بزرگترین فریضه
آیتاللّه محمدتقی مصباح یزدی
تدوین و نگارش:
قاسم شباننیا
سرشناسه: مصباح یزدی، محمدتقی، 1313 -
عنوان و نام پدیدآورنده: بزرگترین فریضه / محمدتقی مصباح یزدی
مشخصات نشر: قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، انتشارات.
مشخصات ظاهری: 208 ص.
فروست: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)؛ 791، اخلاق، 82.
شابک: 1-569-411-964-978
وضعیت فهرستنویسی: فیپا
یادداشت: کتابنامه.
یادداشت: نمایه.
موضوع: امر به معروف و نهی از منکر
موضوع: امر به معروف و نهی از منکر -- احادیث
موضوع: امر به معروف و نهی از منکر -- جنبههای قرآنی
شناسه افزوده: شباننیا، قاسم، 1351 -
شناسه افزوده: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، انتشارات.
ردهبندی کنگره: م 56 ب 4 / 4/ 226 BP
ردهبندی دیویی: 297/3775
شماره کتابشناسی ملی: 2831402
بزرگترین فریضه
مؤلف: آیتالله محمدتقى مصباح یزدى
تحقیق و نگارش: قاسم شباننیا
ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)
نوبت و تاریخ چاپ: هشتم، بهار 1402
چاپ: زمزم
شمارگان : 500 قیمت: 85000 تومان
دفتر مركزی پخش: قم، خیابان شهدا، کوی ممتاز، پلاك 38، تلفن و نمابر: 7742326 ـ 0251
شعبه مؤسسه امام خمینی(ره): قم، بلوار امین، بلوار جمهوری اسلامی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، تلفن: 2113629ـ 0251
كلیه حقوق براى ناشر محفوظ است
شابک: 1-569-411-964-978
حقیقت، اصیلترین، جاودانهترین و زیباترین راز هستی و نیاز آدمی است که سلسله مؤمنان و عالمان صادق چه جانها که در راه آن نباخته، و جاهلان و باطلپرستان چه توطئهها و ترفندها که برای محو و مسخ آن نساختهاند. چه تلخْواقعیتی است مظلومیت حقیقت، و چه شیرینْحقیقتی است این واقعیت که در مصاف همیشگی حق و باطل، حق سربلند و سرفراز است و باطل ازبینرفتنی و نگونسار. این والا و بالانشینیِ حقیقت، گذشته از سرشت حق، وامدار کوششهای خالصانه و پایانناپذیر حقیقتجویانی است که در عرصه نظر و عمل کمر همت محکم بسته و از دام و دانه دنیا رستهاند، و در این میان، نقش و تأثیر ادیان و پیامبران الهی، و بهویژه اسلام و پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و جانشینان برحق و گرامی او (علیهم السلام)، برجستهترین است.
دانشمندان نامآور شیعه رسالت خطیر و بینظیر خویش را بهرهگیری از عقل و نقل، و غوص در دریای معارف قرآن و برگرفتن گوهر ناب
حقیقت از سیره آن پیشوایان و عرضه آن به عالم بشری و دفاع جانانه در برابر هجوم ظلمتپرستان حقیقتگریز دانسته و در این راه دیدهها سوده و جانها فرسودهاند. اکنون در عصر بحران معنویت که دشمنان حقیقت و آدمیت هر لحظه با تولید و انتشارِ فزون از شمارِ آثار نوشتاری و دیداری و بهکارگیری انواع ابزارهای پیشرفته سختافزاری و نرمافزاری در عرصههای گوناگون برای سیطره بر جهان میکوشند، رسالت حقیقتخواهان و اندیشمندان حوزوی و دانشگاهی، بهویژه عالمان دین، بس عظیمتر و سخت دشوارتر است.
در جهان تشیع، پژوهشگران حوزوی در علوم فلسفی و کلامی، تفسیری و حدیثی، فقهی و اصولی و نظایر آن کارنامه درخشانی دارند، و تأملات ایشان بر تارک پژوهشهای اسلامی میدرخشد. درزمینه علوم طبیعی و تجربی و فناوریهای جدید نیز پژوهشگران ما تلاشهایی چشمگیر کرده، گامهایی نویدبخش برداشته و به جایگاه درخور خویش در جهان نزدیک شدهاند، و میروند تا با فعالیتهای روزافزونشان مقام شایسته خویش را در صحنه علمی بینالمللی بازیابند. ولی در قلمرو پژوهشهای علوم اجتماعی و انسانی، تلاشهای دانشمندان این مرز و بوم آنگونه که شایسته نظام اسلامی است به بار ننشسته، و آنان گاه به ترجمه و اقتباس آرای دیگران بسنده کردهاند. دراینزمینه کمتر میتوان رد پای نوآوریها و بهویژه خلاقیتهای برخاسته از مبانی اسلامی را یافت، و تا رسیدن به منزلت مطلوب راهی طولانی و پرچالش در پیش است. ازاینروی، افزون بر
استنباط، استخراج، تفسیر و تبیین آموزههای دینی و سازماندهی معارف اسلامی، کاوش در مسائل علوم انسانی و اجتماعی از دیدگاه اسلامی و تبیین آنها از مهمترین اهداف و اولویتهای مؤسسات علمی، بهویژه مراکز پژوهشی حوزههای علمیه است.
مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله) در پرتو تأییدات رهبر کبیر انقلاب اسلامی و حمایتهای بیدریغ خلف صالح وی، آیتالله خامنهای، مد ظله العالی، از آغازِ تأسیس، بر اساس سیاستها و اهداف ترسیمشده از سوی آیتالله محمدتقی مصباح یزدی دامت برکاته به امر پژوهشهای علمی و دینی اهتمام داشته و در مسیر برآوردن نیازهای فکری و دینی جامعه، به پژوهشهای بنیادی، راهبردی و کاربردی پرداخته است. معاونت پژوهش مؤسسه، برای تحقق این مهم، افزون بر برنامهریزی و هدایت دانشپژوهان و پژوهشگران، درزمینه نشر آثار محققان نیز کوشیده و بحمدالله تاکنون آثار ارزندهای را در حد توان خود به جامعه اسلامی تقدیم کرده است.
کتابِ پیش روی، بخشی از مباحث امر به معروف و نهی از منکر استاد فرزانه، آیتالله محمدتقی مصباح یزدی، دامت برکاته، است که با تلاش پژوهشگر ارجمند، جناب حجتالاسلام والمسلمین آقای قاسم شباننیا نگارش یافته است. هدف اصلی کتاب، انتشار مجموعه مباحث منسجم درباره امر به معروف و نهی از منکر برای همه کسانی است که دغدغه احیای این فریضه
فراموششده را در جامعه اسلامی دارند. معاونت پژوهش، دوام عمر پربرکت معظمله و توفیق روزافزون پژوهشگر محترم این اثر را از خداوند متعالی خواستار است.
معاونت پژوهش مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)
امر به معروف و نهی از منکر از جمله فرایض دینی و از ضروریات اسلام است(1) که جامعه دینی را پرنشاط میسازد، و در صورت اهتمام مردم و مسئولان به این وظیفه شرعی، بسیاری از زشتیها از جامعه رخت برمیبندد و ارزشهای دینی و انسانی حاکم میشود. این امر بهقدری بدیهی مینماید که حتی محققانی همچون مایکل کوک انگلیسی، این فریضه دینی مسلمانان را ستودهاند و خلأ چنین تکلیفی را در جوامع فعلی خود، زمینهساز رشد رذایل و بیاعتنایی آنان در برابر مفاسد و شرارتهای رو به افزایش آن جوامع دانستهاند. مایکل کوک، شاهد واقعهای زشت و ننگین در یکی از خیابانهای شهر شیکاگوی امریکا و بیاعتنایی مردم به آن بوده است، و همین امر او را وامیدارد تا پس از حدود 12 سال تحقیق، و مطالعه 1700 کتاب و مقاله، که بیش از سهچهارم آن کتب اسلامی است، کتابی مفصل درباره امر به معروف و
1. سیدروحالله خمینی، تحریر الوسیله، ج1، مقدمه کتاب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر، ص397.
نهی از منکر بنگارد.(1) چنین امری حاکی از آن است که این فریضه دینی، که مورد غبطه غیرمسلمانان واقع شده است، چه جایگاه رفیعی دارد و توجه به آن میتواند زمینه تحقق مدینه فاضله مورد نظر انبیای الهی و امامان معصوم را در جامعه اسلامی فراهم کند.
ازاینروی برای ترویج و توسعه این فریضه فراموششده، وظیفه سنگینی بر عهده اندیشمندان و عالمان دین است تا آن را تعریف، تبیین و تشریح کنند. آیتالله مصباح یزدی، دامت برکاته، از جمله بزرگاندیشمندانی است که با توجه به اهمیت و جایگاه رفیع این فریضه، همواره در بیانات خود کوشیدهاند تا این دغدغه را در سطح جامعه ایجاد کنند که ترک این فریضه، در میان مردم و نیز مسئولان نظام، چه تبعات شومی را در پی دارد. در این نوشتار تلاش خواهد شد تا با توجه به بیانات ارزنده ایشان در آثار مختلف چاپشده و نیز سخنرانیهای مختلف، تا پایان سال 1383، مجموعه مباحثی از امر به معروف و نهی از منکر گردآوری، تدوین و تحقیق گردد. گفتنی است، ایشان در این مباحث، بیش از هر چیز، به ابعاد سیاسی، اجتماعی و فرهنگی این فریضه توجه کردهاند و ازاینروی تفاوتهایی در چگونگی طرح مباحث از سوی ایشان با بیان فقهای عظام در کتب فقهی وجود دارد. امید است نشر این کتاب، گامی در مسیر احیای این فریضه فراموششده در جامعه باشد.
1. ر.ک: مایکل کوک، امر به معروف و نهی از منکر در اندیشه اسلامی، ج1، ص9ـ21.
واژه «معروف» از ریشه «عرف» به معنای کار خوب و پسندیده است، و خداپرستان از آن «پسندیده نزد خدا» را اراده میکنند. «منکر» نیز از ماده «نکر»، و معنای آن برخلاف معنای معروف بوده، در عرف دینداران، به معنای کاری است که خداوند از آن راضی نباشد. بدینترتیب، امر به معروف، یعنی دستور دادن به کارهای خیر، و نهی از منکر یعنی باز داشتن از کارهای زشت و ناپسند.
در مسیر تحول واژهها، معنای آنها گاه توسعه و گاه تضییق مییابد. در برخی نمونهها، استعمال یک واژه سبب میشود مفهوم آن از مقتضای اصلی خود، وسعت بیشتری یابد. درباره مفهوم امر به معروف و نهی از منکر نیز چنین است. فقها و بزرگان وقتی درباره موضوع امر به معروف و نهی از منکر بحث میکنند، میگویند در کلمه امر، مفهوم «علو» یا «استعلا» نهفته است؛ یعنی کسی که امر میکند، یا باید بر مأمور برتری داشته باشد، یا خود را در چنین مقامی قرار دهد و از موضع بالاتر امر
کند. خواهش و استدعا کردن «امر» نیست. اینکه کسی بگوید «خواهش میکنم این کار را بکنید» امر نیست. مقتضای کلمه امر این است که باید بهصورت استعلا باشد. حتی برخی فقها احتیاط کرده، میگویند تکلیف امر به معروف و نهی از منکر زمانی تحقق مییابد که امرکننده به معروف، با لحاظ «استعلا» امر کند.(1) مقام معظم رهبری نیز مراد از استعلا را اینچنین مشخص کردهاند:
طرف امر به معروف و نهی از منکر فقط طبقه عامه مردم نیستند. حتی اگر در سطوح بالا هم هستند شما باید به او امر کنید نه اینکه از او خواهش کنید. باید بگویید آقا! نکن؛ این کار یا این حرف درست نیست. امرونهی باید با حالت استعلا باشد. البته این استعلا معنایش این نیست که آمران حتماً باید بالاتر از مأموران و ناهیان بالاتر از منهیان باشند؛ نه، روح و مدل امر به معروف، مدل امرونهی است؛ مدل خواهش و تقاضا و تضرع نیست. نمیشود گفت که خواهش میکنم شما این اشتباه را نکنید؛ نه، باید گفت: آقا! این اشتباه را نکن؛ چرا اشتباه میکنی؟ طرف هر کسی است؛ بنده که طلبه حقیری هستم؛ از بنده مهمتر هم باشد، او هم مخاطب امر به معروف و نهی از منکر قرار میگیرد.(2)
1. سیدروحالله خمینی، تحریر الوسیله، ج1، باب القول فی اقسامهما و کیفیه وجوبهما، مسئله 13، ص399.
2. مقام معظم رهبری، در دیدار با مسئولان و کارگزاران نظام جمهوری اسلامی، 19/4/1379.
با توجه به توضیحاتی که در زمینه مفهوم امر به معروف و نهی از منکر ذکر گردید، میتوان گفت که امر به معروف و نهی از منکر در نگاهی کلیتر عبارت است از هرگونه تلاشی که بهمنظور اثر گذاشتن بر دیگری صورت میگیرد تا وی را به انجام کار واجبی وادارد، یا از کار حرامی باز دارد.
اسلام ملاک وحدت در جامعه اسلامی را ایمان به خدا میداند و ازاینروی بر افرادی که با این ملاک وحدت در جامعه حضور دارند، به گونه خاصی حساس است. این حساسیت بهقدری است که هر فردی را در برابر فرد دیگر مسئول قرار داده است تا همگان به نقشی که در تشکیل جامعه دارند توجه کنند و به این وحدت خدشه وارد نشود. امر به معروف و نهی از منکر در اسلام چنین ماهیتی دارد و ازاینروی برای فرد مسلمان، این مفهوم بامعناست؛ اما در جامعه و فرهنگ غربی اصلاً چنین مفهومی مورد توجه نیست. در آن جوامع، حداکثر، دولت، آن هم بهحد ضرورت که نیازهای جامعه را تأمین کند، مسئولیت دارد، و دیگر به هیچ مسئولیتی برای افراد در برابر یکدیگر معتقد نیستند. بالاتر از این، آنان بر این اعتقادند که حتی فرد حق ندارد در زندگی فردی دیگران ـ یعنی هر آنچه ضرر محسوسی برای دیگران ندارد ـ دخالت کند؛ بنابراین در ذهنیت فرهنگ غربی، نهتنها امر به معروف و نهی از منکر، ارزش مثبت ندارد بلکه امری منفی قلمداد میشود؛ یعنی آنچه در فرهنگ
اسلامی ما بهمنزله تکلیف واجب و گاهی بزرگترین واجبات نامیده میشود، در فرهنگ غربی نهتنها واجب نیست، بلکه مذمت هم میشود؛ زیرا این کار، از نگاه آنان، دخالت در امور دیگران است.
در جامعه اسلامی، مسلمانان موظفاند در برابر یک حرکت ناهنجار اجتماعی از دیدگاه ارزشهای اسلامی، به نام منکر، حساس باشند و تکلیف خود را دراینزمینه انجام دهند. بر اساس آیین اسلام، امر به معروف و نهی از منکر، در کنار فرایضی همچون روزه، حج، نماز و جهاد، از فروع دین شمرده میشود؛ بنابراین امر به معروف و نهی از منکر جزء ضروریات دین اسلام است. اما این در فرهنگ غربی هیچ معنا ندارد و حتی دارای ارزش منفی است. در جامعه غربی، اگر کسی مشروبات بنوشد و مست کرده، عربده بکشد، کسی حق ندارد او را از این کار نهی کند. اگر هم کسی تذکر دهد، فرد مقابل، او را از دخالت در امور خودش بر حذر میدارد و این امرونهی را منافات با آزادی خویش میپندارد. البته اگر کار بدانجا بکشد که آزاد گذاشتن فرد منجر به هرجومرج و به مخاطره افتادن زندگی دیگران شود، مقرراتی برای کنترل چنین افرادی وضع میکنند.
اسلام، درست، نقطه مقابل دیدگاه مرسوم در غرب را پی میگیرد و بر آن است هر فردی در برابر فرد دیگر، و نیز هر جامعهای در برابر فرد، یا جامعه دیگر هر رهبر و پیشوایی در برابر افراد، و همچنین افراد در برابر رهبر و پیشوای خود مسئولاند. این مسئولیتی یکپارچه، همگانی و متقابل است. درواقع، همچون رابطه ارگانیک اندامهای بدن، در میان
اجزای جامعه نیز پیوستگی وجود دارد. همانگونه که تمام قسمتهای بدن، در زمان گرفتاری، سهیماند و از سهم خون خود کم میگذارند تا عضو آسیبدیده ترمیم شود، در جامعه اسلامی نیز چنین رابطهای وجود دارد و مهم این است که این ارتباط و همیاری تنها درزمین? امور مادی نیست، بلکه، مهمتر از آن، درزمین? امور معنوی است.
پس در اسلام فرد در برابر رفیق، همسایه و جامعه، هم در امور مادی و هم در امور معنوی، مسئول است؛ بنابراین اگر کسی همسایهاش گرسنه و خودش سیر باشد، مسئول است و شرعاً وظیفه دارد غذای خود را با او تقسیم کند. بر اساس بینش و تربیت اسلامی، ارتباط و مسئولیت افراد در مسائل مادی حائز اهمیت است. در مسائل اجتماعی نیز اگر کسی شاهد بیسبب ریخته شدن آبروی مؤمنی باشد، باید از او در برابر اتهامات دفاع کند. بالاتر از همه اینها، مسئله ارزشهای دینی و مذهبی است. اگر کسی در جامعه اسلامی دچار ناهنجاری میشود و خود را به گناه آلوده میسازد، باید دست او را گرفت و اجازه نداد که گناه دامان او را بهکلی بگیرد.
برخی با نادیده گرفتن ماهیت واقعی امر به معروف و نهی از منکر، تحت تأثیر فرهنگ الحادی غرب، این فریضه را دخالت در امور شخصی دیگران تصور کردهاند و میکوشند مفاهیمی را بهمنزله ارزش در جامعه مطرح سازند تا دیگر جایی برای توجیه امر به معروف و نهی از منکر باقی نماند. آنان آنچنان در رسانههای مختلف و با تدوین مقالات در روزنامهها و نشریات یا ایراد سخنرانی، تبلیغات به راه میاندازند تا به مردم القا کنند که دخالت کردن در امور اعتقادی، ارزشی و اخلاقيِ
دیگران فضولی در کار آنان و عملی ناپسند است. نتیجه آن میشود که اگر کسی هم تذکری دهد او را از دخالت در کار دیگران منع می
کنند و در واقع، امر به معروف به صورت منکری درمیآید که باید از آن جلوگیری کنند! ازاینروی کسانی به خود جرئت خواهند داد تا در پارکها مشروب مصرف کنند و از مستی با شیشه مشروب به جان هم افتند. آنگاه زمانی فرا خواهد رسید که يَقْتُلُونَ الِّذِینَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ؛(1)«مردمی را که امر به عدالت میکنند به قتل میرسانند».(2)
کسانی که در قالب علوم سیاسی و فلسفه سیاست درباره اداره جامعه بحث کردهاند، این مسئله را نیز مطرح کردهاند که آیا باید مدیریت جامعه بر عهده نهاد مشخصی به نام دولت، حکومت یا تعبیراتی ازاینقبیل باشد و دیگر مردم، برای مدیریت جامعه نه وظیفهای دارند و نه حقی، یا اینکه غیر از هیئت حاکم رسمی، کسان دیگری نیز در مدیریت جامعه نقشی مؤثر دارند، و نهتنها ایفای چنین نقشی حق آنان، بلکه به یک معنا وظیفه آنان نیز هست. این، دو دیدگاه متقابل است که هریک از آنها لوازم ویژه خود را در پی دارد.
1. آل عمران (3)، 21.
2. در کتاب حاضر، در موارد متعددی، در ذکر ترجمه آیات قرآن کریم، از ترجمه آیتالله مکارم شیرازی نیز بهره گرفته شده است.
گرایش غالب امروز حاکم بر جهان غرب این است که مردم جامعه باید در انجام خواستههای فردی خود، هرچهبیشتر آزاد باشند و هیچ مسئولیتی در برابر اداره جامعه برعهده افراد نیست، و تنها گروه خاصی را همین مردم انتخاب و تعیین میکنند تا حد لازم و ضروری مدیریت جامعه را عهدهدار شوند و در اجرای مقرراتی که خود مردم وضع میکنند، سهیم باشند. بنابراین دولت باید کمترین تصرف را در زندگی مردم داشته باشد، و هریک از افراد باید از بیشترین آزادی در رفتار خود برخوردار باشند. این آزادی شامل فعالیتهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی میشود و دولت تنها حق دارد آن اندازهای که برای حفظ نظم جامعه ضروری است در امور مردم دخالت کند؛ نه بیش از آن. این گرایش را، بهطور عام، لیبرالیسم مینامند. بر این اساس، حداکثر آزادی برای افراد ثابت میشود، اما آنان در برابر مشکلات اجتماعی مسئولیتی ندارند.
بنابر این گرایش، اگر در جامعهای حوادثی ـچه حوادث طبیعی و چه حوادث اجتماعیـ پیش آید که برای قشر خاصی در جامعه، یا حتی برای اکثریت مردم مشکلاتی به وجود آورد، افراد هیچ مسئولیتی برای رفع این مشکلات ندارند. برای نمونه، اگر بخش عظیمی از جامعه مبتلا به فقر کشندهای شدند که آنان را در آستانه بیماری، مرگ و فساد قرار دهد، افراد در برابر این پدیده اجتماعی هیچ مسئولیتی ندارند. در این صورت، اگر کسی دلش خواست، از روی عاطفه انسانی یا بهمقتضای مذهبی که پذیرفته، کمکی به مردم میکند و اگر دلش نخواست، هیچکس نمیتواند
او را ملزم به داشتن مسئولیت اجتماعی و صرف کردن نیرو و توان برای رفع مشکلات اجتماعی کند. بر اساس این نظریه سکولاریستيِ فردگرایانه و انسانمحور، حتی اگر در جامعهای مردم زیادی مبتلا به فقر باشند، کسانی که ثروتهای هنگفت دارند، حق دارند بهمنظور جلوگیری از پایین آمدن نرخ کالاهایشان، کالاهای افزوده خود را به دریا بریزند یا بسوزانند. همینگونه، اگر مرض و بیماری در قشر خاصی از افراد جامعه شایع شد و به ثروتمندان و سرمایهدارها سرایت نکرد، این اهل ثروت و مکنت، هیچ احساس مسئولیتی در برابر آن قشر ضعیف نخواهند داشت. آنان با خود خواهند گفت اگر دولت میتواند آنها را معالجه کند و اگر نمیتواند، هر بلایی که به سر آنان آید به ما ربطی ندارد. حداکثر کاری که ما میکنیم پرداخت کردن مالیات بهمیزانی است که دولت برای ما در نظر گرفته است. البته ممکن است در بین آنها کسانی باشند که بهاقتضای عاطفه انسانی یا مذهب خاص، به ارزشهای اخلاقی پایبند باشند و در این جهت نیز تلاشی صورت دهند. اما اینان بهاقتضای گرایش لیبرالیستیشان احساس مسئولیتی نمیکنند؛ دولت هم در یک محدوده خاصی که قانونگزار برای آن تعیین کرده است، مالیات را اخذ میکند. این مالیاتها هم تا حد مشخصی است که دولت آنها را به مصارف خاص تعیینشده میرساند و اگر این مالیاتها کفاف آنها را نداد، باز باید قانونی وضع شود و سهم مالیاتها بالا رود. در اینجا وظایف دیگری به عهده دولت خواهد آمد که همان گرایش لیبرالیستی مانع از آن میشود؛ زیرا از منظر چنین دیدگاهی، نباید بار دولت سنگین شود. اگر
نمایندگان مجلس هم لیبرال باشند، اجازه نمیدهند که سطح مالیاتها بهمنظور امکان خدمت بیشتر توسط دولت، بالا برود؛ چه، باید مالیاتها از جیب خود آنها هم درآید. این گرایش امروزه در کشورهای غربی و بهویژه کشورهای سرمایهداری، بسیار رواج دارد و حتی آنان در تلاشاند تا این فرهنگ را به کشورهای دیگر هم صادر کنند.
در مقابل گرایش پیشگفته، گرایش دیگری وجود دارد که اساسش یک دیدگاه فلسفی و عقلانی و یا اعتقاد مذهبی است. بر این اساس، هر فردی در برابر افراد دیگر و جامعه مسئول است، و چنان نیست که هرکس بتواند در زندگی، به هر قدر و هر شکلی که بخواهد، فعالیت کند و نگران مردم دیگر نباشد. فعالیتهای اقتصادی هم تا آن حد آزاد است که به منافع کل جامعه ضرر نزند. منافع جامعه هم تنها بر اساس درآمد ملی، آنگونه که در کشورهای غربی مرسوم است، تعیین نمیشود. در کشورهای غربی وقتی درصدد سنجش میزان رشد اقتصادی بر میآیند، مجموع درآمدهای کشور را در نظر میگیرند و دیگر کاری به این ندارند که این درآمدها از چند درصد مردم به دست آمده و در اختیار چند درصد قرار گرفته است. زمانی هم که درصدد تعیین درآمد سرانه برمیآیند، مجموع این درآمد را بر تعداد افراد تقسیم میکنند؛ اما دیگر کاری به این ندارند که این درآمد سرانه در دست چه کسانی جمع شده است؛ چهبسا نود درصد مجموع این ثروت، در اختیار تنها ده درصد مردم باشد و نود درصد مردم از گرسنگی رنج ببرند. اما گرایش مقابل، این چگونگی محاسبه رشد اقتصادی و درآمد سالانه را زیر سؤال برده،
ملاک رشد اقتصادی یک کشور را میزان درصد جمعیت زیر خط فقر و بالای خط فقر میداند.
بر اساس گرایش اخیر، یک جامعه همانند یک پیکر است؛ پیکر انسان از چندین دستگاه (همچون دستگاه بینایی و شنوایی) یا سیستم (همچون سیستم عصبی، تنفس و گوارش)، و هریک از اینها، خود، از چندین عضو تشکیل شده، و هر عضوی هم از میلیونها و میلیاردها سلول به وجود آمده است. اگر بخشی از این سیستم کلی بدن ناقص ماند، به کل بدن ضربه میخورد. برای نمونه، اگر دستگاه گوارش کارش را بهدرستی انجام ندهد، خون هم بهدرستی ساخته نخواهد شد و اگر خون سالم به همه بدن نرسد، تمام اندامها در معرض ضعف و ناتوانی قرار خواهند گرفت. اگر دستگاه تنفس نیز نتواند بهدرستی به وظایف خود عمل کند، اکسیژن کافی به بدن نمیرسد و مشکلاتی برای تمام قسمتهای بدن پیش خواهد آمد. چنانچه سیستم عصبی هم نتواند بهدرستی کار خود را انجام دهد، ممکن است اندامها فلج شود و کل بدن نتواند کار خود را بهدرستی انجام دهد. بنابراین بخشهای بدن همه به هم مربوطاند؛ بر یکدیگر تأثیر و تأثر متقابل دارند؛ و همه در برابر هم مسئولاند.
به همینگونه، هریک از انسانها که در درون جامعه زندگی میکنند، همانند سلولها در پیکر انسان، به هم مرتبطاند و دستگاههای جامعه نیز بههمپیوسته است. البته دراینزمینه برخی، گرایشهای افراطی دارند؛ چنـانکه طرفداران انداموارگی(1) در جامعه معتقدند که جامعه در حقیقت
1. Organicism.
یک ارگانیزم زنده و دارای همین اندامهای بههممربوط است، و هویتی واحد و مستقل از هویت افراد دارد. اما در مقام تشبیه، شبیه شمردنِ جامعه به یک پیکر زنده و دارای اندامهای مرتبط، تشبیه معقولی است که میتواند بهمنزله موضوع مشترک بین تمام کسانی که به مسئولیت اجتماعی اهمیت میدهند، مطرح شود. این گرایش به مردم میآموزد که خود را همانند سلولی در پیکر فرض کنند که احتیاج به همکاری دیگران دارند: از سویی باید بکوشند که نیازهای دیگر اندامها تأمین شود؛ و از سوی دیگر، باید نظارت داشته باشند تا مبتلا به آفت و بیماری نشوند؛ چراکه اگر یک بیماری در درون سیستم وارد شود، کل بدن را به خطر میاندازد. افراد در درون یک جامعه، نباید تنها به خود بیندیشند، بلکه باید به فکر همشهریان، همسایگان و نزدیکان خود نیز باشند. آنان باید بدانند که نفع شخصیشان در صورتی ضمانت بقا خواهد یافت که دیگران هم سهمی در آن داشته باشند. این گرایش کلی، در درون خود، مکاتب مختلفی همچون مکاتب سوسیالیستی را جای داده است. همچنین مکاتبی در غرب همچون سوسیالدموکراسی نیز از آن سخن گفتهاند و در ادیان الهی بهویژه دین اسلام نیز این نظریه با ویژگیهایی مطرح گردیده است.
حال با توجه به این دو نظریه، نقش مردم در مدیریت جامعه تفاوت میکند؛ بر اساس گرایش لیبرالیستی، هیچ فردی در برابر دیگران احساس مسئولیت نمیکند، مگر آنکه کسی بر اساس عاطفه یا وجدان خود کارهایی انجام دهد. بهمقتضای این نظریه نمیتوان انسان را ملزم کرد که
حتماً مسئولیتی را بپذیرد، خدمتی را انجام دهد یا به کسی کمک کند. بنابر این عقیده، بهجز آن هیئت حاکمه خاص و آن تعداد محدودی که برای جلوگیری از بینظمی و هرجومرج تعیین شدهاند، سایر مردم فقط به زندگی خود میپردازند و هیچ وظیفه و مسئولیتی در برابر جامعه احساس نمیکنند. اما بر اساس نظریه دیگر، افراد باید در برابر یکدیگر احساس مسئولیت کنند و در شرایط بحرانی خاص، همانند زمان وقوع زلزله، سیل، جنگ، و شیوع بیماری خاص به هم یاری رسانند. در اینگونه نمونهها، تقریباً تمام کسانی که گرایش اجتماعی دارند و قائل به اصالت جامعهاند، بهگونهای میپذیرند که همه مردم باید در چنین نمونههایی با یکدیگر مشارکت کنند. اما کسانی معتقدند در شرایط عادی هم، افراد در برابر دیگران مسئولاند.
برخی بر آناند که در دین اسلام، انسان فقط در مقابل خدا وظایف فردی را بر عهده دارد؛ درحالیکه این تنها بخشی از وظایف ماست. بخش بزرگ مسئولیتهای انسان در ارتباط با دیگران است. برای یک انسان مسلمان و مؤمن و متعهد کافی نیست که فقط واجباتی که مستقیماً بر عهده خودش آمده، انجام دهد، بلکه افزون بر اینها، موظف است که در اصلاح جامعهاش بکوشد. متأسفانه گاهی، با انگیزههای گوناگون، طوری وانمود شده که اگر ما وظیفهای هم در برابر دیگران داشته باشیم، نه امری واجب، بلکه مستحب است و وظیفه اصلیمان این است که کار خود را انجام دهیم. حتی گاهی از بعضی مضامین دینی، آیات و روایات هم برای این برداشت انحرافی استدلال میشود. برای نمونه، از آیه شریفه
يَا أَيُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ عَلَيْکمْ أَنفُسَکمْ لاَ يَضُرُّکم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ؛(1)«ای کسانی که ایمان آوردهاید، مراقب خود باشید. اگر شما هدایت یافتهاید، گمراهی کسانی که گمراه شدهاند به شما زیانی نمیرساند»، چنین برداشت میشود که هرکس باید به فکر شخص خود باشد و مصالح خود را تأمین کند. اما این برداشت صحیح نیست؛ بلکه آیه در خطاب خود به مؤمنان درصدد بیان این نکته است که اگر شما برای هدایت کفار کوشیدید، اما آنان شما را کمک نکردند و کارشکنی کردند، ناامید نشوید و متوجه باشید که گمراه شدن آنها ضرری به ایمان مؤمنان نمیزند. خداوند متعال درباره پیامبر(صلی الله علیه و آله) نیز مطالب مشابهی دارد. آیاتی نظیر: وَمَا عَلَی الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ؛(2)«و بر رسول چیزی جز رساندن آشکار نیست»؛ فَإِنْ أَعْرَضُوا فَمَا أَرْسَلْنَاک عَلَيْهِمْ حَفِیظًا إِنْ عَلَيْک إِلَّا الْبَلَاغُ؛(3)«و اگر رویگردان شوند (غمگین مباش)، ما تو را حافظ آنان (و مأمور اجبارشان) قرار ندادهایم؛ وظیفه تو تنها ابلاغ رسالت است»؛ وَمَا أَرْسَلْنَاک عَلَيْهِمْ وَکیلاً؛(4) «و ما تو را بهمنزله مأمور بر آنان نفرستادهایم»؛ و فَلَعَلَّک بَاخِعٌ نَّفْسَک عَلَی آثَارِهِمْ إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِیثِ أَسَفًا؛(5)«گویی میخواهی به سبب اعمال آنان خود را از غم و اندوه هلاک کنی اگر به این گفتار ایمان نیاوردند»، از جمله آیاتی هستند که به پیامبر(صلی الله علیه و آله) تأکید
1. مائده (5)، 105.
2. نور (24)، 54.
3. شوری (42)، 48.
4. اسراء (17)، 54.
5. کهف (18)، 6.
میکند که به وظیفه خود عمل نماید و دیگر به سبب ایمان نیاوردن مردم غصه نخورد.
همانگونه که گفته شد، در کشورهای اروپایی و بسیاری از کشورهای دیگر، مردم در برابر بعضی مسائل حساساند و اگر کسی تخلفی کند، عکسالعمل نشان میدهند. مثلاً اگر کسی مقررات راهنمایی و رانندگی را رعایت نکند، افزون بر برخوردی که دستگاههای انتظامی با او میکنند، مردم نیز حساسیت نشان میدهند؛ مثلاً فوری ماشینهای مجاور بوق میزنند و متخلف را تحت فشار قرار میدهند. این خود نوعی نهی از منکر است. پس قسمی از امر به معروف و نهی از منکر در همه جوامع بشری وجود دارد. دلیل آن نیز این است که همه مردم متوجه شدهاند که اگر بنا باشد در یک زندگی اجتماعی کسانی از قانون تخلف کنند، سنگ بر روی سنگ بند نمیشود و دودش به چشم همه مردم خواهد رفت. چنین مضمونی در قالب این مثال مطرح گردیده که گروهی در کشتی چوبی در حال حرکت نشسته بودند. شخصی خواست کشتی را در قسمت جلوی خود سوراخ کند. دیگران به او گفتند که کشتی را سوراخ نکن؛ ممکن است به غرق شدن ما در آب بینجامد. او پاسخ داد من جایی از کشتی را سوراخ میکنم که خودم نشستهام و کاری به شما ندارم. آنان گفتند درست است که تو جای خود را در کشتی سوراخ میکنی، اما وقتی آب در کشتی افتاد، دیگر من و تو را نمیشناسد، و همه غرق
میشوند. با این مثال، اهمیت امر به معروف و نهی از منکر، بیشازپیش، نشان داده شده است. بنابراین کسی که در جامعه زندگی میکند، نمیتواند بگوید من یک چهاردیواری دارم و خودم صاحباختیار آنام. باید توجه داشت با رواج گناهی در جامعه، قبحش ریخته میشود و دیگران هم مرتکب آن میشوند. ارتکاب آن معصیت، آثار اجتماعی زیانباری را نیز در پی دارد.
پس این امری عقلی است که اگر در جامعهای، مقرراتی که به نفع جامعه است، رعایت نشود، دیگران باید حساسیت نشان دهند؛ نه آنکه منتظر شوند تا پلیس یا مأموران دولتی جلوی آن عمل را بگیرند. پلیس، درواقع نیرویی کمکی برای جلوگیری از قانونشکنیهاست و این مردماند که باید خود حساس باشند تا عمل ناپسندی واقع نشود. حساسیت هر جامعهای که پیشرفتهتر و متمدنتر باشد، در برابر وضع و عمل به قانون بیشتر است؛ بهویژه مردم به آن امور که نفع آن را همه آنها تشخیص میدهند، امر به معروف، و از آن امور که ضررش را همه ایشان میفهمند، نهی از منکر میکنند. پس، امر به معروف و نهی از منکر امری عقلی است و بهنوعی، در همه جوامع پیشرفته وجود دارد.
نکته قابل توجه در اینجا این است که برخی از این امر به معروفها و نهی از منکرها که در جوامع غربی هم کانون توجه است، بجاست. برای نمونه، انداختن پوست میوه در خیابان، سبقت بیجا و سرعت غیرمجاز در رانندگی و اموری از این دست، از منکراتی است که واقعاً به ضرر مردم است و نهی از منکر در این نمونهها کاملاً بجاست. اما برخی
دیگر از نهی از منکرها، که غالباً به شکل گروهی نیز انجام میگیرد، در جوامع غربی هست که وضعیت کاملاً متفاوتی دارد. برای نمونه، سازمانهایی همچون طرفداران حقوق بشر، دیدهبان حقوق بشر، عفو بینالملل، حمایت از حیوانات، هماکنون به شکلی در حال انجام امر به معروف و نهی از منکرند. آنان زمانی که در کشور خودشان یا کشور دیگری، تجاوز به حقوق انسانها یا حتی حیوانات را مشاهده کنند، حساسیت نشان میدهند و از طریق نوشتن مقاله، سخنرانی و ابزارهای دیگر رسانهای و تبلیغاتی اعتراض خود را اعلان میکنند تا دولتها ناگزیر شوند این حقوق را رعایت کنند و از طریق قانونی و بینالمللی، حقوق بشر، احیا گردد. کار بدانجا رسیده که یکی از این سازمانهای طرفدار حقوق بشر، اعلام کرده است که در تمام کشورهای دنیا باید مجازات همجنسبازی لغو شود؛ زیرا این حق مردم است که هرگونه که بخواهند غریزه خود را اشباع کنند. اگر هم در دینی همچون دین اسلام با همجنسبازی مخالفت شده است، باید قوانین آن تغییر کند، حتی کار بدانجا کشیده میشود که گاهی کشوری همچون ایران را به دلیل مجازات و اعدام قاچاقچیان حرفهای مواد مخدر مؤاخذه میکنند. حقیقت این است که چنین کسانی از نگاه خود، تصور میکنند که منکراتی در جهان واقع میشود و آنان موظفاند نهی از منکر کنند. آنان مجازات همجنسبازها و مجازات اعدام قاچاقچیان را مصداق منکر میدانند. ازاینروی درصدد مقابله با آنها برآمدهاند.
بنابراین امر به معروف و نهی از منکر، در میان عقلا توجیهپذیر
است و ازاینروی شاهدیم که تا این مراحل هم گسترش یافته است که مردم کشوری به کشور دیگری، به قوانینی همچون مجازات همجنسبازان و اعدام قاچاقچیان اعتراض میکنند و اینگونه اعمال را ناقض حق حیات برای انسانها بهشمار میآورند. البته چنین توجیهاتی بر اساس نگاه خوشبینانه به چنین سازمانهایی است؛ وگرنه با نگاه بدبینانه هم می توان به عملکرد اینگونه سازمانها پرداخت که در گفتار حاضر مجال آن نیست.
مسئله اساسی این است که اصل مبارزه با کار ناشایست و ناروا نهتنها در جامعه اسلامی، بلکه در همه جوامع مطرح است. حال تعیین اینکه واقعاً چه عملی منکر است و چه عملی معروف، کلام دیگری است که خود جای بحث دارد. بهعبارتدیگر، عقل هر انسانی حکم میکند که باید با منکرات، کارهای زشت، و هر عملی که حقوق انسان را از بین میبرد، مبارزه کرد؛ اما اینکه مصداق این منکرات کدام است، اختلاف نظر وجود دارد. برخی اعدام قاچاقچی حرفه ای، که عامل فلج شدن و مرگ تدریجی هزاران انسان میشود، و برخی دیگر آزاد گذاشتن او را مصداق ظلم به جامعه تلقی می کنند. همچنین برخی ایجاد خانههای امن برای همجنسبازان و مراکز معروف مختص آنان با پرچم مشخص و امکان ترویج تفکر آنان از طریق کتابخانه، فیلم، هنرکده، فرهنگسرا و نظایر آنها را مصداق ظلم به انسانیت می دانند، و برخی دیگر مجازات کردن همجنسبازان و محدود کردن آنان را ظلم قلمداد می کنند. در مسائل فراوان دیگری نیز شاهد چنین اختلافاتی هستیم. در این امور، هرچند
نوعی دوگانگی در تشخیص مصداق معروف و منکر پیش میآید، به این مطلب خدشهای وارد نمیسازد که هم ما و هم مردم مغربزمین معتقدیم که امر به معروف و نهی از منکر هیچ منعی ندارد؛ هرچند به دخالت در امور دیگران یا در جامعه دیگری بینجامد که فرهنگ، دین، یا قانون دیگری دارند. دلیل اینکه آنان اجازه دخالت به خود می دهند این است که خود را موظف به دفاع از حقوق بشر میدانند.
بنابراین کسی نباید امر به معروف و نهی از منکر را به دلیل آنکه دخالت در امور دیگران شمرده می شود، زشت بپندارد؛ چراکه هر دخالتی در امور دیگران ناپسند نیست و در این مطلب هم تردیدی وجود ندارد و اختلاف ما با غربیها نه بر سر این نکته، بلکه بر سر آن است که چه چیزی منکر است تا از آن نهی کنیم، و چه چیزی معروف است که به آن امر کنیم. درواقع، مسئولیت انسانها در قبال یکدیگر و ضرورت نظارت بر رفتار یکدیگر، واقعیتی است که کمابیش در جامعههای متمدن انسانی، با اختلاف مراتبی که در مدنیت داشته و دارند، همواره وجود داشته است. شاید هیچ جامعهای را نتوان یافت که بهرهای از تمدن برده باشد، اما در میان مردم آن، چنین احساسی وجود نداشته باشد.
حاصل آنکه، انسان باید در قبال رفتار دیگران احساس مسئولیت کند، اما مراتب چنین احساس مسئولیت و مصادیق کار خوب و بد در جوامع گوناگون، بر اساس نظام ارزشی حاکم بر آنها، متفاوت است. مرتبه حساسیت مردم در قبال رفتار دیگران، به نوع جهانبینی و نگرش آنان درباره انسان و جامعه انسانی بستگی دارد.
بهعبارتدیگر، دیدگاه حاکم بر جوامع را درباره انسانها، میتوان به دو دسته کلی تقسیم کرد: فردگرایی(1) و جامعه گرایی.(2) برخی انسانها در زندگی، تنها به خود می اندیشند و در پی آسایش و رفاه خویشاند. برای این گروه تفاوتی ندارد که این راحتی و پیشرفت مادی باشد یا معنوی. محور افکار و فعالیت آنان، نفی ضرر و کسب منفعت برای خودشان است. در سوی دیگر، کسانی هستند که خود را با دیگران در زندگی اجتماعی شریک و وابسته میدانند و فقط به فکر خود نیستند. این گروه، اگر خیر و برکتی طلب میکنند، برای همه میخواهند و اگر پیشرفتی را پی میگیرند، آن را برای همه میجویند، حتی اگر پیشرفت معنوی و سعادت اخروی هم میخواهند، آن را برای همه آرزو میکنند.
مکتب انبیای الهی و بهویژه دین مقدس اسلام، نگرش جامعهگرایی را تقویت میکند؛ بدون اینکه حقوق فردی را نادیده بگیرد. دین اسلام میکوشد بهگونهای انسان را تربیت کند که در همه مراحل زندگی، به کل انسانها ـ بهویژه اعضای جامعه اسلامیـ نظر داشته باشد. برای مثال، در نماز که یک عبادت فردی است و در قرائت سوره حمد، شخص نمازگزار، در مقام اظهار عبودیت، خطاب به خداوند نمیگوید: إیاک أعبُد؛ «من تو را میپرستم»، بلکه میگوید: إِيّاک نَعْبُدُ؛ «ما تو را میپرستیم». اگر انسان در نیمه های شب بهتنهایی در محراب عبادت میایستد و نماز میخواند، یا در بیابانی که هیچ انسانی هم حضور
1. Individualism.
2. Socialism.
ندارد، بهتنهایی به نماز بایستد، باید بگوید: «ما تو را میپرستیم». همچنین هنگامی که نماز رو به اتمام است، نمازگزار توجه خود را به سمت تمام صالحان معطوف کرده، میگوید: السلام علینا وعلی عباد اللّه الصالحین؛ سلام بر شخص پیامبر(صلی الله علیه و آله) در عبارت السلام علیک ایها النبی ورحمه اللّه وبرکاته نیز به جهت شخصیت برجسته پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و امتیاز جداگانهای است که ایشان دارند. پس انسان در نماز، همواره مؤمنان را در کنار خود میبیند، و نیز هنگامی که میخواهد از نماز خارج شود، باز باید بر همه مؤمنان سلام دهد. در تمام دستورهای اسلامی، اعم از عبادتهای فردی و اجتماعی و مسائل فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، مسلمان باید خود را با دیگر مؤمنان شریک و همراه بداند. اقتضای تربیت خاص اسلامی چنین است. اما در نگرش غربی، تفکر فردگرایی غالب است و انسان فقط مصلحت خود را در نظر میگیرد. ازاینرو، امروزه در جهان غرب نزدیکترین و انسانیترین روابط عاطفی رو به ضعف می نهد: خانوادهها متلاشی میشوند؛ زنان، شوهران، پدران و فرزندانِ بسیاری جدا از هم زندگی میکنند؛ و همسایهها هم از یکدیگر خبر ندارند. در این دیدگاه، محور فکری انسان، منفعت و لذت شخصی است.
