبران دین، چگونه ممكن است كسانى راه خطا در پیش گیرند.
نمونه اول مربوط به زمان پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) است. هنگامى كه آیاتى درباره عذاب قیامت و مشكلات عالم آخرت نازل شد، عدهاى تصمیم گرفتند كه هر یك به نوعى، دنیا و لذتهاى آن را بر خود حرام كنند. یكى عهد كرد كه شبها را تا به صبح بیدار باشد و نیارامد. دیگرى گفت همه روزها را روزه خواهم گرفت و لب به طعام و شراب نخواهم زد. در میان آنان یكى هم عثمان بن مظعون بود كه با خود عهد كرد از آن پس در گوشهاى مشغول عبادت شود و تا پایان عمر با زنان معاشرت نكند. وى انسانى خوب و مسلمانى معتقد و متدین بود و بعدها به مقامات بالاترى در اسلام و ایمان نیز رسید؛ ولى در آن مقطع چنین تصمیمى گرفته بود. همسرش از بستگان پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بود و به منزل آن حضرت رفتوآمد داشت. در یكى از روزها كه به خانه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و دیدن یكى از همسران آن حضرت آمده بود، سر و وضعى ژولیده و به هم ریخته و نامرتب داشت. همسر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پرسید این چه سر و وضعى است؟ همسر عثمان بن مظعون در پاسخ گفت: مدتى است شوهرم به من اعتنایى ندارد؛ بنابراین خودم را براى چه كسى آراسته كنم؟ همسر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پرسید: مگر چه اتفاقى افتاده است؟ گفت: شوهرم مشغول عبادت شده و از من دورى گزیده است. این خبر به گوش پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسید. آن حضرت عثمان را خواستند و به او فرمودند: این كارها براى چیست و چرا چنین رویّهاى در پیش گرفتهاى؟ عثمان گفت: از هنگامى كه آیات عذاب نازل شده است، دیگر در ما نشاطى براى التذاذ از زندگى دنیا باقى نمانده است و ما تصمیم گرفتهایم با مشغول شدن به عبادت و كم كردن خور و خواب و ترك آمیزش با همسرانمان كارى كنیم كه شاید از عذابها و سختىهاى آخرت و جهنم نجات پیدا كنیم. حضرت فرمودند: شما در اشتباه هستید، من كه پیامبر شما هستم و خداوند مرا الگوى زندگى شما قرار داده است كِىْ اینگونه رفتار كردهام؟ آیا من همیشه روزه مىگیرم؟ از همسرانم كنارهگیرى مىكنم؟ آیا من غذاى خوب نمىخورم؟ من به عنوان پیامبر و الگوى شما روزى را روزه مىگیرم و روزى را افطار مىكنم، ساعتى را در
مجالست با همسرانم مىگذرانم و ساعتى را به عبادت خدا مىپردازم. شما اگر تابع من هستید، باید از رفتار من الگو بگیرید، نه اینكه روشى را از پیش خود اختراع كنید.
با این سخنان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) عثمان بن مظعون پى برد راهى كه در پیش گرفته اشتباه است و راه رسیدن به خدا و آخرت نه چنان است كه او تصور كرده است. از این رو از آن طریقه باطل دست برداشت و شیوه زندگى خود را طبق سنّت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)تغییر داد.(1)
نمونه دوم مربوط به زمان حكومت امیرالمؤمنین على(علیه السلام) است. مىدانیم كه در زمان حكومت آن حضرت سه جنگ مهم براى ایشان پیش آمد كه در هر سه، هر دو طرف، یعنى هم لشكر امیرالمؤمنین(علیه السلام) و هم سپاه مقابل، از مسلمانان بودند و به همین سبب نیز آزمونى بزرگ براى لشكریان و اصحاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) به حساب مىآمد. در آن زمان نیز مانند روزگار ما بسیارى از افراد بودند كه به دلیل ناآگاهى و كج فهمى و تفسیر و تحلیلهاى غلط، در این مسأله اشكالتراشى مىكردند. آنان مىگفتند، ما چگونه به روى كسانى شمشیر بكشیم كه آنها نیز مثل ما نماز مىخوانند و خدا و رسول و قرآن را قبول دارند؟ براى دعواى دو نفر ـ حضرت على(علیه السلام) و معاویه ـ بر سر حكومت و خلافت، آیا سزاوار است ما با هم بجنگیم و خون یكدیگر را بر زمین بریزیم؟! اصولا براى امور دنیایى، قدرت و ریاست نباید با هم نزاع كرد، بروید و با هم كنار بیایید و بىجهت جان و مال مسلمانها را به خطر نیندازید!
به هر حال، كسانى در آن زمان با چنین توجیه و تفسیرهایى، گرچه در كنار معاویه و سایرین نمىایستادند؛ ولى از حمایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و همراهى با آن حضرت نیز دریغ مىورزیدند. یكى از این افراد، شخصى به نام «حسن بصرى» بود. او از مشایخ مهم متصوفه به شمار مىرود و بسیارى از صوفیه خود را به او نسبت مىدهند و تصوف در اسلام تقریباً با او آغاز مىشود.
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 70، ص 116، باب 51، روایت 4.
در زمان حكومت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و هنگامى كه آتش فتنه «جمل» در بصره به وسیله طلحه و زبیر روشن شد و آن حضرت براى مقابله و جنگ با آنان به بصره لشكركشى كرد، پیش از شروع جنگ، حسن بصرى قصد عزیمت از بصره را نمود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) به او فرمود: چرا به جنگ نمىآیى؟ پاسخ داد: من عبادت خدا را دوست دارم و مىخواهم به عبادت مشغول باشم. حضرت فرمود: جهاد در راه خدا هم عبادت است. گفت: ندایى شنیدم كه مىگفت: «القاتل و المقتول كلاهما فى النار»؛ یعنى طرفین جنگ، كشنده و كشته شده، هر دو در آتشند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمودند: آیا آن ندا كننده را شناختى؟ گفت: نه. حضرت فرمود: او برادرت شیطان بود!
مگر هر صداى غیبى، وحى از جانب خدا است؟ انسان باید رفتارش را با كتاب و سنّت بسنجد و بنگرد خدا چه فرمان داده است، قرآن چه مىگوید، سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) چیست و رسول خدا(صلى الله علیه وآله) چه دستورى دارد. صرف اینكه صدایى از غیب بشنود، نمىتواند براى انسان دلیل و حجت درست كند. انسان باید معیارش براى تشخیص، كتاب خدا و سنّت رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) باشد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) به حسن بصرى فرمود، ملاك در اینجا این است كه بر اساس أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأَْمْرِ مِنْكُم،(1) تو باید فرمان مرا كه خلیفه برحق رسول خدا(صلى الله علیه وآله) هستم اطاعت كنى و به جنگ بیایى. با این همه، حسن بصرى از اطاعت فرمان آن حضرت سر باز زد و به جنگ نیامد.(2)
یكى از انحرافهاى مهم در باب عرفان، كه از امثال همین حسن بصرىها آغاز شده ـ و در جریان عثمان بن مظعون وى نیز ابتدا چنین برداشت ناروایى كرده بود ـ این است كه
1. نساء(4)، 59.
2. ر. ك: بحارالانوار، ج 32، ص 225، باب 4، روایت 175.
عدهاى فكر مىكنند عرفان به معناى دست شستن از زندگى دنیا و كنارهگیرى از مردم، جامعه، گوشهاى نشستن، عبادت كردن و ذكر گفتن است. استدلالى هم كه اینگونه افراد براى خود مىكنند این است كه مىگویند: تقرب حقیقى به خداوند، از طریق توجه قلبى به ذات اقدس حق حاصل مىشود. هر قدر توجه قلبى انسان به خدا بیشتر باشد تقربش هم افزونتر مىشود. پس براى اینكه انسان تقرب بیشترى پیدا كند، بهتر این است كه با كنارهگیرى از مردم و دنیا، توجهات مزاحم را كنار بزند و تنها در گوشهاى بنشیند و به عبادت و ذكر مشغول شود تا كمكم از این طریق توجه كامل و در نتیجه تقرب كامل پیدا كند.
در پاسخ اینان و استدلالشان باید گفت: درست است كه توجه به خداوند انسان را به حضرت بارى تعالى نزدیك مىكند؛ ولى این مربوط به بُعدى از قلب است كه كارش توجه است و این بُعد، همه وجود انسان نیست. اصل كلى در مورد تقرب به خدا این است كه این تقرب در سایه «بندگى» حاصل مىشود. بندگى نیز باید سراسر وجود انسان را پر كند. در این میان، هر عضوى را بندگى خاصى است. بندگى هم باید در چشم، گوش، دست، پا و زبان و هم در قلب و دل تجلى كند. آرى، بندگى دل این است كه پیوسته به خدا توجه داشته باشد؛ ولى انسان كه تنها دل نیست و دل نیز همه كارش توجه نیست. دل جایگاه ایمان، عاطفه، محبت، بغض و بسیارى چیزهاى دیگر نیز هست. توجه تنها یك بُعد دل و یك كار آن است. البته این بعد و این كار دل بسیار مهم است و روح سایر عبادات محسوب مىشود. ارزش هر عبادتى به اندازهاى است كه نیتْ خالص و دل در آن توجه و حضور داشته باشد؛ ولى این توجه باید در اعمالِ سایر اعضا ظهور پیدا كند، نه اینكه آدمى براى آنكه هیچ نبیند و نشنود و توجهش به جاى دیگرى جلب نشود، دست، پا، گوش و چشمش را ببندد، گوشهاى بنشیند و به عبادت مشغول شود. بلى، اگر همان گونه كه در روایات آمده و سنّت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام) بوده است، انسان در شبانهروز شبهنگام كه همه خاموشند و در خوابند، ساعتى را براى توجه به
خدا اختصاص دهد بسیار خوب است، آن هم به این شرط كه مزاحم با تكلیف واجبش نباشد. اگر كسى راست مىگوید و خیلى علاقهمند است به خدا توجه كند، نیمههاى شب و دو ثلث از شب گذشته، از بستر گرم برخیزد، نماز بخواند و سر به سجده بگذارد و در آن حال توجهش را از همه چیز قطع كند و روى دلش را تنها متوجه خدا نماید. پس از آن نیز باید توجه داشته باشد كه گرچه شب زندهدارى و راز و نیاز سحرگاهى یكى از بهترین راههاى ارتباط با خدا و توجه به مبدأ هستى است؛ ولى همه زندگى شب زندهدارى نیست. اسلام دستور نمىدهد شب تا صبح احیا بگیر و بعد صبح تا شب را به خواب و استراحت بپرداز! اگر چنین باشد پس چه وقت به كسب علم و دانش بپردازد؟ چه وقت جهاد كند و امر به معروف و نهى از منكر نماید؟ كسب مال حلال و تأمین زندگى خود یا رسیدگى به مستمندان و درماندگان چه مىشود؟ آیا عرفان به معناى شب تا صبح عبادت كردن و صبح تا شب لمیدن و آرمیدن و دل خوش داشتن به گناه نكردن است؟! به فرض كه با پیش گرفتن چنین رویّهاى هیچ معصیتى از انسان صادر نشود؛ ولى آیا این گناه نكردن ارزش محسوب مىشود؟ كسانى كه چنین رویّههایى در عرفان دارند، بعضاً مرام و مسلكشان اینگونه است كه مىگویند، پس از چند صباحى اینگونه عبادت كردن و معصیت نكردن، فرد واصل الى الله مىشود و به مقام «انسان كامل» مىرسد و به حقیقت حق نایل مىگردد. در اینجا است كه از عالم تكلیف گذر مىكند و همه چیز براى او تمام مىشود و دیگر هیچ تكلیفى متوجه او نیست!
به راستى آیا چنین است؟! اگر مسأله به این سادگى بود پس چرا خود ائمه و انبیا(علیهم السلام)كه راه را بهتر از ما مىدانستند، خود را به آب و آتش مىزدند؟ اگر چنین بود، امام حسین(علیه السلام) به جاى آنكه به كربلا بیاید و خود و عزیزانش كشته شوند و اهل بیتش به اسارت بروند، به گوشهاى مىرفت و تنها عبادت مىكرد و ذكر مىگفت؛ پس چرا چنین نكرد؟
از این رو با نگاه به رفتار و زندگى اهلبیت(علیهم السلام) درمىیابیم كه راه كامل شدن و به
حقیقت رسیدن این نیست، بلكه سیر و سلوك باید همه جانبه باشد و در آن، همه ابعاد وجودى انسان مورد توجه قرار گیرد و متكامل گردد. در فصل بعد در این باره بیشتر سخن خواهیم گفت.
علت همه انحرافهایى كه در عالم، از بدو پیدایش تا پایان آن، رخ داده و خواهد داد دو چیز بیشتر نیست و تمامى انحرافها از این دو اصل ریشه مىگیرد: یكى نادانى و دیگرى هواپرستى. گاهى كسانى عمداً و عالمانه و به سبب تمایلات نفسانى مسایلى را به غلط ترویج و تفسیر مىكنند، و گاه نیز كسانى چون دستشان از واقعیت كوتاه است و به حقیقت دست نیافتهاند در چنین ورطهاى گرفتار مىشوند. به عبارت دیگر، در تمامى انحرافها، یا افراد نمىدانند واقعیت چیست، و یا مىدانند، ولى نمىخواهند بگویند و عمل كنند. هر انحرافى را كه در عالم اتفاق افتاده در نظر بگیریم، سرچشمهاش یكى از این دو امر است و سومى ندارد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهجالبلاغه مىفرماید:
اِنَّما بَدْءُ وُقوعِ الْفِتَنِ اَهواءٌ تُتَّبَع وَاَحْكامٌ تُبْتَدَع؛(1) سرمنشأ همه فتنه ها پیروى از خواهش هاى نفس، و احكامى كه برخلاف شرع صادر مى گردد، است.
بدعتگزاران كسانى هستند كه یا منافعشان را در آن بدعت مىبینند و از طریق آن به هوا و هوسهایشان مىرسند، و یا نیتشان خیر است و نمىخواهند انحرافى ایجاد كنند، ولى به سبب جهل و نادانى در دام انحراف گرفتار مىشوند و امرى خلاف كتاب و سنّت را بنیان مىگذارند.
از آغاز عالم تاكنون هیچ امتى از این دو عامل انحراف مصون نبوده و تا دامنه قیامت نیز نخواهد بود. دلیل آن نیز این است كه این عالم، عالم آزمایش است:
1. نهجالبلاغه، خطبه 50.
إِنّا خَلَقْنَا الإِْنْسانَ مِنْ نُطْفَة أَمْشاج نَبْتَلِیهِ؛(1) ما انسان را از نطفه اى آمیخته آفریدیم تا او را بیازماییم.
و آزمایش هنگامى ممكن است و معنا دارد كه دستكم دو راه پیش پاى انسان وجود داشته باشد و انسان بتواند از میان آنها یكى را به اختیار خود انتخاب كند. از این رو براى آنكه همیشه بساط آزمایش گسترده باشد، باید همیشه دو راه خیر و شر و امكان انحراف براى بشر وجود داشته باشد، و در این صورت است كه اختیار و انتخاب معنا مىیابد.
در هر صورت تمام ملل دنیا به این دو عامل انحراف مبتلا بوده و هستند و مسلمانان نیز از این قاعده مستثنا نبوده و نیستند. در طول تاریخ اسلام، پیوسته كسانى در اثر جهل و نادانى به انحراف كشیده شدهاند و بعضى نیز به دلخواه و براى رسیدن به هوا و هوسهایشان بدعتها و انحرافهایى را در دین پدید آوردهاند. از همان بدو امر و در صدر اسلام، حتى در زمان حیات خود پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) كسانى بودند كه تمایلاتشان با برخى احكام و عقاید اسلام وفق نمىداد و میانه خوبى بانداشتند و مورد پسند آنها نبود. گاهى نیز چنان جرأت و جسارت پیدا مىكردند كه نارضایتى خود را بر زبان مىآوردند و علناً به پیامبر(صلى الله علیه وآله) اعتراض مىكردند. این در حالى است كه طبق نص صریح قرآن، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در حوزه احكام و مسایل مربوط به دین هیچ چیزى را از پیش خود و بر اساس میل و سلیقهاش نمىفرمود، بلكه تمام آنچه كه به مردم ابلاغ مىكرد سخن وحى بود:
وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحى؛(2) و از سر هوس سخن نمى گوید. این سخن به جز وحیى كه وحى مى شود، نیست.
1. انسان (76)، 2.
2. نجم (53)، 3 و 4.
و عجب این است كه همین افراد بعدها از طرف مسلمانان كاندید جانشینى پیامبر(صلى الله علیه وآله) شدند و بر جایگاه آن حضرت تكیه زدند و امروزه نیز اكثریت مسلمانان آنها را جانشینان پیامبر و یا شخصیتهایى ممتاز و مورد تأیید مىدانند.
از جمله مواردى كه در زمان حیات خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) برخى علناً به آن اعتراض كردند مىتوان به مسأله «عمره تمتع» اشاره كرد كه حكم آن در قرآن كریم آمده است. بر اساس احكام نورانى اسلام، برخى افراد اگر بخواهند حج بهجا بیاورند باید به نیت «حج تمتع» محرم شوند. حج تمتع به این صورت است كه فرد ابتدا به نیت «عمره تمتع» محرم مىشود و پس از انجام اعمالى از احرام خارج مىشود و با فرا رسیدن ایام حج و روز عرفه باید دوباره احرام ببندد و اعمال حج را بهجا آورد. اما برخى افراد، براى انجام حج لازم نیست دو بار یك بار به نیت عمره و یك بار به نیت حجـ محرم شوند، بلكه تنها یك بار براى اعمال حج محرم مىشوند و وقتى هم محرم شدند تا اعمال حجشان را كامل نكنند از احرام خارج نمىشوند. كسى كه محرم مىشود بیست و چهار چیز بر او حرام مىشود و تا موقعى كه اعمالش را انجام نداده همچنان در حال احرام و آن بیست و چهار چیز بر او حرام است. پس از انجام اعمال، فرد به اصطلاح «مُحِلّ» مىگردد و محرّمات احرام براى او حلال مىشود. از جمله محرّمات احرام، یكى، هر گونه تمتّع و بهره جنسى زن و مرد از یكدیگر است. در حج تمتّع، طبق توضیحى كه دادیم، در فاصله بین پایان اعمال عمره و احرام حج، حاجى از احرام خارج و محرّمات احرام، از جمله تمتّع از زن، براى او حلال مىگردد.
در هر صورت، در یكى از سالها و طبق شرایطى كه پیش آمده بود، برخى از مسلمانان براى انجام حج باید به نیت حج تمتع محرم مىشدند، كه طبیعتاً پس از انجام اعمال عمره، از احرام خارج شده و مُحلّ مىگردیدند و محرّمات احرام، و از جمله تمتع از زنان، براى آنان حلال مىشد، تا ایام حج فرا برسد و بخواهند براى اعمال حج محرم شوند. این در حالى بود كه در همان سال، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و گروهى از مسلمانان كه همراه
آن حضرت بودند شرایطشان به گونهاى بود كه طبق احكام اسلام تنها یك احرام، و آن هم براى انجام اعمال حج، داشتند و طبعاً قبل از تكمیل اعمال نمىتوانستند از احرام خارج و به اصطلاح مُحلّ شوند. این اولین سالى بود كه چنین وضعیتى پیش آمده بود و وحى نازل شد كه برخى باید آنگونه و برخى اینگونه احرام حج ببندند. خلیفه دوم در آن سال جزو كسانى بود كه باید به حج تمتع محرم مىشد و همچنانكه اشاره كردیم، در حج تمتع حاجى پس از انجام اعمال عمره مُحلّ مىشود و محرمات احرام، از جمله تمتع از زن بر او حلال مىگردد. این حكم، كه اشاره شد آن سال براى اولین بار ابلاغ و اجرا مىگردید، به نظر عدهاى، و از جمله خلیفه دوم، بسیار تعجب آور بود و به مذاق آنان خوش نیامد! مىگفتند، مگر چنین چیزى شدنى است؟! مردم بیایند براى عبادت و از راه دور رنج سفر را بر خود هموار كنند و این همه زحمت بكشند تا چند روزى با حرام كردن برخى لذایذ دنیا بر خود به ذكر و عبادت خدا مشغول شوند؛ آن گاه درست در وسط این معركه و پس از انجام اعمال عمره، بگوییم، بروند و مشغول لذایذ جنسى شوند و آب غسل از سر و روى آنان بچكد؟!
این ناخشنودى خلیفه دوم و جمعى دیگر از مسلمانان به این صورت هم نبود كه تنها در قلب و دل آنان باشد، بلكه رسماً و علناً به این حكم اعتراض كردند و گفتند، ما از پیامبر(صلى الله علیه وآله) شرم مىكنیم كه ایشان محرم باشند و ما به بدنمان عطر و روغن بزنیم و با زنان معاشرت داشته باشیم!(1)
آرى، در حالى كه قانون خدا به مردم اجازه داده كه چند روزى را كه معمولا بین عمره و حج فاصله مىشود از احرام خارج شوند، آنان به نظرشان آمد كه ـ نعوذ بالله ـ این حكم، حكم درستى نیست و معنا ندارد كه حاجى در وسط اعمال عمره و حجّ، از احرام خارج شود و دوباره به دنیا و لذتهاى جنسى بازگردد!
1. ر. ك: بحارالانوار، ج 21، ص 385 ـ 386، باب 36، روایت 10.
خلیفه دوم در مورد ازدواج موقت و «متعه نساء» نیز همین مشكل را داشت و این حكم به مذاق او خوش نمىآمد. از این رو با وجود آنكه این حكم در زمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) اعلام و اجرا شده بود و بعداً خلیفه اول نیز با آن مخالفتى نكرده بود؛ ولى خلیفه دوم در زمان خلافت خویش آن را ممنوع اعلام كرد! این ممنوعیت، پس از او به صورت حكم دایمى در آمد و امروزه نیز تقریباً تمامى مذاهب اهل سنّت ازدواج موقت را حرام مىدانند. این در حالى است كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این باره فرموده است:
فَلَوْلاهُ ما زَنى اِلاّ شَقِىٌّ او شَقِیَّةٌ لاَِنَّهُ كانَ لِلْمُسْلِمینَ غِناءٌ فِى الْمُتْعَةِ عَنِ الزِّنا؛(1) اگر نبود عمر (و حكم او به ممنوعیت ازدواج موقت) هیچ مسلمانى مرتكب فحشا نمى گردید، مگر مردان و زنان روسیاه و جهنمى؛ چرا كه ازدواج موقت باعث بى نیازى مسلمانان از ارتكاب فحشا مى گردید.
به هر حال این تفكر كه آثارش هنوز هم باقى است و حتى در عالم تشیع نیز كم و بیش تأثیراتى گذاشته، یكى از عوامل مهم و اساسى انحراف در اسلام به شمار مىرود. همان گونه كه اشاره كردیم، ریشه این اندیشه به زمان خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) باز مىگردد و كسانى در حضور خود آن حضرت نارضایتى و ناخشنودى خود را از برخى احكام اسلام ابراز كردند. هم اینان كه پس از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در مصدر كارها قرار گرفتند، بدعت گذارى در احكام و معارف اسلام را بنیان نهادند. این امر باعث گردید از همان صدر اسلام بین مسلمانان در عقاید، احكام و چگونگى رفتار فردى و اجتماعى اختلاف پدید آید. مصیبتهاى اهل بیت(علیهم السلام) و خون دلهایى كه به آنان داده شد نیز از همین جا نشأت گرفت. گرچه آن بزرگواران با تدبیر الهى و خردمندانه خویش و صبر و شكیبایى بىنظیر توانستند در طول بیش از دو قرن و نیم، اساس اسلام را در جامعه تحكیم بخشند و از اضمحلال و فروپاشى بنیانهاى اساسى آن جلوگیرى كنند. اگر تدبیرها و تلاشها و
1. بحارالانوار، ج 53، ص 30، باب 28، روایت 1.
صبر و تحمل آن بزرگواران نبود، اسلام در همان دهههاى اول پیدایشش كاملا مسخ مىگردید و چیزى از آن باقى نمىماند.
در هر صورت، در طول تاریخ اسلام، گروهى عالمانه و آگاهانه تحریفها و انحرافهایى در آن پدید آوردهاند و افرادى نیز از سر جهل و ناآگاهى به این دام افتادهاند. ناآگاهى افراد نیز گاهى در اثر علل و عوامل طبیعى بوده و در موارد بسیارى هم برنامهریزى شده بوده و با طرح و نقشه دسیسه گران و دشمنان شكل گرفته است. علاوه بر آن، درجات ناآگاهى نیز یكسان نبوده و در نتیجه، بسته به درجه جهل و ناآگاهى مردم، میزان تحریف و انحراف پدید آمده نیز متفاوت بوده است.
در هر حال، بخشى از این انحرافها مربوط به بحث فعلى ما مىشود؛ یعنى انحرافهایى كه در روشهاى تقرب به خداى متعال ـ و آنچه اصطلاحاً عرفان نامیده مىشود ـ رخ داده است. در اینجا نیز كسانى دانسته و آگاهانه امور باطلى را از پیش خود اختراع كردهاند و كسانى نیز در اثر جهل و بىاطلاعى، این روشهاى باطل را پذیرفته و از آنها تبعیت كردهاند. این روشهاى باطل تدریجاً در طول قرنها از نسلى به نسل دیگر منتقل شده و تا آنجا رسیده كه ما امروزه شاهد فرقهها و مرام و مسلكهاى مختلف و متنازعى هستیم كه هر یك دیگرى را نفى مىكند و مدعى حق بودن خود و باطل بودن دیگران است. در این میان، فعالیت و حركتى براى تمیز حق از باطل كمتر صورت مىگیرد و هر كس بدان چه در دست دارد و پسندیده است دل خوش كرده و به همان اكتفا مىكند. در این معركه معمولا تعصبات قومى و فرقهاى حرف اول را مىزند و هر فرقهاى با حمایت و تبعیت از مرام و مسلك خویش، سایر مرامها و مسالك را تخطئه مىكند. در حالى كه اگر اینان به راستى طالب حقیقت و تقرب به حق متعال هستند، بایستى با روشى صحیح حق را از باطل، و سره را از ناسره جدا كنند تا هم خودشان از ضلالت و گمراهى نجات یابند و هدایت شوند و هم اسباب ضلالت و انحراف دیگران را فراهم نیاورند.
در نگاهى دیگر مىتوان انحراف و انگیزههاى آن در مسایل مربوط به عرفان را به سه قسم تقسیم كرد. یك بعد این مسأله مربوط به بنیان گذاران و پرچمداران فرقههاى باطل و انحرافى است كه اصطلاحاً «قطب» نامیده مىشوند. بعد دیگر مربوط به اهداف و انگیزههاى كسانى است كه از این سردمداران حمایت مىكنند و با انواع وسایل و ترفندهاى مالى و تبلیغاتى دیگران را به طرف آنان سوق مىدهند. بعد سوم مسأله مربوط به كیفیت به دام افتادن افراد سادهلوح است و اینكه چگونه است كه كسانى كه خودشان حسن نیت و انگیزههاى صحیح دارند، به دام مدعیان دروغین و فریب كاران مىافتند.
اما آنچه مربوط به سردمداران این فرقهها است، باید بگوییم كه انگیزه اصلى اینان همان انگیزهاى است كه بسیارى از منحرفان و اتباع شیطان را در طول تاریخ به دام انداخته و موجب پیدایش ادیان و مذاهب مختلف شده است. همان گونه كه پیش از این اشاره كردیم و قرآن كریم نیز مؤید این مطلب است، بسیارى از اختلافها در ادیان، از ناحیه دانشمندان و علماى آن ادیان، و با انگیزهها و اغراض شخصى و دنیوى ایجاد شده است:
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللهِ الإِْسْلامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ؛(1) در حقیقت، دین نزد خدا همان اسلام است. و كسانى كه كتاب آسمانى به آنان داده شد اختلافى [در آن] ایجاد نكردند مگر بعد از آگاهى و علم، آن هم به سبب ظلم و ستم در میان خود.
یا در آیهاى دیگر مىفرماید:
كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْكُمَ بَیْنَ النّاسِ فِیَما اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُم
1. آل عمران(3)، 19.
الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ؛(1) مردم امتى یگانه بودند؛ پس خداوند پیامبران را نویدآور و بیم دهنده بر انگیخت، و با آنان كتاب [خود] را به حق فرو فرستاد تا میان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داورى كنند. و جز كسانى كه [كتاب] به آنان داده شد و دلایل روشن براى آنان آمد، به سبب انحراف از حق و ستمگرى، در آن اختلاف نكرد.
انگیزه اصلى این سردمداران در ایجاد این بدعتها و تحریفها را مىتوان در دو امر خلاصه كرد: یكى «جاه و مقام» و دیگرى «مال و ثروت».
بسیارى از كسانى كه دست به تأسیس آیینها و فرقههاى جدید زده و مىزنند، براى آن است كه بتوانند از اموال مردم استفاده كنند. آنان سعى مىكنند به بهانهها و از طرق مختلف، مردم، به خصوص ثروتمندان را جذب خویش كنند و از مال و ثروت آنها به نفع خودشان بهرهبردارى نمایند. البته این انگیزه، انگیزهاى بسیار پست است و در كسانى وجود داشته كه در نهایت لئامت و پستى بودهاند؛ ولى به هر حال با بررسى معلوم مىشود كه در موارد متعددى انگیزه اصلى تأسیس فرقهها و آیینهاى جدید، همین انگیزه بوده است.
انگیزه دوم، یعنى «جاه و مقام»، نسبت به انگیزه دوم بالاتر و برتر است. بسیارى از افراد تحت تأثیر این انگیزه دست به ایجاد فرقهها و آیینهاى جدید زدهاند و عطش ریاست و محبوبیت و شهرت، آنها را به ایجاد بدعت و تحریف در تعالیم دینى واداشته است.
حب جاه و مقام و عطش ریاست و شهرت و محبوبیت از جمله غرایزى است كه حتى در نفوسى كه در مراحل عالى كمال انسانى هستند وجود دارد و ریشه كن كردن آن بسیار دشوار است. براى انسانهاى وارسته صرفنظر كردن از خواستههاى حیوانى كار چندان مشكلى نیست و افراد بسیارى را مىتوان یافت كه از كنار این تمایلات، در جایى كه مخالف شرع و دستورات دینى باشد، به آسانى عبور مىكنند. اما در مورد «حب جاه
1. بقره(2)، 213.
و مقام» مسأله فرق مىكند. غلبه بر این غریزه و تحت تسلط درآوردن آن به اندازهاى مشكل است كه در بین علماى اخلاق و سیر و سلوك چنین مشهور است كه: آخِرُ ما یَخْرُجُ مِنْ قلوبِ الصِّدّیقین حُبُّ الْجاه؛ یعنى آخرین چیزى كه از قلوب صدیقین بیرون مىرود حب جاه و مقام است.
در نوع افراد معمولا اینگونه است كه كنترل شهوات حیوانى نظیر خور و خواب و غریزه جنسى، آسانتر از كنترل قوه خشم و غضب است. كم نیستند كسانى كه در كنترل قواى شهوانى خود موفقند اما در تسلط بر خشم و غضب خود توفیق چندانى ندارند و به هنگام غضب، كارهایى بسیار ناروا انجام مىدهند و سخنان و كلماتى به غایت زشت بر زبان مىرانند.
اما دشوارتر از این دو، تحت كنترل درآوردن میل و علاقه به ثروت و مالاندوزى است. انسان ممكن است با انجام برخى تمرینها و مداومت بر بعضى اعمال موفق شود نیروى خشم و غضب خود را مهار نماید و به جایى برسد كه به هنگام غضب عنان اختیار از كف ندهد. همچنین با بالارفتن سن و به خصوص در اواخر پیرى و سالخوردگى، تمایلات شهوانى به طور طبیعى در انسان كمرنگ مىشود. اما علاقه به مال و ثروت به عكس است و به هنگام پیرى نهتنها تضعیف نمىشود، بلكه همان گونه كه در روایات آمده است بیشتر هم مىشود:
یَهْرَمُ ابْنُ آدم ویَشُبُّ مِنْهُ اثْنانِ الْحِرْصُ عَلَى الْمالِ وَالْحِرْصُ عَلَى الْعُمْرِ؛(1) آدمى زاده پیر مى شود در حالى كه دو خصلت در او جوان مى شود: حرص بر مال و حرص بر عمر (ادامه حیات).
افراد سالخوردهاى دیده شدهاند كه على رغم از كارافتادگى و اینكه امیدى نبوده كه خودشان بتوانند از ثروتشان بهره و لذتى ببرند؛ ولى همچنان تا آخرین روزهاى عمرشان در فكر جمع مال و افزون كردن ثروتشان بودهاند! حرص بر جمع مال در برخى از افراد
1. بحارالانوار، ج 73، ص 161، باب 128، روایت 7.
به اندازهاى است كه چیزى كم از جنون ندارد! از این رو مبارزه با این میل و غریزه ذاتى، از مبارزه با دو غریزه قبلى (شهوت و غضب) مشكلتر است.
اما به هر حال كسانى موفق مىشوند از این دام نیز رهایى یابند و به مال و ثروت دنیا پشت پا بزنند و خود را از اسارت آن در آورند، ولى كمتر كسى است كه بتواند خود را از بند حب جاه و مقام آزاد كند. دلبستگى به شهرت و محبوبیت و مقام، علاقهاى است كه در اعماق دل و جان آدمى ریشه دارد و قطع آن از مشكلترین كارها در مسیر تزكیه نفس و خودسازى است. همان گونه كه اشاره كردیم، در میان ارباب سیر و سلوك و علماى اخلاق مشهور است كه مىگویند: آخِرُ ما یَخْرُجُ مِنْ قُلوبِ الصِّدِّیقینَ حُبُّ الْجاه. مقام «صدّیقین» یكى از عالىترین مراتب كمال انسانى و تعالى معنوى است. «صدّیق» كه از ریشه «صدق» است، كسى است كه ادعاى عبودیت و بندگى را عملا به اثبات رسانده و به راستى درصدد است بنده شایسته خداوند باشد. قرآن كریم در موارد متعددى براى تكریم و تعظیم برخى انبیا و اولیاى بزرگ الهى، از آنان با وصف «صدّیق» یاد مىكند؛ براى نمونه، در وصف پیامبر بزرگ الهى، حضرت ابراهیم(علیه السلام) مىفرماید:
وَاذْكُرْ فِی الْكِتابِ إِبْراهِیمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا؛(1) و در این كتاب، ابراهیم را یاد كن، زیرا او صدّیقى [واجد صداقت در حدّ عالى] و پیامبر بود.
در هر صورت، با اینكه مقام «صدّیقین» چنین مقام منیع و والایى است؛ ولى گفته شده، آخرین چیزى كه از دلهاى صدّیقین بیرون مىرود و آنان موفق مىشوند ریشهاش را در قلب خود بخشكانند حب جاه و مقام است!
از این رو نباید تصور كرد این انگیزه، محرك افراد دون همتى است كه همّشان تنها پركردن شكم و ارضاى شهوت است؛ بلكه چنین كسانى بسیار دورند از اینكه تحت تأثیر علاقه به شهرت و ریاست، دست به كارى بزنند. كسانى كه از سایر دامها، نظیر شهوت و غضب و ثروت آزاد شدهاند، تازه در دام حب جاه و مقام و شهرت مىافتند.
1. مریم (19)، 41.
كسى كه اسیر مقام و شهرت است، نهتنها از اسارت حب مال و ثروت رسته، بلكه حتى حاضر است مال و ثروت خویش را نیز صرف كند تا به شهرت و محبوبیت برسد. گاهى افرادى، زندگى زاهدانهاى در پیش مىگیرند، كم مىخورند و كم مىخوابند، ساده زندگى مىكنند و اموالشان را صرف فقرا و كارهاى خیر مىكنند، تنها به این انگیزه كه نامشان بر سر زبانها بیفتد و از شهرت و محبوبیت برخوردار شوند. حتى كسانى حاضر مىشوند از ثروت و راحت و آسایش خود در زندگى دنیا صرف نظر كنند صرفاً براى آنكه پس از مرگشان مردم از آنها به نیكى و عظمت و احترام یاد كنند!
در هر صورت، انگیزه جاه و مقام گاهى باعث مىشود كسانى دست به دین سازى و اختراع مذهب و فرقه بزنند تا مریدان و پیروان و طرفدارانى پیدا كنند و مورد تكریم و تعظیم آنان واقع شوند. طبیعتاً هر چه احترام و تكریم و تعظیم پیروان و مریدان بیشتر باشد، این خواسته و غریزه آنان نیز بیشتر ارضا مىگردد و نقطه اوج ارضاى این خواسته آنجا است كه اینان در چشم مریدان تا مقام الوهیت و خدایى بالا روند.
بنابراین انگیزه جاهطلبى بزرگترین عاملى است كه افرادى را وادار مىكند دین و مذهب جدید بسازند و فرقه و مسلكى تازه ابداع نمایند. این افراد به دنبال آن هستند تا پیروانى پیدا كنند كه آنان را تا حد پرستش تعظیم و تكریم كنند. كسانى كه به چنین جنونى مبتلا هستند، حاضرند سعادت مردم را فداى این خواسته شیطانى خویش كنند. طبیعى است كه چنین افرادى به آسانى تسلیم حق نمىشوند و زیربار دلیل و برهان نمىروند. آنان مقصودى دارند كه همه برهانها و دلیلها باید در راه آن فدا گردد. این تشنگان مقام و ریاست وتعظیم و تكریم، براى ساختن معبد الوهیت و خدایى خویش حاضرند تمامى حقایق را در این معبد ذبح كنند.
روشهایى كه دینسازان و اختراعكنندگان مذاهب و فِرَق براى جذب افراد و رسیدن به
مقاصد خویش در پیش مىگیرند كم و بیش مشابه است. آنان در ابتدا سعى مىكنند افرادى از ثروتمندان و سرمایهداران را به دام بیندازند و جذب كنند. طبیعى است كه به راه انداختن چنین دم و دستگاه و تشكیلاتى نیاز به پول و امكانات و تأمین منابع مالى دارد. براى جذب مردم به یك مذهب اختراعى نمىتوان به زور و فشار متوسل شد، بلكه باید از طریق تبلیغ و تطمیع وارد شد و تبلیغ و تطمیع نیز نیازمند برخوردارى از امكانات مالى است. از این رو یكى از اولین كارهاى بنیان گذاران مذاهب اختراعى و ساختگى، جذب متمولین و كسانى است كه از امكانات مالى و ثروت نسبتاً خوب و قابل اعتنایى برخوردارند.
اما براى جذب این ثروتمندان باید از چه راهى وارد شد؟ پاسخ این است: با استفاده از احساسات دینى و گرایشهاى عرفانى كه در فطرت انسان ریشه دارد. همان طور كه پیش از این بیان كردیم، حس خداجویى، خداگرایى و گرایش به مسایل عرفانى، به صورت طبیعى و فطرى در نهاد هر انسانى وجود دارد. كسانى با استفاده (و در واقع سوء استفاده) از این خواست و تمایل فطرى، در جهت مطامع خود بهره بردارى مىكنند. انسانها به طور طبیعى و فطرى به دنبال ارضاى این تمایل هستند و دین سازان نیز با توجه به همین امر، با تأسیس دینهاى جعلى و ساختگى، ارضاى تمایلات عرفانى و گرایشات خداجویى و خداپرستى را در جهت تأمین منافع و مقاصد سوء خود قرار مىدهند. در واقع آنان با ارضاى بدلى این تمایل فطرى، افراد را به سمتى سوق مىدهند كه از طریق آنها به اغراض شخصى خود دست پیدا كنند.
یكى از بهترین راهها و شیوهها براى ارضاى بدلى خواست عرفانى این است كه به مردم بقبولانند كه مىتوان از راههاى بسیار سهل و ساده و تلاش و كوششى اندك به مقامهاى عالى عرفانى دست یافت. طبع بشر راحت طلب است و انسان پیوسته این هوس خام را در سر مىپروراند كه با كمترین زحمت، به بهترین و بیشترین نتیجه برسد. این قضیه در مورد عرفان و نیل به مقامات عرفانى نیز صادق است و كسانى به دنبال راهى
هستند كه پیمودن آن بسیار آسان باشد و یك شبه همه مسایل را حل كند و آنان را به قلههاى رفیع مقامات عرفانى برساند! افرادى سودجو و فرصتطلب نیز با دست گذاشتن بر روى همین رگ خواب آدمى، به سوء استفاده از افراد مىپردازند. آنان مىگویند ما راهى را به شما نشان مىدهیم كه در كمترین زمان ممكن و با تحمل كمترین دشوارى، شما را به سرمنزل مقصود مىرساند؛ و آن راه این است كه با یك «قطب واصل الى الله» بیعت كنید و دست در دست او بگذارید. آرى، به همین سادگى، تنها با یك دست دادن و دست بوسیدن همه مسایل حل مىشود و تمام درهاى عالم معنا و ملكوت و بهشت به روى شما گشوده مىشود! نیازى نیست سالها ریاضت بكشید و خود را به رعایت واجبات و محرمات و اجراى دقیق ضوابط و احكام شرع ملتزم سازید، تنها كافى است با جناب قطب بیعت كنید و جناب ایشان دستى بر سر شما بكشند! اگر چند روزى هم تأخیر شد نگرانى به خود راه ندهید و مطمئن باشید كه به زودى به مقامات عالى عرفانى نایل خواهید شد!
این رهزنان سعى دارند با القاى چنین توهماتى، به افراد بباورانند كه راهى بسیار كم مؤونه و بىدردسر براى رسیدن به خدا وجود دارد. شما مىتوانید هر چه مىخواهید به زشتكارى و گناه مشغول شوید؛ درمان آن در نهایت تنها یك بیعت با قطب است، و بیعت هم كه مؤونهاى ندارد!
اگر به راستى انسان بتواند از این طریق به عالىترین مقامات عرفانى برسد، دیگر بهتر از این چه مىخواهد؟! ارتكاب هر فسق و فجورى آزاد است و چارهاش تنها یك بیعت است! حداكثر این است كه شبهاى جمعه هم در حلقه ذكرى شركت كنید و سالى یك مرتبه هم به زیارت قطب مشرف شوید؛ پس از آن دیگر كار تمام است و هیچ مشكلى نیست و خیالتان از بابت همه چیز كاملا راحت و آسوده باشد!
اگر كسانى بتوانند چنین مطالبى را در اذهان مردم جا بیندازند، طبیعى است كه پس از آن موفقیت زیادى در نیل به مقاصد سوء خود خواهند داشت. كم نیستند ثروتمندانى كه
ثروتها و دارایىهاى كلانى را با چپاول و ظلم و غصب حقوق دیگران به چنگ آوردهاند و براى كاهش تنشهاى روحى و خلاصى از عذاب وجدان، دلشان مىخواهد ثروتشان بر سر جاى خود محفوظ باشد و تنها با پیشكش كردن اندكى از آن به پیشگاه قطب، جبران مافات نموده، عارف و واصل به حق گردیده و یك شبه تمام عوالم و مقامات عرفانى را درنوردیده و به مقام «فِی مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِیك مُقْتَدِر»(1) نایل گردند!
اگر به راستى چنین باشد آنان نهتنها از این ناحیه ضررى نكردهاند، بلكه با بیعت با قطب و تقدیم و پیشكش برخى هدایا، به عالىترین مقامات انسانى هم رسیدهاند و در عالم آخرت نیز همنشین انبیا و اولیا خواهند بود! اینان چون دستشان به دست قطب زمان رسیده است دیگر مشكلى نخواهند داشت!
متأسفانه این شیوه بسیار كارگر بوده و به خصوص در مورد دو طایفه بسیار مؤثر واقع شده است: یكى همین ثروتمندانى كه وصفشان رفت، و دوم، صاحب منصبانى كه عمرى بر مردم ستم روا داشتهاند و به دنبال مستمسكى براى آرامش روح خود مىگردند. این مسأله به ویژه در زمانهاى سابق بسیار دیده مىشد كه خوانین و رؤسایى كه با حمایت یا حكم دولتها و حكومتها بر مردم مسلط مىشدند، ممكن بود در اعماق دلشان سوسویى از یك حس دینى وجود داشته باشد و به كلى منكر خدا و قبر و قیامت نشده باشند. اینان مىخواستند هم خان بودن و ریاستشان محفوظ باشد و هم از عذاب الهى و آتش جهنم نجات یابند، و اگر بشود همنشین اولیاى خدا نیز باشند، دیگر «نور على نور» خواهد بود!
مخترعان مذاهب و فرقهسازان همیشه سعى كردهاند طعمههاى چرب و نرمى را از این طایفه دوم به دام بیندازند. روش این شیادان براى این كار نیز این است كه با تبلیغات و تلقینهاى مكرر، خیال این خوانین و رؤسا را از بابت ظلمها و جنایتهایى كه كردهاند آسوده سازند و آنها را متقاعد كنند كه اگر با قطب دست بیعت بدهند و به جناب او
1. قمر (54)، 55.
ارادت بورزند و ذكرى بگویند و سبیلى بگذارند همه مشكلاتشان حل مىشود و در سلك اولیاء الله در خواهند آمد!
شیادان دینساز هنگامى كه این دو دسته، یعنى صاحبان ثروت و صاحبان قدرت را جذب كردند ابزار خوبى براى به دام انداختن دیگر افراد در دست خواهند داشت. آنان با معرفى افراد فقیر به مریدان ثروتمند خود و حل مشكلات مالى و مادى ایشان، زمینه جذب اینگونه افراد را فراهم مىكنند. همچنین كسانى كه در منطقه سلطه و قدرت و حاكمیت رئیس و خانى زندگى مىكردند، براى آنكه از آزار و اذیت و زورگویىهاى او نسبت به خود بكاهند، به فرقه و مسلكى كه آن رئیس و خان اهل آن بود، مىگرویدند؛ یعنى هم مسلك شدن با خان وسیلهاى براى در امان ماندن از شرّ او محسوب مىشد. بدین ترتیب، جذب ثروتمندان و قدرتمندان در واقع مقدمه و زمینهاى براى به تور انداختن دیگران بود.
اى كاش مسأله به همان چه تا بدین جا بیان كردیم ختم مىشد! متأسفانه بالاتر از همه آنچه گفتیم، مفسده عظیمى است كه در پشت همه این مسایل قرار دارد و بسیار خطرناك و پیچیده است. آن مفسده، طرح و نقشه و توطئهاى است كه استعمارگران از به راه انداختن این حركتها دنبال مىكنند. طبق شواهد و قراینى كه وجود دارد، مؤسسان مذاهب و فرقههاى جعلى، یكى از بهترین ابزارها در دست استعمارگران براى نیل به مقاصد شومشان هستند.
اگر تاریخ قرون معاصر جهان و تاریخ سدههاى اخیر ایران را مطالعه كنیم و پیدایش مذاهب و فرقههاى مختلف را مورد بررسى و كاوش قرار دهیم، مىتوانیم دست قدرتهاى استعمارى را در پشت صحنه تأسیس بسیارى از این فرقهها ببینیم. مطالعه اسرار پشت پرده این داستان، به خوبى عمق خطرى را كه از این ناحیه وجود دارد بر ملا
خواهد ساخت. متأسفانه ورود تفصیلى به این مسأله ما را از بحث اصلى این نوشتار دور خواهد كرد؛ ولى اگر مجالى مىبود، شرح و بسط این ماجرا حقیقتاً بسیار عبرتآموز و روشنگر است. این مطالعه نشان خواهد داد كه اگر نگوییم همه، تقریباً اكثر قریب به اتفاق این فرقههاى جدیدالتأسیس از آبشخور یك «عرفان دروغین» تغذیه شده و سوءاستفاده كردهاند.
به عنوان نمونهاى از این شواهد تاریخى، مىتوانیم به چهرهاى به نام «كینیاز دالگوركى» اشاره كنیم. این شاهزاده روسى كه در زمان قاجاریه در ایران زندگى مىكرد از طرف دولت پادشاهى تزارى مأموریت داشت تا دست به ساختن فرقههاى مذهبى بزند و از این طریق بین مردم اختلاف بیفكند و از قدرت و صولت اسلام و روحانیت در میان مردم بكاهد. او پس از ورود به ایران به ظاهر مسلمان شد و در سلك طلبگى در آمد و به تحصیل علوم دینى پرداخت. وى سالها در حوزههاى علمیه ایران و پس از آن در عراق، در درسهاى بزرگان و علماى متعددى شركت كرد و در علوم دینى به مراتب و درجات بالایى دست یافت. از جمله اساتیدى كه دالگوركى در درس وى شركت مىكرد سید كاظم رشتى بود. در همین درس بود كه او مهره مناسبى را براى اهداف خویش پیدا كرد و با او طرح دوستى ریخت و بسیار گرم گرفت و روابط بسیار نزدیكى برقرار كرد. این فرد یكى از شاگردان سید كاظم رشتى به نام «سید علىمحمد شیرازى» بود كه بعدها به «سید علىمحمد باب»(1) شهرت یافت. دالگوركى او را مهره بسیار مناسبى براى مقاصد
1. وى متولد اول محرم سال 1235 ق است. سید علىمحمد شیرازى تحصیلات مقدماتى خود را در مكتبخانه و نزد استادى به نام شیخ عابد گذراند و چون در همان ابتداى كودكى پدرش را از دست داده بود به همراه دایى خود به بوشهر رفت و در آنجا مدتى به كار تجارت مشغول بود. وى در كنار تجارت به تحصیل علوم عربى پرداخت، ولى اعتناى زیادى به علوم متداول آن زمان نداشت و بیشتر به خواندن دعا و اذكار و ریاضتهاى صوفیانه اهتمام داشت. او در هواى گرم تابستان بوشهر ساعتها بالاى پشتبام زیر آفتاب مىایستاد و به خواندن برخى دعاها و اوراد مشغول مىشد. طبق نظر برخى نویسندگان، همین كار او موجب برخى اختلالات فكرى در وى شده بود. وى بعداً به كربلا رفت و حدود دو سال در درس سید كاظم رشتى كه در آن زمان رئیس طایفه شیخیه بود شركت كرد. آشنایى او با كینیاز دالگوركى مربوط به همین زمان است. سید علىمحمد شیرازى پس از این دو سال و تحت تأثیر القائات كینیاز دالگوركى ادعاهایى را مطرح ساخت. به علت اختلافاتى كه در سخنان و تعبیرهاى او وجود دارد ادعاهایش تا حدودى در پرده ابهام باقى مانده، ولى با ملاحظه كتابها و نوشتههایش مىتوان فهمید كه او حداقل پنج بار ادعاى خود را تغییر داده است. ابتدا ادعاى «ذِكریّت» مىكرد، كه به سید ذكر مشهور شد. بعد ادعاى «بابیت» داشت و ادعا مىكرد كه با امام زمان(علیه السلام) رابطه دارد و باب آن حضرت است و مردم مىتوانند از طریق او با امامزمان(علیه السلام) كه در پس پرده غیبت است ارتباط برقرار كنند. سپس پا را فراتر گذاشت و ادعاى «مهدویت» كرد و گفت اصلا من خود امام زمان هستم. اما ادعاهاى او در این حد نماند و پس از ادعاى مهدویت، مدعى «پیامبرى» و آوردن شریعت و كتاب آسمانى جدید شد. ادعاى پنجم او نیز چنان كه از برخى كلمات وى استفاده مىشود، «الوهیت» و «خدایى» بوده است!
شروع ادعاهاى او از سال 1260ق (1844م) بود و شش سال بعد و پس از فراز و نشیبها و آشوبها و غائلههایى كه این ادعاها به همراه داشت، سید علىمحمد شیرازى در شعبان 1266ق به دستور امیركبیر، وزیر ناصرالدین شاه قاجار (كه در آن موقع حاكم تبریز بود) در تبریز تیرباران شد.
خود تشخیص داد و بیش از همه خود را به او نزدیك كرد. سید علىمحمد اهل قلیان بود و او از این فرصت استفاده مىكرد و گاهى بر آتش قلیان مقدارى حشیش مىگذاشت و نتیجتاً حالت نشئگى به وى دست مىداد. دالگوركى در عالم نشئگى مطالبى را به سید القا مىكرد. كمكم به سید علىمحمد گفت كه شما نماینده امام زمان(علیه السلام)هستید و من به شما و مقام بسیار والایتان واقفم و ایمان دارم! در اثر این القائات و تحت تأثیر مواد مخدر كمكم خود سید علىمحمد هم این مطلب باورش شد و در همان عوالم نشئگى و حالت نیمه مستى حرف هایى زد و ادعاهایى مطرح كرد و سرانجامِ كارها و داستان او به پایه گذارى فرقه «بابیت» و «بهائیت»(1) منجر شد.
1. بهائیت فرقهاى است كه بنیانگذار آن یكى از مریدان سید علىمحمد شیرازى به نام میرزاحسینعلى نورى، ملقّب به «بهاءالله» مىباشد. میرزاحسینعلى در دوم محرم سال 1233ق (21 اكتبر 1817م) در تهران متولد شده و بنابراین دو سال از سید علىمحمد باب بزرگتر است. او علوم مقدماتى را در تهران و نزد میرزا نظرعلى حكیم و برخى دیگر مرشدان صوفى فرا گرفته و مدت دو سال نیز هنگامى كه در سلیمانیه عراق بوده تحصیلات خود را نزد شیخ عبدالرحمان عارف ادامه داده است. بابیان و بهائیان مدعىاند باب و میرزا حسینعلى درس نخوانده و استاد ندیده بودهاند و علمشان خدایى و لدنّى بوده است، همانگونه كه خود علىمحمد باب در لوح سلطان كه براى ناصرالدین شاه نوشته، مىگوید: «من از این علوم رایج بین مردم نخواندهام و به مدرسهاى داخل نشدهام». اما از نظر تاریخ، قطعى و مسلّم است كه هم باب و هم بهاء مدتى درس خوانده و نزد اساتیدى تحصیل كردهاند؛ گرچه این تحصیلات به درجه قابل توجهى نرسیده است. میرزا حسینعلى علاقه و ارادت خاصى به صوفیه داشت و اساس ادعاهاى او نیز رنگ صوفیانه داشت.
میرزا حسینعلى در سن 27 سالگى با باب آشنایى پیدا كرده و در همین سالها و در زمانى كه سید علىمحمد در زندان بوده به او گرویده است. او پس از مرگ باب مدتى هم مرید برادر خود میرزا یحیى (ملقّب به صبح ازل) بود كه طبق وصیت علىمحمد باب بایستى بعد از باب جانشین او مىشد. اما میرزاحسینعلى بعداً از اطاعت میرزا یحیى سرپیچى كرد و خودش ادعاى پیامبرى و آوردن شریعت مستقل كرد و باب را هم مبشِّر ظهور خود دانست و گفت منظور باب كه در كلماتش گفته بود بعد از او «مَنْ یُظْهِرُهُ الله» خواهد آمد، میرزا حسینعلى است (البته علىمحمد باب گفته بود این ظهور، 2001 سال بعد از ظهور او خواهد بود، در حالى كه میرزا حسینعلى تنها چند سال بعد از ظهور باب ادعاى پیامبرى كرد) و گفت مراد از بازگشت حضرت مسیح به دنیا من هستم.
اما داستان ملقب شدن میرزا حسینعلى به «بهاء» از این قرار است كه باب در نامهاى به مریدان و هواداران خود كه در «بِدَشت» گرگان جمع شده بودند، براى چند نفر از سركردگان آنها لقبهایى داده بود؛ از جمله، به ملاحسین بشرویهاى لقب «باب الباب»، به محمدعلى بارفروشى لقب «قدّوس» و به زرینتاج لقب «طاهره» داده بود، ولى براى میرزاحسینعلى لقبى نفرستاده بود. میرزا حسینعلى از این مسأله ناراحت شد و تصمیم به ترك آن جمع گرفت؛ ولى زرینتاج كه باب به او لقب طاهره داده بود و نفوذ زیادى در جمع بِدَشت داشت از او دلجویى كرد و گفت من لقب «بهاءالله» را هم به تو مىدهم.
در هر صورت، بهائیان میرزا حسینعلى نورى را پیامبر و رئیس خود مىدانند كه در سال 1269ق ظهور كرده و ادعاى پیامبرى نموده است. او سرانجام در سال 1309 در سن هفتاد و شش سالگى در عكّا واقع در فلسطین از دنیا رفت و قبر وى نیز در همانجا است.
آرى ریشه و اساس پیدایش دم و دستگاه و تشكیلات «بهائىگرى» به یك شاهزاده جاسوس تزار روس باز مىگردد كه اصلا به قصد فرقه سازى و اختراع مذهب و پاشیدن تخم تفرقه در میان مسلمانان وارد ایران شده بود.
اكنون نزدیك دو قرن از تأسیس این دین سراپا جعلى و باطل مىگذرد و تاكنون هزاران نفر به دام این آیین ساختگى افتادهاند. امروزه هم بهائیان در كشورهاى مختلف، در اروپا و امریكا و مكانهاى دیگر پراكندهاند و جلسات و مجمعهایى دارند و گاهى تحت عنوان «اسلام نوین» براى گسترش بهائیت و جلب پیروان جدید تلاش مىكنند. علاوه بر فعالیتهاى رسمى و آشكار، تشكیلات بهائیت بسیارى از فعالیتهاى خود را به صورت پنهانى انجام مىدهد كه از چشم ما پنهان است و از آنها اطلاع چندانى نداریم. خود من در یكى از دوردستترین نقاط افریقا، جایى كه هیچ اثرى از اسلام و تبلیغات اسلامى نبود، شاهد فعالیت بهائیت بودهام. آنان در آنجا محفلى ایجاد كرده بودند و با نام «اسلام نوین» مردم را به بهائیت فرا مىخواندند. همه اینها نتیجه فعالیت یك جاسوس روسى است كه با نقشه قبلى به ایران آمد، به تحصیل علوم دینى پرداخت، در درس سید كاظم رشتى، سید علىمحمد شیرازى راه پیدا كرد و با القاى مطالبى به او، آیینى ساختگى و خرافى به نام بابیت و سپس بهائیت را بنیان نهاد.
همین سید علىمحمد باب رفقاى دیگرى نیز داشت كه آنها هم در درس سید كاظم رشتى شركت مىكردند و گرایشهاى صوفىمآبانهاى داشتند. آنها نیز مذاهب دیگرى، نظیر «شیخیه»(1) را تأسیس كردند و در گوشه و كنار كسانى را به خود مشغول داشتند.
1. ریشه این گروه به شیخ احمد اَحسایى (1166 ـ 1241) باز مىگردد. درباره شیخ احمد احسایى و ادعاهاى او در بین شیعیان اختلافنظر وجود دارد. بعضى او را تكفیر كردهاند؛ ولى كسانى مانند كاشفالغطاء معتقدند به دلیل وجود كلمات متشابه در سخنان او، تكفیر وى جایز نیست.
شیخ احمد احسایى در مورد «عدل» معتقد بود كه آن نیز یكى از صفات خدا است و نمىباید آن را بر سایر صفات ترجیح داد و به عنوان یكى از اصول دین قلمداد كرد. از این رو او عدل را از جمله اصول دین نمىدانست. در مورد معاد نیز نظر شیخ احمد احسایى بر این بود كه در روز قیامت انسان با تركیب و عنصرى كه اكنون دارد، یعنى با این گوشت و پوست ظاهرى تجدید حیات نمىكند بلكه با عنصر «هِوَرقلیایى» كه تركیبى متفاوت از تركیب فعلى بدن است احیا مىشود. شیخ احمد بر اساس همین مبنا در مورد امام زمان(علیه السلام) نیز نظرى مشابه دارد و مىگوید حضرت صاحبالزمان(علیه السلام) به جهان هِوَرقلیا رفت. شیخ نوید مىداد كه امام زمان(علیه السلام) در قالب و كالبد دیگرى پیدا خواهد شد. همین نظر و عقیده بود كه بعداً سید علىمحمد باب آن را مایه فكرى خود قرار داد و بر آن انگشت نهاد.
پس از مرگ شیخ احمد احسایى به سال 1242ق پیروانش به شدت و حرارت دنبال نظریات وى را گرفتند. از جمله شاگردان او سید كاظم رشتى بود كه پس از شیخ احمد مدت 17 سال ریاست شیخیه را بر عهده داشت. همانگونه كه گذشت، سید علىمحمد باب از جمله شاگردان همین سید كاظم رشتى است. از دیگر شاگردان سید كاظم رشتى باید به حاج كریمخان كرمانى اشاره كرد كه پس از وى در كرمان ادعاى جانشینى سید كاظم را نمود و این ادعا از طرف بسیارى از شاگردان سید كاظم پذیرفته شد. شیخیه كرمان در واقع پیروان او محسوب مىشوند.
برخى از این فرقهها اكنون به كلى منسوخ شده و از بین رفتهاند و برخى هنوز هم كم و بیش رواج دارند؛ از جمله «شیخیه» هنوز هم در گوشه و كنار، از جمله در استان كرمان پیروان و طرفدارانى دارد.
نظیر همین مسأله، تأسیس فرقه «اسماعیلیه» و «قادیانى»ها(1) و دهها مذهب و فرقه
1. فرقه قادیانى كه نام دیگر آن «احمدیه» است به پیروان «غلاماحمد قادیانى» (1255 ـ 1326ق) گفته مىشود. وى در هند و در قادیان از ایالت پنجاب به دنیا آمد و علوم متداول خود را در فارسى و عربى به خوبى آموخت. او از كوچكى حالتى متفكر داشت و برخلاف میل پدرش كه مىخواست او را به خدمت دولت انگلستان درآورَد گوشهنشینى گزید و از درآمد املاك خود زندگى مىكرد. وى در حدود چهل سالگى كتابى به نام «براهین احمدیه» منتشر كرد كه مورد توجه و اقبال مردم واقع شد. او در پنجاه سالگى اعلام كرد كه از جانب خداوند به او وحى رسیده و مجاز در گرفتن بیعت از مردم شده است. به دنبال این دعوت گروهى از مردم نیز به وى گرویدند. غلاماحمد در سال بعد خود را مسیح و مهدى موعود و تاراكریشنا خواند و تا پایان عمر گرفتار مخالفت مسلمانان و مسیحیان و هندوان بود.
پیروان غلاماحمد بعد از وى به دو دسته تقسیم شدند و در اینكه آیا وى ادعاى پیامبرى كرده یا نه، و اگر چنین ادعایى كرده مقصودش چه بوده دچار اختلاف نظر شدند. پس از مرگ وى پیروانش مولوى نورالدین را به عنوان خلیفه انتخاب كردند. بعد از مرگ مولوى (1914م) اغلب سران احمدیه و اقلیتى كه تحت تأثیر تمدن غربى بودند جدا شده و در لاهور انجمنى به نام «انجمن اشاعت اسلامى احمدیه» براى نشر آنچه تعالیم غلاماحمد مىدانستند تأسیس كردند، ولى اكثر پیروان غلاماحمد در قادیان باقى و به مؤسس فرقه و خاندان او وفادار ماندند و این دسته به «جماعت احمدیه» معروفند.
جماعت احمدیه كه افرادش را قادیانى و میرزایى نیز مىخوانند پس از تأسیس كشور پاكستان در سال 1947 مركز خود را از قادیان در هند به محلى در 145 كیلومترى جنوب غربى لاهور در پاكستان منتقل كرده و آنجا را «ربوَه» نامیدند و در آن به ساختن شهرى مشغول شدند. به ادعاى خود آنان عددشان به نیم میلیون نفر مىرسد. آنان تا جایى كه ممكن است مرافعات میان خود را با موازین شرعى فیصله مىدهند. جماعت احمدیه شورایى مذهبى به نام مجلس مشاورت دارند ولى قدرت نهایى در دست رئیس مذهب است و هریك از افراد فرقه 4/1 درصد درآمد خود را به عنوان زكات به دستگاه مذهبى مىپردازد.
گروه دیگر از پیروان غلاماحمد قادیانى، یعنى پیروان انجمن اشاعت اسلامى احمدیه، غلاماحمد را پیامبر نمىدانند بلكه او را مجدِّد مىشمارند. مركز این گروه در لاهور و عددشان نسبت به گروه سابق بسیار كمتر است، ولى فعالیت این دسته به مراتب بیشتر از ایشان است و سخت در پراكندن تعلیمات اسلامى در سراسر جهان كوشش مىكنند. آنان مبلّغان بسیار زبردستى دارند و در درجه اول مردم را به اسلام دعوت مىكنند و ترجمههاى فراوانى از قرآن و زندگى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به زبانهاى مختلف منتشر كردهاند.
جعلى دیگر در هندوستان است كه مؤسسان آنها افرادى فریب خورده و آلت دست استعمار، به خصوص استعمار پیر انگلیس بودهاند. مىدانیم كه قبل از امریكا، سالهاى متمادى، انگلیس اولین و بزرگترین قدرت استعمارى دنیا محسوب مىشد و بسیارى از مصیبتهاى اسلام و مسلمانان در سراسر دنیا به نقشهها و توطئههاى این روباه پیر استعمار مربوط مىشود. البته بعدها امریكایىها در زمینه استعمار و چپاول ملتها و كشورها گوى سبقت را از انگلیسىها ربودند؛ ولى در عمل بسیارى از همان روشها و سیاستهاى استعمارى انگلیسىها را ادامه دادند و به كار گرفتند.
در هر صورت، امروزه محل زندگى بسیارى از رؤساى این فرقهها و مذاهب ساختگى در كشورهاى اروپایى و امریكا است و زندگىهایى بسیار مجلل و مرفه و كاخهاى آن چنانى دارند. پیروان و مریدهاى بیچاره اینها از این طرف دنیا اموالى را جمع مىكنند و با كمال افتخار و با هزار زحمت براى آنان مىفرستند. آنها نیز دستى بر سر این مریدهاى بینوا مىكشند، بر سر آنها منت مىنهند و این اموال ناقابل را از آنان مىپذیرند! البته گاهى هم براى عوام فریبى، برخى از اموال و هدایا را رد مىكنند و
مىگویند آنها را نمىپذیریم. پیروان فرقه «آقاخانى» (از فرقههاى اسماعیلى هندوستان) هر ساله هم وزن رئیسشان یكى از جواهرات را به پیشگاه او تقدیم مىدارند! گاهى طلا و گاهى جواهرات دیگر؛ حتى در یكى از سالها هموزنش الماس گذاشتند.
در بسیارى از كشورهاى افریقایى، مراكز بهداشتى، مراكز آموزش و پرورش و نظایر آنها در اختیار همین فرقه اسماعیلیه است كه عمدتاً از طرف انگلستان حمایت مىشوند. من خودم برخى از این مراكز را در افریقا از نزدیك دیدهام. بیمارستان مجهزى به نام «آقاخان»(1) رئیس فرقهشان، مىسازند و مىگویند این اهدایى «آقاخان» به ملت فلان كشور افریقایى است. بیماران را به صورت مجانى در آنجا ویزیت و حتى بسترى مىكنند. بیمارى كه به این بیمارستان مراجعه مىكند و چند روز بسترى و پذیرایى مىشود و سلامت خود را باز مىیابد، هنگامى كه از بیمارستان مرخص مىشود خود به خود تابع و پیرو فرقه است.
1. «آقاخان» شهرت و عنوان كلّىِ امام فرقه نزارى (نزاریه) اسماعیلیه است. این لقب اولبار به حسنعلىشاه(آقاخان اول) پسر شاه خلیلالله محلاتى داده شد كه بعد از قتل پدر مورد لطف و انعام فتحعلى شاه قاجار واقع شد و شاه یكى از دختران خود را به عقد ازدواج وى درآورد. آقاخان به سبب تحریك و توطئههاى حاج میرزا آغاسى و بعضى درباریان در سال 1256ق سر به شورش برداشت و چندى در كرمان عصیان نمود اما كارى از پیش نبرد و عاقبت به سند رفت و در آنجا به انگلیسىها در دفع غائله سند كمك كرد. پس از آن بسیار سعى كرد كه دوباره به ایران بازگردد اما توفیق نیافت. ناچار به بمبئى رفت و در آنجا سكونت جست. هرچند به درخواست دولت ایران ناچار شد چندى از بمبئى دور شود و در كلكته سكونت جوید، لیكن پس از اندكى باز از كلكته به بمبئى رفت و آنجا را مركز فرقه و دستگاه خویش قرار داد. پس از مرگ آقاخان اول پسرش علىشاه یا آقاخان دوم به جاى او امام اسماعیلیه شد؛ ولى امامت او طولى نكشید و در سال 1303ق پسرش سلطان محمدشاه یا آقاخان سوم كه كودكى 8 ساله بود به جاى او نشست. او در سال 1906م اتحادیه مسلمانان تمام هند را تشكیل داد تا طرفدارى مسلمانان هند را به حكومت بریتانیا در آن كشور جلب كند. وى در دهه 1930 و بعد از آن نماینده هند در جامعه ملل بود. آقاخان سوم طىّ عمر طولانى خود به شهرت و جاه و مكنت فراوان رسید. وى در ژنو از دنیا رفت و اگرچه قبلا پسر خود علىخان را به ولیعهدى خویش انتخاب كرده بود؛ ولى برحسب وصیت او نوهاش كریمخان یا آقاخان چهارم جانشین او شد.
این روش و حكایتى كه اجمالى از آن را باز گفتیم، تقریباً روشى بین المللى است و اختصاص به تأسیس یك فرقه و مذهب خاص ندارد. اكثر این فرقهها و مذاهب با همین روشها، و عمدتاً به دست عمال انگلیس و امریكا، تأسیس و سپس گسترش یافتهاند. (این هم كه تعبیر به اكثر مىكنیم از باب احتیاط است؛ چون در مورد برخى از این فرقهها اطلاع دقیق و درستى در دست نداریم؛ ولى آنهایى را كه اطلاع داریم، مذاهبى كه درست شده ـ و غالباً هم در میان مسلمانان بوده است ـ از همین روشها استفاده شده است.)
اما هدف دولتهاى استعمارى و انگلیس و امریكا از این كار چیست؟ همان گونه كه پیش از این اشاره شد، یكى از اهداف مهم و كلى در این مسأله، ایجاد «اختلاف و تفرقه» است. براى استعمارگران، ایجاد اختلاف در بین مسلمانان، هرچند در حد اختلاف دو شهر، دو قبیله و دو طایفه، همیشه یكى از اهداف مهم و اساسى بوده است. براى نمونه، یكى از اختلافاتى كه سابقاً در ایران بدون هیچ مایه و زحمتى درست كرده بودند و تقریباً در همه شهرها و مناطق ایران وجود داشته است، دعواى «حیدرى» و «نعمتى» بوده است.(1) البته من خودم ندیده بودم و سنم آن قدر نیست كه چنین اختلافى را به خاطر
1. طریقه «حیدریه» سلسلهاى است شیعى، مربوط به شیخ صدر از صوفیان قرن هفتم هجرى. این طریقه از خراسان به سراسر ایران انتشار یافت. به گفته ابنبطوطه حیدریه به زهد مفرط مشهور و ممتاز بودند و از امتیازاتشان این بود كه درویشان طریقت نمىبایست ازدواج كنند.
گروهى از جوانمردان در دوره صفویه پیرو طریقه شیخ صفىالدین اردبیلى شدند و به مناسبت نام سلطان حیدر، پدر شاه اسماعیل صفوى (متوفاى سال 898ق) به نام حیدرى معروف شدند و گروه «قزلباش» را تشكیل دادند و شاه اسماعیل را «مرشد كامل» و «صوفى اعظم» و قطب خود مىدانستند. این گروه در زمان شاهعباس با مریدان شاه نعمتالله ولىّ كه «نعمتى» خوانده مىشدند درافتاد و در نتیجه شاهعباس صفوى براى رفع استیلاى قزلباشان آنان را خلع سلاح كرد.
و اما طریقه «نعمتاللهیه» سلسلهاى است شیعى كه مؤسس آن صوفى و شاعر نامى قرن هشتم هجرى، شاه نعمتالله ولى كرمانى است. وى مدتى در سمرقند و یزد به سر برد و سرانجام 25 سال آخر عمر خود را در خانقاهى كه در قریه «ماهان» نزدیك كرمان بنا كرده بود، گذراند و مرقد او نیز اكنون در آنجا است و زیارتگاه مىباشد. شاه نعمتالله ولى مقبولیت فراوانى میان عامه مردم داشته، وى را «ولى» و «شاه» مىخواندند كه به معناى «شاه عارفان» است. از آن پس همه شیوخ این سلسله «شاه» نامیده شدند.
طریقت نعمتاللهى از قرن هشتم هجرى تاكنون در ایران و هندوستان انتشار دارد و شاخههاى مختلفى از آن منشعب شده است. پس از آنكه در قرن دهم هجرى و پس از آن مذهب شیعه در ایران پیروز گردید و رسمیت یافت، نفوذ طریقههاى درویشىِ شیعىِ حیدریه و نعمتاللهیه فزونى یافت و به ویژه در میان شهرىها بسط پیدا كرد. این دو طریقه براى كسب نفوذ در میان ساكنان بلاد و بازرگانان و اصناف و پیشهوران به رقابت و مبارزه با یكدیگر برخاستند. مورخان ایرانى و جهانگردان اروپایى در قرنهاى دهم و یازدهم و دوازدهم هجرى خاطرنشان كردهاند كه در بسیارى از شهرهاى ایران، اهالى بلاد به دو دسته طرفداران حیدریان و هواخواهان نعمتیان (حیدرى و نعمتى) تقسیم مىشدهاند.
بیاورم؛ ولى حكایت آن را از پدرم و دیگران كه خود شاهد این اختلاف بودهاند، شنیدهام. استعمارگران به وسیله عمّال خود در مناطق و شهرها مردم را به دو دسته «حیدرى» و «نعمتى» تقسیم كرده بودند. این اختراع آنها به ویژه در روز عاشورا ظهور پیدا مىكرد و ثمر مىداد. دسته نعمتىها یك شعار داشتند و دسته حیدرىها شعارى دیگر. براى اینكه كدام دسته زودتر وارد امامزاده یا تكیه بزرگ شهر بشود دعوا بالا مىگرفت و چوبها را مىكشیدند و به جان هم مىافتادند، چند نفر كشته مىشدند و خونها ریخته مىشد كه دسته حیدرىها جلوتر وارد شود یا دسته نعمتىها! این اختلاف در طول سال هم خود را نشان مىداد و حیدرىها و نعمتىها بر سر هر مسأله اجتماعى رو در روى هم مىایستادند. در این میان حتى یك نفر هم نمىدانست كه اصلا «نعمتى» و «حیدرى» یعنى چه و از كجا آمده و این دعوا بر سر چیست!
شیاطین و استعمارگران همیشه چنین رقابتهایى را با نام و شیوههاى مختلف بین مردم ایجاد كردهاند و آنها را رو در روى یكدیگر قرار دادهاند. هدف این است كه مردم در یك جهت و در یك خط حركت نكنند و هر وقت خواستند حركتى اجتماعى انجام بدهند یكى پیدا شود و بگوید این كار مربوط به حیدرىها است، تا نعمتىها كنار بكشند و همكارى نكنند، یا بگوید مربوط به نعمتىها است، تا حیدرىها همراهى نكنند و ساز مخالف بزنند. دعواهاى مختلف ترك و فارس، عرب و عجم، بروجردى و
خرمآبادى و امثال آنها همگى یك هدف مشترك را دنبال مىكنند و آن، ایجاد اختلاف و شكستن وحدت یك امت، یك ملت، یك قوم، یك شهر و... است.
در این میان یكى از بهترین اختلافها در جهت مقاصد شوم استعمارگران اختلافات مذهبى است كه نمونه بارز آن، اختلاف شیعه و سنى است. بهره بردارىهایى كه دشمنان از دامن زدن به اختلاف شیعه و سنى كرده و مىكنند از حد و اندازه بیرون است. البته اختصاص به اختلاف شیعه و سنى ندارد و استعمارگران انواع گوناگونى از اختلافات مذهبى را درست كردهاند. براى مثال، یك نمونه از این اختلافها، اختلافى با عنوان «شیخى» و «بالاسرى» است كه در استانهاى كرمان و یزد و استانهاى جنوبى كشورمان بین مردم درست كردهاند. یك دسته از اینها تابع شیخ احمد احسائى و طرفداران حاج كریم خان كرمانى هستند كه به آنها «شیخى» مىگویند و یك دسته تابع روحانى دیگرى كه به آنها «بالاسرى» گفته مىشود. اصل این اختلاف هم از اختلاف دو عالم در این بحث ناشى شده كه آیا نماز خواندن در بالاى سر امام معصوم(علیه السلام) جایز است یا خیر. منظور این است كه در حرم ائمه(علیهم السلام) كه مشرف مىشویم و زیارت مىكنیم، آیا بالاى سر امام(علیه السلام) و در موازات آن هم مىتوان نماز خواند یا حتماً باید پشت سر و عقبتر از محل سر مبارك امام(علیه السلام) بایستیم. عموم فقهاى ما مىفرمایند براى رعایت ادب و احترام، جلوتر از آنجایى كه بدن مطهر و سر مبارك امام معصوم(علیه السلام) قرار گرفته، نباید نماز خواند؛ ولى مساوى و موازى سر امام(علیه السلام) نماز خواندن اشكالى ندارد. در این میان عدهاى پیدا شدهاند كه نماز خواندن را در مكان مساوى و موازى سر امام(علیه السلام) هم جایز ندانستهاند و گفتهاند كه نماز حتماً باید پشت سر امام(علیه السلام) خوانده شود. همین امر منشأ اختلاف و فرقه سازى شده و دو طایفه، یكى شیخى و یكى بالاسرى، را مقابل یكدیگر قرار داده است. البته به بركت تأسیس جمهورى اسلامى ایران، بسیارى از این بساطها و اختلافها برچیده شده و امیدواریم با هر چه هشیارتر و آگاهتر شدن مردم، بقیه این قبیل اختلافات بىاساس و بیهوده نیز از میان برداشته شود.
بنابراین یكى از اهداف مهم استعمارگران از ایجاد و تقویت فرقهها و مسالك و مذاهب گوناگون، روشن كردن آتش اختلاف و تفرقه و رو در رو قرار دادن مردم است. این در واقع همان سیاست معروف «تفرقه بینداز و حكومت كن» است و شیاطین و قدرتهاى استعمارى در ایجاد این اختلافها به دنبال تأمین هر چه بیشتر منافع خودشان هستند. موضوع اختلاف هم مهم نیست كه چه باشد، مهم این است كه اختلاف و نزاع و درگیرى وجود داشته باشد و همه آبها به یك جوى ریخته نشود.
از این رو در برخورد با این مسأله باید بسیار مراقب باشیم تا ناخودآگاه در دام دشمنان نیفتیم و آب به آسیاب دشمن نریزیم و همان كارى را نكنیم كه او مىخواهد. گاهى خود ما نیز نادانسته و در حالى كه قصد ارشاد و هدایت داریم، خود آتش بیار معركه مىشویم و به اختلافات دامن مىزنیم و سر و صداى جدیدى راه مىاندازیم. اگر ما براى مبارزه با فلان مسلك و فرقه، آتش اختلاف تازهاى را روشن كنیم، این عین خواسته دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمانان است. شیاطین مىخواهند به هر وسیله كه شده، كارى كنند كه مردم به جان هم بیفتند و اینكه چه كسى غالب یا مغلوب مىشود براىچندان اهمیتى ندارد. همان طور كه اشاره كردیم، براى آنها اصل وجود اختلاف، تفرقه و نزاع و درگیرى مهم است. در این نزاع از هر طرف كه كشته شود به سود آنها است.
از این رو وارد شدن در این معركه و طریقه برخورد با این مسأله باید بسیار هوشمندانه و منطقى باشد و باید به شدت از كارهاى نسنجیده و بدون برنامه و خام و عجولانه پرهیز كرد؛ كه در غیر این صورت جز زیان بیشتر براى جامعه اسلامى و نفع افزونتر براى دشمنان ثمرى در پى نخواهد داشت.
انگیزه دومى كه استعمارگران از دین سازى و ترویج مذاهب و فرقههاى جعلى دنبال مىكردند مقابله با ماركسیسم بود. مىدانیم كه تا اوایل دهه نود میلادى و طى تقریباً هفتاد سال، دنیا شاهد رویارویى دو ابرقدرت بزرگ شرق و غرب و اردوگاه ماركسیسم
و كمونیسم از یك سو و كاپیتالیسم و سرمایهدارى از سوى دیگر بود. دولتهاى غربى و در رأس آنها امریكا كه عمدتاً در اردوگاه كاپیتالیسم قرار مىگرفتند، دشمن شماره یك خود را ماركسیسم مىدیدند و با تمام توان به مقابله با آن برخاسته بودند. ماركسیسم شعار «دین افیون تودهها» را سر مىداد و به شدت با هر نوع دین و مذهب مخالف بود. از این رو ترویج بىدینى و نفى مذهب در نهایت به نفع ماركسیسم و به ضرر امریكا و اردوگاه سرمایهدارى بود و به عكس، روى آوردن جوامع به دین، مانعى محكم در راه نفوذ و گسترش ماركسیسم محسوب مىشد. به همین دلیل دولتهاى غربى و در رأس آنها امریكا وانگلیس، براى حفظ منافع خود و براى آنكه سدّى در برابر نفوذ و گسترش قدرت اتحاد جماهیر شوروى سابق و اردوگاه كمونیسم ایجاد كنند به تبلیغ و ترویج ادیان مختلف دامن مىزدند. براى جلوگیرى از نفوذ كمونیسم كافى بود كه نام دین در میان باشد و نوع دین چندان اهمیتى نداشت. البته سعى بر این بود ـ و مراقب بودند ـ كه دینى باشد كه ضررى براى امریكا نداشته باشد، همان چیزى كه امام خمینى(رحمه الله) از آن به «اسلام امریكایى» تعبیر مىكردند و نمونه بارز آن را مىتوان اسلام سازشكار در برخى كشورهاى عربى دانست.
بر این اساس، تأسیس و اختراع مذاهب و فرقههاى دینى مختلف، در واقع ابزارى براى مقابله با ابرقدرت شوروى و كمونیسم محسوب مىشد و عامل دومى بود كه باعث مىگردید دولتهاى استعمارى غربى به این كار دامن بزنند. البته پس از فروپاشى اتحاد جماهیر شوروى و اضمحلال اردوگاه كمونیسم، این عامل در حال حاضر خود به خود منتفى است؛ ولى نباید نقش بهسزاى آن را طى بیش از هفتاد سال از یاد برد. این در حالى است كه عامل اول (ایجاد اختلاف) بیش از صدها سال است كه وجود داشته و هم چنان نیز وجود دارد.
در این میان هدف سومى نیز براى دین سازى و جعل فرقهها و مذاهب جدید وجود دارد كه پیدایش بیدارى اسلامى در دهههاى اخیر، و به ویژه انقلاب اسلامى ایران، عامل
آن بوده است. پیدایش انقلاب اسلامى ایران و برخى دیگر از حركتهاى دهههاى اخیر در جهان اسلام، امریكا و دولتهاى غربى را متوجه این نكته ساخت كه اسلام مىتواند تهدیدى بسیار جدى و به مراتب خطرناكتر از كمونیسم براى آنها باشد. از این رو جامعه شناسان و سایر دانشمندان و نظریهپردازانِ خود را بسیج كردند تا راه چارهاى براى این مسأله پیدا كنند.
این ملاحظه را از یاد نبریم كه نفى دین و مبارزه با اصل اسلام، از آنجا كه زمینه را براى پیشرفت و نفوذ كمونیسم مهیا مىكرد، راهكارى نبود كه دولتهاى غربى و امریكا بخواهند و بتوانند آن را انتخاب كنند. از این رو باید راهى را انتخاب مىكردند كه در آن، اسم اسلام محفوظ بماند اما اسلامى باشد كه خطر بیدارى ملتها و ایجاد حركتهایى نظیر انقلاب اسلامى ایران را به همراه نداشته باشد. به این ترتیب، هم مسأله بازدارندگى اسلام در مقابل نفوذ و گسترش كمونیسم حفظ مىشد و هم تهدید بودن آن براى اردوگاه غرب و كاپیتالیسم منتفى مىگشت.
