آیتالله محمدتقى مصباح یزدى
مصباح یزدى محمدتقى، 1313
قرآن در آیینه نهجالبلاغه: محمدتقىمصباح یزدى؛ نگارش احمد محمدى. ـ قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)، 1380.
128 ص. ( انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)؛ 100؛ علوم قرآنی؛ 6).
كتابنامه به صورت زیرنویس.
1. علىبن ابىطالب(علیه السلام)، امام اول، 23 قبل از هجرت، 40 ق ـ نهجالبلاغه ـ نقد و تفسیر
2. علىبن ابىطالب(علیه السلام)، امام اول، 23 قبل از هجرت، 40 ق ـ نهجالبلاغه ـ جنبههاى قرآنى الف. احمد محمدى، 1340 ـ نگارنده . ب. عنوان
1380 4 ق 6 م/ 08 /38 BP
قرآن در آینه نهجالبلاغه
مؤلف: آیتالله محمدتقى مصباح یزدى
ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)
چاپ: زلال کوثر
نوبت و تاریخ چاپ: سوم، بهار 1389
شمارگان : 1000 قیمت: 1000 تومان
دفتر مركزی پخش: قم، خیابان شهدا، کوی ممتاز، پلاك 38، تلفن و نمابر: 7742326 ـ 0251
شعبه مؤسسه امام خمینی(ره): قم، بلوار امین، بلوار جمهوری اسلامی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، تلفن: 2113629ـ 0251
كلیه حقوق براى ناشر محفوظ است
شابک: 4-80-6740-964
با اینكه ما معتقدیم قرآن كریم بزرگترین هدیه الهى براى انسانها و گرانبهاترین میراث پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در میان مسلمین است، امّت اسلامى آن طور كه شایسته است براى استفاده از این میراث عظیم از خود همّت نشان نداده و نمىدهد. جامعه اسلامى پس از وفات پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) علىرغم تأكیدات فراوان حضرتش مبنى بر وجوب رجوع و عمل به قرآن، به عنوان ثقل اكبر، و فرا گرفتن علوم قرآن از اهلبیت(علیهم السلام) به عنوان ثقل اصغر، از تمسك به این حبل متین الهى محروم مانده است. در نتیجه جامعه اسلامى از جایگاه اصلى خویش كه قرآن آنها را بدان مژده داده و مىفرماید: «اَنْتُمُ الاْعْلَوْنَ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنینَ»(1) بازماندهاند و امروزه به این واقعیت تلخ مىباید اقرار نمود كه جامعه اسلامى به دلیل فاصله گرفتن از واقعیت قرآن و علوم اهلبیت، متحمّل خسارتهاى جبران ناپذیرى شده است.
اما علىرغم دورى مسلمین از حقیقت قرآن و غریب بودن این گوهر آسمانى و عطیه رحمانى، پرداختن به ظاهر آن در میان مسلمین گهگاه از رواج و رونق خوبى برخوردار بوده است.
عموم مسلمانان قرآن را كتابى مقدس و آسمانى كه در شب قدر بر قلب مبارك پیامبر نازل شده است، مىشناسند و بدان احترام مىگذارند. امروزه چاپ قرآن كریم با كاغذهاى عالى و جلدهاى زرّین، و تلاوت و حفظ آن و تسلط بر علومى كه به ظواهر قرآن مىپردازد؛ از قبیل تجوید و مانند آن جایگاه ویژهاى در فرهنگ مسلمین پیدا كرده است و هر از چند گاهى شاهد برگزارى مسابقات حفظ و قرائت قرآن كریم در سطح بینالملل كشورهاى اسلامى هستیم و این خود جاى بسى خوشوقتى است.
البته ناگفته نماند كه رونق گرفتن قرآن كریم در سایر كشورهاى اسلامى نیز تا حدود زیادى مرهون حضرت امام خمینى(رحمه الله) و پیروزى انقلاب اسلامى ایران بوده است؛ زیرا
1. آل عمران، 139.
بعد از پیام حضرت امام خمینى(رحمه الله) مبنى بر اداره حرمین شریفین به دست شورایى متشكل از كشورهاى اسلامى بود كه عربستان به تعمیر و توسعه حرمین شریفین، پرداخت و در كنار آن به چاپ و نشر قرآن و هدیه آن به حجاج كشورهاى اسلامى پرداخت تا بدین وسیله خود را پیشگام تبلیغ اسلام و قرآن وانمود كند و از توجه ملتها و كشورهاى مسلمان به ایران اسلامى جلوگیرى كند.
در هر حال، پرداختن به ظاهر قرآن و دور ماندن از حقیقت آن، از بزرگترین مشكلاتى بوده است كه پیوسته جوامع اسلامى از ناحیه آن ضربههاى جبرانناپذیرى خوردهاند. روشن است كه تا مسلمانان از ظاهر قرآن به باطن آن در نگذرند و از گفتار به عمل روى نیاورند، هدایت قرآن درباره آنها تحقق نیافته است.
این مجموعه در صدد بررسى عوامل دور افتادن مسلمانان از حقیقت قرآن و عترت، پس از وفات پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نیست. آنچه در این نوشتار آمده، جلوههایى از حقیقت قرآن از دیدگاه نهجالبلاغه و از زبان قرآن ناطق است و خواننده، قرآن را از منظر امیر مؤمنان(علیه السلام) مىشناسد و با عظمت آن آشنا مىشود. همچنین به طرح پارهاى از شبهاتى كه از جانب برخى معاندان مطرح مىشود و پاسخ آنها، پرداخته شده است. در خاتمه نیز از زبان على(علیه السلام)، علل و انگیزههاى شیطانى طرح این گونه شبههها بیان مىگردد.
لازم به ذكر است كه مطالب این كتاب در واقع مجموعه چند سخنرانى است كه حضرت آیت اللّه مصباح یزدى در رمضان سال 1378 هجرى شمسى در قم ایراد داشتهاند. از آنجا كه سعى بر آن بوده كه تا حد امكان، مطالبى كه استاد بیان كردهاند كم و زیاد و جابهجا نشود و فقط تلاش شده زبان گفتارى به زبان نوشتارى نزدیك گردد، لذا طبیعى است كه دقتهاى معمول نگارشى و ویرایشى به طور كامل و صددرصد اِعمال نشود.
در پایان از محقق ارجمند جناب حجتالاسلام محمدى كه كار تدوین این مجموعه را به انجام رساندهاند و نیز جناب حجتالاسلام نادرى كه امر ویرایش آن را برعهده داشتهاند سپاسگزارى نموده و مزید توفیقات ایشان را از درگاه ایزد منّان خواستاریم.
انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(رحمه الله)
اگر بخواهیم به همه آنچه درباره قرآن در نهجالبلاغه آمده است بپردازیم بحث بسیار طولانى مىشود. امام على(علیه السلام) در بیش از بیست خطبه نهجالبلاغه به معرفى قرآن و جایگاه آن پرداخته است و گاه بیش از نصف خطبه به تبیین جایگاه قرآن و نقش آن در زندگى مسلمانان و وظیفه آنان در قبال این كتاب آسمانى اختصاص پیدا كرده است. ما در اینجا تنها به توضیح پارهاى از توصیفهاى نهجالبلاغه درباره قرآن كریم بسنده مىكنیم.
امام(علیه السلام) در خطبه 133 مىفرماید: وَ كِتابُ اللهِ بَیْنَ اَظْهُرِكُمْ ناطِقٌ لا یَعْیى لِسانُه؛ قرآن در دسترس و جلوى روى شماست. بر خلاف كتب آسمانى ادیان دیگر از قبیل كتاب حضرت موسى و حضرت عیسى(علیهما السلام)، قرآن در اختیار شماست. گفتنى است در امم گذشته و به خصوص در بین یهودِ بنى اسرائیل كتاب مقدّس در اختیار عموم مردم نبوده است؛ بلكه تنها نسخههاى محدودى از تورات در نزد علماى یهود موجود بوده و براى عموم مردم امكان مراجعه به تورات وجود نداشته است.
درباره كتاب آسمانى حضرت عیسى(علیه السلام) وضع از این هم نگران كنندهتر بوده و هست؛ زیرا آنچه امروز به نام انجیل در میان مسیحیان شناخته مىشود كتابى نیست كه بر حضرت عیسى مسیح(علیه السلام) نازل شده؛ بلكه مطالبى است كه به دست افرادى گردآورى و به نام اناجیل اربعه معروف شده است. بنابراین امم پیشین از دسترسى به كتب آسمانى محروم ماندند. امّا وضعیت در مورد قرآن متفاوت است. كیفیت نزول قرآن و قرائت و تعلیم آن از جانب پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به گونهاى بود كه مردم مىتوانستند آن را فرا بگیرند و
آیاتش را حفظ كنند و قرآن به طور كامل در دسترسشان باشد. از دیگر ویژگىهاى مهم این كتاب آسمانى آن است كه خداوند متعال بر امّت اسلام منّت نهاده و خود، حفظ قرآن كریم را از هر گونه تهدیدى به عهده گرفته است. به علاوه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به قدرى به فراگیرى مسلمانان و حفظ آیات الهى اهتمام داشتند كه در همان زمان رسول الله، عده زیادى از مسلمانان حافظ قرآن بودند و نسخههایى از آیاتى كه جدیداً نازل مىشد در اختیار داشتند و به تدریج آنها را حفظ مىكردند و به هر حال از طریق تكثیر این نسخهها یا نقل سینه به سینه از حافظى به حافظ دیگر، قرآن در اختیار همگان قرار مىگرفت.
حضرت على(علیه السلام) مىفرماید: كِتابُ اللهِ بَیْنَ اَظْهُرِكُمْ؛ كتاب خدا در میان شماست، در دسترس شماست. ناطِقٌ لا یَعْیى لِسانُهُ. بجاست روى این جمله تأكید و تكیه شود. حضرت مىفرماید: این كتاب گویاست و زبانش به كندى نمىگراید، از سخن گفتن خسته نمىشود و هرگز لكنت پیدا نمىكند، بنایى است كه پایههایش فرو نمىریزد و پیروزمندى است كه یارانش شكست نمىخورند.
امام على(علیه السلام) از سویى در مورد اوصاف قرآن در نهجالبلاغه مىفرمایند: این كتاب كتاب ناطق است؛ خودش سخن مىگوید؛ از سخن گفتن خسته نمىشود. خود، سخن و مطلب خویش را به روشنى بیان مىكند و از دیگر سوى، مىفرمایند این قرآن، ناطق نیست؛ باید آن را به سخن درآورد و من هستم كه این قرآن را براى شما تبیین مىكنم. و گاه در بعضى از تعابیر آمده است كه قرآن صامِتٌ ناطِق(1)؛ قرآن ساكت است و در عین حال ناطق و گویا. به راستى معناى این سخن چیست؟
به نظر مىرسد این تعبیر بیانگر دو نگاه متفاوت به این كتاب آسمانى است كه در یك نگرش قرآن كتابى مقدس، ولى خاموش در گوشهاى نشسته است و با كسى سخن
1. نهجالبلاغه، خطبه 147. لازم به ذكر است كه تمامى آدرسهاى داده شده از نهجالبلاغه در این كتاب بر اساس نهجالبلاغه فیضالاسلام مىباشد.
نمىگوید و كسى با او ارتباطى ندارد و از نگاهى دیگر كتابى است گویا كه همه انسانها را مخاطب خویش قرار داده است و آنها را به پیروى از خود فرا مىخواند و به پیروان خود نوید بهروزى و سعادت مىدهد.
بدیهى است قرآنى كه تنها وصف آن تقدس باشد و بس، كلمات و جملات و آیاتى است منقوش بر صفحاتى از كاغذ كه مسلمانها به آن احترام مىگذارند، آن را مىبوسند و آن را در بهترین جاى خانه خویش نگه مىدارند و گاه در مجالسى بدون توجه به حقیقت و معانیش آن را تلاوت مىكنند. اگر با این دید به قرآن بنگریم، قرآن كتاب صامتى است كه با صوتِ محسوس سخن نمىگوید و كسى كه چنین نگرشى به قرآن دارد هرگز سخنى از قرآن نخواهد شنید و قرآن كریم مشكلى از او حل نخواهد كرد.
بنابراین ما موظفیم به نگرش دوم روى بیاوریم؛ یعنى قرآن را كتاب زندگى بدانیم و با ایجاد روحیه تسلیم در برابر خداى متعال، خود را براى شنیدن سخنان قرآن كریم كه تمامى آنها دستورات زندگى است آماده كنیم. در این صورت است كه قرآن ناطق و گویاست؛ با انسانها سخن مىگوید و آنها را در تمام زمینهها راهنمایى مىكند.
علاوه بر این تفسیرى كه براى صامت بودن و ناطق بودن قرآن بیان كردیم، معنایى عمیقتر از این نیز براى این مطلب وجود دارد كه آن معنا مورد نظر حضرت على(علیه السلام) است و بر اساس آن معناى خاص است كه مىفرمایند قرآن صامت است و باید آن را به سخن درآورد و این من هستم كه قرآن را براى شما تبیین مىكنم. اینك به توضیح صامت بودن و ناطق بودن قرآن به معناى دوم ـ و در واقع به تبیین معناى حقیقى آن مىپردازیم:
هر چند قرآن كریم كلام خداى متعال است و حقیقت این كلام الهى و نحوه صدور و نزولش براى ما شناختنى نیست، امّا از آنجا كه هدف از نزول آن هدایت انسانهاست، این كلام الهى آن قدر تنزل پیدا كرده است كه به صورت كلمات و جملات و آیات قابل خواندن و شنیدن براى بشر درآمده، ولى در عین حال چنین نیست كه مضامین همه آیات آن براى انسانهاى عادى قابل فهم و دسترسى باشد و خود مردم بدون تفسیر و تبیین پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) و راسخین در علم بتوانند به مقاصد آیات نایل شوند.
به عنوان مثال، تفصیل و تبیین جزئیات احكام در قرآن نیامده است، همچنین آیاتى از قرآن كریم مجمل است و نیاز به تبیین و توضیح دارد. بنابراین قرآن از بسیارى از جهات «صامت» است یعنى براى انسانهاى عادى، بدون تفسیر و تبیینِ كسى كه با غیب ارتباط دارد و به علوم الهى آگاه است قابل استفاده نیست.
یكى از وظایف پیامبر(صلى الله علیه وآله) نسبت به امّت، تبیین آیات الهى است. قرآن كریم خطاب به پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرماید: وَ اَنْزَلْنا اِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَیْهِم(1)؛ ما قرآن را بر تو نازل كردیم و وظیفه توست كه قرآن را بر مردم بخوانى و معارف آن را براى ایشان تبیین نمایى؛ زیرا چنان كه اشاره شد، قرآن كلام الهى است و با این كه بسیار تنزّل یافته تا به صورت كلمات و آیات درآمده و در اختیار مسلمانان قرار گرفته است. در عین حال معارف آن، چنان عمیق است كه درك آنها براى انسانهاى عادى چندان آسان نیست، لذا قرآن از این جهت نزد انسانهاى عادى صامت است و نیاز به تفسیر و تبیین پیامبر(صلى الله علیه وآله)و ائمّه معصوم دارد. بر همین اساس خداوند متعال خطاب به پیامبر مىفرماید: «ما قرآن را بر تو نازل كردیم تا آن را براى مردم تبیین كنى».
بنابراین آیات قرآن تفسیرى خاص خود دارند كه این تفسیر وتبیین و علوم آن نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمّه معصومین(علیهم السلام) است آنها نیز معارف قرآن را در اختیار مسلمانها گذاشتند و پیام قرآن را به گوش مردم رسانیدند. پس قرآن به این اعتبار صامت است و پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمّه(علیهم السلام) معارف قرآن را بیان فرمودهاند. لكن باید توجه داشت كه قرآن سخن خویش را طبق دلخواه مخاطب بیان نمىكند بلكه حقیقت را مىگوید، خواه موافق خواهشِ دلِ او، یا مخالف هواى نفس وى باشد. و نیز شیاطین انس حق ندارند خواستههاى خود را بر قرآن تحمیل كنند و به اسم برداشت خود از قرآن، كلام خداوندى را به رأى خود تفسیر كنند، كه در این باره درآینده به تفصیل سخن خواهیم گفت.
1. نحل، 44.
بنابر هر دو معنا كه از «صامت بودن و ناطق بودن» قرآن بیان شد حضرت على(علیه السلام) مىفرمایند: ناطِقٌ لاَ یَعْیى لِسانُهُ؛(1) قرآن گویندهاى است كه از سخن گفتن خسته نمىشود و پیامهایش را به گوش مردم مىرساند و حجت را بر مسلمانان تمام مىكند.
بنابراین در این فراز از سخن، على(علیه السلام) قرآن را چنین معرفى مىكند كه، قرآن این كلام الهى در بین شماست و پیوسته با لسانى گویا و رسا انسانها را به فلاح و رستگارى فرا مىخواند و پیروانش را به سعادت و خوشبختى نوید مىدهد و از انجام رسالت خویش هرگز خسته نمىشود.
در خطبه 157 در وصف قرآن كریم چنین مىفرماید: ذلِكَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ یَنْطِقَ وَ لكِنْ اُخْبِرُكُمْ عَنْهُ، اَلا اِنَّ فیهِ عِلْمَ ما یَأتى، وَ الْحَدیثَ عَنِ الماضى، وَ دَواءَ دائِكُمْ، وَ نَظْمَ ما بَیْنِكُم؛ هان، این قرآن است. پس از او بخواهید تا براى شما سخن بگوید در حالى كه هرگز قرآن (بدون تبیین و تفسیر پیامبر و امام معصوم(علیه السلام)) سخن نخواهد گفت. شما باید از زبان پیامبر و امام معصوم(علیهما السلام) با معارف قرآن آشنا شوید و علوم قرآن را از آنها دریافت كنید. قرآن دریاى معارف و علوم الهى است كه غواصى در این دریاى عمیق و بىانتها و صید گوهرهاى انسانسازِ آن تنها از عهده كسانى برمىآید كه با غیبِ عالم هستى در ارتباطند و خداى متعال نیز از مردم خواسته تا با توسل به ذیل عنایت پیامبر و ائمّه هدى(علیهم السلام) و استفاده از علوم اهلبیت و كمك و راهنمایى آن بزرگواران به معارف بلند قرآن راه یابند؛ زیرا علوم قرآن در نزد اهلبیت است. در نتیجه سخن آنها سخن قرآن است. و چون چنین است پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهلبیت(علیهم السلام) قرآن ناطقند.
بر مبناى مذكور حضرت على(علیه السلام) مىفرماید: ذلِكَ الْقُرْآن فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ یَنْطِق؛ این قرآن و این شما، ببینید كه بدون تبیین امام معصوم(علیه السلام) نمىتوانید از قرآن كاملا استفاده كنید! این امام معصوم(علیه السلام) است كه مىباید قرآن را براى شما تفسیر و تبیین كند و شما را از معارف و علوم قرآن آگاه نماید.
حضرت با بیان این مقدمه قرآن را از زاویه دیگرى مورد توجه قرار مىدهند و مردم را به رجوع به قرآن و تدبّر در آن فرا مىخوانند. حضرتش مىفرمایند، حال كه امام
1. نهجالبلاغه، خطبه 143.
معصوم(علیه السلام) مىباید علوم و معارف قرآن را براى مسلمانان بیان كند و خود قرآن سخن نمىگوید و مردم خود نیز قادر نیستند مستقیماً پیامهاى الهى را دریافت كنند. اكنون: اُخْبِرُكُمْ عَنْه؛ من شما را از قرآن آگاه مىكنم و از علوم ومعارف قرآن به شما خبر مىدهم. بدانید تمام آنچه مورد نیاز شماست در قرآن كریم است: اَلا اِنَّ فیهِ عِلْمَ ما یَأتى وَ الْحَدیثَ عَنِ الْماضى وَ دَواءَ دائِكُمْ وَ نَظْمَ بَیْنِكُم؛ علم گذشته و آینده در قرآن است و درمان درد شما و راه نظم و سامان امورتان در قرآن است. این شما هستید كه باید با استفاده از قرآن كریم و علوم اهلبیت(علیهم السلام) به امور خود سامان بخشید.
1. قرآن مهمترین سند تاریخى براى مسلمانان و پیروان این كتاب آسمانى است. آنجا كه قرآن از حوادث تاریخى سخن مىگوید و تفكرات و معتقدات اقوام و ملل پیشین و روش زندگى و سرگذشت آنها را بیان مىكند، معتبرترین سند تاریخى است و در مقایسه با كتب و مطالب تاریخى، كه سند قرآنى ندارد، هر قدر هم معتبر باشد، ارزش و اعتبار آنها در حدّ قرآن نیست. پس اخبار گذشتگان و داستان انبیا و اقوام پیشین را از قرآن باید شنید و از آنها پند گرفت.
این ما هستیم كه باید با مراجعه به قرآن و مطالعه داستان زندگى اقوام و ملل پیشین از آنها درس عبرت گرفته، زندگى خود را بر اساس حق و روش صحیح سامان بخشیم.
2. قرآن كریم علاوه بر آن كه تاریخ گذشتگان را براى ما نقل مىكند و با بیان حوادثى كه براى آنان رخ داده است ما را در فضاى زندگى آنها قرار مىدهد و از ما مىخواهد كه درس عبرت بگیریم، از آینده نیز خبر مىدهد. بدیهى است سخن علمى و یقینى راجع به آینده گفتن كار كسى جز خداوند متعال و كسانى كه به اذن او از آینده خبر دارند نیست. این خداست كه آینده و گذشته و حال برایش معنا ندارد و مىتواند راجع به آینده سخن بگوید و از آن خبر دهد آن چنانكه از حال خبر مىدهد، اوست كه مىتواند راه را براى بندگانش روشن كند كه چگونه رفتاركنند تا به سعادت برسند. این قرآنكریم است كه از گذشته و آینده خبر مىدهد و
انسانها را نسبت به آن آگاه مىكند. لذا حضرت مىفرماید: اَلا اِنَّ فیهِ عِلْمَ ما یَأتى وَ الْحَدیثَ عَنِ الْماضى؛ آگاه باشید كه علم آنچه مىآید و آنچه گذشته است در قرآن كریم است.
حضرت على(علیه السلام) كلید حل همه مشكلات را قرآن معرفى كند و در وصف آن مىفرماید: وَ دَواءَ دائِكُمْ وَ نَظْمَ ما بَیْنِكُم؛ دواى درد و راه حل مشكلات شما و راه سامان بخشیدن به امورتان در قرآن است. قرآن داروى شفابخشى است كه همه دردها را درمان مىكند و با وجود قرآن دردها و ناراحتىها التیام مىیابد. باید این نسخه شفابخش را خواند و آن را به دقت مطالعه كرد و با راه درمان دردها و مشكلات فردى و اجتماعى آشنا شد.
بدیهى است قبل از احساس و شناختن درد و مشكل، سخن گفتن از درمان، خارج از مسیر طبیعى است؛ زیرا ابتدا باید دردهاى فردى و اجتماعى را شناخت و با مطالعه و دقت در آیات كریمه قرآن با آنها آشنا شد، آن گاه با به كار بستن این نسخه شفابخش به درمان آنها پرداخت. امروز در جامعه ما مشكلات فراوانى اعمّ از فردى و اجتماعى وجود دارد كه همه خواهان رفع این مشكلاتند و با اینكه پیشرفتهاى چشمگیرى در زمینههاى مختلفى وجود داشته است، مشكلات زیادى نیز باقى ماندهاست كه مسئولین پیوسته در تلاشند تا به صورتى آنها را حل كنند.
حضرت در این خطبه مىفرمایند: و دَواءَ دائِكُمْ وَ نَظْمَ ما بَیْنِكُمْ؛ قرآن نسخه درمان دردها و مشكلات شماست، و در خطبه 189 با این تعبیر كه وَ دَواءً لَیْسَ بَعْدَهُ داءٌ مىفرمایند: قرآن دارویى است كه بعد از آن دردى باقى نمىماند.
مطلبى كه قبل از هر چیز باید بدان توجه داشت ایمان به فرمایش حضرت على(علیه السلام) است؛ یعنى باید با تمام وجود باور داشته باشیم كه درمان حقیقى دردها و مشكلات ما، اعمّ از فردى و اجتماعى، در قرآن است. همه ما به این مطلب اقرار داریم؛ لكن مراتب ایمان و یقین افراد متفاوت است. هر چند هستند كسانى كه با تمام وجود باور داشته باشند كه اگر به قرآن روى بیاورند و معارف و راهنمایىهاى آن را به كار بندند، قرآن
بهترین نسخه شفابخش دردهاست، لكن چنین افرادى بسیار اندكند و شاید یكى از بزرگترین مشكلات جامعه ما ضعف ایمان در این جهت باشد و این امر موجب شده كه بسیارى از مشكلات همچنان باقى بماند. گاه كسانى در اثر ناآگاهى و یا كجاندیشى ممكن است این فكر انحرافى را مطرح كنند كه با وجود اینكه قرآن در اختیار ماست و مدعى پیروى از آن هستیم پس چرا مشكلات ما حل نشده است و مردم همچنان از مشكلات اقتصادى مانند تورم و گرانى و هزاران مشكل فردى، اجتماعى، اخلاقى و فرهنگى رنج مىبرند؟ براى پاسخ به این پرسش، در اینجا توضیحاتى را بیان مىداریم.
بسیار سادهانگارانه به نظر مىآید كه كسى انتظار داشته باشد قرآن مانند كتاب حلّالمسائل، دردها و مشكلات فردى و اجتماعى را یكى یكى بیان كند و سپس راه حل آنها را به ترتیب توضیح دهد. قرآن با سرنوشت ابدى انسان سر و كار دارد و هدف قرآن فلاح و رستگارى انسان در دنیا و آخرت است. در این عرصه، قرآن كریم راههاى كلى و خطوط اصلى را به ما نشان مىدهد كه با به كار بستن آنها مىتوانیم زندگى سعادتمندانهاى داشته باشیم. این خطوط كلى چراغهایى هستند كه جهت سیر و حركت را نشان مىدهند لكن باید توجه داشته باشیم كه براى رسیدن به سعادت و رستگارى در دنیا و آخرت و رفع مشكلات و تحقق جامعهاى مترقّى و در عین حال دینى و اسلامى، خداوند متعال دو وسیله در اختیار انسان قرار داده است: یكى دین و دیگرى عقل.
قرآن خطوط اصلى ترقّى و تكامل انسانى را روشن مىكند و جامعه اسلامى موظف است با نیروى تفكر و اندیشه و استفاده از تجارب علمى بشرى زمینه تحقق اهداف بلند قرآنى را فراهم آورد. نه تنها قرآن استفاده از تجارب علمى دیگران (حتى غیر مسلمانان) را منع نمىكند؛ بلكه علم را ودیعه الهى مىداند و مسلمانان را به آموختن آن تشویق مىكند. پیامبر(صلى الله علیه وآله) جهت ترغیب و تشویق مسلمانان به یادگیرى علوم مىفرمایند: اُطْلبُوا
الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصّین(1)؛ دانش بیاموزید و از تجارب علمى دیگران بهرهمند شوید هر چند براى تحقق این منظور پیمودن مسیرى بس طولانى لازم باشد. البته امروزه روابط بینالمللى، بسیار پیچیده است و كشورهاى استكبارى و قدرتهاى اهریمنى با انواع حیلهها و ابزراهاى گوناگونِ تكنولوژى، اقتصادى، و به طور كلى با استفاده از محصولاتِ تجارب علمىِ بشر در صددند تا روابط سلطهجویانه خود را تحكیم بخشند، لكن ما باید با ذكاوت بسیار، بدون این كه از اهداف اسلامى و قرآنى خود كمترین عقبنشینى كنیم از نتایج علوم بشرى در زمینههاى مختلف در راه بهبود وضع اقتصادى و رفع مشكلات معیشتى مردم بهره جوییم.
بنابراین قرآن در پى پاسخگویى به تمام مشكلات ریز و درشت زندگى بشر نبوده و نیست، بلكه بیانگر خطوط اصلى و كلى سعادت و تكامل انسان است و آن را به مسلمانان نشان داده و مردم را بدان فرا مىخواند. در این قسمت، در ادامه فرمایش حضرت على(علیه السلام) كه درباره شفابخشى قرآن است به یكى از آن خطوط كلىِ مستفاد از قرآن اشاره مىكنیم و آن را به عنوان نمونه توضیح مىدهیم.
قرآن كریم مىفرماید: وَ لَوْ اَنّ اَهْلَ القُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیهِمْ بَرَكات مِنَ السَّماءِ والاْرضِ ولكِنْ كَذَّبُواْ فَاَخَذْناهُمْ بِما كانُواْ یَكْسِبُون.(2) این آیه یكى از محكماتى است كه هیچ گونه تشابهى در آن وجود ندارد و چنان معناى صریح و روشنى دارد كه جاى هیچ گونه شك و شبههاى در آن نیست، به نحوى كه در این قالب زبانى، معنایى جز همان چیزى كه هر اهل زبان و آشناى به زبان عربى مىفهمد قابل برداشت نیست؛ بگذریم از كجاندیشان و قایلین به قرائتهاى مختلف و برداشتهاى نو، كه ممكن است بگویند ما از كلمه لیل، نهار را مىفهمیم و از حجاب داشتن، عریان بودن را برداشت مىكنیم! البته خاطرنشان
1. بحارالانوار: ج 1، ص 177.
2. اعراف، 96.
مىكنم كه در آینده درباره «قرائتهاى مختلف از دین» به تفصیل سخن خواهیم گفت.
این آیه، یكى از خطوط كلىِ اعتقادى و در عین حال راه درمان مشكلات اقتصادى و راه رفع مضیقههاى معیشتى را بیان مىكند. ترجمه آیه شریفه این است: «اگر اهل آبادىهاى روى زمین ایمان مىآوردند و تقوا پیشه مىكردند هر آینه ما بركات آسمان و زمین را به روى آنها مىگشودیم؛ ولى آنها تقوا پیشه نكردند، بلكه كفر ورزیدند و نسبت به نعمتهاى خداوند ناسپاسى كردند و در نتیجه دچار مشكلات و انواع بلاها شدند.» بنابراین قرآن كریم با صراحت تمام، توسعه اقتصادى و پیدا شدن گشایش در زندگى مؤمنین و رفع تنگناهاى اقتصادى و نزول نعمت و به طور كلى نزول بركات آسمان و زمین را در گرو ایمان و تقوا مىداند و در مقابل، ناسپاسى و كفران نعمتهاى الهى را موجب زوال نعمتها و نزول بلاها و انواع مشكلات معرفى مىكند و قدردانى و شكر نعمت را موجب ازدیاد آن و كفران نعمت را موجب عذاب مىداند. قرآن مىفرماید: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاَزیدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ اِنَّ عَذابى لَشَدِید(1)؛ هر آینه اگر شكر نعمتها را به جاى آورید نعمت شما را افزون خواهم كرد، و اگر ناسپاسى نمایید تحقیقاً عذاب من سخت خواهد بود. در اینجا به یكى از نعمتهاى بزرگ الهى كه در اثر پیروى از قرآن كریم شامل ملّت بزرگوار ایران شده است اشاره مىكنیم و توفیق قدردانى آن را براى مردم از خداى بزرگ مىطلبیم و به ذات اقدسش پناه مىبریم از این كه در اثر ناسپاسى، این نعمت بزرگ از ما گرفته شود.
همه تصدیق مىكنیم بعد از شهادت امام على(علیه السلام) یكى از بزرگترین آرزوهاى مسلمانان داشتن حكومت عدلى متكى بر وحى و احكام الهى بوده است. سالها اجداد و نیاكان ما در آرزوى برقرارى چنین حكومتى بودهاند و در حالى كه در زیر سلطه پادشاهان و حاكمان جور، در جوّى خفقانآور زندگى مىكردند و چندان نقشى در اداره امور اجتماعى خویش نداشتند، تحقق حكومت اسلامى براى آنان امرى آرمانى و دست نیافتنى و قریب به محال مىنمود.
1. ابراهیم، 7.
بعد از گذشت هزار و سیصد و اندى سال در این برهه از تاریخ در اثر روى آوردن مردم مسلمان ایران به قرآن كریم و رهبرى ولى فقیه و نایب امام معصوم(علیه السلام) خداى متعال یكى از بزرگترین نعمتهایش؛ یعنى حكومت اسلامى را به مردم ایران عنایت كرد. بدیهى است كه در صدد توجیه نواقص و كمبودها و توجیه عملكردها نیستیم، بلكه آنچه در اینجا مورد تأكید است این است كه اصل تحقق این نظام مقدس به منظور پیاده شدن احكام الهى، از موهبتهاى الهى است.
آنچه اینك بعد از گذشت بیست سال از انقلاب به آن توجه داده مىشود و نگرانى دلسوزان انقلاب و پاسداران ارزشهاى دینى و اخلاقى را دوچندان كرده است این است كه جامعه، ایمان و تقواى خود را از دست بدهد و به تدریج ارزشهاى انقلابى و دینىاش كمرنگ شود و در نتیجه دشمنان اسلام و ایران در تهاجم و شبیخون فرهنگى و اجراى نقشههاى خود موفق شوند و با جدا كردن مردم و به خصوص طبقه جوان از ارزشهاى دینى و انقلابى دوباره بر مردم مسلمان ایران تسلط یابند.
در اینجا ممكن است این سؤال مطرح شود كه پس چه باید كرد تا از یك طرف ارزشهاى اعتقادى و دینى جامعه حفظ شود و در نتیجه، دشمن در اجراى نقشههایش ناكام گردد و از طرف دیگر بر همه مشكلات فایق آییم.
حضرت على(علیه السلام) در فراز مورد بحث از خطبه 157 نهجالبلاغه همین مطلب را مورد توجه قرار مىدهند و راه حل مشكلات فردى و اجتماعى را رجوع به قرآن و عمل به دستورات آن معرفى مىكنند.
گفتار حضرت على(علیه السلام) در این زمینه، بیان دیگرى از سخن بىنهایت ارزشمند پیامبر بزرگوار اسلام است كه فرمودند: اِذَا الْتَبَسَتْ عَلَیْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّیْلِ الْمُظْلِم فَعَلَیْكُمْ بِالقُرآن(1)؛ هر گاه اضطراب و نگرانىها و مشكلات و نابسامانىها و فتنهها مانند پارههاى
1. بحار: ج 92، ص 17.
شب ظلمانى بر جامعه شما سایه افكند و در حل مشكلات راه به جایى نبردید بر شما باد كه به قرآن رجوع كنید و راهنمایىهاى نجاتبخش آن را ملاك عمل قرار دهید.
دستورات امیدبخش قرآن روح امید و پیروزى بر مشكلات و رستگارى و بهروزى را در دلها زنده مىكند و انسانها را از یأس و نومیدى نجات مىدهد.
بدیهى است هر پیروزى در گرو خواست و تلاش انسانهاست. بنابراین اگر بخواهیم همچنان استقلال، آزادى و حكومت اسلامى خود را حفظ كنیم و در پناه خداوند متعال از هر گونه توطئهاى در امان باشیم، راهى جز بازگشت به سوى خدا و احكام نجاتبخش قرآن و توبه به خاطر ناسپاسىها و بىحرمتىهایى كه از سوى بعضى غربزدهها نسبت به ارزشهاى دینى روا داشته شده است، وجود ندارد.
بسیار ساده انگارى است اگر فكر كنیم قدرتهاى استكبارى در كوچكترین مسألهاى كه به نفع ملت مسلمان ایران تمام مىشود و در راستاى منافع استعمارى آنها نباشد با مسئولین نظام جمهورى اسلامى ایران همراهى كنند. و نیز بسیار ناسپاسى است كه دست از قرآن كریم، این معجزه جاودان پیامبر و تضمین كننده سعادت و رستگارى، برداریم و براى حل مشكلات، دست نیاز به سوى دشمنان دراز كنیم و ولایت فقیه را كه ادامه ولایت انبیا و امامان معصوم است رها نموده، ولایت و تسلط شیاطین و دشمنان خدا را پذیرا شویم. باید به خدا پناه برد از این كه روزى ملت مسلمان ایران، به خاطر ناسپاسى از نعمت بزرگ استقلال و عزّت و امنیت، مورد غضب قرار گیرد و وسیله سقوط و ذلت خویش را مجدداً با دست خویش فراهم كند.
