تماشای فرزانگی و فروزندگی
آیتالله محمدتقی مصباح یزدی
تدوین و نگارش:
غلامرضا گلیزواره
مصباح یزدی، محمدتقی، 1313 ـ
تماشای فرزانگی و فروزندگی / محمدتقی مصباح یزدی؛ تدوین و نگارش: غلامرضا گلیزواره. – قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
152 ص.( انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)؛ 443؛ کلام و عقاید؛ 59).
5-272-411-964:ISBN
فهرستنویسی براساس اطلاعات پیش از انتشار.
کتابنامه به صورت زیرنویس.
1. طباطبایی، محمدحسین، 1281-1360. سرگذشتنامه. 2. طباطبایی، محمدحسین، 1281-1360. کتابشناسی. 3. مفسران شیعه. سرگذشتنامه. الف. مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، انتشارات. ب. عنوان. ج. فروست.
6م2ط / 3/ 55 297/998 BP
تماشای فرزانگی و فروزندگی
مؤلف: آیتالله محمدتقى مصباح یزدى
تدوین و نگارش: غلامرضا گلیزواره
ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)
چاپ: نگارش
نوبت و تاریخ چاپ: دوم، تابستان 1389
شمارگان: 1000 قیمت: 1800 تومان
دفتر مركزی پخش: قم، خیابان شهدا، کوی ممتاز، پلاك 38، تلفن و نمابر: 7742326 ـ 0251
شعبه مؤسسه امام خمینی(ره): قم، بلوار امین، بلوار جمهوری اسلامی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، تلفن: 2113629ـ 0251
كلیه حقوق براى ناشر محفوظ است
شابک: 5ـ272ـ411ـ964
حقیقت اصیلترین، جاودانهترین و زیباترین راز هستى و نیاز آدمى است كه سلسله مؤمنان و عالمان صادق چه جانها كه در راه آن نباخته، و جاهلان و باطلپرستان چه توطئهها و ترفندها كه براى محو و مسخ آن نساختهاند. چه تلخْواقعیتى است مظلومیت حقیقت، و چه شیرینْحقیقتى است این واقعیت كه در مصاف همیشگى حق و باطل، حق سربلند و سرفراز است و باطل از بینرفتنى و نگونسار. این والا و بالانشینىِ حقیقت، گذشته از سرشت حق، وامدار كوششهاى خالصانه و پایانناپذیر حقیقتجویانى است كه در عرصه نظر و عمل كمر همت محكم بسته و از دام و دانه دنیا رستهاند، و در این میان، نقش و تأثیر ادیان و پیامبران الهى، و بهویژه اسلام و پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و جانشینان برحق و گرامى او(علیهم السلام)، برجستهترین است.
دانشمندان نامآور شیعه رسالت خطیر و بىنظیر خویش را بهرهگیرى از عقل و نقل و غوص در دریاى معارف قرآن و برگرفتن گوهر ناب حقیقت از سیره آن پیشوایان و عرضه آن به عالم بشرى و دفاع جانانه در برابر هجوم ظلمتپرستان حقیقتگریز دانسته و در این راه دیدهها سوده
و جانها فرسودهاند. اكنون در عصر بحران معنویت كه دشمنان حقیقت و آدمیت هر لحظه با تولید و انتشارِ فزون از شمارِ آثار نوشتارى و دیدارى و بهكارگیرى انواع ابزارهاى پیشرفته سختافزارى و نرمافزارى در عرصههاى گوناگون براى سیطره بر جهان مىكوشند، رسالت حقیقتخواهان و اندیشمندان حوزوى و دانشگاهى، بهویژه عالمان دین، بس عظیمتر و سخت دشوارتر است.
در جهان تشیع، پژوهشگران حوزوى در علوم فلسفى و كلامى، تفسیرى و حدیثى، فقهى و اصولى و نظایر آن كارنامه درخشانى دارند، و تأملات ایشان بر تارك پژوهشهاى اسلامى مىدرخشد. در زمینه علوم طبیعى و تجربى و فناورىهاى جدید نیز پژوهشگران ما تلاشهایى چشمگیر كرده، گامهایى نویدبخش برداشته و به جایگاه درخور خویش در جهان نزدیك شدهاند، و مىروند تا با فعالیتهاى روزافزونشان مقام شایسته خویش را در صحنه علمى بینالمللى بازیابند. ولى در قلمرو پژوهشهاى علوم اجتماعى و انسانى تلاشهاى دانشمندان این مرز و بوم آنگونه كه شایسته نظام اسلامى است به بار ننشسته و آنان گاه به ترجمه و اقتباس نظریات دیگران بسنده كردهاند. در این زمینه كمتر مىتوان ردّ پاى ابتكارات و بهویژه خلاقیتهاى برخاسته از مبانى اسلامى را یافت و تا رسیدن به منزلت مطلوب راهى طولانى و پرچالش در پیش است. از این روى، افزون بر استنباط، استخراج، تفسیر و تبیین آموزههاى دینى و سازماندهى معارف اسلامى، كاوش در مسائل علوم انسانى و اجتماعى از دیدگاه اسلامى و تبیین آنها از مهمترین اهداف و اولویتهاى مؤسسات علمى بهویژه مراكز پژوهشى حوزههاى علمیه است.
مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(رحمه الله) در پرتو تأییدات رهبر كبیر انقلاب اسلامى و حمایتهاى بىدریغ خلف صالح وى، حضرت آیتالله خامنهاى «مد ظله العالى» از آغازِ تأسیس بر اساس سیاستها و اهداف ترسیم شده از سوى حضرت آیتالله محمدتقى مصباح یزدى «دامت بركاته» به امر پژوهشهاى علمى و دینى اهتمام داشته و در مسیر برآوردن نیازهاى فكرى و دینى جامعه، به پژوهشهاى بنیادى، راهبردى و كاربردى پرداخته است. معاونت پژوهش مؤسسه براى تحقق این مهم، افزون بر برنامهریزى و هدایت دانشپژوهان و پژوهشگران، در زمینه نشر آثار محققان نیز كوشیده و بحمدالله تاكنون آثار ارزندهاى را در حد توان خود به جامعه اسلامى تقدیم كرده است.
كتابِ پیش روى، برگرفتهاى از مقالات، مصاحبهها و سخنرانىهاى استاد فرزانه، حضرت آیتالله محمدتقى مصباح یزدى «دامت بركاته» دربارهى علامه طباطبایى(رحمه الله) است كه با تلاش پژوهشگر ارجمند آقاى غلامرضا گلىزواره نگارش یافته است. هدف اصلى كتاب ارائه مطالبى اخلاقى، آموزشى و تربیتى براى علاقهمندان است. معاونت پژوهش، دوام عمر پربركت معظمله و توفیق روزافزون پژوهشگر محترم این اثر را از خداوند متعال خواستار است.
معاونت پژوهش مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(رحمه الله)
قال الصادق(علیه السلام): اِنَّ العُلماءَ وَرَثَةُ الانبیاءِ.(1)
امام صادق(علیه السلام) فرمود: عالمان میراثداران پیامبران هستند.
حیات فكرى، فرهنگى و معنوى جامعه به عواملى بستگى دارد كه وجود مشاهیر و عالمان یكى از این عوامل بهشمار مىرود، ملّتى كه از وجود دانشوران و بزرگان علم و معرفت بهره برده است زنده و پویاتر به مسیر هدایت و بصیرت گام مىنهد.
تكریم اندیشمندان متعهد كه كوششهاى علمى و خردورزى خود را در جهت رشد معنوى و ایمانى جامعه بكار گرفتهاند جویبار فضل و فضیلت را در دشت تشنهى انسانیت جارى مىسازد.
یكى از مصادیق این عالمان ربّانى در عصر اخیر علامه سید محمدحسین طباطبایى(رحمه الله) مىباشد. او به راستى در زمرهى ستارگان فروزان آسمان حكمت و معرفت است كه تاریكىهاى نگرانكننده را زدود، ارزشهاى والا را پاسدارى كرد و به مردم شناسانید، حیات معقول را تفسیر كرد، لحظهاى از كرانهى قرآن و عترت دور نگردید و مرزهاى مقدس ارزشمندترین سرمایههاى انسانى یعنى ایمان و تقوا را از گزند
1. اصول كافى، ج 1، كتاب فضل العلم، باب 2، حدیث دوم.
توفانهاى تهاجم و یورشهاى خفاشان شبپرست مصون نگاه داشت و در این راه تلاشى فراوان نمود و مرارتهایى گران دید و از لذّتهاى بدنى و آسایشهاى زندگى عادى و كامروایىهاى متداول چشم پوشید.
او در حالى كه به سلاح پارسایى و توكّل مُسلّح بود برپا خاست و با خامهى پرتوان و همّت والایش آثارى گرانسنگ را به رشتهى تألیف درآورد كه نهتنها مورد استفادهى عموم مردم بلكه ماخذ و منبعى براى دانشوران دیگر بهشمار مىرود، در نوشتههایش علاوه بر تقیّد و تعهد قرآنى و التزام به باورهاى ملكوتى اسلام، ابتكار، خلاقیت و نوآورىهاى فوقالعادهاى مشاهده مىگردد.
آن بزرگمرد عرصهى اندیشه و بینشِ ژرف، شاگردان برجستهاى پرورش داد كه هر كدامشان مشعلداران بزرگ در جامعه اسلامى بهشمار مىروند. زیربناى فكرى و فرهنگى انقلاب اسلامى ایران را شاگردان امام خمینى و این فیلسوف فرزانه و مفسّر گرانمایه غنا بخشیدند و بعد از پیروزى این نهضت بزرگ شیعى به رهبرى امام خمینى(رحمه الله) پرورشیافتگان رهبر انقلاب و علامه طباطبایى با تلاشهاى علمى و پژوهشهاى مداوم جامعهى مسلمان را از چشمههاى جوشان اندیشه اسلامى بهرهمند ساخته و مىسازند.
پس سزاوار است كه شیعیان به این قلّهى رفیع افتخار كنند و به دانش سرشار، پارسایى، وارستگى، و مجاهدتهاى علمى او مباهات نمایند و آثار ارزشمند و تلاشهاى ارجدارش را قدر نهند.
نوشتارى كه پیش روى خوانندگان است، برگرفتهاى از مقالات، سخنرانىها و مصاحبههاى استاد آیتالله محمدتقى مصباح یزدى، دربارهى علامه طباطبایى است كه نگارنده افتخار تدوین و تبویب آن را در شش فصل بدست آوردهام و براى روشن شدن برخى مفاهیم رجالى، تاریخى و پارهاى كتابشناسىها، در پاورقى توضیحاتى را ذكر نمودهام. البته نگارنده مصداق این عبارت هستم كه: «اُحِبُّ الصالحین ولَسْتُ مِنْهُمْ لَعَّلَ الله یَرزُقُنى صلاحا» و در خاتمه سرودهى حافظ را ترنّم مىنماییم:
جان پرور است قصهى ارباب معرفت *** رمزى برو بپرس، حدیثى بیا بگو
والسّلام
غلامرضا گلى زواره دیماه 1385
الحمدلله الّذى اكرمنى بمعرفتكم ومعرفة اولیائكم ورزقنى البراءة من اعدائكم.
معرفت بشر در تمامى عرصههاى علمى، فلسفى و عرفانى و به طور كلى در زمینههاى فرهنگى، فكرى و معنوى مرهون پژوهشهاى پُرمایه و تلاشهاى خستگىناپذیر شخصیتهایى است كه بهدور از انگیزههاى شخصى و بدون شهرتطلبى و آوازهخواهى، عمر بابركت خویش را وقف كشف رازهاى هستى نمودهاند و هرگز ارزشهاى والا و حقایق ناب و گوهرهاى گرانبهاى تقوا و فضیلت را به زر و زیور دنیا نفروختهاند و دل پاك و تابناك خود را به جاه و مقام موهوم و فناپذیر و زودگذر نفروختهاند.
اگر معیار ارزشهاى انسانى را تقرّب به خداوند متعال بدانیم كه مىدانیم، در مقام ارزیابى شخصیتهاى علمى باید بالاترین بها را به كسانى دهیم كه در راه آشنا نمودن انسانها به راه خدا، پرورش حقطلبان و طهارتجویان، گام برداشتهاند و در میدان تعلیم و تربیت و تحقیق و نیز در عرصه تربیت و تزكیه، گوى سبقت را از همگنان ربودهاند: فِیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا وَاللهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ.(1)
1. توبه (9)، 108.
از درخشانترین چهرههاى طلایهدار در این دو میدان به خصوص در دو قرن اخیر استاد عظیمالشأن، علاّمه جلیلالقدر، حضرت آیتالله سید محمدحسین طباطبایى(رحمه الله) مىباشد كه ان شاء الله خداى متعال ایشان را با اجداد طاهرینش محشور فرماید و به عالىترین مقام فائز گرداند.
سخن گفتن درباره شخصیتى كه جهان اسلام مرهون پژوهشهاى تفسیرى و فلسفى و عرفانى وى مىباشد درخور هركسى نمىباشد و ورود بال و پر شكستهاى چون این بنده در چنین عرصهاى، عِرض خود بُردن و زحمت خوانندگان دادن است. به راستى چه مىتوان گفت درباره كسى كه یكى از مراجع بزرگ در حقش مىفرمود:
«در جهان تشیع، علامه طباطبایى از لحاظ جامعیت بین علم و تقوا، كمنظیر بلكه بىنظیر است».
پس بهتر آنكه براى خالى نبودن عریضه، به چند جملهاى اكتفا كنم.
علامه مظهر متانت، وقار، طمأنینه، عزت نفس، توكل، اخلاص، فروتنى، عطوفت و دیگر مكارم اخلاقى بود. آثار عظمت روح و نورانیّت دل و ارتباط با ماوراى طبیعت در سیماى ملكوتى ایشان هویدا بود.
بر مجلس ایشان چنان هیبتى سایه مىافكند كه حاضران را در سكوتى ژرف و پرتأمّل فرو مىبُرد و آدمى را به یاد شعر معروف فرزدق مىانداخت كه در مدح امام سجاد(علیه السلام) گفته است:
«یُغضی حیاءً ویُغضى مِن مهابتِه»
به خاطر دارم كه روشندلى در محضرشان با چشمانى اشكبار آهسته مىگفت:
«در شگفتم كه چگونه زمین سنگینى چنین مردانى را تحمل مىكند.»
در طول سى سال كه افتخار درك محضر آن بزرگوار را داشتم هرگز كلمه «من» از ایشان نشنیدم در عوض عبارت «نمىدانم!» را بارها در پاسخ به سؤالات از وى شنیدهام. همان عبارتى كه افراد كممایه از گفتن آن عار دارند ولى این دریاى پرتلاطم علم و حكمت از فرط تواضع بر زبان جارى مىساخت و جالب اینكه، به دنبال آن پاسخ پرسش را به صورت احتمال و یا عبارت «به نظر مىرسد» بیان مىكرد. از جمله خصال بارز این بزرگمرد روحانى اشتیاق و خضوع زایدالوصفى بود كه نسبت به خاندان رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) از خود بروز مىداد و تلاشهاى شبانهروزى علمى، او را از توسّل و عرض ادب به پیشگاه مقام رسالت و ولایت بازنمىداشت و موفقیت خویش را مرهون همین توسّلها مىدانست و آنچنان به بیانات عترت نبى اكرم(علیهم السلام) احترام مىگذاشت كه حتى در برابر روایات مرسل و داراى سند ضعیف هم به احتمال اینكه از بیت عصمت صادر شده باشد، رفتار احترامآمیزى داشت و برعكس كوچكترین و كمترین سوء ادب و كژاندیشى را نسبت به این دودمان پاك و مكتب پرافتخار تشیع، قابل اغماض نمىدانست.
آخر مگر محبت به این خاندان اجر رسالت و راه خدا نیست.(1) و مگر ایشان همان كسانى نمىباشند كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) آنان را همردیف قرآن
1. اشاره دارد به آیه: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى (شورى(42)، 23).
كریم قرار داد(1) و مگر ایشان بزرگترین نعمتهاى خدا در میان جوامع انسانى نمىباشند كه باید بزرگترین سپاس را در خصوص آنان به جاى آورد.
علامه كتاب حدیث را مىبوسید، مدتى در جلسات شبهاى پنجشنبه و جمعه، احادیث و ادعیه معتبر را مىخواندند و شرح مىدادند كه متأسفانه این بحثها ضبط نشده مگر اینكه برخى شاگردان از آنها یادداشتبردارى كرده باشند.
ایشان به قدرى براى جوامع روایى احترام قائل بود كه اجازه نمىداد كتاب بحارالانوار در جایى قرار گیرد كه نوعى بىاحترامى به آن تلقّى گردد. البته بر بعضى مجلدات این كتاب حاشیه نوشت و در اصلاح و منقح نمودن برخى مندرجات جلد اول تا هفتم بحار كوشید ولى عدهاى بر علیه وى جوّسازى كردند و چنین شایع نمودند كه علامه طباطبایى درصدد تخریب شخصیت علامه مجلسى مىباشد و لذا از برخى نقاط نامههایى دریافت نمود كه چنین تلاشى را پى نگیرد و او هم دیگر نتوانست این پژوهش را ادامه دهد.(2)
علامه به مجالس عزادارى براى خاندان عترت به خصوص خامس آلعبا توجه ویژهاى نشان مىداد و همچون افراد عادى در این مراسم
1. قال رسول الله: إِنِّی تَارِكٌ فِیكُمُ الثَّقَلَیْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللهِ وَعِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی وَإِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا. (میرحامد حسین در كتاب عبقاتالانوار این حدیث را با ذكر سند نقل كرده است).
2. دیدار آیتالله مصباح با دكتر اعوانى (2 بهمن 1382).
حضور مىیافت و مىگفت این كتیبههاى سیاه كه بر در و دیوار حسینیه نصب شده است، قادرند ما را شفاعت كنند و در آن محافل چنان مىگریست كه دانههاى درشت اشك از دیدگانش بر گونههاى او جارى مىگشت، هنگامى كه نام مبارك یكى از ائمه طاهرین بر زبان مىآمد تواضع و ادب در سیمایش مشهود مىگردید، هر سال تابستانها به آستان قدس رضوى در مشهد مىرفت و در جوار حرم مطهر به تضرع و زارى مىپرداخت. در ماه رمضان روزه خود را با بوسه زدن بر ضریح مقدس حضرت فاطمه معصومه(علیها السلام) در قم افطار مىكرد، آنگاه به سوى خانه مىرفت.(1)
علامه را به حق باید یكى از اركان حوزه علمیه قم در عصر حاضر تلقّى كرد و شاید كمتر اهل فضلى از معاصرین و متأخرین یافت شود كه از خرمن پُربار درسهاى ایشان خوشهاى نچیده باشد و یا از نوشتههاى عمیق و وزین ایشان بهرهاى نبرده باشد.
از توفیقهاى بزرگى كه خداوند متعال به ایشان عنایت فرمود، این است كه تفسیر قرآن را در حوزههاى علمیه جهان تشیع احیا نمودند و با كوششى مداوم كتاب نفیس و پرارزش «المیزان فى تفسیر القرآن» را در بیست مجلّد نگاشته و به جهان اسلام تقدیم نمودند. كتابى كه حاوى عمیقترین و عالىترین مطالب در زمینههاى گوناگون معارف اسلامى مىباشد.
1. جرعههاى جانبخش (اقتباس از فصل هفتم).
این استاد بزرگ علاوه بر تدریس علوم متعدد اسلامى و تألیف كتابهاى درسى به شیوه سنتى همچون «بدایة الحكمة» و «نهایة الحكمة»، اقدام مبتكرانهاى براى عرضه مفاهیم فلسفه اسلامى در قالب جدیدى انجام داد كه پاسخگوى نیازهاى عصر حاضر باشد، محصول این كوشش كتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» است كه هنوز به عنوان بهترین كتاب براى ردّ شبهات مادى مورد استفاده اهل نظر مىباشد.
علامه اهتمام فراوانى بر حفظ سیره و سنت نبى اكرم(صلى الله علیه وآله) داشت و نگارش كتاب «سُنن النّبى» محصول این تلاش است. علامه به فرمایش استاد اخلاقش مرحوم حاج میرزا على آقا قاضى تصمیم گرفت سیره و سنتِ پیامبر(صلى الله علیه وآله) را در مجموعهاى تدوین نماید تا الگویى براى خود و دیگران باشد، بدین جهت از بررسى كتاب بحارالانوار یك دوره سنن رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) را استخراج نمود كه آن را «سنن النبى» نامید. وى در آغاز این اثر به نقل از امام صادق(علیه السلام) آورده است: من دوست ندارم مسلمانى بمیرد مگر اینكه آداب و سنن رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را ولو براى یك بار هم كه شده انجام دهد، و خود به این دستور عمل كرد و براى شاگردانش نقل نموده است: در بین روایات به این حدیث برخوردم كه خاتم پیامبران از یك نوع خوراكى كه از ملخ دریایى تهیه مىشود تناول مىكرده است. بعد مىافزاید جستجو نمودم تا یك مرتبه از غذایى كه پیامبر دوست داشته بخورم و سرانجام موفق شدم تا در این جهت به آن آخرین فرستاده الهى تأسّى نموده باشم.(1)
1. كتاب سنن النبى مجموعهاى است از روایات سنن كه حاوى روشهاى عملى حضرت نبى اكرم(صلى الله علیه وآله) و اعمالى كه آن وجود بابركت در مسیر زندگى بدانها مداومت فرموده و عنایت داشته ضبط نموده است، بخشى از معروفترین این احادیث را علامه طباطبایى در حدود سال 1350 ه.ق گردآورى نمود و سپس آقاى محمدهادى فقهى با كوششى چند ساله بقایاى این احادیث را به عنوان ملحقات استخراج و به اصل كتاب ضم نمود و براى آنكه این اثر قابل استفاده براى عموم مردم باشد با حفظِ اصل عربى روایات، آن را به فارسى ترجمه كرد و در اختیار علاقهمندان قرار داد. اخیراً نیز مترجم، محقق و ویراستار معاصر آقاى حسین استاد ولى به ترجمه این كتاب اقدام نموده كه زیور طبع آراسته شده است. (گلى زواره)
در مقابل، مبارزهاى جدى را با بدعتهایى كه به نام نوآورى در دین مطرح مىگردید از واجبات مؤكّد مىدانستند و این شیوهاى بود كه در مكتب اهلبیت(علیهم السلام) آموخته بودند. بنابراین باید ایشان را از بزرگترین احیاكنندگان كتاب و سنت به شمار آورد.
این استاد بزرگوار در برخورد با بداندیشان و شیطانصفتان نیز شیوهاى الهام گرفته از كتاب و سنت داشتند. به خاطر دارم هنگامى كه نابخردى از روى غرضورزى اقدام جاهلانهاى در جهت تضعیف شخصیت علمى ایشان انجام داده بود و جمعى از علاقهمندان اجازه مىخواستند تا آن فرد خاطى را توبیخ نمایند، ایشان با نهایت آرامش، متانت و فروتنى فرمودند: ولا یحیق المكر السىّءُ الاّ باهله،(1) طولى نكشید كه مصداق این آیه كریمه در حق وى تحقق یافت.
این وضع درباره چند نفر دیگر به صورت گرفتارىها و رسوایىهاى عجیبى تكرار گردید و عملا ثابت شد كه ناسپاسى نسبت به نعمت وجود مردان الهى و اسائه ادب در خصوص علماى ربّانى موجب سلب توفیق، خذلان و رسوایى دنیا و آخرت مىشود.
1. فاطر (35)، 43.
علاّمه، علاوه بر تشویق دانشپژوهان و سعى در تعلیم و تربیت ایشان و پرورش شاگردانى همچون متفكر شهید آیتالله مرتضى مطهرى، عنایت ویژهاى به گسترش و نشر معارف اسلامى در بیرون از حوزه علمیه داشت و شخصاً در جلساتى كه از سوى برخى شخصیتهاى علمى در تهران تشكیل مىگردید، حضور مىیافت. از جمله آنها جلساتى بود كه پروفسور هانرى كُربن(1) در آنها شركت داشت و از بیانات فلسفى، عرفانى و روشنگرىهاى این استاد بزرگوار در زمینه معارف تشیع بهره مىبُرد.
علامه طباطبایى در مقابل شاگردان عصبانى نمىشد و سابقه نداشت به فراگیران سخنان اهانتآمیز بگوید یا با آنان تندى كند، سراپاگوش بود و چون حرف اشكالكننده به پایان مىرسید جوابش را به آرامى مىداد و او را قانع مىنمود.
جوانى به نام سید احمد شبسترى بود كه از محضر علامه بهره برد ولى درسهاى حوزه را ادامه نداد و به دانشگاه رفت، او در آغاز از علاقهمندان علاّمه بود ولى چون از دختر ایشان خواستگارى كرده و جواب رد شنیده بود با عقاید این فیلسوف از در مخالفت برآمد و اشكالاتى بر تفسیر المیزان نوشت كه تحت عنوان «حول المیزان» به زبان
1. هانرى كُربَن در چهارم آوریل 1903 م در پاریس به دنیا آمد، او كه دانشآموخته و نیز مُدرّس دانشگاه سوربن بود به تحقیقات در عرفان شیعى روى آورد و در سالهاى 1337 و 1338 با علامه طباطبایى مصاحبههایى در باره عقاید و تعالیم و تاریخ تشیع به عمل آورد، این گفتگو با حضور تنى چند از اندیشمندان در دركه در شمال تهران صورت مىگرفت.
عربى چاپ شد، برخى شاگردان از جمله آیتالله مصباح، آیتالله امینى و چند نفر دیگر خدمت استاد رفته و خاطرنشان ساختند چنین اثرى علیه تفسیرتان منتشر شده است، در شأن شما نمىباشد كه جواب او را بدهید ولى اجازه دهید آن را بدون پاسخ نگذاریم، ایشان فرمودند «وَلا یَحِیقُ الْمَكْرُ السَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِه»(1)، نقشهاى كه او كشیده براى خودش خسارت مىآورد و تیرى كه رها كرده به سوى وى كمانه مىكند.
طولى نكشید كه این جوان فوت نمود، یكى از دوستان مىگفت در یك سفرى كه از تهران مىآمدم، بنده خدایى از اهالى آذربایجان در ماشین، پهلویم نشسته بود، به مناسبت گفتم: اهل كجایید؟ قم چه كار دارید؟ گفت: قصد دارم به زیارت بارگاه حضرت فاطمه معصومه(علیها السلام) بروم ولى یك كار واجبترى هم دارم، پرسیدم چیست؟ پاسخ داد: مىخواهم خدمت علامه طباطبایى بروم، راستى خانهاش كجاست، گفتم: به شما نشانى محل سكونت او را مىدهم و رفته رفته ماجرا را تعریف كرد و افزود دوستى داشتم به نام سید احمد شبسترى كه همشهرى ما بود و اخیراً مرحوم گردید.
چند شب پیش او را در عالم رؤیا مشاهده كردم، خواب آشفته و نگران كنندهاى دیدم، مشاهده نمودم قیامت برپا شده و فرشتگان الهى این دوست تازه درگذشته را مىكشند و به طرف جهنم مىبرند.
وقتى نگاهش به من افتاد، شروع كرد به داد زدن، فریاد زد: فلانى فلانى به دادم برس. گفتم: چه مىگویى؟ چرا به این وضع دچار شدهاى، مگر چه كردهاى؟
1. فاطر (35)، 43.
گفت: برو قم و به علاّمه طباطبایى بگو مرا حلال كند، از او عذرخواهى نما كه من اسباب اذیّت و رنجاندن او را فراهم كردم.
از وحشت از خواب پریدم. حالا دارم نزد ایشان مىروم تا وظیفهام را انجام دهم. بعد كه با علامه دیدار نموده و این ماجرا را مطرح كرده بود، ایشان با نهایت فروتنى به گریه افتاده و براى او استغفار نموده بود.(1)
علامه نخست در نقطهاى دورافتاده به كارهاى تبلیغى و ارشادى توأم با تلاشهاى عمرانى مىپرداخت و نیازهاى مادى و معنوى مردم، بهویژه اقشار محروم را لمس مىنمود و در حد توانایى به یارى آنان مىشتافت و در ارتقاى سطح آگاهى افراد جامعه نقش مؤثرى را ایفا مىكرد. از سوى دیگر خطرهاى فكرى و فرهنگى را كه در عرصههاى دینى پدید آمده بود، به خوبى احساس مىكرد و درصدد یافتن راهى براى مبارزه با آنها برمىآمد كارى كه نیاز به استادان و دانشمندانى داشت كه بتوانند عطش فكرى و فلسفى آنان را با شهد شیرین بیاناتشان فرو نشانند و متأسفانه چنین مربّیانى كمیاب بودند.
امّا از آنجا كه خداى مهربان همواره حقطلبان را یارى مىنماید و شرایط شكوفایى آنان را فراهم مىسازد، بر حوزه علمیه شهر مقدس قم منّت نهاد و دست تقدیر حكیمانهاش علامه طباطبایى را از تبریز به قم آورد.(2)
1. دیدار دكتر اعوانى با آیتالله مصباح، 2 بهمن 1382.
2. علامه طباطبایى فرزند سید محمد قاضى در ذیحجه 1321 ه.ق (1281 ه.ش) در شادآباد تبریز دیده به جهان گشود، در پنج سالگى مادر و در نُه سالگى پدر را از دست داد.
با این وجود سیدمحمدحسین مقدمات علوم را همراه خوشنویسى فراگرفت و از سال 1297 تا 1304 شمسى در مدرسه طالبیه تبریز آموختن دانشهاى متداول علوم حوزوى در ادبیات، منطق، حكمت و فقه را پى گرفت.
از آن پس همراه برادرش سید محمدحسن الهى طباطبایى عازم عتبات عراق گشت و در نجف اشرف از محضر عارف معروف مرحوم آیتالله سید على قاضى بهرههاى فراوان بُرد و به توصیه وى خود را به كمالات معنوى و عرفانى آراست و بر طبق موازین شرعى در مسجد كوفه و مسجد سهله به عبادات و انجام نوافل پرداخت.
همزمان موفق گردید به درس فلسفه سید حسین بادكوبهاى (متوفى 1358 ه.ق) راه یابد و دروسى چون منظومه سبزوارى، اسفار و مشاعر ملاصدرا، شفاى بوعلى، اثولوجیا، تمهید القواعد ابن تركه و اخلاق ابن مسكویه را نزدش بخواند.