چارهاى كه بدین منظور اندیشیده شد این بود كه حس عرفانى و دینى مردم را به صورت بدلى و به وسیله اسلامى دستكارى شده ارضا كنند، اسلامى كه فرد تمام حواسش به خدا و ارتباط فردىاش با خدا باشد و هیچ رنگ سیاسى و وارد شدن به مسایل اجتماعى نداشته باشند. بهترین راه براى این كار ترویج گرایشهاى صوفیانه بود. گرایشهایى كه به افراد تلقین مىكرد كه شما باید به فكر تكامل معنوى خودتان باشید، ذهنتان را به امور دنیایى مشغول نكنید و كارى به مسایل سیاسى نداشته باشید و اگر هم احیاناً پیشرفت كارتان در گرو سازش با قدرتها و دولتها و صاحبان زر و زور بود این كار را انجام دهید!
در این باره اگر مسایل و جریانات نیم قرن اخیر ایران ـ به ویژه از سال 42 به بعد ـ را بررسى كنیم، مىبینیم كه اكثریت ـ اگر نگوییم همه ـ مشایخ متصوفه روابط خوبى با دربار و درباریان داشتهاند. طى این مدت بسیارى از كسانى كه به مقامات عالى رسیدند،
از نخست وزیر گرفته تا وزرا و نمایندگان مجلس و سایر مناصب مهم و كلیدى، از طرفداران فرقههاى مختلف متصوفه بودهاند. از سال 42 به بعد، رژیم گذشته به ترویج تصوف و بناكردن خانقاههاى با شكوه و احیاى فرقهها و مذاهب باطل و تشكیلات متعدد فراماسونرى نمود و كمكهاى مالى فراوانى در اختیار آنها قرار داد. نمونههاى متعددى از این قبیل وجود دارد كه در تاریخ ثبت و ضبط و اسناد عینى و خدشهناپذیر آن در دست است. دكتر اقبال یكى از این نمونهها است كه به یكى از فرقههاى معروف متصوفه وابسته بود.(1) از زمان او خانقاههاى مجللى در ایران ساخته شد و تبلیغات گستردهاى براى ترویج مشرب صوفىگرى صورت گرفت. در این دوره، كتابهاى متعددى از صوفیه پیاپى چاپ و منتشر شد. پس از انقلاب، برخى از این قبیل كتابها، با چاپ و كاغذ عالى در خارج از كشور چاپ و به داخل قاچاق و توزیع مىشود. هم اكنون بسیارى از كتابهاى تبلیغى صوفیه چاپ فرانسه، آلمان، امریكا و برخى دیگر كشورهاى اروپایى است. آقایان شیوخ و قطبهایى كه در آن كشورها تشریف دارند و در خانههاى بسیار مجلل و با وضعى بسیار تشریفاتى و مرفه به گذران عمر مشغولند، ترتیب چاپ این كتابها را مىدهند و آنها را براى هدایت و ارشاد مردم مستضعف مىفرستند! این حضرات كه دلشان براى این مردم كباب است و از اینكه مردم ما از حقایق و دقایق عرفانى دور و محرومند بسیار دلنگران و ناراحتند، لطف فرموده و با
1. خانواده اقبال از زمره چهل خانوادهاى است كه گفته شده با دربار پهلوى مرتبط بوده و در آن نفوذ داشتهاند. دكتر منوچهر اقبال فارغ التحصیل رشته پزشكى است و پدرش یكى از زمینداران و ملاّكان بزرگ خراسان بوده است. خانواده اقبال بیش از یك قرن در استان خراسان صاحب نفوذ بودهاند و به سبب همین نفوذ است كه دكتر منوچهر اقبال به دربار فراخوانده مىشود. او از نمایندگى مجلس شروع كرد و سپس مناصب: سفیرى، آجودانى شخص شاه، ریاست دانشگاه تهران، نخستوزیرى و وزارت دربار را تجربه كرد. آخرین سمت او ریاست هیئت مدیره شركت ملى نفت بود. دوره نخست وزیرى اقبال كه از فروردین 1336 تا شهریور ماه 1339 (5/3 سال) به طول انجامید، طولانىترین دولت در زمان رژیم پهلوى پس از شهریور 1320 به حساب مىآید.
هموار كردن انواع رنجها و سختىها بر خود، این كتابها را با هزاران زحمت نوشته، چاپ كرده و براى ما مىفرستند!
در هر صورت، هدف مهم دشمن از ترویج و اشاعه تصوف در دو سه دهه اخیر ـ یعنى پس از پیروزى انقلاب اسلامى در ایران ـ این است كه گرایشهاى دینى و عرفانى مردم را از مسیر صحیح اسلامى منحرف كنند. دلیل اتخاذ این سیاست نیز این بود كه اولا تجربه نشان داده بود كه تلاش براى ریشهكن كردن و كشتن گرایشهاى دینى و عرفانى راه به جایى نمىبرد و ثانیاً، بر فرض امكان آن، چون در نهایت به نفع اردوگاه كمونیسم تمام مىشد، انجام آن به صلاح امریكا و دولتهاى غربى نبود. از این رو بین اسلام تحول آفرین و حركت بخش و نفى كلى اسلام و گرایشهاى عرفانى، راه سومى را مبنى بر ترویج دینها و عرفانهاى انحرافى انتخاب كردند. این مسیر انحرافى مىبایست مسیرى باشد كه حركت اجتماعى و هشیارى و آگاهى سیاسى در آن وجود نداشته باشد. در چنین عرفان و دینى شما اگر طالب خدا هستید، مىتوانید در خانهاى، خانقاهى و محفلى جمع شوید و تا صبح «هو» بكشید تا آنجا كه از نفس بیفتید و مدهوش گردید! اما صبح كه بیدار شدید و از خانه بیرون آمدید (نماز خوانده یا نخوانده كه چندان هم مهم نیست!) كارى نداشته باشید كه در مملكت چه مىگذرد و امریكا چه مىكند و فلان روحانى چه گفته است.
در این دین و عرفان بدلى، جماعت روحانى، افرادى سطحى و قشرى معرفى مىشوند كه بویى از عرفان و مسایل عرفانى كه روح دین است نبردهاند و تنها به مشتى واجب و مستحب و احكامى كه قشر و پوسته دین هستند مشغولند و دل خوش كردهاند. دعواى این جماعت با شاه و حكومت و وارد شدن آنان در مسایل سیاسى نیز مصداق بارز مشغول شدن به دنیا و امور دنیایى و غافل گشتن از خدا و یاد او است! عارف بالله و واصل به حق كسى است كه دست بیعت با قطب و شیخ فرقه داده و روى دل از سیاست و سیاستبازان و جماعت روحانى برتافته و یكسره در كار «یا هو» و حلقه ذكر در آمده است!
بدین ترتیب یكى دیگر از اركان مهم این عرفان بدلى، علاوه بر جدایى مردم و افراد از سیاست و مسایل اجتماعى، فاصله انداختن بین مردم و روحانیت است؛ چرا كه روحانیت با هدایتها و روشنگرىهاى خود مىتواند براى قدرتهاى استعمارى و منافع آنان بسیار خطرناك باشد. البته امریكا و انگلیس و سایر استعمارگران از قبل هم كم و بیش نسبت به قدرت روحانیت و خطر آنان براى خود و منافعشان واقف شده بودند؛ ولى پیروزى انقلاب اسلامى در ایران به رهبرى روحانیت و امام خمینى(رحمه الله) این مسأله را بیش از پیش براى آنان آشكار ساخت و از این رو آنان تلاش خود را براى مقابله با این خطر و جدایى مردم از روحانیت چند برابر كردند.
در هر صورت در پیمودن مسیر عرفان باید بسیار محتاط و هشیار بود، چرا كه دامهاى بسیارى در این راه گسترده شده و خطر انحراف به شدت رهرو و سالك را تهدید مىكند. امروزه استعمارگران «تصوف» را در واقع به انگیزه مبارزه با اسلام علَم كردهاند و به نام اسلام و عرفان درصدد بركندن ریشه اسلام و عرفان حقیقىاند. متأسفانه باید اعتراف كنیم كه عدهاى افراد سادهلوح نیز فریب این دغلبازان را خورده و در دام این عرفانها و اسلامهاى جعلى و انحرافى گرفتار شدهاند.
هر كالایى كه گرانبهاتر است در آن بیشتر تقلب مىشود. الماس بسیار گرانبها و پرارزش است؛ ولى شاید كمتر چیزى هم به اندازه الماس، بدلى داشته باشد. طلا شیئى بسیار قیمتى است؛ ولى اجناس شبیه به طلا نیز فراوان ساخته مىشود. جواهرات قیمتى فراوانند؛ ولى شیشههاى رنگارنگ و مهرههاى شبیه به آنها نیز زیاد ساخته مىشود، و كسانى كه آشنا نیستند فریب خورده و به جاى جواهرات اصلى، جواهرات بدلى را خریدارى مىكنند. طلا و مطلا در ظاهر شبیه و همرنگ هستند و افراد عادى نمىتوانند آنها را از هم تشخیص دهند؛ ولى كسى كه كارش زرگرى است با سنگ محكى كه در اختیار دارد طلا را از مطلا تمیز مىدهد.
عرفان نیز گوهرى گرانبها است كه شیادان بسیارى در مسیر آن به كمین نشستهاند و در پى سوء استفاده و فریبكارىاند. افراد متعددى با همین نیت، فرقهها و مسلكهاى مختلفى را پایه گذارى كردهاند و كسانى نیز فریب آنها را خورده و در دامشان گرفتار آمدهاند، و متأسفانه كارشناسان راستین این مسایل به غایت اندكند. مدعیان عرفان فراوانند؛ ولى كسانى كه به گوهر حقیقى عرفان و كمالات عرفانى دست یافته باشند و بتوانند سره را از ناسره جدا كنند و اصل را از بدل تشخیص دهند بسیار نادرند.
باید توجه داشت كه گرچه اصل و حقیقت عرفان امرى متعالى و مطلوب و در راستاى تكامل انسان و بلكه حقیقت كمال او است؛ ولى این مسأله نباید موجب گردد كه تصور
كنیم همه كسانى كه به این نام شناخته و در این راه دیده مىشوند به زلال حقیقت و روح عرفان و معنویت دست یافتهاند. همانند قرآن كریم كه آن هم حقیقتى متعالى و نور محض است؛ ولى اینگونه نیست كه همه كسانى كه به سراغ قرآن مىروند، بتوانند از آن بهره ببرند یا بهره یكسان داشته باشند. قرآن خود در این باره مىفرماید:
قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ وَكِتابٌ مُبِینٌ * یَهْدِی بِهِ اللهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ...؛(1)محققاً براى شما از جانب خدا نور و كتابى روشنگر آمده است. خدا هر كس را كه دنبال كسب خشنودى او است به وسیله آن [كتاب] به راههاى سلامت رهنمون مىشود.
بر اساس این آیه، گرچه قرآن كتابى نورانى و روشنگر است؛ ولى همه از نور آن مستنیر نمىشوند و از هدایت آن بهرهمند نمىگردند، بلكه شرط استفاده از این نور این است كه انسان در مسیر خشنودى خداى متعال گام بردارد و «مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَه» باشد. اگر این شرط در كسى محقق شد آنگاه مىتواند از نور قرآن استفاده كند، و هرچه تلاشش در جهت كسب خشنودى خداوند بیشتر باشد بهرهمندىاش از نور قرآن نیز بیشتر خواهد بود. اما اگر این شرط را نداشته باشد، نهتنها از نور قرآن بهرهاى نمىبرد، كه حتى گاهى همین نور كه براى دیگران مفید و سودمند است براى او زیانبار خواهد بود:
وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلا یَزِیدُ الظّالِمِینَ إِلاّ خَسارا؛(2) و ما از قرآن آنچه را كه مایه شفا و رحمت براى مؤمنان است نازل مىكنیم،[ ولى]ستمگران را جز زیان نمىافزاید.
آرى، در حالى كه قرآن نور محض است؛ ولى براى عدهاى نتیجهاى جز افزودن تیرگى و تاریكى ندارد. اینان كسانى هستند كه هدف الهى ندارند و نمىخواهند در راه راست قدم بگذارند. آنان درصددند كه قرآن را وسیلهاى براى رسیدن به اغراض شوم و
1. مائده (5)، 15 و 16.
2. اسراء (17)، 82.
نیتهاى پلید خود قرار دهند. چنین كسانى كه دین را وسیله نیل به دنیاى خود قرار مىدهند و از خدا و اولیاى او مانند ابزارى براى رسیدن به مقاصد پست و دنیوى خویش سوءاستفاده مىكنند، از نور قرآن بهرهمند نخواهند شد.
بنابراین باید بسیار مراقب باشیم تا نامها و عناوین، ما را فریب ندهند. هر جا اسم عرفان و عارف و سیر و سلوك هست، معلوم نیست از حقیقت عرفان نیز خبرى باشد. كم نبوده و نیستند كسانى كه گرچه در نیت خویش براى سیر و سلوك صادق بودهاند؛ ولى در اثر عدم آشنایى با معیارهاى عرفان حقیقى، به دام منحرفان و مدعیان دروغین افتادهاند و به جاى سیر الى الله در بیراهههاى گمراهى و انحراف گرفتار آمدهاند.
این همه، ضرورت بحث از معیارها، علائم و مشخصات عرفان حقیقى را بیش از پیش آشكار مىسازد. شناخت این شاخصهها و ملاكها هم مىتواند به ایجاد انگیزه بیشتر براى حركت در مسیر عرفان كمك كند، و هم مىتواند ما را از افتادن در دام شیادان و عرفانهاى بدلى حفظ نماید.
مسایل مربوط به روح و كمالات روحى انسان مبدأ مشخصى در تاریخ ندارد و تاریخ نشان نمىدهد كه بشر از چه زمان به این مسأله توجه كرده است. اما اگر اولین بشرى را كه پاى بر عرصه این كره خاكى نهاده پیامبر بدانیم ـ چنانكه از ظواهر قرآن و روایات اسلامى همین امر استفاده مىشود ـ آنگاه مىتوانیم مبدأ این امر را از زمان ظهور اولین انسان در این دنیا بدانیم؛ چرا كه توجه به روح و كمالات روحى در صدر تعالیم وحیانى قرار دارد و اگر اولین انسان پیامبر الهى نیز بوده است، حتماً این تعالیم از طریق وحى در اختیار او قرار گرفته و وى نیز آنها را به فرزندانش آموخته و منتقل نموده است. اما صرفنظر از این نكته، مطالعه قدیمترین زمانهایى كه تاریخ مضبوط و مدونى دارد و نیز آثار باستانى به جاى مانده از اقوام بسیار دور گذشته نشان مىدهد كه چنین مسألهاى از
همان گذشتههاى بسیار دور براى بشر مطرح بوده و همیشه كسانى بودهاند كه درصدد كسب فضایل و كمالات روحى برآمدهاند.
علاوه بر این، در همین زمینه مطلب دیگرى، كه آن هم سابقهاى دیرین و ممتد دارد و از همان آغاز توجه به این مسایل مطرح بوده، این است كه تقویت روح و به فعلیت رساندن استعدادهاى روحى كم و بیش نیازمند آن است كه انسان تا حدودى از جهات مادى و جسمانى صرفنظر كند. شاید بتوان گفت از همان آغازى كه بشر به این مسأله توجه پیدا كرده كه حقیقت روح غیر از بدن، و كمالات روح غیر از كمالات جسم است، به این امر نیز واقف گردیده كه راه تحصیل این كمالات نیز كم و بیش بستگى دارد به اینكه در جهات بدنى و مادى و شهوانى و آنچه مربوط به جسم انسانى است تعدیلهایى انجام دهد. به عبارت دیگر، انسان در همان بدو توجه به این مسایل متوجه این معنا شده است كه بىبند و بارى و افراط در شهوات و لذایذ مادى و جهات جسمانى، با آن فضایل معنوى و روحى سازگار نیست. از این رو از نظر تاریخى تا این حدود را مىتوان به عنوان قدیمترین مطالبى كه در این عرصه مورد قبول بوده است تلقى كرد و همانگونه كه اشاره كردیم، این مطالب و مفاهیم نیز ظاهراً اولین بار از جانب انبیا به بشر القا شده است.
اما همانگونه كه پیشتر نیز گفتیم، مطالبى كه انبیا از جانب خداى متعال به مردم القا كردهاند دست نخورده باقى نمانده و در طول تاریخ دچار تحریفها و انحرافهایى گردیده است. با اینكه اصول دین (توحید و نبوت و معاد، و به عبارت دیگر، اعتقاد به خدا و پیامبران و عالم آخرت) از اولین پیامبر تا آخرین رسول الهى یكسان بوده و در ادیان مختلف آسمانى هیچ تفاوتى با یكدیگر نداشته است؛ ولى مىبینیم چه انحرافها و تحریفهاى عجیب و غریبى در زمینه همین اصول در طول تاریخ به وقوع پیوسته است. در حالى كه پرستش خداوند و اعتقاد به وجود خداى یگانه اصل تغییرناپذیر همه ادیان الهى بوده است؛ ولى این آموزه مهم و اساسى در طول تاریخ تبدیل به شرك و
بتپرستى شده و پرستش خداوند جاى خود را به عبادت بتها داده است؛ آن هم بتهاى عجیب و غریبى كه در مورد برخى از آنها زبان حتى از ذكر نامشان شرم دارد! اعتقاد به پیامبران و پیروى از آنان نیز در اثر تحریفها و انحرافها كارش به آنجا كشید كه برخى پیامبران را پسر خدا و صورت متجسّد او نامیدند و مورد پرستش قرار دادند! همچنین خرافات و اباطیل فراوانى در مورد معاد و آخرت جعل شده است.
این حكایت علاوه بر اصول عقاید و مسایل نظرى، در احكام و قوانین و مسایل عملى ادیان الهى نیز سارى و جارى است و در این بخش نیز پیوسته تحریفها و انحرافهایى صورت پذیرفته است. این تحریفها و انحرافها گاهى به حدى مىرسید كه تقریباً جز نامى از آن شریعت باقى نمىماند و كاملا مسخ مىگردید، به طورى كه پیامبران بعد بایستى مبعوث مىشدند تا دین واقعى و اصلى را به مردم معرفى كنند.
حال در نظر بگیرید كه اگر در مورد احكام و مسایل عملى ادیان كه امورى ملموس و عینىاند چنین انحرافات گستردهاى رخ داده، در مسایل عرفانى كه نه حسّى هستند و نه الفاظ به درستى مىتوانند حقیقت و واقعیت آنها را بیان كنند، احتمال و امكان وقوع تحریف و انحراف تا چه حد خواهد بود. انحرافها و اعوجاجهایى كه در این بخش از تعالیم ادیان آسمانى صورت گرفته، معمولا بسیار گستردهتر و بیشتر از سایر بخشها است. در این میان، افراط و تفریطهایى كه در بسیارى از مسایل دامنگیر انسانها مىشود و نیز هواهاى نفسانى افراد، عاملى مؤثر در وقوع این تحریفها و انحرافها بوده است.
گرچه راه عرفان و كسب فضایل معنوى ذاتاً با هواهاى نفسانى در تضاد است و سازگارى ندارد؛ ولى فراموش نكنیم كه شیطان لعین استاد تلبیس و فریبكارى است. این دشمن قسمخورده انسان (فَبِعِزَّتِكَ لاَُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِین)(1) در كار خود چنان استاد است كه چیزى را كه واقعیت آن چیزى جز تبعیت از هواى نفس نیست به گونهاى توجیه و تفسیر
1. ص (38)، 82.
مىكند كه انسان آن را تكلیف شرعى خود و عین فضیلت و معنویت و تقرب الى الله احساس مىكند!
از این رو نباید فراموش كرد كه تلاشهاى شیطان نیز در این امر نقشى بهسزا داشته است. او كه خود براى همیشه از سعادت و هدایت محروم شده است، تمام تلاشش بر این است كه همه انسانها را به راهى كه خود رفته است، بكشاند. آنچه شیطان از آن هراس دارد و تمام همّش این است كه انسان را از آن بازدارد كمالات معنوى است، وگرنه پیشرفتهاى مادى و بهرهمندى انسانها از رفاه دنیوى چیزى نیست كه شیطان را نگران كند. او در پى آن است كه انسان را از راه خدا و رسیدن به صراط مستقیم بازدارد:
لأََقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِیم؛(1) براى [فریفتن] آنان حتماً بر سر راه راست تو خواهم نشست.
آرى، شیطان مىخواهد از همان چیزى كه خود از آن محروم گردیده است، انسان را نیز محروم كند. از این رو پیوسته تلاشش بر این بوده است كه به هر وسیله ممكن، انسان را از پاى گذاردن در مسیر معنویت و قرب الهى یا به كلى منصرف كند یا دستكم او را از نیل به مقامات و كمالات عالىتر در این راه بازدارد. بررسى این مطلب كه شیطان در طول تاریخ به چه وسایل و راههایى متشبّث شده تا انسان را از مسیر صحیح و نیل به كمالات معنوى منصرف یا منحرف كند، بحثى است پردامنه و استقصاى همه این ابزارها و راهها نیز كار آسانى نیست. همین قدر باید دانست كه دست شیطان آن قدر قوى است كه در طول تاریخ، در مورد برخى افراد كارى كرده است كه به جاى بندگى سر از خدایى درآوردهاند! چیزى كه نور چشم شیطان است و ضلالتى بالاتر از آن ممكن نیست. همچنین یكى از كارهاى مهم شیطان در این مسیر این است كه ابتدا كسانى را اغوا و گمراه مىكند و سپس با الگو قرار دادن آنان براى دیگران، عده زیادى را از طریق آنان به انحراف مىكشاند.
1. اعراف (7)، 16.
در هر صورت، همانگونه كه اشاره كردیم، گرایش به معنویات در تاریخ بشر تاریخچهاى بس كهن دارد و در میان اقوام و ملل و مذاهب مختلف از دیرزمان چنین گرایشهایى وجود داشته است. شاید قدیمترین كتابهایى كه امروزه بشر در دست دارد كتابهاى دینى و مذهبى است و در این میان ظاهراً كتابهاى دینى هندوها از همه قدیمىتر است. در این كتابها مطالب فراوانى درباره روح و كمالات معنوى و روحى وجود دارد كه البته غالباً به صورت تحریف شده است اما مطالب بسیار خوب و عالى نیز گاه در میان آنها یافت مىشود.
در همین زمینه به خاطر دارم كه زمانى مطلبى را از یكى از این كتابها مىخواندم كه مضمون آن به گونهاى بود كه گویى ترجمه سوره توحید (قُلْ هُوَ اللهُ أَحَد) را نوشتهاند. این در حالى است كه هندوها مردمى بتپرست هستند و روح آیینشان با توحید سازگارى ندارد؛ ولى گاهى چنین مطالبى نیز در كتابهاى آنها دیده مىشود. گرچه اینگونه مطالب با قرار گرفتن در كنار آن حجم عظیم مطالب تحریف شده، اصالت خود را از دست داده؛ ولى وجود آنها نشان مىدهد كه اصل این كتابها مطالب صحیحى بوده كه از تعالیم انبیاى الهى اخذ شده بوده است، ولى به تدریج دچار تحریف و انحراف گردیده تا بدانجا كه یك آیین توحیدى به شرك و بتپرستى مبدّل گردیده و به وضعى كه امروزه مشاهده مىكنیم درآمده است.
در قرآن كریم نیز شواهدى در این باره وجود دارد؛ نظیر آیاتى كه دلالت دارد بر اینكه در میان همه امتها پیامبرى از جانب خداى متعال مبعوث شده است:
وَإِنْ مِنْ أُمَّة إِلاّ خَلا فِیها نَذِیر؛(1) هیچ امتى نبوده مگر این كه در آن هشدار دهندهاى گذشته است.
وَلَقَدْ بَعَثْنا فِی كُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ؛(2) و در حقیقت، در
1. فاطر (35)، 24.
2. نحل (16)، 36.
میان هر امتى فرستادهاى برانگیختیم [تا بگوید:]خدا را بپرستید و از طاغوت دورى كنید.
ما معتقدیم كه خداى متعال 124 هزار پیامبر فرستاده است. این در حالى است كه ما حداكثر با نام 26 نفر از آنان و مختصرى از تاریخشان آشنا هستیم و نسبت به بقیه آنها اطلاعى نداریم كه در چه زمان و در كجا و در میان چه قومى مبعوث شدهاند. از این رو هیچ بعدى ندارد كه در هندوستان، چین، ژاپن و سایر اقطار عالم پیامبرانى در هزاران سال قبل مبعوث شده و دین توحید را به مردم معرفى كرده باشند اما به تدریج در اثر تحریفها و انحرافها آن دین توحیدى به شرك و بتپرستى تبدیل شده باشد؛ همانگونه كه در مواردى نظیر شبه جزیره عربستان برایمان معلوم است كه چنین چیزى اتفاق افتاده است.
یا در همین زمینه، براى مثال، با آنكه یهودىها معروفترین اقوام عالم در توجه به مادیات و فكر مادى داشتن و دنیاپرستى هستند؛ ولى در میان آنان عرفاى بزرگى نیز وجود دارد كه در جهات معنوى زحمتهاى فراوانى كشیدهاند و معارف بسیار بلندى را در زمینه معرفت خداوند و صفات او بیان كردهاند. وجود چنین افرادى در میان ملتى كه توجه افراطى به مادیات و لذایذ و شهوات دنیایى در میان آنان به صورت طبیعتى ثانوى درآمده است واقعاً مایه بسى شگفتى است. این نشان مىدهد كه شاید در میان یهود هم در ابتدا چنین گرایشهایى وجود داشته و بعد به تدریج از میان رفته است. البته این احتمال نیز وجود دارد كه این تعداد اندك از یهودیان كه به مراتب بالایى در عرفان و معنویت رسیدهاند این مطالب را از دیگر اقوام و ملل استفاده كرده باشند.
در این میان، در مقایسه با سایر ملل و پیروان سایر ادیان (به جز اسلام و مسلمانان) در باب توجه به معنویات و كمالات روحى و عرفانى، مسیحیان از بقیه جلوترند. این امر نیز بدان سبب است كه زندگى مسیحیان از همان آغاز پیدایش با ریاضت و رهبانیت و ترك دنیا توأم بوده است. عامل اصلى این مسأله نیز این بوده كه حواریون و یاران حضرت
عیسى(علیه السلام) چون از جانب مردم جامعه خود بسیار تحت فشار بودند به دامان كوهها و بیابانها پناه برده بودند و در شرایط بسیار سختى زندگى مىكردند. این نحوه زندگى كه حواریون حضرت عیسى(علیه السلام) تقریباً تحت شرایطى اضطرارى بدان روى آوردند تلویحاً مورد تأیید و مرضىّ خداى متعال نیز قرار گرفت:
وَرَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَیْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللهِ؛(1) و ترك دنیایى كه از پیش خود درآوردند و ما آن را برایشان مقرر نكردیم مگر براى آن كه كسب خشنودى خدا كنند.
از این رو نسبت به مسیحیان اگر بخوانیم و بشنویم كه آنان توجه زیادى به معنویات و مسایل روحى داشتهاند تعجب نمىكنیم. امروزه نیز در میان مسیحیان كم و بیش چنین افراد و روحیاتى یافت مىشوند.
به هر حال تقریباً مسلّم است كه اصل مسأله توجه به فضایل معنوى و كمالات روحى چیزى است كه ریشه در دین و تعالیم وحیانى دارد و از ثمرات آن محسوب مىشود؛ به ویژه بر اساس اعتقادات ما كه ظهور اولین بشر بر روى كره زمین (حضرت آدم(علیه السلام)) را با ظهور اولین دین الهى همراه و همزمان مىدانیم.
از سوى دیگر در طول هزاران سال، مرامها، مسلكها و فرقههاى متعددى در این وادى ظهور یافتهاند. بررسى تكتك این فرقهها و مسلكها و تاریخچه پیدایش، گرایشها، اندیشهها، اعتقادات، خط و ربطها و خدمتها و خیانتهاى سردمداران آنها بحثى است مبسوط كه مجالى مستقل را مىطلبد و در اینجا قصد پرداختن به آن را نداریم. آنچه در اینجا براى ما مهم است شناخت عرفان صحیح اسلامى و راه درست سیر و سلوك الهى است. اجمالا مىدانیم كه در میان مسلمانان نیز طوایف مختلفى با نام عرفان پدید آمده كه هر یك داعیه اسلامى بودن را نیز یدك مىكشند و مدعى عرفان
1. حدید (57)، 27.
ناب و حقیقى هستند. در اینجا بر آنیم تا با بررسى و معرفى ملاكهایى، میزانى را براى تشخیص حق از باطل و درست از نادرست در این عرصه به دست دهیم و در پرتو آن تا حدودى راه را براى دستیابى به عرفان صحیح اسلامى هموار كنیم. در این مسیر، قرآن كریم به عنوان سندى محكم و منبعى مطمئن در دست ما است و مىتواند راهنمایى صادق و امین باشد. ما به بركت قرآن مىتوانیم طالبان حقیقت و كسانى را كه غرضى نداشته باشند به اسلام راستین و تعالیم ناب آن راهنمایى كنیم. البته نباید فراموش كنیم كه بسیارى از اختلافها ریشه در هوا و هوس دارد و ربطى به استدلال و برهان و منطق ندارد. طبیعى است اینگونه اختلافها را نمىتوان با بحث علمى و دلیل و برهان و مراجعه به قرآن و روایات حل كرد. كسى كه نمىخواهد حقى را بپذیرد و مىخواهد به دلخواه خود عمل كند، اگر براى او هزاران دلیل هم بیاورند، نخواهد پذیرفت و به سادگى در پاسخ همه آنها خواهد گفت: قانع نشدم!
در هر صورت، ما بدون آنكه نسبت به فرقه یا اشخاص معیّنى دشمنى و غرضى داشته باشیم، به عنوان اداى «وظیفه الهى» سعى مىكنیم مشخصات و ملاكهاى عرفان صحیح را ارائه دهیم تا افراد خود قضاوت كنند و از افتادن در دام افراد و گروههاى منحرف در امان بمانند.
امروزه ما در میان مسلمانان با طوایف مختلفى روبرو هستیم كه از عرفان و حقایق عرفانى دم مىزنند و آداب و رسوم و روشهاى خاصى نیز براى خود قائلند. آنچه امروزه شاهدیم، در واقع ادامه حركت مستمرى است كه از صدر اسلام آغاز شده و به تدریج رشد و گسترش یافته و فراز و نشیب فراوانى به خود دیده است. در صدر اسلام كسانى بودند كه به نام «زهّاد» و احیاناً عناوین دیگرى نامیده مىشدند و ریشههاى اولیه این حركت به آنها بازمىگردد. همانطور كه از نامشان پیدا است، تكیه این افراد بر
زهدورزى و دورى از زخارف و لذایذ دنیا و اجتناب از آن بود. سپس به تدریج چیزهاى مختلفى به آن اضافه شد و مسلكها و طریقههاى خاصى به عنوان آداب و رسوم «تصوف» و امثال آن در میان برخى از طوایف مسلمانان پدید آمد. این احتمال بسیار قوى است كه بسیارى از این آداب و رسوم از غیر مسلمانان گرفته شده باشد. همچنین گاهى با این توجیه كه اسلام روش خاصى را تعیین نكرده است، هر كس هر راهى را كه تشخیص داده براى این مقصد مفید است انتخاب كرده و در پیش گرفته است. علاوه بر آن، گاهى از برخى آیات و روایات استنباطها و برداشتهایى صورت گرفته و سعى شده بر روشهایى كه غیر مسلمانان داشتهاند تطبیق گردد. البته تماسهاى مستقیم با سایر اقوام و ملل نیز در پدید آمدن این مجموعه بىتأثیر نبوده است. به هر حال مجموعه این عوامل دست به دست هم داده و مسلكها و طریقههاى مختلفى را با نام «عرفان» و «تصوف» و امثال آنها در میان مسلمانان پدید آورده است.
روش مهم و كلى غیر مسلمانان در این زمینه، تضعیف قواى بدنى و قطع توجه به امور مادى بوده و هست. امروزه نیز در میان طوایف مختلفى از هندوها ـ به خصوص جوكىها ـ آداب و رسوم خاصى وجود دارد كه عمدهاش «ضبط نفس» است و سعى مىكنند با ریاضتهایى كه بر خود تحمیل مىكنند قدرت روحى خود را افزایش دهند. براى مثال، غذایشان را بسیار كم مىكنند تا حدى كه گاهى روزهاى متوالى را تنها با خوردن چند دانه بادام به سر مىبرند؛ یا یكى از كارهایشان این است كه سعى مىكنند تدریجاً احتیاجشان به تنفس كم شود و بتوانند مدت زیادى نفس خود را حبس كنند. آنان معتقدند با این كارها روح تقویت مىشود و قدرت روحى آنان افزایش مىیابد. در هر صورت، مرتاضان هندى كه چنین آداب و رسومى دارند و انواع ریاضتها را بر خود تحمیل مىكنند، در عمل نیز به آثار و نتایجى مىرسند و به قدرتهایى دست پیدا مىكنند.
در میان مسلمانان نیز برخى از طوایف متصوفه و منسوبین به عرفان اسلامى كم و
بیش از این آداب و رسوم الگوبردارى كرده و آن را به عنوان راهى براى رسیدن به معرفت پیشنهاد دادهاند. توجیه آنها نیز این است كه گرچه اسلام چنین مطالب و راههایى را بیان نكرده و توصیه ننموده؛ ولى اتّخاذ این روشها كارى شبیه «رهبانیت» پیروان حضرت عیسى(علیه السلام) است كه گرچه آنان خود آن را بنیان نهادند؛ ولى مرضىّ خداوند نیز واقع شد. در مواردى نیز گفته مىشود این مطالب در كتاب و سنّت هم آمده، و سعى مىشود با توجیه و تفسیرهایى، برخى از آیات قرآن و روایات اسلامى بر این مضامین حمل و بر آنها منطبق گردد.
اما به راستى آیا مىتوان باور كرد در حالى كه اسلام بزرگترین شأن را براى معرفت خداوند قایل شده و بیشترین اهمیت را به این مسأله داده، راه مشخصى را براى نیل به این معرفت ارائه نكرده و آن را بر عهده خود افراد گذارده باشد؟! آیا مىتوان باور كرد كه اسلام در این زمینه خود راه و روشى ندارد و این امر مهم را موكول كرده به اینكه هر كس هر راهى را كه خودش تشخیص مىدهد اختراع كند یا از دیگران اخذ نماید؟! قطعاً چنین چیزى قابل پذیرش نیست.
آیا معقول است دینى كه براى جزئىترین مسایل زندگى (نظیر: خوردن، آشامیدن، خوابیدن و...) احكام متعددى وضع كرده است، براى چنین مسألهاى كه مهمترین مسایل است چیزى نگفته و توجهى نكرده باشد؟! دینى كه در جزئىترین مسایل دستور دارد، آیا پیروانش را در مهمترین مسأله به دیگران احاله داده تا بروند و از آنها اقتباس كنند، یا به میل و سلیقه خودشان واگذار كرده تا راهى را ابداع و اختراع كنند؟! قطعاً چنین نیست.
همچنین نمىتوان پذیرفت كه چنین مسأله مهمى به صورت سرّ و رازى مگو تنها در اختیار برخى از افراد قرار داده شده و از دیگران مخفى نگاه داشته شده باشد. بسیارى از متصوفه ـ و شاید تمامى آنها ادعا مىكنند كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام) راه سیر و سلوك را به صورت سرّى تنها براى برخى از افراد بازگو كردهاند و این اسرار سینه
به سینه نقل شده تا به ما رسیده است. بلاتشبیه، همانگونه كه ما معتقدیم هر امام معصومى ودایع امامت را از امام قبلى اخذ مىكند، صوفیان نیز به «قطب» اعتقاد دارند و مىگویند هر قطبى اسرار الهى و راه سیر و سلوك را از قطب پیشین تلقى مىكند و دیگران براى رسیدن به معرفت الهى باید بر سر سفره قطب بنشینند و از او استفاده كنند و جز این راهى نیست.
البته انكار نمىكنیم كه مطالب و مسایلى هست كه همه كس لیاقت و توان درك آن را ندارند و به عنوان اسرار تلقى مىشود؛ ولى این مسأله مربوط به اصل بیان راه نیست بلكه درباره مراتبى از معنویات و كمالات عرفانى صادق است. قطعاً مراتبى از معنویات و مسایل عرفانى وجود دارد كه براى همه كس قابل درك و فهم نیست و اگر بخواهد در قالب الفاظ بیان گردد حقیقت معناى آنها القا نمىشود و افراد معمولى نمىتوانند آن حقایق را از این الفاظ بفهمند. اما اینكه انسان در ابتداى این مسیر، قدرت درك و هضم برخى مطالب را ندارد غیر از این است كه بگوییم اصل ارائه راه مطلبى سرّى است كه براى همگان قابل فهم نیست. اینكه از كجا شروع كنیم و از چه راهى برویم براى همه قابل فهم است. در این مورد قابل قبول نیست كه بگوییم راه سیر و سلوك الى الله آداب و رسومى سرّى است كه تنها «قطب» آنها را مىداند و دیگران براى دستیابى به آن باید نزد قطب سر بسپارند! و قطب هم هر كه را خود صلاح بداند ـ آن هم به اندازه لیاقتش ـ بهرهاى از این اسرار مىدهد. بدون شك اصول و كلیات سیر و سلوك حقیقى در همین كتاب و سنّتى كه در دسترس همگان است بیان شده و هر چیزى كه در این راه مهمتر بوده نسبت به آن بیشتر تأكید و سفارش شده است.
اما آنچه كه موجب شده كسانى از مسلمانان كم و بیش به دیگران روى بیاورند و آداب و رسوم و روشهاى آنان را اخذ كنند ظاهراً این بوده كه دیدهاند در اسلام احكام و مطالبى وجود دارد كه توجه زیادى به امور مادى و دنیوى دارد. جاى تردید و انكار نیست كه بخش زیادى از احكام و معارف اسلام مربوط به مسایلى از قبیل تجارت و
معاملات، ازدواج و همسردارى، آداب سفر، معاشرت و مانند آنها است كه همگى مربوط به امور دنیوى و مادى هستند. برخى وجود اینگونه مسایل در اسلام را ـ كه ذاتاً امورى مادى و دنیوى هستند و در بدو امر به نظر مىرسد با توجه كامل قلب و روح به معنویات و مسایل عرفانى منافات داشته باشند ـ اینگونه توجیه كردند كه اینها به سبب ضرورت و برحسب مقتضیات زمان و به تناسب حال و وضع اكثریت جامعه نازل شده و مقصود اصلى اسلام مطالب و مسایل دیگرى بوده است. آن مطالب اصلى و اساسى نیز چون با وضع و حال اكثریت جامعه مناسب نبوده، به صورت سرّى تنها براى برخى از خواص بیان شده است و در حال حاضر نیز تنها در اختیار جناب «قطب» است و دیگران باید از او تلقى كنند.
همین نگرش به اسلام بود كه موجب گردید به تدریج كسانى قایل به دو وجهه دین به نام «شریعت» و «طریقت» شوند و وجهه «شریعت» را ظاهر دین بنامند كه براى عوام و سطحىنگران و ظاهرپرستان نازل شده، و «طریقت» را وجهه اصلى دین كه براى خواص و اهل معنا و باطن بیان گردیده است. از همین رو نیز مىگویند، اگر از ظاهر و پوسته گذر كردى و به باطن و مغز دین رسیدى، دیگر عمل به دستورات ظاهرى دین اهمیتى ندارد و حتى نماز خواندن نیز لازم نیست!
چنین اندیشههاى خام و باطلى قطعاً یكى از مظاهر بارز مكر و خدعه شیطان است. پیش از این اشاره كردیم كه شیطان تمام همّش این است كه به هر طریق كه شده انسانها را از راه خدا و عبودیت او بازدارد؛ این نیز یكى از همان دامها است كه شیطان به وسیله آن، افراد زیادى را گرفتار كرده و به گمراهى كشانده است.
حقیقت این است كه همانطور كه اسلام عالىترین ارج را براى معرفت خداوند قایل شده، در راهنمایى بشر براى رسیدن به این معرفت نیز هیچ كوتاهى نكرده و مضایقه و بخلى نورزیده است. اسلام عزیز رئوس اصلى و مهم این برنامه را براى ما بازگو كرده و هرچه را كه براى رسیدن به این مقام مهمتر و لازمتر بوده، نسبت به آن تأكید و سفارش
بیشترى كرده است. این دستورات جنبه اختصاصى ندارد و در دسترس همگان است و همه مىتوانند آنها را بدانند، بفهمند و عمل كنند. البته یكى از امتیازات اسلام این است كه برنامهها و معارفش به گونهاى است كه هر كس به اندازه معرفت و لیاقت و ظرفیت خویش به شكلى مىتواند از آنها استفاده كند و مسیر تكامل انسانى و معنوى را طى نماید.
خداى متعال بیش از خود ما خواستار سعادت و كمال ما است. او از هر كس دیگر به ما نزدیكتر و محبتش به ما حتى از محبت ما به خودمان بیشتر است. در روایات ما وارد شده كه محبّت خداى متعال به بندهاش بیشتر از محبت مادر نسبت به فرزند خویش است. آرى، محبت مادر به فرزند، پرتوى كوچك و محدود از محبت بىنهایت الهى است. بعثت انبیا نیز نتیجه محبت خداوند به خلق خویش است و خداى متعال از فرط محبتى كه به انسانها داشته پیامبران را براى هدایت آنان مبعوث فرموده است. این محبت اقتضا مىكند كه خداوند راه رسیدن به كمال را به نزدیكترین صورت و به بهترین وجه ممكن براى مردم بیان كند و در اختیار آنان قرار دهد. اگر محبت خداوند اقتضا كرده كه براى هدایت انسانها عزیزترین بندگانش را مبعوث كند و آنها هرگونه خطرى را در این راه به جان بخرند تا انسانها هدایت شوند، طبیعى است كه به اقتضاى همان محبت، بهترین راهنمایىها و نزدیكترین راهها را به وسیله انبیا در اختیار بشر قرار داده باشد.
مگر در وجود خداوند بخلى بوده، یا انبیاى عظام در ابلاغ رسالات الهى كوتاهى كردهاند؟ آیا مىتوان تصور كرد كه خداى متعال با آن رحمت بىنهایت و محبت بىكرانى كه به بندگان خود دارد از نشان دادن بهترین و كوتاهترین راه به سوى مقصدْ بخل ورزیده باشد؟ چه چیز مانع مىشود از اینكه خداوند بهترین و نزدیكترین راه كمال را به بندگانش نشان دهد؟ اینكه خداى متعال مضایقه كرده و بخل ورزیده باشد و آن اسرار مگو را از مردم دریغ داشته و تنها براى برخى افراد خاص ذخیره كرده باشد
احتمالى است كه به هیچ وجه در مورد ذات اقدس الهى فرض ندارد. خداوند براى نشان دادن راه و هدایت انسانها هیچ بخلى ندارد. انبیا نیز كه رسالت رساندن این هدایت به بشر را دارند همگى معصومند و در انجام این رسالت هیچ كوتاهى و تقصیرى نكردهاند. چنین نبوده كه انبیا به دلیل روابط دوستانه و خویشاوندى، پیامهاى الهى را تنها به برخى بندگان اختصاص داده و دیگران را محروم كرده باشند!
البته همچنان كه اشاره كردیم، معارف الهى داراى مراتب مختلفى است و هر كسى ظرفیت درك هر معرفتى را ندارد. این مطلبى است مسلّم و در جاى خود محفوظ؛ ولى كسانى كه ظرفیت رسیدن به كمال را داشته باشند، باید متناسب با ظرفیتشان راه رسیدن به آن كمال در اختیارشان قرار گیرد.
همچنین گرچه در مورد انبیا وارد شده است كه:
اِنّا مَعاشِرَ الاَْنْبِیاءِ نُكَلِّمُ النّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ؛(1) ما پیامبران با مردم به اندازه فهمشان سخن مى گوییم؛
اما معناى این سخن این نیست كه راههاى تقرب را از مردم مخفى كرده و تنها به برخى نشان داده باشند. آنان مطالب را به صورتى بیان كردهاند كه هر كس به اندازه فهم خود مىتواند از آن استفاده كند. به عبارت دیگر، راه را به گونهاى نشان دادهاند كه هر كس بتواند به قدر همتش در آن به پیش برود. طبیعى است كه هر كس همت عالىتر و بیشترى داشته باشد در این مسیر بیشتر به پیش خواهد رفت و به مدارج بالاتر و مهمترى از كمال دست خواهد یافت.
از همینجا سرّ وجود دو دسته آیات و روایات «محكم» و «متشابه» و نیز اینكه قرآن و روایات «ظاهر» و «باطن» دارند روشن مىشود. سرّ این امر آن است كه افرادى كه صلاحیت دارند و اهل دقت و تأمل هستند، بتوانند از آن معارف عمیق و ژرف استفاده
1. بحارالانوار، ج 2، ص 242، باب 29، روایت 35.
كنند و دیگرانى كه در سطوح پایینترى هستند از ظواهر و محكمات قرآن و روایات بهره ببرند.
در هر صورت، چنان نیست كه خداى متعال یا انبیا و اولیاى دین از نشان دادن كوتاهترین و بهترین راه وصول به مقصد نهایى كوتاهى كرده و یا بخل ورزیده باشند و درجات مختلف افراد در نیل به مدارج كمال، نوعاً مربوط به اختلاف تلاش، همت، دقت و تأمل آنها است.
براى تبیین مهمترین شاخصههاى عرفان اسلامى، ابتدا بیانى عقلى و تحلیلى خواهیم داشت و سپس از آیات و روایات معصومین(علیهم السلام) و سیره آن بزرگواران براى این منظور مدد خواهیم جست.
بیان تحلیلى مهمترین شاخصههاى عرفان اسلامى در گرو ذكر چند مقدمه است:
مقدمه اول اینكه، همانگونه كه در فصل اول گذشت، حقیقت عرفان عبارت است از رؤیت و شهود قلبى ذات اقدس بارى تعالى. گفتیم كه عرفان شناخت خداى متعال و صفات و افعال او است كه نه از راه فكر و استدلال، بلكه از طریق ادراك قلبى و دریافت باطنى حاصل مىشود. عرفان یعنى شناخت خدا؛ ولى نه غایبانه و از راه عقل و برهان، بلكه با قلب و دل و رؤیت حضور او در روح و جان. عرفان عملى نیز برنامهاى است كه در همین جهت تدارك دیده مىشود و مقصد آن رساندن انسان به چنین مقامى است. در اصطلاحات عرفا از این مقام تعبیرات مختلفى شده است كه ما فعلا درصدد مناقشه در الفاظ و اسامى نیستیم. در دعاها و مناجاتهاى مأثور از حضرات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین نیز با تعبیراتى نظیر «قرب» و «وصول» از این مقام یاد شده است.
از سوى دیگر در جاى خود بیان شده است كه روح انسان حقیقتى است مجرد و از همین رو چیزى مىتواند موجب كمال نفس انسانى شود كه با آن سنخیت داشته باشد و
از سنخ مجردات باشد. نتیجهاى كه در نهایت از این بیان گرفته مىشود این است كه كمال انسان از سنخ علم و معرفت است و كامل شدن روح در گرو متكامل شدن معرفت انسان است. اما این معرفتى كه موجب كمال نفس است اولا معرفت «حصولى» نیست بلكه معرفت و علم «حضورى» است، و ثانیاً، مقصود از این معرفت حضورى نیز معرفت حضورى نسبت به ذات اقدس متعال است. از این رو هرچه معرفت حضورى انسان به خداى متعال بیشتر شود روح او هم به همان نسبت متكاملتر مىگردد.(1)
مقدمه دیگر این است كه رسیدن به چنین مقامى نهتنها آخرین مرتبه كمال انسانى است، بلكه هدف نهایى خداى متعال از خلقت انسان نیز همین بوده است. خداوند خود در قرآن كریم مىفرماید:
وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِْنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُون؛(2) و جن و انس را نیافریدم جز براى آن كه مرا بپرستند.
هدف خداوند از آفرینش انسان این بوده است كه «عبد» ساخته شود و سرمنزل مقصودى كه انسان باید به آن برسد «عبودیت» است. البته عبد شدن نیز خود در واقع مقدمهاى براى «تقرب» و «وصول» الى الله است. از این رو عرفان عملى نیز مقصدى جز همان هدف نهایى خلقت ندارد و هدفش رساندن انسان به همان نقطهاى است كه خداى متعال از آفرینش او در نظر داشته است.
مقدمه بعد این است كه چون خداى متعال «حكیم» است، هرچه را كه در وجود بشر قرار داده ابزارى است براى رسیدن به هدف خاصى كه از خلقت او منظور داشته است. اصولا این یك قاعده كلى است كه هر حكیمى وقتى مصنوعى را به هدف خاصى مىسازد هر آنچه را كه در طراحى و ساخت آن مورد توجه و استفاده قرار مىدهد براى
1. براى مطالعه بیشتر در این باره ر.ك: محمدتقى مصباح یزدى، خودشناسى براى خودسازى، ص 27 ـ 72؛ و نیز: محمدتقى مصباح یزدى، به سوى خودسازى، ص 79 ـ 278.
2. ذاریات (51)، 56.
رسیدن به آن هدف است و هرگز اینگونه نیست كه بعضى از چیزهایى را كه در مصنوع خود قرار داده هیچ فایده و حكمتى نداشته و امرى كاملا لغو و اضافى، و یا بدتر از آن، مخرب و مانع باشد. از این رو خداى متعال نیز كه خود حكیم مطلق و سرچشمه حكمت است، هر آنچه را كه در اختیار بشر قرار داده و در ساختمان وجودى او پیشبینى كرده است حتماً در راستاى هدف نهایى خلقت انسان است.
اكنون با توجه به این مقدمات، به روشنى معلوم مىشود كه اولین ویژگى یك عرفان جامع و كاملْ «همه جانبه بودن» آن است. بر اساس تبیین و تحلیلى كه ارائه دادیم، آن عرفانى كه مد نظر ما است عرفانى است كه با به كار گرفتن تمامى امكانات، استعدادها و قواى انسان حاصل مىشود. در عرفانى كه در مسیر صحیح گام برمىدارد هرگز اینگونه نیست كه برخى از قوا و امكانات و استعدادهاى وجودى انسان با هدف آن عرفان سازگار باشد و برخى كاملا بىتناسب و یا حتى ضد آن باشد. طبق بیان مذكور، خداوند حكیم كه ما را خلق كرده، هرچه را كه در وجود ما به ودیعت نهاده براى آن است كه به كار بگیریم تا به مقصد برسیم. بر اساس این تحلیل معنا ندارد كه بگوییم بخشى از این سرمایهها و استعدادهاى وجودى كه خداوند در اختیار ما قرار داده هیچ تأثیرى در نیل ما به مقصد ندارد و وجود آنها لغو است و یا حتى ضدیت دارد و باید آنها را به كلى از بین ببریم و از صفحه وجود و لوح ضمیرمان محو كنیم! این مسأله نیاز به آیه و روایت ندارد و حتى اگر هیچ آیه و روایتى هم نباشد عقل ما مستقلا و بر اساس «حكمت» الهى، چنین ادراكى دارد كه همه قوا و امكانات و استعدادهایى كه خداوند در وجود انسان به ودیعت نهاده است به نوعى با كمال نهایى و هدف از خلقت او ارتباط دارد و اینگونه نیست كه برخى ازلغو و بىفایده و یا حتى مضرّ و مخرّب باشد.
اگر بخواهیم این مطلب را به زبان عرفانى و با اصطلاحات عرفا بیان كنیم، مسأله این است كه مقام «انسان كامل» مقام «مظهریت جمیع اسما و صفات الهى» است و انسان كامل كه مقصود نهایى عرفان است كسى است كه تمامى اسما و صفات الهى در او بروز و
ظهور یافته باشد. به عبارت دیگر، همه آن چیزهایى كه در وجود انسان به ودیعت نهاده شده فعلى از افعال خداوند است و منشأ آن اسم و صفتى از اسما و صفات الهى است. از این رو نهایتِ كمال انسانى این است كه كسى بتواند همه آن اسما و صفات الهى را كه منشأ وجود او گردیده است واجد گردد و وجودش آینه و مظهر تمامى آن اسما و صفات شود. اگر انسانى از برخى از آن اسما و صفات بىبهره باشد و نتواند آنها را در وجود خود متجلى نماید این در واقع نشانه ضعف و نقصان وجود او است، نه آنكه دالّ بر قوّت و كمال نفس او باشد.
بنابراین اولین ویژگى یك عرفان صحیح و حقیقى، «همه جانبه بودن» آن است و اگر یك برنامه و مكتب عرفانى برخى از استعدادها و قواى انسانى را نادیده بگیرد و آنها را به كلى كنار بزند و پرداختن به آنها را لغو و بىفایده و یا حتى مضر و مانع تكامل نفس انسانى قلمداد كند، نشانه انحراف آن برنامه و مكتب عرفانى و گواه ضعف و نقص منشأ و آبشخور آن است.
از همین جا شاخصه و ویژگى دوم عرفان صحیح اسلامى نیز روشن مىشود و آن، «عدم مخالفت با فطرت» و به عبارت دیگر «مطابقت با فطرت» است. بر اساس همان مقدمات و تحلیلى كه در بیان ویژگى اول عرفان صحیح اسلامى ذكر كردیم، خداى متعال و حكیم علاوه بر اینكه قوا و استعدادها و امكاناتى را در وجود انسان تعبیه كرده است، میل بهكار گرفتن و استفاده از آنها را نیز در ما قرار داده است. به عبارت دیگر، تمام تمایلاتى كه در وجود انسان قرار داده شده است به نحوى با كمال او و رساندنش به هدفى كه از خلقت او مد نظر بوده ارتباط دارد. خداوند این امیال را در انسان قرار داده تا او را به انجام كارهایى كه به كمال او منتهى مىشوند تحریك كنند. بنابراین وجود این امیال كه به صورت فطرى در نهاد بشر قرار داده شده، مىتواند راهنماى مناسبى در جهتیابى به سوى كمال واقعى انسان باشد.
اگر اصل وجود یك میل (صرف نظر از حد و حدود و چند و چون آن) هیچ
ارتباطى به تحقق كمال انسانى نداشته باشد و یا حتى كاملا و صددرصد در جهت خلاف و منافى آن باشد، چنین چیزى مستلزم لغویت یا نقض غرض است كه هر دو از ساحت خداوند حكیم به دور است. بنابراین نمىتوان پذیرفت كه چیزى مقتضاى فطرت باشد و فطرت انسانى خواستار آن باشد؛ ولى با كمال انسان بیگانه و یا متناقض و متضاد باشد. از این رو یك برنامه و مكتب عرفانى صحیح و بر حق نمىتواند مشتمل بر تعالیم و دستوراتى باشد كه با فطرت مخالف است و فطرت انسانى آنها را برنمىتابد. اگر چنین باشد نشانه انحراف و نقص و كاستى آن برنامه و مكتب است.
در این تردیدى نیست كه اصل وجود همه میلهایى كه خداى متعال در نهاد انسان قرار داده متناسب با هدف نهایى خلقت او در نظر گرفته شده و بىارتباط یا مضاد با آن نیست. میلها و غرایز مختلف انسان، چه مادى و چه معنوى، همگى بر اساس حكمتها و مصالحى در وجود او قرار داده شده است. از این رو این تفكر كه میلها و غرایز مادى و حیوانى انسان مانع كمال او است و باید در محو آنها از صفحه وجود خویش تلاش كرد، به هیچ روى نگرش صحیحى نیست. براى مثال، میل و غریزه جنسى چیزى است كه به صورت فطرى و طبیعى در انسان وجود دارد و طبق بیانى كه اشاره كردیم، این میل حتماً با كمال نهایى انسان ارتباطى دارد كه خداى متعال آن را در نهاد بشر قرار داده است. از این رو به مبارزه برخاستن با این غریزه و تلاش در حذف و تعطیل آن قطعاً یك انحراف است و اگر یك مكتب عرفانى چنین توصیهاى به پیروان خود داشته باشد در بطلان آن تردید نباید كرد. یكى از روشنترین حكمتها و مصالحى كه در مورد این غریزه مىتوان بدان اشاره كرد مسأله تداوم و حفظ نسل بشر است. البته غیر از آن حكمتهاى دیگرى نیز مىتوان براى غریزه جنسى برشمرد، و در نهایت نیز ممكن است حكمتها و مصالح دیگرى هم در مورد این غریزه وجود داشته باشد كه به ذهن ما نرسد.
اصولا اگر میلها و غرایز مادى با كمال و سعادت انسان منافات مىداشت، در
بسیارى از روایات و آیات قرآن، همین به اصطلاح مسایل مادى از جمله پاداشهاى نیكوكاران و نتیجه تكامل آنها ذكر نمىشد. بر اساس نص صریح قرآن، نتیجه نهایى تكامل بسیارى از مؤمنان و اعمال صالح آنان این است كه در جهان آخرت پاداشهایى نظیر قصرهاى زیبا، باغهاى پرآب و سرسبز و خرم و همسران متعدد پاكیزه و زیباروى به آنها عطا مىشود. از این رو معلوم مىشود نفس اینگونه مقولات ممنوع و مردود نیست و ضدیتى با كمال و سعادت انسان ندارد.
بلى، اگر بحثى هست بر سر جهتدهى و تعدیل و هدایت گرایشهاى فطرى است، و همین مسأله نیز ما را به ویژگى سوم عرفان صحیح اسلامى رهنمون مىشود. توضیح اینكه:
همه ما كم و بیش به تجربه دریافتهایم كه بسیارى از خواستههاى فطرى ما عملا با هم تزاحم دارند و ارضاى همهممكن نیست. براى مثال، انسان فطرتاً هم به تفریح علاقه و تمایل دارد، هم به كسب دانش و مهارتهاى تازه و هم به لذتهاى جنسى؛ ولى روشن است كه پرداختن به هر یك از اینها عادتاً با پرداختن به سایر موارد قابل جمع نیست و هر یكى مانع دیگرى است. از این رو انسان ناگزیر باید به نوعى برنامهریزى روى بیاورد و با قرار دادن و مشخص كردن چارچوبها، ضوابط و حد و مرزهایى، از همه استعدادهاى خود به نحوى استفاده كند كه بهترین و بیشترین تأثیر را در نیل به هدف خلقت آدمى داشته باشد.
بنابراین در اصل اینكه باید یك نحو تعدیل، هدایت و برنامهریزى در ارضاى خواستها و نیازهاى فطرى صورت بگیرد تردیدى وجود ندارد، بلكه آنچه محل بحث است این پرسش است كه این كار باید از ناحیه چه مرجعى و بر اساس چه ضابطه و ملاكى انجام پذیرد؟
در پاسخ به پرسش مذكور باید بگوییم، در مواردى و تا حدودى خود فطرت انسانى مىتواند مرجع و راهنماى ما در این جهت باشد. برخى از غرایز و تمایلات انسان، به طور طبیعى تنها در زمانها و موقعیتهاى خاصى فعالند و در زمانهاى دیگر ساكت و
خاموشند و اقتضایى ندارند. مثال بارز آن، دو غریزه گرسنگى و تشنگى در ما است. اینگونه نیست كه انسان هر لحظه و همیشه میل به خوردن و آشامیدن داشته باشد تا در نتیجه، اشتغال به خوردن و آشامیدن او را از بقیه كارها و ارضاى سایر نیازها بازدارد. یا غریزه جنسى به طور طبیعى در دوران خاصى از زندگى انسانْ فعال و بارز مىشود و پیش از آن یا اصلا فعال نیست و نمودى ندارد و یا بسیار كمرنگ و كمفروغ است. در این موارد و نظایر آنها، آن برنامهریزى و هدایت و تعدیل به صورت طبیعى و با راهنمایى خود فطرت انجام مىشود.
اما روشن است كه كاربرد فطرت در این مسأله بسیار محدود است و در موارد بسیارى نمىتوان با اتكاى به فطرت، در زمینه تعدیل و جهتدهى و برنامهریزى ارضاى غرایز و تمایلات فطرى به نتیجهاى رسید. در بسیارى از موارد، غریزه و میلى در انسان بسیار شدید است به طورى كه سایر غرایز را در حاشیه و تحتالشعاع قرار مىدهد و باعث مىشود غرایز دیگر به فراموشى سپرده شوند و انسان از آنها غافل شود. این مسأله به ویژه در مورد غرایز مادى صادق است كه در موارد بسیارى چنان پررنگ و سركش ظاهر مىشوند كه غرایز و خواستههاى معنوى انسان را كاملا كنار مىزنند و باعث مىشوند آنها در بوته غفلت و نسیان واقع شوند. گاه غریزه جنسى آنچنان متلاطم و طوفانى مىگردد كه هیچ كس و هیچ چیز جلودار آن نیست و كاملا كور و بىهدف تنها به دنبال ارضاى خویش است و هیچ ملاحظه و مصلحت و مفسده دیگرى را در نظر نمىگیرد.
در هر صورت، این نیز به تجربه براى ما به اثبات رسیده كه حد و مرز ارضاى غرایز و تمایلات فطرى و تعدیل و هدایت آنها پاسخ درخور و روشنى از ناحیه خود فطرت و یا حتى عقل آدمى نمىیابد. اینجا است كه بحث نیاز به شرع و راهنمایى شریعت در این زمینه مطرح مىشود و در واقع ویژگى سوم عرفان صحیح اسلامى پدیدار مىگردد، كه عبارت از «مطابقت با شریعت» است.
از بیان مذكور روشن مىشود كه ما براى هدایت، جهتدهى و تعدیل میلها و غرایزمان
به دستگیرى و راهنمایى شرع نیازمندیم. ما براى آنكه از همه استعدادهایمان به نحوى استفاده كنیم كه در راستاى نیل به هدف خلقتمان باشد، باید دست به دامان خالق و سازنده خود شویم كه هم تمام زوایا و ابعاد وجود ما را مىشناسد و هم به هدف خلقت انسان و راه رسیدن به آن كاملا علم دارد. او است كه باید ما را در این مسیر راهنمایى كند. راهنمایى خداى متعال نیز از طریق ارسال رسل و انزال كتب و شرایع و ادیان آسمانى صورت پذیرفته است.
بنابراین بر اساس این تحلیل عقلى بسیار روشن است كه عرفان و رؤیت و شهود قلبى و حضورى خداوند نمىتواند از مسیرى حاصل شود كه برخلاف دین و شریعت باشد. حركت در چارچوب شریعت و رعایت دقیق دستورات و ضوابط آن، از مشخصهها و لوازم اجتنابناپذیر یك برنامه جامع و كامل و صحیح عرفانى است. به هیچ وجه معقول و قابل قبول نیست كه ما عرفانى داشته باشیم كه به كمال انسان منتهى شود اما با شرع الهى تنافى داشته باشد. عدم ملاحظه احكام و دستورات شریعت و كوچكترین تنافى و تضاد با آنها نشانه انحراف یك برنامه و مكتب عرفانى است.
پس به طور خلاصه، نتیجه این بیان عقلى این است كه مهمترین شاخصههاى یك عرفان صحیح و جامع و كامل و به دور از تحریف و انحراف عبارتند از: همه جانبه بودن، مطابقت با فطرت، و عدم مخالفت با شریعت و دستورات و احكام الهى.
آنچه را كه درباره ویژگىهاى عرفان حقیقى، از راه تحلیل عقلى بدان رسیدیم، با مراجعه به كتاب و سنّت و آیات و روایات نیز تأیید مىشود. در این قسمت از بحث به بررسى كمّ و كیف این تأیید مىپردازیم.
گفتیم یكى از ویژگىهاى عرفان صحیح و حقیقى، مطابقت آن با فطرت انسانى است. در
این باره توجه به این نكته راهگشا است كه اصولا ریشه و اصل حقیقت عرفان كه «قرب به خدا» و «رؤیت و شهود حضور او» است گرایشى فطرى است. این مسأله در جاى خود بیان شده است كه «خداگرایى»، «خداجویى»، «خداشناسى» و «خداپرستى» امرى است كه از نهاد و فطرت انسان برمىخیزد. بنابراین، راهى كه ما را به این هدف مىرساند برخلاف فطرت انسانى نخواهد بود.
حكم مذكور درباره اصل اسلام و سایر ادیان آسمانى نیز صادق است و یكى از نشانههاى ادیان باطل همین است كه مشتمل بر افكار و قوانینى هستند كه با فطرت انسانى سازگار نیست. قرآن كریم درباره مطابقت ادیان الهى با فطرت انسانى مىفرماید:
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللهِ ذلِكَ الدِّینُ الْقَیِّم؛(1) پس روى خود را با گرایش تمام به حق، به سوى دین كن، با همان سرشتى كه خدا، مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خداىْ تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار.
در روایات، در تفسیر این آیه آمده است كه: یعنى آنها را بر فطرت «توحید» آفرید.(2) اینكه انسان تنها موجودى را پرستش كند كه همه هستى و وجود خود را وامدار او است امرى مطابق با فطرت و سرشت انسان است.
آرى، رمز پایدارى دین الهى این است كه با فطرت انسانى مطابقت دارد، و از آنجا كه فطرت و طبیعت بشر امرى ثابت و غیرقابل تغییر است، دین و برنامهاى هم كه بر اساس فطرت انسانى طراحى شده باشد، مىتواند همواره پایدار بماند. دین مىگوید: خوراك پاكیزه بخورید و از خوراك آلوده بپرهیزید، به دیگران، به خصوص پدر و مادر و بستگان نیكى كنید، به عدالت رفتار نمایید، ستم نكنید، مردمآزار نباشید، از حق خود دفاع كنید، منافق و دورو نباشید، صفا و خلوص داشته باشید و...؛ اینها همه مطابق فطرت و سرشت
1. روم (30)، 30.
2. ر.ك: بحارالانوار، ج 3، ص 277، باب 11، روایت 6.
آدمى است و فطرت انسان همه این امور را تصدیق مىكند. بنابراین دین امرى تحمیلى نیست بلكه به امورى دعوت مىكند كه نهاد آدمى نیز طالب آنها است؛ و رمز جاودانگى و پایدارى دین نیز در همین تطابق نهفته است. طبیعتاً عرفان نیز به عنوان بخشى از دین، و به عبارتى چنانكه پیشتر اشاره شد، روح و خمیرمایه و مقصد اصلى و نهایى دین، از این قاعده مستثنا نیست و یكى از مشخصههاى اصلى و بارز آن، مطابقت با فطرت خواهد بود.
ویژگى دیگرى كه بر اساس تحلیل عقلى براى عرفان صحیح و حقیقى برشمردیم، «همه جانبه بودن» بود. گفتیم، از جمله ویژگىهاى عرفان صحیح این است كه با همه ابعاد وجود انسان و تمام شؤون زندگى او مرتبط باشد و تنها مخصوص یك یا چند بُعد یا شأن او نباشد. این ویژگى نیز مانند ویژگى مطابقت با فطرت، با مراجعه به كتاب و سنّت تأیید مىشود. توضیح اینكه:
انسان موجودى است داراى ابعاد بسیار گوناگون. خداوند متعال جهات مختلفى را در وجود انسان به هم آمیخته و در نتیجه معجونى ساخته است كه به تعبیر عرفا «مظهر جمیع اسما و صفات الهى» است. سایر مخلوقات هر كدام نمونههایى از عظمت الهى را در خود آشكار مىكنند و مجلى و مظهر اسما و صفات خاصى از خداوند هستند؛ ولى انسان موجودى است كه مظهر همه اسما و صفات است. براى مثال، ملائكه كرام الهى ـ سلام الله علیهم اجمعین ـ به حسب تعبیر معروف، مظهر اسم «سبّوح» و «قدّوس»اند و همانگونه كه در سوره بقره از قول خود آنان نقل شده، ذكرشان «سبّوح قدّوس» است:
وَإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الأَْرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَتَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَیَسْفِكُ الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَك؛(1) و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمین جانشینى خواهم گماشت»، [فرشتگان] گفتند: «آیا در آن
1. بقره (2)، 30.
كسى را مىگمارى كه در آن فساد انگیزد و خونها بریزد؟ و حال آنكه ما تسبیح و حمد تو را بهجا مىآوریم و تو را تقدیس مىكنیم».
ادعاى ملائكه این بود كه چون ما تسبیح و تقدیس مىكنیم و سبّوحیت و قدّوسیت تو را آشكار مىكنیم، سزاوار خلافتیم. خداى متعال در جواب آنان فرمود:
إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون؛(1) من چیزى مىدانم كه شما نمىدانید.
سپس مسأله تعلیم اسما به حضرت آدم(علیه السلام) را نقل مىكند كه خداوند همه اسما را به او آموخت و از ملائكه خواست كه اگر آنها را مىدانند بیان كنند:
وَعَلَّمَ آدَمَ الأَْسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِینَ * قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَكِیم؛(2) و [خدا]همه نامها را به آدم آموخت؛ سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: «اگر راست مىگویید از اسامى اینها به من خبر دهید. گفتند: «منزهى تو! ما را جز آنچه [خود] به ما آموختهاى هیچ دانشى نیست؛ تویى داناى حكیم».
یعنى ملاك خلافت الهى این است كه: «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَْسْماءَ كُلَّها». چون آدم(علیه السلام) همه اسما را مىدانست خلیفه خداوند شد. این طور نبود كه ملائكه از اسماى الهى هیچ اطلاعى نداشته باشند، آنها دستكم «سبّوح» و «قدّوس» را مىدانستند، ولى ویژگىاى كه در حضرت آدم(علیه السلام) بود و موجب خلیفةالله شدن وى شد این بود كه: «عَلَّمَ آدَمَ الأَْسْماءَ كُلَّها»؛ یعنى «همه» اسما را به حضرت آدم(علیه السلام) آموخت.
پس استعدادى در وجود انسان هست كه مىتواند همه اسماى الهى را ظاهر كند و مظهر همه آنها بشود. این استعداد، ویژه انسان است و اگر در انسانى در همه شؤون به فعلیت برسد، یعنى واجد «اسماء كلها» باشد، چنین شخصى «خلیفةالله» خواهد بود؛ همچنانكه ما در مورد ائمه اطهار(علیهم السلام) چنین اعتقادى داریم و در زیارتنامه آنها
1. همان.
2. بقره (2)، 31 و 32.
مىخوانیم: «السلام علیكم یا خلفاء الله فی ارضه». طبیعتاً انسانهاى دیگر كه همه استعدادهایشان به فعلیت نرسیده است خلیفه بالفعل نخواهند بود. تنها انسانهایى كه مظهر همه اسماى الهى مىشوند و مقام «علّم الاسماء كلها» را دارا مىگردند خلیفةالله خواهند بود؛ نظیر انبیا و اولیاى الهى. اما انسانهاى دیگر ممكن است نهتنها به چنین مقامى نرسند، كه حتى از حیوانات نیز فروتر و پستتر گردند! قرآن كریم در آیات متعددى به این حقیقت اشاره كرده است؛ از جمله مىفرماید:
وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَالإِْنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُون(1)؛ و در حقیقت، بسیارى از جنّیان و آدمیان را براى دوزخ آفریدهایم. [چرا كه]دلهایى دارند كه با آن [حقایق را] دریافت نمىكنند، و چشمانى دارند كه با آنها نمىبینند، و گوشهایى دارند كه با آنها نمىشنوند. آنان همانند چهارپایان بلكه گمراهترند. [آرى،] آنها همان غافلانند.
بدیهى است كسانى كه از چهارپایان پستترند قطعاً «خلیفة الله» نخواهند بود!
در هر صورت، ویژگى انسان این است كه مىتواند مظهر جمیع اسماى الهى باشد. به عبارت دیگر، انسان معجونى از استعدادهاى گوناگون است كه اگر «مجموعه» آنها حركت كند، فرد به مقامى كه متعلق به انسان و شایسته او است مىرسد. حال انسانها به فراخور حال و تلاش و اختیار خود گاهى یك گام در این راه به پیش مىروند، گاهى ده قدم، گاهى هزار قدم، گاه فرسنگها و گاه میلیونها فرسنگ؛ ولى اصل كلى در همه این موارد این است كه مجموعه استعدادهاى انسانى رو به سوى آن كمال حركت كنند. ویژگى انسان این است كه «جامع» همه این استعدادها است و آنچه او را به عنوان «انسان» از سایر موجودات ممتاز كرده است همین ویژگى است. از این رو اگر كسى تنها بر روى
1. اعراف(7)، 179.
برخى از این استعدادها كار كند و آنها را به فعلیت برساند و سایر استعدادها را به حال خود رها كند، سیر و حركت او سیر و حركت كامل انسانى نخواهد بود.
تأكید مىكنیم كه ویژگى انسان، «جامعیت» او نسبت به همه این استعدادها است. ویژگى انسان كامل این است كه مىتواند مظهر همه اسما و صفات الهى شود، وگرنه خداى متعال مخلوقات متعدد و مختلفى دارد كه تنها مظهر برخى از اسما و صفات الهى هستند. این تنها انسان است كه مىتواند مظهر همه اسما شود و این امر خاص انسان است. از این رو ویژگى حركت انسانى هم این است كه حركتى در تمام ابعاد وجودى باشد و مجموعه استعدادهاى خدادادىِ او به فعلیت برسد نه تنها یك یا چند استعداد خاص.
پس اگر حركت انسان تك بعدى شد، چنین حركتى حركت در مسیر درست انسانى نیست. ویژگى حركت انسانى، همه جانبه بودن و در همه ابعاد بودن است؛ چرا كه مقصد نهایى خلقت او «مَظهریت همه اسما» است. بنابراین اگر تنها در جهتى خاص حركت كند و سایر استعدادهاى خود را به فعلیت نرساند، و یا حتى بالاتر، عمداً آنها را از بین ببرد، طبعاً به آن مقامى كه جامع جمیع اسماى الهى است نخواهد رسید.
با این حساب اگر یك مسلك عرفانى دعوت مىكند كه تمام نیروهاى خود را در یك جهت متمركز كنید و سایر جهات را كنار بگذارید، چنین مسلكى انحرافى خواهد بود؛ چرا كه مدعایش «عرفان» و رساندن انسان به مقام مظهریت جمیع اسما است؛ ولى دعوت و رفتارش نشانگر توجه به یك بعد است.
اگر بخواهیم براى تقریب به ذهن و وضوح بیشتر مطلب، مثالى بیاوریم، حركت تكاملى انسان در بعد معنوى نظیر حركت تكاملى او در بعد مادى و جسمانى است. انسان موزون، معتدل، زیبا و خوشاندام، انسانى است كه بین همه اندامهاى بدن او تناسب وجود دارد. اگر برخى اندامهاى انسان رشدى ناموزون داشته باشد ـ مثلا دست او خیلى بزرگ شود، یا پایش بلندتر از حد متناسب شود، یا سر او نسبت به بدنش بیش از اندازه بزرگ باشد ـ اندامى بىقواره و ناموزون پیدا مىكند و هیكلش زشت و خندهآور
مىشود. در بعد معنوى نیز اگر حركتى كه به انسان پیشنهاد مىشود و مسیرى كه براى او تعیین مىگردد مسیرى باشد كه انسان را در برخى ابعاد رشد مىدهد و سایر ابعاد را فرومىگذارد، انسانِ محصول چنین مكتبى، انسانى تكبعدى و مانند كسى است كه سر او بسیار بزرگ و بدنش بسیار كوچك است، یا مثلا چشمش بسیار فراخ و درشت و گوش و دهانش ذرهبینى است! چنین انسانى كه در مسیر مظهریت همه اسما و صفات حركت و تلاش نكرده، انسانى متعادل نخواهد بود.
بنابراین باید سعى كنیم حركتى موزون و هماهنگ در پیش بگیریم كه همه ابعاد وجودمان متناسب رشد كند. باید راهى پیدا كنیم كه وقتى در آن حركت مىكنیم همه وجودمان به طرف خدا در حركت باشد، نه اینكه بخشى از وجودمان به طرف خدا و بخشى به سوى شیطان یا سایر جهات در حركت باشد. چنین مسیر و حركتى هیچگاه انسان را به خدا نخواهد رسانید.
از این رو اگر مسلكى به شما راهى را پیشنهاد كرد كه تمام توجهش به یكى از ابعاد وجود انسان است، چنین مسلكى منحرف است. براى مثال، یكى از واجبات اولیه دین، جهاد با دشمنان خدا است و در آیات و روایات اسلامى بر آن تأكید و فضایل متعددى براى جهاد و مجاهدان فى سبیل الله ذكر گردیده است؛ از جمله در سوره نساء مىخوانیم:
لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَالْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِینَ دَرَجَةً وَكُلاًّ وَعَدَ اللهُ الْحُسْنى وَفَضَّلَ اللهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَى الْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیما؛(1) [هرگز]افراد باایمانِ خانه نشین كه زیانى ندیده اند با آن مجاهدانى كه با مال و جان خود در راه خدا جهاد مى كنند یكسان نیستند. خداوند كسانى را كه با مال و جان خود جهاد
1. نساء (4)، 95.
مىكنند برترى مهمى بخشیده، و به هر یك از این دو گروه [نسبت به اعمال نیكشان] خداوند وعده پاداش نیك داده، و مجاهدان را بر خانهنشینان با پاداشى بزرگ برترى بخشیده است.
در روایات نیز در فضیلت جهاد مىخوانیم:
ما اَعْمالُ الْعِبادِ كُلِّهِمْ عِنْدَ الْمُجاهِدینَ فی سَبیلِ اللهِ اِلاّ كَمَثَلِ خَطّاف اَخَذَ بِمِنْقارِهِ مِنْ ماءِ الْبَحْر؛(1) اعمال شایسته همه بندگان، در مقایسه با مجاهدت مجاهدان راه خدا نیست مگر مانند بهره اى كه پرستویى با منقار خود از آب دریا برمى گیرد!
همچنین امام صادق(علیه السلام) در روایتى مىفرماید:
اَفْضَلُ الاَعْمالِ الصَّلاةُ لِوَقْتِها وَ بِرُّ الْوالِدَیْنِ وَالْجِهادُ فی سَبیلِ اللهِ؛(2) بهترین كارها نماز اول وقت و نیكى به پدر و مادر و جهاد در راه خدا است.
راستى اگر هدف عرفان و مقصد عالى آن نیل به «لقاء الله» است، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در روایتى یكى از ویژگىهاى شهید را اینچنین ذكر مىفرماید:
وَالسّابِعَةُ اَنْ یَنْظُرَ اِلى وَجْهِ اللهِ؛(3) هفتمین خصلت شهید این است كه به وجه الله نظر مى كند.
اكنون قضاوت كنید، آن مسلك عرفانى كه مىگوید: «به جبهه و جنگ كارى نداشته باش و برو در خانه بنشین و ذكر بگو»، آیا چنین مسلكى مىتواند انسان را در همه ابعاد وجودش به سوى خدا حركت دهد؟ مگر جهاد یكى از شؤون زندگى انسان و در عداد فروع دهگانه دین، در كنار نماز و روزه، یكى از دستورات خدا و از واجبات شرع نیست؟ مگر پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله)نفرمود، كسى كه این راه را بپیماید به لقاء الله خواهد رسید؟ پس چگونه است كه كسانى مىگویند، جهاد را كنار بگذار و «نادعلى» بخوان كه پدر
1. كنز العمال، روایت 10680.
2. بحارالانوار، ج 74، ص 85، باب 2، روایت 100.
3. وسائل الشیعه، ج 15، روایت 19920.
جد نماز و جهاد است و از همه اینها بهتر است؟! اگر مسلكى چنین گفت، در باطل بودن آن تردید نباید كرد و چنین مسلكى قطعاً منحرف است. با پیروى از چنین توصیهها و مسالكى ممكن است بُعدى از وجود انسان كه مربوط به ذكر و توجه قلب به خدا است رشد كند؛ ولى آیا آن بخش از توجه به خدا كه باید در جبهه و با جانبازى و ایثار و فداكارى حاصل شود نیز در شخص به منصه ظهور مىرسد و رشد مىكند؟
مسلك حق عرفانى آن است كه تمام شؤون زندگى را متوجه خدا كند. بگوید، كار كن براى خدا، درس بخوان براى خدا، عبادت كن براى خدا و ازدواج كن براى خدا. آرى، ازدواج هم اگر براى خدا باشد عبادت محسوب مىشود و انسان را به خدا نزدیك مىكند. چنین مسلكى مىگوید، به همسرت كمك كن براى خدا. كمك به همسر نیز اگر براى خدا شد عبادت و سیر و سلوك است. همانگونه كه حاضر شدن در میدان رزم با دشمنان خدا نیز راهى براى نزدیك شدن به خدا است. راه رسیدن به خدا تنها نشستن در صومعه و تسبیح گرداندن و ذكر گفتن نیست. آن هست، اینها هم هست.
از سوى دیگر كسانى هم كه مىگویند، اسلام براى خدمت به مردم و جامعه آمده است و «عبادت به جز خدمت خلق نیست»، اینها نیز یكسونگر هستند. اسلام هم این را دارد و هم آن را. اسلام مىگوید، هم كسب و كار كن، كشاورزى كن، صنعتگر خوبى باش، درس بده، درس بخوان، به دانشگاه برو، آماده جنگ و جهاد در راه خدا باش، و هم شبانگاه مقدارى از وقتت را به عبادت خدا اختصاص بده. علاوه بر آن، هنگامى كه مشغول كارهایت هستى خدا را فراموش مكن و در همه حال به یاد خدا باش:
الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللهَ قِیاماً وَقُعُوداً وَعَلى جُنُوبِهِم؛(1) همانان كه خدا را [در همه احوال]ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد مىكنند.
در روایت هست كه براى قضاى حاجت هم كه مىروى به یاد خدا باش!(2) اِنَّ ذِكْرَ اللهِ
1. آل عمران (3)، 195.
2. ر.ك: بحارالانوار، ج 80، ص 175، باب 2، روایت 21.
حَسَنٌ عَلى كُلِّ حال؛(1) یاد خدا در هر حالى نیكو و پسندیده است. در پستترین حالات ظاهرى هم باید به یاد خدا بود و یاد خدا آنجا نیز عیب نیست. همه این اعمال «سیر و سلوك» است، به شرط آنكه «براى خدا» باشد.
آیا چنین مسلكى كه انسانِ مظهرِ جمیع اسما و صفات تربیت مىكند حق است یا آن مسلكى كه مىگوید، برو در خلوتِ خانه بنشین و تنها ذكر بگو، به دیگران و به امر به معروف و نهى از منكر كارى نداشته باش، در نماز جمعه شركت نكن، و به جهاد نرو؟! بلى، اگر مقدارى از اموالت را پیش ما بیاورى اشكالى ندارد؛ ولى در اجتماعات مسلمین شركت نكن و به سیاست و اجتماع و امور مسلمین كار نداشته باش! به راستى كدام یك از اینها انسان جامع الاطراف مىسازد؟
آن انسانى كامل است كه بتواند مظهر همه اسما و صفات باشد، وگرنه همه حیوانات نیز مىتوانند اسمى از اسماى الهى را به عنوان ذكر خدا بگویند. قرآن مىفرماید همه چیز تسبیحگوى خدا است:
تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَالأَْرْضُ وَمَنْ فِیهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَیْء إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِه؛(2)آسمانهاى هفتگانه و زمین و هر كس كه در آنها است او را تسبیح مىگویند، و هیچ چیز نیست مگر اینكه در حال ستایش، تسبیح او مىگوید.
این تفاوت بین دو مسلك و دو سلیقه است: انسانِ همهسونگر، انسانى كه همه ابعاد وجودیش رو به تكامل و رشد است، و انسان یكسونگر كه تنها یك جهت را مىنگرد و بقیه جهات را از یاد مىبرد.
البته همچنانكه پیش از این اشاره كردیم، این كجفكرىها و یكسونگرىها در زمان خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام) نیز وجود داشته، كه آن بزرگواران در صورت اطلاع با آن برخورد مىكردند و ضمن روشنگرى، انحرافى بودن آنها را تذكر
1. همان.