به هر حال وظیفه آحاد ملت و به خصوص دست اندركاران امور فرهنگى كشور است كه از حریم اعتقادات و ارزشهاى اخلاقى و دینى جامعه پاسدارى نمایند.
تصور برخى از كسانى كه بینش كافى در معارف دینى ندارند و تحت تأثیر بینشهاى فردگرایانه و گرایشهاى سكولاریستى هستند در مورد فرازِ مورد بحثِ كلام حضرت على(علیه السلام) كه مىفرمایند راه حل همه دردها و مشكلات شما در قرآن است، این است كه، مقصود از دردها و مشكلات، دردها و مشكلات معنوى و اخلاقى فردى مردم است. اما
به نظر ما این تفسیر صحیح نیست؛ زیرا آنچه مورد بحث است اعمّ از مسائل و مشكلات فردى و اجتماعى است. ناگفته نماند پرداختن به بحث جدایى دین از سیاست و بىپایه بودن بینش سكولاریستى به صورت گسترده، مجال دیگرى مىطلبد، امّا با بیان و توضیح سخن حضرت، در ادامه این بحث هم بىبنیان بودنِ نظریه جدایى دین از سیاست و بطلان گرایش سكولاریستى روشن خواهد شد.
حضرت على (علیه السلام) مىفرمایند: اَلا اِنَّ فیهِ عِلْمَ ما یَأْتى وَ الْحَدیثَ عَنِ الْماضى وَ دَواءَ دائِكُمْ وَ نَظْمَ ما بَیْنِكُم(1). حضرت، بعد از بیان این مطلب كه علم گذشته و آینده در قرآن است و قرآن داروى همه دردهاست، این نكته را متذكر مىشوند كه: وَ نَظْمَ ما بَیْنِكُم؛ نظم و راه سامان بخشیدن به روابط بین شما مسلمانان در قرآن است. این كتاب آسمانى چگونگىِ روابط اجتماعىِ شما را نیز تعیین مىكند. براى توضیح این جمله كوتاه و در عین حال تضمین كننده حیات اجتماعى مسلمانان، از ذكر مقدمهاى كوتاه، ناگزیر هستیم.
بزرگترین هدف هر نظام سیاسى و اجتماعى، تأمین نظم و امنیت اجتماعى است. هیچ مكتب سیاسیى را در جهان نمىتوان یافت كه چنین هدفى را انكار كند؛ بلكه تأمین امنیت و برقرارى نظم سر لوحه وظایف هر حكومتى است. و نیز گفته مىشود برقرارى نظم سیاسى و اجتماعى از اهداف علم سیاست است، چنان كه همه نظامهاى سیاسى حاكم بر جوامع بشرى، حداقل در شعار و تبلیغات خود آن را به عنوان بزرگترین اهداف نظام حكومتى خود بیان مىكنند.
در این جا به نقش هدف در زندگى اجتماعى نیز باید توجه داشت؛ زیرا بدون در نظر
1. نهجالبلاغه، خطبه 157.
گرفتن هدف در زندگى اجتماعى نمىتوان سخن از نظم اجتماعى گفت. هدف است كه منطقاً رفتارهاى خاص را ایجاب مىكند. افراد با انجام رفتارهاى خاص در زندگى اجتماعى مىخواهند به آن هدف دست یابند. هدف نیز به نوبه خود، برخاسته از فرهنگ و اندیشه افراد جامعه است، به نحوى كه هر جامعهاى بر حسب طبع اولى، در راستاى فرهنگ و اندیشه خود، نظم اجتماعى خاصى را اقتضا مىكند. و لذا قدرتهاى استعمارى در راستاى سیاستهاى استكبارى خود سعى مىكنند ملتها را در جهت اهداف استعمارى خود سوق دهند و آنها را از فرهنگ اصلى خود تهى كنند و از طریق تحمیل فرهنگ وارداتى؛ نظم و فرهنگ ملتها را در دست داشته باشند.
بنابراین باید دید فرهنگ و اندیشه حاكم بر جامعه، چه نظمى را ایجاب مىكند. بدیهى است كه فرهنگ دینىِ برخاسته از قرآن و جهانبینى توحیدى، نظم و سیاستى را ایجاب مىكند كه در راستاى تحقق هدف خلقت و تأمین سعادت و رستگارى انسان در دنیا و آخرت باشد و آنچه اصالتاً مورد نظر اسلام و قرآن است سعادت و تكامل انسان مىباشد.
با كمال تأسف بعضى از روشنفكران و لیبرالها كه از یك طرف مسلمانند و از طرف دیگر در مسائل سیاسى و اجتماعى اسلام بصیرت كافى ندارند، و در نتیجه دغدغه و تعصب دینى در آنها بسیار ضعیف است، از این نكته اساسى غافلند و وقتى سخن از نظم اجتماعى گفته مىشود، نظم اجتماعىِ حاصل از دموكراسى غربى در نظر آنها تداعى مىشود. در حالى كه آن نظم اجتماعى غرب برخاسته از اندیشه سكولاریستى اوست. این روشنفكران به خاطر ضعف معلومات دینیشان گمان مىكنند تنظیم امور اجتماعى و اداره جامعه بر مبناى نظم، تنها در جدایى دین از سیاست امكانپذیر است و این خود دستمایه استعمار فرهنگى است و اهداف قدرتهاى استكبارى مىكوشند با تخدیر افكار به اصطلاحْ روشنفكران كشورهاى جهان سوم، آنها را از اندیشه دینى تهى كنند و به عوامل ترویج فرهنگ استعمارى خود تبدیل نمایند.
به هر حال در فرهنگ توحیدى و اسلامى هر چیزى از جمله نظم اجتماعى، در
راستاى هدف خلقت ارزیابى مىشود و بدیهى است كه هدف از نظم اجتماعى در فرهنگ دینى و قرآنى تنها تأمین رفاه مادّى و منافع دنیوى نیست؛ بلكه علاوه بر تأمین رفاه و منافع دنیوى، تكامل انسانى و سعادت اخروى بشر مورد نظر است و روشن است كه در مقام تعارض، سعادت اخروى بر امور دنیوى مقدم شمرده مىشود.
حال با توجه به این مقدمه به بیان حضرت على(علیه السلام) درباره نقش قرآن در تأمین نظم سیاسى و اجتماعى جامعه باز مىگردیم و بیان حضرت را مورد دقت قرار مىدهیم تا با دیدگاه ولایت در مورد نقش و جایگاه قرآن در زندگى اجتماعى بیشتر آشنا شویم.
حضرت على(علیه السلام) با تعبیرى اعجاز گونه نقش قرآن را در تنظیم امور اجتماعى جامعه بیان مىكنند و ما را بدان توجه مىدهند تا مبادا از آن غفلت كنیم. حضرتش، بعد از آن كه فرمودند قرآن نسخه شفابخش دردها و مشكلات شماست، مىفرمایند: وَ نَظْمَ ما بَیْنِكُم؛ نظم امور و روابطِ بین شما در قرآن است؛ یعنى اگر نظم مطلوب و معقول را كه همه افراد جامعه در سایه آن نظم به حقوق مشروع خود برسند، طالب باشید، مىباید امور خود را بر اساس رهنمودهاى قرآن سامان بخشید.
بر آگاهان پوشیده نیست كه تعبیر «وَ نَظْمَ ما بَیْنِكُم» متوجه امور و روابط اجتماعى افراد است. هر چند افراد موظفند امور شخصى و فردى خود را نیز بر اساس رهنمودهاى قرآن تنظیم كنند؛ لكن تعبیر «وَ نَظْمَ ما بَیْنِكُم» شامل نظم امور شخصى افراد نمىشود؛ چنان كه بر اهل زبان پوشیده نیست، حضرت على(علیه السلام) در فرازهاى مورد بحث در صدد بیان نقش جنبههاى اجتماعى قرآن كریم هستند.
حضرت با بیان این نكته كه نظم اجتماعى شما در قرآن كریم است، به مسلمانان و پیروان خود مىفرمایند شما باید امور سیاسى و روابط اجتماعى خود را بر اساس قرآن سامان دهید.
البته روشن است كه توصیههاى مذكور تا زمانى كه از ناحیه مسؤولان نظام اسلامى توصیههاى اخلاقىِ غیر لازمالاجرا تلقى شود و مورد اعتقاد و باور و ایمان قلبى آنها نباشد، این نسخه شفابخش آسمانى دردى از دردهاى اجتماعى جامعه ما درمان
نمىكند. حضرت با بیان نكات كلیدىِ سیاست نظام دینى، واقعیاتى را بیان مىكنند كه بدون به كار بستن آنها، رسیدن به یك جامعه انسانىِ مبتنى بر قسط و عدل كه تمام افراد به حقوق خویش و تكامل مطلوب برسند، ممكن نمىباشد.
بنابراین اصلىترین و كارسازترین عامل، عامل ایمان و اعتقاد و باور مسؤولان و دست اندركاران حكومت، به برنامه و سیاستهاى كلى قرآن كریم است. تا آنها به قرآن و كارآمد بودن رهنمودهاى آن در حل مشكلات جامعه و تأمین سعادت افراد، ایمان قلبى و اعتقاد راسخ نداشته باشند، نه تنها در عمل، قرآن را الگوى خود قرار نمىدهند، بلكه در صدد فهم معارف قرآن نیز برنمىآیند. البته چون در كشور اسلامى و بر مردم مسلمان حكومت مىكنند، ممكن است به حسب ظاهر و در مقام شعار، براى حفظ موقعیت خویش در میان مردمِ خود و دیگر ملل مسلمان، خود را مسلمان و حكومت خود را حكومت اسلامى بنامند؛ در حالى كه تنها الگوى حكومتى كه براى آنها مطرح نیست حكومت بر اساس قوانین اسلام و الگوى برگرفته از قرآن است. لكن این بیگانگى دولتهاى به اصطلاح اسلامى از دین و فرهنگ قرآنى، به خصوص در زمینه سیاست و اداره جامعه، مطلبى نیست كه براى مسلمانان ناشناخته باشد؛ زیرا ملل مسلمان همه مىدانند نظامهاى حكومتى كشورهایشان اسلامى نیست و فرهنگ و ذهنیت حاكم بر مسؤولان حكومتى، با ذهنیت و الگویى كه براساس فرهنگ قرآنى شكل مىگیرد به كلى متفاوت است.
آنچه انسان را به شگفتى و تعجب وا مىدارد و در عین حال جاى تأسف و نگرانى دارد، وضعیت فرهنگى حاكم بر كشور اسلامى عزیزمان ایران است. در كشورى كه بر اساس رهنمودهاى قرآن و فرهنگ دینى و به رهبرى ولىّ فقیه انقلاب كرده و به پیروزى رسیده است؛ بسى جاى تأسف و نگرانى است كه سخنان و مواضع و عملكرد بعضى مسؤولان فرهنگى نشان مىدهد آنها نیز شناخت كافى از این كتاب آسمانى ندارند و كارآمدىِ الگوى حكومتى برگرفته از آن را بیشتر از هر الگوى شرقى و غربى دیگر نمىدانند. اینان پیوسته از اصول انقلاب اسلامى وارزشهاى دینى عقبنشینى مىكنند
و به دلیل نداشتن ایمان كافى و اعتقاد قلبى گاه به كنایه و گاه به تصریح، با كمال بىشرمى، چنین اظهار مىكنند كه دوران حاكمیت قرآن و كارآیى فرهنگ دینى در عرصه حكومت گذشته است و در این زمانه، جامعه بشرى به وحى الهى نیاز ندارد و خود به تنهایى مىتواند راههاى بهترى براى اداره جامعه و تأمین امنیت و برقرارى نظم ارائه كند. بجا بود در اینجا اشارهاى به ظالمانه بودن نظامهاى حكومتى موجود در جهان و فجایع و جنایاتى كه در حق ملتها به نام نظامهاى پیشرفته و متمدن مىشود داشته باشیم تا بىمایگى سخن مذكور و بىایمانى و خودباختگى گویندگان آن بیش از پیش بر ملا شود؛ لكن به خاطر دور نشدن از اصل موضوع و پرهیز از طولانى شدن سخن، از بیان بىعدالتىها و پاىمال شدن حقوق انسانها و ظلم و جنایت و ناامنىهاى موجود در نظامهاى بشرى صرفنظر مىكنیم و به منابع مربوطه ارجاع مىدهیم.
به هر حال بدیهى است وقتى كارآیى حكومت بر اساس رهنمودهاى قرآن در تأمین قسط و عدل و نظم در جامعه به منصّه ظهور مىرسد كه مسؤولان و دستاندركاران حكومت بدان باور و یقین داشته باشند و در مقام عمل، قوانین و دستورات قرآن را نصبالعین خود قرار دهند؛ زیرا تا چنین نباشد قرآن بر جامعه حاكم نخواهد بود. بنابراین حاكمیت قرآن در جامعه در گرو ایمان و باور قلبى كارگزاران حكومت به این كتاب آسمانى است كه این مسأله نیز به نوبه خود در گرو شناخت آنها نسبت به این نسخه شفابخش الهى و احساس نیاز آنها به دین و حكومت الهى است. این احساس نیز جز با ایجاد روحیه بندگى و زدودن روح استكبارى و خودبزرگبینى در مقابل حاكمیت خداوند متعال حاصل نمىشود. این روحیه استكبارى همان روحیه مذمومى است كه شیطان را از آستانه تشرّف به مقام ملائكةاللهى و قرب به بارگاه خداوندى تنزل داد و شقاوت ابدى او را باعث گشت.
شایسته است در این مقام خطاب حضرت على(علیه السلام) در خطبه 175 را كه عواقب ناخوشایند دورى از قرآن كریم را بیان مىكنند مورد توجه قرار دهیم. این بیان هشدارى است براى كسانى كه از یك طرف خود را پیرو على(علیه السلام) معرفى مىكنند و از طرف دیگر
قرآن و الگوى حكومتى برگرفته از آن را براى اداره جامعه بشرى امروز ناكافى مىدانند و تراوشات فكرى ناقص بشرى را در ارائه سیاستهاى حكومتى بر حكومت ولایى قرآن ترجیح مىدهند. امید كه در پرتو چنین رهنمودهایى همه مردم جامعه ما و به ویژه برنامهریزان و متصدیان امور حكومتى، بیش از پیش به لزوم محور بودن قرآن در جامعه اسلامى ایمان پیدا كنند و این توصیهها در صحنه عمل به كار گرفته شود.
حضرت على(علیه السلام) در خطبه مذكور قرآن كریم را به عنوان شاخص معرفى مىكنند و مىفرمایند: به یقین بدانید قرآن آن نصیحت كننده و پند دهندهاى است كه در ارشاد پیروان خود خیانت نمىكند و آن هدایتگرى است كه گمراه نمىكند و گویندهاى است كه در گفتارش دروغ نمىگوید و كسى با این قرآن ننشست و در آن تدبّر واندیشه نكرد مگر آنكه چون از نزد آن برخاست هدایت و رستگاریش افزایش یافت و از گمراهى او كاسته شد. آن گاه حضرت مىفرماید:
وَ اعْلَمُوا اَنّه لَیْسَ عَلى اَحَد بَعْدَ الْقُرآنِ مِنْ فاقَة وَ لا لاِحَد قَبْلَ الْقُرْآنِ مِنْ غِنىً فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ اَدْوائِكُم وَ اسْتَعینُوا بِهِ عَلى لاَْوائِكُمْ فَاِنَّ فیهِ شِفاءً مِنْ اَكْبَرِ الداءِ وَ هُوَ الْكُفْرُ وَ النِّفاقُ وَ الغَىُّ وَالضَّلالُ(1). با وجود قرآن و حاكمیت آن بر جامعه، براى احدى نیازى باقى نمىماند كه برآورده نشود؛ زیرا قرآن كریم عالىترین برنامه الهى براى زندگى موحدین است و خداى متعال عزّت و رستگارى دنیا و آخرتِ پیروان این كتاب آسمانى را تضمین كرده است. بنابراین در صورتى كه جامعه اسلامى ما فرامین و دستورات حیاتبخش قرآن را به كار بندد و با ایمان به صدق وعدههایش آن را الگوى عمل خویش قرار دهد، قرآن تمام نیازهاى فردى و اجتماعى و مادى و معنوى جامعه را برمىآورد و جامعه اسلامى را از هر چیز و هر كس بىنیاز مىكند.
در مقابل، حضرت خطر جدایى از قرآن را گوشزد مىكنند و این فكر را كه بدون قرآن، این ثقل اكبر الهى، بتوان مشكلات و نیازمندىهاى فردى و اجتماعى جامعه را
1. نهجالبلاغه، خطبه 175.
برطرف كرد رد مىكنند و مىفرمایند: وَ لا لاِحَد قَبْلَ الْقُرآنِ مِنْ غِنى؛ هیچ كس بدون قرآن بىنیاز نخواهد بود و هرگز جامعه از قرآن مستغنى نخواهد شد؛ یعنى براى ایجاد جامعهاى بر پایه قسط و عدل و ارزشهاى اخلاقى و انسانى، اگر تمامى علوم و تجربههاى بشرى به خدمت گرفته شوند و همه افكار و اندیشهها بسیج گردند، بدون قرآن هرگز راه به جایى نخواهند برد. چرا كه غنا و بىنیازى براى كسى بدون قرآن میسّر نمىشود. بر این اساس حضرت مىفرمایند: فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ اَدْوائِكُمْ وَ اسْتَعینُوا بِهِ عَلى لاَوائِكُمْ؛ بهبودى دردها و مشكلات خود را از قرآن بخواهید و در سختىها و گرفتارىها از قرآن چاره جویى كنید. سپس با خاطرنشان كردن بزرگترین بیمارىهاى فردى و اجتماعى، یعنى كفر و ضلالت و نفاق مىفرمایند راه درمان این دردها و مشكلات در قرآن موجود است و شما باید با مراجعه به قرآن كریم دردها و مشكلات خود را درمان كنید.
بنابراین باید اصول كلى و خطوط اصلى را از قرآن گرفت و با تبعیّت از آن اصول كلى و استفاده از تجارب و تدبّر و اندیشه، راه حل مشكلات را پیدا كرد. اگر با این بینش در صدد حل مشكلات برآییم به طور قطع، بر همه مشكلات، در تمام زمینهها فایق خواهیم آمد؛ زیرا این وعده الهى است . خداى متعال مىفرماید: مَنْ یَتَّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا(1)؛ هر كس تقواى الهى پیشه كند و از دستورات خداوند سرپیچى نكند خداى متعال راهى براى نجات و خروج از مشكلات براى او فراهم مىسازد.
البته ممكن است سخنان پیشگفته به مذاق انسانهاى مغرور و كسانى كه از تقواى الهى و علوم قرآن و اهلبیت بهره چندانى ندارند و با دانستن اصطلاحاتى از علوم بشرى خود را در عرض خداوند مىپندارند خوش نیاید؛ لكن هر انسان عاقلى اعتراف مىكند كه آنچه بشر، با همه پیشرفتهاى شگرف علمىاش كشف كرده است در مقابل مجهولاتش
1. طلاق، 2.
قطرهاى است در مقابل دریا، و همه ادّعاهاى مكاتب اخلاقىِ غیر الهى در ارائه الگوى مدینه فاضله انسانى، در مقابل علم بىنهایت الهى و علوم اهلبیت(علیهم السلام)، كه از الهامات الهى سرچشمه مىگیرد، اندكى بیش از صفر است.
به هر حال حضرت على(علیه السلام) بزرگترین درد جامعه بشرى را كفر و نفاق و گمراهى مىداند. این امراضِ روحى هستند كه جامعه را به انواع مشكلات و گرفتارىها دچار مىكنند و درمان آنها را نیز باید از قرآن سراغ گرفت: فَاِنَّ فیهِ شِفاءٌ مِنْ اَكْبَرِ الدّاء وَ هُوَ الْكُفْرُ وَالنِّفاقُ وَ الْغَىُّ وَ الضَّلالُ»؛ بزرگترین درد عبارت است از كفر و نفاق و ضلالت و گمراهى و درمان آنها عبارت است از ایمان به قرآن و تبعیت از آن.
البته باید توجه داشت كه مفهوم این سخن كه «درمان دردهاى خود را از قرآن بخواهید؛ زیرا قرآن درمان همه دردها و مشكلات است» این نیست كه قرآن، همانند نسخه پزشك، امراض جسمى شما را توضیح داده است و براى بهبودى هر كدام دارویى پیشنهاد و توصیه مىكند یا در باب مشكلات اقتصادى و نظامى و در زمینههاى صنعت و تكنولوژى مىباید فرمولهاى حل مسائل را از قرآن فراگرفت. هرگز كسى كه كمترین اطلاعى از معارف دینى داشته باشد این سخن حضرت را بدین معنا تفسیر نمىكند؛ زیرا بیمارىهاى جسمى و حل سایر مشكلات، وسایل و راههاى طبیعى خود را مىطلبد. قرآن كریم براى حل این مشكلات، چنان كه قبلا گفته شد، خطوط كلى را بیان مىكند و مردم موظفند با سرمشق قرار دادن خطوط كلى قرآن و استفاده از عقل و توانایىهاى خدادادى و استفاده از تجارب علوم بشرى مشكلات خویش را حل كنند و امراض خود را درمان نمایند.
در اینجا توجه خوانندگان عزیز را به دو نكته جلب مىكنیم:
نكته اول اینكه اسباب و علل طبیعى و مادّى هر چند معلولها و مسببهاى خود را در پى دارند؛ لكن توجه به این نكته نیز ضرورى است كه علتالعلل همه پدیدهها خداى تبارك و تعالى است. اوست كه نظام عالم را بر اساس رابطه علت و معلولى خلق كرده است و اوست كه پیوسته به اسباب و علل سببیّت و علیت اعطا مىكند و این اراده
تكوینى اوست كه تا نباشد هیچ فاعلى در فعل خود تأثیر ندارد. بنابراین براى درمان همه دردها و رفع گرفتارىها و مشكلات باید اصالتاً به خداى متعال توجه كنیم و چشم امید به سوى او داشته باشیم. هر چند در حل مشكلات و بهبود از بیمارىها به اسباب و علل طبیعى متوسل مىشویم، لكن به مقتضاى توحید افعالى باید شفا و حل مشكلات را در اصل از او دانست و انتظار داشت.
نكته دوم اینكه راه رسیدن به حل مشكلات و درمان بیمارىها، را نباید منحصر به اسباب و علل عادى و طبیعى دانست؛ یعنى چنان نیست كه با نبود اسباب و علل عادى و طبیعى یا عدم كارآیى آنها در حل مشكلات، امكان رفع مشكل یا حصول بهبودى و شفاى امراض یا برآورده شدن هر خواسته مشروع و بحق انسان، منتفى باشد. خداى متعال با خلقت نظام علّى و معلولى، خود را از ایجاد كردن پدیده، بهطریق غیر طبیعى عاجز نكرده است؛ بلكه سنّت خداوند بر این قرار گرفته است كه در مرحله اول، امور از مجراى عادى انجام گیرند. ولى راه انجام امور منحصر به مجراى طبیعى نیست؛ بلكه در شرایط خاصى خداوند امورى را از غیر مجراى طبیعى خود ایجاد مىكند كه مىتوان گفت این نیز سنّت الهى است. شفا و بهبودى مرض، ممكن است از راه طبیعى و معالجههاى پزشكى صورت گیرد و ممكن است تحت شرایط خاصى توسط علل غیر مادى مثل دعاى ائمّه معصومین یا دعاى دیگر اولیاى خدا حاصل شود. چنان كه ممكن است جنگجویان جبهه توحید، كه از نظر تجهیزات مادى و شرایط طبیعى در مقابل دشمن محكوم به شكست هستند، با امداد غیبى و اسباب غیر طبیعى پیروز گردند كه این مطلب نیز از اسباب و علل الهى محسوب مىشود.
در قرآن كریم نمونههایى از رخدادهایى كه از غیر راه عوامل عادى و طبیعى اتفاق افتادهاند، ذكر شده است؛ مثلا اگر نزول باران بخواهد از مجراى علل و عوامل طبیعى خود صورت گیرد، باید آب دریاها و اقیانوسها بر اثر تابش نور و گرما بخار گردد و به صورت ابر درآید، آن گاه بر اثر تفاوت دماى دریا و خشكى، هوا جریان پیدا كند و با وزیدن باد، ابرها از روى دریاها به سایر نقاط زمین منتقل شود تا تحت شرایط خاصى
ذرات آب موجود در ابر به صورت قطرات باران یا دانههاى برف و یا تگرگ بر زمین ببارد. انتظار باران بدون اسباب و علل طبیعى آن از نظرگاه مادى انتظارى بىجا و نامعقول تلقى مىشود؛ لكن حضرت نوح بدون در نظر گرفتن عوامل طبیعى براى نزول باران، خطاب به قومش مىگوید استغفار و توبه كنید تا آسمان بر شما باران ببارد: وَ یا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا اِلَیْهِ یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْكُمْ مِدْراراً وَ یَزِدْكُمْ قُوّةً اِلى قُوَّتِكُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِین(1)؛ اى قوم در مقابل پروردگار خود استغفار كنید آنگاه توبه نمایید و به سوى خدا برگردید تا خداى متعال از آسمان بر شما بارش فراوان فرستد و با نزول رحمت الهى و بارش باران، قوّت و قدرت شما را فزونى بخشد. سپس مىفرماید: وَ لا تَتَوَلَّوا مُجْرِمین؛ مواظب باشید بدون توجه و استغفار و در حالى كه مجرم و گناهكار هستید از خدا روى مگردانید و خود را از رحمت الهى محروم مكنید.
هر چند اسباب و علل طبیعى نزول باران و كل نظام على و معلولى حاكم بر طبیعت، همه در دست قدرت الهىاند و به اراده او كار مىكنند؛ لكن در عین حال بدون در نظر گرفتن آنها، خداى متعال مىفرماید از گناه خود استغفار كنید و به سوى خدا بازگردید؛ ما به آسمان مىگوییم بر شما ببارد.
ممكن است كسى بگوید مقصود خداى متعال این نیست كه بدون تحقق عوامل طبیعى باران مىبارد؛ بلكه مقصود این است كه ما از راه ایجاد عوامل طبیعى بر شما باران مىفرستیم. پاسخ این است كه این نگرش با بینش توحیدى سازگار نیست؛ زیرا همان طور كه قبلا گفته شد چنان نیست كه خداى متعال با خلقت نظام على و معلولى خود را از ایجاد پدیدهها، بدون اسباب و علل طبیعى آنها، عاجز كرده باشد. خداوند در باب قدرت خود بر ایجاد و خلقت پدیدهها چنین مىفرماید: اِذا اَرادَ شَیْئاً اَنْ یَقُوْلَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ(2)؛ هر گاه خداى متعال ارادهاش بر شیئى تعلق بگیرد، اراده خدا همان و تحقق آن امر همان خواهد بود.
1. هود، 52.
2. یس، 82.
گذشته از مطلب فوق، گاه حكمت خداى متعال و رحمانیت حق ایجاب مىكند از راههاى غیر طبیعى بندگانش را مورد لطف قرار دهد و نعمت خویش را بر آنها نازل كند. بدین منظور گاه خداى متعال اسباب و علل دیگرى غیر از اسباب و علل مادى قرار مىدهد و از مردم مىخواهد با توسل به آنها خود را مستحق نزول رحمت و نعمتهاى خداوند گردانند. این معنا نیز مقتضاى لطف و حكمت خداى متعال است. نظام خلقت بر اساس حكمت است و هدف از آفرینش انسان هدایت و تكامل مىباشد و هدایت و تكامل، در سایه معرفت و تدبر در آیات الهى و بندگى و عمل به دستورات انبیاى الهى و دینِ حق حاصل مىشود؛ لكن گاه مردم در اثر گناه و معصیت از مسیر حق منحرف مىشوند. انسانها معمولا آن گاه كه از جهت مادى در رفاه باشند و از نظر اقتصادى و برخوردارى از لذایذ مادى مشكلى نداشته باشند و آنچه بخواهند براى آنها فراهم باشد، كمتر به خدا و معنویات روى مىآورند. در این هنگام، خصلتهاى انسانى و الهى به تدریج در آنها تضعیف و نهایتاً به فراموشى سپرده مىشود و در نتیجه زمینه طغیان و كفر و ضلالت و گمراهى در آنها فراهم مىشود.
قرآن مىفرماید: اِنَّ الاْنْسانَ لَیَطْغى. اَنْ رَءَاهُ اسْتَغْنى(1)؛ آن گاه كه انسان خود را بىنیاز ببیند طغیان مىكند. اگر روح حاكم بر اكثریت جامعه و امّتى روحیه استكبارى و طغیانصفتى شد لطف و عنایت خداوند ایجاب مىكند به نحوى انسانها را هشدار دهد و آنها را از خواب غفلت بیدار كند و به راه حق و طریق بندگى بازگرداند. براى تحقق این منظور، گاه بلاهایى از قبیل فقر و خشكسالى نازل مىكند و از طرف دیگر راه درمان و رفع آن بلاها را استغفار و توبه از گناهان و توجه به خدا و دعا و نماز معرفى مىكند تا در نهایت، هدف خلقت كه همان هدایت و تكامل اختیارىِ انسانهاست، هر چه بیشتر تحقق یابد. این فرایند نیز یكى از سنّتهاى عجیب الهى بوده كه گاه پیامبرى مبعوث مىكرده است و امّت او را به سختىهایى مبتلا مىكرده تا آنها از خدا و راه حق غافل
1. علق، 6،7.
نشوند و غرق شدن در لذایذ مادى آنها را از سعادت باز ندارد.
به هر حال، نزول بعضى از بلاها زمینه بیدارى و توجه انسانهاى غافل است؛ زیرا در شرایط سخت انسانها بهتر نیاز خود را به خدا درك مىكنند و آمادگى پذیرش حق و تعلیمات انبیا را بیش از موقعى كه در رفاه هستند پیدا مىكنند. قرآن مىفرماید: وَ ما اَرْسَلْنَا فى قَریَة مِنْ نَبِىّ اِلاّ اَخَذْنا اَهْلَها بِالبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُون(1)؛ پیامبرى در قریهاى و شهرى نفرستادیم مگر اینكه اهل آن قریه را به سختى و گرفتارى و رنج مبتلا كردیم تا شاید آنها به خود بیایند و در مقابل خدا تضرّع كنند. آیه 75 و 76 سوره مؤمنون نیز به این مطلب تصریح دارد: وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ كَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فى طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ. وَ لَقَدْ اَخَذْناهُمْ بِالعَذابِ فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُوْن؛ و اگر آنان را ببخشاییم، و آنچه از سختى بر آنان وارد آمده برطرف كنیم آنان در طغیان خود كوردلانه اصرار مىورزند.
بنابراین فلسفه بعضى از عذابها و سختىهاى امّتها بیدارى مردم و برگشت آنها به راه هدایت است، هر چند ممكن است این سختىها و تنگناها و بلاها بعضى از امّتها را بیدار نكند و آنان همچنان در ضلالت و گمراهى اصرار ورزند؛ كه در آن صورت حجت بر آنها تمام مىشود و باید منتظر نزول بلاهایى كه به حیات و زندگى آنها خاتمه دهد باشند.
قرآن در آیات 42 تا 44 سوره انعام خطاب به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) مىفرماید: «ما به سوى امّتهایى كه پیش از تو بودند پیامبرانى فرستادیم و اسباب هدایت و تذكر و هشدار را در حق آنها تمام كردیم، امّا آنها قدر ناشناس بودند، قساوت به خرج دادند و از شیطان فریب خوردند و به هشدارهاى ما توجه نكرده، آنها را فراموش كردند. ما چند صباحى آنها را در ناز و نعمت قرار دادیم به نحوى كه مغرور و شاد گشتند و ناگهان گریبان آنها را گرفتیم. آنان یكباره نومید گشتند و درهاى امید را به روى خود بسته دیدند.» باید بدانیم كه این سنت الهى است كه در امّتهاى پیشین جارى بوده است و امّت پیامبر آخرالزّمان نیز از آن مستثنى نیست.
1. اعراف، 94.
در هر صورت، براى صاحبان بصیرت و كسانى كه نگران سعادت و سرنوشت خویشند، وجود برخى بلاها و مشكلات و مصایب، اسباب تذكر و هدایت است. در این میان، همچنان كه قرآن مىفرماید، انسانهایى نیز هستند كه آنچنان دچار غفلت مىگردند كه با هیچ هشدار و بیدارباشى متذكر نگشته به هوش نمىآیند.
پس بلاها و سختىهایى كه به جهت هشدار و بیدار باش مردم براى جوامع و ملتها پیش مىآید اختصاص به امم انبیاى سابق نداشته، بلكه این مسأله از الطاف الهى است كه براى بیدارى و توجه امّتها به خدا، رخ مىدهد. آنچه مهم است توجه به فلسفه این گونه حوادث و عبرت گرفتن از گذشته و توبه و بازگشت به سوى خداست. با كمال تأسف در جامعه ما، كمتر كسى به این مسأله توجه مىكند و به خاطر همین غفلت، براى نجات از تنگناهاى اقتصادى، از جمله كمآبى و خشكسالى، برخى از مسؤولین از سر بىتوجهى و غفلت یا به خاطر سستى ایمان و ضعف اعتقادى، دست به دامن غیر خدا مىشوند و با صرف هزینههاى سنگین از بیتالمال مسلمین در صدد بر مىآیند تا با آبستن كردن ابرها بوسیله مواد شیمیایى باران ایجاد كنند. زهى خیال باطل! مگر علت تامّه بارش باران همین پیدایش ابر و انتقال آن به وسیله جریان باد و چند عامل محدود دیگر است كه انسان با تشبّث به تارهاى عنكبوتى خودساخته، مغرور شود و بندگان خدا و عموم مردم مسلمان را به جاى اینكه به خدا و توسل به ذیل عنایت و احسان او متوجه كند، در نقاط مرتفع كوهها تكه ابرهایى را جستجو نماید و آنها را شكار كرده، به اصطلاح با باردار كردن آنها باران بباراند!! به راستى جریان مذكور داستان حضرت نوح و فرزندش را تداعى مىكند: حضرت نوح(علیه السلام) بعد از 950 سال دعوت، از ایمان آوردن قومش به خدا مأیوس شد و بعد از ناامیدى از هدایت آنها و پدیدار شدن نشانههاى عذاب، از فرزندش خواست تا ایمان آورد و بر كشتى سوار شود تا از عذاب حتمى نجات پیدا كند. او در جواب پدرش تفكر شركآلود خود را چنین بیان كرد كه سَاوى اِلى جَبَل یَعْصِمُنى مِنَ الْماء(1)؛ من به قلّه كوهى پناه مىبرم تا آن كوه مرا از غرق شدن نجات دهد. همان طور كه
1. هود، 43.
مىدانیم سرانجام هم ایمان نیاورد و هلاك گردید. خداوند متعال با بیان این قصه جوهره تفكر شرك آلود را بیان مىكند و مردم را از آن برحذر مىدارد.
اكنون نیز این تفكر شرك آلود در میان بعضى و به خصوص روشنفكران غربزده رایج است. آنها به جاى اینكه ایمان به خدا داشته باشند و با قلم و بیان مردم را به سوى خدا سوق دهند، براى رفع مشكلات چشم به دست دشمنان اسلام و مسلمین دوختهاند و از دشمن انتظار یارى دارند.