گذشته از اینکه گرایش فردی، زشتیها و کاستیهای فراوانی دارد، اگر فردگرایی نیز اصل و زیربنای نگرش به انسان باشد، در جامعه نمیتوان از مسئولیت اجرایی و نظارت بر کار دیگران بهکلی کناره گرفت؛ زیرا مصالح و منافع و نیز لذتها و رنجهای انسانها در خارج به
یکدیگر بستگی دارد، و هر قدر نیز انسان به فکر منافع شخصی خود باشد، میفهمد که منفعت شخصی او جز با کمک دیگران تأمین نمیشود. اگر انسان بخواهد در زندگی لذتی داشته باشد، بهتنهایی نمیتواند به این لذت برسد، بلکه باید فرد دیگری نیز باشد تا بتواند با او لذت ببرد. اگر انسان بخواهد در فعالیت اجتماعی، تجارت یا صنعت پیشرفت کند، بهتنهایی نمیتواند موفق شود، بلکه مجبور است با دیگران همکاری کند. اگر انسان بخواهد از بهداشت مناسب برخوردار بوده، محیط سالمی داشته باشد، بهتنهایی نمیتواند تصمیم بگیرد. زمانی محیطْ سالم میماند که دیگران نیز به سلامت محیط کمک کنند.
بنابراین در جوامع غربی هم که فردگرایی بر آنها حاکم است، همه میفهمند که اگر تا حدی در کار دیگران نظارت نکنند، همگی زیان خواهند دید. ازاینرو، آنان لازم میدانند که در مواردی یک دستگاه رسمی بر کارها نظارت داشته باشد؛ اما اگر عمل فردی ـ هرچند خیلی قبیح و زشتـ به آنان ارتباطی پیدا نکند و منافع مادیشان را به خطر نیندازد، با آن کاری ندارند. آنان معتقدند ضرر این عمل قبیح به خود شخص باز میگردد، و به دیگر افراد جامعه ربطی ندارد.
کسانی که معتقد به مسئولیت افراد در برابر یکدیگرند به دو دسته کلی تقسیم میشوند؛ یک دسته معتقدند مسئولیت هر فردی در برابر جامعه، فقط در حد نیازهای ضروری مادی جامعه است. پس فقط در زمان
قحطی، زلزله، شیوع بیماری واگیر و مواردی ازاینقبیل باید به کمک مردم شتافت. این دسته، در برابر امور اخلاقی و معنوی مسئولیتی قائل نیستند. این همان گرایش سوسیالیستی است که کمابیش در بعضی از کشورها امروزه نیز طرفدارانی دارد. در برخی کشورهای غربی نیز که احزاب سوسیالیست یا سوسیالدموکرات حکومت را اداره میکنند این مباحث مطرح میگردد؛ برخلاف آن کشورهای غربیای که به دست لیبرالها و لیبرالدموکراتها اداره میشوند؛ چراکه آنان اینچنین، دغدغه مسائل اجتماعی را ندارند.
دسته دیگر معتقدند که انسانها نهتنها در برابر نیازهای مادی جامعه، بلکه نیازهای معنوی هم مسئولاند و حتی مسئولیتشان در برابر امور معنوی بیش از نیازهای مادی است. طرفداران این دیدگاه، عمدتاً پیروان ادیان الهیاند که بارزترین مصداقشان، پیروان اسلام هستند. فرق اساسی جهانبینی اسلامی با جهانبینیهای غربی، اعم از لیبرال و سوسیال، این است که مسلمانان بر اساس تعالیم دینی معتقدند که هر فردی افزون بر اینکه موظف است نیازمندیها و منافع خود را تأمین کند تا سربار دیگران نباشد، باید به فکر تأمین نیازمندیهای دیگران نیز باشد و این نیازمندیهای دیگران هم منحصر به نیازمندیهای مادی نیست، بلکه نیازمندیهای معنوی، روحی و اخلاقی را هم شامل میشود.
پس بر اساس نظام ارزشی اسلام، هر مسلمانی، همانگونه که در برابر نیازهای مادی مسلمانهای دیگر مسئولیت دارد، در برابر مسائل اخلاقی آنها هم مسئول است. رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: مَا آمَنَ بِی مَنْ بَاتَ شَبعانا
وَجَارُهُ الْمُسْلِمُ جَائِعٌ؛(1) «کسی که شب سیر بخوابد، درحالیکه همسایه مسلمانش گرسنه باشد، به من ایمان نیاورده است». از منظر اسلام، فقط دولت وظیفه ندارد گداخانهای در جایی ایجاد کند و به وضع فقرا برسد، بلکه افراد هم دراینزمینه مسئولاند: کسی که پدر و مادر ناتوانی دارد باید از آنها دستگیری کند؛ پدر و مادری که فرزند تهیدستی دارند، باید نیازمندیهای او را تأمین کنند؛ و همسایگان هم باید به حال یکدیگر رسیدگی کنند. بعضی از این دستورها، در حد مستحبات و سفارشهای اخلاقی، اما بعضی دیگر در حد وجوب است و کسانی که دراینزمینه کوتاهی کنند، مرتکب معصیت میگردند. تا این مرحله سخن از نیازهای مادی بود که ممکن است در نظامهای دیگر نیز کمابیش وجود داشته باشد؛ اما امتیازی که نظام اسلامی بر دیگر نظامها دارد این است که نهتنها افراد در برابر نیازمندیهای مادی مردم دیگر مسئولاند، بلکه در برابر نیازمندیهای معنوی و اخلاقی آنها نیز باید پاسخگو باشند. نام کلی این نظارت و مسئولیت «امر به معروف و نهی از منکر» است.
غربیها گاهی در مسائل مادی رفتارهای تحسینبرانگیزی از خود نشان می دهند؛ برای نمونه، آنان نظم و انضباط را بهخوبی رعایت میکنند، یا در رعایت بهداشت و نظافت شهرها، اهتمام بیشتری در قیاس با کشورهای دیگر دارند. اما آنجا که مسائل اخلاقی و معنوی مطرح میشود از خود ضعف نشان می دهند. اینان نهتنها هیچ احساس مسئولیتی در قبال یکدیگر ندارند، بلکه اگر کسی دخالتی در امور دیگری کند، آن را بیادبی تلقی
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج71، باب صله الرحم، روایت 22، ص94.
میکنند. از این منظر، اگر از کسی رفتاری غیراخلاقی سر زد، کسی حق ندارد در جایگاه یک برادر مسلمان و با کمال مهربانی و ادب، به او تذکر دهد که کاری غیراخلاقی و ناروا انجام داده و در دنیا و آخرت دچار خسران شده است. اگر هم کسی این تذکر را بیان کند، با ناراحتی، از او روی برمی تابانند، یا به دلیل دخالت در امور دیگران، به او اعتراض میکنند. اما اسلام تأکید دارد که افراد، همان گونه که در برابر بهداشت محیط خود مسئولیت دارند، در رفتار دیگران هم مسئولاند و همانگونه که کسی حق ندارد آب شهر را مسموم کند، حق ندارد فضای فرهنگی یک شهر اسلامی را مسموم کند. اگر کسی برخلاف این مسیر گام برداشت، باید تحت تعقیب قرار گیرد. تمام افراد جامعه در زمان ایجاد یک ناهنجاری اخلاقی در جامعه مسئولیت دارند و موظفاند بنابر مراتب مختلف امر به معروف و نهی از منکر، به وظیفه خود عمل کنند.
بنابراین عمل به امر به معروف و نهی از منکر، یک ویژگی مهم جامعه اسلامی است که بر اساس فرهنگ اصیل دینی شکل گرفته است و عنصری محوری شمرده میشود: فریضه عظیمه بها تُقام الفرایض.(1) بر اساس این روایت، این فریضه، از هر واجبی واجبتر است و قوام دیگر واجبات هم بستگی به انجام آن دارد؛ درصورتیکه به این واجب عمل گردید، دیگر واجبات هم جایگاه خود را پیدا خواهند کرد. حفظ امنیت، سلامت و بهداشت، جلوگیری از بحرانهای اقتصادی و فقر، تأمین
1. محمدبنیعقوببناسحاق الکلینی، الفروع من الکافی، ج5، باب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر، روایت 1، ص55.
نیازمندیهای مادی و معنوی جامعه، و اموری ازایندست، همه و همه، مترتب بر انجام این فریضه است. حاصل آنکه، از دیدگاه اسلام، همه مردم در برابر یکدیگر مسئولیت دارند؛ هم باید نیازمندیهای ضروری یکدیگر را تأمین کنند و هم نظارت مستمر داشته باشند تا فساد در عرصه اخلاق و معنویت، رایج نشود، و اگر کسانی به چنین فسادی گرفتار شدند، آنها را معالجه کنند. بنابراین امر به معروف و نهی از منکر جایگاه بسیار مهمی در اسلام دارد و اهمیت آن در تأمین نیازمندیهای معنوی انسانها بر کسی پوشیده نیست.
حاصل آنکه، اقتضای فردگرایی این است که هرگاه نفع و ضرر کار یک فرد به ما مربوط نباشد، او را رها کنیم. این نگرشی است که امروزه کموبیش در غرب حاکم است. اما جامعه گرایانِ غربی، نظارت بر کار دیگران را صحیح میدانند، اما فقط در امور مادی، و در جایی که اعمال افراد مربوط به امور معنوی ـ مانند کفر، ایمان، حق و باطل ـ میشود، دخالت را مجاز نمیدانند. بهعبارتدیگر، در غرب، آنجا که اعمال افراد به دین، اخلاق و معنویاتِ افراد دیگر باز میگردد به هیچکس اجازه دخالت داده نمیشود.
اما اسلام با هر دو نگرش درباره عدم لزوم نظارت در امور معنوی و بعضی از امور مادی که به فرد مربوط میشود، مخالف است. اسلام مردم را بهگونهای تربیت میکند که همیشه به فکر دیگران باشند؛ حتی در نماز که فرد در حال برقراری رابطه با معبود خویش است، مسلمانان باید از ضمیر جمع استفاده کنند نه مفرد. نظارت اجتماعی هم فقط به امور مادی
محدود نمیشود، بلکه مسلمانان باید به امر معنوی نیز توجه داشته باشند. اگر کسی کاری انجام میدهد که سبب فساد معنوی جامعه میشود، باید وی را از آن کار نهی کرد. بلکه در امور معنوی نهی از منکر لزوم بیشتری دارد؛ زیرا آنچه به روح انسان و امور معنوی او باز میگردد، مهمتر از مادیات و اموری است که به جسم و دنیای او مربوط میشود. مادیات، فانی و تمامشدنی، اما امور معنوی، باقی و پایدارند؛ همانگونه که صحیح نیست در مقابل کسی که میخواهد خود را درون چاهی بیندازد، بیاعتنا بود، یا کسی که میخواهد خود را از بالای پلْ درون رودخانه اندازد تا غرق شود، یا در آتش بیندازد و خود را بسوزاند؛ زیرا وجدان انسان برنمیتابد که بگذارد شخصی، فقط به این دلیل که خودش خواسته است، برضد خود هر کاری بکند:
چو میبینی که نابینا و چاه است*****اگر خامـوش بنشینی گناه است(1)
درحالیکه نهی دیگران، از امور دنیایی و مادی، که ضرر و درد آنها موقتی و تمامشدنی است، ضرورت دارد، درباره گناه، که سبب عذاب ابدی میشود، بهطریقاولی لازم است. خداوند متعالی در قرآن میفرماید: إِنَّ الَّذِینَ کفَرُواْ بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَارًا کلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُواْ الْعَذَابَ إِنَّ اللّهَ کانَ عَزِیزًا حَکیماً؛(2) «کسانی که به آیات ما کافر شدند بهزودی آنها را در آتشی وارد میکنیم که هرگاه پوست تن آنها بریان شود و بسوزد، آن را با پوستهای دیگری جایگزین سازیم تا عذاب الهی
1. سعدی.
2. نساء (4)، 56.
را بچشند». بنابر فرمایش خداوند متعال، این روند که کافران در جهنم میسوزند و پوست آنها بر اثر سوختن خاکستر میشود و دوباره بر بدن ایشان پوست جدیدی میروید، تمامشدنی نیست. اینان افرادی هستند که از فرمان خدايْتعالی سرپیچی کرده و مرتکب گناه شدهاند. وقتی کسی چنین گناهی مرتکب میشود که سرانجام آن، صدها مرتبه بالاتر از این است که آن فرد خود را در آتش این دنیا بیندازد و بسوزاند، آیا با وجدان انسان سازگار است که دست این فرد را نگیرد و او را از گناه دور نسازد؟ ازاینروی، امر به معروف و نهی از منکر در اسلام فقط به ضررهای مادی باز نمیگردد، بلکه اسلام میگوید جلو گناه را هم بگیرید؛ زیرا گناهکار به عذاب ابدی آخرت دچار میشود.
در فرهنگ غرب چنین حقی به کسی نمیدهند تا بتواند مانع ارتکاب گناه دیگران شود یا در امور معنوی دیگر افراد جامعه دخالت کند. اگر کسی نیز چنین کاری کند، او را سرزنش میکنند. ولی در اسلام، اینگونه نیست. در مکتب اسلام همه مؤمنان بهمنزله یک پیکرند؛ همانگونه که خود را از گناه دور میسازند، وظیفه دارند دیگران را نیز از گناه دور کنند. در اسلام، افزون بر بینش اخلاقی و عاطفی که انسان را وامیدارد تا مانع از سوختن دیگری بر اثر گناه شود، امر الهی و دستور خداوند نیز وجود دارد که مؤمنان نگذارند افراد جامعه بر اثر گناه بسوزند. این کار از مهمترین واجبات است و همانگونه که ذکر گردید، در روایات، فریضه عظیمی خوانده شده است که دیگر فرایض بهواسطه آن پایدارند. اگر در جامعه به امر به معروف
عمل شود، به واجبات دیگر نیز عمل خواهد شد، و اگر این کار ترک شود، بقیه واجبات نیز ترک میشوند.
حاصل آنکه، دستکم، به همان اندازه که ما در برابر شخص خود مسئولیت داریم، در برابر خانواده، فرزندان، همسایگان، شهروندان و تمام مسلمانان روی زمین نیز مسئولیم. حتی بالاتر از این، ما در برابر تمام انسانهای روی زمین مسئولیم. درواقع، اسلام و قرآن رحمت برای جهانیان است(1) و ما بهمنزله کسی که این رحمت جهانی را به امانت در دست داریم، باید آن را به دیگران برسانیم: إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُکمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَی أَهْلِهَا؛(2) «خداوند به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبانش بدهید». سنت الهی بر این قرار گرفته که بعد از انبیا(صلی الله علیه و آله)، پیروانشان، معارف ایشان را به دیگران برسانند؛ ازاینرو بر ماست که اسلام را به دیگران بشناسانیم و اگر کسانی نیز پیش از این، اسلام را شناخته و داخل آن شدهاند، و نیازمند راهنمایی ما هستند، به ایشان یاری رسانیم. بدیهی است که دراینزمینه، مسئولیت ما در قبال مسلمانانی که وارد حوزه اسلام گردیده اند، در قیاس با کسانی که هیچ شناختی از دین اسلام ندارند، جدیتر است؛ چه رسد به شیعیانی که افزون بر اسلام، مذهب حق یعنی تشیع را شناختهاند، اما برای اجرای دینشان و تحقق بخشیدن به اهداف مذهبیشان، نیازمند کمک و راهنمایی ما هستند. بنابراین برای احیای دین در عالم، موظفیم اول در خانه خود، سپس شهر
1. انعام (6)، 90.
2. نساء (4)، 58.
و پس از آن کشور خویش در این امر به کسانی که نیاز دارند، کمک و راهنمایی رسانیم و آنگاه در کشورهای اسلامی، و سرانجام، در سایر کشورها به این مسئولیت خود عمل کنیم.
پس به یک معنا انتظار دین از ما این است که پیش از هر چیز، ما خود، به دین عمل کنیم، و در مرحله بعد، دین را به دیگران معرفی کنیم تا آنها هم مشمول این رحمت الهی شوند؛ چون این، رحمتی است که خدا برای تمام انسانها نازل کرده است و به ما هم دستور داده که به اشخاص بیاطلاع، آگاهی رسانیم. بنابراین در جامعه اسلامی، فرد، تنها مسئول رفتار خود نیست، بلکه مسئولیت جلوگیری از گمراهی دیگران را هم بر عهده دارد. هر فرد در جامعه اسلامی یک مسئولیت نظارتی دارد و باید برای عملی شدن قوانین دینی در جامعه تذکر لازم را داده، اقدامات جدیای را دراینزمینه انجام دهد. خداوند متعالی، در ایران، افزون بر نعمتهای فراوانی که در طول تاریخ به مردم ما داده، میراث گرانبهای اهلبیت(علیهم السلام) را نیز برای ما حفظ کرده است که در هیچ جای دنیا چنین نعمتی با این وسعت و فراوانی وجود ندارد. این معارف والای الهی به قیمت فدا شدن خونهای پاک سیدالشهدا(علیه السلام) و یارانش و دیگر ائمه اطهار(علیهم السلام) به دست ما رسیده است. افزون بر همه این برکات، خدای متعال در این عصر، نعمت بینظیری را نصیب ملت ایران کرد و مسلمانان این خطّه را توفیق داد تا با یاری علمای دین، بهویژه امام خمینی(رحمهَ الله) حکومتی بر اساس دین تأسیس کنند؛ چیزی که تا پیش از آن تصور میشد که تا زمان ظهور ولی عصر(عجل الله فرجه الشریف) امکان وقوع ندارد؛ و وضع
کشور به گونهای بود که تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، در شهرهای دینی و مذهبی هم، تعداد مشروبفروشیها بیش از کتابخانهها بود. یک دانشجو در محیط دانشگاه خجالت میکشید نمازش را بخواند؛ و کمکم کار به جایی میرسید که دخترها حتی با روسری مجاز نباشند وارد دانشگاه شوند.
حداقل وظیفهای که هریک از ما در برابر این نعمت بزرگ داریم این است که بکوشیم این نعمتها و این عظمت و عزت را حفظ کنیم؛ و این، جز با درک بیشتر اهمیت وظایف اجتماعی خود و تلاش برای مصون نگه داشتن جامعه از آفاتی که ممکن است این نعمت را از ما باز پس گیرد به دست نمیآید. حتی اگر هیچ دلیل شرعی هم دراینزمینه وجود نداشت، همین حکم عقل به لزوم شکر نعمت در این مسئله کافی است؛ علاوه بر دلایل نقلی و بهویژه آیات و روایاتی که دلالت دارد که شکر نعمت سبب حفظ نعمت میگردد. ازاینروست که متکلمان در بحث ضرورت رفتن به سمت دین، تصریح میکنند که شکر مُنعِم واجب است و به سبب شکر نعمتهایی که مُنعِمی به ما داده، باید در درجه نخست بکوشیم او را بشناسیم و آنگاه اطاعت و عبادت او را بهمنزله شکر او به جای آوریم. پس با چنین حکمی که عقل به وجوب شکر مُنعِم دارد، دیگر نیازی به دلیل تعبدی نیست؛ هرچند دراینزمینه، دلیلهای خاص شرعی و تعبدی از کتاب و سنت هم وجود دارد که ما را وادار میکند تا درباره دین بیندیشیم و وظیفهمان را در برابر دیگران انجام دهیم.
آیات و روایات فراوانی در حوزه بحث امر به معروف و نهی از منکر وارد شده است که هرچند در گذشته به برخی از آنها در ضمن مباحث دیگر اشاره کردهایم در اینجا برخی دیگر از آیات و روایاتی را که در این باب وارد شده است، بررسی میکنیم تا اهمیت این بحث، بیشازپیش، مورد توجه قرار گیرد.
الف) ارتباط ولایت با امر به معروف و نهی از منکر: در میان همه آیاتی که بر امر به معروف و نهی از منکر دلالت دارند، این دو آیه دارای ویژگی خاصی هستند: الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُم مِّن بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنکرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُواْ اللّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ هُمُ الْفَاسِقُونَ؛(1) «مردان و زنان منافق طرفدار یکدیگرند. مردم را به کار زشت امر میکنند و از کار نیک باز میدارند و دستهایشان را به هم میسایند. خدا را فراموش کردهاند و خدا نیز آنان را فراموش کرده است، که منافقان مردمی فاسق و زشتکارند»، ووَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکرِ وَيُقِیمُونَ الصَّله وَيُؤْتُونَ الزَّکه وَيُطِیعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَـئِک سَيَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکیمٌ؛(2) «مردان و زنان مؤمن دوستدار یکدیگرند. مردم را به کار نیک
1. توبه (9)، 67.
2. توبه (9)، 71.
امر میکنند و از کار زشت باز میدارند و نماز به پا میدارند و زکات میپردازند و خدا و پیامبرش را اطاعت میکنند. البته خدا آنان را مشمول رحمت خود گرداند، و خدا صاحب اقتدار و درستکردار است». در این آیات، خداوند متعالی میفرماید: «زنان و مردان مؤمن نسبت به یکدیگر ولایت دارند، و در پرتو این ولایت است که امر به معروف و نهی از منکر میکنند». این ولایت را به هر معنایی بگیریم، چه به معنای محبت و چه به معنای نوعی سلطه و قدرت قانونی، یا به هر معنای دیگر، چنین اقتضایی دارد که مؤمنان یکدیگر را از کارهای زشت باز دارند.
در فرهنگ غربی چنین حقی به کسی داده نمیشود تا درباره گناهان و امور دینی و معنوی دیگران دخالت کند؛ اما اسلام تأکید دارد همانگونه که شخص، باید خود را از گناه برهاند، در برابر دیگران هم وظیفه دارد که آنان را از آتش جهنم دور کند. آمر به معروف و ناهی از منکر برای آنکه بتواند به دیگری تذکر دهد و یا عملاً جلو معصیت را بگیرد باید نوعی ولایت و اجازه قانونی داشته باشد. شاید عبارت الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ اشاره به این باشد که خداوند متعال چنین ولایت و قدرت قانونی را به مردان و زنان مؤمن داده است. البته این، یک معنای آیه است و ممکن است ولایت در آیه مزبور، به معنای دوستی نیز باشد که در این صورت مفهوم آن این است که چون مردان و زنان مؤمن به هم محبت دارند و دلسوز هماند، نمیخواهند مبتلا به گناه شوند و راهی را در پیش گیرند که سرانجام آن، عذاب ابدی باشد. آن محبت حاکم بر مؤمنان ایجاب میکند که امر به معروف و نهی
از منکر کنند. نیز ممکن است مراد از ولایت در این آیه، هر دو معنایی باشد که در بالا ذکر گردید. اما زمانی که در آیه 67 سوره توبه، از منافقان سخن به میان آورده میشود، تعبیر الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُم مِّن بَعْضٍ ذکر میگردد. در اینجا دیگر از واژه ولایت استفاده نشده و خداوند نفرموده است: بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ. همچنین بهجای تعبیر يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکرِ، عبارت يَأْمُرُونَ بِالْمُنکرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ بهکار رفته است.
درباره این دو آیه چندین سؤال به ذهن میآید: نخست اینکه، چرا خداوند درباره مردان و زنان مؤمن فرمود: بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ، اما درباره مردان و زنان منافق میفرماید: بَعْضُهُم مِّن بَعْضٍ؟ درباره مؤمنان که تعبیر «اولیاء» بهکار رفته است، اگر به معنای ولایت باشد، اشاره به این مطلب دارد که آنان یک تسلط و قدرت قانونی برای امرونهی به دیگران و دخالت در امور ایشان دارند که این ولایت و قدرت قانونی باید برای ایشان جعل و اعتبار شود. اما منافقان نیازی به ولایت و قدرت قانونی ندارند؛ چون قانون هیچگاه امر به منکر و نهی از معروف را تجویز نمیکند تا مقتضی ولایتی باشد که بتوانند امر به منکر یا نهی از معروف کنند. درواقع، امر به منکر و نهی از معروف، بهنوعی سوءاستفاده از قانون و جوّ حاکم بر جامعه است نه آنکه بر اساس قانون، این امر تحقق یابد. اما اگر مراد از تعبیر «اولیاء»، دوستی و مودّت باشد، اشاره به این دارد که مردان و زنان منافق، دلداده و شیفته یکدیگر نیستند و هرکدام از آنها، به فکر منفعت خویش است. اگر اجتماعی هم شکل دهند و با یکدیگر
مشارکت کنند، به این سبب است که دامی برای تأمین منافع خود باشد؛ اگر در کسب منافع تزاحمی بین خود آنها پیش آید، به جان هم میافتند. ازاینروی آنان هرچند در جبهه واحدی با هم جمع شدهاند و ظاهرشان اجتماع، هماهنگی، اشتراک و مشارکت است، دلهایشان پراکنده است: تَحْسَبُهُمْ جَمِیعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّی؛(1) «آنها را متحد میپنداری درحالیکه دلهایشان پراکنده است».
پرسش معماگونهای نیز در اینجا مطرح است و آن اینکه، چگونه میشود باور کرد در جامعهای کسانی امر به کار ناپسند کنند؟ آیا میتوان مردمی را یافت که در جامعهای، بهویژه جامعه اسلامی، امر به منکر کنند و نهی از معروف نمایند؟ چگونه می شود که عده ای در جامعه اسلامی جرئت پیدا میکنند که به انجام فعل ناپسند دستور دهند و افراد را از انجام فعل نیکو بر حذر دارند؟ حاصل این پرسش معماگونه آن است که چرا در جامعه اسلامی کسانی پیدا میشوند که به کار زشت امر میکنند، و چرا این امر هم مؤثر واقع میشود و برخی مردم آن را میپذیرند؟ پاسخ این پرسش این است که اگر منظور از معروف و منکر، معروف و منکر به حمل اوّلی باشد، یعنی کسی خطاب به مردم بگوید که کار زشت و ناپسند انجام دهند، یا کار نیکو را کنار گذارند، بدیهی است که هیچ عاقلی چنین سخن نخواهد گفت؛ زیرا احتمال تأثیر چنین سخنی در میان مردم، صفر یا نزدیک به صفر خواهد بود. پس قطعاً مراد قرآن کریم چنین چیزی نیست؛ بلکه در اینجا مراد این است که مردان و زنان منافق،
1. حشر (59)، 14.
در تعیین مصداق، جای معروف و منکر را عوض می کنند؛ یعنی به چیزی امر می کنند که مصداق منکر است و از چیزی نهی میکنند که مصداق معروف است؛ درواقع، آنان در جامعه، معروف را منکر، و منکر را معروف جلوه میدهند و با سوءاستفاده از مفاهیم و تبلیغهای غلط و شیطانی درصددند تا به اهداف و مقاصد خود دست یابند. برای نیل به این هدف، آنان نخست زمینهای فراهم میکنند تا مجموعهای از امور، خوب وانمود شود، و سپس به انجام آن امر میکنند یا نخست بر برخی کارهای خوب دست می گذارند تا وانمود کنند که آن کارها ناپسند است و سپس از انجام آن نهی میکنند.
در وضعیت کنونی، ما در جامعه خود نیز شاهدیم که برخی میکوشند تا معروف را منکر، و منکر را معروف جلوه دهند. ریشه های نفاقی که هنوز هم در کشور ما شاخههایی دارد در پی چنین هدفی است. برای نمونه، برای انسان و بهویژه بانوان یک مفهوم ارزشی به نام حیا وجود دارد، که قرآن هم از آن تعریف و تمجید میکند. درباره داستان دختران شعیب(علیه السلام)، نقل گردیده زمانی که یکی از دو دختر ایشان درصدد بود تا دعوت پدر از موسی(علیه السلام) را به ایشان ابلاغ کند، بسیار با عفاف و حیا به این امر اقدام ورزید: فَجَاءتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِی عَلَی اسْتِحْيَاء قَالَتْ إِنَّ أَبِی يَدْعُوک لِيَجْزِيَک أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا فَلَمَّا جَاءهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ؛(1) «ناگهان یکی از آن دو به سراغ او آمد درحالیکه با نهایت حیا گام برمی داشت، گفت: پدرم از تو دعوت میکند
1. قصص (28)، 25.
تا مزد آب دادن (به گوسفندان) را که برای ما انجام دادی به تو بپردازد». این امر در فرهنگ ما هم بهخوبی جا پیدا کرده است. اما برخی می گویند که شرم و حیا همان خجالت است، و انسان خجالتی در هیچ کجای دنیا هیچ کاری نمیتواند انجام دهد؛ ازاینروی شرم و حیا و خجالت کشیدن امری مذموم است و نباید دختران از پسران خجالت بکشند! ما هم معتقدیم که دختران باید رو داشته باشند و بتوانند در مقابل دیگران حرف خود را بزنند؛ کار خود را انجام دهند، از خود دفاع کنند و وظیفه شرعی خویش را در جامعه به جای آورند؛ همانگونه که زینب(سلام الله علیها) برای ادای وظیفه خود در جمع دیگران سخنرانی نیز کرد. این موارد از نقطههای مثبت و باارزش است؛ اما شرم داشتن دختری که هنوز ازدواج نکرده در مقابل یک مرد بیگانه، نیز یک ارزش است.
آنان که عفاف و حیا را مساوی با خجالتی بودن و بیعرضگی میدانند، برآناند که برای فرار از روحیه خجالتی نبودن، باید شرم و حیا را کنار گذاشت و برای اینکه این امر تبدیل به ملکه برای انسان گردد، لازم است دختر و پسر با هم، بدون حد و مرز، معاشرت داشته باشند. در پی این طرز فکر است که میگویند پس باید دختر و پسر را آزاد گذاشت تا با هم معاشرت داشته باشند، و ازاینروی در اینجا يَأْمُرُونَ بِالْمُنکرِ درباره آنان تحقق مییابد.
در اینجا پاسخ پرسش دیگری نیز مشخص میشود که چرا خداوند در مقابل واژه الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ از واژه الکافرون و الکافرات استفاده نکرده است، بلکه واژه الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ را بهکار برده است. دلیل این امر این
است که این خصلت، مخصوص منافقان است و اساساً کافر نیازی نمی بیند که امر به منکر یا نهی از معروف کند. منافقصفتان در جامعه اسلامی بهگونهای عمل میکنند که بتوانند منکری را بهجای معروف و معروفی را بهجای منکر مطرح کنند. منافق میکوشد زمینه مناسبی فراهم کند تا عمل نیکویی ناپسند جلوه گر شود و آنگاه نهی از معروف کند، و عمل ناپسندی، نیکو پنداشته شود و آنگاه امر به منکر کند. چنین عملی تنها از نفاق ریشه می گیرد نه از کفر؛ چراکه کافر آنچه می خواهد، بدون این جلوهگریها و وانمودها، از خود بروز می دهد، اما منافق وانمود می کند که مسلمان و به اسلام علاقهمند است، لیکن باید این کارهای خجالتی و عفاف و حیا را کنار گذاشت. در توجیه این عمل خود، منافق میکوشد نشان دهد که اینگونه امور از اسلام نیست و یا چنین وانمود می کند که قرائت ما از اسلام این نیست؛ این قرائت قدیمیها بود که میگفتند اسلام حیا و شرم را دوست دارد نه قرائت جدیدیها.
ب) ضرورت و وجوب امر به معروف و نهی از منکر: بر اساس آیه شریفه وَلْتَکنْ مِنْکمْ أُمَّه يَدْعُونَ إِلَی الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکرِ وَ أُولئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛(1) «و باید از میان شما گروهی باشند دعوتگر به خیر که به نیکی فرمان دهند و از ناشایستی باز دارند و اینان رستگاراناند»، امر به معروف و نهی از منکر، امری ضروری در جامعه اسلامی است.
درباره این آیه شریفه، بحثهایی صورت گرفته است که آیا دعوه الی
1. آل عمران (3)، 104.
الخیر واجبی افزون بر امر به معروف و نهی از منکر است یا اینکه امر به معروف و نهی از منکر، یکی از مصادیق دعوت بهسوی خیر است؟ ولی درهرصورت، تردیدی نیست که در اسلام چیزی به نام دعوت بهسوی خیر وجود دارد که همان ارشاد فرد جاهل است. خداوند هیچگاه راضی نمیشود که انسانها در برابر یکدیگر بیاعتنا باشند، بلکه موظفاند درصورتیکه کسانی در جهل بهسر میبرند، تعلیمشان دهند، اگر در غفلتاند، آنان را متنبه سازند، اگر آلوده به گناهاند، آنان را از انجام معصیت نهی و به انجام واجبات، امر کنند.
ج) امر به معروف و نهی از منکر، سلاحی در دستان پیامبر(صلی الله علیه و آله): در آیه شریفه الَّذِینَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِی يَجِدُونَهُ مَکتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْره وَالاْنْجِیلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکر؛(1)«کسانی که از فرستاده و پیامبر امّی پیروی میکنند، که نام و نشان او را در تورات و انجیل که در نزدشان است، نوشته مییابند، همو که آنان را به نیکی فرمان میدهد و از ناشایستی باز میدارد»، تصریح شده است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) از امر به معروف و نهی از منکر بهمنزله سلاحی برای تحت تأثیر قرار دادن پیروان خود استفاده میکردند تا ریشههای انحراف در آنان شکل نگیرد.
د) امر به معروف و نهی از منکر، ویژگی مثبت اهل کتاب: هرچند قرآن کریم اهل کتاب را بارها به دلیل ویژگیهای منفیشان مذمت کرده است، در مواردی نیز گروهی از آنان را تمجید کرده است. در آیه لَيْسُواْ
1. اعراف (7)، 157.
سَوَاء مِّنْ أَهْلِ الْکتَابِ أُمَّه قَآئِمَه يَتْلُونَ آيَاتِ اللّهِ آنَاء اللَّيْلِ وَهُمْ يَسْجُدُونَ؛(1)«آنها با هم یکسان نیستند؛ از اهل کتاب، جمعیتی هستند که (به حق و ایمان) قیام میکنند و پیوسته در اوقات شب، آیات خدا را میخوانند درحالیکه سجده میکنند»، اشاره شده است که اهل کتاب، با یکدیگر برابر نیستند، بلکه برخی از آنان از تلاوتکنندگان آیات الهی و سجدهکنندگان بر خداوندند. در ادامه، در آیهيُؤمِنُونَ بِاللّه وَالْيَوْمِ الآْخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکرِ وَيُسارِعُونَ فِی الْخَيْراتِ وَأُولئِک مِنَ الصّالِحِینَ؛(2)«به خداوند و روز بازپسین ایمان میآورند و به نیکی فرمان میدهند و از ناشایستی باز میدارند و به نیکوکاری میشتابند و اینان از شایستگاناند»، خداوند متعالی این دسته از اهل کتاب را به سبب ایمانشان به خدا و قیامت و نیز امر به معروف و نهی از منکر تمجید کرده، که حاکی از مطرح بودن این فریضه در ادیان دیگر است.
ه) امر به معروف و نهی از منکر، توصیه انبیا و اولیای الهی: برخی آیات قرآن کریم تصریح دارند که فریضه امر به معروف و نهی از منکر، از توصیههای اساسی انبیا و اولیای الهی بوده است؛ بهگونهایکه لقمان(علیه السلام) پس از توصیه به فرزندش درباره اقامه نماز، او را به امر به معروف و نهی از منکر فرمان داده است: یا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّله وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْکر؛(3) «ای فرزندم، نماز را بهپا دار و امر به معروف و نهی از منکر کن».
1. آل عمران (3)، 113.
2. همان، 114.
3. لقمان (31)، 17.
و) امر به معروف ونهی از منکر، عامل رهایی از عذاب الهی: ممکن است در مقاطعی، علیرغم تلاش آمران و ناهیان، ستمپیشگان دست از رویه خود برندارند. در این صورت، بر اساس صریح برخی از آیات قرآن کریم، آن آمران و ناهیان، چون به تکلیف خویش عمل کردند، از عذاب رها میگردند، اما آنان که در معصیت غوطهور گردیدند، به عذاب مبتلا میگردند: فَلَمّا نَسُوا ما ذُکرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِینَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا؛(1) «پس چون پندی که به ایشان داده بودند، از یاد بردند، کسانی را که ناهیان از منکر بودند، نجات دادیم و ستمکاران را به عذاب گرفتار کردیم».
از میان روایات متعددی که از زوایای مختلف به بحث امر به معروف و نهی از منکر پرداختهاند، چندین نمونه را ذکر کرده، شرحی اجمالی از آنها بیان خواهیم کرد:
الف) مرحوم کلینی در اصول کافی روایت کرده است که امام باقر(علیه السلام) به جابر میفرماید: يَکونُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ قَوْمٌ يُتَّبَعُ فِیهِمْ قَوْمٌ مُرَاءُونَ يَتَقَرَّءُونَ وَيَتَنَسَّکونَ حُدَثَاءُ سُفَهَاءُ، لَا يُوجِبُونَ أَمْراً بِمَعْرُوفٍ وَلَا نَهْیاً عَنْ مُنْکرٍ إِلَّا إِذَا أَمِنُوا الضَّرَرَ، يَطْلُبُونَ لِأَنْفُسِهِمُ الرُّخَصَ وَالْمَعَاذِیرَ، يَتَّبِعُونَ زَلَّاتِ الْعُلَمَاءِ وَفَسَادَ عَمَلِهِمْ، يُقْبِلُونَ عَلَی الصَّلَه وَالصِّيَامِ وَمَا لَا يَکلِمُهُمْ فِی نَفْسٍ وَلَا مَالٍ، وَلَوْ أَضَرَّتِ الصَّلَه بِسَائِرِ مَا يَعْمَلُونَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَبْدَانِهِمْ لَرَفَضُوهَا کمَا رَفَضُوا
1. اعراف (7)، 165.
أَسْمَی الْفرایض وَأَشْرَفَهَا. إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيَ عَنِ الْمُنْکرِ فَرِیضَه عَظِیمَه بِهَا تُقَامُالْفرایض. هُنَالِک يَتِمُّ غَضَبُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ عَلَيْهِمْ فَيَعُمُّهُمْ بِعِقَابِهِ فَيُهْلَک الْأَبْرَارُ فِی دَارِ الْفُجَّارِ وَالصِّغَارُ فِی دَارِ الْکبَارِ. إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيَ عَنِ الْمُنْکرِ سَبِیلُ الْأَنْبِيَاءِ وَمِنْهَاجُ الصُّلَحَاءِ، فَرِیضَه عَظِیمَه بِهَا تُقَامُ الْفرایض وَتَأْمَنُ الْمَذَاهِبُ وَتَحِلُّ الْمَکاسِبُ وَتُرَدُّ الْمَظَالِمُ وَتُعْمَرُ الْأَرْضُ وَيُنْتَصَفُ مِنَ الْأَعْدَاءِ وَيَسْتَقِیمُ الْأَمْرُ، فَأَنْکرُوا بِقُلُوبِکمْ وَالْفِظُوا بِأَلْسِنَتِکمْ وَصُکوا بِهَا جِبَاهَهُمْ وَلَا تَخَافُوا فِی اللَّهِ لَوْمَه لَائِمٍ، فَإِنِ اتَّعَظُوا وَإِلَی الْحَقِّ رَجَعُوا فَلَا سَبِیلَ عَلَيْهِمْ إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَی الَّذِینَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَيَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ أُولئِک لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ هُنَالِک فَجَاهِدُوهُمْ بِأَبْدَانِکمْ وَأَبْغِضُوهُمْ بِقُلُوبِکمْ غَيْرَ طَالِبِینَ سُلْطَاناً وَلَا بَاغِینَ مَالًا وَلَا مُرِیدِینَ بِظُلْمٍ ظَفَراً حَتَّی يَفِیئُوا إِلَی أَمْرِ اللَّهِ وَيَمْضُوا عَلَی طَاعَتِهِ قَالَ وَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ إِلَی شُعَيْبٍ النَّبِيِّ ص أَنِّی مُعَذِّبٌ مِنْ قَوْمِک مِائَه أَلْفٍ أَرْبَعِینَ أَلْفاً مِنْ شِرَارِهِمْ وَسِتِّینَ أَلْفـاً مِنْ خِيَارِهِمْ فَقَالَ(علیه السلام) يَا رَبِّ هَؤُلَاءِ الْأَشْرَارُ فَمَا بَالُ الْأَخْيَارِ فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ إِلَيْهِ دَاهَنُوا أَهْلَ الْمَعَاصِی وَلَمْ يَغْضَبُوا لِغَضَبِی؛(1)«در آخرالزمان مردمی خواهند بود که از گروه خاصی پیروی میکنند که ریاکارند و تظاهر میکنند که قاری و اهل عبادت اند. آنان تازه کار و ساده لوح اند، نه امر به معروفی را بر خود واجب میدانند نه نهی از منکری را، مگر زمانی که از ضرر و زیان محفوظ باشند؛ پیوسته در این راه برای خود عذر و بهانه میتراشند. اینان اشتباهات و لغزشهایی را که در رفتار و گفتار
1. محمدبنیعقوببناسحاق الکلینی، الفروع من الکافی، ج5، باب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر، روایت 1، ص55.
عالمان حقیقی رخ داده است، پی میگیرند؛ در انظار مردم به نماز و روزه، و اعمالی که برای مال و جانشان خطری ندارد، روی میآورند. اگر زمانی شرایطی پیش آید که نماز خواندن هم سبب بروز مشکلی برای مالها و بدنهایشان شود، نماز را نیز ترک میکنند؛ همانگونه که کاملترین و والاترین فرایض را ترک کردند. همانا امر به معروف و نهی از منکر فریضه عظیمی است که اقامه دیگر فرایض به آن وابسته است. زمانی که مردم اینگونه شدند و دنباله رو چنین افرادی گشتند، غضب خدا بر آنان کامل میشود و خداوند همه مردم را عقوبت میکند؛ بدینترتیب نیکوکاران همراه با فاسقان و کودکان نیز همراه با بزرگترها هلاک خواهند شد. امر به معروف و نهی از منکر راه و روش و شیوه صالحان و فریضه بزرگی است که اقامه واجبات دیگر نیز در گرو عمل به آن است. امنیت راهها در سایه امر به معروف حاصل میشود، کسبها در سایه آن حلال میگردند. حق به صاحبش برمی گردد و سبب عمران و آبادانی زمین می شود. در سایه امر به معروف و نهی از منکر، دشمنان نیز به رعایت انصاف وادار میشوند و کارها به سامان میرسد. با قلب خود انکار کنید و با زبانتان با آنان سخن گویید و به پیشانی آنها بزنید و از ملامت ملامتگران نهراسید؛ اگر بهسوی حق برگشتند و از گناهان خود توبه کردند، دیگر سرزنش آنان سزاوار نیست. همانا اشکالْ متوجه کسانی است که به مردم ستم روا میدارند و در روی زمین به ناحق سرکشی میکنند. در اینجا با آنان جهاد کنید، آنان را از عمق دل، دشمن بدارید و در این امر، نه در پی کسب قدرت و مال باشید، و نه بخواهید از روی
سرکشی بر دیگران پیروز شوید تا سر به فرمان خدا بگذارند، و بر اساس طاعت الهی سلوک کنند. (ایشان در ادامه) فرمود: خداوند به شعیب پیامبر(علیه السلام) وحی کرد: من صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم کرد که چهل هزار نفرشان اهل معصیت و گناهاند و شصت هزار نفرشان هم از خوبان قوم تو هستند. شعیب(علیه السلام) عرض کرد: خداوندا، [برای] آن اشرار جز این انتظار نیست؛ اما چرا آن خوبان عذاب میگردند؟ پس خداوند وحی فرمود: چون در مقابل اهل معصیت مماشات به خرج دادند و به دلیل غضب من، غضبناک نشدند».
بر اساس این روایت، آن گروه خاص که مردم به رفتار و گفتارشان اعتماد میکنند، کسانیاند که مردم آنان را با عنوان عالم و شخصیتهایی موجّه میشناسند و سخنشان را میپذیرند. این اشخاص دارای صفات مشخصی هستند. آنان تظاهر به عبادت میکنند: يَتَقَرَّؤُونَ ويَتَنَسَّکونَ. «یتقرّؤون» از ماده قرأ است. در صدر اسلام، کسانی دارای مرتبه علمی بالا بهشمار میآمدند که قرآن و علوم قرآنی را خوب میدانستند و میتوانستند به دیگران تعلیم دهند. این افراد را «قرّاء» مینامیدند. برای مثال، هنگامی که میخواستند برای شهری، کشوری یا گروهی که تازه مسلمان شده بودند، مبلّغ بفرستند، یکی از این قُرّاء را میفرستادند، و آنان قرآن را به مردم تعلیم میدادند و تفسیر میکردند و بهاینترتیب، آنان را با معارف اسلام آشنا میکردند. ازاینروی قرّاء، عالمان و دانشمندان برتر صدر اسلام بهشمار میآمدند. اما دراینمیان، افرادی نیز بودند که خود را به لباس قرّاء در میآوردند، درحالیکه صلاحیت این
عنوان را نداشتند. آنان تنها به این کار تظاهر میکردند. امروزه، «روحانی نما» معادل مناسبی برای اصطلاح قرّاء میتواند باشد. همچنین این افراد تظاهر به عبادت میکنند: «یتنسّکون»؛ این واژه از ماده «نُسک» است و ناسک کسی است که عبادت میکند. تنسُّک یعنی تظاهر به عبادت کردن. کسانی که چندان اهل عبادت نیستند، اما در حضور مردم بهگونهای رفتار میکنند که مردم میپندارند آنان اهل عبادتاند.