2. اسراء (17)، 44.
مىدادند. نمونهاى از آن، برخورد پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) با عثمان بن مظعون است كه در فصل پیش جریان آن را نقل كردیم. پس از نزول آیاتى درباره عذاب قیامت و سختىهاى عالم آخرت، عدهاى از اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله) كه عثمان بن مظعون نیز از جمله آنها بود، از زن و فرزند و جامعه كناره گرفتند و مشغول ذكر و عبادت و روزه و شبزندهدارى شدند. آنان براى سعادت آخرت و نجات از عذاب الهى، لذایذ دنیا را ترك كردند، غذاى خوب نمىخوردند، از ارتباط و آمیزش با همسرانشان كناره مىگرفتند، روزها را روزه بودند و شبها را به عبادت و شبزندهدارى مىگذراندند و خلاصه، لذت و راحت و آسایش را بر خود حرام كرده بودند. هنگامى كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) از این امر باخبر شدند آنها را خواستند و فرمودند، آیا من كه پیامبر شما هستم و خداوند مرا الگوى شما قرار داده است همیشه روزه مىگیرم، غذاى خوب نمىخورم و از همسرانم كنارهگیرى مىكنم؟ من ساعتى را به عبادت و ساعتى را به مجالست با همسرانم مىگذرانم، یك روز روزه مىگیرم و روز دیگر را افطار مىكنم و از لذایذ دنیا بهره مىبرم؛ شما اگر تابع من و به دین من هستید، باید از رفتار من الگو بگیرید و روش زندگى من سرمشق شما باشد نه آنكه روشى را از پیش خود اختراع كنید.(1)
در هر صورت، با توجه به آیات و روایات و سیره پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام)نیز این مطلب تأیید مىشود كه یكى از ویژگىهاى مهم عرفان صحیح و حقیقى این است كه جامع و همه جانبه باشد و همه شؤون انسان را در بر بگیرد، نه آنكهیك یا چند بعد خاص را مورد توجه قرار دهد.
سومین شاخصهاى كه با استفاده از تحلیل عقلى براى عرفان صحیح و راستین بر شمردیم،
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 70، ص 116، باب 51، روایت 4.
مطابقت با شریعت، و به عبارت دیگر، عدم مخالفت با شریعت بود. این ویژگى نیز در جاى جاى كتاب و سنّت مورد تأكید قرار گرفته و نظیر دو ویژگى قبلى، علاوه بر عقل از ناحیه شرع نیز تأیید مىشود. در آیات متعددى از قرآن بر اطاعت از خدا و رسول و دنبالهروى نكردن از غیر خدا و رسول تأكید شده است. در اینجا برخى از این آیات را مرور مىكنیم:
اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَیْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ؛(1) آنچه را از جانب پروردگارتان به سوى شما فرو فرستاده شده است، پیروى كنید؛ و از اولیا و معبودها [ى دیگر] پیروى مكنید.
قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْكُمُ الله؛(2) بگو: «اگر خدا را دوست دارید، از من پیروى كنید تا خدا دوستتان بدارد.»
وَهذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ؛(3) و این كتابى مبارك است كه ما آن را نازل كردیم؛ پس، از آن پیروى كنید و پرهیزگارى نمایید، باشد كه مورد رحمت قرار گیرید.
همانگونه كه ملاحظه مىشود، در این آیات بر پیروى از خدا و رسول و كتاب خدا تأكید گردیده و از پیروى غیر خدا نهى شده است. مگر نه این است كه در عرفان، شوق لقاى الهى را در سر مىپرورانیم و در پى آنیم كه در درجات محبت و معرفت خداوند تا بدانجا پیش رویم كه به مقام «فناى فى الله» برسیم؟ در آیهاى كه ذكر كردیم، شرط دوستى خداوند و صداقت در این ادعا، پیروى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) دانسته شده است. بدیهى است كه تبعیت از پیامبر(صلى الله علیه وآله) در حركت در چارچوب شریعت ـ آن هم در همه ابعاد آن ـ و عدم مخالفت با دستورات و احكام شرع متبلور است. این تبعیت آنچنان مهم و
1. اعراف (7)، 30.
2. آلعمران (3)، 31.
3. انعام (6)، 155.
اساسى است كه در موارد متعددى خداى متعال، شخص وجود مقدس پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) را مخاطب قرار داده و بر این امر تأكید ورزیده است؛ از جمله مىفرماید:
اتَّبِعْ ما أُوحِیَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِین؛(1) از آن چه از جانب پروردگارت به تو وحى شده پیروى كن. هیچ معبودى جز او نیست، و از مشركان روى بگردان.
همچنین مىفرماید:
وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذاً لَمِنَ الظّالِمِینَ؛(2) و پس از علمى كه تو را [حاصل] آمده، اگر از هوسهاى ایشان پیروى كنى، در آن صورت جدّاً از ستمكاران خواهى بود.
وَلا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ؛(3) و از هواهایشان [بدل] از حقى كه به سوى تو آمده، پیروى مكن.
وَإِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِی الأَْرْضِ یُضِلُّوكَ عَنْ سَبِیلِ اللهِ؛(4) و اگر از بیشتر كسانى كه در روى زمین هستند اطاعت كنى، تو را از راه خدا گمراه مى كنند.
قرآن كریم تأكید مىكند كه خروج از اطاعت خدا و رسول و پیروى از هوا و هوس و سلیقههاى شخصى، نتیجهاى جز گمراهى و زیانبارى به همراه نخواهد داشت و تنها راه سعادت، پیروى از خدا و رسول و حركت در چارچوب شریعت است:
وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَیْرِ هُدىً مِنَ اللهِ؛(5) و كیست گمراه تر از آن كس كه بى راهنمایى خدا از هوسش پیروى كند؟
1. انعام (6)، 106.
2. بقره (2)، 145.
3. مائده (5)، 48.
4. انعام (6)، 116.
5. قصص (28)، 50.
هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِیلِهِ؛(1) این است راه راست من؛ پس، از آن پیروى كنید و از راه هاى پراكنده [دیگر] پیروى نكنید، كه شما را از طریق حق دور مىسازد.
قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَكُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ؛(2) بگو: من از هوس هاى شما پیروى نمى كنم، وگرنه گمراه مى شوم و از هدایت یافتگان نباشم.
قُلْ أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ... وَإِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا؛(3) بگو: خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) را اطاعت كنید... و اگر اطاعتش كنید هدایت خواهید شد.
وَمَنْ یُطِعِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِیما؛(4) و هر كس خدا و پیامبرش را فرمان برد قطعاً به رستگارى بزرگى نایل آمده است.
فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛(5)پس كسانى كه به او [پیامبر(صلى الله علیه وآله)] ایمان آوردند و بزرگش داشتند و یاریش كردند و نورى را كه با او نازل شده است پیروى كردند، آنان همان رستگارانند.
علاوه بر آیات قرآن، این مسأله (لزوم مطابقت اعمال با شریعت، و متابعت از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام)) در بسیارى از روایات نیز آمده و بر آن تأكید گردیده است. ذكر حتى شمّهاى از این روایات، بحث را به درازا خواهد كشاند. در اینجا فقط از باب نمونه و تیمّن و تبرّك، به دو مورد اشاره مىكنیم:
در صلوات معروف شعبانیه كه در اعمال ماه شریف شعبان وارد شده و مقارن زوال آفتاب خوانده مىشود چنین مىخوانیم:
1. انعام (6)، 153.
2. همان، 56.
3. نور (24)، 54.
4. احزاب (33)، 71.
5. اعراف (7)، 157.
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد الْفُلْكِ الْجارِیَةِ فِى اللُّجَجِ الْغامِرَةِ یَأْمَنُ مَنْ رَكِبَها وَیَغْرَقُ مَنْ تَرَكَهَا الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مارِقٌ وَالْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زاهِقٌ واللاّزِمُ لَهُمْ لاحِقٌ؛(1) خدایا! بر محمد و آلش(علیهم السلام) درود فرست، كشتى روان در گردابهاى بىپایان كه در امان است هر كه سوار آن شود و غرقه گردد هر كه آن را وانهد. هر كه از آنها پیش افتد از دین جَسته و خارج شده باشد و هر كه از آنها عقب افتد نابود است و همراه و ملازم ایشان به حق واصل گردد.
در زیارت جامعه كبیره نیز كه از معتبرترین زیارات است، در وصف اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) چنین آمده است:
فَالرّاغِبُ عَنْكُمْ مارِقٌ وَاللاّزِمُ لَكُمْ لاحِقٌ وَالْمُقَصِّرُ فی حَقِّكُمْ زاهِقٌ وَالْحَقُّ مَعَكُمْ وَ فیكُمْ وَ مِنْكُمْ وَ اِلَیْكُمْ وَاَنْتُمْ اَهْلُهُ وَمَعْدِنُهُ؛(2) روگردان از شما از دین جهیده و خارج گشته و ملازم شما به حق رسیده و مقصر در حق شما نابود است، و حق با شما و در شما و از شما و به سوى شما است و شما اهل آن و معدن آن هستید.
از این قبیل آیات و روایات به خوبى برمىآید كه شرط رسیدن به سرمنزل مقصود، حركت در چارچوب ضوابط و احكام دین و شریعت و دنبالهروى كامل و موبهمو از خدا و رسول و امامان معصوم(علیهم السلام) است. در این مسیر اگر كسى مىخواهد به سرگردانى و حیرانى و ضلالت و گمراهى نیفتد، باید كاملا ملازم و همراه پیامبر و ائمه معصومین(علیهم السلام)حركت كند، نه یك قدم جلوتر و نه یك گام عقبتر؛ كه فرمود:
اَلْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مارِقٌ وَالْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زاهِقٌ وَاللاّزِمُ لَهُمْ لاحِقٌ؛(3) هر كه از آن ها پیش افتد از دین جَسته و خارج شده باشد، و هر كه از آن ها عقب افتد نابود است، و همراه و ملازم ایشان به حق واصل گردد.
1. مفاتیحالجنان، اعمال ماه شعبان، صلوات شعبانیه.
2. مفاتیح الجنان، زیارت جامعه كبیره.
3. مفاتیحالجنان، اعمال ماه شعبان، صلوات شعبانیه.
بنابراین اگر ما به دنبال سلایق و اختراعات شخصى خود یا دیگران حركت كنیم هیچ تضمینى وجود ندارد كه آن حركت قرین توفیق باشد، و بلكه به عكس، یقیناً سر از بیراهه در خواهیم آورد و از رسیدن به مقصد باز خواهیم ماند:
هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِیلِه؛(1) این است راه راست من؛ پس، از آن پیروى كنید و از راه هاى پراكنده [دیگر] پیروى نكنید، كه شما را از طریق حق دور مىسازد.
همانطور كه در تحلیل عقلى نیز اشاره كردیم، پس از آنكه روشن شد حركت عرفانى صحیح حركتى است كه همه ابعاد و شؤون وجود و زندگى انسان را شامل شود، این سؤال مطرح مىشود كه: حد و میزان توجه و پرداختن به هر یك از این ابعاد و شؤون چقدر است؟ براى مثال، چه مقدار باید به عبادت، چه مقدار به امور اجتماعى، چه مقدار به امور خانوادگى، و چه مقدار به خواب و استراحت پرداخت؟ این همان بحث هدایت و جهتدهى و تعدیل امیال و غرایز و ارضاى نیازهاى انسانى بود، كه گفتیم در این جهت باید دست به دامان شرع بشویم و از هدایت و راهنمایى آن مدد بگیریم. اكنون اضافه مىكنیم كه احكام شرعى كه در قالب واجبات، محرّمات، مستحبات، مكروهات و مباحات بیان شدهاند در واقع پاسخ به همین سؤال و ارائه همین هدایتها و راهنمایىها است.
در شریعت اسلامى، در همه زمینهها، از نماز گرفته تا رفتار و معاشرت مرد و زن در زندگى زناشویى، رفتار با فرزندان و خویشان، معاشرت با همسایگان و دوستان، و تا رابطه بین امت با امام و سایر مسایل اجتماعى، یك سلسله «واجبات» وجود دارد. پرداختن به این واجبات در درجه اول اهمیت است، خواه مربوط به عبادتهاى اصطلاحى، مثل نماز و روزه باشد و خواه مربوط به ابواب دیگر. براى مثال، نماز صبح
1. انعام (6)، 153.
واجب است و حتماً باید خوانده شود. اگر كسى هزار بار هم بنشیند و از صبح تا به شب و از شب تا به صبح ختم قرآن كند اما دو ركعت نماز صبحش قضا شود، همه آن ختم قرآنها جاى این دو ركعت نماز را نمىگیرد. اگر به جاى این دو ركعت نماز، همه اموالش را در راه خدا انفاق كند، آن اثرى را كه از خواندن دو ركعت نماز صبح حاصل مىشود، ندارد. از این رو كسى نمىتواند بگوید نماز امروز صبحم را نمىخوانم و به جاى آن تمام اموالم را در راه خدا صدقه مىدهم! این از همان اختراعات و سلیقههاى شخصى است كه اشتباه است و خداى متعال چنین چیزى را نخواهد پذیرفت. آنچه كه واجب است، در درجه اول باید آن را انجام داد، در هر زمینهاى كه باشد؛ چه عبادت شخصى، چه امور اجتماعى، چه مسایل سیاسى و چه جبهه و جنگ.
در این زمینه توجه به این نكته لازم است كه همه واجبات، در همه زمانها و نسبت به همه اشخاص یكسان نیست. براى مثال، اگر براى حضور در جبهه، تعداد مردان كفایت مىكند حضور زنان واجب نیست. یا نسبت به اصل مسأله وجوب حضور در جبهه و جنگ، این امر مشروط به آن است كه جنگى وجود داشته باشد؛ ولى اگر جنگى وجود نداشت، بر ما واجب نیست جنگى راه بیندازیم تا بتوانیم به تكلیف وجوب حضور در جبهه عمل كنیم! در چنین شرایطى، به جاى حضور در جبهه و جنگ، اولویت با سایر مسایل است. در زمانى كه جنگ و جبههاى وجود ندارد اگر كسى مىخواهد ثواب جهاد داشته باشد، مىتواند در خدمت كردن به پدر و مادر و جلب رضایت هرچه بیشتر آنان تلاش كند، به امور خویشان و بستگانش رسیدگى نماید، احوال خانواده شهدا را جویا شود و مسایل و مشكلات آنان را چاره كند، و یا اگر شب عید است، از فقراى محله احوالى بپرسد و در صورت توان، مرهمى بر زخم آنها بنهد و كارى كند كه دل آنان شاد گردد. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرمود:
جَهادُ الْمَرْئَةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ؛(1) جهاد زن، نیكو شوهردارى كردن است.
1. بحارالانوار، ج 18، باب 11، ص 106، روایت 4.
بر اساس این روایت، جهاد زن این است كه به شوهرش محبت كند، براى جلب رضایت او خود را بیاراید و محیطى مفرّح و آرامشبخش را در خانه براى همسرش فراهم كند. چنین زنى ثواب مجاهدان راه خدا را خواهد داشت.
بنابراین در اینكه چه چیزى بر ما واجب است عوامل مختلفى تأثیرگذار هستند. زمان، مكان، شغل و حرفه، مقام و منصب، جایگاه اجتماعى، و بسیارى مسایل دیگر در تعیین اولویت یك كار براى فردى خاص دخیلاند. معیار كلى این است كه با توجه به جمیع شرایط و عوامل، خداوند از ما چه كارى را بیش از سایر كارها طلب مىكند؛ ولى اینكه، براى مثال، بگوییم همیشه عبادات شخصى یا فعالیتها و خدمات اجتماعى مقدّم بر سایر امور هستند؛ دلیلى بر چنین ضابطهاى وجود ندارد. مثلا، نماز اول وقت عبادتى بسیار رفیع است؛ ولى اگر به كسى بدهكار هستیم و اكنون آمده و اصرار دارد كه فوراً طلبش را پرداخت كنیم، حق نداریم در پرداخت طلب او تأخیر كنیم و مشغول خواندن نماز اول وقت شویم. در چنین موردى بر اساس دستور اسلام باید ابتدا طلب مردم را بپردازیم و بعد نماز بخوانیم، هرچند این كار موجب گردد نماز اول وقت از دست برود. خداى متعال در اینجا مىفرماید، پرداخت بدهى مردم مهمتر از نماز اول وقت است. اما باز اینگونه نیست كه همیشه اداى حق مردم مقدّم بر نماز باشد. اگر نزدیك غروب آفتاب است و نماز در حال قضا شدن است، در این صورت ابتدا باید نماز را بهجا بیاوریم و پس از آن براى پرداخت بدهى اقدام كنیم.
در هر صورت، ملاك كلى این است كه «بنده» باید «بندگى» كند و ببیند خدا از او چه مىخواهد، همان را انجام دهد.
یكى از انحرافات و اشتباهات اساسى و مهم كه از دیرباز در حوزه مسایل عرفانى وجود داشته این تصور است كه انسان از دو بُعد متضاد تشكیل شده كه لزوماً با یكدیگر قابل
جمع نیستند. در میان بسیارى از علاقهمندان به عرفان و پیروان مذاهب و مسالك عرفانى در گذشته و حال این عقیده دیده مىشود كه انسان از دو قطب و دو عنصر متضاد، یكى خاكى و یكى آسمانى، یا به تعبیرى یكى جسمانى و ناسوتى و دیگرى روحانى و ملكوتى تشكیل شده كه سیر تكاملى هر یك كاملا در جهت مخالف و عكس دیگرى است. بر اساس چنین نگرشى، هرچه به بدن مادى توجه و آن را تقویت نماییم به همان اندازه از توجه به روح و تقویت آن كاسته مىشود. به عكس، اگر بخواهیم روح و جنبههاى معنوى انسان تقویت شود مستلزم آن است كه جسم و بعد مادى او تضعیف گردد و نادیده گرفته شود.
مطابق این نگرش، هر چقدر توجه به دنیا و پرداختن به مسایل دنیوى بیشتر شود به همان میزان آخرت و مسایل معنوى به فراموشى سپرده خواهد شد و از توجه به آنها كاسته مىشود؛ و به عكس، اگر بخواهیم توجهمان به معنویات و مسایل اخروى بیشتر شود، باید از مادیات و مسایل دنیوى كناره بگیریم. به عبارت دیگر، این دیدگاه معتقد است اقتضاى توجه به آخرت و ترقى در مدارج روحى و معنوى، كنار كشیدن از دنیا و جهات مادى است. داستان دیْرنشینى و صومعهنشینى و كنج عزلتگزینى افراد و گروههایى در یهودیت و مسیحیت و سایر مذاهب، مولود چنین تفكرى است. این طرز نگرش و عمل به ویژه در میان پیروان مسیحیت به وفور یافت مىشود.
متأسفانه این برداشت نادرست و انحرافى از صدر اسلام تاكنون، كم و بیش در میان افراد و گروههایى از مسلمانان نیز دیده مىشود. در صدر اسلام پیروان سایر ادیان كه به اسلام گرویدند، به ویژه مسیحیان و كسانى كه سابقه مانویّت داشتند، در دامنزدن به این تفكر نقشى بهسزا داشتند. آنان تحت تأثیر ذهنیتهاى پیشین و رسوبات فكرى و فرهنگ خاصى كه از پدرانشان به ارث برده بودند، آموزههاى اسلامى را نیز بر حسب بینش خاص خودشان تفسیر مىكردند.
در هر صورت تاریخ اسلام از همان دههها و سدههاى اولیه شاهد ظهور كسانى به نام
«زهّاد» و «صوفیه» است كه بر اساس نگرش مذكور عمل، و آن را تبلیغ و ترویج كردهاند. آنان معتقد بودند كه انسان اگر بخواهد به كمالات روحى و معنوى و سعادت اخروى برسد، باید امور دنیوى و مادى را فراموش كند و از لذتهاى دنیا و عالم ماده صرفنظر نماید. توصیه آنان این بود كه براى داشتن سیر معنوى و اخروى باید به طور كلى از دنیا و مردم و جامعه كناره گرفت و در گوشهاى به كار آخرت و حالات معنوى خود مشغول شد. بر اساس این دیدگاه، تمتع از نعمتهاى مادى باید تنها در حد ضرورت و به اندازهاى باشد كه انسان زنده بماند، و حتى ممكن است ـ چنانچه توصیه هم مىشود ـ انسان با ریاضتهایى به جایى برسد كه هر چهل روز نیازى به خوردن بیش از یك مغز بادام یا خرما و مانند آنها نداشته باشد!
آرى، اینگونه باید روى دنیا و بهرهبرى از مواهب مادى قلم كشید! حتى بالاتر، باید كارى كرد كه انسانهاى دیگر از ما منزجر شوند و ما را به حال خود رها كنند و مزاحم خلوت ما نشوند! بودهاند و هستند مرتاضان و متصوفانى كه تعمد داشته و دارند رفتارهایى انجام دهند كه دیگران از آنها دور شوند و رغبتى به نزدیكى و برقرارى ارتباط با آنها نداشته باشند ورا به حال خودشان واگذارند تا بتوانند به كار و خلوت خود مشغول باشند.(1) كم نبوده و نیستند كسانى كه خود را رهرو راه عرفان و معنویات
1. این گروه اصطلاحاً «ملامتیّه» یا «ملامتیان» نامیده مىشوند. مكتب ملامتیّه داراى سابقهاى بسیار قدیم است و تاریخچه آن به قرن اول اسلامى مربوط مىشود. مركز نخستین این مكتب نیشابور بوده و از قدماى شناخته شده ملامتیه از ابوحفص نیشابورى، حمدون پسر احمد، معروف به حمدون قصار نیشابورى و ابوعثمان حیرى نام بردهاند. حمدون قصار در واقع شیخ ملامتیه بوده و طریقه ملامتیه به وسیله او منتشر شده است. بنیاد مكتب ملامتیان بر این است كه:
شخص باید فضایل و نیكىهاى خود را پنهان دارد و در ظاهر چنان رفتار كند كه مردم به او خرده گیرند و از او عیبجویى كنند تا مبادا وى از اعمال نیك خود مغرور شده و به صفت ناپسند خودبینى گرفتار گردد.
این طایفه عقیده دارند كه خداوند از نیكى و بدى آدمى باخبر است و هیچ لزومى ندارد همنوعان از این نیكى باخبر گردند. پیروان حمدون نسبت به افكار عمومى بىاعتنا بودند و در ظاهر اعتنایى به اصول مذهبى و مراسم اجتماعى نمىكردند. اگرچه مردم آنان را از اجتماع طرد مىكردند، آنان هرگز با كسى نزاع نمىكردند و عقیده داشتند این طریقه مؤثرترین راه براى غلبه بر نفس حیوانى است.
محىالدین عربى در باب مخصوص به معرفى ملامتیه مىنویسد: لكن در مورد وقوع در معرض، توجه خلق و اقبال عامه را باید استثنا كرد. در این مورد باید خلق را مشتبه و از خود دور نمود؛ چنانچه هنگام مجاورت قدس شریف، رفتهرفته مردم به من اقبال نموده و مرا به حال خود نمىگذاشتند. روزى در جام بلورین سرخى، آب كرده، بر بالاى بلندى در مرئى و منظر خلق نشسته از آن مىنوشیدم. مردم آن را شراب پنداشتند و از من نفرت نمودند. (به نقل از: عبدالرفیع حقیقت (رفیع)، تاریخ عرفان و عارفان ایرانى، ص 79ـ86)
مىدانند و تفكر و باورشان این است كه این دو (مادیت و معنویت، دنیا و آخرت، و توجه توأمان به جسم و روح) با یكدیگر قابل جمع نیستند.
اینان بر این عقیدهاند كه نمىشود انسان تمیز و معطّر باشد، همسر اختیار كند، خانه و كاشانه براى خود تدارك ببیند، احیاناً در مسایل اجتماعى و جنگ و جهاد شركت كند، و در عین حال عارف هم باشد. توجه به این امور، تفرّق فكر و خاطر مىآورد و حال آنكه یكى از شرایط مهم و اصلى عرفان و سالك این راه، تمركز و نفى خواطر است. به ویژه باید توجه داشت كه وارد شدن و دخالت در امور سیاسى از گناهان كبیره راه سیر و سلوك محسوب مىشود و براى سالك سمّ مهلك و ذنب لایغفر است!
از اینرو است كه مىبینیم كسانى كه چنین نگرشى در عرفان داشتهاند، ازدواج نمىكردهاند، بدنهایى رنجور و ضعیف داشتهاند، ارتباط و معاشرتشان با دیگران بسیار كم و محدود بوده است و سعى مىكردهاند تا حد ممكن از مردم و جامعه و مسایل اجتماعى كناره بگیرند و به ویژه به سیاست و مسایل سیاسى كارى نداشته باشند. از نظر وضع ظاهرى نیز سر و وضعى نامرتب و كثیف، موها و محاسن و شاربهایى بلند و ژولیده، لباسهایى بسیار مندرس و احیاناً خشن، علامت مشخصهبوده است.
با توضیحاتى كه در مورد مشخصههاى عرفان حقیقى دادیم روشن شد كه چنین نگرشى قطعاً نادرست و اشتباه است و با آموزههاى اسلامى مطابقت ندارد. اسلام براى
انسان دو جهت متضاد كه مسیر آنها لزوماً مخالف یكدیگر است و باید از هم تفكیك شوند قایل نیست. اسلام معتقد نیست كه یا باید زندگى مادى داشت و یا زندگى معنوى، و جمع بین این دو غیر ممكن است. اسلام به ما نمىآموزد كه شما یك بعد مادى دارید كه كاملا منفك از بعد معنوى است و از این رو یا باید به دنبال رشد جنبه مادى وجود خود باشید و یا تعالى بُعد معنوى خود را جستجو كنید. به عبارت دیگر، اسلام قایل نیست كه وجه مادى و وجه معنوى وجود انسان «مانعة الجمع» هستند و توجه به هر دوى آنها در كنار هم ناممكن است. هیچگاه از معارف اسلامى چنین نتیجهاى حاصل نمىشود كه قوانین و احكام جسم و روح كاملا از یكدیگر جدا هستند و هیچ ارتباطى به یكدیگر ندارند و انسان یا باید منحصراً مجموعه قوانین و احكام و دستورالعملهایى را كه مربوط به امور مادى و دنیایى است دنبال كند و یا تنها به دستورات و احكامى كه مربوط به امور معنوى و آخرتى است توجه نماید. همانگونه كه بیان كردیم، آنچه اسلام به ما مىآموزد این است كه انسان داراى ابعاد گوناگونى است كه همه آنها با یكدیگر مرتبطند و بینتأثیر و تأثر وجود دارد و انسان آن گاه كامل مىشود و به هدفى كه از خلقت او منظور بوده است نایل مىگردد كه در همه این ابعاد پیشرفت كند و متكامل شود. این آموزه یكى از تفاوتهاى اساسى و بسیار مهم روش سیر و سلوك و عرفان اسلامى با عرفانها و روشهاى سیر و سلوك دیگر است.
به عبارت دیگر، اسلام مىپذیرد كه انسان داراى دو بعد كلى مادى و معنوى، ناسوتى و ملكوتى، و دو سنخ تمایلات حیوانى و انسانى است؛ ولى نمىپذیرد كه این دو لزوماً با یكدیگر در تعارضند و لازمه توجه و پرداختن به هر یك، نفى دیگرى و دور شدن از تكامل آن است. براى مثال، اینگونه نیست كه اگر انسان غذا بخورد این امر باعث شود كه از معنویات عقب بماند؛ یا اگر با جنس مخالف معاشرت داشته باشد و به ارضاى غریزه جنسى بپردازد، این مسأله لزوماً به دورى از معنویات و كمالات روحى منجر شود. به عكس، اسلام این دو بعد را همآغوش و مكمّل یكدیگر معرفى مىكند و انسان
كامل را كسى مىداند كه با هدایت و جهتدهى امیال و غرایز مختلف مادى و معنوى خود، حركتى همه جانبه و رشدى متعادل را دنبال مىكند.
آنچه اسلام در همه امور، اعم از مادى و معنوى مطرح مىكند و آن را در حركت تكاملى انسان مؤثر مىداند مسأله «نیت» و «انگیزه» است. مهم این است كه انسان كارهایش، اعم از مادى و معنوى را به انگیزه «خداخواهى» انجام مىدهد یا به انگیزه «خودخواهى». تزاحم بین امور مادى و معنوى، و دنیوى و اخروى نیست، بلكه تزاحم بین این است كه انسان خودپرست و هواپرست باشد یا خداپرست:
أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللهُ عَلى عِلْم؛(1) پس آیا دیدى كسى را كه هواى نفس خویش را معبود خود قرار داده و خداوند او را دانسته (و على رغم برخوردارى از آگاهى و علم) گمراه گردانیده است؟
معناى خداپرستى این نیست كه انسان از مردم و جامعه و كارهاى اجتماعى كناره بگیرد و تارك دنیا گردد و از مواهب و نعمتها و لذایذ مادى بهرهمند نشود؛ بلكه این امور اگر به انگیزه اطاعت خداوند و حركت در مسیرى كه خداى متعال معیّن فرموده است، باشد، موجب قرب و كمال خواهد شد. از آن سو نیز اگر عبادت و شبزندهدارى و عزلت و ریاضت، به انگیزه غیر الهى باشد هیچ ارزشى ندارد و حتى موجب سقوط انسان نیز خواهد بود. اگر ریاضت و عبادت، براى مثال، به انگیزه كسب شهرت یا براى پیدا كردن برخى توانایىهاى روحى و انجام كارهاى خارقالعاده باشد پشیزى ارزش ندارد و سر سوزنى در كمال واقعى انسان و تقرب الى الله تأثیر نخواهد داشت. البته ممكن است كسى در اثر ریاضتهایى به برخى توانایىهاى روحى و انجام امور خارقالعاده دست پیدا كند؛ ولى این امور نشانه تكامل انسانى و محبوب و مقرب بودن شخص نزد خداوند نیست.
1. جاثیه (45)، 23.
آنچه كه به عمل جهت مىدهد و آن را ارزشمند و یا فاقد ارزش ـ و حتى ضد ارزش ـ مىسازد «نیت» و انگیزهاى است كه در وراى آن قرار دارد. از این رو اگر كارى كه ظاهرش مادى و دنیایى است به انگیزه كسب رضایت خداوند و حركت در چارچوبهاى تعیینشده توسط شریعت انجام شود، نمىتوان آن را مخالف عرفان و در تضاد با كمال انسانى نفس دانست. اگر همسر اختیار كردن و تشكیل خانواده به انگیزه متابعت از احكام شرع و همراهى با این فرمایش نبوى باشد كه:
اَلنِّكاحُ سَنَّتی فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتی فَلَیْسَ مِنّی؛(1) ازدواج سنّت من است؛ پس هر كس از سنّت من روى گردان باشد از من نیست؛
آنگاه این كار نهتنها توجه به مادیات و دور شدن از معنویات نیست، كه عین تقرب الى الله و حركت در مسیر تكامل انسانى است. عرفان اسلامى این است كه آدمى همه حركات و سكنات و ابعاد زندگىاش را براى خدا و در مسیر اطاعت خداوند قرار دهد و نیت و انگیزهاش تنها خدا و جلب رضایت او باشد. اگر چنین شد، دیگر تفاوت نمىكند كه نماز شب بخواند یا به كار و كسب و تجارت مشغول باشد. آرى، در عرفان صحیح اسلامى كسب و كار هم اگر به نیت الهى و صحیح باشد عین عبادت و موجب تكامل نفس و قرب الى الله است؛ و این، نه سخنى گزاف و ذوقى و سلیقهاى، و برداشت و تفسیرى از معارف اسلامى است، بلكه نص فرمایش پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) است كه فرمود:
اَلْكادُّ عَلى عِیالِهِ كَالْمُجاهِدِ فی سَبیلِ اللهِ؛(2) كسى كه براى تأمین مخارج و روزى خانواده اش تلاش مى كند مانند مجاهدى است كه در راه خدا پیكار مى كند.
بیان امام باقر(علیه السلام) در مواجهه با محمد بن منكدر نیز به خوبى بیانگر این مطلب است كه در
1. بحارالانوار، ج 103، ص 220، باب 1، روایت 23.
2. بحارالانوار، ج 103، ص 13، باب 1، روایت 59.
عرفان صحیح اسلامى پرداختن به امور دنیایى لزوماً به معناى دورى از آخرت و معنویت نیست بلكه اگر با نیت و انگیزه درست و الهى باشد عبادت و اطاعت خداوند محسوب مىگردد و دقیقاً در راستاى قرب الى الله است. محمد بن منكدر كه خود را تارك دنیا و از جمله زهّاد و عبّاد مىدانست روزى تصادفاً گذرش به اطراف مدینه افتاد. فصل تابستان بود و آفتاب به شدت بر مدینه و باغها و مزارع اطراف آن مىتابید و هوا به شدت گرم و سوزان شده بود. در این اثنا ناگهان محمد بن منكدر چشمش به مردى نسبتاً فربه و درشتاندام افتاد كه معلوم بود در این وقت روز براى سركشى و رسیدگى به مزارع خود بیرون آمده است. دو خدمتكار نیز وى را كه از شدت گرما و نیز به دلیل فربهى جسم خسته شده بود براى راه رفتن كمك و همراهى مىكردند. محمد بن منكدر با خود اندیشید: این مرد كیست كه در این هواى گرم خود را به دنیا مشغول ساخته است؟ هنگامى كه نزدیكتر شد تعجبش بسیار بیشتر گردید، چرا كه مشاهده كرد آن مرد امام باقر(علیه السلام) است. با خود گفت: این مرد شریف دیگر چرا اینگونه به دنبال دنیا است؟ لازم شد او را نصیحت كنم و از این روش بازدارم.
از این رو نزدیكتر آمد و سلام كرد. امام باقر(علیه السلام) نفسزنان و عرقریزان جواب سلامش را داد. محمد بن منكدر گفت: آیا سزاوار است مرد شریفى مثل شما در طلب دنیا باشد؟ آن هم در چنین وقتى و در چنین گرمایى؛ به خصوص با این اندام فربه كه حتماً رنج فراوانى را به شما تحمیل مىكند؟ چه كسى از مرگ خبر دارد و مىداند كه چه وقت از دنیا مىرود؟ شاید همین الآن مرگ شما فرا برسد. اگر خداى ناخواسته در چنین حالى مرگ به سراغ شما بیاید چه وضعى برایتان پیش خواهد آمد؟ شایسته شما نیست كه دنبال دنیا راه بیفتید و با این تن فربه و در این روز گرم، این قدر خود را به رنج و زحمت بیندازید. خیر، هرگز چنین چیزى شایسته شما نیست.
امام باقر(علیه السلام) دستها را از دوش غلامان خود برداشت و به دیوار تكیه زد و در پاسخ محمد بن منكدر فرمود:
اگر مرگ من در همین حال برسد و از دنیا بروم، در حال عبادت و انجام وظیفه از دنیا رفتهام، چرا كه این كار عین اطاعت و بندگى خدا است. تو پنداشتهاى كه عبادت منحصر به ذكر و نماز و دعا است؟ من زندگى و خرج دارم، اگر كار نكنم و زحمت نكشم، باید دست حاجت به سوى تو و امثال تو دراز كنم. من در طلب رزق مىروم تا نیازمند مردم و هر كس و ناكسى نشوم. زمانى باید از فرا رسیدن مرگ بهراسم كه در حال معصیت و گناه و تخلف از فرمان الهى باشم، نه در چنین حالى كه در حال اطاعت امر حق هستم، كه مرا موظف كرده بار دوش دیگران نباشم و رزق خویش را خود تحصیل كنم.
محمد بن منكدر مىگوید، با این پاسخ امام باقر(علیه السلام) متوجه شدم آن كس كه نیاز به نصیحت و راهنمایى داشته در واقع خود من بودهام كه تاكنون چنین اندیشه خام و اشتباهى در سر داشتم.(1)
تفكر جدایى دنیا و آخرت و تصور باطل و انحرافى «یكجانبهگرایى» و پندار «ترك دنیا براى رسیدن به آخرت» یكى از خطرناكترین انحرافها و بدعتهایى است كه در عرفان اسلامى پدید آمده است. این تفكر كه تاریخى دیرین دارد و به دهههاى اولیه صدر اسلام بازمىگردد متأسفانه تا به امروز همچنان در صحنه تفكر اسلامى عرض اندام مىكند و حامیان و پیروان معتنابهى نیز دارد. این در حالى است كه همچنان كه اشاره كردیم، یكى از شاخصههاى مهم و اساسى عرفان صحیح اسلامى، «همه جانبه بودن» و توجه به همه ابعاد وجود انسان در مسیر كمال انسانى و سیر الى الله است.
در حدود اوایل قرن دوم هجرى گروهى در میان مسلمانان پیدا شدند كه خود را
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 46، ابواب مربوط به زندگى امام محمدباقر(علیه السلام)، ص 287، باب 6، روایت 5 و ص 350، باب 9، روایت 3.
«زاهد» و «صوفى» مىنامیدند. اینان روش خاصى در زندگى داشتند و دیگران را نیز به آن روش دعوت مىكردند و چنین وانمود مىكردند كه راه دین و اسلام نیز همین است. آنان معتقد بودند كه باید از نعمتهاى دنیا دورى جست و انسان مؤمن نباید جامه خوب بپوشد، یا غذاى خوب بخورد، و یا در مسكن خوب و راحت زندگى كند، و اگر كسانى را مىدیدند كه مواهب دنیوى را مورد استفاده قرار مىدهند، سخت آنان را تحقیر و ملامت مىكردند و آنها را اهل دنیا و دور از خدا و معنویات مىخواندند.
البته این روش و مسلك پیش از اسلام نیز در دنیا و كشورهایى نظیر هند، چین و یونان سابقه داشته و كسانى از مسلمانان به آن، رنگ دینى و اسلامى زدند و آن را در جامعه اسلامى وارد كردند. این تفكر در نسلهاى بعد ادامه یافت و متأسفانه نفوذ و گسترش عجیبى پیدا كرد. در طول این دوران، نفوذ این تفكر و مسلك تنها در میان طبقاتى كه رسماً «صوفى» نامیده شدهاند نبوده و در میان سایر طبقات و گروههاى اسلامى ـ كه احیاناً حتى خود را ضد تصوف قلمداد كردهاند ـ نیز رواج داشته است.(1) این طرز تفكر در طول تاریخ اسلام لطمهها و ضربههایى سهمگین ـ و گاه جبرانناپذیر ـ را بر پیكر جوامع اسلامى وارد كرده و شكى نیست كه باید آن را یك بیمارى خطرناك اجتماعى تلقى نمود و به شدت با آن به مبارزه برخاست و در ریشهكن نمودن آن تلاش كرد.
در هر صورت، به لحاظ اهمیت این بحث، در اینجا مناسب است كه جریان ملاقات و مناظرهاى را كه در همین راستا بین امام صادق(علیه السلام) و گروهى از متصوفه رخ داده است ذكر كنیم. از آنجا كه این مناظره از هر جهت براى بحث فعلى ما بسیار مفید است و مطالب از زبان شخصیتى چون امام صادق(علیه السلام) بیان گردیده، ما آن را به تفصیل ذكر مىكنیم. پیشاپیش متذكر مىشویم كه توجه دقیق و كامل به جزئیات این مناظره مىتواند
1. همانگونه كه تمام كسانى هم كه در طول تاریخ به «صوفى» نامیده شدهاند داراى چنین مسلك و طرز تفكرى نبودهاند.
بسیار راهگشا و حجتى قاطع باشد براى همه كسانى كه طالب حقیقت و در جستجوى عرفان راستین و اصیل و ناب اسلامى هستند. اینك متن روایت:
سفیان ثورى كه در مدینه مىزیست بر امام صادق(علیه السلام) وارد شد. امام(علیه السلام) را دید كه جامهاى سپید و بسیار لطیف، مانند پرده نازكى كه میان سفیده تخممرغ و پوست آن است و آن دو را از هم جدا مىسازد، پوشیده است. سفیان زبان به اعتراض گشود و گفت: این جامه سزاوار تو نیست! تو نمىبایست خود را به زیورهاى دنیا آلوده سازى! از تو انتظار مىرود كه زهد بورزى و تقوا داشته باشى و خود را از دنیا دور نگاه دارى!
حضرت در پاسخ او فرمود: مىخواهم سخنى به تو بگویم؛ خوب گوش فرا دار كه براى دنیا و آخرت تو مفید است. اگر به راستى اشتباه كردهاى و حقیقت نظر اسلام را در این باره نمىدانى، سخن من براى تو بسیار سودمند خواهد بود. اما اگر مقصودت این است كه در اسلام بدعتى بگذارى و حقایق را منحرف و وارونه سازى، مطلب دیگرى است و این سخنان برایت سودى نخواهد داد.
ممكن است تو وضع ساده و فقیرانه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و صحابه آن حضرت را در آن زمان، پیش خود مجسّم سازى و تصور كنى كه تكلیف و وظیفهاى براى همه مسلمانان تا روز قیامت هست كه عین آن وضع را نمونه قرار دهند و همیشه فقیرانه زندگى كنند. اما من بایستى به تو بگویم كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در زمان و محیطى زندگى مىكرد كه فقر و سختى و تنگدستى بر آن مستولى بود و عموم مردم از داشتن لوازم اولیه زندگى محروم بودند. وضع خاص زندگى رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) و صحابه آن حضرت مربوط به وضع عمومى آن روزگار بود. اما اگر در عصر و روزگارى وسایل زندگى فراهم شد و شرایط بهرهبردارى از موهبتهاى الهى مهیا گردید، سزاوارترین مردم براى بهره بردن از آن نعمتها نیكان و صالحانند نه فاسقان و بدكاران، مسلمانانند نه كافران.
تو چه چیز را در من عیب شمردى؟! به خدا قسم من در عین اینكه مىبینى كه از نعمتها و موهبتهاى الهى استفاده مىكنم، از زمانى كه به حد رشد و بلوغ رسیدهام،
شب و روزى بر من نمىگذرد مگر آنكه مراقبم كه اگر حقى در مالم پیدا شود فوراً آن را به موردش برسانم.
سخنان حضرت به پایان رسید و سفیان نتوانست جواب منطق امام را بدهد و سرافكنده و شكستخورده از نزد امام(علیه السلام) بازگشت. او سپس به میان یاران و هممسلكان خود رفت و قضیه را تعریف كرد. به دنبال این مسأله، آنان تصمیم گرفتند كه دستهجمعى بیایند و با امام صادق(علیه السلام) بحث و مناظره كنند. در پى این تصمیم، به اتفاق نزد حضرت آمدند و گفتند: رفیق ما نتوانست دلایلش را خوب ذكر كند؛ اكنون ما آمدهایم تا با دلایل روشن خود تو را محكوم سازیم.
امام صادق(علیه السلام) فرمود: دلیلهاى شما چیست؟ بیان كنید.
آنان گفتند: دلیلهاى ما از قرآن است.
حضرت فرمود: چه دلیلى بهتر از قرآن؟ بیان كنید، من آماده شنیدنم.
گفتند: ما دو آیه از قرآن را دلیل بر مدعاى خودمان و درستى مسلكى كه اتخاذ كردهایم، مىآوریم و همین ما را كافى است. یكى از آن آیات، این آیه شریفه است كه خداوند در آن در ستایش گروهى از صحابه مىفرماید:
وَالَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَالإِْیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ وَلا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا أُوتُوا وَیُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون؛(1) و [این غنایم جنگى براى] كسانى است كه قبل از مهاجران در این سرزمین (مدینه) جاى گرفته و ایمان آورده اند؛ هر كس را كه به سوى آنان كوچ كرده دوست دارند و در دل خود نیازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى كنند، و آن ها را بر خود مقدّم مى دارند هرچند خودشان بسیار نیازمند باشند. و كسانى از خسّت نفس خود مصون مانند، پس هم ایشانند كه رستگارانند.
1. حشر (59)، 9.
آیه دیگر نیز این آیه شریفه است كه مىفرماید:
وَیُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیرا؛(1) و [همان بندگانى كه] به خاطر دوستى خداوند، غذاى خود را [علىرغم نیاز خویش به آن] به بینوا و یتیم و اسیر مىدهند.
چون سخن به اینجا رسید یكى از افرادى كه در حاشیه مجلس نشسته بود و به این سخنان گوش مىداد لب به اعتراض گشود و خطاب به آن جمع گفت: آنچه من تاكنون فهمیدهام این است كه شما خودتان هم به سخنان خود عقیده ندارید. شما این حرفها را وسیله قرار دادهاید تا مردم را به اموال خودشان بىعلاقه كنید، تا آنها را به شما بدهند و به جاى خود آنان، شما از اموال ایشان بهرهمند شوید. از این رو عملا دیده نشده كه شما از غذاهاى خوب پرهیز و احتراز داشته باشید.
امام صادق(علیه السلام) در اینجا مداخله كردند و فرمودند: عجالتاً این سخنان را رها كنید؛ این حرفها ثمرى ندارد. سپس رو به آن جمع كردند و فرمودند:
ابتدا بگویید، شما كه به قرآن استدلال مىكنید آیا محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ آن را مىشناسید و تمیز مىدهید؟ هر كس از این امت كه گمراه شد از همین راه گمراه شد كه بدون آنكه اطلاع صحیحى از قرآن داشته باشد به آن تمسك كرد.
آنان اظهار داشتند: البته فى الجمله در این زمینه آگاهىهایى داریم و چیزهایى مىدانیم؛ ولى دانشمان در این باره كامل نیست.
حضرت فرمود: گمراهى و انحراف شما نیز از همین ناحیه است. احادیث پیامبر(صلى الله علیه وآله) هم مثل آیات قرآن است و اطلاع و شناسایى كامل لازم دارد. اما درباره آیاتى از قرآن كه به آنها استناد كردید، این آیات بر حرمت استفاده از نعمتهاى الهى دلالت ندارد. این آیات مربوط به گذشت و بخشش و ایثار است. قومى را ستایش مىكند كه در شرایط
1. انسان (76)، 8.
و زمان خاصى دیگران را بر خود مقدّم داشتند و مالى را كه استفاده از آن براى خودشان حلال و جایز بود به دیگران دادند، و اگر هم نداده بودند گناه و خلافى مرتكب نشده بودند. خداوند به آنان امر نكرده بود كه باید چنین كنند، و البته تا آن هنگام آنها را از این كار نهى هم نكرده بود. آنان به حكم عاطفه و احسان، خود را در تنگدستى و مضیقه گذاشتند و آنچه را كه خودشان نیاز داشتند به دیگران دادند. خداوند نیز در مقابل این عمل به آنان پاداش خواهد داد.
پس این آیات با مدعاى شما تطبیق نمىكند؛ زیرا شما مردم را منع و ملامت مىكنید كه چرا از مال خودشان و از نعمتهایى كه خداوند به آنها ارزانى داشته استفاده مىكنند؛ و حال آنكه این آیات چنین دلالتى ندارد.
بهعلاوه، این بخشش و این حركت مربوط به زمان و موقعیتى خاص بود، ولى پس از آن در این زمینه دستورى كامل و جامع از جانب خداى متعال رسید و حدود این كار را معیّن كرد. این دستور خداوند كه بعد از آن عمل آنها وارد شده، در واقع ناسخ عمل آنها است و ما در حال حاضر باید تابع این دستور باشیم نه پیرو آن عمل. در این دستور، خداوند براى اصلاح حال مؤمنان و به سبب رحمت خاص خویش، نهى كرد كه شخص خود و عائلهاش را در مضیقه بگذارد و آنچه را در كف دارد به دیگران ببخشد؛ زیرا در میان عائله شخص، افراد ضعیف، خردسالان و سالخوردگان یافت مىشوند كه طاقت تحمل این دشوارى را ندارند. اگر بنا شود من قرص نانى را كه در اختیار دارم انفاق كنم، عائله من كه عهدهدار تأمین غذا و زندگى آنها هستم تلف خواهند شد. از همین رو پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نیز مىفرماید:
كسى كه چند دانه خرما، یا چند قرص نان، یا چند دینار دارد و قصد انفاق آنها را دارد، در درجه اول باید بر پدر و مادر خود انفاق كند، در درجه دوم خودش و زن و فرزندانش، در درجه سوم خویشاوندان و برادران مؤمنش، و در درجه چهارم در راه خیرات و مبرّات صرف كند، و این چهارمى بعد از همه آنها است.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) هنگامى كه شنید مردى از انصار از دنیا رفته و كودكان صغیرى از او باقى مانده و وى دارایى مختصر خود را در راه خدا داده است، فرمود: اگر قبلا به من اطلاع داده بودید، نمىگذاشتم او را در قبرستان مسلمین دفن كنند! او كودكانى باقى مىگذارد كه دستشان پیش مردم دراز باشد؟!
همچنین پدرم امام باقر(علیه السلام) براى من نقل كرد كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرموده است: همیشه در انفاقهاى خویش از عائله خود شروع كنید، به ترتیب نزدیكى، كه هر كس نزدیكتر است مقدّمتر است.
علاوه بر همه اینها، نص قرآن مجید از روش و مسلك شما نهى مىكند؛ آنجاكه در توصیف «عباد الرحمان» مىفرماید:
وَالَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَكانَ بَیْنَ ذلِكَ قَواما؛(1) و [بندگان خداى رحمان] كسانىاند كه چون انفاق كنند نه ولخرجى مىكنند و نه تنگ مىگیرند، و میان این دو [روش] حد وسط را برمىگزینند.
در این آیه، خداوند از اسراف و زیادهروى در بذل و بخشش نهى مىكند و آن را از مصادیق «اسراف» برمىشمارد؛ و از سوى دیگر نص قرآن است كه خداوند «مسرفان» را دوست نمىدارد: إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِین.(2) قرآن براى این كار حد وسط و میانهاى را تعیین كرده است، نه اینكه انسان هر چه دارد به دیگران ببخشد و خودش دست خالى بماند و آنگاه دست به دعا بردارد كه خدایا به من روزى عنایت فرما! خداوند چنین دعایى را هرگز مستجاب نمىگرداند؛ چرا كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: خداوند دعاى چند كس را مستجاب نمىكند، و از جمله آنها كسى است كه در خانه خود نشسته و دست روى دست گذاشته و از خداوند روزى مىخواهد؛ خداوند در جواب این بنده طمعكار جاهل مىفرماید:
1. فرقان (25)، 67.
2. انعام (6)، 141 و اعراف (7)، 31.
بنده من، مگر نه این است كه من راه حركت و تلاش را براى تو باز كردهام؟! مگر نه این است كه من اعضا و جوارح صحیح و سالم به تو دادهام؟! به تو دست و پا و چشم و گوش و عقل دادهام كه ببینى و بشنوى و فكر كنى و حركت نمایى و روزىِ خود را تحصیل كنى و سربار مردم نباشى! بنابراین من بین تو و خودم حجت را تمام كردهام كه در راه طلب گام بردارى و دستور مرا مبنى بر سعى و تلاش اطاعت كنى و بار دوش دیگران نباشى. البته پس از سعى و تلاش، اگر با مشیت كلى من سازگار بود به تو روزى وافر و وسیع خواهم داد، و اگر هم به علل و مصالحى زندگى تو توسعه پیدا نكرد، البته تو سعى خود را كرده و وظیفه خویش را انجام دادهاى و معذور خواهى بود.
در خصوص مسأله راه و روش بخشش، خداى متعال در قرآن كریم آیهاى نازل فرموده و آن را به پیامبر(صلى الله علیه وآله) آموخته است. این آیه پس از جریانى كه براى خود پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) پیش آمد نازل گردید. داستان از این قرار بود كه مقدارى طلا نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود و آن حضرت كراهت داشت از اینكه آن طلاها حتى یك شب در خانه ایشان بماند. از این رو تمام آنها را در یك روز بین فقرا تقسیم كرد. بامداد روز بعد سائلى آمد و با اصرار فراوان از پیامبر(صلى الله علیه وآله) تقاضاى كمك كرد، و این در حالى بود كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) هیچ در بساط نداشت. آن حضرت از اینكه نتوانست به آن فقیر كمك كند بسیار غمگین و افسرده شد. اینجا بود كه آیه نازل شد كه انسان نه باید آن چنان خسّت به خرج دهد كه از كوچكترین كمكى به دیگران دریغ ورزد، و نه چندان گشادهدست و بخشنده باشد كه هرچه را دارد در راه خدا انفاق كند و براى خود هیچ نگه ندارد:
وَلا تَجْعَلْ یَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَلا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُورا؛(1) و دستت را به گردنت زنجیر مكن و بسیار [هم]گشادهدستى مكن كه مورد سرزنش قرار گیرى و حسرتزده بر جاى مانى.
1. اسراء (17)، 29.
اینهاست احادیثى كه از پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسیده، و آیات قرآن نیز مضمون این احادیث را تأیید مىكند، و البته كسانى كه اهل قرآن و مؤمن به قرآنند به مضمون آیات قرآن ایمان دارند.
سلمان و ابوذر را كه شما به فضل و تقوا و زهد مىشناسید، سیره و روش آنها نیز همین گونه بود كه بیان كردم. سلمان هنگامى كه نصیب سالانه خود را از بیتالمال مىگرفت، به اندازه مخارج یك سال خود را ذخیره مىكرد. به او گفتند: تو با این همه زهد و تقوا در فكر ذخیره سال هستى؟ شاید همین امروز و فردا مرگ تو فرا رسد و به آخر سال نرسى. سلمان در پاسخ گفت: فرض دیگر هم این است كه شاید زنده بمانم. اگر زنده بمانم مخارج زندگى و حوائجى دارم و آنها را از این ذخیره تأمین مىكنم. اى نادانها! شما از این نكته غافلید كه نفس انسان اگر به مقدار كافى وسیله زندگى نداشته باشد، در اطاعت حق كندى و كوتاهى مىكند و نشاط و نیروى خود را در راه حق از دست مىدهد و همین قدر كه به قدر كافى وسیله فراهم شد آرام مىگیرد.
و اما ابوذر؛ وى چند شتر و گوسفند داشت كه از شیر آنها استفاده مىكرد و احیاناً اگر میلى در خود به خوردن گوشت مىدید، یا میهمانى برایش مىرسید، یا دیگران را محتاج مىدید از گوشت آنها استفاده مىكرد، و اگر مىخواست به دیگران بدهد براى خودش نیز برابر دیگران سهمى منظور مىكرد.
چه كسى از سلمان و ابوذر زاهدتر بود؟ پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در شأن آنها مطالبى فرموده كه همه از آن آگاه هستید.هیچگاه به نام زهد و تقوا تمام دارایى خود را از دست ندادند و از این راهى كه شما امروز پیشنهاد مىكنید، كه مردم از هر چه دارند صرفنظر كنند و خود و عائله خویش را در سختى بگذارند، نرفتند.
من به شما اخطار مىكنم و شما را به این حدیث كه پدرم از پدر و اجدادش، از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل كردهاند توجه مىدهم. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: عجیبترین چیزها حالى است كه مؤمن پیدا مىكند، كه اگر بدنش با قیچى قطعهقطعه شود برایش خیر و سعادت خواهد بود، و اگر هم مُلك شرق و غرب به او داده شود باز برایش خیر و سعادت است.
خیر مؤمن در گرو این نیست كه حتماً فقیر و تهیدست باشد. خیر مؤمن ناشى از روح ایمان و عقیده او است، زیرا در هر حالى از فقر و تهیدستى یا ثروت و بىنیازى واقع شود، مىداند در این حال وظیفهاى دارد و آن وظیفه را به خوبى انجام مىدهد. از همین رو عجیبترین چیزها حالتى است كه مؤمن به خود مىگیرد، كه همه پیشآمدها و سختىها و راحتىها برایش خیر و سعادت مىشود.
نمىدانم همین مقدار كه امروز براى شما گفتم كافى است یا بر آن بیفزایم؟ هیچ مىدانید كه در صدر اسلام، آن هنگام كه عده مسلمانان كم بود، قانون جهاد این بود كه یك نفر مسلمان در برابر ده نفر كافر ایستادگى و پیكار كند، و اگر ایستادگى نمىكرد گناه و جرم و تخلف محسوب مىشد؛ ولى بعد كه امكانات بیشترى پیدا شد خداوند به لطف و رحمت خود تخفیف بزرگى به آنان داد و این قانون را به این نحو تغییر داد كه هر فرد مسلمان موظف است كه تنها در برابر دو كافر ایستادگى كند نه بیشتر؟
از شما مطلبى درباره قانون قضا و مسایل قضایى اسلام سؤال مىكنم: فرض كنید یكى از شما در محكمه حاضر شده و موضوع نفقه همسر او در بین است و قاضى حكم مىكند كه باید نفقه همسرت را بدهى. در اینجا شما چه مىكنید؟ آیا عذر مىآورید كه من زاهدم و از متاع دنیا اعراض كردهام و چیزى در بساط ندارم كه به عنوان نفقه بپردازم؟ آیا این عذر موجه است؟ آیا به عقیده شما حكم قاضى كه باید خرج همسرت را بدهى، مطابق حق و عدالت است یا ظلم و جور؟ اگر بگویید این حكم ظلم و ناحق است، دروغى واضح گفتهاید و با این تهمت ناروا به همه اهل اسلام جور و ستم روا داشتهاید، و اگر بگویید حكم قاضى صحیح است، پس عذر شما باطل است و قبول كردهاید كه طریقه و روش شما باطل است.
همچنین مواردى وجود دارد كه شخص مسلمان باید برخى انفاقهاى واجب یا غیر واجب انجام دهد ـ مثلا باید زكات یا كفاره بدهد ـ حال اگر فرض كنیم معناى زهد، اعراض از زندگى و چیزهاى مورد نیاز آن است، فرض كنیم همه مردم مطابق دلخواه شما «زاهد»
شدند و از زندگى و مایحتاج آن روى گرداندند، پس تكلیف كفارات و صدقات واجب چه مىشود؟ تكلیف زكاتهاى واجب ـ كه به طلا و نقره و گوسفند و شتر و گاو و خرما و كشمش و غیر آنها تعلق مىگیرد ـ چه مىشود؟ مگر نه این است كه این صدقات واجب شده تا تهیدستان زندگى بهترى پیدا كنند و از مواهب زندگى بهرهمند شوند؟! این خود مىرساند كه هدف دین و مقصود از این مقررات، رسیدن به مواهب زندگى و بهرهمند شدن از آن است. اگر مقصود و هدف دین فقیر بودن بود و حد اعلاى تربیت دینى این بود كه بشر از متاع این جهان اعراض كند و در فقر و مسكنت و بیچارگى زندگى نماید، پس فقرا به آن هدف عالى رسیدهاند و نمىبایست به آنان چیزى داده شود تا از حال خوش و سعادتمندانه خود خارج شوند! و آنان نیز چون غرق در سعادتند نباید این كمكها را بپذیرند!
اساساً اگر حقیقت این است كه شما مىگویید، پس شایسته نیست كه كسى مالى را در كف نگاه دارد و باید هرچه به دستش مىرسد همه را ببخشد، و در این صورت دیگر محلى براى زكات باقى نمىماند!
پس معلوم شد كه شما طریقه و روشى بسیار زشت و خطرناك در پیش گرفتهاید و مردم را به سوى بد مرام و مسلكى دعوت مىكنید. راهى كه مىروید و مردم دیگر را نیز به آن فرا مىخوانید ناشى از جهالت به قرآن و اطلاع نداشتن از آن و از سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و احادیث آن حضرت است.
اینها احادیثى نیست كه قابل تشكیك باشد؛ احادیثى است كه قرآن به صحت آنها گواهى مىدهد. اما شما احادیث معتبر پیامبر(صلى الله علیه وآله) را اگر با روش شما سازگار نباشد رد مىكنید، و این خود نادانى دیگرى است. شما در معانى آیات قرآن و نكتههاى لطیف و شگفتانگیزى كه از آن استفاده مىشود تدبر نمىكنید، فرق بین ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه را نمىدانید، و امر و نهى را تشخیص نمىدهید.
شما پاسخ مرا درباره سلیمان بن داود بدهید كه از خداوند مُلكى را مسألت كرد كه براى كسى بالاتر از آن میسّر نباشد:
قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْكاً لا یَنْبَغِی لأَِحَد مِنْ بَعْدِی إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّاب؛(1) گفت: پروردگارا، مرا ببخش و مُلك و حكومتى به من ارزانى دار كه هیچ كس را پس از من سزاوار نباشد، در حقیقت تویى كه خود بسیار بخشنده اى.
خداوند نیز این خواسته سلیمان را اجابت كرد و پادشاهى و مُلكى عظیم به او ارزانى داشت. البته سلیمان جز حق نمىخواست و اراده نداشت. در هر صورت نكته اینجا است كه نه خداوند در قرآن و نه هیچ فرد مؤمنى این را بر سلیمان عیب نگرفت كه چرا چنین مُلكى را در دنیا از خداوند درخواست نموده است. همچنین در مورد داود پیامبر كه قبل از سلیمان بود این مسأله وجود دارد. همچنان كه داستان یوسف نیز به همین منوال است. او رسماً از پادشاه مىخواهد كه امر خزانهدارى را به وى بسپارد:
قالَ اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الأَْرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیم؛(2) گفت: مرا بر خزانه هاى این سرزمین بگمار، كه من نگهبانى امین هستم.
و در ادامه، كارش به جایى رسید كه امور كشوردارى مصر تا حدود یمن به او سپرده شد و در اثر قحطىاى كه پیش آمدـ مردم از اطراف و اكناف مىآمدند و آذوقه مىخریدند و بازمىگشتند. البته در این كار نه یوسف میل به ناحق كرد و نه خداوند در قرآن این كار را بر او عیب گرفت.
همچنین است قصه ذوالقرنین كه بندهاى بود كه خدا را دوست مىداشت و خداوند نیز او را دوست داشت. اسباب جهان در اختیار او قرار گرفت و مالك مشرق و مغرب جهان گردید.
اى گروه! از این راه ناصواب دست بردارید و خود را به آداب واقعى اسلام متأدب كنید. از آنچه خدا امر و نهى كرده تجاوز نكنید و از پیش خود دستور نتراشید. در مسایلى كه نمىدانید مداخله نكنید و علم آن مسایل را از اهلش بخواهید. درصدد باشید كه ناسخ را از منسوخ و محكم را از متشابه و حلال را از حرام بازشناسید. این براى شما
1. ص (38)، 35.
2. یوسف (12)، 55.
بهتر و آسانتر و از نادانى دورتر است. جهالت را رها كنید كه طرفدار جهالت زیاد است، به خلاف دانش كه طرفداران كمى دارد! خداوند مىفرماید:
وَفَوْقَ كُلِّ ذِی عِلْم عَلِیم؛(1) بالاتر از هر صاحب دانشى دانشمندى است.(2)
ملاحظه مىكنیم كه در جاى جاى این روایت شریف، امام صادق(علیه السلام) بر این نكته تأكید مىورزد كه راه عرفان و رسیدن به خداوند و تقرب به او، كنارهگیرى از دنیا و امور دنیایى نیست و بین این دو ذاتاً و به خودى خود تعارضى وجود ندارد. همچنان كه آن حضرت نیز در این روایت اشاره فرمودهاند، این نگرش در واقع ناشى از جهالت و عدم آشنایى كافى با معارف قرآن و اسلام و نیاموختن این معارف از سرچشمه زلال و اصلى آن، یعنى اهلبیت(علیهم السلام) مىباشد.
در هر صورت، با مراجعه به قرآن و سیره پیامبر و امامان معصوم(علیهم السلام) و كلمات آن بزرگواران كاملا واضح است كه در معارف اسلامى، جدایى و بینونت و تضادى بین دنیا و آخرت، و استفاده از مواهب مادى و نیل به مقامات معنوى و عرفانى وجود ندارد. در عرفانِ قرآن و پیامبر و اهلبیت(علیهم السلام) كه همان عرفان ناب و صحیح است، راه رسیدن به آخرت، ترك دنیا و دست شستن از آن نیست. تفكر «ترك دنیا براى رسیدن به آخرت» اندیشهاى خام و جاهلانه است كه برخى ناآگاهان و بىخبران از معارف راستین اسلامى از پیش خود بافته و آن را به اسلام نسبت دادهاند. عرفان صحیح اسلامى راهى است متعادل كه در آن هر یك از دنیا و آخرت نصیب و جایگاه خود را دارد و دستور صریح و راه روشن آن در این كلام موجز و نورانى متبلور است كه:
لَیْسَ مِنّا مَنْ تَرَكَ دُنْیاهُ لِدینِهِ أَوْ تَرَكَ دینَهُ لِدُنْیاهُ؛(3) از ما نیست كسى كه دنیایش را براى دینش ترك كند، یا دینش را براى دنیایش ترك نماید.
1. یوسف (12)، 76.
2. الفروع من الكافى، ج 5، باب المعیشه، روایت اول (ص 65 ـ 71)، با اندكى تلخیص و تصرف.
3. بحارالانوار، ج 78، ص 321، باب 25، روایت 3.
در عصر كنونى بىشك باید بنیانگذار جمهورى اسلامى، امام خمینى(رحمه الله) را یكى از بهترین نمونهها و الگوهاى عرفان راستین و صحیح اسلامى به حساب آورد. آن بزرگوار اسلام را به درستى شناخته بود و به این حقیقت واقف بود كه اسلام دینى است كه هم ابعاد فردى و هم ابعاد اجتماعى دارد و در تعالیم خود هم به امور دنیوى و هم به مسایل مربوط به آخرت توجه مىكرد. حضرت امام با الهام از تعالیم اسلامى بین امور فردى و اجتماعى و امور دنیوى و اخروى و معنوى تضادى نمىدید و در هر شرایطى تنها به دنبال این بود كه خداى متعال از او چه خواسته تا همان را انجام دهد.
همچنان كه پیش از این اشاره كردیم، مهم «انگیزه» و «نیتى» است كه انسان در كار و عمل خود در نظر مىگیرد. اگر انگیزه عملْ الهى باشد و كار به نیت جلب رضایت خداوند و تحقق خواسته حضرتش انجام شود موجب كمال انسان و تعالى روحى و درجات معنوى و عرفانى او خواهد شد و اینكه ظاهر عمل دنیایى یا آخرتى باشد تأثیرى در این مسأله نخواهد داشت. حضرت امام به درستى این امر را دریافته بود و مهمتر از آن، به راستى آن را «باور» كرده بود. از این رو ظاهر و پوسته عمل براى او تفاوتى نمىكرد كه فردى است یا اجتماعى، دنیایى است یا آخرتى؛ آنچه اهمیت داشت این بود كه آن كار مطلوب خداوند و در راستاى «انجام وظیفه الهى» باشد. امام(رحمه الله) این معنا را به خوبى در سراسر زندگىاش به منصه ظهور رساند و جامه عمل پوشاند. او آن روز كه وظیفهاش درس خواندن بود با كمال جدیت درس مىخواند و آن مقدار هم كه باید عبادت كند به عبادت مىپرداخت و هیچ یك از درس و عبادتش مانع دیگرى نمىشد. همچنین آن روز كه باید با مسایل سیاسى آشنا شود به این كار مبادرت مىورزید، و آن روز هم كه باید اقدام كند، با هر وسیلهاى كه مىتوانست و در اختیار داشت به مبارزه با دستگاه ظلم برخاست و در این راه از هیچ چیز نهراسید و تنها به انجام تكلیف و قیام به وظیفه الهى فكر مىكرد و در این راه تا پاى جان نیز پیش رفت. عرفان امام تبلور عرفان
راستین و «خدا محورى» بود. آن بزرگوار مىفرمود، در عمرم از احدى جز خدا نترسیدم؛ و این را در عمل نیز بارها نشان داد و به اثبات رساند. آرى، او عارفى وارسته بود كه تنها خدا را در نظر داشت و از مصادیق این آیه شریفه بود كه:
الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ الله؛(1) كسانى كه پیام هاى خدا را ابلاغ مى كنند و از او مى ترسند و از هیچ كس جز خدا بیم ندارند.
عرفان امام هم «جهاد اكبر» داشت و هم «جهاد اصغر». در عرفان امام هم عبادت و نماز شب و روزه و انجام تكالیف فردى دیده مىشد و هم سیاست و قیام به وظایف و مسؤولیتهاى اجتماعى وجود داشت.
عرفان راستین این است كه آدمى بتواند به جاى خودخواهى و خودپرستى، روح خداپرستى را در همه مظاهر زندگىاش جلوهگر سازد و به جاى «خود» و «هواى نفس» در همه جا و همه كار، یگانه محور و ملاكش «خدا» باشد، و امام خمینى(رحمه الله) از درجات عالى چنین روحیهاى برخوردار بود. البته این كارى است بس مشكل، و از همین رو نیز جنگ و جهاد ظاهرى با دشمنان خدا و دین را «جهاد اصغر» نامیدهاند و «جهاد با نفس» را «جهاد اكبر» گفتهاند. جهاد اصغر تنها در زمانها و مقاطعى خاص مطرح است و تنها در همان محدوده اقتضاى از خودگذشتگى و جاننثارى دارد؛ ولى جبهه جهاد اكبر همیشه و هر روز و هر ساعت و هر لحظه گشوده است و انسان باید بر روى نفس خود و خواستههاى نامشروع آن تیغ بكشد و هواى نفس را در مقابل خواستهها و قوانین الهى قربانى كند.
در مسیر عرفان، مهم این است كه انسان بتواند به همه كارهایش رنگ و «صبغه الهى» بزند و هر كارى را به این دلیل كه «خدا مىخواهد» انجام دهد. اگر اینگونه شد، آنگاه دیگر تفاوتى نمىكند كه آن كار نماز شب باشد، یا حضور در جبهه جنگ، یا تلاش براى
1. احزاب (33)، 39.
تأمین زندگى همسر و فرزند، و یا ورود به عرصه مسایل سیاسى و اجتماعى. اگر وظیفه الهى ایجاب كرد كه انسان در یك صحنه سیاسى یا اجتماعى ایفاى نقش كند، شكى نیست كه باید بدان مبادرت ورزد، وگرنه چگونه مىتوان دم از عبودیت و بندگى و جلب رضایت خداوند زد؟ چگونه مىشود بنده بود؛ ولى تنها آنگاه كه صحبت از نماز و روزه و ذكر و دعا است فرمان خداوند را اطاعت كرد و در جایى كه مسأله جهاد و قیام به وظایف سیاسى و اجتماعى مطرح است از اطاعت شانه خالى نمود؟! اگر انسان به راستى در پى محبت خداوند و جلب رضایت حضرت حق تعالى باشد، امر و نهى فردى با امر و نهى اجتماعى، و امر و نهى عبادى با امر و نهى سیاسى خداوند چه تفاوتى دارد؟! بنده اگر حقیقتاً به دنبال بندگى است، باید همه اوامر و نواهى مولا و صاحبش را گردن نهد نه آنكه به سلیقه خود برخى را اطاعت كند و برخى دیگر را وا نهد.
در هر صورت، عارف حقیقى و كامل كسى است كه همه ابعاد زندگى خود اعم از فردى و اجتماعى، و مادى و معنوى را براى خدا و به سوى خدا قرار دهد، و حضرت امام(رحمه الله) عملا اثبات كرد كه این كار شدنى است. البته امام این امر را در واقع از اسوههاى كامل و بىبدیل عرفان، یعنى پیامبر و ائمه اطهار(علیهم السلام) آموخته بود. آن بزرگواران، و به ویژه امیرالمؤمنین(علیه السلام) نمونه كامل این معنا را در عمل پیاده كرده و نشان دادهاند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) عارفى بود كه به هنگام روز فعالانه در امور مربوط به دنیا و فعالیتهاى سیاسى و اجتماعى حاضر مىشد و شجاعانه در صحنه نبرد پیكار مىكرد و شمشیر مىزد و شبهنگام، عاشقانه و با تمام وجود به مناجات با حضرت دوست مىپرداخت. آرى، این است چهره عرفان و عارفان راستین.(1)
1. در اینجا به مناسبت، دو قضیه را درباره امام خمینى(رحمه الله) و انقلاب نقل مىكنیم:
آیتالله حاج شیخ عباس قوچانى(قدس سره) وصىّ رسمى مرحوم آیتالله العظمى آقا سید على قاضى(قدس سره) در امر طریقت و اخلاق و سلوك الى الله بودند، مىفرمودند: در نجف اشرف با مرحوم قاضى جلساتى داشتیم و غالباً افراد با هماهنگى وارد جلسه مىشدند و همدیگر را مىشناختیم. در یك جلسه ناگهان دیدم كه سید جوانى وارد شد. مرحوم آقاى قاضى بحث را قطع كردند و احترام زیادى به این سید جوان نمودند و به وى فرمودند: آقا سید روحالله! در مقابل سلطان جور و دولت ظالم باید ایستاد، باید مقاومت كرد، باید با جهل مبارزه كرد؛ این در حالى بود كه هنوز زمزمهاى از انقلاب امام نبود. مرحوم آیتالله قوچانى فرموده بودند كه ما خیلى آن روز تعجب كردیم، ولى بعد از سالهاى زیاد، پس از انقلاب فهمیدیم كه مرحوم قاضى آن روز از چه جهت آن حرفها را زد و نسبت به امام احترام كرد.
همچنین مرحوم آیتالله حاج آقا نصرالله شاهآبادى فرموده بودند: قبل از اینكه امام به نجف تبعید شود در خواب دیدم جنگى در خوزستان رخ داده و سرهاى درختان خرما بریده شده است. وقتى امام به نجف مشرّف شد خوابم را به ایشان عرض كردم. ایشان فرمود: مطلبى را مىگویم ولى تا من زندهام به احدى نباید بگویى. سپس فرمود: در آن دوران كه خدمت والدتان آیتالله شاهآبادى به سیر و سلوك مشغول بودیم ایشان فرمودند: انقلاب خواهى كرد و پیروز مىشوید و جنگى در خوزستان رخ خواهد داد كه یكى از اقوام ما (یعنى اقوام آیتالله شاهآبادى) در آن زمان به شهادت نائل خواهد آمد. (اسوه عارفان، ص 92 و 93)
در اینجا ممكن است درباره عملكرد و طریقه برخى افراد و اشخاص مطرح در عرفان و سیر و سلوك این سؤال و اشكال به ذهن بیاید كه پس چرا روش آنان غیر از این بوده و در این راه بیشتر بر جنبههاى فردى و دورى از جامعه و مسایل اجتماعى، به ویژه پرهیز از دخالت در مسایل سیاسى تأكید داشتهاند؟ براى آنكه اصل سؤال روشنتر شود توضیحى لازم است:
در وادى عرفان و در جرگه كسانى كه در طول تاریخ از عرفان و سیر و سلوك دم زدهاند، با توجه به ملاكهایى كه براى عرفان صحیح اسلامى برشمردیم، انحراف و باطل بودن برخى افراد و گروهها واضح است و نیازى به بحث ندارد. دسته دومى هم وجود دارند كه اگر وارد گود مسایل اجتماعى و سیاسى نشدهاند به این سبب بوده كه زمینه براى آنها فراهم نبوده است و از این رو در این باره معذور بودهاند؛ براى مثال در محیطهایى سراسر خفقان و سركوب زندگى مىكردهاند، یا عمرشان در زندان و زیر فشارها و كنترلهاى شدید و بىحساب دشمنان و حكومتهاى جور سپرى شده است.
اما در این میان دسته سومى وجود دارند كه قطع داریم انگیزه آنها الهى بوده و حقیقتاً تنها در پى جلب رضایت خداوند و انجام وظیفه الهى خود بودهاند و از سوى دیگر نیز ظاهراً امكان جمع بین پرداختن به مسایل فردى و قیام به وظایف اجتماعى و سیاسى براى آنها وجود داشته است. سؤال مذكور در واقع در مورد این دسته است كه چرا سیره و طریقه عرفانى آنان بر پرداختن به جنبههاى فردى و عبادى و بىاعتنایى به مسایل سیاسى و اجتماعى استوار بوده است؟
در پاسخ این پرسش ابتدا باید توجه داشته باشیم كه بحث و قضاوت درباره خصوص افراد و درك شرایط و موقعیتى كه هر فرد در آن قرار داشته كارى بسیار مشكل است. معمولا در زندگى هر فرد عوامل و شرایط متعددى وجود دارد كه درك و تصویر همه آنها معمولا و عادتاً ممكن نیست. ما حتى در مورد كسانى كه معاصر خود ما هستند و فاصله زمانى چندانى بین ما و آنها وجود ندارد، دقیقاً نمىتوانیم شرایط خاص حاكم بر زندگى و موقعیت آنها را درك كنیم، چه رسد به كسانى كه گاهى صدها سال با ما فاصله دارند و جز اندكى از تاریخ و زوایاى زندگى و شخصیت آنها براى ما معلوم نیست. از این رو به نظر مىرسد پیش كشیدن نام اشخاص و بحث و قضاوت در مورد آنها كار چندان صوابى نباشد و در پاسخ به پرسش مذكور باید به بحث كلى و بیان ضابطه بپردازیم.
از نظر كلى مىتوان دو ضابطه را براى عدم ورود برخى شخصیتهاى مقبول عرفان و سیر و سلوك به مسایل اجتماعى و سیاسى ذكر كرد:
یكى اینكه بگوییم آنان در شرایطى بودهاند كه امكان چنین فعالیتهایى برایشان فراهم نبوده است؛ دومین احتمال این است كه تشخیص، و به اصطلاح، رأى و فتواى آنها اینگونه بوده و با تشخیص و نظر دیگران تفاوت داشته است. البته اختلاف در تشخیص گاهى به حكم كلى بازمىگردد و گاهى به مصداق و مورد مربوط مىشود. توضیح اینكه:
در روایات اسلامى بر حفظ حرمت «دم» و جان شخص مسلمان و مؤمن بسیار تأكید گردیده و در این زمینه بسیار احتیاط و محكمكارى شده است. در فقه اسلامى در مواردى كه پاى جان مؤمن به میان مىآید بسیار سختگیرانه برخورد مىشود تا خداى ناكرده خون مسلمانى بىجهت بر زمین ریخته نشود. شأن و عظمت «مؤمن» نزد خداى متعال آنچنان است كه در روایات مىخوانیم:
اَلْمُؤْمِنُ اَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْكَعْبَةِ؛(1) احترام و شأن مؤمن از خانه كعبه بزرگ تر و برتر است.
قرآن كریم قتل نفس غیر مشروع را آنچنان بزرگ و مهم مىداند كه درباره آن مىفرماید:
مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْس أَوْ فَساد فِی الأَْرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِیعا؛(2) هر كه كسى را جز به قصاص قتل یا [كیفر] فسادى در زمین بكشد، چنان است كه گویى همه مردم را كشته باشد.
از این رو علماى ما در جایى كه مسأله جانِ حتى یك مؤمن در میان باشد بسیار احتیاط مىكنند، تا چه رسد به اینكه مسأله به گونهاى باشد كه موجب به خطر افتادن جان صدها و هزاران و گاه میلیونها مؤمن و مسلمان گردد. بر این اساس، از سابقْ فتوا و رأى كلى برخى از علماى ما این بوده است كه در زمان غیبت امام زمان(علیه السلام) اگر دخالت در امور سیاسى و اجتماعى و مبارزه با ستمگرانْ مستلزم خونریزى و در خطر افتادن نفوس جامعه اسلامى باشد آن را جایز نمىدانستهاند.
از سوى دیگر، در مواردى نیز مىتوان عدم ورود این قبیل افراد و شخصیتها را به مسایل سیاسى و اجتماعى، به «اختلاف در تشخیص مصداق» مربوط دانست؛ یعنى گرچه از لحاظ نظرى و كلى قایل به دخالت در امور سیاسى و اجتماعى بودهاند، لیكن در
1. بحارالانوار، ج 68، ص 16، باب 15، روایت 20.
2. مائده (5)، 32.
قضیه و مسأله و حركت خاصى تشخیصشان این بوده كه باید از ورود به آن پرهیز كنند. نظیر برخى قیامها و حركتهایى كه در زمان بنىامیه یا بنىعباس انجام مىگرفت و ائمه(علیهم السلام) چون آنها را داراى اغراض غیر الهى مىدانستند، از تأیید و حمایت و همراهى آنها اجتناب مىورزیدند. در هر صورت، همیشه این امكان وجود دارد كه نسبت به جریان و حركتى خاص، كسانى بنا به دلایلى ـ كه دستكم از نظر خودشان حجت شرعى براى آنها درست مىكند ـ ترجیح دهند كه از مداخله پرهیز كنند و تأیید و حمایتى نسبت به آن نداشته باشند.
هم در تاریخ اسلام به طور كلى، و هم در كشور خود ما، در مواردى حركتهایى توسط برخى علما آغاز شده كه در ادامه مورد سوء استفاده سیاستبازان قرار گرفته و بازیچه دست آنها واقع شده و آن حركت بىثمر مانده است. به سبب وجود چنین تجاربى، گاهى برخى از علما و بزرگان دچار تردید مىشدهاند كه آیا حركت آنها نتیجهاى خواهد داشت یا خیر. آنها خوف آن را داشتند كه حركتى را شروع كنند و خونهایى از مسلمانان در این مسیر ریخته شود و در نهایت، عدهاى فرصتطلب و سیاستباز سود آن را ببرند.
به هر حال مىتوان این احتمال را هم داد كه آنان در اثر نداشتن بینش سیاسى و اجتماعى قوى، به درستى نمىتوانستند مصادیق را تشخیص دهند و از این رو وظیفه و تكلیفى براى آنها در این باب منجَّز نمىشده است.
یكى از سؤالاتى كه در زمینه عرفان مطرح مىشود این است كه چرا نتوانیم در طریق عرفان، از دیگران، هرچند بیگانه و غیر مسلمان باشند، استفاده كنیم؟ آنچه در واقع در این پرسش مدنظر است این است كه چرا ما نتوانیم براى تقرب به خدا از «روشهاى عملى» كه برخى مذاهب غیر الهى در این زمینه دارند استفاده كنیم؟ براى مثال، در
عرفانهاى هندى و جوكى، براى «تمركز» توصیه مىكنند كه نگاهتان را به جسمى، مثلا شعله یك شمع، بدوزید و تلاش كنید فكر و ذهنتان را از هر عامل و تصور و شىء دیگرى خالى كنید و تمام حواستان را تنها بر آن جسم متمركز سازید. اگر مدتى بر این كار مداومت بورزید، به مرور قدرت تمركز فكر در شما به وجود مىآید و با ادامه دادن این تمرین و افزایش طول زمان آن، در زمینه تمركز فكر و برخى قدرتهاى روحى پیشرفتهاى چشمگیرى خواهید كرد. اكنون سؤال این است كه چه اشكالى دارد كه ما نیز براى آنكه بتوانیم هر چه بیشتر ذهن و روحمان را تنها متوجه خداى متعال نماییم و از غیر او منقطع گردیم، از این قبیل روشها استفاده كنیم؟ بدیهى است كسى كه قدرت تمركز فكر دارد، نیل به مقصد عالى عرفان اسلامى كه «انقطاع الى الله» و «توجه كامل به حضرت حق» است بهتر و بیشتر برایش میسر خواهد بود.
قبل از پاسخ به این سؤال باید این نكته را متذكر شویم كه امروزه در گوشه و كنار كشورمان برخى تلاشها و حركتهاى مختلف فرهنگى با عناوین گوناگون صورت مىپذیرد كه نقطه مشترك همه آنها مقابله با فرهنگ و ارزشها و معارف اصیل اسلامى است. این حركتها كه در مواردى به صورت مخفیانه و زیرزمینى و گاه نیز به شكل علنى انجام مىشود جریانى حسابشده و برنامهریزى شده است. از جمله، شاهدیم كه در برخى شهرها مراكزى به عنوان تبلیغ و ترویج عرفان و مسایل معنوى راهاندازى شده كه مردم را به مذاهب بودایى و جوكى و امثال آنها سوق مىدهند و به نام عرفان و تصوف، آداب و رسوم آنها را القا مىكنند. حتى كنفرانسهایى در خارج از كشور تشكیل مىشود و كسانى به عنوان دستپروردههاى این مكاتب دعوت مىشوند و با گذراندن دورهها و آموزشهایى در عرفانهاى بودایى و هندى، با كسب القاب و عناوین و ریاستهایى به كشور بازمىگردند و مشغول فعالیتهاى غیر اسلامى مىشوند.