برآگاهان پوشیده نیست كه ما درصدد مخالفت با پیشرفت علم و دستاوردهاى علوم بشرى نیستیم چرا كه دین و قرآن و تفكر توحیدى بیش از هر مكتبى انسانها را به فراگیرى علم و دانش و استفاده از محصول اندیشه و تفكر بشرى فرامىخواند. آنچه در این جا بر نفى آن تأكید مىشود و نسبت به عواقب وخیم آن هشدار داده مىشود این تفكر شرك آلود است كه متأسفانه مبتلایان به آن در جامعه ما كم نیستند.
به هر حال بهترین و نزدیكترین و مطمئنترین راه براى رفع مشكلات فردى و اجتماعى، برگشتن به درِ خانه خداست؛ زیرا برگزیدن راه خدا علاوه بر اینكه سعادت ابدى و اخروىِ ما را تأمین مىكند مشكلات و تنگناهاى زندگى دنیوى را نیز برطرف مىسازد. فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ اِنَّهُ كانَ غَفّاراً یُرْسلِ السَّماءَ عَلَیْكُم مِدْراراً(1)؛ پس به مردم گفتم: استغفار كنید تا خداى متعال گناهانتان را بیامرزد آن گاه آسمان را بر شما بباراند در نتیجه باغها به وجود بیایند و نهرها جارى شوند.
بنابراین قرآن براى رفع كمبودها و گشایش در امور مسلمانان به پیروان خود راهحلهایى پیشنهاد مىكند و كارآیى آن راهها را تضمین نموده است. به علاوه، مسلمانان مىتوانند چنان كه بارها آزمودهاند باز نیز بیازمایند.
بىتردید پیروزى انقلاب اسلامى ایران یكى از نمونههاى معجزه آساى نصرت الهى و امدادهاى غیبى خدا بر جامعه اسلامى ماست. آن گاه كه همه مردم با توكل بر خدا و قطع امید از غیر او خواهان حكومت اسلامى شدند خدا بنا به وعده خودش كه در قرآن
1. نوح، 10، 11.
مىفرماید اِنْ تَنْصُرُوا الله یَنْصُرْكُمْ وَ یُثَبِّتْ اَقْدامَكُم(1)، علىرغم همه توان رژیم 2500 ساله شاهنشاهى با همه پشتیبانىهاى دشمنان اسلام، مردم را بر دشمنانشان پیروز گردانید و نیز سنّت الهى بر این جارى خواهد بود كه تا مردم به خدا روى آورند خدا نیز آنها را یارى خواهد فرمود و آن گاه كه خدا را فراموش كنند و به غیر خدا چشم یارى داشته باشند و از خدا روىگردان شوند عذاب و ذلّت در انتظار آنها خواهد بود.
در هر صورت، شكى نیست كه قرآن كریم نسخه شفابخشِ علم الهى است و سعادت و رستگارى بشر در دنیا و آخرت، در پیروى از دستورات حیاتبخش آن نهفته است و راه حل مشكلات فردى و اجتماعى را باید در آن جستجو كرد. باید قرآن، این تأمین كننده سعادت انسان، را شناخت و در تعظیم و تكریم آن كوشید و بدان عمل كرد. البته در باب قرآن دو نوع تعظیم و تكریم مطرح است كه ذیلا بدان اشاره مىكنیم.
در مورد احترام به قرآن، بیشتر آنچه كه امروزه در جوامع اسلامى وجود دارد، مىتوان احترام ظاهرى قرآن نامید. در حالى كه قرآن كریم هرگز تنها براى اینكه با آداب و رسوم و احترام خاصى با آن مواجه شویم، نازل نگردیده است. قرآن فقط براى حفظ كردن و تلاوت نمودن با لحن و صوتى زیبا نیست. قرآن كتاب زندگى و پیامهاى الهى است كه همگان موظفند در زندگى دنیوى خود آنها را به كار بندند، تا در دنیا و آخرت رستگار شوند، خصوصاً دست اندركاران حكومت در جوامع اسلامى موظفند سیاستهاى كلى نظام را بر اساس رهنمودهاى این كتاب الهى تنظیم و به اجرا درآورند، تا زمینه رشد و تعالى فرهنگ قرآن براى افراد جامعه بهتر مهیا گردد و در نتیجه هدف نزول قرآن، كه همان تكامل و سعادت انسان در سایه بسط قسط و عدل در روى زمین است، تحقق یابد.
متأسفانه بر خلاف این انتظار، آنچه امروزه به عنوان تكریم و تعظیم قرآن كریم شاهد آن هستیم از حدّ پرداختن به ظواهرِ روبنایى در نمىگذرد و لزوم محوریت قرآن در
1. محمّد(صلى الله علیه وآله)، 7.
زندگىِ سیاسى ـ اجتماعى مسلمانان مورد غفلت قرار گرفته است. امروزه در بسیارى از كشورهاى اسلامى مؤسساتى از دوره آمادگى و دبستان تا سطح دانشگاه به امر تعلیم و تعلّم قرآن كریم مىپردازند و در جهت فراگیرى روخوانى و حفظ و قرائت قرآن به روشهاى مختلف همّت مىگمارند و هر ساله شاهد مسابقات جهانى حفظ و قرائت قرآن كریم هستیم. علوم مختلف قرآنى از قبیل تجوید و ترتیل و غیره جایگاه ویژهاى در میان علاقهمندان به قرآن دارد. علاوه بر این امور، قرآن در میان عامّه مسلمانان از احترام ویژهاى برخوردار است، به نحوى كه دست بىوضو به كلمات و آیات آن نمىگذارند و در هنگام قرائت مؤدب مىنشینند. بیشتر افراد، در مقابل قرآن پاى خود را دراز نمىكنند. آن را در بهترین جلد و مناسبترین مكانها قرار مىدهند و خلاصه احترامهاى ظاهرى از این قبیل در میان عامّه مسلمانان امرى رایج مىباشد.
بدیهى است كه رعایت امور مذكور به عنوان احترام به این كتاب آسمانى، ارزشى بایسته است كه هر قدر بدان پاىبند باشیم، حق احترامِ این كتاب آسمانى را آن طور كه شایسته است ادا نكردهایم و شكر این بزرگترین نعمت خداى متعال را، كه نعمت هدایت است، به جاى نیاوردهایم؛ لكن بالاترین نوع احترام و شكر هر نعمت، شناخت حقیقت آن و به كارگیرى آن در جهتى كه خدا آن را آفریده است، مىباشد. چنانچه با این نگرش بخواهیم به قرآن بنگریم و آن را احترام و تعظیم كنیم، به نظر مىرسد قرآن كریم جایگاه مطلوبى در فرهنگ جوامع اسلامى ندارد و هرگز نسبت بدان احترام و تكریم شایسته انجام نمىگیرد. آنچه به عنوان موارد احترام مسلمانان به قرآن كریم ذكر شد، هر چند ضرورى و لازم است؛ لكن با انجام این امور هدف خداى متعال از نزول قرآن محقق نمىشود و تكلیف مسلمانان در قبال این كتاب آسمانى انجام نمىشود. آشنایى با ظواهر قرآن و قرائت آیات الهى و ارج نهادن ظاهرى به این نسخه شفابخش، مقدمه عمل به مضامین و دستورات آن است. حق واقعى قرآن، بدون محور قرار دادن آن در زندگى سیاسى و اجتماعى مسلمانان ادا نمىشود.
بدیهى است بوسیدن و احترام گذاشتن به نسخه پزشك و خواندن آن با آوازى بسیار
زیبا، بدون فهم دستورات و راهنمایىهاى پزشك و عمل كردن به آنها هرگز دردى را از بیمار درمان نمىكند. هر عاقلى باور دارد كه بهبودى در گرو عمل به دستورات پزشك حاذق است. احترام واقعى به نسخه پزشك، عمل كردن بدان است نه اداى تكریمهاى ظاهرى نسبت به پزشك و نسخه او.
در باب قرآن نیز باید گفت هر چند اداى احترامهاى ظاهرى نسبت به قرآن كریم از امور پسندیده و از وظایف تك تك مسلمانان است، لكن این كمترین وظیفه مسلمانان در قبال این كتاب آسمانى است و مسلمانان موظفند با فهم قرآن كریم و عمل به دستورات حیاتبخش آن، به شكر و احترام واقعى نسبت به این نعمت هدایت الهى روى بیاورند و خود را از این ودیعه پرفیض محروم نكنند تا در نتیجه با این نور الهى دنیاى ظلمت زده خویش را روشنى بخشند.
یكى از مظاهر تجلّى خداوند نور است. خداوند خود را به نور تشبیه مىكند و مىفرماید: اَللهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الاْرْض(1)؛ خدا نور آسمانها و زمین است. این نورِ وجود خداى متعال است كه تجلّى كرده و خلقت آسمانها و زمین و مخلوقات صورت گرفته است. به بركت عنایت خداوند است كه عالم وجود برجاست و فیض وجود، پیوسته از جانب منبع جود، بر موجودات سرازیر است و در نتیجه پدیدهها و موجودات به حیات خود ادامه مىدهند.
گاه از كلام خدا نیز به نور تعبیر مىشود؛ زیرا در پرتو نور است كه انسان راه را پیدا مىكند و از بیراهه رفتن و سردرگمى نجات مىیابد. از آنجا كه بدترین و زیانبارترین گمراهى و ضلالت، ضلالت و گمراهى در مسیر زندگى و به خطر افتادن سعادت انسان است، نور حقیقى و واقعى آن است كه انسانها و جامعه انسانى را از ضلالت و گمراهى نجات دهد و مسیر درست كمال انسانى را براى آنها روشن كند تا راه سعادت و تكامل را
1. نور، 35.
از طُرق سقوط و ضلالت باز شناسند. بر همین اساس خداوند متعال از قرآن به نور تعبیر كرده است و مىفرماید: قَدْ جائَكُمْ مِنَ اللهِ نُوْرٌ وَ كِتابٌ مُبین(1)؛ به تحقیق از جانب پروردگارتان نور و كتابى روشنى بخش آمده است تا شما با بهرهگیرى از آن، راه سعادت را از شقاوت باز شناسید. اینك از آنجا كه موضوع بحث، قرآن از دیدگاه نهجالبلاغه است، از تفسیر و توضیح آیات وارده در این زمینه صرف نظر مىكنیم و به توضیح بیان حضرت على(علیه السلام) در این باره مىپردازیم.
حضرت على در خطبه 189، بعد از وصف اسلام و پیامبر(صلى الله علیه وآله) در وصف قرآن كریم مىفرمایند: ثُمَّ اَنْزَلَ عَلَیْهِ الْكِتابَ نُوراً لا تُطْفَأُ مَصابیحُهُ وَ سِراجاً لا یَخْبُو تَوَقُّدُهُ، وَ بَحْراً لا یُدرَكُ قَعْرُه؛ آن گاه خداى متعال قرآن را به صورت نورى كه چراغهایش هرگز خاموش نمىشود و مانند خورشید فروزندهاى كه هیچ گاه از فروزش نمىافتد و مثل دریایى كه به قعر آن رسیدن براى هیچ كس میسر نیست بر پیامبرش نازل فرمود.
حضرت على(علیه السلام) در این خطبه در وصف قرآن ابتدا با سه تشبیهِ بسیار زیبا مىخواهند قلوب مسلمانان را با عظمت قرآن آشنا كنند و توجه آنها را به این سرمایه عظیم الهى كه در دسترس آنها قرار گرفته است بیش از پیش جلب نمایند.
ابتدا حضرت قرآن را به نور وصف مىكنند و مىفرمایند: اَنْزَلَ عَلَیْهِ الْكِتابَ نُوْراً لا تُطْفَأُ مَصابیحُه؛ خداوند قرآن را، در حالى كه نورى است، بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل فرمود؛ لكن این نور با سایر نورها متفاوت است. این حقیقت (قرآن كریم) نورى است كه نورافكنهاى آن هرگز به خاموشى نمىگرایند و هرگز از تابش نمىافتد. از باب تشبیه معقول به محسوس قرآن مانند آن منبع عظیم انرژى برقى است كه در شب ظلمانى از طریق شبكه برقرسانى به وسیله نورافكنهاى قوى، جادههایى را كه به مقصد منتهى مىشود، روشن كرده است و با نصب چراغهاى راهنما بر سر دوراهىها و چند راهىها مسیرى را كه به هدف منتهى مىشود از دیگر مسیرها كه به بیراهه و سقوط در درههاى هولناك مىانجامد براى كسانى كه مىخواهند به سلامت به مقصد برسند روشن مىكند.
1. مائده، 15.
قرآن نیز در جامعه دینى و اسلامى و در زندگىِ جویندگان سعادت و رستگارى چنین نقشى ایفا مىكند، با این تفاوت كه چراغهایى كه از این منبع نور تغذیه مىنمایند و مسیر سعادت را روشن مىكنند هرگز خاموش نمىشوند در نتیجه راه حق، پیوسته مستقیم و روشن است و قرآن كریم و نورافكنهاى فروزان آن مدام پیروان قرآن را هشدار مىدهند كه مواظب باشید از مسیر حق منحرف نشوید.
در فراز دیگرى از همین خطبه مىفرماید: وَ نُوْراً لَیْسَ مَعَهُ ظُلْمَة؛ قرآن نورى است كه با وجود آن، تاریكى دوام نمىیابد؛ زیرا این كتاب آسمانى نورافكنهایى دارد كه از آن نور مىگیرند و پیوسته راه هدایت و سعادت را روشن مىكنند.
علاوه بر این، ائمّه(علیهم السلام) كه همان مفسرین وحى الهى هستند حكم آن نورافكنها را دارند كه معارف قرآن را براى مردم بیان و با علم خدادادى، مسلمانان را با حقیقت قرآن آشنا مىكنند.
همان طور كه مىدانیم طبق حدیث ثقلین، قرآن وعترت این دو ودیعه الهى در مسیر هدایت موحدین، مكمّل یكدیگرند كه با تمسك به یكى و رها كردن دیگرى هدف از نزول قرآن كه همان هدایت انسانهاست تحقق نمىیابد. ائمّه معصومین(علیهم السلام) چراغهایى هستند كه از این منبع الهى نور مىگیرند و مسیر زندگى انسانهاى طالب سعادت را روشن مىكنند و علوم قرآن و حقیقت آن نزد آنهاست. آن ذوات مقدسه هستند كه مىتوانند متشابهات را به محكمات برگردانند و راه را از بیراهه تشخیص دهند و مردم را به راه سعادت و كمال راهنمایى كنند. مردم نیز مىباید معارف قرآن را تنها از آنها بگیرند و بهكار بندند.
حكمت الهى چنین اقتضا مىكند و سنّت خداوند بر این قرار گرفته است كه مردم از طریق اهلبیت(علیهم السلام) با معارف قرآن آشنا شوند و با به كار بستن آنها در تأمین سعادت دنیوى و اخروى خود بكوشند. لذا براى تحقق این منظور، خداى متعال با نصب امامت
مستمر، راه استفاده از معارف قرآن را براى طالبین سعادت همچنان باز نگه داشته است. هر چند معاندان و دنیاپرستان در طول تاریخ در صدد برآمدهاند تا مردم را از نور هدایت الهى كه در مكتب اهلبیت(علیهم السلام) تجسم مىیابد خاموش كنند؛ لكن قرآن مىفرماید هرگز بدین كار موفق نخواهند شد: یُریدُونَ لِیُطْفِئُوا نَوْرَ اللهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُون(1).
از این جهت حضرت على(علیه السلام) قرآن را به چراغى كه هرگز از فروزش آن كاسته نمىشود و به خاموشى نمىگراید تشبیه مىكنند.
معارف قرآن چنان عمیق و گسترده است كه هر قدر آشنایان به علوم اهلبیت در باب آن بیندیشند در هر گامى به معرفت و نكتهاى تازه دست مىیابند و از آنجا كه این كتاب آسمانى نسخهاى از علم الهى است هر قدر تشنگان حقیقت از آب زلال حقیقتِ آن بنوشند نه تنها خسته و دلزده نمىشوند كه به حقایق آن تشنهتر مىگردند. از همین روست كه مىبینیم اولیاى خدا و عارفان به حقیقت قرآن سعى مىكنند با تلاوت آیات الهى در نماز و تدبّر در آنها، روح خود را تلطیف نمایند و بیش از پیش خویش را در معرض الهامات خداوندى و بارش معارف بىپایان الهى قرار دهند. قرآن خورشید فروزندهاى است كه معارف آن پایانناپذیر و فروزندگى آن ابدى است؛ زیرا این كتاب آسمانى مانند دریاى عمیقى است كه رسیدن به قعر و ژرفاى آن جز براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمّه معصومین(علیهم السلام) كه به «علمالكتاب» آگاه هستند میسّر نیست و هر كس و هر جامعهاى بخواهد با قرآن و كلام الهى آشنا شود و زندگى فردى و اجتماعى خود را بر اساس رهنمودهاى این كتاب آسمانى سامان دهد راهى جز تمسك به قرآن بر اساس تفسیر و تبیین پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمّه معصومین(علیهم السلام) و الگو قرار دادن سیره و روش آنها ندارد. براى تأیید این مطلب تنها به بخشهایى از دو روایت اشاره مىكنیم.
امام صادق(علیه السلام) مىفرمایند: وَ نَحْنُ قَنادِیلُ النُّبُوَّةِ وَ مَصابِیحُ الرِّسالَةِ وَ نَحْنُ نُوْرُ الاْنْوارِ وَ كَلِمَةُ الْجَبّارِ وَ نَحْنُ رایَةُ الْحَقّ الَّتِى مَنْ تَبِعَها نَجى وَ مَنْ تَاَخَّرَ عَنْها هَوى وَ نَحْنُ مَصابِیحُ الْمِشَكَاةِ
1. صف، 8.
الَّتِى فِیها نُوْرُ النُّور(1)؛ قندیلها و ظروف نبوت و چراغهاى رسالت ماییم؛ یعنى مردم مىباید با راهنمایى ائمّه(علیهم السلام) به مقصد نبوت و رسالت كه همان هدایت به سوى حق است رهنمون شوند. نور همه نورها از ماست. حاكمیت خدا از طریق ولایت ما تحقق پیدا مىكند. ما هستیم آن پرچم حقى كه هر كس از آن پیروى كند نجات پیدا مىكند و هر كس از آن دور بماند سقوط مىكند و آن چراغ و مشكاتى كه روشنایى و نور در آن قرار دارد ماییم.
شبیه این بیان از امام سجاد(علیه السلام) نیز نقل شده است؛ حضرتش مىفرمایند:
اِنَّ مَثَلَنا فى كِتابِ اللهِ كَمَثَلِ الْمِشْكاة وَ الْمِشْكاةُ فِى الْقَنْدیلِ فَنَحْنُ الْمِشْكاةُ فیها مِصْباحٌ وَ الْمِصْباحُ مُحَمَّد(صلى الله علیه وآله) اَلْمِصْباحُ فى زُجاجَة نَحْنُ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّىٌّ تُوْقَدُ مِنْ شَجَرَة مُبارَكَة زَیْتُونَة مَعْرُوفَة لا شَرْقِیَّة وَ لا غَرْبِیَّة لا مُنْكَرَة وَ لا دَعْیَة یَكادُ زَیْتُها یُضىءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورُ الْقُرَآنِ عَلىَ نُور یَهْدِى اللهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اللهُ الاْمْثالَ لِلنّاسِ وَ اللهُ بِكُلِّ شَىء عَلیمٌ بِاَنْ یَهْدِى مَنْ اَحَبَّ اِلَى وِلایَتِنا(2). حضرت در این بیان، آیه 35 سوره نور را به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهلبیت و ائمّه معصومین(علیهم السلام) تفسیر كردهاند. حضرتش مىفرمایند مَثَلِ ما اهلبیت در قرآن مَثَلِ منبعى است كه از طریق آن، نور هدایت الهى، راه را بر بندگان روشن مىكند. ما اهلبیت حكم آن آبگینه شفافى را داریم كه نور مصباح و چراغ هدایت را، كه همان نور نبوت است، به بندگان منعكس مىكنیم. این نور از شجره مباركهاى از نور الهى، كه پرتو آن گسترده و غیر قابل انكار است، سرچشمه مىگیرد. این حقیقت نه شرقى و نه غربى است نه ناشناخته و نه وانهاده است.
امام سجاد(علیه السلام) مىفرمایند حقیقت پیامبر و اهلبیتِ مكرّمش حكم چراغ بسیار شفافى را دارند كه بدون نیاز به شعلهاى، نور مىدهد. نور قرآن مبتنى بر آن نورى است كه خدا هر كس را بخواهد هدایت كند او را بدان نور (ولایت اهلبیت(علیهم السلام)) هدایت مىكند.
1. بحار: ج 26، ص 259.
2. بحار: ج 23، ص 314.
چنان كه قبلا اشاره شد آنچه براى انسان در درجه اولِ اهمیت است و عقل ایجاب مىكند تمام همّت خویش را در جهت تحقق هر چه بهتر آن صرف كند، سعادت و رستگارى اخروى است؛ زیرا زندگىِ اینجهانى مقدمه و زمینهساز زندگى جاودانه اخروى است. مَثَل انسان در این عالم نسبت به عالم آخرت مَثَل آن مسافرى است كه در شهر غربت با كار و تلاش شبانهروزى و قناعت و پس انداز كردنِ حاصلِ كوشش خود و ارسال آن به وطن اصلى و زادگاه خویش در صدد است تا براى خود خانه و سرپناه و سرمایهاى فراهم كند تا در هنگام مراجعت به وطن خود با برخوردارى از امكانات پیشفرستاده، این چند روز باقیمانده عمر خویش را در رفاه و عزت و سربلندى زندگى كند، با این تفاوت كه زندگى اخروى، جاودانه و همیشگى است.
اعتقادات و اعمال و رفتارهاى انسان بذرهایى است كه در این جهان به دست انسان كاشته مىشود و در عالم آخرت، نتیجه و محصول آن آشكار مىگردد. در این عالم اگر كشاورزى بر اساس رهنمودهاى یك دانشمند آشنا و متخصّصِ امر كشاورزى بذرى را كشت كند، در هنگام درو بیشترین محصولِ ممكن را با بهترین كیفیت، از زحمت خویش برداشت خواهد كرد. به همین منوال اگر انسانها اعمال و رفتار خود را بر اساس رهنمودهاى قرآن كریم و معارف و علوم اهلبیت(علیهم السلام) تنظیم كنند و امور فردى و اجتماعى و سیاسى خود را بر اساس رهنمودهاى قرآن كریم سامان دهند، علاوه بر عزت و سربلندى دنیا، در عالم آخرت نیز از نتایج اعمال نیك خود برخوردار خواهند بود و از این كه با اعمال شایسته خود سرنوشتى سعادتمند در جوار رحمت خدا براى خود تدارك دیدهاند خوشحال خواهند بود.
حضرت على(علیه السلام) مضمون مذكور را با تمثیلى بسیار زیبا بیان مىكنند و مردم را به عمل به قرآن و پاسدارى و حراست از احكام حیاتبخش آن فرا مىخوانند: فَاسْئَلُوا اللهَ بِهِ وَ تَوَجَّهُوا اِلَیْهِ بِحُبِّهِ وَ لا تَسْئَلُوا بِه خَلْقَهُ اِنَّهُ ما تَوَجَّهَ الْعِبادُ اِلَى اللهِ بِمِثْلِهِ وَ اعْلَمُوا اَنَّهُ شافِعٌ و مُشَفَّعٌ وَ قائِلٌ و مُصَدَّقٌ وَ اَنّه مَنْ شَفَعَ لَهُ الْقُرْآنُ یَوْمَ الْقِیامَةِ شُفِّعَ فیهِ وَ مَنْ مَحَلَ بِهِ الْقُرْآنُ یَوْمَ
الْقِیامَةِ صُدِّقَ عَلَیْه(1). آن حضرت بعد از بیان مطالب گذشته مبنى بر اینكه قرآن درمان و شفاى بزرگترین دردهاى جامعه است، به مردم توصیه مىكند كه با پیروى از قرآن، شفاى دردهاى خود را از قرآن بخواهید و با عمل به آن به خداوند روى آورید و براى استمداد از انسانهاى دیگر، قرآن را وسیله قرار ندهید. بدانید قرآن شفاعتكنندهاى است كه شفاعتش پذیرفته مىشود و گویندهاى است كه گفتارش تصدیق مىشود و كسى كه قرآن در قیامت او را شفاعت كند آن شفاعت در حق او پذیرفته است و كسى كه قرآن او را در روز قیامت تقبیح كند، به زیان او تمام مىشود.
آن گاه حضرت خطر جدایى مردم از قرآن را گوشزد مىكنند، سپس آنها را به پیروى از این كتاب آسمانى و الگو قرار دادن آن در فكر و عمل دعوت مىنمایند: یُنادى مُناد یَوْمَ الْقِیامَةِ اَلا اِنَّ كُلَّ حارِث مُبْتَلى فى حَرْثِهِ وَ عاقِبَةِ عَمَلِه غَیْرَ حَرَثَةِ الْقُرآن فَكُونُواْ مِنْ حَرَثَتِهِ وَ اَتْباعِهِ وَ اسْتَدِلُّوهُ عَلى رَبِّكُمْ وَاسْتَنْصِحُوهُ عَلى اَنْفُسِكُمْ وَ اتَّهِمُوا عَلَیْهِ آرَائَكُمْ وَاسْتَغِشُّواْ فیه اَهْوائَكُم(2)؛ آن گاه كه قیامت بر پا شود و خلایق براى حسابرسى و جزا و پاداش به پا خیزند منادى ندا مىدهد و این واقعیت را به اهل قیامت خبر مىدهد كه هان! اى انسانها بدانید هر انسانى امروز در عاقبت و پایان كار، گرفتار و مبتلا به آثار و نتایج و محصولِ كِشتهِ خویش است، مگر كسانى كه در دنیا اعتقادات و اعمال و رفتار خویش را بر اساس دستورها و راهنمایىهاى قرآن شكل دادهاند. تنها این افراد هستند كه از نتایج و آثار اعمال و رفتار و اعتقادات خویش راضىاند و هرگز احساس غبن نمىكنند.
زندگى و حیات هر موجودى از جمله انسان، امرى محدود است. این زندگى از نقطه زمانىِ خاصى شروع مىشود و در نقطه زمانىِ خاصى با مرگ پایان مىپذیرد. انسان در این زمان محدود، پیوسته در حالِ شدن است و شخصیت او در حال شكلگیرى است.
1. نهجالبلاغه، خطبه 175.
2. همان.
شخصیت انسان كه برخاسته از اعتقادات و باورهاى اوست منشأ اعمال و رفتار وى مىگردد. اعمال و رفتار انسان نیز در روز قیامت تجسّم پیدا مىكند و هركس با آثار و نتایج اعمال خود دست به گریبان خواهد بود.
نكتهاى كه در اینجا بدان توجه داده مىشود این است كه تا انسان از دنیا نرفته است هر لحظه مىتواند با محاسبه و بازنگرى در افكار و عقاید و اعمال و رفتار خویش، گذشته خود را جبران كند و سرنوشت خود را در جهت سعادت و رستگارى دنیوى و اخروى تغییر دهد. چه بسیارند انسانهایى كه در لحظهاى به خود آمدند و با یك تصمیم و توبه حقیقى، گذشته تاریك خود را به آیندهاى درخشان و سعادتمند مبدّل كردند و ره صد ساله را یكشبه پیمودند؛ لكن باید توجه داشت كه فرصت و امكان بازنگرى و تدارك گذشته، تنها در این جهان ممكن است و بعد از مرگ و ارتحال از این عالم فانى امكان تداركْ منتفى است.
اگر انسان در عالم دنیا اعمال و رفتار خود را بر اساس قرآن و دستورات و معارف الهى سامان داد و به بیان حضرت على(علیه السلام) از حرثه قرآن بود، در عالم آخرت از آثار و محصول آنها بهرهمند و خوشحال خواهد بود. فرصت عمل و تدارك، تنها در دنیا وجود دارد و عالم آخرت جاى تدارك نیست: اَلْیَوم عَمَلٌ وَ لاحِسابَ وَ غَداً حِسابٌ وَ لا عَمَل(1)؛ امروز روز كشت و عمل است و محاسبهاى در كار نیست و فردا روز برداشت و محاسبه است و امكان عمل و تدارك وجود ندارد. على(علیه السلام) كه داناى به حقیقت دنیا و آخرت و رابطه میان آنها، و خیرخواه مسلمانان و دلسوز آنان است مىفرماید: فَكُونُوا مِنْ حَرَثَةِ الْقُرْآنِ؛ اگر طالب سعادتید، كشت و كار خود را در كشتزار بابركت قرآن قرار دهید. از كسانى باشید كه با عمل به دستورات حیات بخش این كتاب آسمانى، دنیا و آخرت خود را آباد مىسازند. قرآن را الگوى خود قرار دهید تا هرگز زیان نبینید.
1. بحار: ج 32، ص 354.
به نظر مىرسد براى موفقیت در هر برنامه و سیاستى، بهخصوص در زمینه مسائل تربیتى و فرهنگى و اجتماعى، سه شرط اساسى وجود دارد.
1. درستى و صحت برنامه در جهت رسیدن به هدف مورد نظر؛
2. ایمان و باور نسبت به برنامه و دستورالعملهاى آن؛
3. عمل بر مبناى احكام و دستورالعملهاى مطرح شده در برنامه.
بدیهى است هر كدام از شروط سه گانه منتفى باشد كارآیى برنامه مذكور آنطوركه باید به ظهور نمىرسد و هدف مورد نظر محقق نمىشود.
همه ما مىگوییم قرآن كلام خدا و برنامه زندگى ما مسلمانان است. امّا گفتنِ تنها و اقرار ظاهرى به این مطلب كافى نیست. اقرار و اظهار در صورتى ایمان به قرآن و دستورات حیاتبخش آن محسوب مىشود كه از اعتقاد و باور قلبى حكایت كند وانسان از عمق جان به قرآن و دستورات امیدبخش آن ایمان داشته باشد و در مقابل سخنان و پیامهاى الهى تسلیم محض باشد. با چنین ایمان و اعتقاد و باورى است كه شرط كارآیى قرآن در هدایت جامعه، یعنى عمل بر مبناى دستورات حیاتبخش قرآن، تحقق پیدا مىكند.
قرآن كریم مىفرماید: ذلِكَ الْكِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقین. الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقیمُونَ الصَّلوةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ. وَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِما اُنْزِلَ اِلَیْكَ وَ ما اُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالاْخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ. اُولئِكَ عَلَى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ اُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون(1)؛ آن كتاب الهى كه هیچ جاى تردیدى در آن نیست هدایتگر پرهیزكارانى است كه ایمان به غیب دارند و نماز را به پامىدارند و از آنچه ما به آنها روزى دادیم انفاق مىكنند؛ كسانى كه به احكام و دستوراتى كه به صورت قرآن بر تو نازل شده ایمان مىآورند و كتب آسمانىِ پیش از تو را باور و به قیامت یقین دارند. چنین انسانهایى از هدایت پروردگارشان بهرهمندند و به رستگارى مىرسند.
1. بقره، 2ـ 5.
البته توجه داریم كه ایمان داراى درجاتى است و جامعه اسلامى در صورتى مىتواند با غلبه بر مشكلات و پیروزى بر دشمنان خود به عزّت و عظمت و به تعبیر قرآن كریم فلاح و رستگارى دنیوى و اخروى امیدوار باشد كه دست اندركاران فرهنگى جامعه به حكومت دینى و دستورات و احكام قرآن ایمان و از صمیم قلب باور داشته باشند، نه آن كه تنها با استفاده ابزارى از دین و فرهنگ دینى مردم، براى كسب وجاهت، خود را معتقد به قرآن معرفّى كنند.
در قرآن كریم از انسانهایى كه به احكام و دستورات الهى ایمان ندارند و تنها براى فریب مسلمانان و رسیدن به مقاصد دنیوى خود اظهار ایمان مىكنند به نام منافقین یاد مىشود. خصوصیات ظاهرى و باطنى و رفتارى این گروه در آیات متعددى از قرآن كریم بیان شده است.
به هر حال نكتهاى كه در اینجا بر آن تأكید مىنماییم این است كه اگر بخواهیم بر اساس دستورات قرآن زندگى كنیم و این كتاب آسمانى مردم ما را سعادتمند كند، مىباید همه مردم و به خصوص دست اندركاران امور فرهنگى جامعه به قرآن ایمان و اعتقاد داشته باشند و در مقابلِ این كتاب الهى تسلیم باشند؛ تسلیمى ابراهیم گونه كه بر اساس آن، دستورات حیاتبخش قرآن را بدون چون و چرا پذیرا باشند.
قرآن كریم داستان تسلیم بودن حضرت ابراهیم(علیه السلام) در مقابل اوامر و دستورات الهى را الگوى تسلیم و رضا بیان مىكند و رمز موفقیت وى در مواجهه با مشكلات و پیروزى او بر مشركین را در ایمان و صبر و استقامت و توكّل بر خداى متعال معرفى مىكند و از ما مىخواهد تا در مقابل امر خدا و قرآن كریم داراى چنین ایمان و اعتقادى باشیم و در عمل، ابراهیم گونه در اجراى احكام الهى پابرجا و ثابتقدم باشیم.
ما در اینجا داستان حضرت ابراهیم(علیه السلام) را در اجراى فرمان خداى متعال، در ماجراى ذبح فرزندش، حضرت اسماعیل(علیه السلام) را به اختصار یادآور مىشویم تا در ضمن آن،
روحیه خدا محورى را در فرهنگ توحیدى توضیح داده، نقاط ضعف خود را در مواجهه با قرآن و دستورات نجاتبخش آن روشن كنیم و در پرتو آن خوانندگان عزیز را با دردهاى اصلى جامعه آشنا نماییم.
از قرآن كریم استفاده مىشود كه در تقدیر الهى چنین گذشته بود كه حضرت ابراهیم بعد از صد سال بىفرزندى و بعد از انتظارى بس طولانى در دمادم نومیدى صاحب فرزندى شود و این آرزوى دیرینهاش برآورده گردد. طبیعى است كه هر انسانى در زندگى آرزوى فرزندى صالح دارد و وجود فرزند صالح را ادامه وجود و بقاى خویش مىداند. پس از تولد اسماعیل، حضرت ابراهیم(علیه السلام) از طرف خداى متعال مأمور شد تا فرزند خود را همراه با مادر بزرگوارش به سرزمین مكه ببرد تا در سختترین شرایط در وادیى كه آثارى از آب و حیات در آن به چشم نمىخورد تنها بگذارد و به دنبال انجام مأموریت الهى سرزمین مكه را ترك گوید. بعد از چندى، هنگام مراجعت و آن گاه كه فرزندش رشد كرده و جوانى مؤدب و خوشسیما شده است كه دیدن جمال زیبایش چشم هر انسانى را خیره مىكند و رخسار گلگونش غمها و غصهها را از یاد پدر مىبرد و رنج هجران و مشكلات را بر او آسان مىكند ناگاه در اوج دلبستگى به داشتن چنین فرزندى كه شایستگى پیامبرى در او نمایان است، در خواب به او وحى مىشود كه باید فرزندت را در راه خدا قربانى كنى. راستى شایسته است ایمان و اعتقاد خود را به خدا و قرآن و دستورات الهى و مراتب تسلیم خود را در مقابل خدا با ایمان و مرتبه تسلیم حضرت ابراهیم محك بزنیم تا فاصله بین خود و آنچه را قرآن و خداى متعال از ما خواسته است بهتر درك كنیم و در صدد تقویت ایمان و عمل بر مبناى اعتقاد دینى بیش از پیش برآییم. اگر جبرئیل به من و شما چنین مأموریتى مبنى بر قربانى كردن فرزند خود به دست خویش آن هم در بیدارى نه در خواب مىداد ما تاب شنیدنش را نداشتیم چه رسد به این كه فرمان و دستور الهى را در قربانى كردن فرزند خود اجرا كنیم؛ لكن حضرت ابراهیم(علیه السلام) بىدرنگ در صدد اجراى فرمان الهى برمىآید و بدون این كه هیچ گونه تردیدى در صحت آنچه بر او وحى شده است به خود راه دهد، كه آیا چه مصلحتى
در كشتن فرزند بىگناه است، مطلب را با فرزند خویش در میان مىگذارد: فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْىَ قَالَ یا بُنَىَّ اِنّىِ اَرى فِى الْمَنامِ اَنِّى اَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ماذا تَرَى قالَ یا اَبَتِ افْعَل ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى اِنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصّابِرِین(1)؛ آنگاه كه فرزندش رشد یافته بود و در هنگام سعى بین صفا و مروه با پدر همراه بود به وى گفت اى فرزندم در عالم رؤیا چنین دیدم كه مىباید تو را در راه خدا قربانى كنم نظر تو چیست؟ ایمان و تسلیم حضرت ابراهیم بدین مرتبه است. اینك مرتبه تسلیم و ایمان فرزند را به تماشا بنشین و اطاعت فرزند در مقابل امر خدا و پدر خویش را نظاره كن و همچنان از اخلاص و ایمان انسانهایى كه قلم و بیان از وصف آنها عاجز است در حیرت بمان و در نهادن نام مسلمان بر خویش احتیاط از دست مده.