از دیگر صفات این افراد، تازهکاری و سطحینگری است: حُدَثاء وسُفَهاء. همچنین این افراد که مردم از آنها تبعیت میکنند، خود را به امر به معروف و نهی از منکر مکلف نمیدانند و از وجوب امر به معروف و نهی از منکر در میان مردم سخنی به میان نمیآورند، مگر جایی که برای آنان ضرری نداشته باشد. آنان اینگونه به مردم القا میکنند که امر به معروف و نهی از منکر فقط هنگامی واجب است که عمل به آن برای انسان مشکلی ایجاد نکند. ویژگی دیگر چنین کسانی این است که يَطْلُبُونَ لأِنْفُسِهِم الرُّخَصَ وَالمَعاذِیرَ؛ این متظاهران به تقوا، پیوسته در پی بهانهاند که از زیر بار تکلیف شانه خالی کنند؛ زیرا امر به معروف و نهی از منکر، خواه ناخواه، مشکلات و تبعاتی در پی دارد و کسانی که نهی از منکر میشوند، از گِرد شخص نهیکننده پراکنده شده، رفتار دوستانهای با او در پیش نخواهند گرفت. درواقع، چنین کسانی به بهانه ضرر به مال و جان، فرایض خود را ترک می کنند؛ و یک روز امر به معروف و نهی از منکر را، با اینکه کاملترین و شریفترینِ فریضهها بهشمار می رود، به کناری میزنند و روزی دیگر نیز نماز و سایر واجبات شرعی خود را به بهانه حفظ مال و
جان ترک میکنند. در اینجاست که امام(علیه السلام) هشدار میدهد که اگر چنین وضعی پیش آمد، باید از عقاب خدا بترسید؛ زیرا عذابی که نازل میشود، تر و خشک، و نیز بزرگ و کوچک را با هم میسوزاند.
امام(علیه السلام) نخستین وظیفه برای رهایی از عذاب الهی را در این میداند که اگر کار ناروایی در جامعه دیده شد، در دل باید در قبال آن احساس نفرت و انزجار داشت، نه آنکه در دل خود گفت هرچند گناهی انجام شد، گناه بدی هم نبود! در مرحله بعد هم باید آن نفرت و انزجار را به زبان آورد و لب به اعتراض گشود. در مرحله زبانی هم نخست باید با نرمی باشد، اما اگر گنهکار با حرف نرم، آرام نگرفت و رودرروی شما ایستاد، اینجا دیگر جای نرمی و ملاطفت نیست. البته در این مسیر حتی دوستان هم به ملامت انسان میپردازند و آمران و ناهیان را متهم به خشونتطلبی میکنند، اما نباید از ملامت ملامتکنندگان هراسی به دل راه داد. باید در امر به معروف و نهی از منکر تا آنجا پیش رفت که حتی ممکن است جان به خطر افتد تا کسانی به امر خدا تن دردهند و از پیروی دستور شیطان دست بردارند.
در پایان روایت، امام باقر(علیه السلام)، باز برای تأکید بیشتر و بالا بردن انگیزه انجام این تکلیف، داستانی را از شعیب(علیه السلام) نقل میفرماید. بر این اساس، امام(علیه السلام) فرمودند: خداوند به شعیب(علیه السلام) وحی کرد که من صد هزار نفر از قوم تو را هلاک خواهم کرد، چهل هزار نفرشان اهل معصیت و گناهاند و شصت هزار نفر هم از خوبان. شعیب(علیه السلام) تعجب کرد؛ زیرا آنهایی که اهل گناهاند، حقشان است اما چرا خوبان هم باید عذاب شوند؟! خداوند در
پاسخ فرمود: خوبان را به این دلیل عقاب میکنم که با اهل معصیت مماشات میکنند؛ یعنی برای اینکه اصطکاکی میان افراد جامعه ایجاد نشود و همیشه روابطشان با هم خوب باشد، در امور یکدیگر دخالت نمیکنند. پس آن خوبان هم باید مجازات شوند؛ چون با اهل معصیت با نرمی و سازش رفتار کردند؛ امر به معروف و نهی از منکر را کنار نهادند؛ و در آنجا که خداوند غضبفرمود، آنان غضبناک نشدند. پس، گاه امکان دارد که به سبب غضب نکردن، کسی مستوجب عذاب گردد؛
ب) روایاتی در مذمت ترک امر به معروف و نهی از منکر وارد شده است که هریک از آنها میتواند تکاندهنده باشد. بر اساس برخی از روایات، اگر این فریضه ترک گردد، بلایی بر افراد نازل خواهد شد که دیگر اگر خوبان هم دعا کنند، دعایشان مستجاب نمیشود. برای نمونه، در روایتی نقل گردیده است: لَتَأْمُرُنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلَتَنْهُنَّ عَنِ الْمُنْکرِ أَوْ لَيُسْتَعْمَلَنَّ عَلَيْکمْ شِرَارُکمْ فَيَدْعُو خِيَارُکمْ فَلَا يُسْتَجَابُ لَهُمْ؛ «یا امر به معروف و نهی از منکرکنید، یا بدان شما بر شما چیره میگردند و خوبان شما دعا میکنند، اما مستجاب نمیگردد».(1) گفتنی است درباره هیچ تکلیفی، اینگونه تهدیدات به چشم نمیخورد و این نشانه اهمیت فوقالعاده این فریضه الهی است؛
ج) ماجرای اصحاب سَبت نمونه سرانجام ترک امر به معروف و نهی از منکر است که روایات فراوانی را نیز به خود اختصاص داده است.(2)
1. همان، روایت 3، ص56.
2. ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج14، ص49ـ64، باب 4، روایات 1ـ15.
بر اساس روایات مربوط به اصحاب سبت، صید روز شنبه در شریعت موسی(علیه السلام) حرام بود و اکنون نیز یهودیان سنتگرا و پایبند به احکام تورات، شنبه ها آتش روشن نمیکنند؛ چیزی نمیپزند؛ ذبح نمیکنند؛ و به صید نمیروند. گروهی از یهودیان، که کنار دریا یا رودخانه زندگی میکردند، در روزهای شنبه میدیدند ماهیان احساس امنیت میکنند و تا کنار ساحل هم میآیند، درحالیکه روزهای دیگر چنین نبود. سرانجام گروهی از آنان نتوانستند تحمل کنند و برای استفاده از این فرصت حیلهای بهکار بستند؛ به اینگونه که در کنار ساحل حوضچه هایی کندند، و روز شنبه راه حوضچه ها را باز میگذاشتند و زمانی که آب رودخانه همراه با ماهیان وارد حوضچه ها میشد، جلو آب را میبستند و درحقیقت ماهیها را در آن حوضچه ها حبس میکردند، تا روز شنبه بگذرد و سپس آنها را صید کنند. خدايْتعالی به سبب این کار، آنان را مسخ کرد و بهصورت میمون درآورد.
در آیات شریفه قرآن کریم، این ماجرا چنین نقل گردیده است: وَسْئََلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَه الَّتِی کانَتْ حَاضِرَه الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِی السَّبْتِ إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتَانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَيَوْمَ لاَ يَسْبِتُونَ لاَ تَأْتِیهِمْ کذَلِک نَبْلُوهُم بِمَا کانُوا يَفْسُقُونَ * وَإِذَ قَالَتْ أُمَّه مِّنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللّهُ مُهْلِکهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا قَالُواْ مَعْذِرَه إِلَی رَبِّکمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ * فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُکرُواْ بِهِ أَنجَيْنَا الَّذِینَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُواْ بِعَذَابٍ بَئِیسٍ بِمَا کانُواْ يَفْسُقُونَ * فَلَمَّا عَتَوْاْ عَن مَّا نُهُـواْ عَنْهُ قُلْنَـا لَهُمْ کونُـواْ قِرَدَه خَـاسِئِینَ؛(1) «و از ایشـان
1. ر.ک: اعراف (7)، 163ـ166.
درباره (سرگذشت) شهری که در ساحل دریا بود، بپرس؛ زمانی که آنها در روزهای شنبه، تجاوز (و نافرمانی خدا) میکردند؛ همان هنگام که ماهیانشان، روز شنبه (بر سطح آب) ظاهر میشدند، اما در غیر روزهای شنبه به سراغ آنها نمیآمدند. اینگونه آنها را به چیزی آزمایش کردیم که نافرمانی میکردند، و (به یاد آر) هنگامی را که گروهی از آنها گفتند: «چرا جمعی (گنهکار) را اندرز میدهید که سرانجام خداوند آنها را هلاک خواهد کرد یا به عذاب شدیدی گرفتار خواهد ساخت؟! گفتند: (این اندرزها) برای اعتذار (و رفع مسئولیت) در پیشگاه پروردگار شماست؛ افزون بر آن، شاید آنها تقوا پیشه سازند. اما هنگامی که تذکراتی را که به آنها داده شده بود فراموش کردند، نهیکنندگان از بدی را رهایی بخشیدیم و کسانی را که ستم کردند به سبب نافرمانیشان به عذاب شدیدی گرفتار ساختیم. (آری)! هنگامی که در برابر آنچه از آن نهی شده بودند سرکشی کردند، به آنها گفتیم به شکل میمونهای طردشده درآیید».
آیات کاملاً گویاست که تمام افرادی که به عذاب الهی دچار شدند، از جمله کسانی نبودند که برخلاف نهی خداوند صید میکردند، بلکه همچنین در میان عذابشدگان کسانی بودند که در روز نهیشده صید نمیکردند. بهطور کلی، این مردم به سه دسته تقسیم میشدند: دسته اول کسانی بودند که برخلاف نهی خداوند در روز شنبه صید میکردند؛ دسته دوم، کسانی که خود در روز شنبه صید نمیکردند، ولی صیدکنندگان و گناهکاران را نیز از این منکر باز نمیداشتند؛ و دسته سوم
کسانی بودند که نهتنها خود صید نمیکردند، دیگران را نیز از این کار منع، و گناه آنان را گوشزد میکردند. دسته دوم که خود، گناهکاران را از صیدِ روز شنبه نهی نمیکردند، به دسته سوم میگفتند: نهی کردن آنان سودی ندارد؛ ازاینروی آنان را به حال خود رها کنید تا خداوند، در موعد خود، آنها را هلاک سازد. بههرحال از میان این سه گروه، دستهای که نهی از منکر میکردند، بهرغم بیتأثیر بودن عملشان، نجات یافتند، و دو دسته دیگر دچار عذاب الهی شدند.
پس بر اساس آیات و روایات موجود درزمینه سرگذشت اصحاب سبت، مشخص گردید که: اولاً امر به معروف و نهی از منکر، منحصر به اسلام نیست و در تمام ادیان الهی دیگر نیز مطرح بوده است؛ ثانیاً در هنگام نزول عذاب، تنها کسانی که به این تکلیف عمل میکردند، نجات مییافتند.
د) علی(علیه السلام) در خطبه 192 نهج البلاغه، در توصیهای، به عبرتگیری از سرنوشت گذشتگان و یادآوری دور شدن آنان از رحمت الهی به سبب ترک امر به معروف و نهی از منکر توجه میدهند: وَإِنَّ عِنْدَکمُ الْأَمْثَالَ مِنْ بَأْسِ اللَّهِ وَقَوَارِعِهِ وَأَيَّامِهِ وَوَقَائِعِهِ، فَلَا تَسْتَبْطِئُوا وَعِیدَهُ جَهْلًا بِأَخْذِهِ وَتَهَاوُناً بِبَطْشِهِ وَيَأْساً مِنْ بَأْسِهِ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يَلْعَنِ الْقَرْنَ الْمَاضِيَ بَيْنَ أَيْدِیکمْ إِلَّا لِتَرْکهِمُ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيَ عَنِ الْمُنْکرِ، فَلَعَنَ اللَّهُ السُّفَهَاءَ لِرُکوبِ الْمَعَاصِی وَالْحُلَمَاءَ لِتَرْک التَّنَاهِی. أَلَا وَقَدْ قَطَعْتُمْ قَيْدَ الْإِسْلَامِ وَعَطَّلْتُمْ حُدُودَهُ وَأَمَتُّمْ أَحْکامَهُ. أَلَا وَقَدْ أَمَرَنِيَ اللَّهُ بِقِتَالِ أَهْلِ الْبَغْيِ وَالنَّکثِ وَالْفَسَادِ فِی الْأَرْضِ؛(1) «مردم، از مثلهای قرآن درباره کسانی که عذاب و کیفر شدند، و روزهای سخت آنان، و
1. علی، نهج البلاغه، خطبه 192، ص396.
آسیبهای شدیدی که دیدند آگاهید؛ پس وعده عذاب خدا را دور مپندارید، و به عذر اینکه آگاهی ندارید، خود را گرفتار نسازید، و انتقام خدا را سبک و خود را از کیفر الهی ایمن مپندارید؛ زیرا خدای سبحان، مردم روزگاران گذشته را از رحمت خود دور نساخت مگر برای ترک امر به معروف و نهی از منکر. پس خدا بیخردان را برای نافرمانی، و خردمندان را برای ترک بازداشتن دیگران از گناه لعنت کرد».(1)
بنابراین باید تا راه چارهای باقی است این اندرزها را بهکار بست تا دیگر چنان سرنوشتی برایمان پیش نیاید. امیر مؤمنان(علیه السلام) در این بیان خود، بر نکتهای تأکید کردهاند که برای امروز ما نیز کاربرد دارد و حتی میتوان ادعا کرد که در دوره حاضر، بیش از هر دوره دیگری، ابتلای به آن عذابها وجود دارد؛ زیرا خداوند به این دلیل گذشتگان را لعن کرد که امر به معروف و نهی از منکر را به سبب سستی و تنبلی ترک میکردند. اما امروزه با بهانههای دیگری این فریضه ترک میشود. برخی معتقدند که دوران عمل به برخی احکام الهی سپری گشته و در این زمان، جا ندارد تا از قصاص، ارتداد، حدود و اموری ازاینقبیل سخن گفت؛ چراکه ترویج این احکام، ترویج خشونت در جامعه است و مردم متمدن امروزین، چنین احکامی را برنمیتابند! به این بهانه، احکام الهی به تعطیلی کشانده شد و افسارگسیختگی در جامعه اسلامی حاکم گردید.
1. در کتاب حاضر، در ذکر ترجمه فرمایشهای علی(علیه السلام) در نهج البلاغه، از ترجمه مرحوم محمد دشتی بهره گرفته شده است.
در کتب فقهی برای اقامه امر به معروف و نهی از منکر، شرایط مختلفی ذکر شده است. تلاش خواهد شد تا از میان این شرایط، برخی از آنها که امروزه اهمیت بیشتری دارد، در اینجا بررسی شود تا زمینههای لازم برای عمل دقیق و صحیح به این فریضه در جامعه فراهم آید.
در امر به معروف لازم است که انسان خوف از ضرر نداشته باشد؛ بنابراین باید در مرحله اجرای آن در پی شیوهای بود که یا هیچ ضرری نداشته باشد و یا کمترین ضرر را متوجه افراد سازد. برای نمونه، اگر در خانواده ای مرد دچار لغزشی شد، زن حق ندارد به اسم امر به معروف و نهی از منکر، در کوچه فریاد بزند و آبروی او را بر باد دهد. مرد هم حق ندارد در صورت ارتکاب یک اشتباه از سوی همسر خود، بهمنظور امر به معروف و نهی از منکر، مسئله را همگانی
و مهارناپذیر سازد؛ بلکه باید با حداقل ضرر، جلو یک آسیب را در جامعه گرفت.
در کلمات و فتاوای فقها آمده است که اگر انجام امر به معروف و نهی از منکر سبب خطر جانی شود، این تکلیف ساقط است. وجوب امر به معروف و نهی از منکر تا آنجایی است که به خطر جانی برای انسان نینجامد. اما آیا استثنایی هم دراینزمینه وجود دارد یا خیر؟ درزمینه امر به معروف و نهی از منکر، بین فقها کمابیش اختلافاتی به چشم میخورد. در بین فقهای زمان ما کسی که صریحاً نمونه استثنا را ذکر فرموده و دراینزمینه اعلامیه داده است، امام خمینی(رحمهَ الله) است. ایشان در جمله تاریخی خود با صراحت در مقابله با رژیم پهلوی بیان میدارند که «اصول اسلام در معرض خطر است. قرآن و مذهب در مخاطره است. با این احتمال تقیه حرام است، و اظهار حقایق واجب؛ ولو بلغ ما بلغ».(1) از نگاه ایشان، در شرایطی که رژیم محمدرضا شاه، به احکام اسلامی حمله میکند و میخواهد برخلاف احکام اسلام عمل، و قانون وضع کند، تقیه حرام است؛ هرچند هزینه جانی دربر داشته باشد.
پس آنجا که مسئله حفظ دین مطرح است و بناست احکام اسلام فراموش و نسخ شود، تقیه کردن نهتنها واجب نیست، بلکه حرام است. حتی اگر افزون بر جان و مال، ناموس او هم به خطر افتد، تکلیف از او
1. سیدروحالله خمینی(رحمهَ الله)، صحیفه امام(رحمهَ الله)، ج1، نامه خطاب به علمای تهران به مناسبت تهاجم عوامل رژیم شاه به مدرسه فیضیه و ضرب و جرح مردم و طلاب، 13/1/1342، ص178؛ ر.ک: همان، ج8، سخنرانی در هیئت قائمیه تهران، 8/3/1358، ص11.
ساقط نمیشود. چنین بینشی در بین مراجع کمنظیر بوده است. در مقامات پایینتر از مرجعیت نیز کسانی بر اساس چنین برداشتی اقدامات عملی انجام می دادند. برای نمونه، شهید نواب صفوی بهقدری در این اعتقاد خود راسخ بود که هیچ نظر دیگری در مقابل این ایده، در او اثر نمی گذاشت. برای او این مسئله یقینی بود و جای تقلید هم نداشت که از دیگری تکلیف خود را دراینزمینه سؤال کند. این برداشت، صفای روح، شجاعت نفسانی و غیرتی عالی میطلبد.
گفتنی است که امام خمینی(رحمهَ الله) به این مسئله توجه کردهاند که تقیه در امور بسیار مهم، جایی ندارد و امر به معروف و نهی از منکر، حتی اگر ضرر جانیای هم دربر داشته باشد، باید به این فریضه عمل کرد. ایشان دراینزمینه مثالهایی نیز آوردهاند؛ از جمله اینکه اگر دشمن قصد داشته باشد که کعبه را ویران کند، نمیتوان به بهانه امکان خطر، نهی از منکر نکرد، بلکه به هر بهایی باید به این تکلیف عمل کرد و مانع ویرانی خانه خدا شد؛ هرچند بهای آن، جان انسان باشد. همچنین اگر جان پیامبر یا امامی در خطر باشد، نمیتوان به دلیل زخم یا سیلی خوردن یا خوف ضرر، کنار ایستاد؛ بلکه باید پیامبر و امام معصوم را نجات داد؛ اگرچه هزاران تن کشته شوند. امام خمینی(رحمهَ الله) با بیان مثالهای دیگر، به گونه کلی به این مطلب اشاره دارند که در نمونههایی که اصل و کیان اسلام در خطر باشد، تقیه جایز نیست و باید به این فریضه عمل کرد.(1)
1. سیدروحالله الخمینی، تحریر الوسیله، ج1، باب القول فی شرایط وجوبهما (شرط چهارم)، مسئله 6ـ8، ص406.
البته لازم است امروزه این نمونهها، با توجه به مسائل اجتماعی روز بررسی شود. در روزگار حاضر، پیامبر و امام معصوم را نمیکشند؛ زیرا آنان را نمییابند؛ ولی قصد دارند پیامبری پیامبر و ولایتِ امام را نابود سازند. ازاینروی به زبان هم میآورند که بعد از ارتحال پیامبر(صلی الله علیه و آله)، دیگر ولایتی در کار نیست. وحی را نیز امری شخصی میپندارند و بر آناند که واقعاً نمیتوان پیامبری کسی را اثبات کرد. از دید آنان، پیامبر نیز همچون دیگران است و دچار خطا و اشتباه میشود. این عمل از کشتن پیامبر بدتر است؛ زیرا با شهادت پیامبر هدف او از میان نمیرود؛ چنانکه خون امام حسین(علیه السلام) هدف او را حفظ کرد؛ ولی اگر پیامبری و امامت خدشهدار شد، چیزی از هدف پیامبران و امامان(علیهم السلام) باقی نمیماند.
در این سالها، به کیان اسلام حملههای بسیار شده، روز به روز دین در جامعه تضعیف میشود؛ بهگونهایکه مسلمانان خارج از کشور نیز این خطر را دریافتهاند و از ضعف معنویت در کشور ما بسیار نگران شدهاند. درباره این تنزل معنوی و دینی، به دو دسته عامل میتوان اشاره کرد: اول، مطبوعات و نشریات و کتابهای گمراهکننده، که وزارت ارشاد دراینباره مسئول است؛ و دیگری، اقداماتی که در کشور صورت میگیرد تا زشتی گناه از بین برود، و به بهانه ارج نهادن به مقام جوانان، مردم به گناه کردن تشویق شوند. البته دراینزمینه نقش تلویزیونهای خارجی در ارائه فیلمهای مبتذل در مناطق مرزی، یا استفادههای غیرقانونی از ماهواره انکارناپذیر است. دراینزمینه، دیگر وزارتخانهها نیز نقش دارند، ولی سهم وزارت ارشاد بیش از همه آنهاست.
ذکر این نکته در اینجا بجاست که افراد ترسو، بهمحضاینکه کمترین احتمال خطر هم داده شود، به بهانه احتمال ضرر، از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکنند؛ اما برای انسانهای شجاع، چنین احتمالاتی اصلاً تأثیری ندارد و با صرف کمترین احتمال خطر، از زیر بار این وظیفه شانه خالی نمیکند. فرد ترسو وقتی با حادثهای مواجه میشود، خطر یک درصد را نود درصد میبیند، اما برای انسان شجاع، خطر نود درصد هم به اندازه یک درصد ارزش ندارد. این روحیات افراد در تشخیص مصادیق و تشخیص وظایف بسیار میتواند اثر داشته باشد. از همین روست که علما و بزرگان از زمان اهلبیت(علیهم السلام) تاکنون تأکید میکنند که افراد پیش از تحصیل علم باید حتماً اخلاق خود را تهذیب کنند، و تحصیل علم بدون خودسازی اثر نمیبخشد و گاهی حتی اثر سوء هم دارد. در اینجا نیز آدمی که روحیه ترس و خودخواهی و راحتطلبی در او قوی باشد، نمی تواند وظایف اجتماعیاش را درست انجام دهد.
زمانی که سیدالشهدا(علیه السلام) تصمیم گرفت برای تحقق امر به معروف و نهی از منکر تا سرحد شهادت آماده شود، و خانواده و فرزندان خود را در این راه آماده اسیری کند، شهادت را برای خود خسارتی نمیدید، بلکه آن را سبب فوز عظیم میدانست. ریشه نهایی کوتاهی انسان در انجام هر وظیفهای هراس اوست از اینکه خود یا خانواده و نزدیکانش را به زحمت اندازد و سبب فقر، افتادن در زندان، شکنجه، اتهامات ناروا، اهانت، تمسخر و امور دیگری شود. اما آیا بالاتر از کشته شدن هم چیز دیگری وجود دارد؟! هرگاه کسی تصمیم بگیرد که در راه انجام وظیفه تا سرحد شهادت
پیش رود و این را برای خود فوز عظیم، و نه ضرر بداند، دیگر از کشته شدن هم هراسی نخواهد داشت. ازاینروست که امام حسین(علیه السلام) تصریح فرمود: إِنِّی لَا أَرَی الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَه وَالْحَيَه مَعَ الظَّالِمِینَ إِلَّا بَرَماً؛(1) «من مرگ را چیزی جز سعادت و زندگی با ستمگران را جز ملال نمیدانم». این مطلب را امام حسین(علیه السلام) شعار نمیداد، بلکه باور داشت که مرگ باعزت بهتر از تحمل زندگی در کنار ستمکاران است.
نمونه دیگری از شجاعت در انجام وظیفه، در حضرت قاسم(علیه السلام)، نوجوان سیزدهساله کربلا، بود که او هم به این عقیده عموی خویش باور داشت و ازاینروی در شب عاشورا، زمانی که عمویش، امام حسین(علیه السلام) از او پرسید مرگ در نزد تو چگونه است؟ پاسخ داد: أحلَی مِنَ العَسَل؛(2) «از عسل هم شیرینتر است». او بر آن بود که با مرگ در راه خدا، همچون عاشقی که برای همیشه در آغوش معشوقش بیفتد، در قرب الهی جای میگیرد. اینجا دیگر ضرری وجود ندارد. عاشقی که آرزو میکرد یک لحظه معشوقش را ببیند، حال که برای همیشه در آغوش او قرار گرفته است، چه ضرری کرده است؟ این روحیه افزون بر سیدالشهدا(علیه السلام) و خانوادهاش، در میان اصحاب ایشان نیز موج میزد.
این باور نقطه امتیازی است که در هیچ مکتبی جز مکتب انبیای الهی(علیهم السلام) یافت نمیشود. منطق تمام کسانی که در راه خدا جهاد میکنند، این است
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج 44، باب 26 (باب مکارم اخلاقه و جمل احواله و تاریخه و احوال اصحابه (صلوات الله علیه))، روایت 4، ص192.
2. الحسینبنحمدان الخصیبی، الهدایه الکبری، ص204.
که درهرحال پیروز میدان خواهند بود. ازاینروی در برابر دشمنان خود بیان میکردند: هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلاَّ إِحْدَی الْحُسْنَيَيْنِ؛(1)«آیا درباره ما جز یکی از دو نیکی را انتظار دارید؟!» آن کسی که عاشق شهادت است یک حُسن برایش وجود دارد، و توجهی به پیروزی دنیوی هم ندارد، و اگر در پی پیروزی دنیوی است، به این سبب است که مقدمهای برای رواج دین، نزدیک کردن مردم به خدا و نشان دادن راه سعادت به دیگران باشد؛ والاّ زنده ماندن، به خودی خود، برایشان موضوعیتی ندارد. ازاینرو، مولای متقیان(علیه السلام) فرمود: وَاللَّهِ لَابْنُ أَبِیطَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ؛(2) «سوگند به خدا، انس و علاقه فرزند ابیطالب به مرگ در راه خدا، از علاقه طفل به پستان مادر بیشتر است».
چنین باوری در این بزرگواران بود که سبب پیروزی آنها گردید و همین موجب شد که بعد از چهارده قرن، مردم آرزو کنند که در عمرشان برای یک بار هم که شده صورت خود را به خاک قبر آنها بمالند یا در راه زیارت قبور آنها، دستها و پاها را فدا کنند. امروزه هم میلیونها انسان عاشق وجود دارند که حاضرند با هر سختیای که شده، ولو فروش تمام دارایی خود، ضریح سیدالشهدا(علیه السلام) را زیارت کنند. این، اثر همان باور و ایمان است.
چنانچه این روحیه که در میان انبیا و اولیای الهی(علیهم السلام) وجود داشت، در کسی پیدا شود، می تواند خود را از تابعان آنها بداند. باید فرد به این باور
1. توبه (9)، 52.
2. نهج البلاغه، خطبه 5، ص50.
برسد که مرگ در راه خدا ضرر نیست، بلکه فوز عظیم است: يَا لَیتَنِی کنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِیمًا؛(1) «ای کاش ما هم با آنها بودیم و به رستگاری بزرگ میرسیدیم». اگر کسی فقط شعار ندهد و باور داشته باشد که شهادت در راه خدا فوز عظیم است، هیچ مانعی در برابر انجام وظیفه او وجود نخواهد داشت. کسی نمیتواند به زبان بگوید: يَا لَیتَنِی کنتُ مَعَهُمْ، اما در دل خوف این را داشته باشد که کسی به او سیلی بزند، به او اهانت کند یا او را به تمسخر گیرد. اگر ائمه اطهار(علیهم السلام) از چنین چیزهایی میترسیدند، دیگر دین رواج پیدا نمیکرد. کدام پیامبری است که استهزا نشده باشد؟ در آیات صریح قرآن آمده است که هر پیامبری را که فرستادیم، از طرف مردم استهزا شد: کذَلِک مَا أَتَی الَّذِینَ مِن قَبْلِهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ * أَتَوَاصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ؛(2)«اینگونه است که هیچ پیامبری پیش از اینها بهسوی قومی فرستاده نشد، مگر اینکه گفتند: «او ساحر است یا دیوانه»! آیا یکدیگر را به آن سفارش میکردند (که همه چنین تهمتی بزنند)؟! نه، بلکه آنها قومی طغیانگرند». در این آیه خداوند، بدون اینکه استثنایی قائل شود میفرماید، هر پیامبری که از سوی خدا فرستاده شد، مردم ایشان را به تمسخر گرفتند. اگر بنا بود که انبیای الهی(علیهم السلام) از مسخره شدن و اهانت بترسند، هرگز نمیتوانستند به وظایف خود عمل کنند.
حتی کار به جایی رسید که وقتی خبر شهادت امیر مؤمنان(علیه السلام) در
1. نساء (4)، 73.
2. ذاریات (51)، 52 و 53.
مسجد کوفه به مردم شام رسید، آنان با تعجب میپرسیدند که مگر علی هم نماز میخواند؟ تبلیغات معاویه آنچنان اثر کرده بود که مردم شام باور نمیکردند، علی(علیه السلام) نماز بخواند. اگر بنا باشد کسی از تهمت و استهزا بترسد، باید در خانهاش بنشیند و حرفی نزند.
مؤمن هرگاه اشتباهی از کسی ببیند و درصدد امر به معروف و نهی از منکر برآید، باید بکوشد این وظیفه را با حفظ شئون طرف دیگر انجام دهد؛ یعنی برای نصیحت او، باید تلاش کند تا آبروی او حتیالامکان حفظ شود و در خفا معایب و اشکالات او را یادآوری کند. بر اساس آموزههای اسلام، امر به معروف و نهی از منکر، باید با لحاظ حفظ مراتب مختلف آن باشد. پس اگر راهی وجود داشته باشد که فرد بتواند در خفا وظیفه امر به معروف و نهی از منکر خود را به انجام رساند، و حتی به روی طرف مقابل هم نیاورد که از معصیت او آگاه است، باید چنین کند؛ مثلاً کلیگویی کند یا قصه ای را برای او بگوید، و یا هر روش مناسب دیگری را در پیش گیرد تا هم او را غیرمستقیم نصیحت کرده باشد، و هم او متوجه نشود که فرد از گناهی که مرتکب شده اطلاع دارد.
بنابراین تا حد امکان آمر و ناهی باید سرّ مؤمن را حفظ کند؛ راز او را برملا نسازد؛ آبرویش را نبرد؛ و دست به عملی نزند که او را خجالتزده کند؛ چراکه اسلام احترام مؤمن را حفظ میکند و به مؤمنان هم فرمان میدهد که رازدار یکدیگر باشند و تا آنجا که امکان دارد، آبروی
کسی را نریزند. آری! اگر طرف مقابل ابایی از تجاهر به فسق ندارد، یا اینکه خود، آبروی خود را ریخته، و یا اینکه برای نهی از منکر کردن او چارهای جز این نباشد که آمر و ناهی به او بفهماند که از معصیت وی آگاه است، اشکالی ندارد که به او بفهماند از گناهش مطلع است. از ویژگیهای شخص منافق این است که به اسم نهی از منکر، آبروی طرف مقابل را در مخاطره می اندازد و مطلبی را که می توانست در خلوت و با زبان دیگری به او یادآور شود، در حضور مردم مطرح می کند، و از کاهی کوهی میسازد. شخص منافق بدون رعایت شرایط امر به معروف و نهی از منکر، به نکوهش و کشف اسرار دیگران میپردازد: وَإِنْ عَذَلُوا کشَفُوا؛(1) «و اگر نکوهش کنند، پردهدری میکنند».
پس، از علائم منافق این است که به شکل امر به معروف و نهی از منکر، و به بهانه اصلاح میکوشد آبروی دیگری را بریزد؛ افشاگری کند؛ و اسرار او را بر دیگران مکشوف سازد. بر اساس فرمایشهایی از امیر مؤمنان(علیه السلام) در نهج البلاغه، نباید کسی با دیدن یک شیوه خاص از اهل نفاق تصور کند که همین است و بس؛ بلکه آنها برای هر حقی باطلی در مقابل آن ساختهاند: قَدْ أَعَدُّوا لِکلِّ حَقٍّ بَاطِلًا وَلِکلِّ قَائِمٍ مَائِلًا وَلِکلِّ حَيٍّ قَاتِلًا وَلِکلِّ بَابٍ مِفْتَاحاً وَلِکلِّ لَيْلٍ مِصْبَاحاً؛(2) «آنها برای هر حقی باطلی، و برای هر دلیلی شبههای، و برای هر زندهای قاتلی، و برای هر دری کلیدی، و برای هر شبی چراغی تهیه کردهاند».
1. نهج البلاغه، خطبه 194، ص408.
2. همان.
البته گاهی کار بدانجا می کشد که افرادی در تجاهر به فسق وضعشان روشن گردیده، جز از طریق رسوا کردن آنان، راهی باقی نمی ماند. در احکام فقهی ما، بلاتردید غیبت کردن حرام است و حتی نمی توان گمان بد درباره کسی داشت؛ اما آنجایی که مصالح اجتماعی در میان است، و ممکن است فرد ناصالحی بر سر کار بیاید، باید به مردم فهماند که فلان آقا صلاحیت برای این کار ندارد. درواقع، در چنین نمونههایی غیبت کردن نهتنها حرام نیست، بلکه واجب نیز می گردد. بر اساس کتب فقهی و اخلاقی، از جمله مواردی که غیبت کردن واجب است، آنجایی است که کسی میخواهد زمام امور مسلمانان را به دست گیرد، درحالیکه صلاحیت آن را ندارد. در اینجا باید افشا کرد و بیصلاحیتی او را به اطلاع مردم رساند؛ والا خیانت به اسلام و مصالح مسلمانان خواهد بود. اگر راه جلوگیری از فساد کسی منحصر به غیبت باشد، این کار واجب میگردد. علمای بزرگوار شیعه در کتب خود تصریح کرده اند که یکی از مواردی که غیبت حرام نیست، جایی است که نهی از منکر جز از راه غیبت امکان پذیر نباشد. اگر فرد ظالم یا گنهکاری در محله ای به فساد گراییده، مزاحم ناموس مردم میشود، یا مرتکب مفاسد دیگری می گردد و از سوی دیگر هم تا پشت سر او حرف زده نشود، دست از کارش برنمیدارد، در اینجا غیبت او واجب است. بنابراین اگر کسی با نصیحت از معصیت خود دست بردارد، باید در وهله اول او را نصیحت کرد؛ اگر در خفا موعظه کردن او مؤثر است باید چنین کرد؛ اگر نهی از منکر پیش رویش مؤثر است، باید از همین طریق او را نهی از منکر کرد؛ و
سرانجام، اگر هیچ راهی برای جلوگیری از تجاهر به فسق او جز غیبت کردن وجود ندارد، باید از او غیبت کرد.
زمانی که سیدالشهدا(علیه السلام) از تصمیم معاویه مبنی بر ولیعهد کردن یزید آگاه شد، نسبت شرابخواری و سگبازی به یزید داد. معاویه از بدگویی امام(علیه السلام) در غیاب یزید تعجب کرد و به امام(علیه السلام) تذکر داد! در اینجا معاویه برای ایشان مسئله شرعی بیان میکند و میخواهد به امام(علیه السلام) یاد دهد که شما غیبت مؤمن می کنید و غیبت مؤمن هم حرام است! او از این نکته غافل بود که هر غیبتی حرام نیست و دراینزمینه استثنائاتی نیز وجود دارد و ممکن است در مواردی غیبت واجب گردد. از جمله این موارد، جایی است که اگر افشاگری درباره افرادی نشود، سبب میشود که امور مسلمانان را به دست گیرند و به اسلام و مسلمانان خیانت کنند. همان کسی که فرمود روزه گرفتن ماه رمضان بر شما واجب است گفته است اگر برای شما ضرری داشت، انجام آن حرام است، و همو در اینجا نیز فرموده است که غیبت کردن حرام است، اما اگر با غیبت نکردن، فساد در جامعه اسلامی پیش میآید، غیبت واجب میگردد. در اینجا دیگر مسائل شخصی مطرح نیست، بلکه مصالح اسلام و مسلمانان مطرح است. ازاینروی باید کسانی را که برای تصدی امور مسلمانان صلاحیت دارند، بشناسیم و به دیگران هم بشناسانیم، و کسانی را که برای این کار صلاحیت ندارند، با رعایت شرایط، افشا کنیم. البته این مسئله نباید به سوءاستفاده برخی بینجامد، و بدون در نظر گرفتن شرایط به این امر اقدام کنند.
باز یادآور میشویم که تا جایی که ممکن است کسی نباید به اسم
امر به معروف و نهی از منکر به دیگری توهین کند؛ بلکه تا حد امکان باید کوشید این فریضه دینی را با ظرافت، غیرمستقیم و بدون هیچگونه توهینی به انجام رساند و ضرر کمتری را متوجه کسی ساخت. در امرونهی حاکمان در جامعه اسلامی نیز باید به این مسئله توجه داشت؛ به اعتقاد ما کسی که در رأس هرم حکومت اسلامی قرار میگیرد، جانشین پیامبر(صلی الله علیه و آله) و امام معصوم(علیه السلام) است و اگر کسی بخواهد چنین مقامی را امر به معروف و نهی از منکر کند، باید بهگونهای عمل کند که سبب توهین به جامعه و نظام اسلامی نگردد و اصل مشروعیت نظام زیر سؤال نرود. بدینمنظور، در ساختار جمهوری اسلامی، یک دستگاه قانونی به نام کمیسیون هیئت تحقیق در مجلس خبرگان برای نظارت بر عملکرد رهبری قرار داده شد تا با کمترین ضرر، اشتباه محتمل رهبری کانون توجه قرار گیرد و بررسی شود. اگر ثابت شود که این مطلب صحت دارد و رهبری دچار انحراف از مسیر اصلی انقلاب گردیده است، خودبهخود از مقامش کنار میرود و این مطلب را مجلس خبرگان به اطلاع مردم میرساند.
بنابراین باید در امر به معروف و نهی از منکر جوانب مختلف را در نظر داشت. وظیفه شرعی ما این است که چه مسئول و چه غیرمسئول را در صورت تخطی امرونهی کنیم. دایره امر به معروف و نهی از منکر وسیع است و همه امت را، از رهبر گرفته تا هر فرد دیگر، دربر میگیرد. انتقاد از هر مقامی در جمهوری اسلامی هیچ اشکالی ندارد و همه مردم، هم حق و هم تکلیف دارند که از مسئولان انتقاد کنند. اما باید توجه
داشت که این انتقاد نباید تبدیل به تخریب و تضعیف ولایت فقیه، مبارزه با نظام و براندازی آن شود. اشکالات مسئولان نظام جمهوری اسلامی باید به آنان گوشزد شود؛ اما این دلیل نمیشود که از آنان بدگویی، و به آنها توهین شود. یکی از شرایط امر به معروف و نهی از منکر این است که به طرف مقابل توهین نشود، مگر اینکه جلوگیری از فساد اجتماعی، بدون آن امکانپذیر نباشد.
یکی از مراجع عظام می فرمود که در زمان مرحوم میرزای شیرازی، روضهخوانی در منزل ایشان منبر رفت و در روضه خود مطلبی گفت که برخلاف واقع بود. یکی از آقایان که کنار مرحوم میرزای شیرازی نشسته بود، گفت: مگر این دروغ نیست؟ فرمود: چرا. گفت: چرا نهی از منکر نمیکنید؟ فرمود: باید به تو بگویم که نهی از منکر میکنم؟! اگر من الان به او تذکر دهم، این فرد از فردا از هستی ساقط میشود و دیگر نمی تواند در جامعه زندگی کند. بنابراین میرزای شیرازی برای پرهیز از اهانت به روضه خوان، تذکر را در جلسه ای خصوصی مطرح می کرد تا لازمه این نهی از منکر، فساد دیگری نباشد و به شخصیت کسی توهین نشود. وقتی که میرزای شیرازی، در امر به معروف و نهی از منکر تا این حد رعایت یک روضهخوان و فرد عادی را می کند، آیا رواست که کسی در مقابل بزرگترین شخصیت عالم اسلام، بدون آنکه قداست مقام ایشان را در نظر بگیرد، در روزنامه، تریبونهای عمومی و رسانههای گروهی بهگونهای سخن بگوید که سبب وهن این مقام و تضعیف قداست آن شود؟
معروف است که وجوب امر به معروف و نهی از منکر، مشروط به احتمال تأثیر است، و درصورتیکه احتمال تأثیر امرونهی نمیرود، تکلیف از انسان ساقط میگردد. اما در اینجا باید توجه داشت که ممکن است اگر کاری بهتنهایی انجام پذیرد، تأثیری از خود بر جای نگذارد، اما اگر بهصورت جمعی و تشکیلاتی صورت پذیرد، تأثیر خود را خواهد داشت. در این صورت نمی توان شانه از بار مسئولیت خالی کرد و کنار نشست.(1) گاهی ممکن است که امر به معروف و نهی از منکر اگر بهصورت انفرادی انجام پذیرد، تأثیری نگذارد، لیکن با انجام ارتباط میان یکدیگر می توان تأثیرگذار بود؛ حال ممکن است این تأثیر با ارتباط میان افراد معدودی همچون 5 نفر محقق شود و ممکن است با ارتباط میان هزاران نفر امکانپذیر گردد. اگر آن ارتباط لازم برقرار گردد و کار بهصورت دستهجمعی و برنامهریزیشده انجام گیرد، قطعاً اثر خود را خواهد داشت.
با کمی تأمل متوجه خواهیم شد که قدرت بر امر به معروف و نهی از منکر، فقط قدرت شخصی نیست، بلکه انسانها بهمنظور امر به معروف و نهی از منکر میتوانند قدرتشان را متمرکز کنند و با جمع کردن قدرتهایشان، قدرتی را ایجاد نمایند که بتوانند در مقابل قدرت فساق و فجره، عوامل بیگانه در کشور، و بالاخره نوکران شیطان مقاومت کنند.
1. سیدروح الله خمینی، تحریر الوسیله، ج1، باب القول فی اقسامهما و کیفیه وجوبهما، مسئله 3، ص398.
اگر همه ما نیروهایمان را یکی کنیم و تشکل صالحی را بنا کنیم، قطعاً شاهد تأثیر امر به معروف و نهی از منکر خواهیم بود. انقلابهای حق یا باطلی که در قرون گذشته شاهد آنها بودهایم، نشان از آن دارد که وقتی اراده جمعی شکل گیرد می تواند در برابر سلاحهای قدرتمندان پیروز شود؛ بهویژه این امر را در تحقق انقلاب اسلامی ایران بهخوبی شاهد بودهایم. دستگاه جهنمی ساواک آنچنان بر کشور مسلط بود که کسی جرئت نمی کرد حتی با بستگان نزدیک خود در درون خانه برضد رژیم پهلوی سخنی بگوید. در خانوادههایی، به دلیل تسلط دستگاه ساواک، حتی خواهر و برادر جرئت نمی کردند که برخلاف منافع رژیم با یکدیگر سخنی بگویند. با وجود چنین دستگاه حاکمه مخوفی، زمانی که گروهی از مردم با ندای امام خمینی(رحمهَ الله) احساس مسئولیت کردند و از خواب غفلت بیدار شدند، پی بردند که امر به معروف و نهی از منکر فقط همان نیست که کسی در کوچه و خیابان از فرد دیگری خواهش کند که از ارتکاب معصیت دست بردارد و در مقابل هم، آن شخص بگوید به تو ربطی ندارد و در کار من دخالت نکن. با آگاه شدن مردم از وضعیت کشور و با هدایتهای امام راحل(رحمهَ الله) مردم پابرهنه، بدون هیچ گونه تجهیزات و حمایت خارجی به میدان آمدند و با احساس مسئولیتی که داشتند، انقلاب اسلامی را به پیروزی رساندند. همینکه آنان از امام خود شنیدند که اسلام در خطر است، بر خود وظیفه دیدند که جان و مال خود را در طبق اخلاص گذارند و فریضه امر به معروف و نهی از منکر خویش را به انجام رسانند. آنان بهجای نشستن در خانه و فریاد
«وا اسلاما» سردادن، فریادهای خود را در هم ادغام کردند و با تجمعات و تظاهرات، صداها را در هم فرو بردند. همینگونه از امر به معروف و نهی از منکر بود که کاخهای ستبر رژیم را لرزاند.