حقیقت این است كه دشمنان اسلام با توسل به این ترفندها درصدد گمراه كردن و
فریب دادن افراد هستند. سادهلوحى و كجاندیشى است اگر كسى تصور كند با تمرینات جوكىها ممكن است به حقایقى در عرفان و سیر الى الله دست یابد كه با عمل به دستورات اسلام به آنها نمىرسد. اگر چنین توهمى باشد پاسخش این است كه راه خدا را خداوند خود باید به ما بیاموزد؛ و خداوند با ارسال پیامبران و كتابهاى آسمانى به این مهم اقدام فرموده است. در حالى كه كتابى محكم و مطمئن همچون قرآن كریم در اختیار ما است، جاى آن نیست كه براى پیمودن راه تكامل به راهها و ابزارهایى متوسل شویم كه از جانب شیطان است و قطعاً با مشورت و القائات این دشمن قسم خورده انسان تدارك دیده شده و مىشود.
البته ممكن است گاهى در تعالیم و روشهاى این عرفانها عناصر حقى نیز یافت شود؛ ولى پیش از این نیز اشاره كردیم كه در این قبیل مسایل ما معمولا باطل صِرف نداریم یا بسیار كم داریم. اتفاقاً روش شیطان براى ایجاد انحرافهاى فكرى این است كه حق و باطل را با یكدیگر مىآمیزد و از این طریق امر را بر آدمیان مشتبه مىگرداند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این باره مىفرماید:
فَلَوْ اَنَّ الباطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزاجِ الْحَقِّ لَمْ یَخْفَ عَلَى الْمُرْتادینَ وَ لَوْ اَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْباطِلِ لاَنْقَطَعَتْ عَنْهُ اَلْسُنُ الْمُعانِدینَ وَ لكِنْ یُؤْخَذُ مِنْ هذا ضِغْثٌ وَ مِنْ هذا ضِغْثٌ فَیُمْزَجانِ فَهُنالِكَ یَسْتَوْلِی الشَّیْطانُ عَلى اَوْلِیائِهِ؛(1) اگر باطل از اختلاط با حق جدا مى شد، حق بر كسانى كه به دنبال آن بودند پوشیده نمى گردید، و اگر حق از امتزاج با باطل جدا مى شد زبان دشمنان از آن قطع مى گردید؛ ولیكن چون قسمتى از حق و قسمتى از باطل گرفته شده و با هم مخلوط مى گردد، پس در این جا است كه شیطان بر دوستان خود تسلط پیدا مى كند.
از اینرو ممكن است در بین عناصر مختلف این مذاهب و مسلكهاى باطل چند
1. نهجالبلاغه، خطبه 50.
عنصر حق نیز وجود داشته باشد؛ ولى این امر دلیل حقانیت آن طریقه و مذهب نخواهد بود. مهم این است كه این عناصر حق به آنها اختصاص ندارد و بهتر و كاملتر از آنها را در اسلام و تعالیم آن مىتوان یافت. چرا ما دست نیاز به سوى مكتب و مسلكى دراز كنیم كه از میان صد عنصر تشكیل دهنده آن، 99 عنصرش باطل است؟ در حالى كه ما نسخهاى به مراتب كاملتر و برتر در دست داریم، چه نیازى است كه از دیگران یاد بگیریم؟
اما اینكه چگونه است كه در این مذاهب و مسالك غیر الهى و باطل، كم و بیش عناصر حق و صحیحى به چشم مىخورد، مربوط به نكتهاى است كه پیش از این نیز به آن اشاره داشتهایم. آن نكته این است كه مسایل معنوى و عرفانى معمولا ریشه در ادیان و تعالیم آسمانى و الهى دارد، منتها در طول زمان به علت تحریفهایى كه در این ادیان و تعالیم واقع شده، به صورتى كه امروزه مىبینیم درآمده است. بنابراین عناصر باطل این مذاهب، احتمالا همان قسمتهاى تحریف شده ادیان آسمانىاند و عناصر حق نیز بخشهایى از آن تعالیم هستند كه همچنان دست نخورده و به دور از تحریف باقى ماندهاند.
اصولا تحریف یك دین و آیین بدین معنا نیست كه تمامى آن باطل است. براى مثال، گرچه ما معتقدیم مسیحیت و یهودیت نسخ شده و انجیل و تورات موجود، تحریف شده و باطلاند؛ ولى در همین تورات و انجیل تحریف شده مسایلى وجود دارد كه عیناً در قرآن كریم نیز آمده است. از باب نمونه، خداوند در قرآن مىفرماید، از جمله احكامى كه در تورات بر بنىاسرائیل نازل كردیم حكم قصاص بود:
وَكَتَبْنا عَلَیْهِمْ فِیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَالأَْنْفَ بِالاَْنْفِ وَالأُْذُنَ بِالاُْذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفّارَةٌ لَه؛(1) و بر آنان [= بنى اسرائیل]
1. مائده (5)، 45.
در آن [= تورات] مقرر كردیم كه جان در مقابل جان، و چشم در مقابل چشم، و بینى در برابر بینى، و گوش در برابر گوش، و دندان در برابر دندان مىباشد؛ و زخمها [نیز به همان ترتیب[قصاصى دارند. و هر كه از آن [قصاص] درگذرد، پس كفاره [گناهان] او خواهد بود.
این حكم در اسلام نیز به همین صورت تشریع گردیده و در تورات تحریف شده فعلى نیز وجود دارد.
بنابراین معناى تحریف این نیست كه تمامى یك دین زیر و رو شده است به طورى كه حتى یك جمله صحیح در آن پیدا نمىشود، بلكه پس از تحریف نیز معمولا عناصرى دست نخورده باقى مىماند. ادیان آسمانى كه جاى خود دارد، حتى بسیارى از ادیانى كه امروزه شاكله اصلى آنها را بتپرستى تشكیل مىدهد نیز ریشه در یك آیین آسمانى دارند كه در طول تاریخ و پس از وقوع تحریفهاى متعدد در آن به این روز افتادهاند. از این رو گرچه امروزه، براى مثال، معتقدان به مذهب بودا، مجسمهها و بتهایى را در معابد خود پرستش مىكنند؛ ولى این بدان معنا نیست كه هیچ حرف درست و حقى در این مذهب وجود ندارد. بودایىها براى راستگویى ارزش قائلاند؛ حال آیا باید گفت چون این امر در دین بودا آمده پس راستگویى بد است؟ یا به عكس، بگوییم چون مذهب بوداى موجود راستگویى را خوب مىداند پس آیین برحق و درستى است؟ روشن است كه هیچ یك از این دو قضاوت صحیح نیست. یا شعار اصلى آیین زرتشت موجود این سه كلمه معروف است: گفتار نیك، رفتار نیك، پندار نیك. این شعار مطلب برحق و درستى است و همه، از جمله اسلام، با آن موافقند. گفتار نیك همیشه خوب است، رفتار نیك هم همیشه خوب است و پندار نیك نیز همیشه خوب است. اما وجود این مطالب در آیین زرتشت نه باعث مىشود كه بگوییم این مطالب نادرستند، و نه دلیل مىشود كه حكم به درستى و برحق بودن آیین زرتشت موجود بدهیم.
در هر صورت، خلاصه سخن در این بحث این شد كه ما مخالفتى نداریم كه سخن و مطلب حقى از دیگران گرفته و آموخته شود؛ ولى این در صورتى است كه ما خود خلأ و كمبودى داشته باشیم. در جایى كه خود ما آیین و كتابى جامع و كامل و برحق داریم كه صحت آن تضمین گردیده، چه جاى آن است كه به سراغ چیزى برویم كه مشكوك است و صحت و سقم آن برایمان معلوم نیست؟ اگر لختى درنگ كنیم، چنین كارى چندان عاقلانه و صواب به نظر نمىرسد.
از بحثى كه گذشت، پاسخ سؤال دیگرى كه گاهى مطرح مىگردد دانسته مىشود. آن پرسش این است كه گاهى گفته مىشود، چرا شناختن حق و تبیین مسایل عرفانى و معنوى باید به روحانیون اختصاص داشته باشد؟
پاسخ این است كه اختصاص و انحصارى وجود ندارد. روحانیت علاقهمند است كه همه مردم راه حق را به احسن وجه بشناسند و مدارج كمال و معنویت و سیر الى الله را یكى پس از دیگرى بپیمایند و به بالاترین مقامها نایل گردند و روحانیون نیز به طفیل شفاعت آنها به نوایى برسند و بهشت برین نصیبشان گردد. بنده به سهم خود هیچ ابایى ندارم از اینكه یك فرد عادى چنان به خدا تقرب پیدا كند و آبرو یابد كه در قیامت دست مرا هم بگیرد و به بهشت ببرد. چنین چیزى مایه فخر و مباهات ما است و به لباس و صنف خود تعصبى نداریم. اما یك قاعده كلى و عقلایى را نباید نادیده گرفت. آن قاعده این است كه: راه را باید از رهروان آموخت و معرفت را باید از اهلش دریافت كرد.
آیا اگر كسى بخواهد خانه بسازد، براى تهیه نقشه و مسایل مهندسى ساختمانش به متخصص انرژى اتمى مراجعه مىكند؟! آیا مىتوان گفت چون متخصص انرژى اتمى جایگاهش مهمتر و بالاتر از مهندس ساختمان است، در مسایل مربوط به خانهسازى باید به متخصص انرژى اتمى مراجعه كرد؟!
این یك قاعده كلى و كاملا عقلایى است كه در هر امرى متخصص آن باید اظهار نظر كند. متخصص انرژى اتمى با مسایل مربوط به مهندسى ساختمان آشنا نیست و دانش آن را ندارد. از این رو احترام او در جاى خود محفوظ است و در جاى خود نیز باید از تخصص او بهره برد؛ ولى مهندسى ساختمان فن و تخصص و رشته دیگرى است. بر اساس همین قاعده، ما براى درمان بیمارىها به سراغ پزشك مىرویم. علما و مجتهدان نیز براى مداواى بیمارى خود به پزشك مراجعه مىكنند و این امر را مایه كسر شأن خود نمىشمارند.
اكنون دقیقاً طبق همین قاعده، در امور دینى نیز هرجا ابهام و سؤالى داشته باشیم، باید به سراغ متخصص مسایل دینى و معارف اسلامى برویم. این متخصصان همان كسانى هستند كه ما در عرف جامعه خود آنها را اصطلاحاً به نام «روحانى» مىشناسیم.
اگر ادعا شود كه مردم وقتى بیمار مىشوند، باید به امام جمعه و عالم شهرشان مراجعه كنند، قطعاً سخنى بىربط و ناشیانه و مضحك خواهد بود. روشن است كه دلدرد و سردرد ربطى به امام جمعه ندارد. اما باید توجه داشت كه عكس این مطلب نیز صادق است. اگر شما براى چیزى كه مربوط به شناخت اسلام است به سراغ كسى بروید كه اسلامشناس نیست و فقط، براى مثال، دكتراى ادبیات یا تاریخ یا فلسفه دارد، این كار نیز به همان اندازه بىربط و ناشیانه و خندهآور خواهد بود. آیا مىتوان براى مسایل فلسفى و عرفانى به كسى مراجعه كرد كه هیچ سررشتهاى از اسلامشناسى ندارد و تنها دكتراى زبان فرانسه یا انگلیسى دارد؟! حقیقتاً آیا چنین كارى صحیح و عاقلانه خواهد بود؟!
همان طور كه همگان، و از جمله علما و مجتهدان و روحانیان، براى ساختن خانه نزد مهندسان ساختمان، و براى درمان بیمارىهاى جسمى به پزشكان مراجعه مىكنند، مهندسان و پزشكان و سایر مردم نیز براى تبیین مسایل دینى و معارف اسلامى باید به علما و روحانیون مراجعه كنند. این امرى بسیار طبیعى است كه بگوییم آنچه را كه مربوط به اسلام و تبیین حقایق اسلامى است باید از اسلامشناسان فرا گرفت. اگر بگوییم،
براى نقشه ساختمان یا مداواى ناراحتى گوارشى خود به روحانیون مراجعه كنید، البته سخنى غیر منطقى و ناصواب گفتهایم و جاى سؤال و اشكال خواهد بود. اگر بگوییم براى تعمیر هواپیما دست به دامان علما شوید، باید آن را سخنى ناشیانه تلقى كرد و بدان خندید. اما اگر بگوییم، براى شناخت اسلام و تبیین مسایل و حقایق اسلامى به علما و روحانیون مراجعه كنید، آیا سخنى گزاف گفتهایم و پیشنهادى نامعقول و غیر منطقى دادهایم؟!
البته منظور از اسلامشناس، آن اسلامشناسان راستین و مطمئن و محل اعتماد است. اگر گفته مىشود، براى شناخت اسلام و تبیین مسایل و حقایق اسلامى به روحانیون مراجعه كنید، منظور هر كسى نیست كه عمامه بر سر و لباس روحانیت بر تن دارد. امام بزرگوار ما(رحمه الله) اسلامشناسان راستین را معرفى كرد و مطالعه كتابها و نوشتههاى آنان را به ما توصیه نمود. آرى، منظور از «روحانى» اسلامشناسانى نظیر شهید مطهرى هستند كه حضرت امام(رحمه الله) در وصفش فرمود، او پاره تن من و حاصل عمرم بود.
پس به طور خلاصه، اولا ما تعصبى نداریم كه حتماً كسى باید لباس روحانى و عبا و عمامه داشته باشد تا بتوان از او مسایل اسلامى و حقایق معنوى و راه صحیح رسیدن به خدا را فرا گرفت. مهم این است كه تخصص و دانش لازم براى این كار را داشته باشد. ثانیاً منظور از روحانى نیز هر كسى نیست كه ملبّس به لباس روحانیت است، بلكه اسلامشناسان و علماى متعهد و راستین مرادند. در هر صورت تأكید مىكنیم كه درباره مسایل مختلف اسلامى، به ویژه مسایل عرفانى و معنوى، باید بسیار محتاط بود و باید مراقب باشیم فریب فریبكاران و گمراهان را نخوریم و زلال معارف اسلامى را از سرچشمههاى آلوده و تباهكننده، دریافت نكنیم.
در پایان این فصل به پاسخ پرسش دیگرى مىپردازیم كه درباره «همه جانبه بودن» سیر الى الله مطرح مىشود. همان گونه كه در این فصل به طور مشروح بیان داشتیم، یكى از
شاخصههاى مهم و اساسى عرفان حقیقى و اسلامى این است كه در این حركت به تمام ابعاد و جنبههاى وجود انسان توجه مىشود. توضیح این مطلب مفصل گذشت و قصد تكرار آن مطالب را نداریم. پرسشى كه گاهى در این باره مطرح مىشود این است كه: اگر انسان نتواند با تمام ابعاد به سوى خدا حركت كند چه خواهد شد و چه باید بكند؟
در پاسخ این سؤال باید بگوییم: اصل این سخن یك تلقین شیطانى است. اینكه كسى نتواند با تمام ابعاد وجودش به خدا توجه كند، بدین معنى است كه نمىتواند به تمام دستورات اسلام عمل كند! توجه به تمام ابعاد وجود خود چیزى جز عمل كردن به تمامى دستورات شرع نیست. همهجانبهنگرى و توجه به جمیع ابعاد وجود انسان در سیر عرفانى، در واقع تأكید بر توجه و عمل به تمامى دستورات شرعى ـ در مقابل توجه و عمل به برخى از آنها و نادیده انگاشتن برخى دیگر ـ است. آیا مىتوان عمداً تنها به برخى از دستورات الهى توجه كرد و برخى دیگر را نادیده گرفت و از عمل به آنها سر باز زد؟! بطلان این تفكر امرى بسیار واضح و بدیهى است. از این رو است كه تأكید مىكنیم سؤال مذكور در واقع یك القاى شیطانى است.
حركت همه جانبه در سیر عرفانى یعنى انسان به موقع همسر اختیار كند، صاحب فرزند شود، در تربیت فرزند بكوشد، نمازش را تا جایى كه مىتواند در اول وقت بخواند، روزهاش را بگیرد، صله رحم و انفاق داشته باشد، اگر فرصت و توانایى دارد نوافل یومیه را بهجا آورد، در دل شب براى مناجات و اقامه نافله شب برخیزد، به دعاها و اذكارى كه از امامان معصوم(علیهم السلام) رسیده اهمیت بدهد، ذكر و توجه قلبى داشته باشد و... . اگر دقت كنیم، این امور چیزى جز دستورات و توصیههاى مختلف شریعت مقدس اسلام نیست و عمل به مجموع این دستورات یعنى همان چیزى كه آن را «همهجانبهنگرى» در سیر الى الله مىنامیم. بنابراین معنا ندارد كه بگوییم ما نمىتوانیم حركت همه جانبه به سوى خدا داشته باشیم؛ چرا كه این بدان معنى است كه از عمل به بخشى از دستورات خداوند معذوریم!
بلى، اگر كسى در مورد دستور و تكلیف خاصى واقعاً قدرت نداشته باشد معذور است؛ چرا كه قدرت شرط عمومى براى هر تكلیفى است. اگر كسى به علت بیمارى گوارشى یا كلیوى یا هر بیمارى دیگرى قادر به روزه گرفتن نباشد روزه بر او واجب نیست. البته به ظاهر محل بحث و مقصود سؤال چنین جایى نیست، بلكه مراد این است كه چون حركت همه جانبه امرى مشكل و طاقتفرسا است كه تلاش و پایدارى فراوانى مىطلبد، به حركت در برخى ابعاد بسنده كنیم. در این صورت سخن همان است كه گفته شد، كه دشوارى حركت همه جانبه در سیر الى الله موجب آن نمىشود كه خود را از آن معاف و معذور بداریم.اصولا پیمودن مسیر تكامل انسانى و رسیدن به اوج انسانیت و قلههاى رفیع مقامات معنوى و عرفانى كار آسانى نیست. به تعبیر یكى از بزرگان، پیمودن این راه، كندن كوه با مژگان چشم است! مگر ممكن است آدمى به راحتى و بىتحمل هیچ رنج و دشوارى به مقام اولیاى خدا و مقامى نزدیك مقام انبیا برسد؟! كسى كه توقع چنین مقامات منیع و فتح چنین قلل رفیعى را دارد، باید دشوارىها و سختىهاى آن را نیز بر خود هموار نماید. به قول سعدى:
نابرده رنج گنج میسر نمىشود *** مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
بنابراین طرح این مسأله كه ما نمىتوانیم در سیر عرفانى و تقرب الى الله به همه ابعاد توجه كنیم، یك تلقین غلط شیطانى است. توجه به همه ابعاد گرچه امرى سخت و دشوار است اما ناممكن و خارج از حد توان ما نیست و با تلاش و پشتكار قابل حصول است. امیدواریم كه خداى متعال در سایه الطاف و عنایات ویژه خویش گوشهاى از این مقامات و لذات معنوى را به ما بینوایان نیز بنمایاند. آمین.
یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا غَنیٌّ لاَ أَفْتَقِرُ أَطِعْنی فیما أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ غَنِیّاً لاتَفْتَقِرُ، یَا ابْنَآدَمَ أَنَا حَىٌّ لاأَمُوتُ أَطِعْنی فیما أَمَرْتُكَ أَجْعَلُكَ حَیّاً لا تَمُوتُ؛ یَا ابْنَآدَمَ أَنا أَقُولُ لِلشَّیْءِ كُنْ فَیَكُونُ أَطِعْنی فیما أَمَرْتُكَ أَجْعَلُكَ تَقُولُ لِلشَّیْءِ كُنْ فَیَكُونُ؛(1)
اى فرزند آدم! من بىنیازى هستم كه نیازمند نمىشوم؛ مرا در آنچه بدان امر كردهام اطاعت كن تا تو را بىنیازى كنم كه نیازمند نشوى. اى فرزند آدم! من زندهاى هستم كه نمىمیرم، مرا در آنچه امر كردهام اطاعت كن تا تو را زندهاى قرار دهم كه فنا نشوى. اى فرزند آدم! من چون چیزى را بخواهم، به آن مىگویم: باش! پس موجود مىشود؛ مرا در آنچه امر كردهام اطاعت كن تا تو را چنین سازم كه هر چه را بخواهى، بگویى: باش! پس موجود شود.
تاكنون به این نتیجه رسیدیم كه عرفان اصطلاحى به معرفتى از خداوند متعال اطلاق
1. عدة الداعى، ص 291.
مىگردد كه بىواسطه باشد؛ معرفتى كه انسان با دل خویش و با تمام وجودش خدا را بیابد، نه معرفتى كه از راه فكر و معنا و مفهوم حاصل گردد. این معرفت همان چیزى است كه در لسان آیات و روایات به «تُدْرِكُهُ الْقُلوبُ بِحَقائقِ الایمان»(1) و نظایر آن تعبیر شده است. این شناخت داراى مراتب بسیارى است و برخى از بندگان شایسته خداوند ـ و در صدر آنان پیامبر اسلام و ائمه اطهار(علیهم السلام) ـ به عالىترین مراتب چنین معرفتى دست یافتهاند.
در هر صورت، همانگونه كه در فصل اول این كتاب توضیح دادیم، «عرفان» به همان معناى عام و كلى خود، كه در تعبیر متشرعین به نام «قرب الهى» نامیده مىشود، گرایشى فطرى است كه در نهاد همه انسانها وجود دارد. البته در همانجا این مطلب را نیز متذكر شدیم كه بنا به دلایلى، اینگونه نیست كه همه افراد در تمام مراحل زندگى، از این گرایش درونى خود آگاه باشند.
همچنین بر اساس مباحث پیشین روشن شد كه این گرایش (گرایش به خداوند و تقرب جستن به ذات اقدسش) اصیلترین ویژگى انسان، و در واقع انگیزهاى است كه انسان را به سوى عالىترین و بالاترین هدف و كمال انسانى سوق مىدهد. از این رو ارزشمندترین و گرانسنگترین انگیزههاى فطرى، همین انگیزه است.
در هر حال، اینك پس از پذیرفتن اصل امكان حصول چنین معرفتى به خداوند (معرفتى كه بدون دخالت مفاهیم و فكر و اندیشه، و به صورت حضورى و از راه دل حاصل شود) بحث بر سر این است كه چگونه مىتوان به این مقام والا و ارزنده نایل شد و چه مراحلى را باید طى كرد تا به این حقیقت نورانى و پر ارجْ دست یافت. در واقع، اختلاف اساسى در باب عرفان در همین است كه از چه راهى باید به آن معرفت رسید؟ گرچه برخى بر اثر كوتاهبینى پنداشتهاند كه اساساً حصول چنین معرفتى ممكن نیست! همانگونه كه اشاره شد، بر اساس بیانى كه در فصل اول این كتاب داشتیم، ما معتقدیم كه
1. نهجالبلاغه، خطبه 178.
حصول چنین معرفتى براى انسان نهتنها ممكن است، بلكه اصولا هدف غایى و نهایى خداى متعال از خلقت انسان، رسیدن به چنین مقامى بوده است. اكنون زمان آن رسیده تا راه نیل به این معرفت و خصوصیات و ویژگىهاى آن راه را بحث و بررسى كنیم.
سیر عرفانى كه همان «سیر الى الله» است، جهتگیرى كلىاش «قرب الى الله» است. این سیر براى هر انسانى از مبدئى شروع مىشود كه همان وضع موجود او است، و منتهى و پایان كار، مقامى است كه از آن با تعابیر مختلفى از قبیل «عندالله»، «لقاءالله»، «فناى فى الله» و... یاد مىشود. البته همه این تعبیرات داراى معانى متشابهى است كه حقیقت آن براى انسانها و مؤمنان معمولى و عادى چندان روشن نیست و انسان تا به آن مرحله نرسد، نمىتواند حقیقت و واقعیت آن را درك كند. این قبیل افراد تنها مىتوانند به كمك مفاهیم، دورنمایى معقول از آن مقام را در ذهن خویش تصور كنند. در هر صورت، بین این مبدأ و منتهى مسیرى است كه باید طى شود تا فرد از وضع نامطلوب و ناقص فعلى به وضع مطلوب و كامل برسد. البته این مطلوبیت و كمال، نسبى و داراى مراتب بىشمارى است. اكنون بحث بر سر چگونگى پیمودن مسیر بین این مبدأ و منتهى و رسیدن به كمالات و مقامات عرفانى است.
همانگونه كه اشاره شد، گرایش عرفانى و گرایش به قرب الهى در انسان، گرایشى فطرى است. از همینجا مىتوان این ضابطه كلى را به دست داد كه راه رسیدن به عرفان و قرب الهى نیز نمىتواند برخلاف فطرت انسانى باشد. از این رو اگر در مسلكى، به عنوان راه سیر و سلوك و عرفان عملى، دستورالعملها و برنامههایى ارائه شود كه با فطرت انسانى موافق نباشد، این امر نشانه بطلان آن راه یا آن مسلك خواهد بود. این قاعده در مورد اصل اسلام نیز صدق مىكند و خداى متعال نیز در قرآن كریم به این حقیقت اشاره فرموده است؛ آنجا كه مىفرماید:
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللهِ ذلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ؛(1) پس روى خود را متوجه آیین خالص پروردگار كن. این فطرتى است كه خداوند انسان ها را بر آن آفریده؛ دگرگونى در آفرینش الهى نیست؛ این است آیین استوار.
یكى از نشانههاى ادیان باطل نیز همین است كه مشتمل بر آموزهها و قوانینى هستند كه با فطرت انسانى سازگار نیست. بر همین اساس، در بین مسالك و فرقههاى منتسب به اسلام نیز اگر فرقههایى وجود داشته باشند كه داراى عقاید، دستورالعملها و شیوههاى مخالف با فطرت باشند، دلیل بر بطلان و انحرافى بودن آنها است.
در هر صورت، براى شناسایى مسیر، مقاطع، منازل و چگونگى پیمودن این راه براى كسانى كه هنوز به مقصد نرسیدهاند دو راه تصور مىشود: راه نقلى و راه عقلى. البته منظور این نیست كه براى وصول الى الله دو راه وجود دارد. راه وصول الى الله یكى است و آن همان «صراط مستقیم» است؛ ولى شناختن آن از دو راه میسّر است.
مراد از راه نقلى آن است كه از كسانى كه این مسیر را پیموده و به مقصود نایل شدهاند استفاده كنیم. البته این راه در صورتى از هر جهت قابل اعتماد است كه از جانب قرآن و پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و حضرات ائمه معصومین(علیهم السلام) ارائه شده باشد. دیگران براى ما مشكوك هستند كه آیا واقعاً به حقیقت عرفان و مقامهاى عالى آن رسیدهاند یا امر بر آنها مشتبه شده، فریب خورده و اشتباه مىكنند و شبحى براى آنها مجسّم شده و آن را حقیقت پنداشتهاند، و یا كسانى از روى علم و عمد دروغ مىگویند و ادعایشان از اساس كذب است.
نسبت به راه نقلى، این مطلب نیز باید مورد توجه قرار گیرد كه علىرغم آنكه همه انبیا بر حسب مقتضیات زمان و قدرت درك و دریافت مردم و امتها راههاى وصول به قرب الهى را به بشر نشان دادهاند، ولى به عللى كه در مباحث پیشین به برخى از آنها
1. روم (30)، 30.
اشاره شد، هم در اصل دین و هم در روشهایى كه انبیا ارائه دادهاند تحریفهایى رخ داده و اختلافهایى به وجود آمده است. از این رو در طول تاریخ، پیوسته یكى از كارها و برنامههاى مهم انبیا تصحیح تحریفها و انحرافهاى گذشته بوده است، تا اینكه آخرین پیامبر گرامى، حضرت رسول اكرم(صلى الله علیه وآله)، كتابى تضمین شده و غیر قابل تحریف براى بشر آورد. البته تفصیل و بیان همه مطالبى كه مد نظر خداى متعال و پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بود در حجم محدود قرآن كریم و دوران كوتاه رسالت آن حضرت میسر نبود. ازهمینرو پیامبراسلام(صلى الله علیه وآله) تفصیل و تبیین مطالب را بهعهده ائمهاطهار و امامان معصوم(علیهم السلام) گذاشت. بنابراین آنچه بشر براى رسیدن به سعادت در دو جهان به آن نیازمند است اساسش در قرآن كریم وجود دارد و تفاصیلش در سنّت پیامبر و ائمه اطهار(علیهم السلام) آمده است.
و اما مراد از راه عقلى این است كه به كمك عقل و تحلیلهاى عقلى، علائم و امارات كلى راه حق را بشناسیم و محكهایى به دست آوریم كه به وسیله آنها راه صحیح را از باطل تشخیص دهیم.
در اینجا ممكن است این سؤال و اشكال به ذهن خطور كند كه سخن در «عرفان» است كه امرى قلبى و شهودى است، و عقل سر و كارش با مفاهیم و تفكر و استدلال است، و معرفت عقلى و استدلالى در مقابل معرفت قلبى و شهودى است؛ آنگاه چگونه مىخواهیم در شناخت راه عرفان، از عقل استفاده كنیم؟
پاسخ این است كه باید توجه كرد، استفاده از عقل در اینجا براى شناختن راه است نه براى پیمودن آن. به عبارت دیگر، استفاده از عقل بدین منظور است كه راه را به ما نشان بدهد نه اینكه ما را به هدف برساند. بلى، در عرفان آنچه باید ما را به هدف برساند و با آن باید طىّ مقصد كنیم، البته دل است؛ ولى عقل مىتواند كمك كند كه دل، خودِ مقصد و راه را بشناسد، همچنان كه نقل نیز مىتواند همین نقش را ایفا كند. همانگونه كه در روش نقلى، نقلِ رهروان صادقى كه این راه را پیمودهاند، مىتواند در شناختن راه به ما كمك كند، در روش عقلى هم در پى آنیم كه عقل، راه را به ما بنماید.
به دیگر سخن، شناخت ویژگىهاى عرفان و راهى كه براى رسیدن به آن باید پیمود، یا از راه نقل باید حاصل شود و یا از راه عقل؛ چرا كه اگر این شناخت نیز خود بخواهد از راه عرفان حاصل شود، دور و تسلسل لازم مىآید؛ یعنى براى شناخت عرفان ابتدا باید یك سیر عرفانى داشته باشیم!
البته كسانى كه مدعى عرفان هستند و فرقههاى مختلف سیر و سلوك و تصوف و عرفان را به وجود آوردهاند اعتمادشان به روش نقلى است؛ یعنى مىگویند فلان بزرگى دستور انجام چنین كارهایى را داده تا به فلان مقام برسید. همانگونه كه متذكر شدیم این راه در صورتى ارزش و اعتبار دارد كه مطلب از شخصى معتبر و قابل اعتماد نقل شده باشد. بدیهى است كه در چنین امر مهمى غیر از حضرات معصومین(علیهم السلام)، به سخن هیچكسى نمىتوان اعتماد كرد. دیگران همه در معرض خطا و اشتباه هستند، و ما تنها در صورتى مىتوانیم سخن كسى را بىچون و چرا بپذیریم كه معصوم و مصون از هرگونه لغزش و خطا باشد.
اخذ از معصوم(علیه السلام) نیز مىتواند مستقیم و بىواسطه، و یا غیر مستقیم و با واسطه باشد. اگر ما خودمان خدمت معصوم(علیه السلام)شرفیاب شدیم و درباره طى طریق عرفان چیزى به ما فرمود، زهى سعادت، و براى ما بسیار مغتنم خواهد بود. اما روشن است كه در زمان ما نوعاً چنین روشى میسّر نیست و ما باید به نقل غیر مستقیم و با واسطه اكتفا كنیم. در این صورت، آن نقل تنها در صورتى براى ما معتبر خواهد بود كه آن افرادى كه واسطه نقل آن خبر هستند، افرادى موثق و مورد اعتماد باشند، و یا آن خبر، متواتر(1) باشد.
در همین زمینه، بسیارى از فرقههاى متصوفه مدعىاند كه مطالبشان را از ائمه معصومین(علیهم السلام) گرفتهاند. حتى بسیارى از فِرَق متصوفه كه سنّى مذهبند ادعا مىكنند كه راه و روش خود را از امیرالمؤمنین على(علیه السلام) گرفتهاند. در میان اهل تسنن كم نیستند
1. خبر «متواتر» اصطلاحاً به خبرى گفته مىشود كه تعداد كسانى كه آن خبر را نقل كردهاند به حدى باشد كه انسان عادتاً از تعداد آنها به درستى و صدق آن خبر اطمینان پیدا كند.
فرقههایى كه سر سلسله «مشایخ» خود را حضرت على(علیه السلام) مىدانند. در میان صوفیان شیعى مذهب نیز فرقههاى متعددى هستند كه سلسله مشایخ خود را به امام رضا(علیه السلام) مىرسانند. برخى نیز امام صادق(علیه السلام) را سر سلسله مشایخ خود معرفى مىكنند.
به دور از هرگونه تعصبى باید بگوییم حقیقت این است كه سلسلههایى كه چنین ادعاهایى دارند، حرفها و مستنداتشان به گونهاى نیست كه براى افراد منصف یقینآور باشد و انسان بتواند به آنها اعتماد كند. گاهى سلسله اساتید و مشایخشان را ضبط هم كردهاند و به قول خودشان «شجرهنامه» و «طومار» دارند؛ ولى تمامى اینها قابل تشكیك است و ما یقین نداریم كه این ارتباط تا امام معصوم(علیه السلام) محفوظ و تمامى افراد سلسله و شجره مورد وثوق و اعتماد باشند. در همین زمان ما از به اصطلاح «قطب»ها و مشایخ اینها كسانى را مىشناسیم كه از وضع زندگى و حال و رفتارشان مسایلى را مىبینیم و مىشنویم كه نسبت به قابل اعتماد بودن آنها تردید مىكنیم. بسیارى از اینها افرادى جاهطلب و مقامپرست و اهلدنیا هستند كه این عناوین و مقامات را وسیله و پوششى براى رسیدن به جاه و مقام و دنیا قرار دادهاند.
از این رو به اینگونه نقلها نمىتوان اعتماد كرد؛ به خصوص اینكه اولا، بین طرق و راههایى كه نقل مىكنند اختلافات فاحشى وجود دارد، و ثانیاً، نسبت به همه ناقلان اعتماد و اطمینان وجود ندارد. البته ممكن است برخى از آنها افرادى مورد اعتماد باشند، ولى در سلسله یك سند همین كه یك نفر مشكوك و غیر قابل اعتماد باشد براى از اعتبار افتادن آن سند كافى است. به علاوه، برخى از دستوراتى كه این فرقهها توصیه مىكنند با كتاب و سنّت سازگار نیست.
اكنون كه سخن از «راه نقلى» به میان آمد، مناسب است برخى نكات دیگر را نیز در این باره متذكر گردیم.
پس از رسیدن به این نتیجه كه براى نیل به هدف اعلاى انسانى، یعنى قرب به خداى متعال، راهى صحیح وجود دارد و این چیزى است كه فطرت بشر طالب آن است و تلاش تمامى انبیا(علیهم السلام) نیز رساندن بشر به این مقصد بوده است، این سؤال مطرح مىشود كه این راه چیست و چه ویژگىهایى دارد؟ پاسخ كلى این سؤال این است كه راه، همان است كه خداوند به آن امر فرموده و پیامبران را براى نشان دادن آن مبعوث گردانیده است.
این مطلب ثابت و مسلّم است كه خداى متعال بیش از خود ما كمال و سعادت ما را مىخواهد و از هر انسان دیگرى به ما نزدیكتر و مهربانتر است. محبت خداوند به ما از محبت مادر به فرزند خویش بیشتر است و محبت مادر تنها پرتوى محدود و اندك از محبت بىكران الهى است. در واقع، علت بعثت انبیا همین شدت محبتى است كه خداى متعال به انسانها داشته است. به عبارت دیگر، محبت الهى اقتضا مىكند كه نزدیكترین راه رسیدن به كمال را به بهترین وجه ممكن براى مردم بیان كند و در اختیار آنان قرار دهد.
بنابراین از یك سو محبت خداى متعال به بندگانش اقتضا كرده كه عزیزترین مخلوقات و بندگانش را براى هدایت و دستگیرى آنان مبعوث فرماید. از سوى دیگر نیز انبیاى الهى هرگونه رنج و خطرى را متحمل گردیده و به جان خریدهاند تا بهترین و نزدیكترین راه به «مقصد خلقت» را كه همان «قرب الى الله» است به بشر معرفى كنند.
در حقیقت آیا مىتوان تصور كرد كه خداى متعال با آن رحمت بىانتها و محبت بىكرانى كه به بندگان خویش دارد، از نشان دادن بهترین و كوتاهترین راه نیل به مقصدِ خلقتْ بخل ورزیده باشد؟! به راستى چه چیز مانع آن مىشود كه خداوند چنین راهى را به بندگان خویش نشان دهد؟ قطعاً چنین احتمالى وجود ندارد كه خداى متعال نسبت به بیان چنین راهى براى انسانها بخل ورزیده و مضایقه كرده باشد و یا آن را جزو اسرار قرار داده و تنها براى برخى افراد خاص ذخیره كرده باشد.
البته تردیدى نیست كه معارف الهى داراى مراتب مختلفى است و هر كس ظرفیت درك هر معرفتى را ندارد. این مطلبى است كه در جاى خود محفوظ و مسلّم است؛ ولى نسبت به مراتب مختلف كمال، هدایت و ارائه طریق از جانب خداوند باید به گونهاى باشد كه هر كس بتواند به هر درجه و مرتبهاى كه ظرفیت آن را دارد، برسد. از این رو خداى متعال نیز هدایتش به گونهاى است كه هر كس به فراخور ظرفیت واستعداد خود مىتواند از آن بهره ببرد و همانطور كه گفتیم، در این جهت هیچ بخلى از جانب خداوند تصور نمىشود.
از سوى دیگر انبیاى الهى نیز كه از جانب خداوند براى رساندن این هدایتْ مأمور شدهاند معصوم هستند و در ابلاغ این پیام هیچ خللى از ناحیه آنان وارد نشده است. اینگونه نبوده است كه انبیا برخى پیامهاى الهى را به سبب روابط دوستانه و خویشاوندى به برخى افراد خاص اختصاص داده و دیگران را محروم كرده باشند! البته در این مورد نیز تأكید مىكنیم كه انبیاى الهى نمىتوانستند كُنْهِ هر پیامى را در اختیار هر كسى قرار دهند و خود فرمودهاند:
اِنّا مَعاشِرَ الاَْنْبِیاءِ نُكَلِّمُ النّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ؛(1) ما گروه پیامبران با مردم به اندازه عقل هایشان سخن مى گوییم.
با این همه، چنین نیست كه پیامبران راههاى قرب الى الله را از توده و عموم مردم دریغ داشته باشند، بلكه مطالب را به صورتى بیان كردهاند كه هر كس به اندازه فهم خود از آنها استفاده كند. به عبارت دیگر، راه را به گونهاى نشان دادهاند كه هر كس بسته به توان و همت خویش بتواند گامهایى در آن بردارد. طبعاً هر كس همت بیشتر و عالىترى دارد، در این راه بیشتر پیش مىرود و به نتایج و مدارج عالىتر و ارزشمندترى مىرسد و آنها كه همت كمترى دارند به كمالات پایینتر و كمترى نایل مىشوند. سرّ اینكه در قرآن و روایات اصطلاحاً مضامین «متشابه» وجود دارد و یا گفته مىشود كه ظاهر و
1. بحارالانوار، ج 2، ص 242، باب 29، روایت 35.
باطن (و حتى چند بطن) دارند همین است كه افراد واجد صلاحیت بتوانند از بطون و معارف عمیق و عالى آنها استفاده كنند و كسانى كه در مراتب پایینترى هستند از ظواهر استفاده كنند و راههایى را كه مناسب با خودشان است فرا گیرند. در هر صورت، چنان نیست كه خداى متعال و انبیا و اولیاى دین در نشان دادن كوتاهترین و بهترین راه وصول به مقصد نهایى بخل ورزیده یا كوتاهى كرده باشند.
به اعتقاد ما شیعیان، راه نقلىِ معتبر در این زمان منحصر در قرآن و روایات پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) است. در این میان، گروه نسبتاً زیادى از مسلمانان شعار «حسبُنا كتاب الله» سر مىدهند و معتقدند قرآن به تنهایى براى رساندن انسان به سرمنزل مقصود كافى است. این در حالى است كه بطلان این اندیشه با اندك تأملى واضح مىگردد. خداى متعال در قرآن مىفرماید:
وَأَنْزَلْنا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ؛(1) و ما این قرآن را بر تو نازل كردیم، تا براى مردم آنچه را كه به سوى ایشان نازل شده است تبیین نمایى.
در این آیه تصریح شده كه قرآن باید با تبیین و تفسیر پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) همراه باشد. از این رو بر اساس این آیه اولا صرف نزول قرآن بدون تبیین و توضیح پیامبر(صلى الله علیه وآله) كافى نیست، و ثانیاً آنچه كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در تبیین و تشریح قرآن بیان مىفرماید مانند خود قرآن براى ما حجت است و اعتبارش همانند اعتبار خود قرآن است.
اكنون كه سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله) همچون خود قرآن براى ما حجت است و باید از آن پیروى نماییم، باید توجه كنیم كه یكى از دستوراتى كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به ما داده است رجوع به اهلبیت(علیهم السلام) پس از آن حضرت است. در این باره بیانهاى متعددى از آن حضرت نقل شده است كه یكى از معروفترین آنها حدیث معروف به «ثقلین» است كه شیعه و
1. نحل (16)، 44.
سنّى با سندهاى متعدد آن را نقل كردهاند. بر اساس این حدیث، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرموده است:
اِنّی تارِكٌ فیكُمُ الثَّقَلَیْنِ كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتی اَهْلَ بَیْتی وَ إنَّهُما لَنْ یَفْتَرِقا حَتّى یَرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ ما اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا؛(1) من دو شىء گران بها در میان شما به جاى مى گذارم؛ كتاب خدا و خاندان و اهل بیتم را. این دو هرگز از هم جدا نخواهند شد، تا آن كه در حوض كوثر بر من وارد شوند. و شما تا آن هنگام كه به آن دو چنگ مى زنید هرگز گمراه نخواهید شد.
از این رو بر اساس چنین روایاتى، علاوه بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) امامان معصوم نیز مبیّن و مفسر قرآن هستند و سخن آنها نیز مانند سخن پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) براى ما حجت خواهد بود.
اكنون روشن مىشود كه با توجه به چنین نكاتى است كه ما مدعى هستیم كه اسلام تمام نیازمندىهاى بشر را تا روز قیامت بیان فرموده است. اصولا اگر بنا باشد ما محور و برنامه حركت و زندگى خود را تنها بر اساس قرآن قرار دهیم و از سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) صرفنظر كنیم، در ضرورىترین دستور دین، یعنى نماز نیز درمىمانیم و نخواهیم توانست وظیفه خود را دریابیم. آنچه در قرآن آمده، تنها اصل دستور نماز و چند دستور مختصر درباره آن است و بسیارى از احكام و دستورات مربوط به آن در قرآن وجود ندارد. جزئیات و تفاصیل كه جاى خود دارد، حتى اینكه در شبانه روز چند نماز واجب داریم و هر نماز چند ركعت است در قرآن نیامده است. از این رو همانگونه كه اشاره شد، اگر ما بخواهیم تنها به قرآن اكتفا كنیم و به طور جدى و حقیقى بر شعار «حسبُنا كتاب الله» پاى بفشاریم، حتى در انجام اولین و مهمترین تكلیف و واجب دین خود، یعنى نماز نیز درمانده و عاجز خواهیم گردید.
همچنین باید توجه داشت كه در زمینه تبیین و كشف احكام و معارف اسلام، اكتفا به سنّت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بدون رجوع به اهلبیت(علیهم السلام) نیز راهگشا نخواهد بود. بدون سنّت
1. بحارالانوار، ج 35، ص 184، باب 4، روایت 2.
ائمه اطهار(علیهم السلام) و تبیینهاى آن بزرگواران، بسیارى از احكام و دستورات اسلام بر ما نامكشوف خواهد ماند و دچار حیرت و سردرگمى خواهیم شد و نیازهاى ما در زمینه مسایل اسلامى رفع نخواهد گردید. این امر به خصوص هنگامى واضح خواهد شد كه بدانیم تمامى روایاتى كه اهل تسنّن از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل كردهاند به هزار روایت هم نمىرسد! بدیهى است كه با هزار روایت كار ما به جایى نمىرسد و مشكلات و مسایلمان حل نخواهد شد؛ چنان كه اهل سنّت همیشه دچار چنین تنگنایى بوده و هستند.
ما شیعیان معتقدیم كه پس از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) دوازده امام و جانشین معصوم آن حضرت در طول 250 سال به هدایت مردم پرداختند، پایههاى دین را محكم كرده و اصول و تفاصیل احكام را تبیین نمودند. آنان در كورانهاى مختلف، با تدبیرها و تأییدات الهى، احكام اسلام را در میان مردم رواج دادند و به وسیله اصحاب خاص خود آنها را حفظ كردند. از این رو شیعه اكنون گنجینهاى وسیع و پر دامنه از معارف وحیانى را در اختیار دارد كه منحصر به قرآن و روایات پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نیست، بلكه روایات نقل شده از ائمه معصومین(علیهم السلام) نیز بدان ضمیمه شده است. با تكیه بر چنین منابع سرشارى است كه ما مىتوانیم پاسخگوى نیازمندىهاى مختلف جامعه در طول زمان باشیم. این در حالى است كه سایر فِرَق اسلامى از تعالیم 250 ساله اهلبیت(علیهم السلام) محرومند و همان روایات محدود و معدودى كه از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در دست دارند نیز ضمانت كامل و صحیحى ندارد. گذشته از این، خود اهل تسنّن در نقل بسیارى از مطالب با یكدیگر اختلاف دارند. این اختلاف حتى در امورى كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) سالها در مرئى و منظر مردم انجام دادهاند نیز دیده مىشود. پیامبر(صلى الله علیه وآله) سالهاى متمادى در پیش چشم مردم وضو مىگرفت؛ ولى پس از وفات ایشان، در اینكه آن حضرت چگونه وضو مىگرفته است اختلاف پدید آمد! همچنین پیامبر(صلى الله علیه وآله) سالها در میان مردم و پیش چشم آنان نماز خواند؛ ولى پس از رحلت آن حضرت اختلاف شد كه آیا در نماز باید دستها را روى هم گذاشت یا در كنار بدن قرار داد! آرى، مسایلى بسیار ساده و عام البلوى دچار
چنین وضعیتى هستند، چه رسد به مسایلى كه جز متخصصان و اهلفن به ذهنشان نمىرسد و جز ذهنهاى نقّاد و استعدادهاى فوقالعادهرا دریافت نمىكند.
از این رو اهمیت وجود امام معصوم(علیه السلام) در واقع از این نظر است كه متمم وظیفه نبوت است. اگر امامان معصوم(علیهم السلام)نبودند، رسالت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به نتیجه نمىرسید. و آنچه بیشتر اهمّیت این مطلب را ثابت مىكند اینست كه آنان با برخوردارى از ویژگى «عصمت»، در فهم و نقل كلمات پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) اشتباه نمىكردند.
«علم خدادادى» امامان معصوم(علیهم السلام) ویژگى مهم دیگرى بود كه در كنار «عصمت»، آنان را بر حفظ و تحكیم اساس شریعت و سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) توانا مىكرد. بدین ترتیب آنان توانستند شرایطى را فراهم آورند كه پایههاى اساسى اسلام چنان محكم و استوار گردد كه بتواند هزاران سال در میان مردم باقى بماند. البته در این میان شیاطین نیز بىكار ننشستند و با جعل اخبار و احادیث و تلاش در ایجاد اختلاف بین مسلمانان، ضربههایى را بر پیكر اسلام وارد آوردند، ولى چنان نبود كه به واسطه این اقدامات اساس دین لطمه بخورد و از مسیر اصلى منحرف گردد. اگر اشتباهاتى وجود دارد و نقصها و كمبودهایى هست، غالباً در برخى مسایل فرعى و جزئى است كه اساس دین را مختل نمىكند.
در هر صورت اگر بخواهیم بهترین راه تقرب به سوى خداى متعال را بدانیم، باید به كتاب و سنّت مراجعه كنیم. در مسیر دینشناسى و تكامل و تعالى انسانى، هر راه دیگرى را كه بپیماییم به بنبست خواهیم رسید و یا به انحراف كشیده خواهیم شد. در جایى كه آیات نورانى قرآن كریم و روایات و كلمات گرانسنگ پیامبر و امامان معصوم(علیهم السلام) در اختیار ما است، دیگر چه جایى براى استناد به سخن فلان دانشمند، مورّخ یا مستشرقى باقى مىماند كه احیاناً با اسلام دشمنى نیز داشته است؟! با وجود چنین منابع گرانبها و مطمئن و معتبرى، چه نیازى به استفاده از منابع بیگانه وجود دارد؟ با وجودى كه این مطلب بسیار واضح است، با كمال تأسف، غفلتها و مسایل پیش آمده در جامعه اسلامى سبب گردیده تا در طول تاریخ اسلام عده كثیرى از مسلمانان از رسیدن به صراط مستقیم و پیمودن آن باز بمانند.
«سیر و سلوك» در لغت به معناى «پیمودن راه» است. طبیعتاً مانند هر سیر دیگرى، این راه آغاز و مبدأ، و انجام و مقصدى دارد. مقصد در اینجا ذات اقدس خداى متعال است و سالك این راه در نهایت به «معرفت شهودى» خداى متعال دست مىیابد. البته این معرفت داراى مراتب بىشمار و متعددى است و افراد مىتوانند به درجات مختلفى از آن دست پیدا كنند. مبدأ نیز همانگونه كه پیش از این اشاره شد، براى هر فرد، وضع موجود او است. بنابراین به طور خلاصه، سیر عرفانى سیر انسان است از وضع موجود به سوى قرب خداى متعال.
روشن است كه این سیر، سیر مادى و حركت مكانى نیست؛ چرا كه خداى متعال جسم نیست و جا و مكان و جهت ندارد تا ما بخواهیم به سمت او حركت كنیم. بلى، خداى متعال خانهاى تشریفى به نام «كعبه» براى خود قرار داده و آن را «بیت الله» نامیده و از مردم دعوت كرده تا به سوى این خانه بیایند و گرد آن طواف كنند و حج بگزارند. اما این طواف و سیر، سیرى نیست كه انسان را به خدا برساند. بسیارند كسانى كه ساكن حرم امن الهى و مكهاند اما در واقع دشمن خدا هستند و از سیر و طواف خود جز دورى از خدا نتیجهاى نمىگیرند!
سیرى كه انسان را به خدا مىرساند امرى قلبى است و سیرى است كه در باطن انسان انجام مىشود. در این سیر، روح انسان است كه حركت مىكند و با طىّ مراتب كمال به مرتبهاى مىرسد كه قرآن كریم از آن به مقام «عندالله» تعبیر مىكند:
فِی مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِیك مُقْتَدِر؛(1) (پرهیزكاران) در قرارگاه راستین، نزد پادشاهى توانایند.
بنابراین در سیر و سلوك باید متوجه دل بود و به آن نگاه كرد. آنچه به خدا نزدیك
1. قمر (54)، 55.
یا از خدا دور مىشود دل آدمى است نه جسم او. نتیجه سیر عرفانى، نزدیكى دل انسان و پیوند آن با خدا است. اینكه اگر دل انسان به خدا نزدیك گردد و با او پیوند بخورد چه حالى براى آن پیدا مىشود چیزى است كه باید رفت و آن را یافت. البته تا حدى مىتوان این مطلب را تحلیل عقلانى كرد؛ ولى از این بحثها و تحلیلها هیچگاه عرفان حقیقى حاصل نمىشود، بلكه صرفاً راهى است براى آشنایى با عرفان و آنچه براى سالك در سیر و سلوكش اتفاق مىافتد.
اگر خداوند به دل آدمى نظر كند او را به طرف خود مىكشاند؛ ولى متأسفانه بسیارى از ما در وضعى هستیم كه كم و بیش از خدا دوریم و حجابهایى بین ما و خداى متعال وجود دارد. اگر این حجابها برداشته شود و دل به خداوند نزدیك گردد و واسطهاى بین انسان و خداى متعال نباشد، وضع و حال ما دگرگون خواهد شد.
در هر صورت، گرچه همان گونه كه اشاره كردیم، اصل این حالْ یافتنى است و انسان باید خود، آن را وجدان كند تا حقیقت آن بر وى مكشوف گردد؛ ولى از طریق آیات و روایات و برخى تحلیلهاى عقلانى مىتوان كم و بیش به آثار و علایم آن پى برد. اجمالا باید گفت، انسان در آن مقام و منزلت براى خویش هیچگونه استقلالى نمىبیند. از این مقام به «فناى فى الله»، «بقاى بالله»، «مقام محو» و امثال آنها تعبیر كردهاند.
اما ما نباید خود را گرفتار این اصطلاحات كنیم و مانند برخى از افراد كه تنها از عرفان نظرى بهرهاى دارند به یاد گرفتن چند اصطلاح دل خوش كنیم. با فراگیرى الفاظ و مفاهیم و مقولاتى كه در عرفان نظرى مطرح است هیچ حركتى پدید نمىآید و حتى احیاناً خود آن نیز حجابى خواهد شد و بر بُعد و دورى انسان از غایت سیر و سلوك خواهد افزود؛ همچنان كه فرمودهاند: العلم هو الحجاب الاكبر. با یاد گرفتن این مفاهیم هیچ مشكلى حل نمىشود. اینها مفاهیمى هستند كه ذهن آدمى را مشغول مىكنند و او را از آنچه باید بدان برسد باز مىدارند.
در هر حال درباره حقیقت مقام «قرب» این اندازه مىفهمیم كه با رفع حجابها،
انسان در نتیجه تعلق خاطر به محبوب و معشوق حقیقى عالم، وضع و حالى دارد كه هیچ استقلالى براى خود نمىبیند، چه رسد به اینكه از تعلق زن و فرزند و ثروت دم زند. در این مقام، انسان حتى حیات و علم خود و امثال آنها را از خویش نمىداند و نمىبیند.
حقیقتاً این چگونه مقام و حالتى است؟! ما در قالب الفاظ و مفاهیم هرچه هم تلاش كنیم تنها مىتوانیم دورادور تصویرى مبهم از آن به دست دهیم و در حكم میوهاى است كه هنوز آن را نچشیدهایم. در نتیجه، هر چه تلاش كنیم، نخواهیم توانست حقیقت آن را دریابیم. ما اكنون در وضعیتى به سر مىبریم كه مىپنداریم «هستىِ» ما از خود ما است و ما مستقل در وجود هستیم. گرچه به ظاهر، هستى هر موجودى از آنِ خود او است؛ ولى حقیقت این است كه ما اساساً مالك هیچ چیز، و از جمله هستى خود، نیستیم. این واقعیتى است كه برهان قطعى و مسلّم بر آن قائم است؛ ولى در عین حال این تنها حكم عقل است و دریافت وجدانى ما غیر از این است. دریافت و احساس ما این است كه وجود خویش را مستقل مىبینیم و مىپنداریم كه روى پاى خودمان ایستادهایم. چنین دریافتى البته كاذب است و پندارى بیش نیست، و دورى ما نیز از همین پندار كاذب ناشى مىشود.
دلیل عقلى و برهان فلسفى اثبات مىكند كه ما از خود هیچ نداریم؛ نه حیاتى، نه علم و دانشى، نه قدرتى، نه حركتى و نه هیچ چیز دیگر. ما هرچه داریم از آنِ موجود دیگرى است و ما تمام هستى و تعلقات خود را وامدار اوییم. اگر كسى با مباحث فلسفى و براهین دقیق عقلى آشنا باشد این مطلب كاملا برایش روشن و واضح است. در فلسفه اصطلاحاً گفته مىشود كه انسان و هر موجود دیگرى، حتى نه «فقیر»، كه «عین فقر»، و نه «وجودى مرتبط با خدا» بلكه «عین ربط» به ذات اقدس الهى است. اما در عین حال همه اینها ادراك عقلى و فلسفى است و به دریافت قلبى و باور دلْ ربطى ندارد. از این رو پیوسته تضادى بین عقل و دل و گفتار و رفتار ما پدید مىآید. عقل مىگوید هیچ استقلالى
نیست و «عین ربط» است؛ ولى دل ما احساس استقلال و عدم وابستگى مىكند. فراموش نكنیم كه نوع مردم كه با چنین دقتهاى عقلى و فلسفى آشنا نیستند حتى به عقل خویش نیز چندان این عدم استقلال را درك نمىكنند؛ ولى به هر حال اگر عقل هم درك كند و تصدیق نماید، مشكلِ دریافت قلبى و باور به دل، در مورد اكثر قریب به اتفاقِ افراد همچنان باقى است.
آرى، واقعیت این است كه بسیارى از ما هنوز به دل باور نداریم كه هیچ موجود و موجودیت مستقلى جز ذات اقدس الهى وجود ندارد. به عنوان شاهدى بر این مدعا مىتوانیم به این مطلب توجه كنیم كه ما جز خدا از همه چیز مىترسیم! گویا براى همه چیز قدرت و فاعلیت و تأثیر قائلیم جز براى خداى متعال! این در حالى است كه پیامبر و ائمه(علیهم السلام) مىفرمایند:
مَنْ خافَ اللهَ أخافَ اللهُ مِنْهُ كُلَّ شَیْء وَمَنْ لَمْ یَخَفِ اللهَ اَخافَهُ اللهُ مِنْ كُلِّ شَیْء؛(1) هر كس از خدا بترسد خداوند همه چیز را از او مىترساند و هر كس از خدا نترسد خداوند او را از همه چیز مىترساند.
عارفان حقیقى و عباد صالح خداوند درست به عكس ما هستند. آنان از هیچ چیز جز خداى متعال نمىترسند و هراسى ندارند. آنان حقیقتاً باور كردهاند كه هیچ مؤثر و منشأ اثرى جز خداى متعال در عالمْ وجود ندارد و همه هستى از آنِ او و به اختیار او است و تا او نخواهد، حتى برگى بر درختى نخواهد رویید و برگى نیز سقوط نخواهد كرد. اگر كسى به چنین معرفت و باورى رسید اثرش همین است كه جز خدا از هیچ چیز نمىترسد؛ و اگر كسى به اینجا رسید كه حقیقتاً جز خدا از هیچ چیز نترسید، خداوند هیبت و مهابت او را در دل دیگران قرار مىدهد. ما این مطلب را در این عصر در مورد امام خمینى(رحمه الله) به چشم خود شاهد بودیم. قدرتهاى بزرگ دنیا از یك پیرمرد نحیف هشتاد ساله در هراس بودند. قدرتهاى استكبارى شرق و غرب علىرغم در اختیار داشتن
1. اصول كافى، ج 2، ص 68، روایت 3.
پیشرفتهترین فنّاورىها و قدرتهاى مختلف نظامى، اقتصادى و سیاسى، از نام جماران و امام خمینى مىترسیدند و لرزه بر اندامشان مىافتاد. این در حالى بود كه حضرت امام(رحمه الله) خود مىفرمود: به خدا قسم تاكنون از چیزى نترسیدهام! آرى، او چون در حقیقت چنین بود كه جز خدا از هیچ چیز و هیچ كس نمىترسید، ابرقدرتهاى شرق و غرب از او مىترسیدند.
علاوه بر آن، كسى كه جز خدا از هیچ چیز و هیچ كس نمىترسد، به چیزى جز خدا دل نمىبندد و محبوب و معشوقى جز خدا نمىگزیند. چنین كسى اگر هم به چیزى جز خدا میل و محبتى داشته باشد در صورتى است كه محبوبش، یعنى خدا، چنان خواسته باشد و چنین اجازهاى به او داده باشد. بهطور طبیعى چنین محبتى به غیر خدا، به دلباختگى و شیفتگى منجر نخواهد شد تا موجب گردد فرد عنان اختیار از كف بدهد و مهار زندگىاش را به دست غیر خدا بسپارد. در این حالت، محبتهاى دیگر در طول محبت خدا است و محبوب و معشوق واقعى فرد، چیزى و كسى جز خدا نیست و اگر به غیر هم محبتى دارد به این دلیل است كه خدا چنین خواسته است.
كسى كه تنها با خدا است و محبوبى جز خدا ندارد، براى رسیدن وقت عبادت لحظهشمارى مىكند. او از هنگامى كه خورشید طلوع مىكند پیوسته چشم به آسمان دارد و منتظر است كه چه هنگام خورشید در وسط آسمان قرار مىگیرد و وقت نماز ظهر فرا مىرسد. شب هنگام نیز كه به بستر مىرود، به سان كسى كه منتظر قدوم محبوبى است خواب به چشمش نمىآید و اگر هم به خواب رود، هر از چندگاهى ناخودآگاه بیدار مىشود و منتظر رسیدن وقت سحر و مناجات شبانه و راز و نیاز عاشقانه با محبوب است. او دم به دم به ساعت نگاه مىكند و رسیدن وقت نافله شب و خلوت با یار را انتظار مىكشد. اساساً كلمه «تهجّد» به همین معنا است؛ یعنى فرد مرتباً از خواب برمىخیزد و مجدداً به خواب مىرود. پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) همینگونه بود و براى اداى نافله شب چند بار از بستر برمىخاست. آن حضرت مقدارى پس از نیمهشب برمىخاست و چهار ركعت
نماز مىخواند و مىخوابید. پس از مقدارى استراحت، براى بار دوم از بستر بیرون مىآمد و وضو مىگرفت و چهار ركعت نماز مىگزارْد و مشغول استراحت مىشد. در نهایت نیز یكى، دو ساعت به طلوع فجر مانده، براى مرتبه سوم از خواب برمىخاست و تا اذان صبح به خواندن نماز «شفع» و «وتر» و مناجات و راز و نیاز مشغول مىشد. مهم این است كه اینگونه نبود كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) این كار را با زحمت و تكلّف بر خود هموار سازد، بلكه عاشقانه و بااشتیاق چنین مىكرد و نیازى هم به ساعت شماطهدار نداشت كه زنگ بزند و آن حضرت را بیدار كند! آیا ما در میان خود و یا در میان مدعیان عرفان چند نفر از چنین كسانى را پیدا مىكنیم؟ این، یكى از نشانههاى كسانى است كه به حقیقت عرفان و مقام قرب الى الله راه یافتهاند.
عارف حقیقى كسى است كه در پیش او تمام ثروت عالم و كوهى از طلا و جواهر با تلّى از خاك مساوى است و تمام نگرانىاش در این مورد تنها این است كه این ثروت در راهى كه مرضىّ خداوند باشد مصرف گردد. كسى كه زندگى سادهاى دارد و در خانهاش به گلیمى اكتفا مىكند، اگر بگوید من به دنیا دلبستگى ندارم، مىتوان باور كرد؛ ولى كسى كه میلیونها ثروت دارد و در همسایگى او فقرایى زندگى مىكنند كه نان شب ندارند و با این حال دم از على(علیه السلام) و عرفان و تصوف مىزند، با هزار قسَم هم نمىتوان ادعاى او را باور كرد.
خلاصه آنكه، اگر كسى به حقیقت عرفان و معرفت حضورى خداى متعال دست پیدا كند، حجابها بین او و خداوند برداشته مىشود و دیگر هیچ استقلالى نه براى خود و نه براى هیچ موجود دیگرى نمىبیند. چنین كسى آغاز و انجام كلامش خدا است و «من» در وجود او از بین مىرود و «خدا» جاى آن را مىگیرد. عارف حقیقى مثل امام خمینى(رحمه الله) رفتار مىكند كه هیچگاه «من» نمىگفت. آن بزرگوار پیوسته مسایل را به خداى متعال منتسب مىكرد و مىفرمود، خدا این ملت را پیروز كرد، خدا این انقلاب را به پیروزى رساند، و خدا خرمشهر را آزاد كرد. چنین كسى را اگر بگویند بهطور دایمى
توجهش به خدا است، مىتوان پذیرفت و باور كرد. اما كسى كه بر مسند مىنشیند و به دستبوس و پابوسش مىآیند و آنجا ذكرى مىگوید و دستى تكان مىدهد و در مواقع دیگر به فكر دنیا و مقام و خوشى و راحتى خود و اعقاب خویش است كه آنها نیز پس از او به نوایى برسند و مقام «قطبیت» پیدا كنند، آیا چنین كسى را مىتوان گفت جز خدا به چیزى توجهى ندارد؟!
معلوم شد غایت عرفان و مقامى كه انسان باید به آن برسد مقامى است كه خود را پرتوى از نور الهى مىبیند و براى خود هیچ استقلالى قایل نمىشود. حقیقت سیر الى الله نفى استقلال از خود و سایر موجودات است. ما در حال حاضر براى موجودات و اشیاى پیرامون خود استقلال قائلیم و به یك معنا، هر چیزى را بتى قلمداد مىكنیم و هر كس به رنگى در پیشگاه این بتها به پرستش مىایستد. باید این بتها را سرنگون كرد و تنها در برابر ذات اقدس الهى سر فرود آورد و تسلیم شد. هیچ موجودى جز «الله» شایسته پرستش نیست. عرفان واقعى این است كه حقیقت «لا اله الا الله» را در زندگى و وجود خود پیاده كنیم. این در حالى است كه ما وقتى در كارها و زندگى خویش دقت مىكنیم، مىبینیم به خدایان بسیارى معتقدیم و به انحاى گوناگون آلوده به شركیم. بسیارى از ما تنها به زبان «لا اله الا الله» مىگوییم و به واقع، هوا و هوسهایمان را معبود خویش قرار دادهایم:
أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ؛(1) پس آیا دیدى كسى را كه هوس خویش را معبود خود قرار داده است.
كسى كه هواى نفس خود را معبود خویش قرار داده چگونه لا اله الا الله مىگوید؟! به همین دلیل هم هست كه قرآن كریم مىفرماید:
1. جاثیه (45)، 23.
وَما یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللهِ إِلاّ وَهُمْ مُشْرِكُونَ؛(1) بیشترشان به خدا ایمان نمى آورند مگر این كه [با او چیزى را] شریك مىگیرند.
كسى كه به تعبیر قرآن «اِتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه»، ممكن است به زبان «لا اله الا الله» بگوید؛ ولى در دل مىگوید: لاالهالاّانَا! چنین كسى رفتارش نشان مىدهد كه خودش را خدا مىداند و از دلخواه خود تبعیت مىكند. دلخواه و هوا و هوس انسان نیز تفاوتى نمىكند كه چه باشد: شكمپرستى، مقامپرستى، پولپرستى، غریزه جنسى، و محبوبیت و شهرت بین مردم؛ هر كدام از اینها نوعى هواپرستى است و بدترین نوع آن نیز این است كه كسى خود را جاى خدا قرار دهد و با فریب مردم، آنها را به پرستش خود وا دارد و نعره «اَنَا رَبُّكُمُ الاَْعْلى» سر دهد!
اگر بتوانیم در راه رهایى از خودپرستى و هواپرستى كارى كنیم كه شكم بر ما مسلط نباشد بلكه عنان اختیارش به دست ما باشد و از غذایى غیر آنچه كه خداوند اجازه داده است تناول نكنیم، تازه بت شكم را شكستهایم. بت مهم دیگر بت شهوت و غریزه جنسى است:
قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ؛(2) به مؤمنان بگو چشمهاى خود را فرو گیرند و عفاف خود را حفظ كنند.
شهوت باید كاملا در كنترل آدمى باشد. البته معناى این كنترل آن نیست كه با اصل غریزه جنسى مبارزه كنیم، بلكه باید آنچنان كه خداى متعال فرموده است عمل كنیم. گاهى اِعمال غریزه جنسى حتى واجب است، كه در این صورت نهتنها مذموم نیست، كه عبادت و اطاعت خدا است و موجب تقرب به خداى متعال مىشود. اِعمال غریزه جنسى گرچه در ظاهر كارى حیوانى است؛ ولى در این موارد چون انگیزه الهى دارد و در واقع شهوت اسیر آدمى مىشود و با اراده الهى كنترل مىگردد، عبادت است. در هر صورت بدینگونه بت شهوت نیز شكسته مىشود.
1. یوسف (12)، 106.
2. نور (24)، 30.
اما هنوز كار تمام نشده و بتهاى متعدد دیگرى نیز باید شكسته شود: بت غضب، بت مقام، بت ثروت، بت شهرت و.... بسیارى از افراد مىتوانند شهوتشان را كنترل كنند؛ ولى اگر كسى به آنان توهین كند، نمىتوانند تحمل كنند. اینان اسیر غضب هستند. مؤمن باید طورى باشد كه اگر كسى به ناحق هم به او توهین كرد خود را نبازد و تاب تحمل داشته باشد.
خلاصه اگر این بتها از بتكده شیطانى نفس به زیر كشیده شوند و در وجود انسان حاكمى غیر از الله نباشد آنگاه شخص مىتواند با صداقت «لا اله الا الله» بگوید، وگرنه شهادتش آمیخته با شركها و شائبههایى خواهد بود.
براى آنكه حقیقت «لا اله الا الله» و توحید در اعمال و رفتار و زندگى انسان جلوهگر شود تنها كافى نیست كه عقل وحدانیت خدا را اثبات كند، بلكه مهم این است كه دل زیر بار این توحید برود. راه كلى این است كه این حاكمیتها و استقلالها را از اراده خود و بتهایمان بازپس بگیریم و به آفریننده آنها واگذار كنیم. به عبارت دیگر، سراسر این راه یك عنوان دارد و آن «بندگى كردن» و «بنده شدن» است و مشكل ما این است كه بنده نیستیم و خود را خدا مىدانیم و نفس خویش را معبود خود قرار دادهایم. از این رو ما «بنده» نیستیم، و این در حالى است كه تنها راه نیل به مقامات عرفانى، خالص شدن در بندگى است:
أَلا للهِِ الدِّینُ الْخالِصُ؛(1) آگاه باشید كه دین خالص از آنِ خدا است.
باید بكوشیم تا بنده خالص و «عبد» شویم؛ مقامى كه خداى متعال عزیزترین بندگانش را به آن مقام رساند:
سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَْقْصَى الَّذِی بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا؛(2) منزّه است آن [خدایى] كه بندهاش را شبانگاهى از
1. زمر (3)، 39.
2. اسراء (17)، 1.
مسجدالحرام به سوى مسجدالاقصى ـ كه پیرامون آن را بركت دادهایم ـ سیر داد تا از نشانههاى خود به او بنمایانیم.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) هنگامى كه به معراج مىرود و آیات ویژه الهى به او نشان داده مىشود لقبش «عبد» است. در نماز نیز در كنار توصیف خداوند به وحدانیت، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) را با وصف «عبد» یاد مىكنیم: اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ... وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ.
در مورد یكى از بزرگان عرفا نقل شده است كه از او پرسیدند: میان انسان و خدا چقدر راه است؟ در پاسخ گفت: یك قدم! گفتند: عجب! چطور تنها یك قدم؟! فرمود: تو قدمت را بلند كن و روى نفس خود بگذار، به خدا مىرسى!
آرى در مسیر عرفان حقیقى یك مشكل بیشتر وجود ندارد و آن مشكل این است كه امر دائر است بین اطاعت نفس و اطاعت خدا! ما خود حجاب خودیم. اگر پا روى نفس گذاشتیم دیگر حجابى میان ما و خدا نخواهد ماند. اگر بندگى خدا كنیم به خدا مىرسیم، ولى اگر خود را در مقابل خدا مطرح كنیم از خدا دور مىشویم. در دعاى ابى حمزه ثمالى مىخوانیم:
وَاَنَّكَ لا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ اِلاّ اَنْ تَحْجُبَهُمُ الاَْعْمالُ دُونَكَ؛(1) بار خدایا، تو از خلقت در حجاب قرار نمى گیرى، مگر آن كه اعمال مردم خود حجاب شود و آن ها را از تو محجوب كند.
اعمال ناپسند ما است كه بین ما و خدا حجاب مىشود، وگرنه خداوند بخلى ندارد كه همه مردم به او نزدیك شوند. نهتنها بخلى ندارد، بلكه عزیزترین بندگانش را براى همین فرستاده است و بسیارى از بهترین بندگانش كه همان پیامبران هستند در راه همین آرمان به شهادت رسیدهاند. نكته این است كه این تقرب باید به اختیار خود مردم باشد نه آنكه به صورت جبرى حاصل گردد. اگر اختیار از انسان سلب شود و جبر جاى آن را بگیرد انسان دیگر انسان نخواهد بود و به آن مقام و منزلت نخواهد رسید.
1. مفاتیحالجنان، اعمال سحر ماه رمضان، دعاى ابى حمزه ثمالى.
گرچه به یك معنا راه یك كلمه است، یك قدم است، یك مفهوم و یك عنوان است و آن «بندگى كردن» است، ولى مىتوان به حسب حالات مختلفِ دورى و نزدیكى انسان، همین یك قدم را به منزلها و مراحلى تقسیم كرد. برخى از بزرگان در این راه زحمتهایى كشیدهاند و از هنگامى كه انسان مىخواهد به طرف خداى متعال حركت كند تا آن هنگام كه به كمال نهایى مىرسد، منازلى تعیین كردهاند. شاید معروفترین آنها «منازل السائرین»(1) باشد كه یكصد منزل را تعیین كرده است.
اولین مرحله و منزل، مرحله «یقظه» است. یقظه به معناى بیدارى و مقابل آن، «غفلت» است. انسان ابتدا باید از غفلت بیرون بیاید، وگرنه مادامى كه غافل است از اینكه مشكل و مسأله و كمبودى دارد به طور طبیعى حركتى هم نخواهد كرد. هنگامى كه از غفلت بیرون آمد و به یقظه و بیدارى رسید؛ قدم به قدم پیش مىرود و «حالاتى» براى انسان پیش مىآید، آن حالات نیز به تدریج «ثبات» پیدا مىكند و به صورت «ملكه» در مىآید و تبدیل به «مقام» مىشود. به همین ترتیب، از مقام اول كه عبور كرد حالت جدیدى براى او پیش مىآید، آن حالات جدید نیز كمكم ثبات پیدا مىكند و در اثر تكرار، راسخ مىگردد و به صورت ملكه در مىآید و مقام دوم مىشود، و این سیر به همین ترتیب ادامه پیدا مىكند.
در هر صورت، بزرگانى زحماتى كشیدهاند و منزلها و مراحلى را براى پیمودن مسیر عرفان و سیر الى الله تعیین كردهاند؛ ولى باید توجه داشت كه اینها وحى مُنزل نیست كه قابل تغییر نباشد. چنان نیست كه گفته شود «این است و جز این نیست». اگر منازلالسائرین یكصد منزل شمرده است، بزرگان دیگرى چهل منزل ذكر كردهاند و برخى نیز هفت منزل و مرحله را برشمردهاند.(2) در هر حال منظور این بوده كه به این
1. این كتاب از تألیفات عارف مشهور، خواجه عبدالله انصارى است.
2. از جمله تقسیماتى كه در مباحث تصوف و عرفان بسیار مشهور است، تقسیم «هفتگانه» مقامات و مراحل عرفان و سیر و سلوك بدین ترتیب است:
1. مقام توبه: عبارت است از شعور به گناه و پشیمانى از آن و عزم راسخ بر ترك آن.
2. مقام ورع: عبارت است از دورى سالك از ستم گرى هاى مردم، به حدى كه كسى را بر او دعوى و ادعایى نباشد.
3. مقام زهد: عبارت است از مذمت دنیا و بى اعتنایى و بى پروایى نسبت به دنیاپرستان.
4. مقام فقر: عبارت است از ساختن به كمترین حد از نیازهاى زندگى و پرداختن به فرایض و زیاد كردن نوافل.
5. مقام صبر: عبارت است از تحمل شداید و بلاها و ناپسندیده ها و از سر گذرانیدن آن ها بدون شكوِه.
6. مقام توكل: عبارت است از ترك و فرو گذاشتن تدبیر نفس و بریدن از قدرت و قوّت خود، و واگذارى همه چیز به خدا تا هرچه خواهد بكند.
7. مقام رضا: عبارت است از آرام یافتن دل بنده به احكام و دستورهاى خدا و موافقت او به آنچه وى پسندیده و براى او اختیار كرده است.
گاهى نیز از منازلى كه سالك باید از آن ها عبور كند به «احوال» تعبیر مى كنند. مشهورترین احوال هفت گانه عبارتند از:
1. حال قرب: و آن تقرب سالك است به پروردگارش به وسیله اطاعت و دوام ذكر در نهان و آشكار.
2. حال محبت: و آن عبارت است از جایگزین شدن صفات محبوب و دوست در صفات محب و دوست دار؛ یعنى این كه ذكر محبوب بر دل او غالب باشد.
3. حال خوف: و آن عبارت است از ترس از عذاب در دنیا و آخرت؛ و آن در آغاز پناه بردن از همه است و در نهایت، پناه دادن خود در سایه خدا است.
4. حال رجاء: و آن عبارت است از تعلّق و آویزش دل به محبوبى كه در آینده به او توان رسید، به امید رحمت واسعه خدا، خواه با كسب سودى یا به دفع زیانى.
5. حال شوق: و آن شوریدگى دل عاشق و دوست دار است در زمان ذكر محبوب و طلب دیدار او؛ و آن وابسته به اندازه محبت محب است و نیز بازداشتن اعضا و جوارح از شهوات.
6. حال مشاهده: و آن عبارت است از پیوستن و نزدیكى است، و وصلى است میان رؤیت عینى و رؤیت قلبى؛ یعنى محبوب را در دل چنان ببیند كه گویى در برابر دیدگانش است.
7. حال یقین: و آن مكاشفه است، و خشنودى بنده بدان چه خدا او را قسمت كرده است.
گاه نیز از سیر و سلوك به «سَفَر» تعبیر مى كنند. ابن عربى در تعریف «سَفَر» مى نویسد: السَّفَرُ عبارةٌ عن القلب اذا اَخَذَ فی التوجّه الى الحق تعالى بالذكر. جرجانى نیز در تعریف «سفر» مى گوید: السَّفَرُ لغةً قطع المسافة وعند اهل الحقیقة عبارة عن سیر القلب عند اخذه الى التوجه الى الحق بالذكر = سفر در لغت عبارت است از قطع مسافت، و نزد اهل حقیقت عبارت است از سیر دل آن گاه كه به حق تعالى از راه ذكر توجّه یابد.
معمولا اسفار را به چهار سفر به ترتیب زیر تقسیم مى كنند:
1. سَفَرٌ مِنَ الخلق الى الحق: كه آغاز آن توبه، یعنى رجوع از حیوانیت به انسانیت حقیقى و الهى است و نهایت آن اتصال به ملكوت و ظهور سكینه و آرامش.
2. سَفَرٌ من الحق الى الحق: كه آغاز آن ملكوت و نهایت آن اتصاف به اوصاف الهى و وصول به مقام ربوبیت است.
3. سَفَرٌ فى الحق: كه در این سفر سالك جز خدا نمى بیند و هر چیز را به خدا نسبت مى دهد. در این سفر او به صفات جمال و اسماى حسنى متلبّس مى شود و آن ها را دارا مى گردد.
4. سَفَرٌ بالحق فى الخلق: این سفر به نحوى ادامه سفر اول و نهایت یافتن آن است؛ بدین معنى كه وقتى بنده سالك به صفات و اسماى الهى اتصاف یابد، به حالت نخستین باز مى گردد و براى اصلاح اجتماع به سوى خلق مى آید، كه مشابهت با مرتبه پیامبرى و رسالت دارد.
البته این سفرها را به بیانات دیگرى نیز ذكر كرده اند؛ ولى روح همه این بیان ها كم و بیش یكى است.
هم چنین یكى از تقسیمات معروف در باب مراحل سیر و سلوك، تقسیم هفت گانه عطار نیشابورى است كه شعر معروف مولوى (هفت شر عشق را عطار گشت/ ما هنوز اندر خم یك كوچه ایم) نیز اشاره به آن است. عطار خود از این مراحل به «هفت وادى» تعبیر كرده است:
گفت ما را هفت وادى در ره است *** چون گذشتى هفت وادى درگه است...
هست وادىّ طلب آغاز كار *** وادى عشق است از آن پس بى كنار
پس سیُم وادى از آنِ معرفت *** هست چارم وادى استغنا صفت
هست پنجم وادى توحید پاك *** پس ششم وادىِّ حیرت صعبناك
هفتمین وادىِّ فقر است و فنا *** بعد از این وادى روش نبود تو را
در كَشش افتى روش گم گرددت *** گر بُوَد یك قطره قلزم گرددت
(به نقل از: على اصغر حلبى، مبانى عرفان و احوال عارفان، ص 197ـ199)
مسأله توجه داده شود كه انسان باید از چه چیزهایى بگذرد، چه چیزهایى را باید كسب كند و چه تلاشهایى باید انجام دهد تا به كمالات و مقامات انسانى و معنوى دست پیدا كند. البته هر مقام نیز خود درجاتى دارد و بر حسب شدت و ضعف مىتوان مراتب مختلفى براى آن در نظر گرفت.
ما در اینجا قصد آن نداریم كه تكتك این مراحل را با خصوصیات و مطالبى كه پیرامون آنها وجود دارد ذكر كنیم. در عین حال، زحماتى را كه بزرگان در این راه كشیدهاند ارج مىنهیم. آنان ساعتها و روزها و بلكه سالها روى این مطالب تأمل كردهاند و فكر و ذهنشان را به كار گرفتهاند و انشاءالله تلاش آنان در نزد خداى متعال مأجور و مشكور است. مطالب آنان یادآورى خوبى است براى كسانى كه مىخواهند در این راه قدم بردارند؛ ولى تأكید مىكنیم كه این همه بدان معنا نیست كه هر آنچه این بزرگان گفتهاند صحیح و مطابق با فرمایشات حضرات معصومین(علیهم السلام) است. این تقطیعها و مرحلهبندى كردن و منزل درست كردنها به این صورت قطعاً امرى اعتبارى است و در كلمات پیامبر و ائمه(علیهم السلام) به این صورت وجود ندارد. بسته به اینكه انسان چه مقیاسى را در نظر بگیرد و چه فواصلى را تعیین كند، مىتوان منازل و مراحل سیر و سلوك را به طرق مختلفى اعتبار كرد. نظیر این است كه براى تعیین فاصله یك مسیر مىتوانیم بگوییم: «سه» فرسخ، یا «هیجده» كیلومتر یا «ده» مایْل. اینكه چه عددى را ذكر كنیم بسته به این است كه چه واحد و مقیاسى را در نظر بگیریم. در ذكر منازل و مراحل سیر عرفانى نیز همینگونه است. بنابراین در ذكر اعداد مختلف براى تعیین منازل و مراحل، تناقضى بین فرمایشات بزرگان نیست و بستگى دارد كه مراحل و منازل را بر چه اساسى بخواهیم تقسیم كنیم.
به هر حال اگر بخواهیم این منازل را فهرستوار هم ذكر كنیم بحث به درازا خواهد انجامید، به خصوص اگر بخواهیم به نقد آنها نیز بپردازیم. از این رو ما در اینجا تقسیمى را كه مختصرتر از همه تقسیمات است و در كلمات بزرگان به آن اشاره شده ذكر مىكنیم و مقدارى پیرامون آن توضیح مىدهیم.