این استادش به وى امر نمود به تعلیم ریاضیات بپردازد، بر همین اساس در حوزه درسى سید ابوالقاسم خوانسارى كه ریاضىدان زبردستى بود، یك دوره حساب استدلالى، یك دوره هندسه مسطّحه و فضایى و جبر استدلالى را فرا گرفت.
علامه در نجف محضر شخصیتهایى چون شیخ محمدحسین اصفهانى، میرزا محمدحسن نائینى و سید ابوالحسن اصفهانى را مغتنم شمرد و عالىترین مراتب فقه و اصول را نزد این ناموران تكمیل كرد و پس از ده سال اقامت در عراق به دلیل ضیق معاش و نرسیدن مقرّرى معهود از زمین زراعتى تبریز كه ناشى از فشارهاى سیاسى رضاخان بود، در سال 1314 ه.ش به ایران آمد و مدت ده سال در شادآباد به كشاورزى، باغدارى و عمران و آبادانى این ناحیه روى آورد و در ضمن به تألیفاتى هم مشغول گردید و سرانجام در اواخر اسفند 1324 ش به همراه همسر و چهار فرزندش به قم مهاجرت نمود و در منزلى محقّر و ساده اقامت گزید. (اقتباس از جرعههاى جانبخش)
آن بزرگمرد علم و دین با اینكه مهمانى غریب و گوهرى ناشناخته بود و نیز به شهرت هم علاقهاى نداشت و با نهایت سادگى و بهدور از هرگونه تشریفات مىزیست، به زودى عناصر حقطلب و فضیلتخواه را جذب كرد و نسبت به تعلیم و تربیت آنان همت گمارد و نخستین هسته مركزى را براى ایجاد یك نهضت فرهنگى و اخلاقى پویا پدید آورد و با وجود آنكه هیچگونه امكانات مادى و وسایل رفاهى در اختیار نداشت با
توكل بر خدا و توسّل به اولیاى او، با اخلاصى بىمانند و پشتكارى كمنظیر و تدبیرى حكیمانه و شرح صدرى به وسعت اقیانوسها و به صلابت و استوارى كوهها به استقبال مشكلات و سختىها رفت و بهدور از هرگونه خودنمایى، راهى را كه تشخیص داده بود ادامه داد و دیگران را راهنمایى كرد و دست حقیقتجویان را گرفت و كاروان فرهنگ و اندیشه را به سوى مقصدى عالى هدایت نمود و امروزه ما شاهد آثار آن حركت و تحولى هستیم كه چند دهه قبل آن مرد بزرگ الهى آغاز كرد و از میوههاى درختى استفاده مىكنیم كه نهالش را وى صادقانه غرس نمود و در آینده نیز به خواست خداوند متعال این شجره طیّبه میوههاى بهتر و بیشترى را تقدیم جامعه اسلامى خواهد كرد: تُؤْتِی أُكُلَها كُلَّ حِین بِإِذْنِ رَبِّها.(1)
وى مرد اندیشه، ابتكار و سازندگى بود و همواره چنین مىاندیشید كه نیروها و امكاناتى را كه خداى بزرگ در اختیارمان قرار داده است باید به گونهاى به كار گیریم كه بهترین بهره را براى اسلام و جامعه مسلمین داشته باشد هرچند اهل صرف و نحو را پسند نیاید و هرچند تنگنظران تُنُكمایه ما را آماج تیرهاى اتهام و شایعات قرار دهند و اگرچه جاهلان و نابخردان كارشكنى نمایند و سنگاندازى كنند و هرچند اَقران و آشنایان هم بىمهرى و كملطفى كنند.
بر این اساس بود كه پس از ورود به حوزه علمیه قم درباره نقشى كه باید عهدهدار شود نیك اندیشه نمود، نیازها و نیروها را به درستى مورد
1. یعنى به فرمان خداوند (این درخت) هر زمان میوه خود را مىدهد (ابراهیم(14)، 25).
سنجش و ارزیابى قرار داد و راهى را كه باید بپیماید به نیكویى، درستى و راستى برگزید. سپس در اجراى طرحى كه با دوراندیشى و ابتكار ویژه خود ترسیم نموده بود با تمامى توان خود كوشید. بهترین ارزشها را احیا كرد و سرانجام پیروز و سرافراز به هدف والا و محبوب حقیقى خود رسید. خود در این باره چنین فرموده است:
«هنگامى كه به قم آمدم مطالعهاى در برنامه درسى حوزه كردم و آن را با نیازهاى جامعه اسلامى مىسنجیدم و كمبودهایى در آن یافتم و فلسفه خود را تلاش براى رفع آنها دانستم. مهمترین كمبودهایى كه در برنامه حوزه وجود داشت در زمینه تفسیر قرآن و بحثهاى عقلى بود و از این رو درس تفسیر و درس فلسفه را شروع كردم. با اینكه در جوّ آن زمان تفسیر قرآن، علمى كه نیازمند به تحقیق و تدقیق باشد تلقّى نمىشد و پرداختن به آن، شایسته كسانى كه قدرت تحقیق در زمینههاى فقه و اصول را داشته باشند به حساب نمىآمد بلكه تدریس تفسیر، نشانه كمى معلومات به حساب مىآمد. در عین حال اینها را براى خودم عذر مقبولى در برابر خداى متعال ندانستم و آن را ادامه دادم تا به نوشتن تفسیر المیزان انجامید».
درس فلسفه نیز در آن عصر چندان خوشنام نبود و تلاشهاى زیادى براى تعطیلى درس استاد انجام مىگرفت و حتى یك مرتبه آیتالله بروجردى(رحمه الله) در اثر اصرار زیاد عناصر ناآگاه، از ایشان خواستند كه درس فلسفه خود را محدود نمایند. استاد پاسخى متین براى آن مرحوم نوشتند و تأكید كردند:
«این درس را به عنوان وظیفه شرعى تعیّن یافته و براى تأمین نیاز ضرورى جامعه اسلامى مىگویم، ولى مخالفت با شما را به عنوان زعیم حوزه و رهبر جامعه شیعه جایز نمىدانم. از این رو اگر حكم به تعطیل بفرمایید، اطاعت مىكنم و حكم شما براى ترك وظیفهاى كه تشخیص دادهام عذرى در پیشگاه الهى خواهد بود ولى اگر حكم نمىفرمایید به وظیفهام ادامه مىدهم». آیتالله بروجردى پیغام دادند كه هر طور وظیفه خودتان مىدانید عمل كنید. این رفتار مؤدّبانه و حكیمانه علامه طباطبایى جلوى سوء تفاهمها و سعایتهاى رشكورزان و ناآگاهان را گرفت و بدینگونه موقعیت معظمله، بیش از پیش تثبیت گردید.
استاد نهتنها به درس عمومى فلسفه اكتفا نكردند بلكه با تشكیل جلسات خصوصى كه شاگردان برجستهاى چون شهید مطهرى در آن حضور داشتند به نقد و بررسى فلسفههاى غربى بهویژه ماتریالیسم دیالكتیك پرداختند و بهترین كتاب را در این زمینه تألیف كردند.
استاد بزرگ علامه طباطبایى نقشى مهم و اثرگذار را در معرفى اسلام و شناسانیدن مذهب تشیّع، حكمت و عرفان اسلامى به جهانیان، بر عهده گرفت و چندین اثر در این زمینهها به درخواست پروفسور هانرى كربن و در پاسخ به سؤالات وى نگاشت كه برخى از آنها به زبانهاى زنده دنیا ترجمه گردیده است.(1)
1. هانرى كربن معمولا اوایل شهریور ماه به ایران مىآمد و اوایل دى ماه به فرانسه بازمىگشت، دیدارش با علامه طباطبایى در باغى در تهران صورت مىگرفت، گفتگوى وى با این مفسّر اگرچه دوبهدو بود ولى تنى چند از دانشگاهیان براى انتقال مفاهیم و احیاناً ترجمه مطالب حضور داشتند. كربن به فرانسه سخن مىگفت و سؤالاتش را به همین زبان مطرح مىكرد كه به فارسى ترجمه مىشد و علامه هم به فارسى پاسخ مىداد و نوعى ترجمه دوسویه در كار بود، كه آن را سید حسین نصر انجام مىداد و در غیاب او این كار به عهده دكتر داریوش شایگان بود.
جلد اوّل مجموعه مذاكرات علاّمه با هانرى كربن در سال 1339 شمسى تحت عنوان مكتب تشیع در 380 صفحه به طبع رسید كه در سال 1357 ش براى بار دوم پس از تجدیدنظر كلّى، اضافات و اصلاحات تحت عنوان «شیعه» در 500 صفحه در اختیار علاقهمندان قرار گرفت.
متن این جلد مجموعه مذاكرات و مكاتبات علامه با كربن در سال 1338 شمسى مىباشد كه به اضافه پاسخى از استاد بر نقد كتاب و توضیحاتى براى تكمیل بحث و بررسى، به حلیه طبع آراسته شد.
آن قسمت توضیحات جلد اوّل كه مربوط به آیات قرآن و استدلال به آنهاست از خود علامه است ولى بقیه توضیحات كه به طور محققانه و پس از مراجعه به مدارك معتبر تنظیم شده از آیتالله على احمدى میانجى و حجتالاسلام و المسلمین سید هادى خسروشاهى مىباشد.
دنباله این مذاكرات كه در سال 1340 شمسى انجام گرفت و شامل مباحث دیگرى مىباشد تحت عنوان «رسالت تشیع در دنیاى امروز» با توضیحاتى از آقایان احمدى میانجى و خسروشاهى توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامى در سال 1370 انتشار یافت. البته قبلا بخشى از مطالب با مختصرى تلخیص در سالهاى هفتم و هشتم مجلّه مكتب اسلام درج شد كه این خلاصهنگارى مورد رضایت علامه قرار نگرفت. (گلىزواره)
بنابراین وى چشمهاى جوشان بود كه در كوهستان روحانیت شیعه جارى گردید و با جویبارهاى جاوید و جانبخشى كه جارى كرد، تشنگان حقایق ناب را سیراب نمود. او خورشید درخشانى بود كه در آسمان اسلام طلوع كرد و با پرتوافشانى خویش تیرگىهاى جهل، شبهات تردیدآفرین و اوهام منجمد كننده اندیشهها را زایل كرد و به حق باید ایشان را بزرگترین افتخار حوزه علمیه قم و بلكه بزرگترین شخصیت علمى و فكرى جهان تشیّع در عصر حاضر تلقى كرد كه در احیاى تفكر
صحیح اسلامى و مبارزه با تحریفات، بدعتها و نیز در شناسانیدن اسلام راستین كه در مكتب اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)تبلور و تجسّم یافته است، نقش فوقالعاده و اثرگذارى داشت و در این راستا همین بس كه بسیارى از رجال علمى، سیاسى و روحانیان برجسته جمهورى اسلامى ایران كه چرخ انقلاب اسلامى را به رهبرى امام خمینى(رحمه الله) به گردش درآوردهاند از شاگردان ایشان، با واسطه یا بدون واسطه هستند.
امید مىرود پویندگان راه حق از رهنمودهاى آموزنده و ارزنده این بزرگمرد الهى استفاده كنند و با تلاش و اهتمامى كه درخور اهل فضیلت است، زحمات علامه را دنبال كنند، خصوص عزیزان روحانى به پاس پیروزىهاى شكوهمند و سترگى كه خداوند متعال به بركت مجاهدتهاى رهبر عالیقدر انقلاب اسلامى، نصیب ملت ایران فرموده و نیز عزت و عظمتى كه به جامعه روحانیت ارزانى داشته با تمامى توان در راه بهتر معرفى كردن اسلام و تشیع گام بردارند و این پشتوانه مهم و حیاتى انقلاب را روز به روز بارورتر و استوارتر سازند. انشاءاللهتعالى.(1)
1. به نقل از مقاله استاد علامه آیتالله مصباح تحت عنوان «پیرامون شخصیت استاد علامه طباطبایى»، مندرج در یادنامه علامه طباطبایى.
الحمد لله ربّ العالمین وصلى الله على سیدنا محمّد وآله الطاهرین.
علامه طباطبایى در زمره انسانهایى است كه سالها بلكه قرنها باید بگذرد تا ابعاد وجودىاش به طور كامل شناخته شود و بركات بزرگى كه در جامعه اسلامى از خود بر جاى گذاشته مورد تحقیق و بررسى قرار گیرد.
اگرچه این شخصیت در زمان حیات پرثمرش، فردى شناخته شده در ایران بود و حتى آوازه علمى و عرفانىاش از مرزهاى جغرافیایى این كشور فراتر رفته و در جهان به عنوان دانشورى بزرگ در ابعاد علمى، فلسفى و عرفانى شناخته شده بود، در برابر آنچه مىبایست شناخته شود بسیار اندك است.
اصولا شخصیتهاى بزرگ تاریخ در زمان حیات دنیایى خویش چنانكه باید، شناخته نمىشوند و این مهم به عهده نسلهاى آینده است كه درباره چنین افرادى اندیشه نمایند و آثارشان را معرفى و بررسى كنند و اثراتى را كه از خود در جامعه گذاشتهاند، بازشناسند.
علامه طباطبایى نخستین كسى نبود كه در زمان حیاتش كاملا شناخته نشد و نیز آخرین فرد هم نخواهد بود. چند عامل امكان دارد موجب
گردد كه اینگونه اشخاص در موقع زیستن در زندگى دنیایى شناخته نشوند. یكى از آنها كه نویسندهاى آن را حجاب معاصرت نامیده، همان پرده همزمانى است. یعنى اشخاصى كه در عصرى زندگى مىكنند با اینكه مىبایست این همزمانى موجب آن شود كه یكدیگر را بهتر بشناسند و بشناسانند، انگیزههایى موجب مىشود كه افراد در شناساندن دیگران و حتى به نوبه خود عللى داشته باشد. یكى از عللى كه تا حدّى قابل توجیه است، این مىباشد كه هیچ انسانى چنان ساخته نشده كه تمام ابعاد وجودىاش موجب پسند همگان باشد. طبعاً هر شخصیتى هرقدر هم كه بزرگ باشد داراى ویژگىهاى خاصى خواهد بود كه مورد پسند همه مردم و حتّى همگنان خویش نباشد كه موجب مىشود چشمها از مشاهده نقاط درخشان وجودى او بازماند و آنطور كه باید و شاید مراتب كمال و فضیلتش آشكار نگردد ولى بعد از رحلت او، به تدریج ابعاد درخشان شخصیت او هویدا مىگردد و دیگران با تجدید نظر در ارزیابىها و قضاوتهاى خود نسبت به وى، بیشتر اندیشه مىنمایند و او را مورد ارزیابى دقیقتر قرار مىدهند.
یكى دیگر از علل ناشناخته ماندن مشاهیر این است كه گاه آثار وجودى چنین اشخاصى براى ظهور و بروز، نیاز به گذشت زمان دارد، نظیر دانههایى كه در زمین كاشته مىشود یا نهالهایى كه غرس مىگردد و تا مدتى نگذرد این بذرها رشد نمىكنند و به شكوفایى نمىرسند و آن نهالها هم میوه نمىدهند و چون براى عموم مردم و حتى براى اهل فضل قابل پیشبینى نیست كه این نهال چه ثمراتى خواهد داد، این است كه
نمىتوانند مراتب شخصیت او را ارزیابى نمایند. بعد از كوچ او به سراى جاوید و بعد از آنكه نهال وجودش به بار نشست و میوههاى شیرین و سودمند داد، به عظمت و ارزش او پى مىبرند. رجالى الهى حیات خویش را در جامعه همچون نهالى كه در زمین كاشته مىشود تا میوه دهد، مىكارند و پرورش مىدهند ولى این درخت پاك و بابركت احتیاج به زمان دارد تا میوههایش در دسترس افراد اجتماع قرار گیرد:
كَشَجَرَة طَیِّبَة أَصْلُها ثابِتٌ وَفَرْعُها فِی السَّماءِ * تُؤْتِی أُكُلَها كُلَّ حِین بِإِذْنِ رَبِّها.(1)
بنابراین پس از اینكه چنین افرادى حیات مادى را از دست دادند، مردم بر فقدان آنان تأسّف مىخورند كه چرا در زمان حیاتشان، ایشان را نشناختند و آنطور كه مىبایست از وجودشان استفاده نكردند.
علت دیگر كه امكان دارد سبب ناشناخته ماندن شخصیتى گردد این است كه تمامى مردم چنان نمىباشند كه رفتارشان در منظر دیگران قرار گیرد، بسیارى از اشخاص به دلیل طبیعت كارشان، دور از چشم دیگران تلاش مىكنند و یا به دلیل اخلاص و پاكى نیّتى كه دارند، مىكوشند تا اهتمامشان از دیگران مخفى بماند و با رحلت این بزرگان، پرده از اسرار زندگیشان برداشته مىشود.
چهبسا بزرگانى كه داراى خصال معنوى شگرفى بودهاند و تنها در این باره به دوستان و شاگردانى كه مصلحت مىدانستند چنین رموزى را بدانند، اشارتى مىكردند و حتى از آنان عهد و پیمان مىگرفتند كه تا
1. ابراهیم(14)، 24.
زمانى كه در قید حیاتند آن اسرار فاش نگردد. این ویژگى نیز باعث ناشناخته ماندن مردان خدا مىگردد و با وفاتشان پارهاى از رازها روشن مىشود و مردم كم و بیش به آنها پى مىبرند.
دلیل دیگر ناشناخته ماندن شخصیتها این است كه طبیعت كارشان به گونهاى است كه آثار محسوس و ملموس ندارند و صرفاً كسانى كه با تلاش آنان آشنایند و اسرار و رموز این بزرگان را مىدانند از اهمیت كارشان آگاه مىگردند و تا ارزش این تلاشها براى عموم مردم روشن گردد، مدتها طول مىكشد.
گاه برخى فعالیتها نظیر كوششهاى سیاسى و اجتماعى چنان با زندگى محسوس مردم سر و كار دارد كه در كوتاهترین زمان در جامعه انعكاس مىیابد ولى برخى تلاشها زود منعكس نمىشوند و همه كس پى به اهمیت آنها نمىبرد و آثارى نامحسوس و نامرئى دارند و مدتها باید بگذرد تا آثار آنها با واسطههایى دیگر ظاهر شود. آثار فرهنگى از این قبیل است. كسانى كه در جامعه چنین اثرى از خود بر جاى مىگذارند تلاششان به زودى قابل لمس نمىباشد. البته ناشناخته ماندن شخصیتها غیر از عللى كه بدانها اشاره كردیم، دلایل دیگرى هم دارد كه از آنها مىگذریم.
مرحوم علامه طباطبایى(رحمه الله) از تمام ویژگىهایى كه ذكر گردید، برخوردار بود. هم حجاب معاصر مانع مىگردید كه مردم آنچنان كه شایسته است
ایشان را بشناسند و هم اخلاص در تلاش و اجتناب از تظاهر و خودنمایى موجب این مىشد كه اقشار وسیعى از جامعه، پى به اهمیت كارش نبرند و نیز آن مفسّر عالىقدر از كمالات معنوى عظیمى برخوردار بود و به درجات والایى از معرفت و عرفان رسیده بود كه این توفیقها را براى دیگران بیان نمىكرد و در كتمان آنها مىكوشید و این باعث مىشد كه تنها عدهاى معدود از درجات كمال و فضایلش آگاه شوند و به طور قطع مىتوان گفت بسیارى از اسرار معنوى این بزرگمرد هنوز حتى براى خواص هم مكتوم است چه رسد به عوام. ولى آنچه مهم است این مىباشد كه بُعد برجسته علامه طباطبایى، فرهنگى بود و ویژگى چنین تلاشهایى این است كه آثارش به زودى در جامعه انعكاس نمىیابد. مدتها باید سپرى شود تا به تدریج و با كمك چندین واسطه این اثرها به عینیّت برسد و آن وقت مردم از روى این محصولات پى به مؤثر اصلى ببرند و متوجه شوند كه چه كسى چنین طرحى نو درانداخت.
براى اینكه تأثیر فعالیتهاى علمى و فرهنگى این شخصیت در جامعه اسلامى ایران و دیگر جوامع مسلمان و سپس در كلّ جهان ارزیابى شود، توجّه به دو نكته ضرورت دارد:
یكى اینكه در ابتدا اهمیت كارهاى فرهنگى را به جامعه معرفى كنیم و بدانیم اجتماعى كه مىخواهد در راه تكامل حقیقى گام بردارد تا چه اندازه به كوششهاى فرهنگى نیاز دارد، آن هم چه نوع فعالیتهایى و در
چه بخشهایى؛ دوم آنكه به این نكته توجّه كنیم كه جامعه قبل از طلوع خورشید علامه در چه وضعى بود و با چه كمبودهایى مواجه بود تا متوجّه شویم ایشان چه كرد و چه اثرى از خود بر جاى نهاد.
امّا نكته اوّل: هر جامعهاى كه بخواهد از زندگى انسانى برخوردار باشد و از حیوانیّت فراتر رود در درجه اول مىبایست به فرهنگ، كه سر و كار مستقیم با اندیشه و دل انسان دارد، اهمیت دهد. انقلابى كه در سرزمین ایران به یمن رهبرىهاى بزرگمرد الهى حضرت امام خمینى(رحمه الله) به وقوع پیوست بیش از هر چیز مرهون یك زمینه فرهنگى بود كه قبلا در این جامعه پدید آمد. مردمى كه با فرهنگ اسلامى، كم و بیش، آشنا شده بودند و اندیشهها و ارزشهاى اسلامى در دل و جانشان رسوخ كرده بود زمینههاى انقلاب را فراهم كردند امّا به رهبرى خردمند، نیاز داشت كه نیروها را در جهت صحیح راه اندازد و رهبرى كند و به سرمنزل مقصود برساند كه خداى متعال بر ملت ایران منّت نهاد و چنین رهبر فرزانهاى را به ما عطا نمود. امّا اگر زمینههاى فرهنگى در این جامعه فراهم نشده و در طول انقلاب رشد نكرده بود، هرگز چنین انقلابى به وقوع نمىپیوست. چنانكه بقاى این انقلاب هم بیش از هر چیز، مرهون بقاى این فرهنگ و رشد و گسترش آن است. بنابراین فعالیت فرهنگى براى یك جامعه زنده از ضرورىترین فعالیتهاى اجتماعى است و تأثیر آن از هر عاملى براى رشد و تكامل جامعه مؤثرتر است. خصوص جامعهاى كه بر اساس باورها و ارزشهاى اسلامى بنیان نهاده شده است و انقلابش مكتبى است، نیاز افزونترى به تلاشهاى فرهنگى خواهد داشت.
وقتى از انقلاب فرهنگى براى جامعهاى اسلامى سخن گفته مىشود در درجه اوّل مقصود از فرهنگ، فرهنگى است برخاسته از مبادى اسلام و از سرچشمه زلال قرآن و سنت رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) سیراب مىگردد و با نیروى اندیشه و خرد بارور مىشود.
به همین دلیل كه در نیم قرن گذشته یعنى هنگامى كه تمام شؤون جامعه به طور مستقیم و غیر مستقیم زیر نفوذ بیگانگان بود و با نقشههاى آنان اداره مىشد، جامعه نیازمند به انقلابى در فرهنگ بود.
همه ما به خوبى مىدانیم كه چگونه استعمار در فرهنگمان رسوخ كرد و با چه شیوههایى دانشآموزان، دانشجویان و روشنفكران را منحرف مىكرد، اگر این روند تداوم مىیافت به طور قطع جامعه ایران محكوم به زوال بود. اندیشهها و ارزشهاى اسلامى مىبایست احیا مىگردید اما به دست چه كسى و چه كسانى؟ آیا به دست آنهایى كه اسلام را هم از طریق اروپاییان شناخته بودند؟ یا به دست كسانى كه ارزشها را هم از بیگانگان گرفته بودند؟ و یا به دست كسانى كه اطلاعى از متن قرآن، بیانات نبى اكرم و ائمه اطهار(علیهم السلام) نداشتند؟ و حتى ترجمه تحتاللفظى آیات و روایات هم از آنها ساخته نبود؟
بدیهى است چنین كار عظیمى باید به دست كسى انجام مىشد كه عمیقترین و وسیعترین اطلاعات اسلامى را از اصیلترین مدارك اسلامى فراگرفته باشد. اگر در جهان اسلام بخواهیم چند نفر را با این اوصاف معرفى كنیم به طور قطع اولین فرد مرحوم علامه طباطبایى(رحمه الله) خواهد بود. كسانى كه با این مرد بزرگ از نزدیك آشنایى داشتهاند و با افكار، رفتار و
شیوه زندگىاش آشنایند و از خصال روحى و معنوى او آگاهند، مىدانند كه چنین سخنانى به هیچ وجه مبالغهآمیز نیست.
علامه طباطبایى هنگامى به حوزه علمیه قم قدم نهاد كه این كانون به صورت گیاهى كه تازه جوانه زده و نهالى كه تازه به مرحله رشد رسیده، سخت نیازمند یك باغبان ماهر، توانا و دلسوز بود، تا بتواند آن را بارور كند. با اینكه در آن زمان در حوزه علمیه قم بزرگانى بودند كه براى پیشرفت اسلام، دلسوزى مىكردند و تلاشهاى ارزشمندى هم صورت مىدادند ولى این حوزه نیاز به شخصى دیگر داشت.
اگر نگاهى به وضع تحصیلات طلاب در آن زمان بیفكنیم، خواهیم دید بیش از 90% فعالیتهاى علمى كه در حوزههاى روحانیت انجام مىگرفت بر محور فقه و اصول دور مىزد. در آن جامعهاى كه در خفقان شدید فكرى و سیاسى قرار گرفته بود، شاید نیاز روزمره مردم، بیش از این هم نبود ولى براى جامعهاى كه بخواهد گام به حیاتى نوین بگذارد و از ركود و عقبماندگى و ذلّت نجات یابد آن وضع كافى نبود، مىبایست تجدید نظرى در برنامههاى درسى مىشد و كلاسها و كرسىهاى تدریس دیگرى افتتاح مىگردید. البته عدهاى هم در این زمینهها اقداماتى انجام دادند ولى متأسفانه به جایى نرسید و پس از مدتى كلاسها تعطیل شد و باز به وضع سابق برگشت.
جامعهاى كه مىبایست در برابر فرهنگهاى دیگر عرض اندام كند و
شخصیت و هویت فرهنگى خویش را در برابر بیگانگان صیانت نماید و اصالت مكتب اسلام را در مقابل مكاتب دیگر به اثبات برساند علاوه بر دروس متداول آن زمان، به درسهاى دیگرى هم احتیاج داشت امّا چه درسى و از چه استادى. علامه مىفرمودند:
«وقتى به قم آمدم مطالعهاى در وضع تحصیلى حوزه كردم و یك فكرى درباره نیاز جامعه اسلامى نمودم، بین آن نیاز و آنچه موجود بود چندان تناسبى ندیدم. جامعه ما احتیاج داشت كه به عنوان جامعهاى اسلامى قرآن را به درستى بشناسد و از گنجینههاى علوم این كتاب عظیم الهى بهرهبردارى كند ولى در حوزههاى علمیه حتى یك درس رسمى تفسیر قرآن وجود نداشت. جامعه ما براى اینكه بتواند عقاید خودش را در مقابل عقاید دیگران عرضه كند و از آنها دفاع نماید به قدرت استدلال عقلى احتیاج داشت. مىبایست درسهایى در حوزه وجود داشته باشد تا قدرت تعقل و استدلال فراگیران را بالا ببرد. چنین درسهایى در حوزه تدریس نمىشد. روحانیت به عنوان قشرى از جامعه كه عهدهدار رهبرى معنوى مردم است مىبایست آراسته به فضایل اخلاقى و آشنا به رموز معنوى باشد. چنین تعلیم و تربیتى هم وجود نداشت مگر در گوشه و كنارى و براى افراد نادرى. به زبان دیگر، اساس اسلام بر كتاب، سنت و عقل است و كتاب و سنت براى شناخت محتواى رسالت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و بیانات جانشینان معصوم اوست و قدرت تعقل براى اثبات مسایل اصولى دین و دفاع كردن در مقابل شبهاتى است كه از سوى مكتبهاى بیگانه نسبت به مبانى اسلام وارد مىشود.
اما در حوزهها فقط فقه و اصول بود كه بخشى از سنت پیامبر و ائمه(علیهم السلام)
را مورد بررسى قرار مىداد، نه از فلسفه و معقول خبرى بود و نه از تفسیر قرآن و نه از سایر بخشهاى كتاب و سنت. بر خود لازم دیدم كه یك درس فلسفه و یك درس تفسیر قرآن و یك درس اخلاق در حوزه شروع كنم».
این اقدام مرحوم علامه در نوع خود قابل مقایسه با اقدامى است كه امام خمینى(رحمه الله) در فعالیتهاى سیاسى آغاز نمود و بارها كسانى تجربه كرده و ناكام شده بودند، بنابراین آنقدر این وظیفه مهم و به اندازهاى انجامش مشكل مىنمود كه كمتر كسى جرأت اقدام در این موارد را به خود مىداد، لذا شجاعتى شبیه شجاعت امام در مسایل سیاسى لازم داشت و نیز به حكمت و تدبیر حكیمانهاى همچون تدبیر علامه احتیاج بود كه بداند چگونه این كار را شروع كند تا بر موانع فائق آید.
با اشارههایى كه ذكر شد، كسانى كه وارد به مسایل هستند مىتوانند به عمق مشكلات پى ببرند. امام بزرگوار در چهل سال قبل درس عرفان و فلسفه مىگفتند ولى شرایط به گونهاى شد كه به تعطیلى این دروس انجامید. علامه مىبایست كارى را شروع كند كه این تجربههاى ناكام را پشت سر گذاشته باشد. ایشان مىفرمود: «این سه درس را شروع كردم». قیافه روحانىاى را كه تازه به قم آمده است در ذهن خود مجسّم كنید، با یك عمامه كوچك سرمهاىرنگ. چنین شخصى مدعى ایجاد انقلابى در حوزه است، چه اندازه امكانات مادى در اختیار دارد؟ نشانهاش یك خانه دو اتاقى است كه آن را در مقابل ماهى هشتاد تومان اجاره كرده است.