پس امر به معروف و نهی از منکر فقط این نیست که هر کسی بهتنهایی و با خواهش و تمنا از کسی بخواهد معصیتی را ترک کرده، یا فعل واجبی را انجام دهد. این، تنها یک مرتبه از مراتب این فریضه است و برای زمانی مناسب است که جامعه، اسلامی باشد و ارزشهای اسلامی در آن احیا شده باشد؛ بهگونه ایکه تا به کسی امرونهی میشود، از کار خود شرمنده شود و عذرخواهی کند. اما اگر طرف مقابل گستاخانه، آن امرونهی را رد می کند و کار آمر و ناهی را دخالت در امور خود می داند، دیگر، چنین شیوه ای پاسخ نمی دهد. در اینجا باید فکر دیگری کرد و جامعه باید قدرتی به دست آورد تا بتواند امر به معروف و نهی از منکر کند. این مطلب، هیچ نیازی به ادله تعبدی ندارد، بلکه عقل انسان حکم می کند که باید برای امر به معروف و نهی از منکر، آنگونه که اقتضا دارد اقدام کرد. عقل انسان نمی پذیرد که خونهای شهدا برای این انقلاب ریخته شود و بزرگان دین در زندانها عمر خود را سپری کنند و انقلابیهای مسلمان شکنجه شوند، اما حاصل آن این شود که کسی در مقام امر به معروف و نهی از منکر به کسی بگوید «این کار را نکن» و طرف مقابل هم بگوید «به توربطی ندارد! آزادی است و هرکس هر کاری که دلش بخواهد می تواند انجام دهد»! آیا این همان امر به معروف و نهی از منکری است که قرآن درباره آن میفرماید: کنتُمْ خَيْرَ أُمَّه
أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ؛(1) «شما بهترین امتی بودید که به سود انسانها آفریده شدهاند؛ [چه] امر به معروف و نهی از منکر می کنید و به خدا ایمان دارید» و این همان فریضهای است که موجب برپایی دین و تحقق سایر فرایض میگردد؟!
1. آل عمران (3)، 110.
بحث از مراتب مختلف امر به معروف و نهی از منکر را میتوان با دو بیان مطرح ساخت. در بیان اول، که به شیوه بیان کتب فقها و بر اساس روایات صریح در این قسمت مطرح گردیده است، این مراتب شامل احساس قلبی، اظهار ناراحتی، اظهار به زبان، برخورد فیزیکی و سرانجام، جهاد میشود؛ در بیان دوم که بیشتر ناظر به مراتب عملی امر به معروف و نهی از منکر است، سه مرحله مطرح گردیده است. در اینجا تلاش خواهد شد به هر دو بیان، این مراتب توضیح داده شود.
هرگاه در جامعه ای بیماری خاصی شیوع یابد، در درجه اول ارگانهای دولتی که مسئول حفظ بهداشت جامعه هستند، می توانند به دو اقدام دست زنند. اولین کاری که می توان انجام داد این است که برای پیشگیری از ابتلای مردم به این بیماری، آنان را واکسینه کنند. این
وظیفه اولیه دستگاه بهداشتی کشور است که نگذارد جامعه، به یک بیماری واگیردار مبتلا شود. کار بعدی این است که مبتلایان، تحت معالجه قرار گیرند.
اگر ما در برابر امور معنوی هم احساس مسئولیت کنیم باید دو کار را انجام دهیم: نخست باید برای پیشگیری بکوشیم و اجازه ندهیم جامعه مبتلا به فساد اخلاقی شود؛ پس از آن نیز باید بکوشیم مبتلایان به فساد را، معالجه کنیم. معالجه هم انواع مختلفی دارد: برخی بیماریها ممکن است با خوراندن یک دارو یا حتی یک رژیم غذایی مناسب معالجه شود، اما برخی بیماریها نه با چنین دارویی و نه با رژیم غذایی قابل معالجه است. در این صورت، گاهی باید یک جراحی صورت پذیرد یا حتی عضو فاسد قطع گردد تا مرض به دیگر اندامها سرایت نکند. در امور معنوی نیز چنین است؛ مردم و حکومت در مسائل معنوی وظیفهای جز پیشگیری دارند، و آن معالجه مبتلایان است که ممکن است به اشکال مختلف صورت پذیرد: نخستین راه معالجه نصیحت کردن است. اگر کسی دچار بیماری شود و نزد پزشک رود و پزشک تشخیص دهد که او مرض قند دارد، به او توصیه می کند که کمی از خوردن مواد قندی پرهیز کند تا نیازمند دارو نباشد. اگر بیمار به حرف آن پزشک عمل کند، با پرهیز غذایی معالجه میشود. در اینجا پزشک فقط می تواند بیمار را نصیحت کند؛ اما اگر بیمار به نصیحت عمل نکرد، به او داروی انسولین می دهد. اما اگر بیماری خیلی شدید شد، ممکن است بگوید فلان اندام را باید قطع کنی.
در مراتب امر به معروف و نهی از منکر نیز همین مراحل وجود دارد. مراتبی برای امر به معروف و نهی از منکر شمرده شده است که در صورت انجام پذیرفتن در یک مرتبه، نمی توان به سراغ مرتبه بعدی آن رفت. در برخی روایات، از جمله بخشی از فرمایش امام محمد باقر(علیه السلام)، که پیش از این نیز ذکر گردید، به این مراتب اشاره شده است. در این روایت تصریح شده است: فَأَنکروا بِقُلوبِکم والفِظُوا بِاَلْسِنَتِکمْ وصُکوا بها جِباهَهُم ولا تخافوا فی اللّهِ لَومَه لائمٍ فَإِنِ اتَّعَظُوا وإلی الحَقِّ رجعوا فلا سبیل عَلَيْهِم إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَی الَّذِینَ يَظْلِمُونَ النّاسَ وَيَبْغُونَ فِی الأَْرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ أُولئِک لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ هنالک فَجاهِدُوهُم باَبْدانِکمْ وأَبْغِضُوهُم بِقلوبِکم غیرَ طالبین سُلطانا ولا باغینَ مالاً ولا مُریدینَ بالظُّلم ظَفَرا حتی يَفیئُوا اِلی امر اللّه ويَمْضُوا عَلی طاعَتِهِ؛(1) «با قلب خود انکار کنید و با زبانتان با آنان سخن گویید و به پیشانی آنها بزنید و از ملامت ملامتگران نهراسید؛ اگر بهسوی حق برگشتند و از گناهان خود توبه کردند، دیگر سرزنش آنان سزاوار نیست. همانا اشکالْ متوجه کسانی است که به مردم ستم روا میدارند و در روی زمین به ناحق سرکشی میکنند. در اینجا با آنان جهاد کنید، آنان را از عمق دل، دشمن بدارید و در این امر، نه در پی کسب قدرت و نه درصدد کسب مال باشید، و نه بخواهید از روی سرکشی بر دیگران پیروز شوید تا سر به فرمان خدا بگذارند، و بر اساس طاعت الهی سلوک کنند».
1. محمدبنیعقوببناسحاق الکلینی، الفروع من الکافی، ج5، باب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر، روایت 1، ص56.
بر این اساس، مراتب امر به معروف و نهی از منکر، به ترتیب، عبارتاند از:
نخستین مرتبه نهی از منکر، انکار به قلب است؛ یعنی زمانی که انسان گناه و انحرافی را در جامعه میبیند، در دل خودْ آن را تقبیح، و احساس ناراحتی کند. در روایتی امام صادق(علیه السلام) فرمود: حَسْبُ الْمُؤْمِنِ عِزّاً إِذَا رَأَی مُنْکراً أَنْ يَعْلَمَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ مِنْ قَلْبِهِ إِنْکارَهُ؛(1) «برای عزت مؤمن همین کافی است که آنگاه که منکری را مشاهده نماید، خداوند میداند که او در قلب خویش آن را انکار میکند».
در مرتبه بعد انسان باید ناراحتی خود را در چهره ظاهر کند. وقتی انسان در جامعه با کار زشتی روبهرو میشود و گناهی را میبیند، باید افزون بر انکار درونی، ناراحتی و اشمئزاز خود را با اخم و درهم کشیدن چهره اظهار کند.
در کتاب تهذیب شیخطوسی از امام صادق(علیه السلام) روایت شده که به نقل از جد خود، امیر مؤمنان(علیه السلام)، فرمود: أَدْنَی الْإِنْکارِ أَنْ يُلْقَی أَهْلُ الْمَعَاصِی بِوُجُوهٍ مُکفَهِرَّه؛(2) «کمترین اقدام در مواجهه با منکر، برخورد سرد و عبوس با اهل آن است».
1. محمدبنالحسن الطوسی، تهذیب الاحکام، ج6، باب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر، روایت 10، ص178.
2. همان، روایت 5، ص176.
در حدیثی دیگر امام صادق(علیه السلام) فرمود: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ بَعَثَ مَلَکيْنِ إِلَی أَهْلِ مَدِینَه لِيَقْلِبَاهَا عَلَی أَهْلِهَا، فَلَمَّا انْتَهَيَا إِلَی الْمَدِینَه وَجَدَا رَجُلًا يَدْعُو اللَّهَ وَيَتَضَرَّعُ فَقَالَ أَحَدُ الْمَلَکيْنِ لِصَاحِبِهِ: أَمَا تَرَی هَذَا الدَّاعِيَ؟ فَقَالَ: قَدْ رَأَيْتُهُ وَلَکنْ أَمْضِی لِمَا أَمَرَ بِهِ رَبِّی. فَقَالَ: لَا وَلَکنْ لَا أُحْدِثُ شَيْئاً حَتَّی أُرَاجِعَ رَبِّی فَعَادَ إِلَی اللَّهِ تَبَارَک وَتَعَالَی، فَقَالَ: يَا رَبِّ إِنِّی انْتَهَيْتُ إِلَی الْمَدِینَه فَوَجَدْتُ عَبْدَک فُلَاناً يَدْعُوک وَيَتَضَرَّعُ إِلَيْک، فَقَالَ: امْضِ بِمَا أَمَرْتُک بِهِ فَإِنَّ ذَا رَجُلٌ لَمْ يَتَمَعَّرْ وَجْهُهُ غَيْظاً لِی قَطُّ؛(1) «خداوند متعالی دو فرشته را مأمور کرد تا شهری را زیرورو کنند. وقتی به آن شهر رسیدند، مردی را [در آن شهر] یافتند که دعا میکرد و به درگاه خداوند با ناله و زاری میگریست. یکی از دو فرشته به دیگری گفت: این مرد را میبینی؟ رفیقش پاسخ داد: آری، ولی تو [به او کاری نداشته باش و] آنچه خدا دستور داده، انجام بده. فرشته اولی گفت: من کاری انجام نمیدهم، مگر اینکه نزد پروردگارم بازگردم. پس بلافاصله نزد خداوند تبارک و تعالی برگشت و عرض کرد: بارخدایا، من به آن شهر رفتم؛ ولی فلان بندهات را در حال دعا و تضرّع به درگاه تو دیدم. خداوند فرمود: آنچه به تو دستور دادهام، انجام بده؛ زیرا او مردی است که هیچگاه رنگ صورتش به سبب خشم و غضب به خاطر من تغییر نکرده است». بنابراین همانگونه که عذاب خدا مردمان گستاخ و متجاهر به فسق را که از کرده خود پشیمان نمیشوند، دربر میگیرد، کسانی را نیز که اهل نهی از منکر نیستند و معصیتِ
1. محمدبنیعقوببناسحاق الکلینی، الفروع من الکافی، ج5، باب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر، روایت 8، ص58.
گناهکاران هیچ تغییری در رفتار آنان پدید نمیآورد، شامل میشود؛ اگرچه خودشان اهل عبادت بوده، از گناه بپرهیزند.
حاصل آنکه، اگر در مقام امر به معروف و نهی از منکر کاری از کسی برنمیآید، دستکم لازم است که در برابر گنهکار چهره خود را عبوس کند و ناراحتی خود را از انجام معصیت نشان دهد. این تکلیفِ حداقلی، از هیچکس برداشته نیست. البته ممکن است کسی برای تأثیرگذاری بهتر، روش مهربانانهای نیز در مقابل شخص گنهکار در پیش گیرد تا زمینه راهنمایی و موعظه او فراهم شود. این مطلب، منافاتی با مطلب فوق ندارد؛ چراکه عبوس نمودن چهره و نشان دادن مخالفت خود، در مقابل گستاخانی است که اهل معصیتاند و به معصیت خود مباهات می کنند. در مقابل چنین کسانی نباید کوتاه آمد، بلکه در نخستین قدم باید در برابر آنان چهره در هم کشید.
مرتبه سوم، به زبان آوردن و تذکر دادن است، که خود مراتبی دارد. در مرحله نخست، چنانچه شرایطْ مناسب بود و زمینه های لازم برای تأثیرگذاری وجود داشت، با زبان ليّن و نرم، تذکر بدهد؛ و اگر تذکر با زبان نرم اثر نداشت، در مرحله بعد، باید با لحنی تندتر، از منکر جلوگیری کرد.
در موردی که تجاهر به گناه نباشد باید توجه داشت که در حد امکان، امر به معروف و نهی از منکر در لفّافه بیان گردد؛ بهگونهای که
طرف مقابل، حتی متوجه نشود که امر یا نهیکننده، در پی برطرف کردن عیب اوست. تردیدی نیست که اگر مؤمنی عیبی در دوست خود ببیند، نمی تواند آرام بنشیند؛ بلکه موظف است با رعایت مراتب، به وظیفه خود عمل کند. ولی نمیتوان برای نشان دادن عیوب کسی، مراتب را نادیده انگاشت. ازاینروی برخی بزرگان اگر در پی بیان عیب کسی برمی آمدند به مناسبتی، آیه یا حدیثی می خواندند یا داستانی را نقل میکردند. گویا با ذکر آیه، حدیث و داستان، با طرف مقابل سخن می گفتند و او را به اشتباه خود میآگاهاندند. بنابراین این شیوه، راهی برای بیان عیب طرف مقابل است، بدون اینکه به روی او آورده باشد. گاهی هم کسانی از طریق کلی گویی میکوشند عیوب افراد را یادآور شوند، بدون اینکه به گونه مستقیم به فرد خاصی اشاره کرده باشند.
اگر هیچیک از شیوههای پیشگفته برای بیان عیوب کسی کارساز نبود، ناگزیر باید بهطور مستقیم برای او بیان کرد که فلان عیب را دارد و باید خود را اصلاح کند. در این صورت هم، همین امرونهی باید به گونهای باشد که در خلوت صورت پذیرد تا کسی دیگر متوجه این تذکرات نگردد. آری! اگر کار بدانجا کشیده شد که کسی آلوده به گناهی بزرگ شده است و هیچ راهی جز گفتن در حضور دیگران برای بازداشتن او وجود ندارد، و حتی ممکن است کار بدانجا کشیده شود که تا عیوبش پشت سر او بیان نشود، تأثیری نداشته باشد، اگر نهی از منکری جز از راه غیبت کردن میسر نباشد، آن غیبت واجب میشود تا این سخنان به گوش طرف مقابل برسد و از گناهش دست بردارد.
این مرتبه دیگری از امر به معروف و نهی از منکر است که اگر امر به معروف و نهی از منکر بهصورت تذکر و برخورد لفظی اثر نکرد و سخن نرم، ملاطفت و موعظه اثر نبخشید، یا سبب جرئت و گستاخی بیشترِ گناهکار گردید، باید با چنین شخصی با تندی برخورد کرد و با اعتراض شدید مانع عصیان او شد. البته بنابر فرمایش امام باقر(علیه السلام)، چنین برخوردی، اعتراض و ملامت دیگران را در پی دارد؛ حتی ممکن است دوستان فرد نهیکننده، او را به دلیل پرخاشگری سرزنش کنند. اما از ملامتِ ملامتکنندگان نباید ترسید؛ اگرچه ملامتگران از نزدیکترین دوستان آمر یا ناهی باشند؛ زیرا اگر مردم از ترس ملامت و سرزنش دیگران، نهی از منکر را ترک کنند، بلا نازل میشود و تر و خشک با هم میسوزند.
البته در جامعه اسلامی که دولت اسلامی حاکمیت دارد، برخورد فیزیکی باید از طرف مقام رسمی و با مجوز رسمی صورت گیرد؛ یعنی در جایی که بحث اعمال قدرت فیزیکی مطرح میگردد، باید اجازه حکومت و مقامات قضایی باشد. در اینجا این پرسش مطرح میشود که در چه مواردی مردم مجاز به برخورد فیزیکی هستند؟ این پرسش را بدینگونه میتوان پاسخ گفت که اگر در زمانی یا در سرزمینی، دولت اسلامی وجود نداشته باشد، یا دولت اسلامی، ضعیف و ناکارآمد بوده، قدرت برخورد با منکرات را نداشته باشد و مردم احساس کنند که در این سرزمین، اسلام در خطر است، لازم است برای نهی از منکر قیام کنند تا حقیقت اسلام و احکام آن حفظ شود و ارزشهای اسلامی در جامعه احیا گردند.
مراحلی که تاکنون ذکر شد، همه در موارد متعارف امر به معروف و نهی از منکر است؛ اما مراتب دیگری از امر به معروف و نهی از منکر در روایات ذکر شده که بعضی از مراتب جهاد را نیز دربر میگیرد. بر اساس روایت امام باقر(علیه السلام)، پس از امر به معروف و نهی از منکر، یکی از این دو حالت پیش میآید: فرد گناهکار بعد از امر به معروف و نهی از منکر تحت تأثیر قرار میگیرد و از گناه و کارهای ناشایست دست برمیدارد، که در این صورت تکلیف انجام گرفته، باید با مهربانی و عطوفت با او رفتار کرد؛ اما اگر آنان از کارهای ناشایست خود دست برنداشتند، در اینجا باید با آنان مبارزه کرد. در این صورت، وظیفه از سخن گفتن و ملامت و حتی تندی کردن فراتر میرود. چنین افرادی دشمن اسلاماند و با چنین افرادی که گستاخانه و بهطور علنی، احکام اسلام را انکار، و به مقدسات اسلام اهانت میکنند، باید مبارزه کرد و با آنان دشمنی ورزید. در این مقام نباید بُعد محبت و رأفت دین را در نظر گرفت؛ زیرا رأفت اسلام شامل این افراد نمیشود.
در کتابهای فقهی جهاد بر سه قسم تقسیم شده است: جهاد ابتدایی؛ جهاد دفاعی؛ و جهاد با اهل بغی. قسم اول، یعنی جهاد ابتدایی، به دستور امام و برای کنار زدن موانع هدایت از سر راه ولی خدا انجام میشود تا حکومت اسلامی بتواند اسلام را در پهنه جهان گسترش دهد و معارف الهی را به همگان عرضه کند، و بهاینترتیب، راه هدایت باز گردد. ازاینروی خداوند میفرماید: فَقاتِلُوا أَئِمَّه الْکفْرِ؛(1) «با پیشوایان کفر پیکار
1. توبه (9)، 12.
کنید»؛ اما قسم دومِ جهاد، هنگامی صورت میگیرد که به مسلمانان حمله شود و آنان در مقام دفاع برآیند؛ نوع سوم جهاد نیز زمانی مصداق مییابد که بین دو دسته از مسلمانان جنگ درگیرد و راهی برای اصلاح نباشد، مگر اینکه به کمک دستهای که مظلوم واقع شده، بشتابند، یا حاکم اسلامی دستور دهد با کسانی که برضد حکومت اسلامی شوریدهاند، جهاد کنند، که این را، در اصطلاح، جهاد با اهل بغی گویند.
اما قیام و جهاد امام حسین(علیه السلام) که بهمنظور امر به معروف و نهی از منکر شکل گرفت، در کدامیک از این اقسام سهگانه میگنجد؟ با اندکی تأمل به این نتیجه میرسیم که قیام ایشان، در هیچیک از این سه قسم جهاد که در کتابهای فقهی آمده است، قرار نمیگیرد. جهاد ایشان جهاد ابتدایی با کفار نبود. جهاد دفاعی نیز بهشمار نمیآمد؛ زیرا جهاد دفاعی در مقابل کسانی صورت میگیرد که به مسلمانان حمله کردهاند. همچنین قیام امام حسین(علیه السلام) قتال با اهل بغی یعنی کسانی که ضد حکومت اسلامی قیام کردهاند نیز نبود. پس قیام سیدالشهدا(علیه السلام) چه نوع جهادی بود که ایشان برای انجام آن با تمام افراد خاندانش به کربلا رفت و حتی طفل شیرخوارهاش را فدا کرد؟
برای روشن شدن جواب این سؤال باید توجه داشت که «جهاد» اصطلاحات مختلفی دارد. معنای جهاد، ازیکسوی بهقدری وسیع است که حتی جهاد با مال، در راه ترویج اسلام و مبارزه با کفار و جلوگیری از هجوم فرهنگی دشمن را دربر میگیرد؛ چنانکه خداوند متعالی در قرآن میفرماید: وَجاهِدُوا بِأَمْوالِکمْ وَأَنْفُسِکمْ فِی سَبِیلِ اللّه؛(1)«با مالها و جانهایتان
1. توبه (9)، 41.
در راه خدا پیکار کنید». البته این، نوعی توسعه در مفهوم جهاد است؛ اگرچه معنای لغوی جهاد همه این موارد را دربر میگیرد. جهاد در لغت یعنی کوشش کردن، و ازآنجاکه مجاهدت، مصدر باب مفاعله است به معنای تلاش کردن در مقابل یک دشمن یا یک مانع میباشد. البته منظور از مانع در معنای لغوی، تنها شمشیر نیست، بلکه ممکن است این مانع، دشمن اقتصادی، سیاسی، فرهنگی یا اجتماعی باشد. بنابراین فعالیتهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی یا اجتماعی که متناسب با اقدامات دشمن باشد نیز جهاد بهشمار میآید؛ چنانکه خداوند متعالی میفرماید: فَضَّلَ اللّه الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَی الْقاعِدِینَ دَرَجَه؛(1) «خدا کسانی را که با مال و جان خود جهاد میکنند، به درجهای، بر نشستگان برتری بخشیده است». گفتنی است که نوعی از جهاد، آن است که جان در معرض کشته شدن قرار گیرد؛ قسمِ دیگری نیز وجود دارد و آن مجاهده با نفسِ خود است، که نام جهاد اکبر بر آن نهاده شده است. دراینزمینه، کتب اخلاقی متعددی نگاشته شده،(2) و حتی بخشی از کتب روایی به «جهاد النفس» اختصاص یافته است.(3)
بنابراین، مفهوم جهاد، بهقدری گسترش مییابد که جهاد با مال، جهاد با زبان و قلم، و حتی مجاهده با نفس را شامل میشود. اما جهاد در مفهوم اصطلاحی و فقهی آن، شامل قیام امام حسین(علیه السلام)
1. نساء (4)، 95.
2. ر.ک: سیدروحالله خمینی، جهاد اکبر یا مبارزه با نفس، کل کتاب.
3. ر.ک: محمدبنالحسن الحر العاملی، وسائل الشیعه، ج11، ص122-392.
نمیشود؛ زیرا گاهی مفاهیم دو گونه معنا دارند: عام؛ و خاص. «معنای خاص» مفهوم اصطلاحی ویژهای که در فضایی خاص و جامعهای خاص بهکار میرود؛ اما «معنای عام» ممکن است همان معنای لغوی باشد، یا اینکه بر اثر تحولات اجتماعی، مصادیق جدیدی بیابد و گسترش یابد.
بدینترتیب با توجه به معنای عام جهاد ـ یعنی تلاش در راه خدا برضد دشمنـ بسیاری از نمونههای امر به معروف و نهی از منکر را میتوان مصداق جهاد دانست. از سوی دیگر، اگر امر به معروف و نهی از منکر را به معنای عام آن در نظر بگیریم، تقریباً تمام مصادیق جهاد، بهجز جهاد با نفس، در دایره آن میگنجند؛ زیرا امر کردن دیگران به کارهای خوب و نهی کردن آنان از کارهای بد مصداق تلاش در راه خدا بهشمار میآید، و بدینترتیب این دو مفهوم با هم تداخل مییابند. نکته قابل توجه آنکه، هرگاه امر به معروف و نهی از منکر در کنار جهاد بهکار رود، معنایشان با هم فرق دارد و در این وضعیت این دو شامل هم نمیشوند. اما اگر هریک از آنها بهتنهایی بهکار روند، فیالجمله شامل معنای دیگری هم میشود.
با توجه به نکات پیشین مشخص گردید که بهطور کلی، همه انواع جهاد مصطلح، از مصادیق امر به معروف و نهی از منکر شمرده میشود. حتی جهاد ابتدایی نیز که روشنگرانه بوده، هدف آن از بین بردن موانع هدایت مردم است، درواقع، نوعی امر به معروف بهشمار میآید. همچنین جهاد با عنوان دفاع و جنگ با بغات نیز نوعی نهی از منکر است. بر این
اساس حرکتهای شهادتطلبانه نیز میتواند از مصادیق جهاد بهشمار آید که جنبه امر به معروف و نهی از منکر نیز دارد. گاهی ممکن است در جامعه، دولت اسلامی قویای که بتواند جلو فساد ـ اعم از فساد در عقیده یا فساد در عملـ را بگیرد، وجود نداشته باشد؛ یا اصلاً دولت کفر حاکم باشد و کسانی به نام اسلام حکومت کنند که درواقع، اهل نفاق باشند؛ یعنی عناصری از نفاق در میان آنها باشند و امکان اینکه دستگاه حاکم وظیفه امر به معروف و نهی از منکر را انجام دهد، نباشد. همچنین ممکن است افرادی که در جامعه برای اصلاح امور و جلوگیری از فساد، امر به معروف و نهی از منکر میکنند، آنقدر توانایی نداشته باشند که بتوانند بر حاکمان زورمدار پیروز شوند و حق را اِعمال کنند. ممکن است این افراد در انجام این فریضه، چنان حرکتی انجام دهند که به سبب آن مظلومانه به شهادت برسند، و شهادت مظلومانه ایشان موجب بقای اسلام گردد. مصداق بارز آن، حرکت و قیام امام حسین(علیه السلام) است. هدف ایشان از قیام این بود که جامعه را از طریق امر به معروف و نهی از منکر اصلاح کند. چنین حرکتی که به شهادتش انجامید، مصداق کامل امر به معروف و نهی از منکر بود. این امر به معروف و نهی از منکر تنها به اخم کردن، تذکر زبانی یا به یک حرکت فیزیکی ساده، محدود نشد؛ بلکه حرکتی بود که با عظمت، شکوه و با عمقی خاص، تاریخ را متحول ساخت، و تا جامعه انسانی باقی است، آثار آن باقی خواهد ماند. البته چنین مصادیقی ـ بهویژه در حد اعلای آن، که برای امام حسین(علیه السلام) واقع شد ـ بهندرت رخ میدهد.
بر اساس بیان دوم از مراتب امر به معروف و نهی از منکر که از تعلیم جاهل آغاز میشود و تا جهاد ادامه مییابد، بیشتر به مراتب عملی و راهکارهای تحقق بخشیدن به هدف این فریضه توجه میشود.
نخستین مرتبه امر به معروف و نهی از منکر، برحسب این بیان، آموزش واجبات شرعی به ناآگاهان است. این مطلب که در زبان روایات، از آن به تعلیم جاهل تعبیر شده است،(1) بیشتر به آموزش احکام و تکالیف شرعی برای نوجوانان و امثال ایشان باز میگردد. البته همانگونه که تعلیم واجبات و وادار کردن مردم به انجام آنها واجب است، تکالیف مستحبی نیز وجود دارند که امر به آنها، مستحب است.
ممکن است فردی به ادله مختلف از احکام و قوانین اسلام بیاطلاع باشد؛ ادلهای همچون تازه به تکلیف رسیدن، یا دور بودن از مرکز اسلام، یا زندگی در منطقهای که تحت تسلط کفار است. این فرد را در اصطلاح «جاهل قاصر» گویند؛ یعنی کسی که حکم اسلام یا شیوه اجرای آن را نمیداند، ازآنرو که شرایط فرا گرفتن احکام اسلام برای او فراهم نیامده، نه اینکه او در این امر کوتاهی ورزیده باشد. تعلیم احکام اسلام به چنین فردی واجب است. این کار باید با ملایمت و مهربانی صورت گیرد؛ زیرا این فرد در جهل خود تقصیری نداشته است. همچنین در این تعلیم به
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج75، باب 23 (باب مواعظ الصادق?، روایت 18، ص240).
فراخور سن، شرایط زندگی و مرتبه استعداد و فهم شخص، باید از شیوههای مناسب آموزشی استفاده کرد.
حالتِ دیگرِ جاهل به احکام، «جاهل مقصّر» است. جاهل مقصّر، کسی است که توانایی آموختن داشته، اما در این کار کوتاهی کرده است. در این حالت ممکن است کسی بهگونهای به مسئله علم داشته باشد، اما در شرایطی واقع شده که اصلاً از وجود چنین حکمی و مسئلهای غفلت کرده است. بههرروی، جهتگیریها و موضعگیریهای انسان تابع ذهنیات اوست. اکثر ذهنیات مردم نیز تابع شرایط محیط و متأثر از دیدنیها و شنیدنیهاست. توجه انسان به مسائل، اغلب تابع شرایط محیط است. اگر محیط آلوده، تاریک و فاسد باشد، ممکن است بسیاری از مردم از تکالیف خود غافل شوند و اگر به ایشان گفته شود که در اسلام فلان تکلیف وجود دارد، میپذیرند؛ اما از اینکه خودشان نیز چنین تکلیفی دارند و باید انجام دهند، غافلاند. در این حالت، امر به معروف و نهی از منکر همان تذکر دادن به غافل، یا تنبیه به معنای لغوی آن، یعنی بیدار کردن، است. بر این اساس، اگر جاهلِ مقصّر درخواست تعلیم کند، اجابت خواسته او واجب است؛ اما اگر درخواستی صورت نگرفت، ولی دیگران میدانند که او وظیفه خود را نمیداند یا در آموختن آن کوتاهی کرده است، افزون بر اینکه باید به او تعلیم داد، برای تعلیم او باید روشی برگزید که او به یادگیری تشویق شود. جاهل قاصر، خود، انگیزه آموختن داشته است، اما شرایط یادگیری برای او فراهم نیامده و ازاینروی، نمیتوانسته احکام را یاد بگیرد. اما برای جاهل مقصّر شرایط یادگیری فراهم بوده، ولی او خود
در این کار کوتاهی ورزیده است. ازاینروی، برای راهنمایی او نخست باید در او انگیزه ایجاد کرد. برای تعلیم چنین کسی باید روش دقیقتری بهکار گرفت تا آماده شود که خود درخواست تعلیم کند. در غیر این صورت، اگر تنها برای اتمام حجت از او خواسته شود که مسائل شرعی را یاد بگیرد، و او نپذیرد، تکلیف از عهده امرکننده به معروف برداشته نمیشود. در امر به معروفِ جاهل مقصّر، باید روشی پیچیدهتر و ظریفتر بهکار بست. حال ممکن است برحسب شرایط، تکلیف بر دوش یک فرد یا بر عهده نهادی همچون آموزش و پرورش باشد.
قسم سوم، تعلیم جاهل مرکب یا ارشاد ضالّ است؛ یعنی تعلیم کسی که به خیال خود، حکم و روش انجام آن را میداند، ولی درواقع اشتباه میکند؛ چنانکه افرادی پارهای مسائل فردی مانند قرائت نماز را به اشتباه آموختهاند، ولی میپندارند عملشان صحیح است؛ یا در امور اجتماعی اشتباه میکنند، درحالیکه به خیال خود تکلیفشان را بهدرستی میدانند. برای مثال در دوران پیش از انقلاب که شرایط فرهنگی و دینی جامعه بسیار متفاوت با امروز بود، کسانی با تندی، ترشرویی و حتی گاه با توهین، امر به معروف میکردند و شیوه خود را نیز صحیح میدانستند. این افراد گمان میکردند وظیفه خود را بهدرستی انجام میدهند؛ اما در حقیقت از سرِ ناآگاهی، همراه انجام تکلیفِ خود، مرتکب گناهِ توهین به مؤمن نیز میشدند. چنین کسی را نیز باید تعلیم داد؛ اما روش تعلیم چنین فردی پیچیدهتر از دو شیوه گذشته است. با این فرد باید چنان با نرمی سخن گفت تا آماده شود؛ بهگونهایکه نخست احتمال دهد اشتباه
کرده است؛ چراکه او گمان میکند وظیفه خود را بهدرستی انجام میدهد، و ازاینروی بهآسانی نمیپذیرد که مرتکب خطا شده است. در مرحله بعد، پس از اینکه او پذیرفت اشتباه میکند، باید عمل صحیح را به او تعلیم داد. روزی امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) ـ در دوران کودکیـ پیرمردی را دیدند که بهغلط وضو میگرفت. ازاینرو، آنان تصمیم گرفتند تا روش صحیحِ وضو گرفتن را به او بیاموزند. نزد او رفتند و سلام کردند و گفتند که ما دو برادر، میخواهیم وضو بگیریم؛ شما ببینید که وضوی کدامیک از ما بهتر از دیگری است. پیرمرد موافقت کرد و دو برادر نزد او وضو گرفتند. پیرمرد ایستاد و پس از مشاهده وضو گرفتن آنان دریافت که ایشان چه منظوری داشته اند. ازاینروی به حسنین(علیه السلام) گفت: پدر و مادرم فدای شما باد. هر دو خوب وضو میگیرید؛ این من بودم که اشتباه میکردم.(1)
هر سه نمونه، یعنی جاهل قاصر، جاهل مقصر و جاهل مرکب، نیازمند تعلیم و آموزشاند و باید مسائل شرعی را به آنان تعلیم داد. اما درباره هر گروه باید روشها، متناسب با سن، استعداد و موقعیت اجتماعی افراد باشد تا انسان در امر به معروف و نهی از منکر موفق شود. اینکه انسان تنها برای «اتمام حجت» چیزی بگوید، کافی نیست. در جامعه اسلامی باید افراد یا نهادهایی باشند که با روشهای مناسب عهدهدار تعلیم شوند. شرایط هریک از این موارد متفاوت است.
1. ابیجعفر محمدبنعلیبنابنشهرآشوب السروی المازندرانی، مناقب آل ابیطالب، ج3، ص400.
ازاینروی، باید دقت کرد که چه کسی متصدی تعلیم باشد؛ چه افرادی تعلیم داده شوند؛ چه کسانی مدیریت مراکز آموزشی را بر عهده گیرند؛ چگونه معلمانی سر کلاس بروند. نهادی که متکفل این امر است، باید همه این شرایط را رعایت، و روشی فراگیر را پیشه کند. هدف، تعلیم جاهل است، نه اتمام حجت. باید توجه داشت، در این سه قسم امر به معروف و نهی از منکر، که به «تعلیم جاهل» اختصاص دارد، نیازی به استفاده از رفتار تند و برخورد فیزیکی نیست، بلکه در این نمونهها، تمام همت ما باید صَرف بهتر یاد دادن شود.
این سه وظیفه که در این مرتبه اول بدانها اشاره شد، از قبیل تعلیم است. تعلیم نیز گاه بهصورت فردی است و هرکس مسئولیت دارد که اگر در نزدیکان و خانواده خود، فردی جاهل، گمراه و غافل وجود داشت، او را تعلیم داده، ارشاد کند: یا أَيُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکمْ وَأَهْلِیکمْ ناراً وَقُودُهَا النّاسُ وَالْحِجارَه؛(1) «ای کسانی که ایمان آوردهاید، خود و خانواده خویش را از آتش دوزخ نگاه دارید که هیزم آن مردم و سنگ است». بنابراین انسان همانگونه که مکلف است به وظایف شخصی خود عمل کند، مکلف است که به خانواده، نزدیکان و کسانی که تحت تأثیر فکر اویند، نیز آموزش دهد.
این وظیفه در سطح بالاتر، برای عالمان و کسانی که در این مسائل تخصص دارند، تکلیفی سنگینتر، وسیعتر و عمیقتر است که باید آن را در سطح جامعه انجام دهند، و در زمانی که جامعه به دست نهادهای
1. تحریم (66)، 6.
مختلف اداره میشود، باید نهاد خاصی این مهم را بر عهده گیرد. گفتنی است در جوامع پیشین که بهصورت ساده اداره میشد، اینگونه وزارتخانهها و تقسیمات بهصورت امروزی رایج نبود. برای مثال در صدر اسلام، حداکثر سه نفر کارهای حکومتی منطقهای را انجام میدادند: شخصی را در مقام والی و حاکم میفرستادند، و شخص دیگری را در جایگاه معلم و قاری؛ یعنی کسی که قرآن می دانست و به دیگران تعلیم میداد و نیز در معارف و احکام، مردم به او مراجعه میکردند. شخص سومی را نیز بهمنزله خزانهدار میفرستادند که اموال را جمعآوری میکرد و امور حسابِ و کتاب آن مناطق بر دوشش بود. به مرور زمان و با گسترش و پیچیدهتر شدن روابط اجتماعی، شمار این نهادها افزایش یافته است تا جایی که امروزه کابینه ها و دولتها از بیست تا سی وزارتخانه تشکیل میشود.
در روزگار ما، آموزشهای سهگانه را دستکم سه وزارتخانه به عهده دارند: وزارت آموزش و پرورش که در کنار سوادآموزی و علوم متعارف مادی و دنیوی، موظف است آگاهیهای دینی را نیز به کودکان بیاموزد. دراینزمینه باید انصاف داد که در نظام اسلامی، و حتی در زمان رژیم گذشته، وزارت آموزش و پرورش از بهترین نهادهایی بوده که به جامعه خدمت کرده است. این امر ادلهای دارد؛ از جمله اینکه بیشتر کارمندان آن، آموزگاران و دبیرانی هستند که از طبقه متوسط و از کسانی هستند که با محافل دینی سر و کار دارند و باورهای دینی محکمی دارند؛ به همین دلیل، در قبال کارشان احساس مسئولیت میکنند.
وزارت آموزش عالی نیز بخشی از مسئولیت آموزش جامعه را در دانشگاهها عهدهدار است. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز از جمله این نهادهاست، که عنوان ارشاد اسلامی گویای وظیفه آن است. متأسفانه عملکرد این دو وزارتخانه در حد مطلوب نیست و بهرغم آنکه مقام معظم رهبری سالیانی است که بر اسلامی شدن دانشگاهها تأکید میورزند، کار جدیای دراینزمینه صورت نگرفته است؛ شاید به این دلیل که در برخی مقاطع، برخی مسئولان آن، عزمی جدی برای این کار نداشته اند. البته این امر نیز ادلهای دارد؛ از جمله اینکه بسیاری از استادان دانشگاهها و حتی مدیران این نهاد، تحت تأثیر جوّ حاکم بر خارج از کشورند؛ زیرا آنان غالباً چند سالی را در اروپا گذراندهاند، یا زیردست غربیها بودهاند. ازاینروی خلق و خو، فرهنگ و معلومات آنان بیشتر به فرهنگ غرب شبیه است تا به فرهنگ اسلام. بهطورقطع، کسانی هم که به دست این افراد پرورش یابند، تحت تأثیر آنها قرار خواهند گرفت. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز عملکرد ضعیفی تاکنون از خود به نمایش گذاشته است، تا جایی که برخی مسئولان این نهاد در مقاطعی، تصریح می کردند که نام اسلامی این نهاد ربطی به دین ندارد؛ وظیفه این وزارتخانه همان وظیفه وزارت فرهنگ و هنر دوران پهلوی است. سر و کار ما با دین مردم نیست؛ ما باید فرهنگ ملی و فرهنگ باستانی و رقص و آواز، و اموری ازاینقبیل را ترویج کنیم؛ زبان فارسی و فرهنگ ملی ایران را باید در کشورهای دیگر رواج دهیم و کاری به اسلام نداریم!
در چنین وضعیتی، که این نهادهای دولتی به وظیفه اجتماعی خود
عمل نمیکنند، مردم وظیفه دارند خود، این تکلیف را برعهده گیرند. در اصل نیز این وظایف بر عهده مردم است، ولی شرایط پیچیده اجتماعی امروز این وظایف را به دولت منتقل ساخته است. البته لازم است در این مقام، وظایف دولت را توضیح داد، و اینکه آیا سلسله وظایفی وجود دارد که اصالتاً بر عهده دولت بوده، مردم در آن نقشی نداشته باشند؛ یا برعکس، سلسله وظایفی وجود دارد که خود مردم باید انجام دهند، لکن چون از عهده مردم برنمیآید یا آنان بهقدر کافی داوطلب انجام دادن آنها نیستند، دولت به نیابت از مردم آنها را سامان میبخشد. آموزش و پرورش از اموری است که بر عهده مردم است و آنان خود باید بکوشند که معارف اسلامی را در جامعه رواج دهند، اما امروزه به لحاظ شرایط اجتماعی، بخشهایی از این وظیفه بر عهده دولت گذاشته شده است و دولت باید این امور را سامان دهد و مردم نیز باید از دولت انجام دادن آنها را مطالبه کنند. ازاینروی، اگر دولت به هر دلیلی این وظیفه را بهدرستی انجام ندهد، از دوش مردم ساقط نمیشود.
هماکنون نیز یکی از وظایف مردم، بهویژه در شرایطی که دو نهاد آموزش عالی و وزارت ارشاد به وظیفه اصلی خود، بهطور کامل، عمل نمیکنند، تعلیم جوانان و نوجوانان است. منظور از این تعلیم واجب، تعلیم امور دینی است. البته مسائل دیگر هم گاهی ضرورت پیدا میکند؛ اما آنچه امروزه محور توجه ماست، و آن را از مصادیق امر به معروف و نهی از منکر میدانیم، آموزههای دینیاند؛ یعنی باید جوانان آنچنان به معارف دینی مجهز شوند که بههیچوجه، تحت تأثیر جوّ نامطلوبی که به دست
دشمنان فکری و عقیدتی اسلام پدید آمده، قرار نگیرند، تا دینشان ضعیف و ایمانشان سست نشود و در اصول و پایههای دین شک نکنند. بخش عظیمی از این مسئولیت بر عهده نهاد روحانیت است. روحانیان باید بکوشند در این زمینهها کتابهایی را در سطوح مختلف بنویسند؛ اساتیدی تربیت کنند؛ کلاسهای مختلف، آموزشهای حضوری و غیرحضوری، رسمی و غیررسمی، محدود و طولانی، کوتاهمدت و درازمدت فراهم کنند، تا جوانان بتوانند از این امکانات بهرهمند گردند. اینگونه آموزشها بهمنزله امر به معروف و نهی از منکر بر ما واجب میشود.
پس از تعلیم جاهل، باید کسانی را به معروف امر کرد که از حکم و تکلیف شرعی ناآگاه نیستند، ولی تکلیف خود را انجام نداده یا مرتکب عمل منکری شدهاند. در چنین حالتی، آگاه کردن آنان به وظیفهشان لازم است. امام صادق(علیه السلام) دراینباره فرمود: إِنَّمَا يُؤْمَرُ بِالْمَعْرُوفِ وَيُنْهَی عَنِ الْمُنْکرِ مُؤْمِنٌ فَيَتَّعِظُ أَوْ جَاهِلٌ فَيَتَعَلَّمُ؛(1) «گاهی مؤمنی امر به معروف و نهی از منکر میشود و بدینترتیب موعظه شده، آن را میپذیرد؛ گاهی نیز جاهل است و نمیداند، و به این شیوه میآموزد».
در این مرحله، شرط تأثیر امر به معروف مطرح میشود. البته گاه در جامعه فضایی حاکم است که احکام شرعی ارزش اجتماعی بالایی دارند
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج75، باب 23 (باب مواعظ الصادق(علیه السلام)، روایت 18، ص240).
و ترک آنها گناهی بزرگ، و ضد ارزش بهشمار میآید. در این شرایط، تارکالصله نامیدن یک فرد برای او از هر ناسزایی بدتر است. در چنین وضعیتی، نهی از منکر تأثیر خوبی برجا میگذارد. احکامی که در رسالههای عملیه برای امر به معروف ذکر شده، بیشتر ناظر به چنین اوضاع و احوالی است.
موعظه افراد نزدیک و تحت تکفل و کسانی که انسان در ایشان نفوذ فکری دارد، وظیفهای همگانی است. همه مسلمانان وظیفه دارند، در حد معلومات خود، فرزندانشان را نصیحت کنند؛ راه خیر و شر را به آنان نشان دهند و ایشان را تشویق کنند که واجبات خود را ـ اعم از واجبات فردی و اجتماعیـ انجام دهند. این مسئولیت را در سطح وسیعتر، افراد و نهادهای دیگر، از جمله وعّاظ به عهده دارند. واعظان باید اهمیت این مسئولیت را در اوضاع کنونی دریابند، و در مجالس خود در پی رفع نیازهای جامعه باشند. آنان میباید با پرهیز از طرح مباحث کماهمیت و تکراری، لغزشگاههای فراروی جوانان را به ایشان بنمایانند.