حضرت اسماعیل این فرزندى كه درس تسلیم در مقابل امر خدا را از پدر فرا گرفته، با جوابى فراتر از یك اظهار موافقت، پدر خویش را در اجراى فرمان الهى تشویق مىكند كه مبادا امر خدا بر زمین بماند. حضرت اسماعیل نیز بدون آنكه از فلسفه كشته شدن خویش سؤال كند و بىآن كه پدر را در اجراى مأموریتش به درنگ و تأمل وادار كند به پدر مىگوید: یا اَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنى اِنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصّابِرین(2)؛ اى پدر مأموریت خویش را انجام بده، اِن شاء الله مرا در اجراى این مأموریت صابر و ثابتقدم خواهى یافت. البته انسانهاى بزرگ در انجام همه تكالیف و به خصوص مأموریتهاى بزرگ با استمداد از خداى متعال وتوكل بر او تصمیم مىگیرند و اقدام مىكنند، در تمام كارها از او كمك و یارى مىخواهند و با كمال ادب چنین اظهار مىكنند كه اگر خدا بخواهد و اگر او كمك كند من فلان مأموریت را انجام مىدهم. در اینجا نیز حضرت اسماعیل به قدرت خویش تكیه نمىكند؛ بلكه به پدر خود چنین اظهار مىكند كه: سَتَجِدُنى اِنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصّابِرین؛ اِن شاء الله خدا به من كمك مىكند و من صبر مىكنم تا تو در انجام وظیفه الهى خویش موفق شوى.
خداى متعال سیماى حضرت ابراهیم(علیه السلام) و حالت تسلیم حضرتش را در مقابل
1. صافات، 102.
2. همان.
پروردگار از زبان ابراهیم چنین بیان و ترسیم مىكند: اِنّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَالاْرْضَ حَنیفاً وَ ما اَنَا مِنَ الْمُشْرِكین(1)؛ من با ایمانى خالص، روى به خدایى آوردهام كه آفریننده آسمانها و زمین است و من هرگز با عقیده جاهلانه مشركان موافق نخواهم بود.
ما باید در مقابل خدا و قرآن، اعتقادى همانند اعتقاد و ایمان ابراهیم(علیه السلام) داشته باشیم، در آن صورت است كه دومین شرط اساسى بهرهمندى از قرآن كریم، یعنى هدایت جامعه بر مبناى راهنمایىهاى قرآن تحقق پیدا مىكند.
بنابراین وجود قرآن، بدون ایمان راسخ و اعتقاد قلبى هرگز انسان و جامعه را سعادتمند نمىكند البته روشن است كه علاوه بر ایمان و اعتقاد، آنچه به برنامه هدایت قرآن عینیت مىبخشد تحقق شرط سوم یعنى عمل طبق دستورات قرآن و عینیت بخشیدن به دستورات حیاتبخش آن در متن زندگى فردى و اجتماعى است.
1. انعام، 79.
نتیجه فصل گذشته این شد كه قرآن كتاب هدایت الهى است و همه ما موظفیم بدان ایمان بیاوریم و با به كار بستن دستورات و احكام آن در زندگى فردى و اجتماعى و الگو قرار دادن آن، زندگى و جامعه خود را بر اساس رهنمودهاى قرآن اداره كنیم تا در دنیا و آخرت سعادتمند شویم. اكنون مىخواهیم این پرسش را مطرح كنیم كه چرا با اینكه قرآن، این نسخه شفابخشِ دردهاى فردى و اجتماعى، در جوامع مسلمین و از جمله در جامعه انقلابى و اسلامى ما وجود دارد در عین حال ما همچنان از بعضى مشكلات به خصوص مشكلات فرهنگى رنج مىبریم؟
احتمالا با استفاده از مطالب گذشته در پاسخ خواهید گفت چون آن طور كه مىباید به قرآن و دستورات نجاتبخش آن عمل نمىشود. این پاسخ هر چند صحیح تلقى مىشود ولى به نظر مىرسد سؤال اساسىترى مطرح مىشود چرا آن طور كه مىباید به قرآن عمل نمىشود؟ در واقع چه عواملى باعث مىشود حضور قرآن در جامعه كمرنگ گردد و به تدریج مردم از قرآن و فرهنگ دینى و ارزشهاى الهى جدا شوند؟
چون موضوع بحث، قرآن از دیدگاه نهجالبلاغه است، سؤال مذكور را مىتوانیم به این شكل مطرح كنیم كه حضرت على(علیه السلام) مشكل اصلى جامعه ما را در چه مىداند و براى حل آن چه راهى فراروى ما مىگشاید؟ براى پاسخ این سؤال و توضیح فرمایش حضرت على(علیه السلام) در این زمینه، ابتدا مقدمهاى بیان مىكنیم و آنگاه به بحث اصلى مىپردازیم.
چنانكه در فصل پیش بیان شد ایمان به خدا و دستورات الهى و تسلیم در مقابل اوامر خدا از اصلىترین شروط هدایت و بهرهمندى از راهنمایىهاى قرآن كریم است. ایمان و تسلیمى ابراهیمگونه و باورى با جان عجین مىباید تا بتوان از دامهاى شیطان در امان ماند. در مشعر معرفت، سنگریزههایى مىباید جمع آورى نمود تا در هنگام مراجعه به قرآن كریم، شیطانِ نفس امّاره را با آن سنگریزهها رَمْى كرد. باید در مقابل هواهاى نفسانى ایستاد و سخن خدا را بر تمایلات نفسانى مقدّم داشت و نفس را از پیشداورى در فهم قرآن كریم منع نمود تا درهنگام مراجعه به آیات الهى و فهم قرآن كریم دچار اشتباه نشد؛ زیرا چنین نیست كه هر كس با هر نیتى و با هر روشى سراغ قرآن آمد بتواند درست از آن استفاده كند. در یك جمله، اگر ما بندگى خدا را پذیرفتهایم باید خودمان را كاملا تسلیم او كنیم و دل را در گرو اراده و خواست خدا قرار دهیم و با تمام وجود باور داشته باشیم كه خدا بهتر از بندگانش مصالح آنها را مىداند و جز به صلاح و نفع بندگانش امر و نهى نمىكند. تنها با چنین اعتقاد و ایمانى است كه امكان فهم درست از این كتاب الهى و بهرهمندى از راهنمایىهاى حیاتبخش آن براى انسانها میسّر مىشود.
بنابراین اولین و اساسىترین شرط بهرهمندى از هدایت الهى، داشتن روحیه تسلیم و پرهیز از هر گونه پیشداورى و خودمحورى است. پزشك حاذق، در نسخهاى كه براى بیمار خود، مىنویسد، مصرف داروهایى را الزام و خوردن غذاهایى را تجویز مىكند و از خوردن دارو و غذاهایى كه درمان و معالجه را به تأخیر مىاندازد یا امكان آن را منتفى مىسازد منع مىكند. امّا آیا همه دستورهاى پزشك با خواستهها و تمایلات بیمار مطابقت دارد؟ ممكن است بیمار، برخى داروهاى تجویز شده را با كمال میل مصرف كند و از بعضى غذاهاى منع شده از روى رغبت پرهیز نماید؛ لكن اغلب تمایلات مریض با دستورات پزشك همخوانى ندارد. گاه مریض تمایل شدید به خوردن ترشى دارد ولى پزشك مصرف ترشى را براى مریض سمّ كشنده مىداند. در این موارد ممكن است مریض در اثر اشتیاق شدید به آن چیز، در تشخیص پزشك شك كند و براى خوردن آن توجیهاتى از پیش خود دست و پا كند. البته انسان در مورد امراض جسمى به لحاظ علاقه
شدید به سلامتى خود كمتر حاضر است از دستورهاى پزشك تخلف نماید و غالباً سعى مىكند آنها را بر تمایلات شخصى خود ترجیح دهد و به دستورات پزشك معالج به طور كامل عمل كند؛ لكن در مورد امراض روحى كم نیستند انسانهایى كه تمایلات نفسانى خود را ملاك قضاوت قرار مىدهند و بر اساس پیشداورىهاى باطل و ذهنیتهاى نادرست و هوسهاى نابجا در مقام تفسیر دین و احكام الهى برمىآیند.
بدیهى است با چنین روحیهاى امكان فهم صحیح از قرآن و دین منتفى است. حتى اگر فرض بر این باشد كه فرد واقعاً در صدد فهم درست از دین و قرآن باشد و قصد هرگونه فریب و اغواى دیگران درباره او ممتنع باشد، چون با پیشداورى و ذهنیت نادرست خواسته است قرآن و دین را فهم كند، نمىتوان تأثیر پیشداورى و ذهنیتهاى مشوب و خواستههاى نفسانى را در برداشت و فهم اواز آیات و روایات كاملا منتفى دانست. البته داستان افرادى كه دانسته و با علم و آگاهى براى فریب مردم و تخریب فرهنگ دینى جامعه و به نام قرائتهاى مختلف دست به تحریف احكام و دستورات دینى مىزنند داستان جداگانهاى است كه در جاى خود بدان خواهیم پرداخت و علل و انگیزه این تفكر ضد دینى را از دیدگاه نهجالبلاغه به اختصار بررسى خواهیم كرد. اكنون ببینیم راه صحیح مراجعه به قرآن و فهم احكام و دستورات آن از دیدگاه حضرت على(علیه السلام) چیست؟
امام(علیه السلام)، پس از آن بیان نورانى مبنى بر خبردادن از عالم قیامت و روز واپسین و رضایت پیروان قرآن از اعمال و گذشته خویش و گرفتار بودن متخلفین از قرآن در آن روز، به مردم چنین توصیه مى كنند: فَكُوْنُوا مِنْ حَرَثَةِ الْقُرْآنِ وَ اَتْباعِه(1)؛ از پیروان قرآن باشید، وَاسْتَدِلُّوهُ عَلى رَبِّكُم؛ قرآن را دلیل و گواه بر پروردگار خویش قرار دهید. خدا را از كلام خودش بشناسید، اوصاف پروردگار را به وسیله قرآن بشناسید. قرآن راهنمایى است كه شما را به
1. نهجالبلاغه، خطبه 175.
سوى خدا راهنمایى مىكند. از این راهنماى الهى براى شناخت فرستنده آن استفاده كنید و به خدایى كه قرآن معرفى مىكند ایمان بیاورید. وَاستَنْصِحُوه عَلَى اَنْفُسِكُم؛ شما انسانها به كسى كه خیرخواه و دلسوز شما باشد نیاز دارید تا در مواقع لازم شما را نصیحت و خیرخواهى كند. قرآن را ناصح خود قرار دهید و به نصیحتهاى خیرخواهانهاش عمل كنید؛ زیرا قرآن نصیحتگر دلسوزى است كه هرگز به شما خیانت نمىكند و شما را به نیكوترین وجه به صراط مستقیم هدایت مىكند.
بنابراین حضرت على(علیه السلام) به مسلمانان و مشتاقان سعادت دنیا و آخرت توصیه مىكند كه قرآن را راهنماى خود قرار دهند و به نصیحتهاى دلسوزانه آن گوش فرا دهند؛ زیرا اِنَّ هذَا الْقُرآنَ یَهْدِى لِلَّتى هِىَ اَقْوَمُ وَ یُبَشِّرُ الْمُؤمِنینَ اَلَّذینَ یَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ اَنَّ لَهُمْ اَجْراً كَبیرا(1)؛ قطعاً این قرآن به [آیینى] كه استوارتر و پایدارتر است راه مىنماید، و به آن مؤمنانى كه كارهاى شایسته مىكنند، مژده مىدهد كه پاداشى بزرگ بر ایشان خواهد بود.
نكتهاى كه در این قسمت از بحث مورد تأكید است لزوم اعتقاد و باورى با روح و جان عجین، نسبت به مضمون این آیه شریفه است؛ زیرا تا چنین اعتقاد و باورى درباره قرآن، بر روحیه انسان حاكم نباشد و تا انسان خود را به طور كامل در اختیار خدا قرار ندهد و خود را از پیش داورىها و هوسهاى نفسانى تخلیه نكند هر لحظه ممكن است در دام وسوسههاى شیطان افتد و گمراه شود. آن گاه كه به قرآن مراجعه كند ناخواسته در قرآن نیز به دنبال مطالب و آیاتى مىگردد كه با خواستههاى نفسانى او موافق به نظر آید.
بدیهى است كه همه دستورات و احكام قرآن با خواستههاى نفسانى و امیال حیوانى انسان موافق نیست. انسان به حسب طبیعتش هوسها و خواستههایى دارد و دوست دارد كه قرآن نیز به میل او سخن بگوید. بنابراین طبیعى است آنجا كه قرآن بر خلاف امیال حیوانى و نفسانى انسان سخن بگوید انسان چندان روى خوش به آن نشان ندهد و آنجا كه آیات موافق با امیال نفسانى او باشد با گشاده رویى استقبال كند. البته همه این فعل و انفعالات، پنهانى و در درون انجام مىگیرد ولى آثارش در اعمال و رفتار انسان
1. اسراء، 9.
ظاهر مىگردد؛ لذا عقل ایجاب مىكند كه قبل از مراجعه به قرآن، انسان ذهن خود را از هر گونه پیشداورى تخلیه كند و از همه هوسها و خواستههاى نفسانىِ خود صرف نظر كند تا با روحیه خدا محورى به مكتب قرآن پا گذارد. در این صورت است كه انسان زانوى ادب مىزند و با كمال میل پذیراى معارف الهى مىشود.
بدیهى است دست برداشتن از هوسها و خواستههاى نفسانى و تسلیم شدنِ محض در برابر دستورات و احكام الهى و معارف قرآنى، كار چندان آسانى نیست و براى كسانى كه از روحیه بندگى و عبودیتِ چندان قویى برخوردار نیستند چشمپوشى از امیال و خواهشهاى نفسانى كارى بسیار مشكل است؛ به همین خاطر نیز آن را جهاد اكبر نام نهادهاند.
به نظر مىرسد زمینه روحى و روانى تفسیر به رأى از این جا ناشى مىشود كه از یك طرف انسان به خاطر ضعف روحیه بندگى نمىتواند از هوسها و خواستههاى نفسانى خود بگذرد و از طرف دیگر شیطان از این زمینه مناسب استفاده مىكند و با القائات شیطانى سعى مىكند فكر و ذهن چنین انسانى را در برداشت انحرافى و غلط از قرآن و دین جهت دهد و او را گمراه كند. به خصوص اگر این شخص از نظر موقعیتهاى اجتماعى داراى موقعیت فرهنگى باشد، فعالیت و وسوسه شیطان و طمع این دشمن قسمخورده در منحرف كردن چنین انسانى صدچندان مىشود؛ زیرا شیطان مىداند با منحرف كردن چنین انسانى جمعى و گروهى را كه ممكن است از این انسان حرف شنوى داشته باشند از دین منحرف مىكند. كم نبودند و نیستند كسانى كه بدون تهذیب نفس، با پیشداورى و قبل از رجوع به قرآن بر طبق میل خودشان فتوا صادر مىكنند و بدون این كه كمترین شایستگى و صلاحیت علمى و تخصّصى لازم را داشته باشند اظهار نظر مىكنند و مىگویند قرآن نیز همان نظر ما را دارد. طبیعى است كه چنین انسانهایى براى آن كه به نظرات و خواستههاى نفسانى خود رنگ دینى و قرآنى بزنند به آیاتى مجمل و به حسب ظاهر
مبهم تمسّك مىجویند. بدیهى است با چنین زمینه روحى و پیشداورى قبلى نهتنها ضمانتى براى فهم درست و صحیح از قرآن وجود ندارد، بلكه به طور طبیعى سوء برداشت و انحراف از حق را در پى خواهد داشت.
این نوع برداشت و تفسیر از قرآن در فرهنگ دینى به «تفسیر به رأى» تعبیر مىشود و بدترین نوع مواجهه با دین و قرآن محسوب مىگردد. قرآن این نوع برخورد با دین و آیات الهى را استهزا خوانده و صریحاً آن را نهى فرموده است: وَ لا تَتَّخِذُوا آیاتِاللهِ هُزُواً وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللهِ عَلَیْكُمْ وَ ما اَنْزَلَ عَلَیْكُمْ مِنَ الْكِتابِ وَ الْحِكْمَةِ یَعِظُكُمْ بِهِ وَ اتَّقُوا اللهَ وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللهَ بِكُلِّ شَىء عَلیم(1)؛ آیات و احكام الهى را به استهزا نگیرید و نعمت خداى را بر خود یاد كنید، و آنچه از كتاب و حكمت؛ یعنى احكام و حكمتها بر شما نازل شده است، یادآور باشید. از معصیت خدا بپرهیزید و بدانید خدا به هر چیز آگاه است.
چنان كه قبلا اشاره شد كسانى از هدایت قرآن بهرهمند مىشوند كه بدان باور و ایمان داشته باشند، و كسانى كه با سوابق ذهنى و پیشداورى در صدد برمىآیند كه براى خواستهها و هواهاى نفسانى خود توجیه دینى و قرآنى دست و پا كنند و به رأى خویش كلام خدا را تفسیر و توجیه نمایند، از ایمان به خدا بىبهرهاند. در اینجا مناسب است به چند روایت در این زمینه توجه كنیم: قالَ رَسُوْلُ الله قالَ اللهُ جَلَّ جَلالُهُ ما آمَنَ بى مَنْ فَسَّرَ بِرَأْیهِ كَلامى(2)؛ پیامبر از قول خداى متعال نقل مىكند كه خدا مىفرماید هرگز به من ایمان نیاورده است كسى كه با رأى خویش كلام من را تفسیر كند.
در بیان دیگرى از پیامبر نقل شده است كه حضرتش فرمودند: مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْیهِ فَقَدِ افْتَرى عَلَى اللهِ الْكَذِب(3)؛ كسى كه قرآن را به رأى و نظر خویش تفسیر كند هر آینه به خداوند دروغ نسبت داده است. این تعبیر پیامبر(صلى الله علیه وآله) از آن روست كه كسى كه با پیشداورى در صدد برمىآید تا آیات را به نفع خود به نحوى توجیه كند و آن را تفسیر
1. بقره، 231.
2. توحید صدوق، ص 68.
3. بحار: ج 36، 227.
قرآن و كلام الهى بنمایاند، در واقع نظر خود را ملاك قرار داده، آن را به خداى متعال نسبت مىدهد. این نوع مراجعه به قرآن و برداشت از كلام الهى به قدرى مذموم و خطرناك است و آنچنان موجب ضلالت گمراهى مىشود كه مرتكبان چنین گناهى در قیامت به سختترین عذابها مبتلا مىشوند. پیامبر(صلى الله علیه وآله) در این زمینه نیز مىفرمایند: مَنْ فَسَّرَ الْقُرآنَ بِرَأْیِهِ فَلْیَتَبَوَأْ مَقْعَدَهُ فى النّار(1)؛ كسى كه قرآن را به رأى خویش تفسیر كند جایگاهش در قیامت در آتش است.
بنابراین براى در امان ماندن از بدترین عذابها و پرهیز از افترا به خداى متعال و دورى جستن از سقوط در سراشیبى ضلال باید هواهاى نفسانى را كنار گذاشت و به ذات اقدسش كه خیر محض است و جز خیر براى انسان نمىخواهد ایمان داشت واز خودمحورى پرهیز نمود و خدامحورى را در عمق وجود خود حاكم گردانید و خود را تسلیم او نمود.
چنان كه قبلا اشاره شد انسان خواستهها و ذهنیتهایى دارد كه گاه با نظر قرآن موافق نیست و به حسب طبیعت انسانى خود دوست مىدارد قرآن نیز با نظر و خواسته او موافق باشد و گاه حتى به طور ناخودآگاه ممكن است آن ذهنیتها و پیشداورىها در برداشت و فهم او از قرآن تاثیر بگذارد. چون چنین خطرى، هر انسانى را در مقام تفسیر قرآن تهدید مىكند و شیطان نیز هر لحظه در پى فرصت است تا با فریب دادن چهرههاى فرهنگى، كه داعیه فهم دین را نیز دارند، جمعى را از راه حق منحرف كند بسیار بجا و شایسته است به این قسمت از فرمایش حضرت على(علیه السلام) توجهى ویژه داشته باشیم.
حضرت براى در امان ماندن از كجفهمى و پرهیز از انحراف احتمالى مىفرماید: وَاتَّهِمُوا عَلَیهِ آرائَكُم(2)؛ آنگاه كه در مقام فهم و تفسیر قرآن برمىآیید، پیشداورىها و
1. عوالى اللعالى: ج 4، ص 104.
2. نهجالبلاغه، خطبه 175.
سوابق ذهنى و امیال و آراى خود را در مقابل قرآن تخطئه كنید و آراى شخصى و هواهاى نفسانى خود را كنار بگذارید و به تعبیر حضرت، خود را در مقابل قرآن متهم و تخطئه كنید.
گفتنى است تعبیر مذكور لزوم نهایت احتیاط و رعایت امانت و تقوا را در فهم و برداشت از قرآن كریم مىرساند؛ زیرا حضرت مىفرماید آراى خود را در مقابل قرآن نادرست تلقى كنید و با این ذهنیت، كه من هیچ نمىدانم و آنچه قرآن مىگوید حق است، با قرآن روبهرو شوید و در صدد فهم و تفسیر قرآن برآیید: وَاسْتَغِشُّوا فیهِ اَهْوَائَكُمْ؛ هوسهاى خود را نابجا و نادرست بدانید تا بتوانید از قرآن درست استفاده كنید، و گرنه همواره در معرض خطا و انحراف هستید.
بنابراین، جوهره دین كه همان تسلیم بودن در مقابل خداست، اقتضا مىكند انسان مطیع محض خداى متعال باشد و در مقابل احكام خدا و دستورات قرآن كریم، رأى و نظر و پیشداورى خود را محكوم به بطلان بداند. وقتى چنین روحیهاى بر انسان حاكم باشد بدیهى است قرآن و احكام و دستورات و معارف الهى را بهتر درك مىكند و آن گاه كه بنا بر تسلیم داشته باشد آنها را با جان و دل پذیرا مىباشد.
در برخورد با معارف دینى و قرآن كریم دو نوع تفكر متفاوت وجود دارد:
1. نگرش و تفكرى كه مبتنى بر روحیه تسلیم و بندگى و خدامحورى است؛
2. نگرش و روحیهاى كه اصل را بر خواستههاى نفسانى انسان قرار مىدهد و سعى مىكند متون دینى و معارف قرآن را بر طبق خواستههاى نفسانى خود تفسیر و توجیه كند؛ چنانكه به اصطلاحِ رایجِ امروز «اومانیسم»، یعنى انسانمحورى را در مقابل خدامحورى مطرح مىكند.
به نظر مىرسد تقسیمبندى مذكور فراتر از مباحث و مطالب گذشته است؛ زیرا تا كنون فرض بر این بود كه دو نوع برداشت از قرآن ممكن است صورت بگیرد كه یكى
مبتنى بر روحیه تسلیم و بندگى است ودیگرى برداشتى كه ممكن است متأثر از خواستههاى نفسانى باشد. بر این اساس، براى آنكه در برداشت و فهم قرآن از تفسیر به رأى پرهیز شود و قرآن همانگونه كه هست فهم گردد توصیه حضرت على(علیه السلام) در این زمینه مبنى بر لزوم پرهیز از پیشداورى و تخلیه ذهن از هواهاى نفسانى را توضیح دادیم. در این نگرش، هر دو گروهِ مخاطبانِ كلام حضرت را مسلمان مىدانستیم و براى پرهیز از انحراف در دین و سقوط در ورطه تفسیر به رأى، به رعایت تقوا و دورى از هواى نفس و پیشداورى توصیه مىكردیم. اكنون كه مسأله را عمیقتر بررسى مىكنیم به نكات دقیقترى مىرسیم و به اعجاز كلام على(علیه السلام) در تقسیم انسانها در باب بندگى به دو گروه عمده پى مىبریم و به روانشناسى حضرتش نسبت به روحیات انسانها در مقابل دین و دستورات الهى بیش از پیش آگاه مىشویم.
امام على(علیه السلام) با بیان دو شاخص عمده انسانها را بر اساس آنها به دو گروه اصلى تقسیم مىكنند و با بیان ویژگىهایى براى هر گروه، آن دو را معرفى مىكنند كه ذیلا به آنها اشاره مىكنیم:
1. گروهى كه با تمام وجود بندگى خدا را پذیرفتهاند و در صددند تا با هواهاى نفسانى خویش مبارزه كنند و خواست و اراده خدا را بر خواست و تمایلات نفسانى خود مقدم مىدارند. طبیعى است كه چنین انسانهایى قرآن، این كتاب آسمانى را از صمیم قلب مىپذیرند و دستورات و معارف آن را به جان و دل خریدارند و در مقام عمل آن را الگو قرار داده، در راه برپایى شعایر آن كوشا هستند.
حضرت على(علیه السلام) در وصف این گروه مىفرمایند: اِنَّ مِنْ اَحَبِّ عِبادِ اللهِ عَبْدٌ اَعانَهُ اللهُ عَلَى نَفْسِه(1)؛ محبوبترین بندگان خدا در پیشگاه او بندهاى است كه خدا او را در مبارزه با خواستههاى نفسانىاش یارى كند. آن گاه بعد از بیان اوصاف گروه مذكور به بیان جایگاه قرآن در بین چنین انسانهایى پرداخته، مىفرمایند: قَدْ اَمْكَنَ الْكِتابَ مِنْ زَمامِهِ فَهُوَ قائِدُهُ وَ اِمامُهُ، یَحِلُّ حَیْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ وَ یَنْزِلُ حَیْثُ كانَ مَنْزِلُه؛ این گروه، كه همان گروه مؤمنان هستند،
1. نهجالبلاغه، خطبه 86.
كسانىاند كه زمام خود را به دست قرآن كریم سپردهاند، پس قرآن جلودار و امام و رهبر آنهاست، هر جا قرآن بار مىاندازد و فرمانِ ایست مىدهد، آنها نیز توقف مىكنند و مىایستند. توقف و حركت آنها تابع قرآن است. این گروه، قرآن و حقایق دین را به عنوان یك سلسله واقعیتهاى عینى پذیرفتهاند و به آنها باور دارند. اینان احكام و دستورات دین و قرآن كریم را حاكى از واقعیتهایى عینى، كه رعایت آنها با سعادت انسان رابطه مستقیم دارد، مىدانند و عدم رعایت آنها را موجب بازماندن از سعادت دنیا و آخرت مىشمارند.
از آنجا كه چنین انسانهایى از پیش خود رأى و نظرى ندارند و براى دین و كتب آسمانى و آموزهها و دستورات الهى واقعیت عینى قایلند و معتقد به وجود رابطه علّى و معلولى بین آنها و مصالح انسان هستند، تمام سعى خود را در فهم درست از قرآن به كار مىگیرند تا همان كه قرآن دستور مىدهد بفهمند و بدان عمل كنند.
2. درست در نقطه مقابل دیدگاه گروه اول، كسانى چنین مىپندارند كه قرآن یا هر متن دینى و كتاب آسمانى دیگر، تابع ذهنیتهاى خود افراد است نه اینكه خود گویاى مطالب قطعى و مشخصى باشد؛ یعنى قرآن یا هر متن دینى دیگر بدون معنا و محتواست و هیچ هدفى در باب آن منظور نیست؛ لكن از آنجا كه هر انسانى داراى ذهنیتهاى خاصى است كه این ذهنیتها برآمده از زمینههاى تربیتى، خانوادگى، اجتماعى و غیره مىباشد آن گاه كه با قرآن مواجه مىشود بر اساس ذهنیتهاى خود مطالبى را از قرآن برداشت مىكند، نه اینكه قرآن آن مطالب را بگوید؛ بلكه این فهم اوست كه در قالب قرآن مطرح مىشود. بدیهى است با چنین نگرش و اعتقادى، دین و قرآن و آیات و احكام آن الفاظ و قالبهایى تلقى مىشوند كه از هر گونه محتوایى تهىاند و این ذهنیتهاى انسان است كه به این الفاظ معنا و مفهوم مىبخشد. بر اساس پندار مذكور چنین اظهار مىشود كه قرآن و یا هر متن دینى دیگر، سخنى براى گفتن ندارد؛ بلكه هر كسى بر اساس ذهنیت خودش از قرآن و متون دینى مطالبى را برداشت مىكند. بدیهى است كه این نوع نگرش هر چند به ظاهر از دین و قرآن و آموزهها و معارف دینى سخن به میان مىآورد؛ ولى در واقع در صدد به بازى گرفتن و تمسخر دین و متدینان است.
به نظر مىرسد آنچه امروزه در جامعه ما قرائتهاى مختلف از دین معرفى مىشود از دیدگاه گروه دوم سرچشمه مىگیرد. گرچه عنوان مذكور از سوى روشنفكرانِ به ظاهر مسلمان، القا مىگردد؛ لكن جوهره تفكر قرائتهاى مختلف از دین را باید در انسان محورى جستجو كرد. چنان كه اشاره شد تفكر مذكور، گزارههاى دینى و احكام و دستورات كتب آسمانى را بىمعنا تلقى مىكند و معتقد است قرآن و هر متن دینى دیگر ساكت است و حامل معنا و مفهومى نیست؛ بلكه ما انسانها هستیم كه با سوابق ذهنى خود برداشت و قرائت خود را به دین و قرآن نسبت مىدهیم وگرنه خودِ قرآن حامل پیامى نیست و بیانگر هیچ حقیقتى نمىباشد.
براى روشن شدن ماهیّت تفكر مذكور و دانستن معناى سخن طرفداران آن مبنى بر ساكت بودن دین و امكان برداشتهاى متفاوت از آن، ذكر مثالى مىتواند مفید باشد.
به نظر مىرسد همگان كمابیش با دیوان حافظ و غزلها و سرودههاى این شاعر بزرگ و عارف والامقام آشنا هستند. قرائتهاى مختلف از دیوان حافظ و سرودههاى این شاعر بزرگ بدین معناست كه سراینده این اشعار هیچ معنا و مقصودى در الفاط و كلمات به كار گرفته در سرودههاى خود، منظور نداشته و تنها الفاظ و كلماتى را بىآن كه حاكى از معنایى باشند به صورتى موزون در كنار هم قرار داده و آنها را به عنوان قالبهایى تهى، البته با وزنى بسیار جالب و دل انگیر تنظیم نموده است؛ یعنى بدون این كه هیچ گونه معنا و هدف و منظورى در ذهن سراینده خطور كرده باشد آنها را سروده است.
بر طبق دیدگاه «قرائتهاى مختلف» گفته مىشود سرودهها و غزلهاى حافظ فاقد معناست و هر كس با فال زدن و با قصد و ذهنیت خاصى كتاب حافظ را مىگشاید و از اولین شعر یا مجموع یك غزل مطلبى را بر اساس ذهنیت خود برداشت مىكند؛ مثلا كسى مریض دارد و در آرزوى شفاى اوست؛ فال مىزند و از یك غزل، شفاى مریض را مىفهمد، دیگرى قرض دارد و از همان غزل اداى دینش را برداشت مىكند، سومى امید
آمدن مسافرى را دارد و از آن مژده آمدن مسافرش را دریافت مىكند. به طور كلى هر كس طبق ذهنیت خود برداشتى از این الفاظ دارد و در واقع، افراد هستند كه كتاب حافظ را به سخن درمىآورند و هر كس ذهنیت خود را به دهان حافظ مىگذارد و همه تفسیر و توجیه و برداشتها درست تلقى مىشود؛ زیرا برداشتهاى مذكور از خود افراد است و الفاظ و كلمات و اشعار و غزلها، طبق فرض، بىمعنى است.
تفكرى كه امروزه در جامعه بنام «قرائتهاى مختلف از دین» مطرح مىشود اینچنین تفكرى است. تفكرى كه قرآن و هر متن دینىِ دیگر را بىمعنى و تهى از هر گونه پیام و رسالتى مىداند. طرفداران این تفكر چنین مىپندارند كه قرآن هرگز نمىگوید چه باید كرد، یا از انجام چه كارى پرهیز نمود، چه چیز حق و صحیح و چه چیز باطل و غلط است؛ بلكه این افراد هستند كه بر اساس ذهنیتهاى خاص خود معناى خاصى از قبیل حق و باطل و صحیح و غلط از قرآن برداشت مىكنند. از آنجا كه این امور برآمده از ذهنیّتهاى افراد است، بنابراین مىتوان همه آنها را درست دانست؛ بلكه به طور كلى قضاوت درباره صحت و سقم آنها معنا ندارد؛ چون به عنوان مثال همه برداشتهاى متفاوت از یك آیه، گرچه متناقض باشد، مقبول شمرده مىشود. چنان كه از یك غزل حافظ یك شخص چنین برداشت مىكرد كه مریضش شفا مىیابد، دیگرى از آن مژده آمدن مسافرش را مىفهمید و سومى از آن ناامید مىگشت و در انتظار از دست دادن بیمارش مىنشست.
صاحبان پندار «قرائتهاى مختلف از دین» مىگویند قرآن و هر متن دینى دیگر نیز چنین است. آنها معتقدند افراد نمىباید یكدیگر را در فهم قرآن متهم به بدفهمى كنند؛ چون فهم قرآن نیاز به هیچ گونه تخصصى ندارد و به تعبیر بعضى از نویسندگان «صورت معیّنى ندارد»؛ زیرا قرآن و هرمتن دینى دیگر خود معناى مشخّصى ندارد تا فهم آن مطرح باشد. آنچه مطرح است برداشت خود انسان است. به نظر ما طرح این تفكر در واقع براى رسیدن به اهداف سیاسى است، ولى در ظاهر به عنوان یك نظریه معرفتشناختى دینى و با نام قرائت جدید از دین و صراطهاى مستقیم و نظایر آن مطرح و تبلیغ مىشود. تفكر پلورالیسم دینى كه در قالب قرائتهاى مختلف از
دین مطرح مىشود به قدرى از منطق و عقل بدور است كه هر عاقلى وقتى به ریشههاى این تفكر و نتایج آن توجه كند بىدرنگ پوچى و بطلان آن را تصدیق خواهد كرد. از طرف دیگر با توجه به پیامدهاى ویرانگر تفكر پلورالیستى در جامعه دینى نمىتوان به سادگى از كنار آن گذشت.