فرزند برومند آن مرد به خاطر دارد كه در چه خانه محقّرى بزرگ شده است. خانهاى كه حتى مرحوم علامه نمىتوانست دوستانش را در آنجا پذیرایى كند، چون از نظر امكانات بسیار محدود بود. اوایل آشنایى با استاد از رفتارشان خیلى تعجب مىكردم گاهى مجبور مىشدم به خاطر پاسخ گرفتن سؤالاتى كه برایم پیش مىآمد، خدمت استاد در منزلشان شرفیاب شوم. ایشان در حالى كه جلوى درب منزل مىآمدند، دو دست خود را بر دو طرف درب گذاشته، سرشان را بیرون مىآوردند و به سؤال من گوش مىدادند و پاسخ مىگفتند. گاه این سؤال برایم مطرح مىشد كه چرا استاد از من نمىخواهند كه داخل منزل بروم. بعدها كه آشناییم با ایشان افزایش یافت و گاهى كه اتفاق مىافتاد مىتوانستم داخل منزلشان بروم، متوجه موضوع گردیدم. خود ایشان مىفرمود:
«اگر من كار كنم و روزى سه تومان مزد بگیرم برایم گواراتر است از اینكه به خانه كسى بروم و اظهار حاجتى كنم و وابستگى به بیتى و شخصیتى پیدا كنم».
مدتها زندگى استاد از راه حقالتألیف كتابهایشان اداره مىگردید. سالها مبلغ هنگفتى مقروض بودند و نزدیكانشان حتى دامادشان مرحوم شهید آیتالله على قدوسى(رحمه الله)(1) از این موضوع اطلاع نداشت. با آن وضع
1. آیتالله على قدوسى پنجم رجب 1345 ه.ق / 12 مرداد 1306 در نهاوند دیده به جهان گشود. پدرش آخوند ملاّاحمد مرجع تقلید این دیار و نواحى اطراف بود.
قدوسى دوران خردسالى و نوجوانى را تحت تربیت پدرش گذرانید و با تشویق یكى از وعّاظ كه براى تبلیغ به نهاوند آمده بود علاقهمند به تحصیلات علوم دینى گردید و در سال 1321 شمسى در 15 سالگى به قم مهاجرت نمود و با وجود تنگناهایى كه حتى سلامتى او را به مخاطره افكند دروس مقدماتى و سطح را نزد اساتید وقت فراگرفت و براى ادامه تحصیل به جلسات درس آیت الله بروجردى راه یافت، آن مرجع عالیقدر كه با پدر قدوسى مأنوس بود نسبت به امور تحصیلى و فراهم آوردن وسایل تربیتى این شاگرد توجه ویژهاى نشان داد. قدّوسى تمام دوره اصول، خارج مكاسب و مقدارى از بیع و كتاب طهارت را از محضر امام خمینى استفاده كرد و به بعد از تبعید امام درس خارج را نزد آیتالله گلپایگانى تكمیل نمود.
وى در درسهاى حكمت، تفسیر و عرفان همراه شهید مطهرى و دكتر بهشتى به محضر علامه طباطبایى راه یافت و به تدریج در زمره شاگردان برجسته این متفكر بزرگ قرار گرفت، علامه برایش احترام ویژهاى قائل گردید و چنان به او اعتماد كرد كه بخشى از كارهاى مهم پژوهشى و تنظیم پارهاى از مقالات كتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم را بدو سپرد و دختر خود را به عقد ازدواج قدّوسى درآورد. علامه بارها گفته بود هر وقت كارى را به او محوّل مىكنم دیگر آسوده خاطر هستم.
قدوسى كه در نهضت امام خمینى نقش ویژهاى داشت، هنگام اداره مدرسه حقانى در جهت تعلیم و تربیت طلاّب فاضل، مبارز و متعهّد همّت گماشت و تحولى مهم در برنامههاى آموزشى حوزه پدید آورد. پس از پیروزى انقلاب اسلامى به فرمان امام خمینى به سمت دادستانى كل انقلاب برگزیده شد تا آنكه در روز شنبه 14 شهریور 1360 شمسى توسط منافقین به شهادت رسید. (جرعههاى جانبخش)
مادّى و امكاناتى بسیار محدود و در غربت و ناشناختگى مىخواست تحولى عظیم در فرهنگ كشور ایران و حتى جهان اسلام به وجود آورد.
علامه به مشكلات این حركت واقف بود و مىدانست در مسیرى كه پیش گرفته است چه ناهموارىها و پیچ و خمهایى وجود دارد. امّا با اتكا به خداوند بر مشكلات فائق آمد و بار دیگر خدا به انسانها نشان داد كه كسانى را كه تنها به امید او و با توكل بر او و براى جلب رضایتش كارى را آغاز كنند، موفق خواهد نمود و نهال كوچك آنها را به درختى تنومند مبدّل مىكند و نیز شاخههاى ضعیف آن را نیرومند مىسازد. كمكهاى غیبى و الهى به آنها ارزانى داشته از الهامات و اشراقات به آنان دریغ نخواهد نمود و چنین نیز كرد.
ابتدا اگر كسى به قیافه علامه طباطبایى و وضع و كارش مىنگریست، آن را كارى كوچك، كماهمیت، كمبازده و نافرجام مىپنداشت ولى طولى نكشید كه خدا او را توسط شاگردانى چون شهید مطهرى(رحمه الله)(1) كمك
1. مرتضى مطهرى 12 جمادى الاول 1338 ه.ق / 13 بهمن 1298 در فریمان به دنیا آمد. پدرش شیخ محمدحسین مطهرى از نظر زُهد و تقوا ممتاز بود، مرتضى مقدمات را نزد وى آموخت و در دوازده سالگى به مشهد رفت و برخى علوم اسلامى را در حوزه این شهر آموخت. پس از چهار سال به قم رفت و در مدرسه فیضیه سكونت اختیار كرد و سطح را نزد شهید صدوقى، مرعشى نجفى و محقق داماد فراگرفت.
در 1323 شمسى آموختن حكمت شرح منظومه و مبحث نفس اسفار را نزد امام خمینى آغاز كرد و از دروس خارج فقه و اصول او هم بهرهمند شد. آیتالله بروجردى نیز از استادان وى در درس خارج مىباشد.
وى به سال 1329 شمسى به محضر علاّمه طباطبایى شتافت و فلسفه بوعلى را از معظمله آموخت و در یك حوزه درسى خصوصى كه ایشان براى نقد فلسفه مادى تشكیل داده بود حضور یافت كه كتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم در این مجمع پربركت پایهگذارى شد.
علامه عقیده داشت مطهرى از هوش سرشارى برخوردار مىباشد، به علاوه از جهات تقوا، اخلاق و انسانیّت هم جزو برگزیدهها بود، علامه مىافزاید در جلساتى كه وى حضور داشت مطمئن بودم كه سخنانم هدر نمىرود بعد كه مباحث و مقالات اصول فلسفه را آغاز كردیم یگانه كسى كه اطمینان داشتم از هدر رفتن تلاشها جلوگیرى مىكند مطهرى بود، از آنجا كه این مطالب مجمل بود كسى كه مىتوانست بر آنها توضیحاتى بنویسد وى بود كه موفق شد پاورقىهاى ارزشمندى براى آنها تدوین نماید. مطهرى نیز در برابر این استادش فروتنى ویژهاى نشان مىداد و گاه چنان از علامه سخن مىگفت كه گویى آن مفسّر اهل كرامات است و از جانبى غیبى حمایت مىشود و یكبار خاطرنشان ساخت حضرت علامه طباطبایى از نظر كمالات روحى به حد تجرّدِ برزخى رسیده و مىتواند صُوَر غیبى را كه افراد عادى از مشاهده آنها ناتوانند، ببیند.
ایشان در بیاناتى گفته است:
این فرد به راستى مجسمه تقوا و معنویت است و در تهذیب نفس مقامات عالى طى كرده است. سالیان دراز از فیض محضر پربركتش بهرهمند بوده و الآن هم هستم. كتاب تفسیر المیزان او از بهترین تفاسیرى مىباشد كه براى قرآن مجید نوشته شده و مىتوانم ادعا كنم بهترین تفسیرى است كه در میان شیعه و سنى از صدر اسلام تا امروز به نگارش درآمده است.
مطهرى بعد از ازدواج در سال 1331 شمسى به دلایلى از قم به تهران مهاجرت كرد و در مدرسه مروى تدریس فلسفه و حكمت اسلامى را آغاز نمود، سخنرانىهاى آموزندهاش در مساجد و سایر محافل مذهبى مورد توجه و استقبال آحاد جامعه بخصوص نسل جوان قرار گرفت، سه سال بعد به تدریس در دانشكده الهیات دانشگاه تهران مشغول شد.
آثار و اندیشههاى این متفكر در مبارزه با اندیشههاى التقاطى، تحریفزدایى از تاریخ و فرهنگ اسلام، ستیز با جمود و تحجّر، تأثیرگذارى بر دانشگاه و جوانان، دفاع از مرزهاى عقیدتى، شناخت نیازهاى فرهنگى و اجتماعى، بسیار مورد توجّه بوده و مىباشد.
او با شروع نهضت اسلامى به رهبرى امام خمینى از سال 1341 به عنوان یكى از شاگردان برجسته و مورد اعتماد امام، فعالانه وارد میدان مبارزه با استبداد و ستم گردید. امام خمینى از او به عنوان دانشمندى سخن مىگوید كه خدمات ارزشمندى به اسلام و علم نمود و جنبههاى مختلف در وجودش جمع و آثارش بدون استثنا خوب و انسانساز است و افزود او حاصل عمرم محسوب مىشد و پاره تنم بود. مطهرى در 12 اردیبهشت 1358 توسط گروهك فرقان به شهادت رسید، پیكرش در قم و جوار بارگاه حضرت فاطمه معصومه(علیها السلام) دفن گردید. (گلىزواره)
كرد. اجتماع چنین افرادى به گرد شمع وجودش، استاد را دلگرم نمود و از این روى به تعلیم و تربیت آنان همّت گماشت و از هیچ تلاشى در راه پرورش آنان خوددارى نكرد. شاگردان را همچون چشمان خویش دوست مىداشت و به قدرى نسبت به آنان مهربان بود كه مىتوان گفت كمتر پدرى در خصوص فرزندان خود چنین محبتى دارد.
علامه طباطبایى(رحمه الله) در مسیر زندگى شخصى و علمى سختىهاى گوناگونى را تحمل كرد، آن هنگامى كه مشغول تحصیلات در تبریز و نجف بود با گرفتارىهاى زیادى مواجه شد، رژیم رضاخان از یك طرف و گروههاى ماركسیستى، تودهاى و دموكرات از سوى دیگر برایش دردسرهاى
زیادى فراهم مىنمودند، موقعى هم كه به قم هجرت نمود به عنوان شخصى ناشناس و غریب كسى از او حمایت نمىكرد و این وضع برایش با ناملایماتى توأم گردید.
ایشان در زندگیش مبالغ زیادى مقروض بود، با وجود آنكه خانهاى دو اتاقه اجاره نمود، در عین حال تهیه امكانات براى زندگى برایش مشقّت داشت. امرار معاش او از راه تألیف كتاب خصوص المیزان صورت مىگرفت كه بسیار كم بود، در همین سالهاى واپسین زندگى با وسایل عمومى رفت و آمد مىنمود امّا چون در راه خداوند فداكارى نمود و خالصانه به این راه گام نهاد، پروردگار چنان به وى و آثارش بركت داد كه اگر كسى بخواهد در اعتقادات، تفسیر و حكمت تعمّق كند نمىتواند خود را از آثار و محصولات فكرى و علمى وى بىنیاز ببیند، خداوند كسى را كه اینگونه بر ساحل قرآن و عترت گام برمىدارد چنین مشمول عنایتها و كمكهاى عینى قرار مىدهد.
هنگامى كه بعضى از شاگردان به ایشان پیشنهاد كردند كه اسفار را تلخیص كند تا بیشتر قابل استفاده باشد، رنگ چهرهاش برافروخته شد و با اشاره به ایشان فهماند كه توان خرید یك دوره كتاب اسفار را ندارد كه آن را خلاصه نماید!(1)
1. محمدهادى میلانى در شامگاه محرم 1313 ه.ق در نجف دیده به جهان گشود. او پس از فراگیرى علوم مقدماتى، دروس سطح را نزد شیخ ابراهیم سالیانى، آقا سید جعفر اردبیلى، حاج شیخ میرزا على ایروانى، آقا شیخ غلامعلى قمى و شیخ ابوالقاسم مامقاتى (دائىاش) تكمیل كرد و دروس خارج فقه و اصول را از محضر آیات عظام سید ابوالحسن اصفهانى، میرزا محمدحسین نائینى و آقا ضیاءالدین عراقى بهره برد و به درجه اجتهاد نائل گردید. در علوم عقلى و تفسیر نیز مهارتهایى بدست آورد و در این زمینهها حوزه درسى آیات محترم شیخ محمدحسین اصفهانى و شیخ محمدجواد بلاغى را مغتنم شمرد. او بعدها با علامه طباطبایى مباحثه و مناظره داشت.
جلسه درسى ایشان در حوزه نجف بسیار باشكوه و حاوى امتیازاتى فراوان بود و دقت عقلى، تبیین قوى مسایل و تسلط بر مبانى فقهى و اصولى در امر تدریس موجب شهرت او گشت و در مدت دو دهه تدریس شاگردان نامآورى تربیت كرد كه هركدام در زمره مراجع تقلید و فقهاى فرزانه بوده و مىباشند. او آثارى در فقه، اصول، كلام و اعتقادات، تاریخ، سیره و تفسیر تألیف نموده است ولى مهمترین اثرش «محاضرات فى الفقه الامامیة» در ده جلد مىباشد كه نمایانگر وسعت فكرى او در زمینههاى گوناگون فقهى است.
وى در ذیحجه 1373 ه.ق (1334 شمسى) به مشهد آمد و نسبت به احیاى حوزه علمیه این شهر اهتمام ورزید. در ایام مرجعیت آیتالله میلانى به خصوص سالهاى اقامتش در مشهد مقدس شخصیتهاى برجستهاى از جهان اسلام به دیدارش شتافتند و از نظرات او درباره مسایل مذهبى، سیاسى و فرهنگى مسلمانان آگاهى یافتند. او در نهضت امام خمینى و ستیز با استبداد رژیم پهلوى نیز تأثیرگذار بود و در خط مقدم مبارزه قرار گرفت و با صدور پیامها، اعلامیهها و نگارش نامههایى و نیز موضعگیرىهاى جدّى و مهم در هدایت حركتهاى مردم علیه ظلم و تجاوز نقش عمدهاى بر عهده داشت. آن مرجع بیدار و بااخلاص در جمعه 17 مرداد 1354 هجرى قمرى به سراى باقى شتافت و پیكرش در جوار بارگاه قدس رضوى مشهد دفن گردید. (گلىزواره)
در اینجا بد نیست به خاطرهاى كه خود علامه نقل كردهاند اشارهاى كنیم. ایشان مىفرمودند: «هنگامى كه در نجف اشرف مشغول تحصیل گردیدیم، مشكلاتى برایمان پیش آمد، زندگى ما از اجاره مزرعهاى كه در تبریز داشتیم تأمین مىشد و مبلغ مورد نظر را از ایران ارسال مىكردند امّا مشكلات سیاسى، منطقهاى و تنگناهایى كه حكومت وقت ایران (رضاخان) پدید آورد موجب قطع شدن این پول شد و ما در شرایط دشوارى قرار گرفتیم، گرفتارى چنان شدت یافت كه براى تأمین هزینههاى ضرورى خانواده هم دچار مضایقى شدیم. در همین افكار بودم كه شنیدم كسى درب مىزند، پاسى از شب گذشته بود، دیدم فردى با قیافه و لباسى
نامأنوس بر در خانه ایستاده است، سلام و احوالپرسى بین ما و او ردّ و بدل شد، پرسیدم شما كى هستید؟ گفت: من شاه حسین ولى هستم، شگفتزده شدم زیرا چنین اسمى به گوشم نخورده بود. افزودم آیا فرمایشى دارید؟ گفت: آقا فرمودند از این وضع نگران نباش، دوازده سال است ما متكفّل مخارجتان هستیم. این را بر زبان آورد و رفت، من هم در را بستم و آمدم داخل خانه، در فكر فرو رفتم كه چنین شخصى با چنین قیافهاى كه مربوط به چند قرن قبل بود اینجا چه مىكرد، خانه ما را چگونه مىدانست، از یك سوى تصوّر كردم كه منظور وى آقا امیرالمؤمنین(علیه السلام) است بعد از ذهنم گذشت كه ما كمتر از دوازده سال است كه به نجف آمدهایم، دیدم این تاریخ تطبیق نمىكند، ناگهان یادم آمد از مُعمّم شدن من بیش از دوازده سال نمىگذرد و آن وقت متوجه شدم منظور از آقا، مولا امام زمان(علیه السلام) است.
از فرداى آن روز گشایشى در كارمان بوجود آمد، مسافرى از تبریز به نجف آمد و مبلغى را كه بابت اجاره آن زمین كشاورزى دریافت شده بود برایمان آورد. امّا همچنان كنجكاو شده بودم كه بدانم این آقا كیست كه من او را نمىشناختم ولى او محل سكونت ما را به خوبى مىدانست، تا آنكه برگشتم به ایران، در حوالى تبریز در یك قریهاى كه امروز جزو این شهر شده، براى فاتحه به قبرستان رفتم دیدم در گوشهاى یك مقبره مخروبهاى دیده مىشود، از پیرمردى كه در آن حوالى بود پرسیدم چه كسى در اینجا آرمیده است؟ جواب داد: نمىدانم، مىگویند: شاه حسین ولى مىباشد، معلوم شد آن صورتى كه من دیدم حالت برزخى وى بوده
و چون با امام عصر رابطهاى داشته، چنین مأموریتى را انجام داده تا مرا از نگرانى برهاند و مشكلاتم را حل كند».(1)
سرانجام این شخصیت برنامه جدیدى را بدون سر و صدا و بهدور از تبلیغات آغاز كرد و در اندك مدّتى به موفقیت چشمگیرى نائل آمد. از ثمره این فعالیت علمى آنچه محسوس و ملموس ماست تألیف یك دوره كامل تفسیر قرآن بود در بیست جلد كه از بدو انتشار اوّلین مجلداتش تحولى در عالم اسلام پدید آمد. این كتاب تنها تفسیر لفظى قرآن و توضیح مفاهیم ساده آیات نمىباشد. استاد در این اثر سترگ، به مناسبتهایى بحثهاى مختلفى را كه جامعه اسلامى بدانها محتاج است تحت عنوان مباحث مستقلى مطرح كرده و براى حلّ آنها از آیات كریمه قرآن مدد گرفته است و خوب است این جمله را هم از زبان شهید مطهرى نقل كنم:
«تفسیر المیزان همهاش با فكر نوشته نشد. من معتقدم كه بسیارى از این مطالب از الهامات غیبى است. كمتر مشكلى در مسایل اسلامى و دینى برایم پیش آمده كه كلید حلّ آن را در تفسیر المیزان پیدا نكرده باشم».
آرى گوهرشناس مىباید تا گوهر را بشناسد. بىجهت نبود كه شهید
1. برگرفته از سخنرانى آیتالله مصباح در حوزه علمیه امام خمینى(رحمه الله) ارومیه، 22 آبان 1379 و نیز مأخوذ از بیانات ایشان در مراسم افتتاحیه سال 1380 ـ 1379، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(رحمه الله).
مطهرى در نوشتههایش هر جا صحبت از علامه طباطبایى به میان مىآمد به دنبالش «روحى فداه» را اضافه مىنمود.
مرحوم استاد ضمن تدریس تفسیر قرآن به مسایل اجتماعى كه مىبایست افراد جامعه تدریجاً با آنها آشنا بشوند و برایشان از مدارك اصیل اسلامى راه حل بیابد، توجه خاصى مبذول مىفرمود. این كتاب منشأ آن شد كه گویندگان و نویسندگان مسلمان براى تحقیق در مسایل دین، فرهنگ جامعه، اقتصاد، سیاست، تاریخ و سایر ابعاد زندگى انسان به آن مراجعه كرده، از رهنمودهاى استاد در حلّ همه این مسایل بهره گیرند. یعنى المیزان كلید بود براى حلّ همه مشكلات فرهنگى و دینى جامعهاى كه در راه تكامل و فراهم آوردن زمینههاى انقلاب اسلامى، قدم برمىداشت.
استاد به تناسب نیاز جامعه، مقالاتى مىنوشت، مطالبى كه توسط وى در كتاب «بحثى درباره مرجعیت و روحانیت»(1) نوشته شده، نشانه فكر عمیق و ذهن دوراندیش علامه است و ثابت مىكند كه وى براى استقرار نظام اسلامى چگونه راهجویى مىكرده و دیگران را بدان راهنمایى و ارشاد مىنموده است. ایشان زمانى از حكومت اسلامى و زعامت روحانیت سخن مىگفت كه حتى اندیشیدن در این باره از مغزهاى بسیارى از روشنفكران بهدور بود. این نمونه یكى از خدمات بىشمار ایشان است و شمارش همه آنها در این فرصت اندك میسّر نیست.
1. این كتاب حاوى مقالاتى است كه توسط علامه طباطبایى، سید ابوالفضل موسوى مجتهد زنجانى، مرتضى مطهرى، دكتر بهشتى، آیتالله سید محمود طالقانى و سید مرتضى جزایرى، به نگارش درآمده و شركت انتشار در سال 1341 ش به طبع آن اقدام نموده است.
علامه طباطبایى(رحمه الله) نهتنها میراث فلسفى حكماى سلف را براى نسل آینده حفظ كرد و در دسترس علاقهمندان حكمت و اندیشه قرار داد بلكه بر آنها مطالب بس ارزندهاى افزود و مىتوان گفت كه پایه حكمتى نوین را بنیان نهاد كه باید قرنى بگذرد تا ارزش این بنیانگذارى نوین آشكار شود. هنگامى كه احساس كرد براى پاسخگویى به مشكلات فلسفى جامعه تنها فلسفه سنتى كافى نیست. اقدام به مطالعه فلسفه تطبیقى كرد و به بررسى افكار دیگران پرداخت و سعى كرد تا با تطبیق مبانى اسلامى بر اصول دیگر مكاتب، امتیاز مبانى اسلام را روشن كند و شبهات مكتبهاى دیگر بهخصوص مكاتب مادى را باطل نماید.
علاّمه كتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» را نگاشت تا آنجا كه بنده اطلاع دارم هنوز در جهان اسلام براى ردّ افكار مادّى و فلسفه ماتریالیسم دیالكتیك، كتابى بهتر از آن ننوشتهاند. البته نباید فراموش كرد كه شهید مطهرى در كمك به استاد و براى تهیه پاورقىهاى لازم براى این كتاب، كه بسیار ارزنده است، نقش مؤثرى داشت.
با وجود آنكه چندین دهه از تدوین این اثر مىگذرد و با وجود تمام رشدى كه در جامعه و خصوص در حوزههاى علمیه حاصل گردیده، هنوز بهتر از آن، كتابى در این زمینه تألیف نگردیده است.
استاد یك درس عمومى اخلاق را شروع كرد و پس از چندى تربیتهاى اخلاقى را به جلسات خصوصى و چند نفرى منحصر نمود.
بدیهى است كسانى كه در این مكتب پرورش مىیافتند علاقهاى به تظاهر و خودنمایى نداشتند ولى در هر حال آثار اینگونه شاگردان در جامعه رشد یافت و آنها نیز به نوبه خود شاگردانى تربیت خواهند نمود و این مشعل در جاهایى كه شایستگى داشته باشد همچنان روشن خواهد ماند.
علامه داراى چنان همّت بلندى بود كه تلاش خود را به حوزه محدود ننمود. در آن زمان بین حوزه و دانشگاه توسط عوامل استبداد و استعمار دیوارى آهنین كشیده شده بود و دستگاه حاكم هر روز بر استحكام این دیوار مىافزود و كسانى كه فكر رخنه در این دیوار را در ذهن خویش مىگذرانیدند، متّهم مىشدند. علامه در حدّ امكان، شجاعانه و بدون واهمه با اساتید دانشگاه تماس برقرار مىكرد و براى آنان درسهایى مىگفت، جلسات بحث و بررسى برایشان تشكیل مىداد كه برخى از این كوششهاى علمى و فرهنگى به زیور طبع و نشر آراسته گردیده است.
به بركت همین جلسات بود كه بعضى از آثار استاد در همان زمان به زبانهاى اروپایى برگردانیده شده و به این وسیله اسلام در غرب و تشیع در جهان غیر شیعه معرفى گردید. مسلّماً اگر امكانات افزونترى در اختیار بود، بركات فراوانترى نصیب این ملّت مىشد. به هر روى، جاى بسى دریغ و تأسّف است كه در این زمان كه جامعه ما به چنین مردانى اسلامشناس و اندیشمند نیازمند است، دانشمندى چون علامه را از دست دادهایم. البته تقدیر الهى چنین بود كه این مرد متألّه و عارف والا به ملكوت اعلا بپیوندد و به مصاحبت اجداد طاهرینش بشتابد. بارى، انتظار ما از آن عواطف سرشار استاد این است كه در همان عالم به یاد مسلمانها
باشد كه تحقیقاً هست و در همان جا براى پیروزى مسلمین در تمامى جبههها و از جمله جبهه فرهنگى دعا كند كه البته مىكند و تحقیقاً این دعاها به اندازه لیاقت ما مستجاب خواهد شد.(1)
مرحوم علامه طباطبایى(رحمه الله) رهنمودهایى به ما دادند كه الآن ارزش آنها را درك مىكنیم، یك مقدارى تدبیرها و تلاشهاى ایشان شنا كردن برخلاف جهت آب بود، مشكلات و خطراتى در بر داشت، آیندههاى دور را به درستى مىدید و در مقابل امواج شكوك و شبهات، جوابهاى حاضرى ارائه مىداد.
برخى بركاتى كه اكنون متوجه جامعه است محصول دوراندیشىهاى آن حكیم و مفسّر عالیقدر مىباشد. یك بار دانشجویان پیشنهاد دادند كه یك جلسه تفسیرى برایشان در تهران قرار دهم. اگر مىخواستم دعوت آنان را اجابت كنم باید روز سهشنبه از قم به تهران بروم، شب آنجا جلسه را برگزار كنم و روز بعد به قم برگردم.
رفتم خدمت علامه و عرض كردم برخى افرادى كه شما آنها را مىشناسید چنین طرحى دارند و اگر بخواهم تقاضاى آنان را عملى سازم باید میان هفته بروم كه در این صورت درسم تعطیل مىشود و عقب مىافتم، با این وجود هرگونه شما امر بفرمایید اجرا مىنمایم.
1. یادنامه علامه طباطبایى، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى (1362)، مقاله نقش علامه طباطبایى در معارف اسلامى، ص 205ـ187.
فرمود: «آینده كشور در دست این افراد است، اگر امروز با اسلام و موازین این آیین آشنا گردند قطعاً فردا از چنین دینى حمایت مىكنند، شما حتماً بپذیرید و مضایقه ننمایید».
بنده به دستور ایشان یك روز درسم را تعطیل مىكردم و در تهران جلسات تفسیر قرآن را برگزار مىنمودم. در آن محفل عزیزان دانشگاهى حضور بهم مىرسانیدند كه هماكنون اكثرشان از افراد برجسته و تأثیرگذار نظامند. اگرچه علامه به نسلهاى گذشته تعلق داشت ولى نسل نوخاسته را مىدید. شاید اگر با كسان دیگرى مشورت مىكردم مىگفتند آقا درست نیست درس خود را تعطیل كنید ولى او این امور را خوب درك مىكرد، البته اجازه نمىداد كار درس به هیچ بهانهاى عقب بیفتد. یكبار راجع به برنامههاى اخلاقى از ایشان سؤال كردم و عرض نمودم بعضى از این برنامههاى عبادى و اخلاقى امكان دارد به امور درسى و آموزشى لطمه بزند، اجازه دهید یك درسم را كم كنم، فرمود كارى نكنید كه اینها مزاحم درس شوند، برنامههاى عبادى در جاى خودش لازم است و ضرورت دارد انجام گیرند، درس هم باید خوانده شود.
آرى او چنین نگرشهایى داشت و شاگردانش چون شهید مطهرى و شهید دكتر بهشتى هم آیندهنگر بودند، امروز هم ما باید این روش علامه را در برنامهریزىها بكار ببندیم و مشخص كنیم در دو یا سه دهه آینده مردان میدان فرهنگى و علمى چه كسانى هستند و لازم است براى تربیت چنین نسلهایى بررسىهاى دقیق و همهجانبه و كارگشایى داشته باشیم.(1)
1. بیانات آیتالله مصباح در حوزه علمیه شهر بابل (لزوم آیندهنگرى در حوزهها)، 28 خرداد 1376.
همانطور كه از بررسىهاى آثار علماى شیعه در زمینه تفسیر قرآن و علوم قرآنى برمىآید و از تاریخ تشیع مستفاد مىگردد و بزرگانى چون آیتالله سید حسن صدر(رحمه الله)(1) در مقام اثبات آن برآمدهاند شیعه در این علم یعنى تفسیر پیشگام بوده و بزرگان این مذهب از همان صدر اسلام اهتمام به فراگیرى معارف قرآنى داشتهاند و تفسیرهایى از قرون اوّلیه به قلم مفسّران شیعه، غیر از آنچه مفقود شده، در دسترس است از جمله تفسیر فُرات كوفى، تفسیر على بن ابراهیم قمى، تفسیر عیاشى، تفسیر منسوب به امام حسن عسكرى(علیه السلام)، كه البته این اثر از امام نیست ولى روایات زیادى در آن وجود دارد كه از امام یازدهم نقل شده است، این آثار نشان مىدهد كه شیعه از همان آغاز نسبت به مسایل قرآنى اهتمام مىورزیده است و تألیفاتى در این زمینه نوشته كه همچون سایر آثار در علوم اسلامى كه در آن عصر به نگارش درمىآمد، بیشتر شكل جمعآورى داشت و
1. آیةالله حسن صدر (1345ـ1272 ه.ق) كه از مشاهد برجسته جهان تشیع به شمار مىرود و از سال 1338 ه.ق تا زمان رحلت مرجعیت شیعیان را عهدهدار بود، كتابى تحت عنوان «تأسیس الشیعة لعلوم الاسلامى» نگاشت كه در ایران هم به فارسى ترجمه شده است.