مرتبه موعظه کردن و پند و اندرز دادن نیز چند صورت متفاوت دارد، و این منوط به این است که فردی که از روی علم و عمد، گناهی مرتکب می شود، در چه حالتی قرار دارد؛ ممکن است فرد در خلوتِ خود مرتکب گناهی شده باشد و شخص دیگری بهطور اتفاقی از عمل او اطلاع یابد، درحالیکه او نمیخواسته کسی از عملش باخبر شود، و اگر بفهمد که کسی از کار او آگاه شده، شرمنده و خجالتزده خواهد شد. دراینصورت، باید امر به معروف و نهی از منکر بهگونهای انجام گیرد که سبب خجالت
شخص نشود؛ زیرا خجالت دادن افراد، از جمله مصادیق آزار مؤمن، و حرام است. پس دراینباره باید بهگونهای صحبت کرد که شخص متوجه نشود که فرد نهیکننده، از گناه او خبر دارد؛ بلکه باید با گفتن مسائل کلی، او را نصیحت کرد، نه اینکه راز او را نزد دیگران فاش سازد و گناه او را به دیگران بازگو کند؛ زیرا بازگو کردنِ گناه دیگران، خود، گناه کبیره است. اگر شخصی در خفا، گناه صغیره و سادهای مرتکب شود و فرد دیگری گناه ساده او را به اسم نهی از منکر در مقابل دیگران بازگو کند گناهی کبیره است، و اینکه شخص مرتکب گناه، خجالت بکشد، گناهی دیگر. بنابراین اگر کسی در خفا گناهی انجام دهد، حتی اگر این گناه کبیره باشد، کسی حق ندارد که راز او را فاش کند و گناه او را برای کس دیگری ـ حتی برای پدر و مادرش ـ باز گوید؛ زیرا آن فرد خجالت میکشد و آبروی او میریزد، و ریختن آبروی مؤمن حرام است؛ مگر در موردی که راه اصلاح فرد گناهکار منحصر در این باشد که گناه او را برای دیگری باز گویند؛ یعنی فرد بههیچروی حاضر نباشد دست از گناه خود بردارد و تنها راه باز داشتن او از گناه این باشد که به شخص دیگری که میتواند او را از گناه باز دارد، بگویند تا او به تدریج، شخص خلافکار را به اصلاح وادار کند. البته تا حدی که ممکن است، باید فردی که از گناه مطلع است، درصدد اصلاح گناهکار برآمده، او را از منکری که مرتکب آن میشود، نهی کند؛ ولی این کار باید بهگونهای صورت گیرد که او متوجه نشود که از گناه او خبر دارند؛ زیرا خداوند ستارالعیوب است و راضی نمیشود که راز مؤمن برای دیگران فاش شود، و آبرویش بریزد.
بسیاری از مردم از این موضوع غافلاند و گمان میکنند هرکس گناهی مرتکب شد، بهویژه اگر این گناه کبیره باشد، باید افشاگری کرد و او را به مراجع ذیصلاح سپرد، یا باید او را تعزیر کرد؛ و اگر مرتکب گناهی شده است که حد دارد، باید بر او حد جاری کرد. درصورتیکه حتی افشای گناهی که موجب حد است، بهسادگی جایز نیست، مگر درصورتیکه چهار نفر مؤمن عادل، شخص را در حال گناه مشاهده کرده باشند، که در این صورت، آن چهار نفر حق دارند گناه او را به مراجع ذیصلاح گزارش دهند. ولی اگر سه نفر در محکمه نزد قاضی شهادت دهند که شخصی مرتکب چنین عملی شده است و نفر چهارم حاضر نباشد، قاضی باید آن سه نفر را مجازات کند. اسلام تا این حد به آبروی مردم ارزش نهاده و خواسته است که اسرار مردم آشکار نشود. البته اگر انجام گناه بهگونهای بود که چهار نفر عادل با هم آن را شاهد بودند، آن هم بهگونهایکه جای هیچ شبههای برای آن چهار نفر عادل باقی نماند، در این هنگام باید حد الهی اجرا شود؛ ولی تا جایی که ممکن است، نباید اسرار مردم فاش شود و حتی نباید بهگونهای رفتار کرد که خودِ شخص گناهکار بفهمد که دیگران از گناه او خبر دارند تا مبادا خجالتزده شود.
اما گاه فرد گناهکار، انسانی لاابالی است. این فرد اگرچه در خلوت مرتکب گناه شده است، از اینکه دیگران متوجه عمل او شوند، بههیچوجه احساس شرم نمیکند. درباره چنین فردی، مانند کسی که از گناه خود خجالت میکشد و شرمسار میشود،
پنهانکاری و حفظ سر لازم نیست؛ اما درعینحال، باید بهگونهای او را از منکر نهی کرد و بهگونهای محرمانه و خصوصی به او تذکر داد تا کسانی که از گناه او بیخبرند، بیجهت مطلع نشوند و این امر سبب اشاعه فحشا و از بین رفتن قبح گناه نگردد. در قِسم پیش که گناهکار دوست ندارد کسی از گناه او باخبر شود و تجاهر به فسق نمیکند، باید راز او پنهان بماند و آبرویش نریزد؛ درعیناینکه باید کوشید شخص گناهکار متنبه گردد؛ برای نمونه با کلیگویی، او را متوجه گناهش ساخت یا حدیث و داستانی بیان کرد که پند گیرد، یا او را به مجلس موعظهای راهنمایی کرد تا پند و اندرز در او مؤثر افتد. اما اگر کسی تجاهر به فسق کند و در حضور دیگران مرتکب گناه شود و از این عمل خود احساس شرمساری نکند، امر به معروف و نهی از منکر درباره چنین کسی سختتر از دیگران است. بااینکه برخورد با چنین فردی مراحلی دارد، اما مسئله حفظ سر مطرح نیست، و ضرورتی ندارد بهگونهای به او تذکر داد که متوجه نشود از گناه او خبر دارند؛ زیرا او خود از اینکه در حضور دیگران مرتکب گناه شود، باکی ندارد و برای آبروی خود ارزش قائل نیست. در این صورت، دیگران لازم نیست در حال امر به معروف و نهی از منکر هم آبروی او را حفظ کنند.
در اینجا نیز باید مراحلی را برای امر به معروف در نظر گرفت؛ در وهله اول، با ادب و احترام، و با نرمی باید او را موعظه کرد و از او خواست که گناه را ترک، یا به وظیفه واجب خود عمل کند. باید او را
نصیحت کرد و نتایج دنیوی و اخروی این عمل را برای او باز گفت تا تشویق شود و گناه را ترک کند. حتی در صورت امکان، بهتر است غیر از تشویق زبانی، تشویقهای دیگری نیز برای جذب او انجام داد؛ مثلاً کسانی که توانایی دارند، او را مهمان کنند، او را به سفری ببرند یا از وی پذیرایی کنند. این تشویق، به نوع گناه و اطلاعاتی که اشخاص پیدا میکنند، بستگی دارد. بنابراین مرحله اول امر به معروف و نهی از منکر این اشخاص باید با نرمی، ملاطفت، ادب و تشویق همراه باشد. اگر نهی از منکر در مرحله اول اثر نکرد، نوبت به مرحله دوم میرسد. در این مرحله، نخست باید چهره درهم کشید. اما اگر اخم کردن و چهره درهم کشیدن نیز تأثیر نگذاشت، باید با خشم و غضب، و تندی برخورد کرد و با لحنی آمرانه فرد را از گناه برحذر داشت. مصداق قدر متیقن امر به معروف، که همه معانی امر به معروف در آن جاری میشود، همین قِسم است. اگر گفتار آمرانه نیز تأثیر نداشت، میتوان شخص گناهکار را تهدید کرد که اگر دست از گناه برندارد، او را به مراجع ذیصلاح معرفی خواهند کرد. مراجع ذیصلاح، مانند نیروی انتظامی و قوه قضائیه، نیز حق دارند بر اساس قانون با او رفتار کنند. البته تعزیر و زندانی کردن مراحلی دارد که در قانون تعیین شده است. این تدریج در مراحل امر به معروف باید مراعات شود تا بیسبب به کسی تندی و بیاحترامی نشود.
گفتنی است که باید مراقب بود تا در این کار افراط و تفریط صورت نگیرد. بعضی حوادث، عکسالعمل کارهای دیگرند؛ زیرا گاه
کندروی سبب تندی عمل دیگران میشود، و رفتارهای نابجای برخی، علت انکار اصل یک عملِ معروف میشود. اسلام برای همه چیز، حد و اندازه قرار داده است. دراینزمینه نیز تا حدی که ممکن است، باید با نرمخویی و ملاطفت رفتار کرد؛ ولی اگر چنین رفتاری مؤثر نیفتاد، نباید مصالح جامعه فدای خواستِ فرد خلافکار شود، بلکه لازم است بهگونهای رفتار شود که قبح گناه از میان نرود. در جامعه اسلامی حریمها باید محفوظ بماند. کسی که گناه میکند، باید احساس خجالت کند. اگر در جامعه اسلامی ارزشها رعایت نشوند، مشکلات دیگری پدید میآید. البته همه این مراحل ـ جز لحن آمرانه و تهدید به برخورد قانونی ـ از مصادیق موعظه بهشمار میآیند. موعظه بدین معناست که کسی را با حرف و سخن به کار خوب تشویق کنند و فواید انجام کار خوب و زیانهای ترک آن را باز گویند و نیز زیانهای انجام کارهای بد را گوشزد کنند. این تلاشها، مصداق موعظه کردن است که تنها نتایج خوب و بدِ کاری بیان شود تا افراد برای انجام کار انگیزه یابند و تشویق شوند. اما لحن آمرانه آن است که به کسی بگویند باید فلان کار را انجام دهد. همه مسلمانان باید در چنین موقعیتی فرد خاطی را امر کنند. در این مرحله، جای نصیحت و موعظه نیست، بلکه لازم است به فرد خطاکار امر شود که باید دست از گناه بردارد. این مصداق قطعی امر به معروف و نهی از منکری است که در آن، علوّ و استعلا شرط است. علوّ و استعلا، یعنی اینکه از موضع بالاتر به طرف مقابل گفته شود که باید فلان کار را انجام دهد. پس از انجام این مراحل، اگر
شخص گناهکار، همچنان بر رفتار خود اصرار ورزید، مراحل و مراتب دیگری پیش میآید.
گاه فضای فرهنگی حاکم بر جامعه اینگونه نیست و انجام تکلیف واجب، ارزش، و ترک آن، ضد ارزش تلقی نمیشود و گناهکاران هیچ شرم و حیایی از ارتکاب گناه و معصیت به خود راه نمیدهند. تا آنجا که با جسارت به گناه اقرار میکنند و اگر به آنها گفته شود برای اجرای احکام، زحمتهای زیادی کشیده شده، آشکارا خواهند گفت که ما احکام اسلام را نمیخواهیم. در چنین فضای فرهنگیای تظاهر به مخالفت با اسلام، زشتی خود را از دست داده است. شرایط حاکم بر جامعه عصر امام حسین(علیه السلام) نیز اینگونه بود: احکام قطعی اسلام ترک میشد؛ حدود الهی تعطیل شده بود و کسی که از سوی معاویه نامزد خلافت بر مسلمانان شده بود، آشکارا شراب میخورد و به این کار تظاهر میکرد.(1) در چنین اوضاعی احکام اسلامی، یکی پس از دیگری انکار میشد و برای اندک مخالفتی با حکومت، بهآسانی خون مسلمانان بر زمین میریخت. نهی از منکر و موعظه نیز سودی نداشت. از همین روی امام حسین(علیه السلام) فرمود: فَعَلَی الإسلامِ السَّلامُ إذ قَد بُلِيَتِ الاُمَّه بِراعٍ مِثلَ يَزید؛(2) «وقتی که مردم به حاکمی مثل یزید مبتلا شوند، باید فاتحه اسلام را خواند». البته در اواخر
1. ر.ک: علیبنحسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج3، ص79.
2. علیبنموسیبنجعفربنمحمدبنطاووس الحسینی، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص18.
دوران حکومت معاویه نیز جز ظواهر محدودی، از اسلام چیزی باقی نمانده بود، ولی وضع بهگونهای نبود که حاکمان بتوانند بهراحتی به گناه تظاهر کنند و مردم نیز خاموش بمانند.
در چنین اوضاعی که امر به معروف و نهی از منکر بیتأثیر است و مردم با کسی که به این فریضه عمل میکند، دشمنی میورزند یا حتی او را میکشند،(1) چه باید کرد؟ در روایتی که پیش از این در ذکر مراتب امر به معروف و نهی از منکر از امام باقر(علیه السلام) نقل گردید، بهروشنی این پیام دریافت میشود که در این هنگام باید با آنان جهاد کرد تا به امر خدا گردن نهند.
در پایان ذکر این نکته بایسته است که برخی فقها معتقدند که در آیه شریفه وَلْتَکن مِّنکمْ أُمَّه يَدْعُونَ إِلَی الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکرِ وَأُوْلَـئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛(2) «و باید از میان شما گروهی باشند دعوتگر به خیر که به نیکی فرمان دهند و از ناشایستی باز دارند و اینان رستگارند»، بخش اول آیه، یعنی يَدْعُونَ إِلَی الْخَيْر، که دعوت بهسوی خیر است و به تعلیم جاهل باز میگردد، امر به معروف نیست. آنان بر این باورند که اگر کسی از تکلیفی بیخبر باشد و بدین دلیل آن را انجام ندهد، آموزش این تکلیف به او امر به معروف نیست، بلکه امر به معروف یادآوری تکلیفی است که کسی آن را میداند، ولی انجام نمیدهد.
1. چنانکه خداوند متعالی در قرآن میفرماید: يَقْتُلُونَ الَّذِینَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النّاسِ؛ «آنان مردمی را که به قسط و عدل امر میکنند، میکشند». (آل عمران، 21).
2. آل عمران (3)، 104.
بنابراین مفهوم متعارف امر به معروف هنگامی مصداق پیدا میکند که حکومت اسلامی مقتدر بوده، ارزشهای اسلامی در جامعه حاکم است. در این زمان، مردم از انجام کار زشت و گناه خجالت میکشند و نهی از منکر بر آنها تأثیر میگذارد. این نوع امر به معروف همان شرایطی را دارد که در منابع فقهی و رسالههای عملیه آمده است. البته این شرایط، شامل امر به معروفی نمیشود که به معنای جهاد است؛ زیرا امر به معروفی که مصداق جهاد باشد، دیگر مشتمل بر شرط عدم خوف از ضرر نیست و ازاینروی امام خمینی(رحمهَ الله) تأکید داشتند در چنین مواردی تقیه جایز نیست؛ هرچند با هزینههای سنگین همچون کشته شدن شمار زیادی از انسانها همراه باشد.
بدینترتیب، امر به معروف و نهی از منکر در معنای عام خود، ازیکسوی، تعلیم جاهل را دربر میگیرد و از سوی دیگر، تا مرحله جهاد میرسد؛ زیرا هدف جهاد، برتری سخن خداست: وَکلِمَه اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا؛(1) «و سخن خدا (و آیین او) بالا (و پیروز) است». منظور امام حسین(علیه السلام) نیز از امر به معروف و نهی از منکر، مفهوم عام آن است، نه معنای متعارف محدود آن، که عدم احتمال ضرر یکی از شرایط آن است؛ زیرا امام بهیقین میدانست که کشته خواهد شد. ایشان افزون بر علم امامت و اخباری که از جد و پدرش درباره شهادت خود شنیده بود، از طریق علم عادی نیز میتوانست از شهادت خود آگاه شود؛ چنانکه
1. توبه (9)، 40.
افراد پرشماری ایشان را از رفتن به عراق برحذر میداشتند و متذکر میشدند که اگر به عراق رهسپار شوند، کشته خواهند شد و رفتار کوفیان را با پدر و برادرش به ایشان متذکر میشدند. ایشان در پاسخ میفرمود که تکلیفی دارد که باید بدان عمل کند.(1)
1. محمدبنجریر الطبری، دلایل الامامه، ص181.
حقیقت این است که رسالت همه انبیا و اولیای الهی، به یک معنای عام، برای امر به معروف و نهی از منکر بوده است؛ زیرا مبارزه با هر ظلمی مصداقی از نهی از منکر و اقامه هر عدلی مصداقی از امر به معروف است، بلکه ارشاد و موعظه هم مراتبی از امر به معروف و نهی از منکر شمرده میشود؛ هرچند از مصادیق مصطلح آن نباشد. کار مهم انبیای الهی و ائمه اطهار(علیهم السلام)، تعلیم و ارشاد، و سپس اجرای احکام الهی و وادار کردن مردم به شناخت وظایف و عمل بر طبق آنها بوده است.
از شهادت امیر مؤمنان(علیه السلام) تا زمان شهادت سیدالشهدا(علیه السلام) بیست سال طول کشید. در این مدت که امام حسین(علیه السلام) در مدینه حضور داشت، کسانی قدرت را در دست داشتند که ادعای مسلمانی میکردند. آنان بتپرست و منکر خدا نبودند؛ در ظاهر، پیامبر(صلی الله علیه و آله) و احکام دین را انکار نمیکردند؛ خود را خلیفه رسولالله میخواندند؛ نماز میگزاردند؛ و نماز جمعه میخواندند. عمربنسعد، روز عاشورا، پیش از اینکه حمله به
اردوگاه امام حسین(علیه السلام) را آغاز کند، نماز خواند و سپس گفت: یا خیلَ اللّه ارْکبی و بِالْجَنَّه أبْشِری؛(1) «ای لشکر خدا سوار شوید و به بهشت مژده یابید». همچنین مردمی که در زمان سیدالشهدا(علیه السلام) میزیستند، همه نماز میخواندند و ادعای مسلمانی داشتند، و حکومت نیز ظاهر اسلامی داشت. در چنین وضعیتی سیدالشهدا(علیه السلام) تا بیست سال نتوانست از عدم مشروعیت حکومت دم بزند، مگر بهصورت سرّی و خصوصی، و با افرادی معدود؛ و از همین روی بود که پس از مرگ معاویه ایشان، بنابر نقلی، به حاکم مدینه تسلیت گفت.
در دورههای بعد نیز امامان معصوم(علیهم السلام) نمیتوانستند صریحاً به مردم بگویند که حکومتها باطلاند؛ زیرا خلفا به نام اسلام حکومت میکردند، نه با نام کفر. اگر هم منکر خدا بودند، اظهار نمیکردند و به نام خلیفه رسولالله(صلی الله علیه و آله) حکم میراندند؛ چنانکه هارونالرشید پیش از زندانی کردن امام موسیبنجعفر(علیه السلام) بر سر مزار پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) رفت و چنین عذرخواهی کرد: «یا رسولالله، از عزیمتی که نمودهام، پوزش میخواهم؛ هدف من این است که فرزند شما، موسیبنجعفر، را دستگیر کرده، زندانی نمایم؛ زیرا او میخواهد میان امت شما تفرقه بیندازد و خونهای بیچارگان را بریزد».(2) درواقع، بهانه هارون این بود که تأمین مصلحت جامعه اسلامی و ایجاد امنیت و رفع اختلاف از جامعه، مستلزم
1. الشیخ المفید، الارشاد، ص440؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج44، باب 37 (باب ما جری علیه بعد بیعه الناس لیزید الی شهادته)، ص391.
2. الشیخ المفید، همان، ص582.
زندانی کردن امام(علیه السلام) است. ازاینرو، بلافاصله پس از این سخنان، دستور داد تا ایشان را دستگیر کنند.
البته گاهی شرایط بهگونهای است که تنها میتوان با فعالیتهای فرهنگی متفرق و پنهانی، اصل دین مردم را حفظ کرد، به این امید که روزی معرفت آنان رشد یابد و بتوانند کارهای مهمتری انجام دهند. تقریباً از زمان امام سجاد(علیه السلام) به بعد، به ادله مختلفی، تمام معصومان(علیهم السلام) چنین برنامهای داشتند. برخی مسلمان در محضر ائمه(علیهم السلام) و با تلاش آن بزرگواران، بر اساس فرهنگ اسلامی تربیت یافتند، و در اطراف بلاد اسلامی پراکنده شدند و برای هدایت مردم تلاش کردند. شاهد این مدعا، بارگاه های پرشمار امامزادگانی است که تحت تأثیر تربیت ائمه اطهار(علیهم السلام)، در مناطق مختلف، و در اقصا نقاط سرزمینهای اسلامی به ارشاد و هدایت مردم میپرداختند و فعالیتهای آنان تقریباً منحصر در فعالیتهای فرهنگی بود و میکوشیدند تا اصل دین مردم از بین نرود.
امر به معروف و نهی از منکر، بهویژه در بُعد عملی آن، در شخصیت و زندگی سیدالشهدا(علیه السلام) به شکل ویژهای ظهور کرد. در میان انبیای الهی(علیهم السلام)، در گذشته هم کسانی بودند که در راه رسالت خویش به شهادت رسیدند؛ برای نمونه، در میان آنان کسانی، مدتها در چاه زندانی شدند، و سرشان را با ارّه بریدند، ولی بااینحال، تمام آنها تحمل کردند. اما کاری که امام حسین(علیه السلام) با آن وسعت و عمق انجام داد، در سراسر تاریخ نمونهای از آن
یافت نمی شود. این تقدیری بود که خداوند متعالی برای ایشان در امت آخرالزمان مقرر فرموده بود تا امتی که بعد از او دیگر پیامبری نخواهند داشت، به آخرین درمان برای دردهای اجتماعی و روحی و معنوی جامعه دست یابند. در جایی که هیچ راهی برای تبلیغ دین، احیای احکام الهی و مبارزه با ظلم و ستم وجود ندارد، این راه وجود دارد که کسی با مبارزه تا سرحد شهادت، حقانیت دین را اثبات کند و مظلومیت خویش را به مردم نشان دهد.
رسالت سیدالشهدا(علیه السلام) در حماسه کربلا، اقامه امر به معروف و نهی از منکر بود. سیره ایشان در اقدام به امر به معروف و نهی از منکر میتواند الگوی ما در این زمان قرار گیرد؛ چگونگی بهکارگیری وسایل و ابزار خاصی که آن امام بزرگوار بهمنظور امر به معروف و نهی از منکر بهکار گرفت، میتواند الگوی مناسبی برای ما دراین زمینه باشد. با الگوگیری از این حرکت بزرگ، باید این روح را در کالبدهای مختلفش شناسایی کنیم و متناسب با شرایط زمان و مکان، آن روح را زنده نگه داریم و ترویج کنیم. همچنین عواملی را که مانع انجام امر به معروف و نهی از منکر میشود، بشناسیم و در جهت تضعیف، و بلکه در جهت نفی آنها بکوشیم.
امام حسین(علیه السلام) در زمانه خود، همواره نگران بود که وضعی به وجود آید که مردم نتوانند حق را از باطل تمیز دهند. در چنین موقعیتی، نه با فعالیتهای تبلیغی و نه با پول میتوان اقدامی انجام داد. همچنین جنگ و جهاد نیز سودی نمیبخشد؛ زیرا جبهه حق طرفدار ندارد و قدرت و ثروت در دست باطل است. در زمان معاویه، بر اثر تبلیغات و نیز ارعاب
و تهدید، فضای خفقانآوری بر جامعه حاکم شده بود. مخالفان را دار میزدند، یا ترور میکردند؛ نه کسی به خود جرئت قیام میداد و نه نیرو و توانی برای کسی مانده بود. در چنین شرایطی جامعه نیازمند حرکتی بود که از یک نفر یا یک گروه کوچک برنمیآمد. تبلیغ نیز تأثیری نداشت؛ چون تمام ابزار آن در اختیار امویان بود و فریاد امام(علیه السلام) فقط به گوش گروه معدودی میرسید. ازاینروی تا بیست سال، ایشان مجبور بود پنهانی و در خفا، با یاران و اصحاب خود صحبت کند.
اما در فلسفه قیام امام حسین(علیه السلام) که به انگیزه امر به معروف و نهی از منکر صورت گرفت، لازم است به یکی از خطبههای ایشان اشاره شود که پس از ممانعت حرّ و لشکریان کوفه، ایراد گردید. ایشان در منزل بیضه چنین فرمودند: أَيُّهَا النّاسُ اِنَّ رَسوُلَ اللّهِ(صلی الله علیه و آله) قالَ: مَنْ رَأی سُلْطانا جائِرا مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللّهِ ناکثا لعَهْد الله مُخالِفا لِسُنَّه رَسُولِ اللّهِ يَعْمَلُ فی عِبادِ اللّهِ بِالإثْمِ وَالعُدْوانِ فَلَمْ يُغيِّر عَلَیهِ بِفِعْلٍ وَلا قَوْلٍ کانَ حَقّا عَلَی اللّهِ أَنْ يُدخلَه مَدخلَه. اَلا وإنَّ هؤلاء قد لَزِمُوا طاعه الشَيْطانِ وَتَرَکوا طاعَه الرَّحْمنِ وأَظْهَروا الفَسادَ وعَطَّلوا الحُدُودَ واسْتأثروا بالفَيْءِ واَحَلُّوا حرامَ اللّه وحَرَّموا حلاله وأنا أحق من غَيِّر؛(1) «ای مردم، همانا رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «کسی که حاکم ستمگری را بنگرد که ستم میکند و حرام خدا را حلال میشمارد، و عهد و پیمان خدا را میشکند، و با سنّت رسول خدا مخالفت میکند، و در میان بندگان خدا با فساد و ستمکاری عمل می کند، با عمل یا با سخن اگر برضد آن حاکم قیام نکند، سزاوار است بر خداوند که او را با
1. علی ابنابیالکرم الشیبانی (ابنالاثیر)، الکامل فی التاریخ، ج2، ص552.
آن حاکم ستمکار محشور کند». مردم، آگاه باشید! این مردم (بنیامیه) اطاعت شیطان را به جان خریدند و اطاعت خدا را رها کردند و فساد را آشکار، و حدود الهی را ترک، و بیتالمال را غارت کردند و حرام خدا را حلال، و حلال خدا را حرام شمردند، و من از دیگران، سزاوارترم که برای تغییر این وضع قیام کنم».
بر اساس این بیان، اگر کسی مشاهده کند که فرد سلطهجویی با زور بر دیگران چیره شده، پیمان خدا و عهد عبودیت(1) را میشکند و با دستورهای پیامبر(صلی الله علیه و آله) مخالفت میورزد و با ظلم و تعدی با مردم رفتار میکند، باید با گفتار و رفتار خود بکوشد تا وضع موجود را تغییر دهد؛ والّا خداوند حق دارد او را نیز با همان ستمکار وارد جهنم کند تا در آنجا با او همنشین شود؛ زیرا سکوت در برابر منکر، امضای عمل کسی است که مرتکب آن شده است.
در آن زمان، بنیامیه ملازم اطاعت شیطان شدند و از پیروی خدا روی گردانیدند؛ درنتیجه فساد را در جامعه ظاهر، و حدود الهی را نیز تعطیل کردند؛ در آنجا که باید دست دزد را برید، نمیبریدند؛ جایی که باید زانی و زانیه را تازیانه زد، نمیزدند؛ و دیگر احکام الهی را اجرا نمیکردند. در فرهنگ امام حسین(علیه السلام) این قبیل امور، تعطیل حدود الهی، و از جمله مصادیق فساد است. آنان همچنین بیتالمالی را که باید صرف همه مسلمانان شود و امکاناتی که باید به گونه یکسان، در اختیار همگان قرار گیرد، به نزدیکان و خویشان میدادند و حلال خدا را حرام، و حرام
1. یس (36)، 60 و 61.
او را حلال میکردند؛ مانند سخنان کسانی که اسلام را سيّال میخوانند و به بهانه پویایی فقه پارهای از امور را که تا به حال حرام بوده حلال میشمارند. آنان با این سخنان بهگونهای امر را مشتبه میکنند که متدینان نیز میپرسند آیا ممکن است روزی رقص هم حلال شود؟ یا چه زمانی روابط آزاد پسر و دختر جایز میشود؟ در چنین موقعیتی امام حسین(علیه السلام) خود را سزاوارترین شخص برای عمل به فرمایش رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و اعتراض به رفتار چنین حاکمی میدانست. ازاینروی امام حسین(علیه السلام) قیام کرد تا این فسادها را براندازد.
امام حسین(علیه السلام) با تعبیر دیگری نزدیک به همین مضمون، خطاب به فرزدق فرمود: یا فَرَزدَق، إنَّ هؤلاءِ قَوْمٌ لَزِمُوا طاعه الشَّیطانِ وتَرَکوا طاعَه الرَّحمنِ وأَظهَروُا الفَسادَ فِی الاَرْضِ وأَبْطَلوُا الحُدُودَ وشَرِبوا الخُمُورَ، واستأثروا بأموال الفقراء والمساکین، وأَنَا أَوْلی من قام بِنُصْرَه دینِ اللّهِ وإِعْزازِ شَرْعِهِ وَالْجِهادِ فی سَبِیلِهِ لِتَکونَ کلِمَه اللّهِ هِيَ العُلْیا؛(1) «این قوم (بنیامیه) ملتزم اطاعت شیطان شدند و اطاعت رحمان را ترک کردند و فساد را روی زمین آشکار ساختند و حدود را باطل کردند و به شرابخواری پرداختند و اموال فقرا و مساکین را به نفع خود مصادره کردند، و من برای یاری دین خدا و عزیز داشتن شریعتِ او، و جهاد در راه او، بهمنظور اعتلای سخن خداوند، از دیگران سزاوارتر هستم».
تعبیری که امام(علیه السلام) در اینجا آوردهاند، این است که این قوم حدود
1. یوسفبنقزا و غلی ابنالجوزی، تذکره الخواص من الامه بذکر خصائص الائمه، ج2، ص40.
الهی را باطل کردند. باطل کردن حدود الهی با تعطیل کردن آنها تفاوت دارد. باطل کردن بالاتر از تعطیل کردن است. زمانی ممکن است گفته شود که امروزه شرایط بهگونهای نیست که ما بتوانیم حدود الهی را اجرا کنیم؛ ولی گاه گفته میشود که این حکم، نابجا، و خلاف انسانیت و ارزشهای انسانی است؛ همانگونه که جبهه ملی در ابتدای استقرار نظام جمهوری اسلامی درباره لایحه قصاص چنین ادعایی کرد و امروزه نیز اتباع آنها بهصورت صریحتر، اینگونه سخنان را بر زبان میرانند و در محافلی، رسماً احکام اسلامی را محکوم کرده، قائل به تغییر احکام در این زمان هستند.
امام حسین(علیه السلام) در این خطبه نیز، مانند خطبهای که در منی، در حضور عالمان و نخبگان ایراد کردند، بر قیام در برابر حکومت بنیامیه تأکید میورزند؛ چراکه بنیامیه شریعت خدا را منزوی ساخته و از صحنه جامعه کنار نهاده بودند. آن امام بزرگوار(علیه السلام) خود را موظف میداند که دین را یاری کند؛ احکام شریعت را عزیز گرداند؛ و بهمنظور اعتلای کلمه الله، جهاد کند؛ نه اینکه مانند روشنفکرنمایانِ امروزی بگوید صحیح است که این سخنِ خداست، ولی این سخنان برای هزار و چهارصد سال پیش مناسب بود و امروز ما خود مصلحت خودمان را بهتر میفهمیم.
حاصل آنکه، ایشان در آن موقعیت حساس، بهترین اقدامی که میتوانست انجام دهد این بود که در جامعه اسلامی چنان حرکتی به وجود آورد که تا قیامت تأثیر آن برجای بماند؛ لرزهای که باقی خواهد ماند و باز نخواهد ایستاد. قیام سیدالشهدا(علیه السلام) واقعهای است که نمیتوان
آن را تحریف کرد و تفسیر غلطی از آن بیان نمود؛ درحالیکه هر آیه محکمی را در قرآن میتوان بهغلط تفسیر و معنای آن را تحریف کرد، و آن را با قرائت جدیدی باز خواند. حدیث را نیز بهسادگی میتوان دروغ، جعلی و از اسرائیلیات قلمداد کرد، یا درنهایت، میتوان گفت این معنا و مفهوم یک نوع قرائت است، و برای آن، قرائت دیگری نیز میتوان یافت. به مراجع تقلید نیز میگویند شما فهمتان را مطلق نکنید؛ قرائتهای دیگری نیز هست. اما حرکت امام حسین(علیه السلام) تحریفناپذیر است و نمیتوان از آن تفسیر دیگری بیان کرد. تنها تفسیر قیام ایشان این است که آنان گروهی پاکباخته بودند که در راه خدا و برای احیای دین، جان خود و عزیزانشان را فدا کردند. تا به حال، هیچ تاریخنگار و انسان باانصافی تفسیر دیگری برای داستان کربلا بیان نکرده است. البته امروز کسانی یافت شدهاند که ممکن است قرائتهای جدیدی از واقعه کربلا داشته باشند و بگویند اقدام امام حسین(علیه السلام) اشتباه و واقعه کربلا عکسالعمل خشونت جدش در برابر بنیامیه بود؛ زیرا جد امام حسین(علیه السلام) پدر آنان را کشته بود؛ آنان نیز در کربلا فرزندان او را کشتند. این شیطانیترین تفسیری است که تا به امروز از حماسه کربلا صورت گرفته و تا کنون چنین تعبیری سابقه نداشته است. پیشازاین، دوست و دشمن، مسلمان و کافر، مشرک و بتپرست، همه در مقابل داستان کربلا سر تعظیم فرود آوردهاند. اینگونه بود که حسین(علیه السلام) مصباح هدایت شد؛ چراغ فروزانی که طوفان دشمنیها و دینستیزیهای دشمنان هرگز نمیتواند آن را خاموش سازد.
امام حسین(علیه السلام) درصدد انجام یک وظیفه مقدّس، یعنی امر به معروف و نهی از منکر بود، و سرانجام، به هدف خود نیز دست یافت. حاصل این امر به معروف و نهی از منکر عبارت بود از هدایت و شناساندن حق و باطل به انسانها. البته همچون دیگر انبیای الهی و امامان معصوم(علیهم السلام) درصورتیکه مردم حاضر میشدند رهبری ایشان را بپذیرند، ایشان حکومت نیز تشکیل میدادند؛ زیرا تشکیل حکومت در صورتی میسّر میشود که مردم بپذیرند و اقدامکنندگان را یاری کنند؛ چنانکه امیر مؤمنان(علیه السلام) در خطبه شقشقیه فرمود:أَمَا وَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّه وَبَرَأَ النَّسَمَه لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِيَامُ الْحُجَّه به وجود النَّاصِرِ وَمَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَی الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَی کظَّه ظَالِمٍ وَلَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَی غَارِبِهَا؛(1) «سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعتکنندگان نبود، و یاران حجت را بر من تمام نمیکردند، و اگر خداوند از علما عهد و پیمان نگرفته بود که برابر شکمبارگيِ ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش میساختم».
بنابراین اگر مردم به تشکیل حکومت از سوی امام حسین(علیه السلام) راضی میشدند، ایشان موظف بودند که به این تکلیف عمل کنند؛ اما اگر مردم به چنین امری تن در ندادند، وظیفه تشکیل حکومت از ایشان ساقط میشود، ولی وظیفه هدایت همچنان باقی است. پس این وظیفه هیچگاه برداشته نمیشود، و اگر راه دیگری نباشد، باید مانند امام حسین(علیه السلام) مردم
1. نهجالبلاغه، خطبه 3، ص48.
را با شهادت خویش هدایت کرد، و بدین شیوه، حق و باطل را به آنان نشان داد. در این صورت، اگر مردم انصاف داشته باشند، درمییابند که این کار به سبب وظیفه دینی صورت گرفته است. البته موارد اینگونه امر به معروف و نهی از منکر بسیار نادر است. از سویی، تشخیص چنین وظیفهای نیازمند آگاهی فراوانی است، و گذشتن از همه چیز برای ادای تکلیف و امر به معروف و نهی از منکر، فداکاری بسیاری میطلبد؛ ازاینروی چنین شخصیتهایی نادرند.
امر به معروف و نهی از منکر در هر زمان، شرایط و اقتضائات خاص خود را دارد و به تناسب زمان و مکان، روشها و مصادیق آن گوناگون می شود. بهمنظور ملموس کردن مطالبی که درباره این فریضه دینی مطرح گردید، برخی روشها و مصادیق بارز آن را، بهویژه با توجه به وضعیت کنونی نظام جمهوری اسلامی، ذکر خواهیم کرد. مطالب ذیل دربرگیرنده مباحثی درباره ضرورت توجه به تنوع روشها و مصادیق، و ذکر برخی از آنهاست.
پس از آنکه مشخص گردید که هریک از افراد جامعه در برابر نیازهای معنوی دیگران مسئولاند، اکنون، گوناگون بودن مسئولیت افراد بهتبع شرایط و موقعیتهای زمانی و مکانی، مطرح میشود. هدف امر به معروف و نهی از منکر، اصلاح مفاسد و جلوگیری از رواج بدعتهاست. برای
رسیدن به این هدف، در هر زمان و مکانی، و تحت شرایط مختلف، راههای عمل به این فریضه هم تغییر میکند. باید با دقت در رهنمودهای کتاب و سنت و نیز سخن بزرگان، علما و مراجع، وظیفه خود را با توجه به موقعیت خاص دریابیم. اگر آنچه وظیفهمان بود، انجام دادیم و برای انجامش حاضر بودیم تا سرحد شهادت پیش رویم، حسینی خواهیم بود؛ والاّ از این نمد، کلاهی جز اسم و ادعای تهی نخواهیم داشت.
مطالعه سیر تاریخ صدر اسلام و سیره امیر مؤمنان(علیه السلام) و دیگر ائمه اطهار(علیهم السلام) نشان میدهد که بهقدری اختلاف روشها و رفتارها دراینزمینه وجود دارد که آدمی تصور میکند بین رفتار این بزرگواران تناقض وجود داشته است. البته همه ما معتقدیم که آنها حلقه های یک زنجیر بههمپیوستهاند؛ ولی چون شرایط زمانی هریک از آنها متفاوت بود، روشهایشان نیز متفاوت به نظر می رسید. همه آنان، در پی احیای دین بودند؛ منتها بر اساس مقتضیات و شرایط زمانی و مکانی خاص خود. بدون تردید، این تشخیص وظیفه، خود مهم است و کوشش برای تشخیص هم، خود نوعی عبادت بهشمار می رود. اینکه کسی مدتی فکر، و با دیگران مشورت کند و تحقیقات لازم را دنبال کند تا وظیفه خود را تشخیص دهد، در ثمربخشی امر به معروف و نهی از منکر کاملاً مفید خواهد بود.
در اهمیت و ضرورت تشخیص وظیفه، به تناسب شرایط زمانی و مکانی خاص، میتوان نمونههای فراوانی را در صدر اسلام جستوجو کرد. ابوذر(علیه السلام) یکی از بزرگترین صحابه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) بهقدری به فریضه امر به معروف و نهی از منکر عنایت داشت و بدان عمل میکرد که
عثمان، خلیفه سوم، را به ستوه آورد و موجب شد که وی او را به شام تبعید کند. او در مقابل خلیفه، از باب نصیحت حاکم مسلمین، با صراحت انتقاد میکرد و رسواییهای مالی، بذل و بخششهای بیجا و جناحگرایی و باندبازی دستگاه خلافت را گوشزد مینمود تا کار به رسوایی کشیده شد.(1) انتقادهای تند و صریح ابوذر در مقابل عثمان، به دلیل موقعیت خاص او در آن زمان بود؛ بهطوریکه عثمان نمیتوانست با او مقابله کند. موقعیت ابوذر در جامعه اسلامی، آنچنان بود که به این زودی نمیشد با او برخورد تند کرد.
در شام نیز چون تمام مردم، ابوذر را بهمنزله یکی از صحابه بزرگ پیامبر(صلی الله علیه و آله) میشناختند، نمیتوانستند به او جسارتی کنند. او انتقادهای خود را از دستگاه معاویه ادامه داد تا اینکه معاویه از عثمان خواست که او را به مدینه باز گرداند.(2) نقل شده در مجلسی، کعبالاحبار، یهودی تازهمسلمان، برای نشان دادن خود، صحبتی کرد تا جواب ابوذر را داده باشد. ابوذر چنان به کعبالاحبار حمله کرد که سرش شکست و خون از آن جاری شد. ابوذر به او گفت ای یهودیزاده! تو میخواهی دین را به ما یاد بدهی؟!(3)
1. عبدالحسین احمد الامینی النجفی، موسوعه الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج8، ص413.
2. همان، ص417.
3. ر.ک: محمد جواد آل الفقیه، سلسله الارکان الاربعه (ابوذر الغفاری؛ رمز الیقظه فی الضمیر الانسانی)، ص69؛ علیبنحسین المسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج3، ص84.؛
در همان زمان، موقعیت امیر مؤمنان(صلی الله علیه و آله) با ابوذر کاملاً متفاوت بود که وظیفه دیگری را میطلبید. البته امام علی(علیه السلام)، به صورتهای کلی و خصوصی، انتقادهایی را مطرح میکرد اما نه آنگونه که ابوذر عمل میکرد؛ چراکه موقعیت ایشان با ابوذر متفاوت بود. ایشان میکوشید تا با موعظه کردن، مردم را از اعمال ناصواب برحذر دارد. پس ابوذر وظیفهای داشت و امیر مؤمنان(علیه السلام) وظیفهای دیگر. ازاینروست که نهتنها علی(علیه السلام) دراینزمینه با ابوذر مخالفتی نکرد، بلکه وقتی ابوذر را به ربذه تبعیت کردند، علی(علیه السلام)، امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) را فرستاد تا او را مشایعت کنند. آنگاه کلام عجیبی را خطاب به ابوذر فرمود که در نهجالبلاغه نیز آمده است: يَا أَبَاذَرٍّ إِنَّک غَضِبْتَ لِلَّهِ فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ إِنَّ الْقَوْمَ خَافُوک عَلَی دُنْيَاهُمْ وَخِفْتَهُمْ عَلَی دِینِک؛(1) «ای اباذر، همانا تو برای خدا به خشم آمدی، پس امید به کسی داشته باش که به خاطر او غضبناک شدی. این مردم برای دنیای خود از تو ترسیدند، و تو بر دین خویش از آنان ترسیدی».
موقعیت علی(علیه السلام) در آن زمان، موقعیتی ویژه بود؛ بهگونهایکه مصلحت ایجاب نمیکرد برخورد ایشان همچون ابوذر باشد؛ زیرا ایشان، درصورتیکه بنای انتقادات شدید را در پیش میگرفتند، متهم میشدند که چون اعضای شورای ششنفره، که علی(علیه السلام) هم خود در میان آنها بود، او را برای خلافت رد کرده اند، کارشکنی میکند. علی(علیه السلام) بهقدری تنها مانده بود که اگر انتقاد تندی میکرد، فوراً از دستگاه حکومتی شایعه میکردند که چون علی رأی نیاورده، حسادت میورزد و اسلام و نظام
1. نهج البلاغه، خطبه 130، ص246.
اسلامی را تضعیف میکند. اما ابوذر هیچگاه ادعای خلافت نداشت و ازاینروی نمیتوانستند او را چنین متهم کنند.
بنابراین هر کسی در هر موقعیت اجتماعی که قرار دارد، باید بکوشد وظیفه خود را درست تشخیص دهد و در هر پست و مقامی که قرار دارد، متناسب با شأن، مقام، موقعیت و شرایط زمانی و مکانی، آن کاری را انجام دهد که به نفع اسلام است؛ مثلاً نویسنده باید بنویسد، سخنران باید حرف بزند و مسئول رسمی کشور هم باید در اجرای احکام اسلام اهتمام داشته باشد. البته گاه تشخیص کار صحیحی که به نفع اسلام باشد، مشکل است؛ چون در بسیاری از نمونهها، تعارض مصالح و مفاسد پیش می آید؛ اما درهرحال باید مصمم بود که به هرچه تشخیص داده شد عمل شود هرچند به قیمت شهادت باشد. بدیهی است تلاش کردن در راه شناخت وظیفه هم، خود، نوعی عبادت است که برای آن ثواب نوشته می شود.
امر خلاف شرع و مصالح جامعه اسلامی، گاه بهگونهای ساده و با انگیزه فردی و از سر گستاخی و بیادبی انجام میگیرد، و گاه اقدامی است پیچیده و حساب شده که کسانی آن را برنامهریزی کردهاند. بهعبارتدیگر، ممکن است پشتِ پرده یک حرکت، نقشهای در کار باشد و کسانی آن را بدین هدف طراحی کرده باشند که اسلام و نظام اسلامی را از پای درآورند و آنها را ناکارآمد سازند. مثلاً، میگویند آنقدر کارهای
زشت انجام دهید که این اعمال برای مردم عادی شود. به گونه طبیعی این افراد به اسلام علاقهای ندارند. اینان یا منافقاند و از صمیم قلب ایمانی ندارند، یا مزدور بیگانگان شدهاند و میخواهند حاکمیت اسلام را در جامعه از بین ببرند. در این صورت، ضررهای گوناگونی جامعه را تهدید میکند که باید با آنها مبارزه کرد. این ضررها ممکن است در قالب کارهای فرهنگی، اقتصادی، هنری، اخلاقی و حتی نظامی بر جامعه اسلامی وارد شود. در چنین موقعیتی، این وظیفه از عهده یک فرد، و از قالب یک امر به معروف و نهی از منکر ساده خارج شده، نوع دیگری از مبارزه را میطلبد، و از نمونههای امر به معروف و نهی از منکری نیست که بحث آن در رساله های عملیه ذکر شده باشد.