همانگونه كه اشاره كردیم، براى رهایى از «خودپرستى» و واصل شدن به معبود و
معشوق حقیقى، راه كلى این است كه انسان «عبد» شود و همه استقلالها را نفى كند و همه چیز خود و دیگر موجودات را از خدا ببیند. براى تحقق چنین امرى اولین كارى كه انسان مىبایست انجام دهد این است كه اراده خود را به طور كامل تابع اراده خداى متعال كند. این مرحله، مرحلهاى بسیار طولانى و داراى مشقتهاى فراوان است. پس از عبور از این منزل، مرحله بعد این است كه صفات و كمالات و ملكات خویش را از خود نفى كند و آنها را به خدا نسبت دهد. منظور از این سخن، نسبت دادن در لفظ و عبارت نیست، بلكه مقصود این است كه در حقیقت این معنا را بیابد و شهود كند كه یگانه دارنده مستقل صفات و كمالاتْ خداى متعال است. مرحله سوم نیز این است كه هستى خود و همه موجودات را از خدا ببیند. در اینجا نیز منظور این است كه این معنا را بیابد و شهود كند، نه آنكه با استدلال و برهان و در قالب لفظ و مفهوم بدان برسد. بر این اساس براى سیر و سلوك مىتوان سه مرحله كلى در نظر گرفت و همچنان كه بزرگان فرمودهاند، به ترتیب آنها را «توحید افعالى»، «توحید صفاتى» و «توحید ذاتى» نام نهاد.
البته باید توجه داشت این سه اصطلاح غیر از آن اصطلاح توحید ذاتى و صفاتى و افعالى است كه در فلسفه و كلام به كار مىرود. در فلسفه و كلام، توحید ذاتى به این معنا است كه خدا یكى است و دو تا نمىشود و شریك و همتا ندارد. مراد از توحید صفاتى نیز این است كه همه صفات خداوند عین ذات او است و مانند انسان و سایر موجودات نیست كه زاید بر ذات باشد. توحید افعالى هم یعنى اینكه خداوند در انجام كارهایش نیازى به معین و یار و یاور ندارد بلكه خود به تنهایى افعالش را به انجام مىرساند. این تقسیم كه تقسیم علماى فلسفه و كلام است هم از حیث معنا و هم از حیث ترتیب با آنچه كه در عرفان مىگوییم تفاوت دارد. از آنچه گفتیم تفاوت معانى روشن شد. از حیث ترتیب نیز در فلسفه و كلام، مسأله ابتدا از توحید ذاتى شروع مىشود و بعد به توحید در صفات مىرسد و به توحید در افعال ختم مىشود. این در حالى است كه در عرفان، سالك ابتدا از توحید افعالى آغاز مىكند و سپس به توحید صفاتى مىرسد و سرانجام به توحید ذاتى نایل مىگردد.
در عرفان و سیر و سلوك هدف از رسیدن به توحید افعالى این است كه انسان شهود كند اساس همه كارها از لحاظ وجود و تحقق، خداى متعال است و او است كه در حقیقت هر كارى را، هرچند از طریق اسباب خاص و از جمله خود انسان، به انجام مىرساند. لسان خود قرآن نیز ناظر به همین معنا است:
للهِِ مُلْكُ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ یَخْلُقُ ما یَشاءُ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً وَیَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّكُورَ؛(1) فرمانروایىِ [مطلق] آسمان ها و زمین از آنِ خدا است؛ هرچه بخواهد مى آفریند؛ به هر كس بخواهد فرزند دختر و به هر كس بخواهد فرزند پسر مى دهد.
اینكه خدا به كسى دختر یا پسر مىبخشد البته بدون دخالت خود انسان نیست و از راه ازدواج و اسباب طبیعى صورت مىگیرد، ولى در عین حال در مرتبهاى بالاتر این امر به خداى متعال استناد دارد. شبیه این آیه در قرآن فراوان است؛ گرچه واقعهاى با دخالت اسباب ظاهرى واقع مىشود؛ ولى خداوند آن را به خود نسبت مىدهد؛ نظیر نزول باران، رویش گیاهان و رساندن روزى به بندگان:
وَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَر فَأَسْكَنّاهُ فِی الأَْرْضِ وَإِنّا عَلى ذَهاب بِهِ لَقادِرُونَ * فَأَنْشَأْنا لَكُمْ بِهِ جَنّات مِنْ نَخِیل وَأَعْناب لَكُمْ فِیها فَواكِهُ كَثِیرَةٌ وَمِنْها تَأْكُلُونَ؛(2) و از آسمان، آبى به اندازه [معیّن] فرود آوردیم، و آن را در زمین جاى دادیم، و ما براى از بین بردن آن مسلّماً تواناییم. پس براى شما به وسیله آن، باغهایى از درختان خرما و انگور پدیدار كردیم كه در آنها براى شما میوههاى فراوان است و از آنها مىخورید.
و یا مىفرماید:
1. شورى (42)، 49.
2. مؤمنون (23)، 18 و 19.
قُلْ مَنْ یَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ قُلِ اللهُ؛(1) بگو: «كیست كه شما را از آسمان ها و زمین روزى مى دهد؟» بگو: خدا.
همچنین در جاى دیگر مىفرماید:
هَلْ مِنْ خالِق غَیْرُ اللهِ یَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَالأَْرْضِ؛(2) آیا غیر از خدا آفریدگارى هست كه شما را از آسمان و زمین روزى دهد؟
اینكه همه امور، از حركت ابرها و نزول باران و رویش گیاهان گرفته تا رزق و روزى انسان و سایر موجودات و زنده كردن و میراندن آنها به خداى متعال استناد دارد و با اراده او انجام مىشود امرى است كه با برهانْ قابل اثبات است و عقل آن را مىتواند بفهمد و بپذیرد؛ ولى مشكل در باور قلبى و شهود و یافت وجدانى و حضورى این مسأله است. اعمال و رفتار ما نشان مىدهد كه ما اگر هم براى خدا فاعلیت و تأثیر قایل باشیم در عرض سایر اسباب و عوامل است و گویا معتقدیم آنها نیز در كنار خداوند و به طور مستقل، منشأ اثر و عامل بروز حوادث و مسایل عالم هستند! ما اگر گرفتارى و مشكل مالى داشته باشیم و در همین اثنا دوستى از راه برسد و پولى در اختیار ما قرار دهد و مشكلمان را حل كند، در اینجا آنچه از دل ما مىگذرد این است كه آن دوست كار ما را راه انداخته و مشكلمان را حل كرده است. اگر هم مقدارى متشرع و اهل آداب باشیم، مىگوییم خدا به وسیله او كار ما را درست كرد. گفتن این مطلب به زبان، كه «خدا مشكل را حل كرد»، یك امر است؛ ولى اینكه در حقیقت باور داشته باشیم «خدا این كار را كرد» مطلبى دیگر است.
ما وقتى بیمار مىشویم و به پزشك مراجعه مىكنیم و بهبودى مىیابیم، در دلمان این است كه دارو یا پزشك موجب بهبودى ما شد و خوب شدنمان را به آنها نسبت مىدهیم. البته گرچه این نسبت نیز صحیح است، و به همین دلیل نیز ما باید از پزشك و
1. سبأ (34)، 24.
2. فاطر (35)، 3.
داروساز و داروفروش و همه كسانى كه براى بهبودى ما زحمت كشیدهاند تشكر كنیم؛ ولى در سطح بالاتر باید اعتقاد راستینمان این باشد كه این خدا بود كه ما را شفا داد. اولیاى خدا همینگونهاند و به حقیقت دست خداى متعال را در همه وقایع و رخدادهاى عالم مشاهده مىكنند. در این باره براى نمونه مىتوانیم به برخورد حضرت ابراهیم(علیه السلام) توجه كنیم. آن حضرت در پاسخ نمرود و نمرودیان خداى خود را اینگونه معرفى مىكند:
الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ * وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ * وَإِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ * وَالَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ * وَالَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ؛(1) آن كس كه مرا آفریده و همو راهنمایى ام مى كند، و آن كس كه او به من خوراك مى دهد و سیرابم مى گرداند، و چون بیمار شوم او مرا درمان مى بخشد، و آن كس كه مرا مى میراند و سپس زنده ام مى گرداند، و آن كس كه امید دارم روز پاداش، گناهم را بر من ببخشاید.
اینها سخنان نوجوانى 15، 16 ساله است كه مدتها در غارى زندگى كرده و تا این سن با اجتماع ارتباطى نداشته و استاد و مكتب و مدرسهاى به خود ندیده است. او مشاهده كرده است كه غذا و نان به دست دیگران تهیه مىشود؛ ولى مىداند كه آنها غذا دهنده نیستند. ابراهیم(علیه السلام) مىداند آن كس كه در واقع شفا مىدهد خدا است. آن حضرت به این باور قلبى رسیده كه همان كس كه زنده مىكند و مىمیراند و در قیامت گناهان را مىبخشد، همو نیز ما را طعام مىدهد و سیراب مىگرداند و شفا مىبخشد.
ما هم ممكن است این قبیل كلمات و جملات را ادا كنیم؛ ولى خودمان مىدانیم و مىفهمیم كه تشریفاتى و تعارف است و این معانى را در دل و جانمان لمس نمىكنیم و نمىیابیم. مقام توحید افعالى این است كه انسان مانند حضرت ابراهیم(علیه السلام) در حقیقت و
1. شعراء (26)، 78 ـ 82.
به طور ملموس ببیند كه خدا است كه آب و نان مىدهد و شفا مىبخشد. كسى كه به چنین مقامى ـ كه رسیدن به آن بسیار مشكل است ـ دست یابد تازه در مرحله و منزل اول توحید است و هنوز دو منزل بسیار مشكل دیگر پیش رو دارد.
در هر صورت، راه رسیدن به این مرحله از توحید این است كه هر جا انانیت ما ظهور مىكند و كار را به خود مستند مىكنیم، آن انانیت را ریشهكن كنیم و به تعبیر دیگر، اراده خود را تابع اراده خداوند گردانیم. آنچه موجب شده است كه میان ما و خدا حجاب به وجود بیاید همین اعمال و رفتار ناشى از انانیت و منیّت است. «من مىخواهم» است كه نمىگذارد خدا را ببینیم و اجازه نمىدهد كه احساس كنیم و ببینیم كه كار، كار او است. ما مرتب از «من» دم مىزنیم و مىگوییم: من پول در مىآورم، من كار مىكنم، من اختراع مىكنم، من درس مىدهم و من.... اگر در مرحله عمل بتوانیم «من» را حذف كنیم و اراده خود را تابع اراده خدا گردانیم و آنگاه كه «من» مىگوید این كار را بكن، آن را بكوبیم و بگوییم خدا اجازه این كار را نمىدهد، در این صورت است كه به مرحله توحید افعالى رهنمون مىشویم.
اگر «من» در ماه رمضان بگوید غذا بخور و در پاسخ بگوییم این كار مجاز نیست چون خدا نخواسته است، اینجا است كه «من» شكسته مىشود و از حكومت و ریاست بر جان و روح آدمى خلع مىگردد. اگر «من» بخواهد به نامحرم نگاه كند، باید جلوى اراده آن را بگیریم و بگوییم، اراده خدا این است كه چنین كارى انجام نشود. اگر چنین كردیم، آنگاه بت منیّت و انانیت از جایگاه الوهیت فرو مىافتد و بر سر جاى خود مىنشیند.
البته باید توجه داشته باشیم این اراده غیر از آن ارادهاى است كه باید تقویت شود و حاكمیت پیدا كند. تقویت آن اراده عالى با شكستن و تضعیف این اراده ذاتى حاصل مىشود. ارادهاى كه باید تضعیف و محو گردد اراده شیطانى و نفسانى است و آن ارادهاى كه باید تقویت شود و پر رنگ گردد ارادهاى است كه در راستاى اراده الهى و به
پیروى از منویات حضرت حق شكل مىگیرد. براى ظهور آن اراده ربانى و ملكوتى در وجود انسان، بایداین اراده حیوانى و ناسوتى شكسته شود و از بین برود.
اگر انسان بتواند كنترل ارادههاى حیوانى را در دست بگیرد و آنها نتوانند لجامگسیخته، انسان را به هر سو كه مىخواهند بكشانند، آنگاه قدرتها و قوّتهاى حقیقى نفس انسانى ظهور پیدا مىكند. براى مثال، اگر انسان بتواند چشم خود را كنترل كند و در همه موارد از نگاه به آنچه كه نباید، اجتناب ورزد، آثار و بركات زیادى برایش ظاهر مىشود. بزرگان بسیارى این مطلب را تجربه و نقل كردهاند. از جمله این آثار كه نقل شده، دیدن رؤیاهاى صادقه است كه شخص از طریق آنها مىتواند حقایقى را بفهمد و رخدادها و وقایعى را پیشبینى كند. اثر دیگر آن است كه انسان مىتواند رؤیاهاى صادقه دیگران را تعبیر و حقیقت آنها را بیان كند. كسانى براى خود بنده نقل كردهاند كه ما حادثهاى را كه فردا قرار است اتفاق بیفتد از قبل مشاهده مىكنیم. در موارد متعددى نیز شاهد تحقق و صدق پیشبینىها و پیشگویىهاى این قبیل عباد صالح خدا بودهایم. همهمربوط به آثار دنیایى این عمل است و آثار آخرتى آن نیز در جاى خود محفوظ و بسیار فراتر از آثار دنیایى است.
در هر صورت، این كنترلها و دست به مال مردم دراز نكردن، غذاى حلال خوردن، و چشم و گوش و زبان و... را مراقبت كردن موجب تقرب به خداى متعال و رسیدن به مرحله توحید افعالى است. هر قدر كه انسان بتواند اراده خود را در آن بُعد و مسیر خاص محو كند و آن را تابع اراده خدا گرداند و به تعبیر دیگر، نفسكُشى كند و پا روى نفس خود بگذارد به توحید افعالى نزدیكتر مىشود. اگر آدمى در تمامى افعالش اراده خدا را حاكم كند، این امر به نوبه خود باعث پیدایش بصیرت و بینش باطنى براى او مىگردد و انسان دست خدا را در همه امور عالم مشاهده مىكند.
تذكر این نكته نیز لازم است كه توحید افعالى با اختیار انسان و سببیت عوامل دیگر در وقوع پدیدههاى عالم منافاتى ندارد. عارف در مقام توحید افعالى دست خدا را
در همه امور عالم مىبیند، بدون آنكه نسبت آنها با اسباب طبیعى قطع شود یا جبر
لازم بیاید و اختیار انسان سلب گردد. این امر از نظر عقلى و فلسفى نیز قابل تبیین و اثبات است.
جداى از تدبیر موجودات مختار، تدبیرى فوقانى وجود دارد كه بر كل عالم وجود سایه افكنده و همه امور عالم، از حركت یك الكترون در درون هسته یك اتم گرفته تا حركت بزرگترین و دورترین كرات و كهكشانها را در نظامى واحد سامان مىبخشد و اداره مىكند. انسانهاى عادى و كسانى كه به مقامات عرفانى و معنوى دست نیافتهاند نیز گاهى این تدبیر فوقانى را به عیان مشاهده مىكنند. شاید براى ما بسیار اتفاق افتاده كه براى كارى اقدام كردهایم و طرح و برنامهاى خاص را در نظر داشتهایم، ولى جریان امور به گونهاى پیش رفته و اتفاق افتاده كه نتایجى بسیار مهمتر و عالىتر از آنچه ما به دنبال آن بودهایم حاصل مىشود. كسانى كه در طول 8 سال دفاع مقدس در جبهههاى جنگ تحمیلى حضور داشتند موارد متعددى از این قبیل را مشاهده كردهاند.
كسى كه به مقام توحید افعالى مىرسد حالتى براى او پیدا مىشود و چنان دیدهاى پیدا مىكند كه همه عالم را به صورت یك كل منسجم و كاملا به هم پیوسته و مرتبط مىبیند. در چشم عارف حقیقى هر چیزى در این عالم دقیقاً در همان جایى است كه باید باشد و هر حركتى از هر موجودى كه صادر شود، از خروج یك الكترون از مدار هسته خود تا ظهور یك ستاره دنبالهدار و تا آن انفجارى كه در ستارهاى بزرگ و بسیار دور رخ مىدهد، همگى تابع یك اراده و نظم و برنامه واحدند. عارف در نگاه خویش همه اینها را مانند قطعهها و قسمتهاى مختلف یك تابلوى نقاشى واحد مىبیند كه نقاشى زبردست با مهارت و زیبایى هر چه تمامتر آنها را ترسیم كرده است. واصلِ به مقام توحید افعالى به روشنى مىبیند كه در این نقاشى، در انتخاب رنگها و ترسیمِ هر جزء، دقت و ظرافت فراوانى به كار رفته است. در این كل واحد و یكپارچه جبرى وجود ندارد و هر موجود مختارى در محدوده خاص خویش از اختیارش استفاده مىكند، در
عین حال كه ارادهاى واحد و برتر، كل این افعال و حركات و سكنات را به یكدیگر پیوند مىدهد و در متن نظامى واحد، گرد هم مىآورد.
تعالیمى كه در قرآن و روایات درباره اعتقاد به قضا و قدر، مشیت الهى و امثال آنها آمده، همگى كمكى است براى آنكه آدمى به سوى این مقام حركت كند و به این بینش و بصیرت برسد كه هیچ موجودى حتى به اندازه سر سوزنى از تحت تدبیر و اراده خداوند خارج نیست، بدون آنكه جبرى لازم بیاید.
توصیف و تبیین این مسایل مشكل است؛ ولى اگر كسى آنها را لمس كند چنان از این شهود لذت مىبرد كه خوشذوقترین مردم از دیدن زیباترین تابلوهاى نقاشى آن قدر لذت نمىبرند. یك تابلوى نقاشى، هر چه هم كه زیبا و بدیع باشد، فكر محدود و كوتاه هنرمندى است كه در ابعادى محدود، مثلا، دو در سه، ترسیم شده است؛ ولى انسانى كه به مقام توحید افعالى رسیده، نقاشى و تابلویى را در وسعت بىكران هستى مشاهده مىكند كه با وجود داشتن عظمت و اجزایى بىانتها، وحدت و یكپارچگى و هماهنگى كاملى بر آن حكمفرما است و هر چیز در بهترین جاى ممكن طراحى و ترسیم گردیده است. از تماشاى این تابلوى بىنظیر چنان بهجت و لذتى به عارف دست مىدهد كه همه لذتها در پیش آن رنگ مىبازند و فراموش مىشوند.
افرادى كه روح لطیفى دارند در مواجهه با زیبایىهاى طبیعت چنان لذتى به آنها دست مىدهد كه براى لحظهها و دقایقى همه چیزهاى دیگر را از یاد مىبرند. این افراد هنگامى كه، براى مثال، نقاشى زیبایى را مىبینند یا صداى دلنشین و زیباى بلبلى را مىشنوند آنچنان به وجد مىآیند و مبهوت آن مىشوند كه گویا جهان پیرامون خود را به كلى از یاد مىبرند. حال تصور كنید كسى كه از چنین روح لطیفى برخوردار است اگر به نشانه و اثرى از محبوب و معشوقش برخورد كند چه حالى پیدا مىكند؟! كسى كه روزها و هفتهها و ماهها است در فراق معشوق و محبوبى سفركرده مىسوزد، اگر نامه و دستخط و عكسى از او به دستش برسد چقدر لذت مىبرد؟! آیا مىتوان این لذت را با
لذایذى نظیر خوردن و خوابیدن و آشامیدن مقایسه كرد؟! عارف و سالك دلباختهاى كه جهان پهناور هستى در چشم او نشانه و اثرى از سر انگشت آن محبوب دلربا است، از این مشاهده چنان غرق لذت مىشود كه نزدیك است قالب تهى كند:
لَوْلاَ الاَْجَلُ الَّذی كَتَبَ اللهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ اَرْواحُهُمْ فی اَجْسادِهِمْ؛(1) اگر نبود آن اجل و مهلتى كه خداوند براى آنان مقرر فرموده، روح هاى آنان در بدن هایشان باقى نمى ماند.
در هر صورت، اگر كسى به چنین مقامى برسد تنها یك مرحله از سیر و سلوك را پشت سر گذاشته و تنها به «توحید افعالى» دست یافته است، كه یگانه كارگردان عالم وجود را خداى متعال مىبیند و بس. سالك در این مرحله گرچه تمامى افعال و حركات و سكنات عالم را در حقیقت به خداى متعال منسوب مىبیند اما هنوز علم، قدرت، زیبایى، شجاعت، استعداد، ذكاوت و سایر صفات و ملكات را از خود موجودات مىبیند و آنها را به خود و دیگر افراد و سایر موجودات نسبت مىدهد. از این رو غیر از «توحید افعالى» مرحله دیگرى كه «توحید صفاتى» است نیز باید طى شود. سالك باید علاوه بر اینكه تمامى افعال را از خدا مىداند و مىبیند، همه اوصاف وجودى و صفات جمال و كمال را نیز از خداى متعال بداند و ببیند و هیچ وصفى را براى هیچ موجودى، مستقل و منقطع از خداوند ادراك و احساس نكند. او در این مرحله براى هیچ دانشمندى علم و دانش مستقل، و براى هیچ صاحب قدرتى قوّت و نیرویى جداى از خداى متعال قایل نمىشود، بلكه همه دانشها و قدرتها را پرتوى از علم و قدرت بىنهایت الهى مىداند و بالاخره هر زیبایى و جمال و حُسنى را تنها از خداى متعال مىبیند و به همراه هر وصفى، خالق و مالك حقیقى آن وصف را كه ذات اقدس الهى است، مشاهده مىكند. اگر سالكْ چنین بصیرت و شهودى را واجد گردد به مقام «توحید صفاتى» دست یافته است.
1. نهجالبلاغه، خ 184.
اما به جز توحید افعالى و توحید صفاتى هنوز یك مرحله دیگر باقى مانده كه سالك آن را نیز باید پشت سر بگذارد، و آن مرحله «توحید ذاتى» است. در این مرحله، سالك نهتنها همه «افعال» و «صفات» را از خدا مىداند، كه اصلا همه موجودات را طفیلى و رشحات و انوار و پرتوهایى از یگانه موجود مستقل هستى مىبیند:
به دریا بنگرم دریا تو بینم *** به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
به هرجا بنگرم كوه و در و دشت *** نشان از قامت رعنا تو بینم
برخى از بزرگان براى آنكه این موضوع كمى قابل فهم شود آن را به دریا و رطوبت آن، و برخى به دریا و موجش و یا به سایه و صاحب سایه تشبیه كردهاند؛ ولى همه این تشبیهها از باب تشبیه معقول به محسوس و بسیار نارسا است و نمىتواند حقیقت مسأله را آشكار كند. موج و رطوبت و امثال آنها حالتى از یك جسم و عرَضى براى یك جوهرند و از این رو نمىتوانند رابطه «خالق» و «مخلوق» را نشان دهند و حكایت كنند. هرچه در این زمینه گفته شود از حد تشبیه، استعاره و مجاز تجاوز نمىكند. هیچ عارفى با هیچ لسانى قادر به بیان این رابطه نیست. نهتنها هیچ عارفى، كه براى هیچ پیامبر و امامى نیز ممكن نیست كه این مطلب را در قالب الفاظ و كلمات بیان كند، چرا كه این حقیقت فوق لفظ و مفهوم است. این مطلب، یافتنى است و تا كسى خود به این مقام و مرحله نرسد، نمىتواند حقیقت آن را درك كند.
در همین جا و در همین مرحله است كه بسیارى از افراد لغزش پیدا مىكنند و چون موجودات را چنان كمرنگ و ربطى و تعلقى مىبینند كه گویا اصلا وجودى ندارند، از این رو تعبیر مىكنند كه اصلا غیر از خدا چیزى نیست و همه چیز او است! گاهى برخى تعبیراتى غلیظتر به كار مىبرند كه دستكم ظاهر آنها جسارتآمیز و خلاف ادب است؛ نظیر اینكه از برخى عرفا نقل شده كه مىگفت: لَیْسَ فی جُبَّتی اِلاّ الله: در لباس من جز خدا وجود ندارد! یا برخى دیگر كه مىگفتهاند: اَنَا الْحَق: من خدا هستم!
البته ما غالباً شناخت دقیقى از این افراد نداریم و نمىتوانیم بفهمیم آنها واقعاً
حقایقى را یافته بودند ولى در بیان آن حقایق تعبیرات نارسایى به كار بردهاند، یا اینكه اصلا دریافتشان ناقص و قاصر بوده است. در هر صورت، اگر مىخواهیم در این راه بهرهاى از كسى بگیریم شایسته است از حضرات معصومین(علیهم السلام) اخذ كنیم كه عصمتشان ثابت و مسلّم است و در مورد مقامات آنان و نیلشان به حقایق و نیز گفتهها و سخنانشان هیچگونه شك و تردیدى وجود ندارد. بسیار واضح است كه اگر كسى واقعاً به دنبال بهرهگرفتن باشد، تا پیشوایان معصوم(علیهم السلام) و منابع قطعى و مسلّم وجود دارند به سراغ افراد و منابع مشكوكالحال نمىرود.
در هر صورت، بر اساس این بیان، مجموع مراحل سیر و سلوك را مىتوان سه مرحله در نظر گرفت كه از توحید افعالى آغاز و به توحید ذاتى ختم مىشود. همچنان كه اشاره كردیم، روح كلى این سه مرحله نیز یك چیز بیشتر نیست و آن عبارت از «بنده شدن» است. آدمى باید سعى كند كه هستى خود و همه موجودات را به صاحب اصلى هستى، یعنى خداى متعال، بازگرداند و هیچ چیزى را از آنِ خود و سایر موجودات نداند و نبیند. البته باید توجه داشت كه معناى این سخن آن نیست كه كارهاى زشتمان را به پاى دیگرى بگذاریم و از خود سلب مسؤولیت كنیم. اصولا كسى كه به مرحله تولید افعالى برسد كار زشتى از او سر نمىزند تا بخواهد آن را به حساب دیگرى بگذارد. كسى كه به چنین مقامى رسیده اگر احیاناً خداى ناكرده كار زشتى از او سر بزند، چون مقامش بالاتر است مجازاتش نیز سختتر خواهد بود و او را در دره جهنم معلّق خواهند كرد.
اساساً نباید پنداشت كه هر كس در باب عرفان و سیر و سلوك و توحید افعالى و امثال آن داد سخن مىدهد به مقامى نیز دست یافته است. ممكن است كسى الفاظ این مطالب را بداند و درباره آنها سخن بگوید و مطلب بنویسد اما جایگاهش جهنّم باشد! مگر اینها مقامهایى است كه به آسانى به كسى بدهند؟! هرچه شیئى ارزشمندتر باشد رسیدن به آن نیز مشكلتر است. فتح قله دماوند ممكن است براى كسى بسیار مطلوب و مسرّتبخش و خاطرهانگیز باشد؛ ولى براى رسیدن به قله دماوند باید خستگى و رنج و
زحمت فراوانى را بر خود هموار كرد. در مسایل معنوى نیز وضع به همین منوال است و براى نیل به مقامات معنوى باید خون دل خورد و زحمت كشید و هر كس طالب مقامهاى بالاتر باشد به همان نسبت نیز كارش مشكلتر خواهد بود. توحید افعالى و توحید صفاتى و توحید ذاتى عالىترین مقامهاى معنوى هستند و براى رسیدن به این قلل رفیع سالها مراقبت نفس و تلاش طاقتفرسا و خستگىناپذیر لازم است.
به هر حال باز هم تأكید مىكنیم كه در سیر الى الله، خط اصلى حركت عبارت است از «بنده شدن» كه مىتوان آن را به سه مرحله بنده شدن در افعال، بنده شدن در صفات، و بنده شدن در هستى تقسیم كرد و براى طى هر مرحله نیز باید كارها و تمرینهاى متناسب با آن مرحله صورت پذیرد.
پس از آنكه روشن شد روح اصلى و اساسى براى سیر و سلوك و طى مراحل عرفان «بندگى» است، اكنون نوبت به طرح این پرسش مىرسد كه چه راهكار (یا راهكارهاى) عملى براى «بنده شدن» وجود دارد؟ براى پاسخ به این پرسش باید توجه كنیم كه «عبد» و «بنده» اصطلاحاً به كسى گفته مىشود كه تمام اختیارش به دست «مولا» و مطیع او است و بدون اجازه مولا كارى انجام نمىدهد. از این رو بنده خدا شدن هنگامى تحقق مىیابد كه انسان كاملا مطیع خداى متعال گردد و برخلاف امر و نهى او گامى بر ندارد. از سوى دیگر نیز عاملى كه انسان را در این مسیر قرار مىدهد «تقوا» است.
بدین ترتیب اولین مرحله بندگى در مقام عمل این است كه انسان متقى شود و «ملكه تقوا» را تحصیل نماید. تقوا یعنى اینكه آدمى همه واجبات الهى را كه متوجه او است، انجام دهد و همه محرّمات را ترك كند. براى موفقیت در تحصیل و تحقق ملكه تقوا نیز امورى وجود دارد كه هر سالكى باید به آنها توجه كند و شرط تحقق بندگى هستند. این امور عبارتند از: «مشارطه»، «مراقبه» و «محاسبه».
انسان هر روز صبح كه از خواب برمىخیزد، باید تأمل كند خداى متعال امروز حیاتى دوباره به من عطا فرموده و سرمایه و فرصتى جدید در اختیارم نهاده است. چه بسیار كسانى كه در بستر خواب آرمیدند و دیگر از آن برنخاستند. این حادثهاى است كه براى هر كسى ممكن است اتفاق بیفتد. قرآن كریم در این باره مىفرماید:
اللهُ یَتَوَفَّى الأَْنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها فَیُمْسِكُ الَّتِی قَضى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الأُْخْرى إِلى أَجَل مُسَمًّى إِنَّ فِی ذلِكَ لآَیات لِقَوْم یَتَفَكَّرُونَ؛(1) خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامى باز مى ستاند، و ارواحى را كه هنگام مرگشان نرسیده در حال خوابشان [قبض مىكند]؛ پس آن [نفْسى] را كه مرگ را بر او واجب كرده نگاه مىدارد، و آن دیگر [نفْسها] را تا هنگامى معیّن [به سوى زندگى دنیا]بازپس مىفرستد. قطعاً در این امر براى مردمى كه مىاندیشند نشانههایى [از قدرت خدا] است.
از این رو باید توجه داشت كه بیدار شدن از خواب، حیاتى دوباره و نعمتى است از سوى خداوند و سرمایه جدیدى است كه در اختیار ما گذارده شده است. اكنون انسان مىتواند با این سرمایه سعادت دنیا و آخرت را براى خود كسب كند و یا خسران و شقاوت دنیا و آخرت را نصیب خود گرداند.
آن گاه سالك پس از تأمل در این باره باید با نفس خود شرط كند كه این نعمت و سرمایه را در مسیر مناسب صرف نماید. در اینجا گویا نفس خود را شریكى مىدانیم كه سرمایهاى را به دست او مىسپاریم تا با آن تجارت كند و با او شرط مىكنیم كه باید با این سرمایه سودى تحصیل نمایى و مبادا خسارت به بار آورى! این قرارداد با نفس، تأثیر روانى مهمى به دنبال دارد و مىتواند موجب گردد كه انسان در طول روز توجه بیشترى به انجام وظایف خود داشته باشد و دچار غفلت نگردد. بنابراین اولین كارى كه سالك باید در آغاز هر روز انجام دهد «مشارطه» است؛ مشارطه و قرارداد با خود،
1. زمر (39)، 42.
مبنى بر اینكه در طول روز از همه گناهان پرهیز كند و همه تكالیف و واجباتش را انجام دهد.
پس از مشارطه نوبت به «مراقبه» مىرسد. سالك پس از آنكه در ابتداى روز با خود شرط كرد و تصمیم گرفت كه واجبات را انجام دهد و از ارتكاب محرّمات و گناهان اجتناب ورزد، در طول روز باید همواره این شرط را به خاطر داشته باشد و از نفس خویش مراقبت نماید كه خلاف این شرط رفتار نكند. اصطلاح مراقبه در برخى روایات و ادعیه نیز وارد شده است؛ از جمله در مناجات شعبانیه مىخوانیم:
اِلهِی وَاَلْحِقْنی بِنُورِ عِزِّكَ الاَْبْهَجِ فَاَكُونَ لَكَ عارِفاً وَعَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً وَمِنْكَ خائِفاً مُراقِباً؛(1) معبودا! و مرا به نور عزتت كه نشاط آورتر از هر لذتى است پیوند ده، تا عارف به تو گردم و از غیر تو روى گردانم و از تو ترسان و در مراقبت باشم.
مانند صاحب كارى كه مواظب كارگرش هست كه كارش را درست انجام دهد، سالك نیز در طول روز پیوسته مراقب نفس خویش است كه بر شرط و عهد و پیمان خویش پایدار و استوار بماند و آن را نقض نكند. چنین مراقبت و نظارتى بسیار به انسان كمك مىكند كه مبادا لغزشى براى او پیش آید و از مسیر اطاعت و بندگى خداى متعال منحرف گردد.
سرانجام پس از مراقبه، در مرحله آخر نوبت به «محاسبه» مىرسد. مراد از محاسبه این است كه انسان شب هنگام و قبل از آنكه به خواب رود، باید لختى درباره رفتار و اعمال آن روزش فكر كند و یكیك كارهایى را كه در آن روز انجام داده به خاطر آورد و از نفس خود حساب بكشد. مانند صاحب سرمایهاى كه به حساب شریكى كه سرمایه خود را براى تجارت به او سپرده رسیدگى مىكند، انسان مؤمن و سالك نیز باید در پایان هر روز به كار همه اعضا و جوارحش رسیدگى كند كه آیا وظایفشان را به خوبى و به درستى انجام دادهاند یا احیاناً تقصیر و تخلفى از آنها سر زده است. پس از این محاسبه و رسیدگى، انسان باید در برابر مواردى كه در انجام وظیفه عبودیت و بندگى
1. مفاتیحالجنان، اعمال مشترك ماه شعبان، عمل هشتم.
موفق بوده است خدا را شكر كند كه چنین توفیقى به او عنایت فرموده؛ و اگر خداى ناكرده تخلف و لغزشى صورت گرفته، براى آنها نیز استغفار كند و تا دیر نشده درصدد جبران مافات برآید. در روایات ما اینطور آمده كه وقتى خطا و گناهى از مؤمنى سر مىزند، ملائكهاى كه مأمور ثبت اعمال او هستند تا هفت ساعت صبر مىكنند و در صورتى كه شخص در این فاصله توبه كند چیزى بر او نمىنویسند. از این رو انسان باید در هر روز به حساب اعمال خود رسیدگى كند تا اگر لغزشى اتفاق افتاده فوراً توبه كند و اگر احیاناً نیاز به قضا یا پرداختن پول و اقدام دیگرى دارد به انجام آن مبادرت ورزد.(1)
1. امام خمینى(رحمه الله) در كتاب «چهل حدیث» در این باره چنین فرموده است:
از امورى كه لازم است از براى مجاهد، مشارطه و مراقبه و محاسبه است.
مشارطه آن است كه در اول روز مثلا با خود شرط كند كه امروز برخلاف فرموده خداوند تبارك و تعالى رفتار نكند، و این مطلب را تصمیم بگیرد. و معلوم است كه یك روز خلاف نكردن امرى است خیلى سهل، و انسان مىتواند به آسانى از عهده برآید. تو عازم شو و شرط كن و تجربه نما و ببین چقدر سهل است. ممكن است شیطان و جنود آن ملعون بر تو این امر را بزرگ نمایش دهند، ولى این از تلبیسات آن ملعون است. او را از روى واقع و قلب لعن كن و اوهام باطله را از قلب بیرون كن، و یك روز تجربه كن، آن وقت تصدیق خواهى كرد.
و پس از این مشارطه باید وارد مراقبه شوى، و آن، چنان است كه در تمام مدت شرط متوجه عمل به آن باشى و خود را ملزم بدانى به عمل كردن به آن، و اگر خداى نخواسته در دلت افتاد كه امرى را مرتكب شوى كه خلاف فرموده خدا است، بدان كه این از شیطان و جنود او است كه مىخواهند تو را از شرطى كه كردى بازدارند. به آنها لعنت كن و از شر آنها به خدا پناه ببر و آن خیال باطل را از دل بیرون نما و به شیطان بگو كه من یك امروز با خود شرط كردم كه خلاف فرمان خداوند تعالى نكنم. ولىنعمت من سالهاى دراز است به من نعمت داده، صحت و سلامت و امنیت مرحمت فرموده و لطفهایى فرموده كه اگر تا ابد خدمت او كنم از عهده یكى از آنها برنمىآیم. سزاوار نیست یك شرط جزئى را وفا نكنم. امید است انشاءالله شیطان طرد شود و منصرف گردد و جنود رحمان غالب آید.
و این مراقبه با هیچیك از كارهاى تو از قبیل كسب و سفر و تحصیل و غیرها منافات ندارد. و به همین حال باشى تا شب كه موقع محاسبه است، و آن عبارت است از اینكه حساب نفس را بكشى در این شرطى كه با خداى خود كردى كه آیا بهجا آوردى؟ و با ولىنعمت خود در این معامله جزئى خیانت نكردى؟
اگر درست وفا كردى، شكر خدا كن در این توفیق و بدان كه یك قدم پیش رفتى و مورد نظر الهى شدى، و خداوند انشاءالله تو را راهنمایى مىكند در پیشرفت امور دنیا و آخرت، و كار فردا آسانتر خواهد شد. چندى به این عمل مواظبت كن، امید است ملكه گردد از براى تو، به طورى كه از براى تو كار خیلى سهل و آسان شود، بلكه آن وقت لذت مىبرى از اطاعت فرمان خدا و از ترك معاصى در همین عالم، با اینكه اینجا عالم جزا نیست لذت مىبرى و جزاى الهى اثر مىكند و تو را مُلْتَذّ مىنماید. و بدان كه خداى تبارك و تعالى تكلیف شاق بر تو نكرده و چیزى كه از عهده تو خارج است و درخور طاقت تو نیست بر تو تحمیل نفرموده، لكن شیطان و لشكر او كار را بر تو مشكل جلوه مىدهند، و اگر خداى ناخواسته در وقت محاسبه دیدى سستى و فتورى شده در شرطى كه كردى، از خداىتعالى معذرت بخواه و بنا بگذار كه فردا مردانه بر عمل به شرط قیام كنى، و به این حال باشى تا خداى تعالى ابواب توفیق و سعادت را بر روى تو باز كند و تو را به صراط مستقیم انسانیت برساند. (چهل حدیث، ص 9 و 10).
این سه امر، یعنى مشارطه و تصمیم در آغاز روز، نظارت و مراقبه در طول روز، و محاسبه در پایان روز، در تمام مراحل سیر و سلوك وجود دارد،(1) گرچه بسته به مرتبه و مقامى كه سالك در آن قرار دارد شدت و ضعف و برخى خصوصیات آن متفاوت مىشود. در ادامه بحث، درباره این تفاوت توضیحاتى ارائه خواهیم كرد.
پس از بیان مراحل سهگانه مشارطه، مراقبه و محاسبه، اكنون مىخواهیم درباره خصوص مرحله «مراقبه» مقدارى بیشتر صحبت كنیم. در مرحله مراقبه مهمترین مسأله این است كه سالك بر انجام واجبات و ترك محرّمات مراقبت نماید تا ملكه تقوا برایش حاصل شود و در پرتو آن، انجام واجبات و ترك گناهان برایش به صورت عادت درآید و اینگونه نباشد كه براى ترك هر گناهى نیاز به تأمل و تصمیمگیرى داشته باشد. براى طى سیر عرفانى و مراحل سیر و سلوك، این مرتبه از مراقبه (انجام واجبات و ترك
1. البته همچنان كه جناب استاد ـ دام ظله ـ خود در كتاب «پندهاى امام صادق(علیه السلام) به رهجویان صادق» (ص 27) اشاره فرمودهاند، برخى علماى اخلاق مرحله چهارمى را نیز در این بحث ذكر كردهاند و آن مرحله «معاتبه» است. مقصود از معاتبه این است كه اگر انسان در مرحله محاسبه متوجه لغزشها و اشتباهاتى در رفتار خود شد، به جبران آنها خود را تنبیه كند؛ مثلا خود را ملزم كند كه روز بعد روزه بگیرد یا مبلغى انفاق كند یا قدرى قرآن تلاوت نماید یا كار خیر دیگرى انجام دهد تا جبران مافات شود.
محرّمات) امرى حیاتى و ضرورى است و هم در روایات و هم در كلمات بزرگان اخلاق و سیر و سلوك تأكید فراوانى بر آن شده است. انسان تا زمانى كه به گناه مبتلا باشد هر سعى و كوششى در راه عبادت خداوند چندان تأثیرى برایش در پى نخواهد داشت. گناه اعمال نیك انسان و آثار آن را از بین مىبرد و انجام عبادت و اعمال صالح به همراه ارتكاب معاصى، مانند جیب سوراخى است كه هرچه پول در آن بریزند از آن سوراخ بیرون مىریزد و در نهایت چیزى باقى نمىماند. گناهان و صفات رذیله گوهر ایمان را زایل و اعمال نیك را محو و نابود مىكنند. در این باره در روایات اسلامى مطالب و مضامین فراوان و مختلفى وارد شده است. براى مثال، در مورد حسد مىخوانیم:
اِنَّ الْحَسَدَ یَأْكُلُ الاْیمانَ كَما تَأْكُلُ النّارُ الْحَطَبَ؛(1) همانا حسد ایمان را مى خورد (و از بین مى برد) همان گونه كه آتش هیزم را مى خورد (و نابود مى سازد).
و یا در مورد غیبت چنین وارد شده است:
مَنِ اغْتابَ امْرَأً مُسْلِماً بَطَلَ صَوْمُهُ وَ نَقَضَ وُضُوءُهُ؛(2) هر كس مسلمانى را غیبت كند روزه اش باطل خواهد شد و وضویش از بین خواهد رفت.
مَنِ اغْتابَ مُسْلِماً اَوْ مُسْلِمَةً لَمْ یُقْبَلْ لَهُ صَلاتُهُ وَلا صِیامُهُ اَرْبَعینَ یَوْماً وَلَیْلَةً؛(3) هر كس مرد یا زن مسلمانى را غیبت كند نماز و روزهاش تا چهل روز قبول نمىشود.
البته در مورد غیبت و برخى گناهان دیگر كه این قبیل تعبیرات وارد شده كه عباداتش قبول نمىشود، باید توجه داشت كه با آن عمل اسقاط تكلیف مىشود و آن عبادت نیاز به قضا ندارد؛ ولى مورد قبول واقع نمىشود و اثر و فایده مطلوب براى انسان نخواهد داشت. در هر صورت، رعایت تقوا و انجام واجبات و ترك محرّمات، شرط موفقیت در مراحل بعدى سیر و سلوك نیز هست.
1. بحارالانوار، ج 73، ص 244، باب 131، روایت 2.
2. همان، ج 75، ص 247، باب 66، روایت 10.
3. همان، ج 75، ص 258، باب 66، روایت 53.
به هر حال پس از آنكه ملكه تقوا در این حد حاصل شد نوبت به مرتبهاى بالاتر از مراتب مراقبه مىرسد. تاكنون مراقب انجام واجبات و ترك محرّمات بودیم؛ ولى در این مرتبه سعى بر این است كه از ارتكاب «مشتبهات» نیز پرهیز كنیم. مشتبهات كارهایى هستند كه انسان یقین به گناه بودن آنها ندارد، ولى شبهه گناه بودن در مورد آنها وجود دارد؛ براى مثال، پیش از ارتكاب یك كار دلیلى بر گناه بودن آن در دست نداریم اما این احتمال مىرود كه پس از ارتكاب متوجه شویم كارمان درست نبوده است. كسى كه به دنبال جلب رضایت صددرصد و اطاعت كامل خداوند است تلاش مىكند كه از اینگونه امور نیز اجتناب ورزد.
پس از این دو مرحله (انجام واجبات و ترك محرّمات، و اجتناب از مشتبهات) مرحله بعد براى سالك این است كه مقدارى از مستحبات را هم انجام دهد و برخى از مكروهات را نیز ترك كند.
البته باب مستحبات بسیار وسیع است و اگر انسان تمام شبانهروز را هم به انجام مستحبات مشغول باشد باز هم از عهده انجام همه آنها بر نمىآید. علاوه بر آن، در شرایطى نظیر آنچه كه امروزه در كشور اسلامىمان با آن روبرو هستیم، تكالیف واجبى كه بر عهده ما است به حدى است كه نوبت به مستحبات نمىرسد. با این حال مستحباتى هم هستند كه مزاحمتى با كارهاى واجب ندارند و مىتوان در عین پرداختن به واجبات آنها را نیز انجام داد. براى مثال، خواندن نماز در اول وقت از بزرگترین مستحبات و عملى است كه بسیار مورد تأكید قرار گرفته است و غالباً مزاحمتى با تكالیف واجب ندارد. خواندن نماز در اول وقت، زمانى بیش از خواندن آن در وسط یا آخر وقت نیاز ندارد. از این رو انسان مىتواند سعى كند كه نمازهاى واجبش را در اول وقت بخواند تا ضمن انجام واجب، به مستحبى بسیار مهم و پر فایده نیز عمل كرده باشد. نماز اول وقت در برخى روایات بالاترین و برترین اعمال دانسته شده است:
سَأَلَ مُعاوِیَةُ بْنُ وَهَب اَباعَبْدِالله(علیه السلام) عَنْ اَفْضَلِ ما یَتَقَرَّبُ بِهِ الْعِبادُ اِلى رَبّهِمْ فَقالَ ما
اَعْلَمُ شَیْئاً بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ اَفْضَلَ مِنْ هذِهِ الصَّلوةِ اَلا تَرى اَنَّ الْعَبْدَ الصّالِحَ عیسَى بْنَ مَرْیَمَ قالَ «وَ اَوْصانی بِالصَّلوةِ» وَ سُئِلَ النَّبِی(صلى الله علیه وآله) عَنْ اَفْضلِ الاَْعْمالِ قالَ الصَّلوةُ لاَِوَّلِ وَقْتِها؛(1) معاویة بن وهب از امام صادق(علیه السلام) در مورد بالاترین چیزى كه بندگان به وسیله آن به پروردگارشان نزدیك مى شوند سؤال كرد. امام صادق(علیه السلام) فرمود: من پس از معرفت خداوند چیزى را نمىشناسم كه بالاتر از همین نماز باشد. آیا نمىبینى كه بنده شایسته خداوند، عیسى بن مریم(علیه السلام) گفت: «و پروردگارم مرا به نماز سفارش كرده است»، و از پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مورد برترین اعمال سؤال شد، آن حضرت فرمود: نماز اول وقت.
در همین باره یكى از بزرگان و اساتید علم اخلاق فرموده است، اگر كسى تعهد كند كه نمازهاى واجبش را در اول وقت بخواند من ضمانت مىكنم كه به مقامات بسیار عالى در عرفان نایل شود.(2)
از دیگر مستحباتى كه وقت اضافى نمىخواهد حضور قلب در نماز است. این مستحبى است كه اگر رعایت شود، در عین حال كه نیاز به هیچ فرصتى علاوه بر خود نماز ندارد كیفیت آن را صد چندان مىكند.
مستحب بسیار مهم و تأثیرگذار دیگر كه آن نیز فرصت اضافهاى نمىطلبد، رعایت ادب در حضور پدر و مادر است. برخى از بزرگان تا پدر و مادرشان اجازه نمىدادند در حضور آنها نمىنشستند.
در هر صورت، غیر از اینگونه مستحبات، مستحباتى هم هستند كه پرداختن به آنها
1. بحارالانوار، ج 82، ص 225، باب 1، روایت 50.
2. در ظاهر مراد استاد مصباح دام ظلهـ اشاره به فرمایش عارف بزرگ مرحوم سید على آقا قاضى است. در كتاب «در محضر بزرگان» (ص 99) این مطلب از استاد مصباح چنین نقل شده است: مرحوم علامه طباطبایى و آیتالله بهجت حفظهاللهـ از مرحوم آقاى قاضى نقل مىكردند كه ایشان مىفرمودند: اگر كسى نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد، مرا لعن كند! (و یا فرمودند: به صورت من تُف بیندازد!)
فرصتى جداگانه و اختصاصى مىطلبد. بسیار مناسب است كه انسان با مربى و استاد اخلاقى با تجربه و آگاه و مورد اعتماد درباره انتخاب اینگونه مستحبات مشورت كند تا از میان آنها آنچه را كه مناسب حال او است انجام دهد. نوافل یومیه، به خصوص نافله شب، تلاوت قرآن، دعاهاى مختلف صبح و شام و تعقیبات نماز، اذكار مختلف، به ویژه تسبیحات اربعه و ذكر شریف «لا اله الا الله» و امثال آنها، همه مستحباتى مهمّ و پر فایده هستند، ولى ممكن است به تناسب حال و وضعیت و شرایط افراد، برخى از آنها اولویت و رجحان داشته باشند.
در این میان آنچه مهم است و در روایات اسلامى نیز بر آن تأكید شده این است كه اگر یك برنامه عبادى را براى خود معیّن كردیم بر آن مداومت داشته باشیم كه در غیر این صورت، آن اثرى را كه مىباید داشته باشد نخواهد داشت. در كتاب شریف «اصول كافى» بابى به همین امر اختصاص یافته و روایاتى درباره آن نقل شده است. نمونههایى از این روایات را در اینجا مرور مىكنیم:
عَنْ ابی جَعْفَر(علیه السلام) قالَ اَحَبُّ الاَْعْمالِ اِلَى اللهِ عَزَّ وَجَلَّ ما داوَمَ عَلَیْهِ الْعَبْدُ وَ اِنْ قَلَّ؛(1)محبوبترین اعمال نزد خداى متعال آن عملى است كه بنده بر آن عمل مداومت داشته باشد، گرچه آن عمل كم باشد.
عَنْ اَبی عَبْدِالله(علیه السلام) قالَ كانَ عَلَىُّ بْنُ الْحُسَیْن(علیهما السلام) یَقُولُ اِنّی لاَُحِبُّ اَنْ اُداوِمَ عَلَى الْعَمَلِ وَ اِنْ قَلَّ؛(2) امام صادق(علیه السلام)مىفرماید: امام سجّاد(علیه السلام) مى فرمود: هر آینه من دوست مى دارم كه بر عمل مداومت داشته باشم، گرچه (آن عمل) كم باشد.
عَنْ اَبی عَبْدِالله(علیه السلام) اِذا كانَ الرَّجُلُ عَلى عَمَل فَلْیَدُمْ عَلَیْهِ سَنَةً ثُمَّ یَتَحَوَّلُ عَنْهُ اِنْشاءَ اِلى غَیْرِهِ...؛(3) از امام صادق(علیه السلام) نقل شده كه فرمودند: هنگامى كه آدمى به انجام
1. اصول كافى، ج 2، باب استواء العمل والمداومة علیه، روایت 2.
2. همان، روایت 4.
3. همان، روایت 1.
عملى مبادرت مىورزد پس باید یك سال بر آن مداومت ورزد و آنگاه اگر خواست آن را رها كند و به سراغ عملى دیگر برود.
در این باره آنچه در سیر و سلوك بر آن تأكید شده این است كه در ابتدا باید برنامههایى انتخاب شود كه انجام آنها آسان باشد و نسبت به انجام هر عمل نیز همانگونه كه در روایت هم آمده، دستكم یك سال مداومت ورزیده شود. برخى اعمال (نظیر نماز اول وقت) را نیز باید آن قدر ادامه داد تا براى انسان به صورت ملكه درآید و تا پایان عمر هیچگاه آن را ترك نكند. نشانه ملكه شدن هم این است كه اگر اتفاقاً آن عمل از او فوت گردد ناراحت شود. از رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است كه فرمودهاند: «عمل خیر براى مؤمن عادتى خاص مىآورد، به گونهاى كه اگر یك روز آن عمل را انجام ندهد ناراحت مىشود و گویا چیزى را گم كرده یا گناهى مرتكب شده است».
تا اینجا سخن درباره عمل بود و اینكه براى نایل شدن به كمالات معنوى و مقامات عرفانى چه كارهایى را انجام دهیم و چه كارهایى را ترك كنیم. پس از این، نوبت به مرحلهاى بالاتر مىرسد كه البته این مرحله نیز با مشارطه، مراقبه و محاسبه توأم است. در این مرحله بیشترِ توجه انسان باید به قلب و نیّات قلبى باشد. زمانى كه روح و جسم انسان در راه انجام واجبات و ترك محرّمات تقویت شدند، به گونهاى كه تقوا به صورت ملكه درآمد و هیچگاه از هیچ عضوى انحراف و لغزشى سر نزد، در حقیقت سیر عرفانى تازه شروع مىشود. آنچه كه مربوط به عمل است از انسانهاى عادى و معمولى و كسانى هم كه معرفت چندانى ندارند صادر مىشود. آنچه كه بیشتر جنبه عرفانى دارد و سیر و سلوك واقعى به آن مربوط مىشود، امورى است كه به دل و قلب انسان مربوط است.
شروع این مرحله به این است كه انسان اعمال خود را به نیت خالص مزیّن كند. آغاز این امر هم باید از واجبات باشد كه سالك باید تلاش كند در هیچ یك از واجباتى كه
انجام مىدهد شائبه «ریا» و «سُمعه» نباشد. ریا به معناى خودنمایى است و اینكه انسان عملش را مخصوصاً در مرئى و منظر دیگران انجام دهد تا آنها ببینند و بفهمند كه او آن كار خوب را انجام مىدهد. سمعه نیز آن است كه گرچه فرد عمل را دور از چشم دیگران انجام مىدهد؛ ولى از اینكه به گوش آنان برسد خشنود شود و خوشش بیاید. در مسیر عرفان و سیر و سلوك بسیار مهم است كه سالك از این آلودگىها پرهیز كند.(1) او
1. امام خمینى(رحمه الله) در اینباره مىفرماید: پس اى عزیز! در كارهاى خود دقیق شو و از نفس خود در هر عملى حساب بكش و او را در برابر هر امرى استنطاق كن كه آیا اقدامش در خیرات و براى امور شریفه براى چیست؟ دردش چیست كه مىخواهد از مسایل نماز شب سؤال كند؟ یا اذكار آن را تحویل بدهد؟ مىخواهد براى خدا مسأله بفهمد یا بگوید؟ یا مىخواهد خود را از اهل آن قلمداد كند؟ چرا سفر زیارتى كه رفته با هر وسیله است به مردم مىفهماند؟ حتى عددش را. چرا صدقاتى را كه در خفا مىدهد، راضى نمىشود كه كسى از او مطّلع نشود؟ به هر راهى شده، سخنى از آن به میان آورده، به مردم ارائه مىدهد. اگر براى خدا است و مىخواهد كه مردم دیگر به او تأسى كنند، و مشمولِ «الدال على الخیر كفاعله» گردد، اظهارش خوب است. شكر خدا كند به این ضمیر صاف و قلب پاك. ولى ملتفت باشد كه در مناظره با نفس، گول شیطنت او را نخورده باشد، و عمل ریایى را با صورت مقدسى به خوردش ندهد. و اگر براى خدا نیست، ترك آن اظهار كند كه این «سمعه» است، و از شجره ملعونه ریا است و عمل او را خداوند منان قبول نمىفرماید و امر مىفرماید در سجین قرار دهند. باید به خداىتعالى از شر مكائد نفس پناه ببریم كه مكائد آن خیلى دقیق است ولى اجمالا مىدانیم كه اعمال ما خالص نیست. اگر ما بنده مخلص خداییم چرا شیطان در ما اینقدر تصرف دارد؟ با آنكه او با خداى خود عهد كرده است كه به «عباد الله المخلصین» كار نداشته باشد و دست به ساحت قدس آنها دراز نكند.
به قول شیخ بزرگوار ما دام ظلهـ شیطان سگ درگاه خدا است. اگر كسى با خدا آشنا باشد، به او عوعو نكند و او را اذیت نكند. سگ در خانه، آشنایان صاحبخانه را دنبال نكند. شیطان نمىگذارد كسى كه آشنایى به صاحب خانه ندارد، وارد خانه شود. پس اگر دیدى شیطان با تو سر و كار دارد، بدان كه كارهایت از روى اخلاص نبوده و براى حقتعالى نیست. اگر شما مخلصید، چرا چشمههاى حكمت از قلب شما به زبان جارى نشده، با اینكه چهل سال است به خیال خود، قربة الى الله عمل مىكنید. با اینكه در حدیث وارد است كه كسى كه اخلاص ورزد از براى خدا چهل صباح، جارى گردد چشمههاى حكمت از قلبش به زبانش. پس بدان اعمال ما براى خدا نیست و خودمان هم ملتفت نیستیم و درد بىدرمان همین جا است.
واى به حال اهل طاعت و عبادت و جمعه و جماعت و علم و دیانت كه وقتى چشم بگشایند و سلطان آخرت خیمه برپا كند، خود را از اهل معاصى كبیره، بلكه از اهل كفر و شرك بدتر ببینند و نامه اعمالشان سیاهتر باشد.
واى به حال كسى كه با نماز و طاعتش وارد جهنم شود. امان از كسى كه صورت صدقه و زكات و صوم و صلوة او صورتهایى باشد كه زشتتر از آنها تصور نشود.
بیچاره تو مشركى! خداوند به فضل خود، موحد اهل معصیت عصیانكار را مىآمرزد انشاءالله. و لیكن فرموده است كه شرك را نمىآمرزم، اگر بىتوبه از دنیا برود. (چهل حدیث، ص 51 و 52).
باید تلاش كند واجبات را براى خدا انجام دهد و گناهان را نیز براى اطاعت از فرمان الهى ترك نماید نه به سبب ترس از مردم.
البته خالص كردن نیت در انجام اعمالْ كارى است بس دشوار؛ ولى شدنى و ممكن است. اساساً در مراحل سیر و سلوك، مرحله به مرحله كار دشوارتر مىشود؛ ولى با لطف و عنایت خداوند به بندهاش، این دشوارىها هموار و آسان و گوارا مىگردد. اگر انسان در مراحل اولیه استقامت كند و از امتحانها سربلند بیرون بیاید، خداوند چنان سرور و لذتى به او عطا مىكند كه اگر یك روز كار پسندیدهاى از او ترك گردد بسیار دلگیر و ناراحت مىشود.
همچنین باید توجه داشت كه حصول نیت خالص امرى آنى و دفعى نیست و انسان نمىتواند هر زمان كه اراده كرد فوراً آن را به دست آورَد. براى رسیدن به نیت خالص باید مقدماتى را طى كرد و مراقبتها و توجهات مستمرى داشت تا به تدریج به مقصود نایل آمد. كسى كه بر حسب عادت و طبیعت دوست دارد نزد مردم محبوب باشد و همه به او احترام بگذارند، خواهناخواه در نیتش شائبههایى راه پیدا مىكند. كسى مىتواند در كارها نیت خالص داشته باشد كه حب جاه را به طور كامل از دل بیرون كرده باشد.
براى در امان ماندن از ریا و سمعه، انسان باید تا آنجا كه ممكن است كارهایش را در خفا انجام دهد. البته در این راه باید مراقب برخى لغزشگاههایى كه وجود دارد نیز باشیم. برخى به این دلیل كه مىخواهند عبادتشان را در خفا انجام دهند در نماز جماعت
حاضر نمىشوند. دلیل این افراد این است كه مىخواهیم نمازمان را در خلوت بخوانیم تا هیچ شائبه ریا و سمعه در آن پیش نیاید. اما حقیقت این است كه اینها از دامهاى شیطان است. یكى از مسایلى كه در زمینه عرفان و سیر و سلوك باید بسیار مراقب بود این است كه توجه داشته باشیم دستورات شرع مقدس به طور دقیق مراعات شود. اگر عرفانى به ترك نماز جمعه و جماعت منجر شود قطعاً آن عرفان اشكال و ایرادى دارد. با این عذر كه مىترسم ریا شود، نباید فریب شیطان را بخوریم و دستورات خداوند را زیر پا بگذاریم. بلى، عباداتى مانند صدقه دادن و كمك به مستمندان را مىتوان از راههاى مختلفى كه دیگران متوجه نشوند انجام داد؛ ولى عبادتهایى را كه اساساً جنبه اجتماعى دارد و تأكید شده كه به صورت جمعى انجام شوند، نباید به بهانه جلوگیرى و خوددارى از ریا ترك كرد و در خلوت بهجا آورد.
یكى از دستورالعملهایى كه در این مرحله بسیار مفید و كارساز خواهد بود، این است كه تلاش كنیم دلمان با خدا انس بگیرد. اگر ما كارى را براى ارضاى تمایلات مادى و نفسانى خود انجام مىدهیم بدان سبب است كه به آن كار علاقه و تمایل داریم. یا وقتى كارى را به خاطر دوستمان انجام مىدهیم به این دلیل است كه به او انس و علاقه داریم. انسان هنگامى مىتواند كارى را براى آنكه خدا دوست دارد انجام دهد كه به جاى همه این محبتها محبت خدا را در دلش قرار دهد. در مناجات شعبانیه مىخوانیم:
اِلهی لَمْ یَكُنْ لی حَوْلٌ فَاَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِیَتِكَ اِلاّ فی وَقْت اَیْقَظْتَنی لِمَحَبَّتِكَ؛(1)
بار خدایا! من این توانایى را نداشتم كه دست از گناه بردارم؛ مگر آنگاه كه تو دل مرا با محبت خودت بیدار كردى! آنگاه كه پرتوى از محبت تو در دل من افتاد اجتناب از گناه برایم آسان شد. اگر انسان بتواند عشق به خدا را در دلش زیاد كند همه مشكلات و دشوارىها برایش آسان مىشود.
1. مفاتیحالجنان، اعمال مشتركه ماه شعبان، عمل هشتم.
اگر عشق و محبت الهى در دل آدمى جاى بگیرد، سحرخیزى نهتنها برایش دشوار نخواهد بود، كه لحظه وصال و دیدار محبوب و معشوق به حساب مىآید. آیا براى كسى كه معشوقى دارد چیزى لذتبخشتر از این هست كه در خلوت با او بنشیند و سخن بگوید؟! اگر ذرهاى از محبت الهى در دل انسان جاى بگیرد، دیگر براى او هیچ چیز لذتبخشتر از این نیست كه در سحرگاهان كه همه چشمها در خواب و همه درها بسته و همهجا خاموش است، راهى به سوى محبوب و نجوا و راز و نیاز با او باز كند.
براى پدید آمدن محبت الهى در دل نیز یكى از بهترین راهها این است كه انسان نعمتهایى را كه خداى متعال به او عطا كرده، بشناسد و درباره ارزش و اهمیت آنها تأمل نماید. اگر كسى تنها یكى از نعمتها را به ما مىداد همه عمر ممنون و سپاسگزار او بودیم. به راستى اگر انسان تنها یكى از نعمتهایى نظیر چشم، گوش، زبان، دست، پا و... را نداشته باشد چه چیز مىتواند جاى آن را بگیرد؟ و آیا به راستى نباید به خداى مهربانى كه این نعمتها به علاوه هزاران نعمت دیگر را به رایگان در اختیار ما قرار داده عشق ورزید و شب و روز در اداى حق سپاس او كوشید؟
در هر صورت، براى رسیدن به نیت خالص باید كارى كنیم كه محبتى پایدار نسبت به خداى متعال در دلمان پدید بیاید. براى پایدار شدن محبت نیز باید معرفتمان را نسبت به خدا بیشتر كنیم و با او «انس» بگیریم. محبتهاى پایدار میان انسانها نیز همین گونه به وجود مىآیند؛ یعنى با یك برخورد و یك نگاه حاصل نمىشوند؛ بلكه نتیجه انس و الفتاند. اگر تنها چند دقیقه و چند ساعتى را در كنار كسى باشیم نوعاً آنچنان محبت و علاقهاى به او پیدا نمىكنیم؛ ولى اگر ساعتها و روزهاى متمادى و متعددى با كسى كه شخصیت و خصوصیات و منش و رفتارهاى مثبتى دارد انس بگیریم علاقه و محبتى نسبتاً پایدار نسبت به او در قلبمان شكل مىگیرد. در مورد خداى متعال نیز به طور دقیق
مسأله به همین صورت است. معمولا اصل محبت خداوند در دل ما وجود دارد، چرا كه خداوند سرچشمه همه خوبىها و فضایل است و ما تمام نعمتهاى خود را وامدار اوییم. اما براى پایدار و پر رنگ شدن این محبت باید آن را بپرورانیم، و راه پرورش آن نیز معرفت به خداى متعال و انس هر چه بیشتر با او است.
اكنون سؤال این است كه چگونه مىتوان با خدا انس گرفت تا در نتیجه، محبت خداوند در دل ما پایدار و راسخ گردد؟ پاسخ این است كه باید سعى كنیم در تمام شبانهروز و در هر حالى گوشهاى از دلمان متوجه خداى متعال باشد و پیوسته خداوند به گونهاى در دل و قلبمان حضور داشته باشد. ممكن است تصور این امر كمى مشكل به نظر بیاید؛ ولى ذكر یك مثال مىتواند مسأله را روشن كند:
اگر كسى به مصیبتى جانسوز دچار شود و عزیزى را از دست بدهد بهطور طبیعى غم و اندوه بر دل و قلبش مستولى مىشود. چنین غم و اندوهى گذرا و لحظهاى نیست، بلكه تا مدتها و روزها و هفتهها ذهن فرد را به خود مشغول مىدارد و حتى گاهى در خواب نیز از خاطرش بیرون نمىرود. در این مدت، فرد پیوسته گوشهاى از دلش متوجه آن مصیبت است و در اداره و بازار و خانه و خیابان، در عین حال كه به كارهاى روزمرهاش مشغول است آن واقعه را نیز پیوسته پیش چشم دارد و یك لحظه نیز از یاد آن غافل نمىشود.
در اینگونه موارد، این اشتغال ذهنى و توجه دایمى به صورت طبیعى براى انسان پیش مىآید و این امر در واقع واكنش طبیعى یك انسان به رخدادهایى از این قبیل است. اما با تمرین و ممارست مىتوان این مسأله را به صورت اكتسابى درآورد تا در مواردى هم كه انسان به اقتضاى سرشت و طبیعت خود به چیزى توجه دایمى پیدا نمىكند، این اشتغال ذهنى و توجه دائمى را ایجاد كرد. توجه دایمى به خداوند و حضور پیوسته و مستمر خداى متعال در نفس و ذهن انسان از این قبیل است. انسانهاى معمولى و عادى در طول روز معمولا تمام توجهشان به محیط و رخدادها و اشیاى پیرامونشان
معطوف است و توجهى به خداى متعال ندارند. چنین كسانى اگر بخواهند به اینجا برسند كه خداوند همیشه و در همه حالات در نظرشان باشد بهطور طبیعى نیاز به تمرین دارند. البته كسانى كه به مقامات و درجات عالى عرفان و سیر و سلوك رسیدهاند و بارقه محبت الهى در دلشان تابیده و جذْبه جمال خداوندى اراده آنان را تسخیر كرده است، دیگر به مقصد رسیدهاند و نیازى به تمرین ندارند. آنان قلب و دلشان هرگز از توجه به خداوند خالى نیست و پیوسته و با همه چیز او را مىبینند.
در هر صورت، براى تمرین توجه به خدا، انسان باید پیوسته این مطلب را در نظر داشته باشد كه در حضور خدا است و خداوند بر اعمال او ناظر است. آدمى باید از صبح كه از خواب برمىخیزد به خودش تلقین كند كه خداوند هر لحظه و در همه حال او را مىبیند گرچه او خدا را نمىبیند. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در همین باره به ابوذر مىفرماید:
اُعْبُدِ اللهَ كَاَنَّكَ تَراهُ فَاِنْ كُنْتَ لا تَراهُ فَاِنَّهُ یَراكَ؛(1) خدا را به گونه اى عبادت كن كه گویا او را مى بینى و اگر تو او را نمى بینى او تو را مى بیند.
توجه به این مسأله كه خداوند ناظر بر انسان و اعمال او است نیاز به برنامهریزى و گوشهاى نشستن و دست از سایر كارها كشیدن ندارد. این توجه امرى قلبى و از مراحل ذكر است كه وقتى به حد ملكه رسید كمكم انسان احساس مىكند كه دلش با خدا انس گرفته است. نتیجه انس با خدا نیز همانگونه كه توضیح دادیم، این است كه محبت خداوند در دل انسان بیشتر مىشود. پس از آن و هنگامى كه محبت خدا در دل بیشتر شد، علاقه به عبادت و بندگى، خصوصاً مناجات و خواندن نماز و دعا و قرآن هم بیشتر مىشود. آیا انسان دوست ندارد نامه محبوبش را بخواند؟ اگر محبوبى از انسان دور باشد و نامهاى از او به دستش برسد، به جاى یك بار چند بار آن را مىخواند و پس از آن نیز هر از چندگاه دوباره به سراغ آن مىرود و با اشتیاق فراوان آن را مىخواند. قرآن نیز
1. بحارالانوار، ج 77، ص 76، باب 4، روایت 3.
كلام خدا و اثرى از محبوب است. اگر محبت خدا در دل پدید آید انسان مشتاق است كه بارها و بارها آن را تلاوت كند و از خواندن آن لذت ببرد.
به هر حال این مرحله از «مراقبه» به این صورت است كه به وسیله تمرین، توجه قلبى به خداوند را در خود ایجاد كند و آن را به حد ملكه برساند. اگر این ملكه را در خود به وجود آورد، كمكم حالتى برایش ایجاد مىشود كه گویا خدا را مىبیند. پس از آن به تدریج به جایى مىرسد كه نهتنها خداوند را بر اعمال خود ناظر مىبیند بلكه دریچهاى به سوى قلبش باز مىشود و از طریق دل با خدا سخن مىگوید. همه ما احتمالا كم و بیش این حالت را، هرچند به صورتى كوتاه و گذرا، درك كردهایم. شاید براى همه ما این حالت پیش آمده باشد كه در هنگام خواندن دعا یا نماز، گاهى حالت توجه و انسى به ما دست مىدهد كه براى یك لحظه احساس مىكنیم كه خدا را در مقابل خود مىبینیم و مستقیم و بىپرده با او سخن مىگوییم. این حالت با تمرین و ممارست مىتواند بیشتر و بیشتر شود تا جایى كه به صورت ملكه درآید و انسان به جایى برسد كه در هر نماز و دعا و مناجاتى گویا خدا را مىبیند و مستقیماً با او سخن مىگوید. اگر انسان به چنین مرتبهاى رسید مرحلهاى دیگر از مراقبه را پشت سر گذاشته و به مرحله بالاتر از آن پاى مىگذارد.
با ایجاد حالت انس و پس از آن، شدت یافتن محبت و اشتیاق، كمكم حجابهاى میان انسان و خداوند یك به یك از بین مىروند. از این پس انسان با شوق و لذتى خاص به خداوند توجه پیدا مىكند و از اینكه حضور او را احساس مىكند مسرور مىگردد و اگر لحظهاى از خدا غافل شود مانند آن است كه از معشوقش جدا گردیده است. در چنین حال و مرتبهاى، جدایى براى سالك بسیار سنگین و غیر قابل تحمل مىشود و اساساً غفلت از خداى متعال را براى خود گناه مىداند و براى آن استغفار مىكند.
آرى، استغفار اولیاى خدا و كسانى نظیر پیامبر(صلى الله علیه وآله) و حضرات ائمه معصومین(علیهم السلام)
استغفار از گناه نیست، حتى استغفار از مكروهات هم نیست، بلكه استغفار آنان به این جهت است كه احساس مىكنند با آنكه در حضور خداى متعال هستند آن مرتبه از توجه را كه باید و شاید، به مقام ربوبى نداشتهاند. اولیاى خدا این ضعف توجّه را بزرگترین گناه مىدانند. گرچه انسان به مقتضاى بعد مادى و زندگى در این دنیا، خواه ناخواه مجبور است مقدارى از توجه خود را به امور مادى و غیر خدا معطوف نماید؛ ولى اولیاى الهى از همین مقدار عدم توجه به خدا نیز احساس گناه و شرمندگى مىكنند. آنان هیچگاه توجهشان به طور كامل به غیر خداى متعال معطوف نمىشود؛ ولى همین توجه جزئى به غیر را نیز براى خود گناه تلقى مىكنند و ناراحتاند از اینكه چرا نباید تمام توجهشان متمركز در مقام ربوبى و ذات اقدس اله باشد.
در هر صورت، مراقبه این مرحله از سیر و سلوك و مقامات عرفانى این است كه سالك باید مراقب باشد كه در تمامى لحظاتْ تمام توجهش به خداى متعال باشد و بس. بهطور طبیعى استغفار این مرحله از سیر و سلوك نیز استغفار از گناهان معمول و متداول نخواهد بود، بلكه گریه و استغفار به سبب هرگونه غفلت از ذات اقدس ربوبى است. همانگونه كه اشاره كردیم، گریهها و نالههاى انسانهاى والا و بلندمرتبهاى همچون پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام) را قاعدتاً باید بر چنین معنایى حمل كنیم، وگرنه بدیهى و مسلّم است كه آن بزرگواران از هیچ امر و نهى الهى تخلف نمىكنند و دامانشان از گناه كه جاى خود دارد، حتى از ترك اولى نیز مبرّا است.
به هر حال اگر انسان به این مرحله از كمال دست یابد و توجهات قلبىاش تنها در ساحت قدس الهى متمركز شود، اینجا است كه انوار بهیّه الهى بر دل آدمى مىتابد و او را از مراتب پست دنیوى به بالاترین مقامات عالى انسانى كه همان مراتب اعلاى قرب ربوبى است مىكشاند. این همان مقام انقطاع الى الله و نورى است كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) و امامان معصوم(علیهم السلام) در مناجات شعبانیه از آن سخن گفتهاند:
اِلهی هَبْ لی كَمالَ الاِْنْقِطاعِ اِلَیْكَ وَاَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْكَ حَتّى تَخْرِق
اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ؛(1)بارالها! كاملترین انقطاع به سوى خودت را نصیبم گردان؛ و چشمان قلبهاى ما را به روشنىِ نگاه به خودت روشن كن، تا جایى كه چشمان قلبها حجابهاى نور را پاره كند و به معدن عظمت واصل شود و جانهاى ما به عزت بارگاه قدسىات آویخته گردد!
اگر انسان به این مقام و این درجه از معرفت برسد آنگاه دیگر عبادت را با رنج و مشقت انجام نمىدهد بلكه آن را عرض ادب به پیشگاه محبوبى عزیزتر از جان خویش مىداند و آنچنان از آن لذت مىبرد و در این لذت غرق مىشود كه همه لذتهاى دنیا را از یاد مىبرد. چنین انسانى اگر بخواهد حتى بر حسب وظیفه شرعى به برخى از امور و لذتهاى دنیوى بپردازد برایش بسیار گران است. از این رو اگر هم به انجام چنین امورى بپردازد تنها براى امتثال امر الهى و انجام وظیفه است نه از آن جهت كه میل به آنها دارد. البته تصور این حالت براى امثال ما كه هزاران فرسنگ با چنین مقامى فاصله داریم بسیار مشكل است. شخصى را در نظر آورید كه در تابستانى بسیار گرم و در میان صحرایى سوزان ساعتها است كه تشنگى امان او را بریده و از فرط عطش رو به موت و هلاكت است. اگر شربتى سرد و گوارا را در اختیار چنین كسى قرار دهند، چگونه مىتوان تصور كرد كه تنها آن را براى رضایت خداوند بیاشامد و هیچ درصدى از انگیزهاش حتى یك در هزار میلیاردـ لذت بردن از نوشیدن آن شربت نباشد؟!
آرى، نیل به چنین مقامى انسان را به آنجا مىرساند كه ترك لذیذترین گناهان نیز برایش بسیار سهل مىگردد. وضعیتى را كه براى حضرت یوسف(علیه السلام) در كاخ عزیز مصر پیش آمده در نظر آورید. بهطور حتم شرایطى بسیار دشوار است. جوانى زیبا، برومند، قوى و در بالاترین حد رشد و اوج قواى جنسى و شهوانى، در كاخ آبگینهاى تنها و
1. مفاتیحالجنان، اعمال مشتركه ماه شعبان، عمل هشتم.
خلوت، از سوى ملكهاى زیبا به گناه دعوت مىشود. مرتكب گناه نشدن در چنین صحنهاى، گفتنش به زبان آسان است؛ ولى در عمل كارى بس دشوار و یكى از مشكلترین كارهاى دنیا است. اما كسى كه دلش با محبوبى برتر انس دارد و معشوقى بسیار زیباتر و دلرباتر را مىشناسد و دلش متوجه او است، آلوده نشدن در چنین صحنهاى برایش بسیار آسان است. چنین كسى وقتى به معشوق خود توجه مىكند سایر جاذبهها در برابرش رنگ مىبازند و هیچ و پوچ به حساب مىآیند. براى اینگونه افراد مسخره است كه كسى، براى مثال، غذا را براى لذتش بخورد یا سایر امور مادى را براى لذت بردن انجام دهد. این كارها در نظر آنان مانند بازىهاى بچهگانه است. چرا بزرگترها رغبتى به اسباببازىهاى كودكانه و بازى با آنها ندارند؟! چون لذتهاى بسیار بالاترى را درك كردهاند؛ آنچنان كه لذتهاى كودكانه هیچ جاذبهاى براى آنها ندارد و مسخره و بىمعنا به نظرشان مىآید. اولیاى الهى نیز در مقایسه با افرادى نظیر ما این چنیناند. لذتهاى مادى كه براى ما مطرح و بسیار مهم است در پیش آنان هیچ رنگى ندارد و به خنده و بازى و شوخى شبیه است! آنان كه دلشان با خدا انس گرفته و تجلیات جمال حق را مشاهده كردهاند، از هیچ چیز جز جمال او لذت نمىبرند. براى تقریب به ذهن باز هم ناچاریم مثالى از مسایل مادى بیاوریم؛ گرچه بسیار نارسا است:
فرض كنید انسان در مجلسى نشسته و محبوب و معشوق او نیز در نزدیكىاش در آن مجلس حضور دارد. محبوب صورت خود را پوشانده و چهرهاش در حجاب است؛ ولى گاهى به دور از چشم دیگران، گوشهاى از حجاب خود را برمىگیرد و با ایما و اشاره به عاشق اظهار محبت مىكند و به او مىفهماند كه من نیز تو را دوست دارم! در چنین صحنهاى چه حالى به عاشق دلباخته دست مىدهد؟! آیا نمىخواهد بال در بیاورد و پرواز كند؟! او در آن مجلس دیگر لذت خوراكىها و آشامیدنىها و سایر لذتها را اصلا احساس نمىكند و سراپا غرق در لذت همان اشاره محبوب مىشود.
خداى متعال نیز با دوستانش از این اشارهها بسیار دارد؛ اشارههایى كه دیگران آنها
را نمىبینند و درك نمىكنند.نمىدانند كه خداوند با دل دوستانش چه مىكند! دوستان خدا نیز مُهر بر لب مىنهند و این اسرار را فاش نمىكنند. ما به چهره آنها نگاه مىكنیم و مىپنداریم كه مشغول مطالعه كتاب یا تماشاى كوه و باغ و دریا هستند؛ ولى آنان تنها خودشان مىدانند كه چه مىبینند! در همان حال كه ما تصور مىكنیم آنان به نظاره باغ و گل نشستهاند، چنان از تماشاى جلوههاى محبوبشان به وجد آمده و سرمست شدهاند كه جز او همه چیز را از خاطر بردهاند!
از خداى متعال مسألت داریم كه شمّهاى از این حقایق را در دلهاى ما نیز متجلى سازد و دلهایمان را مالامال از محبت خویش فرماید، به گونهاى كه جایى براى محبت دنیا و هیچ غیرى در آن باقى نماند.
در مورد آداب و اعمالى كه براى سیر و سلوك بیان مىشود ملاك كلى این است كه این آداب باید با دستورات شرعى موافق باشد و سر سوزنى از احكام شرع مقدس انحراف نداشته باشد. پس از پذیرفتن این ملاك كلى، عمل كردن به برخى از دستورات خاصى كه بعضى از علماى اخلاق و سیر و سلوك توصیه مىكنند مسأله و مشكلى ندارد. بر این اساس مىتوان پذیرفت كه یك استاد اخلاق و سیر و سلوك به كسى ذكر یا عملى خاص را توصیه كند. ممكن است استادى با توجه به تجربه و احاطهاش نسبت به مسایل اخلاق و سیر و سلوك و بر اساس شرایط و خصوصیات كسانى كه تحت تربیت او هستند برخى اذكار و اعمال مستحبى را براى آنها مناسبتر و مفیدتر تشخیص دهد. از این رو قابل پذیرش است كه استادى براى سالكى مصلحت ببیند كه به صفتى خاص از صفات خداوند بیشتر توجه كند یا فلان ذكر را بیشتر بگوید. حتى اگر عدد خاصى را هم براى یك ذكر یا یك عمل تعیین كند و دستور دهد اشكالى ندارد، چرا كه كلى این مسأله در شریعت مقدس وارد شده و دستور آن استاد مىتواند به عنوان مصداق و فردى از آن
كلى مورد قبول واقع شود. فرض كنید اگر استادى به كسى دستور دهد روزى فلان مقدار ذكر شریف «لا اله الا الله» را بگوید، نمىتوان آن را امرى خلاف شرع دانست و بر آن خرده گرفت؛ چرا كه اصل ذكر از مستحبات بسیار مؤكد است و این مقدار لا اله الا الله گفتن در یك روز هم بالاخره ذكر است و چیزى خارج از ذكر نیست تا بگوییم مخالفتى با شرع و احكام شرعى دارد. قرآن كریم در آیات متعددى مسأله ذكر خدا را مطرح و بر آن تأكید كرده است:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللهَ ذِكْراً كَثِیراً * وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِیلاً؛(1) اى كسانى كه ایمان آورده اید، خدا را یاد كنید، یادى بسیار. و صبح و شام او را به پاكى بستایید.
وَاذْكُرُوا اللهَ كَثِیراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛(2) و خدا را بسیار زیاد یاد كنید، باشد كه رستگار گردید.
وَاذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَأَصِیلاً * وَمِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَیْلاً طَوِیلاً؛(3) و نام پروردگارت را بامدادان و شامگاهان یاد كن. و بخشى از شب را در برابر او سجده كن و مقدارى طولانى از شب او را تسبیح گوى.
در روایات نیز بر این مسأله فراوان تأكید شده است. ما در اینجا به ذكر یك روایت از امام صادق(علیه السلام) در این زمینه بسنده مىكنیم:
ما مِنْ شَیْء اِلاّ وَلَهُ حَدٌّ یَنْتَهی اِلَیْهِ اِلاّ الذِّكْرَ فَلَیْسَ لَهُ حَدٌّ یَنْتَهی إلَیْهِ. فَرَضَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ الْفَرائِضَ فَمَنْ اَدّاهُنَّ فَهُوَ حَدُّهُنَّ، وَ شَهْرُ رَمَضانَ فَمَنْ صامَهُ فَهُوَ حَدُّهُ، وَالْحَجَّ فَمَنْ حَجَّ فَهُوَ حَدُّهُ، اِلاّ الذِّكْرَ فَاِنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ لَمْ یَرْضَ مِنْهُ بِالْقَلیلِ وَلَمْ یَجْعَلْ لَهُ حَدّاً یَنْتَهی اِلَیْهِ. ثُمَّ تَلى هذِهِ الاْیَةَ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللهَ ذِكْراً كَثِیراً * وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِیلاً»
1. احزاب (33)، 41 و 42.
2. جمعه (62)، 10.
3. انسان (76)، 25 و 26.
فَقالَ: لَمْ یَجْعَلِ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ حَدّاً یَنْتَهی اِلَیْهِ. قالَ: وَكانَ اَبی(علیه السلام) كَثیرَ الذِّكْرِ، لَقَدْ كُنْتُ أمْشی مَعَهُ وَإنَّهُ لَیَذْكُرُ اللهَ، وَآكُلُ مَعَهُ الطَّعامَ وَإنَّهُ لَیَذْكُرُ اللهَ، وَلَقَدْ كانَ یُحَدِّثُ الْقَوْمَ وَما یَشْغَلُهُ ذلِكَ عَنْ ذِكْرِ اللهِ، وَكُنْتُ اَرى لِسانَهُ لازِقاً بِحَنَكِهِ یَقُولُ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ، وَكانَ یَجْمَعُنا فَیَأْمُرُنا بِالذِّكْرِ حَتّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ، وَ یَأْمُرُ بِالْقِرائَةِ مَنْ كانَ یَقْرَأُ مِنّا وَمَنْ كانَ لا یَقْرَأُ مِنّا اَمَرَهُ بِالذِّكْرِ...؛(1)
هیچ چیزى نیست مگر آنكه براى آن حد و اندازهاى است كه به آن پایان مىیابد، مگر ذكر كه براى آن اندازه و نهایتى نیست. خداى متعال نمازهاى پنجگانه را واجب كرده، پس كسى كه آنها را بهجا آورد حد آنها همان است؛ و ماه رمضان حد و اندازهاش روزه گرفتن یك ماه است؛ و حج را هر كس (یك بار) انجام دهد حد آن همان است؛ مگر ذكر كه خداى متعال به مقدار كم آن راضى نگردیده و براى آن حدى كه به آن خاتمه پذیرد قرار نداده است.