مجموعهاى از روایات را تشكیل مىداد كه از اهلبیت(علیهم السلام) نقل مىنمودند كه البته سلیقههاى افراد در این تدوین دخالت داشت.
ولى از زمان شیخ طوسى كه تحولى در فقه شیعه پدید آمد و مُقارن با تحولاتى در سایر علوم بود و با بهرهگیرى از روایات و برخى كتب مُعتبر تفسیر جامع و پرمحتوایى كه قرآن را از دیدگاه ادبى، فقهى و كلامى مورد بررسى قرار داد، به رشته تألیف درآمد كه «تفسیر تبیان»(1) نام دارد. البته قبل از آن هم كتابهایى در متشابهاتِ مجازات قرآن نوشته مىشد از جمله كتاب «متشابهات القرآن» سید رضى است ولى تفسیر جامعى قبل از نگارش تبیان نداریم.
از آن ایام به بعد در كنار رواج فقه به صورت مبسوط و استدلالى و توأم با دقتهاى عالمانه و فقیهانه، مشابه این تلاش در تفسیر هم متداول گردید و مفسّران بزرگى را مشاهده مىكنیم كه كتابهایى در این زمینه
1. محمد بن حسن طوسى معروف به شیخ الطائفه (460 ـ 385 ه.ق) تفسیر تبیان را نگاشت كه نخستین تفسیر جامع و فراگیر شیعى است و به بحثهاى علوم قرآنى و تفسیرى به طور اجتهادى و تفسیرى مىپردازد. این تفسیر به زبان عربى و در ده جلد منتشر شده است. روش شیخ در این تفسیر در كنار تبیین و توضیح معانى آیات، عرضه اقوال گوناگون عقیدتى و كلامى است. وى توجّهى خاص به مباحث لغوى و اشتقاق كلمات و قرائت آیات دارد. قصص و تاریخ امّتهاى پیشین را نقل و ارزیابى مىكند و آن چه به نظرش ضعیف است رد مىنماید. این تفسیر در قرن ششم هجرى توسط ابن ادریس (متوفى 598) تلخیص گردید. تبیان نخست در سالهاى 1365 ـ 1360 ه.ق در دو مجلّد رحلى زیر نظر حاج میرزا على آقا شیرازى و حاج آقا رحیم ارباب اصفهانى تصحیح و چاپ گردید. سپس در نجف اشرف بین سالهاى 1376 تا 1383 ه.ق با مقدمه مفصّل شیخ آقا بزرگ تهرانى در ده جلد منتشر شد. هماكنون چند مركز تحقیقاتى در قم مشغول تحقیق و تصحیح آن هستند و برخى مجلدات آن نیز با این اصلاحات و تعلیقات چاپ شده است. (گلىزواره)
نوشتهاند كه به لحاظ حجم و سبك یا از دیدگاههاى دیگر چند نوع تفسیر نگاشتهاند مانند طبرسى كه در كنار تفسیر مجمعالبیان، جوامعالجامع را هم تألیف كرد، برخى دیگر در سه سطح، از لحاظ حجم، به نگارش تفسیر روى آوردهاند: مختصر، متوسط و مفصل.(1)
در هر حال به موازات رشد و گسترش دانش فقه و اصول در میان شیعیان، علم تفسیر هم مورد توجه قرار گرفت و آثارى در این عرصه، عرضه گردید كه مایه مباهات شیعه است.
ولى متأسفانه در اعصار اخیر به دلایل مختلفى این بالندگى متوقف گردید بلكه مىتوان گفت سیر نزولى یافت كه بررسى علل این روند در این فرصت نمىگنجد امّا لااقل در قرن معاصر مىتوان گفت عوامل متعددى باعث تضعیف علماى شیعه شده است. سیاست راهبردى دشمنان اسلام و تشیع و كارگزاران داخلى آنان این بود كه قشر روحانیت را در تنگنا قرار دهند و حوزههاى علمیه را تضعیف كنند و به سوى زوال و اضمحلالْ سوق دهند و لذا علما بر حسب نیازهاى اجتماعى و فرهنگى ناگزیر مىگردیدند افكار و تلاشهاى علمى خود را بر مسایل فقهى كه مورد حاجت مردم بود متمركز كنند.
1. فیض كاشانى متوفى به سال 1091 ه.ق نخست تفسیر صافى را نگاشت كه آن را تلخیص كرد و «الاصفى» نامید و سپس برگزیده مطالب تفسیر الاصفى را در كتابى تحت عنوان «مصفى» نگاشت.
یكى از علومى كه تقریباً به كلّى حذف شد یا به ضعف گرایید، تفسیر قرآن بود و آشنایى با این علم، امرى جنبى و حاشیهاى تلقّى گردید. از آن زمان كه ما یاد داریم و اساتیدمان هم از زمان قبل نقل كردهاند، در این قرن هیچ گاه تفسیر به عنوان یك درس عمومى، همگانى و رسمى، در حوزههاى علمیه متداول نبوده است، شاهدش هم این است كه كتابهاى جالب و عمیق و مطالب تازه تفسیرى در چنین دورانى دیده نمىشود. موقعى كه علامه طباطبایى به قم هجرت كرد، در حوزه، درس تفسیر به عنوان یك درس رسمى وجود نداشت البته در گوشه و كنار افرادى پیدا مىشدند كه گاهى بحثهاى تفسیرى آن هم غالباً در ایام تعطیل داشتند و عده كمى هم در جلسات مزبور شركت مىكردند.
هنگامى كه علامه به قم آمد، براى خویش وظیفه الهى دانست كه درس تفسیرى را در حوزه بنیان نهد و نیز درس فلسفهاى را براى تقویت بنیه عقلانى طلاب شروع كند و تمام تبعات و عوارض آن را كه چندان هم مطلوب نبود، تحمّل كند، بىمناسبت نیست در این مورد به خاطرهاى اشاره كنم. در اوایل شروع این تلاش برخى افراد از بعضى شهرها از جمله مشهد و نجف به آیتالله بروجردى نامه نوشتند: با توجّه به اینكه در فلسفه انحرافاتى وجود دارد كه موجب فساد عقیده مىشود چرا باید در حوزه علمیه قم درس فلسفه به طور رسمى وجود داشته باشد و صدها نفر نیز در آن شركت كنند؟ سرانجام آن قدر به آیتالله بروجردى فشار
آوردند كه ایشان پیشكارشان را خدمت علامه فرستادند و پیغام دادند: (این را من از خود مرحوم علاّمه طباطبایى شنیدم) كه من (آیتالله بروجردى) با فلسفه مخالف نیستم. خودم هم در حوزه علمیه اصفهان نزد مرحوم میرزا جهانگیرخان قشقایى(1) حكمت خواندهام ولى آن زمان، استاد شاگردانى را انتخاب مىكرد كه مستعد و عمیق باشند و به كسانى كه توانایى فكرى و صلاحیّت علمى نداشتند، اجازه نمىداد در درس حضور یابند امّا شنیدهام درس شما عمومى است و افرادى شركت مىكنند كه استعداد درك همه مطالب را ندارند. استاد ما، فلسفه را در اتاق دربستهاى تدریس مىكرد و همان شاگردانى كه صلاحیت لازم را دارا بودند، حضور مىیافتند ولى چون جلسه درسى شما عمومى است و هركس
1. عارف و حكیم نامدار میرزا جهانگیرخان قشقایى فرزند محمدعلى ایلخانى در سال 1243 ه.ق متولد گردید. از دوران كودكى، جوانى و كیفیت زندگى وى تا چهل سالگى اطلاع چندانى در دست نمىباشد. در یكى از تابستانها كه ایل قشقایى به ییلاق سمیرم آمده بود وى براى فروش فراوردههاى دامى و خرید مایحتاج خویش و عائله، به اصفهان رفت، در آن شهر پس از انجام كارهاى ضرورى براى تعمیر تار شكستهاى نزد استادى تارساز مىرود.
اما این استاد پس از ملاقات به وى مىگوید: حق این است كه پى كار بهترى بروى و دانشاندوزى كنى. این سخنان كه از دل برمىآید بر جانش مىنشیند و چنان شور و هیجانى در وجودش پدید مىآورد كه ترك ایل خود را مىنماید و در مدرسه صدر اصفهان به تحصیل مىپردازد و رفته رفته و با طى نمودن مدارج علمى خود از اساتید مسلّم و مشهور اصفهان در حكمت و عرفان مىگردد و دهها دانشور و شخصیت پرآوازه علمى همچون شهید مدرس، حسنعلى نخودكى اصفهانى، آیتالله بروجردى و محمدحسین فاضل تونى از محضرش استفاده مىكنند.
جهانگیرخان در تقوا و وارستگى و عرفان عملى زبانزد خاص و عام بود و همیشه با قبایى ساده و زیرجامهاى گشاد وكلاه قشقایى بهسر مىبرد. وى سرانجام در 1328ه.ق درگذشت و پیكرش در تخت فولاد اصفهان دفن گردید. (شهید مدرس، ماه مجلس، ص 32ـ33)
بخواهد شركت مىكند، این موجب مىشود عدهاى از شاگردان در برداشت از منابع فلسفى دچار شبهاتى شوند ولى پاسخ آنها را نتوانند درك كنند. لذا اگر صلاح مىدانید، درستان را محدود كنید و به كسانى اجازه دهید حضور یابند كه توانایى درك پاسخ شبهات را داشته باشند.
علامه مىافزاید: جوابى شفاهى به پیشكار آیتالله بروجردى، براى ایشان دادم ولى بیم آن را داشتم كه این فرد نتواند مطلب را به درستى براى آقا بیان كند، از این روى، نامهاى را براى آن مرجع بزرگ نگاشتم و حاصلش این بود كه: وقتى به قم آمدم مطالعهاى در وضع موجود حوزه علمیه این شهر نمودم و در مورد نیازهاى اجتماعى فكر كردم و اینها را با هم سنجیدم و ملاحظه كردم جامعه اسلامى نیاز به این دارد كه اسلام را با عنایت به منابع اصیل خود بشناسد و بتواند از معارف اسلامى دفاع كند كه وظیفه اصلى روحانیت هم در درجه اوّل همین است و شناخت اسلام به طورى كه بتواند از مواضع اسلامى صیانت نماید، وظیفه مهمّى است و ما سه منبع داریم یكى كتاب خدا (قرآن)، دوّم سنت رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه هدى(علیهم السلام) و سوم هم عقل كه باید به كمك آن اعتقادات اولیه را اثبات نمود و از آنها دفاع كرد. براى كسانى كه به قرآن كریم و حدیث اعتقادى ندارند، نمىشود معارف اسلامى را از راه نقل مورد استفاده قرار داد و لازم است شبهات، و سؤالات آنان را به كمك دلیلهاى عقلى پاسخ داد. بنابراین باید در حوزه، درسى داشته باشیم كه طلبه را آنچنان از لحاظ استدلال تقویت نماید كه بتواند عقاید اسلامى را اثبات كند و از مواضع آیین اسلام به صورت منطقى و با دلایل عقلپسند دفاع كند.
آنچه كه در حوزه رواج داشت، درس فقه و اصول بود كه از بخشى از سنّت استفاده مىكرد، یعنى به روایاتى نظر داشت كه به فقه و اصول مربوط بود، و از سایر احادیث، قرآن كریم و حكمت خبرى نبود. بهعلاوه در حوزه این ضرورت احساس مىگردید كه غیر از دروس رسمى كه مفاهیم را به فراگیران انتقال مىدهد، درس تربیت اخلاقى هم باشد كه در روح و روان و رفتار افراد تحول ایجاد كند. من وظیفه خود دانستم به اندازهاى كه برایم میسّر است در رفع این نواقص بكوشم لذا سه درس تفسیر، اخلاق و حكمت را شروع كردم.
علامه افزود: بعد از مدتى درس اخلاق را تعطیل كردم تا مانع از برنامههاى دیگرم نشود زیرا همانگونه كه پیشبینى مىشد موجب بروز برچسبهایى شد كه اگر ادامه مىیافت بر سایر فعالیتهاى علمى لطمه مىزد. اما در مورد درس تفسیر مىدانستم كه مرا به بیسوادى متهم مىكنند، چون جوّ حاكم چنین بود كه اگر كسى به تفسیر مىپرداخت نشانه این بود كه بر علوم دیگر احاطه ندارد و این شیوه علامت كممایه بودن استاد به شمار مىرفت! من حدس مىزدم این برچسب را به من خواهند زد ولى هرچه فكر كردم آنرا عذرى براى ترك تكلیف ندانستم.
ولى در مورد درس فلسفه مىدانستم اتهاماتى در پى خواهد داشت، آنها را نیز عذرى براى متوقف نمودن این رشته از معارف اسلامى ندیدم. اینكه فرمودید در آن زمان افرادى گزینش مىشدند تا برایشان حكمت بگویند با زمان كنونى تفاوت دارد زیرا در آن زمان شبهات اعتقادى در منابع و بحثهاى فلسفى عنوان مىگردید و اهل نظر درصدد پاسخگویى
آنها برمىآمدند اما امروز شبهات اعتقادى و الحادى نقل قهوهخانههاست و بین مردم منتشر شده است و چون به صورت عمومى و فراگیر درآمده، دیگر نمىشود چند نفرى را انتخاب كرد و به آنان درس گفت و از این راه به شبههها جواب داد. آنگونه تدریس با این زمان و گسترش شبههها تناسبى ندارد و تربیت عدهاى معدود گرهگشا نخواهد بود. در خاتمه این نظرى است كه من دارم و بر اساس آن واجب دانستهام كه اینگونه درسها را ادامه دهم و تداوم آنها را براى خویش واجب شرعى مىدانم، با این وجود اطاعت از شما (یعنى آیتالله بروجردى) و جلوگیرى از اختلاف را هم لازم مىدانم. اگر شما امر بفرمایید عذرى است مورد قبول در پیشگاه پروردگار متعال ولى اگر غیر از این است به آنچه به عنوان وظیفه خود تشخیص دادهام عمل خواهم كرد.
این نامه را علامه براى آیتالله بروجردى ارسال نمود، ایشان بار دیگر پیشكارشان را فرستادند و به علاّمه پیغام دادند: هرچه تشخیص مىدهید همان را عمل كنید. در این میان چند روزى طول كشید تا پاسخ مرحوم آیتالله بروجردى به دست علامه برسد و در این مدت استاد، درسهاى خود را تعطیل كردند و براى ما كه در جریان امر نبودیم مایه شگفتى بود كه چرا درسها تعطیل گردیده است، بعداً متوجه شدیم ایشان به احترام فرمایش آیتالله بروجردى درسهاى خود را ادامه ندادهاند و بعد از آنكه آن مرجع عالىقدر اجازه دادند مشغول تدریس شدند. این رفتار مخلصانه و مؤدبانه علامه پشتوانهاى قوى گردید تا دیگر به درسهاى ایشان اعتراضى نشود.
سخن درباره تفسیر بود كه علامه طباطبایى مىفرمودند: براى خودم واجب شرعى مىدانم و تا آخر عمرشان تا آنجا كه طاقت داشتند در این باره تلاش كردند چه آن موقع كه تفسیر را تدریس مىكردند و چه زمانى كه به نگارش تفسیر مشغول بودند. خودشان گفتهاند:
«از وقتى احساس كردم جامعه ما نیاز به چنین تفسیرى دارد، آن را كار سنگینى تلقّى مىكردم و در خود طاقت انجام چنین تكلیفى را نمىدیدم، این بود كه ابتدا شروع نمودم به نگارش رسالههایى درباره آیات قرآن نظیر رسائل توحیدى درباره خداشناسى و صفات و افعال خدا و چند رساله هم درباره انسان قبل از دنیا، در دنیا و بعد از دنیا».
این آثار را علامه نگاشت تا مباحث مهم قرآنى دستهبندى گردد كه اگر احیاناً موفق نشدند تفسیر كامل و جامعى بنویسند حداقل این مباحث را تنظیم كرده باشند، این تلاش را علامه در شهر تبریز و قبل از مهاجرت به قم انجام داده بودند و چون وارد قم شدند روزهاى تعطیل یك درس تفسیر در مسجد سلماسى آغاز كردند. بنده از سال 1331 ه.ش كه به این شهر آمدم در درسهاى پنجشنبه و جمعه ایشان شركت مىكردم. بعد از چندى این درس رسمى و هر روزه شد و نگارش «المیزان» را شروع كردند.
یادم هست وقتى عازم مشهد بودم اولین فرم این تفسیر در شانزده صفحه چاپ شده بود و علامه آن را به من دادند تا براى مرحوم آیتالله میلانى كه در جوار بارگاه قدس رضوى اقامت داشت ببرم. خدمت ایشان
مشرّف گردیدم و جزوه را خدمتشان دادم، تا نوشته استاد را دیدند، فرمودند:
«علامه طباطبایى از لحاظ جامعیت بین علم و تقوا كمنظیر و بلكه بىنظیر است.»
و بعد افزودند:
«سلام مرا به ایشان برسانید و بگویید هر بخشى كه چاپ مىشود برایم بفرستند.»
علامه اهتمام وافى و كافى براى نگارش این تفسیر داشتند و از همان اوایل بنده افتخار شركت در درسشان را داشتم و تابستانها كه براى رهایى از گرماى شدید قم به نواحى خوش آب و هوا مىرفتند، براى استفاده از محضرشان و گاهى براى كمكى كه از دستم برمىآمد خدمتشان مىرسیدم و شاهد بودم كه خداى متعال چه عنایت خاصّى براى تألیف آن داشت و چه مقدّراتى را فراهم مىكرد. به عنوان نمونه گاهى پیش مىآمد یك مساله مورد بحث ایشان قرار مىگرفت ولى براى اثبات آن، مدرك كافى در اختیارشان نبود امّا به طور اتفاقى دوستى به زیارت ایشان مىآمد و كتابى را همراه خود مىآورد كه از منابع بحث مورد نظر به شمار مىرفت یا در گفتگوها بحث به جایى مىرسید كه علامه به اطلاعاتى نیاز داشتند و از اینگونه صحبتها استفاده مىكردند. از این جهت است كه شهید مطهرى عقید دارد: «آنچه علامه (در تفسیر) نوشته، تمامش با فكر خودش نبوده بلكه بسیارى از این مطالب الهامى است.»
اجمالا این اندازه مىفهمم كه ایشان براى نگارش این كتاب از یك تأیید خاص و توفیق ویژه برخوردار بود.
تفسیر المیزان ویژگىهاى زیادى دارد كه نیاز به جاى بحث، دقت و ریزبینى دارند، از یك طرف كوشش بر این بوده كه در مورد مطالب حاشیهاى و كماهمیت، كمتر بحث شود و یا با اشارهاى كوتاه از آنها عبور كنند. مثلا بحثهاى ادبى وسیعى در اغلب تفاسیر شیعه و سنّى دیده مىشود ولى علامه به قدر نیاز و در حد ضرورت به چنین مباحثى پرداختهاند و به شكل گسترده و وسیع در بحثهاى لفظى و ظرایف ادبى وارد نشدهاند.
همچنین گروههایى از مفسّرین تحت تأثیر مكتبهاى فلسفى و عرفانى یا تحت تأثیر علوم تجربى غربى نوعى تأویل را درباره قرآن به كار بردهاند اما ایشان كوشیدهاند از این روند هم اجتناب كنند و اگرچه نكات جالب و لطیف عرفانى را مطرح مىكردند اما سعى مىنمودند به حدّى باشد كه از ظاهر آیات تجاوز نكند.
اگر مىخواستند به تناسب آیه مطلبى را بیان كنند كه از ظواهر آن نمىشد استفاده كرد، تحت عنوان بحث مستقلى مطرح مىكردند و به عنوان تفسیر آیه نمىآوردند. گاهى عناوینى مانند بحث فلسفى در تفسیر هست كه آن نكته علمى و فلسفى هم با دقت از آیه استفاده مىشود امّا ظاهر عرفى با آن موافق نمىباشد. ایشان اصرار نمىكرد كه این را پاى
قرآن بگذارید. در تفسیرهاى عرفانى غالباً از باب دلیل الاشاره و یا گاهى به عنوان تفسیر رسمى مطالبى مىگویند كه با ظاهر آیه وفق نمىدهد و اگر آدمى بخواهد با ذهن خالى و تنها بر اساس اصول محاوره آن را مطالعه كند، این معانى از آن به دست نمىآید. حتى تفاسیرى نوشته شده است كه سر تا پاى آنها خلاف ظاهر آیه است و این یك نوع تأویل مىباشد كه ایشان از چنین مواردى پرهیز داشتند و مىكوشیدند شاگردان را به گونهاى تربیت كنند كه مباحثى را ذیل آیات مطرح نمایند كه دلالت آنها در قرآن روشن و قابل اثبات بر اساس اصول محاورات عقلایى باشد، البته آن مطالب را نفى نمىكردند. نسبت دادن آنها را به كلام وحى در جایى مىآوردند كه با ظاهر لفظ قرآن تطبیق مىنمود.
بعضى از مفسّرین معاصر بهخصوص دانشمندان مصرى همچون طنطاوى(1) پارهاى مطالب علمى و حتى برخى فرضیههاى ثابت نشده را به
1. طنطاوى منسوب به طنطا است كه شهرى در شمال مصر مىباشد، او در سال 1287 ه.ق به دنیا آمد و در 1358 ه.ق فوت نمود.
وى از مصلحان و نویسندگان نامدار مصر در نیمه اول قرن چهاردهم است و از جمله اساتید جامع ازهر و مدرسه دارالعلوم قاهره آشنا به زبانهاى خارجى و آثار علمى جدید و آگاه به برخورد تمدن اسلامى با تمدن استیلاجوى غرب است.
تفسیرى كه او تحت عنوان «الجواهر فى تفسیر القرآن الكریم» در 26 جلد نوشته در نوع خود بىسابقه است و آكنده از اطلاعات عمومى و علمى مىباشد اما در توجه به علوم جدید راه افراط را طى كرده و تفسیرش علمزده است. اگرچه نگارشى این گونه دارد ولى نگرشى مذهبى بر افكارش روشنایى بخشیده است و با آرزوى پاك براى برانگیختن مسلمانان و روى آوردن به ترقى، دانش و فنون جدید تلاش كرده است.
هدف او این است كه اصالت اولویت قرآن و وحى را ثابت كند نه اصالت یا اولویت علم را ولى مآلا نوعى خضوع بیش از حدّ در قبال علوم تجربى دارد. گویى در ذهن و ضمیرش این نگرانى نقش بسته است كه علم دین را تهدید مىكند و براى رفع این تشویش و برطرف كردن برخى شبههها تألیفات متعددى در كنار تفسیرنگارى دارد. (گلىزواره)
قرآن تحمیل مىنمودند و در واقع نوعى خودباختگى و غربزدگى داشتند، علامه از چنین امورى به شدت پرهیز مىكرد و بر این باور بود كه:
«اوّل باید معناى آیه قرآن را بفهمیم و اگر با یك مطلب فلسفى، عرفانى و علمى مطابقت داشت آنرا بیان كنیم ولى اگر موافق نبود، نباید درصدد باشیم كه با تأویل یا تفسیر به رأى، آیه را بر معناى منظورْ تطبیق كنیم. اگر امر دایر گردید بین مطلبى كه قرآن اثبات مىكند و موضوعى كه دیگران طرح مىنمایند البته باید مطمئن باشیم كه قرآن صحیح است».
البته نباید این توهّم به وجود آید كه در قرآن خلاف ظاهر، استعاره و مجاز نداریم. به كار گرفتن مجاز، كنایه و استعاره از لطایف و محسّنات كلام و از فنون بلاغت است. در قرآن چنین تعابیرى را داریم و این پدیده بدان معنا نیست كه لفظ را از مفهوم ظاهریش منحرف كردهایم، امّا استعاره، كنایه و مجاز در جایى پذیرفته است كه بر اساس اصول محاوره و بلاغت باشد. اگر مسایلى برخلاف اصول محاوره، بلاغت و طبق سلیقههاى شخصى بر قرآن تحمیل گردد، چنین تفسیرى صحیح نیست. در هر حال حفظ ظواهر قرآن و دورى جستن از تأویلهاى بىدلیل و متكى به سلیقههاى شخصى و یا فرضیههاى علمى رایج همواره مورد توجّه آن بزرگوار بود.
البتّه كار بشر عادى همچون كار معصوم نخواهد بود كه هیچ قصورى در آن نباشد. امكان دارد در برخى موارد مطالبى قابل مناقشه بر اساس اصول خودشان هم وجود داشته باشد ولى اصولا بناى علامه بر این بود كه از تأویلات خلاف ظاهر و اعمال سلیقههاى شخصى دورى گزینند و در این كار موفق بودند.
درباره ایشان غلوّ نمىكنیم و ادعا نداریم كه اشتباهى در تلاشهایشان راه ندارد. مهم این است كه اهتمام علاّمه به حفظ ظواهر قابل توجه بوده و روش ایشان با شیوه بسیارى از مفسّرین تفاوت داشته است. بزرگترین خدمتى كه آن فیلسوف فرزانه به جامعه اسلامى نموده، احیاى تفسیر قرآن در حوزههاى علمیّه مىباشد كه حقاً باید گفت این معارف تا آن زمان مهجور و متروك بود.
یكى دیگر از ویژگىهاى تفسیرى ایشان، این است كه در سطح نوشتهها و انتخاب منابع و مآخذ كوشیدهاند از مدارك اهل سنّت هم استفاده شود و مطالب و مضامین به گونهاى طرح گردد كه آهنگ تعصبآمیز در بر نداشته باشد و همین ویژگى و نقل مطالبى از منابع اهل تسنن به ویژه تفسیر الدر المنثور(1) موجب شد كه اهل سنت هم نظر خاصى روى المیزان داشته باشند به همین دلیل هنگامى كه جلد نخست انتشار یافت دارالتقریب مذاهب اسلامى كه در كشور مصر مستقر بود براى این اثر گرانسنگ
1. تفسیر «الدر المنثور فى تفسیر المأثور» از تألیفات جلالالدین سیوطى (متوفاى 911 ه.ق) است. وى قبل از نگارش این اثر كتابى تحت عنوان «ترجمان القرآن» تألیف كرد مشتمل بر تفاسیر رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) از آیات قرآن كریم كه بیش از ده هزار حدیث مرفوع و موقوف را با ذكر سند در خود جاى داده بود. امّا در نهایت به این نتیجه رسید كه امكان دارد مطالعه این كتاب ملالآور باشد. از این روى آن را مختصر نمود و سندها را حذف كرد و نام این مختصر را الدر المنثور نامید كه كاملا روایى است.
این كتاب بارها در شش جلد به طبع رسیده و در ایران با مقدمه آیتالله مرعشى نجفى همراه با تفسیر ابن عباس، افست شده است.
تقریظى نوشت كه در جلد دوم و سوّم آن درج گردیده است، از این تقریظ برمىآید كه تلاش علامه مورد توجه آنان واقع شده و به همین جهت كوشش وى را مورد ستایش و تجلیل قرار دادهاند. این شیوه فواید زیادى در بر داشت زیرا از یكسو اهل سنت را به پذیرفتن مطالبى كه بر اساس مدارك خودشان بیان مىشد الزام مىكرد، و ضمناً نشان داد كه علماى شیعه به كتابهایشان آشنایند و به منابع اهل سنّت عنایت دارند و متقابلا سبب مىگردد تا ایشان هم به مدارك شیعه مراجعه كنند بهعلاوه وقتى ملاحظه نمایند كه در مهمترین كتاب تفسیرى شیعه به منابعشان استناد شده، چنین روندى در ایجاد حُسن تفاهم و وحدت بین مذاهب اسلامى تأثیر بهسزایى دارد.
تفسیر المیزان یك دائرة المعارف قرآنى است كه امروزه كمتر محققى است كه در رشتهاى از مباحث اسلامى بخواهد تحقیق كند و به آن نیاز نداشته باشد و براى آن مرد بزرگ همین افتخار بس كه چنین ارمغان ارزندهاى را به جامعه اسلامى اهدا كرد و خداوند چنین توفیق مهمى را نصیبشان نمود. ان شاء الله خداوند متعال آن مفسّر كبیر را با اولیاى الهى محشور سازد و بر عُلوّ درجاتشان بیفزاید.
یكى از مواردى كه مىتوان در مورد تفسیر المیزان، بدان اشاره كرد این است كه معمولا هر كارى كه در یك محیط فرهنگى آغاز مىگردد مدتها طول مىكشد تا جاى خودش را در چنین فضایى باز كند امّا اثر
مزبور در اندك مدتى رونق یافت و جایگاه ویژه خود را در میان طلاّب جوان به دست آورد و درس تفسیر علامه به قدرى پرازدحام بود كه به زحمت صدایشان به گوش حاضران مىرسید.
البته وى عادت نداشت كه از طریق بلندگو، سخن گوید و به خود اجازه نمىدادند در برابر شاگردانشان روى صندلى قرار گیرند و همیشه مىفرمودند:
«حتى نمىتوانم یك وجب بلندتر بنشینم».
در همان سطح شاگردان، در جاى خویش قرار مىگرفتند و براى اینكه صدایشان به همه برسد وسط محل تدریس، مىنشستند، سكوتى محض در درسشان حاكم مىگردید تا كاملا از بیاناتشان استفاده شود. آن وقتها هم امكانات به گونهاى نبود كه بشود دستگاه ضبط صوت به طور مخفى نصب كرد تا صدایشان باقى بماند. اجمالا درس ایشان در مدت كوتاهى مورد استقبال علاقهمندان قرار گرفت و فضلاى جوان اهمیت و لزوم این درس را به خوبى درك كردند. تفسیرشان هم در فرصت كوتاهى به زیور طبع مزیّن گشت و در كشورهاى اسلامى مشتاقان معارف قرآنى، از آن استقبال شایان توجهى كردند و در نشریهاى كه از سوى دارالتقریب مذاهب اسلامى منتشر مىگردید، درباره المیزان مقالهاى، به رشته تحریر درآمد. از نظر محتوا باید گفت مسایلى كه ما امروزه نیاز به آنها را لمس مىكنیم و در نیم قرن درست احساس نمىگردید خصوص مباحثى كه در پرتو نظام اسلامى در ایران براى روحانیت مطرح شده است و باید به آنها پاسخ گویند و به طور عمده جوابگوى ابعاد اجتماعى اسلام است توسط
ایشان در تفسیر المیزان طرح گردیده است. شگفت آنكه علامه به نسل قبلى تعلق داشت ولى از جوانهاى معاصر روشنفكر خیلى بهتر نسبت به مسایل اجتماعى و مقتضیات زمان اندیشه مىنمود و در مقام علمى و معرفتى هم پیشگام بود یعنى پیشبینى مسایلى را مىنمود و درباره آنها بحث مىكرد كه هنوز فضلاى آن عصر هم اهمیّت آنها را به درستى درك نمىكردند و نیاز چندانى به طرح آنها نمىدیدند و امروزه ناظر و شاهدیم كه آن بحثها چقدر برایمان كارساز و گرهگشاست.