اینگونه امر به معروف و نهی از منکر، مبارزه با تهاجم است و از عهده یک فرد برنمیآید، و در اجرای آن روشهای ساده پیشگفته نتیجه نمیدهد. این نوع تهاجم، امری شیطانی است که نقشهها و طراحیهای پیچیدهای دارد و باید برای مقابله با آن اندیشید و طراحی و سازماندهی کرد. این تهاجم ممکن است، مانند داستان تنباکو، در قالب اقدامی اقتصادی باشد. همچنین برخی نمونههای آن پیچیدگیهای خاصی دارند که فقط اهلش میتوانند آنها را تشخیص دهند. از جمله آنها پایین آوردن قیمت نفت است که به مثابه ضربهای اقتصادی برضد مسلمانان بهکار میبرند. این یک خیانت و منکر اجتماعی ـ اقتصادی برنامه ریزیشده است که با نقشه های جهانی و بین المللی طراحی شده است؛ بهگونهایکه حتی یک کشـور نیـز بهتنهایی نمیتوانـد بِدان دست یازد؛ بلکه شیـاطین کشورهـای
مختلف با یکدیگر هماهنگ میشوند تا بتوانند چنین ضرری بر مسلمانان وارد سازند، و مثلاً قیمت نفت را در بازارها کاهش دهند. اینگونه منکر، «ضرری» است که به همه مردم یک کشور، بلکه به همه مسلمانان جهان وارد میشود و باید با آن مقابله کرد؛ زیرا با انجام این منکر، کفار بر مسلمانان برتری مییابند؛ درحالیکه خدايْتعالی راضی نمیشود که کافران، هرچند در مسائل اقتصادی، بر مسلمانان برتری یابند و مقاصد شوم خود را بر آنان تحمیل کنند: وَلَنْ يَجْعَلَ اللّه لِلْکافِرِینَ عَلَی الْمُؤمِنِینَ سَبِیلاً؛(1) «و خداوند هرگز کافران را بر مؤمنان سلطه نمیدهد».
پس برای مقابله با این منکرات و یافتن راهحل مناسب باید مسلمانان با طرح و فکر جمعی به میدان آیند و صاحبنظران بیندیشند و طرح و نقشهای کارآمد تهیه کنند. زمانی که راهحل مناسب برای مقابله با چنین منکراتی پیدا شد، همه مسلمانان در مرحله عمل، باید آن را اجرا کنند. گاه ممکن است راهحل، تحریم اقتصادی باشد؛ مثلاً خرید اجناس امریکایی تحریم شود. در این هنگام، بر همه مسلمانان لازم است که این فرمان را اطاعت کنند. بدینترتیب خرید جنس امریکایی حرام میشود؛ اگرچه لازم باشد همان جنس از کشور دیگری با دو برابر قیمت خریداری شود؛ اما برای مقابله با توطئه های خائنانه دشمن که ضرر آن گریبان همه مسلمانان را میگیرد، عمل به این تحریم، بهمنزله نهی از منکر، بر همه مسلمانان واجب میشود. در جامعه اسلامی نهی از منکر تا این حد قابل گسترش است.
1. نساء (4)، 141.
اجرای نهی از منکر در مسائل نظامی بسیار روشنتر است؛ زیرا همواره دشمن دسیسههایی میچیند تا در مرزها نفوذ کند و یا عوامل خود را میفرستد تا ترورهایی انجام دهند، یا عوامل نفوذی را در ارتش و نیروهای نظامی و انتظامی وارد میکند. دراینزمینه مسائل پیچیده فراوان دیگری وجود دارد که باید صاحبان نظر آنها را مطالعه و بررسی کنند. بههرحال، در جامعه باید با گناه مقابله شود، و یگانه راه مقابله با آن، تصمیم گیری فردی نیست، بلکه واجب است در وهله نخست، صاحبنظران و متخصصان با یکدیگر مشورت، و طرحی تهیه کنند؛ سپس دولت اسلامی دستور اجرای آن را به مردم ابلاغ کند. در این مقام، عمل به این طرح بر همه مردم واجب میشود. وجوب عمل به این طرح، هم به سبب وجوب نهی از منکر، و هم به دلیل لزوم اطاعت از دولت اسلامی است که به معنای اطاعت از وليّ امر مسلمانان است.
فرض دیگر این است که، در منطقه ای وليّ امر مسلمین یا دولت اسلامی، حضور نداشته باشد، یا در کشوری، دولت اسلامی بر سر کار نباشد، یا دولت اسلامی باشد، ولی نتواند مانع دسیسههای دشمن گردد. از جمله، ممکن است عدهای معادن و دیگر سرچشمههای اقتصادی و تجاری را در دست گیرند و برای رسیدن به مطامع شخصی خود، دولت را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند. در این موقعیت، خود مردم باید برای مبارزه با دسیسه های دشمن برنامه ریزی کنند و دشمن را به زانو درآورند، و نقشه او را نقش بر آب کنند؛ زیرا دولت اسلامی، به هر دلیل، نمیتواند این توطئه ها را خنثی کند.
همچنین احتمال دارد دولت اسلامی از دسیسه های دشمنان باخبر باشد و توان مقابله با آنان را نیز داشته باشد، ولی دراینزمینه اقدامی صورت ندهد. در این شرایط واجب است خود مردم برای دفع خطر اقدام کنند و برای مقابله با چنین توطئه هایی طرح بریزند و برای اجرای آن تصمیم بگیرند. اگر این اقدام مردم موقتاً ضرر اقتصادی برای جامعه دربر داشته باشد، بعدها این ضرر جبران خواهد شد. بههرحال، این امری واجب است که متأسفانه نمونهها و جوانب آن بهدرستی بررسی و تدقیق نشده است. بنابراین هرگاه خطری از سوی دشمنان خارجی یا داخلی در یکی از زمینه های حیات اجتماعی، جامعه اسلامی را تهدید کند، بر مردم مسلمان واجب است که با استفاده از علم عالمان، متخصصان و صاحبان تجربه، تصمیم قطعی برای مقابله با آن خطر را اتخاذ کنند، و نقشه های دشمنان را خنثی سازند.
یکی از آفاتی که ممکن است هریک از ما در اجرای امر به معروف ونهی از منکر دچار آن شویم، این است که شیطان از غفلت ما استفاده کرده، مسائلی را که چندان اهمیتی ندارد، برای ما بزرگ جلوه میدهد و توجه ما را به آنها جلب میکند تا از مسائل مهمتر غفلت کنیم. این نکته، مهم است که هرکس در زندگی خود ممکن است بارها مشاهده کرده باشد. اشخاص متدینی بودهاند که هم برخوردار از علم و تقوا بودهاند، اما در اینگونه مباحث، بر مسائلی تأکید میکردند که اهمیت چندانی نداشت و
از دیگر سو، اشتغال به آن مباحث، آنان را از پرداختن و توجه به مسائل اصلی باز میداشت.
این نکته، پیش از انقلاب، بسیار شایع بود؛ مثلاً یکی از روحانیان وارسته و عالیمقام، در آن زمان در منبر خود صحبت از مسائلی میکرد که اهمیت چندانی در آن زمان نداشت و طرح برخی مسائل از ایشان در آن مقطع تعجبانگیز بود. مهمترین مسئلهای که آن شخص، به آن اهمیت میداد، مسئله ریش تراشی بود. او مصمم به امر به معروف ونهی از منکر بود، اما گویا در عالم هیچ حرامی جز ریشتراشی وجود ندارد. هرکس پیش او میآمد، به سبب تراشیدن ریش او را مذمت میکرد و گاهی با خواندن روایت یا بیان تشبیهات زننده ای، طرف مقابل را بهکلی از خود میراند. برفرض که تراشیدن ریش، حرام قطعی هم باشد، اما آیا در مقام امر به معروف و نهی از منکر، اهمیت این معصیت از دیگر معاصی در آن زمان بالاتر بوده است؟!
تردیدی نیست که باید در امر به معروف و نهی از منکر، هر حرامی را به اندازه اهمیتش در نظر گرفت و اینگونه نباشد که از بسیاری گناهان کبیره که در جامعه اتفاق میافتد، غفلت شود و تنها به معصیتی توجه شود که اهمیت آن کمتر از آنهاست. برای نمونه، روا نیست که با وجود آنهمه انحرافات فکری و عقیدتی در جامعه، کسی آنها را نادیده انگارد و تمام همّ خود را صرف مسئله کوچکی کند که در مقابل آن مفاسد و انحرافات، هیچ شمرده میشود. متأسفانه نهتنها در گذشته برخی بزرگان ما به این نکته توجه نداشتند، هماکنون نیز برخی دلسوزان اسلام، که
حتی از معلوماتی در سطح عالی برخوردارند و در مراتب بالای تقوا هستند، وقتی درصدد امر به معروف و نهی از منکر برمیآیند، مسائل مهم را به حال خود وامیگذارند و به سراغ مسائلی میروند که اهمیت آنها بسیار کمتر است؛ برای نمونه، مطرح کردن مفاسد در جامعه با عالیترین سطوح مسئولیت کشوری و درخواست اصلاح جامعه، تذکر به نمایش عکسهای زنان سربرهنه در تلویزیون بهمنظور جلوگیری از ادامه پخش آنها، تا زمینه گناهان کبیره در جامعه از بین رود، و مصادیقی ازایندست، میتواند نمونههایی از مسئولیت سنگین در جلوگیری از ارتکاب معاصی در جامعه باشد. اما باز هم بالاتر از این، آنجاست که از بالاترین مسئولان اجرایی کشور خواسته شود که جلوی گسترش روزافزون انحرافات عقیدتی و شبهاتی که سبب کفر جوانان کشور میشود، گرفته شود. کار، در مقاطعی از عمر نظام اسلامی، به آنجا کشید که برخی به ضروریترین مسائل دین، شبهه وارد کردند و در روزنامه ها، مجلات و رسانههای گروهی دیگر، ضروریات اسلام را به استهزا گرفتند. اهمیت این انحراف، از نمایش یک عکس زن سربرهنه در تلویزیون بسیار بیشتر است.
بنابراین کسانی هستند که واقعاً صاحب فضلاند، از مسائل فقهی بهخوبی آگاهاند؛ و قصد خدعه، فریب دادن، تقدسمآبی و ظاهرسازی ندارند، بلکه درحقیقت، در پی اجرای امر به معروف و نهی از منکر و آگاه کردن مسئولان به مفاسد موجود در جامعهاند، لیکن ذهنشان تنها مشغول مسائل کماهمیتتر است و توجه ندارند که چه خطرهای بزرگتری در جامعه وجود دارد. ازاینروی تا در تلویزیون فیلم نامناسبی
به نمایش درآید، صدایشان بلند میشود، اما زمانی که برخی مطبوعات و رسانههای گروهی کشور، به نشر مطالبی میپردازند که زمینه انکار خدا، وحی، عصمت انبیا وائمه اطهار(علیهم السلام) و معاد را توسط جوانان فراهم میسازد، سکوت میکنند. گویا از نظر ایشان، معصیت در همین نواختن و گوش دادن موسیقی و نمایش صحنههای بیحجابی خلاصه میشود. آفتی که ذکر گردید، بدترین چیزی است که در اجرای امر به معروف و نهی از منکر توسط بزرگان میتوان آن را تصور کرد. اگر این مطلب را تحلیل کنیم، نباید هیچ بعید بدانیم که شیاطین جن یا انس، و یا هر دو، زمینههایی فراهم میکنند که توجه بزرگان ما معطوف به یک سلسله مسائل جزئی شود تا از مسائل اصلی غفلت کنند و آنها بتوانند هدف خود را، بدون اینکه حساسیتی در جامعه به وجود آید، پیش برند.
از این آفت نباید ساده گذشت؛ چراکه آسیب شدیدی را به جامعه اسلامی وارد میکند. همچون یک طبیب که وقتی متوجه میشود بیمار او چندین مرض دارد، اول باید آن مرض اساسی را که کشنده است و ممکن است خطر زیادی بیافریند، علاج کند. اگر بیمار سردردی هم داشته باشد، میتوان بعد از این هم معالجه کرد؛ اما نمیتوان از مرض مهلکی گذشت که اگر به درمان آن نپردازد، بیمار را با خطر مرگ روبهرو میسازد. پس با وجود آن بیماری مهلک و پیش از درمان آن، نوبت به درمان مرض کماهمیتتر نمیرسد. طبیبان مشکلات اجتماعی نیز باید برای درمان جامعه اولویتسنجی کنند؛ چون تمام مسائل جامعه را نمیتوان با هم و در یک زمان اصلاح کرد. بنابراین پس از شناخت
ضعفهای موجود در یک جامعه، باید برای برطرف کردن آنها اولویتسنجی کرد.
یکی از مهمترین اولویتها برای ما، که بسیار مغفول مانده بود و امام خمینی(رحمهَ الله) همگان را بیدار کرد و نجات داد، مسئله نظام و حکومت اسلامی بود. تا پیش از استقرار نظام جمهوری اسلامی، آنچه که در میان بسیاری از روحانیان و دینداران مطرح نبود این بود که آنها برای ایجاد یک حکومت اسلامی، وظیفهای دارند. چنین چیزی اصلاً در میان آنها طرح نمیگردید که ممکن است یک علت آن این باشد که آنان هیچ امیدی به پیروزی نداشتند. اما امام(رحمهَ الله) با آن بینش و همت عالی خود، هم تشخیص داد که این، مهمترین مسئله است و هم همت کرد و تمام توانش را به کار گرفت تا با یاری خداوند، حکومت اسلامی تحقق یابد. از آن زمان، این مسئله بهصورت اساسی در جامعه روحانیان و دینداران کشور حل شد که یکی از مسائل اولویتدار، استقرار نظام اسلامی است. امروزه این مسئله کانون توجه اکثریت روحانیان و متدینان قرار گرفته است؛ هرچند ممکن است افراد نادری نیز در همین زمان و دراینزمینه دچار افکار انحرافی باشند و به مسئله حکومت اسلامی اهمیتی ندهند. درهرحال، این بیماری فراگیر به دست آن طبیب الهی، امام خمینی(رحمهَ الله)، علاج گردید؛ ولی شیاطین هنوز هم بیکار ننشسته اند و دست اندرکارند تا بهصورت دیگری ما را از این حقیقت غافل کنند؛ کمااینکه کسانی القا کردهاند که اگر این نظام بخواهد باقی بماند، باید از بسیاری مسائل اسلامی صرفنظر کند.
حاصل آنکه، باید در امر به معروف و نهی از منکر اولویتسنجی کرد و با رعایت اولویتها، جایگاه رفیع این فریضه را حفظ کرد. این نکته دراینزمینه قابل توجه است که کسانی با همین منطق، که در بحث رعایت اولویتها گفته شد، علیه همین هدف سوءاستفاده کردند؛ برای نمونه، کسانی را نزد برخی بزرگان میفرستادند و به ایشان القا میکردند که اگر شما به وظایف امر به معروف و نهی از منکرتان عمل، و به انکار ضروریات در جامعه اعتراض کنید، نظام اسلامی از بین خواهد رفت و اگر شما خواهان آنید که جوانانمان مسلمان بمانند، به آنان نگویید که اسلام این مسائل را دارد، بلکه اسلام گفته است که شما آزادید و هر کاری که دلتان میخواهد انجام دهید. از این طریق، جوانان اصل دینشان باقی میماند؛ والّا اگر بر ضروریات دین تأکید کنید، آنان اصل دین را هم منکر میشوند.
مطلب فوق، یکی از شگردها برای کوبیدن محتوای امر به معروف و نهی از منکر است. نمیتوان ادعا کرد که تمام این کسان آگاهانه چنین سخن میگویند، ولی آن شیاطینی که این نقشه را در بیرون از مرزهای جمهوری اسلامی کشیدهاند و آن را پی میگیرند، آگاهانه دست به چنین اعمالی میزنند تا به کسانی القا کنند که باید از یک سلسله معارف و احکام اسلامی صرفنظر کرد تا نظام اسلامی باقی بماند. از جمله مسائلی که به اعتقاد اینان، برای حفظ نظام باید آن را کنار گذاشت، مسئله ولایت فقیه است. ولایت فقیه را با حکومت دیکتاتوری و فاشیستی یکسان میگیرند و میگویند: اگر مردم دنیا بگویند که حکومت اسلامی، حکومتی
دیکتاتوری است، دیگر کسی مسلمان نمیشود؛ پس برای اینکه جوانان، اسلام را بپذیرند، باید بگوییم حکومت اسلام، از نوع دموکراسی است و در دموکراسی هم ملاک مشروعیت، رأی مردم است و درنتیجه اگر مردم رأی دادند که فلان حکم اسلامی باید تعطیل شود، باید چنین شود و بالاتر از این، حتی در برخی نشریات تصریح کردند که اگر مردم اصل اسلام را نخواهند، کسی حق ندارد به آنان اعتراض کند! همچنین، اگر مردم نظام ولایت فقیه را هم نخواسته باشند، مشروعیتی ندارد و اگر مردم اراده کردند که علیه خدا هم تظاهرات کنند، کسی حق ندارد جلوی آنها را بگیرد؛ چون ملاک رأی مردم است! برای اینکه این دیدگاه خود را نیز بتوانند توجیه کنند، از یک کلام امام خمینی(رحمهَ الله) هم دراینزمینه سوءاستفاده میکنند که فرمود: «میزان رأی ملت است».(1) اینان بدون اینکه اشاره به کلمات قبل و بعد این سخن و نیز سخنان صریح دیگر امام(رحمهَ الله) داشته باشند، کلام ایشان را به نفع دیدگاه خود مصادره میکنند و کار را به جایی میرسانند که میگویند حتی از این کلام امام(رحمهَ الله) میتوان استفاده کرد که مردم حق دارند دین را از بین ببرند؛ چراکه ملاک رأی مردم است! آیا مغالطهای رسواتر و ظالمانهتر از این امکانپذیر است؟!
بههرحال، آنچه برای ما ضرورت دارد این است که اولویتها را در بحث امر به معروف و نهی از منکر در نظر بگیریم و یکی از مهمترین اولویتها، مسئله اهمیت نظام اسلامی است. اما باید توجه نیز داشته
1. سیدروحالله خمینی?، صحیفه امام، ج8، سخنرانی در جمع پرسنل نیروی هوایی در قم، 25/3/ 1358، ص173.
باشیم که بقای نظام اسلامی به احکام اسلام است؛ والّا اگر نظامی باشد که احکام اسلام در آن، روز به روز، یکی پس از دیگری، به بهانههای مختلف، همچون قرائت جدید از دین، حذف شود، دیگر از اسلام چیزی باقی نخواهد ماند که از آن دفاع کنیم. به نظر میرسد که شیطانیترین و خطرناکترین سمّی که امروز در جامعه اسلامی ما ترزیق میشود، این است که اسلام قرائتهای مختلف دارد و صراطهای مستقیم هم متعددند؛ ازاینروی کسی حق ندارد بگوید یک قرائت بر قرائت دیگر از دین اولویت دارد. نتیجه این دیدگاه این خواهد شد که فردی که اصلاً از الفبای اسلام و فقه آن هیچ اطلاع ندارد، میتواند در مقابل تمام مراجع بگوید که فهم من از اسلام این است و شما حق ندارید به آن اعتراض کنید. این شبهه، کشندهترین شبههای است که دیگر جایی برای استدلال و ترویج و بیان حقایق و نیز امر به معروف و نهی از منکر باقی نمیگذارد.
بخش مهمی از امر به معروف و نهی از منکر، که متأسفانه بسیاری از مردم ـ بهویژه پیش از نهضت امام خمینی(رحمهَ الله)ـ از آن غفلت ورزیده اند، مبارزه با توطئه های ضد اسلامی است. این توطئه ها در زمینه های مختلف اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و نظامی صورت میگیرند. البته نمیتوان با اقدامی ساده و آموزشی چندروزه خود را برای چنین امر به معروفی آماده کرد؛ بلکه این کار، آموزشهای پیچیده و طرحهای بسیار سنجیده و
متناسب با نقشههای شیطانی آنها را ـ که سالها و با صرف هزینههای هنگفت طراحی میشوند ـ میطلبد. در فرمایشهای مقام معظم رهبری تصریح شده است که حتی دشمنان، بعضی از مطبوعات ما را برای خودشان پایگاه قرار دادهاند، تا از آنها برضد اسلام و نظام اسلامی استفاده کنند.(1) مطبوعات داخل کشور به دست بعضی از افراد خودفروخته، که چهبسا بعضی از آنها با بودجه بیتالمال اداره میشوند، پایگاه امریکا یا بعضی دشمنان دیگر و صهیونیستها شده اند و اغراض آنها را پی میگیرند، و آنان را در توطئه هایشان کمک میکنند. کاری که ـ به فرمایش مقام معظم رهبری ـ بی. بی. سی.، یا رادیو امریکا باید انجام دهد، اینان انجام میدهند. این، تنها بخشی از اقداماتی است که دشمن علیه نظام جمهوری اسلامی ترتیب میدهد. اما برای مقابله با این نوع توطئه ها چه میتوان کرد؟ مقابله با این حرکت مرموز شیطانی و فعالیت گسترده و حساب شده، نیازمند تفکر و اندیشه فراوان است. این موارد است که باید ما را به فکر وادارد که مسئولیت امر به معروف و نهی از منکر را در این قبیل مسائل جدیتر بگیریم. در این مقام، سخن از گناه فردیای در میان نیست که کسی مرتکب شود و شخصی دیگر به او تذکر دهد. چهبسا این منکر، کیان اسلام را به خطر اندازد و روزی فرا برسد که همه چیز به دست دشمن بیفتد. ما نیز نباید دشمن را کوچک بشماریم. البته باید به لطف خدا و توجهات وجود مقدس ولی عصر(عجل الله فرجه الشریف) دلگرم باشیم؛ ولی معنای این دلگرمی آن نیست که آرام بنشینیم و به
1. مقام معظم رهبری، بیانات در اجتماع جوانان در مصلای تهران، 1/2/1379.
کاری دست نزنیم؛ باید با توکل بر خدا و اعتماد به یاری او بکوشیم و بدانیم که نصرت خدا ثابت است: إِنْ تَنْصُرُوا اللّه يَنْصُرْکمْ؛(1) «اگر خدا را یاری کنید، او نیز شما را یاری خواهد کرد». اما نصرت خدا مشروط است به اینکه ما آنچه در توان داریم، در طَبَق اخلاص بگذاریم؛ آنگاه خداوند خود، کاستیهای ما را جبران خواهد کرد.
تهاجم فرهنگی، که تا حدودی ناشی از ضعفهای فرهنگی جامعه مسلمانان است، از جمله مهلکترین خطرهایی است که از سوی دشمنان، جامعه اسلامی را تهدید میکند. به تعبیر مقام معظم رهبری، در تهاجم فرهنگی، دشمنان، ایمان مردم را هدف قرار دادهاند.(2) این سخنی جدی است و بر زبان کارشناسی جاری شده که اینگونه مسائل را بهتر از هر کسی درک میکند. در چنین شرایطی نمیتوان تنها به وظایفی فردی همچون نماز و تعلم بسنده کرد و از این امور کناره گرفت. دولت نیز نمیتواند از این وظیفه، شانه خالی کند. جناحهای مختلف نیز نباید تنها در پی درگیری میان خود باشند، و هرچه رهبر مسلمانان فریاد بزند که به فکر تهاجم فرهنگی باشید و چارهای برای اسلامی کردن دانشگاه ها بیندیشید، کسی توجه نکند.
اگرچه دولت، اسلامی است و ولی فقیه در رأس نظام قرار دارد،
1. محمد (47)، 7.
2. مقام معظم رهبری، بیانات در دیدار کارگران و فرهنگیان کشور، 15/2/1372.
ممکن است کسانی که باید مجری فرمانهای او باشند، در انجام وظیفه کوتاهی کنند. آیا در این زمان، میتوان دست روی دست گذاشت و سکوت کرد، تا مبادا این کار خشونت نامیده شود؟ آیا میتوان تساهل و تسامح پیشه ساخت، درحالیکه مقام معظم رهبری پیوسته سخن از شبیخون فرهنگی به میان می آورند؟(1) آیا در وضعیتی که دشمن، ایمان جوانان را آماج حملههای پیدرپی قرار داده است، باز هم نباید احساس وظیفه کرد!؟ اگر شخصی در خانه خود و در بستری گرم و آرام خوابیده باشد، و ناگهان صدای گوشخراشی فریاد بزند که سیل آمده است! فرار کنید! ممکن است بیدار شود و خوابآلوده بگوید: این موقع شب چه کسی فریاد میزند؟! و دوباره بخوابد. اما زمانی که کاملاً از خواب بیدار شد و چند بار این فریاد را شنید، مسئله را جدی میگیرد، و بعدها از آن کسی که فریاد میزد، به سبب نجات او و خانوادهاش تشکر میکند، یا اگر در محلی آتشسوزی شده باشد و کسی فریاد بزند: آتش! آتش! و مردم را نیمهشب از خواب بیدار کند، فرد پس از اینکه متوجه خطر شد، میفهمد که آن شخص چه خدمت بزرگی کرده است، و هیچگاه به او اعتراض نمیکند. امور مادی اینگونه است و اگر کسی مردم را متوجه خطر زلزله، سیل، آتش و بمباران کند، آنان فایده آن را میفهمند و از او تشکر میکنند. اما امور معنوی اینگونه نیست و اهمیت آنها بهآسانی درک نمیشود، و همه مردم از شخص خیرخواه و دلسوزی که هشدار میدهد، استقبال نمیکنند و شاید او را خشونت طلب بخوانند و به
1. مقام معظم رهبری، پیام به کنگره جامعه اسلامی دانشجویان در مشهد، 10/6/1380.
آرامش دعوت کنند. اگر هنگام خطر، و به ویژه خطرهای معنوی که مردم حساسیت چندانی درباره آنها ندارند، آرام سخن بگویند، کسی بیدار نمیشود؛ زیرا طبیعت بشر بیشتر با امور حسی انس دارد و آنچه فراتر از حسیات او باشد، زود باور نمیکند.
اگر به ما بگویند که اموال ما را میبرند، بهسرعت میفهمیم. ولی اگر بگویند دینمان را به تاراج میبرند، باور نمیکنیم و به نماز خواندن و روزه گرفتنمان دل خوش میداریم، و درک نمیکنیم که چگونه دین ما را میبرند. درحالیکه اگر توجه کنیم میبینیم ایمان سال گذشته ما با ایمان امسال تفاوت دارد. سال گذشته به خدا و پیامبر(صلی الله علیه و آله) یقین داشتیم، اما امسال شک میکنیم. برای نمونه، امسال گاهی ممکن است به ذهن ما خطور کند که شاید آنچه عالمان دین میگویند، صحیح نباشد؛ زیرا کسانی سخنانی متناقض با سخنان روحانیان میگویند که در دانشگاههای لندن درس خواندهاند و شاید بهتر از این روحانیان مسائل را بفهمند. دین انسان اینگونه بهتدریج رنگ میبازد، و او وقتی به خود میآید که دیگر از دینش چیزی باقی نمانده است. اما کسی که بیدار و هوشمند است، از دور حضور دشمن را درک میکند و میتواند هدف و حرکات او را ارزیابی کند و میتواند حدس بزند که اکنون به چه کاری مشغول است. اینگونه متوجه کردن جامعه به خطر دشمن، گونهای نهی از منکر است. خطرهای بزرگی ایمان جامعه را تهدید میکند که اگر به آنها توجه نشود، ضررشان دامانِ همه مردم را میگیرد؛ زیرا اگر جوانان بیایمان شوند، مفاسد اخلاقی، از جمله اعتیاد، ایدز، جنایت و قاچاق جامعه را فرا خواهد گرفت.
خداوند متعالی درباره نتایج انحطاط فرهنگی جوامع میفرماید: لَهُمْ عَذابٌ فِی الْحَیه الدُّنْیا وَلَعَذابُ الآْخِرَه أَشَقُّ؛(1) «آنان در زندگانی دنیا عذابی دارند و عذاب اخروی سخت و سنگینتر است». عذاب دنیوی همان متلاشی شدن خانوادهها، اختلافات بیشمار زنها با شوهرها، سوء تربیت فرزندان، شیوع عادات زشت، اعتیاد به مواد مخدر و... است.
برای آنکه جامعه دچار چنین پیامدهایی نشود، باید از آغاز در قبال مسائل فرهنگی حساسیت به خرج داد و حل تمام مشکلات را به رفع مشکلات اقتصادی موکول نکرد. ازاینروی، کسانی که گمان میکنند معضلات اجتماعی با رفع مشکلات اقتصادی برطرف میشود، سخت در اشتباهاند؛ چراکه هرگز فقر منشأ اینگونه مفاسد نیست. البته گاه فقر و نابسامانی اقتصادی به اینگونه انحرافات کمک میکند، ولی نمیتواند علت تامه باشد. بهرغم اینکه حل مشکلات اقتصادی، وظیفه دولت اسلامی است، یگانه وظیفه دولت اسلامی بهشمار نمیرود. نخستین و مهمترین وظیفه دولت، حفظ دین، حفظ اخلاق، حفظ معنویات و حفظ ارزشهای معنوی است. بعد از آن، نوبت به مسائل دیگر میرسد. البته منظور از تقدم، اهمیت است و بهاصطلاح تقدم رتبی است نه زمانی.
بنابراین در مقابله با تهاجم فرهنگی، بخشی از مسئولیت بر عهده مسئولان اجرایی کشور است؛ اما بخش عظیمتر آن بر عهده مردم است. مردم باید در صحنه های مختلف از خود حساسیت نشان دهند و تنفر خود را از فساد فرهنگی در قالب ایراد سخنرانی، تدوین مقالات، نوشتن
1. رعد (13)، 34.
طومار و... ابراز کنند. اگر این مخالفتها با فساد فرهنگی در کشور استمرار یابد، مسئولان دولتی هم به تنگ خواهند آمد و ناچار خواهند شد که به این مخالفتها توجه کنند. باید با تلاش مستمر دراینزمینه، شرایط فرهنگی مناسب برای مقابله با تهاجم فرهنگی را مهیا سازیم و با تذکار پی در پی، هم معصیتکاران را در فشار قرار دهیم تا در جامعه اسلامی از ارتکاب معصیت شرمنده گردند و هم افکار عمومی را به سمت و سویی سوق دهیم که اگر مسئولان دولتی هم بخواهند دراینزمینه مقاومت کنند، خود را در جهت مخالف مسیر مردم احساس کنند و به مقابله با تهاجم فرهنگی تن دردهند. مقام معظم رهبری تأکید دارند: «امر به معروف و نهی از منکر حوزههای گوناگونی دارد که باز مهمترینش حوزه مسئولان است؛ یعنی شما باید ما را به معروف امر و از منکر نهی کنید. مردم باید از مسئولان کار خوب را بخواهند؛ این مهمترین حوزه است».(1)
گفتنی است نفوذ فرهنگ غربی در جامعه در صحنههای مختلف خود را نشان میدهد. این نفوذ میتواند اعتقادات و اخلاقیات و نیز کلیه رفتارهای فردی و اجتماعی، اعم از فرهنگی، سیاسی و اقتصادی را دربر گیرد. بنابراین اگر کسانی شاهد نفوذ چنین فرهنگی بودند، باید پیش از هر امر به معروف و نهی از منکر دیگری، جلوی نفوذ آن را بگیرند. تهاجم فرهنگی، بالاترین معضل و منکر و ریشه تمام منکرات است. برای نمونه، یک دیدگاه این است که باید جلوی شیوع مواد مخدر در
1. مقام معظم رهبری، خطبههای نماز جمعه، 25/9/1379.
جامعه را گرفت؛ اما دید عمیقتر این است که باید جلوی شیوع فرهنگی را در جامعه گرفت که استفاده از مواد مخدر را خوب جلوه میدهد. بدیهی است که دومی، منطقیتر است.
روشن است که وقتی یک بلای عمومی فرهنگی در جامعه پدید آید و همه اقشار جامعه را تحت تأثیر قرار دهد، راهی باز خواهد شد که همه افراد آلوده گردند. در این صورت، حرکتهای آرام و رفرمیستی و ارشاد و موعظه در امر به معروف و نهی از منکر پاسخگو نیست؛ بلکه باید یک حرکت قاطع، فوری، جدی و شدید انجام داد تا جلو نفوذ بیشتر آن را بگیرد.
پس، قضیه تهاجم فرهنگی را با تعارف، لبخند و خواهش نمیتوان حل کرد. چنین کاری مثل این است که کسی مبتلا به بیماری وبا باشد و ما از او خواهش کنیم که مواظب باشید بیماری شما به دیگران سرایت نکند. این با خواهش و تمنا درست نمیشود، بلکه باید بیمار قرنطینه شود. در امر به معروف و نهی از منکر نیز حرکتهای آرام و اصلاحگرانه تا یک مرزی میتواند مفید باشد، و نصحیت، ارشاد، موعظه، خواهش و تمنا، و مقداری هم اخم و تندی کردن میتواند مؤثر باشد. ولی گاهی کار بدانجا میرسد که دیگر، این برخوردها ثمری ندارد؛ مثل آنجا که انسان با کسی همچون یزید مواجه باشد که به هیچ چیز پایبند نبود، علناً مشروب میخورد، و سگبازی میکرد. در چنین مواردی، بهجای حرکتهای رفرمیستی و اصلاحگرانه، باید حرکتی قاطع انجام داد و جلو معصیت را گرفت. ازاینروی بود سیدالشهدا(علیه السلام)
حدود ده سال با معاویه زندگی کرد و هیچگاه خروج نکرد، بلکه امر به معروف و نهی از منکر را در قالب تبلیغ، سخنرانی، موعظه و تذکار پی گرفت؛ اما در شش ماه آخر عمر شریف خود، که مقارن با به حکومت رسیدن یزید بود، برای احیای امر به معروف و نهی از منکر خروج کرد تا به شهادت رسید.
متأسفانه فرهنگ غربی در جامعه ما نفوذ کرده است و روز به روز هم شیوع بیشتری مییابد. در چنین وضعیتی وظیفه ما تنها این نیست که به دیگری گوشزد کنیم دروغ نگوید یا به کسی بگوییم پوشش خود را مناسب گرداند. چنین عملی به این میماند که کسی مبتلا به سرطان گردیده باشد و پزشک به فکر معالجه ریزش موی ابروی او برآید! اگر سرطان چنین شخصی را هلاک کند، دیگر معالجه ریزش موی ابروی او چه ثمری دارد؟! منکر اصلی و ریشهای آن است که اصل اعتقاد، باورها و ارزشهای ما را زیر سؤال میبرد و نهتنها زیر سؤال میبرد، بلکه آن را نفی هم میکند. با وجود چنین تهدیداتی، تذکر به مسائل فردی، صدها مرتبه، متأخر است. در مواردی، میلیونها دلار، که بعضاً از بودجه همین مردم مستضعف و پابرهنه برداشت میشد، صرف تأسیس و کمک به نشریاتی میشد که اصل اعتقادات اسلامی را زیر سؤال میبردند.
بلای اصلی جامعه ما این است که افزون بر اینکه عموم مردم نمیتوانند اینگونه مسائل را ریشهیابی کرده، اقدامی انجام دهند، آن کسانی هم که متخصص امر هستند، به جزئیات سرگرماند و به ریشه یابی این مسائل نمیپردازند. بالاترین منکری که باید آن را مهم بدانیم و برای
مبارزه با آن آماده شویم، ترویج فرهنگ غربی به اسم آزادی و نفوذ آن به جامعه اسلامی است. وظیفه ایجاب میکند که آن عناصری از فرهنگ الحادی غرب، را که آرامآرام در فرهنگ ما نفوذ میکند، بشناسیم و از نفوذ بیشتر آن جلوگیری کنیم.
منکرهایی که در حال حاضر در جامعه ما وجود دارد، در یک سطح نیست، ازاینروی لازم است در امر به معروف و نهی از منکر، اولویتها را در نظر گرفت. ما امروز بزرگترین منکری که داریم و وظیفه همگان است که با آن مبارزه کنند، همین شبهاتی است که در سطح جامعه بهویژه در مراکز علمی و دانشگاهی وجود دارد که اگر با تمام نیرو هم کسانی درصدد برآیند آنها را برطرف سازند، باز هم به دلیل گستردگی و وسعت آن، مجال کافی برای این امر ندارند. برای نمونه، آن منکری که هماکنون دانشجویان ما باید با آن مقابله کنند، شیوع فساد اعتقادی و اخلاقی در دانشگاههاست. این منکر، بزرگترین منکری است که دانشجویان متدین ما با آن مواجه هستند و تنها راه برای آنان بهمنظور مقابله با این منکرات فکری، تجهیز کردن خود به سلاح علمی، اخلاقی و معنوی است.
بنابراین امر به معروف و نهی از منکر، تنها محدود به برخی مسائل جزئی همچون بدحجابی و دیگر حرکتهای اخلاقی خلاف ادب نیست، بلکه ما نسبت به اساس دین و توهینها، شبهات و انکارهایی که به اصل آن میشود نیز مسئولیت داریم. البته مؤمن باید در برابر هر گناهی
حساس باشد؛ ولی اولویتها را نباید فراموش کرد. زمانی که کسی تیشه به اصل ریشه دین میزند اگر به یک شاخه و برگی بچسبیم که آن را سالم نگه داریم، دچار غفلت شدهایم. هماکنون خطرهایی وجود دارد که ریشه و اساس اسلام را هدف گرفته است و اساس نظام اسلامی، اعتقادات اصلی ما و اصول، باورها و ارزشهای دینی ما را تهدید میکند. اگر دراینزمینه غافل شویم، ممکن است در جامعه به ضروریترین مسائل شک کنند و زمانی که شک و شبههای پیدا شد، علاج آن بهآسانی امکان نخواهد داشت. ما باید این خطرها را جدی بگیریم و در تقویت مبانی فکری و عقیدتی خود و دیگران حساس باشیم که اگر درنگ کنیم، زمانی متوجه خواهیم شد که کار از کار گذشته است. خدا را سپاس میگوییم که هنوز برای انجام این رسالت دیر نشده و زمینه های قوی دینی مردم همچنان باقی است؛ هنوز روح دینی مردم و علاقهمندیشان به اسلام، ولایت فقیه، نظام اسلامی و نهادهای اسلامی بسیار قوی است. ولی بههرحال، این وضعیت همیشه به این شکل باقی نخواهد ماند و دشمن میکوشد آرامآرام، گوشه هایی از دین را بساید تا سرانجام چیزی از آن باقی نماند. در مقابله با چنین خطری، وظیفه متدینان اقتضا می کند که راههایی را بیابند و برنامههایی را معرفی کنند تا جوانان، از لحاظ منطق دینی بیش از این، تقویت شوند و قادر گردند از افکار، عقیدهها، و ارزشهایشان در برابر شبهاتی که مطرح می شود، دفاع کنند، و فراتر از این، بتوانند دیگران را رسوا و عقاید آنها را تسخیف کنند و به شبهات آنان پاسخهای منطقی و قابل فهم بدهند.
درباره تشکلهای اسلامی که شیوه اسلامی کار گروهی است، میتوان از اقداماتی نام برد که در اوایل نهضت امام خمینی(رحمهَ الله) صورت گرفت. در آن زمان، برخی علاقهمندان و فداییان امام ـ بهویژه از تهران ـ که هدایت چند هیئت سینهزنی و مذهبی را بر عهده داشتند، خدمت ایشان میرسیدند و درباره روش کار از ایشان رهنمود خواستند. تأکید امام خمینی(رحمهَ الله) بر این بود که خود این هیئتها نیز باید به هم نزدیک شوند و در عین حفظ استقلال خود، ائتلافی از هیآت مختلف را تشکیل دهند و اصول مشترکی را تنظیم، و در امور مشترک با هم همکاری کنند. بنابر نظر ایشان بود که هیئتهای چهارگانهای تشکیل شد و هریک، زیر نظر افرادی همچون مقام معظم رهبری هدایت میگردید. بعدها این هیئتها برای اینکه با هم ائتلاف داشته باشند، از امام(رحمهَ الله) خواستند که نمایندهای تعیین کند و ایشان نیز شهید بهشتی(رحمهَ الله) را تعیین فرمود.
امروزه نیز اگر بخواهیم فعالیتهای مؤثری داشته باشیم، باید در قالب تشکل و کار گروهی باشد. البته این به معنای تأیید این کارها در قالب حزب نیست؛ باآنکه کار حزبی بهطور کلی نفی نمیشود، بهترین شکل فعالیتهای گروهی که با ارزشهای اسلامی تناسب دارد، همان الگویی است که امام خمینی(رحمهَ الله) عرضه کردند. در شیوه فعالیتهای حزبی اشکالاتی وجود دارد که در این شکل از کار گروهی نیست. احزاب همواره به دست چند نفر تأسیس میشوند که آنان درواقع، گرداننده کارند، و تفکر حاکم بر حزب نیز تفکر آنان است. ایشان ادعا میکنند از
اعضا رأی میگیرند و با رأی اکثریت انتخاب میشوند؛ اما حقیقت امر اینگونه نیست و برنامهها را همین افراد تنظیم میکنند و حزب را میگردانند. اگر ریاستی باشد به همین اشخاص میرسد؛ نقشها را اینان ایفا میکنند، و چون درواقع، رؤسای احزاب هستند که با پیروزی حزبی در انتخابات ـ اعم از انتخابات مجلس و غیره ـ حکومت را به دست میگیرند، انگیزه اصلیشان این است که به هر بهایی، حزبشان غالب شود. در داخل حزب نیز برای اینکه در کادر رهبری قرار گیرند، بسیار فعالیت میکنند تا به هر قیمتی، به سطح بالا برسند. انگیزه های مادی و دنیوی در فعالیتهای حزبی بسیار مؤثر است. بعضی از احزاب برای پیروزی در انتخابات، از اموال شهرداری، کارکنان شهرداری، ماشینهای شهرداری، اموال بانکها، امکانات دانشگاهها، امکانات وزارت آموزش و پرورش، مدارس و امکانات بسیاری از دیگر نهادهای دولتی استفاده کردهاند؛ بااینکه در قانون آمده استفاده از این نوع امکانات در انتخابات ممنوع است.
اما در روشی که حضرت امام خمینی(رحمهَ الله) پیشنهاد کردهاند، چنین معضلاتی رخ نمیدهد: در هیئتهای مذهبی، انگیزه افراد دین است و اگر کسی در جمعیت یا هیئتی انتخاب میشود تا نقش بیشتری ایفا کند، برای این است که واقعاً تشخیص داده اند او میتواند بیشتر خدمت کند. انگیزه دیگری در این تشکلها نیست. در حزب امکان سوءاستفاده از امکانات خارجی، تبلیغات سوء و مسائلی ازاینقبیل وجود دارد که در هیئتهای مذهبی چنین نیست، یا احتمال بروز آن بسیار اندک است. این دو شکل
کار گروهی با یکدیگر قابل مقایسه نیستند. کسانی که در هیئتها شرکت میکنند، انگیزه دینی دارند و میکوشند که ارزشها و شعائر دینی را خوب بشناسند. آفت بزرگ احزاب، رقابتهایی است که میان آنان واقع میشود. اگر کاندیدای حزب دیگر از کاندیدای این حزب، اصلح نیز باشد، اعضا به سبب تصمیم حزب و وفاداری به آن، از کاندیدای حزب خودشان که غیراصلح است، حمایت میکنند؛ درحالیکه در هیئتهای دینی این انگیزهها ضعیف است. بنابراین لازم است تشکلهای دینی قوی داشته باشیم، اما نه با مدل غربی آن؛ زیرا در اسلام مدل حزب وجود ندارد. اگرچه این شیوه ممکن است نقاط مثبتی نیز داشته باشد، روش بومی و اسلامی تشکیل هیئتهای مذهبی، بهتر از آن است.
باید این فرهنگ را میان خود تقویت کنیم که برای مبارزه با شیاطینی که کیان اسلام و نظام جمهوری اسلامی را هدف گرفته اند، با کار فردی نمیتوان مقابله کرد، بلکه باید به کار جمعی روی آورد. کار جمعی نیز به تشکل، ارتباط و همبستگی نیاز دارد. اما اگر هیچ راه دیگری غیر از تشکیل حزب نبود، ساماندهی حزب هم مجاز میشود. امام خمینی(رحمهَ الله) نیز این شیوه را بهطور کلی نفی نفرمود؛ اما نظر و توصیه اصلی ایشان، همان شیوه ائتلاف هیئتهای مذهبی بود. ازاینروی جوانان مؤمن و دلسوز میباید بکوشند تا در محله خود، مسجدی را که جامعیت و امکانات بیشتری دارد، برگزینند و کودکان، نوجوانان و جوانان محل را به آن مسجد دعوت کنند. راه دعوتِ دیگران و تأثیر بر نوجوانان و جوانان بر یکدیگر را نیز خود آنها بهطور طبیعی و بهخوبی
میشناسند. برای مثال، در کلاس درس شاگرد ممتاز میتواند بهتنهایی تمام کلاس را با خود همراه سازد. لازم است برای گرد هم آوردن نوجوانان و جوانان محل در تشکل، آنها را تشویق کرد؛ اگر هم کسی وجود داشت که در خط انقلاب نبود، نخست باید در خارج از هیئت با وی ارتباط برقرار کرد و برای هدایت او کوشید و هر زمان که اطمینان به او حاصل شد، او را عضو تشکل کرد.