به نظر مىرسد یكى از بزرگترین دامهایى كه شیطان، این دشمن قسمخورده انسان، از خلقت آدم(علیه السلام) تا كنون براى فریب خداپرستان و موحدان عالم با مدد تجربه چندین هزار سالهاش گسترده است القاى تفكر قرائتهاى مختلف از دین است. كسانى نیز بنام روشنفكر با الهام گرفتن از این فكر شیطانى به كمك شیطان شتافته، با تمام وجود برآنند تا او را در این زمینه یارى دهند. اینان عقل و ذهن و توانایىهاى بیانى، گفتارى و نوشتارى خود را در اختیار شیطان قرار داده، خود را وسیله گمراه كردن انسانها قرار دادهاند.
بنابراین اگر بخواهیم جوهره تفكر پلورالیسم در معرفت دینى را كه تحت عناوینى از قبیل قرائتهاى مختلف از دین و صراطهاى مستقیم و دین اقلى و اكثرى و... مطرح مىشود در عبارتى كوتاه و گویا بیان كنیم باید بگوییم تفكر مذكور عبارت است از تفكرى كه دین و قرآن و هر متن دینى دیگر را فاقد حقایق ثابت مىپندارد و حق و باطل و صحیح و غلط را در باب آن منتفى مىداند. دین در نزد صاحبان این تفكر مجموعهاى از آراى متفاوت و گاه متناقض است كه انسانها در هنگام مراجعه به متون دینى از آنها برداشت مىكنند بدون آن كه خود قرآن یا متن دینى گویاى چیزى باشد. صاحبان این تفكر چنین مىپندارند كه ـ نعوذ بالله ـ قرآن كتاب رمانى است كه تخیلات گوناگونى را در انسان برمىانگیزد و هر كسى بر اساس سابقه ذهنى خود مطلبى را تخیل مىكند و آن را برداشت و قرائت خود از دین و قرآن معرفى مىنماید و به خدا نسبت مىدهد.
در اینجا تأكید مىكنیم كه ما باید هر چه بیشتر درباره حقیقت معناى قرائتهاى مختلف از دین و واقعیت صراطهاى مستقیم بیندیشیم و در باب پیامدها و نتایج ویرانگر این تفكر الحادى تأمل نماییم تا بتوانیم به اهداف صاحبان و طراحان این دام شیطانى پى برده و عمق حركت آنان را دریابیم.
به هر حال وقتى گرایش مذكور را با گرایش گروه اول مقایسه مىكنیم روح گرایش اول، روح خدامحورى و روح بندگى و تسلیم درمقابل خداى متعال است و روح گرایش دوم، روح انسانمحورى وروح فرار از خدا و دستورات اوست. به طور كلى در گرایش اوّل تلاش بر این است تا انسان، بندگى خداى متعال را بپذیرد. در حالى كه در گرایش دوم تلاش بر این است تا انسان از بندگى خدا جدا شود و در شهوات و تمایلات حیوانى رها گردد. این گرایش، تمایلات و خواستههاى انسان را اصل قرار مىدهد و سعى مىكند تا دین و قرآن را در جهت آنها تفسیر و توجیه نماید.
شاید یكى از حكمتهاى این كه در قرآن تعابیرى نظیر: تِلْكَ آیاتُ الْكِتابِ وَ قُرآن مُبین(1)، بِلِسان عَرَبِى مُبین(2)، تِلْكَ آیاتُ الْقُرآنِ وَ كِتاب مُبین(3)، قَدْ جائَكُمْ مِنَ اللهِ نُوْرٌ وَ كِتابٌ مُبینٌ(4)، به كار رفته كه در آنها بر روشن و واضح و رسا بودن قرآن تأكید گردیده، همین باشد كه جلوى افكار انحرافى نظیر قرائتهاى مختلف گرفته شود و بهانه مبهم و نامفهوم بودن معنا و مقصود قرآن، در دست كسى نباشد.
بنابراین قرآن كتاب هدایت است و خداى متعال تمام حقایقى را كه براى سعادت دنیا و آخرت انسان لازم است در آن بیان نموده و مسلمانان موظفند با تدبر در قرآن به وظایف فردى و اجتماعى خود آشنا شوند و با پیروى از آن، رستگارى خود را تضمین كنند. امّا این كه فهم قرآن و معارف دینى در صلاحیت چه كسى است مطلبى است كه در ادامه به توضیح آن مىپردازیم.
بدیهى است فهم قرآن و تفسیر آن در صلاحیت هر كسى نیست. چنان كه فهم مطالب دقیق علمى در هر رشته و زمینهاى در صلاحیت هر كسى نیست. فهم معادلات پیچیده
1. حجر، 1.
2. شعراء، 195.
3. نمل، 1.
4. مائده، 15.
ریاضى یا دقایق سایر علوم، تنها در صلاحیت متخصصان آن علوم است و غیر متخصصان نه تنها از اظهار نظر درباره آنها عاجزند و اظهار نظر آنها فاقد هرگونه ارزش است.
در مورد فهم و تفسیر قرآن نیز اظهار نظر كسانى كه با علوم و معارف دینى آشنا نیستند فاقد هر گونه ارزش و اعتبارى است. هر چند قرآن به لسان بلیغ و آشكار نازل شده است تا مردم بفهمند و بدان عمل كنند؛ لكن چنان نیست كه عمق معارف آن براى همگان در یك سطح قابل فهم باشد. آنچه از قرآن براى عموم مردم قابل فهم است همان سطحى از معناست كه خود قرآن مىفرماید ما با بیانى روشن قرآن را نازل كردیم؛ یعنى قرآن به نحوى نازل شده است كه هر كس با زبان و اصول و قواعد دستور زبان عربى آشنا باشد و روح بندگى بر او حاكم باشد مىتواند از قرآن استفاده كند و در حد فكر و معرفت خود از آن بهرهمند شود. امّا رسیدن به عمق معانى و معارف قرآن نیاز به مقدمات و تعقل و تدبر دارد. در این زمینه قرآن مىفرماید: اِنّا اَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون(1)، یا اِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون(2). به طور كلى آیاتى كه انسان را به تدبر و تعقل درباره قرآن و معارف آن فرا مىخواند به ما مىگوید به ظواهر قرآن اكتفا نكنید؛ بلكه با تدبر و تعقل و با استفاده از معارف اهلبیت(علیهم السلام) به عمق و دقایق معارف قرآن پىببرید و از این گنجینه علم الهى بیش از پیش استفاده كنید. بنابراین فهم قرآن و تفسیر معارف بلند آن، تنها در صلاحیت متخصصان و آشنایان به علوم اهلبیت است. چنان نیست كه هر كس از گرد راه برسد حق اظهار نظر داشته باشد و بدون كمترین اطلاعى از معارف دینى و اصول و قواعدِ تبیین و تفسیر، بتواند به عنوان قرائت جدید درباره دین و احكام و معارف آن سخن بگوید.
در بسیارى از روایات، این مضمون به چشم مىخورد كه قرآن ظاهر و باطنى دارد و هر
1. یوسف، 2.
2. زخرف، 3.
كس قادر بر فهم عمق معارف قرآن نیست. قرآن كتاب و نوشته معمولى نیست كه همه انسانها قادر به درك تمام معارف آن باشند. چنان كه قبلا اشاره شد قرآن دریاى عمیق و بىكرانى است كه هر كس به مقدار توانایى و قدرت شناورى خود از آن، گوهر معرفت صید مىكند و به مقدار ظرفیت و استعداد خویش، از ظواهر قرآن پاى فراتر گذاشته، به عمق معارف آن راه پیدا مىكند و از یك آیه مطالب گوناگونى در طول هم و بدون اینكه مطالب مذكور كمترین تعارض و تناقضى با یكدیگر داشته باشند، استفاده مىكند و این خود از معجزات قرآن كریم است.
به عنوان مثال قرآن كریم مىفرماید: یا اَیُّها النّاسُ اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَى اللهِ وَ اللهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمید(1). آنچه عموم مردم از این آیه مىفهمند و ظاهر آیه بیانگر آن است این است كه شما به خداى متعال نیازمندید و خداى متعال بىنیاز و شایسته حمد است. آنچه از واژه فقر در ذهن عموم تداعى مىشود همان نیازمندىهاى انسان در امر معاش، اعمّ از خوراك و پوشاك و غیره است كه خداى متعال با ایجاد اسباب و علل آنها زمینه ادامه حیات و رشد و تكامل انسان را فراهم مىكند. در این مرتبه از فهم، كه از آن به مرتبه ظاهر تعبیر مىشود، ظاهر قرآن روشن و گویاست و همه اهل زبان آن را به خوبى درك مىكنند. لكن چنین نیست كه عمیقتر از این معناى ظاهرى، معناى دیگرى از آن استفاده نشود و آیه مذكور فراتر از این فهم عمومى، اشاره به مطلب دقیقترى نداشته باشد. هر قدر انسان به زیر و بم كلام و به رموز و نكتههاى ادبى زبان آشنایى بیشتر داشته باشد و از طرف دیگر، چنان كه قرآن سفارش مىكند، در هنگام مواجهه با آیات قرآن در آنها تدبر و تعقل نماید به نكتههایى دقیقتر و عمیقتر از ظواهر آیات پى خواهد برد.
اگر در این آیه كمى عمیقتر بیندیشیم، فقر و نیازمندى خود را به خداى متعال، فراتر از خوراك و پوشاك و بهداشت و امكانات مادى مىبینیم. ما فقیر مطلقیم و خدا بىنیاز مطلق. ما فقیر بالذات هستیم و خداوند غنى بالذات. فقیر در لغت به معناى كسى است كه ستون فقرات او شكسته و قادر بر ایستادن نیست. انسان فقیر است بدین معناست كه
1. فاطر، 15.
هر چند تمام امكانات مادى برایش فراهم باشد باز هم وجود انسان ناقص و وابسته است. وقتى با این دید و با توجه به این نكته به آیه نگاه كنیم در خواهیم یافت كه نیاز ما انسانها به خدا فراتر از خوراك و پوشاك و سایر مسائل است. ما در اصلِ وجود به خدا نیازمندیم. خداى متعال است كه ما را آفریده و اوست كه با ایجاد اسباب و علل وجودى، زمینه ادامه حیات و رشد و تكامل انسان را فراهم كرده است. ما در اصل وجود و بالذات نیازمند و فقیریم و خداى متعال غنى بالذات است.
بدیهى است نگاه دوم عمیقتر از نگاه اول است. در اینجا معناى اول، ظاهر و معناى دوم باطن محسوب مىشود. معناى عمیقتر از معناى دوم این است كه بگوییم شما (انسانها) نه تنها در اصل وجود فقیر و نیازمندید بلكه عین نیاز و سرتا پا احتیاج هستید. وجود و هستى شما عین ربط به خداى متعال است. البته درك حقیقت این معناى سوم، از حدّ فهمهاى عادى خارج است.
به هر حال، باید توجه داشت كه این سه معنا و تفسیر از این آیه، در طول یكدیگرند و در عین حال كه هر سه معنا و تفسیر درست و صحیح است، هیچ كدام منافى دیگرى نیست؛ لكن از نظر عمق، معانى مذكور در یك سطح قرار ندارند و چنان نیست كه تمام مراتب قرآن براى همه قابل درك باشد و همه افراد قدرت و استعداد فهم تمام مراتب و بطون قرآن را داشته باشند. البته مقصود از بیان فوق تقریب مطلبى است كه در بعضى از روایات وارد شده است، مبنى بر اینكه قرآن داراى ظاهر و باطنى است و همه قادر به درك عمق معارف این كتاب الهى نیستند. تأكید و تذكر این مطلب نیز لازم است كه تنها ائمه(علیهم السلام) هستند كه به تعلیم الهى، از معارف و علوم قرآن آگاهند و به بطون این كتاب عظیم آسمانى عالمند. در این زمینه، بخشى از یك روایت را ذكر مىكنیم:
عَنْ اَبى جَعْفَر(علیه السلام) فَقالَ یا جابِر اِنَّ لِلْقُرآنِ بَطْناً وَلِلْبَطْنِ بَطْنٌ وَلَهُ ظَهْرٌ وَلِلظَّهْرِ ظَهْرٌ یا جابِر وَلَیْسَ شَىءٌ اَبْعَدَ مِنْ عُقُولِ الرِّجالِ مِنْ تَفْسیرِ الْقُرآنِ اِنَّ الایَةَ یَكونُ اَوّلُها فى شَىء وَ اخِرُها فى شَىء وَهُوَ كَلامٌ مُتَّصِلٌ یَنْصَرِفُ عَلى وُجُوه(1). امام باقر(علیه السلام) خطاب به جابر مىفرمایند: قرآن
1. بحار: ج 92، ص 91.
داراى باطنى است كه آن باطن نیز باطنى دارد و نیز قرآن داراى ظاهرى است كه آن ظاهر نیز داراى ظاهرى است. اى جابر این نكته را نیز توجه داشته باش كه عقول مردان عاجرتر از آن است كه از عهده تفسیر حقیقت و باطن قرآن برآیند؛ زیرا همانا ممكن است اولِ آیهاى درباره چیزى باشد و آخر آن مطلب دیگرى را بگوید. قرآن كلام بههمپیوستهاى است كه قابلیت آن را دارد كه معانى گوناگونى داشته باشد بدون آنكه این معانى و معارف با یكدیگر كمترین تعارض یا تنافىاى داشته باشند.
آنچه در اینجا بر آن تأكید مىشود این است كه فهم بطون و دقایق معارف قرآن در صلاحیت همه نیست؛ البته معناى این سخن آن نیست كه قرآن تنها براى ائمّه و راسخونِ در علم نازل شده است و دیگران حتى از فهم ظاهر قرآن عاجزند؛ بلكه ظاهر قرآن براى هر كسى در حد فهم و درك و استعدادش قابل استفاده است، به شرط آنكه پیشداورى و خواستهها و تمایلات نفسانى خود را كنار بگذارد و از تفسیر به رأى بپرهیزد. در رابطه با فهم قرآن، مىباید نكاتى را مورد توجه قرار داد كه در این قسمت از بحث به آن مىپردازیم.
چنان كه در جاى خود بیان و اثبات شده است یكى از مقامات پیامبر(صلى الله علیه وآله) غیر از مقام تلقى وحى و ابلاغ آن، مقام تبیین وحى و تفصیل احكام و دستورات الهى است. قرآن كریم به صورت مجموعهاى از قوانین و كلیات احكام بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شده است كه خود در مقام تبیین و تفصیل احكام و جزئیات آن نبوده است و جز در موارد معدودى، تفصیل و تبیین آنها را به عهده پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمّه معصومین(علیهم السلام)نهاده است. به عنوان مثال قرآن به صورت كلى امر به نماز مىكند و از مسلمانان مىخواهد كه نماز بخوانند، امّا این كه نماز چیست و چند ركعت است و كیفیت خواندن آن چگونه است و شرایط و جزئیات آن كدام است، در قرآن بیان نشده است. تفصیل این حكم كلى و امثال آن را بر عهده پیامبر(صلى الله علیه وآله) گذاشته است. بنابراین، تفسیر و تبیین احكام الهى به عهده پیامبر(صلى الله علیه وآله) و از
مقامات آن حضرت است. قرآن نیز مقام تبیین وحى را مورد توجه قرار مىدهد و آن را از وظایف پیامبر برمىشمرد: وَ اَنْزَلْنا اِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَیْهِم(1)؛ و ما قرآن را بر تو نازل كردیم تا آنچه را براى مردم فرو فرستاده شده است تبیین كنى. بعید نیست كه مقصود از تعلیم در آیاتى نظیر 164 آلعمران كه تعلیم را دركنار تلاوت آورده است نیز بیانگر جایگاه و مقام پیامبر(صلى الله علیه وآله) در تبیین و تفسیر وحى و قرآن باشد.
در واقع پیامبر(صلى الله علیه وآله) آن گاه كه در مقام ابلاغ وحى برمىآیند دو وظیفه مهم بر عهده دارند، یكى آن كه كلام وحى را بر مردم قرائت و تلاوت كنند و دیگر اینكه مقاصد و مضامین آیات را براى آنان تبیین و تفسیر كنند و آنها را با احكام و معارف قرآن آشنا نمایند. قرآن مىفرماید: لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ اِذْ بَعَثَ فیهِم رَسُولا مِنْ اَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیهِم َآیاتِهِ وَ یُزَكّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ اِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلال مُبین(2)؛ خدابر اهل ایمان منّت گذاشت كه رسولى از خودشان در میان آنان برانگیخت تا براى آنها آیات خدا را تلاوت كند و نفوسشان را از هر نقص و آلایش پاك گرداند و به آنها احكام شریعت و حقایق حكمت را بیاموزد، هر چند پیشتر از آن در گمراهى آشكارى بودند. در این آیه و آیات مشابهِ آن، وظیفه نخست، یعنى خواندن و قرائت آیات با تعبیر «یَتْلوا» بیان شده است و براى بیان وظیفه دوم، یعنى تفسیر و تبیین مضامین و احكام، از تعبیر «تعلیم» استفاده شده است.
در نتیجه، تبیین وحى و تفصیل احكام الهى و تفسیر قرآن كریم به معناى مذكور، كارى است كه جز در صلاحیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) نیست؛ زیرا تنها آنان هستند كه با علم خدادادى به علوم و معارف الهى آشنایند.
اكنون با توجه به نكته قبلى، وظیفه مفسرین به خوبى روشن مىشود. چنان كه بیان شد،
1. نحل، 44.
2. آل عمران، 164.
تبیین وحى و تفصیل احكام و تفسیر آیات قرآن، در اصل به عهده و در صلاحیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) است و آن حضرت در زمان حیات پربركت خویش تا آنجا كه امكان یافتند مردم را با معارف قرآن آشنا كردند. در این زمان مفسرین نیز موظفند به روایات و احادیثى كه با اسناد صحیح از پیامبر(صلى الله علیه وآله) در این زمینه رسیده است، رجوع كنند و بر اساس آنها آیات مربوطه را مورد توجه و دقت نظر قرار دهند و فكر و نظر خویش را در چهار چوبه تبیین و توضیح پیامبر(صلى الله علیه وآله) شكل دهند. و آنجا كه حضرتش توفیق تبیین این ثقل اكبر و قرآن مستحكم را نیافتند مىباید به ثقل اصغر، یعنى اهلبیت و ائمّه معصومین(علیهم السلام)، تمسّك كنند. در این زمینه نیز متخصصان و آشنایان به علوم و معارف دینى موظفند روایات و احادیث صحیحالسند را مستند و راهگشاى خود در فهم قرآن كریم قرار دهند و بر اساس روایات صحیح در صدد فهم و تفسیر قرآن برآیند.
بنابراین اولین ملاك در فهم درست قرآن و معارف دین تبیین و توضیحى است كه از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمّه معصومین(علیهم السلام) رسیده باشد. در نتیجه اولین واصلىترین وظیفه یك مفسر، فهم و تبیین آن تفسیرى است كه از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان رسیده است؛ زیرا تنها در پرتو علوم اهلبیت مىتوان به فهم معارف قرآن رسید.
نكته سومى كه در فهم صحیح از كلام وحى بسیار مهم و توجه به آن ضرورى است، مسأله تفسیر قرآن به قرآن و توجه به ارتباط بین آیات است. هر چند آیات قرآن به حسب ظاهر به صورت جدا جدا و هر یك یا هر چند آیه از آنها بیانگر مطلبى خاص به نظر مىآید؛ لكن فهم درست و تفسیر صحیح در صورتى امكان تحقق مىیابد كه آیات قرآن در ارتباط با یكدیگر و ناظر به یكدیگر مورد توجه قرار گیرند. بسیارى از آیات قرآن و معارف این كتاب الهى یكدیگر را تفسیر مىكنند و بر صدق و درستى مضامین یكدیگر گواهى مىدهند.
على(علیه السلام) در این زمینه مىفرماید: كِتابُ اللهِ تُبْصِرُون بِهِ وَ تَنْطِقُونَ بِهِ وَ تَسْمَعُونَ بِهِ وَ یَنْطِقُ
بَعْضُهُ بِبَعْض وَ یَشْهَدُ بَعْضُهُ عَلى بِعْض، و لا یَخْتَلِفُ فِى اللهِ وَ لا یخالِفُ بِصاحِبِه عَنِ الله(1)؛ قرآن این كتاب الهى شما را بینا و گویا و شنواى حق مىگرداند. قرآن كتابى است كه بعض آن بعض دیگر را تفسیر و نیز بعض آن گواه و شاهد بعض دیگرش مىباشد.
از موارد تفسیر قرآن به قرآن، براى نمونه مىتوان به آیه 11 از سوره شورى، لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَىءٌ وَ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیر و آیه 10 از سوره فتح، یَدُ اللهِ فَوْقَ اَیْدیهِم، اشاره كرد. لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَىء از محكمات قرآن است و معناى آن روشن و واضح است. این آیه مىگوید هیچ چیز مانند خدا نیست؛ خداى متعال یك حقیقت بىمانند است. در آیه یَدُ اللهِ فَوْقَ اَیْدیهِم مىگوید دست خدا بالاى دستهاست. هرچند این آیه به خداوند، دست نسبت داده است، لكن آیه لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَىء این معناى ظاهرى را نفى مىكند و با توجه به آن مىفهمیم مراد از «ید» معناى ظاهرى آن یعنى «دست» نیست؛ بلكه مىباید معانى كنایى از قبیل قدرت و امثال آن منظور باشد. بنابراین، تفسیر و توضیح آیه یَدُ اللهِ فَوْقَ اَیْدیهِمْ بدون توجه به آیه لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَىء خروج از روش صحیح تفسیر است و ممكن است خطا از كار درآید و بر اساس تفسیر غلط، تصویرى ناصحیح و جسمانى از خدا ارائه شود.
بنابراین، در تفسیر قرآن باید به این نكته توجه كنیم كه آیات را در ارتباط با یكدیگر مورد توجه قرار دهیم و سعى كنیم مضمون آنها را به كمك خود قرآن بفهمیم.
چهارمین نكتهاى كه مىباید در تفسیر قرآن بدان توجه شود رعایت اصول و قواعد محاوره عقلایى در فهم درست از قرآن كریم است. به خصوص آنجا كه در باب آیهاى، روایت صحیح و تبیین روشنى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و یا ائمّه معصومین(علیهم السلام) در دسترس نباشد ضرورت رعایت اصول و قواعد محاوره عقلایى در فهم درست از آیات قرآن مضاعف مىگردد. در این مرحله است كه نقش بزرگان دین و مفسرین و آشنایان به علوم اهلبیت، كه عمر خویش را در فهم معارف قرآن و علوم اهلبیت مصروف داشتهاند، در فهم
1. نهجالبلاغه، خطبه 133.
صحیح از قرآن و تبیین معارف دین ظاهر مىگردد. آنها هستند كه بر طبق اصول محاوره عقلایى، عام و خاصهاى قرآن را تشخیص مىدهند و محدوده معنایى هر یك را مشخص مىكنند، مطلق و مقیدها را مىشناسند و آیات را با یكدیگر تفسیر مىكنند و ناظر بودن آیهاى به آیه دیگر را تشخیص مىدهند و در مقام تفسیر بدان توجه دارند.
نكته دیگرى كه در این قسمت باید مورد توجه قرار گیرد اختصاص به فهم قرآن و معارف دین ندارد؛ بلكه در سایر رشتهها و تخصصهاى گوناگون علمى مورد قبول همگان است و آن، وجود مراتب فهم و متناسب بودن آن با توانایى ذهنى و مقدار كوشش و تلاش و دقت در فهم صحیح است. توضیح اینكه:
در مباحث فقهى یكى از مسائلى كه تقریباً همه فقها بدان فتوا مىدهند و از وظایف مقلّد مىشمارند، مسأله تقلید از اعلم است. بر این اساس، گفته مىشود فقاهت و تخصص در رشته فقه و استنباط احكام، داراى مراتب است و هر مكلفى موظف است از فقیه اعلم، یعنى كسى كه در استنباط احكام از دیگران داراى فهم و مهارتى بیشتر و از شمّ فقاهت برترى برخوردار است، تقلید كند. البته دیگر مراجع كه از نظر قوه استنباط در حد آن فقیه اعلم نیستند نیز فقیه و مجتهد هستند؛ لكن در مراتب بعدى قرار دارند. ناگفته نماند فتواى فقها مبنى بر لزوم تقلید از اعلم نیز برخاسته از یك روش عقلایى است. درست مثلِ رجوع به پزشك متخصّصى كه سالها تجربه طبابت دارد و ترجیحِ آن بر شخصى كه امروز مجوز طبابت گرفته است یك روش عقلایى است و عمل بر خلاف این روش مورد مذمت عقلا قرار مىگیرد. فهم و تشخیص دقایق معارف قرآن، جز در صلاحیت متخصصان و آشنایان به علوم اهلبیت(علیهم السلام)، كه عمر خویش را در فهم قرآن و معارف دینى صرف كردهاند، نمىباشد و با توجه به مراتب فهم قرآن و تفسیر این كتاب آسمانى، بدیهى است هر قدر امور و نكات مذكور مورد توجه و دقتِ بیشتر قرار گیرد از ضریب احتمال خطا در تفسیر آیات الهى كاسته مىشود و به فهم صحیح از این كتاب آسمانى نزدیكتر مىشویم.
ششمین تذكرى كه توجه خوانندگان را بدان جلب مىكنیم لزوم توجه به قراین كلامى و مقامى و شأن نزول آیات است. هر چند قرآن كریم براى همه عصرها و نسلها نازل شده و مخاطب آن مردم همه عصرهایند؛ لكن قراین و شأن نزولها و موقعیتهاى زمانى و مكانىاى كه آیات كریمه در آن نازل شده است براى مخاطبان اولیّه و مردمان عصر نزول قرآن چنان روشن بوده است كه جاى هیچ گونه تردید و اختلافى در معنا و تفسیر آن باقى نمىمانده است. به علاوه اگر آیهاى مبهم مىنموده، دسترسى مردم به پیامبر(صلى الله علیه وآله) چندان مشكل نبوده است. امّا امروز با دور شدن از عصر نزول و امكان مخفى شدن بعضى قراین و شأن نزولها، ضرورت و لزوم دقت در فهم صحیح از قرآن اهمیت مضاعف مىیابد.
از طرف دیگر، اطلاع از معانى حقیقى و لغوى الفاظ به كار رفته در قرآن كریم از مسائلى است كه بدون آن، فهم صحیح و تفسیر درست قرآن میسّر نیست. ممكن است غفلت از تحول معنایى، كه گاه به مرور زمان در یك لغت رخ مىدهد، موجب اشتباه و بدفهمى شود.
براى مثال، معنا و مفهوم كلمه «تقیّه» براى همگان روشن است. آنچه در فرهنگ عمومى از این كلمه اراده مىشود این است كه شخصى عقیده و مذهب خود را مخفى كند و چنان وانمود كند كه مخاطبِ او از عقیده و مذهب واقعى او آگاه نشود. این، در حالى است كه معناى لغوى تقیّه، پرهیزكارى است و در قرآن و نهجالبلاغه به همین معنا به كار رفته است. هر چند واژه تقیّه در قرآن نیست، لكن واژه «تقاة»، كه مرادف با، تقیّه و تقواست در آیه اِتَّقُوا اللهَ حَقَّ تُقاتِه(1) آمده است.
هر چند قرآن كریم، چنان كه خود مىگوید، به زبان روشن و آشكار نازل شده است و هر
1. آل عمران،102.
كس در حد فهم و استعداد خود مىتواند از این كتاب آسمانى بهرهمند شود؛ لكن توجه به این نكته ضرورى است كه قرآن از فصیحترین و بلیغترین محسّنات كلامى و بیانى برخوردار است و بدیهى است كه توجه به نكات مذكور نیز از شرایط اساسىِ استفاده صحیح و درست از قرآن كریم است.
گاه در قرآن كریم چنین است كه آیهاى حكمى را به صورت عام و كلى بیان مىكند و در آیه دیگرى محدوده آن حكم را روشن مىكند. یا در آیهاى حكمى را به صورت مطلق بیان كرده و از آیه دیگرى قید و شرط آن استفاده مىشود. بیان مطلب از طریق مثال و استفاده از كنایه و استعاره و مجاز و امثال آنها نیز از شیوههایى است كه در قرآن به كار رفته است و چون مخاطب قرآن انسانها هستند و شیوههاى مذكور از محسنّات كلام انسانى و عقلایى در بیان مقصود محسوب مىشود، قرآن نیز از شیوههاى مذكور به زیباترین نوع ممكن در بیان احكام و معارف خود استفاده مىكند. بنابراین، شیوههاى به كار رفته در قرآن همان شیوهاى است كه عقلا در بیان مقاصد خویش به كار مىگیرند، با این تفاوت كه نوع و كیفیت استفاده از هنرهاى بیانى كه در قرآن بكار رفته است از نظر مرتبه و زیبایى و شیوایى، با به كارگیرى محسّنات مذكور در كلام آدمى قابل مقایسه نیست. دلیل این امر نیز آن است كه قرآن كلام خداى متعال است كه به فصیحترین و بلیغترین بیان بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شده است و اصول فن فصاحت و بلاغت را به بشر آموخته است. این كتاب، با زیباترین، شیواترین و رساترین بیان مردم را به توحید و هدایت و تكامل و سعادت فراخوانده است.
خلاصه و نتیجه مباحث بخش پایانى این فصل در یك جمله این است: توجه به نكات و محسّنات كلامى به كار رفته در قرآن، در كنار نكات قبلى، از شرایط ضرورى فهم آن است كه عدم توجه به آنها بىشك بدفهمى و تفسیر نابجا را در پى خواهد داشت.
با توجه به مطالبى كه در دو فصل قبل بیان شد و در حدى كه هدف كتاب تأمین شود درباره موقعیت واهمیت قرآن و نقش این كتاب الهى از دیدگاه نهجالبلاغه در هدایت انسانها به سوى سعادت و كمال توضیحاتى به اختصار داده شد. اكنون این سؤال مطرح مىشود كه آیا رعایت مطالب پیشگفته براى استفاده از قرآن كریم و تمسك به ثقل اكبر، این میراث بزرگ پیامبر عظیمالشأن(صلى الله علیه وآله)، كافى است؟ ممكن است گفته شود اگر تمام نكاتى كه در فهم صحیح و برداشت درست از قرآن نقش دارد، رعایت گردد قهراً احكام و معارف قرآن آن گونه كه هست فهمیده مىشود و فرهنگ جامعه بر اساس رهنمودهاى قرآن كریم شكل مىگیرد و مردم در سایه حكومت دینى در پناه قرآن از خطر انحراف مصون مىمانند؛ زیرا تمسك به قرآن همان فهم صحیح معارف آن و عمل بر اساس رهنمودهاى قرآنى است. پاسخ مذكور هر چند تا حدودى در هدایتگرىهاى فردى قرآن درست تلقى مىشود؛ لكن تحقق كامل این مسأله در صورتى است كه به نقش بایسته قرآن در سطح كلان نگریسته شود و جایگاه آن در مقابل افكار انحرافى و مهاجمان به فرهنگ دینى مورد توجه قرار گیرد. به نظر مىرسد بدون شناخت افكار انحرافى مخالفانِ قرآن و مقابله با آنها از طریق روشنگرى و برملا كردن توطئههاى فرهنگى آنان، حاكم كردن فرهنگ قرآن و هدایت جامعه بر اساس اعتقادات و ارزشهاى دینى كار چندان آسانى نباشد. این نكتهاى است كه اغلب مورد غفلت قرار مىگیرد.
بنابراین به موازات سعى در فهم قرآن و عمل به رهنمودهاى آن، هیچگاه دشمنان و مخالفانِ قرآن را نباید از نظر دور داشت. تمسك به قرآن و حاكمیت بخشیدن به این كتاب آسمانى جز با شناخت تفكرات انحرافى ضد قرآنى و مقابله با آنها امكانپذیر نیست. حق و باطل همچنان كه در مقام شناخت متضایفند در مقام عمل نیز متضایفند؛ یعنى همانطور كه اگر حق را بشناسید باطل را نیز خواهید شناخت و شناخت باطل نیز شما را كمك مىكند تا حق را بشناسید، در مقام عمل نیز حاكمیت بخشیدن به قرآن در جامعه بدون شناخت مخالفان و افكار انحرافى آنان و مقابله با توطئهها و شگردهاى شیطانى آنها در تضعیف فرهنگ دینى مردم ممكن نیست. ما در این زمینه ابتدا سخن حضرت على(علیه السلام) در نهجالبلاغه را مورد توجه قرار مىدهیم آن گاه با بیان راهكارهاى مخالفانِ قرآن در منحرف كردن افكار جامعه، برآنیم تا با بیان شبهاتِ ملحدین، ذهن عموم مردم و به خصوص طبقه جوان و تحصیلكرده جامعه را با ترفندهاى شیطانى دشمنان آشنا كنیم.
شناخت دشمنان و مخالفانِ قرآن و فرهنگ دینى از چنان اهمیت و حساسیتى برخوردار است كه حضرت على(علیه السلام) مىفرماید: وَ اعْلَمُوا اَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذى تَرَكَهُ وَ لَنْ تَأْخُذُوا بِمیثاقِ الْكِتَابِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِى نَقَضَهُ وَ لَنْ تَمَسَّكُوا بِهِ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذى نَبَذَهُ فَالْتَمِسُوا ذلِكَ مَنْ عِنْدِ اَهْلِهِ فَأِنَّهُمْ عَیْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْل(1)؛ بدانید شما هرگز راه هدایت را نمىشناسید و در آن راه قرار نمىگیرید مگر آنكه كسانى كه هدایت الهى را رها كردهاند بشناسید و هرگز به پیمان الهى كه همان قرآن كریم است پاىبند نمىشوید مگر آنكه پیمان شكنان را بشناسید و هرگز از متمسكان به حبلالمتین الهى و پیروان واقعى قرآن محسوب نمىشوید مگر آنكه كسانى كه قرآن را كنار گذاشتند و به این كتاب الهى پشت كردند، بشناسید. آن گاه مىفرماید: تفسیر و معارف قرآن را از اهل قرآن (اهلبیت) بگیرید؛ زیرا آنها هستند كه علوم و معارف الهى را زنده مىكنند و جهل و نادانى را مىمیرانند.
این بیان روشنگر حضرت على(علیه السلام) مبنى بر لزوم دشمنشناسى و آشنایى با افكار
1. نهجالبلاغه، خطبه 147.
انحرافى و ضرورت معرفى منحرفان، وظیفه عالمان دینى و مبلغان علوم و معارف الهى را مضاعف مىكند؛ زیرا زدودن افكار انحرافى و شبهات ملحدان از افكار مردم به خصوص جوانانى كه از نظر علوم و معارف دینى از بنیه علمى كافى برخوردار نیستند، از كارهاى زیربنایى تبلیغ و حاكمیت بخشیدن به فرهنگ قرآنى و دینى است و بدون آن نمىتوان انتظار نتیجه مطلوب و بایسته داشت. براى روشن شدن این مطلب، بحث را در سه بخش شبهات، شگردها و انگیزههاى مخالفان از طرح شبهات پى مىگیریم.
هر چند قرآن بزرگترین نعمتى است كه خداى متعال به بندگانش عطا فرموده و هر چند خود، ضمانت حفظ آن را از دستبرد شیاطین و تحریف انسانهاى شیطانصفت بر عهده گرفته است؛ لكن این تمام داستان نیست. شیطان، این دشمن قسم خورده فرزندان آدم، نیز در هر زمان، متناسب با شرایط و روحیات حاكم بر كسانى كه از نظر موقعیتهاى اجتماعى قادر به تأثیرگذارى بر اذهان مردم هستند، شبههاى در راستاى هواهاى نفسانى آنان بر ایشان القا مىكند تا از طریق آنها عموم مردم را به دنبال خود بكشد و از قرآن و دین منحرف نماید. از آنجا كه قرآن بزرگترین وسیله نجات و هدایت و سعادت انسانهاست، همه آرزو و هدف شیطان جدا كردن مردم از قرآن و دین است. یكى از كارهاى شیطان در این راه، ترغیب و وسوسه انسانهایى است كه مىتوانند با القاى شبهات پیرامون دین و قرآن، در ایمان و اعتقاد مردم خلل وارد كنند.