بنده افتخار داشتم كه سالها در خدمت علامه طباطبایى باشم. در مواقعى كه تابستانها به اطراف تهران مىرفتند در خدمتشان بودم و اگر كارى از دستم برمىآمد براى نگارش المیزان یا امور دیگر از انجام آن مضایقه نمىكردم. سبك ایشان در نگارش و از جمله تألیف تفسیر المیزان این بود كه چند دقیقهاى مطالعه مىنمودند، در این باره فكر مىكردند و اگر لازم بود در خصوص موضوع مورد نظر به كتابهاى روایى مراجعه نمایند، آن منبع را هم از نظر دور نمىداشتند بعد قلم برمىداشتند و به نوشتن مشغول مىشدند، و همان دستنویس اوّل به چاپخانه مىرفت. اوّل تفسیر را بىنقطه مىنوشتند، و در هنگام مرور مطالب نقطهگذارى مىكردند. این المیزان 20 جلدى را كه مشاهده مىكنید، همان است كه یك بار بر روى كاغذ آمده و بعد براى طبع به چاپخانه فرستاده شده است. پرسیدم آقا چه سرّى دارد كه اول بدون نقطه مىنویسید بعد نقطهگذارى مىكنید، پاسخ
دادند: حساب كردم اگر اینگونه عمل كنم در مجموع 20 صفحه، به اندازه یك صفحه صرفهجویى در وقت مىشود! اینقدر دقت داشتند كه اوقات را تلف نكنند و چنین قدر عمر را مىدانستند كه موفق شدند شهرت علمى و فكرى در جهان اسلام بدست آورند، شاگردان برجستهاى پرورش دهند و تألیفات مهمى از خویش برجاى نهند. در كنار این كار چندین درس را براى علاقهمندان مىگفتند و تحقیقات زیادى هم نمودهاند، عبادات و نوافل و سایر كارهاى عبادى را انجام مىدادند، و براى همه این كارها برنامهریزى داشتند.(1)
از آثار عملى كه درس تفسیر ایشان داشت این بود كه جوّ فكرى فضلاى جوان را دگرگون ساخت و سطح مطلوبى از تفكر اسلامى را در میان آنان رواج داد و در وضع كنونى كمتر بحثى در مسایل اجتماعى اسلام و نیز سیاسى و اخلاقى مىبینیم كه علاّمه آنها را مطرح نكرده باشد. راستى اگر ایشان به قم هجرت نكرده و این درسها و كتابها نبود، نگرش ما درباره مسایل اجتماعى و سیاسى اسلام چه وضعى داشت؟ ایشان موقعى مسئله حكومت اسلامى را مطرح كرد كه هیچكس احتمال نمىداد در همین نزدیكىها نظام اسلامى تشكیل گردد.
مطلبى كه علامه درباره حكومت و زعامت روحانیت و شیعه نگاشت
1. برگرفته از بیانات آیتالله مصباح در جمع طلاب مدرسه انوار الرسول (1382/02/25) و نیز سخنرانى ایشان در دارالقرآن زنجان (1381/02/27).
و نكتههاى جالب و دلایل بسیار متقنى كه در این زمینه ارائه دادند پایه بسیارى از مباحثى است كه باید درباره حكومت و سیاست در اسلام، مطرح كنیم. دلیل اینكه علامه در تفسیر المیزان به مناسبتهاى مقتضى به مسایل گوناگون اجتماعى و سیاسى پرداخته این است كه یا ایشان روشنفكر و دوراندیش بودند و یا آن طورى كه شهید مطهرى یادآور شدهاند این نكات را با الهام الهى مطرح مىكرد. كما اینكه چنین موضوعى درباره بیانات و رفتارها و موضعگیرىهاى امام خمینى(قدس سره)مطرح است. آیا برخى از سخنان و نوشتههاى ایشان محصول فكر خودشان بود یا با امور غیبى ارتباط داشت؟
هر انسان منصفى كه با كتابها و دروس و شاگردان ایشان آشنایى داشته باشد، مشاهده مىكند كه این تربیتیافتگان مكتب علامه چه مقامهاى مهم معنوى و سیاسى را در جامعه كسب كردهاند و چه تأثیرات ارزشمندى بر فرهنگ، اجتماع، سیاست و مدیریت كشور گذاشتهاند.
در آن دوران طرح آن مسایل و افكار مقدمهاى براى پرورش اندیشههایى بود كه در پیدایش حكومت اسلامى نقش مؤثرى را عهدهدار شدند. نمىدانم ایشان مىدانست كه به چه كار مهمى دست زده است و چه افرادى را براى چنین روزگارى تربیت مىكند یا نه؟! به حسب ظاهر نمىدانست ولى خداى متعال آنچنان تدبیر فرمود كه در آن عصر این افراد پرورش یابند تا امروز بتوانند بر زخمهاى جامعه مرهمى بگذارند و این وظیفه سنگین بر دوش كسانى است كه اولا شایستگى این كار را داشتهاند و ثانیاً قدر چنین نعمتى را شناختهاند البته باید چنین راهى را ادامه
داد و براى آینده بهتر اندیشه نمود و براى رفع نیازهاى فرهنگى حال و آینده جامعه بیشتر تلاش كرد و از این نعمت خدادادى یعنى قرآن كریم كه در اختیارمان است بیشتر استفاده نمود و باید گنجهاى آن را استخراج كرد و در دسترس جهانیان قرار داد تا بشریت از این ظلمها و ظلمتها رهایى یابد.
اساس دین اسلام و بزرگترین میراث مسلمین از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) قرآن كریم است كه «ثقل اعظم» است و این امتیاز را دارد كه اولا خودش، خود را اثبات مىكند چون معجزه نبى اكرم(صلى الله علیه وآله) مىباشد، ثانیاً در سند آن هیچگونه تردیدى وجود ندارد. مصونیت این كلام وحى از تحریف و اعجازش دو امتیاز بزرگ این صحیفه آسمانى است كه با هیچ كتاب دیگرى قابل مقایسه نمىباشد، حتى اگر كتابهاى آسمانى دیگر تحریف هم نشده بودند، همردیف قرآن نمىبودند.
طبیعى است كه هر مسلمانى باید، بیش از هر مأخذ و منبعى به قرآن كریم تمسّك جوید و به استفاده از آن اهتمام داشته باشد و ضرورى است كه به محتویات این كتاب شریف اعتماد ورزد.
بخش مهمى از سنت و كلمات پیامبر و ائمه اطهار(علیهم السلام) یا از بین رفته یا به دست ما نرسیده است زیرا غالباً كتابخانههاى مسلمانان توسط دشمنان اسلام و شیعه طعمه حریق گردیده و نیز رعایت تقیه توسط عدهاى و منعى كه برخى خلفاى صدر اسلام در نوشتن حدیث مىكردند مانع از این
گردید تا بیانات گهربار رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه هدى(علیهم السلام) به دستمان برسد و درباره آنچه در اختیار داریم تحریفها و جعلهاى زیادى واقع شده كه با این وصف به دست آوردن حدیث صحیح و درست و تفكیك آن از روایات نادرست كار آسانى نیست.
در بسیارى از احادیثى كه در دسترس ماست احتمال اینكه تحریفى صورت پذیرفته و یا كم و زیاد شده باشد وجود دارد. اینگونه روایات علاوه بر اینكه مصونیّت و اعجاز را ندارند از لحاظ سند و دلالت هم قابل مقایسه با قرآن نخواهند بود و كسانى كه به دنبال انحراف و تحریف مىگردند، با تناقضاتى كه در این احادیث وجود دارد به آسانى مىتوانند دستآویزى براى عملى ساختن افكار و سلیقههاى خود بیابند.
هركسى هر مسلكى را كه مىپسندد بهمقتضاى آن، از گوشه وكنار، روایت و مطلبى براى تأیید فكر خود به دست مىآورد كه چه بسا اعتبارى نداشته باشد و یا جزیى از روایات را نقل مىكند. این برنامه خسارات فراوانى را متوجه مسلمانان نموده است زیرا فرمایشهاى پیامبر و ائمه(علیهم السلام) بهدست آنان نرسیده است و افرادى از روى عمد و یا در اثر قصورهایى كه صورت پذیرفته، روایات را تحریف كردهاند امّا در قرآن كریم اینگونه اشكالها وجود ندارد زیرا هم سند قطعى و مسلّم دارد و هم از آفت تحریفْ مصون است.
بنابراین باید پیش از هر چیزى و در درجه نخست به قرآن مجید اتكا كنیم و به آن اهتمام داشته باشیم. نكته دیگر اینكه اساساً اعتبار روایات و حتى حجیّت كلام ائمه و حتى اثبات اصل امامت را با استناد به قرآن به اثبات مىرسانیم. مهمترین دلیل براى حجیّت كلام ائمه اطهار(علیهم السلام) مستند
به قرآن كریم است یعنى ما با كسانى كه در این مسئله تشكیك دارند همچون اهل سنّت باید به مأخذى استناد كنیم كه مورد قبولشان باشد مگر روایاتى كه آنها هم اعتبارشان را بپذیرند كه چنین احادیثى زیاد نیست.
به هر حال قرآن نسبت به روایات از مرتبه و درجه والاترى برخوردار است. علاوه بر اینكه مفاهیم قرآنى غیر از مضامینى كه درخور فهم است دقایقى هم دارد كه هرچه در آنها بیشتر غور گردد بهتر درك مىشود و از این رهگذر جوینده به حقایق عظیمترى مىرسد.
این حقیقت در روایات ما، مكرّر وارد شده است كه قرآن به جز ظواهرش بطون و حقایقى هم دارد كه هرچه بیشتر در آنها دقت گردد، بیشتر استفاده مىشود، اینها همه مؤیّد این است كه ما بیشتر به عظمت قرآن پى برده و اهتمام افزونترى به درك قرآن داشته باشیم.
شكى نیست كه اعتبار قرآن، نبوت پیامبر و حتى وجود خدا را باید با براهین عقلى اثبات كنیم ولى آنچه با برهانهاى خردپذیر و منطقى اثبات مىشود كلیاتى است در مسایل مورد نیاز ما چه در زمینه عقاید و چه در مسایل عملى و به خصوص در مباحث اجتماعى نمىتوانیم تنها به دلیل عقلى اكتفا كنیم و گاهى به اسم دلیل عقلى، مطلبى ادّعا مىشود كه اگر در آنها دقت گردد، روشن مىشود كه اینها برهان قطعى نمىباشد، بهعلاوه جز در چند مورد محدود كه قبل از حجیّت قرآن مطرح است مثل اصل وجود خدا، حجیّت رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) و حجیّت قرآن، در سایر مسایل به
ندرت مىتوانیم به براهین عقلى اكتفا كنیم و این بزرگترین موهبت الهى است كه پروردگار متعال در اختیار بشر قرار داده و او را به عقل خودش واننهاده است وگرنه انسان نمىتوانست به آن هدف نهایىاش برسد و گمراه مىگردید. بهویژه با اختلافاتى كه در ادلّه عقلى و مكاتب فلسفى هست، امروزه هركس استدلال مىكند كه عقل چنین حكمى را دارد و همانگونه كه مىدانید كار به جایى رسیده است كه بسیارى از فلاسفه غربى معتقدند اصلا چیزى به نام عقل وجود ندارد و احكام عقلى، فلسفى و متافیزیكى یقینآور نیستند. متأسفانه چنین افكارى در جامعه ما هم رواج یافته و عدهاى با صراحت و گاهى در لفافه همین نكات را تكرار مىكنند و مىكوشند آنها را در اذهان تزریق كنند و چنین القا مىنمایند كه مابعدالطبیعه، متافیزیك و فلسفه اولى فاقد ارزش و اعتبارند به هر حال موجى از گرایشهاى حسگرایانه و پوزیتویستى كه در دنیاى غرب رواج یافته است به محافل فرهنگى و دانشگاهى ایران هم رسیده است و به بسیارى از كسانى كه خود را طرفدار انقلاب اسلامى معرفى مىكنند سرایت نموده است. اگر بنا بود در شناخت مسایل اسلامى به ادلّه عقلى آن هم در چنین جوّ آلوده و ناسالمى از مباحث فلسفى و فكرى استناد كنیم، كارمان بسیار دشوار بود.
بنابراین در مقایسه با برهانهاى عقلى، ارزش قرآن خیلى بیشتر ثابت مىگردد و بعد از آنكه حجیّت قرآن را با دلایل خردمندانه به اثبات رسانیدیم، خیالمان راحت است كه محتواى قرآن برایمان حُجّت خواهد بود تا كسانى كه غرض و مرضى ندارند، بتوانند حقایق دین اسلام را از لابهلاى آیات كریمه قرآن و دقت در معانى این كلام وحى به دست
آورند. البته معناى این مطلب آن نیست كه هركسى با مراجعه به قرآن قطعاً یك مفهوم غیر قابل تردید را خواهد فهمید.
كسانى كه درصدد ایجاد تردید در اذهان مردم و گمراه كردن دیگران باشند مىتوانند حتى از روشنترین آیات قرآن هم سوء استفاده كنند، به خصوص در بحثها و جدلها مىتوان شك و تردید كرد كه به سادگى نمىتوان جواب آنها را داد. تنها كسانى كه دلى پاك و نیّتى خالص و روحى پالایش شده داشته باشند مىتوانند درست استفاده نمایند. در خود قرآن مىخوانیم «فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغاءَ تَأْوِیلِه» كژاندیشان براى فتنهجویى و تأویل قرآن به دنبال آیات متشابه مىروند. و در نهجالبلاغه آمده است كه وقتى حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) عبدالله ابن عباس (حِبر الامة) را براى بحث با خوارج فرستادند، فرمودند با آنان با قرآن بحث نكن زیرا كلام وحى «ذووجوه» است و سفارش مىنمودند بر اساس كلمات صریح و رفتار رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) با آنها مجادله نما.
پس اینطور نیست كه وقتى مىگوییم قرآن بالاترین منبع است، دیگر جاى غرضورزى و استفاده منفى و امثال اینها وجود ندارد و چنین راههایى مسدود مىباشد. نمونهاش را در برخى گروهكهاى قبل از انقلاب و پس از پیروزى این حركت اسلامى ملاحظه كردهاید كه تفسیرهایى هم نوشتند مانند گروهك فرقان و احزاب و فرق دیگرى كه وجوه مشتركى با آنان دارند، آنان از آیات قرآن براى رسیدن به اهداف
پلید خود سوءاستفاده كردهاند ولى كسانى كه طالب حقاند و غرضى و مرضى ندارند و با ذهنى سالم و عُرفى بخواهند از قرآن كریم بهرهمند شوند، به خوبىتوانند از حقایق قرآن استفاده كنند. بنابراین باید بیش از هر چیز در حوزههاى علمیه به قرآن كریم اهتمام ورزیم البته این بدان معنا نیست كه صرفاً به بحث قرآنى اكتفا شود و سنّت و عقل به كنارى نهاده شود. بزرگترین منّت الهى بر ما این است كه این كلام ملكوتى را در میان ما محفوظ نگه داشته است تا با مراجعه به آن بتوانیم خطوط اصلى دین را بشناسیم و در این مسیر انحرافى برایمان پیش نیاید البته اشتباهات جزئى در مسایل فرعى و امثال اینها همیشه بوده و هست و خواهد بود.
امّا مىپردازیم به كیفیت طرح قرآن در برنامههاى درسى و اینكه طلبهها از كى باید به تفسیر و علوم قرآنى بپردازند، ما یك رشته مسایل و معلوماتى داریم كه باید در برنامههاى عمومى حوزه گنجانیده شود و هركسى كه باید معلوماتى از حوزه را دارا باشد، یعنى اولین دوره تحصیلى حوزه را گذرانیده باشد باید آن معلومات را به خوبى بداند و آن آگاهىهاى عمومى است كه براى تمامى روحانیان و دستاندركاران آموزش دینى لازم است. از آن جمله آشنایى با قرآن كریم مىباشد كه باید در سطحى بالا مطرح گردد، به عنوان مثال طلبهاى كه سطح مىخواند امكان دارد قبل از به پایان رسانیدن این مقطع تحصیلى به تلاشى آموزشى، فرهنگى و تبلیغى روى آورد و به عنوان امام جماعت، مُبلّغ، یا
واعظ و احیاناً در اداره عقیدتى سیاسى مشغول كار شود. این فرد باید تا حدودى با قرآن و مباحث آن آشنا شود چنانكه تا حدّى با مسایل دیگر نیز باید آشنایى لازم را به دست آورد.
یك سؤال در اینجا طرح است و آن اینكه در این دوره عمومى معلوماتى كه باید براى همه طلاب در برنامه قرار مىگیرد، قرآن به چه صورتى گنجانیده شود. یك پرسش دیگرى نیز به ذهنمان مىرسد و آن این است كه قاعدتاً بعد از معلومات عمومى باید رشتههاى علوم از هم تفكیك شده و در هر رشتهاى متخصصینى داشته باشیم امّا چرا اینگونه نیست، البته حوزه متخصصینى در فقه و اصول دارد ولى افرادى كه در رشتههاى دیگر تخصص داشته باشند كماند و باید در برنامههاى آموزشى تجدید نظر گردد و دورههاى تخصصى به گونهاى تنظیم گردد كه در هر رشتهاى به قدر كافى متخصص داشته باشیم و منتظر نباشیم تا فردى به دلخواه خودش رشتهاى را انتخاب كند.
باید برنامهها طورى تنظیم گردد كه بعد از گذرانیدن دوره عمومى، روحانى بتواند در رشتههاى تخصصى از جمله علوم قرآنى ادامه تحصیل دهد. گفتنى است پیشنهادات زیادى عرضه شده و نیز تجربیاتى، كم و بیش، به دست آمده كه همه اینها در مراحل اوّلیه قرار دارند و بررسىهاى علمى و حساب شدهاى در این زمینهها كم داریم، بعضىها بر این باورند كه باید تفسیر نسبتاً متوسط یا مختصرى را انتخاب كرد و یك دوره تفسیر ترتیبى را در برنامه حوزه گنجانید و همانگونه كه مىدانید در حوزه علمیه قم تفسیر جوامع الجوامع را انتخاب كردهاند و جزو برنامه
درسى قرار دادهاند. البته این مرحله آزمایشى است ولى برخى نظرشان این است كه باید بخشهایى از چندین تفسیر را انتخاب كرد. مثلا براى یك سال، بخش سادهاى از تفسیرى را برگزید و براى سال بعد سطح بالاتر و در سال آخر یك تفسیر عمیقتر مانند بخشهایى از تفسیر المیزان گزینش گردد.
وجه دیگرى هم هست كه ما آن را به آزمایش گذاشتهایم كه به عقیده ما این روش بهترى است و مىكوشیم تفسیر موضوعى متناسب داشته باشیم و در طول 4 یا 5 سال مثلا از آن زمانى كه طلبه شرح لمعه را مىخواند تا آخر سطح همراه سایر دروس حوزه، یك درس تفسیر موضوعى داشته باشد كه تمامى مطالب اسلامى و قرآنى را به صورت دستهبندى شده در بر گیرد و هر موضوعى با یكى دو آیه تبیین گردد و شرح نسبتاً متوسطى دربارهاش داده شود، تا بعد از گذرانیدن دوره مذكور طلبه وقتى وارد جامعه مىشود به مسایل و مباحث قرآنى تا حدودى احاطه داشته باشد.
بر این اساس است كه ما درس معارف قرآنى را 10، 15 سال است كه آغاز كردهایم و بخشهاى عمده آن به نگارش درآمده و ویرایش و چاپ شده است و مىتوان در این باره كتابى چند جلدى به اندازه 3 یا 4 جلد از المیزان تهیه كرد كه در آن مفاهیم قرآنى به شكل دستهبندى شده و با ذكر مهمترین آیات كه در موضوع مورد نظر است، مطرح گردد البته كاربردى نمودن این شیوه، دشوارتر از روشهاى قبلى است، زیرا در راههاى گذشته به آسانى مىشود كتابهایى انتخاب و مشخص كرد و جزو برنامه گذاشت امّا تهیه و تدوین چنین كتابى كه همه مسایل اسلامى در آنها تبویب شده باشد، آسان نمىباشد. اگر مجموعهاش كه ما تحت عنوان معارف قرآن به نگارش
درآوردهایم كامل گردد و نكات آموزشى و تربیتى در آنها رعایت شود و بر اساس اصول و مبانى علمى و فنى تدوین گردد به نظرم بهترین راهى است كه مىشود طلبه را با معارف قرآنى مأنوس نمود و شایستهترین برنامهاى است كه مىتوان براى آموزش قرآن در سطح حوزه در نظر گرفت.
امّا در سطحعالى، براى متخصصین، مىتوان یكدوره مقدّماتى برنامهریزى كرد تا طى آن روشهاى تفسیرى و علوم قرآنى تدریس گردد و بعد از گذرانیدن این دوره، متخصّصینى در رشتههاى خاص تفسیر، تربیت شوند.
چون قرآن كتاب عمیق و وسیعى است و نیاز ما به موضوعات قرآنى در بخشهاى گوناگون احساس مىشود، لذا در هر سطح و بخشى نیاز به ابزارهاى مختلف همان بخش را داریم طبعاً در مسایل فقهى قرآن هم باید آشنایى با فقه و اصول افزایش یابد تا فراگیر بهتر از آیات فقهى استفاده كند. البته تدوین برنامهاى با این خصوصیات مطالعات وسیعى را مىطلبد.
چند سالى است كه ما هم تلاش خود را در این زمینه آغاز كردهایم تا عدهاى را براى تخصص در علوم قرآنى تربیت كنیم و در این راستا موفقیتهایى هم داشتهایم ولى هنوز زود است كه بتوانیم آن را به عنوان یك برنامه دقیق و حساب شدهاى مطرح كنیم.
امیدوارم، ان شاء الله، خداوند هم به ما توفیق دهد از زحمات علماى سلف خصوص استاد فقید علامه طباطبایى به نحوى شایسته قدردانى كنیم و به شكرانه استفادههایى كه از میراث این دانشوران وارسته نمودهایم در پیشرفت و بهبود بخشیدن به تدریس و آموزش علوم قرآنى قدمهاى جدیدترى برداریم.(1)
1. بر گرفته از مصاحبه استاد علامه آیتالله مصباح یزدى با روزنامه جمهورى اسلامى.
از سال 1331 ه.ش كه براى ادامه تحصیل به قم آمدم، خوشبختانه از همان سال اوّل با مرحوم استاد علامه طباطبایى(رحمه الله) افتخار آشنایى پیدا كردم. ایشان آن موقع دو درس عمومى داشتند، یكى درس تفسیر كه روزهاى تعطیل در مسجد سلماسى قم، تدریس مىفرمودند، و دیگرى درس اسفار كه همه روزه جز ایام تعطیل، تدریس مىكردند. از همان موقع در درسهاى ایشان افتخار حضور به دست آوردم و با آشنایى افزونتر در جلسات خصوصى، یا اخلاقى و احیاناً مباحث فلسفى و معقول كه معمولا شبهاى پنجشنبه و جمعه تشكیل مىگردید، شركت مىكردم و از موقعى كه ایشان مشغول طبع تفسیر المیزان شدند، بنده هم، همكارىهایى در این خصوص انجام مىدادم، گاهى با رجوع به منابعش، و گاهى هم تصحیح متون حروفچینى شده را عهده دار بودم، همین طور ترجمه یك جلد از این تفسیر را به این جانب واگذار نمودند و موفق شدم به دستورشان دومین جلد از المیزان را به فارسى برگردانم.
در حوزههاى علمیه بحمدالله اساتید بزرگ زیاد بودند و هستند ولى برخى از آنان ویژگىهایى خاص دارند كه موجب مىشود تحولاتى در
حوزه پدید آید و از بركات وجودشان بیشتر استفاده شود. علاّمه از معدود اساتیدى بود كه نهتنها در حوزه علمیه قم بلكه در جهان تشیع از خود تأثیر مهمى بر جاى نهاد. بعضى از این ویژگىها مربوط به جنبه شخصى ایشان است و برخى به جنبههاى علمى آن استاد بزرگ ارتباط دارد. یعنى بُعد عاقبتاندیشى و عُمق تفكرشان درباره رشتههایى كه برگزیدند و نیازهاى اساسى جامعه را با این انتخاب درست تشخیص دادند و براى آنها چارهاندیشى كردند.
مجموع این ویژگىها ایشان را به عنوان شخصیت اسلامى ممتاز معرفى كرد كه امروزه بركات وجودیشان در داخل و خارج ایران مشهود است و در بسیارى از مناطق جهان اعم از نواحى مسلماننشین و سرزمینهاى غیر اسلامى، مردم با توجه به آثار ایشان با مباحث اسلامى آشنا شدهاند. اغلب آثارشان به عنوان منابع شناخت اسلام، معرفى گردیده و به زبانهاى دیگر ترجمه شده است. در بسیارى از جاها كه رفتهام و با مردمانى تماس داشتهام ملاحظه نمودم علامه طباطبایى به عنوان شخصیتى برجسته تأثیر فرهنگى عمیقى بر آنان گذارده است كه رمز این توفیق از یك طرف در وسعت و عمق معلومات ایشان نهفته بود و از سوى دیگر از حُسن تدبیر، دوراندیشى، اخلاص و فداكارى آن بزرگمرد علم و دین نشأت مىگرفت.
یكى از جنبههاى جالب در زندگى ایشان بُعد اخلاقى و عرفانى است.
هركس یك یا چند جلسه با ایشان مىنشست و معاشرت مىكرد به خوبى احساس مىنمود كه وى از نظر خُلق و خوى داراى چه مرتبه ممتازى مىباشد، غیر از آن، در آداب معاشرت، ارتباط با دیگران، حسن برخورد، فُروتنى و مهربانى و این قبیل صفات و خصال حمیده، نیز ایشان اُسوه بودند. انسان احساس مىكرد كه ایشان از نظر معنوى مقام شامخى دارد. در یكى از اعیاد اسلامى عدّهاى براى عرض تبریك خدمت ایشان آمده بودند جوانى كه گویا رایحه عرفان و معنویت به مشامش رسیده و در كنار من نشسته بود وقتى مىخواست آن جلسه را ترك گوید، زیر لب زمزمه كرد: در شگفتم كه چگونه زمین عظمت این شخصیت را تحمّل مىكند. حالتى جالب و اعجاب برانگیز در ایشان مشاهده مىگردید كه مأنوسین با وى متوجه مىشدند از نظر معنوى با دیگران تفاوت دارد.
تقریباً در تمامى حالات، حتى هنگام تدریس كه بیشتر توجه انسان به سوى مخاطب جلب مىشود مشهود بود كه توجه ایشان به ساحت قدس الهى قطع نمىگردد و علاّمه آنچنان خودشان را در اختیار بحثها و شاگردان قرار نمىدادند كه كاملا در دیگران مستغرق شوند، معمولا وقتى مشغول تدریس بودند، نگاهشان را كأنّه به سقف مىدوختند و توجّه زیادى به افراد نمىكردند حتّى اگر كسى سؤالاتى داشت وقتى ایشان مىخواست جواب دهد، در چشم افراد خیره نمىگردید و این ویژگى مؤیّد آن بود كه همیشه دلشان متوجّه مقام قدس الهى است و نمىخواستند این حالات معنوى و عرفانى لحظهاى قطع شود و از بین برود، به كرّات اتفاق مىافتاد كه ایشان در كوچه و خیابان كه در حال
حركت بودند و ما با ایشان برخورد مىنمودیم، سلامى مىكردیم و علاّمه جواب كوتاهى مىدادند و اصلا توجه نمىنمودند كه سلام كننده چه كسى بود؟ مگر كسى بسیار نزدیك مىرفت و سؤالى مىكرد كه ناگزیر مىشدند به او توجّه كنند امّا عمق دلشان معطوف به جاى دیگرى بود. در هر حال آنچه درباره ایشان شنیدیم و در آثارشان نیز مشاهده كردیم این است كه آن مفسّر حكیم از برجستهترین شاگردان عارف نامدار آیتالله سید على قاضى طباطبایى،(1) استاد معروف اخلاق و عرفان در نجف، بودند و علامه از بنى اعمام و دستپروردگان آن مرحوم به شمار مىآمدند. مرحوم قاضى در مراتب معنوى، سیر و سلوك به كمالاتى ویژه دست یافته بود، اینها مسایلى بود كه ما مىتوانستیم درك كنیم امّا حقیقت مراتبى كه ایشان به آن نائل شدند در این مبحث نمىگنجد و از حد فهم مثل بندهاى خارج است.
نكتهاى دیگر را هم لازم دیدم برایتان بیان كنم، ایشان (علامه) از استاد اخلاقشان نقل كردهاند اگر كسى ضمانت كند نمازش را اول وقت به جاى
1. عارف معروف آیتالله سید على قاضى در سال 1285 ه.ق دیده به جهان گشود، میرزا موسى تبریزى، پدر گرامیش سید حسین قاضى، میرزا محمد على قراچه داغى و میرزا محمد على تبریزى از استادان وى در ایران هستند، وى در نجف اشرف محضر آخوند خراسانى، میرزا حسین تهرانى، علامه مامقانى و سید محمدكاظم یزدى را درك كرد و حوزه معنوى شیخ محمد بهایى و سید احمد كربلایى را مغتنم شمرد، علاوه بر علامه، شهید دستغیب، آیتالله بهجت، محمدتقى آملى، علىاكبر مرندى و... از شاگردان اویند، وى در سال 1366 ه.ق رحلت نمود.