بعد از تشکیل این هیئتها نیز باید کوشید از میان افراد موجود، کسانی که کارآیی بیشتری دارند، کارها را بر عهده گیرند، و بیشتر فعالیت کنند: شورا تشکیل دهند؛ جلسات مشورتی داشته باشند؛ فکرهایشان را صادقانه با هم جمع کنند؛ بکوشند خودشان فکر کنند و خودشان تصمیم بگیرند. چنین نظامی، مردمی خواهد بود. مردمسالاری غربی دروغ است و اکثریت مردم کشورهای غربی هیچ نقشی در آن ندارند. مردمسالاری این است که همه مردم یک منطقه، به دور از تبلیغات فریبنده، تهدید و تطمیع، خودشان تصمیم بگیرند، و بدون اینکه اجبار و ترسی در کار باشد، آنچه انجام میدهند، برخاسته از احساس وظیفه باشد. در حکومت مردمی اسلامی، هرکس بر اساس وظیفه دینی خود، فردی را انتخاب میکند که بتواند به اسلام بهتر خدمت کند. اگرچه ممکن است در این شیوه نیز سوءاستفاده هایی صورت گیرد، این نمونهها، بسیار کم خواهد بود؛ درحالیکه دموکراسی غربی بر سوءاستفاده، فریبکاری و تبلیغات سوء به نفع اغراض شخصی استوار است. بنابراین توصیه میشود که جوانان مؤمن جلسات
مذهبی را احیا کنند و محور آن را مسجد قرار دهند، و بکوشند تا همه اهل محل را از کسانی که ایمان به اسلام دارند و خواهان اجرای احکام آن هستند دعوت، و این ارتباط را بهطور مستمر حفظ کنند.
مشکل آنجاست که بیشتر مردم گمان میکنند امر به معروف و نهی از منکر همیشه یک امر فردی است و اگر اگر کسی بخواهد خدمتی به دین کند، حداکثر لازم است در تظاهراتها شرکت کرده، شعار دهد؛ در حالی که این تصوری اشتباه است، و شعار دادن، آغاز کار است. هنگامی که دهه اول محرم تمام میشود، مجالس سینه زنی و عزاداری بهتدریج کم و تعطیل میشود، و ما حرارت و شور و شوقی را که در سایه نام سیدالشهدا(علیه السلام) پیدا کرده ایم، از دست میدهیم؛ درحالیکه این برنامه ها باید آغازی باشد برای اینکه کار اصلی ما آغاز شود، و آن را ادامه دهیم؛ نورانیتی را که در سایه عزاداری به دست آوردهایم، حفظ کنیم؛ وحدت و همدلیای را که برای ما میسر شده، تقویت کنیم؛ نه اینکه تا سال بعد، همه چیز را رها سازیم. این جلسات باید ادامه یابند. اما لازم است که محور بحث در آنها یاد گرفتن معارف اسلامی، پاسخ به شبهات و آشنایی با مسائل سیاسی کشور با استفاده از تحلیلهای افراد معتمد باشد. اگرچه عزاداری برای سیدالشهدا(علیه السلام) روحبخشِ این جلسات است، باید به یاد داشت که تنها سینه زنی از شب تا به سحر نیز صحیح نیست، و این کار بههیچوجه مشکل ما را حل نمیکند؛ زیرا نام سیدالشهدا(علیه السلام) ما را گرد هم آورد تا اسلام را بهتر یاد بگیریم و با دشمنان آن بهتر مبارزه کنیم.
حاصل آنکه، باید افراد مؤمن و دلسوز، نوجوانان و جوانان محل را در
هیئتی پاک و بیغلوغش، سازماندهی کنند تا دین را بهتر یاد بگیرند، و در زمان مقتضی، بهره لازم از این اجتماع برده شود. همچنین باید کوشید بعد از اینکه این هیئت قوام یافت، با هیئتهای مجاور رابطه برقرار کنند و از هر هیئتی در یک منطقه، نماینده ای در جلسات مشترک حضور داشته باشد تا کار هیئتها را هماهنگ کنند. تقویت این روحیه راه پیروزی بر دشمنان اسلام و تقویت روابط انسانی و اسلامی میان کسانی است که به احکام اسلام و ولایت فقیه معتقدند. اگر اینگونه رابطهای تحقق یافت و تقویت شد، بهیقین نهتنها امریکا، بلکه تمام دنیا نیز اگر متحد شوند، نمیتوانند ضربهای به کشور اسلامی وارد سازند.
پس از آنکه احیای دین و مبارزه با ظلم و بدعت، بهمنزله هدف اساسی امر به معروف و نهی از منکر قرار داده شد، باید ابزار لازم هم در دست باشد تا این فریضه تأثیر خود را باقی گذارد. یکی از ابزارهای مهم در این عرصه این است که فرد خود را برای شهادت در راه احیای ارزشهای دینی آماده سازد. این روحیه بزرگترین سرمایه برای انجام وظیفه است. کسی که دارای روحیه شهادتطلبی است، نهتنها در ایفای وظیفه امر به معروف و نهی از منکر موفق است، بلکه زندگی او متفاوت با دیگران خواهد بود. کسی که آماده شهادت است، دیگر برای کسب مال بیارزش دنیا، مرتکب حرامخواری نمی شود؛ به نزدیکان و دوستان خود خیانت نمی کند؛ و مرتکب ظلم نیز نمیگردد؛ چراکه او درصدد فدا
کردن جانش در راه دین است؛ حال چگونه ممکن است برای دنیا، ذرهای به کسی ظلمی کند؟! روحیه شهادت طلبی یک کیمیاست که انسان را از هزاران مشکل، و از هزاران درد و رنج بیدرمان روحی، معنوی و اخلاقی نجات میدهد.
پس در مرحله اول باید بکوشیم روحیه شهادت طلبی را در خود تقویت و تثبیت کنیم؛ آنگاه سعی کنیم این روحیه در میان مردم نیز ایجاد و تقویت گردد. چهارده قرن است که علما، وعاظ، منبریها و مرثیهخوانها، هریک بهگونهای کوشیدهاند این روحیه را در شیعیان علی(علیه السلام) و سیدالشهدا(علیه السلام) زنده نگه دارند. در هر زمانی از این روحیه بهگونهای استفاده شد تا اینکه بهترین استفاده در چهاردهمین قرن به دست فرزند سیدالشهدا(علیه السلام)، امام خمینی(رحمهَ الله)، در این کشور انجام گرفت. این میراث حسینبنعلی(علیه السلام) بود که به دست فرزندش مورد بهره برداری قرار گرفت و زلزلهای بینظیر در عالم به وجود آورد. این انقلاب اسلامی در عالم آنچنان اثری گذاشت که کسی نمیتواند به ابعاد آن پی ببرد. پیدایش این اثر عظیم مرهون بهره برداری از این روحیه ای بود که امام حسین(علیه السلام) به ما ارزانی داشت و اینکه در آینده، چه بهره های دیگری از این روحیه گرفته خواهد شد، تنها خداوند از آن آگاه است.
ایجاد، تقویت و تثبیت روحیه شهادتطلبی در میان شیعیان، ناشی از شرکت در همین روضه هایی است که در مقام تجلیل از اهلبیت(علیهم السلام) و خاندان مطهر ایشان برگزار میگردد؛ برای نمونه، آنکس که در پای روضه قاسمبنالحسن? مینشیند، بدون هیچ تحلیل و تعلیقی، خودِ این روضه،
روحیه شهادتطلبی را در او ایجاد میکند. زمانی که او برای قاسم میگرید، به این معناست که میخواهد همچو او باشد و ازاینروی هرکس به اندازه ظرفیتش، از این روحیه بهرهای میگیرد و میکوشد او هم این معنا را درک کند که مرگ از عسل هم میتواند شیرینتر باشد. ازاینروی امام خمینی(رحمهَ الله) تأکید میفرمود: «محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است».(1) همچنین تأکید داشتند که اسلام با استمرار همین روضهها زنده مانده است: «روضه سیدالشهدا(علیه السلام) برای حفظ مکتب سیدالشهدا(علیه السلام) است. آن کسانی که میگویند روضه سیدالشهدا(علیه السلام) را نخوانید اصلاً نمیفهمند مکتب سیدالشهدا(علیه السلام) چه بوده و نمیدانند یعنی چه؛ نمیدانند این گریهها و این روضهها حفظ کرده این مکتب را».(2)
بنابراین تکرار داستان عاشورا و حماسه اهلبیت(علیهم السلام) و فرزندان و اصحابشان، ایمان و معرفت شیعیان ایشان را تقویت می کند و آنان را آماده شهادت میسازد. آمادگی برای شهادت لزوماً به این نیست که کسی شمشیر به دست گیرد و بجنگد؛ بلکه وجودِ آن استعداد و قابلیت، و روحیه است که اهمیت دارد، و همین است که دشمن را میترساند. مراد از آیه شریفهوَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّه وَمِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَعَدُوَّکمْ؛(3) «هر نیرویی در قدرت دارید، برای مقابله با آنها آماده
1. سیدروحالله خمینی?، صحیفه امام?، ج15، سخنرانی در جمع وعاظ و خطبای تهران و قم و اعضای دفتر تبلیغات اسلامی و اعضای انجمن اسلامی شهرداری تهران، 4/8/1360، ص330.
2. همان، ج8، سخنرانی در جمع وعاظ تهران، 17/4/ 1358، ص526.
3. انفال (8)، 60.
سازید و (همچنین) اسبهای ورزیده (برای میدان نبرد)، تا به وسیله آن، دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید»؛ نیز این نیست که هرچه شمشیر دارید حتماً بهکار گیرید و کسانی را با آن به قتل رسانید، بلکه مراد این است که این نیروهای فیزیکی و روانی را در خود داشته باشید تا دشمن از شما به هراس افتد.
چنانکه اگر گفته میشود که روحیه شهدا، همچون نواب صفوی، را در خود حفظ کنید، معنایش این نیست که سلاح به دست گیرید و دیگران را بکشید؛ بلکه منظور این است که آن روحیه را در خود ایجاد یا تقویت کنید؛ بهگونهای که هرکس این روحیه را در شما میبیند، بفهمد که اگر ادعای پیامبری کند، به سرنوشت کسروی مبتلا میشود. اما اگر این روحیه غیرتمندانه وجود نداشت، دشمن قدم به قدم جلو میآید و کار را به آنجا میکشاند که قرآن را هم انکار میکند و آن را کلام خدا نمیداند، یا کشته شدن امام حسین(علیه السلام) را نتیجه خشونت جدّ ایشان در جنگ بدر میداند!
حاصل آنکه، آنچه وظیفه مشترک ماست، بیان تاریخ صحیح کربلا با تحلیل روشنی از آن است. زنده نگه داشتن تاریخ کربلا و فداکاریهای سیدالشهدا(علیه السلام) و اصحابش(علیهم السلام) سبب میشود که این روحیه شهادتطلبی در مردم باقی بماند؛ چراکه اگر این روحیه از بین رود، هرچه مسئولان نظام جمهوری اسلامی سفارش کنند، دیگر کسی در عرصههای نبرد حاضر نخواهد شد. به دلیل وجود روحیه شهادتطلبی در مردم بود که تا امام راحل(رحمهَ الله) اشاره میفرمود، بهقدری بسیجی به جبهه ها سرازیر میشد
که دیگر امکان سازماندهی آنها وجود نداشت. اما باید مراقب بود؛ زیرا اگر دشمن بهجای چنین روحیه ای، روحیه تساهل و تسامح را در میان مردم تقویت کند و آن را یکی از عناصر دین معرفی کند، غیرت افراد از آنها گرفته خواهد شد و آنان را تبدیل به انسانهایی بیتفاوت خواهد ساخت. در این صورت، حتی اگر رهبرْ امرِ صریح هم کند، گوش شنوایی وجود نخواهد داشت.
باید هرکس که در مقام ایفای وظیفه خود در اقامه امر به معروف و نهی از منکر برمیآید، پیش از هرچیز، زمینههای پذیرش آن از سوی طرف مقابل را فراهم کند تا تأثیر خود را برجای گذارد. برای نمونه، چنانچه امرونهی شونده، به این باور رسیده باشد که آمر یا ناهی دلسوز اوست و خیر او را می خواهد، سریعتر سخن او را میپذیرد. ازاینروی رفتار آمر یا ناهی باید به گونه ای باشد که طرف مقابل باور کند که با این امر یا نهی، واقعاً درصدد خدمت به اوست، و درواقع، او خودش را برای ایشان میخواهد نه آنکه ایشان را برای خود. اگر او به این باور رسید، آن زمان است که از دل و جان به سخن آمر یا ناهی گوش فرا میدهد؛ سخنان او را باور میکند؛ و میکوشد آن را رعایت کند؛ زیرا پیشازاین، زمینه لازم روانی برای او فراهم شده و به این باور رسیده است که آمر یا ناهی خیر او را می خواهد.
بزرگترین عامل پیشرفت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)، این بود که پیش از هرچیز،
و در زمان جاهلیت و قبل از اسلام، ایشان را به نام «امین» می شناختند؛ یعنی مردم باورشان بر این بود که ایشان اهل خیانت نیست و بدِ کسی را نمیخواهد. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) از همین نقطه قوت در خویش برای جلب توجه افراد بهسوی دین استفاده کردند. پس میتوان بهخوبی این نکته را دریافت که در آن زمان که مردم به این آسانی سخن کسی همچون پیامبر(صلی الله علیه و آله) را گوش نمیدادند، ایشان از کجا آغاز، و چگونه توجهات را بهسوی خود جلب کرد. یکی از نکات مهم، روانشناسی اجتماعی است؛ همین است که اگر کسی بخواهد در دیگران، البته از راه ارتباط مستقیم و ارتباط شخصی و تنبهتن، اثر بگذارد، باید ابتدا برای آنان ثابت کند که خیر آنها را میخواهد.
راهحل دیگر برای تأثیر بیشتر امر به معروف و نهی از منکر این است که، آمر و ناهی در گفتار خود از منطق قوی برخوردار باشند و حرف سست و بیدلیل نزند. چنین کسانی باید بکوشند تا بتوانند مطلبی را که درصدد اثبات آن هستند، با دلیل محکم اثبات کنند و اگر چیزی را نمیدانند، پس از تأمل و اطمینان پاسخ دهند. این امر زمینه را فراهم میسازد تا طرف مقابل مطمئن شود که آن آمر یا ناهی حرف بیحساب و بیدلیل نمیزند، و اگر پاسخ پرسشی را نمیداند، در پی پاسخ آن میرود و آنگاه سخن میگوید.
حاصل آنکه، برای فراهم شدن زمینههای تأثیر امر به معروف و نهی از منکر لازم است که اولاً از نظر رفتار، طرف مقابل احساس کند که از سر دلسوزی و خیرخواهی امرونهی شده است؛ و ثانیاً از نظر گفتار نیز
طرف مقابل به سخن آمر یا ناهی اطمینان یابد و این امر مستلزم داشتن منطق محکم و قوی و سخنان همراه با ادله قانعکننده در شخص آمر و ناهی است. اینها شرطهای لازم برای موفقیت دراینزمینه است. البته فوق تمام اینها و در سطح عالی، توکل به خدا و اخلاص در عمل است که تأثیر شگرفی از خود برجای میگذارد.
ناگفته نماند که ایجاد فرهنگ متناسب با امر به معروف و نهی از منکر نیز میتواند یکی از زمینههای لازم برای پذیرش امرونهی از سوی طرف مقابل باشد. اصولاً عمل به این فریضه، مستلزم این است که پیشازآن، زمینه فرهنگی در جامعه برای این امر فراهم گردد؛ والّا نه افراد آماده انجام چنین تکلیفی خواهند شد و نه دیگران حاضر به پذیرش آن میشوند. اگر در جامعهای امر به معروف و نهی از منکر، دخالت در امور دیگران بهشمار آید، دیگر کسی جرئت انجام این فریضه را نخواهد داشت. مشکل اساسی ما، این است که فرهنگی غیراسلامی، به نام فرهنگ غربی، بر سطوحی از جامعه ما سایه انداخته است. این فرهنگ، بدون آنکه حساسیتی در ما ایجاد کند، بهگونهای خزنده، و آرامآرام، در جامعه نفوذ کرده است. به جرئت میتوان گفت که فرهنگ جامعه ما در اثر چنین حرکتی، دستکم، نیمهغربی شده است. در این حالت، چنین چیزی نهتنها در سطوح پایین جامعه و در میان افراد ناآگاه، بلکه در سطح نخبگان جامعه نیز قابل مشاهده است؛ بهگونهایکه حتی اساتید دانشگاه یا شخصیتهای روحانی نیز ممکن است ناخودآگاه، تحت تأثیر این فرهنگ قرار گرفته باشند.
مسئله ای که ممکن است به ذهن خطور کند این است که اگر بنا باشد هر فردی در برابر همه مردم مسئولیت امر به معروف و نهی از منکر را عهدهدار شود و در پی انجام آن باشد، دیگر هیچ گاه به کار خود نخواهد رسید. اگر کسی موظف شود که هم، نیازهای مادی همسایگان، خویشاوندان، اهل محله و دیگر افراد جامعه را تأمین کند، و هم نیازهای اخلاقی را پاسخگو باشد، کارهای فردی او، و درنتیجه، کارهای اجتماعی نیز مختل میماند، و نقض غرض خواهد شد. اما اگر کسانی در جامعه، که هم بلاغت نسبی دارند، هم احساس مسئولیت بیشتری میکنند، و هم حاضرند داوطلبانه، دراینزمینه فداکاری کنند، عهدهدار مسئولیت این امر گردند، این مسئولیت از دیگران ساقط میشود. در آیه وَلْتَکن مِّنکمْ أُمَّه يَدْعُونَ إِلَی الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکرِ وَأُوْلَـئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛(1) «و باید از میان شما گروهی باشند دعوتگر به خیر که به نیکی فرمان دهند و از ناشایستی باز دارند و اینان رستگارند»، اگر «مِن» را تبعیضیه بگیریم، این احتمال وجود دارد که آیه اشاره به همین مطلب باشد که باید همیشه در جامعه گروهی برای رسیدگی به نیازمندیهای مادی و معنوی دیگران آماده باشند.
طبعاً چنین کسانی نه یک هیئت حاکمه محدود، متشکل از اعضای کابینه یا تعدادی کارمند دولت هستند، و نه عموم مردم؛ بلکه قشر متوسطی بین عموم مردم و بین آن هیئت حاکمهاند که بیش از دیگران به
1. آل عمران (3)، 104.
مسئولیتهای اجتماعی اهمیت می دهند. برای نمونه، موقعیت بسیج در جامعه ما، چنین است؛ کسانی که وظایف فردی خود را درست انجام میدهند، در تأمین نیازهای مادی و معنوی دیگران داوطلب میشوند؛ چنین کسانی در هنگام شیوع یک بیماری، برای یاری رساندن به بیماران پیش قدم می گردند، در هنگام بروز جنگ، داوطلبانه وارد میدان جنگ میشوند و در هنگام بروز مشکل اخلاقی در جامعه نیز، در عمل، خواهند کوشید. پس بسیجی در جامعه ما بار جامعه را به دوش میکشد و برای سالم ماندن و تأمین نیاز دیگران فداکاری میکند تا دیگران به فساد مبتلا نشوند.
در چنین صورتی، جامعه در مسیر سعادت قرار خواهد گرفت؛ چراکه هم صاحبان مشاغل مختلف میتوانند کارهای خود را با جدیت انجام دهند و دیگر نگران مسئولیتهای اجتماعی نباشند و هم خاطر دولت آسوده است که بهقدر کافی نیرو برای تأمین نیازمندیهای جامعه وجود دارد و همه بارها به دوش کارمندان رسمی دولت نیست. در آن زمان که بسیجیان جانبرکف، دست از کار و زندگی خود میکشند و حاضر میشوند به کمک هموطنان و همدینانشان بشتابند، و برای تأمین نیازمندیهای جامعه سر از پا نمیشناسند، دیگر، نهادهای مسئول نگرانی نخواهند داشت و کارشان به سامان خواهد رسید.
امروزه برای کسانی همچون بسیجیان، نوبت حضور در جبهه فرهنگی است؛ این همان جبهه ای است که سالیانی پیش گشوده شد و مقام معظم رهبری نیز بارها هشدار دادهاند که ما مورد هجوم و شبیخون فرهنگی
قرار گرفتهایم، و دشمنان ما از این طریق درصددند فرهنگ ما را غارت کنند.(1) در این موقعیت نمی توان منتظر ماند تا دولت با نیروهای محدود خود، با آفت فساد در جامعه مبارزه کند. همانگونه که دولت در زمان جنگ قادر نبود، بهتنهایی جنگ را اداره کند، در این جنگ فرهنگی هم قادر نخواهد بود بهتنهایی از پس مقابله با آن برآید. از سوی دیگر هم اگر منتظر باشیم تا همه مردم دراینزمینه وارد عمل شوند و یکسان مشارکت کنند، کارهای دیگر مختل میشود. در اینجا هم بار دیگر نوبت کسانی همچون بسیجیان فداکار است که به مقابله با این تهاجم فرهنگی برخیزند. در دوران دفاع مقدس، بسیجیان تعلیمات زیاد نظامی ندیده بودند، اما دورههای کوتاهمدت و فشرده چهل و پنجروزه را می گذراندند و عازم میدان رزم می شدند. در این جبهه فرهنگی نیز همین بسیجیاناند که باید پیشگام باشند و ضمن مجهز کردن خود به مبانی اعتقادی و دینی، با بیماری خانمانبرانداز فساد اخلاقی در جامعه مبارزه کنند. پس بسیجی باید در این مسیر، شناخت خود را درباره حقایق اسلام افزایش دهد، راه پاسخگویی به شبهات ایمانسوز را بهتر بیاموزد و با احساس مسئولیت، به مداوای مبتلایان به شک در اعتقادات و نیز مبتلایان به فسادهای اخلاقی بشتابد.
1. مقام معظم رهبری، پیام به کنگره جامعه اسلامی دانشجویان در مشهد، 10/6/1380.
یکی از بزرگترین حقوقی که باید از آن دفاع کرد، حقوق انسانیت است و از جمله این حقوق، که دفاع از آن لازم است، امر به معروف و نهی از منکر است؛ زیرا با اقامه این فریضه است که جامعه انسانی، یک جامعه شایسته و سالم خواهد بود. اما اگر امر به معروف و نهی از منکر ترک شود، جامعه بهتدریج، به تباهی سوق داده خواهد شد و انسانها از این حق خود محروم خواهند گردید. پس برای اینکه انسانها از حق داشتن یک جامعه سالم و شایسته محروم نشوند، باید امر به معروف و نهی از منکر کرد و اگر کسانی مانع از آن میشوند باید با آنها جهاد کرد. جهاد سیدالشهدا(علیه السلام) بر این اساس تبیین میشود. قیام ایشان بدین جهت شکل گرفت که زمینهای در جامعه مسلمانان فراهم شده بود که دیگر اقامه امر به معروف و نهی از منکر میسور نبود، و بدتر از آن، زمینهای فراهم کرده بودند که اصلاً منکر تبدیل به معروف شود و معروف نیز منکر تلقی گردد.
البته علی(علیه السلام) پیش از این وقایع، چنین چیزی را پیشبینی فرموده بود: وَإِنَّهُ سَيَأْتِی عَلَيْکمْ مِنْ بَعْدِی زَمَانٌ لَيْسَ فِیهِ شَيْءٌ أَخْفَی مِنَ الْحَقِّ وَلَا أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ وَلَا أَکثَرَ مِنَ الْکذِبِ عَلَی اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَلَيْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِک الزَّمَانِ سِلْعَه أَبْوَرَ مِنَ الْکتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ وَلَا أَنْفَقَ مِنْهُ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَلا فِی الْبِلادِ شَيْءٌ أَنْکرَ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَلا أَعْرَفَ مِنَ الْمُنْکرِ فَقَدْ نَبَذَ الْکتَابَ حَمَلَتُهُ وَتَنَاسَاهُ حَفَظَتُهُ؛(1)«همانا پس از من روزگاری بر شما فرا خواهد رسید که چیزی پنهانتر از حق، و آشکارتر از باطل و فراوانتر از دروغ به خدا و پیامبرش نباشد؛ و نزد مردم آن زمان کالایی زیانمندتر از قرآن نیست، اگر آن را درست بخوانند و تفسیر کنند؛ و متاعی پرسودتر از قرآن یافت نمیشود، آنگاه که آن را تحریف کنند و معانی دلخواه خود را رواج دهند. در شهرها چیزی ناشناختهتر از معروف و شناختهتر از منکر نیست، حاملان قرآن، آن را واگذاشته و حافظان قرآن، آن را فراموش میکنند». بنابر این فرمایش، ممکن است روزی فرا رسد که معروفی مصداق منکر و منکری مصداق معروف معرفی شود و محتمل است که در چنین وضعیتی، جهاد تبدیل به منکرترین منکرات شود؛ امر به معروف و نهی از منکر دخالت در امور دیگران تلقی گردد؛ و اقامه احکام دین واپسگرایی و ارتجاع تلقی گردد!
مختصر آنکه، انسانها حق دارند در جامعهای زندگی کنند که معروف، یعنی آنچه خدا میپسندد، در جامعه رواج داشته باشد و منکرات، یعنی آنچه شیطان میپسندد، در آن جامعه، متروک، منفور و
1. نهج البلاغه، خطبه 147، ص270.
مطرود باشد. اگر کسانی جلوی امر به معروف و نهی از منکر را بگیرند، درواقع، حق انسانیت را تضییع کردهاند. ازاینروی جهاد با چنین اشخاصی، یکی از موارد جهاد واجب در قانون اسلام است.
بدون تردید، آن معروف و منکری که در اسلام مطرح است، آن معروف و منکری است که ارتباط با دین دارد؛ والا افراد اگر چیزی برای دنیایشان ضرر داشته باشد، با جدیت برای مقابله با آن اقدام میکنند؛ مثلاً اگر کسی بخواهد بهداشت عمومی را با خطر مواجه سازد، یا احتمال مبتلا شدن مردم به امراض مسری وجود داشته باشد، گروههای مختلف عکسالعمل نشان میدهند. ازاینروست که در بسیاری از کشورهای غربی سیگار کشیدن در مجامع عمومی و در ساختمانهای سرپوشیده ممنوع است؛ چه، ضرر سیگار را برای بدن و برای زندگی مادیشان درک کردهاند. اما آنچه ضرر برای دین و روحشان دارد، درک نمیکنند و به آن اهمیتی نمیدهند. در همان کشورهای غربی مشروبات الکلی همچون آب مصرف میشود؛ اعتیاد، دامان درصد فراوانی از آنان را گرفته است؛ جنایت در هر روز بلکه در هر ساعت به وقوع می پیوندد؛ و مفاسد اخلاقی، کانونهای خانوادگی را بهشدت به خطر انداخته است. این نمونهها، بلایای خانمانسوز عمومی است که بسیاری به آن مبتلایند، ولی برای جلوگیری از آنها اقدامی نمیکنند؛ چراکه لازمه زندگی مدرن را در همین میدانند. گاهی ممکن است مشابه همین سخنان در داخل یک کشور اسلامی همچون کشور ما هم زده شود. مثلاً وقتی برای مسئولانی، در مقاطعی از تاریخ
کشور، مفاسد موجود را برمی شمردند، آنان پاسخ می دادند که اینها بهایی است که باید برای آزادی بپردازیم.
امروزه شاهد آنیم که برخی از معروفها تبدیل به منکر شده و برخی از منکرها تبدیل به معروف گردیده است. برای نمونه، اکنون در برخی از مناطق کشورمان، اگر کسی را امر به معروف و نهی از منکر کنند، نهتنها توجهی به آن نمیکند، بلکه آن را فضولی و دخالت در امور دیگران میشمرد. از دید بسیاری از مردم، تکلیفِ واجبِ امر به معروف و نهی از منکر، خود تبدیل به یکی از منکرات در جامعه گردیده، دخالت در امور شخصی دیگران محسوب میشود. متأسفانه این امر ناشی از برخی سیاستهای اشتباهی بوده است که برخی از مسئولان ما در پیش میگرفتند و گاهی برخی از روحانینماها هم آنان را تأیید و از دولت تقدیر میکردند که در جهت توسعه آزادیها میکوشد! درنتیجه، آزادی تبدیل به یک ارزش و معروف در جامعه گردید؛ و حالآنکه به اسم همین آزادی، آن فسادی که انبیا(علیهم السلام) برای ریشهکن کردن آن قیام کردند، امام(علیه السلام) برای مقابله با آن انقلاب کرد، و ملت ما صدها هزار شهید برای برطرف شدن آن داد، تبدیل به یک ارزش گردید، و کار بدانجا کشیده شد، که این ایده مطرح گردید که نهتنها نباید با آن مفاسد مبارزه کرد، بلکه ایجاد آنها خدمت به جامعه است. طرح و ترویج مباحثی همچون جامعه چند صدایی، آزادی، دموکراسی، حقوق بشر و اموری ازاینقبیل در جامعه تبدیل به معروف گردید.
برای اجرای امر به معروف و نهی از منکر در جامعه اسلامی باید این
فرهنگ وارداتی اصلاح شود و این، کار یک روز و دو روز، یا کار یک نفر و دو نفر نیست؛ بلکه یک عزم ملی و همت والای همگانی را میطلبد. حال ای کاش! در برخی مقاطع عمر نظام جمهوری اسلامی، که هیچ اقدام ارزندهای از سوی دولتیان در اصلاح فرهنگ جامعه صورت نگرفت، دستکم، از سوی همانان چراغ سبز به بزهکاران نشان داده نمیشد. ای کاش! به مروجین فحشا و منکر، سیمرغ بلورین نمیدادند. متأسفانه در سالهایی، در کشور ما، برخی مسئولان نهتنها درصدد نبودند تا فرهنگ جامعه را بهگونهای بسازند که امر به معروف و نهی ازمنکر رواج پیدا کند، بلکه با اقدامات خود، کاری کردند که آمرین به معروف و ناهیان از منکر، بهراحتی مورد ضرب و شتم قرار میگرفتند و بعضاً به شهادت میرسیدند. در همان زمان، اگر در جایی، روزنامهای به دلیل اهانت به مقدسات و به مخاطره انداختن نظام جمهوری اسلامی بسته میشد، اکثر نیروهای سیاسی و جناحها بهکار میافتادند و این عمل را اجحاف به حقوق بشر معرفی میکردند، اما زمانی که آمرین به معروف و ناهیان از منکر را در روز روشن و در وسط شهر میکشند، هیچ سروصدایی از آنان بلند نمیشد و کسی، از آن وزیر و نماینده مجلس گرفته تا آن روزنامهها و نشریات، اعتراضی نمیکرد. در این وضعیت، مشخص است که امر به معروف و نهی از منکر رواج نخواهد یافت و اگر هم کسانی درصدد اجرای آن برآیند، محکوم به دخالت در کار دیگران میشوند، و همین کار آنان، ضد ارزش و منکر معرفی میشود. در مقابل، به نام آزادی، فحشا و منکر تبدیل به ارزش و معروف میگردد.
ازاینروی مراسم چهارشنبهسوری و رقص دختر و پسر در خیابانها و احیای فرهنگ ملی و باستانی تبدیل به معروف و ارزش میشود.
در مقابل چنین وضعیتی، همه موظفیم بهمنزله کسانی که با فرهنگ اسلامی آشناییم، بکوشیم تا این فرهنگ را به حال اول خود برگردانیم و بالاترین و نخستین وظیفه این است که منکر را منکر و معروف را معروف کنیم. بهعبارتدیگر، بکوشیم تا مردم مصادیق منکر و معروف واقعی را تشخیص دهند. بالاترین امر به معروف و نهی از منکری که بر ما واجب است، این است که این فکر و بینش مردم را عوض کنیم؛ والا تا این فکر و بینش بر جامعه حاکم است، هیچ فعالیت عملی به جایی نمیرسد. در این بینش، آمر به معروف و ناهی از منکر مزاحم تلقی میشود و هرکس که بخواهد، برای حفظ ارزشهای اسلامی قدمی بردارد، متهم به خشونت طلب، فضول، مخالف آزادی و صفاتی ازاینقبیل میگردد، و همین قبیل القاب کافی است تا مردم به آمر و ناهی بدبین شوند؛ چون مردم عادی تا این اندازه بینش عمیق ندارند که بتوانند دراینزمینه قضاوت کنند؛ بهویژه نوجوانان و نسلی که تازه بر سر کار میآید، هنوز با فرهنگ اسلامی، به گونه کامل، انس نگرفته است؛ ازاینروی، با همین حرفها و ادعاها، برای ایشان فرهنگ میسازند. در این فرهنگ ساختگی، دفاع از اسلام یعنی خشونت طلبی و امر به معروف و نهی از منکر یعنی دخالت در کار مردم و سلب آزادی و محروم کردن آنان.
کار به آنجایی رسیده که عدهای، با صراحت میگویند که معروف یعنی آن چیزی که مردم آن را معروف بدانند و منکر هم همان چیزی
است که مردم آن را نپسندند! با این برداشت، ممکن است در جامعهای همجنسبازی تبدیل به معروف گردد، که البته در برخی از کشورها چنین نیز شده است. در این صورت، دیگر همجنسبازی منکر نخواهد بود، بلکه به دلیل پذیرش آن توسط افراد یک جامعه، تبدیل به معروف گردیده است. بر اساس این دیدگاه، معروف و منکر، متغیر است و ما معروفهای ثابتی نداریم.
دراینزمینه، تمام مسلمانان وظیفه دارند؛ اما وظیفه روحانیت دراینزمینه، وظیفه خاصی است. روحانیت به منزله قشری که با قرآن و سنت، معلومات اسلامی، میراث انبیا و اولیا و ائمه اطهار(علیهم السلام) سروکار دارد، یک وظیفه بالاتر از دیگران دراینزمینه دارد. نخستین وظیفهای که روحانیت، در مقام قشری از مردمی که علاقهمند به اسلام و مدافع آن قلمداد می گردند، بر عهده دارد، این است که بکوشد این فرهنگ غلط را اصلاح کند. البته این کار، آسان نیست و تلاش جدی و مجاهدت میخواهد. در انجام این وظیفه، هر روحانی نخست باید این مسائل را برای خود حل کند که اصلاً کلام معروف و منکر چیست و ملاک حقوق و تکالیف چیست. در مرحله بعد نیز موظف است معروف و منکر را به مردم معرفی کند، و جلو این سیل فرهنگ الحادی را، که جامعه را از لحاظ ارزشها و اخلاق به سمت ویرانی میبرد، بگیرد. البته، این کار، سخت است، اما ناشدنی نیست. ازاینروی باید کمر همت را بست؛ اراده را قوی ساخت؛ و خود را برای تحمل سختیها و مشکلات آماده کرد. چنین کار سنگین و سختی را با حرکتهای ساده و آرام نمیتوان به
سرانجام رساند. پس روحانیت موظف است بهگونهای جدی وارد عمل شود، و مسائل را از نظر علمی برای خود حل کند، و در مرحله بعد، کیفیت تفهیم مطلب و راه بیان آن را برای دیگران فرا گیرد.
از همان روزهای اول انقلاب، یکی از مسائلی که امام خمینی(رحمهَ الله) بر آن تأکید میفرمودند و دیگر انقلابیان نیز به آن دل خوش کرده بودند، این بود که با برقراری حکومت اسلامی، فریضه متروک امر به معروف و نهی از منکر احیا خواهد شد. یکی از خواستههای انقلابیان در آن زمان این بود که وزارت امر به معروف و نهی از منکر تشکیل شود. اما پس از سالیانی، کار به آنجا رسیده است که امر به معروف و نهی از منکر، خود، تبدیل به یکی از منکرات گردیده است؛ بهطوریکه اگر به کسی تذکر داده شود که از معصیت بپرهیزد، جواب میدهد که شما حق محدود کردن آزادی افراد و دخالت در امور آنان را ندارید، بلکه این کار شما فضولی کردن در کار دیگران است که در دوران مدرنیته و پستمدرن، دیگر معنا ندارد. بر اساس این دیدگاه، این دوران، دیگر دوران توحش و احکام خشونتآمیز نیست و تاریخ مصرف احکامی همچون جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، اجرای حدود الهی، بریدن دست سارق، تازیانه زدن و این قبیل امور گذشته است، و این احکام برای زمانی مناسب بود که همه مردم وحشی و نیمهوحشی بودند و لازمه برخورد با آنان، چنین احکامی بود؛ اما هماکنون اصلاً قبیح است
که اسمی از این احکام برده شود! اگر کسی به صاحبان این دیدگاه بگوید که در اسلام، احکام جزایی اینچنینی وجود دارد، ایشان را متهم میسازند که با این سخنان اسلام را بدنام میکنید و جلوی مسلمان شدن دیگران را میگیرید!
طرفداران فرهنگ تساهل و تسامح، اسلامی را میخواهند که در آن کسی به کس دیگر کاری نداشته باشد، و امر به معروف و نهی منکری هم در کار نباشد. حتی اگر در منابع دینی تصریح شده باشد که این فریضه، از بزرگترین فرایض است که اقامه دیگر فرایض هم به آن وابسته است، آنان میگویند این حرفها برای دوران مدرنیته نیست؛ بلکه اگر امروزه کسی میخواهد اسلام را ترویج کند، باید از آزاديْ سخن بگوید تا همه مردم او را تحسین کنند و از او و اسلام طرفداری نمایند. از این منظر، امر به معروف و نهی از منکر، فضولی در کار دیگران، و نوعی بیادبی است و طبیعی است که مردم وقتی چنین بیادبیها را ببینند، ممکن است بیادبان را هم بکشند. وقتی یک آمر یا ناهی در کشور کشته میشود، اینان مقصر اصلی را خود او میدانند؛ چون از نگاه آنان خشونت به خرج داده است. پس، از نظر قائلان به این دیدگاه، آن کشتن آمر به معروف یا ناهی از منکر، خشونت نیست، بلکه یک مقاومت طبیعی در برابر خشونت دیگران است.
در منابع دینی، با صراحت اشاره شده است که همیشه جای رأفت و عاطفه نیست، بلکه گاهی باید در برابر برخی با خشونت عمل کرد. بنابر صریح آیه الزَّانِيَه وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَه جَلْدَه وَلَا تَأْخُذْکم
بِهِمَا رَأْفَه فِی دِینِ اللَّهِ؛(1) «هریک از زن و مرد زناکار را صد تازیانه بزنید و نباید رأفت در برابر آن دو شما را از اجرای حکم الهی مانع شود»، افراد در اجرای احکام الهی نباید تحت تأثیر عاطفه و رأفت قرار گیرند و حکم الهی را به تعطیلی کشانند. حکم این آیه، ابدی است و مختص زمان صدر اسلام نیست؛ اما صاحبان تفکر تساهل و تسامح، معتقدند تاریخ مصرف آیه گذشته است! پس اگر تاریخ مصرف هریک از آیات، بهتدریج، بگذرد، دیگر چه اسلامی باقی میماند که بخواهیم از آن دفاع کنیم؟! در آن صورت، دیگر انقلاب اسلامی ضرورتی نداشت و احیای احکام اسلام و اجرای آنها در جامعه بیمعنا بود.
نخستین وظیفهای که دراینزمینه بر دوش ماست، این است که بکوشیم خود ما دچار چنین اشتباهات و شبهاتی در مبانی فکری و اعتقادیمان نشویم و روزی نرسد که تردید کنیم آیا سخنان این مدرنیستها و پستمدرنسیتها صحیح باشد. لازمه چنین امری این است که دین را همانگونه که هست بشناسیم و دچار این آفت نیز نشویم که در مقابل غوغاسالارها، ضعف نفس پیدا کنیم و خود را ببازیم و دیگر جرئت نکنیم از ترس از دست دادن موقعیت و محبوبیت خود، در مقابل موج فساد سخن بگوییم. بنابراین پس از شناخت صحیح اسلام، موظفیم آن را با تمام لوازمش، ترویج کنیم و بدیهی است که انجام این وظیفه، هزینه خواهد داشت؛ ممکن است افرادی به سبب انجام این رسالت، ناچار باشند، دشنام بشنوند؛ شخصیتشان، یا حتی خودشان ترور
1. نور (24)، 2.
گردند؛ ولی بههرحال، وظیفهای است سنگین که باید عملی گردد؛ والّا لعن خداوند و لعنتکنندگان شامل حال کسانی خواهد شد که این وظیفه را به انجام نرسانند:إِنَّ الَّذِینَ يَکتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَی مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکتَابِ أُولَـئِک يَلعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ؛(1) «کسانی که ادله روشن و وسیله هدایتی را که نازل کردهایم، بعد از آنکه در کتاب برای مردم بیان کردیم، کتمان کنند، خدا آنها را لعنت میکند، و همه لعن کنندگان نیز آنها را لعنمیکنند».
البته شاید هیچ دورانی از تاریخ بشر را نتوان یافت که انجام وظیفه فوق همچون امروز مشکل بوده باشد؛ زمانی ممکن است انسان در مقابل شخص کافر، وظیفه مشخصی داشته باشد که به آن عمل میکند و مشکل چندانی ایجاد نمیشود، ولو اینکه در این راه جان خود را نیز از دست بدهد. اما مشکل اساسی در جایی است که اگر انسان به وظیفه خود عمل کند، دوستان و همکیشانش، فتوا به قتل او میدهند؛ در اینجا دوستان، او را ابتدا ملامت، و متهم به تندروی میکنند. افزون بر این، زمانی که دشمنان او را ترور شخصیت میکنند، آنان سکوت اختیار میکنند. در مرحله بعد که زمینه مناسب فراهم گردید، او را ترور فیزیکی میکنند. سرانجام، دوستان هم میگویند که ما به او نصیحت کردیم اما او گوش نکرد و به این روز افتاد. بدیهی است که تحمل فشار این نوع برخورد از قسم اول بسیار سختتر است.
نکته دیگر آنکه، برخی تصور میکنند لازمه امر به معروف، همواره
1. بقره (2)، 159.
رأفت، مهربانی و مدارا، و لازمه نهی از منکر خشونت است، درصورتیکه چنین نیست؛ نه همیشه معنای امر به معروف نرمی و مهربانی است و نه همیشه لازمه نهی از منکر خشونت است. در نهی از منکر، مرحله اول، سخن گفتن با زبان نرم و مؤدبانه است و هیچ نهی از منکری نیست که از آغاز با خشونت همراه باشد. اصولاً خشونت، آخرین دارویی است که ممکن است در مواردی تجویز شود؛ مثل جراحی که آخرین راهحلی است که پزشک تجویز میکند. هیچ عاقلی و هیچ دینی نمیگوید که از همان آغاز باید با خشونت رفتار کرد. اما آنچه که باید بر آن تأکید شود، این است که دشمنان ما درصددند که از طریق ترویج فرهنگ تساهل و تسامح، غیرت و حساسیت را از مردم ما بگیرند و بهانه آنان نیز این است که حساسیت داشتن به مسائل اخلاقی خشونت است. ازاینروی باید مراقب بود و دراینزمینه تسلیم این ترفند دشمن نشد. همانگونه که مثلاً در ورود گوشت به کشور سختگیری میکنیم تا آفتی را به همراه خود نداشته باشد، در مفاسد اخلاقی هم باید این حساسیت را داشته باشیم. اگر اسم چنین کاری خشونت باشد، ما از چنین خشونتی دفاع میکنیم و معتقدیم که در اسلام خشونت قانونی و مشروع وجود دارد. آری! در فرهنگ غربی، چنین کاری را خشونت میدانند، چون برای دین ارزشی قائل نیستند.
در فرهنگ غربی، دین را تابع سلیقه افراد میدانند و معتقدند همانگونه که سلیقه افراد در پسندیدن رنگ لباسها متفاوت است و ممکن است کسی رنگ سبز و دیگری رنگ قرمز یا زرد و یا رنگ دیگری را دوست
بدارد، دین هم به همین شکل است و امکان دارد فردی، اسلام و فرد دیگر، مسیحیت یا دین دیگری را دوست بدارد. پس سلیقهها مختلف است و سلیقه هرکس برای خودش معتبر و قابل احترام است. اما اسلام معتقد است همانگونه که باید جلو ورود کالای بهداشتی را در زمانی که ضد بهداشت است، گرفت، کالاهای اخلاقی و هنری هم زمانی که تبدیل به ضد اخلاق و ضد ارزش گردید، باید قاطعانه جلو آن را گرفت. اسم چنین چیزی در اسلام خشونت نیست؛ بلکه حفظ بهداشت اخلاقی و روحی است؛ اما در فرهنگ غربی، اینگونه نمونهها، خشونت تلقی میشود. ترویج فرهنگ تساهل و تسامح در جامعه، حرکتی در جهت بیغیرت کردن مردم در قبال ارزشهای دینی و اخلاقیشان است. مروّجان این فرهنگ، به مردم میآموزند که اسلام یک صراط مستقیم است، گاوپرستی، بهائیت و ادیان دیگر هم هرکدام، صراط مستقیم دیگری هستند. همچنین، در این فرهنگ ازدواج با جنس مخالف یک نوع ازدواج است و ازدواج با جنس موافق هم یک نوع دیگر ازدواج است. پس نباید به یک نوع خاص حساسیت نشان داد و با آن مخالفت کرد، و همین فرهنگ میگوید مخالفت با هریک از این انواع ذکر شده، خشونتطلبی است و کسی که چنین مباحثی را مطرح میسازد او را تئوریسین خشونت مینامند. اما حقیقت این است که این نمونهها، نهتنها خشونت نیست بلکه حفظ بهداشت اخلاقی، روحی و معنوی در جامعه است و مانند حفظ بهداشت جسمانی، امری ضروری و مقدس است.