فعالیت شیطان و شیطانصفتان در مبارزه با قرآن كریم از همان ابتداى نزول قرآن وجود داشته است. این فعالیتها از سفارش به پنبه در گوش قرار دادن و ممانعت از شنیدن آیات الهى و تهمت و افترازدن بر پیامبر شروع شد و امروز نیز به اشكال دیگرى ادامه دارد و از این پس نیز ادامه خواهد داشت. در این زمینه از ذكر جزئیاتِ نحوه مقابله با قرآن در طول تاریخ صرف نظر مىكنیم و براى پرهیز از اطناب بحث، با ذكر برخى از شبهههایى كه امروزه در سطح جامعه براى تضعیف فرهنگ دینى و عقاید مذهبى مردم و جوانان مطرح مىشود، سعى مىكنیم تا اذهان خوانندگان و جوانان را روشن كنیم تا با آگاهى از این ترفندهاى شیطانى بتوانند با تهاجم فرهنگى دشمنان مقابله كنند.
آنگاه كه شیاطین در مبارزه با قرآن، از نابودى و از بین بردن آن مأیوس شدند، تصمیم گرفتند مردم را از آشنایى با محتواى آن محروم كنند. مخالفان قرآن در طول چندین قرن در میان مسلمانان و به خصوص در میان شیعیان چنین تبلیغ مىكردند كه ما نباید از قرآن چندان انتظار داشته باشیم؛ زیرا قرآن براى ما قابل فهم نیست و ما از باطن قرآن مطلع نیستیم، بنابر این نمىتوان به ظاهر قرآن استناد كرد. آنها با القاى این فكر كه ما قادر بر فهم قرآن نیستیم سعى مىكردند مردم را از استفاده از قرآن محروم كنند و در نتیجه قرآن را از متن زندگى مسلمانان بیرون برانند. در این بین هر چند احترام ظاهرى به قرآن در شكل قرائت و بوسیدن و مقدس و محترم شمردن آن در میان مسلمانان رایج بود؛ لكن آنچه هدف دشمنان و مخالفان قرآن است محروم كردن مردم از محتواى قرآن و عمل به رهنمودهاى این كتاب آسمانى است.
امروزه مدعیان روشنفكرى كه از علوم و معارف اسلامى بهره چندانى ندارند گمراهكنندهترین شبههها و ترفندهاى شیطانى را كه از قرنها پیش در مغرب زمین در باب كتابهاى تحریف شده ادیان دیگر مطرح بوده است با نام افكار نو در مجامع فرهنگى و علمى جامعه مطرح مىكنند و طبقه در حال تحصیل و تشنه دانش و آگاهى را كه از مبانى افكار باطل و تخیلات شیطانى آنها بىاطلاع هستند تحت تأثیر قرار داده، به گمان خود پایه اعتقادى آنها را سست مىكنند. غافل از آنكه مردم مسلمان و به خصوص جوانان در حال تحصیل و فرهیختگان تیزهوش مسلمان، به بطلان افكار بىبنیان و عاریتى و دور از منطق و عقل آنان پى خواهند برد. عقاید و افكار و اندیشههاى مردم مسلمان و فرهیختگانِ دینباور مبتنى بر عقل و منطق و برگرفته از علوم پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) است و از آبشخور وحى سرچشمه مىگیرد و هر گاه مسلمانى در زمینههاى فكرى و اعتقادى با افكار انحرافى مواجه شود در صدد برمىآید تا آن را با عالمان و متخصصان علوم و معارف دینى در میان بگذارد تا جواب صحیح و منطقى دریافت كند.
شبهه «دست نیافتنى بودن حقیقت دین» با انگیزههایى بسیار شیطانى طرح گردیده و
آثارى بس ویرانگر دارد كه فعلا مجال پرداختن به همه آنها وجود ندارد. در این جا تنها با توضیح اصل این شبهه و بیان صریح برخى زوایاى پنهان و لوازم آن، قضاوت را به عهده خود شما مىگذاریم.
از آن جاكه بحث ما در خصوص قرآن كریم است شبهه مذكور را در خصوص قرآن مورد بحث و بررسى قرار مىدهیم. این شبهه در مورد فهم قرآن كریم به اشكال گوناگون و در سطوح مختلف مطرح مىشود. گاه چنین گفته مىشود كه بعضى از آیات قرآن كریم تفسیرهاى مختلف دارد و مفسرین در تفسیر و تبیین آنها اتفاق نظر ندارند و ما هر قدر هم تحقیق كنیم تا نظرى صایب كه بیانگر منظور واقعى قرآن باشد، به دست آوریم، در نهایت تنها تفسیر و نظر یكى از مفسران را خواهیم پذیرفت كه طبیعتاً دیگر مفسران آن را نظر قرآن نمىدانند. بنابراین، دستیابى به منظور واقعى قرآن میسّر نیست.
طبیعى است القاكنندگان این شبهه در صددند تا با القاى تفكر مذكور كسانى را كه از قوت فكر و اندیشهاى توانا برخوردار نیستند و قدرت تحلیل و پاسخگویى و مطالعه كافى در معارف دینى ندارند دچار تردید كنند. آنها بر اساس پندارهاى غلط فكر مىكنند بنیانهاى فكرى و اعتقادى مسلمانان بر اساس تقلیدِ كوركورانه استوار شده است كه با این تخیلآفرینىها ویران مىشود. آنان چون خوب مىدانند آن گاه كه فكر و عقل و منطق مطرح شود تنها قرآن و معارف این كتاب الهى است كه مورد تصدیق عقل سلیم ومنطق صحیح قرار مىگیرد و هر انسان حقطلب با صدق دل آن را مىپذیرد، سعى كردند شبهه مذكور را به صورتى عمیقتر مطرح كنند تا به زعم خود ضربهاى اساسى به تفكر دینى زده باشند. غافل از آن كه اندیشهورزان تیزهوش مسلمان با تحلیل تفكر آنان، به پیامدها و لوازم باطل این نوع تفكر، كه سرانجامى جز فروغلطیدن در ورطه شكّاكیت ندارد، پى خواهند برد.
به هر حال از طرح شبهه مذكور به شكلى كه بیان شد چنین برمىآید كه طرحكنندگان شبهه معتقدند قرآن كریم داراى واقعیاتى ثابت است ولى چون مفسران در تفسیر قرآن اتفاق نظر ندارند، دست ما از مقصود واقعى قرآن كوتاه است. بنابراین استفاده از قرآن ممكن نیست و باید آن را كنار گذاشت.
لكن وقتى با آیات صریح و روشن قرآن روبهرو مىشوند و نمىتوانند خدشهاى در ظهور و معناى روشن آنها وارد كنند و خود را در برابر منطق و عقل و محكمات قرآن عاجز مىبینند پاى فراتر نهاده، شبهه را به گونهاى دیگر مطرح مىكنند. آنان براى دستیابى به هدف خود، كه بىاعتبار كردن قرآن و اعتقادات و ارزشهاى دینى است، از سخن قبلى خود، مبنى بر عدم امكان فهم قرآن و معارف دینى، كاملا تغییر موضع داده، درست در نقطه مقابل قرار مىگیرند. آنها در موضع قبلى خود با قبول معنایى ذاتى و واقعى براى سخن قرآن و معارف دینى آنها را وراى دسترسىِ انسان مىدانستند؛ امّا در این موضع جدید، قرآن و آموزههاى دینى را تهى از واقعیت دانسته، معارف و دستورات دینى را برداشتهاى ذهنى افراد از آیات تلقى مىكنند و مىگویند نه تنها قرآن، بلكه همه كتابهاى آسمانى چنان نازل شدهاند كه مىتوانند به گونههاى مختلفى تفسیر شوند و همه آن تفاسیر مختلف و برداشتهاى متفاوت درست و صحیح باشند. اگر سؤال شود: حتى در صورتى كه آن تفاسیر و برداشتها در حد تضاد با یكدیگر اختلاف داشته باشند؟ آنان در پاسخ خواهند گفت: اختلاف برداشتها و لو در حدّ تضاد و تناقض ایجادِ مشكل نمىكند؛ زیرا اصلا قرآن و دین، واقعیتى را بیان نكرده است. بلكه تنها الفاظ و قالبهایى تهى به اسم وحى الهى بر پیامبر القا شده و هر كس با مراجعه به آنها مطلبى در ذهنش تداعى مىشود!! آنچه تداعى مىشود فهم خود انسان است و چون انسانها داراى ذهنیتهاى متفاوتند در نتیجه فهمها متفاوت است. دین همان فهمهاى متفاوت انسانها از الفاظ و آیات قرآن و آموزههاى دینى است و چون قرآن و آموزههاى دینى بیانگر هیچ واقعیتى نیست، فهمهاى متفاوت از آنها نیز قابل تصدیق و تكذیب نیست. همه فهمها بر حق، و محكوم به صحت و درستى است؛ زیرا قرآن حقایق ثابتى كه تنها یكى از فهمها و تفسیرها با آن مطابق باشد، بیان نمىكند.
خیالپردازانِ نظریه «صراطهاى مستقیم یا قرائتهاى مختلف از دین» از این نیز پاى فراتر نهاده، براى ضربه زدن به ریشه و اساس دین، یعنى وحى، مىگویند نه تنها بشر از قرآن و وحى الهى حقیقت ثابتى را درك نمىكند و هر كس ذهنیت خودش را با نام وحى،
بیان و تفسیر مىكند؛ بلكه پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز به خاطر دارا بودن ویژگى بشرى، فهم و درك و برداشت خود را به اسم وحى براى مرم بیان كرده است. بنابراین، فهم پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز یك فهم شخصى و متناسب با ذهنیت و شرایط خاص زمانى و مكانى او بوده است كه به صورت الفاظ و آیات بیان كرده است. بنابراین نمىتوان قرآن را كلام خدا و وحى الهى دانست؛ بلكه باید گفت قرآن كلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) است.
حتماً سؤال خواهید كرد پس با آیاتى از این قبیل چه باید كرد: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الهَوى اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْىٌ یُوحى(1)؛ پیامبر هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگوید، آنچه مىگوید چیزى جز وحى كه بر او نازل شده است، نیست. یا: تَنْزیلٌ مِنْ رَبِّ اْلعالَمینَ، وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الاْقاویلِ، لاَخَذْنا مِنْهُ بِالْیمینِ، ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتین(2)؛ قرآن كلامى است كه از پروردگار جهان نازل شده است و اگر او سخن دروغ بر ما مىبست ما او را با قدرت مىگرفتیم سپس رگ قلبش را قطع مىكردیم. طرفداران این نظریه در پاسخ مىگویند این مضامین نیز برداشت و فهم خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) و بیانگر احساسات اوست.
بدیهى است چنین نظریهاى سرانجامى جز فرو رفتن در ورطه شكاكیت و انكار واقعیت و نادیده گرفتن عقل و منطق و بازى كرن با الفاظ ندارد؛ القاكنندگان این تفكر، در مقابل روشنترین معانى و واضحترین مفاهیم خواهند گفت این احساس و برداشت شماست و حاكى از هیچ واقعیتى جز ذهنیات شخص شما نیست، بنابراین براى خودتان خوب و محترم است ولى براى دیگران ارزش و اعتبارى ندارد!
به هر حال به نظر مىرسد ترویج چنین نگرشى نسبت به دین و قرآن، از پیشرفتهترین شگردها و دامهاى شیطانى باشد كه تاكنون براى اغوا و فریب فرزندان حضرت آدم(علیه السلام)تدارك دیده شده است.
یكى از راه كارهاى شیاطین براى اغواى انسانها اصرار و مقاومت آنان بر وسوسه آدمیان
1. النجم، 3،4.
2. حاقّه، 43ـ46.
و نفوذ در ذهن و عقل آنهاست. به همین دلیل، قرآن آنها را به لقب وسواس و خنّاس یاد مىكند و مردم را راهنمایى مىكند كه از شرّ شیاطین انس و جنّ به خدا پناه ببرند؛ زیرا شیاطین با وسوسه دمادم و القاى تخیلات بر قلب انسان درصدند تا ذهن و عقل انسانها را در سیطره خود قرار دهند و افكار او را در سراشیب سقوط و گمراهى جهت بخشند.
شیاطین و انسانهاى شیطانصفت خود مىدانند كه براى جاىدادن تخیلات شیطانى در اذهان مردم خداپرست باید آن قدر بگویند و بنویسند و تكرار كنند تا اذهان را با تخیلات باطل خود مأنوس نموده، به تدریج در فكر و عقل آنها نفوذ كنند. خود آنان مىگویند آن قدر باید گفت و نوشت و تكرار كرد تا مردم را دچار شک و تردید نمود.
آنان با الهام گرفتن از ابلیس، در درجه اول در صدد اغوا و منحرف كردن طبقه تحصیلكرده و در حال تحصیلاند؛ زیرا گمان مىكنند با فریب دادن آنها، بهتر مىتوانند عموم مردم را منحرف كنند. غافل از آن كه خداى متعال مشعلهاى فروزانى براى هدایت مسلمانان و شیعیان قرار داده و مردم مسلمان به لطف الهى و با الهام گرفتن از علوم و معارف آنان به شگردهاى شیطانى دشمنان پى خواهند برد و روزبهروز در پیروى از قرآن پایدارتر و استوارتر مىگردند.
پیش از این به این مطلب اشاره شد كه یكى از مقامات پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمّهمعصومین(علیهم السلام)مقام تفسیر و تبیین وحى الهى است؛ قرآن از یك سو داراى محكمات و متشابهات است و از سوى دیگر چنان كه قبلا بدان اشاره شده داراى ظاهر و باطن است كه دسترسى به عمق معارف آن جز براى پیامبر و ائمّه معصومین و آشنایان به علوم الهى میسر نیست و تبیین باطن آن جز از عهده دانشآموختگان مكتب اهلبیت برنمىآید.
بنابراین طبق حكم عقل و روش عقلا مبنى بر لزوم رجوع عالم به جاهل، براى فهم قرآن و معارف دین راهى جز رجوع بهآورنده این كتاب الهى و ائمّه معصومین(علیهم السلام) و دانشآموختگان مكتب آنها نیست. لكن چنین نیست كه همه انسانها از روش عقلایى تبعیت كنند و یا خود را پاىبند عقل و اصول منطقىِ فهم و تفهیم و تفهّم بدانند. كسانى
وجود دارند كه تنها در پى گمراه كردن مردمند و هدفشان جز ایجاد شبهه و فتنه در جامعه نیست. قرآن نیز این معنا را پیشبینى كرده است:
هُوَ الَّذِى اَنْزَلَ عَلَیْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ اُمُّ الْكِتابِ وَ اُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَاَمَّا الَّذینَ فى قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَاْویلَهُ اِلاّ اللهُ وَ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ یَقُولُونَ امَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَ ما یَذَّكَّرُ اِلاّ اُولُوا الاْلْباب(1). این آیه، قرآن كریم را به دو بخش محكمات و متشابهات تقسیم و از محكمات به «امّ الكتاب» یاد كرده است. بخشى از قرآن، آیات محكمند كه نسبت به بخش دوم، یعنى متشابهات، جنبه مادر و ریشه و اصل دارند.
محكمات قرآن عبارت از آیاتى است كه معانى آنها روشن است و معارف آنها قابل تردید نیست. این آیات، اصول و امّهات معارف قرآن را تشكیل مىدهند. معیار و ملاك درستى و نادرستى «معارف دینى» محكمات و امَّهات قرآن است. در مقابل، آیاتى هستند كه بدون كمك گرفتن از محكمات قابل فهم نیستند و چنان نیست كه همگان به عمق معناى آنها پى ببرند. از این بخش از آیات قرآن به متشابهات تعبیر مىشود.
قرآن مردم را از تبعیتِ متشابهات بدون توجه به محكمات و تفسیر و تبیین پیامبر(صلى الله علیه وآله)و ائمّه معصومین(علیهم السلام) منع كرده است. قرآن كریم تبعیت از متشابهات را نشانه انحراف دل مىداند و مىفرماید كسانى كه متشابهات قرآن را ملاك فكر و فهم و اعتقادات خود قرار مىدهند در پى فتنه و تأویل و تحریف قرآن هستند. به بیان قرآن، تأویل و تفسیر آیات متشابه را جز خدا و راسخین در علم و ائمّه معصومین(علیهم السلام) نمىدانند. راسخین در علم كسانى هستند كه با دل و جان بندگى خدا را پذیرفتهاند و مىگویند ما به قرآن ایمان آوردهایم؛ چه محكمات و چه متشابهاتش، همه از سوى پروردگار است.
در این جا ممكن است این سؤال مطرح شود كه چرا قرآن به گونهاى نازل نشده است كه
1. آل عمران، 7.
همه آیات آن بیّن و محكم و بدون هیچ ابهام و اجمالى باشد، تا براى همه به طور یكسان قابل فهم و استفاده باشد؟
براى پاسخ به این سؤال ابتدا به ذكر مقدمهاى كوتاه مىپردازیم: ذهن ما انسانهاى عادى تابع عوامل طبیعى است. انسانهاى عادى هنگامى كه از مادر متولد مىشوند از طریق حواس ابتدا با محسوسات آشنا مىشوند و در آغاز، فهم و ادراك آنها در محدوده محسوسات و مادیات شكل مىگیرد؛ لكن به تدریج قواى فكرى انسان رشد مىكند و كم كم قدرت تجرید پیدا مىكند و در نتیجه قدرت درك مطالب مافوق مادى براى او حاصل مىشود. هر قدر عقل انسان از رشد و قدرت تجرید بیشترى برخوردار شود و از فضاى مادّه و مادیات فراتر رود به همان میزان حقایق ماوراى طبیعى را بهتر درك مىكند و چون همه انسانها از نظر رشد عقلى در سطح یكسانى نیستند از نظر ادراك امور نامحسوس نیز یكسان نمىباشند. كم نیستند انسانهایى كه دهها سال از عمرشان مىگذرد، امّا فهم و درك آنها در همان حدّ فهم و درك اطفال هفت، هشت ساله باقى مانده است و بعد از گذشت عمرى، هنوز ممكن است خدا و مجردات را زمانى و مكانى تصور كنند؛ زیرا فهم و استعداد آنها و قدرت تعقل و توانایى ذهنى آنان همچنان در محدوده مادیات باقى مانده است، در حالى كه اساس دین، ایمان به غیب است؛ یعنى ایمان به حقایق مجرد و غیرمادى. قرآن مىفرماید: ذلِكَ الْكِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیب(1)؛ آن قرآن بىشك هدایتگر پرهیزكاران؛ یعنى كسانى كه ایمان به غیب مىآورند، مىباشد.
بنابراین اساس ایمان این است كه انسان به حقایقى غیر از محسوساتْ ایمان بیاورد و به آنها اعتقاد داشته باشد. امّا حقیقت و كُنه آن حقایق چیست، مطلبى است كه فهم آن جز با الهامهاى الهى كه بر دل انبیا و ائمّه معصومین(علیهم السلام) وارد مىشود، قابل درك نیست. ما انسانهاى متعارف براى درك شمّهاى از امور و حقایق ماوراى طبیعى راهى جز
1. بقره، 2.
تقویت قواى عقلانى خود و گذر تدریجى از محسوسات به مجردات و امور ماوراى طبیعت نداریم.
از طرف دیگر، الفاظى كه در حوزه مجرّدات به كار مىرود، غالباً در ابتدا براى معانى محسوس وضع شده است؛ یَدُ اللهِ فَوْقَ اَیْدیهِم(1)؛ دست خدا بالاى دستان آنهاست، یا: وَ هُوَ الْعَلِىُّ الْعَظِیم(2)؛ خدا بالا و بزرگ است. واژههاىِ فوق، على، عالى و عُلوّ، همه به معناى بالا است در مقابل سافل و پایین. بدیهى است انسان در ابتدا از این واژهها معنایى فراتر از معناى حسى درك نمىكند؛ مثلا انسان سَرِ خود را ملاكِ بالا بودن قرار مىدهد و هر چه از مُحاذات سر به طرف آسمان قرار گرفته باشد آن را «بالا» مىداند و براى معناى «پایین»، پاى خویش را ملاك قرار مىدهد و آنچه از آن فروتر باشد پایین مىداند. به همین لحاظ است كه مىگوید آسمان بالا و زمین پایین است. لكن با ورود به زندگى اجتماعى، به تدریج از این معانى حسى، پاى فراتر نهاده، معناى غیر حسى و انتزاعى آنها را درك مىكند؛ یعنى آنگاه كه گفته مىشود فلان شخص مقامش بالاست یا بالاتر رفته است، دیگر انسان از این واژه آن معناى حسى بالاتر از سر بودن را نمىفهمد و از پایین آمدن مقام، آن معناى حسى برایش تداعى نمىشود.
بدیهى است در این گونه كاربردها معنایى كه منظور مىشود از لوازم مادى و محسوس، تجرید شده است. آنگاه كه گفته مىشود «كسى كه همه هستى را با یك اراده مىآفریند مقامش بسیار عالى است» آن علوّى كه به پروردگار نسبت داده مىشود بىنهایت فراتر از آن علوّى است كه به یك رئیس نسبت به زیردستانش اطلاق مىشود. و فاصله بین این دو، فاصله بین صفر تا بىنهایت و فاصله بین حقیقت و مجاز است؛ زیرا هر علوّ و مقام اعتبارى، عاریتى و از بین رفتنى است، به جز علوّ حقیقى كه شایسته خداوند جهانآفرین و از آن اوست. اوست كه اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَیْئاً اَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُون(3).
1. شورى، 11.
2. شورى، 4.
3. یس، 82.
بنابراین وقتى قرآن مىگوید هُوَ الْعَلِىُّ الْعَظیم(1)؛ نه علوّ خداوند علوّ مادى و محسوس است، نه از عظیم و بزرگ بودنش معناى مادى و محسوس منظور است. اما این كه حقیقت علوّ و بزرگى خدا چیست، مسألهاى است كه عقل بشر بدان نمىرسد. البته در بسیارى از موارد لفظ دیگرى هم غیر از الفاظى كه براى معانى محسوس به كار مىرود وجود ندارد و بهناچار همین الفاظ براى اشاره به معانى مجرّد به كار مىرود؛ مثلا مىگوید خدا بالا و بزرگ است. بالا همان لفظى است كه براى بالایى سقف نسبت به كف به كار مىرود و بزرگ همان لفظى است كه درباره كوه دماوند به كار مىرود؛ لكن آنگاه كه این الفاظ درباره خدا بهكار مىرود از معانى محسوس خود تجرید مىشود؛ البته باز چنان نیست كه با تجرید نیز بتوان به حقیقت آن رسید.
گفته مىشود الفاظ و معانىاى كه نزدیك شدن به حقیقت آنها از طریق مذكور صورت مىگیرد از یك نوع تشابه برخوردارند كه مىتواند باعث ابهام و مغالطه شود. آن كس كه هنوز نتوانسته معانى مذكور را از شوائب و لوازم حسى تجرید كند وقتى گفته مىشود خدا بالاست گمان مىكند خدا بالاى آسمانهاست، در حالى كه خدا جسم نیست تا مكان براى او تصور شود: اَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ الله(2). امّا او بیش از آن نمىفهمد. البته تكلیفى هم بیش از آنچه مىفهمد ندارد؛ چون بیش از آن قدرت ندارد.
آن كسى كه از این مرحله گذشته و داراى قدرت فهم بیشترى شده است و معانى اعتبارى را نیز درك مىكند، وقتى گفته مىشود اِنَّ اللهَ عَلِىٌّ عَظیْم، فكر مىكند بالایى و علوِّ خدا نیز مثل علوّ و بالا بودنِ مرتبه رئیس نسبت به زیر دستان است؛ امّا این معنا كجا و علوّ خدا كجا؟!
آن كسى كه عمر خویش را در راه تحصیل علم و دانش و حكمت و درك معانى مجرد سپرى كرده است معنایى بس فراتر از معانى مذكور، از علوّ و بالایى درك مىكند و مىگوید خدا نسبت به ماسواى خود علوّ وجودى دارد.
1. بقره، 255.
2. بقره، 115.
همه مخلوقات وجود دارند و خدا نیز وجود دارد، امّا وجود خداى تبارك و تعالى از نظر علوِّ مرتبه وجودى با موجودات دیگر قابل مقایسه نیست، امّا باز این كه حقیقت آن علوّ و بالایى و بلندى مرتبه وجودى چیست، مطلبى است كه هر كس به قدر فهمش مىتواند بدان نزدیك شود. هر چند درك كنه آن براى كسى میسر نمىشود. اكنون با توجه به توضیح مذكور مىگوییم، وقتى خدا بخواهد براى ما انسانها درباره امورى كه بالاتر از فهم عادى ماست سخن بگوید، باید الفاظى به كار گیرد كه ما با تأمّل در آنها به قدر فهممان آن را درك كنیم، هر چند ادراك كنه آن معانى بالاتر از فهم ماست. در چنین مواردى چارهاى جز بهكارگیرى الفاظ متشابه نیست.
بنابراین آیاتى كه بیانگر امور ماوراى طبیعى و فراتر از فهم انسانهاى عادى است، خواهناخواه، مرتبهاى از تشابه را خواهد داشت، و باید به كمك محكمات به حقیقت آنها راهنمایى و نزدیك شد. مثلا آنگاه كه قرآن مىگوید هُوَ العَلِىُّ الْعَظِیم(1)، و ما حقیقت و كنه علوِّ مرتبه وجودى، و حقیقت عظمت خدا را درك نمىكنیم و باید آن را به وسیله محكمات قرآن، مانند لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَىء(2)، تفسیر كنیم تا دچار بدفهمى و تفسیر نابجا نشویم. آیه اول مىگوید خدا بالا و بزرگ است و در آیه دوم مىگوید توجه داشته باشید خدا مانند و مثل ندارد؛ یعنى هر نوع علوِّ مرتبه و بزرگى براى خدا تصور كنید علوّ و بزرگى خدا را درك نكردهاید؛ زیرا خدا از آن بالاتر است.
در باب صفات خدا نیز امر بدین منوال است. آنگاه كه گفته مىشود خدا عالم است، خدا قدرت دارد، بدیهى است حقیقت علم در مورد خداوند، فراتر و غیر از آن معنایى است كه درباره انسان با ادراك صورتهاى ذهنى در ذهن حاصل مىشود. امّا حقیقت علم یا قدرت خدا چیست، و به طور كلى حقیقت اوصاف خدا چیست، مطلبى است كه جز براى خدا كه ذاتش عین علم و عین حیات و قدرت است قابل فهم نیست.
خداى متعال نیز براى راهنمایى بشر به خود و اوصاف خداوندىاش همین الفاظى كه
1. شورى، 4.
2. شورى، 7.
بشر ابتدا از آن معانى محسوس را درك مىكند به كار گرفته است تا بشر از آن معارف بلند، هر چند به قدرى اندك، بىبهره نماند.
بنابراین وجود آیات متشابه در قرآن، از حكمتهاى الهى است كه بدون آنها راه انسان براى ادراك معانى و معارف مجرّد و غیر محسوس كاملا بسته مىشود. امّا استفاده از متشابهات و تفسیر و تبیین آنها چنان كه قبلا بدان اشاره شد مطلبى است كه باید به كمك محكمات صورت گیرد؛ لكن چنان نیست كه همه افراد و كسانى كه درصدد فهم قرآن و معارف آن برمىآیند مسیر منطقى و عقلایى و طبیعىِ مذكور را براى فهم معارف الهى برگزینند. در آیه مورد بحث، خداوند به وجود آیات متشابه و محكم در قرآن اشاره مىكند و مىفرماید كسانى كه فى قُلُوبِهِمْ زَیْغ(1)؛ از نظر روحى داراى گرفتگى روحى و قلبى هستند و به كجفكرى و كجاندیشى مبتلا شدهاند و به تعبیر دیگر فى قُلُوبِهِمْ مَرَض(2)؛ قلب و روح آنها بیمار است، آیات متشابه را ملاك فكر و عمل خود قرار مىدهند، و بدون توجه به آیات محكم قرآن، متشابهات را بر معانى محسوس حمل مىكنند و زمینه گمراهى خود و دیگران را فراهم مىكنند.
طبیعى است كسانى كه در جامعه اسلامى مىخواهند با دین و قرآن و معارف و ارزشهاى دینى مقابله كنند براى رسیدن به اهداف خود هرگز راه مقابله مستقیم را انتخاب نمىكنند؛ زیرا به خوبى مىدانند در آن صورت با مخالفت عمومى مردم مسلمان روبهرو خواهند شد و در همان نخستین گام شكست خواهند خورد. آنها با استفاده از نكات روانشناختى راهكارهاى مناسب را در راستاى اهداف شیطانى خود برمىگزینند.
یكى از راه كارهاى آنها ممزوج كردن حق و باطل است. آنها حق و باطل را در هم مىآمیزند و آمیخته از سخنان حق و باطل را با بیانى زیبا تبلیغ مىكنند تا مخاطبان
1. آل عمران، 7.
2. بقره، 10.
آنها كه احیاناً آگاهى و كارشناسى لازم را در تشخیص حق از باطل ندارند، مجموع سخن آنها را قبول كنند، تا در نتیجه آن مطلب باطلى كه با لعاب حق تزیین شده و در زیر نقاب بیانِ ادبىِ زیبا پنهان است، ناخودآگاه به فكر و ذهن شنونده القا شود.
حضرت على(علیه السلام) مىفرمایند: فَلَوْ اَنَّ الْباطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزاجِ الْحَقِّ لَم یَخْفَ عَلَى المُرتادینَ وَ لَوْ اَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْباطِل اِنْقَطَعَتْ عَنْهُ اَلْسُنُ الْمُعانِدینَ وَ لكِنْ یُؤْخَذُ مِنْ هذا ضِغْثٌ وَ مِنْ هذَا ضِغْثٌ فَیُمْزَ جان فَهُنالِكَ یَسْتَولِى الشَّیْطانُ عَلىَ اَوْلِیائِهِ وَ یَنْجُو الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللهِ الْحُسْنى(1)؛ اگر سخن باطل از اختلاط با حق جدا شود، كسانى كه به دنبال حق بودند حق را مىشناختند و باطل بر آنها مخفى نمىشد و نیز اگر حق از امتزاج با باطل جدا مىشد زبان معاندین از آن، قطع مىشد، ولى آنها حق و باطل را درهم مىآمیزند و امر را مشتبه مىكنند. در این فضا است كه شیطان ولایت و رهبرى خودش را بر منحرفان و دوستانش تحكیم مىبخشد و به وسیله آنها انسانها را گمراه مىكند و انسانهایى كه با هدایت الهى به حق رهنمون مىشوند از تسلط شیطان و عوامل او نجات مىیابند.
طبیعى است منحرفان و كسانى كه به تعبیر قرآن قلب و روح آنها دچار كژى و بیمارى است و در مقابل خدا حاضر به تسلیم نیستند، آیات متشابه و آن دسته از روایاتى را كه از نظر سند مغشوش یا از نظر دلالت متشابه است، سرلوحه كار و تبلیغ خویش علیه اسلام قرار مىدهند و از شنیدن محكمات قرآن و سخن حق و معارف الهى كه از زبان اهلبیت و ائمّه معصومین(علیهم السلام) با اسناد معتبر رسیده است، گریزانند.
اینان كه گاه خود را مسلمان مىدانند، دانسته یا ندانسته، با معاندین اسلام همصدا مىشوند؛ زیرا آنها نیز در پى آنند كه نقطه ضعفهایى به دروغ به اسلام نسبت دهند و با بزرگ كردن آنها از رغبت انسانهاى حقطلبى كه تا كنون مسلمان نشدهاند، بكاهند. در این نوشتار، روىِ سخن با ملحدان و دشمنان غیر مسلمان نیست؛ بلكه با كسانى است كه خود را مسلمان مىدانند.
البته ممكن است آنان براى گوشفراندادن به سخن حق و سرباززدن از تسلیم در
1. نهجالبلاغه، خطبه 50.
مقابل عقل و منطق، توجیهاتى از قبیل آنچه در قسمت قرائتها و برداشتهاى مختلف از دین بدان اشاره شد، براى خود دست و پا كنند و بدون توجه به پیامدهاى سخنانشان بر موضع خود اصرار ورزند. ما نیز در این قسمت، قضاوت درباره آن توجیهات و سرانجامِ تفكر مذكور را به عهده خوانندگان محترم مىگذاریم؛ لكن از سر دلسوزى و خیرخواهى آنان را به بازنگرى در عقاید و افكار و ایمانشان فرا مىخوانیم. همچنان كه قرآن نیز از مؤمنین مىخواهد یكدیگر را به تفكر و تعقل و صلاح و هدایت دعوت كنند و حق را به یكدیگر یادآورى نمایند.
در قسمتهاى پیشینِ كتاب سخنانى به اختصار درباره عظمت و ویژگىهاى بزرگترین نعمت الهى بر بندگان، یعنى قرآن كریم، بیان شد. نیز گذشت كه خداى متعال، قرآن كریم را به وسیله شریفترین فرشتگان، حضرت جبرئیل امین، بر عزیزترین بندگان خود، حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) نازل فرمود تا در اختیار انسان قرار گیرد و انسان با آشنا شدن و به كار بستن دستورات و رهنمودهاى این كتاب آسمانى در زندگى فردى و اجتماعى، سعادت دنیا و آخرت خویش را تأمین كند.
بخشى از بیانات حضرت على(علیه السلام) در نهجالبلاغه، مبنى بر لزوم تمسك به قرآن با هدف رفع فتنهها و گمراهىها و درمان دردها و مشكلات فردى و اجتماعى، مورد توجه قرار گرفت و نیز گفته شد تفسیر و تبیین قرآن به معناى تبیین احكام و تفصیل جزئیات مسائل و وظایف دینى، تنها در صلاحیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمّه معصومین(علیهم السلام)است. این مطلب نیز توضیح داده شد كه تفسیر قرآن در خارج از حوزه احكام و وظایف دینى و تبیین معارف آن براى دیگران نیز تنها در صلاحیت متخصصان و عالمان دین و آشنایان به علوم قرآن و اهلبیت است گفتیم تنها، دانشمندانى كه عمر خویش را در فهم معارف دین و علوم اهلبیت مصروف كردهاند، قادرند متشابهات و محكمات قرآن را از یكدیگر باز شناسند و به كمك محكمات و روایات اهلبیت(علیهم السلام) متشابهات قرآن را نیز تفسیر و
معارف قرآن را براى مردم بیان كنند تا مردم بتوانند آن را مبناى حركت فكرى و الگوى عملى و تكامل فردى و اجتماعى خود قرار دهند و این دعوت خداوند را كه: یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ اِذا دَعاكُمْ لِما یُحْیِیكُم(1)، لبیك گویند و زمینه رستگارى خود را فراهم سازند.