آورد ما تضمین مىنماییم كه او به مقامات عالى معنوى و معرفتى برسد! ملاحظه نمایید بهسوى خدا رفتن چندان مشكل نیست باید این تقیّد و اراده را براى انجام امور عبادى در خود بوجود آورد و تقویت كرد. مرحوم آیتالله قاضى با ادب ویژهاى و با وضو رو به قبله قرآن را به دست مىگرفت و آن را تلاوت مىنمود، جاى خلوت ومكانى كه صداى دیگر و چیزىنباشد انتخاب مىكرد و تمام توجه ایشان به مفاد آیات بود، خصوصاً نیمههاى شب و وقت سحر: «إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُودا»(1) یكى هم توسّل به امام حسین(علیه السلام)، فرموده بود اگر به جایى رسیدهام در پرتو قرآن و آقا اباعبدالله است. شاگردانش از جمله علامهطباطبایى، آیاتعظام بهجت، و دیگران خاطرنشان ساختهاند كه آن بزرگوار از نوادر روزگار بود و در اخلاق و عرفان به اوجى رسیده بود كه دیگران كمتر نائل شدهاند. آن وقت مىگفت همه این مقامات را از بركت قرآن و توسل به سیدالشهدا(علیه السلام) دارم. اجمالا معامله با خدا كار چندان دشوارى نمىباشد ولى پروردگار نیّت خالص، قلب پاك و درون سالم مىخواهد. اگر با اخلاص به درب خانه خدا برویم و بگوییم تنها بنده تو هستیم مطیع فرمانت مىباشیم، در دلمان چیزهاى دیگر را راه نمىدهیم، دلبستگىها را گسستهایم، چندان مشكل نمىباشد. حتى مىتوانیم بگوییم خدایا ما با همین حال به درگاهت آمدهایم، اگر هم آلودهایم، پاكمان كن، این را اگر جدّى و از اعماق وجود بگوییم، خداوند متعال روزنههاى رحمتش را مىگشاید و بر دل و ذهن ما سرازیر مىنماید.(2)
1. اسراء (17)، 78.
2. سخنرانى و پاسخ به سؤالات استاد مصباح در جمع طلّاب علوم دینى دامغان در حوزه علمیّه این شهر (1378/08/16).
در دوره سیاه رژیم منحوس پهلوى، حوزههاى علمیه تحت فشارهاى شدید سیاسى حكّام وقت به انزوا كشیده و در مواردى نابود شدند، صرفاً در برخى نقاط از جمله قم و نجف و تا حدودى مشهد مقدس در آن زمان حوزههایى باقى ماند كه برخلاف اختناق شدید توانستند به حیات علمى و فرهنگى خود ادامه دهند و طبعاً به ضرورىترین مسایل كه مورد نیاز بود مىپرداختند و آنچه بیشتر مورد سؤال روزمره قرار مىگرفت، مسایل فقهى بود، از این روى تمامى تلاشهاى حوزههاى مذكور بر محور فقه و اصول متمركز گردیده و سایر علوم اسلامى از جمله معارف قرآنى كمرنگ شده بود. به همین دلیل تا زمان حركت علمى و فكرى علامه طباطبایى پیشرفتى در سایر دانشهاى دینى نمىدیدیم و در زمینه تفسیر قرآن، فلسفه، كلام، عقاید و حتى اخلاق در این ایام كتابهاى برجستهاى تألیف نمىگردید، صرفاً در گوشه و كنار، اشخاصى با اشتیاق شخصى خودشان، مطالعاتى در تفسیر انجام مىدادند.
در این میان علاّمه با آن بینش نافذى كه داشت احساس وظیفه در خصوص احیاى علوم قرآنى مىنمود، و به همین جهت درس تفسیر را در حوزه بُنیان نهاد. ابتدا در ایام تعطیل و سپس در ایام تحصیل، این درس رسمى گردید و همراه با آن، تفسیر المیزان را نگاشتند كه در همان وقت نهتنها در ایران، بلكه در دیگر سرزمینهاى اسلامى، استقبال كمنظیرى از آنشد و شیوه تفسیرى ایشان كه مُبتنى بر تفسیر آیات به كمك سایر آیات بود به عنوان شیوهاى ممتاز مورد تحسین و ستایش اهل نظر قرار
گرفت. در كنار تفسیر متون آیات، مباحث مورد نیاز جامعه را مطرح مىفرمودند و براى حلّ آنها از آیات قرآن و احیاناً روایات و استدلالهاى عقلى كمك مىگرفتند. همچنین بعد از تبیین آیات، بحثهاى اجتماعى، تاریخى و فلسفى مطرح مىشد، هر كدام با سبك خاص خودشان. به این ترتیب المیزان نهتنها براى فهم ظواهر قرآن بلكه براى حل مشكلات فرهنگى جامعه اسلامى منبع بزرگى به شمار مىرود. بنابراین مىتوان گفت: این تلاش بزرگترین خدمتى بود كه علاّمه به اسلام، حوزه علمیه و جامعه اسلامى نمود.
همانگونه كه اشاره شد، به دلیل برخى شرایط سیاسى و اجتماعى، فلسفه اسلامى تقریباً متروك شده بود در صورتى كه در این عصر نیاز شدیدى به حكمت الهى احساس مىگردید و روز به روز این احتیاج مُبرم بیشتر خودش را بروز مىداد یعنى با متروك شدن آن و نیز آشكار گردیدن فلسفههاى الحادى و انحرافى در عرصههاى فكرى و فرهنگى برخى كشورهاى اسلامى و از جمله ایران باید تلاش مىشد تا فرهنگ اسلامى تقویت گردد و مواضع اسلام در برابر این افكار باطل، مشخص شود و از عقاید دینى دفاع گردد و نیز انحرافات و خرافات جدید با بیانى فلسفى و عقلى تبیین شود و این مُهم در صورتى عملى مىگردید كه در حوزهها فلسفه به صورت یك علم زنده، پویا و ضرورى حضور داشته باشد و دانشوران در این زمینه كار كنند و آمادگى پاسخگویى به شبهات را داشته
باشند. علامه چنین نیاز و ضرورتى را درك كرد و با روشنبینى خاصى كه داشت، تشخیص داد در آینده چنین نیازى شدیدتر خواهد شد، از این روى با وجود آنكه شرایط چندان مساعد نبود، اهتمام كردند تا فلسفه اسلامى را احیا كنند و بدینگونه تدریس این رشته از علوم اسلامى را در حوزه آغاز نمودند. ابتدا شرح منظومه سبزوارى را تدریس كردند و بعد اسفار و الهیات شفا را درس دادند. البته بنده دو كتاب اخیر را خدمت ایشان خواندم.
به این ترتیب در حوزه طلاب و فضلاى زیادى كه با فلسفه اسلامى آشنا شدند، تربیت گردیدند و براى پاسخگویى به شبهات الحادى و انحرافى مهیا شدند.
علاّمه زمانى به حوزه علمیه قم تشریف آوردند كه موجى قوى از ماركسیسم در ایران به وجود آمده بود و حزب دموكرات و حزب توده و سایر احزاب كمونیستى در منطقه آذربایجان رواج یافته و حتى حامیان این احزاب براى مدتى كوتاه موفق شدند این قلمرو را تحت سلطه خود درآورند و تا حدّى ناحیه مذكور را از حكومت مركزى جُدا نمودند. در چنین موقعیتى ایشان احساس خطر نمود زیرا عقیده داشت چنین عارضهاى علاوه بر بُعد سیاسى و نظامى، بُعد فرهنگى هم دارد و مىتواند بر افكار و عقاید مسلمین تأثیر منفى بگذارد. از این جهت در كنار تلاشهایى كه مسؤولین باید براى رفع خطرهاى سیاسى و نظامى انجام
دهند، علما و دانشمندان هم باید براى مبارزه با خطرهاى فكرى و عقیدتى تلاش كنند. به همین دلیل ایشان با كمك تنى چند از شاگردانش و مهمتر از همه شهید آیتالله مطهرى جلساتى در روزهاى پنجشنبه و جُمعه تشكیل داده و طى آن به نقد و بررسى فلسفه ماتریالیسم و پاسخگویى به شبهاتى كه آنان مطرح كرده بودند، پرداختند و بدین ترتیب چهارده مقاله در زمینه مسایل اسلامى با مُحتوایى فلسفى ناظر به افكار انحرافى مادىگراها به نگارش درآمد كه متن كتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» را تشكیل داد و شهید مطهرى توضیحات و پاورقىهاى مُفصّلى بر آن نوشتند. البته این مجموعه در پنج مجلّد به زیور طبع آراسته گردید؛ ولى جلد چهارمش از توضیحات آن متفكر شهید برخوردار نبود. این حركت آغاز مبارزهاى ایدئولوژیك علیه افكار و امواج انحرافى به شمار مىرفت كه در آن زمان رشد سرطانى یافته بود.
در آن زمان فلسفهاى رواج یافته بود كه افكار مسلمانان را تهدید مىكرد. علامه و شاگردانش توجه خویش را به دفع این آفات و علفهاى هرز مصروف نمودند و آن موقعى كه مهمترین تهدید فلسفى از ناحیه ماركسیستها احساس مىگردید، ایشان به بحث در این زمینهها پرداخته و حاصل این مباحث را در كتابى گرد آوردند كه اثر ارزشمندى است زیرا علاوه بر ردّ شبهات آنان، افكار انحرافى دیگر را هم از طریق بحثهاى منطقى رد مىنماید و باعث تقویت بنیه فكرى جوانان در پیكار با فلسفههاى الحادى مىگردد. این نوشتار به سرعت جایگاه خودش را در میان كُتُب فلسفى دیگر معاصر به دست آورد و به زبان عربى هم ترجمه
شد و مأخذ استفاده و اقتباس براى بسیارى از آثارى كه در این موضوع بعداً به رشته تحریر درآمد، قرار گرفت.
در كنار این كوششهاى ارزنده و مُفید، علاّمه طباطبایى علاقه داشت میراث گذشتگان را احیا كند و بر این مواریث، سرمایههاى گرانبهایى هم بیفزاید و فرهنگ تشیع را بارور كند. ایشان غیر از غنى نمودن بنیه علمى حوزهها، اهتمامى خاص را به تربیت شاگردان نشان دادند. تنها وجود كتاب و مفاهیم علمى را براى جامعه اسلامى كافى نمىدانستند و عنایت خاصى داشتند كه دانشورانى كه پاسخگوى نیازهاى مردم باشند، تربیت گردند، در واقع علاوه بر تدریس و انتقال مفاهیم، تأكید و عنایت خاص بر تزكیه و خودسازى و تهذیب نفس شاگردان مىنمودند. در مكتب وى بزرگانى چون شهید مطهرى، شهید دكتر بهشتى و در درجه بعد شهید مفتح، شهید دكتر محمد جواد باهنر و افراد دیگرى به شكوفایى علمى و اخلاقى رسیدند. در یك سخن مىتوان گفت كه شاید امروز هیچ دانشمند كارآمدى را در ایران اسلامى نداشته باشیم كه به طور مستقیم یا غیر مستقیم از حوزه درسى و پرتوهاى معنوى علامه بهره نبرده باشد.
علامه به این برنامه اكتفا نكرد و با اینكه دانشمندى حوزوى به شمار مىرفت و تحصیلات خویش را در حوزه نجف گذرانده بود و تلاشهاى
علمى خود را در حوزه علمیه قم متمركز كرده بود در عین حال براى ارتباط با دانشگاه و رابطه بین دانشمندان حوزه با اساتید دانشگاه اهمیت خاص قائل بود. بسیارى از استادان دانشگاه خدمت ایشان مىرسیدند و سؤالات خود را در محضر ایشان طرح مىكردند و علاّمه هم با آغوش باز، استقبال مىنمودند و این ارتباط موجب آن گردید كه به تدریج رابطهاى ثابت بین ایشان و اساتید برقرار شود و گاهى مشاهیر دانشگاهى در قم به محضر ایشان مىرسیدند. در مواقعى هم آن فیلسوف كبیر به تهران عزیمت مىنمودند و با این دانشوران جلسات مستمر علمى و فلسفى داشتند. در پرتو این محفل ارزنده ارتباط با پروفسور هانرى كربن فرانسوى برقرار گردید و این متفكر اروپایى یك سلسله از معارف دینى به خصوص حكمت اسلامى و عرفان شیعى را از پرتو پرفروغ علامه فرا گرفت. ایشان سؤالاتى را در موضوعات گوناگون اعتقادى و علمى مطرح مىكرد و علامه جوابهایى متناسب، برهانى و مستدل بیان مىفرمودند، مجموعه این مذاكرات و گفتگوها در چندین جلد كتاب تدوین گشت و آثار مزبور با كمك و همكارى پروفسور كربن و نیز اساتید دیگر به زبان انگلیسى و بعد زبان عربى ترجمه شد و همین آثار مأخذ آشنایى بسیارى از متفكران و محقّقان غربى با اسلام و تشیع، گردید. علاوه بر ارتباط مستقیمى كه خود ایشان با دانشگاهیان داشتند، شاگردان خویش را تشویق مىكردند كه این ارتباط را تقویت كنند. به طور مثال یك بار از ایشان پرسیدم آیا صلاح مىدانید كه جلسه تفسیرى در تهران داشته باشم و مقدارى از وقتمان صرف این كار شود با وجود اینكه تا حدّى از درس
حوزه عقب خواهیم ماند، ایشان با تأكید فرمودند:حتماً این كار را انجام بدهید! چون آینده كشور اسلامى در اختیار دانشگاهیان مىباشد اگر این قشر با اسلام و معارف تشیع آشنا نشوند در آینده براى اسلامى شدن كشورمان امیدى نخواهیم داشت.
اگرچه شرایط ایجاب نمىكرد كه علامه به طور مستقیم به خارج از كشور برود و بر مسایل فكرى و فرهنگى برونمرزى تأثیرگذار باشد زیرا اولا در داخل سرزمین ایران مسایل فراوانى بود كه باید حداقل به بخشى از آنها پاسخ داده مىشد، و نیز ثانیاً امكانات لازم براى ارتباط با خارج وجود نداشت مخصوصاً براى شخص ایشان كه در نهایت سختى زندگى مى كردند ولى علاّمه به طور غیر مستقیم و از طریق برخى محقّقان اروپایى و برخى دیگر اساتید دانشگاه كه آثارشان را مُعرّفى و ترجمه كردند، موفق شدند معارف اسلامى را در اقصى نقاط عالم و به خصوص در اروپا و امریكا منتشر كنند و به درون مجامع علمى و فرهنگى و دانشگاهى راه یابند و اساتید معروفى را این جانب در پاریس، بروكسل، نیویورك، واشنگتن و جاهاى دیگر ملاقات كردم كه با دیده احترام و تكریم به مرحوم علاّمه طباطبایى مىنگریستند و اشخاص دیگرى هم هستند كه گرایش به مذهب تشیع را مدیون آثار ایشان هستند.
در بسیارى از كشورهاى اسلامى كه شیعه هم نمىباشند، منبع شناخت
اسلامشان آثار علامه است. به عنوان نمونه در كشور اسلامى اندونزى(1) كه به لحاظ جمعیت بزرگترین سرزمین اسلامى در جهان اسلام است از تفسیر المیزان به عنوان یكى از منابع و متون اسلامى استفاده مىگردد و حتى ترجمه این اثر به زبان اندونزیایى در حال انجام است.
علامه طباطبایى(رحمه الله) در مسایل انقلاب اسلامى هم نقش مهمى داشته است؛ زیرا این حركت بزرگ قبل از آنكه سیاسى و اجتماعى باشد، فرهنگى بود و براى پیروزى چنین انقلابى به فعالیت فرهنگى مستمرى نیاز بود، و علامه طباطبایى در تقویت این بُعد انقلاب بسیار تأثیرگذار بوده است.
شاهدش این مىباشد كه بسیارى از مسؤولین بزرگ نظام جمهورى اسلامى ایران از شاگردان ایشان هستند و از افكارشان الهام گرفتهاند. آن زمانى كه كمتر صحبتى از حكومت اسلامى به میان مىآمد مرحوم علامه هم در اثر سترگ خود یعنى المیزان و نیز در برخى آثار دیگرش این موضوع مهم را مطرح كرد و مقالاتى به قلم ایشان در سالهاى اختناق سیاسى رژیم پهلوى درباره زعامت و رهبرى منتشر شد كه براى تبیین مبانى نظام اسلامى از منابع ارزشمندى به شمار مىروند.
تأثیرى كه وى در فراهم نمودن زمینه فرهنگى انقلاب داشتند، چشمگیر و غیر قابل انكار است. در آغاز نهضت اسلامى كه علماى حوزه
1. كشور اندونزى به عنوان بزرگترین سرزمین مجمعالجزایرى جهان در آسیاى جنوب شرقى و در آبهاى اقیانوس هند قرار دارد، از 13600 جزیره آن 6000 جزیره مسكونىاند.
علمیه قم و سایر شهرستانها، جلساتى تشكیل مىدادند و براى روشن نمودن افكار و اذهان مردم اعلامیههایى صادر مىكردند، علامه در زمره برجستهترین افرادى بود كه در این جلسات حضور مىیافت و برخى اعلامیههایى كه به امضاى ایشان مىباشد در دسترس است. پس در واقع آن مفسّر عالیقدر در دو عرصه در پیشرفت انقلاب اسلامى، مؤثر بوده است یكى مشاركت در جلسات مشورتى با علما، اساتید و مراجع و انتشار اعلامیه(1) و دیگرى تبیین مبانى فكرى انقلاب چه در درسهایشان و چه در كتابهایشان.
1. علامه طباطبایى در مبارزات سیاسى علماى بزرگ حوزه علمیه قم بر علیه استبداد رژیم پهلوى شركت داشت و طى سالهاى 1341 و 1342 شمسى در نشستهایى كه توسط فضلاى قم برگزار مىشد حضور مىیافت و با بیان و قلم، تنفّر خود را از ظلم و تجاوز و بىعدالتى اعلام مىكرد.
امام خمینى به منظور هرچه فروزانتر ساختن آتش نهضت اسلامى مقامات روحانى قم را جهت مشاوره و تبادل نظر در مورد مسایل جارى كشور و اتخاذ تصمیم واحد به نشست هفتگى متوالى و منظم فراخواند. علامه طباطبایى به همراه فقهایى چون میرزا هاشم آملى، حاج شیخ مرتضى حائرى و تنى چند از اساتید برجسته و عالىمقام حوزه در این گردهمایى حضور مىیافت.
هنگامى كه از سوى دستگاه ستم در قانون اساسى اختلالى پدید آمد و دستبرد خائنانهاى به آن صورت گرفت تا انتخابات به نفع رژیم پهلوى صورت گیرد امام خمینى(قدس سره) در برابر این نیرنگ شاهانه كه در یاوهگویىهایى مىخواست تحریف قانون را اجراى قانون اساسى تلقّى كند؛ قد علم كرد و تصمیم به افشاگرى گرفت و موضوع مزبور را با مقامات روحانى كه در نشست فوق شركت كرده بودند مطرح كرد و طى اعلامیهاى مستدل، متقن و حساب شده كه شخصاً نوشت و نُه نفر از مراجع و علما آن را امضاء كردند از این توطئه خائنانه پرده برداشت. امضاى علامه طباطبایى در ذیل این اعلامیه دیده مىشود، متن این نوشتار افكار مسلمانان را علیه رژیم شاه به شدت تحریك كرد و ضربه كوبندهاى بر مغز علیل شاه وارد نمود. (جرعههاى جانبخش، ص 329)
براى اینكه بتوانیم اسلام را در سطح جامعه ترویج كنیم و در واقع یك نظام مردمى ولى اسلامى داشته باشیم، باید سعى كنیم كه عموم مردم با معارف اسلامى آشنا گردند. طبعاً هرچه مردم با منابع اصیل اسلامى اُنس داشته باشند و هر قدر افراد با دانشمندان متخصص در علوم اسلامى ارتباط برقرار كنند از حقایق ناب اسلامى بیشتر بهرهمند مىگردند؛ زیرا روند استفاده از منابع امكان دارد با آفتهایى توام باشد، وقتى مردم و طبقات تحصیل كرده را به متون اسلامى اعم از قرآن، حدیث و تاریخ دعوت مىكنیم، این عامل خواه ناخواه موجب مىشود كه سؤالاتى برایشان مطرح گردد، چون قرآن و منابع دینى و غیر دینى داراى مسایل مبهم و متشابهى هستند، متخصّصان باید این دشوارىها را بیان كنند. كسانى كه علاقه دارند به طور مستقیم به منابع اسلامى مراجعه نمایند، گاهى سؤالاتى برایشان مطرح مىگردد كه یا دسترسى به عالمى ندارند كه آن ابهام و اشكال را براى آنان توضیح دهد و برطرف كند یا دوست دارند خودشان از منابع استفاده بكنند كه این شیوه سبب مىشود برداشتهاى نادرستى داشته باشند. امكان دارد انگیزه مراجعه به منابع اصلى و اصیل كاملا صحیح باشد ولى باید دانست مسایل دقیق و عمیقى در هر علمى و هر زمینه معرفتى وجود دارد كه جز با مراجعه به اهل فن و كارشناس آن رشته قابل حل نمىباشد. بنابراین ضمن تأكید بر اهمیّت دادن به منابع اسلامى و اُنس با آنها به این نكته هم باید توجه داشته باشیم كه مسایل دقیق و ظریف و متشابه را باید از متخصّص مربوطه سؤال كرد و
اگر كسى بخواهد با ذوق و سلیقه شخصى خودش پاسخ این دشوارىها و سؤالات را به دست آورد و یا با برداشتهاى خام و سطحى بخواهد به حقایقى دست یابد از خطا، اشتباه و انحراف مصون نخواهد بود و عملا موجب پراكندگى و اختلاف نظرها، پیدایش مذاهب و مسالك متعددى خواهد شد و این وضع برخلاف آن است كه قرآن ما را دعوت كرده كه از هرگونه پراكندگى و اختلاف اجتناب كنیم و در عرصههاى فكرى براى جلوگیرى از تشتت و انحراف راهى جز همكارى با افراد خبره در معارف و استفاده از زحماتشان در هر رشتهاى وجود ندارد.
بنابراین باید به جوانان عزیزمان كه علاقهمند به اسلام ناب هستند یادآور شویم اولا در متن اسلام مسایلى وجود دارد كه در زمینه علوم مربوطه نمىتوان براى آنها پاسخ صحیحى ارائه داد. همانطورى كه اگر كسى ریاضیات ابتدایى را نخوانده باشد نمىتواند ریاضیات عالى را بخواند و بفهمد و در تمامى علوم، تا مقدمات را نگذرانند به مؤخّرات نمىرسند.
دانشجویى كه دو یا سه سال درس پزشكى خوانده است اجازه ندارد نسخه بنویسد و بیماران را معالجه كند بلكه حتى مجاز نیست كه براى درمان دردهاى خودش اقداماتى انجام دهد و مطمئن نیست كه مرض خودش را درمان نماید. بنابراین در هر علمى باید مراحلى را سپرى كرد و لازم است كه متخصصهاى آن دانش تأیید كنند كه فرد مورد نظر در آن علم، صاحبنظر شده است آن وقت است كه مىتواند اظهار نظر كند و شخصاً به حل مسایل آن دانش بپردازد و این راه عقلایى در همه جا
وجود دارد ولى متأسفانه كسانى ناآگاهانه و احیاناً گاهى هم آگاهانه براى گلآلود كردن آب زلال چشمه معرفت و منحرف كردن دیگران، این افكار را القا مىكنند كه شما به افراد خبره و متخصص احتیاجى ندارید و به خوبى مىتوانید از كتاب و سنت استفاده كنید و این زمینهاى است براى اینكه برخى افكار انحرافى القا گردد و افراد را از مسیر حق منحرف سازند. پس باید هوشیار باشیم و آن راه عقلایى كه همان مراجعه كردن به منابع اسلامى است چراغ راهمان قرار دهیم و آن را در راه شناخت اسلام اِعمال كنیم یا اینكه خود آنقدر زحمت بكشیم كه متخصص و صاحبنظر شویم یا آنكه براى فهمیدن معارف اسلامى و حل مشكلات و معضلات به اهل نظر و خبره مراجعه نماییم والاّ از انحراف مصون نخواهیم بود و دیگر نه عذرى پیش خدا داریم و نه نزد خلق خدا و نه پیش وجدانمان.
فلاسفه به سه دسته تقسیم مىگردند، مشائیین، اشراقیین و اصحاب حكمت متعالیه كه بدون شك علامه طباطبایى جزو سومین گروه به شمار مىآید و در واقع وى پیرو مكتب صدرالمتألهین مىباشد و لذا عُمده اصول فلسفى ایشان برگرفته و تحت تأثیر مُلاّصدرا است از قبیل اصالت وجود، تشكیك در وجود و مانند آن، در عین حال براى سبك تفكر و بحث و تدریس علاّمه مىتوان امتیازاتى را در نظر گرفت و آنچه در این زمینه مهم مىباشد این است كه استادان فلسفه در اعصار اخیر، معمولا بحثهاى حكمت را با نكات ذوقى و عرفانى از یك سو و مطالب نقلى و اعتقادى از سوى دیگر آمیخته بودند، همچنین در كیفیت بحث چاشنى ادبى و شعر هم داشتند.
برخى از اساتید معاصر علاّمه هم این سبك را داشتند ولى ایشان مقیّد بودند حیثیتهاى بحث را از هم تفكیك كنند و لذا در درس فلسفه وى از نكات ذوقى، عرفانى، آیات و اخبار و نیز سرودههاى شاعران خبرى نبود. بالاتر از آن، اینكه حتى در تدریس اسفار هر جا كه ملاّصدرا مطالب عرفانى را بیان مىكند یا استشهاد به آیات و روایات مىنماید،
ایشان از مطرح كردن آنها امتناع مىنمود و مىفرمود اینها مطالب فلسفى نیست، آنها را خودتان مطالعه كنید.
در واقع مرحوم علاّمه طباطبایى در تدریس مطالب فلسفى و عقلى تنها به استدلالهاى عقلى تكیه مىكردند و تأكید داشتند هر دانشى را باید با شیوه خودش مورد بررسى و پژوهش قرار داد. البته در نهایت مىتوان نتایج علوم را با یكدیگر مقایسه و تطبیق نمود و سنجید ولى باید از خلط مباحث عقلى با نكات عرفانى و نقلى پرهیز كرد. این ویژگى علامه را در سبك تفكر فلسفى از معاصران و اقران و اساتید گذشته ممتاز مىنماید.
علامه در مسایل فلسفى ابتكارات و نوآورىهایى هم داشت و موفق گردید در زمینههاى زیر تلاشهاى ارزندهاى انجام دهد:
1ـ یك سلسله مباحث مورد نیاز عصر را كه در كتب فلسفى سنتى مطرح نشده بود و یا به صورت استطرادى مطرح بود، مورد بحث قرار دادند، به عنوان نمونه مقاله ششم كتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» تحت عنوان «اعتبارات در فلسفه اسلامى» كاملا جدید است اگرچه ریشههاى آن قبلا كم و بیش وجود داشته است.
2ـ مطرح نمودن شبهاتى كه از ناحیه مكاتب گوناگون فلسفى به خصوص الحادى انتشار مىیافت و پاسخ دادن به آنها كه سایر اساتید به این امر توجه نداشتند و علاّمه كتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» را در این راستا به رشته نگارش درآورد. در واقع نیاز مُبرم و شدیدى به این
تلاش وجود داشت و كسى متكفل رفع این عطش فكرى نبود ولى علامه با كمك شاگردان برجستهاش همچون متفكر شهید استاد مرتضى مطهرى(رحمه الله) این كار را شروع نمود كه محصولات خوبى هم به بار آورد.
3ـ كتابهاى درسى حوزه را در عرصه حكمت و فلسفه به صورت آثارى منقّح تبدیل كردند. از موقعى كه اسفار توسط ملاصدرا تألیف شد همین كتاب تدریس مىگردید و كسى كه به فلسفه اسلامى علاقه داشت و مىخواست با این معارف آشنا شود، كتاب درسى او، اسفار بود. بعد كه كتاب شرح منظومه حكیم ملا هادى سبزوارى به نگارش درآمد، این اثر، به متن آموزشى در حكمت اسلامى تبدیل شد. در حالى كه نه اسفار و نه این اثر، از آغاز به عنوان كتاب درسى تألیف نشده بود و هیچ كدام مشخّصات و امتیازات لازم را به عنوان نوشتارى آموزشى نداشتند. به عنوان نمونه در اسفار، مباحث ناهماهنگ و احیاناً تكرارى است و گاه مطالب عرفانى و نقلى در ضمن مباحث فلسفى آمده است و شرح منظومه هم پیچیدگىها و غموضى دارد كه متناسب با كتاب درسى به خصوص به عنوان اولین متن آموزشى نمىباشد.
ایشان دو كتاب تألیف كردند یكى «بدایة الحكمة» و دیگرى «نهایة الحكمة»(1) كه واقعاً براى تدریس بر دیگر كتابها برترى دارد. زیرا هم وقت كمترى را براى تدریس مىگیرند و هم نتیجه بهترى نصیب فرا گیران
1. این دو اثر كه به زبان عربى نوشته شده، در سالهاى اخیر به فارسى ترجمه شده و شروحى نیز بر آنها، نگاشته شده است، همچنین دو كتاب یاد شده هم در حوزه و هم در دانشگاه تدریس مىشود.
مىشود. همچنین نظم منطقى بهترى دارند و حشو و زوائدشان كمتر است و اصولا مباحثى كه ارتباطى به فلسفه ندارد در آنها دیده نمىشود، خواه نكات ذوقى و عرفانى و خواه مطالب نقلى، بلكه فلسفه خالص مىباشد، بهعلاوه تقدیم و تأخیرهایى در مباحث فلسفى آمده كه در اسفار و شرح منظومه به این صورت مشاهده نمىگردد.
در این دو كتاب علامه ابتكاراتى هم در مسایل فلسفى دارند كه به صورت اشاره، گاهى نظر خودشان را بیان فرمودهاند، چون از خصوصیات اخلاقى ایشان، فروتنى ویژه بود و در جلسات درس رسمى و نیز در جلسات غیر رسمى كه پنجشنبه و جمعه داشتند از اینكه اظهار كنند من نظر ویژهاى دارم و یا نظر دیگران را رد مىكنم، خیلى پرهیز داشتند و اگر احیاناً نقدى بر مطالب دیگر داشتند آنچنان نبود كه مشخص باشد كه مشغول انتقاد كردن هستند ولى برخى از اساتید بعد از نقل گفتههاى دیگران، با صراحت به نقدشان مىپردازند و آشكارا مىگویند این نظر را نمىپذیریم و چند اشكال بر آن داریم.