سپس آن حضرت این آیه را تلاوت فرمود: «اى كسانى كه ایمان آوردهاید، خدا را یاد كنید، یادى بسیار. و صبح و شام او را به نیكى بستایید». سپس فرمود: خداوند در این آیه حدى كه ذكر به آن منتهى شود قرار نداده است. همچنین فرمود: پدرم (امام باقر(علیه السلام)) بسیار ذكر مىگفت؛ من پیاده همراهش مىرفتم و او پیوسته ذكر خدا مىگفت، و من با او غذا مىخوردم و او ذكر خدا مىگفت، و در حالى كه مشغول گفتگوى با مردم بود، این امر او را از ذكر خدا بازنمىداشت، و من در آن حال زبانش را مىدیدم كه به سقف دهانش چسبیده و «لا اله الا الله» مىگوید. پدرم ما را جمع مىكرد و امرمان مىفرمود كه ذكر بگوییم، تا هنگامى كه خورشید طلوع كند؛ و به هر یك از ما كه قرآن مىخواند دستور مىداد كه قرآن بخواند، و به آن كس از ما كه قرآن نمىخواند، مىفرمود كه ذكر بگوید...
از این رو اگر مربى و استاد اخلاقى به متربى و شاگردى، براى مثال، بگوید روزى
1. اصول كافى، ج 2، كتاب الدعاء، باب ذكر الله عز و جل كثیرا، روایت 1.
هزار مرتبه فلان ذكر را بگو، نمىتوان آن را امرى مخالف شریعت و خارج از حیطه دستورات شرعى تلقى كرد. گذشته از اینكه برخى از دستورات خاصى كه اساتید و بزرگان مىدهند به همان نحو در روایات از ائمه(علیهم السلام) نقل شده است. براى نمونه، در اینجا به برخى از این موارد اشاره مىكنیم:
مَنْ لَمْ یَقْدِرْ عَلى ما یُكَفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهَ فَلْیَكْثُرْ مِنَ الصَّلاةِ عَلى مُحَمَّد وَآلِهِ فَاِنَّها تَهْدِمُ الذُّنُوبَ هَدْماً؛(1) كسى كه برچیزى كه گناهانش را بپوشاند و جبران كند قدرت ندارد، پس زیاد بر محمد و آلش(علیهم السلام)صلوات فرستد كه آن، گناهان را از بین مىبرد.
در روایتى از امام صادق(علیه السلام) نقل است كه آن حضرت مىفرمایند، این دعا را سه بار به هنگام صبح و سه بار به هنگام شب بخوانید؛ همانا پدرم مىفرمود این دعا از گنجهاى پنهان الهى است:
اَللّهُمَّ اجْعَلْنی فی دِرْعِكَ الْحَصینَةِ الَّتی تَجْعَلُ فیها مَنْ تُریدُ؛(2) خدایا مرا در زره محكم خود قرار ده، همان زرهى كه هر كس را بخواهى در آن قرار مىدهى.
ابوحمزه ثمالى مىگوید حضرت امام باقر(علیه السلام) را در حال خروج از منزل دیدم كه لبهاى مباركش تكان مىخورد. فرمود: اى ثمالى آیا تعجب كردى؟! عرض كردم: آرى. فرمود: به خدا قسم من كلماتى را بر زبان آوردم كه هرگز كسى آنها را بر زبان نیاورَد مگر آنكه خداوند كفایت كند او را در مهمات امور دنیا و آخرتش. عرض كردم: فدایت شوم، مرا از آن كلمات خبر دهید. فرمود: هر كس در هنگام خروج از منزلش این ذكر را بگوید، خداوند حاجتش را روا فرماید:
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ حَسْبِیَ اللهُ تَوَكَّلْتُ عَلَى اللهِ اَللّهُمَّ اِنّی اَسْأَلُكَ خَیْرَ اُمُوری كُلِّها وَاَعُوذُ بِكَ مِنْ خِزْیِ الدُّنْیا وَعَذابِ الاْخِرَةِ.(3)
1. بحارالانوار، ج 94، ص 47، باب 29، روایت 2.
2. همان، ج 86، ص 296، باب 45، روایت 57.
3. همان، ج 95، ص 283، باب 108، روایت 8.
در هر صورت، برخى از اعمال و اذكار خاصى را كه بعضى از علما و بزرگان مورد وثوق و عامل به شریعت فرمودهاند، نمىتوان خلاف شرع و بىمبنا دانست. همانگونه كه تاكنون چندین بار تأكید كردهایم، روح اصلى عرفان و سیر و سلوك یك حقیقت بیشتر نیست و آن عبارت است از «توجه به خدا». با عنایت به این مسأله، اساتید فن و علماى اخلاق و سیر و سلوك براى آنكه توجه سالك تقویت گردد سفارشاتى مىكنند كه بعضى اعمال مستحبى را بیشتر انجام دهند. در واقع این افعال و اذكار براى آن است كه دل و قلب سالك با خداوند بیشتر انس بگیرد و بتواند در تمام مراحل یاد خدا را حفظ كند.
بلى، گاهى به عنوان سیر و سلوك و آداب عرفان، مسایل و دستوراتى مطرح مىشود كه در شرع مذموم و یا حتى حرام است و یا چیزى است كه هیچ مبنا و اصلى در شریعت ندارد و بدعت محسوب مىگردد. اگر كسى چنین امورى را توصیه كند به هیچ وجه قابل پذیرش نیست، و مسلّماً كسانى كه عارف واقعى و در صراط مستقیم باشند هیچگاه چنین امورى را تجویز نمىكنند.
از جمله مسایل مهمى كه در باب عرفان و سیر و سلوك مطرح مىشود بحث «ذكر» است. توضیح اینكه:
همچنانكه اشاره كردیم حقیقت عرفان عبارت است از «توجه به خدا» و عالىترین مراتب عرفان نیز این است كه سالك لحظهاى از خداى متعال غافل نشود و تمام توجهش به حضرت حق معطوف گردد و به مقام «انقطاع كامل» برسد:
اِلهی هَبْ لی كَمالَ الاِْنْقِطاعِ اِلَیْكَ؛(1) بارالها، كامل ترین انقطاع به سوى خودت را نصیبم گردان!
1. مفاتیحالجنان، اعمال مشترك ماه شعبان، عمل هشتم (مناجات شعبانیه).
«توجه به خدا» كه حقیقت عرفان و غایت آن است در واقع همان چیزى است كه در آیات قرآن و روایات اهلبیت(علیهم السلام) از آن نوعاً به «ذكر» تعبیر شده است. حالت مقابل توجه و ذكر نیز «غفلت» است. در قرآن كریم مىخوانیم:
وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا؛(1) از آن كس كه قلبش را از یاد خود غافل ساخته ایم، اطاعت مكن.
و در جاى دیگر مىفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَلا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللهِ؛(2) اى كسانى كه ایمان آورده اید، [زنهار] اموال شما و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل نگرداند.
بر این اساس، مراتب و مقامات عرفانى در واقع بر اساس «ذكر» و «توجه» درجهبندى مىشود و «انقطاع كامل الى الله» یعنى اینكه انسان همیشه و در همه حال «ذاكر» خداى متعال باشد و دمى و آنى نیز از خداوند غافل نگردد.
در هر صورت، یكى از سؤالات مهمى كه درباره ذكر وجود دارد این است كه آیا این الفاظ هستند كه در ایجاد توجه به خداوند نقش اصلى را بازى مىكنند و مهم «ذكر لفظى» است یا حقیقت ذكر، توجه و «ذكر قلبى» است؟
ممكن است در ابتدا به نظر بیاید كه پاسخ این سؤال بسیار روشن است و آن هم این است كه حقیقت ذكر، ذكر قلبى است، وگرنه صرف لقلقه زبان و چرخاندن تسبیح در دستْ مشكلى را حل نمىكند؛ و اگر به ذكر لفظى هم بها داده شده از آن جهت است كه راهى براى توجه و ذكر قلبى است.
اما به نظر مىرسد كه این پاسخ مختصر كافى نباشد و جاى دارد در این باره بحث و بررسى بیشترى انجام دهیم. اگر بپذیریم كه حقیقت ذكر همان ذكر قلبى است، اولین سؤالى كه به ذهن مىآید این است كه پس بیان این همه اذكار لفظى خاص و تأكید بر
1. كهف (18)، 28.
2. منافقون (63)، 9.
گفتن آنها در معارف اهلبیت(علیهم السلام) براى چیست؟ آیا اگر ما سعى كنیم همیشه دلمان را متوجه خدا كنیم، دیگر نیازى به ذكر لفظى نیست؟
در میان فِرَق متصوفه، چه در زمینه ذكر لفظى و چه در زمینه ذكر قلبى، گروههایى راه افراط و تفریط را در پیش گرفتهاند. برخى از آنان آنچنان بر ذكر لفظى تأكید مىورزند كه «حلقههاى ذكر» تشكیل مىدهند و در جلساتى دور هم مىنشینند و با آهنگ و حركاتى خاص اذكارى را با صداى بلند با هم تكرار مىكنند و اصطلاحاً آن را «ذكر جلىّ» مىنامند. از سوى دیگر نیز برخى فرقههاى آنها به اذكار لفظى توجهى ندارند و تنها به ذكر قلبى اكتفا مىكنند. خود من برخى از اینها را دیدهام كه نماز مىخوانند بدون آنكه از اول تا آخر نماز لبشان حركت كند و چیزى بگویند!! آنان تمام اجزاى نماز را، از قرائت گرفته تا سجده و ركوع، همه را با سكوت كامل انجام مىدهند! دلیلى هم كه براى این كار مىآورند این است كه ذكر لفظىبراى این است كه دل توجه پیدا كند، وقتى دل ما توجه داشت، دیگر ذكر لفظى لزومى ندارد و بلكه اصلا مانع و مزاحم نیز هست! برخى نیز مىگویند ما به درجهاى از توجه و ذكر قلبى مىرسیم و آنچنان در یاد خدا مستغرق مىشویم كه از نماز غافل مىگردیم و جذْبه جمال الهى باعث مىشود كه همه چیز حتى نماز را از یاد ببریم! و یا گروهى مىگویند، اصولا نماز و امثال آن از اذكار لفظى و ظاهرى مربوط به مراحل ابتدایى و متوسط عرفان و سیر و سلوك و جایى است كه سالك هنوز به مقام «یقین» نرسیده است؛ ولى آنگاه كه به مقام یقین نایل آمد دیگر انجام اینگونه اعمال و عبادات براى او لزومى ندارد! آنان این گفته خود را به این كریمه قرآن مستند مىكنند كه مىفرماید:
فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُنْ مِنَ السّاجِدِینَ * وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى یَأْتِیَكَ الْیَقِینُ؛(1) پروردگارت را تسبیح گوى و ستایش كن و از سجدهكنندگان باش. و پروردگارت را عبادت كن تا آن هنگام كه به یقین نایل شوى.
1. حجر (15)، 98 و 99.
از دیدگاه معارف اهلبیت(علیهم السلام) چنین گرایشهایى قطعاً باطل است. با مراجعه به قرآن و روایات، ملاحظه مىكنیم كه اذكار خاصى تعیین و بر گفتن آنها تأكید شده است. خود اهلبیت(علیهم السلام) كه قطعاً در بالاترین مراتب و مقامات عرفانى قرار دارند، پیوسته و تا پایان عمر به نماز و دعا و اذكار لفظى اهمیتى ویژه مىدادند. ذكر لفظى آنچنان در نظر آن بزرگواران اهمیت داشته كه در برخى موارد تأكید داشتهاند كه عین همان لفظى را كه تعلیم مىدادهاند، بىهیچ كم و زیادى، باید گفته شود. نمونه آن، روایتى است كه مرحوم علامه مجلسى در كتاب شریف بحارالانوار آن را نقل كرده است. بر حسب این روایت، عبدالله بن سنان از امام صادق(علیه السلام) نقل مىكند كه آن حضرت فرمودند: به زودى شبهههایى به شما روى مىآورد در حالى كه امام و راهبرى كه شما را هدایت كند در بین شما نخواهد بود. از آن شبههها نجات نمىیابد مگر كسى كه «دعاى غریق» را بخواند. عبدالله بن سنان مىگوید، عرض كردم دعاى غریق چگونه است؟ حضرت فرمودند چنین مىگویى:
یا اَللهُ یا رَحْمانُ یا رَحیمُ یا مُقَلِّبَ الْقُلوبِ ثَبِّتْ قَلْبی عَلى دینِكَ.
عبدالله بن سنان مىگوید من پس از حضرت، دعا را اینگونه خواندم:
یا اَللهُ یا رَحْمانُ یا رَحیمُ یا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَالاَْبْصارِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلى دینِكَ.
حضرت فرمودند: خداوند «مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَالاَْبْصار» هست؛ ولى دعا را همانگونه كه من گفتم بخوان: یا مُقَلِّبَ الْقُلوبِ ثَبِّتْ قَلْبی عَلى دینِكَ.(1)
ملاحظه مىكنیم كه امام صادق(علیه السلام) نسبت به اضافه كردن یك كلمه «والابصار» حساسیت نشان مىدهند و تأكید مىفرمایند كه ذكر به همان صورتى كه خود فرمودهاند، گفته شود.
در مورد نماز هم علاوه بر آنكه بر هر سالك و غیر سالك و هر عارف و غیر عارفى
1. بحارالانوار، ج 52، ص 148، باب 22، روایت 73.
با هر درجه و مقامى واجب است، قرائت حمد و سوره و گفتن سایر اذكار آن به زبان نیز امرى است لازم و صرف توجه قلبى كافى نیست و تكلیف واجب را از گردن انسان ساقط نمىكند. بنابراین سخنانى نظیر اینكه «هدف اصلى توجه قلبى است و این اذكار مقدمه آن هستند و اگر كسى بتواند بدون ذكر لفظى، ذكر قلبى داشته باشد همان كافى است» مطالبى باطل است كه گوینده آن یا غافل و جاهل است یا اغراض و اهدافى سوء در سر دارد. این حرف نظیر همان سخن است كه بعضى مىگویند: «دل باید پاك باشد، تقید به دستورات شرع و حلال و حرام مهم نیست!!» در نظر اینان اگر دل انسان پاك باشد هرچه هم گناه و معصیت بكند چندان اهمیتى ندارد! شاید همه ما گاهى به اینگونه افراد برخورد كرده باشیم كه، براى مثال، مىدانند حجاب در اسلام واجب است، ولى با این وجود، حجاب را رعایت نمىكنند و وقتى به آنها تذكر داده مىشود، مىگویند: دلت پاك باشد!
اعتقادات و سخنانى از این سنخ، همه باطل و بىاساس هستند. ما نمىتوانیم دین را از پیش خود اختراع كنیم، بلكه باید متمسك به كتاب و سنّت باشیم و ببینیم قرآن و اهلبیت(علیهم السلام) چه فرمودهاند و چگونه رفتار كردهاند. در خصوص این مسأله ما شواهد متعددى از كلمات و سیره عملى اهلبیت(علیهم السلام) در دست داریم كه آنان ذكر لفظى را لازم مىدانستند. آن روایت را از امام صادق(علیه السلام) نقل كردیم كه آن حضرت در مورد پدر بزرگوارشان امام باقر(علیه السلام) فرمودند: پدرم زیاد ذكر مىگفت. هنگامى كه پیاده همراه او مىرفتم پیوسته ذكر خدا مىگفت... حتى هنگامى كه با مردم گفتگو مىكرد این امر مانع از ذكرش نمىشد و من پیوسته مىدیدم كه زبانش به سقف دهانش چسبیده و «لا اله الا الله» مىگوید.(1)
آیا كسى مىتواند پیرو ائمه اطهار(علیهم السلام) باشد و این قبیل روایات را نادیده بگیرد؟
1. اصول كافى، ج 2، كتاب الدعاء، باب ذكرالله عز وجل كثیرا، روایت 1.
توجه و ذكر قلبى ما هر چقدر هم كه قوى باشد از امام باقر و امام صادق(علیه السلام) كه قوىتر نیست. وقتى آن بزرگواران ذكر لفظى داشتهاند، آیا ما مىتوانیم بگوییم ذكر لفظى لازم نیست و تنها ذكر قلبى كافى است؟! براى نیل به سرمنزل مقصود ما باید ببینیم اهلبیت(علیهم السلام) چه فرمودهاند و چگونه رفتار كردهاند، و رفتار خود را دقیقاً بر اساس گفتهها و سیره عملى آن بزرگواران تنظیم كنیم.
در اینجا مناسب است براى آنكه جایگاه و اهمیت ذكر لفظى بیشتر شود به یكى، دو نكته در مورد آن اشاره كنیم:
یك نكته در مورد ذكر لفظى، كه تا حدودى جنبه عرفانى نیز دارد، مربوط به این مسأله است كه هر عضوى از اعضاى بدن باید بهرهاى از عبادت و بندگى خداوند داشته باشد. عبادت چشم این است كه به آیات و نشانههاى الهى نگاه كند. از این رو نگاه كردن به آیات قرآن، یا در مكّه مكرّمه، نگاه كردن به خانه كعبه عبادت است. حظ و بهره چشم از عبادت، امورى از این قبیل است. عبادت گوش این است كه، براى مثال، آیات قرآن را بشنود. از این رو گوش دادن به آیات قرآن عبادت است. بهره دل و قلب از عبادت این است كه باید ظرف محبت خدا باشد. در این میان زبان نیز باید بهره خاص خود را از عبادت داشته باشد. حظ زبان از عبادت این است كه ذكر خدا را بگوید.
نكته دیگرى كه در مورد حكمت ذكر لفظى مىتوان به آن اشاره كرد؛ بُعد تربیتى مسأله است. اگر ما بخواهیم به خدا توجه پیدا كنیم و به مرور این توجه را بیشتر و قوىتر نماییم، بایستى تمرین داشته باشیم. براى تمرین، ذكر زبانى و لفظى بسیار آسانتر از ذكر قلبى است. در همه امورى كه نیاز به تمرین دارد كار را از تمرینهاى سادهتر شروع مىكنند و به مرور تمرینهاى دشوار و دشوارتر را در دستور كار قرار مىدهند. این قاعده در مورد عرفان و سیر و سلوك نیز جارى است. براى انسان بسیار مشكل است كه
به یك باره توجهش را از تمامى مظاهر دنیا و زندگى مادى باز دارد و تنها متوجه خداوند شود. انجام این كار براى انسانهاى عادى حداكثر چند دقیقه یا یكى، دو ساعت در شبانهروز ممكن است. درس خواندن، مطالعه كردن، كسب و كار، كمك به دیگران و نیازهاى برادران ایمانى را رفع نمودن و امثال این امور، همه و همه كارهایى هستند كه ما روزانه باید به آنها بپردازیم؛ و توجه قلبى به خدا داشتن در حین انجام همه این امور كارى بس مشكل است. بسیارى از ما حتى در نمازمان كه وقت اختصاصىِ توجه به خدا است، تنها همان چند لحظه اول نماز و هنگام گفتن اللهاكبر و بسم الله الرحمن الرحیم حضور قلب داریم و پس از آن حواسمان پرت مىشود و تا آخر نماز از یاد خدا و نماز غافل مىشویم! از این رو براى ما افراد عادى آنچه ممكن و راحتتر است همان ذكر لفظى است. اگر انسان خود را به ذكر لفظى عادت دهد، كمكم همین امر زمینهاى مىشود كه در هنگام گفتن ذكر لفظى به معناى آن هم توجه كند و بدینترتیب ذكر لفظى وسیله و راه مناسبى براى رسیدن به توجه و ذكر قلبى مىشود. از این رو است كه ذكر لفظى مىتواند راه و ابزار مناسبى براى توجه قلب، به ویژه براى افراد مبتدى در این راه باشد.
در هر صورت، گرچه ذكر لفظى امرى است لازم و نمىتوان نقش و جایگاه آن را منكر شد؛ ولى باید توجه داشت كه در مسیر عرفان و سیر و سلوك، ذكر قلبى نیز اهمیت و آثار و فواید خاص خود را دارد. یك نكته مهم در مورد ذكر قلبى این است كه به هر حال اساس حركت معنوى و تكاملى ما همان توجه قلبى و حضور خدا در دل و روح و جان ما است. در حج و طواف خانه كعبه نیز نكته مهم، توجه به خداوند و طواف دل به دور تجلیات معشوق است. اگر انسان صدها فرسنگ راه را طى كند و در مكه و كنار خانه كعبه، دل به صاحبخانه ندهد و در آنجا نیز تمام توجه و حواسش به چك و سفته و طلبكارىها و بدهىهایش باشد از این زیارت نصیبى نخواهد برد. در مورد بسیارى از عبادات، روایت خاص داریم كه اگر روح خاص آن عبادت همراه آن عمل
نباشد فایدهاى براى صاحبش نخواهد داشت. مثلا در مورد نماز شب و عبادت شبانگاه در روایات چنین آمده است:
رُبَّ قائِم حَظُّهُ مِنْ قِیامِهِ السَّهْرُ؛(1) چه بسا شب زنده دارى كه بهره او از شب زنده دارى اش جز بیدارى نیست.
از این رو یك نكته بسیار مهم در مورد ذكر قلبى این است كه نباید فراموش كنیم كه این توجه و یاد قلبى است كه اصالت دارد و اگر تمام عمر ما هم به ذكر لفظى صرف شود در حالى كه ذرهاى توجه و حضور قلب در آن نباشد، قطعاً هیچ اثرى در تكامل روح ما نخواهد داشت.
علاوه بر این اساس ذكر، ذكر قلبى است. یكى از امتیازات بزرگ ذكر قلبى نسبت به ذكر لفظى این است كه ریا در آن راه ندارد. یكى از مشكلات بزرگى كه بر سر راه تكامل بسیارى از ما وجود دارد و اعمالمان را فاسد و بىاثر مىكند مسأله ریا و خودنمایى است. اما این مشكل در مورد اعمال و عباداتى كه نمود ظاهرى ندارند تا حدود زیادى خود به خود منتفى است. براى مثال، روزه از این سنخ عبادات است. روزه چون هیچ نمود ظاهرى ندارد، تا خود انسان به كسى نگوید كه روزه است، دیگران از روزهدارى او خبردار نمىشوند. ذكر قلبى نیز همین امتیاز را دارد. ما، براى مثال، در ظاهر به درخت یا گل یا آسمان نگاه مىكنیم؛ ولى در باطن تحت تأثیر زیبایى گل و گیاه یا عظمت آسمان، تسبیح خدا را مىگوییم و در اندیشه عظمت و بزرگى خداوند هستیم. كسى كه از بیرون نگاه مىكند، مىپندارد كه ما مشغول تماشاى گل و درخت و آسمان هستیم؛ ولى از غوغاى درون ما بىخبر است. این امتیاز ذكر قلبى نسبت به ذكر لفظى است. ذكر لفظى اگر بلند گفته شود دیگران مىشنوند و اگر آهسته هم ادا شود دیگران از به هم خوردن لبها مىفهمند كه فرد مشغول ذكر گفتن است؛ مگر آنكه انسان در خلوت و تنهایى
1. بحارالانوار، ج 87، ص 207، باب 12، روایت 17.
مشغول ذكر شود. در هر صورت، راه نداشتن ریا در ذكر قلبى امتیازى مهم براى آن محسوب مىشود.
نكته دیگرى كه تذكر آن بىفایده نیست درباره ذكر قلبىِ اولیاى خدا است. حساب ذكر اولیا و توجه آنها به خداوند حساب دیگرى است. در زیارت جامعه ائمة المؤمنین در این باره مىخوانیم:
وَلَكُمُ الْقُلوبُ الَّتی تَوَلّى اللهُ رِیاضَتَها؛(1) شما صاحب قلبهایى هستید كه خداوند خود متولّى تربیت آن است!
در آن مقام، خداوند خود عنان اختیار قلبها را به دست مىگیرد و دلها را به سوى خود مىكشد و به خویش متوجه مىنماید. چنین مسألهاى اختصاص به معصومین(علیهم السلام)ندارد، بلكه اگر هر كس صادقانه در مسیر عبادت و بندگى خداوند گام بردارد، خداى متعال بیش از تلاشى كه خود او انجام داده به وى مدد خواهد رساند. كسانى كه ثابت كردهاند، مایلند صادقانه بنده خدا باشند و در مسیر اطاعت گام بردارند، اگر گاهى زمینه غفلتى برایشان فراهم شود خداوند خود سببى فراهم مىسازد كه آن زمینه را از بین ببرد. حتى ممكن است چیزهایى كه دیگران نمىبینند به انسان نشان دهد تا او را متوجه خود كند و توجهش را از آن زمینه گناه باز گرداند. آرى، این مقامى است ویژه كه اگر گاهى هم محب در معرض آن باشد كه از محبوب غافل شود، محبوب خود به سراغ او مىآید و در پیش چشمش جلوهگرى و دلربایى مىكند تا نظر او را از غیر خود باز دارد!
یكى از پندارهایى كه در بین كسانى كه طالب كمالات معنوى و روحى هستند كم و بیش رواج دارد. به همین دلیل مىپندارند براى این منظور نسخههایى سرّى و رمزآلود وجود دارد كه تنها برخى افراد از آنها اطلاع دارند و بقیه از آن محرومند! شاید این تصور از
1. مفاتیحالجنان، زیارت جامعه ائمة المؤمنین.
فریبندهترین دامهایى باشد كه شیطان بر سر راه طالبان كمال انسانى و معنویت مىگستراند. آیا به راستى معقول است كه خداى متعال این همه انبیا و اولیاى خود را براى تربیت و تكامل انسانها بگمارد و آنگاه اصلىترین و مهمترین عنصر یا عناصر در این فرآیند را از اسرار قرار دهد كه تنها عدهاى معدود از آن مطّلع باشند؟! همه این تلاشها براى هدایت بشر بوده؛ آنگاه آیا مىتوان پذیرفت كه خداوند خود، رمز و راز اصلى رسیدن به گوهر هدایت و كمال را سر به مُهر و مكتوم بگذارد؟! قطعاً چنین گمانى نابخردانه و ناصواب است. به عكس، بهطور حتم باید اینگونه باشد، آنچه در تكامل انسان بیش از سایر امور تأثیر دارد، در كتابهاى آسمانى و معارف وحیانى نیز بیشتر بر آن تأكید شده باشد. بر این اساس ما باید در معارف وحیانى دقت كنیم و ببینیم بر كدام امور تأكید بیشترى شده، تا همت و توجه بیشترى به آنها معطوف داریم.
بر اساس تحلیل مذكور، اگر ما قرآن كریم را، كه در حال حاضر تنها كتاب آسمانى معتبرى است كه در دست بشر وجود دارد، مرور كنیم، خواهیم دید كه در آن به هیچ عبادتى به اندازه نماز اهمیت داده نشده است. حدود یكصد آیه در قرآن در مورد نماز و مسایل پیرامون آن نازل شده است. بر اساس آیات قرآن، این فریضه بر همه پیروان شرایع پیشین نیز واجب بوده و تمامى انبیا بر آن تأكید كردهاند. در اینجا مناسب است برخى از این آیات را مرور كنیم:
یكى از بزرگترین انبیاى الهى، كه بر اساس روایات اسلامى، پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله) بالاترین مقام را در میان سایر انبیا دارد حضرت ابراهیم(علیه السلام) است. این پیامبر بزرگ الهى یكى از مهمترین دعاها و تأكیداتش مسأله نماز است؛ آنجا كه به درگاه الهى چنین عرضه مىدارد:
رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاةِ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی؛(1) پروردگارا، مرا برپادارنده نماز قرار ده و از فرزندان من نیز.
1. ابراهیم (14)، 40.
همچنین در جایى دیگر، از قول این نبىّ مكرّم الهى مىخوانیم:
رَبَّنا إِنِّی أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِواد غَیْرِ ذِی زَرْع عِنْدَ بَیْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِیُقِیمُوا الصَّلاةَ؛(1)پروردگارا، من بعضى از فرزندانم را در سرزمینى بىآب و علف، در كنار خانه محترم تو سكونت دادم تا نماز را برپا دارند.
و یا در مورد حضرت موسى(علیه السلام) ملاحظه مىكنیم در اولین وحیى كه به آن حضرت مىشود نماز مورد تأكید قرار مىگیرد:
وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما یُوحى * إِنَّنِی أَنَا اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِی؛(2) و من تو را برگزیده ام، پس بدان چه وحى مى شود گوش فرا ده. منم، من، خدایى كه جز من معبودى [شایسته پرستش] نیست؛ پس مرا پرستش كن و به یاد من نماز برپا دار.
در مورد دیگر پیامبر بزرگ الهى، حضرت عیسى(علیه السلام) نیز مشاهده مىكنیم در حالى كه هنوز چیزى از تولدش نگذشته، در گهواره سخن از نماز مىگوید:
إِنِّی عَبْدُ اللهِ آتانِیَ الْكِتابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا * وَجَعَلَنِی مُبارَكاً أَیْنَ ما كُنْتُ وَأَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَالزَّكاةِ ما دُمْتُ حَیًّا؛(3) منم بنده خدا، به من كتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است؛ و هر جا كه باشم مرا با بركت ساخته، و تا زنده ام را به نماز و زكات سفارش كرده است.
از جمله سفارشهاى حضرت لقمان به پسرش نیز نماز است:
یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاةَ؛(4) اى پسرم! نماز را برپا دار.
به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نیز اینگونه خطاب مىشود:
1. همان، 37.
2. طه (20)، 13 و 14.
3. مریم (19)، 30 و 31.
4. لقمان (31)، 17.
اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْكَ مِنَ الْكِتابِ وَأَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَذِكْرُ اللهِ أَكْبَرُ؛(1) آنچه از كتاب به تو وحى شده است بخوان، و نماز را برپا دار، كه نماز از كار زشت و ناپسند باز مى دارد، و قطعاً یاد خدا بالاتر است.
در روایات اسلامى نیز بر این فریضه بزرگ بسیار تأكید گردیده و آثار و ثمراتى بسیار مهم براى آن برشمرده شده است. همه ما با بسیارى از این روایات آشنا هستیم. در اینجا از باب تذكر و براى تیمّن و تبرك، برخى از این روایات را مرور مىكنیم:
روایت مشهورى است كه همه ما آن را شنیده و یا حتى خود براى دیگران نقل كردهایم؛ در این روایت چنین آمده است:
اَلصَّلاةُ عَمُودُ الدّینِ؛(2) نماز ستون دین است.
عمود در عربى به آن چوب یا آهنى گفته مىشود كه هنگام برپا كردن خیمه و چادر در وسط آن قرار داده مىشود. بدیهى است كه اگر عمود خیمه را بردارند خیمه سرپا نخواهد ماند و بر زمین خواهد افتاد. در این روایت نیز حضرت از باب تشبیه مىفرماید، نسبت دین و نماز نیز به همین صورت است، اگر نماز را از دین بردارند دیگر دینى سرِ پا نخواهد ماند! از این رو، این روایت اهمیت فوقالعاده و بسیار حساس نماز را بیان مىكند. در ادامه روایت به همین امر تصریح شده است:
اَلصَّلاةُ عَمُودُ الدّینِ مَثَلُها كَمَثَلِ عَمُودِ الْفَسْطاطِ اِذا ثَبَتَ الْعَمُودُ ثَبَتَ الاَْوْتادُ وَالاَْطْنابُ وَاِذا مالَ الْعَمُودُ وَانْكَسَرَ لَمْ یَثْبُتْ وَتَدٌ وَ لا طَنَبٌ؛ نماز ستون دین است. مَثَل آن مانند مَثَل عمود خیمه است؛ اگر عمود استوار باشد میخها و طنابها نیز استوار خواهد بود، و اگر عمود خم شود و بشكند میخ و طنابى استوار نخواهد ماند.
شرط اصلى برپا شدن خیمه و ثابت ماندن آن، وجود عمود است. اگر عمود خیمه
1. عنكبوت (29)، 45.
2. بحارالانوار، ج 82، ص 218، باب 1، روایت 36.
استوار و مستقیم باشد خیمه نیز برپا و ثابت خواهد بود؛ ولى اگر عمود خیمه بشكند طنابها و میخها نمىتوانند خیمه را سرپا نگاه دارند. بر اساس این روایت، نسبت نماز با سایر اجزاى دین همین گونه است. وجود نماز در دین آنچنان مهم و اساسى است كه اگر كسى در تدین خود به همه مسایل دین پاىبند باشد و تنها در مسأله نماز مشكل و انحراف داشته باشد هیچ فایدهاى براى او نخواهد داشت.
روایت منقول از امام صادق(علیه السلام) كه پیش از این در همین فصل ذكر كردیم نیز مبیّن جایگاه و اهمیت والاى نماز است. روایت این بود كه معاویة بن وهب مىگوید از امام صادق(علیه السلام) سؤال كردم: برترین چیزى كه بندگان مىتوانند به وسیله آن به خداوند تقرب جویند چیست؟ آن حضرت فرمودند:
ما اَعْلَمُ شَیْئاً بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ اَفْضَلَ مِنْ هذِهِ الصَّلاةِ؛ من پس از معرفت خداوند چیزى را نمىشناسم كه برتر و بالاتر از همین نماز باشد.
در ذیل همین روایت چنین آمده بود كه:
وَ سُئِلَ النَّبى(صلى الله علیه وآله) عَنْ اَفْضَلِ الاَْعْمالِ قالَ الصَّلاةُ لاَِوَّلِ وَقْتِها؛(1) و از پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مورد برترین اعمال سؤال شد، آن حضرت فرمود: نماز اول وقت.
روایت دیگر روایتى است كه هم از امام باقر و هم از امام صادق(علیهما السلام)به الفاظ مختلف نقل شده است. طبق یك نقل، امام صادق(علیه السلام) مىفرماید:
اَوَّلُ ما یُحاسُب عَلَیْهِ الْعَبْدُ الصَّلاةُ فَاِذا قُبِلَتْ قُبِلَ سائِرُ عَمَلِهِ وَاِذا ردّتْ عَلَیْهِ رُدَّ عَلَیْهِ سائِرُ عَمَلِهِ؛(2) اولین چیزى كه (در روز قیامت) بنده نسبت به آن مورد محاسبه قرار مى گیرد نماز است؛ پس اگر مورد قبول واقع شود بقیه اعمالش نیز پذیرفته مى شود و اگر مردود واقع شود سایر اعمالش نیز مردود خواهد شد.
همچنین روایت مشهور دیگرى است كه همه ما كم و بیش آن را شنیدهایم. بر اساس
1. بحارالانوار، ج 82، ص 225، باب 1، روایت 50.
2. همان، ص 236، روایت 64.
این روایت، امام صادق(علیه السلام) هنگام وفاتشان فرمودند خویشان و آشنایان آن حضرت را خبر كنند. هنگامى كه آنان جمع شدند حضرت فرمودند:
اِنَّ شَفاعَتَنا لَنْ تَنالَ مُسْتَخِفّاً بالصَّلاةِ؛(1) محققاً شفاعت ما هرگز شامل آن كسى نخواهد شد كه نماز را سبك بشمارد.
در هر صورت، آیات و روایات بسیار فراوانى در این زمینه وجود دارد كه همگى آنها بیانگر اهمیت فوقالعاده و بىبدیل نماز هستند. این ادله جاى هیچ تردیدى را باقى نمىگذارد كه مهمترین عملى كه مىتواند انسان را به خداى متعال نزدیك كند نماز است. خود ما هر روز چندین مرتبه در اذان و اقامه بر این امر شهادت مىدهیم؛ آنجا كه مىگوییم: حَىَّ عَلى خَیْرِ الْعَمَلِ؛ بشتابید براى بهترین كار. شاید تا به حال به درستى به این مسأله توجه نكردهایم و سالها است كه بدون تأمل در مفاد این جمله آن را تكرار كردهایم. آیا به راستى باورمان هست كه نماز بهترین كار است؟! ما كه تا به حال بارها تكرار كردهایم: حَىَّ عَلَى الْفَلاحِ؛ بشتابید براى رستگارى، آیا واقعاً تا به حال به این معنا توجه كردهایم كه نماز مىتواند ما را به آن سعادت و رستگارى كه براى رسیدن به آن بىتاب هستیم برساند؟! آرى، همین نمازى كه به سادگى از كنار آن مىگذریم، بهترین كارها و كلید رستگارى ما و برترین وسیله تقرب به خداى متعال است! فراموش نكنیم كه امام صادق(علیه السلام) در پاسخ سؤال معاویةبنوهب درباره بهترین عملى كه موجب تقرب بنده به خداى متعال مىشود، فرمود:
ما اَعْلَمُ شَیْئاً بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ اَفْضَلَ مِنْ هذِهِ الصَّلاةِ؛ من پس از معرفت خداى متعال، چیزى را نمىشناسم كه برتر از همین نماز باشد.
به هر حال، همانگونه كه در روایات تصریح شده و خود ما هر روز بارها تكرار مىكنیم، نماز بهطور حتم «بهترین عمل» و بهترین وسیله در رساندن انسان به كمال و قرب الهى است. از این رو اگر بخواهیم راه پیامبر(صلى الله علیه وآله) را برویم، باید به همین نماز، چه از
1. همان، روایت 63.
نظر كمّیّت و چه از نظر كیفیت، بیشتر اهمیت بدهیم. از نظر كمّیّت، تنها به واجبات اكتفا نكنیم و نوافل را نیز انجام دهیم. از نظر كیفیت نیز تنها به خضوع و خشوع و آداب ظاهرى اكتفا نكنیم، بلكه سعى كنیم تا حضور قلبمان بیشتر شود.
آرى، آن توجه قلبى به خداى متعال كه اساس عرفان است و در عرفان و سیر و سلوك به دنبال آن هستیم، بهترین مراتبش در نماز براى انسان حاصل مىشود. در حالات ائمه(علیهم السلام) روایات متعددى داریم كه این مطلب را تأیید مىكند. این مسأله همچنین از بزرگان متعددى كه نسبت به آنان اعتماد داریم نقل شده است و آنان از حالات بىنظیرى كه به هنگام نماز برایشان پیدا شده است سخن گفتهاند.
متأسفانه مشكل اساسى بسیارى از ما این است كه شیطان اغوایمان مىكند و این مطلب را كه نماز برترین و عالىترین ابزار نیل به بالاترین مدارج و مقامات عرفانى است، چندان جدّى تلقى نمىكنیم و گویا آن را باور نداریم! ما نوعاً به همین ظاهر نماز و گفتن الفاظ و اذكار و اوراد آن اكتفا مىكنیم و از همین رو اثر چندانى از آن نمىبینیم؛ چرا كه آن آثار مربوط به روح نماز است، كه نمازهاى ما فاقد آن است. روح اصلى نماز مربوط به حضور قلب و توجه انسان به خدا است و درجه بالابرندگى و كمال افزایى آن بسته به میزان حضور قلب و توجهى است كه در آن وجود دارد.
البته باید توجه داشت كه راه پیدا كردن حضور قلب این نیست كه به گوشهاى تنها و خلوت و جایى كه حتى صداى پریدن پشهاى نیاید پناه ببریم. اگر بنا باشد به محض پریدن پشهاى حواس انسان پرت شود و توجهش از بین برود، آنگاه باید عبادت را منحصر كنیم به اینكه انسان از اجتماع كناره بگیرد و به صومعه و دیْر و غارى پناه ببرد؛ و این چیزى است كه قطعاً با تعالیم اسلامى سازگار نیست و اسلام نمىخواهد چنین انسانهایى را تربیت كند و پرورش دهد. ما باید به گونهاى تمرین كنیم كه در همین شرایط عادى و معمول كه نماز مىخوانیم، به ویژه در نماز جماعت، بتوانیم توجهمان را به خداى متعال معطوف داریم. اگر به این ترتیب عمل كنیم به تدریج با كمك عنایات
الهى به جایى مىرسیم كه در غیر نماز و انجام كارهاى عادى و سر و صداها و جنجالهاى روزمره زندگى نیز از یاد خدا غافل نمىشویم و روى دل و قلبمان پیوسته متوجه او است. این همان مقامى است كه قرآن كریم اینگونه از آن یاد مىكند:
رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَیْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ؛(1) مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى آنان را از یاد خدا به خود مشغول نمى دارد.
بندگان راستین خداوند و عارفان حقیقى كسانى هستند كه در عین حال كه در میان جامعه حضور دارند و به كسب و كار و سایر امور جارى زندگى اشتغال دارند همیشه توجهشان به خدا است و آنى از او غافل نمىشوند. اگر كسانى تنها مىتوانند در خلوت و حالاتى خاص خدا را یاد كنند و به محض قرار گرفتن در میان اجتماع توجه و حضور قلبشان زایل مىشود، این نشانه نقص و ضعف نفس آنها است. از این رو انسان باید از راهنمایىهاى كسانى كه در این مراحل قدمهاى راسخى برداشتهاند و رفتارشان كاملا با شرع موافق است، استفاده كند و تلاش نماید تا به تدریج حضور قلبش ابتدا در نماز و سپس در حالات دیگر افزایش یابد. اگر ما در این راه تلاش كنیم خداى متعال نیز به ما عنایت خواهد كرد و مدد خواهد رساند. ما اگر یك قدم به سوى خدا برویم، خداى متعال ده قدم به سوى ما مىآید. در این باره در روایات مىخوانیم:
مَنْ تَقَرَّبَ اِلَىَّ شِبْراً تَقَرَّبْتُ اِلَیْهِ ذِراعاً وَمَنْ تْقَرَّبَ اِلَىَّ ذِراعاً تَقَرَّبْتُ اِلَیْهِ باعاً؛(2) هر كس به اندازه یك وجب به سوى من نزدیكى جوید من یك ذراع به سوى او نزدیكى مى جویم، و هر كس به اندازه یك ذراع به من نزدیكى جوید من به اندازه یك باع(3) به او نزدیكى مىجویم.
به هر حال، لطف و عنایت خداوند به بندگان مؤمن و مخلصش بسیار است و به
1. نور(24)، 37.
2. بحارالانوار، ج 87، ص 189، باب 11، روایت 5.
3. واحد طول به مقدار 162 سانتىمتر.
انحاى مختلف از آنان دستگیرى مىكند. كسى كه بناى خود را بر اطاعت و بندگى گذاشته و در جهت تقرب به خداى متعال تلاش مىكند، خداوند نیز به او نظر ویژه دارد و تدبیر امورش را خود به دست مىگیرد؛ براى مثال، استاد خوب برایش مىرساند، رفیق صالح برایش قرار مىدهد، امور دنیایش را اصلاح و تأمین مىكند، و خلاصه هر چه برایش لازم و به مصلحتش باشد در اختیارش قرار مىدهد تا بتواند مدارج كمال را یكى پس از دیگرى بپیماید و پشت سر بگذارد.
اكنون كه صحبت از نماز و «خیر العمل» بودن آن به میان آمد مناسب است تحلیلى نیز درباره سرّ این مسأله داشته باشیم. به راستى چگونه است كه از بین همه اعمال، نماز «خیر العمل» و بهترین وسیله تقرب و تكامل و فلاح است؟ ما اگر نماز را با بسیارى كارها و عبادات دیگر مقایسه كنیم، مىبینیم نماز در مقایسه با آنها بسیار سادهتر و آسانتر است؛ پس چگونه است كه اهمیتش از همه آنها بیشتر است؟ براى مثال، نماز را در مقایسه با جهاد در نظر بگیرید. جهاد كارى است بسیار مشكل كه با رنجها و خطرهاى فراوان از قبیل: تشنگى، گرسنگى، خستگى، مجروحیت، قطع عضو و كشته شدن همراه است. در مقابل، نماز كارى ساده است كه حداكثر چند لفظ را بر زبان جارى مىكنیم و خم و راست مىشویم! با این حال، نماز «خیر العمل» و «افضل الاعمال» و «افضل ما یتقرب به العباد الى ربهم» دانسته شده است.
شاید ما نتوانیم حقیقت این مسأله را به درستى درك كنیم، ولى به هر حال در حد فهم خودمان مىتوانیم مطالبى را بیان كنیم. در توضیح این امر باید به این مسأله توجه كرد كه «حقیقت عبادت این است كه انسان در مقابل معبود حقیقى، همه چیز خود را تسلیم كند». همانطور كه پیش از این نیز اشاره كردیم، اولین اشكال بزرگ و مانع اساسى تكامل بسیارى از ما این است كه ما در مقابل خدا براى خودمان نوعى «ربوبیت»
و «صاحب اختیارى» قائلیم. البته این مطلب را به ظاهر و لفظ بیان نمىكنیم؛ ولى حقیقت آن به صورتى مكتوم و مخفى در نهاد ما وجود دارد و اثرش را مىتوانیم در اعمال و كردار خود مشاهده كنیم. ما مىپنداریم خودمان كسى هستیم، قدرت و هوش و استعدادى از خود داریم و صاحب اموال و دارایىهایى هستیم. به خصوص اگر مقام و موقعیت اجتماعى نیز داشته باشیم، احساس «انانیت» و «استقلال» به اوج خود مىرسد. ما در مقابل خداوند براى خود خواستهها و ارادههایى قائلیم و حتى بسیارى از اوقات، خواسته و اراده خود را بر خواست و اراده خداى متعال ترجیح مىدهیم! همچنان كه قرآن كریم مىفرماید:
أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ؛(1) پس آیا دیدى آن كس را كه هوس خویش را معبود خود قرار داده است؟
آرى، بسیارى از ما به جاى «خداپرستى» به «خودپرستى» مشغولیم و به جاى آنكه «تسلیم خدا» باشیم، «تسلیم خود» و هواى نفس خویش هستیم! صرفنظر از تعدادى محدود و انگشتشمار، مرتبهاى از «هواپرستى» در همه ما وجود دارد. قرآن كریم نیز این موضوع را تأیید مىكند كه در اكثر مردم شائبهاى از شرك وجود دارد و «خداپرستى» با «خودپرستى» همراه است:
وَما یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللهِ إِلاّ وَهُمْ مُشْرِكُونَ؛(2) و بیشترشان به خدا ایمان نمى آورند مگر آن كه [با او چیزى را] شریك مىگیرند.
پس از ذكر این مقدمه اكنون مىگوییم، فلسفه اساسى نماز این است كه ما این «خودپرستى»ها را كنار بگذاریم و همه وجودمان را تسلیم خدا كنیم و از «خود» و هر چیز دیگرى، رویمان را تنها به سوى «خدا» بگردانیم:
1. جاثیه (45)، 23.
2. یوسف (12)، 106.
وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَالأَْرْضَ حَنِیفاً وَما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِینَ؛(1) من از روى اخلاص، پاك دلانه روى خود را به سوى كسى گردانیدم كه آسمان ها و زمین را پدید آورده است؛ و من از مشركان نیستم.
آرى، نماز وسیلهاى است براى آنكه انسان متواضعانه در برابر خداى متعال بایستد و بر آستان او سر بر خاك بگذارد و تسلیم محض خدا شدن را تمرین كند. نماز میدان تمرین و سكّوى پرشى است براى آنكه انسان همه چیز خود و زندگى و مرگ خویش را براى خدا قرار دهد و تسلیم او نماید:
قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَنُسُكِی وَمَحْیایَ وَمَماتِی للهِِ رَبِّ الْعالَمِینَ؛(2) بگو: در حقیقت، نماز من و [سایر] عباداتمن و زندگى و مرگ من براى خدا، پروردگار جهانیاناست.
نماز تمرین «تسلیم» است. نماز براى آن است كه حقیقت عبودیت كه همان «تسلیم» است در انسان پرورش یابد و به آنجا برسد كه نه به زبان، بلكه به دل و با تمام وجود بگوید:
أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ للهِِ؛(3) من خود را تسلیم خدا نمودهام.
اینكه انسان همه هستى خود و متعلقات خویش را به خدا بازگرداند و در پیشگاه او اعتراف كند كه هیچ یك از اینها از آنِ من نیست و همه متعلق به تو است و باید در اختیار تو باشد و در راه تو صرف شود، حقیقتى است كه در نماز تمثل و تجسم پیدا مىكند. نماز این حالت را در انسان تقویت كرده و پرورش مىدهد. نماز براى آن است كه انسان ظاهر و باطن خود را متوجه خدا كند؛ و از همین رو است كه حتى از نظر ظاهرى نیز دستور داده شده كه نمازگزار روى خود را به سوى قبله نماید:
وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَالأَْرْضَ حَنِیفاً؛(4) من از روى اخلاص، پاك دلانه روى خود را به سوى كسى گردانیدم كه آسمان ها و زمین را پدید آورده است.
1. انعام (6)، 79.
2. همان، 162.
3. آلعمران (3)، 20.
4. انعام (6)، 79.
بسیارى از حركات ظاهرى كه رنگ و بوى بندگى در آنها كاملا مشهود است در نماز پیشبینى شده است؛ ایستادن با احترام عبد در برابر مولا، خم شدن و تعظیم كردن، بر خاك افتادن و سجده نمودن، دستها را براى عرض حاجت بالا بردن (قنوت)، و همه چیز را پشت سر انداختن به هنگام گفتن تكبیرة الاحرام. اذكار و قرائتهاى نماز نیز یا عرض حاجت و نیاز بنده به مولا است، یا شكر و سپاس بنده در برابر مولا، و یا مدح و ثناى عبد از مولا. از این رو ظواهر نماز، از افعال و اذكار، طورى طراحى شده كه اظهار عبودیت محض و تسلیم كامل در برابر خدا باشد. البته اینكه از لحاظ معنوى و باطنى و قلبى چگونه نماز باید رنگ و بوى عبودیت پیدا كند بحثى دیگر است.
بنابراین سرّ اینكه تا این حد به نماز اهمیت داده شده این است كه نماز بهترین وسیلهاى است كه مىتواند هدف آفرینش، یعنى رفع انانیت و ایجاد روحیه بندگى را به منصه ظهور برساند. نماز بهترین راه و ابزارى است كه مىتواند اقرار به مالكیت حقیقى خداى متعال و اظهار عبودیت را در وجود انسان متجلى كند. هیچ یك از اعمال عبادى دیگر، ظرفیتهایى را كه نماز در این زمینه دارد، دارا نیستند. مثلا روزه هم از عبادات است، ولى تنها در ترك بعضى رفتارها خلاصه مىشود و اذكار و اوراد و اظهار عبودیت ظاهرى و خاكسارى در آن وجود ندارد؛ و همینطور سایر اعمال عبادى. در این میان، نماز عبادتى است جامع كه مىتواند تمام وجود انسان از جهات بدنى و ظاهرى گرفته تا جهات ذهنى و قلبى و باطنى، همه و همه را در خدمت عبودیت قرار دهد؛ و از این رو؛ در بین همه اعمال، نماز است كه «خیر العمل» نام گرفته است.
به لحاظ نقش و جایگاه ممتاز و ویژه نماز در تعالى انسان و كسب مدارج عالى كمال و قرب الى الله، شایسته است در اینجا به یك نكته دیگر نیز در مورد آن توجه كنیم. آن نكته عبارت است از تأمل در این مسأله كه اگر حقیقتاً نماز بهترینِ اعمال است و این همه
در رشد و تعالى معنوى انسان تأثیر دارد، پس چرا ما با وجود اینكه نماز مىخوانیم، آثار آن را در وجود خود مشاهده نمىكنیم؟! در روایات آمده است كه:
اَلصَّلاةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِنِ؛(1) نماز معراج مؤمن است؛
پس چگونه است كه ما سالها نماز مىخوانیم؛ ولى حتى یكى بار نیز احساس نمىكنیم كه به معراج رفته باشیم؟! همچنین قرآن مىفرماید:
إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ؛(2) همانا نماز از كار زشت و ناپسند باز مىدارد؛
پس چرا ما عمرى است نماز مىخوانیم ولى هنوز این همه مرتكب انواع گناهان و اعمال زشت مىشویم؟! و دهها اثر دیگر كه در آیات و روایات براى نماز ذكر شده است، ولى ما آنها را در خود نمىبینیم و نمىیابیم. به راستى چرا چنین است؟!
در پاسخ باید گفت، كه مشكل در اینجا است كه ما «نماز حقیقى» نمىخوانیم. آنچه ما بهجا مىآوریم صورت ظاهرش شبیه نماز است و ما تنها اداى نماز را در مىآوریم! كسى كه در حین نماز به یاد همه چیز هست جز خدا و نماز، و وقتى «السلام علیكم و رحمة الله و بركاته» مىگوید تازه یادش مىآید كه نماز مىگزارده است؛ آیا به راستى «نماز» خوانده است؟! بسیارى از ما مسایلى را كه در فرصتهاى دیگر نمىتوانیم به آنها فكر كنیم به وقت نماز موكول مىكنیم تا در حین نماز به تحلیل و بررسى آنها بپردازیم! براى مثال، اگر بخواهیم پس از نماز مغرب و عشا درس بگوییم، چون فرصت كافى براى مطالعه نداشتهایم، نماز مغرب و عشا را مغتنم مىشماریم و با مرور مطالب در ذهنمان خود را براى درس گفتن آماده مىكنیم! بسیارى از كسانى كه اهل معامله و كسب و كار هستند، در حین نماز به حساب طلبكارىها و بدهكارىها و چك و سفتههایشان رسیدگى مىكنند! به راستى آیا اینها نماز است كه ما مىخوانیم؟!!
1. بحارالانوار، ج 82، ص 248، باب 2، روایت 1.
2. عنكبوت (29)، 45.
نمازهایى كه ما بهجا مىآوریم نهتنها موجب تكامل ما نمىشود، كه ما باید از آنها توبه كنیم! آرى، گناهانمان كه جاى خود دارد، ما باید از عبادتها و نمازهاى خود به درگاه خداى متعال توبه و استغفار كنیم!(1) اگر كسى در پیش دیگران، براى تعریف از شما
1. امام خمینى(رحمه الله) این مسأله را از منظرى دیگر اینگونه بیان مىكند:
تمام كارهاى ما براى لذات نفسانى و براى اداره كردن بطن و فرج است. ما شكمپرست و شهوتپرستیم. ترك لذت براى لذت بزرگتر مىكنیم. وجهه نظر و قبله آمال ما راه انداختن بساط شهوت است. نماز كه معراج قرب الهى است، ما بهجا مىآوریم براى قرب زنهاى بهشت، ربطى به تقرب حق ندارد. مربوط به اطاعت امر نیست. با رضاى خدا هزاران فرسنگ دور است.
اى بیچاره بىخبر از معارف الهیه كه جز اداره شهوت و غضب خود چیز دیگر نمىفهمى. تو مقدس ]مواظب[ به ذكر و ورد و مستحبات و واجبات و تارك مكروهات و محرّمات و متخلق به اخلاق حسنه و متجنِّب از سیئات اخلاق، در ترازوى انصاف بگذار كارهایى را كه مىكنى از براى رسیدن به شهوات نفسانى و نشستن بر تختهاى زمردین و همآغوش شدن با لعبتهاى شوخ و شنگ بهشتى و پوشیدن لباسهاى حریر و استبرق و سكنا كردن در قصرهاى نیكو منظر و رسیدن به آرزوهاى نفسانى. آیا باید اینها را كه تمام براى خودخواهى و پرستش نفس است به خدا نسبت داد و پرستش حق دانست؟ آیا شما با عملهاى كه براى مزد كار مىكند چه فرقى دارید، كه اگر او بگوید من محض صاحبكار این عمل را كردم، او را تكذیب مىكنند؟ آیا شما دروغگو نیستید كه مىگویید نماز مىكنم براى تقرب به خدا؟! آیا این نماز شما براى نزدیكى به خدا است، یا براى تقرب به زنهاى بهشت است و رسیدن به شهوات؟!
فاش بگویم، پیش عرفاى بالله و اولیاى خدا، تمام این عبادات ما از گناهان كبیره است. بیچاره در حضور حضرت حق جلّ جلاله و در محضر تمام ملائكه مقربین او، برخلاف رضاى حق رفتار مىكنى و عبادتى كه معراج قرب حق است براى نفس اماره و شیطان مىكنى. آن وقت حیا نكرده، در عبادت، چندین دروغ در محضر ربوبیت و ملائكه مقربین مىگویى و چندین افترا مىزنى و منتگذارى هم مىكنى، و عُجب و تدلّل هم مىنمایى و خجالت هم نمىكشى. این عبادت من و تو با معصیت اهلعصیان كه اشدّ آنها «ریا» است چه فرق دارد؟ زیراكه ریا شرك است و بدى و بزرگى آن از جهت آن است كه عبادت را براى خدا نكردى. تمام عبادات ما شرك محض است و شائبه خلوص و اخلاص در آن نیست. بلكه رضاى خدا به طریق اشتراك هم در آن مدخلیت ندارد. تنها براى شهوات و تعمیر و اداره بطن و فرْج است.
اى عزیز، نمازى كه براى خاطرخواهى زن باشد چه زن دنیایى یا بهشتىـ این نماز خدا نیست. نمازى كه براى رسیدن به آمال دنیا باشد یا آمال آخرت، به خدا ارتباط ندارد. پس چرا اینقدر ناز و غمزهفروشى مىكنى، و عشوه و غنج و دلال مىكنى، به بندگان خدا به نظر حقارت نگاه مىكنى، خود را از خاصان درگاه حق محسوب مىدارى؟ بیچاره تو با همین نماز مستحق عذابى و مستوجب زنجیر هفتاد ذراعى هستى. پس چرا خود را طلبكار مىدانى و براى خود در همین طلبكارى و تدلّل و عجب، عذابى دیگر تهیه مىكنى؟ تو اعمالى را كه مأمورى، بكن و متوجه باش كه از براى خدا نیست. و بدان كه خداى تعالى با تفضل و ترحم تو را به بهشت مىبرد، و یك قسمت از شرك را خداىتعالى براى ضعف بندگانش به آنها تخفیف مىدهد و به واسطه غفران و رحمتش پرده ستّاریّت به روى آنها پوشیده است. بگذار این پرده دریده نشود و حجاب غفران حق به روى این سیّئات كه اسمش را عبادت گذاشتیم، افتاده باشد، كه خداى نخواسته اگر ورق برگردد و ورق عدل پیش آید، گند عبادات ما كمتر از معصیتهاى موبقه اهل معصیت نیست. (چهل حدیث، ص 72 ـ 74)
الفاظ و عباراتى بگوید كه خودش هم نمىفهمد، آیا این مدح شما است یا آن را استهزا و توهین به خود تلقى مىكنید؟! اگر كسى در حینى كه به شما عرض ارادت مىكند و «مخلصم» و «ارادت دارم» مىگوید، شما از قلب و دلش آگاه باشید و بدانید كه حواسش كاملا در جایى دیگر است و به معناى یك كلمه از حرفهایى هم كه مىزند توجه ندارد، چه برخوردى با او مىكنید؟ اگر كسى در حالى كه با شما سخن مىگوید، رویش را به سویى دیگر كرده و مرتباً بالا و پایین و چپ و راست را نگاه مىكند، آیا شما آن را بزرگترین اهانت و بىاحترامى به خود تلقى نمىكنید؟! به راستى عبادتها و نمازهاى ما «اهانت» است یا «عبادت»؟! در روایتى از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) چنین نقل شده كه حضرت مىفرمایند: آیا كسى كه چنین نمازى مىخواند، نمىترسد از اینكه خداى متعال او را به صورت الاغى مسخ نماید؟!(1)
اگر انسان در حالى كه در نماز به زبان «الله اكبر» مىگوید و به بزرگتر بودن خداوند از هر كس و هر چیز دیگرى گواهى مىدهد، در ذهن و قلبش به كسى و چیزى دیگر امید بسته باشد آیا این بدان معنا نیست كه آن كس یا چیز را مهمتر و بزرگتر از خدا مىداند؟ آنگاه آیا این نعوذ باللهـ به بازى گرفتن و مسخره كردن خدا نیست؟!! اگر كسى در
1. بحارالانوار، ج 84، ص 211، باب 15، روایت 3. متن روایت اینچنین است: لا تَلْتَفِتُوا فی صَلاتِكُمْ فَاِنَّهُ لا صَلاةَ لِمُلْتَفِت وَقالَ(صلى الله علیه وآله) اَما یَخافُ الَّذى یُحَوِّلُ وَجْهَهُ فِى الصَّلاةِ اَنْ یُحَوِّلَ اللهُ وَجْهَهُ وَجْهَ حِمار.
مورد ما شروع كند به تعریف و تمجید كردن، در حالى كه ما یقین داریم هیچ اعتقادى به حرفهایش ندارد، آیا این كار او را جز مسخره كردن بر چیز دیگرى حمل خواهیم كرد؟! و آیا كسى كه به زبان «الله اكبر» مىگوید و در آن حال، خداوند قلب ودلش را مىبیند كه واقعاً معتقد به این امر نیست و باور ندارد كه «خدا از هر چیزى بزرگتر است»، آیا استحقاق آن را ندارد كه او را به صورت الاغى مسخ كند؟! ما وقتى با فردى عادى و معمولى هم در حال صحبت باشیم، صورتمان را رو به سویى دیگر نمىكنیم؛ آیا نعوذ باللهـ خداى متعال به اندازه یك انسان معمولى ارزش ندارد كه ما به هنگام نماز و در حالى كه با او سخن مىگوییم، روى دلمان به هر سمت و سویى هست جز خدا؟!! به راستى كه ما به عدد نمازهایى كه خواندهایم، باید به درگاه خداوند زارى و تضرع كنیم و از خدا بخواهیم كه ما را از بابت نمازهایمان آرى، نمازهایمان نه گناهانمان!ـ ببخشد و بیامرزد، عبادتهایى كه نه عبادت، بلكه سراسر اهانت و استهزا بوده است. خداى متعال در قرآن كریم مىفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَأَنْتُمْ سُكارى حَتّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ؛(1) اى كسانى كه ایمان آوردهاید، در حال مستى به نماز نزدیك نشوید، تا بدانید كه چه مىگویید.
اگر كسى مست باشد سخنان او چه ارزشى مىتواند داشته باشد؟! كسى كه در حال مستى است و عقل و ادراكش درست كار نمىكند، متوجه حرفها و سخنان خودش نیست. در این حال هر چیزى ممكن است بگوید. از این رو در این حال اگر از كسى تعریف و تمجید كند ارزشى ندارد و كسى به آن اهمیتى نمىدهد؛ همانگونه كه هر چیز دیگرى هم بگوید به آن اعتنایى نمىكنند. اكنون، خداى متعال در این آیه مىفرماید، در حال مستى كه سخنانتان هیچ ارزش و اعتبارى ندارد به نماز نایستید و با خدا سخن
1. نساء (4)، 43.
مگویید. گرچه ظاهر این آیه، مستى و گیجى و غفلت ناشى از خوردن شراب است؛ ولى با توجه به تعلیلى كه در آن ذكر گردیده، خطاب آیه در واقع به همه كسانى است كه در حال غفلت و بىخبرى به نماز مىایستند و با خدا سخن مىگویند. تعلیل آیه براى نهى از نماز در حال مستى این است: حَتّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُون؛ تا بدانید چه مىگویید؛ یعنى انسان مست چون نمىفهمد كه چه مىگوید، از این رو نباید به نماز نزدیك شود. با این حساب، همه كسانى كه در حال نماز از خدا غافلند و هوش و حواسشان در جایى دیگر است؛ مشمول این تعلیل مىگردند؛ چرا كه آنان نیز نمىفهمند كه چه مىگویند.
بنابراین، اینكه ما از نمازهایمان بهرهاى نمىبریم و رشد و تكاملى از ناحیه آن در خود احساس نمىكنیم علتش این است كه نمازهاى ما واقعاً نماز نیست. امیدواریم كه دستكم مُسقط تكلیف باشد! حداكثر اثر نماز امثال بنده این است كه در قبر و قیامت مؤاخذه نمىشویم؛ چرا نماز نخواندهایم؛ ولى هیچ بهره معنوى و تكاملى از آن نمىبریم. متأسفانه بسیارى از ما اهمیت و بهاى لازم را به نماز نمىدهیم. ما آنگاه كه خیلى مقدس شویم و بخواهیم خوب و مؤمن باشیم سعى مىكنیم قرائت و تجویدمان را درست كنیم و نمازمان را با صوت و لحنى زیبا بخوانیم! فكر مىكنیم نهایت چیزى كه باید در نماز مراقب آن باشیم این است كه حروف آن را از مخرج ادا كنیم و غافلیم از اینكه اینگونه مسایل، تنها ظاهر و كالبد نماز است و حقیقت و روح نماز چیز دیگرى است. این امور بیشتر حالت نمادین و سمبلیك دارند و آنچه كه در حقیقت انسان را به خدا نزدیك مىكند این است كه دل و قلبش با خدا مرتبط شود. این ظواهر بایستى در واقع نمودى از آن توجه و ارتباط قلبى باشد. حقیقت و روح نماز همان توجهات قلبى است و بدون آن، نماز كالبدى مرده است. آیا از كالبد مرده امید حركت و تأثیرى هست؟!
این گوهر گرانبها و بىبدیل در اختیار ما است و ما متأسفانه به راحتى از كنار آن مىگذریم و بهاى چندانى به آن نمىدهیم. بسیارى، هنگامى كه درصدد پیمودن مسیر
تكامل و سیر و سلوك برمىآیند در به در به دنبال كسى مىگردند كه سرّى مكتوم و رازى مگو به آنها بگوید و ذكرى به آنان تعلیم دهد! آیا اگر در این راه چیزى مهمتر از نماز بود خداى متعال بخلى داشت كه آن را به بندگانش بگوید؟! خدایى كه قرآن را «هُدىً لِلنّاس» و پیامبرش را «رَحْمَةً لِلْعالَمِین» قرار داده و عزیزترین بندگانش را براى هدایت بشر گمارده است، آیا سرّ هدایت و سعادت و كمال بشر را ناگفته گذارده تا كس دیگرى بهجز پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهلبیت(علیهم السلام) آن را در نهانخانهاى، به صورتى مرموز براى عدهاى معدود ادا كند؟!!
اگر چیزى بهتر و مؤثرتر از نماز در مسیر تكامل انسان وجود داشت؛ خداوند بهطور حتم در قرآن بیشتر بر روى همان تأكید مىكرد. اگر كارى مهمتر از نماز بود انبیا و اولیاى الهى به همان بیشتر از هر چیز اهمیت مىدادند. چرا امیرالمؤمنین(علیه السلام) از میان همه كارها و عبادات، نماز را انتخاب كرده بود و در شبانه روز هزار ركعت نماز مىخواند؟! نمازى كه ظاهرش جز تكرار حركات و الفاظى بیش نیست. این تكرار، هر روز و روزى هزار مرتبه در زندگى امیرالمؤمنین(علیه السلام) چه مفهوم و پیامى مىتواند داشته باشد؟! چرا آن حضرت مقید بود حتماً این هزار ركعت ترك نشود و حتى در حال حركت كردن، شخم زدن و آب از چاه كشیدن نیز نوافلش را مىخواند و قرآن تلاوت مىكرد؟! مىدانیم كه نمازهاى مستحبى بسیارى از شرایط نماز واجب را ندارد و استقبال قبله، آرامش بدن، خم شدن و پیشانى بر زمین گذاشتن براى ركوع و سجده، و بسیارى چیزهاى دیگر در آن شرط نیست. از این رو انسان مىتواند در هر حالى آن را بخواند. شاید بسیارى از هزار ركعت نمازى كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در شبانهروز مىخوانده به همین صورت بوده است. من خودم علما و بزرگان متعددى را دیدهام كه اینگونه نماز مىخواندند. این مسأله به خصوص در زمانهاى گذشته متداولتر بود؛ چرا كه وسایل نقلیه امروزى وجود نداشت و ساعات و دقایق زیادى صرف پیمودن مسیر راه مىشد. بسیار از بزرگان و علما در گذشته، از این فرصت استفاده مىكردند و نماز نافله مىخواندند. خدا رحمت
كند مرحوم علامه طباطبایى را؛ گاهى ما در خدمتشان، براى جلسهاى، تا جایى مىرفتیم و من در بین راه مىدیدم كه ایشان مشغول خواندن نماز نافله هستند. همچنین مرحوم حاج شیخ غلامرضا فقیه خراسانى(رحمه الله) از علماى شهر ما، یزد، بود كه بسیارى از اوقات در مسیر منزلش تا مسجد یا جاهاى دیگر، نماز نافله مىخواند.
خلاصه كلام اینكه، ما به ارزش و اهمیت نماز پى نبردهایم، وگرنه چیزى و عملى بهتر از نماز نمىتواند انسان را به خدا نزدیك كند. اشكال نمازهاى ما این است كه «نماز» نیست؛ اگر «نماز حقیقى» شد آنگاه خواهیم دید كه چه آثار و بركاتى، هم براى زندگى دنیایمان و هم براى ترقى و تكامل معنوى و روحیمان دارد. از خداى متعال مسألت داریم كه توفیق خواندن چنین نمازهایى را به همه ما عطا فرماید.
این فصل را با ارائه یك برنامه عملى براى خودسازى به پایان مىبریم. این برنامه شامل برخى مواد مثبت و برخى مواد منفى است. مهمترین مواد و دستورالعملهاى مثبت این برنامه به شرح زیر است:
1. عبادات، به ویژه نمازهاى واجب را به موقع و با حضور قلب و اخلاص كامل انجام دهیم:
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ؛(1) به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، آنان كه در نمازشان ترسان و فروتنند.
سعى كنیم در طول شبانهروز، مقدارى از وقت خود را به توجه قلبى اختصاص دهیم و براى آن زمان و مكان مناسبى را در نظر بگیریم:
وَاذْكُرْ رَبَّكَ فِی نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَخِیفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالاْصالِ وَلا تَكُنْ
1. مؤمنون (23)، 1 و 2.
مِنَ الْغافِلِینَ؛(1) پروردگارت را در دل خود، از روى تضرع و خوف، آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان یاد كن و از غافلان مباش!
شكى نیست كه اعتیاد و روزمرّگى عامل مؤثرى در برانگیختن تمایلات فطرى ارادى است؛ تا آنجا كه چه بسا با انس گرفتن به لذتى، انسان از لذتهایى برتر چشم مىپوشد و لذتى را كه بدان خو گرفته مقدّم مىدارد، گرچه مىپذیرد كه لذتهاى دیگر بهتر و برترند. خو گرفتن به لذتها همانطور كه مىتواند براى انسان زیانبار باشد، مىتواند ارزشمند و نجاتبخش باشد. پس چه بهتر كه ما به كارها و رفتارهاى نیك و صالح خو بگیریم، كه در این صورت اگر به دلیلى از انجام آنها بازماندیم، احساس ناراحتى و خسارت كنیم. براى مثال، كسى كه به خواندن نماز شب انس گرفته، اگر شبى نماز شبش قضا شود روحش آزرده مىگردد و احساس مىكند سرمایه بزرگى را از كف داده است. در این بین، عالىترین و برترین لذتها انس دل به خدا و چشیدن لذت مناجات او است كه در سایه استمرار و تكرار توجه قلبى به خداوند حاصل مىگردد و تداوم ذكر او، هم لذت انس با خدا را در دل انسان پدید مىآورد و هم باعث بىاعتنا شدن به لذتهاى مادى مىگردد. همچنین نباید از انس گرفتن به امورى كه با خداوند ارتباط دارد غافل بمانیم؛ نظیر مشرّف شدن به حج و زیارت مشاهد مشرّفه و علما و آمد و شد با آنها. این امور باعث افزایش انس با حضرت حق مىگردند.
2. انفاق و ایثار را فراموش نكنیم. بىتردید انفاق و همچنین ایثار و بخشش چیزى كه محبوب و مورد نیاز انسان است، بهترین وسیله براى دل كندن از لذایذ مادى و تطهیر و مصفا گشتن دل و مصون ماندن از آلودگى به دنیا است؛ همچنانكه قرآن كریم مىفرماید:
وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛(2) كسانى كه از بخل و آز نگاه داشته شوند، ایشانند رستگاران.
1. اعراف (7)، 205.
2. حشر (59)، 9.
همچنین مىفرماید:
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ؛(1) هرگز به نیكى نخواهید رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق كنید.
در جایى دیگر با تعبیرى قابل تأمل مىفرماید:
خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّیهِمْ بِها؛(2) از اموالشان صدقه اى (زكات) بگیر تا بدان وسیله ایشان را تطهیر و تزكیه كنى.
خداى متعال نمىفرماید از آنها زكات بگیر تا اموالشان پاك گردد و اگر حق فقرا و سایرین و یا مال غصبى در آن است بدین وسیله از آن بیرون رود و تزكیه گردد، بلكه مىفرماید از آنها زكات بگیر تا خودشان پاك و تزكیه گردند. شاید نكته این بیان آن باشد كه دلبستگى به مال و دنیا دل انسان را آلوده و بیمار مىسازد و با پرداخت صدقه و زكات، از تعلق و دلبستگى انسان به دنیا كاسته مىشود و علاوه بر مال، روح انسان نیز پاك مىگردد. البته این توجیه با وجه تسمیهاى كه براى زكات ذكر كردهاند و آن را باعث پاك گشتن مال معرفى كردهاند منافاتى ندارد و با آن قابل جمع است.
نباید از نظر دور داشت كه نماز و انفاق، اثر یكدیگر را كامل مىكنند و شاید به همین مناسبت است كه در قرآن شریف غالباً با هم ذكر شدهاند؛ از جمله از زبان حضرت عیسى(علیه السلام) چنین مىخوانیم:
وَجَعَلَنِی مُبارَكاً أَیْنَ ما كُنْتُ وَأَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَالزَّكاةِ ما دُمْتُ حَیًّا؛(3) و [خداوند] مرا هر جا كه باشم با بركت ساخته و تا زنده باشم به نماز و زكات سفارشم كرده است.
3. همه روزه بخشى از وقت خود را به فكر كردن اختصاص دهیم و درباره صفات
1. آلعمران (3)، 92.
2. توبه (19)، 103.
3. مریم (19)، 31.
خداوند، آیات الهى، نعمتها و احسانهاى خداوند و هدف آفرینش بیندیشیم. همچنین، تشخیص راه صحیح، طولانى بودن مسیر، محدود بودن فرصت و نیرو، كثرت موانع، بىارزشى اهداف دنیوى و مشوب بودن لذتهاى آن به آلام و رنجها، از جمله مواردى است كه باید درباره آنها تأمل كنیم.(1) به طور كلى، سالك باید در زندگى روزانه خود براى تأمل درباره امورى كه انسان را در پیمودن راه بندگى تشویق مىكند و از خودپرستى و دنیاپرستى باز مىدارد، فرصتى را اختصاص دهد. به لحاظ اهمیت این مسأله، قرآن كریم در آیات متعدد و با تعابیر مختلف آن را مورد تأكید قرار داده است. آیات پایانى سوره آلعمران یكى از این موارد است كه نمونهاى بهطور نسبت جامع از امورى را كه باید درباره آنها تفكر و تأمل كرد ارائه مىدهد:
إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ لآَیات لاُِولِی الأَْلْبابِ * الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللهَ قِیاماً وَقُعُوداً وَعَلى جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ * رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ وَما لِلظّالِمِینَ مِنْ أَنْصار * رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً یُنادِی لِلإِْیمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنّا رَبَّنا
1. امام خمینى(رحمه الله) در این باره مىفرماید: بدان كه اول شرط مجاهده با نفس و حركت به جانب حق تعالى تفكر است، و بعضى از علماى اخلاق آن را در بدایات در مرتبه پنجم قرار دادهاند و آن نیز در مقام خود صحیح است. و تفكر در این مقام عبارت است از آنكه انسان لااقل در هر شب و روزى مقدارى ولو كم هم باشدـ فكر كند در اینكه آیا مولاى او كه او را در این دنیا آورده و تمام اسباب آسایش و راحت را از براى او فراهم كرده، و بدن سالم و قواى صحیحه، كه هر یك داراى منافعى است كه عقل هر كس را حیران مىكند، به او عنایت كرده، و این همه بسط بساط نعمت و رحمت كرده، و از طرفى هم این همه انبیا را فرستاده، و كتاب نازل كرده، و راهنمایىها نموده و دعوتها كرده است، آیا وظیفه ما با این مولاى مالك الملوك چیست؟
آیا تمام این بساط تنها براى همین حیات حیوانى و اداره كردن شهوت است كه با تمام حیوانات شریك هستیم، یا مقصود دیگرى در كار است؟
آیا انبیاى كرام و اولیاى معظّم، و حكماى بزرگوار و علماى هر ملت كه مردم را دعوت به قانون عقل و شرع مىكردند و آنها را از شهوات حیوانى و از این دنیاى فانى پرهیز مىدادند، با آنها دشمنى داشتند و دارند، یا راه صلاح ما بیچارههاى فرو رفته در شهوات را مثل ما نمىدانستند؟ (چهل حدیث، ص 6 و 7)
فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَكَفِّرْ عَنّا سَیِّئاتِنا وَتَوَفَّنا مَعَ الأَْبْرارِ * رَبَّنا وَآتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ وَلا تُخْزِنا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِیعادَ؛(1) مسلّماً در آفرینش آسمان ها و زمین، و در پى یكدیگر آمدن شب و روز، براى خردمندان نشانه هایى است. همانان كه خدا را [در همه احوال] ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد مىكنند و در آفرینش آسمانها و زمین مىاندیشند [كه:]پروردگارا، اینها را بیهوده نیافریدهاى؛ منزّهى تو! پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار. پروردگارا، هر كه را تو در آتش درآورى یقیناً رسوایش كردهاى، و براى ستمكاران یاورانى نیست. پروردگارا، ما شنیدیم كه دعوتگرى به ایمان فرا مىخواند كه: «به پروردگار خود ایمان آورید»، پس ایمان آوردیم. پروردگارا، گناهان ما را بیامرز، و بدىهاى ما را بزُداى و ما را در زمره نیكان بمیران. پروردگارا، و آنچه را كه به وسیله فرستادگانت به ما وعده دادهاى به ما عطا كن، و ما را روز رستاخیز رسوا مگردان، زیرا تو در وعدهات خلاف نمىكنى.
4. استحضار مفاهیم و اندیشههاى ذهنى، تأثیرى شایان در رفتار و نحوه عمل آدمى دارد. از این رو شایسته است جهت بهینهسازى و سالمسازى كردار و رفتار و نگرشهاى خود، برنامهاى روزانه را براى قرائت و حفظ قرآن همراه با تدبر در آن، و نیز مطالعه روایات اسلامى و مواعظ و كلمات حكمتآمیز و احكام فقهى و دستورات اخلاقى تنظیم كنیم. چنین برنامهاى مىتواند مذكِّرى باشد براى خواست كمالجوى انسان، و كمك مىكند تا هدف و راه صحیح نیل به هدف را كه از مطالعه قرآن و روایات و كلمات بزرگان به دست مىآید در ذهن ماندگار شود. به ویژه، تلاوت قرآن و تدبر در آن، در این راستا تأثیرى بهسزا دارد و از این رو بسیار مورد تأكید قرار گرفته است. خداى متعال در قرآن كریم در این باره مىفرماید:
1. آلعمران (3)، 190 ـ 194.
وَلَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِر؛(1) و هر آینه قرآن را براى پند گرفتن آسان ساختیم؛ پس آیا یادآرنده و پندگیرنده اى هست؟
و از همین رو است كه به ما دستور داده شده هر چه مىتوانیم قرآن بخوانیم:
فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ؛(2) هر چه از قرآن میسّر مىشود، بخوانید.
وقتى انسان سورهاى از قرآن را حفظ كرد و مفاهیم آن را به خاطر سپرد، پیوسته آن مفاهیم متعالى در ذهنش مرور مىشوند و ذهن و فكر او را تحت تأثیر قرار مىدهند. همچنین اگر دائماً اذكارى نظیر «الله اكبر» و «لا اله الا الله» كه حاكى از عظمت، قدرت و احاطه وجودى خداوند و ستایش او استـ در گوش انسان طنین اندازد و شمیم جانفزاى آن بر دل سایه افكند، خط بندگى خداوند فراروى انسان ترسیم مىگردد و در پرتو آن، آدمى همواره مىكوشد تا در راستاى خواست و اراده و رضایت خداوند حركت كند. در همین زمینه، همچنان كه قبلا روایت آن را نقل كردیم، در احوالات امام باقر(علیه السلام)آمده است كه آن حضرت در همه حال، حتى زمانى كه با مردم گفتگو مىكردند و به سخنان آنان گوش مىدادند، ذكر «لا اله الا الله» را بر زبان داشتند.(3)
و اما مهمترین مواد منفى این برنامه خودسازى بدین شرح است:
1. دلبستگى به دنیا و مادیات، انسان را سست اراده و زبون و سر سپرده دنیا مىسازد و روحیه آزادگى و آزاداندیشى را از انسان مىگیرد و مجالى براى تفكر در فرجام كار براى انسان باقى نمىگذارد. از این رو باید سعى كنیم كه تعلق خاطر و دلبستگى به دنیا و مادیات نداشته باشیم و روحیه زهد و بىاعتنایى به دنیا را در خویش پرورش دهیم. اگر انسان به دنیا و لذتهاى آن انس گرفت، زایل ساختن آن انس و دلبستگى بسیار دشوار است و تنها افراد اندكى، آن هم با ریاضتها و تلاشهاى طاقت فرسا، موفق به این كار
1. قمر (54)، 17.
2. مزّمّل (73)، 20.
3. ر.ك: اصول كافى، ج 2، كتاب الدعاء، باب ذكر الله عز و جل كثیرا، روایت 1.
مىگردند. بدین لحاظ لازم است كه انسان از آغاز سعى كند انس و وابستگى به دنیا و لذتهاى آن پیدا نكند و از تجملات بپرهیزد و ساده زیست باشد و تعلق خاطرى به امكانات پیرامون خویش پیدا نكند، كه اگر خسارتى به آنها وارد آمد نگران و افسرده شود. در پیش گرفتن و ادامه چنین رویّهاى باعث مىشود انسان رفتهرفته به مقام «زهد» و بىاعتنایى به دنیا كه از خصایص ممتاز اولیاى خدا استـ دست یابد و به پاس آن، شایسته نیل به نعمتهاى پایدار و جاودان الهى گردد؛ چنان كه در طلیعه دعاى ندبه مىخوانیم:
اللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلى ما جَرى بِهِ قَضائُكَ فی اَوْلِیائِكَ الَّذینَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَدینِكَ اِذِا اخْتَرْتَ لَهُمْ جَزیلَ ما عِنْدَكَ مِنَ النَّعیمِ الْمُقیمِ الَّذی لا زَوالَ لَهُ وَلاَ اضْمِحْلالَ بَعْدَ اَنْ شَرَطْتَ عَلَیْهِمُ الزُّهْدَ فی دَرَجاتِ هذِهِ الدُّنْیَا الدَّنِیَّةِ وَزُخْرُفِها وَزِبْرِجِها فَشَرَطُوا لَكَ ذلِكَ؛(1) خداوندا، تو را بر آنچه بر دوستانت مقدّر ساختى سپاس مىگویم؛ كسانى كه براى خود و ترویج دینت برگزیدى. آنگاه از نعمتهاى باقى و زوالناپذیرى كه نزدت هست براى آنان اختیار كردى؛ پس از آنكه زهد و بىاعتنایى به مقامات و لذتها و زر و زیور دنیاى دون را بر آنان شرط كردى و آنان نیز این شرط را پذیرفتند.