در مقابل اشاره كردیم كسانى از دیرباز با الهامات و وساوس شیطانى در صدد برآمدهاند تا مردم را از قرآن جدا كنند. اینان براى رسیدن به اهداف شیطانى خود در تلاشند تا با شبههآفرینى چنین وانمود كنند كه قرآن قابل فهم نیست و در نتیجه نباید انتظار داشت كه قرآن ما را در زندگى هدایت و راهنمایى كند، و گفتیم این شبهه شیطانى كه در طول تاریخ به اشكال مختلفى وجود داشته است، امروزه به شكل تكامل یافتهاش به اوج خود رسیده و به صورتهاى جدیدى مطرح مىشود؛ تا بدانجا كه گاه امروزه مخالفان قرآن و فرهنگ دینى تخیلات خود را به شكل این تئورى كه «زبان دین زبان مخصوصى است» بیان مىكنند، تا كسانى را كه از علوم و معارف دینى آگاهى كافى ندارند فریب دهند. هنگامى كه از اینان سؤال مىشود منظورشان از این كه «زبان دین زبان مخصوصى است» چیست، آنان در پاسخ، «خاص بودن زبان دین» را چنین بیان مىكنند كه آموزههاى دینى و قرآن، الفاظ و قالبهایى است كه محتواى آنها را برداشتها و ذهنیتهاى خود انسانها تشكیل مىدهد. البته این افراد معمولا با انتخاب عبارتهاى ادبى و خواندن اشعار احساسى، نظریه خود را به گونهاى بیان مىكنند كه مردم به آسانى به هدف و مقصود آنها پى نبرند؛ زیرا در آن صورت به بىاساس بودن سخن آنها پى خواهند برد.
به نظر مىرسد تفكر مذكور كه گاه با نام «صراطهاى مستقیم» و گاه با تعبیر «برداشتها، قرائتها یا تفسیرهاى مختلف از دین» و گاه در قالب تئورىهاى «زبان دین» و یا «دین اقلّى و اكثرى» بیان مىشود هدفى جز مقابله با اعتقادات دینى و تفكر
1. انفال، 24. ترجمه آیه چنین است: اى كسانى كه ایمان آوردهاید، چون خدا و پیامبر شما را به چیزى فراخواندند كه به شما حیات مىبخشد، آنان را اجابت كنید.
توحیدى نداشته باشد. بر آگاهان پوشیده نیست كه متدینان و به خصوص اندیشمندان تیزهوش مسلمان، زیركتر از آنند كه به دور بودن سخنان آنان از عقل و منطق پىنبرند یا از اهداف پنهان القاكنندگان این شبهاتِ بىاساس غافل بمانند.
با توجه به مطالب پیش گفته این سؤال مطرح مىشود كه انگیزه و هدف مخالفان از این شیطنتها در مقابله با قرآن و فرهنگ دینى مردم چیست؟ براى پاسخ، ابتدا نظر قرآن را بررسى مىكنیم و سپس به توضیح سخن حضرت على(علیه السلام) در نهجالبلاغه در این باره مىپردازیم.
از قرآن چنین استفاده مىشود كه از همان آغاز نزول، شیطان درصدد برآمد و تمام سعى خویش را به كار گرفت تا با استفاده از نقاط ضعفِ شیاطینِ انس و انسانهاى دنیاپرست، مردم را از قرآن جدا كند. از شیطان نیز جز این انتظار نمىرفت؛ زیرا قسم یاد كرده بود كه فَبِعِزَّتِكَ لاَغْوِیَنَّهُمْ اَجْمَعینَ اِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمخْلَصین(1)؛ به عزتت سوگند، كه همه آدمىزادگان را گمراه مىكنم، مگر بندگان مخلَص تو كه از فریب دادن آنها مأیوس هستم. شیطان براى عملى كردن نقشه خود مبنى بر گمراه كردن مردم و محروم كردن آنها از معارف قرآن، آیات متشابه قرآن كریم را دستآویز قرار داد. دنیاپرستان و اولیاى خود را به تبعیت از متشابهات قرآن، بدون توجه به محكمات، تشویق و ترغیب مىنمود تا از طریق آنان سایرین را نیز به تردید و گمراهى بكشاند. خداى متعال بعد از تقسیم آیات قرآن به محكمات و متشابهات مىفرماید: فَاَمَّا الَّذِینَ فِى قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَاْویلِه(2)؛ كسانى كه سرتا پاى وجودشان انحراف و پلیدى و خود پرستى است و قلبشان بیمار است و تحت تأثیر القائات شیطان قرار گرفتهاند، محكمات قرآن و عقاید بدیهى و روشن دین را رها مىكنند و با استناد به ظاهر آیات متشابه در
1. ص، 82 ـ 83.
2. آل عمران، 7.
تلاشند تا با تفسیرهاى نابجا و تحریف معارف قرآن مردم را گمراه كنند. اینچنین انسانهایى دستپروردگان شیطانند، كه او را در تحقق بخشیدن به هدفش یارى مىدهند. قرآن این انسانها را با عناوینى از قبیل «فى قُلُوبِهِم زَیْغٌ» یا «فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» یاد مىكند و مردم را از پیروى آنان بر حذر مىدارد.
آنچه در اینجا مورد تحقیق و بررسى قرار مىگیرد، تبیین انگیزه چنین انسانهایى در مخالفت با فرهنگ دینى، از نظر قرآن است. قرآن كریم مىفرماید كسانى با انگیزه «اِبْتِغاءَ الْفِتْنَة»، متشابهات قرآن را ملاك فكر و عمل خود قرار مىدهند و با دستآویز قرار دادن متشابهات یا با تأویل و تفسیرهاى نادرست از آیات، ظاهر قرآن را رها كرده، فتنهجویى مىكنند.
سؤالى كه در اینجا مطرح مىشود این است كه فتنه چیست؟ و فتنهجویى كدام است؟ متخصصان علم لغت، به خصوص آنهایى كه سعى دارند لغت را به معناى اصلى خود برگردانند و با توجه به معناى اصلى لغت واژهها را معنا كنند، گفتهاند «فتنه» در اصل به معناى داغ كردن شىء بر روى آتش است. آن گاه كه شىء بر روى آتش قرار مىگیرد تا داغ یا سوزانده یا ذوب شود، عرب از این معنا به «فَتَنَهُ»؛ یعنى آن شىء را داغ كرد، تعبیر مىكند. در قرآن نیز مادّه «فَتَنَهُ» به همین معناى لغوى به كار رفته است؛ آن جا كه مىفرماید: یَوْمَ هُمْ عَلَى النّارِ یُفْتَنُون(1)؛ یعنى روزى كه آنها با آتش سوزانده مىشوند.
بنابراین، اصل معناى لغوى «فتنه» سوزاندن و ذوب كردن است؛ لكن چنانكه لغتشناسان مىگویند گاه با توجه به لوازم یك معناى لغوى، آن معنا به لوازم یا ملزومات آن نیز سرایت مىكند و با اشراب لازمه معنا و استعمال آن لغت در لازمه معنا، كم كم آن لازم به صورت معناى دوم و سوم براى لغت در مىآید. لغت و واژه «فتنه» نیز بدین صورت است؛ زیرا چنانكه گفته شد «فتنه» در اصل به معناى داغ شدن است، لكن «داغ شدن» یك لازمهاى دارد و آن اینكه اگر این داغ شدن و در آتش قرار گرفتن در مورد
1. ذاریات، 13.
انسان اتفاق بیفتد ـ نظیر آیه یَوْمَ هُمْ عَلَى النّارِ یُفْتَنُون(1) ـ انسان حالت اضطراب پیدا مىكند. اضطراب نیز گاه ظاهرى و بدنى است؛ مثل آنكه مربوط به داغ شدن و سوختن جسمانى است و گاه ناشى از امور باطنى و روحى است. پس اضطراب در واقع از لوازم «فتنه» و داغ شدن است؛ سپس از باب توسعه در معناى لفظ، به چیزهایى كه باعث اضطرابهاى معنوى و باطنى مىگردد نیز «فتنه» اطلاق مىشود. از آنجا كه یك قسم از اضطرابهاى روحى و روانى، اضطراب و نگرانى و تردیدى است كه در زمینه اعتقادات پیش مىآید؛ به آنچه چنین اضطرابهایى را باعث شود نیز «فتنه» گفتهاند.
آنجا كه گفته مىشود «فتنه در دین»؛ به این لحاظ است كه كسانى در صدد برمىآیند تا با القائات موهوم و باطل، متدینان را در اعتقادات و ایمانشان دچار تزلزل و اضطراب كنند و آنها را از دین حق و اعتقادات دینى برگردانند.
به امتحان نیز «فتنه» گفتهاند؛ زیرا موجب اضطراب و نگرانى است. چون انسان در هنگام امتحان، مضطرب و نگرانِ نتیجه است، آرامش روحى و سكونت قلب ندارد. واژه «فتنه» در قرآن نیز در آیات متعددى به همین معناى امتحان آمده است. قرآن مىفرماید: اِنَّما اَمْوالُكُمْ وَ اَوْلادُكُمْ فِتْنَة(2)؛ اموال و فرزندان شما وسیله آزمایش شمایند. یا مىفرماید: وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِ وَ الْخَیْرِ فِتْنَة(3)؛ ما شما را به وسیله خیر و شر و نعمت و نقمت مىآزماییم. گاه نیز به خودِ عذاب و ناراحتى «فتنه» اطلاق شده است.
بدیهى است در آیه مورد بحث (هُوَ الَّذى اَنْزَلَ عَلَیْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ اُمُّ الْكِتابِ وَ اُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَامَّا الَّذینَ فِى قُلوُبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ) فتنه به معناى فتنه در دین مراد است؛ زیرا تبعیت از متشابهات با امتحان و آزمون تناسبى ندارد و كسانى كه از متشابهات تبعیت مىكنند درصدد شكنجه و عذاب كردن دیگران نیستند. نیز به معناى داغ كردن و سوزاندن نیست؛ بلكه فتنه جویى آنها بدین علت است كه در
1. ذاریات، 13.
2. انفال، 28.
3. انبیاء، 35.
صددند تا با دستآویز قرار دادن آیات متشابه، در افكار و عقاید دینى مردم تزلزل و اضطراب ایجاد كنند و آنها را گمراه نمایند.
«فتنه در دین» به معنایى كه توضیح داده شد، مقابله پنهان و از نوع فریب و حیله محسوب مىشود. این كار، با پوشش ایمان ظاهرى، به منظور از بین بردن اصل دین صورت مىگیرد. چنین فتنهگرانى با استفاده از چهره نفاق، اندیشههاى شیطانى خود را چنان پنهان نگه مىدارند كه تشخیص انگیزههاى ضد دینى آنها براى عموم مردم كار آسانى نیست. به همین سبب نیز قرآن آن را بزرگترین گناه شمرده است و مردم را به این بزرگترین خطرِ دنیا و آخرت توجه داده و از آنها خواسته تا به مقابله با آن برخیزند و از هستى مادى و معنوى خویش دفاع كنند.
دشمنان براى مقابله با اسلام و مسلمانان معمولا از دو شیوه عمده استفاده مىكنند. در اینجا ضمن توضیح راهكارهاى دشمنان قرآن و فرهنگ دینى، از موضع قرآن در مقابله با توطئههاى دشمنان آگاه خواهیم شد.
یكى از شیوههاى معمول دشمنان براى مقابله با اسلام و مسلمانان، مبارزه فیزیكى و جنگ علنى است كه سعى مىكنند با حمله نظامى به كشورها و مردم مسلمان و كشتن و قتل و غارت آنان به اهداف خود نایل آیند. در این صورت هر چند ممكن است تعدادى از مسلمانان را شهید كنند و موجب ضرر و زیانهایى براى كشور اسلام شوند؛ لكن هرگز به اهداف خود نمىرسند و نه تنها مسلمانان از كشته شدن در راه دین زیان نمىبینند، بلكه در دین و اعتقاد خود پابرجاتر و راسختر مىگردند. در فرهنگ دینى هدف از زندگى این دنیا تكامل انسان و رسیدن به مقام قرب الهى در سایه اعتقادات برحقِ دینى و عبادت و بندگى است كه اوج آن به شكل شهادت در راه خدا تجلّى مىكند.
در مقابل این استراتژى دشمنان، موضع قرآن نیز این است كه: قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ یَكُونَ الدِّینُ كُلُّهُ لِلّه(1)؛ با دشمنان اسلام بجنگید تا ریشه فتنه نابود شود و دین حق حاكم گردد. در این مقاتله، شعار مسلمانان نیز این است كه: هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا اِلاَّ اِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ اَنْ یُصِیبَكُمُ اللَّهُ بِعَذَاب مِنْ عِنْدِهِ اَوْ بِاَیْدِینَا فَتَرَبَّصُوا اِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُون(2)؛ آیا براى ما جز یكى از دو نیكى (پیروزى یا شهادت) را انتظار مىبرید؟ پس انتظار بكشید كه ما هم با شما در انتظاریم.
دومین شیوه عمده دشمنان براى مقابله با اسلام و مسلمانان، كارهاى فرهنگى است كه یكى از مهمترین آنها القاى شبهات است كه به منظور گمراه كردن مردم مسلمان صورت مىگیرد. بدیهى است راهكارها و ابزار و آلاتى كه در این نوع مبارزه بهكار گرفته مىشود و نیز روشها و پیامدهاى آن با حمله نظامى بهكلى متفاوت است. اگر در حمله نظامى، دشمن با پیشرفتهترین سلاحها براى كشتن و قتل و غارت و از بین بردن جسم مسلمانان به میدان مىآید، در نوع دوم با سلاح قلم و بیان بر آن است تا فكر و اندیشه آنان را منحرف و فاسد سازد. اگر در حمله نظامى دشمن با قساوت هر چه تمامتر با سربازان مسلمان روبهرو مىشد، در تهاجم فرهنگى با روى خوش و از در دلسوزى وارد مىشود. اگر در حمله نظامى، مسلمانان به روشنى دشمن را مىشناختند در تهاجم فرهنگى دشمنشناسى كار آسانى نیست. اگر در حمله نظامى دشمن با تعبیه میدانهاى مین و استفاده از جنگافزارهاى پیشرفته در صدد نابود كردن اجسام خاكى بود، در تهاجم فرهنگى در پى آن است كه با گستراندن دامهاى شیطانى و طرح شبهات بىاساس، روحها و اندیشهها را تصاحب كند و با تهى كردن انسانها از باورها و ارزشهاى دینى از درون، آنها را بكشند و در جهت منافع خود سوق دهد.
1. انفال، 39.
2. توبه، 52.
اگر در تهاجم نظامى دشمن قدرت داشت تنها عدهاى از رزمندگان مسلمان را از دنیاى پست مادى خارج كند، در تهاجم فرهنگى شیاطین در كمین نشستهاند تا با به دام انداختن جوانهاى معصومى كه از علوم و معارف دینى آگاهى كافى ندارند، نسل آینده را به انحراف و سقوط بكشاند. هر چند دشمنان از این شیوه دینستیزى نیز طرفى نخواهند بست و ملت مسلمان و به خصوص جوانان تحصیلكرده مسلمان كه از مبارزه و تهاجم نظامى با سرافرازى و پیروزمندى بیرون آمدند، هوشمندتر از آنند كه از جابهجایى دشمن از جبهه نظامى به جبهه مبارزه فرهنگى غافل شوند؛ لكن قرآن كریم به خاطر عظمت خطر و غیر قابل جبران بودن پیامدها و عواقب ناشى از شكست مسلمانان در جبهه تهاجم فرهنگى آن را مورد توجه قرار داده و ضمن هشدار به مسلمانان در این باره، از آنان خواسته است با تمام قوا در مقابل دشمنان خدا و دین ایستادگى كنند.
از آنجا كه خطر و پیامدهاى شكست در هجمه فرهنگى بر خلاف هجمه نظامى متوجه حوزه فكر و اعتقادات دینى مردم است و در صورت غفلت، انسانیت و سعادت دنیا و آخرت مسلمانان در خطر مىافتد، قرآن نیز با حساسیت فوقالعاده آن را مورد توجه قرار داده، بدان هشدار مىدهد. بر آگاهان و هوشمندان مسلمان پوشیده نیست كه آثار و پیامدهاى شكست در جبهه نبرد ظاهرى و فتنه نظامى در مقایسه با پیامدها و عواقب غفلت از تهاجم فرهنگى بسیار اندك است؛ زیرا در تهاجم نظامى حیات چند روزه مسلمانان در معرض خطر قرار مىگیرد، امّا در تهاجم و فتنه فرهنگى، عقاید و دین و سعادت دنیا و آخرت مسلمانان در معرض خطر جدّى است.
بدین جهت قرآن نیز خطر فتنه در دین و تهاجم فرهنگى را بزرگتر از تهاجم نظامى دانسته، مسلمانان را از غفلت از آن برحذر داشته است و اهمیت و خطر جنگ و فتنه نظامى را در مقابل آن كمتر دانسته است.
قرآن كریم مىفرماید: وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ اَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ اَخْرَجُوكُمْ وَ الْفِتْنَةُ اَشَدُّ مِنَ الْقَتْل(1)؛ و آنها (مشركانى كه از هیچ گونه جنایتى ابا ندارند) را هر كجا یافتید، به قتل برسانید و از آن جا كه شما را بیرون كردند (مكه) بیرون كنید و فتنه (بت پرستى) از كشتار مردم بدتر است. البته توجه داریم كه مخالفان قرآن و فرهنگ دینى در صدر اسلام و زمان نزول آیات قرآن، اغلب با تهاجمات نظامى و برخوردهاى فیزیكى در میدانهاى نبرد در پى آن بودند تا اسلام و مسلمین را نابود كنند؛ امّا با این همه، حساسیت قرآن نسبت به خطر فتنه دینى و فرهنگى، بیشتر از خطر تهاجم نظامى است. قرآن مىفرماید: وَالفِتنَةُ اَكبرُ مِنَ القَتل(2) اندیشه شرك از تهاجم نظامى و كشتن خطرناكتر و گناه آن از قتل و كشتن مسلمانان بزرگتر است، كه دلیل خطرناكتر بودن فتنه فرهنگى پیش از این توضیح داده شد.
اندیشه شرك به موازات اندیشه توحید پیوسته در طول تاریخ بخشى از افكار بشر را در سیطره خود داشته است. انسانهایى كه از پذیرفتن بندگى خدا و تسلیم در مقابل خداوند جهانآفرین سرباززدهاند و در پى ارضاى هواهاى نفسانى خویش بودهاند، از گرویدن انسانهاى دیگر به دین حق ناخوشنود بوده، به شیوههاى گوناگون از آن ممانعت مىكردهاند.
بدیهى است طرفداران اندیشه شرك در هر عصرى، شیوهاى متناسب با افكار مردمان آن زمان برمىگزینند و راهكارهاى مناسبى براى دستیابى به اهداف خود انتخاب مىكنند. بر این اساس، در صدر اسلام به لحاظ آنكه اندیشه شرك در شكل بتپرستى ظاهر مىشد سردمداران شرك و كسانى كه حاضر به بندگى خدا و تسلیم در مقابل دین حق نبودند به تبلیغ بتهاى سنگى و چوبى مىپرداختند و از گرویدن انسانها
1. بقره، 191.
2. بقره، 217.
به توحید ممانعت مىكردند. دلیل اصلى این كار نیز آن بود كه با حاكمیت دین و فرهنگ توحیدى جایى براى ارضاى هواهاى نفسانى آنها باقى نمىماند.
امروز نیز اندیشه شرك به گونهاى مدرن و به صورت نظریه علمى در مجامع و محافل مختلف تبلیغ مىشود. اگر در صدر اسلام تنها 360 بت و اِلاه مورد پرستش بود و انسانهاى دنیاپرست براى تخدیر افكار مردم به تبلیغ آنها مىپرداختند، امروزه طرفداران اندیشه شرك در تلاشند تا به تعداد انسانها، بتهاى خیالى تراشیده، فكر و عقل انسانها را از خداى متعال منصرف كنند و به اوهام و خیالات و القائات شیطانى متوجه سازند.
به نظر مىرسد اندیشه «صراطهاى مستقیم و قرائتهاى مختلف از دین» در یك چنین بسترى قرار مىگیرد؛ زیرا همانطور كه از عنوان آن استفاده مىشود، مراد از این اندیشه آن است كه هر كس هر چه در باب خدا و دین از متون دینى برداشت مىكند، همان را باید مبناى اعتقاد و عمل خود قرار دهد؛ زیرا همان حق و عین واقعیت است.
بنابراین به تعداد انسانها و فهمهاى متفاوت آنها در باب خدا و دین، خدایان و ادیان فردى واختصاصى تصویر مىشود. بدیهى است این سخن با روح توحید كه در شعار «لا اِلهَ اِلاَّ الله» متبلور است در تضادّ است و درست در نقطه مقابل آن قرار مىگیرد.
به هر حال از آنجا كه پاى حساسترین موضوع در زندگى انسان، یعنى مسأله توحید و شرك، كه سعادت دنیا و آخرت او به آن بستگى دارد در میان است جاى دارد كه انسان عقاید و افكار خویش را مورد تأمّل و بازنگرى قرار دهد و عقاید و اندیشههاى خود را بر قرآن و علوم اهلبیت عرضه كند و به دور از هوا و هوس، با منطق و عقل سلیم، در صدد نقد افكار خویش برآید؛ زیرا تنها در این صورت است كه انسان قادر خواهد بود از دام تخیلات شیطان رهایى پیدا كند و خود را از سقوط در ورطه گمراهى نجات دهد. البته خودشكنى و پیروزى بر هواى نفس كارى بس دشوار است و بىجهت نیست كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) آن را جهاد اكبر دانسته است، بهخصوص اگر انسان در موقعیتى باشد كه شیاطین و دشمنان توحید و اسلام او را تشویق كنند و حاضر باشند براى رسیدن به
اهداف سیاسى و استعمارى خود و مقابله با اسلام از او شخصیتى جهانى بسازند. هر چند در چنین موقعیتى، به خود آمدن انسان و پا گذاشتن در میدان جهاد اكبر و پشت پا زدن به وعده و وعیدهاى شیاطین و دشمنان اسلام كارى شگفت و اعجازگونه است امّا غیرممكن نیست. در تاریخ كم نیستند افرادى كه در لحظهاى به خود آمدند و خود را از دام شیاطین جنّى و انسى و هواهاى نفسانى رها كرده، از هلاكت نجات یافتند و به آغوش توحید باز گشتند.
قرآن كریم راههاى رسیدن به سعادت و تكامل را به مسلمانان نشان داده است و همانند مشعل فروزندهاى كه هرگز به خاموشى نمىگراید، صراط مستقیم هدایت را براى انسانهاى طالب حقیقت روشن كرده است. پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز گرد و غبار شرك و كفر را از چهره انسانیت زدود و بذر امید و رستگارى را در جان و دل انسانهاى تشنه حقیقت كاشت و آن را بارور ساخت و نیز حكومت را بر اساس توحید بنیان نهاد. در این میان، كم نبودند كسانى كه از روى مصلحت اندیشى مسلمان مىشدند و ایمان آنها از مرحله زبان فراتر نمىرفت و توحید در قلب آنها جاى نمىگرفت. طبیعى بود چنین كسانى كه خواستههاى نفسانى خود را بر خواسته خدا و دستورات پیامبر(صلى الله علیه وآله)مقدم بدارند. اینان كه در باطن دشمن اسلام و پیامبر بودند، در زمان حیات پیامبر(صلى الله علیه وآله) مصلحت نمىدیدند آشكارا به مخالفت برخیزند و نقشه منحرف كردن جریان حكومت الهى و مخالفت با امام معصوم و محروم كردن مردم از رهبرى ائمّه معصومین را برملا كنند. این شیاطین و انسانهاى دنیاپرست منتظر بودند تا پیامبر از دنیا برود و نقشههاى شوم خود را عملى كنند.
قرآن كریم با پیشبینى این توطئه، هشدار مىدهد: اَحَسِبَ النّاسُ اَنْ یُتْرَكُوا اَنْ یَقوُلُوا امَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُون(1)؛ آیا مردم گمان مىكنند صِرف اینكه بگویند ایمان آوردیم، رها
1. عنكبوت، 2.
مىشوند و به فتنه مبتلا نمىگردند؟! روزى حضرت على(علیه السلام) درباره قرآن كریم سخن مىگفت و مردم را به اجتماع بر محور این حبلالمتین الهى و عمل به دستورات آن فرامىخواند و اهل سعادت و شقاوت را به بهشت و دوزخ نوید و بیم مىداد. مردى برخاست و درباره فتنه سؤال كرد و از آن حضرت خواست تا سخنى از پیامبر در این باره بیان فرماید. حضرت در پاسخ فرمودند آنگاه كه خداى متعال این آیه (اَحَسِبَ النَّاسُ...) را نازل كرد و مردم را از وقوع فتنه در دین و آزمایشى بس بزرگ مطلع ساخت، من متوجه شدم كه این فتنه بعد از وفات پیامبر(صلى الله علیه وآله) خواهد بود. از پیامبر(صلى الله علیه وآله) سؤال كردم این فتنهاى كه در دین واقع مىشود و خداى متعال از آن خبر داده كدام فتنه است و حقیقت آن چیست؟ پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند: امّتم پس از من دچار فتنه خواهند شد. در اینجا حضرت على(علیه السلام) قبل از آنكه پیامبر(صلى الله علیه وآله) انواع فتنههاى بعد از وفاتشان را بیان كنند، از ترس اینكه مبادا از فوز شهادت در راه خدا محروم شود پیامبر را به یاد جنگ احد مىاندازد و عرض مىكند: حتماً به یاد دارید كه در جنگ احد چه شخصیتهاى بزرگى از عالم اسلام (امثال حمزه سیّدالشهدا) گوى سبقت را ربودند و به فوز عظیم شهادت نایل آمدند و بین من و شهادت در راه خدا، این معشوق اولیاى الهى، جدایى افتاد و این جدایى بر من بسیار گران آمد. به یاد دارید مرا به نیل به آرزویم بشارت دادید و فرمودید: شهادت در راه خدا در انتظار تو است؛ و من همچنان در انتظارم. یا رسول اللّه آیا آن فتنهاى كه بعد از شما به وقوع خواهد پیوست به شهادت من منجر خواهد شد؟ پیامبر در جواب مىفرمایند آرى تو به آرزوى خود خواهى رسید. آنگاه پیامبر از امیرالمؤمنین مىپرسند: وقتى در چنین فتنهاى قرار مىگیرى صبر تو چگونه است؟ حضرت عرض كردند یا رسول الله اینجا جاى صبر نیست؛ بلكه این از امورى است كه بر آن شكر مىكنم و آن را براى خود بشارت مىدانم.
آنگاه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به گوشههایى از فتنههایى كه در دین به وقوع خواهد پیوست اشاره مىكنند و مردم را به آنها هشدار مىدهند.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) بعد از اطمینان دادن به حضرت على(علیه السلام) مبنى بر تحقق آرزویش و تكرار بشارت شهادت، آن حضرت رامورد خطاب قرار مىدهد و انواعى از فتنههایى كه به دست دنیاپرستان در دین واقع مىشود، بیان مىكند. حضرت در بیان خویش بر سه نوع فتنه تكیه مىكنند: یا عَلىُّ اِنَّ القَومَ سَیُفْتَنُونَ بِاَمْوالِهِمْ وَیَمُنُّونَ بِدینِهِمْ عَلَى رَبِّهِمْ وَیَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ وَ یَأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ یَسْتَحِلُّونَ حَرامَهُ بِالشُّبَهَاتِ الْكَاذِبَةِ وَ الاَْهْواءِ السّاهِیَةِ، فَیَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبیذِ وَالسُّحْتَ بِالْهَدِیَّةِ وَالرِّبَا بِالْبَیْع(1).
اولین مسألهاى كه پیامبر به آن اشاره مىكنند فتنه در اموال است. بر كسانى كه اطلاعى از فقه اسلامى دارند پوشیده نیست كه بخش عظیمى از احكام عملى اسلام درباره اموال و كسب و تجارت و امور اقتصادى است. در اسلام حقوق افراد به نیكوترین و دقیقترین وجهِ ممكن مورد توجه شارع مقدس قرار گرفته است. ضوابط و قواعد خرید و فروش و كسب و تجارت كه شرع مقدس مسلمانها را ملزم به رعایت آنها كرده است ضوابط و قواعدى است كه بر اساس مصالح واقعى زندگى اجتماعى انسانها تشریع شده است، تا مردم با رعایت آنها از زندگى سالم و سعادت دنیوى و اخروى برخوردار باشند. از آنجا كه بیشترین روابط اقتصادى در جامعه بر اساس بیع و خرید و فروش انجام مىگیرد و قوام زندگى اجتماعى و تعاون و همیارى بین انسانها در رفع نیازهاى یكدیگر بر داد و ستد و معاملات استوار است، و از طرف دیگر به دلیل غریزه زیادهطلبى در انسان، معاملات ربوى، این بدترین و مبغوضترین نوع معامله از نظر اسلام، در میان مردم شایع بوده است، قرآن مردم را از انجام داد و ستد و معاملات ربوى به شدت منع كرده است. لحن قرآن در منع از این كار بسیار شدید است، تا جایى كه آن را به منزله جنگ با خداوند
1. بحار: ج 32، ص 241.
مىداند: فَاِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْب مِنَ الله(1)؛ اگر دست از معاملات ربوى برنمىدارید پس با خدا اعلان جنگ بدهید.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند بعد از من مردم در اموال و روابط اقتصادى خویش دچار فتنه خواهند شد و حكم صریح قرآن را، مبنى بر حرمت ربا، نادیده خواهند گرفت و به بهانه بیع و خرید و فروش، با حیلههاى واهى رباخوارى خواهند كرد.
آنچه هر انسان عاقلى با تمام وجود آن را تصدیق مىكند و بعد از تصدیق باید به لوازم آن پاىبند باشد این است كه ما انسانها آفریده و بنده خدا هستیم. خداى متعال است كه عالم را خلقت نموده و ما را از نعمت وجود برخوردار كرده است و براى اینكه ما انسانها به تكامل و سعادت برسیم با فرستادن بهترین بندگانش همراه با كتب آسمانى، نعمت خویش را بر ما تمام كرده است. شكر و سپاس نعمت هدایت و دین، كه بزرگترین نعمت الهى بعد از نعمت وجود محسوب مىشود، جز با قبول بندگى و عبودیت خدا، كه این نیز بالاترین مقام متصور در حق انسان محسوب مىشود، تحقق پیدا نمىكند.
از طرف دیگر این خداى متعال است كه بر انسانها منّت دارد كه نعمت خویش را در حق آنها تمام كرده و هدایت و دین حق را بر آنها فروفرستادهاست. راستى چه اندكند آنها كه بىقدرى و ناچیزى خود را بشناسند و به عظمت خدا و بزرگى نعمتهایى كه براى انسان آفریده است پى ببرند و آن همه لطف و مهربانى خدا را در حق خود درك كنند!
راستى چه قدر زشت و ناپسند و ناسپاسى است كه انسان نادان بر خدا منّت داشته باشد كه هدایت و راهنمایى او را پذیرفته است. غافل از آنكه خدا بر ما منّت دارد؛ زیرا او ما را به دین حق هدایت كرده است.
قرآن كریم خطاب به پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرماید: یَمُنُّونَ عَلَیْكَ اَنْ اَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَىَّ
1. بقره، 279.
اِسْلامَكُمْ بَلِ اللهُ یَمُنُّ عَلَیْكُمْ اَنْ هَدیكُمْ لِلاْیمان(1)؛ مردم بر تو منّت مىنهند كه اسلام آوردند؟! بگو اسلام آوردن خود را بر من منّت نگذارید، بلكه این خداست كه بر شما منّت دارد كه شما را به ایمان هدایت كرده است. این شما هستید كه باید با بندگى و اطاعت و عبادت، این حق را به طور شایسته ادا كنید، نه آنكه به بهانه ایمان آوردن خود را صاحب حق بدانید و از خداى متعال طلبكار باشید. بنابراین در بینش دینى، اصل بر بندگى و عبودیت و تسلیم در مقابل خداست، نه بر مَنیّت و روح استكبارى در مقابل خدا. پیامبر(صلى الله علیه وآله)داشتن روحیه منیّت و استكبارى به جاى روحیه بندگى و تسلیم در مقابل خدا را یكى از مظاهر فتنه در دین معرفى مىكنند. حضرتش مىفرمایند بعد از من یكى از مظاهر فتنه در دین این خواهد بود كه مردم به جاى آنكه خدا را بر نعمت دین و هدایت شكرگزار باشند و از او به خاطر دین حق ممنون باشند، بر خدا منّت دارند كه دین را پذیرفتهاند و خود را صاحب حق و طلبكار خدا مىدانند و از خدا [از موضع طلبكارانه] انتظار پاداش و رحمت دارند! همچنین در قبال ایمان آوردن [از موضع متكبرانه] خود را مستحق هیچ نوع مجازاتى نمىدانند. هر چند خداى متعال هیچ مجازاتى را بدون دلیل بر بندهاى روا نمىدارد، لكن پیامبر(صلى الله علیه وآله) داشتن چنین روحیهاى را فتنه در دین مىداند؛ زیرا صاحبان چنین روحیهاى، آنجا كه رعایت دستور دینى با خواستههاى نفسانى آنها سازگارى ندارد به راحتى با توجیهات نابجا در صدد فریب خویش و دیگران برمىآیند. بنابراین، داشتن روحیه استكبارى مذكور در مقابل خدا با حقیقت دین و روح اسلام، كه چیزى جز تسلیم در مقابل دین خدا نیست، ناسازگار است.
خطرناكترین فتنه در دین، كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) را نگران كرده و با در میان گذاشتن آن با حضرت على(علیه السلام) مردم را بدان هشدار داده است فتنه و توطئه تحریف در دین و تحلیل محرّمات الهى در مقام اعتقاد است. هر چند عدم رعایت احكام شریعت در مقام عمل و داشتن
1. حجرات، 17.
روحیه استكبارى در مقابل خداوندىِ پروردگار، گناهى بس بزرگ است، لكن خطرناكتر از آن این است كه انسان در صدد برآید براى گناهان و اعمال ضد دینى خود توجیهات واهى و دروغین دست و پا كند و به خواستههاى نفسانى خود رنگ دین و شریعت بزند.
در این صورت شیطان با تمام قوا به كمك دنیا پرستانِ به ظاهر مسلمان مىشتابد تا آنها را در القاى شبهات و تحریف احكام دین یارى رساند.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند فتنهجویان براى تأمین خواستههاى نفسانى خود با توسل به شبهات و توجیهات دروغین و تخیلات واهى در صدد برمىآیند تا محرمات الهى را حلال نمایند و با دین خدا بازى كنند.
آنچه تذكر آن ضرروى مىنماید و پیامبر نیز در بیان وظیفه حضرت على(علیه السلام) در مقابل فتنهها و فتنهگران، بدان توجه مىدهد، مسأله تداوم چنین فتنهگرىهایى است، كه تا ظهور حضرت صاحبالامر، امام زمان(علیه السلام) ادامه دارد. آنچه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به عنوان حلال كردن شراب به بهانه اینكه شراب همان آب جو و كشمش حلال است، یا حلال دانستن رشوه به بهانه هدیه، و یا حلال دانستن رباخوارى به بهانه خرید و فروش، بیان كردند، تنها نمونههایى از انواع فتنههایى است كه در دین واقع مىشود، نه اینكه مسأله فقط به همین موارد ختم شود.
امروزه نیز كسانى در میان مسلمانان زندگى مىكنند و به حسب ظاهر مسلمانند و هرگز خود را از رقبه اسلام خارج نمىدانند؛ امّا به لحاظ روحى چنان نیستند كه احكام الهى را از روى طوع و رغبت پذیرا باشند. اینان كه بعضاً داراى موقعیت اجتماعى نیز هستند از سویى تحت تأثیر فرهنگ غرب دچار خودباختگى شدهاند و از هویت دینى خود فاصله گرفتهاند و از طرفى اطلاعات آنها از معارف دین ناكافى است. در این حال، این افراد بىآنكه كمترین صلاحیت اظهار نظر در باب مسائل تخصصى دین را داشته باشند در مقام قضاوت مىنشینند و گاه تحت تأثیر القائات شیطان و تشویق دشمنان دین قرار مىگیرند و خواسته یا ناخواسته چنان سخن مىگویند كه جز به معناى انكار دین و خارج شدن از رقبه اسلام نیست. براى مثال اگر كسى بگوید قوانین اسلام اختصاص به
زمان صدر اسلام و مردمان آن روزگار داشته و احكام و دستورات آن متناسب با جوامع صدر اسلام بوده است و در زمان حال و در آستانه قرن بیست و یكم، قرآن و احكام اسلام براى اداره جامعه كافى نیست و باید احكام و دستورات آن را طبق صلاحدید و خواست انسانها تغییر داد، یا اینكه كسى بگوید مردمان قرن بیست و یكم پیامبرى متناسب با زمان خود نیاز دارند، چنین سخنانى هر چند به معناى انكار دین تلقى مىشود؛ لكن خود این سخنان در درجه اول، نشانه عدم شناخت صحیح از دین و احكام آن است. بجاست صاحبان چنین تفكراتى قبل از اظهار نظر و سخن گفتن، درست به معنا و لوازم و عواقب سخن خویش توجه كنند. در آن صورت شاید از گفتن سخنانى كه موجب فتنه در دین مىشود پرهیز كنند و خود را از دام شیطان ودشمنان اسلام و قرآن نجات دهند.