حتى یك بار یاد ندارم كه فرموده باشند: این مسئله را حل كردم و دیگران موفق نشده بودند اشكال آن را برطرف كنند و یا بگویند: مبناى جدیدى داریم. حتى در مواردى كه مىخواستند به مطلبى اشكال قطعى نمایند، خیلى آرام و ملایم مطرح مىكردند كه به سختى مشخص مىگردید كه وارد نقّادى شدهاند و این ویژگى از روح تواضعشان
سرچشمه مىگرفت. لذا در كتابهایشان هم شاید نتوان مواردى را یافت كه صریحاً به عنوان یك مطلب ابتكارى مطرح كرده باشند بلكه بر اثر مقایسه مطالبشان با نكات مندرج در سایر كتابها متوجه مىشویم كه اختلاف نظر ایشان با سایرین در كجاست.
به هر حال ایشان نظرات خاصى داشتند. از جمله گاه براى مسئلهاى دلیل خاصى اقامه مىكردند كه سایرین نداشتند و یا تبیین خاص و تقریر جدیدى از یك دلیل مىنمودند كه دیگران آن تقریر را ندارند. مثلا در مورد بُرهان صدیقین، تفكر خاصى دارند كه در كتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم آوردهاند و آن نحو از تقریر، كاملا ابتكارى است.
همچنین نكتههایى بیان مىفرمودند كه كلید حل بسیارى از مشكلات پیچیده فلسفى است. مثلا ایشان بیانى دارند در توجه انسان به «اصل علیّت» و نیز «جوهر و عَرَض» و اینكه چگونه ذهن بشر با این مفاهیم آشنا گردیده است در حالى كه در سایر كتابهاى فلسفى اصلا چنین بحثى مطرح نیست.
در روش رئالیسم، این بیان را دارند كه چنین مفاهیمى از علوم حضورى اخذ مىگردد یعنى وقتى رابطه نفس را با كیفیاتش مقایسه مىكنیم، مشاهده مىكنیم، كیفیت نفسانى حالتى براى نفس است كه بدون نفس نمىتواند وجود داشته باشد و قائم به نفس است و لذا آن را عَرَض براى نفس تلقّى مىكنیم ولى نفسْ موضوع مستقلى است یعنى جوهر، پس مفهوم جوهر و عرض را از نفس خودمان مىگیریم. همچنین درباره قانون «علت و معلول» شبیه این بیان را دارند در حالى كه در كتابهاى سنتى فلسفه و دروس سایر اساتید، این بیانات یافت نمىشود.
عدهاى از دانشگاهیان گفتهاند بارها خدمت ایشان رسیده بودیم، گاهى برخى افراد كه در سطح بالاى علمى بودند و حتى عدهاى از متفكران اروپایى خاطرنشان مىساختند ما همهجا رفتیم كسى به سؤالات ما پاسخ نداده؛ ولى علامه با فروتنى ویژه و با مهارت علمى و توانایى به پرسشهاى ما جوابهاى قانعكننده دادهاند. یكى از آنها آمده بود و درباره حكمتهایى از نماز و اسرار آن سؤال كرد علامه طورى جواب داد كه آن شخص از شدت ذوق و هیجان گریست و افزود سالهاى سال در كشورهاى اسلامى چنین مسئلهاى در ذهنم بود و برایش پاسخى نمىیافتم جز اینكه اكنون علامه به آن جواب قانع كنندهاى داد، بعد كه از ایران رفت، نامه نوشت و تشكر كرد. او از قیافه الهى و نورانى علامه هم سخن گفته بود.
یك روز عیدى براى تبریك خدمتشان رفتیم، حرف زدنشان خیلى آرام بود، در هر مجلسى كه ایشان حضور داشت، سكون و آرامش ویژهاى حكمفرما بود. هیچگاه تكیه نمىدادند، اگر هم خسته مىشدند، جایى قرار مىگرفتند كه تعیّنى نداشته باشد مشخص نبود كه چهجایى است، مقیّد بودند گمنام و دور از شهرت و آوازه مشغول كارهاى علمى و فرهنگى باشند، در درس هم نگاهى بر افقهاى بالاتر داشتند و در قیافه اشخاص نگاه نمىكردند، حالت حیا در ایشان قوى بود. در مسجد سلماسى كه مشغول تدریس بودند تمنّا كردیم بنشینند وسط و درس بگویند تا حداقل صدایشان به اطراف بیشتر برسد چون حاضر نمىشدند
روى صندلى قرار گیرند و مىگفتند نمىخواهم یك وجب بلندتر از شاگردان بنشینم و در این صورت قادر به تكلّم نخواهم بود. سرانجام با اصرار فراوان، وادارشان كردیم وسط مسجد نشسته و درس بگویند.
سالها افتخار درك محضر استادمان مرحوم آیتالله طباطبایى(رحمه الله) را داشتم. گاهى اتفاق مىافتاد در یك جلسه، در یك برخورد، در یك نشست چند سؤال مىكردم، ایشان با صراحت مىگفتند: «نمىدانم»! شخصى چون علامه طباطبایى كه كمتر كسى به رتبه علمى او در جهان اسلام مىرسد، این گونه است كه وقتى شاگردى چیزى مىپرسد، مىگوید نمىدانم! سؤال دوم را كه مىكردم، باز هم مىفرمود نمىدانم! البته یك پرورش و تربیتى در این برخورد نهفته بود، بعد از اینكه این كلمه نمىدانم را بر زبان جارى مىساخت، تأمّلى مىنمود و مىفرمود احتمال دارد اینگونه باشد، مىخواست شاگردش را اینگونه رشد دهد كه از اینكه چیزى را نمىدانى واهمهاى به دل راه مده، یاد بگیر، تمرین كن، به خودت عادت بده، از استادت یاد بگیر كه چیزى را كه جوابش را حاضر ندارى با استوارى و صراحت بگو «نمىدانم» مگر هر انسانى باید همه چیز را بداند؟ همه چیز را همگان دانند، از ما سؤالى مىكنند، در این زمینه مطالعهاى نداریم باید به اهلش ارجاع دهیم یا اینكه پاسخ را به بعد موكول كنیم. این طریقه بهتر از آن است كه جوابى بدهیم اما قانع كننده نباشد و خود شبههاى دیگر را در ذهن سؤال كننده بوجود آورد.
این نكته اخلاقى و آموزشى مهمى است كه علامه به شاگردانش یاد داد و ما همه باید آن را تمرین كنیم و به كار بندیم. این همان است كه
قرآن بر آن تأكید دارد: «وَلا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِم»(1) «وَیَخْشَوْنَهُ وَلا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ الله»(2) كسانى كه در این وادى قدم مىنهند جز از خدا نباید از كسى بترسند، از هیچ ملامتى نهراسند.(3)
از ویژگىهاى فكرى و اخلاقى علامه این بود كه كارهایشان را حكیمانه انجام مىدادند، یعنى از سر هوس، سلیقه شخصى و بدون استدلال و تفكر وارد هیچ عرصهاى نمىگردیدند. هر تلاشى را كه آغاز مىكردند مبنى بر برهان و استدلال خاصى بود كه براى ضرورت آن در نظر مىگرفتند. تدریس فلسفه كه در حوزه شروع كردند و نیز كوششى كه براى رواج حكمت در قم نمودند بر اساس منطقى بود كه به آن رسیدند و اجمالش این بود كه جامعه ما به مسایل اعتقادى اسلامى نیاز دارد به این نحو كه قبل از آنكه چنین مسائلى با دلایل نقلى بیان گردد باید با دلیلهاى عقلى و خردمندانه تبیین شود و شبهاتى نیز كه در این ارتباط مطرح مىگردد باید با شواهد حكیمانه رد شود. به كسى كه مىخواهد درباره خداوند تحقیق كند، جا ندارد كه گفته شود:
«در قرآن چنین آمده یا امام معصوم(علیه السلام) چنین فرموده است».
1. مائده (5)، 54.
2. احزاب (33)، 39.
3. برگرفته از سخنان آیتالله مصباح در جمع مردم همدان (13 مهر 1379) و نیز بیانات ایشان در جمع اساتید طرح ولایت (13 خرداد 1382)، همچنین بحثهاى استاد مصباح در دیدار با دكتر غلامرضا اعوانى (2 بهمن 1382).
زیرا او اصولا خدا و رسولش و جانشینان او را قبول ندارد و تنها استدلال عقلى مىتواند به او كمك نماید.
بنابراین براى ضرورىترین مسایل دینى و اعتقادى كه همان باور به وجود خدا و عالم غیب باشد و نیز در سایر مباحث كلامى، احتیاج به بحث با شیوهاى عقلانى داریم و این همان است كه «فلسفه» نام گرفته است.
پس براى حوزه علمیهاى كه شأنش اثبات عقاید و دفاع از باورهاى اسلامى است، ضرورىترین اُمور پرداختن به بحث فلسفى براى ثابت نمودن اعتقادات و رفع شبهات مربوط به آن است. چون در حوزه جاى چنین درسى با وسعت لازم خالى بود، لذا علاّمه لازم دانستند كه فلسفه در حدى كه این احتیاجات را برطرف كند، توسعه یابد و مىدانیم با این همه گسترشى كه یافته و در حوزه هم به طور رسمى تدریس مىشود، در حد كفایت نمىباشد.
بنابراین از دیدگاه ایشان پرداختن به مباحث فلسفى واجب كفایى بود و براى كسانى كه استعداد و توانایى لازم را در این زمینه داشتند حكم یك واجب عینى را داشت یعنى واجب كفایى در اثر فقدان «من به الكفایه» تعیّن پیدا كرده بود.
یكى از نكاتى كه درباره بعد فلسفى علامه طباطبایى مطرح است، موضوع تأثیرپذیرى این شاخه از دانش بشرى از علوم تجربى است. این محور نیاز
به بحثى تفصیلى دارد كه در این فرصت كوتاه نمىتوان بدان پرداخت ولى اجمالا باید گفت كه:
فلسفه یك اصطلاح قدیم دارد كه شامل طبیعیات، ریاضیات و حتى علوم عملى مثل علم اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مىشده است و همه این علوم را مجموعاً فلسفه مىگفتند و در واقع تمام دانشهاى برهانى را اعم از اینكه با شیوه تجربى یا تعقلى محض اثبات گردد فلسفه مىگفتند ولى امروزه فلسفه در برابر علوم تجربى به كار مىرود و دیگر فیزیك، شیمى، روانشناسى، اخلاق و نظایر آنها را در زمره فلسفه به حساب نمىآورند.
پس باید اوّل روشن شود كه وقتى مىگوییم فلسفه آیا طبیعیات را جزء آن بدانیم یا حكمت را در مقابل علوم محض (تجربى و عملى) به كار ببریم.
وقتى گفته مىشود فلسفه از علوم بهره مىبرد معنایش این است كه این اصطلاح را در مقابل علوم به كار بردهایم و آنگاه رابطه بین علم و فلسفه را مطرح كردهایم، پس وقتى فلسفه مىگوییم شامل علوم طبیعى و ریاضى نمىشود و توجه به این نكته از خلط مباحث مىكاهد.
فلسفه یك سلسله مباحث ماوراء الطبیعیة یعنى چیزهایى است كه امور عامه، نامیده مىشود یعنى همان فلسفه اُولى و یا علم اعلى، فلسفهاى كه امروز مىگوییم، این مباحث است كه علامه در دو كتاب «بدایة الحكمة» و «نهایة الحكمة» آورده است.
این فلسفه در واقع یك سلسله مباحث قبل العلم بوده كه هیچ ارتباطى با مسایل علوم ندارد یعنى بودن یا نبودن علوم تجربى هیچ تأثیرى در این
مباحث نخواهد داشت و مطالب مستقلى است كه از بدیهیات و وجدانیات به دست مىآید. چه اینكه در بحثهاى خداشناسى آنچه كه مبتنى بر فلسفه محض باشد مثل «برهان صدیقین» هیچ ربطى به دانشهاى تجربى نخواهد داشت لذا تحول در هر كدام از این علوم بر آن تأثیرى نمىگذارد چون كاملا استقلال دارند. مثل ریاضیات كه چهار عمل اصلىاش با هیچ دانشى مرتبط نمىباشد و سایر علوم دگرگون شوند یا نشوند این قواعد سر جاى خود هست و تحول پیدا نمىكند.
اینكه گاه گفته مىشود كه در امثال این موارد هم تحوّل وجود دارد به این نحو كه مفاهیم روشنترى از آن به دست آوریم، یك نوع مسامحه است كه به كار مىرود چون باید دید كه تحوّل علم به چیست؟
اینكه ما از یك شیئى مفهومى داشته باشیم بعد مفهوم دیگرى هم به آن ضمیمه شود آیا این یك تحوّل حساب مىشود براى آن مفهوم و تصور اوّل؟ نه، این هیچ تحولى براى آن مفهوم نیست مثلا اگر خداى را به معناى «واجب الوجود» شناختیم و بعد «مدبّر بودن» هم بدان اضافه شد، مفهوم اول كاملتر نشده است بلكه ابتدا خدا را با یك مفهوم مىشناختیم و حالا با دو مفهوم مىشناسیم یعنى از نظر كمّى مفاهیمى افزوده شده و در نتیجه خدا را با دو مفهوم مىتوانیم بیان كنیم یكى به عنوان واجب الوجود و دیگرى به عنوان مدبّر عالم، نه اینكه مفهوم اوّل یعنى واجب الوجود غنىتر شده است.
پس به كار بردن تحول در این موارد مسامحه است. لذا ابتدا باید توجه داشت كه تحول گاه به كاملتر شدن است و گاه به عوض شدن. در اینجا واقعاً چه تحوّلى رخ داده است. آیا مفاهیم اضافه شده یا خود مفهوم بسیطى كه قبلا داشتیم تحوّل یافته و به مفهوم دیگرى تبدیل گردیده است؟
از این روى اگر از یك شیئى مفهومى داشته باشیم و بعد مفهومى بدان افزوده شود چون تصوّر اول ما تغییر نكرده است پس تحول نیست، مگر آنكه به اصطلاح خاص این را هم تحول بگوییم، و اگر مفهوم اول تغییر كرده، معلوم مىشود تصورمان عوض شده لذا یكى از اینها صحیح و دیگرى خطاست. به هر حال اینها مطالبى است كه باید به تفصیل مطرح شود كه تحول یعنى چه؟ در تصوّرات به چه معناست؟ در تصدیقات یعنى چه؟ و اگر بگوییم هر تحولى كه در هر علمى پدید مىآید مرهون تحول در علم دیگرى است آیا این دور یا تسلسل نیست؟ و در اینجا نمىتوان به این مباحث پرداخت ولى اجمالا مىتوان گفت كه در فلسفه ما، دو نوع بحث داریم: قبلالعلم و بعدالعلم. منظور از مباحث بعدالعلم این است كه وقتى در یك علم فرضیهاى مطرح مىشود و به نظر صاحبنظران آن، فرضیهاى به اثبات مىرسد در آن علم مقبول واقع مىشود، سپس این فرضیه احتیاج به تبیین فلسفى دارد یعنى باید براى آنكه به عنوان «اصل موضوع» از علمى گرفته شده، یك تبیین عقلانى مطرح نمود مثلا وقتى علم اثبات كرد كه چیزى به نام انرژى وجود دارد و مبدأ حركت مىشود چون علم درباره ماهیت آن بحث نمىكند و بحث از ماهیت آن مسئله
فلسفى است، لذا فیلسوف درباره این موضوع كه علم مطرح كرده، تبیین فلسفى ارائه مىدهد كه جسم است یا نه، ابعاد دارد یا نه؟ از مادیات است یا غیر آن؟
فیلسوف درباره موضوعى كه علم مطرح كرده است تحلیل عقلانى مىدهد و مىگوید آنچه را كه شما مىگویید به فرض صحت، جسم است یا نه، پس پاسخهاى فیلسوف همه در صورتى است كه چیزى به نام انرژى داشته باشیم، فیلسوف نمىگوید انرژى داریم یا نداریم، این قضاوت مربوط به علم است ولى بعد از اینكه علم گفت: انرژى داریم، فیلسوف مىگوید اگر چنین چیزى باشد از نظر فلسفى چنین ماهیتى خواهد داشت و اگر روزى ثابت شود كه اصلا انرژى دروغ بوده، مثل خیلى چیزهایى كه تا حالا در علم مطرح شده و بعد مشخص گردیده كه واقعیت نداشته است مثل اِتِر یا فلوجستین، این اشكال به علم وارد است نه به فلسفه. چون فلسفه بنا بر اینكه انرژى وجود داشته باشد، تحلیل مىدهد یعنى انرژى را به عنوان اصل موضوع از علم مىگیرد و اگر یك وقت معلوم شد انرژى وجود ندارد این به معناى تحول در فلسفه نمىباشد.
بسیارى از مباحث فلسفى از این قبیل است و بر اساس فرضیاتى در علوم طبیعى، تحلیلهاى عقلى و فلسفى ارائه شده است. از جمله تحلیلهایى كه مبتنى بر افلاك نُهگانه است كه مثلا براى آنها «نفس» اثبات كردهاند. اینگونه مباحث فلسفى بر این فرض است كه در طبیعیات افلاك نهگانه
ثابت گردد و اگر مشخص شود كه اصلا افلاكى وجود ندارد این در واقع عیب فلسفه نمىباشد نقص و كاستى از دانش طبیعى است و دگرگونى در آن علم پیدا شده است و به این معنا مىتوان گفت در فلسفه تحول به وجود نیامده بلكه آنچه براى فلسفه موضوع تلقّى مىگردید، لاموضوع شده است.
پس اگر منظور از تأثیر علوم تجربى بر فلسفه، تأثیر در فلسفه بعدالعلم باشد كه با تغییر موضوعاتى كه علوم براى فلسفه مطرح كردهاند، تحلیل فلسفى هم تغییر مىكند، پذیرفتنى است ولى این اثربخشى صرفاً در بخش دوم فلسفه یعنى فلسفه بعدالعلم است نه فلسفه قبلالعلم كه در آن بخش، فلسفه متأثّر از علوم تجربى نیست.
بر این اساس، برخلاف آنچه ادعا مىشود همیشه مباحث فلسفى مبتنى بر طبیعیات است و چون طبیعیات قدیم تغییر كرده باید كتاب فلسفه جدید نگاشت، بخشهاى اصلى فلسفه هیچ ربطى به علوم تجربى ندارد و اگر تمامى علوم تجربى هم محو گردند كمترین تأثیرى در فلسفه قبلالعلم ندارد.
مطلب دیگر آنكه، علوم تجربى مىتوانند در فلسفه به صورت قضیه موجبه جزئیه تأثیر بگذارند و این جور نیست كه هر تحولى كه در علمى پدید مىآید در فلسفه اثر بگذارد بلكه آن موضوعاتى كه به عنوان «اصل موضوع» براى فلسفه مطرح بوده، اگر تغییر كند، بحث فلسفىاش دگرگون مىشود. اینكه گاه ادّعا مىشود مجموعه علوم بشرى چون «كثیر الاضلاع» است كه با اضافه یا كم شدن و یا تغییر یك ضلع، كل آن
مجموعه عوض مىشود یك بیان تمثیلى و شاعرانه است و ابداً چنین رابطهاى بین علوم وجود ندارد. بلكه مسایلى داریم كه هیچ ارتباطى به هم ندارند و كاملا استقلال دارند. مثلا مسایل قواعد چهار عمل اصلى حساب باشد یا نباشد، بحث «امكان و وجوب» و «برهان صدیقین» سر جاى خودش هست و بر هم تأثیرى ندارند.
اینكه گفتهاند چنین مباحثى در روششناسى علم اثر خود را مىگذارند و بدینگونه روششناسى گسترش مىیابد كه شامل فلسفه هم مىشود، خالى از مغالطه نیست. چون اگر به فرض در روششناسى اثر بگذارد در شیوه همان دانش تأثیر خود را بروز مىدهد یعنى اگر مشخص گردید كه روشى در علوم تجربى غلط بوده و عوض شود، روش این علوم تغییر یافته نه شیوه مرتبط با علوم عقلى و نقلى.
و چون در فلسفه بعدالعلم، بخشهایى مبتنى بر فرضیههاى طبیعى قدیم بوده است از جمله در مباحث نفس، لذا مرحوم علامه طباطبایى در پاورقىهاى اسفار یا نهایة الحكمة اشاره فرمودهاند كه این مسایل مربوط به آن بخشهاست. مثل اینكه قواى نفس چندتاست و چه تعداد حس داریم كه مربوط به علوم تجربى است و فلسفه خالص بحثى در این زمینه ندارد (البته فلسفه به معنایى كه در مقابل علوم تجربى به كار مىرود) ولى در كتاب «نفس» كه بخشى از طبیعیات بوده به عنوان بخشى از فلسفه به معناى عامش كه شامل مباحث طبیعى هم مىشده بحث از نفس و قواى آن كردهاند زیرا در كتابهاى كهن از این موضوع بحث كردهاند و مباحث نفس را از مباحث مربوط به طبیعیات مىشمردهاند كه موضوع آن جسم
است و با فلسفه اُولى مرز مشخصى دارد، چون كه اگر مطلب طبیعى باشد از فلسفه اولى خارج مىگردد و تغییر رایج و شایع در زبان ملاصدرا و دیگران این است كه موضوع فلسفه موجود است قبل از آنكه تخصّص طبیعى یا ریاضى پیدا كند یعنى اگر آهنگ بحث طبیعى یا ریاضى باشد دیگر فلسفه اولى نخواهد بود. پس اگر از حواس پنجگانه انسان در فلسفه صحبت مىشود این به عنوان فلسفه عام است كه طبیعیات را هم شامل مىشود والاّ در فلسفه به معناى خاصش كه مقابل علوم تجربى است جایى براى این بحثها نمىماند و چون در مباحثى مثل نفس، از طبیعیات قدیم استفاده مىشده و آن فرضیههاى گذشته ابطال شده لذا علامه طباطبایى فرمودهاند:
«در این مباحث باید به علوم تجربى مراجعه كنید» و حق هم همین است.
پس اصلا این مباحث جزء فلسفه نمىباشد تا ما بگوییم كه این بخش از فلسفه عوض شده است بلكه مربوط به علوم طبیعى است و آن بخش از اینگونه مسایل كه از علوم تجربى تأثیر مىپذیرد به طبیعیات ارتباط دارد نه فلسفه. یك بخش هم مربوط به فرضیات علوم است كه فلسفه تحلیل عقلى برایش مطرح كرده است و اگر اصل موضوع غلط باشد به فلسفه آسیبى وارد نمىشود زیرا فلسفه به نحو قضیه شرطیه نظر داده است و در واقع بخش فلسفه بعدالعلم حقیقتش یك سلسله قضایاى شرطیه است به این معنا كه اگر این موضوع راست باشد این تحلیل صحت خواهد داشت.
پس آنچه را علامه طباطبایى(رحمه الله) به علوم حواله دادهاند یا مربوط به فلسفه به معناى عامش بوده كه شامل طبیعیات و علوم تجربى هم مىشده و یا منظور آن بخش فلسفه بعد از علم است كه چون در علوم تجربى تحولات مهمى پیش آمده، طبیعتاً تحلیلهایى هم كه مبتنى بر فرضیات قدیم بوده باید جاى خودش را عوض كند و به تحلیلهاى جدید برسد. پس نمىتوان گفت كه فلسفه به نام متافیزیك و فلسفه به معناى خاص كه در مقابل علم به كار مىرود، تحول مىیابد.
امثال این تعبیرات كه «فلسفه غیر تجربى و حتى كلام و نقل چنان همآغوشند كه اگر یكى از آنها سیلى بخورد همه از هیبت آن رخ زرد خواهند شد» و یا «هر نقصى بالقوه چنین توانى را دارد كه بناى فلسفه را ویران كند» شاعرانه به نظر مىرسد و اگر بخواهیم دقیقاً ارزیابى كنیم، باید بگوییم این تغییرات، برخاسته از تعمیمهاى بىجایى است كه شخصى كه دقیق باشد و منطقى بحث كند، هرگز به خودش اجازه نمىدهد كه چنین تعمیمهایى را به كار ببرد. مخصوصاً كسانى كه اصولا به اصول عقلى ضرورى و كلّى پاى بند نمىباشند آن وقت چگونه به خودشان اجازه مىدهند كه از یك موارد خاصى، نتایج كلّى و عام بگیرند كه هر تغییرى در هر علمى حتى علوم نقلى، بالقوه اساس فلسفه یا سایر علوم را مىتواند در هم بریزد(؟)
علامه طباطبایى عنایت خاصّى بر این اصل داشت كه هر علمى را با شیوه خاصّ خودش بررسى كنند و بین دانشهاى مختلف اختلاطى انجام
نگیرد. یعنى باید فلسفه را به وسیله متد تعقلى محض و علوم نقلى را با روش خودش بررسى كنند. امّا این بدان معنا نیست كه نتوانیم نتایج مشترك را از دو علم اخذ كنیم. ممكن است قضیهاى از دیدگاه عقلى و شیوهاى فلسفى نتیجهاى فلسفى به ما بدهد و همین مسئله وقتى از دیدگاه دینى بررسى شود، آیه یا حدیثى بر آن دلالت داشته باشد و همان معنایى را كه حكیمى با عقل درك مىكند یك مفسّر قرآن از قرآن بفهمد و یا محدثى از روایات استنباط كند، مثال روشن و متداول وجود خداست و مىتوان گفت كه قرآن توحید را اثبات مىكند و اصولا كتاب خداشناسى است و نیز وصف فلسفه اسلامى، هم فلسفه توحید است و خداى یگانه را اثبات مىنماید. آیا این معنایش این است كه چون یك قضیه در هر دو جا آمده است پس فلسفه ما قرآنى شده یا قرآن فلسفى گردیده است؟! بلكه مانعى ندارد كه دو علم نتایج مشترك داشته باشد.
اگر مرحوم علامه طباطبایى مىفرمودند:
«در قرآن «اصل علیّت» مورد قبول واقع شده است» لازمه آن نیست كه تفسیر ایشان فلسفى شده، در واقع علامه با متد علوم نقلى این موضوع را مورد بررسى قرار داده است و با تكیه بر مفهوم عرفى و استظهار از لفظ و اصول محاوره، این نتیجه را گرفتهاند، البته كسى ممكن است مناقشه كند كه این آیات چنین دلالتى ندارند ولى این مناقشات در علوم نقلى فراوانند فردى مىگوید من از عبارتى این معنا را برداشت مىكنم و دیگرى با قرائنى متفاوت مىگوید از این عبارت قرآنى چنین مطلبى به دست نمىآید كه این اختلاف، بحث دیگرى است.
پس مىتوان مسئله را با دو دیدگاه و دو شیوه در دو علم بررسى كرد و به نتیجه واحدى رسید. امكان دارد كسى بپرسد چگونه یك موضوع در دو جا بررسى مىگردد كه این نكته مربوط به بحث «تمایز علوم» مىشود و البته براى كسى كه قبول ندارد تمایز علوم همیشه به موضوعات باشد و تمایز را به اغراض مىداند، طرح یك مسئله در دو علم و بررسى آن با دو روش، اشكالى نخواهد داشت ولى تفصیل بیشتر این بحث مجال گستردهترى مىطلبد.
بسیارى از موارد قابل مناقشاتى هست كه آیا این برداشتهایى كه مفسّر كرده و یا تطبیقات او، صحیح است یا نه؟ ولى این در واقع برمىگردد به یك بحث مبنایى كه اصولا روش درست در شناخت تفسیر چیست؟ آیا قرآن معانى متعدد دارد یا نه؟ بطونى دارد یا خیر؟ و از چه راههایى مىتوان به بطون قرآن رسید؟
غالب مفسّرینى كه به شكل و شیوه عرفانى به تفسیر قرآن روى آوردهاند، بر این باورند كه قرآن غیر از ظاهرش كه با مِتُد نقلى (استظهار از الفاظ و قرائن) بررسى مىگردد باطن و تأویلى دارد كه از طریق كشف و شهود مىتوان فهمید و امكان دارد كسى هم بگوید كه قرآن همان ظواهر را داراست و یا باطنش با كشف و شهود افراد متعارف قابل شناخت نیست و تنها شخص معصوم، باطن را مىفهمد. این یك اختلاف مبنایى در تفسیر است و به اینكه تفسیر متاثر از علوم تجربى است، ربطى
ندارد و یا این موضوع كه قانون نسبیت انیشتین موجب مىگردد كه عارفى مطلبى را از قرآن درك كند، اینها با هم ارتباطى ندارند چه اینكه دانش هندسه نیز تأثیرى در این راستا ندارد و نمىتوان ادّعا كرد چون آن علوم متحول شده بنابراین برداشت من از آیه عوض شده است. این حرف غیر از اختلاف مبنایى در تفسیر است كه چگونه باید تفسیر قرآن انجام گیرد و آیا مىتوان قرآن را بر اساس برهان عقلى فهمید و توسط قرینهاى عقلى مىتوان از ظاهر آیهاى برداشت نمود. اكثر فیلسوفانى، چون ملاصدرا و علامه طباطبایى، كه مفسّر بودهاند معتقدند آنجا كه برهان قطعى عقلى داشته باشیم مىتوان از ظهور ظنى آیه دست برداشت و یا قطعى عقلى قرینه لبّى مىشود به اینكه این ظاهر مراد نیست یعنى ظهور بدوى نفى مىگردد. مثلا وقتى آیه «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى»(1) براى جمعى نازل مىشود كه معتقدند خداى متعال جسم نیست و معناى مزبور را از این آیه نمىفهمند، كلام از ظاهر بدویش منصرف مىشود. اینها اختلاف مبنایى است و نمىتوان شاهد و دلیل آن دانست كه علوم بر علوم نقلى اثر مىگذارند.
حال اگر اشكال كنند كه این بحث معرفتشناسانه است، باید در جواب آنان گفت: معرفتشناسى را به اوّلى و ثانوى تقسیم كردهاند. در معرفتشناسى ثانوى بحث تقریباً جنبه تاریخى دارد یعنى بررسى اینكه در این علم چگونه بحث شده است و به چه نتایجى رسیدهاند و از چه شیوههاى استفاده كردهاند و چه تحولاتى در این علم آشكار گردیده
1. طه(20)، 5.
است این مطلب تقریباً بحث تاریخى است و اگر اینگونه باشد نه چیزى را اثبات مىكند و نه نفى. ادعاى اینكه مفسّرینى كه فیلسوف بودهاند، این آراء را داشتهاند و كسانى كه عارف بودهاند اینگونه فكر مىكردهاند نیز منطقاً چیزى را نفى و اثبات نمىنماید.