از مشکلات فراروی جامعه ما، تأثیر تبلیغات شیطانی چندساله اخیر
برای ترویج فرهنگ تساهل و تسامح است. بههرروی، اشخاص مختلف، با بیانهای گوناگون ـ گرچه ممکن است بعضی از ایشان حسن نیت داشته باشندـ بهقدری تساهل و تسامح، تحمل افکار دیگران و گزارههایی ازایندست را تکرار کردهاند که سرانجام تا حدی بر همگان اثر کرده است. گرچه ممکن است استثنائاتی نیز وجود داشته باشد، همگان باور کردهاند که در این زمان و در این اوضاع، نمیتوان زیاد سخت گرفت و به اصطلاح «خشونت» ورزید. امروزه داشتن غیرت دینی، تعصب در برابر احکام اسلام، اعتقاد به اینکه دین برحق و اصیل فقط یکی است و احکام آن باید به اجرا درآیند و اموری از این دست، جزمگرایی تلقی میشود. امروزه دنیای مدرن چنین حرفهایی را نمیپسندد، و در عوض، بازار پلورالیسم دینی و کثرتگرایی گرم است. این حرفها آنقدر گفته و نوشته شده است که هر کسی بهگونهای تحت تأثیر قرار گرفته است.
اگر بخواهیم از این خواب غفلت بیدار شویم باید در قدم اول دام «تساهل و تسامح» را پاره کنیم. اسلام دینی آسان است و سهولت و یسر دارد: يُرِیدُ اللّهُ بِکمُ الْيُسْرَ؛(1) «خدا درباره شما آسانی و سهولت را اراده کرده است»؛ اما تساهل و سهلانگاری ندارد. دین اسلام آسان است؛ اما در آنچه هست، سهلانگاری و بیاعتنایی را روا نمیداند. مراد پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) از اَلْحَنیفيَّه السَّهْلَه السَّمحَه، در عبارت: لم یرسلنی الله بالرهبانیه ولکن بَعَثَنی بالحَنیفيَّه السَّهْلَه السَّمْحه؛(2) «خداوند مرا به رهبانیت و
1. بقره (2)، 185.
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج22، باب 5 (باب احوال عشائره و اقربائه)، روایت 3،
انزواطلبی مبعوث نفرمود، بلکه مرا با دین حنیفِ آسان مبعوث کرده است». جواز سهلانگاری نیست. اسلام دین آسانی است، اما این دین آسان را باید جدی گرفت؛ نباید اجازه داد حتی سر سوزنی در آن خدشه وارد شود. اما بههرروی، این روحیه ترویج شده است، و با ترویج آن، جوانان ما تحت تأثیر قرار گرفتهاند. برخی کوشیدهاند با شعر، رُمان، تئاتر و فیلمهای سینمایی و... در جامعه ما این عقیده را رسوخ دهند. باید این تار عنکبوت را پاره کرد، و انجام این کار مهم، دینداری، غیرت، و پایبندی و تقوا، قاطعیت و جدیت میطلبد. اگر بخواهیم گرفتار دام شیاطین نشویم و نظام اسلامی به خطر نیفتد، نخست باید این دام را از هم گسیخت.
اما در قدم بعدی، باید به ضعفهای فرهنگی توجه کنیم. این ضعفها، نتیجه اقداماتی است که در طول زمان و بهخصوص در دوران پهلوی، صورت گرفته است، و بعضی از ما نیز در آن سهیم بودهایم. این ضعف عبارت است از نوعی حالت بیاعتنایی در قبال کارهای دیگران. بر این اساس، هرکس باید به کار خود مشغول باشد و در حوزه دیگران دخالتی نکند و آنچه که ملاک عمل است تشخیص هر فرد است. روحیه تکروی و عدم احساس نیاز به دیگران در انجام فعالیتها، نقص فرهنگی خطرناکی است که در جامعه ما وجود دارد. ما معمولاً برای انجام وظایف اجتماعی، در پی پیوستگی بیشتر و مؤثرتری نیستیم. اینها همه در حالی است که اسلام ما را به اتحاد، همبستگی و الفت، دعوت کرده است. خداوند متعالی مؤمنان را به اتحاد و عدم تفرقه دعوت کرده
است: وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَلا تَفَرَّقُوا؛(1) «همگی به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید». اسلام به وحدت و همبستگی دستور میدهد، چنانکه همه مسلمانان در حکم پیکری واحد شوند. در روایتی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) آمده است: المُؤْمِنُ اَخُ المُوْمِنِ کالجَسَدِ الْواحِدِ؛(2) «مؤمن برادر مؤمن و مانند یک جسماند». سعدی این حدیث را چنین به نظم درآورده است:
بنیآدم اعضای یکدیگرند ....... که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار ...... دگر عضوها را نمانَد قرار
برای عمل به فرمایش پیامبر(صلی الله علیه و آله)، مؤمنان ـ یعنی کسانی که علاقهمندند به وظیفه شرعی خود عمل کنند و نمیخواهند اسلام و نظام اسلامی تضعیف شود ـ باید بکوشند بیشتر با هم ارتباط داشته باشند و مانند اعضای یک پیکر باشند. همچنین در روایت دیگری نیز نقل شده است: المُؤمِنُ آلِفٌ مَأْلُوف؛(3) «مؤمن کسی است که با دیگران انس بگیرد و دیگران نیز با او انس گیرند». امیر مؤمنان(علیه السلام) در این زمینه میفرماید: مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَک وَمَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکهَا فِی عُقُولِهَا؛(4) «هرکس خودرأی شد، به هلاکت رسید و هرکس با دیگران مشورت کرد، در عقلهای آنان شریک شد».
1. آل عمران (3)، 103.
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج58، باب 43 (باب آخر فی خلق الارواح قبل الاجساد)، روایت 25، ص148.
3. همان، ج64، باب 14 (باب علامات المؤمن و صفاته)، روایت 41، ص309.
4. نهج البلاغه، حکت161، ص664.
با وجود چنین تأکیداتی، مشکلی که سبب تکروی مؤمنان و دلسوزان اسلام شده، این است که از حدود یک قرن پیش تا به حال، چنین وانمودهاند که انجام کار اجتماعی در قالب تشکل، باید بهصورت حزب باشد. از صدر مشروطیت تا به حال، احزاب کارنامه موفقی نداشتهاند. حتی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز بسیاری از احزابی که تشکیل شدند، سرانجام مطلوبی نداشتند. بههرروی، اینگونه برای ما توجیه شده که فعالیتهای سیاسی و اجتماعی، یا فردیاند یا حزبی و چون از کار حزبی نیز خاطره خوشی نداریم؛ فقط کار فردی انجام میدهیم؛ غافل از اینکه راه سومی نیز هست. شیوه اسلامی همان است که خودِ امام(رحمهَ الله) به آن رسید و آن ایجاد و تقویت تشکلهای مذهبی و فعالیت اجتماعی در این قالب است که متأسفانه دراینزمینه، پژوهش لازم و تلاش کافی صورت نگرفته است.
بدیهی است که بعضی از رفتارهای ناهنجاری که در جامعه اسلامی سر میزند، از ناحیه برخی مسئولان نظام است. ازاینروی وظیفه اقتضا میکند که آنان نیز مخاطب امر به معروف و نهی از منکر قرار گیرند. از سوی دیگر، به فرمایش مقام معظم رهبری، نباید افراد در جامعه اسلامی دست به اقدامی بزنند که به ایجاد التهاب در جامعه بینجامد. حال پرسش این است که چگونه میتوان هم به فریضه امر به معروف و نهی از منکر درباره مسئولان عمل کرد و هم از ایجاد التهاب در جامعه جلوگیری کرد؟ آیا این دو با هم قابل جمعاند؟
به نظر میرسد پاسخ این پرسش، چندان سخت نباشد؛ زیرا وقتی مقام معظم رهبری تأکید دارند که دشمنان درصدد ایجاد التهاب در جامعهاند و باید مردم بکوشند تا آنان به این هدف خود نائل نگردند، مرادشان این نیست که امر به معروف و نهی از منکر دیگر منسوخ شده است؛ بلکه ایشان به امر به معروف و نهی از منکر در قبال مسئولان نظام عنایت خاص دارند. آنچه که بیشتر در نظر ایشان است، کیفیت عمل است. ایشان تصریح فرمودند: «در نظام اسلامی اگرچه رسم و سنت انتقاد و نصیحت مشفقانه به مسئولان، یکی از مواهب الهی و مفاخر اسلامی و مایه رشد و ارتقا و پیشرفت امور و مصداق بارز فریضه امر به معروف است و باید در جامعه بماند، و توسعه و کیفیت بیابد، ولی مخلوط کردن این کار مستحسن و لازم، با اشاعه روحیه بدبینی و سوءظن به کارگزاران اصلی کشور و بدگویی از آنان ـکه به تضعیف روحیه یا تضعیف جایگاه آنان بینجامدـ خطایی بزرگ و خیانتآمیز خواهد بود».(1) بنابراین ممکن است کسانی در پی تحریک مردم به سبب برخی حساسیتها باشند، و از آنها در جهت مقاصد خود، سوءاستفاده کنند. آنان در پی ایناند که تحریکاتی در مردم ایجاد، و آنان را عصبانی کنند تا یک رفتار نامناسبی از کسی سر زند و آنوقت، بتوانند از آب گلآلود ماهی بگیرند. ما باید در اینجا بکوشیم بهانه به دست دشمن ندهیم؛ نه اینکه امر به معروف و نهی از منکر را ترک کنیم.
امر به معروف و نهی از منکر، در هیچ حال ترککردنی نیست و اگر
1. مقام معظم رهبری، پیام به مناسبت دومین سالگرد ارتحال امام خمینی?، 13/3/1370.
زمانی این فریضه فراموش شود، دین از بین میرود و هیچ واجبی اقامه نخواهد شد. شیاطین درصددند تا با اجرای نقشهای دراینزمینه، در هر حال پیروز میدان باشند؛ اگر رفتاری از کسی سر زد که تنش و التهاب در جامعه را به همراه داشته باشد، و جامعه دچار هرجومرج و ناامنی گردد، آنان پیروز میدان خواهند بود و چنین رخدادی به نفع آنان خواهد بود. از سوی دیگر هم، اگر به بهانه عدم ایجاد التهاب و ثبات و امنیت در جامعه، کسانی امر به معروف و نهی از منکر را ترک کنند، باز هم آنان به هدف خود رسیدهاند. پس باید تدبیری اندیشید که هیچیک از این دو موفقیت برای دشمن به دست نیاید و در میان این دو نقشه شیطانی، راه صحیح را برگزید تا هیچیک از آنها محقق نگردد.
پس باید امر به معروف و نهی از منکر برای مسئولان بهگونهای باشد که بهانه به دست دشمن ندهد. فعالیتهایی همچون نوشتن اعلامیهها، تهیه طومار و فرستادن آن برای روزنامهها و مسئولان، تدوین نامههای اعتراضی برای مسئولان، تدوین مقالات و ایراد سخنرانیهای اعتراضی به عملکرد نامطلوب برخی از مسئولان، تا زمانی که به التهاب در جامعه نینجامد، نهتنها مذموم نیست، بلکه از باب امر به معروف و نهی از منکر، واجب هم میگردد.
از آنچه در برخی از فرازهای پیشین گذشت، آزادی به مفهومی که امروز در دنیای غرب ترویج میشود، با امر به معروف و نهی از منکر تنافی
دارد، اما اگر آزادی در چهارچوب ارزشهای اسلامی معنا گردد، هیچگونه تنافی وجود نخواهد داشت. اگر بپذیریم که آزادی باید در محدوده قانون اسلام باشد و از سوی دیگر بپذیریم که یکی از قوانین اسلام، امر به معروف و نهی از منکر است، دایره آزادی به همه قوانین اسلام از جمله امر به معروف و نهی از منکر محدود میشود.
امروزه بت عصر ما، همین آزادی است و بهجای خدا بت آزادی پرستش میشود. بدیهی است که اگر آزادی را به معنای غربی آن بگیریم که بر اساس آن هیچکس حق ندارد در امور مربوط به کس دیگر دخالت کند، امر به معروف و نهی از منکر، ازآنرو که دخالت در امور دیگران شمرده میشود، با آزادی در تنافی خواهد بود. با وجود چنین منافاتی، باید فرد تصمیم بگیرد؛ یا آن آزادی را بپذیرد و دستور خداوند را کنار زند، یا اینکه به دستور خداوند گردن نهد و آزادی را کنار گذارد. به همین جهت است که از دیدگاه غربیان، امر به معروف و نهی از منکری که از ضروریات دین و واجبترین واجبات اسلام است، فضولی و دخالت در کار دیگران بهشمار میآید. بر اساس همین برداشت از آزادی است که افزون بر امر به معروف و نهی از منکر، برخی دیگر از فروع دین همچون تولّا و تبرّا، جهاد و حج کنار زده میشود و کار سرانجام بدانجا کشیده خواهد شد که دیگر از اسلام چیزی باقی نخواهد ماند.
تحت تأثیر فرهنگ منحط غربی، در جامعه اسلامی ما، تا مدتی، بت آزادی جای خدا را گرفت؛ تا زمانی گفته میشد: «هرچه که خدا بگوید عمل میکنیم»، اما کار بدانجا کشیده شد که گفته میشود: «ما آزادیم و
هرگونه که بخواهیم عمل میکنیم». ترویج آزادی به شیوه غربی، یعنی جایگزینی آن به جای خدا. آزادی واژه مقدسی است ولی تحت لوای این واژه، به هر عملی دست میزنند؛ به نام آزادی ضروریات اسلام را در کشور اسلامی به تمسخر میگیرند. باید ریشه را کند، تا ریشه فاسد است هر روز برگی تازه درمیآورد. باید متوجه باشیم که امروز به اسم واژه مقدس آزادی، بزرگترین خیانت به اسلام و فرهنگ اسلامی صورت میپذیرد. فرهنگ اسلامی، فرهنگ مسئولیت و معنای آزادی به معنای غربی آن، نفی هرگونه مسئولیت است. البته، واژه آزادی با معنای اسلامی آن، واژهای مقدس است؛ اما غربیان، آزادی بیحدومرزی را دنبال میکنند که در آن خواهشهای نفسانی و حیوانی خود را اشباع نمایند: أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ؛(1) «آیا دیدی کسی را که هوای نفس خویش را معبود خود برگزیده است». آزادی در فرهنگ غربی، ارزشها را انکار میکند و این ارزشها را محدودکننده انسانها میداند.
1. فرقان (25)، 43.
1. قرآن کریم.
2. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، انتشارات صحفی، قم، زمستان 1379.
3. آل الفقیه، محمد جواد، سلسله الارکان الاربعه (ابوذر الغفاری؛ رمز الیقظه فی الضمیر الانسانی)، چ4، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات و دار الفنون، بیروت، 1420ق.
4. ابنالجوزی البغدادی، یوسفبنقزاوغلی، تذکره الخواص من الامه بذکر خصائص الائمه، تحقیق حسین تقیزاده، ایران، مرکز الطباعه و النشر للمجمع العالمی لأهل البیت، 1426ق.
5. ابنشهرآشوب السروی المازندرانی، ابیجعفر محمدبنعلی، مناقب آل ابیطالب، دار الاضواء، بیروت، [بیتا].
6. ابنطاووس الحسینی، علیبنموسیبنجعفربنمحمد، اللهوف فی قتلی الطفوف، انوار الهدی، قم، 1417ق.
7. الامینی النجفی، عبدالحسین احمد، موسوعه الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج8، چ4، تحقیق مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه، تحت اشراف محمود الهاشمی الشاهرودی، مؤسسه دائره معارف الفقه الاسلامی، طبقاً لمذهب اهل البیت، چ4، قم، 1427ق.
8. الحر العاملی، محمدبنالحسن، وسائل الشیعه، تحقیق عبدالرحیم الربانی الشیرازی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، [بیتا].
9. الخصیبی، الحسینبنحمدان، الهدایه الکبری، چ4، مؤسسه البلاغ للطباعه و النشر و التوزیع، بیروت، 1411ق.
10. الخمینی، سیدروحالله، تحریر الوسیله، چ6، منشورات مکتبه اعماد الکاظمی، تهران، 1366.
11. خمینی، سیدروحالله، جهاد اکبر یا مبارزه با نفس، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(رحمهَ الله)، تهران، 1373.
12. ـــــــــــــــــ ، صحیفه امام(رحمهَ الله)، تدوین و تنظیم مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(رحمهَ الله)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(رحمهَ الله)، تهران، پاییز 1378.
13. الشیبانی (ابنالاثیر)، علی ابنابیالکرم، الکامل فی التاریخ، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1408ق.
14. الشیخ المفید، الارشاد، ترجمه و شرح از محمدباقر ساعدی خراسانی، کتابفروشی اسلامیه، تهران، 1364.
15. الطبری، محمدبنجریر، دلایل الامامه، تحقیق قسم الدراسات الاسلامیه مؤسسه البعثه، مرکز الطباعه و النشر فی مؤسسه البعثه، قم، 1413ق.
16. الطوسی، محمدبنالحسن، تهذیب الاحکام، تحقیق و تعلیق السید حسن الموسوی الخرسان، چ3، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1364.
17. الکلینی، محمدبنیعقوببناسحاق، الفروع من الکافی، تصحیح و تعلیق علیاکبر الغفاری، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1350.
18. کوک، مایکل، امر به معروف و نهی از منکر در اندیشه اسلامی، ترجمه احمد نمایی، چ4، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، مشهد، 1386.
19. المجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، چ2، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1403ق.
20. المسعودی، علیبنحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، انتشارات الشریف الرضی، ایران، 1422ق.
حمد
5
إِیّاک نَعْبُدُ وَإِیّاک نَسْتَعین ............................................................................ 31
بقره
159
إِنَّ الَّذِینَ یَکتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالْهُدَی مِن بَعْدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکتَابِ أُولَـئِک یَلعَنُهُمُ اللّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ 177
185
یُرِیدُ اللّهُ بِکمُ الْیُسْرَ................................................................................... 180
آل عمران
103
وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَلا تَفَرَّقُوا........................................................ 182
104
وَلْتَکن مِنکمْ أُمَّه یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکرِ وَأُوْلَـئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ 49, 110, 163
110
کنتُمْ خَیْرَ أُمَّه أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ 80
113
لَیْسُواْ سَوَاء مِّنْ أَهْلِ الْکتَابِ أُمَّه قَآئِمَه یَتْلُونَ آیَاتِ اللّهِ آنَاء اللَّیْلِ وَهُمْ یَسْجُدُونَ........................................................................................................... 51
114
یُومِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآْخِرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکرِ وَیُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ وَأُولئِک مِنَ الصّالِحِینَ 51
21
یَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النّاسِ............................................... 18, 110
نساء
141
وَلَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی الْمُومِنِینَ سَبِیلاً............................................. 131
56
إِنَّ الَّذِینَ کفَرُواْ بِآیَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَارًا کلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا ........................................................................................................... 38
58
إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَی أَهْلِهَا................................................... 40
73
یَا لَیتَنِی کنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِیمًا............................................................ 70
95
فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَی الْقاعِدِینَ دَرَجَه.......................... 91
مائده
105
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ عَلَیْکمْ أَنفُسَکمْ لاَ یَضُرُّکم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ..................... 25
اعراف
157
الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْره وَالاِْنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکرِ 50
163
وَسْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَه الَّتِی کانَتْ حَاضِرَه الْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتَانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً 59
164
وَإِذَ قَالَتْ أُمَّه مِّنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللّهُ مُهْلِکهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا قَالُواْ مَعْذِرَه إِلَی رَبِّکمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ 59
165
فَلَمّا نَسُوا ما ذُکرُوا بِهِ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا... 52, 59
166
فَلَمَّا عَتَوْاْ عَن مَّا نُهُواْ عَنْهُ قُلْنَا لَهُمْ کونُواْ قِرَدَه خَاسِئِینَ.................................... 59
انفال
60
وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّه وَمِن رِّبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَعَدُوَّکمْ 158
توبه
12
فَقاتِلُوا أَئِمَّه الْکفْرِ........................................................................................ 89
40
وَکلِمَه اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا........................................................................ 111, 117
41
وَجاهِدُوا بِأَمْوالِکمْ وَأَنْفُسِکمْ فِی سَبِیلِ اللّه..................................................... 90
52
هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلاَّ إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ............................................................. 69
67
الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُم مِّن بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمُنکرِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَیَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ 43, 45
71
وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکرِ 43, 44
رعد
34
لَهُمْ عَذابٌ فِی الْحَیه الدُّنْیا وَلَعَذابُ الآْخِرَه أَشَقُّ.......................................... 145
اسراء
54
وَمَا أَرْسَلْنَاک عَلَیْهِمْ وَکیلاً........................................................................... 25
کهف
6
فَلَعَلَّک بَاخِعٌ نَّفْسَک عَلَی آثَارِهِمْ إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِیثِ أَسَفًا.................... 25
نور
2
الزَّانِیَه وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِِائَه جَلْدَه وَلَا تَأْخُذْکم بِهِمَا رَأْفَه فِی دِینِ اللَّهِ 176
54
وَمَا عَلَی الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ.................................................................. 25
فرقان
43
أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ.......................................................................... 187
قصص
25
فَجَاءتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِی عَلَی اسْتِحْیَاء قَالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوک لِیَجْزِیَک أَجْرَ مَا سَقَیْتَ لَنَا فَلَمَّا جَاءهُ 47
لقمان
17
یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّله وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْکر.......................................... 51
شوری
48
فَإِنْ أَعْرَضُوا فَمَا أَرْسَلْنَاک عَلَیْهِمْ حَفِیظًا إِنْ عَلَیْک إِلَّا الْبَلَاغُ........................... 25
محمد
7
إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ یَنْصُرْکمْ............................................................................. 142
ذاریات
52
کذَلِک مَا أَتَی الَّذِینَ مِن قَبْلِهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ................. 70
53
أَتَوَاصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ...................................................................... 70
حشر
14
تَحْسَبُهُمْ جَمِیعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّی....................................................................... 46
تحریم
6
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکمْ وَأَهْلِیکمْ ناراً وَقُودُهَا النّاسُ وَالْحِجارَه................ 98
پیامبر(صلی الله علیه و آله)
المُؤْمِنُ اَخُ المُوْمِنِ کالجَسَدِ الْواحِدِ................................................................ 182
المُؤمِنُ آلِفٌ مَأْلُوف...................................................................................... 182
لم یرسلنی الله بالرهبانیه ولکن بَعَثَنی بالحَنیفیَّه السَّهْلَه السَّمْحه.......................... 180
مَا آمَنَ بِی مَنْ بَاتَ شَبعانا وَجَارُهُ الْمُسْلِمُ جَائِعٌ................................................ 35
مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَک وَمَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکهَا فِی عُقُولِهَا............................ 182
امام علی(علیه السلام)
أَدْنَی الْإِنْکارِ أَنْ یُلْقَی أَهْلُ الْمَعَاصِی بِوُجُوهٍ مُکفَهِرَّه........................................... 84
أَمَا وَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّه وَبَرَأَ النَّسَمَه لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِیَامُ الْحُجَّه به وجود النَّاصِرِ وَمَا أَخَذَ اللَّهُ 122
قَدْ أَعَدُّوا لِکلِّ حَقٍّ بَاطِلًا وَلِکلِّ قَائِمٍ مَائِلًا وَلِکلِّ حَیٍّ قَاتِلًا وَلِکلِّ بَابٍ مِفْتَاحاً وَلِکلِّ لَیْلٍ مِصْبَاحاً 72
وَاللَّهِ لَابْنُ أَبِیطَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّهِ....................................... 69
وَإِنْ عَذَلُوا کشَفُوا........................................................................................... 72
وَإِنَّ عِنْدَکمُ الْأَمْثَالَ مِنْ بَأْسِ اللَّهِ وَقَوَارِعِهِ وَأَیَّامِهِ وَوَقَائِعِهِ، فَلَا تَسْتَبْطِئُوا وَعِیدَهُ جَهْلًا بِأَخْذِهِ 61
وَإِنَّهُ سَیَأْتِی عَلَیْکمْ مِنْ بَعْدِی زَمَانٌ لَیْسَ فِیهِ شَیْءٌ أَخْفَی مِنَ الْحَقِّ وَلَا أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ 168
یَا أَبَاذَرٍّ إِنَّک غَضِبْتَ لِلَّهِ فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ إِنَّ الْقَوْمَ خَافُوک عَلَی دُنْیَاهُمْ وَخِفْتَهُمْ عَلَی دِینِک 128
امام حسین(علیه السلام)
إِنِّی لَا أَرَی الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَه وَالْحَیَه مَعَ الظَّالِمِینَ إِلَّا بَرَماً.................................. 68
فَعَلَی الإسلامِِ السَّلامُ إذ قَد بُلِیَتِ الاُمَّه بِراعٍٍ مِثلَ یَزید..................................... 109
مَنْ رَأی سُلْطانا جائِرا مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللّهِ ناکثا لعَهْد الله مُخالِفا لِسُنَّه رَسُولِ اللّهِ یَعْمَلُ فی عِبادِ اللّه 117
یا فَرَزدَق، إنَّ هؤلاءِ قَوْمٌ لَزِمُوا طاعه الشَّیطانِ وتَرَکوا طاعَه الرَّحمنِ وأَظهَروُا الفَسادَ فِی الاَرْضِ وأَبْطَلوُا الحُدُودَ وشَرِبوا الخُمُورَ 119
امام باقر(علیه السلام)
فَأَنکروا بِقُلوبِکم والفِظُوا بِاَلْسِنَتِکمْ وصُکوا بها جِباهَهُم ولا تخافوا فی اللّهِ لَومَه لائمٍ 83
فریضه عظیمه بها تُقام الفرایض....................................................................... 36
یَکونُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ قَوْمٌ یُتَّبَعُ فِیهِمْ قَوْمٌ مُرَاءُونَ یَتَقَرَّءُونَ وَیَتَنَسَّکونَ حُدَثَاءُ سُفَهَاءُ 52
امام صادق(علیه السلام)
إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ بَعَثَ مَلَکیْنِ إِلَی أَهْلِ مَدِینَه لِیَقْلِبَاهَا عَلَی أَهْلِهَا، فَلَمَّا انْتَهَیَا إِلَی الْمَدِینَه 85
إِنَّمَا یُؤْمَرُ بِالْمَعْرُوفِ وَیُنْهَی عَنِ الْمُنْکرِ مُؤْمِنٌ فَیَتَّعِظُ أَوْ جَاهِلٌ فَیَتَعَلَّمُ................ 102
حَسْبُ الْمُؤْمِنِ عِزّاً إِذَا رَأَی مُنْکراً أَنْ یَعْلَمَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ مِنْ قَلْبِهِ إِنْکارَهُ............ 84
امام رضا(علیه السلام)
لَتَأْمُرُنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلَتَنْهُنَّ عَنِ الْمُنْکرِ أَوْ لَیُسْتَعْمَلَنَّ عَلَیْکمْ شِرَارُکمْ فَیَدْعُو خِیَارُکمْ فَلَا یُسْتَجَابُ لَهُمْ 58
ائتلاف هیئتهای مذهبی...... 153, 155
ابوذر و امر به معروف و نهی از منکر 126, 127, 128
آثار اجتماعی ارتکاب گناه............. 27
احتمال تأثیر در امر به معروف و نهی از منکر 77, 102
اختلاف روش سیاسی ائمه اطهار(علیهم السلام) 126
اختلاف روشهای امر به معروف و نهی از منکر به تناسب شرایط 125, 126, 128
اختلاف وظیفه اجتماعی به تناسب شرایط 128, 129
اختلافنظر در مصادیق معروف و منکر 29, 30
اخذ علو یا استعلا در مفهوم کلمه امر 13, 108
ارتباط ارگانیک اجزای جامعه در نگاه دینی 17
ارتباط ارگانیک اجزای جامعه در نگاه مکاتب جمعگرا 22
ارتباط معروف و منکر با دین....... 169
آزادی غربی 170, 171, 175, 185, 186, 187
آزادی فردی از نگاه لیبرالیسم.......... 19
اسلام و توجه به جامعه.... 31, 32, 34
اسلام و جامعهگرایی...................... 37
اسلام و فردگرایی........................... 37
اشکالات فعالیتهای حزبی. 151, 152
اصالت جامعه................................ 24
اصحاب سبت و ترک امر به معروف و نهی از منکر 59
اظهار به زبان در امر به معروف و نهی از منکر 86, 87
اظهار ناراحتی از گناه.............. 84, 86
اقدام مردم برای مقابله با توطئههای دشمنان 132, 133
الگوگیری از نهضت حسینی.......... 116
امام خمینی(رحمهَ الله) و کار تشکیلاتی 152, 153, 183
امر به معروف و نهی از منکر از روی اخلاص 162
امر به معروف و نهی از منکر از روی خیرخواهی 160, 161
امر به معروف و نهی از منکر از ضروریات اسلام 11, 16
امر به معروف و نهی از منکر از نظر امام خمینی(رحمهَ الله) 65
امر به معروف و نهی از منکر از نظر آیتالله خامنهای 14, 146
امر به معروف و نهی از منکر از نگاه فرهنگ غربی 15, 16
امر به معروف و نهی از منکر با توکل بر خدا 162
امر به معروف و نهی از منکر با منطق قوی 161
امر به معروف و نهی از منکر به شکل گروهی 28, 77, 78, 79, 155
امر به معروف و نهی از منکر توصیه انبیاء و اولیای الهی 51
امر به معروف و نهی از منکر در ادیان دیگر 51, 61
امر به معروف و نهی از منکر در آیات قرآن 43, 44, 45, 49, 50, 51, 52, 59
امر به معروف و نهی از منکر در روایات 52, 53, 55, 56, 57, 58, 61, 83, 84, 89, 102
امر به معروف و نهی از منکر در صورت ضرر جانی 64, 65, 67
امر به معروف و نهی از منکر در نهضت حسینی 90, 93, 111, 115, 116, 117, 119, 120, 122, 148, 167
امر به معروف و نهی از منکر سلاح پیامبر(صلی الله علیه و آله) 50
امر به معروف و نهی از منکر عامل رهایی از عذاب الهی 52, 57
امر به معروف و نهی از منکر عامل وحدت جامعه اسلامی 15
امر به معروف و نهی از منکر متجاهر به فسق 106
امر به معروف و نهی از منکر مسئولان جامعه اسلامی 75, 146, 185
امر به معروف و نهی از منکر و آزادی 185
امر به معروف و نهی از منکر و تهاجم فرهنگی 146
امر به معروف و نهی از منکر و جهاد 92, 167
امر به معروف و نهی از منکر و شهادتطلبی 156
امر به معروف و نهی از منکر و ولایت 43, 44, 45
امر به معروف و نهی از منکر ویژگی مثبت اهل کتاب 50
امر به منکر و نهی از معروف... 46, 48
انتقاد از مقامات جمهوری اسلامی... 75
انتقاد از مقامات جمهوری اسلامی به عنوان تکلیف 75
انکار قلبی گناه.............................. 84
انواع جهاد اسلامی......................... 89
انواع مسئولیتهای متقابل اجتماعی از نظر اسلام 16, 17
اهمیت امر به معروف و نهی از منکر 15, 16, 17, 27, 36, 37, 39, 53, 54, 58, 65, 167, 184
اهمیت ولایت فقیه برای حفظ نظام اسلامی 138
اولویت استقرار نظام اسلامی......... 137
اولویت بقای نظام اسلامی............. 139
اولویت حفظ احکام اسلامی......... 139
برخورد اجتماعی با توطئهها 109, 110
برخورد فیزیکی برای امر به معروف و نهی از منکر 88
بزرگترین عامل پیشرفت حرکت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) 161
بهانههای ترک امر به معروف و نهی از منکر 62, 67
پیامد مماشات با اهل معصیت... 55, 58
پیامدهای انحطاط فرهنگی جوامع در قرآن 145
پیامدهای ترک امر به معروف و نهی از منکر 53, 54, 55, 57, 58, 60, 61, 62, 88, 118, 167
پیامدهای ترویج آزادی غربی....... 186
پیامدهای ترویج فرهنگ تساهل و تسامح 175, 178, 179, 181
تحریف معنای معروف و منکر....... 172
تساهل و تسامح.. 175, 176, 178, 179, 180
تشکلهای اسلامی 151, 152, 153, 154, 155, 183
تعلیم جاهل 50, 94, 95, 96, 97, 98, 110, 111
تعلیم جاهل توسط نهادهای حکومتی 97, 99, 101
تفاوت رفتار سیاسی امام علی(علیه السلام) و ابوذر 128
تلقیهای نادرست از امر به معروف و نهی از منکر 17, 30, 162, 168, 170, 172, 174, 175, 186
تمجید از اهل کتاب در قرآن.......... 50
تنافی امر به معروف و نهی از منکر با آزادی غربی 186
تهاجم فرهنگی.......... 162, 164, 165
توطئه برنامهریزیشده علیه نظام اسلامی....... 130
ثمرات روحیه شهادتطلبی 156, 157
جابجا شدن معروف و منکر 47, 49, 167, 168, 170, 171
جامعهگرایی............................ 31, 37
جبهه ملی و لایحه قصاص.......... 120
جلسات مذهبی با محوریت مساجد 155
جهاد ابتدایی.................................. 89
جهاد با اهل بغی............................ 90
جهاد با اهل منکر........................... 89
جهاد با نفس (جهاد اکبر)................ 91
جهاد برای امر به معروف و نهی از منکر 89, 92, 110, 111, 167, 169
جهاد در اصطلاح.................... 90, 91
جهاد دفاعی.................................. 90
حدود آزادی اقتصادی در نگاه مکاتب جمعگرا 21
حدود و قیود انتقاد از مقامات جمهوری اسلامی 75, 76
حرمت آبروی مؤمن........... 104, 105
حفظ سرّ مؤمن در امر به معروف و نهی از منکر 71
حفظ شئون مخاطب در امر به معروف و نهی از منکر 71
حق امر به معروف و نهی از منکر 167, 169
حق انتقاد مردم از مقامات جمهوری اسلامی 75
حق داشتن یک جامعه سالم 167, 168
خشونت در اسلام..... 175, 178, 179
دعوت به خیر در اسلام........... 49, 50
دعوت به وحدت در اسلام.......... 181
دین در فرهنگ غربی.................. 178
رأفت و خشونت در امر به معروف و نهی از منکر 178
رفتار سیاسی امام حسین(علیه السلام) در زمان معاویه 114, 117, 147
روحانیان و تعلیم امور دینی به مردم 102
روحیه شهادتطلبی 156, 157, 158, 159
زمینههای تأثیر امر به معروف و نهی از منکر 160, 161, 162
سعادت مرگ در راه خدا 67, 68, 69, 70
سهولت و یُسر در دین اسلام........ 180
شجاعت در انجام وظیفه... 67, 68, 70
شرایط امر به معروف و نهی از منکر 63, 64, 65, 71, 75, 76, 77, 102, 111
شرایط امر به معروف و نهی از منکر حاکمان اسلامی 76
شرایط امر به معروف و نهی از منکر مسئولان و حاکمان 75, 184, 185
شرایط جامعه در زمان امام حسین(علیه السلام) 113, 117, 118, 119, 120, 167
شیوههای امر به معروف و نهی از منکر 79, 86, 87, 103, 106, 126, 147
شیوههای تعلیم جاهل....... 95, 97, 98
شیوههای مخالفان در مقابله با اندیشه ولایت فقیه 139
صراطهای مستقیم و حذف احکام اسلامی 140
ضرورت امر به معروف و نهی از منکر 18, 26, 27, 49, 184
ضرورت ایجاد زمینههای تأثیر امر به معروف و نهی از منکر 160, 161, 162
ضرورت ایجاد فرهنگ متناسب با امر به معروف و نهی از منکر 162
ضرورت بصیرت به توطئههای دشمنان 140, 144
ضرورت عقلی امر به معروف و نهی از منکر 26, 27, 29
عدم خوف از ضرر در امر به معروف و نهی از منکر 63, 111
عزاداری امام حسین(علیه السلام) موجب حفظ اسلام 158
علم امام حسین(علیه السلام) به شهادت خود 111
فردگرایی.................. 31, 32, 33, 37
فلسفه قیام امام حسین(علیه السلام) 90, 93, 116, 117, 119, 120, 121, 122, 148, 167
فواید امر به معروف و نهی از منکر 11, 12, 39, 52, 53, 54, 167
قدرت بر امر به معروف و نهی از منکر.... 77, 79
قرائتهای مختلف از دین... 121, 140
قرائتهای مختلف از دین و حذف احکام اسلامی 140
کار تشکیلاتی برای فعالیتهای اجتماعی 151, 153, 154, 155, 183
کار تشکیلاتی در قالب هیئتهای مذهبی 152, 153, 154, 155, 183
کارکردهای جلسات عزاداری امام حسین(علیه السلام) 155, 157, 158, 159
کارکردهای نهاد بسیج......... 164, 165
لزوم اطاعت از دولت اسلامی....... 132
لزوم اطاعت از ولی امر مسلمین... 132
لزوم افشای حاکمان و مسئولان بیصلاحیت 74
لزوم برنامهریزی در مقابل توطئههای برنامهریزیشده 131
لزوم پاسخگویی به شبهات اعتقادی و اخلاقی 149, 150
لزوم پذیرش و یاری مردم برای تشکیل حکومت 122
لزوم تقویت روحیه شهادتطلبی 156, 157, 158, 159
لزوم حضور بسیج در جبهه فرهنگی 164, 165
لزوم حفظ سرّ مؤمن.... 71, 104, 105
لزوم دفاع از حق امر به معروف و نهی از منکر 167, 169
لزوم رعایت اولویتها در امر به معروف و نهی از منکر 133, 134, 135, 136, 138, 139, 149
لزوم شجاعت برای امر به معروف و نهی از منکر 67
لزوم طرح و برنامه در امر به معروف و نهی از منکر 131, 132
لزوم عقلی شناخت دین................. 42
ماهیت امر به معروف و نهی از منکر 15, 17, 35
ماهیت جهاد امام حسین(علیه السلام) 90, 91, 93, 111, 116, 117, 119, 120, 122, 167
مایکل کوک و امر به معروف و نهی از منکر 11
مجلس خبرگان و نظارت بر عملکرد رهبری 75
محاسن هیئتهای مذهبی.............. 152
محدود بودن آزادی به قوانین اسلام 186
مخاطبان امر به معروف و نهی از منکر 14, 75, 183
مراتب امر به معروف و نهی از منکر 57, 71, 73, 75, 79, 81, 82, 83, 84, 85, 86, 87, 88, 89, 92, 93, 178
مراتب امر به معروف و نهی از منکر در روایات 83, 84, 89
مراتب عملی امر به معروف و نهی از منکر 81, 83, 94, 95, 96, 98, 102, 103, 106, 109, 110
مراد از استعلا در امر به معروف و نهی از منکر 14, 109
مردمسالاری دینی........................ 154
مسئولیت اجتماعی افراد 15, 16, 17, 18, 19, 21, 23, 24, 30, 32, 33, 34, 35, 36, 37, 40, 41, 42
مسئولیت اجتماعی افراد از نگاه سوسیالیسم 23, 33
مسئولیت اجتماعی افراد از نگاه لیبرالیسم 19, 23
مسئولیت اجتماعی افراد در نگاه اسلام 15, 16, 17, 24, 31, 34, 35, 36, 37, 40, 41, 42, 44
مسئولیت اجتماعی افراد در نگاه مکاتب جمعگرا 21, 23, 24
مسئولیت افراد در برابر نیازهای مادی جامعه 33, 34, 35, 36, 37
مسئولیت افراد در برابر نیازهای معنوی جامعه 33, 34, 35, 36, 38, 39, 40, 41, 44, 50
مصداق قطعی امر به معروف و نهی از منکر 107, 108
معروف جلوه دادن منکر 47, 49, 167, 168, 170, 171
معروف در اصطلاح دینداران......... 13
معروف در لغت............................. 13
معنای موعظه.............................. 108
مفهوم امر به معروف و نهی از منکر 13, 15
مفهوم عام امر به معروف و نهی از منکر 111
مقابله دولت با تهاجم فرهنگی...... 145
مقابله مردم با تهاجم فرهنگی........ 145
مقابله با تهاجم فرهنگی 142, 143, 145, 146, 147, 148, 164, 165
ملاک وحدت در جامعه اسلامی..... 15
منافقان و امر به معروف و نهی از معروف......... 49
منکر جلوه دادن معروف 47, 48, 49, 167, 168, 170, 171
منکر در اصطلاح دینداران............. 13
منکر در لغت................................. 13
مهمترین وظیفه دولت اسلامی...... 145
مواجهه امام حسین(علیه السلام) با ولیعهدی یزید 74
موارد جواز افشای گناه دیگران 104, 105
موارد جواز غیبت............. 73, 74, 87
موارد حرمت تقیه.......... 64, 65, 111
موارد وجوب غیبت................. 73, 74
موعظه برای امر به معروف و نهی از منکر 102, 103
نتیجه قیام امام حسین(علیه السلام)............... 122
نسبیگرایی در مورد معروف و منکر 173
نظارت اجتماعی در اسلام 35, 38, 41
نظارت بر عملکرد رهبری.............. 75
نظریه انداموارگی جامعه................. 22
نقد برداشت فردگرایانه از متون دینی 24, 25
نقد دموکراسی غربی..................... 154
نقد عملکرد وزارت آموزش عالی 100
نقد عملکرد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی 100
نقد فردگرایی................... 32, 33, 37
نقش دولت در اجتماع از نگاه لیبرالیسم 19, 20
نهادهای مجری امر به معروف و نهی از منکر 163
هدف امر به معروف و نهی از منکر..... 125, 156
هدف دشمنان در تهاجم فرهنگی... 142
هیئتهای مؤتلفه اسلامی.............. 151
وجوب تعلیم امور دینی به جوانان و نوجوانان 101
وسعت دایره امر به معروف و نهی از منکر....... 75
وظیفه تبیین صحیح دین............... 177
وظیفه روحانیت در قبال تحریف معنای معروف و منکر 173
وظیفه روحانیت در قبال فرهنگ غلط غربی 173
وظیفه ما در برابر نعمت انقلاب اسلامی 42
ویژگیهای روحانی نمایان............. 56
ویژگیهای منافق.................... 71, 72
ابوذر............... 126, 127, 128, 129
اصحاب سبت.................. 58, 59, 61
امام باقر(علیه السلام) 52, 57, 83, 88, 89, 110
امام حسن(علیه السلام)............... 97, 128, 157
امام حسین(علیه السلام) 41, 66, 67, 68, 69, 74, 90, 91, 93, 97, 109, 111, 113, 114, 115, 116, 117, 118, 119, 120, 121, 122, 128, 147, 155, 157, 158, 159, 167
امام سجاد(علیه السلام)............................... 115
امام صادق(علیه السلام)................. 84, 85, 102
امام علی(علیه السلام) 61, 62, 69, 70, 71, 72, 84, 113, 122, 126, 128, 157, 168, 182
امام کاظم(علیه السلام)....................... 114, 115
امام مهدی(علیه السلام)...................... 41, 141
بهشتی، آیتالله سیدمحمدحسین.... 151
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) 25, 32, 34, 50, 66, 113, 114, 117, 118, 119, 126, 127, 160, 161, 180, 182
جابربنعبدالله انصاری..................... 52
جبهه ملی................................... 120
حرّ.................................................... 117
خامنهای، آیتالله سیدعلی 14, 100, 141, 142, 143, 146, 151, 164, 183, 184
خمینی، آیتالله سیدروحالله 41, 64, 65, 78, 111, 137, 139, 140, 151, 152, 153, 157, 158, 159, 170, 174, 183
دشتی، محمد................................. 62
زینب(سلام الله علیها)........................................ 48
ساواک.......................................... 78
سعدی........................................ 182
شعیب(علیه السلام).................. 47, 53, 55, 57
شیخ طوسی................................... 84
عثمانبنعفان.............................. 127
عمربنسعد.................................. 113
قاسم(علیه السلام)...................... 68, 157, 158
کسروی، احمد............................. 159
کعبالاحبار................................. 127
کلینی، محمدبنیعقوب.................... 52
کوک، مایکل.................................. 11
لقمان(علیه السلام)........................................ 51
محمدرضا پهلوی........................... 64
معاویه 71, 74, 109, 110, 114, 116, 127, 148
مکارم شیرازی، آیتالله ناصر........... 18
موسی(علیه السلام)................................ 47, 59
میرزای شیرازی.............................. 76
نواب صفوی......................... 65, 159
هارونالرشید............................... 114
یزید.................. 74, 109, 147, 148
اروپا.................................... 26, 100
امریکا......................... 11, 141, 156
ایران...................................... 41, 78
بیضه........................................... 117
تهران.......................................... 151
شام..................................... 71, 127
شیکاگو......................................... 11
عراق.......................................... 112
کربلا................. 90, 116, 121, 159
کوفه.................................... 71, 117
لندن........................................... 144
مجلس خبرگان.............................. 75
مدرسه فیضیه................................. 64
مدینه.......................................... 127
منی............................................ 120