از آنچه تا كنون بیان شد دریافتیم كه راهكارهاى دشمنان دین و قرآن در فتنه و هجمه نظامى، با نحوه مقابله آنها در شكل تهاجم و فتنه فرهنگى به كلى متفاوت است. گفته شد آنها در جریان فتنه فرهنگى بر خلاف تهاجم نظامى هرگز به طور آشكار خود را در موضع انكار دین و مخالفت با فرهنگ دینىِ مردم نشان نمىدهند و به طور آشكار اعتقادات قلبى خود را ابراز نمىكنند. چرا كه در آن صورت كسانى كه سخنان آنها را مىشنوند با تأمّل در سخنان آنها به بطلان آنها پى مىبرند و در صورت قبول عقاید باطل آنان، گمراهىِ حاصل، از روى علم و آگاهى است و آنچه اتفاق افتاده، تحت عنوان فتنه قرار نمىگیرد؛ زیرا گمراه كردن از طریق فریب و با تحریف افكار صورت نگرفته است. آنچه امروزه به عنوان فتنه فرهنگى در جامعه ما وجود دارد و دشمنان قرآن و فرهنگ دینى، با جدیّت تمام، از طریق تهاجم فرهنگى در حال انجام آن هستند این است كه جوّ فرهنگى جامعه را به گونهاى آشفته و تیره و تار كنند كه مردم و به خصوص طبقه جوانِ در حال تحصیل، قدرت تشخیص حق و باطل را
از دست بدهند و به طور ناخودآگاه در دام افكار و اعتقادات باطل و منحرف آنها گرفتار آیند. طبیعى است كه اگر قشر تحصیلكرده یك كشور دچار انحراف فكرى شد زمینه گمراهى و انحراف افكار عمومى آن جامعه نیز فراهم خواهد شد، كه اِذَا فَسَدَ الْعَالِمُ فَسَدَ الْعَالَمُ.
بنابراین فتنه فرهنگى مذكور كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) بدان هشدار دادند از خطرناكترین امورى است كه سعادت دنیا و آخرت مردم را تهدید مىكند.
به نظر مىرسد براى مقابله با چنین خطرهایى، دولت اسلامى باید چنان از نظر قدرت بیان حقایق دین و نشر فرهنگ و معارف قرآن، قوى باشد و نظام آموزشى از دبستان تا دانشگاه و تمام مراكز فرهنگى كشور را تحت نظارت دقیق بگیرد، كه بدخواهان و دشمنان اسلام قادر نباشند با مشوّش كردن فضاى فرهنگى، دیگران را گمراه كنند.
از طرف دیگر، اساسىترین وظیفه عالمان دینى نیز روشنگرى مردم ـ به خصوص طبقه جوان جامعه كه از معارف دینى و علوم قرآنى آگاهى كافى ندارند ـ و مقابله با فتنه فرهنگى است. این آشنایان به علوم دینى هستند كه موظفند با روشنگرى، مردم و نسل جوان را از خطرات فرهنگى و توطئه دشمنان دین، آگاه كنند و آنان را از دامهاى شیطانى برحذر دارند. این مردم متدین هستند كه مىتوانند با پشتیبانى از عالمان دینى متعهد، آنها را در انجام رسالت بزرگشان در هدایت جامعه یارى كنند.
چنانكه در ابتداى كتاب ذكر شد در این قسمت به ذكر علل و انگیزههاى مخالفان فرهنگ دینى از منظر على(علیه السلام) در نهجالبلاغه مىپردازیم. در اینجا ابتدا به معرفى افراد مذكور از دیدگاه حضرت على مىپردازیم و سپس بحث را با بیان علل و انگیزههاى افراد مذكور در مخالفت با فرهنگ دینى و آموزهها و دستورات قرآن به پایان مىبریم.
امام على(علیه السلام) كسانى را كه در صدد تحریف حقایق دین و اِفساد فرهنگ دینى مردم
هستند، جاهلانِ عالمنما مىخواند. حضرت مىفرمایند: وَ آخَرُ قَدْ تَسَمّى عالِماً لَیْسَ بِه(1)؛ در مقابل پیروان راستین قرآن، گروه دیگرى هستند كه گاه در میان جامعه عالم و دانشمند تلقى مىشوند، در حالى كه از علم بهرهاى ندارند. اینان با سوء استفاده از عناوین عاریتى و بدون واقعیت، مردم را گمراه مىكنند. ممكن است این سؤال براى خوانندگان مطرح شود كه پس آنچه اینان با نام مطالب علمى و دینى بیان مىكنند، چیست؟ مخصوصاً آنان كه خود، سخنان خویش را فهم و برداشت از دین و قرآن بیان مىكنند. حضرت على(علیه السلام)در جواب مىفرمایند: فَاقْتَبَسَ جَهائِلَ مِنْ جُهّال(2)؛ اینان آنچه را با نام مطالب علمى و برداشتهاى خود از دین بیان مىكنند و به بهانه قرائتهاى مختلف از دین در صدد تحمیل عقاید باطل به دین برمىآیند جهالتهایى است كه از انسانهاى جاهل و نادان دیگرى گرفتهاند و به اسم معارف دینى و مطالب علمى بیان مىكنند. شاید شما تعجّب كنید كه چگونه ممكن است كسانى جهل و نادانى را از دیگرى اقتباس كنند! اقتباس جهل و نادانى از دیگرى یعنى چه؟! براى آنكه به اعجاز كلام حضرت واقف شویم و بر مسؤولیت خود نسبت به روشنگرى در مقابل منحرفان از حق بیش از پیش واقف گردیم، به نمونهاى از اقتباس جاهلهاى عالمنما از جهالتها و نادانىهاى دیگران، كه امروزه با نام رهآوردهاى علمى بیان مىشود، اشاره مىكنیم.
امروزه در غرب این تفكر فلسفى رواج دارد كه حصول علم براى انسان غیر ممكن است و بشر باید در همه چیز شك داشته باشد و هرگز به مطلبى یقین پیدا نكند. طرفداران این تفكر معتقدند اگر كسى بگوید من به مطلبى یقین دارم نشانه نفهمى و حماقت اوست؛ زیرا علم به چیزى ممكن نیست. آنان با افتخار به این شك و جهل خویش مىگویند علامت علم و دانش و خردمندى این است كه انسان به هیچ مطلبى اعمّ از دینى و غیردینى علم و یقین پیدا نكند. چنین سخنان سخیفى از حدود یكصد سال پیش در میان اروپاییان مطرح شده و قبل از آن نیز مبناى فكرى شكّاكان بوده است.
1. نهجالبلاغه، خطبه 86.
2. همان.
امروزه در جامعه ما نیز كسانى با مبنا قرار دادن سخنان جاهلانه آنها درصددند تا با تشكیك در معتقدات دینى مردم، به بهانه اینكه ما در هیچ زمینهاى نمىتوانیم معرفت یقینى پیدا كنیم، آنها را در اعتقادات دینى خود سست كنند و به مقاصد و هواهاى نفسانى خود جامه عمل بپوشانند. جالب آنكه آنها این سخنان را به اسم مطالب علمى بیان مىكنند و انتظار دارند مردم فهیم و نكتهسنج ما آنها را بپذیرند.
حضرت على(علیه السلام) به وجود چنین انسانهاى شیطانصفت در طول تاریخ اشاره مىكنند و مىفرمایند: فَاقْتَبَسَ جَهائِلَ مِنْ جُهّال وَ اضَالِیلَ مِنْ ضُلاَّل(1)؛ آنان از یك دسته گمراه و نادان مطالب جهالتآمیزى اقتباس مىكنند و آنها را به اسم سخنان علمى بیان مىكنند. سخن علمى چنین كسانى این است كه در همه چیز باید شك كرد و بشر نباید به چیزى علم و یقین پیدا كند! در امور دینى هر كس هر چه مىفهمد، همان حق است! زیرا اصلا حق و باطلى وجود ندارد! هیچ ملاكى براى حق و باطل، جز فهم شخصى هر كس وجود ندارد!
وَ نَصَبَ لِلنّاسِ اَشْراكاً مِنْ حَبائِلِ غُرُور وَ قَوْلِ زُور(2)؛ این دسته گمراه و نادان و این جاهلان عالمنما دامهایى از ریسمانهاى فریب و گفتارهاى دروغ براى مردم گسترانیدهاند و آنها را با گفتار و اعمال نادرست خود فریب مىدهند.
قَدْ حَمَلَ الْكِتَابَ عَلى آرائِه(3)؛ اینان قرآن كریم را به رأى خویش تفسیر، و آیات آن را بر اندیشههاى خود حمل مىكنند و حق را بر طبق خواهشها و امیال نفسانى خود قرار مىدهند.
آنگاه حضرت شیوههاى تبلیغاتى این افراد را مورد توجه قرار مىدهند و مىفرمایند: آنها براى جلب توجه مردم و جذب دیگران، مردم را از گناهان كبیره و پیامدهاى سوء اعمال و رفتارشان ایمن مىگردانند و هیبت و عظمت گناهان كبیره را در نظر مردم مىشكنند و مردم را به انجام آنها تشویق مىكنند و ارتكاب جرایم و معاصى را در نظر
1. نهجالبلاغه، خطبه 86.
2 و 3. نهجالبلاغه، خطبه 86.
مردم بىاهمیت و آسان جلوه مىدهند. اینان در واقع با این حرمتشكنىها غیرت دینى و خداترسى را در مردم تضعیف مىكنند. حضرت مىفرمایند این افراد در بحث و گفتگو چنین اظهار مىكنند كه ما از ارتكاب شبهات بر حذر هستیم و از گفتن سخنان و احكام مشكوك و مشتبه خوددارى مىكنیم؛ در حالى كه چون از احكام و موازین شرع و دین بىاطلاعند، در گرداب شبهات گرفتارند. در مقام سخن، چنین اظهار مىكنند كه ما از بدعتها و احكام خلاف دین كناره مىگیریم، و حال آن كه در میان بدعتها آرمیدهاند و هر سخنى كه در باب دین مبتنى بر رأى خویش مىگویند، بدعت است. چنین انسانهایى هر چند به صورتْ انسانند لكن قلب و روح آنها قلب و روح حیوان است؛ چرا كه باب هدایت را نمىشناسند تا هدایت شوند و باب گمراهى و ضلالت را نیز نمىشناسند تا از آن بپرهیزند. این افراد مردههایى در میان زندهها هستند.
آنگاه حضرت مردم را مورد خطاب قرار مىدهند و مىفرمایند: بعد از روشن شدن حق و باطل و شناختن طرفداران هر یك، و در حالى كه پرچمهاى حق برپاست و نشانههاى آن آشكار و هویداست به كجا مىروید؟! چرا در حالى كه صراط مستقیم هدایت و عترت پیامبر(صلى الله علیه وآله) در میان شماست و مىتوانید از انوار هدایت ائمّه(علیهم السلام) بهرهمند شوید، خود را از علوم اهلبیت محروم كرده و حیران و سرگردانید؟
قرآن كریم با بیانى بسیار شدیدتر از بیان حضرت على(علیه السلام) از این جاهلان عالمنما نام مىبرد و مردم را از فریبكارى آنها برحذر مىدارد و مىفرماید: وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّاً شَیاطِینَ الاِْنْسِ وَ الْجِنّ یُوحِى بَعْضُهُمْ اِلَى بَعْض زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما یَفْتَرُون(1)؛ و بدین گونه براى هر پیامبرى دشمنى از شیطانهاى انس و جن برگماشتیم. بعضى از آنها به بعضى، براى فریب [یكدیگر]، سخنان آراسته القا مىكنند؛ و اگر پروردگار تو مىخواست چنین نمىكردند. پس آنان را با آنچه به دروغ مىسازند واگذار.
دشمنان پیامبران و مخالفان هدایت الهى هر چند در ظاهر و به صورت، انسانند، لكن
1. انعام، 112.
از آنجا كه تمام فعالیتهاى آنها نتیجهاى جز گمراه كردن دیگران و محصولى جز القاى شبهات و در نتیجه تضعیف اعتقادات دینى مردم و مقابله با هدایت الهى ندارد قرآن آنها را شیاطین انس معرفى مىكند ومردم را از پیروى آنها برحذر مىدارد.
كسانى كه از نظر ایمان به خدا و لوازم آن چندان قوى نیستند و آنطور كه شایسته و بایسته است ایمان در قلب و روح آنها رسوخ نكرده است، در مقام تعارض بین خواستههاى نفسانى و خواسته خدا و ارزشهاى دینى، به دین و ارزشهاى دینى روى خوش نشان نمىدهند، و از نظر روحى متمایلند كه احكام و ارزشهاى دینى را طبق میل خود و در جهت هواهاى نفسانىشان تفسیر و توجیه كنند. و اگر تفسیر دین و قرآن طبق هواهاى نفسانى آنها مجاز باشد، براى این گروه بسیار خوشایند خواهد بود؛ چرا كه از یك طرف به خواهشهاى نفسانى خود رسیدهاند واز طرف دیگر به ظاهر از رقبه اسلام خارج نشدهاند و از مزایاى مسلمان بودن در جامعه اسلامى بهرهمند هستند. همچنین طبیعى است كسانى كه ایمان و تقوا در جان و روح آنها رسوخ نكرده است و چندان پاىبند ارزشهاى دینى و احكام الهى نیستند نیز از چنین برداشتهایى از دین و قرآن استقبال كنند و ازكسانى كه دین و قرآن و ارزشهاى دینى را طبق خواسته نفسانى آنها تفسیر و توجیه مىكنند پیروى نمایند و آنها را الگوى خود قرار دهند و از آنان تعریف و تمجید كنند. نیز طبیعتاً چنین كسانى، با آن دسته از عالمان دینى كه قرآن و احكام را آنچنان كه هست و بدون در نظر گرفتن خوشایند و سلیقه افراد و مردم تفسیر و تبیین مىكنند میانه خوبى نخواهند داشت.
با كمال تأسف امروزه شاهدیم كسانى به بهانه قرائتهاى مختلف از متون دینى در صددند تا به خواستهها و امیال نفسانى خود رنگ دینى بزنند و براى رسیدن به اغراض دنیوى خود با دین خدا و قرآن كریم بازى مىكنند.
حضرت على(علیه السلام) با پیشبینى وضعیت مذكور، از غربت قرآن در زمان خود و در
آخرالزمان شكوه مىكند و مىفرماید: اِلَى اللهِ اَشْكُو مِنْ مَعْشَر یَعِیشُون جُهَّالا وَ یَمُوتُونَ ضُلاَّلا وَ لَیْسَ فِیهِمْ سِلْعَةٌ اَبْوَرُ مِن الْكِتَابِ اِذَا تُلِىَ حَقَّ تِلاَوَتِهِ وَ لا سِلْعَةٌ اَنْفَقُ بَیْعاً وَ لاَ اَغْلى ثَمَناً مِن الْكِتَابِ اِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِه(1)؛ از جمعیتى كه در جهالت زندگى مىكنند و در ضلالت و گمراهى مىمیرند نزد خداوند شكایت مىكنم. جمعیتى كه اگر قرآن در بین آنها بحق تفسیر شود، كسادترین كالا و بىمشترىترین متاع است و اگر به رأى تفسیر شود و از مواضع واقعى خودش تحریف گردد، از گرانبهاترین و ارزشمندترین اشیاست.
همچنین آن حضرت درباره جایگاه قرآن ومعارف دین در میان مردم آخرالزمان مىفرمایند: وَ اِنَّهُ سَیَأتى عَلَیْكُمْ مِنْ بَعْدى زَمانٌ لَیْسَ فیهِ شَىْءٌ اَخْفى مِن الحَقِّ وَ لا اَظْهَرَ مِنَ الْباطِلِ وَ لا اَكْثَرَ مِنَ الْكَذِبِ عَلَى اللهِ وَ رَسُولِهِ وَ لَیْسَ عِنْدَ اَهْلِ ذلِكَ الزَّمانِ سِلْعَةٌ اَبْوَرَ مِنَ الْكِتابِ اِذا تُلِىَ حَقَّ تِلاوَتِهِ وَ لا اَنْفَقَ مِنْهُ اِذا حُرِّفَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ لا فِى البِلادِ شَىءٌ اَنْكَرَ مِنَ الْمَعرُوفِ وَ لا اَعْرَفَ مِن المُنْكَرِ فَقَدْ نَبَذَ الْكِتابَ حَمَلَتُهُ وَ تَناساهُ حَفَظَتُهُ فَالْكِتابُ یَوْمَئِذ وَ اَهْلُهُ طَرِیدَانِ مَنْفِیّانِ وَ صاحِبانِ مُصْطَحِبانِ فى طَریق واحِد لا یُؤْویهِما مُؤْو فَالْكِتاب وَ اَهْلُهُ فِى ذلِكَ الزَّمانِ فِى النّاسِ وَ لَیْسا فِیهِمْ وَ مَعَهُمْ وَ لَیسا مَعَهُمْ، لاَِنّ الضَّلاَلَةَ لا تُوافِقُ الْهُدى وَ اِنِ اجْتَمَعا فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَى الْفُرْقَةِ وَ افْتَرَقُوا عَن ِالْجَماعَةِ كَانَّهُم اَئِمَّةُ الْكِتابِ وَ لَیْسَ الْكِتابُ اِمامَهُم(2). بسیار شایسته و ضرورى است كه جامعه و مردم ما این پیشگویىهاى قرآن و نهجالبلاغه درباره آیندگان و اوضاع و احوال دینى را مورد توجه قرار دهند و وضع فرهنگى حاكم بر جامعه خود را نیز مورد مطالعه قرار دهند و آن را با این پیشگویىها مقایسه نمایند تا خداى ناكرده اگر وضعیت دینى جامعه را در جهت نامطلوب مىبینند، احساس خطر كنند و در صدد اصلاح فرهنگ دینى جامعه برآیند. مردم در هر زمان باید با تبعیت و پیروى از ولىّ فقیه و علما و بزرگان دینى در صدد حفظ و حراست از مرزهاى عقیدتى و ارزشهاى دینى خود باشند و با الگو قراردن قرآن، خود را از فتنههاى آخرالزمان در امان بدارند و از اینكه مصداق چنین پیشگویىهایى قرار بگیرند نگران و برحذر باشند.
1. نهجالبلاغه، خطبه 17.
2. نهجالبلاغه، خطبه 147.
به هر حال امیرالمؤمنین(علیه السلام) چنین پیشگویى مىكند كه: زمانى بعد از من خواهد آمد كه در آن زمان چیزى مخفىتر از حق و چیزى مشهورتر از باطل نیست. در آن زمان دروغ و افترا بر خدا و پیامبرش از بیشترین امورى است كه جاهلان عالمنما و منافقان دنیاپرست براى رسیدن به اهداف خود به كار مىگیرند.
آنچه در این خطبه از اهمیت بیشترى برخوردار است و هشدارى جدى براى مردم تلقى مىشود این است كه وضعیت روحى و فرهنگ عموم مردم را در آینده تصویر و ترسیم مىكند. آنچه تا كنون از آیات قرآن و سخنان حضرت على(علیه السلام) در این نوشتار مورد بحث و گفتگو قرار گرفت هر چند خطاب به مردم است؛ لكن در بیشتر آنها روى سخن با خواص جامعه و كسانى بود كه در مقام تأثیرگذارى بر فرهنگ جامعه هستند. در این خطبه حضرتش به صراحت، وضعیت روحى و فرهنگ دینى مردم را در آینده پیشگویى مىكنند و آنان را از مبتلا شدن به چنین فرهنگى یا غفلت در مقابل آن برحذر مىدارند. حضرت بعد از تبیین روحیه حاكم بر بعضى از خواص جامعه، مبنى بر اینكه آنها در جهت رسیدن به اغراض و اهداف دنیوىِ خود بیشترین افترا و دروغ را به خدا و پیامبر نسبت مىدهند و قرآن و دین را به رأى خود تفسیر مىكنند و مردم را به گمراهى مىكشانند، فرهنگ حاكم بر عموم مردم را چنین پیشبینى مىكنند: مردم و اهل آن زمان نیز چنیناند كه، اگر قرآن و كتاب خدا درست و بحق تفسیر و تبیین شود، از بىارزشترین اشیا نزد آنان است و اگر طبق هواهاى نفسانى تفسیر شود، از رایجترین و پررونقترین اشیا در نظر ایشان است. در آن زمان ارزشهاى دینى و الهى در دید مردم از منكرترین اشیا و ارزشهاى ضد دینى از محبوبترین امور محسوب مىشود.
بر آگاهان پوشیده نیست كه دشمنان قرآن و قدرتهاى استكبارى امروز در صددند تا چنین فرهنگى را بر جامعه ما حاكم كنند. آنان در توطئه تهاجم فرهنگى، با حمله به مقدسات دینى و تبلیغ ارزشهاى ضد دینى بر آنند تا به تدریج همان وضعیتى كه
امیرالمؤمنین(علیه السلام) پیشگویى كرده و مردم را از مبتلا شدن به آن برحذر داشته است در جامعه ما حاكم كنند.
حضرت در ادامه چنین مىفرمایند: در آن زمان، از آشنایان به كلام خدا جز بىاعتنایى و از حافظان قرآن، كه وظیفه آنان پاسدارى از ارزشهاى دینى است، جز فراموشى و اهمال در انجام وظیفه، حركتى دیده نمىشود. در آن زمان قرآن و پیروان راستین آن و عالمان دین هر چند در میان مردمند امّا در حقیقت جداى از آنانند و مردم نیز از آنها دورند؛ زیرا مردم آنها را منزوى كرده، از آنها پیروى نمىكنند. آنان هر چند با مردم زندگى مىكنند، لكن دلهاى مردم با آنها نیست؛ چون راهى كه مردم در پیش مىگیرند گمراهى است كه با راه قرآن كه راه هدایت است، جمع نمىشود.
در پایان حضرت مىفرمایند: فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَى الْفُرْقَةِ وَ افْتَرَقُوا عَنِ الْجَماعَةِ كَاَنَّهُمْ اَئِمَّةُ الكِتابِ وَ لَیْسَ الْكِتابُ اِمامَهُم؛ مردم در آن زمان اجتماع مىكنند بر افتراق و اختلاف. گویا توافق مىكنند بر اینكه با قرآن و مفسران واقعى آن نسازند و به تبعیت از جاهلان عالمنما در حالى كه گویا خود را رهبر قرآن مىدانند و قرآن را طبق خواستههاى نفسانى خود تفسیر و توجیه مىكنند، از مسلمانان واقعى و عالمان دین و مفسران حقیقى قرآن جدا مىشوند و از آنها فاصله مىگیرند. به جاى اینكه در فكر و عمل، قرآن را امام و راهنما و رهبر خود قرار دهند از قرآن پیشى گرفته، از امامت و رهبرى آن سرباز مىزنند و قرآن و دین را به رأى خویش تفسیر مىكنند.
اكنون دشمنان دین و قرآن تمام تلاش خود را در جهت تهى كردن ملت مسلمان از هویت دینى خود بسیج كردهاند و در تلاشند تا با تضعیف عقاید دینى آنها، استقلال و آزادى و هویت آنان را سلب كنند. با توجه به اهمیت و حساسیت شرایط، بسیار شایسته است ملت مسلمان و به خصوص اندیشمندان دینى احساس خطر كنند و به هوش باشند و هرگز خود را از خطر دشمنان اسلام و قرآن در امان ندانند.
در این میان، چنانكه قبلا اشاره شد، نكته مهم این است كه دشمنان اسلام و كفر جهانى، براى رسیدن به اهداف استكبارى خود، در مقابله با فرهنگ دینى مردم و تهاجم
فرهنگى، بر خلاف تهاجم نظامى، به طور آشكار دشمنى خود را با اسلام و امّت اسلامى اظهار نمىكنند. در این تهاجم، آنان پیوسته از انسانهایى كه به حسب ظاهر مسلمانند و در جامعه اسلامى زندگى مىكنند و از یك طرف داراى موقعیتهاى اجتماعى و فرهنگى هستند و از طرف دیگر مطالعاتى هر چند بسیار ناقص در زمینه معارف دینى دارند، استفاده مىكنند و اینان دانسته یا ندانسته، آلتِ دست عوامل بیگانه شده، با تحریف معارف دینى، اسباب گمراهى مردم را فراهم مىكنند. این انسانها در آیات بسیارى از قرآن كریم و روایات ائمّه معصومین(علیهم السلام) مورد مذمّت و نكوهش، قرار گرفتهاند و به مردم توصیه شده است كه از گوش فرا دادن به سخنان آنان بر حذر باشند؛ زیرا موجب گمراهى و بازماندن از رسیدن به سعادت دنیوى و اخروى مىگردند.
چنانكه پیش از این گفتیم، قرآن كریم عملكرد چنین انسانهایى را در جامعه اسلامى، «فتنه» نام مىنهد و كسانى كه در صدد تحریف قرآن و حقایق و معارف دین برمىآیند فتنهجویانى مىداند كه با تحریف معارف دینى، شیطان را در گمراه كردن مردم، یارى مىرسانند. حال ممكن است این سؤال مطرح شود كه چرا كسانى، با اینكه حق را مىدانند و بر بىاساس بودن اوهام و جهالتهایى كه از دیگران به عاریت گرفتهاند، واقفند، در صدد توجیه فریبكارىهاى خویش و گمراه كردن دیگران بر مىآیند؟ به عبارت دیگر از نظر روانشناسى، انسانهایى كه در صدد تحریف معارف دینى بر مىآیند و با تحریف حقایق دین، اسباب گمراهى مردم را فراهم مىكنند، از نظر روحى چه مشكلى دارند كه به بهاى بازى كردن با دین خدا به دنبال حل كردن آن هستند؟ در واقع، فتنه در دین، كه در شكل تحریف معارف دین بروز مىكند، از كجا ناشى مىشود؟
حضرت على(علیه السلام) در جواب این پرسش مىفرمایند: اِنَّما بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ اَهْواءٌ تُتَّبَعُ وَ اَحْكامٌ تُبْتَدَع(1)؛ آنچه از نظر روحى زمینه چنین انحرافى را در انسان فراهم مىكند و ریشه
1. نهجالبلاغه، خطبه 50.
فتنه شناخته مىشود عبارت است از هواهاى نفسانى. فتنههایى كه در دین واقع مىشود از هواهاى نفسانى و امیال و اغراض دنیایى سرچشمه مىگیرد. آنان كه با تحریف معارف دینى مردم را به گمراهى مىكشانند كسانى هستند كه داراى روحیه تسلیم و بندگى در مقابل خداى متعال نیستند، یا در اثر القائات و وسوسههاى شیطانى روحیه تسلیم و بندگى را از دست دادهاند.
روحیه تسلیم و بندگى اقتضا مىكند انسان در مقابل خدا و دستورات او تسلیم و در عمل و گفتار پاىبند شریعت و ارزشهاى دینى باشد. وجود این روحیه از آن جهت لازم است كه ممكن است بسیارى از دستورات شریعت و دین با خواستههاى نفسانى انسان موافق نباشد و انسان با طوع و رغبت حاضر به پذیرش و عمل بر طبق آنها نباشد. انسانها در چنین مواردى دایماً بر سر دو راهى هستند و ناگزیر مىباید یك راه را انتخاب كنند؛ یا خواسته خدا و شریعت را برگزینند و با هواى نفس مخالفت كنند، یا هواى نفس و خواسته خود را بر خواست خدا و ارزشهاى دینى مقدم بدارند. كم نیستند انسانهایى كه در این امتحان بزرگ خواستههاى نفسانى بر آنها غلبه مىكند و با تحریك و وسوسه شیطان خواهشها و امیال نفسانى را بر خدا و ارزشهاى دینى مقدم مىدارند. در این میان، برخى از این گروه این روحیه و شهامت را دارند كه به صراحت بگویند ما خود را پاىبند اعتقادات دینى و ارزشهاى آن نمىكنیم، البته در صدد تحریف و ضدیت با ارزشهاى دینى هم نیستیم. این نوع برخورد با دین، فتنه در دین محسوب نمىشود و چنین روحیهاى منشأ فتنه نیست؛ زیرا در چنین فرضى كسى با فریبكارى به گمراهى كشیده نشده است.
زمانى فقدان روحیه تسلیم و بندگى در مقابل خدا و دستورات الهى منشأ فتنه در دین مىشود كه فاقدان آن در صدد برآیند تا با توجیهات واهى، دین را طبق خواستههاى نفسانى خود تفسیر كنند.
چنین انسانهایى به ویژه اگر از نظر موقعیت اجتماعى در مقامىباشند كه عدهاى ممكن است از آنها حرفشنوى داشته باشند، بیشتر از هر كس دیگر مورد طمع شیاطین هستند؛ زیرا این اشخاص خواستههایى دارند كه از یك طرف شریعت و دین
آدمى را از آنها نهى كرده است و از طرف دیگر گذشتن از این امور و صرف نظر كردن از آن، براى این اشخاص، به خاطر ضعف روحیه بندگى بسیار سخت است، و از سوى دیگر اینان از توانایىهایى برخوردارند كه با بهرهگیرى از آنها گاه مىتوان حق را بر خود آنان مشتبه كرد. شیطان از این فرصت طلایى حداكثر استفاده را مىكند و با نفوذ در دل و جان چنین انسانهایى آنها را در جهت فتنه و انحراف دین تشویق و ترغیب مىكند. شیطان براى عملى كردن نقشه خود، خواستههاى نفسانى این اشخاص را پیش چشم آنها مجسم مىكند و آتش شوق بهرهمندى از آنها را در جان آنها شعلهور مىگرداند. از طرف دیگر چنین به آنها القا مىكند كه از كجا آنچه علما و بزرگان دین به عنوان وظایف و ارزشهاى دینى بیان كردهاند همانهایى باشد كه خدا و دین از ما خواسته است؟
چنین افرادى چون مىبینند با وجود سخنان عالمان دین و علوم اهلبیت و با وجود قرآن، آنها به خواستههاى نفسانى و هوسهایشان نمىرسند، در صدد برمىآیند تا راه جدیدى پیدا كنند كه هم به خواستههاى خود برسند و هم به حسب ظاهر از رقبه اسلام خارج نشده باشند و از مزایا و موقعیتهاى اجتماعى جامعه دینى برخوردار باشند. بنابراین آنچه از درون آنها را به سوى انحراف سوق مىدهد عدم روحیه تسلیم و بندگى و تبعیت از هواهاى نفسانى است.
حضرت على(علیه السلام) در پاسخ به این سؤال كه چه عاملى سبب مىشود تا كسانى در جامعه اسلامى در صدد ایجاد فتنه در دین برآیند، مىفرمایند ریشه همه فتنههایى كه در دین واقع مىشود هواهاى نفسانى است كه اشخاص مذكور نمىتوانند از آنها صرف نظر كنند و براى رسیدن به آنها، با اختراع راه جدید در مقابل احكام و ارزشهاى دینى، دست به فتنه مىزنند.
اما راه جدیدى كه آنها براى پیشبرد مقاصد خویش بهكار مىگیرند چیست؟ حضرت مىفرمایند آنها احكامى را طبق امیال نفسانى خویش ابداع مىكنند و آنها را به اسلام نسبت مىدهند و با تفسیر و توجیههاى خودساخته و بىاساس به تحریف حقایق دین مىپردازند و قرآن و آیات الهى را به رأى خویش تفسیر مىكنند. در نتیجه، سخنانى
مىگویند كه با حقیقت دین و قرآن كریم سازگار نیست و مردم را در جهت خلاف قرآن و ارزشهاى دینى سوق مىدهد. البته بدیهى است كه این افراد برآنند تا به نحوى عمل كنند كه مردم از اهداف شیطانى آنها مطلع نگردند؛ زیرا مىدانند در آن صورت از آنها تبعیت نخواهند كرد.
بنابراین حضرت على(علیه السلام) ریشه همه فتنهها و بدعتهایى كه در دین گذاشته مىشود فقدان روحیه تسلیم و بندگى و وجود روحیه هواپرستى مىدانند و مردم و به خصوص خواص جامعه را، از تبعیت هوا و هوس برحذر مىدارند و از اینكه مصداق آیه اَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَواه(1) قرار گیرند هشدار مىدهد.
البته شاید كسانى كه امروز در نقش كارآمدترین نیروها و عوامل شیطان در تحریف معارف دینى انجام وظیفه مىكنند در ابتدا چنین تصمیمى نداشتهاند. چه بسیار بودند انسانهایى كه در آغاز جزء مسلمانان راستین و در شمار مبلغان راستین قرآن و معارف دین به شمار مىرفتند، ولى در نیمه راه تغییر جهت دادند و به صف مخالفان اسلام پیوستند و از ولایت خدا خارج شدند و ولایت و سرپرستى شیطان را پذیرفتند. همچنان كه فراواناند انسانهایى كه بعد از سالها ضلالت و گمراهى و گمراه كردن دیگران، توبه كرده، به دامن اسلام بازگشتند و بقیه عمر خویش را صرف جبران گذشته نامطلوب خود كردند.
در هر حال، این تغییر موضعها و جابهجایى انسانها در طول زندگى، امرى است كه در صحنه حیات انسانها فراوان اتفاق افتاده است؛ لكن آنچه توجه به آن ضرورى است این است كه از نظر قرآن هیچ گناهى خطرناكتر و بزرگتر از فتنه در دین نیست. بزرگترین گناه آن است كه كسانى بعد از آنكه حق را شناختند و با احكام و معارف دین آشنا شدند، در صدد برآیند تا مردم را از آشنایى و عمل به آن باز دارند.
در هر صورت، آنچه در پایان توجه همگان را بدان جلب مىكنیم و از خداى متعال مىخواهیم ما را بدان موفق بدارد این سخن گرانقدر حضرت على(علیه السلام) است كه
1. فرقان، 43.
مىفرمایند حاسِبُوا اَنْفُسَكُمْ قَبْلَ اَنْ تُحَاسَبُوا(1)؛ خود، عقاید و افكار و اعمال خویش را ارزیابى نمایید و خود، خویشتن را در دادگاه وجدان محاكمه كنید و قبل از آنكه فرصت توبه و بازگشت به سوى خدا از دست برود به دامن قرآن و دین حق باز گردید و خود را از دام شیطان و نفس امّاره نجات دهید و از سوء عاقبت و بدفرجامى ناخواسته بترسید.
سخن خود را با هشدار قرآن كریم در این زمینه به پایان مىبریم كه مىفرماید: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذینَ اَسائُوا السُّوأَى اَنْ كَذَّبُوا بــَایاتِ اللّهِ وَ كَانُوا بِهَا یَسْتَهْزءُون(2)؛ آن گاه فرجام كسانى كه بدى كردند این گونه شد كه آیات خدا را تكذیب كردند و آنها را به مسخره مى گرفتند.
از خداى متعال درخواست مىكنیم همگان را به راه حق هدایت كند.
والسلام على من اتبع الهدى
1. بحار: ج 8، ص 145.
2. روم، 10.