در این باره روایتى از امام باقر(علیه السلام) نقل شده كه بسیار قابل توجه است. بر اساس این روایت، هرگاه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)قصد سفر داشتند، آخرین كسى كه با او وداع مىكردند حضرت فاطمه(علیها السلام) بود و هنگام بازگشت نیز فاطمه(علیها السلام) اولین كسى بود كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به دیدار او مىشتافتند. در یكى از جنگها غنیمتى به امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسید و آن حضرت آن را در اختیار حضرت فاطمه(علیها السلام) قرار داد. حضرت زهرا(علیها السلام) آن غنیمت را فروخت و با پولش دو دستبند نقرهاى و نیز پردهاى تهیه كرد و آن را بر سر در خانه آویخت. این
1. مفاتیحالجنان، دعاى ندبه.
در زمانى بود كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در سفر بود. هنگامى كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از سفر بازگشت، طبق معمول ابتدا به خانه فاطمه(علیها السلام) رفت. آن حضرت با مشاهده آن دستبندها و پرده، زیاد در خانه حضرت زهرا(علیها السلام)توقف نكردند و فوراً به مسجد رفتند. فاطمه(علیها السلام) دریافت كه پدرش از دیدن آن دستبندها و پرده آزردهخاطر گردید. از این رو فوراً امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) را صدا كرد و دستبندها و پرده را به آنها داد تا به نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله)ببرند. حضرت تا نگاهش به دستبندها و پرده افتاد بسیار شادمان گشت و فرزندان دلبندش را روى زانو نشاند و آنها را بوسید. سپس دستور داد تا دستبندها را قطعه قطعه كنند و بین اهل صفّه تقسیم كنند. پرده را نیز به یكى از اهل صفّه بخشید كه لباسى براى پوشاندن خود نداشت.(1)
ملاحظه مىكنیم كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهلبیت(علیهم السلام) چگونه سعى مىكردند خود را از هر گونه تعلق خاطر مادى و دنیوى دور نگاه دارند. البته ساحت آن بزرگواران از اینگونه تعلقات و دلبستگىها به دور است و این روایت و نظایر آن در واقع درسى است براى ما پیروان و دوستداران آن بزرگواران كه با تجملات و زخارف مادى و دنیوى چگونه برخورد كنیم.
2. نكته دوم این است كه در استفاده از لذایذ مادى زیادهروى نكنیم تا موجب انس و توجه نفس به لذتهاى حیوانى نشود. باید بكوشیم كه تمامى اعضا و جوارح، و به خصوص شكم خود را در كنترل داشته باشیم؛ چرا كه اگر انسان برنامه منظمى در كمیت و كیفیت بهرهبردارى از لذایذ حیوانى و خوردنىها و آشامیدنىها نداشته باشد، نمىتواند بر نفس و اراده خود كنترل لازم را اعمال نماید. براى مثال، اگر انسان در مورد استفاده از خوردنىها خوددار نباشد، این بىارادگى در امر خوردن مىتواند به عنوان عادت و شیوهاى مذموم به سایر كارها و برنامههاى او سرایت كند و نهایتاً منجر به این
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 43، ص 83، باب 4، روایت 6.
شود كه انسان نتواند در برابر جاذبههاى مادى و شهوانى تصمیم مناسب را اتّخاذ و اراده لازم را نشان دهد.
البته برنامهریزى ما در این زمینه باید مبتنى بر اعتدال و میانهروى باشد. همانطور كه زیادهروى و افراط، به چموش گشتن نفس و سلطه هواهاى نفسانى و شهوات مىانجامد، تفریط در استفاده از نعمتها نیز موجب ضعف و كسالت در انجام وظایف مىگردد. بنابراین در همه امور، از عبادت و مطالعه و خوابیدن گرفته تا استفاده از سایر لذایذ حیوانى، باید میانهروى و اعتدال را پیشه كرد و از افراط و تفریط دورى گزید. در این میان مهم آن است كه سعى كنیم داعى ما در استفاده از نعمتها و لذاید دنیوى، تهیه مقدمات سیْر، یعنى سلامت و قوّت و نشاط بدن براى عبادت و شكرگزارى باشد. در زمینه زیادهروى نكردن در لذایذ مادى و در مقایسه با افعال دیگر از این سنخ، روزه گرفتن، سیر نخوردن، كم گفتن و كم خفتن با حفظ شرط اعتدال و سلامتـ براى توفیق در سیر الى الله و كاستن از انس به لذتهاى حیوانى نقش مهمى دارند.
3. باید قواى حسى و خیالى را كه مىتوانند با تداعى، منشأ انگیزش امیال حیوانى شوند كنترل كنیم؛ به ویژه چشم و گوش را از دیدن مناظر شهوتانگیز و شنیدن سخنان و صداهاى باطل و سرگرم كننده حفظ كنیم و به طور كلى از آنچه توجه ما را به چیزهایى جلب مىكند كه مرضى خداوند نیستند خوددارى نماییم. قرآن كریم در این زمینه آیات متعددى دارد و ما را به این كنترل توجه مىدهد؛ از جمله در سوره اسراء چنین مىفرماید:
إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْئُولاً؛(1) گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد.
4. یكى از خطراتى كه پیوسته انسان را تهدید مىكند انحرافهاى فكرى و عقیدتى
1. اسراء (17)، 36.
است. از این رو باید مراقب این مسأله باشیم و خود را از لغزشگاههاى فكرى و نظرى حفظ كنیم. در این زمینه به خصوص باید از مطالعه و بحث درباره شبهاتى كه قدرت پاسخگویى به آنها را نداریم خوددارى كنیم. باید مراقب باشیم اگر احیاناً اینگونه شبهات به ذهنمان راه یافت و یا به گوشمان خورد، فوراً درصدد یافتن پاسخ قانع كننده براى آنها برآییم. قرآن كریم در این باره مىفرماید:
وَقَدْ نَزَّلَ عَلَیْكُمْ فِی الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللهِ یُكْفَرُ بِها وَیُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى یَخُوضُوا فِی حَدِیث غَیْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللهَ جامِعُ الْمُنافِقِینَ وَالْكافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً؛(1) و خداوند [این حكم را] در قرآن بر شما نازل كرده كه هرگاه شنیدید آیات الهى انكار و استهزاء مى شوند با ایشان منشینید تا به سخنى دیگر بپردازند [وگرنه] شما هم مثل آنان خواهید بود. همانا خداوند، منافقان و كافران را همگى در دوزخ گرد خواهد آورد.
در همین باره در احادیث نیز چنین مىخوانیم:
مَنْ اَصْغى اِلى ناطِق فَقَدْ عَبَدَهُ فَاِنْ كانَ النّاطِقُ یُؤَدِّی عَنِ اللهِ فَقَدْ عَبَدَ اللهَ وَاِنْ كانَ النّاطِقُ یُؤَدِّی عَنْ اِبْلِیسَ فَقَدْ عَبَدَ اِبْلِیسَ؛(2) كسى كه به گوینده اى گوش فرا دهد او را پرستش كرده است؛ پس اگر گوینده از طرف خدا باشد خدا را پرستش كرده، و اگر از طرف شیطان باشد شیطان را پرستش كرده است.
در پایان تأكید مىكنیم كه در تنظیم و اجراى برنامه عملى خودسازى نباید رعایت اصل تدریج و اعتدال را از نظر دور داریم. هیچگاه نباید فشارهاى طاقتفرسا و خارج از حد توان بر خود تحمیل كنیم؛ زیرا این كار علاوه بر اینكه موجب عصیان و سركشى نفس مىشود، ممكن است زیانهاى بدنى یا روحى، روانى جبرانناپذیرى را به بار
1. نساء (4)، 140.
2. بحارالانوار، ج 26، ص 239، باب 4، روایت 1.
آورد. از این رو بسیار بهجا است كه در طرح این برنامه با شخصى آگاه و قابل اعتماد مشورت كنیم. البته از سوى دیگر نیز نباید در اجراى برنامههاى حساب شده سستى روا داریم و براى ترك و انجام ندادن آنها بهانهجویى كنیم؛ چرا كه تأثیر قابل توجه این برنامهها در ادامه و استمرار آنها است.(1) در هر حال، فراموش نكنیم كه باید اعتمادمان
1. در اینجا مناسب است كلام را مزیّن كنیم به دستورالعملى از عارف كامل، حضرت آیتالله شیخ محمد بهارى همدانى. آن بزرگوار در یكى از نوشتههایش چنین نگاشته است:
آنچه به جناب آقا شیخ احمد لازم است، این است كه تأمل درستى نماید، ببیند بنده است یا آزاد. اگر دید آزاد است، خودش مىداند كه هر كارى بخواهد بكند؛ و اگر دانست بنده است، مولا دارد، سر خود نیست، هر كارى بكند، ولو دستى حركت دهد از وى جهت آن سؤال خواهد شد، جواب درستى باید بگوید. پس بنابراین باید سعیش در تحصیل رضاى مولایش باشد، اگرچه دیگران راضى بر آن كار نباشند ابداً. و تحصیل رضاى مولاى حقیقى جلّ شأنهـ نیست مگر در تحصیل تقوا.
غرض اصلى از خلقت حاصل نخواهد شد به جز اینكه معرفت و محبت میان عبد و مولا باشد، و تحصیل تقوا محتاج به چند چیز است كه چاره ندارد از آنها:
یكى پرهیز از معاصى است. باید معاصى را تفصیلا یاد بگیرد. هر یك را در مقام خود ترك نماید، كه از جمله معاصى است ترك واجبات. پس باید واجبات خود را هم به مقدار وسع و ابتلا به آنها یاد گرفته، عمل نماید. و این واضح است كه معصیتكارى اسباب محبت و معرفت نخواهد شد، اگر اسباب عداوت نباشد.
اگر شیخ احمد بگوید: من نمىتوانم ترك معصیت بالمره بكنم، لابد واقع مىشوم، جواب این است كه بعدالمعصیه مىتوانى كه توبه كنى، كسى كه توبه كرد از گناه مثل كسى است كه نكرده. پس مأیوس از این در خانه نباید شد، اگرچه هفتاد پیغمبر را سر بریده باشد باز توبهاش ممكن است قبول باشد. مولاى او قادر است خصماى او را راضى كند از معدن جودش ـ جلّت قدرته.
دویّم اینكه مهما امكن [= تا آنجا كه امكان دارد] پرهیز از مكروهات هم داشته باشد، به مستحبات بپردازد حتى المقدور. چیز مكروه به نظرش حقیر نیاید و [بگوید كل مكروه جایز= انجام هر مكروهى روا است]. بسا مىشود یك ترك مكروهى پیش مولا از همه چیز مقرِّبتر واقع خواهد بود، یا اتیان مستحب كوچكى. و این به تأمل در عرفیات ظاهر خواهد شد.
سیّم ترك مباحات است در غیر مقدار لزوم و ضرورت. اگرچه شارع مقدس خیلى چیزها را مباح كرده براى اغنیا؛ ولى چون در باطن میل ندارد بنده او مشغول به غیر او باشد از امورات دنیویه، و لذا خوب است بنده هم نظراً به میل مولا، این مزخرفات را تماماً یا بعضها ترك نماید، اگرچه حرام نباشد ارتكاب به آنها، اقتداءً بالنبیّین وتأسیاً بالائمة الطاهرین.
چهارم، ترك كند ما سوى الله را كه در دل خود غیر او را راه ندهد. چطور گفت (خواجه):
نیست در لوح دلم جز الف قامت یار *** چه كنم حرف دگر یاد ندادم استاد
اگر جناب شیخ احمد بگوید: با این ابتلاى به معاش و زن و بچه و رفیق و دوست چطور مىشود آدم ترك ماسوى بكند، در قلبش غیر یاد او چیزى نباشد؟ این فرض به حسب متعارف بعید است، شدنى نیست.
مىگوییم: آن مقدار كه تو باید ترك كنى، آن هر كس است كه تو را از یاد او جلّ شأنهـ نگه دارد؛ به آن شخص باید به مقدار واجب و ضرورت بیشتر محشور نباشى. و اما هر كس كه خدا را به یاد تو بیندازد، ترك مجالست او صحیح نیست. حضرت عیسى(علیه السلام) فرمودند: معاشرت كنید با كسانى كه رؤیت آنها خدا را به یاد شما مىاندازد.
الحاصل، طالب خدا اگر صادق باشد، باید انس خود را یواش یواش از همه چیز ببرّد و همواره در یاد او باشد. مگر اشخاصى را كه در این جهتِ مطلوب به كارش بیاید، و آن هم به مقدار لازمه آن كار. پس با آنها بودن منافاتى با یاد خدا بودن ندارد و محبت این اشخاص هم از فروغ محبت الهى است جلّ شأنهـ منافات با محبت الهى ندارد.
اگر شیخ بگوید: اینها حق است، و لیكن من با این حال نمىتوانم بهجا بیاورم، زیرا كه شیاطین انس و جن به دور ما احاطه كرده، متصل وسوسه مىكنند، همیشه مانعند و ما هم كناره بالمرّه نمىتوانیم بكشیم. امر معاش اختلال پیدا مىكند، از عهده خودمان هم بر نمىآییم، تا كار به كار كسى نداشته مشغول خودمان باشیم. ما كجا این حرفها كجا؟!
جواب مىگوییم: اگر امورات آنى باشد همینطور است كه مىگویى؛ از این هم بزرگتر، مثل كوه بدواً به نظر آدم مىآید، كوچك نیست، لیكن اشكال در این است كه تكلیف شاق نكردهاند، امورات تدریجى است. پس همینقدر كه تدریجى شد دیگر كار درست مىشود. مردم به تدریج باز و شاهین و سایر مرغهاى صیدى را رام كرده، به دست گرفتهاند.
پس ملخّص كلام اینكه در هر مرتبه كه هستى، آن نیم رمق كه دارى آن قدر را كه به سهولت مىتوانى به عمل آورى، اگر در آن مسامحه نكردى، آن را بهجا آوردى، یك چنین هم بر قوّت تو مىافزاید، بلكه زیاده، زیرا كه فرمود: تو یك وجب بیا، من یك ذراع.
و اگر نه، مسامحه كردى، آن مقدار قوّتت هم در معرض زوال است. مثلا شب را تا صبح خوابیدى، بناى بیدارى داشتى، نشد، حالا كه اول صبح است تا ملتفت شدى پا شو، بین الطلوعین را بیدار بودن، این خودش هم فیض علىحده و توفیقى است از جانب حضرت اله جلّ جلاله، این را به مسامحه بر خودت تفویت مكن. به شیطان گوش مده كه مىگوید: «حالا وقت نماز صبح زیاد است، قدرى بخواب». غرض او معلوم است. و همچنین در مجلسى نشستى، خیلى لغو و بیهوده گفتى، دلت سیاه شد؛ ولى مىتوانى نیم ساعت زودتر پا شوى به تدبیر و حِیَل. پس این نیم ساعت را از دست مده، پاشو برو، و مگو چه فایده دارد، من از صبح به خرابى مشغولم. باز مىتوانى با این جزئى خیلى كارها از پیش ببرى، انشاءالله تعالى.
پس بر شیخ احمد لازم آمد عمل كردن ]به[ این ترتیب كه مىنویسم:
اولا هر كارى دارد، باید اوقات خود را ضایع نكند، بعضى از وقت او مهمل در برود. باید براى هر چیزى وقتى قرار دهد. اوقات او منقسم گردد. وقتى را باید وقت عبادت قرار دهد، هیچ كارى در آن وقتِ غیر از عبادت نكند. وقتى را وقت كسب و تحصیل معاش خود قرار دهد، و وقتى را ]به [رسیدگى به امور اهل و عیال خود، و وقتى را براى خور و خواب خود قرار دهد. ترتیب اینها را به هم نزند، تا همه اوقات او ضایع گردد.
مهما امكن ]= تا آنجا كه امكان دارد[ اول شب را وقت خواب قرار دهد. بىخود ننشیند آخر شب از او فوت شود و متذكراً او را خواب ببرد. با طهارت بخوابد. ادعیه مأثوره را بخواند. خصوص، تسبیح حضرت صدیقه طاهره(علیها السلام) را. و در سیرىِ شكم هیچوقت خود را جنب نكند. و پیش از صبح بیدار شود؛ تا بیدار شد سجده شكر بهجا آورد. اگر خودش هم بیدار نمىشود اسباب بیدارى فراهم بیاورد. بعد از بیدار شدن به اطراف آسمان نگاه كرده، به تأمل چند آیه مباركه را كه اول آنها «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ» است تا «إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِیعادَ» را بخواند. بعد تطهیر كرده، وضو گرفته، مسواك نموده، عطرى استعمال كرده، سر سجاده خود بنشیند، دعاى «اِلهى غارَتْ نُجومُ سَمائِك» را بخواند. پس شروع به نماز شب نماید به آن ترتیب كه فقها(رحمه الله) نوشتهاند، مثل شیخ بهاء(رحمه الله) در «مفتاح الفلاح» و دیگران در «مصابیح» و غیرها نوشتهاند؛ به مقدار وقتش ملاحظه عمل تفصیل و اختصار آن را بنماید.
الحاصل، تا اول آفتاب را وقت عبادت قرار دهد، هیچ شغلى بهجا نیاورد. غیر از عبادت، كارهاى دیگر را به آن وقت نیندازد. همه را در اذكار و اوراد مشروعه مشغول باشد، اگر هنوز اهل فكر نشده باشد؛ و اما اگر مرورش به ساحت فكر افتاده، هر رشته فكرى كه در دست داشته در خلال این اوقات عمل نماید. اگر دید به سهولتْ فكر جارى است، پى فكر برود عوض اوراد و تعقیبات، و اگر دید فكر جامد است، آن را وِل كرده، پى ذكر برود و ملاحظه نماید هر عملى را كه بیشتر در وى تأثیر دارد آن را بر همه اوراد مقدّم دارد، چه قرائت قرآن، چه مناجات، چه دعا، چه ذكر، چه نماز، چه سجده.
بارى، بعد از آن، ترتیبات امور خانه را داده، به مقدار ضرورت با اهل خانه محشور شده، به بازار برود و هر كس را كه دید غیر از سلام چیزى نگوید؛ مشغول ذكر خودش باشد، تا وارد بازار شود. ذكر مخصوصى در ورود بازار وارد شده، آن را بخواند. بساط خود را پهن نماید، متذكراً به كار خود مشغول باشد. ذكر كردن در بازار ثواب خیلى دارد. شخص ذاكر در بازار به منزله چراغى است در خانه ظلمانى. خود را بىخود در امور دنیویه مردم داخل نكند. مردم را دور خود جمع نكند، حتى موعظه هم نكند. بلى، اگر منكرى دید از كسى، به طریق خودش، اگر بتواند، آن را رفع كند، و اما اگر دید تأثیر نخواهد كرد، یا ]اگر [گفتى بدتر مىكنند، نباید دست بزند؛ كار نداشته باشد. و اوقات مخصوصه نمازها را مراعات نماید، و مهما امكن ]= تا آنجا كه امكان دارد[ غالباً باطهارت باشد.
بعد از نماز صبح صد مرتبه استغفار، و صد مرتبه كلمه توحید، و یازده مرتبه سوره توحید، و صد مرتبه «اللهم صل على محمد و آل محمد و عجّل فرجهم» را ترك نكند، و استغفارات خاصه بعد از نماز عصر را بخواند، با ده مرتبه سوره قدر. و مهما امكن روزه را ترك نكند، خصوصْ سه روز از ماه را كه پنجشنبه اول و آخر و چهارشنبه وسط هر ماه است، اگر مزاج او مساعد باشد، و الاّ مراعات مزاج اولى است زیرا كه بدن مركوب انسان است. اگر صدمه خورد از پا مىافتد، و لذا نباید خیلى هم به هواى آن بچرخد تا اینكه یاغى شود كه دیگر او را اطاعت نكند. «خیر الامور اوسطها» ]= بهترین كارها كارى است كه به اعتدال نزدیكتر باشد،[ در همه چیز جارى است. افراط و تفریط، هیچ كدام صحیح نیست، در هیچ مرتبه. این است كه فرمودهاند: «عَلَیْكم بِالحَسَنَةِ بَیْنَ السَّیِئَتَیْن» ]= بر شما باد به خوبى كه بین دو بدى قرار گرفته است[. و در هر وقت از شب كه بتواند خوب است كه یك سجده طولانى هم بهجا بیاورد، به قدرى كه بدن خسته شود، و ذكر مبارك آن را هم «سبحان ربی الاعلى و بحمده» قرار دهد؛ و مهما امكن هرچه مىخواند، باید با قلب حاضر باشد، جاى دیگر نباشد. و مداومت هم بكند عمل ملكه و عادت او شود تا اینكه ترك نگردد.
فعلا مطلب بیش از این گنجایش ندارد. این چند كلمه على سبیلالاختصار قلمى گردید و اگر مطالبى دیگر هم لازم شد شاید بعداً نوشته شود. انشاءالله (تذكرة المتقین، ص 87 ـ 96).
به خداى متعال باشد و توفیق خود را از او مسألت داریم.
یكى از مباحثى كه در فرهنگ ما با عرفان آمیختگى پیدا كرده و به خصوص مدعیان دروغین عرفان از آن دم مىزنند مسأله «كشف» و «كرامت» است. همه ما كم و بیش و گوشه و كنار شنیدهایم كه فلان كس داراى كشف و كرامت است. بسیارى از بزرگان و اولیاى خدا را سراغ داریم كه داراى چنین مقاماتى بودهاند و برخى از آنها حتى در زمان حیاتشان به كشف و كرامت مشهور بودهاند و مردم به آنان ارادتى خاص داشتهاند. به هر حال تعبیر كشف و كرامت، در عرفان اسلامى تعبیرى كاملا شایع و رایج است و در مورد افراد متعددى، به ویژه رؤساى فرقههاى منحرف ادعا شده است كه داراى چنین مقاماتى بودهاند. پیش از هر بحثى پیرامون كشف و كرامت لازم است درباره این دو اصطلاح توضیحى ارائه كنیم تا مفهوم آنها دقیقاً روشن گردد.
اولا باید بدانیم كه «كشف» و «كرامت» دو واژه مترادف و هم معنى نیستند، بلكه دو مقوله مختلفند و معنا و ماهیتشان با یكدیگر متفاوت است. «كشف» یا «مكاشفه» عبارت است از اینكه انسان در حال بیدارى یا حالى متوسط بین خواب و بیدارى كه از آن به «خلسه» تعبیر مىشود چیزهایى را مشاهده مىكند كه دیگران درك نمىكنند. در مكاشفه گاهى حالتى شبیه خواب براى انسان پیش مىآید، ولى البته خواب نیست. در بسیارى از موارد نیز چشم انسان كاملا باز است و مشاهداتى برایش دست مىدهد، شبیه كسى كه چیزهایى را در خواب مىبیند. انسان در حال مكاشفه ممكن است صدایى را بشنود، كسى را در حال كارى ببیند، یا حادثهاى را كه اتفاق مىافتد مشاهده كند.
و اما منظور از «كرامت» این است كه شخص از نظر روحى داراى قدرتى است كه كارهاى خارق العادهاى از او سر مىزند و مىتواند تصرفاتى در عالم وجود انجام دهد. براى مثال، مىتواند طى الارض كند (یعنى مسافتى طولانى را در زمانى بسیار كوتاه بپیماید)، مریضى را شفا دهد، یا بدون اسباب ظاهرى چیزى را از جایى به جایى منتقل كند. در صورتى كه این كارها مستند به اذن الهى و نشانه ارتباط با خدا باشد، «كرامت» نامیده مىشود. مرتبه بالاتر این امر كه توسط انبیا و اولیا و ائمه اطهار(علیهم السلام) و براى اثبات دعوى نبوت و امامت صورت مىپذیرد «معجزه» نامیده مىشود. یكى از تفاوتهاى مهم معجزه و كرامت همین است كه گرچه هر دو از مقوله امور خارق العاده و نشانه ارتباط شخص با خداى متعال هستند؛ ولى صاحب كرامت هیچ ادعایى در زمینه نبوت و امامت ندارد، در حالى كه معجزه اصولا با هدف اثبات صدق ادعاى نبوت و امامت انجام مىگیرد.
از جمله مسایلى كه مدعیان عرفان و مقامات عالى انسانى علَم مىكنند و آن را دستآویز و وسیلهاى براى تبلیغ فرقه و مسلك و طریقه خودشان قرار مىدهند، این ادعا است كه رئیس و بزرگ آنها و به اصطلاح، پیر و قطبشانـ صاحب كشف و كرامت است. به عبارت دیگر، كم و بیش این تلقى وجود دارد كه كشف و كرامت دلیل حقانیت است و كسى كه از كشف و كرامت برخوردار باشد نشانه آن است كه او و روش و مسلك او صحیح و بر حق است.
براى بررسى این ادعا ابتدا باید ببینیم اصولا آیا كشف و كرامت واقعیت دارد؟ و اگر واقعیت دارد آیا نشانه و دلیلى است بر اینكه صاحب آن از اولیاى خدا و فردى مورد نظر و مرضىّ خداى متعال است؟ به عبارت دیگر، آیا صرف اینكه كار خارق العادهاى از كسى سر بزند دلیل بر آن است كه وى از اولیاى خدا است و خداوند به او نظر خاص و
لطف ویژه دارد؟ و بالاخره ثالثاً، اگر كسى واقعاً از كشف و كرامت الهى برخوردار بود و در اثر لطف و عنایت خاص خداوند قدرت داشت كه كارهاى خارق العاده انجام دهد، آیا این امر دلیل بر این مىشود كه تمام حرفها و مطالبى كه مىگوید و اعتقاد دارد درست است و باید چشم و گوش بسته آنها را پذیرفت و سر تسلیم در برابرشان فرود آورد؟ این پرسشها مهمترین سؤالاتى است كه پیرامون مسأله كشف و كرامت وجود دارد و تا به یك یك آنها پاسخ روشنى داده نشود، راه سوء استفادههایى كه از این مسأله مىشود مسدود نخواهد شد.
در مورد اصل «كشف» و «مكاشفه» باید بگوییم البته كه امرى واقعى است و بهطور ختم برخى افراد مىتوانند در حالاتى مسایلى را درك كنند و چیزهایى را ببینند یا بشنوند كه دیگران از ادراك و دیدن و شنیدن آنها عاجزند. اصل این مسأله به تجربه به اثبات رسیده كه برخى انسانها داراى قدرتهاى ذهنى و روحى خارق العادهاى هستند و مشاهدات و ادراكاتى فرا معمول و خارق العاده دارند كه دیگران را بدانها راهى نیست. البته این ادراكات داراى انواع مختلفى است. یك دسته از آنها كه مورد شناسایى قرا گرفته است در روانشناسى «تلهپاتى» نامیده مىشود. در تلهپاتى، براى مثال، اینگونه است كه فرد در اینجا نشسته و به ذهنش مىآید كه فلان شخص در فلان جا فلان كار را انجام داده، یا بیمار شده، و یا از دنیا رفته است، و بعد هم معلوم مىشود كه آن مسأله واقعیت داشته و واقعاً اتفاق افتاده است. مثال دیگر این است كه فرض كنید شخصى به ذهنش مىآید كه كسى در فلان شهر با او سخن مىگوید، و بعد هم معلوم مىشود كه اتفاقاً آن فرد در همان لحظه به او توجه داشته و مىخواسته آن مطلب را به او بگوید ولى به علت فاصله و بعد مكانى نمىتوانسته این كار را انجام دهد. در هر حال این یك نوع ارتباط روحى بین دو فرد است كه از سنخ همان ادراكات خارق العاده است و
روانشناسان آن را «تلهپاتى» نامیدهاند. روشن است كه حصول چنین ادراكاتى دلیل بر كمالات معنوى فرد و مقرّب بودن او در پیشگاه خداوند نیست و نمىتوان آن را شاهدى گرفت بر اینكه آن شخص از اولیاء الله و داراى مقام و منزلتى نزد خداى متعال است. این قبیل ادراكات حتى ممكن است براى كسى حاصل شود كه هیچ اعتقادى به خدا ندارد. البته دانش بشر هنوز به چند و چون و اسرار این نوع ارتباط پى نبرده و ما نمىدا نیم در اثر چه عامل یا عواملى این پدیده اتفاق مىافتد.
غیر از «تلهپاتى» در مورد همین حواس ظاهرى نیز كسانى هستند كه با بقیه انسانها تفاوت دارند. براى مثال، نوع انسانها فقط مىتوانند صداهایى را بشنوند كه فركانس آنها بین 20 هرتز تا 30000 هرتز باشد و صداهایى را كه در كمتر یا فراتر از این دامنه قرار مىگیرند ادراك نمىكنند. این در حالى است كه برخى انسانها قادر به شنیدن و دریافت صداهاى خارج از این دامنه نیز هستند؛ همان گونه كه دستگاه و دامنه شنیدارى بسیارى از انواع حیوانات نیز با انسان متفاوت و متكاملتر و وسیعتر است. این مطلب در مورد حس بینایى نیز صادق است. در حالى كه انسانهاى معمولى نمىتوانند پرتوهاى ماوراى بنفش و مادون قرمز را ببینند، برخى انسانها قادرند برخى از این طول موجها را نیز مشاهده كنند. در سایر حواس ظاهرى نیز كم و بیش این استثناها و موارد نادر وجود دارد و به هر حال وجود این توانایىهاى خارق العاده جسمى یا روحى دلیل و شاهدى بر كمال و فضیلت معنوى فرد و مقرّب بودن او در درگاه خداوند نیست.
در همین زمینه به خاطر دارم كه در كتابى به نام «فوق طبیعت» درباره یك خانم روسى كه ظاهراً ماركسیست هم بود مطالبى عنوان كرده بود كه در نوع خود بسیار جالب توجه است. به نوشته آن كتاب، این خانم روسى كه شغلش رانندگى است، از نظر قدرت بینایى این توانایى را دارد كه مىتواند درون بدن افراد را مشاهده كند و امعا و احشا و اندامهاى داخلى آنها را به وضوح ببیند. در آن كتاب آورده بود كه افراد بسیارى از طریق این خانم به برخى بیمارىها و اشكالاتى كه در داخل بدنشان بوده است پى
بردهاند. به عبارت دیگر، به جاى آنكه فرد به آزمایشگاه برود یا عكس رادیولوژى بگیرد، به این خانم مراجعه مىكند و او با نگاه به داخل بدنش مىگوید، مثلا، غدهاى در فلان قسمت از روده یا معده شما وجود دارد. بنا به نوشته آن كتاب، در مواردى حتى عكسهاى رادیولوژى آن عارضه را نشان نداده؛ ولى این زن با چشمان تیزبین و قدرت بالاى دید خود آن را تشخیص داده است! در هر صورت این خانم هیچ ادعایى هم در مورد ارتباط با عالم غیب و ماوراى ماده و نظایر آنها ندارد و اصولا ماركسیست و منكر این امور است. تنها چیزى كه هست این است كه به دلیل خاصیتى در چشم این زن یا سیستم عصبىاش و یا هر دلیل دیگرى، او از نظر بینایى قدرتى خارق العاده و استثنایى دارد كه انسانهاى دیگر از آن بىبهرهاند.
به هر حال وقوع چنین ادراكات استثنایى و خارق العادهاى در مورد برخى انسانها امرى است كه صرفاً تحت تأثیر عوامل طبیعى اتفاق مىافتد و هیچ ارتباطى به كمالات معنوى فرد و منزلت او در پیشگاه خداوند ندارد. این قبیل توانایىها و تفاوتها نظیر این است كه، مثلا، برخى افراد به طور طبیعى دید چشمشان خوب است و برخى دیگر از بدو تولد مشكل بینایى دارند و ناچارند از عینك استفاده كنند. آیا اینكه برخى افراد دیدشان طبیعى است و برخى در این زمینه به طور طبیعى نقص و كمبودى دارند دلیل بر این است كه گروه اول در پیشگاه خدا مقرّبترند و از كمالات و فضایل انسانى و معنوى بیشترى برخوردارند؟
غیر از قدرتهاى خارق العادهاى كه به صورت طبیعى و مادرزادى در برخى افراد وجود دارد، برخى افراد نیز با تحمل ریاضتها و انجام تمرینهایى به برخى توانایىهاى جسمى و روحى دست پیدا مىكنند و مىتوانند كارهاى خارق العادهاى انجام دهند و یا ادراكات و مشاهدات غیرمتعارف و فراتر از معمول داشته باشند. این نوع توانایىها و انجام امور خارق عادت نیز مشترك بین حق و باطل است و دلیلى بر حقانیت فرد و مسلك و روش و طریقه او نیست. بسیارى از مرتاضان هندى كه اعتقادى به دین و خدا
و قیامت ندارند از این قبیلند. البته مرتاضهاى هندى به نوعى به بقاى روح معتقدند؛ ولى به هر حال به خدا به آن معنایى كه ما معتقدیم و او را آفریدگار و مدبّر عالم و منزه از جسم و جسمانیات مىدانیم اعتقادى ندارند و وحى و نبوت را هم به كلى منكرند. تنها چیزى كه هست، در اثر اعتقاد به بقاى روح مىتوانیم بگوییم اعتقادى به معاد دارند، كه البته پیدا است آن نیز با اعتقادى كه ما درباره معاد و قیامت داریم تفاوت كلى و اساسى دارد. در هر صورت این مرتاضهاى هندى با اینكه قطعاً اعتقادات و طریقه و مسلكشان باطل است، ولى در اثر ریاضتهایى كه مىكشند به برخى قدرتهاى روحى دست پیدا مىكنند و مىتوانند كارهاى عجیب و خارق العادهاى انجام دهند. البته اینها فرقههاى مختلفى هستند و قبلا بیشتر بودهاند و در حال حاضر كمتر چنین افرادى وجود دارند، ولى كم و بیش در گوشه و كنار یافت مىشوند. ریاضتهایى كه این مرتاضان متحمل مىشوند گاهى واقعاً بسیار سخت و طاقتفرسا است و هر كسى توان و اراده انجام آنها را ندارد. این ریاضتها باعث مىشود كه آنها دریافتهایى داشته باشند، چیزهایى را ببینند و كارهایى انجام دهند كه دیگران راهى بهندارند. برخى از آنها مىتوانند از حوادث گذشته و حتى آینده خبر دهند. نمونههاى متعددى از این موارد وجود دارد و افراد متعددى كه مورد وثوق و اعتماد نیز هستند خود از نزدیك این مسایل را مشاهده و آنها را به صورت مكتوب یا شفاهى براى ما نقل كردهاند. مرتاضان هندى، براى مثال، كسى را كه تا به حال ندیدهاند به اسم صدا مىزنند و مىگویند كه از كجا آمده، چه قصد و منظورى دارد و چه وقت و به كجا خواهد رفت. شخص موثقى براى خود من نقل كرد كه یك مرتاض هندى به او گفته بود كه شما روز پنجشنبه این شهر را ترك خواهید كرد. آن شخص مىگفت این در حالى بود كه ما براى روز چهارشنبه بلیط هواپیما تهیه كرده بودیم. مىگفت در دلم به سخن او اهمیتى ندادم و گفتم این از جمله اشتباهات او است، ولى به هر حال چیزى به او نگفتم. روز چهارشنبه كه براى پرواز به فرودگاه رفتیم، گفتند پرواز لغو شده و حركت ما به روز پنجشنبه موكول شد و ما فردا آنجا را ترك كردیم.
این امرى عادى نیست كه به كسى كه بلیط چهارشنبه را در دست دارد به طور جزم و یقین بگویند شما پنجشنبه مسافرت خواهى كرد و همانطور هم بشود. با این همه، نمىتوان این امر را نشانه مقامات معنوى و الهى فرد و مقام و منزلت او نزد خداى متعال دانست.
به هر حال علاوه بر قدرتهاى خدادادى و طبیعى، كسانى نیز با انجام ریاضتها و تمرینهاى طاقتفرسا و فراوان، واجد توانایىها و قدرتهایى مىشوند كه مىتوانند ادراكات و اطلاعات فوق معمول داشته باشند و كارهاى خارق العاده انجام دهند. كارها و مسایلى از قبیل احضار ارواح و ارتباط با آنها و احضار جنّیان و استفاده از اطلاعات آنها و به خدمت گرفتن آنان نیز در همین محدوده قرار مىگیرد. مجموع این امور، قدر مشترك و عنوان عامش این است كه انسان آگاهىهاى خارق العادهاى داشته باشد و اطلاعاتى از راههاى غیرمتعارف كه از راه چشم و گوش و تعلیم و تعلم عادى نیست به دست آورد. براى كسب این امور نیز یك سرى تمرینها و ریاضتهایى لازم است. البته از یك سو كمتر افرادى چنین همتهایى دارند كه چنین ریاضتهایى را متحمل شوند و از سوى دیگر نیز ممكن است اصولا تحمل چنین ریاضتهایى عاقلانه نباشد و مسیرهاى بهتر و منطقىتر و آسانترى وجود داشته باشد كه انسان بتواند با زحمت كمترى به كمالات بیشتر و بالاترى نایل گردد. ملاحظه و نكته قابل تأمل دیگر درباره اینگونه ادراكات و اطلاعات این است كه بسیارى از آنها در حقیقت هیچ فایده و نفعى براى انسان ندارند و مشكلى را حل نمىكنند. مگر ما از همین اطلاعاتى كه از راه چشم و گوش و قواى عادى و معمول خود به دست مىآوریم چه اندازه استفاده مىكنیم كه بخواهیم در پى راههاى غیرمعمول و كسب اطلاعات بیشتر باشیم؟ بر فرض هم كه بدانیم كسى دیروز چه كار كرده یا فردا چه خواهد كرد و به كجا خواهد رفت؛ این چه امتیازى براى ما محسوب مىشود و كدام كمال و مقام و فضیلت واقعى و انسانى را براى ما به ارمغان خواهد آورد؟ این بیشتر یك هوس است كه انسان مىخواهد چیزى را داشته
باشد كه دیگران ندارند، وگرنه از نظر مسایل مهم معنوى و تكامل انسانى، این قبیل امور معمولا چندان نفع و اثرى براى انسان ندارند.
در هر صورت این امور واقعیت دارد و تحقق چنین چیزهایى ممكن است و بالاتر از امكان، واقع هم شده است. راه تحصیل آن نیز باز است و استاد دارد و قابل تعلیم و تعلم است. عدهاى نیز در این راهها گام مىگذارند و با مراجعه به استاد و دریافت دستورات و تعالیم لازم و عمل به آنها چنین حالات و توانایىهایى هم برایشان پیدا مىشود. در این میان آنچه مهم است توجه به این نكته است كه این امور دلیل بر این نیست كه شخص نزد خداى متعال مقام و منزلتى دارد. همان گونه كه اشاره كردیم، ممكن است كسى به كلى منكر خدا و همه ادیان و مخالف تمامى انبیا و اولیا باشد اما تمرینها و ریاضتهایى انجام دهد و به چنین نتایجى نیز دست یابد. همانگونه كه احضار روح و ارتباط با جن و نظایر آن نیز به همین صورت است. كسانى هستند كه تسخیر جن مىكنند و با فراهم كردن مقدمات و انجام كارهایى یك یا چند جن را به خدمت مىگیرند و از آنها براى دسترسى به اطلاعات كمك مىگیرند. جن بسیار سریع حركت مىكند و مىتواند سریعاً از جایى به جایى منتقل شود و اطلاعاتى را از جایى كسب كند و به سرعت در اختیار كسى قرار دهد كه با او ارتباط دارد.
البته ناگفته نگذاریم كه در این امور، مدعیان دروغین نیز بسیار فراوانند و تعدادشان از كسانى كه در این امور زحمتهایى كشیدهاند و واقعیتى در كارشان هست بسیار بیشتر است. همچنین گاهى براى رسیدن به این امور و احضار روح و تسخیر جن و امثال آن، كارهاى خلاف شرع انجام مىدهند. براى مثال، در مقابل توهین به مقدسات چیزهایى به دست مىآورند و شیاطین مطالب و اطلاعاتى را در اختیار آنان قرار مىدهند. جنّیان نیز مانند انسانها مؤمن و كافر دارند و جنیان كافر گاهى براى اینكه خدمتى را براى كسى انجام دهند آن را منوط به انجام كارهاى خلاف شرع و برخى اهانتها توسط شخص مىكنند. نمونههاى متعددى از این قبیل وجود دارد. براى مثال، گاهى كسانى براى آنكه
ارتباطشان را با جن كافرى حفظ كنند العیاذ باللهـ نمازشان را ترك مىكنند و اهانتهاى وقیحانهاى را به ساحت قرآن روا مىدارند كه زبان و قلم از بیان آنها شرم دارد!
بنابراین هرگونه كار خارق العادهاى كه از كسى سر بزند و هر اطلاعى كه از راهى غیر معمول به دست آید دلیل بر ارتباط فرد با خدا و ارجمند بودن او در درگاه بارى تعالى نیست. امورى را كه بر شمردیم گرچه از مقوله امور خارق العاده و كسب اطلاعات از طریق غیرعادى است، ولى هیچ یك از آنها از مقوله مكاشفه نیست. نه «تلهپاتى» از مقوله مكاشفه است، نه احضار ارواح، نه ارتباط با جن و تسخیر آن و نه ریاضتهایى كه مرتاضان هندى مىكشند. مكاشفه، همان گونه كه اشاره كردیم، حالتى است روحى كه براى شخص دست مىدهد و انسان در یك حالت نیمه آگاهانه و حالتى بین خواب و بیدارىكه اصطلاحاً به آن «خلسه» گفته مىشودـ چیزهایى را مشاهده و دریافت مىكند. براى عروض چنین حالتى یك نوع لطافت روحى لازم است و از این رو براى هر كسى پیش نمىآید. روح باید از نوعى وارستگى و تعالى خاص برخوردار باشد تا این حالت براى انسان پیدا شود.
با این همه، ارباب فن و مشایخ و بزرگانى كه همه فرَق متصوفه به آنها احترام مىگذارند، خودشان در نوشتهها و كتابهایشان آوردهاند كه مكاشفات بر دو دسته هستند: مكاشفات ربانى و رحمانى، و مكاشفات شیطانى. به عبارت دیگر، گاهى مشاهدات و ادراكاتى كه در حال خلسه براى انسان پیش مىآید از ناحیه خداى متعال، و گاهى نیز از القائات شیطان است. در مكاشفه شیطانى نیز نظیر مكاشفه رحمانى، شخص واقعاً، براى مثال، صدایى را مىشنود یا چیزى را مىبیند كه دیگران نمىبینند و نمىشنوند؛ ولى القا كننده آن شیطان است. گاهى، مثلا، ندا و هاتفى غیبى خبرى مىدهد
و بعد هم آن خبر واقعیت پیدا مىكند و صدقش آشكار مىشود؛ ولى آن هاتف غیبى در واقع شیطان است و این مسأله در حقیقت مقدمهاى است براى فریفتن شخص و وارد كردن او در مسیرى كه مدنظر شیطان لعین است. شیطان دشمن قسم خورده آدمى است و مىكوشد تا به هر طریق ممكن انسان را به گمراهى بكشاند و او را از رسیدن به نجات و سعادت محروم سازد:
قالَ فَبِعِزَّتِكَ لاَُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ * إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِین؛(1)[شیطان] گفت: پس به عزت تو سوگند كه حتماً همگى [انسانها] را گمراه خواهم كرد، مگر آن بندگان خالص تو را.
آرى، شیطان قسم یاد كرده كه در گمراه كردن همه آدمیان تلاش كند و نسبت به هر انسانى این امید را دارد كه بتواند به طریقى او را اغوا نماید. تنها یك دسته هستند كه شیطان در فریفتن و اغواى آنها طمعى ندارد و از این جهت كاملا از آنان قطع امید كرده است، و آنها عبارتند از «مخلَصین» كه بنابر روایات ما مقصود حضرات معصومین(علیهم السلام) هستند.
یكى از راههاى شیطان براى فریب انسان استفاده از همین امور عرفانى است كه ممكن است ابتدا امور صحیحى را براى او پیش بیاورد تا او را به سوى خود جذب نماید و سپس به تدریج به گمراهى و انحرافش بكشاند. براى مثال، ممكن است كسى، در یك شبى بشنود كه هاتفى از غیب او را مخاطب ساخته و به وى فرمان مىدهد كه از بستر برخیزد و نماز شب بگزارد. نماز شب از مستحبات بسیار مؤكد و از امورى است كه اولیاى خدا بسیار بدان اهتمام دارند و قرآن كریم حتى نیل به «مقام محمود» براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به بیدارى سحرگاهان و اقامه نافله شب منوط كرده است:
وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ یَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُودا؛(2) و پاسى از شب را
1. ص (38)، 82 و 83.
2. اسراء (17)، 79.
زنده بدار، تا براى تو [به منزله]نافلهاى باشد، امید كه پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند.
از این رو انسان تردید نمىكند كه این هاتف غیبى كه او را به نماز شب فرا مىخواند، مَلكى است كه از جانب خداوند مأمور به این كار شده است. سپس خدا را شكر مىكند كه چنین لطف و عنایتى به او كرده و براى بیدار كردنش ملكى از ملائكه خود را مأمور نموده است، و به طور طبیعى برمىخیزد و نماز شبش را مىخواند. چند شب بدین ترتیب مىگذرد تا اینكه شبى آن هاتف غیبى، براى مثال، مىگوید: امشب تا صبح قرآن بخوان! بعد از آن دستور مىدهد صله رحم نما و به سراغ فلان كس از بستگانت برو و احوالش را جویا شو! تا اینكه پس از مدتى آن هاتف غیبى، مثلا، شبى به او مىگوید: این درسى را كه در حوزه یا دانشگاه مىگویى تعطیل كن و به جاى آن در خانه بنشین و قرآن بخوان!
هاتفى كه از غیب سخن مىگوید و پیش از این مرتب دستور به نماز شب و دعا و قرآن و صله رحم داده، انسان شك نمىكند كه این دستورش نیز صواب و به خیر و صلاح او است و از این رو بىهیچ درنگ و تأملى از فردا درسش را تعطیل مىكند و به جاى درس گفتن براى طلاّب و دانشجویان به قرائت قرآن مىپردازد. غافل از اینكه آن دستورات و امر به كارهاى مستحبى و نداهاى غیبى در واقع دانههایى بود كه شیطان بر سر راه او مىریخت تا عاقبت او را در دام «ترك واجب» گرفتار كند. شیطان كه در كار خود بسیار استاد و ماهر است متأسفانه در بسیارى از موارد در این نیرنگ خود پیروز مىشود و به مقصود خود كه به انحراف كشاندن آدمى است نایل مىآید.
در هر صورت این قبیل امور نیز ممكن است در حال مكاشفه براى انسان پدیدار شود. گاهى انسان در حال خلسه و حالتى بین خواب و بیدارى چنین حالاتى برایش پیش مىآید. گاه در حالى كه مشغول ذكر است چیزهایى مشاهده مىكند، مثلا، نورى یا انوار رنگارنگى را مىبیند یا صدایى مىشنود. این امور واقعیت دارد و كسى ممكن است
حقیقتاً چنین چیزهایى را ببیند یا چنین صداهایى را بشنود. با این همه باید توجه داشت كه خود اهل فن مىگویند این مكاشفات، هرچند در حال ذكر، در حال نماز و دعا و در سجده و نظایر آن باشد دو دسته است؛ یك دسته مكاشفات شیطانى و یك دسته مكاشفات رحمانى و ربانى. عامل پدیدار شدن مكاشفات گاهى «شیطان» و گاهى «مَلَك» است، و تشخیص اینكه یك مكاشفه آیا از مصادیق مكاشفات شیطانى است یا از مكاشفات ربانى، كار هر كسى نیست و گاه به غایت دشوار است. ملاك كلى كه محققین از عرفا در این زمینه به دست دادهاند این است كه مضمون مكاشفه را باید بر كتاب و سنّت عرضه كرد و با آنها تطبیق داد. اگر مضمون آن با قرآن و سنّت موافق بود یا دست كم، مخالف قرآن و سنّت نبودـ درست است، وگرنه معلوم مىشود از مكاشفات شیطانى بوده است. بنابراین بر اساس این گفته محققان و بزرگان عرفان، معیار و محك براى شناختن مكاشفه صحیح از باطل، قرآن و سنّت است.
تا اینجا روشن شد كه اولا مكاشفه با مسایلى نظیر «تلهپاتى» احضار روح، تسخیر و احضار جن، و كارهایى از قبیل آنچه كه مرتاضان هندى انجام مىدهند تفاوت دارد؛ و ثانیاً، مكاشفه نیز خود به دو نوع رحمانى و شیطانى تقسیم مىشود و از این رو هر مكاشفهاى دلیل بر مقام و منزلت شخص نزد خداى متعال و عنایت حق تعالى به او نیست.
اكنون فرض مىكنیم مكاشفهاى از نوع صحیح و ربانى براى كسى واقع شد؛ یعنى مكاشفهاى كه با كتاب و سنّت مخالفتى ندارد. فرد هم اهل ریاضتهاى باطل و خلاف شرع نیست و اعتقادات و دین و مذهبش نیز درست است و به تكالیف شرعى خود اعم از نماز و روزه و سایر مسایل هم عمل مىكند و خلاصه از نظر این امور مشكلى در كار او وجود ندارد. براى چنین كسى، در حال عبادت یا دعا و سجده و ذكر، مكاشفهاى
واقع شده و به فرض، مضمون آن هم صددرصد موافق كتاب و سنّت است و كاملا مطمئنیم كه ربانى و درست است. حال سخن در این است كه آیا این امر دلیل بر این است كه شخص به مقام قطبى و مرشدى رسیده و صلاحیت تربیت دیگران را دارد و حرفهایش در مورد سایر مطالب نیز حجت است و باید آنها را روى چشم گذاشت و پذیرفت؟
در پاسخ این پرسش باید بگوییم: هرگز چنین نیست. گاه حتى نوجوانانى در سنین بسیار كم و پایینتر از سن بلوغ دیده مىشوند كه چنین مكاشفاتى برایشان رخ مىدهد. گاه همین مؤمنان سادهاى كه غل و غش و مكر و حیلهاى در زندگى و كارشان ندارند، از كسبه و كشاورز و امثال آنها، در نمازشان یا بعضى حالات دیگر انوارى را مشاهده مىكنند و چیزهایى را مىبینند. برخى از این موارد را خود بنده سراغ دارم و شخصاً مىشناسم و اینگونه نیست كه صرف فرض و مثال باشد. آنچه كه از وقوع مكاشفه براى كسى مىتوان نتیجه گرفت این است كه فرد در زمان وقوع آن از نوعى لطافت روحى برخوردار بوده است؛ ولى هیچ گاه نمىتوان بر اساس آن قضاوت كرد كه فرد به مقام قطب و مربى و مرشدى كامل رسیده كه رأى و سخنش در هر چیزى حجت و بر حق باشد.
اگر ثابت شود كه واقعاً مكاشفهاى رخ داده و از نوع ربانى و رحمانى هم بوده است، تازه نظیر این است كه كسى رؤیاى صادقهاى دیده باشد. آیا اگر كسى خواب راست و صادقى ببیند دلیل بر این است كه از اولیاى خدا است؟ آیا افراد معمولى و گنهكار و حتى تبهكار و جنایتكار خواب صادق و درست نمىبینند؟ آیا خواب عزیز مصر كه به نص قرآن رؤیاى صادقه بود، دلیل بر عظمت شخصیت و مقام معنوى و تعالى روحى او است؟ بسیارى از پادشاهان ستمگر رؤیاهاى صادقهاى مىدیدند كه تعبیرش زوال حكومت آنها بود و همان گونه نیز مىشد. از این رو همان گونه كه دیدن رؤیاى صادقه دلیل بر مقام و عظمت شخصیت معنوى شخص نیست، وقوع مكاشفه براى كسى نیز
نمىتواند گواهى باشد بر اینكه فرد از اولیاى خدا است و فهم و سخنش در مورد همه چیز صواب و درست است. اینكه مكاشفه با نوعى لطافت روحى ملازم است سخن دیگرى است و نشانه این نیست كه فرد از جایگاه و منزلتى ویژه نزد خداى متعال برخوردار است. لطافت روحى داشتن كه بعضى اوقات نام آن را صفاى روحى مىگذارندـ بدین معنا نیست كه فرد به چنان وارستگى اخلاقى و معنوى رسیده كه مىتواند تربیت دیگران را عهدهدار شود و همه فهمهایش درست و صحیح، و اطاعت دیگران از او لازم است. فراموش نكنیم كه این ملاحظات درباره مكاشفات رحمانى و ربانى است، وگرنه مكاشفات شیطانى كه ناگفته پیدا است موضوعاً از این بحث خارجند و هیچ دلالتى بر فضیلت و كمال و تعالى روحى فرد ندارند.
اصولا باید توجه داشت كه كشف و مكاشفه در نزد اولیاى خدا و عارفان وارسته و راستین از امور پیش پا افتادهاى است كه كمترین اعتنایى به آن ندارند و هیچ توجهى به آن نمىكنند.(1) این امور براى امثال بنده كه غیر از این چشم ظاهربین نداریم جلب توجه
1. از عارف واصل، مرحوم انصارى همدانى نقل شده كه فرموده بودند: روزى ناگهان احساس كردم كه داراى علم و قدرت بىنهایت شدهام و دیدم كه همه چیز در اختیار من است. فوراً استغفار كردم و گفتم: خدایا من اینها را نمىخواهم، اینها سدّ راه من است و من تنها تو را مىخواهم. این را گفتم، ناگهان دیدم كه فوراً همه آن قضایا از من برگشت.
براى آشنایى با مرحوم آیتالله محمدجواد انصارى همدانى همین بس كه وقتى از مرحوم قاضى پرسیدند، آقا بعد از شما به چه كسى مراجعه كنیم، ایشان فرمودند: به آقاى انصارى كه توحید را مستقیماً از خدا گرفته است. براى مطالعه بیشتر درباره شخصیت و زندگى مرحوم انصارى همدانى، علاقهمندان مىتوانند به كتاب «سوخته» از انتشارات مؤسسه فرهنگى شمسالشموس مراجعه كنند.
همچنین نظیر قضیهاى كه براى مرحوم انصارى ذكر شد، براى مرحوم آیتالله شیخ محمد بهارى، از شاگردان ممتاز و برجسته مرحوم ملاحسینقلى همدانى، اتفاق افتاده است. مرحوم بهارى خود مىگوید: با شادى تمام خدمت ملاحسینقلى رسیدم؛ ولى هنگامى كه در محضرش حاضر شدم ایشان اصلا عنایتى نكرد و با اكراه مرا رد كرد. از آنجا بیرون آمدم و تنها این استشعار را داشتم كه بگویم لا حول و لا قوّة الا بالله العلى العظیم. وقتى به قبرستان وادىالسلام نجف رسیدم در آنجا دیدم آنچه من به آن رسیدهام براى همه عالم هست و این امتیازى براى من نیست. نزد استادم برگشتم و این بار مرا با آغوش باز پذیرفت.
مىكند. به راستى دیدن نورى در آسمان یا شنیدن یك صداى غیبى چه مشكلى را از انسان حل مىكند و موجب پدید آمدن و رشد كدام فضیلت یا ریشهكن شدن و تضعیف كدام صفت رذیله در وى مىشود؟!(1) از این رو اولیاى خدا این امور را بازىهایى كودكانه تلقى مىكنند و بدان توجهى نمىكنند. این امور در نزد آنان مانند خوابها و رؤیاهاى رنگارنگى است كه ما مىبینیم، با این تفاوت كه این خوابها با چشم باز دیده مىشود!
در هر صورت، جمعبندى آنچه درباره مكاشفه گفتیم به این صورت است كه: بخشى از اطلاعات غیرعادى كه براى افراد حاصل مىشود در نتیجه امورى نظیر «تلهپاتى» است و ربطى به اعمال و حالات و صفات شخص ندارد و در واقع معلول یكسرى عوامل طبیعى و خدادادى و غیراكتسابى است. دستهاى دیگر از این نوع اطلاعات نیز گرچه اكتسابى است؛ ولى بر اثر ریاضتهاى باطل و خلاف شرع حاصل مىشود؛ نظیر آنچه كه در مورد مرتاضهاى هندى مشاهده مىشود. سرانجام دسته سومى از این اطلاعات نیز وجود دارد كه فرد در اثر تقید به دستورات و ریاضتهاى شرعى و صحیح به آنها دست پیدا مىكند. آنچه كه اصطلاحاً «مكاشفه» نامیده مىشود در واقع همین دسته سوم است. با این حال در مورد این دسته نیز باید توجه داشت كه اینها خود به دو نوع رحمانى و شیطانى تقسیم مىشوند. از این رو نباید هر مكاشفهاى را از القائات ملائكه و مأموران غیبى خداوند و مانند آن دانست، بلكه القا كننده مكاشفه
1. آقاى اسلامیه، داماد و شاگرد مرحوم شیخ محمدجواد انصارى همدانى مىگوید: ایشان (مرحوم انصارى) اغلبْ افراد را از مكاشفات منع مىكردند. مرحوم آقا موت اختیارى، طىالارض و همه اینها را حجاب راه مىدانستند و مىفرمودند مقام قرب غیر از اینها است، مقام لقاء پروردگار با این بچهبازىها به دست نمىآید؛ حالا باطن افراد و یا منظرهاى را هم دیدید، كه چى؟! (به نقل از كتاب سوخته، ص 215)
گاه ابلیس و اذناب او هستند. معیار تشخیص مكاشفه رحمانى از مكاشفه شیطانى هم كتاب و سنّت است. در نهایت نیز اشاره كردیم كه اگر هم ثابت شود مكاشفهاى رحمانى و ربانى براى كسى رخ داده، دلیل بر عظمت مقام و شخصیت او و نیز دلیل بر درستى و حجیت سایر سخنان و كارهاى او نیست.
و اما در مورد «كرامت» نیز باید بگوییم بحث آن كم و بیش شبیه بحث «مكاشفه» است. كارهاى خارق العاده نیز نظیر اطلاعات خارق العاده انواع مختلفى دارد. همچنین همان گونه كه اطلاعات خارق العاده از راههاى مختلفى حاصل مىشود، توان بر انجام كارهاى خارق العاده نیز همین طور است. برخى توانایىهاى خارق العاده، غیراكتسابى و معلول عوامل طبیعى و خدادادى است. برخى افراد به صورت طبیعى ساختار ژنتیكى و ساختمان بدنشان به گونهاى است كه مىتوانند برخى كارهاى خارق العادهاى انجام دهند كه دیگران از انجام آنها عاجزند. نظیر همان خانم روسى كه ذكرش گذشت. البته این قبیل افراد بسیار كم هستند و به ندرت یافت مىشوند.
برخى دیگر از توانایىهاى خارق العاده حاصل ریاضتها و تمرینهاى مستمر و طولانى است. این كارها انواع مختلفى دارد كه از جمله آنها مىتوان به سحر، احضار روح، تسخیر و احضار جن و برخى كارهایى كه مرتاضان و جوكىهاى هند انجام مىدهند اشاره كرد. براى مثال، خوابیدن روى اشیاى تیز و برنده مانند تیغ و شیشه بدون آنكه بدن آسیبى ببیند، جابهجا كردن اشیا بدون دخالت اعضا و اسباب ظاهرى، و متوقف كردن قطار یا ماشین به وسیله نگاه و با استفاده از قدرت تمركز ذهنى، از جمله كارهایى است كه این افراد انجام مىدهند.
و بالاخره برخى از كارهاى خارق العاده نیز نتیجه عبودیت و بندگى و عمل به دستورات خداوند و تحمل ریاضتهاى شرعى و صحیح است.
در هر صورت در مورد اصل این مسأله جاى هیچ انكارى نیست كه بشر مىتواند با برخى تمرینها و ریاضتهاى خاص، كارهاى خارق العادهاى انجام دهد. این مسألهاى است كه به اثبات رسیده و از سوى افراد و گروههاى متعددى از اندیشمندان و محققان مورد تأیید قرار گرفته است. بارها تیمهاى پزشكى و تحقیقاتى دانشمندان اعم از علوم انسانى و علوم طبیعى و تجربى از كشورهاى مختلف، به ویژه آمریكا و اروپا براى تحقیق این مسأله به میان مرتاضان رفتهاند و مدتهاى طولانى را با آنها و در كنار آنان زندگى كردهاند. آنها با همه بررسىهایى كه در این تحقیقات و مطالعات متعدد و مختلف انجام دادهاند، همه نهایتاً تصدیق كردهاند كارهایى كه این مرتاضان انجام مىدهند طبق هیچ یك از قوانین طبیعى و علمى موجود و شناخته شده نیست. به عبارت دیگر همگى تصدیق كردهاند كه عوامل طبیعى اقتضاى چنین كارهایى را ندارد و هیچ دلیلى در دست نداریم كه این مرتاضان با استفاده از قوانین طبیعى معمول این كارها را انجام مىدهند.
این قضاوت نه یك بار و دو بار و نه در یك مطالعه و دو مطالعه، بلكه بارها و در تجربیات و مطالعات متعدد صورت گرفته است. نتایج بسیارى از این تحقیقات نیز به صورت مكتوب در كتابها، دایرةالمعارفها، مقالات و رسالههاى مختلف علمى منتشر شده است. این افراد و گروهها پس از صرف زمانهاى مدید و هزینههاى سنگین در نهایت تصدیق كردهاند كه كارهاى مرتاضان غیرعادى و فرامعمول است و با قوانین طبیعى و فیزیكى و روانشناسى و فیزیولوژیكى و نظایر آنها نمىتوان این كارها را توجیه كرد. البته ممكن است انواع مختلف كارهایى كه جوكىها و مرتاضان هندى انجام مىدهند در واقع بر اساس پارهاى قوانین مختلف علمى باشد؛ ولى در هر صورت این امر دست كم براى بشر امروز هنوز شناخته شده و اثبات شده نیست.
براى مثال، برخى از اینها جلوى قطارى كه با سرعت بیش از یكصد كیلومتر در ساعت در حال حركت است، مىایستند یا كنار ریل مىآیند و دستشان را به طرف قطار
مىگیرند و قطار با آن همه سرعت و مسافر و وزن و شتاب به یك باره سر جاى خود میخكوب مىشود و مىایستد و تا آن مرتاض دستش را بر ندارد یا از جلوى قطار كنار نرود قطار حركت نمىكند! این مسأله در موارد متعددى اتفاق افتاده و مهندسها و متخصصان قطار هر چه تلاش كردهاند نه عیب و ایرادى در قطار و سیستمهاى مختلف آن یافتهاند و نه توانستهاند قطار را به حركت درآورند. همچنین مواردى پیش آمده كه هواپیما روى باند آماده حركت بوده و تمام مسایل مربوط به پرواز كنترل شده، در این اثنا یك جوكى از راه رسیده و دستش را گذاشته و هواپیما نتوانسته حركت كند! مهندسان و متخصصان نیز هر كار كردهاند فایده نداشته و نتوانستهاند هواپیما را راه بیندازند و تا آن جوكى نخواسته، هواپیما از سر جاى خود تكان نخورده است!
اینها مسایلى است كه بارها اتفاق افتاده و در گزارشهاى متعدد و معتبر توسط افراد و گروههاى مختلف ثبت و ضبط شده است و جاى انكار و تردید نیست. این امور نشانه آن است كه خداى متعال به روح انسان آنچنان قوا و قدرتى داده كه اگر تربیت و تقویت گردد، مىتواند بر قوا و قوانین طبیعت غالب و فائق آید.
اما آیا این همه، دلیل بر این است كه آن جوكى با آن سر و وضع و زندگى كثیف و آلودهاش از اولیاء الله و اقطاب و اخیار و اوتاد است كه باید از او اطاعت كرد و خاك پایش را براى تبرك برد؟!! روشن است كه هرگز چنین نیست و چنین اندیشهاى پندار و تصورى خام و بىاساس و باطل است. این جوكى كه به هیچ دین و پیامبر و كتاب آسمانى اعتقاد ندارد و جز همان ریاضتهایى كه به آنها مشغول است كار و عبادت و اطاعتى را نمىداند و نمىشناسد چگونه مىتواند از اولیاء الله و مقربان درگاه الهى باشد؟! كار این جوكى نظیر آن پهلوانى است كه در اثر تمرین و تكرار به توانایىهایى دست پیدا كرده كه در افراد معمولى وجود ندارد. اگر یك قهرمان وزنهبردارى مىتواند وزنههایى را بلند كند كه افراد معمولى نمىتوانند، این امر جز در سایه تمرین و تكرار و تحمل زحمتها و سختىهاى فراوان نیست. جوكى هم همین گونه است. نهایتاً تفاوت در این
است كه تمرینهایى كه آن وزنهبردار انجام مىدهد مربوط به جسم است اما تمرینها و ریاضتهاى جوكى به روح مربوط مىشود و او با ضبط نفس و در فشار قرار دادن و حبس كردن آن و براى روزهاى متوالى و مدتهاى مدید آن را از خواستههایش منع كردن، به قدرتها و توانایىهاى خارق العاده روحى دست پیدا مىكند. به هر حال این رابطهاى است كه آنها كشف كردهاند كه با ضبط نفس و كم خوردن و كم خوابیدن و تحمیل برخى فشارها بر خود، مىتوان اراده را تقویت كرد به طورى كه بر قواى طبیعت غالب شود. بر اساس این رابطه، فرد هر مقدار در اثر كنترل نفس، قدرت اراده و تمركز خود را بالا برده باشد به همان میزان مىتواند تصرفاتى در طبیعت داشته باشد و كارهاى خارق العاده انجام دهد.
بنابراین گرچه انجام كارهاى خارق العاده دروغ نیست و واقعیت دارد؛ ولى هر كار خارق العادهاى «كرامت» الهى و نشانه منزلت شخص نزد خداى متعال و عنایت حق تعالى به او نیست. براى مثال، برخى كارهاى خارق العاده از مقوله «سحر» است و «سحر» و «كرامت» دو مقوله مختلف هستند. سحر و جادو فى الجمله حقیقت دارد و قرآن و روایات ما نیز تأیید مىكند كه حقیقت و واقعیتى به نام «سحر» وجود دارد و از طریق آن مىتوان برخى كارهاى خارق العاده را انجام داد و مثلا، بین زن و شوهر اختلاف و جدایى ایجاد كرد. در قرآن كریم مىخوانیم:
وَاتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّیاطِینُ عَلى مُلْكِ سُلَیْمانَ وَما كَفَرَ سُلَیْمانُ وَلكِنَّ الشَّیاطِینَ كَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النّاسَ السِّحْرَ وَما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَیْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَمارُوتَ وَما یُعَلِّمانِ مِنْ أَحَد حَتّى یَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَد إِلاّ بِإِذْنِ الله؛(1) و [یهود] از آنچه شیاطین در پادشاهى
1. بقره (2)، 102.
سلیمان بر مردم مىخواندند پیروى كردند. سلیمان هرگز [دست به سحر نیالود و] كافر نشد، ولى شیاطین كفر ورزیدند و به مردم سحر آموختند. و [یهود همچنین] از آنچه بر دو فرشته بابل، هاروت و ماروت، نازل شد پیروى كردند. و [آن دو] به هیچ كس چیزى نمىآموختند مگر اینكه از پیش به او مىگفتند: ما وسیله آزمایشیم، پس كافر نشو [و از این تعلیمات سوء استفاده نكن]. اما آنها از آن دو فرشته مطالبى را مىآموختند كه بتوانند به وسیله آن میان مرد و همسرش جدایى بیفكنند؛ هرچند هیچ گاه نمىتوانند بدون اجازه خداوند به احدى زیان برسانند.
و اما اینكه سحر و حقیقت و ماهیت آن چیست، چگونه افراد به آن دست پیدا مىكنند، چه انواعى دارد و... مسایلى است كه از بحث كنونى ما خارج است. علاوه بر اینكه بنده نیز نه ساحرم و نه علم آن را مىدانم. البته كتابهایى در این زمینه هست، بنده نیز برخى از آنها را مطالعه كردهام؛ ولى به هر حال این موضوع امرى تخصصى است و مباحث خاص خود را دارد. در مواردى نیز حتى ممكن است براى ابطال سحر، آموختن آن بر كسى واجب شود.
در هر صورت، اصل اینكه چیزى به نام سحر و جادو وجود دارد درست است و سحر امرى واقعى است و همان گونه كه اشاره كردیم قرآن و روایات نیز واقعیت داشتن آن را تأیید مىكند. اما اگر كسى ساحر شد و سحر بلد بود و از این طریق كارهاى خارق العاده انجام داد، آیا از اولیاء الله مىشود و نشانه آن است كه او را با خداوند سر و سرّى است و قرب و منزلتى در پیشگاه خداى متعال دارد؟ سحر یعنى طبیعت را مقهور خود ساختن و تصرف در قوانین طبیعت، و حتى بالاتر، یعنى قدرت تصرف و تأثیرگذارى در دلهاى مردم به طورى كه بتواند میان زن و شوهر یا دو دوست بسیار صمیمى كینه و كدورت ایجاد كند؛ ولى اینها هیچ دلیلى بر عظمت شخصیت معنوى فرد و مقرّب بودن وى در درگاه خداوند نیست.
به علاوه، این همه نیز در صورتى است كه سحر و ادعاى آن حقیقى و واقعى باشد، وگرنه در این راه فراوانند داعیهداران دروغین و كسانى كه در این كار حرفهاى هستند و تنها به دنبال پول درآوردن و پر كردن جیب خود و كسب مال و ثروتند. بسیارند كسانى كه ادعاى سحر و ابطال سحر و آشتى انداختن بین زن و شوهر و پیدا كردن گمشده و امثال آن را دارند؛ ولى در واقع دستشان خالى است و چیزى در چنته ندارند و تنها مردم ساده دل و زودباور را مىفریبند و جیبهایشان را خالى مىكنند. البته همان گونه كه اشاره كردیم، اصل سحر و جنّ فى الجمله صحیح است و در قرآن هم آمده است؛ ولى این بدان معنا نیست كه هر شب بترسیم كه نكند جن در رختخوابمان آمده باشد! یا هر كس ادعاى سحر و ارتباط با جن و تسخیر آن مىكند، راست مىگوید. معمولا در بین صدها مدعى به ندرت یكى پیدا مىشود كه واقعاً راست بگوید و چیزى در چنته داشته باشد.
اگر كسى سفرى به هندوستان داشته باشد، مىتواند از نزدیك نمونههاى این امور خارق العاده را كه به وسیله مرتاضان هندى انجام مىشود ملاحظه كند. آنها كه گاه سر و وضع و ظاهرى بسیار كثیف و عجیب و غریب دارند كارهایى انجام مىدهند كه در حقیقت خارق العاده و گاه آنچنان باور نكردنى است كه انسان با اینكه با چشم خود مشاهده مىكند اما به سختى باورش مىشود كه بیدار است و خواب نمىبیند! با این همه، هیچ یك از اینها دلالتى بر مقام و منزلتى براى شخص در پیشگاه خداوند ندارد، بلكه زحمتى كشیدهاند و مزدى هم گرفتهاند. براى وضوح بیشتر این مطلب مناسب است یكى از روایات اسلامى را كه در این زمینه وارد شده در اینجا با هم مرور كنیم.
در روایتى چنین آمده كه در زمان امام صادق(علیه السلام) شخصى وارد مسجد پیامبر(صلى الله علیه وآله) شد و مدعى بود كه هر كس هر چه را مىخواهد در دستش پنهان كند و من به او خبر مىدهم
كه آن چیست. مردم دور او جمع شدند و هركس چیزى را در دستش مىگرفت و از آن شخص سؤال مىكرد كه این چیست؟ او نیز همه پاسخها را درست مىداد و حتى در یك مورد نیز اشتباه نمىكرد. در مسجد همهمهاى بود و مردم از سر و روى یكدیگر بالا مىرفتند و مىخواستند ببینند این شخص كیست كه از غیب خبر مىدهد. در این اثنا امام صادق(علیه السلام) وارد مسجد شدند و هنگامى كه آن سر و صدا و ازدحام را دیدند از علت آن سؤال كردند. مردم گفتند: شخصى آمده و چنین ادعایى كرده و هر كس هم او را مىآزماید پاسخ درست مىدهد. حضرت جلو رفتند و چیزى را در دستشان پنهان كردند و از آن مرد سؤال كردند این چیست كه در دست من است؟ او تأملى كرد و سپس در حالى كه آثار حیرت و تعجب در چهرهاش نمایان بود به حضرت نگریست. امام صادق(علیه السلام) پرسید: چرا تعجب كردى، آیا نمىتوانى بگویى در دست من چیست؟ آن مرد گفت: چرا مىدانم در دست شما چیست، ولى تعجب من از این است كه شما چگونه آن را به دست آوردهاید؟ حضرت فرمودند: مگر در دست من چیست؟ گفت: من الآن نگاه كردم و دیدم همه چیز در عالم سر جاى خودش قرار دارد؛ تنها تغییرى كه رخ داده اینست كه پرندهاى در جزیرهاى دو عدد تخم گذاشته بود و الآن یكى از آنها نیست و باید در دست شما باشد! حضرت فرمودند: درست گفتى؛ و سپس دستشان را باز كردند و آن تخم پرنده را به او و همه مردم حاضر در مسجد نشان دادند. سپس امام صادق(علیه السلام)رو كردند به آن شخص و پرسیدند: از كجا این علم و توانایى را به دست آوردهاى؟ گفت: با هواى نفسم مخالفت كردم و هر چه دلم خواست، خلاف آن انجام دادم. حضرت فرمودند: دلت مىخواهد مسلمان شوى؟ گفت: نه. حضرت فرمود: تو خودت الآن گفتى هر چه دلم بخواهد خلاف آن عمل مىكنم؛ چرا در اینجا با نفست مخالفت نمىكنى؟ آن مرد كه محكوم شده بود و پاسخى نداشت، قبول كرد و مسلمان شد. پس از آنكه اسلام آورد مردم باز از او خواستند كه بگوید در دست آنها چیست. این بار هر چه كرد، نتوانست جواب آنها را بدهد. مردم و خود آن شخص بسیار تعجب
كردند. گفتند مثل اینكه همان دین و راه و روش قبلى درست و بر حق بود؛ چرا كه به محض قبول اسلام، آن همه علم و قدرت عجیب و غریب از بین رفت و تمام شد. امام صادق(علیه السلام) به آن مرد فرمود: تا به حال زحمتى كشیده بودى و خداوند مزد آن را در همین دنیا به تو داده بود؛ چون بر باطل بودى و در آخرت نصیبى نداشتى كه بخواهند آنجا چیزى به تو بدهند. اكنون كه مسلمان شدى بهترین و بزرگترین نعمت و پاداش را گرفتى و از این رو آن پاداش و نعمت قبلى از تو سلب شد. از این پس نیز هر زحمتى كه بكشى و در راه خدا با نفست مخالفت كنى پاداش آن را براى آخرتت ذخیره خواهند كرد.
بنابراین قدرت بر تصرف در طبیعت و انجام كارهاى خارقالعاده، دلیل برداشتن مقام و منزلتى نزد خداى متعال نیست. البته دلیل برنداشتن مقام و منزلت هم نیست و ممكن است واقعاً بندگان شایستهاى باشند كه خداوند آنها را دوست بدارد و مصلحت بداند كه گاهى به دست آنها كارهاى خارق العادهاى را جارى كند. داشتهایم بندگان صالحى كه به مقام «مستجاب الدعوه» بودن رسیده بودند و هر دعایى كه به پیشگاه خداى متعال مىكردند مستجاب مىگردید. بزرگان و علما و صلحایى داشتهایم كه به اذن خداى متعال بیماران را شفا مىدادند. از این رو چنین مواردى نیز ممكن است وجود داشته باشد؛ ولى به هر حال كلیت ندارد و نمىتوان انجام هر كار خارقالعادهاى را نشانه آن دانست كه شخص از اولیاء الله و عباد صالح و مقرّبان درگاه الهى است. انجام این امور همان گونه كه ممكن است نتیجه عبودیت و بندگى و در اثر تقرب فرد به خداى متعال باشد، ممكن هم هست از راههاى باطل و غلط و با مساعدت شیطان باشد.(1) همان گونه كه اشاره كردیم،
1. آقاى احمد انصارى فرزند عارف وارسته، مرحوم شیخ محمدجواد انصارى همدانى، درباره كشف و كرامت، از قول مرحوم انصارى چنین نقل مىكند: به كرامات و مكاشفات به هیچوجه اعتنا نكنید، مگر در جایى كه دستور داشته باشید.... انسان ممكن است شقالقمر هم بكند؛ ولى ولىّ خدا نباشد. (سوخته، ص 214)
همچنین آقاى اسلامیه، داماد مرحوم انصارى، به نقل از آن بزرگوار مىگوید: مكاشفه براى سالك از دو جهت خطر دارد؛ یكى تشخیص خدایى بودن یا شیطانى بودن، چون نفس قوّه خلاقه دارد و تشخیص این دو مشكل است. و دیگر اینكه سالك را متوقف مىكند و شخص به همین جزئیات مشغول مىشود. (همان، ص 224)
كسى مىتواند از طریق ارتباط با جن و برخى قدرتهاى مخفى و نامرئى دیگر نظیر ارواح، چنین كارهایى را انجام دهد. برخى كارهاى خارق العاده ممكن است نتیجه سالها تمرین و تكرار و پىگیرىهاى مستمر و شبانهروزى و طاقتفرسا و بر اساس این قاعده باشد كه زحمتى كشیده و مزدش را هم گرفته است. البته این امكان هم وجود دارد كه كسى واقعاً در اثر تسلیم در برابر خداوند و عبودیت، صاحب كراماتى شده باشد.
اكنون این سؤال پیش مىآید كه در این صورت چگونه مىتوان تشخیص داد كه یك كار خارق العاده آیا از مصادیق «كرامت الهى» است یا از انواع دیگر كارهاى خارق العاده مىباشد؟ پاسخ این است كه این امر میسر نیست مگر آنكه ما شخص را به درستى بشناسیم. البته این كار ممكن است به ویژه در برخى مواردـ كار چندان سادهاى نباشد؛ ولى به هر حال چندان دشوار و ناممكن هم نیست. انسان مىتواند بررسى كند كه آیا اعتقادات شخص و مذهب و مسلك، و رفتار و كردارش درست بوده و آیا زندگى خود را طبق دستورات شرع مقدس و خدا و پیامبر تنظیم كرده یا اینكه اهل اعمال خلاف شرع و ریاضتهاى باطل است و عقاید درست و صحیحى ندارد.
به هر حال آنچه كه باز هم بر آن تأكید مىكنیم، اشتباهى است كه در تشخیص «كشف» و «كرامت» الهى و ربانى از امور باطل ممكن است براى انسان پیش آید. همان گونه كه
كراراً متذكر شدیم، داشتن علوم و اطلاعات غیرمتعارف و غیبى و شبهغیبى، و همچنین انجام كارهاى خارق العاده از امورى است كه مشترك بین حق و باطل است. بسیارى از كارهاى خارق العاده وجود دارد كه اهل باطل نیز ممكن است بتوانند انجام دهند. اشاره كردیم مرتاضان بسیارى هستند كه بدون اعتقاد به خدا و هیچ دین و مذهب صحیحى كارهاى خارق العادهاى انجام مىدهند. موارد فراوانى از این نوع كارها هست كه به تصرفات جنّیان انجام مىشود و در برخى از آنها حتى خود فرد هم متوجه نیست كه در واقع این جن است كه او را بر انجام آن كار خارقالعاده مدد مىرساند. بسیارى از این توانایىها و انجام امور خارقالعاده نتیجه تقویت روح و ریاضتهایى است كه فرد به واسطه آنها روح خود را قوى كرده است. این نیز یكى از روابط علّى و معلولى و قانونهاى خداوند در این عالم است. همان گونه كه با ورزش، جسم انسان تقویت مىشود و كارهایى انجام مىدهد كه دیگران نمىتوانند، كسانى هم كه ریاضت مىكشند در واقع ورزش روحى انجام مىدهند و روحشان قوّتى پیدا مىكند كه مىتوانند كارهاى خارق العادهاى انجام دهند. این امر دلیل قرب به خدا نیست، بلكه زحمتى مىكشند و خداوند مزدشان را در همین دنیا مىدهد.
بنابراین صرف این مطلب را كه برخى اعمال خارق العاده از كسانى سر بزند، نباید دلیل آن دانست كه آنها مقامات معنوى و عرفانى عالى و بالایى دارند. از مباحث انجام گرفته در این كتاب، اكنون باید به خوبى روشن شده باشد كه اصولا ركن اساسى و مهم در «عرفان» و سیر الى الله، پایه و درجهاى است كه فرد در «معرفت خداى متعال» كسب مىكند. مقصود از این معرفت نیز همچنان كه بارها اشاره شد، معرفت حضورى و شهودى است، و این چیزى است كه غیر از خود شخص، دیگران راهى به آن ندارند. اینكه آیا چنین معرفتى در نفس فرد وجود دارد یا خیر، و اگر هست در چه پایه و درجهاى است، امرى است كه از حیطه علم و اطلاع ما خارج است و تنها از راه مطالبى كه شخص بر زبان مىآورد و بازگو مىكند كم و بیش مىتوان در این باره حدسهایى
زد. البته در این حال نیز باید توجه داشت كه بر زبان آوردن و اظهار مطالب عرفانى نیز مشترك است بین اینكه فرد واقعاً چیزى از حقیقت عرفان یافته باشد یا آنكه تنها الفاظى را از دیگران آموخته و همانها را تكرار مىكند. از این رو هر كس هم كه الفاظ پر طمطراق و مضامین عالى عرفانى بر زبان جارى مىكند دلیل بر آن نیست كه معانى آنها را نیز یافته و شهود كرده است، بلكه چه بسا آن اظهارات نتیجه مطالبى است كه در كتابها خوانده یا از اساتید علم عرفان تلقى كرده است.
در اصول حقیقت عرفان، كه همان معرفت شهودى خداى متعال است، هیچ ملازمهاى با اظهار و ذكر مطالب عرفانى و یا انجام امور خارق العاده ندارد. نه دانستن و ذكر مطالب و مفاهیم عرفانى و انجام امور خارق عادت دلیل بر وجود حقیقت عرفان نزد كسى است، و نه بلد نبودن الفاظ و اصطلاحات عرفانى و ظاهر نشدن امور خارق العاده از كسى دلیل بر آن است كه او از معرفت شهودى و حضورى خداى متعال بهرهاى ندارد. در حقیقت در مورد این مسأله چهار حالت متصور است:
ممكن است كسى الفاظ و مطالب عرفانى را بداند و امور خارق العاده از او مشاهده شود اما در عین حال چیزى از حقیقت عرفان را نیافته باشد.
ممكن است كسى الفاظ و مفاهیم و اصطلاحات متداول در عرفان را نداند و هیچ امر خارق العادهاى نیز از او سر نزند؛ ولى به حقیقت عرفان رسیده و معرفت حضورى خداوند در نفس او متجلى شده باشد.
ممكن است كسى نه از الفاظ و اصطلاحات عرفانى چیزى بداند و نه خرق عادتى انجام دهد و در واقع نیز به روح و حقیقت عرفان راهى پیدا نكرده باشد.
سرانجام ممكن است كسى، هم الفاظ و مفاهیم عرفانى را بداند و هم كشف و كرامت از او دیده شود و هم حقیقت معانى و مطالب عرفانى را یافته و درك كرده باشد.
هنگامى كه بین دو امر چنین رابطهاى وجود داشته باشد، در اصطلاح علم منطق گفته مىشود بین آنها نسبت «عموم و خصوص من وجه» برقرار است. در هر حال صرف
اینكه كسى الفاظ پیچیده و پر طمطراق عرفانى به كار مىبرد و موشكافىها در اصطلاحات و مطالب عرفانى مىكند، هیچ دلیلى بر این نیست كه حظ و بهره بالایى نیز از معرفت قلبى و شهودى خداى متعال دارد. همچنان كه آشنا نبودن با مفاهیم و مطالب عرفانى یا عدم ذكر آنها دلیل بر نرسیدن فرد به حقیقت عرفان و مقامات والاى عرفانى نیست. همچنین، نه ظهور كشف و كرامات و امور خارق العاده از كسى گواه بر مقامات عالى معنوى و عرفانى او است و نه عدم ظهور این امور دلیل آن است كه فرد به بارگاه قرب الهى و مقامات منیع عرفانى راهى ندارد.
اصولا یكى از نكات مهمى كه در باب عرفان باید بدان توجه داشت این است كه درباره مقامات معنوى و عرفانى اشخاص به آسانى نمىتوان قضاوت كرد و ظاهر آنها را ملاك قرار داد. آنچه كه ما مىتوانیم بر اساس آن قضاوت كنیم این است كه ببینیم چه كسانى زندگىشان بیشتر با موازین شرعى وفق مىدهد و ریزهكارى و دقت در اعمال و رفتارشان حاكى از اخلاص آنها، عمق و دقت در معرفت خداوند، و اعتماد به خدا و توكل بر او و نظایر آنها است. مشاهده این امور است كه تا اندازهاى مىتواند ما را به پایه معرفت و عرفان شخص رهنمون شود، و در هر صورت، كسى مىتواند حقیقت مراتب شهود و معرفت قلبى اشخاص نسبت به خداوند را درك كند و تشخیص دهد كه در اثر طىّ مدارج عالى كمال انسانى احاطهاى بر روح پیدا كرده باشد، آن هم احاطهاى راستین نه خیالى و پندارى.
نكته حایز اهمیت دیگر در باب نسبت «عرفان» و «انجام و ظهور امور خارق العاده» این است كه اساساً در مسیر عرفان و سیر و سلوك، پیدا شدن علوم خارقالعاده و اطلاع بر ضمیر و درون افراد یا ظهور كرامات و انجام كارهاى خارق العاده چیزهایى نیستند كه انسان به آنها مغرور شود و نباید امور چندان مهمى تلقى شوند. اینها از آثار گامهاى
ساده و ابتدایى و درجات بسیار نازل عرفان و معرفت شهودى خداى متعال است و عارفان وارسته و راستین هیچ گاه به این امور وقعى ننهاده و نمىنهند. خداى متعال بر اساس صلاح و مصلحتى كه خود از آن آگاه است؛ گاهى برخى از این امور را به افرادى مىدهد و گاه نیز ممكن است مصالحى ایجاب كند كه اینگونه امور از فردى دریغ شود. همچنان كه در مواردى نیز كسانى با آنكه صاحب كرامت هستند اما بنا به مصالحى آن را ظاهر نمىكنند.
اصولا باید توجه داشت كه كشف و كرامت و امثال آن چیزهایى نیستند كه انسان بخواهد به آنها دل ببندد و اگر به نظر دقیق نگاه كنیم، دلبستگى به این امور در واقع نوعى شرك است و از دامهاى شیطان در این راه محسوب مىشود. اگر كسى به سیر و سلوك روى بیاورد و زحماتى را در این راه متحمل گردد و دستورات و ضوابط شرع را نیز به طور دقیق رعایت كند؛ ولى در عمق وجودش بخواهد به كشف و شهود برسد و كرامت پیدا كند، باید متوجه باشد كه كاملا در اشتباه است و در مسیر باطل گام برمىدارد. چنین كسى در مقام بندگى خدا نیست بلكه در واقع بنده كشف و شهود و كرامت است! این سیر و سلوك، قبله آمال و مقصودش نه خدا، كه كشف و شهود است؛ و از این رو چنین سالكى وقتى به كشف و شهود رسید دیگر از خدا طلبى ندارد. چنین كسى نظیر آن مرتاضى است كه براى تقویت روح زحماتى كشیده و مزدش را هم دریافت كرده است.
بندگى حقیقى خدا این است كه انسان خداى متعال را تنها به این سبب كه خدا است بندگى كند، همین و بس؛ حال خداوند صلاحش چه باشد كه به چه كسى، چه چیزى بدهد یا ندهد؛ این دیگر در اختیار او است. ما نباید خدا را به این انگیزه بندگى كنیم كه به كشف و شهود برسیم. اگر بندگى و اطاعت خداوند به انگیزه رسیدن به مقام كشف و شهود باشد از مصادیق این آیه خواهد بود كه:
أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه؛(1) پس آیا دیدى كسى را كه هوس خویش را معبود خود قرار داده است؟
1. جاثیه (45)، 23.
هوا و هوس انسان گاهى مقام و ریاست است، گاه ثروت، گاه شهوت و غریزه جنسى و گاهى نیز كشف و شهود و كرامت است. هیچ تفاوتى نمىكند، هر چه غیر خدا شد؛ آن، «مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه» است. همان گونه كه كسى در سرش هواى رسیدن به مقام و ریاستى را مىپروراند و براى آن تلاش مىكند، كسى هم ممكن است در سر سوداى رسیدن به كشف و كرامت را داشته باشد. این دو از این حیث كه هر دو از مقوله و مصادیق «هواى نفس» هستند، هیچ تفاوتى ندارند. از اینرو، مهمترین مسأله در راه سیر و سلوك، خالص كردن «نیت» است. انسان باید از همان ابتدا و آغاز حركت در این راه، دل خود را از هرگونه انگیزهاى جز خداى متعال و رضایت او خالى كند و هر كارى را تنها به این نیت كه خدا فرموده و موجب خشنودى او است انجام دهد، نه به انگیزه آثار و مقاماتى كه در پى آن كار ظاهر مىشود و یا هر انگیزه دیگرى كه جز جلب رضایت خداى متعال باشد.(1)
در هر صورت، باید توجه داشت كه كسانى هستند كه ادعاى عالىترین مقام و مرتبه معرفت خداوند را دارند در حالى كه بویى از معرفت خدا نبردهاند و به هیچوجه معرفت خدا در دلشان نیست و تنها ادعا مىكنند و لفظ تحویل مىدهند. باید بسیار مراقب باشیم
1. فرزند عارف وارسته، حضرت آیتالله شیخ محمدجواد انصارى همدانى(رضی الله عنه) در مورد آن بزرگوار چنین نقل مىكند: مرحوم پدرم به كرامات و این مسایل اعتنایى نداشت و البته به شاگردان نیز توصیه مىكردند كه اگر انسان به آنها دلبستگى پیدا كند به قرب الهى نمىرسد و در راه مىماند. مىفرمودند، انسان در اثر مجاهدات شرعى به جایى مىرسد كه آینه تمامنماى صفات الهى مىشود و این، لذتش نه چشیدنى است و نه گفتنى؛ مىخواندند:
با پیر سخن همى گفتم دوش *** كز راز جهان بر من دلخسته مپوش
نرم نرمك مرا همى گفت به گوش *** دانستنى اَست گفتنى نیست خموش
(سوخته، ص 220).
كه فریب چنین افرادى را نخوریم. گفتار ملاك نیست، باید در رفتار و كردار و اعتقادات فرد دقت كرد كه آیا بر اساس دستورات و اصول و آموزههاى شرع مقدس است یا خیر. باید دید آیا گفتار و رفتارش كاملا توافق دارد یا بین آنها تناقض و تعارض وجود دارد؟
عارف واقعى نیاز به هیاهو و بوق و كرنا ندارد. او اهل تظاهر و در پى آن نیست كه به هر بهانهاى به همه دنیا بفهماند كه من خدا را شناختهام و به مقام عرفان رسیدهام. عارف بودن نیاز به شكل و شمایل و لباس و سر و وضع خاص ندارد و در هر لباسى ممكن است باشد. امكان دارد پینهدوزى در محله و شهر شما باشد كه هیچ ادعایى ندارد و شما هم او را نشناسید؛ ولى از اولیاى خدا و مقربان خاص درگاه الهى باشد. در جبهههاى دفاع مقدس و در میان رزمندگان و شهداى ما عارفان بلند مرتبهاى بودند كه كسانى كه شصت سال ریاضت كشیدند و عبادت كردند به آن مقام نرسیدند. آنان ره صد ساله را یك شبه پیمودند؛ هنیئاً لهم و گوارایشان باد. بنده با این سن و محاسن سفیدم افتخار مىكنم كه خاك پاى آنها باشم. عارف شدن و نیل به مقامات منیع عرفانى مِلك طلق هیچ گروه و طایفه خاصى نیست و در هر قشرى، از عالم و دكتر و مهندس و باسواد گرفته تا كاسب و تاجر و كارگر و كشاورز و بىسواد مىتواند وجود داشته باشد.
«عارف» بودن به اسم نیست و لازم نیست حتماً كسى اسمش عارف باشد تا بگوییم به حقیقت عرفان راه پیدا كرده است. بسیارى از علمایى كه ما آنها را تنها به فقاهت و فتوا و تخصص در احكام شرعى و حلال و حرام مىشناسیم داراى مقامات بسیار والاى عرفانى و از بزرگترین عرفا بودهاند. عرفان را باید در اعمال و رفتار و منش و روش اشخاص جستجو كرد، نه در حرفها و سخنان زیبا و ادعاهایى كه گوش فلك را كر مىكند. ائمه(علیهم السلام) كه خود در اوج عرفان و قله مقامات معنوى بودهاند در رفتار و گفتار خود عرفان حقیقى را به ما آموختهاند. در بسیارى از دعاهایى كه از آن بزرگواران در دست داریم اوصاف و ویژگىهاى عرفان و عرفاى راستین بیان شده است. مناجات
شعبانیه را مىتوان یكى از بارزترین این موارد دانست كه داراى مضامین بسیار بلند و عالى است و طبق نقل، امیرالمؤمنین و سایر ائمه(علیهم السلام) به خواندن آن مقید بودهاند. در قسمتى از این مناجات چنین مىخوانیم:
اِلهىِ وَ اَلْحِقْنی بِنُورِ عِزِّكَ الاَْبْهَجِ فَاَكُونَ لَكَ عارِفاً وَ عَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً وَ مِنْكَ خائِفاً مُراقِبا؛(1) بار الها! مرا به پربهجت ترین نور عزتت ملحق ساز تا عارف به تو گردم و از غیر تو روى گردان شوم.
در این فراز خواستهاى كه از خداى متعال مطرح مىشود این است كه ما را به مقام عرفان برساند: فَاَكُونَ لَكَ عارِفا. علامت عارف بودن چیست؟ اولین و مهمترین علامت آن عبارت است از: «عَنْ سِواكَ مُنْحَرِفا». اگر كسى به واقع عارف بالله باشد، دیگر دل به غیر خدا نمىدهد و دلش از هر چه غیر خدا است منحرف و روى گردان است. او دیگر در مقام مرید و مرادبازى نیست و برایش تفاوتى نمىكند كه مرید داشته باشد یا نداشته باشد. عارف واقعى كسى است كه جز خدا هیچ چیز برایش مهم نیست و از اینرو، تلى از خاكستر با گنجینهاى بزرگ از جواهرات با ارزش پیش چشمش مساوى است و تفاوتى ندارد.
دیگر علامت عارفان راستین این است كه: «وَمِنْكَ خائِفاً مُراقِبا». او تنها از خدا خوف دارد و پیوسته توجهش به خدا است و همواره مراقب است كه هیچ قدمى برخلاف خواست و رضایت خداى متعال برندارد.
حقیقت عرفان و نشانه عارف واقعى اینها است. عرفان و قرب به خدا اسم و رسم نمىخواهد. اینگونه نیست كه اگر كسى اسمش عارف نبود و مردم او را به نام عارف و صوفى و امثال آن نشناختند از عرفان محروم باشد. بسیارى از بزرگان ما اسم عارف نداشتند؛ ولى اگر كسى در پى حقیقت عرفان باشد، باید آن را در نزد آنان جستجو كند.
1. مفاتیحالجنان، عمل هشتم از اعمال مشترك ماه شعبان.
بسیارى از كسانى كه ما آنان را به نام فقیه، فیلسوف و محدّث مىشناسیم، صاحب كرامات الهى و مقامات عالى عرفانى و معرفت شهودى بودهاند؛ ولى چون اهل تظاهر و هیاهو و اسم و رسم نبودهاند در بین مردم به نام عارف مشهور نشدهاند، در عین حال كه قلل رفیع معرفت عرفانى را درنوردیده و پشت سر گذاشته بودند. اتفاقاً اعتماد و اطمینان نسبت به این قبیل افراد بیش از مدعیان عرفان و كسانى است كه عارف بودنشان بر سر هر كوى و برزن فریاد زده مىشود. البته نویسندگانى برخى از این بزرگان را به سبب كراماتى كه از آنان نقل شده در زمره عرفا شمرده و ذكر كردهاند؛ ولى به هر حال آنان در زمان خود چنین اسم و رسمى نداشتهاند. كسانى همچون مقدس اردبیلى یا شیخ انصارى چه بسا مقامات عرفانى و قربشان به خداى متعال بیش از كسانى باشد كه به عرفان و تصوف و كشف و كرامت مشهور هستند.
با معیارهاى معمولى ممكن است برخى افراد را شخصیتهایى بسیار بالا و برجسته در عرفان و مقامات معنوى ارزیابى كنیم، در حالى كه نزد خداوند چنین برجستگى و مقامى نداشته باشند. همانگونه كه چه بسا كسانى نزد خداى متعال از بالاترین ارج و قرب برخوردار باشند، در حالى كه ما به ظاهر هیچ امر برجسته و كشف و كرامتى از آنها مشاهده نكردهایم.
از این رو ظهور كشف و كرامات و امثال آنها دلیل برترى یك نفر بر فرد دیگرى كه كشف و كرامتى از او دیده نشده، نیست. ممكن است كسانى قدرت بر انجام امور خارقالعاده داشته باشند اما هیچ اظهار نكنند. اتفاقاً این خود، كمالى است كه انسان بتواند كارهاى خارق العادهاى انجام دهد اما هیچ انجام ندهد تا دیگران او را نشناسند و شائبه ریا و تظاهر و خودنمایى در عبودیتش نسبت به خداى متعال پیدا نشود. بر این اساس نمىتوان كسانى را كه كرامتى از آنها ظاهر نشده، پایینتر از دیگرانند بدانیم؛ چرا كه چه بسا داشتهاند ولى به دلایلى ظاهر نكردهاند.
شیخ انصارى یكى از علماى بزرگ شیعه است. وى از شخصیتهاى علمى برجسته و مهم و تأثیرگذار شیعه محسوب مىگردد و دو كتاب «رسائل» و «مكاسب» او دهها سال است كه در حوزههاى علمیه تدریس مىشود. از این رو همه علما و بزرگان حوزه شیعه كه پس از شیخ انصارى در عرصه فقه و فقاهت ظهور كردهاند خوشهچین خوان علمى این عالم بزرگ محسوب مىشوند. جداى از مقام علمى و ژرفاندیشىها و نوآورىهاى شیخ در فقه و اصول، آنچه كه شخصیت وى را بیش از پیش ممتاز و برجسته مىكند، زهد و تقوا و فضایل معنوى او است. شیخ انصارى از كسانى است كه حقیقت عرفان را در جاى جاى زندگى، شخصیت، روش و منش او مىتوان جستجو كرد. او نه درس عرفان داشته، نه كتابى در عرفان نگاشته و نه در بین شاگردان و مردم زمان خویش به نام «عارف» مشهور بوده است، ولى حضور خدا در سراسر زندگى او مشهود است. در مورد زندگى و سجایاى اخلاقى شیخ كه بیانگر حضور حقیقت عرفان در نفس و روح او است سخن بسیار است كه این مقال جاى طرح آن نیست. در هر صورت، براى ارائه شاهدى بر بحثهایى كه در این سطور اخیر داشتیم، ذكر یكى، دو حكایت از آن عبد صالح خداوند خالى از لطف نیست.
آوردهاند در ایامى كه شیخ در نجف زندگى مىكرده است، روزى در گرماى تابستان وارد منزل مىشود. كسانى كه تابستان نجف را دیده باشند، مىدانند چقدر گرم و سوزان است. در هر صورت، شیخ در آن گرماى سوزان و در حالى كه تشنه بوده است از راه مىرسد و آب طلب مىكند. آن زمانها در نجف یخ و یخچال نبوده و براى تابستان و نگهدارى مواد غذایى و خنك كردن آب، سردابهاى عمیقى درست مىكردهاند و مشربهها و كوزههایى را داخل سرداب آویزان مىكردهاند تا قدرى خنك شود. از این رو تا بروند و از داخل سرداب آب را بالا بكشند و بیاورند، شیخ فرصت را غنیمت شمرده و با خود مىگوید، خوب است دو ركعت نماز بخوانم. تصور كنید، ظهر تابستان
نجف با گرماى بیش از 50 درجه، شیخ هم خسته از درس برگشته و گفته برایش آب بیاورند؛ ولى در این فاصله كم هم بىكار نمىنشیند! در هر حال، از قضا شیخ پس از مشغول شدن به نماز حال معنوى خوبى پیدا مىكند و مشغول خواندن یكى از سورههاى طولانى قرآن مىشود. از این رو تا نماز شیخ تمام شود مدتى طول مىكشد. در نتیجه هنگامى كه شیخ مىخواهد آب را تناول كند آب گرم شده است. در نهایت شیخ همان آب گرم را مىنوشد و به دنبال كار خود مىرود!
در حقیقت آیا عرفان این است یا آنكه آن آقا برود در كاخش در پاریس و سوئیس و آمریكا بنشیند و براى جمع مریدان دستورالعمل صادر كند؟ انصافاً عرفان واقعى و حقیقت عرفان كدام است؟ زندگى ساده و زاهدانه شیخ انصارى در نجف با عرفان تطبیق مىكند یا زندگى در ساختمانهاى مجلل و آنچنانى در بلاد كفر و كشورهاى استعمارى؟
شیخ انصارى لباسش از كرباس و سر و وضعش بسیار ساده و بىآلایش بوده است. اساتید ما از شاگردان و معاصران شیخ نقل مىكردند كه سر و وضع ظاهرى شیخ چنان بود كه اگر كسى شیخ را نمىشناخت و در كوچه و خیابان او را مىدید، خیال مىكرد از افرادى است كه در قبرستان كار مىكنند و به قول ایشان «از عمله موتى» هستند! این در حالى بود كه همه روزه از شهرها و بلاد مختلف كیسهها و گونىهاى بزرگ از پول و طلا و اجناس مختلف به عنوان خمس و سهم امام به منزل شیخ آورده مىشد و او هیچ اعتنایى به آنها نمىكرد.
آرى، عارف حقیقى امثال شیخ انصارىها هستند كه به محض آنكه فرصتى پیدا مىكنند، خلوت با محبوب را غنیمت شمرده و به نماز مىایستند و در این حال چنان انس و لذتى برایشان حاصل مىشود كه تشنگى را فراموش مىكنند. آنان به چنان درجهاى از وارستگى و انقطاع از دنیا و زخارف مادى رسیدهاند كه در حالى كه اموال و جواهرات فراوانى در دسترس ایشان است، به متاعى قلیل و كمترین بهره از دنیال بسنده مىكنند. در
این باره حكایتى بسیار جالب و شنیدنى در مورد شیخ نقل شده است. حكایت از این قرار است كه:
یكى از شاگردان شیخ نقل مىكند كه شبى در عالم خواب شیطان را دیدم در حالى كه طنابهایى رنگارنگ در دست داشت. پرسیدم: این رشتهها و طنابها چیست؟ گفت: اینها رشتههایى است كه به وسیله آنها مردم را فریب مىدهم و این طنابها را بر گردن آنها انداخته و به دنبال خود مىكشم؛ یكى پول است، دیگرى زن، سومى مقام، چهارمى شهوت و ... . در آن میان طنابى ضخیم را دیدم كه پاره شده است. از شیطان پرسیدم این چیست و چرا پاره شده است؟ گفت سالها بود به دنبال مهار كردن و به دام انداختن شیخ انصارى بودم، تا اینكه دیشب بالاخره موفق شدم و این طناب را به گردن او انداختم؛ ولى در نهایت شیخ طناب را پاره و تمام رشتههاى مرا پنبه كرد.
آن طلبه و شاگرد شیخ مىگوید از خواب بیدار شدم و از آنچه در خواب دیده بودم بسیار به حیرت افتادم و در فكر فرو رفتم. صبح زود خدمت شیخ رسیدم و عرض كردم دیشب چنین خوابى دیدهام. مرحوم شیخ به گریه افتاد و فرمود: آن ملعون راست گفته و دیشب مىخواست به لطایف الحیل مرا فریب دهد و اتفاقاً تا لب پرتگاه نیز مرا با خود كشاند؛ ولى در نهایت موفق نشد. عرض كردم: قضیه چیست؟ فرمود: دیشب وضع حمل عیالم بود و زنها خواستند كه مقدارى روغن براى عیالم تهیه كنم. (در بین بسیارى از مردم مرسوم است كه براى زنى كه تازه وضع حمل كرده غذایى روان كه مخلوطى از روغن حیوانى و آرد گندم است تهیه مىكنند و معتقدند براى او بسیار مفید و نافع است.) اما من پول نداشتم كه روغن بخرم. با خود گفتم یك قران از سهم امام نزد من هست، آن را به عنوان قرض برمىدارم و روغن تهیه مىكنم و اولین پولى كه به دستم آمد این یك قران را برمىگردانم. با این نیت آن یك قران را برداشتم و براى خرید روغن از خانه خارج شدم. در بین راه با خود فكر كردم، چرا من چنین كارى بكنم؟ آیا امشب اگر طلبه دیگرى به وضعیت و مشكل من دچار شده بود، او هم به این یك قران دسترسى
داشت كه بخواهد آن را هرچند به نیت قرضـ بردارد و مشكلش را حل كند؟ مگر من با طلبههاى معمولى چه فرقى دارم؟ این بود كه از كار خود منصرف شدم و به خانه بازگشتم و آن پول را به جاى خود گذاشتم.
به راستى اگر عرفان این است كه: «وَمِنْكَ خائِفاً مُراقِبا»، آیا این خداترسى و مراقبت و توجه به خداوند را در زندگى و رفتار امثال شیخ انصارى بیشتر مىتوان مشاهده كرد یا در كارها و زندگى مدعیان عرفان؟ آیا شیخ انصارى كه نام «عارف» ندارد به حقیقت و روح عرفان نزدیكتر است یا كسانى كه دم از عرفان مىزنند و دو دستى به دنیا چسبیدهاند و زندگى و رفتارشان نشان مىدهد كه دنیاپرستى و علاقه و محبت به دنیا تمام وجودشان را پر كرده است؟
یكى از امورى كه مىتوان گفت كموبیش همه كسانى كه به نام «تصوف» شناخته مىشوند در آن اشتراك دارند اعتقاد به «قطب» است. متصوفه معتقدند در هر زمانى قطبى وجود دارد و باید او را شناخت و به او سر سپرد و در برابرش تسلیم مطلق شد. ادعاى آنان این است كه قطب همان «انسان كامل» است و به همین دلیل هم هست كه باید تسلیم او بود. در واقع مقام و جایگاه قطب نزد متصوفه، چیزى شبیه مقام و منزلتى است كه ما شیعیان براى امامان معصوم(علیهم السلام) قائلیم.
اعتقاد به «قطب» در واقع ریشه در اعتقاد دیگرى دارد كه در میان متصوفه، و گهگاه برخى متشرعین نیز رایج است. بر اساس این اعتقاد، امور معنوى و مسایل مربوط به سیر الى الله به صورت سرّى تنها به افرادى خاص سپرده شده و به صورت عمومى بیان نشده است. متصوفه معتقدند پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و برخى ائمه(علیهم السلام) نظیر امیرالمؤمین یا امام رضا(علیهما السلام)ـ اسرار سیر و سلوك را تنها براى افراد خاصى كه شایستگى و ظرفیت درك و ضبط این مسایل را داشتهاند بیان كردهاند و این اسرار پس از آن در طول تاریخ سینه به
سینه نقل شده تا به دست ما رسیده است. افرادى كه در هر زمان و عصرى این اسرار را تلقى و بر مبناى آن دیگران را در این راه دستگیرى مىكنند همان كسانى هستند كه «قطب» نامیده مىشوند.
بر اساس این تصور، مسایل مربوط به سیر و سلوك و چگونگى سیر الى الله از جمله اسرار است كه در كتاب و سنّت رایج، بیان نشده، بلكه به خزانه سینه مردان الهى سپرده شده و این مردان الهى كه همان «اقطاب» هستند در هر عصرى وجود دارند و یكى پس از دیگرى این اسرار را تلقى مىكنند. اگر كسى بخواهد در مسایل معنوى و عرفان و سیر و سلوك و معرفت الله به جایى برسد راهى غیر از مراجعه به «قطب» ندارد و از هر طریق دیگرى كه برود جز ضلالت و هلاكت چیزى نصیبش نخواهد شد.
این اعتقاد كه، مسایل مربوط به سیر و سلوك و كسب مقامات معنوى در كتاب و سنّت رایج وجود ندارد، در واقع همان آموزه معروف متصوفه مبنى بر تمایز بین «شریعت» و «طریقت» است. متصوفه معتقدند اسلام شریعتى دارد و طریقتى. شریعت همین احكام حلال و حرام و واجب و مستحب و طهارت و نجاست و امثال آنها است كه در دسترس همگان قرار دارد و تفصیل آنها بهطور معمول در رسالههاى عملیه ذكر مىشود. شریعت، به تعبیر متصوفه، پوسته و ظاهر دین است؛ ولى مغز و باطن دین عبارت است از طریقت، كه آن نیز از اسرار الهى و نزد صاحبان سرّ است و در دسترس همگان قرار داده نشده است.
در مورد ارتباط شریعت و طریقت و این پوسته و مغز، نظر متصوفه یكسان نیست. برخى از آنان معتقدند كه طریقت فرع بر شریعت است؛ به این معنا كه همه احكام شرع باید در همه مراحل كاملا رعایت شود؛ ولى در كنار آن، یك سرى آداب و رسوم و كارها و مسایلى نیز به نام طریقت وجود دارد كه آنها را نیز باید ملتزم بود و عمل كرد؛ در غیر این صورت همیشه در پوسته و قشر و ظاهر دین باقى خواهیم ماند و هیچ گاه به كنه و مغز و حقیقت آن دست نخواهیم یافت. در مقابل، برخى دیگر از متصوفه ضمن
تفكیك شریعت از طریقت معتقدند شریعت مقدمه و دروازهاى است براى ورود به طریقت و انسان با عمل به احكام شرعى آمادگى و استعداد ورود به طریقت را پیدا مىكند؛ ولى پس از پشت سر گذاشتن شریعت و ورود به مرحله طریقت، دیگر رعایت احكام شرعى لزومى ندارد. به عبارت دیگر، مقصود خداوند از حلال و حرام و واجب و مستحب و نظایر آنها این است كه افراد با عمل به آنها شایستگى دریافت انوار معنوى و تجلیات ربوبى را پیدا كنند؛ از همین رو پس از آنكه این ظرفیت و شایستگى ایجاد شد مقصود حاصل است و نیازى به ادامه رعایت احكام شرعى و عمل به آنها نیست!(1) این گروه حتى احكام و اعمال عبادى را نیز از این امر مستثنا نمىكنند و از جمله معتقدند براى كسى كه از پوسته دین عبور كرده و پاى به مرحله طریقت گذارده، خواندن نماز ضرورتى ندارد! آنان در این باره ضمن بیان مطالبى از این قبیل، به برخى آیات و روایات نیز تمسك مىكنند. براى مثال، یكى از آیاتى كه در این زمینه به آن استناد مىشود این آیه شریفه است:
وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى یَأْتِیَكَ الْیَقِین؛(2) و پروردگارت را عبادت كن تا یقین [=مرگ] تو فرا رسد.
این گروه از متصوفه این آیه را اینگونه معنا كردهاند كه خداوند به پیامبر(صلى الله علیه وآله)مىفرماید: پروردگارت را عبادت كن تا به مقام یقین برسى؛ مفهوم این سخن این است كه
1. امام خمینى(رحمه الله) در این زمینه مىفرماید: بدان كه هیچ راهى در معارف الهیه پیموده نمىشود مگر آنكه ابتدا كند انسان از ظاهر شریعت، و تا انسان متأدب به آداب شریعت حقه نشود، هیچ یك از اخلاق حسنه از براى او به حقیقت پیدا نشود، و ممكن نیست كه نور معرفت الهى در قلب او جلوه كند، و علم باطن و اسرار شریعت از براى او منكشف شود، و پس از انكشاف حقیقت، و بروز انوار معارف در قلب نیز متأدب به آداب ظاهره خواهد بود، و از این جهت دعوى بعضى باطل است كه «به ترك ظاهر، علم باطن پیدا شود» یا «پس از پیدایش آن به آداب ظاهره احتیاج نباشد» و این از جهل گوینده است به مقامات عبادت و مدارج انسانیت. (چهل حدیث، ص 8).
2. حجر (15)، 99.
وقتى به مقام یقین رسیدى دیگر عبادت لازم نیست، و شاهد این معنا نیز كلمه «حتى» است كه در ادبیات عرب براى بیان غایت و نهایت یك امر به كار مىرود. از این رو معناى آیه این چنین مىشود كه، نهایت و غایت عبادت واصل شدن به مقام یقین است و آن گاه كه انسان به مقام یقین رسید دیگر لازم نیست عبادت كند و نماز بخواند!
اما باید توجه داشت همچنان كه در تفاسیر مختلف آمده است مراد از كلمه «یقین» در این آیه، «مرگ» است نه «علم» و «اطمینان». همان گونه كه در سوره «مدّثّر» نیز كلمه یقین به همین معنا به كار رفته است؛ آنجا كه از قول گناهكاران نقل مىكند كه در روز قیامت در پاسخ سؤال «اصحاب یمین» كه مىپرسند چه چیز سبب شد سرانجام شما عذاب و آتش باشد، مىگویند:
لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّینَ * وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِینَ * وَكُنّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِینَ * وَكُنّا نُكَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ * حَتّى أَتانَا الْیَقِین؛(1) ما از نمازگزاران نبودیم، و بینوایان را غذا نمى دادیم، و پیوسته با اهل باطل و یاوه گویان هم نوایى مى كردیم، و روز جزا را انكار مى كردیم، تا زمانى كه مرگ ما فرا رسید.
به علاوه، عملكرد خود پیامبر گواه بسیار روشنى بر بطلان چنین برداشتى از آیه مذكور است. آیا كسى مىتواند ادعا كند كه در مراتب یقین و مقامات معنوى و سیر و سلوك، به مقام و مرتبهاى بالاتر از پیامبر(صلى الله علیه وآله) دست یافته است؟ روشن است كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) عالىترین و بالاترین مراتب یقین و كمال را دارا است و انسانهاى عادى در هر درجه و مقامى هم كه باشند حتى به گَرد مقام و مرتبه پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز نمىرسند. با این حال مىبینیم كه آن حضرت تا آخرین روزها و ساعات عمر شریفشان به عبادت خداى متعال و از جمله اداى نمازهاى واجب و مستحب اهتمام تمام داشتند. با این وصف آیا مىشود ما الگوى خود را پیامبر(صلى الله علیه وآله) بدانیم و آن گاه به بهانه اینكه به مقام یقین واصل شدهایم از عبادت پروردگار سر باز زنیم؟!
1. مدّثّر (74)، 43ـ47.
حقیقت این است كه اینگونه امور از القائات و دسائس شیطان است و در بطلان و خرافه بودن آنها نباید تردید كرد. اسلام هیچ گاه دو برنامه، یكى به نام «شریعت» و یكى به نام «طریقت» نداشته است. اسلام مجموعاً «یك» برنامه و روش زندگى بیشتر نیست و مقصود از آن نیز تعالى انسانها و رساندن آنها به عالىترین مراتب كمال و قرب الهى است. بىشك اگر كسى مو به مو به همان چه كه در همین كتاب و سنّتى كه در دسترس همگان است عمل كند به بالاترین مدارج معرفت الله و قرب و كمال انسانى دست خواهد یافت.(1) اسلام همان گونه كه عالىترین ارج را براى «معرفت الله» قایل شده، در راهنمایى بشر براى رسیدن به این معرفت نیز هیچ بخل و كوتاهى و مضایقهاى نورزیده است و هر آنچه را كه براى رسیدن به این منظور لازم بوده در اختیار بشر قرار داده و در این راه هرچه را كه مهمتر بوده است بیشتر بر آن تأكید ورزیده است. در مباحث فصل قبل به تفصیل در این باره سخن گفتیم.
دستورات اسلام و راهى كه براى تكامل انسان در نظر گرفته طورى است كه منحصر به هیچ شخص خاصى نیست و براى همگان قابل فهم و استفاده است. البته یكى از
1. عارف واصل، مرحوم آیتالله شیخ محمدجواد انصارى همدانى در این باره مىفرماید: هرچه هست در شرع مقدس است. تمام مراحل عرفان و سیر و سلوك تا مرحله نهایى كه فناء فى الله است به زبان ائمه معصومین(علیهم السلام) در اخبار و احادیث آمده و در كلام الله هست. (سوخته، ص 78)
عارف كامل، مرحوم آخوند ملاحسینقلى همدانى نیز در این زمینه مىفرماید: مخفى نماناد بر برادران دینى كه به جز التزام به شرع شریف، در تمام حركات و سكنات و تكلمات و لحظات و غیرها راهى به قرب حضرت ملكالملوك جل جلالهـ نیست؛ و به خرافات ذوقیه، اگرچه ذوق در غیر این مقام خوب است، كما هو دأب الجهال و الصوفیة خذلهم الله، جل جلاله همانگونه كه شیوه نادانان و متصوفه كه خداوند خوارشان گرداندـ مىباشد[ راه رفتن لا یوجب الا بعدا ]= جز دورى از خداوند ثمرى ندارد[. حتى شخص هرگاه ملتزم بر نزدن شارب ]= سبیل[ و نخوردن گوشت بوده باشد، اگر ایمان به عصمت ائمه اطهار(علیهم السلام) آورده باشد، باید بفهمد كه از حضرت احدیت دور خواهد شد؛ و هكذا در كیفیت ذكر به غیر ما ورد عن السادة المعصومین(علیهم السلام) ]= به غیر از آنچه از سروران معصوم رسیده است[، حمل نماید. بناءً على هذا ]= بنابراین[ باید مقدّم بدارد شرع شریف را و اهتمام نماید به هرچه در شرع شریف اهتمام به آن شده. (تذكرة المتقین، ص 177)
امتیازات اسلام این است كه این برنامه و دستورات به گونهاى است كه هر كس به اندازه لیاقت، معرفت و تلاش خود مىتواند از آثار و فواید این برنامه بهرهمند شود. همچنین انكار نمىكنیم كه مسایلى وجود دارد كه هر كسى لیاقت و ظرفیت درك آنها را ندارد؛ ولى اصل راه سیر و سلوك چیزى نیست كه خداى متعال در ارائه آن بخل ورزیده و آن را در اختیار همگان قرار نداده باشد. به عبارت دیگر، این مطلب درست است كه حقایقى متعالى وجود دارد كه انسان در ابتدا لیاقت درك آنها را ندارد و براى رسیدن به آنها باید مراتبى از كمال و معنویت را طى كند؛ ولى راه رسیدن به این مراتب كه دروازه مشاهده و درك آن حقایق استـ در دسترس همگان قرار داده شده و هركس آن را دنبال كند به مقصود خواهد رسید.
و اما در مورد «قطب» كه متصوفه به آن معتقدند و او را در هر زمان «انسان كامل» مىدانند، باید بگوییم كه این عقیده با عقیده صحیح شیعه سازگار نیست. البته به یك معنا مىتوان گفت در هر زمان قطب و انسان كاملى وجود دارد، ولى آن قطب و انسان كامل غیر از «امام معصوم(علیه السلام)» نیست. به این معنا، در زمان ما نیز قطب وجود دارد و آن قطب، وجود مقدس حضرت ولىّ عصر، امام زمان(علیه السلام) است.
آموزهها و تعالیم تشیع راستین هرگز این عقیده را بر نمىتابد كه غیر از امام معصوم(علیه السلام) در هر زمانى باید انسان كامل دیگرى نیز وجود داشته باشد كه شخصیت او مثل امام معصوم مطلق و بىهیچ پیرایه و نقصى است و باید مانند امام معصوم در برابر او نیز تسلیم كامل و مطلق بود. علاوه بر اینكه برخى از صوفیه در این راستا معتقدند كه وجود قطب با وجود امام زمان(علیه السلام) اتحاد پیدا مىكند، و به عبارت دیگر قایل به امام زمان نوعى هستند و مىگویند امام زمان شخص خاصى نیست، بلكه آن امام زمان نوعى در هر زمانى در جسم و كالبد قطب آن زمان حلول مىكند! براى مثال، در كتابها و مطالب فرقه گنابادى و شیخیه مىتوان كم و بیش مطالبى را پیدا كرد كه چنین چیزى از آنها استنباط مىشود.
در هر صورت چنین اعتقادى بهطور قطع و یقین مردود و باطل است و هیچ گاه از معارف شیعه چنین چیزى به دست نمىآید. اگر منظور از قطب تنها كاملترین انسان در هر زمان است، آن شخص كسى غیر از امام معصوم(علیه السلام) و در زمان حاضر حضرت ولىّ عصر(علیه السلام)ـ شخص دیگرى نیست. ما چنین اعتقادى نداریم كه غیر از امام معصوم(علیه السلام) بهطور حتم فرد شاخص دیگرى به نام «قطب» كه او نیز انسان كامل است، باید وجود داشته باشد. اصل این مسأله هیچ دلیل و برهانى ندارد، تا چه رسد به اینكه همچون برخى فِرَق متصوفه بگوییم این افراد یك سلسلهاى هستند و به صورت موروثى یكى پس از دیگرى به مقام قطبیت نائل مىشوند. چنین چیزى نزد شیعه امامیه ثابت نیست و اعتقاد به آن هیچ لزومى ندارد و بلكه دلیل بر خلاف آن قائم است. از نظر ما، در عصر غیبت، گذشته از وجود مقدس امام زمان(علیه السلام) اصالتاً هیچ كس به مقام عصمت و مقامى كه ائمه اطهار(علیهم السلام) نائل گشتهاند، نخواهد رسید(1) و هر كس هر مقدار هم كه تكامل پیدا كند و به هر مقام و مرتبهاى هم كه برسد سرانجام مهمان امام(علیه السلام) خواهد بود و هرچه دریافت كند از مجراى فیض امام معصوم(علیه السلام) است.(2) از این رو به اعتقاد ما غیر از امام معصوم(علیه السلام) هیچ فرد شاخص دیگرى كه حتماً باید او را شناخت و به او سر سپرد وجود ندارد.
1. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهجالبلاغه تصریح مىكند كه هیچ كس از این امت را نمىتوان به اهلبیت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، یعنى ائمه معصومین(علیهم السلام) قیاس نمود: هُمْ [آلِ مُحَمَّد صلّى الله علیه و آله] مَوْضِعُ سِرِّهِ وَ لَجَأُ أَمْرِهِ وَ عَیْبَةُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حُكْمِهِ وَ كُهُوفُ كُتُبِهِ وَ جِبَالُ دِینِهِ بِهِمْ أَقَامَ انْحِنَاءَ ظَهْرِهِ وَ أَذْهَبَ ارْتِعَادَ فَرَائِصِهِ... لَا یُقَاسُ بآلِ مُحَمَّد(صلى الله علیه وآله)مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا یُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّینِ وَ عِمَادُ الْیَقِینِ إِلَیْهِمْ یَفِیءُ الْغَالِی وَ بِهِمْ یُلْحَقُ التَّالِی وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَایَةِ وَ فِیهِمُ الْوَصِیَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ. (نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیضالاسلام، خطبه 2)
2. یكى از دوستان (جناب حجتالاسلام دكتر مرتضى آقا طهرانى) نقل مىكرد كه یكى از بزرگان مىفرمود: آیتالله حسینقلى همدانى را در خواب دیدم، پرسیدم آیا استاد ما سید على آقا قاضى انسان كامل است؟ ایشان فرمود: آن انسان كامل كه تو در نظر دارى نیست. این مسأله را به خود مرحوم قاضى عرض كردم. ایشان در جلسه درس رؤیاى مرا نقل كردند و سپس فرمودند: من لنگه كفش انسانهاى كامل هم نمىشوم!
یكى از سؤالات و مسایلى كه در بحث عرفان و سیر و سلوك مطرح است مسأله نیاز به استاد و مربّى است. سؤال این است كه براى سیر الى الله و گام نهادن و طى طریق در وادى عرفان و سیر و سلوك، آیا به طور حتم به استاد و مربّى نیاز است یا اینكه انسان مىتواند به خودسازى و مراقبت نفس و عمل به دستورات شرع مقدس اكتفا كند و به سر منزل مقصود نایل آید؟ بُعد دیگر همین پرسش این است كه آیا قدم نهادن در راه سیر و سلوك بهطور حتم نیاز به این دارد كه مراحل و مسایل مربوط به آن را، دستكم، در كتابهایى كه در این باره نگاشته شده مطالعه كنیم یا تقید به خودسازى و رعایت همان چه كه در كتاب و سنّت بیان شده، براى سالك كافى است؟
براى روشن شدن پاسخ این پرسش باید به این نكته توجه كنیم كه سیر معنوى و تهذیب اخلاق، شبیه تقویت جسمانى و مداواى بدن و جسم است. اگر كسى بیمار شود به طور طبیعى به پزشك مراجعه مىكند. به ویژه اگر بیمارى جدى و خطرناك باشد و انسان طبیب مبرّز و حاذقى كه تخصصش در همان رشته است سراغ داشته باشد بىدرنگ به او مراجعه مىكند. طبیب نیز پس از معاینه و تشخیص بیمارى داروهایى تجویز مىكند و دستوراتى مىدهد و بیمار با عمل كردن به توصیههاى پزشك و مصرف آن داروها سلامت خود را باز مىیابد. در صورت وجود پزشك در جامعه و دسترسى به او، روشى كه نوع انسانها اتخاذ مىكنند همین است. این مسأله به ویژه در زمان ما كه پزشكى رشتهها و تخصصهاى مختلف و متعددى پیدا كرده است مصداق بیشترى دارد.
اما در همین زمینه و تا یكى دو سده قبل وضعیت به كلى متفاوت بود. در آن روزگار كسانى به نام حكیمباشى و امثال آن بودند كه در بسیارى موارد هم تعدادشان در یك شهر بیش از یكى، دو نفر نبود. علاوه بر آن، این تخصصهایى هم كه امروزه مشاهده مىكنیم وجود نداشت و آن حكیمباشى در همه بیمارىها، از مغز و اعصاب و گوش و
چشم گرفته تا قلب و معده و كلیه و كبد و سایر موارد نظر مىداد و نسخه تجویز مىكرد. به علت وجود چنین محدودیتهایى آن زمانها هر كسى كموبیش براى خودش یك نیمچه حكیمباشى بوده و در بسیارى از موارد، مردم بر اساس تجربیات شخصى یا تجربیات بزرگترها و كسانى كه كموبیش چیزهایى از طبابت مىدانستند به درمان بیمارى خود اقدام مىكردند. در مواردى نیز با مراجعه به كتابهایى كه در این زمینه نگاشته شده بود به حل مشكل مىپرداختند.
شبیه آنچه در مورد مداواى امراض جسمانى گفتیم در مورد ورزشهاى قهرمانى نیز صادق است. در گذشته اینگونه نبود كه در ورزشهاى قهرمانى مربیان برجسته و شایستهاى در همه جا وجود داشته باشند و بر اساس موازین و برنامههاى دقیق علمى و تعریف شده به تعلیم و تربیت ورزشكاران مبادرت ورزند. كسانى كه مىخواستند در این ورزشها به مقام و مرتبهاى برسند، با استفاده از تجربیات كسانى كه در آن زمینه تجاربى داشتند و انجام تمرینات شخصى، براى تحقق این امر تلاش مىكردند. البته چون این كار بهطور معمول بدون وجود استاد و مربى و برنامه خاص و تعریف شدهاى انجام مىشد گاهى نیز ضایعاتى به همراه داشت. البته امروزه كه كموبیش تمامى ورزشهاى قهرمانى داراى مربیانى مجرّب و آزموده و روشهاى علمى و تعریف شده خاص هستند، ورزشكاران زیر نظر مربى و در قالب برنامهها و تمرینهاى علمى و ضابطهمند و مشخص به فعالیت مىپردازند.
در هر صورت، امور معنوى نیز كم و بیش تابع همین رویّه و قانون است. در اینجا نیز اگر كسانى باشند كه زحمات زیادى در این راه كشیده و به مقامات عالى سیر و سلوك رسیده و قدرت تربیت داشته باشند، انسان مىتواند از تجربیات و رهنمودها و ارشادهاى آنان استفاده كند و خود را تحت تربیت این افراد قرار دهد و در پرتو راهنمایىها و دستورالعملهاى آنان به تدریج مراحلى را كه دستور مىدهند یكى پس از دیگرى بپیماید. اینگونه افراد با توجه به تجربیات و شناختهایى كه دارند، مىتوانند تشخیص
دهند كه چه نقطه ضعفهایى در انسان شدت دارد و بر اساس اولویت، آنها را در دستور كار قرار دهند تا با برنامهاى مشخص مورد معالجه قرار گیرند و درمان شوند. به هر حال اگر چنین كسانى را بیابیم، راه عقلایى نظیر هر كار دیگرىـ این است كه به آنها مراجعه كنیم و از دستگیرىهاى آنان بهرهمند گردیم.(1)
اما واقعیت خارجى این است كه نوعاً دسترسى به چنین اشخاصى بسیار مشكل است. پیدا كردن اینگونه افراد كه از هر جهت مورد اعتماد باشند و خود به مقامات عالى معرفت الله و سیر و سلوك رسیده باشند آسان نیست. علاوه بر اینكه این قبیل افراد اصولا در هر زمانى بسیار نادرند، از آنجا كه اهل تظاهر و خودنمایى هم نیستند به همین جهت یافتن آنها معمولا مشكل است و دست كم، چندان هم سهل الوصول نیستند. مدعیان فراوانند؛ ولى آنهایى كه واقعاً «رسیده» باشند و ضالّ و مضل نباشند به غایت اندكند و مشكلتر از آن، شناسایى آنان و دسترسى به آنها است.
اما به هر حال مسأله ندرت وجود و مشكل بودن دسترسى نباید مانع ما گردد و بهانهاى شود در دست شیطان كه بخواهد ما را از روى آوردن به سیر و سلوك و پیمودن راه عرفان و معرفت الله باز دارد. مراجعه به كتابهاى اخلاقى و عرفانى معتبر و دستوراتى كه بزرگان براى متعلمین نوشتهاند، همچنین نامههایى كه اساتید و ارباب اخلاق و معرفت براى برخى سالكان و دیگر افراد نگاشتهاند، مىتواند بسیار مفید و راهگشا باشد؛(2) بزرگانى همچون: مرحوم ملا حسینقلى همدانى،(3) مرحوم شیخ محمد
1. مرحوم سید على آقا قاضى(رضی الله عنه) مىفرموده است: اهمّ از آنچه در این راه لازم است، استاد خبیر و بصیر و از هوا بیرون آمده و به معرفت الهیه رسیده و انسان كامل است، كه علاوه بر سیر الى الله، سه سفر دیگر را طى نموده و گردش و تماشاى او در عالم خلق بالحق بوده باشد. مرحوم قاضى مىفرموده است: چنانچه كسى كه طالب راه سیر و سلوك طریق خدا باشد براى پیدا كردن استاد این راه اگر نصف عمر خود را در جستجو و تفحص بگذراند تا پیدا نماید ارزش دارد. و مىفرموده است: كسى كه به استاد رسید، نصف راه را طى كرده است. (سیر و سلوك منسوب به بحرالعلوم، ص 176)
2. از باب نمونه، در اینجا كلام را به گفتارى از عارف كامل، مرحوم ملا حسینقلى همدانى مزیّن مىكنیم؛ این گفتار را به نقل از «تذكرة المتقین» آوردهایم.
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. الْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمِینَ، و صلى الله على خیر خلقه محمد و آله الطاهرین. و بعد، بر طالبان نجات و سعادت ابدى مخفى نماناد كه اهل نجات دو طایفه مىباشند: یك طایفه اصحاب یمین، و طایفه دیگر مقرّبیناند.
و اگر طالب سعادت، عمل به وظیفه اصحاب یمین، كه عبارت از ترك معصیت باشد، نمود، از آنها خواهد شد. و مقرّبین علاوه بر آنها وظیفه دیگر دارند، كه غرض بیان آنها نیست.
اولا: باید فهمید كه اگر شخص انسانى فهمید حقارت و پستى خود را، هم بعد از آن فهمید عظمت و قدرت حضرت ملك الملوك را، البته خواهد فهمید كه جرأت قدم برداشتن و اقدام به معصیت نمودن در حضور چنین سلطان عظیم الشأن، همگى به باد فنا رفته، ملحق به معدومات خوهد شد. اینكه مىبینى معصیت در نظرت سهل شده به جهت امورى چند است، كه بعض آنها را ذكر مىكنم.
اولا: فكر خود را تماماً متوجه به دنیاى دنىّ كرده، از این جهت بالمرة از نفع و ضرّ اخروى غافل شدهاى. نمىدانى چه بسیار بسیار منافع و سعادت ابدیه از تو فوت شده و چقدر ضررهاى بزرگِ بسیار به خود زدهاى.
و ثانیاً: عجز و حاجت و فقر خود را ملتفت نیستى، كه ذره ذره بدنت به حفظ كاركنان او، كه ملائكه باشند، برپا است.
و ثالثاً: نمىدانى كه در هر آنى از آنات، و در هر جزء از اجزاى بدنت نِعَم غیر متناهیه مرحمت از او شده و مىشود، كه به بیان و بنان ممكن نیست حصر آنها؟ با این حال چگونه نعمت او را در معصیت صرف مىكنى!؟
و رابعاً: چگونه غافلى از عقوبات سخت او؟ مگر نمىدانى كه ما بین مرگ و قیامت هزار غصه هست، و آسانترین آنها تلخى جان كندن است؟ چرا از شدائد قیامت غافلى؟! امان از روزى كه از دهشت و وحشت او مقرّبین در خوف و اضطراب مىباشند. چرا نباشند؟! از روزى كه زمینش و هوایش آتش، و جهنم به اطراف خلایق محیط و ملائك غلاظ و شداد در بگیر و ببند، نیكان در وحشت و اضطراب، و بدان در شكنجه و عذاب. آفتاب در بالاى سر، و زمین گرمتر از كوره آهنگر. خطر حساب از یك طرف، و دهشت صراط از یك طرف. و حال هنوز كار به جهنم نرسیده. از آتش و سلاسل و اغلال او بگویم، یا از مار و عقربهایش بیان نمایم؟
خلاصه، اینها همه مختصرنویسى است. این فقراتى كه گفته شد از هزار یك بیان نشد. تمام سفارشهاى این بینوا به تو، اهتمام در ترك معصیت است. اگر این خدمت را انجام دادى آخر الامر تو را به جاهاى بلند خواهد رسانید. البته، البته در اجتناب از معصیت كوتاهى مكن، و اگر خداى نخواسته معصیت كردى زود توبه نما و دو ركعت نماز بهجا آور، و بعد از نماز هفتار مرتبه استغفار كن، و سر به سجده بگذار و در سجده از حضرت پروردگار عفو بخواه. امیداورم عفو بفرماید.
معاصى كبیره در بعض رساله عملیه ثبت شده؛ یاد بگیر و ترك نما. و زنهار پیرامون غیبت و دروغ و اذیت.
اقلا یك ساعت به صبح مانده بیدار شو و سجده بهجا بیاور. آنچه در منهاج النجاة مرحوم ملا محسن فیض(رحمه الله) مذكور است كافى و شافى است از براى عمل شب و روز تو. به همان نحو عمل نما و سعى كن كه عمل و ذكرت به محض زبان نباشد، و با حضور قلب باشد، كه عمل بىحضور اصلاح قلب نمىكند، اگر چه ثواب كمى دارد.
البته، البته، از غذاى حرام فرار كن! مخور مگر حلال. غذا را كم بخور و زیاد مخور، یعنى زیاده بر حاجت بُنْیه مخور. نه چندان بخور كه تو را سنگین بكند و از عمل باز دارد، و نه چندان كم بخور كه ضعف بیاورد و به سبب ضعف از عبادت مانع شود؛ و هر قدر بتوانى روزه بگیر، به شرطى كه شب جاى روز را پر نكنى.
الحاصل غذا به قدر حاجت بدن ممدوح، و زیاده و كم، هر دو، مذموم. و شروع كن به نماز با قلب پاك از حقد و حسد و غلّ و غشّ مسلمانان. و لباس و فرش و مكان نمازت باید مباح باشد. اگر چه مكان غیر محل جَبهه، نجس بودنش به نجاست غیر متعدیه نماز را باطل نمىكند، ولى نبودنش بهتر است. و بِایست به نماز، ایستادنِ بنده در حضور مولاى جلیل، با گردن كج و قلب خاضع و خاشع. و بعد از فریضه صبح هفتاد مرتبه استغفار و صد مرتبه كلمه طیبه توحید و دعاى صباح مشهور بخوان، و تسبیح سیده نساء را بعد از فریضه ترك مكن، و هر روز هر قدر بتوانى، لا اقل یك جزء قرآن، با احترام و وضو و خشوع و خضوع بخوان، و در بین خواندن حرف مزن، مگر در مقام ضرورت. و در وقت خواب شهادت را بخوان، و آیة الكرسى، و یك مرتبه فاتحه، و چهار مرتبه سوره توحید، و پانزده مرتبه سوره قدر، و آیه شَهِدَ الله ... بخوان و استغفار هم مناسب است. و اگر بعضى از اوقات بتوانى سوره مباركه توحید را صد مرتبه بخوانى بسیار خوب است.
و از یاد مرگ غافل مشو. و دست بر گونه راست گذاشته، به طرف راست با یاد خدا بخواب. و از وصیت كردن غافل مشو. و ذكر مبارك: لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّی كُنْتُ مِنَ الظّالِمِینَ را هر قدر بخوانى، و در هر وقت بسیار بگو؛ اولا در شب. و در هر شب جمعه یك صد مرتبه سوره مباركه قدر را بخوان، و دعاى كمیل را در هر شب جمعه ترك مكن، و مناجات خمسه عشر را؛ حالت با هر كدام از آنها مناسب باشد؛ لا سیّما مناجات مساكین و تائبین و مفتقرین و مریدین و متوسلین و معتصمین را بسیار بخوان. و دعاهاى صحیفه كامله، هر كدام در مقام مناسب بسیار خوب است.
و در وقت عصر هفتاد بار استغفار و یك سُبْحانَ اللهِ العَظیمِ، سُبْحانَ اللهِ وَ بِحَمْدِهِ بخوان، و استغفارات خاصه را هم بخوان، و سجده طویل را فراموش مكن، و قنوت طول دادن بسیار خوب است، و همه اینها با ترك معاصى بسیار خوب است. التماس دعا دارم. (تذكرة المتقین، ص 194 ـ 199)
3. عارف وارسته، حكیم فرزانه و فقیه بزرگوار، مرحوم آخوند ملاّ حسینقلى همدانى یكى از نوادر روزگار است كه در عرفان و سیر و سلوك به اوج رسیده و توفیق راهبرى جمع كثیرى را به دست آورده است. وى استاد بىبدیل دوران خود و بلكه پس از آن بوده است. مرحوم شیخ آقابزرگ تهرانى در كتاب ارزشمند «الذریعه» شرح حال او را چنین بیان مىكند:
«او از اعاظم علما و اكابر فقهاى شیعه و خاتمه علماى اخلاق در عصر خود بوده است. وى در قریه شَوَند در جزین همدان در سال 1239 هجرى قمرى متولد شده و مقدمات را در طهران فرا گرفته و بالاخره در دروس عالى در حوزه درس عالم اكبر شیخ عبدالحسین طهرانى مشهور به شیخ العراقین شركت نموده است. سپس به سبزوار سفر كرده و مدتها در آنجا اقامت گزیده و از درس فیلسوف معروف حاج مولى هادى سبزوارى بهره یافته و پس از آن به نجف اشرف مهاجرت نموده و سالهاى طولانى از درس شیخ مرتضى انصارى استفاده كرده است. وى در قسمت اخلاق از آقا سید على شوشترى استفاده نموده و شاگرد او بوده است. ملاحسینقلى پس از فوت استادش متصدى فتوا نشد و دنبال ریاست نرفت، بلكه در منزل نشست و طلاب بااستعداد به او روى آوردند... و شاگردان عجیبى در علم الهى و عرفان تربیت نموده... و در منزل نماز جماعت مىخواند براى خواص از مؤمنین و پیروانى كه آنها را تربیت نمود و از ظلمات جهل به نور معرفت كشانید و ایشان را با ریاضات شرعیه و مجاهدات علمیه از هر پستى طاهر و مطهر گردانید تا آنها از عبادالله الصالحین و از سالكین در راه خداوند شدند».
همچنانكه در كلام مرحوم شیخ آقا بزرگ طهرانى آمد، استاد مرحوم ملاحسینقلى همدانى در عرفان، مرحوم آقا سید على شوشترى بوده كه او نیز از اعاظم فقها و از مبرّزین شاگردان مرحوم شیخ مرتضى انصارى بوده و پس از فوت شیخ، درس او را از همانجا كه مانده بود شروع كرد. او را بحرى موّاج در علم یافتند و لیكن پس از شش ماه فوت كرد. او گرچه در فقه شاگرد شیخ انصارى بود؛ ولى شیخ خود در اخلاق شاگرد آقا سید على بود؛ بدین معنا كه این دو نفر، هر دو نسبت به یكدیگر استاد و شاگرد بودهاند، و آخوند ملاحسینقلى همدانى شاگرد شیخ انصارى در فقه و شاگرد آقا سید على شوشترى در عرفان بوده است. از آن زمان تا به امروز، علم فقه و عرفان به هم آمیخته شده و هر یك از شاگردان این سلسله، همچون: آخوند ملاحسینقلى همدانى، آقا سید احمد كربلایى طهرانى، حاج میرزا على آقا قاضى، مرحوم علامه طباطبایى و حضرت آیتالله العظمى بهجت دام ظلهـ هر یك از فقهاى عالىقدر اسلام و نیز از عرفاى منیعالمرتبه بوده و هستند.
از جمله شاگردان مرحوم ملاحسینقلى همدانى مىتوان به سید احمد كربلایى، شیخ محمد بهارى، حاج میرزا جواد آقا ملكى تبریزى(رحمه الله) اشاره كرد.مرحوم آخوند سرانجام در 28 شعبان سال 1311 در كربلاى معلاّ رحلت نمود و در حرم شریف حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) به خاك سپرده شد.
بهارى،(1) و مرحوم سید احمد كربلایى.(2) در كتابهایى نظیر «تذكرة المتقین»(3) یا «زاد
1. حضرت آیتالله شیخ محمد بهارى همدانى قدّس الله سرّهـ را مبرزترین شاگرد عارف كامل، آخوند ملاّ حسینقلى همدانى دانستهاند، كه سالهایى درك محضر او را نموده و به مراتب و درجات والایى از معرفت و شهود بار یافته است. در كمال و شرف او همین بس كه مرحوم علامه طباطبایى به نقل از عارف كامل، مرحوم آیتالله حاج میرزا على آقا قاضى(قدس سره) چنین فرموده است: «استاد ما مرحوم آقا حاج سید احمد كربلایى(قدس سره) مىفرمود: ما پیوسته در خدمت مرحوم آیتالحق، آخوند ملاحسینقلى همدانى بودیم و آخوند صددرصد براى ما بود، ولى همین كه آقاى حاج شیخ محمد بهارى با آخوند روابط آشنایى و ارادت پیدا نمود و دائماً در خدمت او تردد داشت، آخوند را از دست ما ربود!»
مرحوم بهارى در نهم رمضان سال 1235 هق. در قریه بهار همدان دیده از دار فانى فرو بست و به دار باقى شتافت و در جوار رحمت حق آرمید و اینك مضجع شریف او مزار مشتاقان است و معروف است كه آن مرحوم از میهمانان خود پذیرایى مىكند.
2. جمال السالكین، آیتالله حاج سید احمد طهرانى كربلایى از بزرگان فقه و فلسفه و عرفان است كه در وادى سیر و سلوك گام نهاده و به قله كمال بار یافته است. او پس از رحلت حضرت آیتالله آخوند ملا حسینقلى همدانى(رضی الله عنه) در نجف اشرف، با عدیل و همردیف خود، مرحوم حاج شیخ محمد بهارى، در میان سیصد تن از شاگردان آن مرحوم، از مبرزترین شاگردان، و از اساتید وحید عرفان و سیر و سلوك بودهاند؛ و پس از مهاجرت آیتالله بهارى به همدان، یگانه عالم اخلاق و مربى نفوس و راهنماى طالبان حقیقت در طى راه مقصود و ورود در سبل سلام و ارائه طریق لقاى حضرت احدیت و سیر در معارج و مدارج كمال نفس انسانى و ایصال به كعبه مقصود و حرم معبود بوده است.
مرحوم علامه طباطبایى درباره ایشان مىنویسد: مرحوم سید اصلا اصفهانى بوده، ولى نشو و نماى وى در كربلاى معلاّ بوده و بعد از ادراك و رشد، به تحصیل ادبیات پرداخته... و اخیراً در بوته تربیت و تهذیب مرحوم آیتالحق و استاد وقت، شیخ بزرگوار، آخوند ملا حسینقلى همدانى قدس سرّه العزیزـ قرار گرفته و سالیان دراز در خدمت مرحوم آخوند بوده و از همگنان گوى سبقت ربوده و بالاخره در صف اول و طبقه نخستین تلامذه و تربیتیافتگان ایشان مستقر گردید، در علوم ظاهرى و باطنى، مكانى مكین و مقامى امین اشغال نمود و بعد از درگذشت مرحوم آخوند، در عتبه مقدس نجف اشرف اقامت گزیده و به درس فقه اشتغال ورزیده و در معارف الهیه و تربیت و تكمیل مردم ید بیضا نشان مىداد. جمعى كثیر از بزرگان و وارستگان به یُمن تربیت و تكمیل آن بزرگوار، قدم در دایره كمال گذاشته، پشت پاى به بساط طبیعت زده و از مكان دارالخلد و محرمان حریم قرب شدند كه از آن جمله است سید اجل، آیتحق و نادره دهر، عالم عابد، فقیه محدث، شاعر مفلق، سید العلماء الربانیین، مرحوم حاج میرزا على قاضى طباطبایى تبریزى (1285 هـ ق. ـ 1366 هـ ق) كه در معارف الهیه و فقه و حدیث و اخلاق استاد این ناچیز مىباشد....
3. این كتاب، مجموعهاى از گفتارها و نامههاى عالم و عارف جلیلالقدر، آیتالله شیخ محمد بهارى است.
السالك» دستورالعملهایى از بزرگانى همچون: مرحوم شهید ثانى، مجلسى اول و مرحوم فیض نقل شده است. در مورد كتب اخلاقى نیز مىتوان به كتابهایى چون: معراج السعاده، محجة البیضاء، حقایق و جامع السعادات اشاره كرد. مراجعه به این كتابها نظیر مراجعه به كتب طب براى معالجه امراض است، یا مانند ورزشكارى است كه مىخواهد در یك رشته قهرمان بشود و به مربى و سرپرستى دسترسى ندارد. همانگونه كه در موارد عدم دسترسى به پزشك یامربى به ناچار از كتابها و نوشتههایى كه در این زمینه وجود دارد استفاده مىشود، در مسایل معنوى و طى مراحل و مدارج سیر و سلوك نیز در صورت دسترسى نداشتن به استاد مورد اعتماد، انسان مىتواند به كتابهایى كه در این باره نوشته شده مراجعه كند.(1)
1. از جمله آثار ارزشمند در این زمینه، رساله سیر و سلوك مرحوم بحرالعلوم است. مرحوم علامه سید محمدحسین طهرانى (شاگرد مرحوم آقا سید هاشم حدّاد و مرحوم علامه طباطبایى) درباره این رساله مىنویسد: روزى در خدمت استاد علامه طباطبایى(رحمه الله) عرض كردم: حقیر با وجودى كه كتب اخلاق و سیر و سلوك و عرفان را بسیار مطالعه كردهام، هیچ كتابى مانند این رساله، جامع و شامل و متین و اصولى و مفید و روان و در عین حال مختصر و موجز به طورى كه مىتوان در جیب گذارد و در سفر و حضر از آن بهرهمند شد، نیافتم. ایشان از این سخن تعجب كرده و فرمودند: این نظیر عبارتى است كه من از مرحوم قاضى شنیدم؛ چه ایشان مىفرمود: كتابى بدین پاكیزگى و پرمطلبى در عرفان نوشته نشده است. و حضرت آیتالله حاج شیخ عباس قوچانى كه وصىّ مرحوم قاضى هستند، مىگویند: مرحوم قاضى به این رساله عنایت بسیارى داشته، ولى كراراً مىفرموده است كه من اجازه بهجا آوردن اوراد و اذكارى را كه این رساله آورده است به كسى نمىدهم. (رساله سیر و سلوك منسوب به بحرالعلوم، مقدمه، ص 12)
علاوه بر این، اصولا انحرافهایى كه در مراحل اولیه و مدارج پایین عرفان و سیر و سلوك ممكن است حاصل شود چندان جدّى و اساسى نیست تا براى اجتناب از آنها انسان بهطور حتم مقید باشد خود را تحت سرپرستى و تربیت مربى و استاد قرار دهد. نیاز به استاد نوعاً مربوط به مدارج عالى سیر و سلوك است كه اگر كسى در آنها دچار لغزش گردد و سقوط كند حتى ممكن است كارش به كفر نیز كشیده شود.
در مراحل و مراتبى از عرفان، اگر كسى مرتكب خطا شود و لغزشى از او سر بزند، چنان برایش كوبنده خواهد بود كه همه آنچه به دست آورده باطل مىشود و از بین مىرود. در این مراحل چون احتمال بروز چنین انحرافات خطرناكى وجود دارد، از این رو نیاز به دستگیرى و راهنمایى استادى مجرّب و قابل اعتماد یك نیاز مهم و اساسى است. سقوط و لغزش در این مراحل، مانند سقوط از قله كوه است. اگر كسى از قله كوهى سقوط كند تمام بدن و مغزش متلاشى خواهد شد و چیزى از او باقى نخواهد ماند. برخلاف كسى كه تنها دو، سه مترى بالا رفته است. چنین كسى اگر هم بلغزد حداكثر پایش خراشى برخواهد داشت و مسأله تمام مىشود و دوباره مىتواند برخیزد و به راه ادامه دهد. به همین ترتیب هر چه از دامنه كوه بیشتر فاصله بگیرد و بالاتر رود، آسیبهاى ناشى از سقوط جدىتر و خطرناكتر خواهد بود. در سیر و سلوك نیز مسأله به همین صورت است.
هرچه انسان در مراحل و مقامات این راه بیشتر پیش رفته باشد، به همان نسبت وضعش حساستر است و حركتها و رفتارهایش باید حساب شدهتر و مطمئنتر انجام پذیرد و ممكن است بهطور حتم نیاز به راهنمایى استاد و مربى داشته باشد. اما در گامها و
مراحل اولیه سیر و سلوك وضعیت چندان حساس نیست و انسان خود مىتواند به تنهایى به طى طریق بپردازد و اگر احیاناً اشتباهى هم مرتكب شود به راحتى و به سرعت قابل تدارك است.
علاوه بر همه اینها اساساً مراحل و گامهاى اولیه عرفان و سیر و سلوك چندان خفایى ندارد و امورى روشن و مشخص است. هر كس اندك مطالعه و تحقیقى در باب مسایل مربوط به عرفان و سیر و سلوك داشته باشد، مىداند كه گام اول در این راه انجام واجبات و ترك محرمات، و به عبارت دیگر، ترك گناه است. مرحله بعد، پرداختن به امور مستحب و ترك مكروهات است كه به تدریج باید سعى كند آنچه از مستحبات را كه مىتواند بهجا بیاورد و هر قدر برایش ممكن است از ارتكاب امور مكروه اجتناب ورزد.
اصولا از همین رو كه مراحل اولیه سیر و سلوك چندان پیچ و خمى ندارد، در میان عرفا و فِرَق مختلف متصوفه اختلافى در مورد آنها مشاهده نمىشود. براى مثال، اینكه یكى از رموز اساسى موفقیت در سیر و سلوك، ذكر و توجه قلبى است و انسان باید سعى كند هرچه مىتواند توجه قلبىاش به خداوند را فزونى بخشد، امرى است كه هیچ شخص یا گروهى از عرفا و متصوفه مناقشهاى در آن نكرده است.
در هر صورت، اگر كسى این مراحل را پشت سر گذاشت و نیاز به راهنمایى و دستگیرى پیدا كرد، از لطف خداوند بعید است كه براى مراحل بعدى او را به كسى كه نیاز دارد دلالت نكند. اما اگر كسى هنوز همین مراحل ابتدایى و روشن را پشت سر نگذارده، براى چه به دنبال استادى در حد اعلى مىگردد؟ از چنین كسى باید سؤال كرد كه آیا به همان چه كه مىدانسته عمل كرده است كه اكنون به دنبال دستورات و معارفى تازه است؟ به راستى مگر ما همین مسایلى را كه مىدانیم چه مقدار عمل كردهایم كه طالب حرفها و مطالب نو هستیم؟
بسیارى از افراد آرزو مىكنند كه خدمت حضرت ولىّ عصر(علیه السلام)برسند و از ایشان
براى سیر و سلوك دستورى بگیرند، در حالى كه هنوز در انجام واجبات و ترك محرّمات مشكل دارند. ائمه(علیهم السلام) لفظاً و عملا بر نماز اول وقت تأكید فراوانى داشتهاند؛ آیا من كه تشنه دستورات عالى عرفانى هستم، به این دستور ساده و در عین حال بسیار مهم و تأثیرگذار عمل كردهام؟ همه ائمه(علیهم السلام) به انجام واجبات و ترك محرّمات سفارش كردهاند؛ آیا ما این دستور را عمل كردهایم و به جایى نرسیدهایم؟ ما كه هنوز در عمل به بسیارى از همین دانستههایمان كارى از پیش نبردهایم، مىخواهیم از امام زمان(علیه السلام) چه بپرسیم؟ نكند تمناى شرفیابى خدمت امام زمان(علیه السلام) و به دنبال استاد و پیر گشتن هوسى بیش نباشد كه خود را بدان مشغول داشتهایم و در اثر آن از عمل به همین دستورات و مطالب مهم و اساسى كه مىدانیم غافل گشتهایم؟!
پس به طور خلاصه، اصل این مسأله درست است كه سیر و سلوك و طىّ مقامات معنوى، مانند همه فنون دیگر، داراى افراد ممتاز و شاخصى است كه تجربیاتى دارند و چون خود این راه را پیمودهاند، مىتوانند دیگران را راهنمایى و اشتباهاتشان را گوشزد كنند و مراقب آنها باشند كه انحرافى برایشان رخ ندهد. همان طور كه همه فنون و علوم، نظیر طب، ریاضیات، فقه و اصول استاد دارد و انسان باید تا حد مقدور بهترین استاد را شناسایى كند و از دانش و تجربه او استفاده نماید، در مسیر عرفان و سیر و سلوك نیز همراهى استادى خودساخته و رهیافته مىتواند براى انسان بسیار مفید و راهگشا باشد. تربیت نفس یك فن است و مانند همه فنون دیگر، كسانى كه تلخ و شیرین این راه را چشیدهاند، مىتوانند دست افراد مبتدى را بگیرند و چم و خم راه را به آنان نشان دهند. به ویژه اگر كسانى به برخى احاطههاى روحى دستیافته باشند، با مشاهده كاستىها و نقاط ضعف روح و نفس سالك مىتوانند براى تربیت نفس او بسیار مفید و مؤثر باشند. اما در این راه این نكته را نباید از نظر دور داشت كه معمولا در هر زمانى بسیار كم و به غایت اندكند كسانى كه حقیقتاً «رهیافته» باشند و انسان بتواند در این راه پرخطر به آنان اعتماد كند.
آخرین نكتهاى كه در این راه باید متذكر گردیم این است كه واصل شدن به مراتب و مقامات معنوى، هرچه هم عالى و متعالى باشد، موجب عصمت شخص و مطلق پنداشتن او و عارى دانستنش از خطا و اشتباه نمىشود. بهترین شاهد این مدعا این است كه در همه زمان هااساتید اخلاق و سیر و سلوك كم و بیش با یكدیگر اختلاف نظرهایى داشتهاند. با اینكه در پاكى و تقوا و نهایتِ اخلاص بسیارى از آنان تردیدى نیست، با این وجود مىبینیم طریقه همه آنان یكسان نبوده و اختلاف سلیقهها و تفاوتهایى در رفتار و سلوك، در میان آنان ملاحظه مىشود و حتى در مواردى صریحاً یكدیگر را تخطئه كردهاند. این نشان از آن دارد كه غیر از معصومین و ائمه(علیهم السلام) دیگران هرچه هم كه عالى و متكامل باشند در حدى نخواهند بود كه انسان معتقد شود در هیچ امرى از امور دنیوى و اخروى و مادى و معنوى اشتباه نمىكنند. از این رو همه طوایف مختلف كم و بیش اشتباهات و انحرافاتى دارند و نمىتوان فرقهاى را یافت كه صد در صد بر حق و خالى از هر فساد و انحراف فكرى و عملى باشد.
در ضمن مباحث این كتاب، به ویژه در فصل اول، كراراً به این مسأله اشاره كردیم كه گرایش عرفانى در انسان، میل و گرایشى فطرى است. همچنین بیان كردیم كه مجموعه آموزهها و احكام اسلام طورى طراحى شده است كه انسان را به غایت عرفان، كه همان شهود باطنى خداى متعال است، برساند. معناى این سخن آن است كه احكام اسلامى مبتنى بر فطرت بوده، عمل به آنها در نهایت به رشد و شكوفایى یكى از عالىترین گرایشهاى فطرى انسان منجر مىشود. با توجه به این نكته، ممكن است این سؤال به ذهن بیاید كه اگر گرایش عرفانى، میل و گرایشى فطرى است پس چرا گام نهادن در مسیر عرفان و سیر و سلوك و طىّ مقامات آن بسیار مشكل است، به طورى كه افراد بسیار كمى موفق به فتح قلل رفیع آن مىشوند؟ اگر احكام اسلام مبتنى بر فطرت است پس چرا
عمل به آنها نهتنها آسان نیست، كه در بسیارى از موارد مستلزم درافتادن با نفس و خواهشها و تمایلات نفسانى است كه كارى بس مشكل است؟ مگر نه این است كه اگر چیزى مطابق فطرت سلیم انسانى باشد پذیرفتن و عمل كردن به آن در صورتى كه نیاز به عمل داشته باشدـ مىباید امرى آسان و سهل المؤونه باشد؟
در پاسخ این سؤال باید بگوییم، درست است كه گرایش عرفانى در انسان گرایشى فطرى است؛ ولى وجود دو ویژگى در آن باعث مىشود شكوفا شدن و ارضاى آن با دشوارىهایى روبرو باشد.
ویژگى اول مربوط به ارزش والاى این گرایش و متعلَّق آن است. توضیح اینكه: هر چیزى در این عالم كمیابتر و با ارزشتر باشد دسترسى به آن نیز مشكلتر خواهد بود. به دست آوردن چیزهاى ارزان و در دسترس، چندان مؤونهاى ندارد و انسان با كوچكترین تلاشى مىتواند آن را در اختیار داشته باشد. اما هر چه گوهرى كمیابتر باشد، خود این كمیابى ارزش و قیمت آن را بالا مىبرد، و هرچه ارزش چیزى بالاتر رود به همان نسبت، دستیابى به آن، مؤونه بیشترى مىطلبد. این قاعده عمومیت دارد و فطرى بودن یا نبودن یك امر تأثیرى در آن ندارد. از این رو گرچه گرایش عرفانى گرایشى فطرى است؛ ولى نظر به كمیابى و ارزش بسیار والاى متعلَّق آن، یعنى معرفت حضورى خداى متعال، شكوفایى و تكامل آن به آسانى میسّر نخواهد بود. ذكر مثالى مىتواند به روشن شدن مطلب كمك كند:
براى مثال، میل به غذا در انسان، میل و غریزهاى فطرى است. اما انسان هم مىتواند با مقدارى نان خالى سد جوع كند، و هم مىتواند در پى تهیه كباب از گوشت شكار و پرندهاى كمیاب برآید و با آن، گرسنگى خود را برطرف نماید. آیا رنج و زحمتى كه در این دو حالت باید متحمل گردید یكسان است؟ بدیهى است كه هرچه انسان طالب غذاى لذیذترى باشد، باید تلاش بیشترى به خرج دهد و بهاى بیشترى بپردازد، و این امر منافاتى با فطرى بودن غریزه گرسنگى ندارد. همچنین میل به ثروت در انسان فطرى است؛ ولى
پیدا كردن الماس آسان نیست و براى رسیدن به آن باید در دل معدن عرق ریخت و كوه را شكافت و صدها و هزاران تن سنگ را جابهجا كرد. آرى، «هر كه طاووس خواهد جور هندوستان كشد». هر كس نیز طالب عالىترین مراتب كمال نفسانى و معرفت حضورى خداى متعال است، باید بداند این نفیسترین گوهر كمال انسانى ارزان به دست نمىآید و بهایى در خور مىطلبد.
اما ویژگى دومى كه باعث دشوارى این راه مىگردد مربوط به «خودشكوفا نبودن» گرایش عرفانى است. همچنان كه در فصل اول این كتاب اشاره كردیم، تمایلات فطرى انسان به دو نوع «خودرو» و «ناخودرو» یا «خودشكوفا» و «ناخودشكوفا» تقسیم مىشوند. تمایلات خودرو یا خود شكوفا آنهایى هستند كه خود به خود و بدون تلاش خاصى از جانب خود انسان ظهور مىكنند و به تدریج به سر حد شكوفایى مىرسند. این نوع تمایلات به گونهاى هستند كه انسان به طور طبیعى براى ارضاى آنها تحت فشار قرار مىگیرد. براى مثال، غریزه جنسى از این قبیل است. هر انسانى با رسیدن به سنینى خاص، میل جنسى را در خود احساس مىكند و این میل به طور طبیعى و خودرو روز به روز بر شدتش افزوده مىشود و در سنینى خاص به اوج خود مىرسد. هیجانى كه این غریزه در انسان ایجاد مىكند به حدى است كه انسان به طور طبیعى مفرّى از ارضاى آن نمىیابد. غریزه گرسنگى نیز همین طور است. انسان از همان بدو تولد و اوان كودكى تحت تأثیر عوامل طبیعى و فیزیولوژیك، غریزه گرسنگىاش تحریك مىشود و براى ارضاى آن درصدد دست پیدا كردن به غذا برمىآید. بسیارى از غرایز و امیال و گرایشهاى طبیعى انسان از این نوع هستند. اما میلها و گرایشهایى نیز در انسان وجود دارند كه گرچه آنها نیز فطرىاند اما اینگونه نیست كه خود به خود به مرحله رشد و شكوفایى برسند، بلكه فعلیت و شكوفایى آنها منوط به انجام تلاشهایى از جانب خود انسان است. این میلها چنان نیستند كه انسان را براى ارضاى خود تحت فشار قرار دهند و انسان به طور طبیعى خود را ناگزیر به ارضاى آنها ببیند. اینگونه گرایشهاى فطرى را
اصطلاحاً تمایلات «ناخودرو» یا «ناخودشكوفا» مىنامیم. براى نمونه، میل و گرایش بشر به «علم» و «دانستن» را مىتوان از این قبیل دانست. انسان به طور طبیعى حس كنجكاوى و میل به دانستن دارد. از همین رو كودكان معمولا به فاصله كوتاهى پس از زبان باز كردن شروع به سؤال كردن مىكنند و با طرح پرسشهاى متعدد مىخواهند با محیط و اشیا و افراد پیرامون خود بیشتر آشنا شوند. از این رو اصل میل به علم و دانش در بشر غریزى و فطرى است. اما آیا بارور نمودن و شكوفا كردن این میل و تعالى و به ثمر نشستن آن خود به خود و بىتلاش انسان صورت مىگیرد؟ هرگز اینگونه نیست. كسانى كه به فتح قلههاى رفیع دانش و كسب مقامات عالى علمى نایل مىآیند، در این راه چه بىخوابىها كه نمىكشند و چه مغزها كه نمىسایند و چه خون دلها كه نمىخورند. مگر با تنآسایى و راحتطلبى و بىرنج و زحمت مىتوان گوهر علم را به كف آورد و به ستاره شدن در آسمان دانش چشم داشت؟ صرف فطرى بودن این گرایش موجب سهل المؤونه بودن ارضا و رشد و شكوفایى آن نمىشود.
گرایش عرفانى نیز از همین قبیل است. این گرایش گرچه فطرى است؛ ولى به فعلیت رسیدن و در اوج قرار گرفتن آن نیازمند تلاشى از سوى خود انسان است. این میل ابتدا ناآگاهانه و خاموش است و با تلاشها و توجهاتى باید به تدریج بیدار شود و از قوّه به فعلیت درآید. در ادامه نیز تعالى و شكوفایى هرچه بیشتر آن و نیل به مقام قرب الهى به طور خود به خود اتفاق نمىافتد، بلكه تلاش و پشتكار شبانهروزى و خستگىناپذیر انسان را مىطلبد.
وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین
1. قرآن كریم
2. نهجالبلاغه؛ ترجمه و شرح فیض الاسلام؛ تهران: [بىنا]، [بىتا].
3. ابن شعبة الحرّانى، ابومحمد الحسن بن على بن الحسین، تحتالعقول عن آل الرسول، بیروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1394 هـ، 1974.
4. الحر العاملى، محمد بن الحسن؛ وسائل الشیعه؛ تصحیح محمد شیرازى؛ بیروت: دار احیاء التراث العربى،[بىتا].
5. ؛ الفروع من الكافى؛ تصحیح علىاكبر غفارى؛ چاپ دوم، تهران: دار الكتب الاسلامیه، 1362ش.
6. بهارى همدانى، محمد؛ تذكرة المتقین؛ چاپ سوم، تهران: نور فاطمه، 1364ش.
7. حقیقت (رفیع)، عبدالرفیع؛ تاریخ عرفان و عارفان ایرانى؛ تهران: انتشارات كومش، 1372ش.
8. حلبى، علىاصغر؛ مبانى عرفان و احوال عارفان؛ چاپ اول، تهران: انتشارات اساطیر، 1376ش.
9. حلّى، احمد بن محمد؛ عدة الداعى؛ [بىجا]: [بىنا]، [بىتا].
10. خمینى، روحالله؛ شرح چهل حدیث (اربعین حدیث)؛ چاپ چهارم، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1373ش.
11. ؛ خودشناسى براى خودسازى؛ چاپ هشتم، قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1382ش.
12. طباطبائى النجفى، سید مهدى بن سید مرتضى؛ رساله سیر و سلوك منسوب به بحرالعلوم؛ با مقدمه و شرح محمدحسین حسینى طهرانى؛ چاپ دوم، تهران: حكمت، 1370ش.
13. غرویان، محسن؛ در محضر بزرگان؛ چاپ اول، قم: دفتر نشر نوید اسلام، 1376ش.
14. قمى، حاج شیخ عباس؛ مفاتیحالجنان؛ تهران: كتابفروشى اسلامیه، [بىتا].
15. كلینى، محمد بن یعقوب؛ اصول كافى؛ تصحیح علىاكبر غفارى؛ تهران: مكتبة الصدوق، 1381ق.
16. مجلسى، محمدباقر؛ بحارالانوار؛ چاپ دوم، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1403ق.
17. مصباح یزدى، محمدتقى؛ به سوى خودسازى؛ چاپ اول، قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1380 ش.
18. هندى، علاءالدین على المتقى بن حسامالدین؛ كنز العمال؛ بیروت: مؤسسة الرساله، 1409ق.
19. هیأت تحریریه مؤسسه فرهنگى مطالعاتى شمسالشموس؛ سوخته (سیر سالك عارف، انصارى همدانى)؛ چاپ دوم، تهران: مؤسسه فرهنگى مطالعاتى شمسالشموس، 1383ش.