یعنى نمىتوان از این راه اثبات كرد كه یك رابطه منطقى بین فلسفه آنها و نظریه تفسیرىشان وجود داشته است. لذا وقتى نظریه فلسفى یك فیلسوف با برداشت از آیهاى موافق باشد قابل این تحلیل است كه چون مبنایش این بوده كه دلیل عقلى قطعى مىتواند آیه را از ظاهرش منصرف كند، این برداشت را از آیه داشته است و این بدان معنا نیست كه چون ذهنیت فلسفى داشته، معناى دیگرى فهمیده است.
و اگر بگویید كه به همین مقدار هم معلوم مىشود كه چون فیلسوف بوده است، این برداشت خاص را از آیه قرآن دارد، عرض مىكنم كه متكلّم هم همین حرف را مىزند، او هم «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» را به گونهاى معنا مىكند كه خداوند جسم نباشد. پس اصل این مسئله در جایى مطرح است كه براى دست برداشتن از ظاهر آیه مىتوان از برهان عقلى استفاده كرد و اگر كسى بخواهد از ظاهر آیهاى به واسطه دلیل عقلى دست بردارد باید دلیل عقلىاش را بداند چه با فلسفه چه با كلام.
خلاصه مطلب اینكه، این تئورى كه علوم به هم پیوسته هستند و هر تحولى در هر علمى پدید آید، در علوم دیگر اثر مىگذارد، اگر به عنوان یك تئورى علمى و به صورت كلّى مطرح شود، قطعاً باطل است، هیچ كس نمىتواند چنین ادعایى كند و اگر هم ادعایى اینگونه بنماید نمىتواند دلیل
قابل قبولى ارائه دهد كه هر قضیهاى در هر علمى اتفاق بیافتد در تمام علوم اثر بگذارد و اگر چنین باشد، هیچ علم ثابتى نباید داشته باشد و حتى در دو زمان، به یك قضیه نمىتواند معتقد باشد، چون هر روز بالاخره در گوشهاى از جهان و در مسایلى از علوم، تحوّلى به وجود مىآید! و اگر به صورت تئورى كلّى مطرح نشود كه در بعضى از مسایل، این تأثیر را معتقد باشند، آن گاه سؤال مىكنیم كه این «بعض» از كجا تخصیص مىیابد؟ چرا تحول در مسئلهاى از علم فقط در برخى مسایل اثر مىگذارد و در تمام مسایل آن علم اثر نمىگذارد؟ پس باید بین آن مسئله علمى و آن بخش از مسایل آن علم دیگر یك رابطه منطقى باشد والاّ مُرجّحى وجود نخواهد داشت و ترجیح بلامُرجّح است. پس ادعاى كلیّت براى این تأثیر بدیهىالبطلان است. ادعاى فىالجمله آن منكرى نداشته و ندارد، آنچه مورد انكار است این است كه تحوّل هر قضیهاى در كلّ قضایا اثر داشته است.
بین دو عبارات «همه چیز تغییر مىكند» و «فهم ما از همه چیز تغییر مىكند» فاصله و تفاوتى آشكار وجود دارد زیرا «تغییر همه چیز» یك موضوع هستىشناسانه است ولى «تغییر فهم ما از همه چیز» یك موضوع معرفتشناسانه است و این دو در دو حوزه معرفتى جداگانه مطرحاند و ربطى به هم ندارند و این خود از مواردى است كه دلیل بر عدم تأثیر هر قضیه در قضیه دیگر است یعنى اگر فهم ما از همه چیز تغییر مىكند، معنایش این نیست كه خود آنها هم باید تغییر كند و هركس كه مىگوید هر
تغییرى در هر مساله، در همه مسایل اثر مىكند، این مُورد را باید جواب دهد كه چرا در این قضیه كه «همه چیز در واقع تغییر مىكند» تغییرى پیدا نمىشود، این هم خود قضیهاى است از یك علم، و اگر همه قضایا تغییر مىكند، پس خود این قضیه هم باید دگرگون گردد.
البته گفتهاند كه معناى تغییر، همیشه ابطال نیست بلكه به واسطه تغییر، امكان دارد مطلبى تقویت و تكامل یابد ولى به نظر ما اینگونه نیست، چون مىبینیم كه اعتقادى نسبت به موضوعى داریم و چه از نظر منطقى و چه از نظر روانشناسى، تحولات سایر علوم هیچ تأثیرى در آن نمىتواند داشته باشد، قضایاى ضرورى و بدیهى كه ما داریم، چه در منطق و چه در فلسفه، اینها به هیچ وجه قابل تغییر نیست و حتى قوىتر هم نمىشود، هرچند ممكن است كسى از نظر روانشناسى شكى داشته باشد و بعد به ظن تبدیل شود ولى نه به خاطر تحولى كه در علوم دیگر پدید مىآید. به هر حال این تئورى به عنوان یك تئورى كلّى از نظر ما واضحالبطلان است و براى صحتش وجه معقولى سراغ نداریم.
این روزها صحبت از عصرى شدن دین است ولى باید توجه داشت كه این ادّعا یك تغییر مبهم و متشابه است، اولا مقصود از دین چیست؟ ثانیاً عصرى شدن به چه معناست؟
دین طبق یك اصطلاح، شامل اصول عقاید، اصول اخلاقى و احكام مىشود، آیا مقصود از عصرى شدن دین این است كه عقاید هم باید
عصرى شود؟ یا مقصود فقط احكام است؟ سؤال دیگر این است كه عصرى شدن یعنى چه؟ این عنوان یك معناى صحیح مىتواند داشته باشد كه عبارت است از اینكه باید دین را مطابق نیازهاى هر زمانى تبیین كنیم كه در این زمان قابل قبول است و قابل فهم است. نیز به مطالبى كه در این زمان بیشتر مورد حاجت است بپردازیم. به این معنا عصرى كردن دین صددرصد صحیح است. مثلا یك زمان اسلام مواجه با مسیحیت است در این حال باید درباره تثلیث و مقابلش، توحید، بحث كرد و یك زمان ماتریالیسم مطرح است كه دیگر تكیه بر آن مباحث درباره تثلیث جایى ندارد، بلكه باید پیرامون ماوراى ماده و طبیعت بحث كرد.
امّا اگر منظور از عصرى كردن دین این باشد كه در هر زمان تمام حقایق دین قابل تحول است، طبق شرایطى كه مطابق آن زمان است كه اگر زمانى مثلا مردم اصلا ماوراءالطبیعة را نمىپذیرند، نباید آن را مطرح كنیم، یعنى دین عوض مىشود و باید به دین مادى معتقد شد و چون مردم غیر از جسم را قبول ندارند به خدایى كه جسم است، باید ایمان آورد و یا چون مردم در زمانى خاص احكام قطعى و ضرورى اسلام را مثل حُرمت فحشا، نمىپسندند، باید از آن دست برداریم و حتى، العیاذ بالله، اعمال شنیع را در آن زمان جایز بدانیم به این معنا عصرى شدن یعنى انكار بخشى از دین در هر زمان و نسخ احكام به حسب شرایط مختلف و خواست مردم، چه اینكه برخى نسبت به احكام حدود و قوانین جزایى اسلام، چنین گرایشى دارند و یا مىگویند چون شناخت ما از انسان در این عصر عوض شده، به احكام كیفرى اسلام هم اثر مىگذارد.
اگر عصرى شدن به این معنا باشد پس بهتر است خودمان را راحت كنیم و بگوییم دین یعنى لادین یعنى اسلام دروغ است؟! والاّ اسلامى كه فحشا در آن تجویز شود، اسلامى كه حدود آن برداشته شود و حدّ سارق و زانى نداشته باشد، این دیگر اسلام نیست، مگر آنكه اسلام را چیزى جامع بین نقیضین تصوّر كنیم چه اینكه چه بسا برخى مىخواهند بگویند كه الفاظ حتى قابل آن هستند كه دو مفهوم متناقض از آنها فهمیده شود و لازمه این حرف آن است كه اگر یك روزى كسى معتقد شد كه تمام حدود اسلام لغو است و یا هیچ عبادتى در این زمان جا ندارد آیا باز هم اسلام این است؟ اگر معتقد شدند كه اصلا غیر از جسم چیزى وجود ندارد و خدایى كه دین اسلام را معرفى كرده، اینگونه است. اگر عصرى شدن این است بهتر است بگوییم اسلامى نیست والاّ اسلامى كه بین وجود و عدم خدا، بین توحید و تثلیث، قابل جمع باشد این دیگر چه اسلامى است؟!
اگر در مقام معرفت بگوییم، این معرفت اسلامى است و آن هم معرفت اسلامى است، بهتر است كه بگوییم اسلامى وجود ندارد! این دو برداشت از یك شىء نیست و چه بسا افرادى كه این سخنان را مطرح مىكنند توجه به این لوازم ندارند و آیا به این لوازم مىتوان مُلتزم بود؟ و آیا هیچ فرد متدیّنى به دین اسلام احتمال چنین مطالبى را مىتواند بدهد؟
و لذا این مطالب را ما حمل مىكنیم بر اینكه توجّه به لوازم فاسد مطلب خود ندارد والاّ اگر توجه داشته باشند كه كار خیلى مُشكل است.(1)
1. گفتگو با استاد آیتالله مصباح یزدى، آینه عرفان، ویژه دهمین سالگرد رحلت علامه طباطبایى كه در آبان سال 1370 توسط روزنامه جمهورى اسلامى منتشر شده است.
آنچه به عهده این جانب گذاشته شده، توضیح مختصرى درباره كتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم مىباشد، ابتدا از كتاب معرفى اجمالى مىنمایم و بعد انگیزه تألیفش و در خاتمه آثار این نوشتار را در روند حركت فلسفى و فكرى معاصر مورد بررسى قرار مىدهم.
امّا معرفى كتاب: این اثر در 5 مجلّد و شامل چهارده مقاله است، نخستین مقالهاش به تعریف فلسفه و مباحث شناختشناسى و به اصطلاح اپیستمولوژى اختصاص دارد و بقیه مقالات این كتاب مربوط به هستىشناسى و فلسفه اُولى است، تمام مقاله چهاردهم درباره خداشناسى است، هر مجلّد كتاب از دو بخش متمایز و قابل تفكیك تشكیل شده است، یك بخش متن كتاب مىباشد به قلم مرحوم علامه طباطبایى(رحمه الله) و یك بخش شامل مقدمه و پاورقىهایى كه استاد شهید مرحوم مرتضى مطهرى آنها را مرقوم فرمودهاند.
براى روشن شدن انگیزه نگارش این كتاب ضرورت دارد نظرى اجمالى به شرایطى كه در آن اوضاع این كتاب نوشته شده، بیافكنیم. نوشتار مورد اشاره در حدود سال 1330 ه.ش، تألیف شده و جلد
اوّلش در سال 1332 ه.ش به حلیه طبع آراسته گردیده است و مُجلّدات بعدى در طول چندین سال به تدریج به طبع رسیده است، در آن ایّام در فرهنگ كشور ایران، افكار فلسفى غربى و الحادى رسوخ یافته بود و روشنفكرها و فارغ التحصیلان دانشگاهها تدریجاً با مكاتب فلسفى غرب آشنا مىگردیدند، این آشنایى از چند راه صورت مىگرفت: مباحثى كه در دانشگاه تدریس مىگردید و نیز آثارى كه در دانشگاههاى اروپایى فرامىگرفتند، عدهاى نیز از طریق ترجمه چنین آثارى یا به زبان اصلى با این مباحث آشنا مىشدند و بدینگونه مكاتب ماتریالیستى و ضد الهى افكار خود را به جامعه فرهنگى و دانشگاهى ایران منتقل مىنمودند.
امّا در حوزه فلسفه اسلامى كار چشمگیر و ارزشمندى انجام نگرفته بود و به تدریج دو نوع فلسفه پدید آمد یكى فلسفه شرقى و اسلامى و دیگرى هم فلسفه غربى كه حاوى مبانى فكرى چندین مكتب بود و هر كدام از اینها در گوشه و كنار جهان حامیانى داشت و در دانشكدههاى گوناگون دنیا مورد بررسى قرار مىگرفت.
كمكم این فكر در اذهان شكل گرفت كه فلسفه اسلامى توان مقاومت در مقابل فلسفه غربى والحادى را ندارد و چنین پندارى را به دانشجویان و تحصیل كردههاى دانشگاهى القا كردند كه دیگر دوران فلسفه اسلامى سپرى شده و حالا نوبت فلسفههاى جدید است كه معمولا در غرب مطرح مىشود.
در صورتى كه اتقان و استحكام مباحث فلسفه اسلامى به مراتب بیشتر از فلسفههاى غربى بوده و آنچه مىبایست انجام مىگرفت تطبیق و مقارنهاى بود كه ضرورت داشت طىّ آن موضع فلسفه اسلامى درباره
حكمت غربى و اروپایى تبیین مىگردید و حقانیّت و برترى این فلسفه بر تفكّرات غربى والحادى ثابت مىگشت.
ولى در حوزههاى علمیه چنین كارى انجام نگرفته بود و كسى هم درصدد انجامش نبود، علامه طباطبایى معتقد بودند باید چنین مباحث تطبیقى انجام گیرد و مباحثى طرح گردد كه در آنها هم فلسفه غربى بیان شود و نیز از موضع فلسفه اسلامى این تفكر نقد شود. آنچه موجب تقویت این انگیزه مىگردید، این بود كه در آن دوران فلسفه ماركسیسم با عوامل گوناگونى كه سبب جاذبه دروغین و رشد كاذبش مىشد در این كشور رواج مىیافت و دستهاى مختلفى بودند كه این فلسفه را ترویج مىكردند كه البته برخلاف آن تبلیغات شدیدى كه طرفدارانش از آن مىنمودند، از نظر اتقان و استوارى بحثها چندان ارزشى نداشت ولى چون جهانبینى مكتبهاى اقتصادى و مادّى ماركسیستى مطرح مىگردید و مباحث آن با شعارهاى فریبندهاى كه در طرفدارى از مظلومین، كارگران، كشاورزان و رنجبران، بین عدهاى جذابیت یافت، اینگونه شعارهاى بدون پایه و اساس در ایران نیز در حال رواج بود و توجه به چنین پدیدهاى باعث گردید كه مرحوم علامه طباطبایى(رحمه الله) اهتمام جدّى به طرح مباحث تطبیقى فلسفى داشته باشد.
همانگونه كه علامه شهید مطهرى در مقدمهاى كه بر كتاب مذكور (اصول فلسفه و روش رئالیسم) نوشتهاند یادآور شدهاند: یك انجمن علمى ـ فلسفى توسط علامه در قم بنیان نهاده شد و عدهاى از مشاهیر و فضلاى برجسته حوزه و محققان دینى از جمله شهید مطهرى در این انجمن شركت داشتند و طى آن مباحث فلسفه تطبیقى مطرح مىگردید و
مورد بحث و ارزیابى قرار مىگرفت و در نتیجه مقرّر گردید حاصل این بحثها و نقدها به صورت مقالاتى كه مجموع آنها كتابى را تشكیل مىدهد به نگارش درآید، این تلاش توسط شخص مرحوم علامه انجام پذیرفت و چهارده مقاله نوشته و مقرر گردید براى طبع آن اقدام شود ولى با توجّه به اینكه مباحث فلسفى، مشكل است و فهمش براى عموم آسان نیست ضرورت داشته كه درباره هر كدام از موضوعات توضیحاتى داده شود تا گستره استفاده از آنها، گسترش یابد و كسانى كه به چنین مطالبى علاقه دارند و در هر سطحى از معلومات و آگاهى هستند بتوانند از این كتاب استفاده كنند، از این جهت قرار شد كه استاد مطهرى(رحمه الله) مقدمه، توضیحات و پاورقىهایى براى این اثر بنویسند، كه ابتدا براى چهار مقالهاش نوشته شد كه در جلد اوّل درج گردید و تقریباً حجم پاورقىها و مقدماتى كه آن متفكر شهید مرقوم نمودند دو برابر اصل كتاب است.
پس انگیزه تألیف این كتاب در درجه اوّل، انجام بحثهاى تطبیقى بین فلسفه اسلامى و فلسفه غربى و بهویژه نقّادى فلسفه ماركسیسم بود.
ماتریالیسم دیالكتیك در آن ایام رواج چشمگیرى یافته و نشریاتى هم این افكار را منتشر مىكردند، مجلهاى تحت عنوان نشریه «دنیا» تئورىهاى ماركسیسم را كه غالباً جنبه فلسفى داشت، طى مقالاتى مىنوشت، دكتر تقى ارانى،(1) نكاتى را به نگارش در مىآورد كه از نظر
1. تقى ارانى فرزند ابوالفتح در سال 1281 ه.ش در تبریز به دنیا آمد و در سال 1318 ه.ش مُرد او از نخستین مروّجان تفكر مادى و ماركسیسم طرفدار شوروى در ایران بود و بنیانگذار فكرى حزب توده مىباشد. در سال 1312 ه.ش وى در ایران روزنامه «دنیا» را منتشر كرد كه نخستین نشریهاى بود كه به بحث درباره اصول مسلك ماركس مىپرداخت.
فكرى در میان ماركسیستها و كشورهاى كمونیستى و حامیان مكاتب الحادى اهمیت شایان توجهى داشت.
براى اینكه مشخص گردد كتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم در روند تفكر فلسفى معاصر چه تأثیرى داشته است، باید به مسیر جریانهاى فكرى ایران قبل از نگارش این اثر اشارهاى داشته باشیم. بعد از اینكه فلسفه با تأثیرپذیرى از اندیشههاى ارسطو و افلاطونیان اسكندریه در جهان اسلام رواج یافت، دو مكتب فلسفى در بین متفكران مسلمان متداول گشت، مكتب مشائیین كه چهرههاى برجستهاش ابونصر فارابى و ابوعلىسینا بودند شیخ شهابالدین سهروردى هم مكتب اشراق را در جهان اسلام بنیان نهاد كه این متفكران غالباً اهتمام به ترویج و نشر افكار افلاطون و قدماى فلسفه داشتند. این روند فكرى ادامه داشت تا اینكه ملاصدرا در قرن یازدهم هجرى درصدد برآمد تا افكار اشراقى و مشایى را مورد نقد و بررسى قرار دهد و علاوه به مطالبى كه در این دو جریان اندیشه حكیمانه مطرح گردید وى از مسایل عرفانى و ذوقى هم بهره گرفت و با استفاده از متون دینى و تعلیم و تربیت اسلامى و آشنایى كه وى با آیات قرآن كریم و روایات ائمه(علیهم السلام) داشت مكتب فلسفى جدیدى را پىریزى كرد كه آن را حكمت متعالیه نامید و بدینگونه از زمان صدرالمتألهین تا دهههاى اخیر تقریباً روند حركت فلسفى، سیر یكنواختى را طى مىكرد و مباحث جدید و نگرشهاى بدیع و تازه
كمتر مطرح مىگردید و عملا در محافل فكرى و فلسفى نظرات ملاصدرا توضیح داده شده و تبیین مىگردید و یا احیاناً در خصوص تدوین و تبویب آنها اقداماتى صورت مىگرفت، در این مدت كه فلسفه بدین صورت در كشور پیشرفت مىكرد ارتباط فلسفه اسلامى با فلسفه غربى قطع بود.
بدیهى است برخلاف آنكه یونان باستان زادگاه حكمت و پرورشگاه فلسفه بود در اروپا، در قرون وُسطى تفكر فلسفى یك حالت ایستایى، توقف و جمود را پیدا كرد و حتى افكار ارسطو و افلاطون در اروپا درست شناخته نشد تا اینكه آثار و نوشتههاى ابن سینا و ابن رُشد در اندلس(1) رواج یافت و از راه این سرزمین كه قرنها در اختیار مسلمانان بود، فلسفه اسلامى وارد اروپا شد. در واقع اروپایىها از طریق افكار و اندیشههاى متفكّران مسلمان با افكار یونان باستان هم آشنا شدند ولى بعد از رنسانس تا زمان معاصر ارتباط روشنى بین مجامع فلسفى اروپا و محافل فلسفى شرق و اسلام وجود نداشت.
در اروپا حركت فلسفى روندى ویژه یافت و در اثر حسگرایى و علوم تجربى مكاتب جدید فلسفى حضور خود را نشان داد و به جاى اینكه مسیر مستقیمى در فلسفه وجود داشته و پدید آید برخى افكار پراكنده و ناهمگون در محافل فلسفى غرب طرح شد كه بسیار با هم متناقض و متفاوت بود و هیچ كدام از استحكام و اتقان كافى برخوردار نبودند.
1. اندلس سرزمینى است در جنوب غربى اروپا شامل اسپانیا و پرتغال كنونى كه در سال 92 هجرى توسط مسلمانان فتح گردید و مسلمین مدت 8 قرن بر آن حكومت كردند.
ولى به هر حال این مكاتب مختلف فلسفى اعمّ از آنهایى كه رسماً الحادى و مادّى بودند و یا آنهایى كه حتى خودشان را فلسفه الهى قلمداد مىكردند راههاى مشخص را طى نمىكردند و بدون اینكه از افكار فلاسفه اسلامى آن عصر مُطلع باشند همان مسیر خودشان را ادامه مىدادند. در شرق هم حكمت سنتى به روش گذشته، روند خود را تداوم مىداد بدون اینكه توجهى به افكار جدید در محافل فلسفى غربى داشته باشند و این شیوه براى فلسفه به عنوان یك علم و مجموعهاى از افكار و اندیشههاى متفاوت ضرر داشت كه وقتى از برخورد صحیح و منطقى بین مكاتب و نظریات گوناگون محروم باشد از رشد و شكوفایى و تعالى لازم بىبهره مىگردد. یعنى فلسفه هم در شرق اسلامى در اثر عدم آشنایى با افكار فلسفى غرب یك حالت جمود و ركود پیدا كرده بود و از سوى دیگر، فلاسفه غربى هم از افكار درخشان مثل صدرالمتألهین و اصحاب و پیروانش محروم بودند تا اینكه در سده اخیر در اثر ارتباط دانشجویان كشورهاى مسلمان با نواحى اروپایى، خواه ناخواه، آشنایىهایى غیر مستقیم و پراكنده و ناقص با مكاتب فلسفى غرب پیدا شد و مخصوصاً بعد از اینكه ماتریالیسم دیالكتیك به عنوان یك فلسفه علمى مطرح شد و شعار طرفدارى از علوم و بهره مندى از دانشهاى تجربى براى پى ریزى مبانى فلسفى و تبیین مبانى آن از طرف این مكتب ارائه شد، در برخى كشورهاى اسلامى و جهان سوم به دلیل استبدادزدگى، محرومیت و برخى نابرابرىهاى اجتماعى از یك سو و نیز جاذبههاى سیاسى و اقتصادى این مكتب، طرفدارانى پیدا كرد.
به این ترتیب، این ضرورت احساس شد كه مىباید بحثهاى تطبیقى انجام گیرد و موضع محكم و استوار فلسفه اسلامى در برابر فلسفههاى دیگر روشن شود و جلو چنین توهّمى گرفته شود كه دیگر دوره حكمت اسلامى به پایان رسیده است و حالا نوبت فلسفههاى جدید است. ولى متأسفانه در حوزههاى علمیه و كانونهاى دینى به واسطه شرایط خاصى كه حكمفرما بود و نیز محدودیتهایى كه در اثر فشارهاى رژیم سیاسى پهلوى، اعمال مىگردید، امكان اینگونه حركتهاى فكرى و نهضتهاى فرهنگى بسیار ضعیف بود تا اینكه مرحوم علاّمه طباطبایى(رحمه الله) تلاش ارزندهاى براى جهان اسلام انجام دادند و با آن دوراندیشى خاصى كه داشتند اقدام به چنین تحولى ابتكارى نمودند كه به صورت كتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» شكل گرفت؛ كتابى كه ویژگىهاى منحصر به فردى داشت، در آغاز اصرار بر این بود كه مباحث جدید فلسفه غربى طرح گردد و مورد نقّادى و ارزیابى قرار گیرد ولى این به تنهایى كفایت نمىكرد براى اینكه اولا به كندى و بطئ انجام مىگرفت و ثانیاً نتایجش در یك محدوده خاص از اهل فن و كسانى كه تحصیلات بالایى در فلسفه داشتند آشكار مىگردید و به همان جمع فضلا و فلاسفه اسلامى محدود مىگشت.
در حالى كه فلسفههاى غربى به اشكال گوناگونى در میان تودههاى مختلف مردم رواج پیدا كرده بود. از یك طرف از راه رُمان و داستاننویسىها مطالب را به خورد مردم مىدادند. از سوى دیگر با
كمك گرفتن از ادبیات هر كشورى سعى مىنمودند كه مطالبشان را با بهترین قلم و آرایشهاى ذوقى و ادبى بنویسند. نیز نكاتى را كه مىخواستند منتشر كنند، از جاذبههاى هنرى و ذوقى برخوردار باشد و مردم به دلیل عبارات جذّاب و فنون هنرى، جذب این مطالب مىشدند. این شیوه یكى از سیاستهاى مهم نظریهپردازان كمونیست بود كه در هر كشورى نفوذ مىكردند، بهترین نویسندگان و هنرمندان آن سرزمین را جذب مىنمودند و آنها را در عرصههاى فكرى، فرهنگى و ادبى به كار مىگرفتند تا اندیشههاى بیمار خویش را با پیرایههاى ادبى و هنرى در سطح وسیعى در جامعه گسترش دهند. پس براى اینكه با این برنامه مقابله شده باشد، لازم بود تلاش شود، فلسفه اسلامى علاوه بر اینكه جنبه تطبیقى پیدا مىكند در سطح جامعه شكل عمومى و فراگیر به خود گیرد و اقشار وسیعى از مردم با این مطالب آشنا شوند.
آموختن فلسفه به شیوه سنتى براى دانشجویان فلسفه كه مدت زیادى از وقتشان را صرف آموختن این دانش مىكردند، كار دشوارى بود. معروف است كه فهم مباحث حكمت آسان نیست و افراد ویژه و ممتازى مىتوانند آن را درك كنند؛ ولى به هر حال چارهاى نبود جز اینكه فلسفه گسترش یابد و اقدامى اساسى در این زمینه صورت گیرد و سعى شود مسایل فلسفى از چارچوب مدارس و محافل فلسفى خارج شود و در اختیار فرهنگیان، روشنفكران، تحصیل كردهها و سایر علاقهمندان قرار گیرد تا بتواند از این رهگذر با فلسفههاى دیگر به مقابله برخیزد و بدانند كه حناى آن فلسفهها در مقابل حكمت اسلامى رنگى ندارد. بر این اساس
و با وجود آنكه در یك كتاب سنتى فلسفى مباحث در قالب واژههاى ویژه فلسفى كه اصطلاحات غامض و پیچیده دارد به نگارش در مىآید و زبانش نیز عربى است، كتاب اصول فلسفى و روش رئالیسم را علامه طباطبایى با مطالبى به زبان فارسى و عباراتى ساده و قابل فهم براى غیر متخصّصان نگاشت.
ویژگىهاى این كتاب را مىتوانیم در چند محور مشخص كنیم:
1ـ طرح مباحث جدید در فلسفه اسلامى كه قبلا در فلسفههاى غربى مطرح شده بود خواه آنكه به صورت صحیحى پاسخ داده شده باشد و یا به صورت مغلوط.
2ـ طرح مباحث جدیدى از علاّمه طباطبایى و همكاران و شاگردانشان كه موجب غناى فلسفه سنتى اسلامى گردید یعنى در این اثر مطالبى آمده است كه در كتابهاى علماى پیشین فلسفه دیده نمىشود از جمله آنها مباحثى است كه در مقاله پنجم و ششم آمده و شهید مطهرى در مقدمه كتاب بدان اشاره نموده است.
3ـ سادگى بیان و رسا بودن مطالب در عین اتقان و استحكام، به طورى كه براى تمام كسانى كه صلاحیت درك این گونه مطالب را دارند، مُیسّر گردیده است.
از این جهت، كتاب مزبور را باید نقطه عطفى تعیینكننده و سرنوشتساز در حركت فكرى و فلسفى تلقّى كرد. یعنى اگر این كتاب به
رشته تألیف درنیامده بود و مباحث فلسفى به صورت گذشته و سنّتى و محدود در قالبهاى خاصى باقى مىماند، دانشجویان و فراگیران این رشته از علوم اسلامى هیچگاه توان تطبیق این مباحث را با فلسفه غربى پیدا نمىكردند و نمىتوانستند درباره آن به درستى و به شكل اصولى قضاوت كنند و درستى و نادرستى آن را از هم تشخیص دهند و به نقد و ارزیابى بگذارند.
4ـ مباحثى كه در كتاب مورد اشاره، توسط علامه طباطبایى و شاگرد برجستهاش به نگارش درآمده است در جهت تقویت فلسفه اسلامى و غناى حكمت شیعى بسیار مؤثر بود و چون سادگى و روشنى لازم را داشت، موجب گردید كه قشر عظیمى از جامعه اسلامى با این رشته از دانش دینى آشنا گردند.
همانگونه كه شهید مطهرى در مقدمه این اثر ذكر فرمودهاند، هنوز چند سالى از این حركت نگذشته بود كه طلاب و فضلاى زیادى از حوزه علمیه قم با مباحث فلسفه غرب آشنا شدند و توان نقّادى آنها را به دست آوردند و این حركت بابركت روز به روز شتاب افزونترى گرفت و امروزه كه چندین دهه از نگارش آن مىگذرد هر روز شاهد گسترش این حركت هستیم و باید چنین رشد، پیشرفت و شكوفایى را مرهون زحمات خالصانه و صادقانه علامه طباطبایى(رحمه الله) و شاگرد برومندش و یار و همكارشان مرحوم شهید مطهرى بدانیم.
آرى این نهال خجسته و مبارك به دست چنین بزرگوارانى غرس شد و همواره ثمرات فراوان و پربارى به ارمغان آورد و امید داریم كه در آینده این هم استمرار یابد و حال كه به بركت نظام جمهورى اسلامى امكان فعالیتهاى فرهنگى در كنار تلاشهاى دیگر فراهم شده است، پژوهشگران پرمایه باید در این زمینه هم مانند سایر زمینه گامهاى جدّىترى بردارند. انشاءاللهتعالى.(1)
1. سخنرانى آیتالله مصباح در تاریخ 21 / 2 / 1366 در معرفى كتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم.